dastan_shabzadegan | Unsorted

Telegram-канал dastan_shabzadegan - داستان کده | رمان

196306

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Subscribe to a channel

داستان کده | رمان

یشش چند ماه قرار بود. بمونه هفته دوم بود گفت فردا میام خونتون نرو اسنپ گفتم باشه …شب همه چی گرفتم میوه و خوراکی خونه. ریخت و پاش بود جمع و جور کردم لباس داشتم ریختم تو لباسشویی… خوابیدم تا صبح که با صدای ‌‌گوشی بیدار شدم پیام داده بود درو باز کن … فوری یه آب به صورتم زدم اومد و آیفون و زد در و باز کردم اومد تو روبوسی کردیم اومد نشست همون رو‌مبل مانتو شو در آورد… گفت گشنمه صبحونه درست کنم باهم بخوریم درست کردم و خوردیم تو آشپزخونه هم از پشت بغلش کردم بعد صبحونه کنار خونمون‌رو‌داشتن می‌ساختن صدای گوشخراشش تو سالن پذیرایی میومد خودش گفت بریم تو اتاق خواب رفتیم و خوراکی هم‌بردیم برا خودمون رو تخت کنار هم دراز کشیده بودیم و پا شد لباسشو در آورد. و یه شلوارک از تو کیفش درآورد رو شورتش پوشید و یه تاپم ‌تنش بود که بلوزشو در آورد با تاپ دراز کشید…یه فیلم تو لپ تاپ گذاشتم تو بغل هم نگاه میکردیم منم آروم نوازشش میکردم تا اینکه نوازش تبدیل شد به مالش که کمرو‌شونشو ماساژ میدادم چرخید پشتشو کرد بهم و قشنگ چسبید بهم و منم دستمو گذاشتم رو سینه هاشو آروم میمالیدم که بعد چند دقیقه خودش دستمو برد زیر تاپش منم جراتم بیشتر شد سوتینشو دادم بالا برای اولین بار دستم به سینه اش خورد خیلی نرم‌بود کلا خوشگل بود و هیکل تو‌پر و نرمی داشت آروم با نوکش بازی میکردم و میمالیدم نوک سینه بزرگ بود و خوردنی یکم مالیدم دیدم خوشش میاد آروم دستمو آوردم پایین از رو شلوارک گذاشتم رو کسش داغی کسش حس میشد یک آن کیرم سیخ سیخ شد قشنگ خودشو بهم فشار میداد دستمو بردم زیر شلوارک رو شورت رسوندم به کسش که دیدم خیسه دیگه جراتم خیلی زیاد شد و شورتشو دادم پایین دست گذاشتنم رو کسش حسابی چربیش تا بالای کسش اومده بود دستمو سر دادم رفت بین پاهاش حسابی چرب و نرم بود دستم رسید به کسش اروم با انگشت مالیدمش که پاهاشو از هم وا کرد خودش دستمو گرفت و فشار داد رو کسش …منم انگشتمو کردم تو‌کسش و آروم فشار دادم تا ته فشار دادم کسش تنگ نبود ولی نرم و چرب بود آروم دستشو آورد عقب گذاشت رو کیرم ‌و ‌‌روش سر میداد شلوار راحتی رو کامل درش آوردم و فقط شورت پام‌موند خودش دست کرد شلوار و شورتشو کامل کشید پایین و دراز کشید و گفت بیا روم و بکن رو باسنش دراز کشیدم خیلی نرم‌بود و گوشتی حس خیلی خوبی داشتم لذت خیلی خوبی بود همون و طوری روی باسنش کیرمو سر میدادم که خودش گفت بکن تو. منم خوابیدم‌روش اونقدر چرب بود که با فشار کیر 17 سانتیم رفت داخل البته تنگ نبود کسش همون طوری عقب جلو کردم که خودش گفت تند تند بکن منو تند تند تلمبه میزدم چند دقیقه تلمبه زدم که یه لحظه صداش بلند شد و لرزید و آورم شد …
منم چرخوندمش و از جلو کردم تو کسش و با دستام سینه هاشو میمالیدم محکم می کوبیدم به‌کسش چند دقیقه بعد احساس کردم دیگه داره آبم میاد بهش گفتم کجا بریزم گفت دوست دارم بخورم ولی میدونم بالا میارم گفتم پس چیکار کنم گفت بریز رو سینم همشو ریختم رو سینش یکم نوازشش کردم و بعد پاشدم رفتم دستشویی که خودمو بشورم تموم شدم اومدم بیرون دیدم نیست صداش کردم گفت حمومم منم رفتم آب خوردم که گفت حوله دارین گفتم الان میارم بردم که گفت بیا تو تو هم دوش بگیر رفتم تو و جفتمون دوست داشتیم با آب سرد دوش بگیریم که اونجا اینو فهمیدم. آب سرد و باز کردم و رفتیم زیر آب و حسابی به هم مالیده می شدیم که اون لحظه در گوشش گفتم خیلی کیف داد ممنون…چرخید و یه بوس از لبم کرد و گفت من ممنونم خیلی دلم می‌خواست اینجوری ارضا بشم گفت شوهرم کیرش بزرگتر از مال تو هست ولی فقط بلده بکنه و

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ر پارکینگ میومد بالا و به پشت درب حال آپارتمان میرسید.
خب خیلی عادی بود که تصور ما این باشه که کسی جز لیلا نمیتونه باشه.
اعظم با همون تیپ خفن و سکسی که داشت رفت در رو باز کرد و با رنگ پریده برگشت و به من گفت آقا نیما با شما کار دارن…
همین که از کنار دیوار راهرو بیرون در رو نگاه کردم دیدم که چند نفر از نیروهای محترم انتظامی جلوی در ایستادن. 😱😱😱
تنها چیزی که به مغزم رسید و انجام دادم این بود که در یک لحظه برگشتم و احمد رو انداختم توی کمد دیواری و در کمد رو قفل کردم که برای احمد مشکلی پیش نیاد. بماند که از اون روز به بعد اسم احمد بیچاره به حبه منگول تغییر کرد.
خلاصه با صد التماس و اصرار هیچ فایده ای نداشت و من و اعظم رو با ماشین پاسگاه به پاسگاه همون محل بردن.
لیلا در زمان برگشتن به خانه شاهد بردن من و اعظم توسط ماشین پاسگاه شد و سریعا خودش رو به پاسگاه رسوند و با داد و بیداد میگفت که این آقا دوست شوهرمه و الان زنگ میزنم شوهرم بیاد. قبل از اونم من به مامورها گفته بودم که اینجا خونه دوست بنده هست و یه مقدار بدهی داشتم که اومدم بدم دست خانومش.
در همون حالی که ما با هزار استرس توی بازداشتگاه بودیم و زبون درازی لیلا رو میشنیدیم، دو نفر که بیرون در بازداشتگاه بودن و اتفاقا قبلش یه نخ سیگار هم به من دادن، گفتن که بابا تو پارتیت خیلی کلفته و یه مهندس خوشتیپ اومده دنبال کارت…
وقتی نشونی های اون مهندس رو پرسیدم دقیقا نشونی های جلال شوهر لیلا رو بهم دادن که همزمان هر دو پام از زانو بی حس شدن…
اصل داستان در قسمت بعد. امیدوارم واقعیت این ماجرا برای شما عزیزان جالب باشه
نوشته: Ordinary man
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

پرستش یک مرد (۲)
قسمت قبل
1402/04/10
#دنباله_دار

درود دوستان عزیز
باید خدمت شما عرض کنم که قسمت اول این داستان رو چندسال قبل و با نام کاربری دیگه ای به اشتراک گذاشتم. دوستان عزیز این قسمت داستان شامل صحنه های سکسی نیست ولی برای گفتن اصل داستان واقعا نمیشد این قسمت داستان رو فاکتور بگیرم. مطمئنم که افراد عاقل متوجه این میشن که این متن خاطره ای از خاطرات بنده هست و یا اینکه داستانی ست که از ذهن بیمار من ساخته شده. به هر حال اصل این داستان جز اتفاقات عجیبی هست که لااقل برای بنده حقیر پیش اومده. ضمنا الان که چند سالی میشه مجددا از لیلا با خبر شدم جریان قسمت اول این داستان رو بهش گفتم و خودشم این داستان رو خوند.
و اما ادامه داستان:
رابطه من و لیلا روند عادی خودش رو طی می کرد و تنها چیزی که برای من غیر عادی بود، حضور اون دوتا خواهر سحر و سیما در تمامی قرارهای ما بود. بارها به لیلا گفتم که بذار اینا رو من بکنم که از رو برن، ولی لیلا میخندید و میگفت اینا از خدا میخوان که تو باهاشون سکس کنی و الان که کاریشون نداری دارن میسوزن. البته نظر من بیشتر روی خواهر بزرگتر یعنی سحر بود که اندامی ریزتر و زبونی دراز تر داشت و بی نهایت هم پررو بود. وگرنه سیمای بیچاره با پرتر و ظاهری زیباتر و در کمال معصومیت که فقط بدرد این میخورد که وقتی یه بار لیلا رو میکردم و میومدیم توی پذیرایی دور هم مینشستیم با شوخی و لمس تنش و البته نگاه به اون اندام دخترونه نازش دوباره من رو سرحال بیاره و باعث بشه لیلا رو به اتاق خواب ببرم و با شدت بیشتری بکنمش. از روزی که لیلا توسط من توی سکس ارضا شد و ارگاسم همراه با سکس رو تجربه کرد به اعتیاد عجیبی به سکس با من دچار شد طوری که برای چند دقیقه سکس با من حاضر به انجام هرکاری بود و بر خلاف من موارد ایمنی رو رعایت نمی کرد و این مسئله یه ترس عجیبی به صورت دائم در وجود من ایجاد کرده بود. مسئله دیگه این بود به محض اینکه سر کیر من وارد بدن لیلا میشد به طرز عجیبی سیاهی چشماش محو میشد و بدون رعایت مکانی که بودیم طوری جیغ و داد میکرد که معمولا یک بالش کنار دستم میذاشتم که جلوی دهانش بذارم تا سکسمون تموم بشه.
البته چیزهای دیگه ای هم وجود داشت که سکس با لیلا رو با سکس با دیگران متمایز می کرد مثل: لیلا همیشه قبل از اینکه دخول رو انجام بدیم حتما باید برای مدتی به صورت وحشیانه کیرم رو میخورد و شاید برای اون زمان و سن ما عجیب بود که یک نفر اینقدر برای خوردن و مکیدن کیر ولع داشته باشه.
یا اینکه سکس از عقب اصلا نیاز به مقدمه ای نداشت و بارها میشد که وقتی از عقب سکس داشتیم و در حال کردن کون خوشگل و سفتش بودم به شکل عجیبی ارضا میشد. جدا از این مسائل لیلا واقعا از لحاظ مرام و معرفت بی نظیر بود.
یک روز که در اتاق خوابشون در حال سکس بودیم، ناگهان سحر با سر و صدای زیاد و جیغ و داد اومد پشت در اتاق خواب و گفت لیلا پاشو بیا که بیچاره شدیم و شوهرت اومد. تصور شرایط اون لحظه من و لیلا برای همه شما کار آسونی هست و لیلا بدون لباس و لخت از اتاق خارج شد و من هم مثل مجسمه روی تخت افتاده بودم که دیدم سحر با خنده داخل اتاق اومد و به حالت تمسخر ما میگفت که سرکارتون گذاشتم و در حالی که بالای سر من اومده بود و محو تماشای کیر بلند شده من بود به شکل خیلی اعصاب خورد کنی میخندید.
بعداز آروم شدن جریان باز هم به لیلا برای کردن اون دختر اصرار کردم و مجددا لیلا همون جواب قبلی رو میداد.
پس از چند روز ورق برگشت و دقیقا یادم نیست که چطور به گوش من رسید که در واقع سحر با شوهر لیلا رابطه داشت و جریان من رو هم به شوهر لیلا گفته بود و از طرف شوه

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سوفی در دفتر
1402/04/10
#همکار #زن_شوهردار

سلام. اسم من علیرضاست. این قسمت خیلی سکسی نیست و دلیل نوشتنم هم اینه که زنی که میخوام دربارش حرف بزنم رو از دست دادم و دوست دارم کمی از بار فکری مو کم کنم. مدتیه مهاجرت کردم و یه بیزینس کوچولو تو یه کشور دیگه دارم. تو این مدت مهاجرت اگر کسی کمکی برای مهاجرت از ایران خواسته ازش دریغ نکردم. معمولا هر از چندگاهی یکی بهم پیام میده که راهنماییش کنم. یکی از همین آدما زنی بود به نام زهرا. زهرا متاهل بود و ازم چند تا سوال پرسید. حالا اینا منو از کجا پیدا میکردند؟ یه گروه تلگرامی از ساکنین اون کشور داریم که از عضویت توش آزاده و زهرا هم منو از اونجا پیدا کرد. گذشت و بعد از چند وقت دوباره بهم پیام داد و تشکر کرد، چون کارشون اوکی شده بود و رسیده بودن تو شهر ما. بعد از چند وقت دوباره پیام داد و این بار با دقت بیشتری عکسای پروفایلشو چک کردم. بدک نبود. یه زن کوچولو موچولو و یکم سکسی. هیکلش بد نبود. یعنی چاق و اینا نبود. بیشترین چیزی که منو جذبش کرد البته هیکلش نبود. چشماش و نگاهش بود. یه جور خاصی بود، انگار غم داره، نمیدونما. حسم میگفت میشه رو مخش کار کرد. دعوتش کردم بیاد دفترم تا بهتر راهنماییش کنم. اون روز اومد دفتر. تابستون بود و هر دومون شلوارک پامون بود. دفترم البته دفتر اختصاصی نبود. یه جورایی دفتر اشتراکی بین چند تا شرکت بود. ما توی لابی نشستیم و صحبت کردیم. وسطاش یهو زهرا زد زیر گریه و منم دستشو گرفتم. بعد که اروم شد گفت خیلی نگرانه اقامتشونه چون شرایط موندشون خیلی شکنندست و منم بهش قول دادم کمکش کنم. بعد که اروم شد نمیدونم چرا ، ولی حرف از تلگرام شد. یهو گفتم من از یه عکسش خوشم میاد. اونم گفت منم از عکس پروفایل تلگرامت خوشم اومد چون به نظرم خوش هیکلی. تو همین حین نگاهم رفت روی پاهاش. بدنش برنزه بود و پاهاش خیلی تمیز بودند. اون روز رفت و قول داد بیشتر بیاد.
مجددا چند روز بعد بهم پیام داد و منم دعوتش کردم دفتر. اون روز دفتر خلوت تر بود و رفتیم تو یکی از اتاقهای جلسه. بیشتر صحبتها کاری بود و وسطاش هم یکم با هم لاس میزدیم. البته خیلی ملو. هر دو می خواستیم یه حدی نگه داریم مثلا. این رفت وآمدها بیشتر شد و البته صمیمیت هم بینمون بیشتر شد. جوری شد که یبار بهش گفتم پاهات خیلی قشنگن. اونم گفت جدی؟ و یکم نزدیک تر شد بهم. دلمو زدم به دریا و دستمو گذاشتم رو پاش. نگام کرد و گفت یکی میاد میبینه ها. گفتم خب ببینه مگه چیکار کردم؟ هیچی نگفت. اون روز گذشت و باز هم اومد و من هر بار بیشتر به پاهاش دست میزدم. یه روز گفت میشه مراعات کنی؟ گفتم نه! من با تو دوستم و کار بدی نمیکنم. جوری که من پاهاشو میمالیدم کاملا مشخص بود که جنسیه و دوستانه نیست. ولی هر دو خودمونو میزدیم به اون راه. بهم میگفت لطفا هیچ پیامی بهم نده تو تلگرام. چون شوهرم گوشی رو چک میکنه معمولا. منم که این رفتارا رو دیدم گفتم که علیرضا اینو بالاخره میکنی. زهرا یه اخلاق عجیبی داشت. به نظرم خودشو قربانی میدید. کلا از بچگی لوس بوده و با اولین آدمی که دیده ازدواج کرده. پسره یه آدم کیری فیس بود. میگفت تو خیلی چیزا میدونی و هیکلت هم خوبه. خوبم بلدی حرف بزنی. از این چیزات خوشم میاد. یه روز یه کار اداری داشت و بهم زنگ زد. بهش گفتم همونجا باشه تا بیام. رفتم پیشش و کارشو انجام دادیم و برگشتیم.خونش تو راه دفتر بود. دم خونه پیادش کردم. تعارف کرد برم بالا. گفتم من بی جنبم زهرا، میایما! گفت خره تعارف حالیت نمیشه. بیای بالا میخوای همش منو بمالی بعد شوهرم بیاد چی بهش بگم؟؟؟ و بعدش بی خداحافظی رفت بالا. خیلی ناراحت شدم. یکم راه

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یوار ولی پایین تنه اش فاصله داشت ، بدون اینکه شرت خودم یا شلوار اونو در بیارم کیرم رو چسبوندم به کونش و صورتش رو برگردوندم و لبش رو گذاشتم زیر دندونام، یه آخی کشید که مردم و زنده شدم
یه دستم کیرش رو می‌مالید و یه دستم نوک سینه اش رو.
دستم رو از کیرش برداشتم و شروع کردم مالیدن کونش و از پایین تخماش رو بین انگشتام میچرخوندم
-خیلی حس عجیبی دارم ، تاحالا این حس رو نداشتم ، گرممه
+شلوارت رو در بیار ، خوب دقت کن چیکار میکنم چون بعدش باید تو انجام بدی
همراهیش کردم تا شلوارش رو در بیاره، کیر ۱۶ سانتیش از رو شرت معلوم بود، کم کم داشت شرت رو پاره میکرد از بس که سیخ شده بود .
نشوندمش روی تخت، کیرش رو از توی شورت در آوردم و در حالی که یه دستم تخماش رو می‌مالید و یه دستم هم با کیرش بازی میکرد، باز لباشو چسبوندم به لبام و شروع کردم به مکیدن اون شهدِ شیرین…
+چشماتو ببند .
اولین بارم بود میخواستم تجربه کنم اما تازه کار نبودم و میدونستم چجوریه ، یه لیس به سر کیرش زدم ، چنان آهِ شهوانی کشید که قشنگ احساس کردم روحم ارضا شد ، آروم سرِ کیرش رو گذاشتم تو دهنم و شروع کردم به مکیدن و زبونم رو دور کلاهکش می چرخوندم ، کیر خیلی خوش فرمی داشت، بات نبودم اما لذت بردن مهدی بهم لذت و انگیزه میداد تا ادامه بدم، شروع کردم به ساک زدن و کم کم مکش ایجاد می کردم تا لذت بیشتری بهش بدم، چند بار تا ته جا دادم که مشخص بود خیلی داره حال می‌کنه ، کم کم دستش رو گذاشت پشت سرم و سعی میکرد هدایتم کنه، از چشمای براقش که داشت دیوونه ام میکرد مشخص بود رو ابراس
-صبر کن داره یه چیزی میشه
از دهنم در آوردم تا جوابش رو بدم
+چیزی نیست نگران نباش ، داری ارضا میشی
دوباره گذاشتم تو دهنم و شروع کردم محکم تر ساک زدن، یه دفعه حرارت وصف ناپذیری رو تو دهنم حس کردم ، اولین بار ارضا شدن خیلی لذت بخشه؛ منیِ تو دهنم رو از پنجره اتاق به بیرون تف کردم و خوابوندمش روی تخت، حسابی انرژی از دست داده بود ، دیدن چهره‌ی خسته و بی حالش برام لذت بخش بود، چند لحظه به بدن بی جون و خسته اش نگاه میکردم و لذت می‌بردم، چقدر این پسر زیبا بود ، داشت دیوونه ام میکرد، دلم میخواست توی همدیگه حل می‌شدیم، هنوز بالا بودم و میخواستم خودمو خالی کنم ؛ ولی چون اولین بارش بود توان ادامه دادن نداشت، و منم نمی‌خواستم زده بشه ، چون معمولا بعد از ارضا حس و حالی نمیمونه و یه حس پشیمونی جای اون شهوت رو میگیره.
لباس هاشو دادم بپوشه ، منم پوشیدم و رفتم توی دستشویی و با جق زدن و تصور کردن اتفاقات چند لحظه قبل خودم رو خالی کردم، اوف که بهترین روز زندگیم بود بعد از اون همه داستان که داشتم، دوباره چشمای مهدی اومد جلوی چشمم ، کهکشان توی چشماش وصف ناپذیر بود ، تو فکر مهدی بودم ولی یه دفعه یادم افتاد نزدیک ۴ ساله پدرم رو ندیدم، بی ربط بود و نمیدونم چرا یادم افتاد ، یکم دلم تنگ شد ولی داشتن مهدی رو به داشتن بابام ترجیح میدادم، چون حتی یکبار هم بهم زنگ نزده بود تو این چند سال.
برگشتم توی اتاق و بدن بی جون و خسته‌اش رو دید میزدم که متوجه من توی اون تاریکی شد (من دید داشتم اون نداشت)
-خیلی خوش گذشت ! ممنون( با خمیازه)
+هیس! هنوز در رو نبستم
+نظرت چیه امشب تو بغل من بخوابی ؟
-میتونم ؟ همیشه دلم میخواست ولی روم نمیشد بهت بگم. کاش زودتر از اینا می‌فهمیدم که یه پسر عمه مثل تو دارم، این چهار سال بهترین سالهام و امشب بهترین شبم بود.
+آره پاشو بیا بغلم، منم همین حس رو داشتم ولی روم نمیشد ، دیگه دل رو زدم به دریا ، البته دلیلم چیز دیگه بودا. واقعا خوشحالم که اومدم اینج

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ام
داشتم تک تک لحظه ها اون شب رو توی ذهنم مرور می کردم.
وقتی از حمام اومد بیرون یه حوله شنلی تنش بود.
لباس هاش رو از توی کشو برداشت و رفت تو اتاق پسرشون.
دیگه هم برنگشت تو اتاق خواب
منم رفتم یه دوش گرفتم و برگشتم و لباسهام رو پوشیدم
یه نگاه به ساعت کردم. حدود هفت صبح بود.
یادم افتاد که باید سریع آماده رفتن به کازرون برای عروسی می شدم.
حقیقتش نه تنها خسته نبودم بلکه اینقدر انرژی داشتم که میتونستم تا ته دنیا رو یه بند رانندگی کنم.
اومدم توی حال دیدم در اتاق پسرشون بسته است.
دیگه نرفتم تو
برگشتم که از خونه بزنم بیرون
چشمم به قهوه های دست نخورده روی میز افتاد که انگار توی فنجون ماسیده بودن.
نوشته: تورج
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ش که دیدم دستم داره میخوره به لختی پاش.
وای خدا
انگار برق سه فاز بهم وصل بود
رفتم بالاتر تا دستم رسید به اون رونای تپلی و ناز. انگار دستم داشت روی رونهاش ذوب میشد.
بهترین حسی بود که تا اون لحظه توی زندگیم تجربه کرده بودم
دستم رو برده بودم وسط روناش و داشتم می مالوندم تا اینکه رسیدم به شورتش
از روی شورت دور و بر کسش رو نوازش می کردم. کسش حسابی تپل بود
انگشتم رو از لبه شورتش برم تو و رسوندم روی خط کسش
یهو یه آه بلند کشید و با دستاش پهلوهام رو چنگ زد.
شروع کردم به نوازش کس و انگشتم رو بردم لای اون گوشت خالص
دیگه راحله هم تو حال خودش نبود و تند تند ناله می کرد و لبش رو می گزید.
با ناله بهم گفت: تورج بریم تو اتاق خواب
بغلش کردم و رفتیم تو اتاق
خوابوندمش روی تخت
دو تا از دکمه های بلوزش رو باز کردم
وااااااااااااااای خداااااااااااااااااااااااااااا
نیمکره های ممه هاش توی یه سوتین مشکی ناز افتاد بیرون
سوتین مشکی خوشگل و ممه های درشت سفییییییییییییییییید.
دیگه دیوونه شدم
سرم رو برم لای ممه هاش و شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن
عطر تنش مست مستم کرده بود
بعدش سه تا دکمه دیگه رو هم باز کردم و بلوزش رو از تنش در آوردم
شروع کردم به دستمالی و بوسیدن تنش. از بازو ها و شونه هاش تا شکم و ناف و پهلوهاش
اینقدر تن و بدنش سفید و صاف بود مثل آیینه که انگار عکس خودت رو توش میدیدی
رفتم روی پاهاش
دست کشیدم روی ساق و روناش.
دامن رو زدم بالا
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییی
خوشگل ترین پاهایی که تا حالا خدا خلق کرده
سفید مثل برف
گوشتی و خوش تراش
روناش از قسمت بالای زانو می رسید به هم از بس که تپل بود
شورتش با سوتینش ست بود و با اون جورابهای مشکی تا زیر زانو یه منظره ای به وجود اومده بود که فکر نمیکنم در بهشت هم بشه نظیرش رو دید.
لبه شورتش رو کامل زدم کنار
یهو نا غافل یه صدایی شبیه به جیغ از گلوم اومد بیرون
این چییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ؟؟؟!!!
کسش مثل یه انبه درشت و آبدار
سفید و بدون حتی یه تار مو حتی یه ذره گوشت اضافه
مثل کس دختر بچه ها ولی باد کرده و بسیار تپل
لای درز کسش یه چیزی شبیه به خلال بادوم
زبونم رو انداختم لای اون درز خوشکل و شروع کردم چرخوندن
دیگه راحله هم صداش تبدیل به جیغ های خفیف شده بود
کسش حسابی آب انداخته بود
خوشمزه ترین چیزی که تا حالا خوردم کس راحله بوده
خوش عطر و خوش طعم
میخوردم و میمکیدم
دامنش رو از پاش کشیدم بیرون
تضاد بین سیاهی شورت و سوتینش و جورابهاش و سفیدی اندامش منو مجنون کرده بود
جوراباش رو در آوردم
شورتش رو از پاش کندم
بعد نشوندمش روی تخت و از گشت سگک سوتینش رو باز کردم و درش آوردم
جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونننننننننننننننننننننننننننننننن
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
باورم نمی شد
سینه هاش مثل دو تا توپ فوتبال سفید و براق چسبیده به هم با نوک و هاله هایی خوشگل و به رنگ صورتی ملایم
گرد و کاملا ایستاده بدون حتی یک ذره افتادگی
کف کرده بودم
آخه چطور ممکنه سینه های به اون بزرگی بدون سوتین کاملا صاف و افقی وایستن.
خدا شاهده سینه های آلتا اوشن (ستاره پورن معروف) در برابر سینه های راحله شوخی بود.
تاز

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ک)، یه سوالی میخواستم ازت بپرسم.
-جانم!!! بپرس
-امشب خونه بابا اینا یه کم تو خودت بودی، احساس کردم ناراحتی یا مشکلی داری. اگه فکر میکنی کاری از دست من بر میاد در خدمتت هستم، البته اگه نگی فضولیش به تو نیومده.
اینو که گفتم یهو زد زیر خنده و گفت: نه بابا اختیار داری این حرفا چیه، چیز خاصی نیست، یه موضوع کوچولو ذهنم رو درگیر کرده بود.
-همین موضوعات کوچولو رو اگه حل نکنی بزرگ میشن !! ( باز هم با یه لحن خاص)
-والا چی بگم، به قول قدیمیا اگه بگم زبونم میسوزه، اگه نگم مغز استخونم میسوزه
-اگه گفتنش برات سخته، اصراری ندارم، فقط خواستم بدونی همیشه برای کمک میتونی رو من حساب کنی.
یهو یه آه کشید که دلم ریخت و متوجه شدم چشمای ناز و قشنگش دارن نمناک میشن.
-خود کرده را تدبیر نیست تورج جان. بابا بهم میگفت که این پسره خاطرخواه ظاهر تو شده که داره بابای پولدارش رو بیخیال میشه و خودش رو از کلی امکانات و رفاه محروم میکنه که با تو باشه، این جور خاطرخواهی ها زود گذره و به محض اینکه تو مال اون بشی، دیگه خیالش راحت میشه و بعد یه مدت فیلش یاد هندستون میکنه و یاد خوش گذرونی های خونه باباش میوفته.
حسابی گیج شده بودم، گفتم: داری درباره کاظم حرف میزنی؟؟
-نه دارم درباره بقال سر کوچه میگم!!! (یه کم تند)
-ای بابا، مثل اینکه موضوع جدیه. خوب حالا بگو ببینم دقیقا چی شده؟
-هیچی، حالا که باباش مرده و بوی ارث کلون به مشامش رسیده…
یهو ناغافل زد زیر گریه.
انگار بغضی تو سینش بود که مثل بمب ترکیده بود.
مونده بودم چکار کنم.
پاشدم رفتم جلوی مبلی که روش نشسته بود و دو زانو نشستم جلوش روی زمین.
سرش پایین بود و مثل ابر بهاری داشت گریه میکرد. دیگه روسریش هم از سرش افتاده بود و موهاش مثل آبشاری از طلا روی شونه هاش ریخته بود.
یهو دیدم پاشد رفت از روی اپن آشپزخونه موبایلش رو آورد و یه کم باهاش ور رفت و صفحش رو گرفت جلوی صورتم.
عکس یه جنده لاشی آویزون بود که انگار همین الان از زیر 10 تا کیر بلند شده.
گفتم: این کیه دیگه؟؟!!
اشکاش رو با پشت دستش پاک کرد و با صدای گرفته گفت: معشوقه جدید آقا کاظمه !!!
ای تو روحت کاظم. یعنی من که عکس این پتیاره رو داشتم می دیدم میخواستم بالا بیارم از بس که جندگی ازش می بارید. در مقایسه با راحله، قیافش مثل کون میمون بود.
حالا تازه جریانو فهمیده بودم. جواد کسکش تا باباش سرش رو گذاشته بود زمین و به یه ارث تپل رسیده بود، یاد لاشی بازی کرده و رفته پی خانوم بازی.
بهم گفت که اخیرا به رفتارای کاظم مشکوک بوده و یه بار یواشکی گوشیش رو چک میکنه و این عکس رو از توی چت های کاظم با این جنده خانوم پیدا میکنه و میفهمه که چند بار باهاش خوابیده.
-بهش گفتی که موضوع رو فهمیدی؟
-نه. به روی خودم نیاوردم ولی اینقدر عصبانی بودم که همون شب میخواستم توی خواب خفش کنم، ولی جلوی خودم رو گرفتم و با خودم گفتم باید یه راه بهتر برای ادب شدنش پیدا کنم.
-والا چی بگم. گفتنش آسون نیست ولی بهتره ازش جدا بشی
یهو مثل دیوونه ها و با یه حالت عصبی زد زیر خنده و گفت: اون که صد در صد. دیگه نمیتونم حتی قیافش رو ببینم چه رسد به اینکه بخوام به چشم شوهر بهش نگاه کنم.
خیلی احساس شکست و له شدن میکنم.
منی که همه پسرای فامیل و غریبه خودشون رو حاضر بودن جلوم بندازن زیر ماشین تا فقط یه نگاه بهشون بکنم، همه عشق و وجودم رو تقدیم این نالایق بی همه چیز کردم.
به اینجا که رسید دوباره زد زیر گریه و صورت قشنگش رو توی دستاش قایم کرد.
اصلا طاقت دیدن گریش رو نداشتم. اونقدر کلافه بودم که اگه کاظم تو اون لحظه جلوم ظاهر میشد میزدم از وسط

Читать полностью…

داستان کده | رمان

د
نوشته: رامین
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

پرسیدم : اسمش جواد بود.


گفتم آقا جواد باز این پکیجه خراب شد که. منظور رو گرفت. گفتم فردا ساعت 6 خوبه؟ گفت حتما خدمت میرسم و خداحافظی کردیم.
– (یسری صحبت ها رو واقعا حذف کردم هم طولانی نشه هم اینکه شما حوصلون سر نره).
دل تو دلم نبود ساعت 5 اومدم خونه، دوش گرفتم و آماده شدم. یه رکابی سفید جذب پوشیدم با یه شورت ساقدار جذب که تا نصف رونام بود. دقیق ساعت 6 بود که زنگ رو زد. اومد بالا، ازش خواسته بودم با لباس کار و با همون ساک بیاد. اومد که منو دید گفت جون چیکار کردی منم یه ناز و عشوه اومدم که بدتر حشریش کرد. اومد تو در و بست ساکش رو گذاشت و منو بغل کرد و شروع کرد گردنم رو خوردن و کونمو مالیدن، هیچ کار نتونستم بکنم. کاملا در اختیارش بودم. منو بر نشوند رو مبل و جلوم وایساد، زیپ شلوار کارش رو کشیدم پایین و از لای شورتش کیر قشنگش رو درآوردم و شروع کردم خوردن. گفت چقدر خوب میخوری و چقدر بلدی. اه میکشید و میگفت بخور کونی قشنگم. اصلا یه آدم دیگه شده بود، نه تعمیرکار دیروز بود نه آدم تو چت. بلندم کرد رکابی رو درآورد و یکم با زبون نوک سینه هامو خورد منم با لحن خاصی میگفتم آه و نکن نکن. منو برگردوند زانو زد پشتم و شورت رو کشید پایین. یه اوووووووووووف گفت و شروع کرد لپای کونم رو خوردن و من حشری تر شده بودم. (همیشه قبل از سکس سعی میکنم یکم خودم سوراخم رو باز کنم اینبار هم با یه خیار یکم با خودم ور رفته بودم) رفتیم تو اتاق خواب و من تشک انداخته بودم. دراز کشید و من دوباره شروع کردم براش خوردن و حالتم طوری بود که میتونست به پاهام و کونم دست بکشه و گاهی هم با سوراخم ور میرفت. من همیشه تو خونه وازلین و لوبریکانت دارم. بهش نشون دادم، کاندوم هم بهش گفته بودم بگیره.
داگ استایل شدم، اول با سوراخم ور رفت، بعد یکم وازلین زد و شروع کرد انگشت کردن، منم آه میکشیدم. و کونم رو تکون میدادم. یکم که انگشت کرد کاندوم رو انداخت و اینبار ژل زد هم به کیرش هم به سوراخ من. گفتم فقط آروم آروم. گفت جون عزیزم نگران نباشد. سرشو گذاشت و آروم فشار داد، یه آه کشیدم خوب بود خودم یه مقدار بازش کرده بودم. گفت جونم چقدر تنگی. چقدر سفیدی تو آخه. دوباره درآورد و مجدد انجام داد. خیلی خوب و با حوصله بود. تقریبا دیگه تا نصف رو جا کرده بود و تلمبه میزد. اومد دراز کشید و گفت حالا تو بشین روش. منم نشستم و آروم آروم رفت تو. دوباره ژل زدم. و اینبار نشستم و کامل کیرش تو کونم بود. خیلی خوب بود لذت بخش بود. دوباره تغییر حالت دادیم و اینبار منو برد تو آشپزخونه و دم سینک. خیلی خوب و وارد بود. گفت خانم خونه میخوام بکنمت. جوووووون. م سینک براش قمبل کردم و شروع کرد. خیلی حشری شده بود و آروم و نرم تلمبه میزد. حس کرد داره آبش میاد از پشت کیر منم میمالید. منم خیلی داغ شده بودم. برگشتیم تو اتاق و من داگ استایل شدم. دوباره تلمبه زد و من کیرم رو میمالیدم که آب من اومد و واقعا عالی ارضا شدم. حدود 1 دقیقه بعد بود که جواد هم ارضا شد و همون تو خودش رو ارضا کرد البته که کاندوم انداخته بود.
امیدوارم خوشتون اومده باشه و خوب تونسته باشم براتون توصیف کنم. نمیدونم دوباره بخوام باهاش سکس کنم یا نه …
نوشته: مهرداد
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تعمیرکار پکیج حالم رو جا آورد
1402/04/10
#گی

سلام به همه دوستان شهوانی. این ماجرا کاملا واقعی هست و 48 ساعت از اون گذشته که من دارم براتون مینویسمش. من مهردادم 37 سالمه. 176 قد 70 وزن و یک دوجنسگرا هستم. قبلا هم ماجرای دیگه ای از خودم رو در اینجا براتون شرح دادم. من بدنم مو داره و هر چند وقت یکبار شیو میکنم، هر بار که شیو میکنم واقعا تحریک میشم و اون احساس های بات بودن درونیم بیشتر میاد سراغم. یک هفته ای بود که مجدد فول شیو کرده بودم و پوست سفیدم و مخصوصا رونام و ساق پاهام خودنمایی می کرد. از خودم چند تا عکس گرفته بودم و تو شهوانی و چند تا گروه تلگرام بدنبال یک نفر مطمئن بودم. اما یا سر کاری بودن یا اینکه کیس مورد نظر من نبودن. دوباره 3 4 روز پیش مجدد شیو کردم که همچنان تمیز و مرتب باقی بمونم. کون خوشفرمی دارم، گنده نیست اما سایز خوبی داره و برجستگی و گردی جالبی داره به طوری که واقعا طرف مقابل رو حشری میکنه.
3 روز پیش بود که از سر کار اومدم خونه، استراحتی کردن کردم و دوباره رفتم ببینم کسی داخل سایت پیام داده یا تو تلگرام. پیام بود صحبت هم شد اما بازم نتیجه ای بدست نیومد. حدودای ساعت 7 غروب بود که رفتم دوش بگیرم، یهو آب سرد شد و بزور خودم رو با آب یخ شستم و اومدم بیرون. (من تنها زندگی میکنم). رفتم سراغ پکیج دیدم از کار افتاده ، خاموش و روشن کردم، ریست کردم اما اتفاقی نیفتاد و چراغ هاش چشمک میزد. رفتم تو اینترنت و شماره خدمات پس از فروش شرکت تولید کننده پکیج رو گرفتم و اونا هم شماره چند تا نمایندگی سمت منزل رو دادن. من خیلی به سکس فانتزی و سکس در شرایط متفاوت علاقه دارم. یکبار هم یک مورد دیگه 2 سال پیش برام اتفاق افتاد که حتما براتون مینویسم. یه چیزایی اومد تو ذهنم، گفتم وای چی میشه یک نفر باشه اوکی باشه، باب میل باشه. چی میشه که مثل فیلم های سکسی اتفاق بیفته و … . شماره اول رو گرفتم گفتن نمیتونن و 2 روز دیگه میشه. شماره دوم رو گرفتم اوکی بود، آدرس رو گرفت و گفتن تا نیم ساعت دیگه میان. شمارش رو سیو کردم رفتم تو واتس اپ، یه مرد جا افتاده حدودا 40 تا 45 میخورد. نمیشد حدس زد که تمایل به این موارد داره یا نه. قدش کوتاه نبود بعدا که اومد و دیدمش حدود 175 180 میشد. اما تو پر بود و یه مقدار شکم داشت.
خیلی داغ بودم، دنبال این بودم چی بپوشم که جلب توجه کنم. یه رکابی داشتم مشکی بود و جذب بود اون رو پوشیدم و یه شلوارک تا بالای زانو که خیلی جذب نبود اما باعث میشد ساق پاهام و یه مقدار از رونام بیفته بیرون. عطر زدم و کرم تا بوی خوبی بگیرم. یه عود هم تو خونه روشن کردم که شرایط باحال باشه. حدود 40 دقیقه طول کشید تا برسه، زنگ رو زد از آیفون دیدمش شبیه عکسش بود در رو زدم و اومد بالا. در آپارتمان رو باز کرده بودم و منتظر بودم. با ساک لوازمش وارد شد و بعد از سلام و احوالپرسی (آدم خوش برخوردی بود) مسیر رو بهش نشون دادم. نمیدونم از پشت منو دید زد یا نه اما منم شیطنت میکردم و طور خاصی راه رفتم هرچند که کلا چند قدم بیشتر نبود.
رفت شروع کرد به کار کردن و در همون حین صحبت هم میکرد، خوشم اومده بود ازش فقط دلم میخواست بدونم کیرش چجوریاس. لباس کار تنش بود و دقیقا شهوت من بالا رفته بود. منم هی پاهامو جوری میگرفتم که متوجه بشه و اگر اشتباه نکنم 1 2 باری هم نگاهی انداخت به من. روی صندلی هم نشستم و پاهامو روی هم انداخته بودم، گاهی اوقات هم به پاهام دست میکشیدم. واقعا نمیدونم بگم که تحریک شده بود یا نه (البته در ادامه متوجه میشید) یا اینکه حسی بگیرم ازش. فقط بحث رو بردم سر زندگی و خرج و مخارج و از اونجا متوجهش کردم که مجردم و

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نم یه مزه تلخ تو دهنم پخش شد که منصرفم کرد از اینکه تو دهنمه ولی چون آبی بود که من آورده بودم، میخواستم بخورمش، وقتی قورتش دادم تلخیش تو گلوم بیشتر شد ولی با این حال یه میک محکم به کلاهکش زدم که هرچی توشه بکشم بیرونو بخورم، با این کارم یه آه غلیظ کشید و بهم گفت جنده ی خوب! منم قورت دادم هرچی تو دهنم بود و وقتی درش آورد بیرون از دهنم باز سرشو بوسیدم که این حرکتم باعث شد بهم بگه دقیقا مثل چت کردنم عمل میکنم.
ما زیاد باهم بودیم اگه دوست داشتین خاطرات دیت های بعدی و اولین سکسم رو مینویسم براتون.
نوشته: کیمیا
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

هت حق میدم سامان.
سرم رو با ناراحتی بالا اوردم و توی چشمای مهربونش زل زدم. هیچ اثری از کینه و ناراحتی توی چشماش نبود. با بغض گفتم:
-لعنتی من باعث شدم پاهاتو از دست بدی. من با این حال بازم ولت کردم! چرا اینقدر باهام مهربونی؟! چرا نمی‌خوای ازم متنفر بشی؟ باهام اینکارو نکن التماست میکنم.
بغضم شکسته شد و چشمام رو بستم. قطره اشک مسخره‌ای گوشه‌ی گونه‌م جا خوش کرد. نوازش‌وار گفت:
-تقصیر تو نیست دیگه اینا رو نگو. تو هرکاری کنی من کامل بهت حق میدم. حالا سرتو بگیر بالا.
سرمو آروم اوردم بالا که توی یه ثانیه لب‌هاش رو روی لب‌هام گذاشت. آخ خدا! باز حس خوبی که لباش داشت! باز اون عشقی که توی بوسیدنش نصیبم میشد گریبان‌گیر شد. با عشق لب‌بازی می‌کردیم. لب‌هاش خدا بودن و اون حس عشقی که بهم می‌داد عالی بود. نمی‌دونم چیشد که دست بردم و لباسش رو در اوردم. عشق و جنون و شهوت هر سه تا بهم حمله‌ور شدن و سینه‌هاش رو چنگ زدم. قفل لبامون از هم باز نمیشد! سوتینش رو یه گوشه پرت کردم و بدون اینکه نگران نیم‌تنه‌ی پایینش باشم و غصه بخورم، چنگ زدم به سینه‌هاش و لب‌هام رو روی نوک قهوه‌ای خوشگلش گذاشتم.
-آه…سامان خیلی منتظر این لحظه بودم.
صدای ناله‌هاش بلند شد و من دیوونه‌تر از همیشه با ولع سینه‌هاشو می‌خوردم. هیچ موقع پیش نیومده بود اینقدر شهوتی بشم و با عشق بخوام شروع کنم.
-آخ…کیرتو بده بخورم.
هیچی حالیم نبود! عشق‌بازی با لیلا منو تا مرز جنون می‌برد. تو یک لحظه ایستادم و بعد از بوسیدنش کیرم رو از شلوارم کشیدم بیرون. بین شهوت و عشقی که بهش داشتم، اشک از چشم‌هام می‌بارید و پشت سر هم مثل دیوونه‌ها زمزمه می‌کردم:
-دوست دارم لیلا…عاشقتم.
کیرمو گرفت و بدون مقدمه شروع به خوردنش کرد. نفس‌نفس میزدم و حس خوبی که داشتم داشت روانیم می‌کرد. بعد از سیخ شدن کاملش، لای سینه‌هاش تلمبه زدم و با آه و ناله‌های نازش آبم روی صورتش فوران کرد. اونقدر آب ازم اومد که کسی تا حالا اینطوری ارضام نکرده بود. سکسمون درسته یه سکس نبود ولی می‌ارزید به تموم سکس با بهترین جنده‌های شهر.
دستمال اوردم و صورت نازنینشو پاک کردم. زانو زدم و توی چشماش نگاه کردم:
-فردا شام بریم بیرون؟
لبخند زد. همیشه و همیشه مهربون بود و لبخند از لبش پاک نمیشد:
-بریم عزیزم.
بوسه‌ای روی پیشونیش نشوندم و گفتم:
-نمیرم دیگه لیلا…هیچ جا دیگه نمیرم. قولت میدم.
سرش رو پایین انداخت و قطره‌ای اشک از چشمش روون شد. قلبمو به آتیش می‌کشید اشکش. با صدای لرزونش گفت:
-ببخشید که اونطوری که خواستی…
انگشتم رو روی لباش گذاشتم و با بغض گفتم:
-ببخش منو…ببخش لیلای من
پایان.
نوشته: ویدا
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

لیلای من
1402/04/10
#عاشقی

-آه آه…واااای خیلی خوبه اوف!
به شدت داشتم تلمبه می‌زدم. اون شب هم مثل شب‌های دیگه بود. یه پول می‌انداختم کف دست یکی‌شون و حال می‌کردم. نمی‌دونم از کی این رفتارم شروع شد! فقط یادمه وقتی برا اولین بار با کامیار یه زن رو اوردیم خونه و کردیمش، معتاد همین کار شدم. هر وقت محل کار دعوام می شد یا ذهنم مشغول بود، به «سکس» با یکی از اینها فکر می‌کردم. با ولع تمام به ناله‌هاش گوش می‌کردم و اونقدر به شهوتم اضافه می‌کرد تا بیشتر تخمامو بکوبونم به کصش و غرق بشم توی لیز بودن داخلش. با انگشتام ممه‌های هفتاد و پنجش رو چنگ زدم و نفس نفس زدم.
-آه آه آااااه
اونم آه و ناله می‌کرد و ربع ساعتی میشد همین‌طوری داشتیم می‌گذروندیم. خم شدم کامل رو بدنش و ریتم تلمبه زدنام رو تند کردم. بیشتر از همه وقتی انگشتای ظریفشو می‌مالوند روی کصش حشریم می‌کرد…جوری که دوست داشتم تا صبح یکی دو تا زن دیگه بیارم رو تخت هتل. نمی‌دونم چرا ولی هیچ وقت به این زن‌ها به چشم «جنده‌ی پولی» نگاه نمی‌کردم. همیشه اینکه طرف مقابلم لذت ببره هم برام مهم بود. زبونمو محکم کشیدم روی گردنش و درحالی که با صدای اغواگرانه و نازکش زیر گوشم ناله می‌کرد، تلمبه‌های آخرمو زدم و کیرمو کشیدم بیرون. با نفس‌های بلند آبمو خالی کردم روی سینه‌های تپلش و از لبای گنده‌ش یه گاز گرفتم. بی‌حال کنارش ول شدم ولی چون همیشه توی رابطه برام ارضا شدن طرف مقابلم خیلی مهم بود، دو تا انگشت وسطیم رو کردم توی کصش و لیز شد انگشتام. یه انگشت از اون یکی دستمم گذاشتم توی دهنش و شروع کردم با انگشتام تلمبه زدن تو کصش. ناله می‌کرد و من محکم‌تر تلمبه می‌زدم.
تا اینکه انگشتام رو در اوردم و با جیغ بلند آبش با فشار از کصش ریخت بیرون. آروم زیر گوشش گفتم:
-خوب بود عزیزم؟
شروع کردم لب گرفتن. همیشه‌ی خدا همین بود! وقتی سکس تموم میشد همه‌شون رو به چشم لیلا می‌دیدم و شروع می‌کردم از تک‌تکشون لب گرفتن. دلم می‌خواست اون عشقی که همیشه به لیلا می‌ورزیدم و اولین و آخرین سکسمون و بارها و بارها تجربه کنم. فاصله گرفتم و با چشمای بسته گفتم:
-دوست دارم لیلا. خیلی دوست دارم خانومیم.
چشمام رو که باز کردم، با دو جفت چشم غریبه رو‌به‌رو شدم. اخم کردم و به چشم‌های مشکیش خیره شدم. نه! چشمای لیلا فرق داشت! هیچ‌کدومشون لیلا نمی‌شدن! بی‌حال روی تخت لم دادم و بی‌توجه به حرکات سکسی‌ای که انجام می داد و انگشتایی که هنوز روی شیار کصش جلو عقب میشد و حرفش «یه راند دیگه چه‌طوره» گفتم:
-پولت روی دِراوره.
بی‌حرف از روی تخت بلند شد و لباساش رو پوشید. از میز کوچیک کنار تختم پاکت سیگارو برداشتم. یه نخ کشیدم بیرون و گذاشتم کنج لبم. فندک زدم و عمیق یه پوک قشنگ. چشم‌هامو بستم و زیر لب زمزمه کردم:
-لیلای من…
از جیب شلوارم گوشیم رو کشیدم بیرون و بی‌مقدمه روی شماره‌ی خانم «خادمی» ضربه زدم. گذاشتم کنار گوشم و در حالی که دود عمیقو با ولع بیرون می‌دادم، با شنیدن صداش روی تخت نشستم:
-الو جناب؟
نفسم رو بیرون دادم و سیگار رو پایین اوردم. خیلی خسته گفتم:
-حالش چه‌طوره؟
-والا آقا…مثل همیشه هستن. شامشون رو دادم بخورن تازه هم می‌خوان بخوابن. اتفاقی افتاده؟
نیم‌چه لبخندی زدم. قلبم آروم شد. از این حرفی که می‌خواستم بزنم تردید داشتم. نگاهم به سر سوخته‌ی سیگار گره خورد؛ زندگیم شده بود مثل همین سیگار. همینقدر سوخته بودم و خسته. بی‌گدار گفتم:
-نخوابونش ربع ساعت دیگه میام ببینمش.
با خوشحالی گفت:
-آقا راست می‌گید؟! جدی؟! وای اگه بدونید چقدر خانوم اسمتون رو میاره! به خدا که خیلی خوش‌حال میشه! هروقت عکستون رو روی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کرد فحش دادن به من ، تا چشمش به نگین افتاد شروع کرد به اونم فحش دادن که چی ؟ خونه ی مرد آبرودار محل از این غلطا !!!. هیچی پدرم رو کرد به نگین با اخم گفت ، آدرس پدر مادرتو بده فردا میایم خواستگاریت !!! نگینم دیوس سریع گفت چشم پدر جان ، منم از ترس پدرم خایه نداشتم بگم بابا این بیزیه…
»»»»»»»، هشت سال بعد»»»»»
هیچی الان دوتا بچه داریم ، و در ضمن خیلی از سکس هم لذت میبریم و اینم بگم نگین از با من بودن احساس خوشبختی میکنه ، به من وفاداره ، امیدوارم لذت برده باشین
نوشته: مجید
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

خیلی جذاب بود
1402/04/10
#همکار #زن_شوهردار

با سلام
امیدوارم که خوب باشید
اسم ها مستعار هستن …
چند سال بود که تو یکی از استان ها کار میکردم تو کار ساخت و ساز با یه شرکت ولی با پیمانکار طرف حساب بودیم تا اینکه با پیمانکار خیلی راحت شدیم تا جایی که وقتی گوشیش رو جواب نمی‌داد زنش زنگ به من میزد ولی اصلا ندیده بودمش و فقط صداشو شنیده بودم …گذشت و من چند سال بعد ازدواج کردم و کلا خونه رو آوردم تو همون شهر…
نزدیک خودشون برامون خونه پیدا کرده بودن چون ماشین نداشتم باهام بریم سرکار…
ما زودتر از اثاثیه رسیدیم و ناهار رفتیم خونشون تو همون دیدار اول از خوشگلیش جذبش شدم ولی اصلا حس سکس بهش نداشتم فقط خوشم میومد ازش من خوش قیافه هستم (نگو اونم همون حسو نسبت بهم داشته که بعد ها بهم گفت که اونم دلش رفته برام )
گذشت و ما رفت آمد مون بیشتر شد و خیلی وقتا شام باهم بودیم یا اونا خونه ما بودن یا ما اونجا یه مدت بعد شرکت کار نداشت منم تازه یه پراید گرفته بودم با همون رفتم تو اسنپ . و بعضی وقتا میخواستن جایی برن و ماشینشون خونه نبود زنگ به من میزدن که ببرمشون…هر دفعه هم یجوری میخواستم حسمو بهش نشون بدم اونم هم نشون میداد هم بد خلقی میکرد که میترسیدم جلوتر برم …گذشت و بعد چند ماه تو اسنپ کار کردن و چند باری تنها برده بودمش جایی که میخواست بره و تو ‌مسیر بیشتر باهاش حرف میزدم و رابطمون گرفتم تر میشد …
یه روز بهم پیام داد تو واتساپ و یه استیکر ناراحتی فرستاد و منم جواب دادم چی شده و یهو‌گفت هیچکی دوسم نداره…منم گفتم چرا اینو میگی خیلیا دوستت دارن یکی خودم البته اون لحظه قلبم داشت تند تند میزد که برخوردش چی میشه …که گفت تو چرا دوستم داری … منم گفتم خب خوشم میاد ازت زرنگی و زن زندگی هستی …که گفت خب مگه زن تو اینجوری نیست منم گفتم هست ولی تو فرق داری …یهو گفت یه چیزی بپرسم راستشو میگی …گفتم آره پرسید واقعا چه حسی نسبت بهم دادی چطوری دوستم داری…منم دل وزدم‌به دریا و گفتم از روزی که دیدمت مهرت نشسته تو دلم …پرسید واقعا گفتم آره بخدا…
گفت یه چیزی بگم تا نگفته بودم بگو نوشت منم از همون اول که دیدمت دلم هوری ریخت …پرسیدم چرا بعدها نگفتی گفت تو زن داشتی بخاطر این ولی هر روز بهت فکر میکردم…گفت میتونی بیای خونه …پرسیدم خونه گفت آره گفتم اگه بچها بیا چی چون دو تا بچه داشت و مدرسه بودن و شوهرش هم سرکار بود برای شرکت کار گاز کشی رو انجام میداد …دلو زدم به دریا و رفتم رسیدم دم در زنگ زدم گفتم دم‌درم باز کرد رفتم خونه با لباس معمولی تو خونه بود فقط موهاش باز بود هر کدوم رو یه مبل نشستیم برام شربت آورد اولین با بود با بلوز شلوار میدیدمش…
شربت خوردم هنوز قلبم داشت تند تند میزد بیشتر از یکسال یود هم دوست داشتیم‌ و هیچکدوم جرات گفتن نداشتیم…ازم پرسید برا هوس دوسم داری یا نه گفتم فقط دوستت دارم واقعاً هم اینجوری بود گفت پس یه کاری کنیم فقط دوست باشیم در حد درد دل گفتم باشه ولی اولین بار بود گفت دوستت دارم خیلی. …
یکم نشستم بعد گفتم میترسم دلهره دارم میشه برم‌چون نزدیک ظهر بود هی میگفتم نکنه شوهرش بیاد …
گفت باشه برو پا شدم خداحافظی کردم همین که خواستم برم برای اولین بار اسممو صدا کرد گفت علی برای جالب بود برگشتم یهو بغلم کرد منم ناخودآگاه بغلش کردم …نزدیک یه دقیقه تو بغل هم بودیم بعد رفتم …که تازه رسیده بودم تو ماشین زنگ زد گفت میدونی چند ماه بود دلم میخواست بغلم کنم …منم گفتم ممنون چون من جراتشو نداشتم ممنونم …یکی دوماه اینجوری گذشت ارتباط ما بیشتر حرف و در نهایت بغل و گه گداری یه بوس بود گذشت تا زنم رفت شهرستان مامانش عمل داشت رفت پ

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ر لیلا مامور شده بود که دقیقا شاهد این باشه که بین من و لیلا سکس کامل شکل میگیره یا فقط در حد عشق و حال معمولی هست. (هرچند من هیچوقت دلیل این کار شوهرش رو نفهمیدم)
خلاصه زمانی که این مشکل پیش اومد، من برای کار به شهر دیگه ای رفته بودم و شوهر لیلا هم از سادگی لیلا استفاده کرد و تهدیدش کرد که اگه به صورت کتبی اعتراف نکنه، از من شکایت میکنه و بد بلایی به سر من میاره. به هر حال شوهر لیلا به هدف شومش رسید و اعتراف نامه رو از لیلا گرفت و به وسیله اون تنها کاری که میتونست انجام بده این بود که مقداری پول که لیلا داشت و دست کسی داده بودن که با درصد سود ماهیانه اون پول امرار و معاش کنند( چون در اون زمان شوهر لیلا دانشجو بود) رو ازش بگیره و با همون پول تونست توی یکی از محله های اصفهان یک آپارتمان خریداری کنه.
بعد از اینکه به هدفش رسید دیگه کاری به کار لیلا نداشت و بعضا توی خونه هم با اسم من با هم یک و دو میکردن به طوری که دیگه لیلا علنا توی خونه از من طرفداری میکرد و مسئله من یه چیز عادی شده بود.
مدتی گذشت و با خریداری اون خونه و اتمام دانشگاه شوهرش و استخدامش در یکی از شرکت های معتبر اصفهان ،خودشون هم به اون خونه نقل مکان کردن و اینم بگم که قبل از نقل مکان نشون به اون خونه یادمه توی یک تابستون من و لیلا و دوستش اعظم به اون خونه که فقط موکت داشت رفتیم و یه سکس سه نفره با اعمال شاقه داشتیم طوری که نزدیک بود من گرما زده بشم.
مدتها گذشت تا اینکه یک روز که من در یکی از شهرهای جنوبی مشغول کار بودم و برای ایام مرخصی به اصفهان رفته بودم قصد داشتم که یه سری به لیلا بزنم و سر صبح داشتم از شرابی که درست کرده بودم میخوردم و آماده میشدم که به خانه لیلا برم.
در همین حال دوستم احمد تماس گرفت و گفت نیما جان یه مقدار پول داری بهم بدی بریم یه سیم کارت و گوشی بخریم و وقتی برگشتیم محل کارمون بهت پس بدم؟ اینم بگم که در اون زمان سیم کارت خط اصفهان حدودا هفتصد و پنجاه هزار تومان و گوشی هم حدود صد و خورده ای هزار تومان بود.
به احمد گفتم که میتونم یه میلیون بهت بدم ولی الان دارم میرم خونه لیلا و بیا پول رو بگیر و برو. احمد گفت که من میخواستم از مغازه دوستت بریم خرید رو انجام بدیم و نمی خوام تنها برم.
به ناچار گفتم احمد جان پس اول بریم خونه لیلا یکی دو ساعت بشینیم و بعدش بریم کارهای تو رو انجام بدیم و احمد هم قبول کرد و قرار شد بیاد دنبال من که با هم بریم خونه لیلا.
در همین زمان به لیلا زنگ زدم و گفتم که احمد هم همرام هست و اگه میتونی به دوستت اعظم هم بگو بیاد اونجا تا یه مقدار سربه سر احمد بذاره.
وقتی خونه لیلا رسیدیم همه چیز طبق روال عادی پیش میرفت و طبق معمول آقا احمد با یک صندلی رفت توی آشپزخونه و نشست کنار اجاق گاز و شروع به کشیدن تریاک کرد.
بعد از نیم ساعت که میگفتیم و میخندیدیم، من یه چک پول بیست تومنی به اعظم دادم و گفتم برو مغازه و هم دو پاکت سیگار و مقداری خوراکی بگیر و هم اینکه بقیه پول خورد رو برای کرایه تاکسی و … داشته باشیم.
دوستان قدیمی تر میدونن که اون زمان چک پول رو هر جایی نقد نمیکردن و برای خودش داستانی داشت.
بعد از چند دقیقه اعظم اومد و با ناراحتی گفت بابا اینجا منو نمیشناسن و کسی قبول نکرد. در همین زمان لیلا با ناراحتی چک پول رو گرفت و غرولند کنان مانتوش رو پوشید و خودش برای انجام خرید رفت.
بعداز چند دقیقه در همون مدت که دیگه وقتش بود لیلا سر برسه، در حال آپارتمان زده شد، اینم بگم که شخصی که غریبه بود می بایست آیفون درب پایین آپارتمان رو میزد و بعد از باز شدن د

Читать полностью…

داستان کده | رمان

رفتم و بالاخره طاقت نیاوردم و بهش زنگ زدم. گفتم مگه میخواستم چکارت کنم؟ خیلی الکی شک داری و بهم برخورد. گفت خب برخورد که خورد. من که میدونم اگه بیای بالا چی میشه، تو هم میدونی. پس خیلی پررو نشو و بعد قطع کرد! انقدر بهم برخورد که نگو. حس بدی گرفتم. تصمیم گرفتم جوابشو ندم دیگه. تو یک ماه بعدش نه من بهش زنگ زدم نه اون بهم زنگ زد. سر یه ماجرایی ایرانی های اون شهر قرار یه مراسمی گذاشته بودن. منم رفتم. وسطای مراسم زهرا رو دیدم با شوهرش. سلام کرد و لبخند زد. منم رومو کردم اونور! اخر مراسم شوهرش اومد جلو و باهام سلام و علیک کرد و از کمکهایی که به زنش کردم و میکنم تشکر کرد! منم حال عجیبی داشته بخاطر رفتار زهرا و شوهرش و از یه طرف میخواستم خودمو نگه دارم و به زهرا نگاه نکنم. بالاخره مراسم تموم شد رفتیم خونه. یهو دیدم بهم پیام داد و گفت چرا بهم بی محلی کردی؟ این پیام شروع دوباره دوستیمون شد.
اگه دوست داشتید و مودب بودید ادامه میدم. بازم میگم خاطره ام رو بخاطر اینکه بار فکریم کم بشه مینویسم. نه نویسنده خوبی هستم نه فکر میکنم با نوشتن این خاطره چیزی حل بشه. اسامی همگی تغییر پیدا کردند. اسمی از کشور و شهر نخواهم برد چون نمیخوام براش مشکلی پیش بیاد.
نوشته: علیرضا
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ا ، راستی ، اولین روزی که دیدم تورو فکر میکردم خیلی رو مخی ، یه چیزی بگم ؟
-بگو راحت باش
+من عاشق شدم ، عاشق تو
چه چشمایی داری، سگ داره . الانم پاچه منو گرفته…
چشماش رو بوس کردم و یه لبخند زدم
لبخند زد و آخرین چیزی که قبل از خواب رفتنش گفت این بود:
-خیلی دوست دارم
+من بیشتر ،
نوشته: H.M
ادامه دارد…
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

وقتی برگشتم یکی دیگه جای من بود (۲)
1402/04/10
#دنباله_دار #گی

داستان دارای محتوای همجنس‌گرایی می‌باشد
در سبک مکالمه نوشته شده و پیشنهاد میشه آروم و با دقت بخونید
اگه دست به کیر وایسادید پیشنهاد نمیشه خوندنش
از قسمت ۱ بخونید !
به جز لامپ اصلی توی اتاق ، به لامپ کم نور مخصوص مطالعه و اینا هم داشتم ، اونو روشن کردم؛ برگشتم پیشش روی تخت ؛
+به من اعتماد داری ؟
-آره خب
+اجازه هست به کیرت دست بزنم ؟
-چی ؟ برای چی ؟
+لطفا سوال نپرس
-باشه راحت باش
یه نفس عمیق کشیدم و دستم رو بردم سمت کیرش ، هنوز شق نشده بود ، آروم و با حرکت های ملایم شروع کردم به مالیدن کیرش . استرس جفتمون زیاد بود، سعی میکردم آروم باشم ولی عمیق نفس میکشیدم .
ریتم نفس کشیدنش روحم رو جلا میداد ، هر از گاهی یه نفس عمیق میکشید و معلوم بود خوشش اومده چون هِی خودش رو جمع میکرد و پاهاش رو سفت میکرد .
کم کم با حرکت دستم تحریک شد و کیرش شق شد .
+میبینی ؟ حال میده ؟
-چی بگم ، خوبه
+ببین اگه دوست نداری میتونیم بیخیال بشیم و بخوابیم،
-نه خوشم میاد، لطفا ادامه بدیم .
زیادی صمیمی بودنمون باعث شد خیلی سریع پیش بریم.
گوشیم رو برداشتم و با کمی خجالت ازش خواستم بیاد تو بغلم بشینه، به کیرش دست زدم، کیرش تقریبا نیم شق شده بود
یه پورن گی پلی کردم و شروع کردیم نگاه کردن
در کمال ناباوری کیرش داشت شق میشد .
+ببین اگه ادامه بدیم تهش اینجوری میشه .
-یکم استرس دارم ولی دوست دارم بدونم چه حسی داره.
من اون استرس رو درک میکردم و میدونستم چه حسی داره، به همین خاطر گوشیمو و پرت کردم و سعی کردم خیلی آروم شروع کنیم ، اول بغلش کردم و دراز کشیدیم ، ضربان قلبش رو حس میکردم ، هم لذت بخش بود هم استرس داشتنش منو ناراحت میکرد، آروم با دستم چونه اش رو گرفتم و لباش رو رسوندم به لبام، برای بار آخر پرسیدم ؛
+مطمئنی ؟
آنقدر تحریک شده بود که جوابمو و نداد و چیزی اتفاق افتاد که بر خلاف انتظار من بود ، خودش لباش رو گذاشت رو لبام ، چند ثانیه مکث کردم و شروع کردم به لب گرفتن ، اولش ملایم شروع کردم چون تازه کار بود ، لب پایینش رو انداختم تو دهنم و شروع کردم مکیدن ، دستم رو گذاشتم پشت سرش و شروع کردم به نوازش کردن موهای نرمش، زبونش رو کشیدم تو دهنم و شروع کردم به مکیدن زبونش ، واقعا طعم شیرینی داشت ، هیچ وقت همچین طعمی رو نچشیده بودم ؛ بعد از چند دقیقه لباش رو ول کردم، دستم رو بردم سمت کیرش و شروع کردم مالیدن، خوابوندمش رو کمر و نشستم روش، دوباره شروع کردم از لباش تا گردنش رو مکیدن ، اونم سعی می‌کرد منو همراهی کنه، دستش رو گذاشته بود رو کیرم و داشت می‌مالید، کم کم گ‍ُر گرفتیم ، بلندش کردم و همونجور نشسته، تیشرتش رو درآوردم و برای اولین بار به چشماش دقت کردم ، پسر چه چشمایی داشت، محو تماشای کهکشانِ چشاش بودم که صدام کرد؛ شروع کردم دوباره از لب تا روی سینه اش رو مکیدن ، مشخص بود داره لذت می‌بره ، همین حین دستم رو از بین پاهاش رسوندم به کونش و آروم و با ریتم تا روی تخم هاش میومدم بالا و دوباره میرفتم پایین .
-من‌هه… چی…کار…کنم‌… ؟ بلد نیستم …آههـ.
وای صدای نفس هاش روحم رو جلا میداد …
+چشاتو ببند و لذت ببر .
شروع کردم به مکیدن نوک سینه اش ، زبونم رو دور نیپل هاش میچرخوندم و می‌مکیدم، دوباره و دوباره تکرار میکردم و همون‌جوری که می‌رفتم پایین با زبونم دایره های فرضی میکشیدم روی بدنش تا رسیدم به کمربندش.
دیگه انقدر گر گرفته بودم که اگه می پریدم تو استخر هم خنک نمیشدم
تیشرت و شلوار خودمو در آوردم و پاشدم سرپا، دستش رو گرفتم و بلندش کردم، کمربندش رو در آوردم و برگردوندمش سمت دیوار، بالا تنه اش رو چسبوندم به د

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ه اونا با کلی عمل و دستکاری اونجوری میشن ولی این خدادادی بود.
یه کم رفتم عقب و به اندامش نگاه کردم
یعنی بهترین مجسمه سازهای دنیا با بهترین ملاتها هم نمی تونستند پیکری به اون خوش تراشی خلق کنند.
پاهای خوشگل و بی نقص
کون گرد و قلنبه که فکر نمیکنم نظیرش رو بشه پیدا کرد
و سینه هاش هم که دیگه نگووووووووووووووووووووووو
سریع لخت شدم.
افتادم رو سینه هاش و شروع کردم به خوردن
شاید یه ربع فقط داشتم ممه هاش رو می خوردم
هر از گاهی هم دستی به کس نازش می کشیدم و راحله هم رو هوا بود و مرتب ناله می کرد و به پشتم چنگ می زد.
بعد از زیر ممه هاش شروع کردم به لیسیدن تا روی نافش به اومدم پایین زیر ناف و بالای کس و خلاصه دوباره رسیدم به اون میوه بهشتی و شروع کردم به خوردن.
تقریبا یه ربع هم تو این حالت بودیم
اینقدر حشری شده بودم که فکر می کردم کیرم داره از جا کنده میشه
آروم گذاشتم روی چاک کسش
یه کم بالا و پایین کردم و یواش دادم تو
یه آه بلندی کشید که وجودم رو آتیش زد
منی که باید حداقل ده دقیقه توی کس سوسن تلمبه میزدم تا آبم بیاد، زیر یک دقیقه دیدم دارم میام
کشیدم بیرون و دویدم به سمت سرویس بهداشتی و آبم رو خالی کردم توی توالت فرنگی و کیرم رو شستم. به اندازه یه استکان آب از کمرم اومده بود بیرون
برگشتم دیدم راحله جون با تعجب داره نگام میکنه
-چی شد یهو؟؟
-ببخشید ناغافل شد، نتونستم جلوی خودم رو بگیرم
یه خنده ریز کرد و خیلی آروم گفت: سوسن جور دیگه ای ازت تعریف می کرد
-راحله جون. خودت میدونی چه اندام محشر و سکسی داری. تا همون جاش هم طاقتم خوب بود که نیومدم
-آره میدونم. کاظم اون شبهای اول تا لخت میشدم و دستش بهم می خورد ارضا میشد. چند ماه طول کشید تا بتونه سکس یه دقیقه ای باهام داشته باشه !!!
از جاش بلند شد و اومد روبروی من
لباش رو گذاشت رو لبهام و شروع کردیم به خوردن هم
هلم داد روی تخت نشست روی سینم شروع کرد به بوسیدن
یه جوری بدنش پیچ و تاب میخورد که برخلاف اون همه آبی که ازم اومده بود دوباره سیخ کردم.
برش گردوندم و افتادم روش
دوباره شروع کردم به خوردن ممه هاش
بعد سرم رو بردم وسط پاش و بازهم کس خوری
کسش خیس خیس بود
کیرم رو فرو کردم تو
یه جیغ کوتاه زد و منم بی معطلی شروع کردم به تلمبه زدن
دیگه داشتم مثل یه اسب سرکش کش رو بدن ناز راحله می تازوندم
نمیدونم چقدر طول کشید ولی حس کردم ممکنه ابم دوباره بیاد
دلم میخواست اون کون ناز و بی نظیرش رو هم صاحب بشم
یواش گفتم: راحله جون. میشه از پشت هم بکنم ؟
-می ترسم تورج. کاظم تو این چند سال خوش رو کشت که از عقب باهم سکس کنه ولی من هیچ وقت نذاشتم.
-عزیزم، اگه اذیت شدی قول میدم بیخیال شم
-باشه ولی مواظب باش تو رو خدا
برش گردوندم و شروع کردم به تماشای باسن ناز و خوشگل و تپلش
شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن کونش
آروم قاچ کونش رو از هم باز کردم ولی اینقدر گوشتی و عضلانی بود که به سختی سوراخش رو دیدم.
یه سوراخ تنگ و صورتی و تمیز و خوشبو
خواستم انگشت رو بفرستم تو ولی نشد.
آروم کیرم رو گذاشتم لای کونش ولی مگه ممکن بود بره تو
که دیدم اصلا لازم نیست بره تو
انقدر کونش پرحجم بود که کیرم با وجود بزرگی لاش گم شده بود و عضلات کونش حسابی کیرم رو فشار میداد
یه دو دقیقه بالا پایین کردم که آبم با فشار بالا زد بیرون و ریخت لای کونش ولی مقدارش خیلی زیاد نبود.
کیرم رو درآوردم و با یه دستمال کاغذی لا و زیر کونش رو پاک کردم.
بعد شروع کردم تمام بدنش رو غرق بوسه کردن
همونطوری دمر افتاده بود و بر نمی گشت.
دراز کشیدم کنارش
دیدم پا شد و بدون اینکه به من نگاه کنه رفت سمت حم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نصفش می کردم.
یه کم بعد دوباره گریش قطع شد و سرش رو آورد بالا و گفت: ولی قبل از اینکه مثل یه تیکه آشغال از زندگیم پرتش کنم بیرون باید یه درس درست و حسابی بهش بدم. باید منم بزنم اون رو داغون کنم جیگرش رو به آتیش بکشم.
-میخوای چیکار کنی؟
-میخوام طعم خیانت رو بهش بچشونم. میخوام بفهمه که له شدن غرور چه مزه ای میده.
با این حرفاش کلا آمپر چسبونده بودم. حسابی وا داده بودم. تو یه برزخ عجیب بودم.
از یه طرف واقعا دلم براش شکسته بود و از نامردی کاظم خونم به جوش اومده بود، از طرف دیگه عطش وصالش داشت من رو می کشت.
قلبم بهم گواهی میداد که راحله میخواد توسط من خیانت کاظم رو تلافی کنه وگرنه دلیلی نداشت اون حرفارو بهم بزنه.
-کمکم میکنی؟
-بهت که گفتم روی من حساب کن، ولی بگو چه کمکی ازم بر میاد؟
اومد یه چیزی بگه ولی حرفش رو قورت داد، قشنگ معلوم بود که شرم و حیا مانع از بیان خواستش میشه.
منم که دیدم اوضاع اینجوریه، دستم رو آروم بردم پشت دستش. اونم هیچ واکنشی نشون نداد.
گر گرفت یهو بدنم.
انگار از دستش مواد مذاب جاری شد توی وجودم.
تو همون حالت گفتم: هر کاری که بتونم برای خوشحال شدنت انجام میدم.
-هر کاری ؟؟
-هر کاری که بتونم
-میتونی ولی باید بخوای
-خوب بگو چکار؟ (مگه خر کس ننم گذاشته که نخوام)
-کمک کن انتقام بگیرم
-چکار کنم، بزنم ناکارش کنم
-نه جونم، گفتم که باید مثل خودش باهاش رفتار کنم
-خوب نقش من چیه این وسط؟
-میخوام با تو کارش رو تلافی کنم
نمیدونستم رو زمینم یا هوا، تو آتیشم یا روی بال فرشته ها
-اونوقت فرق من و تو با اون چی میشه؟ (فرقش تا دسته تو حلقت گوسفند) من نمیتونم به خواهرت خیانت کنم (تو که راست میگی ولی برج میلاد تو کون آدم دروغگو)
-ببین تورج، فرق کار من و تو با اون مرتیکه در آینه که من یه آدم زخم خورده ام که باید خودم رو التیام بدم، خودم هم دارم این خواهش رو ازت میکنم و تو داری به من لطف میکنی (من به کون همه اجدادم خندیدم که به تو لطف کنم، من هزار بار با فکر بدن تو جق زدم)
تا این حرف رو زد دستش رو کامل گرفتم تو دستم و به چشماش زل زدم.
اون یکی دستم رو انداختم دور گردنش
صورتم رو بردم جلوی صورتش
بوی عطر بدنش روانیم کرده بود
لبام رو بردم سمت لبش
چشماش رو بست
لبم نشست رو لباش
وای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
انگار نهر عسل بود
آروم داشتم لبش رو میخوردم
دستم رو رو از تو دستش درآوردم و بردم زیر گلوش
آروم انگشتم رو کشیدم روی پوستش
انگار داشتم به حریر دست می کشیدم
از بالای یقش به پایین نگاه کردم
چشام از حدقه زد بیرون
ممه های نازش از اون زاویه مثل دوتا نیمکره زیبا به هم چسبیده معلوم بود
دستم رو از بالا آروم بردم تو
همینکه رسیدم روی پوست سینه هاش انگار که دستم رو برم تو کوره آتیش
داغ داغ بود
هیچی نمی گفت، چشماش هنوز بسته بود
شروع کردم به نوازش
یهو دیدم داره نفس هاش تند میشه
منم شروع کردم به مالش سینه هاش و همزمان لبهاش رو میخوردم که یهو دیدم اونم داره لبام رو میمکه و ریز ریز ناله میکنه.
دستم رو کردم داخل سوتینش و رسوندم روی گردی و نوک ممه و شروع کردم به چلوندن. ولی باور کنید فقط یک چهارم ممش تو دستم جا شده بود.
دیدم آروم لای چشمای قشنگش رو باز کرد و همزمان صدای ناله هاش بلند تر شد.
آروم دستم رو کشیدم بیرون و بردم سمت پاهاش
از انگشتای پاش شروع کردم دست کشیدن و مالوندن و کم کم دستم رو بردم روی مچ پا و بردم بالاتر روی ساقهای بی نظیرش و از روی جوراب نازکی که پاش بود نوازش می کردم.
بعد یواش یواش دستم رو بردم بالاتر تا ابتدای زیر دامنش و پشت زانو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

وصال خواهرزن(2)
1402/04/10
#خیانت #خواهرزن

با کمی تامل (البته ادای تامل رو در میاوردم) دستی به چونم کشیدم و گفتم:
-اوکی، هر طور راحتی.
-ممنونم تورج جان، بازم ببخش که با وجود خستگی زیاد کار و سفر مزاحمت شدم
جان!!!
تورج جان!!!
این تا حالا کمتر از آقا تورج به من نگفته بود، حتی پدر و مادر خانمم هم من رو آقا تورج صدا می کنن و حالا شنیدن لفظ تورج جان و بکار بردن افعال مفرد از دهن خوشگل راحله خانم برام خیلی عجیب و لذت بخش بود. واقعا هنگ کرده بودم. صحنه هایی که دیده بودم و داشتم می دیدم و لحن حرف زدن راحله داشت حسابی کسخلم می کرد.
منم یه خورده همراهی و کردم و گفتم: خواهش می کنم خانوم خانوما، ما که یه خواهرزن بیشتر نداریم، تا باشه از این زحمتا (این تیکه آخر رو یه کم آبدار گفتم).
واقعا یه تیکه ناب تمام عیار بود. صورت و اندام سکسیش همیشه دیوونم می کرد. تازه تا قبل از اون شب جلوی من یا چادر سرش بود و یا با لباسهای بلند و گل و گشاد دیده بودمش.
ولی اندامش به قدری خوش فرم و تو پر بود که هیچ حجابی نمی تونست جلوی خودنمایی اندام معرکش رو بگیره. و حالا که با یه پوشش کاملا متفاوت جلوم نشسته بود، از شدت هیجان داشتم سکته میکردم ولی با هزار بدبختی سعی داشتم خودم رو طبیعی نشون بدم.
نه در زندگیم و نه در هیچ فیلمی و یا عکسی زنی به سکسی بودن و زیبایی و خوش هیکلی راحله ندیده بودم. سوسن (زن خودم) هم هیچی از خوشگلی و خوش هیکلی کم نداشت و تو کل فامیل خودم تک بود، ولی این راحله اصلا نمیشد بهش بگی آدمیزاد. من مطمئنم اگه چیزایی که در مورد حوری های آس بهشتی میگن درست باشه، این راحله خانم قطعا یکی از از بهترین هاشونه که یه مدتی اومده رو زمین تا دین و دل خلق الله را به باد بده.
صورتی سفید با گونه هایی برجسته و چشمانی بسیار درشت به رنگ عسل با بینی قلمی و نوک بالا. لباش رو که نگو، انگار بهترین جراح زیبایی براش پروتز کرده (ولی خدا شاهده هیچ جای بدنش عمل کرده و پروتزی نبود) با رج دندونای سفید و درخشانش که وقتی حرف میزد از میون اون لبهای خوردنیش نمایان بودن و انگار دارن قلب و روح و روانت رو گاز میزنن.
سینه هاش گرد و قلنبه و درشت (نه از این درشت ها، درررررررررررررشت).
پوستش سفید مثل برف قدش حدود 165 با یه باسن گرد دایره ای مثل طاقچه خیلی خوش فرم و زده بود رو دست هرچی الهه کون برزیلیه.
بیخود نبود که کاظم (شوهرش) قید خانوادش رو برای بدست آوردن این شاه پری زده بود.
کاظم پسر ارشد یه خانواده ثروتمند اصفهانی بود که باباش خدا بیامرز از بچگی دختر شریکش رو برای ازدواج با اون در نظر گرفته بود و به اصطلاح خودشون ناف بریده بودن.
ولی وقتی کاظم در دوره دانشجوییش توی تهران با راحله همکلاسی و آشنا شده بود، زده بود زیر میز و به خونوادش گفته بود که الا و بلا من فقط این دختر رو میخوام و باید برام بگیرینش.
اونا هم هرچی به گوشش خونده بودن که تو ناف بریده داری و این خونواده از نظر مالی با ما خیلی فرق میکنن، به گوشش نرفته بود که نرفته بود.
دست آخر هم باباش بهش گفته بود من هیچ کاری برات نمیکنم و اگه میخوای با این دختره ازدواج کنی باید قید منو بزنی.
کاظم هم دست به دامن مادر و خواهراش شده بود که بیان تهران خواستگاری راحله.
البته پدر خانمم هم ابتدا با این ازدواج مخالف بوده ولی فکر کنم راحله دلش پیش کاظم گیر کرده بوده یا اینکه بوی کباب (مال و منال) به مشامش رسیده بوده که اونم یه جورایی به خونواده رسونده بوده که منم کاظم رو میخوام و دوست دارم باهاش ازدواج کنم.
القصه این دو تا حدود دو سال قبل از آشنایی من با سوسن ازدواج کرده بودن.
-راحله جان !!! (موشک جواب موش

Читать полностью…

داستان کده | رمان

شروع کون دادن تو پارک دانشجو
1402/04/10
#خاطرات #گی

سلام دوستان شهوانی
(واقعیه)
اینو بگم داستان یکم طولانیه
این داستان واسه سه روز پیشه
بزارید اول از خودم بگم ۱۹ سالمه‌
اسمم رامینه قدم ۱۸۳ وزنم ۸۰
سینه دارم
بعد همش موهام میزنم
سایزم ۸ خیلی کوچیکه
یه مدتی بود دنبال شیمیل بودم شنیده بودم پارک دانشجو پره ترنس
دوجنسه ایناس دوشنبه پاشدم رفتم اونجا با مترو وقتی اومدم بیرون دیدم خیلی شلوغه رفتم کنار تئاتر شهر کنار صندلی سنگیا دیدم جا نیست از سمت چپ رفتم به سمت محوطه چمن اینا که پله میخورد میرفت پایین رو یه صندلی نشستم ۱۰ دقیقه گذشت خورد تو ذوقم وقتی دیدم اصلا ترنس گی دوجنسه نیست یه ۱۰ دقیقه نشستم بعدش رفتم محوطه پشتش که پله میخورد میرفت پایین حالت دریاچه تور یا حوضچه بود دیدم صندلیاش همه پره و همه پیر مردن رفتم سمت راست جلو آبخوری بود کنارشم فکر کنم دستشویی بود
رو سکو اونجا نشستم کنارم پله بود بعد یه ۱ متر اونور تر دوباره سکو بود بعد ۲ دقیقه یه نفر پرسید ساعت چنده گفتم ساعت ۶ افغانی بود یکم صحبت کردیم فهمیدم دنبال کونه
گفت ۲۸ سالشه ولی فیسش میخورد ۴۰ یا ۵۰ باشه شمارشو داد شمارم دادم واسه فردا قرار گذاشتیم مسیر مون تایجایی باهم بود تو راه یکم انگشتم کرد بعد خداحافظی کردیم
فردا…
ساعت ۱۲ بیدار شدم رفتم دم کشوی شرت سوتینای مامانم یه سوتین که اندازم باشه با یه شورت پوشیدم رفتم مترو به سمت میدان آزادی
دم بی آرتی های میدون آزادی وایستادم تا بیاد آمد سوار اتوبوس شدیم
قبلا گفته بود مکان نداره و تو حموم عمومی باید بریم
(بعد چون من کلان فانتزیم اینه تو جا های متروکه خرابه یا جنگل دریا دریاچه اینا سکس کنم)
رفتیم اونجا چون سوتین داشتم سینه هام بزرگ تر دیده میشد همه با شهوت نگام میکردن
رسیدیم دم حموم عمومی
سه نفر اونجا کار میکردن سه نفر شونم بکن بودن معلوم بود
افغانیه ۱۲۰ تومن پول حموم داد طرفی که اونجا کار میکرد بهم برگشت گفت کجا بودی تا الان ندیدمت
یه نیشخند زدم دوتا حوله و شامپو گرفتیم رفیتم تو اتاقک
دوتا در داشت اتاقکاش اولی واسه امد تو بود که اونجا لباسارو گذاشتیم دومی هم خودم حموم بود
لباس درآوردیم
یهو دیدم دو تا تراول صدی با یه پنجاهی داد گفت این براتو بدون حرف گرفتم
بعد بهش گفتم بشین نشست کیرش کلان ۱۷ سانت بود کلفت براش ساک زدم انقدر خوب زدم تو ۲ دقیقه اول گفت پاشو داشت ابش میومد
بعد یه سکو اونجا بود گفت دراز بکش کشیدم بعد کونمو لیس زد کیرش لاپایی میمالید سیخ که شد اومد بکنه تو چون ۵ ماه بود نداده بودم تنگ شده بودم
سرش کرد تو اه نالم حموم برداشته بود یهو کرد کلش تو یه آه بلند کشیدم فهمیدم کل حموم فهمیدن دارم کون میدم
(اه نالم جوری بود که از بیرون نمیدیدی فکر میکردی یه دختر تنگ باکره داف دارن میکنن)
برم گردوند رو به بالا پام داد بالا کرد تو یه ۱۰ دقیقه کرد منم همینجوری هم ناله میکردم همون وسطا اب منم امد بعدش که ابش امد ریخت توم بعدش افتاد روم
سینه هامو میخورد میک میزد
بعد بلند شد خودشو شست
لباس پوشیدیم رفتیم بیرون
سه نفری که اونجا بودن دیدم شدن چهار نفر طرف گفت چقدر میگیری بریم باهم حموم معلوم بود بله بگم چهار تا کیر میریزن روم
خب فانتزیمم بود ولی یکم ترسیدم خودم به خنگی زدم
طرف دنبالم امد شماره بگیره مونده بودم بدم ندم اتوبوس آمد رفتم
آخر گوشی افغانی رو گرفتم شما رو پاک کردم که دیگه نتونه پیدام کنه
چون زود انزال بود و واقعا خوش نگذشت بهم
ولی فردا میخوام برم اونجا به اون چهار نفر بدم
به نظرتون چه قیمت بگم اون افغانیه که ۲۵۰ تومن به من داد
به اینا چند بگم
میدونم احتمالا از داستان خوشتون نیومد ولی ممنون که خوندی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

متوجه شدم اون هم مجرد هست. کل زمان کاری که انجام داد 30 40 دقیقه بود و هر چی تعارف کردم چای بریزم و … (البته قصد داشتم شیطنت بیشتری کنم) قبول نکرد و فقط یک لیوان آب خورد. فاکتور رو گرفتم و رفت. حس شکست داشتم انگار، انگار دلم میخواست همونجا برگرده بگه جون چه چیزی هستی و میذاری بکنمت. اما خب این محال بود.
یه فکری بسرم زد، رفتم تلگرام و دیدم که روی اکانت تلگرامش آی دی داره. رفتم تو تلگرام دیگم، با یه خط دیگم و با آی دی بهش پیام دادم. نوشتم سلام خوبین؟ و منتظر موندم. گفتم ببینم متوجه میشم که اصلا تمایلی به این موضوعات داره یا نه. حدودای ساعت 10:30 شب بود که سین کرد و جواب داد. نوشت سلام / ممنون/ شما؟ نوشتم یه آشنا که ای دی شما رو اتفاقی بدست آورده. گفت لطفا معرفی کنید … یه استیکر بوس فرستادم. چیزی نگفت. گفتم من یه عکس براتون میفرستم شما هم نظرتون رو بگید. جواب داد گفت باشه ولی بعدش باید خودت رو معرفی کنی. گفتم قبول. یه عکس از کونم و یه عکس هم از پاهام که از قبل داشتم فرستادم. دل تو دلم بود یه جوری بودم هم شهوتی هم استرسی. 2 تا تیک خورد، 1 2 دقیقه زمان برد تا چیزی بگه منم نمیتونستم چیزی بگم. جواب داد، گفت اینا پسره درسته؟ گفتم بله. گفت خودت هستی، گفتم بله. گفت معرفی نمیکنی؟ گفتم قرار شد نظر بدین. باز سکوت شد. گفتم راستش رو بگم؟ گفت بفرمایید. گفتم من شما رو قبلا جایی دیدم و خوشم اومده، میخواستم ببینم شما هم تو این زمینه تمایلاتی دارید؟ باز هم سکوت بود. گفتم میدونم اعتماد سخته و الان فکرتون درگیر شده اما من واقعا شما رو از نزدیک دیدم. باز هم سکوت بود. تا اینکه تایپینگ شد …
پیامش اومد، باورم نمیشد، جا خوردم … نوشته بود شما همون آقایی هستی که 2 3 ساعت پیش اومدم و پکیج رو درست کردم. خشکم زد، میخواستم بلاک کنم و فرار کنم، هیچ کاری نمیتونستم بکنم. دوباره پیام داد، درست گفتم از سکوتت مشخصه. یه بله نوشتم و این استیکر اون میمونی که خجالت میکشه. گفتم از کجا متوجه شدین؟ گفت یکی از کاغذ دیواری عکسی که فرستادی چون قشنگ تو ذهنم مونده بود و یکی هم از رنگ پوستت چون وقتی اونجا بودم چند باری به پاهات نگاه کردم. دیگه داغ داغ بودم، قفل کرده بودم. گفت: اتفاقا بهتر شد حالا میدونم کی هستی و دیگه ترسی از جواب دادن ندارم. منم خیالم راحت شد اما احساس خجالتم داشتم. گفتم : حالا نظرتون رو میگید. گفت : از کجا متوجه شدی من به پسر هم تمایل دارم؟ گفتم : اصلا متوجه نشدم و کاملا با ریسک و از روی شهوت این کارو کردم البته که از فیس و اندام شما خوشم اومده. گفتم : پس تمایل دارید؟ پس قطعا تجربه هم داشتین؟ گفت : بله تمایل دارم و تجربه هم داشتم. گفت من به واسطه کارم با آدما و موارد مختلفی برخورد میکنم.(برای اینکه خیلی طولانی نشه حرفای این قسمت رو حذف کردم). گفت : باز چند تا عکس برام بفرست. منم که کلی ذوق کرده بودم براش فرستادم. و دیگه یک مقدار شرایط عادی بود. عکسام رو که دید گفت خیلی خوبی و خواستنی هستی. گفتم ممنونم. گفتم منم میتونم ببینمش؟ گفت چیو گفتم همونو دیگه. گفت جونم چقدرم خجالتی هستی. برام 2 تا عکس فرستاد که براتون اینجا میذارمش. وای خیلی خوب بود، تمیز و خوش فرم و کلفت. گفتم عالیه. میخوامش. گفت : چقدر داغ و حشری هستی. گفت : خیلی اینکارو میکنی ، گفتم : اصلا و اندازه داره برام و با هرکسی هم اصلا. گفتم این فانتزی هم برام پیش اومد و چقدر جالب بود که شما تمایل داشتین. گفت : هر کس دیگه ای هم بود به تو تمایل پیدا میکرد با این سنت خوب پر و پا و کونی داری. دیگه کاملا منو حشری کرده بود. اسمش رو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

گاییدن طاهره خواهرزنم
1402/04/10
#خواهرزن

سلام به همه دوستان
امروز می‌خوام یک داستان کوتاه از نحوه آشنایی تا نزدیک با خواهر زنم طاهره تعریف کنم.
من از روز اول ازدواجم با همسرم که خواستگاری رفتم ابتدا که طاهره خواهر زنم رو با زنم اشتباه گرفته بودم بعدم متوجه شدم که خانمم یکی دیگست، از همونجا من فهمیدم چقدر طاهره صورت بیبی فیس و زیبای داره، خلاصه این روند عاشقانه ادامه پیدا کرد تا رفینم مسافرت شمال تو مسافرت من چندین نوبت از اون عکس تنهایی می‌گرفتم به بهانه های مختلف اونم متوجه میشد حتی چندین بار چشم تو چشم می‌شدیم ، میدونستم اون منو میخواد منم اونو اما باور کنید این رودرواسی نمی‌داشت نزدیکتر بشیم، بگذریم چند سالی گذشت یکبار تو اینستا که همش به هم پیام می‌دادیم سر شوخی رو اون با هم باز کرد منم به شوخی بهش گفتم آره الان منم تنها هستم خواهرت خونه نیست و رفته مشهد بیا اینجا باهم صحبت کنیم اینا رو که میگم قبلش مقدمه چینی کردم، طاهره بچه کوچکشو گذاشت خونه مادر شوهرش و اومد وقتی در زد قلبم داشت از جا در می اومد رفتم در رو باز کردم اومد خونه ، چای درست کردم، خلاصه کنارم نشست و از احوال خودش گفت که شوهرشم داره خیانت می‌کنه و اعتیاد داره منم بهش دلداری میدادم و هی بهم نزدیکتر می‌شدیم تا واسه اولین بار دستشو گذاشتم تو دستم، طاهره قد ۱۶۰ سانتی داشت و وزن حدود ۵۰ بدن زیبا و باسن جمع جوری زیبایی داشت، همینجوری که با هم صحبت کردیم ناگهان چشم تو چشم شدیم ناخودآکاه لبامون رو نزدیک هم کردیم منم لباشو گرفتم الان بخور کی نخور جاتون خالی چه لبای داشت داشتم دیونه میشدم بهش گفتم بریم اتاق خواب با هم رفتیم و منم شروع کردم به خوردن گردن و لاله گوشش اونم داشت دیونه میشد دستشو گذاشتم روی کیرم که سیخ شده بود و داغ اونم گرفتم و فشار میداد بعدش لباسشو در آوردم وایییی چه سینه های کوچکی جمع جور و صورتی داشت شروع کردم به خوردن شلوارشو اول نمی داشت در بیارم اما به زور در آوردم چون گفتم الان باید بکنمش وگرنه دیگه موقعیت نمیشه اونم راضی بود البته، شلوارشو در آوردم و شروع کردم به خوردن کسش وای چقدر خوب بود خیس شده بود و داغ فک کنم تا به حال کسی کسشو نخورده بود داشت داد میزد گفتم داد نزن پایینیا متوجه میشن. برش گردوندم کیرم رو دادم بخوره اونم تا ته کیرمو کرد تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد میخواست یک دفعه آب کیرم بیاد نزاشتم ، گفتم برگرد و شروع کردم به تلمبه زدن تو کسش همچی میزدم که سر و صداش همجا پر میشد ابم ریختم تو کسش خودش گفت بریز منم نامردی نکردم تا ته کیرمو فشار دادم و آبمو ریختم حالا دفعه بعد که میخواد بیاد می‌خوام هر جور شده کونشو باز کنم و از کون بکنمش چون قطعا شوهرش از کون قبلاً کردش، سرتون بدرد آوردم من خواستم فقط داستان سکسشو بگم، اما واقعا دوسش دارم فقط بیاد اینجا من قول میدم دست بهش نزنم فقط بیاد بغلم .
عاشقتم طاهره … حیف که دو تا دختر داره و کمی رودرواسی وگرنه مطمئنم عاشقانه منو دوست داره 🌹
نوشته: ناصری

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کیمیا دختر شهوتی
1402/04/10
#ساک_زدن

تا حالا تو شهوت کسیو مثل خودم ندیدم، چه پسر چه دختر. سالهاست تو تلگرام با آدمای مختلف سکس چت داشتم و آدمای زیادیو دیدم ولی بخاطر خانواده ی سختگیری که دارم نمیدونستم این ریسک رو بکنم که این کارا رو انجام بدم یا نه؟
تا اینکه سال گذشته از طریق تلگرام با یه پسره آشنا شدم که همشهری بود حدودا 23 سالش بود و یه کیر 19 سانتی داشت که زیاد کلفت نبود ولی نکته مثبتش این بود بدون تاخیری دیر ارضا میشد. ماه اول همش با سکس چت گذشت، منم رو ابرا بودم که بالاخره یکیو پیدا کردم که درجه شهوتش نسبت به ادمای قبلی بیشتره. تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم خونوادمو بپیچونم برم دیدنش، من تا قبل از اون یه بوسه ساده هم نداشتم. دیت اولمون رسید و من اصلا برام اهمیتی نداشت که تا چه حد پیش بره، حشریت واقعا آدمو با دلو جرئت میکنه. تو ماشینش نشسته بودم که همون اول لبامو بوسید، حس خوبی داشت لبای نرمش با اون ته ریش خیلی کم و زبر. یکم که گذشت رفتیم یه خیابون خلوت و خب شیشه های کنار دودی بودن، خم شد سمتم و زیر گوشمو بوسید ناخداگاه اهم از گلوم خارج شد و چشمامو بستم، بیشتر میبوسید زیر گوشمو گلومو و نفسای کش دار و عمیقش خیلی حس خوبی بهم میداد، همینکه کنار گوشم نفس میکشید باعث میشد کل بدنم مور مور بشه و گردنمو خم کنم، نفسای گرمشو که خالی می‌کرد تو گودی گلوم حشری تر میشدم و ناله میکردم دستشو رسوند به ممه هام و محکم بهشون چنگ میزد، درد میگرفت ولی دوست داشتم این حسی که از درد گرفتنه بهم میداد، با وحشی تر شدنش میفهمیدم شهوتی تر میشه، نفسای حشریش تند تر شده بودن و گلومو با شدت بیشتری میبوسید و لیس میزد، منم خیسی لای کصمو حس میکردمو بدنمو تکون میدادم، چشامو بسته بودمو فقط ناله میکردم که صدای باز کردن دکمه و کمربند شلوارشو شنیدم، با یه دستش گردن منو گرفته بودو با یه دستش زیپشو باز میکرد، زیپشو که باز کرد از کنار شلوارش کیرش مشخص بود، شورت نداشت، کشید بیرون کیرشو میمالیدش همزمان، با دیدن کیرش یه میل شدیدی به خوردنش پیدا کردم، سرمو بردم نزدیک کیرش، بو کردم کیرشو آروم کلاهکشو بوسیدم، دهنمو باز کردم که بکنمش تو، که سرمو محکم فشار داد روش و کیرش تا نصفه رفت تو دهنم، همون لحظه اول عق زدم و حس خفگی داشتم، هر طور شده بود سرمو کشیدم بالا گفتم بذار خودم بخورمش، آروم لیسش میزدمو لبامو میذاشتم روشو میمکیدم کلاهکشو، من اصلا نمیدونستم کیر انقدر نرمه، تصورم از کیر یه چیز سفت بود، ولی کیر اون، کلاهکش، خیلی نرم بود، کلاهکش انقدر نرم بود که دلم میخواست فقط تو دهنم نگهش دارمو میکش بزنمو بلیسمش، خوردنشو خیلی دوس داشتم، من اروم میخوردم ولی اون هر چند دقیقه یکبار سرمو میگرفت و تند تند تو دهنم عقب جلوش میکرد، تو حال خودمون بودیم که دیدم داره تکون میخوره، ماشینو روشن کرد و من نگاهش کردم که گفت نیا بالا کارتو بکن، منم بی اهمیت میخوردم کیرشو که چند دقیقه بعد ماشین دوباره وایساد، منم میخوردم اون کیر نرم و خوردنیو یه طوری که از خوردنش سیر نمیشدم هربار بیشتر میمکیدمو میلیسیدمش، واقعا عالی بود، انقدر عالی که من با اینکه میدونستم اون دیر ارضاس و مدت زیادی باید بخورم اصلا به تایم توجهی نداشتمو فقط میخوردم و از خوردنش لذت میبردم، اونم دستشو کرده بود تو شلوارمو با انگشتش سوراخ کونمو می‌مالید منم انقدر از خوردن کیرش لذت میبردم که متوجه تایم نشدم، بهم گفت آبمو میخوری؟ منم همونطوری که کیرش تو دهنم بود نگاهش کردم و پلک زدم، میمکیدم کلاهکشو که حس کردم کلاهکش تو دهنم تکون میخوره و بعد یه مایع گرم تو دهنم خالی شد همون لحظه که ریخته شد رو زبو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دیوار…
حرفش رو قطع کردم و با جدیت گفتم:
-مراقبش باش.
تماس رو قطع کردم. نفسم رو بیرون دادم و به سمت پنجره رفتم. پرده رو کشیدم و دریچه رو باز کردم. چشمم به چشم ماه خورد و با پوزخند گفتم:
-خیلی خوشحالی جای لیلای منو گرفتی نه؟
نفسم رو بیرون دادم. کدوم لیلا؟ کدوم عشق به لیلا داشتن؟ چه‌طور آدم عاشقی می‌تونه به عشقش خیانت کنه؟ چه‌طور به خودت جرات میدی اسم لیلا رو به زبون بیاری؟! لیلا پاک و معصومه…لیلا عاشقته و تو لیاقتشو نداری! تو تموم کاری که بلدی بکنی اینه چند شب یه بار یکیو ببری بکنیش فقط چون دلت برای سکس با لیلا تنگ شده! فقط چون فک می‌کنی ته‌چهره‌ی لیلا رو دارن! تو احمقی…تو بی‌شرفی…
-بســــه!
نفس نفس زدم و سیگار لعنتی رو از پنجره به بیرون پرتاب کردم. کتم رو برداشتم از اتاق هتل زدم بیرون. بعد از تحویل دادن کلید به اتاق‌دار، سوار ماشین شدم و به سمت خونه‌ی لیلا رانندگی کردم. دو هفته بود ندیده بودمش و همه‌ش به‌خاطر خودش بود. هنوز اون روز رو یادم نرفته که برگشتم با داد بهش گفتم با چند تا دختر هرزه هر روز سکس می‌کنم. اینکه برگشتم دلشو شکوندم و اون فقط با لبخند بهم گفت: «حق داری» لعنت بهت! لعنت به این همه مهربونیت لیلا! لعنتتتت!
محکم پام رو روی پدال فشار می‌دادم و می‌روندم. اونقدر توی فکر و خیال غرق بودم که نفهمیدم کی ماشینم رو جلوی خونه پارک کردم. خونه‌ای که یه روز تموم عشق و علاقه‌م رو توش سپری می‌کردم و الآن ازش متنفرم! متنفرم چون باعث و بانی خراب شدن همه‌شون خودمم. با تردید زنگ رو به صدا درآوردم و به ثانیه نکشید در باز شد؛ انگار چند دقیقه پیش کنار آیفون خیمه زده بود.
نفسم رو دادم بیرون و حیاط رو طی کردم. به در که رسیدم، دستم روی دست‌گیره‌ی در خشک شد. صدایی توی سرم گفت: «تو که تصمیم گرفته بودی اونو از خودت متنفر کنی. چته دیگه؟! برای چی برگشتی؟!» شاید چون هنوز با گندایی که به بار آورده بودم مثل سگ عاشقش بودم.
-خیلی خوش اومدید آقا!
سرم رو بالا اوردم و خانم خادمی رو دیدم. خیلی خشک از کنارش رد شدم و وارد سالن شدم. آخ! چقدر این خونه بوی لیلا رو می‌داد.
-خانوم داخل اتاق تشریف دارن. خیلی خوش‌حال شدن وقتی گفتم تشریف میارین.
بی‌حرف به سمت در اتاق رفتم. تردید داشتم و از درون ناراحت و از بیرون توی قالب یه مرد مغرور. در رو که باز کردم، با دیدنش قلبم ریخت. قلبم ریخت و باز عذاب وجدان و بغض به سراغم اومدن. مثل همه‌ی این روزهایی که توی یه سال سپری شد، خیلی آروم روی ویلچرش نشسته بود و از پنجره به بیرون نگاه می‌کرد. لعنت بهم! لعنت به منی که این بلا رو سرت اوردم!
با شنیدن باز شدن در، ویلچرش رو حرکت داد و سرش رو به سمتم برگردوند. همون لبخند! همون لبخند لعنتی و آزاردهنده. همون چشمای مشکی و درشتی که مثالش توی دنیا پیدا نمیشه! همون لبای خوشگل و ناز، همون صورت معصوم و…همون پاهای فلجی که یه سال افتاد روی ویلچر. همون چیزی که باعث و بانیش من بودم! من باعث تصادفش شدم که الآن خودش رو انداخته روی ویلچر.
-خیلی منتظرت بودم عزیزم.
بی‌صدا توی چشماش زل زدم. همین صدای لعنتیش که منو تا مرگ جنون می‌بره. لیلای من! لیلای قشنگی که باعث شدم پاهاشو از دست بده رو‌به‌روی من بود. بی صدا جلو رفتم و زانو زدم. توی چشماش نگاه کردم و دستامو قاب صورتش کردم. با صدای قشنگ و دل‌رباش گفت:
-خیلی دلم برات تنگ شده بود.
حرفش مثل تیری بود که رفت توی قلبم. سرم رو پایین انداختم و زیر لب گفتم:
-منو ببخش.
-هیس!
به آرومی و محبت دستام رو نوازش کرد:
-هرکاری کنی بهت حق میدم. هیچکس دوست نداره با یه زن فلج زندگی کنه. من ب

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کانال فیلم های زیرنویسمون:💯

@irePusy
@irePusy

Читать полностью…

داستان کده | رمان

بی مکانی و بگایی شدن زندگیم و ازدواج با نگین ساکی
1402/04/07
#طنز #ازدواج

سلام ،حتما این داستان رو بخونید ، هم طنزه ، هم هیجان انگیز مجیدم ۳۶سالمه ، دارای پدری به شدت سنتی ، گوش شکسته (پیشکسوت کشتی ) و به شدت با مرام ،مادری معلم ، و سه برادر کشتی گیر ، این داستان برای مجردیمه و خودم پشت کنکور بودم (۱۹ ساله) خونه ای داشتیم که هیچ وقت مکان نمیشد ، همیشه یکی از اعضای خانواده تو خونه بود ، یه دختری تو محلمون بود(بیزی) به اسم نگین ، حدودا ۲۵ ساله ، خیلی جذاب ، قد ۱۸۰ ، باسن خوش فرم ، سینه های گرد ، موهای طلایی تا بالای باسنش ، ، اینو همه بچه محلا باهاش سکس داشتند و تعریف کرده بودند از سکسش ،( اینقدر پدر و برادرانم تو محل آبرو داشتن که من روم نمیشد به رفیقام بگم منم با نگین خونه شما سکس کنم )، همچنین عاشق ساک زدن بود ، برای همین بهش به شوخی می گفتیم نگین ساکی ، نگین اخلاق خیلی خوبی داشت ، خیلی مهربون ، «««به همه هم میگفت عاشق منه »»»
من چون میدونستم خونمون خالی نمیشه ، یه روز رفتم پیشش گفتم نگین برنامه چیه ؟ گفت جا داری ؟ گفتم نه ، گفت شرمنده منم جا ندارم ، جا داشتی خبرم کن ، دیگه دیدم نمیتونم تحمل کنم، واقعا سکسی بود، چشمامو میبستم استایل سکسیش میومد جلو چشمم ، دل رو زدم به دریا و نقشه کشیدم که نگین رو ببرم خونه . رفتم خونه به مادرم گفتم یکی از دوستامو دارم میارم خونه واسه کنکور درس بخوانیم یکم هیزه اومد شما لطفا برین تو اتاقتون ما بریم تو اتاق خودم ، نمیدونین مادرم چقدر عشق کرد ، صداشو صاف کرد گفت بهت افتخار میکنم پسر با غیرت من ، نمیدونین چقدر تو کونم عروسی بود ، سریع رفتم پیش نگین گفتم یه نقشه کشیدم فردا خونمون اکی شد ، اونم نقشمو شنید گفت مجید هیجانشو دوست دارم ولی شر نشه گفتم کسخولی ؟ نه خیالت راحت ، فردا ۱۰ صبح دم خونه ما باش زنگ بزن میام پایین دنبالت ، وااای اون شب تا صبح به اندازه سه سال گذشت .صبح ساعت ۱۰ : زنگ زدم نگین گفتم کجایی . گفت نزدیکم ، اینقدر استرس داشتم حس میکردم قلبم داره از جاش کنده میشه ، رفتم پایین دنبالش خیلی عادی دست دادیم و اومدیم ، رسیدیم بالا گفتم یه لحظه واستا ، رفتم تو به مادرم گفتم بی زحمت برین اتاقتون ، همین که رفت ، کفشای نگینو زدم بغلم ، دوتایی رفتیم تو اتاقم ، وااای چقدر استرس سره یه کس ، خاره این سیستم و گاییدم . در رو که بستم جفتمون خندیدیم و پرید تو بغلم ، نگین گفت الان دیگه به هدفت میرسی ، شروع کردیم لب بازی و من با شهوت سینه هاشو میمالیدم ، چنگ میزدم به باسنش ، نگین گفت درش بیار این هیجان انگیز ترین کس دادنمه ،گفتم اول برام بخور ، سریع درش آوردم اونم بلافاصله نشست شروع کرد خوردن ، با زبونش دور کیرم حلقه می کشید وای داشتم دیوونه میشدم، ، ، اینقدر حشری بودم که در اتاقو قفل نکرده بودم ، تو اوج شهوت بودم که صدای در زدن اومد ، تا بگم جانم ، الان میام ، مادرم درو باز کرد ، با مانتو و روسری ، تو دستش یه ظرف میوه بود با دوتا پیش دستی ، اومد تو :
من : ایستاده لخت ،
نگین: نشسته لخت،
کیرم : سیخ دهن نگین ،
مادرم : ظرف میوه تو دستش
چند لحظه انگار همه چی متوقف شد ، ظرف میوه از دست مادرم افتاد ، سریع کلید پشت در رو برداشت رفت از اتاق بیرون در رو قفل کرد
نگین : وای گفتم نکن ببین کیر خر شد ، شروع کرد لباساشو پوشیدن
اینقدر حالم داغون بود که عقلم به هیچ جا قد نمیداد ، گوشام صوت میکشید ،
نگین دیدم داره با سیلی آروم میزنه تو صورتم مجید ، مجید ، سرمو تکون دادم گفتم آبروم رفت ، نگین گفت نگران نباش خودم درستش میکنم ، تو همین حرفا بودیم( حدود یک ساعت ) که در اتاق باز شد ، اوخ اوخ بابام . همین که اومد تو شروع

Читать полностью…
Subscribe to a channel