روی آن میکشیدم و از توالت فرار میکردم.
نمیدانم چقدر گذشت. فکر میکنم بزرگتر شده بودم یا شایدم نه. دقیق یادم نیست. یک ظهر تابستان که خواب بودم از شدت تشنگی بیدار شدم. مست خواب و چشمنیمبسته به پای یخچال رفتم و آب خوردم. صدایی به گوشم رسید. انگار کسی آه و ناله میکرد: نکن. یواش. الان میبینه. بیا بریم تو اتاق.
هنوز خواب بودم. این صدای مادرم بود. جرات نداشتم و برگردم. جلوی یخچال خشکم زده بود. دوست داشتم همانجور چشمنیمبسته برمیگشتم و جایی را نمیدیدم ولی دیگر دیر شده بود و بیدار بیدار و هشیار هشیار شده بودم.
-گه بخور. خفه شو دیگه.
-آروم. بیا بریم تو اتاق.
-گفتم خفه شو.
پاهایم توانم رفتن نداشت.
-هوی کره خر! اونجا چی میکنی؟ بیا برو گمشو تو اتاقت.
خواستم نگاه نکنم ولی همین که برگشتم دیدم مادرم لخت زیر کیر پدرم خوابیده است و دستش را روی صورتش گرفته است. این حرامزاده حیا نداشت که نباید جلوی بچهها سکس کند.
-برو گمشو دیگه تخم سگ.
با داد پدرم از جا جستم و مثل فشنگ در رفتم. تمام بدنم به لرزه افتاده بود. خواهرم هم خانه بود و از پشت دیوار داشت سکس پدر و مادرم را نگاه میکرد. صدایشان میآمد و گوشم را گرفته بودم که نشنوم. خواهرم به اتاق آمد، حال بد مرا دید: چیزی نیست. دارن بازی میکنن. این بازی بزرگتراس. مامان چیزیش نمیشه.
آن ظهر را با گریه سر کردم ولی بعد از آن روی پدر گاه و بی گاه مادر را با کتک جلوی ما لخت میکرد و ترتیبش را میداد و ما را وادار میکرد که نگاه کنیم. مادر هم مثل همیشه ساکت، حتی گریه هم نمیکرد.
یک روز پدر از خانه بیرون رفت و دیگر برنگشت. خانه شلوغ شده بود. آدمها میآمدند و گریه میکردند ولی مادر و خواهرم خوشحال بودند. مادرم برای اینکه من نفهمم چه شده است مرا به خانه خاله پری فرستاد، مادر رویا. خانهشان چند کوچه آنورتر بود. من از همان جا عاشق رویا شدم. من و رویا هم سن بودیم و بعد از آن رویا همبازی من بود. اما او برای من فقط یک همبازی نبود. در همان عالم بچگی برایم یک فرشته بود، یک پری بود مثل مادرش.
تا کلاس سوم چهارم هر روز همدیگر را میدیدیم. مشقهایمان را با هم مینوشتیم و کلی بازی میکردیم. من که شبها کابوس میدیدم و از خوابیدن وحشت داشتم روزها در بغل رویا خوابم میبرد. آغوش او و سینه او و پاهای او بالش نرم و آرامم بود.
تا اینکه یک روز آن اتفاق وحشتناک افتاد. نزدیکهای شب است و بعد از بازی با رویا در کوچه مثل همیشه با لباسهای خاکی وارد خانه میشوم و در حیاط دارم پاهایم را میشورم. خواهرم میگفت با پای نشُسته وارد خانه نشوم، آخر مادر ناراحت میشود. کنار شیر آب چمبره زدهام. با صدای وحشتناک افتادن چیزی از جا میپرم. دلم هُری میریزد.
بعد از رفتن پدرم برای مدت کمی آرامش به خانهمان آمد. اما زندگی قرار نبود روی خوشش را به ما نشان دهد. پای عمویم به خانه ما باز شد. اوایل برایمان گوشت و میوه و خرت و پرتهای خانه را میآورد. از قیافهاش خوشم نمیآمد. مثل پدرم بد ریخت بود. بوی گند میداد. هر وقت میآمد میترسیدم و پا به فرار میگذاشتم او هم با مادرم به اتاق میرفتند. خواهرم مرا به حیاط میبرد و تا رفتن عمو، در حیاط بازی میکردیم و داخل خانه نمیشدیم.
آن اتفاق وحشتناک در شبِ آن ظهر تابستان رخ داد. من که شبها بیخواب بودم آن صبح خسته بودم از رختخواب بلند شوم. همان دم دمای صبح خوابم برده بود. نزدیکهای ظهر بود که با صداهایی بیدار شدم. وارد حال شدم و دیدم لباسهای زنانه و مردانه و شرت و شلوار جای جای هال پخش شده است. مادرم همیشه خانه را مرتب نگه میداشت. درِ حمام باز بود و صداهایی از آن میآمد: بخورش. آهان. خوبه. دستاتو بذار روی دیوار. اون پاتم بده بالا. اوووف. چه کیفی میده این کس.
نمیدانم چرا نزدیکتر شدم. ترسیده بودم. پاهایم دست خودم نبود و بیاراده به سمت حمام میرفتم. دیگر صدای تلمبه زدنهای یک مرد برایم آشنا بود. میدانستم چه خبر است اما میخواستم بدانم چه کسانی در حمام دارند بازی میکنند. یعنی بابا آمده است؟ اما صدای عمو بود: بهت گفته بودم فقط مال منی. حق برادر سگم نبودی. همون اول باید به من میگفتی بله. ولی اشتباه کردی.
درِ حمام کامل باز بود و بیاراده سرم را بردم جلو تا ببینم. عمو پشت مادرم ایستاده بود و یک پای او را در دست گرفته بود و کیر سیاه و کلفتش را در کس مادرم کرده بود. گویا این بازی برای بزرگترها بسیار جذاب است و تمامی ندارد.
-خودت گند زدی وگرنه مرحوم برادر خرم هیچ وقت از رابطه ما با خبر نمیشد. همین شد خودشو به کشتن داد. برگرد.
مادرم برگشت و قبل از اینکه بتوانم سرم را بدزدم مرا دید و جیغی سر داد و دستش را جلوی صورتش گرفت. عمو فوری برگشت و یک آن چشم در چشم شدیم. با تمام قوا به سمت در هال دویدم. در قفل
رعشه به تن سارا افتاد، صدایش بالا و بالاتر رفت. خودش را محکم روی صورتم فشار میداد. نفسهایش تند و تندتر میشد و در آستانه انفجار بود. میدانستم چه حالی است. زن نبودم و ارضای زنانه را تجربه نکردهام اما میگویند نهایت لذت است. خوشحال بودم که میتوانستم یک زن را ارضا کنم. این زندگی لعنتی هنوز در من جریان داشت و من هم داشتم این لعنتی را در جان دیگری تزریق میکردم.
دو ران بزرگ و گوشتیاش را محکم دور صورتم فشار داد و من هم با سرعت بیشتری زبان میزدم و زبان میزدم و زبان میزدم. تا اینکه با یک آه بلند سست و خاموش شد و بیحال افتاد. عاشق این بیحالی زنان بعد از ارضا هستم. یک زندگی خاموش شده بعد از یک لذت نهایی. زندگی مگر چیست؟ همین خاموشیِ بعد از لذت است. همین لذت کثافت که دست از سر مردمان برنمیدارد و همه را بنده خود کرده است. همین لحظه کوتاه. این همه سگ دو بزنی برای همین یک لحظه. اما نه. من این یک لحظه را نمیخواهم. من بعدش را میخواهم: آن خاموشی را، آن سکوت را. کاش همین جا میمردم و زیر این کس زیبا جان میدادم.
اما زندگی سمجتر از این حرفهاست. خر است. ول کن نیست.
-دوستت دارم عزیزم. کارت با زبون واقعا عالیه.
فقط نگاهش میکنم. نمیدانم از منِ سرد چه میخواهد و این سارا اصلا کیست که اینقدر مرا میشناسد و میداند که من یک کسلیس حرفهای هستم. خستهام. رویم را برمیگردانم و چشمانم را میبندم. میخواهم رویایم را ببینم.
-اما عزیزم! تو هنوز ارضا نشدی.
رویا بیا تا ببینمت. عزیز دل من کجایی؟ کجایی که چنین از من رخ میگردانی؟
احساس میکنم کیرم گر گرفت. میدانم رویا نیست که کیرم را به دهان گرفته ولی میخواهم که رویا باشد. ولی نیست.
چهره رویا را نمیتوانم تصور کنم. چرا؟ چرا چهرهات را از من دریغ میکنی بانوی نازنین من؟
یک قطره اشک از چشمانم سرازیر میشود. چشمانم را باز میکنم و کون سارا جلوی نگاهم است و کیرم را میخورد و صدای آبدار خوردنش اتاق کوچکم را، زندانم را طنین افکن کرده است.
نه حسی دارم، نه شهوتی. فقط دلتنگم و زخمهای در سینهام چنگ میزند. نفسم تنگ میشود. سر کیرم داغ میشود و به لحظه ارضا نزدیک میشوم. این لحظه کثافت دوست داشتنی.
دستم را روی سوراخ کون سارا گذاشتم و سارا فهمید که در حال ارضا هستم. ریتمش را آرامتر کرد. کیرم را تا ته در دهان میکرد و آرام بیرون میکشید و سر کیرم را یک مک محکم میزد.
بدنم لرزهای کرد و آب با فشار از کیرم پرت شد و دهان سارا را پر کرد. تا خالی شدن کامل آبم کیرم را در نیاورد و مدام مک میزد. تا کیرم آرام گرفت و خالی شد. آب را روی کیرم تف کرد: ای جانم. این بار چقدر زیاد بود. قربون این کیر خوش فرم برم.
دیگر نا نداشتنم. دلم میخواهد بیهوش شوم. نه! دلم میخواهد همین جا بمیرم.
دارم در حمام شاش میکنم. صبح شده است. رویا در تخت خوابیده است. میخواهم به آغوش او باز گردم. آغوش گرم و نرمش، در دستان مهربانش گم شوم، در پستانهای او غرق شوم. تاب دوریاش را ندارم و لخت از حمام بهسویش میدوم. پتو را کنار میزنم. دختری که خود را سارا میخواند آنجا خوابیده است.
-رویا! رویا کجایی؟
سارا با خوابآلودگی گفت: چی؟ چیزی شده عزیزم؟
-نه! بخواب.
از او دور شدم و به آشپزخانه رفتم و سیگاری کشیدم. سارا آمد. لخت بود. بدن زیبایی داشت. خوشم میآمد به پستانهای لخت او و کس عقبرفته او میان پاهای بزرگ و جذابش نگاه کنم. مرا بغل کرد: عزیزم! صبح به این زودی بیدار شدی. چیزی شده؟
اَه. آدمها چرا دست از سرمان برنمیدارند؟ ولم کنید بابا. چه از جانمان میخواهید. پُکی سنگین به سیگار میزنم. سارا میداند که این یعنی نمیخواهم حرفی بزنم. لبانم را میبوسد و دود سیگار را به دهانش میکشد و رفت.
مادرم آنجا نشسته است. جای همیشگیاش روبروی در آشپزخانه بود و خیره به آشپزخانهای که در آن کلفَتی میکرد ساعتها مینشست. اصلا هم کاری به بازی یا دعوای ما نداشت. یک زن خاموش و ساکت بود. در دنیای بچگیِ خودم او را زیبا و مهربان میدیدم. دوستش داشتم. اما پدرم یک سگ هار به تمام معنا بود. بد قیافه و عبوس و گرفته بود. گوشت تلخ بود.
نمیدانم چند سالَم است. ۷، ۱۰ یا شاید هم ۴. مادرم آنجا نشسته است. من در اتاق کوچکمان کنار خواهرم خوابیدهام. صدایی آمد. بلند شدم و آرام از اتاق بیرون رفتم. دیدم پدرم جلوی مادرم نشسته است و دارد با او کشتی میگیرد. همان بازیای که ما پسرها عاشق آن هستیم. گاهی من و خواهرم هم بازی میکردیم. ولی خواهرم خوشش نمیآمد. آخر دختر است دیگر. دخترها بیشتر عاشق عروسک بازی و آشپزی و بزک دوزک هستند. مادرم هم از بازی کشتی خوشش نمیآمد. پدرم عصبانی شد و لباس مادرم را پاره کرد. هیجان در وجودم موج زد. حس غریبی بود و البته ترس. اگر بخواهم از زبان همان
مرگ و بانو
#غمگین #عاشقی
این داستان بر اساس یک گزارش واقعی نوشته شده است اما شخصیتها و صحنههای جنسی و روند داستان و جزئیات توسط نویسنده خلق شدهاند.
توصیه میکنم برای اینکه داستان را به درستی درک کنید با حوصله و با دقت بخوانید.
آغاز
آه که چه مشتاق مرگم …
کیرم در دهان سارا بود و گاهی هم داشت سوراخ کونم را زبان میزد. لم داده بودم و از بالا داشتم عشق بازی سارا با کیرم را نگاه میکردم و قاعدتا باید پر از حال و لذت میبودم اما در آن لحظه من خالی بودم، خالی از هر چیزی، خالی از حس و حال، خالی از شهوت و حتی خالی از زندگی.
گاهی نگاهم به طنابِ گره کرده که یک حلقه بزرگ اندازه سر آدم داشت در گوشه آلونکم میافتاد و اگر سارا نیامده بود الان گردنم در آن حلقه بود. یادم نمیآید این دختر زیبا و خوشاندام با آن پستانهای گرد و نرم و لبانی نمناک و آلبالویی که خود را عاشق و شیفته من مینامید از کجا پیدایش شد. خسته بودم و ذهنم، مغزم فقط چهره بانوی خودم را میدید: رویا.
سارا نگاهی به چشمانم انداخت و متوجه شد که آنجا نیستم. بالا آمد و نوک سینهام را مکید و بعد آتشوار و با حرارت تمام لبانم را در دهان گرفت و خورد و خورد و خورد و یک آخیش از عمق وجودش سر داد و گفت: دوستت دارم دیوانه من.
این جمله برایم غریب بود. نمیدانم پدرم که گاه و بیگاه مادرم را جلوی ما لخت میکرد و به او تجاوز میکرد از عشق و محبت و دوستی چیزی میدانست یا خواهرم که به همراه عمهام به جندگی میپرداختند یا خود من که زمانی عاشق و شیفته دختر همسایهمان رویا بودم.
سارا پستانش را در دهانم گذاشت و من آن را با بیمیلی در دهان گرفتم. پستانهایی که هر مردی را از خود بیخود میکند برای من هیچ طعمی نداشت. با سارا همراهی میکردم تا لااقل او کمی لذت ببرد هر چند هر چقدر به خودم فشار میآوردم او را به یاد نمیآوردم. آیا او هم یک جنده مثل خواهرم بود که هر شبی زیر کیر یک نره خر میخوابید و به او حال میداد؟ اما من اهل کسِ جنده کردن نبودم. اصلا از این کثافتکاریها بدم میآمد. با وجودی که سالهاست که بعد از رویا کس ندیدهام و تشنه یک کس خیس و گرد و قلمبیده هستم اما هیچگاه دل صاحب مرده و تاریکم رضا نداده که کیرم را در یک کس غریبه جا دهم. میدانم این افکار یک مرد عهد هجر است و امروزیها راحتتر کیر به کس دیگری میدهند یا شاید هم من یک بیمار روانی هستم که فقط کس عزیزم را، کس دلبرم رویا را میخواهم؛ رویایی که سالهاست کنارم نیست.
همانطور که به پشت خوابیده بودم سارا برای بار نمیدانم چندم کیرم را به دست گرفت و روی آن نشست و کس گرمش را پر از کیرم کرد. بالا و پایین میشد و پستانش در هوا موج میزد. موهای سیاه بلندش که روی صورت نازنین و مهربانش افتاده بود با ملودی آه و اوه سارا به رقص آمده بود و همینطور ذهن من که گاهی رویا را تصور میکرد و گاهی طناب افتاده در گوشه اتاق را آرزو میکرد.
این تصور برای من زجرآور بود چون هم نمیخواستم در خیال بمانم و هم نمیتوانستم صورت رویای عزیزم را بهدرستی ببینم.
-عزیزم کجایی؟
واقعا صدای این دختر جذاب بود. ولی او کیست؟ این دختر که خود را سارا میخواند کیست؟ از کجا پیدایش شده است و اینجا چه میکند؟ چه سوال احمقانهای! خب دارد کس میدهد. آن هم به منی که گویا او عاشقش است ولی من حسی به او ندارم.
-همین جام.
-نه. نیستی. امروز این برای بار چندمه که که کیرت خوابیده. میخوای تمامش کنیم؟
به کیرم نگاهی انداختم. سارا روی کیر خوابیده من نشسته بود. داغی و خیسی و نرمی کسش را حس میکردم اما میلی و شهوتی در من نبود که کیرم را سیخ نگه دارد. دوباره چهره مبهم و بدون نقش و نگار رویا به ذهنم خطور کرد. الان باید رویای عزیزم اینجا میبود تا نشان میدادم که چطور کیرم برای ساعتها پمپ میزند و برای او جان فشانی و دلبری میکند و دوباره گردی حلقه یک طناب.
هوس سیگار کردم. چشمم در آلونک شلختهام به دنبال سیگار میگشت؛ به دنبال یار همیشه همراهم، مونس و غمخوار لحظات مَرَضیام، تنها کسی که مزه این زندگی گه را میفهمد. خوشبختانه سیگار عزیزم همیشه در دسترس است. دست کردم و از میز کنار تخت سیگاری بر لب گذاشتم و روشن کردم. تنها این دود است که جان پر درد و بیروح مرا میفهمد.
-میدونی تو این یه ساعته چند نخ سیگار کشیدی؟
معلوم است که نمیدانم. مگر مهم است؟ گویا سارا صدای مغزم را شنید. از تخت پایین میرود. ناراحت است اما نگاهش مهربان است و میفهمم که عمیقا عاشقانه مرا نگاه میکند. او یک جنده نبود. ولی خواهر من هم که یک جنده بود میتوانست در عین جندگی با محبت نگاه کند. شاید این نوع نگاه کردن یک هنر ریز زنانه است. شاید هم یک تبحر عاشقان است. آری! همین است. رویا میگفت چرا اینجوری نگاه میکنی؟ میگفتم چجور نگاه میکنم؟ میگفت همینجوری
ر و صورت من شد، اما سورپرایز اصلی این بود که علاوه بر شورت، سوتین هم نداشت و حالا دو تا پستون خوشگل و خوردنی در چند سانتی صورتم بود! با حرص تیشرت رو از دست لعیا گرفتم و پرت کردم یک گوشه و به پستوناش حمله کردم، دیگه خبری از مقاومت نبود، و در عوض مشغول بازی و نوازش کردن موهام شد، مرتب پستوناش بین دست ها و دهنم جابجا میشد و گاهی هم دستام لای پاهاش میچرخید. یکی دو دقیقه بعد در حالی که هردو روی زانو ایستاده بودیم، لعیا بازم ریتم نفس هاش تغییر کرده و به دل دل زدن افتاده بود. بالاخره رفت سراغ سورپرایز اصلی و بدون اینکه من ازش بخوام دستش رو برد داخل شلوارم و با رسوندن به زیر شورت کیر مثل چوب شده ام رو توی دست گرفت! چند ثانیه نفس زنان دستش محکم کیرم رو گرفته و منم کار خودم رو میکردم، اما انگار کمربندم دستش رو اذیت میکرد، چون دستش رو بیرون آورد و مشغول باز کردن کمربند و دکمه شلوارم شد. بلند شدم سر پا و خودم توی یک چشم به هم زدن کاملا لخت جلوش ایستادم. در حالی که صورتش کاملا سرخ شد و مثل یک گلوله آتش بود کیرم رو تا دو سه سانتی صورتش بردم و منتظر عکس العملش موندم، منظورم رو فهمید بدون اینکه به بالا نگاه کنه دوباره انگشتاش دور کیرم حلقه شد و بعد از یک فشار محکم، خیلی نرم مشغول جلو عقب کردن شد، دستای داغ و لطیفش حس خوبی بهم میداد و پر از لذت بود، با این حال به این قانع نبودم و دوباره کمی خودم رو جلو کشیدم. کمی به کیرم زل زد و بعد دوسه تا دم و باز دم عمیق از راه دهان، کلاهک کیرم رو یکجا توی دهنش قرار داد! خیسی و داغی دهانش و فشار دلچسبی که لباش به پشت کلاهک کیرم وارد کرد به معنای واقعی ارضاعم کرد و چشمام روی هم افتاد، با یک شک خاصی نوک زبونش رو روی کلاهک کیرم میکشید و منو به خلسه میبرد. یک دقیقه بعد در حالیکه نیمی از کیرم توی دهن لعیا بود و انگشتاش روی تخمام حرکت میکرد به غلط کردن افتادم و چیزی نمونده بود که توی دهنش خالی کنم، با حرص کیرم رو از دهنش بیرون کشیدم و همزمان که خوابوندمش روی زمین، برای اینکه از اون حالت نزدیکی به انزال فاصله بگیرم، کمی مشغول خوردن لباش و بازی با پستوناش شدم و کم کم رفتم روش، اما همین که کلاهک کیرم روی کسش قرار گرفت، و سعی داشتم بازم لفتش بدم، انگار لعیا از اوضاعم خبر نداشت چون سریع دستش رو برد پایین و با گرفتن کیرم نوکش رو به داخل هدایت کرد! نفس نفس زنان زل زد بهم: شاهین، تو رو خدا یواش!
یک فشار کوچیک دادم اما تنگی کسش فراتر از انتظارم بود و خیلی داخل نرفت! متعجب کمی فشارم رو بیشتر کردم تا پشت کلاهک فرو کردم. ولی عجیب بود، لعیا یک جوری نفس نفس میزد و التماس میکرد یواش بکنم، که انگار باکره است!( البته بعدا گفت که به خاطر این موضوع حتی نتونسته به صورت طبیعی زایمان کنه و سزارین کرده) با لحنی عصبی گفتم: خو لعنتی با این کس تنگی که تو داری، به دو دقیقه نرسیده آبم میاد! همانطور ملتمسانه: اشکال نداره، فقط جون لعیا یواش بکن!
بالاخره بعد از چند ثانیه مدارا و فشار نرم، تخمام به زیر کسش چسبید و برای چند ثانیه توی آغوش هم چفت شدیم. سرخی صورت لعیا بیشتر از قبل از هم شده بود و در حالیکه صورتم رو غرق بوسه میکرد با همون لحن ازم خواست که حرکت کنم ولی آروم!
حدسم درست بود به گمونم به 15 تا تلمبه نرسید و آبم حرکت کرد، دستپاچه لبام رو از لای لبای لعیا جدا کردم و همزمان که گفتم من دارم میام، خواستم کیرم رو بیرون بکشم، ولی لعیا در حالیکه صداش در نمیومد، محکم منو گرفت و با لحنی نامفهوم گفت: در نیار …!
حالی غیر عادی موقع اومدن آبم و حرکت عجیب لعیا باعث شد که عصبی و محکم سرعتم رو زیاد کنم و با چندتا تلمبه وحشیانه و البته یک گاز غیر ارادی به سر شونه لعیا تا آخرین قطره آبم رو توی کسش خالی کنم! خالی شدنم مصادف شد با یک جیغ بنفش لعیا که برای چند ثانیه باعث شد گوشم سوت بکشه! خیال میکردم جیغش حاصل از ارضاع شدنه، ولی نگو طفلی به خاطر درد حاصل از اون گاز ناجوانمردانه من و ضربات وحشیانه ای بوده که مخصوصا توی ضربه آخر زده بودم! بی رمق افتادم روش و دو سه دقیقه ای همونجا جا خوش کردم. بعد از لحظاتی که حالمون جا اومد و در موردش حرف زدیم فهمیدم که اون موقع گفته: در نیار سر لوله هامو بسته ام!
ساعتی بعد که غرق در لذت سکس اول بودیم شیطنت هامون کار خودش رو کرد و یک بار دیگه به سکس ختم شد و دیگه جونی برام نمونده بود. خلاصه سکس با لعیا انقدر بهم چسبیده بود که دلم نمیخواست اون شب هرگز تموم بشه. توی اون سالها انواع سکس رو تجربه کرده بودم ولی به جرات میگم هیچ کدومشون مثل سکس با لعیا نبود!
روز بعد ساعت هفت و نیم صبح در حالیکه که فکر کنم سه ساعت هم نخوابیده بودیم، با درد ناشی از گاز لعیا به روی سینه ام، مثل فنر از جا پریدم! بهت زده به چشمای خواب آلود لعیا زل زدم!
د
م؟!
عجیب بود بود ولی خنده اش منم آروم کرد و دوباره قلقلک داد، بلند شدم سرپا و همزمان که می رفتم به طرفش با ترکیبی از شوخی و جدی گفتم: اتفاقا عوضی اون پریساست که همه این آتیشا از گور اون بلند میشه، وگرنه من مثل آدم داشتم زندگیم رو میکردم، از کجا میدونستم یک همچین مامان جیگری داره؟ ثانیا مقصر خودتی، که هی پاشو وسط میکشی، اون طفلی روحشم از ماجرا خبر نداره، اما تو … استغفرالله! جلوش ایستادم و در حالی که لبخند به لب منتظر ادامه حرفم بود، با انگشت زیر چونه اش رو گرفتم و کشیدم رو به بالا و همزمان با خم شدن، زل زدم توی چشماش و ادامه دادم: بعدشم من کی گفتم که لذت، فقط اینه که با من باشی؟ چرا به حرف گوشی نمیدی؟ لعیا خانم من عرض کردم، لذت در اینه که مال من باشی! میفهمی مال من؟ و قبل از اینکه به خودش بیاد، با پر رویی هر چه تمام تر لبم رو به لباش چسبوندم و چند ثانیه نگه داشتم و با یک بوسه، کمی عقب کشیدم!! یهو رنگش شد عین لبو و بهت زده چشم به چشم من دوخت! همزمان که انگشتم رو از زیر چونه (از روی گردن) تا زیر گوشش کشیدم، همانطور چشم تو چشم گفتم: لعیا جان، به قول خودت این همه سال از عمرت رو از سر اجبار باخته ای، منتظر معجزه نباش، اون اگر برگرده فقط باقی زندگیت رو هم میبازی، تازه اگر برگرده!
لعیا جان، عزیز من… حرفم ناتمام موند چون سراسیمه و به سرعت رفت به طرف راه پله و فقط صدای پاش رو شنیدم که پله ها رو به سرعت طی میکرد.
خب انگار زیاده روی کرده بودم و حتی انتظار این رو داشتم که دیوونه بازی دربیاره و این وقت شب بخواد بره! و بیشتر فکرم درگیر این بود که اگه این اتفاق بیفته چکار کنم، اما تقریبا نیم ساعت بعدو در حالیکه ساعت نزدیک به یک بامداد بود و همه چیز رو تموم شده میدونستم، یهو پیام داد: شاهین، حالم ازت بهم میخوره، کاش اون روز قلم پام میشکست هیچوقت پام رو اینجا نمیذاشتم! ببین از الان دارم بهت میگم پریسا از این موضوع چیزی بفهمه، مطمئن باش چشاتو از حدقه در میارم! و با یک تاخیر چند ثانیه ای: ضمنا برقم روشن نمیکنی چون نمیخوام قیافه نحست رو ببینم!
هااااااا؟! نفهمیدم چطور خودم رو به پشت در سوییت رسوندم! در رو باز گذاشته و برق ها رو خاموش کرده بود. بازتاب نور بیرون، به اندازی کافی روشن کرده بود، با این حال همین که پام رو گذاشتم داخل، طبق عادت دستم رفت به سمت کلید، اما یهو با حرص: مگه نگفتم روشن نکن!
پشت به در جلوی اپن ایستاده و انگار داشت با موهاش بازی میکرد. در حال رفتن به طرفش، شوخی کنان گفتم: خب لعیا جان توی این تاریکی که نمیتونم چشمای خوشگلت رو ببینم !
همراه با خنده و با لحنی حرص آلود: بهتر! منم نمیخوام قیافه نحس تو رو ببینم!
نزدیکتر که شدم و چشمم عادت کرد تازه متوجه شدم که در اصل داره موهاش رو خشک میکنه! انگار توی این فاصله دوش گرفته، و جالب تر اینکه تیشرت و شلوارک من تنش بود، خودم رو از پشت بهش چسبیدم و بغلش کردم. صورتم رو بردم لای موهای نمناکش و خیلی آروم گفتم: ممنون که منو به بهشت دعوت کردی! همراه با یک نفس عمیق، بازم ناخواسته کمی خودش رو جلو کشید، محکم تر بغلش کردم و همزمان با رسوندن دهنم دم گوشش، با حرص گفتم: یکبار دیگه از من فاصله بگیری، جرت میدم! خنده کنان و بدون حرف کمی خودش رو شل کرد! حدود یک دقیقه، بدون هیچ حرکتی همانطور محکم در آغوش گرفته بودمش و فقط موهاش رو بو می کشیدم. فکر کنم پنج سالی بود که از این شامپو استفاده میکردم ولی لعنتی انگار برای اون یک بوی دیگه داشت و ترکیبش با بوی عطر زنانه لعیا، داشت روانیم میکرد. دست راستم رو از روی شکمش برداشتم و با جمع کردن موهاش، لبام رو چسبوندم به پشت گردنش و شروع کردم به بوسیدن! بعید میدونم ناشی از شهوت بود ولی از همان ابتدای کار ریتم نفسهاش تند شده و دل دل میزد. در حالی که هر دو دستش رو گذاشته بود روی دست من و شکم خودش و هیچ کاری نمی کرد، یواش یواش بوسه هام رو گسترش دادم و گاهی هم لبام رو روی پوست گردنش حرکت میدادم که انگار خیلی خوشش اومده بود! چون همین که میخواستم برم سراغ کناره های گردنش با چرخوندن سر مانع میشد و ناچارا با همون پشت گردن به کارم ادامه میدادم. میخواستم دستام رو هم فعال کنم اما اون مقاومت های خواسته یا ناخواسته اش رو مخم بود و کم کم داشت عصبیم میکرد. بعد از یکی دو دقیقه آروم دستم رو آوردم بالا تا برم سراغ سینه هاش، اما یهو مچ دستم رو گرفت! عصبی دستم رو کشیدم و یک سیلی نه چندان محکم به کنار باسنش زدم. بلافاصله چرخوندمش رو به خودم و به شوخی گفتم : یکبار دیگه دستات حرکت کنه طناب میارم می بندم و اون موقع دیگه خدا به دادت برسه! همزمان که از حرکت من شوکه شده و یک دستش رفته بود روی باسنش، با چشمان بسته شروع کرد به خندیدن، اما اجازه خندیدن بهش ندادم و همزمان که به لباش حمله کردم خودم دستا
کفتار تهران(۳ و پایانی)
#گی
...قسمت قبل
حرکت آخرش آب پاکی رو روی دستم ریخت و به نظر رفتن دنبالش برای بدرقه هم بی فایده بود. شوکه از سیر اتفاقات و رفتار لعیا، سرم رو به صندلی تکیه دادم و چشمام رو بستم تا از اون حالت خارج بشم. چند دقیقه ای گذشته پیاده شدم از دکه کنار خیابون یک بطری آب گرفتم و برگشتم، ولی انگار میل به رفتن نداشتم و همچنان خیره به جلو به فکر فرو رفتم.
نمیدونم چقدر گذشته بود که یهو در ماشین باز شد و لعیا سوار شد! در کنار گیج و گنگی من اونم ساکش رو بغل کرده و بدون هیچ حرف و حرکتی عین مجسمه خیره به جلو نشست. انگار مغزم گریپاژ کرده و فقط بِروبِر نگاش می کردم، بالاخره بعد از لحظاتی از اون شوک اولیه خارج شدم و پرسیدم: پس چی شد؟! و با یک مکث کوتاه، مردد گفتم: ماشین رفته؟!
صورتش کاملا سرخ و انگار پر از استرس بود! چرخید و بعد از کمی نگاه کردن: شاهین، پریسا بفهمه چه خاکی به سرم بریزم؟
اینقدر گیج و منگ شده بودم که منظورش رو نفهمیدم، بهت زده گفتم: پریسا؟ چی رو بفهمه؟
بدون توضیحی، بغضش شکست و در حال گریه کردن؛ به خدا من تا امروز هیچ غلطی نکرده ام، اگه بفهمه، خودمو میکشم!
انگار تازه مغزم ریست شد و متوجه شدم که اوضاع از چه قراره، هم باور نمیکردم که واقعا برگشته و هم نمیدونستم چی جواب بدم! میخواستم بگم، اصلا برای چی برگشتی؟ ولی خب …
همزمان که گفتم: لعیا جان لطفا آروم باش ، پریسا از کجا میخواد بفهمه؟ آروم دستش رو گرفتم! خواست دستش رو بکشه ولی محکم تر گرفتمش و با دست دیگه ام مشغول نوازش پشت دستش شدم و همزمان صحبت میکردم. بعد از لحظاتی که حواسش تقریبا پرت شده بود یهو دستش رو آوردم به سمت لبم و بوسیدم! برخلاف تصورم شدت بغضش شکست و زد زیر گریه! بعد از کمی سردرگمی با تردید، کشیدمش به طرف خودمو بغلش کردم. به گمونم حالش خراب تر از اون بود که بخواد مقاومت کنه، عین یک دختر بچه خودش رو توی آغوشم رها کرد و صدای هق هقش بلندتر شد…
زمان زیادی در سکوت فقط بغلش کرده و گاهی پشت شونه اش رو دست می کشیدم تا بالاخره گریه اش بیصدا شد و کمی آروم گرفت، در حالی که هنوز به حالت عادی برنگشته بود، میخواستم بگم، لعیا هنوز دیر نشده، اگر آمادگیش رو نداری برو، اما قبل از اینکه زبون باز کنم، اون دوباره برگشت سر پله اول: شاهین به خدا پریسا بفهمه منو میکشه!
از تناقض رفتارش خنده ام گرفته بود با حرص کمی هلش دادم به عقب و خیره تو چشماش گفتم: اَه ول کن دیگه هی پریسا پریسا! پریسا از کجا میخواد بفهمه؟ اصلا بذار بفهمه ببینم چه غلطی میخواد بکنه! به جون لعیا نازک تر از گل بهت بگه، مادرش رو…!
خب توی اون شرایط اصلا انتظار شوخی کردن رو نداشت و به همین خاطر کمی طول کشید تا متوجه حرفام شد! در حالیکه گریه و خنده اش با هم قاطی شده بود، یهو پر از حرص بهم حمله کرد و با دستای مشت کرده شروع کرد به کتک زدن ! دستاش اون قدری سنگین نبود و خیلی هم جدی نمی زد. در حالیکه سعی داشتم دستش رو بگیرم، میخندیدم و این بیشتر حرصش رو در میاورد. بعد از چند ثانیه از کتک زدن خسته شد، در عوض دستگیره در رو گرفت و وانمود کرد که میخواد پیاده بشه وخطاب به من: من اشتباه کردم ، تو آدم نیستی! من دارم از استرس میمیرم اون وقت تو چرت و پرت میگی!
خنده کنان دوباره کشیدمش توی آغوشم و با یک غافلگیری لبام رو به کنار صورت تقریبا خیس از اشکاش، چسبوندم و یک بوسه کوچیک زدم و بی توجه به شوکه شدنش گفتم: لعیا جان، عزیزم، آخه استرس چی داری، ما سه روزه که کنار همیم و داریم میگیم و میخندیم! بعدشم من گفتم اگه خدای نخواسته پریسا جون بهت تندی کنه،عصبانی میشم وگرنه خودت میدونی که من اصلا اهل خشونت نیستم!
چشمهای سرخ از گریه، سرخی صورت حاصل از بوسه و تلاشی که برای مخفی خنده اش داشت، ترکیب جذابی بوجود آورده بود. فقط گوشه لبش رو گاز گرفته و با نگاهی پر ازحرص فقط بهم زل زده بود! قبل از اینکه از اون حالت دربیاد، با هر دو دست اشک های زیر چشمش رو پاک کردم و گفتم: آخه حیف چشای به این خوشگلی واسه مسائل پیش پا افتاده خیس بشه؟
خنده کوچیکی کرد و حرص آلود: از نظر تو اینا مسائل پیش پا افتاده است؟!
یک لحظه زد به سرم که تا داغه بوسه ای به لباش بزنم، ولی جای مناسب نبودیم و از طرفی هم نمیخواستم تند برم. دستام رو از روی بازوهاش تا پایین کشیدم و همزمان با گرفتن هر دو دستش گفتم: لعیا جان این قدر مسائل مهم داریم که مطمئنم بعدها خودت به این رفتار میخندی!
دقایقی به شوخی و کل کل ادامه دادم تا کاملا از اون فضای چند دقیقه قبل فاصله گرفت و از استرسش کم شد. خب از قبل برنامه ای نداشتم و نمی دونستم از کجا شروع کنم، واسه همین دوباره بیخیال کافه شدم و بی هدف راه افتادیم. ناگفته نماند که لابلای حرفای اولیه و گریه کردن هاش میگفت تا حالا با کسی غیر از همسرش در ارتباط نبوده! انگار خیلی هم بیراه نمی
تأثیر آرش روی من (۵ و پایانی)
#خاطرات_نوجوانی #جلق #گی
...قسمت قبل
اون شب ته وان حمام شاشیدم و تو شاش غلت زدم و همه بدنم از شاش خیس شد. بوی شاش برام شده بود بوی شهوت و جلق. دستمو تو شاش که کف وان جمع شده بود خیس کردم و لیسیدم، یه کم تلخ بود ولی حشری ترم کرد. از مزه و بوی شاش، از دراز کشیدن توی شاش، از مالیدن شاش به همه جای بدنم، از مالیدن کیرم به کف وان حمام لذت عجیبی میبردم و دلم میخواست تو این شرایط کیر آرش دم دستم بود و میخوردمش یا آرش میشاشید روی من. با همین هوسها جق زدم و آبم اومد.
از فردای اون روز دیگه من و آرش جدا شدنی نبودیم و از کوچکترین فرصتی استفاده می کردیم و می رفتیم دستشویی مدرسه و کیر همدیگه رو میمالیدیم. فکر کنم بچه هایی که تو مدرسه کمی آرش رو میشناختن حدس میزدن که یه کارهایی با هم میکنیم ولی برای من مهم نبود و اون روزها و اون لحظات و اون شهوتی که از نزدیکی با آرش حس میکردم قویتر از همه چیز بود.
فیلمای پورن نگاه میکردم و حواسم به حرکتها و حالات بدن زنها بود که دلم میخواست تقلید کنم. تو حمام جلوی آینه ژستهای زنونه میگرفتم. یه پامو میذاشتم توی وان حمام و پای دیگمو بیرون وان خودمو و کیرمو میمالیدم لبه وان انگار دارم کسمو میمالم.
دیگه از شهوت زن بودن یا شیمیل بودن اشباع شده بودم و تمام فکر و ذکرم رو مشغول کرده بود. حاضر بودم برای پوشیدن لباس زنونه و عشقبازی با آرش همه کار بکنم تا یه روز آرش گفت
“علی، بابام میره مسافرت و مادر و خواهرم فردا شب میرن مهمونی از بابات اجازه بگیر بیای خونه ما برای درس خوندن”
دیگه معطل نشدم و شب همون روز با اصرار و دروغ از بابام اجازه گرفتم.
فردا بعد از ظهر بعد از تعطیلی مدرسه با آرش راهی خونشون شدیم. مادر و خواهرش هنوز خونه بودن و داشتن خودشونو برای مهمونی آماده میکردن. من و آرش تظاهر به درس خوندن کردیم تا ساعت پنج که اونا رفتن مهمونی. قلبم دوباره شروع کرده بود به تند زدن. به خودم میگفتم که دارم بالاخره به آرزوم میرسم. تنها که شدیم شروع کردیم به دید زدن عکس و فیلم پورن. خوب که هر دو حشری شدیم جرأت کردم فکری رو که یک ساعت پیش به مغزم رسیده بود به آرش بگم:
-“آرش من هیچ نظری به خواهرت ندارم ها ولی دیدم هیکلش مث هیکل منه فقط کوتاه تره. میخوای لباسشو بپوشم و حال کنیم؟”
آرش بیخیال تر از اونچه که فکر میکردم جواب داد:
-"آره بابا معلومه که میخوام، لباس پوشیدن تو که ربطی به خواهرم نداره. بریم لباساشو ببین#34;
رفتیم سراغ قفسه لباسای خواهرش. چند تا لباس بود که آرش گفت خواهرش این لباسارو تو مهمونی یا عروسی میپوشه. یه دامن چسبون که تقریبا تا بالای زانوم میومد و یک تاپ آستین دار که گردنش کش داشت و میشد کشید پایین تا شونه ها لخت بشه انتخاب کردم و برگشتیم اتاق آرش.
آرش نشست روی صندلی روبروی من و گفت
-“بپوش. میخوام لباس پوشیدن تو تماشا کنم” و در همین حال کیرشو از رو شلوار میمالید
لباسامو در آوردم. روز قبل موهای بدنمو تو حمام تراشیده بودم. یه کمی لخت دور خودم چرخیدم و قمبل کردم و مثل زنا ژست گرفتم ولی مثل اینکه زیاد مهارت نداشتم چون آرش با بیصبری گفت "بپوش دیگه، منتظرم#34;
دامن و تاپ رو پوشیدم و پشت کردم به آرش و گفتم
-“بیا آرش، بیا حال کن”
-“منم لخت بشم؟”
-“آره لخت بشو”
چند دقیقه بعد بدن لخت آرش از عقب چسبید به من و کیر سفتش رو از روی دامن حس کردم. گفتم:
-"آرش با من عشقبازی کن. فک کن من شیمیلم#34; و شروع کردم به مالیدن کونم به کیر آرش.
آرش از عقب دستاشو گذاشت رو پستونام آروم آروم شروع کرد به مالیدن از لذت سرم به عقب خم شده بود. لباسمو کشیدم پایین تا روی بازوهام و قسمت بالای پشتم و شونه هامو لخت کردم. آرش بلافاصله لباشو گذاشت روی پوستم و بوسید. زبون آرش رو حس کردم که شونهٔ لخت منو میلیسید. آرش خیلی حشری شده بود و خودشو از عقب بیشتر به من فشار میداد.
لبها و زبون آرش از روی شونه هام به گردنم لغزید و تا لاله گوشم بالا آمد. دو دستمو بردم عقب و گذاشتم روی کمر آرش تا بیشتر به خودم فشارش بدم. دیگه هیچ حد و مرزی برای خودم قائل نبودم و غرق شهوت زنونه شده بودم. آرش دستاشو گذاشته بود روی شونه های من و نوازششون می کرد و در همون حال گردن منو غرق بوسه کرده بود. گردنم بر اثر لیسیدن آرش خیس شده بود و آرش به بوسیدن و لیسیدن ادامه میداد. سرم رو بیشتر به عقب خم کردم و به طرف راست چرخوندم. کافی بود آرش سرشو بیاره بالا تا صورتمون بچسبه به هم. آرش سرشو آورد بالا و لبای خیسش رو گذاشت روی گونهٔ من. سرم رو بیشتر چرخوندم به سوی آرش و لبهام کشید روی لباش. دلم میخواست با شهوت منو ببوسه. زبونمو در آوردم و کشیدم رو لباش. آرش دهنشو باز کرد و گذاشت روی لبای من. زبونهامون به همپیچیدن و مثل دیونه ها لب و زبون همدیگه رو میخوردیم. اولین بار بود که مزهٔ بوسهٔ عاشقانه رو میچشیدم و دلم میخواست
لاپایی زدن رقیه
#خاطرات_جوانی
ماجرای رقیه ( شکوه) در تابستان گرم
من اصغر هستم و قبلا ماجرای خودم و کارمند شرکت رو نوشته بودم و مورد عنایت شما قرار
گرفتم!!!
این ماجرا برمیگرده به دورانی که با بچه های هم سن خودمون دول بازی میکردیم
اون زمان من حدودا 18 ساله بودم و خیلی کنجکاو برای تفاوت های بین پسرو دختر .
تابستان اون سال دختر دایی مادرم که چهار پنج سالی از من بزرگتر بود برای کنکور از از شهرستان به
تهران آمده بود که پیش پدرم درس بخونه .
ی روز که دور هم نشست بودیم و داشتیم ورق بازی میکردیم من جلوی شلوارم سوراخ بود و نوک کیرم
از اون ی کمی زده بود بیرون یهو این شکوه خانم دیدم میخنده و با دست اشاره میکنه من چون حواسم
نبود هی دورو برمو نگاه کردم دیدم چیزی
نیست یهو از رد چشماش متوجه شدم که کجارو نگاه میکنه زودی خودمو جمع وجور کردم . ولی رفتم
تو فکر از طرز خنده شکوه خانم.
این گذشت تاشب که می خواستیم بخوابیم منو خواهرم و شکوه توی یک اتاق میخوابیدیم وچون خواهرم
باید صبح میرفت سر کار کنار میخوابید شکوه وسط و من کنارش وچون طی این این دوسه روز دیده
بودم که خوابش سنگینه کمی خوشحال شدم .
شب که خوابیدیم صبر کردم که خوب خوابش سنگین بشه بعد خیلی با احتیاط دستمو بردم زیر دامنش و
رون شو لمس کردم دیدم حرکتی نمیکنه یواش یواش شروع کردم به مالیدن تا روی کونش که دیدم ی
تکون خورد دستمو کشیدم خودمو زدم به خواب کمی صبر کردم ولی ترسیدم آمدم اینور ی جق حسابی
زدم و خوابیدم این کار سه چهار شب متوالی با پیشرفتهای کمی انجام میشد و امتحان میکردم که کجا
بیدار میشه یا تکون میخوره . بعد دیدم که نه کلا مثل اینکه خواب سنگینه یا خودشو بخواب میزنه
تا بالاخره ی شب دلو زدم به دریا و شروع کردم به ملیدن کونش دیدم چیزی نمیگه خیلی با حوصله
دستمو کردم تو شرتش و سوراخ کونشو مالیدم و یواش یواش انگشتمو رسوندم به کسش کمی مالیدم دیدم
باز خبری نیست کیرمو در آوردم چسبیدم به پشتش و کیرمو بین سوراخ کون و کسش میمالیدم ی چند
دقیقه ای این کارو کردم تا آبم آمد و ریختم همونجا شورتشو مرتب کردم و خوابیدم صبح که بیدار شدیم
عکس العمل خاصی ندیدم بنابراین این کار تا وقتی که در خانه ما بود انجام می شد ولی هرگز
نتونستم مستقیم و رو در رو بهش بگم کما اینکه حس میکردم میدونه به امید نظرات شما
نوشته: اصغر لطیفی
@dastan_shabzadegan
اولین سکس در دوره دانشجویی
#اولین_سکس #دانشجویی
من دانشجوی ریاضی بودم اما فقیر و بی چیز، سال اول از وام دانشگاه برای گذران زندگی استفاده میکردم اما به شدت بی پول بودم و دنبال کار می گشتم ، یک روز معلم دوره دبیرستانم را در خیابان دیدم و ایشان ازم پرسی چکار میکنی گفتم دانشجوی ریاضی هستم و او خیلی خوشش آمد و به من گفت اگر مایل باشی شب ها در آموزشگاه ما بیا چند ساعت ریاضی درس بده، خدا دنیا را به من داد و من از آنروز در آموزشگاه شبها مشغول تدریس شدم و ماهانه پول خوبی در میاوردم تا اینکه یک شب بمن گفت یک خانمی داره کلاس ششم دبیرستان رشته طبیعی میخونه ( نظام قدیم) و به یک معلم نیاز داره بعضی روزها بره خونش و با او ریاضی و فیزیک کار کنه و ساعتی ۵۰ تومن حاضره بده اگر شما میخوای بش زنگ بزنم و معرفیت کنم ، با خوشحالی گفتم باشه، ایشون زنگ زد و من را معرفی کرد، روز بعد من شیک پوشیدم و عطر زدم و به آدرس این خانم رفتم در خانه را زنگ زدم خانم مُسنی آمد و در را باز کرد، ابتدا از داخل یک حیاط پر گل و زیبا رد شدم و پس از عبور از راهرو با راهنمائی آن خانم مُسن وارد اتاق گیتی خانم شدم، عجب تیپی، عجب قیافه ای و عجب خانم زیبا و خوشگلی، قدی متوسط با پوستی سفید چشمانی آبی و موهائی سشوار کرده و صاف، عطر تحریک کننده فضای داخل اتاق را پر کرده بود و من ابتدا کمی مکث کردم و زبانم بند آمده بود، گیتی از پشت میز بلند شد و یک صندلی آورد و پس از خوشامد گوئی و احوال پرسی تعارف کرد و من نشستم، درسته که شهرستانی و بچه دهات بودم اما چهره و تیپ خوبی داشتم.
خیلی جدی برخورد کردم و ابتدا از وضعیت درسی و پیشرفت در دروس از ایشان پرسیدم، گیتی هم گفت کارمند اداره ای است و باید دیپلم بگیره و… خلاصه از این صحبت ها در مورد درس، من ابتدا از رسم یک منحنی شروع کردم دیدم خیلی ضعیفه پس ناچار از اول کتاب براش شروع کردم و حتی از اتحاد ها و جمع جبری و از این صحبت ها جلسه اول حدود دو ساعت یا بیشتر تموم شد و من یک برنامه با گیتی خانم تنظیم کردیم و گفتم در این ساعت ها در خدمت هستم، جلسات بعدی نیز با جدیت انجام شد و چند جلسه پشت سر هم میرفتم و با ایشان ریاضی کار میکردم و نمیدانستم گیتی شوهر نداره،یک روز من پرسیدم آقاتون کجاست؟ لبخندی زد و گفت کدوم آقا گفتم شوهرتان ، گفت رفته مسافرت حالا حالا هم نمیاد، بعدا گیتی به من گفت پنج سال پیش شوهر کرده و طلاق گرفته و هیچ بچه ای هم نداره.
یه شب معلم سابقم در آموزشگاه بمن گفت خانمی که درس میدی زنگ زده و از من تشکر کرده و کلی از شما تعریف کرد و گفت دیگه دارم کم کم توی ریاضی قوی میشم خلاصه من هم دیگه ته جیبم پول خرد جمع شده بود و بهتر به درسهام میرسیدم و گاهی به چلوکبابی لوکس میرفتم و شکمی از عزا در میاوردم و آبی زیر پوستم آمده بود و میدونید شکم که سیر شد یه جای دیگه فریاد میزنه من گرسنمه به من برس، منم که خجالتی بودم و مثل بچه های تهرون بلد نبودم از آن همه دخترهای قشنگ دانشگاه یکی رو پیدا کنم با او دوست بشم یعنی بی عُرضه و بی دست و پا و له له میزدم و منتظر بودم فرشته ای از آسمون بیفته و بیاد توی بغل من، زهی خیال باطل!!
و اما یک روز که برای تدریس به منزل گیتی خانم رفتم دیدم مینی ژوپی زیبا و پیراهنی نازک که با دو نوار پارچه ای از جلو گره زده بود پوشیده و موهای افشان روی شانه و ساق های سفید و صاف که گویا این ساق ها را تراشیده اند، بدنم شروع کرد به لرزیدن و آب دهنم را نمی توانستم قورت بدم ، نشستم و خواستم شروع کنم گفت آقا چه خبرته چرا اینقدر عجله، به شوخی گفت به قیافت نمیاد از پشت کوه اومده باشی، منم گفتم چرا از پشت کوه اومدم ، قاه قاه زد زیر خنده و گفت می بینم خیلی بی توجهی، من ریاضی خوان با هوش بودم گفتم من به پیشرفت درسی شما توجه دارم بازم خندید گفت ضرر میکنی به جاهای دیگر هم توجه کن، همین موقع خانم مسن که گویا خدمتکار گیتی بود با چای و شیرینی آمد داخل، گیتی بهش گفت ننه جان ممنون دیگه نیا ما حواسمون توی درس پرت میشه اگه خسته ای برو بخواب و استراحت کن.
جانم برای شما بگه رفتم به تمرین هائی که داده بودم نگاه کنم یهو دفتر رو از دستم قاپید و انداخت کنار، پرسید ببینم چند سالته ؟ منم که فهمیدم موضوع از چه قراره با او رفتم توی مزاح و گفتم چند سالم باشه خوبه؟ گفت ۶۰ تا ۷۰ این حدود ها ، برای اولین بار توی خونه گیتی خانم بلند زدم زیر خنده و گفتم یعنی اینقدر پیرم؟ گفت این طوری نشون میدی، گفتم ۲۴ سالمه گفت پس ۲۴ ساله باش، بعد پرسید ازدواج کردی یا نامزد و دوست دختر داری؟ گفتم نه اصلا، گفت می بینم چرا اینقدر جدی و خشک و بی روحی، گفتم لطف شماست.
گفت آقا معلم امروز درس تعطیله میخوام یک کم با هم صحبت کنیم، کتاب و دفتر رو از روی میز برداشت و گفت چائیتو بخور تا استکان ها رو از روی میز برداریم و رفت یک شیشه شراب آورد ب
م یه دیقه بعدش آبم ریختم رو بوتهه و بیحال رفتیم پایین بقیه خواب بودن و چون خونه ما دور بود شب رفتیم خونه خالم بمونیم فرداشم میرفتیم بندرانزلی البته ظهرش شبو دوباره خواستیم بالکن بخوابیم که خالم نزاشت این دفعه و نصف شب سارا درو قفل کرده بود اومد تو بالکن لخت با تشک بوسیدمش و بوس و کص لیسی و درخواست ساک و بهش فیلم نشون دادم یاد بگیره وگفتم دهنت لوله کن به دهندونات نخوره بگم بهت واسه دفعه اول عالی بود البته که یکم دندون زد ولی واسه دفعه اول عالی بود خلاصه خوابیدم روش گفتم آبمو بخور گفت باشه خالی کردم تو دهنش گفت اه بد مزس رفت حموم و جاشم برد اونجا خلاصه ظهر سارا قرار بود بیادماشین ما با ما بیاد ماشینمون پرشیاست که تشک بادی ام داریم آبجیم و سارا بخاطر هم تو ماشین ما بودن من نرفتم ماشین اونا و بابام تشک باد کرد و گذاشت عصر میخواستیم بخوابیم که پشت صندلی شاگرد هیچی معلوم نبود من ته ته خوابیدم که هیچی دیده نشه سارا ام چسبوندم به خودم آبجیمم خوابید خلاصه شب رسیدیم خونه از قبل گرفته بودن رفتیم تو سه خواب بود که ما رفتیم یکیش و ننه بابا و خاله و شوهر خاله ام اون یکی اتاق خلاصه رو تخت جا نمیشدیم گفتم در قفله هر زن و شوهر باهم بخوابن و تشکا انداختیم براشون و ما رفتیم رو تخت که آبجیم و مهدی خجالت میکشیدن کاری بکنن گفتم راحت باشید به ما کاری نداشته باشید ها خودمونم رفتیم اون ور تخت بخوابیم اونام رو زمین اون ور تخت که تخت بین ما بود من ساا بغل کردم بوس کردم و گذاشتم درش و کردم تو یکم آه و ناله کرد مهدی گفت چرا آه و ناله میکنی سارا گفتم هیچی نیست کارت بکن سارا کردم آبمم ریختم رو سینش و ممه کوچیکاش و تمیز کردیم و خوابیدیم خواستیم یواشکی دید بزنیم ببینیم دیدم لختن و مهدی داره شومبولش میماله به کصش خلاصه بعل همم خوابیدیم تا صبح که قرار بود بریم دریا و رفتیم و هرکی میاو اورده بود و سارا بخاطر مامانش شلوارک و تاپ پوشیده بود خونه به دریا نزدیک بود سارا گوشیش یادش رفته بود گفتن منو سارا بریم بیاریم بیاییم رفتیم یه بستنی فروشی دیدیم دو تا بستنی گرفتم و خوردیم رفتیم خونه لختش کردم یه دل سیر ازش لب گرفتم و رفتیم دریا دوباره و عصرش رفتیم اکواریوم انزلی جای خوبی بود شبم به خیال خودشون مارو خر کنن عرق خوری کنن ماام رفتیم اتاق که مهدی خواب آلود بودن همون حال با زهرا خوابیده بودن منو سارام رفتیم اتاق خودمون تا سکس کنیم لخت شدیم ای بکن بکن کردم این دفعه دیر تر آبم میومد و ریختم تو دستمال و بعد چند روز برگشتیم…
ما برگشتیم و یه هفته بعد از فامیلای خالم و مامانم که یکین یکی فوت شد باید اینا میرفتن و با یه ماشین میخواستن برن ما موندیم خونه قرار بود یه روز نهایت دو روزه برگردن خواستن سارا و مهدی بزارن خونه داداشش که بابام پیشنهاد داد مامام تنهاییم بیان خونه ما آقا اینا اومدن خونه ما و شب حرکت کردن رفتن غذا رو واسه شب و فرداش ناهار داشتیم خلاصه شب شد من و سارا تووهال بودیم بچه ها فرستادیم اتاق مهدی گفت بنیامین آبجیت اونجارو نشونم نمیده ولی با مال من بازی میکنه منم بی برو برگرد شلوار و شورت آبجیم دراوردم اومدم بیرون در قفل کردم گفتم بازی کنید هیچی نگید خلاصه رفتم پیش سارا چون مبلای ما تخت شو همونجا بودیم تو تلویزیون یه سوپر مشتی گذاشتم سارا خوشش نمیومد ولی خیس شده بود از زیر چون شورتش خیس بود سارا لخت شد و منم لخت کردمش و آبمم ریختم رو سر و صورتش کیری شده بود رفت شست منم باهاش رفتم شاشیدم و فرداش فقد با شورت نشسته بودیم تو خونه زهرا و مهدی ام اومدن بیرون اونا لباس تنشون بود گفتم میتونید لخت بشید ولی به شرط اینکه به هیچکس هیچی نگید من مطمئن بودم از طرف اونا ولی جلوشون با سارا سکس نمیکردم تا شبش اینا رسیدن ما سریع لباس پوشیدیم رفتم اتاق با بچه ها بخوابیم سارا رو تخت من و مهدی و آبجیمم رو تخت آبجیم تشک کشیدم پایین و با سارا پایین بخوابیم لخت تا صبح بعل هم بودیم صبح اونا رفتن خونشون و گذشت تا دو هفته بعدش قرار شد بریم چشمه اعلا سمت بومهن هست رفتیم خلاصه اونجا یه رود هس مصنوعیه سارا شلوارک داشت و منم شورت بلند و نشسته بودیم تو آب و داشتم سارا میمالیدم که خالم شک کرده بود و داشت سارا ازم دور میکرد که وقتی تنها شدیم خالم من و سارا و خالم گفت من میدونم شما یکارایی میکنید منم خجالت میکشیدم گفت اگه خوب باشید کارهاتون به جاهای باریک کشیده نشه در حد حرف باشه چیزی نمیگم منم داشتم فکر میکردم پرده دخترو زدم تاحالا چقدر کردمش بعد میگی کار های باریک ؟؟ خلاصه شبم اونجا بودیم که من رفتم تو ماشین بخوابم شیشه های ماشینمون دودی رفتم دیدم یکی پنجره رو میزنه در باز کردم سارا بود منم تشکو باز کردم سارام خوابید به پشتم با اینکه شیشه دودی بود ولی نمیشد کاری کرد دم صبح بود دیگه بیدار شدیم بری
ضا شد
بیحال رو تخت افتاده بود خودمو کشیدم بالا و کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم ، چن دقیقه بعد انرژیش برگشت
خیره نگاهش میکردم که اونم خیره شد تو چشمام و دستش نشست رو ته ریشم:
_نوبت توئه مرد اخموی من
_بخواب بچه من شروع کنم خسته میشی .
_داااااااامون من بچه نیستم
دستش نشست رو کمربندم
مانع نشدم ، میخواستمش اونم بدجور ، شلوارمو با کمک خودم در آورد و خیره شد به برجستگی زیر شرتم
_دامون دیدی همه دخترا آرزو میکنن پیتون ( نوعی مار ) شوهرشون بزرگ باشه
از اصطلاح پیتون و اون لحن بچگونش خندم گرفته بود ولی سکوت کردم که خودش ادامه داد
_ولی کاش پیتون تو نبود اخه من گناه دارم !
دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و لبام کش اومد که همین حرصشو در آورد و باعث شد بیاد روم و دقیقه باسنشو بزاره روی اون به قول خودش پیتون لعنتیه من
_هوووم
از هووومی که گفتم خوشش اومد چون شروع کرد برو حرکت دادن باسنش روی آلتم
شورتم از آب بهشتش خیس شده بود
تحمل این وضعیت دیگه داشت سخت میشد ،
کمرشو گرفتمو انداختمش رو تخت و اینبار من خیمه زدم روش
شرتمو در آوردم و بدون لحظه ای درنگ آلتمو وارد بهشتش کردم و جیغ بلندی کشید
دم گوشش زمزمه کردم :
_درد داره ، حقته دردونه ی دامون ، بسه هر چقدر دلبری کردی ، نگفتم دیوونم نکن با کارات
_تو خودکار دیوونه ای دامون من کاری نمیکنم عشـــقـــم
سرعت ضربه هامو بیشتر کردم این لعنتی هیچ وقت آدم نمی شد میدونستم فردا بهشتش به خاطر ضربه های شدیدم قرمز میشه و ملتهب ولی مگه میذاشت آروم باشم این دیوونه چشم عسلی !
حدود ۲۰ دقیقه ای بود که واردش کرده بودم اونم فقط ناله هاش اتاقو پر کرده بود ،
داشتم به اوج میرسیدم که سرمو کشید سمت خودش و آروم گفت دارم میام دامون ادامه بده ،
بیشتر وزنمو انداختم رو تنش و اونم با ناخونای بلندش پشتمو چنگ میزد از لذت ، با پیچیدن جیغش توی اتاق و فرو رفتن ناخوناش تو پوستم منم ارضا شدم تا قطره آخرو تو واژنش خالی کردم ؛
جفتمون تند تند نفس می کشیدیم و تنها چیزی که به گوش میرسید صدای نفسای بلندمون بود ، خوابیدم کنارشو کشیدمش سمت خودم
مثل دختر بچه ها تو بغلم جمع شد و سرشو گذاشت رو سینم و به دو دقیقه نکشید نفساش منظرم شد
از خستگی رو به مرگ بودم بعد دو روز نخوابیدن حالام این فعالیت بدنی منم تصمیم گرفتم بخوابم .
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و سریع صداشو قطع کردم که بیدارش نکنم
آروم از کنارش بلند شدم و بعد یه دوش و پوشیدن کت و شلوار ، یه یادداشت کنار تخت براش گذاشتم
« استراحت کن تا وقتی برمیگردم جوجو ، میدونم خستت کردم ، یه دوش بگیر و از پماد هایی که گذاشتم برات توی کشو استفاده کن توی همون کشو قرصم هست بردار بخور فعلا زوده مامان و باباشیم گستاخ چشم عسلی
مجنونتم ★جنون مطلق★من
دامون »
نوشته: LUCIFER
@dastan_shabzadegan
جلوم وایساد و منم زانو زدم و ادامه ساک زدن ، از اون حس حال هرچی بگم کم گفتم ، ساک زدم و بلندم که و به حالت تکیه زدن خوابوندم رو صندوق عقب ماشین و شروع کرد سینه هامو خوردن ، از لذت مثل مار تو خودم میپیچیدم ، هنوزم نقطه ضعفم اینه و نمیتونم با این حرکت مقاومت کنم و کون ندم ، خلاصه بعد از چند دقیقه ای خوردن دورم داد و دوباره افتاد پشت سرم ، کیرشو میمالید به سوراخم و همزمان توی گوشم صحبت میکرد و حرفای تحقیر کننده میزد ، (عجب کونی داره ، الان میکنم تو کونت پسر کونی ، یا مثلا گفت کیر دوتامون بزرگه ولی من کونم کوچیکه و تو کونت بزرگه میدونی چرا؟ چون خدا هم دوست داره تو به من کون بدی که همچین کون گنده و نرم و زنونه ای بهت داده) این وسطاش هی بوسم میکرد ، من دیگه با جون و دل کاملا آماده دادن بودم ، دیگه کم کم کیرشو حس نمیکردم و بیحسی کار خودشو کرده بود و دهانه سوراخ کونم که تنگه بیحس بود ، خوابوندم روی موکتی که پهن کرده بود و گفت داگی شد چون عاشق قمبل کون گندتم ، اطاعت امر کردم و اومد پشتم ، سرمو برگردوندم و نگاهش میکردم ، صحنه ای که تف انداخت روی سوراخم و روی کیرش حس کردم یه جندم و لذتم چند برابر شد(اینو هم توی شهوانی خونده بودم و برای همین نگاه کردم و واقعا عالی بود اون صحنه ، باید بات باشی و زیرخواب باشی این صحنه های بینظیرو تجربه کنی «در خدمت مرد خودت بودن سعادته» )
کیرشو هول داد داخل و شروع کرد تلمبه زدن ، چون درد خیلی خیلی کمی حس میکردم و لذت رو کاملا احساس میکردم واقعا عالی بود ، داشتم روانی میشدم ، عالی میکرد ، همزمان هم توی گوشم حرفای تحقیرآمیز میزد ، مثلا میگفت کونیه یه کونی شدی دوست داری؟؟ گرمای کیرمو توی وجودت حس میکنی ، خلاصه توی چند پوزیشن کرد ، همون داگی تلمبه زد ، خوابیده تلمبه زد ، ایستاده تلمبه زد ، آخرش هم که دوباره خوابیدم و خوابید روم و داشت تلمبه میزد آبش اومد و کیرشو با فشار کرد داخل و نگه داشت و نبض زدن کیرش باعث شد لذت منم چند برابر بشه و آب منم بیاد .
اینقدر کیف کردم که بدون دست زدن به کیرم آبم اومده که نگو ، بلند شدم و آب توی کونمو پاک کردم ، چندتا دستمال کاغذی هم گذاشتم توی سوراخم که اگه آبی هست نریزه تا برسم به حموم ، خواستم لباس بپوشم که با یه لبخند بهم گفت مگه تو منو نمیکنی؟ قرار بود دوطرفه کنیم ، منم خندیدم و گفتم فکر کنم از این به بعد قراره فقط تو منو بکنی ، خوبیه سکس دوتا کونی اینه که اینقدر بهم اعتماد داریم و باهم راحتیم که واسه دادن ناز نمیکنیم و استرس و اضطراب آبرو نداریم و سر دادن بحث داریم نه سر کردن ، خلاصه اومدیم و درد سوراخ آخرشب به کنار و گذشت تا قرارهای بعدی اتفاق افتاد ، الان ارتباطمون جوریه که براش زنپوشی میکنم ، آرایش میکنم ، و دوتامون هم خیلی خیلی خوشحالیم از این قضیه ، با هم خوشیم ، تک پر همیم و خرجشم میکنم ، الان توی سکس واسه تحقیر میگه شوگرددیم شدی ، خرجم میکنی که بکنمت ، اونایی که عاشق تحقیرن امتحان کنن ، خیلی لذت داره ، پسر کمسن میاد پیشم ، براش زنونه میپوشم ، بعدش منو محکم میکنه ، وقتی هم آبمون اومد پول میریزم به حسابش ، چشم حسودا دربیاد ، بعضی وقتهاا هم براش کادو میخرم ، میبرمش بیرون و هرچی بخواد براش میخرم ، فقط به عشق اینکه منو خیلی خوب و عالی میکنه ، عاشق بوی کیرشم ، الان دیگه آبشم میخورم ، توی قرارسکس اول یه بار آبش میاد من میخورم و قورت میدم بعد میکنه و میریزه توم ،الان ۳۲ سالمه و یک سال بیشتره که باهمیم و بهم علاقه داریم ، امشبم رفته مسافرت با خرج خودم برام شورت و سوتین جدید هم خریده ، پیشم نیست و دلم هواشو داشت ، اومدم ماجراشو بنویسم که تا برگشت بیاد نظراتو بخونه ، برم تا نیستش جلق بزنم به یاد کیرش و بخوابم ،
شبتون بخیر
نوشته: ناشناس
@dastan_shabzadegan
کونی شدن دقیقه ۹۰
#گی
سلام , این ماجرای کونی شدن منه و کاملا واقعیه
راستش چیزی که بیشتر بهم لذت داده اینه که فاعلم خودش کونیه ، بیشتر از این لذت میبرم ، مفعولا امتحان کنن اونایی عاشق تحقیرن .
خب بریم سر داستان ، راستش از ۲۲ سالگیم شروع شد ، خوندن داستانهای سکسی گی و دیدن فیلمهای گی مخصوصا ایرانی ، خیلی تحریکم کرده بود و توی تمام فیلمها خودمو مفعول تصور میکردم و واقعا لذت میبردم ، اما فقط توی تنهاییم ، از انگشتنما شدن و آبروریزی میترسیدم توی شهر خودم ، فقط دوبار توی مسافرت چون توی شهر خودم نبودم قرار گذاشتم و ساک زدم ، ساک زدن بدجوری منو عاشق طعم و بوی کیر کرده بود ، اما هنوزم وا نداده بودم توی شهر خودم ، توی تنهاییم لباس زنونه هم پوشیده بودم و جوری بهم حال داده بود که دوست داشتم تغییر جنسیت بدم ، وقتی توی تنهاییم میرفتم سراغ زنونه پوشی و فیلم گی ، یه زن کامل میشدم ، اینا گذشت تا ۳۱ سالگی ، توی چت با یه پسر همشهری ۲۵ ساله مفعول آشنا شدم ، قرار سکس گذاشتیم ، مکان نداشتیم ، اما یه جایی خارج از شهر وسط طبیعت بین چندتا درخت سراغ داشتم که یه جورایی میشه گفت پاتوقم بود واسه مکان سکس , شب برنامه شد و ساعت ۷٫۵ رفتم دنبالش و رفتیم اونجا ، اومدم بیرون از ماشین و شروع کردیم به لب گرفتن ، لباسشو زدم بالا و سینه هاشو خوردم ، شلوار و شورتمو هم یکم داده بودم پایین و کیرم بیرون بود اونم داشت کیرمو میمالید ، با خوردن سینه هاش حشری شد و زانو زد برام و شروع کرد به ساک زدن ، گفت فقط قبل از اینکه آبت بیاد بهم بگو تا منم آبمو بیارم ، یکم که گذشت گفتم الان آبم میاد
بلند شد و گفت:
-منم میخوام خودمو بمالم بهت تا آبم بیاد
+اگه فقط مالیدنه اوکیه
ـ آره ، همزمان واسه دوتامون جلق هم میزنم
اومد از جلو چسبید بهم و با مالیدن کیرامون بهم سعی داشت آبمو بیاره ، داشت میمالید که یهو لباسمو زد بالا و شروع کرد سینه هامو خوردن ، حس دیوانه واری از شهوت بهم دست داد ، یه لحظه توی ذهنم تمام مفعول بودنا و زنپوشیهای توی تنهایی مرور شد ، همین فکرا تو سرم بود که یهو منو چرخوند و رفت پشت سرم و از پشت سر کیرشو به کونم میمالید ، اصلا توان مقاومت کردن هم نداشتم ، نمیدونم چم شد که اون مسائل آبرو و این حرفا هم نتونست باعث بشه مقاومت کنم ، خلاصه اون شهوته خیلی خیلی بالا رفته بود ، اونم فقط داشت کیرشو به کونم میمالید و همزمان برای من جلق میزد ، همه این اتفاقا و فکرا پنج یا ده ثانیه بود که یهو آبش اومد و آبشو ریخت روی بدن من بالای کونم (پایین کمرم) و خودشم خم شد جلوم و کیرمو گذاشت دهنش و آب منم کامل اومد توی دهن اون ، تمام آبمو مکید و قورت داد ، بعدشم دستمال کاغذی از تو ماشین آورد و کمرمو پاک کرد و لباسارو پوشیدیم و خودمونو مرتب کردیم و رفتیم ، توی مسیر تا یه بیست دقیقه ای دوتامون گنگ بودیم ، بعدش که آخرای مسیر شد زبون باز کردیم و از هم تشکر کردیم و گفتیم خوشمون اومده و این حرفا ، اون رفت و منم رفتم خونه .
شب توی رختخواب تمام اون اتفاقا توی ذهنم مرور میشد و بدنم مور مور میشد ، چشامو بسته بودم و تصورش میکردم و داشتم کیرمو میمالیدم ، به سرم زد بهش پیام بدم شاید حرفی زدیم و جوری شد باهاش اوکی شدم که واسه بار اول مفعول بشم ، با خودم گفتم این خودش بهم گفته مفعولم پس حرفمو پیش کسی نمیزنه و واقعا هم همین بود و اینقدر خوب بود که پشیمون نشدم از اینکه باهاش بودم ، خلاصه پیام دادم و مکالمه شروع شد:
+سلام ، خوبی؟ بیداری؟
ـ سلام آره ، بیدارم ، تو خوبی؟
+منم خوبم ، مرسی بابت امروز ، واقعا عالی بودی و لذت بردم
-منم همینطور ، تو هم عالی بودی
+تعارفی میگی عالی بودم؟ من که کاری نکردم
-نه جدی گفتم ، خیلی وقت بود دنبال همچین فاعلی بودم
+چطور فاعلی؟
ـ اینکه سنت ازم بیشتره ولی مودب و باشخصیت و رازنگهدار باشی
+منم یه پسر به خوشگلی و رازنگهداری تو میخوام
ـ و یه چیز دیگه ، خوشم اومد گی واقعی هستی
+چطور مگه؟
ـ از اینکه از پشت چسبیدم بهت بدت نیومد و گذاشتی منم به سبک خودم ارضا بشم ، بقیه فاعلایی که داشتم اصلا بفکر ارضا شدن من نیستم ، یه بارم با یکیشون خواستم همچین کاری کنم خوابوند زیر گوشم
+غلط کرد حرومزاده ، با من راحت باش ، من اینقدر ازت خوشم اومده همه جوره باهاتم ، هرکاری بخوای با هم انجام میدیم
ـ خاطرخوام شدی؟
+راستش آره ، همه جوره هواتو دارم ، رفاقت ، سکس ، مالی ، احساسی ، عاطفی ، هرچی بخوای
ـ مرسی عزیزم ، منم واقعا از خودت خوشم اومده ، راستش یه چیزی میخوام بگم
+بگو عزیزم (دلم خون شد تا به اینجا برسه)
ـ از ساک زدنم لذت بردی که ارضا شدی؟
+راستش سینمو که خوردی اینقدر تحریک شدم نفهمیدم فاعلم یا مفعول ، خیلی لذت بردم
ـ آهان ، فکر کردم وقتی چسبیدم بهت خوشت اومده ، گفتم اگه توام گی واقعی باشی و گاهی وقتا بتونیم دوطرفه کنیم که عالیه ،
نگشتاشو تو دستم چفت کرد و فشار داد
منم دستمو تو دستش شل کردم
همینجوری فیلم داشت لب و لب بازیشونو ادامه میداد
میدونستم اگه کس میخوام باید یه حرکتی بزنم
ولی شهوت و کیر شق شدم قدرت تفکر و ازم گرفت ب هر صورت بود گفتم
*خاله میخوای ب پهلو دراز بکشی اینجوری راحت تره
^باشه عزیزم اگه دستت درد گرفت بلند شم
*نه عزیزم گفتم اینجوری خوردت راحت تری
.آروم بغلم چرخید و به پهلو شد
دستم کاز زیر سرش رد میشد گوشی توش بود
منم آروم به پهلووو شدم یکم کمرمو عقب دادم ک کیر شق شدم نخوره بهش
(کیرم واقعا ب نسبت بزرگه
وقتی ک شق میشه 22 تا میشه و تقریبا سایز متوسطی هم داره ن کلفته ن باریک )
مسیر یکی از دستاشو ک دنبال کردم فهمیدم ک دستشو برده لا پاش
ولی میترسید یا هرچی ک بخواد خودشو بماله
دست چپمو آروم گذاشتم رو کمرش و مچ دستام با فاصله رو شکمش افتاد
*خاله اگه دستم سنگینه بگوو بردارم
^ن دورت بگردم راحت باش عسلم
.اولین بار بود بهم میگفت عسلم
جاهای قشنگ فیلم از نظر من تموم شده بود
دیگه رغبتی ب نگاه کردن الکی هم نداشتم
فقط دلم میخواست کون قشنگشو بچشم
دیگه کلا حواسم رد بود ک یه دفعه گوشی از دستم افتاد
^خاله اگه خوابت میاد بخواب منم ب نظرم دیگه نمیتونم نگاه کنم
*باشه خاله عسللللم(اینو با شیطنت گفتم )
^من برم بالا پیش مرضی اینجا اذیتی
*ن خاله جوووونم خیلیم راحتم .
دیگه چیزی نگفت از شدت شهوت داشتم میمردم دستشو ک نگاه میکردم هنوز لای پاهاش بود فهمیدم اونم مثل من داغه
دیگه باید یه کاری میکردم
آروم قوس کمرمو کمتر کردم
کیرم تقریبا داشت می چسبید بهش
معلوم بود مهسا هم فهمیده بود قصدم چیه یکم خودشو آورد بالا ک
دقیقا کیرم راست کونش بود
دستم ک رو کمرش بود و آروم جمع کردم تو شکمش
میترسیدم کاری رو یه دفعه انجام بدم
چند دقیقه تو همون حالت موندم واقعا حشر و ترس داشتن مغزمو ب گااا میدادن
دلو زدم ب دیریا یکم کمرشو ب سمت خودم فشار دادم ولی مهسا خودش کصش موور مووور میکرد خودشو کامل چسبوند بهم
کیرررم صاف افتا لا رووون مهسااا
حرارتش از رو شلوارکش کیرمو میسوزوند
کون لرزونش چسبید بهم
نرمی کونشو رو بدنم ک حس میکردم مغزم گرم تررر میشد
شلوارکم اجازه نمی داد کیرم مستقیم تا ته لای پاشو حس کنه
با هزار ترس آروممم خودم کشیدم عقب
میدونستم بیداره و خودشم دلش میخواد ولی میترسیدم
خیلی بی صدا با شورتم یهو کشیدمش پایین
کیرمم تا ته راست بود
رگ هاش داشت میترکید
دلو زدم ب دریا
دستم از شکمش برداشتم آرومم گذاشتم رو کون لرزونش
با انگشتام یواش شلوارکشو دادم پایین
هیچ تحرکی نداشت
تا نصفه دادم پایین دستم الاان بدون واسطه رو کون شاه کس بوددد همونطوررر یواش یداااش تا پایین کشوندمش زیر پهلوش شلوارکش گیر بود
یک بار تلاش کردم نشد بار دوم یکم خودشو بلند کرد تا پایین اومد
دیگه ترسم خیلی کم شده بود
با دستم لبه کونشو از هم باز کردم یواش کیرموو گذاشتم لاپاشششش
آخخخخخخخخخخخ
جوووووووووون
گرمی کصش رو کیرم پخش میشد
^
تا ته چسبیدم بهش
با یه صدای ناز و آروم یه آه سکسی بهم هدیه داد
^آخخخ میلاد
دستاشو تو سینش جمع کرد
دستمو دوباره از روش رد کردم گذاشتم رو شکمش
همونطور آروم کیرمو تا عقب میکشیدم یواش تا آخر میبردم
هر بار آه کشیدن های خاله قشنگتر میشد
دستمو رو شکمش آروم رسونده بودم زیر سینش
و یکیشونو یواش ماساژ میدادم
دیگه طلاقتم سر رفت
دلم میخواست دآغی بدنشو به چشم
دستمو کامل بردم رو سینش و یکیشونو کانال تو دستم چنگ زدم ک با یه صدای
اووووف میلاد
دیوووونم کرد
خودمو کامل کشیدم عقب دستمو بردم سمت شورتشو آروووم کشیدم پایین
دوباره دستمو گذاشتم رو سینش چنگ زدم
کیرم تنظیم کردم یواش فشار دادددم
آخخخخخخخخخخخخخخخخخ
گرمی تنش کیرموووو آتیش،میزد سر کیرم زیر کوصش بود
آب کصش لا پاشو کلا خیس کرد
یکم دیگه فشااار دادم کل کیرررم لا پاش افتاددد
^خاااله بکن
پشت گردنشو بوس کردم
و آروووم کیرمو عقب کشیو و شروع کردم ب تلمبه زدن
هر بار کل کیرم رو کس خاااله جونم کشیده میشد
آه کشیدن و اوف گفتنش منو دیووونه میکرد
یه دفعه خودش یکی از پاهاشو انداخت رو اون یکی ضربدری کرد
*اووووووف چ کصیییی
*خالللله کص منننننییی
^آهههههههههههههههه
خاله ادامه بده
کیرررم لبه های کصشو وا میکرد و رد میشددد اینقدر تنگ و نرم شد لا پاش ک دیووونه شده بووودم
دیگه تلمبه هام داشت شدت میگرفت
صدای مهسا تو گوشم زمزمه میشه
اوووووف میلللاد آهههههه
ادامه بددده
همینجوری هر بار سر کیرم داشت رو کس خاااله مهسا رژه میرفت و برمیگشت
دستم محکم رو سینش گرفت میلاد .
سرمو چسبوندم دم گوشش
*جووووووووونم
^بکن تووووو خاله
.پاهاشو از هم وااا کرد دستشو از پشت آوووورد کیرمو گرفت
من همچنان آروووم داشتم گردنشو از پشت میبوسیدددم
کیرمو یکم کشید میدونستم الانن کیرم دم کصه خاله مهساس
یه فشار دادمممم
^میلاد آخخخخخخخخخخ
ی های دانشگاهش ازدواج کرده بود ک بعد از یه سال تصمیم گرفتن جداا بشن
کلا دوست نداشت در این باره کسی حرف بزنه
از لحاظ ظاهری بیشتر به خانواده ی پدری کشیده
پوستش برنزه قدش اطراف 165تا170
از رو لباسم میتونستی بفهمی چقدر داف تشریف دارن
گودی کمرش و بزرگی کونش آدمو مست و رام میکنه
صورتش مثل مهسا ناز و تو دل برو نیست ولی واقعا لبای گوشتی و چشمای مشکیش آدمو دیووونا میکنه
معمولا از این تیپ رسمی توری میزنه
*پریسا از کی اینجایی جووووجه؟
^نیم ساعتیه خان
*مرضی کجاست ؟مگه با هم نبودین ؟
^خسته بود رفت خونه استراحت کنه همه که مثل من قوی نیستن .
*اره سیاه پوستا ژن برتری دارن
.اینو که گفتم انگار آتیشش زدی بلند شد افتاد دنبالم
*شوخیییی کردم به خداااا معذرت میخوام
بارآخرمه
.ولی دیگه دیر بود تو مغازه زیاد نمیتونستم بچرخم فضا تنگ بود رسید بهم دستا شو مشت کرد آروم آروم میزد تو شکمم
^من سیاهم ژن برترر دار هااا ؟ اینو بگیر تا حالیت شه
.محکم کشیدمش تو بغلم که محکم تر نزنه و نتونه زیار دستشو دور کنه که دردم بگیره
کامل چسبید بهم ممه های نرمشو پایین سینم حس میکردم
*قربون آجی قشنگم برم که اینقدر دل نازکه
آجیم از سیاه پوستا فقط قدرتشونو به ارث برده با یکمی رنگ پوست
.اینو که گفتم باز هی میخواست زور بزنه
زیر بغلشو گرفتم یک بلندش کردم تا جایی که صورتش رو برو صورتم بود محکم دستامو دورش حلقه کردم چسبیدمش به خودم
^آخ یواش تررر له شدممممم
*دلم میخواد
.با سرش میخواست به سرم ضربا بزنه
که سرمو بردم عقب درجا سرمو بردم زیر گردنش که نتونه بزنا
*قربونت برررم من شوخی کردم دورت بگررردم
بوی گردنشو و موهاش اغوا کننده بود لبام ررو گردنش چسبید (زیر گوشش)
اروم یه بوس ریزه کردمو و گفتم
*آبجی خوشگلمو دیگه ناراحت نمیکنم قول میدم
^بار آخرته
*باشه فسقلی
^دستاتو شل کن دردم گرفت دیگهههه
ممه های نرم و بزرگش رو سینم لیز میخورد و هر ثانیه ذهن منو میکشوند به جاهای دیگه
*باشه فسقلی بیا
.یکم دستامو شل کردمو در همین حین یه بوس آبدار دیگه از گردنش کردم
از بغلم لیز خورد اومد پایین
انگار روحیش خیلی شاد تر شد و …
^چقدر محکم زور میزنی میلاد اینکارو با دوست دخترتم میکنی ؟
.یه لحظه چشمام گرد شد نمیدونستم چی بگم دست پیش گرفتم که پس نیوفتم
*اون که مثل تو آخ و اوخ نمیکنه تازه میگه از بغلت جم نمیخورمم
^بله دیگه داداش ما رو توررر کرده افتاده به جونش از بغلشم جم نمیخوره چرا یبار نمیاریش ببینمش
*دوست داری ببینیش ؟
^آره دیگه ببینم چجوری تو رو تحمل میکنه
*باشه یه روز که شد میارمش ببینیش
.همینجوری که بگو مگو میکردیم ثانیه به ثانیه افکارم داشت بیشتر به جاهای سکسی میرفت
از موقعی که ازدواج کرد انگار فکرمو نسبت به خودش صد درجه سکسی کرد همیشه دوست داشتم کون خوش فرمشو ببینم ببینم چی زیر اون شلوار قایم کرده
اینکه دیگه اون پریسا قدیم نیست و کیر رفته تو کسش منو صدر درجه بیشتر حشری میکرده
^دراز چایی میقولی ؟
*اگه خوشگل خانوم برام بریزه بگه بفرمایید چایی چرا ک ن
^بیا خودتو لوووس نکن
.رفتم کنارش نشستمو یواش یواش چایی میخوردم
دست چپمو گذاشتم تو موهاش آروم ماساژ میدادم
^آخخخخخ چ کیفی میدهه ببر جلو تر دستتو
*امری دیگه ندارین امپراطور ؟
^برات چایی ریختم یادت نرههه
*باشه بیااا
فسقلی
. یه چند دقیقه ای ب همین منوال گذشت ک گوشیم زنگ خورد
^سلام خاله جون کجایی نیومدی ؟
*سلام بر آشپز خوشگل فامیل چند دقیقه دیگه میام با پریسا منتظریم بابا بیاد ما بیایم
^گوشی رو بده ب آبجیت
*بیا فسقلی با تو کار داره .خالس
.سلام احوال پرسی کردن دیدم بلند شد رفت اونور معلوم بود نمیخواد بشنوم همینجور ک نگاش میکردم میفهمیدم یه چیزایی هست ک اینجوری با غش و ضعف حرف میزد وقتی برگشت یه لبخند رو صورتش بود
*چیه انگار خوشحالی ؟
^نه یکم خاله داشت سربه سرم میذاشت
*خوب چی میگفت فسقلی ؟
^ به تو چه اصلا
.اینجوری که با ناز حرف میزد دلم برا مکیدن لباش میرفت
ولی نمیدونستم چیکار کنم
*باااااشه پس دیگه نگی دوست دخترتو بیار ببینم
^به خدا هیچی توهم درجا نزن زیر حرفت
.یکم دیگه حرف میزدیم که بابا رسید سلام احوال پرسی کردیم و گفتم ک بابا ما باید بریم خاله منتظره یکمم خرت و پرت واسه مامان باید بخرم
تو هم شب زودتر بیا
با هم خداحافظی کردیم و رفتیم
تو مسیر یه آهنگ پلی کردم وسطاش کیر و کس و اینجور حرفا بود
تو مسیر یه هایپر بود رفتم خرت و پرت های مامانو خریدمو سوار شدم
^نمیخوای عوضش کنی ؟
*چی رو فسقلی ؟
^آهنگ مستهجنتو خجالتم نمیکشه مرد بزرگ
*ای واییی ببخشید به خدا من از این چیزا گوش نمیدم اصلا حواسم نبود یه دفعه پلی شد
^طوری نی ازتم انتظار آهنگ بهتری ندارم منحرف (با نگاه شیطنت طور )
*لباشو با دستام به هم چسبوندمو گفتم کممممم غررر بزن
گفتم حواسم نبوددد خانم خوشگله
.انگار شیطنتش گل کرد
کودک خردسال تعریف کنم داستانم گنگ و مبهم میشود چون نمیدانستم پستان چیست، کیر چیست، کس چیست. پس تصاویر آن شب را میآورم و از زبان یک بزرگسالِ کس و پستان دیده بازگویش میکنم.
لباس مادرم را پاره کرد و محکم او را به زمین زد. مادرم ساکت بود. این دیگر بازی نبود. اگر هم بازی بود یک بازی واقعا خرکی بود. پدرم پرید پشت مادرم و هر چه لباس بر تن مادرم بود در آورد و برای اولین بار بود که بدن لخت مادرم را میدیدم، بدن لخت یک زن را. من پشت دیوار در تاریکی ایستاده بودم و یواشکی وسط هال را دید میزدم. پدرم مادرم را از جلو روی زمین خواباند و شلوار و شرتش را در آورد. کون بزرگ مادرم پیدا شد. کرست او را هم از پشت باز کرد و پرت کرد. پدر ایستاد و لخت شد. آن موقع نمیدانستم کیر چیست ولی یک کیر بزرگ و سیاه بین پاهای پدرم ظاهر شد و سیخ و کلفت خودنمایی و عرض اندام میکرد. پدرم با صدای کلفت و کیریاش گفت: برگرد جنده.
مادر جلوی پدرم نشست.
-بخورش.
صورت مادرم را نمیدیدم ولی میتوانستم تجسم کنم که با چه چندشی آن کیر بد ریخت را میخورد. اصلا مگر کیر خوردن دارد؟ این چه کثافتکاری است که اینها میکنند؟ این هم شد بازی؟
پدرم موهای پشت سر مادرم را گرفته بود و سرش را محکم جلو و عقب میکرد و خود کثافتش هم سرش را بالا گرفته بود و حال میکرد: ها … جنده … بخور کثافت.
خواستم داد بزنم کثافت خودتی. ولی تخم نداشتم با پدرِ پدرسگم روبرو شوم. هیچ وقت جرأت نداشتم، چه برسد به الان که یواشکی هم داشتم آنها را دید میزدم. نمیدانستم چه کار میکنند ولی میدانستم اگر بفهمنند نگاهشان میکنم پدرم مرا زنده نمیگذارد. قبلا هم تا حد مرگ مرا زده بود، آن هم سر هیچ.
با دستان بزرگ و زمختش پستان مادرم را چنگ میزد: بخواب.
مادرم به پشت خوابید و دو پایش را با دست بالا گرفت. پدرم جلوی پاهای باز مادرم نشست و کیر سیاهش را در دست گرفت و جلوی کس مادرم تنظیم کرد و با یک فشار محکم تا ته فشار داد. جیغ مادرم در گلویش خفه شد و نفسش تنگ شد. پدرم وحشیانه شروع به تلمبه زدن کرد. صدای شلپ شلوپ خوردن پاهایشان بهم میآمد. خشکم زده بود. مادرم داشت زجر میکشید ولی مثل همیشه این زن ساکت بود. آخر مادر چرا؟ چرا اینگونه تن به این ذلت دادهای؟ تو در این زندگی فلاکتبار چه کشیدهای که چنین ساکتی؟
بعدها که با سکس آشنا شدم در هیچ سکسی هیچ وقت این رفتار رقتانگیز پدرم از خاطرم نرفت و مدام جلوی چشمم میآمد. این مرد لجن حتی یک بوسه هم بر لبان مادرم نزد. حتی یک کلمه محبتآمیز هم نگفت. بجز فحش از دهانش بیرون نیامد. حتی یک نگاه هم به صورت مادرم نکرد. او را یک جنده میدید که تصاحبش کرده و وحشیانه و پیروزمندانه کیرش را در کس او فرو میکرد، به سان عقابی که جوجهای را در چنگال گرفته و مستانه در آسمان پرواز میکند.
-برگرد کثافت جنده.
مادرم به حالت سگی رفت و کونش را به طرف پدرم بالا داد. تلمبههای پدرم محکم و محکمتر میشد و با هر ضربهاش موجی از کون مادرم راه میافتاد و از کمرش میرفت و ضربهای به پستانهای بزرگش میزد و سرش به عقب پرت میشد. زجری که این زن زیر این حجم از بیرحمی و شفقت میکشید غیر قابل توصیف و بیان است. گریهام گرفته بود و بیصدا اشک میریختم. هم از ترس، هم از دلسوزی برای این زن، برای مادر مظلوم و همیشه ساکتم.
-تخم سگ حرام زاده. جنده بی ناموس.
با هر کلمهای که میگفت تلمبه محکمی میزد. نعره محکمی زد و کیرش را درآورد و آب کثیفش را روی کون و کمر مادرم خالی کرد و با یک لگد محکم به کون مادرم بر زمین ولو شد. ناگهان دستی جلوی دهانم را گرفت و مرا به پشت دیوار کشید. خواهرم بود و با دست اشاره کرد که ساکت باشم. مرا کشید و به اتاق برد و در رختخوابم گذاشت. آرام در گوشم گفت: به هیچ کس چیزی نگو. فهمیدی؟
نمیدانم آن شب خوابیدم یا نه. ولی بعد از دیدن آن صحنهها خواب به چشمانم نیامد. میترسیدم گرگی بیاید و مثل پدرم که مادرم را گایید مرا بگاید. هر شب خودم را خیس میکردم و اگر خواهرم نبود که یواشکی پتو و تشک را ببرد و جایی خشک کند تا حالا صد بار زیر کتکهای پدرم مرده بودم و کاش مرده بودم.
خواهرم چند سالی از من بزرگتر بود. ولی برای من بیشتر از یک خواهر یا یک دوست بود. یک مادر بود. بجای مادرم او مراقب من بود. بیشتر وقتها او به من غذا میداد. مادرم بی صدا غذا را درست میکرد و بعد گوشهای، همان جای همیشگیاش مینشست. همان جایی که پدرم به او تجاوز کرده بود.
در مورد صحنههای آن شب با هیچ کس صحبت نکردم. حتی جرأت نداشتم در توالت به کیرم نگاه کنم. نمیدانم چرا. ولی انگار میترسیدم سیاه و بزرگ باشد. میترسیدم مادرم را بکند یا خواهرم را. میترسیدم دهان باز کند و مرا بخورد. در توالت بدون اینکه نگاهش کنم سرم را بالا میگرفتم و فوری آب
دیگه. آری! وقتی مبهوت زیبایی او میشدم، وقتی غرق در نگاه دلبرانه او میشدم جور دیگری نگاهش میکردم: نگاه یک عاشق به معشوقش. نمیدانم این چه جور نگاهی است ولی از آنجایی که چشمها حرف میزنند این نگاه و تمنای یک عاشق است که در افق نگاهش میگوید: دوستت دارم، ای زیبای من، ای محبوب من، ای جان جانم.
سارا شرت و سوتینش را پوشیده بود: عزیزم! ببخشید! من باید برم. جایی قرار دارم. اینجا رو یکم واست مرتب میکنم و میرم.
نگاهش میکردم که مشغول جمع و جور کردن خرت و پرتهای اتاق بود. دود سیگار به هوا میرفت و من خیره به چهره رویا در دودها بودم. سارا لباسهای افتاده در اتاق و ظرفها و کتابها را جمع میکند و اتاق کمی رنگ و رو میگیرد. اما به طناب گره کرده دست نمیزند و طناب همچنان آنجا افتاده است و مرا میخواند: سرت را به من بده عزیزم.
-عزیز دلم. قربونت برم. لطفا یکم غذا بخور. بهخدا شدی استخون خالی. غذا رو از یخچال درآوردم. واست قرمه سبزی درست کردم که دوست داری. سالاد و سبزی هم تو یخچال هست.
به لبانم بوسهای زد و گفت: قربونت برم یکم به خودت برس. شب بهت زنگ میزنم. خدافظ.
من عاشق قرمه سبزی بودم؛ قرمه سبزیای که مامان رویا درست میکرد. معدهام به قار و قور افتاد، حتی یاد قرمه سبزی رویا هم گرسنهام میکرد. الان چه کسی حال دارد برود و قرمه سبزی بخورد؟ ولم کن بابا. شاشم گرفته است. حوصله بلند شدن ندارم و میخواهم بخوابم، تا ابد. میخواهم تا ابد بخوابم. این زندگی سگی ول کنم نیست. این زندگی بدون رویا تا کی ادامه دارد؟ ای مرگ! ای عزیز من! کجایی؟ چرا مرا در آغوش نمیگیری؟ چرا اینقدر دوری؟ میخواهم به برم بیایی و بوسهای بر لبانم بزنی. مرگ! ای دوست من! چنان به تو مشتاقم که کودک به پستان مادر، چنان تو را خواهانم که کیر به کس.
چشمم هنوز صدای طناب را لمس میکند. طنابی که مرا بیوفقه با ملودیهای نرم و نازک میخواند.
ای مرگ! خودت بیا که مرا توان سوی تو آمدن نیست. خستهام. بریدهام.
با همین تمنای مرگ که در تک تک لحظاتم آن را حس میکنم به خواب رفتم: سرد و تاریک است، یک کوچه دراز که دیوارهایش تا آسمان کشیده شدهاند و چراغی دور که هر چه میروم به آن نمیرسم. درهایی کوچک در این کوچه تنگ و خلوت هستند. در میزنم و رویا را صدا میزنم. ناگهان بادی سرد با صدایی مهیب میآید و با سرعت مرا با خود تا ته کوچه پرتاب میکند و با وحشت از خواب میپرم.
اَه. کیر تو این زندگی کثافت. حتی یک لحظه هم خوابم نمیبرد. شب شده بود. از شاش دارم منفجر میشوم. به زور از تخت پایین رفتم و سرپایی تو توالت شاشیدم. صدای زنگ گوشی آمد. سارا بود.
-الو؟ عزیزم؟ غذا خوردی؟
-غذا؟
-آره دیگه.
-آره. همون موقع که رفتی خوردم. خیلی ممنون. خیلی خوشمزه بود.
-نوش جونت. ببین فردا پایهای بیام دنبالت بریم یه دوری بزنیم؟
-عه … فردا؟
-آره خب. پنج شنبه است.
-نمیدونم والا. یکم خستهم. حوصله ندارم.
-نگو نه دیگه. میام دنبالت. واست خوبه. سرحال میشی. ساعت ۱۰ میام. آماده باشی ها…!!!
-باور کن خستهم.
-ساعت ۱۰ اونجام. خدافظ عشقم.
قطع کرد.
نمیدانم فردا صبح چه شد. فقط چشمم را که باز کردم سارا روی کیرم نشسته بود. شب بود و سیگاری روی لبهای من. کون بزرگ و خوش فرمش جلوی چشمم بالا پایین میرفت. صدای آه و اوهش فضا را پر کرده بود و مشخص بود که لااقل این دختر دارد در این دنیا لذت میبرد. شاید هم فقط الان دارد لذت میبرد و او هم مثل من دردهایی دارد. لااقل من برای او یک دلگرمی بودم، اینطور که مشخص بود من به او حال میدادم و او از با من بودن لذت میبرد. باز همین هم جای دلخوشی برای من داشت. تنها نخ باریکی که مرا به زندگی وصل کرده بود.
سارا پایین آمد و با ولع کیرم را در دهان گرفت و چنان ساک زد که آهم در آمد. گفت: «ای جان! قربون این کیرت برم، من که از خوردنش سیر نمیشم.» و چنان مک میزد که میخواست شیره وجودم را بکشد.
این دختر یک ساکزن حرفهای بود و کارش را بلد بود. بالا آمد و نشست روی صورتم و کسش را در دهانم گذاشت. بوی خوبی میداد. لاله کس او بزرگ بود و قرمز شده بود: برام بخور عشقم.
بوسهای بر لبههای کسش زدم و شروع کردم به زبان زدن در کس خیس او. صدای جیغش درآمد. با دست بر پستان خود چنگ میزد و ناله میکرد: بخور عشقم، بیشتر بخور.
اما من یک مرده بیجان بودم. یک مردة دو تکه. یک بی احساس که هیجان در درونم موج میزد اما هیچ حس حیات یا شوق و هوس کس کردن نداشتم. اما این دختر را یاری میکردم. دست خودم نبود. نه! نه! دقیقا دست خودم بود. قسمتی از وجودم میخواست به این دختر که به یادش نمیآورم کیست لذت بدهد. اما همان زمان عذابی هم در درونم در جریان بود: گدازههایی از آتش فراق رویا سینهام را چنگ میزد.
زبانم در سوراخ کس او میرود و میآید.
ر حالی که داشت جای گازش رو می مالید: قرار نبود ساعت شش منو برسونی ترمینال؟!
راست میگفت:، قبل از خواب گفت که ساعت هفت یک ماشین میره، ولی الان هفت و نیم بود و هنوز چشمامون تشنه خواب بود! با دیدن پستونا و نیمه تنه کاملا لختش که از زیر پتو بیرون افتاده بود، باز هم شیطنتم گل کرد و خودم رو کشیدم روی لعیا و با یک بوسه محکم به لبش گفتم: لعیا جان، شاید حکمتی توش بوده! اجازه بده یک دست دیگه از خجالتت در بیام، بعدش خودم نوکرتم تا دم خونه میرسونمت! فرصت جواب دادن و خندیدن بهش ندادم و به پستوناش حمله کردم! خواب از سرمون پرید و مقاومت نه چندان واقعی لعیا هم اثری نداشت چون راند سوم و آخر سکسمون هم به سرانجام رسید!
ساعت نه و نیم، صبحانه مفصلی خوردیم و لعیا گیر داد که هر جور شده میخواد بره. هر کاری کردم که خودم ببرمش نذاشت و گفت دیشب نخوابیدی خطرناکه! با وجود اصرار و مقاومتش برای رفتن با اتوبوس یک آژانس براش گرفتم و راهیش کردم.
پایان
نوشته: شاهین 101
@dastan_shabzadegan
ش رو انداختم دور گردنم و بی توجه به رفتارش مشغول خوردن لباش شدم.
همزمان با خوردن لباش ،دستام رو به پهلوهاش رسونده و گاهی تا زیر بغلش می کشیدم و این کار رو هی تکرار میکردم. بعد از لحظاتی لب گرفتن و خوردن، دستام رو بردم روی باسنش، اما بازم دستش حرکت کرد، منتهی قبل از اینکه کامل برداره، یک گاز کوچولو به لب پایینش زدم و همزمان هم فشار محکمی به باسنش دادم! منظورم رو متوجه شد و خنده اش گرفت، خوشبختانه منصرف شده و دوباره دستاش دور گردنم جا خوش کرد و بالاخره چشماش باز شد. منم زل زده بودم تو چشماش و کار خودم رو میکردم . بعد از لحظاتی که کاملا توی حس رفته و غرق در لذت بودم، یهو لعیا گاز خیلی محکم به لبام زد. در حالی که از این حرکتش شوکه شده بودم، خنده کنان سرش رو عقب کشید و خیره به چشمام: مرده شور اون چشمات ببره که اینقدر آدم گول میزنه!
نمیدونم تعریف بود یا چی، اما درد جای دندوناش برایم شیرین بود و شیرینیش تا عمق وجودم رخنه کرد، خنده کنان، محکم باسنش رو به جلو کشیدم و به خودم کوبیدم. قبل از این که دوباره برم سراغ لبش گفتم: عوضش من قربون صداقت این چشای تو برم که داد میزنه بیا منو بکن!
در حال قهقهه زدن: برو گم… اما فرصت ادامه دادن پیدا نکرد و دوباره لبامون توی هم قرار گرفت! قبل از اینکه به خودش بیاد سریع دستم رو زیر کش شلوارکش بردم و رسوندم به روی باسنش! جالب بود، شورت پاش نبود و با لمس باسنش ناخواسته عضلاتش منقبض شد همزمان دستای لعیا رفت پایین و مچ هر دو دستم رو محکم گرفت که بکشه بیرون! سریع لبش رو ول کردم و همزمان که هر دو طرف باسنش رو محکم چلوندم، با خنده گفتم: لعیا، یک بار دیگه دستت حرکت اضافی کنه، کاری میکنم که تا خود صبح بگی غلط کردم!
در حالیکه با حرص و البته مقداری عشوه دستاش رو از روی دستام برداشت، شوخی کنان گفتم: دختره عوضی، اعصاب واسه آدم نمیذاره، به جای اینکه دستش رو ببره توی شلوار من و اون کاری که بهش مربوطه رو انجام بده، هی رو مخ من راه میره! دوباره صدای خنده اش توی دهن من گم شد و بعد از چند ثانیه این بار خودش دستاش رو دور کمر من چرخوند و من با خیال راحت دستم رو زیر شلوارکش به حرکت درآورد، بصورت نوازش انگشتام رو روی پوستش حرکت میدادم و بین هر چند حرکت روی برجستگی باسن یکبار هم انگشتام رو منحرف میکردم به لای شیار و لای پاهاش ولی به نقاط حساسش دست نمیزدم. دوباره صدای نفس هاش تغییر کرده و ریتم منظمی نداشت اما بالاخره اونم کاری کرد، آروم دستاش رو برد زیر تیشرتم و خیلی آروم مشغول دست کشیدن روی پوستم شد، بعد از سه چهار دقیقه لب گرفتن و بازی با باسنش دستام رو به سمت جلو منحرف کردم و با کمک مچ دست کمی شلوارکش رو بردم پایین، اما…
هنوز عادت نکرده و انگار دست خودش نبود! بازم دست پاچه دستش رو برد پایین و محکم کش شلوارک رو گرفت. همزمان خنده ام گرفت، ولی متاسفانه حرصم بیشتر بود. در حالیکه خودش فهمید و سعی داشت با خنده رد کنه ولی کار از کار گذشته بود، پر از حرص دو طرف شلوارک رو گرفتم و تا زیر باسنش پایین کشیدم. کمی چرخوندش به سمت راست و با ضرباتی آروم، هفت هشتایی سیلی به باسنش زدم، تکرار همراه با خنده باشه باشه غلط کردمش، باعث خنده ام شده بود! هرچند که محکم نمیزدم ولی به هر حال درد داشت و نمیخواستم اذیت بشه، پس بیخیال شدم و خنده کنان چرخوندمش به سمت آشپزخانه و در حالی که پشت سرش می نشستم روی زمین، شروع کردم به نوازش و بوسیدن باسنش، نمیدونم از سر ترس می خواست همکاری کنه یا نه خوشش اومده بود اما بعد از کمی خندیدن، خودش سر رو گذاشت روی صفحه کابینت و کاملا خم شد! خب با این کار هر دو سوراخش تقریبا در دسترس قرار گرفت و این برام جذابیت داشت! بدون حرکت اضافه ای، با هر دو دست باسنش رو از هم باز کردم و نوک زبونم رو به دیواره وسط سوراخ هاش رسوندم و یک لیس زدم، بدنش کاملا شل شد و یک آه بلند کشید! همزمان که من نفس صدا داری کشیدم باسنش رو بیشتر به عقب هل داد و باعث شد که نوک زبونم روی کُسش قرار بگیره،با حرکت خوش زبونم روی کُسش کشیده شد و به تبع اون بازم صدای آه ش توی خونه پیچید!
سه چهار دقیقه بعد در حالی که دیگه شلوارک کامل از پاش افتاده بود و لب ها و زبون من همچنان بین سوراخ های لعیا جابجا میشد و انگشتان دو دستم اطراف سوراخ هاش رو نوازش میکرد و میمالید، یهو به طرز عجیبی پاهاش از هم باز شد و همزمان با لرزش غیر عادی و صدای عجیبی که از خودش درآورد، یک مایع لزجی از کسش روی صورت من سرازیر شد و تا به خودم بیام بخشی از صورتم رو در برگرفت! بعد از یکی دو ثانیه که به خودش اومد، دستپاچه و سریع شروع به عذر خواهی کرد و همزمان که نشست جلوم، محکم سرم رو توی آغوش گرفت و به عذر خواهی کردن ادامه داد! بدون اینکه من ازش بخوام سریع تیشرت رو از تنش درآورد و مشغول تمیز کردن س
گفت و رفتارش هم گواه این موضوع بود، چون هر سری که میخواستم دستش رو بگیرم، یا جایی از بدنش رو لمس کنم، ناخواسته عکس العمل نشون میداد وگاهی هم رنگش تغییر میکرد! البته منم کم نمی آوردم و با سماجت کار خودم رو میکردم. مثلا یک بار توی شلوغی یک بازارچه به بهانه مراقب بودن، دستم رو از پشت بردم و گذاشتم روی پهلوی جهت مخالفش. نامحسوس دستم رو پس زد، ولی منم با لجاجت نه تنها کوتاه نیومدم، بلکه با کمی شیطنت، این بار دستم رو از پهلو تا روی باسنش کشیدم و یهو چلوندم! رنگش سرخ شد و کمرش رو به جلو کشید، ولی همزمان خنده اش گرفت و تنها با آرنج ضربه ای به پهلوی من زد!
خلاصه بعد از کلی گشتن و وقت گذروندن، شام مون رو هم بیرون خوردیم و تقریبا ساعت ده برگشتیم. قبل از پیاده شدن گفتم: لعیا جان شرمنده تو برو بالا، من یک نیم ساعتی کار دارم، انجام بدم میام بالا!
نگاهی مثلا متعجب بهم انداخت: واسه چی بیایی؟
به شوخی گفتم: میام که کدورت های این یکی دو روزه رو برطرف کنیم!
در حال خندیدن: لازم نکرده من کدورتی ندارم، برو خونه تون بگیر بخواب خسته ای!
قبل از پارک کردن توقف کردم، تا پیاده بشه، منتهی قبلش همانطور شوخی کنان یهو لپش رو کشیدم و با لحن مسخره ای گفتم: خب منم میام که خستگیم رو در بیارم!
خنده کنان یکی زد روی دستم و با گفتن؛ بیخود، پیاده شد. رفت بالا و منم رفتم که کمی کمک و یک سری کارها رو پیگیری کنم . بیست دقیقه بعد در حالی که کبکم خروس میخوند و دل توی دلم نبود یهو یک پیام عجیب فرستاد: شاهین میشه یک ماشین برام بگیری من برم، به خدا هر کاری میکنم دلم رضا نمیده!
طرف تا توی اتوبوس رفته، پیاده شده و برگشته، حالا دوباره میگه نمیتونم و میخواد بره! بدجوری حرصم گرفته بود، ولی با این حال باید شرایطش رو درک میکردم! بعد از کمی فکر کردن، نوشتم: عزیزم، چند دقیقه دیگه میام صحبت میکنیم!
سریع نوشت: نه شاهین، لطفا! تو رو خدا یک زنگ بزن ببین اگه برای آخر شب ماشین داره، من برم. به خدا حالم خوب نیست، دلم پر آشوبه!
ای بابا عجب گیری افتادیم، همراه با چندتا شکلک تعجب نوشتم: لعیا حالت خوبه؟! ساعت نزدیک یازده است، الان دیگه بلیط گیر میاد؟ گفتم چند دقیقه دیگه میام بالا صحبت میکنیم!
بعد از چند دقیقه که انگار از رفتن نا امید شده بود، نوشت: شاهین به خدا ازت خجالت میکشم، روم نمیشه نگات کنم، میشه لطفا نیایی بالا؟!
عصبی نوشتم: باشه بابا ، بگیر بخواب! گوشی رو گذاشتم کنار و دیگه پیام های بعدیش رو حتی نگاه هم نکردم! خیلی سعی داشتم درک کنم ولی مقدور و قابل هضم نبود! من که به زور نگهش نداشته و حتی آنطور که باید اصرار هم نکرده بودم، ولی آخه…
یک ربع بعد از رفتن بچه ها، کلافه و عصبی رو به تلوزیون نشسته و فکرم چنان درگیر بود که اصلا متوجه پایین اومدنش نشدم به همین خاطر وقتی یهو گفت: هنوز نرفتی؟ چنان از جا پریدم که خنده اش گرفت! هرچند که از خندیدن خود داری و عذرخواهی کرد!
با همه تلاشم اما نتونستم خودم رو عادی نشون بدم و ابروهام کج و ماوج بود، گفتم: نه هنوز، تو چرا نخوابیدی؟
بدون اینکه منتظر دعوت باشه، با کمی فاصله یک صندلی رو برگردوند رو به من و همزمان با نشستن: نمیدونم، خوابم نمیاد!
همانطور با اخمای درهم زل زدم بهش و گفتم: چرا؟ اگر چیزی احتیاج داری تا برات بیارم!
بی توجه به حرفم و اینکه جوابی بده، خیره شد به تلویزیون: شاهین به خدا نمی خواستم ناراحتت کنم، ولی هر کاری میکنم نمیتونم با خودم کنار بیام، به نظرم کارمون اشتباهه، لطفا درکم کن!
عصبی طور گفتم: مگه من چیزی گفتم؟ نگران نباش، درکت میکنم!
پوزخندی زد: ولی رفتارت این رو نشون نمیده. مثل بچه کوچیکا قهر کردی!
پیچ و تاب ابروهام بیشتر شد: قهر چیه؟ گفتی نمیتونم، گفتم باشه هر طور راحتی! دوست نداری ادامه نمیدم، زوری که نیست!
اونم عصبی شد: خو لعنتی من که بهت گفتم هنوز طلاق نگرفته ام، دست خودم نیست،شرایطش رو ندارم! چرا بیخودی به آدم عذاب میدی؟!
ناخواسته تن صدام بالاتر رفت: برو بابا دلت خوشه، با یک مشت خزعبل خودت رو گول میزنی! طلاق نگرفتم، طلاق نگرفتم! یارو سه ساله ول کرده و رفته، معلوم نیست چه غلطی میکنه و با چند نفر خوابیده، تو یک لنگه پا نشستی تا بیا طلاقت بده؟!
در حالی که از لحن گفتار من خنده اش گرفته بود، اما همانطور عصبی: الان میگی چیکار کنم؟! فردا همین پریسا بهم نمیگه نتونستی خودت رو نگه داری و به بابام خیانت کردی؟!
عصبانیت باعث شد یک لحظه کنترل زبونم رو از دست بدم و گفتم: ببخشید، دو روز دیگه که پا به سن گذاشتی، همین پریسای عوضی بهت نمیگه، واسه چی این همه سال مثل اوسکلا منتظر نشستی؟ فردا بهت نمیگه به من چه که تو از جوونی و خوشگلیت لذت نبردی؟!
نمیدونم چرا خنده اش گرفت، ولی در حال خندیدن: اولا عوضی خودتی،! ثانیا، از کی تا حالا، لذت، فقط اینه که با تو باش
ساعتها ادامه پیدا کنه. آرش در حین بوسیدن من دستشو آورده بود جلو و کیر منو میمالید.
زمزمه کردم: -“آرش کیرتو بذار لای پام. آرش منو مث یه زن بکن”
کیر سفت و دراز آرش رو لای پام حس کردم و شروع کردم روی کیرش به عقب و جلو رفتن. آهسته تکرار کردم: -“آرش دیگه تحمل ندارم بیا منو بکن”
آرش از من جدا شد و رفت دنبال وازلین. وقتی برگشت کیرش و سوراخ منو حسابی وازلین کاری کرد و بلافاصله سر کیرشو گذاشت روی سوراخم. خودمو فشار دادم به کیرش. آرش هم فشار داد و سر کیرش وارد کونم شد. درد شروع شد ولی کمتر از دفعه پیش، انگار شهوت سوراخمو گشاد تر کرده بود. تصمیم گرفتم به درد اهمیتی ندم ولی نمیدونستم چقدر میتونم درد و تحمل کنم. گفتم -“آرش کیرتو بکن تو” و آرش تا ته کیرشو فرو کرد تو کونم. درد شدیدی حس کردم و گفتم -“صبر کن. آرش صبر کن. درد دارم” آرش بی حرکت موند. درد کم کم تخفیف پیدا کرد و من متمرکز شدم روی حس کردن کیر آرش. درد که آروم شد به آرش گفتم و آرش عقب جلو رفتن و شروع کرد. دستامو گذاشتم روی دیوار و خم شدم به جلو. کیرم دوباره شق شده بود.
هیچ لذت جسمی خاصی نمیبردم فقط از حس زنونگی و اینکه آرش داره منو میکنه حشری بودم. دامنم لوله شده بود روی کمرم. تاپ تا بازوهام آمده بود پایین حس میکردم خیلی سکسی شدم و هیچ مردی نمیتونه در مقابلم مقاومت کنه.
به آرش گفتم در بیاره. کیرشو در آورد و رفت تودستشویی حسابی شست و برگشت طرف من. دامنمو در آوردم ولی تاپ رو نگه داشتم و به آرش گفتم -“بیا. من میشینم زمین و تو کیرتو بمال به شونه های لختم”
نشستم زمین و کیر داغ آرش میمالید روی شونه هام و قسمت بالای پشتم که لخت بود. بعد از چند دقیقه کیرشو روی گردنم و بعد صورتم حس کردم. از اینکه تونسته بودم آرش رو اینقدر حشری کنم کهکیرش مثل چوب سفت بشه خوشم میومد. برگشتم و صورتمو چسبوندم بهکیرش. مدتی طولانی فقط کیرش رو صورتم قل میخورد و من بوش میکردم. بوی کیر، نرمی و داغی کیر مستم میکرد. آرش گفت:
-“علی بریم بشاشیم روی همدیگه؟”
-“اینجا که نمیشه. بریم تو حمام”
تو حمام هردو لخت شدیم و رفتیم تو وان. آرش سوراخ وان رو بست و گفت اول تو بشاش و خوابید کف وان. پاهامو گذاشتم دو طرفش و شاشیدم روش. آرش تند و تند شاش منو میمالید به بدنش و به صورتش. شاشیدن من که تموم شد آرش دستاشو لیسید و گفت -“حالا تو بخواب” خوابیدم کف وان تو شاش زرد رنگ خودم. آرش ایستاد و شروع کرد به شاشیدن. شاش طلایی رنگ و گرمش همهٔ بدنمو خیس کرد. مثل آرش شاشو مالیدم به صورتم و دستامو لیسیدم. مزه و بوی شاش دیوونم کرد. گفتم آرش بیا بخواب روی من. بدن لخت و خیس آرش لیز میخورد روی بدن من و کیرش میمالید به کیر من. به آرش گفتم بخوابه کف وان بجای من و پاهامو گذاشتم دو طرف بدنش و چمباتمه زدم روی کیرش شکاف کونم و زیر خایه هام چسبید روی کیرش و من شروع کردم به عقب جلو رفتن و لیز خوردن روی کیرش. لذتی که می بردم قابل توصیف نیست، فقط بگم که داشت آبم میومد. دوباره خوابیدم روی آرش خودمو مالیدم بهش. آبم اومد روی شکمش. بلند شدم و آب کیرمو از روی شکمش جمع کردم و مالیدم به کیرش و براش جق زدم و آب آرش هم سریع آمد.
خودمونو شستیم و لباس پوشیدیم و رفتیم تو اتاق آرش. لذتی که برده بودیم انقدر زیاد بود که هر دو کرخت و خمار بودیم. آرش لباسای خواهرشو برد گذاشت سر جاشون و برگشت.
من به بابام تلفن کردم که بیاد دنبالم. بین خونه ما و خونه آرش اینا بیشتر از سه ربع راه بود.
رفتیم تو آشپزخونه که چیزی بخوریم. آرش نون و یه قوطی پنیر خامه ای گذاشت روی میز. یه لقمه درست کردم و خوردم و یهو هوس یه چیزی کردم. به آرش گفتم صندلی شو بیاره جلوتر. انگشتمو کردم تو پنیر خامه ای و پنیرو مالیدم رو لبهای آرش و دستامو گذاشتم دو طرف صورتش و لباشو لیسیدم و بعدش دهنمو تا میتونستم باز کردم و گذاشتم روی لباش. آرش هم دهنشو باز کرد و لبها و زبونمون با هم قاطی شد و با ولع شروع کردیم به بوسیدن همدیگه. شاید لذیذ ترین و طولانی ترین بوسه عمرم. عاشق آرش شده بودم
نوشته: Mirilop
@dastan_shabzadegan
جیگرم حال اومد
#خاطرات_جوانی #گی
سلام دوستان شب بخیر میخوام براتون یه خاطره که چند ساعت پیش اتفاق افتادو بنویسم از خودم بگم ارمانم ۱۹ سالمه خیلی سفیدم ریزه میزم و کون خیلی خوشفرم و خوشگلی دارم من چند روزی بود خیلی دلم هوس دادن کرده بود حالم بد بود ناراحت بودم چرا کسی نیست قابل اعتماد که من برم بهش بدم که بفکرم رسید برم تو گپ های دوستیابی یه چندروزی گشتم تا یک نفر پیداکردم حدودا ۲۸ سالش بود اسمش بهزاد بود باهم اوکی شدیم قرار شد که بیاد دنبالم باهم قرار گذاشتیم اومد دنبالم و رفتیم خونشون معذب بودم داخل راه ولی اون رون هامو میمالید دوست داشتم اونموقع کیرشو بگیرم دستم و لذت ببرم ولی روم نمیشد تا رسیدیم به خونه وقتی رسیدیم از راه رفتیم رو تختش دراز کشیدم همو بغل کردیم بهم قبلش گفته بود که کار بلده ولی باورم نمیشد آخه سایزش بزرگ بود میترسیدم دردم بیاد تا یه ده دقیقه از هم لب گرفتیم و من کیرشو مالیدم بعد شلوارشو در آورد له له میزدم واسه اینکه کیرشو بکنم تو دهنم کیر خوشتراششو ولی نزاشت بهم گفت بگرد و بخواب منم همین کارو کردم اونم خوابید پشت سرم و کیرشو گذاشتم دم سوراخم خیلی آروم آروم میکرد تو که من اصلا درد احساس نکردم و فقط فقط لذت میبردم و همزمان لبامو میخورد واقعا کارشو بلد بود تو اوج لذت بودم حتی همین الانم دلم میخواد زیرش باشم بعد از ده دقیقه یه ربع بهش گفتم کیرشو تمیز کنه که براش بخورم منم خیلی استعداد دارم تو خوردن کیرشو تمیز کرد اومد نشست جلوم منم تشنه کیر بودم مثل وحشیا افتادم به جون کیرش میخوردمش داشت بیهوش میشد از لذت انقد خوردم تا آبش اومد و تا قطره آخر ابشو خوردم امیدوارم لذت برده باشید این بار اولی بود که میدیمش اگه بازم پیشش رفتم دوست داشتید براتون مینویسم
نوشته: پسر خوب
@dastan_shabzadegan
ا دو لیوان و کمپوت گیلاس، توی دلم خدا را شکر کردم و در دل گفتم این همان فرشته ای بود که منتظرش بودم، گیتی خانم پرسید تا حالا شراب خوردی گفتم نه فقط یک بار آبجو خوردم، گفت بریزم برات گفتم بریز.
از ترس و خجالت بیرون آمدم اما نمیتوانستم خواسته شهوانی را به او یک طوری بفهمانم، خود گیتی این رافهمیده بود و سر به سرم میذاشت و از سادگی و بی زبانی من کیف میکرد اما میدانست چیز نابی نصیبش شده و همچون بازی که پرنده ای را در چنگال بگیرد من را مست و مدهوش و شیدای خودش کرده بود، من که تا آنروز شراب نخورده بودم با دو لیوان به آسمان پر ستاره رفتم و سینه های بلورین گیتی و ساق پای مرمرینش و موهای بلند و خوشگلش شیدا و دیوانه ام کرده بود، صندلیش را به کنار صندلی من چسباند و با پر روئی تمام با دست گوشم را پیچاند، ترس را کنار گذاشتم و در جوابش به موهای زیباش دست کشیدم، یهو بلند شد و زد پشت دستم ، خجالت کشیدم و معذرت خواستم اما نمیدانستم او از من بیشتر حشری شده و با این کار داره منو اذیت میکنه و لذت میبره، بلند خندید و نشست و زیر چشمی نگاهش به شلوارم بود که کیرم بلند شده و تا سر زانوم شده و داشت از شلوار بیرون میزد،پرسید در چه حالی داری چکار میکنی هاا؟ گفتم بخدا هیچی باز خندید تو گوئی با من بازیش گرفته بود، ناگهان لبم را گرفت و شروع کرد به مکیدن ، لذتی بی حد و حصر بمن دست داد اما در دل به خودم گفتم خنگول تو مردی؟ تو باید شروع میکردی نه اینکه بازیچه این زن زیبا بشی، کمرش را گرفتم ودستم رفت روی رانش یک تیکه آتش بود بعد سینه هاش بیرون افتاد از لبش جدا شدم و رفتم به مکیدن سینه های دست نخورده، بلورین و لیموئی اش داشت روی دستم غش میکرد به تندی بلند شد و من را به اتاق دیگر که اتاق خوابش بود برد و ابتدا در حالی که از شهوت میلرزید و من از او بدتر بودم کراوات و پیراهنم را در آورد بعد دست برد به کمربندم خودم کمک کردم و کمر بند و شلوارم را در آوردم خودشو پرت کرد روی تخت و مینی ژوپ و شورتش را بسرعت در آورد و گفت بیا و زود باش نشستم روی تخت ابتدا ساق های بلورینش را میلیسیدم بعد رفتم بالاتر و می بوسیدم م میلیسیدم و بالاتر به نقطه هدف ، نصف کسش را توی دهن گرفتم و صدای رعشه از من بلند میشد و گیتی میگفت زود آخ آخ زود بیا بالا زود، رفتم بالا عجب بهشتی و پاهای زیبای گیتی رفت بالا و من تا گذاشتم دم کُس قشنگ و آماده اش گیتی کمرم را گرفت و دو ساق پاش را دور کمرم کره زد ، فشاری دادم و کیرم را یواش یواش به داخل کُس داغ و لزج گیتی فرو بردم، لذت دنیا تما م وجودم را کرفته بود بویژه که گیتی صدای مخصوص شهوانی بلند و بلند از خودش در میاورد ، ناگهان لرزید و به اُرگاسم رسید من هم بعد از و آبم آمد و دست خودم نبود و ریختم داخل کُسش و حدود چند ثانیه روش دراز کشیدم و گیتی سفت و محکم منو گرفته بود تا نفس راحتی کشیدم و گیتی بلند شد شروع کرد به گریه کردن.
پرسیدم منو ببخشید منو ببخشید بخدا دست خودم نبود توی گریه زد زیر خنده و گفت نه عادت زنانه اتفاقا لطف کردی منو عاشق خودت کردی میمیرم برات.
بعد از تمیز کردن خودمون و لباس پوشیدن رفتیم به اتاق درس در حالی که من باز هم دلم میخواست با گیتی یک سکس دیگه داشته باشم اما چون اولین بارم بود نمیدونستم چه جوری دو مرتبه روی شکم برش گردونم و عملیات را شروع کنم، در دفعات بعدی این کار را با کمک خود گیتی انجام میدادم و حتی تا سه بار با او یکجا سکس میکردم، یک روز گیتی بمن گفت اگه بتونی منو حامله کنی زنت میشم و نصف این حیاط و باغ کرج رو به نامت میکنم، ولی سرنوشت جور دیگری رقم زد.
از این که حوصله کردید و داستان واقعی و درست من را مطالعه کردید سپاسگزارم.
نوشته: MADB200
@dastan_shabzadegan
م خونه و همین تا اینجا این داستانا بود منتظر نظراتتون هستم
نوشته: بنیامین
@dastan_shabzadegan
بنیامین و دخترخاله (۱)
#خاطرات_جوانی #دختر_خاله
سلام دوستان بنیامینم از تهران که داستان برای تابستان امساله شاید فکر کنید داستان یه جقی یا چیزیه اگه میخوایی اینو بنویسی و نظرت اینکه پس داستان نخون داداش خوب بگذریم
سارا دختر خالمه که یه قول داره مهدی و یه داداش بزرگتر که زن گرفته و رفته منم یه خواهر دارم زهرا بگذریم خونه ما صباشهره و خونه خالم اینا بومهن هست و ما یه روز رفته بودیم اونجا بابام و شوهرخالم خواستن برن سیگار و قلیون و مزه بگیرن واسه شب نشینی مامان و خالمم آشپزخونه بودن که بچه ها بمن گفتن بیا بازی تروخدا من نمیخواستم برم که به فکرم افتاد قایم موشک بازی کنیم گفتن نه گفتم پس نمیام گفتن باشه باشه قرار بود دو به دو بازی کنیم راستی بگم که خونه خالم اینا دو خوابه یکی بالکن دار و منو سارا باید قایم میشدیم که بردمش تو بالکن پشت در بالکن گفتم خم شو و اونم خم شد منم از پهلوش گرفتن چسبوندم به کون نرمش زیاد بزرگ نیست ولی خوبه گفت چیکار میکنی گفتم دارم سعی میکنم پنهونت کنم و من نشستم پامو باز کردم گفتم بیا کونش بزاره رو کیرم نشست روش چه حال میداد منم نوازشش میکردم تا اینکه گفتم زن و شوهر بازی کنیم گفتن باشه جوری ده بیست سی چهل کردم که سارا زنم بیوفته و ما همون اتاق موندیم اونا فرستادیم اون یکی اتاق که بغلش بود درو قفل کردم گفت چیکار میکنی گفتم زن و شوهرا کارای باحالی میکنن منم میخوام بازنم این کارو بکنم دیگه یه فیلم کوتاه نشونش دادم گفت زشته نکن میفهمن میزننمون گفتم هیچکس نمیفهمه خلاصه به سختی لختش کردم کص تپلش عالی بود یکم لیس زدم دیدم نفس که میکشه آب ازش میاد ترسیدم بعد فهمیدم حشری شده بوده ادامه ندادم به لیس زدن اما کل کص و کونش لیز و خیس بود و کیرمو حسابی تف کردم اومدم بزارم درکونش که سر خورد رفت تو کصش داغ بود ولی کیرم خونی اومد بیرون من که به گوه خوردن افتاده بودم سارا که گریش گرفت از درد و ترس خون منم ریده بودم به خودم رفتیم همونجا تو اتاق حموم کیر و کصو شستیم سارا گفت بنیامین چرا خون اومد ازم منم ترسون جواب دادم هیچی دیگه ما زن و شوهریم دیگه گفت عه خیلی خوبه عشقم بغلم کرد من اروم شدم که به خودم اومدم اونا پشت در بودن بچه ها اومدن تو ما لباسا پوشیده بودیم گفتن دکتر بازی کنیم بنیامین هم دکتر باشه قبول کردیم مریض اول زهرا بود دومی مهدی اما آخری سارا اصل کاری گفتم یکم دارو هات زیاده و طول میکشه لخت شدیم دوباره رفت رو تخت لیس زدم براش تفی کردم توش داغ بود داشتم میمردم انقدر حال میداد اونم اولاش یکم درد داشت گفت اروم تر اروم تر خلاصه به دیقه نکشید آبم اومد بدو بدو ریختم تو حموم و شاشیدم و شستم و تخمام داشت میترکید از درد نمیدونم چرا بعد رفتم کص سارا بوسیدم و لباساش کمک کردم بپوشه و دیگه شب شده بود ننه بابا واسه شب نشینی تو هال بودن ماام میخواستیم بخوابیم اما قبلش یه معجون بستنی زدیم و رفتیم اتاق که من گفتم گرمه تو بالکن میخوابم بالکنشون بزرگه سارا گفت گرممه منم اتاق میخوابم من داشتم لخت میشدم چون شبا عادت دارم لخت بخوابم لخت مادر زاد سرم بیرون پتو بود که سارا با تشک اومد تو اونم مثل من لخت میخوابید فقد با شورت و خالم اومد تو مخالفت کنه نزاره سارا التماس و گرمه گرمه اومد پیش من بخوابه اون جلوی من بود و کونش رو به من بود و منم تو کونم عروسی بود در اتاق گفتم قفل کنن که قفل کردن آبجیم و مهدی تو اتاق بودن که آبجیم اومر توگفت داداش زن و شوهرا اونجای همو میبینن گفتم اره مهدی گفت بیا من میگم تو میگی نه به مهدی گفتم کار دیگه ای نکن درحد یه نگاه واسه کنجکاویت گفت باشه مرسی گفتم بالکنم قفل کنن قفل کردن منم رفتم زیر پتو شورت سارا دراوردم کیرم چسبوندم بهش گفتم خوبه عشقم خواستم بکنمش که بچه ها داشتن قفل در باز میکردن مهدی اومد تو پتو رو کشید گفت مال منه پتو بدش یه پتو دو نفر بود منم کیرم لا پای سارا اون حالت دیدنمون سریع پتو کشیدم انداختم رومون گفتم مهدی اگه چیزی بگی میرم میگم که خواستی کص آبجیمو ببینی و کاری بکنی ها گفت نه نه نمیکم غلط کردم گفتم باشه رفتن بیرون منم ادامه ندادم صبح شد لباس پوشیدیم رفتیم تو هال واسه صبحونه که قرار گذاشتن هفته دیگه بریم کوهسار که نزدیک به سارا ایناست اگه بزنید گوگل میفهمید کجاست منطقه جنگلی کوهسارو هفته بعد شد صبح زود راه افتادیم بریم ما رفتیم رسیدیم اونام اومدن خلاصه بند و بساطو ریختیم اونجا همه مشغول جوجه و غذا و برنج و… بودن جاتون خالی خوردیم و من خاستم برم بالای کوه که سارا اومد بامن مامانم گفت دستشو بگیرم نیوفته بقیه خواستن بیان من گفتم دفعه بعدی با شما بریم گفتن باشه بردمش بالا بالا یه بوته بزرگ دیدم رفتیم اونجا بشینیم سارا لاپام نشست و گفتم یکم بازی کنیم عشقم گفت باشه کونش لخت کرد و منم کیرم کذاشتم سرش و کردم تو یه جیغ کشید ولی دستم تو دهنش بود و کرد
جنون مطلق
#اروتیک #عاشقی #همسر
بعد یه روز کاری خسته کننده حتی وقت نکرده بودم لباسامو عوض کنم و توی اتاق کارم پشت میزم نشسته بود و خیره به صفحه لپ تاپ تو فکر فرو رفته بودم که دستاش از پشت دور گردنم حلقه شد ؛ این دختر جنون من بود ، تنها کسی که نمیشد باهاش بد رفتاری کرد ، نمیشد اخم کرد ، این دخترو فقط باید بوسید . بازوشو گرفتم و کشیدم سمت خودم اینقدر جثه ی ریزی داشت که پرت شد تو بغلم ، اخمامو تو هم کشیدم و بهش خیره شدم ،به لباش که انگار صدام میزد که ببوسمش و به چشمای عسلی رنگش ، انگار از نگاه حریصم شرمش شد که سرشو انداخت پایین و خیره به حلقه دستم شد ، حلقه ای که خودش با اون انگشتای ظریف و کشیده تو دستم انداخته بود .
فشار دستامو دورش بیشتر کرد که ناله ای از بین لباش خارج شد ، دقیقا اینجا من به جنون رسیدم ، جنون تصاحب کردن دوباره ی قلب و روح و تنش .
خم شدم سمتش و لبامو چسبوندم رو گردنش ، از بین لباش که میلرزید اسممو زمزمه کرد :
_دامون!
به بوسیدن گردنش ادامه دادم
کی مثل من میشناختمش ؟
کی مثل من نقطه ضعفاشو میدونست ؟
این تن حاکم داشت ! مقتدر ، خونخوار ، هر کسیو که حتی فکر نزدیک شدن بهشو میکرد آتیش میزم .
لاله گوششو بین لبام کشیدم و محکم مکیدمش دستای ظریفشو گذاشت رو بازوهام و لبشو گاز گرفت که ناله نکنه . لبامو پیش بردم فکشو اینچ به اینچ بوسیدم ، لبامو رسوندم به لباش و مکث کردم ، من مجنون بودم باید اونم میشد ،نفسمو خالی کردم رو لباش ؛
لرزید
کوچولوی تو بغلی من تو رو فقط باید ستایش کرد !
لبامو چسبوندم رو لباش
لب پایینشو مکیدم و ازش جدا شدم
_دهنتو باز کن !
_دا… دامون… م…من
_هششش … باز کن !
لباش از هم فاصله گرفت و آروم دهنشو باز کرد
اگه الان حکم مرگم با این لب و دهن داده میشد حرومزاده بودم اگه بازم نمیبوسیدمش .
زبونمو فرو کردم تو دهن کوچولوش و با همه ی وجود بوسیدمش
دختر کوچولوی من حتی بوسیدنم بلد نبود فقط ادعاش میشد .
از ۱۹ سالگی که استخدامش کردم تا الان که ۲۲ سالشه و خانوم این خونه شده فقط منو مجنون کرده این بی تجربه ی سر به هوای من ، تنها کسی بود که تو روم وایساد ، که ناز میکرد ، دلبری میکرد ولی نه مثل بقیه همین کاراش منو با ۱۶ سال اختلاف سنی مجنونش کرده !
بلندش کردم دستاشو سفت دور گردنم حلقه کرد که نیوفته ؛
در اتاقو با ضرب باز کردم و با پا پشت سرم بستمش
آروم گذاشتمش رو تخت و ازش فاصله گرفتم .
لای چشمای خمارشو باز کرد و نگاهم کرد .
تنها چیزی که بین منو تنش فاصله انداخته بود یه تی-شرت لعنتی بود ، خم شدم روش و پایین تی-شرتشو گرفتم و درش آوردم .
لعنتیه سفید برفی من اگه این تن سفیدتو ارغوانی نکنم دامون نیستم بی شرف من !
انگار حرفامو از نگاهم خوند که لبشو گاز گرفت و مشغول باز کردن دکمه های پیرهنم شد ، با لذت مشغول تماشای همه عکس العملاش بودم
با کمک خودم پیرهنمو در آورد .
دستش که روی کمربندم نشست خیمه زدم روش و لبامو چسبوندم به گوشش زمزمه وار گفتم :
_حریص تر از اینی که هستم نکن منو همینجوریشم شاید زنده بیرون نری از این اتاق !
گستاخ شد مثل همیشه ، دستاشو گذاشت رو سینمو وادارم کرد که بشینم خودشم اومد تو بغلم نشست :
_میدونم منو نمیکشی دامون عاشقمی مگه نه ؟ دوسم داری دامون بگو ، بگو دوسم داری ؟
_دوست ندارم
صداش ضعیف شد دیگه گستاخ نبود از زور بغض میلرزید :
_نداری ؟
من سنگدل دلم نیومد بغض کنه ، این دختر با من چیکار کرده بود
_هششش … عروسک دوست ندارم ، من مجنونتم از دوست داشتن گذشته .
سرمو بالا آوردم و خیره به چشمای عسلیش شدم
خودشو کشید طرفم و لباشو چسبوند به لبم
دستمو بالا بردم و گذاشتم روی سینه هاش
تو دهنم ناله کرد ولی نزاشتم ازم جداشه
نوک سینشو بین انگشت شست و اشارم گرفتم و آروم فشار دادم
بازم ناله کرد و اینبار گذاشتم جدا بشه
خوابوندمش رو تخت و خیمه زدم روش از گردن زنجیروار شروع به بوسیدن کردم تا رسیدم به سینش
نوکشو تو دهنم کردم و مکیدم ، انگشتاش نشست تو موهام و نوازششون می کرد
ناله هاش قشنگ ترین موسیقی جهان بود برام حتی موسیقی باخ یا بتهوون هم اینقدر کلاسیک نبودن
از سینه های خوشگلش دل کندم و بوسیدم و بوسیدم تا رسیدم به اون بهشت کوچولوش
لعنت به همه پارچه های دنیا
شرتشو آروم در آوردم و خیره شدم به اون بهشت سفید رنگ با لبه های صورتی روشن
عاشق عطر تنش بودم بوی شکلات می داد ، نگاهش کردم پلکهاشو از شرم روی هم فشار میداد ،
نفسمو خالی کردم رو بهشتش که اروم ناله کرد پاهاشو به هم فشار داد
لبام که نشست رو بهشتش انگار بهش شک دادن
کمرش از خوشخواب تخت فاصله گرفت و دوباره کوبیده شد روی خوشخواب !
بهشتش از آب دهنم خیس شده بود ، میدونستم نزدیک به ارضا شدنشه
بیشتر مکیدمش و زبونمو فرو کردم تو اون سوراخ کوچولوی صورتیش که جیغ زد از لذت
ادامه دادم هنوز یه دقیقه هم نشده بود که با جیغ اسممو صدا زد و ار
همیشه باهات میمونم
+ای ناقلا ، راستش کیرت بزرگه مثل کیر خودم ، وقتی چسبیدی بهم و داشتی میمالوندی به کونم ، گرمای کیرت تحریکم کرد ، آره خوشم اومد ، دوطرفه هم بخوای پایه ام
ـ فرداشب اوکیی؟؟
+آره ، ولی شیو نیستم بدت نمیاد؟
ـ نه ، اتفاقا خوشم میاد ، چون خودم بیشتر حس مفعولی دارم ، دوست دارم خودم مثل الان شیو باشم و تو هم همینطور با مو باشی
+اوکی راستش منم خیلی وقته دوست دارم امتحانش کنم ، تمام این سالها آدمشو پیدا نکردم ، امروزم از وقتی از پیشم رفتی تا الان حشریم و بازم دلم میخواد
ـ آهان ، حدس زدم ، فرداشب پشیمون نشی توروخدا
+نه ، اگه خواستم مقاومت کنم سینمو بخور شل میشم ، یا وقتی کیرتو بهم مالوندی توی گوشم آروم حرف بزن و تحقیرم کن ، عاشق تحقیرم ، نهایتا وقتی از پشت بهم چسبیدی و بغلم کردی دوتا بوسم کنی همه چی حله ، کلا خودم فتیش گول خوردن و زود خر شدن دارم😁
ـ چه جالب😁 نشنیده بودم ، ولی باشه ، قول میدم لذت ببری ، جوری تحقیر کنم که شل کنی ، خودمم تحقیرو دوست دارم ، خوب شد اینارو بهم گفتی ، فقط اگه بدونی فردا شب قبل از قرار باید سوراختو تمیز کنی
+آره دیگه اینارو میدونم ، یکمم ماساژش میدم باز بشه ، خوبه؟
ـ عالیه ، چه حالی کنیم ، خیلی وقته دوست دارم دوطرفه کنم ، خوب شد تورو پیدا کردم ، دو طرفه با کیس مورد علاقه و دلخواهم
+منم همینطور عزیزم
خلاصه خیلی صحبت کردیم از لذت ساک زدن و سینه خوردن و اینجور حرفا و پته همو ریختیم رو داریه😁 و بعدش شب بخیر گفتیم و دیگه خیالم راحت شد فرداشب بعد از اینهمه سال مفعول میشم با یه کیس بی نظیر ، یه پسر خوشگل و کیر بزرگ که کل بدنش لیزره .
فردا شب شد و آماده شدم و پیام دادم و سلام کردم و پرسیدم که چقدر دیگه میاد ، اون نامرد کارشو از الان شروع کرده بود و بلد بود چه جوابی بده آخه توی جوابش نوشت:
کیر میخوای؟؟
همین دو کلمه دیوونم کرد ، منم گفتم آره و اونم جواب داد و اومد دنبالم ، اونشب با ماشین اون رفتیم ، تو ماشین که تو مسیر بودیم حرکت و صحبت خاصی نداشتیم تا از شهر زدیم بیرون و وارد اتوبان خلوت و نسبتا تاریکی شدیم که دیگه مغازه یا ماشین یا خونه ای نبود که مارو ببینه و همون لحظه دست گذاشت روی رونم و شروع کرد مالیدن ، من که تمام اون احساسات زنونه توی وجودم شکوفا شده بود ، شل شده بودم روی صندلی و فقط با نفسای عمیق و حرارت بدن و لبهای بهم فشرده و چشمای خمار نگاهش میکردم ، یه لحظه نگام کرد و بهم گفت چقدر حشری شدی ، دلت رفته تا ساک بزنی آره؟ منم با سر تکون دادن و صدای لرزون و آروم گفتم آره ، دستمو گرفت و گذاشت رو کیرش و گفت ببین اگه سایزشو دوست داری درش بیار و بخورش ، منم که دیده بودمش و عاشق کیرش شده بودم بی معطلی کیرشو از تو شلوار و شورت در آوردم ، خودشم کمک کرد و شلوار و شورتشو تا زانو داد پایین ، نشستم رو صندلی و قمبل کردم و به حالت داگی یا سجده خم شدم روی کیرش ، تمیز و بزرگ و خوردنی ، نامرد عطر هم بهش زده بود ، بوی کیرش دیوونم میکرد ، چشمامو بستم و به عقده اینهمه سال کیرشو گذاشتم دهنم و جوری براش خوردم که میگفت به زور ماشینو کنترل میکنه ، باورش نمیشد اینجوری ساک میزنم براش ، تخماشو هم براش خوردم ، بوی خوش کیرش نمیزاشت لحظه ای سرمو از کیرش جدا کنم ، یه جاهایی وسط ساک زدن سرمو میبردم پایین و کیرشو تا آخر میکردم تو دهنم که دماغم میچسبید به شکمش ، هی بو میکشیدم و میومدم بالا ، بوی کیر و تخماش شد بهترین عطر زندگیم ، لذت میبردم که باوجود اینکه سنش ازم کمتره اینهمه کاربلد و درجه یکه ، خلاصه به زور ماشینو کنترل کرد و رسیدیم به مکان شب قبل ، شلوارو کشید بالا و خودمونو جمع و جور کردیم و پیاده شدیم و سریع جا پهن کرد و بقولا مارو برد رو تشک ، لب گرفت و سینه خورد و لباسامو درآورد ، منو به حالت داگی گذاشت و رفت پشت قمبلم وایساد ، یه لحظه فکر کردم میخواد بدون مقدمه بکنه تو ، شلوارمو کشید پایین و شروع کرد به خوردن کونم ، وااای دیوونه شدم ، اون لحظه حالی بهم دست داد که متنفر بودم از اینکه حتی فکر کنم من یه مردم ، خودمو کاملا زن میدونستم ، اون لحظه فهمیدم ماجرا چیه توی داستانهای شهوانی مینویسن ناله های زنونم دراومده بود ، عجیب کسخل شده بودم که سریعا با کیرش جرم بده ، یکم خودمو کنترل کردم و گفتم کیر میخوام ، توی همون حالت داگی بودم اومد جلوم ، صحنه ای که شلوار و شورتشو داد پایین و کیر شق شدش یهو پرید بالا هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه ، شهوتمو چندبرابر کرد ، کیرش پرید بیرون و افتاد جلو صورتم ، مثل تشنه ها پریدم و شروع کردم ساک زدن ، وسط ساک زدن گفت یه لحظه وایسا ، یه اسپری تاخیری آورد و گفت محض احتیاط استفاده کنیم ، فکر کردم واسه کیرامون آورده ، اما نه ، اسپری رو زد به سوراخ کونم و مالیدش ،میخواست سوراخمو بیحس کنه که دردم نگیره ، اومد
خ
اوووووووووف خالههههه
^اه
سر کیرم افتاد تو کس تنگ خاله مهسااا
دیگه واقعااا تحمل و کنترل نداشتم
خودمو بهش نزدیک میکردم و کیرم داشت سانت ب سانت می رفت تووووو
دستشو رو شکمم فشار داد
^خاله یواش
.با صدای فوق سکسی یواش گفت
^میلااد صبررر کن
خیلللی بزرگه
بزار داخل بمونه یکم
*نتونستم درکش کنم یکم خودم کشیدن عقب تا جایی ک فقط سرش داخل بود
دوباره یواش یواش چسبیدم
هر دفعه فشار دستش بهم نشون میداد تا کجا میتونه
دیگه بعد سه چهار بار عقب جلو نتونستم مطیع باشم
دستش داشت بهم میگفت همینجا بسه
خودمو یهو تا تههههه ول کردددم روششششش
^آههههههههههه میلاااااااددد
.خودشو خواست بکشه جلو ک با دستام دور شکمش نذاشتم و چسبوندمش ب خودم
اوووووووووووف
یواشششششش میلاد
خااااااله آرررروم
تککککون نخورررر میلاد
بزار جا باز کنه
*باشه عشقممم
باشه خاااله جوووونم
.کیرم داشت میسوختتتتت اینقدر کصش تنگ بود انگار دور کیرمو کش انداختم
چشمامو بستم و فقط تو لذت خاله ی شاه کصم غرق شدم
بعد از ثانیه ک همزمان پشت گردنشو میبوسیدم
یواش خواستم خودم بکشم عقب ک تلمبه بزنم
^میللللاد نمیتووونم صبر کن
.*مهسا دلم میخواد کصتو جررررر بدددم
خاااله نمیتونمممم
.خودمو یواش کشیدم عقب
^میلاااااد آروووم
صداش دراومدددد
^آخخخخخخ میلاددد
اووووف
آهههههه آهههههه
دوباره تا نوک کیرم کشیدم
یواش یواشه تلمبه میزدم هر دفعه سعی میکردم یکم بیشتر هل بدم
صدای مهسا داشت از یه حدی بالا تر می رفت
*خاللله اررروم تررر
الان پریسا بیدار میشه خاللله
مهساااا دورت بگردددم
.ب زور صداشو آرووم کردم
مهسا وسط تلمبه زدن هام لوله شد معلوم بوده ک شده
صدای نفس های گرم خاله تو گوشم داغم میکرد
یکم صبر کردم آب کصش کل تختو خیس کرده بود
*خاله دورت بگردم حالت خوبه ؟
^خوبم
*عروسکم آماده ای؟
^میلاد تا ته نچسبون نمیتونم خودمو بگیررم
.کیرم تا عقب کامل می کشیدم بیرون سررر میداددم توووو
مهسا یکم آروم تر شده بود و کیرمو رون تو کصش عقب و جلو میکررردم
صدای تلمبه هام کل اتاقو گرفته بود
^بکن خالتووووو
لرزه های کون مهسا رو کیرم داشت دیووونم میکرد
دیگه داشتم میومدم
*خاله مهسا
^جوووووونممممم خاله
*خاله من دارم میاااام
^آخخخخ میلااااااددد
اووووف بیاااااااا
*آخخخخخخخخخخ
.کیرمو تا ته چسبوندم تو کص خاله
صداش یه دفعه رفت
محکم با دستم کمرشو ب خودم فشار داده بودم ک کیرم تا آخرین سانتش توش باشه
^سوختمممم میلاااد
^آههههههههههه آهههههههه
*اوف خاله
.
کل آبمو تو عمق کس خاله خالی کردم
نفسم در اومده بود
اروم گردنشو بوس میکردم
^خاله دووووست دارم
دوست نداشتم کیرمو بکشم بیرووون
بعد از یکی دو دقیقه من در حال بوس کردن گردنش بودم یواش خودشو کشید جلو و کیرمم از کص بهشتی خاله دراومد
محکم تو بغلم گرفتمش
همچنان از پشت داشتم خاله مهسا رو بووس میکردم
^آه خاله
انگار دیگه ناله نداشتم تکون بخورم
نفهمیدم چطور شد ک خوابیدم
…
…
…
…
…
…
مرسی ک داستانمو خوندید
لطفا اگه دوست داشتین با لایک کردنتون واسه دلگرمی و ادامه ی داستان بهم کمکم کنید
دوستتون دادم ❤️
نوشته: Milad.M
@dastan_shabzadegan
و خوشش اومد
^جلو دوس دخترتم از اینا گوش میدی ؟
*نچ آهنگ کلاسیک میزاریم
^اره خب هرچی موزیک آروم تر باشه واسه اونجوری بهتره
*چجوررری؟
^اونجوری
.فهمیدم دلش حرف زدن میخواد
دلش میخواست سربسته شیطنت کنه
*والا من ک نمیدونم اونجوری چجوریه ولی
میدونم اینجوریم آهنگ خیلی خوبه
.چشاشووو گرد کردوو گفت
^دیدی گفتم اونجوری
هی خودتو میزدی اون راهه
*اذیتم نکن فسقلی
.یکم ساکت شد انگار یه چیزی میخواست بگه نمیگفت
هی دستاشو تو دستاش گره میزد
یدفعه گفت
^تو با موزیک دوست داری ؟
.منم که یکم جا خوردم اصلا فکر نمیکردم تا این حد بخواد شیطنت کنه
دوباره دست پیش گرفتم و گفتم
*بستگی داره اونجوری تا کجا باشه ؟
.دیدم یکم با خودش سمج شدو و گفت
^تا اونجایی که بعدش میخوابین
*گفتم خوب آره اگه خانوم اجازه بدن ولی ما که چشم و گوشمون بستست نمیدونیم چی میگی
^آره ارواح عمت
.یکم تو مغزم داشتم فکر میکردم چرا فسقلی داره شیطونی میکنه با خودم گفتم بزار یکم بیشتر راحت بشیم یکم بعد یه دفعه گفتم
*تو چی فسقلی ؟
^خجالت بکشششششش بیشعوووووور ررررر
*حرف بدی زدم نرمولی ؟
^اووووم تو نباید این سوالو ازم بپرسی خب
.یکم ساکت بودیم ک دیدم دستاشو گذاشت دین پاهاش و با حالت شرو حیا گفت
^من سکوتو بیشتر دوست دارم
*اوووهوووووم خانوم تو سکوت دوس دارن
^آره
.دیگه سعی کردم بیشتر جلو نرم میترسیدم همه چی خراب شه
تا همین حد هم برام برد تلقی میشد واسه پریسایی که تا قبلش فقط میتونستیم یه شوخی و حرف بزنیم
بحثو عوض کردم تا رسیدم خونه در زدیم رفتیم بالا فسقلی پرید بغل خاله همو بغل کردن و بوس و …
من یکم خسته بودم گفتم من برم یکم استراحت کنم و بیام
تا رفتم تو اتاق همش ذهنم درگیر این بود ک پریسا تو سکوت کص وکونشو میداده
تو ذهنم هزار تا پوزیشن روش خالی کردم
(همیشه تو سایت شهوانی داستان های شیوا رو دنبال میکردم و همیشه داستاناشو کلمه ب کلمه تا ته میخوندم
و به نظرم خیلی حس درونیمو آزاد کرده بود )
کیرمو از شق درد داشت له له میزد
یه پورن نگاه کردم دیدم باید خالی شم رفتم حموم خودمو خالی کردم برگشتم و رو تخت ب خودم اومدم دیدم ساعت 3 شبه
چند ساعت بود خواب بودم
بلند شدم در اتاقو باز کردم رفتم تو آشپزخونه یکم آب خوردم
همینجوری از سر کنجکاوی گفتم من که تا اینجا اومدم بررم خاله کصمو یه دید بزنم فردا میره خونشون دیگه از این خبرا نیست
میدونستم خاله هر وقت میومد خونه جفت مرضی میخوابید
+مرضی آبجی کوچیکمه
18سالشه
سرش کلا تو درس و کتابه
آروم رفتم بالا در اتاق باز بود یه نیم نگاه انداختم ببینم چه خبره
دیدم خاله مهسا داره نگام میکنه
^خاله توییی؟
*سلام خاله
دارم دنبال شارژرم میگردم فکر کنم مرضی آورده اینجا
چرا نخوابیدی بلا خانوم؟
^داشتم فیلم میدیدم خاله خوابم نمیبره
*چی میبینی چشم قشنگ ؟
^دورت بگردم من ک اینقدر هندونه میزاری زیر بغلم
یه فیلم ترکیه ایه اسمش چشم چران عمارته
*با شیطنت گفتم چشم چرونی میکنه فقط ؟
^لباشو گرد کرد و گفت فقط ن
مرضی بیدار میشه خاله آرووم
*باشه خاله من بگردم ببینم شارژرم هست یا ن برم
.دراز بود رو تخت موهاشو وا کرده بود انداخته بود رو سینش از رو پتو فقط میتونستم گردی ممه هاشو ببینم با سفیدی گردنش و چشاش ک تو تاریکی برق میزد
^خاله میخوای تو هم ببینیش فیلم قشنگیه ؟
*خاله مزاحمت نمیشم
.دیدم یه دفعه از تخت بلند شد اومد دم اتاق ^گفت بریم پایین باهم ببینیم ک مرضی هم بیدار نشه
.چشمم خورد به دامنش کس معلوم بود چیزی زیرش نیست
بزرگی کونش یه برامدگی خیلی قشنگ رو دامنش ایجاد کرده بود ک گودی قشنگ کمرش دو چندانش میکرد
*باشه خاله من بگردم پیداش کنم بیام
^خاله تو هال خوبه ؟
*تو اتاق خودم راحت تره اونجا بالشت اضافی هم هست نمیخواد ب زحمت بیفتیم
^باشه من میرم تو بیا
کیرمو که شق شده بود و زدم زیر شلوارکم
.اخخخخخ تو دلم انگار عروسی بوددد
اینکه میدونستم چند لحظه دیگه کنار شاه کس قراره فیلم ببینم حشرمو یه دفعه چسبوند
کیرمو گذاشتم زیر
آروم درو اتاقمو باز کردم دیدم برق روشنه
*خاله مهسا
^جونممم خاله
*لامپو خاموش کنم بهتر نیست
^آره چشامونم اذیت نمیشه
.لامپو خاموش کردم رفتم کنار خاله خودم بردم زیر پتو تکیه دادم ب مشت تخت ک قشنگ یعنی فیلم ببینیم
*خب خاله بزن شروع کن
^باشه خاله
چند دقیقه ای از فیلم میگذشت ک نقش اصلیه فیلم
داشت با نامزدش حرف میزد (راستش من نمیدونم نامزدش بود شوهرش بود دوست دخترش بود چون کیرم شق بود و اصلا فکرم تو فیلم نبود)
یه دفعه بغلش کرد
^خاله من دستم خسته شده تو بگیرش
.گوشی رو گرفتم دیدم خاله یکم اوند بالاتر و منم دستم زیر گردنش بود سرشو گذاشت رو بازوم
تو فیلم همزمان ک بغلش کرد از پشت دستاشو گذاشت دور کمرش لباشو آروم گذاشت رو لباش و بوسش کرد
دستام زیر پتو ب دستا مهسا برخورده بود
آروم دستمو گذاشتم رو دستش دیدم یه دفعه ا
خاله و خانواده (۱)
#خاله
درود
قبل از شروع داستان
بدیهی است ک داستان محتوای تابو داره لطفا اگه این موضوع اذیتتون میکنه یا دوست ندارید
توجه نکنید و بگذرید 🙏
اول از خودم بگم اسمم میلاده
25سالمه البته هنوز 25 نشدم از 17 الي 18 سالگی باشگاه میرفتم
تعریف از خود نباشه
دارم فوق لیسانس عمران میخونم
سطح اقتصادی خانوادمونم در حد متوسطه
یه خانواده ی 5 نفری
خواهر بزرگم پریسا و مرضی بلا
و مامان پروانه و ددی یاسر
.
از جایی که یاد دارم همیشه بیکاری هام مغازه بابا بودم (یه گل فروشی خیلی منظم و خوشگل )
یه مثل بقیه ی روز های بیکاریم از باشگاه اومده بودم و یه راست دوش گرفتم
خیلیییی خسته بودم غذامو خوردم رفتم بخوابم
یه چرت یه ساعته دو ساعته زدم ک با زنگ در بیدار شدم
ب زور و هزار تا فحش رفتم دم آیفون
:کیه
منم خاله
.درو باز کردم بدو بدووو رفتم لباسامو عوض کردم (معمولا خونه راحت لباس میپوشم )
در اتاقو باز کردم اومدم بیرون
+قبش بگم ک
خاله مهسا 43سالشه ک خیلی ناز و خواستنیه
به نظرم 60 الی 65 وزنشه
170قدشه
چشاش سبز خماره
موهاشو همیشه بلند میزاره مشکی پر کلاغی
همیشه ب خانم افاده ای و ناز نازی فامیل معروفه
هیکلشو میتونم با تموم قشنگی دنیا مقایسه کنم
مچ پاهاش زیاد کلفت نیست ولی یه دفعه رون هاش درشت میشه
یه باسن گرد و نرم داره ک راه ک میره تو دلت قربون صدقش میری
سلام خاله جووون
^سلام خاله .
بیا این وسایل رو از دستم بگیر ک خیلی سنگینن
به به ببین خاله چی برامون آورده
قورمه سبزی مهسا پز ک باید انگشتاتم باهاش بخوری
^خاله تو اول بخووور بعد الکی تعریف کن .
من ک قبلا خوردم خانم بعدشم خاله خودمه دوس داررررم
^چ خودشو لوس میکنه بزار آشپزخانه تا برم بکشم برات بیارم
بعدش بیا ی بوس بده ب خالت .
هزار بار تو دلم ب شوهر فحش میدادم چطوری این کس خانومو دادن به اون علی تخم سگ
غذا رو گذاشتم رو میز و هی سر سر میکردم ببینم دیگه چی برام آورده حسابی گشنم بود ک دیدم خاله مهسا پشت سرمه
^میلادم بیا بغلم دلم برات تنگ شده خاله .
رفتم سمت خاله
دستاشو باز کرد دوتا دستامو دور کمرش گرفتم
سرشو چسبوند به سینم
^آخ ک چقدر دلم برات تنگ شده
منم دلم برات تنگ شده خاله
^هییی تو هم الکی بگو دلم تنگ شده
یه ماهه یه سر ب ما نزدی خوبه خونمون دوتا خیابون اونورتره یبار نگفتی یه سر به خاله ی پیرم بزنم .
*پیر؟ اولا ک خاله ی من پیر نیست تازه قشنگ ترین خاله ی دنیاس ببین موهاشو آدم میمیره براشون
.اینو ک گفتم انگار قند تو دلش آب شد دستش رفت سمت موهاشو یکشو گرفت تو دستاش
^اینارو میگی خالههه؟اینا کجاشون قشنگه ؟
*کفران نعمت نکن خاله جووونم قشنگیی چشاتو چی میگی اصلاا؟
^بچه برررو کم هندونه زیر بغلم بزار
.یکم خندیدیم مهسا خانوم رفت غذا برام بکشه
ک من مات مبهوت کونش شدمم
وقتی راه میرفت لرزه به تنم می انداخت
تو ذهنم میخواستم موهاشو از پشت بگیرم بکشم و …
^میلاد پری بلا کجاست ؟
.نمیدونم خاله فکر کنم با مرضی رفته بیرون
فکر کنم داشتن میگفتن ناخون و ترمیم مو …
همینقدر شو یادمه
^آبجی پروانه ما کجاست ؟
*از ازموقعی ک من رسیدم دیدم رفته بالا ک بخوابه
.برام غذا کشید من داشتم قرمه میریختم رو ب نجم ک استارتو بزنم اینجوری ک با شوق داشتم شروع میکردم لبخند قشنگشو گوشه لبش داشت قشنگتر میشد
^آرووووم بچه همش مال خودته
*مهسا خانوم الان خواهر زاده های گشنت میرسن میان غذایی ک واسه من آوردی رو میخورن و سر من بی کلاه میمونه
^حالا کی گفته واسه تو فقط آوردم ؟
*نمیدونم باهام بحث نکن خاله
^قربت برررم من ک اینقدر گشنه ای
*خاله جوووووونم اینجوری نگو
گشنه ی دست پخت توئم ک با روح ادم بازی میکنه
^بازم قضیه هندونس ؟
*ن به خداااا عالیههه میتونم بمیرم براش
.کلا همیشه منو خاله مهسا خیلی با هم خوب گرم صحبت میشدیم ولی در حد بگو مگو و خنده
^نوش جوووونت خاله من برم بالا ببینم پری هنوز خوابه یا ن
*باشه خاله منم میرم یه سر ب بابا بزنمو بیام
.از کنارم ک رد شد بره چشامو قفل کردم رو کون دیووونه کنندش
تو دلم گفتم اوووووف چه جیگریهههه
.
غذامو خوردم و رفتم بالا ببینم مامانم چیزی میخواد بیروون بگیرم بیام یا ن
در زدم
*خاله مامان بیداره ؟
^بیا عزیزم بیدارش کردن
.درو ک باز کردم دیدم خاله مهسا رو سریش سرش نبود و مانتوشم در آورده بود
چشمم ک گردن سفیدش خورد ظریف و خوردنی
صورتش از قشنگی و ناز بودن میدرخشید
دلم میخواست بپرمم گردنشووو بخورم حیفففف
*مامان پری من چطوره مامی میخوام برم پیش ددی اگه چیزی میخوای بگو بگیرم بیام
^ن عزیزم فقط آروم برووو
*چشم مامی .خاله جوون فعلا با اجازه
. تو راه کل فکرم درگیر کص بودن مهسااا بود
به خودم اومدم دیدم رسیدم رفتم داخل
*سلام سلامممم کجایی ددی ؟
^ددی با عمو شهرام رفته صنف
+.خواهرم پریسا خواهر بزرگمه 23سالشه
که یه ازدواج ناموفق داشته یک سال و نیم پیش با یکی از همکلاس