dastan_shabzadegan | Unsorted

Telegram-канал dastan_shabzadegan - داستان کده | رمان

196306

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Subscribe to a channel

داستان کده | رمان

از دیدن تا دادن

#گی

با سلام خدمت دوستای عزیز
داستان گی هست
اسمم متین ۲۲ سالمه داستان برمیگرده به پارسال ک داییم داشت خونشو درست میکرد هر روز صبح باید میرفت چندتا کارگر می‌آورد ک کارای خونه و حیاط سازی شو انجام می‌داد البته کارای خونه تقریبا تمام شده بود و ریزه کاری های داخلش مونده بود و حیاط داییم معلم بود هر روز میرفت کارگر می‌آورد ی اوسا کار داشت کار گرا رو میداد دستش و خودش میرفت سر کار دایی برای مراسم پدر خانومش باید میرفت یزد و تا دو سه روز نبود واسه همین از من خواست ک این یکی دو روز بیام کارگرا رو بیارم و بعد از ظهر هم ببرمشون منم قبول کردم ماشینشو گذاشت و همراه باجناقش رفتن روز اول رفتم کارگرا رو برداشتم اوردم خودمم همونجا بودم صب ک کنار کارگرا وایستاده بودم تو کوچه .دیدیم از خونه همسایه ی آقای خوش هیکل و خوشتیپ تقریبا ۳۰ ساله اومد بیرون واقعا خوشم اومد ازش از اونجایی هم ک موقع رفتن درو قفل کرد فهمیدم تنهاس با ی احوال پرسی ساده و خسته نباشید سوار ماشینش شد و رفت اون روز گذشت تا عصر ک برگشت اومد ماشینو پارک کرد اومد از من سراغ دایی رو گرفت ک من جریانو گفتم بعد رفت منم کارگرا رو رسوندم و رفتم خونه ک از اونجا هم دور بود فردا صب دوباره رفتم اوردمشونو تا عصر کارشونو کردن اون روز اوسا گفت من کارگرا رو میبرم امروز ماشین اوردم تو مسیرمه اونا رفتن منم فکر کردم گفتم ک منم همینجا میخوابم فردا بیدار میشم البته اوسا گفت خودم فردا کارگرا رو هم میارم تو نمیخواد بری دنبالشون خیلی حال کردم قرار نیس صب زود بیدار شم خلاصه بعد از خوردن شام ی پتو و بالشت برداشتم رفتم بالا پشت بوم ی پتو هم تو ماشین دایی بود اوردم همونجا لبه پشت بوم نشسته بودم داشتم با گوشیم ور میرفتم ک دیدم همسایه اومد رفت داخل خونه منو نمی‌دید حیاط پشتی خونشون کامل تو دید من بود بعد از چند دقیقه دیدم لخت با ی شرت تنگ اومد بیرون نشست شیر ابو باز کرد نشست لباساشو بشوره منم داشتم از دیدن بدنش لذت می‌بردم البته میترسیدم ی وقت منو ببینه اما شهوت ب ترسم غلبه کرده بود اندام سکسی و مردونه رونای بزرگ کیر و خایش ک موقع نشستن کامل قلنبه شده بود واقعا منو داغ کرده بودم بعد از شستن لباسا اویزونشون کرد و رفت داخل خیلی حشری شده بودم دلم میخواست برم پیشش دیدم از اون در رفت تو کوچه بلند شدم رفتم دیدم بای شلوارک و تیشرت اومد بیرون سرشو گرفت بالا بهم سلام کرد و سوار ماشین شد رفت خیلی ترسیدم آخه از کجا فهمید من رو پشت بومم ک ی دفع به من نگا کرد بی خیال رفتم دراز کشیدم ک دیدم صدای ماشینش اومد پارک کرد رفت داخل بعد دیدم از تو حیاط صدام زد بلند شدم رفتم لبه بوم گفت چرا اینجا موندی گفتم خونه دوره منم حالشو نداشتم برم تا خونه و فردا بر گردم گفت حالا چرا رفتی بالا گفتم داخل خونه گرمه گفت الان اونجا خنکه؟ گفتم بهتر از داخله (شهر ما ی شهر گرمه ک اوایل زمستونم تا ی مدت گرمه و باید کولر روشن کرد)ک گفت اگه میخوای بیا اینجا بخواب جلو کولر من با اینکه خیلی دوس داشتم اما روم نمیشد بخاطر همین گفتم ن ممنون همینجا خوبه اسرار کرد گفت بیا منم تنهام بیا ی کم با هم حرف میزنیم بعد خواستی برو بخواب ک قبول کردم رفتم درو باز کرد بعد از احوال پرسی نشستیم شام اورد ک من گفتم من خوردم شام خورد گفت من اون لحظه رفتم مشروب گرفتم میخوام بخورم تو میخوری؟گفتم من باید زود بیدار شم خوابم میبره گفت زیاد نخور درحد چندتا پیک همراهیم کن گفتم باشه اسممو پرسید اسم خودشم مجتبی بود شروع کرد خوردن منم هر چندتا پیک ی پیک میخوردم ک ی دفع با سؤالش شوکه شدم . گفت متین ؟ چرا داشتی اون لحظه از پشت بوم منو دید میزدی ؟نمیدونستم باید چی بگم گفتم نه نیگا نمیکردم گفت الکی نگو خودم دیدمت گفتم ی هویی دیدمت چیکار میکردم ؟داغ شده بود منم کم کم داشتم داغ میکردم استرس گرفته بودم ساکت بودم گفتم من دیگه برم گفت نرو همینجا بخواب فردا همرا خودم بیدارت میکنم دیگه دست خودم نبود دوس داشتم بمونم پیشش خلاصه قبول کردم بمونم بساطش گذاشت گفت همینجا بخوابیم یا بریم اتاق خواب گفتم همینجا خوبه گفت نه یا دوتامون همینجا یا اتاق خواب ک اورد جا پهن کرد پایین خودشم رو مبل دراز کشید بلند شد گفت من عادت دارم لباسمو در بیارم بخوابم دیدم لخت شد با همون شرت دراز کشید ی لرز ناشی از استرس تو بدنم بود دلم میخواست بیاد پایین بخوابه اما رو نمیشد بگم با هزارتا خجالت دست ب کار شدم پرسیدم گفتم ازدواج کردی ؟ اونم از خدا خواسته چرخید طرف من گفت نه کی زن میگیره تا بازار ازاد هست گفتم دوس دختر داری گفت دوست دختر ک رل باشه نه حوصله دختر ندارم اما ی وقتایی ی کسی میرم میکنم گفت تو چی منم الکی گفتم اره دارم درصورتی ک من گی هستم و ب دختر حس نداشتم دیگه خودمو زدم ب خواب البته حس شهوت نمیذاشت بخوابم دیدن بدن لخت

Читать полностью…

داستان کده | رمان

قبل کافی نبود؟
+نه، بر می گردم، کار پیدا کردم، موقت اومدم.
چند ثانیه به هم نگاه کردیم، هیچی نگفتیم، اما انگار همه ی نگفته های این ۸ سال رو با هم مرور کردیم.
.
.
.
.
.
.
دیگه چند ماهی بود که از رابطه مون می گذشت، همه چیزش خوب بود، مریم دیگه کمتر می رفت شهرشون، آخر هفته ها با هم بودیم، به هم خونش هم من رو معرفی کرد.
قرار گذاشتیم که وقتی قرارداد خونشون تموم شد، یه خونه با هم بگیریم، من هر موقع بتونم پیشش باشم. اما تا اون موقع، شبایی که تنها بود، منم پیشش میموندم.
با هم سینما می رفتیم، تئاتر می رفتیم، کتاب فروشی، کوه، پیاده روی، و انگار زمان برامون متوقف شده بود.
البته بیشتر روزا هر دوتامون سر کار بودیم و خسته، اما سعی می کردیم شیفت هامون رو جوری بگیریم که دو سه روز در هفته آف باشیم و ازش نهایت استفاده رو بکنیم. سر کار اما به اصرار مریم، خیلی با هم ارتباط نداشتیم.
هر شب هم که با هم بودیم، رابطه مون رو هم داشتیم. خیلی خوب بود، اما خب کم کم داشت تکراری می شد و مریم هم دیگه به سختی ارضا می شد، باید بعد از اینکه خودم ارضا میشدم، تازه اون رو هم فقط با زبان و مالیدن ارضا می کردم.
یه شب که شروع کردیم، من طبق معمول و با علاقه رفتم سراغ کسش، شرتش رو کشیدم و براش شروع کردم به لیسیدن، یکم که گذشت، مریم گفت بچرخ، برام هم عجیب بود و هم جالب، چون به ندرت برام ساک میزد، اما اون شب گفت بچرخ و روی 69 برای همدیگه لیسیدیم، مریم انگار اون شب خیلی سرحال بود، کیرم رو تا جایی که می تونست فرو می داد، تخمام رو خورد، با دستاش تخمام رو گرفته بود و کیرم رو هم حسابی می خورد، منم براش حسابی می خوردم. داشت ارضا می شد که گفت دیگه نخور، خودشم ول کرد.
من طبق معمول بعد از این وضعیت، رفتم که ژل بیارم، گفت سینا، امشب از پشت نمی خوام، گفتم خب پس چیکار کنیم عزیزم، من شق بودم، خودشم بالا بود. گفت که می خوام امروز برام بازش کنی، من که از خدام بود، کس به این خوشگلی، تا حالا کیر به خودش ندیده، چی بهتر از این؟ اما گفتم بهش که مریم، من شرایط ازدواج رو ندارم.
قبلاً در این مورد با هم حرف زده بودیم، خودش میدونست.
بهم گفت که خب حالا کی گفت که بیای من رو بگیری؟
گفتم پس بکارتت؟ خانواده ات؟
گفت نگران نباش، به وقتش یه کاریش می کنم. گفت منم آرزو به دل موندم که یه بار واقعی ببینم چه حسی داره، بعدم میخوام این تجربه رو با تو که عزیز ترینمی داشته باشم.
خب منم دوست داشتم که مریم مال خودم باشه، همه چیزش.
وقتی با یه دختر از جلو سکس می کنی، انگار داری تمام وجودش رو تصاحب می کنی، انگار داری از دروازه ی قلعه اش، وارد وجودش میشی، منم میخواستم تمام وجودش رو برای خودم کنم، پس باید قلعه رو فتح می کردم.
گفتم باشه، اما خب من امشب دست خودم نیست، شاید نتونم نگه دارم و زود ارضا بشم.
بعدم خب امشب خونریزی داره، بهتره که کاندوم استفاده کنیم، کاندوم رو زدم و آروم کیرم رو گذاشتم روی کسش، یواش یواش روی کسش مالیدم، چند دقیقه ای اینطوری گذشت، تا اینجاش تازگی نداشت، هر موقع که میخواستم باهاش حال کنم هم، اول همین کار رو میکردم، اما اون شب از استرس خودم و ترس اون، یکم بیشتر طول دادم. دیدم که نفسهاش تندتر شد، بعدش خودش گفت بکن پس، گذاشتم دم سوراخ کسش، یکم تف زدم، بعدش آروم فشار دادم داخل، اولش جیغ زد، بعد گفت سینا میسوزه، در بیار. در آوردم، دیدم کاندوم قرمز شده، با یه دستمال پاک کردم. به شوخی گفتم که اینم دستمال قدرتم، امشب دیگه عروس و داماد شدیم.
خندید و گفت تو که هنوز تموم نکردی آقا داماد، گفتم امشب تا صبح هم شده ادامه میدیم که عروس خانم از خدمات ما راضی باشند.
دوباره کیرم رو کردم دم کسش، بازم یواش یواش فشار دادم، این بار دیدم چیزی نگفت، اما انگار هنوز پرده اش کامل باز نشده بود، کیرم رو آروم حرکت دادم، کسش هم تنگ بود و هم داغ، کیرم داغ شده بود، کم کم فشار رو بیشتر کردم،دیدم مریم شروع کرد به ناله کردن، فهمیدم که باید ادامه بدم، پستان هاش رو توی دستم گرفته
بودم، برای اولین بار بود که اون طاقباز خوابیده بود و من روش بودم، همه چیز عین روز اول، تازگی داشت و لذت بخش بود.
نوک پستانهاش رو مکیدم، رفتم سراغ گردنش، گردنش رو هم حسابی لیسیدم، حسابی خوشش اومده بود، دستش رو توی دستم چنگ کرده بود و فشار می داد، با حرکت کیرم تو کسش، یه ریتم جدید رو گرفته بودیم و داشتیم با هر ضربه، ضرب آهنگش رو تندتر می کردیم.
هر دوتامون کاملاً حرکاتمون رو منظم کرده بودیم، کیرم تا جایی که می تونست توی کسش می رفت، دیگه ناله های مریم شبیه به جیغ های کوتاه و متوالی با ضرب آهنگ حرکت کیرم شده بود. هر دوتامون خیلی بالا بودیم، منم با تمام توان داشتم ضربه می زدم، رفتم سراغ لباش و تو همون وضعیت لبامون هم به هم گره خورد، مریم لب پایینم رو با زبونش خیس ک

Читать полностью…

داستان کده | رمان

عجب نگاهم کرد.
“سینا؟ تو اینجا چیکار می‌کنی؟ چقدر وقت گذشته!” با لبخند گفتم.
۸ سال. چطوری؟
اولین روز کاریم توی بیمارستان بود. به عنوان تکنسین برق تازه کارم رو شروع کرده بودم و توی بخش عمومی کنترل تخت یه بیماران کار نمی کرد. منم همه ی دستگاه ها رو قطع کردم بودم و تخت رو مستقیم به برق وصل کرده بودم که یه پرستار با عصبانیت نزدیکم شد و گفت: “چی کار می‌کنی؟ چرا دستگاه تنفس مریض رو قطع کردی؟”
با اخم برگشتم و گفتم: “من می‌دونم دارم چی کار می‌کنم. باید تخت رو تست می کردم، مجبور شدم برق مستقیم بدم”
اونم با عصبانیت گفت: “شما قبل از اینکه دستگاه ها رو قطع کنی باید بیای از من بپرسی.”
خلاصه که با هم چند دقیقه ای بحث کردیم و مجبور شدم تخت مریض رو عوض کنم. اونجا بود که فهمیدم اسمش مریمه.
یه دختر با وقار، قد ۱۶۰، چشمای قهوه ای روشن، موهای خرمایی، سینه ها و باسنش از زیر مانتو و مقنعه ی کار برجسته نبود، اما فرم بدنش خیلی خوش تراش بود.
خیلی ازش خوشم اومد، اما خب چه فایده، همون جا همه چیز خراب شده بود.
کم کم که گذشت، همش آرزو می کردم که بتونم برم بخش عمومی و مریم رو ببینم، دیگه یواش یواش با هم سلام علیک پیدا کرده بودیم.
چون محیط بیمارستان بود و نباید تابلو میشدم، برای سیگار کشیدن می رفتم بیرون، یه پارک کوچیک کنار بیمارستان، همون جا می نشستم و سیگار کشیدم، یه بار که برای سیگار رفتم، مریم شیفتش تموم شده بود، از همون جا رد می شد، من رو که دید اومد جلو و گفت، به به، سیگارم که میکشی، منم بهش گفتم هوسی، گاهی یه نخ.
گفت پس یعنی الان یه نخ نداری به من بدی؟ گفتم چرا، به شوخی بهش گفتم اما من خوشم نمیاد مامان بچه هام سیگار بکشه ها، بد آموزی داره.
خلاصه یکم با هم لاس زدیم و دیدم سیگار هم بلد نیست بکشه، چس دود می کرد. فهمیدم که اونم از من خوشش اومده بود و سیگار رو بهونه کرده که باهام بیشتر آشنا بشه.
خلاصه چند وقتی با هم حرف می زدیم و شماره به هم دادیم و چند باری هم با هم بیرون رفتیم و آروم آروم با هم صمیمی شدیم. فهمیدم که اهل تهران نیست و طرحش رو اینجا می گذرونه و تهران با یکی دیگه از همکارانش خونه اجاره کرده بودند و آخر هفته ها میرن خونشون شهرستان.
یک بار بهم گفت که من این هفته شیفت دارم و تهران می مونم، میای جمعه با هم بریم درکه؟
رفتیم درکه و ناهار رو هم خوردیم، بعدش گفت بیا بریم خونه ی ما، یکم استراحت کن و شب برو خونه، منم از خدا خواسته.
با هم رفتیم خونه، یکم نشستیم، هر دو تامون می خواستیم شروع کنیم، اما نمی دونستیم چطوری، قبلاً توی کوه دست هم رو گرفته بودیم، اما خب بیشتر از این جلو نرفته بودیم، مریم گفت که من یه کتاب شعر خریدم، دوست دارم برام شعر بخونی، خب قبلاً براش شعر خونده بودم، یه کتاب مجموعه از شاملو بود، شعر سکوت سرشار از سخنان ناگفته است رو براش خوندم، دیدم که خیلی متأثر شده، یه جایی دیگه کتاب رو بستم و دل به دریا زدم و لبم رو گذاشتم روی لباش، اونم با حرارت لبام رو بوسید، چند دقیقه لبای همدیگه رو محکم فشار می دادیم، زبونش رو از دهنش می دزدیم توی دهنم، لباش رو با حرارت بیشتر می مکیدم، دستم رو روی سینه هاش برده بودم و داشتم می مالیدم، اونم سینه های من رو می مالید، هر دومون یه تیشرت تنمون بود، تیشرتش رو بالا زدم، یه سوتین سفید تنش بود، از روی سوتین پستان هاش رو بیرون کشیدم، اول یکم خجالت کشید، اما اصرار من رو که دید دیگه مقاومت نکرد، منم سوتینش رو باز کردم و رفتم سراغ پستان هاش، خیلی خوشگل بودند، خوش فرم، خیلی بزرگ نبودند اما رنگ قرمز حنایی داشتند، با دستم یکی از پستان هاش رو می مالیدم و اون یکی رو می خوردم، بعد از کوهنوردی صبح، بدنش یه بوی عرق مطبوعی می داد که من رو بیشتر حشری می کرد، کیرم سفت سفت شده بود، اما مریم بهش دست نمی زد.
منم لباسم رو در آوردم و یواش یواش از پستان هاش رفتم به سمت پایین، شکمش رو لیسیدم، تا برسم به شلوارش، دکمه ی شلوارش رو باز کردم، کشیدمش پایین، یک کمی از روی شورت سفیدش، شروع کردم به مالیدن، خواستم شورتش رو هم بکشم پایین، که دیدم امتناع میکنه، گفتم چی شده؟ گفت من تا حالا رابطه نداشتم.
گفتم نگران چی هستی؟ گفت نگران باکره گیم، گفتم باشه، نگران نباش.
آروم آروم از روی شورت کسش رو مالیدم، دستم خیس شد، از روی خجالت خیلی آروم ناله میکرد، شورتش رو در آوردم و شروع کردم به لیسیدنش، خیلی دوست داشتم، یه کس صورتی خوشگل، با لبه های خوش فرم.
با حرارت زیاد کسش رو لیسیدم و با انگشتمم بالای کسش رو می مالیدم، خیلی خوشش اومده بود، چند دقیقه ای گذشت و ارضا شد، کلی تکون داد به خودش و بعدش روی کاناپه ول شد، تموم این مدت، منم یه دستم به کس مریم بود، یه دستم هم به کیرم، از ارضای مریم منم حسابی داغ کرده بودم.
مریم یکم که گذشت به خودش اومد و وضعیت م

Читать полностью…

داستان کده | رمان

پاییز، سکوت، مریم (۱)

#دوست_دختر

.
.
.
پاییز پارسال، هوا که یکم سردتر شد، یه روز تصمیم گرفتم به کتاب‌فروشی محل سر بزنم؛ مکانی که همیشه برام آرامش‌بخش و خاطره‌انگیز بود. از دوران کودکی عاشق بوی کاغذهای قدیمی و صفحات کتاب‌ها بودم. وقتی وارد شدم، مستقیماً به سمت قفسه‌های کتاب‌های قدیمی رفتم. داشتم بین کتابا میگشتم که ناگهان چهره‌ای آشنا توجهم را جلب کرد.
“مریم؟” با تعجب گفتم. مریم برگشت و با تعجب نگاهم کرد.
“سینا؟ تو اینجا چیکار می‌کنی؟ چقدر وقت گذشته!” با لبخند گفتم.
۸ سال. چطوری؟
.
.
.
.
اولین روز کاریم توی بیمارستان بود. به عنوان تکنسین برق تازه کارم رو شروع کرده بودم و توی بخش عمومی کنترل تخت یه بیماران کار نمی کرد. منم همه ی دستگاه ها رو قطع کردم بودم و تخت رو مستقیم به برق وصل کرده بودم که یه پرستار با عصبانیت نزدیکم شد و گفت: “چی کار می‌کنی؟ چرا دستگاه تنفس مریض رو قطع کردی؟”
منم با اخم جواب دادم “من می‌دونم دارم چه کار می‌کنم. باید تخت رو تست می کردم، مجبور شدم برق مستقیم بدم”
اونم با عصبانیت گفت: “شما قبل از اینکه دستگاه ها رو قطع کنی باید بیای از من بپرسی.”
خلاصه که با هم چند دقیقه ای بحث کردیم و مجبور شدم تخت مریض رو عوض کنم. اونجا بود که فهمیدم اسمش مریمه.
یه دختر با وقار، قد ۱۶۰، چشمای قهوه ای روشن، موهای خرمایی، سینه ها و باسنش از زیر مانتو و مقنعه ی کار برجسته نبود، اما فرم بدنش خیلی خوش تراش بود.
خیلی ازش خوشم اومد، اما خب چه فایده، همون جا همه چیز خراب شده بود.
کم کم که گذشت، همش آرزو می کردم که بتونم برم بخش عمومی و مریم رو ببینم، دیگه یواش یواش با هم سلام علیک پیدا کرده بودیم.
چون محیط بیمارستان بود و نباید تابلو میشدم، برای سیگار کشیدن می رفتم بیرون، یه پارک کوچیک کنار بیمارستان، همون جا می نشستم و سیگار کشیدم، یه بار که برای سیگار رفتم، مریم شیفتش تموم شده بود، از همون جا رد می شد، من رو که دید اومد جلو و گفت، به به، سیگارم که میکشی، منم بهش گفتم هوسی، گاهی یه نخ.
گفت پس یعنی الان یه نخ نداری به من بدی؟ گفتم چرا، به شوخی بهش گفتم اما من خوشم نمیاد مامان بچه هام سیگار بکشه ها، بد آموزی داره.
خلاصه یکم با هم لاس زدیم و دیدم سیگار هم بلد نیست بکشه، چس دود می کرد. فهمیدم که اونم از من خوشش اومده بود و سیگار رو بهونه کرده که باهام بیشتر آشنا بشه.
خلاصه چند وقتی با هم حرف می زدیم و شماره به هم دادیم و چند باری هم با هم بیرون رفتیم و آروم آروم با هم صمیمی شدیم. فهمیدم که اهل تهران نیست و طرحش رو اینجا می گذرونه و تهران با یکی دیگه از همکارانش خونه اجاره کرده بودند و آخر هفته ها می رفتند خونشون شهرستان.
یک بار بهم گفت که من این هفته شیفت دارم و تهران می مونم، میای جمعه با هم بریم درکه؟
رفتیم درکه و ناهار رو هم خوردیم، بعدش گفت بیا بریم خونه ی ما، یکم استراحت کن و شب برو خونه، منم از خدا خواسته.
با هم رفتیم خونه، یکم نشستیم، هر دو تامون می خواستیم شروع کنیم، اما نمی دونستیم چطوری، قبلاً توی کوه دست هم رو گرفته بودیم، اما خب بیشتر از این جلو نرفته بودیم، مریم گفت که من یه کتاب شعر خریدم، دوست دارم برام شعر بخونی، خب قبلاً براش شعر خونده بودم.
یه کتاب مجموعه شعر از شاملو بود، شعر سکوت سرشار از سخنان ناگفته است رو براش خوندم، دیدم که خیلی متاثر شده، یه جایی دیگه کتاب رو بستم و دل به دریا زدم و لبم رو گذاشتم روی لباش، اونم با حرارت لبام رو بوسید، چند دقیقه لبای همدیگه رو محکم فشار میدادم، زبونش رو از دهنش می دزدیم توی دهنم، لباش رو با حرارت بیشتر می مکیدم، دستم رو روی سینه هاش برده بودم و داشتم می مالیدم، اونم سینه های من رو می مالید، هر دومون یه تیشرت تنمون بود، تیشرتش رو بالا زدم، یه سوتین سفید تنش بود، از روی سوتین پستان هاش رو بیرون کشیدم، اول یکم خجالت کشید، اما اصرار من رو که دید دیگه مقاومت نکرد، منم سوتینش رو باز کردم و رفتم سراغ پستان هاش، خیلی خوشگل بودند، خوش فرم، خیلی بزرگ نبودند اما رنگ قرمز حنایی داشتند، با دستم یکی از پستان هاش رو می مالیدم و اون یکی رو می خوردم، بعد از کوهنوردی صبح، بدنش یه بوی عرق مطبوعی می داد که من رو بیشتر حشری می کرد، کیرم سفت سفت شده بود، اما مریم بهش دست نمی زد.
منم لباسم رو در آوردم و یواش یواش از پستان هاش رفتم به سمت پایین، شکمش رو لیسیدم، تا برسم به شلوارش، دکمه ی شلوارش رو باز کردم، کشیدمش پایین، یک کمی از روی شورت سفیدش، شروع کردم به مالیدن، خواستم شورتش رو هم بکشم پایین، که دیدم امتناع میکنه، گفتم چی شده؟ گفت من تا حالا رابطه نداشتم.
گفتم نگران چی هستی؟ گفت نگران باکره گیم، گفتم باشه، نگران نباش.
آروم آروم از روی شورت کسش رو مالیدم، دستم خیس شد، از روی خجالت خیلی آروم ناله میکرد، شورتش رو در آوردم و شروع

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نسرین و رییس

#خیانت #رئیس #منشی

سلام. نسرین هستم، سی ساله، شش سال که ازدواج کردم و یدونه پسر دارم. زندگی خوبی هم با شوهرم داشتم، داستان من اما از یک مهمونی شروع شد. یک شب خونه یکی از دوست های شوهرم دعوت بودیم که تو این مهمونی غیر از ما چند تا خانواده دیگه هم بودن که باهاشون از قبل آشنایی نداشتیم و از دوست های میزبان بودن. میزبان هم دوست صمیمی و بچه محل قدیمی شوهرم بود. این دوست شوهرم که اسمش ناصر بود تو یه شرکت جز مدیرها بود و اون شب صاحب شرکت هم تو دعوتی ها بود. شوهرم هم از قبل با دوستش صحبت کرده بود تا اگه می‌تونه منو تو شرکتشون استخدام کنه و اون شب بعد از کمی حرف زدن با من و مشورت با صاحب شرکت قرار شد مدارکم رو ببرم براشون.
چند روز بعد شوهرم مدارکم رو داد به ناصر و هفته بعدش رفتم دفتر شرکت و بعد مصاحبه و معرفی خودم قرار شد به عنوان رییس دفتر مشغول به کارشم. مدتی بود که کارم رو شروع کرده بودم و چون قبل تولد پسرم هم سابقه کار داشتم از کارم راضی بودن. یه چند ماهی از کارم می‌گذشت که بخاطر مسائلی مشکل مالی اومد سراغمون. شوهرم با ناصر صحبت کرده بود اگه میشه یه وامی به من بدن اما ناصر همه چیز رو سپرده بود به مدیر شرکت و به شوهرم گفته بود که من از مدیر بخوام. بعد از کلی کلنجار با خودم و شوهرم، چون بدهی شوهرم زیاد بود و پول نزول کرده بود، هر لحظه ممکن بود طلبکار شوهرم رو بندازه زندان، واسه همین تصمیم گرفتم که به مدیر شرکت بگم و ازش کمک بخوام. آخر وقت کاری رفتم اتاق آقای ابراهیمی و موضوع رو باهاش در میان گذاشتم، اما با درخواستی مخالفت کرد و بهم گفت هم وضعیت شرکت خوب نیست هم شرکت تا حالا به نیروها چنین وامی نداده.
حالم گرفته شد و چند روزی تو مود ناراحتی بود تا اینکه یه روز که همه رفته بودن و منم منتظر بودن ابراهیمی بره تا در قفل کنم خودم هم برم، ابراهیمی ازم خواست برم تو اتاقش.
ابراهیمی: مشکل مالی تون حل شد؟
من: نه، متاسفانه هنوز پولی که میخواهیم جور نشده.
+مشکلتون چی هست؟
-والا شوهرم یه پولی از کسی گرفت تا خونه خریدیم اما نتونستیم پول جور کنیم، الآنم واسه بدهی سفته ها و چک شوهرم رو گذاشتن اجرا.
+ببین نسرین جان، من میتونم پول بهت بدم اما نباید کسی بفهمه، چون ممکن هم بقیه کارمندها سوءاستفاده کنند هم اینکه چون تازه اومده و خب به خاطر قیافه خوشگلی هم که داری فکرهای دیگه ای بکنن.
تا حالا منو به اسم کوچک صدا نزده بود و بخاطر صحبت هاش سرم رو انداخته بودم پایین.
+بعدش من این پول از حساب خودم برات واریز میکنم ولی اگه این پول بهت بدم در ازاش چی بهم میدی؟؟
-میتونم از شوهرم چک بگیرم؟
+چک شوهرت اگه میخواست پاس شه که این مشکل براش پیش نمیومد؟
-خب خودتون چی میگید؟ هر چی بگید انجام میدیم، حتی سند خونمون هم حاضریم امانت بدیم تا پول برگردونیم؟
+آخه سند خونه رو می‌خوام چیکار کنم؟
-خب چیکار کنیم؟
+خودتو امانت بذار، تا وقتی پول بهم برگردونی، تو امانت دست من میمونی؟
-من؟ آخه چطور؟ متوجه نمیشم؟
+از وقتی دیدمت محو زیبایی و اون چشای آبیت شدم، فقط کافیه با من باشی تا هرچی بخوای بهت بدم، مطمئن باش کسی نمی‌فهمه.
از شنیدن پیشنهادش غافلگیر شده بودم و عصبانی. همون لحظه از جام بلند شدم و حتی نگاشم نکردم و از اتاق اومدم بیرون. قبل از اینکه از در بیام بیرون بهم گفت که منتظر جوابم میمونه. چند دقیقه بعد هم از اتاقش اومد بیرون و از شرکت رفت. منم در قفل کردم و حرکت کردم سمت خونه مادر شوهرم دنبال پسرم. حسابی داغون بودم اما نمی‌تونستم به شوهرم بگم، دیگه تحمل این فشار رو نداشت و به پول کار هم نیاز داشتیم. خونه ای هم که خریده بودیم قسط هاش زیاد بود و طلا و ماشین رو هم بخاطرش فروخته بودیم و چیزی برای فروش نداشتیم. دویست تومن هم نزول کرده بودیم که همین داشت بدبختمون میکرد. طلبکار نامرد هم داشت آبرومون رو می‌برد. بعد چند روز فکر کردم تصمیمم رو گرفتم.
-سلام
+سلام، جانم؟ چیزی شده؟
همانطور که سرپا کنار میزش واستاده بودم،
-کی پول بهم میدی؟
+پس تصمیمت گرفتی؟ قول میدم پشیمون نمیشی و هیچکس هم بویی از این قضیه نمیبره.
-میترسم آبروم بره، همه چیز رو از دست بدم.
+نترس، هیچ اتفاقی نمیفته، خودم می‌دونم چطوری درستش کنم، پولم تا فردا تو حسابت هستش فقط قبلش باید حرفت ثابت کنی.
-چطور؟
+فردا بعد اینکه اومدی شرکت، یه برگه ماموریت مینوسی میدی اداری، من باهاشون هماهنگ میکنم، بعدش میری به آدرسی که فردا بهت میگم.
-باشه
+فقط خوشگل که هستی ولی بیشتر به خودت برس.
یه لبخند تلخی زدم و از اتاقش اومدم بیرون. اون شب رفتم خونه و به شوهرم گفتم با وام موافقت کرده و قراره هر ماه نصف حقوقم رو برداره. از خوشحالی شوهرم خوشحال بودم اما تو دلم غم بود، خودم رو فروخته بودم و این برام سخت بود. چند باری خواستم بزنم زیر همه چیز اما وقتی دیدم شوهرم به طل

Читать полностью…

داستان کده | رمان

عشق دردناک

#تجاوز #عاشقی #دوست_پسر

یه روز که تایم استراحتم تو محل کارم بود(شرکت مهندسی)
اومد دنبالم که بریم ویلایی که برای دو ساعت اجاره کرده بود چون من فقط 1 تا 3 تایم ناهارم بود و میتونستم برم بیرون… خلاصه رسیدیم با هزار ترس و بدبختی که نکنه کسی منو تو همچین جایی ببینه…درب رو باز کرد رفتیم تو یه خونه تک خوابه رفتیم تو اتاق گفت لباساتو عوض کن من اینجا رو کاناپه می‌شینم آماده شدی صدام کن …هه گوه تو شانس من انگار شب زفاف بود این مدلی حرف میزد… لعنت به قلبم که بخاطر از دست ندادنش تن به همچین کاری دارم میدم… با چشمای خیس لباسمو درآوردم و با تیشرت و شلوار نشستم رو تخت و صداش زدم بیاد…اومد با تعجب و اخم گفت تو که هنوز لباس تنته…چشامو بستم و برای اینکه عصبانیتم رو مخفی کنم گفتم دوست داشتم تو برام دربیاری‌…تو ذهنم خودخوری میکردم که نیش خند زد و اومد سمتم کنارم نشست پاهامو بلند کرد گذاشت روی تخت و گفت جووون از کجات شروع کنم سفید برفی هوم؟…سریع تیشرتش رو در اورد و پرت کرد پایین تخت… چشمام رو سریع بستم… خندید گفت اووووو باز کن بابا…یه بار نامحرم ببین چی میشه بعدشم من هر کسی نیستمااا یادت رفت؟! … نقطه ضعفم رو میدونست و طبق معمول هدف گرفت…آه کشیدم و گفتم زودتر کارتو بکن من وقت ندارم…یهو سرشو تو گودی گردنم فرو کرد شروع کرد به خوردنش‌…همزمان تیشرتم رو درآورد و پرتش کرد…سینه هامو گرفت تو مشتاش نوکشو با انگشتش فشار داد…آخی گفتم یهو خیره شد تو چشمام منم خیره شدم به چشمایی که جز هوس چیزی درونش نبود…بغضم رو قورت دادم و یهو خواست شلوارم رو بکشه دستمو روی دستاش گذاشتم بهش گفتم قولت یادت نره با همون چشمای خمارش باشه ای گفت و شورت و شلوارمو محکم درآورد…قلبم تند میزد هم از ترس هم از هیجان رابطه با پسری که دیوونه وار عاشقشم اما اون…با یه حرکت سریع منو به پشت چرخوند و صدای کمربند شلوارش که اومد ضربان قلبم تندتر شد…خیمه زد و یه چیز داخل و کلفت رو لای باسنم حس کردم…سرشو به گوشم نزدیک کرد و گفت روغنی که گفتم خریدی؟زیر لب آره گفتم رفت سمت کیفم منم برگشتم جاشو بگم چون نتونست پیدا کنه…یهو چشمم به کیرش خورد و خشکم زد…اونم سریع متوجه شد و گفت هوی نامحرم نبودم مگه؟بعد خندید…با روغن اومد سمتم و گفت پشت کن گفتم علیرضا خیلی کلفته من دستشویی میرم بخاطر مدفوع اذیت میشم این ۵ برابر اونه…کیرش بیشتر کلفتی داشت البته قدشم نسبتا بلند بود و همین باعث شد از ترس دست و پام یخ کنه…گفت باشه نترس همشو که تو نمیکنم دیوونه بخواب پشت کن…حواسم هست
با انگشت روغن رو به سوراخ کونم زد و گفت اوف لعنتی چقدر تنگی تو موقع دستشویی میری درد نداری؟!..تو دلم گفتم کر بودی تازه چی گفتم!..بعد نوک کیرشو به سوراخ کونم میزد و کاملا افتاد روم محکم بغلم کرد میدونستم قرار خیلی درد بکشم اما چون دوستش داشتم و نمیخواستم بره چاره ای نداشتم…زیرلب گفتم تو رو خدا یواش بذار…باشه ای گفت با چشمای خمارش گردنمو کج کرد و شروع کرد به خوردن لبام…و منم خیلی دوست داشتم لباشو با تموم عشقم همراهیش کردم یه دفعه سرعت لب خوردنش کم شد و یهو سر کیرشو با یه حرکت محکم کامل فرو کرد تو کونم‌…آی آآآ دارم از درد میمیرم درش بیاااار تو رو خدا…خواستم از تخت بلند شم که محکم کمرمو گرفت و دوباره لباسو گذاشت رو لبم زیر لب دلداریم داد و گفت آروم باشه الان تموم میشه نمیتونم بیخیال کون سفیدت بشمة و به ملحفه تخت چنگ زدم و بالش زیر شکمم رو گاز زدم تا جیغم خفه شه…از درد فقط آی آی میکردم بیرحم سرعتشو به جای کم کردن بیشتر کرد و سوراخ کونم وحشتناک می‌سوخت مطمئن بودم پاره شده خیلی سوزش و درد وحشتناکی داشتم خدا خدا میکردم زودتر آبش بیاد و تموم شه… ناله هام بلند شد و گریه هام شروع شد و لباشو دوباره قفل لبام کرد بعد یه جون کشدار گفت سوراختو جر دادم سکسی من کون مال منه جوووون آه آبم داره میاد کیرشو سریع کشید بیرون و آبشو رو خالی کرد رو گودی کمرم…باسنمو باز کرد و سوراخمو دید گفت رفتی خونه روغن بزن زخمش خوب میشه اولین بار دردش زیاده دفعات بعد خودتم لذت میبری…چی گفت؟؟ دفعه بعد؟!!! من حتی نمیتونستم از جام بلند شم لعنتی!!رفت سمت لباساش تا بپوشه با گریه ای که حالا شدت گرفته بود گفتم همین تموم شد کارت؟؟حتی حاضر نشدی بغلم کنی بی احساس
نمیدونم چی شاید قیافه گریون من باعث شد برگرده به تخت و دراز بکشه و بغلم کنه تن های برهنه مون بهم خورد خیلی داغ بود ولی گرمای تنشو دوست داشتم انگشتش و برد لای کسم و گفت اگه یکم بیشتر بمونیم طاقت نمیارم کس تمیزتم پاره میکنما پاشو لباس بپوش…گریه هام بیشتر شد باعث شد عصبی شه من واقعا دوست نداشتم با عشقم اینجوری و تو اون مکان مسخره بدون هیچ محرمیتی سکس کنم…الآنم با یه دختر دیگه ازدواج کرده و من 2 ساله هنوز نتونستم وارد هیچ رابطه ای شم چون ذهنیتم خیلی عوض شده ببخشید که

Читать полностью…

داستان کده | رمان

به مناسبت تولد ادمین به مدت ۱ ساعت  ورود به کانال VIP رایگانه💙👇🏼

🔵 @
DARAMAD_VIP

Читать полностью…

داستان کده | رمان

د تو یه زره درد داشتم ولی قابل تحمل بود برام چون کیرش داشت بهم لزت میداد اروم میومد جلو یواش یواش فرستاد تا ته احساس کردم میخوره به شکمم همونجوری منو گرفته بود تو بغلش لپ کونم ماساژ میداد و شونه هام بوس میکرد همچین سکسی از بچه روستا بعید بود گفت اماده ای گفتم خیلی وقته یهو شروع کرد اروم تلمبه زدن تو کونم سرعتش بیشتر کرد در حدی درد لزت قاطی شده بود صدای بدنش میخورد به کونم پیچیده بود منم داشتم لزت میبردم خسته بودم از اون حالت بلند شدم اون داشت تلمزه میزد بغلم کرد چرخوندم رو به بیرون. داشت میزد احساس کردم سوراخم داره اتیش میگیره هم لذت هم سرعت تلمبه هاش گفت ابم داره میاد کجا بریزم گفتم هرجا دلت میخواد دیدم سرعتش کم شد فهمیدم داره ارضا میشه بعد چند ثانیه اروم تر شد یهو منو فشار داد محکم گرفت داغی ابش توی کونم خالی میشد حس میکردم چمد لحظه تو همون حال موندیم کیرش درومد پشت سرش ابش ریخت بیرون دیدم کیرش کثیف شده با چفیه پاکش کرد منم نشستم سوراخم بسته نمیشد رفتم اونور تر خودمو خالی کردم خودمو تمیز کردم لباس پوشیدیم اومدیم خونه
نوشته: علی

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نار میام
فاطمه. چه مشکلاتی
من. وقتی ازدواج کردیم میفهمی
فاطمه. باشه هرچی تو بگی
من. با بابات صحبت کردم قرار شد جمعه بیایم خونتون برای خواستگاری
فاطمه. واقعاً (با خوشحالی فراوان)
من. آره فقط قرارمون یادت نره تو باید با اخلاقای من بسازی
فاطمه. باشه معلومه اصلاً نمی‌گفتیم همین کارو میکردم
مطمئن باش برات زن خوبی میشم
من. میبینیمو تعریف میکنیم
خلاصه یک مشت حرفای دیگه زدیمو رفتیم یخورده
چرخیدیمو از هم جدا شدیم بعدش من با خودم
گفتم که این دختره همچی رازی داشته و ما خبر نداشتیم
اگر نظرات مثبت باشه بقیشو هم تعریف میکنم
نوشته: شرور

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ی که از برده بودن خوششون میاد
و زنانی که از ارباب بودن خوششون میاد متنفرم واونارو
مریض روانی میدونم البته بیشتر زنایی که از ارباب بودن خوششون میاد در واقع برده بودن رو امتحان نکردن که
از این کار خوششون میاد بخاطر همینم من وقتی داستان
هایی که ارباب زنه برده مرد هست رو میخونم اعصابم بیشتر از مرده خورد میشه که همچین اجازه ای
به زنه میده بخیال برگردیم به داستان خودمون اینارو
برای اینکه خالی بشم گفتم

داشتم میگفتم قبل از این که حامد بره بهش گفتم سیعی کنه یک اتو از پدره بگیره وهمین تور شماره تلفن
کارمندا پدره و قومو خویشان و نزدیکان همسایه هاشون رو برام بیاره
کلی غرغر کرد و گفت 3ماه دیگه میارم بعد خداحافظی کردیم و رفتیم پی کار خودمون من تقریباً یک ماه روی مخ دختره کار کردم ولی فقط یک خورده نرم تر شده بود بچه خیلی سفت بود لامصب منی که یک بدن خوب داشتم و بلدم بودم با دختر چجوری صحبت کنم به طوری که توی اون مدتی که توی دانشگاه بودم
2تا دختر خودشون اومدن پیشنهاد دوستی دادن
یک جوری بود که مطمئن بودم هرکیو بخوام میتونم
سر 1 هفته یا دیگه خیلی سفت میبودن 2 هفته ای مخشونو میزدم ولی این یکی دختره فاطمه به معنای واقعی کلمه سفت بود چون 1 ماه
بود رو مخش کار کردم فقط یکمی نرم تر شده بود
و این واقعا نوبر بود خب بگذریم من 6 ماه روی مخش کار کردم و حامدم امین موقع ها کارش تموم شد چون اونم کارو زندگی داشت نمیتونست دائم بره زاغ
اون رو چوب بزنه به هر حال کارش تموم شدو دوباره رفتیم تو رستوران قرار گذاشتم
من. سلام حامد خوبی
حامد. آره خوبم ولی تو خیلی بیشتر از منی مرد حسابی
همه کارا رو انداختی رو دوش من خودت کارای آسونا
رو میکنی
من. حامد فکر نکن کار منم آسون 6ماه دارم روی مخش کار میکنم ولی هنوز به مرحله این نرسیدم که ازش درخواست خواستگاری کنم درسته که یکمی خنگ بنظر میاد ولی خیلی سفته
حامد. برو بابا فکر میکردم 2 هفته ای مخشو میزنی
نکنه که
من. ساکت بابا من طوریم نیست این دختره خیلی سفته
ولی نگرانش نباش 2ماه دیگه ازش خواستگاری میکنم
حالا بگو چیکار کردی
حامد. از پدره که اتوی خاصی گیر نیاوردم فقط 7 تا دونه عکس از باهم بودنشون گیر آوردم که توی یکیشون همدیگرو بغل کردن شماره هاییم که خواستی
روی این کاغذ نوشته شده
من. با این عکسایی که از پدرش گرفتی نمیتونیم نقشه رو عملی کنیم باید ویدیو سکس زن دومشو بگیری
حامد. ناموساً این یکی رو دیگه من نمیتونم تا همینجاشم خیلی زور زدم این یکیو دیگه نیستم
من. این یکی رو با من
حامد. چه جوری
من. نگرانش نباش
یکم دیگه حرف زدیم و رفتیم
بعدش من رفتم فیلم سکس شونو بدست آوردم
حالا اینکه رفتم تو شرکت پدره و چطوری اونجا استخدام و اینکه چطوری فیلم و عکس های سکس
اونو زن دومش رو از توی گوشیش به گوشی خودم انتقال دادم بماند راستی نگفتم اسم پدره آرشه و اسم مادره حمیده هست و اون زن دوم در واقع اصلاً زنش نبود فقط زن صیغه ایش بود برگردیم سر بحثمون
تا این کارا رو بکنم 3ماه گذشت و فاطمه هم به من علاقه پیدا کرده بود و چون من توی شرکت پدرش کار می‌کردم و پدرشم به من خیلی اعتماد داشت و دیگه دست راست که نه ولی دست چپش شده بودم ( با مهارت های روانشناسی سیاه) کار راحت شده بود
این جوری بگم که دیگه بهم ابراز علاقه های کوچولو می‌کرد خب بگذریم من داشتم به نقشم نزدیک میشدم
یک ماشین خوبم برای خودم گرفته بودم چون همانطور که گفتم پدر و مادرم نمیدونستن که من کار دارم
اونا فکر میکردن که من هنوز میخوابمو
درس میخونم و میرم دانشگاه بخاطر همینم برام پول می‌فرستادن ومنم درآمدمو همشو جمع میکردم البته من دانشگاه میرفتم مدرک فوق دیپلمم گرفته بودم
و داشتم میرفتم دانشگاه برای لیسانس
با همین پولای جمع شدم یک ماشین خوب گرفتم
بگذریم نقشه من داشت عملی میشد ولی من یخورده
سطح نقشمو بیشتر کردم چون میتونستم بدون استفاده از اتو پدرشو راضی به ازدواج دخترش کنم
پس تمام اتو هایی که ازش به دست آورده بودم و برش ناشناس فرستادم و گفتم اگه 10 میلیارد تومن برام نفرسته
پخشش میکنم اولش قبول نمیکرد ولی وقتی شماره هایی رو که میخواستم براشون بفرستم بهش نشون دادم
قبول کرد چون بیشتر شماره ها ماله دشمنانش بودن
و بقیشون افراد نزدیکش بودن یعنی اگه اون عکس ها برای اونا فرستاده می‌شود به معنای واقعی کلمه بد بخت میشد اینکه چه جوری پولو بهم تحویل بده رو بهش گفتم و به صورت ناشناس پولو ازش گرفتم و تموم شد
البته سعی کرد گیرم بندازه ولی نتونست بعد از اون
روی مادره هم همین کارو کردم البته از مادره فقط 2 میلیارد گرفتم چون 2ونیم میلیارد بیشتر نداشت
واقعاً پول زیادی بود به خاطر همینم 2 میلیارد شو دادم به حامد که بهم کمک کرده بود البته اون نمی‌دونست که 10 میلیارد دیگه دارمو از 12 میلیارد
فقط 2 میلیارد به اون

Читать полностью…

داستان کده | رمان

هتر از تو بلدم از روان شناسی سیاه استفاده کنم
حالا این حرفارو ول کن فقط بگو تو نقشم بهم کمک میکنی یا نه
حامد کمی فکر کرد و گفت : باشه ولی وقتی بهش رسیدی باید شیرینی منم بدی
من. باشه وقتی بهش رسیدم یک خونه وکی چیز دیگه برات میخرم قبوله
حامد. قبوله حالا باید چیکار کنم
من. بورو تعقیبش کن ببین خونشون کجاست از کدوم مسیر میره با کی میگرده تم روزانش چیه
از کجا ها خوشش میاد تیپ شخصیتیش چیه
حامد. اووووهههااا چقد چیز بابا اینارو 4 ماه طول میکشه تا بفهمم تازشم تو این مدت ممکنه بفهمه دارم
تعقیبش میکنم و امارشو در میارم
من. باباتو از وقتی میشناسمت ماهر ترین تعقیب کننده بودی یبار شرط بستیم سر این موضوع برو و این کارو بکن که اگه به نتیجه برسه آینده هر دوتامون تامینه
حامد. باشه ولی 4 ماه تقریباً وقت میبره صبر کن
من. باشه خدافظ
حامد. خدافز
بعد از صحبت با حامد رفتم سرکار راستی نگفتم من بعد این که دیپلم کام پیوترم و گرفتم با استفاده از روان شناسی سیاه و اینکه داخل یکی از بهترین هنرستانهای شهرمون 3 تا مونده به بالاترین نمره رو گرفته بودم داخل یک شرکت متوسط که اسمشو نمیارم مشغول کار نیمه وقت شدم منظورم
از نیمه وقت اینه که فقط 6 ساعت در روز رو آنجا سپری میکردم و بقیه رو یا دانشگاه بودم یا داشتم درس میخوندم اون موقع ها هم چون افراد در رشته من زیاد نبودن راحت کار گیر میومد بگذریم من توی این دوسال فقط پول جمع میکردم و تمام هزینه هام با پدرو مادرم بود ( البته اونا نمیدونستن که کار میکنم
وگرنه تامینم نمی‌کردند) بگذریم دوستان میدونن اون موقع ها خرید خونه خیلی راحت بود بخاطر همینم مقداری پول از بابام قرض کردم ( البته بیشتر این بود که خرشون کردمو ازشون گرفتم) البته چون بابام خیلی اهل پس انداز بود و برای منم پس انداز می‌کرد تونستم راحت پول یک خونه متوسط روبه بالا رو ازش بگیرم
و اون پولو به پس انداز خودم اضافه کردم و یک زمین تو یک مکان خیلی خوب گرفتمو کارگر آوردم برام بسازن به معمارشم گفتم طراحی چجوری میخوام طرحی هم که بهش گفتم کمی داخلش روانشناسی سیاه استفاده کردم ( من توی همه چی از روان شناسی سیاه استفاده می‌کردم)
البته این من نبودم که طراحیش کردم معمار کرد
من فقط گفتم چه مدلی برام طراحی کنه
بگذریم تو این چهار ماهی که حامد کردش 5 ماه
ساخت خونه تموم شد وقتی واردش شدم احساس
کردم بهترین خونه دنیارو دارم یک خونه دو طبقه بود که بهترین طراحی رو داشت در مکان هایی که گفته بودم جای گلدون قرار داشت که با سرامیک های زیبا
تزئین شده بود هر طبقش 3 تا اتاق داشت که تزیینات
بسیار زیبایی داشتند و پذیرایی فوق العاده و بزرگ که جا لامپی
زیبایی روی سقفش وصل شده بود هرچی از زیبایی
آن خانه بگم کم گفتم فکر کنم الان باید قیمتش 25.26 میلیاردی باشه
بعد دیدن خونه از معمار تشکر کردم و پولشو دادم
وبعد وسایل خونه رو خریدمو جاساز کردم اون موقع
وسایل خونه انقد گرون نبود و بخاطر همینم از یک عمده فروش که دوست بابامم بود با کلی تخفیف
کلی وسایل خریدم و با چندتا کارگر جاساز کردم
البته قبلش گل های زیبا رو که خریده بودم داخل گلدونای روی دیوار کاشتم و با وسیله های مختلف خونرو از اونی که بود زیباتر کردم (این زمانی بود که موقعی که 4 ماه گذشته بود و چون حامد هنوز کارش تموم نشده بود و یک ماه دیگه هم فرصت می خواست
منم تواین مدت کار آماده سازی خونه رو تموم کردم (البته به اون دوستانی که میگن مگه تو چقد پول داشتی که اون خونه رو ساختی باید بگم اولندش بالای
هر چیزی تا میتونستم تخفیف میگرفتم بعدشم اون چیزی که یک خونه رو زیبا و خوب میکنه 2 چیزه
1.مقدار و مکان زمین
2. معمار
زمین که اون موقع ارزون بود کارگر و مواد ساختمانیم
ارزون بود میمونه معمار که اونم به سختی جورش کردم)
و7 ماه دیگه هم لیسانسمو می گرفتم خلاصه بعد از
تموم کردن خونه دو روز بعدش با حامد قرار گذاشتم
توی یک کافه من زودتر رسیدم و اونم بعد 10 دقیقه رسید به همراه یک پوشه توی دستش
من. سلام حامد چه خبر
حامد. سلام ببین بهمن دهنم سرویس شد چند بار نزدیک بود گیر بیوفتم این یک ماهم که اضافه شد به خاطر درد سراش بود اگه نتونی مخشو بزنیو باهاش ازدواج کنی
بلایی به سرت میارم که به غلط کردن بیفتی
من. باشه بابا حالا چرا اینجوری میکنی
حامد. دهنم سرویس شد یک دفه باباش فهمید دنبالشم اومد دهنمو سرویس کرد به زور تونستم
بپیچونمش
من. باشه بابا حالا بگو ببینم چی دستگیرت شد
حامد. باید بگم همون موردی که میخوایم باباش رییس 3تا کار خونس و زیاد خونه نیست مادرشم که وقتی شوهرش میره بیرون اونم میره داخل خونه خالی
و با مردای دیگه عشقو حال (منظورم سکس بود)
و بخاطر همینم رفتم به یک نفر خیلی خوشتیپ پول دادم دادم که مخشو بزنه و موقع سکس از سکسش فیلم
بگیره و صورت خودشو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

به مناسبت تولد ادمین به مدت ۱ ساعت  ورود به کانال VIP رایگانه💙👇🏼

🔵 @
DARAMAD_VIP

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس با داداش کوچیکه

#تابو #برادر

سلام من سحرم ۳۲ سالمه این داستان در مورد سکس من با داداش کوچیک ترمه یکم طولانی است ولی بخونید امیدوارم لذت ببرید
خب من توی خانواده پر جمعیت ب دنیا آمدم دو براد دارم دو خواهر من دختر بزرگه هستم متاسفانه من تو ۲۴ سالگی شوهرمو از دست دادم و من موندیم با دخترم بابام هم طبقه بالای خونشو برای من ساخت تو این ۸ سال بعضی وقت ها خود ارضایی میکردم خیلی یعنی شاید سالی یه بار اینا ولی تو این یه سال و چند ماه اخیر یکم شدت رفت بالا تر و شاید به دو یا سه روز کشید یادم رفت از خودم بگم رنگ پوست سفید با ممه هایی سایز ۷۵ و بدن معمولی نه خیلی چاق نه خیلی لاغر به نظر خودم خیلی خوشگلم خوب داشتم میگفتم شدت خود ارضاییم خیلی بالا رفته دیگه با ماژیک نیاز هامو بر طرف میکردم ولی خیلی دلم سکس میخواست از یه طرف نمیخواستم به شوهرم خیانت کنم تا اینکه یه روز داداش کوچیکم(یکم موردش بگم اسمش اهورا هست ۱۸ سالشه و چون بچه کوچیک خانواده هست و اختلاف با همون زیاده یکی یدونه شده البته بابام سیع کرده لوسش نکه و همین الان هم کار میکنه رو زمین کشاورزی یکم هم از بدنش بگم که قدش ۱۷۵ و اینا با یه بدن معمولی البته گاهی باشگاه میره و پوست سفید ) خب من قبلش اصلا بهش حس نداشتم یعنی کلا بعد شوهرم به کسی حس نداشت و با یاد سکس هایی منو اون خود ارضایی میکردم ولی یه روز تو حموم بود گفت آبجی سحر حوله رو بده رفتم تو حموم که بهش بدم نمیدونم چرا یهو درو باز کردم لختشو دیدم با کیرشو تقریبا ۱۶ سانت بود کلفتیش هم بد نبود حشری شدم با اینکه شب قبل خود ارضایی کرده بوده سریع رفتم طبقه بالا و خود ارضایی کردم خب گذشت گذشت تقریبا یه ۲ یا ۳ هفته از اون ماجرا گذشته بود از خرید برگشته بودم رفتم طبقه بالا دیدم داداشم داره خود ارضایی میکه (البته قبلا دیده بودمش ولی به روش نیوردم چون برا پسر تو این سن طبیعه و حتی گاهی در مورد دوست دخترش بهم میگفت کلا سعی میکردم خواهر پایه باشم چون خودم خودش تنها بودیم معمولا تو خونه خیلی باهم شوخی میکردیم و گاهی برام میگفت) خوب یه لحظه آمد تو ذهنم که برم رو دستش رو بگیرم بعد باهاش سکس کنم رفتم داد زدم سرش گقتم این چه کاریه یکی زدم تو گوشش (بی چاره هنگ کرده بود سریع شلوار داد بالا) الان معتادش میشی این کارو نکن افتاد به التماس کردن که غلت کردم گوه خوردم اینا گفتم این بار به کسی نمیگم ولی ببینمت به بابا و مامان میگم(خیلی سخت گیرن ولی زیاد به دادشم کوچیکم کاری نداشتن ولی میگفتمشون میزدنش) خب یه تقریبا دوما از این ماجرا گذشت و من زیر نظر داشتم نمیذاشتم تنها بمونه تو خونه یا زیاد بمونه تو دستشویی بهش میگفتم میدونم چی میکنی بیا بیرون .
خب یه شب مامانم رفت خونه مامان بزرگم چون تنها بود هی نوبتی میرفتیم پیشش بابا هم رفته بود سر زمین کشاورزی من داداشم تنها بودیم خونه با دخترم که خوابوندمش داداشم میخواست بره پایین نذاشتم گفتم شب اینجا میخوابی نمیری پایین بعد به شوخی گفتم تا برات زن بگیریم ماجرا اینه بعدش رفت تو اتاقش خب ساعت ۱ بود تو ذهنم بود بهترین فرصته برای سکس البته موقعیت این طوری زیاد داشتم ولی خب میترسیدم . بهش گفتم بیا میخوام برم پایین کار دارم گفت من چرا بیام گفتم خودت میدونی با عصبانیت آمد پایین نشست رو مبل من یه کراپ پوشیده بودم جاک ممه هام رو انداخته بودم بیرون با یه ساپورت که گفتم حشریش کنم البته میدونستم براش عادیه ولی خب گفتم تکنیک خوبیه رفتم خودم الکی سر گرم کردم ولی نمیدونستم چطور شروع کنم میخواستم بی خیال امشب هم شب بعد یهو یه چیزی آمد تو ذهنم رفت کنارش رو مبل گفتم داداش ناراحت نشو که من بهت گیر میدم اینا برا خودته عقیم میشی میدونم تو این چند وقت این کارو هم کردی ولی تعدادش کم شده حداقل بحثمون رفت سر اینو گفتم حالا که این کارو نکردی جایزه داری گفت چی بعد منم خوابیدم سرش تو گوشش گفتم آبت رو تو من خالی کن بعد آمد که حرف بزنه لب گرفتم ازش خیلی وقت بود این کار ها رو نکرده بودم قشنگ لبشو می‌خوردم کصم هم کامل خیس شده بود ولی یه دو سه دقیقه لبشو خوردم اینا بعد بلند شدم گفتم لباست رو در بیار لباس های همو در آوردیم گفتمش بیا اول ممه هامو بخور گفت باشه آمد برام می‌خورد تو اوج شهوت بودم منتظر بود تا فقط کیرشو بکنه داخل تو همین فکر بودم یهو یه گاز ازم گرفت من هلش دادم گفتم چته وحشی گفتم مگه بار اولته گفت نه ولی دوست دخترم این طوری دوست داره گفت خب همه که این طور نمی‌خوان برا من فقط میک بزن گفت باشه یکم برام خورد گفتمش اسپری تاخیری داری گفت نه گفتمش آبت تو چند دقیقه میاد گفت دیر میاد تو فکر اون نباش خب گفت بیا کیرمو بخور گفتم باشه ولی باید کصمو بخوری(فکر میکروم آبش سر دو دقیقه میاد) قبول کرد کلاهک کیرشو گرفتم میک میزدم یهو به سرم فشار داد کیر شو تا ته کرد تو حلقم یه

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تبدیل دوست پسر بی غیرتم به شوهر بی غیرتم (۲)

#همسر #بیغیرتی

...قسمت قبل
برا دوستانی که شرو ور میگن
قرار نیست که اسمای واقعی رو بگم
خوب به طبع اشتباه هم میشه وقتی اسمارو عوض کردم
دوم کسی که فانتزی بی غیرتی داره هزار برابر دوست داشتنی تر و با غیرت تر از همه اینایی هستن که ادعای غیرت دارن
توی تمام لحظات که حس میکردم کم اوردم پیمان بود
جاهایی ک پرت شدم از زندگی
از وقتی اومد موند و نرفت حتی روزایی که بهش گفته بودم کات هستیم
بازم به تمام پیامها و تلفن هام جواب میداد
چون خودمو دوست داشت
اینکه فانتزی جنسیش با بقیه فرق داره بی غیرتش نمیکنه
غیرت چیزای دیگس
بعد شیش هفت ماه دوری بودن از هم
حس خوبی از سکس با پسرای دیگه نداشتم
چن نفر اومدن و رفتن
ولی من شوهر و عشق خودم میخواستم که مال یه نفر باشم و اونم مال من باشه
داشتم از این فانتزی و فتیش پیمان اذیت می شدم
جالب اینجا بود من با پیمان دیگه جنده بازیام رو کنار گذاشتم و حالا پیمان میگفت همون جوری شو که قبلا بودی شاید خیلیا فک کنن جالبه ولی اگه زیاد بشه و از حد بگذره روح ادم لطمه میبینه اگه چسبی به نام عشق نباشه فانتزی کاکلدی و نفر سوم به راحتی زندگی ادم رو بگا میده
خلاصه
حتی حس میکردم دارم ازش دور میشم و حسم بهش از دست میدم
و اینکه شهوتش به سکس باهام رو با تعریف و دیدن عکس و ویس و فیلم سکس من با بقیه ارضا می کرد
اذیتم میکرد
واقعا دیگه حس جنده بودن میکردم
برا همین هرجور بود گفتم باید بیای و ببینیم
یه سوییت اجاره کردیم
برای یکی دو شب
وارد سوییت شدیم بعد یکم پخت و پز تمیز کاری
حسابی مست کردیم
هردومون موقع مست شدن شهوتی تر می شدیم و موقع شهوت واقعا اختیارمون دست شهوتمون بود
این بزرگترین نقطه اشتراکمون بود که من ازش غافل میشدم و مث‌فیلما دنبال کس شعرای دیگه بودم
مهم این بود که کنار هم هستیم و صداقت داریم تو خواسته هامون از هم و روی تختی که قرار یک عمر باهم باشیم برای هم جذاب بمونیم
بقیه ازدواج ها بعد چند ماه یا نهایت چند سال تخت خواب سردی دارن یا
سکس هایی از سر غریزه
نه شهوت و گرمای خود سکس
برا همین یه فکری زد به سرم
دست و پاهاش بستم
همون جور که انتظار داشتم پیمان حسابی از برده جنسی بودن در مقابل من لذت میبرد
شاید بیشتر دنبال هیجان بود و سکس عادی ارضاش نمی کرد
نکه فقط کاکولد باشه
این وظیفه من بود که بفهمم عشقم چی دوست داره و همه غرایزش رو بفهمم
یا جوری رفتار کنم که بهم بگه ولی قبلش اینجوری نبودم
چندبار بخاطر بی غیرت بودنش سرزنشش کردم که اشتباه بود
اون چیزی رو از من خواسته بود
من نباید قضاوتش میکردم فقط باید همراهش می شدم
و حتی اگه دوست نداشتم اینجوری میتونستم درمانش کنم ولی با سرکوب احساسش بدترش میکردم
شایدم باعث میشد بره با کس دیگه دنبال احساساتش
روی صورتش نشستم
اول سوراخ کونم رو گذاشتم دهنش
و کوصم به دماغ و دهنش میمالیدم
من
خیسش کن کونی بیغیرت
خوب بخورش توله سگ
تو چیه منی کونی
پیمان
من برده شمام ارباب
من
آفرین مادر جنده
کوص و کونمو بخور خوار کصده
فک کن مال خواهر مادر خودته کونی
جالب اینجا بود که پیش اب جوری ازش
چیکه میکرد که انگار میشاشید
کش موم رو دور خایه و کیرش انداختم
شروع کردم به خوردن لباش و در گوشش گفتم امشب جوری بهت حال میدم که نتونی فراموش کنی
جوری میکنمت که کنار هیشکی خوشبخت نشی
کار‌ی میکنم که پاهام ببوسی و التماسم کنی که زنت بشم بی غیرت کونی
رو شکمش نشسته بودم و انگشتای پام رو گذاشته بودم توی دهنش
مادر جنده
انگشتای اربابت رو میک بزن
برعکس فیلم و داستانا از خوردن پاشنه
پام لذت میبرد نه انگشتام
و اینکه پیمان تو سکس با حرف زدن بیشتر حشری میشد
مست بودن حسابی حشریم کرده بود
برا همین بیشتر کوص و کونم میزاشتم دهنش فک نمیکردم انقد باعث بشه خودم حشری بشم
برش گردوندم و حسابی
خایه و سوراخ کونش رو لیس زدم
و ازش می خواستم تا اسم کسایی که دوست داره کوص و کونمو بکنن رو بگه
همه دوستاش رو میگفت
انقدر حشری شده بودم که
کیرش رو حسابی ساک زدم
برش گردوندم و شصت و نه شدم
ولی مست بودنشم باعث نشد که دیر ارضا بشه
جوری ناله پیمان در اومده بود که باعث شد از حشری شدن جیشم بگیره
همونطور که کیرش تو دهنم دل میزد و آبش رو برای بار اول میخوردم
دوتا انگشتم فشار داده بودم تو سوراخ کونش و بدون توجه به اینکه دهنش زیر کوسمه شروع کردم به شاشیدن تو صورتش و همزمان انقدر به صورتش فشار میدادم تا شروع کردم به لرزیدن و ارضا شدن
البته پیمان دهنش بسته بود و بعدا هم ازم خواهش کرد که فقط رو صورتش نشاشم
هرجا دوس داشتم بشاشم جز صورتش
خودش میگفت رو شکمم
فانتزی که دوس‌داشتم رو پیمان اجرا کنم و پیمانم تو چت همیشه خوشش میومد یا حداقل مخالفت نمیکرد ولی برا خودم واقعا لذت داشت دیدن کون کردن دوتا مرد بود
واقعا دوست داشتم دوتا مرد جلوم کون هم بزارن
برا همین شب که بغل هم خواب بودیم گفتم فردا یه کیر پی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یه بکن عالی برای خانومم

#بیغیرتی #همسر

سلام عزیزای من امیدوارم حال دلتون خوب باشه
این خاطره برمیگرده به تقریبا اواخر خرداد امسال
توش خانومم خیلی خوشگل توسط بکنش گاییده میشه
خانومم مهتاب قد ۱۶۵ حدود۷۰وزنشه ۲۶ساله کون خوبی داره پهن و یکم گنده. پایین تنش کلا تپل تر از بالاتنشه
سینه هم متوسط تقریبا
خودمم سعید ۲۸ساله
خانومم دوسه سال پیش یه شرکتی کار میکرد
اون موقع همش از یه مردی صحبت میکرد به نام افشین که تقریبا همه خانومای اونجا رو یه حالی بهشون داد و بیشتریا رو کرده
البته مهتاب خودشو جزیی از اونا نمیدونست
ولی با چیزایی که مهتاب می گفت مطمئن بودم خودشم بهش داده و میده. یادمه میگفت اونایی که افشین کاری با اون خانوما کرده که خودشون بیشتر از افشین طالب دادن بهش هستن.
خلاصه خانومم بعد مدتی از شرکت بیرون اومد و ارتباطی دیگه با افشین نداشت. فقط از همکاراش شنید که افشین بعد یه مدت اخراج شده بخاطر رابطش با یکی از خانومای اونجا و بعد اومدن خانوم افشین به شرکت و آبروریزی و…
با اینکه رییسای شرکت هوای افشین رو داشتن مجبور شدن اخراجش کردن
رابطه سکسی من و خانومم خیلی گرم نبود بجز اوایل زندگیمون. باهم سکس داشتیم ولی خیلی کیفیت نداشت و خیلی از هم انتظار نداشتیم منم معمولا زودتر ازش ارضا میشم.
بالاخره گذشت تا یه روز ک دیدم خیلی هیجانیه خوشحاله
هرچی گفتم چی شده میگفت هیچی چی باید بشه آخه چی میگی…
شبش دیدم خودش تمایل به سکش داره یه لباس خواب خوشکل کوتاه پوشیده که تا لپای کونشه فهمیدم ک امشب میخاره گفتم به به جووون چه عجب مهتاب من بهم تابیده
دراز کشیدیم بعد از لب بازی فراوون کارمونو شروع کردیم جوری لبمو میخورد که معلوم بود بدجور حشریه
کسش له له میزد دمر خوابید و از پشت گذاشتم کسش خودشو خیلی تکون میداد منم تند میزدم و همین باعث شد آبم زود بیاد گفت تموم شد؟ من بازم میخوام من هرکاری میکردم نمیتونستم خیلی شرمنده شدم با دستم انقدر مالیدم تا ارضا شد هرچند میگفت نمیخوام اه من کیر میخوام. یه نیم ساعت بعدش ما هنوز نخوابیده بودیم هرچند من بدجور خوابم میومد… خانومم بهم گفت که راستی افشین رو دیده بودم چند تا کوچه اونور تر یه شرکت کار میکنه خیلی هم راضیه از اونجا
… کجا دیدیش
سر خیابون منو سوار کرد و خونه آورد
… پس بگو چقدر امشب رو فرم بودی
چه ربطی داره
… هیچی به یاد صحبت های رفیقات افتادی دیگه😁
(بعدا فهمیدم یکم دستمالیشم کرده بود تو ماشین)

یه چند روز بعد متوجه شدم داره مشکوک میزنه فهمیدم
دوباره با افشین ارتباط پیدا کرده از رفتارش کاراش اخلاقش معلوم بود یه تحولی افتاده تو زندگیش.
یه شب قرار بود شام بریم خونه مامانم اینا. یهویی روز قبلش مهتاب گفت سعید ببخشید میشه قرار فردا شبو بندازیم برا روز دیگه گفتم چرا قبلا هماهنگ کرده بودیم ک
گفتش یه مشکلی پیش اومده یکی از دوستام رو باید ببرم دکتر مطب ممکنه طول بکشه.
… کدوم دوستت
نیلوفر
… کی باید بری
ساعت۳-۴
… خب خوبه که به شب میرسی
نه دیگه میدونم طول میکشه بعدش دیگه اوضاع روحی خوبی ندارم

فهمیدم قرار بره بده بعد از کلی اصرار کردن از طرف اون و قبول نکردن از طرف من
بهش گفتم به یه شرطی قبول میکنم میتونی بری و منم زنگ میزنم شامو میذارم یه شب دیگه.
گفت چی گفتم که من میدونم کجا میخوای بری منم مشکلی ندارم فقط بهم دروغ نگو
به افشین بگو یه دقیقه از گاییدنت با گوشی خودت فیلم بگیره ببینم چطور میکنه تو رو انقدر ذوق داری براش.
اینو گفتم و رفتم تو اتاق خودمون خشک شده بود چیزی نمیگفت. بعد اومد اتاقو قبل اینکه چیزی بگه بهش گفتم چیزی نگو. گفتش واقعا تو مشکلی نداری؟؟؟ من بخاطر تو میتونم دیگه باهاش نباشم. من اشتباه کردم منو ببخش
بهش گفتم کاری ک بهت گفتم رو انجام بده. من دوست دارم تو لذت ببری و منم لذت میبرم
فرداییش رفت و لحظه داگی دادنشو فیلم گرفته بود و افشین میگفت تقدیم به آقا سعید زنشو براش میگایم
قرار شد دفعه بعد بیاد خونه خودمون بکنتش یعنی کلا از این بعد بیای خونه خودمون ک از هر نظر بهتر بود
روزی ک قرار بود بیاد دوتامون استرس داشتیم مهتاب خیلی به خودش رسیده بود و منم حال عجیبی داشتم. مهتاب بهم گفت که افشین گفته امروز ماشین ندارم
اگه میخوای بکنمت به شوهرت بگو بیاد دنبالم. میری دنبالش؟ آره عزیزم چرا نرم
من افشین رو از نزدیک ندیده بودم فقط عکساشو دیده بودم یه مرد ۳۷ساله درشت هیکل
رفتم دنبالش و بالاخره سوار شد که بیارمش خونه با من خیلی محترمانه حرف میزد ولی محترمانه میخواست تحقیرم کنه
میگفت بهم نگران مهتاب نباش من که میکنمش به کس دیگه نمیده خودمم کلی کار کردم تا مخشو زدم ولی بعد دیگه رام من شد گفتم بهش میدونم بهم گفته که هرکی رو میکنی دفعه بعد خودشون میان دنبالت😁
بهم گفت آره همینه دقیقا میدونستی پسر یکی از سهامدارا سیخ کرده بود روش هرکاری میکرد بهش پا نمیداد آخرشم ب

Читать полностью…

داستان کده | رمان

رد و بعدش گازش گرفت، خیلی گاز بدی گرفت، تا حدی که فکر کردم خون اومد، همین کارش باعث شد که با آخرین توانم بهش فشار بیارم، همه ی عضلات بدنم انرژی شون رو فرستاده بودند سمت کیرم و من با آخرین توانم اینقدر ضربه زدم که بالاخره وقتش رسید.
دیدم که مریم جیغ های بلند زد و نفسهای عمیق بلند می کشید، مریم ارضا شد و همین باعث شد که منم ارضا بشم، همین طور که آبم می اومد، همچنان ادامه دادم، همه ی آبم رو داخل کسش و توی کاندوم خالی کردم.
چند لحظه ای مثل خرس خرناسه کشیدم و بعد توی بغلش خودم رو پرت کردم، دیگه حتی توان بلند شدن نداشتم، اونم همین طور، کل تنمون خیس عرق شده بود.
بعد چند دقیقه خودم رو از روش بلند کردم و کنارش خوابیدم.
مریم سرش رو گذاشت روی دستم و پشت کرد بهم، منم از پشت بهش چسبیدم، دستم رو روی پستان هاش گذاشتم و خوابیدم.
حس بغل کردن و خوابیدن در کنار کسی که اینقدر دوستش داری، وقتی حتی لباس هم نیست که مزاحم این بشه که شما دو نفر یکی بشید، مثل حس بودن توی بهشته، توی اون لحظه دوست داری که حتی پوست و گوشت هم بینتون نبود تا واقعاً دیگه از هم جدا نشید.
چند ساعتی تو همون وضعیت خوابیدیم، من که بیدار شدم، سحر بود، آروم رفتم یه دوش گرفتم، آب جوش گذاشتم، رفتم از بیرون حلیم و نون داغ گرفتم و اومدم. وقتی برگشتم، دیدم که مریم چای رو گذاشته و رفته دوش بگیره، دم حمام رفتم و گفتم من بازم می خوام، گفت برو دیگه خودت رو لوس نکن، باید برم سر کار.
اومد بیرون، منم سفره رو چیده بودم، گفتم از خدمات دامادی ما راضی بودید عروس خانم؟ به شوخی گفت خیلی زیاد، از این به بعد همه ی عروس ها رو برای خدمات ویژه به شما معرفی می کنم.
صبحانه رو با هم خوردیم و رفتیم سمت محل کار.
.
.
.
.
.
.
.
از کافه زدیم بیرون، هوا یکم سرد شد، بهش دست دادم و خواستم خداحافظی کنم، گفت که هنوز پیش مامانتی؟ حالش خوبه؟
گفتم آره، بد نیست، یکم وضعیت زانوهاش بده، یکی از دلایلی که اومدم هم برای همینه.
گفت من ماشینم نزدیکه، بیا تا سر خیابون برسونمت.
توی دلم گفتم دیگه بسه، نباید اینقدر ادامه بدم، بهتره این خود آزاری رو همین جا تموم کنم، ای کاش ندیده بودمت. اما بازم دلم راضی نشد، گفتم باشه، اگه اذیت نمی شی، باشه.
تو راه خونه بودیم، هوا نمناک بود و صدای موسیقی هم فضا رو پر کرده بود، هیچ کدوم سکوت رو نشکستیم، سکوت سرشار از سخنان ناگفته است…
نوشته: سینا

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ن رو که دید، گفت خب پس تو چی؟
گفتم جلو که تعطیله، می خوای از عقب بریم؟ گفت الان آمادگیش رو ندارم، طوری نیست که برات ساک بزنم؟
گفتم باشه، مریم هم آروم کیرم رو دست گرفت، باهاش آشنا شد، اما توی دهنش نمی کرد، انگار چندشش می شد، گفتم چی شد، گفت هیچی، بعد چند بار زیر کلاه کیرم رو بوسید، بعدش یواش یواش لیسش زد، خیلی خوشش نیومد، اما از روی خجالت من مجبور شد کم کم برام ساک بزنه، چند دقیقه بیشتر طول نکشید که بهش گفتم داره میاد، با دستش ادامه داد تا آبم اومد.
من روی کاناپه ول شدم، مریم هم دستمال آورد و خودش و من رو پاک کرد و بغلم خوابید.
بعد از یک ساعت که بیدار شدیم، مریم گفت که بیا بریم حمام، اینبار انگار خجالتمون دیگه ریخته بود، توی حمام مریم رو دوباره بغل کردم، بازم لب به لب شدیم، مریم رو تو بغلم می مالیدم، دوباره پستان هاش رو مالیدم و این بار از پشت کیرم رو بین کسش گذاشتم و روی کسش کشیدم، خیلی خوشش اومد، گفتم اجازه میدی از پشت؟ اینبار رضایت داد، کون خیلی خوش فرمی داشت، سایز کونش به بقیه ی بدنش نمی خورد، اما از روی شلوار و مانتو اصلاً پیدا نبود، بهش گفتم کرم داری؟
رفت از وسایل دوستش لوبریکانت آورد، گفت دوستم هم می دونم شبایی که من شیفتم، یه پسر میاره خونه.
اول با انگشتم روی سوراخ کونش مالیدم و بعد انگشتم رو کردم توش، بعد با انگشتم بازی کردم که بهش عادت کنه، اولش میخواست انگشتم رو در بیاره، اما من با اون دستم روی کسش رو مالیدم و یواش یواش به انگشتم عادت کرد، یکم بعدش لوبریکانت رو به کیرم زدم و یواش یواش کیرم رو سر سوراخ کونش مالیدم، خیلی داغ بودم، بار اول بود، عجله نکردم، کلاه کیرم رو کردم داخل، یه جیغ کوچیک زد، اما در نیاوردم، همچنان کسش رو می مالیدم، مریم یکم خم شد، بهش گفتم اذیتی؟ گفت نه، اما تند نکن، آب گرم دوش روی بدنمون می پاشید، من هم کیرم رو یواش یواش بیشتر فرو کردم، کس مریم رو هم می مالیدم، مریم هم داغ کرده بود، منم بدنم مثل تنور بود، مریم دیگه به کیرم عادت کرده بود، خودش هم شروع کرد کونش رو عقب و جلو کردن، منم ضربه هام رو قوی تر کردم، یه دستم به کسش بود و داشتم براش می مالیدم، یه دستم رو هم روی کونش گذاشته بودم و با کیرم هم با نهایت سرعت ضربه می زدم. مریم دیگه انگار جسورتر شده بود و توی حمام جیغ های بلندتری می زد، منم از صدای مریم بیشتر تحریک شدم و بعد چند دقیقه همزمان با هم ارضا شدیم، من کیرم رو در آوردم و آبم رو ریختم روی کونش، هم من و هم مریم همدیگه رو بغل کردیم و چند لحظه ای زیر دوش از هم لب میگرفتیم، آب از روی سرمون به سمت صورتمون و بعد بین بدنمون که به هم چسبیده بود می گذشت و تا پایین پامون حرکت میکرد، دوست داشتم تا آخر عمر همینطور در آغوشش بمونم. اگه توصیفی از بهشت باشه، حتماً اون لحظه رو توصیف می کنه. فکر می کردم که تا ابد عاشق هم می موندیم.
من مریم رو شستم، اول با نرم کننده موهاش رو شستم، بعد آروم آروم کمرش، پستان هاش، باسنش، ران هاش و پاهاش رو شستم، مثل پیکرتراشی که داره مخلوق جدیدش رو با دقت وارسی می کنه. انگار اثر هنری جدیدم در نهایت دقت ساخته و پرداخته شده بود.
مریم زودتر رفت بیرون و بعدش منم خودم رو شستم و رفتم بیرون.
+کجا کار می کنی؟ ازدواج نکردی؟
+همون جا استخدام شدم، از وقتی که رفتی، همه چیز عوض شد، خیلی از بچه ها رفتند، اوضاع سخت تر شد.
+از طریق یکی از دوستان مشترک باهاش آشنا شدم، آدم خوبیه، مهربونه، کارش خوبه، با کار من هم مشکل نداره.
جا خوردم، ای کاش نمی دیدمت، ای کاش با یادت هنوز میموندم، ای کاش بازم شماره ات رو می دیدم و توی شک می موندم که بهت زنگ بزنم یا نه!!
+هنوز اینجا میای خرید مریم؟ هنوز اینجا رو یادته؟
+آره، تو که رفتی، پاتوق منم شد اینجا.
من که رفتم؟ مگه بهت نگفتم بیای لعنتی؟ مگه ازت خواهش نکردم؟
یک ساعتی با هم بودیم، رفتیم یه کافه، با هم قهوه خوردیم، بعدش هم خدافظی کردیم و رفتیم.


+خوش به حال اون پسری که تو نصیبش شدی، حتماً خیلی خوشبخته.
+اسمش میثمه، کارمند بانکه، وقتی اومد خواستگاری، خواستم در مورد تو بهش بگم، گفت اگه به توافق رسیدیم، تعهد به ازدواجمون برام از همه چیز مهمتره، رابطه های قبلی مون، هر چی بوده، برای زمان خودش بوده، نیازی هم به توضیح نیست!!
+چه آدم خوبی. پس خوش به حال تو.
+آره، خیلی مهربونه، واقعاً مرد خونواده است، خیلی با هم خوب کنار میایم، خانواده اش هم خیلی خوبند.
خانواده، چقدر این واژه برام غریبه، وقتی اسمش میاد، گوشام سنگین میشه، انگار نمی تونم دقیق بفهمم یعنی چی. پس خانواده داره؟!!! چیزی که به خاطرش من رو ترک کردی!!
+تو چه خبر، چیکار کردی؟ درست تموم شد؟ کار پیدا کردی؟ کی اومدی؟ اومدی که بمونی؟
موندن، چرا این حرفا رو می زنه؟ چرا می خواد دوباره من رو از هم بپاشه. مگه دفعه ی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کردم به لیسیدنش، خیلی دوست داشتم، یه کس صورتی خوشگل، با لبه های خوش فرم.
با حرارت زیاد کسش رو لیسیدم و با انگشتمم بالای کسش رو می مالیدم، خیلی خوشش اومده بود، چند دقیقه ای گذشت و ارضا شد، کلی تکون داد به خودش و بعدش روی کاناپه ول شد، تموم این مدت، منم یه دستم به کس مریم بود، یه دستم هم به کیرم، از ارضای مریم منم حسابی داغ کرده بودم.
مریم یکم که گذشت به خودش اومد و وضعیت من رو که دید، گفت خب پس تو چی؟
گفتم جلو که تعطیله، می خوای از عقب بریم؟ گفت الان آمادگیش رو ندارم، طوری نیست که برات ساک بزنم؟
گفتم باشه، مریم هم آروم کیرم رو دست گرفت، باهاش آشنا شد، اما توی دهنش نمی کرد، انگار چندشش می شد، گفتم چی شد، گفت هیچی، بعد چند بار زیر کلاه کیرم رو بوسید، بعدش یواش یواش لیسش زد، خیلی خوشش نیومد، اما از روی خجالت من مجبور شد کم کم برام ساک بزنه، چند دقیقه بیشتر طول نکشید که بهش گفتم داره میاد، با دستش ادامه داد تا آبم اومد.
من روی کاناد ول شدم، مریم هم دستمال آورد و خودش و من رو پاک کرد و بغلم خوابید.
بعد از یک ساعت که بیدار شدیم، مریم گفت که بیا بریم حمام، اینبار دیگه جسارت پیدا کرده بود، توی حمام مریم رو دوباره بغل کردم، بازم لب به لب شدیم، مریم رو تو بغلم می مالیدم، دوباره پستان هاش رو مالیدم و این بار از پشت کیرم رو بین کسش گذاشتم و روی کسش کشیدم، خیلی خوشش اومد، گفتم اجازه میدی از پشت؟ اینبار رضایت داد، کون خیلی خوش فرمی داشت، سایز کونش به بقیه ی بدنش نمی خورد، اما از روی شلوار و مانتو اصلاً پیدا نبود، بهش گفتم کرم داری؟
رفت از وسایل دوستش لوبریکانت آورد، گفت دوستم هم می دونم شبایی که من شیفتم، یه پسر میاره خونه.
اول با انگشتم روی سوراخ کونش مالیدم و بعد انگشتم رو کردم توش، بعد با انگشتم بازی کردم که بهش عادت کنه، اولش میخواست انگشتم رو در بیاره، اما من با اون دستم روی کسش رو مالیدم و یواش یواش به انگشتم عادت کرد، یکم بعدش لوبریکانت رو به کیرم زدم و یواش یواش کیرم رو سر سوراخ کونش مالیدم، خیلی داغ بودم، بار اول بود، عجله نکردم، کلاه کیرم رو کردم داخل، یه جیغ کوچیک زد، اما در نیاوردم، همچنان کسش رو می مالیدم، مریم یکم خم شد، بهش گفتم اذیتی؟ گفت نه، اما تند نکن، آب گرم دوش روی بدنمون می پاشید، من هم کیرم رو یواش یواش بیشتر فرو کردم، کس مریم رو هم می مالیدم، مریم هم داغ کرده بود، منم بدنم مثل تنور بود، مریم دیگه به کیرم عادت کرده بود، خودش هم شروع کرد کونش رو عقب و جلو کردن، منم ضربه هام رو قوی تر کردم، یه دستم به کسش بود و داشتم براش می مالیدم، یه دستم رو هم روی کونش گذاشته بودم و با کیرم هم با نهایت سرعت ضربه می زدم. مریم دیگه انگار جسورتر شده بود و توی حمام جیغ های بلندتری می زد، منم از صدای مریم بیشتر تحریک شدم و بعد چند دقیقه همزمان با هم ارضا شدیم، من کیرم رو در آوردم و آبم رو ریختم روی کونش، هم من و هم مریم همدیگه رو بغل کردیم و چند لحظه ای زیر دوش از هم لب میگرفتیم، آب از روی سرمون به سمت صورتمون و بعد بین بدنمون که به هم چسبیده بود می گذشت و تا پایین پامون حرکت میکرد، دوست داشتم تا آخر عمر همینطور در آغوشش بمونم. اگه توصیفی از بهشت باشه، حتماً اون لحظه رو توصیف می کنه. فکر می کردم که تا ابد عاشق هم می موندیم.
من مریم رو شستم، اول با نرم کننده موهاش رو شستم، بعد آروم آروم کمرش، پستان هاش، باسنش، ران هاش و پاهاش رو شستم، مثل پیکرترای که داره مخلوق جدیدش رو با دقت وارسی می کنه. انگار اثر هنری جدیدم در نهایت دقت ساخته و پرداخته شده بود.
مریم زودتر رفت بیرون و بعدش منم خودم رو شستم و رفتم بیرون.
.
.
.
.
+کجا کار می کنی؟ ازدواج نکردی؟
+همون جا استخدام شدم، از وقتی که رفتی، همه چیز عوض شد، از طریق یکی از دوستان مشترک باهاش آشنا شدم، آدم خوبیه، مهربونه، کارش خوبه، با کار من هم مشکل نداره.
.
.
.
جا خوردم، ای کاش نمی دیدمت، ای کاش با یادت هنوز میموندم، ای کاش بازم شماره ات رو می دیدم و توی شک می موندم که بهت زنگ بزنم یا نه!!
.
‌.
+هنوز اینجا میای خرید مریم؟ هنوز اینجا رو یادته؟
+آره، تو که رفتی، پاتوق منم شد اینجا.
.
.
.
من که رفتم؟ مگه بهت نگفتم بیای لعنتی؟ مگه ازت خواهش نکردم؟
.
.
.
.
یک ساعتی با هم بودیم، رفتیم یه کافه، با هم قهوه خوردیم، بعدش هم خدافظی کردیم و رفتیم.

بازگشت به گذشته
پاییز پارسال، هوا که یکم سردتر شد، یه روز تصمیم گرفتم به کتاب‌فروشی محلی سر بزنم؛ مکانی که همیشه برام آرامش‌بخش و خاطره‌انگیز بود. از دوران کودکی عاشق بوی کاغذهای قدیمی و صفحات کتاب‌ها بودم. وقتی وارد شدم، مستقیماً به سمت قفسه‌های کتاب‌های قدیمی رفتم. در حال جستجو بودم که ناگهان چهره‌ای آشنا توجهم را جلب کرد.
“مریم؟” با تعجب گفتم. مریم برگشت و با ت

Читать полностью…

داستان کده | رمان

بکار زنگ زد و قول فردا رو داد دیگه همه چیز تموم شده دیدم.
اون شب رفتم حموم و خودمو تمیز کردم، صبح هم بیدار شدم یه ست سکسی پوشیدم، چند تا لوازم آرایشی هم گذاشتم تو کیفم راه افتادم سمت شرکت.
ادامه رو در داستان بعدی براتون می زارم.
نوشته: نسرین

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

زیاد شد.امیدوارم سر هیچ کس نیاد.آمین‌.
نوشته: مهسا

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

فروش فیلم های وطنی و خارجی و تیک تاک و غیره…🔥:

⛔️ @VideoPnVip
⛔️ @VideoPnVip

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کردن زن دوستم

#زن_دوست

سلام دوستان عزیز
رضا هستم اولین بارم داستان مینویسم
ماجرا برمیگرده به حدود ۳ سال پیش که من با یه دختر به اسم فرناز دوست شدم حدود ۸ ماه باهام دوست بودیم تا یکی از دوستام سر ماجرای که من با فرناز قهر بودیم میخواست مارو آشتی بده با فرناز ریختن رو هم گفت من ازش خوشم اومده منم چون نمیخواستم خودمو ضعیف نشون بدم گفتم حله رفیق بالاخره چند وقت باهم بودن کارشون به ازدواج کشید یه روز حدود ساعت ۲ بود دیدم فرناز بهم زنگ زد که منو محمد همدیگه رو میخوایم ازت خواهش میکنم اگه ازت پرسید بگو باهم دیگه رابطه نداشتیم منم خیلی راحت و و خونسرد گفتم تخمم برا من اصلا مهم نیست ایشالله خوشبخت بشین بالاخره ازدواج کردن و محمد هم چون میدونست من با خانمش قبلا رفیق بودم دیگه قطع رابطه کرد چند سالی گذشت منم متاهل شدم خانمم با خانمش دوست بودن تا بالاخره ما دوباره رفت امد کردیم
تا یه روز به اصرار محمد رفتیم خونه باغ فرناز اینا نشستیم مشروب خوردیم ۲ تا ۱/۵لیتری همرامون بود یکی کشمش اون یکی هم سیب خلاصه چهار نفری بطری کشمش رو زدیم دیگه خیلی مست بودیم اصرار کرد محمد که بیا اونم تا جای میتونیم بخوریم ولی خانم ها دیگه گفتن ما نمیخوریم رفتن خوابیدن ماهم حدود نصف بطری رو خوردیم محمد همونجا خواب رفت
فرناز غصمون پوستش سفید قد حدود ۱۷۰ چشما قهوه ای خدای خوشگلی بود و اندامش خصوصا کونش فوق العاده بود
منم همینجور رفتم زغال بزارم قلیون بکشم دیدم فرناز اومد پتو انداخت رو محمد بیرون دید منو اومد پیشم گفت دمت گرم که به محمد چیزی نگفتی منم گفتم دلیلی نداره من بخوام بگم بالاخره هرکسی گذشته ای داره اومد بره تو خونه گفتم خواب نداری همینجا بشین کنارم قلیون بکش گفت خواب ندارم ولی محمد بیدار بشه شر میشه گفتم اون امکان نداره بیدار بشه داشتین صحبت میکردیم ناخواسته دست گرفتم به پاهاش گفتم دوست داره یا برا اندامت خواستت گفت دوستم داره ولی خدای اندازه تو نه گفتم رک بهت بگم یه چیزیو گفت جانم گفتم دوست دارم یه بار دیگه بکنمت مثل قبلا گفت نمیشه محمد بیدار میشه گفتم اگه مطمعن بشی قبول گفت خانمت چی گفتم اون الان بمب کنارش بزنی بیدار نمیشه خلاصه رفتم محمد تکون دادم گفتم داش بیا برو رو تخت بخواب اصلا هوش نمیداد گفتم دیدی
بردمش تو‌حیاط تو ماشین شروع کردم لباشو خوردن بی حال شد گفت فقط لباس هامو در نیار گفتم باش
شروع کرد برام ساک زدن خوابوندمش تو صندلی عقب کیرمو گذاشتم رو کصش دیدم خیلی خیسه یواش کردم تو کصش شروع کردم به تلمبه زدن چند دقیقه زدم گفتم فرناز من ابم نمیا بزار بکنم تو کونت میگفت درد داره گفتم جون من بزار بالاخره راضی شد چرخید داگی شد تا گذاشتم در سوراخش دیگه طاقت نیاوردم یه تف انداختم به زور کردمش تو کونش شروع کردم تلمبه زدن اینقدر این دختر سفیده تو شب برق میزد حدود۲ دقیقه کردم ابم اومد ریختم توش خیلی داغ بود شروع کردم‌چندتا لب ازش گرفتم رفتیم خوابیدیم بعد از اون شب دیگه نشد بکنمش ببخشی اگه بد بود
نوشته: رضا

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

وقتی احمد منو کونی کرد

#روستا #خاطرات_جوانی #تجاوز

سلام امیدوارم بتونم داستانم رو خوب بیان کنماسمم علی من زیاد ولگردی میکردم یباررفته بودیم دهات خونه بابابزرگم اونجا باغ زیاد بود با پسر عموم میرفتیم توی دهات میگشتیم رفتیم پیش یه پسره باغ داشتن انار بهمون داد بچه خوبی بود اسمش احمد بود ما رو بهم معرفی کرد خلاصه گفت اینجا مال خودتونه بیاانار ببر تشکر کردم ازش به پسر عموم گفت فردا با علی بیایید اینجا دور هم باشیم پسر عموم اسمش حسینه گفت فردا با گوسفندا میرم کوه نمیشه یه وقت دیگه احمد هم گفت باشه خدا حافظی کردیم رفتیم خونه شب شام خوردیم دور هم بودیم اخر شب رفتیم تو رخت خواب با حسین حرف زدم خو تو فردا میری با گوسفندا منم ببر گفت نمیشه کوهه خطر ناکه گفتم خو کنار توم مواظبمی قبول نکرد گفت پدر مادرت هم اجازه نمیدن هم بیایی میشی بار گردنم صبر کن اومدم میبرمت بیرون پیش احمد منم گفتم باشه خوابیدیم صبح شد بیدار شدم حسین نبود دیدم رفته منم رفتم صبحونه خوردم رفتم پیش مادر بزرگم اینا گفتم من حوصلم سر میره گفت خو برو بگرد بیرون با بچه ها بازی کن گفتم من هه یه دوست صمیمی دارم گفت کیه گفتم احمد همون باغ انار دارن نزدیک خونشون گفت باشه برو پیشش احمد بچه خوبیه رفتم تو کوچه ها راه رفتم تا به باغ احمد رسیدم مادرش بیرون بود احوال پرسی کردم گفتم احمد خونس گفت اره صداش کرد اومد سلام کردم گفتم حسین نیست حوصلم سر رفته گفت بیا تو رفتیم تو باغ چرخیدیم حرف زدیم انار خوردیم احمد گفت دوس داری بریم بیرون بگردیم گفتم باشه رفتیم از دهات دور شدیم گفت بریم این کوهای اطراف گفتم بریم من عاشق کوهم رفتیم از دهات خیلی دور شدیم یه جایی بود که سکوت بود من احمد بودیم فقط یجا مثل غار کوچیک بود جای اتیش هم زیاد داشت رفتیم اونجا نشستیم حرف زدن استراحت یه کوله داشت از توش خوراکی برداشت خوردیم رفت دم غار صدا زد گفتم چی شد گفت ببینم حسین این دور اطراف نیست یا چوپان دیگه چند بار صدا زد فایده نداشت اومد نشست شروع کرد حرف زدن راجب این منطقه چه حیواناتی داره منم ترسیدم گفتم خو بریم گرگ نیاد برامون گفت نترس من اینجام از این حرفا بعد رفتم نزدیکش گفت چیه میترسی گفتم یه کم گفت نترس خودم اینجام از پهلو بغلم کرد دست گذاشت روی رون پام نوازش کرد یه کم اروم شدم بعد صدای تند تند نفسش میومد دست گذاشت رو گردنم میگفت اروم باش چیزی نشده که منم بچه شهر فک کردم الان حیونا میخورنمون در این حین ارنجم خورد به کیرش سفت مثل فنر بود همونجوری ارنجم تکون ندادم استرس گرفته اب تو دهنم جمع شده بود گفت اروم باش علی چیزی نیست که چرا اینقد میترسی بعد شروع کرد به مالیدن رونم نفسم تند تند میزد کیرم سفت شد دست زد گفت عه مال تو هم بیداره گفتم چکار میکنی احمد بریم خونه گفت میریم نترس بعد گفت بلند شو بلند شدم بغلم کرد کیرش چسبوند به رونم دستش تو موهام بود خواستم برم عقب نزاشتم گفتم احمد نکن یه ترسی داشتم ولی تو اون کوه هیچ کاری نمیتونستم بکنم احمد گفت ببین علی اینجا منو توییم فقط. واقعیت از خونه تا اینجا به خاطر کردنت اومدم این نقطه هم صدات به جایی نمیرسه با زور نمیخوام بکنمت دوست دارم لذت ببرم گفتم احمد بیخیال شو گفت ببین با روی خوش میگم نگهت میدارم اینجا تا شب منم ترسیده بودم چشبید بهم دوباره کیرش سفت تر بود گفتم باشه فقط قول بده بعدش زود بریم خونه گفت افرین پسر خوب گفت لخت شو لخت شدم اونم لخت شد خدارو شکر کیرش قلمی بود دراز بود ولی باریک گفت بچرخ چرخیدم از پشت بغلم کرد کیرشو گزاشت وسط پاهم بغلم کرد هم اوج ترس بود هم یه لزت خاصی داشت با دستش لپ کونم فشار میداد یه حال عجیبی بود کم کم داشت خوشم میومد با دستش کیرشو میکشید در سوراخم اون لحظه خیلی خوب بود نزدیک یه ربع همین کارو کرد بعد تف زد به سوراخم یواش با انگشت باهاش بازی کرد یواش یواش فشار میداد دور ورش سوراخم باز بسته میشد اونم خوشش اومد تو این حین انگشتش فرستاد داخل یه کم درد داشت ولی لا مصب بلد بود کاری کرده بود درد یادم رفته بود با یه دستش لپ کونم میکشید ماساژ میداد انگشتش کل سوراخم پر کرده بود یه کم نگه داشت توم بعد گفت کونت شل کن شل کردم با انگشتش تلمبه میزد تو کونم. حال میداد چند دیقه این کارو کرد منم منتظر بودم کیرشو بکنه توم دیگه صبرم تموم شد گفتم احمد جان اصل کاری بکن توم اونم خوشش اومد گفت باشه عزیزم الان یه کم براش ساک زدم بلد نبودم ولی خوب بود گفت تف بزن به کیرم زدم یه کم با انگشت شصتش کرد توم بردم نزدیک دیواره صخره گفت دست بزن به دیوار کمرتو چال کن منم اون کارو کردم کونم باز شده بود انگشتش هنوز داخل کونم بود تلمبه میزد منم بی صبرانه منتظر کیرش بودم گفت اماده ای عزیزم گفت اره قربونت بکن توش گفت باشه عشقم انگشتش در اورد من چشام بستم گفتم الان یهو میکنه توم اروم سرش گزاشت دم سوراخم یه زره فشار دا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دادم بگذریم من 8 میلیارد و الماس خریدم و گذاشتم توسندق امانت داری بانک
برای 2 میلیارد دیگش رو هم یک حساب باز کردم و گذاشتم اونجا 1 سال گذشت ومن لیسانس رو هم گرفتم
البته یک لیسانسه پولدار چون قیمت الماس رفته بود بالا تر و البته من توی کارمم خیلی پیشرفت کردم و دیگه شده بودم دست راست پدره و دختره فاطمه هم
دیگه کاملاً عاشقم شده بود فقط منتظر بود ازش خواستگاری کنم جون خودش خیلی خجالتی بود
دیگه همه چی گل و بلبل بود این حامد هم با پارتی بازی من یک جای خوب توی شرکت استخدام شد البته
حقشم بود چون فوق لیسانس گرفته بود اون موقع
فوق لیسانس رشته الکترونیک خیلی حرف بود
به پدر و مادرم در باره کارم گفتم و دیگه از این به بعد من براشون پول می‌فرستادم خلاصه باید بگم که خیلی وضعم خوب شده بود البته همه اینارو مدیون روانشناسی سیاه بودم بعد از یکی دو ماه که قشنگ اعتماد این خانواده رو جلب کردم به فاطمه گفتم با من
ازدواج میکنی خلاصه یکهو جوری احساساتی شد که نگو
آخرشم گفت بله بعد گرفتن جواب بله از فاطمه اونو
از پدرش خواستگاری کردم که با جواب مثبت زیادی
زود هنگام روبه رو شدم این جوری بود که
من. سلام رئیس میخواستم راجب موضوعی باهاتون
صحبت کنم
آرش. بله بفرمایید آقا بهمن
من. راسیتش من اومدم دخترتونو ازتون خواستگاری کنم
آرش. …
من. میدونم خیلی یهویی شد ولی من دیگه طاقت ندارم
میدونم من لایق دخترتون نیستم ولی میشه حداقل
بیام خواستگاری منزلتون
آرش. بله دوروز دیگه با خانوادتون تشریف بیارین
در مورد نظر منم اینکه از الان مثبته باید برای ازدواج
دخترمو راضی کنید
من. واقعاً
آرش. بله این مدتی که برام کار کردی شناختمت پسر خوبی هستی وضع مالیتم خوبه بعدشم دختر من تا الان
هرچی خواستگار براش اومده رو رد کرده بالاخره باید شوهرش بدیم شماهم گزینه مناسبی هستی میتونین
دو روز دیگه بیاین خواستگاری ولی باید باور کنی
این که دخترمو راضی به ازدواج کنی کار آسونی نیست
تا الان کلی خواستگار رد کرده امیدوارم به شما جواب
مثبت بده
من. خیلی ممنون
یک مقدار دیگه باهم حرف زدیمو رفتم بیرون
با خودم گفتم این یه جوری بود انگار که میخواد
دخترشو به من بندازه ولی این دختر هم خوشگل بود
هم بابای پول داری داشت یک لحظه فکری به مغزم خطور کرد که لرزیدم با خودم گفتم نکنه دختره دوجنسه باشه یا اینکه نتونه باردار بشه سریع برگشتم دفتر گفتم به خاطر یک سری مشکلات یک هفته دیگه
میام خواستگاری اونم قبول کرد منم سریع با فاطمه تو رستوران قرار گذاشتم من سریع تر رسیدم وقتی اومد گفت
فاطمه. سلام بهمن
من. سلام (با لحن ناراحت و عصبانی)
فاطمه. چرا اینجوری حرف میزنی
من. خودت میدونی
فاطمه. منظورتو نمیفهمم (با حالت مضطرب)
من. چرا خوب میفهمی
فاطمه. من واقعاً نمیدونم داری راجب چی حرف میزنی(با حالت مضطرب تر)
من. اگر فقط یک کلمه دیگه انکار بشنوم از اینجا میرمو
دیگه هم برنمیگردم ولی اگه خودت توضیح بدی ممکنه ببخشمت
فاطمه. من چیزو ازت مخفی نکردم (اون لحظه با نگاه
کردن به حالاتش و زبان بدنش فهمیدم داره چیزی رو از من مخفی میکنه)
داشتم بلند میشدم که یهو فاطمه زد زیر گریه و گفت
فاطمه. باشه میگم تورو خدا نرو میگم
من نشستمو گفتم. بگو
فاطمه. من زمانی که 16 سالم بود یک روز داشتم از دبیرستان برمیگشتم خونه که یهو یک نفر یک دستمال گذاشت جلوی دهنم و منو برد تو ماشین
بعد نفهمیدم چی شد وقتی به هوش اومدم دیدم یک مرده که ماسک پوشیده داره به من تجاوز میکنه
اول از همه یک درد زیادی احساس کردم انگار داشتم از درون پاره میشدم بهش التماس کردم که بس کنه ولی اون تند تر این کارو کرد تا اینکه یهو ایستاد و آب داغی رو درون خودم احساس کردم این تجاوز ها
به مدت 5 روز ادامه داشت هر روز 20 نفر به من تجاوز می کردند بعد 5 روز منو توی خیابون ول کردن سریع از یکی کمک خواستم که به پلیس زنگ بزنه خانوادم
هر چقدر سعی کردند اون آدما رو پیدا کنن نتونستن
از اون روز من از مردا متنفر شدم زمانی که تورو دیدم
چون از پسرا بدم میومد از توهم بدم اومد ولی بعد یک مودت فهمیدم آدم خوبی هستی و عاشقت شدم لطفاً
منو ول نکن من بدون تو می میرم (همراه با گریه فراوان)
من از این قضیه شوکه شدم با خودم گفتم حالا فهمیدم
چرا انقد سخت بود حالا چیکار کنم آها میتونم از این قضیه استفاده کنم به هر حال من که برا باکره بودن یا نبودنش نمیخوام که باهاش ازدواج کنم پس گفتم
من. اشکالی نداره ترکت نمیکنم اون اتفاقاتی که افتاده تقصیر تو نبوده تو نباید تقاص اون کارا رو پس بدی ولی تو نباید این قضیه رو ازم پنهون میکردی
فاطمه. ببخشید غلط کردم هرکاری بگی برای جبران اشتباهم میکنم فقط تورو خدا ترکم نکن
من. باشه میبخشم فقط منم یک مشکلاتی توی زندگی دارم که تو باید باهاشون بسازی و کنار بیایی اگه قبول کنی منم با مشکل تو ک

Читать полностью…

داستان کده | رمان

شطرنجی کنه فیلمشو بده به من که ازش اتو داشته باشیم خود دختره فاطمه هم
باید بگم خیلی خنگه راحت میتونی مخشو بزنی فقط
اون تاحالا های بایک پسرم در ارتباط نبوده و باید خیلی
آروم بهش نزدیک بشی که ازت فراری نشه
من. از پدرش چیز دیگه ای نمیدونی
حامد. زیاد نتونستم امارشو در بیارم ولی میدونم که
یک زن دوم پنهانی داره ولی نتونستم ازش آتویی بگیرم اونم بخاطر همونی که بهت گفتم
من. خیلی خوب به نظر میتونیم پدر و مادرشو
راضی کنیم چون هم من یک خونه خیلی خوب
گرفتم هم از زنه آتو داریم خیلی خوب از دختره
بیشتر بگو
حامد. همونطور که بهت گفتم دختره تا الان رنگ کیرم
ندیده و 20 سالشه البته خواستگار زیاد داره ولی همشو رد میکنه
من. چرا
حامد. نمیدونم ولی یک بار که با دوستاش حرف میزد داخل کلاس شنیدم که می‌گفت قصد ازدواج نداره
من. پس سخت شد
حامد. چرا
من. آخه نادون اگه همچین حرفی زده فقط دو حالت داره اولی این که ممکنه عاشق یکی شده که پدرو مادرش بهش اجازه ازدواج نمیدن که احتمالش خیلی زیاده و دیگر اینکه فعلا دوست نداره ازدواج کنه
که در دو حالت ماجرا سخت میشه
حامد. ببین من نمیدونم باید مخشو بزنی این پوشه رو هم بگیر که بقیه اطلاعات داخلشه
من. باشه تمام سعیمو می کنم
یکم دیگه باهم حرف زدیم خداحافظی کردیم
این جا بود که داستان مخ زدن من شروع شد

اثبات اینکه زن ها فقط برای برده بودن ساخته شدند
آقا همونطور که میدونید من اعتقاد دارم که زن ها فقط برای برده بودن ساخته شدند ولی فقط این نیست من همینطور اعتقاد دارم مردا فقط برای ارباب بودن
ساخته شدند و دلیل هامم به چند شاخه طبقه بندی میشه که عرض میکنم
1-، روحیات
حتماً میدونید که دخترها دوست دارن پسرا بهشون توجه کنن ولی نمیدونید که در واقعه چیو دوست دارن
در یک خانواده که هیچی توش مهم نیست دختر آن خانه همیشه با آرایش و لباس خوشگل جلوی پسرا می گرده
ممکنه که حتی دنبال دوست پسرم نباشه ولی این کارو
میکنه حالا چرا چون دخترا از اینکه پسرا اون هارو نگاه کنن لذت ببرن لذت می برند یعنی این که بقیه ازشون لذت ببرن لذت میبرند واین می‌تواند دلیلی برای این که
زن ها برای برده بودن ساخته شدن باشد واز تر فیم
همه می‌دوند که مردا از زن های مطیع خوششون میاد
اون مرداییم که میگن نه دارن خودشونو گول میزنن و همینکه بیشتر مردا حس سلطه طلبی دارند اینم دلیلی برای ارباب بودن مردا
2-آمار
بیشتر زن ها و مردها از سکس خشن لذت می برند
و در بیشتر رابطه های ارباب و برده ارباب مرد و برده زن هست البته درسته که بیشتر داستان های ارباب و برده در این سایت ارباب زنه برده مرد ولی باید
بدونید که قرار نیست چون تو این سایت اینجوریه
توی دنیای واقعی هم اینجوری باشه برای مثال اگر تو اینترنت سرچ کنین سکس ارباب و برده و داخل
عکسا برید می فهمید که بیشتر که نه 99 درصد
زنا برده هستند
3-آناتومی بدن
خب این دیگه معلومه موهای بلند زنا به عنوان قلاده طبیعی شون عمل میکنه و پوست بدون مو شون برای
اینه که وقتی بهشون شلاق میزنی قرمزی پوستشون
معلوم بشه سینه هاشونم برای اینه که فشارشون بدی
وحرستو روشون خالی کنی کسشون پرده داره که
برای بار اول که میکنی توشون دردشون بگیره و بفهمند
برای لذت بردن باید درد بکشن دستای مرد ها سنگینه
که بهتر بتونن زنارو بزنن تن صدای زنا نازکه تا بتونن
بهتر نقش آینکه حقیر هستن رو ایفا کنن وتن صدای مردا کلفته تا بهتر بتونن به زنا بفهمونن که ارباب کیه
مردا قوی تر از زنها زاده میشن تا بتونن به زنا زور بگن
زنها بیشتر از مردا گریه میکنن تا زمانی که درد میکشن
با گریه کردن خود را تخلیه کنند و لذت برایشان بماند
مردا گریه نمی کنند که خود را روی زن ها تخلیه کنند
واز این کار لذت ببرند و…
فرض کنین یک زن ویک مرد لخت روبروی هم هستند و می‌خواهند باهم سکس ارباب و برده انجام بدن ولی هیچ وسیله ای ندارند اگر زن بخواد ارباب باشد
نمی تواند یعنی نهایتن مرد را تحقیر می‌کند آن را به پای خودش می اندازد تا پاهایش را لیس بزند و به آن
میگوید که کسش را لیس بزند ولی اگر مرد ارباب باشد
موی زن را می‌کشد و از آن به عنوان قلاده استفاده می‌کند کیرش را با یک فشار در کون زن می‌کند که فریادش بره هوا و همان کیرراهم تا خایه در دهان زن فرو می‌کند تا نفسش بالا نیاید و با دست های سنگینش
به صورت و کون طرف سیلی می‌زند البته خیلی کارا رو
میشه انجام داد که حوصله ندارم دو ساعت بنویسم
به هر حال این مرد هست که زنو میگاد آیا دیدید در یک رابطه معمولی که مرد خیلی معمولی زنو میگاد مرد
دردش بگیره؟ ولی دیدید که زن دردش بگیره
همین دوباره دلیلی برای اثبات حرف منه
دلایل دیگه ای هم هست که حوصله ندارم بنویسم
هرکیم میگه دلایت به کیرم خب بکیرم که به کیرته
اینارو گفتم که آدمای باشعور بفهمن وبه خودشون بیان
من همیشه از مردا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

منِ نفرت انگیز (۱)

#ارباب_و_برده #بی_دی_اس_ام #جنایت

سلام به دوستان شهوانی باید بگم که این داستان واقعیه هرچند مانند فیلم سینمایی میمونه ولی واقعیه
ومن اسلاً به کامنتا نگاه نمی‌کنم چون این داستانو برای
اینکه چیزای توی دلمو بریزم بیرون می‌نويسم و برام مهم نیست که فکر میکنین واقعی یانه
اسم من بهمنه و الان 38 سالمه و فعلاً نمیخام درباره این که بدنم چه جوریه صحبت کنم داستان من از این جا شروع میشه که من در یک خانواده معمولی و تقریباً مذهبی به دنیا آمدم معمولی که میگم یعنی توی یک خونه قدیمی که حیاتش نسبتا بزرگ بود و مادری که خانه دار بود و پدر راننده ی بیرون شهر و وضع مالی مونم متوسط بود نه خیلی زیاد نه خیلی کم
اخلاق پدرم هم متوسط روبه پایین بود یعنی بد اخلاق بود سر چیزای الکی منو میزد و تا یک اشتباه کوچیک میکردم بهم فحش میداد و میگفت احمق این احمق احمق گفتنش یک عادت بود و اصلاً نیازی به اشتباه کردن من نبود که بخاطرش اینو بگه البته تعریف از خود نباشه من یکم باهوش هستم چون یک تست گرفتم و ایکیوم
روی 145 بود که باهوش حساب میشه البته این تستو وقتی تقریباً 20 سالم بود گرفتم بگذریم من بیشتر یک آدم کتاب خون بودم و در باره همه چیز یک مقدار اطلاعات داشتم من از سن 9 سالگی در باره سکس فهمیدم البته باید بگم که من فقط میدونستم و هیچ حسی در باره سکس نداشتم به طوری که اگه اگه یک زن خیلی خوشگل و لخت می دیدم به هیچ جام نبود من چون زیاد بیرون نمی رفتم و توی خونه بودم همش کتابهای روان شناسی فلسفی و رمان و… را می‌خواندم و پدرم
هم برایم هر کتابیو که میخواستم میخرید درباره درسامم که همیشه در دوران آبتدایی خیلی خوب
و در دوران دبیرستانم 20 یا 19 یا خیلی کم که میخواستم بگیرم 18 بود ولی با این وجود پدرو مادرم منو اصلاً جدی نمی گرفتن به خاطر همینم بی خیال جلب توجه اونا شده بودم و واسه خودم درس می خوندم
من در سن 14 سالگی تازه به سکس علاقه پیدا کرده بودم ولی به خاطر این که در اون زمان رابطه داشتن از قتلم حکمش بالاتر بود دنبالش نرفتم و حتی جق هم نزدم چون میدونستم اگه بزنم دیگه نمیتونم ترکش کنم گذشت و من 18 سالم شده بود و تازه دیپلمم کامپیوترم رو توی یکی از بهترین هنرستان های شهرمون گرفتم برای ادامه تحصیل به دانشگاه رفتم و سریع برای گرفتن گواهینامه رانندگی اقدام کردم
راستی باید بدونی من آدم پر از غرور و جامعه شناس که از تکنیک های روان شناسی سیاه استفاده میکنه بودمو هستم در اون زمان من هم دانشگاه میرفتم هم کار میکردم و خانواده هم هی به من فشار میاوردن که زن بگیر 2سال گذشت و شد 20 سالم و چون تک فرزند بودم از سربازی معافم کردن باید بگم چون من همیشه جوری رفتار میکردم که دخترا عاشقم و پسرا رفیقم میشدن ودیگه آنقدر خانواده می گفتن باید زن بگیری
ویکیو معرفی میکردن که دیگه بهشون گفتم صبر کنید من خودم یکیو پیدا میکنم با خودم گفتم که بالاخره که باید ازدواج کنم بیا مخ یک دختر پولدارو بزنم باهاش ازدواج کنم بهتون گفتم که من چون همش از تکنیک روان شناسی سیاه استفاده می کردم همه از من خوششون میومد و اگه میخواستم میتونستم سریع
با یکی برم تو رابطه
خلاصه من یک دوست داشتم که خیلی وقت بود همو میشناختیم وتو دانش گاه منم درس میخوند ولی در رشته الکترونیک اون تنها کسی بود که از راز من خبردار بود که شخصیتی که نشون میدم شخصیت خودم نیست و ظاهر گرایی(شخصیت من اینجوریه
که خیلی آدم مغروریم و برای سوءاستفاده از بقیه از روانشناسی سیاه استفاده میکنم البته نه روی اون دوستم و اینکه من یک آدم سادیسمی هستم که رابطه ارباب و برده دوست دارم اعتقاد دارم که زن ها فقط برای برده بودن ساخته شدند حالا بعداً میگم راجبش)
و همینطور تنها دوستی بود که من اونو واقعاً به عنوان یک دوست میدیدم و مثل خودم بود ازش کمک خواستم که بهم کمک کنه که
مخ اون دختر پولداره که اسمش فاطمه هست رو که توی رشته اون تحصیل میکرد بزنم اونم قبول کرد اسم دوستم حامده
من. ببین حامد آمار اون دختره رو برام در بیار
حامد. برای چی نگو که عاشق شدی
من. نکنه دیوونه شدی معلومه که نه
حامد. پس اماره این دختره فاطمه رو برای چی می خوای
من. احمق خودت یعنی نمیفهمی میخوام مخ دختره رو بزنم بعد به خاطر پول باباش باهاش ازدواج کنم
حامد. هه نه بابا بالاخره به فکر این کارم افتادی چرا اصلاً
به فکر من نرسید نه اصلاً کمکت نمیکنم برای خودمه (به شوخی گفت چون اون زیاد بلد نیست این کارا رو انجام بده)
من. ساکت بابا من که میدونم تو از این کارا نمی کنی
خودتم میدونی که من توی این کار متخصص از بچگی تمرین میکردم
حامد. یعنی چی که تمرین میکردم مگه تا حالا با چند نفر بودی به من نگفتی کلک
من. با کسی نبودم ولی خیلی راجبش تحقیق کردم
و همین طور با بدست آوردن دل دیگران و جلب اعتمادشون تمرین میکردم به علاوه خودت میدونی که
من ب

Читать полностью…

داستان کده | رمان

چند ثانیه این طور موندم بعد که ولم کرد میخواستم بیارم بالا یکم موندم بهش گفتم بی‌شعور این چه کاریه و معذرت خواهی کرد گفت بیا69گفتم این چیه گفت اینطوره و اینا گفتم خوبه آخ نگم چه خوب زبونش می‌کرد تو کصم هی لیس میزد انقدر قشنگ زبون تا آخر تو کصم نزدیک ۳۰ ثانیه این طور موندیم دیگه طاقتم سر آمد گفت بیا بکن توم گفت داگی میخوام گفتم باشه قمبل کردم کیرشو خوب می‌مالید در کصم آنقدر این صحنه خوب بود که به کل سکس می ارزید قشنگ نوک کیرشو می‌کرد سابید به چوچولم بعد یهو فشار داد تا آخر رفت تو بعد یه آه بلند کشیدم اونم گفت ساکت الان دخترت بیدارمیشه آمدم که برم دیدم گرفتم هی فشار میداد تو کصم از درد میخواستم بمیرم شاید خوب یادم نبود که درد کیر چطوره مگه نه نمی گفتم بیا بکنم خب خلاصه گفت هر موقع آماده بودی بگو تلمبه بزنم یه دو دقیقه موندیم گفتم شروع کن یواش یواش بزن اما احمق سریع زد زد داشتم از درد میمردم یکم که گذشت ارضا شدم ولی اون هنوز میزد از درد داشتم گریه میکردم ولی به لذتش می ارزید بعد خوابیدم روش هی فشار تکون نمی‌خورد همون طور هم ازم لب می‌گرفت بعد در آورد گفت بخور داره میاد گفتم نه نمیخورم خوابید روم کردش توم گفت میخوری یا خالیش کنم تو کست؟ گفتم باشه در بیار یه ده ثانیه خوردم براش یهو دوباره سرمو فشار داد ریخت تو حلقم چون یه مدت بود نزده بود آبش زیاد بود میخواستم بیارم بالا نمیذاشت گفت باید قورتش بدی یه چند ثانیه این طور گذاشتم دید دارم فشار میارم ولم کرد به امون خدا رفتم سریع تو ظرف شور آوردم بالا دیدم افتاد رو زمین گفتمش برو بالا رفتیم بالا یه راند دیگه تو تخت رفتیم بعد خوابیدیم از این ماجرا هم دوماه گذشته تو این مدت هم سکس داشتیم ولی کم کم دارم از کارم پشیمون میشم
نوشته: سحر

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دا کن که هم منو بکنه هم خودتو
پیمان
از کجا بیارم کسی نمیشناسم
میخوای دوست پسرت بیاری باهاش سکس کنی
من
ولی من میخوام یکی باشه که تو رو هم بکنه
پیمان
من کون نمیدم عزیزم
من
خوبم میدی فقط روت نمیشه بگی
اتفاقا دوس داری یه کیر کلفت کونت بزاره
همینجوری که حرف می زدم حس کردم کیرش شق شده دستم بردم عقب
تو تاریکی حواسش نبود
ماهم برا خواب به هم فضا می دادیم بهم نچسپیده بودیم که با بدنم حسش کنم ولی واکنش پیمان مث کسی بود که دستش رو شده باشه
موقعی دستم به کیرش خورد
یکه خورد
گفتم کونیو ببین
با حرف دادن انقد شق کردی
فک کنم دو دقیق طول نکشه ابت بیاد زیر بکنت
پیمان
نه داشتم تصور میکردم که یکی داره تو رو جلوم می کنه
من
جوون بی غیرت کونی
دوست داری خواهر مادرت جلوت بکنن یا خانمتو
پیمان
خانومم
من
گوه خوردی کونی
پیمان
به خدا از رو دوست داشتنه
وگرنه یه جنده رو گروپ می کردم با دوستام
نمی دونم چرا ولی از وقتی فک میکنم زنمی بیشتر دوس دارم سکست ببینم
تا وقتی دوس دخترم بودی
من
جوون
میزاری بعد ازدواج دوست پسر بگیرم
پیمان
اره
کیرش تو دستم بود و نبض می زد
من
شب پیشش میمونما
پیمان
باشه عشقم
من
نمی ترسی دوستاشو بیاره گروپ بکننم
پیمان
اگه خودت خوشت بیاد من کاری ندارم
من
نه می خوای کارم داشته باشی کونی بیغیرت
پیمان میشه گاهیم با دوس پسرم برم سفر
پیمان
اره عشقم
من
چه شوهر خوبی دارم من
حسابی کوص و کون می دم بعد ازدواج
یه شرط داره باهات ازدواج کنم ولیا
پیمان
چه شرطی
باید یا پردمو بزنی یا یکی بیاری جلوت پردم رو پاره کنه اگه خودت عرضه نداری کوص زنت رو بکنی
می تونی
پیمان کیرش تو دستم سفت سفت شده بود و پیشابش می ریخت رو دستم
سکوت کرده بود
پیمان
اگه پردتو بزنم واقعا زنم میشی و همه چیزایی که ازت بخوام رو انجام میدی
من
چه چیزهایی
اینکه با نفر سوم بخوابی و عکس و فیلم برام بگیری
من
اره عزیزم
پیمان
میشه قبل ازدواج هم عکس فیلم بگیری همیشه
من
اخه نمی تونم اعتماد کنم
پیمان
خودت یواشکی بگیر یا از پشت اونی که میکنه بگیره برات که چهرت نیفته ولی توش حرف بزن که من بفهمم خودتی فانتزی بازیای پیمان انقد حشریم کرد
که پا شدم کونم تمیز کردم
یکم کرم زدم به سوراخم و مث وحشیا رو کیرش نشستم
بعد ده بیست تقه پیمان بازم زود ابش اوم و همه رو ریخت تو کونم
انقد خیس شده بودم که شکمش خیس خیس شده بود
همونجوری رو صورتش نشستم
و زنگ زدم سامان گفتم تلفنی ارضام کن
سامانم بلد نبود
ولی صداش باعث شده بود پیمان جوری کوصم لیس بزنه که انگار بار اولشه کوص میبینه
برس موم رو کاندم زدم روش داد به پیمان
دستش باریک بود برا همین میتونست تند تند عقب جلوش کنه
داگی شدم و حسابی کوص و کونم دادم بالا
گفتم دیدی چطوری زنت رو می کنه
همونجوری بکنم
اونم عین بچه حرف گوش کن
هر دو دقیقه می گفت سامان اینجوری میکنه ؟سامان فلان میکنه؟
از لرزش صداش مشخص بود چقد داره لذت می بره
خودش گفت کوصت بزار دهنم و روم دراز بکش
فک کن سامان از کون میکنتت
کوصتم دهن منه
یه پنج دقیقه تو اون پوزیشن داشت کونمو با بروس مو می کرد که شروع کردم به لرزیدن ولی اون بازم ادامه داد
دست و پام دست خودم نبود زور می زدم از اون پوزیشن فرار کنم ولی پیمان با دو دستش کمرم سفت گرفته بود و میک می زد
انقدر ادامه داد تا ارگاسم شدم و آب غلیظ ریخت تو دهنش
فک کرد جبش کردم و دیگه نخورد
بعد بهش گفتم که چیه
تا خوب ارضا میشم اینجوری میشم
چند باری هم زیر پیمان وقتایی که مست بود و طولانی مدت تلمبه میزد آبم می ومد ولی پیمان نمی فهمید خودمم دوست نداشتم پیمان بفهمه
شاید چون دوست نداشتم بفهمه انقد حشریم
ادامه دارد
نوشته: ایدا

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

را همین از شرکت استعفا داد البته بعد اینکه کس و کونشو تقدیمش کرد… راستی خودتم میدی
گفتم حالا زن مارو بکن بعد نوبت منم میشه😁
یه جووون گفت و بالاخره رسیدیم خونه
مهتاب یه لباس سکسی پوشیده بود که من تاحالا ندیده بودم تقریبا یکم از سینه هاشو گرفته بود و پشت هم خالی بود یه شورت مشکی سکسی هم پوشیده بود یه نخ که کس و کونشو گرفته بود باهم لب گرفتنو افشین کون مهتابو میچلوند بعد مهتاب پشت کرد بهش و چندتا درکونی خوب از افشین خورد افشین بندای لباس مهتاب رو باز کرد و مهتاب موند و بدون سوتین و با شورت مشکی سکسیش
افشین گفت بریم تو اتاق رفتن سمت اتاق و تو مسیر کون مهتاب تو دستای افشین بود
رفتن اتاق و مشخص بود کنار در ایستادن لب بازی میکنن
یکم بعد شلواار افشین و بعد تیشرت و بعد شورتش رو از اتاق انداختن بیرون مهتاب زانو میزنه و ساک میزنه براش البته اینجا رو من ندیدم خودش بعدا گفت
صدای درکونیی کم کم داشت زیاد میشد دیدم افشین لخت از اتاق اومده بیرون و شورت مهتاب دستشه بهم گفت اگه میخوای بیا بالا ببین چجوری این کس رو باید گایید. شورتشم انداخت پایین
دیگه کم کم صدای تلمبه زدناش و آه ناله مهتاب کل خونه رو برداشته بود کم کم خودمو بع اتاق رسوندم دیدم رو تخت خمش کرده یعنی تکیه داده ب تخت و داره بکوب میکنه گاهیی سینه هاشو میگیره و گاهی میزنه در کونش متوجه من شد تند تر و وحشیانه تر می کرد بعد گفت پاشو رو به دیوار دستا رو دیوار همون دم در ک من بودم
مهتاب یکم براش ناز میکرد ولی افشین میگفت سریع جنده من. مهتاب تو چشام نگاه میکرد و رضایت رو تو چشماش میدیدم. دم دیوار تا میتونست کسشو گایید بعد کیرشو دراورد گفت همینطور بمون بهم گفت ببین چجور این کس جنده خانومت جر خورده مهتابم کونشو هی تکون میداد
ولی بازم کیر میخواد مگه نه جنده خانوم برو رو تخت پاهاتو بالا بده له له بزن برا کیرم ببینم چقدر کیر میخوای
مهتاب رفت دراز کشید پاهاشو بالا داد و نشون داد چقدر دوباره میخواد پاهاشو تکون میداد و میگفت لطفا بیا ادامه بده. افشین هم رحم نکرد افتاد به جونشو پاهاشو باز کرد و میکرد تو کسش بعد رفتم وسط تخت و خوابید روش انقدر به مهتاب انقدر حال داد که دیگه نمیتونست خودشو نگه داره و ولو شده بود رو تخت. افشین گفت اوف حالا نوبت کونته مهتاب گفت وای دیگه نمیتونم
گفت هیس برگرد کونی من افشین رو کرد به من گفت از تو شلوارم یه پماد با خودت بیار مهتابم داگی خم شده بود سرش رو تخت بود کونش بالا قمبل کرده پماد رو دادم بهش
گفتم یکم ساک بزن برام کون زنتو دادم میکنما منم خوردم براش بدون مقاومت. پمادم به کیر و سوراخ کون زد و کرد داخل جوری کرد که مهتاب مجبور شد کلا دمرشده رو تخت
افشینم بعد چند دقیقه تلمبه زدن آبش تو کون مهتاب اومد
بیرون کشید و یه در کونی به کونش زد گفت آخ نفسمو گرفتی کنار هم دراز مهتاب سرشو گذاشت کنارکیر افشین و چند دقیقه این همینطوری بودن اونم موهاشو نوازش میدادین.
من اولش کیرم داشت میترکید ولی بعد بدجور فرو رفت تو خودش. از اتاق داشتم میرفتم ک افشین بهم گفت ممنونم رفیق. ازت یه درخواستی دارم درسته که من بکن خانومتم ولی بالاخره زن خودته دلم میخواد اسمم رو رو کون زنت تتو کنم مشکلی ک ندارم. به مهتاب نگاه کردم
دیدم راضیه. منم قبول کردم فقط گفتم مگه خالکوبی هم بلدی. گفت نه میدم یکی از دوستام تتو کنه. مطمئنه نگران نباش… بعدش افشین رو رسوندم خونش بهم گفت که الان با هیچ زنی ارتباط نداره فقط مهتاب و زنش هستش. برای همین بیشتر با مهتاب ارتباط خواهد داشت

مدت ها بود دوست داشتم این خاطره رو که زندگی ما رو متحول کرد براتون. بد و خوب رو شما ببخشید
دوستدار شما سعید
نوشته: سعید

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

وی بغل مصطفی بود زن من بود اما شبها پیش مصطفی می خوابید میگفت تو سکس می خوای بیا اونجا هر کاری دوست داری بکن هر بار که می رفتم بیشتر حالم از خودم بهم می خورد چون متوجه سکس عاشقانه مصطفی و ندا شده بودم دوتایی با عشق و علاقه زیاد با هم سکس می کردن و ندا واقعا از سکس با مصطفی لذت میبرد اینو میشد از سکس های زیاد و دلبری هاش برای مصطفی فهمید با من به زور دو بار سکس می کرد و کلی غر غر که نمی تونم بسه و هزار تا بهانه اما با مصطفی تا 4 بار هم سکس می کرد تازه اینا به جز سکس هاشون توی حمام بود که اونجا هم سکس می کردن تازه در طول روز هم که نبودم معلوم نبود چیکار میکنن که شبها تا نصف شب هم صدای سکس شون میومد مصطفی برای ندا یه 206 سفید و برای منم یه وانت خرید چون کارم ام دی اف بود واقعا بهش نیاز داشتم انقدر مصطفی جلوم ندا رو کرده بود که دیگه از این کار خوشم اومده بود و عادت کرده بودم که مصطفی ندا رو بکنه و من نگاه کنم و راست کنم و وقتی آب مصطفی میومد من توی کوس و کون ندا تلمبه میزدم تازه ندا به من کون نمیداد اما مصطفی انقدر از کون کردش که دیگه کون دادن هم مثله کوس دادن بود براش و می گفت دوتایی بکنیدم سوراخامو با کیراتون پر کنید من خوشبخت ترین زن دنیام دوتا کیر دنبال گایدنمن و چه خوبم میکنن بکنید بکنید بکنید و منو مصطفی از کوس و کون می کردیمش با مصطفی تاخیری استفاده کی کردیم و دو تایی انقدر می کردیمش بیهوش میشد و دیگه نا نداشت چشاشو باز کنه توی پریودیاشم تاخیری استفاده می کردیم و انقدر کیر منو مصطفی رو می خورد و فقط مصطفی اجازه داشت از کون بکنتش و من آبمو توی دهنش می ریختم تا اینکه روزهای آخر عمر مصطفی بود که ندا گفت من حاملم مصطفی گفت من که بچم نمیشه حتما ماله سیاوشه دیگه گفتم پس باید سقط بشه من نمی خوامش مصطفی پول زیادی رو برای اون بچه گذاشته بود بشرطی که نگهش داریم بعد از مرگش چیز زیادی براش نمونده بود و اکثرشون رو به نام ندا زده بود و فقط یه وانت و 3 دونگ خونه به نامم بود به ندا گفتم این همه پول و طلا و سهام رو چرا به نامت کرد؟گفت مصطفی واقعا عاشقم بود و از همون روز اول بهم گفت اگر با من باشی هر چی دارم بنامت میکنم و چه لذتی بالاتر از سکس با عشقی که ممنوعه اونم جلوی شوهرش که داداشت باشه سکس کردن جلوی تو خیلی بهش حال میداد و همیشه بعد سکس بهم هدیه میداد گفت خیلی ازم خوشش میاد که شوهرمو راضی کردم جلوش با داداشش سکس کنم و گفت به هر قیمتی که شده حتی اگر طلاقش بدم می خواد بچه رو نگه داره چون معتقد بود بچه ماله مصطفی ست بعد از به دنیا اومدن بچه که دختر بود و اسمشو گذاشت مارال معلوم شد حق با نداست و دختر مصطفی ست نه من.
ندا چون پول زیادی داشت وقیح شده بود میگفت تو نمیتونی تنهایی از پسم بر بیای حداقل دو تا مرد می خوام که لذت سکسو دوباره بچشم و می خواست داداش کوچیکم محمد علی که مجرده رو بیاره که مخالفت کردم اما منم معتاد این شده بودم که ببینم یه نفر ندا رو میکنه و شق کنم و بکنمش و دیدن ندا زیر کیر یه مرد دیگه خیلی حال میداد بهم که کم کم راضی شدم و محمد علی میومد میکردش و منم شق می کردم و دوتایی میکردیمش هم من لذت کامل می بردم هم ندا هم محمد علی بدبخت که تازه 19 سالش بود و این سکس تا سالها ادامه داشت …
نوشته: سیاوش

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…
Subscribe to a channel