dastan_shabzadegan | Unsorted

Telegram-канал dastan_shabzadegan - داستان کده | رمان

196306

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Subscribe to a channel

داستان کده | رمان

کیرم ۱۷ سانت بود ولی کلفت بود. یهو صدای گریه ای پشت در شنیدم. مطمئنم رها بود
ولی بی اهمیت شده بودم برام . بازم آب کیرم باید می اومد! نشستم رو تخت شروع کردم به جق زدن صدای خیسی کیرم همه جا بود آه های بلندی میکشیدم… آه اههههه اهههههه
اینا جز اون تابو شکنی های من بود. بالاخره برا بار سوم آبم اومد و یهو کیرم ول شد
با خنده ناز کردم کیرمو و دیدم دوباره داره پا میشه آروم سر کیرمو نوازش کردم و گفتم هیش بخواب مرد یکم استراحت به خودت بده. تو همین افکار و کارا بودم که لخت رو تخت خوابم برد…

نوشته
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

به چشم هاش که نگاه میکردم توش شرارتی میدیدم که حالمو عوض میکرد ، به لباش نگاه کردم تا اونارو بکشم اما… اون لب هاش نه قلوه ای بود نه هیچ رنگ خاصی نداشت!
یه لب معمولی با سایز معمولی که از فرمش حس میکردم لبای سفتی باشه! ولی وقتی داشتم نقاشی میکردم یک آن داشتم تصور می‌کردم اگر این لبا رو بخوام بخورم اول از کدوم شروع میکنم؟! از لب بالایی که شکل عدد ۸۸ بود یا لب پایینی؟! اصلا اون لبا چه مزه ای میداد؟
چرا دلم میخواست گازشون بگیرم؟! چرا صدای آخ گفتن استاد تو گوشم بود…
اینارو که مرور میکردم دیدم داره دستام میلرزه با جدیت به کشیدن بقیه اجزا رسیدم
تا اینکه دست هاشو دیدم! انگشت های کشیده و ظریف و زیبا! برعکس تموم دخترا که عاشق مردای پشمالو هستن من بی اراده از بچگی از موی زیاد بدن مرد متنفر بودم و دیدن دست های استاد با اون ظرافت ولی همراه با فرم مردونه اش داشت دیوونه ام میکرد.
از ناخون بلند برای مردا متنفرم اون ناخون هاش رو از ته میگرفت و دستای خیلی صاف و زیبایی داشت! پاهاشو انداخته بود رو هم
پاهای کشیده ای داشت اون حداقل بهترین انتخاب برای کشیدن نقاشی بود.
یهو گفت دوستان تایم کلاس تموم شده دفعه بعدی رسیدگی می کنیم
یهو انگار در آغل گوسفند باز شد همه دانشجوها ریختن بیرون و این من بودم که تا آخرین لحظه داشتم لوازم رو آروم جمع میکردم و محو تماشای استاد بودم… برای اولین بار وقتی بلند شدم چشمم به فرم باسنش خورد. اینو میگم شاید براتون جالب باشه! من به عنوان کسی که نقاشی میکنه همه نکات رو با دقت نگاه میکنم ولی این عادت تو ما دخترا وجود داره فرم باسن مردا توی شلوار های جذب و مرتب با کمربند علاقه مندیم! این مستقیما رابطه با سکسی بودن نداره بیشتر یه نوع چیز جذابه از دید ماست مثل رگ دست یا موی بدن برای بعضی دخترا.
این سری بی خداحافظی ول کرد رفت و منم هیچی نگفتم خیلی سریع رفت! منم رفتم پشت سرش‌. ولی یهو گوشیم زنگ خورد. رضا بود! با جدیت بهم خبر داد امشب میره مهمونی منتظرش نباشم! دلم گرفت… چون تنها بودم! دم دستشویی قسمت برادران بودم که یهو استاد دیبا رو دیدم داره کمربندش رو میبنده و با من رو به رو شده! با خجالت چشمم افتاد به کیرش که هنوز انگار تو حالت شق بود. با نهایت خجالت سریع گفت ببخشید خدانگهدار . اون از من بدتر بود و جدی برگشت تو توالت انگار میخواست خودشو ملامت کنه بابت بی دقتیش…
وقتی از دانشگاه اومدم بیرون خیلی خجالت زده بودم من اصلا هیچ وقت اینجوری نشده بودم! شایدم چون خیلی وقت بود اینجوری نبودم الان اینقدر تحریک پذیر شده بودم.
باد سردی به صورتم خورد و هر چیزی تو ذهنم اومد رو باد برد و من به سمت خونه حرکت کردم!

رضا :
جلو آیینه وایستادم و بلند بلند با آهنگ believer خوندم.
امشب یه پارتی توپ دعوت بودم! شاید با خودتون بگید چرا رها رو نمی بردم
آره من آدم روشنفکری بودم ولی خدایی کی یه دختر بچه ساده رو با اون چهره معصوم می‌برد بین اون همه گرگ؟!
یه تیشرت مشکی تنم کردم
از اینکه عینکی بودم متنفر بودم
همیشه شبیه پسر بچه های خنگ میکرد منو
با خشم عینکم رو در اوردم و موهامو دادم بالا
دلم نمیخواست اصلا رها رو ببینم با این قیافه که زده بودم پس سریع از تو کمد چند تا کاندوم برداشتم و سریع راه افتادم‌.
من ماشین نداشتم و با رفیقم علی رفتیم تا اونجا‌.
پارتی پر از دخترای سکسی بود و من شدیدا سگ حشر بودم. اولین بار که جق زدم فقط ۱۲ سالم بود و فکر می‌کنم خیلی زود بود‌.
چندین ساعت گذشت و همه تو هم بودیم و می رقصیدیم . یه زن میانسال که تیپ دخترونه میزد باهام رقصید ، حقیقتا بدنش داشت روانیم میکرد… وقتی رو به روم داشت می رقصید چون قدش کوتاه بود دم گوشش خم شدم و گفتم : چند؟! با عشوه گفت : چی چند؟! با خنده و مستی دم گوشش همزمان که گوششو لیس زدم گفتم : قیمت کس خوشگلت رو میگم عزیزم!! با نفس نفس دستشو کشید به کیرم و دم گوشم گفت هر چی خواستی بده ولی اول کیرتو میخوام شوهرم یه خروسه که اصلا بهم حال نمیده‌‌.
اونجا خیلی خر تو خر بود و شلوغ! دستشو گرفتم و گفتم : میای خونه ما؟! با خنده گفت آره میام فقط الان که فکر میکنم میبینم ۲ تومنی برات آب میخوره! با خنده گفتم باشه و خلاصه سوئیچ ماشین رفیقم رو گرفتم.
ساعت ۴ صبح بود قطعا رها خواب بود! اسم زنی که باهام اومد خونه فرانک بود . رفتیم تو اتاق من و من نشستم روی تختم. بدن فوق العاده کوچولو ولی سکسی داشت ، سینه هاش تو لباس مشخص بود عملی باید باشه
آروم جلوم شروع کرد به لخت شدن ، منم تکیه دادم به لبه ی تخت و با کیرم از رو شلوار بازی کردم . تاپش و شلوارش رو در اورد با شورت و سوتین جلوم بود . به نفس نفس افتاده بودم ، آب دهنمو قورت دادم با جدیت گفتم: فرانک سینه هاتو ببینم! زود باش

Читать полностью…

داستان کده | رمان

هام بکشم داخل دهنم دوباره یادم افتاد مشروب رو برداشتم یه کم ریختم روی کسش و زبون کشیدم روی مشروب ها نذاشتم بریزه روی تشک نوبت رسیده بود به سوراخ کونش برش گردوندم چهار دست و پاش کردم کون گنده و سفیدش جلوی صورتم بود با انگشت بازش کردم و سوراخشو بوس کردم بازترش کردم و زبونم رو سعی کردم بکنم توو دستام رو بردم سمت شکم و کوسش که کونش در نره با زبون فشار دادم تا هر جا جا داشت زبونم رفت توی سوراخ کونش یه چند دقیقه حسابی با سوراخ کونش حال کردم مشروب رو می ریختم وسط قاش کونش با زبونم جلوشو می گرفتم که نریزه رو زمین دیگه داشت عضلات زبونم درد می گرفت که گفتم عشقم موقع تلمبه زدنه خوابیدم روی عشقم و یکی از دستام رو از زیر بغلش رسوندم به موهاش یه دستم هم از بالای بازوش آوردم روی کمرش اون پایین کیرم رو به جستجو وا داشته بودم که مرکز کره زمین رو پیدا کنه حس خوبی بود اصلا عجله نداشتم بالاخره مثل یه گمشده ی سالیان دور پیداش کرد و نوازشش کرد و یواش مجوز ورود گرفت.

نوشته: دوست پسر ماهانا
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یه چیییی؟ بلند گفت و من ادامه دادم، مشکلش چیه؟ ما دیدیم دیگه 😂 خندیدم و رفتم توی حموم، لخت شدم و رفتم توی کابین حموم که اصلا جای دو نفر آدم نیست واقعا، که دیدم مونا هم اومد تو، داشتم شاخ در میاوردم که قبول کرده، دیدم داره لباسش رو در میاره ولی شورت و سوتین رو در نیاورد، اومد جلو کابین دید من شورت هم پام نیست، یکم غر زد و خواست برگرده که منم گفتم مونا ناز نکن یه حمومه دیگه نمیخوام بخورمت که، انگار بهش بر خورد دیدم دولا شد شورت رو در آورد و سوتینش رو باز کرد اومد تو، گفت برو کنار ببینم همه جا رو گرفتی، پشتم به مونا بود و رفتم زیر دوش، کیرم با سرعت نور بیدار شد و خبردار ایستاد، مونا یکم منو هول داد کنار که بیاد زیر دوش تا خیس بشه که چشمش افتاد به کیر من که توی حداکثر سایز خودش بود (۱۰ ۱۲ سال پیش فکر کنم اندازه گرفتم ۱۵ سانت بود ولی یکم کلفت) هیچی نگفت و اومد زیر دوش، من چرخیدم پشت مونا ایستادم ولی جا کم بود و یکم کیرم با کون مونا برخورد داشت که دیدم خودش رو حرکت نداد، یکبار دیگه هم از عمد بهش نزدیک شدم که دیدم زیر دوش مونده و کونش رو جا به جا نکرد، از کنارش دستم رو رد کردم و شیر آب رو بستم، موقع برگشت دستم، سینه راستش رو گرفتم کف دستم و برگشت سمت من و چیکار دار…. نذاشتم حرفش تموم بشه و شروع کردم لب‌هاش رو بوسیدم، دست راستم روی سینه‌اش بود و بین دو تا انگشتم شروع کردم با نیپل جذابش بازی کردم، دست چپم رو به پشت سرش بردم که کنترل داشته باشم روی سرش، کامل برگشت سمت من و شروع کرد توی لب گرفتن باهام همکاری کردن، از موقعیت استفاده کردم و کیرم رو لای پاهاش فشار دادم، وقتی کیرم رو روی کوسش حس کردم بهترین لذت دنیا رو داشتم، کیرم چسبیده بود به کوس مونا که توی نوجونی به یادش جق میزدم، با دستام بدن مونا از کونش تا پشت کتفش رو میمالیدم و لب‌هاش رو میخوردم، همزمان کیرم که لای پاش بود و به خاطر شامپو و آب حسابی لیز بود رو لای پاش حرکت میدادم، انگار توی بهشت بودم، شروع کردم خوردن سینه‌ی سمت راست مونا، یکم که گذشت گفت بیا بریم بیرون تو حموم راحت نیست، راست هم میگفت توی اون کابین کوچیک هیچ پوزیشنی اجرا نمیشد، دوش رو تکمیل کردیم و با حوله اومدیم بیرون، دوباره لبش رو بوسیدم و بلندش کردم توی بغلم بردمش رو تخت خوابیدم روش، چشماش خمار بود، مشخص بود خیلی خوابش میاد ولی حشریت غلبه کرده بود به حس خوابیدن، قبل از اینکه مونا بیاد پیشم کاندوم و لوبریکانت خریده بودم، اونارو برداشتم یه کاندوم کشیدم روی کیرم یکم لوبریکانت هم مالیدم روی کیرم و کوس مونا، تازه داشتم کوس بی نظیر مونا رو میدیدم، با خودم گفتم الان وقته خوردنه، ولی حیف لوبریکانت زده بودم، اه لعنت به من واقعا دوست داشتم کوسش رو لیس بزنم ولی با وجود لوبریکانت خوب نبود، سر کیرم رو گذاشتم جلوی سوراخ کوس مونا و یکم فشار دادم که رفت داخل، انگار توی بهشت بودم، گرم، نرم، واقعا لذت بخش بود، تنگ ترین کوسی نبود که کرده بودم ولی به عنوان کسی که ۳۷ سالش بود اصلا گشاد نبود، وقتی تخم‌ها به سوراخ کون مونا رسید و کیرم تا انتها توی کوسش بود یه آه لذت بخش از گلوش بیرون اومد که منو هزار برابر حشری کرد، شروع کردم تلمبه زدن توی کوسش و پاهاش رو سعی کردم از کنار پهلو هام بردارم بذارم روی شونه‌هام و ادامه بدم که گفت این مدلی راحت نیست و کمرش اذیت میشه، منم پاهاش رو رها کردم و خوابیدم روی بدنش، سینه هاش توی دستم بود و داشتم با زبونم لاله‌ی گوشش رو نوازش میکردم و هم‌زمان هم به تلمبه زدن ادامه میدادم، نمیدونم چند دقیقه گذشت ولی کاندوم تاخیری کار خودش رو کرده بود، مونا زودتر از من بدنش به لرزش افتاد و به ارگاسم رسید هنوز کیرم توی کوسش بود و نبض زدن کوسش رو میتونستم حس کنم، واقعا فوق‌العاده بود، نمیخواستم بعد از ارگاسمش به تلمبه زدن ادامه بدم که اذیت نشه، منم نزدیک ارضا بودم کیرم رو کشیدم بیرون و کاندوم رو در آوردم شروع کردم روی بدنش جق زدن آبم رو روی شکمش ریختم و خوابیدم کنارش، واقعا وقت راند دوم و سکس بیشتر نبود، جفتمون بعد از سفر حسابی خسته بودیم. ازش تشکر کردم برای این سکس فوق العاده، جوابم رو با یه بوسه روی لبم داد، بلند شدیم و خودمون رو تمیز کردیم و یه لب آبدار هم از هم گرفتیم و خوابیدیم تا صبح.
وقتی بیدار شدم دیدم مونا مثل یه فرشته کنار من لخت خوابیده با اینکه روز قبل هم کنار من بیدار شده بود ولی اینبار فرق داشت، من طعم کوس مونا رو چشیده بودم و الان دیگه همه چیز فرق میکرد.

پ.ن: این اولین داستانی هست که من نوشته‌ام، امیدوارم کم و کاستی اگه داره ببخشین و اگه دوست داشته باشین و 👍 بیشتر از 👎 باشه سه روز بعدی سفر که ارتباط سکسی تر میشه هم مینویسم. (اگر هم توی کامنت‌ها بهم فیدبک بدین‌ سعی می‌کنم بهتر بنویسم).

نوشته: فراز

دختر خاله
سفر
دنباله دار
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مونا زیبای من (۱)
1402/04/21
#دختر_خاله #دنباله_دار #سفر

سلام داستانی که می‌خوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به بهار ۲۰۲۳، سعی می‌کنم داستان با ذکر جزئیات باشه و تصویر سازی خوبی انجام بدم، بخش‌های ابتدایی داستان توضیح شرایط و محیط هست و زیاد سکسی نیست.
من فراز هستم، ۳۳ سالمه و توی لهستان زندگی می‌کنم و مهندس هستم، مشخصات ظاهری هم قدم ۱۷۴ هست و وزنم هم ۸۰ کیلو، فیس معمولی هم دارم، دختر خاله بزرگم اسمش مونا هست که ۳۷ سالشه و ۲ سال پیش از شوهرش طلاق گرفت، شغلش هم دندانپزشک هست توی ایران، مونا قدش از من حدود ۱۰ سانتی کوتاه تره و سینه‌های بزرگی نداره ولی کون خوبی داره که به نسبت سینه‌هاش بزرگ‌تر هست. بهار امسال تصمیم گرفته بود که برای یه سفر تفریحی حدود ۳ هفته بیاد اروپا بعد از کلی تعریف که من از طبیعت لهستان کرده بودم قرار شد هفته آخر سفرش رو بیاد اینجا، شنبه صبح بود که رسید فرودگاه و من رفتم دنبالش، زمان چک‌این خونه ساعت ۳ب.ظ بود و من پیشنهاد دادم که بریم خونه من چمدونش رو بزاریم و بریم یکم توی شهر بچرخیم، توی مسیر خونه بودیم که صاحب خونه پیام داد به خاطر مشکلی که مهمان قبلی ایجاد کرده بود، خونه آماده نیست و مجبوره رزرو رو کنسل کنه و پول به حساب بر می‌گرده، میخواستیم یه خونه دیگه اجاره کنیم ولی برای فردا امکانش بود و شب اول رو کاریش نمیشد کرد، با هم صحبت کردیم و قرار شد امشب رو خونه من بمونه ولی خونواده‌ها با خبر نشن که خب منم موافق بودم، روز اول رفتیم مرکز شهر و قلعه‌هایی که وجود داشت رو بهش نشون دادم، بعدش شام خوردیم و برگشتیم خونه، از اونجایی که من خیلی مهمون نواز هستم 😀 گفتم مونا روی تخت من بخوابه و من مبل پذیرایی رو تبدیل به تخت کردم و خوابیدم، روز دوم فهمیدیم که دیروز انقدر درگیر گردش توی شهر شده بودیم که یادمون رفته خونه رزرو کنیم و خب یه شب دیگه هم مونا پیش من میمونه، دروغ چرا من خیلی راضی بودم، چون تقریبا از دوران نوجوانی به مونا حس جنسی داشتم و منو حشری می‌کرد، یه مدتی هم سوژه جق‌های قدیمم بوده 😂 ته دلم خیلی دوست داشتم حالا که اینجاست بتونم یه حرکتی بزنم، نشستم یکم فکر کردم چیکار کنم چیکار نکنم، دیدم یه شهری هست حدود ۳۰۰ کیلومتری شهری که من زندگی می‌کنم به اسم زاکوپانه، که به آب‌گرم‌هایی که توی دل کوهستان داره معروفه، اینطوری شاید بشه حداقل مونا رو با بیکینی دید و یه حرکتایی زد، بدون اینکه اسمی از آب گرم بیارم پیشنهاد زاکوپانه دادم و گفتم طبیعت خیلی خوبی داره و کلی میشه خوش گذروند. اون هم یکم تو موبایلش سرچ کرد و دید جای خیلی خوشگلی هست و گفت که بریم، سریع برای فردا خونه رزرو کردم و قرار شد یک شب اونجا بمونیم، روز دوم رو رفتیم یکی از قلعه های معروفی که پاپ جان پاول دوم مدتی اونجا بوده رو دیدیم، که برای لهستانی‌ها مکان خیلی با ارزشی هست، تمام طول گشت و گذار هم حواسم به بدن خوشگل مونا بود و ته دلم میگفتم کاش تابستون بود که لباس کمتری میپوشید، شب شام رو KFC زدیم و برگشتیم خونه و نشستیم یکم درینک زدیم باهم و صحبت کردیم، صبح راهی زاکوپانه شدیم حدود ۴ ساعت تو راه بودیم و نزدیکای ظهر رسیدیم، رفتیم توی شهر یکم گشتیم و ساعت ۳ خونه رو چک‌ین کردیم که یه خونه خیلی قشنگ و رمانتیک توی عکس‌ها بود ولی در واقعیت یکم ترسناک بود، خلاص مشکلی نبود شب به گریل و دوباره درینک گذشت، ولی مونا یکم مست شده بود آخر شب و اونجا بود که شروع کرد به درد و دل کردن، از خیانت شوهرش گفت و یکی دو تا دوست پسر بعد از شوهرش که اونا هم بیشتر به فکر سکس بودن تا محبت و علاقه، شنیدن این حرفا از دهن مونا حال من رو یکم عوض کرده بود و بیشتر سعی میکردم در مورد سکس حرف بزنه، که متاسفانه موفق نشدم و زد زیر گریه بغلش کردم و یکم روی موهاش دست کشیدم که آروم بشه بعد گفت خوابش میاد و رفتیم طبقه بالا که واحد ما بود، اون خونه یه تخت دو نفره داشت و یه تخت یک نفره توی یه اتاق دیگه مونا رفت سمت اتاقی که تخت دو نفره داشت، منم همراهیش کردم که دراز بکشه بعد برم که بهم گفت خونه ترسناکه بیا همینجا بخواب، منم که از خدا خواسته قبول کردم، اون شب اتفاقی بین ما نیوفتاد ولی حس خیلی خوبی بود که با مونا روی یه تخت خوابیده بودم، چند باری خواستم بدنش رو لمس کنم ولی جلوی خودم رو گرفتم که یه وقت متوجه نشه و کلا همه چیر خراب بشه، صبح که بیدار شدم مونا هنوز خواب بود، دیدن اون تصویر واقعا لذت بخش ترین تصویری بود که دیده بودم حدودا نیم ساعتی داشتم نگاهش می‌کردم که چشمام رو باز کرد و اول یکم تعجب کرد که توی یه تخت هستیم بعدش یه لبخند زد و جواب صبح بخیر من رو داد، یکم کش و قوس به بدنش داد و بلند شد، صبحونه خوردیم و خونه رو تحویل دادیم و راهی کوهستان شدیم، با تله کابین به پیست اسکی رفتیم که دیگه آخرای برف بود ولی هنوز همه جا سفید بود بالا کوه، یکم نشستیم و برگشتیم پایین، وقتش بود که هدف اصلیم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

گرم ترین آغوش (۱)
1402/04/21
#عاشقی #دنباله_دار

درود و خسته نباشید خدمت تمام شهوانی های عزیز، چند وقتیه که داستان های سایت و نظرات مردم راجب اون داستان رو میخونم تا اینکه تصمیم گرفتم خودم هم اولین داستانم رو بنویسم تا هم نظرات شما عزیزان رو بدونم و هم توانایی خودمو تو این زمینه بررسی کنم. سعی میکنم اگر داستان دیگه ای نوشتم از انتقادات شما نهایت استفاده رو ببرم؛ اگر هم که نه شاید نویسنده دیگه ای بتونه از نقد های شما استفاده کنه، پس لطفا نظرتون رو بنویسید. در پایان هم باید بگم که این داستان صرفا یه داستانه و تمامی شخصیت ها، اسامی و اتفاقات ساختگی هستند.

۲۷ سالم شده ولی هنوز فکر میکنم که بزرگ نشدم. هنوز به خودم میگم که بزودی میرم باشگاه و یه بدن خوب میسازم، یه دوست دختر خوش اخلاق و خوشگل پیدا میکنم، شاید حتی باهاش ازدواج هم کردم! اما الان نه، فعلا باید کار کنم، پول جمع کنم، پس انداز کنم برای آینده م. یه شغل متوسط دارم با یه حقوق متوسط، یه هیکل متوسط لاغر.
مادرم چند وقتی هست که شروع کرده بهم گیر دادن:“پس تو کی میخوای زن بگیری؟!”
“اول باید یه دختر خوب پیدا کنم. بعد کم کم فکر ازدواجو میکنم” این جوابیه که معمولا میدم، بهش دروغ نمیگم ولی حداقل تا مدتی این موضوع رو از سرش بیرون میکنه. هر چند وقت یکبار یه دختری رو به من معرفی میکنه، یبار دختر فلان دوستش، یبار دختر یکی از آشناها، اما تا الان فکر ازدواج با هیچ کدومشون رو به دلم راه ندادم.
عصر پنجشنبه بعد از اینکه از سر کار برگشتم، مادرم برام یه لیوان چایی اورد، خسته نباشیدی دلچسب بهم گفت و دعوتم کرد که بشینم تا حرف بزنیم. من تعجب نکردم، این اتفاق رو اخیرا زیاد
تجربه کرده بودم.
“حسین جان، چاییتو زود بخور، خاله امشب ما رو شام دعوت کرده، تازه دخترش نگین هم خونه ست، بریم ببینش شاید ازش خوشت اومد.”
“باشه مادر جان. حرفتو زمین نمیندازم ولی فکر نمیکنم بتونم به نگین به چشم زنم نگاه کنم”
نگین دختر خاله ی من بود، ۲ سال از من کوچیکتر بود، چند سالی میشد که ندیده بودمش، بخاطر اینکه دانشگاهش تهران نبود و توی یه دانشگاه استان دیگه تو خوابگاه زندگی میکرد. یه برادر بزرگتر متاهل داره به اسم میلاد؛ میلاد ۳ ماه از من بزرگتره. تو دوران بچگی خیلی زیاد خونه ی همدیگه بودیم، گاهی اوقات من پیش اونا میموندم و گاهی هم اونا پیش من، یجورایی بهترین دوستای هم حساب میشدیم. نگین و میلاد خیلی باهم جور نبودن و همیشه بینشون دعوا بود ولی هردوتاشون با من خوب بودن و هیچ وقت با هم مشکلی نداشتیم. بزرگتر که شدیم همچنان با میلاد مثل دوست صمیمی موندم ولی نمی تونستم با نگین زیاد ارتباط برقرار کنم؛ بیشتر به خاطر خانواده ها و مسائل غیرت و این چیزا سعی میکردن ما کمتر پیش هم باشیم و خیلی کم باهم حرف بزنیم. هم من و هم نگین از بچگی خیلی کم حرف بودیم جوری که حتی گاها بهمون میگفتن شما افسرده اید و از چیزی ناراحتین که هیچوقت حرف نمیزنین. بگذریم، با نگین زیاد ارتباط نداشتم، نه اینکه کلا با هم غریبه باشیم، هر از گاهی باهم راجب چیزای مختلف چت می کردیم ولی هیچ حس عاشقانه ای بینمون نبود. با اینکه توی چت کردن باهم راحت بودیم ولی یادمه همیشه وقتی روبرو میشدیم هم اون و هم من از همدیگه خجالت میکشیدیم.
با مادرم سوار ماشین شدیم و تا خونه ی خاله رانندگی کردم، راه زیادی نبود و کلا ۲۰ دقیقه طول کشید. بعد باز شدن در با سلام گرم همیشگی خاله و شوهرش و قیافه ی مظلوم و خجالتی نگین پذیرایی شدیم. دست دادن و روبوسی با خاله و شوهرش و یه سلام و احوال پرسی خالی با نگین و لبخند شیرینی که به صورتش زیبایی دوچندان می داد؛ دقیقا مثل همیشه.
چند ساعتی از حال و احوال همدیگه پرسیدیم و حرف زدیم، شام رو خوردیم و کارت بازی کردیم و بعدش به تماشای تلویزیون نشستیم. طبق معمول من و نگین از همه ساکت تر بودیم و با گوشیامون ور میرفتیم. من کمی به فکر حرف مادرم افتادم، نگاه ریزی به نگین کردم، تا الان فکر نمیکردم نگین انقدر چهره خوش نقشی داشته باشه. با این حال بازم حسی بهش نداشتم. کمی بعد مادرم گفت که ما کم کم بریم و رفع زحمت کنیم اما به اصرار خاله قرار شد که شب رو اونجا بخوابیم؛ فردا هم که جمعه بود و نمیتونستم بهونه ی سرکار رفتن رو بیارم. ساعت ۱۲ بود که خاله تشک هارو پهن کرد. خونشون یه اتاق خواب داشت ولی بخاطر اینکه بخاری داخل اتاق خرابه و اتاق هواش سرده همه باید توی حال میخوابیدیم. جای هممون رو انداخت و چراغهارو خاموش کرد تا بخوابیم.
اصولا من آدم خوش خوابی نیستم و طبق عادت ساعت ۷ و نیم صبح بیدار شدم. خوابم نمیبرد و هیچ کاری هم نبود که انجام بدم، گوشیم هم شارژ خیلی کمی داشت و اگه باهاش کار میکردم زود خاموش میشد. تو حالت دراز کشیده داشتم شانس خودمو لعنت میکردم که یه دفعه چشمم به نگین افتاد. تشکش جایی بود که میتونستم بدون سختی ببینمش.

Читать полностью…

داستان کده | رمان

زن عمو صدیقه
1402/04/21
#زن_عمو #میانسال

سلام متین هستم (اسم واقعیم نیست) ۲۴ سالمه
این یه داستان نیست بلکه خاطره اس، دوست ندارم کسی راز دلم رو بدونه ولی چون اینجا کسی منو نمیشناسه راحت تعریف میکنم تا واکنش شما رو ببینم لطفا نظر بدید تا من بدونم چقدر کارم اشتباه بوده.
من تو سن هشت سالگی پدرم رو از دست دادم پدر من کاسب موفقی بود و زندگی خوبی درست کرده بود ولی یه روز داخل بانک سکته میکنه و تا به بیمارستان انتقال پیدا کنه فوت میکنه پدرم یه مغازه بزرگ اسباب بازی فروشی داشت که هنوزم هست .روی مغازه هم پنج واحد آپارتمان بزرگ تک واحدی درست کرده بود که الان من ساکن یکی از واحد ها هستم البته پدرم دو تا واحد اونو فروخته بود و یکی از واحدها رو هم به عموم داده بود که آدم مفتخور و اهل دود و دم بود(البته اون زمان،الان خوب شده و مغازه ما رو میچرخونه و کرایه شو ماه به ماه به حساب من میریزه البته بعلاوه بیست و پنج درصد سود.
هفت سال پیش مادرم هم فوت کرد و من تنها شدم و فقط زن عموم بود که کمی حواسش به من بود و چون خاله هام ایران نبودند حتی به خودشون زحمت ندادند برای تدفین یا چهلم مادرم ایران بیان دیگه جواب تلفن اونا رو هم نمیدم بماند که با قرض از مادرم تونستند برن اروپا .
عموی من بعد از ترک مواد زیاد مشروب می‌میخورد که اونم از پارسال گذاشته کنار ،ولی تو اون دوره ای که مشروب میخورد بدمست میشد و قاطی میکرد و تو حالت مستی بیش از حد لوده میشد و جلوی من حرف از کوس و کون زنش و پرو پاچه هاش و امشب میخوام چیکارش کنم و این داستان‌ها بود.
از زن عموم بگم ۴۰ سالشه همسن عمومه نزدیک پونزده ساله ازدواج کردند ولی متاسفانه بچه دار نشدند و چون عموم معتاد بود اوایلش به زن عموم می‌گفتند بهتر که بچه نیاری ولی دو سه سالی بود که خواهرش بهش گیر داده بره دکتر تا بچه بیاره .قد ۱۶۰ وزن ۷۰ یه کم تپل و بدون شکم با سینه های ۷۵ و کون قلبمه و رونهای چاق که با روح و روان آدم بازی میکنه پوست سفید و چشمهای درشت که بد جور دلبری میکنه .
قضیه ما از دو سال پیش شروع شد که عمو شروع کرد به تعریف از کوس و کون صدیقه و تو عالم مستی جوری تعریف کرد که منو به هوس انداخت و با اینکه زید داشتم و از نظر سکس مشکلی نداشتم ولی صدیقه منو بدجور به خودش مشغول کرده بود. لامصب جذاب تر شده بود از وقتی عمو رسول از اندامش تعریف کرده بود،خصوصا با گرایش من به زنهای بزرگتر از خودم این کشش رو چند برابر کرد و با توجه به نزدیکی صدیقه به من مسیر رو آسان‌تر میدیدم .دیگه عزمم رو جزم کردم و خودمو مجاب کردم که بهش نزدیک بشم .
صبح ساعت ۱۰ بود رفتم بیرون که نون بخرم رفتم مغازه کارگر عمو رو فرستادم نون بخره از صندوق دار که تقریبا همه کاره مغازه هم هست پرسیدم رسول کجاست گفت صبح پرواز داشت گفتم آهان یادم اومد بهم گفته بود سه روز میره بندر تا وسایل رو ترخیص کنه رفتم دو تا خامه و کره و عسل خریدم با نون بردم بالا کتری رو گذاشتم و رفتم یه دوش گرفتم چای رو دم کردم زنگ زدم به صدیقه خواب بود با صدای خواب آلود جوابمو داد گفتم صدیقه خانم صبحانه آماده اس میایی یا بیارم برات؟صدیقه:نه بابا!!!مگه داریم مگه میشه متین خان زرنگ شده!!
من:خوبه همیشه من کارهاتو میکنم اگه من نبودم رسول تا حالا صد بار طلاقت داده بود.تا اینو گفتم صدیقه گفت ول کن اون نکبت رو دیشب دیونه ام کرده بود منم گفتم بقیه شو بزار موقع صبحونه تعریف کن تا یه ربع دیگه بیا پیش من صدیقه معمولا صبحونه رو پیش من می‌خورد و تنها کسی بود که کلید خونه منو داشت یه جورایی منو مثل پسر نداشته اش میدونست و منم بعد از مادرم واقعا حس مادرانه شو حس میکردم ولی امان از روزی که شهوت سر برسه دیگه میرینه به تموم حس ها .
تا قبل از تعریف و تمجید رسول از کوس و کون صدیقه تقریبا حس مادرانه منو از راست گردن و یا فکر سکس می انداخت ولی وقتی رسول شروع کرد به تعریف سینه های گرد صدیقه که مثلا امشب گازشون میگیرم، کوس خوشگل خانم امشب تسخیر میشه یا امشب یه جور کون تنگش میزارم دو سه روز نتونه نفس بکشم.
تو موقع صبحانه خیلی نزدیکش شدم و گفتم صدیقه خانم من امشب نیستم صدیقه گفت رسول هم نیست حداقل امشب باش بهش گفتم رسول نباشه مگه من تو خونه شما هستم که بودنم یا نبودنم اهمیت داشته باشه صدیقه:تو یه خونه که هستیم تو یه طبقه نیستیم .
من:خب اگه می‌ترسی که میدونم نمیترسی اگه امنیت رو میگی که امکان نداره امنیت بالاتری از این خونه پیدا کنی.
صدیقه:خب یه مرد دور و بر آدم باشه خیلی بهتره
من:چقدر بدبخت شدم که زاپاس رسول شدم
صدیقه:هههههه خودت میدونی من تورو بیشتر از رسول دوست دارم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یک موردِ خاص (۳)
1402/04/21
#مامان #تابو
...قسمت قبل

شب از نیمه گذشته بود و من همچنان مشغول انجام پروژه های شرکت بودم. عجیب خوابم میومد و این آخرین اکسلی بود که داشتم ادیت میکردم. متوجه شدم یکی داره میره طبقه پایین.
خونه ما ۳تا اتاق خواب داره. یکیشو سمانه و بابا استفاده میکنن، ته راهرو اتاق منه. یدونه وسط که مستره واسه مهمونا، پایین هم حال پذیرایی و آشپزخونه س و سرویس بهداشتی/حموم.(آپارتمان دوبلکس)
بعد از فروش خونه قبلی، با پول پس انداز مامانم و اون پولی که از فروش خونه بهشون رسیده بود (خونه قبلی به اسم بابا بود اما اینجا رو بابا زد به اسمش) اینجا رو خریدیم و انصافا خونه شیک و محله لاکچری که توشیم ارزششو داشت که قید یه سری چیزا رو بزنیم. مِن جمله همسایه های خوبی که اونجا داشتیم در مقابل همسایه های فضول این محل!
حدس زدم بابا رفته پایین که آبی چیزی از یخچال برداره چون اگه سمانه بود قطعا یه سری به اتاقم میزد. لپ تاپو بستم و سعی کردم بخوابم. آخرین چیزی که قبل خواب بهش فک کردم سعید کاظمی بود.
با آلارم گوشیم از خواب پا شدم. ساعت ۵:۳۰ بود و من موفق شده بودم فقط دو ساعت بخوابم. یه آبی به صورتم زدم و رفتم تو آشپزخونه. سمانه زودتر پا شده بود و چایی و صبحونه حاضر کرده بود واسم.
رفتم نشستم پشت میز و هول هولکی چایی رو سر کشیدم، یه تیکه نونم گذاشتم تو دهنم.
-دیر نمیشه، قشنگ صبحونتو بخور
+میخورم، توام بشین بخور دیگه
از پشت میز اومدم بیرون. انگشتمو که مربایی شده بود زیر آب بردم و در همین حین گفتم: واسه شب نون گرم میگیرم. شب دیر خوابیدم، ببخشید که نون واسه دیروزه
-عیب نداره، نون لواش هم هس. ناهار هم پلو داریم، نون نمیخواد دیگه.
آروم گفتم بابا هنوز خوابه؟ گفت: آره، صبح پا شده بود داشت شبکه خبر نگاه میکرد، همین نیم ساعت پیش اومد تو تخت.
حواست باشه دیگه. من دیشب بهش گفتم قراره دو مرحله عملتو کنسل کنی. یه چرت و پرتی گفتم درباره اینکه عملت سه مرحله س و تو راضی شدی دومرحله ش رو که مربوط به زیباسازی و سکسی شدنه رو بیخیال شی(یه نیشخند زدم که بدونه دقیقا همینو بیخیال نمیشیم) و قراره فقط چربیای اضافه رو برداری؛ یه وقت سوتی ندیا!
رفتم سمتش سریع کشوندمش سمت خودم لباشو بوسیدم. دو سه بار همو بوسیدیم. بعد گفتم من دیگه میرم، مراقب خودت باش
-توام، دوست دارم محسنم
+منم دوست دارم عزیزم.

از در خونه که اومدم بیرون با کابوسم روبرو شدم. سعید کاظمی داشت از پارک میومد بیرون. شیشه ش پایین بود. پیش قدم شدم و گفتم سلام آقای کاظمی صبح بخیر
-سلام آقای () صبح شمام بخیر. گازشو گرفت و رفت.
این اولین نشونه بود که سعید کاظمی قراره بگایی شه، باید یه فکری واسش میکردم.
آخرای ساعت بود و تقریبا کارم تموم شده بود. سرمو بلند کردم دیدم ندا رجبی زل زده به من. نگاهمو که دید یه لبخند پهنی تحویلم داد که خجالت کشیدم از اون موقعیت. (اتاقی که من توش مشغولم در واقع اتاقی بوده که قبلا ازش به عنوان بایگانی شرکت استفاده می شده. سال قبل اتاق قبلی بخاطر رطوبت شدیدی که داشت رو تعمیر کردن و همچنان آماده نشده. دیواراش رو کندن و لوله های آب توش رو کشیدن بیرون و فقط سر لوله ها بست چسبوندن و رفتن. اونجا خیلی دلباز بود چون بین دو تا ساختمون بود و آفتاب نمی زد تو چش و چالمون. تابستونا سرد و زمستونا گرم بود. اینکه هنوز اون اتاق آماده نشده باعث و بانیش احمد جوکاره که یه تنه کار سه نفر رو انجام میده اما نصفه و نیمه! حاج احمد آبدارچی و نگهبان شرکته و کارای تعمیراتم خودش عهده دار شده. به اندازه ۱.۵نفر حقوق میگیره اما فعالیت مفیدش خلاصه میشه تو طی کشیدن و چایی آوردن.)
-کارت تموم نشده؟
بیش از اندازه صمیمیتش باعث شد هول بشم و بگم: کارِت تمومه!
بعد خودمو اصلاح کردم و گفتم تموم شد. فایده نداشت. جفتمون خندیدیم به سوتی که من دادم. سیستم رو شات داون کردم. ندا هم دیگه تقریبا از جاش بلند شده بود و مشغول گذاشتن یه سری کاغذ یا شاید چیزای دیگه تو کیفش بود. از اتاق که اومدیم بیرون شونه به شونه پله ها رو رفتیم پایین. من بهش نگاه نمیکردم ولی شاید اون منو زیر نظر داشت.
تو راهرو حاج احمد رو ندیدم ولی در انباری باز بود. طی و سطل قرمزش جلو در بود. یهو دیدم ندا دستمو گرفت. برگشتم بگم بفرمایید که لباشو چسبوند.
یکی از “الان چه گوهی باید بخورم” ترین لحظه های زندگیم همون لحظه بود.
بی اختیار رفتیم سمت انباری. من فقط تونستم سطل و طی رو با پام بفرستم تو. در پشت سرمون بسته شد(بست). دیدم خیلی حشریه، تو همون حال با خودم گفتم، چرا که نه، مگه کاری هم میتونم بکنم. فک کنید یوسف پیامبر میشدم و دست رد میزدم به سینه ش:) از سینه ش نگم براتون! سینه داشت به بزرگی توپ پلاستیکی های دوران بچگیمون، همونا که دولایه میکردیم:))

Читать полностью…

داستان کده | رمان

محسن سر مامانم اورد بالا و اشکاش پاک کرد لب های مامانم بوس کرد و گفت آذر جون اول باید ببخشی که بدون هماهنگی این کارو کردم ولی چون هردوتون را دوست داشتم و خوب متوجه شدم دوتاتون برای نیازهاتون به هم نیاز دارید و مشکلی با سکس با هم ندارید و فقط خجالت بینتون نمیزاره بهم برسید خواستم این خجالته هم من کمک کنم از بین بره.
الانم دو حالت بیشتر نداره.
۱. با خواست و اراده خودتان الان جلو من سکس میکنید.
برای اینکه دیگه خیال منم راحت بشه منو بخشیدید هم خجالته دیگه گذاشتین کنار

حالت دوم اینقدر به زور با چیزهایی که ازتون دارم مجبورتون میکنم که سکس کنید که دیگه اون خجالت و حیا را بزارید کنار و عشق و حال کنید دنیا دو روزه.

جواب فرید که می دونم چی هست.
و اما جواب تو آذر جون چی میگی جوابت چی هست؟
مامانم سرش انداخت بود پایین و داشت آروم اشک میریخت و زیر لب ی چیزی میگفت و چند بار محسن ازش سوال کرد ولی جوابش نداد.
محسن گفت پس حالت دوم را انتخاب میخوای کردی،خیالی نی؟
محسن امد مامانم را هل داد رو تخته ماساژ و خودش نشست رو سینه های مامانم و به من اشاره کرد بیا جلو منم بی چونه و چرا حرف محسن را گوش میدادم.
محسن کیر منم گرفت تو دستش و یکم مالید بعد که یکم بلند شد گفت بده مامان جونت برات بخوره،کیرم اوردم جلو دهن مامانم ولی مامان آذر دهانش را باز نمیکرد و یکدفعه دو تا سیلی محسن زد تو گوشش و مجبورش کرد دهنش باز کنه و برام ساک بزنه.
با اینکه با زور محسن داشت برام ساک میزد مامانم ولی باز خیلی برام لذت بخش بود و خیلی زود کیرم تو دهن مامان دوباره شق شد و همزمان محسن مدام داشت تو گوش مامانم می گفت تو که خودت بهم گفته بودی راضی هستی فرید هم که راضی هست کون لق ناراضی و مردم و اصلا قرار نیست که کسی هم بدونه پس بزار لذت ببری همین جور که از وقتی با خواست و اراده خودت به من میدی چقدر بیشتر لذت میبری.
نمیدونم حرف های محسن باعث شد یا شق شدن کیر من تو دهن مامانم باعث شده بود که شهوت مامانم باز بزنه بالا که حس کردم خود مامانم داره با رضایت بیشتری برام ساک میزنه.
به محسن اشاره کردم بسته میترسم ارضا بشم و کیرم از دهن مامانم در اوردم و با اشاره محسن کیرم رو کس مامانم گذاشتم و فرو کردم تو کس مامانم و همزمان هم محسن داشت سینه های درشت مامانم را میخورد که مامانم پاهاش را داد بالا و گذاشت رو شانه های من که کیرم بیشتر تو کسش حس کنه و صدای آه و نالش هم بلند شد.
محسن خنده ای از روی رضایت کرد و بلند شد نشست رو صندلی و با موبایل داشت کار میکرد.
مامانم هم پاهاش دور کمر انداخته بود و منو تو بغل خودش گرفته بود و داشت بلند قربون صدقه کیر پسرش می رفت و میگفت قربون کیر پسرم بشم .
بکن مامان جونت که مامانت دیگه محجبه و پاکدامن نیست دیگه مامانت جنده و هرزه هست،منم تلنبه میزدم و میگفتم قربون مامان جندم بشم.
شب هم تو هتل یک بار یک سکس سه نفره باحال زدیم و اون شب فکر می کردم خوشبخت ترین فرد رو زمین هستم.
اون مسافرت هم تمام شد و برگشتیم اصفهان و تا ی مدت هفته ای حداقل دو بار من و محسن سکس با مامانم داشتیم.
تا اینکه محسن بهم گفت حیف استعداد رقص و اندام سکسی مامانت هست تصمیم گرفته از استعداد رقص و کس و کون مامانت پول در بیارم و مامانت را می خوام اجاره بدم که با مخالفت من و مامانم مواجه شد.
ولی محسن که انگار از روز اول نقشه همچین چیزی را کشیده بود وقتی با مخالفت ما رو به رو شد تهدید کرد که اگر به خواستش تن ندیم تمام فیلم سکس من و مامانم را پخش میکنه و همه جا آبروی مامانم که هنوزم کل محله به عنوان یک زن نجیب و محجبه میشناسنش میبره.
واقعا از کرده خودم و اعتمادی که به محسن کرده بودم پشیمان بودم ولی دیگه هیچ راه
بازگشتی نداشتم و تنها راهی که برامون مونده بود این بود که خانه و زندگی ول کنیم و فرار کنیم بریم به یک جایی که کسی اصلا ما را نشناسه.
هنوز یک هفته از رفتنمون نگذشته بود که تو کل شبکه های اجتماعی محسن تیکه تیکه های فیلم سکس من و مامانم را البته صورتمان را شطرنجی کرده بود پخش کرده بود.
برام ایمیل فرستاده بود فرید اگر مامانت را راضی نکنی برای من کار کنه هفته آینده فیلم هاتون کامل پخش میکنم اون وقت ببینم دیگه کجا می تونید فرار کنید.
مامانم وقتی جریان پخش شدن فیلم هامون و ایمیل محسن براش گفتم فشارش رفت بالا و سکته کرد و تحت درمان هست.
اینم عاقبت بی غیرتی‌.
کلام آخر نویسنده:
این اتفاقات را به اصرار یکی از کاربرها به صورت داستان نوشتم. پس تصمیم گرفتم داستانش را با برخی وقایع زندگیش که برام تعریف کرده بود بنویسم و البته اتفاقات توی این داستان همش واقعیت نداشت ولی تو این دنیا مخصوصا کشور ما خیلی از کسایی که دچار همچین بی غیرتی هایی نسبت به خانوادشون میشن خیلی از وقتها آخرش کارشون به جاهای باریک کشیده میشه و موجب پشیمانی که شاید دیگه نوش دارو پس از مرگ سهراب باشه.

دست نوشته ای از Moban

Читать полностью…

داستان کده | رمان

(با شنیدن حرف هایی محسن که اینقدر بی پروا و دیگه راحت با مامانم نقل کس و کونش حرف میزنه و دیگه مامانم هم خیلی عادی جوابش میداد شق درد گرفته بودم و باید حتما جق می زدم.)
محسن بلند شد که بره به مامانم گفت امروز که روز آخر هست اینجا هستیم .
میخوام اگر باز ادا مذهبی بازی در نیاری برای بعد از نهار یک مجموعه استخر خصوصی سراغ دارم برای ۲ساعت کرایه کنم باهم بریم اونجا شنا کنیم و تو استخر حسابی کس و کونت پاره کنم.
مامانم باز گفت اخه فرید …
که محسن گفت بازم فرید…بیخیال دیگه آذر جون…باشه فرید می فرستم دنبال نخود سیاه…دیگه بهانه دیگه ای نداری.
مامانم با عشوه گفت نه دیگه اقا محسن.
محسن که رفت دیدم مامانم از تو کیفش ژل روان کننده که محسن بهش دیروز داده بود برداشت و لباس هاش در اورد و رفت تو دستشویی و پرده حمام کشید تا صدای آب شنیدم سریع بلند شدم به بهانه دستشویی رفتم یواشکی هم مامانم دید بزنم ببینم داره چیکار میکنه، هم جق بزنم از شق درد خلاص بشم.
باورش هنوزم برام سخت بود ببینم مامان مذهبی که داشتم اینقدر شهوت خفتش بالا بوده که با دسته برس پیچش که نسبتا هم کلفت بود بکنه تو کس و کونش که آماده بشه برای بعد از ظهر که میخواد به محسن تقدیمش کنه.
با دیدن این صحنه اینقدر حشری شده بودم که تصمیم گرفتم ی کاری کنم که مامانم کاملا متوجه بشه منم در جریانم و حشری هستم.
رفتم از تو چمدون مامانم یک شورت آبی و سوتین مشکی پیدا کردم اوردم گذاشتم رو توالت فرنگی و شروع کردم به جق زدن وقتی آبم امد کلش را ریختم رو شورت و سوتین مامانم.
بعد از اینکه خودمو تمیز کردم شورت مامانم آویزان کردم به آینه تو دستشویی و سوتینش را آویزان کردم به دستگیره در دستشویی و گفتم مامان من میرم صبحانه بخورم بعدشم میرم ی دوری تو شهر بزنم و از اتاق زدم بیرون و رفتم در اتاق محسن را زدم و همه چیز را که صبح شنیدم و دیدم برای محسن تعریف کردم.
که برای اولین بار محسن ازم تعریف کرد و گفت ایول نمردیم و بالاخره دیدیم فرید خان مغزت را یکبار کار انداختی.
کلی از تعریف محسن ذوق کردم و با اشتیاق گفتم خوب برنامه چی هست من باید چیکار کنم؟
محسن نیشخندی زد و گفت هیچ کاری نکن و فقط برو برای خودت تو شهر خوش بگذرون و موقع نهار یه مسیج بده مامان کونیت بگو رفتی تلکابین برای شام برمیگردی.
حالم گرفته شد و به محسن گفتم راست، راستکی میخوای منو بفرستی دنبال نخود سیاه،خیلی نامردی.
بلند شدم که از اتاق بزنم بیرون محسن دستم گرفت و گفت:اولا نامرد خودتی و هفت جد و آبادت دوما من تنها خور نیستم، که اگر بودم تا الان جوری مامان جندت را جر داده بودم که روحت هم خبردار نشه نه اینکه برای لذت تو جلو چشمات مامانت را بکنم.
سوما من این همه نقشه نکشیدم که فقط خودم مامانت را جر بدم که اگر فقط دنبال این بودم که بهش رسیدم و هر وقت اراده کنم مامان جونت مثل یک جنده حرف گوش کن میاد زیر کیرم میخوابه.
پس بدون فکر و برنامه ها دارم.
با اشتیاق گفتم چه فکر و برنامه ای داری؟
که این دفعه محسن اخمی کرد و گفت فضولیش به تو نیومده فقط در همین حد بدون که امروز قراره برات یک روز خاطره انگیز بشه.
بعد رو کاغذ ی ادرس نوشت و گفت سر ساعت ۲ اونجا باش نه زود تر نه دیر تر،وقتی رسیدی به نگهبان میگی از طرف من آمدی خودشان میدونن چیکار باید بکنن.
الانم پاشو برو دیگه میخوام به کارام برسم.
دل تو دلم نبود محسن چه فکری داره و قرار چی بشه و اصلا این ادرس کجا هست.
عقرب های ساعت با کمترین سرعت ممکنه داشتن حرکت میکردن و بالاخره این انتظار کشنده داشت به پایان می رسید و ساعت ۱:۵۰دقیقه تاکسی که گرفته بودم منو جلوی کوچه بن بست که انتهاش یه ساختمان بزرگ بود پیاده کرد و گفت بفرمایید اینم ادرسی که داده بودید.
پیاده که شدم حقیقتش یکم ترسیدم یک جای خلوت و سوت و کوری بود صبر کردم سر ساعت ۲رفتم جلو ساختمان انتهای کوچه در زدم ی مرد نسبتا خوش اندام ورزشکار در را باز کرد با تپه .‌‌‌…تپه …سلام کردم و گفتم من از طرف اقا محسن …آمدم.
ی نگاه کرد گفت اگر تنهایی بیا داخل
گفتم بله …بله بخدا تنهام
در را که باز کرد ماشین محسن که دیدم یکم ترسم ریخت گفتم ببخشید اینجا کجاست؟
ولی جوابی بهم نداد و با اشاره دستش بهم فهموند خفه بشم بعد منم برد تو آسانسور و رفتیم طبقه پایین در آسانسور که باز شد اون اقا منو هدایت کرد سمت یه اتاق شیشه ای و گفت کامل لخت میشی و همین جا ساکت میشی و هیچ غلطی نمیکنی تا قفل در باز بشه بعدش بدون هیچ حرف دیگه ای در را بست و رفت.
داشتم به هزار تا چیز فکر میکردم که بعد از چند دقیقه چراغ ها روشن شدن چشمام که به نور عادت کرد دیدم بیرون اتاق شیشه ای یک استخر زیبا ولی نسبتا کوچک هست.

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اول بهش گفتم باید برام ساک بزنی و قبول کرد و خیلی حرفه ای برام شروع کرد ساک زدن،که یکدفعه فکری به سرم زد و رفتم از تو وسایلم شیشه مشروب را اوردم و ریختم رو کیرم و به مامان جندت گفتم الان برام ساک بزن.
اولش از مزش بدش امده بود و نمیخواست ادامه بده ولی اینقدر حشری بود که بهش گفتم اگر ساک نزنی کیر بهت نمیدم دوباره شروع کرد به ساک زدن.
هر لحظه انگار حشری بودنش و مشروب که رو کیرم ریخته بودم و برام ساک زده بود مامانت را مست تر می کرد جوری که کلا بی حیا شده بود و هرچیزی که فکرش کنی میگفت حتی برام گفت صبح رفته حمام و با نرم کننده کونش را انگشت کرده و سوراخ کونش را برای من آماده کرده تا پارش کنم.
یکدفعه با ذوق از زبانم پرید که اره راست گفته صبح که از خواب بیدار شدم دیدم مامانم رفته بود حمام داشت کونش را با نرم کننده که داشت میمالید و انگشتش میکرد تو کونش.
محسن باز زد زیر خنده و گفت اره فرید جون ادم ها تو مستی فقط حرف دلشون و صادقانه می زنن.
انصافا هم که راست گفته بود مامان جندت کونش را خوب آماده کرده بود.
یک کون بزرگ سفید مثل برف گذاشت تحت اختیارم.
منم که عاشق کون مامان جونت شده بودم،روان کننده زدم و مدل داگی گفتم بشه و موهاش گرفتم تو مشتم که وقتی کیرم میخوام فرو کنم تو کونش نتونه بره جلو و سر کیرم را رو سوراخ کونش میمالیدم تا اینکه خودش گفت بکن تو کونم که دیوانه کیرت شدم.
منم نامردی نکردم و تا دسته کیرم را یکدفعه فرو کردم تو کونش که از درد میخواست از زیر کیرم فرار کنه اما موهاش که تو مشتم بود را کشیدم و بهش اجازه ندادم و شروع به تلنبه زدن تو کونش کردم.
بعد از چندین تلنبه که تو کونش زدم سوراخ کونش انگار جا باز کرده بود خودش هم کونش را همزمان با تلنبه های من جلو عقب میکرد و داد می زد محسن جون تندتر کونم را پاره کن.
اینقدر بهم حال داده بود که منم از خودم بیخود شده بودم و با هر تلمبه ای که میزدم یک سیلی هم میزدم رو کون مامان جندت که حسابی سرخ شده بود.
مامانت همچین اه و ناله میکرد که بهش گفتم آذر جون آرومتر صدات یکی میشنوه، میاد داخل اونم کونت را میخواد جر بده،
میگفت خوب بزار بشنون به اونم میدم اصلا به یک یکتان کون میدم که همزمان کس و کونم را پاره کنید.
با حرف های مامانت کنترل خودمو از دست دادم و کل آبم تو کونش خالی کردم و بی حال افتادیم.
یکم که سرحال شدیم مامانت داشت برام درد و‌دل میکرد و میگفت چقدر وقته سکس نداشته و فقط خود ارضایی میکرده.
حقیقتش دلم براش سوخت و حس کردم حالا که براش تابو دین و مذهب شکستم اگر بهش نرسیم با حشری که داره ممکنه واقعا یه جنده واقعی بشه و زیر کیر هرکسی بخوابه.
ولی من مثل تو بی غیرت نیستم دوست دارم همچین شاه کس ی را فقط خودم جر بدم و به کسی ندم ولی چون همیشه نیستم تا به مامانت برسم به فکرم رسید تا تو هم بیارم تو بازی تا وقتی من نیستم تو به مامان جندت برسی تا نره به یکی دیگه بده، اینجوری هم تو میتونی لذت کردن کس مامانت را تجربه کنی هم مامانت دیگه تو کف نمیمونه و خیال منم راحت میشه بدون اجازه من زیر کیر یکی دیگه نمیخوابه.
(شلوارم حسابی از اب کیرم خیس شده بود اصلا نمیتونستم تصور کنم منم روزی بتونم کس مامانم را بکنم.)
به محسن گفتم آخه چجوری؟!مامانم اصلا راضی نمیشه به من بده اصلا منم روم نمیشه.
محسن گفت قدم اول را برداشتم و با نشان دادن فیلم بی غیرتیت به مامانت دارم امادش میکنم.
محسن میخواست ادامه نقشش بگه که در کلبه باز شد و مامانم اومد بیرون و تا منو دید زود برگشت داخل و محسن گفت پاشو بریم نهار بخوریم تا سرد نشده و مامانت شک نکرده.

وقتی میخواستیم بریم تو کلبه محسن بهم گفت:دو تا سوال میکنم دقیق فکر کن بعد جواب بده.
تو هنوز رو مامانت بی غیرتی؟
سرم انداختم پایین گفتم اگر هنوز رو مامانم بی غیرت نبودم امروز تو رو با مامانم تنها
می ذاشتم که کونشم مثل کسش پاره کنی.
محسن بازم نیش خندی زد و اشاره به کیر سیخ شدم کرد و گفت بله کیرت هم جواب سوالم رو داد.
و اما سوال دوم تو واقعا تمایل و جراتش داری که مامان خودتو بکنی؟
نمی دونستم جواب این سوال محسن را چی بدم چون خودمم درست جوابش را نمی دونستم که محسن گفت فرید بی خجالت جواب بده چون جوابی که میدی مهمه که بدونم چه نقشه ای باید بکشم.
گفتم حقیقتش شهوتی که شدم از وقتی مامانم را زیر کیر تو دیدم، دلم میخواد خودمم بکنمش ولی نمیدونم جراتش را دارم یا نه.
محسن موهام کشید و با خنده تحقیر آموزی بهم گفت نگران نباش اونش با من فقط رفتیم برای نهار میخوام جلو تو با مامان جونت گرم بگیرم و خیلی تابلو باهاش شوخی های سکسی حتی انگلش بدم.

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اون با تموم وزنش خودشو انداخت بود رو سر دخترم و داشت دهنشو میکرد.چشاش از فشار خیس شده بود و ریملش از گوشه چشاش اومده بود رو گونه هاش.کل کیرشو که کوچیک هم نبود تا ته میکرد داخل دهن داغ و نمناک و ناز دخترم.حسابی داشت از دهن دخترم استفاده میبرد و تو اوج لذت بود.منم راست راست بودم و از صحنه دهن گاییده شدن دخترم تو اوج شهوت بودم.بالاخره رضایت داد و از دهنش کشید بیرون.پانیذ نفس نفس میزد
-احححمققق بببیشعوررر احمق خفههه اممم کردی
ولی رضا امونش نداد سریع شلوارک و شورتشو کامل درآورد و دراز کشید رو پانیذ .پانیذ سعی کرد اونو از روی خودش بلند کنه ولی زورش نرسید هرکار میکرد خودشو بکشه بیرون نمیتونست.هر چی تقلا میکرد بیفایده بود با چند تا سیلی به گردن و صورتش بالاخره اروم گرفت پانیذ.شروع کرد خواهش التماس
-تور رو خدا اقا رضا ولم کن بزار برات بخورم ابتو بیارم ولم کن گناه دارم درد داره بخدا
-اهه.یه درصد فکر کن همچین کسی رو نکنم.دهنتو ببند
بعدم بی توجه به بغض و خواهشهای دخترم کیرشو فرو کرد توی کصش که اخ بلند پانیذ رو در اورد.پاهاشو کاملا از هم باز کرد وشروع کرد محکم کصشو گاییدن.شاالپ شلوپ تلمبه های سنگین رضا اتاق رو برداشته بود.صدای ناله های پانیذ هی بالاتر میرفت
-هوی جنده ارومتر همه رو خبر میکنی
دخترم برای اینکه صداش کمتر در بیاد لباشو دستاشو گاز میگرفت.یکم گذشت پاهای دخترمو قشنگ داد بالا کامل و خمش کرد پاهاشو رو شیکمش. کون پانیذ و کصش هم اومد بالتر.حالا راحتتر و محکمتر میتونست دخترمو جر بده.همینم شد.با تمام توانش کیرشو میکوبید عمق کص ناز و داغ دختر یکی یه دونه ام.رسما داشت جرش میداد.طفلک برای اینکه صداش بیرون نره ملحفه رو گاز میگرفت.کیرشو از کصش در می اورد و با تموم قدرت فرو میکرد دوباره تو کصش.پاهای ناز وسفید دخترم رو هوا از شدت گایش تکون تکون میخورد.مثه پرچم که بر افراشته بشه. یه 5 دقیقه ای همین حالت کردش که کوبوند ته کص پانیذ و نیگه داشت تموم ابشو خالی کرد تو رحم دخترم.بعدم کامل دراز کشید روش یعنی بیهوش شد از لذت.بالاخره ار روی دخترم کنار اومد و یاد شرط من افتاد انگار.شرت پانیذ رو برداشت باهاش ابکیری رو کصش ریخته شده بود رو تمییز کرد.
-هوی جنده بچرخ یکم فشار بیار ابم از کصت خالی بشه
کارش که با دخترم تموم شده بود خوشگله و جیگر شده بود جنده و پتیاره.پانیذ بیحال چرخید.با یکم فشار ریخت بیرون.با انگشتاش بیشرمانه کص دخترمو حفاری میکرد تا ابشو خالی کنه البته بیفایده هم نبود کلی ابکیر از کصش خارج شد همه رو لای شورتش جمع کرد. رضا همیجوری لخت و عور از اتاق زد بیرون منو دید منم رفتم توی اتاق کناری درو بستم اون بی هیچ حرفی منو نشوند رو زانوهام کیرشو که تازه از کص دخترم در اومده بود کرد دهنم.هنوز منی و ترشحات کص دخترم روش بود.با لذت خوردمش.مزه ی کص گاییده شده ی دخترم رو از روی کیر بکنش می چشیدم و سرم از لذت گیج میرفت خوب کیرشو واسش تمییز کردم .بعد بهم گفت
-کونی زن جنده کارت با شورت دخترت جندت تموم شد میشوری قشنگ واسم میاری فهمیدی
-چشم
ولم کرد و رفت.حالا نوبت جایزه ی اصلیم بود.شرت پانیذ رو باز کردم کلی ابکیر لاش جمع بود.همه رو با زبونم کشیدم توی دهنم اروم اروم میخوردم تا مزه عمق کص دخترم ناموسم رو خوب از منی بکنش حس کنم بعدم شرتشو کردم دهنم و مثه لواشک میخوردم نیم ساعت دیگه توی دهنم بود .بعد رفتم خوب شرت خیس از منی دخترمو شستم قشنگ و با اتو خشکش کردم و بردم دادم به رضا تا یادگاری واسش بمونه از گاییدن ناموسم.
که متوجه شدم پانیذ رفته حموم و بعدش هم زد بیرون گفتش شب هم نمیام خونه دوستم میمونم.گمونم از ترس میلاد بود

نوشته: شوهر کونی
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

همسر جنده ام و دختر جنده ترم (3)
1402/04/21
#بیغیرتی #همسر
...قسمت قبل

سرایدار پاساژ که تازه از افغانستان غیرقانونی اومده بود ایران وارد شد.اسمش یحیی بود.یه پسر لاغر مردنی .تا اومد چسبید به خانومم من هاج واج نگاه میکردم.
-دیدمت اقا پویا با شاگردت و زنت.من باید بکنمش و الا همه جا میگم مدرک هم دارم.
البته با لهجه خودش میگفت.خانومم عصبی و بی حوصله سعی میکرد اونو از خودش جدا کنه خسته بود خیلی.هنوز ساپورت و شرتش پایین بود که کشید بالا ولی این پسر پر رو دوباره کشید پایین .هرکار میکرد خانومم نمیتونست از خودش دور کنه.انگار اونم یاد گرفته بود از جواد قاطی کرد و یه دونه محکم زد روی کون هلیا یه دونه هم محکم زد تو گوشش.یهو خانومم ساکت شد منو نگاه کرد ولی من ساکت موندم سرمو انداختم پایین
-خانوم اقا پویا راه بیایی بهتره والا همه میفهمن جنده ای
زنم دیگه به ناچار اروم گرفت خانوممو بغل کرد از کنار و با دستاش پستونای زنمو میمالید و میخورد گاهی هم کس و کونشو دست میکشید یه در میون از خانومم لب میگرفت.با لذت و شدت لبای خانومم رو میخورد.خانومم کاملا تسلیم شده بود.نمیدونم از خستگی بود یا ترس ابرومون.بهم گفتش
-زنتو تمییز کن همونجوری که برای اون میکردی با دهنت
منم دوباره زانو زدم جلوی کص خانومم شروع کردم لیس زدن تموم لاپاهاش و کص و کونش حسابی میخوردم و لیس میزدم.هنوز بوی ابکیر جواد رو تنش بود.
-بدنش هم لیس بزن عرق کرده خوشم نمیاد
یه نگاهی انداختم حرصم در اومد بود پسرک بیشعور کثیف غیرقانونی اومده تازه میخواد زنمو بکنه نرخ هم تعیین میکنه. اطاعت کردم
شروع کردم اول رووناشو بعد لمبرهای کون خانومم رو بعدش تموم شیکم و پشتشو لیس زدم
-زیر بغلش زیر بغلش
دستای خانوممو دادم بالا زیر بغلشو که کاملا تمییز و شیو شده بود و از سفیدی و زیبایی برق میزد لیسیدم.البته تنش بوی عرق شهوت گرفته بود.خیس از عرق شهوتناک بود.
یحیی شروع کرد لباسای زنمو در اوردن اول مانتوشو بعدم تاپ و سوتینشو.به منم گفت
-بقیه رو دربیار
اول ساپورت خانوممو کشیدم از تنش بیرون با شرتش
-حالا کیرمو بخور
مشغول کیر اقا شدم.حسابی واسش خوردم.اونم یه بند با بدن تماما لخت زنم توی دسشویی پاساژ حال میکرد.بعد خانوممو چرخوند به دیوار خمش کرد.میخواست بکنه تو کونش که ناله ی خانوم دوباره بلند شد
-اهههه نه نه نه تور خدااااا اقا یحیی.خواهش میکنم کونم نه نه
جالب بود اصلا خانومم این یارو رو ادم حساب نمیکرد حتی بنده خدا سلام میکرد جواب سلامشو هم نمیداد.ولی حالا که زیر کیرش بود بهش میگفت آقا یحیی و ازش خواهش میکرد
من گفتم
-اقا یحی لطفا امروز کصشو بکن .کونشو بزار یه وقتی خونه خودمون دعوتت میکنم
-باشه
خانومم چرخید سمت من با نگاه خسته اش ازم ممنون بود که کونشو از پاره شدن دوباره نجات دادم
با یه حرکت کرد تو کصش.صدای ناله و اه خانومم بلند شد دوباره.تو یه روز کمتر از یه ساعت دو نفر داشتن جلوم میکردنش
شروع کرد اروم کصشو گاییدن.با ملاحظه تر میکرد خیلی نسبت به اون جواد.خانومم یکم بدنش اروم گرفته بود و ریز و خفه ناله میکرد.نمیدونم از درد بود یا لذت… ولی من دوباره سیخه سیخ بودم. یحیی سرمو کشید بین پاهای زنم .منظورشو گرفتم.مشغول لیس زدن کس خانومم شدم اونم در حالی که یه پسر جوون افغانی داشت کصشو میکرد.کیر بی مویی داشت.یعنی کلا بدنش کم مو بود.رفت امد کیر توی کس زنم لذت بخش بود واسم.حسابی کصشو میخوردم گاهی هم کیر و تخمای یحیی رو لیس میزدم.خیلی طول نکشید کشید بیرون با چندتا تکون خالی کرد رو کص زنم.کلی ابکیر داشت.گمونم خیلی وقت بود ارضا نشده بود .کوتاه ارضا شد.کلی ابکیر رو کص زنم ریخته بود برق میزد.بوی منی دوباره با بوی کس خانومم سرمو پر کرد.که خانوممو نشوند رو زمین و کیرشو کرد دهنش .هلیا بی هیچ حرکت و حرف اضافه ای مشغول لیسیدن شد اگر چند معلوم بود بیزاره و چندشش میشه.کیر ابکیری اونو میخورد و تمییز میکرد.یحیی پاهای خانومم رو باز کرد با دستاش و گفت
-بخور تو تمیزش کن بخورش
منم سرمو بردم بین پاهای خانومم و ابکیری که ریخته بود روی کص خانومم و خیس خیس بود و راه افتاده بود سمت کصش و پاهاش رو لیسیدم خوردم.حتی رسیده بود به زانوی چپش منی یحیی که اونو هم با زبونم جمع کردم و قورت دادم در حالی که زنم داشت واسه آقا یحیی ساک میزد.یحیی شورت و سوتین خانوممو یادگاری برداشت و گفت
-یادت باشه کونشو قول دادیااا
گفتم
-چشمم ممم
بالاخره رضایت داد و ولمون کرد.من چنتا بوسه زدم به کس خانومم بعد بغلش کردم و لباشو خوردم و بوسیدمش در گوشش گفتم
-عاشقتم .عشقم شرمنده مجبور بودم هر دومون مجبور بودیم.
لباساشو تنش کردم البته بدون شرت و سوتین. بردمش خونه

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مهسا هم از زیر هم تخم میمالوند و زبون میزد هم کون باران رو باران سینه هاشو نوبتی میذاشت دهنم و میگفت بخور عزیزم بخور قشنگم و هی بالا و پایین میکرد یه پنج دقیقه همینجوری ادامه داشت تا اینکه دیدم شروع کرد به تند تند آی گفتن و نفس نفس زدن و چند لحظه بعد ارضا شد اما از رو کیرم بلند نشد تا دوباره سرحال بشه
×میشه کامل بری رو تخت
منم کاملا رو تخت دراز کشیدم و نظاره گر دوتا خواهر شدم
× فدای آبجی گلم برم که هوامو امروز داشت
+عشق منی و جونمم برات میدم این که تازه کیره دوست پسرمه
از هم لب گرفتن و شروع به مالیدن همدیگه کردن
-هوو بابا منم اینجام یه حالی به منم بدین
+چشم با گفتن این کلمه مهسا شروع به ساک زدن کرد
+اینکه همینجوری راست کرده اس پس واسه چی برات بخوریم پس خودمون رو بخوریم رفت سمت کس باران که بخورتش
-نه دیگه بذار من براش بخورم هرچند تو حرفه ایی هستی اما زبون یه مرد بیشتر به کس زن حال میده و باران رو تخت خوابوندم و شروع به خوردن کسش کردم باران با آه و ناله هی میگفت بخور عزیزم بخور که الان سه ساله زبون هیچ مردی به کسم نخورده اووف چقد حال میده واییی دلم داره آشوب میشه بخور که آب کسم راه افتاد با این جملات منم بیشتر چوچولشو میمکیدم و زبون تو سوراخ کسش میزدم و با دستام سینه هاشو میمالیدم در همین حین روی کیرم احساس گرما کردم و متوجه شدم مهسا کیرمو کرده تو دهنش منم با دیدن این وضعیت به پشت خوابیدم که همه راحت تر باشیم مهسا کیرم رو میخورد و منم کس باران رو چند دقیقه اینجوری ادامه داشت که مهسا روی کیرم نشست و شروع به بالا و پایین رفتن کرد و با دستاش. هم سینه های خودشو میمالید و هم سینه های باران رو منم از شدت لذت تموم تلاشمو میکردم که این دوتا خواهر همونجور که به من حال میدن بهشون لذت ببخشم تو اتاق جز صدای آه و ناله سه تاییمون و قربون صدقه رفتنامون چیزی شنیده نمیشد تا اینکه صدای باران بلند شد. کسش رو به صورتم چسبوند و نفسسم بند اومد با دستام کمر و باسنشو دادم بالا تا یه کم نفس بکشم
×مهسا بیا جاهامون رو عوض کنیم
با اینکه مهسا نزدیک ارضا شدنش بود اما قبول کرد بلافاصله باران نشست رو کیرم و منم مشغول خوردن کس مهسا شدم به ده تا بالا و پایین کردن باران نرسید که خودش رو از کیرم بلند کرد و شروع به مالیدن کسش کرد و ارضا شد با ارضا شدنش دیدم یهو آب از چوچولش میپاشه بیرون و مهسا هم ارضا شد من تو فیلمها دیده بودم که زنها آب کسشون میپاشه بیرون و خونده بودم وقتی بعضی از زنها نهایت لذت رو بردن این حالت براشون پیش میاد اما تا به حال خودم تجربه دیدن همچین چیزی رو نداشتم آب انزال باران تمام شکمم رو خیس کرد با دیدن این صحنه مهسا کاملا ۶۹ شد و شروع به زبون زدن شکمم کرد و مشغول خوردن اون آب و کیرم شد
×فدای همچین کیر و همچین آدمی بشم که اینجوری آبم رو آورد و میاره. مهسا هم ارضا شد و من موندم و یه کیر شق که قرصا نمیذاشتن ارضا بشم
-خوب بود ؟دوست داشتی ؟
×عالی بود دمت گرم مرسی نفسم
+اووف عزیزم دستت درد نکنه که این بار سنگین رو از رو دوش من و خواهرم برداشتی
-من الان باید چیکار کنم تا آبم بیاد؟
×هر کار که تو بگی ما انجام میدیم تا آبت بیاد با اینکه دوست نداریم و دلمون میخواد همینجوری بکنیمون
+آره عشقم چیکار کنیم؟
-کار سخت و دردناکیه اما اگه نتونستین هم ایراد نداره
×ناقلا نکنه میخوای کونمون بذاری . با گفتن این جمله هردوشون خندیدن
-اگه اذیت نمیشین اره
×من دو بار قبلا به شوهرم کون داده بودم
+منم یه بار دادم ولی با اینکه کیرشون اندازه تو نبود اما درد داشت اما بخاطر تو حاضرم درداشو به جون بخرم
×منم
-پس بهتره برین دستشویی و خودتون رو تخلیه کنین و خودتون رو بشورین و بیاین
×مهسا اول تو برو تا من یه کم کیرشو بخورم
مهسا رفت دستشویی برای تخلیه و شستشو و باران شروع کرد به خوردن کیرم و قربون صدقه رفتن خودم و کیرم . کیرم حسابی ورم کرده بود و سرخ سرخ شده و درد داشتم تا حدودی اما فکر کردن دو تا حوری اونم از کس و کون باعث شده بود تحمل کنم و به ارضا بعد این داستان فکر کنم و از لذتش سرمست باشم بعد چند دقیقه مهسا اومد و باران رفت من و مهسا از قبل صحبت کرده بودیم که از کون هم سکس کنیم بخاطر همین مهسا یه ژل لوبریکانت خریده بود و تو کیفش داشت که اونو آورد یه لیوان آب خوردیم و باران هم به جمعمون پیوست با ژل سوراخ کونشون رو چرب کردم و گفتم کی اول میده اینجا چون صحبت درد بود به هم تعارف میکردن منم این وسط با کیر شق کس نمکیم گل کرد و گفت پالام پولوم میکنیم هرکی تک آورد اول میده با این حرفم هرسه تامون خندیدیم دو نوبت اول به مهسا افتاد یه بالشت زیر کمرش گذاشتم و دوباره کونش رو ژل زدم و به باران گفتم کس و سینه هاشو بمال تا حشری شه چون اون موقع کمتر درد رو حس میکنه همزمان با کارای باران منم چندبار تو کسش تلمبه زدم تا کاملا آماده بشه کیرمو از کسش در آوردم وآروم شروع کردم به فرو کردن تو کون

Читать полностью…

داستان کده | رمان

توی پیک موتوریه سر خیابون خونه نگار کار میکرد ، در جا هم اعتراف کرد به قتل
افسرده شده بودم ، سر کار نمیرفتم ، لاغر تر شده بودم ، بدنم پر جوش شده بود ، سیگار میکشیدم
تو این حال خراب فقط ی دلخوشی داشتم ، اونم ایمان بود ، هر کاری میکرد که حالمو بهتر کنه ، از سکس خبری نبود
منو میبرد خونه اش و ساعت ها بغلم میکرد میبوسید منو ، باهام مهربون بود و شونه هاش جای امن گریه هام بود
-میگه فیلم ها رو در ازای ۲۰۰ میلیون تومن فرستاده به ی ایمیل ناشناس که آی پیش ایران نیست و قابل پیگیری نیست ، حسابش هم با بیت کوین پرداخت شده و نمیشه پیگیریش کرد
-واسم مهم نیست ، الان که قاتل رو گرفتید ، حداقل خون نگار پایمال نشد ، دیگه به من زنگ نزنید ، نمیخوام چیزی بشنوم
-ولی خانوم سلیمانی ی خبر دیگه هم داریم ، شما باید بدونید که …
گوشی رو قطع کردم
-عشقم ؟ بیا پازل خریدم از شهر کتاب ، هم فکر تو پرت میکنه هم تمرکزتو میاره بالا
-ایمان به خدا حوصله اش رو ندارم
-به خدا حالت عوض میشه سپیده ، به خاطر من
-اگر خسته ام کرد ادامه ندیم ، باشه ؟
-باشه قربونت بشم
-بازیش اینجوریه که حروف الفبا و اعداد با هم ترکیب میشن باید حدس بزنی کلمه رو ، هر حرف ی عدد مخصوص داره و به ترتیب حروف الفباس

الف(۱)ب(۲)پ(۳)ت(۴)ث(۵)ج(۶)چ(۷)ح(۸)خ(۹)د(۱۰)ذ(۱۱)ر(۱۲)ز(۱۳)ژ(۱۴)س(۱۵)ش(۱۶)ص(۱۷)ض(۱۸)ط(۱۹)ظ(۲۰)ع(۲۱)غ(۲۲)ف(۲۳)ق(۲۴)ک(۲۵)گ(۲۶)ل(۲۷)م(۲۸)ن(۲۹)و(۳۰)ه(۳۱)ی(۳۲)
داشتیم بازی میکردیم ، کلی هم حواسم پرت شده بود و گریه هام بند اومده بود ، توی بغل عشقم بودم و آروم ترین و امن ترین جای دنیا بود
دوباره یاد نگار افتادم
-هیپنوتیزمم کردن ، نمیتونم اسمشو بگم
یک -سی و دو -بیست و هشت -یک -بیست ونه …
امیدوارم خوشتون اومده باشه ، موفق باشید

نوشته ایمان
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

فرانک با عشوه گفت عاعا! بعد شروع کرد به تکون دادن سینه هاش . با خشم کیرمو مالیدم از رو شلوارم و نفس نفس زدم ‌‌‌. با خشم لب زدم : کست رو ببینم فرانک ، کسشو به جلو رقصوند و لبشو گاز گرفت و اومد جلوم وایستاد از پایین نگاهش کردم با جدیت . شورت و سوتینش قرمز و توری بود نوک سیاه ممه هاشو دید و احساس کردم پیش آب از کیرم خارج شد و آه خفه ای کشیدم‌. فرانک با صدای گرفته گفت : پسر کیر خوشگلم ممه میخواد؟ شیر بخوره سیر بشه؟! با جدیت گفتم اوهوم یهو سوتینش رو در اورد و سینه هاشو تند تند تکون داد و لبشو گاز گرفت.
با نفس نفس نشوندمش رو پام . با خنده گفت آخ کسم! با حرص گفتم قربونش برم من.
نوک سیاه ممه هاشو گرفتم و کشیدم و محکم لبامو کوبیدم رو لبای پر از رژ لبش
وحشیانه ازش لب میگرفتم و ملچ و مولوچ میکردم. رو کیرم بالا پایین میشد با اینکه شلوار پام بود و اونم شورت پاش بود ، زبونشو با خشم ساک زدم و سینه هاشو محکم چنگ گرفتم. دهنشو محکم باز کردم و تف انداختم توش و با خشم رفتم تو ممه هاش
هاله سینه هاشو میک زدم آه می‌کشید و یهو حس کردم کیرم خیس شده عجیب . شاشید رو شلوار و کیرم. با خشم کمرشو فشار دادم و نوک خوشمزه ی ممه هاشو خوردم و هی از حرص گفتم هووووووم. نوک سینه اش خیلی بزرگ و شق بود ، منم عین بچه ها میک میزدم
یهو محکم پرتش کردم رو تخت ، شورتش رو در اوردم
یه کس خوشگل که کمی مو در اومده ازش
خم‌شدم بالای کسش که پشم سیاه بود رو بوسیدم و کشیدم با لذت گفتم: ای جانم وای
نوک دماغم رو لای کسش کشیدم
کسش رو نشسته بود بوی گند میداد ولی من خوشم می اومد. پاهاشو انداختم رو شونه هام و کسشو باز کردم ، چوچول صورتی و پاره سوراخ خیس و لیز نازش کردم
آه و ناله اش همه جارو گرفته بود و هی تیکه تیکه میشاشید رو صورتم .
رو کسش حرف زدم : کس خوشگل من کیه؟! کس بوگندو من شاشو منی
با لذت داشت سینه هاشو می‌مالید
یهو وحشیانه شروع کردم به خوردن کسش
هی بیشتر ترشح می اومد و من تشنه تر میشدم
جوری میخوردم که صداش همه جا می اومد.
تو دهنم با کسش می‌رقصید.
تا حد خفگی کس لیسی کردم
کونش محکم خوردم و لیسیدم ، کیرم تو شلوار داشت میترکید ‌وایستادم سر پا و گفتم کیر خوریت شروع شده یالا دختر
یهو زانو زد جلوم و کیرمو در اورد
یکم با کیرم نبض زدم براش اونم قربون صدقه اش میرفت یهو تخم هامو ‌کردم تو دهنش و اونم مثل نخورده ها خوردش کیرم رو مالیدم و ناله کردم. به گرفتگی گفتم: آه بخوررررر فرانک من بخور تخم هامو
پوستشو میک بزن دختر
اونم با اوووم اووم کردن یهو کل تخمم رو کرد حلقش داشت خفه میشد
منم دماغش رو گرفتم و یهو ولش کردم
با خشم سرشو گرفتم و شاشیدم تو صورتش
با لذت میگفت اهههههه بدهههههه
یهو کردم تو دهنش و مثل سگ گاییدمش
اووووق هایی میزد در حد خفگی رگ‌ گردنش باد کرده بود و یهو بالا اورد رو کیرم‌.
دلیل اینکه زود داشتم سر هم می آورد رها بود که متوجه نشه . فرانک‌رو پرت کردم رو تخت و کیرم رو گرفتم جلو کسش
لبشو گاز گرفت و گفت : کیرتو میخوام زود باش خواهش میکنم اول قشنگ با کیرم چوچولشو بازی دادم تا باد کنه. بعد یهو کردم تو کسش چند ثانیه تند تند گاییدم یهو محکم در آوردم کردم تو کونش و تند تند چند ثانیه کردم اینقدر روند رو تکرار کردم که تو وضعیتی که کیرم تو کون خوشگلش داشت تکون میخورد آبم بدجور اومد…
همه رو گرفتم ریختم رو صورتش
از لذت جیغ بلندی کشید دیگه به تخمم بود رها بفهمه! یهو تند تند زدم تو کسش داد زدم فرانک آبتو بیار کس طلایی من! وحشیانه رفتم تو کسش و چوچولشو گاز گرفتم و خوردم‌ . فرانک آروم نشست رو دهنم و افتاد به سواری کردن
عین‌یک اسب سوار رو دهنم سواری میکرد اونم به مدت ۴۰ دقیقه
این من بودم زیر کسش در حال جون دادن
کیرم همونجوری شق و آماده با هر حرکت تو هوا تکون می‌خورد‌! یهو برگشت 69 کرد و عین گشنه ها کس و کیر همو می‌خوردیم
یهو تو دهنم ارگاسم شد تمام صورتم شد آب وحشتناک زیادی! با حرص موقع ناله لذتش کیرمو کردم تو حلقش چنان دهنشو گاییدم از شدت اوق داشت حنجره پاره میکرد
آخرش آبم اومد از سوراخ دماغش زد بیرون
با حال کیری پرتش کردم کنار و خودمم لخت مادر زاد ولو شدم رو تخت و با نفس نفس گفتم شماره کارت! با حالت خراب تر از من گفت شماره موبایل! با حال بدی گفتم ۰۹… با تموم حالت لخت گوشیش رو در اورد و یادداشت کرد و شماره کارت رو داد. همونجوری لخت مادرزاد بدون پتو با کیر شق سعی کردم بخوابم به کیرم نبود کی میاد کی میره…
فرانک ول کرد و رفت . با کلافگی پاشدم
کیرم نمی خوابید رفتم جلو آیینه به خودم با کیر لخت نگاه کردم ، بدتر تحریک شدم شهوت من بیمارگونه زیاد و تموم نشدنی بود. به فرم کیرم و تخم هامم نگاه کردم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

استاد عینکی من...!
1402/04/21
#پارتی #میلف #استاد

(توجه: در این داستان از نویسنده ی پسر هم استفاده شده تا داستان بتونه مناسبت هر دو جنس باشه‌…)
رها :
باز هم یه روز دیگه رسیده بود و من درگیر درس هام شده بودم و حال عجیبی داشتم
کلا امسال سال عجیبی بود متاسفانه شروع درس ها استارت سکوت رو تو خونه میزد جوری که رضا حتی یادش نبود من وجود دارم میدونستم درس های حقوق خیلی سنگینه ولی راستش دلم گاهی از رضا میشکست اون خیلی با من فرق داشت مامان میگفت به دایی حسین رفته بابا میگفت مثل کسی نیست و شخصیت خاص خودشو داره اما در کل باید بهتون بگم که داداشم رضا با اینکه ما خانواده با خدایی هستیم و قوانین خاص خودمون رو داشتیم همیشه ، کاملا آدم تابو شکنی بوده برای همین علاقه به وکالت پیدا کرد و اون بهترین دروغگویی که تا حالا دیدم چون با اینکه بلده بدترین دروغ هارو بگه به من دروغ نمیگه! توی حیاط نشسته بودم و به همه جا نگاه میکردم به جز صفحه جزوه ام و این یه فاجعه بود که جدیدا درگیرش شده بودم که ناراحتم میکرد! نمیدونستم چه بلایی قراره سرم بیاد و چه بلایی سرم اومده ولی خیلی زیاد ذهنم درگیر شخصیت عجیب استاد دیبا بود انگار که هزاران راز رو با خودش به دوش میکشه و من عین یک کاراگاه تشنه ی پیدا کردن اون راز هام… اون تنها استادی بود که حس امنیت خاصی بهم میداد خیلی خوب بود و بهترین شکل توضیح می‌داد با اینکه تنفر از کارش از نگاهش پیدا بود اما تو وظیفه اش کم کاری نمی کرد و به بهترین شکل وقت میذاشت برای همه ماها به ویژه من…امروز غروب باهاش کلاس داشتم دل تو دلم نبود من کودکانه و معصوم از احساسات واقعی خودم ناآگاه بودم! و این گناه هیچ کسی نبود جز خودم
شایدم تربیتی که شده بودم اینجوری بود. من تو خانواده ی فوق العاده با شخصیت و با حیایی بزرگ شدم پدر و مادرم آدم های آرام و مودبی بودن و منو با شرف بزرگ کردن ، اما خب من تا اون روز هیچ وقت حتی درست احساسات خودم رو درک نکرده بودم. رضا رو کاناپه خوابش برده بود پتویی رو تنش انداختم و عینکش رو از چشمش درآوردم و یواش لباس هامو پوشیدم. من عادت به پوشیدن لباس های ضخیم زمستونی نداشتم زیر پیرهن هام یه لباس زمستونی ضخیم می پوشیدم و روش پیرهن. اون روز با تیپ سفید رفتم دانشگاه…
وارد کلاس شدم و نشستم ردیف اول ؛ کاملا تو دماغ استاد دیبا بودم!
استاد دیبا وارد کلاس شد ، باز هم سرد و جدی بود و بعدش لبخند سردی زد و سلام کرد منم جای تمام اون دانشجوهای بی خیال مودبانه بلند شدم و سلام کردم بهش و اون هم مودبانه جواب داد و رفت سر درس. کلاس کمی ساکت شد ، من درس رو امروز نخونده بودم و خیلی ناگهانی استاد گفت : خب خانم زنگنه! شما به من بگید که…
یهو گفتم : استاد! من امروز نخوندم من رو ببخشید… با لبخند گفتم: اشکالی نداره خانم زنگنه دفعه بعدی جبران بفرمایید
یهو پچ پچ بچه ها بلند شد!! یه پسری رو صدا زد و اون هم گفت درس رو نخونده ولی با لحن بدی گفت اینو ، استاد با جدیت گفت : پس من براتون صفر رد میکنم بفرمایید
همونجوری که انتظار داشتم پسره گفت : آهان! اونوقت استاد جون این خانم زنگنه چون خانومه اینقدر راحته تو کلاس؟ فقط ما پسرا میخ داریم؟! استاد با جدیت بلند شد و گفت : ببینید آقای احمدی مقدم من گفته بودم درس جواب ندادن گناه نیست ولی بی ادبی واقعا به خورد من نمیره سن و سالی از من گذشته ، در نهایت وقاحت تا اینو گفت گوشام تیز شد بفهمم چند سالشه…! تو همون خشم و جدیتش هم آروم و سرد و بی خیال صحبت می کرد ، ادامه داد : شما چند سالته؟پسره گفت ۱۸ گفت من حداقل ۲۰ سال از تو بزرگترم پسر جون من دشمن تو نیستم ولی تو شاید بخوای سر به تن من نباشه پس خواهشا تحمل کن تا ترم تموم شه ترم بعدی با من برندار عزیز من . پسره با کلافگی نشست و لوازمش رو جمع کرد. استاد بی خیال درس رو شروع کرد ولی
من اندر خیال این بودم که چرا اگر استاد حدودا ۴۰ سالشه اینقدر چهره اش خسته و حدودا ۴۵ سالی نشون میداد؟!
دیگه حواسم به هر چیزی بود جز درس :) دختر درسخوان و باهوش کلاس داشت به چیز جدیدی تبدیل میشد… من نقاشی هم تا حدود خوبی بلد بودم. استاد بهمون وقت داد از یه سایتی یه مقاله بیاریم یکم خلاصه کنیم بنویسیم و خودش نشست و کتابی باز کرد و مطالعه کرد و منه احمق جای اینکه وظیفه امو انجام بدم شروع کردم با یه اتود هفت دهم عادی و یه پاک کن رو برگه نقاشی استاد دیبا رو کشیدم… با دقت چشم هامو ریز کردم
خدا رو شکر اون هم عین مجسمه بود این مرد حتی تکون نمی‌خورد انگار ربات بود…
به اجزای صورتش نگاه کردم! برای اولین بار تو زندگیم افکار عجیبی به ذهنم رسید که حالمو بهم ریخت…

Читать полностью…

داستان کده | رمان

من و ماهانا توی حمام
1402/04/21
#حمام #مستی #دوست_دختر

وسط بخار آب و نور لامپ حموم هر موقع دست می داد با صورتهای غم آلود به هم نگاه می کردیم مشروب رو ریخت روی نافم شر کرد پایین دهنشو باز کرد از زیر خایه هام که می ریخت پایین صاف رفت توی دهنش بعد سرشو آورد بالاتر خایه های خیسم رو خورد طعم مشروب و کیر من رو حس کرد بعد سرشو از وان حموم جوری که سقف رو می دید بیرون آورد من بیرون وان وایساده بودم کیرم رو کردم توی دهنش هم زمان مشروب رو یواش می ریختم روی صورت و لبش صورتش سرخ شده بود می شد توی چشمای ملتهبش ببینی داره کیف می کنه هیچی نمی گفت فقط من رو و کیرمو می خواست تا شبش شب بشه بخار آب دید من رو کم کرده بود پاشد وایساد شروع کردیم به خوردن لب هم از بالا مشروب رو یواش ریختم روی صورتها مون ولی هیچ کدوممون نمی خندیدیم کیرم توی دستاش بود با اون دستش پشتم رو چسبونده بود به ممه ها و شکمش من هم زبون بازی می کردم زبونم رو می کردم توی دهنش همه جای دندونا و سقف دهنش رو لمس می کردم بعد اون زبونشو می کرد توی دهن من اجازه می دادم تا هر جا می تونه ببره دو دستی دو طرف کله ام رو می گرفت تا بتونه بیشتر با زبونش نفوذ کنه توی دهنم یه لحظه در نزدیک ترین فاصله بدون حرکت به هم خیره شده بودیم که دو دستم رو کشیدم بردم همزمان زدم رو کونش شرققی صدا داد لبش رو گاز گرفت یه آخ کوتاه و خفیف گفت دوباره زدم این بار هیچی نگفت یه دستم رو آوردم بالاتر پشتش رو لمس کردم با اون دستم سعی کردم سوراخ کونش رو پیدا کنم باهام همکاری کرد و یکی از پاهاشو گذاشت لبه وان حموم اینطوری دستم راحت رسید روی سوراخش یواش جوری که دردش نیاد یه بند انگشتم رو فرو کردم توی سوراخ کونش که دوباره یواش گفت آخ و شروع کرد با اشتهای زیادی لبامو می خورد در حالی که انگشت سبابه ام توی سوراخ کونش بود از این تشک های بادی کوچیک یه دونه داشتیم که بادش کرده بودیم و انداخته بودیم کف حموم جون می داد که ماهانا رو بخوابونم روی تشک و خودم بخوابم روی ماهانا و بکنمش ولی هنوز ساک زدن دلم می خواست نشستم لبه وان و دستم رو گذاشتم اون طرف وان سر کیرم رفت بالا با اون دستم سر کیرم رو آوردمش پایین. ماهانا که زانو زده بودم نشست وسط پاهام موهاشو کرد وسط کشی که دور مچش بود. اول خایه هامو بوس کرد و با لبش با تخمام بازی کرد بعد شروع کرد چند دقیقه هی ساک زد و زد سر کیرم می خورد ته گلوش خوب بلد بود با زبونش آه از نهادم در بیاره حسابی کیرم رو خورد پاشدم اومدم پایین خوابیدم روی تشک بادی پاهام رو کردم هوا . ماهانا با زبونش سوراخ کونم رو نشونه گرفت خیلی حس خوبی بود خودم جق می زدم ماهانا زبونش رو میکشید روی سوراخ کونم لباش رو غنچه می کرد و کونم رو مک میزد بوس می کرد صدای خاصی می داد بازوهاش رو گرفتم آوردمش بالا خوابوندمش روی خودم دوباره شروع کردیم به ماچ بازی و زبون بازی قیافه خوشگلش توی بخار آب حموم از نزدیک می دیدم حسابی لب هم رو خوردیم دستم رو گذاشتم روی کونش اشاره کردم که یعنی پاهاتو باز کن کسش رو می کشید روی کیرم دلم می خواست من بالا باشم و دستم رو قفل کنم دور کمرش و بکنمش اما هنوز کسشو نخورده بودم کس خوردن خیلی لذت داره مخصوصا اگه بدونی کس طرف تمیز تمیزه … که بود. چرخیدیم خوابوندمش روی تشک بادی ممه هاش از دو طرف شل شد اما نوک ممه هاش رو به بالا خود نمایی می کرد دستش رو به حالت بالش گذاشت زیر سرش لنگاش رو باز کرد برام هیچی نمی گفت اولین بار بود که یه لبخند کوچیک زد می دونست قراره چه اتفاقی بیفته کوسش رو برای زبونم آماده کرده بود سرم رو که نزدیک کردم پشت کله ام رو فشار داد روی کسش با یه ولعی گفت بخورش خوار کسته از فحشش ناراحت نمی شدم دوست داشتم موقع سکس به هم فحش بدیم اینه که با سرعت زیادی زبونم رو روی کسش از پایین به بالا می کشیدم و کیف میکردم صدای ناله هاش بلند شده بود دستش که روی کله ام بود فشار می داد و ناله می کرد کوسش مزه ی آدامس نعنا میداد مزه شربت سکنجبین می داد مزه ی مشروب یادم افتاد شیشه ی مشروب رو آوردم یه کوچولو ریختم روی ممه هاش و خوردم ریختم روی لباش رو خوردم ریختم روش شکمش و خوردم ریختم روی کوسش و سعی کردم یه کم بره توی کسش بعد مکیدم که بره توی دهنم خیلی خوش مزه بود . دوباره خندید این بار یه خنده ی آمیخته با ناله های سکسی دوباره با عشوه گفت کوسمو بخوررررر و رررر رو کشید دستاشو ول کرده بود کف حموم حتی پاهاش هم جون نداشت که بالا بگیرتشون به حالت نیمه بی هوش افتاده بود هی می گفت کوسمو بخور و من دستم رو کرده بودم زیر رون پاش آورده بودم بالا و کوسشو می خوردم زبونم رو از قبل از سوراخ کونش سر می دادم می آوردم از روی کوسش رد می کردم تا نافش می کشیدم با دستش اشاره کرد که یعنی فقط کوسمو بخور لب پایینم رو اول می کشیدم پایین کوسش بعد نوبت زبونم می شد صدای بوس هام رو بلند تر کردم سعی می کردم محتویات کوسشو با قدرت مکش بوس

Читать полностью…

داستان کده | رمان

برای سفر رو انجام بدم و پیشنهاد ترمه (همون آب‌گرم‌ها) رو دادم، مخالفتی نکرد و فقط گفت که مایو نداره و اونجا باید بخریم، منم خوشحااال راهی ترمه شدیم، رفتیم بهترین جایی که بلد بود بالای کوه که آب گرم رو باز داره و ویو کوه و درخت‌های روی کوه واقعا یه ویو زیبا درست کرده، وقتی رسیدیم ترمه رفتیم مایو بخریم که مونا داشت مایو های یه تیکه رو نگاه میکرد، رفتم ازش پرسیدم کدوم رو میخوای بخریم گفت این، گفتم اینا خوشگل نیستن که بیا از این دو تیکه ها بردار، یکم نگاه کرد و یه بیکینی دو تیکه قرمز برداشت و رفتیم توی ترمه، بخش رختکن توی اون ترمه مختلط هست و یه بخش‌هایی برای پوشیدن مایو وجود داره، وقتی مایو رو پوشید و اومد بیرون از پارتیشن، دهنم خشک شد انقدر که خوشگل بود، هیچ کدوم از اون دخترهای بلوندی که اونجا بودن از نظر من زیباییشون به مونا نمیرسید (البته که این نظر شخصی منه) متوجه نگاه عجیبم شد ولی هیچی نگفت، خودش هم یکم خجالت میکشید قسمت دوش قبل از ورود و استخر و فضای آب گرم دیگه مختلط نیست و اینجا از هم جدا شدیم، بعد از دوش با بدنای خیس هم دیگه رو دیدیم که خوشگلیش با بدن و موهای خیس دو چندان شده بود، حس کردم کیرم داره یه تکون‌هایی میخوره، وای این چی بود دیگه، آدم وقتی کسی که همیشه با لباس دیده باشه تو این وضعیت ببینه خیلی بیشتر حشری کننده هست تا زن‌هایی که به طور عادی توی استخر هستن، این اولین بار بود که توی استخر کیرم داشت بیدار میشد، ولی خوشبختانه لایه داخلی مایو من تنگ بود و از لایه بیرونی جدا بود زیاد به چشم نمیومد بیدار شدن کیرم. توی استخر حسابی خوش گذروندیم و فضای آب گرم سر باز هم یک ساعتی چیل کردیم، داشتم فکر میکردم چطور به مونا نزدیکتر بشم که خودش ازم پرسید اینجا سونا هم داره، گفتم آره داره میخوای بریم؟ گفت بریم. (اکثر سونا‌هایی که من اینجا رفتم باید بدون مایو وارد بشی و فقط با یه حوله میشه رفت داخل و مختلط هم هستن) این رو به مونا نگفتم و رفتیم سمت سونا، برای ورود باید پول جدا میدادیم که حساب کردیم و رفتیم داخل بخش مخصوص، وقتی بهش گفتم باید مایو رو در بیاریم و حوله‌ای که بهمون میدن رو فقط میتونیم ببریم داخل یه لحظه مکس کرد، انگار میخواست که برگرده ولی تو عمل انجام شده موند و گفت باشه، با حوله رفتیم داخل سونا بخار و نشستیم، مونا حسابی حوله رو محکم گرفته بود و داشت بقیه رو با تعجب نگاه میکرد من دیدم بهترین فرصته یکم حوله رو باز کردم که بتونه کیرم رو ببینه، یکم که گذشت بهم گفت چطوری روت میشه بقیه همه جات رو ببینن، با خنده بهش گفتم توام حوله‌ت رو باز کن خودت امتحان کن گفت نخیر و همونجوری نشست، چند دقیقه‌ای گذشته بود که من بلند شدم بیام بیرون وقتی ایستادم به بهونه درست کردن حوله جلوی صورت مونا باز کردم و تونست کیرم رو کامل ببینه، البته بخار زیاد و من صورتش رو واضح نمیدیدم، اومدم بیرون دیدم اونم اومد پشت سرم ولی چیزی نگفت، گفتم من میرم سونا خشک میای؟ گفت آره و دنبالم اومد، توی سونا خشک به غیر از ما یه کاپل بودن که جفتشون حوله رو انداخته بودن زیرشون و قشنگ کوس و کیرشون معلوم بود، مونا مثل ندیده‌ها داشت نگاهشون میکرد که زدم به شونه‌اش و گفتم زشته نگاه نکن، تازه به خودش اومد و نگاهشو جمع کرد. به شوخی به مونا گفتم حوله‌ت رو باز کن یکم هوا بخوره تو ایران از این چیزا گیرت نمیاد، یکم که گذشته بود دیدم حوله رو آورده پایین و سینه‌هاش مشخص شده، اون زوج بلند شدن و رفتن بیرون، دیگه خودمون بودیم که گفتم من میرم بیرون تو حوله در بیار راحت بشین، که گفت نمیخواد بابا کشتی منو، حوله رو زد کنار و من واسه اولین بار کوس مونا رو دیدم، با اینکه پاهاش بسته بود و چیز زیادی از لای پاش مشخص نبود ولی معلوم بود که موهای کوتاهی داره و چند روز پیش شیو کرده، اینجا بود که کیر من شروع به حرکت کرد و مونا هم اون رو دید و بهم گفت بی‌جنبه واسه من داره بیدار میشه؟!!! تازه فهمیدم که ریدم، سعی کردم با شوخی ردش کنم و از زیباییش تعریف کنم دیگه چیزی نگفت و یکم بعد گفت بریم و سونا کافیه، اون اول بلند شد و دقیقا کاری که من تو سونا بخار کرده بودم رو انجام داد، وقتی داشت حوله رو درست می‌کرد تونستم کوسش رو بیشتر ببینم که یکم لبه‌های بیرون زده داشت، وای که من عاشق کوس‌هایی هستم که لبه‌های بزرگ بیرون زده دارن، اومدیم کنار آب گرم و آب‌جو خریدیم و خوردیم، انگار مونا یکم باهام راحت‌تر داشت رفتار می‌کرد توی استخر هم تماس‌های فیزیکی بیشتر داشتیم، دیگه شب شده بود و باید برمیگشتم خونه، ۴ ساعت حدودا رانندگی کردم و رسیدیم خونه که من گفتم بعد از استخر باید تو خونه برم حموم تا بوی کلر کامل بره و بدم میاد، مونا هم گفت باید بره حموم و خسته‌اس نمیتونه صبر کنه، اون اول میره بعدش من، منم کرمم گرفت اذیتش کنم گفتم منم نمیتونم صبر کنم و اگه میخوای بیا باهم بریم.

Читать полностью…

داستان کده | رمان

خدای من، این زیبا ترین چیزی بود که تا الان دیده بودم. صورت معصوم و خوشگلش با موهای مشکیش. راحت دراز کشیده بود و خواب خواب بود. نگین معمولا پیش من روسری و شال نمیپوشید و موهاش باز بود ولی این موضوع هیچ وقت برام مهم نبود و بهش دقت نکرده بودم. اما الان انگار اون صاحب زیباترین موهای دنیا بود. انقدر توی اون لحظه برام زیبا بود که دوست داشتم بلند شم ،پیشونیش رو ببوسم، سرش رو بزارم روی پاهام و تا ابد موهاشو نوازش کنم، اما اگه کسی بیدار بود چی؟ اگه خودش میفهمید چی میشد؟ انقدر درگیر نگاه کردن بهش بودم که پدرش بیدار شد، دست و صورتشو تو اشپزخونه شست، رفت توی اتاق و لباساشو عوض کرد و رفت بیرون تا برای صبحانه نون بخره. من هم تمام این مدت خودمو به خواب زدم تا مبادا بفهمه اونجوری به دخترش زل زدم. بعد رفتنش نگاهی به ساعت کردم و فهمیدم که یک ساعت و نیم هست که من دارم نگینو تماشا میکنم ولی حتی ذره ای خسته نشدم. تا ساعت ۱۰ که همه بیدار شدن داشتم به نگین نگاه میکردم، شاید بتونم بگم یکی از بهترین ساعات عمرم بود.
بعد خوردن صبحانه و خداحافظی با مادرم راهی خونه مون شدیم. اما این خداحافظی فرق میکرد؛ خیلی حس بدتری داشت، منی که از بیشتر جمع ها بیزارم و معمولا خداحافظی رو دوست دارم، این خداحافظی آزارم میداد. دوست داشتم که بیشتر بمونیم، تا بلکه بتونم بیشتر به صورت نگین نگاه کنم. اما انگار نمی شد و باید میرفتیم. داخل ماشین مادرم پرسید که :“خب نظرت چیه؟”
من که میخواستم طفره برم پرسیدم:“منظورت چیه؟ نظرم راجب چی چیه؟”
“نگینو میگم دیگه، تو هم مثلا نمیدونی من چیو میپرسم”
“اهان، حواسم نبود، نمیدونم، باید راجبش فکر کنم، اگه خبری شد بهت میگم”
خبری شده بود. خودم لرزش دلمو حس کرده بودم. اما باید اول میفهمیدم نگین هم به ازدواج راضیه یا نه. نمیخواستم به اصرار پدر و مادرش و بخاطر اینکه فامیل نزدیکیم و اینکه رابطه خانواده هامون بد بشه با من ازدواج کنه. همیشه میخواستم که زنم پیشم احساس خوشبختی و آرامش بکنه نه بیچارگی و بدبختی.
تا شب داشتم به نگین فکر میکردم، میدونستم که عاشقش شدم ولی چجوری باید میفهمیدم اونم منو دوست داره یا نه؟ اگه دوستم نداشته باشه چی؟
تا چند روز سناریوهای مختلفو تو ذهنم بازسازی میکردم و متوجه شدم که بهترین راه اینه که به خودش بگم که ازش خوشم میاد تا ببینم ایا اون هم حسی به من داره یا نه. تا شب بعدیش تک تک کلمه هایی که می خواستم بگم رو تو ذهنم آماده کردم و با کلی استرس بهش پیام دادم:" سلام خوبی؟ چیکار میکنی؟"
بعد نیم ساعت که اندازه دو روز برام طول کشید پیام داد و گفت:“سلام. به خوبیت. نشستم دارم فیلم میبینم.”
“اگه مزاحم نیستم میتونیم یکم حرف بزنیم؟”
“اره چه اشکالی داره، فیلمش به هر حال زیاد هم جالب نیست”
بعد چند دقیقه احوال پرسی از خودش و خانوادش گفتم:“نمیدونم چطوری بگم نگین جان، من ازت خوشم اومده و از آخرین بار که همدیگرو دیدیم همش دارم به تو فکر میکنم”
چند دقیقه ای طول کشید و با اینکه پیام منو دیده و خونده بود هیچ جوابی نداده بود. من هم داشتم از استرس سکته میکردم. بعد چند دقیقه با تپش قلب بالا نوشتم “نگین؟” که دیگه پیام هامو نمیدید. انگار تلگرام رو بسته بود یا نمیخواست که ببینه. یعنی رابطه من با اون تموم شده بود؟ یعنی دیگه حتی نمی خواست باهام حرف هم بزنه؟ تا ساعت ۴ صبح با دلشوره منتظر پیامش بودم تا اینکه خوابم برد. بیدار که شدم همچنان اضطراب داشتم. اگه اون رابطه ای که داشتیم هم خراب بشه چی؟ دیگه حتی نمیتونستم تو چشمای نگین نگاه کنم. کل روزو با همین فکر و خیالا گذروندم تا اینکه ساعت ۳ بعد از ظهر جلوی محل کارم دیدمش. یه مانتوی کرمی رنگ و یه شلوار لی مشکی پوشیده بود با یه شال صورتی رنگ روشن و از روی همه اینا یه کاپشن مشکی. بدون هیچ مقدمه ای اومد جلو و پرسید:“حسین اون چیزایی که دیشب توی تلگرام گفتی چی بود؟”
“سلام نگین جان. همونی که گفتم عین حقیقت بودم، اما اگه تو به من حسی نداری درکت میکنم، مجبور نیستی با من باشی؛ فقط خواهش میکنم به کسی نگو و بزار رابطمون مثل قبل باشه.”
نگین با کلی استرس گفت:“راستش حسین منم از بچگی از تو خوشم میومد ولی هیچوقت نمیتونستم بهت بگم چون فکر میکردم تو به من حسی نداری و با گفتنش همه چیز خراب میشه”
من که فکر میکردم اومده اینجا تا برای همیشه باهام اتمام حجت کنه شوکه شدم و با ذوق خاصی گفتم:“جون من داری راستشو میگی؟”
اون لبخند شیرین همیشگی شو زد و سرشو به نشونه مثبت به پایین تکون داد. انگار دنیارو به من داده بودن، بی اختیار نگین رو محکم بغل کردم. یه بغل دوست داشتنی، از اونایی که آرزو میکنی تا ابد ادامه داشته باشه. گرم ترین آغوش دنیا…

ببخشید که طولانی شد، اولش فکر میکردم فقط یک داستان بنویسم ولی بخاطر طولانی شدنش ۲ بخشش میکنم امیدوارم لذت برده باشید.

نوشته: یک مرد عاشق
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

من:چه فایده عشق و حالت با رسوله جنگ روانیت و سنگ صبور شدن تو،من هستم.
صدیقه:چی داری میگی اون شوهر منه تو هم مثل پسر نداشته منی
من:پسر چیه من دوست پسر تو هستم مگه رسول همیشه به تو نمیگه متین دوست پسرته؟
صدیقه:رسول گوه زیاد میخوره
من:با خورد و خوراکش کاری ندارم چی میخوره ،من کجای داستان تو هستم (تو همین حین بازوهای نازش رو گرفتم و یه فشار کوچولو دادم )
خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود و اشک تو چشماش جمع شد و آروم گفت تو همه زندگی منی.
یه جوری تو چشای من نگاه کرد و گفت که ته دلم ریخت و چشمهای منم پر از اشک شد و دیگه نتونستم کاری کنم گونه هاشو بوسیدم و گفتم تو تنها کسی هستی که تو دنیا دوستش دارم.
صدیقه منو بوسید و گفت مرسی گل من.
دیگه چشمامو بستم و لبامو رو لباش گذاشتم و همزمان دراز کشیدم روش و صدیقه که انگار منتظر بود منو محکم بغل کرد و لبامو میخورد منم باهاش همکاری میکردم و هر از گاهی گردنشو هم باز گاز کوچولو و لیس زدن به چالش میکشیدم چشمامو باز نمیکردم و فقط بفکر سکس با صدیقه جونم بودم و ميدونستم که با دیدن صورتش شاید دچار تردید بشم و دست بکشم با چشمای بسته دستامو به طرف سینه های گرد و بزرگش بردم نوک سینه هاش ریز بود وقتی آروم میک میزدم براش چشمامو آروم باز کردم دیدم خدای من،چه سینه های خوش فرم و خوشرنگی هستند ،صدای آه و اوه صدیقه منو حریص تر کرد و دیگه چشمامو کامل باز کرده بودم و از مناظر زیبای طبیعت لذت میبردم دو تا سینه گرد خوشمزه و بدن گوشتی سفید برفی که چنان داغم کرد که دیگه نفهمیدم چطوری کیر ۱۵ سانتی نسبتا کلفت رو فرستادم به لای پای صدیقه و سریع شروع کردم به تلمبه زدن و چهار تا آروم و بعد از اون رگباری زدم تا حسابی صدیقه حشری شد و بعد از اون ميدونستم هرچی بخوام انجام میده تقریبا سی ثانیه رگباری زدم و حدود ده ثانیه صبر کردم و باز سی ثانیه کوبیدم ،دیگه جیگرش حال اومده بود و قربون صدقه ام میرفت از روش بلند شدم و گفتم تو بیا بالا ولی اصلا نتونست حال کنه و زود به من گفت من نمیتونم تو بیا بالا منم به حالت داگی نشوندمش بنده خدا اسم داگی رو اصلا نشنیده بود.وقتی توی کوسش کردم آروم با انگشت فاک دست راستم شروع به بازی با سوراخ کونش کردم هنوز ده تا تلمبه نزده بودم که دیدم داره آبم میاد سریع کشیدم بیرون و به نیت صورتش رفتم جلو که تا برگرده ریختم روی موهای خوشگلشو و بهش گفتم بعد از ناهار دیگه از این خبرا نیست ،میخوام کونتم امتحان کنم. خندید و گفت دیگه ول کن من بدبخت نیستی دیگه؟
خندیدم و گفتم اصلا بیخیال. صدیقه گفت من که امروز بهترین روز عمرمه چه با خیار چه بی خیار به من حال داد بوسیدمش و رفتم یه دوش بگیرم تا برگردم دیدم خانم خانما رفته.
اگه حال داشتم ادامه شو مینویسم
متین

نوشته: متین همیشه تنها
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نمیدونم چطور متوجهش نشده بودم. شرتشو کشیدم پایین. برام مهم نبود که جلو و عقبش بازه یا بسته. کمربند رو باز کردم و کیرمو گذاشتم بالای کسش. محکم از هم لب میگرفتیم. رد انگشت شستم مونده بود رو صورتش. یخورده که سر کیرمو مالیدم به کسش گفتم بخورش. نشست و به در تکیه داد و شروع کرد به ساک زدن. معلوم بود حرفه ایه وگرنه همچین موقعیتی ایجاد نمیشد اونم با استارت خودش!
سرش رو مث موج مکزیکی بالا و پایین میداد و از ابتدا تا انتهای کیرم رو میخورد. گفتم بلند شو. یه لحظه هم صبر نکردم. کیرمو کردم تو کسش. اصن صدایی ازش در نیومد. در عوض حالت صورتش تغییر کرد. گوشاش و نوک دماغش قرمز شده بود. فیسش داد میزد که هیچیو بیشتر از این نمیخواد(کیر). من حین جلو و عقب کردن کیرم تو کسش فقط به صورتش نگاه میکردم. خیلی خوشگل بود یا تو اون لحظه برای من اینطور بنظر میومد.
با یه دست موهاشو از جلو صورتش کنار زد. شالش دور گردنش جمع شده بود. جفتمون اینقدر داغ شده بودیم که اون لحظه حاج احمد به هیچ جامون نبود. آبم داشت میومد ولی اون مث یه پورن استار کیرمو تو کسش عقب و جلو میبرد. ارضا شدم. میدونستم موقعیتی نیست که توقع داشته باشم اونم ارضا شه واسه همین جوری رفتار کردم که هر زنی نیاز داره بعد از اون باهاش رفتار شه. شروع کردم ازش لب گرفتن. این بار آهسته و پیوسته. دو طرف صورتشو با دستام نگه داشتم و ازش لب میگرفتم. بعد بهش گفتم: مرسی خوشگل خانوم. خندید و گفت: خودت خوشگلی آقا
صدای پا رو شنیدیم و عنقریب به لحظات ملکوتی گای عظما نزدیک میشدیم. حاج احمد پشت در بود!
شلوارمو کشیدم بالا. ندا رو بردم گوشه اتاق، سمت چپ در. لولای در از بیرون به سمت راست میچرخد و باز میشد. تو اون لحظه بیشتر آماده بودم بگم تو رو خدا بین خودمون بمونه/تو محل کار دیگه تکرار نمیشه/میخوام برم خواستگاریش و از این دست خزعبلات
نمیدونم چقدر احتمالش بود اما حس کردم امکان نداره از جلوی در انبار رد شه و ما شانس بیاریم. به همین دلیل خودم در رو باز کردم و با قیافه حاج احمد روبرو شدم. گفت: آقای() اون تو چیکار میکنی مرد مومن؟
+حاجی یه پیچ و مهره میخواستم در بسته شد. کشوی میزم خراب شده
داشت میومد سمت انبار که سطل و طی رو برداشتم گذاشتم جلوش گفتم بفرما حاج احمد.
-میرم بالا یه نگاه بهش میندازم. شما چرا زحمت میکشی، من برمیداشتم.
گفتم زحمتت میشه. یه جوری خودم درستش کردم موقتا
در رو پشت سرم بستم و امیدوار شدم که دیگه نیاز نداشته باشه وارد انبار شه
اما انگار بخت با ما یار نبود. حالا یا با من یا با ندا.
وارد انباری شد و یه پارچه از کنار دیوار برداشت و انداخت تو یه سطل دیگه.
با خودش حرف میزد: خب… جعبه ابزار کجاست؟‌ این پشت بود؟ نه
شاید کمتر از ۱دقیقه طول کشید از انبار بیاد بیرون اما برای من خیلی بیشتر گذشت. فکر کردن به ندا توی اون حالتی که فریز شده بود، خنده دار بود و ترسناک.
داشت میومد بیرون منم واسه اینکه بهم شک نکنه یا فک کنه ازش میخوام بره و یه نگا به میز کارم بندازه(از اونجایی که کشوی میز هیچ مشکلی نداشت) شروع کردم به دور شدن از انبار و چند قدمی که دور شدم گفتم حاج احمد خسته نباشی، خدافظ.
-بسلامت
قبل از خروج دیدم که از انبار فاصله گرفت و درش رو همچنان باز گذاشته بود.
فردا جمعه بود و من تا شنبه نمیفهمیدم چه اتفاقی واسه ندا قراره بیفته(البته زودتر از شنبه فهمیدم).

ادامه دارد…

نوشته: بینام
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نوشته: موبان دختر آریایی
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دیگه خیالم راحت شد که اینجا همون استخری هست که صبح محسن داشت به مامانم میگفت هست.
یکدفعه صدای موزیک عربی بلند شد و دیدم محسن و مامانم لخت لخت از در یکی از اتاق ها امدن بیرون و محسن یکی زد در کون مامانم و رفت لم داد رو صندلی کنار استخر و به مامانم گفت:کس طلا میخوام الان قشنگترین رقص عربی که بلدی را ازت ببینم .
مامانم هم که انگار واقعا محسن ارادش را تسخیر کرده بود گفت چشم و یکی از زیباترین رقص هایی که تو عمرم میتونستم ببینم دیدم.
بعد رقص محسن مامان را بغل کرد و چند دقیقه ای لاس زدن و از هم لب گرفتن بعدش پریدن تو استخر و یه مدتی شنا کردن‌.
محسن مامانم را از آب بیرون آورد و رو صندلی کنار استخر خوابند و یک شیشه از رو میز کنار استخر برداشت و سرش باز کرد و ریخت رو کیرش و آمد بالای سر مامانم ایستاد با اون کیر بزرگ شق شدش و مامانم هم انگار یک جنده حرفه ای شروع کرد به ساک زدن برای محسن و هر چندتا ساکی که مامانم میزد یکم از شیشه که بنظر میومد مشروب هست میریخت رو کیرش و داد میزد جنده من کیر را بخور و بلیس که بهتر از این گیرت نمیاد.
بعدش کل شیشه را خالی کرد رو سینه و کس مامانم و وحشیانه شروع کرد به خوردن سینه و کس مامانم و صدای عشق و حالشون تو کل سالن پیچیده شده بود.
مامانم انگار اصلا حالش دست خودش نبود نمیدونم خیلی حشری شده بود یا بخاطر مشروب بود که داشت داد میزد که من جنده تو هستم کیر میخوام کیر میخوام.
محسن ولی انگار میخواست واقعا مامانم را با کاراش دیوانه کنه ،سر کیرش را میمالید رو کس مامانم ولی داخل نمی کرد و کاری داشت سر مامانم میاورد که واقعا به التماس افتاده بود و با کلی خواهش و التماس بالاخره محسن کیرش را فرو کرد تو کس مامانم و شروع کرد به تلمبه زدن و مامانم مدام داد میزد کیر میخوام محکمتر بکن کس و کونم را با هم جر بده.
محسن هم که انگار بدجور حشری شده بود و داشت سینه های مامانم چنگ میزد و تلنبه های سنگینی میزد به مامانم میگفت به نگهبان بگم بیاد یا بگم فرید بیاد باهم جرت بدیم.
مامانم میگفت جونم سه تاتون باهم جرم بدید.
بعد محسن مامانم بلند کرد از پشت خوابند رو تخته ماساژ کنار استخر و کیرش را یکم مالید رو سوراخ کون مامانم و یکدفعه فرو کرد تو کون مامانم که داد مامانم بلند شد جونم کونم پاره کردی.

یکدفعه صدای باز شدن قفل در شیشه ای شنیدم از اتاق اومدم بیرون دیگه طاقت نداشتم رفتم سمت محسن که داشت وحشیانه تو کون مامانم تلمبه میزد و با هر تلمبه با دستش یک سیلی رو کون گنده مامانم میزد.
محسن تا منو دید بهم اشاره کرد ساکت باشم و بیام کنارش، وقتی کنارش بودم ی تف زد کف دستش و کیر شق شده منو گرفت تو دستش و شروع کرد به مالیدن کیرم و با اشاره دستش بهم فهموند همونجا وایسم بعد کیرش از تو کون مامانم در اورد و رفت گرفت جلو دهن مامانم و سر کیرش را میزد تو صورت و لب های مامانم که مامانم هم چشماش بست و شروع کرد با ولع تمام به خوردن و لیس زدن کیر محسن.
من که مات دیدن ساک زدن مامانم شده بودم یکدفعه به خودم آمدم که محسن داره بهم اشاره میکنه کیرم بکنم تو کون مامانم،با اینکه هنوز استرس و ترس داشتم ولی شهوتم خیلی بالا زده بود.
کیرم را رو سوراخ کون مامانم گذاشتم و چشمم بستم و یک دفعه هل دادم تو کون مامانم چون کیرم کوچکتر از کیر محسن بود و سوراخ کون مامانم حسابی گشاد شده بود خیلی راحت کل کیرم تو کون مامانم رفت یکم کیرم تو کون مامانم نگه داشتم داشت قلبم از تو دهنم میزد بیرون.
سعی کردم به خودم مسلط بشم‌ و اولین تلنبه که زدم مامانم متوجه شد و خواست کیر محسن از دهنش در بیاره ببینه و سرش برگردونه ببینه کی داره کونش را میکنه که محسن نذاشت و سر مامانم را با دستاش گرفت و شروع کرد تو دهنش تلنبه زدن و به منم اشاره کرد تندتر تلمبه بزنم.
از شدت لذت و هیجان داشت قلبم وای
می ایستاد.
اینقدر شهوتم بالا بود که با چندتا تلمبه که تو کون مامانم زدم ارضا بشم و کل آبم تو کون مامانم خالی بشه و بی حال بیفتم رو مامانم.
محسن هم وقتی دید من ارضا شدم و ولو شدم رو مامانم بیخیال گاییدن دهن مامانم شد و کیرش از دهن مامانم درآورد و کیرش را مالید و آبش با فشار از رو صورت مامانم تا رو صورت من که رو کمر مامانم افتاده بودم پاشیده شد.
همین که کیرم تو کون مامانم کوچیک شد و درآمد مامانم سرش برگردوند و منو دید فکر کنم آب سردی انگار ریختن تو وجودش کل بدنش یخ شد و جیغ زد فرید تویی…
با جیغ مامانم تازه منم به خودم آمدم سریع از رو مامانم بلند شدم میخواستم فرار کنم که محسن دستم گرفت و اجازه نداد و منو هل داد سمت مامانم که داشت اشک می ریخت.

Читать полностью…

داستان کده | رمان

و کاری که تو باید بکنی خیلی ریلکس خودتو نشان بده و شاد باش حتی اگر گند نمیزنی تاییدم کن خودتم جک سکسی بگو .
رفتیم داخل مامانم سفر نهار را پهن کرده بود و داشت غر میزد که چرا اینقدر طولش دادید غذاها سرد شد.
مامانم چادر به سر بالا سفره نشسته بود و محسن نشست کنار مامانم و منم پایین سفره روبروی مامانم نشسته بودم.
شروع کردیم به نهار خوردن که یکدفعه محسن با چنگال کبابش را برداشت گرفت جلو دهن مامانم گفت آذر جون عزیزم یه دندان از این کباب بکن.
مامانم که متعجب شده بود گفت مگر فرق داره مال خودمم از همین کباب هست.
محسن با خنده گفت کبابش که یکی هست ولی اگر تو عشقم یه دندان از کباب من بزنی کباب من مزه دهن تو رو میگیره و خوشمزه تر میشه.
مامانم صورتش سرخ شده بود و با اشاره داشت به محسن می فهموند که فرید اینجا نشسته ضایع هست.
اما محسن ول کن نبود و داشت حسابی قربون صدقه مامانم اونم جلوی من می رفت و میگفت اصلا تا کباب من را مزه دارش نکنی نمیخورم.
منم با خنده گفت خوب مامانی براش کبابش یه لیس بزن مزه دار بشه.
بالاخره مامانم از کباب محسن دندان زد و بعدش محسن از کباب خورد و حسابی تعریف کرد که چقدر خوشمزه تر شد و رو به من کرد و گفت فرید فکر میکنی اگر خود لب و زبان آذر جون را بخورم چقدر میتونه خوشمزه باشه؟
منم خندیدم گفتم والا منم که نخوردم ولی مطمئنم خیلی خوشمزه هست.
مامانم که حسابی از شرم عرق کرده بود و کلافه شده بود چادرش را رو سرش مرتب کرد و بلند شد که بره گفت من سیر شدم.
محسن بلند شد اومد جلو مامانم گرفت و با لبخند بهش گفت آذر جون تو که بی جنبه نبودی داشتم شوخی میکردم شاد باشیم.
بعدش هم صورت مامانم از عمد دوتا بوس صدادار کرد و گفت آذر جون اگر تو نباشی دیگه غذا زهرمار میشه قهر نکن.
مامانم حسابی بهم ریخته بود و نمیدونست چیکار کنه.
سری تکان داد و جدی به محسن گفت باشه میمونم ولی دیگه از این شوخی ها نکن ناسلامتی فرید اینجا نشسته با طعنه گفت شاید بهش بربخوره براش سو تفاهم پیش بیاد دعواتون بشه.
سریع گفتم نه مامان جون خیالت راحت باشه برای من سو تفاهم پیش نمیاد محسن مثل داداشم هست.
محسن هم خندید و گفت دیدی بهت گفتم آذر جون الکی نگران بودی حالا هم بیا بشین کنار خودم قربون اون بدن رو فرمت بشم.
(مامانم واضح بود که بدجور هنگ کرده و شاید آرزوش بود الان زمین باز بشه و اینجا نباشه)
تا فردا که تو اون کلبه جنگلی رویایی وسط طبیعت بکره بودیم محسن از هر فرصتی استفاده میکرد و جلو من قربون صدقه مامانم میرفت و از اندامش تعریف میکرد یا جوکهای سکسی میگفت و آخر کاری چند باریم سینه و کون مامانم دستمالی کرد.
و مامانم با چشماش با خشم بهش میخواست بفهمونه تمامش کنه و اشاره به من میکرد، منم میزدم به محسن با خنده میگفتم چیه مگر گربه هستی گوشت خوب دیدی چنگول می ندازی.
محسن هم سریع میو میو کرد و گفت اره من گربه هستم و میخوام این گوشت خوب را بخورم تو مشکلی داری؟
منم با خنده گفتم اگر صاحبش بهت داد بخور اقا گربه من چیکاره باشم.
فکر کنم دیگه حسابی تونسته بودیم به مامانم بفهمونیم من روش بی غیرتم ،چون که بعد این جواب من دیگه هرکاری محسن کرد مامانم اعتراضی هم میکرد دیگه اعتراضش را به بودن من ارتباط نمی داد.
بالاخره از گیسوم به هتل برگشته بودیم و تو مسیر کلی بهمون خوش گذشته بود و حسابی خسته شده بودیم قرار شد امشب را بریم بخوابیم و سرحال بشیم برای فردا صبح.

صبح از صدای محسن که داشت با تشر با مامانم حرف می زد از خواب بیدار شدم.
محسن داشت به مامانم میگفت هنوزم بهت ثابت نشده که فرید روت بی غیرت هست و حتی اگر بدونه من تو را کردم ناراحت که نمیشه هیچ کیرشم شق میشه و باور کن تو دلش میگه کاش جلو من مامانم را میکردی.
مامانم هم داشت به محسن توضیح می داد و یک جورایی می خواست حرف ها و رفتارهای منو توجیه کنه که فرید انقدر ساده هست و به تو اطمینان داره که اصلا متوجه منظور تو نیست و همه چیز را شوخی می دونه.
محسن هم که از توجیه های مسخره مامانم که انگار من بچه ۱۰ساله هستم عصبی شده بود داد زد و میگفت فرید۲۶ سالشه اندازه یه خری سن و تجربه داره بعد متوجه نمیشه جلوش سینه و کون مامانش میمالم منظورم چی هست.
فکر کنم مامانم از آبروش یا داد محسن ترسیده بود که داشت سعی میکرد محسن را آروم کنه و در آخر با بغض گفت اصلا حق با تو فرید بی غیرت و بی شرف عالم هم که باشه نمیتونم تو چشماش نگاه کنم و بگم با تو سکس دارم.
محسن آهی کشید و گفت من بخاطر خودت گفتم وگرنه من که مشکلی ندارم فقط میخواستم دیگه هروقت کس و کونت هوس کیر کرد بی دردسر بهم خبر بدی بیام برات جرش بدم و بهت ثابت کنم پسر یک زن مذهبی مثل تو هم میشه رو مامانش بی غیرت باشه.

Читать полностью…

داستان کده | رمان

محسن و مامان چادری فرید (۵ و پایانی)
1402/04/21
#دنباله_دار #مامان #بیغیرتی

بالاخره رسیدم نزدیک کلبه ماشین پارک کردم و سعی کردم خیلی آهسته و بی صدا نزدیک کلبه بشم شاید هنوز مشغول باشن.
پشت در کلبه که رسیدم یک سوراخ کوچیک پیدا کردم داخل نگاه کردم فقط مامان که لخت بود نشسته بود رو میتونستم ببینم و از سرخ شدن سینه هاش و پریشانی موهاش مشخص بود که دیر رسیدم و محسن وحشیانه کس و کون مامانم را جر داده.
خیلی حالم گرفته شد که چرا جر خوردن کون خوش فرم طاقچه ای مامان را از دست دادم.
یکدفعه صدای محسن شنیدم که از مامانم پرسید آذر جون تو که اینقدر خوش استایل و هات هستی چرا اینگونه چادری و مذهبی شدی؟
مامانم آه کشید و گفت به چند دلیل اول اینکه همین جور که خودت هم گفتی و متوجه شدی من هات هستم و اگر چادر سر نمی کردم خیلی ها دستمالیم میکردن و بهم پیشنهاد می دادن و از اونجا هم که زود حشری میشم میترسیدم نتونم خودمو کنترل کنم و اول زندگی مشترکم به شوهرم خیانت کنم.
۲. بعد از گور به گور شدن شوهرم دیگه خودمم باورم شده بود که یک زن مذهبی و چادری هستم که اگر بیخیال این باورم بشم نابود میشم و به قول تو خودمو تو حصار دین و چادر گرفتار کردم الانم نمیدونم چطور به تو اعتماد کردم شاید چون چندین سال هست واقعا سکس نداشتم و با اون تحریکی که تو ماشین منو کردی از خود بیخود شدم و الان با اراده خودم بهت کس و کون دادم.
۳.ولی دلیل اصلی که نمیتونم و نمیخوام از این حصار چادر در بیام فرید هست.
اصلا نمیتونم ببینم فرید بخاطر شهوت من و بی بندوباری من سرخورده بشه و غیرتش که رو مامانش داره خورد بشه.
با شنیدن حرف مامانم بدجور از خودم بدم امده بود.
وای چی میشنیدم باورم نمیشد محسن اینقدر نامرد باشه!
با شنیدن و خیانت حرفی که محسن به مامانم داشت میزد آب سردی بود بر پیکرم.
اخه محسن کس کش چطور میتونی آبروم رو جلو مامانم ببری؟
محسن داشت از بی غیرتی من نسبت به مامانم میگفت و مامانم هم که بدجور از شنیدن حرف محسن مشخص بود شوکه شده فقط یک کلام گفت باور نمیکنم فرید …
که محسن حرفش قطع کرد و تیر آخر رو زد و موبایلش را آورد و فیلم جق زدن من با شورت و سوتین مامانم براش فرستاده بودم نشان مامانم داد.
اشک مامانم جاری شده بود.
موبایل محسن انداخت رو تخت و بلند شد و رفت به سمت سرویس بهداشتی و حمام و در را بست.
تا دیدم مامانم نیست سریع در کلبه را باز کردم رفتم داخل یکی بزنم تو گوش محسن و هرچی فحش بلدم بارش کنم که محسن دستم را گرفت و با دست دیگش جلو دهنم گرفت و کشوند منو بیرون کلبه و گفت خفه شو مامانت میشنوه.

دستش که برداشت گفتم کس کش دیگه قراره مامانم چی نشنوه تو که همه چیز رو بهش گفتی نامرد خائن.
محسن گفت خفه شو بزار برات توضیح میدم،تقصیر منه که نخواستم تنها خوری کنم و تو بچه کونی بی غیرتم مزه کس و کون مامان کس طلات را بچشی و به آرزوت برسی.
با حرف های محسن کلا مغزم هنگ کرد و هاج و باج داشتم نگاش میکردم.
که محسن گفت معلومه توی خنگ این چیزا حالیت نمیشه مغزت میگوزه،صبر کن برات توضیح میدم.
محسن اینجوری شروع کرد.
تو که رفتی با مامان جندت که تنها شدیم رفتم چادرش از سرش در اوردم و بغلش کردم و شروع کردم ازش لب گرفتن،یکم الکی و خیلی مصنوعی منو پس زد ولی خیلی زود باهام همراهی کرد و شیرین ترین لب را بهم داد.
منم وقتی دیدم مامانت خودشم کونش میخاره و داره همراهی میکنه با کمک خودش دکمه مانتو و شلوارش باز کردم و همزمان که لب و گردن مامانت میخوردم دستم از زیر لباسش رسوندم به سینه های مثل هلوی مامان جونت و حسابی براش مالیدم و با دست دیگم کس و کون بزرگش را چنگ زدم.
باورش برام سخت بود دیدن یک زن مذهبی مثل مامانت که اینقدر زود تحریک بشه و کسش اینقدر خیس و پر آب بشه که منی که از کس لیسی خوشم نمیامد با ولع تمام کس مامان جونت را حسابی براش خوردم،جوری که مامانت از شدت حشریت داشت مثل مار به خودش میپیچید و سرم را به کسش محکم فشار میداد و التماس میکردم که بهش کیر بدم و کسش را جر بدم.
(هر لحظه با تعریف های با هیجان محسن نقل مامانم که چقدر حشری هست کیرم بیشتر سیخ میشد و بیشتر تحریک میشدم و خودمو اونجا تصور میکردم و می دونستم با کوچکترین لمس کیرم ارضا میشم اما دلم نمی خواست این حس شهوتم به این زودی تمام بشه)
با هیجان زیاد به محسن گفتم خوب بعدش چی شد کس مامانم را براش جر دادی ؟
محسن باز از اون خنده های تحقیر کننده اش کرد و دستی به کیرم زد و گفت محسن کوچولو که مثل کیر تو عجول و هول نیست.
وقتی همچین زن جنده ای له له کیر میزنه بهترین وقت هست که هر خواسته ای ازش داری بخوای.

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یکی دو روزی گذشت که واسه گوشیم یه پیام اومد از طرف پسر همسایمون میلاد.
-منو و یکی از بچه ها شب میایم خونتون. از راه دور اومده یه شب یا شایدم دو شب اونجا میمونه میدونی که باید چیکار کنی.بگو خانومای خونه خوشگل کنند یه مهمونی کوچیک هم میگیرم
کاملا میدونستم وظیفه مو. به خانومم گفتم شب مهمون داریم طبقه پایینی به شوخی گفتم شاید اومده خواستگاری پانیذ.زنم با تعجب نگاه کرد و حرفی نزد فقط گفتش حواسم هست باشه
سر شب دیدم میلاد با یه پسره به اسم رضا اومدن.اون بزرگتر بود حدود 30 سال.گویا راننده اتوبوس بودش.دخترم پانیذ مثل همیشه با یه تیپ سکسی و لختی بود کلا غریبه اشنا واسش فرقی نداشت.یه شلوارک لی تنگ و کوتاه که فقط کونشو می پوشوند تا بالای روونش بود فقط و یه تاپ استین حلقه ای مشکی که نصف سینه هاش و تموم رونا و پاهای خوشفرم و سفیدش لخت بیرون بود.خانومم همینطور یه دامن خیلی کوتاه قرمز تا زیر کونش تن زده بود با یه جوراب شلواری مشکی خیلی نازک و یه تاپ مشکی تنگ که پستونای گرد و خوشفرمش داشت جر میداد لباسو با کفش پاشنه بلند مشکی
حسابی داشتن ناموسمو دید میزدن.میلاد چسبیده بود به خانومم و باهاش لاس میزد رضا هم به دخترم.میلاد دستشو به بهونه صمیمت انداخته بود دور کمر خانومم و هلیا چنباری خودشو خلاص کرد ولی دید خیلی مقاومت کنه بدتره بیخیال شدواونطرف هم رضا چسبیده بود به دخترم .یه پسر مو فرفری هیکلی با پوست تیره.معلوم بود دخترم محل نمیزاره ولی ول کن نبودش.هی باهاش گرم میگرفت و پانیذ مرتب کیرش میکرد و محل نمیزاشت یا میزد تو برجکش.ناهار رو خوردیم.بعد ناهار نشستیم پای تلویزیونو میوه خوردن دیدم میلاد گاهی زنمو انگشت میکنه که هلیا دستشو پس میزد و نمیزاشت.اونطرف هال هم همین وضع بود هی سعی میکرد دستاشو رضا بزاره رو رونای سفید دخترم ولی نمیزاشت پانیذ .معلوم بود رضا کلافه شده.میلاد وضعش بهتر بود.منم مثل سیب زمینی داشتم مالیده شدن ناموسم رو دید میزدم. خواستیم پاشیم بریم چرتی بزنیم یهو واسم پیام اومد میلاد بود
-اه دختر پتیارت پا نمیده به رضا یه جوری دوتا رو بفرست تو اتاق
-خوب بفرستم چی میشه نمیزاره بازم
-تو بفرستشون کاریت نباشه.دخترتو جر واجر تحویلت میده
فکری کردم میدونستم بالاخره میکنتش چه کمک کنم یا نه پس یه حالی هم بکنم جواب دادم
-یه شرط فقط بهش بگو ابکیرشو یه جوری از تن پانیذ تمییز کنه بده بهم
-باشه کونی
رو کردم به پانیذ
-عزیزم پانیذ اقا رضا رو ببر اتاقت کتابها و فیلما رو نشونش بده چیزی ببینه خوصله اش سر نره
رسما داشتم بهش میگفتم برو تو اتاق تا بتونه بکنتت.پانیذ ناچار پا شد و رضا هم خوشحال رفت دنبالش .خانومم پاشد رفت بخوابه میلاد هم گوشیش زنگ خورد گفتش الان بر میگردم و رفت بیرون
منم گفتم میخوابم ولی پشت در نیمه باز اتاق دخترم ایستادم
دیدم دخترمو از جلو بغل کرد و داره بزور ازش لب میگیره پانیذ هم هی سرشو میچرخونه ولی اون ول کن نبود.همش میگفت
-اههه ولم کن کثافت بدم میاد ولم کن.اههه اهههه گمشو اونور حیوون
-جیگرمی خوشگلم جیگر
رضا بی توجه دخترمو انداخت رو تخت و خودشم روش دراز کشید.حالا زیر سنگینی وزن رضا تکون نمیتونست بخوره
-ولم کن بخدا جیغ میزنم
-بزن میگم خودش خواسته تازه میخوای بفهمن خونوادت به میلاد و دوستش کص دادی؟؟
دخترم با نفرت نگاهش کرد و هیچی نگفت
-الان میخوای چیکار کنی جاش نیست
-هیچی خوشگله یه ذره حال میکنیم تموم
دخترم ناچار حرفی نزد و ساکت شد تا کارشو بکنه و زودتر خلاص بشه.اونم تاپ دخترمو زد بالا زیرش یه سوتین سفید بود اونم زد زیر گلوش
-هوی با دستات بگیرش
پانیذ با اکراه تاپ و سوتینشو زیر گلوش نگه داشت تا اون راحت پستوناشو بخوره و بچلونه.دو دستی افتاده بود به جون پستونای توپی و بلوری دخترم.مدام گاز میزد و صدای اخ پانیذ رو در می آورد.بعدم دستشو برد زیر شلوارک پانیذ و کصشو میمالید که پانیذ دستشو پس زد
-اه خوشگله بزار حالمو بکنم
باز کوتاه اومد به هوای اینکه راضیش کنه.رضا شلوارک پانیذ رو کشید پایین با شرتش.شرتش ست بود با سوتینش.پانیذ معلوم بود بیزاره ولی حرفی نمیزد.خوب که دستمالی کرد همه جای دخترمو بلند شد شلوارشو داد پایین کیرشو دراورد.گرفت جلوی دهن پانیذ
-اهه هی جلو میری که اقا رضا.عمرا نمیخورم
-اخه پس چجوری حال کنیم ابمو تا نیاری که ولت نمیکنم
پانیذ ناچار دهنش باز کرد و اونم فرو کرد .اروم مثل بستنی میخورد واسش.رضا معلوم بود ناراضیه.سر پانیذ رو محکم گرفت تو دستاش و شروع کرد عقب جلو کردن کیرش.داشت دهنشو میگایید.اونم درحالی که دخترم به پشت دراز بود و سینه های لختش برق میزد شلوارکش هم تا نصفه پایین بود.چند بار با دستاش زد به پاهای رضا ولی نمیتونست کیر رضا رو از دهنش خارج کنه.

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تنگش درد داشت اما هم یه مقداری تحمل میکرد و هم یه کمی ناله و بیان اینکه درد داره چند دقیقه طول کشید تا همه کیرمو تو کون تنگ و قلمبه مهسا جا بدم وقتی کونش کاملاعادت کرد به کیرم و شروع کرد به لذت بردن از کون دادنش کرد به باران گفتم نوبت توئه و جاش رو با مهسا عوض کرد همین ریتم برای بارانم انجام شد حالا من بودم و چهارتا سوراخ کس و کون تنگ و یه کیر شق شده بهشون گفتم هردوتون داگی حالت بگیریدکنار هم با دستم کیرم هدایت کردم تو کون مهسا و شروع به تلمبه زدن کردم و با دست دیگه ام سوراخ کس و کون باران رو میمالیدم چند دقیقه تو کونش عقب و جلو کردم و گذاشتم تو کسش بعدش رفتم سراغ باران و همونکارا رو روی اون انجام دادم دیگه واقعا بریده بودم و دوست داشتم آبم بیاد اما از اونور این لذت رو دوست نداشتم تموم کنم باران رو بلند کردم وگذاشتم روی کمر مهسا به طوری که چهارتا سوراخ از بالا به پایین رو بروم بود یه چند باری از بالا به پایین گذاشتم و تو هرکدوم چندتایی تلمبه زدم بهشون گفتم خواهشا سعی کنین ارضا بشین که من واقعا دیگه خسته شدم با این حرفم مهسا گفت چندتا تو کسم تلمبه بزنی من میام باران گفت منم دارم میام اما نه به اندازه مهسا من تایم بیشتری میخوام با این حرفشون کیرمو گذاشتم تو کس مهساو به ۶ تا عقب و جلو کردن نکشیده مهسا یه آه کشیده کشید و کاملا رو تخت ارضا شد بارانم بالای بدن مهسا کاملا داگی شد کردم تو کس باران دیدم اینجوری طول میکشه تا ارضا شه مجبور شدم عمیق تو کسش تلمبه بزنم یه دو سه دقیقه اینجوری کردمش که دیدم هم ناله های اون بلند شده و هم من آبم داره میاد به محض اینکه باران ارضا شد سریع کردم تو کونش و با تکون سوم آبم اومد از بس که هم قرص و هم خودم جلوی ارضا شدنم رو گرفتیم تمام تخمام شروع به تیر کشیدن کردو با صدای بلند تو کون باران تخلیه شدم جفتشون با شنیدن ناله هام شروع به قربون صدقه رفتنم کردن و مهسا به تخمام و بدنم دست میکشید و بوسم میکرد از شدت خستگی رو تخت دراز کشیدم و این دوتا دو سمتم شروع به نوازش کردنم کردم یه لحظه دیدم کیرم دوباره گرم شد وباران کرده تو دهنش به مهسا گفتم دستمال بذاره رو سوراخ کون باران که آبم از تو کونش نریزه وقتی دستمال رو گذاشت گفت واقعا سوراخ کون منم این اندازه شد و با تایید من خندید و با گوشیش از سوراخ کون باران بدون دستمال عکس گرفت و نشون باران داد و گفت این پسر از کونمون غار درست کرده و خندید به ساعت نگاه کردم نیم ساعت مونده بود به تحویل خونه و با اعلام من باران خودشو از آب کیرم توی کونش خلاص کرد و لباسامون رو پوشیدیم و از خونه زدیم بیرون تو ماشین هی ازم لب میگرفتن و کیرمو میمالوندن پیادشون کردم و رفتم خونه .

چند وقت بعد مهسا حس تنوع طلبیش گل کرد و هی به بهونه های واهی جوابم رو نمی داد و شروع به بد اخلاقی کردن کرد و طی. یه بحث منم هرچی از دهنم در اومد گفت و بهش فحش دادم و کات کردیم اما بعد چند سال آمارش رو گرفتم و با یکی از دوستام تو اینستا گروه داشتن و منو دعوت کردن با دیدن عکس پروفم مهسا لفت داد و منم پیگیر نشدم تا اون پیام تو اینستا
.

ادامه دارد ِ

نوشته
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

بازگشت به گذشته (۳)
1402/04/21
#زن_مطلقه #تریسام #دنباله_دار
...قسمت قبل
بعد حرفای مهسا و قسم خوردنش به جون باباش گفتم من که روم نمیشه خودت برو خواهرت رو بیار ولی فک نکنم قبول کنه .
+تو هنوز خانواده مارو نشناختی با تموم چادر چاقچور کردنمون وقتی کیر نزدیکمون باشه اختیار از دست میدیم میگی نه بیا و ببین . مهسا رفت تو هال. دنبال باران و منم پشت سرش . دیدیم هنوز باران داره با خودش ور میره
+باران
با صدا زدن مهسا باران دستشو از تو شورتش در آورد و یه کم بهت زده به مهسا نگاه کرد و گفت چیه؟چی شده
+هیچی خواهری گفتم بیام دنبالت ببرمت پیش حسن که تو هم امروز یه حالی کنی
×نه من نمیام این چه حرفیه من نمیخوام
+بیا خودتو لوس نکن اینجا جز من و تو و حسن کسی نیس و حرفی هم زده نمیشه بیا من که میدونم چی کشیدی
×نه شماها راحت باشین
+اگه میخواستی ما راحت باشیم نباید میومدی حالا که اومدی و الانم این وضعته و منم که میدونم تو چه حالی هستی بیا کنارمون باش اگه وجود من باعث ناراحتیته من اینجا میمونم
×این چه حرفیه من اومدم که حسن اذیتت نکنه وگرنه نمیومدم بعدشم من باعث شدم بابا و مامان اجازه بدن بیای
مهسا دولا شد و صورت باران رو بوسید و گفت قربون آبجی خوشگلم برم و میدونم واسه همین میگم بیا
همزمان مهسا شروع کرد به مالیدن سینه های باران و لب گرفتن و گفت ببین حسن چقدر امروز بهم آرامش تزریق کرده بیا تو هم خودت رو آروم کن بعد شیش ماه . با مالیدن سینه های باران دوباره عطش باران زد بالا و گفت نکن تو که میدونی چقد رو سینه هام حساسم و وقتی میمالیشون از خود بیخود میشم .
+میدونم واسه همینم اینکار رو میکنم
باران که دیگه حشری شده بود گفت با اون کارایی که تو کردی واسه حسن جونی هم مونده
+اره بیا کجاشو دیدی
همزمان مهسا بهم اشاره کرد که بیا منم رفتم و از پشت مبل شروع به نوازش صورت و سینه هاش کردم واییی خدا این سینه هاش از مهسا هم بزرگتر بود اما زیر پیراهن گشادش معلوم نبود دولا شدم و لباش رو بوسیدم و دستاشو گرفتم و بلندش کردم که بیاد سمت تخت وقتی رسیدم دم در اتاق دیدم مهسا داره مارو نگاه میکنه
-تو مگه نمیای ؟
+نه شما راحت باشین
-نه اگه تو نیای من تو اتاق نمیرم
×آره مهسا تو هم بیا
دیگه واقعا صدای آهنگ رو از تو کونم که عروسی بود میشنیدم با حرف باران مهسا هم خودشو به ما رسوند با اشاره من مهسا و من دوتایی شروع به لخت کردن باران کردیم من یه دستم به سینه و کس باران بود و با یه دست دیگه کمک مهسا میکردم که باران لخت شه باران زنی با یه شکم زاییده و کمی شکم و ترک هایی روی پوست سفیدشو سینه هایی با سایز ۹۰ و وقتی شرتش رو مهسا درآورد انگار این بشر کس نداشت مثل مهسا یه کس کوچولو و ناز و خوردنی داشت قدش از مهسا کمی کوتاهتر و برخلاف مهسا دهنی گشادتر اما با دندونایی یه ردیف و خوشگل باران که لخت شد شروع به لب گرفتن و مالیدن سینه هاش شدم با این کارم کلا باران اختیارشو از دست داد و شروع به مالیدن کیرم کرد و با گفتن چند تا اووف زانو زد و شروع به ساک زدن کرد انگاری این دو تا خواهر استاد ساک زدن بودن طوری ساک میزدن که انگار میخوان شیره جونت رو بکشن از لدت زیاد رو تخت نشستم و باران همچنان مشغول ساک زدن بود به مهسا گفتم میتونی کسش رو بخوری
+کیر به اون بزرگی رو که خوردم حالا کس به این کوچیکی رو نخورم و شروع کرد به زبون زدن کس باران
×آخ فدای آبجی گلم برم که هم کسمو تو تنهاییام میخوره و هم الان داره دوست پسرشو با من قسمت میکنه دوباره شروع به ساک زدن کرد و همزمان تخمامو میمالید تمام تخمام و کیرم پر بود از آب دهن باران
-بسه نخورش آبم میاد اونوقته که از کیر بی نصیب بمونی
×!باشه نمیخورم ولی بهت بگم آبت که اومد باید کیرت رو بخورم تا از خوردن سیر بشم
-باشه چشم
همونطور که لبه تخت نشسته بودم باران بلند شد و اومد بشینه رو کیرم مهسا هم داشت کیرمو نگه میداشت که بره تو کس خواهرش
×مهسا کیرشو ول کن میخوام قبل اینکه تو بره یکم کسم باهاش حال کنه
شروع کرد کسش رو گیرم مالوندن هی چند باری کشید و شروع کرد به نشستن روی کیرم پیش خودم گفتم بخاطر یه بچه قاعدتا باید کسش گشادتر از مهسا باشه اما برخلاف تصورم کسش مثل مهسا تنگ بود از سر لذت یه آه کشیدم و گفتم -دختر تو مثلا بچه زاییدی ولی کست خیلی تنگه به نسبت بچه دارا
×نه عزیزم بخاطر کوچیک بودن کسم و تنگیش شوهرم نذاشت طبیعی زایمان کنم و موتورش رو فروخت تا سزارین کنم
-پس چرا ازش طلاق گرفتی
×چون هم معتاد شده بود و هم دست بزن داشت و هم خرجی نمیداد
-تو سکس چی ؟
×اوایلش خوب بود اما بخاطر مواد دیگه بلند نمیشد اینا رو ولش بذار الان از کس دادنم لذت ببرم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سینه هاشو فشار میداد و چک میزد بدنشو
تازه به بدنش دقت کردم ، تمام بدنش کبود بود
-واستا برم دیلدو طلاییه رو بیارم ، الان که سوراخت باز شده میخوام فرو کنم تو کونت ، بزار الان از تو ماشین میارمش
-سپیده ، تو رو خدا زنگ بزن به پلیس
-گوشیم جا مونده توی کیفم توی ماشین
-این بهروز حرومزاده هم تلفن خونه رو قطع کرده و موبایل منو ازم گرفته
وقتی میخواست از پشت بکنه یکی از زنجیرای دستمو باز کرده ، اگه بتونیم زور بزنیم دستمو از داخل دستبند در بیارم میتونیم فرار کنیم
هر چقدر سعی کردم و زور زدم نشد که نشد
-سپیده ، یکم دیگه بر میگرده ، تو آشپزخونه توی کشو گوشت کوب دارم
بیارش
رفتم و آوردم
-خودم میکوبم رو دستم که گوشت دستم له بشه و استخونم بشکنه تا هر جا تونستم میکوبم ، هر جا دیدی از حال رفتم تو بکوب ، تا دستمو در بیاری از داخل دستبند
-با اشک و گریه گفتم نمیتونم به خدا نمیتونم
-اونم گریه اش گرفت ، تو رو خدا ، جون مامانت ، جون بابات
اولین ضربه رو محکم زد ، جیغ میزد و اشک میریخت
خونه اش ی خونه ی دو طبقه ی کلنگی بود که طبقه اول صاحب خونه ی پیرمرد بود که بچه هاش برده بودنش سالمندان چون وقت نداشتن نگهش دارن ، طبقه دوم هم نگار و پدرش
هر چقدر اشک و زاری کرده بود ، کسی صداشو نمیشنید
ضربه های بعدی محکم و محکم تر ، تمام تخت خونی بوده و داشت از حال میرفت ، کمکش کردم دستشو از توی دستبند در بیاره ، صدای استخوون هایی که شکسته بودن کامل میومد ، دستشو کامل در آوردم
-جوووووونم جنده ، ببین چه دیلدویی واست آوردم ، میخوام قشنگ جرت بدم کونیه من
تو جنده ی خودمی
سریع پریدم توی کمد
–چه غلطی کردی حرومزاده ؟ رگتو زدی ؟
-بزار برم ، بستمه ، دارم میمیرم
بی حال بود و صداش در نمیومد
بهروز بغلش کرد و بردش توی حمام ، شستش و برگشتن
-مهم نیست ، من سوراخاتو میخوام ، دستت رو ازش فیلم نمیگیرم
توی فیلم مهمه که کس و کونت سالم باشه جنده
-تور رو خدا
-خفه شو ، جوووووووون
سر دیلدو رو به زور داخل سوراخ تنگ نگار میکرد ، دوربین گوشیش روشن بود و داشت فیلم میگرفت ، نگار از حال رفته بود
بهروز مدام دیلدو رو داخل کس وکون نگار میچرخوند
ی صدای شکستن ناگهانی اومد و بهروز نقش زمین شد
-کس کش ، حروم زاده ، بی ناموس ، میکشمت حروم زاده ، از دستش خون میچکید
از تو کمد اومدم بیرون ، نگار با گلدون فلزی محکم زده بود توی سر بهروز
-سپیده تو رو خدا بیا کمکم
-در کمد رو باز کردم و دویدم سمتش ، ی دستشو انداختم دور گردنم ، زیاد سنگین نبود ، میتونستم بکشونمش سمت در ، فقط دو طبقه بود ، اونم رو به پایین ، نه رو به بالا
دست انداختم درو باز کنم که قفل بود
-قفله
-کلید دست اون بی ناموسه ، تو جیبشه بزار بریم بیاریم
-آییییییییی
-آخخخخخخخخخ
-تمام فرش خونه رو خون برداشت
بهروز افتاد روی نگار و چاقو رو مدام توی پهلو های نگار فرو میکرد ، با چشمام دیدم که اشک توی چشماش بود و نوری که تو چشماش بود رفت
جلوی چشمم بهترین دوستم رو کشت ، من خشکم زده بود ، ی دختر ترسو بودم که همیشه فقط گریه میکرد
دستامو گرفت و منو برد روی تخت
جیغ میزدم و گریه میکردم ، لباسامو دونه دونه در آورد
-آخ چه کونی داری جنده ، جوووووووووون
ببین اگر کونتو واسم شل نکنی که بکنمش ، پرده تو میزنم و از صورتت فیلم میگیرم و پخش میکنم ، جنده ی خوبی باش
پاهامو شل کردم
خوابید روم و سوراخ کونمو روغن زد
یهو تمام وجودم آتیش گرفت ، تمام کیرشو تا ته کرد تو کونم
-آخ مثل کون دختر بچه تنگه ، تا حالا ندادی نه ؟؟؟؟
جون جرت میدم ، آخخخخخخخ
محکم عقب و جلو میکرد
چشمم به جنازه ی بی جون و غرق خونه نگار بود ، گریه ام گرفته بود و اون بی ناموس داشت میکرد و دوربینش ازمون فیلم میگرفت
وقتی کارش باهام تموم شد ، گوشیشو برداشت
-آخ فیلم گاییدن کونتو دارم ، صدات در بیاد پخش میکنم
-به خدا به هیچ کس چیزی نمیگم
-جنده ی منی ؟
-بله
-درست بگو
-من جنده و کونی شمام
-آررررره
-سلام فیلما داره واست میاد ، اون جنده کارش تمومه ، با گلدون زد تو سرم ، انقد با چاقو زدم تو پهلوهاش تموم کرد
-ی سورپرایز واست دارم ، ی کون دست نخورده و تنگ ، فیلمشو گرفتم
واست میفرستم ولی قیمت دو برابر میشه ، خوشم میاد لارجی
نه نگران نباش ، هیپنوتیزمش میکنم و همه چی یادش میره ، توی تایلند که بودم و مواد جا به جا میکردم یاد گرفتم
-خانم سلیمانی ؟ چیزی دیدی ؟
مو به مو همه چیزو واسش تعریف کردم ، گریه هام بند نمیومد
مرگ دوست صمیمیو با چشمام دیده بودم ، شکنجه شدنش ، تجاوز بهش ، همینطور تجاوز به خودم ، مشخصات کامل بهروز رو بهشون دادم
ظرف ۴۸ ساعت گرفتنش

Читать полностью…
Subscribe to a channel