شوهرم به شدت داغ شده بود و با تعجب به من نگاه می کرد و یک باره که من ساکت شدم بلند شد دیدم کیرش از زیر شلوارش بلند شده ودیدن این صحنه مرا به شدت وحشی کرد بعد به من مجال نداد و مرا بوسید چنگ انداخت به پله های کونم گفت این حرفا رو از کجات آوردی چطور می دونستی من با این حرفا تا این حد خوشحال می شم همه زندگیم مال تو فقط به خاطر اینکه الان تا این حد به من لذت دادی یکجوری با هیچان با من حرف میزد که برام تازگی داشت فرصت رو مناسب دیدم که حرفی بهش بزنم که بعداً گله ای نباشه بهش گفتم شوهر بیرغیرتم میدونی من با تو پایه هستم ولی شاید من بعدا بخوام این فانتزی ها عملی بشه با تعجب دیدم چشمانش برقی زد گفت فدات بشم عاشقتم اشکالی ندارد ،تو جنده منی تا اینو گفت من بهش گفتم آره جنده هستم ولی تو باید برای بعد پایه باشی آخه میدونستم بی غیرت هست ولی می خواستم اون شب ته بی غیرتی رو در تمام وجودش ببینم می دونستم با احمد سر بی غیرتی و سکس گروهی حرف زده خوبی احمد این بود یا اینکه متاهل بود و شش سالی ازش بزرگتر بود کمتر می رفت خونه و می دونستم اون شب تو ویلاش هست به محمد گفتم واقعا تا تهش پایه هستی گفت آره،بهش گفتم شاید الان بگم یک کیر دیگه می خوام بدون اینکه فکر کنه گفت بخواه بخواه می خواهی الان زنگ بزنم احمد بیاد تعجب کردم فکر نمی کردم شوهرم تا این حد با دوستش اوپن باشه که قبلاً حرف های در مورد من و شاید زن احمد زده باشند که الان بی هیچ مقدمه ای بتونه زنگ بزنه احمد بیاد و یک سکس گروهی داشته باشیم ولی من ترسید نمی دونم چرا با اینکه اون لحظه واقعا دوست داشتم احمد هم تو سکس ما باشه ولی گفتم نه ولی به شوهرم یک پیشنهاد دادم بهش گفتم چون برای اولین بار می خواهیم وارد فاز عملی این نوع سکس بشیم بهتره محتاط تر باشیم بیا وقت سکس با احمد تصویری لذت ببریم محمد نزاشت حرف من تموم بشه گوشی رو برداشت با احمد تماس گرفت بدون اینکه به دوستش مجال بده گفت کوسکش یادته می گفتی چقدر دوست داری سکس منو ببینی پس نگاه کن صدای احمد می اومد چی رو نگاه کنم با کسی هستی محمد گوشی رو طوری گذاشت که مشرف به تختمون بود. من یک صورتبند زده بودم و محمد منو رو تخت انداخت حس هیچان و شهوت همه وجودم رو فرا گرفته بود و کمی شرم البته اونقدر حشری شده بودم که واقعا دوست داشتم دور و برم پر از اندام مردانه باشه و من از هر سمت دست مالی بشم و آنچه را که برام خیلی جالب تر می کرد این بود دوست داشتم شوهرم رو اونجا تو حالتی ببینم که بجای اینکه منو بکنه کمک کنه منو بقیه بکنند ولی می دونستم این داستان و این لذت ها تازه شروع شده و نباید عجله کرد در هر شکل دوست نداشتم برای این نوع شهوت و لذت زندگیم رو از دست بدم
وقتی که من افتادم رو تخت احمد نمی دونست من کی هستم همش داد می زد محمد بی شعور تنهایی داری حال می کنی و چون تو خونه ما رفت و اومد داشت می دونست این تحت خونه ما هست برای همین هی می گفت محمد زنت کجاست که تو داری این کار رو می کنی ولی محمد رو کرد بسمت دوربین گوشی گفت خفه شو و نگاه کن و بعد اومد سمت من و طوری کنار من قرار گرفت که تونست پاهای منو باز کنه و شورت زرد رنگ منو احمد دید کوس من خیلی قشنگ هست راستش یک کوس جمع جور هست و لاله هاش خیلی بزرگ نیست هر کس نگاه کنه بهش یقیین میکنه توش تنگ هست ضمنا محمد گوشی رو به تلویزیون اتاق وصل کرده بود برای همین یک جورایی تصویر من و تصویر احمد رو خوب می تونستم ببینم
محمد شروع کرد به بوسیدن من و در همین زمان که با حرارت تمام لب های منو می بوسید کم کم شروع کرد به خوردن و زبون کردن لب هام و دهانم من حس خوبی داشتم برای همین با هیجان محمد رو می بوسیدم بعد چند لحظه دست های محمد رفت روی سینه های خوش فرم و متوسط من و آرام آرام اونها رو می مالید من چشمانم رو آرام بستم و کم کم ذهنم متمرکز شد. به چیزی که داشتیم انجام می دادیم
چشمان من بسته بود و در تصویری که تو ذهنم بود محمد بود اما کم کم محمد نقشش کم رنگ و کم رنگ تر شد و در این زمان احمد تو ذهن من آمد احمد گوشی خودش رو طوری تنظیم کرده بود که کیرش دیده می شد کیر دراز و کلفتش که داشت با اون بازی می کرد گاه که چشمانم را باز می کردم کیر احمد رو تو تلویزیون می دیدم بیشتر تحریک می شدم ذهن من متمرکز شدبه سکس با احمد طوری که وقتی که دست محمد روی کسم قرار گرفت تمام وجودم حس می کرد که این دست احمد است و در این حال تصویر او را وکیراونو تو تلویزیون می دیدم آه و ناله آرامم داشت بلند و بلند تر میشد و زبان محمد داشت کم کم می رفت پایین و پایین تر وقتی بسینه هام رسید ناخودآگاه از اوج هیجان و شهوت بیکباره ارضا شدم این اولین بار بود تو عمرم که بدون اینکه گاییده بشم ارضا شدم صدام تمام اتاق رو پر کرده بود ولی در همین حین نگاهم به صفحه تلویزیون بود ک
جایی اون شب هم بهش کوس دادم هم کون می گفت هیچی طعم کون تو رو نمیده چند ماهی گذشت یه روز به خودم اومدم دیدم دو تا پسر غول پیکر دارن منو سمیه رو میکنن و پوری و سامان هم با دو تا دختر 18ساله دارن سکس می کنن چند ماه بعد با یه مرد میانسال پولدار ازدواج کردم و رفتیم به یکی از ایالت های شمالی کانادا که خیلی سرده و شوهرم مرد جذاب و خوش تیپ و هاتیه چند ماهی میشه از پوری و بقیه خبر ندارم.
هنوزم باورم نمیشه که این من بودم که این کارها رو انجام دادم واقعا چطور برای سکس با پوری گریه می کردم؟ الان خودم دو تا بچه دارم یه پسر یه دختر می ترسم مثله منو پوری بشن اتفاقاتی که افتاد حتی نمیشه برای کسی تعریفش کرد تا از اضطراب و استرسم کم کنه برای همین اومدم اینجا نوشتمش میدونم کارهام خیلی بد بوده اما واقعا نمیدونم چرا انجامشون دادم!!! کلا خودمم از کارهای خودم میترسم اصلا از خودم می ترسم که کی بودم واسه همین تمام ارتباطاتم با گذشته رو قطع کردم اما میترسم نکنه دختر منم… 😭😭😔😔
نوشته: فرزانه
@dastan_shabzadegan
ونم گفتم دوست داری مثله مهرداد توش بکنی؟ گفت خیلی گفتم توله سگ زبونت باز شده؟ کدومشو دوست داری کونم یا کوسمو؟ شروع کن بوسیدنش که رفت سراغ کونم و می بوسیدش گفتم توله مهرداد کون خواهرتو می کرد تو خوشت اومد؟ گفت خیلی خوشکل کونتو می کرد کیرشو تا ته توش می کرد منم دوست داشتم که حرفشو قطع کردم گفتم امشب باید کوس بکنی پوری جونم رفتم روی تخت دراز کشیدم و پامو باز کردم گفتم مهرداد هم اول کوسمو کرده بعدا اومده سراغ کون تو هم اول باید از کوس شروع کنی بدو بیا ببوسش بدو اومد شروع کرد بوسیدنش گفت چه بوی خوبی میده گفتم برای تو خوشبوش کردم توله لیسش بزن بالای کوسمو لیس بزن و انگشتتو بکن توی سوراخم خیلی وقت بود کسی اینکارو برام نکرده بود پوری ازم پرسید تا الان چقدر کوس دادی؟ گفتم خیلی خیلی گفت چقدر گفتم نمیدونم نشمردم گفتم پوری جونم کیرتو بده بخورم برات دو سه تا مک به سر کیرش زدم گفتم فدای این کیرت بشه فرزانه چه مردونست از کیر مهرداد شق و رق تره گفت کیر منو به کیر اون دائم خمر مقایسه نکن گفتم فدای کیرت بشم توله کیر مردونه فقط خودت بکنش توی کوسم تا با همه وجودم حسش کنم کیرشو به کوسم میمالید میگفت تا حالا به کیا کوس دادی؟ گفتم مهرداد گفت دیگه گفتم به خدا فقط مهرداد گفت دیگه به کی؟ گفتم باشه باشه به سامان گفت میدونستم دیده بودمتون خواستم خودت بگی و کرد توی کوسم و شروع کرد تلمبه زدن می گفت عجب کوسی داری چه تنگه این همه باهاش دادی اما خوب تنگه گفتم کیر هیچ کدومشون به کلفتی کیر تو نبود گفت پس خودم گشادش می کنم تا جز خودم کسی دیگه تو رو نکنه کیرشو تا ته کرده بود توی کوسم و فشار میداد می گفت حسش میکنی؟ حسش میکنی؟ گفتم آره آره حسش می کنم آبت نمیاد؟ گفت آبمو می خوای؟ گفتم من تشنه آبتم بریزش توی کوسم نه توی شورتت که وحشی شد و تند تند تلمبه میزد تا اینکه زیر تلمبه هاش ارضا شدم پاهامو جمع کردم که یه سیلی محکم بهم زد و پامو باز کرد و به تلمبه زدنش ادامه داد میگفت کوستو پاره می کنم پارش می کنم تا اینکه آبش اومد و خالیش کرد توی کوسم با اینکه وحشی بود اما خیلی بهم حال داد یاد روزهای اول ازدواجم با مهرداد افتادم اونم همینطور وحشی میشد روم خوابیده بود گفتم از دیدن اینکه یه مرد منو بکنه خوشت میاد؟ گفت آره خیلی خوشم اومد می کردت گفتم از الان هر وقت مهرداد می کردم می تونی بیای ببینی گفت اینو دوست دارم گفتم ماجرای سامان رو از کجا میدونی؟ گفت من سامان رو چندین بار کردم بعد تو رفتی به اون کوس دادی؟ گفتم من ازش خوشم میومد چون خیلی سفید و خوشکل بود تا الانم راز نگهدار بوده هیچ کس هیچی نمیدونه جز تو کجا دیدی؟ که حرفمو قطع کرد و رفت حمام و منم رفتم اتاقم و خوابیدم از اون روز دو سه باری هم مهرداد مست اومد و افتاد به جون کونم که پوری میومد میدید و بعد از اینکه مهرداد می خوابید می رفتم اتاق پوری و بهش کوس میدادم همه جوره به پوری حال میدادم هم سکس هام با مهرداد می دید هم بهش کوس میدادم تا اینکه یه روز گفت دیگه نمی خوام ادامه بدم گفتم چرا؟ گفت نمی خوام حالم ازت بهم می خوره جنده هرزه گفتم باشه دردت کون کردنه؟ باشه امشب بهت میدم به آرزوت میرسی یه لقد زد توی کونم گفت مرده شور این کونتو ببرن نمیدونم چش شده بود منم الکی گوشی رو برداشتم گفتم الو سامان؟ می تونی امشب بیای؟ که یهو اومد زد زیر دستم و گوشی افتاد شکست گفتم یا خودت منو میکنی یا جلوی چشمت به همه پسرای فامیل کوس میدم گفت چته هار شدی جنده؟ گفتم اون زمان که زیر تلمبه های وحشیانت کیرتو تا ته توی کوسم میکردی و داد میزدی حسش کردی؟ جنده و هرزه نبودم الان جنده و هرزه شدم؟ چی شده پوری؟ گفت فرزانه من زن می خوام گفتم کسیو در نظر داری؟ گفت آره گفتم کی؟ گفت سمیه گفتم خواهر سامان؟ گفت آره گفتم خاک بر سرت سمیه که بیوه است گفت اما من دوستش دارم گفتم واقعا دوستش داری؟ گفت آره آخه سمیه با اینکه بیوه بود اما ازش دو سال کوچیکتر بود و فقط 6 ماه با شوهرش زندگی کرده بود که شوهرش میمیره گفتم خوبه سمیه هم مثله سامان خوشگله بذار من درستش می کنم با سامان صحبت کردم قبول نمی کرد میگفت پوری کونیه من چند بار کردمش الان خواهرمو بهش بدم؟ گفتم آخرش نفهمیدیم کی کیو کرده؟ به هر ترتیبی بود سامان و سمیه رو یه شب دعوت کردم خونه مون بعد شام خواستن برن که گفتم محاله امشب کلی حرف داریم گفتن مامان منتظره گفتم من خودم به خاله زنگ زدم گفتم که امشب می مونید به سمیه گفتم برن توی اتاق پوری و منو سامان هم رفتیم توی اتاق خودمون فوری سامان رو لخت کردم و شروع کردم خوردن کیرش گفت این پوری جاکش بلده کوس بکنه؟ گفتم نگران نباش بلده گفت بریم یه سر بزنیم بهشون؟
رفتیم دیدیدم در بازه و صدای پوری میاد می گفت سرشو مک بزن آه آه گفتم بریم سامان گفت وایسا یکم گفتم خاک بر سرتون هر دوتون س
گفت اینجوری حال نمیده رفتیم روی مبل داگی شدم و تلمبه میزد تا اینکه ارگاسم شدم و اونم بعد از چند تا تلمبه دیگه آبش اومد بهش گفتم این لذت بخش ترین ارگاسمی بود که تجربه کردم تو همیشه برام خاطره های لذت بخش میسازی گفت تو بخوای لذت بخش ترم میشه گفتم من که می خوام گفت پس به دنیای لذتها خوش اومدی گفت ندا؟ گفتم جانم گفت دوست دارم توی بغلت بخوابم گفتم باشه عزیزم و رفتیم توی اتاق خواب و خوابیدیم که با فشار مثانه ام بیدار شدم رفتم دستشویی دیدم ساعت 2 و نیمه آرش و بیدار کردم و غذاشو بهش دادم و رفت منم رفتم حمام کردم و اومدم توی اتاق خودم خوابیدم که با صدای مرضیه بیدار شدم فرداشم که مرضیه رفت دانشگاه تا ظهر انقدر به آرش دادم منم دیر ارگاسم میشم دیگه نا نداشت بره سرکار زنگ زد مرخصی گرفت و بقیه روزو خواب بود مرضیه گفت اصلا سابقه نداره انقدر بخوابه گفتم از صبح حالش بد بود منم شب زود خوابیدم و صبح رفتم خونه خودمون از اون روز هر وقت مصطفی ماموریت بود یا شب کار بود آرش میومد و لذت می بردم شب تولد مصطفی بهش گفتم امشب شب توعه هر چی دوست داری بگو گفت بگم؟ گفتم بگو گفت حالا باز دعوا میکنی گفتم نه بگو گفت از کون بکنمت گفتم باشه امشب شب توعه دیگه قبلا زیاد بهش کون نمیدادم میگفتم اول کوس منم انقدر دیر ارضا میشم که دیگه رمقی براش نمی موند که کون بکنه اما اون شب بدون اینکه از کوس بکنه بهش کون دادم انقدر بهش حال داد که اون شب تا صبح دو بار از کون کرد انقدر بوسیدم و ازم تشکر کرد از اون روز آرش کوسمو می کرد و مصطفی کونمو با اینکار اونم راضی و شیفته خودم کرده بودم البته مصطفی از کوس هم می کرد اما خیلی کم و از اون روز آبشو توی کونم می ریخت می گفت هیچی جای کردن کونتو نمی گیره لذت محضه یعنی کون خوشگل و سفیدت تازه بهم گفت برم باشگاه و برجسته اش کنم از زندگیم نهایت لذتو می بردم که یه روز مرضیه اومد خونمون و شورت و سوتین قرمزم رو آورده بود و گفت اینا زیر تخت اتاق ما بود و زد زیر گریه نمیدونستم چی بهش بگم بگم ببخشید یا حاشا کنم واقعا دلم براش سوخت گفت می خوام از آرش طلاق بگیرم بار اولش نیست یه بار دیگه هم مچشو با مامان گرفتم گفتم واسه همین از خونه مامان اینا رفتین؟
گفت مامان بیوه است تو چرا ندا؟ چرا ندا؟
چرا آرش؟ مگه کیر قحطیه؟
گفتم نه و داستانو براش تعریف کردم گفتم فقط خواستم یه بار دیگه اون حس و حال و لذت و تجربه کنم بعدشم اومدم سر خونه زندگیم از اون روز هم آرشو ندیدم و همه چیز تمام شد.
با کلی شرمندگی و خجالت مرضیه از خونمون رفت
گفتم واااای چه عوضیه این آرش پدر سوخته با سه زن از یه خانواده خوابیده و تازه حرفهاشو درباره شباهتهای منو مامانم فهمیدم با وجود همه این اتفاقها دو روز بعد دوباره با آرش خوابیدم هیچ جوره نمی تونستم از لذتی که بهم میداد صرفنظر کنم.
با اینکه مرضیه از آرش طلاق گرفت اما من به رابطم با آرش ادامه دادم بعدها فهمیدم آرش هنوزم با مامانم می خوابه به مامانم حق میدادم چون واقعا آرش اسطوره لذت سازی بود بخصوص برای من که هم با آرش می خوابیدم هم با مصطفی که لذت هام تکمیله تکمیل بود.
مرضیه با یکی از همکلاسی هاش ازدواج کرد و به کل رابطشو با من قطع کرد فقط گهگاهی یه سری به مامان میزد. یکسال و نیم بعد از اون ماجرا باردار شدم رفتم سونوگرافی گفتن دو قلو ی مصطفی خیلی خوشحال بود اما من نگران بودم که پدر واقعی اونا آرش نباشه که فهمیدم دقیقا پدرشون آرشه از بعد از به دنیا اومدن بچه ها افسردگی پس از زایمان بهانه کردم و رابطمو با آرش قطع کردم 5 سال از به دنیا اومدن مازیار و مینو گذشت که مصطفی توی شرکت دچار حادثه شد و فوت کرد بعد از فوت مصطفی خیلی دنبال سراغی از آرش بودم خبری نبود که نبود انگار آب شده بود رفته بود توی زمین می خواستم بهش بگم بچه ها ماله اونن سه سال بعد از فوت مادرم خونه ارثیه رو فروختیم به یه نفر که می خواست برج بسازه وقتی اونجا رو می کندن استخونای انسان پیدا کردن که مشخص شد ماله آرشه تا امروزم نفهمیدم بین مادرم و آرش چه اتفاقی افتاده بود اما هر چی بود من ازش دو تا بچه دارم که دوست داشتم میدونست و با هم زندگی می کردیم.
هنوزم دوست دارم اون لذتها رو دوباره تجربه کنم کاش آرش بود کاش…
نوشته: ندا
@dastan_shabzadegan
میکردم و لذت میبردم زانو هام خسته شدن از یک طرف لذت کسش و سینه هاش بدنش اجازه نمیداد صبر کنم تا آبم بیاد ویبراتورو ازش گرفتم از رو کسش برداشتم هیچی نگفت خوابیدم روش و همین طور میکردم سینه هاش زیر سینه های من نرمی شون لذت میبردم و تند تند میکردم و ازش لب میگرفتم آبم اومد بلند شدم کیرم درآوردم پاشید رو شکمش تا نزدیک سینه هاش آبم ریخت با انگشت آبم از روی بدنش جمع میکرد و میخورد حالم بهم خورد بلند شد رفت تو کمد یک شورت دیلدو دار آورد کرد پاش ، گفتم میخواد چیکار کنه این دیلدو که بهش بود از کیر منم بزرگتر بود آمد رو تخت دراز کشید و گفت بیا بشین روش گفتم چیکار کنم ؟ دوباره گفت بیا بشین روش گفتم من این کار رو انجام نمیدم گفت باید انجام بدی تو توی خونه من آمدی با من سکس کردی و لذت بردی حالا نوبت منه که لذت ببرم گفتم موقع سکس شما هم لذت بردی گفت نه دیدم دوست داری با من سکس کنی من به شما حال دادم شما داشتی با بدن من بازی میکردی گفتم من هیچ وقت این کار رو انجام نمیدم و تا حالا انجام ندادم درد داره میخوای اونو بکنی تو کونم تازه اون جزی از بدن شما نیست چه لذتی داره برای شما ؟ گفت من دوست دارم این کار انجام بدم گفتم نه من این کار رو نمیکنم بلند شدم لباس هامو برداشت که برم اون داد میزد و میگفت حق نداری بری حالا نوبت من هستش منم همینطور که لباس تنم نبود از خونش زدم بیرون صدای دادش آمد گفت عوضی دیگه هیچ وقت نمیخوام ببینمت در بستم تو لباس ها میگشتم کلید پیدا کردم در خونه رو باز کردم رفتم داخل خدا رو شکر که کسی تو آپارتمان نبود منو لخت ببینه آمدم خونه با خودم میگفتم این دیونه هستش آخه با کیر مصنوعی چه لذتی میبره الان یک هفته میگذره پیشش تو کافی شاپ نمیرم و جوری رفت و آمد میکنم که باهاش رو در رو نشم و من هیچ دوست دختری ندارم و به سکس نیاز دارم یاد بدن واقعا زیبای ماریا میفتم خیلی دوست دارم باهاش دوباره رابطه سکس داشته باشم خداییش تو بدن هیچ زنی اینجوری نیست مخصوصا عاشق سینه هاش شدم با خودم میگم یعنی برم بهش کون بدم که دوباره بکنمش الان یک هفته سکسی که باهاش کردم از ذهنم خارج نمیشه.
نوشته: آرمان
@dastan_shabzadegan
رفتم کردم نزدیک بود کون بدم فرار کردم
#زن_مطلقه
سلام چند سال طول کشید تا فارغالتحصیل شدم مهندسی مکانیک خوندم همش تو سرم رویا رفتن به اروپا رو داشتم خانواده من میدونستند ولی مخالفت می کردن تمام مدارک تحصیلی به تمام سفارتخانه های خارجی دادم توی انگلستان موافقت شد یک شرکت صادرات لوازم یدکی خودرو درخواست منو قبول کردن بلاخره رویای من به حقیقت پیوست یک پرواز از ایران به ترکیه بعد به انگلستان رفتم لندن چند روز دنبال کارام بودم بعد از آنجا رفتم منچستر رفتم شرکت خودمو معرفی کردم یک خونه نقلی بهم دادن داخل یک مجتمع مسکونی که تقریباً ۸۰ خانواده آنجا زندگی میکردن چند روز مشغول به کار شدم از صبح میرفتم تا ساعت ۴ بعدظهر کارم چک کردن قطعات بود که قبل از بسته بندی سلامت قطعه بدم بره برای درخواست کننده.
اسم من آرمان من ۳۵ سالمه قدم ۱۸۴ هستش کیرم ۱۸ سانته.
شب ها میرفتم بیرون چند باری مجتمع مسکونی رو گم میکردم زنگ میزدم پلیس میومد مدارک چک میکردن خیلی محترمانه من رو میبردن خونه ساعت ۹ شب که میشد توی مجتمع هیچ صدایی نبود همه خواب بودن پایین مجتمع یک کافی شاپ بود صبح زود بیدار میشدم میرفتم آنجا یک قهوه سفارش می دادم که سرحال برم سر کارم صاحب کافی شاپ یک خانوم انگلیسی با صورت زیبا بود بدنی لاغر قد بلند که روپوش تنش بود ولی همیشه خط سینه ها پیدا بودن هر دفعه میرفتم آنجا بسیار عالی تحویل میگرفت از کارم سوال میکرد از رضایت توی منچستر و غیره میپرسید یک روز قرار بود زودتر برم شرکت صبح زود زدم بیرون دیدم همون خانومه که صاحب کافی شاپ هستش از خونه کناری من زد بیرون تا منو دید سلام کرد و دست داد گفت من نمیدونستم شما همسایه دیوار به دیوار من هستید بهش گفتم منم نمیدونستم هم مسیر شدیم تا پایین خواستم از خداحافظی کنم گفت مگه امروز قهوه نمیخوری ؟
گفتم باید زود برسم به محل کار گفت بیا الان یک قهوه فوری درست میکنم بهت میدم تو مسیر بخور منم صبر کردم مغازه رو باز کرد برام یک قهوه درست کرد بهم داد دستش آورد جلو گفت من ماریا هستم منم باهاش دست دادم گفتم آرمان هستم و ازش خداحافظی کردم رفتم سر کار ظاهراً امروز بازدید داشتیم مدیر کل شرکت آمد با همه دست داد جلسه گذاشت همه ما آنجا بودیم از سرعت عمل در کار صحبت کرد که باید بیشتر بشه و گفت توی این مدت هیچ قطعه ای برگشت نخورده و همه راضی بودن مسئول چک کردن قطعات کی هستش معاون منو صدا کرد گفت ایشون هستند با صحنه ای روبرو شدم که نه دیدم و نه شنیدم بلند شد آمد دستش آورد سمت من گفت من از شما راضی هستم و امیدوارم در همین زمینه همیشه کارتو به خوبی انجام بدی و رو کرد به معاون گفت برای ایشان پاداش بدهید و اگر در طول ماه هیچ قطعه ای برگشت نخورد سالم تحویل مشتری داده شد ماهیانه به ایشان پاداش بدهید همه دست زدن برام منم ازش تشکر کردم و گفتم این وظیفه من هست و رفت تمام دوستان که تازه باهاشون آشنا شدم آمدن جلو با دست میزدند پشت کمرم و تبریک میگفتن اون روز با خوشحالی رفتم پیش ماریا رفتم تو کافی شاپ جریان براش تعریف کردم آنقدر خوشحال شد از پشت میز کارش آمد منو بغل کرد کلی تبریک گفت بهش گفتم دوست دارم امشب شما رو دعوت کنم به یک لیوان آبجو گفت بسیار عالی قبول میکنم بهش گفتم ساعت چند آماده هستید ؟ گفت ساعت ۱۰ شب خوبه ؟ گفتم عالیه گفت من بعد از بستن مغازه میرم خونه آماده میشم میام پیشت گفتم میآیی خونه پیش من یا بریم بار مشروب ؟ گفت نه میام خونه پیشت چون نمیشه فردا من و شما هر دو میخوایم بریم سر کار اگه رفتیم بیرون تا برگردیم زمان میبره بیرون رفتن رو بزار برای شنبه شب که یکشنبه تعطیل هستیم گفتم باشه پس من ساعت ۱۰ منتظر شما هستم منم رفتم فروشگاهی که پایین تر بود یک شیل آبجو و مقداری خوراکی خریدم آمدم خونه گذاشتم تو سرد خونه یخچال یک میز و صندلی دو نفره گذاشتم روی میز مقداری آجیل و پسته گذاشتم دوتا شمع گذاشتم خونه رو تمیز کاری کردم دوتا لیوان و لباس مرتبط پوشیدم نشستم ساعت ده شد زنگ خونه رو زد چقدر دقیق در باز کردم وای خدا چقدر خوشتیپ بود یک لباس بلند اندامی سفید با خط های زرد رنگ یک جفت کفش پاشنه بلند آمد داخل یک جعبه شکلات بهم هدیه داد منم راهنمایش کردم روی میز نشست رو صندلی موهای طلایی نرم سشوار کشیده منم براش رومانتیک بازی در آوردم شمع ها رو روشن کردم خونه رو حالت نیمه تاریک کردم رفتم دوتا آبجو سرد آوردم گذاشتم رو میز در آبجو براش باز کردم ریختم تو لیوانش و برای خودم پر کردم نشستم روبروش کل داستان زندگیم رو براش تعریف کردم در حین خوردن آبجو بهش گفتم شما از خودت بگو گفت چند سال پیش ازدواج کردم یک شوهری داشتم که اصلاً بهم اهمیت نمی داد فقط فکر کار کردن بود و دوست نداشت بچه دار بشیم توی این یک سال زندگی باهاش کلا من اون سه بار سکس داشتم و برای همین ازش جدا شدم تقریباً یک ساعتی با هم بود
کردم و دیگه نتونستم طاقت بیارم مغزم هنگید و شروع شد . دو طرف بازوهاش و از پشت سر گرفتم و گفتم سرت و بالا صاف بگیر قدت از من چقدر کوتاهه؟هیچی نگفت نزدیکتر شدم گفتم ۱۰ سانتی کوتاهتری مگه نه؟بازم هیچی نگفت مشخص بود تو فکر اینه چه واکنشی نشون بده دستاشو کنار خودش دادم بالا گفتم بزار ببینم چقدر ازت بلندترم گفت خب چند سانتی بلندتری .اومد دستاش و پایین بیاره و فاصله بگیره که فرصت ندادم و دستامو بردم روی سینه هاش و گرفتم تو بغلم کیرم چسبید بین کونش و نرمی کونش و حس کرد اونم سفتی کیرم و لای کونش حس میکرد گفت وا معلومه چیکار داری میکنی میشه ولم کنی بری عقب گفتم نه عزیزم دیگه نمیخوام ول کنم یکم هلش دادم به سمت در اتاق و کنار دیوار …گفتم لطفا تمومش کن خودتم نمیفهمی چیکار داری میکنی گفتم چرا خوبم میفهمم کاری رو که چند ساله حسرتشو داشتم دارم میکنم خیلی دلم میخوادت طوبا تورو خدا تو هم دل به دلم بده بزار باهم خوش باشیم گفت باشه ولم کن بزار حرف بزنیم خفه ام کردی بزار حرف بزنم منم همچنان سینه هاشو چنگ میزدم گفتم حرف بزن ولی اگه فکر میکنی منصرفم میکنی در اشتباهی دستم و بردم زیر گلوش و نوازش کردم یهو دستاش و اورد بالا و دستام و گرفت گفت نکن دیگه بخدا جیغ و داد میکنم تمومش کن تا همینجا هر کار کردی شتر دیدی ندیدی ولی ادامه نده وگرنه جیغ میزنم و به همه میگم …اون حرف میزد و دستام و گرفته بود ولی من چنان کیرم و به کونش فشار میدادم جوری که انگار لخته و کیرم تو کونش رفته …دیگه همه چی از کنترلم خارج بود دستام و ازاد کردم و چرخوندمش چسبوندمش به دیوار زیر گلوش و گرفتم و دستاش و بافشار اوردم پایین و لبم و گذاشتم رو لبش یک اه گفت ولی لبش و گرفتم خوردم هلم میداد ولی ناموفق یهو خودش و جدا کرد و با جیغ گفت بس میکنی یا نه وحشی ؟دیگه فایده نداشت دستم و گرفتم جلو دهنش و به زور هدایتش کردم تو اتاق بزرگه و درازش کردم رو زمین دستاش و دادم زیر پام و نشستم رو شکمش گفتم طوبا من امروز کارم و میکنم اونقدر سکس با تو ارزومه که دیوانه شدم امروز کارم و میکنم اگه رضایت دادی و دختر خوبی بودی که هیچ ولی اگه بخوای فیلم در بیاری بعد انجام کار مجبورم تو رو خلاص کنم و خودم تنها برگردم و بگم وقتی برگشتم خونه طوبا نبوده.بخدا این کار و میکنم خوب هم فکرامو کردم ۳ساله دارم فکر میکنم حاضرم قتل و اعدام و بجون بخرم ولی این رابطه رو الان انجام بدم حالا هم تصمیم باخودته که کدوم راه و انتخاب کنیم .گفت احمق گناهه بیچاره میشی چرا داری این کار و میکنی شیطون رفته تو جلدت من تعجب میکنم داری این کار و میکنی من شوهر دارم تو زن داری بچت داره دنیا میاد خدا قهرش میاد بلند شو تمومش کن توروخدا این کار و نکن .گفتم تموم میکنم تو باهام همکاری کنی زودتر تموم میشه من تا سر تا پای بدن تو رو نخورم تموم نمیکنم یک هییی بلند کشید و گفت خاک بر سرم چی میگی دیوانه شدی اصلا .،گفتم اره شهوت رسیدن بتو همه وجودم و گرفته و هیچی حالیم نیس حالا چکار کنم ؟گفت نکن تورو خدا بلند شو نکن .گفتم فکر اینکه بیخیالت بشم و از سرت بیرون کن این تن و بدن تو داره حیف میشه این باید زیر دستهای من باشه تا خودتم لذت ببری گفت نمیخام لذت ببرم گفتم خب بسه خیلی حرف زدی پاشو لباستو در بیارم گفت نکن دیگه و زد زیر گریه یک حالت ترس و ناراحتی و تعجب تو چشماش بود مخصوصا که گفتم سر به نیستت میکنم باور کرد و ترسید نشوندمش گفتم دستات و ببر بالا عزیزم بخدا که نمیخوام اذیتت کنم دلم نمیاد خره من دوستت دارم تو حالیت نیس هر شب و روز تو فکر تو بودم ارزوم بوده باهات رابطه داشته باشم تو حرف میزدی باهام قند تو دلم آب میکردن از دست تو دلم آشوب شده چجوری بفهمونم چه حالی دارم بخدا فقط تاثیر شهوت نیست وگرنه الان ماشین و روشن کنم تا فلان خیابون برم ده دقیقه بعد با سه چهار تا رنگارنگ میام من فقط تو رو میخوام هر چه نذر و نیاز کردم تلاش کردم از تو فکرم بری نشد که نشد خلاصه که یک حالت مظلوم و ناراحت بخودم گرفتم اونم گفت از حمام امدم فهمیدم لباسم جابجا شده ولی باز گفتم اشتباه میکنم چون باورم نمیشه همچین شخصیتی داشته باشی الانم باورم نمیشه تو فقط حالیت نمیشه چه گناهیه درسته چه بخوام چه نخوام تو به زوری هم کارتو میکنی ولی خدا قهرش میاد بیچاره میشی نکن.دیدم لحن حرفش مثل همیشه شده باخودم گفتم پس ادامه بدم و باهاش حرف بزنم گفتم دیدی حالا میگم مذهبی هستی میگی نه .یعنی اگه الان خدا بگه قهرم نمیاد تو هم بدت نمیاد !گفت خدا هیچ وقت نمیگه و منم همون محسن هر چی هست برام خوب و کافیه .گفتم د آخه دروغ میگی تو که تابلوعه قبل ازدواج سکس نداشتی بعدشم که گیر محسن افتادی اونم که خودت دیشب تو بیمارستان بهم فهموندی خروسه و هیچ کاری برات نمیکنه .گفتم تا حالا این و برات خورده ؟دستم و رو کوصش گذاشت
Читать полностью…خانومم هم همش میگفت بمون و نرو.طوبا لوازم برداشت بره حمام خسته بود و نخوابیده بود تو حمام صدا زد و گفت چرا آب داغ نمیشه که دیدم آبگرمکن خاموشه هر کاری کردم روشن نشد که نشد خونه قدیمی و آبگرمکن قدیمی چراغ راه من شد .مادرخانومم زنگ زد یکی بیاد آبگرمکن و راه بندازه طرف اومد و کلی ایراد ازش گرفت و گفت یه جا سوراخ هم شده و باید منبع هم عوض بشه .گفتم کلا آبگرمکن و تعویض کنیم مادرخانومم طبق معمول عاشق وسایل قدیمیش گفت نه همین و برامون درست کن و خلاصه گفت تا فردا طول میکشه منبع جدید بیارم .گفتم بیاین همه بریم خونه من .مادرزنم و طوبا هر دو گفتن خوب نیست خانومت و تکون بدیم و دکترش گفته استراحت باید استراحت کنه گفتم خب این بنده خدا میخواست بره حمام تا فردا هم آب گرم ندارین اذیت میشین گفتن نه و قرار به ماندن شد .گفتم طوبا خانوم شما وسایل بردار ببرمت خونه مون دو سه ساعت بعدم میام دنبالت شماهم نخوابیدی همونجا استراحتم میکنی اولش تعارف کرد ولی بعد که زنم گفت فکر خوبیه توهم اذیت شدی قبول کن اونم قبول کرد.راه افتادیم و بردمش خونه .همه چی داشت درست اتفاق می افتد من و طوبا و خونه ای که کسی توش نیست قرار بود خودم برم بیرون ولی یکم خودمو الاف کردم تا ببینم آیا با حضور من حمام میره یا نه ؟که خودش گفت کاش نمیومدیم اینجوری تنها عادت ندارم و میترسم بمونم چه برسه برم حمام از طرفی دیشبم نخابیدم دارم سردرد میشم واقعا دوش لازم دارم .گفتم شما برو اتاق در رو هم ببند حمام کن منم همینجا پای ماهواره میشینم تا کارت تمام بشه باهم برگردیم خوبه؟گفت از کار میفتی گفتم من چند روز مغازه رو سپردم و سرکار نمیرم.رفت تو اتاق و در و بست منتظر بودم ببینم در و قفل میکنه دیدم نه باز تق تق زد به در و گفتم راحت باش بیا اومد از تو کیفش چیزی برداشت و این بار اصلا در اتاق و نبست باز دوباره اومد بیرون گفت یه چیزی بگم امیدوارم ناراحت نشی دلم ریخت که چی میخواد بگه گفتم بگو راحت باش گفت اگه احتمالا محسن زنگ زد یا حرفی پیش اومد بهتره نفهمه من الان با شما اینجام خانومت و مامان خودشون محسن و میشناسن و حواسشون هست چیزی نمیگن ولی گفتم به شما هم بگم . نه که خدای نکرده فکر بد در مورد شما داشته باشه کلا یکم حساسه .منم گفتم نه راحت باش منم اگه خانومی مثل شما داشتم باید حساس میبودم خندید و گفت از من بهترش و داری ناشکر نباش .گفتم نه دیگه از تو که بهتر نیست خندید و هیچی نگفت و رفت تو اتاق و بازم در و نبست …حالا من از بس تو کف موندم نبستن در اتاق و زدن اون حرف که گفت محسن نفهمه رو چراغ دادن تلقی کردم و ای که بر شیطون و فکر خراب لعنت.
طوبا رفت حمام و برعکس تمام حمام هایی که در سایت شهوانی دیدم و خوندم حمام اپارتمان من هیچ روزنه ای برای دید زدن نداشت فقط همین فکر که الان طوبا تو اون حمام هست و بجز ما دوتا هیچکی خونه نیست کافی بود تا راست کنم و همه چی و کنار هم بچینم و فکر کنم و در نهایت کاری کردم که تو تمام عمرم نکرده بودم .تجاوز. بس که ۳ سال و نیم این فکر و توی سرم پرورش داده بودم و نتونسته بودم این فکر و دور بندازم در نهایت واقعا دست خودم نبود پاشدم و رفتم پشت در حمام دیدم حوله اش از چوب لباسی برداشتم زیرش شورت و سوتین بنفش رنگ بود . بس که تو لباس گشاد دیده بودمش سایز و اندازه سوتین و نگاه کردم ۷۵ یه جوری راست کرده بودم که میخواستم شورت و سوتین شو قورت بدم و تنم گر گرفته بود انگار وسط کوره آتشم.دستم و بردم سمت دستگیره حمام باز نتونستم و برگشتم اصلا یه حالتی داشتم که قابل توصیف نیست هیچ وقت همچین کاری یا مشابه این کار و نکرده بودم .خیلی برام سخت بود و فکرم شلوغ یادم اومد سالها قبل دوستم یه دختر نوجوان زیبا رو که فراری بود اورده بود تو بالکن مغازه اش نگه داشته بود چند شب برای خوردن مشروب میرفتم و میومدم در نهایت دوستم گفت امشب بکنش وقتی باهاش حرف زدم اولین سوالم این بود که آیا خودتم تو حالت هست باهات سکس کنم ؟اگر بخاطر نداشتن جا و مکان میخوای به خواسته ام تن بدی بیخیال میشم .حالا منی که اینقدر این چیزا برام اهمیت داشته چطور شده بود تا پشت در حمام جرات کردم رفتم و همچنان تو این فکرم زن برادر زنم و بکنم ؟اگر به کسی بگه تکلیف چیه ؟بزودی بچم میخواد دنیا بیاد تمام این فکرا داشت از سرم میگذشت تصمیم گرفتم بزنم از خونه بیرون و یه سیگار بکشم.بازم نتونستم و تو حال قدم زدم ویه فکری بسرم زد. برگشتم تو اتاق حوله رو برداشتم و گذاشتم روی قسمت دیگه چوب لباسی .اینجوری طوبا میفهمید اومدم پشت در حمام و لباس زیرشو دیدم و دستکاری کردم .این کار و کردم شیر آب بسته شد منم سریع زدم بیرون کتری و آب کردم و روشنش کردم .صدای در حمام آمد اینکه میدونستم طوبا لخت تو خونه ام تو حمامه دیوانم میکرد .چند دقیقه بعدش با صدای نازش صدام
طوبا زن برادر خانومم (۱)
#مرد_متاهل #اقوام
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه و همواره به خواسته های سکسیتون برسید.همگی تو بخش شهوانی زندگیمون رازهایی داریم که از برملا شدنش وحشت داریم هر چند برامون خاطره شیرینی باشه و شاید تنها جایی که میشه یک خاطره سکسی رازآلود رو مرور کرد و به اشتراک گذاشت همینجاست.منم گاهی اوقات فراغت و اینجا میگذرونم و خاطرات و داستانها رو میخونم این بار دلم خواست اتفاقی که رقم زدم و براتون تعریف کنم چون این خاطره از همون دست رازهایی هست که نمیشه برملاش کرد و از برملا شدنش هنوزم ترس دارم شاید چون تا الان که به سن ۳۶ سالگی رسیدم تجربه این چنینی نداشتم .قبل این اتفاق پنهونی ترین سکسم تا همین ۳۶سالگیم برمیگشت به ۱۶ سالگی سالهای اوایل بلوغ که دختر عمه ام رو مورد عنایت سالار قرار دادم و تا موقع سربازی دو سال بود که مرتب کون ایشون شده بود جایگاه امن کیرم و با هم عالمی داشتیم خب وقتی هم سرباز شدم و رشته کار از دستم در رفت اونم ریخته بود برای خودش و بعدها هم که عروس شد و الانم سالی یه بار هم و ببینیم دیگه جز دختر عمه و پسردایی بودن حسی بینمون نمونده و نیست.
اما بعد از اون هر چی سکس داشتم روی همون روال عادی بوده با دوست دختری که داشتم و هیجان و ویژگی خاصی تو سکسهام نبوده بهتره برم سراغ تعریف خاطرم.تو سن ۳۲ سالگی یعنی ۴ سال قبل ازدواج کردم خانومم تک دختر خانواده است و دو تا برادر داره داستان من با زنداداش دومی خانومم یعنی طوبا هست که از خودم ۲ سال کوچکتره ماجرا اینطور شروع شد که همون اول ازدواجم تو مجلس بله برون طوبا یه لباس توری سفید پوشیده بود و وقتی من بعنوان داماد وارد خانوما شدم تقریبا همه حجابشون تغییر کرد بجز طوبا که همون شونیز توری و شلوار جذب تنش بود فقط یه روسری سرش انداخت یه خانوم که تقریبا ۱۰ سانتی قدش ازم کوتاهتره و رنگ پوستش سبزه است منم عاشق سبزه هام زیبایی چهره اش و در کل اندامش مخصوصا کونش طوری بود که هر چی خواستم نتونستم نگاه هوس آلود نکنم و حسابی به دلم نشست .البته ناگفته نماند اونم مثل باقی اعضای خانواده مذهبی تشریف داره و اهل نماز و روزه است .اون روز هم به گفته خودش هیچ تو این فکر نبوده که بین اون همه خانوم فقط به خاطر حضور یک نفر داماد باید خودش و بپوشونه و چون بیشتر مشغول پذیرایی بوده زیاد جدی نگرفته .به گفته خودش فکرشم نمیکرده تازه داماد مجلس زوم کنه روی اون و تمام فکر و ذکرش به مدت ۳سال و نیم فتح کوص و کون اون باشه .حالا همه فکر میکنید من چقدر هیز تشریف دارم ولی انصافا این نبود همه تون حتما یک سلیقه ای دارید و بین ۱۰۰ نفر ممکنه فقط یک نفر همه اون گزینه های دلخواه شما رو داشته باشه .طوبا جان هم سلیقه من بود که از قضا در چنگ برادرخانومم بود و واقعا اگر من اقدامی نکرده بودم حیف میشد .چون تازه بعد ازدواج بود که فهمیدم خانواده خانومم حسابی سردمزاج هستن به خصوص خانوم من و داداشش که شوهر طوباست.
طوبا اصالتا از خانواده روستایی هستن و تو دوران دانشگاه برادرخانومم باهاش اشنا میشه و خواستگاری و ازدواج اتفاق میفته و کاملا هم سنتی این اتفاق میفته .یعنی هیچ رابطه ای قبل ازدواج بجز دیدن همدیگه بین برادرخانومم و طوبی نبوده و برادر خانومم چون دیده این دختر با حجاب و مذهبی هست خاطرخواهش میشه و میره خواستگاری .ازین میگفتم که خانومم حسابی سرد مزاج و برادرش محسن که شوهر طوباست اونم بشدت سرد مزاجه .در عوض من و طوبا هر دو به شدت گرم مزاجیم و واقعا هم چقدر سخته آدم با کسی که مزاجش کاملا مخالفه زندگی کنه نه تنها تو سکس بلکه تو خیلی مسائل دیگه هم تاثیر داره .
برادرخانومم محسن تو شهر خودمون نبودن در فاصله ۶۰۰ کیلومتری شهرما ساکن هستن و یک پسر ۵ساله دارن هر چند زیاد شهر ما میان و هر بار میان یه هفته ای هستن و ازین یک هفته حتما یک دو شب رو خونه خواهرش یعنی خونه ما هستن اما طوبا همیشه با حجاب کامل جلوم هست و محسن هم بد دل و حساسه .یعنی تو خونه ما ساپورت روی ساپورت دامن گشاد بلند و پیراهن گشاد که باسنش رو کامل میپوشونه هر چندکون طوبا بزرگ و خوش فرم هست و حین خم و راست شدن به چشم میاد روزها میگذشت و هر بار اینها میومدن شهرمون تا مدتها باز تو کف بودم. و هیچ وقت امیدی به موفقیت نداشتم چون نه موقعیتی بود و نه طوبا زنی بود که بخواد چراغی بده تا من اقدام کنم همیشه در حد همون گپ و گفت معمولی و حتی اینستا هم نمیشد کاری کنم چون می دیدم که این زوج یکسره گوشیهاشون دست همدیگه است تو این مدت چند بار مسافرت دسته جمعی رفتیم و یا وقتی میومدن باهم بیرون میرفتیم و همیشه هم بگو بخند و معاشرت داشتیم ولی هیچ وقت فرصت اقدامی نداشتم و ضمنا مطمئن بودم طوبا بجز رابطه فامیلی هیچ حسی نسبت به من نداره خلاصه کارم بشدت سخت بود و دلم حسابی گیر …گذشت روزها و ماهها و سالها و منم همیشه تو مدت ۳سال و ن
ر که گفتم تابستون گذشت دوباره مهر ماه رسید مدرسه شروع شد ۱ ماه گذشت و آبان ماه شد دوشنبه بود ما هم زنگ آخر معلم نداشتیم و بعد ۱۰ دقیقه ناظم آمد گفت معلم ندارید بیایید تعطیلتون کنید بریم منم چون چهارشنبه قرار بود برم جایی کار داشتم و وقت نمیشد برم پیش مهناز خانم گفتم بزار امروز برم برای کلاس راه افتادم سمت خونه ساعت ۱۱:۷ رسیدم خونه رفتم لباسام رو عوض کردم یه چیزی خوردم بعد از خونمون امدم بیرون دیدم ساعت ۱۳:۵ هست تو راهرو واستاده بودم که مهناز خانم از بیاد داشتم با گوشیم بازی میکردم دیدم بعد گذشت چند دیقه صدای پا داره از راهرو میاد دیدم مهناز خانم با مانتو مقنعه سرمه ای داره از پله ها میاد بالا من زن های دیگه رو هم با لباس کار مدرسه دیده بودم اما همه اونا خپل بد هیکل بودن و لباس داشت تو بدنشون زار میزد اما مهناز بخاطر بدن ورزشکاری که داشت لباس قشنگ فیت بدنش بود و شکم تخت و کمر قوص دارش از رو لباش کاملا معلوم از سینه و کونش هم که دیگه نگم براتون یه کفش زنونه پاشنه دار پوشیده بود با یه جوراب پاریزین از پله ها آمد بالا چشمش به من خورد سلام علیک با هم کردیم گفت تو که قرار بود چهارشنبه بیای شما امروز آمدی بهش گفتم قراره چهارشنبه برم جایی نمیتونم بیام گفتم بزار امروز بیام اگه از نظر شما مشکلی نداره گفت نه اتفاقا بیا بفرما داخل کلید انداخت درو باز کرد رفتیم تو گفتم مهناز خانم دخترتون نیومده خونه گفت قرار شده بره خونه دوستش بعد مدرسه میخوان درس بخونن بهم گفت بشین رو مبل من برم لباسام رو عوض کنم رفت تو اتاق درم بست وقتی رو مبل نشسته بودم هی میخواستم برم کفش هاش ور دارم بو کنم اما گذاشته بودشون داخل جا کفشی میخواستم برم سراغش اما میترسیدم یدفعه مهناز بیاد یدفعه ببینه همه چی خراب بشه برای همین جلوی خودم رو گرفتم تو همین فکرا بودم که مهناز از اتاق آمد بیرون با همون شال و پیرهن و شلواری که همیشه بیرون می پوشید و موقع هایی که کلاس داشتیم بلند شدم دفتر و خودکارم ر. برداشتم رفتیم تو اتاق مهناز نشستیم روی صندلی های میز کار مهناز شروع کردیم به تمرین من بیشتر وقتا چشمم میخورد به پاهاش پابندی که بسته بود پاهای بزرگش داشت جلوی چشمم تکون میخورد اما سعی میکردم ضایع رفتار نکنم بعد گذشت ۱ ساعت کلاسمون تموم شد نشسته بودیم رو صندلی که مهناز گفت مهرداد امروز خیلی سر پا بودم اینور و اونور رفتم پاهام خسته شده میتونی یه ماساژی بدی بهشون منم که از خدا خواسته چرا که نه مهناز خانوم حتما به روی چشم یکم صندلیش رو برد عقب پاهاش بزرگش رو گذاشت روی پاهام منم که تو کونم عروسی بود بعد این همه مدت بالاخره تونستم به پاهای مهناز برسم پای چپش رو گرفتم آوردم بالا نزدیک صورتم شروع کردم مالیدم مهناز هم چشماش رو بسه بود تیکه داده بود به صندلیش تو همون حین مالیدن سعی کردم دماغم رو نزدیک پاش کنم با ترس و لرز دماغم رو نزدیک کف پاش کردم و حواسم هم بود که یه وقت نبینه ازم همینجوری داشت عرق میریخت دماغم رو نزدیک کردم و به آرومی نفس کشیدم که صدای نفس کشیدنم بلند نباشه شروع کردم نفس کشیدن وای پاهاش چه بوی عرقی میداد بوی عرق تند و سکسی داشت خوشم امد سعی کردم بو کردن رو همینجوری ادامه دادن بعد مالیدن و چند بار بو کردن پای چپش رفتم سراغ پای راستش اونم شروع کردم مالیدم بو کردن تو همون حین بو کردن مالیدن بودن که یدفعه مهناز سکوت اتاق رو شکست گفت بوشون خوبه من لال شده بود داشتم همینجوری عرق میریختم نزدیک بود سکته کنم وای فهمیده نکنه به مامانم بگه چی حالا چیکار بهم گفت چیه چرا ساکت شدی یه سوال ازت پرسیدم ساکت نشو جوابم رو بده منم با صدای لرزان گفتم چی بگم مهناز خانم زبونم بند آمده گفت نترس به مادرت چیزی نمیگم گفت پاهام چطوره بوشون خوبه گفتم حرف نداره بوی پاهاتون گفت میدونم فوت فتیش داری نمیخواد انکارش کنی منم با حالت تعجب گفتم شما از کجا در مورد فوت فتیش میدونید که گفت هم از اینترنت هم شوهر سابقم فوت فتیش داشت گفتم از کجا فهمیدین من فوت فتیش دارم گفت یه شک هایی کرده بودم اما مطمئن نبودم تا زیر چشمی دیدم وقتی داشتی پاهام رو میمالیدی داشتی پاهام رو بو میکردی یه چند ثانیه سکوت بدی بینمون بود تا مهناز گفت اگه میخوای فوت فتیش کنی مشکلی نیست میتونی انجام بدی منم آب دهنم رو قورت دادم گفتم پس مشگلی نیست پاهاتون رو لیس بزنم که مهناز هم به نشانه تایید سرش رو تکون داد قبل اینکه شروع کنم گفتم فقط مهناز خانم این بین خودمون بمونه دیگه کسی نفهمه اونم گفت بین خودمون میمونه نگران نباش منم از شدت خوشحالی که بالاخره میتونم با مهناز فوت فتیش داشته باشم خیلی خوشحال بودم تو کونم عروسی لحظه فوق العاده ای بود پاهاش رو دوباره گرفتم تو دستم امدم شروع کنم دوباره به مالیدن پاهاش که مهناز پاهاش رو از رو دستام
Читать полностью…پاهای دوست مادرم مهناز خانم
#فوت_فتیش
سلام به همه اسم من مهران هست الان ۲۰ سالمه ولی این داستان مال قبل هست با مهناز خانم که دوست مادرم بود فوت فتیش کردم یه مقدمه ریزی میگم بعد میرم سر داستان
مقدمه: ما توی یه مجتمع ۸ واحدی میشینیم که هر طبقه ۲ واحد هست ما توی طبقه ۲ هستیم واحد بغلی ما یه پیر مرد پیرزن هستن مرداد ماه بود دیدیم یه زن سن بالا با یه دختر فکر کنم هم سن خودم بود از تو پنجره دیدیم دارن اسباب اثاثیه میارن فهمیدیم طبقه بالا واحد ما رو گرفته بودن هیچی مرداد ماه گذشت و شهریور هم همینطور مهر ماه داشت شروع میشد یه نکته رو بگم من از اول دبیرستان تو مکانیکی سر کوچمون عباس آقا کار میکنم و کار تو پنچر گیری تعویض قطعات خیلی خوب اما بازم هنوز مونده تا مکانیکی رو کامل یاد بگیرم و عباس آقا هم هر ماه لطف میکنه و بهم حقوق میده عباس آقا خیلی هوام رو داره و همه چیز رو بی منت به من یاد میداد تابستون تموم شد داشتم برای مدرسه آماده میشدم من هم رفتم مدرسه سر کوچمون ثبت نام کردم رفتم ۳ ماه پاییز گذشت دی ماه رسید من امتحان دی ماه رو دادم و چند هفته بعد که مادرم رفت کارنامه رو بگیره بهم کارنامه رو تو خونه داد گفت مهرداد ریاضی رو افتضاح نمره گرفتی ریاضیم شده بود ۲.۵ بهش گفتم خوب چیکار کنم مادر من تو مخم نمیره این ریاضی اصلا نمیتونم بفهمم این درس رو که مادرم گفت میگم از این به بعد مهناز خانم باهات کار کنه منم گفتم مهناز خانم کیه گفتم طبقه بالایی گفتم مگه معلم گفت آره معلم دبیرستان دخترونه هست گفت میخوای باهاش صحبت کنم هر هفته ۲ روز باهات کار کنه اصلا میگم ۳ روز که بهتر بشی گفتم باشه من که حرفی ندارم یه روز غروب تو اتاق داشتم یوتیوب میدیم دیدم مامانم صدام میکنه مهرداد پسر یه لحظه بیا چند بار اینو بلند تکرار کرد تا منم گفتم خیلی خب الان میام رفتم دیدم مهناز خانم هست نشسته رو مبل مشخصتاش (یه زن تقریبا ۴۵ و ۴۶ ساله با چشمای مشکی و ابرو های پهن مشکی با موهای لخت مشکی که با شال پوشونده بود صورت کشیده دماغ عمل کرده سربالا با لبای بزرگ قد ۱.۷۸ قدش خیلی بلند بود با سینه های ۷۰ و کون بزرگ یه شال و با مانتو سبز پوشیده بود با شلوار سفید یه پابند هم انداخته بود به پاهای بزرگ کشیده ای داشت فکر کنم ۴۰ و ۴۱ بود) راستش با دیدنش بدجوری رفتم تو نخش همینجوری زیر چشمی محو نگاه کردن بهش شده بودم البته سعی میکردم ضایعه بازی در نیارم که مادرم یا مهناز خانم متوجه بشن مادرم بهش قضیه ریاضی رو گفته بود اونم گفت مشکلی که نداری مهرداد جان تو دلم گفتم نگو مهرداد جان یه جوری میشم گفتم آره این ریاضی خیلی درس سختیه من هر چی سعی و تمرین میکنم اصلا نمیتونم متوجه بشم هیچی بعد چند ساعت کصشر گفتن در مورد درس ریاضی قرارمون شد یکشنبه ساعت ۲ خونه مهناز خانم گذشت یکشنبه شد من بعد مدرسه داشتم راه می افتادم سمت خونمون رفتم خونه لباسام رو عوض کردم ناهارم رو خوردم یه اسپره خوش بو کننده هم به خودم زدم که بوی عرق ندم رفتم طبقه بالا در زدم رفتم داخل سلام علیک کردیم رفتیم تو اتاق خود مهناز خانم که یه تخت بود با یه میز کار جفتمون نشستیم رو صندلی شروع کردیم کار کردیم یه ۱ هفته ای گذشت و کم کم داشت یخ بین منو مهناز خانم آب میشد دیگه باهاش راحت بودم با اعتماد به نفس بالاتری باهاش صحبت میکردم و دیگه مرزی بینمون نبود سعی میکرد با شوخی اما نه بیش از حد یا بی ادبانه باهاش شوخی طوری که ناراحت نشه اونم میخندید بعضی وقتا هم با دستش منو میزد و از خنده میگفت مهرداد خدا نکشتت این چی بود گفتی که با خنده اینو میگفت البته تو این ۱ هفته تا حالا دخترش رو ندیده بودم یدفعه درو اطاق رو زد گفت مامان مادرش هم گفت بیا تو عزیزم آمد تو باورم نمیشد دخترش چقدر خوشگل و سکسی بود اسمش الیسا بود مشخصاتش (یه دختر با موهای خرمایی موج دار با چشمای درشت قهوه ای بدن لاغر و سکسی با دماغ و لب کوچولو هم قد خودم قد ۱.۷۰ با سینه های کوچیک سفت و سربالا و کون کوچولوی کمی بزرگ که سفت سفت بود) با صدای نازش گفت مامان میشه برم خونه نسترن اجازه میدی مادرش هم گفت برو ولی قبل ۸ بیایی یا اونم با ناز و لوس بازی گفت نه دیگه مامان حواسم هست مرسی مامان گفت خداحافظی کرد و رفت بعد چند دیقه که گذشت رو کردم به مهناز خانوم گفتم با خنده مهناز خانم خواهرتون بودن مهناز خندید گفت خواهر چیه مگه نشنیدی گفت مامان منم گفتم چی دخترتون بود نه بابا
اصلا شما دارید دروغ میگید یدفعه مهناز گفت یعنی چی گفت آخه به خانوم خوشگل و جوونی مثل شما نمیاد که یه دختر به این سن داشته باشید این خوب هستید و خوب موندید که من فکر میکنم سنتون از منم کمتره بعد گفتن این حرفام مهناز خنده بلندی کرد دوباره گفت خدا نکشتت مهرداد این چی بود دیگه گفتی تا حالا کسی آنقدر ازم تعریف نکرده بود بس کن داری هندونه زیر بغلم میدی منم گ
سکس حشری و داغ من با آزیتا
#عاشقی
سلام خدمت شما. حتما تا آخر بخوانید. این داستان خیلی خیلی سکسی است.
این داستان من کاملا واقعیه و چند سال پیش اتفاق افتاده.
اسم من نصرالله، من ۵۶ سالمه و اهل تهرانم.
من با یکی از خانم ها به اسم آزیتا در رستورانی در بالاشهر آشنا شدم و شماره او را گرفتم بعد از گفتگویی که شماره اش را به من داد. من به خونه رفتمو بهش زنگ زدم یکم حرف زدیم بعد قرار گذاشتیم تا دوباره همو اونجا ببینیم. من خوشتیپ کردم و یه لباس خفن پوشیدم تا برم دنبالش و بریم اونجا. وقتی دم در خونشون دیدم نگو جون بابا چقد این بشر سکسی شده بود. مانتوی خفن روسریه خفن و کفش خفن. بعد ما رفتیم اونجا یکم حرف زدیم و قرار گذاشتیم یه شب بیاد خونه من. در آن شب که آمد به خانه من ما بسیار راحت بودیم و آن خانم شلوارک پوشیده بود و ران های سفید و تپل انداخته بود بیرون. من دستمو بر روی ران های آن خانم گذاشتم و شروع کردم مالیدن. در اقدامی وحشیانه آن زن بلند شد و لباس های مرا جر داد و شلوار مرا پایین کشید. کیر مرا درون دستانش بالا و پایین میکرد و من بسیار حشری بودم. یهو دیدم کیر من را درون دهانش کرده و ساک پر تف دارکوبی میزند. من آبم آمد و آبم را درون دهان آزیتا خالی کردم. چه لذت دلنشینی داشت آن لحظه… آزیتا را بلند کردم و روی کیرم گذاشتم. چه کس تنگی داشت ماشاالله قربان آن کس سفید و تپل زیبا بروم. سرتان را درد نیاورم. بر روی کیرم گذاشتم و کص خانم را بالا و پایین میکردم. صدای ناله های آن زن من را دیوانه کرده بود و من تلمبه هایم را سریع تر از همیشه میزدم… من بعد چهار دقیقه آبم آمد و ریختم درون کس زیبای آزیتا خانم. دوباره بعد از چند دقیقه بلندش کردم و خواستم که کیرم را درون کون آزیتا قرار دهم. کیرم راه به راحتی درون کون آزیتا خانم جا دادم و عقب و جلو میکردم. یهو یک صدای گوز مهیبی آمد و من بسیار حشری و پر تلاطم شدم که یهو آبم آمد و ریختم درون کون آزیتا خانم.آزیتا را بلند کردم و دراز کردم و کیر دراز و کلفتم را لا به لای ممه های سایز ۸۵ آزیتا خانم قرار دادم و عقب و جلو میکردم. بعد از چند دقیقه دوباره آبم اومد و ریختم بر روی صورت و موهای آزیتا خانم. بعد از آن بلند شد و لباس هایش را پوشید من با کیرم یک در کونی به آن خانم زدم و راه افتاد تا به منزلشان برود…
ممنون که این داستان را تا آخر خواندید اگر تمایل داشتید به من بگویید تا داستان های فوق سکسی و واقعی بیشتری برایتان بنویسم.
نوشته: نصرالله
@dastan_shabzadegan
فوت فتیش من و هنگامه تو روز بارونی
#فوت_فتیش
سلام به همگی اسم من بهرام هست همون که داستان
زنم با پوتین
رو نوشته اون هایی که داستان قبلی رو خوندن کامل در جریان همه چی هستن و احتیاجی به مقدمه ندارن پس بدون هیچ مسئله ای میرن سر اصل مطلب اون فوت فتیش من با هنگامه اوایل آدر ماه اتفاق افتاد و گذشت و آذر ماه تموم شد آبان رسید و اواسط آبان ماه بود سه شنبه بود تلفن زنگ خورد دیدم دوستم بهادر سلام و احوال پرسی و چه خبر اینا تا بهش گفتم بهادر جان اون خونه جنگلی توی شمال رو هنوز داری که بهادر هم گفت آره گفت میخوای بیا کلید رو بهت بدم که منم کلی تعارف نه داش دمت گرم اینا تا بالاخره قبول کردم این هفته گذشت حسابی سرمون شلوغ شده بود بعد یکم خلوت شد به هنگامه قبلا در مورد خونه جنگلی بهادر گفته بودم خواستم ببینم موافق هست بریم یه چند روز اونجا که هنگامه هم گفت اتفاقا خیلی خوبه من که موافقم وقتی دیدم هنگامه مشگلی نداره گفتم پس همین چهارشنبه راه می افتیم چهارشنبه رسید منم در مغازه و خونه رو قفل کردم و کرکره رو زدم با هنگامه وسایل رو جمع کردیم سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمت خونه بهادر البته قبلش که راه بیوفتیم بهش زنگ زدم ببینم که هست یا نه که دیدم بله خونس بهش گفتم داش بهادر گفت جانم گفتم این کلیدت رو ۳ روز به ما قرض میدی بهادر گفت داش این چه حرفیه اصلا ۱ سال دستت باشه بیا بگیر خیالت راحت برو عشق و حال گفتم دمت گرم تعارف هم بهش زدم گفتم تو هم با خانومت بیا بریم که گفت نه داش فعلا نه که منم ازش خداحافظی کردم راه افتادیم سمت شمال همینجوری که اتوبان رو میرفتیم بارون بود که میزد به شیشه ماشین به شمال که رسیدیم بارون شدید تر شد تا بعد چند ساعت رانندگی با هنگامه رسیدیم دم در خونه با اینکه بارون شدید بود بارونیم رو پوشیده بودم رفتم سریع درو باز کردم ماشین رو بردم داخل خوشبختانه جلوی ورودی خونش یه سقف زده بود که بارون داخل نریزه و همینطور روی ماشین ماشین رو پارک کردم با اینکه بارون دیگه رومون نمی ریخت اما باد خیلی اذیت میکرد باد شدید که فرصت حرکت بهمون نمیداد هر لحظه فکر میکردم الانه که باد ببرتمون سریع با هنگامه ساک و وسایلامون رو از تو ماشین بردیم تو خونه رفتیم داخل یه چند ساعتی نشستیم کنار بخاری بعد ۱ و ۲ ساعت که هوا یکم آروم شد باد قطع شد بارون نم نم به هنگامه گفتم همینجا بمون تا برم شام بگیرم بیام رفتم و ۲ پرس غذا گرفتم با کمی هم تنقلات گرفتم و برگشتم پیش هنگامه بعد خوردن غذا تنقلات یه سکس خیلی خوب هم شب با هم کردیم و خوابیدیم و صبح شد بعد خوردن صبحونه لباس هامون رو پوشیدیم هنگامه یه شال سفید با مانتو سفید و شلوار مشکی پوتین پوشیده بود زدیم از خونه بیرون اول رفتیم یه چند ساعت دور اون خونه جنگلی چرخیدن بعد یادم افتاد که بهادر بهم گفت یه دریاچه هم همین نزدیکا هست با هنگامه رفتیم دیدیم بله یه دریاچه هست خلوت هم هست دور تا دور دریاچه رو با هنگامه چرخیدیم رسیدیم به یه پل چوبی که میخورد به اونور دریاچه حدود یه ۱۵ متری بود رفتیم دیدیم یه اسکله چوبی هست با هنگامه نشستیم رو اسکله دریاچه و میدیدیم تو همون حین هم شروع کردیم با هم صحبت کردن ساعت دیگه داشت از ۱۲ میگذشت و هوا هر لحظه امکان داشت ابری بشه و بارون شدیدی بعد چند دیقه صحبت دستم رو بردم پشت گردنش لمس کردن گردنش بعد شروع کردم از گردنش بوس کردن که هنگامه گفت بهرام الان نمیتونیم گفتم چرا گفت ممکنه یدفعه بارون شدید بباره نتونیم برگردیم بهش گفتم خیالت راحت فوت فتیش رو سریع انجام میدم قبل اینکه بارون بباره میریم هنگامه هم گفت باشه و منم ادامه دادم اومدم تا لبش شروع کردیم یه چند ساعت از هم لب گرفتن بعد رفتم سراغ پاهاش پاهاش رو که از اسکله آویزون بود کشیدم سمت خودم بعد پای راستش رو گرفتم بالا دست انداختم زیپ پوتینش رو باز کردم کشیدم پوتینش رو از پاش درآوردم یه جوراب مچی مشکی پاش بود دماغم چسبوندم به جورابش شروع کردم بو کشیدن بوی عرق ملایمی میداد پاش با دستم گرفتم شروع کردم دماغم همه جای جورابش کشیدن شروع کردم بو کردن هر سری که بوی جورابش میخورد به دماغم حشری تر میشدم بعد چند بار بو کردن دست انداختم جورابش رو درآوردم گذاشتم کنار به انگشتاش لاک سفید زده بود شروع کردم از شصتش پای راستش شصتش رو کردم تو دهنم شروع کردم میک زدن زبون کشیدن رو و لای شصتش بعد رفتم سراغ انگشتای دیگش از انگشت کنار شصتش شروع کردم همینجوری خود انگشت و لای انگشت هارو میک لیس زدم بعد شروع کردم زبون کشیدن رو قوص کف پاش همینجوری زبون کشیدم میرفتم پایین میومدم زبونم رو روی قوص سکسی پای هنگامه میکشیدم همین که داشتم کف پاش رو لیس میزدم آسمون ابری شد شروع کرد نم نم و تک و توک بارون باریدن البته نمیشد اسمش رو گذاشت باریدن بیشتر قطره قطره بود هنگامه نگران این بود که بارون یه وقت شدید بشه هی
نفر سوم که تبدیل شد ضربدری
#بیغیرتی #ضربدری
سلام دوستان
همیشه داستان ها رو خوندم همیشه دوست داشتم نفر سومی بیارم که یک سکس حسابی بکنیم من دوست داشتم نفر سومی که بیاد من حال کنم و بتونه زنم باهاش سکس کنه . تو واقعی کردن این قضیه مشکل داشتم البته فقط من نه همسرم هم همینطور.
من منصور هستم 40 سالمه قدم 185 کیرم دقیقا 20 سانته.
همسرم اسمش کیمیا 32 سالشه خوشگل و خوش اندام سینه های طبیعی سایز 80 و کمر باریک.
ما سه سال از طریق دوستی با هم ازدواج کردیم اولش قصد ازدواج نداشتیم ولی دیدیم همه چیز ما مثل همدیگه هستش دوتایی مکمل همدیگه هستیم من فکر میکردم خودم طبع گرمی دارم ولی متوجه شدم کیمیا از من بدتره یک سال بعد دوستی ازدواج کردیم کیمیا خونه دار بود ولی من مغازه دارم.
توی این برنامه با یک زوج آشنا شدم پسره 35 سالش بود و خانومش 30 سال اسم پسره غلام بود و خانومش لیلا چندتا عکس از خودشون برام فرستادن منم چندتا عکس از خودم کیمیا فرستادم براشون غلام قسم میخورد که بار اولش برای این قضیه منم براش قسم خوردم که بار اول ولی به هر کسی نمیشه اعتماد کرد قرار گذاشتیم من و غلام شناسنامه من و کیمیا و غلام و لیلا بردیم به همدیگه نشون دادیم که واقعا زن شوهر هستیم مشخص بود که غلام مثل ما بار اولش بود اونم وقتی منو دید به تته پته افتاد خونه غلام نواب بود خونه ما پونک بود قرار گذاشتیم برای پنجشنبه شب خونه ما البته عکس لیلا رو دیدم واقعا زیبا بود.
عکس غلام و لیلا رو نشون کیمیا دادم گفت هر چی تو بگی بهش گفتم از این پسره غلام خوشت میاد گفت اگه مطمئن هستند آره چرا که نه.
با غلام و لیلا اوکی کردم برای پنجشنبه شب روز پنجشنبه رسید کلی تدارکات دیدیم کیمیا گفت یکم استرس دارم گفتم نگران نباش اون ها هم بار اولشون هستش ولی خودم تو دلم استرس داشتم به روی خودم نمیوردم تمام کارهای خونه رو با کیمیا انجام دادیم ساعت 8 شب شد دیدم غلام زنگ زد آقا ما طبق لوکیشن هستیم رفتم در حیاط باز کردم دیدم بله غلام و لیلا بودن سلام کردن وای خدا لیلا چقدر خوشگل بود غلام گفت خانومت هستند میشه بگید بیان انگاری مطمئن نبودن رفتم داخل به کیمیا گفتم بیا بیرون کیمیا یک لباس توری سکسی پوشیده بود آمد سلام کرد ظاهراً اون ها مطمئن شدن آمدن داخل مشخص بود که غلام و لیلا مثل ما استرس گرفته بودشون من و کیمیا مطمئن شدیم این ها مثل ما بار اولشون هستش منم زدم به شوخی و کیمیا هم همینطور سفره مشروب گذاشتیم به غلام و لیلا گفتیم ما بار اول و شما هم مشخص همینطور نگران نباشید.
کیمیا دست لیلا رو گرفت بردش تو اتاق خواب لباس راحتی بهش داد آمد نشست پیش ما به کیمیا گفتم آقا غلام ببر از لباس های راحتی من بهش بده بزار راحت باشه دست غلام گرفت بردش تو اتاق خواب شلوارک و تک پوش ست بهش داد و آمد نشست.
کیمیا گفت ظاهراً امشب فقط یک مهمونی ساده داریم.
غلام گفت نه چرا این رو میگی ؟
کیمیا گفت هر دوتون از ما ترسو تر هستید عزیزم ما آمدیم حال کنیم نه چیزی دیگه غلام گفت ما هم اهل حال هستیم ولی بار اول خجالت میکشیم.
من و کیمیا گفتیم به خدا برای ما هم بار اوله کیمیا بلند شد رفت تو صورت غلام ایستاد لباس داد بالا گفت باشه آقا غلام زیر لباسم شورت نپوشیدم بخور کسش برو تو صورت غلام اونم نامردی نکرد سرش کرد تو کس کیمیا و مشغول خوردن کس کیمیا شد منم با این حرکت حشری شدم گفتم لیلا خانوم شما انگار تعارفی هستید ؟ هیچی نگفت سرش انداخت پایین منم رفتم سمتش نگاهش کردم گفتم از آقا غلام و کیمیا یاد بگیر دستم بردم سینه هاشو گرفتم با دوتا سینه هاش بازی میکردم لب رو لب شدیم دستم بردم سینه های نازشو از زیر لباسش گرفتم ، کیمیا رو هوا بود دست غلام گرفت گفت بریم تو اتاق خواب من و لیلا تنها بودیم لیلا رو خوابوندم رو زمین کیرمو درآوردم گذاشتم تو دهنش با دستش گرفتش گذاشت تو دهنش خیلی آروم میخورد بهش گفتم غلام داره زن منو پاره میکنه تو چرا تعارف میکنی دست گذاشتم لباس لیلا رو درآوردم سینه های مثل بلورش افتاد بیرون منم مثل ندیده ها افتادم روش دستم بردم زیر لباسش کسش خیس بود صدای آخ جون چه کیری داری کیمیا و و تلمبه زدن غلام میومد منم لباس درآوردم لیلا رو لخت کردم بی مقدمه پاهاش دادم بالا کیرمو کردم تو کس نازش و تلمبه میزدم و صداش بلند شد وای بکن بکن و تلمبه میزدم با یک دست با سینه هاش بازی میکردم صدای کیمیا و غلام تو اون اتاق میومد من بیشتر حشری میشدم و تلمبه زدن بیشتر میکردم لیلا جیغ کشید و لرزید ارضا شد و من یکم صبر کردم تا آروم بشه و دوباره تلمبه زدن شروع کردم وسط تلمبه زدن بهش میگفتم تو جنده کی هستی ؟ میگفت تو بهش گفتم این کس کیه ؟ میگفت مال تو و تلمبه میزدم بهش گفتم آبم بریزم داخل ؟ گفت بریز آبم ریختم تو کسش خوابیدم روش گفت چقدر آبت داغه کسم سوخت نگاه تو صورت همدیگه کردیم خندیدیم لبش بوسیدم از روش بلن
مستاجری که زندگیمو تغییر داد (۲)
#شیمیل #ارباب_و_برده
...قسمت قبل
قبل از شروع داستان واقعی زندگی من که کاملا همه چیز تغییر کرد ، خواستم بگم که موضوع داستان در مورد رابطه ارباب و برده و دوجنسه هست و هر کسی که علاقه نداره ادامه رو نخونه . خب بریم سراغ ادامه این داستان که هم برای من عجیب بود هم لذت بخش…
صبح شادی منو بیدار کرد و منو با خودش برد تو دستشویی و همینجور از شب قبل لخت بود و گفت کیرشو بلیسم و منم شروع کردم به ساک زدن که دیدم کیرشو تا ته کرد تو حلقم و فهمیدم که داره میشاشه ولی سرمو محکم گرفته بود و گفت فقط قورت بده . منم قورت دادم ولی آخرش اوق زدم و اولین بار بود که شاش میخوردم. شادی شمارمو گرفت و زد تو گوشیش و گفت به کسی چیزی نمیگی . راستش خیلی از ساک زدنت خوشم اومده میخوام یه وقتایی که تنهام بیای پیشم . یه جورایی فهموند ساکرش بشم . منم چاره ای جز قبول کردن نداشتم. و گفت به کسی چیزی نمیگی وگرنه بیچارت میکنم. خیلی داستان داشت پیچیده میشد. منی که تا روز قبلش فقط با فیلم های ارباب و برده خود ارضایی میکردم و چند وقت یکبار با نازی سکس میکردم ، الان افتادم تو دام چندتا کیر کلفت و همه خشن و ارباب که ازم حسابی فیلم و عکس دارن و شماره های گوشیم هم برداشتن . واقعا مونده بودم چکار کنم .
خودمو تمیز کردم و دهنمو شستم و رفتم بیرون. شادی گفت برو صبحونه اماده کن توله سگ. بعد از صبحانه آماده کردن دیدم همه بیدار شدن و الهام گفت توله سگ تا ما صبحانه میخوریم خونه رو مرتب کن و دیگه میتونی بری. بعد از تمیز کاری گفتم خانم میشه قفل کیرمو باز کنید که همه خندیدن و گفتن آخ یادمون رفته اون کوچولو قفله . گفتن باشه چون دیشب بچه خوبی بودی باز میکنم ولی تا من نگفتن جق نمیزنی. با اون جنده هم سکس نمیکنی . گفت ماهی دو بار فقط حق داری با اون جنده سکس کنی اونم با اطلاع من . گفتم چشم و رفتم بیرون . از اون روز هر بار میخواستم نازی رو بکنم باهاشون هماهنگ میکردم و یکبار یادم رفت و یهویی شد و از صدای حمام و اتاق خواب فهمیده بودن که سکس داشتیم. روز بعدش گفتن برم پایین و به کیرم قفل انداختن و بعد از یه عالمه ساک زدن و بردگی، موقع رفتن گفتن برای تنبیه این کارت تا 3 روز قفل رو باز نمیکنیم تا یاد بگیری بدون اجازه حق هیچ کاری نداری . یه عالمه التماس کردم و الهام عصبانی شد و گفت تا یک هفته باز نمیشه. گمشو برو
خیلی ناراحت بودم چون میترسیدم نازی بفهمه و دیگه خودمو زده بودم به مریضی و حال نداری و دیر میرفتم خونه که نازی یه وقت دلش نخواد خودش بیاد سمت من و… شبا هم با فاصله میخوابیدم. گذشت تا هفته بعد موقع اجاره شد .آیدا بهم پیام داد که چک ها رو بردار بیار پایین بده من و ما هر ماه خودمون سر موقع بهت پرداخت میکنیم. چک ها رو زود بیار که اون دودولت رو هم باز کنم. منم سریع رفتم که از شر این قفل راحت بشم و بهشون دادم و قفل رو برام باز کرد و گفت برای اجاره بهت خبر میدم.
یک هفته از اجاره گذشت و بهم پیام داد که فردا مهمونی داریم اون جنده رو بپیچون بیا پایین. راس ساعت 6 عصر پایین باش. دقیقا همون برنامه بود با همون افراد و آخر کار همشون آبشون رو ریختن توو دهنم و گفتن بخور همشو. بعد الهام گفت اینم اجاره ماه قبل . هر ماه به روش های مختلف اجاره رو بهت میدیم. هر چند که ارزش آب ما بیشتره … همه زدن زیر خنده. من داشتم به این فکر میکردم که به نازی چی بگم و من رو این اجاره حساب کرده بودم و … خلاصه چاره ای نداشتم و رفتم یه مقدار طلا داشتم فروختم و بدهی ها رو هر ماه میدادم و به نازی میگفتم از اجاره دادم .
کم کم زیاد میگفتن من برم پایین ، منم ترسیده بودم نازی بفهمه و البته خودمم دوست داشتم. تقریبا میشه گفت یک روز در میون براشون ساک میزدم و توو مهمونی ها منو میکردن. هفته ای یه بارم تو دهنم میشاشیدن اونم بیشتر بعد از مستی دیگه برام عادی شده بود و دوستاشون هر هفته میومدن تا اینکه
یک روز سارا بهم زنگ زد گفت میخوام ببرمت یه پارتی که جنده بودن رو خوب یاد بگیری . البته تو اونجا نقش شوهر منو هم بازی میکنی ، البته شوهر بیغیرت چون همه میدونن که من جنده هستم و تو رو به عنوان یه شوهر و برده بیغیرت میدونن! منم هم کنجکاو بودم هم میترسیدم . گفت حق انتخاب نداری چون یادت نرفته که این دستور ایدا جون و الهام جونه. برام آدرس فرستاد و گفت ساعت 10 بیا دنبالم و تا فردا صب هم خونه نمیری اون شب نازی رو پیچوندم و گفتم خونه دوستام دعوتم و شبم دور هم بازی میکنیم. رفتم دنبال سارا و دیدم یه لباس سکسی پوشیده و آرایش زیاد و نشست و باهام لحن دستوری ولی مهربون حرف میزد. گفت اونجا تو شوهرمی و حدود 15 نفری هستن و همه زن و شوهر هستن ولی من و تو یه ذره فرق داریم و شاید یه ذره باهات خشن برخورد کنن ولی اینو یادت نره هیچ کسی نباید از تو ناراحت بشه ولی اونا تو رو ناراحت کردن عیبی نداره و ح
شوهر کونی و بی غیرت من
#بیغیرتی #همسر
من فریبا هستم و عاشق همسرم محمد بودم اون با ارزش ترین دارایی من بود اون اولین کسی بود که تو وجودم حسش کردم
زیبا بود قد بلند نه چندان بلند خوش استیل خوش چهره و هر موقع که به او نگاه می کردم دیوانه وار می خواستمش خیلی وجودش برام عزیز بود
یک شب بعد از اینکه من لباس های خودم را عوض کردم و یک لباس سکسی پوشیدم در اوج سکس یک باره از من درخواست کرد که تصور کنم در کنار من و در کنار خودش یک مرد دیگر با من سکس می کند، برای من باورش سخت بود،در ذهنم مقاومت کردم و خواستم این فکر رو از ذهنم پاک کنم برام سوال شده بود که آیا این با این درخواست و این حرفهاش می خواهد مرا امتحان کند چگونه می تواند یک مرد وقتی که همسرش را دوست دارد چنین پیشنهادی بدهد قطعا یک مرد با غیرت یک مرد که همسرش را دوست دارد هرگز تصور سکس زنش را با مرد دیگر نمی کند
ولی در هر نوبتی که بین ما و او سکس می شد او دوباره خواسته اش را تکرار می کرد، اوایل میگفت فقط فانتزی است و من از این که تو در کنار من و در مقابل دیدگان من از یک تن و از یک بدن دیگر و از یک کیر دیگر لذت ببری از لذت تو به شدت خوشحال می شوم بعد حرف های دیگری را زد که وقتی میری بیرون ،توی خیابون دوست دارم کاری کنی که همه مردها به اندام تو نگاه کنند .من اوایل زندگی لاغر بودم ولی پس از زایمان اولم به شدت اندامم خوب و گوشتی شده بود ، کمرم باریک بود و خوشبختانه بعد از زایمانم شکمم جمع شد و چربی دور کمر نداشتم و این باعث میشد باسن بزرگم، که بزرگتر شده بود نموند و چشم انداز بهتری داشته باشد. برای همین هر موقع که با محمد میرفتم بیرون مردهای هیز به کون من نگاه می کردند .اوایل ناراحت می شدم چون فکر می کردم محمد هم اذیت می شود ولی کم کم وقتی حرف های محمد تو گوشم میپیچید حس خوبی بهم دست میداد و می فهمیدم اون لذت میبرد و قصدش امتحان من نیست
سالگرد ازدواجمون بود پنجمین سال ازدواجمون محمد برایم کادوهای زیبایی خریده بود بین خودمون و پسر نازم که تازه دوساله شده بود یک جشن کوچک درست کرده بودیم اون شب تصمیم گرفتم به محمد حال درست و حسابی بدم نمی دانم چرا قبلش حرفای محمد تو ذهنم می اومدم به شدت مرا تحریک می کرد تو ذهن خودم مردهای دیگر رو تجسم می کردم که محمد برایم از آنها می گفت مردهایی که کیرهای بزرگ و اندام ورزیده تری از خودش داشتند حتی برخی از اون مردها کسانی بودن که من دیده بودم شون مثل دوستی از دوستانش که قدش ازش بلندتر و حتی بعضی وقتا که به شلوارش نگاه میکردم احساس میکردم اون برآمدگی که از زیر شلوارش دیده می شود کیرش هست کیری که بزرگتر از کیر خودش هست این افکار به شدت مرا تحریک کرد در کنار کادوها و اون شب رویایی تصمیم گرفتم امشب براش شبی درست کنم که هرگز فراموش نکند در طی روز چند فیلم سکسی گروهی و داستان های سکسی با مضمون سکس سه نفره خونده بودم حرکات کلام فیلم ها و داستان ها تو ذهنم بود
وقتی که مطمئن شدم پسر کوچکم خوابیده با عشوه و ناز رفتم به سمت محمد البته قبلش باید بگویم لباس هایم را عوض کردم یک دامن کوتاه مشکی و یک شرت بندی اما به رنگ زرد که فقط روی کسم را می پوشید یک سوتین خوش رنگ صورتی و یک لباس بدن نما پوشیده بودم که سوتینم و بدن نچندان سفیدم دیده بشه با عشوه و ناز به سمتش رفتم در گوشش گفتم بدنم بو می دهد این بو را حس می کنی این بوی آب کیر دوستان توست میدانی چه کسانی امروز مرا گاییدن ،
احمد دوستت با اون کیر کلفتش و اون بدن قوی اش می دونی چطور مرا گایید او مرا مجبور کرد که ابتدا ساک برایش بزنم البته تنها نبود محمود دوست دیگرت همراهش بود مرا بردند توی باغ ویلایی احمد و وقتی که من برای احمد ساک می زدم محمود از پشت کیر کلفت ولی کوچکش رو کردتو کسم ،هم زمان کیر دراز کلفت احمد توی دهنم می رفت دهنم رو پر می کرد حالت خفگی داشتم احمد خوابید و من مجبور شدم رو کیراون بنشینم در این هنگام محمود کیرش را تو دهن من داد بعد از اینکه من کمی برایش ساک زدم از پشت هم زمان وقتی که کیر احمدتو کسم بود کرد تو کونم و این باعث شده بود که کسم و کونم تنگ بشه کیراحمد به زور تو کسم جا می گرفت محمد میدانی چقدر لذت داشت وقتی که محمود احساس کرد آبش می خواهد بیاید گیرش را از کون من درآورد و اومد به سمت دهنم کیری که طعم کون مرا می داد کرد تو دهنم و من مجبور شدم به شدت برایش ساک بزنم هنوز اندکی از ساک زدن کیر محمود نگذشته بود آبم اومد و همچنین هم زمان آب محمود تو دهن من آمد محمود موهایم را چنگ زد و سرم را به شدت به سمت کیرش فشار داد به طوری که تمام آب کیر محمود تو دهنم و حلقم خالی شد احمد از آن زیر فریاد زد کثافت جنده امروز حامله ات می کنم و همین طور که داشتم ساک برای محمود می زدم احمد از زیر تو کسم آبش رو خالی کرد دوباره من ارضا شدم وقتی این حرف ها را می زدم
کس خواهراتون رو می ایستید نگاه می کنید؟ گفت یکم ببینیم میریم هولش دادم داخل و افتاد داخل اتاق گفتم از اون جایی که این دوتا مردای ما دادن خواهراشون بهشون حال میده همه با هم اینجا سکس می کنیم و منم شروع کردم خوردن کیر سامان و سمیه هم کیر پوریو می خورد بعد من و سمیه کنار هم خوابیدیم و پوری کوس سمیه و سامان کوس منو می خوردن و انگشت می کردن جفتشون بهم می گفتن خواهرتو میگام و کیرشون توی کوس ما بود و تلمبه میزدن سامان کیرشو تا ته کرده بود توی کوسم میگفت پوری کوسکش ببین چطور خواهرتو گایدم؟ پوری هم کیرشو تا ته کرده بود توی کوس سمیه و یه تلمبه محکم میزد و سمیه دردش میومد و آه می گفت میگفت بلندتر آه آه کن داداش کونیت بشنوه تا اینکه دوتایی شروع کردن به تند تند تلمبه زدن و اول آب سامان اومد و پوری داشت هنوز تلمبه میزد تا اینکه آب پوری هم اومد سانس ما همون موقع زنگ زدن که خاله حالش بد شده بردنش بیمارستان و سامان و سمیه رفتن گفتم ما هم بیایم؟ گفتن نه خودمون بهتون خبر میدیم اومدم برم حمام که پوری نذاشت گفت فکر کردی حواسم نیست داری به سه تا مرد میدی؟ از خدات بود به سامان بدی؟ گفتم دروغ چرا؟ دوست داشتم بهش بدم کوس دادن به پسر خوشکلا نهایت لذته یه زنه گفت کون دادن به پسر کیر کلفت چطور؟ گفتم اونو هستم الان دیگه واقعا حقته گفت پس برو توی اتاقتون تا روغنو بیارم گفتم دوست داری مثله مهرداد بکنی؟ گفت خوشکل تر از اون با روغن اومد توی اتاق داگیم کرد و گفت واااای چه خوشکله آدم دوست داره اول بخورتش بعد بکنتش و سوراخ کونمو لیس میزد و نوک زبونشو به سوراخم میمالید که خیلی بهم حال میداد مثله مهرداد بهم میگفت کونتو پاره می کنم گفتم این پارست همه کردنش تو دیر اومدی گفت پس من جرش میدم گفتم جرش بده روغن ریخت روی کونم و کیرشو کرد توی کونم گفت جوووووون مثله مهرداد تا ته میکرد توی کونم و جوووون جوووون می گفت و بعد شروع کرد تلمبه زدن می گفت کور خوندی نمیذارم آبم به این زودیا بیاد حالا حالاها کیرم باید این کونو حس کنه گفتم به خدا از فردا کوس و کونو با هم بهت میدم گفت این شد و شروع کرد تلمبه زدن گفت دستت درد نکنه برای امشب سمیه رو جلوی سامان کردم دوست دارم یه بارم تو رو جلوی مهرداد بکنم گفتم جوووون پوری توله من بکن شده برای خودش گفت بکن بودم گفتم پسر خوب و عاقلی باشی از سمیه بهتر هست گفت کی؟ گفتم بماند گفت کی؟ نگفتم وحشی شد و تند تند تلمبه میزد و کی؟ کی؟ کی؟ میکرد تا آبش اومد و خالیش کرد توی کونم خوابیدم روی شکم و از پشت روم خوابیده بود گفت خیلی حرومزاده ای سکس با تو حالش از سکس با سمیه هم بیشتره اگر خواهرم نبودی به خدا تو رو می گرفتم حتی شده مهرداد رو می کشتم گفتم منم از سکس با تو بیشتر از سامان یا مهرداد لذت میبرم بغض کردم گفتم ولم نکن پوری گفت تو خواهرمی و دست انداخت دور گردنم و فشار میداد گفتم یا بکشم یا بکنم کیرشو انداخت لای پام و سینه هامو توی دستاش فشار میداد زدم زیر گریه میگفت هیس باشه به یه شرط؟ گفتم قبول گفت اینکه هر چقدر دلم بخواد بهت فحش بدم گفتم باشه کیرش لای پام بود و سینه هام توی دستاش میگفت دوست داری بکنمت حرومزاده دیوث؟ گفتم آره گفت تو جنده ای مگه به سه تا مرد میدی؟ گفتم آره گفت تو چند تا کیر می خوای؟ گفتم کیر تو رو فقط گفت پس دیگه به سامان نمیدی؟ گفتم اگر تو بکنی نه کیرشو کرد توی کونم میگفت مامان تو رو از کدوم مردی حامله شد که انقدر حرومزاده ای؟ گفتم فقط من حروم زادم؟ تو نبودی که با دیدن کون دادنم به مهرداد جق زدی؟
می ایستادی دادنم به مهرداد تماشا می کردی؟
گفت وجدانن خیلی قشنگ این کون خوشکلتو می کرد دوست داشتم صد بار دیگه اون صحنه رو ببینم گفتم پس قبول کن دوتایی حرومزاده ایم گفت وجدانن این کونت محشره و شروع کرد تلمبه زدن گفت با اینکه جلوی خودم مهرداد میگایدش اما خوب تنگه داگیم کرد و تند تند تلمبه میزد تا ابش اومد و خالیش کرد توی کونم گفت از امشب به جز شبایی که مهرداد میاد باید پیش من بخوابی در گوشم گفت لخت پیشم میخوابی مثله امشب دوست داشت از پشت بغلم کنه و سینه هام توی دستاش باشه میگفت یه روز جلوی مهرداد می کنمت از اون روز هر وقت مهرداد میومد و نگاه مون می کرد می ترسیدم مبادا یهویی بیاد داخل اما هیچ وقت نیومد و همیشه فقط نگاه می کرد بعدها فهمیدم که سامان و سمیه هم با هم سکس دارن تقصیر پسرای فامیل ماست که خیلی خوشکلن تازه پوری هم خوشکله هم کیر کلفت و وحشی که واقعا نمیشه ازش گذشت سکس منو پوری تا 4سال ادامه داشت بعد پوری با سمیه ازدواج کردن و رفتن کانادا تا یه سالی با سامان سکس می کردم که بعدش پوری پول فرستاد و منو سامان هم رفتیم پیش اونا شب اول تا رسیدیم منو پوری با هم سکس کردیم و سامان و سمیه هم با هم انقدر کیرشو بوسیدم و گریه کردم گفت باشه حالا که این
ترس عجیبی از گذشته ام دارم
#خیانت
داستانی که می خوام تعریف کنم حتی فکرشم نمی کردم که من دست به چنین کارهایی بزنم حتی الان که بهش فکر می کنم بازم باورم نمیشه که چنین کارهایی من انجام دادم اما واقعا انجامشون دادم بریم که براتون تعریف کنم من و شوهرم مهرداد توی خونه پدری من همراه برادرم پوریا که پوری صداش میزنم و از من کوچیکتر بود زندگی می کردیم شوهرم مهرداد مردی بود که هیچ کار نکرده ای توی دنیا نذاشته بود گهگاه مست میومد خونه و کتکم میزد داد میزد کونتو پاره می کنم میگفت کیرشو از روی شورت بمالم تا راست بشه بعدش لختم می کرد و می خواست خشک خشک بکنه توی کونم منم پوری صدا زدم چند بار نیومد چند بار دیگه صداش زدم اومد گفتم بدو روغنو از توی آشپزخونه بیار آورد و ایستاده بود دم اتاق مهرداد روم خوابیده بود و کیرشو به کونم فشار میداد منم نمیذاشتم و خودمو سفت گرفته بودم به پوری گفتم مهرداد رو هول بده اون طرف هولش بده نترس و پوری هولش داد و افتاد کنارم و روغن رو خالی کردم روی کونم و گفتم باشه بیا بکن بیا بکن عزیزم آروم باش بیا بکن و مهرداد کیرشو کرد توی کونم و شروع کرد تلمبه زدن میگفت جیغ بزن کونده مادر جنده جیغ میزدم میگفت کونت پاره شد؟ کونت پاره شد؟ گفتم آره آره پاره شد گفت پس چرا جیغ نمیزنی مادر جنده منم براش جیغ میزدم تا اینکه آبش اومد و افتاد روم و زیر لب فحش میداد رومو اون طرف کردم دیدم پوری ایستاده و داره نگاه می کنه گفتم گمشو توله سگ اینجا چه غلطی میکنی؟ که فرار کرد و رفت تقریبا هفته ای یکی دو بار اینکارو می کرد و میرفت و چند روز دیگه میومد به طلاق خیلی فکر می کردم اما ته دلم دوستش داشتم مهرداد اولین و تنها کسی بود که بهم گفت دوستت دارم جز اون تا حالا هیچکس این جمله بهم نگفته بود به خودم امید میدادم که درست میشه صبح پوری دانشگاه بود رفتم حمام دیدم شلوارو پیرهنشو انداخته توی سبد گفتم چقدر بیشعوره ننداخته توی لباسشویی انداخته توی سبد حمام لباساشو که برداشتم شورتش افتاد انگار آبش اومده باشه بلد نیستم دقیقا توصیفش کنم نیمه خشک بود یاد دیشب افتادم که داشت نگاهمون می کرد گفتم توله سگ شهوتش زده بالا خندم گرفته بود رفتم حمام و اومدم لباس پوشیدم رفتم خرید تا شامی که دوست داره درست کنم چون تا عصر دانشگاه بود فکری همون لحظه توی سرم اومد که دوباره رفتم حمام این بار برای کار دیگه ای موهامو شونه کردم و خرگوشی بستم یه رژ کمرنگ هم زدم شلوار و تاپ کوتاه تا بالای ناف پوشیدم عطر زدم خودمم دیگه از خودم میترسیدم توی اینه به خودم میگفتم نه فرزانه گناه داره خودم به خودم جواب میدادم توله سگ بچه نیست شورتش پر از آب منی بود عصر اومد خونه چشمش که به من افتاد لبخند زد گفت وای چقدر خوشکل شدی فرزانه گفتم یعنی خوشکل نبودم؟ خندید رفت حمام گفتم توله سگ امشب دارم برات از حمام که اومد چای خورد و شب هم زود شام آوردم و خورد جلوش خیلی خم میشدم شورت هم نپوشیده بودم و شلوارم لای کونم گیر کرده بود سنگینی نگاهشو حس می کردم گفت من میرم سر درسام خیلی درس دارم گفتم آره جونه خودت برای کونم راست کردی توله سگ خودم رفتم ظرفا رو شستم و رفتم سراغش در زدم رفتم داخل روی تخت دراز کشیده بود بلند شد نشست گفتم گفتی میری درس بخونی تو که دراز کشیدی؟ گفت یکم سرم درد میکنه خوابم میاد گفتم اها پس خوابت میاد باشه خواستم بابت دیشب ازت تشکر کنم بموقع اومدی نجاتم دادی چیزی نگفت گفتم خوشت اومد؟ گفت از چی؟ گفتم تو دیشب ایستاده بودی تماشا خوشت اومده که ایستادی تماشا کردن سرشو انداخته بود پایین رفتم کنارش نشستم گفتم بزرگ شدی توله سگ شورت پر از آبتو دیدم یعنی انقدر بزرگ شدی؟ مهرداد خواهرتو میکرد بهت حال داد رفتی جق زدی؟ توله سگ؟ برای من جق زدی؟ گفت نه گفتم خفه شو بز دل ترسو تو هم مرد نیستی دست زدم به کیرش و گفتم اینا الکی وسط پاته مثله سگ میترسی بگی اره برای تو جق زدم گفت فرزانه تو رو خدا ولم کن غلط کردم گفتم پس برای من جق زدی؟ راستشو میگی یا با لگد بزنم توی تخمات که دیگه نتونی بلند بشی؟
گفت به خدا دست من نبود نتونستم برم وقتی دیدم مهرداد چطور می کنتت راست کردم بعدشم جق زدم گفتم اشکال نداره مهم اینه که راستشو بهم گفتی پوری جونم قول میدم دیگه نذارم جق بزنی بغلش کردم و بوسیدمش با دستم کیرشو میمالیدم و در گوشش گفتم امشب هر چی بهت میگم فقط میگی چشم تا دیگه مجبور نباشی جق بزنی گفت نه فرزانه که یه تلنگر زدم به تخماش گفتم امشب فقط میگی چشم وگرنه خودم این تخماتو له می کنم گریه افتاد دلم براش سوخت شروع کردم خوردن کیرش کم کم گریه اش بند اومد و راست کرد گفتم یاد بگیر تو همیشه باید یه زنو لخت کنی شلوارمو که تا نصفه کشید پایین گفت وای چه کوس تپل و سفیدی گفتم خوشت اومد؟ پس بیا بوسش کن بوسیدش گفتم من فقط شلوار دارم؟ لختم کرد یه چرخی براش زدم دست زد به ک
در پی لذت بودم که افتاد مشکل ها (۱)
#شوهر_خواهر
نمی خواستم داستانمو بنویسم اما دوست دارم بگم گاهی اوقات یه حس و حال خوب برای یه زن اونو به هر کاری وادار میکنه تا دوباره اون حس و حال خوب تجربه کنه:
همه چیز از روزی شروع شد که خواهرم مرضیه داشت توی انبار خونمون کیر آرش پسر عموم می خورد بعد آرش کیرشو لاپایی به کوس مرضیه مالید تا آبش اومد و ریخت روی سینه های مرضیه بعدش مرضیه التماسش کرد و آرش کوسشو خورد تا اونم ارگاسم شد چندین بار دیگه هم شاهد این کارشون بودم تازه آرش داشت مرضیه راضی میکرد بهش کون بده اما مرضیه قبول نمی کرد مرضیه تپلی و قد کوتاه و گندمی بود و کون گنده ای داشت آرش بهش می گفت حیفه این کون خوشگل توش نکنم مرضیه میگفت دردم میاد آرش بهش میگفت تو از کجا میدونی درد داره؟ مرضیه گفت خرم؟ کیرتو که دیدم می خوای بکنی توی کونم که انگشت خودم توش نمیره درد نداره؟ اما من لاغر و سفید بودم و به مامانم رفته بودم و مرضیه به بابا که گندمی بود خیلی دوست داشتم آرش برای منم بخوره آرشو میدیدم کوسم خیس میشد یه بار که اومده بود دیگ نذری ببره با هم رفتیم توی انبار پشتش به من بود و داشت دیگو از زیر باقی دیگها درمیاورد که شلوارمو تا زانو کشیدم پایین و پیرهنمم بالا گرفتم تا برگشت منو دید چشماش داشت از حلقه بیرون میزد گفت ندا کسی نیاد؟ گفتم نه کسی نمیاد اومد جلوم زانو زد گفت جووووون خیس کردی شورتتو یادمه فقط گفتم برام بخورش اون گفت چشم و شورتمو کشید پایین و گفت وااااای چه کوس خوشگل و سفید و بی مویی داری و شروع کرد بوسیدن و لیس زدنش منم دیگه توی حال خودم نبودم چشمامو بسته بودم و کوسمو به دهنش فشار میدادم می گفت کوست از کوس مرضیه خوشمزه تره کیرشو لاپایی به کوسم مالید تا آبش اومد و ریختش روی کوسم گفتم برام بخورش تو رو خدا آرش بخورش گفت پر از آبمه با شورتم کوسمو پاک کردم گفتم بخورش تو رو خدا بخورش گفت باشه عزیزم کوس به این خوشگلی داری چرا نخورم؟ بشرطی دفعه بعدم لاپایی بهم بدی گفتم باشه تو بخور کوسمو منم بهت لاپایی میدم دوباره چشمامو بسته بودم و آرش برام می خورد و من لذت می بردم تا ارگاسم شدم آرش دیگها رو برد منم رفتم حمام از اون روز به بعد دیگه فرصتش ایجاد نشد و حتی با مرضیه دیگه توی انبار نمیومدن کاری کنن تا اینکه چند ماه بعد من با مصطفی ازدواج کردم و بخاطر کارش رفتیم یه شهر دیگه و چند ماه بعد آرش و مرضیه ازدواج کردن یه سال گذشت با اینکه مصطفی بارها برام می خورد اما اون حس و حال لذت بخش خوردن آرشو نداشت مصطفی بخاطر یه نمایشگاه گفت 3 روزه میره تهران منم ازش اجازه گرفتم و رفتم خونه مرضیه روز اول خیلی خوش گذشت با مرضیه و آرش رفتیم بیرون سعی کردم جلوی مرضیه تابلو بازی درنیارم آرشم زیاد بهم محل نمیداد که مرضیه شک نکنه شب مرضیه غذا آماده کرد و گفت فردا من تا ظهر کلاس دارم بعدشم نوبت دندانپزشکی دارم آرش شیفته توی کارخونه ساعت 3میره یادت باشه اون یادش میره که غذاشو ببره تو یادت نره حتما غذاشو ببره شاید خودم اومدم تا 3 اما اگر نیومدم یادت باشه گفتم چشم دل تو دلم نبود فردا از صبح تا ساعت 3 با آرش تنها بودم شب دیر وقت خوابیدم اما صبح زود بیدار شدم و تا مرضیه رفت لباسامو دراوردم و با شورت و سوتین رفتم توی اتاقشون و درو بستم که آرش گفت مرضیه رفت؟ گفتم آره بلند شد از پشت بهم چسبید و دست زد به کوسم گفت بازم که خیسی کوس بی موی خوشگل گفتم دوست دارم بازم برام بخوری گفت هم می خورم هم میکنمش گفتم انقدر بکن از کیرت سیرم کن آرشم انداختم روی تخت و شورت و سوتینم از تنم کند و شروع کرد خوردن دقیقا همون حس و حال و لذتو داشت چشامو بستم گفتم میدونی چقدر منتظر این لحظه بودم؟ دیگه چنین فرصتی پیش نمیاد که بتونم بیام گفت فدای سرت خودم میام می گفت جووووونم از کوس مرضیه و مامانتم خوشمزه تره کوست عه؟ مثله مامانت بین کوس و کونت یه لکه قهوه ای ستاره ای داری؟ توی اون لحظه این حرفاش برام مهم نبود فقط دنبال اون حس و حال و لذت بودم که کیرشو به لبام مالید منم کیرشو تا ته کردم توی دهنم چندین بار این کارو کردم گفت عالیه خوشم اومد از این کارت ندا جون لباتو غنچه کن تا تنگ بشه به سر کیرم که میرسی منم همینکارو کردم گفت بسه بسه الان آبم میاد کیرم هنوز طعم کوستو نچشیده کیرشو کرد توی کوسم و شروع کرد تلمبه زدن گفتم بکن آرشم از کیرت سیرم کن و تند تند تلمبه میزد تا آبش اومد و ریخت توی کوسم خوابید روم گفت خیلی حال داد نمیدونم چرا آبم زود اومد گفتم اشکال نداره از روم پاشو و کنارم بخواب رفتم کیر خوابیدشو شروع کردم خوردن تا راست شد بغلم کرد بردم توی آشپزخونه روی میزناهارخوری خمم کرد و کیرشو کرد توی کوسم و شروع کرد تلمبه زدن گفت جوووون مامانتم همینجا همینجوری کردمش کوس تو از اونم بیشتر حال میده این پوزیشنو اولین بار بود تجربه می کردم واقعا برام لذت بخش بود
یم من رفتم براش یک آبجو دیگه بیارم قبول نکرد گفت فقط یک لیوان در حالی که بسیار عالی و سرحال بود حاضر نشد یک لیوان دیگه بخوره خوشم اومد از ظرفیتی که داشت.
کلی سوال پرسید از ایران نوع زندگی ما تقریباً ساعت ۱۱ شب شد نگاهی به ساعت کرد گفت من برم دیگه فردا صبح زود باید کافی شاپ رو باز کنم شما هم بخوابید صبح باید برید سر کار بلند شد دست داد بهش گفتم شنبه شب میآیی بریم بیرون فردا یکشنبه تعطیل هستش گفت دعوت من گفتم باشه و رفت دو روز گذشت من و ماریا صمیمی تر شدیم شنبه که از سر کار رفتم سمت کافی شاپ ماریا چقدر تحویل گرفت گفت ساعت ۱۰ میام در خونه با همدیگه بریم گفتم باشه منم رفتم خونه استراحت کردم رفتم حمام کردم خیلی ب خودم رسیدم یک لباس شیک پوشیدم دقیقا سر ساعت ۱۰ زنگ در خونه رو زد منم آماده بودم در و باز کردم وای خدا انگاری که کافی شاپ نداشت یک دیپلمات بود یک جفت کفش نیم پاشنه کت و شلوار آبی آسمانی پیراهن سفید یک کیف پول دستی گفت بریم ؟ گفتم بریم رفتیم تو پارک یک ماشین بنتلی قرمز نشستیم تو ماشین رفتیم به سمت کافه بار روی یک میز نشستیم چقدر زیبا و باکلاس بود چه آدم های با کلاس و خوشتیپی آنجا بودن به ماریا گفتم خوشبحالشون گفت چرا گفتم همه پولدار هستند گفت نه اینجا در انگلستان کارت هرچی میخواد باشه کارگر مهندس دکتر آخر شب همه یک جور لباس میپوشند و و یک جا جمع میشن جالبی کافه بار آنها این بود که همه نوع مشروب بدون مرز میخوردن یا نهایتا یک عدد زیتون سیاه روی خلال دندان گذاشته بود اونو رو به عنوان مزه میخوردن من چهار پیک ویسکی بیشتر نخوردم ولی ماریا تقریباً ده پیک خورد بلند شدیم تو مسیر برگشت به خونه گفت امشب دوست دارم بیایی پیشم میای ؟
گفتم بله چرا که نه میام ماریا یکم مست بود من نشستم پشت ماشین ماریا رفتیم سمت خونه داخل خونه ماریا لباس ها رو عوض کرد و آمد یک پیراهن گشاد پوشید و با شرت که شرت هم پیدا نبود رون پاهاش پیدا بودن پیراهن ماریا رو شرت بود دکمه های پایین پیراهن فقط دوتاش بسته بود سوتین نداشت گاهی قسمتی از سینه هاش پیدا میشد منم شهوت ازم میبارید کیرم بلند شد وقتی اینجوری دیدمش بهم گفت بیا تو اتاق خواب بخوابیم لباستم در بیار منم لباس هامو در آوردم با شورت رفتم کنارش دراز کشیدم یک سمت سینه ش از کنار لباسش در آمده بود دوست داشتم حمله کنم بخورمش سینه های طبیعی سایز ۷۵ داشت و جالبی سینه هاش این بود نوک سینه هاش خیلی خیلی کم رنگ بودن یک مقدار از پوست رنگ بدنش تیره بود برعکس دختر ها و زن های ایرانی . کیرم داشت اذیت میکرد خیلی وقت بود سکس نداشتم خودش دست چپش گذاشته بود رو پیشونیش میترسیدم دست بزارم بهش چیزی بهم بگه سینه هاش خیلی کم حالت افتاده داشت آروم بهش گفتم خوابی ؟ دیدم جواب نداد ظاهراً خوابیده بود دستم گذاشتم رو سینه ای که بیرون افتاده بود با اون دستم با کیر خودم بازی میکردم دیدم حرکتی نکرد جسارت خودم بیشتر کردم سینه شو یکم فشار دادم دیدم هیچ حرکتی نکرد شروع کردم با سینه ش بازی کردن دستم بردم زیر اون طرف لباسش اون سینه شو هم گرفتم و نوبتی که کنارش خواب بودم با سینه هاش بازی میکردم صورتم بردم نزدیک نوک سینه ای که سمت من افتاده بود بیرون زبون زدن عاشق بالا تنه لختش شدم مخصوصا سینه هاش و رنگ نوک سینه هاش شرتم درآوردم با خودم گفتم آنقدر سینه هاش میخورم باهاشون بازی میکنم تا آبم بیاد سینه سمت چپ که سمت من بود زبون میزدم با اون سینه ش بازی میکردم دستش رو از روی صورتش برداشت من عقب کشیدم ترسیدم چشماش باز کرد نشست نگاه کیرم کرد دید چطوری بلند شده با دست کیرمو گرفت هیچی نگفت سرش برد پایین کیرمو گذاشت تو دهنش ساک میزد و تخمام میخورد چه حالی میداد چقدر راحت شدم همون حالت نشسته شرت درآورد بلند شد نشست رو کیرم تمام کیرمو تا آخر رفت داخل و با سرعت عقب و جلو میکردم منم دکمه های پایین باز کردم وای خدا شکم و کمر باریک بدن بدن عیب انگاری ورزش کار بود همین که داشت عقب و جلو میکرد منم با دوتا دست سینه هاش گرفتم گاهی میخوابید تو بلغم ازم لب میگرفت و منو میبوسید دوباره مینشست رو کیرم عقب و جلو میکرد میگفت کیرت تا شکمم آمده داخل و موهای سر خودشو چنگ میزد و همین طور ادامه میداد دستاش گذاشت رو سینه های من و تندتر کرد یک دفعه ایستاد و گفت اوی مای گاااااااااد آبش آمد خوابید کنارم گفت بیا بالا پاهاش باز کرد از بغل تخت خواب اشاره کرد ویبراتور جنسی برام بیار براش آوردم روشن کرد گذاشت رو کسش منم حالت نشسته کردم داخل و میکردمش و اون چشماش بسته بود آروم اح میکشید و منم همینطور میکردم تو کسش و سینه هاشو میگرفتم لعنتی همه چیزش فرق داشت مخصوصا رنگ نوک سینه هاش دوست داشتم تو بغلش بخوابم و بکنمش ولی این ویبراتور رو کسش گذاشته بود اجازه نمیداد پنج دقیقه به همین حالتی
م پاهاش و جمع کرد گفت نمیخوام دیگه باهات حرف بزنم اگه آدمی بهت میگن تمومش کن اگه حیوونی هر کار میخوای بکن ولی فکر نکنی منم بیخیال میشم اگر هم به هیچکس نگم به زنت میگم چیکار کردی .گفتم باشه بگو فقط الان این چند دقیقه رو میخوام گریه نکنی و بزاری بهت ثابت کنم سکس چیه …اینو کاملا متوجه شدم که اولش حسابی یکه خورد و انتظار اینو نداشت بهش بچسبم .بعدش ترسید و هول کرد .بعدش فکر اینکه شوهرش بفهمه و فلان و در نهایت همه ترسش از خدا بود .اما واقعا بدش نمیومد دختری که مثل خودم گرم بود و دست شوهر سرد مزاج افتاده بود تجربه سکس داشته باشه خلاصه حرفهامون بعد تقریبا ۱۵ دقیقه به جایی رسید که گریه نمیکرد و فهمیدم تقریبا راضی شده من کارم و بکنم هر چند خودش خوشش نیاد ولی الان راضی شده بود منم گفتم گناهش گردن منه تو نگران چی هستی و خلاصه …گفتم دستات و ببر بالا بزار لباست و دربیارم دستاشو که برد بالا برام دو تا نشونه داشت یکی اینکه میتونم لباسش و در بیارم یکی اینکه دقیقا به حالت تسلیم دستاشو برد بالا و تسلیم خواسته ام شد…بخاطر طولانی شدن متن دو قسمت شد اونم براتون گذاشتم اگه دوست داشتین بخونید .
نوشته: اسی پلنگ
@dastan_shabzadegan
کرد آقا…گفتم بله گفت سشوارتون کجاست گفتم همونجا کمد سفید روبرو .چند دقه بعد صدای سشوار اومد و بعدم اومد بیرون منم نگاش کردم و گفتم حمام خوب بود آب که سرد نبود؟یه جوری نگاهم کرد قشنگ مشخص بود معنی دار نگاهم کرد و گفت نه خوب بود مرسی .گفتم زیر کتری و روشن کردم اگه چای میخوری؟ گفت اره سردردم بهتر میشه .چادر رنگی خانومم و روی شونه هاش انداخته بود و شالش و پشت موهاش پیچ داده بود تا بلندی موهاش خشک بشه .گفتم سشوار کشیدن و خشک کردن مو برای خانوما سخته واقعا گفت اره بعد هر حمام یه ساعت باید درگیر موهام باشم گفتم حالا یه ساعت که نه گفت چرا بیشترم میشه گفتم لابد موهات خیلی بلنده گفت اره کلا از بچگی بابام دوست داشت عادت کردم به موی بلند .گفتم قشنگه منم خیلی دوست دارم ولی خب اینم شامل چیزایی که من دوست دارم و زنم مخالفشه.موهات تا کجاست چقدر بلنده ؟با خنده نشون داد گفت تا اینجا بالای کمرش و نشون داد گفتم وووه چند سال طول میکشه گفت اره رسیدگی هم میخواد ولی خب دوست دارم .جوری طبیعی برخورد میکرد انگار متوجه جابجایی لباسها نشده .گفتم میخوای برم از خونه بیرون موهات و خشک کن و کارهات و بکن گفت نه راحت باش میرم تو اتاق چند مرحله کار داره وگرنه سشوار داغ میکنه میسوزه تا حالا زیاد تلفات داشتم خخخ.چایی رو اورد و نشست رو مبل چادر لحظه ای رفت کنار و دیدم دامن نپوشیده اولین بار بود تو طول روز تو خونه بدون دامن باشه…زدم به اون در گفتم یه چی یادت رفته بیاری گفت چی ؟گفتم دامن …همیشه دامن میپوشی اخه ! خندید گفت نه همیشه .
رفت تو اتاق گفت تا چایی سرد میشه باز یکم سشوار بگیرم .گفتم میخوای بیام برات بگیرم واقعا مو جزو حجاب نیست شما مذهبی ها خیلی سختش کردین.گفت ما مذهبی ها ؟کی گفته من مذهبی ام گفتم تابلوعه دیگه نماز و روزه و فلان
گفت اینا که برا خودم خوبه ولی خب طبق عادته در هر حال مذهبی نیستم
گفتم اهان پس بیام سشوار بگیرم خندید گفت نه شما رو زحمت نمیدم .گفتم نه بی تعارف گفتم خودم ارایشگری دوس دارم .گفت اوکی اگه دوست داری بیای بگیری بیا
توکونم عروسی شد پا شدم رفت نشست جلو صندلی آینه دراور شالش و باز کرد و موهاش و تکون داد موهای بلند و مشکی زیبا و خیس
گفتم رنگ خود موهاته خیلی موهات قشنگن گفت اره
سشوار رو روشن کردم و گرفتم رو موهاش خودش موهاش و موج داد چادرش افتاد و زیر گلوش و تو آینه میدیدم و پیراهن نیم آستین صورتی رنگ که پوشیده بود چادر و کشید بالا من از پشت مانع شدم و با خنده گفتم مذهبی بازی در نیار بجنب سشوار روشنه موهات و خشک کن خندید
اولین بار بود از مچ دستش بالاتر پوستش و ببینم
همه چیز این زن آرزو و حسرت شده بود برام حتی با لختی دستش راست میکردم خوشحال بودم که چقدر تونستم بهش نزدیک بشم گوشیم زنگ خورد زنم بود گفت چه خبر کجایی گفتم اومدم از مغازه یک سر بزنم بعدم میرم دنبال طوبا گفت باشه و خدافظی کرد.
پرسید چرا نگفتی اینجایی گفتم به این دلیل که اینم خواهر همون برادره بهتره ندونه تنها بودیم و همین سشوار گرفتن و …
گفت اهان بله این و که میدونم.
با خودم گفتم پس خودشم میدونه این کار ممنوعه ولی قبول کرده پس این باهام راحته تصمیمم و گرفته بودم و دیگه منصرف نمیشدم به هر نحوی شده بود میخواستم بکنمش مطمئن بودم ازین خونه بره بیرون هیچ وقت دیگه این اتفاق که باهم تنها باشیم نمیفته و در کل تصمیمم قطعی بود
دیگه فکر بس بود دستم بردم زیر موهاش و از لباسش فاصله دادم ناخودآگاه یه تکونی به خودش داد گفتم لباست الان خیس میشه موهاش و باز کردم هیچی نگفت و اونم موهاش و دو دستی تکون میداد.سشوار خاموش کردم گذاشتم رو میز گفتم چایی رو بیارم اوردم اتاق و خوردیم خواست بلند بشه که گفتم بشین بزار موهات و خشک کنیم گفت نه دیگه کافیه خودش خشک میشه گفتم نه بشین من خیلی دوست دارم موی دختر و شونه کنم. برس رو از تو کشو بده بهم .برس و گرفتم و شروع کردم …گفت جالبه ها به حرف دیشبت رسیدم باز من همیشه دلم میخواست حتی یک بار محسن موهام و شونه کنه ولی اون ازین کارها دوس نداره میگه کوتاه کن وقتت و میگیره.گفتم چه بی ذوق موهای به این قشنگی گفتم پاشو وایسا .پاشد فاصلم خیلی نزدیکش بود ولی چون تو اینه منو میدید شرمم میومد .گفتم بچرخ و چرخید سمت در حمام چادرش اومد زیر پام گفتم چیه این بنداز اونور کشیدمش گفت نه خدا مرگم لباسم مناسب نیست .گفتم چرا مناسبه سخت نگیر راحت باش بزار منم راحت باشم گفت چادرم دور کمرم بسته بودم بتو چکار داشت اخه گفتم برس گیر میکرد بهش .نیم آستینی که تنش بود تا وسط کونش و پوشونده بود عجب کونی داره واقعا منم تو فاصله ۲۰ سانتی ازش راست کردم و پشت سرش ایستادم و موهاشو برس میزدم گفتم حالا سشوار بده داد و دوباره یکم کشیدم این بار خاموشش کردم و خودم گذاشتم رو میز کنسول و یه لحظه به پشتش برخورد
یم ازدواجم از رابطه زناشوییم راضی نبودم دو سال از ازدواجم گذشت با یک خانوم مطلقه آشنا شدم و کمک خرجش بودم و باهاش سکس داشتم و وجود اون بود که بعد ازدواج کف نمونم چون رابطه منی که داغ بودم با خانومم که سرد مزاج شدید بود هیچ وقت منو ارضا نمیکرد .خلاصه سال گذشته برای بچه دار شدن اقدام کردیم و خانومم باردار شد تو مدت بارداری که اصلا سکس نداشتیم چون خانومم اصلا نمی خواست و منم مثل سابق با همون دوستم خودمو ارضا میکردم تقریبا ۲ ماه آخر بارداری خانومم باید به دستور پزشک استراحت میکرد و چون خواهر نداره بنابراین شد طوبا و پسرش بیان شهرمون و منم خانومم و ببرم خونه مادرش چون دو طبقه است و بزرگه و اتاق زیاد داره اونجا مستقر بشیم همین کار رو هم کردیم تخت و یک سری وسایل و بار یک وانت کردم و رفتیم خونه مادر خانومم طوبا هم با علی پسرش اومدن اونجا .این مدت فرصت طلایی من بود که بدون مزاحمت محسن بتونم مخ خانومش و بزنم یعنی دقیقا آبانماه سال گذشته بود که همه زیر یک سقف بودیم طوباهم خیلی شدید وابسته خانومم بود و خیلی باهم رابطه خوبی داشتن و همیشه هم میگفتن مثل دو تا دوست و خواهر باهم دیگه هستن منم گاهی اونجا بودم گاهی تنها میومدم خونه. تقریبا ۲۰ روزی گذشته بود تا اینکه یه روز صبح از تو اتاق زدم بیرون تا برم در مغازه ام .دیدم طوبا با علی دیشب جلو تلویزیون خوابشون برده.به شکم خوابیده بود و دامنش و قبل خواب در اورده بود یه شلوار تو خونه ای آبی رنگ جذب پاش بود و کونش حسابی خودنمایی میکرد منم خوب نگاهش کردم موهای طوبا بلند و خوش فرم و لبهاش همیشه تو مخ ام بود که حسرت مکیدن و چشیدن طعم لبهاش تو دلم بود باز دوباره شهوت درونم فوران کرد و باز تمام روز ذهنم درگیر تن و بدن و کردن طوبا بود .چند روزی گذشت محسن اومد چند روز موند و باز رفت تقریبا ۴۰ روز بود طوبا اینجا بود و یک شب آخر شب بود اتفاقی برای خانومم افتاد و طوبا گفت باید بریم بیمارستان منم ماشین و راه انداختم و حاضر شدیم رفتیم بیمارستان یکی دوتا ازمایش گرفتن و خانومم بستری شد گفتن جواب ازمایش بیاد مشخص میشه باید بمونه یا میتونین ببریدش.به همین خاطر بیرون تو سالن نشستیم و منتظر شدیم اونجا طوبا حرف زد و من حرف زدم و داشتم غر میزدم چه دوران سختی شده که طوبا گفت چرا ناراحتی بالاخره همینه دیگه ولی چون سر حرف باز شده بود شروع کردم درد و دل کردن که واقعا سخته خانومم سرد مزاجه و فلان و فلان و کلی حرف زدم .طوبا هم در جوابم گفت محسن هم سرده و منم گرم یک سختی هایی هست و اونم شروع کرد به حرف زدن خلاصه کلی گفتیم و نتیجه اش این بود که فهمیدم طوبا هم سالهاست حسرت کیر داره کیری که بتونه بزنه و بکوبه و اونطور که دلش میخواد سکس داشته باشه ولی خب طوبا زنی نبود که مثل من یکی رو براخودش ردیف کنه تا کف نمونه و با همون شرایط داشت زندگیش و میکرد .مادرخانومم هم مرتب زنگ میزد و امار میگرفت که چیشد .خلاصه اون دو ساعت اونقدر حرف زدیم که طوبا فهمید اصلا از سکسم راضی نیستم و حتی تو حرفهام فهموندم که از دختری مثل اون خوشم میاد چون اون هر چی از خودش میگفت منم میگفتم اره زن آدم خوبه اینجوری باشه اونم میگفت که شوهرش بهش نمیرسه حالا اون بی قصد و غرض میگفت ولی من کاملا رو قصد و غرض و با این هدف که بتونم بهش نزدیک بشم حرف میزدم بالاخره یکی اومد و گفت میتونید برید خونه ولی اگر دوباره چنین علایمی ببینید باید بیاین و بستری بشه و اماده زایمان بشه. ممکنه طی امشب تا فردا دوباره این اتفاق بیفته .حالا میل خودتونه میتونین برید خونه میتونید هم همینجا تا فردا شب بستری بمونه تحت نظر باشه .طوبا رفت با خانومم حرف زد و نتیجه این شد که بیمارستان نمونیم و خونه مامانش هم نریم چون خانومم گفته بود مامانش بهش استرس وارد میکنه و عصبی میشه گفتیم بریم خونه خودمون و تا ظهر فردا خونه خودمون باشیم به مادر خانومم هم میگم بیمارستان مونده چند ساعتی تحت نظر باشه خلاصه راه افتادیم به سمت خونه خودمون از طرفی فکر زایمان و وضع خانومم ولی دروغ چرا از طرفی شهوتم بس که چند سال به کردن طوبا فکر کرده بودم فکرش از سرم نمیرفت و این داشت حسابی کفری و عصبانیم میکرد با خودم میگفتم کاش میشد بهش پیشنهاد بدم یا قبول میکرد یا نمیکرد تکلیفم با فکرم مشخص بود خسته شدم بس که تو کف این دختر موندم و دست و بالم بسته است.رسیدیم خونه و به طوبی گفتم من میرم اون اتاق میخوابم تو امشب پیش خانومم بمون نزدیک ظهر از خواب بیدار شدم و صدا زدم خبری نشد؟ طوبا گفت نه همه چی آرومه نگران نباش یکم از دیشب تا حالا مهربونتر و صمیمی تر باهام برخورد میکرد.گفتم چکار کنیم گفت منکه درست نخوابیدم بریم خونه مامان که از بچه ام هم سر بزنم .راه افتادیم و رفتیم گفتم منم مغازه رو سپردم به شاگردم و دو سه روزی مغازه نمیرم چون
Читать полностью…کشید و گذاشت روی زمین گفت رو صندلی راحت نیستم پاشد گفت دنبالم بیا رفتیم سمت تختش رفت روی تخت به پهلو دراز کشید منم نشستم رو تخت کنارش مهناز پاهاش رو دراز کرد سمتم گفت حالا انجام بده منم شروع کردم به ماساژ دادن اونم سرش رو گذاشت رو بالشت چشماش رو هم بست شروع کردم به مالیدن مهناز هم گفت الان بهتر شد با کلی استرس پرسیدم مهناز خانم سایز پاتون چنده همونجوری با چشمای بسته بهم گفت ۴۲ وای باورم نمیشد پاهای بزرگ و سکسی مهناز الان تو دستام بود بعد شروع کردم ایندفعه بدون ترس استرس بو کردن بوس کردن پاهاش هر بار که پاهاش رو بو میکردم بوی عرق پاش توی دماغم میپیچید دیوونم میکرد بعد هر بار که چند بار که پاهاش بو میکردم بوس هم میکردم پاهاش رو میمالیدم هم بو میکردم هم بوس بعد چند دیقه انجام این کار پای چپش رو گرفتم تو دستم نزدیک صورتم پاهای بزرگش کل صورتم رو گرفته بود پاشنه بزرگش کف پاهای بزرگ قوص دار نرمش و همینطور انگشتای های کشیده بزرگش با لاک سفید پای چپش رو گرفتم بالا و از پاشنه اش شروع کردم لیس زدم امدم پاشنه اش رو تو دهنم جا بدم نشد پاشنه پش بزرگ تر از دهنم بود شروع کردم همه جای پاشنه پاش رو دندون کشیدن لیس زدن مزه فوق العاده عرق پاشنه اش رو ذره ذره اش رو حس میکردم که با بزاق دهنم قاطی میشد همینطور زبون میکشیدم لیس میزدم پاشنه پاش رو چند دیقه گذشت تا تونستم کل پاشنه اش رو لیس بزنم بعد رفتم سراغ کف پاش چه کف پای نرم قوص داری داشت زبونم رو میکشیدم از بالا تا پایین کف پاش گوشه ها همه جای کف پاش رو داشتم زبون میکشیدم به قدری کف پاش رو لیس زدم که داشت از کف پاش آب میچکید خیس خیس شده بود رفتم سراغ انگشتاش اول از انگشت کوچیکش شروع کردم کل انگشتش رو کردم تو دهنم خود انگشتش رو لای انگشت رو همینجوری دونه به دونه میخوردم مزه عرق انگشتاش دیوونه کننده بود همینجوری ادامه دادم تا رسیدم به شصتش شصت بزرگش رو کردم تو دهنم شروع کردم میک زدن لیس زدن تا میتونستم شصتش رو خوردم بعد رفتم سراغ پای راستش پای چپش رو گذاشتم کنار اونم مثل پای چپش از پاشنه کف انگشتاش رو کردم یه چند دیقه هم پای راستش رو لیسیدم بعد جفت پاهاش رو با دستام گرفتم شروع کردم دوباره از پاشنه پاهاش بعد کف جفت پاهاش بعدم انگشتاش از انگشت کوچیکه پای راستش شروع کردم همینجوری تا رسیدم به شصتاش شروع کردم جفت شصتای بزرگش رو به زوز تو دهنم جا کردن جفت شصتاش کل دهنم رو گرفته بود یه چند دیقه لیس زدمشون رفتم سراغ بقیه انگشتاش تو همین حین دیدم تلفنم زنگ خورد دیدم عباس آقاس گفتم بله عباس آقا چی شده گفت هیچ میدونی ساعت چنده گفتم مگه چنده گفت ساعت ۶ کجای پس مگه کلاست چقدر طول کشیده منم دیدم گند زدم زمان از دستم در رفته گفتم عباس آقا کلاسم که خیلی وقت تموم شد یه جا کار پیش اومد دیگه نرسیدم بیام الان خودم رو میرسونم گفت پس زود باش عجله کن بعدش تلفن رو قطع کرد منم گفتم مهناز خانم باید برم بقیه شو بعدن ادامه میدیم که مهناز با خنده گفت مگه بقیه هم گذاشتی بمونه که جفتمون خندیدیم پاشدم وسایلم رو جمع کنم مهناز هم از رو تخت آمد پایین تا دم در بدرقه ام کنه قبل رفتن هم بابت درس ازش تشکر کردم هم فوت فتیش ازش خواستم بین خودمون بمونه که اونم گفت حتما بین خودمون میمونه کفشام رو پوشیدم خداحافظی کردیم این شروع ماجرای من با مهناز دوست مادرم بود و هر جلسه که میرفتم پیشش اگه دخترش نمیبود به بهونه ماساژ فوت فتیش هم با هم میکردیم البته بعدا اتفاق های جالب تری هم افتاد بعد ها هم تونستم با مهناز سکس کنم هم با مخ دخترش رو بزنم با اون هم سکس کنم که بعدا اونارو هم براتون مینویسم خب این بود از داستان من امیدوارم خوشتون امده باشه خداحافظ
نوشته: مهران
@dastan_shabzadegan
فت یعنی چی دارید شکسته نفسی میکنید اونم میگفت ای کاش همه مردا مثل تو بودن یه اینجوری به زنا احترام بزارن منم دیگه پرو پرو گفتم مگه شوهرتون اینجوری نیست که یدفعه لبخند مهناز شروع کرد آروم آروم محو شدن گفت شوهر من اگه آدم بود که کارمون به جدایی نمیکشید اونجا بود که فهمیدم قبلا شوهر داشته و جدا شده منم با حالت تاسف گفتم مهناز خانم ببخشید اگه حرفی زدم که ناراحت شدید اونم گفت نه مهرداد جان تا کلاسمون تموم بشه جو بین منو مهناز سنگین بود گذشت و من پشت سر هم جلسه هارو میومدم هم با مهناز کار میکردم هم سعی میکردم خودم تو دلش جا کنم و ازش کلی تعریف و تمجید میکردم و تو مدرسه هم هم تو امتحانات کلاسی هم تا میان ترم دوم نمره هام از یک رقمی به دو رقمی تغییر پیدا کرده و تا خرداد رسید منم امتحان رو دادم و در کمال تعجب نمره ریاضیم ۱۵ شده بود خیلی پیشرفت بزرگی برای منی که بالاترین نمرم ۲.۵ بود من بعد مدرسه همیشه میرفتم تو مکانیکی عباس آقا و همه وقتم رو اونجا کار میکردم بجز وقتایی که میرفتم برای تمرین با مهناز خانم که اونم بیشتر از ۱ یا ۲ ساعت نبود بعد برمیگشتم مکانیکی مادرم میگفت مهرداد برو حتما از مهناز خانم تشکر کن گفتم حتما همین روزا میرم رفتم کل حقوقی رو که عباس آقا خرداد بهم داده بود رو رفتم هم ادکلن خریدم هم یه ۲ شال گردن با یه دسته گل البته حواسم بود مادرم اینارو نبینه البته بعد خریدشون از بیرون یه راست رفتم جلو در خونه مهناز خانم اینا زنگ خونشون رو زدم درو باز کرد منم دستم هم دسته گل بود هم چندتا جعبه کادو گفتم سلام مهناز خوب هستین سلامتین اونم گفت سلام مهرداد جان سلامتی امتحان چطور بود گفتم میتونم بیام داخل کسی هست گفت نه بفرمایید فقط خودم هستم گفتم دخترتون چی گفت خونه دوستش هست کفشام رو درآوردم رفتم داخل.
داستان: مهناز گفت مهرداد جان نگفتی امتحان چطور بود قبول شدی گفتم مهناز خانم مژده بده که قبول شدم گفت خیلی هم عالی حالا نمره ات چند شد گفتم ۱۵ گفت اشکال نداره بازم خوبه نشسته بودیم روی مبل پاشد بره که میوه بیاره گفتم مهناز خانم ترو خدا زحمت نکشید من چیزی نمیخورم دیدم با یه ظرف میوه آمد گفت یعنی مهرداد جان تعارف میکنی بخور فکر کن خونه خودته گفتم خیلی ممنون چرا زحمت کشیدید آخه بعد چند دیقه خوردن یه میوه یکم حرف زدم رو کردم به مهناز گفتم مهناز خانم ببخشید گفتم جانم منم کادو هارو از پشت مبل آوردم بهش دادم گفتم مهناز خانم اینارو برای شما گرفتم گفت مهرداد این چه کاریه آخه چرا زحمت کشیدی آخه کاری نکردم که همینطور که داشت کاغذ کادو هارو باز میکرد بهش گفتم مهناز خانم این مدت دارید به من ریاضی یاد میدید از وقتتون میزنید من نباید بی تفاوت باشم شما خیلی برای من زحمت کشیدید اونم گفتم مهرداد جان این چه حرفیه من تو رو هم مثل الیسا دوست دارم بهش گفتم منم خیلی شما رو دوست دارم یدفعه بغلش کردم اول جا خورد بعد اونم منو بغل کرد بهش گفتم مهناز خانم من شما رو خیلی دوست دارم خیلی به من کمک کردید شروع کردم بوس کردن از گونه هاش تو همون حین که میخواستم گونه هاش رو بوس کنم بدنم به سینه هاش مالیده میشد کیرم داشت کم کم راست میشد اما شلوار خشتکش طوری بود که معلوم نمیشد بعد چند بار بوس کردن از گونه هاش دستاش گرفتم تا بوس کنم تا دستش رو بوس کردم دستش رو کشید عقب منم گفتم بزار برم پاش رو ببوسم ببینم واکنشش چیه از مبل امدم پایین نشستم رو زانو هام خم شدم پاهای بزرگش رو که لاک سفید زده بود رو بوس کنم خم شدم که پاهاش رو ببوسم خیلی سریع خم شدم چند بار پاهاش رو بوس کردم اما مثل دستش پاهاش رو نکشید عقب البته به قدری سریع انجام دادم که فرصت نکرد واکنش نشون بده فقط بهم میگفت مهرداد جان نکن این کارو پاش احتیاجی نیست که یدفعه بهم با صدای خشن گفت خیلی خب بسه دیگه منم دیگه ادامه ندادم گفتم چشم از جام بلند شدم دوباره نشستم روی مبل مهناز بهم گفت مهرداد جان بهت که احتیاجی به این کارا نیست منم بهش گفتم مهناز خانم اگه من این کارو کردم بخاطر این بود که بدونید شما واسه من خیلی کار بزرگی کردید فقط به مادرم در این مورد میشه چیزی نگید نمیخوام بدونه واسه شما کادو گرفتم اخلاقش رو میدونید که گفت نه خیالت راحت بعد چند دیقه نشستن از جام پاشدم همزمان مهناز خانم هم باهام بلند شد گفتم که دیگه برم دیگه با اجازتون کلی تعارف کرد حالا میموندیم و نهار میخوردی از این چیزا تا دم در بدرقه ام کرد ازش خداحافظی کردم رفتم برگشتم سر کار پیش عباس آقا کل تابستون در حال گذشتن بود و من سر کار بودم و هر ۳ روز در هفته میرفتم پیش مهناز خانم به قدری با هم راحت شده بودیم که من بعضی وقتا دستاش رو شونه هاش دستاش رو براش ماساژ میدادم خیلی وقتا موقع ماساژ دادن دستمو بی هوا یا میزدم یا میمالیدم به سینه هاش که همونطو
حامد و خانم مطلقه
#زن_مطلقه
سلام اسمم حامده قدم حدود ۱۷۹ و وزنمم ۶۴ نرمال رو به لاغرم داستان از جایی شروع میشه که ما یک همسایه داشتیم به اسم هانیه ایشون ی خانم مطلقه با بدن فوق العاده ان و بسیار جذاب بودن بخاطر کار همیشه از مترو صادقیه استفاده میکرد و از شانس خوب من یکبار که من با دوست دخترماون طرفا قرارذاشته بودیممارو دیدن من دقیق یادمنیست ولی از وقتی یادم میاد ایشون مطلقه بودن و خب منطقا کمبود رابطه داشتند ی روز تو اسانسور دیدمش به عنوان تیکه انداختن گفت اقا حامد خوب تیکه ای بلند کرده بودیا منم سرخ شدم پایینو نگاه کردم اونم اومد یه دستی بزنه گفت جلو ما خجالت میکشی وگرنه ترتیب دختر مردم و خوب میدی منم که با اون دوست دخترمحتی بغل هم به زور پیش میرفتیم گفتم خانم فلانی چه ترتیب دادنی اون هیچکار نمیکنه خودممنمیدونم چطور رومشد اینو بگمولی بخاطر تاثیر شهوت و داستان خواندن بود یحتمل و رسیدیم به طبقه مد نظر و پیاده شدیم تا ی دو هفته ای خبری نبود که باز همو دیدیم این سری گفت از کامپیوتر اینت سر در میاری منم گفتم بلدم ی چیزایی و همین سادگیمنو به خونش دعوت کرد برای خودمم عجیب بود رفتم پایین خونه خودمون و گفتم با دوستم باید برم بیرون سریع رفتمبالا و در زدم با ی لباس ی سره گلگلی در رو باز کرد و دعوتم کرد تو وقتی رفتمتو نه گذاشت نه برداشت درجا گفت میدونی برای چی گفتم بیای منم که تاحالا تو زندگیم سکس نداشتم گلوم خشک شده بود فقط نگاهش میکردم بعد ادامه گفت میدونم پسر تو سن و سال تو چه حیوونی ان و به سوراخ دیوارم رحم نمیکنن ولی یادت باشه من الان بهت میدم جندت نیستم هر وقت خواستی بیای بگی میخوام فقط وقتایی که من میگم سکس میکنیم منم پشمام ریخته بود که چرا نمیترسه من اینارو به یکی بگم شروع کرد به درآووردن لباساش واقعا انگار یک استاد مجسمه ساز درسته کرده بودش کمر باریک ممه سفت و گرد خیلی جذاب بود برام تازه موتورم روشن شده بود بلند شدم شروع کردم به لب گرفتن چون بار اولم بود گفت اینم که بلد نیستی گفت تورو باید تربیتت کنم دستمو گرفت برد تو اتاق شلوارمو درآوورد کیرم ی کیر معمولی ۱۶ سانتی با کفتی ۲ بند انگشت مردانه است ولی خدایی خیلی خوشگله کج و کوله نیست گفت خوشگله و خوب و شروع کرد اروم سرشو بوسیدن بار اولم بود وقتی گرما دهنشو حس کردم رسما داشتم ارضا میشدم بهش گفتم گفت طبیعیه بار اولت باشه و خورد ۴ ۵ بار سرش عقب جلو شد که ابم اومد و کلشو خورد بلند شد گفت حالا نوبت توعه بهم کامل یاد داد که چطور کصشو بخورم بالاشو میک میزدم و توشو با انگشت ماساژ میداد گفت بسه دیگه پسر کیرتو بکن تو کص مامانت از اینکه انقدر رک و بی پرده حرف میزد حشری تر میشدم کیرمو گذاشتم جلو کصش وقتی وارد کردم عجیب ترین حس دنیا بود دیواره های کصش به شدت داغ و خیس بود و به کیرمفشار میاوورد آه ای کشیدم و اونم گفت جون پسرم خوشگلم اولین کصتو بالاخره کردی دستاشو گذاشت رو باسنم و خودش با ریتم تلمه میزد وقتی دستاشو برداشت منم همون ریتمو ادامه دادم تا خودش کم کممیگفت محکم تر بعد ۷ ۸ دقیقه حدودا تلمبه زدن گفتم ابم داره میاد کیرمو در آورد و سرشو ی گاز گرفت که یخیلی درد داشت کلا لذت و شهوت همش باهم یادم رفت بعد که دردش خوابید گفت بخواب رو تخت خوابیدم خودش نشست روش و شروع کرد رو کیرم با حالت قر دادن کمرشو چرخوندن منم ممه هاشو گرفته بودم و گردنشو میخوردم یکم بعد شروع کرد بالا پایین پریدن کل اتاق صدای برخورد کونش با بدنم بود رو تخمام هم درد خفیفی رو حس میکردم که جذاب بود یکم بعد باز ابم داش میومد بهش گفتم سرعتشو بیشتر کرد و کصشو سریع میمالید و بعد ۵ ۶ بار بالا پایین شدن ارضا شد نبض زدن کصش و آه بلندی که در گوشم کشید باعث شد منم ابم بیاد خیس عرق شده بودم بهم گفت سریع برو دوش بگیر موهاتو خیس نکن خودتو خشک کن کسی نفهمه برو خونتون منم رفتم و بازم مدتی سکس میکردیمتا اینکه از اونجا رفتن
ممنون بابت وقتی که گذاشتید و خواندید
نوشته: عاشق میلف
@dastan_shabzadegan
به من میگفت بهرام بیخیال شو پاشو بریم الان که بارون شدید بشه منم بهش میگفتم چه بارونی بابا چند تا قطره که نشد بارون نگران چی هستی هنگامه دید من بیخیال نمیشم دیگه هیچی نگفت گفت به جهنم اصلا هر کاری میخوای کن منم دوباره شروع کردم به زبون کشیدم رو کف پاهاش بعد رفتم سراغ پاشنه پاش شروع کردم همه جای پاشنه اش رو هم میک زدم هم گاز هم لیس بعد چند دیقه رفتم سراغ اون یکی پای هنگامه البته نم نم های بارون هم دیگه قطع شد اما همچنان آسمون ابری بود به هنگامه گفتم دیدی الکی نگران بودی هنگامه هم که دیگه خیالش راحت شده بود با لبخندی که روی صورتش شکل گرفت گفت پس منتظر چی هستی عزیزم ادامه منم گفتم به روی چشم شروع کردم باز کردن زیپ پوتین پای چپش از پاش درآوردم شروع کردم جوراب پای چپش رو هم مثل پای راستش حسابی از بالا تا پایین از انگشتا تا کف و پاشنه همه جاش رو بو کشیدم بعد از درآوردن جورابش مثل پای راستش از شصتش شروع کردم تمام انگشتا لای انگشتارو هم لیس زدم هم میک بعد انگشتاش رفتم سراغ کف پاش اونم زبون کشیدم همه جاش بعد رفتم سراغ پاشنه پاش بعد اینکه کامل پای چپش رو لیسیدم جفت پاهاش رو چسبوندم به هم از انگشت کوچیکه پای چپش شروع کردم رفتم همینجوری دوباره تا شصتش جفت شصتش رو با هم لیس زدم تا انگشت کوچیکه پای راستش و همین رو چند بار انجام دادم بعد کف جفت پاش رو شروع کردم زبون کشیدن بعد رفتم سراغ پاشنه پاهاش جفت پاشنه هاش رو لیس زدم بعد جفت پاش رو گرفتم گذاشتم کنار کیرم برای فوتجاب اول یه چند بار بالا پایین کردم بعد خود هنگامه شروع کرد بالا پایین کردن یه فوتجاب فوقالعاده بعد نزدیک نمیدونم چند دیقه آب امدم ریخت رو پاهای هنگامه منم ولو شدم رو اسکله همینکه ولو بودم دیدم یه رعد و برق شدید زد بارون شدید شروع کرد به باریدن هنگامه سریع پاشد پوتین هاش رو پاش کرد جوراباش رو گذاشت تو جیب شلوارش منم سریع شروع کردم بستن دکمه های شلوارم خب شد هنگامه با خودش چتر آورده بود یادش بود با اینکه خیس بودیم رفتیم زیر چتر خودمون رو رسوندیم بدو بدو به خونه بهادر واستادیم یه چند ساعتی تا بارون بند آمد رفتیم بیرون با ماشین چرخیدن هم نهار رو بیرون خوردیم هم شام رو شب هم موندیم و صبح جمعه راه افتادیم برگشتیم تهران خب این بود از داستان من امیدوارم خوشتون امده باشه خداحافظ
نوشته: بهرام
@dastan_shabzadegan
د شدم رفتم سمت اتاق خواب دیدم غلام و کیمیا دوتا بی حال افتادن رو تخت لیلا رو صدا کردم گفتم بیا این دوتا رو ببین غش کردن لیلا آمد دید زد زیر خنده کیمیا و غلام خندشون گرفت اون شب تا دور وقت پیش هم بودیم کیمیا کنار غلام نشسته بود لیلا هم پیش من غلام گفت بیایم اگه دوست دارید یک کاری بکنیم.
گفتم چی گفت اگه دوست دارید دیگه نخوایم با یک زوج دیگه رابطه داشته باشیم همیشه کنار همدیگه باشیم برای اینکه نمیشه به هر کسی اعتماد کرد نظرتون چیه ؟
کیمیا گفت خوبه منم قبول کردم لیلا قبول کرد الان مدتی رابطه لیلا و کیمیا خوبه گاهی لیلا میاد پیش کیمیا من لیلا رو میکنم وقتی کیمیا میره خونه لیلا میاد برام تعریف میکنه که غلام چطوری میکنش.
تا حالا که رابطه خوبی داریم.
نوشته: منصور
@dastan_shabzadegan
ق هیچ اعتراضی نداری این دستور آیدا و الهامه. وارد شدیم و دیدم سارا مانتوشو در اورد و یه لباس توری و تنگ پوشیده بود که سوتین هم نداشت . هر کسی ما رو میدید یه تیکه به سارا مینداخت و یه دستی به کونش یا سینش میزد و به منم تبریک میگفت بابت ازدواجم با سارا . بعد از خوردن مشروب که مدام منو مسخره میکردن و به سارا تیکه مینداختن و خانماشونم منو دستمالی میکردن . دیدم چند تا آقا اومدن سارا رو بردن تو یه اتاق بزرگ ، بعد دیدم اون 6 تا آقایی که بودن همه رفتن تو اتاق و منم خواستم برم که خانما دست و پای منو گرفتن و گفتن بیا بریم ما یه ذره باهات کار داریم. منو لخت کردن و خودمو لخت پیش حدودا 6 تا خانم سکسی دیدم که یکیشون اومد نشست روو صورتم و حسابی کصلیسی کردم و بعد از یه عالمه کس لیسی و انگشت شدن و دستمالی شدن یکی از خانما گفت فکر کنم دلش برای خانمش تنگ شده . منو بردن تو و اون اتاق دیدم سارا لخته و همه اون آقایون هم لختن و دارن حسابی میکنن و همه سوراخاشو پر کردن. منم فقط میدیدم و کاری نمیتونستم بکنم چون موقع کس لیسی یکی از خانما یه چیزی مثل دستبند به دستام و پاهام زده بود . یکی خانما گفت شاه دوماد چه حسی داری که نامزدت داره افتتاح میشه ؟ بعد همه خندیدن و منو بردن نزدیک پیش نازی ولی تو دهنش کیر بود . خانما مجبورم کردن کیر آقایونم بلیسم و آخر کار هر کدوم آبشون رو یه جایی از بدن سارا ریختن مثلا کس و سینه و دهن و … بعد گفتن شاه دوماد بیا عروس خانم رو با زبونت تمیز کن . رفتم همه آبشون رو لیسیدم چون چاره ای نداشتم اگر نمیکردم منو میزدن. موقع لیسیدن خیلی حس حقارت داشتم و کیرم سیخ شده بود و چون مدام دستمالی میشدم ، ارضا شدم و زدن زیر خنده و گفتن مثل اینکه شاه دوماد بدش نیومده. بعد رفتیم حموم و بعد از اون شب دیدم آقایون یه پول خوبی دادن به سارا و خداحافظی کردیم. سارا توو راه میگفت ، فکرشو نمیکردم اینقدر جنده خوبی باشی!! همه خانما و اقایون ازت راضی بودن و 3 برابر بهم پول دادن ولی تو چیزی نمیگیری چون کارآموزی و موقع پیاده شدن گفت : در ضمن آیدا گفته بهت بگم امشب بابت اجاره این ماهت بوده. بای
اگر خوشتون اومده و تمایل دارید ادامه این داستان واقعی رو بخونید با لایک و کامنت بهم بگید. ببخشید دیر نوشتم ولی ادامه رو زودتر مینویسم.
در ادامه یک اتفاق های عجیب میفته که باورم نمیشه و یه جورایی همه چیز عوض میشه.
نوشته: سام
@dastan_shabzadegan
جندگی و کونیبودن من در نوجوانی
#گی #خاطرات_نوجوانی
سلام همگی امیدوارم روز خوبی داشته باشید.
اگر تایپکهای منو ببینید مطمئن میشید که این داستان واقعیه و خب یه نگاهی هم به دوران اولیه کونیبازیهای منه.
خب من از ن اول خوشگل و بیبی فیس بودم سر همین همکلاسیها و خیلیا دنبال کون و بدن من بودن. خودمم شیطون بودم به این چیزا حس داشتم اما هیچ وقت کسی نتونست بهم تجاوز کنه. اولین چیزی که کردم تو کونم 15 سالم بود. از اینا بگذریم که چه کارا کردمو چقدر بهم حال میداد اگر خواستین کارایی که توی اون سنین میکردمو توی داستانهای بعدی میگم.
ماجرایی که میخوام بگم میشه برای دبیرستان که یکی از اوجهای کونیبودن من بود. چون از قبل کونمو باز میکردم تنگ نبودم. برای یکسال رفتیم توی یه مجتمع تقریبا قدیمی که خونمون ساخته بشه. اون مجتمع پارکینگ خیلی بزرگی داشت و ۳ طبقه پارکینگ بود. پایینترین طبقه پارکینگ کاملا متروکه بود و هیچ چراغی نداشت و جاهای مخفی هم توش زیاد بود. فقط چندتا ماشین بودن که داشتن خاک میخوردن. اینقدر متروک بود که حتی نور خورشید هم نبود. تاریک تاریک. من اونجارو مکانی برای جندهبازیهام دیدم. میتونم بگم که هر روز حدود ۴۵ دقیقه میرفتم اونجا و با کلفتترین خیارهایی که میتونین تصورشو بکنین خودمو حسابی میگاییدم. حالا بهتون میگم چه کارا میکردم.
قبلش که میرفتم دستشویی حسابی کونمو خالی میکردم. از ترهبار هم کلفتترین خیار رو انتخاب میکردم. یواشکی میرفتم توی پارکینگ وسایلامو یه جایی که اصلا کسی نره میزاشتم و لخت مادرزاد میشدم فقط کفشام پام بود. خیار رو اول یکمی ساک میزدم، عین جندهها یه رقص ریز میرفتم و بعدش میرفتم سراغ کونم. فرض کنین یه پسر خوشگل دوم دبیرستانی با بدن شیو رو اونجوری ببینین. چه حالی بهتون دست میده؟
اولش یواش یواش با کرم کونمو با خیار باز میکردم و وقتی که کامل باز میشد دیگه رحم نمیکردم با تمام سرعت تو کونم تلمبه میزدم. هر جایی از اون پارکینگ که فکر کنین کونمو میگاییدم. حتی روی سقف اون ماشینای متروکه. میرفتم روی سقف یه چیزی پهن میکردم هفتی میشدم و میگاییدم کونمو، روی کاپوت، روی صندوق و هر جایی که فکر کنین. همه استایلی.
از بس حسش زیاد بود به مرور سعی میکردم خیارهارو بزرگتر کنم. بعد از مدتی که خودتم تنهایی خودمو میکردم تصمیم گرفتم به بقیه هم کون بدم. نزدیک به یکسال هر روز خودمو اونجا میگاییدم و بعد از اون به ۴ نفر مختلف اونجا کون دادم. یکی از همکلاسیهام خیلی منو گایید اونجا و واقعا کارش خوب بود. هر استایلی فکر کنین منو گایید. یه غریبه که خوشم نیومد ازش یکبار دادم بهش و ۲ بار هم ۲ نفر همزمان منو گاییدن که اونم خوب بود ولی اون همکلاسیم واقعا عالی میکرد و استایل های بیشتری رو امتحان میکرد واقعا کیرشم بزرگ بود اصلا سر همین دائم میگفتم بیاد بگاد منو. اون ۲ نفر هم که همزمان منو میکردن سنشون بالاتر بود ولی زود آبشون میومد و استایل های زیاد امتحان نمیکردن و بدتر از همه اون حس کونی و جندهبودن رو به من القا نمیکردن. فقط میکردن ارضا میشدن و تمام. نشد که اینجوری.
در هر حال اون پارکینگ برام یه جای به یادماندنی شده و همیشه به چشم خاطره لذتبخش بهش نگاه میکنم که منو وارد فاز جدیدی از کونیبودن کرد.
نوشته: pya_pegging
@dastan_shabzadegan