خوایی ارضا بشی گفت چرا.
گفتم پس سری اول نمیشی چون من میدونم تا بکنم توش سر نهایت دو دقیقه آبم میاد تو ناکام میمونی بذار من کارمو بکنم. بالاخره راضیش کردم یه متکای دیگه آوردم گذاشتم زیر شکمش رو شکمش افتاد رو متکا یه کرم از تو کیفش داد به من گفت تورو خدا خوب بمال جر میخورم. منم شورتشو از پاش درآوردم شورت خودم هم در آوردم کامل هر دوتامونو کرم مالیدم تقریبا نصف لوله کرم رو خالی کردم. اینم بگم که من کلا از قرص تاخیری و اینا استفاده نمیکنم کلا طبیعی.
از پیشاب خودم هم کمک گرفتم سوراخ کونش رو کاملا لیز کردم کیرم رو گذاشتم لای کونش گفتم فقط شل بگیر. افتادم روش کلا بغلش کردم سینه هاشو از دو طرف گرفتم گفتم صورتتو بگیر طرف من خیلی آرام کیرمو فشار دادم از بس لیز بود هم کیر من و هم کون لاله خیلی راحت یواش یواش کردم تو. واین به این معنی نیست که خیلی راحت کردم تو درد نداشت واقعا خیلی سخت بود تحمل درد کیر به این کلفتی. بنده خدا دیگه واقعا گریش در اومده بود. فقط خوبیش اینجا بود ک بیش از دو سه بار نتونستم تلمبه بزنم از بس حال میداد دو دقیقه هم نشد آبم اومد کیرمو هر چی بود فشار دادم تو خایه هام چسبیده بود به کونش. مدام التماس میکرد تورو خدا بکش بیرون. منم مگر خالی میشدم اینقدر آب از کمرم خالی شد. از تو کیفش چند تا دستمال کاغذی برداشت گفت نذار بریزه رو لحاف تشک مردم. آرام آرام کیرمو کشیدم بیرون دیدم اندازه یه سکه کونش باز مونده آب کیرم داره میاد بیرون دستمال و گذاشت روش گفتم نذار بریزه تا من برم خودمو بشورم بیا تو برو. من رفتم دستشویی خودمو با مایع دستشویی کاملا شستم چون قرار بود کیرمو بخوره. بعد اون رفت دستشویی یه چند دقیقه دیگه اومد بیرون گفت چه خبرته نشستم رو کاسه توالت کف کاسه پر از آب کیر شد یه لیوان آب ریختی تو کونم. بالاخره اومد گفتم حالا العهد من الوفا قراره برام بخوریش چون اکثرا بهانه میکرد که پیشابت میاد من نمیتونم. خودش قبلا تو حرف زدنی گفته بود که این سری بعد اینکه آبتو ریختی کیرتو تمیز میشوری برات می خورم.
گفتم زود باش رفتیم نشستیم رو رختخواب من متکاها رو گذاشتم زیر سرم دراز کشیدم لاله اول یه کم کیرمو مالید بعد چند تا بوس از کله کیرم کرد یه دستمال کاغذی هم دستش بود دم به دقیقه کلاهک کیرم رو با دستمال پاک میکرد کیر منم دیگه دوباره سیخ شد. اول کلاهک کیرم رو کرد تو دهانش یه کم با لباش میک زد خیلی حال میکرد. آخه یه چیزی من میگم شما میشنوید قسمتون بشه با یکی مثل لاله سکس کنید اون موقع میفهمید من چی میگم. باور کنید تو این مدت ۴ سال که من عضو سایت همسریابی شدم حداقل با ۳۰ تا زن از ۱۸ سال تا ۵۵ سال سکس داشتم قبلا هم تو ایام جوانی و نوجوانی قبل ازدواج با چند تا از دخترا و زنای فامیل انواع گوناگون سکس داشتم ولی خدا وکیلی هیچ کدوم به گرد پای لاله نمیرسد چه از لحاظ خوشگلی؛خوشتیپی اخلاقی کلا خدا این لاله رو خلق کرده برای سکس متأسفانه شوهر احمقش قدرشو نمیدونه.
بالاخره لاله یه ساکی برام زد واقعا بی نظیر درسته زود زود عق میزد ولی بخاطر من ادامه میداد چون واقعا به من وابسته و علاقمند شده یه ۱۰؛۱۵ دقیقه ای خورد من کاملا آماده سکس شدم گفتم کافیه دراز بکش اومد جامونو عوض کردیم اون خوابید من یکی از متکاها رو گذاشتم زیر باسنش کوسش کاملا اومد بالا منم فقط عاشق خوردنم مخصوصا کوس لاله جونمو پاهاشو دادم بالا کوسش کاملا اومد بالا اول یه زبون از ته کونش کشیدم تا کوسش آهش رفت هوا بعد زبونمو لوله کردم شروع کردم خوردن کوسش.
لاله واقعا دیگه از حال رفته بود همش باسنشو بلند میکرد میکوبید دو متکا التماسم میکرد جمشید تورو خدا بکن توش نمیخوام اینجوری ارضا بشم دوست دارم کیرتو بکنی توش ارضا بشم.
کیر منم با وجود اینکه تازه آبم اومده بود؛ولی مثل سنگ شده بود رو دو زانو نشستم مقابل کوسش کلاهک کیرم رو میمالیدم به کوسش اما نمیکردم تو فقط دوست داشتم التماسم کنه. چون بعد سکس منم با این التماس کردنش بیشتر حال میکنم.
خیلی التماسم میکرد بابا مردم بکن توش منم میگفتم باشه یه کم دیگه التماسم کن. بالاخره شهوت اینقدر براش فشار آورد دیگه از التماس گذشت یهویی سرشو بلند کرد از دوتا بازوهام گرفت گفت کونی بکن تو دیگه خودتو خالی کردی داری زجر کشم میکنی. منم نامردی نکردم هر در توانم بود یهویی کردم تو کوسش دهانش باز موند گفت ولد زنا اینطوری هم نگفتم که جرم بدی نگهدار.
افتادم روش لباشو گذاشتم دهانم سینه به سینه خیلی آروم داشتم جلو عقب میکردم لاله هم فقط در پیچ و تاب بود باسنمو چنگ میزد پاهاشو دور کمرم قلاب میکرد زبون خودشو گاز میگرفت منم خیلی ریلکس و آرام داشتم تلمبه میزدم میخواستم با تمام وجودم کوسش رو حس کنم کوسش خیلی داغ و تنگ بود کلا تمام اطراف کیرم رو احاطه کرده بود واقعا با تمام وجود با ذر
شوهر دوم خواهر زنم شدم
#خواهرزن
با سلام خدمت دوستان عزیز و کاربران محترم سایت شهوانی.
بنده جمشید از یکی از استانهای شمال غربی کشور هستم و ترک زبان هستم.
با یک مقدمه خیلی کوتاه میرم سر اصل مطلب.
فقط یه سوال از کاربران عزیز دارم اونم اینکه این سایت از اسمش مشخصه چه سایتیه و چه کسانی اینجا هستن،سوالم از اون عزیزانی که میان داستان رو میخونن یا یا واقعی یا تخیلی و فانتزی وووو…هر چی شما اسمشو میذارین. آقایان محترم دیگه تو این سایت مد شده سکس با محارم،سکس با زنای شوهردار و هر نوع سکس ممنوعه،حالا باز واقعی یا فانتزی.
تو کاربر عزیزی که عنوان داستان رو نگاه میکنی اگر دوست نداری نخون. چرا وقتتو میذاری میخونی آخرش هم شروع به فحاشی و ناسزاگویی میکنی. برخورد هرکسی نشانگر شخصیت خانوادگی خودش هست. برای اینکه از کوزه همان برون تراود که در اوست.
باز هر طور میلتون هست.
اما اصل داستان که دقیقا دو روز پیش برام اتفاق افتاد. اونم اینکه قبلا هم دوسه تا داستان از سکس با خواهر زنم لاله جون تو سایت ارسال کردم.
دقیقا ۸ مهر یه خانم جوانی تو محل ما بعد از ۲ سال شیمی درمانی بعلت مبتلا به سرطان سینه،بالاخره فوت کردن که از بستگان نزدیک شوهر لاله جون بود. ناگفته نماند که از بعد لو رفتن رابطه ما با لاله دیگه کلا چت کردن و پیام بازی تعطیل بود و تماس تلفنی هم یکطرفه هستش اونم فقط لاله جون میتونن زنگ بزننن اونم نه با گوشی خودش؛چون پسرش دوتا شماره منو کلا از همه جا مسدود کرده. البته لاله یه مدت با یه شماره ای که بچههاش از اون شمارش خبر نداشتن با یه گوشی ساده جامانده گاه گداری زنگ میزد که متاسفانه اون گوشی هم خراب شد و تعمیر کار موبایل گفته بود که هزینه تعمیر بیشتر از قیمت خریده.
بنابراین فقط دو راه ارتباطی داشتیم یکی تلفن منزل لاله اینا یکی هم با گوشی مادر لاله که هر وقت لاله می رفت پیش مادرش به بهانه ای گوشی مادرش رو میگرفت یه تک زنگ بهم میزد بعدش من زنگ میزدم صحبت میکردیم.
تا اینکه تو این اواخر من خطی که برا خانمم خریده بودم بنام خودم،خانمم حدود سه ماهه دوباره بخاطر افسردگی شدید بستری شد و گوشی خاموش بود. که من اون گوشی رو با اون شماره فعال کردم یک روز که لاله زنگ زده بود اون شماره رو دادم بهش و گفتم که فقط شماره رو تو ذهنش از بر کنه فقط بعد تماس از لیست تماسها پاک کنه،چون دوتا پسرش خیلی حواسشون به مادرشون هست تا حدی که میان دهات اجازه نمیدن که مادرشون خونه ما بیاد.
حتی لاله میگفت که باباشون باهاشون دعوا کرد که چی شده که نباید بریم خونه اونا گفتن با با پسر جمشید حرفمون شده به ما گفته که اصلا ما نمی خواهیم شما بیایید خونه ما.
لاله میگفت جمشید وقتی باباشون دعواشون می کرد خیلی ترسیدم که خدا نکنه تحت فشار قضیه رو لو بدن. وقتی دیدم اونجوری گفتن منم زود طرف بچهها رو گرفتم گفتم بابا ولشون کن وقتی نمیخوان بریم نمیریم دیگه اینا خالشون فوت کرده دوست ندارن برن با پسر جمشید هم پارسال حرفشون شده پس جمشید به اینا گفته اصلا نیایین خونه ما.
منظورم اینکه بچههاش خیلی حواسشون هست به لاله گفتن یک بار دیگه بفهمیم با جمشید حرف زدی یا خدای نکرده رابطه داشتی همه چیز رو به بابا میگیم.
بله عرض کنم خدمت دوستان عزیز شهوانی که وقتی این فامیل نزدیک شوهر لاله فوت کرد یعنی این خانم جوان با دختر برادر شوهر لاله جاری هستن. بلافاصله بعد فوتش اعلامیه فوتش رو گذاشتن تو کانال تلگرام و واتساپ و روبیکا همه با خبر شدن. همون روز فوتش صبح ساعت ۸ونیم که بچههای لاله مدرسه بودن شوهرش هم ظاهرا چرخ عقب ماشینش مشکل داشت برده بودتش درست کنن تا بیان برا ختم.
لاله به من زنگ زد گفت داریم میاییم ختم گفتم انشاءالله تو شادی بیایین،با خنده گفت منکه دارم تو شادی میام خدا رحمتش کنه این خانم رو که باعث شد منم بیام اونم بدون بچهها. بالاخره قرار مدار مونو گذاشتیم که آمدن من ردیف کنم یه سکسی داشته باشیم.خودش هم گفت جمشید فقط یک شب فرصت داریم چون بعد اتمام مراسم ما باید برگردیم چون بچهها خیلی اصرار کردن که نمونیم. در اصل ترس بچهها از اینه که اگر بمونن فرصت ایجاد میشه تا لاله منو ببینه میخواستن این فرصتو از ما بگیرن غافل از اینکه لاله شیطان و درس میده.
بالاخره ۹ مهر که مراسم تشییع جنازه بود و شبش هم شام غریبان مرحومه تنها فرصت ما بود. اومدن تشییع جنازه تمام شد شام غریبان هم ساعت ۸.۳۰ شب تمام شد من به شوهر لاله گفتم بیایین شب بریم خونه ما که بهانه گرفت که میریم خونه برادرم چون نمیریم از ما گلایه میکنه. البته گفت ما دوتا داداشی داریم میریم ها خونه برادرم لاله اینا با زن داداشم میرن تو خونه همون خانمی که فوت شده قراره اونجا بمونن.
من با خودم گفتم پس دیگه سکس با لاله علناً کنسله چون قرار بود بره خونه دوستش،چون با دوستش هماهنگ هستن تو داستان قبلی گفتم د
رد گف خیلی سفت و تنگه فک کنم سفت میکنی گفتم شله شلم داخلی ندادم.دراز کشید روم.سرشو چسبوند به سوراخ.یه فشار داد یه اخخخخ بلند کردم بدنمم سیخ کردم .دردش وحشتناک بود.اومدم بلند شم دستمو گرفت گفت بخواب لاپایی میزنم بخدا الان میاد قول میدم.دوباره دراز کشیدم.سرش چسبوند فشار داد .باور نمیکنید حس کردم سر کیرش جمع شده که بره داخل.اخخخ اقا جمشید نمیره خیلی درد دارم.بذار بخورم برات خیلی خوردن دوس دارم.تا حرفم تموم نشده بود یه فشار دیگه داد سرش رفت داخل.یه اخ کردم .خیس عرق شده بودم.گف سرش رفت تکون نخور.کمرتو قوس کن تا بیاد.واقعا جمشید سگ حشری بود.داشتم له میشدم زیرش.واقعا دخترا چی میکشن با مردا.تو سوزش و درد بودم اروم تو گوشم گف سوراخت زیر کیرمو محکم گرفته.اهههه داره میاد.چن تلمبه زد اما تا ته نزد داخل.یه ناله کرد.سرمو چرخوند شروع کرد لبامو مکیدن.منم زبونمو میفرستادم تو دهنش.میمکیدش.تو این حالت نفس هاش تند شد.عقب جلو کردنش.مکیدن زبونم .چشا دوتامون بسته بود.لبامون رو هم چفت بود.که داغی و نبض زدن کیرشو حس کردم.که داره میریزه داخل.وزنشو برداشت گف اخیش.کیرش که تا زیر سرهداخل بود کشید بیرون.دوتامون ایستادیم.چون ابم نیومده بود.زانو زدم کیرشو خوردم و مکیدم.حتی زیر ساقشو چلوندم که چن قطره ابش بخورم.خیلی حشری بودم هنو.یه هو بعد دو دقیقه گف بسه بسه بیا بریم تا کسی نیومده.برگشتنی بهش گفتم انگار با چهار نفر کشتی گرفتم ازبس خستم.گف ببخشید وقتی حشریم خیلی اذیت میشم فکری و جسمی.اگه دردت کرد ببخشید.اگه جاهایی خشن بودم.گفتم عیبی نداره کلی چرت پرت تا نزدید عابر بانک پلیس ا کنارمون رد شد.خیابون خلوته خلوت.ماشین پلیس برگشت.جمشید گف اومد دنبالمون.پرسیدن من تو رو دره دکه سوار کردم.گفتم باشه.بوق زد جفتمون زدیم کنار.درجه دار پرسید کجا بودید؟گف این پسر رو دارم میرسونم خونه.دراومدن.پر جان کجا بودی؟والا گاراج اقای کریمی.وسیلمم موند اون جا.یکی تا دره دکه رسوندم.این اقا هم تا اینجا…حالا خونتون کجاس؟همین پشت عابر بانک والا.رو به جمشید صندوق عقبو وا کن.جمشید رو به من.تو برو عمو جان دیگه.من رفتم.صدا پلیس اومد بفرما برو فک کردیم دزدید ساعت سه و نیم شب.رسیدم واقعا سوراخم درد میکرد.پیام داد واقعا ببخشید برا امشب.همه چی بد بود.اذیت شدی.پلیس .تو صحرا.مکان جور میکنم راحت باشیم سری بعد.گفتم جمشید اصلا نذاشتی هیچ کنم.نه خوب بخورم.نه حتی ارضا شم…اره چرا نشدی؟من سه ماه پیش پسره رو کردم دو بار ابش اومد.گفتم خب من داخلی ندادم.زدی سوراخمو با فشارا محکمت داغون کردی…باید فرمون سکس بدی دست من…باشه عشقم سری بعد کاری میکنم بهت خوش بگذره…ببین جمشید بدنم هنو بو بدنت و عرقتو میده.ابتم تو پشتت حس میکنم…اما اونجور که میخواستم پیش نرف…بخدا شرمنده سامان الان میتونی بیای خونمون هرکار خواستی بکن.همه خوابن.قرار اول اعتماد نداشتم وگرنه اینجا میومدیم…نه نمیخوام پشتم درد میکنه.بخوابیم…واقعا اذیت بودم.چرا کیرش تا بیخ نرفت داخل.چرا تنگم.چرا راحت نمیدم.فردا شبش با خودم ور رفتم و پشتمو باز کردم.درد ا دیشبش داشتم اما بازش کردم.تا امشب.جمشید کجایی؟…چیشده میخای بیای؟…اره…بیا میریم بالا پشت بوم به مادر پیرم میگم رفیقم اومده اونم میخوابه.دوازده و نیم رفتیم بالا.دراز کشید فیلم سوپر میدید.گف بفرما هرکاری میخوای کن.من فیلم میبینم کاریم بهت ندارم.شلوار شرتشو اوردم پایین شروع کردم به خوردن کیرش.داشتم عاشق جمشید میشدم.تو دلم میگفتم ابشو ریخته تو بدنم این مال منه.با همه وجودم در اختیارشم.محکم میمکیدم.دق دلیمو خالی کردم.حتی تا ته حلقم فرو میکردمش که دوست داشت.با دس چپ گوشی دسش داشت فیلم سوپر میدید.دس راستشو اورد سمت لپ کونم.فوری سر کیرش که دهنم بود شلوار شرتمو کشیدم پایین به بغل که بودم کمرمو قوس کردم.سوراخمو آروم ماساژ میداد و فیلم میدید.تا جایی که تونستم محکم میکیدم.اهههه داره میاد.پاهاشو سیخ کرد چشاشو بست ناله کنان ابتش تا ریخت دهنم قورتش دادم.چقد دیگه دوباره سیخ میشه.نمیدونم کمی دیگه.به بغل شدیم اروم پشت گردنمو میبوسید.سرمو چرخوند با ولع زبونمو مکید منم لبام قفل رو لبش.با دست چپم کیر خوابیدشو میمالوندم به سوراخ.لبمو جدا کردم اروم گفتم جمشید نمیخوای زنتو خوب بکنی امشب گایشیم من.تا حامله نشم نمیرم.انقدر خوشش اومد دوباره لبامو خورد کم کم سیخ کرد قوس کردم تف زدم .سرش به سوراخ.جمشید اروم عقب جلو میکرد تا باز کنه.سرش رفت فشار بیشتر شد.دیگه حرف نمیزدیم چشمامون بسته توی سکوت نیمه شب گم شده بودیم.باورتون نمیشه بعد چند تلمبه تو سوراخم.بدنم و رون هام بی حس شد.یه لذت عجیب همه وجودمو گرفت.نگا کیرم کردم دیدم نیمه سیخ یه قطره پیشاب میخواد چیکه کنه.آروم با کیرم بازی کردم.داشت میمومد دستمو برداشتم.اروم گفتم ببین پره پرم چند تلمبه
Читать полностью…برای کون توو.
منم عشق میکردم گفت خسته شدم بلند شدم نشستم رو کیرش .
واااای چه حسی داره سواری دادم تمام کیرشو توی خودم احساس میکردم .
شروع کردم به بالا پایین رفتن رو کیرش بعد چند دقیقه کونمو رو هوا نگه داشت شروع کرد به تلمبه زدن انقدر سرعتش بالا بود دیگه چشمام سیاهی میرفت تا اینکه کیرش تو وجودم شروع کرد به رگ زدن فهمیدم آبش اومده کنارش دراز کشیدمو شروع کردیم به لب گرفتن از همدیگه .
فعلا پایان اگه خوشتون اومد برام لایک و کامنت بزارین تا اگه دوباره سکسی کردم باهاش براتون تعریف کنم .
نوشته: Amir king 1238
@dastan_shabzadegan
تا دردش کم شده بود و علیرضا هم آروم آروم شروع به تلمبه زدن کرده بود … با تلمبه های عليرضا بهترین لذت عمرم رو تجربه کردم … کم کم دیگه دردی نداشتم و علیرضا راحت تلمبه میزد و من زیر کیرش با ناله گفتم ای جونم … علیرضا که متوجه شده بود من دیگه درد ندارم و زیر کیرش حال میکنم حشری تر شده بود و محکم تر تلمبه میزد و می پرسید خوشت میاد ؟ با کیرم حال میکنی ؟ خوب میکنمت؟ کیرم رو دوست داری ؟ منم جواب هر سؤالش با لذت میگفتم آره… و با هر جواب مثبت من علیرضا حشری تر میشد و تا اینکه پرسید آبم داره میاد کجا بریزم ؟ منم گفتم بریز تو کونم ، دلم می خواد آبت رو تو کونم بریزی تا کونی ات بشم و از جوابم علیرضا خیلی حال کرد و بعد از دو سه تا تلمبه محکم کیرش رو تا ته تو کونم فشار داد و محکم منو بغل کرد و با یه نعره بلند با فشار زیاد تو کونم ارضا شد … نبض زدن کیرش موقع ارضا و داغی آب کیرش رو کامل حس میکردم و هرچی آبش با فشار خالی میشد تموم نمیشد … منم همون لحظه زیر کیر علیرضا ارضا شدم … بعد از اینکه کامل ارضا شد و کیرش داخل سوراخم میخوابید از روی من بلند شد و کنارم خوابید نیم ساعت تا یک ساعت استراحت کردیم علیرضا از جاش بلند شد و بهم گفت خيلي خوب بود ممنونم اگه میشه من دوش بگیرم بعد بخوابم منم بهش گفتم من هم خیلی حال کردم ممنونم بیا باهم بریم حموم دوش بگیریم بعد بخوابیم … علیرضا هم قبول کرد و باهم حموم رفتیم … تو حموم دوتایی لخت بودیم آب گرم رو تنظیم کردم و به علیرضا گفتم بیا تا من خودم رو تمیز میکنم دوش بگیر و بعد برای تمیز کردن سوراخم سرویس بهداشتی رفتم وقتی برگشتم علیرضا هنوز زیر دوش بود من هم کنارش زیر دوش رفتم و کیرش رو با دستم گرفتم و بهش گفتم چه کیر خوبی داری خیلی حال کردم علیرضا که از حرفم خوشش اومده بود گفت توهم کون خوبی داری از کون دختر بهتره … جواب دادم از این به بعد مال خودته هر کاری دوست داری باهاش بکن راست شدن دوباره کیر علیرضا رو تو دستم حس میکردم بدون هیچ حرفی جلوی پای علیرضا زانو زدم و کیر علیرضا رو جلوی دهنم گرفتم و به علیرضا نگاه کردم که علیرضا هم با گذاشتن دستش روی سر من و فشار دادن سرم به سمت کیرش اجازه داد براش ساک بزنم و کیرش رو تا ته تو دهنم کردم و هر جور می تونستم براش ساک میزدم و هر چند دقیقه که خسته میشدم علیرضا تو دهنم تلمبه میزد . … از گاییدن دهنم و ساک زدن من علیرضا خیلی حال کرده بود و بعد یه ربع گفت کافیه دوباره میخوام بکنمت روی سکوی داخل حموم خوابیدم و پاهامو بالا گرفتم تا وقتی منو میکنه صورتش رو ببینم با روغن بچه کون من چرب کرد و تا ته کیرش رو داخل سوراخم فرستاد و این بار دردش خیلی کمتر بود و زودتر شروع به تلمبه زدن کرد … این بار هم با پرسیدن سوالهای قبلی و شنیدن جواب های مثبت من بیشتر حشری میشد و خیلی محکم تو سوراخم تلمبه میزد تا جایی که با هر تلمبه پرتاب میشدم سوال هاش هم حشری تر شده بود می پرسید کونی من کیه ؟ کیرم رو میخوری ؟ آبش رو هم میخوری ؟ و منم جواب هایی می دادم بیشتر تحریک بشه حتی بهش خواهش میکردم منو بکنه… سوراخم رو جر بده . همیشه منو بکن و آبت رو تو کونم بریز من زنتم و دوست دارم ازت حامله بشم که کامل علیرضا رو مست کرده بود و با قدرت تلمبه میزد و بخاطر اینکه بار دوم میخواست ارضا بشه این بار بیشتر طول کشید زیر کیرش و تلمبه هاش ناله ام در اومده بود که بعد نیم ساعت دوباره تا ته کیرش رو تو کونم فشار داد و با یه نعره بلند تو کونم ارضا شد و منم مثل دفعه قبل با ارضا شدن علیرضا منم ارضا شدم … بعد. از اینکه خودمون رو تمیز کردیم و دوش گرفتیم رفتیم بخوابیم ساعت دو و نیم بود و از خستگی نفهمیدم کی خوابم رفت صبح ساعت ۹ صبح بیدار شدم و علیرضا رو بیدار کردم و گفتم بیدار شو مدرسه دیر شده … علیرضا با استرس بیدار شد و گفت عجله کن بریم که من بهش گفتم دیگه خیلی دیر شده بابام هم تا عصر نمیاد امروز مدرسه نمیریم خونه بهت درس میدم علیرضا هم با لبخند قبول کرد و گفت قبلش یه صبحونه بخوریم تا عصر جون داشته باشیم … اون روز تا عصر دو بار دیگه به علیرضا کون دادم و بعد از اون روز هر موقع فرصتی پیش می اومد علیرضا منو میکنه حتی بعد از اینکه ازدواج کرد باز هم چند بار کرده … علیرضا اولین نفری بود که منو کرد و تعداد زیادی تا الان این لذت رو تجربه کردن که در ادامه براتون تعریف میکنم…
نوشته: متی
@dastan_shabzadegan
سم بیدار بشه، با دست قشنگ و لاگ زده اش کیرم رو گرفت و در حالی که زبانش را داخل دهنش میگرداند دم سوراخ صورتی رنگ کسش گذاشت گفت فشار بده، من هم فشار دادم بتدیج وارد واژنش شد و داغی و لزجی کسش من را برای اولین به بهشتی برد که هنوز آن لحظه شیرین و هیجانی را فراموش نمی کنم، دستش توی موهای سرم میجرخید و زبانش را داخل دهان میگرداند و میگفت آخ آخ آخ فشار بده، در یک لحظه لرزید و صورتش را روی متکا چرخاند و گفت آی آی ، من هم با خیس شدن او آبم آمد و حدود یک دقیقه یا کمتر میلرزیدم و فشار میدادم و آب فرت فرت میریخت توی کُسش، احساس کردم از انرژی تخلیه شده ام و میتونم راحت نفس بکشم ، یواشکی این ور اون ور گشت و شورتش را پوشید و دو بوس محکم از من گرفت و گفت قول بده پیش خودمون بمونه و رفت و از آن روز ببعد پسر نبودم و نونم توی روغن لذیذ ثریا بود.
نوشته: نا آشنا
@dastan_shabzadegan
لبه ی تاریکی (۱)
#استاد #اروتیک
استاد یوهان : تنت لذت داره نگار…
اصن دوس دارم تا فردا زبونم رو بچرخونم توت،
وای، کی میشه بزاری همه جاتو فتح کنم…
⭕️ لبخندی زدم
و دستم رو گذاشتم رو سرش
ک سرش رو بیشتر فشار بده رو پوسیم
با آه و اوه من حرکتش رو سریع تر کرد
و در کسری از دقیقه آبم پاشید تو دهنش و سرش رو بلند کرد.
استاد یوهان : حالا نوبت توئه نگار
⭕️ لبخندی زدم و جلوش زانو زدم…
پنیس متوسطش رو توی دهنم گذاشت و لیسی به کلاهکش زدم .
زیر کلاهک و رگ های متورمش رو میلیسیدم
و قلقلی هاش رو با انگشتام لمس میکردم
استاد یوهان : نگاااااااااااار…دانشجوووووووی خوشگلم، اوووووووووم!
.
.
.
لئو : نگار…نگااااااار کجایی؟
⭕️ با صدای نوا نگاه خیلی ناراحت نگاش کردم
نگار : خستم لئو ، استاد یوهان عوضی رسما دهنم رو جر داد…
با اون چیز پلاسیده ش
⭕️ لبخندی زد و نازم کرد و گفت:
لئو : استاد شوگر ددی و این حرفا دیگه،
در ضمن پلاسیده بود جر نمیخوردی…
حالا نگران نباش، نمرات ترم ک اعلام بشه،
پارگی دهنتم خوب میشه…
⭕️ غرغری زدم…
نگار : تو ک نمره و امتیاز بورس تحصیلی واست مهم نیست،
منم ک مجبورم واس استاد یوهان ساک بزنم،
نظرت چیه جای من با استاد باشی؟
⭕️ ی پوزخندی بهم تحویل داد
لئو : این بهتر از هم خوابی نیست؟
نگاه عصبیمو رو بهش دوختم…
نگار : همخوابی؟
استاد یوهان خواستگارمه.بدم نیس داشته باشمش!
لااقل یه خارش داخلیم خوب میشد…
⭕️ اخم کرد و در حالی که رانندگی میکرد، رون پامو از رو شلوار جین بشکون گرفت.
لئو : تو غلط کردی، اونجاهات فقط مال منه،
مال موقعی که بابات قبولم کنه تا بتونیم بریم سرخونه زندگیمون،
بعد قشنگ جر دادن همه جاتو کامل میکنم.
⭕️ خندید و با پشت دست آروم صورتمو ناز کرد…
لئو : حالا جوش نیار…اشکالی نداره!چیز پیرمردا مقدسه اونم از نوع استادش.
⭕️ پوزخندی زدم و از توی داشبورد، ی نخ سیگار برداشتم
لئو : نشنیدی میگن سیگار لبای خوشگل کسی ک ساک میزنه رو خراب میکنه؟
⭕️ محکم رو دستش زدم.
نگار : خیلی عوضی هستی لئو ، خفه شو
⭕️ صدای خنده ش تو ماشین پیچید…
لئو : گشتن با ی استاد پیرمرد وحشیت کرده، یه وقت نکنیمون نگار خانم!
⭕️ با مشتم آروم زدم رو چیزش که دادش دراومد…
لئو : نگاااااااااااااار، بچه هاتو کشتی…!
بابای بچه هات کی بشه پس؟
⭕️ زدم زیر خنده…
نگار : استاد یوهان شوگر ددی جووونم.
⭕️ با پشت دست آروم جلوی دهنمو گرفت.
لئو : نگار عوضی.
⭕️ دستم رو ب سمت شلوارش بردم و آروم مالیدمش،
نگاهی بهم انداخت.
لئو : باهات قهره، بوسش کن تا آشتی کنه.
⭕️ دستم رو مشت کردم.
نگار : ی مشت دیگه میخوای؟
⭕️ پاهاش رو بست و دستم رو پس زد.
لئو : چموش، تورو باید به جرم کشتن آلت های پر اسپرم بندازن زندان،
⭕️ پوزخندی زدم و گفتم:
نگار : تندتر برو… فقط خستم، چقدر حرف میزنی.
لئو : از این تندتر نمیتونم رانندگی کنم.
⭕️ آهی کشیددددددم…
نگار : برسونم خونه فقط.
⭕️ باشه ای گفت و بعد از دقایقی،
مقابل در خونه ایستاد،
پیاده شدم که با حسرت نگاهی بهم انداخت،
دلم سوخت و خم شدم و بوسیدمش.
نگار : برو دیگه.
⭕️ سری تکون داد و رفت، آهی کشیدم و در رو باز کردم و وارد خونه شدم،
لباسامو درآوردم و روی مبل پرت کردم،
دستی به دهنم کشیدم و از ب یاد آوردن اتفاقات اخمام رفت تو هم،
فکم واقعا از ساک زدن درد گرفته بود.
گوشیم زنگ خورد، از روی میز برداشتم
و با دیدم اسم روی صفحه آهی کشیدم،
این استاد یوهان پررو دیگه چی میخواس؟
نگار : الو سلام.
استاد یوهان : سلام نگارم خوبی؟
دانشجوی خوشگل من خوبه؟
نگار : خوبم شما چطوری؟
استاد یوهان : عالی، پسرم داره میاد هلند…قراره براش مهمونی بگیرم.
⭕️ روی مبل دراز کشیدم.
نگار : خب؟
استاد یوهان : ببین نگار، من برات ی پیشنهاد دارم. به پهلو خوابیدم.
نگار : چی؟
استاد یوهان : بالاترین معدل امتیازی دانشگاه و استخدام تو بهترین بیمارستان های اروپا
نگار : خب؟
استاد یوهان : همسر من که نشدی…
استاد یوهان : حداقل چن شب با پسرم باش و من این امتیاز رو با تضمین بهت میدم
⭕️ لعنتی، ی جرقه ای تو ذهنم زد ک حسابی یوهان مغرورو سرجاش بشونم…
ولی لئو رو باید چجوری همراه میکردم!
نگار : باید فک کنم استاد…تا کی باید جواب بدم؟
استاد یوهان : تا پس فردا شب
⭕️ باشه ای گفتم و قطع کردم.
نوشته: پرنسس نگار
@dastan_shabzadegan
م گفتم باشه نفهمیدم چطور شد مثل موشک رسیدم خونه . رفتم توی اتاق دیدم که هانیه خوابیده رفتم از پشت بغلش کردم و داشتم کیرمو میمالیدم بهش . دیدم خوابه خوابه کیرمو از شلوارم در آوردم و گذاشتم لای پاهاش و لاپایی میزدم یه ساپورت مشکی پوشیده بود با یه تیشرت . نمیدونم قرص خورده بود یا چی خوابش خیلی سنگین شده بود . دستمو آروم بردم زیر تیشرتش و سینه هاشو مالش دادم دیدم واکنشی نشون نمیده دستمو بردم زیر سوتینش وای که چه لحظه ای بود سینه های نرمش توی دستم بود داشتم تو آسمونا پرواز میکردم . یه لحظه دیدم تکون خورد سریع دستمو کشیدم خواب آلود دستشو برد سوتینش رو که داده بودم بالا درست کرد و تیشرتش رو داد پایین . ترسیدم بیدار شده باشه صداش کردم . گفتم هانیه بیداری برات غذا آوردم دیدم آروم چشماشو باز کرد گفت آره بیدارم ولی اشتها ندارم بذار توی یخچال بعدا میخورم گفتم نمیای بریم تالار که گفت حال ندارم میمونم خونه . باهم که حرف زدیم خوابش پرید همونجوری که دراز کشیده بود منم رفتم پیشش بغلش کردم گفتم الهی بمیرم برات چقد رنگت پریده . گفت خدا نکنه یکم مسموم شده بودم الان بهترم . گفت نیما من با تلفن حرف میزنم برو درو قفل کن کسی اومد سوتی ندیم . منم که از خدام بود گفتم باشه . رفتم درو بستم که اگه کسی اومد در بزنه برم باز کنم . اومدم پیشش دیدم بله داره با دوست پسرش حرف میزنه . هانیه داشت براش ناز میکرد که مریض شده و اونم داشت قربون صدقه اش میرفت . من از فرصت استفاده کردم و رفتم روش دراز کشیدم سرمو گذاشتم کنار گوشش انگار که مثلا دارم حرفاتونو گوش میکنم همیشه با هم شوخی داشتیم هیچی نگفت بهم . کیرم دقیقا روی کسش افتاده بودم دوباره سیخ کردم دیدم هانیه داره با پسره حرفای سکسی میزنه و بقول پسرا منو به تخمشم حساب نمیکنه . نمیدونه شایدم داشت لذت میبرد از اینکه من روش دراز کشیدم و کیرم رو کسش هست . من کم کم شروع کردم به مالیدن کیرم به کسش . قشنگ تپلی کوسش رو حس میکردم . باورتون نمیشه دو دقیقه نشد که از شدت هیجان و لذت آبمو اومد . فک کنم هانیه ام از نفس نفس زدنام فهمید که ارضا شدم . چند دقیقه کنارش دراز کشیدم و بعد رفتم لباسمو عوض کردم و خودمو تمیز کردم . یه ساعت بعدش همه اومدن و همه چی عادی شد . بازم هانیه هیچی نگفت بهم . فرداش اونا رفتن تهران و من موندم و فکرای تو سرم . یکی دو روز بعدش به هانیه پیام دادم . گفتم که یه چیزی بگم ناراحت نمیشی گفت نه بگو چی شده ؟ گفتم بخاطر اون شب معذرت میخوام ببخش دست خودم نبود . گفت مگه چی شده؟ گفتم همون شب که اومدم پیشت روت دراز کشیدم اونکارو کردم ببخش دست خودم نبود خیلی تحریک شدم . گفت . ای بابا منم فک کردم چی شده عیبی نداره تو که غریبه نیستی داییم هستی دیگه بعدشم میدونم توهم مجردی به یه سری چیزا نیازی داری . فقط این چیزا بین خودمون بمونه منم به کسی نمیگم . گفتم هانیه تو چقد خوبی کاش تو مال من میشدی اگه خواهرزاده ام نبودی باهم ازدواج میکردیم . گفت آره خیلی خوب میشد ولی حیف . فعلا که من قسمت یکی شدم نه قیافه خوبی داره نه درکم میکنه . گفتم خودم قربونت بشم اگه پیشت بودم یه جوری بهت حال میدادم که کیف کنی . گفت شیطون فقط بفکر کردنیا من منظورم زندگی بود . گفتم خب چیکار کنم تقصیر من نیست تا حالا یه زن از نزدیک ندیدم اون روزم که پیش تو بودم اولین بارم بود . گفت نگران نباش این بار که بیای پیشم خودم نشونت میدم همه چیزو فقط یکم خودتو نگه دار شلوغی نکن . چقدر از این حرفاش خوشحال بودم دل تو دلم نبود تا دوباره ببینمش . اینبار دیگه مطمئن بودن اولین سکس زندگیمو میخوام تجربه کنم . این کیرم که تا حالا فقط باهاش جق زدم قرار بره توی کس یه زن . اونم کی هانیه .
بعد چند ماه من رفتم تهران فرصت خوبی بود چند روز که خونه خواهرم بود هانیه گفت دایی فردا شبم دعوتی بیا خونه ما گفتم باشه فردا شب رفتم خونشون شام خوردیم و با شوهرش حرف میزدیم تا ساعت یازده و نیم شد گفتم ممنون از پذیراییتون من دیگه میرم . امید شوهرش گفت کجا میری این وقت شب گفتم میرم خونه خواهرم بهشون گفتم که برمیگردم منتظرم هستن گفت نمیشه که بابا بعد چند مدت اولین بارته که اومدی خونه ما بذارم بری . بمون همینجا بخواب فردا من میرم سرکار غروب برمیگردم باهم میریم بیرون به هانیه میگم وسایل اینا آماده کنه بریم بیرون یکی دو روز باید بمونی . منم که از خدامه گفتم باشه حالا که اصرار میکنین میمونم . صبح که از خواب پاشدم دیدم امید رفته سرکار . ساعت ۹ اینا بود امید هر روز ساعت ۷ میرفت تا ۵ بعدازظهر میومد . رفتم اتاق خواب دیدم هانیه با یه شلوارک و تیشرت کوتاه خوابیده رفتم بوسش کردم و بغلش کردم بیدار شد . گفت چه خبرته اومدی تو خواب منو بکنی؟ من الان خوابم میاد برو یکی دو ساعت دیگه میام پیشت . من که داشتم میترکیدم
رم بیاد کنار تخت مامان
به نهار دعوتم کرد منم ساعتای سه بود رفتم خونه دوش گرفتم خیلی خسته بودم زنگش زدم گفتم بزاریمش واسه یه وقت دیگه
دیگه تلفنی باهم در ارتباط بودیم
چند روز گذشت یکی دوشبم باهم رفتیم بیرون یه کم دور زدیمو بهم نزدیک تر شده بودیم
دیگه رسما مثل رلم شده بود خود به خود تو ماشین دست همو میگرفتم
یه ظهر بیرون بود گفت میتونی بیایی دنبالم حالم خوب نیست کار اداری داشتم خیلی خستم
رفتم دنبالش یه بستنی خوردیمو رفتیم نهارخوردیمو بعدش دور میزدیم دستش تو دستم بود نگاه همدیگه میکردیم خودکار جذب لباش شدم زدم ترمز رفتم سمت لباش اونم همراهیم کرد یه لب توپ از همدیگه گرفتیم
زهره معلوم بود خیلی دختر هاتیه از چشماش معلوم بود
اون روز دیگه بیشتر از این پیش نرفتیم تا دو شب بعدش تا دیروقت بیرون بودیمو دور میزدیمو لب بازی میکردیم
زهره عاشق گوش خوردن بود یهو رفت شروع کرد به خوردن گوشم
منمرو گوشم حساسم درجا سیخ کردم زهره متوجه شد چقدر حالم بد شده چشمام خمار شده صدام دورگه شده
یهکم کنترل کردم خودمو گفتمنکن حالم داره بد میشه
ولی زهره ول کن نبود منم انداختم داخل کمربندی
یه جا زدم بغل شروع کردم باهاش لب گرفتن
شیشه هاش ماشینم دودی بودن خیالم راحت بود
زهره دستش رو پام بود کمکم دستشو رسوند به کیرم از رو شلوار میمالیدش
منم دیگه مغزم رو داده بود کمربندمو باز کردم دکمه شلوارمو باز کردم کیرمو در آوردم دادم دستش
زهره ام برام میمالیدشو لب میگرفتیم
خودش یهو رفت طرف کیرمو که بخوردش
منمصندلی طرف خودمو خوابوندم که راحت بخوره
اونم یه جوری برام میخورد که خیلی وقت بود کسی همچین ساک حرفه ای برام نزده بود
منم انقدر جیش داشتم میدونستم ابم نمیاد
زهره ام دید ابم نمیاد بازبونش کلاهککیرمو لیس میزدو با لباش مک میزد با دستشم خایه هامومیمالید تا ته کیرمومیخورد با ته گلوش سر کیرمو بهش فشار می آورد اینقدر نگهش میدادم که اب دهنش خایه هامو خیس کرده بود تف میکرد روکلاهککیرم دوباره تا ته میخورد منم دیگه چشامو بستمسرمو به صندلی تکیه دادم لذت میبردمو موهاشو نوازش میکردم اونم با تمام توان داشت واسم میخورد
هرکار کردم ابم نمیومد گفت چرا نمیاد منم خودمو زدم به اون راه که نمیدونم
اقایون میدونن وقتی خیلی شاشت باشه باساک زدن ابت نمیاد
منم دیگه گفتم بسه خسته شدی رفتم جیش کردم اومدم تا یه کم کیرم اروم بگیره از سرم بپره که بار اولمون توماشینو حول حولکی اول سکسمون نباشه
دیر وقتم شده بود رفتم رسوندمش ولی ارزش داشت که اون شب تو ماشین نکردمش چون یه جوری سکس کردیم بعدها که تاچندروز انرژیم فول بود
دوستان شرمنده طولانی شدو صحنه های سکسی کم داشت
ولی اگه پسندتون شد بگین اولین سکسمونه براتون بنویسم که جزو بهترین سکسای زندگیم بوده یاحق
نوشته: محمد
@dastan_shabzadegan
بچه خوشگل کلاس
#همکلاسی #گی
طبیعت یا خداوند این جوری خواستند که من نسبت به پسر های دیگه ظاهری دخترونه تر با پوست سفید و اندام بسیار ظریف داشته باشم. تا قبل از این که به نزدیکی های سن بلوغ برسم راستش مشکلی با این ظاهرم نداشتم. اما حدود سیزده چهارده سالگی من بود که سال اول دبیرستان مجبور شدم به خاطر وضع بد مالی پدرم برای اولین بار برم مدرسه دولتی. بله از اینجا بود که این ظاهر دخترونه و ظریف من با موهایی به رنگ روشن بهانه ای برای اذیت و آزار های روزانه شدند. لات های کلاس که چند سالی از من بزرگ تر بودند و پشت سر هم رفوزه شده بودند و علاقه ای به درس خوندن نداشتند و فقط در پی پیدا کردن بهانه برای اذیت بچه های ضعیف تر بودند اسم من رو گذاشته بودند خوشگله. اولش نمیدونستم چرا باید به من چنین اسمی بدهند. راستش تو باغ نبودم و از سکس و این جور چیز ها هیچ اطلاعی نداشتم. اما گاهی می دیدم که توی صف یا جاهای شلوغ اون بچه های بزرگتر بی ادب خودشون رو به من می مالوندن و گاهی حس می کردم توی اون شلوغی که کسی به کسی نبود یکی درست انگشتش رو سعی می کرد در سوراخ باسن من فرو کنه.
چند هفته که این کارها ادامه داشت با یک پسر خیلی مودب که تا حدی ظاهرش مثل من دخترونه بود و چند کلاس بالاتر بود آشنا شدم. یواش یواش به من گفت که باید مواظب خودم باشم. راستش اول خیلی روشن توضیح نمی داد و من منظورش رو نمی فهمیدم تا این که یک روز وقتی دید من خنگم و هنوز بالغ نشدم و از سکس خبر ندارم داستان پسر های پر رو و رذل دبیرستان رو تعریف کرد که چطور با همدستی فراش بچه های خوشگل و خوش تیپ رو یواش یواش از راه به در میکنن و می برن توی توالت هایی که زیر ساختمون مدرسه بودند و با اون پسر های خوشگل کار های بدبد میکنند. به اون پسر با محبت با تعجب گفتم اسم من رو هم گذاشتند بچه خوشگل و دائم به تن و بدن من ور میرن. آخه چرا؟ بعد از این که باز منو کمی نصیحت کرد که بیشتر مواظب خودم باشم قرار شد فردا برای من کتابی بیاره که با خوندن اون چیزهایی دستگیرم بشه. فردای آن روز یک کتاب پاره پوره آورد یواشکی داد من ببرم خونه بخونم. تازه با خوندن اون کتاب که رازهای جنسی رو توضیح داده بود یواش یواش متوجه ماجرا شدم. من خوشگل بودم؟ مثل دخترا بودم؟ مجبور شدم وقتی تنها هستم برم جلوی آینه قدی و اندام برهنه خودم رو تماشا کنم. یواش یواش دوزاری من افتاد. آره من خیلی شبیه دخترها بودم و با اون پسرهای زشت بد ترکیب خیلی فرق داشتم. بعد متوجه شدم که وقتی در این افکار هستم و بدن برهنه خودم رو توی آینه قدی تماشا می کنم دولم سیخ میشه. یک روز انقدر حشری شده بودم که ناخوداگاه خودم رو انداختم روی یک متکا و هی تنم رو و دولم رو می مالیدم به اون متکا و هی دولم سیخ تر و سیخ تر میشد و یواش یواش یک احساس جدید و بسیار گوارا در من می جوشید و میامد بالا. در همین ضمن هم مرتب یاد اسمی که برای من گذاشته بودند می افتادم. بچه خوشگل و این که ممکن بود منو ببرن توی توالت و بعد با من کارهای بدبد بکنند. این افکار منو بیشتر تحریک می کردند و حرکات مالوندن من به متکا شدید تر می شد تا این که یک مرتبه یک حالت خیلی خیلی بخصوص که برای اولین بار تجربه می کردم در من ایجاد شد و برای چند ثانیه انگار در آسمان ها سیر می کردم. وقتی بلند شدم دیدم متکا خیس شده و تازه فهمیدم که من دیگه فرد بالغ به حساب میام.
ما جرا رو خلاصه کنم. بعد از اون واقعن از این که منو بچه خوشگل صدا میزدن کیف می کردم و خودشون هم فهمیدن من تقریبن آماده بردن به توالت زیر زمین هستم. ضمنن از اون پسر خوبی که منو نصیحت کرده بود هم دوری می کردم. واقعن دلم میخواست به من بگن بچه خوشگل و با من کار های بدبد بکنند.
و بالاخره … روزش رسید. چند نفری منو دوره کردن و هی بچه خوشگل بچه خوشگل می گفتند و من هم غرق لذت شده بودم و یک وقت دیدم ما چهار نفری در توالت های زیر زمین هستیم. قلبم مثل مسلسل تند تند میزد و ترس برم داشته بود و نوعی لذت خفیف سکسی رو در تمام بدنم و در دودول و سوراخ کونم حس می کردم. بعد یکی شون اول شلوار منو کشید پائین واز پشت انگشتش رو کرد لای لمبرهای من و گذاشت روی سوراخ باسنم و یواش فشار داد داخل و در همین ضمن دولم یک مرتبه سیخ شد و بعد هر سه اونها زدن زیر خنده. گفتن خودشه اینم یک بچه کونی بیشتر نیست. به همدیگه تبریک گفتند و از اون روز من شدم بچه کونی اونها. بقیه داستان رو خودتون حدس بزنین. شاید بعد براتون تعریف کردم.
نوشته: نویسنده خجالتی
@dastan_shabzadegan
. پسر قبل از اینکه با تو آشنا بشم حتی فکر این چیزا رو هم نمیکردم. تو عجب جونوری هستی. یه گوله شهوت و آتیش هستی که منم آتیش زدی
-خوبه. بسوز با آتیش من، خیلی لذت داره
همین موقع زنگ خورد و من و آرش بجای رفتن به طرف کلاس، آهسته و یواشکی به طرف دستشویی که ته حیاط بود رفتیم.
بقیه برای قسمت بعد
نوشته: Mirilop
@dastan_shabzadegan
خواهر زن خوشگلم لعیا
#خواهرزن
سلام اسم من مهران 30 سالمه کارم وسایل آوردن از دبی و کشورهای دیگه ست سه ساله پیش با الهام زنم ازدواج کردم من یه خواهر زن خوشگل به اسم لعیا دارم که از اول زندگیمون توکفش بودم خیلی خوشگل و عالیه من باهاش رابطه خوبی داشتم و باهم راحت بودیم یه روز خانمم بهم گفت که یه دانشگاه هست که دانشجو قبول میکنه تو دبی دفتر دارن خواهرمو ببر ثبت نام بکنه منم گفتم چشم دل تودلم نبود همه کارای سفرو حل کردمو با هم سوار هواپیما شدیم رفتیم دبی وقتی رسیدم هتل رفتیم اتاقمون که دیدم اتاق دونفره برامون دادن از شانس هم همه اتاق ها پر بودن گفتم لعیا مگه بامن راحت نیستی گفت آره هستم اشکال نداره بالاخره شده من رفتم حمام دوش گرفتم اومدم دیدم لعیا خواهر زن خوشگلم داره میره حموم گفتم اگه میخوای برم بیرون راحت باشی گفت نه مهران جون راحت باش بعد نیم ساعتی که حموم بود صدام کرد مهران جان ببخشید حولم یادم رفته میاری برام منم داشتم از فضولی میمردم گفتم چشم میارم رفتم و حولشو بردم از کنار در حمام همه بدنشو دیدم محشر بود داشت قلبم وا میایستاد اومد لباساشو پوشید البته من پشتمو کردم تا راحت باشه بعد رفتیم توی رختخواب گفتم اگه جات تنگ میشه من زمین بخوابم گفت نه راحت باش مهران جون یکم که خوابیدیم دیدم خودشو بهم میچسبونه منم فاصله میگرفتم دیدم خیر لعیا خواهر زن خوشگلم بله کوسش میخاره و کیر کلفت و20سانتی منو میخاد انگار نزدیک شدم دیدم کاملاً لخته منم لخت شدم وکیرمو به کونش میمالوندم دیدم آب کوسش سرریز شده محکم بغلم کردو گفت مهران میخام ماله تو باشم میشه منم گفتم دیونه من ماله توام دیگه شروع کردم همه بدنشو خوردم فکر کنم یه ساعت فقط خوردمش داشت میمرد گفت مهران کیرتو میخام بکن تو کوسم منم همه کیرمو تا ته کردم توکوسش یه جیغ ناز کردو گفت جون چه کیفی میده مهران منم تلمبه هامو تند تند کردم باورم نمیشد لعیا خواهر زن خوشگلم زیر کیرم بود همه آب کیرمو ریختم توکوسش سرریز شد تا صبح شیش بار گاییدمش ولی باز سیر نمیشد اخرشم کیرمو کردم ذهنش آب کیرمو تا آخرین قطره قورتش داد یه شب عالی و خوش باهم داشتیم لعیا رو تو دانشگاه ثبت نام کردم منم همش دبی هستم و ترتیبشو میدم الان یه ساله میکنمش دیونه منه منم دیونه اونم بالاخره به آرزوم رسیدم فدای کوس ناز لعیا جونم بشم
نوشته: مهران
@dastan_shabzadegan
وستش از رابطه منو لاله خبر داره حتی گفتم که قراره لاله یه روز هماهنگ کنه فقط برای آتو گرفتن از دوستش ردیف کنه با من سکس داشته باشه که یه موقع بعدها نتونه آبرو ریزی بکنه.
تا شوهر لاله گفت قراره لاله اینا شب تو خونه متوفی بخوابن،البته اینم از رسومات محلی ماست که خانم از خودشون درآوردن که بله اول شب نباید بستگان متوفی رو تنها گذاشت
بالاخره من تو دلم عزا شد و تقریبا خودمو ناکام دیدم. اومدم خونه ساعت حدود ۹ بود که دیدم لاله زنگ زد گفت جمشید من اومدم اینجا؛اینجا هم خیلی شلوغه چطوری بیام بیرون. گفتم میخوایی بیایی گفت آره بابا خیلی حالم خرابه حتما باید بیام. تو کونم عروسی شد گفتم باشه پس عجله نکن بذار رفت و آمدها کم بشه ماشین منم دست پسرمه با دامادم اینا رفتن شهر بزار بیان فقط بگوش باش تا پیام دادم بیا بیرون.
گفت آخه بگم کجا میرم. گفتم از الان تو گوش اون جاریت و دخترش که عروس اوناست،بخون بگو زن جمشید مریضه تو عروسی هم بچه نذاشتن برم ببینمش الان بچهها نیستن من یواشکی یه نیم ساعت برم اونو ببینم بیام. خندید گفت جمشید واقعا شیطون و درس میدی گفتم استادم خودتی.
بالاخره ساعت حدود ده بچهها ماشین رو آوردن من ماشینو گرفتم گفتن کجا میری.
گفتم یکی از پسر عمو های اونی که زنش فوت کرده با اینا حرفش شده نمیاد برا ختم فردا هم که مهمون زیاده نیاد بد میشه به من گفتن تو برو باهاش صحبت کن؛دارم میرم اونو ببرم بیرون یکم باهاش حرف بزنم.
بالاخره ماشینو گرفتم به لاله پیام دادم؛البته گفتم با خط خانمم که الان دست منه.
تا پیام دادم دیدم فوری زنگ زد گفت کجایی گفتم بیرونم آماده ای گفت آره بابا به اینا هم گفتم من یه ساعت برم پیش خانم جمشید تا بیام که دختر جاریم گفت باشه زن عمو برو هر وقت اومدی به گوشی خودم زنگ بزن درو باز می کنم میایی تو واحد خودمون.
بهش گفتم تو بیا بیرون فقط سعی کن هیشکی تو کوچه نباشه منم مثلا دارم میام از جلوی در اونا رد میشم که مثلا اتفاقی تورو دیدم. اگر کسی هم بود ریلکس سوار شو بگو اتفاقا میخواستم برم خونه شما. چون هیچ کس به رابطه سکسی منو لاله فکر نمیکنه.
گوشی رو قطع کردیم با ماشین رفتم که از جلوی در اونا رد بشم تا رسیدم دم درشون دیدم لاله اومده بیرون داره میره طرف خونه ما خوشبختانه هیشکی هم تو کوچه نبود فوری سوار شد گازشو گرفتم یا علی. گفت کجا بریم گفتم بابا جا زیاده داشتیم میرفتیم بیرون تو یه جای خلوت. داماد خواهر من پارسال اومده تو دهات یه خونه ساخته تقریبا بیرون دهاته هیچ همسایه ای هم نداره کلیدش کلا دست منه. من اصلا فکرم به اونجا نمیرفت. تا رسیدیم جلوی در اون خونه لاله گفت مگر کلید اینجا رو نداری گفتم چرا دارم. گفت خب بریم اینجا. دیدم فکر خوبیه.
خوبیش هم اینجا بود که اون خونه یه در به جاده اصلی داره یه در کوچک هم از پشت که قراره بعدا کوچه بشه. فوری فرمونو گرفتم رفتیم همون در پشتی ماشینو خاموش کردم رفتیم تو اتفاقا چون تازه کارای ساختمان تمام شده و تقریبا آماده نشستنه چند وقت پیش یه سری وسایل منجمله یکی دوتا فرش کهنه با دو سه دست رختخواب و یکمی هم خرت و پرت با یه وانت پیکان آوردن فقط یدونه فرش انداخته بودن وسط پذیرایی دوسه روز که دهات بودن با خانمش شبا میرفتن اونجا میخوابیدن
مثلا خانمش میگفت خونه خودمون بخوابیم بدون منت کاری ندارم. سریع درو باز کردم رفتیم داخل چراغو روشن کردم لاله گفت روشن نکن میفهمن. گفتم اولا همسایه ندارن بعدش هم اکثرا یدونه چراغ روشن میمونه هیشکی نمیفهمه. بلافاصله هردو سریع لباسامونو در آوردیم هوا هم خیلی خنک بود از طرفی هم چون استرس داشتیم هردو سخت مثل بید میلرزیدیم. فودی رختخواب پهن کردم یدونه متکا گذاشتم یه لحاف کشیدم رفتیم زیر لحاف همدیگرو بغل کردیم لب تو لب شدیم. فقط من یه زیر پوش و شورت تنم بود لاله هم یه شورت و سوتین ست نارنجی حدود ۱۵ دقیقه فقط لباشو میخوردم سينه هاشو میخوردم کوس و کونشو میمالیدم هردو واقع رو هوا بودیم. اونم فقط با کیر من بازی میکرد. پیشاب منم کلا دست لاله و کیر خودمو خیس کرده بود. حتی دیدم اگر خیلی بماله آبم میاد گفتم لاله جون نمال آبم میخواد بیاد. آخرین بار قبلا هم تو داستان قبلی تحت عنوان عروسی با خواهر زنم گفتم.اواخر شهریور بود که شب اومد پیشم تو خونه خودم خانمم با دخترم تهران بودن اون شب تا صبح سه بار سکس داشتیم که اونجا گفتم. واقعا هردو تشنه سکس بودیم. خودم هم میدونستم تا بکنم توش آبم میاد. لاله هم واقعا داشت برا کیر له له میرد همش میگفت بابا زود باش بکن تو من برم گفتم کجا بری یک ساعت وقت گرفتی. بالاخره گفتم سری اول من زود آبم میاد اگر بریزم تو کوست من دیگه نمیتونم تو کوست تلمبه بزنم. بذار اول بریزم تو کونت سری بعد از کوست بکنم. گفت بابا سری اول دوم وقت نداریم زود تمومش کن. گفتم مگر تو نمی
محکم بزن.جمشید کمی محکمتر زد نه خیلی محکم.پاهام شدید بیحس بود تو فضا بودم چشامو بستم.یه لذت همه وجودمو گرفته بود.بیخ رونم داغی قطره قطره اسپرمم که لزج و روون وار داره از کیرم میاد رو دیدم.اسپرم و پیشاب قاطی بودن.بدون دست زدن به کیرم داشت میریخت بیرون.ارضا شدم اما میخواستم این حس طول بکشه تا جایی که میشه.انگشت به کیرم میزدم ارضا میشدم.تلمبه ها داشت محکمتر میشد.زنننن عزییییزم داره میاد دوباره…بگا تا میتونی …باااشششهه…اقا جمشیدم خواست بیاد تا اخر فشار بده توم پمپ بزن که یه سره حامله شم…اههههه…جمشید تلمبه محکمی زد نگه داشت.بلافاصله سرمو چرخوندم لبشو مکیدم.زبون گذاشت دهنم محکم مکیدم دسمو بردم سمت کیرم تا تکونش دادم اشک اومد تو چشام ا لذت.لذت ا رون و پام تا کل بدنم.حالت گریه و تکون خوردنام.همینجور که میریخت ناخواسته سوراخ باز بسته میشه.سوراخم چون کیر توش بود نمیبست و من وااااقعا بعد از سال ها این لذت رو تجربه کردم.نمیشه با کلمات بیانش کرد.واقعا کلمات ضعیفن…اگه گی هستید. باید واقعا عاشق طرفتون باشید…من دو سه سوزه عادت کردم به یکی.و میخوام بازم انجام بدم.نه مث اون نصف شبی اول…مثل بار دوم رابطه.که عادت کنم بهم اب بده و علاقه باشه وسط.کسایی که مفعولن و میخوان رل بزنن.بذارید فاعلتون ابش کهنه بشه زیاد تو کمرش مونده باشه تا زرد بشه.بذارید بریزش تو پشتتون.وابستگی و عشق میاره.این خاطره حقیقت بود حتی اسامیش.همه چیش رو مو به مو گفتم.مو به مو…
اما حس الانم به طور کلی بده.منه بدشانس بدبخت…گی برا ادم زندگی آدمیزادی نمیشه.یه حس لعنتیه که عین سرطان بعد مدتی عود میکنه و میاد سراغت…خوش بحال آدمی که هیچ وقت هیچ مدلی رابطه گی نداشته…فقط دختر بوده تو زندگیش از بچگی تا پیری…
نوشته: سامان
@dastan_shabzadegan
منو واقعا محکم گایید...
#سن_بالا #گی
سلام من سامانم.این یه اتفاق واقعیه که میخوام بنویسم.میخوام خواننده ها بخوننش ولی در حقیقت بودنش شک نکنید…تا جایی که میتونم مو به مو شرح میدم…
من حس ترنس بودن و تمایلات دخترونه دارم.قیافم خوشگله و بیبی فیس و کم مو ام.سفیدم قدم ۱۷۴ وزنم ۶۵…۲۷ سالمه.خوزستان زندگی میکنم.بخاطر قیافه و بدن سفیدم همیشه توجه پسرا فامیل به خودم جلب میکردم.حتی بچه ها محله.مثلا با یکی از پسرا میرفتیم تو یه خونه خرابه ایستاده روم به دیوار لاپایی میزد منو…تو ۱۵ سالگی تقریبا.یه بارم تو باغ دوستم خفت شدم توسط یه سن بالای لعنتی که منو خوابوند لاپایی زد.بعدش افسردگی گرفتم.این قیافه جز بدبختی و حقارت چیزی برام نداشته.لعنت به دخترایی که جذبش میشدن .اسیبش بیشتر از نفعش بوده.با پسر داییم پسر خاله بزرگم که مجبورم کرد براش ساک بزنم و آبش تو دهنم ریخت و حتی پسر داییم بهزاد که دو سال ازم بزرگتر بود سر آلتشو میمالوند به سوراخم تا ارضا شه یا براش میخوردم…گذشت…تا با چند پسر رابطه ازپشت داشتم…دیگه قضیه قط شد…گی بودنم فراموش کرده بودم یا حس یا هرچی…تا دو سه روز پیش فقط دوست دختر داشتم و دوست خانم.اما دو سه روز پیش واقعا دیگه اذیت بودم نمیتونستم.سال ها رابطه گی نداشتم.اما واقعا اذیت بودم این حس گی بودن لعنتی که ولت نمیکنه.تو بگو بعد از بیست سال تمایلت برمیگرده.پریشب اومدم خونه فوری بدنمو کامل شیو کردم…زدم گروه گی تلگرام…اصل کامل دادم.حقیقت ا کم سن و اینا میترسیدم.بخاطر ابروم یا دیوونه بازی دربیاره .هرچی.اصل نوشتم یه سن بالا فاعل بیاد سامانم و…ترنسم…گذشت یه کلی ادم الکی فیک میومد هی بلاک میکردم.تا یه اقا اومد پی وی گف ۵۰ سالمه قد و وزنشم گفت.مث بقیه نمیگفت عکس بده عکس کونت یا…عکس صورتشو فرستاد ریش سفیدی داشت عکس کیرشم فرستاد دیدمش تپش قلب گرفتم حسم زد بالا.کوتاه و کلفت.هی میگفت الان کجایی اماده ای بیام؟من میترسیدم اعتماد کنم یا نه.بهش گفتم ببین من داخلی ندادم.قرار اول هم بذارم دست میزنم به جلوت و ساک.تا ابت بیاد.چون من خیلی تنگم زور انگشت میره توش.دلو زدم به دریا ادرس دادم روبرو عابر بانک سه نبش زیر تر.ساعت چنده یک و نیم شب.اونقد حالم بد بود رفتم روغن زیتونو ا کابینت برداشتم یه قطره به سوراخم زدم.گفتم بدم بره دیگه.داشتم اماده میشدم دیدم پیام داد من دم عابر بانکم.پیاده با ترس نگرانی خدایا پلیس نباشه یا خفتم نکنه این وقت شد.نزدیک که شدم دیدم یه چهارصد پنج سیاه روبرو عابر بانکه چراغاش روشن.رفتم در باز کردم سوار شدم سلام کردم.اروم حرکت کرد گفتم نمیشه اعتماد کرد این روزا.گف اره منم نمیتونم والا.سه ماه پیش رابطه با پسر داشتم.از زنم جدا شدم و از این حرفا.چشماش ضعیف بود گف عینکمو نیاوردم برا همین اروم میروند…از شهر خارج شدیم تو کمربندی بودیم گفتم بزن این خاکی یه جا تاریک بمونیم.گف باشه.زدیم خاکی گف بیا دس بزن .دکمشو باز کرد کمی کشید پایین .گف بیا میتونی دس بزنی یا بخوری.دستم رفت سمت کیرش که خوابیده بود.سر پهنی داشت کلفت و کوتاه.کمی شکم هم داشت.گف بخور من آبم دیر میاد.گفتم نمیشه که تو حرکت.گف چرا نمیشه.گفتم باشه سرمو بردم بین پاهاش سر آلتشو گذاشتم تو دهنم مکیدم.انگار چیزی که میخواستم و کم بوده تو زندگیم بهش رسیدم.با دو انگشت زیر ساقشو گرفته بودم و سرشو میمکیدم تا سیخ کرد.دست راستش رفت زیر شلوارم.لپ کونمو یه فشاری داد گف عجب کونی داری مو هم نداره.من چشمام بسته داشتم میمکیدم.انگشتش رفت سمت سوراخ یه اوف گفت.چربه؟اره یه کم روغن زیتون زدم…خوب کردی.رسیدیم زیر یه درخت تو زمینا کشاورزی.خاموش کرد یه هو از ماشین در اومد.در باز کرد درآورد منو در عقب باز کرد گفت پاهات زیر شکمتو بذار رو صندلی.با تپش قلب و استرس و لرزش زانوهام همونجور که خواست
موندم.لپ پشتمو باز کرد.تف زد انگشتشو آروم کرد داخل.حرفه ای بود انگار چندین بار پسر گاییده بود تو ماشین صحرا.چشماش ضعیف بود اونم تو تاریکی.دستش به کیرش با انگشت سوراخمو با سر کیرش تنظیم میکرد.هر چقدر فشار میداد نمیرفت.گفت سفت نگیر.گفتم بخدا شل گرفتم.نمیرفت فشار که میداد لیز میخورد بالاپایین.گفت اینجور نمیشه بیا به شکم دراز بکش.گفتم نه بذار با ساک ابتو بیارم ابتم میخورم.بذار دفعه دیگه یه مکان بریم.من رل میخوام رابطه ای نیستم.بهت هم گفتم قرار اول دست زدن و ساک.واقعا دوست داشتم یه ساعت کیرشو بخورم تا شیره کمرشو بهم هدیه بده.گفت نه با ساک نمیاد.گفتم تو بذار.زانو زدم آقا کیرشو بالا پایین میکردم سرشو میمکیدم.دو قطره پیشابش دهنمو شور کرد قورتش دادم.سرمو گرفت چند تلمبه محکم زد ته حلقم که عق زدم.گف ول کن صندوق عقب باز کرد یه پارچه سفید پهن کرد رو علفا.بیا دراز بکش به شکم.نمیخواستم واقعا درد داشتم .سوراخم درد میکرد.اما انگار شوهر منه باید چشم بگم.خوابیدم.دوباره انگشت ک
بهترین سکسم با شوهر خالم (۲)
#شوهر_خاله #گی
...قسمت دوم
سلامی دوباره 🫶🏼
من برگشتم بعد ۲ سال البته بگم تو این دو سال با چند نفر سکس داشتم داستانشم نوشتم ولی باب میل شما نبود .
اول بگم که این داستانی که دادم مینویسم همش واقعیت داره و همین ۲ ساعت پیش سکس کردیم .
دیگه نمیدونم چی شد چی نشد که با شوهر خالم اوکی شدم ولی هر چی که میگم راسته .
من امیرم ( ۲۰ سالمه ۱۷۵ قدم و وزنم ۷۰ ) بدن سفید و گوشتی دارم . کون و رون بزرگی هم دادم که ارثیه مادر گرامیم هست 😅 لبایه گوشتی با موهای لخت مشکی .
شوهر خالم اسمش جواد هست ( ۵۴ سالشه ۱۸۰ قدش ۶۵ وزنش ۱۸ هم سایز 🍆 )
شاید داستان قبلیم رو دوس نداشته باشد چون اون موقع هم سنم پایین بود هم تازه کار بودم ولی لطفا هم اون رو بخونید هم این داستان رو 🫶🏼🙏🏼
بعد اون سکس خاطره انگیز از نظر من البته یه چند ماهی باز با جواد بودم عاشق کیرش شده بودم تو هر جا هر مکانی که موقعیت جور میشد بهش میدادم تا اینکه مجبور شدم برم تهران برای کار .
تو تهران هم با چند نفر اوکی شدم ولی هیچ کس بلد نبود منو ارضا کنه . با چند نفر بودم چه کیر بزرگ چه کیر کوچیک حتی با دو نفر تریسامم زدم دو تا کیر ۲۰ سانتی ولی هیچ کدوم به دردم نخورد .
خبر اومد جواد تصادف کرده و تا ۶ ماه نمیتونه راه بره باید بره فیزیوتراپی و این چیزا خیلی ناراحت بودم بعد ۲ ماه گفتن گچ پاشو در اوردن ولی راه نمیتونه بره .
خیلی ناراحت بودم از این حالش تصمیم گرفتم برم به عیادتش . عازم تبریز شدم بعد خرید گل و شیرینی و میوه رفتم خونشون هرچی در زدم کسی درو باز نکرد زنگم زدم به موبایلشون ور نداشتن بعد ۵ دقیقه در باز شد رفتم تو دیدم جواد تنها نشسته .
جواد : چه عجب یادی از ما کردی نامرد .
امیر : ببخش دیگه خودت میدونی تهران بودم .
جواد : چقدر ادم بی معرفتی بودی .
امیر : به خدا درگیر بودم .
جواد : ولی خیلی از دستت ناراحتم .
امیر : جبران میکنم به خدا .
داشتم میمردم هم دوس داشتم دیگه بهش ندم هم کونم داشت باز و بسته میشد برا کیرش دلو زدم به دریا و دستمو از رو شلوار کشیدم رو کیر جواد .
گفتم : جواد کوچولویه ما حالش چطوره .
جواد : خیلی وقته دیگه جواد کوچولو خوابه خاله گرامیتم سمتش نمیاد .
گفتم : ای جان خب حتما دلش برا من تنگ شده دیگه .
جواد : شاید از دلتنگی درش بیاری منم بخشیدمت .
جواد دراز کشید رو تخت و منم بلند شدم که لخت بشم خالم اینا یادم افتاد گفتم نیان یه وقت گفت خیالت راحت تا شب نیستن رفتن خرید .
بلند شدم شروع کردم به لخت شدن تو تهران لیزر رفته بودم یه بدن سفید سفید که تا سوراخ کونمم لیزر شده شیوه شیو بودم .
مثل یه سگ چهار دست و پا رفتم به سمت شلوارش شروع کردم به لخت کردنش پیرهنشم در اوردمو رفتم تو بغلش .
گفتم : همیشه تو به من حال دادی امروز نوبت منه .
شروع کردم به خوردن لباش . عاشقشون بودم اونم بلد کار بود و همه فن حریف👌🏻
یواش رفتم به سمت گردنشو لاله گوشش انقدر خوردم که زیرم وول میخورد .
من تا بحال برای کسی ساک نزدم یعنی دوست نداشتم ولی این بار بخاطر عشقم گفتم سوپرایزش کنم رفتم یه راست سمت کیرش جواد چشماشو بسته بود رفته بود تو حص که یه دفعه وقتی کیرشو خوردم با تعجب باز کرد .
گفت : دورت بگردم عشقم
شروع کردم به لیس زدن کیرش از پایین تا بالا مثل بستنی بعد رفتم سمت تخماش دونه دونه میکردم تو دهنمو میک میزدم . اه و ناله جواد در اومده بود .
سر کیرشو کردم تو دهنم با زبونم هی دور کلاهک کیرش میکشیدم دیگه داشت زوزه میکشید . از موهام گرفت و شروع کرد تو دهنم تلمبه زدن کیرش انقدر بزرگ بود که یه راست می رفت میخورد به ته حلقم دیگه چشمام پر شده بود از شهوت و اشک که خودش وایساد
ادامه نداد .
گفت : بیا کنارم دراز بکش .
به بغل کنارش دراز کشیدم شروع کرد به خوردن گردنم نقطه ضعفی که من دارم گردنمه یعنی ۲ دیگه یکی بخورتش همه چی رو وا میدم .
کنار گوشم گفت : جونم کیر میخوای .
گفتم : اره کیر میخوام .
گفت : کیر کیو ؟
گفتم : کیر جوادو
گفت : ای به چشم جونم
یکم به کیرش ژل زد و گفت بیا با دستات بگیر ببر بزار رو سوراخت .
منم همون کاری که گفتو کردم .
گفت : حالا کیرمو خودت بکن تو سوراخت .
وای عاشق این حرفش بودم یه احساس عجیب و غریبی بهم میداد این کارش همیشه .
فشار دادم کیرشو یواش یوار وارد کونم شد باز اون احساس درد و لذت وجودمو فرا گرفت .
نصف کیرشو با دستایه خودم کردم تو سوراخم .
ولی باز جواد میگفت : کو اصلا رفته تو سوراخت
دستومو ول کردم گفتم : بیا ببین این چیه کیر توئه دیگه.
همین که دستمو ول کردم کامل تا بیخ فشار داد توم گفت : ای جان اها الان رفت تو .
اه و نالم شروع شد
جواد هم استادانه شروع کرد به عقب جلو کردن کیرش تو کونم وای نگم براتون نمیدونم باهام چیکار کرده ولی عاشق کیرشم دیگه .
هی دم گوشم میگفت : اخخخخ چند وقته کجایی کونی جنده من نمیدونی این کیر میمیره
هرزگی بدون مرز (۱)
#گی
من مهدی ام ۳۵ سالمه و ساکن تهران ام ، تنها زندگی میکنم و گی هستم و به مردهای سن بالا و هیکلی با بدن مردونه و اصطلاحا بیر تمایل دارم … ولی خودم قد تقریبا کوتاهی دارم و تقریبا تپل ام . بدنم هم سفید و کم مو هست که اون هم همیشه شیو میکنم
چند تا از خاطرات شیرین ام از سکس هام براتون تعریف میکنم … امیدوارم خوش تون بیاد و لذت ببرید
اولین خاطره ام از شروع اولین رابطه ام با همجنس خودمه ولی برعکس تمایل ام با مرد سن بالا نیست … با پسرعمو ام که دو سال از خودم کوچیکتره ولی نسبت به من بلند قد تر و خیلی هیکلی تره … اون زمان من ۱۷ سالم بود و برای کنکور آماده میشدم … اون موقع من با پدرم زندگی میکردم مادرم وقتی من هنوز پنج سالم بود طلاق گرفته بود و یک سال بعدش دوباره ازدواج کرده بود و من دیگه ندیدمش ولی پدرم دیگه ازدواج نکرده بود و با کمک پدربزرگ و مادربزرگم منو بزرگ کرده بود … پدرم نظامی بود درجه دار سپاه بود و خانواده اش هم در ظاهر مذهبی و متعصب بود برای همین من هم مجبور بودم در ظاهر شبیه اونا باشم ولی خیلی زود با دیدن فیلم ها و داستان های گی کامل متوجه تمایل و حسم شده بودم ولی بخاطر ترس از گناه و عذاب وجدان و … سعی می کردم این حس ام رو درونم از بین ببرم ولی هرچی تلاش میکردم نه تنها کمتر نمیشد بیشتر و قوی تر میشد تا بالاخره با تجربه کردن لذت یک سکس همه تمایل و علاقه من شد
من اون سال برای کنکور درس میخوندم و درسم هم بد نبود ولی پسر عموم علیرضا یکی دوتا درس تجدید گرفته بود و قرار بود من کمکش کنم … برای همین هر روز عصر تا شب خونه ما می اومد و شب برمی گشت که یه شب بخاطر اینکه بابام قرار بود شب خونه نیاد اون هم با خونه شون هماهنگ کرد و شب موندنی شد … شب بعد شام خوردن باز هم یه کم درس خوندیم که علیرضا گفت خسته شده و منم قبول کردم دیگه ادامه ندیم و فیلم ببینیم … یه فیلم زبان اصلی با کامپیوتر پلی کردم و شروع کردم با هم فیلم دیدن … فیلم یکی دوتا صحنه کوتاه داشت که وقتی اون سکانس های صحنه دارش رسید حس کردم علیرضا خیلی حشری شده و کیرش که کامل از زیر شلوار مشخص بود راست کرده رو می مالید … با دیدن این صحنه منم تحریک شدم و دلم میخواست کیر علیرضا رو ببینم و حتی براش بخورم ولی جرات نکردم چیزی بگم و کاری بکنم … فیلم تموم شد و هیچ اتفاقی نیفتاد ولی هر دو تامون حشری شده بودیم … موقع خواب روی تختم نخوابیدم و جای خواب خودم و عليرضا رو کنار هم پهن کردم بخاطر اینکه لباس راحتی های من برای علیرضا اندازه نبود بهش پیشنهاد دادم با لباس زیر بخوابه ولی قبول نکرد و گفت خجالت میکشه برای اینکه راحت باشه چراغ رو خاموش کردم و خودم هم لباس هام رو درآوردم و فقط با یه شورت خوابیدم… علیرضا هم بعد از من لباس هاش رو درآورد و با شورت تو رختخواب خوابید … با اینکه برق رو خاموش کرده بودم بخاطر نوری که از پنجره وارد شده بود بدن علیرضا رو تیره و تار می دیدم و مهمتر اینکه متوجه شدم هنوز کیرش راسته … نیم ساعت گذشت و من از فکر کیر علیرضا خوابم نمی برد و دلم میخواست با دستم لمسش کنم … اونقدر حشری شده بودم که ترس و عقل در برابر شهوت از بین رفته بودن … خودم رو به علیرضا نزدیک کردم و جوری که فکر کنه اتفاقی بوده دستم رو سمت کیر علیرضا بردم علیرضا به پهلو رو به من خوابیده بود هرچی تلاش کردم کیرش رو حس نکردم کیرش خوابیده بود و بخاطر هیکل بزرگ و شکم چاقش مشخص نبود … برای همین بی خیال شدم و منم به پهلو ولی پشت به علیرضا خوابیدم و کونم رو تا جایی که امکان داشت عقب دادم و هر چند دقیقه به سمت علیرضا کونم رو فشار می دادم تا کیرش راست بشه … و خیلی زود موفق شدم بزرگ شدن کیر علیرضا روی کونم حس میکردم و خیلی زود کامل راست شد سفت مثل سنگ … کیرش لای کونم افتاده بود و بعد از اینکه چند بار دیگه من کونم رو سمت کیرش فشار دادم علیرضا هم شروع به فشار دادن کیرش لای پای من کرد … فهمیدم بیداره و اون هم دلش میخواد نمیخواستم این فرصت رو از دست بدم آروم شورتم رو تا زانو پایین کشیدم و با آب دهنم سوراخم رو خیس کردم چند لحظه بعد کیر علیرضا رو دم سوراخم حس کردم اون هم کیرش رو از توی شورتش بیرون آورده بود و آماده داخل کردن کیرش تو سوراخم شده بود … کیرش کلفت بود و هرچی فشار میداد داخل سوراخم نمی رفت … بعد چند دقیقه تلاش برای داخل کردن کیرش وقتی موفق نشد منو به شکم خوابوند و روی من خوابید و کیرش رو بعد تف مالی دم سوراخم تنظیم کرد و با فشار داخل سوراخم جا کرد و تا ته داخل سوراخم فرستاده بود درد خیلی زیادی لحظه اول تحمل کردم و یه آخ بلند گفتم و خواستم از زیرش فرار کنم ولی محکم بغلم کرد و روی بدنم خوابید که هیچ جوری نمی تونستم تکون بخورم و زیر گوشم گفت ببخشید چند دقیقه تحمل کن دردش آروم میشه منم جواب دادم باشه و هرجور بود تحمل کردم
اولین سکس پس از بلوغ
#اولین_سکس #خاطرات_نوجوانی
کلاس هشتم دبیرستان بودم در راه مدرسه بیشتر حواسم به دخترها بود اما نمیخواستم با دختری دوست شوم زیرا میترسیدم از درس و تحصیل عقب بیفتم چونکه بیشتر نمراتم ۱۹ و ۲۰ بود و شاگرد اول کلاس بودم. در همسایگی ما زن جوان و زیبائی با قد بلند و موهائی صاف و قشنگ با شوهرش زندگی میکرد که شوهرش به دلیل مسافرت های کاری گاهی دو هفته یا بیشتر در مسافرت بود اما شوهرش از نظر چهره با این زن زیبا قابل مقایسه نبود و تا اندازه ای مسن و پیر به نظر می رسید، این زن یک بچه شیر خوار هشت نُه ماهه داشت و گاهی میومد خونه ما و با مادرم می نشستند و گپ و گفت می کردند و قاه قاه می خندیدند، ثریا گاهی بچه اش را زیر سینه و پستان میگرفت و شیر میداد و طوری روی زمین روبروی مادرم می نشست که پاهای زیبا و بلورینش تا نزدیکی های باسنش بیرون می افتد زیرا دامن می پوشید و زیر دامن شلوار و چورابی هم نداشت و همیشه این قست سکسی بدنش لخت و آزاد بود و موقع شیردادن به بچه پستان های زیبا و مرمرین را بیرون میاورد و به بچه شیر میداد، من هم موقعی که ثریا می آمد پیش مادرم می رفتم پیششون میشستم و خودم را با حل تمرین های جبر کلاس هشتم سر گرم می کردم در حالیکه هدفم دید زدن پر و پا و ران ثریا بود. شب هائی که شوهر ثریا نبود برادرش میرفت خونه ثریا می خوابید تا تنها نباشد، یک شب برادرش نیامد و او از مادرم خواست من برم بجای برادرش در خانه او بخوابم تا تنها نباشد من هم از خدا خواسته رفتم، اردیبهشت ماه بود و هوا داشت کم کم گرم میشد، ثریا تا آخر شب از من با آجیل و شیرینی و چای پذیرائی کرد بعد موقع خواب لحاف من رو کنار لحاف خودش با کمی فاصله پهن کرد و خوابیدیم و چراغ خواب کم سوئی را روشن گذاشت. نیمه های شب من با صدای گریه بچه ثریا از خواب بیدار شدم و دیدم ثریا خانم در حالی که دراز کشیده داره به بچه شیر میده، اما لحاف او کنار زده شده و نیم تنه بلورین و زیبایش پشت بمن لخت پیدا بود و شورت صورتی رنگش در نور کم رنگ شب تمام بدنم را به آتش کشید، بتدریج سعی کردم خودم را به او نزدیک کنم و پاهام رو از لحاف بیرون آوردم تا به ران ثریا بمالم، نزدیک و نزدیکتر شدم و آب دهنم خشک شده بود، متکایم را بسمت او کشیدم و میخواستم به پاها و رانش دست بزنم اما خیلی میترسیدم، ترس و خجالت و شهوت تمام وجودم را گرفته بود، از طرفی شنیده بودم نزدیکی با زن شوهر دار گناه بزرگی است با این حال و وضعیت هیجانی شدید به خودم مسلط شدم و دوباره متکام رو کشیدم به سر جای اول و فقط به تماشای بدن بلورین و ساق های زیبای ثریا نگاه میکردم تا خوابم بُرد. صبح که از خواب بیدار شدم خودم را که در همان وضع بودم فوری جمع و جور کردم و رفتم تا دست و صورتم را بشورم که با چهره زیبای ثریا در یک لباس رنگی با مینی ژوپی بالای زانو برخوردم، سلامی کردم و به دستشويي رفتم، ثریا در اتاق دیگه برام سفره زیبائی پهن کرده بود و صبحانه مفصلی تهیه دیده بود، باهم نشستیم برای صبحانه، وقتی داشت برام چای میریخت لبخندی حاکی از بیداری من در دیشب به لبش بود و گویا متوجه حرکت های من شده بود، پس از صبحانه از و خدا حافظی کردم و رفتم خونه تا کتاب هام رو بردارم و برم دبیرستان، مادرم پرسید صبحانه خوردی گفتم عالی. چند روز از این ماجرا گذشت ، روز جمعه بود مادرم و کَس دیگری در خانه نبود، من داشتم توی اتاقم دنبال تراش میگشتم یهو احساس کردم هیکل نرم و درشتی که بوی عطر میداد من را از پشت بغل کرد، اول جا خورد و کمی هم ترسیدم که صدای آرام و گرم ثریا پشت گوشم گفت ای ترسوی هیز، آدمی که تشنشه باید دنبال آب باشه، میدونستم تشنه ای من تُنگ بلور با آب گوارا جلوت گذاشتم ترسیدی بخوری، من که بدنم داغ شده بود آب دهنم را نمی تونستم قورت بدم گفتم آخه… گفت آخه بی آخه حالا بلدی بُکنی یا ادای مردها رو در میاری، در حالی که از پشت خایه و کیرم را در مشت گرفته بود گوشم را یواشکی گاز گرفت یعنی آره، دنیائی پر هیجان تر و لذت بخش جلوی نظرم بود و تنم میلرزید، گفت حالا یادت میدم، رهایم کرد و دستم رو گرفت و روی پتو و متکای اتاقم دراز کشیدیم، زیر شکواری من رو کشید پائین و گفت بقیه رو خودت در بیار دامنش رو زد بالا و شورت توری و سفیدش را کشید پا ئین، من میلرزیدم و لذت میبردم و کیرم شده بود مثل یک میله داغ آهنی سرم را بردم و کُس سفید و قشنگش را که هیج پشم و موئی نداشت و از شهوت باد کرده بود بوسیدم و داخل شکافش را لیس زدم خیس و شور بود اما برایم شرابی گوارا که گوارتر از آن نبود، اولین بارم بود بزور و با هیجان شرتم را از پاهام در آوردم زیرا به کیر شق شده و بلندم گیر کرده بود، روش دراز کشیدم و کیرم رو روی کسش بالا پائین میبردم، با دو دستش من رو کنار زد و پاهای قشنگش را برد بالا و گفت حالا بیا و زود باش باید برم بچه ام خوابه میتر
گفتم من خوابم نمیاد . گفت باش من میخوابم تو هرکاری دوس داری بکن . فقط منتظر همین اشاره اش بودم سریع شلوارکش رو از پاش کشیدم بیرون و تیشرتشو دادم بالا وای چه صحنه ای میدیدم یه کس سفید تپل با سینه های ۸۵ افتاده بود جلوم . اون موقع اولین بارم بود ولی تا الان که شاید ده تا کس کرده باشم کسی به تپلی و سفیدی هانیه ندیدم . لباس خودمم درآوردم کلا لخت شدم رفتم رو تخت و شروع کردم به خوردن سینه هاش . با اینکه بار اولم بود و نمیدونستم چطوریه رفتم سراغ کسش شروع کردم به خوردن کسش وقتی لیسش میزدم دیدم داره خودشو جمع میکنه . دیدم هانیه بیداره و داره آه و ناله میکنه و چند دقیقه که براش خوردم گفت بسه دیگه بذار توش . کیرمو گذاشتم لب کسش دیدم که خیس خیسه فشار دادم رفت توی کسش وای که چه حالی میداد . خیلی حس خاصی بود انگار کیرم وارد یه دنیای دیگه میشد شروع کردم به تلمبه زدن دیگه از خود بیخود شده بودم . همزمان لباشو میخوردم سینه هاشو مالش میدادم هر چیزی که از یه سکس لذت بخش تو ذهنم بود توی دسترس بود بعد چند دقیقه حس کردم داره آبم میاد بهش گفتم گفت قرص خوردم بریز توش با همه فشار آبم خالی شد تو کسش مثل جنازه افتاده بودم رو بدنش نمیتونستم پاشم . یه دقیقه بعدش گفت پاشو میرم دوش بگیرم اون رفت منم بعدش رفتم . چقدر لذت بردم . داشتم کیف میکردم از اینکه تونستم صاحب کس هانیه بشم دیگه به هیچ چی فکر نمیکردم . ولی این تازه شروع ماجرا بود .
اگه نظراتتون مثبت بود ادامه میدم
نوشته: نیما
@dastan_shabzadegan
من و هانیه خواهرزاده ام
#خاطرات_نوجوانی #خواهرزاده
سلام
اولش بگم که این داستان واقعیه فقط اسامی عوض شده
من اسمم نیماس و ۳۳ سالمه قد ۱۷۸ وزن ۸۵ قیافه ام خوبه اندامم خوبه فقط یکم شکم دارم .
این داستان مربوط میشه به ۱۸ سالگی و خاطره اولین سکس زندگی من با خواهرزاده ام هانیه
من تو شهرستان زندگی میکنم من دو تا خواهرزاده دارم . یکیش اسمش هانیه است که هم سن خودمه یکیش اسمش رویاست یه سال کوچیکتره .
من با هانیه و رویا از بچگی صمیمی بودم زیاد میومدن خونه ما و میرفتن منم خب داییشون بودم و هم سن هم بودیم بخاطر همین خیلی راحت بودیم با هم . اول راهنمایی میخوندیم که اونا رفتن تهران . من دیگه کمتر میدیدمشون عیدها و مناسبت ها میومدن شهرستان و بهمون سر میزدن . توی عروسی ها یا مراسم های دیگه میدیدمشون . روز به روز بزرگتر میشدن خوشگل تر میشدن و بروز تر میشدن . گذشت تا من دیپلم گرفتم . درسم که تموم شد فرصت خوبی بود که برم یکم بگردم و آب و هوا عوض کنم . رفتم تهران خونه خواهرم اینا . قرار شد یه ماه بمونم اونجا . این مدت کم کم با هم صمیمی تر شدیم حرفامون رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود . راجب دوس پسر و دوس دختر و این جور چیزا حرف میزدیم . اونا راجب دوست پسراشون تعریف میکردن منم برای اینکه کم نیارم الکی میگفتم یکی دوتا دوس دختر دارم و باهاشون در ارتباطم . اون یه ماه خیلی تاثیر گذار شد و من باهاشون خیلی راحت تر از قبل شدم . یه سال گذشت و هانیه رو شوهر دادن . با یه پسر که اسمش امید بود ازدواج کرد . امید بچه تهران بود . نزدیک ده سال ازش بزرگتر بود قیافه اش معمولی بود یعنی در حد هانیه نبود ولی عوضش پولدار بود . بخاطر همینم قبول کرده بودن . جو خونشونم یه جوری که نظر هانیه زیاد مهم نبود . یه سال از ازدواجشون گذشته بود که بخاطر یه عروسی اومدن شهرستان . خواهرم اینا خانوادگی اومده بودن هانیه هم تنها اومده بود خبری از امید نبود . وقتی پرسیدم گفتن که به امید مرخصی ندادن . خوب بود قرار بود یه هفته بمونن شوهرشم که نبود . از وقتی ازدواج کرده بود لباس های راحت تری می پوشید و اکثرا باز بود یا کوتاه . یه شب که خونه نشسته بودیم دیدم خواهرم یعنی مادر هانیه داره نصیحتش میکنه و باهم حرف میزنن جلو نرفتم ولی از حرفاشون حالی شدم که هانیه با امید رابطه خوبی نداره و خیلی با هم سرد هستن نمیدونم بخاطر اختلاف سنیشون بود یا چیز دیگه ولی متوجه شدم که رابطه خوبی ندارن و حتی امید خواسته بود که بچه دار بشن هانیه قبول نکرده بود . آخرای شب بود که دیدم هر کدوم از زنا با چند نفر دیگه رفتن تو یه اتاقی . خونه ما چهار تا اتاق داشت . دیدم هانیه مونده توی اتاق من و داره با گوشی چت میکنه وقتی رفتم پیشش دیدم بله خانوم یه دوست پسر پیدا کرده و داره باهاش اس ام بازی میکنه بهش گفتم شیطون شدی گفتم مواظب باش تو دیگه متاهلی برات داستان درست میشه و آبروریزی میشه نکن از این کارا . بهم گفت مهم نیست وقتی منو به زور دادن به یکی که هم سن بابامه و ده سال اختلاف سنی داریم من چطور باهاش زندگی کنم . گفت این یه سالم فقط دارم تحملش میکنم . گفتم دیوونه خیلی ها اینجوری ازدواج میکنن با چند سال بزرگ تر از خودشون گفتم عوضش پولداره خونه داره ماشین داره همه آرزوی همچین زندگی رو دارن . گفت همه چی که پول نیست پول داشته باشی ولی عشق و حال نباشه باهاش راحت نباشی چه فایده . گفتم دیگه خودت میدونی از من گفتن بود منم چون دوستت دارم گفتم که حواست باشه . گفت دمت گرم تو بفکر دختر بازی خودت باش و بعدش خندید . گوشیش زنگ زد دوست پسرش بود مشغول حرف زدن شد منم کنارش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم کونش قشنگ چسبیده بود بهم . اون که مشغول حرف زدن بود من دستمو دورش حلقه کردم و گذاشتم روی سینه هاش دیدم هیچ واکنشی نداشت . کم کم شروع کردم به مالیدن سینه هاش که دیدم اصلا حواسش نیست و داره با پسره حرفای عاشقانه میزنه و میخنده . کم کم کیرم سیخ شد چسبیده بودم بهش داشتم کیرمو میمالیدم به کونش و همزمان سینه هاشو مالش میدادم . یهو صدای خواهرم اومد که داشت میومد سمت اتاق ما . من سریع فاصله گرفتم و اونم گوشی رو قطع کرد . خواهرم وقتی اومد من چند دقیقه معطل کردم تا کیرم خوابید و بعد پیچوندم رفتم اتاق دیگه . اون شب گذشت و هانیه بعدش هیچ واکنشی نشون نداد منم که انگار نه انگار . بعد اون شب فقط دنبال یه فرصت دیگه بودم که بچسبم بهش . شب عروسی بود که همه میخواستن برن تالار واسه عروسی من دیدم هانیه حالش بد شد و موند خونه فهمیدم که مسموم شده بود . گفت من میمونم استراحت میکنم شما برین اگه حالم بهتر شد میام . ما همگی رفتیم تالار وقتی شام خوردیم دیدم خواهرم صدام کرد رفتم دیدم که یه پرس شام آورده گفت که این شام رو ببر بده هانیه گشنه نمونه اگه حالش بهتر بود با هم بیاین اگه نه که بمون پیشش ما هم یکی دو ساعت دیگه میایم من
بیمارستان زن بیوه (۱)
#ساک_زدن #زن_بیوه
سلام دوستان
محمدم ۲۷ سالمه ۱۸۰ قدمه با ۹۰ کیلو وزن قیافه مممعمولیه با یه کیر معمولی مثل اغلب جوونا
میخوام امروز داستان آشناییمو با زهره بگم
من خیلی مادرمو دوست دارمو باهم دیگه زندگی میکنیم بقیه خواهر برادرام رفتن سرخونه زندگی خودشون منم همه وقتمو برای مادر مریضم گذاشته بودمو ازش پرستاری میکردم
چند روزی مادرم ناخوش احوال بود غذا نمیخورد بردمش پیش دکتر اونم نامه بستری شو زد بردم بیمارستان بستریش کنم
از شانسم بخش داخلی پر بود تخت خالی نداشت
مجبور شدم زنگ بزنم یه یکی ازدوستامکه دکتر بود داخل همون بیمارستان
اونم دمش گرم مامانو داخل یه بخش دیگه پذیرش کرد با دکترشم هماهنگ کرد که واسه ویزیت مامان بیاد همون بخش
خودمم موندم کنار تخت مامان شب
بریم سر اصل مطلب که من زهره خانومو کجا دیدمو آشنا شدیم
کنار تختی مامان یه خانوم تقریبا هم سن مادر خودم بود
تا غروب یه خانوم تقریبا چهل ساله کنارش بود
بعد دخترش اومد کنار تختش که از شباهتشون معلوم بود دخترشه
چند ساعتی گذشت یه خانوم سبزه بانمک باقد ۱۷۰ با چشمای درشت و باسن گنده با ممه هایی که فکر میکردم ۸۵ باشن که بعدا فهمیدم ۶۵ اون اون شب سوتین اسفنجی پوشیده بوده
منم یه نگاه همون اول کردم بهشون دیگه نگاهش نکردم همش درگیر مامان بودم که بخاطری چند روز غذا نخورده بود خیلی ضعیف و بیحال شده بود دیبابتم داشت بخاطری چند روز غذای خوب نخورده بود کلیه شم کم کار شده بود منم خیلی استرسشو داشتم حتی خودم همراهش می رفتم داخل سرویس کمکش میکردم وقتی میخوابید موهاشو ناز میکردم سرفه میزد بلندش میکردم میزدم پشت کمرش خلط داخل گلوش نمونه
هرکار ازدستم برمیومد انجام میدادم نگو این زهره خانوم از این اخلاق من خیلی خوشش اومده که اینقدر هوای مادرمو دارم حواسمم نبوده کلی عکس یواشکی ازم گرفته بود موقعی سرمامانونازمیکردم یا مامان خسته میشد مینشستم پشت سرش بهمتکیه بده کمرشو ماساژ میدادم
دیگه اخر شب بود ساعتای ۳ یا چهار صبح بود یه نگاه طرف زهره کردم دیدم ازقبل داشت نگاهم میکرده چشمامون که به همدیگه قفل شد بادستش بهم لایک نشون داد منم درجوابش لبخند زدمو گفتم وظیفمه که این شد شروع حرف زدن منو زهره خانوم
منمازش پرسیدم مادرتونه بستریه گفت نه مادر رفیقمه ولی مثل مادر خودمه خیلی دوسش دارم
من اصلا تو فاز اینکه بخوام مخشو بزنم نبودم چون تو اون موقعیت وقتو اعصاب رابطه نداشتم
ولی نگو این زهره خانوم اخلاق من خیلی به دلش نشسته به هر بهانه ای باهام حرف میزد از زندگیش برام گفت که دوتا بچه داره که اصلا بهش نمیومد و سنشو گفت که ۳۰ سالشه اصن باورم نشد من ته تهش فکر میکردم ۲۴ یا۲۵ سالش باشه
واینکه از شوهرش یه سالی هست جداشده
عکس بچه هاشم صفحه گوشیش بود بهم نشون داد بچه هاش شبیه خودش بودن مخصوصا دخترش
دیگه کمکم داشت خودشو تو دلم جا میکرد ولی من مقاومت میکردم چون واقعا نمیخواستم برم تو رابطه
بخاطر همین رفتم بیرون تو حیاط یه نخ سیگارم بکشم که از سرم بپره یه هواییم بخورم
برگشتم دیدم دم در اتاق رویه تخت که داخل راهرو بود نشسته رسیدم نزدیکش نگامکرد گفت من یه معذرت خواهی به شما بدهکارم گفتم بابت چی گفت ازتون بی اجازه عکس گرفتم
منم گفتم چرا؟
اونمشروع کرد به زبون ریختن که شما واقعا یه مرد واقعی هستین که اینقد با عشق و محبت ازمادرتون پرستاری میکنین واقعا از این اخلاقتون خوشم اومده تو این دوره کمتر کسی پیدا میشه از مادر پیرش پرستاری کنه
منم سنگین جواب میدادم که وظیفمه مادرمه
منم سرپا واینستادم نشستم رو تخت با فاصله ازش جوری که مادرمم ببینم حواسم بهش باشه
زهره ام داشت یه دم حرف میزد از خودش و زندگیش میگفت
منم بخاطری جواب حرفای محبت امیزشو بزنم ازش تعریف کردم که بهت نمیاد دوتا بچه داشته باشی چقد زود ازدواج کردی دیگه خودش گفت سی سالمه بچه اولشم میرفت کلاس دوم ابتدایی یه کمم حالتی دعواش کنم گفتم واقعا عجله داشتی که بچت اینقدر بزرگه
یه غمیم تو نگاهش بود نگاه چشاش میکردم دلم میگرفت میدونستم مرد خوبی نیستم واسه زندگیش چون خیلی سرم شلوغ بود همه تایم خالیمم برای مادرم گذاشته بودم
نمیخواستم برم توزندگیش وابستم بشه واسه همین دنبال شماره دادن یا پیج اینستاشو بگیرم نبودم
تا خودش سر حرفو باز کرد گفت میخوام با کسی ازت گرفتم یه کلیپ درست کنم بزارم اینستا توام شات کنم
با همین حرفاش پیج رو خواست دلم نیومد دلشو بشکنم گوشیشو گرفتم پیجمو زدم داخلش گوشیش خودمو فالو کردم پیش خودم گفتم فوقش باهمدیگه دوست معمولی میشیم
گذشت تا هوا روشن شد دوستش زنگزد گفت من یکم دیر میام کنار تخت مادرش واسم کار پیش اومده
تا اون موقع ام دیگه خوب خودشو تو دلم جا کرده بود
موقعیم داشت میرفت صدام زد تو راهرو ازم شمارمو گرفت
نزدیکای ظهر زنگم زد من هنوز بیمارستان بودم تا حال مامان بهتر بشه بعدبگم خواه
زندایی بزرگتر از دایی
#زندایی
اولین زن غریبه ای که وارد فامیل شد زندایی بود
یه مریض از خدا بیخبر بهم گف زنداییت قبل ازدواج با داییت دوست بود و من میرفتم سر کوچه نگهبان وامیستادم اینا لب و لوچه هم میخوردن و …
اون زمان منم تازه داشتم میفهمیدم کوس و کون چیه حدودا ۱۳ یا ۱۴ سال داشتم خیلی خونگی بزرگ شده بودم و از این داستانا حسابی محفوظم کرده بودن
از حق نگذریم زندایی هم خوب کوصی بود و همچنان هست اون زمان تو فامیل زنی نبود پاشنه بلند بپوشه و اصولا اولین ها رو این زندایی ما داشت تو جمع خانوادگی دامن تنگ میپوشید تا زیر زانو ، منم ندید بدید 🤦♂️ جوراب بلندم که با این دامن میپوشید یا خدااااا🤦♂️ پیراهن میپوشید چاک سینه معلوم بود وااااااای 🤦♂️ منم چاک سینه ندیده به هر بهانه از بالا سرش رد میشدم دیدم میزدم
از داییم چند سال بزرگتره
از همون موقع بشدت بهش کشش پیدا کردم دو سه باری کیر شق شده رو به بهانه های مختلف که خودتون میدونین 😉 مالیدم در کونش و مست دو عالم شدم
فقط دنبال موقعیت بودم یا دید بزنم یا یجوری لمسش کنم یا کیر شق شده رو بمالم بهش مثل رد شدن از لای در یا موقع ظرف شستن که چند بار رسما فقط به قصد مالیدن رفتم از پشتش رد شدم با کیر شق شده و یه بار که اصن اونچاک کونشم حس کردم از روی اون دامن تنگ و خوشگلش انقدر در اوج استرس ولی با کنترل مالیدم🤦♂️
یا خدا با اون سن کم هر بار میخوردم بهش مست میشدما 🤦♂️ فک میکردم دنیا مال منه و حتما یه روز میکنمش
یه اتفاقی افتاد چندین سال دور بودیم از دایی اینا
بعد که دوباره رفت و آمدا شروع شد حس کردم زندایی حس داره بهم
اینبار خاک تو سرم کنن خیر سرم آدم شده بودم به خودم میگفتم مگه آدم به زندایی هیز میشه کثافت بازی در نیار اونم حس نداره بهت و تو از هیزی اینطوری برداشت میکنی
خلاصه گذشت اون زمان و حالا من موندم و شق درد و یه زندایی آص که اوکی شده بود و من خر نکردمش😭
نوشته: Rafaek007
@dastan_shabzadegan
تأثیر آرش روی من (۳)
#گی #جلق
قسمت قبل
تأثیر آرش روی من (۳)
حدسم درست در اومد چون اون شب با هوس کیر آرش و تصاویر شیمیل ها جلق زدم. برای اولین بار اول یه انگشت و بعد دو انگشت کردم تو کونم و همونطور که آرش تعریف کرده بود در حال جق زدن سوراخ کونمو دور انگشتام شل و سفتمیکردم. خیلی خوشم اومد.
فردای اون روز بی صبر بودم که هر چه زودتر آرش رو ببینم. تو مدرسه دیدمش و براش جق زدن دیشبم رو تعریف کردم. آرش گفت دفعه بعد اینکار تو وان حمام بکن، اول بشاش رو خودت و وقتی بدنت خیس شد خودتو انگشت بکن و جق بزن.
آرش شده بود راهنمای من و یه ایده هایی به من میداد که محال بود تنهایی به فکرم بیاد. جالب این بود که هر چی میگفت دلم میخواست انجام بدم اصلا با فکر اینکه آرش همه این کارا رو انجام داده حشری میشدم. کمی کهبا آرش صحبت سکس کردیم حسابی راست کردم و چون حدس میزدم امروز ممکنه اتفاقاتی بیفته قلبم تند تند میزد. سر کلاس تمام مدت یواشکی رو گوشی من عکسای شیمیلها رو نگاه کردیم. نزدیک ظهر دیگه کاسه صبرم داشت لبریز میشد. دلم میخواست با آرش سکس کنم، کیرشو بمالم، کیرمو بمالم به کیرش، دلممیخواست دوباره آرش صورتشو بماله به کیرم یا کیرشو بذاره لای پاهام یا حتا من کیر آرشیو بمالم به صورتم و لیسش بزنم. دلم میخواست که آرش کارایی رو که با سیامک کرده با من بکنه. به سیامک حسودیم میشد. یک جاذبه شدید جنسی یا سکسی به آرش پیدا کرده بودم و بنظرم میومد که آرش هم همین علاقه سکسی رو به من داره.
داشت دیگه طاقتم تموم میشد. به آرش گفتم:
-آرش میای دوباره بریم تو دستشویی مدرسه
-من از خدا میخوام. ظهر بریم.
-ظهر یه کمی شلوغه. موافقی بعد از ظهر که همه سر کلاس هستن، زنگ اول نریم سر کلاس؟
-باشه. فکر خوبیه. کلاسهای عصر که شروع شد جیم میشیم تو دستشویی
هنوز دو ساعت ونیم مونده بود و دلم میخواست تا اونوقت آرش برام از کارایی که کرده بود حرف بزنه.
-آرش بازم از کارایی که با سیامک میکردی تعریف کن
-آخه چی بگم؟
-بگو چجوری کون همدیگه میذاشتین؟
-کون همدیگه چهار یا پنج بار بیشتر نداشتیم. بیشتر کیر همو میمالیدیم و لاپای همدیگه میذاشتیم
-اولین بار چجوری بود؟
-یه روز تو دستشویی سیامک گذاشته بود لای پای من و زیر خایه هام عقب جلو میرفت. یهو سیامک گفت آرش میخوای سرشو بذارم تو؟ منم انقدر حشری شده بودم که گفتم آره. سیامک تف زد سر کیرش و فشار داد رو سوراخم. خیلی حال میده سر یه کیر بماله رو سوراخت. سیامک سر کیرشو کرد تو و یهو خیلی دردم گرفت. همینطوری بی حرکت موندیم تا درد یواش یواش کم شد. بعد سیامک آهسته فشار داد و بیشتر رفت تو. هر وقت دردم میگرفت به سیامک میگفتم و اون بی حرکت میموند تا درد کم بشه. همینطوری کیرشو تا دسته کرد تو. حالت عجیبی بود چون کیر خودمم حسابی شق شده بود. سیامک دستشو آورده بود جلو و کیر منو میمالید منم شروع کردم آهسته آهسته روی کیر سیامک عقب جلو کردن. عجیبه که آب من اول اومد. سیامک، بعد از عقب جلو کردن توکون من، کیرشو در آورد و جق زد تا آبش اومد. اینجا بود که متوجه شدیم چون تخلیه نکرده بودم کثافت کاری شده. خلاصه خودمونو تمیز کردیم و سیامک که دیده بود چجوری شق کرده بودم گفت دفعه بعد نوبت تو. یعنی دفعه بعد تو بذار تو سوراخ من. این جریان دفعه اول ما بود
-فک میکنی این کیرای لاستیکی که زنها باهاش حال میکنن هم همین لذتو میده
-نه. من با خیار کوچیک امتحان کردم، حال میده ولی مثل کیر نیست
-با خیار؟
-آره باید یه کاپوت بکشی روی خیار و چربش کنی و بکنی تو. اگه میخوای ظهر میریم وازلین میخریم
-“آره بریم
ظهر موقع ناهار رفتیم و از داروخانه وازلین خریدیم و برگشتیم مدرسه. تو راه برگشت که کوچه خلوت بود آرش یک ذره وازلین مالید سر انگشتاشو کرد تو دهنش. انگشتشو تو دهنش عقب جلو کرد و گفت
-اینجوری میشه
-فهمیدم بابا. حالا لازم نیست تو خیابون آبروریزی کنی
رسیدیم مدرسه و هنوز یک ساعت مونده بود تا کلاسهای عصر شروع بشه.
قلبم از بی صبری و شهوت تند تند میزد و کیرم شق شده بود. با آرش نشستیم یه گوشه تا کلاسا شروع بشه. گفتم:
-میدونی دفعه اول که منو کنجکاو و علاقه مند کردی، چی گفتی؟
-نه. بگو
-وقتی عکس یه مرد لخت و سکسی نشونم دادی و گفتی که دلت میخواد لخت بخوابی روش و خودتو بمالی بهش تا آبش بیاد. من اصلا فکر این چیزا نبودم و با فکر زنا جق میزدم ولی اینو که گفتی یه جوری شدم، دیدم بدم نمیاد
-تازه کجاشو دیدی!
-تو و سیامک خودتونو میمالیدیم به هم؟
-لخت منظوره؟
-آره
-نه پیش نیومد. فقط کیرامونو میمالیدیم به هم
-میای امتحان کنیم؟
-لخت بشیم و خودمونو بمالیم به هم؟ آره از خدا میخوام
-از شاشیدن رو خودتم بگو
-گاهی که میرم حمام میخوابم کف وان حمام و میشاشم روی خودم و جق میزنم. من از بو و مزهٔ شاش خیلی خیلی حشری میشم. تو هم امتحان کن و نتیجه رو به من بگو
-باشه حتما
هم قرار گرفته بودیم و امیر و سحر دو طرف ما ،تو همین حین یهو دیدم پشتم داغ شد،یه حس عجیب و لطیف اومد سراغم، سارا کامل کونشو چسبونده بود به کون من جوری که با یه چرخش ۱۸۰ درجه میتونستم فاتح کونش بشم . امیر کمی ساکت بود و فقط صدای اه ریزی از طرفش میومد ، علیرغم میل باطنیم که هلاک سارا شده بودم جلو خودمو گرفتم با تغییر پوزیشن دو سه متری از اونا فاصله گرفتیم .
اینقدر از سارا گفتم فکر کنم شما هم فراموش کردین سحری هم هستا !! سحر خانمم دست کمی از سارا نداشت ، حتی تو بعضی شاخص ها خیلی سر تر بود ، از سینه های سفید گنده سایز ۹۰ گرفته،تا باسن حجیم سربالا و چهره خوشگل و حشری.
سحر پاشد ایستاد کمرشو خم کرد دو تا دستشو گذاشت روی یه سنگ و کونشو قنبل کرد به سمت عقب ، منم ایستاده پشتش قرار گرفتم آماده شدم بکنم توش ، یهویی با دیدن سوراخ کون تنگش و چوچول قرمز و قهوه ایش،حیفم اومد یه لیس این کوس و کون خیس شده رو نزنم،زبونو فشردم رو سوراخ کونش شروع کردم به خوردن ، چنان زبونو میچرخوندم که درجا به نفس نفس افتاد و شروع کرد به لرزیدن ، دیگه زیاد معطلش نکردم کیرمو گذاشتم رو کوسش چپوندم رفت داخل ، دو دستی سینه های ۹۰ سحرو گرفتم تو مشتم و فشار میداد و جلو عقب میشدم،اینجا دیگه کلا سحر رفته بود رو دور ویبره ، فقط صدای آخ گفتنش در میشد .
یه نگاه به بچه ها انداختم دیدم سارا به بغل خوابیده ، دست چپ امیر زیر سرش بود و با اون دستش ممه هاشو میمالید،کیرش رو هم از پشت چپونده بود تو کوسش و دوتایی دارن مارو نگاه میکنن ، سارا هم با دست راستش چوچولشو میمالید،امیر خیلی یواش و آروم جلو عقب میشد فکر میکنم روی امیر فشار خیلی زیادی بود که نمیتونست اونجوری که باید سکس کنه !
این بار سحر به پشت روی شنا خوابید و محو ستاره ها شد منم از جلو با یه فشار آروم کردم توش و خوابیدم روش،یه ممه شو آروم میخوردم و اون یکیشو با دستم میمالیدم.
تو اولین رابطه گروهی که ما کنار آبشار داشتیم هر دو زوج دیوانه وار بدون توجه به زوج کناری خیلی خشن و پرسروصدا سکس میکردیم
ولی ایندفعه داستان خیلی فرق کرده بود هر دو تا زوج خیلی آروم و بی سر وصدا سکسو ادامه میدادیم تا هم بیشتر طولش بدیم ، هم فرصتی برای دید زدن بیشتر داشته باشیم و هم از آرامش فضا استفاده کنیم.
با اینکه هر چهارنفرمون اهل پرحرفی و شوخی و بگو بخند بودیم ولی تو اون لحظه صدای هیچ کس در نمیومد،یه صدای فلچ فلچ ریز با یه سری آخ گفتنای یواشکی رد و بدل میشد .
از شما چه پنهون وقتی رو سحر خوابیده بودم تو ذهنم همش فکر میکردم سارا زیرمه،نگاه به چشای سارا که میکردم شهوتم دم به دم بیشتر و بیشتر میشد کلا توی رویا غرق شده بودم و هر دم به لحظه انفجار نزدیک تر میشدم اینجا بود که حس کردم آبم میخواد بیاد با فشار هرچه تمام تر تمام آبو توش خالی کردم و همونجا روش بدون حرکت خوابیدم… امیر و سارا هم همون جور به بغل خوابیده بودن ،معلوم شد خیلی وقته امیر ارضا شده و تو همون حالت فقط مارو تماشا میکردن .
یه چند دقیقه ای تو همون حالت خوابیدیم بعدش بلند شدیم یه عالمه شن تو کوس و کونمون رفته بود ، آروم آروم رفتیم تو دریا خودمون رو شستیم لباسا رو پوشیدیم و حرکت کردیم به سمت چادرا .
دوستان اگر عیب و ایرادی ، غلط املایی چیزی بود به بزرگواری خودتون ببخشید امیدوارم لذت برده باشید،اگر از این داستان ما خوشتون اومد حتما حمایت کنید شاید مجالی بود ادامه این رابطه شیرینمون که تا به الان هم ادامه دار هست رو روایت کنم .
نوشته: سینا
@dastan_shabzadegan