فروشنده و حال خوب
#مغازه #گی
سلام به همگی …
این داستان که نوشتم واقعیه و هیچ دروغی توش نیست
ازتون خواهشمندم بی ادبی نکنید
اسم من امید و ۳۶ سالمه ۱۷۰ قد و ۶۰ وزنمه هرکی منو میبینه میگه خیلی خوب موندی و اصلا سنت بهت نمیخوره .متاهلم اما از دوران مجردی به حال کردن با همجنس خودم علاقه داشتم اما ترس از آبرو و مسائل اینچنینی سعی میکنم احساسمو کنترل کنم بگذریم چند وقت پیش تو برنامه دیوار دنبال شورت مردونه میگشتم که یه اگهی شورت فانتزی مردونه دیدم پیام دادم و چند تا عکس برام فرستاد شورت های خیلی سکسی و نازی بودن من همیشه شورت جذب و سکسی میپوشم بهش پیام دادم و شماره تماس داد.بهش زنگ زدم یه صدای خیلی اروم پشت خط بود گفتم دوسه تا شورت میخوام گفت از مدلایی که فرستادم انتخاب کردی گفتم اره خلاصه گفت اگه میخوای ادرس بدم بیا .ادرس گرفتم و قرار گذاشتیم رفتم به اون ادرسی که داده بود رسیدم بهش زنگ زدم و گفت الان میام چند دقیقه بعد یه پسر با قد حدود ۱۷۵ و یه کم لاغر اومد از ماشین پیاده شدم سلام دادم اومد نشست تو ماشین یه کوله همراهش بود که کلی شورت خوشگل توش بود تو همون برخورد اول ازش خوشم اومد اسمش عماد بود و خیلی ناز و آروم حرف میزد سه تا شورت انتخاب کردم و ازش خریدم بعد خداحافظی کردیم .تو راه برگشت بهش زنگ زدم گفتم اگه دوس داری از تنخور شورتا برات عکس بفرستم اونم گفت با کمال میل حتما تو تلگرام بفرست .
اومدم خونه و تو یه موقعیت که کسی نبود شورتا رو پوشیدم و چند تا عکس گرفتم فرستادم براش .
چند ساعت بعد جواب داد و گفت وای چقدر بهت میاد خیلی ناز و سکسی شدی خیلی از تعریفش خوشم اومد یه کم باهم چت کردیم،یهو گفت اگه میدونستم مشکلی با عکس گرفتن نداری بهت میگفتم بیای خونه کلی مدل داشتم بپوشی عکس بگیرم
منم گفتم اگه مایل باشی میام نمیدونم چی شد ولی بهش اعتماد کردم و سه روز بعد قرار گذاشتیم رفتم خونشون قبل رفتن دوش گرفتم اصلاح کردم و تمیز رفتم .
در خونه رسیدم کلی استرس داشتم اومد باهام دست داد و رفتیم تو خونه
زیر زمین خونشون در اختیار خودش بود و کسی نمیومد از این بابت خوب بود با اینکه ترس داشتم ولی رفتم
اول پذیرایی کرد و یه کم حرف زدیم و گفت میتونی کامل لخت بشی که عکسا بهتر باشه گفتم مشکلی ندارم فقط ممکنه کیرم راست بشه خندید و گفت اشکال نداره دوربین و سه پایه آورد و چند مدل شورت خفن سکسی هم اورد گفت پاشو آماده شو لباسامو در اوردم همش منتظر بودم چند نفر بریزن تو و بدبخت بشم اما واقعا خبری از خفت کردن و این چیزا نبود عماد واقعا پسر خوبی بود.
کامل لخت شدم و یه شورت پوشیدم همون اول کار کیرم شق شد دیدم عماد داره میخنده گفت بی جنبه ای چقدر گفتم نه بخدا دست خودم نیست این شورتا رو میپوشم اینجوری میشه بعد گفت اشکال نداره ژست بگیر عکس بگیرم منم چند حالت وایسادم چند مدل پوشیدم یکی از شورتا جلوش یه حالتی داشت باید کیر قشنگ تنظیم میشد تا بیرون نزنه من هرکار کردم نمیشد عماد خودش اومد گفت اشکال نداره دست بزنم منم با اشاره تایید کردم با دستاش کیرمو تنظیم کرد و چند تا عکس گرفت کارش تموم شد گفت مرسی که اومدی و بهم اعتماد کردی گفتم خواهش میکنم عزیزم یکی از شورتا قرمز توری بود خیلی خوشم اومده بود ازش خواستم لباسامو بپوشم که عماد گفت بیا از این خیلی خوشت میاد بپوش تنت باشه گفتم نه مرسی گفت بگیر تعارف نکن بپوش دوسش داری خیلی بهت می اومد گرفتم و پوشیدم گفت میشه لباسات رو نپوشی همین جوری بشینی کنارم من تو دلم داشت قند آب می شد گفتم باشه عزیزم رفتم و نشستم رو مبل .عماد اومد و گفت دوس داری منم لخت بشم گفتم آره چرا که نه اونم سریع لباساشو در اورد با شورت اومد کنارم نشست دیدم راست کرده بهش گفتم تو هم راست کردیا شیطون گفت خب تو اینجوری سکسی کنارمی راست میکنم دیگه گفت دوست داری باهم حال کنیم گفتم راستش اگه قول بدی دخول نکنی اره هستم گفت باشه منم دخول دوس ندارم مثل خودتم دستامو گرفت بغلم کرد وای چه گرمایی بینمون بود داشتم از شدت شهوت میمردم گفتم عماد هرکاری میخوای بکن باهام شروع کردیم لب گرفتن همزمان کیر همو میمالوندیم تو بغل هم
گفت بریم رو تخت با چشمام تایید کردم بغلم کرد رفتیم تو اتاق در رو بست انداختم رو تخت اومد روم مثل دیوونه ها داشت لبامو میخورد و خودشو میمالوند بهم گفت ساک دوس داری گفتم ۶۹ پایه ای تا اینو گفتم چرخید شورتمو درآورد و منم شورتشو دراوردم کیرش اومد رو صورتم شروع کردیم ساک زدن وایییی خیلی خوب بود حس قشنگ و خوبی بود اصلا رو زمین نبودم بعد کلی ساک زدن بلندم کرد و داگی شدم کیرشو گذاشت لای کونم و شروع کرد تلمبه زدن به کونم اما رو حرفش بود و توش نکرد کلی تلمبه زد داشت آبم میومد گفتم عماد من دیگه طاقت ندارم دارم ارضا میشم گفت بیا لای کون من ارضا شو خوابید منم رفتم روش کیرمو لای کونش مالیدم ابم اومد وای
دنش بر میگشتم؛ حالا دیگه نسبتا روی آلا خوابیده بودم و دست آلا، توی موهای من بود!
دستمو به لبه پایینی لباسش رسوندم و به سمت بالا کشیدم، به کمک خودش، لباسش رو درآوردم و دوباره خوابوندمش؛ از چال گردنش، با نوک زبونم به سمت ترقوههاش اومدم و دستم، به سمت شلوارش رفت!
شکمش داغ شده بود، دستمو زیر شلوارش بردم و از روی شرت و با انگشت وسط، مشغول مالیدن کسش شدم؛ همزمان زبونمو روی از روی ترقوههاش، به سمت چاک سینش حرکت دادم تا به وسط سینههاش رسیدم؛ عرق کرده بود و کمرش از روی تخت بلند میشد و دستهاش، موهامو نوازش میکرد؛ صدای آه کشیدنهاش بلند شده بود و انگشت من، از روی شرت به داخل شرت تغییر مکان داده بود؛ کس بشدت خیس آلا، زیر انگشت من بود و گاهی کلیتوریسش رو میمالیدم و گاهی انگشتم رو داخل کسش میکردم تا به نقطه جی برسم؛ با دست چپم، سوتین آلا رو بالا داده بودم و سینههای بینظیرش الان جلوی چشمم بودن، نیپل چپ آلا توی دهنم بود، با دست چپم نیپل راستش رو نوازش میکردم، آلا داشت به شدت آه میکشید و سر منو به سینش فشار میداد؛ دوتا انگشتمو توی کسش کردم، آه کشیدنهای آلا داشت تبدیل به جیغ میشد و سرعت مالیدن کس آلا با انگشتهای من هم همینطور، کامل روی آلا افتاده بودم، همزمان دوتا نیپلهاش درگیر بودن و دستم داشت توی کس آلا حرکت میکرد که عضلاتش منقبض شد، موهای منو چنگ زد، کسش و شکمش پالسهای شدیدی گرفت، صدای آه کشیدنهای بلندش مقطع شد و آلا، برای اولین بار در اون شب به ارگاسم رسید!
من، راضی از موج لذتی که به عشق خودم داده بودم، انگشت خیسم رو از کسش بیرون کشیدم و اول توی دهن خودم و بعد توی دهن اون گذاشتم؛ انگشتم رو مثل یه آبنبات چوبی میخورد و تموم که شد، بلند شد و منو طاقباز خوابوند و گفت: “حالا نوبت منه”! آسمون گرگ و میش بود…
نوشته: عروسک ساز
@dastan_shabzadegan
دتا ضربه زد و گفت اره مادر جنده شماره مامانتو میخوام میخوام رو همین تخت ترتیبشو بدم کونی دمش گرم با این پسرش و نعره سعید بلند شد که کیرشو کشید بیرون و همه آبشو خالی کرد رو کمرم و اسپنک زد به کونم و دستمال اورد ابشو پاک کرد رضا لباسامو انداخت سمتم و گفت بپوش کونی جمع کن برو حال دادی شمارتو از پروندت برداشتم یه تک زد رو گوشیم و گفت هر موقع زنگ زدم شورت مامان جندتو میپوشی میای من پاره که هنوز داشت اب رضا از سوراخم میریخت بیرون بلند شدم لباس پوشیدم و زدم بیرون چارتا میس کال داشتم سه تا از مامانم یکی از دوس پسرم که خبر نداشت همین الان زیر دو تا کیر کلفت بودم ولی خیلی حال داد اسنپ گرفتم و رفتم خونه .
نوشته: mt
@dastan_shabzadegan
لیزر
#گی #تریسام
ساعت حدود 8 شب بود که وارد کلینیک شدم قبلا هم اومده بودم من سامانم 21 سالمه و گی هستم دو سالی هست با سیاوش توی رابطم و از رابطم هم راضی ام گه گاهی هم شیطونی می کنم اخه برعکس من که خیلی هاتم و دلم همش سکس می خواد سیاوش نه زیاد هاته نه مکان داره همیشه تو ماشین یا اگه مکان گیر بیاد و خونه من یا اون خالی باشه ترتیبمو میده با این که کیر خوبی داره ولی 5 دیقه ای ابش میاد ولی خوب رابطمون بد نیست حسابی برام خرج می کنه و هوامو داره منم براش کم نمیزارم رفتم پشت میز پذیرش و گفتم فلانی هستم برای لیزر اومدم خانومه گفت بله بفرمایید کسی تو هست کارشون تمام شد شما بفرمایید نشستم چند دیقه بعد یه پسر جون اومد بیرون و نوبت لیزر بعدش را گرفت و رفت و دختره رو کرد به من که برم داخل قبلا بارها اومده بودم به روال کار اشنا بودم رفتم داخل ولی کسی نبود لباسم را در اوردم و دمپایی پوشیدم و سری لیزرم را از جیبم در اوردم و نشستم لب تخت در داخلی باز شد وای یه اقای حدود 30 تا 35 چهارشونه چشم و ابرو مشکی اومد داخل از اون تیپ هایی که فول کیس منه کارتابل من دستش بود همون اوپراتور همیشگی نبود بهم سلام کرد جوابشو دادم پرسید جلسه چندمم هست گفتم 5 گفت فول گفتم بله از خودم اگه بخوام بگم قدم 170 وزنم نزدیک 75 پاها و کون تپلی دارم و صورت بی بی با یه کیر 5 سانتی کلا من به دنیا اومدم که کونی باشم چشم بند و داد بهم حالا من لخت با یه شورت اسلیپ روی تخت دراز کشیده بودم چشم بند به چشم و اوپراتور لیزم داشت کارشو شروع می کرد از پا شروع کرد دردش قابل تحمل بود ولی یکم شیطنتم گل کرد ناله های ریز سکسی می کردم ببینم واکنشش چیه طرف روی بدنم و کامل زد از پا شروع کرد تا ارنج و زیر بغل و دستام بهم گفت برگردم که بره سر وقت پشتم که در اتاق را زدن دختره پذیرش بود که اومد گفت رضا جان یه مشاوره داری میای یا بگم صبر کنن فهمیدم اسم اوپراتور رضاس بهم گفت شما برگرد من الان برمیگردم چشم بندم و برداشتم و رضا رفت بیرون وای عجب تیکه ای بود اگه میشد همین جا رو همین تخت بهش میدادم حیف که نمیشد برگشتم خوابیدم روی تخت دیگه نیازی به چشم بند نبود گذاشتم لبه دستگاه رضا رفت بیرون و چند دیقه بعد برگشت خیلی مودبانه عذر خواهی کرد و دسته را برداشت و نشست و شروع کرد از پشت ساق پام ولی درد داشت و من همش ناله میکردم رسید به باسنم گفت ناحیه بیکینی هم هست شیطنتم حسابی گل کرد گفتم بله گفت پس لباس زیرتو بکش پایین از قصد یه قوس دادم به کمرم و کونم یکم قنبل کردم و شرتم را کشیدم پایین اون شروع کرد به شات زدن درد داشت یکم تا این که بهم گفت لای باسنمو با دست باز کنم با دستام لای کونم و باز کردم این که الان سوراخ صورتیم رو به روی یه همچین کیسی بود حسابی حشریم کرده بود راست کرده بودم اولین شات و که زد ناخود اگاه دستامو ول کردم از درد و یه ناله سکسی کردم خودش با دست یه طرف کونم و باز کرد و شروع کرد به شات زدن منم ناله میکردم از درد تا تموم شد بلند شدم معلوم بود حسابی حشریش کردم با دست کیرش و جابه جا کرد و زیر چشمی هم دید منم راست کردم برگه را برداشت و رفت بیرون منم بلند شدم لباس پوشیدم و اومدم بیرون رفتم ازپذیرش نوبت بعدم را گرفتم نوبت داد برا یه ماه دیگه و زدم از کلینیک بیرون حسابی حشری شده بودم و داغ کردم زنگ زدم سیاوش خونه بود گفتم کارم تموم شده میرم خونه ایستاده بودم گوشه خیابون اسنپ و باز کردم منتظر بودم یکی قبول کنه سرم توگوشی بود که یه 206 برام بوق زد شیشه را داد پایین دیدم رضا اوپراتورمه بهم گفت منتظر تاکسی هستی؟ گفتم اره گفت بیا تا یه جایی میرسونمت از خدا خواسته رفتم بالا دیگه کامل میدونستم قراره یه حال اساسی بکنم شیشه را داد بالا و گفت خوب مسیرت کجاس منم که جندگیم حسابی گل کرده بود گفتم هر جا شوما بخوای و خندیدم یه جون کش دار گفت و دستمو گرفت و گذاشت رو کیرش گفت پس برو تو کارش تا برسیم خوشکله باورم نمیشد به همین راحتی به کیرش رسیده باشم شروع کردم به مالیدن کیرش از روی شلوار که حالا داشت اروم اروم زیر دستم بلند میشد زیپشو باز کردم و دستم و کردم توو کیرش و در اوردم هنوز نمیه خواب بود بلندیش متوسط ولی لا مصب کلفت اندازه مچ دست شروع کردم به مالیدنش که نالش در اومد گفت میدونستم خیلی جنده ای کونی برو پایین خوشم اومد باهام بد دهن بود منم که کلا به ساک زدن تو ماشین عادت داشتم رفتم پایین بوی خوبی میداد همه دهنمو پر میکرد و ناله های رضام بیشتر حشریم میکرد تا اونجایی که میشد داشتم بهش حال میدادم که گفت بسه کونی بیا بالا رسیدیم دم پارکینگ یه ساختمون ریموت زد در باز شد و رفتیم تو پارکینک کیرشو جمع و جور کرد و کردش تو شلوار رفتیم تو اسانسور دستش رو کونم بود رسیدیم دم در کلید انداخت در و باز کرد ولی صدای تلوزیون می اومد گفتم کسی هس
اولین سکسم با دختر فامیل
#اقوام #اولین_سکس
من امیرم و ۱۸ سالمه، قدم بلنده و خوشتیپ و قیافه ام، امروز میخوام خاطره اولین تجربه سکسمو باهاتون به اشتراک بزارم. ماجرا بر میگرده به دو ماه پیش که شمال بودم. یه روز که تو خونه نشسته بودیم خبر اومد که یکی از فامیلامون داره میاد (که البته معمولا سالی ۲ یا ۳ بار میبینیمشون) شمال خونه ما، صبح راه افتادن حدود ساعتای یک و دو ظهر رسیدن، اون روزم هوا ابری بود ولی بارون نمیومد، حالا این فامیلمون دو تا بچه داره، یه پسر ۱۳ ساله با یه دختر ۲۱ ساله. اسم دختره ساراست که توی آرایشگاه کار میکنه، از اوناست هم خیلی به خودش میرسه و آرایش میکنه و کلا برا خودش دافه، هیکلشم خیلی خوبه مثلا قد ۱۶۹ با وزن ۶۷ اینا، رنگ پوستشم سفیده خوبه، خلاصه اینا رسیدن و اومدن داخل خونه، منم خیلی بگو بخند نمیکنم یکم خجالت میکشم ولی همیشه دوست داشتم طمع کصشو بچشم، منم مثل همیشه سلام و احوالپرسی کردم و نشستیم سر سفره نهار و غذا که تموم شد یکم نشستیم تا این که من رفتم یه سری خوراکی و مواد غذایی بخرم و وقتی من بیرون بودم بهم زنگ میزنن و میگن ما داریم میریم دریاچه قایق سواری، منم چون نمیرسیدم بهشون گفتم باشه خوش بگذره، من خریدارو کردم و راه افتادم سمت خونه، بعد یادم افتاد کلید که دست من نیست حتما با خودشون بردن، از پنجره دیدم چراغا روشنه یه نفرم داره راه میره صدا زدم یکی اومد دم در و درو برام باز کرد، بعد گفت سلام خوبی بقیه رفتن دریاچه و … منم که با خودم گفتم خوب نیست با این برم تو خونه یه وقت پدر مادرش میان میبینن، بعد بهش گفتم من همین اطراف میرم قدم بزنم، بعد گفت خب بیا تو مشکلی نیست، من گفتم داداشت خونه هست؟ گفت نه اونم رفته، منم دیگه رفتم تو ولی با خودم فکر کردم تا وقتی که بقیه نیومدن بیام داخل بعد که یه مدت بگذره بیام برم بیرون، اومدم تو و رفتم تو اتاق تا لباسمو عوض کنم، لباسمو که درآوردم دیدم از پشت در صدای خنده میاد، خودش بود بعد گفت ببخشید و رفت. منم اومدم تو پذیرایی نشستم چند دقیقه بعدم اون اومد، تلویزیونو روشن کردم اونم موبایلشو گرفت دستش، یکم که گذشت با خودم گفتم بزار یه کاری براش انجام بدم، بهش گفتم چیزی میل داری برات بیارم؟ گفت نه ممنون تو هم اگه چیزی خواستی به من بگو، منم گفتم باشه، اینم که بگم که من چون ازش کوچیکتر بودم باهام مثل داداش کوچیکش رفتار میکرد و یه جورایی حس شوگر مامی داشت، اون گفت میخوای یه بازی کنیم؟ گفت چی بازی؟ گفت هرکی میتونه یه سوال از طرف مقابل بپرسه تا با زندگیش بیشتر آشنا شه، گفتم خب کی اول شروع کنه؟ گفت تو، منم پرسیدم تا حالا رازی رو از همه مخفی کردی؟ گفت سؤالای باحال تر بپرس. گفتم خب خودت یه مثال بزن. گفت مثلا از تو میپرسم چند سانته؟ منم از استرس کف دستام عرق کرده بود و هیچوقت انقدر شرایط برام عجیب نبود ولی دیگه با خودم گفتم تا اینجا اومدی بقیشم برو، گفتم ۱۷، گفت خوش به حالشون، گفتم چی؟ گفت هیچی، حالا نوبت من بود که بپرسم،برای اینکه هیجانی تر شه و یکم حشرشو ببرم بالا پرسیدم باکره ای یا پرده داری؟ گفت دست رو دلم نزار که یکی زد و در رفت، گفتم یعنی چی؟ گفت یه دوست پسر داشتم اون پردمو زد کلا هم دوبار با هم سکس داشتیم، منم گفتم برا همه همینه ناراحت نباش…، گفت مطمئنی ۱۷ سانته؟ گفتم آره میخوای ببینیش؟ گفت بدم نمیاد، منم داشتم از خوشحالی پر در میاوردم هم اون هورنی بود هم من حشری، پاشد رفت سمت اتاق طبقه بالا منم دنبالش رفتم، خودشو انداخت رو تخت منم کنار تخت وایسادم، گفت میخوام مزه کیرتو بچشم، گفتم خودت درش بیار، شلوارمو کشید پایین دست خودشم کرد تو شورتش از روی لباس، لباسشم یه پیرهن سبز بود که قسمت بازوش لخت بود با یه شلوار جین تنگ سکسی، کیرمو گرفت دستش و اول سرشو میک زد، بعد یواش یواش کامل کرد تو حلقش، منم که اولین بارم بود نمیدونستم چکار باید بکنم، خوردنشو تند کرد و صدای عق عقش تا سر کوچه میرفت، منم چون همیشه جق میزدم معمولا آبم زود میومد برا همین باید اینجا کنترلش میکردم، از دهنش درآوردم بلندش کردم و شروع کردم لباساشو در آوردن، هم زمان لبم از هم میگرفتیم، یه سوتین آبی خیلی خوشگل تنش بود بهش گفتم چقدر قشنگه، گفت کیر تو قشنگ تره، بعد که سینه هاشو دیدم از چیزی که فکر میکردم خیلی بهتر بود، ۸۵ نبود ولی سایز خوبی داشت، نوکشو میک زدم یواش یواش میخواست آه آه کنه، گفتم وقتی گذاشتم توش آه و ناله قراره بیشتر از اینا لذت ببری، بعد خودم دراز کشیدم اونم اومد روم جوری که صورت و ممه هاش سمت خودم باشه، کیرمو خیلی آروم کردم تو کص صورتی بی موش، هی رو کیرم سواری داد و بالا و پایین رفت و آه و ناله کرد، بعد بهش گفتم داگی شو، برگشت از اون ورم کردمش، موهای بلند مشکی صافش خیلی سکسی بود تا کمرش اومده بود. گفتم بزرگیش اذیتت نمیکنه؟ با خنده گفت گفت نه کس من ظرفیتش بیشت
گفت به غیر دخترت هیچکی دستشون نزده فقط مال تو هستن…بهت قول میدم غیر بچه یا بچه هامون کس دیگه هم نتونه بهشون دست بزنه.چشمای قشنگشو بوسیدم.مست نگاه و سینه هاش بودم…با لبام آروم نوکشون رو میگرفتم…ولی نمیکشیدم… فقط بو میکردم…زیر بغلهای تپل و قشنگی داشت…خیلی خوشگل بود وهست…چقدر آروم مالش میدادم اون دوتا انار بهشتیش رو، ساکت بود.اروم دستمو گذاشتم روی کوس تپل و نرمش…نگاهم کرد…گفت اونم مال خودته…میخای ببینیش.منتظر حرفم نشد…آروم خودش کشید پایین…شورتش با ساپورتش با هم اومدن بیرون…یک کوچولو مو داشت ولی دنیای زیبایی بود…از بالا بوسیدم تا پایین…نقطه به نقطه…روی نازش مکث کردم…چندتا بوس گنده ازش کردم.شلوار رو تا ته دادم بیرون…پاهاش رو باز کردم.با سر رفتم روی کوسش…گفت بخورش…قبلا پروین برام چندبار خورده خیلی دوست دارم…خیلی…گفتم باشه خاتون خوشگل من…چقدر من کوس قشنگش رو براش بوسیدممو لیسیدم…آروم آه کشید.گفت مرسی قربونت بشم…خیلی خوب بود…گفتم آروم شدی…گفت آره.تب و تاب دلم آروم شد…همش تقصیر این پروین… خندیدم گفتم قربونش بشم که راه منو هموار کرده…گفت پاشو قربونت بشم…میخام ببینم مرد من چی تو لباسش برام قایم کرده…پروین میگه اگه مردها ارضا نشن بدجوری عصبی میشن…پس پاشو…بلند شدم…آروم من هم کشیدم پایین…کیر من مث مال بعضی از دوستان غول بیست و چند سانتی نیست.۱۷سانته و کلفتیش هم قابل قبوله…نگاهش کرد…گفت چی خوشگله…میدونم این دمار از روزگارم در میاره…ولی ناز و قشنگه…چی سفت و سخته…گفتم بلدی بخوریش…گفت فقط توی فیلمهای گوشی پروین دیدم…گفتم این پروین رو باید بعدا به حسابش برسم…گفت میثم جون دیگه دیره…حالا باید شوهرش به حسابش برسه.اروم کیرمو کرد توی دهنش…لیسش میز د میمکید…خوشگل میخورد…نگاهش کردمو بوسیدمش…گفتم روی تخت دمر شو…گفت میثم جون خیلی درد داره.گفتم قربونت بشم.نمیزارم پشتت…گفت وای جلو که الان نه…گفت عزیزم از پشت لای پاهات میزارم…خندید.گفت مرسی…بوسم کرد ودمر شد…خودمو کشیدم روش با کمی آب دهن…کیررو فرستادم لای پاهای ناز و کون گنده قشنگش…چندتا خوشگل تلمبه زدم…گفت سرشو بزار تو پشتم اشکال نداره…پروین اونو چندبار بیچاره کرده.گفتم نمیخام دردت بگیره…گفت مهم نیست… بکنش…آروم آب دهن زدم و با ملاحظه سرشو فرستادم توی سوراخش…آخ و اخش در اومد…گفت وای چقدر کلفته…گفتم درش بیارم…گفت نه اتفاقا بزار توش باشه دراز بکش روی من…میخوام گرمای بدنت رو حس کنم…گفتم جانم باشه…کیرم داخلش بود…تقریبا از سرش یکمی بیشتر…روش دراز کشیدم…یک دقیقه نبود.گفت میثم یکمی خودتو شل کن.گفتم باشه…وای دمشگرم خودش آروم کونش رو هل داد عقب کیرم بیشتر رفت داخلش…خودش هم اخو واوف کرد…گفت خوب شد…گفت آره کیرم دولا شده بود دردش میومد…صورتشو برگردوند…بوس قشنگی بهم داد…چندتا تلمبه قشنگ زدم…باور کنید از ناله و صدای قشنگش بیشتر ارضا شدم…آخه خیلی ناز گریه کرد…لحظه آخر فشار رو بیشتر کردم…تا ته فشار دادم و آبم و ریختم داخلش…از روی بدنش بلند شدم.دستمال برداشتم تمیزش کردم…بعدش در اتاقم و بستم…بردمش زیر دوش…توی بغلم مث پری دریایی بود…موهاش اینقدری پر پشت و بلند بود…زیر آب خیس که شده بود…سنگین شده بود…ژیلت خودمو برداشتم…یکجوری تمام بدنشو تراشیدم. برق افتاد بدنش…چرخوندمش. از سوراخ کون قشنگش تا کوس ناز و تپلش رو همه رو چندین و چند بار لیسیدم.سرپا دوباره از پشت گذاشتم لای کون تپلش و سینه هاشو گرفتم…خیلی خوشگل ده دقیقه ای بیشتر شد باهم توی یک حال و هوای دیگه بودیم…باور کنید چند سال جوونتر شدم…نزدیک نیم ساعت فقط توی وان توی بغل هم خوابیده بودیم.با موهای خوشگلش بازی میکردم… اومدیم بیرون…گفت میثم…گفتم جانم…گفت میخوام از امشب پیش تو بخوابم…چی پروین باشه چی نباشه.نگاهش کردم.گفتم قربونت بشم من که از خدامه…گفت من الکی به مامان بابا میگم…که من باید توی خوابگاه باشم که خرجم با دولت باشه اگه نه باید پول بدیم…اونوقت شبها میام پیش تو…ببین چطوره خوبه؟گفتم عالیه…گفت میدونی چیه…من دیگه تصمیم خودمو گرفتم کسی هم نمیتونه منو منصرف کنه…گفتم فردا کارت ملیت و بردار بریم فعلا صیغه دائم خودم باش با مهریه…بعدش تا بابات راضی بشه عقدت کنم…گفت هر چی تو بگی قربونت بشم…اومد توی بغلم…صبح اول وقتی بردمش پیش رفیقم دفتر قضایی داره…منو معرفی یکی از دوستاش کرد…من هم با مهریه۱۱۴تا سکه و یک سفر حج…صیغه دائمی کردمش…مستقیم بردمش آموزشگاه رانندگی ثبت نامش کردم سفارش ویژه کردم.گفتم زود یاد بگیر که میخوام برات یک خودروی خوشگل بگیرم.چون واقعا لازمش هم بود…پروین خیلی خوشحال بود چند بار بهم تبریک گفت.چند روز بعد پدر مادرش هم اومدن.برادرش هم ۱۸سالش بود درس نمیخوند.دفترچه از شهر خودشون گرفته بود.اونو هم هماهنگ کردیم…آوردمش تهران.
خانواده اش رو سر وسامون دادم…پدر مادرش هر د
ت جور میکنم.ازش خداحافظی کردم و رفتم روستاشون.به قرآن روم نشد بگم اومدم خواستگاری دخترت…پدر بود دلش میشکست…شاید هم راضی میشد اما دلش پاک نبود از اجبار بود…تازه چه معلوم که خود محبوبه بعد از اومدن پدرش هنوز دلش با من باشه…من از ازدواج اولم ترسیده شده بودم…زنی میخواستم که تمام و کمال دلش با من باشه…نه از روی اجبار…رفتم روستا.خونه پدربزرگش رو پیدا کردم برداشتمش رفتم خونه طرفین دعوا…نشستم صحبت کردن…میخواستن بی احترامی کنند.خودمو دولتی جا زدم…ساکت شدن.پدر بزرگ رو فرستادم رفت خونه خودش…چند دقیقه نشد دیدم یک خانومی ترکی حرف میزد التماس در خواست میکرد… رسید اونجا میخواستن بندازندش بیرون من نزاشتم گفتم باید باشه…خلاصه که…۴۰۰میلیون دیه بود…۱۵۰تومن خیرین جور کرده بودن…مونده بود۲۵۰میلیون دیگه…با کلک و چرت و پرت…بهشون گفتم شما بخای نخای این آقا تا یکسال دیگه بیرون میاد و شما دستتون به همین دیه هم نمیرسه…انجمن حمایت زندانیان۱۵۰تومن داده. گروه دانشجویان هم۱۵۰میده میشه۳۰۰تومن فردا نقد بگیرید…رضایت محضری بدین…پدر اونها گفت به شرطی که امرالله از این روستا بره…چون دوباره حتما دعوا میشه…گفتم صددرصد خانومش که مادر محبوبه باشه گفت نه آقا کجا بریم جا نداریم.که…گفتم برای شما تهران جا ومکان پیدا شده و برای شوهرتان هم کار پیدا شده…خودت هم دوست داشته باشی تهران توی بیمارستان برای گروه نظافت کار میکنی…اینقدر خوشحال شد گریه میکرد…خلاصه چند روزی اردبیل گرفتار بودم.و آزادش کردم.دستمو بوسید…خندیدم…گفت تو کی هستی برادر عزیز من…خدا نگهدار خودت و زن وبچه ات باشه…بهش۵تومن دادم گفتم فعلا خانه باش بیرون نرو که درگیر بشی.به حرف پدرت هم نکن…هر وقت زنگ زدم بیا تهران اسباب و وسایلت رو هم با کامیون بیار…برگشتم تهران.وقتی رسیدم…محبوبه از پروین زودتر اومد استقبالم…بدون سلام علیک گفت چی شد مهندس…دیگه عمو نمیگفت از وقتی فهمیده بود که من هم میخوامش. گفتم آزاد شد پیش مادرته…برای پدر مادرت هر دو توی بیمارستان کار گیر آوردم نظافتی…حقوقش خوبه…براشون خونه بگیرم توی این هفته میان با وسایل تهران…پروین بود شوهرش نبود…محبوبه منو نگاه کرد…پروین رو نگاه کرد…چشماش پر اشک بود…خودشو انداخت بغل پروین و بوسش کرد…پروین گفت من کاری نکردم اونی که کرده رو ببوسش…برگشت نگاهم کرد.اومد پیشم گفتم اذیتش نکن…پروین…گفت نه چی اذیتی اول آخر که خانوم خودته…تا کی مث غریبه ها…به قرآن بابا این تو رو خیلی دوست داره…ولی چون با حیاست خجالت میکشه نمیگه…محکم بغلم کرد.منو بوسید.چقدر بدنش نرم و خوشبو بود…من هم آروم پیشونیش رو بوسیدم…رفتیم شبش گردش کردیم.و میخواستیم بریم رستوران که هانی اومد دنبال پروین.گفت مهمونی خونه داییم دعوتیم…پروین رو برد…من موندم و محبوبه…گفتم بیا باهم بریم رستوران،چادری بود باحجاب.نشست توی ماشین…گفتم چرا همش با چادری…گفت از اول همینطوری بزرگ شدم…بدون چادر احساس آرامش ندارم…گفتم مهم نیست…در هر صورت قشنگی…گفتم یک چی بگم نه نگو…گفت چی…گفتم بیا بریم واسه تو یک گوشی بگیرم داشته باشی…گفت نه نمیشه. گفتم چرا…گفت مامانم متعصبه،از بابام بدتره…میدونه گوشی گرونه…بگم از کجا آوردم… گفتم این هم حرفیه…خوب توی کیفت قایمش کن نفهمه…گفت اگه فهمید چی…بگو مال دوستمه…نمیدونم یک چی بگو دیگه…گفت باشه.دوست داری واسم خرید کنی…گفتم آره خیلی زیاد…گفت میدونی پروین عمدا مارو تنها گذاشت…گفتم خودم فهمیدم…گفت مهندس…گفتم پیش خودمون دیگه نگو مهندس.اسمم میثم هستش…گفت آقا میثم…گفتم فقط میثم…گفت نمیشه که…گفتم میشه.میثم جان یک چی میخوام برام از گوشی مهمتره…گفتم چی عزیزم…گفت یک چادر ملی یا عربی تازه میخوام…گفتم اینکه مهم نیست…ولی وقتی زن من شدی این چیزها ممنوعه.گفت وای یعنی چی؟گفتم یعنی راحت با مانتو محجبه خوب میای بیرون…چیه همه لباسها سیاه سیاه…رفتیم خرید.براش هم چادر ملی گرفتم هم عربی…مقداری دیگه خرید کردیم…گفت میثم جان گفتم جانم عزیزم.گفت دوتا کتابه برام میخری…به خدا بعدا پولتو بهت پس میدم…خجالت میکشم از دوستام زیاد قرضشون گرفتم خیلی گرون هستن…گفتم دیگه ازین حرفها نزن…هر چی لازمته بگو…بهت گفتم فعلا مث پروین هستی برام…خانومم بشی…شریک زندگیم هستی…رفتیم چندتایی کتاب بود و لوازمالتحریر خرید کرد…دنبال ولخرجی نبود…فقط چیزهای ضروریش رو میخرید…شام خوردیم برگشتیم خونه…رفت توی اتاق قدیمی پروین…من هم رفتم اتاق خودم…لباس خونه پوشیدم.خودش اومد در زد داخل شد.گفت میثم عزیزم چایی بزارم.گفتم جانم آره بزار خوشگله من.میخواست بره بیرون.از پشت دست انداختم دور کمرش گرفتمش.از پشت سر بوسیدمش.گفت میثم جان تو رو خدا ولم کن.بزار عقد شیم بعدا من مال تو هستم.الان نمیتونم با خودم کنار بیام.برگشت.گفتم فقط یدونه ببوسمت.سرش و بالا گرفت.
آروم لب گذاشتم روی ل
چاقی بفهمند به هر دوتا شون گیر میدن.گفتم نه لازم نیست بره…تو که با هانی فعلا اتاق بزرگه بالا هستی.ولی اونو بگو بیاد پایین اتاق خودت کنار اتاق من.گفت مرسی بابا جون.من برم پیش مامان و خواهر هانی زشته.تو اگه دیدیش.بهش بگو نره…گناه داره…من از چندتا مهمون دیگه خداحافظی کردم و نوبت به بچه ها رسید…رفتم پیششون…گفتم بچه ها کجا…گفتن مهندس باید بریم دیگه انشالله خوشبخت بشن…گفتم انشالله عروسی همه شما جبران کنم…دیدم این هم میخواد بره.گفت بچه ها صبر کنید برم ساک و کیفم و بردارم میام…اونها دوتا اسنپ گرفته بودن…من براشون حساب کردم…هر دو رو فرستادم رفتن…گفتم محبوبه نمیاد…پروین گفته باید بمونه.ث.اونها رفتن.و این رسید پایین.گفت وای نامردها رفتن منو قال گذاشتن.میخواست گریه کنه.گفتم نرفتن من فرستادمشون.خونه به این بزرگی عزیزم دخترم کجا میخوای بری.پروین منو فرستاد گفت بابا نزاری بره.فعلا جا نداره…گفتم جاش رو سر چشم ماست…برو اتاق پایین پروین.بالا نرو جای عروس دوماده. پایین کنار اتاق من.مال پروینه. گفت میدونم کدومه ولی عمو…گفتم ولی اما نداره برو اونجا…رفت توی اتاق…دیگه اکثر مهمان ها رفتند و پدر مادر من و هانی بودن…پدر هانی پرسید عزیزم پروین جون این دوستت لباس بلنده دائم شال سرش بود اسمش چی بود.پروین…آره پروین که نیم سکه هم بهت داد…آفرین بهش.اهل کجاست خونه زندگیش کجاست…پروین گفت آقاجون چرا می پرسی…گفت برای پسر داداشم میخوام…گفت آقاجون اون نامزد داره گردن کلفتشم داره.طرفش تاب نخورید…گفت ولی خودش که به مادر هانی گفته بود مجردم…گفت اون الان یکمی با خانواده شوهرش رودر بایستی داره برای همون…هانی به من نگاه کرد لبخند زد…فهمیدم که این دوتا سر و سری با هم دارند…خلاصه که مهمان ها رفتند…و عروس دوماد بالا بودن…در ضمن ما سفره عقد داشتیم و توی همین بله برون عروس داماد.عقد هم شدن.برای همین کادوی سر عقد میدادیم… محض اطلاع دوستانی که میخوان چرت و پرت بنویسند… ماجرا اجتماعی و واقعیه…من چند سال بعد از جدایی همسرم خیلی وقتها شبها که تنها بودم توی این سایتها الکی چرخیدم چرت و پرت دیدم و خوندم. پس هرکی زرنگ باشه راست و دروغش رو میفهمه…بله دوستان عروس دوماد بالا بودن…من رفتم که برم توی اتاقم…ساعت دقیق یادمه نزدیک ۱نصف شب بود…رفتم توی آشپزخونه چایی بریزم.سرد بود.چای ساز رو روشن کردم…رفتم بالا…از دور آروم گفتم.عروس خانوم چایی میل دارند یا نه،؟گفت آره دم کن…انشالله شب دومادیت جبران میکنم…خندیدم…رفتم پایین…در اتاق محبوبه رو زدم.گفت بله…گفتم عزیزم دخترم چایی میل داری که برای تو هم بریزم…اومد در رو بازش کرد…چشماش سرخ بود…گفتم باباجان برای چی ناراحتی…چیزی شده…امشب رو بد بگذرون… فردا دوست نداشتی وایستی میبرمت برات پانسیون دانشگاهی اجاره میکنم برو اونجا…دوباره گریه کرد. رفت تو در رو نبسته بود…دامن و بلوز خوب و پوشیده ای تنش بود…یاالله گفتم رفتم داخل…گفتم دوست داشتی با همکلاسی هات باشی…ببخش منو خودسری کردم.نگهت داشتم…بیشتر گریه کرد…گفتم ای بابا…آخه حرفی بزن…گفت به خدا شما درست داری برعکس فکر میکنی…اگه امشب نبودی آبروم رفته بود…نه پول داشتم کادو بدم به پروین جون…نه پول داشتم لباس بخرم بپوشم…تولدش هم نیومده بودم.تازه امشب و فردا شب هم نمیدونستم کجا برم اونها هم میترسیدن منو با خودشون ببرند.نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم…کاش بابای من هم آزاد بود.عمو وقتی بود پولدار نبود ها ولی نمیزاشت کمبودی داشته باشم…طفلکی سر حساب پدربزرگ نامردم دعوا کرد.با بیل زد کله دو نفر رو ترکوند…گفتم طفلکی خب اشتباه کرده دیگه…گفت به پدر مادرش فحش بد داده بودن…این هم عصبی شده بود زده بود الانم پشیمونه نزدیک یک ساله زندانه…پدر بزرگم حتی خرجی ما رو هم نمیده…گفتم اسم و آدرس و زندانشو بهم بگو بنویس روی کاغذ…یا نه اصلا بهم پیامک بده ببینم چکار میتونم براش بکنم…گفت گوشی که ندارم ولی الان بهتون روی کاغذ میدم.گفتم گوشیت چی شده مگه…گفت من از اول گوشی نداشتم…گفتم ای وای چرا…گفت الان شما دیگه همه چیز ما رو میدونی.من الان هم که اینجام فقط با اجازه پدرم هستم.اگه نه پدر بزرگم مانع اومدن من به دانشگاه می شد.مادرم به زور شیکم من و دوتا برادرام رو سیر میکنه.گفتم درست میشه قربونت بشم.نگران نباش جوش نزن.کو بیا برام یک چایی دم کن.من که بلد نیستم.گفت الان میام.رفت رو کاغذ آدرس و نشانی زندان و خونه شون رو نوشت مال طرفهای اردبیل تبریز اون سمتها بودن.بعدش یک چای مشتی دم کرد.برد بالا برای پروین و شوهرش.هم رو دیدن میخندیدن.گفتم کم کم وقت خوابه لطفا چراغها خاموش.من رفتم توی اتاقم…واقعا ناراحت شدم.دختر دانشجو بدون گوشی دلش پر غم.نمیدونستم چکار کنم…رفتم دم در اتاقش کمی باز بود.داخل هال پذیرایی تاریک بود.اتاقش روشن بود.
روسریش رو در آورد…مو
دوی قشنگت نیست برای اینه که چند روزه ندیدمت و فک کردم برای تولدم نیستی…تنهام…گفتم من هیچوقت تو رو تنها نمیزارم…جشن قشنگی بود وتموم شد…چند روز بعدش سر کارم توی دفترم بودم که…مادرم با یک خانوم آقای بسیار با شخصیت و یک جوون خوش تیپ اومدن دفترم…مادرم معرفیشون کرد.پسره اسمش هانی بودپزشکی میخوند…از فامیلهای همسایه مامانم بودن چندباری پروین منو دیده بودن پسندیده بودنش…و اومده بودن سر کارم خواستگاری…گفتم تا دخترم نخواد من نمیتونم بله بگم…یکساعتی صحبت کردیم و خوب آشنا شدیم…و گفتم خبر میدم بهتون…سال جدید تحصیلی شروع شده بود…البته پارسال۴۰۲ رو میگم…تقریباده روز بود…من دیگه دوست نداشتم ماموریت برم مخصوصا داخلی ها رو…ولی بهم ماموریت خورد برای اراک…با راننده رفتم در خونه گفتم باش تا دوش بگیرم کیف سفری رو بردارم بیام بریم…گفت من هم پس برم خونه وسایل بردارم بیام.گفتم برو رسیدی اینجا زنگ بزن بیام پایین…اون رفت و من هم از در دوم خونه رفتم داخل.ماشينم رو که نیاورده بودم.توی اداره بود…با دل خودم آروم رفتم بالا طرف اتاق خودم…وقتی رسیدم.در اتاقم نصفه باز بود…فقط صدا میومد.پری جان بخدا بده ما دختریم نکن اینکارا.وای پری نکن توش دردم میاد جیغ زد.پری پاره شدم.با گریه گفت پری بخدا نمیره توش کشتی منو…بخدا دیگه نمیام خونه شما…کاش زودتر خوابگاه بدن برم همون چپه شده…به پروینه من میگفت پری…پروین گفت لال شو دیگه نمیمیری که.کون به این بزرگی داری…یک بات پلاگ کوچیکه دیگه…بزار تو کونت باشه تا سوراخت بهش عادت کنه…فردا شوهر کردی همون بدبخت بتونه دوبار بکنه کونت…اگه من با این تمرین نمیکردم اون کیر گنده هانی چطوری میخواست بره توی کونم…گفت وای خاک توسرت به هانی کون دادی گفت آره.ما هم رو دوست داریم…رفته با پدر مادرش و مامان بزرگم اداره خواستگاریم…بابام هم شرط کرده اگه من قبول کنم اونم قبول میکنه…من هم که از خدامه…گفت پری پس بابات چی گناه داره این همه سال تو رو بزرگ کرده…گفت میدونم چی میگی…هنوزم جوونه…ولی من میخام عمدا تنهاش بزارم که بره زن بگیره.دختر خوشگل هم بگیره…دیدیش که چه خوشگل و نازه.و خوشتیپه.گفت آره دیدمش…اصلا به آدم نگاهم نمیکنه…پروین گفت اگه بدونی چقدر دوستش دارم…مامانم نامرده تازه فهمیدم به بابام خیانت کرده…ولی بابام توی این سالها همش به من میگفت من مقصر بودم چون تنهاش میذاشتم…خیلی گله.نمیخواسته که من خجالت بکشم…برای همین میخوام ازدواج کنم برم دنبال زندگیم…تا بابام ازدواج کنه…من وهانی هم رو دوست داریم.دوساله با هم هستیم…الان وقتشه ازدواج کنیم…به خدا خودم میرم برای بابام خواستگاری…همون موقع بلند شد.لخته لخت بود.گفت محبوبه من میرم دوش میگیرم تو بیا آلبوم ما رو ببین…فقط اونو از توی کونت نکش بیرون بزار عادت کنه…گفت پری بخدا نمیتونم روی کونم بشینم درد داره…گفت احمق با اون کوس و کون گنده ات…فردا با کسی رل بزنی ازت رابطه میخواد…گفت پری من تا الان از این گوهها نخوردم…پری بابام بدبخت برای بدهی زندانه…مامانم فک میکنه خوابگاهم نمیدونه که خونه شما دور از چشم بابات قایم شدم چند شبه وبال گردن تو هستم که…بفهمه نمیزاره اینجا بمونم…ما مذهبی هستم…مامانم ازین ترکهای متعصبه منو چه به این حرفها و رل زدن و این چیزها…پروین گفت بدبخت لباس خوب بپوش تیپ بزن خوشگلی شوهر خوب گیرت میاد.پس به مامانت رفتی… برای همینه که چشمات سبزه و مو هات یککم بوره…چقدر هم سفیدی…گفت لوس نشو امروز منو کشتی.بعدشم کو پول مامانم بدبخت میره سر کار…بابام که گرفتاره،فقط یارانه و شغل مامانمه که خرجیمون میشه…پری بخدا اگه کمک هات نبود امسال نمیتونستم ادامه بدم.گفت تو رو خدا بیا اینو بکش بیرون خودم نمیتونم…گفت بزار برم دوش بگیرم بیام بعد…این لخت بود.من گوشیمو در آوردم آروم ازش فیلم گرفتم…چقدر ناز بود موهای بلند قهوهای زیبا داشت…کون گنده و سفت نه شل و ول.خودش آروم بات پلاگ رو از سوراخش کشید بیرون.گفت اوف چقدر درد داشت خدا لعنتت کنه پری…سوراخم آتیش گرفت…بلند شد شورت پوشید…سرپا بود با شورت و سوتین…من فیلم برداری رو قطع کردم…دم در اتاقم بودم…همون لحظه که میخواستم برگردم برم بیرون در بزنم دوباره بیام توی خونه… گوشیم زنگ خورد.این لخت بود دیگه داشت توی آلبوم رو نگاه میکرد.حواسشم نبود.گوشیم لامصب زنگ که خورد.منو دم طاقی دم در خونه دید…تا چشمامون به هم افتاد جیغ آرومی زد و در جا غش کرد…همون لحظه پروین گفت مرگ چته جیغ میزنی…این روی تخت غش کرده بود…من نمیدونستم چکارش کنم…چقدر خوشگل بود.ولی جای دخترم بود…رفتم جلو تکون تکونش دادم…من این دختره رو توی تولد پروین ندیدم.ولی مث اینکه خیلی صمیمی هستن.که ازین رابطه ها دارند و از جیک و پیک هم با خبر هستن…آروم رفتم آب آوردم پاشیدم روی صورتش
تا به هوش اومد.خواست چیزی بگه.گفتم هیس ن
قف، فشار، درد، توقف،…تا اینکه دوباره تا دسته فرو رفت تو کونم. از حالت زنونه بدنم، از قمبل کردنم، از عقب جلو رفتن آرش، از حس کردن کیرش تو اعماق بدنم، از مفعول بودن لذت میبردم و کیرم مثل چوب سفت شده بود. بی اختیار به آرش گفتم آرش داری منو میکنی، کیرتو حس میکنم. دیگه درد ندارم. آرش فقط گفت خیالت جمع باشه. قبل از اینکه آبم بیاد میکنم بیرون
نمیدونم چقدر طول کشید تا آرش کیرشو بکشه بیرون و شروع کنه تند و تند جق زدن. خود بخود و بدون فکر کردن نشستم زمین جلوی آرش و تی شرتمو دادم بالا و سینه ام رو بردم جلوی کیرش. میخواستم تا آخرش زن بودن رو حس کنم. آرش فهمیده بود چی میخوام، نزدیک شد کیرشو چسبوند به سینهٔ من و آبش اومد. دوباره زن شده بودم و از آب منی روی پستونام لذت میبردم. وقتی آرش آروم گرفت با دقت آب کیرشو مالیدم روی پستونام و رو شکمم و بعد با دست پر از آب منی شروع کردم به جق زدن تا آبم اومد. وقتی آروم شدم آرش گفت علی خودتو کثیف کردی. بوی آب منی هم بلند شده. گفتم یه کم تمیز میکنم، بقیه اش را هم میذارم همینطوری خشک بشه. تابستونه زود خشک میشه
-علی کیرم که تو کونت بود خوشت میومد؟
-آره وقتی درد تموم شد محشر بود
-پسر تو هم مثل منی. منم دفعه اول همینطور بود
خودمونو تا میتونستیم تمیز کردیم و با احتیاط و جدا جدا از دستشویی آمدیم بیرون و رفتیم نشستیم روی یه نیمکت تو آفتاب تا کلاس بعدی شروع بشه و بریم سر کلاس.
باز هزار تا سوال تو ذهنم بود، میخواستم بدونم آرش دقیقا چی حس میکرده وقتی تو کونم عقب جلو میکرد، از چی بیشتر خوشش آمده، دلش میخواد که منم کونش بذارم؟ دلش میخواد دوباره براش ساک بزنم،…؟
گفتم:
-آرش آبت داره کم کم رو پستونام خشک میشه
لذت میبردم از اینکه جای سینه بگم پستونام. آرش جواب داد:
-آره چون دیگه بوی آب منی نمیدی
-آرش خوشت اومد؟ لذت بردی؟
-اوف ف محشر بود. منکه بهت گفته بودم
کرمم گرفته بود مثل زنا حرف بزنم. دلم میخواست جای شلوار و تیشرت لباس سکسی زنونه تنم بود و دلبری میکردم. از آرش پرسیدم:
-بازم دلت میخواد منو بکنی؟
-آره ولی منم دلم کیر میخواد. تو هم منو بکن با شنیدن جواب آرش کیرم دوباره شق شده بود.
دیگه تو سرم ایدهٔ پوشیدن لباس زنونه افتاده بود و فقط از فکرش حشری بودم.
-آرش تو تا حالا تو لباس زنونه جق زدی؟
-منظورت اینه که لباس تنم باشه یا کیرمو بمالم به لباس
-هر دو. لباس تنت باشه و با لباس جق بزنی
-لباس زنونه تنم نکردم ولی با پستونبند خاله ام جق زدم
-یه چیزی میگم قول میدی به هیچکس نگی؟
-آره بابا معلومه. بگو
-من دلم میخواد لباس سکسی زنونه بپوشم و تو منو بکنی یا برات ساک بزنم. مثل شیمیل ها
-فکر شیمیل ها مثل اینکه خیلی مشغولت کرده ها. منم مثل تو ام. دلم میخواد همهٔ زنهای عالم شیمیل بودن و کیر هم داشتن
-میای یه دفه لباس زنونه رو امتحان کنیم، من میپوشم و تو با من عشقبازی کن
-چرا من نپوشم؟ من لباس زنونه میپوشم و تو با من حال کن
-اول من میپوشم چون من اول گفتم. دفعه دوم تو بپوش. باشه؟
-باشه. انقدر از این حرفا زدی که من دوباره شق کردم
-منم شق کردم. امشب مثل تو میشاشم رو خودمو جق میزنم ببینم چه مزه ای میده
-منم امشب با فکر تو جق میزنم
در همین موقع کلاسها تعطیل شدند و بچه ها برای زنگ تفریح آمدن تو حیاط
بقیه برای قسمت بعد
نوشته: Mirilop
@dastan_shabzadegan
خوردن پیتزا پپرونی که هم خوشمزست هم تند. با دیدن مرضیه فهمیدم زنها برای مردی که بخوان نه سردن نه بی حوصله اگه زنی باهات سرده یعنی تو اون مردی که می خواد نیستی میگی نه؟ کلی دعوا می کنیم سر اینکه مانی کوس و کون مرضیه رو میکنه نوبت من که میشه روی تخت بی جون افتاده
میاد کیر مانی رو زمانی که داره کوسمو می خورده، می خوره براش چون مانی رو دوست داره سکس با مانی دوست داره انقدر که توی 15 سالگیش با اون همه درد راضی شده بهش کون بده و داده این نهایت دوست داشتنه بنظرم اونم توی اون سن کم. بنظرم بهتر بود مرضیه رو به مانی میدادن چون دختری که بخاطر پسری اون همه درد رو تحمل میکنه واقعا دوستش داره این نظر منه چون تجربه اولین سکس از کون داشتم اونم توی 19 سالگی با هر وسیله ای بکنی برای اون دختر درد داره تازه بارهای بعدی به زور آرش از کون میکردم و هر بار کلی گریه می کردم اما مرضیه یه دختر 15 ساله توی خونه خودشون که امکاناتش فقط توف بوده کون داده اونم چندین بار که فکر کنم بارهای هشتم نهم آرش گرفته بودشون بنطرم این نشونه علاقه بیش از حد یه دختر به یه پسره من پسر بودم دختری که قبول می کرد اولین بار بهم کون بده هیچ وقت ولش نمی کردم چون الانم دارم میبینم که مرضیه واقعا مانی دوست داره.
نوشته: فرزانه
@dastan_shabzadegan
پدر فانتزی هام، مانی
#فانتزی #اقوام
یکسال از ازدواجم با آرش می گذشت توی سکس هیچ محدودیتی نداشتیم اون از فانتزی هاش میگفت منم از فانتزی هام می گفتم یه بار بهش گفتم دوست دارم با یه مرد دیگه دو تایی بکنیدم گفت آخ جون اینو دوست دارم گفتم کسی نباشه شر بشه؟ گفت نگران نباش یه نفرو سراغ دارم همه جوره پاش گیره یه هفته ای گذشت شب جمعه بود زنگم زد گفت فرزانه امشب خوشکل کن دارم با اونی که خواستی میام گفتم کیه؟ گفت میاد می بینی هم خوشحال شدم هم استرس داشتم خوشحال شدم که فانتزیمو برام عملی کرده اما استرس داشتم که کیه؟ رفتم حمام آرایش کردم یه تاپ و دامن کوتاه پوشیدم و منتظر بودم حدود ساعت 8 شب آرش و مانی پسر عموش اومدن باورم نمیشد قراره امشب با مانی بخوابم پسر سفید و خوشکلی بود سنش هم از من و آرش کمتر بود مانی رفت حمام به آرش گفتم مانی خوبه اما یه وقت به کسی نگه؟ گفت مانی خودم کردمش انقدر بهم کون داده و ازش آتو دارم که نمی تونه حرف بزنه مانی که از حموم اومد آرش بردش توی اتاق و براش لخت شد و کیرشو داد بخوره به منم گفت بیا فیلم بگیر منم با گوشیم ازشون فیلم می گرفتم آرش کیرش که حسابی شق شد کاندوم زد و کیرشو کرد توی کون مانی و تلمبه میزد میگفت آبم باید بریزه توی این کون سفید و خوشکل و به کونش ضربه میزد میگفت جووون هنوزم تنگه گشاد نمیشه این کون خوشکل کیرشو تا ته می کرد توی کون مانی و نگه میداشت میگفت حال میده؟ مانی میگفت آره آره آرش تند تر بزن آبت بیاد گفت آب می خوای؟ الان میاد و تند تند تلمبه زد تا آبش اومد بهم گفت یه کیر می خواستی برای توی کوست؟ بیا اینم کیر دوم ماله خودت گفتم میخوام امشب دوتایی جرم بدید گفت امشب شب رویاهاته رفتم روی تخت خوابیدم به مانی گفتم بیا سینه هامو بخور خیلی شیک اول اومد چند تا بوسم کرد ازم لب گرفت گردنمو لیس زد خیلی بهم حال داد اینکارش گفتم بازم بازم گفت چی؟ گفتم یه بوس یه لیس به گردنم بازم بازم یه بوس لب ازم می گرفت و گردنمو لیس میزد آرش داشت نگاهمون می کرد که گوشیش زنگ خورد و از اتاق رفت بیرون مانی داشت سینه هامو می خورد و با دستش تند تند کوسمو میمالید چشامو بسته بودم که مانی در گوشم گفت امشب یه جوری میکنمت که تلافی سالها کون دادن به آرش دربیاد گفتم مانی جان امشب هر چقدر عقده از آرش داری توی کوس من خالی کن گفت یه جوری برات جرش میدم نتونی راه بری گفتم جرم بده مانی هر چی عقده از کون دادن به آرش داری توی کوس من خالیش کن اصلا امشب اینجایی تا کوسمو جر بدی رحم نکن جرم بده من می خوام تو جرم بدی گفت جووووون فرزانه من گفتم من فرزانه خودتم جرم بده و از هم لب می گرفتیم و می گفتم جرم بده جرم بده کوسم خیس خیس بود بهم گفت کیرمو ببین چه کیریه کیرشو بوسیدم و لبامو غنچه کردم دور سرش و با زبونم دورش میمالیدم صدای آه آه مانی بلند بود گفت دوست دارم بکنم توی کونت گفتم نه بکن توی کوسم بکن توی کوسم گفت نه من کونتو می خوام گفتم تو رو خدا بکن توی کوسم تو رو خدا مانی بکن توی کوسم که یهویی کیرشو تا ته کرد توی کوسم یه جیغ زدم که آرش اومد توی اتاق مانی خوابیده بود روم کیرش تا ته توی کوسم بود و ازم لب می گرفت آرش گفت مانی خوبه؟ گفتم خیلی خوبه مانی بکن بکن که شروع کرد تلمبه زدن داد میزدم جرم بده جرم بده و بعدش چشامو بستم و فقط آه و ناله می کردم و از تلمبه های مانی توی کوسم لذت می بردم تا اینکه آبش اومد اما من تازه گرم شده بودم به آرش و مانی گفتم کوس کشای مادر جنده بیاید منو بکنید و رفتم سراغ کیر آرش و شروع کردم خوردنش داشت با مامانش حرف میزد که قطع کرد گفت بیا بخورش و کیرشو تا ته می چپوند توی دهنم این کارو خیلی دوست داشت منم خیلی اینکارو کرده بودم دیگه بلد بودم چیکار کنم که شق کنه وقتی شق کرد داگی شدم و آرش توی کوسم تلمبه میزد و مانی هم جلوم ایستاده بود و کیرشو توی دهنم کرده بود آرش خوابید من نشستم روی کیرش و کرد توی کوسم مانی هم از پشت کیرشو کرد توی کونم آرش گفت دو تا کیر خوبه؟ حال میده؟ گفتم آره تلمبه بزن آرش تلمبه بزن و خودش و مانی مثله وحشیا توی کوس و کونم تلمبه میزدن زمانی که ارگاسم شدم آرش آبشو توی کوسم خالی کرده بود اما مانی بغلم کرد و روی قالیچه کف اتاق داگیم کرد و توی کونم تلمبه میزد گفتم این همه کون دادی الان داری کون میکنی چه حسی داری؟ گفت خیلی حال میده هم دادنش هم کردنش تلمبه هاش خیلی تند بود و آبش اومد بعدش روی شکم خوابوندم خودشم خوابید روم گفت بهت حال داد؟ کوس و کونتو جر دادم گفتم آره خوب بود گفت فرزانه یه چیز بگم؟ بین خودمون دو تا باشه؟ گفتم بگو نترس بین خودمون میمونه گفت دوست دارم یه شب خودم و خودت با هم دوتایی سکس کنیم گفتم یعنی آرش نباشه؟ گفت نه نباشه فقط خودم و خودت گفتم باشه قبول گفت کی؟ گفتم دوشنبه خوبه چون از صبح تا عصر خونه تنهام گفت باشه قبوله.
گفتم مانی امشب
اید ازین شهر بزاریم فرار کنیم…دخترمون و حتما طلاق میدن…به روم نیاوردم ولی دیدم راست میگه.گفت برو زن بگیر منو زندانی کن…ببر تو چاه بنداز خودم میدونم خیلی بد خطا کردم.تو مرد و شوهر خوبی بودی…من مث سگ از خودم هم بدم میاد…فقط به حرف رحیم دیوانه نکن…اون آبرو نداره میخواد آبروی تو رو هم ببره…چیزی بهش نگفتم…زنگ و زدن در رو زدم…رحیم مریم رو آورده بود…خبر نداشت من خونه ام…فک کرده بود نیستم اگه نه نمیومد چون از برنامه سکس پسرش و خواهرش اطلاع داشت…این دیوانه نمیدونم به چه کلکی آورده بودش…وقتی رسید توی خونه تا منو با کفش و لباس نظامی دید.میخواست در بره فرار کنه…که این رحیم چنان با لگد زد توی شیکمش درجا دولا شد…بردمش جنازه پسرش رو نشونش دادم…گفتم جنده بی پدر تو از رحیم بدت میومد طلاق میخواستی چرا آبروی منو بردی…کیر جور میکنی برای زن من…گفت حقتونه…من مث سگ از هر دوتا تون بدم میاد…هرگوهی میخاین بخورید بخورید…گفتم وقتی پسرتو جلوی چشمت تکه تکه کردم معلومت میشه…گفتم بی پدر پاشو لباساتو در بیار.گوش نمیداد… چنان با کمربند چرم پولک دار رحیم زدم صورتش…صدای سگ داد فهمید شوخی ندارم…نصف لب و دهنش پاره شد.خونریزی کرد…گفتم کون پسرت که دیگه بخیه بر نمیداره…مال شما دوتا رو بدتر میکنم…گفتم رحیم لخت شو…گفت ول کن کوسخول…گفتم رحیم به روح آقام قسم گوش ندی فردا صبح پلیس فقط۵تا جنازه توی این خانه پیدا میکنه…رحیم کیرش کلفت بود ولی از من کوچیکتر بود خجالت میکشید…همه لخته لخت بودیم…گفتم جنده بی پدر با کون بشین رو کیرش.اگه نه پاره ات میکنم…ترسیده بود فهمیده بود شوخی در کار نیست…تا نشست روی کیر فشارش دادم روی کیر تا ته رفت تو کونش…داد زد پدرسگ کیرش کلفته پاره شدم…گفتم خم شو جنده…گفتم رحیم محکم بگیرش…توی بغل رحیم دست و پاش رو محکم کردیم…کیرمو آب دهن زدم گذاشتم کنار کیر رحیم با زور کردم توی کونش…ضجه و جیغ سگ میزد…رحیم گفت گوشم کر شد.پدرسگ جیغ نزن…فشار دادم تا ته کونش…وزن و زورم هم زیاد بود ولش نکردم…چه کونی هم داشت سفید و بزرگ و ناز…چندتا تلمبه محکم زدم…رحیم گفت نزن بابا غش کرد.گفتم به درک بزار خوب پاره بشه…محکم گاییدمش…بی حال بود…کشیدم بیرون کیر رحیم با خایه هاش روش خونی خونی بود…با روسری دست و پاش رو بستم انداختمش کنار…نوبت مهری جنده خودم بود…بازش کردم گفتم بشین روی کیرش…گفت من زنتم. گفتم تو دیگه عن من هم نیستی…چی میگی…لحظه ای که دیدمت زیر کیر دیگه ای تو دلم ۷طلاقت کردم…گفت مادر بچه ات که هستم…گفتم اجباریه…اگه به عقل الان بودم سگ میگرفتم زن نمیگرفتم.بشین زر نزن…گفت به خدا پاره میشم…چنان از موهاش گرفتم کشیدم.گفت باشه باشه.گوه خوردم…خودم تف زدم در کونش نشوندمش رو کیر رحیم خودش تا ته کیر و داد داخل کونش…گفتم رحیم سفت بگیرش…گفت چشم چشم…دمت گرم عجب تنبیهات خوبی بلدی داداش…رحیم کرده بود توش…من هم مث مریم از بغلش با تمام قوا کردم توش…داد و بیدادش در اومد…روی رحیم ولو بود.رحیم گفت پدرسگ ول کن…گوش رحیم رو گاز گرفت.وقتی ول کرد…اینو از دلم در آوردم هرچی چندسال نداده بود…چنان گاییدمش که کونش دهن باز کرد…وقتی داشت آبم میومد…گفتم دهنتو باز کن.قطره اش بریزه بیرون دندون برات نمیزارم بمونه…تا ته آب کیر رو دادم خورد…رحیم داشت خوب اینو میمیگایید…کیف کرد…گفتم بریز دهنش بخوره…اون هم ریخت…دست و پاشون بسته بود…صبح با رحیم رفتیم سراغ اون سیاوش…توی باغ ما بود.۳نفری چنددست گاییده بودنش.بیدارش کردم…گفتم دلت میخواد تیکه تیکه ات کنم ناموس دزد یا میگی مامانت بیاد دنبالت ضمانتی کوس بده بره.۵نفر بیشتر نیستیم…گفت عمو ببخشید به خدا اون امین کونی بهم گفت بیام…اون خودش به من میگفت بیا مامانمو دو نفره بکنیم…رحیم گفت خارکسده ننه ای ازت بگایم که آدم بودن یادت بره…پسره دید این در چاه رو باز کرد رید به خودش…گفت بخدا زنگ میزنم برین دنبالش بیارینش. دوست داره کوس بده.من که بابا ندارم. خودم با امین چندبار گاییدیمش…زنگ زد مادرش.گفت مامان دوستم یک آقای خوبیه.باغ ویلا دارند همون که دیشب با امین رفتم خونه اشون…گفتم شب نمیام…آره همون…میاد دنبالت بیا اینجا پارتی گرفتن…من رفتم دنبالش و چی پلنگی بود.خوشگل و مست…رسیدیم باغ…دیگه
راه پس و پیش و فرار نداشت…گفتم با زبون خوش۵نفره میگاییمت…دادی دادی ندادی…جلوی چشمت پسرت رو تیکه تیکه میکنم.تا دیگه هوس کوس زن مردم به سرش نزنه…خلاصه دختر خوبی بود.۴۴ساله کوسده دو کیره عاشقش بود…توپ کوس داد.و دست بچه اشم گرفت با خوشی برگشت…من فیلم پسره رو گرفتم از اینها…اونها رو فرستادیم رفتن…برگشتیم خونه من و…چند روزی مریم وپسرش رو نگهشون داشتیم تا زخم کونشون خوب شد…و رحیم گفت الان بهترین فرصته بدون مهریه مریم رو طلاق داد…اون هم از خدا میخواست.هیچچی که بهش نداد موجودی پس اندازش رو که کم هم نب
ته از مال رحمان هم کلفتره…امین گفت خاله کیف کن…مامانم کیف کرد با این کیر…گفت بیا دوتا رو با هم بخور…مهری گفت نه مال تو کثیفه از صبح عقب و جلو بوده…تو بیا اینو بخورش من این سالارو خودم تنها میخورمش…بی پدر یکجور ساک میزد…کیر به اون کلفتی توی دهنش مث کیم وبستنی بود…پسره گفت قربونت بشم طاقت ندارم داگی کن بکنمت…گفت چشم عزیزم قربون هیکل مردونه ات…اینقدر کفرم نمیگرفت.دلم آتیش بود…آروم کرد داخل کوسش…گفتم آخ چقدر خوبه ببین تپل به این میگن کیر نه مال تو…گفت بکنش عزیزم بکن…تو تا الان کجا بودی…جر بده کوس رو…این هم رگباری تلمبه میزد بیپدر نمیدونم چی مصرف کرده بود.عین خر میگایید. اون کوسکش جق میزد…خاله خوبه خوب میکنه…اونم میگفت عالیه عجب کیری داره تموم کوسمو پر کرده جا خالی نیست…همون موقع برادرم پیامک داد.اروم رفتم در رو زدم…اومد بالا…تا رسید اسلحه رو ازش گرفتم خریت نکنه…تند رفتم داخل اتاق با کون قنداق اسلحه زدم پس کله سیاوش که پشتش بهم بود…درجا افتاد…به هرچی توی این دنیا بگی قسم پسره امین درجا غش کرد.شاشید توی غش به خودش… فقط مهری چشماش از ترس پر اشک بودزبونش بند بود…گفتم رحیم بدو برو طناب رخت ولباس توی حیاط رو بکن بیارش…رفت آورد.دست و پای سیاوش رو بستیم با دهنش انداختیم اتاق دیگه…رحیم گفت اینو چی…گفتم به والله کونی ازین بگایم کسی نتونه بخیه اش بزنه…این بی غیرت کیر جور میکنه برای ننه اش خاله اش همه کس و کارش…گفت چی برای مریم هم…گفتم کوسخول من نبودم تو که بودی حواست نبود…اول چندین بار مریم رو گاییدن چند نفری بعد اینو…این شب اولشه دونفره میکنندش. بقیه دفعه ها فقط این کون بزرگ میگاییدش. ولی زن تو سابقه داره…توی فیلمی که یکساعته من گرفتم دارند حرف میزنند صحبت میکنند… گفت اشکال نداره.هرچی ما میخوایم مث آدم درست زندگی کنیم نمیزارند…گفت رحمان بزار اون پسره رو بدم امشب خوب بگایندش…گفتم خودت میدونی چون تو فیلم هست.چندین بار مریم روچنان کوس وکونش و یکی کرده که نگو…گفت به خدا شک کرده بودم.هم کوسش و مخصوصا کونش بد گشاد شده بود…گفت الان بهت میگم…زنگ زد به چندتا ارازل اوباش از خودش بدتر.چند دقیقه ای کشید ولی زود اومدن…من توی این اتاق بودم.بهش گفتم هیچ کتکی نزنند.فقط سیر چند نفری بکنند.ولش هم نکنند.کارش دارم میخوام صددرصد مادرش رو جلو چشماش چند نفره بگاییمش.تا این باشه دیگه از کیرش سو استفاده نکنه…گفتم بگو خوب بگایندش.دو کیر توی کون.فیلم برداری هم بشه لازمه…۳نفر کوسخول سن بالا بودن.صداشون میومد.چشم چشم داشی…همچین برات فیلم بگیرم عمو جانی تا الان نگرفته باشه…رحیم کلید ویلا رو داد.طرف بیهوش بود بردنش…بعد میگم چیکارش کرده بودن…ولی تو این مدت کون بزرگ به هوش اومد.من دست و پای مهری رو سفت بسته بودم…دهنش رو هم بستم…ولی کون بزرگ آزاد بود…خودمو لخت کردم…گفتم بیا دنبه کن کیرم تو کوس ننت بی غیرت…رحیم تا کیرمو دید گفت ایوالاه داداش گرز رستم تو شلوارته…بکن این بی غیرت رو…التماس میکرد.اسلحه که گذاشتم روی سرش…جیغ جیغ مهری در اومد… رحیم روی دهنش رو باز کرد…گفت امین خاله هرچی میگن گوش بده اینها رحم و مروت ندارن…اون هم دنبه کرد.دهن اینو بستیم…گفتم داداش فیلم بگیر…گفت چشم بروی چشم…گفتم ننه قحبه با دستهات کونتو تا آخر میکشی باز بشه…ببندیش خدا به سر شاهده اسلحه رو میزارم توی کونت شلیک میکنم…گفتم چشم عمو چشم.میخام وقتی میکنمت بگی محکمتر محکمتر.گفت چشم باشه.یک اب دهن دم سوراخش زدم…کیرم هم که به خاطر دیدن اون صحنه ها بزرگ بزرگ بود.گفتم بازش کن.بیشتر بازش کرد.گذاشتم دم سوراخش بعدش هرچی زور داشتم چنان محکم با سرعت فشار دادم داخل کونش.نعره ای زد عجیب…کونشو دستش گرفته بود دور اتاق می چرخد…رحیم از خنده مرده بود…گریه میکرد و داد و بیداد میکرد… چنان مشتی زدم دهنش چندتا دندونش باهم ریخت…رحیم گفت مهری دهنتون سرویسه این دیوانه شده…موقع جوونی یکبار دیوانه شد.۴نفر رو با قمه جر واجر کرد.داداش یادته ۶ماه بخاطر تو من زندان خوابیدم بابا تو رو دوستت داشت فراریت داد من گیر افتادم…خوب شد دیه رو آقاجون داد…گفت مهری اونها اسمی های شهر بودن منو تنها گیر آوردن زدن…این تنهایی۴تاشون رو زد و
انداخت…الان فهمیدین چرا همه شهر از من میترسند من از این…بدبخت شدی از بچگی وقتی کوسخول بشه چندوقتی بد جور کوسخول میمونه…کوس میدی جنده…مگه کیر این به این کلفتی کم بود…رحیم رفت دست امین رو گرفت گفت نترس باباجون هنوز اولش.اگه کون ندی بجای ۴تا دندون کلا بی دندون میشی…کیرت با چاقو بریده میشه…مهری گریه میکرد جیغ جیغ میکرد… فقط به امین اشاره میکرد.که برو بده…وقتی دوباره اومد.دنبه کرد.جدای دهنش که پر خون بود…رحیم گفت دمت گرم…کونش عین کرباس جر خورده…خوبه خوبه…بکنش بکنش تا بفهمه دیگه کوسکشی نکنه…اینبار قسم خوردم ت
غزی شد توبه کرد و دنبال خلاف نرفت.و در زمینهای پدریمون که زیاد هم هست کشاورزی میکنه و البته شریک هستیم.وضعمون خوبه…ولی بعد تصادف پسرش زنش پاش واینستاد و جدا شد.البته حق داشت.چون برادرم خیلی لاشی بود کتکش میزد اون موقع…من خودم از اول دنبال مذهب بودم و از دینداری بدم نمیومد.و این رو هم بگم که پدرم منو بیشتر دوست داشت . و بیشتر زمینها مال منه.ولی چون داداشم روشون کار میکنه شریک مساوی هستیم.البته الان دیگه شریک نیستیم قبلا بودیم.بعد از رفتن دخترم خونه خودش…پسرم هم رفت خدمت خانومم تنها موند.و گفت خیلی میترسم تنهام…برای همین امین چاقالو شبها میومد خونه ما میخوابید من مجبور بودم که تا۶ماه لب مرز باشم…و هر دو ماه یا چهل روز خونه میومدم…برای اینکه زود و در شرایط سخت خدمتم رو تموم کنم و بازنشسته بشم، به کار کشاورزیم برسم…در ضمن ما ازدواج سنتی داشتیم…خانواده ها کاملا سنتی.شهر کوچک و اکثرا هم رو میشناسیم…و در ضمن یک چیز مهم اینکه طفلکی زن داداش قبلی من هنوز ازدواج نکرده بود چون بشدت خانواده خودش و هر کسی که میخواستن باهاش ازدواج کنند هنوز از برادر من میترسیدن…چون لات اسمی شهر بود.و کسی باور نداشت رحیم چپ دست توبه کرده باشه…اقلا ۳۰تا پرونده دعوا داشت چپ دست بود و بوکسور سابق و بد جور تیغ کش بود.زن داداشم طفلکی از بی پولی سر زمینهای مردم کار میکرد و خرجشو در میآورد،من و اون از قبل خیلی رابطه امون با هم خوب بود.و برعکسه برادرم زن مومن و با خدایی بود.و از اول خانواده اونها با زن من مشکل داشتن.اصلا تا وقتی بود خونه هم بغیر مراسمات مهم و یا اعیاد رفت و آمد نداشتیم.من و برادرم خوب بودیم ولی زنها مون نه…هر۲زن مومن وباحجاب ولی هر دو نفهم…چشم وهم چشمی و حرف پشت سر هم و غیبت کردن.تا اینکه خودش از برادرم جدا شد تقاضای طلاق داد.هیچکس اندازه زن من خوشحال نشد.و خیلی زود خواهرش و انداخت به داداش من.و اون هم به واسطه زیبایی که داشت زودخودشو تو دل برادرم جا کرد.زنی کون بزرگ سفید تپل ولی فوقالعاده زیبا.و خواهرش همسر من…قد بلندتر محجبه سبزه خوشتیپتر و لاغرتر…هر دو نسبت به سن وسالشون زیبا و جذاب بودن…و دیگه باهم خوب رفت وآمد داشتن و خوش بودن…هیچی از هم پنهون نداشتن…اما این رو بگم چون اینجا همه چیزی از هم پنهون ندارند و کسی هم کسی رو نمیشناسه.و مسئله اصلی سکس و رفتارهای جنسی همه ماست داستان برای جذابیتش سکسش کمی اغراق شده.فقط کمی.من خودمو میگم و از برادرم خبری ندارم.ولی میدونم اون وحشیوحشیه.مخصوصا اون زمان جوونی که مست هم میشد.من و همسرم همیشه سکس عادی داریم،یعنی نه ساک و نه ازپشت.چون ساک میگه چندشم میشه و از پشت میگه دردم میاد.میگه مگر تو دوستم نداری که به درد کشیدنم راضی میشی…نه که تو کون نکردم ولی با بدبختی و التماس در خواست…دیگه چندساله قیدش رو زدم.اصلا توی سوراخ پشت نمیکنم.حرفش و هم نمیزنم.اما بریم سر اصل مطلب.و ماجرا.غروب بود نزدیکیهای شهرمون بودم…زنگ زدم خانومم ببینم چیزی لازم نداره که برای خونه بگیرم.دلم هم براش تنگ شده بود.دو سه هفته ای بود که ندیده بودمش…چند بار زنگ زدم که بالاخره برداشت…گفتم کجا بودی چرا گوشیتو جواب نمیدی؟گفت حمام بودم…لباس هم میشستم نفهمیدم… گفت تو کجایی تونستی بهم زنگ بزنی؟اصلا نمیدونم چی شد که نخواستم بگم نزدیکم گفتم مرخصی تو شهری گرفتم تا چند روز دیگه میام پیشت…گفت عجله نکن عزیزم بزار زود تموم بشه که برای همیشه بیایی…نمیدونم چرا الکی به دلم بد افتاده بود…همیشه نق و نوق میکرد.این چه شغلی تو داری اصلا ما نخوایم تو این نون رو بیاری سر سفره باید کی رو ببینیم…برو استعفا بده و ازین چیزهای دری وری میگفت…ولی الان می گفت عجله نکن …نگفتم که نهایت تا ۱۰شب خونه ام…گفتم نگران نباش بالاخره که تموم میشه…چند روز دیگه میام پیشت…گفتم تنهایی؟گفت امین چاقالو شبها میاد پیشم…گفتم باشه خداحافظ…الکی و بیخودی دلم آشوب بود…تند نیومدم به دل خودم میومدم و گوگوش گوش میدادم…ساعت دقیق ۱۰و ربع رسیدم دم در خونه…به خدا دست خودم نبود.من هیچ وقتی توی زندگی به زنم حتی تو هم نگفتم بودم نه دعوا نه مرافه حتی اگه حق با من هم بوده ولی
باهاش کنار اومدم…گفتم زندگی ارزش دعوا و جا و جنجال رو نداره…خونه ما ویلایی دوطبقه است مال خودمه…اجاره نیست…دو تا در داره کنار هم…بزرگه ماشین رو کوچیکه مال رفت وآمد خودمون…چراغهای طبقه بالا مال مهمونهاروشن بود…پایین مال خودمون خاموش…گفتم عه مگه مهمون داریم…چرا به من نگفته…رفتم داخل در رو آروم بستم…اول حیاط بعدشم خونه است…طبقه پایین هیچکس نبود…حتی چراغهای کمی روشن بود.کفشهامو در نیآوردم حتی لباس نظامی خودم تنم بود…رفتم داخل…رفتم طبقه بالا.در بسته بود.اصلا صدایی هم نبود.خداییش فک کرده بودم مهمون داریم…ولی کسی نبود…راهرو تاریک بود
پرده یه دختر فقط باید شب عروسی زده بشه
#زن_داداش
من 15سالم بود و داداشم آرش 20 سالش و زهرا دختر داییم که 5 سالی میشد با ما زندگی می کرد 18سالش بود آرش و زهرا همدیگه رو می خواستن اما مامانم خیلی حواسش به اونا بود و نمیذاشت تنها باشن اما آرش هر جا زهرا رو تنها گیر میاورد از پشت می چسبید بهش و با هم عشق و حال می کردن به منم باج میدادن که اجازه بدم عشق و حال کنن و چیزی به مامان نگم جلوی مامانم به زهرا می گفتم بریم اتاقمو جارو کنیم بعد آرش هم یواشکی میومد توی اتاق و از پشت به زهرا می چسبید و سینه هاشو توی مشتش می گرفت و سرشو توی موهاش می کرد و عشق و حال می کردن منم توی اتاق میموندم تا مامانم شک نکنه و بیاد توی اتاق بخاطر این کار هم از دوتاشون باج می گرفتم اوایل فقط دنبال باج گرفتن ازشون بودم اما هر چی میگذشت منم دوست داشتم یه نفر مثله آرش باهام حال کنه منم دوست داشتم یه نفر سینه هامو توی دستاش بگیره و بهم بچسبه کم کم فقط چسبیدن نبود آرش کوس زهرا میخورد و زهرا هم کیرشو می خورد یه جور سکس کامل انجام میدادن به زهرا گفتم نذاری بکنه توی کوست؟ گفت بکنه ماله خودشه گفتم مامان بابام مخالفن گفت غلط کردن آرش ماله منه منم ماله آرشم یه شب هم بهم گفتن مامان رو ببر روضه که زهرا گفت روز اول پریودشه و نیومد آرشم گفت باید بره با دوستاش قرار داره و نیومد اما من میدونستم که دروغ میگن و امشب خبریه شب ساعت 2ونیم اومدیم خونه که قبلش بهشون پیام دادم که داریم میایم و دوتاشون خواب بودن صبح که مامان رفت خرید فهمیدم بله زهرا خانم پردشو دو دستی تقدیم آرش کرده و اونم کامل نابودش کرده بود از اون روز سکس هاشون کامل بود چندین بار خودم شاهد تلمبه زدنای آرش توی کوس زهرا بودم بعدش با زهرا دعوا کردم گفت کوس خودمه آرشم ماله خودمه دوست داشتم بهش کوس دادم هر روزم بخواد بهش کوس میدم گفتم خودت میدونی چند ماه بعد داداشم توی کوهنوردی از کوه افتاد و فوت کرد اما خبر بد این نبود خبر بد این بود که زهرا سه ماهه باردار بود مگه مامانم قبول می کرد که این بچه آرشه میگفت کی و کجا این کارو کردید؟ با کلی شرمندگی مجبور شدم بگم من شاهد سکس هاشون بودم و آرش بود که پردشو زد و باهاش سکس می کرد که چند تا سیلی محکم از مامانم خوردم حالا ما مونده بودیم و داداشم که فوت کرده بود و دختر داییم که حامله بود و ازدواجشون جایی ثبت نشده بود خیلی روزای بدی بود زهرا حاضر نمیشد سقط کنه و بحران رو بیشتر کرده بود توی خونمون هر روز دعوا بود و داد و بیداد و فحش مامانم گفت باشه من یکیو پیدا میکنم که زهرا عقد کنه تا بتونه بچه شو نگه داره بعد از کلی گشتن مامانم گفت مصطفی پسر خالم خوبه گفتم مصطفی من دوست دارم گفت باشه الهام چند ماه بعد زهرا طلاق میده تو رو میگیره حالا بذار تکلیف این بچه مشخص بشه به زور قبول کردم و مصطفی زهرا عقد کرد تا دیروز شاهد سکس های داداشم با زهرا بودم الان شاهد سکس های مصطفی با زهرا بودم زهرا کم کم شکمش بزرگتر میشد و بخاطر ویارهاش نمی تونست سکس کنه و من این بار جاشو برای مصطفی پر کردم و جلوش به مصطفی کون دادم کلی حرص میخورد گفتم حالا دیدی چقدر بده؟ جلوم به مردی میدادی که همه زندگیمه من مصطفی رو دوست دارم و مصطفی ماله منه گفت ماله خودته؟ کوستو بده بکنه نترس گفتم من اشتباه تو رو نمی کنم پردمو جز توی شب عروسی به هیچ پسری نمیدم توی دو ماه آخر بارداری زهرا به مصطفی خیلی کون دادم بعد از به دنیا اومدن دختر زهرا مصطفی زهرا طلاق داد و با هم ازدواج کردیم اما به یه شرط مصطفی گفت که اجازه بدم زهرا صیغش باشه اولش ناراحت شدم و باهاش دعوا کردم اما بعد که آرومتر شدم دیدم راست میگه زهرا الان بچه برادر منو داره و باید بزرگش کنه منم به یه شرط قبول کردم که برای زهرا و بچش یه خونه دیگه بگیره و روزایی که پریودم بره خونه زهرا که قبول کرد و ازدواجمون سر گرفت و شب عروسی پردمو مصطفی زد بهش گفتم این زیباترین و با شکوه ترین شب زندگیم بود گفت برای منم همینطور الان 5 ساله دارم با مصطفی زندگی می کنم و واقعا راضیم ازشون هم از مصطفی هم از زهرا دخترش آیدا هم الان 5 سالشه و خیلی شیرینه اما من و مصطفی هنوز بچه دار نشدیم و بچه ای نداریم و در حال درمان هستیم چون تعداد اسپرم های مصطفی خیلی کمهو نمی تونه منو باردار کنه. امیدوارم زودتر مشکلمون حل بشه.
خب بذار یه حالی هم به خواننده های داستانم بدم پسرایی که هیکلشون ورزشکاریه و شکم ندارن و ساکن قزوین هستن شمارشونو بذارن باهاشون تماس میگیرم ببینم تعداد اسپرم های اونا چقدره.
نوشته: الهام
@dastan_shabzadegan
عروسک چوبی (۳)
#عاشقی #رفیق
..قسمت قبل
آلا بهم نگاه کرد، زد زیر خنده و گفت: “شوخی کردم سیامک، میخواستم ریاکشنت رو ببینم”!
حرفش تموم نشده بود که از حال رفتم! عرق سرد درشت روی پیشونیم، تنگی نفسم، لرزیدنم و بیحال کف هال افتادنم کافی بود تا آلا با اورژانس تماس بگیره!
آمبولانس اومد و متوجه شدن که فقط پنیک شدم؛ یه خرده که هوشیار شدم، به اصرار خودم خونه موندم و هرقدر آلا تلاش کرد که بریم بیمارستان، قبول نکردم!
حالم که عادی شد، هرچی زور زدم که جلوی خودم رو بگیرم، نشد و زدم زیر گریه؛ آلا فقط میگفت: “غلط کردم سیامک، گوه خوردم” و من فقط به از دست دادن آلا فکر میکردم؛ هرگز اینطور به آلا و نبودش، جای خالیش و فقدانش در زندگیم فکر نکرده بودم!
زیر بغلم رو گرفت و تا تخت خوابم منو رسوند؛ لش کردم و سرم اونقدر درد میکرد که نمیفهمیدم چه حسی باید داشته باشم! چرا یه همچین شوخی کودکانه و البته وحشتناکی با من کرد؟! چرا باید وسط اون معاشقهی دلپذیر، چنین بلایی سرم بیاره؟! سردرد داشت منو میکشت و اونقدر درد داشتم که چشمام باز نمیشد! عصبانی بودم، غمگین بودم، ترسیده بودم، دلم شکسته بود و هر حس منفی که میشد یک نفر تجربه کنه رو داشتم تجربه میکردم که کمکم خوابم گرفت!
با حس یک لمس روی موهام یهخرده هشیار شدم؛ آلا بود، داشت آرام موهامو نوازش میکرد؛
من: چرا آلا؟
آلا: آخ! بیدارت کردم! بخواب عزیزم!
دوباره بغض کردم و خشم توی صدام، با بغضی که ته گلوم بود ترکیب شد و پرسیدم: “چرا این کارو باهام کردی آلا؟!”
آلا: سیامک واقعا فکر نمیکردم همچین اتفاقی بیوفته! فقط میخواستم ببینم واقعا بهم حسی داری یا صرفا شهوته که داره بهجای تو رفتار میکنه!!!
آمپر چسبوندم از خشم، دلم میخواست جرش بدم، اشکهای گوشهی چشمهامو پاک کردم و یه نفس عمیق کشیدم تا به خودم مسلط بشم؛ گفتم: “خوشحالم که حرفت دروغ بوده، اما، بعد این بلایی که سرم آوردی، یک دلیل قانعکننده بهم بده که چرا باید دوستیم رو باهات ادامه بدم؟!”
آلا: سیامک من غلط کردم؛ به جون مامانم فکر نمیکردم همچین اتفاقی بیوفته
من: آلا، اوکی، فهمیدم که پشیمونی؛ سوال من ولی متفاوته! یک دلیل بهم بده که چرا باید دوستیمو باهات ادامه بدم؟!
دلم میخواست به چالش بکشمش، اذیتش کنم، اشکشو در بیارم و تهش منم بگم: “شوخی کردم!” تا بفهمه چه بلایی به سرم آورد؛ گویا زودتر از اونی که فکر میکردم به هدفم رسیدم؛ زد زیر گریه:
آلا (با گریه): سیامک بهخدا غلط کردم؛ میفهمی چی میگی؟! میخوای دوستیمونو تموم کنی؟
من: دلیل آلا؛ دلیل ادامه…
آلا: دلیل بزرگتر از اینکه من عاشقتم؟!
داد میزد و “عاشقتم” رو با گریه تکرار میکرد؛ سرش رو روی سینهم گذاشتم و بهجای اینکه بگم “شوخی کردم” گفتم “منم عاشقتم” و بودم، من واقعا عاشقش بودم و تا اون شب نمیدونستم!
محکم بغلم کرد و تو سینهم هقهق میزد و من موهاش رو نوازش میکردم، میبوییدم، سرش رو میبوسیدم و پشت کمرش رو نوازش میکردم!
گریهش که تموم شد، تو چشماش نگاه کردم و زدم زیر خنده، الان نخند کی بخند!
مات و مبهوت نگاهم میکرد و من میخندیدم؛ کمکم اونم خندهش گرفت و پرسید: “به چی میخندی روانی؟”
من: ببین یه وجب دختر چه بلایی سرم آورد!
و هر دو با هم زدیم زیر خنده!
دوباره دراز کشیدم؛ کنارم دراز کشید و سرش رو گذاشت روی سینم؛ چشمامو بستمو سعی کردم از در آغوش گرفتن یک عشق لذت ببرم!
من طاقباز خوابیده بودم و سر آلا روی سینم بود که آروم انگشتهاشو روی شکمم حرکت میداد و گاهی یهخرده بالاتر میومد و گاهی پایین میرفت!
آرزو میکردم که خودش دستش رو توی شورتم ببره؛ داشتم از شهوت پاره میشدم و راست کرده بودم، اما، چون یکی از پاهام رو تا کرده بودم و پتو روی پام بود، مشخص نبود!
هربار که دستش پایینتر میرفت، با خودم میگفتم اینبار دیگه کارو در میاره و آلا که انگار میدونست من چی میخوام، منو تو خماری نگه میداشت!
آروم بوسههای من روی سر آلا و نوازش بازوهاش شروع شد؛ کشوندمش بالاتر و سرش رو همسطح سر خودم روی بالشت گذاشتم که صورتش رو ببینم؛ خدای من، چقدر این زن زیباست!
صورتم رو بهش نزدیک کردم و گونههاشو بوسیدم و همینطور به بوسیدن صورتش ادامه دادم تا رسیدم به لبهاش؛ لبم رو آروم روی لبهاش گذاشتم و بوسیدمشون؛ یک بوسهی کوچک، تبدیل به یک معاشقهی دلپذیر شد و هر دوی ما، غرق شهوت از بوسه بودیم که آرام دست راستمو روی سینه چپش گذاشتم و چیزی که منتظرش بودم اتفاق افتاد؛ دست آلا الان روی کیرم بود و داشت کیرمو میمالید!
وحشی شده بودم؛ از روی چونهش لبهام رو به سمت گردنش کشیدم و به طرف رگ گردنش رفتم؛ میبوسیدمش و نوک زبونمو روی رگ گردنش میکشیدم؛ همزمان دستم مشغول مالیدن سینه آلا بود و آلا، کاملا داشت دیوونه میشد! گاهی لاله گوشش رو میخوردم و دوباره به سمت رگ گر
ت تو گفت بیا تو رفتم داخل از راهرو رفت تو منم پشت سرش سلام کرد یکی جوابشو داد دیدم یه پسر جون نشسته رو کاناپه پای تی وی هم سن و سال رضا اسکینی با یه شلوارک و بالا تنه لخت سلام کردم جواب سلام داد گفت رضا دوسستو معرفی نمیکنی رضا من و گذاشته بود وسط حال و داشت میرفت سمت اتاق گفت کونه کون اوردم بکنیم که پسره گفت جون بفرمایید بیا بشین من که هنوز تو شوک بودم خواستم برگردم که اومد دستمو گرفت و گفت بیا تو عجب چیزی هم هستی دستمو گرفت برد سمت کاناپه که رضا از تو اتاق اومد بیرون و گفت سعید ببرش تو اتاقت تا من خودمو بسازم بیام سعید گفت بیا گلم بیا بریم دستمو گرفت و رفتیم تو یه اتاق نشوندم لب تخت و گفت من سعیدم اینم سعید کوچیکه شلوارک و شورتش را کشید پایین یه کیر قلمی دراز افتاد جلو صورتم و گفت بسم الله کیرشو گرفتم و شروع کردم به ساک زدن بلند بود ولی قلمی بیست سانتی میشد چشماشو بست و شروع کرد به تلنبه زدن تو دهنم تیشرتمو در اورد و با دست افتاد به جون سینه هام که نقطه ضعف منه واسش حلقی داشتم ساک میزدم که رضا اومد تو اتاق و ایستاد بغل سعید و کیرشو داد دستم حالا هر چند دیقه یه بار عوض میکردم یه کیر بلند تو حلقم بود و یه کیر کلفت تو دستم و مرتب جا به جا میکردم دهنم و که حسابی گاییدن رضا دراز کشید رو تخت فهمیدم که وقت گاییدن کونمه گفتم باید برم سرویس سعید نشونم داد رفتم خودمو خالی کردم و برگشتم رضا رو تخت دراز کشیده بود با کیر نیمه بیدار سعید تو اشپزخونه بود رفتم تو اتاق و داگی شروع کردم به ساک زدن برای رضا که سر سعید رفت بین پاهام انتظارش را نداشتم زبونش و کشید رو سوراخم نالم بلند شد هم زمان رضا سرمو فشار داد و تا دسته اون کیر کلفت و کرد تو حلقم و تلنبه میزد داشت خفم میکرد با کیرش سعیدم داشت سوراخمو با زبون باز میکرد که اماده گاییدن بشه از کشو کنار تخت ژل و کاندوم در اورد کشید رو کیرش و ژل سرد و زد به سوراخم سر کیرش و با سوراخم تنظیم کرد و سانت به سانتش را با حوصله داد تو روده هام رضا هم داشت دهنمو میگایید وبه سعید میگفت بگا کون این کونیو سعید تا دسته که جا کرد تو سوراخم چند لحظه صبر کرد که کونم جا باز کنه و شروع کرد به گاییدن سوراخم جوری تلنبه می زد که رو تخت عقب جلو میشدم و کیر رضا تا دسته میرفت تو حلقم سعید از تو کونم کشید بیرون بلندم کرد گذاشتم رو کیر رضا وای کیر کلفتش با یه حرکت تمام سوراخمو پر کرد حالا این خودم بودم که روی کیر رضا بالا پایین میشدم گرمی و کلفتی کیرش داشت حسابی پروستاتم را تحریک میکرد که سعید کاندوم و کشید بیرون و کیرشو داد دستم ساک بزنم یکی دو دیقه ای رو کیر رضا پایین و بالا کردم که بلندم کرد داگی گذاشتم لب تخت و شروع کرد به گاییدن کونم وای داشتم جر میخوردم ضربه هاشو تند تر کرد کشید بیرون و سعید کاندوم کشید کرد تو سوراخ هر چنتا تلنبه جاهاشون عوض میکردن رضا هم زمان که داشت بدنمو میگایید ذهنی هم تحقیرم میکرد بهم میگفت جنده رو همون تخت لیزر باید میگایدمت کونی که دیگه زیر دستگاه ناله نکنی مادر جنده حالا زیر کیرم ناله کن موهامو چنگ گرفته بود تو دستش و سوراخمو با کیرش پر و خالی میکرد بلندم کرد گذاشتم روی تخت جوری که گردنم از لبه تخت اویزون بود به سعید گفت پاهامو نگه داره و رفت بین پاهامو کیرشو کرد تو سوراخم سعید هم کیرشو تا دسته کرد تو دهنم هیچ راه فراری نداشتم هم زمان دهن و سوراخم داشت گاییده می شد خیلی وقت بود همچین حسی را تجربه نکرده بودم رضا تلنبه هاشو محکم تر کرد و نبض کیرش تو سوراخم حس کردم نعره زد و تمام ابشو خالی کرد تو سوراخم همه بدنم داغ شد افتاد روم کیرش و کشید بیرون و از اتاق رفت بیرون هنوز سعید ارضا نشده بود سعید بلندم کرد یه کاندوم دیگه کشید و داگی افتاد به جون سوراخم که حالا حسابی هم باز شده بود هم اب داغ رضا گشاد و لیزش کرده بود خوابید روم و تلنبه میزد بر اثر مالیدن کیرم روی تخت و تلنبه های سعید ابم اومد سوراخم تنگ شد سعید که فهمید ارضا شدم اومد از کنار بغلم کرد دست انداخت زیر سرم و با یه حرکت کیرشو تا دسته جا کرد تو سوراخم که حالا تنگ ترم شده بود تو بغلش مثل یه بچه بودم و داشت وحشیانه سوراخمو میگایید که رضا اومد تو گوشیم دستش بود گفت بیا کونی داره زنگ میخوره عکس مامانم روی کانتکت بود با یه لباس سکسی باز گوشی را انداخت رو تخت و به سعید گفت تمومش کن بره کونیو سعید که عکسو دیدگفت جواب بده گفتم نه گفت میگم جواب بده بزار رو ایفون جواب دادم مامانم گفت معلومه کجایی گفتم هنوز لیزر که سعید کیرشو کشید بیرون تا دسته جا زد توم وای صدای تلنبه هاش میاومد گفتم قطع کن کارم تموم شد میام و قطع کردم سعید خندید و شروع کرد به تلنبه زدن چرخوندم تو گوشم گفت عجب صدای سکسی چه مامان جنده ای داری کون مامانتم همین قدر کردنیه جواب ندادم چن
Читать полностью…ر از ایناست، منم وحشی تر کردمش تا دردش بیاد، بعد گفت آروم تر بکن، منم گفتم داد بزن توله، دیگه داشت اشکش در میومد منم آروم کردم، دراز کشید منم رو زانو رو تخت نشستم و دوباره کردمش، ممه هاش بالا و پایین میشد و منم بیشتر دلم براش میرفت، خلاصه دیگه آبم داشت میومد، خودمو آماده کردم که بپاشم رو شکمش، سریع درش آوردم و ارضا شدم اسپرمم هم چند قطرش تا سینهش رفت، اونم خندید و گفت منم میخوام ارضا شم، منم گفتم باشه، بازم کردمش بعد ۵ دقیقه اونم ارضا شد، یکم آب کصشو خوردم و بلند شدم لباسامو پوشیدم بهش گفتم من میرم بیرون تا بقیه بیان، اونم گفت باشه عزیزم، و وقتی برگشتم بقیه اومده بودن و بدون این که کسی خبردار بشه اولین سکس عمرم رو با یه دختر سکسی انجام دادم. به شما هم توصیه میکنم فرصت ها رو از دست ندید و تجربه کسب کنین.
نوشته: امیر کصباز
@dastan_shabzadegan
وسر کار بودن…خودش در هفته فقط ۵شنبه جمعه خونه خودشون بود بقیه هفته پیش من بود…براش یک ۲۰۷ خوشگل گرفتم…خوب رانندگی میکرد.ولی چادر رو از سرش در نمیآورد…گوشی و ماشین رو میزاشت خونه من.شبهای ۵شنبه جمعه میرفت خونه باباش…تا اینکه دخترم گفت بابا.من میرم خواستگاریش باید عقدش کنی…اون هم تو رو دوستت داره…گفتم نه پدرش راضی نیست…گفت غلط میکنه.اگه تو نبودی تا الان هنوز زندان بود…به حرفم گوش نداد.و رفت خواستگاریش…پدرش گفته بود من از اول هم فهمیدم سلام گرگ بی طمع نیست…ولی من دختر بهش نمیدم…رفته بود دانشگاه دست محبوبه رو گرفته بود برده بود خونه…چند روزی خبر ازش نبود…تا اینکه محبوبه پیام داد میثم کاری بکن…میخاد منو بده پسر عموم…من هم با حکم قضایی و با نامه سند صیغه دائم رسمي مامور برداشتم رفتم در خونه اش…و دختره رو آزاد کردم…جلوی فامیل و پدر مادرش گفت…بابا مرد باش…این مرد بود آقایی کرد تو رو سر وسامون داد.به همه کمک کرد حتی پدرت هم کمک نکرد…براتون کار و خونه گیر آورد از زندان بیرونت اورد… تو کجا و تهران کجا.پسرت رو آورده در خونه خدمت میکنه…این جواب خوبی نیست…گفت همه رو ازم سفته گرفته…گفت بیا همون روز اول تمام سفته ها رو به من پس داد…مامان تو بگو تو که از دست بابا و فامیلش خون گریه میکردی…تو که از اول میدونستی بگو چرا حرف نمیزنی.من که ازت اجازه گرفتم.پدر جان مامانم چی خیری از تو دید که من از بچه برادرت ببینم.حتی برادرش هم گفت بابا.این مهندس مرد خوبیه…محبوبه هم که خودش میخاد چکار داری…به برادرش گفت…ببین.از جیبش سوییچ ماشینش و گوشیش رو در آورد… گفت کدوم پسر عمو و عمو برای زنهاشون ازین کارا کردن…منو فرستاده گواهینامه گرفتم.ماشین به نام خودم کرده…هوای همه تون رو داره…برای چی نامردی پدرجان.به قرآن من خودم این و خواستمش…بابا من عاشق این آدمم… من که چی راضی باشی چی نباشی شوهرمه باهاش میرم ولی تو دلتو پاک کن…خیالت راحت من زن اون پسر عمو چلغوزم نمیشم…باباش گفت باشه مبارک باشه…برو خوشبخت بشی…الان محبوبه خانوم همسر قشنگ و خوب منه…و اندازه تمام این دنیا دوستش دارم…میخام روز عروسی دخترم براش عروسی هم بگیرم…و انشالله حتما میگیرم…به امید خوشبختی تمام جوونها.
نوشته: میثم.
@dastan_shabzadegan
بهاش…مث گلبرگ گل رز بود…خوش بو وخوشرنگ…چیزی نگفت آروم.دوتا دیگه بوسیدمش…با دوتا دستام آروم زیر باسن بزرگ و قشنگشو گرفتم…خندید.گفت قرار بود که فقط یکدونه بوسم کنی.گفتم قربون خنده قشنگت بشم…چقدر تو نازی؟گفتم میدونی چند ساله با هیچ دختر یا زنی نبودم…نه که نمیتونستم خودم نخواستم…اخه چرا؟گفتم هم بخاطر پروین.هم اینکه تا الان نتونستم دوباره به هیچ زنی اعتماد کنم…مقصر خانومها نیستن ها.من دلم شکاک شده…ولی تو چشما و رفتار قشنگ تو چیزی هست که منو گرفتار خودش کرده…تو بینظیری… توی همه چی…بهم قول بده همیشه کنارم باشی و فقط مال من باشی…کاری میکنم توی زندگی آب تو دلت تکون نخوره…بهم قول بده فقط و فقط مال من باشی…خودش آروم ومهربون بوسم کرد.گفت به همین لحظه قشنگ قسم.عاشقتم.فقط تو رو میخام…فک نکنی برای پولته نه.بخدا…فقط برای مردونگی و شرفته…چندوقته خونه شما هستم…اینقدر احساس آرامش دارم خونه خودمون هم نداشتم…در ضمن تو خیلی هم جوونی.دیگه اصلا نمیخام بشنوم یا تکرار کنی.من سنم بالاست.خب.خندیدم.گفتم چشم خانوم عزیزم.دیگه دعوام نکن…قراره من گربه رو دم حجله بکشم ها نه تو…خندید دوباره در آغوش گرفتمش. اینبار چیزی نگفت…ولی خودش لب رو داد…بلندش کردم توی بغلم.رو دستام بود…خوشگل و مهربون…گذاشتمش روی تخت…گفت میثم بهت اطمینان کردم…و دارم…توحق داری…من خیلی دوستت دارم،ولی خب…گفتم…فقط یککم حال کوچولو…تردید داشت ونگرانی توی چشماش بودولی گفت.باشه.روی تخت بزرگه خودم جائیکه اولین بار دیدمش اونم لخت دیدمش…درازش کردم.روسریش کنار بود.همیشه دامن بلند تنش بود و زیرش حتما چیزی پوشیده بود…یعنی از وقتی که من دیدمش همینجوری بود…خب هرکسی با یک فکر و منطقی بزرگ شده دیگه…خیلی کوچولو چندتایی بوسیدمش…رفتم کنارش دراز کشیدم…دستمو بردم زیر سرش خودش سرش بلند کرد دستمو مث بالش گذاشتم زیرش…چرخیدیم روبروی هم…گفتم محبوبه…ببین چی میگم.خدایی نکرده مجبور به رابطه و ازدواج با من نباشی ها…ببین من برای بابا مامانت خونه رهن و اجاره کردم…پول رهنش رو دادم…پول اجاره اش هم خودشون کار میکنند وانشالله پرداخت میکنند… بابات گفت تا چند روز دیگه اسباب وسایل میارند…دیگه راحتی و میتونی خوب بگردی بری بیایی…فک نکن این کارها برای ازدواج با تو بوده خدا شاهده که نه…برای وجود تو بوده اما من تو رو تا الان مث دخترم نگاهت کردم…اصرار زیاد پروینه که تو رو خیلی دوستت داره و میگه من با محبوبه باهم کنار میآییم… بهم تو رو پیشنهاد کرده…گفت یعنی تو خودت منو دوستم نداری…خندیدم…گفتم دیوونه من از خدامه.چرا نخامت…خوشگلی خانومی نجیبی…درس خونی…چی کم داری که من نخامت…از خدا میخام…راستش باید ببخشیم از روزی که لختت رو هم دیدم میدونم کم وکسری نداری.گفتم که بدونی…گفت وای خدا مرگم بده…پروین همش تقصیر توئه…گفت به قرآن من دوستت دارم.مگه یک زن از شوهرش چی میخاد که تو نداشته باشی…از همه بیشتر مهربونیه که داری…نه به من و خانواده که دیدم با همه مهربونی…خوشگل و خوشتیپی…جوونی.خودت بد فکر میکنی…اگه معیار کسی پول و امکانات باشه همه رو داری…پس من چی میخام که نداری…من میخامت ولی تویی که همش شک و شبه درست میکنی…گفتم ولی یک چیزی رو تو نمیدونی…گفت چی رو…گفتم روزی که رفتم پیش بابات همون اول بهم گفت اگه برای دخترمه واونو ازم میخای نمیخام که آزادم کنی…تو نگاهش داشت بامن حرف میزد…فک نکنم راضی به ازدواج منو تو بشه…گفت اون فک کرده تو فقط برای لذت خودت منو میخای آدم کم سوادیه اما خیلی زرنگه…همیشه هم حرف آخر رو اول میزنه…گفتم ببین.اینها ۳۰۰میلیون سفته باباته…بده بهش…فقط بدون که من برای وجود خودت اینکارو کردم…خیالت راحت نمیخام بعدا از پدرت بشنوی میثم هم گرو گرفته…بیا عزیزم قایمشون کن تو کیفت…گم نکنی بابات بدبخت میشه ها…دوست داشتی بهش بده دوست نداشتی پیش خودت نگهشون دار…دوباره بغلش کردم و بوسیدمش.ساکت بود.گفتم چی شده…هیچچی نگفت…من نشستم روی تخت…باخودم گفتم بزار خوب فکراشو بکنه…بعدا پشیمون نشه…خودش بلند شد اومد نشست روی پاهام…خیلی ناز لبامو بوسید…دستاشو انداخت دوطرف صورتمو ومنو نگاهم کرد…گفت تو بهترینی.حتی اگه تو هم نیای خواستگاریم…بهت قول میدم خودم خودمو از بابام برات خواستگاری میکنم…نترس بهت قول میدم…من فقط مال توام.توهم فقط مال منی…روسری و بلوز قشنگش رو خودش در آورد.گفت فقط برای اینکه بدونی از ته دلم بهت گفتم که دوستت دارم…بلند شد دامنش رو در آورد فقط با همون ساپورت تنگ و نازکش بود.و سوتین…اندام ناز و گوشت آلوی قشنگی داشت…لامصب چشمایی داره آدمو روانی میکنه.خودش رفت رو تخت دراز کشید.رفتم کنارش.دست راستمو کردم زیر گردن و موهاش.آروم سرش و کشیدم جلو و خیلی زیاد بوسیدمش.پا به پای من منو بوسید.آروم سوتینش رو دادم بالا…بازش نکردم.دادمش بالا
سینه های زیبایی داشت…
های بلند و زیبایی داشت…قهوهای روشن…بلوند نبود اما مشکی هم نبودن…خیلی خوشگل بود.اروم دامنش رو در آورد… ساپورت خوشگلی پاش بود…نازک نبود اما شورتش معلوم بود…فرداش جمعه بود.و کلاس نداشتن.محو تماشای بدنش بودم…ولی خودم خیلی ناراحت شدم…لعنت به این حس شهوت بیاد…اگه حواست نباشه آدم رو نابود میکنه…من نمیخواستم دیدش بزنم ولی چشمام افتاده بود روش نمیتونستم چشم بردارم…یک آن به خودم اومدم…آروم در زدم برگشت گفت بله…گفتم محبوبه یک لحظه بیا…گفتم الان میام…نمیدونم به این سرعت چادر از کجا آورد.سرش کرد.بخدا با چادر اینقدری خانوم خانوما شده بود که نگو…گفتم محبوبه الان مامان بابات ميدونند که خونه ماهستی یا نه…گفت راستش مامان میدونه ولی بابام نه…فکر میکنه خوابگاه هستم…گفتم امشب فهمیدی چی شد.گفت نه…گفتم برات خواستگار خوبی پیدا شد…پسر عموی هانی شوهر پروین…مادرش خواستگارت شده…گفت ای بابا اینقدر ازین خواستگارها اومدن تا خونه زندگی و وضع مامان بابای منو دیدن رم کردن گریختن رفتن…ولش کن عمو…بزار به درد خودم بمیرم…من آخرش باید زن یکی ازین پیر پاتالها بشم برم خونه اونها بپوسم…گفتم به خدا اگه منظورت منه.من به تو به چشم دخترم نگاه میکنم…پروین حرف مفت میزنه…گفت خدا مرگمو بده اگه منظورم شما باشی…به والله که بالاترین قسم به خداونده من نماز میخونم منظورم شما نبودی…خدا میدونه منظورم همون ناکسی بود که به جای پرداخت مهریه میخاد من زن پدرش بشم تا دیه بابام رو بده…محبوبه میدونه…کیو میگم…در اصل من خودمو خونه شما قایم کردم.پیدام نکنند…چون پدر بزرگم میخاد شوهرم بده به مرده…جالبه پسره منو برای پدر لعنتیش میخاد نه خودش…گفتم مث این محبوبه احمق من…گفت نه به خدا یک موی شما میارزه به صد تای اونها…بعدشم مگه شما پیر پاتالی.شما از جوونها هم جوونتر و خوش تیپ تری …گفتم اینو میگی که به خودم امیدوار بشم…گفت عمو پروین در مورد شما چندبار به من گفته…به خدا ولی من منظورم شما که نبودی…گفتم محبوبه احمقه…حق تو یک زندگی قشنگ با یک جوون خوبه…نیشخند زد…گفتم این یعنی چی. ؟گفت مهندس…حتی عمو هم نگفت…گفت الان خودت که شرایط منو فهمیدی…از من فرار میکنی و منو نمیخوای…اونوقت یک جوون با شرایط خوب میخواد منو چیکار…گفت نه به جون محبوبه…من تورو به چشم دخترم میبینم.نه چیز دیگه.اصلا تو خودت راضی میشی همسر من بشی…بقیه جوونیت رو با من بگذرونی من۴۰ رو رد کردم…آخه کدوم دختر حاضر میشه…که من پیشنهاد بدم…فک میکنی بدم میاد…چند ساله تنهام…ولی تو حیف میشی…گفت من از خدامه…سریع هم در رو بست…پشت سرم صدای کل کشیدن و هورا و کف زدن اومد…برگشتم دیدم اون دوتا بیشعور رو پله ها فالگوش وایستادن…اولش خیلی ناراحت شدم…بعدش دامادم گفت آقاجون ناراحت نشو دیگه…ما این پروژه رو یکساله برات ریختیم…خدایا شکر خودش علنی شد…و جوابتو گرفتی…بقیه اش با ما…گفتم نه اول باید مشکل پدرش و حل کنم.بعدا…اصلا از این جا به بعدش رو دخالت نکنید فهمیدین…گفتن چشم…پروین رفت توی اتاق محبوبه…دامادم رفت شیرینی آورد… گفت این شیرینی شماست نه ما…خندیدم…تموم جمعه خودش رو ازم مخفی میکرد… روز شنبه اول وقت رفتم دفتر یکی از دوستانم توی قوه قضائیه جریان رو گفتم…گفت مهم نیست الان ته توش رو در میارم…فهمیدیم که خیرین تونستن یک سوم دیه رو جور کنند اما چون کسی نبوده که وثیقه آزادی بزاره که بره کار کنه بقیه دیه رو بده…مونده توی زندان…پدرش دوسال از من بزرگتر بود…هر جوری فکر میکردم نمیشد برم خواستگاریش.روم نمیشد.مادرم هم چون کلا از خانوادههای متمول تهرانی بود.کلا همون ازدواج اولم هم مخالف بود.الان که میفهمید بدتر دیگه…چندباری برام خواستگاری رفته بود.دختر کی و نمیدونم نوه کی و از این کله گنده ها…پس باید خودم کاری میکردم… رفتم اردبیل اونجا زندان بود.دیدمش هم سن من بود و خیلی لاغر و تکیده و وامونده در مونده…با پارتی ملاقات گرفتم…گفت شما وکیلی…ترکی بیشتر حرف میزد…گفتم نه من از طرف دانشگاه دخترتون اومدم…برای کمک…گفت ممنونم ولی کسی نمیتونه به من کمک کنه.گفتم چرا من میتونم…ولی اول میخام با خودت صحبت کنم.گفت چی توقعی ازم داری.فقط از من دخترم رو نخوای که بدجوری بهم میریزم.گفتم نه.من ازت میخوام که به جای بدهیت بهم سفته بدی.و آروم آروم بدهیت رو به من پرداخت کنی.در ضمن بیا تهران زندگی کن.نه روستای بی در و پیکر…گفت داداش تو هم نمیگفتی خودم میومدم تهران،چون عمله گی هم بکنم وضع مالیم بهتره میشه تا اینکه برای این پدر بی پدرم کار کنم زندان بیفتم.گفتم تهران برات کار خوب سراغ دارم میزارمت سرکار.گفت بدبختیم خانه اجاره کردن پول پیش میخواد که ندارم…چندتا گوسفند داشتم.توی مدتی نبودم زنم بدبخت برای سیر کردن شیکم بچه ها و پول برای سفر محبوبه و سیگار من توی زندان اونها رو هم فروخت.
گفتم اونم من برا
ترس باباجون…من میخوام برم…اومدم کیفمو ببرم…مواظب هم باشید بهش نگی من بودم و لخت دیدمتون. گفت عمو از اولش دیدی.گفتم آره نگران نباش…اصلا نگو من اومدم خونه.خب…اصلا یعنی من نمیدونم.گریه کرد.گفتم هیس.تو که بدتر کردی…همون لحظه پروین لخت اومد بیرون تا اونم منو دید جیغ زد.گفتم کوفت چیه تا آدمو میبینید جیغ جیغ…گفت بابا کی برگشتی؟زود پرید توی حموم،گفتم همون موقع که داشتی این بدبختو آموزش میدادی…بی پدر تو کی این کارا رو یاد گرفتی…بگو به اون کوسکش زود بیاد خواستگاریت…اگه نه میدم ببرنش جایی که میگن عرب نی انداخته.جیغ زد گفت دمت گرم.گناه داره پسر خوبیه…بابا چی خوشگله مگه نه…گفتم گور پدر پدرسگش خوشگله…گفت بابا خوشگل نیست…گفتم من که فقط یک بار دیدمش اونم کنار پدر مادرش مث خر کله اش پایین بود…گفت هانی رو نمیگم که این محبوبه رو میگم.گفتم لال شو عوضی دختر مردم رو…پاشو باباجان لباس بپوش لباسهای اون و هم بده…رفتم بیرون دوتاییشون اومدن بیرون.تا منو دید.گفتم جلو بیایی لوس بشی یک کشیده خوردی…گفتم لامصب دو ساله با پسره هستی الان من باید بفهمم.مگه من بهت اطمینان نکردم…دیگه دوستت ندارم…خودشو تندی انداخت بغلم گفت بابا بابا منو ببخش…تازه فهمیدم چقدر آقایی… گفتم تو که فهمیدی من طعم تلخ خیانت رو چشیدم.چرا تو باهام اینکارو کردی…سرش و انداخت پایین…گفتم در ضمن دیگه نبینم ازین کارها لز بازی و این چرت و پرتها…خندید.محبوبه گفت به خدا عمو چند شبه اینقدر بهم اصرار کرده منو وادار کرد…گفتم حرفهاتون رو شنیدم…دیگه این دختر داره مهرش از دلم بیرون میاد…گفت بابا جدی که نمیگی…گفت حالا جدی هم بگم برای تو چقدر مهمه.خندید بغلم کرد بوسم کرد…آروم گفت بابا چی خوشگله.چقدر بهت میاد…میخایش؟ از خودم دورش کردم…گفت چی شد.گفتم هیچچی مواظب خودتون باشید.من دارم میرم ماموریت…چند روزه دیگه که برگشتم بگو بیاد…برو برای خودتو دوستت خرید کنید که توی مهمونی خوشگل باشید…بعدشم من رفتم.محبوبه خجالت زده خیلی ازم معذرت خواهی کرد…رفتم ماموریت اما چقدر دلم رفت به این دختر.با خودم گفتم خجالت بکش مرد…اون جای دخترته…از حرفهاش معلومه که خیلی در تنگنای زندگی گیر کردن…وقتی برگشتم.پدر مادرم تدارک مراسم رو دیده بودن…نیازی به خواستگاری نبود…بله برون گرفتیم برای این دوتا…ولی این دختره محبوبه همش کنار دخترم بود.لباس بلندو بسیار پوشیده و زیبایی تنش بود اصلا بی حجاب نبود…حتی شال هم سرش بود.بسیار محجوب و زیبا.عین پریزاد…منو دید خیلی خوشحال شد اومد طرفم بهم تبریک گفت…گفتم بیا توی اتاق من کارت دارم.گفت با من کار دارید گفتم آره عزیزم بیا…گفت چشم.اروم به دور از چشم مهمونها و حتی خود پروین دخترم…گفتم محبوبه خانم…بیا این نیم سکه رو موقع کادوها از طرف خودت بده عروس و داماد…گفت من بدم…گفتم آره دیگه…گفت زشت نیست…گفتم چرا زشت باشه…خب تو دوست صمیمیش هستی دیگه…گفت ولی اون میدونه من آه در بساط ندارم که با ناله سودا کنم.چی برسه به نیم سکه…گفتم مهمونها که نمیدونند…بعدشم اون تو رو دوست داره براش مهم نیست…برو عزیزم…آفرین… خجالت هم نکش…دادم بهش خیلی تشکر کرد…فرستادمش رفت…چندتا دوست دیگه پروین هم بودن…موقع اعلام کادوها بعد از فامیلها…دوستاش میومدن.با دوستای داماد…اول پسر ها کادو دادن…بعدش نوبت دخترها بود.اون خانوم دی جی اعلام میکرد… اسمش رو خوند از طرف محبوبه جون دوست عزیز عروس خانوم ۱عدد نیم سکه طلا…دوستای دیگه اش کپ کردن…چون همکلاسی بودن دیگه هم رو میشناختن…پروین سریع منو نگاهم کرد از دور بوس فرستاد.خندید…مراسم داشت تموم میشد…پروین اومد پیشم گفت چقدر گلی بابایی…طفلکی نمیخواست عروسیم بیاد.خجالت می کشید…حتی اونبار هم نتونست تولدم بیاد…الان هم مونده بود چکار کنه…گفتم ولی چه لباس قشنگی تنش بود…گفت خودم سر خرید براش گرفتم…نمیذاشت اما بزور گرفتم..بابا ببین چقدر خوشگله…بیا بریم برات بگیرمش…گفتم پروین دیگه تکرارش نکن.زشته…خودت دوست داری زن یکی میشدی هم سن و سال پدرت…اون جوونه آرزومنده شوهر خوب گیرش بیاد…گفت بابا به خدا تو از صد تا جوون خوشگل تر و بهتری…به قرآن تمام دوستام هر وقت میبیننت.کیف میکنند… هر کدوم رو بخوای جوابشون بله است…ولی این یکی خیلی نابه…نماز خون با خدا…نجیب و اصیل…گفتم باباش چرا زندانه…گفت سر دعوا زده کسی رو پول دیه نداره ۴۰۰میلیونه افتاده زندان…گفتم چقدر سنگین…گفت آره سر زمینهاشون بوده…پدربزرگش هم دیه رو قبول نمیکنه…الان مامانش کار میکنه خرجشون رو میده…بابا چند روزی خونه ما باشه گناه داره…نتونسته خوابگاه گیر بیاره.ولی گفتن خوابگاه مرکزی تعمیر بشه میرن اونجا…چندین شبه خونه ماست تو نمیدونی منو ببخش آوردمش اینجا…گفتم اشکالی نداره…بهم میگفتی هم مخالفتی نداشتم…گفت ولی امشب میخواد
با اون یکی رفیقم بره خوابگاه اونها…اونم قا
کادوی دخترم
#عاشقی
سلام و عرض ادب. دوستان داستان نیست خاطره است و ادامه زندگی منه…شاید برای قشنگیش اغراق شده باشه.ولی ماجرایی هست که واقعا اتفاق افتاده…شمایی که باور نداری مهم نیست…بریم سر اصل ماجرا.میثم هستم و الان۴۲سالمه فقط۱دختر۲۱ساله دارم اسمش پروین هست…پذیرفته شده یکی از دانشگاههای داخل خود تهران…خوب درس میخونه…در ضمن دانشگاهش هم خیلی نزدیک خونه خودمونه…همسرم ازم جدا شد…یعنی طلاقش دادم…وقتی دانشجو بودیم…من۱۹سالم بود اون۲۰سالش…ازم بزرگتر بود…همکلاس بودیم…عاشق و معشوق شدیم.خداییش خودم بکارتش رو برداشتم و توی اولین رابطه بر اثر ناواردی وناشی گری حامله شد…توی اولین رابطه…وقتی فهمید حامله است…مادرش تا فهمید وضع مالی پدر مادرم خوبه…شکایت کردن…پدر مادر من هم از اونها شکایت کردن که دختره چون بزرگتره پسر ما رو گول زده…من راضی به ازدواج بودم…همسرم هم همینطور…ولی پدر مادرامون شکایت کردن.منو اداره آگاهی کتکم هم زدن.دانشگاه گفتن اگه ازدواج نکنند صددرصد اخراج میشن…ولی پدر مادر من زیر بار نمیرفتند میگفتند این نوه از پسر ما نیست…تا اینکه بچه بدنیا اومد بردنش برای آزمایش و معلوم شد دختر خودمه…ولی نه عروسی نه هیچچی رفتیم سر خونه زندگی خودمون…هر دو گروه پدر مادر ناراحت بودن…مخصوصا پدر مادر من چون پولدارتر بودن…خانومم از پدر مادرم عصبی بود چون بهش شک کرده بودن که شاید این دختر که با پسر ما بوده شاید با مرد دیگه ای هم بوده…و هیچوقت حتی الان هم که دخترم داره ازدواج میکنه هنوز هم باهم زبون بست هستن…بعد از چندسال زندگی مشترک درست زمانیکه دخترم میخواست مدرسه بره.توی ابتدای۷سالگیش خانومم سر ناسازگاری گذاشت و همون موقع وضع مالی دوتامون خیلی خوب بود.و استخدام دولتی بودیم چون…که واقعا درسهامون خوب بود…من الان هم مهندس ناظر کیفی یک شرکت بزرگ وابسته به وزارت نفت هستم و حقوق فوق العاده ای میگیرم…ولی بديش اینه که دائما ماموریت هستم…ولی خودم دخترمو بزرگ کردم…نباید دلیل طلاقم رو بگم…ولی میگم…من ماموریت زیاد میرفتم…صبح زود بود رسیدم خونه آروم در رو باز کردم…اون موقع تازه این گوشیهای سونی اریکسونK310 اومده بود…رفتم توی اتاقم…زنم لخت مادر زاد کنار پسر عموش که اونم لخت بود دراز کش بود…به خدا طرف عین گوه بود.نه قد وهیکل منو داشت نه کیر درستی…اقلا مال من دوبرابر اون بود…اول خوب فیلم گرفتم ازشون…بعدشم…زنگ زدم ۱۱۰اومد.تحویلشون دادم…با پارتی که داشتم…و لطف پروردگار بدون مشکلی طلاقش رو دادم حضانت بچه رو ازش گرفتم…ونفری۸۰ضربه شلاق حد خوردن که زنم اقلا۱هفته بیمارستان بود…از درد و زخم…دلم آروم شد…من میتونستم جفتشون رو بکشم.مسلح هم بودم.اما وجود دخترم برام مهم بود…که چطوری بزرگ میشه…بخاطر همین آروم و بدون آبروریزی تمومش کردیم…فقط ازش پرسیدم چی کم داشتی که این کارو کردی…گفت محبت…گفتم یعنی من دوستت نداشتم…گفت کجا بودی که بهم محبت کنی…شبها تا صبح بالش بغل میکردم…گفتم به خاطر تو زحمت می کشیدم…گفت وقتی جوونیمون کنار هم نباشیم بقیه اش بدرد نمیخوره…بماند فقط خواستم نوع جدایمان رو بگم…و خوشحال ترین فرد مادرم بود،درست روز اول مهر که دخترم مدرسه رفت صیغه طلاق ما جاری شد…و مادرم بود که دخترمو برد مدرسه و اون دخترمو بزرگ کرد…توی ۱۳سال گذشته من اصلا حتی خیال ازدواج هم نکردم…رابطه جنسی چرا چندباری داشتم اون هم سفرهای خارجی سکس داشتم مخصوصا ترکیه و مالزی…ولی ایران اصلا…خانومم همون اولا با یکی از همکاراش ازدواج کرد.خانومم هم شاغل بود…ولی بعد از دوسال یارو تمام پس انداز خودش و اینو برداشت و فرار کرد…بعد اون چندباری زنم خودشو نزدیک من و بچه امون کرد که با واکنش شدید من روبرو شد…عقب نشینی کرد…دخترم داشت بزرگ میشد و مادر بزرگش خوب تربیتش کرده بود.مادرم زن فهمیده ای بود. حتی یکبار هم حتی الان هم به دخترم نگفته بود علت جدایی ما چی بوده…تا اینکه درست توی ۱۸سالگی دخترم ماشالله همین دانشگاه قبول شد ونزدیک خونه خودمون.رشته مورد علاقه اش…۴ ترم سال اول و دوم رو با موفقیت پشت سر گذاشت.ووارد۲۰سالگیش شد.و جشن تولد خوبی برای خودش گرفت…تموم فامیل و چند تا دوستش رو هم دعوت گرفته بود…من برای تولدش یک۲۰۷خریده بودم کادو شده خوشگل توی پارکینگ بود نمیدونست… اصلا فک میکرد من ماموریت هستم…وسط پارتی تولدش بهش زنگ زدم…تولدت مبارک دختر خوشگلم…گفت بابا کجایی دلم تنگه…نه تو هستی نه مامان اومد.بهش زنگ زدم گفت نمیام…گفتم با دوستات بیا پایین توی پارکینگ…گفت کجا گفتم توی پارکینگ…در ضمن بگم خونه ما ویلایی بزرگه…وقتی اومدن اونجا.من دوتا نوازنده دوره گرد آورده بودم براش با آکاردئون آهنگ تولدت مبارک زدن.و کادوش رو بهش نشون دادم…کیف کرده بود.چنان بوسم میکرد.و از سر و کولم بالا میرفت
خیلی خوشحال بود.چقدر گریه میکرد…گفت بخدا بابا برای کا
تأثیر آرش روی من (۴)
#گی #خاطرات_نوجوانی #جلق
...قسمت قبل
من و آرش وارد دستشویی شدیم و رفتیم تو کابین توالت آخر. قلبم خیلی تند میزد و فرط شهوت بیصبر بودم. فکر میکنم آرش هم مثل من بود حسابی حالی به حالی شده بود. هر دو کیرمونو در آوردیم و سرشونو مالیدیم به هم. مایع لزجی از کیر هر دو بیرون میومد. آرش با انگشتش پیش آب کیر من و خودشو خوب جمع کرد و انگشتشو کرد تو دهنش و مکید و گفت -“علی بیا اول تخلیه کنیم”. به نوبت نشستیم و هردو حسابی تخلیه کردیم و روبروی هم ایستادیم. کابین توالت به شدت بوی شاش میداد. بعد چیزایی که آرش تعریف کرده بود حالا بوی شاش برام مترادف بود با بوی سکس، بوی جق زدن.
کیر دراز آرش رو گرفتم دستم و آهسته میمالیدم، میخواستم خوب با انگشتام همه نرمی و داغی این لوله گوشتی دراز و زیبا رو حس کنم. آرش هم روبروی من ایستاده بود و کیر منو با لذت میمالید. بدنهامون ۲۰ یا ۳۰ سانت بیشتر با هم فاصله نداشت. دلم میخواست اون لحظات تا ابد طول بکشه ولی شهوت هی آدم رو مجبور میکنه که قدم به قدم دور تر بره. همینطور که کیر آرش تو دستم بود آهسته گفتم
-“بیا بذارش لای پام” آرش پاسخ داد
-“باشه. شلوارتو بکش پایین و پشتو بکن به من”
با اکراه کیر سفت آرش رو ول کردم، شلوارمو پایین کشیدم و پشت کردم به آرش. کیر آرش رو روی لمبرای کونم حس کردم و شروع کردم به مالیدن خودم به کیرش. وای عجب لذتی میبردم، اصلا قابل وصف نیست. پاهامو کمی باز کردم و کیر آرش فرو رفت لای کون و زیر خایه هام. دو دستمو بردم عقب و گذاشتم دو طرف کمر آرش تا بیشتر فشارش بدم به خودم. در همین حالت روی کیر دراز و سفت آرش عقب جلو میرفتم. کمرم قوس برداشته بود و به اصطلاح قمبل کرده بودم. از حالت زنونه بدنم که روی کیر آرش عقب جلو میرفت خوشم میومد. آرش دستشو آورد جلو و شروع کرد به مالیدن کیر من. تمام فیلم های پورن که از شیمیل ها دیده بودم به سرعت از ذهنم گذشت. فکر میکردم شیمیل شدم و دلم میخواست کیر درازی که لای پامه وارد بدنم بشه و من مثل یه زن یا یه شیمیل ازش لذت ببرم. ولی اول از همه میخواستم ببینم مالیدن صورتم به کیر و لیسیدنش چه مزه ای داره. دلم میخواست به آرش نشون بدم که مثل یه زن حشری شدم و لذت میبرم. برگشتم و زانو زدم جلوی آرش و صورتمو چسبوندم به کیرش. مخلوطی از بوی شاش و بوی کیر مستم کرد. تمام صورتمو با فشار میمالیدم به کیر داغش. بعد شروع کردم به لیسیدن از پایین به بالا، خوب که لیسیدم سر کیرشو گذاشتم تو دهنم و مکیدم. انگار داشتم خواب میدیدم، باورم نمیشد که این منم که کیر آرشو گرفتم تو دهنم. برای اینکه لذتم رو به آرش نشون بدم شروع کردم تند و تند و با ولع کیرشو لیسیدن و ساک زدن. دلم میخواست پستونای زنونه داشتم و آرش کیرشو میمالید به پستونام. دوباره فکر دخول کیر به بدنم افتادم. نفس نفس زنان بلند شدم، پشتمو کردم به آرش و با التماس زمزمه کردم -“بیا منو بکن”
آرش وازلین رو از کیفش در آورد و اول مالید به کیرش و بعد دور و بر سوراخ من. همینطور که میمالید گاهی انگشتشو میکرد تو کونم منم سوراخ کونمو رو انگشتش شل و سفت میکردم. خوب که وازلین کاری کرد، سر کیرشو گذاشت رو سوراخم. اول کمی مالید و بعد شروع کرد به فشار دادن. عجله داشتم تا مثل شیمیل ها از فرو رفتن کیر تو کونم لذت ببرم ولی وقتی سر کیر آرش داخل شد درد عجیبی حس کردم. به آرش گفتم خیلی دردم میاد. گفت باشه یواش یواش میرم جلو. درد تخفیف پیدا کرد. آرش کمی بیشتر فرو کرد و متوقف شد. بازهم درد شدید که به تدریج کم شد. حالا با کونم کیر آرشو حس میکردم. چند بار سوراخ کونمو دور کیرش شل و سفت کردم. کیرم دوباره حسابی شق شده بود. آرش انقدر صبر کرد تا درد کاملا از بین بره و گفت علی میخوام تا ته بکنم تو. تا میتونستم قمبل کردم و بدون فکر و با لحنی که عمدا التماس آمیز بود گفتم بکن تو. تا آخر. کیر آرش تا دسته فرو رفت تو کونم و دوباره درد شدیدی حس کردم و به آرش گفتم. آرش گفت همینجوری میمونم تا دردت از بین بره
مدت تقریبا زیادی همینطوری بی حرکت موندیم تا درد تقریبا از بین رفت. آرش شروع کرد به عقب جلو رفتن. یه بار کیرش از کونم در اومد که فوری دوباره گذاشت تو. حس میکردم سوراخ کونم حالا گشاد تر شده. فکرمو متمرکز کردم روی حس کردن کیر آرش که تو کونم عقب جلو میرفت. آرش که حس کرده بود دیگه درد ندارم سرعتش رو زیاد کرد. کیر من حسابی شق بود و نزدیک بود آبم بیاد. نه دلم میخواست به این زودی آبم بیاد و نه دلم میخواست آب آرش تو کونم بیاد. گفتم آرش یه وقت آبت نیاد آرش جواب داد نه. در میارم و در آورد. برگشتم و کیر آرشو گرفتم دستم و مالیدم به کیر خودم. اثری از کثافت نبود، خوب تخلیه کرده بودیم. تو کونم یهو خالی شده بود من دلم هنوز کیر میخواست. دوباره به آرش پشت کردم و گفتم
-بیا دوباره بذار تو. و لی مواظب باش آبت نیاد
دوباره درد، تو
توی بغلت بخوابم؟ گفت باشه بلند شدیم و رفتیم روی تخت و توی بغلم هم خوابیدیم صبح که بیدار شدم مانی و آرش نبودن اما خوشحال بودم که مانی دوشنبه میاد پیشم.
شب آرش که اومد براش غذایی که دوست داشت درست کرده بودم و کلی بوسیدمش بهش گفتم ممنونم برای مانی گفت مهم اینه تو لذت ببری گفتم پس ماهی یکی دو بار بیارش گفت هر هفته باشه بهتر نیست؟ گفتم کردن کونش بهت حال میده؟ خندید گفت کردن کوس تو و کون اون با هم بهم حال میده گفتم نه نمی تونم هر هفته ماهی یه بار خوبه حالا تو دوست داری دو هفته یه بار حداقل گفت قبول دو هفته یه بار.
دوشنبه مانی اومد بهش گفتم که قراره ماهی دو بار بیاد با هم بخوابیم گفت خوبه منم پایه ام چون خیلی اصرار کرد اول بهش کون دادم توی وحشی بودن هیچ کس به پاش نمیرسید واقعا با تمام وجودش توی کونم تلمبه میزد و آبشم توی کونم خالی کرد گفتم خوبه؟ راضی شدی؟ گفت بی نظیره این کونت تکه تک گفتم چی شد به آرش کون دادی؟ گفت اون بهت چی گفت؟ گفتم از اون نپرسیدم گفت می پرسیدی هم بهت راستشو نمی گفت گفتم تو راستشو بگو گفت منو خواهرشو زمانی که داشتم از کون می کردمش گرفت گفتم مرضیه رو؟ گفت آره گفتم خیلی حال کردم کی؟ گفت مرضیه اون موقع 15 سالش بود گفتم ایووول گفت می خواست با چاقو منو مرضیه رو بکشه مرضیه تا می خورد کتک زد منم برد توی انبار که بکشه اما به پاش افتادم و التماسش می کردم گفتم بیا بکن توی کونم بیا بکن کیرشو انقدر مالیدم تا شق کرد بعدش اجازه داد براش بخورم و کرد توی کونم خیلی درد داشت اما تحمل کردم چون از مردن بهتر بود از اون روز خیلی بهش کون دادم گفتم دوست داری یه بار دیگه مرضیه رو بکنی؟ گفت آره گفتم الان زنگش بزنم اگه شوهرش نبود بیاد با هم حال کنیم؟ گفت آره زنگ زدم مرضیه گفتم شوهرت نیست؟ گفت نه رفته کربلا گفتم فوری بیا خونمون کارت دارم گفت باشه نیم ساعت دیگه میرسم مرضیه که اومد من با شورت و سوتین بودم گفت جووووون سکسی شدی گفتم امروز فقط سکس محض داریم گفت کوفت واسه این منو این همه راه کشوندی اینجا؟ گفتم نه یه نفر هست که توی اتاق منتظرته گفت کی؟ گفتم برو داخل ببین نمیومد داخل هولش دادم و رفتیم داخل درو بستم مانی لخت از پشت بغلش کرد گفت مانی تویی خیلی بیشعوری و همدیگه رو بغل کردن و حالا لب بگیر کی نگیر تازه مرضیه زد زیر گریه که مانی با لب گرفتن هاش آرومش کرد چادر مرضیه رو از سرش درآوردم و گفتم تمیزی گفت آره با مانی کم کم لختش کردیم مانی کونشو می بوسید میگفت جوووون این دوباره ماله من شد مرضیه گفت ماله خودت مانی جونم مانی سوراخشو لیس میزد گفت این کونو یه جور بکنم به یاد قدیم منم کیرشو می خوردم که حسابی شق شده بود بهم گفت فرزانه توی سوراخ مرضیه توف کن چند تاتوف کردم و کیرشو کرد توی کون مرضیه و شروع کرد تلمبه زدن خدایش خیلی بهم حال داد داشت جلوم خواهرشوهرمو می کرد تازه اونم کی مرضیه با اون همه ادعا دلم می خواست فیلم بگیرم ازش یه آتو داشته باشم که فوری رفتم گوشیمو آوردم و رفتم گذاشتمش روی میز آرایش که دقیقا جلوی اونا بود و گذاشتم فیلم بگیره دوتایی شونم فقط حواسشون روی سکس بود چون مرضیه تنگ بود و با وحشی بازیای مانی جیغ میزد و التماس می کرد آرومتر آرومتر مانی داد میزد آبمو توی کونت میریزم اما مانی هم حق داشت کون مرضیه سفید و گنده بود و چون داگی شده بود مثله یه بستنی قیفی وانیلی زده بود بیرون و مانی داشت با توحش تمام کیرشو توی این بستنی قیفی فرو می کرد و مرضیه هم نمیدونم راست یا دروغ میگفت درد داره و جیغ میزد و مانی وحشی تر میشد تا اینکه آبش اومد و ریخت توی کون مرضیه مانی بهش می گفت این کون حق من بود مرضیه گفت الانم ماله خودته و از هم لب گرفتن و مانی رفت دستشویی و منم رفتم فیلم قطع کردم و یه آتو عالی از مرضیه گرفتم به مرضیه گفتم خوش گذشت بانو؟ گفت تو با مانی چیکار داری؟ گفتم داداشت آوردش با هم دوتایی ترتیبمو دادن گفت دروغ نگو؟ گفتم از مانی بپرس مانی که از دستشویی اومد ازش پرسید و مانی هم همه چیزو براش تعریف کرد مرضیه گفت خوش به حالت چه عشق و حالایی میکنی گفتم منم درکت کردم شرایط عشق و حالو برای تو هم فراهم کردم دیگه بغلم کرد و بوسیدم گفت ازت ممنونم گفتم پس از الان قرارهای 3 تایی میذاریم و با هم عشق و حال می کنیم گفت قبوله.
از اون روز دو تا سکس 3 نفری داشتم یکیش منو آرش و مانی یکیشم منو مرضیه و مانی واقعا لذت بخش بود چون هم دوتا کیر توی کوس و کونمو تجربه می کردم هم لز با مرضیه هم سکس تکی با مانی. فانتزی هام ته کشیده بود دیگه هیچ ایده جدیدی نداشتم فقط می خوابیدم تا مانی و آرش هر کاری دوست دارن بکنن و آبشون بیاد واقعا عاشق دوتاشون بودم البته 3 تاشون چون مرضیه هم توی لز برام سنگ تموم میذاشت.
اما وحشی بودن مانی بیشتر دوست داشتم درد و لذت با هم بودن مثله
ود…ازش گرفت…من موندم و مهری.گفت طلاقم نده ولی برو زن بگیر…یک لقمه نون محض رضای خدا بده بخورم…خودم میدونم زنده بودنم روی زمین حرومه خودم حقوق دارم اصلا نمیخواد تو خرجی بدی…ولی فقط به خاطر بچه هام طلاقم ندی…من هم برای کون سوزی رحیم و مهری…عمدا رفتم زن قبلی رحیم رو گرفتم…گفت چرا من.گفتم از اول دوستت داشتم…خسته و تکیده بود…طبقه بالا رو دادم بهش…بهترین زندگی براش ساختم…خودمو هم مجبوری بازخرید کردم.والان کشاورزی میکنم.ولی دیگه با رحیم شریک نیستم…تنهام…از مهری هم مث خر کار میکشم…یکبار دخترم گفت بابا اگه یکبار دیگه با مامان این کارو بکنی بهت بابا نمیگم…گفتم بیا تو ماشین…فیلم مادرش رو نشونش دادم. بچه ام مدتی افسرده گی گرفت…باهاش صحبت کردم…تا خوب شد.ولی به کسی نگفت…مهری گفت رحمان هرچی کتکم زدی هر چی بی احترامی کردی برام مهم نبود.اما با ازدواج با این زن دلمو خوب آتیش دادی هیچ چیزی بدتر از این انتقام نبود… کم کم زمزمه طلاق به سرش زده…آخه خسته شده…هم مدرسه معلمه هم سر زمین مث خر کار میکنه…پولهاشم من میگیرم.تلافی تمام سالهایی که جوونیم رو گذاشتم زحمت کشیدم اون خورد و خوابید و پول جمع کرد…ولی الان خودمم دلم میخواد بره پی کارش…خیانت بدی بهم کرد…کیر منو ساک نمیزد.کون نمیداد هزار تا ایراد توی کارمون گذاشته بود.ولی توی خیانتش سنگ تموم گذاشته بود اون هم با کی خواهر زاده خودش…من کاری ندارم که تازه خیانت کرده بود یا از قدیم…خیانت چیزه کثیفیه.به هیچ عنوان پذیرفته نیست…باور کنید الان نمیتونم که یک شب خونه زندگیمو تنها بزارم.میترسم…شاید قبلا من هم مقصر بودم…اما من برای کی زحمت می کشیدم خب برای زن و بچه ام بود دیگه…مگه این همه آدم که راننده جاده هستن.مث من نظامی اند یا هزار شغل دیگه که شبها یا روزها نیستن…باید توی زندگیشون خدایی نکرده خیانت باشه.نمیدونم چی بگم…خودمو توجیه نمیکنم …ولی به امید پاکی زندگی و دلهای همه گیمون…خیانت داستان تلخیه…ولیکن توی مملکت ما زیاد شده…و داره زیادتر هم میشه…
نوشته: رحمان رحیم
@dastan_shabzadegan
کون بخوری جیغ داد کنی اسلحه رو کردم توی کونت…قشنگ دنبه کرد.گذاشتم کونش رگباری مث رفیقش گاییدمش…گریه و داد وبیداد میکرد.خون کونش از بغل کیرم میریخت بیرون…تا آبم اومد.گفتم حالا برگرد.برگشت.دهنش پر خون بود…ریختم توی دهنش…تا اینجای ماجرا بدون ذره ای کم و کسر بود.چون انتقام از یک کونی بود…گفتم رحیم نمیکنیش…گفت نه اینجوری حال نمیده…میخوام بلایی سر این و ننه اش بیارم که دادن یادشون بره…تو میخوای با این چیکار کنی…گفتم عجله نکن…این بایدچنان گاییده بشه که کونش و دهنش پاره بشه…این جنده یه عمره یکبار درست کیر منو ساک نزده میگه چندشم میشه…یک بار درست بهم کون نداده میگه مگه دوستم نداری که میخوای دردمو زیاد کنی…من میدونم با این چکار کنم…آبروی پدر و برادر کوسکشش رو میبرم… فیلمی ازین جنده گرفتم و صداهایی ازش ضبط کردم که پدرش بفهمه نسلشان جنده و کونی تشریف دارند…آخ فقط بفهمم که اون بچه ها مال من نیستن و مال کس دیگه اند…به مولا قسم تیکه تیکه ات میکنم…گوشتت رو میدم سگ و گرگهای بیابون بخورند…فک کردی ها…جیغ جیغ میکرد که یعنی دهنم رو باز کن…گفت بقران خودت مقصری…چند وقته منو تنها گذاشتی رفتی نیستی…چندبار بهت گفتم تنها میترسم نرو…من نمیخوام بری…گوش ندادی…رحمان به خود خدا قسم اونها بچه های خودتن.من میدونم اشتباه کردم منو میکشی هم حلالت خدا میدونه خودم مث سگ پشیمونم…ولی بخدا این حروم زاده توی شربت بوده توی دوغ بوده نمیدونم توی چی بهم خواب آور داده بود…دستمالیم کرده بود فیلم ازم گرفته بود…منو تهدید کرد.من ترسیدم آبروم بره…نگو اون خواهر جنده من با این همدست بودن…منو مجبور کردن بهش وا دادم…ازش بپرس بهت میگه…من که اصلا بلد نبودم از این کارها خوردن و دادن ازپشت…ولی من لعنتی شهوت بهم غلبه کرد…رحمان بیا بخدا منو بکش…خودم مینویسم امضا میزنم…فیلم بگیر ازم…ولی بابام گناه داره…اون ناکس رفته بود.دستشویی برگشت تازه دهن مهنش و شسته بود…گفتم تو بی ناموس به زن من به خاله خودت دارو دادی بعدش فیلم گرفتی تهدیدش کردی جنده اش کردی…به تته پته افتاد…گفت عمو بزار یک چیز بگم بعدا…به خدا مامانم بهم یاد داد.زنم گفت ای خدا چقدر من بدبختم…خب برای چی…گفت برای اینکه ما داشتیم راحت زندگیمون رو میکردیم… اونوقت این مهری برای اینکه کون جاریش رو بسوزونه من و انداخت تو زندگی این رحیم سگ…آخه این بی شرف آدمه که من زنش شدم…بخدا عمو رحمان از وقتی زن این شده یک قرون از پول معلمیش رو هم ما نمیتونیم بدون اجازه اش خرج کنیم…این آدم نیست که…مامانم خاله رو مقصر میدونست…بخدا من چند بار میخواستم اینو بکشمش…ولی مادرم نذاشت…این هم مادرمو طلاق نمیداد.چند بار تهدید به مرگ و ناقص کردن من کرد…مامانم ترسید…گفت باید حتما از مهری انتقام بگیرم.اون که میدونست این اخلاق نداره چرا منو بیچاره کرد…رحیم داشت حرفهحرفهای ما ها رو گوش میداد…ساکت بود. مشنگ یک کمربند پولک دار داشت کشید بیرون تا تونست و میخورد… زد این پسره رو…من دهن مهری رو بستم جیغ نزنه…این هم داد وبیداد میکرد.دهنش رو بستیم…ولی زدیمش ها ناکس رو…ولی راستش اونها حق داشتن…ولی نباید که با آبروی مردم بازی میکردن…اون هم خودی… این امین از کتک زیاد بیهوش شد.من خیلی از دست مهری شاکی بودم.گفتم برو بیرون رحیم.گفت میخوای چکار کنی…گفتم خدا شاهده از دست تو بیشتر کفری هستم…همیشه ریشه همه بدبختیهای خانواده ما برمیگرده به تو…کاری نکن که هم خودم پشیمون بشم هم تو.برو بیرون…من هم زوری هم هیکلی خیلی از رحیم درشت تر بودم…اون لات و اراذل بود…اما برای هرکی لات بود برای من شکلات هم نبود…رفت بیرون…من موندم و جنازه اون کوسکش غش کرده با بدن و صورتی پر از کبودی.و این مهری جنده…گفتم بی پدر اون مجبورت کرد بچه خواهرت بود.این کیر کلفته امشب پس چی میگفت.هوس کیر کرده بودی ها…تا تهش میدادی دهنت…مال من چندش داره ها.آوردم با دستهای بسته دمری انداختمش روی تخت.گفتم اولین حکم زنای نفسی۸۰ضربه شلاقه.تعدادی چنان زدمش که توی دهمی بیهوش شد.بالای۴۰ضربه سنگین بیشتر به کون و کمرش زدم.گفتم زنگ بزن ببین مریم کجاست بکشون بیارش اینجا پدرسگ جنده رو.وقتی جنازه دوتاشون رو دید.گفت چکار کردی رحمان…گفتم زر زر نکن.کوسکش.
برو خونه بردار بیارش اینجا.بدو.تا اسلحه رو برداشتم رفت طرف خونه…نیمساعت طول کشید تا برگشت.من توی این مدت…این دوتا رو به هوش آوردم… مهری ساکت بود و خیلی بیحال.گفتم کیر دلت میخواست بهت میدم…اونم جفت جفت…صبر کن…اشکهاش بیصدا میریخت پایین.بزار اون خواهر جندت برسه بهتون نشون میدم…بی پدر مادر خوده خرابت کم بودی مریم رو هم انداختی بهمون.دیدی چکار باهات کرد…اشاره کرد دوباره دهنش رو باز کردم…گفت به خدا تو راست میگی…ولی تو رو جون بچه هامون نزار کسی بفهمه.برای دخترمون بد میشه برای پسرمون بد میشه…ب
وداخل روشن ولی شیشه مات و مشجر بود.تا اومدم در رو باز کنم.خدا شاهده تصویر مات بودولی دیده میشد.کسی لخته رد شد از توی سالن…دستم لرزید…کسی که رد شد تپلی بود…مرد هم بود زن نبود موهاش بلند باشه…تندی دوباره رد شد رفت توی اتاق آخری…من آروم در رو باز کردم…رفتم داخل…با کفش بودم…در اتاق کاملا باز بود.صدای زنم بود گفت امین برو لامپ سالن رو خاموش کن دیگه…لامپ اتاق هست…بزرگه وسط پذیرایی رو خاموش کن…گفت خاله کشتی منو یکبار میگی بریم بالا رو تخت خودم دوست ندارم.یکبار میگی برو دستمال بیار.یکبار میگی کرم بیار دردم نگیره…الانم لامپو چکار داری،؟خانومم گفت یک مرد وپسر خوب هر چی خانومش و معشوقه اش میگه باید فقط گوش بده وبگه چشم.فهمیدی…گفت چشم چشم…تا فهمیدم داره میاد رفتم اتاق بغلی…زود اومد لامپ وخاموش کرد…من هم سریع گوشیو گذاشتم روی سایلنت…بی صدا کردم…آروم رفتم طرف اتاق…گذاشتم رو حالت فیلم برداری…صدا میومد…خاله اول باید بخوری خیلی اذیتم کردی…بعدش من میخورمش…گفت باشه عزیزم بیارش جلو اون تپل کلفت ملفتت رو…چقدر سفیده وای چی قد کشیده…نیگاش کن…مث این کوتوله های تپل و سفیده…کاش بلندتر بود…گفت خاله غصه نخور یکی رو گفتم امشب بیاد دوتایی عقب جلو حالتو جا بیاریم… گفت غلط کردی عوضی مگه من جنده ام…گفت بخدا خاله دوست صمیمی منه…مامان رو هم دونفره با اون گاییدیم…مامان خودشم ما دونفره گاییدیمش…عقب جلو کیر داره مث ماله اسب…گفت نه من اصلا دوست ندارم با کسی دیگه باشم…گفت خاله ناز نکن دیگه…کیر من فقط برای کوست اونم فرغونی از جلو خوبه…کونت گنده است اصلا به سوراخ عقبت نمیرسه که بره توش…گفت به من چه قد کیر تو کوچیکه…فقط کلفتش کردی…گفت خاله بزار بیاد دیگه…زنگ بزن از مامانم بپرس…کوس میکنه ۲۰دقیقه رگباری تلمبه میزنه…کیرش مثل کیر عمو رحمان گنده است…گفت تو کیر عمو رحمان رو کجا دیدی…گفت صد بار توی استخر باغ شنا کردیم دیدم.خر کیره…گفت حالا بیا خودت بخورم برات…کیرتو دوست دارم…من آروم فیلم میگرفت… خشم تمام وجودمو پر کرده بود…آتیش توی قلبم بود…چندساله هر وقت میگم بخور نمیخوره چندشش میشه…هر وقت میگم کون بده میگه دردم میاد…تازه الان خیانت هم که میکنه از دل و جون این کارها رو براش میکنه…تازه خواهرها هر دو باهم جور هم هستن و از هم خبر دارند…آروم نگاه کردم چی ساکی هم میزد…دراز کشید گفت بخدا اگه زود آبت بیاد جرت میدم امین…عه خاله میگم که بزار بگم سیاوش رفیقم بیاد.گفت حالا خودت بکن…خانومم گوشیشو برداشت زنگ زد آبجیش.در ضمن زیر کیر دراز کش بود.روبروی در کون زیبای امین بدون یک تار مو جلوی دوربینم بود.لنگهای مهری رو زده بود بالا و تند تند تلمبه میزد…اونم میگفت احمق آروم باش با مامانت کار دارم…گوشی روی بلندگو بود.گفت سلام آبجی.چه خبر…این هم گفت مریم اون رحیم سگ که دورو برت نیست…گفت نه ریدم قبر پدرش رفته باغ سرزمین…گفت این کدو تنبل چی میگه…میگه یک رفیق دارم سیاوش نامی غوغا میکنه…این دول موشی که کاری ازش بر نمیاد…گفت وا خواهر جون کیر به اون کلفتی داره پسرم…گفت خب کوتاه به نصف کوس من هم نمیرسه…گفت آبجی جون اینقدر که به اون رحمان گاو دادی کیرش مث مال خره هر کیری سیرت نمیکنه. فقط بگو اون پسره بیاد.بی پدر نیمساعت چنان چپ و راستت کنه.که کیف کنی.گفت تا ببینم چی میشه.هنوز حرفش تموم نشده بود.این چمبه بی خاصیت زنگ زد.سیاوش کجایی.نمیدونم اون چی گفت.اینم گفت ولشون کن کوس ننه اشون.قالشون بزار بیا آدرسی که لوکیشن میفرستم خونه خاله ام خوشگله.بدو بیا جوره…گفت کمر سفت ها.ازت خیلی تعریف کردم…اونم.تیز وبز.بدو.گفت خاله کوستو آماده کن که قراره جر بخوری.بخدا امین اگه بخواین وحشی بازی در بیارین مث سگ میندازمتون بیرون ها.گفت خاله بچرخ یککم کون بکنم.بعدش کوس با سیاوش.این هم دنبه کرد.و خودش آب دهن زد.کیر کلفت و کوتاهش رو تا ته داد داخل کونش.بدش که نیومد خوششم اومد.من فیلم می گرفتم…آروم رفتم گوشه اتاق بغلی.زنگ زدم رحیم.مواظب بودم صدا بیرون نره.گفتم رحیم.فقط گوش کن…حرف نزن.وقت احوال پرسی نیست اوضاع خیطه…بدون اینکه به کسی بگی…۲لول شکاری رو برمیداری میایی خونه ما.هیچ کسی نباید بفهمه گفتم هیچکسی.حتی زنت.
وقتی رسیدی اس بده در رو باز کنم.زنگ نمیزنی ها…فقط اس بده…گفت باشه الان میام…ده دقیقه نکشید زنگ زدن این کون بزرگ رفت در رو باز کرد.رفیقش بود.پسره ورزیده قد بلند بود به این شاشیک نمیخورد رفیق اینجوری داشته باشه…رفتن توی اتاق خانومم روی خودش پتو کشیده بود…این تا رسید بی برو برگرد لباس کند…گفت به به چی فرشته ای اسمش چی بود امین…گفت عشق من خاله مهری.گفت امین برو بخورش خیس بشه تا من آماده بشم.دستشویی کجاست…گفت بیرون دست چپ…اومد رفت دستشویی و چند دقیقه ای برگشت…من عجله نکردم…رفت داخل…فقط صدای مهری اومد.وای نه این خیلی کلف
رستشو بکشی و همچی در اختیار تو باشه
حتی اگه واقعا بتونی بکنیش و کونیش کنی دیگه همه دنیایی که یه مرد فانتزی باز بدنبالشه رو تو بهش دادی
حتی ازدواجم نکنه تا آخر عمر با هر زنگ و تلفن و پیامت جرقه اون فانتزی ها باعث میشه جوابت رو بده و نتونه فراموشت کنه
یهو دیدی بعد پنج سال بیخیال همه چیز عروسی رو تو شهر خودشون با همون دوستاش گرفت
بعد ازدواج و تخت خواب و بچه هست که زندگی متاهلی رو قابل تحمل میکنه
بعد از رابطه خودش و زنش گفت که البته اینا از شانس خوبشون بعد ازدواج شروع کردن به کشف همدیگه و فانتزی هاشون
اخرش گفت اگه بخوای لاشی بازی در بیاری موقعی داری کونش میزاری ازش فیلم بگیر
واگه بعد یکسال نتونستی یا واقعا نتونست ازدواج کنید با فیلم تهدیدش کن که اگه نگیریم فیلمات رو میدم به همون دوستان
که باور کن آدمی که تا این حد از فانتزی اشو دوست داره
حتی تهدید کردنش و فیلم گرفتنت حشریش میکنه
چون ماهایی که دوست داریم فانتزی های سکسی رو
عاشق اینیم زنمون میسترسبازی در بیاره
حتی شاید اگه خودت از سکس با چند مرد خوشت نیاد
بتونی با همین ارباب و برده ارضاش کنی و خودتم لذت ببری مث خانومم من
این زوج اگه زوج بودن یا نبودن
فکرمو حسابی درگیر کردن
دو روز قبل رفتن پیمان به پیشنهاد خودم که دلم تنگت شده بیا همو ببینیم رفتیم یه سوییت گرفتیم و دو سه شب پیش هم بودیم
عصر که به سویت رفتیم
برعکس همیشه که فوری لب ولوچه همو میخوردیم و معاشقه می کردیم
بهش اجازه ندادم رفتم دوش گرفتم
به اونم گفتم بره دوش بگیره
موقعی که از حمام بیرون اومد
داگی شدم گفتم امشب حق نداری بکنی فقط جاهایی که سامان کیرش مالید و گذاشته توم رو باید لیس بزنی
باورم نمیشد
پیمانی که فوری در میاورد کونم میزاشت الان مثموشتو دستم بود
رو صورتش نشستم و کوص و کونم انقد خورد تا ارضا شدم
بعد روش خوابیدم
کیرش تو دستم گرفتم و شروع کردم جق زدن براش
گفتم سامان انقد خوب کونم میکنه که نیازی به کیر تو ندارم
اونم مث یه بچه حرف گوش کن می گفت اشکالی نداره
پنج دقیقه کیرش تو دستم نبود که ابش اومد
شب موقع خواب گفتم برو کونت خالی کن
سامان میخواد کون هردومون بزاره
کلی مخالفت کرد که کونی نیستم ووو
ولی انقدر اصرار کردم
تا قبول کرد
شروع کردم به انگشت کردن و با خیاری که از قبل اورده بودم کونش افتتاح کردم تو گوشس گفتم تو کونیخودمی دیگه
تو زنمی
شوهرم نیستی بیغیرت
انقد و فحش و تحقیرش کردم که
این بار حتی همون پنج دقیقه هم طول نکشید و ابش اومد
تو اون دو سه روز شاید ۱۰ بار ابش اوردم که دو بارش خودم بهش کون دادم اونم فقط چون واقعا نیاز داشتم سکس کنم
ولی بقیه رو همش رو با خیار و فحش تحقیر ابش میاوردم
باورم نمیشد
پیمان با اون همه غرور و دبدبه و کبکبه
مثل موم تو دستم بود
ادامه دارد…
نوشته: ایدا
@dastan_shabzadegan