dastan_shabzadegan | Unsorted

Telegram-канал dastan_shabzadegan - داستان کده | رمان

196306

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Subscribe to a channel

داستان کده | رمان

؟
انگار دوست داشت ازش تعریف کنم…
من:چون برام خیلی جذابی…دوست داشتم زودتر بتونم بغلت کنم
زهرا:عزیزم…منم همینطور…از چند شب پیش که دیدمت،خیلی دوست دارم هر چه زودتر باهات باشم…از بس شورتمو عوض کردم،خسته شدم
من:چرا؟
زهرا:یعنی نفهمیدی…؟! چون همش برای تو خیس میشم
برای یک مرد،این حرف یک حس پیروزمندانه داره که زنی برات خیس بشه
من: اوووف…نگو دختر…الان کار میدی دستم ها…جلو خانوادم ،آبروم میره
زهرا:خب بره…تا تو باشی یه خانمو اینجوری تو خماری نذاری
و چندتا شکلک خنده و زبون درازی فرستاد
من:صبر کن…دارم برات
زهرا:ببینیم و تعریف کنیم…منکه آماده ام برای داشته هات
و دوباره همون شکلک ها رو فرستاد
یه کم دیگه با هم صحبت کردیم و من ازش بدلیل اینکه خانوادم اینجا هستن و فلان ،خداحافظی کردم…
این دختر،بدجوری تو خماری بود…باید خودمو براش اماده کنم
تا عصر کمی خوابیدم…
بیدار که شدم ،صدای دخترا رو میشنیدم
اسما:حیف شد ها…چه زود تموم شد
فاطمه:حالا نمیشه نریم؟! منکه راحتم و حسابی خوش میگذره
اسما: دوباره شروع کردی؟ همین نیم ساعت قبل بهت گفتم میریم و زود برمیگردیم…قراره که خونه بگیریم…به جلال بگم یه خونه خوب و شیک برامون پیدا کنه…مبله هم که باشه عالیه
فاطمه: آخه من نمیخوام برگردم…اونجا حس خوبی ندارم
اسما:نه اینکه من اونجا حالم خوبه؟! اما باید برگردیم
فاطمه:این سری که اومدیم،خیلی عالی بود…با جلال خیلی خوش گذشت…
اسما: آره… آدم حسابیه…اذیتمون نکرد…
احساس کردم باید بیدار بشم و برم سمتشون…دیگه گوش دادن بس بود
بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون…دخترا نشسته بودن رو مبل…بهم سلام کردن و هر دو بهم لبخند زدن…منم جوابشونو با لبخند دادم…از دستشویی که اومدم بیرون ،رفتم بینشون نشستم و هردوتا رو بغل کردم
من:صداتونو شنیدم…‌باید برگردین؟
اسما: آره…دیگه تعطیلات تموم شد…باید برگردیم…اما سعی میکنیم زود بیاییم…قرار شد که اینجا،خونه بگیریم…بیزحمت،دنبال خونه برامون باش
فاطمه:اما من نمیخوام برگردم…میخوام پیش تو بمونم
فاطمه رو بوسیدم و بیشتر به خودم فشار دادم
من:چشم عزیزم…براتون یه خونه خوب پیدا میکنم
اسما:مرسی عزیزم…
و منو بوسید
فاطمه از تو بغلم بلند شد و جلوی روم ایستاد…شروع کرد به لخت شدن …البته با آرامش و یک ناز خاص خودش
کامل که لخت شد،نشست جلوی پاهام و کیرمو از شلوارکم بیرون آورد و شروع کرد به خوردن…با صدای زیاد و خیلی پر آب و تو چشمام نگاه میکرد
منم سرشو نوازش میکردم…
اسما سرشو به گوشم نزدیک کرد و گفت
اسما: صبح که دهنم منو سرویس کردی که هنوز کوسم درد میکنه،حالا نوبت این جنده خانمه…بهش یه حال اساسی بده
منو بوسید و تو بغلم بلند شد و رفت سمت اتاق
فاطمه همچنان با ولع و ناز فراوون کیرمو میخورد…
نشسته لباسمو در آوردم،فاطمه رو بردم روی کاناپه و به حالت داگی،شروع به سکس کردم
فاطمه:آه ه ه…قربونت برم با این‌کیرت…منو سفت بکن
من:سرعتی بکنمت یا محکم؟
فاطمه:نه…محکم بکن…میخوام حسابی زیرت زجه بزنم
انگاری خشن دوست داشت…منم که خوراکم سکس خشنه…البته تا حدی که طرف مقابل لذت ببره و اذیت نشه
پس شروع کردم به محکم کردن فاطمه و گاهی هم سیلی روی باسنش میزدم…حسابی ناله میکرد و البته لذت میبرد…
فاطمه:اه …اه…اه… من میخوام بشینم رو کیرت…اه اه اه
نشستم رو کاناپه و بدون معطلی،فاطمه اومد نشست رو کیرم…
و با سرعت و عمیق،رو کیرم بالا و پایین میشد
منم سینه هاشو چنگ میزدم و میخوردم…
فاطمه:اه اه اه…جووون…چه حالی میده!
حس کردم که دارم ارضا میشم…
من: فاطمه…دارم میشم…بیا پایین
فاطمه سرعتشو بیشتر کرد…انگار نه انگار که چیزی گفتم…
من:دختر…بیا پایین…الان میاد و میریزم توش
بازم ترتیب اثری نداد…
منم انقدر ارادشو نداشتم که از خودم جداش کنم…پس کاری نکردم
دیگه داشتم ارضا میشدم …با صدای ناله و آه ،بهش فهموندم که ارضا شدم…اما اون هنوز بالا و پایین میشد…حدود بیست ثانیه بعد،یه آه بلند کشید و دیگه رو کیرم تکون نخورد…
هر دو ارضا شده بودیم…
سرشو گذاشت رو شونم…صورتمو بوسید و تو گوشم گفت
فاطمه: دوست داشتم ابتوتو کوسم حس کنم…
من:ممکنه حامله بشی
فاطمه:فدای سرت…اگه شدم…ولی نگران نباش ،مراقبم…
و دوباره منو بوسید
یه چند دقیقه ،همینجور تو بغلم بود و همدیگه رو نوازش میکردیم
بعد که بلند شد،رفت سمت حموم که دوش بگیره
حدود ساعت هفت شب،دخترا آماده شدن و من رسوندمشون ایستگاه ماشین های کرایه بین شهری
بعد یه خداحافظی گرم و با احساس،که همراه با بغل کردن و بوسید بود،یه ماشین دربست گرفتن و راهی شهرشون شدن…
در اینجا داستان دنباله دار مهمانان فرهاد تموم میشه
اگه دوست داشتین ،میتونم داستان رو در یک سری جدید،ادامه بدم
در سری داستان های بعدی، در مورد زن همسایه سپیده خانم و شوهرش،و زهرا و البته ماجرای فرهاد و بسیج ،مینویسم
نوشته: جک لندنی

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

شو اورد جلو گفت مبارکه منم چشمام بسته بود گفتم چی گفت باز کن چشماتو دیدم دستش پر از خونه گفت کونی شدنت مبارک قهرمان من شروع کردم به گریه اون دیگه ول کن نبود زود زود تلمبه میزد میگفت جوووون کیرم تو کصی که تو از توش اومدی بیرون جوووون جرت میدم هی عقب جلو میکرد یهو تا ته فشار داد توم و کیرش تو کونم شروع کرد به نبض زدن فهمیدم توم خالی شد .
اگه دوست داشتین سکس های بعدیم با شهروز براتون می نویسم اگه هم دوست داشتین سکس شهروز با مامانم که منو واسطه کرد رو براتون مینویسم ولی تو کامنت ها بگین کدومو دوس دارین اونو براتون بنویسم.
نوشته: Amir

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تری سام با دوست دختر رفیقم (۲)

#دوست_دختر #تریسام

...قسمت قبل
سلام دوستان اول در مورد کامنت ها و نظراتی که دادین بگم چون شما تجربشو نداشتین قرار نیست دروغ باشه یعنی باورش انقد سخته براتون کسی تریسام داشته باشه؟ دروغ بود یا یه داستان چرت و الکی بود بیکار نبودم بشینم تایپ کنم به هر حال ممنون از نظراتتون و اینکه داستانو خوندین❤️
با ندا از پله ها میرفتیم بالا لخت لخت من پشتش بودم نگاهم رو کونش بود میرف بالا تاب میداد مثل ژله تکون میخورد سوراخش کوص تپلشو میدیدم یه چک محکم رو کونش زدم یه آی گفت برگشت لبخند زد پله ها تموم شد از پشت گرفتمش شونشو گاز زدم همینطوری رفتیم اتاق دیدم کیوان رو تخت دراز کشیده خمار نگامون میکنه ندا کنارش دراز کشید حالش خوب نبود رفتم واسش چایی آوردم نبات انداختم دادم دستش رفتم پشت ندا دراز کشیدم کیرمو چسبوندم به کون نرمش گذاشتم چاکش خودش کونشو داد عقب فشار میداد داشتم کیف میکردم دستمو بردم رو سینش اروم گرفتم فشار دادم گردنتو شونشو لیس میزدم ندام دستش رو کیر کیوان بود داشت واسش میمالوند هرزگاهی خودمو جدا میکردم اروم لا کونشو باز میکردم کیرمو میخوابوندم لاش خودش کونشو میداد عقب میمالوند آروم فشار میداد اب کیرم راه افتاده بود لا کونشو خیس کرده بود دستمو از رو سینش برداشتم بردم پایین رو کوصش اروم انگشتمو چاکش میکشیدم لا کوصش خیس بود انگشتم خیس شد اوردم رو چوچولش اروم میمالوندمش وقتی اینطوری سرعتمو زیاد میکردم کونشو بیشتر فشار میداد رو کیرم اروم ناله میکرد کیوانم چاییشو خورده بود حالش کم کم بهتر میشد دستش رو سینه های ندا بود ارومم لب میگرفتن ندام دستش رو کیر کیوان بود میمالوند اروم رفتم عقب به ندا گفتم پاشو ببره بالا از پشت کیرمو گرفتم کشیدم رو کوصش ناله هاش تو دهن کیوان بیشتر شد لاپاش خیس خیس بود کیرم به راحتی رو کوصش لیز میخورد دستشو از رو کیر کیوان برداشت کیرمو گرفت گذاشت دم سوراخ کوصش اروم خودشو میداد عقب کیرمو رو کوصش فشار میداد کیرمو میکشید چاک کوصش پاشو گرفته بودم بالا گردنشو میلیسیدم خودشو بیشتر داد عقب کیرمو کرد تو کوصش اخ اچقدر گرم و لیز بود با ناله کونشو میداد عقب کوصش خیلی تنگ بود اروم اروم لیز میخورد میرفت تو حال خودم نبودم اروم دراورد دوباره کرد تو تا ته رفت کونش چسبید به شکمم اروم خودش کونشو عقب جلو میکرد ناله میکرد اب کوصش از بغلای کیرم میومد کیوان پاشد کیرشو گرفت جلو دهنش موهاشو گرفت ندا گرفت دستش سرشو مک میزد منم اروم از پشت عقب جلو میکردم دسم رو سینه هاش بود محکم فشارشون میدادم دستمو از رو سینش کشیدم بردم پایین رو کوصش چوچولشو میمالوندم تند تند که دستمو گرفت کشید گف نکن نمیخوام ارضا شم دارم کیف میکنم دستمو بردم رو سینش میمالوندم داشتم صحنه کیر خوریشو نگا میکردم چطوری با ولع کیر کیوانو میخوره کونشو نگه داشت دستمو بردم رو کونش لاشو باز کردم تند تند عقب جلو میکردم گردنو شونشو میلیسدم دهنشم کیر کیوان بود میگفتم سرشو مک بزن اونم میزد کیرمو در اوردم گفتم قمبل کن کشیدمش پای تخت خودم سرپا وایسادم اوف قمبل که کرد یه کون سفید بزرگ با سوراخای ریز جلوم بود سوراخ کونش باز بود دستامو گذاشتم رو کونش چندتا چک محکم زدم داشتو جیغو ناله میکرد کیوان کیرشو کرد تو دهنش موهاشو گرفت فشارش داد رو کیرش چسبیدم بهش کیرمو گذاشتم رو سوراخ کوصش تا ته کردم تو محکم و تند عقب جلو میکردم اروم انگشتمو بردم رو سوراخش فشار دادم به راحتی رفت تو انگشتم تو کونش بود کیرم تو کوصش دهنشم کیر کیوان بود دستشو اورده بود پشت گذاشته بود رو کونش کیوان کیرشو کشید اومد گفت نوبت منه کیرمو کشیدم انگشتمو دراوردم چک محکم دیگه زدم رفتم خوابیدم رو تخت کیر کیوان کوتاه تر بود ولی کلفت بود کیرشو محکم کرد تو کوصش آخو اوخ میکرد خوابیده بودم جلوش با هر ضربه که کیوان میزد تو صورتش نگا میکردم یکم رفتم سمتش سرشو گرفتم چسبوندم رو کیرم تازه داشت دوزاریم میافتاد چقدر داده کیوان خوب تربیتش کرده بود دندون نمیزد مثل حرفه ایا ساک میزد موهاشو میکشیدم تو صورتش که کیرم دهنش بود نگا میکردم صورتش قشنگ بود بهش میگفتم سرشو گاز بزن بوسش کن محکم مک بزن اونم همین کارو میکرد بعد یه ده مین کیوان گفت دارم میام کیرشو کشید گذاشت رو کمرش خالی کرد رفت حموم به ندا گفتم داره میاد میخوری گفت نه بریز رو سینه هام گذاشتم کیرمو لای سینه هاش چسبوند سینه هاشو مالیدم لاش ابم اومد دسمالو برداشتم کمرو سینشو پاک کردم رفتیم حموم پیش کیوان خودمونو شستیم اومدیم بیرون خیلی خسته بودیم ندا میگفت بازم میخوام گفتیم شب حسابتو میرسیم اگه دوست داشتین بقیشو مینویسم چون فرداش یه سوپرایز دیگه برامون شد که بهترین دوران زندگیم همین چند روز که تو ویلا بودیم اتفاق افتاد
نوشته: NEMO

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کار می کنم بندازنت از اینجا به همانجا که اومدی یعنی افغانستان اونم با حالتی ناراحت و غمگین گفت باشه منم یکی محکم به کونش اسپنک زدم و گفتم درست بگو اونم گفت باشه. بعد اون روز تو اینترنت گشتم و یک دیلدو کمری به همراه وازلین خریدم. اینم بگم که من تونستم یک پولی را پس انداز کنم چون اینجا شهریه هم می دهند البته من چون اهل زاهدان هستم خوابگاه ندارم و خونه خودم هستم. بعد به زکیه پیام دادم آخر هفته بیاد. من یک خونه کوچیک را برای دو روز پنجشنبه و جمعه کرایه کردم. اینجا هم مثل بقیه جاها خونه با امکانات اجاره می دهند و اینجا خونه ها حیات هم دارند. و زکیه را بردم خونه خالی اول از همه تا وارد خانه شدیم و رفتیم تو اتاق در را که بستم. برقع و چادر را از سرم باز کردم و به زکیه گفتم کامل لخت شو اون گفت تازه اومدم یک اسپنک زدم به کونش و گفتم لخت شو. اینم بگم بهتره شما مردها بدانید چون الآن همه تان فکر می کنید چرا من تو گوشش نمی زنم.اگر تو گوش کسی بزنی طرف مقابل چه زن و چه مرد دچار حقارت می شود ولی اگر طرف زن یا دختر باشد خصوصاً اگر کون گنده داشته باشد وقتی به کونش بزنی اگر درست روی کپل کون بزنی زن تحریک میشه و اطاعت می کنه. بعد شروع کرد به درآوردن کل لباس ها منم گفتم حالا خم شو، اونم خم شد رفتم و دیدلدو را با وازلین آوردم و اول خودم لخت شدم بعد وازلین را به کون زکیه مالیدم بعد گفتم وایسا رفتم از تو کمد دو تا کاستوم جنسی که اینترنتی از قبل خریدم را آوردم. یک کاستوم کامل پلیس بود که شمال لباس کلاه کمربند باتوم کوچیک تفنگ جای تفنگ دستبند و دیگری کاستوم دزد بود. گفتم کاستم دزد را بپوش اونم پوشید منم پلیس را پوشیدم بعد بهش گفتم از الان من خانم پلیس هستم و تو دزد زن فهمیدی که دیدم دوباره هنگ کرده اینبار مویش را کشیدم که گفت بله بعد تفنگ را درآوردم و گفتم است پلیس وگرنه شلیک می کنم دستات را ببر بالا و بخواب زمین اونم همین کار را کرد و من بهش دستبند زدم از پشت و اون را بردم تو اتاق خواب و همونجا دیلدو را از رو لباس به کمرم بستم و گفتم دهنت را باز کن اونم باز کرد و بعد گفتم ساک بزن اونم زد. در ادامه دستبند را از باز کردم و لباسش را کندم و خوم نیز لخت شدم و لباسم را کندم و از کون اینبار کردمش. داشت داد میزد که با دست دهنش را گرفتم حسابی حرص میخورد و ناله با دهان بسته می کرد ولی من همین طور می کردمش. صدای شالاپ شلوپ حسابی می آمد ولی چون خونه در و پنجره همه بسته بود و مثل آپارتمان ها نبود و جدا از هم کس متوجه صدا نمی شد. تا اینکه توانش تمام شد بعد خواستم از کُس بکنم که با ناله گفت نه من باکره هستم و منم گفتم اشکال نداره کُس مالی می کنم یعنی کس های هم را به هم می مالیم که اونم گفت توان ندارم که خودم رفتم روش و کسم را به کسش مالیدم. ادامه ماجرا من و زکیه مثل بقیه تکراری است و فقط خواستم بگم اینجا یعنی حوزه علمیه حضرت عایشه صدیق رضی ا… هم بله لزبین هست. تازه الان که طالبان آمده و اجازه تحصیل و کار را به زنان نداده و به جز ایران هیچ کشوری نگفته که زنان و دختران می توانند برای تحصیل به ایران بیایند کلی دختر و زن افغانی درخواست آمدن به ایران و مراکز علمی و دینی ایران از جمله اینجا را دادن. در آخر اینم به مردها و پسرها بگم که حالا که دارن افغان ها را از دنیا و نه فقط ایران اخراج می کنند زنان و خصوصاً دختران افغانی دنبال یک مرد یا پسری هستند که خودشون را ببندند بهش یعنی زنش بشن تا برنگردن افغانستان پس دنبال دختر افغانی نباشید خودش میاد دنبالتون فقط مواظب باشید اینها بیماری مثل ایدز نداشته باشند چون افغانستان از کاندوم استفاده نمی کنند و مثلاً یک مرد که ایدز داره تو کون صد تا پسر بچه و دختر(به خاطر بکارت تو کُس دختر نمی زارن) میذاره و همه ایدز میگیرن.
نوشته: حفصه

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

لز در مدرسه حضرت عایشه صدیقه زاهدان

#لز



سلام
اسم من حفصة است. من طلبه هستم یک طلبه زن در حوزه علمیه خواهران اهل سنت حضرت عایشه صدیقه رضی ا… هستم. اگر نمی دانید معنی نام حفصه چیست حفصه دختر عمر بن خطآب رضی ا… است که همسر بزرگوار پیامبر گرامی اسلام بود. من اهل زاهدان هستم و در آنجا تحصیلات دینی کردم و می کنم. در مورد حوزه علمیه خواهران حضرت عایشه صدیقه زاهدان بدانید که بزرگترین حوزه علمیه خواهران اهل سنت در ایران است که در سال 1369 تأسیس شده و هزار نفر از طلبه های خواهر اهل سنت ایران و خارج از ایران در آنجا به صورت شبانه روزی مشغول به تحصیل هستند و اساتید آنجا اکثراً زن هستند، البته رییس اینجا یک مولوی است. اگر نمی دانید معنی مولوی چیست، به روحانیون مرد در سیستان و افغانستان و پاکستان می گویند مولوی که این لقب است مثل لقب آخوند و اسم نیست. من داستان های لز در حوزه علمیه جامعه الزهرا قم را خواندم گفتم منم داستان خودم را بنویسم.قبل از هر چیز بگذارید کمی در مورد زاهدان بگم. همانطور که میدانید زاهدان مرکز سیستان و بلوچستان است و همین طور بزرگترین حوزه علمیه اهل سنت ایران که دارالعلوم زاهدان است. همین طور بزرگترین مسجد اهل سنت ایران که مسجد مکی نام دارد نیز در زاهدان است. اینم بگم که مرکز اصلی قاچاق سوخت ایران به خارج نیز همین استان است.در مورد اینجا که هستم اینم بگم که ما دو تا بلوچستان دارم یکی بلوچستان ایران یکی بلوچستان پاکستان که مرکزش کویته است. در مورد اینکه کدام پیشرفته تر هست بگم که بلوچستان ایران تا چهل و یک سال پیش عقب افتاده تر از بلوچستان پاکستان بود ولی الان آنقدر پیشرفت کرده که بعضی وقت ها که از روستاهای پاکستان میان به ایران به سیستان برای کار یا درمان وقتی زاهدان یا چآبهار را می بینند فکر می کنند اینجا ترکیه یا استانبول است خصوصاً وقتی مسجد مکی را می بینند چون پاکستان آن قدر عقب افتاده است که می گن اگر یک روستای اونجا را آسفالت کنند مردم دمپایی و صندل در میارن تا پا روی آسفالت بزارن و اینکه الآن تنها بندر اقیانوسی ایران بندر چآبهار است که جزو مناطق آزاد ایران است و رئیسش هم یک زن بلوچ اهل سنت به نام حمیرا ریگی است و همه روزه کلی جنس و بار به اینجا میاد. از خودروهای شاسی بلند بگیر تا تلفن های هوشمند. و جالبه بدون که بلوچستان پاکستان با اینکه گاز و نفت و کلی معدن داره بازم این قدر عقب افتاده است که میگن اگر ایران جلوی قاچاق فقط آرد و گندم به اونجا را بگیره از قحطی خیلی ها می میرند ولی اینجا آنقدر پیشرفت کرده که حتی دانشجویان خارجی از کشورهای دیگر میان اینجا تو دانشگاه های زاهدان و چآبهار درس می خونن. شب ها خصوصصاً تو زاهدان همه دنبال عشق و حال کُس و کون کردن چون آنقدر از منطقه آزاد و ماهی گیری لنج و قاچاق درآمد دارند که نگو و تازه مردای دیوس هم شب ها اینجا بیرون میان برای دیوسی. حالا از خودم بگم من تو یک خانواده پرجمعیت بزرگ شدم ما ده تا بچه ایم و هر ده تا مونم دختر. پدرم یک کارگر سادست، البته خونه را تونس بسازه با بدبختی و سختی و کمک دیگران و اینکه ما اجاره نشین نیستیم خیلی خوب بود. من از کودکی به آبتدایی می رفتم و بعد از آبتدایی رفتم مکتب البنات یا مدرسه دینی دخترانه حضرت عایشه یا حوزه علمیه حضرت عایشه که زیر نظر دارالعلوم که حوزه علمیه اهل سنت زاهدان است. در مورد حوزه علمیه دارالعلوم زاهدان هم بگم که بزرگترین حوزه علمیه اهل سنت ایران که بیش هزار طلبه مرد در آن تحصیلات علوم دینی می کنند همه ساله از مناطق مختلف زاهدان و همین طور پاکستان و افغانستان طلبه به آنجا می آید و دارای درمانگاه و خیریه برای طلآب و عموم مردم و صندوق قرض الحسنه است همین طور برای کودکان مهدکودک و آمادگی می باشد. ولی برترین حوزه های علمیه دینی در پاکستان است که اسمش دارالعلوم دیوبندیه است که همه می خواهند که به آنجا بروند برای تحصیل. در مورد خود مسجد مکی اینم بگم که مولوی عبدالحمید که امام جمعه مسجد است نیز خودش تو دیوبندیه درس خوانده است و بزرگترین مسجد اهل سنت ایران می باشد که شبیه به مسجد اَیاصوفیه استانبول است. حال در مورد خودم بگم که از کودکی یک میلی به زن داشتم چون خودمون ده تا دختر بغل هم می خوآبیدیم و همو بغل میکردیم خصوصاً تآبستان که هوا گرم بود و لباس ها را در می آوردیم من دیدم که وقتی خواهرم را بغل میکنم یه حسی بهم دست میده که انگار دارم تخلیه می شم. بزرگ که شدم اول فکر کردم بحث قاعدگی یا پریود است ولی بعد که تو اینترنت خوندم دیدم نه ارضای جنسی است سیزده چهارده سالم بود که تازه با خود ارضایی و گرایش های دیگه آشنا شدم ولی شرایط جامعه علی الخصوص خانواده مذهبی این اجازه رو بهم نمی داد که دنبال لز کردن برم. برای همین تو زاهدان معمولا زن ها لباس های نقآب دار می پوشند و همین باعث

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اولین سکس دختر عموم و من

#اقوام #دختر_عمو

سلام دوستان اولین باری هست که داستان مینویسم و تجربه خودم رو اشتراک میزارم . کن توی خانواده فامیل پدری و مادری بزرگترین نوه پسر و اولین نوه پسر هستم .
واسه همین من رو طوری دیگه ای علاقه و دیدشون یکم فرق داره …چون این رو بارها بهم گفتن و نشون دادن فامیلا درجه یک بقولی … کلا زیاد شلوغ نیستن و جمعیت زیادی ندارن دو تا دایی دارم و سه عمو و سه عمه … کلا دایی هام پسر دارن و عموهام چند دختر دارن و همه یک پسر دارن .
عموهام یا پسر ها اولین هستن یا آخری… با پسرها اختلاف سن دارم و رابطه ندارم . اما چندتا از دختر عموهام و دختر عمو هام سنشون نزدیکتره. بزرگترین دختر عموم و دختر عمه ام همسن هستن . ۱۵سال داشتن اون موقع. من با دختر عموم اینطوری اوکی شدم واسه مسافرت رفته بودیم کنار دریا خلیج فارس بهار بود و هوای خیلی عالی داشت .
اسم من علیرضا هست و رضا میگن بیشتر و دختر عموم فاطمه . من و چندتا دختر عمو و پسر عمو همه سوار ماشین شدیم شب رفتیم توی شهر دور دور کردیم و بعد رفتیم ساحل دریا من از شهر توی بازار یه قوطی مشروب خریدم اونجا جنس ارزون و کلا مناسب و فراوان همه چی بندر گناوه هست . قوطی تک سوار رو خریدم ۳هزارتومان . کنار ساحل همه داشتن خوش میگذروندن منم مشروب خوردم اما دو تا شریک پیدا شد چند پیک خوردن . انگار زیاد حال نداده بود اما خوب بود بازم … رفتم پیش بقیه دیدم زیاد تمایل ندارن برن توی آب و شب بود ترس داشتن انگار و بار اول بود رفته بودن ساحل …خلیج فارس طوری هست که از ساحل ۱۰۰متر دور بشی آب از ساق پا میاد نزدیک زانو اینطور نیست که عمقش یهویی زیاد بشه . همه ترس داشتن گفتم دست همدیگه رو بگیریم بریم توی آب کم کم میریم جلو . همین وسط ها که دست به دست هم می‌دادیم دست دختر عمو هم افتاد به دست من رفتیم همه توی آب کلا خیلی خوب بود همه خوشحال بودن و ترسشون کم شد بعضی ها دستشون رها کردن و آب بازی رو شروع کردن … اما دختر عمو دیدم تمایل نداره رها بشه کمه آب ریختم بهش و بعد همه آب بازی کردیم وقتی یه موج میومد دوباره دست همه رو می‌گرفتیم. خلاصه دختر عمو دوباره دستشو گرفتم اما بعد چند دقیقه دیدم داره یه حرکتی میکنه بادستش کم فشار میده و شل میکنه گفتم انگار خبری شده خوب دقت کردم دیدم انگار یه حسی بهم داره منم ۷سال بزرگتر از اون بودم . و سن کسی اختلاف داشتم واسه رابطه دوست نداشتم . توی همین آب بازی کردنا دختر عمو خیلی وا داده بود و تمایل زیاد داشت . توی آب چیزی به پام خورد دیدم یه شیشه مشروب که نزدیک یه لیوان میشه . دربش بسته بود . هرکسی خورده بود یا مست بود یا از کشتی و قایق و کنار ساحل…هرچی بود انداخته بودن توی آب. تازه اگه دربش باز بود امکان نداشت آب توی بطری داخل بشه سوپاپ دارن و سوپاپ نمیزاره . خلاصه گفتم من برم بیرون از آب و شماهم کم کم بیاد بیرون . رفتم مشروب خوردن و اهنگ گذاشتم همه کم کم برگشتن و خوش گذشت. تا اینکه شب شد موقع خواب شده بود چون سوییت اجاره کردیم و ایام نوروز خیلی شلوغ میشه بزور ۲اتاق گرفتیم واسه سه خانواده . عمه ام جدا گرفت و ما و عموم هم یکی . شب موقع خواب طوری بودیم که سرها نزدیک هم بود چپ و راست خوابیده بودیم . بالشت من و دختر عموم نزدیک هم بود من چپ دراز بودم اون هم راست دراز بود. یکی دو ساعت گذشته بود که خواب بودن همه .دیدم دستم رو یکی گرفته به رو خودم نیاوردم اما دیدم کم کم متوجه شد بیدارم دستم برد توی پیراهنش از یقه خودش ردش کرده بود . اروم سینشو گرفتم . اندازه و سایزش نمیدونم اما دستم رو پر میکرد . داغ بود و سفت بود موقه ای که گرفته بودمش متوجه شدم سینش نرم میشه و سفت میشه باحال بود و حال میداد . آروم بهش گفتم بره بیرون من ده دقیقه بعد میام به بهانه ای دستشویی . رفت بیرون و منم بعد چند دقیقه رفتم درب ماشین باز کردم رفتیم توی ماشین لباسشو دادم بالا سینه هاش عالی بود اندازه یه پرتقال بزرگ بودن و نوک صورتی داشت . بد یک رب اینطوریا شلوارش آوردم پایین تا نصفه . خواستم از پشت بزارم گفتم نمیتونم اذیت میشم . منم زیاد اصرار نکردم . گفت برات میخورم فقط خالی نکن درش بیار قبل اومدن … شروع کرد خوردن دو یا سه دقیقه بعد خیلی داغ شدیم گفتم بزار زود انجام بدیم بریم تا یکی نیومد . طوری انجام میدم اصلا درد نداشته باشه. خلاصه اولش با انگشت فرستادم داخل بعد چند دقیقه یکم عادت کرد و شل کرده بود اما خیلی تنگ بود و داغ . بعد کلی خیس کردن و لیز کردن سرشو گذاشتم پشتش اروم فشار دادم گفتم خودش کم کم تا باز نشه نمیزاره بره داخل فقط تو هیچ کاری نکن یا خودت رو سفت بگیری وقتی رفت داخل . منم فشار رو دوبرابر کردم دیدم داره سرش میره داخل که دستش رو آورد لگنم رو گرفت که فشار ندم گذاشتم خودش کم کم اجازه فشار بده تا نصف که رفته بود درش آوردم دوباره خیسش کردم همش سو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

عکاسی مدلینگی که به گی ختم شد

#گی

سلام به همه شما دوستان و همراهان همیشگی سایت شهوانی
بابت استقبالی که از داستان نویسی قبلیم داشتین بازم یه خاطر جذابمو براتون مینویسم امیدوارم ارزش وقتی که میزاریدو داشته باشه
دوباره برسم سنت میگم کسانی که علاقه ای به همجنسگرایی مردونه ندارن پیگیر این خاطره نشن
ضمنا این خاطره کاملا واقعی هست و من با جزئیات کاملش مینویسم اگه طولانیه صمیمانه عذر میخوام
خب بریم سراغ خاطره
موضوع برمیگرده به مرداد ماه سال ۹۹ من پیج های مدلینگ رو فالو داشتم یروزی که داشتم چرخ میزدم تو اینستا یه پیامی اومد : سلام خوبین؟
منم جواب دادم
بعد یکم گپ زدن بمن گفت من پیجتو چک کردم فیس و استایلت خوبه برای مدلینگ اگه مایلی یه پروژه ای هست واسه عکاسی لباس زیر و فانتزی مردونه و زنونه ما دقیقا به یکی با اندام شما نیاز داریم موافقی با هم همکاری کنیم؟
منم بدم نمیومد هم عکاسی کنم هم پول دربیارم
شمارمو دادم اومد تلگرام ازم عکس خواست فرستادم بعد گفت اگه اوکی هستی عکسای نود و راحت تر بگم لختی بفرست که پایین تنت بیشتر معلوم باشه خجالت هم نکش و واسه راحتی خیالت هم بدون چهره باشه
منم که هیچ مشکلی نداشتم از همون عکسایی که تو شهوانی میزارم فرستادم و با کمال میل گفت اوکیه. و از این بهتر نمیشه
قرارمون روز جمعه ساعت ۵ بود ازم خواست خودمو کاملا شیو کنم.
منم گفتم بدنم لیزر شده و نیازی ب شیو خاصی ندارم ولی چشم
فک میکردم لوکیشن تهران باشن ولی شهر خودمون بود.(ترجیح میدم نگم اهل کجام)
رفتم ب لوکیشنی که فرستادن ۳نفر اونجا بودن با هیکل های پسرونه و و کاملا باب سلیقم
هوا سرد بود اونی که اومد استقبالم اسمش حامد بود یه پسری با موی بلند هم قد با من و اندام و استایلی خوب سلام و احوالپرسی کرد و تو اولین معاشرت دستشو گذاشت پشت کمرم و نزدیکی خط باسنم
ازم خواست کاپشن چرم رو دربیارم و راحت باشم منم انجام دادم
برام قهوه آوردن
بعد یکم معاشرت تیام ازم خواست اگه مشکلی ندارم ست فانتزی هم تو عکاسی بپوشم
قبول کردم و رفتیم واسه شروع ماجرا حامد خودش عکاس بود از من خواست بیشتر ژست های شهوانی بگیرم من یه کاستوم تنم بود به بهانه اجرای درست همش ب بدنمو کونم دست میزد.دونفر دیگه که اسمشونو نپرسیدم هم که باهم تو عکسا بودیم تو ژست گیری همراهیم میکردن
تا اینکه عکاس گفت یک از پشت و یکی از جلو بچسبه ب من
قلبم تند تند شروع کرد به تپیدن از یه طرف استرس داشتم و از طرفی نگران بودم اگه تو این عکسا چهرم معلوم باشه چی؟
تا اینکه حامد اومد جلو و از اول عکسایی که گرفتیمو نشونم داد تو هیچ کدوم چهرم معلوم نبود و خیلی خیالم راحت تر شد.
حامد رفت عقب تر و گفت واسه ژستای دیگه مشکلی نداری پارتنرات بهت نزدیک تر بشن و بیشتر ارتباط بگیرن باهات؟
منم با سرم تایید کردم که هیچ مشکلی ندارم
اون دوتا که اسمشونم نپرسیدم و نمیدونستم شروع کردن به لمس کردنم
باید تو موقعیتش باشید تا بدونید چه حس فوق العاده ای داره.
حامد که فهمیده بود من چقدر تحریک شدم با یه لبخند شیطنت آمیزی عکساشو میگرفت
یه موزیک بی کلام اسلو داشت پخش میشد و من بشدت با این حرکاتو فضا داشتم تحریک میشدم
اونی که روبروم بود دستشو گذاشت زیر چونمو سرمو برد بالا و شروع کرد به لیس زدن و خوردن گردنمو گلوم حس بشدت خوبی بم میداد یه لحظه استپ کرد و زل زد تو چشمام من متعجب بودم و انگشت اشارشو کرد تو دهنم منم شروع کردم به خوردنش تو همین حین اونی که پشتم بود شروع به نوازش و بوسیدن باسنم کرد.حامد گفت عالیه بچه ها ادامه بدین
من واقعا توان هیچ مقاومتی نداشتم اون دوتا لعنتی منو مث یه ربات مطیع خودشون کرده بودن دوباره ادامه داد انگشتشو از دهنم درآورد و صورتشو اورد جلو و شروع به خوردن لبام کرد باورم نمیشد انقدر راحت در اختیارشون بودم.
اروم زیر گوشم گفت این پروژه رو دوست داری؟با سرم تایید کردم.یه لبخندی زدو گفت آفرین. و دوباره سرشو برد تو گردنم و خورد و این کارو تا جایی ادامه داد که من آه و نالم شروع شد لبمو گاز میگرفتم انقدر اومد پایین تا بند کاستوممو باز کرد و سینه هامو دید و لمس کرد به حالتی که کمرم صاف بود منو خم کرد سمت خودش و من کاملا همراهی میکردم حالا هم از جلو هم از پشت آماده لیس زدن بودم و این چیزی بود که اونا میخواستن خلاصه یکی افتاد به جون سینه های سفیدم و یکی هم از پشت سوراخ قرمز مو لیس میزد و مدام اسپنک های آروم میزد ناله و آهم در اومد
یه لحظه ب خودم اومدم
با صدای لرزون گفتم:با من چیکار میکنید دیووووونه ها؟لطفا بس کنید خواهش میکنم.
حامد اومد جلو آروم انگشت اشارشو گذاشت جلو لبامو گفت :شششششششششششش
بچه خوبی باش مقاومت نکن قول میدم لذت ببری
و آروم لباشو گذاشت رو لبام و چند ثانیه بدون مکس ازم لب گرفت
وقتی لباشو جدا کرد دستشو گذاشت رو گلومو یه فشار کوچیکی داد و زل زد تو چشمامو گفت خیییییییلی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تو بالش چرخوند سمتم و بهم نگاه کرد منم خندیدم و دستم و انداختم روی پشتش و نزدیک صورتش شدم گفتم مرسی عزیزم عالی بود واقعا عالی بود لب گرفتم و گفتم بمون تا دستمال بیارم تمیزت کنم و دو سه تا دستمال گذاشتم رو کمرش که تمیز کنم دیدم خودش دستش و اورد پشت و دستمالها رو نگهداشت و به سمت دستشویی رفت .باورم نمیشد چه لذتی برده بودم بالاخره موفق شدم تمام فکرم حالا این بود که بعد چی میشه .ازین مطمین شده بودم که به کسی نمیگه ولی نمیدونستم اونقدر خوشش اومده که بتونیم ادامه بدیم یا نه عذاب وجدان میگیره و ازین به بعد حتی حرفم باهام نمیزنه …خلاصه که اومد لباس پوشید گفت پاشو خودتو جمع کن بریم .گفتم چشم هر چی شما بگی عشقم … اگه خواستید بگین تا بگم چه اتفاقاتی در ادامه افتاده و الان بعد حدود ۸ ماه رابطمون چه شکلیه.
نوشته: اسی پلنگ

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

طوبا زن برادر خانومم (۲)

#برادرزن #اقوام

..قسمت قسمت
قسمت قبل تا اونجا پیش رفتم که بالاخره با اون همه تلاش دستهاش و به نشانه تسلیم برد تا بتونم لباسش و در بیارم و حالا ادامه داستان …لباسشو در اوردم و درازش کردم سوتینشو عمدا باز نکردم میخواستم کم کم برم جلو .گفتم تکون نخور بالش بیارم پریدم از تو کمدم جیب کتم تاخیری برداشتم و بدون آب قورتش دادم و بعدم بالش و پتو برداشتم و یه شیشه اب از تو یخچال و برگشتم تو اتاق پتو رو پهن کردم و گفتم برو رو پتو وقتی برگشتم دستاش و گذاشته بود روی صورتش و حالت اندوهگین گرفته بود ولی مشخص بود تو فکر بود و متعجب بود هنوز از اتفاقی که داشت میفتاد متحیر بود و نمیتونست درست فکر کنه یکم آب خوردم و دوباره گفتم طوبا جان بیا رو پتو اذیت نکن حرف گوش کن .دستاش و برداشت و گفت خیلی پررویی واقعا خیلی وقیح و پررویی .گفتم نگران نباش هیچی نمیشه همه چی گردن من دیگه .گفت حرف مفت نزن زود باش حالم داره به هم میخوره مطمئن باش بعد امروز خودمو میکشم .میدونستم چرت میگه گفتم الان حالت و خوب میکنم .با فشار من اومد رو پتو .خوشحال بودم خیلی راحت تر از اون چیزی که توی فکرم بود داشت اتفاق میفتاد و همه چی به نظرم خوب بود چون خبری از جیغ و داد و مقاومت اون مدلی نبود الان دیگه نگران یه چی بودم اونم اینکه زود ارضا بشم و نتونم اون و خودمو به اوج برسونم اگه میتونستم درست سکس کنم حتما مزه اش زیر زبون طوبا هم میرفت باز آب خوردم میخواستم تاخیری ام زودتر عمل کنه .از روی کتفش ماساژ دادم و سینه هاش و از روی سوتین مالیدم و چند دقیقه ادامه دادم بعدش صورتم و بردم جلو صورتش جووون چقده تو نازی آخه چه پوست لطیف و نرمی داری چقد تنت بوی خوشی داره کوفتش بشه اونی که قدر نمیدونه بعدم لبهاش و خوردم این بارفقط لبهاش و شل گرفته بود و میتونستم کامل لیس شون بزنم و بمکم یکم زیر گلوش و خوردم نفسش بلندتر شد دستم و بردم زیر سوتین و یک سینه اش رو مالیدم و همچنان زیر گلو و لبهاش و میخوردم یه تکونش دادم و سوتین شو باز کردم چشمهاش بسته بود و باز نمیکرد منم حسابی قربون صدقه اش میرفتم و ابراز خوشحالی میکردم ازینکه تو بغلم هست و حرف میزدم کم کم متوجه شدم نفسش که میاد بیرون گرمتر از اون اوله این خیال نبود واقعا نفسش داغ تر شده بود سینه اش و گذاشتم دهنم تا خوردم گفت نکن اینجوری . زودتر کار تو بکن تمومش کن دیگه واضح فهمیده بودم از اینکه داره حالی به حالی میشه بهم میگه نکن و تمومش کن گفتم طوبا جان قرار شد نق نزنی چشمات و که بستی نمیزاری ببینمت دیگه غر نزن منم دارم کارمو میکنم دوباره خوردمشون اونقدر این دختر حشری بود و تا حالا تجربه این کارها رو نداشت که دفعه بعد تا رفتم لبش و خوردم ناگهانی و ناخواسته اونم لبامو فشار داد ولی باز سریع طبیعیش کرد و ادامه نداد ولی برای من همینکه بدونم اونم خوشش اومده و داره حال میکنه کافی بود این وسط همش آب میخوردم تا مطمین بشم تاخیری درست حل شده و کار میکنه .همون طور که میخوردمش و ماساژش میدادم و لبهاش و میخوردم باهاش حرف میزدم گفتم میدونی تفاوت مرد سرد با گرم چیه ؟محسن فقط تو فکر اینه خودش کارش و بکنه و با دخول ارضا میشه ولی من از قسمت قبلش خوشم میاد همینکه حسابی تن و بدن تو بخورم لیست بزنم و مطمئن باش تا کاملا متوجه نشم تو ارضا شدی و به حال کامل رسیدی نمیتونم اینو که دارم بین پات فشارش میدم و بزارم اون تو … دوباره یکم سینه هاش و خوردم و باز برگشتم سراغ لبهاش راستش دلم میخواست بدون اینکه بگم مثل اون دفعه ناگهانی اونم لبهامو بخوره و لبهاش و تکون بده هر چی بیشتر می گذشت میفهمیدم علائم حشری شدنش بیشتر میشه چشمهاش و یه لحظه باز کرد کاسه خون شده بودن اما شک داشتم بخاطر اشک و ناراحتیه یا بخاطر شهوت!تصمیم گرفتم حالا که مطیع شده و تکون نمیخوره دیگه حرف نزنم شاید بهتر بهش بچسبه .ساکت شدم و از روی شلوارش دست بردم روی کوصش یه تکونی خورد و با صدای لرزون و خسته گفت نهههه هیچی نگفتم و مالیدمش دوباره برگشتم رو سینه هاش و خوردمشون سعی میکردم همونطور که کنارش نشستم و ماساژش میدم یکم با برخورد دستم با شلوارش اون و بکشم پایینتر .با فشار بازوش چرخوندمش و حالت نیم رخ خودمم کنارش دراز کشیدم دستم و بردم پشت کمرش و ماساژ دادم لبهاش و میخوردم ازش برای چندمین بار خواستم زبونش و بده بیرون اما نمی داد سر انگشتهام و می بردم زیر شلوارش تا چاک کونش و لمس میکردم باز برمیگشتم بالا روی کمرش یک سمت شلوارش و دادم یکم پایین ولی هیچ همکاری از سمت طوبا نبود دوباره چرخوندمش و گفتم کمرت و بالا بگیر شلوارتو در بیارم تکون نخورد گفتم لجباز …دو طرف شلوارش و گرفتم و اونم باز دستاش و برد جلو صورتش و چشماش و گرفت منم شورت و شلوار و باهم کشیدم پایین وای چقدر اون لحظات برام جذابه الان باز لحظه به لحظه اش جلوی چشمم میاد اولین و

Читать полностью…

داستان کده | رمان

به مناسبت تولد ادمین به مدت ۱ ساعت  ورود به کانال VIP رایگانه💙👇🏼

🔵 @
DARAMAD_VIP

Читать полностью…

داستان کده | رمان

خواهر زنم و دوستاش (۲)

#سکس_گروهی #خواهرزن

...قسمت قبل
سخن نویسنده:
قبل از ادامه داستان باید بگم که این داستان میتونه ساخته ذهن نویسنده و خیالی باشه یا یه اتفاق واقعی،چه اهمیتی داره؟ مهم اینه که از خوندنش لذت ببرید.
من چون از محل کارم باید میرفتم باغ و فرصت نداشتم برم دنبال ندا،ازش خواهش کردم که با پانیذ دوستش بره و منم مستقیم برم باغ که دیر نشه‌.
تو مسیر دو کیلو گوشت گرفتم چون قرار بود شب چنجه بزنیم،پیشنهاد آرش بود چون به قول خودش استاد کباب کردن بود.وقتی رسیدم دیگه هوا تاریک شده بود.
یه باغ به نسبت بزرگ و قشنگ بود.آرش به عنوان میزبان به سمت ورودی باغ اومد و بهم خوشامد گفت. بقیه بچه ها کنار استخر نشسته بودن. یاسمن یه تاپ پوشیده بود و یقه لباسش به نسبت باز بود و یه شلوارک جین کوتاه تا بالای زانو. پانیذ برخلاف اون چیزی که فکر میکردم چیزی از یاسمن تو تیپ و اندام کم نداشت یه دختر قد بلند و اسکینی بود.با اینکه سایز باسن و سینه هاش خیلی درشت نبود ولی اندامش خیلی متناسب بود.یه شلوارک تنگ و یه تیشرت تنش بود.ندا اما سنگین تر لباس پوشیده بود یه شلوار جین آبی و یه تیشرت مشکی.من چون مستقیم از سرکار اومده بودم مجبور شدم همونجا لباس عوض کردم.
آرش: احمد گوشت گرفتی؟
من: آره رو صندلی ماشینه.
آرش:من برم بساط باربیکیو رو به راه کنم یکی از خانوما هم گوشتارو آماده کنه که بزارم رو منقل.
ندا گفت من میرم گوشتارو بیارم.
ندا: سوییچ ماشین رو بده داداش.
یهو متوجه شد چه سوتی بدی داده، من که دیدم همه یه جور عجیبی نگاه میکنن انگاری که پرده از راز ما برداشته شده با یه حرکت یهویی پریدم ندا رو گرفتم بغلم و نشوندمش رو پام و بهش گفتم از کی تا حالا من شدم داداشت ها! با شوخی چندتا نیشگونش گرفتم و سعی کردم جو رو دوباره به حالت اول برگردونم ؛همه خندشون گرفته بود.ولی خب خداروشکر به خیر گذشت.
وقتی ندارو گذاشتم رو پام نرمی باسنش رو میشد حس کرد.ندا یه دختر نسبتا لاغر اندام با باسن نسبتا درشت و سایز سینه های معمولی بود. همینطور که اذیتش میکردم و هی رو پام باسنش تکون میخورد یهو یه حال عجیبی بهم دست داد.هیچوقت فک نمیکردم که بخوام به ندا نگاه بدی داشته باشم.همیشه برام مثل یه خواهر بود. ولی ظاهرا نرمی باسنش روی کیرم همه قواعد رو تو ذهنم به هم ریخته بود. کیرم بزرگ شده بود و نمیشد بزارم ندا بلند شه چون خیلی ضایع بود همه متوجه میشدن.
فک کنم ندا هم متوجه سفت شدن کیرم زیر باسنش شده بود.ولی واکنشی نشون نمیداد.یکم بعد که شرایط نرمال شد پاشد رفت سمت ماشین که گوشتارو بیاره خورد کنه.این بار اما وقتی داشت میرفت سمت ماشین از پشت که نگاهش کردم یه جور دیگه ای به چشمم میومد.باسن درشتش تو یه شلوار جین تنگ واقعا خودنمایی میکرد.ولی حتی فکر برقراری رابطه جنسی با ندا رو هم نمیتونستم بکنم.نمیدونم شاید ترس شاید تعهد بگذریم.
در همین حین یاسمن پرید تو استخر بعد اونم پانیذ و رضا رفتن داخل استخر.واقعا دیدن اندام دخترونه و خوشگل یاسمن دوباره کیرم رو راست کرده بود.فک نمیکردم چند تا دختر نوجون بتونن منو اینجوری شهوتی کنن.ولی واقعا نمیشد سینه های و باسن یاسمن رو بعد از خیس شدنش دید و شهوتی نشد.من کماکان نشسته بودم رو صندلی،آرش در حال آماده سازی منقل و ندا هم تو آشپزخونه در حال آماده سازی کباب.
من: رضا پس قلیون نیاوردید؟
رضا: چرا اتفاقا راست میگی ها بزار برم آماده اش کنم میچسبه منقلم که آرش داره روشن میکنه.
پانیذ: منم باهات میام.
یهو به خودم اومدم دیدم تنها کنار استخر نشستم و یاسمن داره تو استخر شنا میکنه.
با خودم گفتم این بهترین فرصته که بتونم یکم بهش نزدیک بشم.منم پریدم تو استخر و چندبار بدون توجه به یاسمن طول استخر رو که البته خیلی هم بزرگ نبود شنا کردم.
یاسمن: خیلی خوب شنا میکنی ها.کلاس رفتی احمد؟من خیلی دوست دارم حرفه ای یاد بگیرم ولی هیچوقت فرصتش نشده برم کلاس.
من که انگاری یهو یه در رو به روی خودم باز شده می دیدم گفتم اگه میخوای یکم بهت یاد بدم الان.اونم انگاری اشتیاقش زیاد بود سریع قبول کرد.
میدونستم حداقل یه نیم ساعتی زمان دارم تا بقیه بخوان کاراشون رو بکنن و برگردن.
خودمو نزدیک یاسمن کردم.
من:ببین یاسمن جان برا شنا اولین کار اینه که بتونی راحت رو آب دراز بکشی.الان خودت رو رها کن رو آب و مستقیم به بالا نگاه کن.
یاسمن هم دقیقا کارایی که میگفتم رو انجام میداد.رو آب دراز کشید.سینه های درشتش روی آب بود و واقعا باعث شده بود من کلا مغزم دیگه کار نکنه،نشستن ندا رو پام از یه طرف و حالا هم بودن کنار یه دختر تنها تو استخر که لباساش به خاطر خیس شدن به تنش چسبیده بود و همه برآمدگی های بدنش رو نشون میداد از طرف دیگه. از اونجایی که میدونستم آرش آدمی نیست که اگه بیاد و ببینه من و یاسمن تو استخر داریم شنا میکنیم غیرتی بشه و از اونجایی که از لوکیشن استخر

Читать полностью…

داستان کده | رمان

برادر شوهر عوضی، زن تشنه ارگاسم

#برادر_شوهر

همه چیز زندگیم مرتب و درست بود تا اینکه شوهرم مهران گفت می خواد بره ماموریت چابهار یه هفته ای ما توی خونه پدری مهران همراه برادر شوهرم محسن زندگی می کنیم که سربازه دو روز اول نبودش وقتی اومد رفت حمام بعد که اومد من رفتم حمام حوله پیچیده دور خودم اومدم بیرون رفتم توی اتاق یادم رفت در ببندم که محسن اومد داخل و می خواست حوله باز کنه اولش داد زدم گفت داد بزنی آبروی خودت رفته شروع کردم التماسش کردن اما فایده نداشت منم حوله سفت گرفته بودم انداختم روی تخت حوله کشید تا چشمش به کوس پر موم افتاد گفت خاک بر سرت مگه حمام نبودی؟ همین کثیف بازیا درآوردی مهران رفته با یه زن دیگه و از اتاق رفت بیرون گفتم چی گفت؟ یه زن دیگه؟ رفتم دنبالش گفتم محسن چی میگی؟ گفت تا الان داشتی التماس می کردی الان لخت اومدی توی اتاقم؟ نگاه کردم دیدم آره لختم برگشتم توی اتاق لباس پوشیدم التماسش کردم اما نگفت بعد که گریه کردم گفت باشه به یه شرط گفتم چی؟ گفت توی اتاقتون روی تختتون بکنمت گفتم گمشو پسره هرزه دروغ میگه تا به خواسته کثیفش برسه بذار مهران بیاد نشونت میدم اومد گفت من دروغ میگم؟ بیا عکساشو ببین؟ چند تا عکس مهران با یه خانم خیلی خوشکلی نشونم داد گفت حقته از بس چپل و کثیفی اگه می خوای ببرمت دستتو بذارم توی دست شون و خونه شون یادت بدم شرطش همونه بابا شوهرت داره عشق و حال میکنه بعد تو اینجا التماس میکنی معلومه خیلی وقته سکس نکردی موهای اونجات از موهای سرت بلندترن خیلی بهش فکر کردم یه چند بارم مهران زنگ زدم جواب نمیداد یا در دسترس نبود تا عصر خیلی بهش فکر کردم رفتم دم اتاق محسن گفتم مرد باش اون شرط ازم نخواه اومد بغلم کرد گفت دارم زیراب داداشمو میزنم باید یه چیزی بهم بدی دستشو گذاشت روی کوسم که ارزششو داشته باشه گفتم فقط همینو می خوای؟ گفت آره گفتم باشه الان میرم حموم بیا تا بهت بدم اما اگر نگفتی چی؟ گفت تو بده من آماده گفتنم رفتم حمام همه موهامو با موبر برداشتم شامپو بدن زدم بوی خوب بگیره و اومدم بیرون خودمو خشک کردم صداش کردم محسن؟ اومد داخل گفت وای عجب چیزی هستی لختش کردم گفتم من دیر ارضا میشم باید باهام بازی کنی گفت بازی؟ گفتم یادت میدم چیکار کنی شروع کردم خوردن کیرش که اندازه ماله مهران بود اما به تیرگی ماله مهران نبود انقدر خوردم که آبش اومد آبشو کامل خوردم گفت چرا آبمو آوردی می خواستم بریزم توی کوست گفتم میریزی اما این کارو نمی کردم آبت زود میومد خوابیدم روی تخت و گفتم حالا کوسمو بخور و انگشت کن داخلش انقدر این کارو بکن که گریه کنم و التماست کنم بکنی داخلش پسر خوبی بود و دقیقا همون کارو می کرد با گریه التماسش کردم و کرد داخل کوسم و تلمبه میزد واقعا حسش شیرین بود خیلی وقت بود اینجوری سکس نداشتم بهش میگفتم بکن بکن چه حال میده میگفت از الان هر روز بهم میدی؟ گفتم هر روز بهت میدم گفت چی بهم میدی؟ الهام اسمشو بگو گفتم کوسمو هر روز بهت کوس میدم گفت کوست محشره واقعا نوش جون مهران گفت می خوام جرت بدم شروع کرد تند تند تلمبه زدن چشام باز نمیشد ارگاسم شد و اونم آبش اومد و ریخت توی کوسم گفت فردا گوش به زنگ باش بهت زنگ میزنم بریم فردا رفت پادگان و تا یه هفته ازش خبری نبود بد جوری عصبی بودم از دستش مهران هم اومده بود و دیگه همه چیز عادی بود و صبح تا عصر میرفت سرکار یه روز صبح محسن بهم زنگ زد گفت چطوری؟ گفتم خیلی عوضی هستی گفت به خدا دروغ گفتم فقط می خواستم بکنمت که کردمت خیلی حال داد واقعا تو زن محشری هستی برای سکس گفتم خفه شو دروغ نگو تو قول دادی گفت به خدا هیچی نبود فقط می خواستم بکنمت که کردمت اما خدایش بهت حال نداد؟ نداد؟ قطع کردم دیدم درو باز کرد اومد داخل گفت حال نداد بهت؟ بغلم کرد و ازم لب گرفت گفت برای من بهترین کوس زندگیم بود که کردم خندیدم گفتم به منم خیلی حال داد گفت پس حله خودت گفتی هر روز بهم کوس بده گفتم دیگه پر رو نشو گفت باشه تو بده هر وقت خواستی بده یه ماه از سکسم با محسن می گذشت که گفت پایه ای بریم یه جایی؟ گفتم کجا؟ گفت کلید یه ویلا رو دارم ماله دوستمه رفتن خارج از کشور اما ویلاست ها از اون استخر دارها پایه ای بریم؟ گفتم مهران شب میاد گفت الان نه فردا ساعت 12ظهر میریم تا 6 عصر برگشتیم گفتم باشه گفت پس لباس سکسی بیار عشق کنیم گفتم باشه فردا رفتیم ویلا راست می گفت ویلاش بزرگ بود و استخر دار رفتیم توی استخر شنا کردم با محسن که یهو یه مردی با شورت اومد گفتم وای محسن این کیه؟ محسن آقا ماجدی برو بالا خودم میارمش ماجدی رفت بالا محسن گفت دیوث کمرمو بریدی تو یه مرد نمی تونه ارضا کنه دو تا مرد می خواد تا تو ارضا بشی اینم فرماندمه نگفتم که زن داداشمی گفتم دوست دخترمی بیا بریم حال میده بهت زدم زیر گریه که ماجدی اومد پایین بغلم کرد بردم بالا گفت بهت قول میدم حال کن

Читать полностью…

داستان کده | رمان

آقای کاکولد سلام! (۱)

#سکس_یواشکی #خیانت #زن_شوهردار

من پیمان هستم 30 سالمه و در مشهد زندگی میکنم از همسرم به خاطر دعواهای بچه گانه جدا شدم و الان تنها زندگی میکنم. یک مغازه کوچیک دارم که توش فیلم و بازی و لوازم جانبی کامپیوتر و موبایل می فروشم. از اونجایی که هم از نرم افزار و هم از فیلم و هم از بازی سرم درمیاد خیلیا میان پیش من برای خرید برای همینم خدا رو شکر وضعم بدک نیست. حدود یکسال پیش یک خانومی به اسم مهگل که تقریبا 35 سالش بود میومد از من فیلم های مختلف هم برای خودش هم برای دختر 8 ساله ش میخرید. میدونستم متاهله و بسیار پر حرف هست وقتی میومد تو مغازه میدونستم که شانس بیارم 1 ساعت دیگه از مغازه میره بیرون. البته زمان هایی که با بچه ش بود بچه ش بعد 10 دقیقه حوصله ش سر میرفت و گیر میداد که میخوام برگردم و مجبورش میکرد برگرده خونه. اون موقع فشار تنهایی روم خیلی بود و اوائل دوست داشتم زود بره ولی بعد یه مدت به حرفاش گوش میکردم. فهمیده بودم با شوهرش مشکل داشت و خیلی تو لفافه فهمیده بودم مشکلشون اینه که شوهرش بهداشتش رو رعایت نمیکنه، چاقه و ورزش نمیکنه و کلا آدمی نیست که وقتی تو خیابون کنارش راه بره بهش افتخار کنه. خب تقریبا هر روز میومد مغازه و برای دخترش کارتون میخرید کلی حرف میزد آخرم میرفت. منم گوش شنوا بودم. یه روز به خط کاریم زنگ زد و بعد معرفیش گفت کامپیوتر شون خراب شده و میشه بیام حلش کنم؟هزینه ش هرچی باشه رو میدم. اونقدری به مغازه رفت و آمد داشت و حرف های خصوصی زندگیش رو گفته بود که تقریبا میدونستم این یعنی چی اما به خودم و شیطون لعنت فرستادم و گفتم خاک بر هولت کنن که تا یک زن باهات درد دل کرد جو گرفته ات و فکر کردی خبریه و رفتم خونه شون. خونه شون طبقه 4 یک آپارتمان ساده و بدون آسانسور بود. له له زنان رفتم تا رسیدم به واحدشون. در نیمه باز بود در زدم یک صدایی از دور اومد که بیا تو. رفتم و تو هال صبر کردم تا دیدم مهگل اومد. یک نیم تنه سفید پوشیده بود اینقدر نیمه تنه ش کوتاه بود که سوتین فانتزی قرمزش خودنمایی میکرد. یک شلوارک لی آبی پوشیده بود. بوی عطر تند زنونه ش فضا رو پر کرده بود. به صورتش خیره شدم چشم های درشتش با موهای لخت سیاهش صحنه عجیبی رو درست کرده بودن. قیافه ش تلفیقی شده بود از هنر و شهوت. گذاشت قشنگ نگاهش کنم بعد حدود 30 ثانیه با یک لبخند شیطون گفتش یادتون هست که برای چی اومدین؟ یهو به خودم اومد و پته مته کنان گفتم بله بله کامپیوترتون کجاست؟ من رو راهنمایی کرد به اتاق خوابشون. یک اتاق خواب خیلی ساده با یک تخت دونفره قهوه ای و یک میز توالت که بارها استفاده شده بود و دست کمی از اون تخت به لحاظ سادگی نداشت. عکس های عروسیشون به در و دیوار بود و یک کامپیوتر زهوار در رفته گوشه اتاق بود. بهم گفتم شما روشنش کنید تا من برم چایی براتون بیارم. مغزم تحمل این حجم از اتفاقات رو نداشت و سی پی یو مغزم روی 100 بود یادم رفت یک تعارف ساده بکنم که نمیخواد چایی بیارید و … از طرفی دوست داشتم از اون خونه بزنم بیرون اما از طرفی تمام وجودم پر شده بود از شهوت و کنجکاوی. بخوام با خودم روراست باشم من همیشه مرتب و منظم هستم لباس ها و کفش هام تمیزه باشگاه میرم بهترین ادکلن ها رو میزنم بهداشت شخصیم از همه چی برام مهمتره اما خب آنچنان آش دهن سوزی هم نیستم که یک زن بخواد قید شوهرش رو برای من بزنه. کامپیوترشون به هر زحمتی بود بالا اومد و من گفتم مشکلش چیه که مهگل گفت باید بهتون نشون بدم. با چایی اومد کنار نشست اینقدر نزدیکم شده بود که رون لختش به پام میخورد. به بهانه اینکه موس دوره خم شد طوری که سینه ش کامل به دستم میخورد با موس یک پوشه رو باز کرد و بهم گفت من این عکس ها رو خیلی دوست دارم اما همیشه می ترسم دزد بیاد خونم و این عکس ها پخش بشن. شاید 1000 تا عکس تو اون پوشه بود که با شرت و سوتین فانتزی گرفته بود. اون عکس ها رو که دیدم دلم ریخت کاملا تو موضع ضعف بود. اون آدم با آدم به نفس یهو تبدیل شده به کسی که فشار شهوت ضربان قلبش رو بالا برده و دهنش خشک شده بود. به سختی حرف میزدم. گفتم با… با… باشه. مهگل متوجه شد آروم دستش رو گذاشت روی کیر شقم و آروم گفت در گوشم گفت خجالت نمیکشی واسه یه خانم محترم شق میکنی؟ منم احمقانه ترین جواب ممکن رو دادم: آ…آ… آخه خیلی سکسی هست!
خنده ش گرفت و شروع کرد به خوردن گوشم صندلی رو یکم دادم عقب اونم نشست رو پام طوری که صورت هامون رو به روی هم بود. گفتم بچه ت، شوهرت نمیان؟ خندید و گفت تو به این کارها کار نداشته باش. دوباره شروع کرد به خوردن لب هام. منم لب هاش رو میخورد. دست هاش رو دادم بالا تا تاپش رو از تنش دربیارم. دوست داشتم از تک تک لحظات لذت ببرم. دست کشیدم روی سینه ی نرم و خوبش کشیدم و دست هام رو بردم سمت کمترش. دکمه شلوارکش رو باز کردم. شلوارک رو درآوردم. لباس فا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ن تا توهم یاد بگیری چجوری باید سکس کنی درضمن این هردوتا سوراخش اوکیه دوتامونو جواب میده.
زنه خیلی خوشگل و خوش هیکل بود و شروع کردیم به سکس من کیرم دهنش بود که فواد از پشت گذاشته بود تو کوسش و تلمبه میزد. (وقتی از سکس فواد حرف میزدم قشنگ معلوم بود شراره بیشتر حشری میشه و من اینو کاملا متوجه شده بودم و نمیدونم چرا اما بدم نمیومد چون فواد رو بیشتر از هرکسی دوست داشتم و یادم نمی رفت که همیشه هوامو داشت) واسه همین بیشتر از فواد حرف میزدم. مثلا گفتم فواد یجوری تو سکس محکم طرف رو میکرد که بیهوش میشدن از شهوت و میدیدم که شراره داغتر میشه و گفتم من اسپری زدم اما اون اصلا از اسپری استفاده نمیکرد.
شراره لباشو گاز میگرفت از تعریف های من از فواد و منم از عمد گفتم – شراره الان منو میبینی اسپری زدم دارم باهات سکس میکنم و نهایتا سی دقیقه طول میکشه اونم با خوردن معاشقه.
شراره-خوووب
من-اگه همین الان فواد میومد میخواست تو رو بکنه بدون اینکه چیزی استفاده کنه فقط سی دقیقه تو کونت تلمبه میزد سکس کاملش باهات راحت یه ساعت طول میکشید.
از عمد خود شراره رو مخاطب قرار دادم ببینم واکنشش چیه که دیدم دیوونه شد صدای ای و اوهش بالا رفت و با تکون های شدید تو بغلم آروم گرفت. منم چند ثانیه ای صبر کردم دوباره شروع کردم خیلی آروم تلمبه زدن که دوباره سرحال بشه. اینبار آروم تو گوشش گفتم چرا با آوردن اسم فواد این قد حشری میشی.
خودشو یکم ناراحت جلوه داد و گفت-این چه حرفیه میزنی من …
نذاشتم ادامه بده چنگ زدم تو سینه هاشو گفتم حاشا نکن من که بهت گفتم از دروغ بدم میاد.
گفت-اخه خوب حرفایی که میزنی تحریک کنندس.
گفتم دوست داری باهاش سکس کنی.
گفت-نه من همچین قصدی ندارم من با توام یعنی چی بخوام با اون سکس کنم؟ من تورو دوست دارم.
اینارو گفت اما تند شدن نفساش و آبی که از کوسش راه افتاده بود نشون میداد واقعا دلش چی میخواد.
گفتم-نمیگم منو دوست نداری. نمیگم که قطع رابطه کنیم. فقط میگم دوست داری الان فواد هم بیاد بهمون ملحق بشه؟ من به فواد مثل چشمام اعتماد دارم فقط واسه این میگم بیاد لذت سکسمون بیشتر بشه . بعدشم من که بدو بدو نرفتم بهش بگم بیاد تو رو بکنه. دارم ازت سوال میپرسم. میگم دوست داری مثل اون زنه منو فواد دونفری باهات سکس کنیم؟
شراره-یعنی تو ناراحت نمیشی؟
گفتم-اگه تو دوست داشته باشی نه . من عاشقتم و از ته قلبم دوست دارم فقط میخوام رابطمون لذت بخش تر بشه همین.
شراره-نمیدونم چی بگم. آخه…
گفتم – از چی میترسی نمیخواد بکشتت میخواد بیاد مثل همه اون دخترایی که کرده با توهم بخوابه و همون تلمبه محکم ها رو تو کون تو بزنه.
دوباره دیدم حشری شده.
گفتم معلومه راضی ای.
گفت-اخه میترسم دیگه تو منو .
گفتم – من خودم دارم این پیشنهاد و بهت میدم این چه فکریه.
شراره-خوب اگه تو راضی منم دوست دارم این کارو بکنیم.
سریع پاشدم برم بیرون که گفت جدی جدی داری میری بهش بگی؟
گفتم آره.
شراره-نه وایسا من روم نمیشه تو چشمش نگاه کنم.
گفتم – اون با من و سریع همونجوری لخت رفتم بیرون اتاق.
فواد تو هال رو مبل داشت با گوشیش ور میرفت که با دیدن من گفت هااااا چته لخت راه افتادی راهپیمایی تو خونه پاشو جمع کن ببینم .
رفتم پیششو کل ماجرارو تو دو دقیقه بهش توضیح دادم و برگشت گفت داداش من بیام ناراحت نشی آخرش
گفتم منو تو این حرفارو نداریم تو این همه برای من کوس آوردی حالا من میخوام یکیشو جبران کنم فقط این جنده نیست و من دوستش دارم و چون تورم دوست دارم میخوام تو هم با ما باشی
فواد-خوب منم میدونم این جنده نیست و معلومه که تو دوستش داری واسه همین میگم فکر آخرشم بکن و الا کیه که از خوابیدن با این خوشگل خانم بدش بیاد .
خلاصه که همه چی اوکی شد من برگشتم داخل اما قبلش به فواد گفتم من میرم این خجالت میکشه تو صورتت نگاه کنه من میخوابونمش رو خودم تو از پشت بیا بکنش فقط دختره ها به کوسش کاری نداشته باش.
برگشتم داخل دیدم شراره پتو کشیده رو خودش تا من رفتم پیشش گفت پشیمون شدم توروخدا بگو نیاد و واقعا چهرش یکم استرس داشت بهش گفتم جدی؟؟
گفت آخه خجالت میکشم بگو نیاد اما انصافا هنوز شهوت رو میشد از چشماش خوند.
گفتم منم هنوز نگفتم بیاد داخل. اومدم پیشش اما اینبار در اتاق رو نبستم و اومدم بغلش کردم و گفتم نمیاد تا من نگم. منم نمیگم تا تو نخوای و خوابیدم زیرو کشیدمش رو خودم جوری که پشتش به در بود ولی من روم به در. فواد اومد جلو در که با دست بهش اشاره دادم وایسه و تو نیاد. دیوث لخت شده بود و تو چارچوب در کیر به دست وایساده بود و منتظر چراغ سبز بود.
لبای شراره رو بوسیدم و گفتم تو که الان راضی بودی چی شد یهو
شراره-نمیدونم استرس دارم میترسم تو باهام بد شی .
گفتم-نه دیوونه و کیرمو گذاشتم لای پاش و میمالیدم رو کوسش و کم کم دوباره داشت حشری میشد ک

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دو خواهر (۱)

#NULL

NULL
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مهمانان فرهاد (۵ و پایانی)

#زن_شوهردار #دنباله_دار #زن_چادری

...قسمت قبل
صبح زود از خواب بیدار شدم… طبق عادت همیشه…لباس پوشیدم
و رفتم تو آشپزخونه و شروع به فراهم کردن بساط صبحانه کردم
کمی بعد،اسما بیدار شد…یکی از تیشرت های منو پوشید و با بدن نیمه برهنه ،اومد تو آشپزخونه…سلام کرد و منو از پشت بغل کرد…رفتار این دوتا دختر ، مثل کسانیه که سالها با هم تو رابطه هستند…
دستاشو آورد سمت کیرم و شروع به نوازش کرد و گاهی هم یه فشار کوچیک میداد
من:سلام عزیزم…صبحت بخیر…خوب خوابیدی؟
اسما: آره…تا صبح یه کله خوابیدم و اصلا نفهمیدم کی صبح شد
من:ای جونم…خب هر دختری جای تو و فاطمه بود و اینجوری سکس داشت،همینجوری میشد
اسما:تو کارتو خوب بلدی…حسابی از من و اون طفلک،کار کشیدی…ولی من از سکس با تو،سیر نمیشم
و همزمان دستشو برد توی شرتم و کیرمو بدست گرفت…کیرم دیگه بیدار شده بود و داشت کم کم کلفت و بزرگ میشد
اسما: اوووف…من الان میخوامش…کیرتو میخوام
دست از کارم کشیدم،برگشتم سمت اسما و شروع کردم به لب گرفتن ازش
اونم با جون و دل همراهی میکرد…
به سمت عقب و کابینت های آشپزخانه ،با ملایمت هلش دادم و عقب عقب به اون سمت هدایتش کردم
دست بردم سمت سینه هاش و اونارو مالیدم…نفسهاش با ناله همراه شد…تیشرتو از تنش در آوردم و دیگه کاملا برهنه،جلوی من ایستاده بود…شروع کردم به خوردن نوبتی سینه هاش…اونم حسابی کیرمو میمالید …برش گردوندم به سمت کابینت و از کمر خمش کردم…کوس ناز و زیباش،از بین پاهاش خودنمایی میکرد…کیرمو از شرت و شلوار در آوردم و به شیار کوسش مالیدم… لامصب کوسش داغ و خیس شده بود… آروم مالیدم به کوسش و با یه فشار کم فرستادم توش
اسما: اوووف…جونم…چه حالی میده…آ ه ه ه
دو طرف پهلوهاشو گرفتم و آروم و عمیق ،با کیرم تو کوسش،تلمبه میزدم…نمیخواستم زود ارضا بشم و این حس خوب تموم بشه
اسما خیلی آروم و تحریک کننده،ناله میکرد…منم حسابی از دیدن اندامش و صحنه ،لذت میبردم…
حدودا پنج یا شش دقیقه شد که نفسهای اسما تند تر شد…احساس کردم داره ارضا میشه…پس منم سرعت کارمو بیشتر کردم
اسما: اوووف…وااای…بزن…دارم میشم…اوووف…جووون
یه دفعه اندامش یه لرزش خاصی پیدا کرد و دیگه نمیتونست وایسه…کارمو متوقف کردم و کمکش کردم بشینه…تو بغلم
سرشو گذاشت رو سینم…بدنش گاهی شبیه به تیک های عصبی ،تکون میخورد…
اسما: اوووف…مرسی عزیزم…خیلی لذت بردم…یه حس خوبی دارم
من:جونم…خواهش میکنم…قابل نداشت
اسما:اما تو ارضا نشدی…بیا ادامه بده تا بشی
من:باشه…حالا تو آروم باش…کمی استراحت کن
چند دقیقه تو بغلم نشست…بعد شروع کرد به تکون دادن باسنش روی کیرم…کیر خوابیدم و،دوباره بیدار کرد
اسما:جووون…کیرتو عشقه…انگار دوست داره دوباره بره اون تو
کمی خودشو جابجا کرد،کیرمو رو شیار کوسش تنظیم کرد و نشست روش…با یک آه کشیده و بلند،شروع کرد به بالا و پایین رفتن روی کیرم…منم همزمان سینه هاشو میمالیدم و میخوردم
دیگه نیازی به این نبود که خودمو کنترل کنم تا دیرتر ارضا بشم…پس سعی کردم از این رابطه ،کاملا لذت ببرم…اسما خیلی خوب قلق منو فهمیده بود…حسابی بهم حال میداد…
کم‌کم حس کردم دارم ارضا میشم…بهش گفتم تا بلند بشه…اونم بلند شد و اومد بین پاهام و شروع کرد با دستش برام جق زدن تا ابم بیاد…ابم با فشار پاشید روی صورت و لبهاش‌…سر کیرمو گذاشت تو دهنش و شروع کرد به مک زدن…
این دختر خیلی خفنه
با انگشتش،ابمو از روی صورتش پاک کرد و گذاشت تو دهنش… صحنه بشدت جذابی بود…
از روی زمین که بلند شدیم،ایستاده بغلش کردم و بوسیدمش…
اسما:باهم بریم حموم ؟
من:بریم عزیزم
تو حموم هم حسابی خودشو به من میمالید و همش شیطونی میکرد…
از حموم که اومدیم بیرون ،رفت سراغ فاطمه که بیدارش کنه…منم لباس جدید پوشیدم…فاطمه که بیدار شد و بعد اینکه دست و صورتشو شست،سه نفره نشستیم به صبحانه خوردن
من:امروز شما دوتا،برنامه ای ندارین
اسما:نه…شاید بریم خرید…نمیدونم
فاطمه: آره…بریم سوغاتی بخریم…جلال تو هم میایی؟
من:مشکلی نیس…بریم
آماده شدیم و رفتیم بیرون…مقداری شیرینی های محلی و صنایع دستی برای سوغاتی خریدیم… تقریباً ظهر شده بود و ناهار از بیرون گرفتیم و برگشتیم خونه…
از فرهاد اصلا خبر نداشتم…سمت اتاقش که رفتم،در باز بود و فرهاد هم نبود…معلوم نیست کجا رفته بود…شاید رفته بود ایستگاه…نمیدونم
ناهار رو که با بچه ها خوردیم،رفتیم که دراز بکشیم تا کمی استراحت کنیم…
یه دفعه دیدم،برام پیام اومد
زهرا بود
زهرا:سلام مرد خوشتیپ…خوبی؟
من:سلام عزیزم…من خوبم…تو چطوری ؟
زهرا: خداروشکر خوبم…چه خبرا ؟خانوادت هنوز نرفتن؟
ای وای…کلا یادم رفته بود که بهش به دروغ گفتم با خانواده ام هستم…
من:نه هنوز… احتمالا امشب یا حداکثر فردا میرن… چطور مگه ؟
زهرا:هیچی…فقط میخواستم بدونم کی میتونم ببینمت
من: ایشالا دیگه فردا عصر میبینمت…منم خیلی دوست دارم زودتر ببینمت
زهرا: واقعا ؟چرا اونوقت

Читать полностью…

داستان کده | رمان

شرطی که بردم ولی بد باختم

#مستی #گی

سلام
من امیرم 19 سالمه خاطره ای که میخوام تعریف بکنم برای ساله پیشه .
کلمه کلمه ای که دارین میخونین راسته و خواهشا نظرتونو برام بنویسین خیلی برام ارزش داره .🙏🏼
بریم به اون موقع که داستان شروع شد .
امیرم 18 سالمه ۱۷۰ قدمه ۶۵ وزنمه یه پسر با موهای فرفری چشمایه مشکی و بدنی سفید حتی رو بدنم یه خط هم نبود بچه خونگی بودم .
رون و کون بزرگی داشتم به مامانم و خاله هام کشیده بودم .
رفیقام بعضی وقتا انگشتم میکردن و میگفتن وای امیر تو چرا مثل پنبه نرمی منم چیزی نمیگفتم .
تو محلمون یه بیلیاردی بود صاحبش شهروز بود ۳۳ سالش اینا میشد ۱۷۰ قدش ۷۵ وزنش ۲۰ سانت سایزش بود .
خودمم باورم نمیشد ولی این شهروز واقعا داشت تو بیلیارد بعضی وقتا با رفیقاش حرف میزد میگفت فلانی رو کردم زیرم بیهوش شد همه میخندیدن شاید بگم یک سوم زن های محلمون رو کرده بود .
بگذریم …
یه روز من زیاد کل کل کردم که نبود حریف قوی شدم کسی نیست بازی کنه حریف میخوام نبود .
شهروز گفت قد قد نکن بچه عرضه داری بیا شرطی بزنیم .
منم بخاطر اینکه خراب نشم گفتم چه شرطی .
گفت هرکی باخت شب وقتی بیلیاردو بستم یه عرق میاره بامزه ایناش میشینیم تو بیلیارد میخوریم .
منم بخاطر اینکه همه نشسته بودن اوکی رو دادم شروع کردیم به بازی
شهروز خیلی خیلی قوی بود ناسلامتی صاحب بیلیارد بودا بایدم قوی بود هی میزد کل بیلیارد هورا میکشیدن منم فقط تو فکر این بودم تو حسابم پول کافی ندارم عرق بخرم کلا فکرم داغون بود .
زد نمیدونم چی شد یه دفعه افتادم جلو یه انرژی عجیب غریب گرفته بودم شهروزم درست بازی نمیکرد که بعدا فهمیدم بخاطر چیه ساعت ۹ و نیم بود توپ آخرم انداختمو بردم .
کل بچه های بیلیارد هنگ کرده بودن منم دیگه هی میفتم بیا دیدی رئیس بیلیارد تونم بردم وفلان تو پوست خودم نمی‌گنجیدم .
بعد شهروز زنگ زد به ساقیش گفت یه خوبشو بیار پول داد بهم گفت برو هرچی دلت میخواد بگیر بیار منم رفتم هر چی دستم اومد برداشتم گفتم مفت باشه کوفت باشه اومدم بیلیارد دیدم همه رفتن خودمون دوتا موندیم .
در و بست اومدیم بساط رو انداختیم رو میز بیلیارد نشستیم رو میز .
شهروز شروع کرد به ریختن .
گفت ببین ۱ و نیم برات گرفتم باید خمشو بخوریم نمونه برا فردا منم اوکی رو دادم .
شروع کرد به ریختن بعد ۴ یا ۵ پیک دیگه من کم کم مست شدم عرقش خیلی قوی بود .
تو پیک ۷ یا ۸ کامل مست بودم دیدم شهروز برا من سنگین میریزه برا خودش نه ولی انقدر مست بودم نمیتونستم حرفم بزنم .
پیک ۱۰ گفت بیا پیک اخرو یدونه لیوانی پر کنم بخوریم عرق تموم بشه منم اوکی رو دادم یدونه لیوانی برای من ریخت یه نصف لیوانم برا خودش اونم زدیم من دیگه هوش از سرم رفته بود .
دیدم یه سیگار روشن کرد داد به من ، منم کشیدم و تقریبا دوپینگ کردم با کله رفتم تو سفر نمیدونم چند دقیقه بود خوابیده بودم .
شهروز بغلم کرده بود ازم لب میگرفت چشمامو نمی تونستم باز کنم ولی میفهمیدم داشت ازم لب میگرفت منم میگفتم میخوام برم خونه پیش مامانم .
شهروز می گفت عیبی نداره جیگرم یکم اینجا کنارم باش خودم میبرمت پیش مامان جندت .
دستش لایه پام بود لباش هم رو لبام لبامو جوری میخورد که یه دفعه یه اه گفتم شهروز گفت جانم
زود رفت سمت گردنم دیگه من مُردم داشتم زوزه میکشیدم .
بار اولم بود نمیدونستم قراره چی بشه .
لختم کرد یه شرت تو پام مونده بود همه جامو لیس میزد ممه هام دور نافم ساق پاهام خیس شده بودم زیرش .
منو چرخوند شرتمو کشید پایین یه جووون گفت با کله رفت تو کونم زبونشو میکشید تو سوراخ صورتیم .
میگفت ای جان پلمپه خودم بازش میکنم .
زبونشو لوله میکرد فشار میداد تو سوراخم منم اه میکشیدم نمیدونم چیم شده بود .
شهروز گفت معلومه بخاطر این طلاست که مامان جندت بهم پا نمیده هر کاری کردم پا نداده همیشه اول مامان رفیقاتو کردم بعد خودشونو ولی مامان جنده تو فرق داره اول باید تورو بکنم تا اونم بهم بده باشه منم جرت میدم تا بفهمه باید بهم بده .
همین حین یه چیزی اومد رو لبهام . به زور تونستم چشمامو باز کنم که دیدم کیر شهروزه ولی کیر نبود دسته بیل بود ۲۰ سانت راحت میشد کلفتیش اندازه کلفتیه دستم بود .
گفت دهنتو باز کن باز نکردم یه چک خوابوند زیر گوشم من زود دهنمو باز کردم .
کیرشو با فشار کرد تو دهنم اوووووووم
یک سومش بیشتر نمی رفت تو دهنم یکم تو دهنم تلمبه زد و بیخیال شو رفت پشتم .
گفت با دستات کون گندتو باز کن میخوام بهش غذا بدم منم کونمو بازکردم رو سوراخم بازی میکرد .
می کرد سر کیرشو توم زود در میاورد خیلی کار بلد بود بی شرف تا نصف کیرشو کرده بود توم ولی من اصلا درد احساس نمیکردم .
شایدم بخاطر مست بودنم بود .
اه و ناله میکردم میگفتم جووون منو بکن همشو بکن که یه دفعه به گوه خوردن افتادم شهروز کل کیرشو کرده بود توم داشتم جر میخوردم کیرشو کشد بیرون دست

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس با عمه مدینه ۵۸ ساله

#زن_میانسال #عمه

سلام دوستان
اسمم نوید هست۳۳ساله هستم متاهل ۲تا بچه دارم قد متوسط یکم لاغر
تو یکی از شهر های خوزستان زندگی می‌کنیم
من یه عمه دارم به اسم مدینه که خیلی خیلی عاشقش هستم پوست سبزه سینه های ۸۰ قد ۱متر ۷۰
قضیه مال همین اردیبهشت ۱۴۰۳هست ولی احساس سکسیم نسبت به عمه ام از سال ۹۷ شروع شد تو یه مغازه ای کار می‌کردم زیاد شلوغ نبود همینجوری تو بیکاریم به عمه ام پیام دادم و احساس دلتنگی کردم
اونم مثل همیشه که قربون صدقه ام میرفت.
شروع کرد به قربون صدقه رفتن به من و منم خیلی نمکش رو زیاد کردم و خیلی دروغ ها گفتم از زندگی خودم گله مندی از زنم و شروع درد دل کردن عمه جونم که بین حرف هاش متوجه شدم که نزدیک به ۱۵سال هست که با شوهرش رابطه ای نداره چون خرجی نمیده بهش خودش با خیاطی خرجش رو در میاره .
یه مدت ۲ یا ۳ماه گذشت من و عمه خیلی به هم پیامک می‌دادیم رومون نمیشد زنگ بزنیم صحبت کنیم یه روز پیام دادم خیلی دوست دارم بغلت کنم بوست کنم ولی روم نمیشه اونم گفت مگه آدم بخواد خواهرشو بغل کنه بوس کنه رو میخواد آخه به من می‌گفت داداشی منم گفتم آخه خیلی دوست دارم لباتو بوس کنم .
اونم دیگه چیزی نگفت خداحافظی کرد فهمیدم ناراحت شده ولی چیزی نگفت یه روز تنها خونه بودم زنم رفته بود پیش مادرش مادرم با داداشم رفته بودن اصفهان.
دیدم زنگ خونه زده شد در رو که باز کردم عمه جونم بود سلام و احوال پرسی گذشت تا رفتیم داخل رو مبل که نشستیم چون روم نمیشد چیزی بگم خود عمه گفت داداشی مگه نمی خواستی بغلم کنی بوسم کنی خوب بیا عزیزم منم گفتم آخه گفت بیا تا پشیمون نشدم عشقم داداش گلم منم رفتم پیشش بغلش کردم لباشو بوسیدم اول همراهیم نمی‌کرد بعد یواش یواش لباشو باز کرد زبون همو لیس میزدیم بعد ۲دیقه خودشو کشید عقب گفت دیگه بسه زندگیم منم چون تازه کیرم شق شده بود و مدینه جونم فهمیده بود بیخیالش نشدم دوباره بغلش کردم خواستم ببوسمش گفت نوید جان بسه زیادیش خوب نیست من حالم خراب میشه با یکم زبون ریختن بهش فهموندم که میخوام بکنمش دستش رو گرفتم بردم اتاق خواب بوسش کردم یواش یواش دستم رسوندم به سینه‌اش لمسش کردم چیزی نگفت دکمه های مانتوش رو باز کردم مانتوش رو در آوردم تیشرت خودم رو خواستم در بیارم گفت نوید من میدونستم حس داری بهم اومدم چون میدونستم تنهایی ولی فکرش رو نمیکردم اینقدر سری اتفاق بیفته گفتم میخوام کاری کنم جبران این ۱۵سال بشه لختش کردم سینه هاشو اینقدر لیس زدم تا دادش در اومد آه نوید جونم عشقم داداش گلم مرسی منم رفتم کسش که خیلی هم خس شده بود رو خوردم چند دیقه از کس لیسی من نگذشته بود که با فشار زیاد آبش اومد ریخت تو دهنم کلا بی حال شد .
لباسام رو کامل در آوردم رفتم بغلش کردم و دوباره لب گرفتیم سینه‌اش رو خوردم تا دوباره آماده شه وقتی آه کشید فهمیدم باید شروع کنم کیر ۱۸سانتی کلفت و گوشتیم رو تنظیم کردم با کسش گفت نوید جونم یواش من خیلی تنگم یواش یواش شروع کردم اول سر کیرم بعد نصفه بعد ۵دیقه کامل کردمش توش مدینه جونم فقط آه و قربون صدقه میرفت زمانی که صبر کردم کسش به کیرم عادت کنه لرزید و دوباره ارضا شد منم شروع کردم تلمبه زدن اینقدر کردم که داشتیم عرق می کردیم مدینه جونم هم چشاش بسته بود و فقط داد میزد میگفت قربون کیر کلفتت بشم زندگیم بعد ۲۰دیقه دیگه تحمل نداشتم خواستم ارضا شم بهش گفتم اونم گفت بریز توش آبم با فشار تو کسش خالی کردم یه دو سه ساعتی کنار هم دراز کشیدیم بعد عمه لباساشو پوشید و با یه لب جانانه خداحافظی کرد تو این ۴و۵ ماه هفته ای یک با کلید انبار مغازه دوستمو میگیرم میریم اونجا سکس می کنیم بهم قول داده دختر عمه ام رو جور کنه باهاش سکس کنم
مرسی
نوید
نوشته: نوید

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

شده که زن ها همدیگر را به راحتی نشناسند و منم از کودکی برای اینکه بخوام با زن های دیگر باشم الکی دست یک زن را می گرفتم و می گفتم خواهر جون و یا حتی مادر جون و اون زن فکر می کرد من اشتباهی دست او را گرفتم و می گفت که من نیستم و من می گفتم ببخشید ولی من می خواستم فقط لمسش کنم تا ارضا بشم.
در مورد این مطلب که در مورد همجنس بازی می گم کمتر می دونید اونم اینکه بزرگترین مرکز همجنس بازی یا لواط تو دنیا جنوب افغانستان و شمال پاکستان هست یعنی مرکز کونی و بچه باز بودن اونجاست نه فقط این بلکه تو مدارس دینی هم دارند و شاید ندونید که برای بچه بازی شون حتی دلیل شرعی آوردن که کردن یا تجاوز به بچه زیر سن شرعی حرام نیست و گناه ندارد و شاید یکی از دلایلی که زنان افغان با بچه کوچیک می رن بیرون برای خرید اینه که اگر بچه تنها بره بیرون اونو می گرین و تو کونش میزارن و طالبان نیز وقتی که می خواست به قدرت برسه اعلام کرد هدف من مقابله با بچه بازی و همجنس بازی افغان ها است. در مدارس دینی نیز همجنس بازی است مطمئن نیستم ولی همین مولوی عبدالحمید نیز وقتی که داشت تو پاکستان درس می خوند تو کونش گذاشتن و یک جورایی کونی است چون تو دیوبندیه تو کون بچه های طلبه یا تازه واردهای طلبه از همان قدیم میزاشتن و برای همین می بینید که چطور با این همه رسوایی داره سر بلند می کنه چون کونی ها دیگر از هیچ چیز خجالت ندارند. اما در مورد مدرسه خودم مدرسه حضرت عایشه درست روبه روی مدرسه دینی دارالعلوم زاهدان است که یک مجتمع چهار طبقه بزرگ با کلی اتاق و است و زنان و دختران اونجا درس می خوانند ما ده سال تحصیلی داریم که از سال اول که مقدمات است شروع می شود تا سال دهم که سوم عالی است و بعد دوسال دوره تخصصی است. من از سال اول که آمدم و در بین زنان نشستم چون آنجا ما رو نیمکت یا صندلی نیستیم سرزمین کنار هم میشینیم و جلوی ما میز کوچیک است برای درس وقتی تنم به تن دخترای دیگر خورد حال حسآبی به من دست میداد تو سال پنجم بودم که دیدم برخی از دخترا اونجا دارند خودشان را به عمد خصوصاً بعد کلاس و در زنگ تفریح و خروج از کلاس یا موقع آمدن یا موقع رفتن به منزل زمانی که از در رد می شوند به هم می مالند و متوجه شدم که بله فقط من نیستم. به قول معروف (کونی که میخاره خودش صدا می کنه) این بود که منم تصمیم گرفتم از میان از دخترها یکی را برای خودم انتخاب کنم. البته منم مثل داستان های لز در حوزه می خواستم فاعل باشم و طرف را مفعول کنم. این شد که دیدم تو میان این دخترها یک دختر افغانی است که اونم کُس و کونش میخاره منم فهمیدم که شکار را یافتم و باید طعمه می گذاشتم. مدرسه به صورت شبانه روزی برای زنان غیر بومی است و من فهمیدم که بهترین جا برای لز کردن یا خود ارضایی موقع حموم است. این دختر افغانی اسمش زکیه بود. من دیده بودم که گاهی صبح زود میره حموم و یک بار که دنبالش کردم دیدم میره حموم و اون موقع تو حموم خیلی خلوت است و میره قسمت انتهای بخش حموم منم یواشکی دنبالش کردم و دیدم در و بست و از پشت در صدای آه و اوه شنیدم و فهمیدم که بله داره خود ارضایی می کنه. البته اینم بگم پسرها و مردها نیز همین گونه هستند. پیش خودم گفتم طعمه جور شد باید شکارش کنم. یک روز صبح زود که داشت می رفت حموم و منم دنبالش کردم وقتی که رفت سمت انتهای بخش حموم ها و در را بست که من پشت در وایسادم و شیر آب را که باز کرد تا صدای آب بیاید و شروع کرد به آه و اوه که من در زدم فکر کنم ترسید وقتی که گفت بله گفتم در را باز کن کارت دارم اول گفت لباس تنم نیست منم گفتم می دانم می خوای باز کن ولی باز نکرد بعد گفتم اگر نکنی آمارت را می دم بعد کمی در را باز کرد که من یک دفعه رفتم تو و هلش دادم عقب و در را سریع بستم البته چون اون موقع خلوت بود و شیر آب باز مشکلی برای صدا نبود. گفتم من می خوام تو را بکنم اگر مخالفت کنی کل آمارت را به مدرسه می دم که لزبین هستی و تو را اخراج می کنند اولش گفت برو بگو ولی همین که گفتم به خانوادت هم میگم گریه افتاد منم گفتم که مشکلی نیست منم لز می کنم ولی تو لز، من بکن هستم و من باید بکن تو باشم. لباسام را درآوردم و به جالباسی داخل حموم آویزان کردم و رفتم سراغش اولش گفت نه اینجا یک لاپایی بهش زدم که همین که خم شد یک اسپنک به دم کونش زدم و سرش را بردم سمت کسم و گفتم من اینجا رئیس و ارباب منم و تو باید بگی چشم و گفتم فهمیدی و اونم با سر تأیید کرد و بعد گفتم بلیس کسم را و اونم همین کار را کرد. بعد از پشت گرفتمش و بغلش کردم و کسم را به کونش زدم و می مالیدم بعد گفتم دراز بکش اونم دراز کشید و با کون نشستم رو صورتش و گفتم بلیس اونم لیسید بعد که بلندش کردم بهش گفتم از امروز من ارباب و رئیس و شوهر تو هستم و هر چی بگم باید اطاعت کنی وگرنه یک

Читать полностью…

داستان کده | رمان

راخش هم مال منو بعد کیف لباسا رو گذاشتم زیر شکمش دوباره همون رو تکرار کردم بدنش خیلی سکس و خوش فرم بود میدونستم اولین تجربش هست منم نمیخواستم اذیتش کنم . خلاصه تا دوباره رفت داخل اجازه فشار یا تلمبه زدن نمی‌داد اذیت میشد یا نفس نمیزد از اینکه درد داشت واسش یا تجربه میکرد . البته مال من هم خیلی بزرگتر از سوراخش بود . بعد ۲۰دقیقه تونستم همشو تا اخر بفرستم داخل و خودم رو شل کردم روش که داشت میگفت درش بیار درش بیار میدونستم واسه ترسش بود می‌ترسید چیزی بشه یا ترس داشت که میگفتن جر میخوره آدم و این حرفا استرس بهش داده بود. قبلش هم که خوردش بود . دید اندازش چقدره می‌ترسید یکم .داشت میگفت درش بیار و یکمی تکون میخورد باعث می‌شد که اندازه نیم یا یک سانت عقب و جلو بشه من هم فقط چسبوندم بهش تا اخر داخل باشه همین حس کم تلمبه باعث شد خالی بشم و متوجه حسم شد که دارم ارضا میشم اونم ارضا شد. وقتی خالی شد شروع کرد خوابیدن اونم حس کرد که داره اندازش کم میشه … حس خوبی داشت از تجربش . بعد تاب خورد تو بغل هم بودیم داشت لبامو میخورد و گردنمو میخورد ‌. بعد گفت باید واسه همیشه مال اون باشم و برای هم باشیم .گفت چیزی واست کم نمیزارم منم قبول کردم … بعد از اون وقت توی ۳سال رابطه بودیم .
فقط از پشت رابطه داشتم باهاش. نامزد شدیم باهم اما بعد شیش ماه ب هم خورد همه چی سر چیزای الکی اما تجربه خوبی بود . علاقه واقعی و تجربه سکسی اول و حال کردن از روی علاقه خیلی حال میداد … اما بعدش آدم واسه جدا شدن خیلی داغون میشه .خصوصا دختری که علاقه شدید بهت داشته باشه … کلا ۹بار باهم خوابیدیم ۴ بار ازپشت پنج بار هم لای پا بود … هیچ وقت از جلو نخواستم با اینکه سکسی بود و صورتی و حشری هم بود … بعد هر بار سکس تا دو روز میگفت شرتش خیس میشه و باید عوض کنه .
بدنش ظرف بود خیلی و بور بود پوستش طوری بود وقتی سرش میرفت داخل موقع داگی ایستاده بود زیر پوستش سرش میدم که یک سانت داخل شده اونم از این سکس حال میکرد… الان دوسال که همدیگه رو ندیدیم و اگه ببینیم فقط عادی هستیم واسه هم … اینم از من و دختر عموم…
نوشته: علیرضا

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکسی هستی.تو از حالا در اختیار مایی خوشحالم تورو داریم
و رفت عقب و دوباره دوربینشو گرفت دستش
تو همون حالت احساس کردم کونم داره یه چیزی روش ریخته میشه.بعد چند ثانیه فهمیدم از پشت داره چرب میشه بردنم یکم جلوتر گوشه دیوار گیرم انداختن و دوباره شروع به لاس زدن باهام کردن از دو جهت
بشدت هات شده بودم حس عجیبی که تا ب اون لحظه نمونشو فقط تو فیلمای angela white(پورن) دیده بودم حامد مث کاکولد داشت منو دید میزد مشخص بود خیلی داره لذت میبره از دیدن اون صحنه ها کسی که پشت سرم بود دستامو به حالت زیکزاکی پشتم چفت کرد انگاری که بسته باشن و شروع کرد به گاز گرفتن و لیس زدنو خوردن لپای کونم و سوراخمو لیسسسسس میزد و من همون لحظه چشمام خمار شد کسی که جلوم بود اومد پایینتر و از ناف شکمم شروع به لاس زدن کرد تا نوک سینه هام زل زده بود تو چشمام و سینه هامو میخورد نگاه میکرد تو چشمام درست مثل mike adriano یه نگاهی انداخت به حامد و با یه خنده شیطنت آمیزی گفت این کثافت مث دخترای ۱۸ساله میمونه و با دستش گردنمو گوشامو و لبامو نوازش میکرد شکممو میبوسید و نوک سینه هامو می گرفت تو دستش و فشار میداد زل میزد تو چشمامو لباشو غنچه میکرد و جوووووووون کشیده ای میگفت حامد لبخند زد و گفت خوشمزس؟گفت آره خیلی ازش سیر نمیشم.به جفتشون گفت رسشو بکشید.من با چشمایی که توش التماس موج میزد یه نگاه به حامد انداختمو یه نگاه به اون و فقط نگاه میکردمو و آه میکشیدم.
اومد بالا و بالاتر گردن و گوش و لب بازی
با یه ولع خاصی لبامو میخورد
اما این آخر کار نبود حالا این من بودم که دلم میخواست ادامه بدن هر دوتاشون
اونی که پشتم بود لیس زدنو و خوردنشو قطع نمی کرد دستامو نگه داشته بود و حامد گفت بشین و توام یکم هنرتو نشونمون بده نشستم اون دوتا اومدن بالا سرم و کیرشونو اوردن نزدیک صورتم متر دم دستم نبود ولی واقعا هر کدوم ۱۸ سانت بودن حس ذوق زدگی داشتم و با ولع کامل ساک میزدم جوری حرفه ای که خودمو تو این کار بهترین میدونم
حامد دیگه دوربینو کنار گذاشت و فقط داشت نگاه میکرد
و منم به ساک زدنم ادامه میدادم بعد از حدود ۵ دقیقه خوردن منو بردن جلو حامد یه ساک کوتاه واسه اون زدمو نشستم رو کیر حامد و شروع به تلمبه زدن کرد انقدر هات شده بودم که لذت بیشتر از درد برام هیجان انگیز بود یه thersome واقعی از دو جهت ساک میزدم و گاییده میشدم
یکی کیرشو از دهنم درآورد و اشاره کرد دهنم باز بمونه آب دهنشو ریخت تو دهنمو اشاره کرد ساک بزنم منم گوش دادم
اونم سینه هامو شکممو میمالید
خیلی هات شده بودم با صدای بلند آه و ناله میکردم و مس بازیگرای پورن جملات سکسی میگفتم
fuck me
yessssss byby
oh god
تا جایی که حامد منو نشوند رو مبل و دونه دونه کیراشونو کردن تو دهنمو آبشونو خالی کردن دهنم و قورت دادم اون لحظه هیچ طعمی متوجه نشدم واسه همین برام حال بهم زن یا چندش نبود
برام عجیب بود وقتی اون همه باهام ور رفتن ارضا نشدم
حامد نشست بغل دستم و منو نشوند رو پاش سینه هامو میخورد و دست راستشو اورد رو کیرم و شروع کرد ب جق زدن و ادامه داد وقتی آبم اومد واقعا بی حس شدم و ولو شدم رو مبل و ازشون تشکر کردم.
خیس عرق بودم و بچه ها ازم خواستن دوش بگیرم
وقتی در اومدم همه چیز عادی بود و با یه قهوه پذیرایی شدم
حامد عکسارو نشونم داد تو هیچ کدوم صورتم معلوم نبود و ازش پرسیدم این عکسارو چیکار میکنی لبخندی زد و کانالو نشونم داد باورم نمیشد تو کانال با پوزیشن های پورن برای تبلیغ لباس های زیرشون این سیستمو انتخاب کردن که واقعا هم جوابگو بود.
ازم خواستن بازم پیششون برم و منم با کمال میل قبول کردم اونا بهترین پارتنر های عمرم بودن
از اینکه تا آخر این متن و خاطره سکسی همراه من بودین ازتون ممنونم اگه ایرادی میبینین ممنون میشم راهنماییم کنین من تجربه داستان نویسی نداشتم ولی خاطرات دیگه ای هم دارم که اگه از اینا استقبال بشه بازم مینویسم
.ممنونم از همراهیتون
فرزاد😘
نوشته: فرزاد

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس آبدار با زن حشری

#مشتری

سلام،امیدوارم از این داستان خوشتون بیاد.داستانش تخیلی هستش.
در کافه ای بالا شهر هستش کارمی کنم.البته برای خودم نیست اونجا کار میکنم.
یه روز یه زنه بایه نفر دیگه که انگار دوستش بود اومدن داخل کافه.من رفتم سفارش رو بگیرم.بعدازحدوداًسی دقیقه ای می خواستن برن صورتحساب رو بردم تا حساب کنن.تشکر کردن و رفتن.
فرداش هم اومدن و دوباره همون داستانای قبلی اما یه دونه از اون ها ایندفعه خیلی باهام گرم گرفت.احوالپرسی و خوش و بش دوباره تموم شداون روز.
بعدازحدوداًیه سه چهار ماه دوباره دیدم اما تو اتاق مدیریت و در حال صحبت کردن بود.
بعداًفهمیدم دختر صاحب رستوران هستش.
وقتی تو دفتر مدیریت دیدم یه لحظه جا خوردم،بعد چای رو گذاشتم میخواستم بیام که گفت صحبت هاش با مدیر کافه تموم شد باهام کار داره.
البته راستش یادم رفت بگم قدم 185 هستش و 20 سالم هست و خوش صحبت هستم.شاید به خاطرهمین اینقدر باهام گرم گرفته بود.
بعد که اومد به من پیشنهاد کاری داد و گفت تو بخش بازاریابی شرکت من بیا کار کن.از طرز صحبت کردنت خوشم اومده.
آقا بعدیه چیزی حدود چهار پنج ماه بعد از اینکه به کار در اونجا مشغول شدم،واقعا شرکت رشد کرده بود ارتقای کاری گرفتم و مدیرکل بخش بازاریابی شرکت شدم.
رفت و آمدم به اتاق خانم مدیر زیاد شده بود.یه روز برای یه مشکل تو بخش بازاریابی رفتم پیش خانم مدیر که مشورت کنم واوکیِ کار رو بگیرم.
وقتی رفتم تویه لحظه شوکه شدم و نتونستم چشمم روازروخانم مدیربردارم،آخه یه آرایشی کرده بود که دیگه نگم.رفتم موضوع گفتم و گفت هر کاری به صلاحه انجام بده و گفت آخر ساعت کاریت بیا دفترم یه صحبتی کنیم.
همانطور که قبل تر گفتم رفتم دفتر خانم مدیر.
شروع کردیم به صحبت و گرم شده بود بحثمون یه چیزی حدود 40 دقیقه ای طول کشید.بعدچون آخرای بحث دیگه مشکلات جنسی از این نظر که کسی نیست ارضا بشه واز این چیزای دیگه شق کرده بودم.آخه جلوتون برای اولین بار همچین خانمی اینجوری صحبت کنه شق می کنید دیگه.
کم کم انگار خانم مدیر نظرش رو این رفته بود که یه حالی بهش بدم.چشم ها خمار چهرش هم حشری.
از روی صندلی پا شد امدسمتم گفت دیگه طاقت ندارم باید الان منو بکنی.حالا ممکنه بگید چرا اول اون شروع کرد چون من باراولم بود و نه تجربه داشتم نه روی همچین کاری رو.
سریع اومد لب گرفت.چه لبای شیرینی…
بعد روم نشست و کیرم و شروع کرد ازروشلوارمالیدن.
منم دیگه ته حشری بدنم زدبالادیگه خودم دست به کارشدم وشروع کردم به بوسیدن تمام بدنش ودرهمین حینم لختش میکردم.
سینه هاش درسته بزرگ نبودن اما برای من خیلی حشری کننده بودن.یه بدن سفید تمیز دست نخورده.کم کم شلوارشو درآوردم.
دستم گرفت روکسش گذاشت وگفت سریع منوبگاکیرتوبکن توکسم.بدنش حسابی داغ بود.رفتم سمت کسش شرتش ودراوردم وشروع کردم به خوردنش یه دقیقه داشتم میخوردم که گفت سریع بکن منو.
دیگه منم ازخداخواسته شروع کردم به تلمبه زدن.تا جایی که جا داشت میکردم تو و بیرون می آوردم.چه کس داغ وخیسی داشت…
همینجوری تلمبه میزدم که گفت بیا اسپری تاخیری بزن.زدم و دوباره شروع کردم به تلمبه زدن که ارضا شد.دوباره ادامه دادم که آب منم داشت بیرون میومدکه گفتم بریزونم توکست گفتش همشوتوکسم خالی کن که همینجوریم شد.
هردو بی حال رومیز کنارهم درازکشیدیم ویه خورده لب گرفتیم بعد از اون موقع که یه سالی گذشته درجم توشرکت بالارفته بودوهرموقع دفترش خالی بود سکس می کردیم.
نوشته: ناشناس

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دومین سکسمون واقعا بهترین و خاطره انگیزترین سکسم باهاش بوده.پاهاش و میخواستم از هم باز کنم ولی سفت گرفته بود گفتم ریلکس باش کاریش ندارم میخوام بکنم و تمومش کنم زانوهاش و جمع کرده بود تا زانوش و فشار دادم دوتا دستش و برداشت گذاشت روی کوصش چشمش و باز کرد گفت پس نگاش نکن بیا روم کارتو بکن گفتم جووون میام روت عزیزم معلومه که میام روت قربون اون چشمهای نازت بشم که اینقده خوشگل شدن چشماش و بست و گفت پوووووف …شلوارم و باز کردم و در اوردمش کیرم نفس راحتی کشید بس که جاش تنگ شده بود گفتم میخوای یکم باهاش ور بری ؟جوابی نداد گفتم خب دستهات و بردار بزار ببینم چکار دارم میکنم دستهاش و برداشت من دستم و گذاشتم روی کوص تپل و گوشتی و تمیزش …خلاف انتظارم خشک بود و ترشحی نداشت پاهاش و بازتر کردم و با سر رفتم اون وسط .جفت دستهام و هر کدوم رو یه پاش قسمت رونش نگهداشتم که پاهاش و جمع نکنه و دهنم و گذاشتم رو کوصش …گفت چکا میکنی نکن توروخدا بدم میاد.گفتم هیییس و دوباره ادامه دادم این بار با انگشتام بین کوصش و باز کردم تا رسیدن زبونم به نقطه حساسش راحتتر باشه زبون زدم و چند باری از پایین تا بالا لیس زدم به سرعت متوجه شدم کوص خشکش خیلی زود با برخورد زبونم تبدیل به ابشار شده و تن و بدنش حسابی تیک افتاده و تکون میخوره خوردمش حسابی خوردمش خیلی اخه خوشمزه است خوردن کوصی که سالها تو تصور و تخیل آدم بوده شاید یه دقیقه هم نشد لرزید و شکمش یجوری شد فهمیدم زود ارضا شده ولی نمیخواد آه و ناله کنه برا همین فریادش تو شکم و اعضای بدنش میپیچه دستش و گذاشت رو کوصش گفتم ناقلا فهمیدم و میدونم خوشت میاد چرا پنهونش میکنی ؟من وتو که این اولین و اخرین باره سکس میکنیم پس تو هم لذت تو پنهون نکن از همین در بریم بیرون قول میدم امروز و فراموش کنم تو هم همین کارو بکن ولی حداقل الان و لذت ببر …دستت و بردار میخوام ببینمش دست شو برداشتم و دست خودمو گذاشتم ولی تکونش ندادم گذاشتم یه تایمی از ارضای سریعش بگذره باز نیم رخ چرخوندمش طرف خودم و یه لب ازش گرفتم لبشو می بوسیدم چند بار تکرار کردم و بعد لبم و روی لبش نگهداشتم کیرم و بین پاش روی کوص خیسش یکم فشار دادم چرخوندمش و کیرمو تنظیم کردم فقط تنظیمش کردم و باز اومدم روی لبش و بوسیدم یه فشار کوچولو به کیرم دادم سرش و حس کردم داره میره داخل لبامو روی لبش نگه داشتم و یه فشار دیگه دادم یکم کیرم داغی داخل کوصش و حس کرد که یهو همه چی عوض شد یهو تکونی به خودش داد و همزمان که سر کیرم رفت داخل کوصش زبونش و کامل داد تو دهنم و زبونم و میخورد و نفسش میومد تو گلوم واااای همونجا بهترین لحظه سکسی عمرم تا بحال بوده همون چند ثانیه که طوبا دیگه نتونست کنترل کنه و وا داد.خوردمش و خوردمش و کیرم و بیشتر فشار دادم و اونم کمر میزد و از لبم جدا میشد آه میکشید و باز دستاش و دور سرم به سمت خودش فشار میداد با چشمهای همچنان بسته لبهام و زبونم و میخورد دیگه از لبهاش جدا شدم و شروع کردم عقب جلو شدن چند دقیقه ای ادامه دادم آه میگشید و لذت میبردیم باز گفتم نکنه این آخرین بار سکسمون باشه الان حشری شده دست خودش نیس بعدا دیگه اجازه نمیده سکس کنیم به همین خاطر جدا شدم و دوباره دستی به کوصش کشیدم و کمی با دستم ترشحات زیادش و پخش کردم و باز شروع به خوردن و زبون زدن کردم خوردم و خوردم حرفی نمیزد ولی دیگه ناله شو پنهون نمیکرد و آه و آخ و اوف میکرد منم خوردم این بار انگشتش هم میکردم این بار سه چهار دقیقه نشد که ارضا شد دوباره بوسیدمش و فرو کردم تو کوصش تندتر میزدم و محکمتر میزدم یهو متوجه جیغهاش شدم که ممکنه همسایه ها بشنون چون خیلی بلند شده بود ولی نمیخواستم چیزی بگم از اون حال در بیاد در نتیجه کوص خواهر همسایه ها حال طوبا رو عشقه خخخ سرعتم و ریتم تلمبه زدن و بیشتر کردم یهو باز جوری ارضا شد که با کف دست کوبید تو سینم و درش اورد و آه و آه میکشید تازه بعد این همه تجربه سکس فهمیدم اینکه میگن زن شهوت بیشتری داره یعنی چی و اینکه اگر من ۳ ساله تو کفم این دختر از بلوغ تا حالا کف همچین سکسی بوده …دیگه به هر جاش نزدیک میشدم می لرزید فهمیدم حسابی خسته است و داره اذیت میشه بهش گفتم الان تمومش میکنم عزیزم پشت کن .برگشت از پشت دراز کشید گفتم کون تو بده برام بالا تنظیم کردم و از پشت فشارش دادم و شروع کردم تلمبه زدن دستام و دو طرفش رو زمین گذاشتم و ازش خواستم کون شو بالا نگه داره به کونش نگاه میکردم و داخل کوصش تلمبه میزدم حس میکردم کیرم تو کونشه خیلی کون بزرگ و قشنگی داره دیگه داشتم ارضا میشدم سریع در اوردم و کیرمو افقی خابوندم لای کونش و بالا پایین کردم آبم با فشار پاشید بین چاک کونش و گودی کمرش آبم که تخلیه شد آهی کشیدم و کنارش دراز به دراز افتادم دیدم بعد چند لحظه صورتش و که کانل کرده بود

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ظرفیت فقط 7 نفر دیگه

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تقریبا به بچه ها دید داشتم که البته به خاطر درخت های دور استخر فقط میشد پاهاشون رو دید خیالم نسبتا راحت بود. ولی اونا نمیتونستن مارو ببینن از فرصت استفاده کردم و به بهانه اصلاح حرکت یاسمن دستم رو بردم زیر باسنش و دست دیگم رو گذاشتم رو سینه هاش.باسنش رو به سمت بالا حرکت دادم و سینه هارو یکم بردم تو آب و بهش گفتم اینجوری صاف تره.
از لمس سینه ها و باسن یاسمن دیگه واقعا کیرم داشت پاره میکرد شلوارکم رو فقط شانس داشتم که تو آب بودم و مشخص نبود. هنوز راضی نشده بودم به این مقدار نمیتونستم جلو خودم رو بگیرم.دل رو زدم به دریا.
من: خب حالا برای یه کرال سینه خوب اول باید یه استارت صحیح داشته باشی.
رفتم کنار استخر واستادم و بهش گفتم بیا پشت به من بایست جلوم.وقتی ایستاد با یه دستم رو شکمش کشیدمش سمت خودم و با دست دیگم شونه هاشو هل دادم جلو جوری که صورتش نزدیک سطح آب شد. پوزیشنمون طوری بود که من مطمئن بودم داره کیرم رو لای کونش احساس میکنه انتظار داشتم خودش رو جدا کنه ولی هیچ واکنشی نشون نداد.همونطوری که داشتم در مورد قواعد تو این شرایط بهش توضیح میدادم کیرم رو میمالیدم به کونش.وقتی دیدم انگاری خودش هم داره همکاری میکنه.جراتم رو بیشتر کردم.
به سمت باربیکیو نگاه کردم و خداروشکر همه چی مرتب بود همه سرگرم بودن.صورتش رو که نزدیک آب بود کشیدم سمت خودم و از پشت بغلش کردم.یه دستم رو بردم تو شرتش و شروع کردم به مالیدن کسش واقعا خودم نمیدونستم دارم چیکار میکنم ولی اون موقع فکرم کار نمیکرد.آروم در گوشش گفتم میخوام بکنمت میشه؟
تعجب کردم وقتی خیلی راحت و بدون مقاومت قبول کرد و گفت آره پرده ندارم راحت باش فقط سریع باش کسی نیاد.حواست رو بده کسی اومد دور شی ازم.گفتم باشه خیالت راحت.
چون باید برا هر موقعیتی آماده می بودیم.لباسش رو در نیاوردم.فقط شلوارک و شرتش رو با هم کشیدم پایین تو آب تا زیر زانوش.کیرم رو گذاشتم رو کسش و فشار دادم تو.وای باورم نمیشد کسش اینقدر تنگ باشه.یهو بهم گفت یواش جرم دادی.بعدها متوجه شدم که سایز کیر من از آرش بزرگتر بود برا همین اذیت شده.شروع کردم خوردن گردنش و با یه دستم سینه شو از رو لباس میمالیدم با یه دست دیگم هم از جلو کسش رو میمالیدم.فرصت برا عوض کردن پوزیشن نداشتیم تو همون حالت ادامه دادیم.من نمیدونم به خاطر استرس و هیجانش بود یا به خاطر تنگی کس یاسمن کمتر از ده دقیقه ارضا شدم.هنوز یاسمن تو بغلم بود فقط من به خاطر اینکه آبم رو نریزم تو کسش کیرم‌ رو کشیدم بیرون که یهو چشمم خورد به ندا که بین دوتا درخت دقیقا در جهت مخالف جایی که من شش دانگ حواسم بهش بود بی حرکت ایستاده بود و داشت بهمون نگاه میکرد.
من حواسم به موقعیت همه بود جز ندا آخه خیالم راحت بود که تو آشپزخونه اس و مشغول آماده کردن گوشت و اصلا نمیاد سمت استخر .
ادامه دارد…
نوشته: خان

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ی و لباس شنا از تنم دراوردن و محسن شروع کرد خوردن کوسم و انگشت کردن داخلش ماجدی هم سینه هامو می خورد و نوکشونو گاز می گرفت کم کم آه و ناله ام بلند شد محسن گفت دهنشو با کیرت پر کن ماجدی لامصب کیر نبود انگار کنده درخته به زور توی دهنم هولش میداد و محسن هم اشکمو درآورده بود که محسن بلند شد و ماجدی گفت چته؟ گفتم بکن توش گفت اسمشو بلند بگو گفتم کیرتو بکن توش که احساس کردم شب عروسیمه کیرش توی کوسم قفل شده بود گفتم کوسمو جر دادی کوسمو جر دادی شروع کرد تلمبه زدن با هر بار که تا نصفه درش میاورد و تا ته فرو می کرد یه جیغ میزدم که محسن کیرشو چپوند توی دهنم تلمبه های ماجدی خیلی بهم حال میداد چشام باز نمیشد زبونم خشک شده بود کیر محسن نمی تونستم بخورم تا اینکه ماجدی تلمبه هاشو تند کرد و آبش اومد و کشید بیرون از کوسم محسن کیرشو کرد توی کوسم و شروع کرد تلمبه زدن میگفتم بکنیدم بکنیدم من هنوز می خوام دوتایی شون می خندیدن می گفتن پارت می کنیم محسن تند تند تلمبه زد و اونم آبش اومد گفتم تو رو خدا بکنیدم که ماجدی خوابید گفت بیا بشین روش روی کیرش بالا پایین می کردم می گفتم کیرتو دوست دارم کیرتو دوست دارم جرم میده جرم میده گفت بسه بلند شدم داگیم کرد و توی کوسم چند تا تلمبه تند تند زد و آبشو ریخت توی کوسم گفتم یکم دیگه بکن یکم دیگه الان منم میام گفت بده محسن بکنه که محسن کیرشو کرد توی کوسم و شروع کرد تلمبه زدن که ارگاسم شدم محسن ارضا نشده بود کیرشو کرد توی دهنم براش خوردم تا آبش اومد سه تایی هر کدوممون یه جای اتاق افتاده بودیم فکر کنم یه ساعت خوابیدیم وقتی بیدار شدم محسن خواب بود اما ماجدی بیدار بود پاشدم برم دستشویی که ماجدی گفت کجا؟ گفتم دستشویی گفت وایسا با هم بریم بغلم کرد گفت پاهاتو بنداز دورم و ازم لب می گرفت گفت خیلی ازت خوشم اومد زن باید مثله تو باشه گفتم من دیر ارضا میشم گفت همینش جذابت کرده دم دستشویی گذاشتم زمین رفتم دستشویی و برگشتم دوباره بغلم کرد گفت بریم توی اون اتاق؟ گفتم واسه چی؟ گفت کونت دیونم کرده گفتم بریم رفتیم توی اتاق کیرشو بادهمه وجودم خوردم دیگه ازش آب دهن می چکید داگی شدم مالیدش به سوراخم و فرو کرد داخل که یه جیغ زدم گفت نترس آروم آروم جا می کنم خدایش هم آروم آروم تا ته کرد توی کونم گفت اسمت چیه گفتم الهام گفت منم رسولم گفتم خوشبختم گفت الهام تند تند تلمبه بزنم تا آبم زودتر بیاد یا آروم آروم که دیرتر بیاد؟ گفتم آروم آروم گفت باشه و شروع کرد آروم آروم تلمبه زدن می گفت همه چیزت خیلی حال میده هم کوست بهم خیلی حال داد هم کونت بریم حالو تکمیل کنیم شروع کرد تند تند تلمبه زدن تا آبش اومد کیرشو کشید بیرون گفت بخواب و خودش خوابید روم در گوشم گفت از الان دوست دارم خودم ارضات کنم این محسن سر خر نباشه گفتم باشه یه گوشی اپل بهم داد گفت یه خطم توشه فعاله این پیشت باشه باهات هماهنگ میکنم فقط خودم و خودت گفتم باشه رسول جان از اون روز رابطمو با محسن قطع کردم و بیشتر با رسول می خوابیدم که واقعا بیشتر بهم حال میداد توی پادگان هم ماجدی به محسن مرخصی 15 روزه با 15 روز تشویقی بهش داده بود و یه ماه آخر اصلا نرفت هنوزم بعد دو سال با ماجدیم محسن ازدواج کرد رفت مهران هم مثله همیشه درگیر کاراشه فقط واقعا به عنوان یه زن میگم شما مردا برای کی این همه کار می کنید؟ چرا ارگاسم یه زن براتون مهم نیست؟
چرا نیازهای جنسی همسرتون رفع نمی کنید؟
ما زنها چقدر بی توجهی و سردی شما رو تحمل کنیم؟
ما هم انسانیم تازه شهوت ما از شما بیشتره
راضی نیستم از کاری که انجام دادم و میدم اما من نیاز دارم به سکس و ارگاسم منظم نه اینکه چند ماه یه بار انقدر سراغم نمیومد حوصله زدن موهای کوسمو نداشتم الان با رسول می خوابم راضی نیستم پشیمونم نیستم زنتونو قبل از اینکه کیر یه مرد دیگه تجربه کنه به فریادش برسید زنی که کیر یه مرد دیگه رو تجربه کنه سخت بتونه بهتون برگرده خیلی سخت.
نوشته: الهام

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نتزی قرمز خیلی خوشگلی تنش بود. دستم رو گرفت و رفتیم رو تخت. دراز کشید روی تخت و گفت ببینم سکست هم به اندازه فروشندگیت خوبه؟ روش افتادم گردن و لب های داغش رو خوردم و سوتینش رو دراوردم از لحاظ سایز نه بزرگ بودن نه کوچیک. نوک سینه های قهوه ای بود. اون ها رو خوردم که صدای آه و ناله ش بلند شد. یک جیغ بلند کشید و لرزش ریزی کرد فهمیدم ارضا شده. گفت من کیر میخوام. کیرم رو بدون هیچ زحمتی تو کس داغش کردم و جیغش بلند شد. تلمبه میزدم. به سختی جلوی خودم رو گرفته بودم که آبم نیاد. کسش وحشتناک خیس بود. دوبار دیگه حین سکس ارضا شد. حس کردم داره آبم میاد. گفتم داره آبم میاد. گفت بریز رو صورتم. سریع کیرم رو کشیدم بیرون اونم دهنش رو باز کرد و ریخت تو دهنش. بی حال افتادم روی تخت. اونم رفت دهنش رو بشوره. 2-3 دقیقه دیگه اومد و گفت 1 ساعت دیگه شوهرم میاد بهتره بری. منم لباس هام رو پوشیدم و بغلش کردم و لب گرفتم ازش. بهش گفتم واقعا بهش نیاز داشتم مرسی ازت. اونم خندید و گفت کامپیوترم رو درست نکردی اما به کسم خوب حال دادی. منم خندیدم و رفتم در مغازه. هنوز گیج بودم ساعت 12 نشده بود و من گیج از این همه اتفاق که برام افتاده بود. حس میکردم خوابم و دارم خواب می بینیم. که یک دفعه یک اس ام اس از یک شماره ناشناس اومد. گفت امروز رو تخت خوب مانور میدادی پسر خوب! شماره مهگل نبود. نوشتم شما؟ گفت همونی که نباید می فهمید همچین کاری رو با یک زن متاهل کردی اما عیبی نداره اگر پسر خوبی باشی من یادم میره چیکار کردی. رنگم عین گچ سفید شده بود نمیدونستم باید چیکار کنم. گفتم یعنی چی؟ گفت خودت بعدا می فهمی! بعدا میام باهات حرف میزنم! منم با کلی ترس و اضطراب گوشی رو پرت کردم یک گوشه. مونده بودم چه غلطی کنم!
ادامه دارد…
نوشته: yes_man

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ه با دست به فواد گفتم آروم بیاد جلو.
گفتم – کی بود ده دقیقه پیش از فکر تلمبه های فواد آب کوس و کونش راه افتاده بود
هیچی نمیگفت و اما نفساش دوباره تند شده بود و صداهای آروم از خودش در میاورد.
گفتم – الان یعنی به فواد نگم بیاد و همینجور تو بغل من از پشت کیرشو بکنه تو کونت و تلمبه بزنه.
شراره با صدای آروم گفت-بگو بیاد بگو بیاد جرررم بده
فواد هم که داشت حرفای ما رو میشنید و الان تو یک قدمی تخت وایساده بود اروم اومد رو تخت و کیرشو که ژل زده بود و تا راحت تر بکنه تو کون شراره گذاشت لای باسن شراره.
با برخورد کیرفواد به کون شراره مثل برق گرفته ها شد و سرشو گذاشت تو سینه منو ساکت شد فواد نکرد توش و من آروم گفتم – شراره جون اگه پشیمون شدی بگم بهش بره.
بعد یه مکث اومد لبمو بوسید و هیچی نگفت و فواد یواش یواش کیرشو جا کرد توش و با اولین تلمبه هاش شراره آه و اوهش بالا گرفت دوباره شد همون شراره سکسی خودمو منم شروع کردم گفتم.
میبینی اون زنرم همینجوری میکردیمو دیدی گفتم فواد خیلی خوب تلمبه میزنه
شراره که با تلمبه های فواد نفسش قطع و وصل میشد و بریده بریده حرف میزد گفت.
آررره خیلی خوب داره منو میگاد. ببین عشق تو داره جررررر میده. اییییییییی بگو بیشتر منو بگاد بگو هر دفعه که منو میاری اینجا اونم بیاد و منو بکنه.
فواد که تا حالا ساکت بود و فقط تلمبه میزد گفت-هر دو دفعه ای که اومدی اینجا و محمود تو رو میکرد منم دوست داشتم بیام و جررت بدم . مگه میشه ادم دیوونه دختر خوش هیکلی مثل تو نشه با این شاسی بلند تو با این کون گردت شراره خانم. و به شدت تو شراره عقب جلو میکرد بعد از چند بار جا عوض کردن من آبمو خالی کردم تو کون شراره و دراز کشیدم رو تخت و شراره داگی شد و فواد دوباره شروع کرد حس کردم شراره بعد از این ارضاء شدنش از فواد بخواد سکس و تموم کنه اما انگار این دختر از سکس سیر نمی شد و با این که الان بیشتر از یک ساعت بود که داشتیم میکردیمش همچنان مثل اولای سکس پر اشتیاق و حشری بود.
گفتم دیدی من آبم میاد اما فواد تموم شدنی نیست کارش.
شراره. آههههههه کاری میکنم کم بیاره من از اون حشری ترم ایییییییییییییی
فواد بهم گفت یه بالش بذار زیر شکمش دقیقا بالای کوسش
منم اینکارو کردم و تو همون حالت داگی شراره رو هل داد تا بخوابه رو تخت و فقط اون بالشت بود که کوس و کون شراره رو بیرون می انداخت تا راحت تر کیر بره توش. چند دقیقه بعد ناله های شراره به جیغ تبدیل شد و با چند تا تکون شدید برای چندمین بار ارضاء شد و فواد هم با چندتا تلمبه خیلی شدید همه آبشو ریخت تو کون شراره و همونجور از پشت خوابید روش.
من از تخت اومدم پایین تا صحنه رو از پشت ببینم که دیدم فواد با حرکت خیلی آروم کمر داره عقب جلو میکنه و با هر بار بیرون آوردن کیرش یکی دو قطره آبش از کون شراره میاد بیرون از رو کوسش سر میخوره میریزه رو تخت. برگشتم رو تخت رو به سقف خوابیدم شراره به فواد گفت نفسم بالا نمیاد یکم خودشو بلند کرد و شراره از زیرش در اومد و چسبید به منو سرشو گذاشت رو سینم و فوادم از پشت بغلش کرد و هرسه واقعا راضی بودیم از این سکس عالی و یه نیم ساعتی خوابیدیم و بعدش من در گوش شراره گفتم خوب بود؟؟
سرشو آورد بالا و گفت عالی بود و لب تو لب شدیم و بعدش پا شدیم از هم خداحافظی کردنو من بردمش رسوندمش نزدیک خونشونو فعلا از هم خداحافظی کردیم.
ادامه دارد.
نوشته: POPDO

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

محمود و شراره (۲)

#همسر #بیغیرتی

...قسمت قبل
سلام دوستای گلم. امیدوارم از قسمت اول لذت برده باشید.
و حالا ادامه ماجرا.
بعد از سکس فوق العاده اون روز چند روز بعد داشتم با شراره چت میکردم و بحثمون دوباره به سکس رسید و من ازش پرسیدم بالاخره اون روز نگفتی اسماعیل چجوری برای اولین بار از کون کردتت. گفت هیچی دیگه اون روز با لاپایی زدن آبش اومد و ارضا شد اما گفت از دفعه بعد هر بار با یه چیزی سوراختو یکم گشاد میکنم که راحت بتونیم باهم سکس داشته باشیم. اونروز من برگشتم خونمونو سریع رفتم حموم و چون خیلی دوست داشتم زودتر اسماعیل منو از کون بکنه تو حموم دسته برسمو کردم توش که فهمیدم منظورش از درد چی بود . اما منصرف نشدم بعد از چند باری تکرار کردن خیلی راحت دسته برس رو میکرد تو و دیگه درد نداشت. شبم موقع خواب یه خیار که از برس یکم کلفت تر بود و با خودم بردم زیر پتو و کردمش تو کونم بعد از یکم ور رفتن با خودم دیدم شاهین میگه چته چرا اینقد میلولی به خودت منم یهو جا خوردم و فهمیدم نزدیک بود سوتی بدم گفتم هیچی یکم کمرم درد میکنه و از ترسم دیگه هیچ تکونی نخوردم فقط آروم شرتمو بالا کشیدم و خیار تا صبح موند اون تو. (لازم شد بگم خونه خالم دوتا اتاق خواب بیشتر نداره که تو یکیش خالم و شوهر خالم میخوابن تو اونیکی هم شراره شادی و شاهین. شادی سه سال از شراره بزرگتره و شاهین یکسال.)
شراره ادامه داد که-آره از اون روز تا پس فرداش هر روز یه چیزی کلفت تر از قبلی میکردم تو خودم تا برای سکس با اسماعیل آماده بشم. حالا دیگه راحت خیار سالادی میکردم اون تو چون کیر اسماعیل و دیده بودم حس میکردم که الان آمادگیشو دارم و اون روز بعد از ظهر به مامانم گفتم من میرم خونه مریم جون که پسرعمم بهم ریاضی درس بده و اونم زنگ زد بهشون و گفت شرمنده ما این شراره رو هر دفعه میفرستیم مزاحم شما میشه که با چند تا تعارف تیکه پاره کردن تلفن و قطع کرد و منو فرستاد اونجا. وقتی رفتم تو اسماعیل از چشماش شهوت میبارید و بعد از ده دقیقه نشستن و حرف زدن با مریم جون پاشدیم با اسماعیل رفتیم سمت اتاق خوابشون که مثلا تو درسام بهم کمک کنه. وقتی رفتیم داخل اسماعیل شروع کرد قربون صدقه رفتنم و همون اول کار شروع کرد دستمالی کردنم و شلوار و شرتمو تا زانو کشید پایین و دامنو زد بالا و از پشت شروع کرد به خوردن کوس و کونم منم که رو ابرا بودم. بعد از دو سه دقیقه دیدم از زیر تخت یه خیار کوچیک در آورد که بکنه تو کونم که با خجالت بهش گفتم آقا اسماعیل لازم نیست این چیزا خودم این کارو انجام دادم شما راحت کارتو بکن. اونم از خدا خواسته یکم کرم آورد زد به کیرشو به سوراخ کون منو آروم شروع کرد چند باری انگشت کردنم و بعد سر کیرشو گذاشت دم سوراخمو فشار داد توم و بعد از چند تا تلمبه آروم شروع کرد مثل این وحشیا گاییدن من. و من غرق لذت بودم چون لذت کیر اصلا با خیار و این چیزا قابل مقایسه نبود و خوشحال بودم که بالاخره سکس رو تجربه کردم و از اون موقع تا همین یکی دو ماه پیش که باتو رابطه دارم هفته ای حداقل یبار منو از کون میکرد.
گفتم – وایی دیوونم کردی با این خاطرهات فردا میای بریم خونه عموم
که دیدم بله خانم خودشم حشری شده و نه نیاورد و قبول کرد. فردا خوبیش این بود که عمو و زن عموم هر دو شیفت بعداز ظهر کلاس داشتن و دیگه لازم نبود شراره مدرسه رو بپیچونه فقط به خالم گفته بود بعد از مدرسه میره خونه دوستش فروزان. فردا از جلو مدرسه با هم اومدیم یه ساندویچ باهم زدیم تا هم گرسنه نباشیم هم اینکه خونه خالی بشه بعدش راه افتادیم رفتیم و فواد مارو راه داد بالا و دوباره طبق معمول دو دفعه پیش بعد از یه سلام و احوالپرسی رفتیم تو اتاق خواب فواد و افتادیم بجون هم من کاملا لختش کردم و خودمم لخت شدم شروع کردم به خوردن کوسش یکم که گذشت گفت خوب حال تو ادامشو تعریف کن. سرمو از بین پاهاش درآوردم گفتم چیو. گفت همون سکسایی که میگی فواد میاورد باهم می کردید. گفتم-دفعه قبل که واست تعریف کردم.
شراره-خوب اون اولین دفعتون بود . تو گفتی چند باری این کارو کردید. یکی دیگشو بگو.
گفتم-واقعا دوست داری گفت آره یجوری میشم لذت سکسمونو بیشتر میکنه . اصلا ولش کن اگه دوست نداری تعریف نکن.
گفتم – چرا که نه واست تعریف میکنم حالا که دوست داری.
پوزیشنمونو مثل سکس قبلیمون میزون کردیم خوابید به کنارو پاهاشو جمع کرد تو شکمشو کونشو بیشتر داد عقب تا سوراخ کوس و کونش از پشت بزنه بیرون و واقعا صحنه قشنگی بود . منم آروم از پشت چسبیدم بهش و کیرمو کردم تو کونش و شروع کردم آروم آروم عقب جلو کردن.
گفتم-یبار یه زنه که شیش هفت سالی از ما بزرگتر بود رو آورد خونه و چون من زود آبم میومد یدونه اسپری با خودش آورد که من استفاده کنم از همینی که الان زدم. خواستم از اتاق برم بیرون تا اون کارشو بکنه بعد من بیام تو که گفت نرو بمو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ا من میدونم زن گرفتی…میدونم خونه اش کجاست…میدونم کیو گرفتی همون دختره که داداشم بهت گفت…میدونم هر روز ظهر خونه اونی…ولی قرارمون نبود اونو بگیری منو ول کنی…گفتم خودت باعثش شدی…خودت گفتی ازدواج کن نگفتی؟خب من هم انسانم دیگه زندگی میخام محبت میخام…تو چند وقته دیگه دوستم نداشتی و نداری…ولی ازت انتظار دری وری گفتن نداشتم…من اصلا دلم نمیخواست که تو بفهمی و ناراحت بشی…مخصوصا الان که بارداری.ولی تو میگی گوه میخوره خواهرت میگه با۷جد وآبادش…و تایید میکنی…این یعنی منو توچیزی برای از دست دادن نداریم…رضا میخای فاطمه رو تنها بزاری.گفتم مگه فاطمه چند وقته رضا رو تنها نذاشته…چندساله؟فک کن.گفت من اشتباه کردم. امروز فهمیدم…گفتم دیگه دیر شده.من منیژه رو طلاق نمیدم…اون الان همسر شرعی قانونی منه…گفت میدونم…چاره‌ای نیست…ولی منو هم طلاق نده…بهت قول میدم همون زنی بشم که دوست داری…دخترم لباساش رو آورد… پوشید بردمش خونه…از کارم هم مونده بودم… گفت نرو پیشم باش.خیلی بهت احتیاج دارم…گفتم باید برم چک رو بدم راننده…ببره کارخونه یزد.منتظرمه…گفت من هم بیام…گفتم کجا…گفت میدونی اصلا منو سوار ماشین جدیدت نکردی…چیزی نگفتم…رفتیم انبار. بنده خدا منتظر بود…ازش معذرت‌خواهی کردم.و برگشتیم…یک خورده الکی چرخوندمش…گفتم از کجا فهمیدی…گفت من زنم هر شب که خونه میومدی…بوی تنش رو تنت بود …بوی عطر زنونه…
رد رژ لبش روی گردن و بدنت بود…سرحال بودی…خوشحال بودی…من هم گفتم بزار خوشحال باشه…دلم نخواست .حالتو بگیرم…تعقیبت کردم.چندین بار…همش توی ماشین کنار هم…میخندیدین…میگفت و گریه می‌کرد… نگه داشتم کنار…گفتم به جون خودت .تو کرمش رو انداختی تو سرم.من زن میخواستم چکار…از بدبختی اولین بار که باهاش رابطه داشتم باکره هم بود…نتونستم دیگه ولش کنم…گفت همون شبی که گفتی تصادف کردی…گفتم آره… گفت خودم فهمیدم رضا خب من چون خیلی دوستت دارم چند وقته خیلی از تو ناراحتم…دلم شکسته بود…برای همین بهت فحش دادم.رضا ازت توقع نداشتم…توی تمام زندگیمون هیچ وقت منو تنها و بی خبر نذاشته بودی…وقتی هم دروغ میگفتی صدات می لرزید…گفتم الان دیگه کار تمومه…مواظب خودت و بچه کوچیکت باش.خجالت هم نداره…خدایی نکرده حرومی که نیست…شاید این بچه دوباره بهمون محبت رو برگردونه…و باور کنید همینجور هم شد…والان شکر خدا بینمون محبت برگشته…هر دو خانومم شکر خدا باهم و با من خوب هستند…
نوشته: قماش

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…
Subscribe to a channel