dastan_shabzadegan | Unsorted

Telegram-канал dastan_shabzadegan - داستان کده | رمان

196306

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Subscribe to a channel

داستان کده | رمان

شده بود
تو…تو رو خدا به من کار نداشته باش_
پوزخندی روی لبش اومد که دندونای سفیدش نمایان شد
تو رو خدا بزارین من برم
دستاش رو دو طرف بدنم روی تخت گذاشت و روی صورتم خم شد
کجا بزارم بری عروسک؟
خو…خونه مون-
زن لبخند ترسناکی زد و در حالی که با چشم به دور تا دور زندان اشاره میکرد گفت
از این بعد خونه تو اینجاست عروسک
از خونه جدیدت خوشت میاد؟
لبم رو از ترس زیر دندونم فشردم که دهنم مزه خون گرفت با نگاه عجیبی دستش رو به سمت دهنم آورد و لبم رو از زیر دندونم بیرون کشید و تا به خودم بجنبم لبش رو روی لبم گذاشت و مشغول خوردن و گاز های ریز از لبم شد که جیغم تو دهنم خفه شد به خاطر،اینکه دست و پاهام بسته بود نمیتونستم حرکتی از خودم نشون بدم و کنارش بزنم اینقد ازم لب گرفت تا اخر خسته شد و با نفس نفس زدن کنار کشید
دستش که به سمت سینه هام که تازه نوکشون در اومده بود رفت با التماس گفتم
تو رو خدا به من کار نداشته باش بدون توجه به التماسام سینه سمت چپم رو تو مشتش گرفت و فشار محکمی بهش داد که آخم در اومد نوک سینه م رو لای دو انگشتش فشار داد که جیغم در اومد سرش رو به سمت سینه م خم کرد و بدون توجه به من نوک سینه م رو تو دهنش فرو کرد و شروع کرد به مکیدن از شدت حقارت اشک از گوشه چشام سرازیر شد و هیچ کاری از دستم بر نمیومد…جز حس زجر کشیدن هیچ حسی نداشتم همون طور که سینه م رو میخورد با اون یکی دستش سینه سمت راستم رو تو مشتش گرفت و مشغول بازی کردن با نوک سینه م شد بالاخره سرش رو بلند کرد و نگاه نافذش رو به چشمای گریونم دوخت
با حالت عجیبی دستش رو به طرف صورتم دراز کرد و در حالی که روی گونه م میزاشت گفت
گریه میکنی؟دوست نداری بهت دست بزنم؟
صدای هق هقم که بلند شد هول شد و با لحن مهربونی که ترسم رو بیشتر میکرد گفت
گریه نکن عزیزم الان مامان به دختر کوچولوش شیر میده میدونم گرسنه ته دخترم
گریه م یه لحظه قطع شد و با بهت و حیرت نگاش کردم که داشت دست و پاهام رو باز میکرد یه لحظه به گوشام شک کردم و فکر کردم که دارم اشتباه میشنوم اما وقتی یه دستش رو زیر سرم و اون یکی دستش رو زیر زانوهام قرار داد و منو که هاج و واج تماشاش میکردم رو مثله پر کاه از روی تخت بلند کرد فهمیدم که اشتباه نشنیدم و با یه دیوونه تیمارستانی سروکار دارم. منو رو پاش خوابوند که به خودم اومدم و شروع کردم به جیغ زدن و کمک خواستن که با خونسردی نگام کرد و گفت. چرا جیغ میزنی کوچولو؟من که میخوام بهت شیر بدم. با حرص و خشم در حالی که سعی میکردم از روی پاش بلند بشم جواب دادم
ولم کن دیوونه تو دیگه کی هستی؟
زن برعکس تصورم که فکر میکردم عصبی میشه جوابم رو نداد و به جاش منو دوباره به زور روی پاش خوابوند و با پاهاش جفت پاهامو قفل کرد و با آرامش سینه ش رو از داخل لباسش درآورد که با دیدن سینه گنده ش اب دهنم رو با ترس قورت دادم و به التماس افتادم. بدون توجه به التماسام نوک سینه ش رو با دهنم نزدیک کرد که با حالت چندشی روم رو برگردوندم اما زن فکم رو با دستش گرفت و با خشونت به سمت خودش برگردوند و بینیم رو فشار داد که حالت خفگی بهم دست داد و ناچار دهنم رو باز کردم که سریع سینه ش رو تو دهنم چپوند که عق زدم اما زن دستش رو داخل موهام فرو برد و مشغول نوازش کردنشون شد. جونم مامان بخور عروسک نازم بخور . کاترین انقد نازم کرد و حرفای محبت آمیز زد که ناخوداگاه رام حرفاش شدم و مشغول مکیدن سینه ش شدم که مایع غلیظی وارد دهانم شد که انگار شیر بود. یه حس عجیبی داشتم انگار که واقعا دختر خردسالی بودم که داشتم از شیره بدن مادرم تغذیه میشدم. تند تند با ولع میک م

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ت رو لخت ببینی آره ؟ دوست داری یکم مثل بچگیات با سینه هام بازی کنی خاله؟ این لحظه برام شبیه رویا بود رویایی که همیشه تصور میکردم منم با همون حالت گیجی با خاله رفتم توی حموم اونم روبروم سرپا وایساد و دستم رو گرفت و به سمت سینه هاش برد من از هیجان دستام میلرزید ولی با همون حال شروع کردم به مالوندن سینه هاش دو دستی. از زیر سینه هاش رو میگرفتم و با دو انگشت نوک سینه هاش که حالا دیگه برجسته شده بود رو میمالوندم همینطور که داشتم انجامش میدادم یهو صدای آه و ناله ریزی از خاله م که چشماش رو بسته بود دراومد و فهمیدم که حشری شده منم کیرم شق شده بود و داشت میترکید. توی اون وضعیت به خودم جرات دادم و با یه دستم شروع کردم شکمش رو مالیدن و کم کم دستمو به سمت کصش نزدیک کردم. حرارت عجیبی داشت و با این کارم صدای ناله خاله بلندتر شد و وقتی کصش رو لمس کردم یهو کیرم رو توی دستاش گرفت و شروع کرد به مالوندن دیگه واقعا توی بهشت بودم و باورم نمیشد که من و خاله م توی حموم داریم این کارو میکنیم.
همینطور که همدیگه رو میمالیدیم یهو خاله م جلوم زانو زد و کیرم رو از توی شورت درآورد و شروع کرد به خوردن زبونش دور سر کیرم میچرخید و اونو تا ته توی دهنش فرو میکرد جوری میخوردش که انگار خوشمزه ترین چیزیه که تا حالا خورده باشه. من غیر لذت بردن هیچ کار دیگه ای نمیتونستم بکنم. دوش حموم باز بود و ما هم زیرش و آب از همه جامون میریخت. بعد اینکه حسابی کیرمو خورد یهو نشست روی کف حموم و کون بزرگش رو به سمتم قمبل کرد و گفت منو بکن خاله زود بکن. اینقدر هیجان زده شده بودم که کیرمو نفهمیدم کدوم سوراخ فرو میکنم و یه راست و با فشار توی کونش فرو کردم و خاله خودشو کنترل کرد که جیغ نکشه با دست سعی کرد فشارم بده که کیرمو در بیارم اما من آروم آروم شروع کردم به تلمبه زدن. واقعا زیباترین حسی بود که تجربه میکردم کون سفید و بزرگ خاله بدجوری حشریم میکرد و رویای من به واقعیت تبدیل شده بود. از هیجان زیاد یهو متوجه شدم که آبم میخواد بیاد و کیرم رو بیرون کشیدم از کونش و آبمو رو پشتش ریختم. بلند شد و خودشو جمع و جور کرد و انگار که یکمی پشیمون شده باشه گفت خاله خودتو بشور و از حموم زود برو بیرون تا کسی نیومده. منم خودمو شستم و سریع از حموم رفتم بیرون. خاله م از حموم که اومد بیرون سریع اومد پیشم و گفت عزیزم از این ماجرا هیچ کسی نباید خبردار بشه متوجه ای دیگه؟ منم بهش اطمینان دادم و …
ماجرای من و خاله نسرین ادامه داره و اگه فرصتش شد بازم مینویسم
نوشته: رضا
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نو اینطوری نکرده بود با این حرفش هم حشری شدم هم غرور منو گرفت هم خجالت کشیدم و خوابیدم لای پاشو کیرمو فرو کردم تو کوسش و تا جا داشت تلمبه زدم آنقدر که واقعا خیس عرق بودم و تمام تنش خیس شده بوده از عرق من تا اینکه ابم با فشار اومد و سریع کشیدم بیرون پاشیده شد بالای سرش روی بالشت که هردوتامون حسابی خندیدیم و روی هم دراز کشیدیم
این سکس برای اول کار بود و ما بعد از دوش دو نفره رفتیم خوابیدیم و نزدیکای غروب با صدای اذان بیدار شدیم و احساس گشنگی شدید میکردیم که ملیحه زنگ زد پیتزا اوردن و خوردیم کم کم داشت شب میشد خونه خاله ملیحه یک تراس داشت که تهران زیر پاش بود ماهم بساط شراب و خوراکی هارو اوردیم توی تراس که چون من عاشق ستاره ها بودم ستاره هارو ببینم اونم که براش عادی بود چون خونه خودش بود و همیشه اونجا بود.
این داستان ادامه دارد…منتظر قسمت سوم باشید که موضوع خیلی جالب میشه و یه اتفاقاتی افتاد…
نمیدونم چرا بعضی ها میان فحش میدن ولی این داستان نیست خاطره هست و بدونید من شرح وقایع میکنم.
نوشته: پسر شرقی
خاله
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس من و خاله ملیحه (۲)
1402/04/17
#خاله

باسلام مجدد. دفعه قبل من داستانم‌رو قسمت اول نوشتم ولی متاسفانه دوستان خوششون نیومد و چندنفری فحش دادن.اول اینکه ببخشید که حشری نشدید برید جق بزنید چون این یک خاطره است داستان نیست بعدشم اینکه من سعی کردم جذابیت ادبی هم داشته باشه همزمان با کشش جنسی ولی متاسفانه چند نفر فحش دادن نمیدونم چرا؟؟؟!!!
خب بریم سر ادامه داستان قسمت دوم
اول یک توضیحی بدم درباره خودمو ملیحه که ملیحه هیکل گوشتی ولی لاغر داره و خیلی هم خوشگله و بیبی فیس و منم قدم ۱۸۰ و تناسب اندامم عالیه یعنی هیکلی نیستم بیشتر مانکن هستم و خیلی هم خوشگلم به عقیده دوستانی که لطف دارن میگن مردونه و شیک هستی و خیلی خوشپوش و مهربان
بریم واسه تعریف
اون روز تا شب حرف های ملیحه توی گوشم میپیچید و همش میخواستم خودمو مجاب کنم و بهش حق بدم به هر حال وقتی صبح بیدار شدم یکم برف روی زمین بود و هوا هم زیاد سرد نبود.رفتم دوش گرفتم و حالم بهتر شد تا بعد از صبحانه تصمیم گرفتم یکم قدم بزنم.
یاد یکی از سکس هایی افتادم که سال ۸۹باهاش داشتم و همینطوری که قدم میزدم بیاد دومین سکس افتادم که اوایل تابستان که ماجراشو براتون میگم.
ملیحه خیلی شاد و سرزنده بود و همیشه شوخی میکرد چون تازه سی ساله بود و شیطون بلا.تازه تابستان شده بود و هر آدمی رو مست میکرد که دیدم گوشیم زنگ میخوره ملیحه بود
بهم گفت بیا پیشم چند روزیه تو کفم که منو بکنی و سر راهت یکم خوراکی بگیر با هم شراب بخوریم.این دومین سکسمون بود البته اولیش خیلی حال داد ولی دوستانی که تجربه سکس با محارم رو دارن میدونن احساس گناه اخر سکس حس شهوت رو شکست میده ولی بعد از چند روز لذت و شهوت مثل ققنوس دوباره زنده میشه و دفعات بعدی دیگه حس گناه کشته میشه و همه چی روی روال میشه.
راستش من عاشق شراب هستم و سریع رفتم بساط رو خریدم و راهی شدم.
وقتی داشتم از آسانسور میرفتم همش توی این فکر بودم که الان آبم زود میاد کیرم توش خدا بشرو با این دقت آفرید موقع ستینگ روابط جنسی از حسادت کمرمون رو شل کرد چون خودش نمیتونه بکنه حرصش گرفته و از این فکرای خنده دار که رسیدم جلو در و ملیحه منتظرم بود وسایلها رو دادم بهش و یک فکری به ذهنم رسید و سریع گفتم با شراب خانوما کاکائو دوست دارن میرم بگیرم و به بهانه کاکائو پیچیدم داروخانه که قرص بگیرم البته من با اینکه کیرم ۱۳سانت بیشتر نبود و قطرش مثل کیر بعضی از دوستان شهوانی زمزم خانواده نبود ولی خیلی به سکس وارد بودم و خیلی سکس میکردم با دوست دخترهام.
خلاصه توی داروخانه با توجه به سن و سالی که داشتم روم نشد بگم و رفتم عطاری یک قرص سیلدنافیل گرفتم و انداختم بالا که هم سیخ خارمادر بشه هم کمرم سفت بشه و چون میدونستم شب پیشش هستم بیشتر خواستم اون حال کنه تا خودم
به هرحال کاکائو هم گرفتمو برگشتم پیشش و دیدم بساط چایی و قلیون و ردیف کرده نشستیم چایی خوردیم و قلیون کشیدیم رفتم یک دوش گرفتم و یادش بخیر فیلم تایتانیک رو گذاشت و شروع کردیم غرق شدن.غرق شدن در آغوشی که هم من عاشقش بودم و هم ملیحه .عشقی فراتر از هوس که شاید توی این سایت توجیح نداشته باشه ولی هرچی بود دلم میخواست این کشتی تایتانیک فرو بریزه تا زودتر من سوراخ ملیحه رو آب بندی کنم. اخرای فیلم بود و دیگه قرص عمل کرده بود و منم گفتم تا کیرم سیخ نشده لب بازی کنم که نفهمه قرص خوردم راستش چون مغرور بودم دوست داشتم فکر کنه این قدرت بدن خودمه و کمرم سفته.ولی اکثر آدمها در حقیقت بیشتر از چند دقیقه نمیتونن طاقت بیارن.خلاصه شروع شد
لب هاشو که مثل بهشت بود روی لبام گذاشتم و شروع کردم خوردن و اون هم با ولع ز

Читать полностью…

داستان کده | رمان

شروع میکنه به میک زدن زبون کیارش، از بالا زبون کیارشو به دست آورده و از پائین اون کیر کلفت و محکمو در نازنین کُسش اسیر کرده…
حالا نفس های کیارش تندتر و کیرش سفت تر شده، منیره متوجه میشه که به زودی آب کیارش سر ریز میشه، لب پائینشو گاز میگیره، دست میکشه روی سر و صورت کیارش…
کیارش: عزیزم دارم میام
منیره دستشو گذاشته روی سینه‌ی محکم و پهن کیارش، آروم فشار میده و سرشو به نشانه‌ی رضایت تکون میده
کیارش: کجا …کجا بریزم عزیزم؟!
منیره با عشوه و ناز با حرکت چشم سینه هاشو نشون میده، یعنی بریز روی سینه هام و با دوتا دست سینشو جمع میکنه، کیارش دیگه نمیتونه تلمبه زدنو ادامه بده، چاره نیست، باید کیرشو از اون کُس رویایی و خوردنی بیرون بکشه…کیرشو بیرون میاره و تنظیم میکنه روی سینه‌های مرمریِ منیره، …و آب کیرش با فشار پرت میشه روی سینه‌ی منیر،یکی از بهترین لحظات لذت، زمانی هست که آب کیر رها و پرتاب میشه… منیره خمار شده، چشماشو کمی ریز میکنه، با دست کیارشو میکشه به سمت خودش ، لبخندی عاشقانه و از روی رضایت روی لبش نقش بسته…نگاهشون در هم دیگه قفل شده، تا حالا با این دقت همدیگه رو نگاه نکرده بودن، نگاه دوتا عاشق که بعد از مدت ها به هم دیگه رسیدن و از همدیگه کام دل گرفت… دوباره لب تو لب شدن، لب خشک شده‌ی کیارش با لب آبدار و خوش مزه‌ی منیره خیس میشه… کیارش در حال خوردن لب های منیره هست و منیره هم کمر کیارشو نوازش میکنه…
منیره آروم با لوندی خاصی میگه: دستِت درد نکنه و کیارش با لبخند بهش نگاه میکنه و میگه: …منیره خیلی دوسِت دارم
پینوشت: این شعری هست که کیارش برای منیره گفته
بانـــــو عسلم نـــــاز دلم مـــاه منیرم
بدجور گرفتار تــــوام خرد و خمـیرم
صدبار که مردم ز فراقت ولی ای جان
بگذار در آغوش تـــــو یک بار بمــیرم
افتـــاده ام از پـا و نـــــدارم رهِ دیــگر
با مـــردمِ چشمت شده درگیر ضمیرم
از بافه‌ی موهای سیاهت گــــرهِ وا کـن
هرچند کـــه دیر آمــــده ای بهر نفیرم
افسوس و صد افسوس شدی یار رقیبم
در صفحهٔ احساس زدی شاه و وزیــرم
تو کبک خـــرامانی و از لانـه گریزان
من عاشقِ پرواز تــــو بــر بام کویرم
با عشق زلیخایی خود مسئله سازی
من یوسفِ کنعانم و دربنـد و اسیرم
هیهات که افسانه شود عشق من و تو
تاریـخ گــواهی بدهــد بــر دلِ گیرم
حالا که سرودم غزلی بهر وجودت
لطفا بیـا نـاز دلم مـــــاه منیــرم
PhiloSix
PhiloSex

نوشته: PhiloSix
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

جادویی ترین معجون دنیا هست، کیارش نمیتونه چیزی بگه، از عشق و لذت لبریز شده، دستشو آروم گذاشته روی موهای منیره و نوازش میده، نیم رخی از کون ژله ایی منیره مشخصه و کیارش در دل لحظه شماری میکنه که به اون دوتا لمبر کون چنگ بزنه و مثل لیمو شیرین دوتا لمبر کونِ عشقشو فشار بده…
کیارش مشغول نوازش سر و صورت منیره هست، و منیره هم پر آب مشغول ساک زدن و اوم …اوم کردن…
کیارش آروم نفس زنان میگه: عشقم… بیا بالا ، … بیا بالا عشقم … سوار شو…
منیره در حالی که دلش نمیاد از خوردن کیر دست برداره، با یک لبخند ریز میاد بالا، نفس گرمش میخوره توی صورت کیارش، هر دو نفس نفس میزنن، لب های منیره آب دار شده، مثل کُسِش که از لزجی و خیسی شده کندوی عسل ، با دست کیر کیارشو تنظیم میکنه روی کُسِش و همزمان با کیارش که کیرشو فشار میده داخل کُس اونم میشینه روی کیر و خودشو بالا و پائین میبره… هر دوتا با یک ریتم موزون مثل تانگوی دو نفره مشغول بالا و پائین کردن خودشون هستن، اتاق پر شده از صدای ضربه خوردن کیر به لمبرهای کُسِ آبدارِ منیره. کیرِ کلفت، کیرِ گرم ، کیری که عشق و شهوت اونو مثل بادبان محکم و سرپا نگه داشته…دو تا دست منیره میره به دو طرف سر کیارش و در مقابل دو تا دست کیارش لمبرهای کونِ نرم و ژله ایی منیره رو به دست میاره، دوباره لبهای دو تا دلداده در هم قفل میشه، مثل لذیذ ترین نوشیدنی جهان که تا حالا کسی نخورده لب های همدیگه رو میمکن، همدیگه رو میلیسن و ای کاش هیچ وقت این لحظه تموم نشه، سرعت منیره بیشتر میشه، مثل یک فرمانده پیروز در نبرد سوار کیارش شده، از نفس نفس زدن کیارش لذت میبره… لذت میبره که یه پسر خوش تیپ و کیر کلفتو شکار کرده، پسری که مدتهاست در آرزوی کردن اون بوده و عاشقش شده، پسری که 15 سال از خودش کوچیکتره اما اونو به دخترهای جوان ترجیح داده.
کیارش دوباره منیره رو میبوسه، اونو با احترام از روی کیرش بلند میکنه و منیره به بغل کنار کیارش میخوابه، دوباره لب همدیگه رو میبوسن، از هم دیگه سیر نمیشن، هر دو مدتها انتظار کشیدن و تشنه‌ی تشنه هستن، تشنه‌ی سکس و عشق…دست کیارش میره دور کمر باریک و خوش فرم منیره، منیره با 44 سال سن اندامی شبیه ساعت شنی داره، کمر باریک، کون ژله ایی و کُسِ تپُل که مثل پُفِ فیل باد کرده، رون های پر گوشت و خوردنی و آروم آروم ساق پای خوش تراش و در بالا تنه بعد از کمر باریک میرسه به سینه های خوش فرم که نه کوچیک هست و نه بزرگ و آویزون هم نیست، گردن کشیده و یک صورت مهربون و سکسی…
منیره زیر لب آه میکشه: تندتر ، پارَم کن، …
کیر کیارش با لوندی و دلبری های منیره همچنان سیخ مونده و با سرعت در کُسِ منیره جلو و عقب میره، منیره داره کلیتوریس خودشو ماساژ میده و زیر لب زمزمه میکنه، شبیه خوندن یک دعا…عِشـ … عشقم… کیا… بکن، آی … آه . . . و این آه و ناله ها کیارش و حریص تر میکنه، اونو بیشتر تحریک میکنه، کیرش داره نبض میزنه، مثل یک دونده که با سرعت دویده شقیقه های سرش به نبض زدن افتاده … درست مثل کیرش که نبض میزنه…کیرِ کیارش از ناب ترین شرابی که از کُسِ منیره میجوشه، مینوشه و لذت میبره… هیچ وقت کیرش اینجوری سیخ و راست نشده بود…کیارش کمی میچرخه، هر دو تا صورت به صورت شدن، معلوم نیست زیر لب چی میگن، چشم های کیارش حریص و چشم های منیره خمار و مست شده، دوباره لب های دو معشوقه روی هم قرار میگیره، دست منیره رفته زیر خایه های کیارش و اون دو تا توپ رو نوازش و ماساژ میده و کیر کیارش هست که در تُپُلی کُسِ ماه منیره جلو و عقب میره… صدای کیارش کمی واضح تر شده: … ماه منیر…ماه منیرم، ما

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نیستا، خیلی کونمو دست مالی میکنی
کیارش: خیلی توی چشم هست
منیره: میدونی من چقدر از تو بزرگترم؟
کیارش: منیره جون خوبه منم همش بگم میدونی چقدر چیزم بزرگتر هست؟
منیرهبا خنده: وای تو چقدر پررویی بچه…
کیارش بلند میشه و به سمت منیره میره
منیره با نگرانی به ورودی پذیرایی نگاه میکنه ، گونه ی کیارشو میبوسه و آروم میگه، توروخدا الان نه، آبرومون میره… کیارش لبشو میبوسه و به سمت اتاق گیو میره، … گیو در حال تمرین دریاچه ی نور هست ، اون پیشرفت خوبی در زمینه‌ی پیانو داشته.
منیره همه‌ی اینارو در ذهنش مرور میکنه، یادآوری این خاطرات براش لذت بخشه و هیجانشو بالا میبره… امروز کیارش سینشو میخوره…لباشو میمکه…کُسشو میلیسه و در حالی که داره نفس نفس میزنه، آب کیرشو، عصاره‌ی وجودشو روی سینه های پنبه‌ایی اون خالی میکنه …همه‌ی اینا تا چند ساعت دیگه به واقعیت تبدیل میشه.با یه دونه عصای زیر بغل میشینه روی مبل روبروی تلویزیون و مشغول تماشای اخبار میشه. (قراره یکی دو روز دیگه گچ پای منیره باز بشه)
نیم ساعت بعد صدای در میاد، با همون عصای زیر بغل به سمت آیفون میره، کیارشو داخل مانیتور می بینه، آیفونو میزنه و با عصا به سمت در ورودی حرکت میکنه.
کیارش با یک شاخه گل میخک وارد میشه
کیارش: منیره خانومِ خوشگل چرا تا اینجا اومده؟! مگه نباید استراحت کنه؟! تو باید استراحت کنی قُرربونت برم و با گفتن این جمله، دستشو حلقه میکنه دور کون و کمر منیره و شروع میکنن به خوردن لب و زبون همدیگه… بوی عطر شکلاتی کیارش، روح منیره رو نوازش میده. چقدر این پسر در خوردن لب حرفه ایی هست.
منیره: میخواستم دوست پسرمو زودتر ببینم
کیارش: جونم، خوش به حال دوست پسرت، منتها دیگه با عصا نمیشه تا پذیرایی بری خودُم میبرُمِت…منیره خندید ، کیارش میبرمتو با لهجه‌ی مشهدی گفت، منیره از ته دل خندید و در همون حال کیارش یه دستشو انداخت زیر رون های گوشتیِ منیره و اون یکی دست زیر کونِ منیره تکیه گاه شد و اونو مثل یه بچه از زمین بلند کرد، بغلش کرد و دوباره شروع کردن به بوسیدن لب های همدیگه.
کیارش به شوخی گفت: منیر جون چرا اینقدر عجله داری، بزار اول با همدیگه آشنا بشیم، شاید تفاهم نداشتیم
منیره غش غش خندید و گفت: تو خیلی پسر بدی هستی، یه کاری کردی که بالاخره بهت وابسته شدم…
مطمئنی تو وابسته شدی، شاید من بهت وابسته شده باشم؟! شاید تو مخمو زده باشی؟!
حالا به اتاق خواب رسیدن، کیارش آروم منیره رو مثل یک ظرف کریستالِ قیمتی میزاره روی تخت و لبشو میمکه.
منیره با خنده و دلبری میگه: کیا جون، اول میکنی بعدا چایی میخوری یا اول چایی میخوری و بعدن منو کیرپیچ میکنی!؟
کیارش در حالی که بغل دستش روی تخت نشست گفت: بخند منیره جونم، صبر کن میخوام یه جوری بُکُنمِت که نفسِت بیفته توی سینت
منیره دوباره خندید: … همینجا… همینجا دوست دختُرِتو بُکُن عشقم
کیارش دستشو برده زیر کونِ منیره و لمبر کونشو فشار میده و میگه: جون… مامان منیر تو اینقدر کُس بودی ناز بودی تشنه‌ی کیر بودی ؟!!
منیره: دورت بچرخم … تو ماله خودمی کیر طلایی و با آواز بخش اول یه ترانه‌ رو خوند: “مال خودِ من باش، دلتو بسپار به خودم قلبمو میدم جآش”
کیارش: به به قربونِ دوست دختر خوشگلم برم، تا حالا صداتو رو نکرده بودی !
منیره با خنده‌ایی شیطانی گفت: این معجزه‌ی کیرِ ، تو شاعر شدی و من خواننده
کیارش با عشوه و دلبری های منیره به جنون رسیده و کیرش تا اونجایی که جا داره کُلُفت شده و دهنش آب افتاده… این منیره با منیره‌ی قبل خیلی فرق داره، این میلف سکسی چیزایی میدونه و بلد هست که به عقل هیچ دختری نمیرسه.

Читать полностью…

داستان کده | رمان

از سکس با منیره میشه فهمید اون چقدر سکسی و خواستنیه، منیره‌ی دلفریب با نگاه مهربونش با کون ژله‌اییِ نرمش، با سینه های خوشگلش که میشه کیرتو بزاری لای سینه هاش و تلمبه بزنی ترکیبی از عشق، سکس، شهوت و محبت هست. این زن معصوم و کمی خجالتی موقع سکس به یک جنده‌ی بی حیا‌ که تشنه‌ی کیر هست تبدیل میشه.
اولین روزهای شروع رابطه
گیو (پسر منیره) مشغول نواختن پیانو و تمرین هست، کیارش پشت سرش تقریبا با یک مترو نیم فاصله روی چهارپایه نشسته و به نواختن پیانو توجه میکنه. گیو در حال تمرین نواختن سلطان قلب ها است…منیره با سینی چای وارد اتاق میشه، سینی رو میزاره روی میز مطالعه‌ی گیو و میره بغل دست کیارش، با یه دامن بالای زانو ، نگاه کیارش به ساق‌های تراشیده و زیبای منیره است. کیارش به منیره نگاه میکنه، منیره در حالی که لبخند به لب داره، آهسته دستشو روی شونه‌ی کیارش حرکت میده؛ ساق پای منیره شیو شده و لوسین خوشبویی خورده، عطر بدن منیره در جان و روحِ کیارش آشوب به پا کرده و در حالی که حواسش به گیو هست که برنگرده، آروم دستشو دور ساق پای خوش تراش منیره حلقه میکنه… منیره با 44 سال سن از هر دختری زیباتر هست… حالا منیره لبشو گاز میگیره و چشماشو برای کیارش خمار میکنه، کیارش با هنرمندی انگشتاشو روی ساق و رون خوش تراش و بدون مویِ منیره حرکت میده، منیره دولا میشه گونه‌ی کیارشو بی صدا میبوسه و از ترس متوجه شدنِ گیو از کیارش فاصله میگیره…
اون شب موقع خواب چندین ساعت در واتس آپ با همدیگه صحبت کردن…
منیره: دوست داشتم اون لحظه مینشستم روی پات، دستمو مینداختم توی موهات و لباتو میخوردم
کیارش: پس بگو میخواستم بُکُنَمِت 😍
منیره: بی تربیت 👩‍❤️‍💋‍👨
کیارش: جوون 🍆
منیره: من کِ از اینا ندارم🍆 نترس 😜
کیارش: میخرم برآت 😁
منیره: … ماله خودتو میخوام آقا پسر🥳🍆💦
با این وجود تا مدتها رابطه‌ی اونا در حد صحبت و سکس چت باقی مونده، منیره می گفت نمیخواد با اون سکس کنه، به خاطر بچه هاش و حتی شوهرش (هرچند که میدونست با زنای هرزه رابطه داره). کیارش اما از هر فرصتی استفاده میکرد، اتاق پذیرایی، آشپزخونه، هرجایی که خلوت بود منیره رو از پشت بغل میکرد… با بغل کردن منیره کیرش راست میشد و میچسبید به کون برجسته و ابریشمیِ منیره. منیره هیچ مقاومتی نمیکرد؛ حتا خودشو به کیارش فشار میداد و جمله های سکسی میگفت.
منیره: آخ، میخوای همینجا لختم کنی؟
کیارش: ماه منیرِ خوشگِل…همش حرف همش وعده
منیره: عزیزم الان که نمیشه سرخر توی حیاطه (منظورش قباد شوهرش بود) بچه ها خونه هستن
کیارش: نباشنم نمیزاری باهات سکس کنم
منیره دست کیارشو میبره به سمت کُسِش
کیارش: اوخ اینجا چه خبره آتیش سوزیه
منیره: واسه دوست پسرم آتیش گرفته
کیارش: بانـــــو عسلم نـــــاز دلم مـــاه منیرم /// بدجـــور گرفتار تــــوام خرد و خمـیرم
منیره در آغوش کیارش میچرخه و با اون صورت به صورت میشه… لبای اونو کوتاه میبوسه و میگه: چه شعر قشنگی، شاعرش کیه؟!
کیارش: شاعر جلوی چشمِت هست عزیزم، واسه ماهِ منیرم گفتم… و لبای منیره رو با ولع بوسید و مکید
پاهای منیره شُل شده، کُسِش آتیش گرفته و هیچ چیز به غیر از کیرِ کیارش آرومِش نمیکنه، راست میگن که زنا بیشتر از راه گوش و شنیدن تحریک میشن، منیره با لوندی کیر کیارشو از روی شلوار نوازش میکنه و با شهوت و صدایی که مست شده میگه: تو خیلی حَشَری و هَوَل هستی… اقتضا سنت همینه، … کیارش جان ما خیلی فاصله‌ی سنی داریم … بهت وابسته بشم ضربه‌ی روحی میخورم.
دست کیارش حلقه میشه دور کون ژله ایی منیره، لمبر کونشو چنگ میزنه، هر دو به نفس نفس اُفتادن…

Читать полностью…

داستان کده | رمان

از درامد ریالی خسته شدی؟میخای درامد دلاری داشته باشی؟ بیا اینجا @DaramadDolari

Читать полностью…

داستان کده | رمان

پسرعموم نصف منه درامدش دوبرابر منه😐 بهش گفتم تو چطوری وضعت انقد خوب شده گفت از وقتی با این چنل اشنا شدم : @Daramad

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سریع برید نیم ساعت دیگه پاک میکنم☝🏽♥️

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سریع برید ی رب دیگه پاک میکنم☝🏽☝🏽

Читать полностью…

داستان کده | رمان

برای خرید فیلمایی که هیجا نظیر ندارن این شاپ رو تضمین میکنم:
@proVideoi
@ProVideoi

Читать полностью…

داستان کده | رمان

و با کمک خودش در اوردن دفعه ی اول بود که ممه مریمو میدیدم ممه هاش مثل کونش خیلی بزرگ بود یه لحظه دستامو کشیدم رو نوک ممه هاشو دمه گوشش گفتم عجب ممه هایی داری و خندید نگینم گفت چی گفتید؟؟
گفتم هیچی هیچی
رو به مریم گفتم حالا نوبت توعع برو پیرهن نگینو در بیار. مریمم سریع پاشید رفت سمت نگینو پیرهنشو در اورد الان دو تاشون فقط با یه شلوار جلوی من بودن…
دوس‌داشتم شلواراشونو خودم در بیارم
همون طور که رو مبل نشسته بودم به دو تاشون گفتم حالا بیاید جلوی من کونتو بکنید سمت منو برگردید یخورده خم شید
اونا هم اومدن و دقیقا همین کارو کردن
صحنه ی عالی بود که دو تا خواهر که تقریبا لختن جلوم خم شدن و کونشون سمته منه
یه دستمو گذاشتم روی کون نگین و یه دست دیگم هم گذاشتم رو کون مریم…
نگین یه شلوار کامل سفید پوشیده بود که حتی از روی‌ شلوار شرتش معلوم میشد
مریم هم که شلوارک پاش بود.
با دستام شروع کردم مالیدن کونای مریمو نگین و همین طوری دستامو روی‌ کوناشون میچرخوندم.
دستامو گذاشتم بالای شلوارشونو دو تا رو با هم همزمان اروم اروم شروع کردم با شرتشون پایین کشیدن…
یواش یواش پایین کشیدم تا جایی که دیدم تا کون بزرگ و سفیدددد جلوی صورتم هستن.
با دو تا دستم محکم زدم روی‌ جفت کوناشون که هردو همزمان با هم گفتن اخ و کیرم دوباره شروع به شق شدن کرده بود.
شلواراشونو در اوردم گفتم جفتتون دراز بکشید رفتم سمت مریمو به نگین گفتم برو ممه هاشو بخور خودمم شروع کردم کص مریمو خوردن…
زبونمو میکشیدم رو کص مریم و نگینم داشت نوک ممه های مریمو میخورد. همین طوری مشغول خوردن کص مریم بودم چند دقیقه هم نگذشته بود که دیدم یهو مریم نفساش تند شدو صداش رفت بالا میگفت بخورو همین طوری میلرزید
تو اون لحظه دیگه نگین ول‌کرده بود ممه های مریمو فقط من داشتم کص مریمو میخوردم چند ثانیه دیگه ادامه دادم که مریم ارضا شدو همونجا بی حال افتاد و فقط داشت نفس نفس میزد
خیلی زود ارضا شده بود مریم،حدس میزدم بخاطر این که با شوهرش سکس درست حسابی نداره زود ارضا شه ولی فکر‌ نمیکردم انقد زودو حتی با خوردن ارضا بشه…
به نگین گفتم دراز بکشه و این سری رفتم سمت کص‌نگینو شروع کردم خوردن چند دقیقه همین طوری خوردم نفسای نگینم تند تر شده بود ولی اونقدی نبود که ارضا بشه.مشخص بود چون نگین خیلی بیشتر از مریم سکس داشته هم با شوهرش مشکلی نداشت هم با سهیل‌ سکس داشت پس قرار نبود نگین زود ارضا بشه همین طوری که داشتم میخوردم تازه مریم داشت سر حال میشدو بهش گفتم مریم نمیخوای جبران کنی واس خواهرت؟
گفت چرا الان میام…
مریمم اومد شروع کرد ممه های نگینو خوردن منم همون طوری داشتم کصشو میخوردم چند لحظه بعد به مریم گفتم نگینو ول کن تو بیا برای من بخور تا بزرگ بشه نگینو بگام گفت همش میخوای نگینو بکنی ابتو هم که ریختی تو دهن نگین گفتم باشه بابا حسودی نکن به تو هم میرسه مریم اومد سمت کیرمو شروع کرد خوردن منم داشتم کص نگینو میخوردم یه چند ثانیه واسم خورد مریم کیرم سریع بزرگ شد وقتی کامل خیس شد به مریم گفتم بسته تو برو بشین رو صورت نگین واست بخوره میخوام نگینو بگام…
مریمم گوش دادو رفت با کص‌نشست رو صورت نگین منم کیرمو گذاشتم رو کص‌نگینو اروم فشار دادم رفت تو شروع کردم تلمبه زدن ابم تازه اومده بود میدونستم حالا حالا ها قرار نیست ابم بیاد همین طوری داشتم تو کص‌نگین تلمبه میزدم نگینم داشت کص‌ مریمو میخورد تقریبا یه دقیقع ای گذشته بود که دیدم نگین دیگه نمیتونه کص مریمو بخوره و داره نفس نفس میزنه سرعتمو بیشتر کردمو به مریم گفتم بیا با دستات کصشو بمال اونم اومد همزم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

زده شدم بهش پیام دادم چطوری راضیش کردی؟؟
شروع کرد توضیح دادنو گفت
امروز رفته بودم پیششو یه نیم ساعت که صحبت کردیم سعی کردم بحث و صحبتو بکشونم به سمت رابطه و سکس و این حرفا و ازش بپرسم تو از رابطت با شوهرت راضی؟؟
اونم گفت حقیقتا نه اصلا رابطمون اونجوری که میخوام نیست.
منم به دروغ گفتم اره برا منم همین طور اصلا جوری که دوس دارم نمیتونه شوهرم منو ارضا کنه و بهش گفتم حقیقتا بعضی وقتا فکر میکنم با یه کسی که مورد اعتماد باشه دوس‌ دارم سکس خوبو تجربه کنم تا حداقل نیاز های منم بر طرف بشه…
مریمم سریع گفت اره راست میگی منم بعضی وقتا بهش فکر میکنم.
بهش گفتم ولی حیف که یه شخص مورد اعتماد نداریم که باهاش حداقل یه سکس خوبو تجربه کنیم مریمم یخورده فکر کردو گفت نگین یه چی میگم بین خودمون بمونه گفتم جانم بگو گفت لطفا به هیچکس نگو من چند وقته با امیر، رفیق سهیل دارم حرف میزنم و تا حدی که واسش تو ماشین بخورم هم پیش رفتیم نگینم هم گفت منم الکی سریع بخاطر این که متوجه نشه من خبر دارم سریع تعجب کردمو گفتم خب؟؟؟
گفت حقیقتا امیر هم کیر خوبی داشت هم این پسر خیلی حشری تر از اون چیزیه که تو فکر کنی نگین هم گفت تو ذهنم گفتم میدونم مریمم داشت ادامه میداد گفت همیشه امیر سعی میکنه خودشو به من بماله راجب اون روز که واسش خوردمم به کسی چیزی نگفته یا حتی به من نگفته اگه نزاری بکنمت به شوهرت میگمم ابروتو میبرمو این حرفا به نظرم از هر جهت میتونیم به امیر اطمینان کنیم فقط نمیدونم چجوری راضیش کنم که با تو هم رابطه داشته باشه…
نگینم گفت تو قرارشو با امیر بزار و بکشونش خونه ی ما ولی نگو من هستم بگو خونشون خالی بود منم کلید داشتم اومدیم اینجا وقتی اومد منم خودمو بهش نشون میدمو صحبت میکنیم باهاشو درست میکنیم.
مریمم قبول کردو گفت باشه امشب بهش پیام میدم تو واسه فردا خونه رو خالی کن نگینم گفت باشه.
به نگین گفتم بابا تو دیگه کی هستی چجوری همچین نقشه ای به ذهنت رسید گفت حالا دیگه گفت فقط سعی کن فردا اومدی یخورده تعجب کنی منو دیدی تا مریم نفهمه، گفتم خیالت راحت که دیدم مریم همون لحظه به من پیام داد جوابشو دادمو بعد چند دقیقه صحبت مریم گفت امیر فردا من کلید خونه ی‌ نگین شونو گرفتم خونشونم خالیه میتونی باهام بیای؟ یه سوپرایز واست دارم…
گفتم چه سوپرایزی گفت باید بیای تا متوجه بشی گفتم باشه ساعتو گفتو منم رفتم همینارو به نگین گفتم که اماده باشیم.
فردا روزی بود که بالاخره به چیزی که میخواستم میرسیدم هم مریمو میتونستم بکنم هم دوتاشونو همزمان با هم…
فردا صبحش مریم پیام داد که بیا من خونه نگینشونم،منم رفتم اونجا و رفتم بالا پشت در منتظر شدم تا باز کنه بعد چند لحظه اومد درو باز کردو دیدم مریم با یه تاپ قرمز تنگ و یه شلوارک تنگ اومد دمه در همون لحظه که دیدمش کیرم شق شد رفتم داخلو باهاش سلام علیک کردمو گفتم خانوم چه زیبا شدی گفت فقط زیبا شدم گفتم نمیدونم دوس دارم همین الان دوبارع بزنم رو کونت ولی‌میترسم یهو نازنین سرو کلش پیدا بشه و خندید گفت نه راحت باش نازنین نیست ولی یه سوپرایز واست دارم منم که میدونستم نگین تو اتاقه بخاطر همین دیگه اصرار نکردم که سوپرایزش چیه…
مریم اومد جلوی صورتمو گفت امیر قرار‌نیست این اتفاقایی که امروز اینجا میوفته رو کسی بفهمه باشه؟
گفتم خیالت راحت به کسی نمیگم
گفت میدونم به کسی نمیگی و همونجوری‌که وایساده بودم اومد سمتو شروع کرد اروم لبمو خوردن…
لبش‌خیلی نرم بود دلم میخواس چند دقیقه فقط لبشو بخورم ازم جدا شدو منو نشوند روی مبلو خودشم اومد نشست روی پاهام و دوباره شروع کرد لب گرف

Читать полностью…

داستان کده | رمان

زندان (۱)
1402/04/17
#زندان #شوگر_ددی

سلام اهل مقدمه و موخره نیستم زیاد معمولا رک میرم سر اصل مطلب یه مجموعه داستان چند فصلی رو رو دارم ویرایش میکنم برای هر روز سعی میکنم یه پارتش رو بذارم بار اول دارم میزارم و سبک داستانم یه مقدار فرق داره امیدوارم دوست داشته باشین.
تو یه اتاق سرد و تاریک که چشم چشم رو نمیدید زندونیم کرده بودن و اجازه بیرون اومدن رو بهم نمیدادن نمیدونم به چه دلیل و جرمی من رو زندونی کرده بودن کنج اتاق دست و پاهامو تو شیکمم جمع کرده بودم و دستام رو دور پام حلقه کرده بودم و به در آهنی اتاق زل زده بودم که صدای قفل در اومد و در با صدای بدی باز شد نور کم سویی از بیرون به داخل اتاق تابید که باعث شد کمی فضای اتاق روشن بشه زنی چهارشانه و هیکلی تو چهارچوب در ایستاد یه کت نیم تنه چرم مشکی تنش بود با شلوار چرم …مشکی و بوت های چرمی هم پاش بود که یه کلت به جیب سمت راستش وصل بود و یه باتومم دستش بود چهره خیلی خشنی داشت
بلند شو
با استرس و نگرانی دستم رو روی دیوار گذاشتم و بلند شدم با لحن محکمی گفت
بیا جلو
با تردید و قدم های لرزون و کوتاه به سمتش رفتم و جلوش ایستادم که با اخم گفت
دستات رو بیار جلو
.خیلی ترسیده بودم و کاسه چشمام از اشک پر شده بود تعللم رو که دید داد زد
کری؟دستات رو بیار جلو. بجنب
دستام رو که جلوش دراز کردم دستبند آهنی ای رو به دستام وصل کرد و قفلشون کرد و بعد جلو پام زانو زد و پابند های آهنی ای رو هم به پاهام وصل کرد و بعد از روی زمین بلند شد و از بازوم گرفت و با خشونت دنبال خودش کشوندتم
راه که میرفتم زنجیر پابند ها روی زمین کشیده میشد و سکوت راهرو زندان رو بهم میزد و علاوه بر اون استرس من و هم بیشتر میکرد.زندان بان جلوی یه در که بزرگتر از سلول های دیگه بود ایستاد و از داخل جیبش کلیدی رو در اورد و داخل قفل فرو کرد و درو باز کرد نرده ها رو به سمت راست کنار زد و دستش رو پشتم گذاشت و با یه هل کوچیک داخل زندان پرتم کرد که نتونستم تعادلم رو حفظ کنم و روی زمین پرت شدم به سمتم اومد و با خشونت از روی زمین بلندم کرد و بدون اینکه بهم مهلت بده تا به خودم بیام دستش رو روی یقه لباسم فرو کرد و با یه حرکت لباس رو تو تنم جر داد که از شدت وحشت جیغ کشیدم که با تو دهنی محکمی که بهم زد بغضم ترکید و اشک از چشام سرازیر شد . زندانبان لباسام رو با خشونت از تنم در اوردش و گوشه اتاق پرتش کرد و دوباره بازوم رو گرفت و به سمت تخت بردم و روی تخت درازم کرد دستا و پاهام رو به دو طرف تخت بست که صحنه خیلی بدی ایجاد شده بود من تک دختر حمید احتشام سرهنگ مملکت تو چنین وضع اسفناکی اسیر یه مشت دیوانه شده بودم زندانبان کارش که تموم شد بدون توجه به گریه هام از سلول بیرون …رفت و با کشیدن نرده ها قفل رو فعال کرد و رفت . از رفتنش که مطمئن شدم بغضم رو رها کردم و زجه زدم…هیچ وقت فکرش رو نمیکردم به همچین حال و روزی دچار بشم منی که همیشه سرم به کار خودم بود و دنیام به عروسک بازی ختم میشد حالا سر از زندان درآورده بودم اونم با اندامی عریان که حتی یه لباس زیر هم تنم نبود که دلم بهش خوش باشه
نمیدونم چقد اشک ریختم که کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
با حس نوازش دستی لای موهام فکر پلکام رو از هم باز کردم که با دیدن زنی با ظاهری فوق العاده ترسناک که هیکلی توپر و قدی فوق العاده بلند داشت چشام از ترس گرد شد و خواستم بلند شم که تازه یادم افتاد به تخت بسته شدم و نمیتونم تکون بخورم
یه لباس مشکی چرم سکسی که از قسمت سینه تا ناف لخت بود و سینه های گنده ش با پوست سیاهش صحنه چندش رو ایجاد کرده بود تنش بود و موهاشم که از ته تراشیده

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس با خاله نسرین
1402/04/17
#حمام #خاله

از وقتی یادم میاد سینه های خاله نسرینم به خاطر بزرگ بودنش همیشه برام جذاب بود چه اون موقع که وقتی بچه بودم و فرصت بازی باهاشون رو داشتم چه بعد ها که بزرگتر شدم و معنی حشری شدن رو با سینه های بزرگ و خوش فرمش فهمیدم.
همیشه وقتی که بغلم میکرد سعی میکردم یه جوری خودم رو به سینه هاش نزدیک کنم و توی یه حالت شیطونی بچه گانه شروع کنم به مالوندن سینه هاش. از اونجایی که همبازی پسرخاله هام بودم همیشه خونه خاله توی رفت آمد بودم و بعضی شب ها که خونه شون میموندم سعی میکردم کنارش بخوابم که بتونم توی خواب سینه هاش رو لمس کنم.
یادم میاد اولین باری که خاله م توی حموم صدام زد که برم پشتش رو لیف بکشم حال عجیبی داشتم اون موقع ها سن زیادی نداشتم ولی دیدن بدن لخت خاله م حتی از پشت برام فرصت بی نظیری بود اولین بار استرس و هیجان زیادی داشتم و بیشتر به تماشا کردن سینه هاش که از گوشه بدنش زده بود بیرون گذشت. بعد ها که یکم بزرگتر شدم و ۱۵ ساله اینا شدم دیگه فکرش رو نمیکردم خاله م بخواد توی حموم باهاش تنها باشم اما یه روزی که پسرخاله هام و شوهر خاله م خونه نبودن و من و اون تنها بودیم تصمیم گرفت بره حموم و قبل رفتنش گفت هر وقت صدات زدم بیا پشتم رو لیف بکش من با شنیدن این حرف برقی توی چشمام و کیرم جرقه زد باورم نمیشد که قراره برم توی حموم و بدن لختش رو ببینم از اونجایی که این فرصت زیاد پیش نمیومد تصمیم گرفتم هرطور شده سینه هاش رو توی حموم لمس کنم. این نکته رو بگم که شوهر خاله م اعتیاد تقریبا شدیدی داشت و اغلب اوقات خونه نبود و به نظر میرسید خاله م تمایل زیادی به سکس باهاش نداشته باشه و اغلب اوقات حشری به نظر میرسید ولی خب سعی میکرد مخفیش کنه همیشه.
خلاصه اون لحظه طلایی سر رسید و خاله م از توی حموم صدام زد که بیا خاله رو لیف بکش منم چون همیشه برا اینکه لباسم خیس نشه شلوارمو در میاوردم و با شورت میرفتم اینبارم همین کارو کردم و وارد حموم شدم خاله م که منو با شورت دید یکم جا خورد ولی حرفی نزد و منم لیف رو برداشتم و شروع کردم بدن سفیدش رو آروم آروم لیف کشیدن، خاله م هیکل تقریبا تپلی داشت و همین کون و سینه هاش رو سکسی تر میکرد. همینطور که در حال لیف کشیدن بودن سعی میکردم از کنار و بعضی وقتا از بالا سینه هاش رو دید بزنم اما دید زدن کافی نبود و میخواستم هر طور شده سینه ش رو بگیرم توی دستام برا همین لیف رو از پشتش آروم بردم سمت شکمش و دستم خورد به زیر سینه های گنده و نرمش که یهو خودشو کشید و گفت عزیزم قرار شد پشتم رو لیف بکشی شیطون. این کلمه شیطون برام عجیب و جالب شد و منم سریع گفتم آخ ببخشید خاله حواسم پرت شد و اونم با خنده گفت از سینه های خاله خوشت میاد 😁 منم گفتم آره خاله از بچگی علاقه عجیبی بهشون داشتم. بعد این حرف خاله م خندید و گفت خب کارت تموم شد برو تا خاله خودش رو بشوره. درب حموم طوری بود که کامل بسته نمیشد و بعضی وقتا من میرفتم از لای درب خاله رو موقع حموم کردن دید میزدم. از دیدن بدنش حشرم بالا میزد و کیرم سفت سفت میشد. اینبارم از حموم رفتم بیرون اما بیرون در موندم تا دیدش بزنم. عاخ که دیوونه ی سینه هاش بودم و همیشه توی رویام خودمو در حال خوردن سینه هاش و بازی با کون و کصش تصور میکردم. همینطور که در حال دید زدن بودم انگاری حضورم رو حس کرده باشه یهو به سمت در اومد و درب حموم رو وا کرد من که سرجام خشکم زده بود خاله م رو لخت لخت با اون ممه های گنده و کس قلمبه جلوی خودم دیدم. هیچی نمیتونستم بگم و منتظر بودم داد و بیداد کنه که این چه کاریه اما در عین ناباوری بهم گفت میخواستی خاله

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یاد داشت لبای قلوه ای منو میک میزد طوری که گاهی خندم میگرفت چون یک طوری میشد قیافم.ولی اون چشماشو بسته بود منم دستامو گذاشتم روی سینه هاشو شروع کردم مالیدن
تاپشو دراوردم و شروع کردم خوردن ممه هاش نوکش خیلی کوچیک بود که همون موقع دید من تعجب کردم گفت به این پستونا میگن لیمویی و منم شروع کردم لیسیدن در حال لیسیدن ممه های خاله ملیحه دستمم از توی شلوارش گذاشتم روی کوسش که دیدم کوسش حالت مکش داره و انگشتمو میکشه توی خودش و منم‌بالای کوسش رو نوازش کردم تا انگشتم نره توش و کیر براش با ارزش بشه نقطه جی رو نوازش کردم.حس خیلی خوبی بود.خاله ملیحه با اینکه چاق نبود ولی بدن پر و گوشتی داشت و من عاشق کوس توپولش بودم و هستم هنوز و درحال نوازش کردن کوسش ممه هاشم لیس میزدم.انگشتام خیس شده بود که دیگه شلوارشو با شورتشو یک جا دادم پایین و ساعد دستمو گذاشتم روی کوسش لای پاش و با انگشتام از زیر کونشو لمس میکردم خیلی داشت خوش میگذشت و منم نمیخواستم عجله کنم چون حیفم میومد.دوستانی که عاشق کوسی که میکنن هستن میدونن چی میگم.
خلاصه گفت کوسمو بخور منم همینطوری رفتم با لبام روی شکمش و یه خنده ریزی کرد و خودشو جمع کرد و منم لبام رسید به کوسش که کوسش‌ پشم داره البته فقط نزدیک نافش که سینه سوخته ها بهش میگن کوه عشق .گفتم خاله چرا پشماتو نزدی گفت چون دوست دارم با لبات پشمامو بکشی اولین بار بود یکی این حرفو زد و منم اطاعت امر کردم و خیلی یواش که دردش نیاد با لبام پشمای نازشو میکشیدم و با انگشت شصتم روی کوسشو میمالیدم.انصافا کوس حقی بود.کوس گربه ای رو بچه های باتجربه میدونن چیه ملیحه هم یه کوس گربه ای داره که چوچولای کوچیکی داره و بجاش کوسش گوشتی و پر حجمه که‌ما تو دهاتمون میگیم کوس کلفت.
دیدم زیاد رفتم تو فکر که اونم متوجه شد و سرشو بلند کرد نگاه کرد و همزمان زبونمو کشیدم به کوسش و اونم چشماشو بست و منم شروع کردم لیسیدن و بوسیدن واقعا سکس اگر با عشق باشه خیلی مزه میده و کوس نازشو یک جوری که زمخت نباشه لیس زدم و شروع کردم به همزمان لیسیدن کوسشو مالیدن سینه هاش که بعد چند دقیقه گفت بده منم برات بخورم راستش دلم نمیومد بکنم تو دهن خاله جونم نمیدونم چرا و چه فازی بودم ولی حس میکردم توهینه بهش ولی اون گفت دلم میخواد کیرتو بکنی تو دهنم و منم دیگه دیدم دوست داره کوتاه اومدم و حسابی کیرمو لیس زد از زیر خایه لیس میزد تا نوک کیرم بعد گفت خیلی حشری شدم بیا بکن راست میگفت خیلی منتظر موند و و چشماش از شهوت باز نمی شد البته اینو به دوستان بگم اگر میخواید زن حال کنه زود نکنیدش و بعد من دراز کشیدم و اون نشست روی کیرم وقتی میخواست بره توش من داشتم نگاه میکردم که چطوری کیرم تا دسته میره داخل خیلی حال داد و اونم همینطوری که داشت میررفت تو کوسش دستشو گذاشت روی شکمم و تلمبه زد اونم چه تلمبه ای… صدای سکس تا سر کوچه میرفت ملیحه هم کوسشو تاب میداد حالت دایره ای با فشار زیاد که دیدم دستاش داره میلرزه و دستای منو گرفت به حالت نشسته یعنی سینه هامم بخور که هم کیرم تو کوسش بود و هم ممه هاش توی دهنم که دیدم بغلم کرد و منم لیس میزدم و میک میزدم جوری فشارم میداد که داشتم خفه میشدم که دیدم لرزش زیاد گرفت و فهمیدم عشقم ارضا شد خدایی سکس نفس گیری بود چون حدودا نیم ساعت مدام داشت میکوبید کوسشو به کیرم و کوسش حالت مکش شده بود و پاهاش میلرزید تا دیگه منم چون عاشقش بودم امون دادم تا حالش جا بیاد و خیالم راحت بود کیرم نمیخوابه چون قرص خورده بودم. تا اینکه یکم بهتر شد و چشماش باز شد گفت بیا بکن که شوهرم توی این ده سال م

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اعتراف گرفتن از زنم که تو مجردیش سکس داشته
1402/04/17
#همسر

سلام این داستان واقعی هست اعتراف گرفتن از زنم تو مجردیش که بهروز دوست پسرش نمایشگاه ماشین سبک داشته میکردتتش یه جورای اب بندیش کرده بوده برا جفتمون قضیه از اونجا شروع شد که بعد عقدمون تو نامزدی مثل همه نامزدها من مریم جون که نامزدم میشه بردمش برا عشق وحال و لاپای بقول خودمون با اینکه بدنی عالی کون بزرگ و گردالی داشت میخاستم عشق و حال کنم خلاصه با مریم جون پاشدیم رفتیم سوییت اجاره کردیم بعد اینکه وارد اطاق شدیم من کلا حشری شدم و شروع به عشق وحال ولبگرفتن کردم ولی او انگار عادی میرسید براش رو تخت نشستیم وشروع به دراوردن لباسش شدیم خلاصه من شروع به مالیدن کوس و خوردنش کردم تا اینکه بدون هیچ عکسالعملی یک دفعه گفت بیا از کون بکن دنبل شد به حالت سگی جاتون خالی خلاصه من هم شروع کردم برا کردن کونش وقتی کیرمو وارد دم‌کون و سوراخش کردم بدون هیچ دادو فریادی قشنگ تا بیغ کیرمو تو کونش جا داد ومن بعد چند تا تلمبه زدن رو کمرش خالی شدم پیش خودم گفتم حتما کیرم کوچیک بوده بخاطر این درد نداشته بعد کردن چند ماهی بود قشنگ لا پستونی واز لاپستونی به دهن گرفتن قشنگ میگرفت انگار چند سالی که سکس داشته البته یکمی هم کوسش باز بود خلاصه بعد دوسال از ازدواجمون اعتراف داد دوست پسر داشته از کون ولاپایی میکردتتش من هم چون عاشق کون ودهنش و سکسش و خودش و همچین کوسی بودم و از طرفی نامردی بهروز بهش که گفت میخام بگیرمت ولی نگرفت رو درک میکردم نگهش داشتم. هر موقع سکس میکنم یه یاد دادنش میافتم و خودش هم میدونه خوشم میاد البته تو سکس برام از کون دادنش تعریف میکنه حشری میشیم جفتمون خالی میشیم وزندگی خوبی و سکسی شیرین داریمم زن و مرد باید به هم زیاد نزدیک باشن واصلا ناراحت نیستیم میدونه که حال میکنیم از کون دادنش تعریف میمیکنه میگه دنبالم میکرده بعد اب بندی شدنم یکی دوبار سر کیرشو تو کونم میکردوبعد یدفعه میزده تو کونش وای چه حالی میداده بقول خودش اب بندیش کرده این بود ماجرای مریم جون جا افتاده گاییدنی …
نوشته: محمد

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ه منیرم… و منیره زیر لب با عشوه آروم و تند تند میگه: جون … جونم …جونم …جون دلم…
کیارش تمام بدنشو منقبض میکنه ،دوست نداره آبش بیاد…دوست نداره این لحظه ها تموم بشه، همچنان در تُپُلی کُسِ منیره تلمبه میزنه، هیچ لذتی در دنیا بالاتر از این نیست که در کُسِ کسی که با تمام وجود دوستِش داری تلمبه بزنی، برای زن هم هیچ لذتی بالاتر از سکس ممنوعه با مردی که عاشقش شده نیست… این سکس به زن لذت میده، درست موقعی که به دلیل سالهای طولانی زندگی مشترک دیگه برای شوهرش تکراری شده، چه لذت نابی که شبیه روزهای اول جوانی برای یک مرد جذابیت داره… دوباره به اوج برگشته، دوباره به زنی خواستنی تبدیل شده…
منیره لب های کیارشو میبوسه و میگه: عزیزم بزار جامو عوض کنم…
کیارش با علاقه و آروم میگه: چشم نفسم، هرچی تو بگی…
دوباره منیره لب کیارشو میبوسه و میچرخه به سمت راست تخت خواب و به پشت دراز میکشه، کیارش برای چندمین بار لب های گرم و آبدار منیره رو میبوسه و میلیسه، زبون منیره رفته در دهن کیارش،زبون آبدار و خوشمزه‌ی منیره و کیارش با عشق و علاقه زبون خوش طعم منیره رو میک میزنه… کیارش برای اینکه آبش نیاد، چند لحظه ایی هست که کیرشو از کُس ماه منیر بیرون کشیده و دو تا انگشتش در کُسِ منیره بازی بازی میکنه. دو تا انگشت توی کُس و انگشت شصت روی کلیتوریس فشار وارد میکنه … نفس گرم هر دوتاشون روی صورت جفتشون لذت و شهوتو اسپری میکنه
منیره آروم میگه: کیارشم
کیارش: جونم
منیره: عاشقتم
کیارش: من بیشتر
بعد از چند دقیقه، منیره با لوندی و عشوه میگه: عشقم بزار لای پستونام
کیارش: لا پستونی دوس داری؟!
و منیره با عشوه سرشو به نشونه‌ی تائید تکون میده.
کیارش خیس عرق شده، با دست راست عرقشو میگیره و میره روی سینه های منیره زانو میزنه، منیره سرشو میاره جلوتر ، کمی کیر کیارشو میخوره و براش پر تٌف ساک میزنه، حالا کیر کیارش خیس شده، همزمان که کیارش کیرشو میذاره بین اون دوتا سینه‌ی نرم و خوش فرم، منیره هم دوتا سینشو جمع میکنه، حالا کیر کیارش در آغوش سینه‌ی منیره قرار گرفته، حرکت و رقص کیر در بین دوتا سینه شروع میشه، جلو عقب … جلو عقب،… منیره لب پائینشو گاز میگیره، از نگاه کردن به کیارش سیر نمیشه. بعد از چند دقیقه منیره دست هاشو از دو طرف سینه ها بر میداره و دو تا دستشو به طرف کیارش بلند میکنه، کیارش هم بدون مکث روی منیره نیم خیز میشه، هر دو خیس عرق شدن و نفس نفس میزنن، منیره شبیه یک فاتح در جنگ هست، خوشحال از اینکه با 44 سن برای یک پسر 29 ساله جذابیت داره، اینقدر جذاب هست که پسر قد بلند و خوش تیپ عاشقش شده، پسری که اگر اراده کنه هر دختری حاضر هست زیرش بخوابه، اما اون عاشق منیره شده ، انقدر عاشقش شده که برای منیره شعر عاشقانه گفته.
منیره با عشوه و آروم: کیارشم
کیارش: جانم، بگو عسلم
منیره با همون عشوه و ناز: کی آبِت میاد؟
کیارش: خسته شدی ؟
منیره: قربون خودتو کیرت برم، آره
با لبخند به کیارش نگاه میکنه، کیارش مدتهاست که عاشق این لبخند و صدای آرومِ منیره شده… دوباره لب های منیره رو میبوسه، منیره هم با اشتیاق لبهای کیارشو میخوره، مثل اینکه مدتها تشنه بوده و لب های کیارشو مثل آبی گوارا جرعه جرعه سر میکشه.
کیارش خودشو کمی عقب میکشه، دوباره چشم تو چشم شدن، در همون حالت که به صورت منیره نگاه میکنه، با دست کیرشو آروم هُل میده داخل کُسِ منیره، منیره زیر لب آه میکشه سرشو میاره بالاتر و لب های کیارشو میبوسه، همونجور که لب همدیگه رو میخورن ، لب های منیره بین دو لب کیارش باز میشه و زبون کیارش میره داخل دهن منیره، منیره هم با اشتیاق

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کیارش: خودمو کیرم نوکریتو میکنیم ماه مُنیرم
منیره: جوون من عاشق کیرتم… منم کنیزیشو میکنم آقایی
هر دو خندیدن، خیالِ هر دوتاشون راحت بود که قباد بیمارستان بستری هست، گیتی از فرصت استفاده کرده بود و با دوست پسرش رفته بود بیرون و شب نمیومد. گیو هم با دوستاش رفته بود دریا و تا چند روز دیگه بر نمیگشت. اون دوتا بیخیال 15 سال فاصله‌ی سنی میتونستن عاشقانه تا فردا صبح پشت سر هم سکس کنن. وقتی کیارش لبشو گذاشت روی گردن منیره… صدای خنده‌ی منیره قطع شد و از ته دل با حرارت گفت: آآآخ…عزززیزم… و یکی یکی دکمه های پیراهن کیارشو باز کرد
کیارش: ئُه …ماه منیرم
منیره: وای کیارش جون …
کیارش: بگذار در آغوش تـــــو یکبار بمــیرم
منیره: عشقم توی بغلم میخوام زنده بمونی
کیارش: عاشقتم ماه منیر
منیره بعد از بیرون آوردن پیراهن کیارش به پشت روی تخت خواب دراز میکشه، کیارش با احتیاط جوری که به پایی که تا بالای مچ در گچ هست ضربه نخوره روی سینه و شکم منیره سُر میخوره به طرف پائین، آروم سینه و شکم منیره رو میبوسه، نفس منیره در سینه حبس شده، حالا کیارش رسیده به کُس آب دارِ منیره، شورت فانتزیِ منیره رو کنار میزنه ، کُسِ نرم، خوش عطر و خوش طعم، چند بار بو میکشه. عطرِ کسِ منیره، بهترین بویی هست که تا حالا به مشامِش رسیده، زبونشو دور تا دور کلیتوریس منیره میچرخونه، لذت و شهوت در تمام بدنِ منیره موج میزنه، منیره یه دستشو میزاره رو سر کیارش و اونو فشار میده به سمت کُسِش. منیره آروم و قرار نداره، چنگ میندازه داخل مویِ کیارش، نمیتونه حرف بزنه و فقط آه و آخ میگه…حالا منیره داره به سینه ی خودش چنگ میزنه و با کیارش چشم تو چشم شدن، نگاه به چشم های حریص کیارش اونو بیشتر تحریک میکنه و دوباره از ته دل آه میکشه… کم کم دیگه نمیتونه آه بکشه و یک لرزش تمام وجودشو در بر میگیره، لباشو بهم فشار میده و این یعنی قبل از اینکه کیر وارد کُسِ نازنینش بشه یک بار ارضا شد. رو تخت نیم خیز میشن و شروع میکنن به خوردن لب همدیگه. منیره با دستای خودش کمربند کیارشو باز میکنه… زیر لب مبهم چیزی میگه: کیر میخوام… کیا دیگه نمیتونم صبر کنم، چرا نمیکنی؟!. … و کیارش هم زیر لب در حالی که شلوارشو در میاره یه ریز قربون و صدقش میره: … جون… جون ماه منیرم …ناز دلم ، …
منیره به پشت میخوابه روی تخت، کیارش به آرومی پای چپشو میزاره روی شونه، و به منیره میگه: عزیزم پات که درد نگرفت؟ منیره لب پائینشو گاز میگیره سرشو به بالا تکون میده، یعنی نه پام درد نداره، یعنی اینکه زود باش کیر میخوام…کیارش سر کیرشو روی کُسِ منیره تنظیم میکنه و آروم …آروم میده داخل. کُسِ منیره مثل زردآلویی شیرین و آبدار هست، نرم لطیف و پر حرارت، حالا دست راست کیارش چنگ انداخته به سینه‌ی خوش فرم و نرمِ منیره، این زن الهه‌ی لوندی و دلبری هست، چیزهایی داره که در هیچ دخترجوانی پیدا نمیشه، بیخود نیست که زن های میلف اینقدر جذاب هستن، زن ها تازه از سن چهل سالگی به بعد کردنی تر و خواستنی تر میشن… تلمبه زدن در کُس منیره شروع میشه.
وای … آی… آه … وای… تنها چیزایی هست که از دهن منیره بیرون میاد… منیره بعد از چند دقیقه با ولع کیارشو از روی خودش بلند میکنه لبای اونو میبوسه و اونو به پشت هل میده روی تخت، کیر کیارش مثل بادبان کشتی سیخ وایساده و نبض میزنه، منیره با هیجانی وصف نشدنی به کیرِ کیارش نگاه میکنه ، از کلاهک کیر شروع میکنه به خوردن و میره پائین، حالا با اون یکی دست تخم های کیارشو ماساژ میده، شبیه زنی هست که مدتها تشنه‌ی کیره بوده، تشنه ی کیر مردی که عاشقش بوده، ترکیب عشق و شهوت

Читать полностью…

داستان کده | رمان

منیره: آ.آخ کیا… چیکار میکنی؟!! و با اضطراب و نگرانی به پله ها و راهرویی که به سمت حیاط میرود، نگاه میکنه. کیارش منیره رو بغل میکنه، منیره به دیوار تکیه داده و نفس گرم کیارش صورتشو نوازش میده… کیارش دستشو از زیر دامن میرسونه به کُسِ منیره… گرم نرم و خیس هست.
کیارش: من مثل بقیه پسرا نیستم، از نظر من بعضی زنایی که سنشون میره بالا هزار بار خوشگلتر و دوست داشتنی تر از دخترای کال و بد مزه هستن.
منیره آروم میگه: یعنی من خوشگلم؟
کیارش انگشت دومی رو هم میکنه داخل کُس نرم و پنبه‌ایی منیر… تمام دستش خیس شده و میگه: تو خوشگلِ سکسی و مهربونی… یِ مامانه مامانی و کردنی که من دارم عاشقش میشم…
صدای گیتی به گوش میرسه و اون لحظه‌ی عاشقانه‌ی آمیخته به شهوت کات میشه. . .
کیارش سریع با بوسیدنِ لب‌های خیسِ منیره، دستشو از کُسِش بیرون میکشه و میره طرف یخچال و در یخچالو باز میکنه و اولین چیزی که توجهشو جلب میکنه ظرف عسل هست… منیره هم سریع میره به سمت سینک ظرفشویی ، خودشو مرتب میکنه و مشغول شستن یه کاسه میشه… گیتی میاد داخل آشپزخونه
گیتی: مامان خوردنی چی داریم؟
گیتی سینه های سربالا و سفتی داره، مثل مادرش یه کون نرم و ژله ایی داره که موقع راه رفتن میلرزه… با چشم های خاکستری رون و لب های گوشتی و همیشه نمناک، یه شلوارک لی تنگ که تا روی زانو هست پوشیده و یه پیراهن مردانه ی سفید که پائینشو گره زده پوشیده.
منیره برمیگرده سمت کیارش و میگه: کیارش جان ببین توی یخچال چی پیدا میشه براتون بیارم!
کیارش به نوک همون انگشتایی که چند دقیقه قبل داخل کُسِ منیره بود زبون میزنه و میگه من که بهترین خوردنیو پیدا کردم و ظرف عسلو نشون میده.
صورت منیره کمی گُل میندازه و برای اینکه جلوی گیتی تابلو نشه با لبخند و شوخی گفت: نوش جونت پسرم فقط مراقب باش این عسل خوشمزه فشار خونتو نبره بالاها میدونی که عسل گرمیه .
کیارش خندید، منیره و گیتی هم خندیدن و کیارش از آشپزخونه بیرون رفت. بیست و دو روز از تصادف گذشته، کیارش بارها و بارها به منیره سرزده، برادر منیره چندین بار به خواهرش زنگ زده که بره خونه‌ی اونا ، اما منیره ترجیح میده خونه‌ی خودش بمونه، هیچ جا مثل خونه‌ی خودمون نمیشه! … کیارش به گوشیِ منیره زنگ زده و قراره امروز بیاد پیش منیره…با کمک پرستاری که هر روز چند ساعت میاد خونه رفته حموم… بعد از رفتن پرستار یه لباس خواب کوتاه و سکسی پوشید، با یه شورت فانتزی، سوتین نیم تنه و شورتش ست هست،مشکی با حاشیه‌ی صورتی و جنسش حریر، لطیف و نرم، درست مثل بدن خودش و یه آرایش ملایم داره…رُژ کالباسی زده و داخل چشمش خط چشم کشیده، و این باعث شده صورت و چشمش چندین برابر بیشتر زیبا بشه.
امروز منیره یه تصمیم گرفته، پریودش دیروز تموم شده… خیلی وقته سکس نکرده، امروز میخواد با پسری سکس کنه که دوستش داره و میدونه اونم عاشق سکس با منیره هست…چرا خودشو از سکس با پسری که دوستش داره محروم بکنه؟! از همین الان کیرِ کُلُفتِ کیارشو تصور میکنه که تا خایه رفته توی کُسِش… تصور میکنه کیارش به پشت دراز کشیده و منیره روی کیرِ کیارش بالا پائین میره در حالی که دست های کیارش دورکونش حلقه شده… کیارش عاشقِ کون منیره هست…
یک هفته قبل از تصادف، گیو در اتاق مشغول تمرین پیانو هست، گیتی در اتاقش مشغول چت با پسری هست که تازه با همدیگه دوست شدن و قباد شوهرِ منیره هم رفته شرکت، اون صاحب یه شرکت خصوصی در زمینه‌ حمل و نقل بار هست.
منیره در اتاق پذیرایی جلوی کیارش نشسته و مشغول خوردن چای هستند
منیره رو به کیارش در حالی که چشماشو کمی ریز کرده:…فکر نکنی حواسم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ماه منیر
1402/04/17
#عاشقی #زن_شوهردار

این نوشته یک خاطره است که در قالب داستان نوشته شده. ممکن است اسم ها عوض شده باشد، شاید محلی که داستان در آن اتفاق افتاده و یا نحوه‌ی آشنا شدن آنها تغییر کرده باشد. شاید عدد سن و سال تغییر کرده باشد...روال داستان خطی نیست و در بعضی از قسمت به گذشته فلاش بک زده میشود.
اما به شما اطمینان میدهم که این واقعی ترین داستانی است که تا به حال خوانده اید و خط به خط آن در واقعیت اتفاق افتاده
منیره معلم ابتدایی و صاحب یک دبستان غیر انتفاعی هست. زنی مهربان و جذاب که همراه بالاتر رفتن سنش زیباتر و خواستنی تر شده. این خاصیت بیشتر زنهاست که با بالا رفتن سنشان، سکسی و جذاب میشوند. اگر از ظاهر منیره بخواهیم بگوئیم باید اینگونه تعریف کرد: یک مترو شصت و هشت سانت قد، 56 کیلو وزن و سایز سینه تقریبا بین هفتاد و پنج تا هشتاد! کمر نسبت به باسن باریک و باسن توپی ، ژله ایی و خوش فرم. چشم ها نه درشت و نه ریز به رنگ قهوه‌ایی و با موهای خرمایی تیره که تا نزدیکی های کمرش میرسد. او بیشتر اوقات لبخندی ملایم به لب دارد.
خاطره با ورود کیارش بیست و نه ساله شروع میشود. کیارش با واسطه و توصیه یکی از اقوام به پسر 19 ساله‌ی منیره پیانو یاد میدهد. (اونا در واقع دوستان خانوادگی هستن). البته شغل اصلی کیارش چیز دیگری است و پیانو سرگرمی و علاقه‌ی قلبی اوست که از دوران کودکی آموزش دیده. منیره یک دختر بزرگ تر هم دارد که 22 ساله است دانشجوی رشته‌ی حسابداری که به تازگی وارد رابطه ایی جدید شده، ماه گذشته حادثه‌ایی بد برای منیره اتفاق افتاد، آنها به مسافرت رفته بودند. منیره و همسرش برای انجام کارهای اداری مربوط به یک قطعه زمین که برای منیره بود به بیرون از شهر رفته بودند و در راه بازگشت تصادف کردند. قباد همسر بد اخلاق و عیاشِ منیره به کُما رفت و پای منیره از مچ ترک برداشت و گچ گرفته شد. دکترها از به هوش اومدن قباد فتاحی ناامید بودند، اما منیره به خاطر بچه هایش (گیتی و گیو) دوست داشت قباد زنده بماند. بالاخره قباد به هوش آمد . منیره از بیمارستان مرخص شد اما دکترها گفتند که قباد باید فعلا توی بیمارستان بستری باشه. منیره بابت این موضوع خوشحال بود ، شوهرش آدم بد اخلاقی بود و همیشه دنبال کُس و کون زن‌های دیگه بود. منیره خوشحال بود که تا چند ماه قباد نمیتونه کاری انجام بده.
به خانه‌ی منیره میرویم ، تقریبا یک ماه و نیم قبل از تصادف، کیارش در هفته دو نوبت و بعضی وقت ها سه نوبت برای آموزش پیانو به خانه‌ی منیره میرفت. برخوردِ خوب کیارش برای منیره جالب است. قبلا یکی دوبار به کیارش گفته بود تو حتی از پدرشم برخورد بهتری با گیو داری. . . یا اینکه تو جنتلمن واقعی هستی و شوهر خوب و جذابی میشی، اینارو با لوندی و دلبری خاصی به کیارش گفته بود. روزایی که کیارش خونه‌ی منیره بود، آرایش میکرد لباسای سکسی میپوشید و موقعی که کیارش حواسش به چاک سینه‌ی منیره بود با لبخند بهش اشاره میکرد و میگفت کجایی؟! خودتو خفه نکنی.
منیره ترکیبی از شیطنت، مظلومیت و شهوت بود، هر سه خصوصیت در وجودِ منیره جمع شده بود و درست در موقعی که بعد از سالها برای شوهرش معمولی و تکراری شده بود به یه میلفِ خواستنی و کَردنی تبدیل شده بود. برای یک زن چه چیزی جذاب تر از اینه که یه پسر جوان که از خودش کوچیکتره بهش توجه کنه؟!.
در طرف مقابل، کیارش هست که تا منیره رو بغل نکنه، تا سرشو بین رون های پُر و صیقلیِ منیره فرو نبره، تا موقعی که زبونشو روی کلیتوریس خوشمزه‌ی منیره نکشه و کسشو مثل یه هلوی شیرین و رسیده میک نزنه، نمیتونه بفهمه منیره چه کُسی هست؟! تازه بعد

Читать полностью…

داستان کده | رمان

پشماامم روزی 500الی 1میلیون درآمد داره☝🏽🤤

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اگه درامد نداری بارفیقات حتی کافه بری
یه سر به اینجا بزن👇🏽

DarAmd

Читать полностью…

داستان کده | رمان

به مناسبت سالگرد کانال یکبار دیگه به مدت نیم ساعت کانال VIp کسب درآمد رو براتون میزارم💸

📡 Channel VIP

Читать полностью…

داستان کده | رمان

به مناسبت تولد ادمین به مدت ۱ ساعت  ورود به کانال VIP (کسب درآمد) رایگانه💚👇🏼
@DARAMAD_VIP

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ان که داشتم تلمبه میزدم کص نگینو مالیدو چند لحظه بعد دیدیم نگین جیغ زدو ارضا شدو هیچ تکونی دیگه نمیتونس بخوره…
کیرمو از کصش در اوردم منو مریم قبل‌ نگین یه بار ارضا شده بودیمو الان سر حال تر بودیم به مریم گفتم دراز بکش نوبت توعع
مریمم دراز کشیدو بالاخره تونستم کیرمو بکنم تو کص مریم همین طوری چند دقیقه تو کصش تلمبه زدم ولی مثل این که این سری قرار نبود مریم ارضا بشه منم هنوز جا داشتم کیرمو از تو کصش دراوردمو به مریم گفتم داگی بشینه اونم نشست کیرمم گذاشتم رو سوراخ کونش میخواستم از کون مریمو بگام به ارزوم برسمو اون کون بزرگ مریمو جر بدم…
تا کیرمو گذاشتم سره کون مریم سریع برگشتو گفت نه از کون نکنیااا گفتم میخوام از کون بگامت، میدونی‌چقد منتظر بودم از کون بکنمت گفت امیر خواهش میکنم درد داره گفتم یواش میکنم یه کرم از روی میز نگین برداشتمو مالیدم رو سوراخ کون مریمو کیرمو رو سوراخش میمالوندم نگین که همون طوری بی حال افتاده بود اومد نزدیک تر که به ما کمک کنه و شروع کرد با دو تا دستاش کون مریمو برام باز کرد اوووف چه صحنه ای بود نگین داشت کون خواهرشو واسم باز میکرد که بگامش سره کیرمو اروم کردم تو کون مریمو اونم یه تکون ریزی خوردو گفت یواش بکن خواهش میکنم درد داره گفتم باشه نگران نباش منم هی سره کیرمو میکردم تو باز در میاوردم تا جا باز کنه یخورده که این کارو کردم دیدم بهتر شده بود سوراخش اروم اروم بیشتر فشار دادم داخلو کیرمو تقریبا نصفش رفته بود داخل که دیگه شروع کردم اروم تلمبه زدن…
اوووف داغ داغ بود همون طوری تلمبه زدم تو کونش نگینم داشت با دست کص مریمو میمالید چند دقیقه همین طوری گذشت که داشت ابم میومد سرعت تلمبه رو‌ بیشتر کردمو به نگین علامت دادم ابم داره میاد نگینم سرعت دستشو رو کص مریم بیشتر کرد منم همون لحظه ابم اومدو کل ابمو تو کون مریم ریختم…
مریمم همون لحظه که ابم اومد ارضا شدو ۳ تا مون با هم همونجا افتادیم واقعا حس خوبی بود به مریم گفتم دیدی سهم تو رو هم دادم اونم خندیدو گفت بالاخره کاره خودتو کردی…
منو که کردی هیچ خواهرمم کردی نگینم سریع خندید یخورده همونجا دراز کشیدیمو بعد پاشیدیم لباس عوض کردیمو از هم خدافزی کردیمو رفتیم.
از اون روز به بعد دیگه شروع ماجرای سکسی منو خواهرای دوستم (مریم و نگین) بود…
امیدوارم خوشتون اومده باشه مرسی که تو این داستان هم مارو همراهی کردین،
حقیقتا بخاطر یه سفری که پیش اومد مجبور شدم زود تر تموم کنم داستانو بفرستم که شما منتظر نباشید اگه بد شده بود یا اشتباهی داشتم معذرت میخوام…
این دومین داستانی بود که من تو سایت شهوانی نوشتم اولیش که( خاله معصومه ی من) بود دومیش هم این که خداروشکر‌ شما عزیزان تقریبا از هر دو خوشتون اومدو افتخار دادین مارو همراهی کردین…
داستان سومی هم در راهه به اسم
(مادر ناتنی خوبم)
لطفا اگه خوشتون اومد این داستان رو هم لایک کنید و با لایک هاتون مارو خوشحال کنید تا داستان جدید هم هر چه زودتر منتشر بشه.
ممنونم از همتون…
نوشته: علی
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تن.
وایییی کون نرم و بزرگ مریم بالاخره رو پاهام بودو میتونستم دستمو بزارم روشو نرمیشو کامل حس‌ کنم همین طوری که داشت لبمو میخورد و دستم روی کونش بود یهو ازم جدا شدو گفت بهت گفتم همه چیزای امروز باید بین خودمون بمونه اینم سوپرایزم شروع کرد صدا کردنو گفت نگین بیا اینوررر
نگین چند لحظه بعد خیلی اروم همون طور ک بهش گفتم با یه چادر اومد اینور اتاق، منم که خبر داشتم نگین اینجاس ولی سریع بلند شدمو گفت واییی ابجی‌نگین تو اینجا چیکار میکنی و ببخشیدو این حرفا که مریم شروع کرد خندیدن و گفت خنگ این همون سوپرایزمه…
نگین از همه چی خبر داره منم ته دلم میدونستم تو دوس داری با نگین رابطه داشته باشی از سوال های اون شبت راجب‌نگین معلوم بود تا اینو گفت نگین یه نگاه به من کردو یه لبخندی زد مریم بهش گفت نگین بیا اینجا ببینم نگین رفت سمتشو مریمم چادر نگینو از سرش در اورد و گفت چادر بسته دیگه و خودش شروع کرد گردنمو خوردنو گفت نگین تو همین طوری میخوای بیکار وایستی در بیار شلوارشو دیگه و خندید.
من بین تو دو تا کص فوق‌العاده زیبا گیر افتاده بودم نگین شروع کرد شلوارمو دراورد
مریمم همین طوری داشت لبو گردنمو میخوردو تا دید نگین شلوارمو در اورد سریع اومد نشست جلوی کیرم و به نگینم گفت بدو بیا اول دلم میخواد تو بخوری واسش…
طوری شده بود که من هیچ حرفی نمیتونستم بزنمو خود این دو تا کارو جلو میبردن
نگین که نمیخواست همه چی خیلی راحت پیش بره و لو بره که با من سکس داشته به مریم گفت میشه اول تو بخوری مریمم گفت باشه همونطوری که نشسته بود دستشو اروم گذاشت رو کیرمو شروع کرد با دستش مالیدن اروم صورتشو اورد جلو یه لیس کامل زد از تخمام تا سر کیرم و بعد شروع کرد خوردن همون طور که گفته بودم مریم زیاد بلد نبود ساک بزنه ولی کاره نگین عالی بود یخورده که مریم خورد کیرمو با دستش به سمت نگین گرفتو گفت بیا نوبت توعع نگینم نشست جلو کیرمو شروع کرد سره کیرمو زبون زدن واقعا صحنه ی فوق العاده ای بود دو تا خواهرای دوستم جلوی کیرم نشسته بودن و داشتن کیرمو میخوردن همین طوری نگین داشت زبونشو رو سر کیرم میکشد،بلند شدم وایسادم مریم گفت چرا وایسادی گفتم صبر کن به نگین گفت بیا تو بشین روی مبل به مریمم گفتم روی زمین بشینه جلوم، کیرمم به سمت نگین گرفتم چون میدونستم نگین بهتر بلده بخوره گفتم تو واسم بخور به مریمم گفتم همون طوری که نشستی از پایین تو هم شروع کن لیس زدن تخمام اونم گفت باشه هر دوشون با هم شروع کردن، نرمیه لبای نگین و گرمای زبون مریم با هم ترکیب فوق العاده ای بود که روی کیرم کشیده میشد. دو دقیقه هم نشد که هر دو شروع کرده بودن به خوردن که من واقعا تحمل نداشتم و داشت ابم میومد تو شرایطی که زبون مریم رو تخمام بود و لبای نگین هم روی کیرم…
چند ثانیه گذشت و من بدون این که بگم تموم ابمو تو دهن نگین خالی کردم و طوری شده بودم که حتی نمیتونستم روی‌ پاهام وایسم و سریع افتادم روی مبل نگینم که تموم ابم تو دهنش جمع شده بود سریع به سمت دستشویی رفت تا ابمو از دهنش خالی کنه منو مریم اونجا نشسته بودیم مریم اومد کنارمو با خنده گفت قرار نبود ابتو بریزی تو دهن نگینا پس‌من چیی؟؟
گفتم جوری شما دو تا خواهر واسم خوردید که من فعلا تکون نمیتونم بخورم یه چند دقیقه صبر کنیم حالم بهتر بشه سهم تو رو هم میدمو خندیدم…
نگین برگشتو گفت امیر نبایددد تو بگی ابت داره میاد؟همه رو ریختی تو دهنم گفتم ببخشید انقد داشتید خوب میخوردید که نمیتونستم خودمو نگه دارم گفت خب الان ما چیکار‌کنیم دقیقا؟؟
گفتم اونو من میگم رفتم سمت مریم شروع کردم پیرهن مریم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

خانواده ی عجیب رفیقم (۴ و پایانی)
قسمت قبل
1402/04/16
#زن_شوهردار #خواهر_دوست

وقتی شرط دوممو گفتم نگین یهو بلند شدو گفت امیر چی‌داری میگی؟؟
گفتم دارم شرطمو میگم
شرطمم اینه تو مریمو راضی کنی دو تاتونو با هم بکنم
گفت امیر قرارمون این بود فقط من بهت کمک کنم نه خواهرم بعدشم من اصن چجوری میتونم مریم خواهره بزرگ ترمو راضی کنم که بیاد باهات سکس کنه؟
گفتم نگفتم مریم بیاد باهام سکس کنه گفتم میخوام با دوتاتون همزمان سکس کنم
گفت خب چجوری من باید مریمو راضی کنم؟؟
گفتم من نمی‌دونم اون دیگه کاره خودته تو زنی اونم زنه به هر حال حرف همو بهتر متوجه میشین میتونی راجب رابطش صحبت کنی یا راجب نیازاش ببینی برطرف میشه یا نه گفت نه نه اصلا نمیتونم باهاش صحبت کنم مریم اینطوری نیست!
هر چی‌ میگفتم نگین حرف خودشو میزد تا جایی که دیگه چاره ای نداشتمو گفتم نگین گوش کن به حرفام و اروم باش فهمیده بودم نگین حشری تر از این حرفایی که بخاد یک کیر مطمئن رو از دست بده و با خودمم گفتم این قضیه رو میگم اگه بخواد به کسی چیزی بگه بازم ابروی خواهره خودشه که میره پس با خیال تقریبا راحت بهش گفتم ببین، منو مریم چند وقته با هم حرف میزنیم،حرفامونم معمولی نیست راجب شوهرش به من گفت راجب این که شوهرش نمیتونه خوب تو رابطه ارضاش کنه و راجب خیلی چیزای دیگه نگین چشاش درشت شده بودو فقط داشت گوش میداد گفتم حتی به جایی رسیدیم که مریم توی ماشین واسم ساک زد…
تا اینو گفتم نگین گفت امیر چی داری میگی واس خودت؟ مریم؟؟؟
این چرت و پرتا چیه؟
گوشیمو در اوردم چند تا از پیامامون که تقریبا سکسی بودو به نگین نشون دادم…
نگین که چند تاشو خوند باورش نمیشد که اینا واقعی باشه فقط داشت بهم نگاه میکرد
بهش گفتم دیدی بهت دروغ نمیگم؟
گفتم مریم خیلی تو زندگی زناشوییش داره سختی میکشه تا حدی که داره به طلاق فکر میکنه دلم میخواد حداقل هم به اون هم به زندگیش کمک کرده باشیم به هر حال خواهرته دوس نداری نیاز های خواهرت مثل نیاز های خودت بر طرف بشه و سختی نکشه؟؟
اول چیزی نگفت بعدش فقط گفت اگه میگی مریم واست ساک زده پس یعنی حتما کردیش دیگه پس چرا از من میخوای مریمو راضی کنم؟؟
گفتم نه مریم فقط برام ساک زد ولی هیچوقت راضی نشد بهم بده یا حالا موقعیتش پیش نیومد، دلم میخواد تو کسی باشی که راضیش کنی و تجربه همزمان سکس با خواهرت رو هم بچشی…
گفت امیر من نمی‌دونم چی‌بگم روم نمیشع گفتم دیگه دسته خودته من یه عالمه اطلاعات راجب مریم بهت دادم از همین امروز باید شروع کنی تمام.
دیگه حرفی بینمون زده نشد و من وقتی لباسامو پوشیدم با یه خدافزیو،گفتن بهش که که زود تر شروع کن از خونش اومدم بیرون و رفتم خونه.
وقتی رسیدم خونه تازه یادم افتاد قضیه دیشب منو مریمو که نازنین دیده بود سریع پیام دادم به مریمو گفتم سلام، نازنین چیشد باهاش حرف زدی؟؟
مریم چند دقیقه بعد انلاین شدو نوشت
اره باهاش حرف زدم
گفتم چیشد؟
گفتش که از روابطم با شوهرم گفتم بهش و بعد بهش گفتم که با امیر حرف میزنم کمکم میکنه ذهنم ازاد شه و…
اونم گفت ولی اون شب حرف نبود قشنگ دست امیر روی کونت بود
گفتم اون شب امیر به شوخی گفت بزار محکم بزنم رو کونت منم بهش اجازه دادم
گفت یعنی الان این چیز عادیه؟؟
گفتم نه نمیدونم چی بگم
نازنینم گفت من نمیفهمم واقعا تو خواهر بزرگ ترمونی فقط حواست به خودت باشه و دیگه با هم حرف نزدیم…
گفتم به نظرت به کسی میگه؟؟
گفت نه ازش خواهش کردم به کسی چیزی نگه و قبول کرد گفتم خوبه خدافزی کردیمو دیگه چند روزی حرف نزدیمو شبا با نگین حرف میزدم و راهکار میدادم که بتونه مریمو راضی کنه
تا یه شب نگین بهم پیام دادو گفت امیر بالاخره تونستم راضی کنممم مریمووو
واقعا ذوق

Читать полностью…
Subscribe to a channel