dastan_shabzadegan | Unsorted

Telegram-канал dastan_shabzadegan - داستان کده | رمان

196306

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Subscribe to a channel

داستان کده | رمان

دم ولم کردن گفتن ماشین اینجا میخوابه…
+اوه، خوب پسرِخوب حواستو جمع کن دیگه… یعنی امروز شمال کنسله؟
-اره دیگه امروز که جمعه است و.(حرفم و قطع کرد)
+این کبودیا برای چیه پس؟
-هیچی باو بازداشت که بودم عصبی شدم داد بیداد کردم…
سربازه در و باز کرد منو برد پیش افسر نگهبان اون جا یکم داد زدم… قصدی نداشتم ولی از دهنم فحش اومد بیرون. که سربازه با مشت گذاشت رو گونم بعدم من و فرستاد بازداشت
+ای من ریدم سر در…
-خوب حالا چیزی نیست خوب میشه… زنگ بزن به رضا بگو با ماشین اون میریم شمال
-من ماشینم نباشه هیچ جا نمیام، میمونم فردا. شنبه فقط روز کاریه برم برای کارای ترخیص و ماشین و بیارم بیرون و الا میمونه برای بعد 14 و 15 خرداد داستان میشه
+منم نمیرم دیگه اگه نیای
-کس نگو، تا جمعه هممون آفیم و بیکار قراره که بمونیم اگه عن نباشید
منم فردا ماشین و بگیرم میام سمتتون

+الو آرکا کجایی؟
-الو سلام هیچی اومدم پارکینگ ماشین و بگیرم
+خو میای دیگه امروز؟
-احتمالا شب راه بیفتم
+باشه پس… یه لحظه گوشی آتوسا کارت داره!!!
-باشه
+سلام آرکا چطوری خوبی؟
-فدات شم تو خوبی. جانم؟
+میگما ماشینت خالیه؟
-اره دیگه تنهام
+میتونی محیا رو هم با خودت بیاری دوست داشت بیاد ولی امروز کار داشت نمیتونست دیروز با ما بیاد… اگه میتونید با هم بیاید
-باشه هماهنگ کن بعد از ظهر میرم دنبالش… محیا خیلی دختر خوبیه… من چن ماهه روش کراشم عجیب… اهل رل زدن نیستم چون وقتش و ندارم… محیا زیاد دنبال رل نبود…
ولی از زمانی که با هم رفاقت میکنیم جفتمون حالمون خوبه
این طوری بهتره…
با هم راحت تریم نسبت به باقی دختر و پسرای اکیپ…
اونم شناگره و ناجی و مربی عین خودم…
بدن رو فرم و زیبایی داره…
فیسش معمولیه، اولترا خوشگل نیست!!!ولی خوبه
نچراله… البته جز بینی…
بدنشم بی نظیره… همیشه با تیپ واستایلش حشری میشم خودشم یکبار دیده که راست کردم… حتی طعنه هم زد بهم سر این موضوع
چه کنم دیگه واقعا خوبه منم که تقریبا از آخرین باری که سکس داشتم
سه سال می گذشت…
فقط کف دستی میزدم اونم ماهی دوبار که بهم فشار نیاد…
169 قدش بود… وزنشم دور و بر 63 اینا… یه کون خوش فرم داشت و ممه های 70
همه چیشو من دوست داشتم…
بگذریم…
_
+ه،?Hi miss mahya… How are you
-مرگ مستر آرکا
+هههه. چطوری خوبی آماده ای؟
-الان؟
+اره دیگه بیام دنبالت بعد بریم دنبال من و بریم سمت شمال
-یعنی چی؟
+یعنی اینکه بریم بعدش منم وسایلم و از خونه بردارم
-اها باشه… کی میرسی؟
+چهل و سه دقیقه دیگه؟
-چقدر دقیق؟ 😁
+تایمیه که Waze داره میگه
-خوب باشه بیا آمادم

رفتم دنبالش و ساعت تقریبا 1:30 اینا بود
قصدم این بود ببرمش خونه الان که وقت هست
بکنمش… بدجور آمپرم بالا بود
از طرفی هم میترسیدم فکرش نسبت بهم عوض شه…
+بفرمایید تو؟
-کولر و بزن آرکا گرمه!
+تو اتاق بودم و داد زدم روی میز تی ویه خودت روشن کن من برم دوش بگیرم
-باشه بدو!
تو حموم همش به یاد کوص و کون اون بودم… کل بدنم و شیو کردم حتی سوراخ کونم و
خودم و حسابی سابیدم و اومدم بیرون…
با همون حوله تن پوش رفتم سر یخچال
زیر چشمی بر اندازش کردم لش کرده بود رو کاناپه و با تاپ شلوار بود…
چشمم افتاد به پاهاش که جوراباش و دراورده بود یه پای خوشگل و با ناخونای دیدنی با لاک مشکی که با ناخنهای دستش ست بود…
این صحنه پاهاش و تصورات من باعث شد که دوباره کیرم بلند شه…
من اصلا اینطوری هَوَل نبودم… نمیدونم چم شده بود…
خلاصه اوضاع بد خیط بود… نمی تونستم کیرم و پنهان کنم…
با زور اومدم برم سمت اتاق که محیا به شوخی و خنده گفت : مستر آرکا چه خبرته؟؟ و بعد هم خندید…

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مگه از این اکیپ گنگ تر هم هست؟ 🤙 (۱)
1402/04/05
#دنباله_دار

این ماجرا طولانیه… تنگش کن و بخون❤️
سال 1401 با همه اتفاقای بدش گذشت یه سال کسل کننده تر از 401 اومد…
با یه عید بدرد نخور که اصلا رنگ و بوی نوروز و نمیداد…
1401 بد بود ولی چن تا اتفاق خوب برام افتاد… به عشقم رسیدم (ماشین خریدم)… یه خونه طرفای صادقیه رهن کردم و شاغل شده بودم… من آرکام 26 سالمه و اصالتا ترکم… ترک ایران نه ترک آذربایجان…
از بچگی ورزش شنا رو دنبال میکردم به تازگی مربیگری و نجات غریقیم و گرفته بودم…
اوقات فراغتم و با دورهمی و مهمونی و باشگاه و سیگار و قلیون و… میگذروندیم…
زندگی سوبری بود ولی خوب بود…
داشتم به مرز بورینگ شدن می رسیدم که به کمک پدرم و یه مقدار پس انداز خودم یه ماشینی خریدم که از بچگی عاشقش بودم.
هنوز دانشجو بودم و چون سال بالایی بودیم انتخاب واحد ها دست خودمون بود و منم کل کلاسامو صبح چیده بودم که وقت برای تفریح و کارم داشته باشم…
چهار روز هفته رو از ساعت 3 بعد از ظهر استخر بودم تا 12 شب، بعد از ظهر شاگرد داشتم بچه های سنین 8 تا 14سال که سخت ترین کار ممکن تمرین دادن به این رده سنیه و کلی انرژی از آدم میگیره و بعد از اونم ساعت 6 تا 12 سانس عمومی استخر بود و من ناجی غریق…
خوبیش این بود دیگه بعد از استخر و پایان کار منت کشی نگهبانِ خوابگاه و نداشتم و با خیال راحت میرفتم خونه.
از استخری که هستم تا صادقیه تقریبا یک ساعتی راه هست حالا با توجه به ترافیک این زمان متغیره…
ماشین گرفته بودم و عمرا از مترو استفاده نمیکردم حتی اگه قرار بود ساعت ها ترافیک و تحمل کنم…
خلاصه من شبا ساعت 1:30 می رسیدم خونه و مثل جنازه میگرفتم میخوابیدم و از فرداش دوباره 8صبح کلاس بعد هم مثل روز گذشته استخر…
شنبه تا سه شنبه اینطوری بود و چهارشنبه فقط کلاس داشتم و بعد از ظهر بیکار بودم. پنج شنبه و جمعه هم کلا نه کلاسی داشتم و نه کاری و اوج تفریحاتم توی همین دو سه روز خلاصه میشد…
بعضی هفته ها هم جای تفریح با دوستان میرفتم به خانواده سر بزنم که توی یکی از شهرستان های نزدیک زندگی میکردن… مادرم خانه دار بود، برادر کوچکترم مدرسه میرفت و پدرم تازه بازنشسته شده بود (کارش آزاد بود)…
خونه پدرم اینا یک واحد آپارتمان بود که در دست اجاره بود و خودشونم مستاجر جای دیگه بودن (دلیلش اینه که خونه ای که مستأجرش هستن دوبلکس و ویلاییه و راحت ترن) بالاخره سنی از پدرم گذشته…
سه اتاق طبقه بالا بود که یکیش برای من و یکیش برای برادرم و اون یکی بلااستفاده بود… (چون مادرم اینا به خاطر سختی پله ها و اینا پایین میخوابیدن) صبح جمعه بود و جدیدا این نون خشکیا آدرس خونمو پیدا کرده بودن و سر و کلشون پیدا شده بود… با صدای نون
خشک از خواب بیدار شده بودم ولی مقاومت میکردم، دلم میخواست اون لحظه طوری وانمود کنم که انگار هنوز خوابم… خیلی خسته بودم گردنمم درد میکرد…
همچنان داشتم با خودم میجنگیدم که بخوابم اما انگاری قسمت بر این بود که جمعه امون با گوه زدن به اعصابم شروع شه…
صدای خفیفی می شنیدم، صدای گوشیم بود. داشت زنگ میخورد، ولی به قدری صدا ناواضح میومد که انگار مدفون شده باشه… تکونی به خودم دادم که از زیر کونم گوشیم در اومد تا پیداش کنم قطع شده بود.
(پوریا بود یکی از رفیقای صمیمیم. رفیق روزا و شبا و سختی های تهران…
اولین نفری بود که باهاش بعد از مهاجرتم به تهران رفیق شده بودم
تقریبا هفت سال میشد…
پسر خوبی بود اهل لش بازی بودیم زیاد… با هم خوش میگذروندیم…
همسن خودم بود ولی از نظر فیس و بدن و اینا چند درجه ای بهتر بود…)
+الو داداشم آرکا
-عمو پوری

حاجی صدات چقدر خسته است شب جمعه رو با قدرت پشت

Читать полностью…

داستان کده | رمان

باید بشنوم.
گفت واقعا شرمنده من اون موقع غلط اضافه کردم فکر نمیکردم مامانم اونجوری جلوی شما رو بگیره .منم گفتم خب حالا که من رو بی آبرو کرد الان چرا اومدی ؟گفت امتحان داشتم داشتم از مدرسه بیرون میومدم تو رو دیدم اومدم بهت بگم خیلی مردی. خنده ام گرفت گفتم چرا؟گفت همین که آبروی منو نبردی و تلافی نکردی.منم فاز بهروز وثوقی گرفته بودم و بهش گفتم سهیلا خانم منو چی فرض کردی من انسان هستم و لزومی نداره تلافی کنم(تو دلم گفتم جنده خانم اگه سندی داشتم و یا میدونستم تو کوسخولی و گردن میگیری انگشت نمای محله ات میکردم).
خیلی ازم تشکر کرد و گفت اینجا همه ما رو میشناسن من زودتر برم گفتم باشه اگه دوست داشتی پس فردا ساعت چهار بیا جلوی سینما… ببینمت (اسم سینما رو نمیگم چون نزدیک محلمونه)مفصل صحبت کنیم. سهیلا گفت باشه میام من باید از شما تشکر کنم .
طبق موعد ساعت بیست دقیقه به چهار رفتم جلوی سینما گرمای هوا زیاد بود ولی بخاطر سهیلا زودتر رفتم تا اونجا علاف نشه ده دقیقه از چهار گذشته بود که خانم پیداش شد تا منو دید که یه کم عرق کردم گفت چرا نرفتی تو سایه بهش گفتم بیست دقیقه زودتر اومدم که علاف نشی ده دقیقه هم دیر اومدی طلبکاری در ثانی اینجا سایه ای نیست اگه هم باشه ده نفر تجمع کردند پس همون بهتر که تو گرما واستم و بپزم یه لبخند ریز تحویل من داد و گفت حق با شماست حالا میشه صحبت کنی من باید زودتر برم بهش گفتم اینجا که نمیشه اگه زود میخوای بری ولش کن حرفی ندارم گفت تا یکی دو ساعت اشکالی نداره فقط اینجا یه جوریه.بهش گفتم حلش میکنم سریع یه دربست گرفتم برای میدون انقلاب گفتم زود سوار شو بریم ،عقب ماشین نشسته بودیم و تا میدون انقلاب حداقل بیست دقیقه راه بود .آروم بهش گفتم کرایه ماشین داری؟گفت یعنی تو پول نداری؟من پولم کمه بهش گفتم هر وقت گفتم بدو بپر پایین و فرار کن. رنگش پرید و گفت بهش بگو وایسته من یه خورده پول دارم ازش معذرت‌خواهی میکنیم میگیم پشیمون شدیم خندیدم بهش گفتم باورت شد من بدون پول میام سر قرار؟سهیلا گفت مگه سر قرار بود ؟گفتم نه پس سر فرار بود…سهیلا آروم گفت من فقط اومدم از شما تشکر کنم و بابت چند ماه پیش عذرخواهی کنم .خودمو تقریبا بهش چسبونده بودم به بهانه صدامون رو راننده میشنوه یه بوی خوبی میداد با اینکه هیچ ادکلن یا عطری نزده بود .راست کرده بودم و هی خودمو جمع و جور میکردم تا تابلو نشم تقریبا پنج دقیقه مونده بود برسیم به میدون که خودم ازش فاصله گرفتم تا کیرم بخوابه .
خلاصه اونم تحریک شده بود و با اولین پیشنهاد من که بریم سینما، بیرون خیلی گرمه.موافقت کرد .رفتیم تو سینما و همون اول که میخواستیم وارد سالن بشیم یکی دوبار بهش برخورد کردم و خودمو میزدم به اون راه مثلا عمدی نبود و خیلی تاریکه .
روی صندلی هامون نشستیم و همون لحظه اول شروع کردم به کرم ریختن باورم نمیشد که سهیلا اینقدر زود پا بده و هنوز تیتراژ اول فیلم تموم نشده بود که دستاش تو دستم بود گفت دستم رو ول کن حرفها تو بزن منم گفتم از فیلمه خیلی خوشم اومده بزار ببینمش بعد وقت زیاده سهیلا گفت هنوز فیلم شروع نشده تو چجوری خوشت اومده؟بهش گفتم خودتو نبین من اولین باره با جنس مخالف اومدم سینما اونم سهیلا خانم دستاش هم تو دست منه خوب معلومه این فیلم باید سیمرغ بلورین بگیره سهیلا خندید گفت اینا چه ربطی به فیلم داره؟ گفتم من اینجا راحت نیستم حرف بزنم.سهیلا گفت خودت دعوت کردی آقا عارف؟گفتم تو که تجربه داری باید میگفتی اینجا نمیشه حرف زد اینجا باید !!!
حرفمو ادامه ندادم اونم که کوسخول بود و اصلا نمی‌گرفت که چی میگم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یرانسله رو بده شماره ایرانسله مال ما نبود فقط ۱سالی بود دست ما بود …با من. من . کردن گفت باشه ببینم چی میشه خلاصه حدود ۱ساعتی من دورادور هواشو داشتم تا دیدم ندا برگشت گذاشتم کمی دور شد و خودمو گذاشتم کنارش و گفتم چه خبر… گفت چی… گفتم اذیت نکن دیگه خودت میدونی منظورمو. گفت میگم برات و اومدیم ویلا ندا دوش گرفت و منم دوش گرفتم و شام خوردیم چند تا استکان مشروب و تورخت خواب بغلش کردم و دیدم حسش عوض شده درحال خوردن گردنش گفتم چه خبر … که دوباره گفت چی…گفتم لعنتی منظورم اون ۳تاپسرن که گفت …بی هیچی نبود …گفتم یعنی چی …گفت حسب دستور شمارمو ندادم ولی شمارشونوگرفتم والان اتفاقا انتظار تماسمو میکشن اینو که گفت باور کنید دیوونه شدم گفتم چی میگی یعنی… گفت اره …گفتم خوب بگیرشون.گفت کمی صبر کن .و بهم توپ حس و حال بده تا برات بگم …و منم زدم به سیم آخر حال دادن بهش و دیونه و دیوونه ترش کردم تا پاکارتر و حشری تر و بی حیا تر بشه … که کم کم شد و گفت آماده ای برای تماس… که من رفتم توی فضا چون بار اولم بود
اگه این خاطرم به دلتون نشست بگین تا بقیشم بدون کم و زیاد کردن بگم منتظر نظر شما کاربران عزیز هستم
نوشته: farhad
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دورانم یک مدت زمانی بود که با مترو میخواستم برم اینقدر دستمالی میکردن که تا ده سال از مترو استفاده نکردم، ترسیدم یک آشنا توی مترو ببینه و بفهمه برام توی محلمون دردسر بشه ، وقتی بیرون جایی برای خرید میرفتم از طرف آقایون مخصوصا سن بالاها خیلی مورد توجه بودم‌نمیدونم چطوری متوجه میشدن ،بیرون رفتنم همیشه با لباسهای اسپرت پسرونه بود ولی اونها متوجه میشدن خیلی راحت . خاطره زیاده چون هر کدوم از مشتریهام برام خاطره خاصی رو بجا گذاشتن .بهترین برنامه هام مربوط به برنامه های گروپ با من بود ، و خاص ترینشون با دوتا شیمیل همزمان که نمیتونم اسمشون رو بگم ، گفته شده که اسم افراد رو نیارم ، این متن رو نوشتم هم از روی دلتنگی و اینکه به حس های خصوصی همدیگه احترام بزارید سلیقه های هر کسی خاص خودشه بی احترامی نکنید اگر نتونستید کسی رو به دست بیارید بخاطر به دست نیاوردن طرفتون بهش بی احترامی نکنید . اونهایی که مشتریهام بودن واقعا دلم براتون تنگ میشه امیدوارم بهترین حال و بهترین لذت ها رو بعد از من ببرید . عزیزانی که زنپوش هستن یا دختر هستن لطفا با ورزش و رژیم درست هم به استایل ظاهرتون برسید هم سعی کنید از مواد و مشروبات دور باشید تا همه جوره سالم بمونید و خوشگل . چیزهایی که گفتم تبلیغ نیست چون مجبور شدم‌کنار بزارم تعریف کردن از خودم دیگه فایده ایی نداره ، به اندازه کافی مشتری داشتم ، فقط حیفم میاد که همچین لایف استایلی داشتم و تلاش کردم مجبورم وسط کار کنار بکشم و برم . خیلی دلم سوخت و دلم تنگ میشه برای این بیزینسم . شاید این نوشتن باعث بشه بتونم کم کم این دلتنگی رو کنترل کنم و ناراحتیم رو کم‌کنه و زندگی مستقل خودم رو که برای مدت چند سال برای خودم درست کرده بودم به خاطره شیرین تبدیل کنه . دوست داشتم اینجا بنویسم و خاطره بازی کنم ولی از اونجایی که مثل یکسری ها با این چیزها ارضا نمیشم و متوهم نیستم نمیدونستم چه خاطره ایی بنویسم از کدوم مشتریهام خاطره بگم . داستان‌هایی که اینجا گفتن معلومه که طرف خیلی فکر کرده یا جزئیات براش مهم بوده ولی من تا حالا اینقدر متن تایپ نکردم و اهل این چیزها نیستم ، ولی سعی میکنم‌اگر دیدم باز دلم تنگ شد و زندگی توی یک کشور دیگه باعث نشد حال و هوای ایران و مشتریهام به سرم بزنه ، بعضی از خاطرات خوبم رو با مشتریهام بگم که شاید حالم بهتر بشه و دلتنگیهام کمتر و شماها هم حال کنید و لذت ببرید . اگر براتون جال بود دوست داشتید کامنت بزارید تا زمانی که وقت داشتم چندتا از اتفاقات جالبی که برام شیرینه رو تعریف کنم . بهترین شادی و لذت و زندگی رو براتون آرزو دارم .
نوشته: ملینا سی دی
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

رابطمون و یه عکس از بدن سفید و سکسی مبینا بزارم.
نوشته: مهرداد
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

بود و ولی از اینکه یه نفر دیگه هم اونجا بود ترسیده بود. رفتم سمتش و دهنش رو گرفتم و سعی کردم با حرف آرومش کنم که تحمل کنه تا تموم بشه. حرف نمیزد و بهت زده بود و سعید هم اومده بود نزدیکش نشسته بود و با سینه هاش بازی میکرد و دیوث یه ذوقی هم تو نگاهش بود که انگار پی اس فایو خریدن براش. ندا هم دستش رو پس میزد و منم که میخواستم دوباره شروع کنم پسم میزد. نمیخواستم به زور متوسل شم به سعید گفتم بره یکم الکل بیاره دوباره بدیم بهش بلکه سرش داغ شه بذاره کارمون رو بکنیم که بازم الکل رو پس میزد و نمیخورد و همینجوری یه گوشه نشسته بود. بعد از ده دقیقه کسلیسی و خواهش و تمنا که دیدم داره رو به ناله کردن میاره و حرف اعتماد و اینا رو پیش میکشه و میگه من به تو اعتماد کرده بودم دیگه زد به سرم و شروع کردم پته ش رو ریختن رو آب که ببین من میدونم تو حرف پشتت زیاده و گه کاری زیاد داشتی پس یا بذار کارمون رو بکنیم با خیال راحت یا زوری میکنیمت و اذیت میشی. دیگه دستاش رو گرفتم و آوردم زیر خودم و کیرم رو کردم تو کصش و شروع کردم به تلمبه زدن و اونم هنوز اثر الکل روش بود و داشت ناله لذت میکرد و من و سعید هم نوبتی میکردیمش و بعد از یه راند آبمون اومد و دادیم خورد که بعد از خوردن آبمون حالش بد شد و اتاق رو به گند کشید. خلاصه تا صبح نگهش داشتیم و من سعید رو فرستادم رفت و خودمم یه بار دیگه دم صبح کردمش که اینبار خیلی بی حس بود و ناراحت بود ولی صبح حالش بهتر شده بود ولی به روی خودش نمی اورد و حرف نمیزد فقط می پرسید کی برمیگردیم که منم دیگه گیر ندادم که دوباره سکس کنیم و وسایل رو برداشتیم و برگشتیم. بعد از چند روز گفت میخوام ببینمت که بعد از ساعت کاری مرخصی گرفتم و سوارش کردم و رفتیم یکم تاب خوردیم که توی راه ناراحت بود و غر زد که چه بلایی سرم آوردین و شکایت میکنم و این کسشعرا که منم تهدیدش کردم که ازت فیلم گرفتم و اگه زر اضافه بزنی فیلمتو پخش میکنم که البته کس میگفتم چون فیلم نگرفته بودم ولی دوربینای باغ رو اگه چک میکردم کاملا مشخص بود که با رضایت خودش وارد باغ شده و اصلا بحث زور و تجاوز نمیشد. اینارو که شنید بیخیال شد و فقط ازم خواست که دیگه نبینمش و کاری به کارش نداشته باشم که منم بهش قول دادم و گفتم من اصلا دارم از اینجا میرم. فقط میموند سعید که اون رو هم خودم راضی کردم که کاری به کارش نداشته باشه دیگه و بذاره زندگیشو بکنه که فکر میکنم همین کار رو هم کرد چون اگه مسئله ای بود میفهمیدم.
ممنونم.
نوشته: حسین
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تری سام با پرستار شوهردار
1402/04/05
#تریسام #خیانت #زن_شوهردار

سلام. من حسین هستم. توی بیمارستان قسمت امور منابع انسانی کار میکنم. آخرای سال معمولا روزای شلوغی محسوب میشه و گاهی مجبورم تا عصر بمونم و شیفت شبی ها رو هم میبینم سر کار. تقریبا آخرای اسفند یکی از سالهای گذشته بود که ساعت ۶ و ۷ من کارام رو انجام داده بودم و داشتم پرونده ها رو میذاشتم توی بایگانی که برم خونه. سرپرستار که اسمش رو میذارم سعید اومد و گفت قبل اینکه بری بیا یه چایی بخوریم. سعید رو از دبستان میشناسم. همکلاسی بودیم با هم هرچند از راهنمایی دیگه ندیدمش تا سر کار که دوباره پیداش کردم و دوستای خوبی با هم شدیم. یه توضیح در مورد اتاق استراحتمون بدم. توی بیمارستان های دیگه معمولا بخش های مختلف از هم جدا هستن. مثلا الان شاید براتون عجیب باشه که اتاق استراحت منابع انسانی با پرستارها یکی باشه ولی من توی بیمارستان مسجدسلیمان کار میکنم که قدیمی ترین بیمارستان ایرانه و زمان انگلیسی ها ساخته شده. طبیعتا با باقی بیمارستان های ایران تا حد زیادی فرق میکنه و همچنان ساختموناش مال همون زمانه. توی اتاق استراحت که بودیم که پرستار وارد شد من رو دید و سلام کرد و البته سعید رو که دید خیلی گرم باهاش برخورد کرد. معلوم بود که توی تایم کاری همدیگه رو دیده بودن چون داشتن درمورد یه چیزی شوخی میکردن و میخندیدن. همون لحظه من دلم واقعا واسش ریخت. نمیخوام بگم عاشقش شدم ولی واقعا کیرم بلند شد واسش :).
چیزی که نظرمو جلب کرد پاهاش بود که با دمپایی جلو بسته وارد شده بود ولی چون اتاق استراحت فرش داره دمپایی ها رو درآورد و بدون جوراب با پای لخت اومد تو اتاق. من خودم فوت فتیشم و توجهم رفت سمت پاهاش و پشمام ریخته بود از قشنگی پاهاش. لاک قرمز جیغ زده بود هرچند ممنوعه قانونا ولی خب کسی اهمیت نمیده و فقط وقتی میدونن بازرس قراره بیاد سر بزنه رعایت میکنن و با کفش تو بخش میچرخن. وقتی میخواست بشینه یه پاش رو گذاشت زیر باسنش و نشست رو مبل که همون لحظه گفتم خدایا چی میشد صورت من جای پاش بود و میشست رو صورت من :). چاییش رو خورد و رفت بیرون و دیدم سعید با خنده داره نگاهم میکنه. گفتم چیه؟ گفت یکم مراعات کن اینقدر زن مردم رو برانداز نکن. خندیدم و گفتم جریانش چیه؟ ندیدمش تا حالا. که شروع کرد به توضیح دادن و تعریف زندگیش. اسمش ندا بود. ۳۸ سالش بود یه پسر ۱۸ ساله و یه دختر ۱۴ ساله داشت. من تازه فهمیدم کیه. یه مدت از بسیج بیمارستان هی میومدن یه سری گزارش میدادن که پرستارا تو بخش خیلی راحتن و باید یه فکری براشون بکنید که ما هی مخالفت می کردیم و میگفتیم روز ۱۲ ساعت سر کارن و باید راحت باشن اگه هم غلطی می خواهید بکنید خودتون باید پیگیری کنید نه این که به ما بگید. همون موقع یه اسم خیلی رو زبونا بود که اسم همین ندا بود. با همه گرم می گرفت و لاس میزد و و چندین بار نامه توبیخ واسش فرستاده بودن که رفتارش رو اصلاح کنه. بگذریم. زمان گذشت و من واسه اینکه بتونم ندا رو ببینم بیشتر به بخششون سر میزدم بدون دلیل یا با دلیل. بالاخره تونستم مخش رو بزنم و رابطم باهاش شروع شد. حقیقتش فقط به گاییدنش فکر میکردم و شوهردار بودنش اصلا برام مهم نبود و قراردادم هم آخراش بود و دیگه قرار نبود توی اون شهر باشم تا با عواقبش روبرو بشم. از طرفی حرف پشتش زیاد بود و با خودم میگفتم وقتی بقیه کردن چرا من نکنم؟ بعد از یه تایمی که گذشت بالاخره قرار شد به بهونه ی ماموریت اهواز یه روز کار و خونه رو بپیچه و با من بیاد بریم دزفول. یه ویلا باغ کوچیک داریم خونوادگی که توش یه خونه هم هست و کنارش یه سوییت دو خوابه‌ ست علاوه بر اون خونه که مساح

Читать полностью…

داستان کده | رمان

لیلا خاله‌ی مهربون
1402/04/05
#دوست_دختر #خاله

سلام وقت بخیر امید هستم و ۳۲ سالم خاطره برای ۱۰ سال پیش
اوایل دانشگاه بود با یکی از دخترا به اسم مریم دوست شده بودم و کم کم با هم اوکی شدیم و شبا سکس چت میکردیم بعد مدتی دنبال جا بودیم برای سکس ولی خب نبود اون موقع من خالم مجرد بود و خونه مجردی داشت من هم باهاش یکم راحت بودم البته نه در حد دختر بردن خونش برا سکس ولی خب دل و زدم به دریا و بهش زنگ زدم گفتم با دوست دخترم میخوایم بیایم خونت گفت قدمتون رو چشم و بیاید منم با مریم اوکی کردم و فردا رفتیم رسیدیم و خاله برخورد خوبی داشت و بعد یه ربع گفت من کار دارم و باید برم بیرون منم تو کونم عروسی بود خالم رفت و منو مریم شروع کردیم عشق و حال .( مختصرش کردم تا برسیم به اصل داستان ) بعد سکسمون میخواستیم شبش بریم بیرون و من باید میرفتم حموم رفتم حموم وقتی در رو بستم پشت در یه ست لباس زیر زنانه قرمز بود که در جا کیرم و راست کرد آخه خاله از اول سن بلوغ سوژه جق من بود ی شورت لامبادا که فقط یه نخ بودش و یه بند تور جلوش با یه گل رز وسطش با سوتینش که اونم تور و گل رز جلوش خلاصه حشری شدم و بوشون کردم و یه جق زدم ولی انقدر دیگه ضایع نبودم آبم و بریزم رو شرتش گذاشتم سر جاش و دوش گرفتم و رفتیم با مریم . چند روز بعد خالم یه وسیله برا خونش میخواست گفت براش بگیرم و شام برم پیشش قبول کردم و رفتم اولش همه چی اوکی بود بعد شام نشسته بودیم خالم گفت از مریم چه خبر خوبه گفتم اره اتفاقا گفتم دارم میام پیشت کلی سلام رسوند گفت سلامت باشه ولی خاله مراقب خودت باش یه وقت کار دستت نده گفتم نه خاله حواسم هست گفت آره میدونم ولی خب کاره دیگه حالا اون روز بهتون خوش گذشت گفتم اره ممنون یکم حرف زدیم و … گفت خب باقیش گفت هیچی دیگه یکم هم شیطونی معمولی دختر پسرها گفت البته یکم هم نبوده گفتم چطور مگه گفت حالا گفتم نه چطور مگه خاله گفت آخه بعدش حموم لازم شدین یه لحظه سکوت کردم و خجالت کشیدم کلی خالم سریع گفت ای جان از کی تا حالا خجالتی شدی گفتم ببخشید خاله ولی خب پیش میاد دیگه گفت آره عزیزم درکتون میکنم فقط یه سوال با هم رفتیم حموم یا نوبتی گفتم نه خاله فقط من رفتم چطور گفت خب پس با تعجب و شیطنت گفتش ، گفتم چی شده خاله گفت تو پس به لباسهای من که پشت در بود دست زدی عرق سردی نشست رو پیشونیم نمیدونستم چی بگم با لکنت گفتم اره خاله ببخشید گفت چرا دست زدی گفتم راستش خیلی … گفت خیلی چی گفتم خیلی قشنگ بود تحریکم کرد گفت مگه مریم خالیت نکرده بود گفتم آخه برا من شما همیشه یه چیزه دیگه بودین گفت عجب نگفته بودی تا حالا گفتم خاله از شما قشنگ تر و خوش استیل تر من تا حالا ندیدم بعدش ی خنده ریز کرد و یه لیوان آب بهم داد نشست بغلم گفت از کی بهم حس پیدا کردی گفتم از همون اوایل بلوغ که از حموم میومدی موهات خیس بود میگفتی از تو کشوت برات سشوار بیارم وقتی در کشو رو باز میکردم لباس زیرای قشنگت حشریم میکرد خودت هم که همیشه با تاپ بودی و بند سوتینت همیشه بیرون بود گفت پس پسرمون خیلی وقته رو خالش حس داره و صداش در نیمده بعدش بلند شد رفت تو اتاق و من داشتم خودم و فوهش میدادم که چرا بهش گفتم بعد چند دقیقه دیدم در باز شد و چیزی که دیدم باورم نمیشد خالم با همون ست قرمزی که پشت در حموم من دیده بودم آمد جلوم چشمام داشت از کاسه در میومد خالم خوشگل بود ولی الان برای من خیلی قشنگتر شده بود بدن سفید و توپر تو اون ست توری قرمز محشر شده بود صدام کرد گفت چته هول کردی گفتم خاله باورم نمیشه گفت مگه ارزوت نبود گفتم چرا ولی فکرشم نمیکردم یه روز بتونم بهش برسم خالم همون جور وایساده بود

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مسافرم بهترین سکسم شد
1402/04/05
#زن_شوهردار #سفر

سلام دوستان
من رضا ۳۹ سالمه راننده اسنپم قد و هیکلم متناسبه و چهره خوبی دارم به گفته دوستام البته
این خاطره ۱ ماه پیش هست که براتون مینویسمش . عصر بود داشتم اسنپ کار میکردم یه مسافر گرفتم یه خانوم با دوتا پسر بچه کوچک آدرس مبدا یه کوچه جابجا شده بود تماس گرفت که آدرس صحیح و بده جلوشون که ایستادم سوارشون کنم خانومه یکم نگاهم کرد برا من عادی بود چون مسافرا نگاه میکنن که با عکسمون تو اپلیکیشن مطابقت داشته باشه سوار شد سلام گرمی کرد و خدا قوتی گفت منم جواب دادمو حرکت کردم . تو راه خودش صحبت کرد که خستمه بچم مریضه تب میکنه یه مدت همش تو درمانگاهها و بیمارستانم خیلی ناراحت شدم یکم دلداریش دادم که خدا بزرگه درست میشه نگران نباشید و از این حرفا . به مقصد که رسیدیم پیاده شد خداحافظی کرد و رفت . یه ساعت بعدش یه پیامک اومد برام از یه خط باپیش شماره ۹۱۱ نوشته بود سلام خوش اخلاق منم جواب دادم سلام ممنون شما . که نوشت همون که خیلی خستش بود زود دوزاریم افتاد کیه اما یکم شک هم داشتم نوشتم ببخشید شما جواب نداد منم پاسخ ندادم دیگه باز یساعت بعد همون شماره زنگ زد جواب دادم خودشو معرفی کرد که ندا اسمشه یکم حرف زد که دلگرم شدم با صحبتات و این حرفا خلاصه پیام میداد چند روز پشت هم که شوهرم بی عرضستو اهمیت بما نمیده بعد چند روز که گذشت صمیمی تر شد و گفت شوهرش ازش کوچکتره عاشقش شده بوده و احساس میکنه که پشیمون شده و خلاصه کلی از این حرفا بعد یه هفته گفت اگر میشه همو ببینیم منم اوکی دادم قرار گذاشتیم و رفتم سر قرار اصلا یه جور دیگه شده بود تیپ عالی و آرایش عالی خداییش قدش بلنده و پوست برنزه زیبایی داره یه چند دقیقه منتظر شدم تا اومد از هر دری صحبت کردیم تو ماشین چون گفت احتمال داره ببیننش براش دردسر بشه گفت دوست داره باهام درد دل کنه و باهم دوست باشیم اگر من موافق باشم خب خداییش منم خوشم اومده بود ازش و با اینکه از نظر رابطه کمبودی نداشتم اما لعنت به تنوع که ادمو انگولک میکنه باهم اوکی شدیم انگار خیلی زود بهم اعتماد کرده بود وهمه زندگیشو تعریف کرد .
فهمیدم که خیلی حشریه و شوهره هم سایزش کوچیکه و نمیتونه بهش حال بده انگار زود انزال بود شوهرش بعد چند روز صحبت تلفنی و پیامک و چت قرار اول گذاشتم خونه دوستم که بیشتر وقتا خالیه اونم ساعت ۶ صبح . شب قبلش کلید ازش گرفتمو هماهنگ کردم
صبح رفتم دنبال ندا آش و نون هم گرفتم راه افتادیم سمت مقصدمون بچه هاشو پیش مادرش گذاشته بود و گفت تا ظهر خیالم راحته . تا رسیدیم و رفتیم داخل خونه من بغلش کردمو لب گرفتیم از من مشتاقتر بود یه چند دقیقه لب گرفتیم و سینه هاشو مالیدم مانتوشو در اوردم سینه هاش بزرگ نبود و افتاده هم بودن تو ذوقم خورد اما مک زدم براش که لذت ببره شلوارشو خودش در اورد یه شرت گیپور صورتی پاش بود جلو شرتش خیلی پف کرده بود شرتشو که در آوردم باورم نشد چه کص تپلو باد کرده ای جلوم بود با اینکه از خوردن کص خیلی خوشم نمیاد اما افتادم به جون کصش حالا نخور کی بخور شاید یک دقیقه نشد که ارضا شد خیلی تکون خورد و تا ارضا شد گفت کیرتو میخام من تو سکس فحش دادنو دوس دارم اما خب نمیدونستم اون هندل میکنه یا یهو گند میزنه به حالمون یا ری اکشنش نسبت به فحشام چیه پس بیخیال شدم کیرمو آروم گذاشتم در کصش تنگ نبود اما گشادم نبود با اب کصش راحت رفت داخل داغ بود حسابی لذت میبردم ازش اونم از من لذت میبرد قربون صدقم میرفت سینه شو تو دستم ماساژ میدادم و تو کص قلمبش فشار میدادم کیرمو اصلا تحت کنترلم نبود هی در میاوردم کیرمو که ابم نیاد تا یکم بدنم عادت کنه ب

Читать полностью…

داستان کده | رمان

لذت خفگی
1402/04/05
#فتیش

زیباتر از همیشه بنظر میرسید با چشمانی خمار و نافذ که هوش از سر میبرد. پسری چشم وابرو مشکی با عطری به رایحه ی بهشت که سرمست و حیران می کرد هر بیننده ای را، با آن نگاه گیرا خیره نگاه میکرد و تاب نگاه کردن به چشمانش را نداشتم.گویی با ورودش به اتاق بادی سرد بر تن و بدن عریانم می وزید. شلوار مشکی با کمربند چرم و بالاتنه عریان حتی فکر لمس توسط او مرا از خود بی خود میکرد.حاضر بودم، جانم بدهم تا فقط لمسم کند. انگار با دیدنش به دنیایی دیگر رفته بودم و هیچ از اطراف نمیفهمیدم. روی زانو تعظیم کرده بودم و منتظر دستور بودم. ناگهان موهای نه چندان بلندم را از پشت گرفت و کمی رویم خم شد و نفس های گرمش به گوشم میخورد و سرمای وجودم را به گرما مبدل میساخت کنار گوشم زمزمه کرد حاضری؟ از فرط هیجان فقط توانستم بله ای زمزمه کنم که به گوش خودم هم نرسید.موهایم را رها کرد و فاصله گرفت دوباره یخ زدم؛ جرات برگشتن نداشتم ،فقط هیجان و استرس زیر پوستم میلولید. بعد از چند دقیقه ی طاقت فرسا چشمانم را با پارچه ای بست ؛از شهوت و هیجان هر لحظه خیس تر میشدم. چند دقیقه ی دیگر هم با انتظار سپری شد تا اینکه با یک دست گلویم را محکم فشار میداد، بعد از چند لحظه تقلا برای ذره ای هوا مرا به خلسه ای شیرین فرو برده بود و اشک از چشمانم جاری بود؛این حالت شدیدا برایم رضایت بخش تلقی میشد . گلویم رها کرد و عجیب که ناراضی بودم، خفگی به دستان او را به زنده ماندن ترجیح میدادم ؛بلافاصله شروع به سیلی زدن صورتم کرد و تنها صدای بلند دستش و نفس ها و عق زدن هایم در اتاق طنین انداز بود گویی موسیقی دلنوازی نواخته میشد. حرف نمی زد و مرا از آوای خوش صدایش محروم کرده بود . بعد از چند ضربه ی محکم که دیگر صورتم را حس نمی کردم، دست برداشت و این بار صدای باز شدن کمربندش به گوش میرسید.نمیتوانستم تصور کنم قرار است چه شود؛ اما در تصورم آرزو می کردم او نیز مانند من عریان شود. بعد از مدتی صدای شلاق وار کمربند در فضا پیچید، در انتظار بودم و آرزو میکردم بار بعد کمربند را به تنم بزند . با اولین برخورد کمربند به تنم نفسم در سینه حبس شد؛ گویی با هر ضربه زخم های روحم را نوازش میکرد. تنها صدای آه مانندم در فضا میپیچد و اینقدر ضربه زد تا از لذت فرو پاشیدم و تنم زمین سرد اتاق را لمس کرد. گرمای تنم و سردی سرامیک و صدای نفس هایش حس رخوت خوبی داشت و طولی نکشید که دوباره روی دو زانو نشستم ؛باید تشکر میکردم. حس گرمای تنم و خیسی ما بین ران هایم گویای رضایتم بود .
مقابلم ایستاده بود و هنوز شلوار به پا داشت با دستانم پاهاش را لمس کردم ارام سرم را پایین بردم با چندین بوسه ی متوالی به پاهایش دستش را روی سرم گذاشت و آرام نوازش کرد .ادامه دادم پاهایش را میبوسیدم و میلیسیدم؛ اجازه نمیداد بالاتر برم و حسابی بی تاب بودم تا اینکه بار دیگر موهایم را محکم گرفت و مرا به بالا کشید. صدای باز کردن زیپ شلوارش حس شادی سراسر تنم را گرفت و خیسی مابین پایم بیشتر میشد. با مالیده شدن جسمی نرم به لب هایم دهانم را باز کردم و عضو کلفت و داغش درون دهانم لغزید ؛
سریع بیرون کشید و آه سردی کشیدم دوست داشتم تا ابد آن عضو سفت را حس کنم.
له له میزدم تا دوباره حسش کنم و اینبار عمیق تر تا انتهای گلویم حسش کردم .محکم به دهنم ضربه میزد و صدای نفس ها واه کشیدن هایش زیبا ترین موسیقی بود که شنیده بودم . بزور نفس می کشیدم و آب از چشمان و دهانم سرازیر بود سریع ضربه میزد و حتی فرصت عق زدن نمیداد.بعد از مدتی دوباره از دهانم بیرون کشید و این بار طولی نکشید که پارچه از کنار چشمانم ک

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس با خود عمم
1402/04/5
#عمه #مطلقه #تابو #خاطرات_نوجوانی

سلام در داستان قبل من دختر عمه زهرام را کردم و تو این داستان میخوام سکس من و عمم رو براتون تعریف کنم
اول اینکه من ۲ تا عمه دارم به اسم های نگار و نازنین عمه نازنین من ازدواج کرده و ۲ تا بچه به اسم زهرا و مریم داره
ولی عمه نگارم که بچه ی آخر هست ۲ با ازدواج و طلاق گرفته که من مطمئن بودم پرده نداره و برای همین خیلی خوشحال بودم من باعمه نگارم خیلی راحت بودم اون می دونست که من همه چی راجب سکس و اینارا می دونم و منم می دونستم اون کجا ها میره و با کی میره سر همین به من خیلی اعتماد داره و حتی من رو با دوس پسراش هم بیرون می بره من حتی با دوس پسر آخریش هم رفیقم و بعضی وقتا باهم میریم بیلیارد بگذریم عمه ی من به شدت سکسی قیافش عالی و لاغر اندام و قد بلند ولی پستوناش سایزش ۸۵ و کونشم حتی از زهرا هم بزرگتره
من همیشه دوست داشتم این عمم رو بکنم و حتی باهاش جقم زدم
خلاصه من توی فامیل ماساژم خوبه و به همین بهونه زیاد عمم رو ماساژ می دم یکبار من و عمم تو خونه تنها بودیم که من قلیون رو چاق کردم و اونم قهوه را آورد تا بخوریم بعدم فال بگیره(فالگیر ماهری است و تو فامیل حرفش خیلیه)که قهوه را خوردیم و فال منو گرفت که به زودی به یکی از آرزوهایتان می رسید من هم فکر نمی کردم نخ بده انقدر قلیون کشید که سرش درد گرفت به من گفت سرمو ماساژ بده منم از خدا خواسته ماساژ دادم و داشت تموم می شد که کرمش شروع شد و گفت حالا که داری ماساژ میدی کمرم ماساژ بده من فکر نمی کردم کرم داره برای همین ماساژ دادم و هی دستم گیر می کرد به بند سوتینش گفتم این گنده بند هات انگشتاما گاید خیلی ریلکس بهم گفت خب وازش کن گفتم باید تیشرتتو در بیاری در آورد و خودش باز کرد اولین باری بود که بدون سوتین دیدمش
خونه مامانجونم بسیار گرم بود منم فقط با شرت بودم اونم گرمش شد و شلوارش را در آورد منم شروع کردم به ماشاژ دادن کمرش که دستم درد گرفت و گفتم بسه؟ گفت نه بمال
تعجب کردم هیچوقت نمی گفت بمال می گفت ماساژ بده منم گفتم باشه و کم کم فهمیدم داره پا میده من گفتم که عمه خشکه دستم درد گرفت بهم آدرس داد رفتم تو کمدش یه کرم بود روش نماد جنسی نر و ماده بود نمیدونستم چیه فکر کردم نرم کنندس نگو روغن بوده واسه نرمی برای سکس
رفتم آوردم دیدم شرتش رو هم کنده و روی شکم خوابیده گفتم چرا شورتت رو کندی گفت نمی خوام چرب بشه گفتم باشه مطمئن شدم میخواد بهم بده خیلی خوشحال شدم از گردنش شروع کردم روغن ریختن تا لای پاهاشو و کف پاش از گردنش شروع کردم و ماساژ دادم اومدم تا پایین کمرش و برای تنوع رفتم از کف پا شروع کردم اومدم بالا دوباره برگشتم سر جام و از پایین کمرش تا لپای کونش رو می مالیدم صدای آه و ناله های ریزش رو هوا بود ولی به سختی می شد شنید آروم رفتم لای پاهاش و کصش را می مالیدم خوشش اومده بود برگشت گفت فقط کمر چرب نکن همه جارا چرب کن روی کمر خوابید و من از گردنش شروع کردم تا پسوناش چرب چرب کردم و از روی شکمش چرب کردم تا رسیدم روی کصش گفتم بسه؟ گفت نه تاز اصل کاره کصو بمال
من فهمیدم میخواد بهم کص بده مالیدم اه و نالش رفت بالا گفت بیا سرمم ماساژ بده تا اومدم نزدیک یهو سرمو گرفت و ازم لب گرفت و منم همکاری کردم و از هم لب می گرفتیمو زبونامونو تو دهن هم می چرخوندیم من شروع کردم گردنشو خوردن تا ممه هاش طمع کرم می داد ولی خیلی عالی بود و هم من هم اون داشتیم لذت می بردیم آروم آروم رفتم سمت کصش و براش خوردم و هی زبون میکردم تو کصش و اون آه و ناله می کرد اومدم کیرمو بکنم تو کصش که گفت نه و گفت اول بزار بخورمش بعد کثیف میشه
گفتم باشه برام حسابی ساک زدو منم پاهاشا آوردم بالا و گذاشتم روی شونه هام و آروم کردم تو کصش سریع رفت توش چون یه چیزی بین گشاد و تنگ بود تو اون پوزیشن بهش تلمبه زدم که دیدم داره آبم میاد و بهش گفتم این پوزیشن بسه بیا بریم حالت داگی
تو این فاصله که اومدیم بتابیم و بکنیم توش آبم برگشت و دوباره کمرم سفت شد تو حالت داگی کردمش صدای تلمبه یک طرف صدای آه و ناله هم یک طرف حواسم نبود که آبم ریخت توکصش گفت طوری نیست سریع رفت از تو کیفش یه قرص اورژانسی برداشت و خورد و رفت حموم منم رفتم دستشویی و بعد اومدم و لباسامو پوشیدم و عمم از حموم مومد و داشت می رفت تو اتاق که یه چشمک بهم زدم من رفتم تواتاق کصشو یکم براش مالیدم و قربون صدقش رفتم داشتیم می رفتیم راند دوم که زنگ خونه خورد و مامانجونم و بابام از خرید اومدن
این داستانم تموم شد امیدوارم لذت برده باشید

نوشته: تنهای مغرور
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سوپر های خارجی و وطنی زیرنویس شده👇🏽🔥

@irePusy
@irePusy

Читать полностью…

داستان کده | رمان

الپرسی ساده از همدیگه خداحافظی کردیم و رفتم نشستم گوشی از جیبم درآوردم ببینم فیلم خوب گرفته دیدم بله . دوستم گفت دختره رنگش پرید بابک با خنده بهش گفتم آره دیدی . بعد چند دقیقه پچ میکردن و خداحافظی کردن و رفتن. منم فرداش با اون خطم واتس آپ نصب کردم دوتا فیلم رقصش و معرفیش براش فرستادم نگاه کردم دوتا تیک خوردن و آبی شدن بعد دو دقیقه زنگ زد گفت تا دو روز دیگه پولتو میدم فقط این فیلم ها رو پاک کن. گفتم نه دیگه اون پول ها ارزشی ندارن خودتو میخوام.
حالا فهمیدم زن پاکی نیستی حالا که دوست پسر داری و قطعا بهش میدی چرا به من ندی من با سکس بی خیال همه چیز میشم. سریع گفت کی کجا ؟
گفتم عجله نکن بهت میگم.
بالکن مغازه رو آماده کردم بهش پیام دادم جمعه صبح میتونی بیای ؟
گفت کجا گفتم بیا در مغازه تا بهت بگم.
روز جمعه شد آمد منم گوشی تو بالکن جاساز کردم آمد دخل رنگش پریده بود گفتم چته فریبا چرا ناراحتی فقط قراره چند باری بهم بدی تو که به دادن عادت داری.
گفت چند بار مگه قراره بدم گفتم من بهت میگم.
گفت قرار نیست سو استفاده کنی گفتم نه فقط میدونم یک جنده خوب دستی پونصد که بگیره هفت میلیون میشه چهارده بار بعدش تو سو استفاده کردی پولارو بردی منو مسدود کردی حالا برو بالای بالکن کرکره مغازه کشیدم پایین رفتم بالا دیدم مانتو در آورده با تاپ و شلواره ایستاده منم لخت شدم دراز کشیدم گفتم بیا بیا که وقت حاله لباسشو درآورد آمد جلو گفتم بخورش چرا نگاه میکنی شروع کرد به ساک زدن .
چه بدنی داشت همین الان که دارم براتون مینویسم یادش افتادم کیرم بلند شد.
گفتم بشین روش نشست روش آروم آروم جاش کرد تو کسش سینه هاش تقریباً سایز 70 بودن بالا پایین میشد منم سینه هاش گرفته بودم بعد بلندش کردم خوابوندمش پاهاش دادم بالا و شروع کردم به تلمبه زدن صداش کل مغازه رو برداشته بود بعدش دولاش کردم میزدم شروع کردم به محکم زدن یک دفعه گفت نه نه نه گفتم چته گفت دردم گرفت توروخدا آروم تر یکم آروم تر زدم آبم داشت میومد خوابیدم روش تا آخر ریختمش داخلش و بعد بلند شدم رفت تو دستشویی خودشو بشوره منم گوشیم برداشتم فیلم ذخیره کردم.
آمد بیرون گفت بابک توروخدا فیلم های پارتی پاک کن آبرومو نبر زندگیم خراب میشه. ( حالا نمیدونست از سکسمون فیلم گرفتم) بهش گفتم هر موقع صلاح دیدم سکسمون کافی بود چشم ولی الان زوده تازه دست اوله. گفت قول بده پاک میکنی گفتم قول میدم هر موقع که دلم آروم شد چشم. لباس هاشو پوشید و رفت الان سه باری میشه که آمده پیشم داریم سکس میکنم و هر دفعه که میاد اخلاقش بهتره . ولی نمیدونه که باید تا آخر عمر بهم بده تا یاد بگیره زرنگ بازی درنیاره مگر اینکه بخواد منو بکشه. همیشه برای کارهاتون مدرک داشته باشید. دوستت دارم بابک.
نوشته: بابک
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سفت حس کردم . اومدم برگردم گفت جنده خانم تکون بخوری سفت فشار میدمااا
گفتم باشه توی کی دیلو آوردی سعیده. گفت دیلو روی خودم نصبه . بله !!! سعیده دوجنسه بود. من که ترسیده بودم ازش فاصله گرفتم . گفت نترس نرگس این یه رازیه که فقط الان به تو گفتم . کیرش رو دیدم ، یه کیر 10 سانتی کلفت بود. منم دیدم سعید بغض کرد گفتم برو بشور بیا کارش دارم. اومدم بغلش کردم و کیر راست شده رو میمالیدم به کسمممم. افتاده بودم روش اونم خوابیده بود. منم هی کسم رو میمالیدم روش
کاش پرده نداشتم و بهش میدادم. انقدر مالیدم خودم رو بهش و سینه هاش رو خوردم تا آبش اومد بیرون. یه آب سفید و لزج که بوی وایتکس میداد. اونم حسابی من رو بغل کرد و کونم و نوازش می کرد و گفت بالاخره یه روزی این کون رو فتح میکنم نمیدونی چه قدر یادت زدم . منم گفتم دفعات بعدی الان آمادگیش رو ندارم. بعد رفتن سعیده در مورد دو جنسه ها بیشتر تحقیق کردم و کلی فیلم پورن دیدم . فردای رابطم با سعیده پریود شدم و منتظر بودم این تایم تموم بشه . یبار دیگم اومد چند روز بعدش خونمون. . ولی من شلوارم رو در نیاوردم فقط لباس کندم و اون لخت شد. حسابی براش ساک زدم تا آبش اومد اونم سینه هام رو خورد ولی خوب حس اون روز یچیز دیگه بود. گفت دفعه بعدی حسابی بهت حال میدم نرگس. هفته بعدش اومد خونمون کلی برنامه داشتم و فیلم دیده بودم. حسابی کس و کونم رو تمیز کرده بودم. سعیده تا اومد شروع کرد به خوردن من و لخت کردنم
من گردنش رو میخوردم و سینه هاش رو میمالیدم و اون کونم رو حسابی نوازش می کرد
حسابی حشری شده بودم . رفتم پایین و شروع کردم به خوردن کیرش گفت صبر کن اینجوری نه بیا 69 کنیم. خلاصه یکم جابجا شدیم. حسابی داشتم لذت میبردم تا اینکه حس کردم یه چیزی رفت توی کونم و با اون دست داره کسم رو میماله . داشتم درد و لذت و باهم تجربه میکرد. بهم گفت نرگس قمبل کن ! گفتم چطوری ؟ پوزیشن درست کرد ، زیر شکمم بالشت گذاشت و کاندوم رو باز کرد کیش رو کیرش گفت الان فتحت میکنم . کیرش رو میزاشت روی سوراخم هی ولی توی نمی کرد خیلی . کلی روان کننده زد (بعدا ازش پرسیدم این چی بود زدی) . تا بالاخره بعد از چند دقیقه تلاش کرد توی کونم و داشتم از درد می ترکیدم . یه حالتی بدی داشتم انگار میخواستم دستشویی کنم. . گفتم بهش تورو خدا تو نکن در بیار گفت چشم عشقم. اشکم در اومد بود کلی.
دفعه بعد سرش رو کرد همون رو جلو عقب کرد دیدم یکم باز شدم بیشتر کرد تا بدنش روی پوست کونم حس میکردم ضرباتی که می خورد خیلی بهم حال میداد . حسابی داشتم حال میکردم دیدم اورد بیرون رو خوابید گفت ارضا شدم مرسی عزیزم. همینجوری توی بغلم هم بودیم . من تا چند روز کونم یه جوری بود. جلو خانواده یه حسی داشتم اصلا
شرتم لای کونم گیر میکرد . من تا آخر سال چندین بار دیگه به سعیده دادم اگر از این داستان خوشتون اومده باشه. بقیه رو هم تعریف میکنم . مخصوصا تریساممون با مهسا که میتونم بگم بهترین روز زندگیم بود.
نوشته: نرگس
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سر گذاشتی گویا

-کس نگو کص نمک دیشب وزراء بودم تا نصف شب نگهم داشتن
+اونجا چه غلطی میکردی؟ … کِی گرفتنت…؟… با کی گرفتنت؟ … چرا گرفتنت؟!!!
-خوب حالا جو نده پشت تلفن، الان حرف زدنم نمیاد بعدا تعریف میکنم
+بنال ببینم یعنی چی حرف زدنم نمیاد… الان کجایی چطوری در اومدی؟
-حاجی توش نکن دیگه یه وزراءِ دیگه ستاد مبارزه با مواد مخدر نیست که
+میگم کجایی الان ؟
-گاییدیا… خونم دیگه. وقتی خوابیدم تا الان و تلفن جواب دادم یعنی خونم دیگه
+باشه پاش و دست و روتو بشور من ناهار میام پیشت
-من کون غذا درست کردن ندارم
+از بیرون میگیرم میارم گشاد، چی. میخوری؟
-همون همیشگی
+تو هربار یه چیز میخوری همیشگیت چیه؟
-بندری دیگه
+یه نون یا دو نون
-دو نون
+با نوشابه یا بی نوشابه
-میگیرم خشک خشک میکنمتا پوریا یه عنی بگیر دیگه اه
+خوب بابا سگ اعصاب خدافظ. دینگ دینگ (زنگ واحدم و زدن)
با خواب و بیداری داد زدم کیه؟
یهو یادم اومد پوریا قرار بود بیاد و من خواب افتاده بودم،… لخت مادرزاد بودم و کیرمم راست تا ناموس… شرتم و پوشیدم فقط رفتم پشت در…
بعله گوریا بود الان میخواست دو ساعت غر بزنه…
برگشتم شلوارک و پوشیدم و در باز کردم اومد تو… شروع کرد غر زدن
+تا الان خوابیدی؟ مگه نگفتم پاشو… با تو چقدر گشادی و…
همینطوری که غر میزد رفتم دستشویی و در و بستم صداش نا واضح میومد…
روبه روی آینه صورت شویی ایستادم و سرم و بالا گرفتم خیلی داغون بودم…
رد مشت سربازه هنوز روی گونم بودم و گردنم درد میکرد و یکم کبود شده بود… ابی به صورتم زدم و اومدم بیرون
پوریا انگار تازه من و دیده گفت :
+آرکا خوبی؟ چرا سر و وضعت اینطوریه… ؟دعوا کردی؟؟؟ جون به لب شدم داداش بنال دیگه!!!
-بشین تا برات بگم…
-دیشب من و محمد(یکی دیگه از رفقای صمیمیم و مشترک من و پوریا) و آتوسا (رل محمد) و محیا (همکلاسیم و رفیقم) بیرون بودیم کار خاصی نکردیم سینما رفتیم و یه کافه بعدم شام… تو راه برگشت بزرگراه همت بودیم یکم شیطنتمون گل کرد شروع کردم لایی کشیدن… تو حال خودمون بودیم که گردون گشت انتظامی رو تو آینه وسط دیدم… اول اومدم گاز و تخته کنم برم برای فرار که اگه میکردم عمرا به پرشیای من میرسیدن با اون سمند لکاتشون. ولی گفتم ما که کاری نکردیم که در بریم… شر درست نکنم…
صدای موزیک و قطع کردم… دیدم داره خودشو جر میده، پلاک و رنگ ماشین و پیج میکنه که بزن کنار…
حاجی دخترا هم که هیچ چیزی جز کلاه نداشتن که موهاشون و بپوشونه
همین اینا رو حساس تر کرد…
سمت راست بزرگراه ایستادم و گشت هم پشت سرم ایستاد…
+مدارک شناسایی، گواهینامه، کارت ماشین
-سلام جناب سروان. بله چشم
-خدمت شما
+عرض کردم مدارک شناسایی همتون
-جناب میتونم بپرسم مشکل چیه؟
+عرض میکنم… با کلانتری تماس گرفتن دال بر اینکه یک خودرویی با مشخصات خودروی شما و سرنشینانی با مشخصات شما… مصرف مواد یا نوشیدنی های روان گردان داشتن و با رانندگی پرخطر شون خودشون و دیگر هموطنانمون رو در معرض خطر قرار داده اند.
-جناب سروان ما مصرف نداشتیم… بفرمایید جریمه امون چقدره تقبل می کنیم
+نسبتتون با خانم ها چیه!؟
-همکلاسی هستیم و دوست
+شیشه هات چرا اینقدر دودیه
-دیگه عشق ماشینیم دیگه جناب
+صدای ضبطت چرا اینقدر زیاد بوده؟
(کلا دنبال بهونه بود که گیر بده)
خلاصه بعد از سوال جواب های مکرر گفت که باید بیاید با ما
دخترا رفتن تو ماشین گشت محمدم رفت…
یه سربازم اومد نشست پشت فرمون ماشین من… منم سمت شاگرد نشستم…
رفتیم وزراء
اونجا هم زنگ زدن خانواده بچه ها اومدن و مرخص شدن و رفتن
ولی من و نگه داشتن… بی دلیل…
چن تا سوال و جواب و اینا
بع

Читать полностью…

داستان کده | رمان

با جدیت پرسید اینجا باید چیکار کرد؟منم گفتم باید فیلم دید.و یه کم بلند خندیدم .
از شانس فیلمه خوب در اومد و همه سینما تقریبا با هر جمله آکتور بلند بلند می‌خندیدند ولی من فازم چیز دیگه ای بود و به بهونه خنده با کف دستم آروم میکوبیدم روی رونهای سهیلا دیگه مطمئن شدم سهیلا هم میخواد و دستم رو روی رونش گذاشتم و به بهونه حرف زدن لپ شو بوسیدم و کم کم شروع کردم به مالیدن و دیدم زیاد عکس العملی نشان نداد و من جسورتر شدم و به سمت سینه هاش بردم تنها عکس العملش این بود که کسی نبینه. دیگه امون ندادم و با دستم سینه های سفتشو فشار دادم و هی باهاشون ور رفتم خیلی کیف داد .بهش گفتم بلند شو برو دستشویی منم اگه خلوت بود میام دستشویی زنونه اگه کسی هم دید میگم اشتباهی اومدم .یه کم ناز کرد ولی زود قبول کرد و هنوز نیم ساعت از فیلم نگذشته بود که من کیرم رو لای چاک سهیلا میمالیدم ولی اونقدر حشری بودم که به سه چهار دقیقه نرسیده آبم اومد اونم افتضاح شد و نتونستم جلوی پرتاب آب کمرم رو بگیرم و بیشترش ریخت روی مانتو سهیلا.
بعد از اون سکس های طولانی با سهیلا داشتم و بعد از ازدواجش دیگه قطع رابطه کرد ولی چند روزیه که فهمیدم شوهرش فوت کرده.دعا کنید دوباره بهم پا بده بیام براتون تعریف کنم.
عارف
نوشته: عارف
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دختر کوسخول دهه شصتی
1402/04/05
#دوست_دختر #دختر_همسایه

سلام عارف هستم چهل و سه سالمه.
داستان واسه بیست و یکی دو ساله پیشه الان متاهلم و سایت شهوانی رو از پونزده سال پیش می شناختم حدود ده سالی میشد سر نزده بودم و دیدم هنوز بازارش گرمه.
بریم به داستان،من توی جنوب تهران زندگی میکنم پسری معمولی بودم که واقعا قابل پیش‌بینی نبودم همیشه وقت شکار ریدنم میگرفت و موقع پا دادن دخترها به پته پته می‌افتادم و موقع متلک پرانی یه پا استاد بودم تو دوره ما متلک باحال از پدر و مادر خوب هم خوبتر بود.یه غروب زمستون داشتم با یکی از رفیقام از نزدیک مدرسه دخترونه محلمون رد می‌شدیم دو تا دختر رو دیدیم من بلبل زبونیم گل کرد و گفتم ببخشید خانم مستقیم کدوم طرفیه؟
دختره اهمیتی نداد و رفیقم بلند بلند خندید منم از تیکه ام حال میکردم ،یه چند روز گذشت و من رفته بودم دم در خونه یکی دیگه از رفیقام، اینو بگم اون زمون ما یه جمع رفیق حدود بیست نفری داشتیم که یه تیم فوتبال هم با عضویت همه مون داشتیم.همسایه بغلی هم رفیقم بود .یه دفعه مادر بابک(همون همسایه بغلی)اومد روبروی من گفت عارف تو خجالت نمیکشی گفتم برای چی طاهره خانم چی شده؟گفت چرا به دختر من متلک انداختی؟گفتم من؟من غلط کنم طاهره خانم.دخترای شما مثل خواهر من می‌مونن.گفت خر خودتی بزار صداش کنم الان میفهمی من هم از خجالت به پته پته افتاده بودم کم بود گریه کنم واقعا جلوی رفیقام مونده بودم چیکار کنم چند نفر هم دور ما جمع شده بودند به طوری که میشد بگی دور و اطرافمون شلوغ شد وقتی دختره اومد بهزاد(همون رفیقم که رفته بودم دم خونه شون)دست منو گرفت کشوند تو حیاط خونه شون و طاهره خانم و دخترش سهیلا رو هم دعوت کرد بیان تو حیاط و محکم در خونه شون رو بست و گفت فیلم سینمایی تموم شد برید به جهنم . خانواده بهزاد هم اومدن تو حیاط و من دیگه واقعا آچمز شده بودم .
سهیلا گفت آقا عارف از شما بعید بود به من ودوستم متلک بندازی .منم گفتم من غلط بکنم شما خواهر بابک هستی و من و بابک نون و نمک خوردیم .بالاخره غائله رو بهزاد ختم به خیر کرد و با خنده ریزی گفت اگه عارف گفته باشه هم شما رو نشناخته سهیلا خانم، و قصدی نداشته. بالاخره قصه تموم شد و بهزاد قسمشون داد به بابک چیزی نگن که بین من و بابک کدورتی پیش نیاد. یه شش ماه گذشت و سهیلا از یه پسره خوشش میاد با هم دوست میشن.اتفاقی من سهیلا و دوست پسرش رو جلوی یکی از سینماهای خیابون انقلاب دیدم و بدون هیچ عکس العملی رد شدم ولی داشتم سهیلا رو نگاه میکردم و ترس رو تو وجودش احساس کردم ولی واقعا اگه خودش پیگیر نمیشد من به سادگی از کنار این قضیه رد میشدم و اگه خودش انکار می کرد هیچ کس حرف منو باور نمیکرد و همه فکر میکردند با تهمت دارم انتقام میگیرم. دو روز بعدش صبح ساعت ده بود از جلوی مدرسه دخترونه محل رد میشدم و خایه هم نمیکردم به کسی نگاه کنم واقعا تو محل وجهه خوبی داشتم و قبل از اون داستان فقط بیرون محل دختر بازی و متلک پرانی میکردم ولی از شانس…
بگذریم،مسیرم به پارک نزدیک مدرسه بود اونجا میخواستم یه سیگار بکشم هنوز تو حال خودم بودم و تو جیب لباسم دنبال یه نخ سیگار که از دیشب مونده بود میگشتم که دیدم یه دختره بهم سلام داد تا سر چرخوندم خشکم زد دیدم سهیلاست ،از سهیلا بگم یه دختر هفده ساله یه کم سبزه قد کوتاه و کون قلمبه سینه هاش هم حدود هفتاد میشد که برای یه دختر تو اون سن یه کم زیاده دندونهای خرگوشی ازش یه چهره بامزه ساخته بود با چشمهای بزرگ و دماغ باریک کلا قیافش خوب بود ولی استیلش بهتر بود .این بار دیگه پته پته نکردم و راحت گفتم چی شده حال و حولت با کس دیگه اس فحشاشو من

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اولین ضربدری من و ندا با زوجی دیگه
1402/04/05
#ضربدری

سلام خواهشا اگه بد بود نظر بدید ولی لیچار بارم نکنید ممنون…
من فرهاد و زنم ندا… تقریبا توسکسمون دچار روزمرگی شده بودیم ودیگه اون حال و حس قبلنها رو نمی داد و کم کم دیدن فیلمهای سکسی شد جورایی فانتزی ما و در اول هر فیلمی خودمون رو جای اون هنرپیشه یا بازیگر میزاشتیم و با حال هم بود… ولی این هم ۱مدت مرهم روزمرگی ما شد و کم کم اونم دیگه تکراری شد…لازم به ذکره بگم تواین مدت و با دیدن این فیلمها یک سری از اخلاقیات ندا و شایدم برعکس از من هم اومد دستمون چون شما متوجه میشین …مخصوصا متاهل ها… که حس طرف و امیالشو رو باید کشف کرد و با دیدن فیلمها و ابراز کردن حسها خوب کم کم بیشتر و بیشتر شناختها بیشتر و محکم تر شد…اول که فهمیدم ندا )لز(رو خیلی دوست داره و این دوست داشتن با ورود نفر سوم نفر آقا چند برابر میشد حالا میتونست اون اقا من باشم یا مرد دیگه ای که خوب خصوصیات تیپ و بدنیشم رو هم تو دیدن این فیلمها تونستم کاملا متوجه بشم وحالیم کرد که براتون میگم البته ممکنه سلایق هر خانمی مختص خودش باشه ندا .همسرم …مردی نسبتا درشت با سینه های مودار و صورتی ایده آل و سایز کیر حدود۱۹ سانت تا۲۲ سانت و رمانتیک بودش میخواست و وقتی دیگه دیدن فیلم در موقع سکسها تکراری شد…کم کم ندا توسکسهامون اسم از بعضی اشخاص مثلا فلان شخص که تو عروسی فلانی بود .فلان فروشنده. و فلانی و فلانی. و وقتی من دیدم حسش اینطوریه منم حسشو غنیمت شمردم و منم باهاش همیار وهمگفتارش شدم این داستان حدود یک سالی ادامه داشت تا رفتیم شمال جای تمام دوستان خالی راستی سن من ۳۴ وندا۲۹ هستش ندا دارای پوستی گندمی قد حدود ۱۶۹ و وزنی حدود ۶۶ کیلو داره و به نظر من خیلی دلرباست …خلاصه تو بابلسر ویلا گرفتیم و شب شد و رفتیم کنار ساحل و با پای برهنه کنار ساحل روی ماسه ها راه می رفتیم وندا هم یک شلوار سفید پاش بود بدون مانتو که توی فاصله راه رفتن چندتا موج اومد و شلوار ندار و خیس کرد طوری که چند جا که از من جلو افتاد دیدم قشنگ میشد رنگ پوست وگوشت بدنشو زیر شلوار دید …شرت پاش بود منتها لامبادای مشکی و این داستان منظره دید رو چند برابر بهتر و حس رو زیادتر میکرد تو این فاصله من رفتم دستشوئی و از ندا دورشدم حدود ۱۰ دقیقه طول کشید وقتی داشتم میومدم از دور دیدم ۳نفر پشت ندا که داشت اروم پرسه میزد تا من بیام سایه به سایش می رفتند بهش زنگ زدم گفتم هان در چه حالی …گفت هیچی منتظرتم …گفتم انگار مهمون داری. گفت یعنی چی گفتم پشت سرتو ببین .که گفت اهان اونا رو میگی اره پیله شدند …پیش خودم گفتم بعداز۲سال حرف وفیلم واین چیزها ببینم ندا چند مرده حلاجه …منم گفتم خوبه بزار یکم خایه مالیتوبکنند …گفت نه خوب نیست من میترسم .بهش گفتم چرا چرت میگی من نزدیکتم نترس مگه به من اعتماد نداری… با مکث گفت خوب چرا دارم… گفتم پس هرکاری میگم بکن که گفت باشه …از اون لحظه من هزارتا فکر شیطانی اومد توذهنم منتهی به پاکار بودن ندا علم واعتماد۱۰۰٪نداشتم گفتم باداباد چیزیو از دست نمیدم هندزفری دم گوش ندا بود بهش گفتم همینجوری اروم اروم برو …ورفت …کمی بعد بهش گفتم تو راه رفتم با باسنت دهنشونو سرویس کن گفت روم نمیشه …گفتم پس حرفها که میزدی پشم بود …گفت نه ولی…گفتم ولی نداره و ندا هم الحق داشت حرفه ای کارشو انجام میداد و اون سه نفر دیگه فاصلشون با ندا ۲ متر نبود و داشتند بهش چیز میگفتند ومنم گاهی از جملاتشون رو خوب میشنیدم… جون خانم…خیلی باحالی…افتخار آشنایی با کیو داریم… پس شمارتو بده و از این حرفها توگوشی به ندا گفتم ندا گفت چیه گفتم شمارتو بده… گفت نه. گفتم شماره ا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

خدانگهدار ایران
1402/04/05
#زنپوش

سلام . وقتی این متن رو تایپ می‌کنم روزهای آخر من در ایران هست ، و از اون آدمی که اصلا وقت اضافه نداشتم و مدام وقتم با بیزینس می‌گذشت خبری نیست ، تصادفی این سایت رو دیدم و داستان‌ها رو خوندم یکسری رو احتمالا یک مشت متوهم نوشتن یکسری هم‌که میخوندم شبیه کارها و حس های خودم بود ولی فقط شبیه بود سطحشون با من که بیزینسی بودم خیلی فرق داشت . مجبور شدم زنپوشی رو بزارم کنار و پیج هام رو ببندم ، دلم خواست بنویسم اینقدر که دلتنگ هستم برای حس واقعی خودم و برای مشتریها و دوستام . با تعداد مشتریهای که داشتم از دختر و مرد و شیمیل ها ،فکر می‌کنم از معروفترین سی دی های تهران بودم . به دلیل مهاجرت از ایران، از همه ی مشتریهای خوبم خداحافظی کردم در مدت یک هفته همه ی ارتباطم رو با دوران بیزینسم کامل قطع کردم و کلی از مشتریهام با التماس و حسرت به من ، مجبور شدم کنارشون بزارم و تقریبا همه اشون از من آدرس یک نفر رو مثل خودم میخواستن معذرت میخوام که همه اشون رو دست خالی رد کردم ، ولی از اونجایی که حس حسادت زنونه و رقابت و اینکه کسی رو در حد خودم نمی دونستم نتونستم کسی رو معرفی کنم و کسی رو هم نداشتم چون واقعا من یک پورن استار واقعی بودم ولی اونهایی که بهم پیام میدادن فقط برای حال خودشون اینجور بودن یا سکس چت و از این حال هایی سطحی پیش پا افتاده . تا جایی که میدونم و مطمئنم اینقدر سطح من با بقیه فرق داشت که با یک سری از مدل های خارجی به خاطر زبان خوبم چت میکردم و هر روز تلاش میکردم به اون چیزی که دوست داشتم تبدیل بشم و بیشتر خودم رو به مدل های روز دنیا از نظر استایل و میکاپ و لباس های زیر نزدیک کنم، کارم به جایی رسید که نزدیک روزهایی بودم که دنبال پروتز سینه و یکسری جراحی ها و کارهای دیگه برای شیمیل شدن بودم که درست شدن مهاجرتم همه چی رو بهم زد . فکر می‌کنم که خیلی از عزیزانی که این مطلب رو میخونن اگر از تهران باشن چه دختر یا پسر یا شیمیل مشتریهام بودن و یا من رو میشناسن ، رامینم خیلی ها به اسم ملینا من رو می‌شناسن . از شیمیل ها تا آقایون و دخترها یا مشتریهام بودن یا توی اینستا با من آشنا شدن . سن ۲۷ قد ۱۷۲ وزن ۶۳ کیلو و سایز کمر ۳۶ و باسن ۴۲ و واقعا خوش فرم که بعضی وقتها جلوی آینه خودم رو میدیدم واقعا لذت میبرم بخاطر همین استایل بدن و فرم خاص کمر و باسنم ، بدن خاص سفید و فوق العاده سکسی و کاملا دخترونه و اون مدل و لباسهایی فانتزی زیر خاص ، و میکاپ هایی که عمدا خودم رو جوری درست میکردم که شبیه سیندل بشم کاراکتر بازی توی مورتال هست محض اطلاع ، یک مورد تک و خاطره انگیز بودم . بخاطر بیزینسم خونه مجردی هم برای خودم‌تنهایی اجاره کرده بودم به هر بهونه ایی از خونه بیرون میزدم و داخل خونه مجردیم کارهام رو انجام می‌دادم ، از بس حریم شخصی و مستقل بودنم و راحت بودنم برام مهم بود که هیچکس رو توی کار و اجاره ی خونه با خودم شریک نکردم ، خیلی از دخترها و زنپوش ها عکسهای بدنشون رو می‌فرستادن برای من که بخوان وقت بگیرن ، وقتی من عکسهام رو می‌فرستادم برای مقایسه و حضوری میومدن تازه متوجه میشدن استایل و بدن سکسی چیه ، من کجا هستم اونها کجان . کلی خواستگار داشتم که یه سریشون واقعا داشتن راضیم میکردن که باهاشون برم خارج از ایران ولی نتونستم قبول کنم بخاطر شرایط و محدودیتهای خاصی که داشتم . کلا از کوچیکی توی هر بازی من نقش زن اون داستان رو داشتم و همیشه توی هر محیطی همه هوام رو داشتن و برای بدست آوردن دل من هر کاری میتونستن میکردن برای همین یادم‌نمیاد بهم توی هیچ دورانی بد گذشته باشه ، بدترین

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مبینا زن شوهردار
1402/04/05
#زن_شوهردار

سلام خدمت همگی
این دومین داستانمه ک مینویسم
اسم من مهرداد ۲۷ سالمه متاهلم و از یکی شهرهای شمال کشورم
خب یه روز بیکار بودم تو دیوار داشتم میگشتم اونایی ک لباس زنانه گزاشتن و یه اگهی بود لباس مجلسی تن خور گذاشته بود تو همون شهری که من بودم.شمارشم مخفی بود فقط میشد تو دیوار پیام داد. منم پیام دادم و گفتم خوب نیست عکس تنخور بزاری اینجور جاها و عکس لباس رو فقط بذار و گف آره خیلیا مزاحم میشن و یکم پیام دادیم بعد گفتم تلگرام داری اخه اینجا چت کنی دیوار مسدود میکنه.ایدی داد و رفتیم تل و حرفیدیم از خودش گف ۲۴ سالشه و یه پسر ۵ ساله داره و شوهرش هم نظامی البته همون دوربرا نه مثل بقیه داستان ها که میرن ماموریت و یه ماهی نیستن و زناشون میرن میدن. خلاصه گذشت و با هم میحرفیدیم ی روز قرار شد برم ببینمش و بچش رو گذاشت مهد و نیم ساعتی اومد تو ماشین حرف زدیم و بعدشم رفت.خب از مبینا بگم ی زن ۲۴ ساله خوشگل و سفید باربی و خیلی ناز یعنی اگر لخت ببینیش آبت میاد سینه هاشم ۷۵ که خودش بعد گفت.
یه مدت گذشت و این میگفت من همین که اومدم دیدمت و این خودش خیانت و این حرفا من گفتم ما که کاری نکردیم بگی خیانته و یکم مخش رو زدم حدودا از این جریان دو ماهی گذشت و تا همین چند وقت پیش یعنی خرداد ۱۴۰۲ که یه روز گف غروب پسرم رو میزارم خونه مامانم شوهرمم رفته سرکار فردا صبح میاد.ساعتای ۶ شد ک این اومد و یه مانتو جلو باز و یه نیم تنه سبز سکسی پوشیده و تو ماشین بودیم و گفتم کجا بریم گف بریم کافه.رفتیم کافه و تو کافه یکم قلیون کشید اینو گرفت قلیون و گف حالم خوب نیست گفتم دراز بکش سرتو بزار رو پاهام و دراز کشید.منم مانتوش رو از رو شونه هاش زدم کنار و بدن سفیدش و سکسیش جلوم بود دستمو گذاشتم رو بازوهاش و میمالیدمش سینه هاش رو از رو لباس اخه نمیخواستم یهو ناراحت بشه و دیگه بپره.اونم دستشو گذاشت رو کیرم گفت این واس من راس شده گفتم مگه میشه کسی تورو ببینه و سیخ نکنه.بعد گفتم خب بریم اینجا ضایس و رفتیم ماشین سوار شدیم و توراه گفت بستنی میخوام منم رفتم یه بستنی سالار گرفتم و دادم بهش یکم که خورد لباشو اورد جلو بستنی که تو دهنش گذاشته بود لباشو اورد جلو داد بهم.بعد گف میخوای یه کاری کنیم گفتم چیکار؟؟گفت میخوای اونو بستنی بمالم و بخورمش گفتم دوست داری گفت آره منم همونجور که پشت فرمون بودم کشیدم پایین اینم بستنی رو مالید به کیرم همه جاشو بعد کرد تو دهنش ساک میزد کس کش یه جوری میخورد که اگه قبل رفتن قرص نخورده بودم سریع ابم میومد.اینم همونجوری زبون میزد و تا ته میکرد تو دهنش کیرمو داشت میخورد منم یه جا وایسادم کنار جاده.شیشه ها هم همه دودی بود ساعت هم حدودا ۷ونیم شب بود.هرچی میخورد میگف این چرا نمیاد گفتم اینجوری که نمیاد گفتم شلوارتو تا زانو بکش پاین اونم کشید پاین و همونجور که میخورد من دست بردم تو شلوارش و کون نرمش رو فشار میدادم چند بار خواستم انگشت کنم تو کونش و کسش رو بمالم ولی نزاشت.اینم همونجور که کیرمو میخورد حشری شده بود میگفت جنده کی ام من میگفتم جنده ی خودمی چه خوب میخوری کیرمو تا ته بکن تو دهنت کیرمو لیسش بزن جنده ی من.همونجور که داشت میخورد حس کردم نزدیکه بیاد گفتم همشو بخوری گف نه منم بدم میاد گفتم بخاطر من بخور دیگه عزیزم.اونم تند تند داشت ساک میزد وقتی میخواست بیاد کیرمو محکم تو دهنش نگه داشتم و تا قطره ابم رو ریختم تو دهنش و همشو خورد.بعدشم دست و صورتش رو با اب که تو ماشین داشتم شست و حرکت کردیم به سمت خونه.
دوستان این آغاز رابطه ما بود اگه خوشتون اومد تو نظرات بگید تا دفعه بعد ادامه

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تش خیلی کوچیکه و فقط برای تفریح آخر هفته ها ساختیمش. زنگ زدم به باغبونمون که اونجا زندگی میکنه راضیش کردم زن و بچه رو برداره یه روز ویلا رو خالی کنه و واسه خایه مالی و اینکه به کسی هم نگه مجبور شدم یکم سیبیلشو چرب کنم. سعید هم در جریان همه چی قرار داشت که قراره ببرمش خونه. حس کردم کونش سوخته و اونم دلش میخواد. :) قشنگ معلوم بود از قیافه ش حتی تیکه هم می انداخت و اذیت میکرد به شوخی. من خودم عاشق فانتزی تریسام بودم ولی مطمئن نبودم بشه انجامش داد. ندا که احتمال زیاد قبول نمیکرد و شانس سکس خودمم می پرید ولی سعید خیلی خر می بود اگه قبول نمیکرد. برنامه رو به سعید گفتم و گفتم تو از قبل برو ویلا رو تحویل بگیر و اونجا گم و گور باش تو ویلا و در یکی از اتاق هایی که توشی رو قفل کن تا ما برسیم باقیش با من. همین کار رو کرد و رفت اونجا. منم واسه برنامه عرق و مشروب رو جمع و جور کردم و خدا خدا میکردم ندا تو خوردنش نه نیاره. رسیدیم اونجا و به سعید پیام دادم تو یکی از اتاقا قایم باشه تا برسیم. رسیدیم ویلا و من رفتم اتاقا رو چک کنم ببینم همه چی اوکیه یا نه دیدم سعید برای خودش آب و پیتزا هم گرفته و خیالم راحت شد که وقت اجرای برنامه رو دارم. حالا ندا یهو گیر داد اتاقا رو چک کنه که مطمئن بشه باغبون اونجا نمونده باشه. یه کیر بزرگی داشت میخورد به برنامه که من سریع گفتم باشه پس تو اون اتاقو چک کن من این یکی رو دوباره چک میکنم که خداروشکر اوکی شد و سمت اتاقی که سعید توش بود نیومد. یکم آهنگ گذاشتیم و رقصیدیم و وقتی حس کردم خسته شده نشستم رو میز رو بساط رو چیدم و یکم کالباس و اینا آوردم تا بخوریم با عرق. جوجه هم از قبل گرفته بودم و تو فر گذاشته بودم که آماده شه واسه شام. حالا باید ندا رو راضی میکردم که عرق بخوره که خدا رو شکر خودش پایه بود و چند پیک خورد ولی لامصب همچنان هشیار هشیار بود و باید بازم میخورد. بلندش کردم به رقص تا دوباره خسته بشه و همین حین واسش پیک میریختم و کالباس میذاشتم دهنش و معلوم بود سرش گرم شده و داره حشری میشه. تیشرتش رو خودم کندم و شلوار پارچه ایش رو هم سعی میکردم از پاش درارم که چون تلو تلو میخورد تو رقص سخت بود. هی سعی میکرد ازم لب بگیره منم همراهیش کردم و لب و زبونش رو حسابی میخوردم و میمکیدم هرچند دهنش بوی وحشتناک الکل میداد ولی باید حشری نگهش میداشتم. تمام صورتشو میبوسیدم و میخوردم مخصوصا گوش هاش رو که حشری تر بشه و همزمان فکر کنم ۱۰ پیک الکل خورده بود و اینطور که نشون میداد مست مست بود و دیگه نمیتونست سر پاهاش وایسه. خوابوندمش رو مبل و لختش کردم و افتادم روش و خودمم لخت بودم و کیرم به کصش مالیده میشد و خیسی کصش کیر من رو هم خیس کرده بود. لباش رو میخوردم و با سینه هاش بازی میکردم و اونم داشت به خودش میپیچید و با دستش سعی میکرد کیرم رو بگیره و بکنه تو کصش. تو همون حالت کیرم رو وارد کصش کردم و دو سه دقیقه ای تلمبه زدم و چون روی مبل جا کم بود و مبل هم چرمی بود و بدم میومد از جنسش :) بلندش کردم بردمش تو اتاقی که خالی بود و تشک رو پهن کردم و گذاشتمش اونجا سریع رفتم بیرون به سعید گفتم اگه قرصی چیزی میخواد بخوره بخوره و بیاد پیشمون و برگشتم تو اتاق پیش ندا و به گاییدنش ادامه دادم. چند دقیقه بعدش سعید اومد تو و منم داشتم ندا رو داگی میکردم که صدای در رو که شنید برگشت از زیرم عقب رو نگاه کرد و خیلی ترسید و رو به جلو فرار کرد و پشت هم میگفت حسین یکی اومد تو که دید سعیده و جیغ زد. من انتظار نداشتم اصلا بتونه چیزی رو بفهمه و فکر میکردم مست مسته که خوب مست هم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تو چارچوب در و من جرات بلند شدن نداشتم راست کرده بودم و ضایع بود یوهو خالم گفت آرزوت فقط دیدن بوده گفتم نه ولی گفت ولی چی گفتم روم نمیشه خاله خجالت میکشم ازت گفت ای جانم خودش فهمید گفت من چشمام رو میبندم با چشم بند چشماش و بست گفت راحت باش منم رفتم نزدیکش وای داشتم میمردم اول یه بوس از رو گونش کردم بعد رفتم سینش و گرفتم و از رو سوتین میخوردم و بالاش رو که لخت بود میک میزدم دستم و بردم پشتش و گفتم خاله جون با اجازه و بند سوتینش رو باز کردم چه سینه خوشگلی داشت تا تونستم همون سرپا خوردم تا اینکه خالم گفت امید خسته نشدی بریم تو اتاق رو تخت دوباره افتادم به جون سینش دیگه سینش سر شده بود جرات نداشتم برم پایین تا اینکه خالم گفت امید تو لباست و در نمیاری خیس عرق شدی گفتم چشم تیشرت و شلوارم و درآوردم و چون هنوز چشم بند داشت شورتم و هم در آوردم و این بار رفتم روی خاله و شروع کردم دوباره سینه خوردن که چند باری کیرم به رون خاله و جلوی شرتش خورد خالم دیگه حشر حشر شده بود گفت امید بسه دیگه برو پایین و چشم بندش رو برداشت منم که منتظر همین بودم سریع پریدم از رو شرتش چند تا بوس کردم خیس خیس بود بعد در آوردم و براش کلی لیس زدم و کلی حال کرده بود همش قربون صدقم میرفت دیگه خودم آمپر چسبونده بودم یوهو گفتم خاله اجازه هست بکنمت گفت احتیاج به اجازه نبود بجنب که دارم میمیرم سریع کردم تو کسش با اینکه تنگ بود ولی انقدر لیز بود همه کیرم و بلعید و خالم داشت فقط ناله میکرد بهش گفتم داگی شد از پشت میکردم و چک میزدم به کونش کلی داشتیم حال میکردیم بعدش من خوابیدم اون آمد روم و بشین پشو میرفت حالا نوبت من بود قربون صدقه خاله مهربونم برم سینه هاشو چنگ میزدم دوباره من رفتم روش و انقدر محکم تلمه زدم نزدیک ارضام بود و ارضا شدم همه ابم و ریختم رو سینش خالم هم همون لحضه ارضا شد البته اون سومین ارضاش بود ابم میگفت چقدر داغه سوختم امید رفتم بغلش تازه اون لبای خوشگلش رو دیدم و حدود ۵ دقیقه لب گرفتیم چقدر خوشمزه بود ابم هم همش از رو بدنش ریخت رو تخت بهم گفت شب رو پیشش بخوابم منم حرف گوش کردم و تا صبح تو بغل هم لخت بودیم و فقط لب می گرفتیم و برا هم درد دل کردیم خالم اون شب بهم گفت قبلا پردش پاره شده و اینکه خوش میگفت باورم نمیشد ی روز لخت تو بغل تو باشم و باهات سکس کنم ولی خب پشیمون نیستم چون انقدر دوستت دارم خیالم ازت راحته منم کلی لبش و خوردم .
راستی اسم خاله مهربونم لیلا بود
رابطه من و خاله تا وقتی ازدواج کرد ادامه داشت
بعدش هم دوباره شدیم همون خاله خواهر زاده دوست داشتنی
ممنون از این که خوندین
نظر فراموش نشه
دوست داشتین بگید داستان مریم رو هم بگم و همچنین ادامه داستانم با خاله مهربونم
نوشته: امید
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تونم سکس کنم حسابی باهاش. یکم که گذشت هیجانم کنترل شد لباشو میخوردم لعنتی کصش واقعا تپل و زیبا بود خیلی تحریکم میکرد نگاه کردن به کصش. تا ته میکردم توش. صداش خونه رو برداشته بود. عرق کرده بودیم کصش عین شیر ازش آب میومد. تا حالا انقدر حشری نشده بودم خیس خیس بودیم جفتمون یه لحظه باز لرزید داغی کصش کار خودشو کرد و آبمو آورد در آوردمش ریختم رو شکمش. رو کیرم پر آب کصش بود تا آبم اومد و کارم تموم شد دیدم کیرمو گرفت میگه بخورمش هر چی گفتم کثیفه گوش نکرد کرد تو دهنشو اب خودشو میلیسید واقعا از سکس باهاش لذت بردم بعدش برام گفت روزی چند بار خود ارضایی میکنه حتی با اینکه خودش گفت سکس با من عالیه ولی بازم خود ارضایی میکنه. بازم سکس داشتم باهاش واقعا لذت بخشه برام البته ناراحت رابطش با شوهرشم هستم خداییش اما خوب خودش راضیه دیگه
ممنون که خوندید و وقت گذاشتید
نوشته: رضا
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نار رفت با کنار رفتن پارچه آبش را به صورتم پاشید و من متشکر بودم که این صحنه ی زیبا را از من دریغ نکرده است. داغی ابش روی چشمان و پوستم حسی وصف نشدنی داشت. آرام با عضوش صورتم را نوازش میکرد و من غرق خوشی بودم که بار دیگر ارضا شدنش را به من هدیه داده …
نوشته: aaakk2003
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

شهلا زن دوقول زا
1402/04/6
#زن_شوهردار

سلام من میثمم 27داستان دوسه تا نوشتم تو کانال وبسایت قرار گرفت. من شبا بیکارم از خاطرات سکسم می‌نویسم . من یه حدود یه دوسال شمال زندگی میکنم ولی یه خونه تو استان سمنان داریم از بچگی اون جا بزرگ شدم . یه مدت بود یه خانومی رو من تو اینستا فالو داشتم حدود یه سالی بود فقط داشتمش فقط عکس پروفایل داشت دیگه کم کم بعد به مدت شروع به ریپلای کردن استوری هاش کردم دیدم خانوم خودش شروع کرد لاس زدن . آخرش شمارشو گرفتم تو یه شب . فرداش بهش زنگ زدم صحبت کردیم کارمون هم به سکس رسید . جمعه بود که پا داد به سکس کشید آخرش که قرار شد سکس کنیم همون موقع یه کاری هم تو سمنان برام پیش اومد مجبور شدم برم بعد قرار هامون رو گذاشتیم برا سکس . این بنده خدا هم متولد 57بود یه زن قد کوتاه توپول ولی شکم آنچنانی نداشت مثل بقیه زنا پا به سن گذاشته . ایشون روز ها زود می‌ره باشگاه والیبال . قرار شده بود که بعد باشگاه بیاد ولی نیومد فکر کردم سرکار گذاشته منم گرفتم خوابیدم ساعت 9چلی حدود ساعت10دیدم گوشیم زنگ میخوره دیدم شهلا هست جواب دادم گفت بیا دنبالم بریم . اول آدرس یه نقطه شهر. رو داد تو مسیر رفت بودم دیدم زنگ زده که بیا فلان جا بریم منم با ماشین رفتم دنبالش همون نقطه ای که گفت . سواری کردم اولین دیدار بود . گفتم با کی اومد اینجا گفت شوهرم رسونده منو.جا تعجب بود برام چه طوری شوهرسو راضی کرده چی بهش گفته ولی من بیخال بودم رفتیم خونم . شروع کردیم تنقلات خوردن ‌ کم کم شروع به ور رفتن کرد کن لاکردار هم تشنه سکس به 2دقیقه نکشید دیدم دارم توش تلمبه میزنم . نمیدونم چه خصلتی دارم برا سکس بار اول با یه آدم جدید دیر ابم میاد به طوری که زن به گریه کردن میفته.زیرم یه زنه 40خوردهای با یه کص تنگ کن جالب بود برام اول داگی شروع کردم تلمبه زدن تو کص نازش خودش گفته بود یه شکم دوقول زایده یه پسر یه دختر. کص خوش بو خوش طعم بدونه اضافه گوشتی یه 5دقیقه داگی زدم بعد بلندش کردم رو وایساده جلو آینه از عقب گذاشتم جلوش. خیلی حال میداد . رو تخت دراز کشیدم اومد نشست رو کیرم از پایین که صورت شو نگاه میکردم یه باربی فوق العاده بود صورتش اصلا. به اندامش این صورت نمیومد . خیلی حال میداد این پوزیشن نزدیک اومدن ابم بود گفتم چه کار کنم گفت بریز تو منم با خیال راحت ریختم . کمر دوم شروع کردیم بعد به ربع داگی شروع کردم از کص کردن بعد انگشت چرب کردم گذاشتم دم سوراخ کون دیدم راحت رفت تو اول ناز ادا در آورد ولی سر کیر گذاشتم روش خود کون کشید برد تو لامصب چه کون گرم نرمی داشت. از کون اون شب کردم حدود ساعت 12بردم رسوندم یه مسیری گفت شوهرم میاد دنبالم . منم برگشتم خونه خوابیدم فرداش هم اومد. کردم خوب بود برا روز بعدیش. دیدم یه جا دیگه آدرس داد سوارش کردم بریم. خونه صحبت شد گفتم این جا چرا بودی گفت دوستم منو آورد اینجا گفتم شوهرت چه کار کردی گفت . گفتم باشگاه دارم میرم باشگاه . اونم چیزی نگفت ‌. ما سکس انجام دادیم بعد سکس رفت سرویس بهداشتی برا شست سو دیدم گوشیش زنگ میخوره اومدم سایلنت کنم دیدم قطع شد ولی یه اس مس از طرف شوهرش بود . نوشته بود خوشگلم چه طوری جات خوبه بهت خوش میگذره. تعجب کردم آخه این یه چی دیگه می‌گفت . این اس برا چی این طوری نوشته. ولی تموم شد رفت کلا از مخ کردن تا کردن یک هفته نشد. بعداً دوباره رفتم سمنان دیگه نیومد . یه سری هم زنگ زدش اره پول احتیاج دارم بهم قرض بده خدایی هم اون تایم من مزد کارگرام رو داده بودم خالی بودم وگرنه براش میزدم ولی فکر کنم به خاطر این پیچید.تا به مدت استرس بارداری شو داشتم که باردار نشه بعداً دردسر درست کنه 😂

نوشته: میثم
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

شوگر ددی
1402/04/5
#شوگر

سلام من سوگل هستم ۲۴سال دارم.
قدم ۱۶۸ وزنم ۷۰ . خلاصشو بگم فوق العاده اندام سکسی دارم.( باسن بزرگ-سینه۸۵).
میخوام‌ داستان سکسم رو با جذاب ترین مرد دنیا بگم
من با یه مرد۴۷ ساله(یزدان) تو رابطم که فوق العاده جذابه و هاته. به دلایلی ما از هم جدا شدیم و حدود۱ سالی رابطه نداشتم. بعد از این مدت باز باهم اوکی شدیم و شروع یه سکس هیجانی بین ما شد.
یک روز  قرار گذاشتیم تو خونه همو ببینیم.
وارد که شدم مثل وحشیا اومد سمتم شروع کرد به خوردن لبام و گردنم، از اونجایی که خیلییییی هاتم و تایم زیادی رابطه نداشتم همون لحظه خیس شدم، منم شروع کردم به همکاری اونقدر لباشو مکیدم که کبود شد.
رفتیم داخل اتاق اونقدر حشری بودیم ک به ساک و خوردن اهمیتی ندادیم.من به شکم خوابیدم و یزدان اومد روم .کیرش رو گذاشت روی کوووووسم.اونقدر روشش مالید که دیگ داشتم دیووونه میشدم تو اوج آه و ناله و لذت بودم که حس کردم داره میبره داخل ...اخخخخخخ چه حسیییی بود اون لحظه بعد مدت هاااا داشتم با عشقمممم سکس میکردم.از اونجایی ک ارتجاعی بودم رابطه بعد ی مدت سخت بود و یکم با درد رفت داخل ولییییی وقتی که جا باز کرد دیگ من تو این دنیا نبودم.حدودا ۳ دقیقه ای همینطور کووووسموووو کرد.بعد کیرشو دراورد و افتاد به جون سینه های سفید و نوک صورتیم یکیش داخل دهنش بود و می میکید با ی دستش هم  می مالید.حسابیییی ک سینه هامو خورد اومد سراغ کووووسم ‌شروع کرد به خوردن زبونشو میکشید رو کووووسم و منم تو ابرااااابودمممم اونقدر آه و ناله کرده بودم که ترسیدیم همسایه بیاد.بهش گفتم بسه دیگه بکن منووووو باید جرممممم بدی لعنتی یزدان یه لبخندی زد .تو همون حالت روم خوابید و کیرشووووو کرد داخل کووووسم اخخخخخخخییییی اههههه تا خایه هاشو حس میکردم.این بهترین سکس جهان بود!!تو همین پوزیشن چند دقیقه ای  تلمبه زد.یزدان مدام میگفت اخخخخ چه کوووووسییی هستیییی تو دارم جرررررت میدم ارههههه؟ منم وسط آه و ناله هام ک نای حرف زدن نداشتم گفتمممم ارههههه باید جرمممم بدییییی باید پارممممم کنیییییی با این کیرتتتتت. یزدان حسابی کوووسمووو تو این حالت کرد.بعد کیرشو کشید بیرون و بعد رفتیم سراغ پوزیشن مورد علاقه ی خودم...اون خوابید و من  نشستم رو کیرشششش.اوووووف این بهترین لحظه واسه هر دختری باید باشه.اولش خودش برام تلمبه زد ولی بهش گفتم متوقف بشه. چون خودم بهتر میدونستم چجوری ارضا میشم.شروع کردم به بالا پایین شدم رو کیر کلفتش اخخخ چه کیرییییی بود اولش بالا پایین شدم و بعد  دورانی رو کیرش خودمو حرکت دادم که یهو یه جیغغغغ کشیدم و ارضا شدم .....بعد که یزدان فهمید ارضا شدم  بهم گفت داگی شوووو .منم گوش به فرمان داگی شدم.از پشت موهای بلندمو گرفته بود یهو  کرد تو کوووووسممممم،اونقدر لذت بخش بود که حس کردمم باید دوباره ارضا شم.اونقدر هورنی بودمممممم که خودمم همزمان با تلمبه زدنش بدنمو حرکت میدادم..... اخخخخخ این بهترین دادن من بود.اونقدر کرد منو یهوووووو لرزیدم و دوباره ارضا شدم .چند ثانیه بعد منم یزدان ارضا شد. این داستان ادامه دارد....

نوشته: سوگل
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

فیلم های اب آور :
/channel/ProVideoi
/channel/ProVideoi

Читать полностью…

داستان کده | رمان

پارتی و دختر خاله زنم
1402/04/04
#اقوام

سلام
کل داستان کاملآ واقعیه
هرکسی دوست داره باور کنه یا باور نکنه چون برام جالب بود.
همه چیز واقعی به غیر اسامی.
تو منطقه سعادت آباد تهران مغازه پروتئینی دارم خونمم شهرک غرب .
اسم من بابک با قدی 190 و بدن خوبی دارم البته یه کم شکم دارم از بسکه شکمو هستم.
بعد از ازدواج با همسرم خونه فامیل خودشون خیلی دعوتمون میکردن یک خاله داشت چند تا دختر داشت و همشون ازدواج کرده بودن خانم من خیلی باهاشون خوب بود و رفت آمد داشت قبلا که باعث شد رفت آمد ما هم زیاد بشه یکی از دختر خاله های خانمم با ما خیلی راحت بود اسمش فریبا بود. فریبا دوتا بچه داشت یک دختر هشت ساله و یک پسر سه ساله ولی شوهرش محسن متاسفانه مواد مصرف میکرد و ظاهرشون نشون میداد وضعیت خوبی ندارند ولی آنقدر شوهرش ادعا میکرد انگاری یکی از پولدارای شهره بعد مدتی رفت و آمد یک گروه واتس آپ خانوادگی داشتن ما رو دعوت کردن بعد چند روز چت و شوخی و چیزهایی دیگه فریبا آمد پی وی که آقا بابک میشه بیام فروشگاه شما وسیله مواد غذایی بردارم بعد حساب کنم ؟ گفتم بفرمایید مغازه خودتونه دیدم عصری آمد کلی چیز برداشت که تقریباً دو میلیون شدن و کلی تشکر کرد و رفت بعد از چند روز پیام داد که چیزی خواستم بگم گفتم بفرمایید گفت زمستون نزدیکه محسن پول نمیده میخوام برای بچه هام لباس گرم بخرم میتونی بهم پول بدی ؟ گفتم آره چقدر میخوای یا دوست داری ببرمت مغازه دوستم لباس برداری بعد خودم باهاش حساب کنم؟
گفت نه مغازه دوستت باید بچه ها رو با خودم بیارم جلو شما نمیشه.
گفت اوکی بگو چقدر میخوای گفت هرچی میتونی گفتم من نمیدونم شما بگو گفت پنج میلیون داری گفتم آره براش پنج میلیون ریختم تو کارتش و خبری ازش نشد مدتها منم کاریش نداشتم چند ماهی گذشت بهش پیام دادم فریبا جان خوبی ؟ جواب داد شما ؟ تعجب کردم گفتم بابکم مگه شمارمو نداری گفت همه شماره ها پاک شدن ببخشید گفتم باشه ولی خوب میدونستم دروغ میگه هم تو گروه خانوادگی بود هم وضعیت هاشو میدیدم. بهش گفتم چند ماه گذشته نمیخوای حسابتو بدی ؟ گفت چشم براتون واریز میکنم بعد از چند روز دیدم عکس واتس اپ نیست بهش پیام دادم دیدم یک تیک خورد زنگ زدم بهش دیدم بله فریبا خانوم منو کلا مسدود کرده من اگه می خواستم میتونستم پول ها رو ازش بگیرم بالاخره شوهرش بود یا خانوادش ولی گفتم شاید نداره مدتها گذشت گفتم بی خیال یک روز یکی از دوستان آمد سمتم که آره پارتی گرفتم منطقه پاسداران دوست دارم مثل گذشته بیایی گفتم من متاهل شدم دیگه نیستم دیدم اصرار میکنه گفتم باشه مغازه رو دادم به شاگردم و رفتم لباس عوض کردم رفتیم آنجا همه دختر و پسر قاطی میرقصیدن دیدم اون وسط یکی مثل فریبا داره با یک پسر خوشگل و خوشتیپ داره میرقصه. دقت کردم دیدم خودشه آروم گوشی از جیبم در آوردم ازش فیلم گرفتم به دوستم گفتم میگم اونها که اون وسط میرقصن میشناسی ؟
گفت آره دوستم آرش و دوست دخترش فریبا . چطور ؟
منم به دروغ گفتم فریبا قبلاً دوست دختر من بود الان رفته با این گفت میخوای بندازمشون بیرون ؟
گفتم نه فقط یک کاری بکن. گفت چیکار کنم گفتم وقتی نشستن دست منو بگیر ببر طرفشون بگو این دوستم آقا بابک و آقا بابک اینم دوستم آرش و عشقش فریبا همین گفت چشم. بعد نیم ساعت نشستن گوشی گذاشتم رو فیلم برداری گذاشتم تو جیب پیراهنم گفتم بریم گفت بریم تا رسیدیم بهشون فریبا تا منو دید برق ازش پرید گفت این دوستم آقا بابک و آقا بابک دوستم آرش و دوست دخترش فریبا آرش بلند شد با هم دست داد فریبا بلند شده بود ترس تو چشماش می‌دیدم بلند شد و دست داد و خیلی سرد سلام کرد و یک احو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس یا لز مساله این است
1402/04/04
#لزبین

سلام به همه مخاطبان شهوانی
اسم من نرگس هست و داستانی که براتون میگم برای سال ها پیش هست
من متولد 69 هستم قدم 160 هست پوست سفید دارم و وزنم 50 کیلو
زمان دبستان و راهنمایی در مورد سکس کلا فکر و حسی نداشتم و اطلاعات خاصی هم نداشتم تا اینکه رفتم دبیرستان و من غریب بودم توی اون مدرسه ، مدرسه ما راهنمایی و دبستان هم داشت اغلب بچه ها اکیپ بودن و من جایی توی اکیپشون نداشتم تا اینکه اوایل مهر یکی از همکلاسی های دبستان و راهنمایی رو دیدم اسمش سعیده بود، دختری بود سبز رو با 165 قد و همیشه تک می گشت. کلا توی اون سال ها خیلی باهاش ارتباطی نداشتم . اما خوب مجبور شدم باهاش ارتباط بگیرم توی مدرسه چون مدرسه برام جهنم میشد. 2-3 سال گذشت و پیش دانشگاهی بودیم و من حس های جنسیم بد زده بود بالا .
یه روز با سعیده داشتیم تست میزدیم و من شیطنتم گرفت و گفتم یکی نیست بیاد مارو بگیره، هرشبم بکنه بیخیال درس و دانشگاه بشیم. سعیده هم می گفت حالا میری دانشگاه کیس زیاد هست برای کردن تو. گفتم چی فکر کردی من به هر کسی میدم . سعیده تو روی کسی کراش نداری. گفت راستش میخوای بدونی .
گفت رو تو ، گمشووو بابا ، راستش رو بگو دیگه تا کی میخوای اینجوری باشی یکم حرف بزنم خوب. گفت بخدا رو تو ، و یه لب زوووری ازم گرفت.
من که حسابی داغ کردم ، لبخند رضایت رو زدم و اونم اومد جلو شروع کردم به لب گرفتن و اون دستش رو انداخت لای کونم و حسابی میمالید. رفت سمت پایین کسم و من دیگه رو آسمون بودم. اومد زبون زد روی گوشم و گفت حسابی خیس کردی شیطون . رفتم درب اتاق قفل کردم . و بعدش اومد راحت لباسم رو در اورد. با سوتین و شورت جلوی سعیده بود
گفتم تو هم بکن لباست رو گفت به موقعش . شروع کرد به لب گرفت و خوردن گردن و همزمان با دستش کون و کسم رو میمالید . اوووووف داشتم دیوونه میشد
شروع کرد به خوردن سینه هام. رو روی شکمم رو لیس زد و بعد شرتم رو در اورد و با شرتم کسم رو خشک کرد و شروع کرد به لیس زدن . خلاصه بعد دیدم از بیرون صدای مامانم میاد دیگه قطع کردیم . دیگه اون روز گذشت و من هنگ بودم چه اتفاقی ولی منتظر بودم بازم سعیده رو ببینم . تا فرداش رفتم مدرسه دیدم اومد سمتم کلی با اشتیاق. خلاصه چند روز گذشت و قرار شد دوباره بیاد خونه ما که بشینیم تست بزنیم و درس بخونیم.
اون روز حسابی خودم رو تمیز کردم و اماده شدم برای اینکه بیاد دوباره …
خلاصه شروع کردیم درس خوندن و یهو موقع درست خوندن گفت اگر اشتباه جواب سوالا رو بدی تنبیه میشی. شروع کرد سوال پرسیدن و منم جواب دادن تا اینکه الکی بهونه گرفت گفت یه مورد رو نگفتی باید تنبیه بشی. گفتی چی؟ گفت لباست رو دربیار منم از خدا خواسته دراوردم . همینجوری ادامه داد تا شلوارم رو درآورد و افتاد روم و خوردن کس و کونم . همیجوری داشتم حال می کردم و گفتم کاش سعیده کیر داشتی. اونم گفت کیر !!!
کیر چند سانتی دوست داری ! گفتم نمیدونم دوست دارم بهت بدم اصلا .خلاصه من گفتم سعیده تو هم لباسات رو در بیار دیگه گفت به موقعش . دید ناراحت شدم اونم لباسش رو در اورد. واااااااااااو چه سینه هایی داشت 75 بود و سفت و سبزه.
افتادم روش شروع کردم خوردن سینه هاش اومدم دست رو ببرم پایین گفت نه صبر کن به موقعش کسم میدم بخوری . گفتم پس بخور برای من رو شروع کرد به خوردن کس و کونم و هی انگشت میکرد کونم رو گفتم آی درد داره نکن . هی می گفت عادت میکنی . پس کیر رو چطوری میخوای تحمل کنی . من گفتم مگه دیلدو داری گفت به توچه . من حسابی حشری بودم سعی میکردم بهترین نحو خودم رو در اختیار سعیده بزارم. تا اینکه روی سوراخم یه چیز

Читать полностью…
Subscribe to a channel