dastan_shabzadegan | Unsorted

Telegram-канал dastan_shabzadegan - داستان کده | رمان

196306

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Subscribe to a channel

داستان کده | رمان

ر صدا بزنم و من کاملا اطاعت می کردم .
دیگه همه چیز بین من و بهزاد عادی شده بود تا اینکه بهزاد آن روز آمد و عجیب ترین پیشنهاد زندگیش را به من کرد .
او گفت : دوست داشتی هنوز هم با امیر در ارتباط بودی ؟ اولش فکر کردم ادامه فانتزی های جنسی است و گفتم : آره که دوست داشتم . دوست داشتم اینجا بود کیر بزرگش تو دهنم بود و خندیدم . امیر با لبخندی عجیب گفت : نه واقعا گفتم . مساله اینجاست که اگر بودن با او تو رو خوشحال می کنه و به خاطر اون حاضر نیستی از زندگی مشترکمون دست بکشی من هم مشکلی ندارم !
عجب ! عجب ! این دیگه آخرش بود . باورم نمی شد که بهزاد داره همچین پیشنهادی می کنه هر چند با شناختی که از روحیات بهزاد داشتم این داستان خیلی هم دور از ذهن نبود . اما حس زنانه ام چیز دیگری رو هم تشخیص داده بود .
به او گفتم : نکنه این رو می گی که باز برای خودت مجوز پریدن داشته باشی ؟ امیر هم انکار نکرد و اعتراف کرد که با دختر جدیدی دوست شده که علاقه داره به عنوان پارتنر دوم در کنار خودش داشته باشه . خیلی جالبه خودش دوخته بود و خودش هم بریده بود .
دوست نداشتم دوباره سر دعوا رو باز کنم . چون الان اون بود که باز یک طرفه قرارمون رو زیر پا گذاشته بود . امیر معتقد بود که حالا که کار رابطه مان به اینجا کشیده یه مدت روابط آزاد داشته باشیم و از زندگیمون لذت ببریم . بچه هم که نداشتیم و خیال بچه دار شدن هم در سرمان نبود .
واقعیت اینکه من هم ته دلم بدم نمی آمد دوباره رابطه ام رو با امیر شروع کنم . الان یکی دو سالی بود که هیچ دیدار فیزیکی با هم نداشتیم . وقتی یاد سکس هام با امیر می افتادم تمام بدنم سوزن سوزن می شد . اما با وجود این هنوز به یک رابطه موازی بین بهزاد و یک زن دیگه هم تمام حسادت وجودم رو می گرفت . چقدر عجیب هستیم ما آدمها !
نمیخوام سراغ جزییات برم . بهزاد براتون کامل جزئیات رو تشریح کرد که چگونه توافق کردیم که دوباره رابطه های آزاد و موازی با پارتنرهای خارج از ازدواجمون داشته باشیم . یکی از شرط هایی که گذاشتم این بود که حتما آزمایش پزشکی بین بهزاد و پارتنرش و همینطور بین من و امیر داشته باشیم که بیماری وارد زندگیمون نشه و شرط دیگه این که دیگه پای هیچ زن و مرد دیگه ای به زندگیمون باز نشه . اون هم از خدا خواسته قبول کرد .
من هم با خوشحالی به امیر پیام دادم و اون هم اینقدر خوشحال شد که گفت حالا که اینطوره به جای اینکه تو بیای ترکیه من میام ایران ! کمی نگران شدم . گفتم تو ایران کجا میخوای همدیگه رو ببینیم ؟ گفت : مشکلی نیست آپارتمان موقت اجاره می کنم .
خلاصه مقدمات سفر امیر به ایران فراهم شد و من هم خوشحال کلی خوشگل کردم ، آرایشگاه رفتم . اپیلاسیون و هزار تا داستان دیگه حسابی و به خودم رسیدم تا اینکه یک روز قبل از رفتن پیش امیر ، بهزاد باز هم با یک پیشنهاد عجیب من رو غافلگیر کرد .
-میشه از سکست فیلم بگیری که من هم ببینم !
درجا خشکم زد . این دیگه چه پیشنهادی بود ؟ نکنه می خواست از فیلم علیه ام سواستفاده کنه ؟ هر چند با شناختی که از بهزاد داشتم اهل این کارها نبود . اولش ب شدت مخالفت کردم . دوست داشتم حالا که آزاد هستم راحت برم و دوباره عشق بازیم رو با امیر بکنم . اما این کار باعث می شد که هر گونه حس راحتی از من دور باشه . اما بهزاد دست بردار نبود . انرژی عجیبی در بهزاد بود که تا اون موقع سراغ نداشتم . انگار سرتاپای وجودش خواهش شده بود . تقریبا یک روز سر این داستان با هم بحث کردیم و جواب من همچنان منفی بود تا اینکه آروم آروم نرم شدم . خب حالا که دلش میخواست سکس من رو ببینه چرا که نه ؟
من هم یه حس جدید پیدا کرده بودم که بدم نمی آمد سکسم توسط شوهرم دیده بشه . اما خودم اصلا دلم نمی خواست هیچ جزییاتی از سکس بهزاد با پارتنرهاش نه ببینم و نه بشنوم .
یه راه حل خوب پیدا کردم . یه موبایل یدک داشتم . گفتم با موبایل خودم بهت تصویری زنگ میزنم تا تمام سکسمون رو آنلاین ببینی . نظرت چیه ؟
بهزاد از هیجان چیزی نمانده بود که برقصه . یعنی تا این حد فانتزی بی غیرتی برای بعضی آقایون لذت بخش بود و من نمی دونستم ؟
خلاصه روز موعود فرا رسید .امیر از فرودگاه رسیده بود و آپارتمان رو گرفته بود . لوکیشن رو برای من فرستاد تا بروم . یک لباس زیر سکسی با بهزاد انتخاب کردم . بهزاد در مورد همه لباسهایم نظر می داد . باورم نمی شد که شوهرم داره برای اینکه من برم به یه مرد دیگه برم اینقدر حوصله و وسواس نشون بده . خلاصه بهترین لباسهام رو پوشیدم و به سر قرار رفتم . زنگ رو زدم . احمد در را زد و به آپارتمان مورد نظر رفتم . جایی نزدیک خیابان فرشته بود . عجب آپارتمانی هم رزرو کرده بود . دیدم که در نیمه بازه آروم به داخل رفتم و ناگهان امیر با یک گل زیبا سورپرایزم کرد . گل را گرفتم و همونجا در آغوشش کشیدم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

لش گریه کردم و بوسیدمش . اون هم اشک توی چشمانش جمع شده بود . اما واقعیت زندگیمون این بود که هر دو توی رابطه دیگه ای بودیم که دل کندن ازش امکان پذیر نبود . مخصوصا اینکه اون بچه هم داشت .
دیگه تمام ذهن و روحم متوجه امیر بود .اصلا نفهمیدم کی هواپیما پرید و کی رسید به تهران ؟ توی گیت فرودگاه وقتی پاسپورتم را برای مهر به مامور فرودگاه دادم کلا توی عالم دیگه بودم و وقتی مامور چند بار گفت که خانم بفرمایید پاسپورتتان متوجه نشدم . با سردی پاسپورتم رو گرفتم . ساکم رو تحویل گرفتم و به سمت درب خروجی رسیدم . جل الخالق . این همه سفر همین دفعه بهزاد باید میومد استقبالم ؟ بگو چرا چند روز پیش ساعت دقیق پروازم رو پرسیده بود . سعی کردم خودم رو خونسرد نشون بدم . بهزاد رو بغل کردم اما نگذاشتم که گونه ام رو ببوسد . گفتم زشته . بهزاد روزش بود و خوش اخلاق بود و مرتب تعریف می کرد . من هم سعی می کردم نگاهم رو ازش بدزدم و با لبخندی مصنوعی تایید می کردم . توی همون حالت جای زبون امیر رو روی کسم احساس میکردم .وقتی که یادم می افتاد چی تو این یک هفته تو استانبول بر من گذشت تمام وجودم پر از آتیش می شد . اما حالا بهزاد کنارم ایستاده بود . همون پسر خوشتیپ و جذابی که ۱۰ سال پیش عاشقش شده بودم اما الان ذره ای احساس از او در من نمانده بود . بهزاد آنقدر باهوش نبود که متوجه تغییر رفتار من بشه . چون من عادت داشتم که گاهی در سفر مودم عوض بشه .
اما در روزهای بعد کم کم بهزاد متوجه تغییر حالت من شد . از دفعه پیش بیشتر . کم کم داشت بهم شک می کرد . اما من دیگر در پنهان کاری خیلی انرژی مصرف نمی کردم . یعنی اصلا هوش و حواسم به این حرفها نبود . فقط دنبال فرصتی بودم که با امیر چت کنم . باهاش دل و قلوه بدم و با هم لاو بترکونم . یکی از خوبی های امیر این بود که موقع چت واقعا با من چت می کرد و هول بازی در نمی آورد و هی نمی گفت عکس لختت رو برام بفرست . اما وسطش شوخی های جنسی بامزه زیاد می کرد که خیلی هم من رو حشری می کرد اما صداش رو در نمی آوردم . شرکتی که کار می کردم فعلا حالا حالاها قصد نداشت من رو به سفر کاری بفرسته و این داستان من رو نگران کرد . چه طور می تونم دوری امیر رو تحمل کنم . این موضوع رو با امیر در میون گذاشتم و اون هم خیلی ساده گفت : عیب نداره عزیزم خودم برات بلیط می گیرم که بیای !
من هم از خدا خواسته از شرکت چند روز مرخصی گرفتم و به بهزاد هم گفتم برای مسافرت کاری دوباره باید برم استانبول . بهزاد شکش باز هم بیشتر شد . به این زودی ؟ هزار تا بهونه آوردم و خلقم رو تنگ کردم . اصلا برام مهم نبود که چی فکر می کنه . گفتم همینیه که هست . نمی تونم که حرف شرکت رو زمین بندازم . میدونستم بهزاد از اون آدمهایی نبود که به شرکت زنگ بزنه و با شرکت چک کنه . اما برای اطمینان با منشی شرکت که دوست صمیمیم بود هماهنگ کردم که اگه بهزاد زنگ زد بهش چی بگه .
هواپیما که از زمین حرکت کرد انگار دل و روح من هم باهاش پرواز می کرد . اون چند ساعت انگار برام یک سال گذشت . امیر توی فرودگاه مثل دفعه قبل منتظرم بود . اما این دفعه تا رسیدم خودم را در بغلش انداختم و او هم صورت من رو غرق در بوسه کرد . راننده شخصی امیر منتظرش بود . امیر جلوی راننده اش زیاد تابلو بازی در نمی آورد و رسمی تر بود اما کل مسیر دستش توی دستانم بود و مرتب فشار می داد و بهم لبخند می زد . دل توی دلم نبود که به آپارتمانش برسم . اما نمی خواستم خودم رو هم خیلی حول نشون بودم . وقتی به آپارتمان رسیدیم . من رو سیر بوسید و توی بدنش فشار داد . اومد لباس هایم رو در بیاورد که گفتم نه نه اول حموم . اون هم دستم رو گرفت و دو تایی رفتیم حموم . اما انتظارمون به بیرون حموم نرسید . توی همون حموم کوسم رو خورد . کیرش رو خوردم و من رو توی همون وان وحشیانه کرد . من هم فقط جیغ می زدم و فریاد . برای اولین بار توی حموم آبش رو روی صورتم ریخت . خب اونجا دیگه خیالش راحت بود . من هم چند قطره از آبش رو قورت دادم . چقدر مزه گس خوشمزه ای داشت . آناناس خورده بود ؟؟
این دیگه شد از اون جا عادت هر وقت سکس داشتیم نمی گذاشتم آبش هدر برود . یا توی دهنم می ریخت یا روی صورتم می ریخت و با اون برای خودم کرم زیبایی درست می کردم . این آب امیر بود . طلا بود . نباید که تو دستمال کاغذی هدر می رفت وقتی پوست زیبا و لطیف من هست چرا دستمال ؟ یک بار حتی با آب کیرش مسواک زدم . باورتون میشه ؟
کل وقتمون هم بیرون به تفریح کردن می گذشت و تو توی آپارتمان حداقل روزی دو بار سکس و بکن بکن داشتیم . دیگه کمر واسه امیر نگذاشته بودم . اون جا که معجون نبود اما طفلی روزی دو سه بار نوشیدنی های قوی می خورد تا بتونه از پس من بر بیاد . این رویای چند روزه هم تموم شد با کوس و کونی پاره پوره و خورده شده دوبا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

روع به خوردن کرد . اینقدر کسم رو خورد که دیگه حس کردم ترشحاتی توی کسم باقی نمونده و همه رو امیر بلعیده . همزمان شروع کرد کلیتوریسم را لیس زدن و گاهی هم گازهای کوچکی از آن می گرفت . کس و کونم دیگه کامل در اختیارش بود و هر کاری که دلش می خواست با آن می کرد .
عمرا اگه بهزاد بلد بود این کارها رو با من بکنه . همینطور که کلیتوریسم رو با ولع می خورد یکی از انگشت هایش را هم داخل کسم فرو کرد . باز هم ناله ام به فضا رفت . و بعد انگشت دوم را ته دسته توی کسم جا کرد . انگشتش را حرکت می داد و همزمان نقطه G را توی واژنم که انگار امیر جای آن را خوب می دانست لمس کرد . ناگهان لرزش وحشتناکی توی بدنم حس کردم . ناله ای خفیف کشیدم ، چند بار به خودم لرزیدم و مایعی لیز از من خارج شد . بله من ارگاسم شده بودم . ولی این ارگاسم با تمام ارگاسمهای زندگیم فرق داشت . امیر همونطور که دستش توی کسم بود لبانم رو بوسید . بعد دستش را بیرون کشید و با دستمال پاک کرد . من مثل گوسفند قربونی روی تخت افتاده بودم و نمیدونستم چه اتفاقی داره می افته . احساس کردم امیر از جایی کاندوم برداشته و در حال باز کردن آن است .
فهمیدم که تازه به مرحله لذت بخش ماجرا رسیده ایم . اما تا اینجاش هم عالی عمل کرده بود . شرتش را درآورد . کیر بزرگش از اون بیرون افتاد . کاندوم را سر کیرش کشید . یک بالش زیر کون من گذاشت . پاهایم را بالا داد و به آرامی کیرش را داخل کسم گذاشت و شروع به تلمبه زدن کرد . من دیگه اینقدر ناله می کردم که شبیه به گریه به نظر می رسید . امیر با قدرت داخل کسم تلمبه می زد و مرتب میگفت دوستت دارم سارا .
من هم در حالی که حجم کیرش تمام کسم رو پر کرده بود و توان حرف زدن نداشتم با صدای بریده گفتم : ممممنننننم دووووستتت دارم .
وقتی این جمله را از من شنید تبدیل به آتش فشان شد و با قدرت بیشتری شروع به کردن کرد . چنان کیر و شکمش به کفلهایم می خورد که صدای آن تمام اتاق رو پر کرده بود . بعد با قدرت من رو از زمین بلند کرد و به حالت داگ استایل نشاند و دوباره شروع به کردن کرد . کیرش تو این استایل دوباره به نقطه جی برخورد می کرد و دو بار دیگه وسط کردن ارگاسم شدم . تلمبه های سنگین امیر محکم به کونم می خورد و کیر کلفت و بزرگش که با قدرت به کسم ورود و خروج می کرد . عجب موجود جنده ای از من بیرون آورده بود که تا اون روز خودم هم از وجودش بی خبر بودم . وسط کردن در حالی که آه و ناله می کردم هی برمی گشتم و نگاهش می کردم و با نگاه ملتمسانه از او می خواستم که محکم تر منو بکنه. همین طور به همین حالت یک ربع دیگه من رو خوب و حسابی کرد و وسطش هم با دست محکم به در کونم می زد و ناله من بیشتر به هوا می رفت .
تا اینکه صدای بلند ناله امیر بلند شد. کاندومش را از کیرش جدا کرد و آبش را کامل روی کونم ریخت . مایع گرمی رو روی کونم احساس می کردم.
کونم را پایین آوردم تا آب کیرش روی ملافه های نریزه . اونم که متوجه وسواسم شده بود دستمال آورد و کونم رو پاک کرد . همیشه میگن که توی سکس ممنوع وقتی آب طرف میاد اون وقته که حس گناه شروع می شه اما برای من این طور نبود. برعکس . بعد از مدتها حس زنده بودن می کردم . حس زن بودن و حس عشق بازی با تمام وجود .
تو همون حالت چند بار کونم رو بوسید و آروم کنارم خوابید و شروع کرد صورتم رو نوازش کردن . خجالت می کشیدم توی صورتش نگاه کنم . اما اون دستش رو به زیر گونه ام برد و کامل من رو تماشا کرد و دوباره لبانم رو بوسید .
بعد دستم رو گرفتم و به حموم برد . دوش دلچسبی با هم گرفتیم . حوله ای که از قبل آماده کرده بود به من داد . اگه می دونستم وضعیت این جوری میشه با خودم لباس زیر و اینها هم می آوردم . اما انگار همه وسواس هایم رو فراموش کرده بودم . بعد از خشک کردن خودم همون طور کون برهنه روی تخت افتادم و امیر را در حالی که فقط یک شورت پاش بود بغل کردم .
عجب شبی بود !‌ قبل از خواب نگاهی به خودم کردم . تو چه وضعیتی بودم ؟ در حالی که کیلومترها دور از خانه و همسرم بودم اینجا در استانبول در بغل یک مرد نیمه ایرانی که خودش هم زن و بچه داشت لخت مادرزاد خوابیده بودم و احساس می کردم که آغوشش گرمترین و امن ترین آغوش دنیا است . توی دلم کمی حتی به همسرش حسودی کردم . اما بعد این احساس گناه سراغم اومد که نکنه دارم زندگی همسرش رو خراب می کنم .اما یادم افتاد با این وضعیت آپارتمان احتمالا من اولین زنی نیستم که روی این تخت خوابیده و من هم قرار نیست امیر رو از چنگ همسرش در بیارم . با همین فکرها در بغل گرم امیر خوابم برد .
دم دمای صبح بود که ناگهان لذت فراوانی رو از سمت کسم حس کردم . کمی به خودم از لذت پیچیدم که دیدم بله ! امیر دوباره سراغ کسم رفته و با ولع داره اون رو می خوره . چه صبح به خیر به جا و زیبایی !
دو تا آه ک

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اشتیم که نمی دانستیم تهش چی هست ؟
جایی که امیر من رو برد جای واقعا قشنگی بود . نمای دریا و تنگه زیبای بسفر رو داشت و فضا نیمه روباز بود . موسیقی زنده برپا بود و بعضی از زوج ها در حال رقص بودم . یک میز با نمای عالی انتخاب کردیم و امیر سفارش مشروب داد . به من هم گفت تو مشروب می خوری ؟ شخصا خیلی اهل الکل نبودم ولی با خودم گفتم امشب شبیه که باید لبی تر کنم . گفتم آره یه شامپاین ملایم هم برای من بیاره بدم نمیاد . اون هم برای خودش ودکا سفارش داده بود . خلاصه کلی نوشیدیم و حسابی از خود بی خود شده بودیم که امیر دست من رو گرفت و به بخش رقص برد و شروع کرد با من رقصیدن . من خیلی رقص خارجی بلد نبودم اما تمام سعیم رو کردم که عالی برقصم . چند جا هم امیر که استاد رقص تانگو بود من رو به سمت خودش کشید و برای چند ثانیه کامل در آغوشش بودم . موزیک که ملایم شد . دست راستم را گرفت و دست دیگرش را به زیر کمرم برد و با من والس رقصید . چه رقصهای مزخرفی ! بعد از دی جی خواستم که یک آهنگ ترکیه ای شاد بگذارد و من هم تازه اونجا هنر خودم را رو کردم و کمی ایرانی و کمی هم لزگی رقصیدم . امیر بسیار به هیجان آمده بود و پا به پای من می رقصید .
توی عمرم اینقدر گرمی و لذت رو تجربه نکرده بودم . واقعا از خودم بی خود شده بودم .اون هم منی که توی عمرم به زور به یک مرد غریبه حتی لبخند می زدم . تا نزدیک های ساعت یک شب اونجا بودیم . امیر که حسابی مست کرده بود و نمیتوانست رانندگی کند به یکی از دستیارانش زنگ زد که برای رانندگی بیاید . دستیارش آمد و ما را با همان ماشین امیر سوار کرد . دستیار ترک زبان بود و بسیار خونسرد و به ما کامل بی توجه بود . امیر صندلی عقب پیش ما نشسته بود و دستش را دور گردن من انداخته بود و من را که نیمه مست بودم را تقریبا بغل کرده بود . من خیلی توی خودم نبودم و مقاومتی نمی کردم . که ناگهان امیر خیلی آرام گوشه گونه و زیر گردنم را چند بوسه کوچک کرد . کمی جا خوردم . صورتم را آرام عقب کشیدم و به صورتش نگاه کردم و همینطور خیره ماندم . او هم مرا نگاه می کرد و چیزی نمی گفت . تا اینکه دستش را به زیر گونه ام برد و صورتم را آرام به خودش نزدیک کرد و از لبهایم بوسه ای کوتاه گرفت . تمام بدنم می لرزید . نمی دانستم چه کار کنم سرم رو پایین انداختم و سرخ شده بودم . هم دلم می خواست ادامه بده ، هم با وجود مستی از عواقب بعدش خیلی استرس داشتم . امیر به بوسه ها ادامه نداد. نزدیک هتل من رسیده بودیم. امیر گفت : می خوای به جای هتلت یه جای بهتر بریم ؟ من جوابی ندادم و امیر این را به نشانه رضایت گرفت . به ترکی چیزی به راننده گفت . من به خودم آمدم و گفتم : کجا ؟
گفت یه کافی شاپ دنج! گفتم : نه دیگه خسته ام .
گفت : خب این کافی شاپیه که قراره خودم برات قهوه درست کنم . منظورش رو کامل نفهمیدم . چون مست بودم . گفتم شاید منظورش از این کافی شاپهای خیلی خودمانی هست . رسیدیم به یک برج زیبا و امیر من رو از ماشین پیاده کرد و دستم را گرفت و داخل ساختمان برد . برج بزرگی بود و کلی آپارتمان داشت . گفتم : کافی شاپ اینجا است ؟ گفت : آره .
با وجود مستی تقریبا منظورش را فهمیده بودم اما باز هم خودم را به خنگی زدم . دستم را گرفت ، سوار آسانسور شدیم . داخل آسانسور باز هم من رو بغل کرد و موهایم رو بوسید . نه مقاومت می کردم و نه خودم کاری انجام میدادم . بالاخره به آپارتمان رسیدیم . امیر کلید انداخت و با هم به داخل یک آپارتمان شیک رفتیم . آپارتمان ساده ای بود که می شد اون رو هم دفتر کار حساب کرد و هم یک آپارتمان ساده مجردی . با تردید به آپارتمان وارد شدم و روی مبل نشستم و به شوخی گفتم : این همون کافی شاپیه که می گفتی ؟
اونم با خنده گفت آره . به سراغ قهوه ساز رفت و شروع به درست کردن قهوه کرد . توی موزیک پلیرش هم یک آهنگ زیبا پلی کرد . عجب محیط دل انگیزی ! . از روی مبل بلند شدم و مثل هم خانمهای فضول کمی آپارتمان را ورانداز کردم . مبلمان با اینکه ساده بود خیلی خوب دیزاین شده بود . همانطور که داشتم قدم میزدم گفتم : این جا رو خودت دیزاین کردی ؟ اون هم جواب داد : نه این آپارتمان مبله رو با وسایل اجاره کردم . از جا بلند شدم و کمی در آپارتمان قدم زدم . فضولیم گل کرده بود و درباره همه وسایلش سوال می پرسیدم . اون هم با حوصله همه اش را جواب می داد . مشغول ورانداز کردن یک تابلو روی دیوار بودم که ناگهان دیدم دستی از پشت من رو بغل کرد و همینطور از بالای سرم موهایم را بوسید . مقاومتی نداشتم . با دستانش کامل پهلوهایم را نوازش کرد و با آهنگ فاز رقص ملایم گرفت . همینطور که مرا از پشت گرفته بود آرام با هم میرقصیدیم که ناگهان با یک حرکت جسورانه من رو چرخاند اول دستم را به صورت کشیده دور کرد و بعد محکم به سمت خودش کشید و کامل م

Читать полностью…

داستان کده | رمان

جان داشتم که نمیدانستم از کجا اومده ؟
جلسه تجار برگزار شد و واقعا فرصت بسیار خوبی بود که من چند فرصت تجاری دیگه برای شرکت شناسایی کنم . اما واقعیت تمام زمان جلسه حواسم زیر چشمی به امیر بود و اون هم گاهی با لبخند به من نگاه می کرد . اما هیچ چیز از مصمم بودن چهره اش کم نمی شد . ولی هر وقت که بهم لبخند میزد ته دلم هری میریخت پایین .
خلاصه اون جلسه تموم شد و من هم ارتباط خوبی با تاجرهای دیگه گرفتم . ضمن اینکه موبایل شخصی امیر رو هم همون شب تو موبایلم سیو کردم و اون هم موبایل من رو سیو کرد .
پیش خودم گفتم احتمالا همین امشب بهم پیام میده . اما پیامی نداد . تا دو روز بعد هم پیامی نداد . عجب ! بابا این دیگه کی بود .هر مرد دیگه ای بود تا الان من رو پیامک بارون کرده بود . تا اینکه روز آخر یه پیام تشکر براش فرستادم بابت جلسه ای که اون روز برام ترتیب داده بود تشکر کردم و یادآور شدم که امشب به سمت تهران پرواز دارم .
چند دقیقه بعد از فرستادن پیام تلفنم زنگ خورد . امیر پشت خط بود . سعی کردم عادی باشم . با آرامش تلفن رو برداشتم . بعد از احوال پرسی گفت که چقدر متاسف است که این قدر زود ترکیه را ترک می کنم و مرا قبل از پرواز برای نوشیدن قهوه به یک کافی شاپ دعوت کرد . از این جور دعوتها صدها مرد طی دوره کاری ام به من کرده بودند و من هیچ وقت قبول نکرده بودم . اما این دفعه با صدایی لرزان گفتم . باشه حتما خوشحال میشم . گفت میاد دنبالم . گوشی را گذاشتم. هیجان عجیبی داشتم . حسابی تیپ زدم اما نه خیلی سکسی . به خودم عطر زدم و ساعت مقرر جلوی هتل ایستادم . با یک ماشین بسیار مدرن آمد و کنار من ایستاد . سوار ماشین شدم . عینک آفتابی به چهره داشت داخل که شدم عینکش را برداشت و با من دست داد . بوی ادکلنش کل ماشین را برداشته بود طوری که عطر من جایی برای خودنمایی نداشت .
به کافه رسیدیم . قهوه را خوردیم و صحبت به موضوعات غیر کاری رسید . اول پرسیدم . چطور اینقدر فارسی را خوب حرف می زنید . گفت مادرم کرد ایران است و من هم سالها به ایران رفت و آمد داشتم . زبان کردی را هم خوب مسلط هستم . گفتم ولی فارسی را خیلی بامزه صحبت می کنید . او هم لبخندی زد و گفت فکر کنم از ترکی حرف زدن شما بهتر باشه .
هر دو خندیدیم . او پرسید متاهل هستید ؟ گفتم بله . کمی جا خورد ولی به روی خودش نیاورد . ادامه داد من هم متاهل هستم و یک پسر کوچیک هم دارم که خیلی دوستش دارم .
خب بد هم نشد هر دو متاهل هستیم و دیگه دایره رابطه مان مشخص است . پرسید رابطه تان با همسرتان چطور است ؟
کمی مکث کردم نمی خواستم از بهزاد بد بگویم . گفتم بد نیست خوبیم با هم . گفت . جالبه که اجازه میده که شما تنها سفر کنید . گفتم . اون سرش به کارهای خودش گرمه و بدش نمیاد گاه گداری هم تنها باشه .
کمی به چشمانم نگاه کرد و منظورم رو متوجه شد و گفت که این طور . پرسیدم : رابطه شما با همسرتان چطوره ؟ گفت : من ازدواج سنتی داشتم . با یکی از اقوام ازدواج کردم . همسرم اهل خانه داری و نگهداری از بچه است و من هم خب بیشتر در سفرهای کاری هستم . این را گفت و موضوع را عوض کرد . ظاهرا دوست نداشت خیلی درباره همسرش صحبت کنیم .
بعد گفت : همیشه برای خانمهای خودساخته و مستقل ارزش زیادی قائل هستم . اما کمتر خانمی را دیدم که هم در کارش حرفه ای باشد و هم جذاب باشد .
گونه هایم با گفتن این جمله سرخ شد . سرم را بالا آوردم و چند ثانیه توی چشمانش نگاه کردم . در مقابلم مردی را می دیدم قوی ، با اراده ، خوشتیپ ، جذاب که بلد بود با خانمها چگونه رفتار کنه . احساس کردم که خیلی نامحسوس داره مخم رو می زنه . اما من مقاومتی در برابر این رفتار نداشتم . دستهایم را روی میز گذاشتم . سرم را به صورت مایل چرخاندم ، موهایم به یک طرف افتاد . می دانستم که این کارها مردها را دیوانه می کند . این من بودم که داشتم از یک مرد دلبری می کردم ؟ چهره ای از خودم دیدم که تا به حال ندیده بودم .
با لبخند گفتم : متشکرم . به ساعتم نگاه کردم و گفتم داره دیر میشه باید به پرواز برسم . وسایل را از روی میز جمع کردم و به راه افتادم . توی راه همش با هم صحبت می کردیم و گپ و گفتها خیلی خودمونی شده بود . اون دیگه من رو سارا خطاب می کرد اما من هنوز فامیلیش را صدا می کردم .
وسایلم را از هتل جمع کردم . من را تا هتل هم بدرقه کرد . موقع خداحافظی نزدیک بود بغلش کنم اما خودداری کردم و فقط دست دادم . او هم چشمکی زد و گفت رسیدی تهران خبر بده .
کل مسیر هواپیما به اون فکر می کردم . به محضی که رسیدم تهران قبل از اینکه به بهزاد خبر بدم که رسیدم فرودگاه به اون خبر دادم که رسیدم که تهران و اون هم برایم یک گل و یک قلب آبی فرستاد . من هم در جواب برایش دو تا قلب قرمز فرستادم . دلم هری ریخت پایین .الان من برای یک مرد غیر ا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

وقتی که من دو تا شوهر داشتم!

#بیغیرتی #خیانت #ضربدری

سلام به همه دوستان
من سارا هستم همسر بهزاد . همون بهزادی که چند وقت پیش داستان وقتی من دو تا زن داشتم و همسرم دو تا شوهر را نوشت . بعد از اینکه داستان را بمن نشان داد واقعا از این همه جسارت او گرخیدم . چطور جرات کرده بود این داستان را برای همه بنویسد . هر چند همه اسمها عوض شده بود و بعضی جاهای داستان کمی عوض شده بود اما باز هم از اینکه میدیدم داستان زندگیم این طور در اینترنت و در یک سایت سکسی به تحریر آمده استرس زیادی گرفتم . اما بعد از اینکه استقبال دوستان و کامنتها را دیدم تصمیم گرفتم داستان را از طرف خودم هم تعریف کنم شاید برای دوستان این داستان عجیب زندگی ما از طرف من هم جذاب باشد .
قبل از شروع به دوستان بگم که اگر برای جق زدن تشریف آوردید و حوصله داستان مفصل من رو ندارید همین الان داستان را ترک کنید و به یک خاطره دیگر بروید تا زحمت فحش نوشتن را برایتان کم کرده باشم . همچنین دوستانی که از داستانهای بی غیرتی خوششان نمی آید و با اینکه در یک سایت سکسی هستند اما هنوز غیرت و ناموس و اخلاق برایشان بسیار با اهمیت است . این دوستان هم نیازی نیست داستان را تا آخر بخوانند .
اما اگر دوست دارید یک داستان عاشقانه و رمانتیک واقعی را با تمام جزییات اروتیک آن بخوانید حتما پیشنهاد می کنم داستان راکلمه به کلمه و تا به آخر بخوانید تا با حس خاطره هم داستان بشید . چون در کامنتها دیدم که تعداد افراد فرهیخته در سایت هم که علاقه به داستانهای اروتیک دارند کم نیست . سخن رو کوتاه می کنم و داستان را برایتان نقل می کنم :
باورم نمیشه اون سالها رو پشت سر گذاشتم . سالهایی پر از استرس همراه با لذتی همراه با ترس مداوم . سالهایی که نصفش دعوا و جنگ بود و نصفش تجربه کردن بزرگترین لذتهای زندگیم و این که فکر نمی کردم زندگیم با بهزاد روزی به جایی برسه که خیلی راحت درباره سکس با یک مرد دیگه باهاش صحبت کنم و این موضوع برای هر دوی ما عادی تلقی بشه و اون هم سراغ یک زن دیگه بره . الان که سالها از اون موضوع ها می گذره می بینم که همه آن اتفاق ها دریایی بود که ما درون آن غرق شدیم و راه گریزی هم نبود .
ابتدای زندگیمان را بهزاد خیلی کامل شرح داد . اینکه ما اول زندگیمون رو با عشق شروع کردیم اما سالهای بعد زندگیمون پر از جنگ و دعوا شد . با هم اختلاف سلیقه و فکر زیادی داشتیم و برای همین هفته ای نبود که یه دعوای درست و حسابی سر مسائل ریز و درشت نداشته باشیم . این داستان روی سکسمون هم تاثیر گذاشته بود . اون سکس های پر سوز و گداز اول های ازدواج و دوران آشنایی ، جای خودش رو به سکس هایی داده بود که از سر رفع تکلیف شده بود یا بیشتر مواقع اصلا نبود .
من که تقریبا حس جنسیم رو نسبت به بهزاد از دست داده بودم و برای سکس و آغوش های شبانه لحظه شماری نمی کردم . سرم به کار خودم گرم بود و بهزاد هم تو شرکت خودش مشغول بود . تا این که این اواخر متوجه شدم بهزاد با دخترهای ریز و درشت هم می پره و با خیلی ها سر و سر داره . این داستان دیگه خیلی عصبانی ام کرده بود . نه میتونستم مچش رو بگیرم و نه میتونستم ثابت کنم . تنها راه این بود که با سردمزاجی و دوری از اون بیشتر تلافی کنم . کم کم حتی داشتم به فکر طلاق و جدایی می افتادم اما هنوز یه جای دلم به بهزاد گیر کرده بود و عجیب اینکه اون هم با وجود تمام این اختلاف ها من رو هنوز دوست داشت . واقعا اون همه روزهای عاشقانه قبل از ازدواج چی شد که به این روز افتاد . چنان تو کار و روزمرگی غرق شده بودیم که اون روزها به خاطره دوری تبدیل شده بودند .
یک بار هم که حامله شده بودم فوری بچه را سقط کردم نمی خواستم به این وضعیت یک بچه هم اضافه بشه . بهزاد البته بسیار مخالف بود . اما من کار خودم رو کردم .
این روزهای سخت همینطور جلو می رفت . من با یک شرکت تجاری مشغول به کار بودم و شرکت هر از چند گاه من رو که هم به زبان ترکی و انگلیسی تسلط خوبی داشتم به سفر ترکیه می فرستاد . دوره ای که هنوز این تحریم های لعنتی شروع نشده بود و می شد هنوز با کشورهای خارجی کار کرد . در ترکیه با اینکه زنهای زیادی مشغول به کار بودند اما هنوز هم دید سنتی نسبت به زنها سنگین بود مخصوصا اینکه اون شخص از ایران باشه . توی استانبول با مدیرهای زیادی جلسه داشتم و خیلی از اونها هم سعی می کردند که به من نخ بدن . من هم مثل همیشه با کسانی که به من نخ می دادند بسیار سرد برخورد می کردم . رویه ای که توی ایران هم با چنین مردهایی داشتم . همین اخلاقم باعث شده بود خیلی از موقعیت های کاری رو از دست بدم . اما برام مهم نبود . حاضر نبودم حتی اندکی جنسیتم رو قاطی کارم کنم . اما آن خلا رابطه خوب با بهزاد هم یه جایی توی دلم نشسته بود که نمی دانستم کجا سر باز می کنه .
تا این که اون اتفاق ها افتاد . اتفاق هایی که مسیر زندگیم بر

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مین تند شد و نشون می داد که داره به اوج میرسه. بعد از دو، سه دقیقه فشار زیادی از پشت به باسنم وارد کرد و کیرش رو تا ته تو من فرو کرد و نگه داشت. ضربان کیرش و تخماش حس خوب ابنه ای رو به من می داد. یه نفر دیگه رو به اوج لذت جنسی رسونده بودم و حس خوش زندگی برای هر دومون ایجاد شده بود. امین بعد از خالی شدن، یه دستمال کاغذی تو شکاف باسنم گذاشت و رفت دستشویی. من هنوز داشتم با کیر بابک بازی می کردم و به اوج نرسیده بودم ولی حال می کردم. امین رفت و حالا دوست امین می خواست سواری بگیره! با یه حوله، آب اضافی رو که از پشت رونم سرازیر بود جمع کردم. با اشاره بابک طاقباز رو مبل دراز کشیدم. پاهام رو بلند کرد و رو شونه هاش انداخت. این پسره واقعا تو گاییدن کون ماهر بود. عکسی که ضمیمه کردم مال این پوزیشن هستش. کیرش رو سوراخ کونم بازی می داد و اینقدر خیس بود که تا کلفتی کیرش راحت رفت تو. با یه دست نوک ممه هام گرفت و فشار داد. چه لذتی داشتیم میبردیم. ضربان قلبش رو احساس می کردم. کلفتی کیرش به راحتی تو سوراخم نمی رفت. ازش خواستم با تخمام بلندم کنه و همزمان فشار بده. این فشار برای من دردناک بود ولی من در حال اوج بودم و خیلی زیاد به درد نداشتن اهمیت نمی دادم. کیرش خیلی بزرگ بود و از شدت شهوت یادش رفته بود که فشار زیادی به تخمام می آره. با تلمبه های شدید کاملا کیرش رو داخل کرد. حالا هردومون لذت زیادی می بردیم. زمان از دستم در رفته بود. از کی بود داشتم می دادم؟ نمیدونم. تنها چیزی که جز شهوت احساس می کردم این بود که می بایست باسنم رو کمی بلند کنم والا تخمام از بدنم جدا می شد. کل بدنم به لرزه افتاد و با به اوج رسیدنم، تخمام تو دستاش نبض می جنبید. آبم ریخت رو شکم خودم. بابک به اندازه دولم و دو سه قطره آبی که ازم اومد خندید و گفت حالا حجم آب شهوت واقعی رو می فهمی! چند دقیقه بعد وقتی داشت به اوج می رسید کیرش رو کشید بیرون و سعی کرد به سرعت بکنه تو دهنم. تا رسیدن نوک کیرش به دهنم، چند قطره سفید پرید رو بینی و چشمم. تلمبه هایی از این ماده غلیظ به حلقم بهم خورد و بعد از اون بقیه آبش همینطوری داشت تو دهنم خالی می شد. تخماشو گرفته بودم و جنبیدنشون رو حس می کردم. امین برگشته بود و از صحنه گاییدنم لذت میبرد. وقتی
دید دهنم پر شده و از لبه هاش آب داره پایین می آد، داد زد: کونی آب بابک شفاس. یه قطره شم هدر ندی! به زور آب شهوتش رو قورت دادم. بابک کیرش رو دور و بر دهنم می سابید و گفت بچه خوشگل حالا لیسش بزن و تمیزش کن. اول با زبونم شروع کردم به لیسیدن نوکش و رفتم پایین تر . پا شدم برم سمت دستشویی و وقتی نگاه به خودم کردم یکی از تخمام با فشار دست بابک تو مونده بود. هر دو تاشون حسابی از سرویسی که بهشون دادم راضی بودن و به قیافه یه وری و صورت و کون چسبناکم می خندیدن. من هم می خندیدم و خیلی خوشحال بودم. حدود دو ساعت تو اوج لذت جنسی بودیم و دلمون نمی خواست تموم بشه. رفتم یه دوش گرفتم و پیراهن خشک رو از خشک کن در آوردم و پوشیدم و خداحافظی کردم. با پایین تنه لخت رفتم تو ماشین و شلوارک رو پام کردم و رفتم خونه.
نوشته: آریا

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دارم بحث کجا خوابیدن و اینا شد منکه عادت دارم لخت لخت بخوابم که مهدی اومد خوابید و هر سه تاشون اونجا خوابیده بودن مامان و زن مهیارم اون یکی اتاق گفتن که منم برم اونجا بخوابم مامانم و زن مهیار که اسمش ندا هست رو تخت بودن منم کنار تخت رو تشک بودم نمیدونم چجوری شد یا عمدی بود یا نه نصف شب بیدار شدم برم دستشویی دیدم ندا لخت افتاده پایین بغل من البته دستش رو بدنم و پاهاشم رو بدنم بود چشام خواب الود بود رفتم برگشتم تازه فهمیدم داستان از چه قراره بیدارش کردم خجالت کشید ممه هاش و کصش رو به من بودکه اومد بره رو تخت کونش و کصش خورد به صورتم یجوری شدم اصلا به ندا حس نداشتم فقط سارا دوست داشتم بیدارش کردم چون فقط سارا رو دوست دارم وگرنه میتونستم کارای دیگه ای بکنم اما رفتم تو اتاق سارا بیدار کردم رفتیم تو پذیرایی سکسمون کردیم کم صدا برگشتیم اتاق ندا اینا سارا تشکش اورد خوابید کنارم که بگه دیشب اونجا گرم بود اومد اتاق ندا خوابید اونم لخت شد بغل هم خوابیدیم صبح بیدار شدم دیدم دوباره این ندا پایینه منم روش خوابیدم بغلش بودم خوابم سنگینه نفهمیدم چیشده از بغلش دراومدم لباسام پوشیدم سارا رو بوسیدم بیدار شه کصش بوس کردم لباسش میپوشوندم که بیدار شد بغلش کردم بقیه لباساشم پوشید و مامانشو دید شوکه شد گفتم دیشبم اومده بود پایین لخت پتو روش گذاشتم مامانشو بیدار کرد و اومدیم صبحونه بخوریم و خوردیم و دوستای قدیمیش اومده بودن اونم گفت بیان اونام اومدن به من گفت توام بیا منم رفتم و گفتن جرعت حقیقت بازی کنیم یه شیشه اوردش سارا بعد یکی از سه تا دوستاش پسر بود یعنی همسایه بودن داداش یکی از اونا بود شروع کردیم که بحث رفت سمت مثبت ۱۸ و … که گفتن از نظر تو بهترین دختر این جمع کیه من سارا رو گفتم و دختره یکی از دوستای سارا کونش رو به من کشید پایین گفت بازم میگی سارا همون حالت با کون هولش دادم رفت خورد به دیوار با دوستش جمع کردن رفتن گفت بی جنبه ولی دوباره اونجا از سارا معذرت خواهی کردم بابت قهر شدن با دوسناش و بوسیدمش و هر موقع فرصت پیش بیاد ما سکس میکنیم که اون موقع پردش از دست داد راحت تر شدیم
نوشته: حمید

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ظرفیت فقط 7 نفر دیگه

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مینویسم
نوشته: هم وطن

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

میزنیم
آسمون که به زمین نرسیده
من هم میخواستم چنین سکسی رو تجربه کنم ولی با غریبه ای که همدیگه رو نشناسیم که آبرومون بره
ولی خودت فیلم بازی کردی و قبول نکردی بعدشم که رفتی با یکی دوست شدی و بوس و بغل و … باشه.
خواستم جوابشو بدم دستشو روی دهنم گذاشت و گفت حالمو خراب نکن از اول حرفهاتو شنیدم و رفتم توی حس
حالا زنگ بزن ببینم این آقای خوشبخت که زن منو قاپیده چی میگه و …
زنگ بزن دیگه … منتظرم…
زبونم بند اومده بود. نمیتونستم چی بگم.
شاید اگه میفهمید اونی که باهاشم احمده طور دیگه ای باهام برخورد میکرد
در این موقع احمد زنگ زد. شوهرم با اشاره گفت جواب بده
اما جواب ندادم
این بار با عصبانیت گفت جنده خانم جواب میدی یا خودم جواب بدم
گفتم باشه جواب میدم فقط قول بده منو ببخشی هر کاری دوست داری بکن اصلا برو ی زن بیار دو تا بیار هرکاری میکنی بکن من هیچی نمیگم
گفت حالا با این دوستت برو تو فاز سکسی میخوام بکنمت بعدش بهت میگم چکار میکنم
بزن رو اسپیکر و خودش بدون اینکه شماره رو ببینه جواب داد و گذاشتش روی میز کنار تخت و رو بلندگو
احمد بود. او که خبر نداشت من در چه وضعیم گفت چرا یک دفعه ای قطع کردی و هر بار زنگ میزنم رد تماس میزنی جیگر
در حالی که استرس شدیدی داشتم شوهرم منو خوابوند و شروع کرد به مالیدنم برای اینکه بهش ثابت کنم که هیچ رابطه ای تا حالا با احمد نداشتم بهترین فرصت فرصت بود چون اگه میخواستم بعدش واسش توضیح بدم حتما قبول نمیکرد واسه همین
گفتم. دوست داری الان اینجا بودی و باهم مث روز اولی که با هم خلوت کردیم ی حال درست و حسابی میکردیم
گفت ببخشید انگار اشتباه گرفتی
گفتم نه چه اشتباهی
گفت ولی کدوم روز اول. کدوم حال درست و حسابی تو ی این چند ماهی که منو به غلامی خودت قبول کردی هربار بهت پیشنهاد سکس میدم همش از وفاداری حرف میزنی و نمیزاری ی بار ی دل سیر بغلت کنم.
هر بار که بهت گفتم بیا باهم بریم ی رستوران غذایی باهم بخوریم
یا بریم کافه قهوه و نسکافه ای بخوریم میگی به مهشید و رضا خیانت نمیکنم
گفتم احمد آقا فراموش کار شدی انگار
یعنی میخوای بگی تا حالا باهم سکس نداشتیم.
گفت نه خیر انگار تو حواست نیست وگرنه به غیر از اون شبی که اومدیم خونه تون و توی تاریکی ی لحظه بغلت کردم و اون روزی که رفته بودیم پارک که دستای نازتو تو دستم گذاشتی و اون روز که اومدی خونه و مهشید رفت از توی اتاق بغلی واست کفش هاتو بیاره و کمتر از ی دقیقه تو رو بغل کردم و از ترس حتی ماچتم نکردم کی تونستم اون بدن نازنین رو توی بغلم بگیرمِ.
گفتم یعنی دست روی باسن من نکشیدی موهامو نوازش نکردی
گفت منو مسخره میکنی یا با شوهرت اشتباه گرفتی
گفتم در هر صورت من حاضرم
من در اختیار توام هر کاری میخوای بکن
گفت یعنی باور کنم. یعنی حاضری باهم سکس داشته باشیم
گفتم باز که داری تند میری من که نگفتم حضوری
واسه سکس تلفنی در خدمتم
گفت بخدا شب و روز در آرزوی اینم که تو رو ببرم خونه خودمون و یا بیام خونتون و برای یکبارهم که شده تو رو فتح کنم.
اگه ی بار فقط ی بار بتونم باهات باشم حاضرم هرکاری بکنم
حاضرم هرچی دارم بهت بدم فقط مال من بشی
گفتم پس مهشید چی
گفت ی تار موی تو رو با اون عوض نمیکنم
گفتم احمد اگه زنت بفهمه یا شوهرم بفهمه که ما باهم رابطه داریم چکار کنیم
گفت مگه تا حالا کاری کردیم که حتی به ما شک بکنن
گفتم دلمو زدم به دریا و میخوام واسه یکبار هم که شده تورو به آرزوت برسونم و 24 ساعت زنت بشم
گفت اگه بشه که چی میشه
گفتم حالا فرض کن قبول کردم و الان پیشمی…
خلاصه ی سکس تلفنی باحال باهاش کردم و شوهرم حسابی منو جر داد.
بعدش گفت وقتی صدای احمد رو شنیدم یاد مهشید افتادم تو رو با خیال مهشید کردم.
حس کردم مهشید اینجاست که دارم باهاش سکس میکنم
حالا برو خودتو تمیز کن و بیا که خیلی باهات کار دارم.
تو ی زن خیانتکاری. گریه کردم و به پاش افتادم گفتم خودتم متوجه شدی که چی میگفت
او هیچ سکسی بامن نداشته
من خریت کردم که باهاش وارد رابطه شدم
حالا هم هر کاری بگی واسه جبران شدن خطایم انجام میدم
گفت تو با این کار منو پیش احمد شرمنده کردی
خوب لامذهب میرفتی با ی غریبه دوست میشدی
توی این شهر به این بزرگی دقیقا یکی از بهترین دوستای خونوادگی رو انتخاب کردی
هیچ کاریش نمیشه کرد
گفتم یعنی چی
گفت یعنی غلط خیلی بزرگی کردی که هیچ جوری نمیشه درستش کرد
گفتم. او که پیش کسی چیزی نمیگه واسه آبروی من و خودش میترسه خیلی مرد خوبیه
گفت انگار خیلی خاطرشو میخوای
گفتم به خدا من تو رو دوست دارم ولی از این جهت میگم چند ساله باهم رفت و آمد داریم توی این چند ماهه که باهاش رابطه دارم کاری کرده که حتی خودتم شک کنی
گفتم نه انصافا بهتون 20 میدم
گفتم خودتم میدونی
رابطه با احمد فقط واسه سرگرمی و تنوع طلبی بود از الان هم
کاتش میکنم.
تو هم هرطور میخوای ب

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ازی کردم و آروم فشار دادم معلومه که نمی‌رفت تو، نه من وارد بودم نه نسرین، انگشت کوچیکه رو چرب کردم یه بند کردم تو کونش کمی دردش اومد گفت نمیتونی شهرام شدنی نیست، بیشتر وازلین زدم و با همون انگشت داخل سوراخشو چرب چرب کردم انگشت کوچیکم سر میخورد می‌رفت تو و یه جا دیگه تنگ تر میشد و فشار بیشتری لازم بود که همون حلقه اول بعد از سوراخ مقعد بود و بعدها بیشتر در موردش فهمیدیم.
نیم ساعتی گذشته بود حالا دیگه انگشت شستم تو کونش بود و فکر کردم وقت کیره، لپهای کونشو با دستم گرفتم کشیدم سوراخ دل دل میزد یکم هم باز شده بود برعکس شروع کار که کاملا سوراخ تنگ و بسته بود، سر کیرمو فشار دادم هنوز نمی‌رفت توش، بهش گفتم لپای کونشو نگه داره همزمان شونشو با یه دست یواش گرفتم و کله کیرمو با اون یکی دست به سوراخش فشار دادم سرش کوچولو رفت توش اومد فرار کنه دردش گرفته بود همراه با گفتن آی آی آی! شهوتم بدجور بالا بود شونشو محکم به سمت خودم کشیدم و کیرمو بیشتر کردم تو کون خوشگلش دیگه نتونست فرار کنه نفس هر دوتامون بند اومده بود اون از درد من از شهوت، نگهش داشتم نمی‌خواستم کیرم بیاد بیرون باید ارضا میشدم تو گوشش گفتم الان توشه؟ سرشو تکون داد یعنی که آره، بلندتر گفتم نسرین کیرم کجاست؟ چیزی نگفت گفتم من بردم یا تو؟ گفت کردی شهرام درش بیار دیگه…
اما تو اون فاصله من آبم ریخته بود تو کونش بشدت سرخوش و در اوج شهوت و خوشحالی بودم وقتی کیرم کامل خوابید و اومد بیرون آب از سوراخ کونش می‌ریخت بیرون و یه دستمال گذاشتم دم سوراخش و بهش گفتم برو خودتو بشور و مراقب باش آب کیر به کست نرسه(بلد نبودیم میترسیدم بره تو کسش حامله بشه!)
از فردا مدام میگفتم دیدی من برنده شدم و موقعی که کردم توش چیکار کردی؟ اونم با شیطنت می‌گفت داشتم فرار میکردم و شهرام خان نذاشت! منم با شوخی میگفتن آی آی آی…ادامه دارد.
نوشته: شهرام

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اتفاقات باعث اولین سکسم و ادامه ماجراها

#اولین_سکس

شروع سکس برای هر کسی می‌تونه کاملا متفاوت از دیگری بسته به زمان و مکان و فرهنگ جامعه ش باشه ولی بالاخره همیشه نقطه شروعی داره.
اتفاقاتی که می‌نویسم خیلی سال پیشتر و قبل از اینکه ازدواج کنم افتاد و باعث شد تا سالها درگیرش بشم.
خانواده عجیبی داشتم پدربزرگ مادری بخاطر فوت مادربزرگم در سنین جوانی دوباره ازدواج کرده بود و حاصل این ازدواج یک دختر ظریف و خوشگل و مامانی بود که میشد خاله نیمه تنی من!
ارتباط بسیار خوبی باهم داشتیم و تنها سه سال از من کوچکتر بود، دوران کودکی کمتر همدیگرو می‌دیدیم چون پدربزرگم مهاجرت کرده بود و در شهرستان دیگه ای زندگی میکرد اما از نوجوانی نسرین و دوران جوانی خودم ارتباط بیشتر شد چون دانشگاهی که قبول شدم در همون شهر اقامت پدربزرگم بود.
اوایل خوابگاه بودم اما با اصرار پدربزرگ و مادرم و تمایل خودم به خونه ی پدربزرگ نقل مکان کردم اما خوابگاه را تحویل ندادم تا بتونم در روزهای امتحانات و…استفاده کنم.
با اومدن من نسرین هم یه رفیق و هم معلمی پیدا کرده بود که به صورت جدی در درسهاش کمکش میکرد، تا جاییکه میشد وقت میذاشتم و اون هم خوب درس میخوند و دوست داشت وارد دانشگاه بشه همدیگرو خیلی دوست داشتیم و خوب باهم کنار میومدیم.
دو سال از ورود به دانشگاهم گذشته بود که پدربزرگ سکته کرد و به کما رفت و بعد از چند ماه نگرانی و رنج خانواده درگذشت، اوضاع سختی بود تنها فرزندانش مادرم و نسرین بودند همسرش هم یک خانم محترم اما بسیار بی دست و پا و دارای مشکلات حرکتی در پاهاش و کمرش بود و روزهای سختی رو داشت تحمل میکرد.
پدربزرگ بازنشسته بود و خانه دو طبقه از خودش داشت حقوقش می‌رسید اما بیشتر امور اداره کارها گردن من بود نسرین هم خیلی حساس تر شده بود و همیشه باید خونه می‌بودم تا ارومش کنم و بقول خودش دلش میگرفت.
ماجراهای ما از اوایل پاییز همون سال شروع شد من سال سوم بودم و اوایل مهر و هنوز هوا خیلی گرم بود و ما که ته یه کوچه بن بست در یه خونه حیاط دار زندگی میکردیم شب تو حیاط می‌خوابیدم مادر نسرین کمر دردش اجازه نمی‌داد بیشتر تو خونه و رو تخت می خوابید من و نسرین با فاصله جا مینداختیم، یه شب داشتم خواب سکسی می‌دیدم و تو خواب داشتم یه چیزی با دستم می‌گرفتم و هی نمی شد و در می‌رفت که با تکون دادن های نسرین از خواب پریدم و زیر نور مهتاب دیدمش که لبخند میزنه و میگه چته؟ گفتم چطور چی شده مگه…آروم خندید و گفت تو بگو چی شده اومدی تو جای منو داری منو چنگ میزنی چته؟
فهمیدم تو خواب حرکت کردم و گرفتمش و بیدارم کرده، اون شب خوابمون نبرد و تا دم دمای صبح داشتیم حرف می‌زدیم قبلا هم خیلی باهام حرف میزد و شوخی میکرد و حتی سربسر هم میذاشتیم و نمایشی مثلا دعوا میکردیم و با بالش متکا به جون هم میفتادیم وکلا باهم خیلی خوب بودیم.
بین حرفامون با خنده گفت چرا اونجامو گرفته بودی چی تو خوابت می‌دیدی مگه؟ گفتم کجا و با ایما و اشاره ش فهمیدم دستم رو سینه ش رفته، خجالت کشیدم اما نسرین گویا هیچی نشده و عادیه رفتار میکرد، حرفام رفت سمت اینکه بعضاً پسرا ممکنه خوابای زناشویی ببینن و …زیاد متوجه حرفام نشد و خواست بیشتر توضیح بدم، فکر کردم سر به سرم گذاشته کلی طول کشید تازه فهمیدم با اینکه سالهای آخر دبیرستانه تقریبا جز پریود شدن دخترا هیچ چیز خاصی از رابطه و حتی اندام مرد و…نمیدونه، باورم نمیشد اما بعداً فهمیدم مادرش از اون زنایی بوده که اصلا با دخترش در مورد این مسائل حرف نمیزده و تو مدرسه هم چند تا جمله مبهم و درسی از معلمهاشون در مورد بهداشت دوران قاعدگی شنیده و بس!
صادقانه بگم من حس جنسیم تحریک شده بود از طرفی خیلی دوسش داشتم و نمی‌خواستم بی احتیاطی کنم و نرنجه و بعد هم حالت سواستفاده از سادگی اون نشه، شروع کردم بهش توضیح بدم رابطه جنسی بین زن و مرد چیه؟ ازش پرسیدم میدونی بچه ها چطور بوجود میان گفت نه و من شاخ درآوردم گفتم باورم نمیشه اما گویا واقعا دقیق نمیدونست چطور و کمی بهش در لفافه توضیح دادم اما کنجکاو شد و هی بیشتر سوال کرد، آخرش بهش گفتم شما یه چیزی جلوتون دارین که صافه مال ما درازه این می‌ره اون تو و بعدش بچه میاد!
خلاصه اون شب خیلی حرف زدیم و حرفایی که با خجالت تموم شروع به توضیحش کرده بودم رو آخرش با دقت و ریز براش شکافتم و از آب کیر گرفته تا حامله کردن زن بهش گفتم و آخرش گفتم که برای همین دخترا معمولا از جلو قبل از ازدواج رابطه ندارن و راههای دیگه ای رو برای حال کردن امتحان میکنن، واقعا باورم نمیشد این حرفها اون شب بینمون مطرح شد چون قبلا هیچ وقت پیش نیومده بود.
اون شب گذشت و نسرین که مشخص بود ذهنش درگیره منم روراست بهش دید سکسی پیدا کرده بودم مثل این بود که منتظر یه فرصتیم دوباره در مورد موضوع اون شب حرف بزنیم، یه روز داشتیم با هم درس می‌خواندیم مادر

Читать полностью…

داستان کده | رمان

م زنگ خورد و شماره ناشناس بود
ـ الو
ـ سلام دایی جون
ـ سلام مینا جان خوبی
ـ دایی این شماره منه ذخیره کن
ـ باشه چشم کاری داشتی یا فقط میخواستی شمارت رو ذخیره کنم
ـ میخوام بیام مشهد خونه ات
ـ بیا قدمت روی چشم ، برای زیارت میای حتما
ـ نه دایی ، بعد طلاقم افسرده شدم میخوام برم سر کار
ـ مامان و بابات می‌ذارن ؟
ـ آره الان یک ساله رو مخشون کار کردم که تونستم راضی شون کنم
قرار شد بیاد خونه ما بمونه و از اینجا بره سر کارش و با ما زندگی کنه
خواهرم مخالفت کرده بود که بیاد پیش من ولی مادرم بهش گفته بود اون موقع بچگی کرده یه خبطی کرده تاوانش رو هم داد الان هم زن داره سرش توی زندگی خودشه
وسایل شخصی خودش رو ریخت توی یه اتاق خواب و شد همخونه ما
مینا با سارا زنم هم سن هستن
به یک ماه نرسیده جوری با هم رفیق شدن که انگار ده ساله همدیگه رو میشناسن
توی خونه ما هم راحت بود و مثل سارا لباس باز میپوشید و سارا هم دید من چیزی بهش نمیگن و نگاش نمیکنم کاریش نداشت
یه بار گفت جوری که این چاک سینه شو جلو تو انداخته بیرون من جلو برادرام نمیتونم اینجوری لباس نمیپوشم
گفتم میخوای بهش بگم رعایت کنه
گفت نه حالش گرفته میشه اون از دست برادراش فرار کرده اومده اینجا تا افسرده نشه نمیخوام ناراحتش کنم
دخترمون هم اینقدر به مینا نزدیک شده بود که ما اغلب اوقات شبها که میخواستیم بریم بیرون خرید یا کار دیگه ای داشتیم پیشش می‌ذاشتیم تا تنهایی بریم و راحت باشیم
نزدیک یک سال میشد که مینا به خونه مون نقل مکان کرده بود و تو این مدت هیچوقت با هم تنها نشده بودیم تا اینکه …
یه روز از سر کار اومدم ساعت تقریباً یک و نیم اینا میشد کلید انداختم رفتم تو
مینا روی مبل لم داده بود داشت تلویزیون نگاه میکرد یه نیم تنه پوشیده بود که از بالا چاک سینه اش بیرون بود و یه قسمت از شکم و نافش دیده میشد با یکی از شلوارک های من که تا بالا زانوش بود شلوارک های منو با هم شریک شده بودیم
شلوارک منو بیشتر میپوشید تا شلوار خودشو
به این لباس پوشیدنش عادت کرده بودم
لباسم رو عوض کردم و با لباس راحتی رفتم آشپزخانه که آب بخورم
پرسیدم سارا کجاست گفت با مادرش رفته خونه خاله اش
معذب شده بودم که با مینا تو خونه تنها شدیم یه جورایی میترسیدم دوباره یه اتفاقی بیفته و چند سال دربدر شم
در یخچال رو باز کردم آب بخورم که مینا از جاش بلند شد و اومد از پشت سرم دستش رو دراز کرد که یه سیب از یخچال برداره و تو همین حین از پشت بهم چسبید سینه های نرمش رو به پشتم فشار داد که مثل همون قدیما عادت نداشت سوتین ببنده
دستش رو دراز کرده بود که سیب برداره ولی لفتش میداد
نفسم به شماره افتاده بود
دوباره داشت اتفاق می افتد
اون حس شهوت داشت دوباره برمیگشت
ولی خب این بار فرق میکرد
من مزه سکس رو چشیده بودم اونم خیلی خوب و عالی و خیلی هم راضی بودم
این بار دیگه توی کف نبودم و نباید کنترلم رو از دست بدم
یه سیب برداشتم و گذاشتم توی دستش
چند لحظه مکث کرد و رفت روی مبل تک نفره روبروی تلویزیون نشست
توی ذوقش خورده بود
متوجه لوندی و لباس پوشیدن های این مدتش شدم
رفتم روی مبل دونفره نشستم و همون‌جور که نگام به تلویزیون بود گفتم ببخش نمیتونم کمکت کنم
اخم کرده بود و نگام نمیکرد
با حالت عصبی دندون هاش رو بهم فشار داد و دستش رو لای موهاش برد
بعد چند لحظه یهو مودش عوض شد یه لبخند اومد رو لباش و برگشت سمت من و گفت منظورت چیه ؟
از رفتارش جا خوردم گفتم منظوری نداشتم همینجوری گفتم
بلند شد و اومد کنارم نشست دستهاشو حلقه کرد دور گردنم و ساقهای لختش رو گذاشت روی پام گفت تو داییِ خوبِ منی از همه بیشتر دوستت دارم و میدونم تو هم منو از بقیه بیشتر دوست داری و سرش رو گذاشت روی شانه ام
یه دستمو روی گذاشتم پشتش و نوازشش کردم و دست دیگه ام رو کردم تو موهاش و بهم زدم
گفتم منم دوستت دارم و برات آرزو میکنم بهترین ها رو داشته باشی تو زندگیت
ـ من تو رو میخوام
چیزی نگفتم
ـ میخوام شوهرم بشی ، میخوام زیرِت بخوابم
ـ تو ارزشت بیشتر از اینهاست که زیر خواب من باشی با این هیکل و خوشگلی و بدنی که تو داری یه شوهر خوب گیرت میاد
ـ منو رد نکن ، لباش رو گذاشت روی گردنم و بوس کرد و دوباره بوس کرد بوس های ریز و پیاپی
آتیش به جونم افتاده بود
میدونستم با اولین حرکت ممکنه کل زندگیم به باد بره ولی شل شده بودم نمیتونستم از جام بلند شم و دست رد به سینه اش بزنم
شهوتم داشت کنترل منو دست می‌گرفت
سرم رو بردم عقب تر روی پشتیِ مبل رو به سقف و چشمام رو بستم
مینا همچنان داشت گردنم رو بوس میکرد و کم کم اومد بالا و همون‌جوری با بوسه‌ های ریز رسید به لبهام و لبهاش روی لبهام قفل شد
روی پاهام نشستو پاهاش رو گذاشت دو طرفم و سرم رو گرفت بین دستهاشو و لبهامو مثل قحطی زده ها میخورد
اولش بی حرکت بودم و خودم رو سپردم دست س

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ه و حق نداری بجز من با کسی باشی.
البته اینم بگم ها تو این مدت حدود ۹ ماهی که با هم رابطه داریم منم هیچ نوعی براش کم نذاشتم هر وقت پول لازم داشته باشه بهم زنگ میزنه بدون رودرواسی براش میزنم تو این دوتا مراسم عروسی و ختمی که اومدن برای آرایشگاه بعضی چیزاش ۱۵ تومن پول دادم که اصل باعث رابطه ما اولش همین نیاز مالی لاله بود یدونه گوشی نوکیای ساده هم براش خریده بودم بعد اینکه سکس کردیم تو ماشین بود بهش دادم یکم هم تو جیبم پول نقد بود دستشو کرد تو جیبم یه میلیون برداشت بقیشو گذاشت تو جیبم.
خواستم اینو بگم که به این آسونیا هم نیست بدست آوردن لاله من اولش یه جورایی لاله رو با پول خریدم بعد وابسته شده میگه حتی اگر بشه تو روی بچه‌هام وامیستم یا از شوهرم طلاق میگیرم ولی تو نباید منو ولم کنی. بالاخره قرار گذاشتیم هر وقت دوباره اومد دهات دوستش رو ردیف کنه من یکی دو بار فقط برای بسته شدن دهان دوستش با دوستش سکس کنم. تا هر وقت اومد من راحت تر برم خونه دوستش با لاله سکس کنیم.
که اگر دوستش رو ردیف کرد حتما داستانشو براتون مینویسم.
ببخشید که باز طولانی شد. حالا دوستان هر نظری خواستن بدن ولی مو به موی داستان عین واقعیته که دوروز پیش برام اتفاق افتاد
ممنون از اینکه وقت گذاشتین برا خوندن.
نوشته: جمشید

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ره به تهران برگشتم . دوباره روز از نو روزی از نو !
شکهای بهزاد هی داشت بیشتر می شد و من هم هر روز به او بداخلاق تر و بی اعتناتر می شد که خیلی هم عمدی نبود . فکر و ذهنم جای دیگری بود و نمیتونستم دوتا عشق رو همزمان توی قلبم جا بدم . تا اینکه اون اتفاق ویران کننده افتاد . همان که بهزاد برایتان مفصل تعریف کرد . یکبار که حواسم نبود بهزاد به خانه آمده داشتم تلفنی با امیر دل می دادم و قلوه می گرفتم و اتفاقا چند بار هم وسط تلفن بهش گفتم دوستت دارم ! وقتی صدای بسته شدن در آمد دلم هری ریخت پایین . اول فکر کردم بهزاد آمده تو . سریع تلفن رو قطع کردم . اما بهزاد خانه نبود و فهمیدم که در خانه بوده و همه صحبتهای من رو شنیده و حالا هم رفته . هر چی تلفنش رو گرفتم یا رد تماس می داد یا جواب نمی داد . تا اینکه با صدای لرزان جواب داد و شروع به بد و بیراه گفتن به من شد .
من هم که هیچ وقت اینجور موقع ها کم نمی آوردم زدم تو کانال انکار و خودزنی . اما انگار پازل های بهزاد تازه کامل شده بود و دلیل رفتارهای چند ماهه من رو فهمیده بود .
حالا باید چکار می کردم ؟ خب راحت ترین کار این بود که از بهزاد جدا می شدم . اما مگر شدنی بود . جدا از خانه ای که به اسم دو نفرمان بود و کلی داستان دیگر . جواب خانواده ها رو چی می دادیم که فکر می کردند ما خوشبخت ترین زوج های دنیا هستیم ؟
دعواهای من با بهزاد شروع شد و تا پای جدایی پیش رفتیم . اما ته دلمان جفتمان راضی به این جدایی نبود .هر چی بود و هر بلایی سر هم آورده بودیم نمی دونم چرا یه جای وجودمان هنوز به هم گره داشت . بهزاد شاید همسر خوبی برایم نبود اما همیشه یک دوست خوب برایم بود . تا آن موقع هم که با هم دوست بودیم همه چی عالی بود از وقتی ازدواج کردیم این همه داستان بینمان شروع شد . قبل از اینکه بخواهیم هر اقدام جدی برای طلاق کنیم دل را به دریا زدم و گفتم همه چیز را به او بگویم و کار را یکسره کنم . خبردار هم شده بودم که توی این مدت هم بیکار نبوده و به یه زن دیگه هم روی هم ریخته و سکس هم داشته . واقعا همه چیز فقط برای ما زنها تابو هست !
قرار گذاشتیم . بهزاد خیلی مغموم بود ولی دیگه عصبانی نبود . گفت : این که من رو خر فرض میکنی برام خیلی سنگین تر از خیانتی است که بمن کردی . من هم فهرست بلند بالای خیانت هایش از جمله همین تیک و تاک آخری رو جلوی رویش گذاشتم که بداند او هم چندان تو این داستان معصومیت به خرج نداده . بهزاد گفت : خب قبول من هم آدم بد . اما بیا و همه چیز رو همینجا اعتراف کن که من از این حالت حماقت خارج بشم . من هم نامردی نکردم و سیر تا پیاز رابطه ام رو بدون جزییات سکس هایم برایش تعریف کردم . از تعجب چشمهایش گرد شده بود اما تسلطش را حفظ کرد . خلاصه توافق کردیم که باز هم به زندگی ادامه بدیم به شرط اینکه هر دو دست از خیانت برداریم . هرچند این داستان واقعا برایم دردناک بود اما باید واقعیت رو قبول می کردم .
چند ماه گذشت و من حس کردم که بهزاد آدمی نیست که به قولش وفادار باشد اما باز هم من رابطه ام رو با امیر فقط در حد چت ادامه دادم و به او ماجرا رو گفتم . اون هم خیلی ناراحت و بی قرار بود اما واقعیت رو پذیرفت . ازدواج در جهان سوم یک شوخی ساده و حرف نیست .
سکس هایم با بهزاد شروع شده بود و عجیب که سکسمان بسیار بعد از آن ماجراها بهتر شده بود . انگار وقتی فهمیده بودیم کوس و کون من و کیر و خایه اون دیگه آکبند و دست نخورده نیستند هیجان عجیبی بینمان افتاده بود . انگار که یک جنس جدید گیر آوردیم . هفته ای دو سه بار سکس داشتیم و همه هم با هیجان . یواش یواش وسط سکس درباره خیانت هایمان با هم شوخی می کردیم .مثلا اون می گفت کیر من رو دوست داری یا امیر ؟ منم با بدجنسی می گفتم معلومه که امیر ! و اینکه من بهش می گفتم کوس و کون من بهتره یا دوست دخترهام و اون هم هر دفعه اسم یکیشون رو می گفت و اونها رو توی بدن من مجسم می کرد . دیگه قبح و حیا کاملا بینمون ریخته بود .
تا اینکه یه بار بهزاد وسط سکس از من خواست تا تمام جزییات سکسم با امیر رو برای اون تعریف کنم . جل الخالق ! این روی بهزاد رو دیگه ندیده بودم . البته شنیده بودم که بعضی از مردها بعد از خیانت دوست دارند با فانتزی سکس همسرشان با یک مرد دیگر لذت جنسی ببرند . کمی مردد بودم . اما مگه دیگه بالاتر از سیاهی رنگی هست . در حالی که سکس می کردیم هر دفعه بخشی از جزئیات سکسم با امیر را برایش توضیح می دادم . تازه خیلی هم آب و تاب میدادم و پیاز داغش رو زیاد می کردم . اما علاقه ای نداشتم خودم جزییات سکس او با دوست دخترهایش رو برای من تعریف کنه . اما انصافا وقتی خودم هم ماجراهای خودم و امیر را تعریف می کردم بسیار حشری تر می شدم و سکسم خیلی وحشی می شد . حتی او گاهی از من می خواست که وسط سکس او را امی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

وتاه کشیدم . امیر که دید از خواب بیدار شدم زبونش رو که تا ته توی کسم بود بیرون آورد و گفت : صبح به خیر عزیزم !
منم گفتم : این شیطون بدون من داری صبحانه می خوری ؟ اونم با خنده با حرارت بیشتری به خوردن کسم ادامه داد . بعد که خوب دلی از عذا در آورد خواست کاندومش رو در بیاورد و کیرش رو دوباره حواله کسم کنه . اما این دفعه نوبت من بود که یه خورده آتیش بازی کنم . رفتم به سمتش و در آغوشش کشیدم و حین لب گرفتن کیر بزرگش رو توی دستم گرفتم . این اولین برخورد دستانم با کیر امیر بود . دیشب فقط کسم زیارتش کرده بود . خوب که کیرش رو مالیدم . آهسته سرم رو پایین آوردم و با دو دست کیر امیر رو جلوی صورتم گرفتم . اول کمی با دست با کیرش ور رفتم .
کیرش خیلی خوش فرم بود . به نظرم کلفتی و اندازه اش دقیقا همون بود که دوست داشتم . کیر بهزاد هم خوب بود اما درازی اش زیاد نبود و همیشه تو ارگاسم شدن به مشکل می خوردم . اما کاری که کیر امیر دیشب با کسم کرد تازه معنی ارگاسم رو فهمیدم . بوسه ای کوتاه از کیر امیر زدم و بهش نگاه کردم . امیر از این کارم هیجان زده شده بود . دستش را به سمت کونم برد و از پشت شروع کرد با کسم بازی کردن . من هم آروم لبانم رو به نوک کیرش نزدیک کردم و با آهستگی و لذت شروع به خوردن کیرش کردم . چقدر خوشمزه و گرم بود . این دفعه نوبت امیر بود که آه و ناله اش بلند شود . انگشتش را تا نصفه توی کسم کرده بود و من هم گاهی آه های کوتاه می کشیدم . دیگه کیرش توی دستم بود و داشتم حسابی ساک می زدم . اونم هم خم شد و سرش رو به طرف کوس و کونم خم کرد و من رو به حالت 69 درآورد . حالا اون داشت اون پایین کوس و کونم رو می خورد و من این بالا ساک می زدم . وای فکرش رو بکن . همین چند ماه پیش بود که خیلی اخمو توی دفتر کارش بودم و حالا اون داشت کسم رو می خورد و من داشتم کیرش رو ساک می زدم .
من مرتب ساک می زدم و امیر هم لای کونم رو باز کرده بود و زبانش را ته ته توی کوسم کرده بود . بعد آرام انگشتش را روی سوراخ کونم گذاشت که آن را به درون کونم هدایت کند . با تکان دادن کونم به او فهماندم که این کار رو دوست ندارم . اما امیر ول کن نبود دستش را با دهانش خیس کرد و آرام سوراخ کونم رو مالید . این قدر لذتش بالا بود که دیگه بیخیال وسواسهای همیشگیم بودم . من که دیگه به سیم آخر زده بودم اینم روش . آخه من کجا و 69 کجا ؟ امیر همچنان لیس های کشیده به کوسم می کشید ، میخورد مک میزد گازهای کوچیک می گرفت و انگشتش هم تقریبا تا نصفه تو کونم بود . من چکار می کردم ؟ کیر بزرگش را توی دستانم گرفته بودم و با ولع ساک می زدم . تازه فهمیده بودم یک مرد چطور می تواند جنده درون یک زن را بیدار کند ؟
من چند بار وسط خوردن های امیر ارضا شدم ، جیغ زدم و ترشحاتم توی دهانش ریخت . من هم همچنان ساک می زدم و با دست دیگرم با خایه هایش بازی می کردم که ناگهان احساس کردم آب امیر دارد می آید . نمی خواستم آبش توی دهانم بریزد . انصافا دیگه این یکی را نبودم . دهانم رو فوری بیرون آوردم و کیرش را به سمت سینه هایم گرفتم و آب گرم امیر با فشار روی سینه ام ریخت و امیر فریاد بلندی کشید و به نفس نفس افتاد . ظاهرا خود امیر هم همچین مستی را در سکس تجربه نکرده بود . خب کوسی مثل من هم برای او خیلی زیاد بود . چند ثانیه تو همون حالت بودیم . اگه در خانه خودم بود سریع سراغ دستمال می رفتم که اسپرم ها روی ملافه های تخت نریزد . اما اینجا دیگه عین خیالم نبود . اسپرم های امیر قطره قطره از روی سینه ام روی ملافه ها و پای امیر می چکید و اون هم تخمش نبود و از این حالت لذت هم می برد . یک لحظه پیش خودم گفتم : چقدر خوب بود یکی از این اسپرم ها می رفت داخل واژنم و من رو از امیر حامله می کرد . چقدر دلم می خواست از این مرد بچه دار بشم . از این فانتزی احمقانه خنده ام گرفت و سریع از ذهنم بیرونش کردم .
بالاخره از جا بلند شدیم . امیر باز دستم را گرفت و مرا به سمت حموم برد . اونجا هم کلی مرا بوسید و خورد و انگولک کرد و حسابی من رو شست . بعد هم گفت وسایلت رو از هتل بگیر و بیار اینجا و تا روز آخر همینجا باش ! من هم همین کار رو کردم . تا روز آخری که استانبول بودم همش کارمون همین بود . روزها و عصرها گردش و تفریح تو بهترین نقطه های استانبول و بهترین رستوران و کافه ها . شب ها هم بکن بکن های اساسی . اصلا یادم رفته بود که یه شوهر تو ایران منتظرم است . هر چند می دونستم که اون هم هیچ وقت نمی گذاره به خودش بد بگذره . یه جورایی توی دلم احساس تلافی می کردم به تمام اون تحقیرهایی که توی این سالها بهزاد به من داشت . با اون شرکت قرمساقش هرچی دختر بود ترتیب داده بود . حالا این به همه اونها در !
روز آخری که پرواز داشتم اصلا دلم نمی خواست امیر رو ترک کنم . توی فرودگاه توی بغ

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ن رو در آغوش کشید . عجب آدم کار بلدی !
دستش را به سمت کمرم برد . سرش روی شانه هایم بود . با دست گونه هایم رو دوباره مثل ماشین بالا برد و این بار با قدرت لبهایم رو بوسید . این بار نه تنها مقاومتی نکردم بلکه خودم هم دستانم رو به دور گردنش انداختم و من هم شروع به بوسیدن کردم . دیگه کاملا خودم رو رها کرده بودم . یه دو سه دقیقه ای بدون حرف هی همدیگر رو می بوسیدیم و بعد به صورت هم نگاه می کردیم . بعد من را کامل بغل کرد و با قدرت روی کاناپه انداخت . جیغ کوتاهی از هیجان کشیدم و با شیطنت بهش لبخند می زدم . دامنم یکم بالا اومده بود و سینه ام هم نصفه بیرون افتاده بود . امیر شروع کرد به بوسیدن گردنم و همینطور می آمد پایین تا به خط سینه ام رسید . ممه هایم را از قسمت بالا شروع کردن به بوسیدن و با دست از روی لباس لمسشان کرد .
گرمایی به اندازه گرمترین روزهای تابستان به جانم افتاده بود . سعی کردم یه خورده ادای تنگها رو به صورت فیک در بیارم و دستش را از سینه ام دور کنم اما اون کاربلد تر از این حرفها بود و می دانست این حرکات فیک هستند و بیشتر هم خوشش می آمد و با حالت تجاوز گونه دستم را کنار زد و با حرکت بعدی لباسم را تا ناحیه گردن بالا زد و کرستم هویدا شد . با صدای بلند گفت : وای … هایییی …نه توروخدا نه . اما لبخند روی صورتم چیز دیگه ای می گفت .
امیر شروع کرد از ناحیه نافم بوس کردن تا به کرستم رسید . هنوز سعی می کردم دستش را پس بزنم تا کرستم را در نیاورد . او هم متوجه شد که باید کمی آرامتر برود . اما جالب اینجاست که ته دلم این رو نمی خواستم و دلم می خواست اتفاقا وحشی تر رفتار کند !
دوباره به سراغ لبم آمد و شروع کرد با قدرت ازم لب گرفتن و وسط لب گرفتن بهم گفت : دوستت دارم .
لبخندی از رضایت بهش زدم و چشمانم را ازش دزدیم و اون هم جسارت پیدا کرد و با دست کرستم را کنار زد و دستش به ممه هایم رسید و شروع به نوازش آنها کرد وقتی پستانهام رو گرفت قیافه ام حشری تر شد و با چشمانی خمار شده و آه و اوه گویان نگاهش کردم . اون هم من رو بلند کرد و با یک حرکت پیراهن و کرستم رو از تنم بیرون در آورد .
وقتی یادم می افتاد که من یک زن شوهر دارم که همین چند روز پیش در بستر همسرم خوابیده بودم به جای شرم حشری تر شده بودم . احساس عجیب و دوگانه ای بود . حسی از اضطراب ، شرم ، هیجان ، عشق ، شهوت و لذت .
اولین بار بود که توی تمام عمرم همچین حسی را تجربه می کردم . منی که از خانواده ای سنتی آمده بودم و به جز همسرم تا به حال با هیچ مردی تماس جنسی حتی قبل از ازدواج نداشتم .
دیگه داشتم از شدت هیجان دیوونه میشدم که من هم کمک کردم دکمه های پیراهنش را باز کند . پیراهنش را باز کرد و هیکل نسبتا خوب با موهای متوسطش بیرون آمد . هیکل مردانه خوبی داشت و در مقیاسه با بهزاد واقعا عالی تر بود . وقتی آن هیکل سنگین مردانه اش را روی بدن ظریفم می انداخت دیگه هیچ چیز از جهان خارج رو احساس نمی کردم .
امیر من رو خوابوند و سرش را به ممه هایم نزدیک کرد و شروع کرد با ولع آنها را خوردن و من هم با دست از بالا با موهایش بازی می کردم . همون طور که ممه هایم را می خورد دست را به زیر دامنم برد و رانم رو نوازش کرد و بعد از روی شورت کونم رو محکم با دست فشار داد . من هم به جز آه کشیدن کار دیگه ای از دستم بر نمی اومد . کاملا تسلیم شرایط بودم . امیر بعد از اینکه خوب از خجالت ممه هایم در اومد آروم سرش را به سمت رانها و شرتم برد . واقعا دیگه باورم نمی شد داره این اتفاق می افته و سعی می کردم با دست نگذارم سمت پایین بره . اول شروع کرد رانهایم رو بوسیدن و بعد دامنم رو کامل بالا داد و شورتم دقیقا روبروی صورتش قرار گرفت . از روی همون شرت متوجه خیسی داخل کسم شد و با لبخند یک بوسه کوچک اول روی کسم زد و بعد یک لیس کشیده و بلند از روی شرتم روی کسم کشید و من هم در جواب یک آه بلند از ته دل کشیدم . اون هم در جواب دست برد و شورتم رو کامل پایین کشید . و من هم با جیغ گفتم : .هییییییی نه امیر نه !!! تو رو خدا نه ! این بار اولی بود که من اون رو با اسم کوچک صدا می کردم .
امیر گوشش بدهکار نبود . کس و کون لخت من حالا مثل یک بره در برابر صورتش بود و هیچ چیز نمی تونست متوقفش کنه . من را محکم از روی کاناپه بلند کرد و با خودش به سمت اتاق خواب برد من رو روی تخت انداخت . گفتم برق رو خاموش کن . اون هم اطاعت کرد و چراغ خواب را روشن کرد . شلوار خودش رو هم در آورد و به سمت کس من اومد کمی خودم رو عقب کشیدم اما اون دو تا دستش رو زیر کونم برد و کسم رو با قدرت به سمت دهنش برد و زبانش را تا ته توی کسم فرو کرد . از شدت شهوت جیغ کشیدم . با زبانش تمام شیارهای کسم را داشت لمس می کرد . پاهایم را بالا داد و سوراخ کونم رو هم لیس زد و دوباره سراغ کسم اومد و ش

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ز شوهرم قلب فرستادم ؟
بهزاد به فرودگاه رسید . توی مسیر ساکت بودم اما برای رد گم کنی گاهی درباره مسائل متفرقه صحبت می کردم . بهزاد آنقدر باهوش نبود که متوجه تغییراتی در من شود و به این حالتهای من عادت داشت .
توی تهران دیگه بخشی از وقتم به چت کردن با امیر می گذاشت . با اینکه خیلی صمیمی شده بودیم هنوز یک نوع احترام بین ما وجود داشت و دوست نداشتم این احترام خراب بشه . اون هم کارش رو خوب بلد بود و از یه حدی بیشتر پایش رو جلو نمی گذاشت. چند بار بهزاد متوجه شد که من دارم با شخص خاصی چت صمیمی می کنم و یک بار پرسید داری با کی چت می کنی ؟
گفتم با یکی از پارتنرهای کاریم . بهزاد گفت : پارتنر کاری و اون وقت موقع چت لبخند می زنی ؟
لحن بهزاد کمی جدی شده بود . از اون جایی که خودش استاد زیرآبی رفتن بود ظاهرا این حالت ها رو هم خوب می شناخت . موبایل رو گذاشتم کنار . چند لحظه فکر کردم . گفتم واقعیت اینه که تو مسافرتم با یه آقای مسنی آشنا شدم که حکم پدر رو برام داره . اون مقیم سوئد هست و گاه گاه به ترکیه سفر می کنه . گاهی با من توی چت درد و دل می کنه . عجیب که این توضیحات برای بهزاد قابل قبول بود و دیگه دنباله صحبت رو نگرفت . اما حس کردم بارقه ای از شک توی دلش افتاده .
چت کردن های من با امیر ادامه داشت . اما سعی می کردم دیگه دور از چشم بهزاد باشه که دیگه شک نکنه . دیگه خیلی تو چت صمیمی شده بودیم . گاهی آخر صحبت هایم برایم قلب می گذاشت و من هم گاهی جواب قلبها رو می دادم .
تا اینکه وقت مسافرت بعدی رسید . چمدانهایم رو که می چیدم قلبم از هیجان می تپید . اما نمی دانستم چه اتفاقی در استانبول منتظرم هست . همون لباسهای همیشگی رو توی چمدانم گذاشتم . اما دو سه تا لباس خوشگل هم برای قرارهای احتمالی انتخاب کردم. ته ذهنم این بود که قرارهای بامزه ای ممکنه با امیر داشته باشم . دیگه تهش همینه . اما بدون اینکه بدونم چرا روز قبلش رفتم و قرار اپیلاسیون گذاشتم. با خودم گفتم . این هم عادیه. من همیشه قبل از سفر اپیلاسیون می کنم .
امیر تکست زده بود که میاد فرودگاه دنبالم . پس اینبار دیگه نگران سوار شدن تاکسی و مترو هم نبودم . برای لباس هواپیما هم بهترین لباسم رو انتخاب کردم . اما باز هم برای اینکه بهزاد شک نکنه . لباس هایم رو آخرین لحظه توی دستشویی فرودگاه عوض کردم . لوازم آرایشی که توی هواپیما مجاز بود برداشتم و تو هواپیما هم بیشتر به خودم رسیدم . اما سعی کردم که خیلی آرایش تابلو نکنم . گیت رو که رد کردم . از پشت شیشه امیر رو دیدم . از همیشه خوشتیپ تر شده بود . کت شلوار بسیار شیکی پوشیده بود و گل کوچکی به دست داشت . قلبم همینطور می تپید و همه بدنم گرم بود . وقتی به امیر رسیدم باهاش دست دادم گل کوچک را به من تقدیم کرد و با جسارت گوشه گونه ام رو بوسید . جسارتش برایم تحسین آمیز بود . هیچ وقت از مردهای خجالتی و معذب خوشم نمی اومد . اما امیر توی کارش حتی یک اشتباه هم نداشت .
سوار ماشین امیر شدیم و شروع کردیم به گپ زدن . وقتی باهاش گپ می زدم همه چیز یادم رفته بود . کار ، اتفاقهای ایران ، بهزاد و همه روزمرگی ها و …
امیر من رو به هتل رساند و گفت : خب برنامه ات چیست ؟
گفتم روزها که مشغول کار هستم و عصرها خلوت تر هستم . البته یکی دو تا قرار کاری هم عصر دارم . امیر گفت باشه . امشب هم برایت یه شام کاری چیدم و چند تا دیگه تاجر مهم رو هم دعوت کردم .
خوشحال بودم که امیر باز هم یه شام کاری برام ترتیب داده بود اما ته دلم می خواست که اون من رو تنها به شام دعوت می کرد . خلاصه اون شب و قرار کاری هم گذشت و فرداش هم من جلسه های مهم کاریم رو انجام دادم . اما تمام روز به امیر فکر می کردم . نزدیکیهای غروب بود که که تکست امیر رو روی موبایلم دیدم و گفت امشب چه کاره ای ؟ نوشتم خالیم . گفت : با یه شام توی یه فضای عالی چطوری . گفتم موافقم . گل از گلم شکفت .
رفتم حموم یه دوش گرفتم و لباسهایی که برای قرار کنار گذاشته بودم رو از چمدون بیرون آوردم . یک پیراهن خوشگل با یک دامن لاله ای که تا بالای زانوم میومد انتخاب کردم. پیراهن هم یکم از سینه هایم رو نمایان می کرد که عالی بود . موهایم رو هم سشوار نکردم . همون طور خیس یه خورده ژل زدم که وحشی به نظر بیاد . نمی خواستم مثل همیشه من رو رسمی ببینه . یه عطر عالی روی خودم خالی کردم و آرایش ملایمی کردم . اما بخش مژه و چشم رو حسابی مایه گذاشتم . میدونستم نقطه ضعف مردها چشم هاست .
امیر اومد دم هتل و من رو سوار کردم . وقتی تیپم رو دید خیلی هیجان زده شد . کلی تو راه گپ زدیم و با هم شوخی کردیم . فکر کن اون امیر خشک و جدی تبدیل به چه آدم شوخ طبع و گرمی شده بود . انگار که توی قلب اون هم چراغی روشن شده بود . هر دو داشتیم بدون اطلاع همسرهایمان با یک فردی دیگری قرار می گذ

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ای همیشه عوض شد و هیچ وقت به حالت قبل برنگشت .
توی یکی از سفرهام تو استانبول با مدیر بازرگانی یک شرکت قرار ملاقات داشتم . ما تو این داستان او را امیر می نامیم ( تو داستان بهزاد اسمش احمد بود – من این اسم رو دوست ندارم ) که البته این اسم هم مستعاره. چون که اگه یه روزی اون اسم خودش رو توی اینترنت سرچ کنه و به این داستان برسه می فهمه راوی این داستان کیه ؟
توی دفترش منتظر نشسته بودم و خودم را با موبایل سرگرم کردم اما جناب آقای امیر که ظاهرا در دفتر خودش دبدبه و کبکبه زیادی هم داشت تقریبا نیم ساعت دیر اومد . خیلی از این وضعیت عصبانی بودم اما در موضعی نبودم که بخوام اعتراض کنم .
بالاخره امیرخان تشریف آوردند . چهره اش به نظر بسیار خوشتیپ و با ابهت بود . اما همان قدر هم سرد .
بدون اینکه توجهی به من کند به سراغ منشی ویکی دیگر از کارمندانش رفت و با عصبانیت نکاتی را به آنها یادآور شد . ظاهرا چند ناهماهنگی شده بود و باز بدون توجه به من داخل اتاقش رفت . این وضعیت من رو خیلی عصبانی تر کرد . با عصبانیت به سمت منشی اش رفتم و گفتم : چرا جلسه من رو با آقای امیر به ایشان یادآوری نکردید . منشی با خونسردی گفت : برای آقای مهندس چند تا کار پیش اومده . یکم دیگه صبر کنید الان شما رو می پذیرند .
اگر به خاطر موقعیت شرکت نبود همون جا محل رو ترک می کردم . من خیلی مغرور بودم و چند بار هم این غرورم کار دستم داده بود . اما این دفعه مساله خودم نبود و اعتبار شرکت ایرانی در میان بود . این بود که دوباره صبر کردم و بعد از نیم ساعت بالاخره آقا لطف کردند و من رو پذیرفتند . سعی کردم عصبانیتم رو کنترل کنم . جلسه شروع شد و بدون اینکه خیلی به من نگاه کند شرایط شرکت شون رو برای قرارداد گفت و همزمان چند بار تلفن جواب داد و با منشی اش چند مورد را هماهنگ کرد . چهره اش هم همچنان بسیار سرد و از خودراضی . اما درخشش خاصی در نگاهش بود که از هوش بالایش حاکی می شد. دیگه به اینجام رسیده بود . ناگهان از کوره در رفتم و گفتم : ظاهرا شما برای وقت خانم ها خیلی ارزش قائل نیستید . می دانید من برای جلسه با شما از آن طرف دنیا آمدم ؟
وقتی این را گفتم سرش را بالا آورد و کمی مرا ورانداز کرد . انگار که تازه برای اولین بار بود که من رو می دید . با وجودی که همیشه توی جلسات موهایم را می بستم اما آن روز موهایم باز بود و کمی هم آشفته . برای اینکه بی خوابی ام رو هم جبران کرده باشم کمی رژ گونه مالیده بودم و آرایش سبک کرده بودم. صورتم هم از عصبانیت ظاهرا بیشتر گل انداخته بود
نگاهی از تحسین به من انداخت و به زبان فارسی شکسته اما نسبتا روان گفت : شرمنده امروز کارها کمی گره خورده بود . اتفاقا من همیشه به خانم هایی که اینقدر حرفه ای به کارشون اهمیت می دهند خیلی ارزش قائل هستم .
برام جالب بود که فارسی بلد بود . اما روم نشد بپرسم چه طور اینقدر فارسی رو خوب حرف میزنه . بعد انگار که بخواهد از دلم در بیاورد گفت . امشب در هتل آتلانتیک با تعدادی از تجاری که به کار شما هم مربوط هستند جلسه شام داریم . اگر دوست داشتید شما هم تشریف بیاورید .
چه پیشنهاد جذاب و البته زیرکانه ای ! اما من آدمی نبودم که چنین پیشنهادی را به راحتی قبول کنم . گفتم : ممنونم آقای مهندس لطف دارید اما من ترجیح می دهم که قرارهای کاریم در محیطهای رسمی باشد .
امیر شانه اش را از سر بی تفاوتی بالا انداخت اما سعی کرد پیشنهادش روی زمین نماند و گفت : البته درک می کنم . محیط کار برای خانمها متفاوت است . اما ما با تجاری از این دست معمولا در مکانهایی مثل رستوران های شیک دیدار می کنیم و این دیدارها قبل از اینکه گذراندن وقت باشد یک جلسه کاری محسوب می شود .
کمی وسوسه شدم پیشنهادش رو قبول کنم . اما نه فقط به خاطر موقعیت کاری . یک چیزی ته دلم بود که دلم میخواست این آقای امیر مغرور را سر جایش بنشانم . چون حس کردم که اون برای رضای خدا نمی خواهد این کار را برایم انجام بده و کمی هم حس شیطنتش گل کرده . با خودم گفتم قرار کاریم رو پیش می برم و این آقا امیر را هم مثل همه تا لب چشمه می برم و تشنه برمی گردانم . کمی من من کردم و گفتم : باشه قبوله حتما خدمت میرسم .
اون چهره سرد و از خودراضی جایش را به چهره ای ملایم با لبخندی خاص گوشه لبش داده بود . قیافه اش ظاهرا شبیه کسی نبود که می خواهد مخ من رو بزند و شاید هم کارش را خیلی خوب با زنها بلد بود اما من مردها را از خودشان هم بهتر می شناختم . پیش دستی کرد و گفت خوب پس من یک ساعت زودتر میام دنبالتان که از دم هتل سوارتان کنم .قبول کردم .
موقع شام سعی کردم سنگین ترین و البته شیک ترین لباسم رو بپوشم . یک کت شلوار رسمی زنانه اما یقه پیراهنم رو کمی باز گذاشتم و خیلی سفتش نکردم . گفتم بزار یکم بیشتر کرم بریزم . البته خودم هم کمی هی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

رسیدن به دختر خاله ای که دختر خاله نبود (۲)

#آنال #دختر_خاله

...قسمت قبل
بعد از اتفاقات اون روز رابطه ما بیشتر از قبل صمیمی شد و به خاطر این صمیمیت موجب یکسری محدودیت ها می شد که خانواده از رابطه ما خبر دار نشن
خب بعد از اون روز چند روز گذشت ، که خاله ام باید میرفت چکاپ و عوض کردن پانسمان و چون بیمارستان نزدیک خونه ما بود و حال خاله ام بهتر بود تصمیم گرفتن از شب بیان اونجا بخوابن چون پسر خاله ام رفته بود ماموریت و برادرمم مسافرت بود و بقیه هم سرکار بودن
ما اون شب رو طبق معمول و مثل روز های دیگه دور های با خاله و دختر خاله ام سپری کردیم و شب شد و ما خوابیدیم
من چون صبح زودتر از همه بیدار میشم ، قشنگ فرصت تصور کردن رو داشتم که چیکار بکنم ، که وسط فکر کردن بودن دیدم بقیه بیدار به غیر از دختر خاله ، دیگه همراه همه من صبحانه خوردم و اونا راهی بیمارستان شدم ، من سریع رفتم از سوپری جلو خونمون که اونم بخاطر مدارس صبح زود باز می‌کنه ، من تقریباً طرف ساعت های ۷ یا ۷/۵ بود رفتم کاندوم گرفتم که از شانس نه تاخیری داشت و نه وسیله ای دیگه ای ، رفتم خونه هنوز خواب بود منم بسته کاندوم رو مخفی کردم و یکی برداشتم ، دختر خاله من توی اتاق دیگه آیی خوابیده بود از اونجایی که دیگه بشدت صمیمی شدیم رفتم بیدارش بکنم و هزار ناز عشو بیدار شد ، براش املت درست کردم و خودریم ، منم پیشنهاد پلی استیشن دادم که بازی بکنیم و تصمیم گرفتیم که کمبات بازی بکنیم بعد از چندتا باخت هی شوخی های دستیش بیشتر شد و منم هم همینجوری ادامه میدم و با یکسری از الفاظ کل کل کردیم که توی یکی از سن ها دستش خورد به کیرم و از بخت خوب منم حاجی قشنگ سفت شده بود و دیگه منم بلدنش کردم گذاشتم رو مبل و شروع کردم لب گرفتن آنقدری لب گرفت که رنگ لبش تغییر کرد رفتم سراغ لیس زدن گرم و ممه هاش و همینجوری داشتم می‌خوردم که دیدم داره میگه برو پایین منم از خدا خواسته شلوارکی که پاش بود رو بدونه شورت پوشیده بود که معلوم خودش هم برنامه داشته و منم از فرصت استفاده کردم و شروع کردم لیسیدن و طبق معمول انسان عادی آبش زود اومد چون هنوز دوبار ارضا شدن تجربه نکرده بود و دیدم بعد از چند ثانیه اومد سراغ کیرم روی مبل شروع کرد ساک زدن که یکبار اونجا آبم ریخت دهنش که یکم ناراحت شد و رفت تمیز کرد و. دوباره شهوت وجودمون برگشت و چرخید و داگی چون مبل های ما راحتی بود جای زیادی داشت و یکم با کونش بازی کردم و کاندوم ، یکم وازلین داشتم چون منم تجربه سکس نداشتم ناشی بودم تا روند بکنم خلاصه به بدبختی بعد از ۲۰ دقیقه باز شد و منم هم شروع کردم به تلمبه زدن که دیدیم که دیدم بعد از ۴ یا ۵ دقیقه آبم اومد و آنم بعد از چند دقیقه مالیدن ارضا شد و یک مایع از کصش پاشید بیرون و کثیف شدیم من خواستم برم حموم با هزارتا بدبختی بردمش حموم فقط یک آب گرفتم و داخل کونش رو شستم که اونو بردم بیرون یک قرص مسکن هم دادم خوابیدم و خودم رو شستم و رفتم بویش کردم که دیدم خوابش برده
بعد از این قضیه دیگه خونه زیاد خالی نشد فقط در حد یه جق زدن برا همدیگه بود
امیدوارم خوشتون اومده باشه چون هرچی گفتم عین واقعیت بود
نوشته: نویسنده

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

جمعه ای که خاطره شد

#گی

سلام دوستان،
این خاطره مال همین جمعه گذشته ست و داغ داغ براتون تعریف می کنم. سعی می کنم چند تا عکس هم بذارم، اگه بشه.
بعد از اینکه زنم رفت سر به خواهرش بزنه، من طبق معمول شلوارم رو کندم و رفتم سراغ ابنه بازی. لوبی به سوراخم مالیدم و با انگشتم کارم رو شروع کردم. هی داشتم بیشتر حشری می شدم. تصمیم گرفتم با لباس دخترونه تینا برم بیرون. مثل همیشه رفتم سراغ میز آرایش تینا و کمی رو صورتم کار کردم. شورت کوتاه آبی شو پوشیدم با پیراهن آبی روشن. دامن قهوه ای، هودی زرد و چند چیز دیگه دخترونه هم برداشتم. به یکی از دوستان بنام امین که گاهی گاهی بهش کون میدم زنگ زدم و گفتم که می خوام بیام باغتون و چند عکس از خودم بگیرم. میدونستم امروز روز خوبی خواهد بود. وقتی رسیدم دم باغشون، امین اومد بیرون و گفت بریم یه چرخی اول بزنیم. کمی که از باغ خودشون دور شده بودیم گفت اگه شلوارکت رو در بیاری و کون لخت تو جاده نزدیک باغ کمی راه بری منم یه حال حسابی بهت میدم. با این حرفش ابنه م غیر قابل کنترل شد و هیجان زیادی پیدا کردم. چون کیر امین متوسط بود و اگه بمدت طولانی هم کونمو می گایید، اصلا اذیت نمی شدم. گاه گاهی ماشین از این خیابون رد می شد. کمی جلوتر کنار جاده ایستادم. دستشو رو رونم کشید و گفت واقعا از رون دخترا سفیدتر و تحریک کننده تره. کیرش داشت شلوارشو می ترکوند و ازم خواست اول براش ساک بزنم. زیپش رو کشیدم پایین و کیرش رو بیرون آوردم. پشتی صندلی رو خوابوند و موهام رو گرفت و صورتم رو کشید سمت کیرش. با زبونم نوک و دور کیرش رو لیس زدم. تحریک شده بود و کمی هم آب ازش بیرون اومده بود. بازبونم آب کیرش رو برداشتم و قورت دادم. بوی شهوت از کیرش میومد. سرم رو بیشتر بسمت بدنش کشید و کیرش بیشتر رفت تو دهنم. منم سرم رو بسمت عقب بردم تا ادامه کیرش بره تو حلقم. بعد از کمی تلمبه ازش خواستم که وایسه تا نفس تازه کنم. حدود یک ربع کیرش و تخماشو خوردم. یه دفعه خواست که برای گرفتن عکس، شلوارکم رو در بیارم و از ماشین خارج شم. پایین تنه رو لخت کردم و به سمت وسط خیابون راه افتادم. قرار بود وقتی دور شدم ازم عکس بگیره. اینجور عکس ها رو خیلی دوس دارم و کمی هم می ترسیدم چون از باغهای کناری یا راننده ها می تونستن منو ببینن یا عکس بگیرن. من بشدت حشری بودم و ازش قول گرفتم که بعدش منو تو باغشون حسابی بگاد. رفتم وسط و امین از دور شروع کرد به عکس گرفتن. همینطور لخت جلو عقب میرفتم اون عکس می گرفت. جوری مثل فاحشه ها کونم رو حرکت میدادم که انگار دارم تو فیلم پورن بازی می کنم. وقت راه رفتن لوب های کونم به هم می سابوندم تا بیشتر تحریک کننده باشه. بعد از عکس گرفتن برگشتیم سمت باغ و من همینطوری نیم لخت بودم. خواستم برم درب باغ رو باز کنم. به محض اینکه در ماشین رو باز کردم، امین گفت وایسا الان بابک درب باغ رو باز می کنه، درب باغ باز شد. امین حرومزاده یکی دیگه رو هم صدا زده بود که دو نفری جرم بدن. رفتیم داخل و وقتی از کنار حوض باغ رد می شدیم دو نفری گرفتن و منو انداختن تو حوض و شروع کردن به خندیدن. آبش خیلی سرد بود و حسابی یخ کردم. با کمک بابک اومدم بیرون. تخمام چسبیده بود و با لرزیدن بدنم، دول کوچیکم هم داشتم می لرزید. حوله رو از امین گرفتم پیراهن خیس رو درآوردم و خودم رو خشک کردم. وقتی رفتیم تو پیرهن خیسو انداختم تو خشک کن زیرزمین و برگشتم بالا. امین برامون شراب آورده بود که گرم شه یم. رو مبل نشسته بودیم و داشتیم با شراب تنقلات می خوردیم که دست امین رفت زیر کونم. خودم رو کج کردم که راحت تر باهام بازی کنه. بابک با دستش رو رونم رو می مالید، بعدش آروم آروم دستش برد و تخمام رو گرفت. تحملم تموم شده بود و دلم کیر می خواست. به بابک اشاره کردم که پا شه. وقتی پا شد، شلوارش رو پایین کشیدم. کیرش از کیر امین گنده تر بود، با این حال دوست داشتم تجربه ش کنم. رو زانو ایستادم و با دستم تخماشو میمالیدم و با زبون کیرش رو می لیسیدم. از پشت، انگشت امین رو رو باسنم احساس کردم که داشت می رفت تو کونم. یه جورایی داشت سوراخ کونم رو با لوبی برای کار خودش آماده می کرد. کیر بابک خیلی خوش فرم بود و ساک زدنش واقعا منو به وجد آورد. به دستور امین دوباره رفتم رو مبل و حالت داگی گرفتم. از یه طرف کیر بابک تو دهنم بود و از پشت امین کیرش رو رو سوراخ کونم می مالید. یواش یواش کیرش داشت تو می رفت. بابک آروم بود و می ذاشت منم حال کنم و اجازه می داد ضمن ساک زدن نفس بگیرم. به نفس نفس افتاده بودم و داشتم از شهوت دیوونه می شدم. کونم رو با تلمبه ها هماهنگ می کردم تا کیرش بیشتر و بیشتر تو بره. بعد از چند لحظه خوردن تخمای امین رو به باسنم احساس می کردم. کیر بابک سیخ شده بود و تخمای گنده ش تو دستم جمع شده بود. بعد از مدتی گاییدن، شدت تلمبه های ا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

حمید و سارا

#دوست_دختر

سلام دوستان حمید ام همونطور که قبلا گفتم با سارا سکس داشتم که مهیار همون بابای سارا میخواست خونش بیاره محله ما قبلا یکم دور تر بودن آقا اینا خونشون جمع کردن بچه ها شون به جز داداش بزرگه سارا که سرکار بود اومدن خونه ما بابامم خونه نبود با مهیار خونه جدیدشون بودن مامانمم میخواستن برن بازارگردی که سارا نرفت گفت میرم دوش بگیرم همه رفتن منم موندم با سارا جون تو اینستا بودم که یهو صدای سارا اومد گفت حمید میایی پشتم لیف بکشی منم لخت شدم رفتم تو حموم در پذیرایی قفل کردم کسی نیاد رفتم تو حموم سارارو بوسش کردم همونطور که قبلا گفتم خیلی دوستش دارم پشتش لیف کشیدم اومد بیرون خشک کرد خودشو میخواست لباس بپوشه من نزاشتم کشیدم بغلم رفتیم تو اتاق ننه بابام رو تخت خوابیدیم کصش لیس زدم اونم یکم ساک زد که خوب نبود ولی خوب خلاصه اونقد حشری شده بودم که بعد از انگشت کردن سارا فرصت ندادم یهو کردم تو کونش تا ته جیغ زد سارا معلوم بود خیلی دردش اومد اما بعدش بهش حال میداد که دراوردم کیرمو که من دراز بکشم و سارا روم بالا پایین بشه که من فرصت ندادم کیرمو یهو فشار دادم رفت تو واویلا رفت تو کصش یه جیغی کشید و همون حالت نشسته روم خون اومد ازش زیاد نبود ولی در حدی بود که پتو رو خونی کنه سریع پاشدیم رفتیم حموم من کیرمو شستم و سارا هم کصش شست و رفتم پتوی رو تختو برداشتم یکم شربت آب البالو ریختم روش انداختم لباس شویی که مثلا به بهونه آب البالو خوردم اونجا ریخت روش اداختم لباس شویی خلاصه دیگه سارا پرده نداشت و راه رفتنی اولش یکم لنگ میزد و صدای گریش از حموم میومد رفتم بوسش کردم ازش معذرت خواهی کردم و که مال خودمی و رفتیم اتاق منو و خواهرم رو تخت من تف زدم گذاشتم در کصش فشار دادم نرفتم یکم انگشت زدم و جا باز شد یهو فشار دادم تا نصف رفت تو بعد اروم اروم تا ته کردم توش که حس کردم آبم داره میاد دراوردم کیرمو بعد یه دیقه دوباره کردم پاهاش رو شونم بود بوس کردم اومد من دراز کشیدم نشست روم و بالا پایین میشد چون حرفه ای نبود هی در میرفت کیرم خلاصه حالت داگی نشست کردم آبم ریختم رو کمرش و تمیز کردم و بوس و بغل هم دراز کشیدیم کلی ازش لب گرفتم تا اینکه شب شد آبجیم و سارا اومدن اتاق ما بخوابن و آبجیم یه تشک داد به سارا که باهم زمین بخوابن بعد اینکه مطمئن شدم آبجیم خوابه به سختی گذاشتمش رو تختش و کنار تختم سارا رو کشیدم اونجا و درو قفل کردم کسی نیاد تو و سارا رو لخت لخت کردم و بیدار شد گفت آبجیت اینجاست و نکن میفهمه منکه حشری بودم تف زدم فشار دادم کردم تو اونقد کردم تا آبمو ریختم دهن سارا و رفت خودشو بشوره منم پشت سرش رفتم رفت دستشویی که منم رفتم جا خورد نفهمید من پشت سرش بودم اونجا کونش میمالیدم که وی یکی درو زد آبجیم بود صداش خواب الود بود سارا درو باز کرد دید چشاش درست نمیبینه من پشت در قایم شدم سارا رفت بیرون آبجیم کشید پایین بشاشه که من پریدم بیرون سریع ولی شک کرد صبح شد و آبجیمو برگردوندم سرجاش و سارام کنارش خوابید صبح گفت داداش تو دیشب تو دستشویی بودی گفتم آره من رفته بودم گفت سارا جیکار میکرد گفتم سارا که خواب بود گفت باشه به کسی چیزی نگفت و تا رفتن خونه جدیدشون دو هفته بعدش واسه مهمونی ما رفته بودیم اونجا خونه جالبی داشتن پر از مکان واسه سکسمون دوتا بالکن داشتن جفتشون تو اتاقا بود یه انباری و پذیرایی بزرگ راهرو اتاقا جوری بود که دستشویی و حموم و اتاقا درشون یجا بود خلاصه شب بود تا اینکه به بهونه بازی ما رفتیم اتاق سارا کفت زنو شوهر بازی من یواشکی از تو در چک کردم دیدم مهدی به خواهرم میگه زنو شوهرا اونجای همدیگه میبینن میشه ماام ببینیم اما خواهرم نزاشت و رفتم تو گفتم خوش میگذره گفتن آره برید رفتیم تو اون یکی اناق در قفل پرده کشیده و لخت شدیم و کردمش که یهو رگباری در زدن آبم اومد ریختم رو ممه های کوچیکش دستمال کشیدیم باز کردیم درو اومدن تو که آبجیم گفت داداش زنو شوهرا اونجای همدیگه میبینن گفتم که نه چرا گفت مهدی میگه مهدی ام گفت باشه دیگه چیزی نمیگم خلاصه ادامه داستان بمونه واسه بعد

گفتم که مهیار خونشون اوردن نزدیک خونه ما ماام واسه مهمونی رفتیم اونجا و شب سکس کردیم تا اینکه مهیار و بابام و داداش بزرگه سارا رفتن شمال یه ویلا ببینن اونام واسه اینکه تنها نباشن و خونه جدید بود گفتن ما بریم که رفتیم واسه شب یه دورهمی کوچیک بود با بچه ها رفتیم اتاق مثلا بازی کنیم همون زن و شوهر بازی این دفعه ما رفتیم لخت شدیم و سکسمون کردیم و پوشیدیم و رفتیم اتاق بغلی که یهو درو باز کردم جفتشون لخت بودن پاهای آبجیم رو هوا بود مهدی داشت نگاه میکرد کصش رو مهدیو کشیدم آبجیم لباساش پوشید تذکر دادم دوباره تکرار نشه و… . من و سارا تو اتاق حرف میزدیم درباره آیندمون که باهم ازدواج کنیم و واقعا دوستش

Читать полностью…

داستان کده | رمان

به مناسبت تولد ادمین به مدت ۱ ساعت  ورود به کانال VIP رایگانه💙👇🏼

🔵 @
DARAMAD_VIP

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اهرکس میخای سکس کن فقط منو ببخش بذار زندگیمون مث قبل باشه
گفت باشه اما من مهشید رو میخوام
تو هم باید کمکم کنی تا بهش برسم
گفتم اگه قبول نکرد چی
گفت اگه تو کمک کنی میشه
و تلفنشو برداشت و شماره مهشید رو گرفت
بعد از احوالپرسی گفت مهشید خانم میخوام چیزی بهت بگم که اولا باید قول بدی پیش خودمون بمونه دوما بدون هماهنگی من هیچ کاری نکنی
مهشید گفت نصف جون شدم تو رو خدا بگو چی شده
شوهرم گفت قول میدی
مهشید با عجله گفت آره بخدا قول میدم
شوهرم گفت باید صبور باشی و اصلا به روی مهسا و احمد نیاری
گفت چی رو
گفت اگه صبر کنی بهت میگم
اما فراموش نکن قول دادی و باید به من کمک کنی
و بعد گفت تازگیها پی بردم احمد و مهسا مخفیانه کاری انجام میدن ما باید از کار اونا سر در بیاریم.
مهشید گفت مثلا چه کاری
شوهرم گفت باید حضورا بهتون بگم و هرچی اصرار کرد چیز دیگری نگفت و خداحافظی کرد
گفتم میخوای چیکار کنی
گفت میخوام بیارمش با هم بکنمتون
تا حساب تو و احمد تصفیه بشه
باید کاری کنیم احمد خودشم بفهمه من زنشو کردم تا واسه من گردن نگیره که بله من زنتو کردم و…
گفتم بخدا نکرده
گفت ولی من باید بکنم
تو هم باید کمک کنی
گفتم چشم
حق داری هرچی بگی و هرچی بکنی
بعدها بهم گفت اون روز میخواستم برم سرکار لباسامو پوشیدم که برم بیرون احساس کردم جلو چشام سیاهی میره
اومدم روی مبل توی هال دراز کشیدم که حالم جا بیاد ولی. خوابم برد بیدار که شدم میخواستم برم که صدای تو رو شنیدم و شهوتی شدم و باقی ماجرا…
یک ساعت بعد مهشید خونه ما بود.
رضا بهش گفت ببینید مهشید خانم اگه واقعأ میتونی راز نگهدار باشی بهت میگم
گفت هستم
رضا گفت اگه بهت ثابت بشه که احمد با زنی رابطه داره چیکار میکنی
گفت چشاشو در میارم
بیچارش میکنم
مهریه رو ازش میگیرم و میرم دنبال زندگی خودم
شوهرم خیلی باهاش حرف زد گاهی جدی گاهی شوخی
و با خنده به مهشید گفت اگه یکی مث این دوستت بیاد قاپ شوهرتو بدزده و دوست دخترش بشه چیکارش میکنی
مهشید نگاهی به من انداخت و گفت نه بابا مال این حرفا نیست
گفت اگه بود و کرد چی
دوباره منو برانداز کرد و گفت نگاهی به شوهرم کرد و میدونم چیکارش کنم.
رضا گفت خوب بگو
مهشید گفت به خودش میگم روم نمیشه به شما بگم
رضا گفت من سوال پرسیدم
مهشید گفت ببخشیدها جسارته ولی اگه همچین غلطی بکنه میگم اون تحفه مبارکت باشه من هم شوهرتو میبرم به جاش. و همگی خندیدیم.
مهشید گفت خوب حالا قضیه چیه
شوهرم گفت همینی که گفتم
مهشید ناراحت شد و گفت آقارضا تو رو جون هرکی دوست داری بگو قضیه چیه
رضا گفت رو قولت هستی یا نه
مهشید گفت آره
رضا گفت همونی که شنیدی
احمد و این خانم با هم دوست شدن و به من و شما میخندن
گفت اونوقت تو هم فهمیدی که احمد با زنته و هیچی نگفتی؟
رضا گفت تو هم حالا فهمیدی میخوای چیکار کنی
مهشید آشفته و ناراحت گفت واقعا جدی میگی
اگه راست باشه من پدر احمد رو در میارم
و… رضا گفت قرارمون رو یادت نره
مهشید گفت والا من که میگم دارید سربه سرم میزارید
رضا گفت الان من و تو به یک اندازه داغداریم
هر دوتامون بهمون خیانت شده و باید طوری که توی محل و در و فامیل آبرومون نره انتقام بگیریم.
من هم گفتم آره مهشید جون من خریت کردم ولی به خدا میخواستم فقط با هم حرف بزنیم
حالا هم میگم فقط در حد حرف زدن بوده رابطه مون
ی دفعه کشیده آبداری توی گوشم زد و گفت خجالت نمیکشی تو چشم من نگاه میکنی و از افتخاراتت واسم میگی
رضا گفت البته ببخشید اینو میگم به نظرم ماهم باید تلافی کنیم.
مهشید گفت چطوری
رضا گفت اونا به ما خیانت کردن ما هم باید به اونا
مهشید انگار ترسیده بود و خیال میکرد که واسش نقشه کشیدیم و در این موقع رضا گفت بذار خیالتو راحت کنم ولی خواهشا چیزی نگو و حرفی نزن فقط گوش کن
من هم طبق دستور رضا به احمد زنگ زدم تا مهشید باور کنه که …
احمد گفت سلام بر نفسم سلام بر عشقم
گفتم کی میتونی بیای با هم بیرون قهوه ای بخوریم
گفت هر وقت امر بفرمایید گفتم قهوه با چی میل داری نازنینم گفت با بوس و بغل.
گفتم دوباره زنگ میزنم بوسی برایش فرستادم و قطع کردم
رضا گفت میبینی مهشید خانم اگه بکشمشون که میشم قاتل طلاقش بدم که فردا میره زنش میشه و … شکایت کنم که آبرومون میره.
مهشید رو به گفت خدا ازت نگذره که زندگیمو خراب کردی
رضا گفت زندگی منم خراب شده ولی قرار شد هیچ کاری بدون هماهنگی من انجام ندی
مهشید به رضا گفت نظر خودت چیه
رضا گفت من منتظر جواب شما هستم
من گفتم ولی به شوهرم گفتم پشیمونم و دیگه باهاش کات میکنم
مهشید گفت پس تا الان رو چه جوری میخوای جبران کنی
گفتم شوهرم میتونه باهر زنی که دوست داره رابطه داشته باشه
مهشید گفت من هم میخوام با شوهرت باشم اگه قبول کنه
رضا گفت برای من باعث افتخاره و همونجا جلوی من دست در آغوش هم وارد رابطه شدند.
بعدا اگه فرصت شد داستانشو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

شوهرم مچمو گرفت

#همسر #خیانت

یکسالی می شد که منو شوهرم برای تنوع بیشتر در سکس داستانهای سکسی میخوندیم و فیلم های سوپر تماشا می کردیم
گاهی وقتها هم خودمونو جای اونا میذاشتیم و خلاصه …
ی روز مشغول تماشای فیلمی بودیم که شوهره به زنش گفت به ی نفر زنگ بزن و باهاش لاس بزن و حرفهای سکسی که اونم همین کارو کرد و به دوست پسرش زنگ زد …
شوهرم به من گفت تو هم دلت میخواد همچی کاری کنی…دوست پسر داشته باشی
منم با عشوه و ادا گفتم خفه شو بی ادب
گفت جون من راستشو بگو
گفتم که چی بشه
گفت دوست پسری داشته باشی که رابطتون فقط در حد لاس زدن باشه و همدیگه رو نبینین فقط با اون حرف بزنی و من هم تو رو بکنم
گفتم بسه دیگه این حرفا چیه خجالت بکش
تو میخای مرد دیگری قربون صدقه زنت بره و هرچی دلش میخواد به زنت بگه
گفت چی میشه مگه
وقتی تو رو نشناسه و فقط در حد حرف باشه هم ما حسابی لذت میبریم هم اون بیچاره خودشو خالی میکنه اگه میخوای من با زنی تماس بگیرم و …
گفتم چشمم روشن. همین مونده جلو خودم خانم بازی کنی و اگه میخوای بیارش خونه
گفت همش حرفه … میخایم لذت ببریم
و … شب های دیگه هم همینطور این حرفها ادامه داشت
بعضی وقتها شوهرم منو به جای زنهای توی فیلمها می کرد
من هم وقتی شوهرمو توی بغلم بود احساس میکردم که مرد توی فیلمه داره منو میکنه
خیلی به هردوتامون حال میداد
و من واقعا طوری شده بودم که دلم می خواست مردی منو بغل کنه و باهام سکس داشته باشه ولی به شوهرم وفادار بودم و با وصف اینکه به راحتی میتونستم بهترین پسر و مردها رو بدست بیارم ولی اینکارو نکردم
و فقط در حد تصور بود تا اینکه وقتی به خودم اومدم که دیدم با احمد شوهر مهشید بهترین دوستم وارد رابطه شدم
البته هنوز کارمون به سکس نرسیده بود
فقط در حد تماس تلفنی و یکی دوبار بوس و بغل چند ثانیه ای…
بیشتر روزها وقتی از خواب بیدار میشدم سکس تلفنی باهاش داشتم
اون روز هم وقتی با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم به هوای اینکه رضا شوهرم مث همیشه رفته سرکار بدون اینکه از تختخواب پایین بیام مشغول حرف زدن با الحمد شدم اون قربون صدقم میرفت و منم جوابشو میدادم
اون روز مجدد ازم خواست که باهم سکس کنیم و برنامشو بچینیم که من گفتم ببین عشقم اول گفتی دستاتو بذار تو دستام گذاشتم
بعدش گفتی بغل و بوسه. نه نگفتم
ولی دیگه قرار نبود این درخواستو ازم داشته باشی
فدات شم
دلم میخواد الان منو بغل کنی سرمو بذارم رو شونه هات و بهت بگم عاشقتم جونمی و …
حدود بیست دقیقه ای باهم حرف زدیم
و حسابی مشغول دل دادن و قلوه گرفتن بودیم که شوهرم وارد اتاق شد.
زبونم بند اومد. تلفنو قطع کردم.
شوهرم گفت چی شد چرا ادامه ندادی
عشقت ناراحت میشه ها.
از دیدن او توی اون وضعیت خیلی تعجب کردم
لخت شده بود و داشت با کیرش بازی میکرد گفت
حسابی داشتم حال میکردم… جنده خانم…
ولی من مونده بودم
نمیدونستم میخواد چیکار کنه و اون اداها واسه چیه؟
به غلط کردن افتادم روی تخت نشستم ولی او خیلی آروم اومد پیشم روی تختخواب نسشت و دستی روی رونم کشید و گفت پس دوست پسرداری و از من قایم میکنی؟
احساس میکردم الان منو زیر مشت لگد میگیره ولی خیلی آروم گفت
چرا وقتی بهت میگفتم دوست داری با یکی باشی و تلفنی باهاش حرف بزنی وانمود میکردی بدت میاد
حالا نه تلفنی که حضوریش کردی و …
گفتم به جون خودت تا حالا بهت خیانت نکردم و تا حالا باهاش سکس نداشتم فقط یکی دوبار همدیگه رو بغل کردیم اونم چند ثانیه بیشتر نبوده
خیالت راحت من بهت خیانت نکردم
گفت باشه قبول میکنم حرفتو
ولی کجا همدیگرو بغل کردین که چند ثانیه بیشتر نبوده
از دهنم پرید گفتم همینجا توی خونه
در این موقع تلفن زنگ خورد که رد تماس دادم
گفت به به … پس اینجا هم اومده… حالا چند وقتی هست که میاد اینجا.
گفتم بخدا قول میدم که دیگه تکرارش نکنم من فقط … نذاشت ادامه بدم و گفت باشه… حالا بهش زنگ بزن و مث توی فیلمایی که دیدیم باهاش حرف بزن. تا منم بشنوم…الان معلوم میشه.ببینم تا کجا پیشرفت کردی …خیانتکار
گفتم هرچی بگی حق داری شاید حرفای منو هم باور نکنی ولی بخدا تا حالا باهاش سکس نداشتم
داشتم از ترس میلرزیدم
گفت چته؟ تا چند دقیقه پیش که کبکت خروس میخوند
میبینی که من خیلی آرومم
حالا هم که دوست پسر داری میخوام اون چیزایی رو که خیال می کردیم رو انجام بدیم.
میخوام دوستت قربون صدقت بره من هم تورو بکنم.
و منو بوسید و گفت حالاهم به سکس و حالت برس خیالت راحت اگه راست گفتی و باهاش سکس نداشتی به جون خودم می بخشمت
البته اگه معلوم بشه باهاش سکس داشتی اوضاع خیلی فرق میکنه
من هم که میدونستم تا چند لحظه دیگه خودش میفهمه که رابطه ما به چه شکلی بوده خودمو آماده کردم تا ی حال اساسی بهش بدم تا واقعا منو ببخشه
تلفنم داشت زنگ میخورد اما من جواب ندادم
گفت جواب بده که عشقت نگران شد
حالا
بعدا درباره کاری که کردی حرف

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ش خونه نبود ما معمولا طبقه دوم که همیشه خالی و خلوت بود درس میخوندیم، نسرین یهو گفت شهرام تو اون شب گفتی اونجاتون دراز میشه آخه چطور؟ مگه خودبخود بزرگتر و کوچکتر میشه؟ منتظر چنین فرصتی بودم برگشتم گفتم خوب باید تحریک بشه، گفت چطور تحریک میشه و از این حرفا…دیدم دیگه وقتشه بهش گفتم تو تا حالا آلت مرد رو دیدی؟ گفت فقط فلان بچه کوچک فامیل که داشته کهنه ش عوض می‌شده رو دیده، گفتم مال ما بزرگترها زیاد باهاش بازی کنی آبش میاد همون آب که باعث حاملگی میشه، ول کن نبود گفت چطور میاد مثل ادراره؟ گفتم نه سفید شیریه و میپره، خلاصه گیر داد که میخواد ببینه.
خودم دوست داشتم نشونش بدم قلبم اما تو دهنم بود میدونستم اگه شروع کنم دیگه ادامه داره و باید تصمیم بگیرم همین حالا تموم کنم داستانو یا دیگه تا تهش برم، حس شهوت و شیطونی بالاخره غلبه کرد بهش گفتم نشونت میدم اما اولا مامانت یهو نیاد که گفت با اون پا و کمر بیاد هم از طبقه اول نمیتونه زود بیاد بالا حواسم هست، گفتم خوب تو هم باید مال خودتو نشونم بدی(مثل بچه کوچیکا اسم کیر و کس نمی‌آوردم هنوز) کمی مِن و مون کرد اما بخاطر فضولیش آخرش قبول کرد، خجالت می‌کشید کمکش کردم همیشه دامن تنش میکرد یواش دامنشو زدم بالا شورتش پیدا شد کس کوچولوش زیر شورت یکم باد کرده بود، شورتشو تا روی روناش آوردم پایین، حدسم درست بود دختر به اون سن واقعا کم اطلاع بود موهای کس و حتی پاهاش هم شیو نکرده بود البته اون دوره زیاد هم شیو پا بین دختر دبیرستانی رایج نبود بیشتر بخاطر خجالت الکی و اوضاع افکار جامعه…بگذریم.
حالا نوبت من بود شلوارمو شورتمو کشیدم پایین هنوز کیرم خواب بود بیشتر بخاطر استرس و ترس و خجالتی که هنوز از بین نرفته بود، قیافش هنوزم خوب یادمه با تعجب و ترس انگار گربه داره با کاموا بازی می‌کنه با انگشتاش لمسش کرد و تکونش داد کیرم که شل و آویزون بود یواش یواش بیدار شد و داشت شق میشد، بهم گفت شهرام این عین شیلنگه فقط داره دراز میشه…گفتم دیدی دیگه ولی ول کن نبود و میخواست آبشو ببینه، بهش گفتم این دست من نیست که هر وقت خواستم فوری آبش بیاد باید یه کارایی کرد تا بیاد، پرسید چطور؟ توضیح دادم یا با رابطه جنسی یا خودارضایی، گیر داده بود ببینه بهش گفتم بگیر دستت باهاش بازی کن یه دستمال کاغذی آوردم گرفتم جلو کیرم داشت باهاش بازی میکرد ولی بلد نبود چیکارش کنه دقیقا، فقط کیرم بزرگتر و قرمز شده بود نسرین هم از رنگ کبود و قرمز کیر تعجب کرده بود مثل یه بازی بچگانه بود بیشتر براش، بالاخره خودم کمکش کردم و با جق زدن آبشو آوردم و آب کیرم پرید و غیر از دستمال کمی هم رو فرش ریخت، خندید مثل یه کودک که چیز تازه ای کشف کرده و گفت شهرام واقعا میپره!
اون روز گذشت اما دیگه من ول کن داستان نبودم حداقل تو ذهنم! هر وقت میومدیم کار مشترکی بکنیم یا تنهایی حرف می‌زدیم داستان به نوعی می‌رفت سمت یادآوری اون روز و حرفهای جدیدتر مثل رابطه از پشت و جلوگیری از حاملگی و حتی ساک زدن، داشتم شیطونی میکردم میدونستم کنجکاوی نسرین در حد همون ماجرا بوده اما من میخواستم ادامه بدیم شروع کرده بودم باهاش کل انداختن که باورش نمیشه کیر میره تو کون ولی من میتونم بکنم توش(چون گفته بود آخه چطور کلاهک به اون بزرگی میشه بره داخل یه سوراخ کوچک بقول خودش) بعد از مدتها کلنجار بالاخره باهم شرط بستیم مثلا که کی برنده میشه، اگه نتونستم بکنم توش اون برده و اگه کردم من برنده ام( واقعا عجیب بود برام این حالت بچه گونه)
روز موعود رسید مادر نسرین جایی دعوت بود ماهم زمان زیادی لازم داشتیم چون کاری که می‌خواستیم بکنیم به راحتی یه شلوار کشیدن و جیغ زدن نبود! قبلش خیلی برنامه ریزی کرده بودم وازلین خوشبو و کرم و …آماده کرده بودم ولی نشون نسرین نداده بودم خودم تا حالا بصورت جدی کون نکرده بودم فقط چند باری در مالی بچه کونیای محل و نهایتش کردن کله ش لای پا کرده بودم، رفتیم طبقه بالا با اینی که میدونستم مامانش حالا حالا ها بیا نیست خیلی هول و استرسی بودم بیشتر میترسیدم نتونم بکنم توش و مسخره م کنه و بعدش بهم بخنده! اون روز خاص هیچگاه از یادم نرفته دامن مشکی تنش و جوراب شیشه ای مشکی پاش داشت، بهش گفتم بشینه و قنبل کنه یه متکا زیر سینش گذاشتم جالبه دامنشو در نیاوردم فقط زدم بالا و انداختم رو کمرش جزییات یادمه یه شورت بنفش تنش بود شورتشو آروم کشیدم تا زیر لپهای کونش، اولین بار کونشو می‌دیدم کون سبزه و پُری داشت هنوز داشت می‌گفت شهرام نمیره توش تو میبازی، این حرفاش جری ترم کرد استرس رفت و جاشو شهوت و خواستن گرفت، خواستم پاهاشو باز کنه شورتش مانع کار بود کامل از تنش کشیدم بیرون و پاهاشو بازتر کردم با وازلین حسابی سوراخشو چرب کردم کیرم هم حسابی چرب کردم بدون اینکه انگشتش بکنم با سر کیرم دور سوراخ ب

Читать полностью…

داستان کده | رمان

رنوشت
و کار دیگه از دستم در رفته بود
دستهام بردم سمت باسنش و چنگ زدم یه آخ گفت لب پایینش رو گرفتم بین دندونام
سرش رو کمی برد عقب تو چشمام نگاه کرد بعد چند لحظه مکث گفت دایی می‌دونی اون دفعه که منو کردی بعد چند سال منو به آرزوم رسوندی
با چشمانی پر از تعجب پرسیدم
ـ یعنی چی چند سال انتظار ؟
ـ چند سال قبل تر یه بار اتفاقی تو رو لخت دیدم تو حواست نبود من خونه ام و لخت توی اتاقت روبروی آینه شعر میخوندی و کیر بزرگت هم جلوت آویزون بود و اینور و اونور میرفت
ـ این اتفاق رو من یادم نمیاد ، خب ؟
ـ یه مدت همش به تو فکر میکردم شبها که جلو تلویزیون خوابت می‌گرفت میومدم کنارت می‌خوابیدم و با کیرت ور میرفتم و کونم رو میذاشتم بغلت دیوونه ات شده بودم
ـ واقعا؟
ـ وقتی اون روز کیرت رفت تو کونم با اینکه خیلی می‌سوخت و درد میکرد اما داشتم تحمل می‌کردم چون داشتم به آرزوم می‌رسیدم حیف که زود آبت اومد و اون لذت کافی رو من نبردم
ـ پس چرا بهشون گفتی ؟
ـ من چیزی نگفتم داداش کوچیکم که خواب بود همه چی رو دیده بود و به مامانم گفته بود منم مجبور شدم بگم به زور منو گاییدی
ـ پس اینطور
ـ توی کامپیوترت یه پوشه قایم کرده بودی که پر فیلم سوپر (به پورن می‌گفتیم سوپر) بود هر موقع نبودی میرفتم اونا رو نگاه میکردم بیشتر اونایی که دختره رو از کون میکردن نگاه میکردم خودم رو میذاشتم جای دختره و به جای مرده تو رو تصور میکردم
صدایی از راه پله اومد یه نفر داشت میومد بالا
مینا یه بوس دیگه از لبام کرد و رفت روی مبل کناری نشست منم بلند شدم خودم رو مرتب کردم و به پیشواز سارا رفتم
انگار قرار بود یه طوفان، آرامشِ زندگی منو به چالش بکشه
ادامه دارد …
نوشته: دل پاک

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

میلاد و خواهرزاده

#خواهرزاده

صبح به شهر رسیدم
نه جایی داشتم نه کسی رو می‌شناختیم
با اتوبوس رفتم مشهد که بتونم اونجا کار کنم
یه کارگاه پیدا کردم به صاحبش گفتم خانواده ام همه شون تو تصادف مردن و تنهام اجازه بده شبها اینجا بخوابم
قبول کرد اوایل شبها که می‌رفت در رو روی من قفل میکرد ولی کم کم اعتمادش جلب شد
بالای دفترش یه اتاق کوچکی واسه من درست کرد و شبا اونجا بودم
خیلی بهم سخت می‌گذشت و همش خودم رو لعنت میکردم که این بلا رو سر خودم آوردم بعضی شبها اینقدر گریه میکردم که همون‌جوری هم خوابم میبرد
غذای درست و حسابی در کار نبود جای خوابم هم خیلی مناسب نبود حمام هم نبود
سر و وضعم همیشه نامرتب بود
اون موقع گوشی موبایل هم نبود که سرگرم بشم
خلاصه کنم
نزدیک چهار سال بیخبر از همه جا و همه کس بودم
یه روز مشغول کار بودم که یهو داداشم و پسر عموم توی چارچوب در ظاهر شدن (بعدا گفتن یکی از اهالی روستا به طور اتفاقی منو دیده و بهشون خبر داده)
نفسم رو قورت دادم و مشغول کار شدم و بهشون نگاه نکردم قلبم روی هزار بود استرس گرفته بودم که حالا باید چکار کنم
همون‌جوری داشتن منو نگاه میکردن
آقا مجید صاحب کارگاه گفت بفرمایید
به من اشاره کردن برای این اومدیم
چشمام روی دستگاه جلوم بود و ساکت بودم
نمی‌دونستم الان باید چکار کنم و اونا میخوان چکار کنن
با صدای آقا مجید سرم رو آوردم بالا
گفت با تو کار دارن میشناسی اینا رو ؟
نمی‌دونستم چی بگم
ترسیده بودم
ـ بیا بریم مامان دلتنگ توئه
همین یه جمله دیگه چیزی نگفت و رفت پیش ماشین وایستاد
آقا مجید تعجب کرده بود
منی که بهش گفتم کس و کاری ندارم و تو این مدت اینقدر از من خوشش اومده بود که قصد داشت منو داماد خودش کنه و حالا نمیدونست جریان چیه و گیج شده بود !
گفت برو بعدا در موردش حرف می‌زنیم
با ترس و استرس سوار ماشین داداشم شدم و رفتم توی راه نه من نه داداشم هیچی نگفتیم
پسرعموم شوخی میکرد و حرف میزد ولی ما دو تا نه
تا شب رسیدیم روستامون
وارد خونه شدم مادرم یه گوشه با لباس سیاه نشسته بود و عکس بابام روی دیوار بود
تا منو دید سریع خودش رو بهم رسوند و بغلم کرد و زد زیر گریه و های های گریه کرد
هیچی نداشتم بگم
پدرم فوت شده بود هنگ کرده بودم زندگی من شبیه سریال های تلویزیونی شده بود
نشستم و با مادرم همصدا شدم و کلی گریه کردم
برادرها و خواهرام باهام سنگین بودن و در حد سلام فقط حرف میزدن
مینا پارسال ازدواج کرده بود اما همون اول ازدواج به مشکل خورده بودن و تو شُرُف طلاق بود
خواهر بزرگم حتی بهم سلام هم نمی‌کرد البته جلو شوهرش واسه حفظ ظاهر باهام احوالپرسی کرد و همونجا در گوشم گفت بهتره زیاد جلو چشمام نباشی
هر جوری بهش فکر میکردم اینجا بهم خوش نمی‌گذشت
به مادرم گفتم میخوام برم مشهد سر کارم داداش جای منو بلده موبایل آقا مجید و تلفن کارگاه رو هم دادم بهشون که هر موقع خواستن زنگ بزنن یا بیان دیدنم خودم موبایل نداشتم
روز آخری که میخواستم برم توی خونه تنها بودم و تلویزیون نگاه میکردم
مینا وارد خونه شد بلند شدم و مثل مسخ شده ها فقط نگاش میکردم یهو اومد و خودش رو انداخت تو بغلم و گریه کرد
ـ گریه نکن
ـ دایی من خیلی بدبختم
ـ چرا چی شده ؟
سرش رو از روی شونه ام برداشت و رفت عقب تر
ـ داداشام خیلی منو اذیت میکنن
ـ چی میگن ؟
ـ شوهرم وقتی به خواستگاری من اومد اونا مخالف بودن ولی من قبول کردم الان که داره خراب میشه هر روز یکیشون میاد و با حرفها و کنایه هاشون اذیتم میکنن ، میخوام خودم رو بکشم
روی مبل تک نفره نشست و منم اینور روی مبل دونفره نشسته بودم
ـ چکار کنم مینا جون ، من که خودت میدونی وضعیتم چجوریه مامانِ تو الان به خون من تشنه است چی بگم والا
با حالت شوخی ادامه دادم الان دوتایی تنهاییم باز کار دست خودم میدم بهتره بری از اینجا
ـ کاش یکی مثل تو شوهرم بود ، خوشتیپ خوش خنده
ـ میبینی که نمیشه ، منم دوست داشتم تو زنم باشی ولی خب میبینی که منو تو دایی و خواهرزاده ایم و نمیشه تو رو بگیرم با خنده گفتم برو شرِ خودت رو بنداز گردن یکی دیگه
آدرس و شماره تلفن محل کارم رو گرفت
بلند شد از لپم بوسید و رفت
روز بعدش وسایلم رو برداشتم
کامپیوترم و کلی لباس داشتم که هنوز همون‌جوری مونده بودن و بقیه چیزا و رفتم مشهد محل کارم
به آقا مجید اصل قضیه رو نگفتم که چرا با خانواده ام قطع رابطه کرده بودم فقط گفتم به خاطر یه اختلاف نظرهایی دیگه نتونستم اونجا بمونم
اونم هیچی نگفت و چیزی هم نپرسید
چند ماه بعدش با دخترش سارا (اسم مستعار) ازدواج کردم
توی مراسم عروسی از خانواده من فقط مادرم و مینا اومدن
یه گوشی واسه خودم خریدم و اولین کار که کردم واسه خونه مادرم زنگ زدم و شمارم رو بهش دادم که بتونه زنگ بزنه
دوسال از ازدواجم گذشته بود و صاحب یه دختر شدم
توی آپارتمان پدرخانمم واحد بالاسرشون زندگی میکردیم
یه روز گوشی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ه ذره کیرم تمام کوسش رو حس می کردم. دیدم حال لاله عوض شد احساس کردم که میخواد ارضا بشه سرعتمو زیاد کردم احساس کردم کوسش داره نبض میزنه یه چند تا دیگه جلو عقب کردم دیگه لاله نتونست جلوی خودشو بگیره بلند شد دستاشو انداخت به گردنم لباشو گذاشت رو لبام زبونشو انداخت تو دهان من گفت جمشید نگهدار دیگه مردم منم کاملا بغلش کردم فشار دادم به خودم لاله هم خودشو رو کیرم فشار میداد که کیرم تا ته بره توش یه ۵ دقیقه هم همونجوری تو بغل هم بودیم که خانم تازه بعد اینکه حشرش فروکش کرد یادش افتاد دیر وقته که باید برگرده. گفت جمشید تو که آبتو ریختی نمیشه جمع کنیم بریم. گفتم کوستو بخورم مگر میشه من نیمه کاره ولت کنم گفت اخه داره دیر میشه گفتم به کیرم
وقتی دید من بیخیال بشو نیستم این دفعه خودش زود برگشت خوابید رو شکم بالش رو گذاشت زیر شکمش کونش رو کاملا برام قنبل کرد گفت از عقب بکن زود تموم کنی. چون میدونه که من عاشق سکس ازعقب.
منم دوباره با کرم نرمش کردم چون قبلا هم آبمو ریخته بودم تو کونش خیلی سخت نبود دوباره بغلش کردم افتادم روش سالار رو وارد کونش کردم دوباره شروع به داد و بیداد کرد آی مردم نمیدونم پاره شدم جر خوردم زود آبتو بیار منم تو کار خودم بودم فقط داشتم از کونش لذت میبردم یه ده دقیقه هم از کونش کردم آبم اومد با فشار خالی کردم تو کونش بلند شدیم رفتیم دستشویی با هم من هم کیر خودمو شستم هم کوس و کون لاله رو یه لب هم اونجا ازش گرفتم اومدیم بیرون نگاه کردم دیدم ساعت نزدیک ۱۲ شبه فوری لباس پوشیدیم یه کم رفت جلوی آینه خودشو مرتب کرد یکم آرایشش که بهم خورده بود درست کرد اومدیم سوار شدیم خودم بردم دم در اونا زنگ زد دختر جاریش در رو باز کرد رفت منم اومدم خونه خوابیدم که دیروز یعنی سه شنبه ۱۰ مهر ختم مجلس بود ناهار میدادن تو مسجد من صبح رفتم حموم اومدم صبحونه بخورم ساعت حدود ۹.۳۰ دقیقه صبح بود که دیدم لاله زنگ زد رفتم بیرون گفت جمشيد اومدم خونه دوستم برم حموم(قبلا هم گفتم دوستش یه زن بیوه است که خیلی وقت پیش شوهرش تو تصادف فوت کرده از لاله حدود ۸؛۹ سال کوچکتره همسایه قدیمی لاله بود تو دهات)
گفتم عافیت بشه منم رفتم حموم گفت جمشید خیلی دلم میخواد اینجا بودی باهم حموم میکردیم کوسم خیلی داغ شده کیرتو ميخواد. گفتم آخه دوستت اونجاست نمیشه. گفت اگر تو بتونی بیایی من با این هماهنگ هستم. گفتم نه نکن این کارو خیلی هم بهش اعتماد نکن،هر لحظه امکان داره فی مابین تون شکر آب بشه اون موقع است که آبروتو میبره.
گفت نه جمشید این اونجوریا نیست خیلی دهانش قرصه. گفتم لاله بچه نباش
گفتم آخه دوستت اونجاست نمیشه گفت بابا اگر تو بتونی بیایی من با این هماهنگم. گفتم نه لاله اولا زیاد بهش اعتماد نکن و هر چیزی رو هم بهش نگو چون هر آن امکان داره فی مابین تون شکرآب بشه اون موقع است که آبروتو میبره. گفت نه جمشی این اونطوری نیست. گفتم نزن این حرفو نزن؛اگر میخوای دهانش برای همیشه بسته باشه یه کاری بکن ردیفش کن من باهاش یه سکس کنم تو هم از اون آتو داشته باشی. گفت اتفاقا این خیلی دلش می خواد باهات صیغه بشه ولی چون دهات مون یه محیط کوچک و محدودیه میترسه بفهمن. گفتم باشه تو اونو برام صیغش کن من کاری میکنم تا صد سال دیگه هیشکی متوجه نمیشه.
یهویی لاله خانم برگشت گفت آهای جمشید خان دلتو صابون نزنی ها اینو صیغش بکنی مارو فراموش بکنی من به هوای تو حدود ۴ ماهه به شوهرم رو نمیدم. تو الان شوهر اصلی منی و حق نداری بغیر از من با کسی وارد رابطه بشی. اگر هم میخوام با دوستم یکی دو بار سکس داشته باشی فقط بخاطر داشت همون آتو هستش.
یه دختر جوون لاله فوت کرده و یه خواهر جوونش که زن اول من باشه.
به روح هر دوتاش قسم خورد گفت جمشید اگر بفهمم بغیر از من با کسی دیگر وارد رابطه شدی؛جز زن خودت که اون هم الحمدلله خود بخود تعطیله.
بروح خواهرم و دخترم و بجان سه تا بچه ام همون لحظه با یه قرص برنج خودمو خلاص میکنم.
گفتم بابا دیوونه نشو چقدر میتونیم ادامه بدیم تو شوهر داری منم زن دارم. گفت تو گور پدر شوهرم چه شوهری ۳۳ ساله عروسی کردیم حتی یکبار به کوس من نگاه نکرده. یکبار از من نپرسیده که تو هم ارگاسم میشی یا نه. یکبار نه خودش لخت شده و نه منو لخت کرده فقط هر وقت خودش دلش خواسته پایین تنه رو لخت کرده مثل یه حیوون کار خودشو کرده روشو کرده اون ور خوابیده. حتی یکبار هم بفکر من نبوده که آیا منم ارضا شدم یا نه شاید از ده بار سکس یکبار من ارضا بشم اونم شانسی که مال شوهرم یه کم طول بکشه.
گفتم بابا نگو مگر داریم آخه یه زن مثل تو که همه چشمشون دنبال توئه اون اینجوری باشه.
گفت جمشید بروح دختر و خواهرم اصلا به من توجه نداره الان هم بیش ۴ ماهه کلا باهاش رابطه ندارم یعنی دیگه من بهش رو نمیدم یک کلمه میگم از این به بعد شوهر من جمشید

Читать полностью…
Subscribe to a channel