dastan_shabzadegan | Unsorted

Telegram-канал dastan_shabzadegan - داستان کده | رمان

196306

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Subscribe to a channel

داستان کده | رمان

اعتراف جنسی دخترای دهه هشتای💦💃

Читать полностью…

داستان کده | رمان

رفتم روغن زیتون اوردم شروع کردم کونش رو ماساژ دادن و بار کردن اماده که شد یواش یواش کیرمو دادم تو و شروع کردم تلمبه زدن اونم حال میکرد و کسش رو میمالید که ده دقیقه ای تلمبه زدم دوتایی عرق کردیم اونم داشت حال میکرد که ارضا شد و ناله میکرد که اب منم اومد خالی کردم توش ولو افتادیم ساعت یک ونیم بود رفت دوش بگیره منم خوابم برد لخت لخت صبح پاشدم رفتم دوش گرفتم صبحونه خوردیم یه دست دیگه کردمش اما این دفعه زود ابم اومد به دادن عقب نرسید گفت نامرد دیشب قرض خورده بودی خندم گرفت گفتم اره دیگه دوش گرفت ظهر بردمش بیمارستان که خانومم رو اوردم خونه یا چند ماهی گذشته و شوخی هامون بیشتر شده با هم کلی فرصت جور نمیشه دوباره بکنمش
ببخشید که طولانی شد

نوشته: آریا
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اون شبم تموم شد و برگشتیم خونه هامون . منم با یه کیری که کرمه گاییدن این کس و کون افتاده بود به جونش
اینستا انلاین شدم دیدم مهدیسم انلاینه . پیام دادم و شروع کردم به مخ زدن اول از تدارک هایی که دیده بود تشکر کردمو . از دست پختش تعریف کردم و گفتم و گفتم و گفتم
گفتم کاش منم یه زن مثل تو گیرم بیاد و اونم میگفت یکی خوبشو پیدا میکنمو
منم گفتم خوب یدونه تو این دنیا بود که اونم شوهر کرد . خوش به حال حسین و
اینو که گفتم خانوم سفره دلش باز شد و منم دیدم کمبود محبت داره . آقا من اون شب مخش و زدم و کار تموم شدش قرار گذاشتیم فردا بیادش توی کوچه ما که خونه مادربزرگشم تو کوچه ما بود من ببینمش . کوچه ما بن بسته رفت امد توش نیست اصلا آخر کوچه یه کوچه خیلی باریک میشه ما اونجا قرار گذاشتیم . پیام داد که من رسیدم و منم درو باز کردم رفتم توی اون باریکیه بین مون هیچ کلمه ای رد و بدل نشدش . روبه روش وایسادم نگاهش میکردم
دستامو از پالتوش کردم داخل و گذاشتم رو کمرش . واییییییی خدا سفت ترین کمری بود ک تاحالا دست زدم بهش . همونجوری که دستام رو کمرش بود کشیدمش سمت خودم و بی اختیار لبامون رفت روی هم . اینقدر غرق هم شده بودیم که نفهمیدم جای خوبی نیستیم
بالاخره خودمونو جمع و جور کردیم و رفتیم . رابطه پنهانی منو مهدیس ادامه داشت
هر وقت اشاره میکردم میومد خونمونو به لب بازی و ساک و سکس نصفه نیمه می گذشت
الحق که چه ساکی میزنه جون ادمو از کیر میخواد بکشه بیرون. این رابطه ها ادامه داشت و منم دیگه از فکر عشق قدیمم و اومده بودم بیرون و حس انتقامم از حسین و داداشاش اروم شد چون زنشو و ناموسشون و گاییده بودم. دیگه مهدیس واسم عادی شده بود
دختر بازی هامو شروع کردم و میپیچوندمش. اون ولی دیوونه من شده بود میمرد واسم
ولی دیگه مهدیس واسه من عادی شد بود و به چشم سوراخ فوری نگاش میکردم که هر وقت راس میکنم زنگ میزدم درجا میومد و خودم و خالی کنم باهاش و بره. همچنان هم دعوای مهدیس و حسین ادامه داشت . تا این که اجاره خونشون تموم شدش و اسباب کشی کردن یه محله دیگه که کاش هیچ وقت نمی رفتن چرا شو تو قسمت بعد میگم

ببخشید ک خیلی طولانی نوشتم
تازه اوله داستانه
نیاز هست تو ۲تا قسمت دیگه ام بنویسم
فقط چرخ گردون جوری زندگی ادم هارو میچرخونه ک اصلا ادم فکرشم نمیکنه
ته داستان منم خیلی قشنگ میشه

نوشته:
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

+علی فکر نمی‌کردم اینقدر بی غیرت باشی که یه نفر کس و کون زنتو جلوت بماله به جای اینکه عصبی بشی حشری بشی رضا نامرد فقط انگشت تو کوسم نکرد وگرنه هر کاری خواست با کس و کونم کرد
-جوووون کس و کونتو میمالوند حال میکردی عشقم؟
+آره خیلی حال میداد فقط کاش میشد یه جوری انگشتم میکرد خیلی دوست داشتم زیر دستش ارضا بشم
-تو که هر کاری خواستی کردی خوب میگفتی انگشتت کنه
+نمیشه که یه کاره بگم انگشتم کن هم خیلی ضایعست هم نمی‌خوام علنی خودم بگم کاری باهام بکنه بعدم مشکل اصلی تویی چون تا وقتی تو باشی خودش خودجوش کاری نمیکنه می‌ترسه چیزی بگی
-خوب من دوست دارم جلوی خودم بمالت خودم ببینم کیف کنم
+خب نمیشه تو نباشی بعد من برات تعریف کنم؟
-خوب ببین یه فکری دارم من هدست واقعیت مجازی میزنم میگم می‌خوام فیلم نگاه کنم بعد از طریق دوربین واقعیت افزوده نگاه میکنم اونم نمی‌فهمه من دارم میبینم فکر می‌کنه من دارم فیلم میبینم
+الحق که کس کش واقعی تویی واسه دیدن کس دادن زنت چه چیزایی به مغزت میرسه خدایی
-ما اینیم دیگه بریم تو هال؟
+بریم عشقم
خلاصه طبق نقشه رفتیم و من هدست VR زدم و مشغول شدم ندا هم رفت دوباره دراز کشید به رضا گفت خاله جون تو خیلی زورت کمه اصلا خوب نمیتونی ماساژ بدی بیا روی من دراز بکش با وزنت منو ماساژ بدی رضا گفت آخه خاله لباس هام همه روغنی میشه منم همین یک دست لباس آوردم واسه تو خونه که ندا یه حرفی زد که من کیرم دوباره جون گرفت گفت خوب لباسات در بیار عزیزم اشکالی نداره که رضا گفت آخه خاله به مشکلی هست من زیر شلوارکم شرت نمیپوشم که ندا گفت خوب عیبی نداره عمو علی که داره فیلم نگاه می‌کنه نمی‌بینه منم سرمو بر نمیگردونم و نگاه نمیکنم رضا گفت آخه خاله که ندا وسط پرید حرفش گفت آخه نداره دیگه بدو بیا که خاله لازمت داره رضا گفت آخه خاله عمو علی ببینه ناراحت میشه ها ندا گفت چرا ناراحت بشه؟بعدشم مگه نمی‌بینی داره فیلم نگاه می‌کنه از پشت اون هدست هیچی نمی‌بینه تازه اگه ببینه هم ناراحت نمیشه چیزی واسه ناراحتیش نیست خلاصه ندا رضا رو راضی کرد لباساش در بیاره و بهش گفت قشنگ روی کونش روغن بریزه بره روش دراز بکشه رضا که شلوارش در آورد کیرش سیخ سیخ بود ولی ندا روشو اونطرف کرده بود و منم که به حساب نمیدیدم واسه همین با خیال راحت کیرشو لای کون گنده زنم جا داد و شروع کرد خودشو روش تکون دادن در واقع قشنگ داشت تلمبه میزد ندا هم اون زیر از مالیده شدن یه کیر جدید که طعم محارم هم داشت حال میکرد یه چند دقیقه ای که تلمبه زدن کیرش به خاطر بزرگی کون ندا سر خورد رفت لای پای ندا و قشنگ دیگه داشت با پایی میزد که تو همون حال و حول کیرش یه دفعه رفت تو کس ندا من اینو از حرکت یه دفعه ای ندا فهمیدم دیگه رضا اصلا هیچی براش مهم نبود و علنی داشت جلو شوهر خالش ترتیب خالش میداد که بعد چند دقیقه آبش اومد و ریخت تو کس ندا البته چون قبلش جق زده بود و به خاطر سنش آب آنچنانی هم نداشته گویارضا که آبش اومد ندا گفت بسه دیگه خاله جون خیلی چسبید برو یه دوش بگیر بدنت روغنی شده رضا هم سریع پاشد رفت سمت حموم
رضا که رفت ندا اومد در حالی که با دستش کسشو میمالوند شلوارک منو کشید پایین و همونجا شروع کرد به خوردن کیرم حین اینکه واسه من ساکن میزد با آب رضا و آب کسش انگشتش خیس کرد و شروع کرد انگشت کردن کونش در حالی که واسه من ساکن میزد خودشو انگشت میکرد و ناله میکرد دائم بدنش می‌لرزید و پیچ و تاپ میخورد اینقدر ادامه داد تا یه دفعه لرزید و ارضا شد
+خوب حال کردی جنده خانوم
-وای علی با اینکه کیرش نصفه کیر توعه ولی چون ممنوعه بود و جلو تو بود خیلی حال داد بهم تو عمرم اینجوری ارضا نشده بودم
خلاصه این اولین رابطه زنم با یه فرد دیگه بعد ازدواجمون بود اگه دوست داشتید میتونم داستان های دیگه هم با همین تم و با توجه به درخواست های شما بزارم
با تشکر
علی بابا

نوشته: علی بابا
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

-پس واستا نگاه کن فقط هر وقت فکر کردی دارم زیاده روی میکنم بهم بگو
+برو دارمت
ندا یقه لباسش کشید پایین یکی از سینه هاشو جابجا کرد جوری نوکش کامل دیده میشد رضا از دستشویی اومد تا چشمش به نوک سینه خاله اش افتاد دهنش باز موند ندا گفت خاله بیا با هم فیفا بازی کنیم خلاصه شروع کردن بازی کردن تا اینکه پنالتی گرفتن و ندا به مسخره بازی و شوخی واسه اینکه رضا نبینه رفت نشست رو پاش و هی خودشو روی کیرش تکون میداد که مثلا جلوی دید اونو بگیره ولی در واقع داشت با کونش کیر رضا رو ماساژ میداد خلاصه رضا پنالتی زد و گل شد و ندا به نشانه اعتراض که خطا نبوده و پنالتی اصلا درست نبوده پا شد از بازی اومد بیرون رفت سمت اتاق خواب و به منم گفت علی بیا رفتم پیشش تا وارد اتاق شدم درو بست تکیه داد به در گفت علی واسم میخوری؟؟؟خواهش میکنم خیلی حشری ام!!!گفتم کیر پسر خواهرتو راست کردی حشری شدی؟گفت آره لامصب کیرش خیلی باحال بود قشنگ زیر کونم حسش میکردم بزرگ نبود اما یه جوری بود می‌دونی حشری کننده بود شلوارشو کشید پایین دیدم اوه اوه کسش خیسه خیسه گفتم زن چیکار کردی با خودت؟گفت فقط بخور که هلاکم یه کم که واسش خوردم گفت علییییی کونمو انگشتم میکنی؟؟گفتم جووون چشم عشقم با آب کسش انگشتم خیس کردم شروع کردم مالیدن سوراخ کونش حقیقتا ندا به شدت رو کونش حساسه جوری که اگه یه کم با سوراخ کونش بازی کنی هر جایی و در هر شرایطی حاضره بکشه پایین ترتیبشو بدی خلاصه تا انگشتم خورد به سوراخش وحشی شد سرمو گرفت محکم به کسش فشار میداد با دست دیگش هم دستمو گرفت شروع کرد به گاییدن کون خودش با انگشت کوچیکه من یه کم که ادامه داد ارضا شد و روی تخت ولو شد پا شدم یه لب ازش گرفتم گفتم ته زورت همین بود؟؟؟گفت علی خیلی دیوث و بی غیرتی هرچی جنده بازی در میارم بازم بیشتر میخوای؟میخوای اصلا بگم بیاد جلو خودت کسمو جر بده کیف کنی؟میخوای بیاد جفتمون کنار هم واسش قمبل کنیم جرمون بده؟از کس من بکشه بیرون بکنه تو کون تو؟دوست داری شوهر بی غیرت من؟دوست داری بهش کون بدی؟با اینکه اصلا علاقه ای به گی ندارم ولی خب وقتی تو اوج حشری و یه زن گوشتی حشری این حرفا بهت میزنه دیگه مغزت کار نمیکنه که چی درسته چی غلط واسه همین منم بدون اینکه بفهمم دارم چیکار میکنم گفتم جووون آره
-علی دوست داری یه بچه ۱۵ ساله زنتو بکنه؟کیرت شق میشه وقتی بهش فکر میکنی؟دوست داری با کیر کوچولوش زن گوشتیت رو بکنه؟دوست داری زنت جنده ی بچه مدرسه ای بشه؟دوست داری واسه کیرشون له له بزنه؟
+جووون آره دوست دارم زیر کیر بچه سالا ببینمت.دوست دارم با این هیکلت زیر خواب یه بچه مدرسه ای بشی.بهش التماس کنی بهت کیر بده
-جوووون دوست داری فقط ببینی دارن منو میکنن یا دوست داری خودتم جر بدن؟دوست داری ۲ تایی جنده بچه ها بشیم؟
+ارررررره عشقم دوست دارم ۲ تاییمون با هم جر بدن
من از حرفهای ندا و اتفاقایی که قبلش افتاده بود به شدت حشری شده بودم نزدیک بود ابم بدون اینکه بهش دست بزنم بیاد ندا که دید کیر من از همیشه کلفت تر و گنده تر شده گفت حالا که میخوای به بچه خواهرم کون بدی پس باید امادت کنم منو هل داد رو تخت و شلوارم کشید پایین و گفت پاهاتو بگیر بالا درسته رضا تو حال بود و نبودن ما داشت طولانی میشد ولی متاسفانه شهوت عقلو کاملا از بین میبره واسه همین بی توجه به رضا پاهامو دادم بالا و ندا واسه اولین بار شروع کرد به زبون زدن به سوراخ کونم وای نمی‌دونم کلا خیلی حال میده اینکار یا چون خیلی حشری بودم و حرفهای سکسی ندا هم چاشنیش شده بود اینقدر بهم حال میداد همینجوری که با زبونش با کونم بازی میکرد آروم تخمام هم میمالید من بدون اینکه دست به کیرم بخوره یه دفعه کل ابم با شدت پاشید بیرون تا حالا اینجوری ارضا نشده بودم خیلی حال داد گفتم ندا تو اینکارارو از کجا یاد گرفتی شیطون؟گفت چیه فکر کردی چون زنم من پورن نگاه نمیکنم ؟داستان سکسی نمیخونم؟اگه تا حالا چیزی بروز ندادم واسه اینه که نگران بودم تو چه فکری در موردم میکنی ولی وقتی دیدم تو خودت هم پایه ای منم گفتم یه چشمه نشونت بدم .
خلاصه خودمون مرتب کردیم و رفتیم تو هال دیدیم رضا داره تی وی نگاه می‌کنه مسابقه کشتی بود ندا اومد دیدم اوه اوه چقدر چشماش خمار شده با نگاش داره میگه بیا منو بکن جلوی شلوارک سفیدش هم کاملا خیس شده بود جوری که مشخص بود آب کسشه قبل اینکه ندا رو رضا ببینه سریع بهش اشاره کردم اونم دید با دست علامت داد اوکی رفت تو اتاق وقتی برگشت با خودم گفتم کاش هیچی نمیگفتم جنده خانوم نیت کرده بود امروز رسماً مارو بی غیرت کنه پیش بچه خواهرش یه دامن کوتاه مشکی شاید کلا یک وجب بود شاید هم کوتاهتر جوری بود که اگه ۱ سانت بالاتر میومد قشنگ کسش دیده میشد و از پشت هم شرت مشکیش کاملا مشخص بود و قاچای زیر کونش هم کاملا دیده میشد دامن گشاد بود از این مدل های کلوش میگن فکر کنم آقا چشمتون روز بد نبینه حساب کنید یه زن ۳۳ ساله با قد

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ملینا و دوست پسر حشری
1402/04/18
#دوست_پسر #سکس_در_ماشین

من ملینا هستم۲۷ساله،اولین باری هست که دارم مینویسم اما داستان های زیادی اینجا خوندم.امیدوارم از خاطره ی من خوشتون بیاد
من بایه آقایی دوست بودم بنام محمد،که۳۲سالش بود.هیکل ورزشکاری خوبی داشت حدود۱۸۲٫۳قدش بودو۸۵وزن،و فوق العاده پسر حشری بود.اوایل که باهم بیرون میرفتیم وقتی میومدیم خونه میگفت؛ملینا از اون اولی که پیشم بودی شق بودم برات تا وقتی بری.من خیلی از این حرفش خوشم میومد که میتونستم اینقدر حشریش کنم.من ۱۶۳قدمه و۷۴وزنمه تپلیم،سینه هام درشته.این حرفاش باعث شد سکس چت کنیم تو چت هردفعه میگفت آدم وقتی سکس میکنه باید به این فکر کنه که دفعه آخرشه و قراره بعد این دیگه بمیره باید نهایت لذت و‌هم خودش ببره هم طرفش.من هر دفعه با این حرفاش بیشتر تحریک میشدمو‌واقعا دلم میخواست سکس‌باهاشو‌تجربه کنم.تا اینکه یه روز توی ماشین بودیم شروع ‌کرد منو کشید تو بغلش و ماچم کرد با گردنم ور میرفت، هی‌ میگفتم وای محمد نکن یکی میبینه،گوشش بدهکار نبود.لباشو‌گذاشت رو گوشم گفت نترس حواسم هست.یه لیس زد به گوشم گفتم من خیسِ خیسم بسه.گفت عه جدی ببینم.با تقلاهای من دستشو کرد تو شلوارم از رو شورت کس خیسمو مالید.یهو گفت اووووووووووووف چقدر خیسی لعنتی.دستشو از لبه های شورتم کرد تو و شروع کرد مالیدن،وای من داشتم میمردم صدای اه و اوهم پیچیده بود تو ماشین اونم فقط میگفت هیسسسس،جون،قربون اون کص قلبمه خیست بشم من.دستشو‌میذاشت رو‌چوچولم‌ فشار میداد ریز ریز میمالید یهو‌تندش میکرد یهو شدتش رو بیشتر کردو من ارضا شدم جفت پاهامو چسبونده بودم بهم و بدنم منقبض شده بود.این لذت همراه با استرس که وای کسی رد نشه و نیاد همراه بود.محمدکه دستشو در اورد انگشتاش خیس بودو یه مایع لزج مانندی گرفته بود به انگشتاش.بوش‌‌کرد،گفت اوووم کرد تو دهنش لیسش زد،وای من مردم.یهو‌نگام به شلوارش افتاد که کیرش داشت جرش میداد.کمربندشو‌بازکردم و‌ازرو شورت لیسش میزدم،یهو سرمو گرفت شورتشو داد کنار فشارداد رو‌کیرش و‌تلنبه میزد صدای اوق‌زدنم پیچیده بود تو‌ماشین. مدام بادستش میکوبید رو‌کونم.انگشتشو میمالید وسط کونم،هی‌میگفتم محمد نکنیا دردم میاد،میگفت خفه شو‌بخور حرف نزن،یهو یه انگشتشو با اب کصم خیس کردو‌فرو کرد تو،کیرشم فشار میداد تو‌دهنم داشتم میمردم.بعد دوتا انگشت کرد تند تند تکون میداد انگشتشو و‌کیرشم فشار میداد تو‌دهنم اینقد تکرار کرد که آبش اومدو‌ریخت تو‌دهنم.وای که دوتامون نا نداشتیم.بهم گفت ملی شانس اوردی دست و بالم بسته بود اینجا وگرنه پارت میکردم.خیلی اشتباه و‌ریسک بود کارمون تو ماشین میدونم ولی دست خودمون نبود اصلا. محمد خیلی تیز بود حواسش به همه جا بود زمستونم بود شیشه ها بخار می زد ولی بازم خطرناک بود.محمد یکی از با احساس ترین و‌حشری ترین مردایی بوده که دیدم.اگه دوست داشتید براتون اولین سکسمونم تعریف میکنم که چه بلایی به سرم‌آورد.

نوشته: ملینا
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

درس خوندنی که به سکس تبدیل شد
1402/04/18
#دختر_خاله

سلام
من علی هستم این خاطره اولین سکس من هست این داستان برای 3 سال پیشه که واقعی هست
من 17 سالمه و تهران زندگی میکنم
من یه دختر عمه دارم که که همسن خودمه و شهرستان زندگی میکنه که اسمش سوگله

ما با خانواده تصمیم گرفتیم بریم شهرستان که خونه ی عمم و پدربزرگم اونجاست تا بهشون سر بزنیم و یه چند روزی هم بمونیم
ما صبح حرکت کردیم و ظهر رسیدیم
خونه ی عمم خونه‌ی بغل پدربزرگمه
وقتی رسیدیم اون و دختر عمم اونجا بودن
دختر عمم بدن خوبی داره و چند وقتیه میدونم رو من کراش داره
غذا خوردیم و استراحت کردیم
غروب دختر عمم بهم گفت پس فردا فاینال زبان دارم و بعضی درسارو متوجه نشدم من هم چون زبانم رو تمام کرده بودم بهم گفت و قرار شد فردا ظهر برم خونشون که بغل خونه ما هست و زبان کار کنیم
فردا ظهر شد و من از خونه در اومدم و قرار شد برم خونشون وقتی رفتم دیدم به خودش رسیده آرایش کرده و…
رفتم تو دیدم هیشکی جز خودش خونه نیست پرسیدم مامان بابات کجان گفت رفتن خرید (چون تو روستا هستن برای خرید میرن شهر بغلی که 1 ساعت راهه)
بعد رفتم نشستم که درس بخونیم که گفت حالا که وقت داریم بیا جرات حقیقت بازی کنیم
من تعجب کردم و قبول کردم
بعد گفتم بطری رو بیار گفت نه با ربات های تلگرام بهتره سوال خودش میده
بعد با گوشیش وارد ربات شد و دیدم 4 تا گزینه آره
جرات حقیقت و جرات و حقیقت +18
بعد گفتم حتما میخوایم معمولی بازی کنیم بعد شروع کردیم نوبت اون بود یهو اومد جرات معمولی بزنه بعد زد رو جرات +18 معلوم بود از قصد زد ولی گفت دستم خورد
بعد دیدیم سوال اومد دیگه مجبور بودیم
زده بود
اگه پسری کیرتو نشون بده
اگه دختری سینتو
بعد من آب شدم رفتم تو زمین با این سوال اما اون انگار خوشحال بود
بعد من گفتم از این بازی بیرون برو . اما یهو دیدم لباسشو کشید بالا سوتین هم نپوشیده بود من از تعجب مات خیره شده بودم به سینش
یه سینه 75 سفت خوش فرم
بعد یهو کشید پایین گفت جرات حقیقته دیگه باید جنبه داشت
من که شق کرده بودم یه لحظه کیرمو نگاه کرد و من سریع جاشو درست کردم که معلوم نباشه
بعد گفت ادامه بدیم من هم که خوشم اومده بود گفتم باشه
بعد گفت من زدم تو هم اگه جرات داری بزن جرات +18 من هم از خدا خواسته زدم
یهو زد باید گردن طرف مقابل رو بلیسی
بعد من هیچ کاری نکردم گفت شروع کن دیگه چرا وایسادی
نکنه بی جنبه ای
بعد من هم که دیدم بهترین موقعیته رفتم سمتش و گردنشو مث چی خوردم داشتم میرفتم به سمت سینش که گفت وایسا و اومدم عقب و ادامه بازی
و اونم حشری شده بود منم که مث چی شق کرده بودم اون گفت از این به بعد کلا باید +18 بزنیم منم قبول کردم
بعد نوبتش بود زد حقیقت +18
سوال: تا الان با کسی از جلو سکس داشتی؟
اون گفت آره
منم مث سگ تعجب کردم و پرسیدم واقعا گفت آره
گفتم با کی گفت به تو چه
بعد نوبت من شد
من از قصد جرات +18 رو زدم
سوال: کیرتو در آر به طرف مقابل نشون بده
منم که حشری بودم اما گفتم نه
گفت من چجوری سینمو نشون دادم تو هم مجبوری معلوم بود دوست داره
بعد خودش اومد جلو شلوارم رو کشید پایین از رو شرتم کیر شق شدم معلوم بود بعد شرتمم کشید پایین کیرم افتاد بیرون گفت عجب کیری به شوخی
بعد سریع پوشیدم
بعد نوبت اون شد اونم زد جرعت +18
سوال: اگه دختری طرف باید کیر طرف مقابل رو بخوری
اگه پسری باید سینه طرف مقابل رو بخوری
بعد من گفتم نمیشه دیگه بازی رو ول کن
گفت چرا ول کنیم تازه داره به جاهای باحال میرسه
منم که از خدا خواسته شلوارم رو کشیدم پایین و اون اومد سمتم و شروع کرد به ساک زدن وای چقدر خوب بود واقعا حرفه ای بود و بعد چند ثانیه گفت بسه و رفت عقب و منم دیگه شلوارم رو نکشیدم بالا دیگه خجالتم تموم ‌شده بود
منم چون میدونستم میخواد بده ازش پرسیدم پرده بکارت داری یا زده شده
اونم گفت زده شده من گفتم وا تو 17 سالگی نداری گفت نه به تو چه
بعد من گفتم تو هم که میخوای پس سکس کنیم گفت نه بازیرو ادامه بدیم کم کم سوالا سخت تر میشه میرسه به سکس
منم گفتم باشه
بعد
نوبت من بود
زدم حقیق+18
سوال:تا الان با فکر طرف مقابلت جق زدی منم برای اینکه راه سکس رو باز کنم گفتم آره اونم تعجب کرد
بعد اون باز جرات زد
سوال :اگه دختر بگو طرف مقابل کصتو بلیسه
اگه پسری لب بگیر ازش
اونم َاو گفت آها نوبت توعه
منم که چون تا حالا نخورده بودم واقعا بدم میومد
اما برای اینکه کصشو ببینم گفتم باشه
یهو شلوارشو کشید پایین یه شرت مشکی پاش بود اونم در آورد
یه کس سفید تپل خیس شیو شده
من همینجوری داشتم نگاش میکردم که پاشد رفت دستمال آورد
و کصشو پاک کرد بعد منم که مث سگ حشری بودم رفتم و کصشو خوردم بعد 1 دقیقه آبش پاچید و دیگه ول کردم گفت خوب بود گفتم عالی
بعد من دیگه نمیتونستم گفتم بزنیم گزینه جرات+25 بالاترین درج‌ که پولی بود 5 هزار بود اونم پرداخت کرد آنلاین و اونو زدم
سوال:پوزیشن 69 برید

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دکتر جون (۵ و پایانی)
1402/04/18
#زنپوش #گی #دنباله_دار
...قسمت قبل

بات پلاگ بخشی از وجودم شده بود. دیگه بعد چند روز نه دردی داشت نه چیز عجیبی بود. برای روز موعود خیلی استرس داشتم. صبحش رفتم دوش گرفتم و ژیلت کشی کردم و اومدم بیرون و رفتم سمت آدرسی که رامین برام فرستاده بود. وقتی رسیدم دیدم هستی هم اونجاست. با یه بادی مشکی از اینا که دو تا بند داره و جلوی کوسش دکمه داره. پرو پاچه بلورینش و سینه های نازش حسابی خودنمایی می‌کرد. تا منو دید گفت به به عروس خانوم. یکم نشستیم و گپ زدیم و کم کم گفتم من برم آماده بشم که رامین گفت هستی اینجاست که کمکت کنه.
رفتیم تو اتاق و همه خریدها اونجا بود. هستی گفت اول بشین آرایشت کنم. یه نیم ساعت چهل دقیقه ای آرایشم کرد. لاک و رژ لب خیلی برام جذاب بود. کلاه گیس رو گذاشت برام و گفت واقعا عالی شدی. لباسامو دراوردم رفتم دستشویی خودمو خالی کردم و شستشو دادم و اومدم شروع کردم به لباس پوشیدن.از هستی پرسیدم بات پلاگ باشه گفت نه درش بیار. ست سفید کرست و بند جوراب و جوراب و شورت توری. بعد هم صندل های شیشه ای رو پوشیدم و آخر هم تاج عروس رو هستی برام گذاشت و گفت حالا خودتو ببین تو آیینه. خودم خودمو نشناختم. خیلی کوس گوشتی شده بودم. بدن گوشتیم خیلی خودنمایی می‌کرد. پهلوهام و رون و کونم خیلی ناز شده بود طوری که خودم راست کردم. گفت آروم برو تو اتاق خواب تا آقا داماد بیاد.
لبه تخت نشستم منتظر عشقم که با یه شرت و تیشرت اومد تو. تا منو دید از خوشحالی یه جون کشدار کشید و گفت عجب گوشتی دارم من. شروع کرد قربون صدقه ام رفتن. منم خیلی حال میکردم. بلند شدم بغلش کردم و بوسیدمش و اونم کونمو میمالید و لب میگرفت ازم. جلوش زانو زدم و از رو شورت کیرشو که نیم خیز بود بوسیدم و شرتش رو کشیدم پایین. شروع کردم بوس کردن و لیس زدنش. آروم سرش و گذاشتم دهنم و زبونمو دورش چرخوندم و شروع کردم به ساک زدن. رامین شروع کرد به آه کشیدن و جون جون گفتن. منم حسابی براش میخوردم. سرم و گرفت و شروع کرد به تلمبه زدن تو دهنم. قشنگ داشت دهنمو میگایید. گفت بخور عشقم که الان میخوام پردتو بزنم و عروست کنم. عروس کیرم میشی الان . هی کیرشو در میاورد و دوباره میذاشت تو دهنم و از پشت سرمو میگرفت و تا جایی که می‌شد فشار میداد. تخماش گرفتم تو دستم و شروع کردم میک زدن براش. داشت حسابی لذت میبرد. گفت بریم رو تخت. نشست رو تخت و تکیه داد و من بغلش نشستم و شروع کردم به خوردن. قمبل کردم که راحت باشه. اونم کونمو میمالید و انگشت می‌کرد. نه تنها درد نداشت که داشتم لذت میبردم. بعد چند دقیقه گفت بخواب که دیگه میخوام عروست کنم عشقم. براش قمبل کردم شروع کرد به لیسیدن سوراخم. داشتم از لذت میمردم. گفت چه سوراخ نازی داری عشقم. گفت مال توئه آقایی. حسابی لیسید و انگشت کرد دید خیلی درد ندارم گفت بات پلاگ چقدر خوب آماده ات کرده. گفتم بکنم عشقم. پرده ام رو بزن آقایی. گفت جونم چشم. بلند شد گفت شورت رو در بیارم یا نه گفتم خودم نگه میدارم کنار. دودولم تو شرت حس بهتری داره. شرتم رو کنار کشیدم با دستم و اونم شروع کرد با لوبریکانت حسابی چرب کردن سوراخم و کیرش. گفت آماده ای کوست رو بکنم جنده. گفتم بکن فقط. کیر میخام. میخوام کونی تو باشم عشقم. کیرشو گذاشت سر سوراخم و یکم مالید سوراخم و با کیرش و آروم آروم فشار داد . قشنگ حس میکردم دارم باز میشم و اونم پهلوهامو گرفته بود و داشت فشار میداد کیرشو به کونم. سرش راحت جا شد و اونم هی فشار میداد. قشنگ آروم آروم فشار میداد و نگه میداشت. حس باز شدن داشتم و اونم فقط جون جون می‌کرد و آه میکشید منم فقط ناله میکردم. درد داشتم اما خیلی زیاد نبود. اونم آروم هی عقب جلو می‌کرد تا گفت درد داری گفتم نه اونم یه فشار داد و گفتم برو آروم آروم عالیه. یه لحظه حس کردم شکمش چسبید به کونم که گفتم تموم شد. گفت تقریبا و منم یکم درد داشتم. گفتم تمومش کن و تکونش نده. کامل چسبید بهم و یه ناله از روی درد و شهوت کشیدم اونم گفت جونم. از زیر سینمو مالید و در گوشم گفت پرده ات رو زدم خانومی دیگه زنم شدی. سرمو چرخوندم و با یه جون ریز ازش لب گرفتم و گفتم بکن منو. بوسم کرد و یکم عقب جلو کرد و دید درد ندارم شروع کرد آروم آروم تلمبه زدن و منم ناله میکردم زیرش.
میگفت جونم عشقم داری کون میدی؟ منم گفتم اره زنت شدم . چاقال شخصیت شدم. کونم و بکن. زنتو بکن. کاش حامله بشم ازت. اونم حسابی کونم و می‌کرد و کشیده میزد رو لپ های کونم. گفتش عوض کنیم من خسته شدم.
گفتم بشین میخوام بشینم تو بغلت. نشست و کیرشو نگه داشت منم شرتم رو در آوردم و نشستم روش و آروم آروم دادمش تو کونم. وقتی کامل رفت تو لباشو بوسیدم و گفتم عشقم کوسم و دوس داری. کمکم کرد تکون بخورم روش و گفت عالیه. چاقال خودمی دیگه جنده.

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مالیدن در خط واحد
1402/04/18
#اتوبوس #گی

داستانی که تعریف میکنم چند روز پیش در شهر خودم رشت اتفاق افتاد واسم.
توی اتوبوس خط واحد سرپا وایستاده بودم در حالی که با یه دستم میله ی افقی اتوبوس و توی اون یکی دستم کتاب بود به خونه بر می‌گشتم.
سه تا پسر تقریبا 17-18 ساله شیطون داشتن باهم بازی می‌کردن که متوجه شدم یکیشون توجهش به من جلب شده و میخواد شیطنت کنه.
بهم نزدیک شد و خودشو از پشت بهم چسبوند یه بار. یکم خجالت کشیدم چون اتوبوس شلوغ نبود و فقط ما سرپا بودیم و بقیه مسافرا نشسته بودن. من تکون نمی‌خوردم و پسر بچه وقتی دید من اونو پس نمیزنم کامل باسنشو مالید بهم و یکم نگه داشت خودشو توی اون حالت. من کیرم راست شد. بچه باهوشی بود واسه اینکه تابلو نشه با تکان هایی که ماشین می خورد خودشو از پشت به من میمالوند، مشخص بود خیلی دلش میخواست بهم بده، هر بار که راننده نیش ترمز می‌گرفت چون قدش خیلی از من کوتاه تر بود پاشنه پاهاشو می داد بالا که خاج باسنش کامل بیاد روی تخم و کیرم که قشنگ حسش کنه و بسمت عقب یه کمر میزد.
۱۵ دقیقه ای این کارو تکرار کرد و من متوجه نگاه های معنی دار افرادی که روی صندلی ها نشسته بودن شدم. خودمو کمی عقب کشیدم اما اون پسر اصلا دست بردار نبود و با هر بار عقب اومدنش داشت کل اتوبوس رو متوجه دادنش میکرد.
دیدم هر بار که بیام عقب و اونم بیاد بدتره، واستادم تا هر دو حال کنیم. ضربه هاش داشت خیلی شدید میشد تا جاییکه آبمو آورد و بدبختی اینجا بود که رنگ شلوارم روشن بود و دیدم خیس شده کامل و آبروم داره می‌ره. فورا کتابم رو گرفتم جلوی کیرم تا دیده نشه.
اون پسر بچه متوجه کتاب نشده بود چون کل مسیر رو بهم پشت کرده بود و فقط میخواست کونشو بهم بماله. وقتی متوجه شد دیگه بهش حال نمی‌ده خواست دستشو بذاره روی کیرم که دید کتابه. 🤔😁
سرشو چرخوند و آورد بالا و باهام چشم تو چشم شد ( خواهش رو میشد از نگاهش دید که بردار کتابو تا حال کنم ). اما من نمی‌ تونستم بهش بفهمونم چه اتفاقی افتاده.
دیدم رفت دم گوش یکی از دوستاش یه چیزی گفت، اون پسره هم اومد خودشو چسبوند بهم 😄
بنده خدا فکر کرد دیگه باهاش حال نمیکنم که کتاب رو گذاشتم.
منم واسه اینکه بیشتر از این گندش در نیاد ایستگاه پیاده شدم.
جالب اینجاست که اونا هم پیاده شدن و تا یه مسیری رو دنبالم اومدن.
دیدن محل نمی‌ذارم خودشون رفتن.
نمیدونم شاید باید باهاشون صحبت میکردم …

نوشته: رشتی
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

گفت یا خدا بزار از حموم بیام خدا به دادم برسه نتونستم تحمل کنم پریدم گرفتمش انداختمش رو تخت خندید گفت اگه میدونستم قراره امشب انتقام شش ماه بگیری زودتر میومدم. دستاشو بردم بالا سرش گرفتم گفت اخ دستم چه خبرته ارووووم گفتم کجاشو دیدی از امشب دیگه مال خودمی حیف تو نیس اون کسکش بکنتت مامان یکم جا خورده بود گفت باشه باشه آروم باش ولم کن بزار خودمو خشک کنم ولی من دستاشو گرفته بودم بالا سرش و زیر بغلشو که ژیلت کشیده بود بوس میکردم. نقطه ضعفش بود مامان بلند میخندید وای خدا قلقلکم میاد بس کن. خودشم میدونست بی فایدس صورتش سرخ شده بود عاشق خیسی بدنش بودم صورت و موهاش خیییس آب بود منم لیسیدن زیر بغلشو ادامه ندادم و اونم خندید تا اروم شد و گفت لعنت بهت روده هام اومد دهنم از بس خندیدم پاشد نشست یه نگاه کرد به کیرم خندید گفت اوه اوه رحم کن به مامانی این زیادی بزرگه. (راست میگفت درازتر و کلفت تر از همیشه من مامانم ترک و بابام عرب و از کیر شانس اوردم و واقعا بزرگه کیرم)

گفتم نترس تو که عادت داری… خواست بلند بشه یه چیزی برداره خودشو خشک کنه دستشو گرفتم نشوندمش گفتم من خیستو دوست دارم گفت سردم شد گفتم گرمت میکنم و خوابیدم سرمو گذاشتم زیر سینه هاش مامان دستشو گذاشت زیر سرم و با دست دیگش روی سرم میکشید منم مشغول خوردن سینه هاش شدم انقدر غرق خوردن بودم که به اخی که از شدت مکیدنم میکشید توجه نمیکردم بالاخره دستمو تو همون حالتی که سینه هاشو میخوردم رسوندم به کسش و آب گرمی که از کسش میومد رو احساس کردم با لبخند گفت آب حمومه ها گفتم غلط کردی تازه است گرمه گرم از تو کست میاد اینو که گفتم سرمو کنار زد و حالا اون خوابید به صورتی که سینه های بزرگش پهن شد روی رونام و شروع کرد به ساک زدن برام کیرمو گرفت و حسابی برام خورد تا زیر تخمام و و میدونست که عاشق اینم که تخمامو تو دهنش بگیره تا من یه دل سیر تماشاش کنم مامان عاشقتم…

سر مامان رو گرفتم و چند تا تلمبه تودهنش زدم و اب حشرم با اب دهنش از دور کیرم میریخت کنار تخمام سرشو نگه داشتم تا مامان زد به پام سرشو ول کرد با چشماش که سرخ شده بود مظلومانه و عاشقانه بهم نگاه کرد لبخندش باعث شد یادم بیوفته بهش بگم اگه گفتی الان چی میچسبه؟ مامان گفت چی؟ گفتم بعد شام کتلت مامان … مامان خندید گفت اها اینو تو یادم دادی بعدش خوابید و پاهاشو بالا گرفت با دیدن کس مست و خیس مامان فقط دلم میخواست بخوابم روش و یه دل سیر بکنمش مامان دستاشو باز کرد تا من برم تو بغلش منم اروم خوابیدم لای پاهاشو رطوبت سینه هاشو رو سینه هام حس کردم خیلی حس خوبی بود چند تا بوس محکم بهش کردم و کیرمو روی کسش فشار میدادم مامان گفت یکم اذیتم پاهاش رو بالا نگه داشته بود گفتم پاتو بنداز چون قبلا بهش گفته بودم دورکمرم بگیره تا راحت تر بکنم ولی پاش درد میکرد یکم جاشو تغییر داد و یه بالشت گذاشتم زیر سرش بلاخره کیرم راهشو به کس مامان جونم پیدا کرد و وقتی وارد کسش شد مامان یه آه بلندی کشید کیرمو اروم تو کسش جا دادم و نگه داشتم تا واژنش دور کیرم عادت کنه هر چند خیس بود و دردی نداشت دستمو بردم لای پاهاش اروم با انگشتام سوراخ کسشو باز کردم کیرمو چند بار دراوردم اروم ودوباره زدم داخل و هر بار یه آه جانانه میکشید تا کامل وزنمو انداختم روی مامانو کیرمو تا ته داخل کسش کردمو نگه داشتم تا تخمام بچسبه لبه های کسش سر کیرم اونقدر رفته بود که گردنه رحمش رو حس میکردم جایی که اگه موقع تلنبه زدن کیرم میخورد بهش مامان درد شدیدی رو میکشید باسنمو فشار میدادم لای پاهاش و صورتشو بوس میکردم سرمو بردم لای سینه هاش میخوردمو لذت میبردم از اینکه مامان بعد مدتها دوباره زیرمه و دارم میکنمش

نوک سینه هاش سفت شده بودن وقتی مطمئن شدم که کیرم حالش خوبه و قرار نیس به این زودی ابش بیاد شروع کردم به تلمبه زدن مامانم که اه و ناله هاش دراومده بود و داشت حال میکرد از عقب جلو کردن اروم کیرم تا چند ضربه محکم و باز نگه داشتن مامانم اه و ناله هاش بالا رفته بود شالاپ شولوپ کیرم میخورد تو کسش و مامان در همین حال بدنش لرزید و خودشو رها کرد انگار که خیلی وقت بود ارگاسم روتجربه نکرده بود بعداز اون کیرمو کشیدم بیرون از کسش تا مطمئن بشم اومده و دیدم بله اب حشر مامان جون ریخت بیرون روی ملافه مامان چشماشو بست ودیگه باز نکرد من برعکسش کردمو خوابیدم روکمرش کیرمو دوباره گذاشتم دم سوراخشو فرو کردم و باز اروم اروم داشتم میکردم و توحال لذت بردن بودم اه و ناله های مامان هم خفیف شده بود انگار دیگه خسته بود و جونی نداشت ولی من بشدت داغ بودم و دلم میخاست اوج بگیرم ولی هر بار که شالاپ شولوپ چند ضربه میزدم مامان میگفت اخ اروووووم خودت میدونی میخوره بد جایی منم با خنده بهش گفتم چیکار کنم واژن تو کوچکه مامان گفت غلط کردی کیر تو زیادی درازه معدم میاد حلقم …

Читать полностью…

داستان کده | رمان

زندگی دوباره با مامان
1402/04/18
#مامان #تابو

اوایل غروب بود که زنگ خونه به صدا دراومد. انتظار کسی رو نداشتم وقتی رفتم درو باز کردم تعجب کردم واقعا؟! مامانم بود که پشت در داشت گریه میکرد. گفتم چی شده مامان؟ گفت باید باهات صحبت کنم. اونو با خودم به اتاق نشیمن بردم و روی مبل نشستیم با دیدن کبودیا رو دست و صورتش گفتم بازم کتک زده مرتیکه؟ تا کی میخوای تحملش کنی… مامان با دستمال اشکاشو پاک کرد و گفت این هفته کلا سر دعوا داشت تا دیر وقت خونه نمیومد میگفت کار میکنه ولی لباسش بوی عطر زنونه میداد بالاخره مچشو گرفتم اونم منو گرفت زیر بار مشت و لگد…
اشک روی صورت مامانم جاری بود و بند نمیومد. نمیدونستم چی بهش بگم یا چکار کنم، بغلش کردم و بهش دلداری دادم گفتم دیگه نمیزارم بری پیش اون حرومزاده دیدی بهت گفتم اون لاشی واسه تو شوهر نمیشه همینجا بمون تا طلاقتو ازش بگیرم.

مامان دستاش دور گردنم و سرش رو شونم بود و کمی گریه کرد تا آروم شد. فشار سینه های بزرگشو رو سینم حس کردم. یه لحظه هیجان زده شدم تو همون حالت بودیم که احساس کردم کیرم داره تکون میخوره، بالاخره مامان خودشو ازم جدا کرد و صورت همو بوسیدیم ناخودآگاه. دستمو روی پای مامان به سمت کسش نزدیک کردم سعی کردم دستمو بردارم ولی کیرم شق شده بود و نمیتونستم خودمو کنترل کنم. بدتر از اون که فقط یه شلوارک پوشیده بودم و کاملا مشخص بود که کیرم بالا اومده. مامان که متوجه راست کردنم شده بود کمی فاصله گرفت و دستمو از خودش جدا کرد. من دستمو گذاشتم رو کیرم ولی دیر شده بود، مامان گفت معلوم هست چته ؟ هول شدم گفتم چیزی نیست یکم مغزم تو فشاره، نمیدونستم چی بهش بگم بلند شدم براش آب بیارم تو اشپزخونه سعی کردم بخوابونمش ولی بدتر میشد پشت اپن پنهانش کردم مامان پاشد اومد لیوان آبو برداشت خورد گفت خوبی؟ گفتم اره خب شوک شدم تورو تو این حالت دیدم. مامان اومد تو اشپزخونه و دوباره مستقیم نگاه کرد و گفت مثل اینکه اونجات شوک شده… یادت رفت چه قولی بهم دادی قرار بود فراموش کنی؟ تو هنوز درگیر منی درسته؟ جوابی نداشتم دو سال از ازدواجش می گذشت رابطم باهاش تموم شده بود هیچی جز اسم مادر پسری بینمون نبود خب الان این اتفاق افتاد اصلا دست من نبود! مامان کیفش رو از روی مبل برداشت و خواست با عجله بیرون بره که جلوشو گرفتم گفتم تو هیچ جا نمیری! مامان گفت تو بهم قول دادی ما همه چیزو تموم کردیم بهتره برم چون اینجام دیگه حالم خوب نیست به زور مانع رفتنش شدم گفتم ای بابا اره قول دادم ولی نتونستم نمیتونم میفهمی نمیتونم من مغزم بگا رفته تو هم بعد سه ماه اومدی اینجا اصلا تا قبلش برات مهم بود که دیگه پسری داری؟ هفته ای یه زنگ میزنی ببینی زندم خیالت راحت شه دیگه؟ مامان بغضش دوباره شکست گفت برو کنار بزار برم همون خراب شده. گفتم به مرگم اگه بزارم بری خونه اون آشغال،کیفش رو گرفتم و گفتم بری که دوباره کتکت بزنه؟ مامان گفت بمونم که تو برام شق کنی؟ تو بهم قول دادی همه چی بین ما اشتباه بود چرا نمیخوای فراموش کنی؟ گفتم بعد مردن بابا تو بهم گفتی از این به بعد مردت میشم اولین بار تو پونزده سالگی تو منو کشیدی رو خودت تو منو به خودت وابسته کردی بعدش چی شد عاشق شدی گفتی بسه دیگه بزارم به حال خودش، فک کردی من دیگه تونستم به غیر تو با کسی باشم؟ چرا اینطور فکر کردی؟ چرا فکر کردی رفتی دنبال عشقت و منی که فقط هوس تو آروم میکردی باهام تنها گذاشتی، بیا اینم عشقی که میخواستی حالا اینجایی. مامان سرشو انداخت پایین رفت نشست رو مبل دستاشو گزاشت تو صورتشو شروع کرد به گریه کردن گفت حق داری من با تو اینکارو کردم ولی اشتباه کردم تو چرا ادامه دادی فک کردی برای من راحت بود؟ تو هم فهمیدی اشتباه بود ما به هم قول دادیم… رفتم کنارش نشستم اشکاشو پاک کردم گفتم برای من هیچوقت تموم نمیشه به یاد اون روزا زندگی میکنم باهات اگه هیچی نگفتم چون میخواستم خوش باشی منم بخاطر شهوت نیام سمتت ولی دیگه نمیزارم برگردی شده خودم برم از اینجا نمیزارم بری خونه اون عوضی… دیگه چیزی نگفتیم تا یک ساعتی گذشت، مامان رفت دستشویی صورتشو شست و برگشت گفت من لباس نیاوردم با خودم یعنی وقت نکردم لباس بیارم جواب ندادم داشتم چایی دم میکردم. مامان مانتو و شلوارشو دراورد و با یه تیشرت و شرت اومد تو اشپزخونه و مانتو شلوارشو انداخت تو ماشین لباسشویی زیرچشمی داشتم نگاش میکردم گفت یکی از اون زیرشلواری هاتو برام میاری گفتم شرمنده همشون نشسته تو حمومن میخوای همینو دربیارم ؟ یه نگاه کرد فهمید شورت نپوشیدم گفت نه نه همینطور خوبه گفتم حالا چطور مچشو گرفتی؟ گفت پیام بازی میکرد خوندم پیاماشو. باهاش قرار گذاشت بره خونش منم بهش گفتم جنده بازی تمومی نداره واسم سگ شد …

Читать полностью…

داستان کده | رمان

بود که شدیدا داره لذت میبره و حال میکنه. اما حال من مخلوطی از شهوت فوق العاده ، وحشت زیاد ، دلشوره ، نگرانی و استرس از اینکه مامانم کمی بیاد پایین تر و ما رو ببینه ، خجالت و شرم هم از اینکه خواهرمم کنارم بود. بخاطر اینکه داخل کس مامانم خیس و لزج شده بود ، وقتی جوادی داشت تلمبه میزد و جلو ، عقب میکرد ، شلق شلق صدا میداد تا اینکه بعد از گذشت دقایقی یهو پیرمرد یه نفس عمیق کشید و کیرش رو تا جایی که میتونست داخل کس مامانم فشار داد و‌ فرو کرد و نگه داشت و چند لحظه بعد شروع به نفس نفس زدن کرد و آبش تو کس مامانم اومد و داخل کس مامانم ریخت و بعد آقای جوادی کیرشو از کس مامانم بیرون کشید و مامانم با چند برگ کلینکس اول کیر اونو تمیز کرد و بعد شروع به تمیز کردن کسش کرد. جوادیِ بعد از اینکه مامانم کیرشو تمیز کرد بلند شد و بعد از پوشیدن لباس هاش آروم و بی سر و صدا خارج شدو رفت و چند لحظه بعد هم مامانم رفت ، من و خواهرم هم آروم از همون پنجره خارج شدیم و بی سر و صدا رفتیم تو کوچه و نیم ساعت بعد هم برگشتیم خونه ، دیدیم همه چیز عادی هست و‌مامانم تو‌حیاط داره با آقای جوادی صحبت میکنن
من و خواهرم سلامی کردیمو‌ رفتیم تو خونه چون خانم آقای جوادی رفته بود خونه بچه هاش شهرستان و آقای جوادی تنها بود ، بعد از اون ماجرا مامانم هر از گاهی به یه بهانه ای می رفت خونه آقای جوادی حدود 20 دقیقه ای بعد میومد پایین و ما کاملا میدونستیم مامانمون رفت بالا برا چه کاری ، اما دیگه سعی نکردیم کنجکاوی کنیم ، آقای جوادی دیگه شده بود شوهر غیر رسمی مامانم ولی من و خواهرم هر دو مون به مامانم حق میدادیم ، چون زن جوان و خیلی داغی بود که بابام حتی سالی یک بار هم باهاش نمی خوابید و طبیعی هست که در چنین وضعیتی اون زن از راه دیگه ای مشکلش رو حل کنه. در کل من و خواهرم هم سعی می کردیم غیر مستقیم با مامانم همکاری کنیم چون رابطه جنسی راحت و بی دردسر مامانم با آقای جوادی باعث شده‌بود مامانم فقط با آقای جوادی باشه و غیر از اون به مرد دیگه ای پا نده و اینجوری لااقل تابلو نمیشد و در کنارش کسی هم شک نمی کرد مامانم با آقای جوادی که از پدرش مسن تر بود رابطه جنسی داره. آقای جوادی اینا تا چند سال بعد هم خونه ما مستاجر بودن و بعد از اون از خونه ما نقل مکان کردن ، رفتن اونا همزمان شد با ازدواج خواهرم که بعد از ازدواجش چند ماه اول مستاجر بودن ولی بعد از تخلیه طبقه بالای خودمون اومدن و تو خونه خودمون طبقه بالا زندگی میکردن و‌ دیگه من ندیدم مامانم به مرد دیگه ای رابطه داشته باشه
نوشته: م
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کنه و همکاری نمیکردتا اینکه مجبورشدم کارت طلایی خودمو رو کنم و بهش قول دادم که در صورتی که کمکم کنه ، در مقابلش تو اولین فرصتی که مامانم خونه نبود میتونه آقافرشید رو ، بیاره خونه و با هم برن اطاق خودش و منم هواشونو داشته باشم و اگه یموقع مامانم رسید‌وانمود کنیم فرشید رو من آوردم ، تو چندتا مساله درسی ازش کمک بگیرم ، فرشید پسر همسایمون بود و از من چن سالی بزرگتر بود و بیست و یکی دو سالش و دانشجو بود و با اینکه اختلاف سنیش با خواهرم نزدیک به ده سالی بود و در قیاس با اون خواهرم یه بچه بحساب میومد اما دوست خواهرم بود وبا خواهرم رابطه داشتن و بعضی روزها که مامانم میرفت خونه مامان بزرگم اینا اگه من هم موافقت میکردم ، خواهرم می آوردش خونمون و با هم‌ میرفتن اطاق خواهرم و تو این جور مواقع من مراقب بودم مامانم یهو نیادوبا خواهرم قرار گذاشته بودیم اگه یموقع مامانم اومد بگیم اومده بمن کمک کنه تو‌ درسهام . نقشه امون اینجوری بود که قرار شد خواهرم اینبار که رفت تو زیر زمین یکی از پنجره های زیر زمین رو که جای پرتی بود و زیر پله های آهنی بالکن قرار داشت و حفاظش هم شکسته بود ، رو چفتشو باز بزاره چون مدام مامانم خواهرمو برای آوردن وسایل میفرستاد زیر زمین . چند روز بعد خواهرم اوکی رو داد و گفت زده بعد از ناهار خواهر کوچیکم خواب بود و مامانم هم داشت میخوابید طبق نقشه از مامانم اجازه گرفتیم با خواهرم بریم در کوچه بازی مامانم هم اول گفت نه ولی بعدش خودش گفت از محله خودمون جایی نرین و اجازه داد . همراه خواهرم در حیاط رو زدیم بهم یعنی ما رفتیم تو کوچه بعد اومدیم و بی سر وصدا اول کفشهامون رو قایم کردیم و بعد با مکافاتی من از پنجره که عرضش خیلی کم بود و نزدیک بود توش گیر کنم رفتم تو و بعد خواهرمو که پشت سر من اومد بغل کردمو زمین گذاشتم. و شروع کردیم لای خرت و پرت ها گشتن بدبختانه نور کم بود و زیر زمین نیمه تاریک و ما نمیتونستیم چراغ هم روشن کنیم حدود یک ساعتی داشتیم دنبال تیله ها میگشتیم و هنوز پیدا نکرده بودیم که یهو صدای چرخیدن کلید تو قفل در زیر زمین هر دومون رو تا مرز سکته برد خصوصا که مامانم بود ، خواهرم چنان ترسیده بود که انگار خشک شده بود و تنها با وحشت منو نگاه میکرد من بسمت کمد بزرگی که تو گوشه زیر زمین که تاریک ترین قسمت زیر زمین بود هلش دادم و خودم هم خیز برداشتم که خواهرم هم دنبال من اومد و هر دو سینه خیز رفتیم زیر کمد خوشبختانه با توجه به محل اختفای مناسبمون و تاریک بودن محیط اون قسمت محال بود مامانم حتی اگه فهمیده بود ما تو زیر زمین هستیم و برای گرفتن ما اومده بود بتونه پیدامون کنه . زیر زمین ما حالت ال داره و جایی که ما بودیم دید نداشت و هیچ چیز مشخص نبود و هنوز حتی مطمئن نبودیم مامانم اومده باشه ، چند لحظه ای که گذشت دوباره صدای در زیر زمین اومد که باز و بسته شد و این بار قفل شد. صدای پچ پچ مبهمی به گوش ما میرسید که واضح نبود و ما تشخیص نمی دادیم چی میگن و یا چند نفر یا کیا هستن ، کمی بعد زیر زمین کاملا ساکت شد ، چند دقیقه ای که گذشت فقط صداهای تند نفس کشیدن میومد و ده دقیقه ای غیر از صداهای نفس کشیدن هیچ خبری نبود و سکوت کامل بود تا اینکه چند تا پچ پچ اروم و بعدش اتفاقی افتاد که ما شوک بعدی رو تجربه کردیم . یهو مامانم خوابید جلوی کمد و دقیقا چسبیده به کمدی که ما زیرش بودیم منتها بخشی از بدنش از کمد جلوتر بود و از بخش سینه به پایینش جلو کمد بود اگر کمی مامانم پایین تر دراز میشد دقیقا صورتش جلوی ما بود ولی خوشبختانه 30 سانتی جلوتر خوابیده بود . اما نکته عجی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مادرم جلوی من و خواهرم
1402/04/18
#بیغیرتی #مامان

تابستون اون سال هم مثل سالهای قبل بازم تجدیدی آورده بودم ، کلا از نظر درسی افتضاح بودم و دل و دماغ درس خوندن نداشتم.
خانواده ما شاید عجیب ترین و نامتعارف ترین خانواده بود با کوهی از اختلافات و مشکلات خانوادگی ، که خواه ، ناخواه تاثیر منفی اون رو اوضاع درسی من مشهود بود.
شاید دو سوم بچه های مدرسه مون آرزوشون بود که جای من بودن ، اما اونا فقط ظاهر شیک و روتوش شده خانواده منو میدیدن ، که یک خانواده مرفه و لاکچری بودیم ، اما اون بنده های خدا نمیدونستن که من آرزوم این که کاش جای کل بچه های مدرسه بودم و لااقل ذهنیتم این بود که کل بچه های مدرسه خوشبخت تر از من هستن. در کل خانواده من اگرچه از نظر مالی وضعیت خیلی خوبی داشتیم ولی تنها ویژگی مثبت خانواده ام هم همین بود در مقابل از نظر خانوادگی و عاطفی و روابط و وابستگی هامون اوضاع خوبی نداشتیم و هرجایی رو که دست میذاشتی یک وضعیت بد به چشم میخورد. ازدواج مامانم با پدرم یک ازدواج زوری و تحمیلی ، بود که مامانمو ، که یک دختر بسیار زیبا بود پدر معتادش به زور کتک و با مشت و لگد مجبور به ازدواج با پدرم کرد اونم در حالیکه مامانم تنها حدود 16 سالش بود و بابام چهل و چن سالش بود و سنش بیشتر از سه برابر سن مامانم بود و بدتر اینکه مامانم نامزد پسر همسایه اشون بود که بعد از یک ماجرای عاطفی شدید نامزد کرده بودن ولی وقتی پای بابای پولدار من وسط اومد پدرش که اینو یک موقعیت استثنایی میدونست نامزدیشو با پسر همسایشون بهم‌ زد و اونو بزور به پدرم داد. و زندگی مشترکشون هم زوری و از روی اجبار و ناچاری بود چون پدر و مادرم اختلاف سنی بالایی داشتن و در حالیکه پدرم نزدیک 60 سالش بود مامانم یه زن سی و یکی دو ساله خیلی زیبا بود اونم در شرایطی که پدرم خیلی ظاهرش چنگی بدل نمیزد و مامانمو فقط بخاطر بچه دار شدن گرفته بود، چون از همسر اولش بچه دار نشده بود.
پدرم محل کارش تهران بود و با همسر اولش اونجا زندگی میکرد و هر چند ماه یکبار دو ، سه روزی میومد خونه ما سر میزد و بخاطر همین هم خیلی باهاش احساس نزدیکی نداشتم ، پدرم در کل دختر دوست بود و علاقه ای بمن نداشت اما در مقابل عاشق خواهرام بود و تنها انگیزه اش برای سر زدن بما دیدن خواهرام بود که هر چیزی رو که اراده میکردن بابام براشون فراهم میکرد اما در کل از نظر مالی ، بخوبی تامینمون میکرد و اجاره چند مغازه و خونه و یک گاراژ از املاک پدرم رو که تو شهر محل سکونت ما بودن رو مامانم میگرفت و علاوه بر اون جداگانه هم پدرم گه، گاه مقداری پول برای مامانم میفرستاد،البته مادرم هزینه های زندگی خانواده اش هم رو گردنش بود و خرج خانواده خودش رو هم میداد ، پدرش از صبح تا شب تو زیر زمین خونشون پای بساط هروئین بود و حتی خرج مواد کشیدن خودش رو هم نمیتونست تامین کنه و هر از گاهی میومد مامان منو تیغ میزد و میرفت ، حالا من موندم چطور به همچین مردی زن داده بودن و چطور مامان بزرگم اینهمه بچه آورده بود مثلا اگه بچه کمتر داشت ، چه اتفاقی می افتاد ؟ این مردک مفنگی اونو نگه نمیداشت یا سرش زن میگرفت ؟
در کل اونا بچه درست کرده بود ، بابای من خرجشون رو میداد ماشالله دو جین بچه هم داشت ، مامان من بچه بزرگشون بود و از همه برادر و خواهراش بزرگتر بود و به نوعی قربانی برادر و خواهراش شده بود تا بتونه شرایطی براشون فراهم کنه که اونا بتونن درس بخونن و راحت زندگی کنن . البته مامانم هر موقع که دوستان و همکلاسیهای قدیمی شو ، که وجدانا" از نظر زیبایی ازهمشون سر و گردنی بالاتر بود ، رو با شوهرای جوان و خوشتیپ شون میدید کل عقده هاشو سر م

Читать полностью…

داستان کده | رمان

پشماامم مطمعنم هیچکدومتون بلد نیستین🍌👋

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سوپر زیرنویس فارسی👇🏽

@irZirNevis
@irZirNevis

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سوتی خواهرزن منجر به سکس با من شد
1402/04/18
#خواهرزن #سوء_استفاده

سلام دوستان خوبید دوست دارم زیبا ترین خاطره سکسیم رو براتون تعریف کنند بخاطر اینکه لو نرم از آوردن اسامی مکان ها و انسان ها داستان خودداری میکنم
من چند سال ازدواج کردم هنوز بچه نداریم یه خواهرزن و باجناق دارم که از خودم ده سال بزرگترن اونا هم بچه ندارن اونا مرکز استان زندگی میکنن و مثل من و خانومم کارمند هستن خواهرزن من همیشه خونه ما یا خونه خودشون جلو من راحت می پوشه و باز باز هست یه میلف به تمام معنا هیت الان حدود ۴۵ سالش هست یه دو سال پیش وقتی میخواستن از خونه ما برن خونشون حرکت که کردن چند ساعت بعد دیدم توی واتساپ یه پیام از خواهر زنم اومد ببخشید این دفعه نشد کنار هم باشیم دفعه بعد با سکس توپ جبران‌میکنم من‌م سریع این پیام رو که دیدم اسکرین گرفتم و یه جا سیو کردم و چند تا استیکر تعجب فرستادم بعد شب که جواب من دیده بود جواب نداد صبح سرکار بودم به تلفنم زنگ زد و میخواست قضیه رو ماست مالی کنه و حرف های بی ربط میزد من که قبول نکردم و پیش خودم گفتم من که باهاش تنها نمیشم بی خیال و بهش گفتن حرفت رو قبول نمیکنم و باور ندارم ولی کاری بهت ندارم و پیش خودم رازت میمونه. این گذشت تا یه روز تو سایت شهوانی تو عکس های سکسی ایرانی عکسش رو که صورتش معلوم نبود اما تختشون اتاقشون و چیزهای اتاقشون معلوم بود دیدم زیر یکیه و چندتا عکس سکسی دیگه از خودش تو اون پست بود همش رو ذخیره کردم که داشته باشم این گذشت تا چند ماه پیش تا اتفاق خوب زندگی من برسه داستان از اینجا شروع میشه. مادر خانومم حالش بد شد با امبولانس انتقالش دادن مرکز استان خانومم هم همراش رفت منم ماشین برداشتم پشت سرشون رفتم اونجا بیارستان بردنش اتاق عمل و کارا رو انجام دادن و گفتن یه یک هفته باید بیمارستان تحت نظر باشه خانومم و خواهر خانومم میرفتن بیمارستان پیشش یه روز این و یه روز اون دو روز گذشته بود که به باجناقم اطلاع دادن که عموت فوت شده و اون مجبور شد برگرده شهرمون اون روز خواهرخانومم بیمارستان بود و قرار شد ساعت ۹ خانومم رو برسونم و خواهر خانومم رو بیارم خونه خانومم رو که رسوندم منتطر بودم خواهرزنم بیاد دم بیمارستان که داروخونه بود یه لحظه به ذهنم رسید گفتم امشب یه شانس دارم برم یه قرص تاخیر بخورم شاید شانسم زد و یه حالی کردم قرص خریدم و خوردم تا خواهر خانومم اومد دوتا دلستر خریدم یکی رو داشتم میخوردم که خواهر زنم اومد به شوخی گفت داری مزه میخوری پیکت گو گفتم حالا اینو بخور خسته ای سوارش کردم بردمش خونه گفت برم یه دوش بگیرم خیلی خسته ام از حموم اومد بیرون به من گفت میرم اتاق خواب بخوابم با حوله بود تو هم تلویزیون رو خاموش کن برو بخواب یه ربع ساعتی گدشت صدا سشوار که قطع شد یه چیزی هم بگم خواهر خانومم عادت داره لخت بخوابه و شورت پاشه اینو هم خانواده میدونن خونه ماهم میره تو اتاق اونجا لخت میخوابه صدا که قطع شد دلمم زدم به دریا گفتم شانسته یا میشه یا نمیشه رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیده بود چراغ خواب روشن بود من دید پتو کشید رو خودش گفت چیکار میکنی گفتم امشب میخوام کنارت بخوابم گفت چه غلطا به خواهرم میگم حالت رو بگیره تهدید کرد زنگ بزنه به خانومم تلفنش تو شارژ بود که گرفتم انداختم کنار گفتم دختر خوبی باش و حال کن وگرنه ازت اتو و سوتی دارم میفرستم به شوهرت و عکسا و اسکربن شات رو نشونش دادم عرق سردی کرد گفت بخدا گول خوردم نمیخواستم اینطوری بشه از این حرفا گفتم کاری بهت ندارم ابروت هم نمیبرم فقط امشب یه حالی به ما بده همین گفت فقط همین یه دفعه گفتم باشه. رفتم کنارش خوابیدم شروع کردم لب گرفتن اولش یه خورده مقاومت میکرد بعد راه اومد سینه هاش رو خوردم مثل خانومم نقطه ضعفش سینه اش بود که ربع ساعت سینه هاش و و شکمش رو خوردم رسیدم به پایین شورتش رو کشیدم پایین به به تازه اپلاسیون کرده بود بی مو بی مو افتادم به جونش و خوردن کسش که اه و نالش بلند شد یه ده دقیقه ای خوردم که شروع کرد بکن منو زودتر بکن من دیدم اماده هست سریع کیرمو تنطیم کردم و با یه فشار دادم تو یه جیغی کشید گفت وحشی دردم اومد شروع کردم یواش یواش تلمبه زدن که دوباره خمار شد و اسممو صدا میزد میگفت کسمو براتو جرم بده منم حشری تر شدم و تند تند تلمبه میزدم که دیدم زیرم لرزید و ارضا شد یه خورده حالش جا اومد گفتم نوبت توئه کیرم گرفتم جلو دهنش شروع کرد ساک زدن خوب ساک میزد یه چند دقیقه ای زد خوابوندمش که از پشت بکنم گذاشتم پشتش خودش رو کشید کنار گفت پشت درد داره داگی از کس بکن گفتم نمیشه کونت رو لخت جلو من باز باز راه میرفتی الان بایت تاوان پس بدی ازمن اصرار از اون انکار دیگه راضی شد.

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مهدیس(۱)
1402/04/18
#زن_دوست #زن_شوهردار #خیانت

سلام
من اسمم معین
البته معین نیستش اسمم ولی اسمم به معین شباهت های زیادی داره
اینقدر شبیهه که بعضی وقتا اسممو اشتباه معین صدا میکنن داستانم اینقدر پیچیدست ک نمیدونم از کجا شروع کنم. مادر من و چندتا از دوستای دیگش روابط نزدیکی داشتن . جوری که هرشب خانوادگی خونه های همدیگه رفت و آمد داشتیم . اسم مادر من فاطی و اسم دوستاش به ترتیب نازنین ،ناهید،نادیا که نازنین و ناهید با هم خواهر بودن . نازنین یه پسر و دختر داره . ناهید دو تا دختر و نادیا ۳تا پسر منم ک اسمم معین و با یه خواهر کوچیک این روابط دوستی این چند تا دوست ادامه داشت روز به روزم رفت و آمد ها و شب نشینی هاشون بیشتر میشدش من با پسر های نادیا از بچگی رفاقت های دیرینه داشتم جوری که هرکی ما ۴ تا رو میدید فک میکرد که ما چهار نفر باهم داداشیم . اسم پسر بزرگه حسن ،وسطیه حسین و کوچیکه علی همینجوری که روابط ادامه داشت حسین از یکی از دخترای ناهید به اسم مهدیس خوشش میاد و با هم رل میزنن و جوری همه چیز سریع اتفاق افتاد که بعد دوستیشون تا نامزدیشون یک ماه طول نکشید . بخوام از مهدیس بگم که شخصیت اصلی داستانه یه دختر با قد ۱۶۰-۱۶۰ . وزن تقریبا ۷۰ کیلو قیافه خوبی داره ولی امان از کونش یه کون داره اندازه الکسیس تگزاس اینقدر بزرگه ک همیشه لباسای گشاد و بلند مجبور بود بپوشه
مهدیس یه خواهر داره ک اسمشو میزارم گربه قبل از این که حسین و مهدیس نامزد کنن با هم دیگه . من یه شکست عشقی ای رو تجربه کرده بودم که اصلا تو حال خودم نبودم
هر روز مست راه به راه سیگار ریده شد تو دانشگاه همه درسامو می افتادم .
خلاصه این حسین و مهدیس نامزد کردن و توی گیر و دار های رفت و آمدها و نامزدی
مهدیس هی به من میگفت معین دختر نازنین که اسمشو میزارم خورشید از تو خوشش میاد و به من میگه چرا معین به من توجه نمیکنه . خلاصه همچین چیز مالی هم نبود .ولی خوب کرمش تو جون من افتاد از سال ۹۸ من با این دختر حرف میزدم هی دعوا مون میشد کات باز حرف همینجوری این روابط ادامه داشتش . البت منم با خواهر مهدیس که اسمش رو گذاشتم گربه زیر زیرکی رابطه داشتم . اینا گذشت و شد سال ۹۹ آخرای سال ۹۸ بود ک عشق حسین و مهدیس فرو کش کرد و جاشو به دعوا های شدید داد . اینقدر شدید که چند بار پاشون به جدایی باز شد ولی همیشه با پادرمیونی پدر من که همه براش احترام خاصی قائل بودن رفع میشد . شد سال ۹۹ با بدبختی اینا عروسی گرفتن .این که میگم بدبختی یعنی با بدبختی دعوای بین دو تا خانواده رو رفع و رجوع کردیم تا اینا بتونن عروسی بگیرن . خلاصه عروسی شد و اینا رفتن سر خونه زندگیشونو منم که با گربه تو رابطه بودم چشمم بدجور مهدیس و گرفته بودش . از طرفی ام رفاقتم با حسن و حسین و علی خیلی کمرنگ شده بودش
چون مادرم خورشید و واس من حرف زده بود که ما هم ازدواج کنیم . ولی این حسن جاکش روش کراش داشت . حسین واسه این که حسن به خورشید برسه زیر آب منو میزد . علی با خورشید لاس میزد . منم که اینارو از رفیقام دیدم گفتم یه جوری ننه تون و بگام که خودتونم نفهمید . نقشه کشیدم واس مهدیس از گربه ام اطلاعات لازم و راجبش کسب کردم .فهمیدم چه کمبودهایی داره . مهدیس و حسین ام که همیشه دعواشون بود .
یه شب مادر حسین بعد عروسی حسین و مهدیس پا گشا کردشون و همه رو دعوت کرد.
خود مهدیسم خیلی نخ میداد همیشه بهم اقا اون شب من داشتم توی حیاط قلیون آماده میکردم و قلیون هامو بار کردم و داشتم می بردم داخل که بکشیم . من توی حیاط بودم
خونشونم یه جوری بود که واسه این که وارد حال و پذیرایی بشی از حیاط یه راه رو داشت تقریبا بطول شیش متر یه در میخورد و می شد خونه . من توی حیاط داشتم حرکت میکردم به سمت راه رو که برم به سمت خونه . دقیقا همون موقع مهدیس از راهرو داشت میومدش به سمت حیاط توی یه لحظه شونه هامون به هم خوردش . موقعی که بهم خوردیم من اصلا توجهی نکردم یکم رفتم جلو تر تقریبا یه قدم برگشتم مهدیس و نگاه کردم دیدم داره بهم نگاه میکنه . منم قفل کردم و نگاش کردم خودم و سریع جم و جور کردم و رفتم داخل
مهمونی تموم شد و داشتیم برمیگشتیم همه تو حیاط بودن واسه خداحافظی
باز خودش و مالید به من . یه جوری سینه هاشو مالید به بازوی من ک من قشنگ نرمی سینه هاشو حس کردم. اون شب با خودم گفتم هر جوری شده اینو من باید بکنمش
گذشت و گذشت و گذشت شدش شب یلدای ۱۳۹۹. حسین و مهدیس همه رو دعوت کردن خونشون . منم که تخصص ام جوجه کبابه رسیدم دیدن جوجه خوابوندن همه گفتن که مبین باید درست کنه شماها می سوزونید خشک میشه کباب . آقا ما رفتیم و کباب بازی کردیم و این مهدیسم هی به بهونه های مختلف میومد تو حیاط خلوت یه خودی به من نشون میداد و حسین ام هی چشم غره میرفت بهش برو داخل . نشستیم سر سفره هی این مهدیس میگه معین خیلی خوب جوجه درست میکنه حسین تو بلد نیستی میسوزونی .

Читать полностью…

داستان کده | رمان

۱۷۵ با نزدیک ۸۰ کیلو وزن با موهای هایلایت شده طلایی استخونی بلند که دم اسبی بسته با بدن بدون مو (لیزر فول بادی میره چند سالی) سفید با کون و رون گشتی و گنده با یه دامن یه وجبی در حالی که نصف کونش و شرتش از پشت دیده میشه میاد جلو یه بچه ۱۵ ساله تو اوج بلوغ!!!رضا تا ندا رو دید دیگه نتونست جلو خودشو بگیره چند لحظه خیره فقط داشت اندام ندا رو نگاه میکرد ندا یه حرکتی زد که دیگه تیر خلاص به پیکر بی جان ما ۲ تا بود یهو پشت به رضا روی زمین حالت داگی شد و به حساب شروع کرد زیر میز تی وی دنبال کش مو گشتن بزارین براتون شرایط توضیح بدم:
یه کون گنده سفید با یه شرت مشکی جذب که فقط نصف کونشو پوشش میده روی زمین قمبل کرده و اونقدر به کمرش قوس داده که دامن یک وجبیش برگشته بالا و روی کمرش افتاده حالا این کون با شرت تو حالت قمبل ۲ برابر حالت عادی شده و اون وسطش یه کس تپل که از لای پاش زده بیرون
وای واقعا دیگه از این بیشتر با لباس و بدون لخت شدن کامل کاری نمیتونست بکنه کیر رضا کاملا شق کرده بود الان که می‌دیدم شاید شقش ۱۰ سانت میشد ولی خوب همونم از روی شلوارش مشخص بود خلاصه ندا وقتی خوب کرماشو ریخت پا شد اومد روی کاناپه ۳ نفره که یک طرفش رضا بود یک طرفش من وسط دراز کشید جوری که سرش روی پای من و پاهاش سمت رضا روی دسته مبل بود اینجوری پاهای سفید و پرش کاملا تو دید بود و به خاطر اینکه پاهاش بالاتر بود دامنش هم یه کم اون اومده بود بالا و کسش کاملا تو شرتش باد کرده مشخص بود ولی ندا اصلا توجهی نکرد جوری که انگار متوجه نیست کس تپلش دیده میشه من و ندا تی وی میدیدیم و رضا محو پاهای خوش تراش و توپر ندا بود که ندا یهو برگشت به یه پهلو شد رو به تی وی و اینجوری کون گندش قشنگ تو تیر رس رضا قرار گرفته بود یه کم که گذشت حس کردم رضا رفتارش یکم بیش از حد عجیب شده آروم که نگاه کردم دیدم اوه اوه ندا خانوم در حالی که سرش روی پای منه آروم داره با پاهاش کیر رضا رو میماله رضا دیگه تو یه عالم دیگه بود ندا هم به بهونه اینکه دستش بزاره زیر سرش آروم شروع کرد به بازی کردن با کیر من به قدری حشری بودم که کیرم دوباره در حال راست شدن بود و از ترس اینکه یهو ابم جلو رضا بیاد به بهونه آب خوردن بلند شدم رفتم آشپزخونه ندا هم پشت بند من اومد و یه کاری کرد که من کیرم به حد انفجار رسید شرت مشکی تنگشو در آورد پشت جزیره آشپزخونه سر پا قمبل کرد و به من اشاره کرد از پشت بکنم تو کسش من به رضا اشاره کردم که ندا یه دفعه بلند گفت اصلا نمی‌خواد بابا میگم رضا ماساژم بده همینجوری در حالی که خیره نگاهش میکردم یه لبخند حشری کننده زد و رفت سمت رضا و به من گفت روغن ماساژ واسش ببرم منکه از شدت حشر دیگه مغزم کار نمیکرد روغن و تشک بادی رو آماده کردم و ندا رفت با همون دامن کوتاهش دراز کشید و به رضا گفت بره ماساژش بده رضا یه نگاهی به من کرد به معنی اجازه گرفتن منم اوکی دادم و رفت سمت ندا
ندا بهش گفت این عمو علیت که منو ماساژ نمیده پاهام درد می‌کنه تو زحمتش بکش خاله علی هم شروع کرد ماساژ دادن پاهای خوش تراش خالش خلاصه ماساژ داد تا رسید به رونهاش که خواست برگرده پایین که ندا گفت اتفاقا همون بالا درد می‌کنه فقط همون بالا رو ماساژ بده رضا با ترس شروع کرد مالیدن رون های زن خوشگوشتم که یه دفعه ندا دستهاشو گرفت گذاشت روی لپای کونش گفت اینجا خاله جون رضا شروع کرد مالیدن کونش از روی دامن که ندا گفت اینجوری پوستم درد میگیره از زیر بمال رضا هم دستهاشو برد زیر دامن و شروع کرد مالوندن کون گنده ی خالش
دیگه رضا یه جورایی حشرش به مغزش غلبه کرده بود و واسش مهم نبود منم اونجام دامن قشنگ داده بود بالا رو کمر ندا داشت کون لختشو میمالوند این وسطا مثل اینکه جرات پیدا کرده بودو شروع کرده بود مالوندن کس و کون ندا ندا هم که روی کونش به شدت حساس بود دیگه کنترلش از دست داده بوده و کونش حالت قمبل آورده بود بالا و آروم تکون میداد من دیدم اوضاع خیلی خطریه رفتم تو اتاق و ندا رو صدا کردم که فلان چیزو پیدا نمیکنم ندا اومد چشماش به قدری شهلا شده بود که داد میزد تو رو خدا منو بکنین به محض اینکه اومد تو اتاق رو تخت داگی شد گفت فقط بکن وگرنه به رضا میگم بیاد جلو روت زن جندتو بکنه کس کش منم که کیرم مثل سنگ شده بود یه تف انداختم روی کسش آب دهن منو و روغن های ماساژ و آب کس ندا به قدری برج شده بود که هم سرشو گذاشتم در کسش تا ته رفت تو هم من خیلی حشری بودم هم ندا در عرض ۲ دقیقه جفتمون ارضا شدیم واسه بار دوم بود ارضا میشدم واسه همین نسبت به دفعه اول بیشتر حال داد

Читать полностью…

داستان کده | رمان

زن کون گنده من و پسر خواهرش
1402/04/18
#بیغیرتی #همسر #فانتزی

این یک داستان واقعی نیست و تمامی اتفاقات و اشخاص خیالی می‌باشند
سلام من علی هستم ۳۶ سالمه و همسرم ندا ۳۳ ساله ما ساکن تهران هستیم یکبار بچه دار شدیم که متاسفانه به خاطر سرطان وقتی ۵ سالش بود فوت کرد خانومم خیلی از این قضیه به هم ریخت جوری که واقعا افسردگی داشت نابودش میکرد ولی خوشبختانه از این بحران عبور کردیم و حال خانومم رفته رفته بهتر شد اینا رو گفتم تا دلیل علاقه شدید ندا به خواهر زادش رضا رو بهتر درک کنید در واقع بعد از فوت پسرمون ندا یه جورایی با دیدن رضا و بودن کنارش کمی از غم نبود بچه اش رو کم میکرد.رضا ۱۵ سالشه یه پسر نوجوان سفید پوست با صورت و بدن بدون مو قدش فکر کنم ۱۶۰ یا ۱۶۵ اینا باشه و وزنش هم بعید می‌دونم ۵۰ کیلو باشه در کل از سنش هم حتی کمتر بهش میخوره اما داستان :
قضیه از اونجا شروع شد که من می‌دیدم ندا خیلی با رضا راحته و یه جورایی اصلا جلوش رعایت نمیکنه که این به هر حال تو سن بلوغه و الان دیگه با مقوله شهوت آشنا شده ولی ندا یه جوری باهاش برخورد می‌کرد انگار هنوز یه بچه ۵ سالست واسه همین اصلا جلوش به لباساش و رفتارش با رضا توجه نداشت از ندا بگم براتون که قدش حدودا ۱۷۵ هست یعنی قد بلنده و وزنش هم نزدیک ۷۸ کیلو شاید بگید چاقه ولی اصلا اینطور نیست خانوادگی پایین تنه خیلی بزرگی دارن یعنی بیشتر وزنش تو پاهاش و باسنش رفته سایز سینش ۸۵ هست در کل اندامش واقعا سکسی هست جوری که کیر هر مردی رو راست میکنه اینو از نگاه هیز مردای فامیل وقتی با لباس خونگی هست راحت میشه تشخیص داد.داشتم میگفتم ندا اصلا جلو رضا رعایت نمیکرد من هم البته شاکی نبودم چون یه سری فانتزی سکسی دارم که متاسفانه یا خوشبختانه عملی کردنشون خیلی ریسکی هست و اصلا به درد سرش نمیرزه پس پیش خودم گفتم چه بهتر که از همین شرایطی که موجوده در راستای ارضای فانتزی های سکسی خودم استفاده کنم یکی از این فانتزی ها اینه که خیلی دوست دارم زنم پسرهای تینیجر کم سن و سال و کم رو و خوشگل موشگل رو حشری کنه نمی‌دونم چرا ولی به هر حال هر کسی یه فانتزی داره اینم واسه منه واسه همین به ندا قضیه رو گفتم ندا با تعجب پرسید؛
-یعنی تو بدت نمیاد رضا واسه من راست کنه؟
+بدم نمیاد که هیچ تازه حشری هم میشم
-ولی من میشم خالش به نظرت آدم واسه خالش راست میکنه؟
+آدم واسه مادرش هم راست می‌کنه خاله که جای خود داره تازه خاله ای مثل تو یه پا شاه کسی واسه خودت
-تو از بس خودت حشری هستی فکر می‌کنی همه مثل خودتن اولا رضا منو مثل مامانش دوست داره ثانیا اون اصلا به سنی نرسیده که این چیزا حالیش بشه
+دستت درد نکنه پس هنوز به ادم شناسی من ایمان پیدا نکردی؟میخوای امتحان کنیم؟
-علی چی فکر کردی در مورد من؟من جندم که واسه بچه خواهرم عشوه بیام و دلبری کنم تا حشریش کنم؟خیلی بی شعوری
اینو گفت و پاشد رفت حسابی خورد تو ذوقم البته میدونستم همینجوری یه دفعه قبول نیمکنه که شروع کنه به حشری کردن رضا واسه همین نام امید نشدم ولی دیگه پیلش هم نکردم.یه روز قرار بود خواهر خانومم با شوهرش برن شهرستان مراسم ختم یکی از اقوام باجناقم که ندا گفت پس رضا رو بیارین خونه ما تنها نباشه این یکی دو روز از اونجایی که رضا هم دلش واسه دید زدن خاله خوش گوشتش تنگ شده بود سریع قبول کرد و اومد خونه ما.اون روز ندا یه شلوارک سفید چسب و نازک بدون شرت با یه تاپ سبز تیره آستین حلقه یقه باز (به قدری باز که حتی یه کم از حاله سینش هم دیده میشد و اگه خم میشد دوتا سینش کاملا حتی تا نوکش دیده میشد چون یقه تاپ گشاد بود) پوشیده بود.بهش گفتم ندا سینه ات کاملا دیده میشه ها گفت نه بابا تو هیزی زیر لباسم میبینی بعدش هم تازه دیده بشه تو که بدت نمیاد اینو با یه لحن شیطنت آمیزی گفت پیش خودم فکر کنم ممکنه امروز یه حرکتی بزنه که ببینه رضا واقعا تو این خطها هست یا نه؟چون میدونستم اگه یه کرمی به جونش بیوفته تا تهشو نره ول کن نیست خلاصه رضا اومد و مثل همیشه به حساب خودش جوری که من نفهمم داشت ندا رو دید میزد ندا هم داعما جلو ما به بهانه های مختلف خم و راست میشد دیگه رضا واقعا حشرش زده بود به سقف پا شد بره دستشویی تا رفت به ندا گفتم
+دیدی چجوری داشت با چشاش میخوردت ؟الانم رفت دستشویی جق بزنه
-نه که تو هم بدت اومده!علی به خدا فقط واسه اینکه به تو یه حالی بدم دارم اینکارو میکنم وگرنه می‌دونی من اهل جنده بازی نیستم
+جووووون پس راضی شدی!حالا ته زورت همین بود؟
-جوووون قوربون شوهر بی غیرتم بشم بیشتر میخوای؟
+آره دوست دارم یه کاری بکنی از حشر بترکه

Читать полностью…

داستان کده | رمان

بعد من خوابیدیم برعکس و رفتیم من کصشو میخوردم اون کیرمو بعد یهو ارضا شدم و دیدم آب کیرمو خورد گفت میتونی ادامه بدیم چون منم میخوام ارضا شم گفتم اره
دوباره زدین و بالاخره سوال اومد
:تو پوزیشن داگی باید بکنت طرف مقابل اون کاندوم رو در آورد از زیر تختش و کشید رو کیرم
منم خوشحال شدم و اون لباساشو کلا در آورد و به صورت داگی شد و منم با کیرم که 18 سانته پرسیدم مطمئنی پرده نداری دیگه از جلو بکنم گفتم آره بکن
بعد من کیرمو کردم تو کصش واقعا کصش داغ بود همینجوری که تلمبه میزدم یهو صدای ماشین اومد من از ترس داشتم میمردم که گفت بریم تو حموم لباساتم بردار بیار حموم تو اتاقش، بود بعد رفتیم تو مامانش اومد در حموم گفت حمومی اونم گفت آره و مامانش رفت و در اتاقو بست گفتم چیکار کنم گفت بکن گفتم ها گفت الان که نمیتونی از خونه بری به سکسمون ادامه میدیم منم با ترس گفتم باشه و دستشو زد به دیوار و من کیرمو کردم توش
و آروم تلمبه میزدم و اونم با صدای کم آه می‌کشید منم بعد 2 دقیقه گفت پوزیشن رو عوض کنید خوابیدم کف حموم و نشست رو کیرم و خودش بالا پایین می‌کرد که بعد از چند دقیقه جامون رو عوض کردیم اون خوابید زیرم و تلمبه زدن با تمام فشار که بعد دیدم آب منم اومد و دوتایی نشستیم کف حموم بعد گفت بیا همو بشوریم و همو شستیم و بعدش اون از حموم لباس پوشید
و بعد دید مامانش تو آشپزخونه و منم سریع دراومدم لباس پوشیدم و داشتم میومدم که گفت پس فردا بازم بیا
منم رفتم به باغ پدربزرگم که بگم اونجا بودم این چند ساعت
و بعد رفتم خونه

داستان ادامه داره
اگه خوشتون بیاد مینویسم ادامشو

نوشته:
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

حسابی رو کیرش بالا پایین شدم و لب گرفتم ازش گفتم عوض کنیم؟ گفت بخواب به پشت. سریع خوابیدم و اونم گفت قبلش بلند شو برام بخور. اولش بدم میومد چون تو کونم بوده. اونم تاکید کرد قراره برده هم باشی برام زود باش. دیدم راست میگه سریع نشستم و شروع کردم به ساک زدن. حسابی دهنم و گایید و گفت حالا بخواب جنده. خوابیدم اونم نشست بین پاهام و با کیرش کوبید رو دودولم و گفت جنده من کیه؟ گفتم من گفت چاقال من کیه گفتم من. گفتم بکن منو عشقم. گفت جونم چشم. پاهامو باز کردم دادم تو شکمم اونم گذاشت رو سوراخم و یه ضرب تا ته فشار داد توم. منم با یه آه بلند شروع کردم به ناله های شهوتی کردن زیر کیر کلفتش. قشنگ مثل یه زن ازم کام میگرفت و کونمو می‌کرد. از دیدن رامین و حس زن بودن کیرم راست شد و داشتم لذت میبردم و همش میگفتم بکن منو. زنتو بکن. رامینم محکم تر کونمو می‌کرد تا اینکه من حس کردم دارم ارضا میشم. گفتم بکن دارم میام و اونم پاهامو باز کرد و دودولم رو دید که راست شده. محکم تر میزد تو کونم. دیدن این صحنه ها و حس زن بودنم که زیر رامین داشتم جر میخوردم قشنگ باعث شد زیر رامین ارضا بشم و آبم پاشید رو شیکمم و رامین هم از شدت هیجان دیدن ارضا شدنم راحت کیرش و زد ته کونم و ابشو با چندتا ناله خالی کرد تو کونم. قشنگ حس کردم کیرش نبض زد تو کونم و لذت بردم. افتاد روم و شروع کرد بوسیدنم. منم باهاش همراهی میکردم و ازش تشکر کردم. تو بغل هم بودیم که هستی اومد تو و گفت تموم شد بالاخره. مبارک جفتتون باشه. بلند شید برید دوش بگیرید بیاید که شام حاضره.
آروم آروم با بوس و بغل بلند شدیم و رفتیم تو حموم و شروع کردیم به شستن همدیگه. بیشتر رامین منو‌ میشست و دستمالی می‌کرد. تموم که شد اومدیم بیرون خودمون و خشک کردیم دیدم برام هستی یه بادی سفید گذاشته. پوشیدم و رامین از پشت بغلم کرد و گردنم و بوسید و گفت واقعا خیلی گوشتی. تو این لباسم بدن گوشتیت داره خودنمایی میکنه. مخصوصا این پهلو ها و کونت. بوسیدمش و اونم پهلوهامو مالید و گفتم مال توام عشقم. گفت مال منی. عشق منی. برده منی.

نوشته: مهرنوش زنپوش
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس با دختر خاله مهین
1402/04/18
#دختر_خاله

با سلام خدمت دوستان …من اسمم فردین …و دختر خالم مهین …موضوع برمیگرده به وقتی که من 17 سالم بود تو تهران تو یه یک ساختمان با خالم اینا زندگی میکردیم وقتی که پدر مادرامون میرفتن بیرون منو با دختر خالم میزاشتن خونه بمونیم اون موقع ها یادمه همیشه میومد می خوابید رو من با کیرم بازی میکرد میخورد و منو هم وادار به خوردن کصش میکرد و وقتی کارش تموم میشد منو تهدید می‌کرد که به کسی چیزی نگم …گذشت و ما به خاطر شرایط کاری پدرم کوچ کردیم ساری و سال 99 عروسی پسر داییم بود و همه جمع شده بودیم خونه مامان بزرگم وای دختر خاله مهین چ‌ه کصی شده بود اون موقع تازه بعد از یک سال زندگی مشترک در حال جدا شدن از شوهرش که میشه پسر عموش بود …یه زن خوشگل با سینه های فوق العاده سفت و بزرگ و یه کون برجسته دقیقا روبروی من نشسته بود و من هم تازه یک سال بود باشگاه پرورش اندام میرفتم و یه بدن سکسی درست کرده بودم …گذشت شب شد دو شب مونده به عروسی بود ما چند نفر بچه های فامیل نشستیم عرق بخوریم مهین هم اومد پیش من نشست و هی اصرار کرد که براش عرق بریزم خلاصه ریختم خوردیم انقد خوردیم مست پاتیل بودیم همه میخواستن بخوابن ی سری ها هم خوابیده بودن من رفتم بالا پشت بوم یه نخ سیگار بکشم خونه مامان بزرگم تو دهات هستش …مهین هم اومد و یه نخ سیگار ازم گرفت …شروع کرد از تعریف کردن زندگی مشترکش من هم هی نگاهش میکردم وای چه کصی شده بود یهو ازش پرسیدم چرا جدا شدی گفت به خاطر اخلاقش و منم گفتم شاید رابطه جنسی خوبی هم نداشتین وقتی که اینو گفتم لبخند زد و گفت تو از کجا فهمیدی گفتم خب مشخصه از حرف زدنت خلاصه شروع کرد گفت که نمیتونست ارضام کنه بلد نبود زود ارضا میشد یهو برگشت گفت یادمه بچه بودیم تو از اون بهتر بودی و کلی خندیدیم گذشتو من رفتم پایین خونه مامان بزرگم خیلی اتاق داشت تو یکی از اتاق هاش افتادم خوابیدم بعد از چند ساعت دیدم یه کون بزرگ چسبیده به کیرم و آروم آروم داره تکون میده…فهمیدم مهینه تو اون اتاق منو مهین و داداش مهین ، معین باهم خواب بودیم وای داشتم دیوونه میشدم کونش میمالید به شلوارم راست کرده بودم داشتم میترکیدم اما در عین حال میترسیدم معین بفهمه…مهین یه چند دقیقه ای همون‌طور مالید و بعد کم کم شلوارشو در آورد شلوار منو هم خیلی آروم کشید پایین کیرم راست شده بود داشتم میمردم وقتی که گرفت دستش از حال رفتم انقد حشری بود کیرمو سفت چسبیده بود ول نمیکرد آروم آروم رفت گذاشت تو دهنش وای که چه ساکی میزد منم یهو دستمو انداختم به سرش و محکم فشار دادم تا ته رفت تو حلقش همونجا نگه داشتم و آبمو ریختم تو دهنش اومد بالا گفت خیلی زود ارضا شدی نا امید شدم …گفتم راند دومش مونده پاهاشو بلند کردم گذاشتم تو کصش چقد تنگ بود آروم آروم تلمبه میزدم که ‌کسی نفهمه همینطور که توش گذاشته بودم لباشو میخوردم اینم پشت منم تیکه تیکه کرد انقدر چنگ انداخت یه لحظه همه جاش لرزید و ارضا شد …گفت دیگه بسته اما من گفتم یادته بچه بودیم میزاشتم تو کونت الان میخوام…قبول نمی‌کرد می‌گفت درد داره اما من وحشی بودم برشگردوندم سرشو گذاشتم سر سوراخ همین که رفت تو خودشو کشید جلو چند بار تکرار کردم دیدم نمیشه خوابوندمش افتادم روش و یهو تا دسته جا کردم داشت میمرد منم آروم آروم تلمبه میزدم هی میخواست بکشه بیرون نمیذاشتم تا این که شل کرد چه کون تنگی داشت وقتی که تا ته میذاشتم تو کونش و این بی صدا آه و ناله میکرد دستشو هم از پشت گردنش انداخته بود به گردنم و نمیزاشت لبام از پشت گردنش جدا بشه همینطور تلمبه زدم تا این ک حس کردم آبم داره میاد سریع کشیدم بیرون یه نخ سیگار روشن کردم باهم کشیدیم و دوباره برش گردوندم و پاهاشو بلند کردم وای داشتم روانی میشدم ساق پاهاش وقتی رو شونه ام بود که کس خل شده بودم تو همون پوزیشن گذاشتم تو کونش و کسشو هم انگشت میکردم دیوونه شده بود دیگه یه طوری آهو ناله میکرد میترسیدم همه بشنون بعد یه دقیقه منو محکم بغل کرد و پاهاشو چسبوند به دور کمرم و دوباره ارضا شد…همین که ارضا شد من برش گردوندم به حالت بغل. خوابید و دوباره گذاشتم تو کصش تلمبه میزدم این روانی میشد یهو کشید بیرون و اومد نشست رو من کیرمو تا دسته گذاشت تو کونش انگاری خوشش اومده بود سواری می گرفت روانی میشدم بعد چند دقیقه افتاد روم لبامو گرفت تو دهنش و منم همه آبمو ریختم تو کونش …چه سکسی بود …بعد از اون هم شب عروسی پسر داییم وقتی که دیدم لباس مجلسی سکسی پوشیده نتونستم طاقت بیارم و تو دستشویی کردمش و هنوزم دارم میکنمش…قسمت شما باشه

نوشته: فردین
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

وقتی بعد ده دقیقه یه ربع کردن متوجه شد قرار نیس ابم بیاد بهم گفت بزار به پهلو بشم باز از پهلوخوابید و من از پشت اروم پاشو دادم بالا با اینکه دردداشت خودش پاشو نگه داشت منم دستم رو سینه هاش بود و کیرم تو کسش عقب جلو میکردم خودم خسته شده بودم مامان گفت یعنی اگه اسپری زده باشی تو روحت ریدم داره میسوزه کسم سابیده شد به خدا بسه بیار آبتو باز دوباره تو حالت اول شد و رفتم روش گفت بخدا دیگه دارم میمیرم عزیز دلم یکم متوقف کردم و مامان یکم اب خورد بعد قبل اینکه دوباره بخوابه گفت تو روح بابات تو هر غلطی هست کردی بیا روم خندیدم گفتم هیچی والا باز دوباره رفتم روش و مشغول شدم رد داده بودم مامان دیگه چیزی نمیگفت چشمشو بسته بود ولی مشخص بود کمرش خسته شده انقد زده بودم زیر دلش که حالت تهوع گرفته بود ولی وقتی دیدم گفت اشکال نداره اروم باش عزیزم بکن استرس گرفتی نمیاد ابت دیدم منو بغلش کشید و با اینکه خسته بود داشت همزمان که میکردمش کمرمو دست میکشید و ماساژ میداد دلم براش سوخت گفت مامان الهی فدات شم که بخاطر من تحمل میکنی گفت قربونت بشم خدانکنه بکن عزیزم اشکال نداره من خوبم بلاخره بعد کلی وقت تحمل مامان لامپ اتاقو دست برد بالای سرش خاموش کرد که من متوجه نشم گریش گرفته ولی صدای هق هق ارومش شنیدم لامپو روشن کردم دیدم اشک از گوشه چشمش راه افتاده مثل بچه ها لب میچید تو چشام نگاه کرد گفتم وای مامان(واقعا خسته شده بود و درد داشت تحملش سر اومده بود و گریش افتاد اما نمیخواست ببینم )کیرمو باز کشیدم بیرون خیس اب حشرم بود گفتم الهی مامان گریه نکن عزیزم کلی قربون صدقش رفتم ازش معذرت خاستم گفت چیزی نیست اشکال نداره نشست اشکاشو پاک کرد و خودش رفت رو حالت داگی منم رفتم پشت سرش دستمو گزاشتم رو کمرش کیرمو بردم لای پاهاش چند بار مالیدم رو لبه های کسش تا یدفه تا ته رفت داخل مامان یه اوووخ گفت منم کمرشو بوسیدم و چندتا تلمبه محکم و سریع زدم و کیرم تا ته تو کسش فشار دادم ابمو طولانی مدت تو کسش خالی گردم و کشیدم بیرون نفس نفس میزدم و نشستم پشت مامان اون ولی تو همون حالت داگی رفت به سجده و آب منی که داخلش ریخته بودمو ریخت بیرون و سوراخ کسش بازو بسته میشد
واقعا لذت بخش بود خیلی کمرم خسته شده بود بعدش مامان هم به پهلو شد و رفتم کنارش خوابیدم کیرم که داشت می خوابید گذاشتم لای روناش و با هم خوابیدیم

بعد از اون شب دیگه مامان برنگشت خونه شوهرش و طلاقشو گرفتم و بازم مثل قدیم شبا کنار هم میخوابیم
پایان.

نوشته: آینه
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

براش یه تیکه یخ از فریزر برداشتم گذاشتم مشما دادم دستش گفتم بزار رو کبودی دست و صورتت تا زود خوب شه.ازم گرفت گذاشت کنار لبش گفت الهی دستش بشکنه گفتم چه فایده دوباره برمیگردی خونش براش سوپ درست کنی دستش زود جوش بخوره. گفت دیگه خسته شدم دیگه تحقیر بسه برنمیگردم خونش گفتم تو هم بخوای من دیگه نمیزارم بری براش چایی اوردم دیدم بالشت مبل و برداشته گذاشته رو پاهاش با خنده بهش گفتم پتو بیارم؟ اونم خندید گفت تو که از راه نرسیده واسم شق کردی خدا به دادم برسه شب چطور اینجا بخوابم؟ (البته این بار اول نبود که مامان بعد ازدواجش قهر می کرد و میومد پیش من و خب هر دفعه شبش از خجالت تموم مدتی که نبود در میومدم.اما این دفعه فرق میکرد بعد از شش ماه پیداش شد! دیگه تصمیم گرفته بودم اجازه ندم برگرده)
مامان گفت شام چی درست کنم؟ گفتم لازم نیست از بیرون سفارش میدم ولی اصرار کرد که خودش درست کنه برای همین رفت آشپزخونه تا کتلت درست کنه منم رفتم تا همراهیش کنم.

خلاصه بعد از کلی صبحت باهاش متقاعدش کردم که همینجا بمونه تا طلاقشو از اون نکبت بگیرم مامان دیگه نمی خواست برگرده و از اینکه کنار من بود حالش خیلی بهتر بود موقع شام درست کردن بهش گفتم: مامان یادته شبایی که کتلت درست میکردی میگفتی برم حموم که شب کنار هم میخوابیم بوی غذا اذیتم نکنه مامان یه نگاهی به من کرد و با لبخند گفت خب امشبم میرم ولی مگه قراره کنار هم بخوابیم؟ گفتم پس چی نکنه میخوای رو کاناپه بخوابم؟ خندید و یه تکه از کتلت گذاشت دهنم و گفت کنارت بخوابم که به قول خودت بعد شام کتلت چی میچسبه؟ منم گفتم کتلتی با مامان تو تخت… با هم خندیدیم و مامان گفت ای بیشعور درست نمیشی تو…

سر میز شام من که دولپی داشتم میخوردم یه لحظه حواسم به مامان افتاد دیدم مامان رفته تو خودش و چیزی نمیخوره گفتم باز چیه؟ مامان گفت اشتها ندارم بعد یه آهی کشید و گفت نمیدونم چرا اینطور شد راستش انتظار داشتم بعد از رفتنم تو کسی رو پیدا کنی اینکه میبینم هنوزم نتونستی فراموش کنی … تو بیخیال آینده شدی ولی من شاید تو آینده نباشم تو میخوای چیکار کنی,؟ گفتم گور بابای آینده تو از اولشم نباید میرفتی نباید منو تنها میذاشتی حالا هم برام هیچی مهم نیست همین لحظه رو میخوام و تو که کنارم باشی شاید تو دیگه اون حس سابق رو بهم نداشته باشی ولی من داغ تر از گذشته بهت نیاز دارم مامان. رفتم اشک کنار گوشه چشمشو پاک کردمو یه لقمه براش گرفتم گفتم اگه نخوری ناراحت میشم از دستم گرفت و گفت باشه ولی جدی من امشب شرایطم خوب نیست وضعمو که میبینی؟ لپشو بوسیدم گفتم من فدات شم که خوب نباشی بعدشم قرار شد از امشب مال خودم باشی دقیقا مثل همون شبا که بهت میگفتم میخوام میگفتی از دست تو و سریع لخت میشدی.

مامان لبخند رو لبش اومد و لقمه رو ازم گرفت و اروم یه سیلی بهم زد گفت میخوای سر سفره برات لخت شم هان؟ منم خندیدم گفتم حالا لقمتو بخور امشب حالتو خوب میکنم …

بعد شام به یاد قدیم کلی خاطره بازی کردیم و مامانم حال روحیش خوب شده بود یه آهنگ شاد گذاشتم که برقصیم ولی اون مرتیکه زده بود تو پای مامان و پاش درد میکرد با این حال کمی برام رقصید و تو حین رقصیدن تیشرتشو در اورد تا با سوتین و شرت بشه و من دوباره چشمم به اندام سفید و لطیفش بیوفته خودمو در حال رقص بهش میچسبوندم و منم حسابی حشرم زده بود بالا مامان متوجه شد که حشری شدم همیشه میگفت وقتی حشری میشی عقل از سرت میپره باید به حرفت گوش کنم وگرنه عصبی میشی برای همین مامان گفت بهتره برم دوش بگیرم گفتم میخوای باهات بیام ولی گفت نه فقط یه ژیلت بهم بده و زود رفت حموم و منم هیجان شهوت ضربان قلبمو برده بود بالا وقتی رفتم ژیلت بهش بدم در حمومو باز کردم با صحنه لخت مامان زیر دوش مواجه شدم مامان اندامش بی نظیره اون رونای تپل سفیدش دیوونم میکرد البته سنی نداره هنوز چهل سالشه منم اختلاف زیادی باهاش ندارم 25 سالمه. خیره شدم بهش اونم دستاشو برده بود روی سرش تا موهاشو بشوره چشماش بسته بود حسابی نگاهش کردم بعد مدت ها واقعا دلم تنگ شده بود براش طاقت نداشتم دلم میخواست برم و زیر دوش حموم بکنمش ولی ژیلتو گذاشتم کنار در بهش گفتم برداره و رفتم اشپزخونه از داخل در یخچال یه ویاگرا برداشتم با یه لیوان اب خوردم و اومدم تو اتاق لخت شدم رفتم از تو کشو کمدم ادکلن زدم و اسپری تاخیری برداشتم زدم به کیرم تا بعد این همه مدت یدفعه زود ابم نیاد و ضد حال بشه میخواستم تا صبح عشق و حال کنم باهاش ولی نمیخواستم بفهمه چون اعتراض میکرد مطمئن بودم امشب خسته است و حتما از دستم کلافه میشه برای همین اگه قسمم میداد نمیگفتم قرص خوردم یا اسپری زدم. مامان هر چی صدا کرد حوله ببرم خودمو زدم به کر گوشی اونم که دید جیغ و دادش فایده نداره بالاخره اومد بیرون قبل اینکه بیاد تو اتاق گفت مگه با تو نیستم چشم سفید که نگاهش به من افتاد و با تعجب دید که من لخت رو تخت دراز کشیدم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تجاوزی که تجاوز نبود ولی درد داشت
1402/04/18
#سو_استفاده #پدر_بزرگ #خاطرات_نوجوانی

الان که دارم مینویسم ۱۳ سالمه و حدود ۲ سال از ماجرا گذشته ۲ سال پیش بود که بابابزرگ مادریم بهم چشم داشت و وقتی بغلم می‌کرد به اندامم خیلی آروم و ریز دست میزد ولی من میفهمیدم ( من مسائل جنسی رو از حدود ۹ سالگیم بلدم) و خیلی اذیت میشدم حتی چندباری هم به بهانه اشتباهی لبام و بوسیده بود خیلی اذیتم میکرد از لحاظ روانی بهم فشار میومد و بازم حرفی نمیزدم تو واتساپم باهام چت می‌کرد ، درواقع باهام لاس میزد یه بار اومده بودن خونمون برام یه هدیه گرفته بود منم از نفرتی که داشتم اسمشو که روش زده بود پاره کردم بعدا که اومده بود تو اتاقم دیدش که اسمشو دراوردم کلی چیز گفت با مامانبزرگم رفتن خونشون منم دیگه طاقت نیاوردم هرچی فوش بلد بودم میدادم بهش مامانم نمی‌دونست چمه شک شده بود(بابام شغلش یه شهر دیگس به خاطر همین اون روز خونه نبود) داداشم هم که ازم ۲ سال بزرگتره رفت تو اتاقش نخواست اینجوری من و ببینه و نمی‌دونست ماجرا چیه تمام اتفاقات رو برا مامانم بازگو کردم و ببخشید اینو یادم رفت بگم وقتی به اجبار بغلم می‌کرد تو اتاق بهم میگفت ساکت کسی نفهمه شک کنه منم میگفتمش‌ چرا میگفت هیچی چیزی نیس خلاصه مامانم همه چی رو فهمید و فهمید که چرا گوشه گیر شدم و افسرده خلاصه ماجرا رو برای بابام به صورت سانسور تعریف کرد جنگی بین خانوادمون و بابابزرگم درست شد حتی مامان بزرگم هر روز با بابابزرگم دعوا داشت ولی این سودی برام نداشت هنوز هم که هنوزه ازش متنفرم با هیچکس هم نمیتونم در موردش حرف بزنم و هنوزم دلم ازش داغ داره ولی متاسفانه باید بخندم
حالا شاید براتون سوال باشه که چرا مامانم به بابام سانسور شده گفت خب بابام فقط از واتساپش خبر داره از بقیه ماجرا خبر نداره حالا میدونید چرا چون اونوقت از مامانم به خاطر من طلاق می‌گرفت که من دیگه هیچ نسبتی با اون خانواده نداشته باشم برای همیشه ولی حیف که بابام نمیدونه من به همین دلیل با مامانم فاصله گرفتم چون نمیزاره به بابام بگم منم تحمل ندارم

ممنون که خوندید ولی امیدوارم توهین نکنید چون من واقعا از شرایط روحی بهم ریختم دوباره طاقت ندارم شما هم بهم چیز بگید ممنون که درک میکنید
🙂💔

نوشته:
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ب این بود که مامانمون کاملا برهنه بود و هیچی تنش نبود من مامانمو زیاد لخت دیده بودم خصوصا تو حمام ، چون قبلا که کوچکتر بودم اون حماممون میکرد ، ولی همیشه لااقل شرت پاش بود ولی حالا هیچی تنش نبود مامانم زن درشت هیکل و تپلی بود منتها چون بلند قد بود چاقیش مشخص نبود حالا به خوبی بدنش مشخص بود کس مامانم چنان برجسته بود که از بغل هم کاملا مشخص بود. چند لحظه بعد مامانم پاهاش رو کامل از هم باز کرد طوری که بخشی از روناش زیر کمد اومده بود یهو چیزی دیدم که اگه با چشم خودم نمی دیدم باور نمیکردم . آقای جوادی مستاجرمون که یه پیرمرد مسن و سالخورده بود و بیشتر از 60 یا 65 سالی داشت ، لخت و برهنه و در حالیکه از فشار شهوت کیرش کاملا شق شده بود اومد روی مامانمو خوشو لای پای مامانم جا کرد و خوابید رو مامانم . نکته عجیب این بود که آقای جوادی تو این سن و سال چقدر حشری بود ، بدن خوش استیل مامانم در کنار زیبایش چنان حشریش کرده بود که کیر شق شده اش به شکمش چسبیده بود و مدام داشت نبض میزد ، کاملا رو به بالا بود ، من تا اون زمان کیر یه مرد بالغ رو ندیده بودم و از دیدن کیر آقای جوادی جا خوردم اصلا تصور نمی کردم کیر آقای جوادی این قدر بزرگ و کلفت باشه ، پیدا بود مامانم هم انتظار چنین چیزی رو نداشت و خیلی تعجب کرده بود . از قضا فاصله صورت ما تا کس مامانم و کیر آقای جوادی شاید 20 سانت بیشتر نبود و به همین دلیل کاملا کس مامانم و کیر اون آقا رو واضح و با جزئیات میدیدیم . آقای جوادی شروع به میک زدن سینه های مامانم کرد و همزمان دستش رو روی کس مامانم گذاشته بود و انگشتشو لای کس مامانم میکشید ، مامانم هم کیر جوادی رو تو مشتش گرفته بود و باهاش بازی میکرد و آروم دستشو به سمت جلو و عقب حرکت میداد. چند دقیقه ای که گذشت آقای جوادی سر کیرشو با دستش گرفت و بسمت کس مامانم برد ، مامانمم کمی کمرشو داد بسمت بالا و پاهاشو تا جایی که میتونست باز کرد ، تا آقای جوادی راحت تر راحت تر بتونه کارش رو انجام بده و حالا راحت ورودی کسش دیده میشد ، بازم کمی کمرشو داد بالاتر تا دهانه کسش جلوی کیر اون قرار بگیره ، جوادی سرکیرشو گذاشت رو کس مامانم و کمی فشار داد و سر کیرشو فرو کرد تو کس مامانم ، متاسفانه محل مخفی شدن ما طوری بود که به خوبی رو کس مامانم دید خوبی داشت و همه چیز به خوبی و با جزئیات مشخص بود و به خوبی میدیدیم ، از اینکه کنار خواهرم داشتیم چنین صحنه ای رو میدیدیم بدجوری خجالت میکشیدم و معذب بودم ، خصوصا از اینکه خواهرم داشت کیر یه مرد غریبه رو نگاه میکرد و پیدا بود که دیدن کیر جوادی بدجوری تحریکش کرده بود . کمی از سر کلاهک کیرش وارد کس مامانم شده بود که یهو سر کیرش سر خورد بیرون و رفت سمت ناف مامانم ، اینبار مامانم هم کمک کرد تا جوادی بتونه کیرش رو تو کسش بکنه و دستشو اورد و کیر اونو دوباره تو مشتش گرفت و یکم لای شکاف کسش بسمت بالا و پایین کشید و بعد سرشو رو گذاشت رو ورودی کسش و با دستش نگهش داشت جوادی دوباره کمرشو بسمت جلو هل داد و به کیرش فشار وارد کرد. سر کیر پیرمرد رفت تو کس
همزمان مامانم یه آخ گفت که من نفهمیدم از لذت بود یا بهش فشار آورد ،آقای جوادی یکم از کیرش رو وارد میکردو بعد چند لحظه بی حرکت رو مامانم قرار می گرفت و بعد دوباره یکم دیگه فرو میکرد تا بعد از حدود چند دقیقه یا کمی بیشتر همه کیرش رو وارد کس مامانم کرده بود و شروع به تلمبه زدن کرد من و خواهرم داشتیم واضح و با جزئیات کامل میدیدیم که چطور آقای جوادی داره مامانمون رو میکنه. براخواهرم از اون شرم و حالت معذب اول خبری نبود و پیدا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ن و خواهرام خالی میکرد و ما رو به باد کتک می گرفت و انگار ما به زور داده بودیمش به بابام کلا مامانم خیلی بد اخلاق بود و دست بزن داشت و وقتی هم میزدمون دیگه شکنجه امون میداد و از کتک رد میکرد . یا با قاشق داغ بدنمون رو میسوزوند ، یا با کابل برق کتکمون میزد ، یا چنان گازمون می گرفت که جای دندوناش تا یکماه رو بدنمون میموند ، بعدش هم که حرصش خالی میشد و تازه میدید چی به سر ما آورده ، شروع به نوازش ما میکرد و میزد زیر گریه و از ما می خواست ببخشیمش و یه جورایی بیماری روانی داشت
ماسه برادر و خواهر بودیم که من بچه بزرگ بودم و 15 سالم بود خواهرم کمتر از یک سال و نیم از من کوچکتر بود و به دلیل همین اختلاف سن خیلی کمی که داشتیم ، دائم دمش به دم من بسته شده بود و هرجا من میرفتم مثل یک جوجه که دنبال مادرش میره ، مدام دنبال من بود وهمبازی دوستای من هم بود و کل دوستاش پسرایی بودن که با من رفیق بودن ، من باعث وقوع حادثه وحشتناکی برای خواهرم تو بچگیش شده بودم که زنده موندنش یه معجزه بود ولی صدمه جسمی و روحی اون حادثه خیلی سنگین و عمیق بود و من همیشه خودمو سرزنشت میکردمو‌ و در مقابلش مسئول میدونستم برای همین خیلی هواشو داشتم و هر چیزی که ازم میخواست براش انجام میدادم. بچه که بودیم حین بازی سهوا خواهرم رو تو یه چاه انداختم ماجرا اینجوری بود که داشتیم بازی میکردیم و من داشتم خواهرمو دنبال میکردم یهو یه چاه متروکه جلومون بود که ندیدمش و یهو خواهرم افتاد تو چاه و اگر چه خوشبختانه به شکل معجزه آسایی صدمه زیادی ندید و تنها پاش شکسته بود ولی زمانی که به ته چاه خورد بخاطر وضعیت افتادنش و ضربه ای که بهش وارد شده بود به سیستم تناسلیش آسیب وارد شده بود و ظاهرا گویا بکارتش رو هم از دست داده بود و من همیشه خودمو مقصر اون حادثه میدونستم و سرزنش میکردم خواهر کوچکترم هم 6 سالش بود و میرفت کلاس اول
خیالم از پدرم راحت بود که تا چند ماه دیگه نمیومد و تازه میومد هم ، خیلی با ما کاری نداشت
اما مامانم که تمامی امید و آرزوش شده بود آینده ما و همه ناکامی ها و آرزوهای از دست رفته خودشو رو میخواست با پیشرفت ما و آینده موفق ما جبران کنه از تجدید شدن من بدجوری عصبانی شد و بعد از یک کتک درست و حسابی که بهم زد ، تیله هامو هم توقیف کرد ، که پر یک شیشه جای مربا میشدن . اونقدر که گرفتن تیله هام درد داشت کتک مامانم درد نداشت ، چون تو محله تیله ها هویت و اعتبارمون بود و بدون تیله ها دیگه نمیتونستم با بچه ها شرطی بزنیم برای همین عزممو جزم کردم تیله ها رو هر طور شده برشون گردونم . خونه ما دو طبقه بود ، طبقه پایین خودمون میشستیم و طبقه بالامون مستاجرمون که، یه زن و مرد سالخورده و مسن بودن ، زیر زمین بزرگی هم داشتیم که اگر چه کفش موکت بود و قابل نشیمن بود ولی مامانم از اونجا بیشتر بعنوان انبار استفاده میکرد و بیشتر وسایل اضافه امون رو اونجا چیده بودیم ، البته دلیل اصلیشم این بود که پنجره هاش کوچیک بودن و نور زیادی نداشت و بیشتر طول روز تاریک بود و وقتی وارد می شدی ، باید چراغ روشن میکردی ، برای همین هم مامانم به عنوان انباری ازش استفاده میکرد و بعضی وقتها خصوصا فصل های سرد ما برا بازی اونجا میرفتیم . میدونستم مامانم تیله هامو تو زیر زمین گذاشته ولی مشکل این بود که کلا کلیدش فقط دست مامانم بود و بخاطر همین با خواهرم یه نقشه کشیدیم که تیله ها رو بدست بیاریم که چون آبجیم نقش محوری تو این نقشه داشت ، مجبور شدم حسابی بهش باج بدم و به نوعی قبول کنم براش کسکشی کنم ، چون خواهرم اولش میترسیدخودشو قاطی این ماجرا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

آموزش پاره کردن پرده بکارت🔞

مشاهده فیلم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

آموزش پاره کردن پرده بکارت👅 مشاهده

Читать полностью…
Subscribe to a channel