dastan_shabzadegan | Unsorted

Telegram-канал dastan_shabzadegan - داستان کده | رمان

196306

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Subscribe to a channel

داستان کده | رمان

ار با هم سکس میکنیم تنهایی با سیاوش ما با هم راحتیم تو باید اوکی بدی گفتم من امشب اصلا حسشو ندارم بزار برای یه شب دیگه گفت باش هرچی تو بگی لبامو آروم بوسید که دیدم الی و سیاوش تو کون همن دارن باهم لب بازی میکنن تاریک بود ولی قشنگ مشخص بود که الی به ندا گفت حریفش نشدی که ندا به الی گفت حریف بد چغر و بد بدنه ایشالا سری بعد میرسیم خدمتشون که الی بهش گفت گفتم بهت وا نمیده تو گفتی با من بیا دیدی پس دیگه حرف بی ربط نزن اونم خندید گفت یخش وا نرفته نگرانش نباش بالاخره میارمش تو راه ندا گفت بیا کارت دارم رفتیم سمت اتاق خوابشون منه گوشه دیوار نگه داشت گفت ببین اینا حشر حشرن الی داشت جر می‌خورد لباشو گذاشت رو لبام دستشم به کیرم خواست کمربندها باز کنه گفتم جون خودت ندا یه شب دیگه اصلا حسش نیست لبامو می‌خورد مثل وحشیا گفت دست بزار بهش گفتم نه گفت بهت میگم دست بزار نمیخام بکنی دستمو بردم سمت کسش واااااااااااااای خیس که چه عرض کنم دریا بود گفت مهرشاد این کیر میخاد امشب بری من تا صبح دیونه میشم الی به من قول داد کاری نداره راحت باش گفتم نه اصلا حسشو ندارم بزار برا بعد که دید واقعا من بدنم یخ کرده و یه جوری شدم گفت باش ولی خیلی ناراحت شد آمدم از اتاق بیرون دیدم الی و سیاوش لب تو لب همدیگن داشتن لب میگرفتن که تا من آمدم خودشونو جمع کردن انگار نه انگار چراغا روشن شد منم رفتم تو دستشویی یه آبی به صورتم زدم و از اینجا حرف های ندا و الی تو اتاق که بعد برام گفت . بابا این چ سگیه الی نذاشت هرچی باهاش حرف زدم انگار نه انگار چقدر سفته . دیوونه من که بهت گفتم این اینکاره نیست اونم جلو شوهرت گفتم احمق بیا خونه ی ما راحت بکنین با هم این روش نمیشه جلو شوهرت . الی سیاوش دوست داره ببینه وقتی منو میکنی خیلی خوشش میاد چند بار منو کردی با دیلدو خوشش آمد مگه من میتونم بهش بگم نباش حرفا میزنیا…
چی گفت حالا گفت بزار برای دفعه بعد . خب ندا صبر کن یکم یخش وا بره نگرانش نباش .
اه گوه تو این شانس کلی خودمو آماده کرده بودم باشه هرچی تو بگی . الی آمد دم دستشویی گفت عشقم خوبی گفتم ریدی با اون سوپرایزت گفت کدوم سورپرایز گفتم همین رفیق جندتون گفت اینکه سورپرایز نبود مونده حالا گفتم آره احتمالا الان سیاوش میخواد منو بکنه خندید گفت نه دیوونه سورپرایز تو خونست نه اینجا. این خرم من بهش گفتم تو بهش راه نمیدی هی اصرار تخمی کرد چشمش کور شه الانم کس درد میگیره تا صبح حقشه گفتم بیا بریم من حالم خوب نیست دارم بالا میارم .حس خوبی نداشتم ندا زن خیلی خوشگلی بود جوون و خوش هیکل ولی تا بحال زنی را جلوی شوهرش نکرده بودم و احساس تنفر داشتم وقتی منو می بوسید بماند که دو روز بعد بالاخره این اتفاق افتاد که براتون تو داستانای بعدی میگم . رسیدیم خونه دیدم این فنچا خونه را با شمع درست کردن تو اتاق اسم m ♥️ L با شمع درست کرده بودن لباسای سکسی و بادی خیلی خوشکل که من تا دیدم اصلا حسو حالم عوض شد که تو داستان بعد سورپرایز مافوق تصور الی را براتون میگم که همش سرشار از سکس و ترکوندن کس الی و این دوتا فنچاست .
نوشته: مهرشاد
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

و بهش گفت نازی درست حرف بزن باهاش که رید به خودش و خودش و جمع کرد.
تقریبا یه ساعتی تو استخر و جکوزی بودیم که گفت من خستم میرم بالا مهرشاد تو کی میای گفتم منم خستم الان میام گفت باشه بیا یکم استراحت کنیم بعد بزنیم بیرون من یکم خرید دارم هدیه باید بخرم برا الی و بریم آنجا گفتم باشه. به نازی و شهرم گفت برین باشگاه و تمیز کنین غذاتونم بالاست تموم شدین بیاین بالا ناهار بخورین ما غذا خوردیم که رفتن و الیم رفت یه دوش گرفت و بدن خودشو شست و رفت بالا . آمدم بالا دیدن این دوتا کس فنچ دارن غذا میخورن دوتا نیم تنه و یکی یه شلوارک کوتاه که قشنگ اینقدر چسبیده بود بهشون که خط کس دوتاشون قشنگ پیدا بود. مهرشادم عشقم بریم بخوابیم من خیلی خستم که منم آروم آروم آمدم تو تختخواب الی یه تاپ پوشیده بود یه شرت سفید. بغلش کردم و یکم لبای همدیگرو خوردیم و بهش گفتم دلم میخواد جرت بدم چرا دو روزه دهن منو سرویس کردی چرا نمیزاری سکس کنم گفت اینقدر عجول نباش امشب به آرزوت میرسی گفتم واااااااااا عمدا به این دوتا گفتی بیان بالا که من با تو سکس نکنم گفت چی میگی اینا ۲۴ ساعت اینجا برا من کس لیسی میکنن حالا من ازشون بترسم دیوونه نه نترس امشب برات سورپرایز دارم الانم اگه هول کسی بیا بکن توش شرتشو درآورد و گفت بکن اگه میخای. گفتم دهنت سرویس که حرف حرف خودته بپوش شرتتو نمیخام گفت شب حالی بهت بدم که تو رویاهاتم تصورشو نکنی. گفتم آره دوروزه همینو میگی دیشبم همینو میگفتی. گفت اگه امشب سورپرایزت نکردم هرچی میخوای بگی بگو گفتم باش بخواب که گفت کیرتو بچسبون به ‌کونم عشق میکنم وقتی میچسبونیش بهم گفتم خدایی تو خلی از اینور میگی نکن از اینور میگی بچسبون بهش.
ساعتای ۷ بود بیدار شدیم این دوتا فنچم تو بغل هم خوابیده بودن تو پذیرایی الی رفت بالا سرشون گفت نازی مامانم پاشین قربونتون برم من الهی چرا اینجا خوابیدین چرا نرفتین تو اتاقتون که گفتن ما بدون تو خوابمون نمیبره تو مارو دوست نداری که رفت وسطشون خوابید و شروع کرد جدا جدا بوسیدن و خوردن لبای این فنچا. بهشون می گفت پدر سوخته ها دوباره لوس شدین بسه دیگه پاشین من باید برم خونه ندا امشب مهمونم باید بیاین موهامو درست کنین خوشگلم کنین ها که بلند شدن پتو و اینارا زدن اونور با الی سه تایی رفتن حمام یه نیم ساعتی تو سر مغز هم میزدن و شیطونی میکردن همدیگه رو بغل میکردن ولی معلوم بود خبری از سکس نیست.
الی گفت مهرشاد جان حوله هارو از تو کشو بده بهم لطفا عزیزم در کشو را باز کردم که حوله بردارم دیدم زیر یه حوله سه تا دیلدو هست یه دستگاه ویبره و سه تا دستبند پلیس و یه عالمه وسیله برای شکنجه و دستبند کلی آت و آشغال که هنگ کرده بودم این چیزا چیه تو همین حین بودم که الی گفت مهرشادم یخ زدم چی شد حوله منم سه تا حوله را برداشتم دادم بهش انگار نه انگار که این چیزا رو دیدم. همش تو ذهنم این بود اینارا میخواد واقعا چیکار ولی به خودم گفتم احتمالا با این دخترا اینجوری لز میکنه که خدایی خودمم حالم بد شد گفتم دهنش سرویس چه کیفی میکنه با اینا . نسکافه خوردیم ساعتای 8:30 بود که رفتیم یه فروشگاهی شکلات بخریم برای الی. الی یه لباس سکسی سفید مجلسی پوشیده بود برق برقی و قشنگ بالای سوتینش پیدا بود تقریبا عینه همون چیزی که شب قبلش پوشیده بود ولی این دو تیکه بود دامن کوتاه‌تر و چاک بغلشم باز تر شکلات خریدیمو رسیدیم در خونه ندا اینا زنگ زد براش درو باز کرد رفتیم تو پارکینگ از همونجا پیاده شدیم و رفتیم به سمت خونه ندا یادم رفت یه چیزی و بگم وقتی می خواستیم از خونه بیایم بیرون به این دو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

چرا بامن اینکارو کردی و هی دست و پاشو می‌کوبید رو زمین و مشت میزد به من. گفتم الی چته چرا اینجوری میکنی گفت من ۴ ساله فقط لز میکنم از همه ی مردا متنفر بودم اون شب نمیدونم چرا آمدن خونه ی تو چرا باهات سکس کردم من الان ده روزه هیچ جوری نمیتونم لز کنم حالم بده دلم میخواد ولی تا تو نیومده بودی داشتم میمردم امشب که دیدم تو مهمونی همه مثه سگ دارن برات پارس میکنن و سمانه که کیارش سه ماه نتونسته بود بکنتش چجوری به تو همین امشب داد هنگ بودم و الان خوشحالم تورو دارم مهرشاد جان الی بهم خیانت نکن برام مهم نیست کیو میخوای بکنی ولی من در جریان باشم و خیالت راحت باش اینقدر دور من هست که من اجازه میدم هرکاری خواستی بکن فقط با اطلاع من که گفتم هزار بار گفتی گفتم چشم . یعنی نمیدونم چرا اینقدر دوسش داشتم نه بخاطر سکس اون روز تو حمام قشنگ ضعف و ناامیدی تو چشماش دیدم کسی با این همه ثروت و مال و دارایی اینقدر ضعیف باش برام قابل هضم نبود ولی تو همون لحظه گفتم الی چقدر کیارش و دوست داری گفت داشتم خیلی داشتم ولی الان حالم ازش بهم میخوره ببین مهرشاد کیارش نون شبم نداشت بخوره من کیارشو کیارش کردم یه آدم یه لا قبای گشنه که کار تعمیر اسپیلت می‌کرد ۴ سال از طرف من و دوستام کشید و خورد و برد به جایی رسید که همین سمانه جنده ۵۰۰ سکه طلا بهش داد که باهاش تجارت کنه خورد یه آبیم به روش از تموم دوستای من کشید.
میکرد و میبرد میخورد تخمشم نبود فقط برای قیافش اینقدر دختر دورش ریختم که خودشم باورش شده بود یه گهیه ولی خوب مالید در من تا ‌چند تا جنده مثه این سمانه دوستاش دوریال بهش دادن دیگه خدارو بنده نبود ولی نگران نباش دهنشو سرویس میکنم . خب از کجا معلوم تو فردا همین بلارو سرم نیاری تازه از اون فیلم نداری از من داری گفت تو مگه قراره منو دور بزنی گفتم نه گفت پس خفشو اگه دورم زدی دیگه فیلم تو نمیخوام خودم با ماشین از روت رد میشم اگه کیارش و دوست داشتم اینو بدون من دیوانه وار عاشقت شدم که با اینکه میتونستی هر کاری باهام بکنی چقدر بهم احترام گذاشتی. اینو بدون یه زن اولش دنبال رفتار درست و شخصیت از یه مرده. کردن و تیپ و سکس این اراجیف آخرین گزینست برای یه زن. یه زن تا وقتی دلش نلرزه محاله بره تو بغل یه مرد پس توام آدم باش قدر چیزی که بدست آوردیو بدون گفتم چشم . یکم لباشو خوردم که گفت تو الان کجایی ؟؟؟ گفتم یعنی چی اینجا گفت دیونه میدونم دقیقا کجا. گفتم تو حمام. گفت چند دقیقه تو حمامی. گفتم ۲۰ یا ۲۵ دقیقه. گفت من الان لخت لخت تو بغل توام درسته. گفتم آره. گفت فرق بین و تو بقیه میدونی چیه تو ۲۵ دقیقه تو حمام لخت تو بغل منی اما کیرت خوابه میدونی چرا چون شعور و درک اینو داری که من به تو گفتم برای سکس نباش وقتی باهات حرف زدم فکرت تو کیرت نبود به من توجه میکردی هول نیستی که فقط دنبال کردن باشی اینه که منو عاشق خودت کردی حالا فهمیدی چرا میخوامت. که من هنگ بودم خدایی تو حمام اصلا به سکس فکر نمیکردم فقط ناراحتش بودم.
همدیگرو شستیم و بدون اینکه من بخام حرکت سکسی بکنم خوب شسمتش حتی کسشو دست کشیدم شستمش رفت بیرون گفت صبر کن برات حوله بزرگ بیارم. زیر دوش به حرفاش فکر میکردم و جالب بود برام که آمدم بیام بیرون بوسم کرد و گفت آفرین که تو حمام کاری نکردی همین که هول کس نیستی دوس دارم مهرشاد بزار و بهم ثابت کن که کنار هم میتونیم عالی باشیم گفتم خیالت راحت تا آخرش پاتم تا ابد و یک روز که خندید و گفت خیلی شیطونی بوسم کرد و رفت بیرون از اتاق منم خودمو خشک کردم و خوابیدم و داشتم به حرفای داخل حمامش فکر میکردم.
م

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ن می‌آمد. دیدم که محمد از بیشتر ناراحت و سرخورده و پشیمان است. برخاستم. با اینکه تمام بدنم درد می‌کرد، رفتم سمت محمد. دستمال کاغذی را گرفتم و کیرش را کاملا تمیز کردم. ازش خواستم او هم باسن و سوراخم را با دستمال تمیز و پاک کرد. با دستش دم سوراخم را مالید و گفت: «خیلی درد کشید امروز مه هم که بلد نبودم» گفتم: «فدای سرت محمد. عادت می‌کنه»
نوشته: کهکشان راه شیری
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

د و گفت: «میشه لبایته ماچ کنم؟» گفتم: «آری چرا نمیشه» گردنم را کشید سمت خودش و مثل یک تشنه چند روزه لب‌هایم را می‌کشید. نفسش تند شده بود و تماس لب و وصورت محمد با لب‌ و گونه‌هایم لذت زیادی داشت. خودم را کشیدم و گفتم: «حالا نوبت من اس» گفت: «آزادی میثم» گفتم: «میشه پشت پایت را ماچ کنم؟» تعجب کرده بود و گفت: «این چه کار اس میثم؟ زشت است بی‌احترامی میشه برات ولی مه مانع نمی‌شم» من هم با عجله تمام خودم پای محمد را بلند کردم و داشتم می‌بوسیدم که دست دیگرم را محمد برد سمت کیرش که از روی لباس داغی و سفتی‌اش را حس می‌کردم. بلند شدم و فورا شروع کردم به مالیدن کیرش. محمد چشمانش را بسته بود انگار کمی‌ می‌شرمید. محمد فقط نفس‌های عمیق می‌کشید و من داشتم کارم را می‌کردم. شلوار محمد را دادم پایین و برای اولین‌بار دیدم کیر صاف و قلمی شاید 16 سانتی خوش‌رنگ و تمیز محمد در دستم است. دستان سفید و ناخن‌های باریک من وقتی دور کیر محمد حلقه شده بود، واقعا به دستان یک دختر می‌ماند و یک حس زنانگی عجیبی داشتم. محمد را می‌دیدم که لذت می‌برد و غرق لذت می‌شدم از اینکه توانستم به محمد این حس خوب را بدهم. گفتم: محمد آبت نیایه!» گفت:« نی نمیایه دیشب دوبار خالیش کردیم» گفتم: « تو هم بی‌کار نشین دیگه» دستش را بردم سمت کونم که خیلی بی‌تاب بود. من عاشق دست‌های محمد بودم آرزو داشتم ناخن‌هایش کونم را بمالد. حتی از تصور اینکه انگشت محمد داخل کونم است، داغ می‌کردم. بالاخره کونم را به دست محمد سپرده بودم تا بالاخره محمد به حرف آمد.
-«میثم مه خیلی تحریک شدم باید ارضا شوم وگرنه دردش دیوانه می‌کنه»
-«نگران نباش محمد مه ارضایت می‌کنم. تو با پشت بخواب دیگه کار نداشته باش»
-«خوب است ببینم چه میکنی»
یک تف چسبناک انداختم سر کیر محمد و شروع کردم به خوردن. از اینکه میر محمد انحراف نداشت خوردنش تا آخر خیلی راحت بود و تا حلقم فرو می‌کردم و پس می‌کشیدم. ولی متوجه بودم که دندانم به کیر محمد تماس پیدا نکند چون ممکن است اذیت شود. از تخم‌هایش که لیس می‌زدنم تا سر کیرش. کیر محمد خیس از آب دهن من و همچنان سفت و سخت بود و هوای خوابیدن نداشت. من هم از خدا می‌خواستم آبش نیاید چون ممکن است به سکس خاتمه دهد. برخاستم و سریع خودم را لخت کردم و روان کننده را گرفتم داشتم به سوراخم می‌مالیدم که محمد چشمانش را باز کرد.
«چه می‌کنی دیوانه؟ کرم ره مصرف نکو مه داخل نمی‌کنم»
«تو کار نداشته باش مه هم نمی‌گم تو داخل کن»
روان کننده را استفاده کردم و برگشتم سروقت محمد. کیرش همچنان سفت و مستقیم ایستاده بود و معلوم بود خیلی تحریک شده است. رفتم و این بار همچنان که محمد با پشت خوابیده بود، هر دو پایم را دو طرف محمد گذاشتم دوباره کیر محمد را گرفتم و به باسن و سوراخم می‌مالیدم. محمد با چشمان بسته لبخندی تحقیرآمیزی می‌زد و ولی کیف می‌کرد. زیاد طول نکشید و حالت نیمه نشسته خسته‌ام کرد و برخواستم. گفتم:
«ارضا نمی‌شی محمد»
«برخواست گفت می‌شم اگر تو لنگاتو (پاهایت را) بالا بگیری مه بین ران‌هایت بشینم» فهمیدم چه می‌گوید.
«بیا اینه لینگا بالا ولی تو مگر نگفتی داخل نمی‌کنم ههههههه»
وقتی با هردو دستش پاهایم را گرفت، با خود گفتم کار تمام است و این تا خودش را خالی نکند رها نمی‌کند. از اینکه کاملا در اختیار محمد بودم حس خیلی خوبی داشتم. محمد با حرص تمام لب‌ها و گردنم را می‌خورد و کیرش را دم سوراخم می‌مالید ولی فشار نمی‌داد و همینطوری می‌خواست ارضا شود. من دیگر تقریبا دیوانه می‌شدم. با دستم کیر محمد را دم سوراخم می‌گذاشتم ولی فشار نمی‌داد. چندین

Читать полностью…

داستان کده | رمان

در دلم راه یافته بود. همواره فکر می‌‌کردم به احترامی که من و محمد به هم داشتیم، به اینکه او دقیقا چه چیزی فکر می‌کند؟ اگر صدها مایل از گرایش شبیه من فاصله داشته باشد دیگر حتی نمی‌‌توانیم با هم کار کنیم چه رسد به اینکه از هم لذت ببریم. آن شب حتی نفهمیدم چه خوردم، کم خوردم یا زیاد. حوصله نشستن و فیلم‌دیدن و صحبت‌کردن و هیچ چه را نداشتم. می‌رفتم در بالکن خانه سیگاری روشن می‌کردم و تا دود آخر می‌کشیدم و با چندتا سرفه عمیق برمی‌گشتم اتاقم و باز همین دور باطل. با خود فکر می‌کردم که چه می‌شد اگر جامعه امثال من را همینگونه که هستیم می‌پذیرفت، چه می‌شد اگر من نیز مثل بقیه دگرجنس‌گرا و راحت بودم، چه می‌شد اگر محمد حد اقل می‌گفت که من هم تمایل دارم و الان اینجا می‌بود و بجای این همه نگرانی سرم را روی شانه‌هایش می‌گذاشتم و…
از دلهره اینکه فردا چه خواهد شد، با محمد چگونه روبرو شوم، اصلا فردا با من دست خواهد داد یا به عنوان یک پسر مذهبی اصلا اجازه نخواهد داد که به وی نزدیک شوم بخود می‌پیچیدم و ته دلم هر لحظه خالی‌تر می‌شد. ساعت قریب 12 شب بود و کم کم چشمم می‌سوخت که صدای پیامک تلفن سکوت اتاقم را شکست. در کمال ناباوری پیام از محمد بود!!! جا خوردم از اینکه او هیچ‌گاه نصف شب به من پیام نمی‌داد و معمولا زود می‌خوابید تا فردا زود بیدار شود.
-«سلام خوبی؟»
-«سلام. شکر. خودت خوبی؟» با دلهره پاسخ دادم
-«شکر. خوبم. آنلاین بودی گفتم باش یک پیام بانم» از اینکه شاکی نبود جان گرفتم.
-«ها. تشکر سلامت باشی. چطور نخوابیدی هنوز؟»
-«والا چه بگم! امشو هیچ حالم خوش نیست. خانومم پرسیده چه کردی؟ اما چیزی نیست که بگم.»
-«خوب بگو محمد چرا حالت خوش نیست مگه چیزی شده؟» اصلا بروم نمیارم که چیکار کردم.»
-«نه چیزی نشده ولی از روز تا حال، ماساژت بیخی تعادل روانی‌مه بهم زده. نمی‌دانم چه بگم»
-«ببخشی محمد مه نمی‌دانستم اذیت میشی وگرنه دست نمی‌زدمت»
-«نی نی میثم! مه اذیت نشدم تشکر فقط هرچه تلاش می‌کنم مسئله امروز ره فراموش نمی‌تانم»
-«خوب فراموش نکن! مگر چیزی شده؟»
-«اری میثم! کاری که مه و تو کردیم خیلی گناه داره. نباید ایطو می‌شد.»
-«البته هدف مه او نبود ولی شد دیگه. حالا از زیادی گناهش ناراحتی یا چیزی دیگه؟»
-«از هر دو میثم! مه تا حال سمت بچه نگاه نکردیم و امشب اصلا دلم نمیشه کت خانمم بخوابم»
-«محمد بگو دقیقا منظورت چه اس؟ راحت باش. خدا مهربانه.»
-«منظورم که دستای تو از دستای خانمم بهتر بود و هیچ آرامش ندارم. هر لحظه بیادم میایه»
-«اهممممم بیا بچه ره ببین! نکنه توقع داری همیشه برات بمالم»
-«ههههههه والا چه بگم میثم! با اینکه می‌دانم زیاد گناه داره ولی کمی خوش دارم.»
-«خووووووو چطو رویت شد ایطو بگی بچه پاک و پاکیزه؟ از گناهش نمی‌ترسی؟»
-«هموطو که تو رویت شد مالش بتی ههههههه! راستش از گناهش هم می‌ترسم»
-«خوووووو که اینطور. اگر کاره فقط در حد مالش نمانی چطور؟ نکنه توقعت بالا بره!»
-«نی نی میثم. مه خودم هم راضی نیستم ولی بیخی دیوانه کرده این حس لعنتی»
-«اهممم. می‌دانم. اگر کاری نداری مه آف می‌شم» حالا دیگه من بودم که باید ناز می‌کردم.
-«نی نی کجا میری؟ خی مه چه می‌شم؟ میشه پس فردا بازم استخر بریم؟»
-«نی دیگه تو خانمت پهلویت اس چه غم داری؟ استخر هم زود است فعلا.»
-«خانم مره چه می‌کنی ولا اگر اندازه نصف تو ازین کارا بلد باشه»
-«فردا می بینیم اوکی محمد؟» دیگه باید محمد بود که تلاش می‌کرد.
آف شدم و انگار که یک جان تازه یافته بودم. رفتم باقی‌مانده غذای شب را گرم کردم و کاملا خوردم. خسته‌ام اما از این

Читать полностью…

داستان کده | رمان

انتینر بکش. همونجا که همه رفته آب و آب‌میوه و فست‌فود می‌خورن، سیگار هم می‌کشن.» گفتم: «ببخشید من متوجه نبودم.» گفت: «چطور متوجه نبودی مگه اعلانات ممنوعیت سیگار ره نمی‌بینی؟» گفتم: « نی! مه سواد خواندن ندارم کاکا جان.» این حرف بیشتر عصبانی‌اش کرد و همین‌طوری که غُر می‌زد، او رفت سر میزش و من رفتم سمت استخر اما دیدم دیگر خبری از برخواستگی کیرم نیست و خودم هم متوجه نشدم که چه زمانی خوابیده ولی از بس که با تمام توان سیگار کشیده بودم هم سینه‌ام خیلی می‌سوخت و هم کمی حالت گیجی داشتم.
پریدم داخل استخر البته من شناگر خوبی‌ام و در شنا هیچ کدام از دوستانم هم‌پای من نبودند. همه وقتی دیدند من پیدا شده‌ام لب به اعتراض گشودند که کجا بودی؟ گفتم: «رفتم سیگار کشیدم». خیلی مراقب بودم و تلاش می‌کردم نزدیک محمد نباشم.
کمی شنا کردیم و همه رفتند سمت سونای بخار. محمد هم پایش را لب استخر گذاشته بود تا برود که من صدا کردم. گفتم: «ما تازه آمدیم چه خبر است؟ صبر کن کمی شنا کنم من هم که خسته شدم، باهم می‌ریم.» قبول کرد ولی لب استخر نشست. دیدم شورتش که خیس شده و چسبیده به بدنش، برجستگی کیر و تخم‌هایش به خوبی پیداست. دوباره بر سرم همانی آمد که در رخت‌کن آمده بود. حسابی راست کردم امام این‌بار داخل آب بودم و معلوم نبود و داشتم این‌طرف آن طرف شنا می‌کردم. چند دقیقه‌ای گذشت گفت: «میثم بیا بریم. بدنم خشک شد.» گفتم: «نباید خشک شود. یک‌بار دیگه بپر داخل آب، بعد می‌ریم.» پرید و یک دوری شنا کرد و آمد گفت: «بریم!» رفتیم سونای بخار که فوق‌العاده داغ است و پر از مه و بوی ویکس خیلی تیز. کسی دیده نمی‌شد و فقط صداها شنیده می‌شد و کاملا ناپیدا بود. دوستان من و محمد نیز بین هم صحبت می‌کردند و فهمیدم همه در یک ردیف نشسته‌اند. من و محمد هم نزدیک هم نشستیم به گونه‌ای که فقط می‌شد من و او همدیگر را ببینیم، همه جا تاریک بود. لحظه‌ای گذشت همه رفتند، یکی از دوستان مان صدا کرد «میثم!»، «محمد!» من پاسخ دادم بلی! گفت: «کجایین شما؟ بریم استخر!» گفتم: «ما تازه آمدیم. شما برید ما فورا می‌آییم.» وقتی همه رفتند و مطمئن شدم کسی نمانده، ناخودآگاه به محمد گفتم: «می‌خوای ماساژت بدم؟» گفت: «نه! مگه اینجا جای ماساژ است؟ جای ماساژ در سونای خشک است اینجا نمیشه.» گفتم: «میشه. تو بخواب.» دست بکار شدم و خواباندم. می‌خواستم دست‌ پای محمد را لمس کنم فقط تا خیلی حسرت به دل نمانم. شانه‌ها و پشت گردنش را مالیدم (بلد هم که نیستم). دستش را می‌کشیدم، لذت فوق‌العاده داشت. سمت پایش رفتم و با عشق تمام پایش را می‌کشیدم درست مثل خانمی که خستگی شوهرش را بعد از کار با عشق تمام رفع می‌کند. نفسم تند و کیرم فوق‌العاده راست شده بود ولی سونا مه‌آلود بود و محمد نمی‌دید. فهمیدم محمد هم از این ماساژ غیرحرفه‌ای لذت می‌برد. با پشت خوابوندمش کمی بی‌تابی می‌کرد که کاشی سونا داغ است، اما قابل تحمل بود. چشمانش را بسته بود. سینه‌هایش را مالیدم. واقعا سینه‌های یک مرد بود، عضلانی و سفت. وقتی دستم را به سینه‌های خودم می‌زدم و دست دیگر به سینه محمد بود، حس دخترانه شدیدی بمن دست می‌داد. همین‌طوری پایین آمدم سمت شکمش که اصلا افتادگی نداشت و سفت و منظم بود. سمت ران‌هایش آمدم و تا جایی که ممکن بود نزدیک کیرش را ماساژ دادم. سمت پاهایش رفتم و دوباره دست کشیدم تا آخر. محمد داشت از این ماساژ کیف می‌کرد و چشمانش همچنان بسته بود. کیرش همچنان بی‌حال و خوابیده بود و به نظر می‌رسید که حسش نسبت به من و هر همجنسی هیچ چه نیست و کاملا راحت بود.
با خود فکر کردم که چکار

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سوپراستار مذهبی من
1402/04/08
#عاشقی #افغان #گی

محمد پسری حدود 24 ساله با قدی نسبتا بلند، اندام نیمه‌لاغر رنگ پوست مایل به مشکی دارد و خیلی سفید نیست. مهم‌تر از آن که مذهبی است و ریش نسبتا کمی می‌گذارد. برای من خیلی مهم نبود و با اینکه اصلا ریش دوست ندارم، با ریش کم محمد می‌شد کنار آمد. بر علاوه خصوصیات دیگری داشت که در ادامه خواهم گفت، برای من به شدت جذاب و دیوانه‌کننده بود. لب‌های کلفت رنگی، دست و پای سفید و کم‌مو و اندام نسبتا تپل من شاید هر پسری را وسوسه می‌کرد اما فکر می‌کردم مقابل باورهای آهنین و خشک محمد کاملا بی‌اثر است. مدتی بود که در یک محیط بودیم و محل کارمان یک‌جا بود. من از ابتدا که آنجا رفتم، هیچ حسی نسبت به محمد نداشتم و اصلا این مساله را کلا فراموش گرفته بودم که من هم قبلا‌ با دیدن اندام مردانه یک پسر جذاب، دلم ضعف می‌رفت و تا چند روز پیش چشمم بود.
حدود یک سال و نیم گذشت و من و محمد همچنان به عنوان دو دوست همکار و نه بیش از آن، به همدیگر احترام داشتیم. در این یک سال و نیم، در ابتدا کم‌تر به محمد فکر می‌کردم و او را نیز مثل صدها جوانی که روزانه سر راهم برمی‌خوردم، می‌دیدم و تلاش می‌کردم اصلا به این موضوع خاصی در مورد او فکر نکنم. اتفاقی پیش آمد که بقیه از آن محیط به جای دیگری منتقل شدند فقط من و محمد ماندیم. شرایط جدید کمی نگرانم می‌کرد تا مبادا در مقابل این حسی که مدت‌ها است سرکوب کرده‌ام، کم بیارم و در جایی بلنگم و خودم را ببازم. در هر حال روی خودم اطمینان داشتم که خودم را حفظ می‌کنم. روزی اولی که تنها بودیم، تا ظهر کار کردیم و گاها محمد سر صحبت را باز می‌کرد و چیزهایی از مسائل موبایل و کامپیوتر می‌پرسید. من هم تلاش می‌کردم آنچه را بلد بودم در اختیارش قرار دهم. سر ظهر دوتایی سر سفره نشستیم و مشغول صرف نهار شدیم. قبلا بقیه بودند و حواس مان پراکنده بود و همین گونه با شلوغ سفره نهار جمع می‌شد. اما امروز فرق می‌کرد و فقط خودم بودم و خودش. کمی دلم می‌لرزید که نباید به اندام یک پسر زیبا دقیق نگاه کنم چون دیگر فراموش‌کردنش سخت بود و در گوشه ذهنم می‌ماند. با این حال یک‌باره دل کردم و به محمد که روبرویم نشسته و داشت غذا می‌خورد، با دقت و تشنگی کامل نگاه کردم؛ این همان آغاز باختن بود! موهای سیاه و نسبتا درازش، از پشت چشم چپش طوری افتاده بود که وقتی سرش پایین بود، یک چشمش دیده نمی شد. چشم راستش که دیده می‌شد با ابروی تیره و پلک‌های بلند خودش را نشان می‌داد. شانه‌‌های مردانه نیمه‌لاغر یک جوان خوش‌هیکل، حس قدرت و سلامتی و مردانگی را به بیننده می داد و پیراهن دست‌دوزی‌شده که سینه و آستین‌ها را با دست گل‌کاری کرده بود، بر این بدن خوش‌تراشیده خیلی خوب می‌آمد. دستان صاف، بی‌عیب و کمی‌سیاه‌رنگش، را گاهی سمت قاشق می‌برد و گاهی هم روی زانویش می‌گذاشت و آرام غذا می‌خورد. محمد عادت نداشت جوراب بپوشد و همیشه تمیز و مرتب و پاکیزه بود. خیلی تلاش کردم که ادامه ندهم منتها نشد. چشمم به پای محمد افتاد که با یک رنگ مردانه و چند تار موی روی پشت و ناخن‌هایش و در عین حال مردانه و بزرگتر از آنچه من انتظار داشتم. ضربان قلبم تند شد. من علاوه بر چهره و قیافه طرف، به زیبایی و فرم دست و پایش نیز اهمیتی بسیاری می‌دهم و یک دست و پای خوش‌فورم، همیشه برایم تحریک‌کننده بوده است. محمد سرگرم غذاخوردن بود و من تقریبا دیگر مزه غذا را نمی‌فهمیدم. دست و پای و اندام محمد آنقدر جذاب بود که دلم می‌خواست بپرم و ماچ کنم اما نمی‌شد و چیزی تا حالا بین من و محمد نبود. من همیشه عادت داشتم تند تند می‌خوردم اما امروز ظرف غذایم را نیمه گ

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کل کیرشو با روناش کف مالی کرده بودم،کیرشو تکون میدادم محو تماشاش بودم که گفت بسه حالا نوبت پشتمه که بشوری،پشتشو کرد بم کون بزرگش بالای سرم نزدیک به صورتم بود،گفت که دست کنم لاش قشنگ همه جارو بشورم، منم شرو کردم به شستن لمبراش، بعد چن لحظه خم شد رو به جلو لمبراش از هم واشد،که از بین اون کون بزرگ سوراخ صورتیش نمایان شد انگشتمو کشیدم روش مالشش میدادم تو همین حین میلم بیشتر شده بود داشتم جذبش میشدم صور تمو بردبودم نزدیکش
گرمای تنش اون نرمی که لمس میکردم باعث شده بود دوست داشته باشم بوسه بارونش کنم،همینطور که داشتم با انگشتم سوراخشو بازی میدادم،دیدم که کم کم داره باز میشه، سر انگشتمو به ارومی کردم توش که متوجه ناله های خفیف مامان شدم،گفت آفرین پسرم انگشتتو بیشتر فرو کن توش و قشنگ بشور، انگشتمو آروم تا ته میکردم توش در میاوردم،میدیدم که مامی کیرشو گرفته بود می مالید ، بعد چن لحظه برگشتو ازم تشکر کرد خم شد لبامو بوسید رفتیم زیر دوشو از حموم زدیم بیرون
تو اتاق وقتی داشت خشکم می کرد ازم پرسید که دوست داری بازم مامی رو بشوری یا باز من پشتتو بمالم ک گفتم اره،که بهم فهموند که نباید راجب این کارا با کسی حرف بزنم و باید بین خودمون بمونه،منم گفتم باش که یه بوسم کرد لباسامو عوض کرد گفت برم تو حال تا بیاد باهم بازی کنیم
تو حال مشغول بازی با وسایل ورزشیش بودم که دیدم بایه تاپ سفید گشاد و یه ساپورت مشکی که پاش کرده بود اومد(هیکل درشتی داشت و با اون کون رونای بزرگش داشت ساپورتو پاره میکرد)،گفتم وای مامان چه خوشگل شدی تو این لباسا حالا چه بازی کنیم،
گفت میخوایم با هم کشتی بگیریم ولی اولش باید گرم کنیم،وایساد بغلمو ازم خواست که هر کاری اون میکنه انجام بدم، چند تا حرکت کششی انجام دادیم بعدش اومد جلوم رو دو زانو نشست گفت خب بیا شروع کنیم ببینم چقدر زور داری تپل و، گلاویز شدم هر کاری میخواستم بکنم که بگیرمش نمیشد با دستای بزرگش مانع میشد که یه دفعه منو چرخوند خوابوندم کف زمین
خودشو انداخت روم گفت گیرت انداختم حالا اگه میتونی خودتو آزاد کن،هرچی تقلا میکردم نمیشد
چمبره زده بود روم نمیتونستم جم بخورم،روم نیم خیز شد دستامو برد بالای سرم،پاهامو با روناش قفل کرده بود هی کیرشو فشار میداد به پشتم منم یه شرت فوتبالی بیشتر پام نبود قشنگ برآمدگی کیرشو زیر اون ساپرت روی کونم حس میکردم خوشم اومده بود شل شده بودم اون روم تسلط کامل داشت
بعد تکرار مداوم گفت خوشت اومده ها نمیخوای خودتو آزاد کنی که گفتم اره دوست دارم وقتی اینجوری خودتو بالا پایین میکنی بدنم حال میاد،
خندید و خودشو انداخت روم سینه های درشت نرمش اومد رو صورتم که به یه سمت گذاشته بودم رو زمین،
زیر تنش گم شده بودمو اون هی محکم تر خودشو میکوبوند رو کونم،قربون صدقم میرفت،پر از حس شهوت شده بودم دوست داشتم زیر تنش له بشم،
یه نیم ساعتی تو همون حالت روم خوابیده بود و با کون گندم حال میکرد این آخریا دیگه حرکاتش تند تر خشن تر شده بود کیرش انقدر بزرگ شده بود که از شلوارش زده بود بیرون،با تعجب گفتم وای مامان دودولت چقدر بزرگ شده با یه لبخند ملیحی گفت اره جونم داغ کرده، واسه کون تپل تو اینجوری شده و این یعنی بازی کردن با تو داره بهم خیلی خوش میگذره،
گفتم به منم خیلی خوش میگذره خوشم میاد وقتی روم میخوابی، میشه وقتی میخوابی روم سوراخمم بمالی،گفت بیا یه کاری کنیم پاشد وایساد جلوم شلوارشو کشید پایین کیر بزرگش افتاد بیرون گفت با این سوراختو میمالی ولی اول باید خیسش کنی تا بهت حال بده منم گفتم باشه چطوری خیسش کنم
اومد جلوتر چسبید بهم صورتم چس

Читать полностью…

داستان کده | رمان

֎داستان نامادری کیر کلفت֎
1402/04/08
#نامادری #دوجنسه #فتیش

پارت 1:توضیحات
༼سلام این یه داستانه با⇧این موضوع مثل همه داستانای دیگه ساخته ذهنه که حالا شما میگین >مریض،آره قبول مریض،مثل شمایی که اینجا فعالیت داری،
اگه خوشت نمیاد ازین مدله داستان میتونی نخونی
اگر انتقاد یا حرفی جز بی احترامی⁍هرچند به چپمم نی⁌ هم دارین واسه بهتر شدنش میتونین نظر بدین ،من معتقدم برای لذت اینجا میاین خودتون خوب می‌فهمید منظورم چیه از لذت پس خوبه که داستانی که واستون لذت بخشه رو جستو جو کنین
پارت2:قسمت۱
۶سالم بود که تنها فرد خانوادم یعنی بابام رو هم از دست دادم هیچکسی رو نداشتم و تا یه سال تو آسایشگاه با کلی بچه دیگه روزامو سپری میکردم
هر هفته خانواده هایی میومدن و سرپرستی بعضی بچه هارو به عهده میگرفتن،من روی خوشی از بابام ندیدم مادرمم که کلا ندیدم،تو اون زمانی که اونجا بودم دو خانواده خواستار من بودن که به فرزندی قبولم کنن اما من دوست نداشتم و یه جورایی از آینده می ترسیدم
یه روز که تو حیاط موسسه با بچه ها فوتبال بازی میکردیم دیدم یه خانوم نسبتا قد بلند اومد داخل
محو تماشاش بودم اصلا بازیو یادم رفت از بس خوش تیپ خوشگل بود، یه کت شلوار کرمی مایل به سفید با یه کفش پاشنه بلند مشکی تنش بود همینطور که به سمت مدیریت ساختمان میرفت نگاهی به ما کرد و برامون دست تکون داد، من که اصلا متوجه اطرافم نبودم،وقتی رفت داخل سری پشت سرش دویدم رفتم دم در یواشکی داخل و نگا میکردم،با خانوم یوسفی که مدیر اونجا بود سلام احوال پرسی کردنو نشستن پا حرف زدن،یه سری مدارک بود که داد دست مدیر که چکشون کنه، معلوم بود همو میشناسن تو همون حین خانوم سرایدار با ظرف چای شیرینی از پشت گفت چی میخوای اینجا بنیامین بدو برو بازی کن اینجا واینسا،جا خوردم سرمو که برگردوندم دیدم خانوم مدیر با اون خانومه دارن نگام میکنن خانومه با یه لبخند دستی برام تکون داد و خانوم مدیر با اشاره گفت که برم پیشش
منم خجالت زده یواش رفتم سمت صندلیش با صدای آرومی سلام کردم خانوم یوسفی همونطور که نشسته بود دستشو انداخت رو شونم و گفت این گل پسر بنیامین شکموی ماس
(راستی از ظاهرم بگم براتون که خیلی چاقم و نسبت ب سنم قدم کوچولو بود جوری که گمبلی صدام میزدن)
بد خانوم مدیر گفت پسرم ایشونم خاله نازی اومدن تا سرپرست یکی از شماها باشن،
نازی خانوم که اون سمت میز پذیرایی نشسته بود گفت بیا اینجا عزیزم ببینمت ،میزو دور زدم رفتم کنارش صورتمو ناز کرد و بوسید گفت چه پسر خوشگل تپل مپلی چن سالته عزیزم که جواب دادم ۷ سالمه ک گفت ماشالا معلومه خیلی شکمویی ها چه غذایی بیشتر ازهمه دوست داری منم سری گفتم پیتزا که خندید و نوک دماغمو تکون ریزی داد و گفت ای شکمو بگو ببینم اینجا چند تا دوس داری منم گفتم ۵
گفت منم میخوام باهات دوست بشم باهم خوش بگذرونیم دوستاتو بهم نشون میدی منم با کمال میل گفتم آره بیا بریم تو حیاط،
(تا اون زمان من از کسایی که میومدن اونجا برای سرپرستی همچین برخوردی ندیده بودم جدا از این یه حس خوبی نسبت بهش داشتم مثل حس نزدیکی خونگرمی امنیت لذت بهم دست می‌داد)
رفتیم پیش دوستام و بهش معرفی کردم یه خورده درباره اینکه روزمون چجوری میگذرونیم باهم حرف زدیم یکمم باهم وسطی بازی کردیم،خسته شده بودم از دویدن نشستم یه گوشه که گفت بنیامین بدو بیا کارت دارم پاشدم هلک هلک رفتم پیشش گفتم من دیگه بازی نمیکنم خسته شدم، گفت برو لباساتو عوض کن میخوام ببرمت بیرون
من خوشحاااال گفتم جدی میگی گفت آره میخوام ببرمت یه پیتزای بزرگ باهم بخوریم تا میری لباساتو عوض کنی من برم از خانوم یوسفی اجازتون بگیرم
من ذوق زده رفتم لباسامو عوض ک

Читать полностью…

داستان کده | رمان

زجه زیر کیر کلفت
1402/04/08
#خاطرات_نوجوانی #گی

داستان برمیگرده به سالهای خیلی دور فکر کنم اون 23 سال داشت و من ۵ سال ازش کوچیکتر بودم. یک روز با پسر عمو بیرون بودیم همینطوری بهم پیشنهاد داد. یادمه گفت یه دست میدی بهم؟! من با مسائل جنسی آشنا بودم و تجربه هم حتی داشتم اما در حد مالیدن. علی رغم میل باطنی به دادنم بهش، گفتم نه. تو بچگی دوست داشتم یکی از پشت بغلم کنه و کیرشو بماله بهم و با همسن و سالام اینکارو کرده بودیم. یهویی زیپشو باز کرد و کیرشو دراورد. کیر کلفت و گنده که پشم هم داشت و من اولین بار بود میدیدم این حجم پشم کیرو. البته کیر نبود بلکه کییییر بود و میتونم بگم عاشق کیر تراش خورده و کلفتش شدم. با خودم گفتم باید این کیر رو امتحان کنم حتی دلم میخواست بگیرم ببوسمش! هی با دستش اینور و اونورش کرد و نشون میداد که رفتم پیشش نشستم تا از نزدیک کیر قشنگشو ببینم. زل زده بودم به کیرش و بهش گفتم مال تو چقدر بزرگه! گفت آره . کمی باهاش بازی کرد و خاطرات سکسی میگفت. مثلا میخواسته یه بار دختر عمه رو بکنه که یکی از فامیلا اومده و نتونسته موفق بشه و… منم سرمو انداختم پایین و واقعا میخواستم اون کیر کلفتو لای باسنم حس کنم.گفت بگیر دستت منم با خجالت و البته با شوق دستم گرفتم…عین تیرآهن سفت بود و کلفت. دوباره گفت اگه از کیرم خوشت اومده یه دست بده با این بکنمت ! منم گفتم اگه بین خودمون بمونه باشه و چون پسرعموم هستی میدم. یه لبخندی زد و گفت حله و قول داد به کسی نمیگه و رفتیم یه جای دنج . گفت قمبل کن منم قمبل کردم و هی تنظیم کرد خودشو و تف زد و منو گرفت تو بغلش و گفت کیف میکنی؟ سر کیر گرم و نرمش و حسی که داد بینهایت لذت داشت و همین حسو میخواستم از کیرش. یه کیر بزرگ با سر بزرگ که تف زده بود و خیس چسبونده بود دم سوراخم یه حس نابی داشت که داشتم بال در میاوردم از لذتی که میداد، فکر میکردم دادن و کردن همینه کیرتو میزاری دم سوراخ و تمام. بعد یک دقیقه گفت خب کافیه می خواست بلند شه اما من گفتم نه یکم دیگه ادامه بده. نشست گفت باشه. دوباره کیرشو گذاشت و دستشو دور کمرم قفل کرد و یه فشاری داد که چشام سیاهی رفت و دو متر پریدم جلو گفتم اینطوری نکن . چهرشو دیدم با حالت التماس میگفت خودت گفتی ادامه بده. خواهش کردم اینطوری نکن،گفت من اینطوری دوس دارم .هی ازش دور شدم اما دیدم عزمشو جزم کرده برای گاییدنم و ول کن نیست اگه ندم ممکنه بره به آشناها بگه که منو کرده. مجددا برگشتم و گفتم زود تموم کنه و دوباره قمبل کردم کیرشو گذاشت و همشو فرو کرد تو. اینبار دردش ده برابر بود و فهمیدم بار اول که از بغلش پریدم شاید نصف کیرشو نکرده بود تو. هرچی هم خواستم از بغلش بپرم نمیشد و سفت نگهم داشته بود. هرچی سوپر دیدم حتی زنا رو آروم آروم میکنن تو کونشون و یهو همشو نمیچپونن. اما این هرچی داشت رو تو یک صدم ثانیه فرستاد داخل و احساس کردم کل اعضای و جوارح داخلیم پاره شدن و شکم دردی گرفتم که نمیتونستم نفس بکشم. تازه کیر این بزرگتر از فیلم های سوپر بود حتی! کمی بعد کیرشو کشید. اما دوباره کرد تو و هی تند تند کرد. داشت تلمبه میزد! تحقیرم میکرد! تو هیچ فیلمی ندیدم اینطور بی رحمانه بکنن از قصد جوری تلمبه میزد که جر بخورم. کیرشو میکشید بیرون کلی میبرد عقب و با سرعت میکرد تو ، جوری که کیرش خطا میرفت… به نظرم تلمبه‌ی واقعی رو اون میزد نه اینکه یه سانت جلو و عقب کنی به اون تلمبه نمیگن. کمی بعد تلمبه هاش خطا هم که میرفت میخورد به بغل سوراخ و سر میخورد و میرفت تو و صدای گوز میداد. یا میکرد تو نگه میداشت انقدر فشار میداد تا بگوزم … با حس حشریت و آروم میگفت اوووه …

Читать полностью…

داستان کده | رمان

و نشستیم یه چایی قلیون زدیم. باز شروع کرد به سوال پرسیدن. گفت تاحالا کون کردی گفتم نه گفت دادی گفتم خفه شو دیگه نیما اصلا نمیام پیشت معذبم میکنی گفت ببخشید بابا.منظوری نداشتم . گفتم اکیه. گفت فقط یه سوال دیگه عکس کیرمو دیدی پشمات ریخت،؟؟؟ گفتم آره خیلی بزرگه ، گفت جدی میگی؟؟ گفتم اره بابا به هر کی بره پاره میشه. گفت میخوای از نزدیک ببینیش؟؟گفتم واسه چیمه کیره تو هرچی میخواستم ببینم تو عکس دیدم. بعد گوشیشو ور داشت زنگ زد به کونیش زد رو اسپیکر که حالمو خراب کنه. اسم کونیش میلاد بود. پسر التماس میکرد میگفت تو رو خدا نیما بیا کیرتو بخورم بیا منو بکن خواهش میکنم هر کاری بخواب برات میکنم فقط منو بکن حالم خراب شده بود هم حشر شده بودم همه حسودیم شده بود نمیدونستم چیکار کنم. نیما به میلاد گفت کونی خان یه دوست خوب جدید دارم داره صدات میشنوه آدم باش بعد میلاد گفت تو رو خدا نکنش همه ی کیرت ماله منه تو رو خدا نیما بیا منو بکن . نیما گفت خفه شو دیگه چاقال چقدر زر میزنی اخه بعد قطعش کرد. با تعجب نگاش میکردم گفتم من برم دیگه نیما جان حالم زیاد جالب نیست. گفت چرا خوب بودی که؟ حسودیت شده؟؟؟ گفتم چرا کس و شعر میگی انقدر به چی باید حسودیم بشه؟؟؟ گفت به میلاد. گفتم خیلی اعتماد به نفست بالاست گفت بایدم باشه با این کیری که دارم. حرصمو دراورد گفتم ببینم این کیرتو اصلا گاییدی مارو. خندید گفت در نریا کاریت نداره باهم دوست باشید . اروم شلوارشو در اورد گفتم بکش پایین دیگه اه.گفت عجله داری تا شب باهات کار دارم. گفتم گمشو فقط درش بیار. اروم شرتشم در اورد پشمام ریخته بود . چشمام گرد شده بود گفت چته چرا اینجوری شدی ؟؟؟ هیچی نگفتم حمله بردم سمت کیرش شروع کردم مالوندن و لیس زدن وای چه کیری بود مثل باقلوا بود . مثل جنده ها داشتم میخوردمش گفت انقدر چاقال بودی چرا ادا در میاوردی گفتم خفه شو کونمو ببینی میفهمی تا حالا کیر ندیده به خودش. گفت جون عروس خانوم از امروز زن خودمی دیگه. بیرون میبرمت خرید میکنم برات همه کار میکنم تو هم عوضش یه حال خوب به‌ من میدی گفتم جوننننننننن. یه ۱۰ دقیقه‌ای واسش خوردم داشت ابش میومد گفت اولشه نمیخوام مثل جنده ها باهات رفتار کنم تو زنمی بزار برم دستشویی بیا گفتم چشم. رفت خودشو خالی کرد تا بیاد من همه لباسامو در اوردم جز شرتم. آمد پراش ریخت. گفت چه کسی هستی تو جوننننن. پارت میکنم امروز قشنگ کستو باز میکنم فقط اولش پردتو میزنم درد داره بعدش راه میوفتی. گفتم نمیخوای کسمو بخوری؟؟؟ گفت مگه میشه شرتمو کشید پایین داگیم کرد لب تخت چند تا اسپنک زد در کونم هی میگفت جونننن بگردم. چه کسی هستی تو پسر . بعد اومد با کیرش چند تا چک زد لای کونم گفت جرت میدم عروس خانوم. بغلم کرد پرتم کرد رو تخت پاهامو داد بالا شروع کرد به خوردن سوراخم وای چه حالی میداد واقعا داشتم دیوونه میشدم از شدت لذت . چشمامو نمیتونستم باز کنم انقدر حال میداد. نیما میگفت خوب کستو میخورم عروسک گفتم اومممم. گفت کیرمو دوست داری گفتم اوممم گفت عروس کیرم شدی از این به بعد هر روز میکنمت عزیزم. زنمی باید بدی گفتم اوممممممم. یه چند دقیقه ای خورد گفت توشو تمیز کردیی؟؟؟ گفتم آره گفت ای جنده ی شیطون پس اومده بودی بدی… با خنده گفتم اوهومممممم. گفت پس حالا که انقدر دختره بدی بودی باباییی تنبیهت‌میکنه. گفتم نه توروخدا فقط بکن . گفت پارت میکنم صبر کن.شروع کرد با انگشت کردن. دستاش مردونه بزرگ بود. جوری که هر انگشتش خودش یه کیر بود . اولیو فرستاد تو گفت نه راست میگفتی کونی نبودی. خودم پردتو زدم. گفتم جون کی کیرتو میکنی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

زن چادری تو اتوبوس
1402/04/08
#مالیدن #زن_چادری

خب خب سلام خدمت همه چادری دوستان. داستان من از اینجا شروع میشه که یه روز تو راه رفتن سرکار سوار اتوبوس شدم. اتوبوس نصف حجمشو برا خانوماس و نصفش برا آقایون وجه مشترک این دو یه ورقه نازکه که زیرش خالیه. من با توجه به اینکه جمعیت سوار شده خیلی شلوغ بود مجبور شدم دقیقا برم اون قسمتی که اون سمتش میشه خانوما
دقیقا مشابه منم یه خانم چادری نزدیک همون قسمت وسط بودش ولی خب من چسبیده بودم به اون میله جدا کننده و اون یکم فاصله داشت. اون قبل از من سوار شده بود بعد از اینکه من سوار شدم و رفتم اون قسمت چشمش یهو به من افتاد خیلی عادی یه نگاهی به من کرد و روشو کرد اونور بعد حدود ۴،۵ دقیقه باز یه نگاه ریز دیگه کرد و به پنجره اتوبوس خیره شد. اتوبوس که داشت میرفت و با تکون اتوبوس که آدمای توش تکون میخوردن اونم خودشو به سمت من میکشوند من اصلا متوجه اینکه اون عمدا داره میاد سمت من نشدم فکر کردم مثل بقیه با تکون اتوبوس اونم تکون میخوره جا به جا میشه. من یه ساک دست چپم بود و با دست راستم اون میله وسط رو گرفته بودم که تکون نخورم بود. اونم همینجوری که پهلوش سمت من بود اونقدری نزدیک شد که باسنش خورد به دستم. اولش بعد از اینکه خورد به دستم سریع جدا کرد خودشو منم گفتم اتفاقی بوده دیگه ولی واقعا من یکم حشری شده بودم برا همون دستمو از اونجا برنداشتم گفتم باز بیاد بخوره به دستم. دیدم باز اومد باسنشو چسبوند به دستم منم در حالی که کیرم راست شده بود تکون نخوردم و هنوزم فکر میکردم اتفاقیه حواسش نیست. با خودم گفتم مگه میشه باسنشو چسبونده به دست من و خودش نفهمه و تازه بار اول هم متوجه شد که خودشو جدا کرد. زد به سرم یکم شیطونی کنم یه کوچولو انگشتامو رو باسنش تکون دادم خیلی ریز ولی چون میترسیدم واقعا دیدم نه هیچ عکس العملی نشون نداد یکم شک کردم بهش که خودشم دوست داره خب این فکرم باعث شد که یکم بیشتر انگشتامو بسابم به باسنش دیدم نه واقعا خودش از من حشری تره بعد اینکه اینو فهمیدم قشنگ با دستم حسابی کونشو مالیدم براش اونم تو شیشه اتوبوس همش نگام میکرد یه چند باری هم حین ماساژ دادن کونش برگشت و نگام کرد و باز به پنجره خیره شد . خلاصه جاتون خالی خیلی حال داد منم که کیرم شق شده بود رومو یکم چرخوندم سمتش اونم که پهلوش رو به من بود خودمو چسبوندم به دستش و تو شیشه بهش اشاره دادم اولش هیچ کاری نکرد ولی یکم بعد با تکون اتوبوس که چند بار کیرمو سابیدم به دستش اونم یواش یواش کیر منو گرفت تو دستاش و مالید
نگم براتون که آبمو هم اورد ریخت تو شورتم . ممکنه با خودتون فکر کنید بگید که مگه میشه تو اتوبوس و این کارا باید بگم که واقعا خیلی شلوغ بود اتوبوس دهن تو دهن بودن همه مسافرا
هرچند که چند نفر کناریم هم متوجه شدن اخرش. اخرشم که خواستم برم شمارشو بگیرم دخترش همراش بود نشونده بودش روی صندلی من متوجهش نشدم هر کاری کردم نشد جلو دخترش شمارشو بگیرم داستان خودم کاملا واقعی.
نوشته: حرمسرا

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

حسین آقا بلند میشد همش میگفت آخ پسر چه سکسی میکنی چشام به پاهاش افتاد دیگه مرز حیا برام وجود نداشت زبونم بردم کف پاش و شروع کردم به لیس زدن پاهاش انگشای پاش رو یکی یکی میکردم دهنم حس کردم خیلی حال نکرد با این کارم ولی خب مخالفتی هم نشون نداد پاهاش رو لیس میزدم و بوس میکردم تو اوج لذت بودم گفت رضا بریم تو اتاق بکنمت گفتم حسین آقا آخه شکمم تخلیه نکردم می‌ترسم کثیف کنم گفت نترس آروم میکنمت از کمد دیواری ژل بی حس کننده آورد زد به سوراخم کاندوم کشید رو کیرش نشستم لب تخت پاهام فورقونی داد بالا آروم آروم کیرش کرد تو خیلی درد داشتم ولی بخاطر اینکه راضی نگهش دارم تحمل میکردم اونم آروم آروم میکرد تو تا اینکه فقط خایه هاش بیرون موند شروع کرد به عقب جلو کردن از درد زیاد کیرم خوابید حسین آقا میگفت جون پسر چه کون تنگی داری چه حالی میده کردن کونت از این به بعد فقط به خودم میدی حین تلمبه زدن سرش آورد پایین ازم لب گرفت موهای سینش میخورد به بدنم و حس لذت دوباره تو وجودم شروع کرد سوراخم بی حس بود و درد نداشتم پاهامو با دستاش گرفت و بالا برد خودشو خم تر کرد و محکم تر تلمبه میزد منم با کیرم جق میزدم و داشتم حال میکردم، رضا حال میکنی کونتو میگام آره حسین آقا خیلی حال میده آخ قربون اون حسین آقا گفتنت بشم که منو دیونه کرده تلمبه هاش هی محکم تر میشد گفتم داره آبم میاد گفت بزن بیاد برا منم نزدیکه کیرم داغ داغ بود و فشار کیرش زیر دلم لذت رو بیشتر کرده بود آبم تا بالای سینم پاچید تلمبه های حسین آقا آروم شد و دیدم ارضا شده کاندوم در آورد گذاشت لای دستمال ولی حس کردم کثیف شده ولی نخواسته من خجالت زده بشم شام خوردیم چند دقه ای تو بغلش بودم و آخر شب برگشتم خونه
نوشته: رضا
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ض شد گفتم چرا این حرفو زدید گفت مگه اون روز نگفتی تا حالا از هیچ دختری خوشت نیومده پس اینی که دوسش داری دختر نیست نمیدونستم باید چی بگم زبونم قفل شده بود حسین آقا ادامه داد اگ دوس نداری نگو خب به چشماش نگاه کردم یه جور عجیبی نگام میکرد یه لحظه‌ تو ی چشم بهم زدن بدون مقدمه بغلم کرد سرم اورد بالا و ازم لب گرفت دوباره نگام کرد گفت اون کیه دیگه بند داده بودم دیگه چیزی برای مخفی کردن نبود گفتم شمایی میدونی من چقدر عاشقتم میدونی چقدر بهت فکر میکنم دوباره شروع کردیم به لب گرفتن زبونم رو میک میزد و زبونش داخل دهنم میچرخوند اومدم روم و شروع کردن به خوردن گردنم تیشرتم رو در آورد خیلی خجالت میکشیدم ولی دلم میخواست ادامه پیدا کنه چشمام بستم حسین آقا رفت سمت سینم با زبونش رو نوک سینم بازی میکرد و میرفت پایین تر شکمم و بالای نافم لیس میزد آخ پسر چقدر بدنت صافه انگار بدن دختره دوباره اومد بالا صورتمو بوس کرد منم بغلش کردم دستش گذاشت رو سینم گفت وای رضا چقدر قلبت تند میزنه حرفی نمیزدم نمیدونستم باید چی بگم گفت شلوارکتم در بیارم یا نه با سر اشاره دادم و تایید کردم دوباره شروع کرد ازم لب گرفتن دستمو گرفت گذاشت رو کیرش و خودشم با کیر من ور میرفت شلوارم در آورد و فقط شورت پام بود دستم فشار میداد رو کیرش میگفت شورتمو تو در بیار هیجان به ۱۰۰۰ رسیده بود شورتش در آوردم چشمم افتاد به کیرش که کامل راست شده بود حدودا ۱۶ سانت معمولی بود ولی سرش یه کوچولو بزرگ بود پیش آبم شورتم خیس کرده بود حسین آقا خندید گفت رضا خودتو خیس کردی گفتم اره از بس منو تو کف خودت گذاشتی، ای جونم امشب سرحالت میکنم رضا جون، پشتم بهش کردم و از پشت چسبید بهم شورتم در آورد حسین آقا از تو کیفش یه ژل که هرگز نفهمیدم اسمش چیه در آورد ریخت رو کیرم اولش خیلی خنک بود ولی بعدش که با کیرم بازی کرد خیلی داغ شد داشتم لذت می‌بردم در گوشم آروم گفت میخوریش گفتم آره حتما رفتم پایین کیرش رو گذاشتم دهنم و عقب جلو کردم درسته کیرش معمولی بود و خیلی کلفت نبود ولی من بار اولم بود و تا نصفه براش میخوردم هی سرم فشار میداد که تا ته بخورم ولی عوق میزدم خودجوش رفتم پایین خایه هاش لیس زدم برخلاف تصوراتم خایه هاش کوچیک بود ولی خب خیلی بهش حس داشتم تخماش میکردم دهنم اونم آروم میگفت جون عجب سکسی میکنی دوباره اومدم کیرش کردم دهنم و سعی کردم این سری بیشتر فرو کنم تو حلقم گفت حالت ۶۹ شیم من با کیرت بازی کنم تو هم کیرمو بخور دوباره ژل رو زد به کیرم و تند تند برام جق میزد چشمام افتاد به پاهاش دستم برد و انگشت های پاش رو مالش میدادم دلم میخواست پاهاش لیس بزنم ولی هنوز یخم آب نشده بود خیلی تحریک شده بودم تند تند کیرشو میخوردم خودشم کیرشو تو دهنم عقب جلو میکرد یکم گذشت کیرم داغ داغ شده بود بهش گفتم حس میکنم آبم داره میاد گفت تند تر بخور آب منم نزدیکه تو دهنم تلمبه میزد یهو آبم اومد آه آرومی کشیدم دهنم داغ شد و آب حسین آقا خالی شد توش تا قطره آخر قورتش دادم . رفتم دستشویی دهنم رو شستم و همش استرس داشتم نکنه دوستاش به چیزی شک کنن چون بعد من حسین آقا رفت دستشویی و یه جورایی تابلو بود اومدیم رو تخت دراز کشیدیم بهش گفتم میشه بیام تو بغلت بخوابم گفت آره سرم رو سینه پر موش بود اونم زیر چشمی نگام میکرد، رضا عجب حالی داد دمت گرم ،حسین آقا من این همه آمار دادم چرا واکنشی نشون ندادی، پروفایلت دیدم مطمئن شدم ولی خب دو دل بودم باهات باشم یا نه آخه ترسیدم آدم دهن لقی باشی ولی خب از بس خوشگلی این ریسک رو به جون خریدم، از روز اول ک دیدمت بهت علاقه مند شد

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تا فنچ گفت آمدم خونه مرتب و تمیز باشه ها که من به خودم گفتم وااااا مگه الان کثیفه که نمیدونستم چه خوابی برام دیدن .
وارد خونه ندا شدیم ندا یه لباس قرمز پوشیده بود پشتش کاملا لخت با یه دامن کوتاه سر لباس که قشنگ چاک کونش پیدا بود با من دست داد منو بوسید و شوهرشم فقط دست داد و خوش آمد گویی کرد الیم هیچی بهش نگفت که منو بوسید تو راه به خودش گفت جون به جونش کنن هوله منم شنیدم یه خنده ریزی کردم. نشستیم برامون اول یه آب پرتقال و یه آب آلبالو آورد گفت هر کدومو دوس دارین بفرمایین که من پرتقال خوردم و شروع کرد همسرش به صحبت کردن که ندی قشنگ نشسته بود روبروی من و جالب بود نمیدونم حواسش بود نبود که شرت صورتیش قشنگ خطش پیدا بود که فقط من میدیدم چون الی و ندی کنار هم بودن و شوهرشم سمت راست الی و جالب بود فقط من دید داشتم و منم هیچی نمیگفتم و نشسته بودم که کیک آورد و چایی و گفت بفرمایین از خودتون پذیرایی کنین . الی و سیاوش شوهر ندا در مورد پزشکی حرف میزدن و ندا هم گفت آقا مهرشاد شما از لب تاپ چیزی سر در میاری گفتم بله چطور گفت این لب تاپ من بالا نمیاد هرکاری میکنم لود نمیشه اولش فکر کردم میخواد منو ببره تو اتاق که گفتم میشه بیارینش گفت بله بیاین اینجا من میارم براتون روی میز اپن که رفت لب تاپ و آورد من داشتم بهش ور میرفتم که روشن میشد میومد بالا خاموش می شد که گفتم شارژرشو میشه بیارین گفت تو اون اتاق گفتم بی زحمت میارین بالای کمد الان میارم رفت تو اتاق که شارژر بیاره دیدم خیلی طول کشید گفت سیاوش شارژر کجاست گفت بالای کمد گفت دست من نمیرسه که گفت الان میام که الی به من گفت مهرشاد جان تو قدت بلند دستت میرسه برو بیارش گفتم باش رفتم دیدم ندا رو یه صندلی وایساده بلند حالت چهارپایه میگه اینجا بود نیست که قشنگ کون و چاک کسش از رو شرت پیدا بود که فهمید من شرتشو چاک کسشو دیدم عمدا هی میداد عقب من بهتر ببینم گفتم میشه بیاین پایین من بردارم گفت آره مشکلی نیست . شارژر برداشتم آمدم پایین گفت مهرشاد من به الی گفتم دوست دارم با تو باشم همسرمم مشکلی نداره ولی الی گفته تو باید قبول کنی و تو باید اوکی بدی دوست داری با هم باشیم. گفتم من که از خدامه هم هیکلت و دوست دارم هم خیلی هات و داغی اما من تا حالا جلو شوهر کسی باهاش سکس نکردم گفت مشکلی نداره اول من و تو با هم سکس میکنیم اونم بعد که سکس کردیم میاد بینمون گفتم نمیدونم بزار روش فک کنم ولی امشب نه چون من دفعه اول میام پیشتون زشته گفت آفرین و بوسم کرد که تموم رژای صورتیشو مالید به لبای من که خود منگولشم فهمید گفت وایسا برم دستمال بیارم زشته بیای بیرون. دستمال آورد من خودمو تمیز کردم و آمدم بیرون .
شام خوردیم حرف زدیم ندا هم ۲۴ ساعت لای پاش باز بود مانور کس میداد تو حین شام خوردن پاهاشو می‌مالید به پاهای من کلی دیوونه بازی درآورد که یه تیکه پاش خورد به پای الی که بهش گفت اتوبانو داری برعکس میری فرمونو بگیر چپ نکنی. که ندا سرخ شد که سیاوش گفت ماجرای اتوبان چیه که الی گفت ماجرای چراغونی پارسال سیم کم آمد دیوارارا بهم نزدیک کردیم که شوهر اسکلش گفت واقعا که همه ترکیدیم از خنده.
بعد شام چراغا را خاموش کرد نور کم و لایت آهنگ گذاشتن دو نفری میرقصیدیم که من با الی ندا با سیاوش که یکم رقصیدیم که ندی گفت شاه دامادو به ما قرض میدین که منو دستامو گرفت و با هم میرقصیدیم سینه های ندی می‌خورد به دست من از عمد آروم آروم صدای آهنگ و زیاد می‌کرد و بهم گفت مهرشاد نمیدونی خیس خیسم گفتم ندا تورو خدا زشته جلو الی گفت بابا تو دیونه ای من و الی روزی صدب

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ن تقریبا تا ساعت ۲ خواب بودم که دیدم صدای در اومد بلند صدا کرد تنبل هنوز خوابی چرا گوشیتو جواب نمیدی گفتم سایلنت بود متوجه نشدم گفتم تو مگه مطب نرفتی گفت نه پایین بودم بعدم چند تا از بچه ها و دوستام آمدن باشگاه گفتم واااا تو ساختمون گفت آره بیا ببین زد رو مانیتور دیدم واااااااااای چ جالب انگار یه باشگاه ورزشی تو تلویزیون چند تا زنم با لباس ورزشی داشتن ورزش میکردن بزرگش کرد گفت این اسمش نیکی دختر خوبی سه ساله جدا شده اگه یکی دو بار ببینتت بهت میده من باهاش لز میکنم گفتم اینکه بچه ساله گفت باشه ربطی نداره من عاشق سن های پایینم هم بدنشون نازه هم خوشمزه ترن هم بیشتر بهت حال میدن و انرژی دارن گفتم چه باحال کی میشه ببینیمشون گفت هروقت بخوای فعلا بیا غذا بخوریم باید کلی کار کنیم و بعد هم بریم خونه ندا گفتم تو که گفتی ۹ گفت میدونم من میخوام برم استخر این دوتا دخترام هستن اگه دوس داری توام بیا گفتم چیزی نمیگن گفت غلط کردن که بگن مگه کسی جرات داره حرف زیادی بزنه مفتی میان اینجا عشق میکنن زرم بزنن خندیدم و گفتم ببخشین جناب سرهنگ . غذامونو خوردیم و یکم استراحت کردیم و گفت من میرم پایین هروقت دوست داشتی بیا تقریبا یه ربع بعدش یه مایو داشتم از این شرتایی که تو فوتبال می پوشند رفتم تو آسانسور با یه تیشرت فسفری رفتم همکف و دیدم دوتا دختر ۲۲ تا ۲۳ ساله تو استخر یکیشون لاغر بود یکیشونم نه لاغر نه تپل ولی هر دوتاشون موهای بلوند خیلی خوشکل و بدن وحشتناک سفید نشسته بودن دم استخر و با الی حرف میزدن یکیشونم رو صندلی خوابیده بود که قشنگ چاک ‌کسش پیدا بود که تا آمد بلندشه سلام کنه با کون خورد از صندلی پایین که الی بهش گفت نمیری عمو بزار بیاد تو. خاک تو سر ندید بدیدت ، ندیده از صندلی افتادی پایین اون یکیم بهش خندید گفت الی جون ندیدست دیگه که الی بهش گفت خوبه توام حالا اینم زبون درآورده برا من که اونم خفه شد . حواستون باشه این مهرشاد دوست پسرمه بهتون گفت بمیر میمیرین بعد من حرفش حجته عمدا بهش گفتم بیاد پایین که ببینینش اگر جفتک اضافی دوتاییتون انداختین چیکارتون میکنم دوتاشون بلند بلند گفتن جرمون میدی. الی گفت نشنیدیم که بلند بلند میگفتن .
ج
ر
م
و
ن
م
ی
د
ی
دقیقا همینجور کلمه به کلمه. منم مرده بودم از خنده یکم شنا کردم که الی به یکیشون گفت نازی بیا اون روغن بیار منو ماساژ بده دیشب نخوابیدم الانم حالم خوب نیست که گفت چشم الی جون که اونم گفت جونم فدای اون هیکل ماهت که فرشته ی خودمی. عجیب بود انگار با بچه هاش حرف میزد که او یکی که اسمش شهره بود گفت خدا نکنه الی جون سایت بالاسرمونه گفت جون به تو زبون باز پدر سوخته .
هردوتاشون ماساژش میدادن الی لخت لخت بود که به نازی گفت فقط ماساژم بده دستمالیم نکنیا اصلا حسشون ندارم که شهره گفت الی جون دو هفتست معلوم نیست چتونه ها گفت به وقتش میفهمی عجله نکن گفت بله فقط مارو یادتون نره ها گفت پدر سوخته کی میتونه اون هیکل ناز و اون سینه های گرد تو رو یادش بره اینقدر زبون نریز که میگفت نوش جونتون ماله خودتونه .
هر دوتاشون به من نگاه میکردن و می‌خندیدن و کرم میریختن اون عمدا با نازی ور می‌رفت نازیم با شهره که الی میگفت ماساژتون را بدین اینقدر بهم ور نرین که میخندیدن یه جام شهره عمدا مثلا بند سوتینش باز بشه یه حرکتی زد با نازی کلا بند سوتینتش که گره ای بود از بالا باز شد و سینه هاش پیدا شد خیلی با حال سینه های گرد و کوچیک که اندازه یه نعلبکی باد کرده از سینش زده بود بیرون که نازی زد تو سرش و هر هر بهش خندید آروم بهش گفت حقا که هول کیری که الی شنید

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کردن دکتر همانا خواستن دوستش همان (۳)
1402/04/08
#دکتر #سکس_گروهی

الی صبح از تو اتاق آمد بیرون و گفت دمت گرم خوب گاییدیش من که مات و مبهوت بودم گفتم تو کسخلی این کارا برای چیه گفت من میخوام کونی از این دوتا پاره کنم که بفهم یه من ماست چقدر کره داره گفتم احمق این فیلمی که تو گرفتی خب منم توش هستم گفت نگران نباش کاری به تو ندارم من دنبال این نیستم از فیلم استفاده کنم ولی اینا باید بفهمن چی به چیه . سمانه بهم زنگ زد گفت من عصر یکم زودتر میام خونه ای گفتم نمیدونم که الی گفت با این جوری که تو اینو کردی این دیگه ولکن تو نیست گفتم دیوث خودت گفتی گفت فدای سرت دوست دارم همشونو جر بدی لباساتو بپوش تا بریم . لباسامو پوشیدم و راه افتادیم برسیم سمت خونه خودش من نمیدونم بالاخره کدوم خونش بود خونه ها مال خودش بود چی بود ماجرا هنوزم نمیدونم ولی خونه ها یکی از یکی بزرگتر و غیرقابل تصور شیک وارد یه خونه شدیم رفتیم پارکینگ یه ساختمان ۳ طبقه بسیار بزرگ و شیک گفت اینجا سه طبقست یه طبقه رو کردم برای زندگی خودم یک طبقش باشگاه برای خودم و دوستام.
یک طبقه اش هم کلینیک برای جراحی و زایمان. وطبقه همکف هم استخر. وقتی من مراجع دارم اصلا طبقه اول نیا چون خانمها اکثرا لخت هستن و همسرشونم هست و دردسر میشه که گفتم اوکی خیالی نیست . من رفتم خوابیدم که دیدم بهم گفت ساعت ۹ باید خونه الی باشیم اگه میخوای بری سمانه رو بکنی برو ولی ساعت ۹ اینجا باش خونه الی به اینجا نزدیکه گفتم فکر نمیکنم برم گفت تو غلط کردی نری گفتم خدایی حسش نیست گفت نمیدونم هر جور میدونی گفتم چه مرگته چرا از دیشب تا حالا سر سنگین شدی گفت چیزی نیست آروم میشم فقط یکم زمان بده گفتم ناراحت کردمش گفت اصلا این حرفا رو نزن سکس یه غریزست اون احمق هایی هم که زرت و پرت میکنن مرد باید اینجور باشد زن باید اینطور باشد گوه خوردن مرد و زن باید از زندگیشون لذت ببرن اتفاقا میخوام امشب یه شب رویایی برات بسازم چون دیشب خیلی خوب دیدم که بلدی چجوری جر بدی طرفو پس خیالت راحت همون روز بهت گفتم مال خودمی الانم میگم فقط بدون پاتو کج بزاری با همون فیلمی که ازت گرفتم کونتو پاره میکنم چون نمیخوام این بار دیگه کسی فکر کنه من زرنگم. گفتم آهان پس این کارا برا این بود که به زور بخوای من کنارت باشم آره گفت نخیر آقا این کار برای این بود که این جنده هایی که دیدی تو باغ همه مثل سگ مثل سمانه بهت آمار دادن نری بکنی بعد بیای بگی نکردم هر کاری میخوای بکن فقط من بدونم متوجه شدی گفتم باشه بابا توام منو گاییدی عینه روسای زندان با من حرف نزن. ببین مهرشاد من کاری میکنم که از کس سیر بشی ولی منو دور نزن. گفتم باش بابا هزار بار گفتی منم گفتم چشم حالا میزاری بخوابیم. گفت بخواب گفتم همینجوری خشک و خالی گفت چی میخوای بیام بهت بدم گفتم نه بیا بوسم کن آخه این چه وضعشه گفت نخواب بیا کارت دارم گفتم چیکار گفت تو بیا . دیدم لباساشو درآورد با شورت و سوتین رفت سمت کمد اتاق گفت بیا یکم بریم زیر دوش هم من آروم بشم هم تو فقط حواست باشه بخوای باهام سکس کنی نکردیا سکس شب گفتم چته بابا چرا تو وحشی امروز گفت همینه که هست. رفتیم زیر دوش باورم نمیشد دوتایی همدیگرو بغل کردیم من عاشق آب گرمم با فشار زیاد تقریبا ۵ یا ۶ دقیقه زیر دوش بودیم بدون حرکت و بدون هیچ کاری نه من به سکس فکر میکردم نه اون از پشت بغلش کرده بودم سرمم رو سرش بود دوشم از بالا آب می‌ریخت روی ما خیلی جالب بود که برش گردوندم دیدم تمام ریملاش پاک شده ریخته رو صورتش و چشماش سرخ سرخ و فهمیدم گریه کرده گفتم چته؟ با مشت میزد تخت سینه من میگفت من خودمو میکشم از دست تو. چرا آمدی تو زندگی من

Читать полностью…

داستان کده | رمان

بار کیرش را دم سوراخم می‌گرفتم که فشار دهد اما نمی‌داد. وقتی به کون خودم دست می‌زدم انگار خودبخود آمادگی کیر محمد را داشت و از بس که تحریک شده بودم، می‌گفتم هرچه درد داشته باشد هم تحمل می‌کنم. بار چندم بود بنظرم که کیر محمد را گذاشتم دم سوراخم و این‌بار فشار داد کمی به قدری که شاید سرش داخل رفته بود. گفتم:
«چرا نمیری داخل؟ من مگر تمیز نیستم یا لیاقت تورو ندارم؟»
«نه عزیزم. تو فعلا از خانمم هم بهتر لذت می برم. نمی‌خوایم حیف شوی و شاید حوصله نتانی»
«فشار بده دیگه ای حرفا چی اس؟ مه هم توره مثل یک شوهر قبول می‌کنم»
«باشه خانم جان. خی که ایطو است بازم روان‌کننده بزن و سر کیرمه آب دهنت ره بنداز ببینیم که چه میشه»
«اینه دیگه خودت می‌دانی مقصد احتیاط کو که بی‌هوش نشم زیر کیرت»
«نی نمیشی جانم استی میثم. آهسته داخل می‌کنم که هیچ نفامی»
سر کیرش را دم سوراخم گذاشت و فشار داد. همچنان که محمد کم کم فشار می‌داد، دردی همراه با سوزشی در ناحیه سوراخم حس می‌کردم و درد سنگینی را در داخل. درد شدید می‌شد و من هم لب‌هایم را زیر دندان گرفته و تحمل می‌کردم. محمد دیگر قابل برگشت نبود و داشت پیش می‌رفت. عرق کرده بودم و و در اواخر آنقدر درد می‌کشیدم که متوجه شدم اشک‌هایم خودبخود بیرون‌زده‌اند. نزدیک بود صبرم تمام شود که محمد گفت:
-«همگیش رفت داخل. میثم خوبی؟»
-«خیلی می‌سوزه محمد ولی دیگه بخاطر تو تحمل می‌کنم. چند دقیقه بگذار باشه تا کمی درد آرام شوه»
-«چشم زنم. میمانم چند دقیقه هروقت راحت‌شدی بگو برم» زنم گفتنش دیوانه می‌کرد مرا.
با دستمالی که از جیبش بیرون آورد، اشک‌ها و عرق پیشانی‌ام را پاک کرد. همین رفتارهای محمد دیوانه‌کننده بود و در اوج درد، لذتی جداگانه می‌داد.
-«محمد! همی لحظه تک تک سلول‌های داخلم، تک تک سلول‌های کیرت ره حس می‌کنه»
-«جانمی میثم! می‌فامی همی حلقه تنگ دم سوراخت بسیار بیخ کیرمه محکم گرفته و دیوانیم می‌کنه؟»
-«محمد حالی کمی تکان بتی ببینم خیلی درد می‌کنه یا نه»
محمد آرام و آهسته کیرش را پس و پیش می‌کرد اما درد داشت خیلی ولی وانمود کردم که دردش کم شده. با تخم‌های محمد بازی می‌کردم. کیرش که کاملا داخل رفته بود و گاهی کاملا می‌کشید بیرون، خیس و صورتی و دیوانه‌کننده بود. محمد همچنان که به اصطلاح تلمبه می‌زد، من نهایت لذت را از مالش سلول‌های داخل کونم به پوست کیر محمد می‌بردم و داشتم خالی می‌شدم. گفتم محمد من ارضا می‌شوم بنظرم اما محمد در کیف و حال خودش بود و فقط تلمبه می‌زد. پاهایم را می‌دیدم که با حرکت‌های محمد در هوا تکان تکان می‌خورد لذت میبردم و حس زنانگی‌ام به عنوان خانم دوم محمد عجیب بود.
محمد کیرم را گرفته بود تا اگر آبم به صورت محمد یا سینه‌اش نپاشد. من خالی شدم و قطره‌های آخر آبم در حال آمدن بود که محمد مرا چهار دست و پا محکم گرفت و حس کردم که رگ بزرگ کیرش تند تند می‌پرد.
«محمد!!! دیوانه چرا آبته داخل خالی کدی؟» گرمی آب کیر محمد را حس می‌کردم.
«چرا دیگه زن؟ مگر شوهر آبشو کجا خالی می‌کنه؟ باش که صاحب یگان طفل شویم هههههه میثم»
من و محمد همچنان بی‌حال افتاده بودیم و کیرش داخل بود اما حس می‌کردم داشت می‌خوابید. چند دقیقه‌ای گذشت گفتم: «بخیز محمد، نباید داخل خالی می‌کردی نامردی کردی» با اینکه دنیا سرم شب شده بود و پشیمانی و احساس حماقت و این همه تلاش برای بدست‌آوردن محمد، دیوانه‌ام می‌کرد، ولی از محمد بیزار نشده بودم. محمد کیرش را بیرون کشید، سوزشی عجیبی داشتم. دست به سوراخم زدم که خیلی حالش خراب بود. هم کمی باز مانده بود و هم آب کیر محمد داشت ازش بیرو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

که محمد را بدست آورده‌ام و در خیال و هوای فردای من، اصلا خواب به چشمم نیست.
رفتم یک حمام حسابی کردم و تمام موهای بدنم را صاف کردم. به تخم‌هایم، به کیرم که پاکیزه و صورتی و صاف و سخت ایستاده بود نگاه می‌کردم، کمی حس حقارت داشتم برایش گفتم: «تو با این زیبایی شاید آروزی صدها کس و کون دیگر باشی. حیف نیست زیر کیر محمد تکان تکان بخوری و غرورت له شود؟ کونم را در آینه بزرگ حمام نگاه کردم که قطرات شفاف آب از این‌طرف و آن طرفش سر می‌خوردند و مثل بلور، زیبایی و درخشندگی داشت، کمی حیفم ‌آمد. برایش گفتم: «من تا حال داخلت ره انگشت نکردیم. تو چطور فردا می‌تانی کیر محمد ره تحمل کنی اگر کار به سکس بکشد!» و حس عجیب و غریبی را داشتم. حس مثلا عروسی که در شب زفاف دارد برای اولین سکسش آماده می‌شود و اصلا نمی‌داند قرار است چه بکشد و دلهره‌ای دارد توام‌ با لذت.
آمدم و خوابیدم. فردا دیر بیدار شدم که قریب ساعت شده بود و سرم درد می‌کرد. تلفنم را نگاه کردم که ممکن است محمد پیامی گذاشته باشد اما چیزی نبود. گرچه می‌دانستم محمد پسری خیلی مُصِرّ نیست و یک نوع آرامش و شخصیت خاص دارد اما از احتمال اینکه نشود آن پیام‌های دیشب یک فوران شهوت بوده و اصلا دنبال چیزی که بود نباشد، نگران می‌شدم.
صبحانه خوردم و سمت محل کارم حرکت کردم. قریب 10 دقیقه‌ای راه بود. از بین راه یک احتیاطا یک ژل روان‌کننده لوبریکانت گرفتم و دو تا هم کاندوم. گفتم ممکن است لازم شود. در محل کارم که رسیدم دیدم محمد نیامده است. کمی نگران‌ شدم ولی زنگ نزدم و صبر کردم. چند دقیقه‌ای گذشت، اما مثل هر روز نه. دقیقه‌ها همچنان دیر و آهسته می‌گذشت و تپش تند قلب من در انتظار محمد و دلهره‌ی شدیدی که داشتم، حوصله‌ام را سر برده بود و داخل اتاق فقط قدم می‌زدم که زنگ در زده شد. از آیفون نگاه کردم دیدم محمد است. نمی‌دانم با اینکه محمد کلید داشت چرا زنگ در را زد.
آمد و سلام کرد. باهم دست دادیم. اما امروز دستش داغ و لب‌های تیره رنگ نازکش خشک بود. نمی‌دانم شاید استرس داشت. نشست ولی هیچی نمی‌گفت. احساس می‌کردم چیزی ته دلش هست که نمی‌تواند بگوید. چهره‌اش خوش‌حال بود ولی در سکوت محض. چند بار سرفه عمدی کرد و باز نتوانست چیزی بگوید. حتی بمن هم وقتی متوجه بودم نگاه نمی‌کرد. دیدم خیلی دارد اذیت می‌شود و هم من داغ کرده بودم، خودم اقدام کردم. رفتم کنارش روی مبل نشستم همینطوری که با تلفنش بازی می‌کرد، احساس کردم جا خورد. دیگر دل را به دریا زدم و دستم را گذاشتم روی دستش که روی رانش گذاشته بود. چه بگویم؟! چقدر داغ و مردانه و خوشایند بود وقتی از عمق جان دستش را لمس می‌کردم. یک‌باره دیدم دستم را بلند کرد و بوسید. منم دست‌پاچه شدم و با هردو دست، دست محمد را گرفتم و محکم بوسیدم. تلفن را گذاشت و یک نگاه عمیق طولانی به من کرد و گفت: «میثم می‌دانم این کار خوب نیست. تو بالاخره آتشی که درون من بوده و من ازش بی‌خبر بودم ره داغ کدی ولی یک قول باید بتی که راجع به مه با هیچ کسی حرف نزنی و همچنان مه راجع به خودت. هرچه هست از همین اتاق بیرون نره و بین دو نفر بمانه فقط. می‌دانم تو هم خوش داری و مه هم بدم نمیایه. قول است میثم؟» صدایش می‌لرزید. من هم گفتم: «قول است محمد» حس دختری را داشتم که برای اولین بار با شوهر آینده‌اش حرف می‌زند. دستم را می‌مالید و متوجه شدم که کیرش هم بلند شده و شلوارش را بالا گرفته بود. محمد نفس عمیقی کشید و گفت: «تا دیروز اصلا فکر نمی‌کردم که نسبت به بچه هم حس دارم ولی تو بیدار کردی میثم» گفتم: «شد دیگه نگران نباش تنها نمی‌گذارمت» لبخندی ز

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کنم؟ چه فرصتی مثل امروز؟ اگر محمد اصلا در مسیر اینگونه گرایش‌ها نباشد یا خیلی ادای مذهبی‌ها را دربیاورد چه؟
دلم داشت به قفس سینه می‌کوبید و ذهنم سراسیمه در همه‌جا می‌گشت که را بهره‌گیری از این فرصت را برایم پیدا کند. گفتم: «محمد! بیداری یا خواب رفتی؟» با صدای بم و آهسته گفت: «نه بیدارم. تشکر از زحماتت.» گفتم: «بنظرم خیلی کیف کردی از این ماساژ. در خانه خانمت مگه خستگی‌ات ره رفع نمی‌کنه وقتی خانه میری؟» گفت: « نه بابا اوه حوصله کجا داره. شب‌ها یکی دو بار پاهایم با پایش فشار میده و بس.» گفتم: «یعنی می‌خوای بگی که از خانمت بهتر ماساژت میدم؟ بهر حال دستانش تسکین‌دهنده اس.» گفت: «نه بابا. تسکین کجا بود اندازه نصف تو ماساژ بلد نیسته و حوصله نداره.» باید کم کم پیش می رفتم. با خنده گفتم: «خانمت مجاز است همه‌جایته ماساژ بده اما من که اجازه ندارم دیگه که همه جایته دست بکشم.» قبل از اینکه پاسخ دهد ادامه دادم: «البته که بین رفاقت محدودیتی نیست و من حاضرم جاهای که مخصوص خانمت است را هم ماساژ بدم.» و بلند خندیدم. محمد هم بلند خندید گفت: «نه دیگه زشت است.» طوری خندید و گفت که من فهمیدم خیلی حساس نیست یعنی اگر اقدام کنم قاطی نمی‌کند.
همینطوری که سینه‌هایش را می‌مالیدم و به شکمش دست می‌کشیدم، آمدم سمت ران‌هایش و دل را به دریا زدم یک مالش محکم به کیر و تخم‌های محمد دادم؛ وای چیکار کردم من! دادش بلند که «آخ کشتی» گفتم: «ماساژ اس دیگه از این‌پیش‌آمدها داره. می‌خوای آهسته بمالمش برات؟» محمد خنده‌ی توام با دردی داشت که از ناحیه تخم‌هایش احساس می‌کرد ولی من از این‌که می‌دیدم کم‌کم راهم را پیدا می‌کنم زورکی و بلند می‌خندیدم. همه سرگرم شنا بودند و هیچ‌کسی نیامد سونای بخار.
دوباره ادامه دادم و این بار نرم و عاشقانه کیر و تخم‌های محمد را گرفتم در دستم و آرام می‌مالیدم. محمد فقط می‌خندید. چند لحظه‌ای گذشت. بنظرم محمد ترجیح داد که به این وضع خاتمه دهد شاید نگران کسی بود که سونا بیاید و شاید هم نمی‌خواست داخل این مسیر شود چه می‌دانم. نشست و من کیرش را رها کردم اما احساس می‌کردم که دیگر آن حرمت را نزد محمد نداشتم و او چیزی که باید بفهمد را فهمیده است. کیرش راست شده بود و سرش را پایین انداخته بود. چیزی نمی‌گفت و سکوتی حاکم بود و من احساس پشیمانی می‌کردم از اینکه بعد از یک سال و نیم خودم را در نظر محمد خورد کردم و هم او شاید باورش نمی‌شد یا در فکر این بود که با این صورت مساله چگونه برخورد کند.
رفتیم و چون مدت زیادی گذشته بود، دوستان شاکی بودند و می‌پرسیدند کجا بودید و یکی هم سر شوخی و با خنده و مسخرگی می‌گفت: «خیلی مشکوک دیده می‌شید هر دوی تان.»
به هر حال از استخر آمدیم بیرون ولی این‌بار محمد آن پسر شوخ و شاداب چند ساعت قبل نبود. حرفی نمی‌زد و در فکر بود. من هم غم عجیبی توام با پشیمانی در دلم افتاده بود که شاید تند رفته بودم ولی در هر حال محمد پسر هوشیار و توداری بود و از اینکه این سِرّ شاید پراکنده نشود، تاحدی خاطرم جمع بود.
همگی خداحافظی‌ کردیم و من محمد هم دست دادیم، اما این‌بار برخلاف همیشه که می‌گفت: «به خدا سپردمت.» چیزی نگفت و فقط یک نگاه نسبتا طولانی کرد و جدا شدیم. همینطوری که محمد با یکی از دوستان مان دور می‌شد، من چند لحظه‌ای ایستادم و از دنبالش نگاه می‌کردم. طرز راه‌رفتنش خوشایند بود. گاهی سرش را سمت چپ تکان می‌داد تا موی درازش که پیش چشمش آمده را یک‌طرفه کند. محمد همچنان که دور می‌شد، احساس می‌کردم دل و حواسم را نیز با خود می‌برد.
شب شد و با آمدن شب من هم غمی عجیبی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ذاشتم دیگر نشد بخورم. محمد گفت: «چرا امروز نمی‌خوری؟» گفتم: «سیرم؛ صبحانه زیاد خوردم.» عادت نداشت زیاد حرف بزند مگر وقتی که سر حرف می‌آمد. در سکوت محض غذایش را می‌خورد و من انگار از غذاخوردن محمد کیف می‌کردم. ته دلم می‌گفتم: «لامذهب، پسر مردم را دیوانه کدی حالا میگی چرا غذا نمی خوری؟!»
سفره را جمع کردیم اما من دیگر محمد را به آن چشم سابق نمی‌دیدم. تمام حرکات و حرف‌ها و رفتارها و هیکلش برای من جذاب و خیره‌کننده بود. بی‌اختیار در فکر می‌رفتم و چشمان سیاه و بزرگ محمد از زیر ابروان تیره موهای دراز پرپشتش، پیش چشمم بود و گاها طوری که متوجه نشود، دقیق نگاهش می‌کردم. دلهره، گرفتارشدن در دام محمد که خودش هم بی‌خبر و بی‌تقصیر بود و من می‌دانستم که برای شکستن و رهایی از آن توانایی ندارم زیرا محمد هرروز پیش چشمم بود، مرا دچار سراسیمگی و سردرگمی و افسردگی و عصبانیت کرده بود. چون هیچ راهی نداشتم و اصلا معلوم نبود آخرش به کجا می رسد. از آن به بعد دیگر ناخواسته هوای محمد را داشتم، دقیق نگاهش می‌کردم و با چشمانم در فرصت‌های مناسب‌ تمام هیکلش را اسکن می‌کردم و در حافظه می‌سپردم تا شب مرورش کنم. دنبال زمینه‌ای بودم که استخر برویم و بدنش را تا حدی که ممکن است ببینم بلکه نظرم تغییر کند و منصرف شوم. فرصتی پیش آمد و رفتیم. همه لخت شدیم. محمد که سمت رخت‌کن رفت تا لباسش را لخت کند، من هم مثلا تصادفی رفتم سمت رخت‌کن تا بلکه بشود بیشتر از آنچه انتظار دارم را ببینم. رخت‌کن نیم‌قده بود و فقط از کمر پایین را پنهان می‌کرد. اتفاقا همینطوری که می‌رفتم تا از جلو رخت‌کنی که محمد لباسش را تبدیل می‌کرد رد شوم، با گوشه چشمی نگاه کردم دیدم که محمد تازه شورتش را لخت کرده و دارد شورت استخر را می‌پوشد. کاش نمی‌دیدم! یک کیر خوش‌قیافه صاف و تخم‌های تمیز و سیاه‌رنگ هنگام پوشیدن شورت تکان می‌خورد. کیرش با اینکه خوابیده بود، حدود 8 سانتی می‌آمد ولی باریک بود و قلمی. رد شدم اما انگار از درون آتش گرفتم. هرچه تلاش کردم ذهنم را درگیر چیزهای دیگری کنم و از خیال محمد و کیرش خالی کنم نشد. از خودم هم بلند شد و کاملا از زیر شورت استخر معلوم بود و هیچ‌گونه نمی‌شد پنهانش کنم. دیده‌شدنش در بین دوستان خودم و هم در محیط شلوغ استخر خیلی زشت بود. رفتم سمت پشت محفظه‌های لباس که خلوت بود، گفتم چند دقیقه وقت بگذرانم تا آرام شوم و کیرم بخوابد و بروم شنا. چند دقیقه‌ای قدم زدم اما فکر و خیال محمد و آن کیر منحصربفردش رهایم نمی‌کرد. حسابی کار دست خودم داده بودم و کاری هم از دستم بر نمی‌آمد. رفتم از محفظه لباس‌هایم پاکت سیگار Seven Stars جاپانی را برداشتم. دیدم دوستانم همه رفته‌اند و کسی نه در رخت‌کن است و نه پیش محفظه‌ها و در حال جابجایی لباس. گفتم قطعا مرا نیز گم کرده‌اند. برگشتم و اولین نخ را از بسته سیگارم گرفته با زبان کمی خیس کرده و گذاشتم بین لب‌هایم که خشک و بی‌روح شده بود و بجای این سیگار چیزی دیگری می‌خواست که محمد داشت. ناخنم را روی چاشنی فندک فشار دادم؛ تق! دودی غلیظی همراه با بازدم یک نفس عمیق به هوا بلند شده بود. تا توان داشتم سیگارم را می‌کشیدم و با هر پکی، قسمت زیادی از سیگار می‌سوخت، نه نتها سیگار که من هم در حال سوختن بودم. دود و بوی سیگار کل فضا را پر کرده بود که یک‌باره صدای جیغ خدمه استخر از آن طرف بلند شد: «که اس سیگار می‌کشه؟!!! کجاس؟ مگر اینجا جای سیگارکشیدن اس؟» حس کردم دنبال مجرم می‌گردد تا خواستم خاموش کنم دیدم رسید و با صدای بلندی گفت: «مگه نمی‌فهمی اینجه سیگار کشیدن ممنوع است؟ برو داخل ک

Читать полностью…

داستان کده | رمان

بید به کیر بزرگش با اون تخماش تنش بوی خیلی خوبی میداد،دستش پشت سرم بود صورتمو میمالوند به کیرش گفت باید لیسش بزنی من که غرق هوس بودم شروع کردم اروم اروم به بوسیدنش،زبونمو در اوردم از تخماش لیس زدم تا نصف کیرش که قدم دیگه نمیرسید کیرشو خم کرد به پایین سرشو مالوند رو لبام، گفت دهنمو کامل باز کنم ، سر کیرشو گذاشت تو دهنم گفت بمکش ،
سر کیرشو میمکیدم و زبونمو دورش میچرخوندم خوشم اومده بود ،اونم هی بیشتر فشارش میداد تو حلقم جوری که بعد ده دقیقه نصفه کیرشو کرده بود تو دهنم عقب جلو میکرد دو سه بار عوق زدم از بس عمیق میکرد دهنم کیرش خیس خیس شده بود،بغلم کرد به بوسیدنم رفت سمت اتاق خوابش،منو انداخت رو تخت گفت که به دمر بخوابم اومد پشتم شورتمو از پام کشید پاهامو جفت کرد کیرشو فرو کرد لای کونم خودشو انداخت روم خیلی لذت میبردم کیرش مالیده میشد رو سوراخ کونم،ازم میخواست که پاهامو سفت بهم بچسپونم،خودشو هی بالا پایین میکردو کیرش لای کونم هی فرو میرفت خیلی بهم حال میداد که بعد ۲۰ دیقه ای کیرشو از لای پاهام کشید بیرون یه آبی از کیرش پاشید رو کونم ،باز افتاد روم نفس نفس زنان لپمو بوسید گفت آخیش چه حالی داد خسته شدم،
از روم بلند شد با دستمال پشتمو پاک کرد،رفتیم با هم شام خوردیم و ازون شبم تو بغلش خوابیدم خیلی از این ماجرا که پیش اومده بود راضی بودم مامان نازیم خیلی برام عزیز شده بود و منم همینطور برای اون
بعضی شبا پایین تر از جام میخوابیدم رونشو بغل میکردم صورتمو میچسپوندم رو کیر تخماش اونم اون یکی پاشو کمی بلند میکرد که جام بهتر باشه موهامو چنگ میزد و سرمو نوازش میکرد تا خوابم ببره
هر یه شب در میون کارمون شده بود ازین بازیا
پارت 4:قسمت۳
دو سه ماهی از این اتفاقاتی که براتون گفتم میگذشت و به هر دومون خیلی حال میداد،من رضایت اونو میدیدم و اونم رضایت منو
دوتا پلاک خریده بود و بیشتر موقع ها قبل بازی میگفت که بکنم تو کونم،
مامی سه تا دوست داشت که هر جمعه میومدن خونمون و تا صبح روز بعد باهم خوش میگذروندن مست میکردن،اینجور موقع ها من بیشتر خودمو سرگرم بازی های کامپیوتری میکردم،
اسم دوستاش که من بهشون میگفتم خاله الناز،مریم،مرجان بود که به همشون میخورد بالای ۳۰سال داشته باشن،یکی از یکی خوشگل تر بودن
رفتارشونم با من خیلی خوب بود هر وقت میومدن
کلی خوراکی واسم میاوردن
یه شب که خاله ها اومده بودن خونمون،تو اتاقم مشغول بازی بودم که مامان اومد تو اتاقمو گفت ک چیکار میکنی پسرکم
ک گفتم مشغول بازیم
مامان:منو خاله هاتم حوصلمون سر رفته میگم نظرت چیه که بیای با ما بازی کنی
من:چه بازیی
مامان:همون بازیایی ک دوس داری،منو تو باهم میکنیم
ذوق زده باهاش رفتم تو حال،خاله ها رو کاناپه نشسته بودن مشغول بگو بخند که…‌.
دوستان عزیز اگه خوشتون اومد بگین و لایک کنین تا ادامشو بزارم
ادامش نیاز به تشویق داره😅😘❤️
نوشته: Little ros
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ردمو سری برگشتم دم اتاق مدیریت دیدم منتظره گفتم من امادم بریم خاله؟! گفت بریم مدیرمونم تاکید کرد که پرخوری نکنم و مراقب باشم.
خاله نازی یه ماشین مشکی گنده داشت که خیلی شیک بود ازینا که سقف شیشه ای دارن سوار شدیم رفتیم سمت یه فست فودی خاله رفت پیتزا گرفت رفتیم سمت یه پارک،رو نیمکت نشسته بودیمو پیتزا می‌خوردیم اون همش راجب علاقه سلیقه من می‌پرسید و منم راجب اون
خاله نازی یه زن ۳۰ساله مجرد و مستقل بود که مالک یه شرکت طراحی بود
ازم میخواست که بعنوان سرپرست قبولش کنم منم از خدام بود و با ذوق ب یه زندگی جدید قبول کردم
پارت3:قسمت۲
دو ماهی از زندگی مشترکمون می‌گذشت
توی یه واحد سه خوابه تو یکی از برج های بلند شهر زندگی می‌کردیم
تو این دو ماه چیزای عجیبی تو رفتار نازی که دیگه بهش میگفتم مامان میدیدم و نسبتا برام یه جورایی خوشایند بود خیلی چیزا بود که برام تازگی داشت
خیلی بهش وابسته شده بودم هرروز بیشتر از قبل واسم جذابیت داشت
هر صبح منو به مدرسه می‌برد می رفت سر کارش و ظهر میومد دنبالم رفتیم واسه ناهار بیرون از اون طرف خونه استراحت بعدش تکالیف مدرسم بعدشم دیگه آزاد بودم که بازی کنم
داستان شهوت ما از اونجایی شروع شد که؛ منو برده بود تو حموم طبق روال همیشه خودشم لخت فقط با یه سوتین شورت بالا سرم لبه وان نشسته بود پاهاش دوطرفم بودن داشت سرمو میشست،گفت بلند بشم
منم پاشدم وایسادم روبروش بدنمو پر کف کرد بود و همه جامو دست می‌کشید،تو همین حین دستشو آروم از رو کمرم سر داد پایین انگشتشو کرد لای کونم شروع کرد به مالیدن سوراخم،حس خوبی داشتم لذت بخش بود این کارش ،دستشو بعد یکی دو دقیقه از لای پام کشید بیرون ،گفتم مامان میشه بازم ادامه بدی خوش میاد، جلوش ایستاده بودم دستام روی زانوهاش بود
قدم یکم زیر تر از سینه های بزرگش بود،دستشو انداخت دور کمرم منو چسبوند ب خودش
سرم رو به بالا بین سینه هاش بود از بالا زل زده بود تو چشام گفت دوست داری اینکارو ،با اشاره سرم رضایت رو نشون دادم همونطور که منو تو بغلش سفت گرفته بود دستشو باز از پشت کرد لای کونم به آرومی میمالید، خیلی واسم لذت بخش بود دستشو قفل کرده بود دور کمرم فشارم می‌داد سمت خودش انگشتشو رو سوراخم میچرخوند،بعد چن لحظه بغلم کرد منو نشوند رو زانوهاش جوری که دوتا پام افتاد دو طرف بدنش، لبای خوشگلشو گذاشت رو لبام شروع به بوسیدن کرد،چشمامو بسته بودمو تو بغلش تحت فشار بودم که احساس کردم بجای دستش چیزی دیگه داره سوراخمو لمس میکنه،خیلی بزرگتر از انگشتاش بود،تا اون موقع توجه خاصی نسبت به اندامش نداشتم، همونجور که لباشو رو لبام قفل کرده بود با ولع می‌میمکید زبونشو تا ته کرد تو دهنم،خیلی خوشم اومده بود مک میزدم ،مامان دیگه افتاده بود تو حرکت
منو تو بغلش سفت گرفته بود خودشو هی عقب جلو می‌کرد لای پامم هی یه چیزی عقب جلو میشد که دوس داشتم بیشتر ادامه پیدا کنه
یه نیم ساعتی گذشت که منو از رو پاش بلند کردو وایساد جلوم تو وان گفت فعلا بسه دیگه،وقتی که ایستاد جلوم دیدم که مامان مثه من یه کیر داره اونم به چه بزرگیی،قدم تا بالای زانوهاش می‌رسید و ازون زیر محو تماشاش بودم،یه کیر کلفت سفید که ۱۷،۱۸ سانت میشد جلوی صورتم بود،دستمو گذاشتم روی روناش گفتم ،وای مامان چه دودول بزرگی داری میشه دستش بزنم ،همونطور که مشغول کف مالی کردن بالا تنش بود با یه خنده ملیحی نگام کردو گفت چرا نمیشه عزیزم اصلا تو پاهامو بشور تا زود حموممون تموم شه بریم بازی، رونشو بوسیدم گفتم چشم،کیرشو گرفتم تو دستم ولی تو دستای کوچیکم جا نمیشد،گرفتن او گوشت نرم برام لذتبخش بود،

Читать полностью…

داستان کده | رمان

جوووون… چه صداییییی!! بازم میگم نمیدونم چجوری انقد هارد کور رو حرفه ای میکرد. چجوری زیر کیرش فقط زجه زدم و نمردم نمیدونم. خلاصه هر فیلمی هم میبینم میخوام ببینم آیا مثل اون بی رحم و البته حرفه ای میگان میبینم نه. فقط دنی دی یه ذره شبیهشه که اونم موقع تلمبه زدن دل رحمه ولی اون پسر عمو بی رحم بود و جوری میکرد که تا عمر دارم فراموشش نکنم. الانم دنبال اینم یه فیلمی ببینم شبیه اون بکنه یعنی زنه قمبل کنه و مرده دو دستشو قفل کنه دور کمر و کیرشو بکنه تو… و موقع تلمبه زدن کیرشو تا جایی که میتونه ببره عقب و با سرعت حمله کنه به سمت کون. به این میگن گاییدن، بقیه میشه سکس! پسر عموم منو گایید!
بعد اینکه حسابی گایید ول کرد بلند شدم و حس کردم پاره شدم. بعدش از کیر میترسیدم چن وقت. من از اولش کنجکاو بودم و کیر رو دوس داشتم یادمه قبل اون هر موقع با هرکی تنها میشدم میگفتم بیا کیر همو ببینیم و اون پسر عمو هم از یه جایی بو برده بود و با نقشه قبلی منو کرد چون میدونست راحت میشه گولم زد. اگه اون نمی کرد بالاخره یه جایی باید میفهمیدم کیر دوست بودن نتیجش بگا رفته. در کل عجب کیری داشت و شاید بعدا هم دلم میخواست بهش بدم تا به جای درد اینبار لذت ببرم ازون کیر و تلمبه‌های حرفه‌ایش ولی نمیشد دیگه. کونی بودم یا کیر اون کونی کرد نمیدونم هرچند بعدش به هیچ “آدمی” ندادم که بکنه داخل! الانم وقتی ببینمش دستام میلرزه زبونم بند میاد و اونم هی به چشام زل میزنه و با چشاش تحقیر میکنه
نوشته: ناصر
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

توش،؟؟؟گفت نمیتونی تحملش کنی اخه. گفتم اروم اروم بکن چاره ای ندارم شوهرمی اینو که گفتم حشری تر شد شروع کرد به قربون صدقه رفتن. گفتم بکن نیما دیگه نمیتونم تحمل کنم. گفت رو زانوهات بشین یه ذره ساک بزن گفتم چشم شروع کردم به خوردن دو دقیقه خوردم خودم پاشدم رفتم لب تخت داگی کونم با دو دست باز کردم گفتم جرش بده بود و گفت اروم بابا شروع کردم اسپنک زدن به خودم گفتم بیا دیگه. اومد اول با کیرش دمه سوراخم چندتا ضربه زد گفت نمیشه در نزده بریم تو که خندم گرفته بود بعد رفت یه چیزی آورد بعدا فهمیدم لوبریکانته اسمش . همه جایه کیرشو مالید یه عالمه همه پمپ کرد تو کونم . اروم سر کیرشو گذاشت تو وای چقدر میسوخت میخواستم گریه کنم . گفت اروم باش گفتم پردتو بزنم درد داره اولش . صدام در نمیومد از درد. در اورد کیرشو کونمو با دست کشید سوراخم یه ذره باز شده بود مثل نبض میزد. شرو‌ع کرد بوس کردنو مالیدنم که ببخشید اولش درد داره بعد اوبی میشی. گفت فقط یه چیزی من سکس خشن دوست دارم فقط الان اولشه اینجوریم مشکلی نداری؟؟؟ انقدر حشر بودم که خون به مغزم‌نمیرسید گفتم فقط بکن نیما. گفت باشه دوباره کیرشو اورد اروم اروم تقریبا نصف کیرشو کرد تو دردم‌گرفته بود ولی داشتم‌عادت میکردم. دوباره کشید بیرون دوباره جا کرد یادم نیست شاید ۳۰ بار اینکارو‌کرد. قشنگ درمی آورد کونم اندازه این سکه ۲۵ قدیمی باز میموند. یه ۱۰ دقیقه ای وقت گذاشت گفت دیگه بچه بازی بسته میخوام بکنمت. پشمام ریخته بود گفتم دیوس تا الان داشتی چیکار میکردی پس،،؟ خندید گفت گرم میکردیم. گفتم میخوای جامونو عوض کنیم؟؟ گفت نه بذار همین جوری بکنمت جا باز کنی بعد بیا بشین روش. کیرشو این دفعه خیلی سریع کرد تو ولی کامل نمیکرد یعنی نمیرفت که بکنه دقیقه ۲۱ سانت کیرش بود. شروع کرد تلمبه زدن یه جوری میزد تا مویرگهای مغزم داشت پاره میشد. نزدیک ۱۰ دقیقه پارم کرد کیرشو کشید بیرون سوراخ کونم اینقدر باز شده بود دیگه بسته نمیشد. گفت دراز میکشم بیا بشین روش. برعکس نشستم رو کیرش جوری که کونم سمت صورتش بود با دوتا دستش هی میزد رو کونم از هم بازش میکرد میگفت خوب جر دادم کستو.اروم ارم با ناز کونم قر میدادم میومدم پایین. نمیدونم کلش توم بود یا نه ولی پایین تر دیگه نمیرفت. همون جوری گفتم نگهش دار یه حال عجیبی میداد نمیدونم کیرش تو کجام بود داشتم دیونه میشدم همون جور که توم بود داشتم اروم قوس میدادم به کونم که احساس کردم داره ابم میاد. شروع کردم به بالا پایین پریدن رو‌کیرش ۷ یا ۸ تا تکون که خوردم آبم پاشيد بدنم سست شد میلرزیدم. گفت جون عروس خانوم اولین ارضا کامل تو با کیر شوهرت دشت کردی. پاشو کستو تمیز کن بیا اب منم نزدیکه. واقعا دیگه نمیتونستم . یه ذره لفتش دادم گفت بجنب دیگه وگرنه یه نیم ساعت دیگه باید کون بدیا گفتم نه تو رو خدا . کیرشو کشوند بیرون از کونم دمرم کرد . کرد تو کونم با یه سرعتی میکرد فقط بالشت گذاشتم جلو دهنم صدامو همسایه ها نفهمن. ۲ یا ۳ دقیقه سفت کرد منو کل آبشو خالی کرد تو ‌کونم همون جوری کف زمین بیهوش شده بودیم. گفتم خیلی نامردی چرا اینجوری کردی؟؟؟ گفت اولش گفتم که من خشن دوست دارم معمولی بخوام بکنمت باید دو ساعت کو‌ن بدی تا ابم بیاد. یه ذره دراز کشیدیم. با کیرش ور میرفتم گفت نکن بلند شه دوباره میکنمتا گفتم نه گه خوردم. رفتم دستشویی خودمو بشورم اندازه نصفه لیوان از کونم آب اومد بیرون یه ذره خودمو انگشت کردم بعد شستم اومدم بیرون. ادامش دیگه چیزه خاصی نیست تعریف کردنی باشه . ولی این شروع رابطم بود با نیما .
نوشته: مهران
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

شروع کون دادن من به کیر ۲۱ سانتی همسایه
1402/04/08
#اولین_سکس #گی

سلام چیزی که واستون تعریف میکنم چند سال پیش اتفاق افتاده. یه گروه تلگرام داشت ساختمان ما واسه پول شارژ و اینجور چیزا از هر واحد شماره یکی توش بود. یه همسایه داشتیم ۳۷ ۳۸ سالش بود یه مرد مجرد و باحال اسمش نیما بود چون خیلی اختلاف سنی نداشتیم زیاد باهم شوخی میکردیم ولی تا حالا تماس یا تکستی به گوشیم نداده بود. یه روز بعد از ظهر از بیرون برگشتم خونه اینترنتمو روشن کردم برم تلگراممو چک کنم دیدم یه شماره ناشناس یه چیزی فرستاده بازش کردم ببینیم چیه پشمام ریخته بود. دیدم چند تا عکس از کیره یارو چقدر کلفت و دراز. زیرشم زده بود کونی خان زودتر بیا تا نخوابیده کیرم میخوام پارت کنم. پشمام ریخته بود گفتم مرتیکه کس کش چی میگه به من . خلاصه همش تو فکر بودم چی بگم اصلا جواب بدم ندم چیکار کنم. چند ساعت گذشت همش عکس کیرش جلوم بود . تا حالا کون نداده بودم ولی با خودم زیاد ور میرفتم. داشتم دیونه میشدم از یه طرف همسایه بود خیلی ضایع بود از یه طرف واقعا کیرش دهنمو آب انداخته بود. گوشی گذاشتم کنار رفتم یه دوش بگیرم شاید آروم تر شم فایده نداشت. اروم شروع کردم خودمو مالوندن همش کیرش جلو چشام بود اروم اروم انگشتم کردم تو کونم به یادش شروع کردم کیرمو مالوندن تا ابم اومد. اومدم بیرون یه چرخی زدم یه فوتبالی دیدم شام خوردم کارامو کردم بخوابم باز کرمش گرفت منو رفتم باز عکساشو میدیدم چه کیری بود به به. واقعا دلم میخواست بهش بدم . دل و زدم به دریا گفتم بزار جوابشو بدم یه جوری که تابلو نباشه. جواب دادم اقای نیما این چه شرو وری واسه من فرستادی خجالت بکش.۵ دقیقه گذشت آنلاین شد گفت توروخدا ببخشید اشتباهی اومده میخواستم واسه یکی دیگه بفرستم اشتباهی واسه شما زدم. موندم چی جواب بدم که هم نپره هم پرو نشه. گفتم خواهش میکنم . دقت کنید زشته این چیزا. گفتش اره شرمنده. از بیکاریه دنبال یکی میگردم . گفتم ایشالا خوبشو پیدا میکنی. گفت پیدا کردم واسه همین پیغام فرستادم. گفتم یعنی چی؟؟؟ منظورتون چیه.؟؟؟ یه استیکر چشمک فرستاد گفت خوب پیدا کردم دیگه فقط اشتباهی فرستادم واسه شما. گفتم اها. خلاصه یه شب بخیر گفتم دیوس یه بوس فرستاد مطمئن شدم دنبال کونه منه. اون شب گذشت چند سری جلو در دیدمش سلام علیک گرم کرد و حال احوال پرسی. از قبل بیشتر شوخی می کرد. یه روز پیغام داد کسی رو بیارم پایه ای بکنیمش؟؟؟ پشمام ریخت گفتم نه من از این کارا نمیکنم و ادا تنگارو دراوردم. گفت بابا نترس نمیخوام تو رو بکنم که بیا یکیو میاریم با هم میکنیم بیا دوست نداشتی نکن تو. خلاصه انقدر گفت مخمو زد. گفت کاری نداری بیا بالا خونمون یه قلیونی بزنیم یه فیلمی بزنیم یه کاری بکنیم.استرس کل وجودمو گرفته بود هم له له کیر میزدم هم میترسیدم هم تاحالا نداده بودم هم اینکه همسایمون بود خیلی ضایع بود اگه چیزی میشد از همه بدتر کیرش انقدر بزرگ بود نگاشم میکردم دردم میگرفت.تو همین فکرا بودم گفت چرا جواب نمیدی چقدر ناز داری بابا. خوبه حالا تو رو نمیخوایم بکنیم بیا بالا دیگه. گفتم ۲۰ دقیقه دیگه میام. بعدش سری رفتم دستشویی خودمو خالی کردم شروع کردم به انگشت کردن شاید یه ذره باز شم . انقدر حشري بودم داشتم انگشت میکردم خودمو یهو لرزیدم یه چیزی مثل اب کیر ازم اومد بیرون با حجم کم. خلاصه اومدم بیرون حاضر شدم رفتم پیشش. در زدم باز کرد گفت به به عروس خانوم بالاخره حاضر شدی اومدی خندیدم گفتم چقدر کس و شعر میگی نیما. گفت مگه تو فحشم بلدی عزیزم‌. گفتم خفه شو دیگه مگه کونی گیر اوردی اینجوری میگی گفت نه ولی اگه کون پیدا نکنم روت حساب کردم به خنده. خلاصه رفتیم ت

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس با خواهر زنم کلثوم
1402/04/08
#خواهرزن

سلام دوستان.
داستان ما از جایی شروع شد که خواهر زنم کلثوم خانم علاقه به ورزش و لاغری پیدا کرد من چون ورزش میکردم از من مشاوره خواست. منم تو کف کون و کسش بودم قد کلثوم ۱۷۰بود ووزنش۸۰ کون بزرگ و حشریم کننده ای داره. من اوایل شروع کردم مشاوره این حرفا برنامه بهش دادم روز به روز بهتر میشد . من توی خونه تمام وسایل بدنسازی رو دارم اومد خونمون گفت حضوری وزنه زدن رو بهم نشون بده از اینجا جرقه سکس زدم باهاش خلاصه به هر بهانه خودمو بهش میمالیدم اون هم کم کم متوجه شد و رفت تا یه روز بعد از ۱ماه دیدمش چون کارمند در الیگودرز هست خیلی خوش استیل شده بود اومد خونمون برای تشکر که زنم خونه نبود منم شروع کردم به تعریف ازش و آفرین به ارادت و این کس شعر ها و گفتم زیاد مواظب خودت باش ندزدنت که گفت نه بابا تا این همه خوشگل هست گفتم بخدا با این استیلت یدونه ای خلاصه رفت ولی شب پیام در مورد استیلم واقعا گفتی . گفتم آره گفت کجام حدس زدم داره میخاره دلو زدم به دریا گفتم من خودم عاشق باسنت شدم کمی دیر جواب داد حشریم شده بود منم کم کم سکس چت رو شروع کردم اولش هی بحث رو عوض میکرد ولی بعد شهوت بهش غلبه کرد خودشو وا داد و گفت دارم اذیت میشم بزار ببینمت حضوری . فرداش زنگ اومد خونمون منم نذاشتم وارد بشه شروع کردم به لب گیری و سینه هاش مالیدن بردمش تو اتاق خواب سریع لختش کردم شروع کردم به خوردن کسش اونم صداش رفت آسمون بعد دیدم دست برده داره با کیرم بازی میکنه چند دقیقه گذشت ارضا شد بی حال افتاد بغلم منم شروع کردم دوباره خوردن کونش سوراخاش رو لیس زدم که گفت طاقت ندارم دیگه بکن که منم کیرمو کردم تو کونش چون دختر بود چند دقیقه زدم آبم با فشار خال کردم تو کونش گفت مرسی بابت همه چیز و آماده شد رفت . الان چند وقته میکنمش خواستین تا بقیه رو هم بزارم. واقعی واقعی .
نوشته: سجاد

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

م،رضا اگه تو محیط کار ی وقتا بداخلاقم چون کار شوخی بردار نیست،گفتم میدونم عزیزم بوسش کردم تو بغلش خوابیدم ظهر شد ناهار خوردیم و برگشتیم دوستاش چیزی به روی ما نیاوردن اگه به چیزی هم شک کرده بودن ولی طبیعی رفتار کردن نزدیک خونه بودیم گفتم حسین آقا فقط لطفا هیچکس چیزی نفهمه، یه حرفا میزنی آخه چرا باید به کسی بگم بوسش کردم و اومدم خونه .فرداش وقتی دیدمش یه حس خجالتی داشتم روم نمیشد نگاش کنم ولی رفتار اون خیلی طبیعی بود سعی می‌کردم خیلی باهاش حرف نزنم بیرون مغازه با کسی حرف میزد می‌گفتم نکنه با طرف صمیمیه و داره بهش میگه شب تو واتساپ پیام داد و سعی کرد باهام لاس بزنه ولی من خیلی سنگین برخورد کردم اونم دوزاریش افتاد ۳ روز با رفتارای سرد من طبیعی برخورد کرد حسین آقا گذشت جوری رفتار میکرد انگار واقعا باهام کاری نکرده دوباره حس دلتنگی منو گرفت با خودم گفتم رضا اگه قرار بود آبروت ببره می‌برد الکی خودتو سرکوب نکن تو واتساپ پیام دادم سلام خوبی حسین آقا میشه فردا خارج از مغازه بیینمتون منتظر موندم دیدم آنلاین شد جوابم نداد خیلی حالم گرفته شد هزار جور فکر تو ذهنم اومد
صبح رفتم مغازه حسین آقا اومد بازم رفتارش خیلی طبیعی بود انگار حتی پیامم رو ندیده حتی برخوردش باهام بد هم نشده بود خیلی عجیب بود پشت میز نشسته بود سرش خلوت بود صداش کردم چرا باهام سرد برخورد میکنی من طاقت این رفتار هات ندارم بهم نگاه کرد رضا جان تو تکلیفت با خودت مشخص نیست شبش باهام اونجوری خوبی بعدش باهام سرد میشی منم سعی کردم بهت نزدیک بشم پسم زدی پس دیگه الکی خودمو کوچیک نکردم، گفتم ببخشید بخدا من خیلی خجالتی ام ترسیدم اگه رابطمون ادامه پیدا کنه تو همه چیو به دوستات بگی، عصبی شد خجالت بکش بچه منو با بچه های ۱۶،۱۷ ساله اشتباه گرفتی من صد برابر تو آبروم برام مهمه اون دوستام هم مثل خانوادمن اولا بهشون چیزی نگفتم دوما جلوشون هر گوه کاری کردم فکر کردی من اینقدر احمقم تو محیط بازار آبروی خودمو ببرم، گفتم که ببخشید بخدا دلم برا بغل کردنت تنگ شده لطفا ببخش منو، باشه رضا ولی یه بار دیگه همچین رفتار هایی بیینم ازت دیگ کلا سمتت نمیام دوباره معذرت خواهی کردم گفتم میشه امشب بیام پیشت آخر شب برمیگردم قبول کرد . سمت خونش حرکت کردیم تو راه همش نگاهش میکردم که وقتی حواسش نیست و به خاطر ترافیک اخم هاش میره تو هم چقدر جذاب میشه زیباییش غیر قابل توصیف بود یه کوچولو شکم برآمده اش از زیر پیراهن دکمه ای به زیبایی هاش صد برابر افزوده بود رسیدیم خونه گفت رضا من میرم حموم چیزی خواستی از یخچال بردار تا من بیام دلم میخواست باهاش برم حموم میخواستم برم دوباره بغلش کنم ولی روم نمیشد بهش بگم اگه دلش می‌خواست خودش میگفت از حموم در اومد نشستیم رو مبل نگام کرد گفت دیگه چه خبر اون روز بهت خوش گذشت؟ سرم پایین انداختم داشتم پوست لبمو میخوردم گفتم اون قسمت شبش موقع خواب خیلی خوش گذشت با دستش سرمو آورد بالا گفت الانم میخوای گفتم آره خیلی پاهاش باز کرد گفت برو وسط پام شلوارک و شورتش در آورد گفت بشین بخور برام شروع کردم به ساک زدن و با حرص کیرش رو تا جایی که میشد تو حلقم فرو میکردم گفت بیا بالا و شروع کردیم به لب گرفتن لباسام در اورد و نشستم رو پاهاش دستاش حلقه کرده بود دور کونم لب میگرفتیم اروم گفت رضا میزاری کونت رو بکنم؟ اماده نبودم ولی گفتم چشم گفت پس برو دوباره کیرمو بخور که بعدش بکنمت دوباره شروع کردم به خوردن کیرش تند تند کیرشو میکردم تو حلقم پاهاش انداخت رو شونم رضا خایه هامم بخور گفتم چشم خایه هاش تو دهنم میکردم صدای ناله لذت

Читать полностью…

داستان کده | رمان

همه تعطیل میکردن . شبش به مادرم گفتم با دوستام ی شب میرم کرج دورهمیه مامانم گفت تو ک دوستی نداشتی چطور شد گفتم مامان حالا دارم چیه اگه میخواید برم همون تو اتاق و بیرون در نیام بابام صداش در اومد ولش کن بزار ی شب بره بیرون یکم اجتماع رو ببینه عین دخترا نشسته خونه مرد باید محیط بیرون ببینه گرگ بشه خلاصه مجوز گرفتم و فرداش ساعت ۳ میدون هفت حوض بودم. سوار ماشینش شدم گفتم دوستات کجان گفت سه نفرن که دوتاشون با ماشین خودشون میان حرکت کردیم ساعت ۶ رسیدیم ویلاش دوستاش خوراکی و جوجه اینارو گرفته بودن گوشی حسین آقا زنگ خورد دوستاش بودن که گفتن در پارکینگ باز کنه بیان تو استرس داشتم خیلی خجالت میکشیدم بین یه جمع غریبه باشم . دوستاش وارد خونه شدن بلند شدم با همشون دست دادم علی(۴۳ساله) دوست قدیمی حسین آقا بود، صادق(۳۵ ساله) به واسطه علی با حسین آقا دوست شده بود، جلیل هم ۳۵ ساله پسر عمو علی بود برخوردشون خیلی خوب بود ی و خیلی بگو بخند بودن حسین آقا داشت جوجه رو درست میکرد رفتم حیاط کنارش نگام کرد گفت هنوزم خجالت میکشی تو جمع گفتم یه خورده آره بهم گفت اشکال نداره چند بار بری تو جمع کم کم عادی میشه برات ازم پرسید برنامت برا آینده چیه گفتم نمیدونم گفت مگه میشه گفتم آره گفت یعنی هیچ هدفی نداری گفتم نه هدفی ندارم شاید تنها هدفم اینه که یکیو دوس دارم و شاید تو آینده بهش گفتم ولی خب می‌ترسم گفت چرا مگه ابراز علاقه ترس داره گفتم بعضی احساسات برای خیلی از مردم قابل درک نیستن همینجوری مشغول صحبت بودیم ک جوجه آماده شد موقع شام دوستاش دلقک بازی در میاوردن میخندیدن همشون شلوارک پاشون بود جز من چون خجالتی بودم پاهای حسین آقا پر از مو بود فرم پاهاش خیلی خوشگل بود برای کسی که فوتجاب هستش فرم پا خیلی تحریک آمیزه از حرف زدن جمع چیزی نمیفهمیدم نگاهم فقط به حرکات و خنده های حسین آقا بود بچه ها گفتن بریم استخر من گفتم نمیتونم و میخوام یکم اهنگ گوش بدم خیلی اصرار کردن ولی خب من گفتم واقعا شنا بلد نیستم و بهانه های مختلف رفتم تو اتاق دراز کشیدم و هندزفری گذاشتم گوشم به حسین اقا فکر میکردم ولی اینبار رو تخت خودش به شب فکر میکردم رویاهام قوی تر شده بودن خواسته هام سرکش تر شده بودن بعد چهل دقه در اتاق باز شد دیدم حسین آقا حوله رو سرشه و مایو دستشه که پهن کرد رو شوفاژ اولین بار بود بدون پیرهن و فقط با یه شلوارک میدیدمش گفت چرا نیومدی داخل آب گفتم بخدا اصلا نمیشد خیلی موذب بودم یه دفعه نمیشه که اجتماعی شد کم کم باید جلو رفت دوستش علی اومد داخل تا پتو و تشک ببره گفت من تو حال جامو میندازم صادق و جلیل رو تخت میخوابن حسین آقا گفت حله. برای تعارف هم شده گفتم خب اگه میخواید من حال میخوابم علی آقا شما بیاید رو تخت علی خندید گفت نه دمت گرم من کنار یه گوریل نمیخوابم حرفاشون با حالت شوخی بود و زیاد باهم اینجوری شوخی میکردن در اتاق بستیم حسین آقا نگام کرد گفت دوس نداری کنارم بخوابی؟ صداش یه حالتی بود نمیدونم انگار با حرف زدنای قبلش فرق داشت گفتم چرا که نه گفت پس چرا خواستی بری تو حال بخوابی گفتم تعارف بود خب دستش کشید رو شونم خوبه که تعارف بوده دراز کشیدیم رو تخت و یه پتو نازک کشیدم روم خیلی هیجان داشتم تپش قلب گرفته بودم انگار تو خواب بودم دستم زیر سرم بود سقفو نگاه میکردم ازم پرسید دلم میخواد بدونم اون کیه با تعجب نگاش کردم کی کیه؟ همون که دوسش داری و میترسی بهش بگی گفتم حسین آقا ولش کن حالا شاید هیچوقت نگم بهش کلا داستانش پیچیدس گفت چرا چون اون طرف دختر نیست مغزم سوت کشید چی شنیدم حالت صورتم عو

Читать полностью…
Subscribe to a channel