ریختن آبم درون دختر سردار
#دوست_دختر #دانشجویی #ساک_زدن
سلام دوستان خاطره ای که میخوام تعریف کنم مربوط میشه به دوران دانشجوییم و همکلاس شدن با مریم دختر سردار سپاه. مریم علی رغم خوشگل و خوش بر و رو بودنش دختر مومنی بود و همیشه چادر و مقنعه سرش بود و با پسرها گرم نمی گرفت. اما من همیشه ی خدا فکر و ذهنم پیشش بود و همیشه توی کلاس از گوشه ی چشم زیر نظرش داشتم. مریم معمولا می نشست ردیف اول و وقتی کلاس خالی تر بود می نشستم روی صندلی پشتش و قایمکی جوری که تابلو نباشه سرمو میاوردم جلو و عطر خوب تنش رو بو میکشیدم و آناتومی بدنش رو زیر اون توده سیاه چادر مشکی تمیزش برای خودم تجسم میکردم و تا آخر کلاس شق درد میگرفتم. چند بار هم توی خوابم اومد و با تصویر دهانش و صدای سکسیش و چشم و ابروش آب کیرم فوران کرد و شورتمو خیس قرار داد. دری به تخته خورد و کائنات من و اون رو روبروی هم یک روز غروب که کلاس تعطیل شد طبق معمول با دخترای سکسی کلاس در حال لاسیدن تا بیرون ساختمون میومدم که دیدم مریم میخواد با ماشینش از توی پارک بیاد بیرون اما توی کارش مونده و هی فرمون رو کلافه وار داره چپ و راست میکنه و ماشینها بوق زنان از کنارش رد میشن. برخلاف معمول که راننده اختصاصی میومد دنبالش، این بار خودش تنهایی با ماشین اومده بود. با دخترا خداحافظی کردم و اومدم کنار شیشه ماشینش وایسادم و پرسیدم کمک نمیخوای؟ حیوانی حسابی خودشو باخته بود. گفت: نمیتونم در بیام. بعد در رو باز کرد تا بشینم توی ماشین. نشستم کنارش گفتم بهترین کار اینه که ماشینو خاموش کنی. گفت چرا؟ میخوای خودت بشینی پشت فرمون؟ گفتم نه تو خاموش کن من بهت میگم. دنده را خلاص نکرده سوییچ رو چرخوند و ماشین پرید جلو کم مونده بود بزنیم به ماشین جلویی. گفتم اشکال نداره اما الان بهتر میتونی فکر کنی چیکار کنی. وقتی ماشین روشنه استرس میگیرتت. الان قشنگ و با حوصله نگاه کن ببین چه حرکتی باید بزنی. مثل دخترای حرف گوش کن کاری که گفتمو انجام داد و از پارک در اومدیم. دو دقیقه بعد توی خیابون اصلی بودیم. رفت داخل یه کوچه ی آروم و خلوت توی مقدس اردبیلی و ماشین رو پارک کرد. من ازش خجالت میکشیدم اونم لُپ هاش سرخ شده بود. گفت ببخشید که من و تو زودتر با هم آشنا نشدیم. بخاطر شرایط بابام و…گفتم نیازی به توضیح نیست عزیزم میفهمم. گفت آقا رهام من ازتون همیشه خجالت میکشیدم. گفتم واقعا؟ چرا؟ گفت آخه همه دخترای خوشگل دانشگاه توی کلاس و توی حیاط دور و برتون عین پروانه ها بال بال میزنن. گفتم به پای شهردار موطلایی که نمی رسم. جالبه که منم از شما خجالت میکشیدم به خاطر خوشگلیتون. گفت واقعا؟ و هر دو خندیدیم و مثل لبو سرخ شدیم. بعد از اون روز پرده خجالت بین من و اون فرو ریخت و با هم دوست جون جونی شدیم. من توی درسها کمکش میکردم، اونم منو. پیامهامون با ایمیل بود و جزوه ها و سوالات مربوط به درس رو از اون طریق رد و بدل می کردیم و هر از گاهی هم پیامهای غیردرسی و جوک های نیمه سکسی واسه هم می فرستادیم تا اینکه یک روز دیدم برام ایمیل اومده و توش نوشته: میای شیطونی کنیم. فکرم رفت پیش شوخی کردن با استادا یا همکلاسیهای دانشگاه. نوشتم: آره. چطوری؟ نوشت: بیا به هم نشون بدیم. نوشتم: چیو نشون بدیم. واضح بگو مریم. نوشت: تو اون دفعه دنده منو عوض کردی حالا بذار من برات عوض کنم بعد یه شکلک دنده ماشین و یک ❤️. در آخر هم نوشت: فردا میتونی یک ساعت قبل شروع کلاس توی کوچه بغلی دانشگاه باشی؟
فردا صبح ساعت هفت سر همون کوچه ای بودم که ازم خواست. ته کوچه منتظرم بود. ماشینش روشن شد اومد سر کوچه و سوار شدم. گازشو گرفت و رفتیم بام تهران و با ماشینش پشت یه تپه خاکی که اون موقع صبح توش خر پر نمیزد پنهان شدیم .شهوت سراسر وجودش رو گرفته بود. منم شق درد گرفته بودم. چادرشو زد کنار و دستمو گرفت گذاشت روی ممه ی گرد و نرمش. گفت ببین چطوری میزنه. قلبش مثل گنجشک میزد. رنگ هردومون از ترس پریده بود. گفت: در نمیاریش؟. گفتم آخه مریم خانوم…گفت آخه نداره آقا رهام، شما فکر این دل صاب مرده من رو نمی کنین؟ نمیفهمی وقتی با دخترای دانشکده دل و قلوه میگیری من چه حالی میشم؟ با اون سیسمونی خوشگل نیم خیزت با اون کلاهک خوردنی؟ گفتم: چی؟ شما کلاهکش رو از کجا دیدی؟ گفت از روی همون شلوار جین تَنگ آبی. در اصل همه ی کلاس دیدنش . سر بزرگش همه دخترارو دیوونه کرده. همش در گوش هم دارن درباره سیسمونی تو صحبت میکنن چطور تا حالا نفهمیدی؟. گفتم منظورتون از سیسمونی… با سر تایید کرد و گفت: خیلی لوسه نه؟ گفتم آره یه کم. پلک هاشو خمار کرد و و لباشو به شکل شهوت انگیزی گزید.
قبلا دیده بودم دخترا توی دانشکده با دیدن من سرخ میشن و با چشمای به من دوخته شده در گوش هم خاله زنکی حرف میزنن ،فکر میکردم درباره چشمای آبی و موهای بلوندم حرف میزنن اما نمیدونستم ممکنه درباره برجستگی کیر
طرح تعویض همسر (۱)
#همسر #ضربدری #بیغیرتی
این یک داستان بیغیرتی
چند ماه اول ازدواج با نگار، همه چی خوب بود و من خیلی احساس خوشبختی داشتم ولی بعد از مدتی دیدم موقع سکس هامون نگار خیلی سرده و اصلا حال نمیکنه. وقتی ازش پرسیدم که چی شده گفت: “میدونستی کل این مدت من هیچوقت با کیرت ارضا نشدم.”
من: واقعا؟! … چرا؟ مشکل چیه؟
نگار: واقعا نمیدونی؟! یا خودتو به اون راه زدی؟… کیرت کلا ۱۰ سانته بعدش میپرسی مشکل چیه؟!
من: نخیر اولاً کیر من ۱۲ سانته. دوماً تقصیر من نیست که اینطوره، چیکار کنم؟
نگار: من نمیدونم… تو شوهر منی و وظیفته نیاز جنسی منو برطرف کنی.
من: خب من که نمیتونم خودمو عوض کنم، میگی چیکار کنم؟… میخوای برات دیلدو یا ویبراتور بگیرم؟
نگار یه پوزخند زد و گفت: اگه دیلدو میخواستم که لازم نبود شوهر کنم.
من: خب میگی چیکار کنم؟ همین مونده برم واست یه بکن کیر کلفت پیدا کنم؟!
نگار: من نمیدونم… مشکل خودته… تا وقتی هم این مشکل حل نشه انتظار سکس از من نداشته باش
من که اعصابم خورد شده بود بهش گفتم: خیلی خب، پس تنها راهی که میمونه طلاقه، بعدش میتونی بری به هرکی که میخوای کس بدی
با شنیدن طلاق، نگار زیر و رو شد و کوتاه اومد و سعی کرد اوضاع رو درست کنه. البته به خاطر علاقش به من نبود. از اولش هم منو بخاطر پولم میخواست، واسه زن خانه دار چه چیزی بهتر از یه شوهر دکتر بود؟ من هم نگار رو بیشتر بخاطر ظاهر جذاب و بدن سکسیش میخواستم. چشمای عسلی و خمار با لب های برجسته داشت که نگاهش تا عمق وجودت رخنه میکرد. پوست سفید و بدن توپر داشت و روی عضلات شکم و پاهاش هم کار کرده بود. من با رون های درشت نگار و ساق پای سفید و عضلانیش معنی فوت فتیش بودن رو درک کردم، بخصوص وقتی جوراب شلواری شیشه ای و فیش نت میپوشید. ممه های بزرگ و خوش فرمش با نوک صورتی و سربالا کیر هر مردی رو شق میکرد. لرزش کونش موقع راه رفتن بی نظیر بود.
بعد از اون اتفاق ماهی یکبار و به اصرار من باهم یه سکس خیلی سرد داشتیم که هیچ لذتی نداشت ولی چون حوصله درگیری جدید رو نداشتم به همین وضعیت راضی شدم.
حدود ۶ ماه بعد من واقعا یه سکس خوب میخواستم، حتی به زنای خوشگل فامیل نگاه سکسی داشتم و به یادشون جق میزدم. اوضاع روانیم اصلا خوب نبود. مدتی میشد که تو کف منشی جدید مطب بودم. اسمش شادی بود و ۲۹ سالش بود. خیلی پر انرژی و باحال بود و از اولین روز با من صمیمی شد و حتی باهم بگو بخند داشتیم. از نگار لاغرتر اما قد بلند تر بود و قیافه خیلی خوشگلی داشت.
بعد از اینکه از شادی مطمئن شدم که قابل اعتماد هست، یه کپی از کلید های مطب رو بهش دادم که قبل از من بره و مریضارو پذیرش کنه. یه شب که از مطب برگشتم خونه میخواستم پیامای تلگرام رو چک کنم که دیدم گوشی نیست و تازه فهمیدم که جا گذاشتم مطب. دوباره برگشتم و وقتی خواستم قفل در رو باز کنم دیدم که از قبل باز بوده. آروم وارد مطب شدم… چراغا خاموش بود و فقط نور لامپ از اتاق معاینه میزد بیرون. صدای یه مرد و زن میومد… اول فکر کردم دزده، رفتم از آبدارخونه یه چاقو برداشتم و تو آستینم قایم کردم و ناگهان درو باز کردم…
باورم نمیشد… شادی کاملا لخت روی تخت قمبل کرده بود و یه پسر داشت میگاییدش. تا منو دیدن سریع دست از کار کشیدن ولی همچنان کیر پسره تو کص شادی مونده بود و از تعجب خشکشون زده بود.
من: اینجا چه خبره؟… واقعا خجالت آوره… با چه اجازه ای اومدین داخل مطب من؟ هان؟
پسره یهو گفت: آها شما آقای دکتر هستی… من علی هستم دوست پسر شادی… داداش راستش قضیه اونطوری نیست که فکر میکنی
من: خب بگو ببینیم قضیه چیه
علی: ما خیلی همدیگرو دوست داریم. ببین خودت دکتری میدونی که آدم حشرش میزنه بالا باید یه جوری خودشو تخلیه کنه… من و شادی جایی نداشتیم و به اصرار من اومدیم اینجا
من: میدونی که همین الان اگه پلیس بگیرتتون، دهنتون گاییدس
علی: آخه قربونت پلیس از کجا قراره بفهمه
من: ببین من بحثی باهات ندارم. همین الان کلیدارو بدین و برین بیرون… شادی خانم شما هم لازم نیست از فردا بیای، آخر ماه بیا برای تسویه حساب
شادی: نه آقای … تورو خدا اخراجم نکن… من خیلی به درآمد اینجا نیاز دارم… بهتون قول میدم دیگه تکرار نمیشه
علی: داداش خداوکیلی اینطوری نکن… واقعا الان چرا عصبانی هستی؟ چه فرقی میکنه من خونه خودم سکس کنم یا اینجا، ما که دزد نیستیم اینطور با ما حرف میزنی، خودت تا حالا سکس نکردی؟
من: از اینجا یه چیزی گم بشه تو حاضری خسارت بدی؟ الان دو نفر هستین پس فردا ده نفر اومدن اینجا رو خالی کردن تو حاضری بری پیش پلیس؟
علی: داداش اگه مارو قبول نداری اصلا خودت بیا اینجا شخصا نظارت کن اصلا ما جلو چشمت سکس میکنیم که خیالت راحت بشه
بعد شروع کرد به آروم تلمبه زدن و با دستاش ممه های شادی رو میمالید
من: من اونقدرها بیکار نیستم که بیام مراقب شما باشم
علی: بابا دکتر یکم شل کن،
بادمجونه داشت جرم میداد🍆
#اسباب_بازی #جق
طوری حشری بودم كه جق جوابگو نبود ، هرچی پورن میدیدم شده بود پورنایی كه دیلدو های بزرگ میكردن تو كصو كون شون و منم دلم ی چیز خیلی بزرگ میخواست
دیدم خونه خالیه ، دوش حمامو باز كردم تا وان پر بشه،. دویدم رفتم از داروخانه كاندوم و لوب(روان كننده)خریدم، رفتم سمت میوه فروشی و بزرگترین بادمجون شو برداشتم( 5 سانت قطرش بود و 27 سانت طولش ). اومدم خونه شستمش و رفتم تو حمام، ی كاندوم خاردار كشیدم سرش كلی لوب ریختم روش و كلی ریختم رو بدنم. گذاشتمش رو زمین دو زانو نشستم جوری ك بادمجونه میخورم ب سوراخم ، یكم بلند شدم ك جامة عوض كنم، لیز خوردم و افتادم رو بادمجونه💀، همه بدنم پر لوب بود و بادمجونه یك راست رفت توم جیغ میزدم و ب دیوارا ناخون می کشیدم، پاهام میلرزید و درد شدیدی داشتم ، اما دلم میخواست از توم درش بیارم،فقط نوكش از توم بیرون بود، همون نوكش رو گرفتم و كشیدم بیرون ، ولی این بار خودم پریدم روش تا دوباره تا ته لیز بخوره و بره توم
انگار ی جورایی جا باز كرده بودم و دلم میخواست روش بپر بپر كنم. پنج شیش ساعتی تنهایی تو خونه ، باعث شد به حس گنده بودنش معتاد بشم و الان یه جورایی باید بین مشتریام با یكی دوتا بادمجون خودمو ارضا كنم ، بی شك پیشنهاد میدم فقط حسابی روغن كاری كنین،.
نوشته: سایه كون گنده
@dastan_shabzadegan
با تمام وجود داشتیم لب بازی میکردیم. زبونشو میخوردم و لب پایینیشو میکشیدم. بعد چند دقیقه خوردن لباش گفت تی شرتمو در بیارم و منم همین کارو کردم و دراز کشید رو مبل و منم رفتم روش و دوباره لباشو خوردم. بعدش رفتم سراغ گردنش ، اروم اروم بوسه زنان از چونش شروع کردم تا رسیدم به گردنش و مک میزدمش و بعدش رفتم سمت سینش. یه دستمو گذاشتم رو کیرش از رو شلوار و شروع کردم به مالیدنش. زیاد بزرگ نبود زیاد کوچیکم نبود. نوک سینه هاشو با زبونم میمالیدم. همینطوری رفتم و رفتم تا دیگه رسیدم به کیرشو شلوارکشو کشیدم پایین. اثری از مو نبود. تمیز و خوشگل. کیرشو گرفتم دستمو یکم بالا پایین کردم اونم داشت عشق میکرد. آه و نالش شروع شد و رفتم سراغ خوردنش اول سر کیرشو یه بوسه زدم و بعد یکم براش ساک زدم. آه میکشید. بعد چند دقیقه گفت:
مهدی: پارسا
من: جون
مهدی: داره میاد
منم برای اینکه ارضا نشه تمومش کردم. بلند شد و دستمو گرفت و گفت بیا بریم اتاق. سریع رفتیم اتاقش و خودشو انداخت رو تخت و منم رفتم روش و دوباره شروع کردم به خوردن لب و لوچه و گردنش عین گشنه ها. لباش قرمز و تفی شده بود و چشماش خمار. پاشد و گفت که دراز بکشم و کشیدم. اومد رو پاهام و کمربندمو باز کرد و شرتمو کشید پایین. همون حالت چند ثانیه وایساد و کیرمو گرفت دستشو داشت نگاه میکرد (کیرم یکم از مال خودش بزرگتر بود). یه لبخند زد و شروع کرد به جق زدن برام. داشتم لذت میبردم که با اون دستای نرمش داشت برام جق میزد.
من: نمیخوری؟
لم داد رو تخت و با یه دستش تخمامو گرفت و با دست دیگه کیرمو، سرشو کرد تو دهنش با لباش می مکید و داخل دهنش سر کیرمو زبون میزد
آه میکشیدم و انگار تو بهشت بودم، تو اوج لذت. یه لیس از سر کیرم تا تخمام کشید و بعدش کل کیرمو کرد تو دهنش. با تمام وجود ساک میزد کیرمو میبرد تا حلقش. اینقدر ساک زد که کم مونده بود ارضا شم که سریع کیرم از دهنش کشیدم بیرون. سریع اومد و کنارم و پامو انداختم روش و لب بازی کردیم و دوباره گردنشو خوردم و همزمان دستم لای کونش بود. همین طوری داشتم گردنشو میخوردم که گفت:
مهدی: عممم … پارسااا … اههه
من : جووووون
مهدی : کیر میخوام…عهمم… پارسا کیرتو میخوام
اینو که گفت عین وحشیا سریع خوابوندمش به شکم و لپای کونشو باز کردم. واییی سوراخ صورتی خوشگل و تمیز. شروع کردم به خوردن کونش و لیسیدن سوراخش. داشت آه میکشید و عشق میکرد.
من: کیر میخوای ها؟ کیر میخوای؟
مهدی: آههههه آره بکن تومممم
یه چک به کونش زدم و آه کشید و گفتم قمبل کن. کیرمو آروم کردم توش راحت رفت، گشاد بود تقریبا ولی بازم حال میداد.
مهدی: اووممممممم آرهههههه بکن منو بکن آهههههه
من: جووون فدات بشم من عشقممم
مهدی: پارسا عاشقتم آههههه جرم بده پارساااا
من: از این به بعد کونت مال منه عشقم کیرمم مال تو، آرزوم بودی توو
مهدی: آرهههه آرهههه واینستا بکن فقط اوففففففففف
بلندش کردم و با زانو هامون رو تخت وایسادیم و یه دستمو از زیر بغلش رد کردمو بالا تنشو گرفتم و میاوردم سمت خودم و با دست دیگم کیرشو میمالیدم. انقد همینجوری کردمش و کیرشو مالیدم که ارضا شد آبشو ریخت تو دستم منم آوردم و ریختم رو کمرش. به حالت داگی نشوندمش رو سریع تر و محکم تر گاییدمش و بعد چند دقیقه ارضا شدم و کل آبمو تو کونش خالی کردم. از بیحالی ولو شدیم رو تخت و اون به شکم دراز کشید تو تخت کثیف نشه.
من: دوست دارم عشقم
مهدی: ممنونم عشقم خیلی حال داد
مهدی: پارسا، هیچ وقت ولم نکن
من: همیشه باهات میمونم عشقم
و نزدیک هم شدیم و یه لب از هم گرفتیم. بعدشم پا شدیم و رفتیم حموم دوتایی و زیر دوش هم با هم کلی عشق بازی کردیم و بعدش لباسامونو پوشیدیم و دم در یه لب آبدار ازش گرفتم و بغل کردیم همدیگرو رفتم سمت خونه.
نوشته: پارسا
@dastan_shabzadegan
گی عشق دبیرستانی
#خاطرات_نوجوانی #عاشقی #گی
سلام
این داستان گی هست هرکی دوست نداره نخونه
من پارسا هستم (مستعار) کلاس یازدهم انسانی یه مدرسه تو تهران که غیر انتفاعی هست که هم دوره اول رو داره و هم دوره دوم و کلاس هامون جدا هستن ولی حیاط یکی. از خودم بخوام بگم یه اندام ساده دارم و قد 180 تقریبا و قیافه معمولی. زمانی که برای اولین بار وارد کلاس دهم تو این مدرسه شدم خیلی غریب بود چون هیچ کس رو نمیشناختم و طول کشید تا به محیط عادت کنم. دوستی هم نداشتم تا کلاس یازدهم چون همش سرم تو کار خودم بود و زیاد با کسی کاری نداشتم. تو حیاط هم همیشه تنها بودمو دیگران رو نگاه میکردم. یکی بود تو بخش راهنمایی که اسمشو وقتی صداش میکردن شنیدم، مهدی بود (مستعار) و خیلی خوشگل بود؛ واقعا خوشگل و زیبا، کلاس نهم بود یه سال از من کوچیکتر. از ظاهرش بگم براتون موهای لخت بلند پریشون که همیشه می انداخت جلوی صورتش و صورتش چال گونه داشت و پوست سفید سفید. قد بلند تقریبا هم قد خودم، چاق نبود لاغرم نبود اندام کاملا نرمال و خوشگل، باسن هم نرمال بود در حد یه پسر. چشماش یه حالتی بود نمیدونم چی میگن بهش فک کنم چشم کشیده. خلاصه که خیلی خوشگل بود و همیشه نگاش میکردم از دور تو حیاط. بعضی موقع ها که نزدیک تر بودم بهش وقتی نگاش میکردم بعضی موقع ها میدید منو و سریع اونورو نگا میکردم که متوجه نشه.
چند باری به یادش جق زده زدم و دوست داشتم برم سمتش ولی میترسیدم.
گذشت و گذشت تا ما کلاس یازدهم شدیمو اونم اومد کلاس دهم. کلاسشون به ما نزدیک بود مهدی رو بیشتر میدیدم. اون هم مثل من اومده بود رشته انسانی. این دفعه دیگه خیلی بیشتر تو فکرش بودم نمیتونستم فراموشش کنم. راستی اینم بگم که مدیر بی ناموس دبیرستان به موهاش گیر داده بود و مهدی یکم کوتاهشون کرد ولی هنوز بلند بود، در حدی که جلو صورتشو دیگه نمی پوشوند و جنس موهاش طوری بود که اصلا مرتب و صاف نمیموند و پریشون بود ولی از نظر من اینجوری خیلی خوشگل تر شده بود و تازه صورت خوردنیش دیده میشد. چن باری دیدم که همکلاسی های خودم بهش تیکه مینداختن و مسخرش میکردن حالا نمیدونم به شوخی یا جدی ولی به هر حال من از مهدی حمایت میکردم هر دفعه و اونم مث اینکه با اینکه منو نمیشناخت و حرف نمیزد ازم خوشش اومده بود. خیلی تو فکرش بودم. از شانس من، اون سال چطوری برنامه چیده بودن که زنگ ورزش ما و اونا یه تایم افتاده بود. وای اینم که لباس ورزشی میپوشید… یه تیکه از رون سفیدش معلوم می شد و تیشرت شم همیشه آستین هاش رو تا می کرد و انگاری رکابی پوشیده بود، یعنی دلت میخواست همونجا بری بکنیش وسط حیاط. یبار زنگ ورزش که بود من زیاد حوصله نداشتم و داشتن تو سالن میچرخیدم و گفتم برم کلاس دهم انسانی به یاد سال پیش ببینیم چه خبره. اولای زنگ ورزش بود بچه ها حدودا ده دقیقه بود که رفته بودن حیاط. همینطوری با قدم های آهسته رفتم تو کلاسشون. کلاس یه طوری بود که وقتی وارد میشی مستقیم میز معلم رو نمیبینی و سمت راستته. چشمم رو صندلی ها بود که یه لحظه سرمو برگردوندم و خشکم زد. مهدی بود با نیم تنه لخت و شورت ورزشی. روبروی هم بودیم با تعجب و من چشمم فقط رو بدنش بود. بدبخت داشت لباسشو عوض میکرد. واااای. چقد یه پسر میتونه خوشگل باشه . بدن سفید و بی مو و خوردنی. یهو به خودم اومدم و دیدم که لبخند زده و هیچی نمیگه. سریع با خجالت معذرت خواهی کردم و رفتم بیرون. و نشستم رو صندلی کلاس خودمون و پرام ریخته بود. بعد چن ثانیه دیدم که از روبروی کلاس ما آروم رد میشد و منو با خنده نگاه میکرد و رفت حیاط. فکرم بیشتر و بیشتر درگیر شده بود و گرمم بود و یه استرسی هم تو وجودم بود نمیدونم چرا. منم رفتم بیرون تا هوا بخوره به سرم. دیدم دارن فوتبال بازی می کنن و مثل اینکه یه نفر کم داشتن. کنار من چن نفر بودن که تماشا میکردن مثل من. منم وایساده بودم و دستم تو جیبم بود مهدی تا منو دید گفت:
مهدی: داداش یه نفر کم دارن اینا میای؟
من اول فک کردم با کس دیگه ایه، پشتم و نگاه کردم کسی نبود و مث اینکه با من بود و پرسیدم:
من: با منی؟
مهدی گفت: آره میای ؟
تعجب کردم که بین این همه آدم چرا من و گفتم:
من: فوتبالم زیاد خوب نیستا
مهدی گفت: اشکال نداره بیا
رفتم و ناچار وایسادم دفاع تیم مقابلش و بازی رو شروع کردن منم عین نوب سگا معلوم نبود چیکار میکنم. یهو دیدم که مهدی با توپ داره میاد منم رفتم سمتش و خوردیم بهم و توپ رفت بیرون. بدنمون خورد بهم و من ناخودآگاه دستم رفت رو پهلوهاش و بینی مون خورد بهم دیگه کم مونده بود کله به کله بشیم. یه ثانیه وایسادیم نزدیک بهم و دوباره این لبخند زد و من گفتم:
من: آروم داداش خوبی اوکیی؟
مهدی با لبخند و یکم مکث: اره،… خودت خوبی؟
و یه دست دادیم و فاصله گرفتیم و من رفتم بیرون و نشستم و رفتم تو فکر. چقدر بدنش نرم بود.
چند ماه گذشت و ما هر روز
لی اون مردها و زن و مردی که بین ما بودن پیاده نشدن و نشد بدم سمت خانمم. تازه بعد از پیاده شدن یه عده، یه عده ی دیگه ای ولی کمتر، سوار شدن و ایستگاه بعدی هم همینطور شد. بالاخره ایستگاه چهارم اون زن و مرده پیاده شدن و من خودمو رسوندم پشت اون مردها. ملیکا رو صدا کردم و خودشو از وسط اونها رسوند به من. ایستگاه بعدی خلوت شد و رفتیم به شیشه ی کنار در تکیه داد و منم جلوش بودم. اون مردها و پسره هم پیاده شدن رفتن. رسیدیم به ایستگاه خودمون و افتاد جلوی من که تازه متوجه شدم و دیدم پشت شلوارش وسط کونش آبکیر ریخته و یه لکه ی بزرگ خیس شده و تا وسط رونهاش هم رفته پایین و خیس شده. شلوارش هم به رنگ کرمی براق بود که ست سویی شرتش هست و خیسی رو کامل نشون میداد. دیگه نمیشد حرفی نزد و گفتم ملیکا چی ریخته پشتت خیس شده؟ گفت نمیدونم، شاید از دست کسی آبی چیزی ریخته. گفتم بد جایی هم هست. بیا این بلوزی که خریدی رو ببند پشتت. از کیسه دراوردم و دادم بهش. آستینهاش رو گره زد و بست دور کونش تا از ایستگاه مترو رفتیم بیرون. اونجا دیگه یه ماشین دربست گرفتم تا جلوی خونهمون. شلوارش رو درآورد و انداخت توی ماشین رفت دستشویی. رفتم سریع دراوردم و پشتش رو بو کردم دیدم بله آبکیر ریخته روش. ولی خیلی زیاد بود، یه دایره ی بزرگ روی کونش تا وسط رونهاش رو از دو طرف خیس کرده بود. شاید آبکیر دو نفر بوده یا فقط اون پسره از شدت شهوت دو بار آبش اومده بود یا…
از اون اتفاق هیچ وقت حرفی نزدیم و چند روزی گذشت و دیگه بهش فکر نمیکردم تا اینکه اون داستان رو خوندم و این اتفاق دوباره برام زنده شد و تصمیم گرفتم خلاصه وار باهاتون به اشتراک بذارم. شاید حتی در حد یه داستان کوتاه هم نباشه ولی خاطره ی جالبی بود. الان که داشتم تایپ میکردم با خودم فکر کردم اون لحظه خانمم چه حسی داشته؟ اون پسره چه لذتی برده؟ قرار گرفتن خانمم بین چند تا مرد که کامل بهش چسبیدن و حتما حسابی مالیدنش اصلا بهش لذتی داده یا…؟ واسه همین تصمیم گرفتم دفعه ی بعد که رفتیم خرید بیشتر بهش دقت کنم و ببینم توی رفتار چهره ش تغییری به وجود میاد یا نه. میخوام سعی کنم بازم توی اون موقعیت قرار بگیره و اینبار حواسم بهش باشه ببینم حس و حالش چطوریه.
نوشته: امید بیخیال
@dastan_shabzadegan
که ببینه. صورت به صورت در آغوش هم. چیزی حدود 10 دقیقه از مستند نگذشته نبود، که باز چه من و چه اون کِرم ریخت مون شروع شد. اون دندون میگرفت مثل چی، که چنان جاش میموند. منم قِلقلکش میدادم. جوری همدیگه رو اذیت میکردیم که فکر کنم چنان توجهی به چیزی که پخش میشد، نداشتیم. تا اینکه چند لحظه آروم گرفتیم، هر دو به تصاویر آبشاری که نشون میداد و صدای آرام بخش آب توجه می کردیم که ناخودآگاه همدیگه رو محکم بغل کردیم و لب تو لب همدیگه رو بوسیدیم. چیزی حدود 5 ثانیه. تا چند لحظه هم تو همون حالت بودیم. تا اینکه مامان اومد و شاکی از اینکه چرا نذاشتم بخوابه. اون شب تموم شد اما برای من یه آغاز بود. میشد گفت اولین زنی که بوسیدم زن عموم بود که تا همین الان مزش با هیچکس دیگه ای تجربه نکردم. همینطور هم آغوشی رو. خاص بود و نایاب.
از اون شب سالهای سال هست میگذره و هزاران اتفاق و حادثه بین ما رد و بدل شده. زمان هایی بوده باز هم تو این موقعیت قرار گرفتیم، حتی تنها بودیم و کسی غیر از خودم و خودش نبود. اما نه از طرف اون و نه از طرف من اتفاقی نیفتاد که بازم تکرار باشه. حتی یادمه زمانی تصمیم داشتم بهش اشاره ای باب این موضوع کنم. زمانی که به خونه شون رفته بودم. باهم گپ زدیم، درد و دل کردیم، از هزاران موضوع و رفتار صحبت کردیم اما نشد که نشد، از بس هنوز کِرم میریزیم! دلم میخواست بگم بهش شده یه بار باز هم تکرار کنیم این حس و هم آغوشی رو با هم. از اون رویاهاست که آرزوی منه چون میدونم آرومم میکنه و هم کَله ایم باهم. اینقدر محکم سفت بغلش کنم، تمام بدنشو از خوردن زیاد تیکه تیکه اش کنم و کمی فراغ از مشکلاتی که داره و دارم و هر دو خواهیم داشت بدون هیچ اما و اگری، شده چند لحظه دورش کنم و خودمم دور بشم. اون حتی نمیدونه کلکسیونی از گالریم متعلق به اونه. هنوزم دارمش. امیدوارم یه بار این اتفاق بیفته، البته با رضایت هر دو طرف و نه زور و اجبار. چون در زمانه ای هر دو زندگی کردیم که اجبار و تحمیل بر انتخاب و حق برتری داشته. آلترناتیو دیگه ای یعنی نداشتیم. ولی یه چیزی رو میدونم. یه روز و در یه زمان این اتفاق میفته و هر دو راضی میشیم، همونطور که دفعه قبلی هم برنامه ریزی دقیقی براش نشده بود. مطمئنم. حسم بهش تا ابد بی همتاست و تکرار نشدنی…
نوشته: بکن اهل فامیل
@dastan_shabzadegan
تابستون جذاب
#خیانت
سلام. میخوام خاطره تابستون امسال رو بگم که خیلی واسم جذاب بود
من مهدیه ام ۴۱ سالمه و چون زیاد تمرین رقص میکنم زیاد اضافه وزن نیاوردم.
همسرم اسمش رضاست و یه دختر داریم.
ما سه تا زیاد کوه و طبیعت میرفتیم تا اینکه خرداد امسال تصمیم گرفتیم بریم غار گل زرد تو دماوند.
یه غار خیلی خطرناکه که توش به شدت سرده و رفت و برگشت خود غار حدود ۳ ساعت طول میکشه.
و جاییم که ماشینو پارک میکنید تا غار حدود چهل دقیقه هست.
چون میدونستم خطرناکه دخترمونو نبردیم.
وقتی رسیدیم ماشینو پارک کردیم دیدیم سه تا ماشین دیگه هم هست. تازه راه افتاده بودن و ما هم بهشون رسیدیم.
حدود ده نفر بودن زن و مرد بودن.
توشون یه خانم متاهل بود به نام سمانه و یه آقای مجرد به اسم علی که بعد فهمیدم با هم رابطه دارن.
توی راه بهمون گفتن غار خطرناکه دوتایی نرید… و ما هم قبول کردیم.
تو راه من و سما یکم گرم گرفتیم همسرمم رفت پیش لیدر واسه همین حسینم شروع کرد حرف زدن.
داخل غار که شدیم من پشت همسرم بودم سما و علیم پشت ما بودن.
همون اوایل مسیر یه جا علی بهم گفت مواظب باش و دستشو گذاشت رو کمرم یکم هولم داد جلو.
تعجب نکردم چون گفتم خواسته کمک کنه
ولی کم کم لمس کردناش زیاد شد.
یه جا که باید از یه سنگ میرفتیم بالا دیگه وقتی دید شوهرم حواسش نیست و داره میره بالا گفت بزار کمکت کنم از پشت رونمو گرفت یکم حولم داد بالا و یه انگشت ریزم کرد .
من ترسیدم چیزی بگم اونجا اتفاقی بیفته فقط برگشتم یه اخم کردم ولی اون چشمک زد
بعد یه ساعت رسیدیم به جایی که خطرناک بود.
واقعا ترسیدم و گفتم من نمیتونم بیام. لیدر گروه گفت نترس من ردتون میکنم ولی من نرفتم. سما هم گفت منم نمیام. همسرم گفت منم پس بر میگردم که حسین گفت نه من قبلا غار رو رفتم بلدم شما بلد نیستید گم میشید با گروه برید من خانما رو برمیگردونم.
موقع برگشت رسما انگشتم میکرد و منم خیلی حشری شده بودم. همش حرف میزد و عاشق لاس بود.
من و سما هم خوب باهاش حرف میزدیم.
دیگه کم کم داشت حرف سکسی میزد سما هم حرفاشو تایید میکرد. اونجا فهمیدم رابطه دارن چون به سما گفت سه شنبه تو مهمونی لباست دیوونم کرد اونم گفت از قصد پوشیدم و این حرفا.
دستشم کلا رو کونم بود و سما هم فهمید گفت ولش کن چیزی تو دلش نیست و خندید.
تا اینکه رسیدیم به اون سنگ که ازش رفتیم بالا . اول خودش پرید پایین سما رو گرفت گذاشت رو زمین . سما گفت مرسی گفت قابل نداره یه بوسه. و سما رو بوسید.
منو که خواست بگیره گفتم خودم میام. گفت یه بوس ارزش نداره یه چیزیت بشه خندیدم منو گرفت یه سینمو محکم فشار داد تا اومدم رو زمین منو چسبوند به سنگ لبشو گذاشت رو لبم خودشم چسبوند بهم.
خواستم زور بزنم بدم عقب حسینو نتونستم.
سما گفت منو اینجوری نبوسیدی و خندید. حسین بهش گفت یکم برو جلو ما میایم. همونجوری که داشت کیرشو رو کسم ( از روی لباس) میمالید گفتم ولم کن گفت هیس صبر کن.
به سما گفت برو یکم جلو دیگه.
دوباره برگشت لبشو گذاشت رو لبم. شروع کرد خوردن. سرمو کشیدم کنار گفتم نکن میفهمن. گفت تو حرف نزنی کسی نمیفهمه.
دیدم سما رفته جلوتر ولی داره مارو نگاه میکنه با دست اشاره کرد بده بهش.
منم کامل شل کرده بودم . زیپ کاپشنمو باز کرد دستشو برد زیر لباسم از زیر سوتین سینمو گرفت.
گفتم کارتو کن زود تموم شه گفت عجله نکن طول میکشه بیان
یکم سینه هامو مالید به سما گفت حواست باشه کسی نیاد اونم گفت باشه.
شلوارشو کشید پایین واقعا کیر خوبی داشت خیلی خوش فرم بود. خایه هاشم جمع شده بود به خاطر سرما. گفت یکم بخورش. نشستم شروع کردم ساک زدن تا نصفه تو دهنم کردم و خوب براش زدم گفت در بیار لباستو.
لباسمو دراوردم گفت برگرد دستاتو تکیه بده به این صخره. تکیه دادم کونمو دادم عقب. کیرشو گذاشت دم سوراخم یهو هول داد تو . چون سرد بود کسم جمع شده بود و درد داشت ولی داد نزدم. شروع کرد تلمبه زدن.
بعد چن دقیقه گفت ابمو باید بخوری گفتم نه. گفت بریزه زمین میفهمن یه باره چیزی نمیشه…
یه هفت هشت دقیقه که زد تلمبه گفت بخور کیرمو نشستم جلوش آب کیرشو ریخت تو دهنم منم قورت دادم.
فوری لباس پوشیدم سما هم اومد بهش گفت خیلی خری من چی پس. گفت امشب میکنمت. از غار رفتیم بیرون رفتیم دم ماشینا شمارمو گرفت.
سما هم منو شوهرمو تو گروه تلگرام اد کرد گفت از این به بعد با ما بیاید خوش میگذره…
نوشته: مهدیه
@dastan_shabzadegan
لذت در جهنم
#فانتزی #بی_دی_اس_ام #سکس_گروهی
هووف ساعت ۶ صبح شد دوباره مثل هر روز بلند شدم صبحونه رو مثل همیشه خوردم و آماده شدم برای رفتن به دانشگاه
ترم سوم معماری بودم، یکی از آرزوهام بود بشم یکی از بزرگ ترین معمار های جنوب کشور تو تهران تحصیل می کردم ولی خب خیلی وقتی هم این وسطا کار گیرم میومد ساعت ساعت ۷ شد سوار مترو شدم از ری به ایستگاه دانشگاه بهشتی
وقتی رسیدم مستقیم رفتم سر کلاس حدود ساعتای ۱۰ بود که کلاس تموم شد
تا اینکه حمید اومد سمت و گفت دکتر رحیمی که اون موقع یکی بزرگترین مدرس های معماری بود دنبالممیگرده
سریع رفتم پیشش
بعد از سلام احوال پرسی بهم پیشنهاد کار داد
چون واقعا بابت درس کم نمیگذاشتم
واستادهام ازم راضی بودن
پیشنهاد کار تو دفتر معماریش تو تجریش رو بهم داد
با سر قبول کردم
چون بیشتر کلاسام مال صبح بود و عصر ها کار میکردم گفت فقط اونجا هست که عصرها میتونی کار کنی
خلاصه تا ساعت ۳ کلاس بودم و وقتی رفتم
فهمیدم که به چه بهشتی دعوت شدم
هم از لحاظ قشنگی دکوراسیون داخلی هم از لحاظ افراد داخل اونجا
دکتر رحیمی منو به همه معرفی کرد
و بعد منو دعوت کرد که برم داخل دفترش
وقتی وارد شدم
یک دختر خیلی خوشگل داخل بود
واقعا دختر زیبایی بود
ولی زیاد هول بازی در نیاوردم و باهاش سلام و احوالپرسی کردم
وقتی دکتر صداش کرد چطوری عزیزم
تازه فهمیدم همسرشه بعدم منو معرفی کرد
و بعد همسرشو
مریم کریمی اگه بخوام درباره خودش صحبت کنم یک خانم با قد ۱۸۰ بدن نسبتا تو پر و شنی
و واقعا میتونست هر کسی رو با بدنش رام خودش کنه
دکتر بهم گفت از این به بعد خانم کریمی کارهاتون بهت میگه لطفا همونجوری که تو دانشگاه از من پیروی میکردی از خانم کریمی هم پیروی کن
شروع به کار کردم
بیشتر باید طرح ها رو چکمیکردم و بعد اگه اشکالی داشت به بچه های دیگه اعلام میکردم تا ویرایشش کنن
خب تا اینجا چیز خاصی نیست ولی خب اصل داستان اینجا شروع شد
اواسط دی بود سردی هوا تا ته استخوان نفوذ میکرد
که قرار شد بابت یک پروژه بریم به سمت کیش منو خانم کریمی ، مهندس احمدی و خانم شیدایی
قرار بود یک سفر ۶ روزه بریم
منم خیلی وقت بود مسافرت نرفته بودم و اینکه چون زیاد درآمد نداشتم کاری نمیکردم
ساعت ۶ روز شنبه بلیط داشتیم
من با مترو رفتم فرودگاه
وقتی خانم کریمی رو دیدم واقعا کیرم به بلندترین حد خودش رسید
یک کفش پاشنه بلند آلبالویی با یک دامن سفید خز دار تقریبا بلند که تا نزدیک مچش میرسید
و یه سوتین همرنگ کفشش و یکه کت چرم مشکی
واقعا پشمام ریخته بود از این تیپ
تا قبل من فکر جنس بهش نمیکردم
ولی از اون عجیب تر مهندس شیدایی بود
یک تیپ تماما چرم و چسبان با یک پالتو
ولی مهندس احمدی نیومد وقتی پرسیدم گفتن فردا با یک پرواز دیگه میاد
رسیدیم
یک هتل ۵ ستاره
همه چیش عالی بود حتی مریم بهم گفت که اگه مشروب هم دلت خواست میتونی سفارش بدی
من خسته بودم از صبح سر کلاس بودم
ساعت طرفای ۱۰ بود خوابیدم
که ساعت دو دیدم
در میزنن
خانم شیدایی بود
پرسیدم چی شده گفت مریم دوبار زیاده روی میکنه
پاشدم رفتم
چیزی که میدیدم باورم نمیشد
مریم با یه نیم تنه و شرت بود
با یه ویسکی روسی
تو دستش داشت میرقصید
یهو اومد سمتم گفت اومدی محمد
یهو لبمو بوسید
من تو شک بودم
که بغلش کردم خوابوندمش روی تخت
گفت جوننن بکنمم
من نگاه خانم شیدایی کردم
بهش گفت یه آب بیار
بعدم گفتم یه چیزنجبیل دار یا لیمو تو یخچال پیدا کن بیار
مریم داشت میگفت چرا لختم نمیکنی بیا منو بکنننن پشمام ریخته بود نمیدونستم در این حد خراب میکنه
حدود ساعت های سه بود که مریم و شیوا خواب رفتن
من فکرای زیادی تو سرم بود ولی خب از ترس دکتر رحیمی گوهی نخوردم
رفتم تو اتاق خودم خوابیدم
صبح ساعت ۶ مثل همیشه
بیدار شدم
رفتم دوش گرفتم
بعدم لخت تو اتاق میگشتم
یادم اومد باید نقشه های پروژه رو چک میکردم
همونجوری داشتم تو لپتاپ نقشه ها رو نگاه میکردم
نگاه به ساعت کردم حدود ۷.۴۰ بود آماده شدم برم برا صبحونه
بعدم رفتم سمت طبقه آخر هتل
خلاصه که تموم شد
برگشتم
سمت اتاق
حدود ساعت ۹ بود که باید میرفتیم پروژه
هرچی در زدم که بیدار بشن جواب ندادن
نگران شدم
صدای مهماندار هتل زدم گفتم که دیشب چه اتفاقی افتاده
میشه در رو باز کنید
در رو با کارت مرکزی باز کرد
هردوشون حالشون بد بود در حدی که شیوا در حال بالا آوردن بود مریم هم زیاد نمیفهمید کجاست
زنگ آمبولانس زدم
اومدن بردنشون
بعد زنگ دکتر رحیمی زدم
قضیه رو بهش گفتم
گفت تا عصر خودشو میرسونه
و بعد بهم گفت حالش که خوبه گفتمنمیدونم نمیزارن برم دیدنشون
تا عصر به یک مکافات رفتم دیدن شیوا
ولی مریم رو نمیذاشتن
ببینم
چون ccu بود
دکتر رسید
با ماشین رفتم دنبالشون مستقیم رفتم بیمارستان
این ماجرا
تموم شد
ولی منم این وسط مقصر شدم
و اخراج شدم
هرچی مریم اسرار کرد به دکتر
دکتر قبول نکرد میگفت تو که دیدی زنم حال
برده توالت عمومی یا جندهی جورابپوش پادگان
#فتیش #گی #سربازی
اینداستان روایتی مشمئزکننده دارد و پیشنهاد نمیکنم
از نوجوانی به جوراب و پا علاقه داشتم و از کشرفتندجورابزنای فامیل تا خریدن و پوشیدنش
تا چندسال پیش که دوسال شهر دوری رفتمسربازی
توی اون پادگان یگانم یک تا سه سرباز حداکثر داشت و بیست سی تا کادری ومنعملا خدمتکار اونها و سربازهای قدیمی تر بودم
حموم و توالت و دستشویی یکجا بود ،
وظیفه شستن همه چی با من بود از ظرفها تا توالت
جارو و بیل زدن و ماشین شستن و نگهبانی ومرخصی ها سه چهار ماه یکبار
کم کم با این شکل زندگی عادت کرده بودم
و گوشی لمسی م رو آورده بودم داخل پادگان
و نصفه شب ها میرفتم توی توالت و جق میزدم با عکس جوراب و چیزای دیگه
بعضی از سربازا گاهی به جای جوراب مشکی نظامی جوراب زنونه زیر زانو ضخیم و یا خیلی ضخیم می پوشند،با مرخصی های ساعتی که شهر میرفتم جوراب زنونه وشیشهای و شورت زنونه میخریدم ، و موهای پامو تیغ میزدم و جوراب شیشه ای مشکیزیر زانو رومیپوشیدم ومن که پوستم سفید وکمی چاقم بشدت سکسی میشد و زیر اون لباس نظامی دوتا شورت و گاهی حتی فقط شورت زنونه می پوشیدم
از اونجایی که بوی توالت عادی شده بود و بوی شاش وگه تازه آدم ها اعتیاد پیدا کرده بودم تا حدی که بعد از اینکه چند نفر پشت هممیرفتنتوالت میرفتم و شلوار پوتین بندکشیم رو در میاوردم و با جوراب شیشهای مشکی زنونه میشستم توی توالت وبا دولم سنگ توالت رو میمالیمدم تا تمیز بشه
بادمجون و خیارهای بزرگی رو توی اون توالت کردم توی خودم ولی در نهایت کسی اونجا منو نکرد
یه سرباز عرب خرمشهری لاغر چرکن بود که سعی کردم بهش بدم ولی سعی کرد فیلم بگیره و نشد
کاش میذاشتم فیلم بگیره و کیرشو میخوردم و می کرد منو .
روز آخر یه کیسه شورت و جوراب زنونه گذاشتم و اومدم
تا الان که شبیه اون کار روتوی توالت عمومی و توالت مسجد و میکنم. تا دیشب که یه پیرمرد چرک در توالت رو هل داد و چشمش افتاد به یه جفت پای جوراب شیشه ای پوشیده بدون کفش کف توالت .اولش رفت عقب و سعی کرد در رو ببنده ولی یه لحظه بعد اومد داخل توالت و در رو بست
من کل این چندثانیه داشتم گوشیم رو قفل و توی شلوارم و بعد بالا کشیدنش بودم دستام روی کمر شلوارم بود که با دستش دهنموو گرفت با دست دیگش شلوارم رو کشید پایین
وقتی دید مقاومتی نکردم و شل شدم و شورت زنونه پام بوده دستش رو از دهنم برداشت و دولمو گرفت توی دستش فشارش داد تخمام رو هم فشار داد بعد شلوارش رو کشید پایین و مجبورم کرد توی سنگ توالت بشینم وبه خوردن کیرش برسم مث یه جنده شروع کردم به سیخ کردن کیرش تا کمتر از دو دقیقه آبش اومد پاشید توی دهن و صورتم یکم مالیدش کیرشو به صورتم و شروع کرد شاشیدنتویتوالت که منم اونجانشستم و عملا خیس شاش ش شدم با قسمت خشک لباسم کیرشو پاک کرد و یه تف صدادار و سنگین جمع کرد و انداخت روی صورتم در باز کرد و رو رفت پشتشم نگاه نکرد و من در حالی که تف و شاش و آب کیر روی صورتم بود و تنم نیمه لخت و شاشآلود سعی به بستن در کردم و با بدبختیو شلنگ شستم خودمو و زدم به چاک.
پ.ن:شاید لازم بشه چیزهای سالمتری بنویسم :)
نوشته: جورابپوش
@dastan_shabzadegan
ر و ازش لب میگرفت منیر هم داشت کیف میکرد 3 تا کیر شق داشتند دست مالیش میکردند محمد گفت بچه ها بیاین بریم ویلا شب پیش ما بمونید من گفتم نه ممنون حالا که اینجا بیرونیم دارین منیر را میخورید اگه رفتیم ویلا که معلوم نیست چه خبر بشه احسان گفت نه بابا خبری نمیشه یه کم حال میکنیم دیگه مگه خودت نگفتی اومدین برا عشقو حال منم قبول کردم و همگی برگشتیم لب ساحل که احسان گفت شما ویلاتون کجاست من آدرس بهش دادم گفت اگه میخوای برو ویلا را پس بده ما تا یه روز دیگه اینجاییم و این دو روزو پیش هم باشیم من گفتم نخیر مثل اینکه احسان خان بد جور برا منیر جون تیز کرده و همه خندیدیم من لباسامو عوض کردمو به محمد گفتم بیا بی زحمت سر این حوله را با هم بگیریم تا منیر لباساشو عوض کنه که گفت چشم حتما و اومد و گفت پس برو ویلا را پس بده تا با هم بریم ویلای ما من هم زنگ زدم به اون یارو که ویلا کرایه کرده بودیم گفت نمیشه باید کرایه یه روز را بدین من هم قبول کردم و رفتیم وسایلو از تو ویلا برداشیم و رفتیم سمت ویلا محمد اینا اون دوتا تو ماشین خودشون جلو میرفتن من ومنیر هم تو ماشین خودمون پشت سر اونها به منیر گفتم چطور شد که باهاشون جور شدی گفت تو رفتی من الکی میگتم از موج میترسم بهشون چسبیدم یهو یه موج بزرگه اومدم من هم از عمد خودم پرت کردم بغل احسانو و هی دست و پا میزدم گاه گداری هم دستمو میزدم به کیرش که دیدم شق کرده منم بهش گفتم میتونم دستگیرتو بگیرم که نیوفتم اونم گفت بیا عزیزم برای خودته بعد محمد اومد جلو گفت بفرما اینم یه دسته دیگه خوشگلم کیرشو داد دستم دیگه مشغول شدیم تا دیدن تو داری میایی که محمد گفت شوهرش داره میاد ولش کن منم گفتم نه بابا امین پایه هست و اشکالی نداره مشغول باشید گفت مگه میشه گفتم اگه نمیشد که منو با این وضع نمیسپرد دست شما و بره مطمئن باشید و راحت دیگه بقیشو هم که خوت اومدی دیدی من که از تعریف کردن منیر کیرم شق شده بود دیدم رسیدیم به ویلای محمد اینا و پیاده شد درو باز کرد به من گفت توماشینتو ببر تو تا من بعد از تو بیام من هم رفتم تو که یهو دیدم یکی اومد توحیاط سلام کرد من یه نگاه به منیر کردم گفتم این دیگه کیه منیر گفت شاید صاحب ویلا باشه اون یارو رفت سمت احسانو دیدم که با هم حرف میزنن ما هم از ماشین پیاده شدیم و رفتم سمتشون محمد گفت معرفی میکنم آقا رضا دوست و همسفرمون و ما را هم معرفی کرد من منیر یه کم جا خوردیم آخه حالا اونا سه نفر شده بودن من گفتم نگفتی که یکی دیگه هم تو خونه هست گفت نترس بابا این آقا رضا خیلی بی آزاره برو بریم تو حالا و ما راهنمایی کرد به سمت خونه من یه لحظه دیدم که احسان دست انداخته گردن منیره و داره سینه هاشو میمالونه رفتیم داخل سالن که منیر گفت حمومتون کجاست من برم یه دوش بگیرم بدنم پره ماسه شده محمد کونده گفت من هم پر از ماسه شدم بیا با هم بریم احسان هم گفت اولا و شروع کردن لباساشونو در بیارن و بعد اومدن سمت منیر شروع کردن لباسای منیر را در آوردن و یه 2 ثانیه لختش کردن منو رضا هم فقط نگاه میردیم که دیدم بله آقا رضا هم کیرش شق شده و به من گفت با اجازه لباساشو کند و رفت سمت حموم من دیدم اینها خیلی اتیششون تنده گفتم برم پیششون منیرمو داغون نکنند و من رفتم دم در حموم دیدم چه حموم دلاوری داره همه توش جا میشیم منم رفتم پیششون دیدم وا ویلا سه تا کیر شق با انواع سایز واندازه دارن دور بر منیرم تاب میخورن شامپد بدنو زدن بهش هر کی داره یه جای منیرو میشوره و شیشتا دست داره منیرو لمس میکنه منیر گفت امین بیا اینا منو میکشن خلاصه بعد از شستشوی حسابی همه اومدیم بیرون از حموم و خودمون را خشک کردیم ولی منیرو بچه ها زحمت خشک کردنشو کشیدن ولی آب بود که کس منیر راه افتاده بود منیرو بردنش توی اتاق و هر کی یجایی از منیرو میخورد و ناله که چه عرض کنم جیغ منیرو در اورده بودن منیر دولا شد و شروع کرد به ساک زدن کیر محمد و احسان هم رفت سراغ کون منیر و شروع کرد به خوردن کون منیر من که از دیدن این صحنه ها داشتم دیونه میشدم دیگه خدا میدونه منیر چه حالی میکرد شده بود عین این فیلم سوپرا احسان هم با یه دست کس منیرو میمالید و با دسته دیگش کیرشو که رضا از کون خوردن دست کشید و کیرشو از پشت کرد تو کس منیر و همین جوری که تقه میزد تو کس سر منیر میرفت جلو و کیر محمد تا ته میرفت تو حلق منیر یه کم تو این پوزیشین کردن و بعد احسان خوابید روی تخت و به منیر گفت بشین روی کیرم تا همچین بگامت که دیگه هوس جندگی نکنی منیر هم همین کارو کرد و نشست روی کیر احسان و رضا هم کیرشو هل داد تو کون منیر یه کم طول کشید تا احسان و رضا با هم هماهنگ بشن و با یه ریتم خاصی تو کس کون زنم تلمه میزدن من دیگه طاقت نیووردم و همین جوری که کیرم دستم بود بدون اینکه جق بزنم ابم اومد و شل شدم
Читать полностью…آقا (رذیلت زیر سایه فضیلت)
#تجاوز #اجتماعی
مرد با هزار مکافات و قرض و وام بالاخره توانست سرمایه ای جور کنه مغازه قدیمی کوچکی گوشه بازار گیر آورد و اجاره کرد و کاسبی کوچکی راه انداخت تا بتونه با دختر مورد علاقش ازدواج کنه .
ازدواج کرد دختر زن بسازی بود با زیاد و کم مرد می ساخت مرد هم به حضور زن دلگرم بود و با هم گذران زندگی می کردند تا اینکه از بد حادثه یک شب سیم های برق مغازه کوچک و قدیمی مرد اتصالی کردند و مغازه و همه سرمایه مرد دود شد و به هوا رفت .
مرد بیچاره که ماند با کلی بدهی از قرض و وام و چک تازه خسارت مغازه هم باید می داد تا اینکه چند تا از همسایه ها و دوست آشنا پیشنهاد کردند که از آقا کمک بگیره آقا معتمد بازار بود و به هرکسی کمک لازم داشت، کمک می کرد . مرد که فکر نمی کرد آقا بدون چشم داشت به کسی کمک کنه ناراحت و نا امید رفت پیش آقا، ولی برخلاف توقع مرد آقا از مرد استقبال کرد و شماره حساب مرد را گرفت تا مبلغی به حسابش واریز کنه . آقا از مرد قول گرفت که هر چه سریعتر اوضاعش را سر و سامان بده و پول را برگرداند آقا از مرد سود نمی خواست فقط یک چک بدون تاریخ به مبلغ واریزی گرفت مرد هم خوشحال از پولی که گرفته بود به خونه برگشت تا جریان را برای زنش تعریف کنه چند روز بعد که مرد تقریبا قرض ها و خسارت مغازه را داده بود ابلاغیه دادگاه به دست مرد رسید و مرد به خاطر چک بی محل به زندان افتاد .
همسر مرد به آقا مراجعه کرد تا بتواند مهلتی برای برگرداندن پول از آقا بگیرید آقا شرط دادن رضایت را سفر یک هفته ای به شمال مطرح کرد زن که دیده نه چاره ای دارد نه کسی به دادش می رسد به ناچار پیشنهاد آقا را قبول کرد .
تو یک هفته سفر شمال آقا هر کاری خواست با زن بیچاره کرد زن بیچاره بعد از برگشت از سفر نه توان راه رفتن داشت نه امکان نشستن .
آقا رضایت داد و مرد برون اومد مرد از همه جا بی خبر هرجا می نشست از لطف و محبت و مردونگی آقا تعریف می کرد .
اتفاق خوشحال کننده بعدی برای مرد خبر حاملگی زن بود قرار بود بچه دار بشوند بچه ای که معلوم نبود از آقاست یا از مرد .
نوشته: زندگی
@dastan_shabzadegan
میخای منم گفتم چه ربطی داره اینا گفت دوستم گفته پسرا وقتی عاشق ی دختر بشن روش حس جنسی ندارن منم گفتم غلط کرده یعنی من عاشق تو باشم با تو ازدواج کنم برم بقیه دخترارو بکنم دید منطقیه حرفم قبول کرد یدونه سایت تست عاشقی هم تو گوگل بود گفت برو تست بده نتیجشو بهم بده رفتم تست دادم زده بود عشق کامل که براش فرستادم بنظرم خودم که کسشره این تست ها اون رفت تست داد زده بود عشق احمقانه ۹۰ درصد شهوتی ۱۰ درصد احساساتی که فهمیدم سایته مشکل داره ولی بهش نگفتم دادم دستش که تو منو فقط بخاطر کیرم میخای کلی خندیدم ازون شب دیگه رومون باز شده بود بیشتر راجب مسائل جنسی اینا صحبت میکردیم ولی هیچوقت سکس چت نکردیم یشب داشتیم همینجوری راجبش چت میکردیم گفت ی لاپاییمون نشه منم گفتم بشه بشه بیا بهم بده فکر کردم به شوخی میگه قصدم از رابطه سکس باهاش نبود نمیخواستم تا خودش نخواد دست بهش بزنم ولی خودش پایه بود مستقیم نمیگفت ولی قیر مستیم داشت میگفت یکم که چت کردیم راضی به لاپایی شد گفت تالا نداده از جلو نمیتونه بده پرده داره لاپایی بهم میده البته همینم به هزارتا التماسو ناز کشیدن راضی شد که یکم بعدش گفت از دوست داشتنت مطمعن بشم از عقبم اوکیه بهم بده منم تو کونم عروسی بود تو شهرستان ما قومو خیش داشتن بعضی وقتا با باباش میومد اقوام پدری داشت تو شهرمون بعد ی شبی گفت که چهارشنبه شب داریم میایم پنجشنبه میام پیشت منم یکم هیجانو استرس داشتم و به این فکر میکردم سرقرار چیکار کنم اولین دختری بود که باهاش میرفتم بیرون خلاصه پنجشنبه شد و منم صبحش تیپ کردم رفتم آرایشگاه عطر از پسر برادرم گرفتم به خودم زدم حسابی بخودم رسیدم تو آینه خودمو میدیدم دلم میخواست ی دس جق رو خودم بزنم رفتم جایی که قرار گذاشته بودیم منتظر موندم دیدم از اسنپ پیاده شد لباسایی ازین گشاد لشا که دخترای شیرازی میپوشن معمولن پوشیده بود خودم تیپ اسپرت یا کلاسیک میزنم اکثرا اش خوشم نمیاد منو دید اومد طرف بغلم کرد قدش تا گردنم بود موهاش خرمایی بود خوشگل بود پوستش سفید بود لباش گوشی بود بزرگ بود ولی نه اونجوری که پروتز کرده باشه تخمی باشه خوشگل بود ساعتایی ۹ صبح بود باهم رفتیم رو چمن ها دراز کشیدم مشغول تعریف کردن شدیم کلی صحبت کردیم گفتیم خندیدیم اذیت هم دادیم خلوت میشد پارک کسی نبود دور برمون هم نخورده لبو گردنشو میک میزدم سه ساعتی بود تو پارک بودیم ۱۲ بود بهش گفتم بریم گفت کجا گفتم خونه دوستم خالیه کسی نیست دوتایی تنها باشیم یدونه زدم رو کونش گفتم میخام با این دوتا تپه کوچولو تنها باشم (بدنش لاغر بود البته تسکینی نبود تو پر بود ولی بازم لاغر ممه هاشم از من کوچکتر بودن) اونم یدونه زد رو کون من گفت منم میخوام با این تنها باشم یه خورده تعجب کردم نگاش کردم خندش گرفت گفت هااا مشکلیه؟ برا خودمه گفتم حالا بریم نشونت میدم کی برا کیه به پسر داداشم زنگ زدم با ماشین اومد دنبالمون رسوندمون همون جایی که خودش برام جور کرده بود ب ساختمون بزرگ بود که برا رفیق پسر داداشم بود کل ساختمونه کلیدشو ازش گرفته بود طبقه اولشو همین رفیق پسر داداشم زندگی میکرد مبل تخت اینارو داشت سر ظهر بود جفتمون داشتیم از گشنگی میمردیم ی دو تا ازین ساندویچ گوشی بمب ها خیلی خوشمزه هست سفارش دادم از اسنپ فود نشستیم خوردیم بعدش ظرفارو انداختیم تو آشغالی گرفتم دستشو بردمش سمت ی اتاقی بود تخت توش بود گفتم وقت گذاشتن عزته(عزت تو زبون ما یعنی کونت ما عرب کمری هستیم عرب عشایر یجورایی که زبونمون با اون عرب اهواز و خوزستان فرق داره یه خورده به مهسا عربی یاد داده بودن میدونست عزت یعنی چی)
اونم خندید باهام اومد انداختمش رو تخت چهار دستوپا رفتم روش شروع کردم لب گرفتن بعد زبونمو بردم رو گردنش یکم لیسو مک زدم ولی اینجوری که تو فیلم سوپرا دیدم عاح عاح نمیکرد بهش گفتم لباستو در بیار که مزاحمن پاشد شروع کرد لخت شدن به منم گفت لخت شو منم شروع کردم لخت شدن وقتی داشت سوتینشو در میآورد خندیدم گفتم تو که ممه هات کوچولون چرا سوتین میپوشی گفت تا جونت در شه شرتشو که در آورد کسش شبیه ی خط صاف بود لبه نداشت سیاه نبود صورتی هم نبود یخورده سفید متمایل به سبزه بود نوک ممه هاشم صورتی بودن من شرتمو کشیدم پایین کیرمو دید یخورده جا خورد ترسید حالا ۲۰ سانت ندارم ۱۵ سانت دارم ولی خیلی کلفته گفت علی این توش نمیره گفتم حالا میبینیم دوباره درازش کردم رو تخت دستمو گذاشتم دو طرف گردنش که کل وزنمو ندارم روش شروع کردم لب گرفت کیرم وسط پاهاش بود خیلی حال میداد بهشت بود همینجوری رفتم پایینتر رسیدم گردنش بعد ممه ها میک زدم گاز گرفتم ممه هاشو دوست داشتم ول نمیکردم خیلی خوردم میگفت بخور بخور نوش جونت پسرم بخور تا شیر بیرون بیاد😂دیگه یواش یواش رفتم سمت نافش ازونجا هم به سمت کسش شروع کردم خوردن ا
اینجوری خودت هم حال میکنی، اصلا اگه خواستی میتونی بیای به ما ملحق بشی
علی تلمبه هاشو داشت محکم تر میزد و شادی حشری شده بود و به آه و ناله افتاده بود
من: من زن دارم
علی: خب چه اشکالی داره، اصلا زنتم بیار… اتفاقا بیشتر خوش میگذره
من یه لحظه کیرم تکون خورد و فکرایی اومد تو سرم، بعد از کمی مکث گفتم: ببینم تو اصلا از رو نمیری مگه نه؟
علی: آخه مگه بد میگم… من همش دارم راه حل جلوی پات میذارم
من که با آه و ناله های شادی بدجور شق کرده بودم، صندلی رو آوردم جلو و روبروی اونا نشستم و گفتم: خب الان یکم سرت شلوغه، کارت رو انجام بعدا حرف میزنیم.
علی: حالا شد، الحق که آدم منطقی هستی… راستی اونجا نشین بیا با هم حال کنیم
من: نه مرسی، من فقط آخرش یه کار کوچیک با شادی دارم
شادی تو حالت داگی قمبل کرده بود و علی با هیکل عضلانی و ورزشکاری داشت کیر کلفتشو تا خایه میکرد تو کص شادی و بهش امون نمیداد. حدود ۵ دقیقه بکوب تلمبه زد تا اینکه کل بدن و پاهای شادی شروع به لرزیدن کرد و چند تا آه بلند کشید… علی هم کیرشو درآورد و آبشو ریخت رو کونش
علی: خبر دکتر من کارم تموم شد نوبت توئه، من رفتم روبروی شادی و صورتشو نوازش کردم و گفتم: فکر نمیکردم انقدر هات و خوش سکس باشی… به همین خاطر اخراجت نمیکنم
بعدش رفتم سراغ ممه هاش و نوک ممه هاشو لای انگشتام فشار میدادم و می کشیدم و گفتم: اما شرطش اینه که تو هم با من راه بیای
برگشتم به علی گفتم: پیشنهادت قبوله ولی فقط تا آخر امسال، و کلید ها رو باید تحویل بدین… بعد از اون نه من تورو میشناسم نه تو منو
علی: قبوله اما منم یه شرط دارم، اگه میخوای با شادی حال کنی باید بذاری منم با زنت حال کنم
من: قبوله
بعدش برگشتم خونه… دیدم نگار داره پورن نگاه میکنه، بهش گفتم: نگار این قضیه سکس ما داره به جاهای باریک کشیده میشه
نگار: خب که چی؟
من: یادته میگفتی کیر بزرگ میخوای؟
نگار: آره
من: قراره به خواسته ات برسی
نگار: چی؟! واقعا؟! … جدی یا شوخی؟
من: جدی ولی اگه میخوای جریانو بهت بگم باید یه سکس توپ مهمونم کنی
اون شب بعد از ماه ها از سکس لذت بردم و قضیه رو برای نگار تعریف کردم، اونم موافقت کرد. منم با شادی برای پنجشنبه شب قرار گذاشتم…
نوشته: کاک علی
@dastan_shabzadegan
لباس ورزشی
#فتیش
این داستان نیست و دیروز برام اتفاق افتاد.
من ۳۹ سالمه با قد ۱۸۰ و قد ۹۰ و تیپ معمولی
من علاقه زیادی به مچ پای خانوما دارم با دیدنشون هات و هورنی میشم اما مشکل این نیست بعدش دوست دارم خانمی با دیلدو منو بکنه.
البته تجربه این رابطه رو قبلا با یه خانم داشتم .
اتفاق دیروز بگم .
عصری رفتم تا یه ست لباس ورزشی بگیرم .چند تا فروشگاه رفتم چیز مناسبی پیدا نکردم تا اینکه از جلوی یه فروشگاه رد شدم شیشه سکوریت بود و داشتم لباس میدیدم یهو یه دختر حدود ۱۸ ساله دیدم با بلوز و دامن و صندل از این مدل بندی با نگین پاش بود و تقریبا کل پاهاش بیرون تا این صحنه دیدم دیگه هیچی برام مهم نبود زل زدم به پاهاش و اونم داشت لباسای داخل فروشگاه میدید تا اینکه رفتم داخل فروشگاه سفارش دستکش ورزش و ست ورزش و اینا داشت یکم دید زدم و اومدم بیرون صندلی گذری جلوی فروشگاه بود نشستم و محو پاهاش بودم حس کردم یکی اومد کنارم نشست اما توجه نکردم . از درد و شهوت واقعا داشتم به خودم میپیچیدم و نمیدونم چی شد بی اختیار گفتم وای چه پاهایی جون .
یهویی یه صدایی شنیدم گفت با کی هستی برگشتم دیدم یه خانم حدود ۴۰ ساله با موهای روشن و رژ زرشکی و چشمای آبی و صورت گرد و سفید داره نگام میکنه .همینطوری داشتم نگاش میکردم گفت با توام با کی هستی .گفتم اون دختره . لحنشو تغییر داد و گفت من مادرشم .منو میگی یخ زدم و همینطوری که زل زده بودم بهش گفتم ببخشید دست خودم نیست .
خندید و گفت یه پا دیدی حالت اینه لخت ببینی چی؟؟؟
گفتم مچ پا از لخت بیشتر تحریکم میکنه
با تعجب نگاه کرد و گفت فتیش پا داری ؟!
گفتم اهوم مچ پا
با ناز و عشوه گفت مچ پاهای من چطوره ؟؟؟
سرمو خم کردم و پاهاشو دیدم مچ پاهای سفید و بی مو خوش تراش محو تماشا بودم .گفت چطوره
منم دیگه فهمیدم اهلشه گفتم عالی دیوانه کننده
گفت برا این پاها چکار میکنی .من سریع گفتم همه چی
خندید و گفت ثابت کن
شماره رد و بدل کردیم و قرار شد با هم هماهنگ بشیم .
الانم باهاش چت کردم و گفتم بهش دوست دارم با دیلدو بکنه منو
قرار شد از سایت کیر کمری سفارش بدم و منو بکنه
😍
نوشته: روهام
@dastan_shabzadegan
از دوستی تا سکس با سحر
#دوست_دختر
سلام دوستان من ایلیا هستم و میخوام خاطره دوستیم با سحر دوست دخترمو بنویسم
خب بریم سر اصل داستان ( اسم ها همه عوض شدن )
خب یه اطلاعاتی بدم درباره خودم
سنم ۱۸ قدم ۱۹۰ وزنم ۸۸
من چند وقتی بود بعد گرفتن دیپلم نیاز به یه دوستی داشتم بعد یه عالمه درس و …
چند وقتی بود داخل تلگرام دنبال یه فردی میگشتم برای دوستی ( نه صرفا سکس فقط یه فردی باشه که بتونم راحت احساساتمو باهاش در میون بزارم )
خلاصه بعد پرس و جو از یه دختر خوشم اومد به نام سحر و باهم صحبت میکردیم درباره تحصیلات و زندگی و … ( در ضمن اون ۱۷ سالش بود )
بعد چند وقت که آشناییمون بیشتر شد با خانواده هامون در میون گذاشتیم و هر دو خانواده مشکلی نداشتن.
خیلی باهم خوب بودیم من برا درس میرفتم پیشش یا اون میومد باهم درس کار میکردیم.
بعد اینکه دختر خانم دیپلمشو گرفت بیشتر باهم در ارتباط بودیم و دغدغه درس و غیره رو نداشتیم بعد چند وقت خیلی باهم جور شده بودیم یعنی اصلا نمیتونستیم از هم دل بکنیم.
بعد چند وقت هر دوتامون تصمیم گرفتیم با هم یه سکسی داشته باشیم.
یه چند هفته دنبال مکان بودن یه روز سحر زنگ زد که خانواده بخاطر فوت خاله مامانم رفتن شهرستان.
منم خوشحال و شاد قرار شد فرداش برم
خونشون.
( قبل اینکه ادامه بدم بگم که سحر قدش ۱۶۹ وزن ۶۵ و ممه های ۸۵ )
رفتم خونشون دلبر تر از همیشه اصلا عسل عسل یه تاپ سفید پوشیده بود با شلوارک مشکی قشنگ سینه هاش از زیر تاپ معلوم بود.
نشستیم با هم فیلم دیدیم و فیلم صحنه های سکس داشت ، وسطای فیلم هر دو داغ داغ بودیم که سحر یه نگاه معنا دار بهم کرد
که سریع پریدم سمتش لبامو چسبوندم بهش خیلی خوشمزه بود یه یه ربعی لباشو خوردم بعدش تاپشو در آورد ، وای چی میدیدم سینه های ۸۵ وای که چه چاک سینه ای داشت سریع سوتینشم درآوردم رفتم تو کار ممه هاش
لامصب هر چقدر میخوردم سیر نمیشدم بعدش که سحر معلوم بود هات هاته ، گفت توروخدا کیرتو بده دیگه دووم ندارم کیرمو در آوردم ( کیر خوبی دارم ۱۸ سانته و کلفت )
سریع دهنشو آورد یه ساک مشتی زد بعد دیگه کم کم داشت آبم میومد گفتم بسه انقدر حواسم پرت بود که اصلا حواسم به کصش نبود شورتشو در اوردم یه کص ماه داشت خیس خیس بود یه عالمه کصشو خوردم لامصب سیرمونی نداشتم
بعدش دیدم سحر لرزید فهمیدم ارضا شده بعدش کیرم و یه تف زدم گذاشتم رو کصش آروم آروم فرستادم تو انقدر داغ بود کصش کیرم داشت میسوخت یه چندتا تلمبه آروم زدم بعد دیدم سخته اینجوری پوزیشنو عوض کردم ، بعد چند تا تلمبه آروم کم کم تلمبه هامو تند تر کردم ، بعد که آبم داشت میومد در آوردم دوباره یکم ساک زد برام بعد دیدم نه کصش اصلا یه چیز دیگس دوباره گذاشتم تو کصش انقد محکم تلمبه میزدم صدای آه و ناله هاش تو کل خونه شون پیچیده بود بعد که آبم داشت میومد در آوردم ریختم تو صورت و سینه ش.
بعدش هم همون بین ها خود سحرم برای بار دوم ارضا شد افتادیم رو هم از شدت خستگی یه چند دقیقه ای خوابمون برد بعدش پاشدیم شام خوردیم منم رفتم خونه …
امیدوارم ار داستانم خوشتون اومده باشه.
نوشته: ایلیا
@dastan_shabzadegan
اولین گی ایلیا
#خاطرات_نوجوانی #گی
سلام.
ایلیا هستم و ۱۸ سالمه
داستان از اونجا شروع شد که یه روز خانواده من با خانواده دوستم میخواستن برن عروسی و دوستم اسمش حسین بود .سنش ۱۷ بود .ولی حسین گی بود .همه مسخرش میکردن ولی من مسخره نمیکردم باهام صمیمی بود اون شب که خانواده من و اون رفته بودند عروسی منم رفتم خونه حسین .احوالپرسی کردیم و چایی آورد .چایی رو خوردیم و حرف زدیم ی ۱ ساعت گذشت رفت شام آورد شام رو ک خوردیم پیش من دراز کشید با شکمش .گفت خوابم میاد .منم ک باهاش صمیمی بودم هی تکون میدادم میگفتم بیدار شو فش میدادم بهش بلند نمیشد خواب نبود ادای خواب رو در می آورد منم هی دستمو رو کونش میزدم میگفتم بلند شو وگرنه میکنمت هی گفتم دستمو هی می مالوندم ب کونش بعد جدی بهش گفتم بلند میشی یا شلوارتو در بیارم. خواب نبود بهم با صدای خمار گفت در بیار ب کیرم . ی ۱۰ دقیقه ای گذشت دستمو میزدم بکونش هی کونشو تکون میدادم .بعد گفتم خوابی گفت نه .هی کونشو تکون میدادم ب بهونه .شق کرده بودم کم کم کیرم خیس شده بود یکم .بعد حسین ب یه بهونه گفت ماساژ میدی منو خیلی خستم .منم گفتم باش دست و گردنشو ماساژ دادم گفت از کمر پایینمو هم ماساژ بده من گفتم کسکش لباس داری نمیشه گف بکن میشه گفتم نمیشه کونی بعد گفت باشه برو از تو آشپزخونه روغن بیار با اون خوب میشم منم لباسمو در بیارم رفتم روغنو آوردم تیشرتشو در اورد شلوارشم فقط ی شرط هفتی داشت منم رفتم رو کونش نشستم البته بالای کونش بود فقط اگه یکم خودمو پایین میکردم فقط کیرم میخورد ب کونش ماساژ دادم دیدم دونم شق کرده منم ب بهانه الکی لکی خودمو پایین میکردم کیرم قشنگ ب کونش میخورد خیلی حال میداد .دوستم زیاد کونش داده بود ولی من فقط یه چند دفعه یی برای امتحان خیار یا دسته شونه رو چرب میکردم و داخل کونم میکردم اولش درد میکرد ولی چون چند دفعه کردم دیگه درد نداشت .بعد همه جاشو ماساژ دادم دیگه تموم شدم بود فقط خود کونش مونده بود که شرت داشت نمیشد بعد بهم گفت باسنمو فراموش کردی گفت شرت داری نمیشه شرتشو سریع در آورد. کونشو دیدم اوففف گندمی بود خیلی ناز بود منم خیلی شق کرده بودم بعد دوباره کونشو ماساژ دادم با انگشتم لای کونشو میمالیدم رو شکمش خوابیده بود کیرشم زیر بود دیده نمیشد .ولی من آهسته آهسته دستمو به کیرش میزدم اونم خودشو تکون میداد ولی من خجالت میکشیدم اول شروع کنم بعد ب ی بهونه گفتم راستی حسین همه بچه ها میگه تو کردن راست میگن خندیدم اونم ی کم خندید گفت اره ی چند بار فقط بعد گفتم درد نمیکنه .گفت نه بعد گفت چرا اینارو میپرسی گفت تو ام میخوای . منم خندیدم گفتم نه چون ی بار برای امتحان خیار کردم تو کونم خیلی درد داشت باز خندید گفت نه بابا درد نداره گفت میخوای امتحان کنی منم خندیدم گفتم میشه یه بار ببینم چجوریه اومد لباسامو درآورد کیرمو یکم دست مالی کرد شق شد کیرم تقریبا ۱۷ سانت هست یکم ساک زد سریع آبم اومد ریخت رو صورتش بعد خندید گفت چقد زود منم گفتم تاحالا سکس نداشتم بعد منو گفت برو دستشویی خودتو تمیز کن منم رفتم اونم خودشو تمیز کرد اومدیم بعد من خوابوند روغنو گرفت رو کونم مالید رو کیر خودشم زد کیر اون از مال من بزرگتر بود بعد گفتم یواش بکن گفت باشه خیالت راحت کیرشو کرد تو کونم آهسته تلمبه میزد ولی اصلا درد نداشت منم بخاطر اینکه ضایع نشم الکی آخ اوخ میکردم ی چند دقیقه گذشت گفت تموم شد دردش گفتم آره بعد خودش خوابید من رفتم رو کیرش اونجوری خیلی حال میده خودمو قشنگ بالا پایین میکردم خیلی حال داد بعد گفت دفعه اولته گفته اره گفت خیلی خوب یاد داری ها شیطون خندیدم گفتم تو ویدیو های سکس دیدم .بعد کم کم آبش میومد گفت کجا بریزم گفتم بریز رو زبونم ریخت خیلی گرم بودددد .بعد نوبت من شد منم روغن زدم اب اونو تف کردم رو کیرم خیلی لیز شده بود با کمر خوابوندمش پاهاشو بالا دادم کردم تو کونش اوفف چه گرم بود هی میگفت تندتر منم ی ۲ دقیقه ای کردمش آبم اومد رو کونش ریختم هردومون بی حال شده بودیم رفتیم حموم شستیم همدیگه رو اومدیم بیرون دوباره حشری شده بودم اونم فهمید گفت بیا برات ساک بزنم گفتم نه ی ویدیو دیده بوده تو حالت 69 میرن اونو بریم گفت باشه اون دراز کشید منم رفتم روز حالت 69 شدیم اون پایین بود من بالا کیرم اینقد محکم تلمبه میزدم تو دهنش بعد چند دقیقه آبمو ریختم تو دهنش خیلی لیز شده بود ولی بازم کیرمو بیرون نکردم از دهنش خیلی حشری بودم کیر اونو هم میخوردم آبش اومو بازم ولش نکردم میخوردمد براش کم کم استفراغم میومد بعد ول کردم رفتیم دوباره شستیم همديگه رو یه چند ساعت بعدش خانواده هامون برگشتن منم رفتم دیگه .از اونموقع تا حالا ی شیش هفت ماهیی میگذره دیگه فرصت نشده برم خونش
ممنون که تا اینجا خوندین داستانمو
ببخشید اگه درست توضیح ندادم یا اشتباه نوشتم .
داستانم واقعیه فقط
نزدیک تر میشدیم. سر مسائل ساده درسی میومد کلاس ما و ازم سوال میکرد و تا جایی که شماره و آیدی اینستا گرفتیم و با هم دوست شدیم. دیگه اکثر مواقع تو مدرسه با هم بودیم و صمیمی شده بودیم. یه بار به شوخی تو حیاط دستمو گذاشتم رو رون پای چپش و آروم فشار دادم که واکنشش رو ببینم، سرش تو گوشی بود یهو نگام کرد با خنده و بعد دوباره رفت تو گوشیش همچنان که رون نرمش رو فشار میدادم. دیگه عادت شده بود همیشه که کنار هم مینشستیم دستم رو پاش بود و عشق میکردم. یه بار هم زنگ ورزش ما تو کلاس بودیمو مهدی داشت بازی میکرد تو گوشیش و منم تماشا میکردم و دستمم رو گردنش بود که یهو اومد تو بغلمو بهم تکیه داد. عین دو تا عاشق معشوق شده بودیم. باورم نمیشد که پسری که عاشقشم انقد باهام صمیمیه که تو بغلمه. اصلا نمیدونستم چیکار کنم فقط همونجوری نشسته بودم و اونم داشت بازیشو میکرد. ناخودآگاه سرمو چسبوندم به سرش. فهمیدم که یه لحظه مکث کرد و بعد به بازیش ادامه داد بدون اینکه چیزی بگه. موهای نرم و بالشتی شو رو صورتم حس میکردم، بوی موهاش … . دست راستم که رو شونه ش بود و داشتم شونشو آروم میمالیدم. راست کرده بودم و حواسم نبود که چقدر کیرم تابلوعه از زیر شلوار که دیدم یهو نگاهش رفت سمت شلوارم و چیزی نمی گفت که سری خواستم خودمو جمع کنم که نذاشت. تعجب کردم . یه لحظه از اون حالت در اومد و اول بیرون در رو نگاه کرد و برگشت سمتم یک ثانیه چش تو چش بودیم یهو از صورتم یه بوسه زد و برگشت حالت اول. خشکم زده بود و اصلا نمیدونستم چیکار کنم. دوباره سرمو گذاشتم رو سرش. یکم گذشت و من آروم گفتم:
من : مهدی
مهدی : جونم؟
من: … هیچی.
مهدی هم دیگه هیچی نگفت.
زنگ خورد و گوشیشو جمع کرد گفت:
مهدی: من برم دستشویی
من: اوکی داداش
و رفت.
اون روز چهارشنبه بود و فرداش تعطیل بود. شبش ساعت 11 تقریبا، پیام داد:
مهدی: پارسا بیداری
منم سریع باز کردم و گفتم:
من: آره
مهدی: خوبی؟
من: آره خودت خوبی؟ چیزی شده؟
مهدی: میگم مامان بابام خونه نیستن رفتن فلان شهرو فلان کار و …
من: خب تنهایی یعنی؟
مهدی: آره دیگه
من: خب چیکار کنم؟
مهدی : فردا بیا گیم بزنیم
( مهدی پلی استیشن داشت گفته بود بهم)
من: فردا؟ ببینم میتونم یا نه اوکی. بعد از ظهر بیام اوکیه؟
مهدی: آره داداش بیا که هم من تنها نباشم هم عشق و حال کنیم و …
من: حله حله شب خوش …
تو کونم عروسی شد. احتمال میدادم که خبراییه. باورم نمیشد من با این پسر تو خیالاتم جق میزدم.
خوابیدم و فرداش هماهنگ کردم و رفتم حموم و برای اینکه یک درصد اگه بریم تو کار، کامل شیو کردم و پشمامو زدم.
بعدش یه زنگ به مهدی زدم و رفتم. خونشون نزدیک بود پیاده رفتم رسیدم. تو راه یکمم هله هوله گرفتم.
زنگ و زدم و باز کرد و رفتم تو و سلام احوال پرسی کردیم. لباسش راحتی بود و یه شلوارک کوتاه و یه رکابی سفید پوشیده بود. از همون اول چشمم رو بدنش سفیدش بود و راست کرده بودم ولی تابلو نمیکردم. رفتیم پای کنسول و شروع کردیم پلی دادن، گفتم شاید حواسم به گیم پرت شه از اون حال در بیام ولی نشد. یه ساعتی بازی کردیم و خسته شدیم و رفتیم که فیلم ببینیم چیپسو و آب میوه و تنقلات آوردیم و نشستیم رو مبل و یه سینمایی گذاشت پخش شه. من اصلا حواسم به فیلم نبود. داشت آب میوه می خورد ریخت رو رکابیش. چون سفید بود لباسش سریع پاشد رفت شستش. منم منتظر بودم تو بیاد. .وقتی اومد لباس نپوشیده بود فقط شلوارکش. فقط داشتم بدنشو نگاه میکردم. همینطوری بی اهمیت اومد نشست و مثل دیروزش تکیه داد به من و منم همون حالت بغلش کردم. یکم گذشت و دیدم دراز کشید و سرشو گذاشت رو پام و فیلمو میدید. دستمو بردم رو پهلو و بدنش و دست میزدم و چیزی نمیگفت. دیگه کاملا معلوم بود که خودشم میخواست. آروم آروم بیشتر میمالیدمش. یه بدن صاف خوشگل زیر دستم بود، اول از شونه تا دست شو ناز کردم ، بعد پهلو و شکمش رو قشنگ دستمالی کردم و از زیر دستش به سینه ش رسیدم و مالیدمشون. با دست چپ هم موهاشو ناز میکردم؛ دیدم چشماشو بسته و انگار داره لذت میبره.
یهو آروم دست راستمو گرفت و آروم گفت:
مهدی: پارسا
من: جونم
مهدی: خیلی دوستت دارم
من: منم همینطور عزیزم
مهدی: میشه همیشه با هم باشیم؟
من: آره عشقم
آروم آروم دستمو رو بدنش میکشیدم و رفتم سمت کونش و لپ کونشو میمالیدم، خوشش میومد. دستشو گرفتم و بوسیدمش، تک تک انگشتاشو میبوسیدم. بلند شد بغلم کرد محکم انگار قراره فرار کنم. گفت پاهاتو بیار بالا و خودشم آورد یه حالتی نشستیم که من پاهامون توهم قفل شده بود. دوباره رفتیم تو بغل هم دیگه و بعدش دستاشو انداخت دور گردنم و صورتشو آروم به نشانه اینکه منو ببوس می اورد سمتم. منم دستامو بردم پشت کمرش رو گرفتم و کشیدمش سمتم و لبامو گذاشتم رو لبای خوشگل و نرمو خوردنیش. به آرزوم رسیدم. شروع کردم به خوردن لباش و
کیرکلفتش تا ته توی کونم بود
#دانشجویی #دکتر
سلام به همه
این خاطره برای 20 سال پیش هست وقتی دانشجو بودم .
اسمم مهرداد ، اون موقع ها اصلا دنبال کارهای جنسی نبودم توی حال و هوای دانشجویی و درس و دوستان بودم .
خوابگاه ما در تهران بلوک های مختلف داشت و هر بلوک طبقات و دانشجوهای همه رشته ها بودن .
اون موقع ها من بعضی وقتها می رفتم پیش دوستام که یکیشون رفیقش دانشجوی پزشکی بود و اسمش کیوان و قد بلندی داشت ، اونجا یک شب خوابیده بودم که حس کردم ی نفر خودش رو بهم چسبونده و داره کیرش رو از داخل شلوار میماله به من ، خودمو زدم به خواب و کمی که از این کارش گذشت برگشتم و اون سریع برگشت منم خواستم تلافی کنم دست کردم توی شلوارش اول با کیرش بازی کردم ، کیر خوش دست و بزرگی داشت تقریبا سه برابر کیر من بود خلاصه شلوارش رو کشیدم پایین و پشتش که به من بود کیر و درآوردم گذاشتم در کونش و همون طور که کیرمو فشار میدادم در کونش با کیرشم مشغول مالوندن بودم تا آبم اومد و از عصبانیت کارش ریختم لای کونش و خوابیدم .
هیچی نگفتیم و روزها گذشت و دوبار دیگه قضیه خوابیدن و سکس لای کون ما ادامه داشت . تا اینکه یک شب بیدارش کردم که بریم داخل یه اتاق کوچیکتر که برای مطالعه گذاشته بودن و کسی توش نبود .
من رفتم اونم چند دقیقه بعد من اومد . کمی همدیگر و بغل کردیم و لب گرفتیم از هم و قرار شد اول من بکنم و بعد اون .
خم شد و حالت داگی قرار گرفت و من شلوارش رو کشیدم پایین و بدون هیچ ماده نرم کننده ای سریع سر کیرمو گذاشتم در کونش اونم نامرد سفت کرده بود و کیرم داخلش نمی رفت همونجور که فشار میدادم آبم اومد و روی کونش خالی کردم .
با دستمال پاکش کرد و نوبت اون شد نگاه کردم کیرش خیلی بزرگ بود منم داگی جلوش خوابیدم و اون کیر شق کردش رو گذاشت و فشار میداد در کونم ولی مال اونم داخل نرفت خواست بیشتر فشار بده که من نذاشتم و اصرار کردم که نکنه و بجاش براش ساک زدم .
الان که دارم تعریف میکنم براتون دوباره دلم میخواد ، کیرش کلفت و بلند و خوش تراش بود سرش بزرگتر ، از سر کیرش شروع کردم به خوردن ولی چند بار دندون زدم که بدش اومد ولی بعدش دیگه کیرش رو به معنای واقعی میخوردم خیلی مزش عالی بود کیف میکردم ولی هرچی ساک زدم آبش نیومد تا اینکه گفت بریم بخوابیم تا کسی شک نکرده .
روزها گذشت و من به بهانه های مختلف میرفتم اتاقش و وقتی تنها بود دو باری براش ساک زدم ولی اون زیاد استقبال نمیکرد.
تا اینکه اصل ماجرا اتفاق افتاد عصر یک روز اونجا کنارش خوابیده بودم که حس کردم پرده های تراس رو کشید و در اتاق رو قفل کرد و یه لحظه زیر چشمی دید زدم یه چیزی به کیرش مالید و اومد دوباره پیشم دراز کشید و منو از پشت بغل کرد کیر کلفتش رو کامل در کونم حس میکردم خیلی هوس کرده بودم بیدار شدم و نگاهش کردم و شلوارش رو کشیدم پایین خواستم کیرش رو بذارم دهنم که نذاشت ولی من چند بار لیس زدم که مزه بدی داد که فکر کنم مال پمادی بود که بهش زده بود ، بیخیال ساک زدن شدم و همونجور روش دراز کشیدم ،
دلم خیلی کیرشو میخواست با خودم گفتم بذار امتحان کنم شلوارم رو درآوردم و کونمو باز کردم و اون کمی پماد زد در سوراخ کونم و آروم سر کیرش رو تنظیم کردم سرش واقعا بزرگ و عالی بود ولی یک لحظه با فشار نشستنم سرش رفت توی کونم هم حس سوزش داشت هم سر کیرش رو میخواستم آروم آروم مینشستم و کمی بالا میومدم تا کیرش کم کم تا ته داخل کونم رفت حس اینکه یه کیر گوشتی بزرگ تا ته داخل کونم بود باورم نمیشد ولی لذتش خیلی زیاد بود خیلی کیرشو دوست داشتم چند دقیقه بالا و پایین کردم اون چشماش به کیرش و کون من بود و داشت نهایت لذت کردن کونم بعد مدتهای زیاد ،
روی کیرش بالا و پایین میکردم و اون می رفت توی کونم و هر دومون احساس لذت می کردیم که حس کردم داخل کونم داره آبکی و لزج میشه که در همون حال بلند شدم و کمی از آبش توی کونم بود بقیش داشت میومد و با وجود کثیف بودن کیرش رو میمالیدم تا تمام آبش اومد .
من فقط کیرش رو نگاه میکردم که چجوری این کیر بزرگ رفت توی کونم .
اون روز گذشت و با وجود اینکه دلم میخواست که بهش کون بدم ولی جلوی خودم رو گرفتم . ولی کیرش هنوز هم که هنوزه برام یک حسرت و لذت وصف نشدنی بیشتر دوست دارم بخورم و براش ساک بزنم تا اینکه کون بدم .
این اولین و آخرین کون دادن من بود . دوست دارم ساک براش میزدم الان ولی از اون کون دادن بهش خیلی پشیمانم ولی اون لحظه چه حس شهوت و لذتی داشتم نمیدونم .
نوشته: مهرداد
@dastan_shabzadegan
من و همسر خوشگلم توی مترو (۱)
#همسر #مترو #بیغیرتی
سلام، یه داستانی اینجا خوندم به اسم من و همسرم در مترو. تاریخش ۱۴/ ۸ /۱۴۰۳ بود. خواستم زیر داستانش کامنت بزارم و بگم که منم یه همچین تجربه ای دارم و برام پیش اومده ولی دیدم کمی طولانی میشه، گفتم اصلا داستانش کنم. این شد که نوشتم و ارسال کردم.
من ۳۱ سالمه و خانمم ملیکا ۲۷ سالشه. یه زن خوشکل و زیبا با قد ۱۷۰ و کمر تقریبا باریک و کون واقعا برجسته که همیشه و همه جا جلب توجه میکنه. حتی توی فامیل هم چشم همه ی مردها و پسرها به کون خانممه و میبینم و میدونم چطور دید میزننش. مخصوصا که جلوی فامیل خیلی راحت تر و آزادتر از بیرون میگرده. برخلاف این کون گنده و گرد و قلمبه ی تابلویی که داره، سینه هاش چندان بزرگ نیست و سایز ۷۵ هست ولی با این حال گرد و سربالا هست و از روی اون تاپ یا تیشرتهای تنگی که میپوشه و مانتوی کوتاه و جلو بازی که داره، سینه هاش خوب خودشو نشون میده. الان که هوا خنک شده یه سویشرت کوتاه میپوشه و شلوار جین یا پارچه ای که کونش رو واقعا زیبا و چشم در بیار میکنه. هر کی میبینه غیر ممکنه برنگرده و باز نگاه نکنه یا دنبالمون راه نیافته و دید نزنه. تقریبا شبیه همون داستان، ما هم یه روز با مترو رفتیم بازار تهران برای خرید. اول که سوار مترو شدیم چندان شلوغ نبود و رفتیم وسط جلوی صندلی ها کنار هم ایستادیم و میله رو گرفته بودیم باهم حرف میزدیم. از هر ایستگاهی که می گذشتیم، شلوغ تر میشد و دیگه واگن کامل پر شده بود. یه پسره دو سه بار خودشو پشت خانمم جابجا کرد و معلوم بود داره هر بار کیرشو میماله به کونش. دید هیچ کدوممون واکنشی نشون ندادیم دیگه همون پشتش موند و تکون نخورد. دستش کنار دست ملیکا بود و کیرش رو چسبونده بود پشتش. البته نه به طور کامل و دائم. یه برخوردی میکرد و یه کم میکشید عقب و دوباره تکرار میکرد. نزدیک ایستگاه توپخونه که خیلی شلوغ شد، دیگه کامل چسبید بهش و تا موقع پیاده شدن جدا نشد. حتی تا جلوی در هم چسبیده بود بهش و پشت ما اومد. تمام مدتی که می گشتیم و خرید میکردیم دنبال ما لود و هر جا موقعیت بود میچسبید بهش. ملیکا اون روز یه شلوار نازک که ست سویی شرتش بود پاش بود و نرمی و چاک کونش رو راحت میشد حس کرد. خودمم چند بار پیش اومد چسبیدم پشتش و کامل برجستگی و نرمی کونش رو حس میکردم. اصلا به پسره اهمیت نمیدادیم و منم به روی خانمم نیاوردم. برام مهم نبود و گفتم چیزی از خانمم کم نمیشه. من اگه کلا آدم سخت گیری بودم نمیذاشتم خانمم اینطور باز بگرده. تنها چیزی که برام مهمه اینه که با کسی دوستی و رابطه نداشته باشه و بهم خیانت نکنه که واقعا نمیکنه. چون کارمون صبح تا غروب کنار همدیگه ست و با هم میریم و میام. جفتمون توی به شرکت کار میکنیم و همونجا باهم دوست شدیم و ازش خواستگاری کردم. منم از نظر تیپ و هیکل و قیافه بد نیستم و به هم میایم، پس دلیلی نداره بخواد دنبال کس دیگه ای باشه یا به کسی پا بده. توی سکسمون هم مشکلی نداریم و همیشه دو بار ارضاش میکنم بعد آبم میاد. تازه اول با خوردن کوسش هم یه بار ارضاش میکنم و بعد میرم سراغ مالیدن و خوردن کونش که واقعا عالی و لذت بخشه. ماهی یه چهار بارم از کون میکنمش که اونم خیلی عالیه و منو به اوج لذت میرسونه و خودشم کیف میکنه. واسه همین با همون تیپ که از اول دیده بودمش و خوشم اومده بود، کنار اومده بودم و بهش کاری نداشتم. اونم از این آزادی سوء استفا ه نمیکنه.
خلاصه اون پسره اون روز ول کن ملیکا نبود و تا موقع برگشتن به مترو دنبال ما بود و از هر فرصتی واسه دست زدن به کونش یا چسبیدن بهش استفاده میکرد. بعضی هاش رو میفهمیدم و بعضی ها رو هم نمی فهمیدم ولی همچنان وجودش رو حس میکردم. البته پیش اومد که افراد دیگه ای هم گذری یه مالیدنی کردن و رفتن. این چیزا توی این دو سالی که از ازدواج و بیرون رفتن های ما می گذشت دیگه واسم عادی شده بود و توجهی نمیکردم. واسه خودشم انگار عادی بود و هیچ وقت واکنشی نشون نمیداد. موقع سوار شدن همون اتفاق که توی اون داستان افتاد برای منم پیش اومد و دستم پر بود و نتونستم خانمم رو بگیرم جلوی خودم. واسه همین با فشار مردم از هم جدا شدیم و می دیدم که چند تا مرد واسه چسبیدن به کون خانمم همدیگه رو هول میدن و میرن جلو. اما اون پسره که از اول بهش چسبیده بود برنده شد و پشت خانمم رفت و هولش داد برد سمت درب مخالف. منم خودمو فشار دادم برسونم بهش ولی نشد و ملیکا بین اون مردها که پشتشون به من بود و پسره که پشتش بود گیر افتاده بود. نگام کرد و گفتم اینجام. صبر کن ایستگاه بعد خلوت میشه. یه مرده هم پشت زن خودش بود و زنشو رسوند به میله ی وسط و با هم میله وسط رو گرفتن. دیگه نمیشد درست ببینم اون طرف چه خبره و فقط میدونستم ملیکا وسط چهار تا مرد و اون پسره گیر افتاده. ایستگاه امام خمینی یه عده پیاده شدن و
چه حالی کردم با زندایی
#زندایی
سلام دوستان خفن مفن
من امیدم و ۲۲ سالمه اهل شیراز. داستانی که میخوام براتون تعریف کنم ریشش برمیگرده به برمیگشت به چندین سال قبل. دوران جوانیم. پنجشنبه ای به خونه مادربزرگ مادری، به همراه خانواده رفته بودیم. همگی به طریقی مشغول یا سرگرم گفتگو باهم بودن. من یادمه همون زمان پیشِ این زنداییم بیشتر میرفتم. بعدها فهمیدم که علتش در مورد تایید بودن من در بررسی دختر بود. مستقل بودن، همه فن حریف بودن، مثه پسر عمل کردن در حین حال ظرافت دخترانه داشتن. اینا ویژگی هایی بود که در ثریا وجود داشت و میشد گفت که تنها کیس موجود تا اون زمان در اطرافیانم وجود داشت. اون شب به همراش از آشپزخونه کتری آب جوش به طرف سالن می آورد که یهو نرسیده به در ورودی مقداری از آب جوش روی دستش و فرش برگشت. هنوزم هیچوقت نفهمیدم چی شد این اتفاق افتاد در حالی که من کنارش بودم. شروع به بی تابی کردن و اطرافیان به داد رسیدن. برای من خیلی تراژیک هنوز است. چون واقعا نگران شده بودم. از بعد این اتفاق علاقم و نزدیکیم بهش بیشتر شد. تا اینکه یه مقدار زمان گذشت. توی اون موقع ها من گاهی تنهایی فیلم می دیدم که بعضیاشون سکسی هم نبود ولی خوب اقتضای سنم ایجاب می کرد که جق بزنم. میشد توی یه روز سه ساعت فیلم نگاه میکردم توی گوشی البته یه سکانس از هر فیلم و جق میزدم (برام سواله با این همه وقت تلف کردن چطوری به درسام هم میرسیدم). ولی خب احساس گناه کردم چون خونده بودم که خودارضایی گناه بزرگیه. البته وقتی اینو دونستم همون لحظه جق زدن رو نذاشتم کنار. مدتی طول کشید تا این عادتو ترک کنم. این عادتو ترک کردم. ولی بازم کیرمو میمالم ولی دیگه نمیزارم آبش بیاد. من از 16 سالگی همزمان با جق زدن عاشق دخترایی بودم که سنشون از من بالا بود مثلا حدود شش سال. و حتی برخی خانم های متاهل ولی جذاب و اندام دار اوف اوف. ولی هرگز جرات پیدا نکردم تا باهاشون در بیفتم. فقط با یادشون جق میزدم. کلا بگم حشری بودم. هر وقت 18 سالم بود از زنداییم خوشم اومد و خواستم یبار باهاش بپرم و عشق بازی کنم ولی نمیشد. فقط اون زمان هایی میتونستم بهش دست بزنم که خوابه ولی خب منو قانع نمی کرد. یه روز که رفته بودم خونشون اونا هم مهمون داشتن. توی خونه ی اجاره ای بودیم. مادرم اطلاع داد که زن دایی با خانوادش بحثش شده و داره میاد اینجا. من خیلی خوشحال شده بودم. نه بخاطر این اتفاق، بلکه بخاطر حضورش. اختلاف نظر با خانواده ش که کاملا امری طبیعی در خاورمیانه هست. یه علتم بیشتر نداره: عدم درک نیاز و خواسته نسل جدید و متاسفانه تفاوت سنی بسیار زیاد فرزندان و سرپرستان خانواده. خب وقتی قصدی برای فهمیدن وجود نداشته باشه، حرف زدن کاری بی فایده هست، چه برسه توجیه کردن! یادمه بعدها که ازدواج کرد و بچه دار شد، بارها و بارها به شخص من تاکید میکرد که بی نهایت راضی هست از اینکه در شیراز نیست و این دوری از هر چیز دیگه ای آسایش بیشتری براش داره. شام خوردیم و بعد گپ زدن های جهشی، به خواب رفتیم. انقدر کیف کرده بودم تو بغلش خوابیدم و باهم بازی میکردیم. تا اینکه خدا خدا میکردم بیشتر بحث شون طول بکشه و بمونه اینجا تا باهاش باشم. که همین اتفاق هم افتاد و من به آرزوم رسیدم.
تا اینکه سن هر دومون بیشتر شد و دیگه ما صاحب خونه شده بودیم. مجدد قرار بود دوباره بیاد و بمونه. البته این دفعه واسه بحث یا دعوایی از خونه بیرون نزده بود. در حد سر زدن بود. اون موقع اولین سیستم من در اتاق مامان و بابا بود. علتش این نبود که والدین مراقب فرزند ، کنترل کردن و … باشه، که ای کاش می بود یکم از این دردهای لاکچری داشته باشیم! بلکه بخاطر نبود جا در اتاق من و برادرم بود. دو تخت یک نفره و میز تحریر دیگه جایی برای یه میز کامپیوتر توی اتاق 12 متری باقی نمیذاشت! اضافه کنم که زنداییم اون موقع یه پسر داشت که ۷ سال ازم کوچک بود و هست.
وقتی که ۱۷ سالش شد به رابطه من و زندایی پی برد ولی خوابش که سنگین شد من دوباره شروع کردم. انتهای شب شده بود. همگی در خواب بودن الا من و مامان و زنداییم. از طرف گردشگری شهر یه مستند از جای-جای شیراز داده بودن. اونم روی CD که برای نسل امروز نامفهومه. بهش گفتم بذارم باهم ببینیم. اونم قبول کرد. تصاویر و کلیپ ها همراه موسیقی موزیکال بود. نمیشد رو صندلی دو نفری بشینیم، گوشه کنار میز یه کنجی وجود داشت که میشد تکیه داد، منتها جا برای یکی وجود داشت. با اینکه هر دوی ما اون زمان لاغر مُردنی بودیم، بازم نمیشد. تا اینکه اون رفت اونجا نشست.
گفتم:
-من کجا بشینم؟ تو که همه ی جا رو گرفتی!
-جای تو هم میشه. غُر نزن، صبر کن بیا تو بغلم.
اون کمرش رو پشت به پایه پایینی تخت تکیه داده بود و دو زانوش بالا آورد و باز کرد. منم برای اینکه مانیتور رو ببینه چاره جز مستقیم رفتن نداشتم، چون دید نداشت
ش بده چرا تو اتاقشون نموندی
اخراج شدم
حالم خیلی بد بود
و بی پول شدم
تا اینکه
شیوا زنگم زد
دعوتم کرد به مهمونی
و گفت من پارتنر ندارم
تو میایی
بهش گفتم که اوضاع خوبی ندارم
و گفت تو شبی با من بیا
من تو ساپورت میکنم به اندازه ایی که باورت نشه
منم از خدام بود
رفتم شیوا یه تیپ خیلی سکسی زده بود همونجا میخواستم بخورمش
یه مهمونی مختلط که همه جور کاری میشد کرد
یه چیزی در حد کلاب بود ولی خب
شیوا بهمگفت من میخوام مشروب بخورم
ولی حواست بهم باشه زیاده روی نکنم
پنج تا پیک که خورد مست شد
جلو گرفتم
وقتی دستشو گرفتم ازم لب گرفت
من تا اون موقع سکس نداشتم
ولی خیلی حالم بد بود
شیوا دستمو
گرفت برم تو اتاق
شروع کرد به رقصیدن
و شیک زدن
یهو اومد جلوم شلوارمو تا آخر کشید پایین
و شروع کرد به ساک زدن
یکم که خورد گفت نوبت توعه
یهو شورتشو کشید پایین
و به حالت طاق باز خوابید
گفت بخور برام بخوررر
شروع کردم خوردن بلد نبودم بهم گفت تا حالا سکس نداشتی کصخل گفت نه
بهم یاد داد
چکار کنم
که لذت ببره
و شروع کردم تو کصش تلمبه زدن
خیلی هورنی بود باورم نمیشد اومد ازم لب گرفت
بهمگفت بکن منو جرم بده فقط بکن
که یهو ارضا شد وقتی ارضا شد
اومد گردنمو لیس زد
منم ارضا شدم تو کصش
وای بهترین ارضا بود
تا حالا سکس نداشته بودم و واقعا چسبید بهم
ولی شیوا شروع کرد تق زدن چرا ریختی توش
اون شب تموم شد
فردا صبح اومدم بهش پیام بدم دیدم بلاکم کرده
تعجب کردم
ولی خب دستم خودم نبود نتونستم کار بکنم
یه دو ماه گذشت
کار پیدا کردم تو یه دفتر معماری دیگه
ولی خب حقوقش خوب نبود ولی چاره ای هم نبود
با یه دخترم دوست شده بودم
یه چند باری هم باهم سکس داشتیم ولی هیچکی مثل شیوا نمیشد برام
برج دو بود
که یه پیامی اومد برام تو ایمیلم
به فارسی
شما دعوت شدید
کد تماس ۶۹
شماره تماس 0912…0912
شرح موضوع
شما دعوتید به مسابقه لذت در جهنم در صورت پیروزی ۱۰ شمش طلا در صورت باخت قرعه کشی دوباره
در صورت موافقت تماس بگیرد
زمان تا سه روز دیگر
زنگ زدم
چهار تا بوق خورد جواب داد
سلام محمد جان
صدای یک خانم بود
گفت برای شرکت حاضری
گفتم سوال دارم
گفت هیچ سوالی نمیتونی بپرسی
قبول کردم
حالم بد بود
امید نداشتم
گفتم بازم میرم تهش سخته
گفت ادرس رو فردا برات میفرستم
شبش خواب نرفتم داشتم به سر گذشت خودم نگاه میکردم به خودم گفتم ای کاش اون شب کرده بودمشون
شاید الان اینجا نبودم
صبح ساعت ۶ بیدار شدم
ساعت ۹ پیام اومد
آدرس رشت روستای سید شرف ساعت ۹ شب وعده رستوران ترنگ طلایی
حدود ۵ ساعت راه بود
مجبور شدم تاکسی بگیرم
رسیدم
پیام دادم رسیدم
گفت لندکروز مشکی
سوار شدم
وقتی سوار شدم پشمام ریخت مریم داخل ماشین بود و خانم دیگه
بهم گفت چطوری محمد
گفتم مرسی
بهم گفت این بازی شاید زمانش طول بکشه فقط سه بار حق تماس با خانواده رو داری
پس الان بهشون اطلاع بده
وقتی صحبتم تموم شد
بیهوش شدم حتی نفهمیدم چطوری
با گردن درد بیدار شدم یکمم بی حال بودم
هیچ کسو نمیدیدم
خودم بود تو یک اتاق
یک اتاق سفید قرمز با تخت سیاه
صدا از یک اسپیکر بلند شد
آقایون و خانم ها
سلام
من لیدر شما هستم برای بازی لذت در جهنم اول اینکه این بازی دو صورت هست
و خوب گوش بدید
یا میبری یا برده میشی برای همیشه
ولی برده جنسی در تایم مشخص در صورت رضایت دکمه رضایت دارم و اگرم نه دوباره برمیگردید به همون لوکیشن رو نگاه کردم ندید تا اینکه از زمین اومد بیرون فکرش کردم
الانم برده بودم فقط برده پول
هیچ فرقی نمیکرد
رضایت رو زدم
دوباره صدا پخش شد
خب از الان تا زمانی که همه یا برده بشن یا پیروز شما حق سه تماس با بیرون دارید در هیچ صورت نمیتونید با پلیس و ادارات امنیتی تماس بگیرید
خب میریم سراغ اصل داستان بازی
بازی اینجوری هست شما باید با هرکسی که وارد اتاقتون میشه سکس کنید و وارد هر اتاقی شدید باید به خواسته های اون فرد تن بدهید در این صورت چهار قرعه براتون فعال میشه
مرگ ، تمیز کاری ، سکس گروهی ، من برده جنسی جنس مخالف میشم
خب حالا چه جوری می توانید برنده بشید
ما یک امتیاز مرجع داریم یعنی ۹۸۰ که برنده جایزه اصلی و سه برده به انتخاب خودش هست نفر بعد ۸۹۰ که به اون نصف جایزه اصلی و دو برده ۷۸۰ یک سوم جایزه اصلی و یک برده و یک آرم روی التش
اینا رو گفت و گفت الان تلویزیون روشن میشه
و تمام نوع امتیاز ها رو نوشت
سکس معمولی ۱ امتیاز
آنال سکس خانم ها ۳آقایون ۱
آنال سکس مفعول آقا ۶ خانم ۳
سکس همجنس ۸ برای مفعول و فاعل ۳
ساک به همراه آب ۹
کص لیسی ۹
خوردن ادرار ۱۰
فوت فتیش ۴
در سکس گروهی هرچه مفعول بالا تر بره امتیاز فاعل بیشتر و هرچه فاعل بیشتر باشه امتیاز مفعول بیشتر
در سکس برده نداریم و تمام اینها دل بخواهی و توافقی هست
تابلوی امتیاز بعد از روز ۹ مشخص میشود
نوشته: محمد
@dastan_shabzadegan
و نشستم کنار تخت و کس دادن زنمو میدیدم و کیف میکردم اون شب تا دوساعت این سه تا هزار مدل کس و کون منیر را گایدن منیر دیگه مثل یه جنازه بود و اینها هم مثل کتلت این ور و اونورش میکردن و به معنای تمام کلمه گاییدنش وقتی بلد شدن از روش من رفتم سراغ منیر که دیدم تمام دور کسش سیاه کبود شده از بس که تلمه زده بودن توش منم یه دستمال برداشتم و کسو کون تمیز کردم و خوابیدم پیش منیر شاید 5 دقیقه طول نکشید که از فرط خستگی خوابش برد من هم نفهمیدم کی خوابم برد که دیدم رضا داره صدا میزنه بلند شید ساعت 12 میخواییم شام بخوریم منیر خواست لباس بپوشه که دیدیم همه لختن ما هم بی خیال لباس شدیم و رفتیم دست و صورتو شستیم وشام خوردیم البته چه شام خوردنی هر کی یه چیزی میگفت و ازکس و کون منیر تعریف میکرد منیر بین منو احسان نشته بود احسان همش بوسش میکردو لب میگرفت ازش بعد از شام من رضا رفتیم تو حیاط یه سیگار بکشیم که رضا گفت منیر عجب چیزی هست از کجا بلندش کردی من گفتم نه بابا جنده نیست به خدا زنم هست حالا بماند گیر شما سه تا افتاده خواهرشو گاییدین ولی جنده نیست رضا باورش نمیشد تا من عکسای توی گوشیمو نشونش دادم و قبول کرد و گفت تو ناراحت نمیشی ما زنتو جلو روت میگاییم منم گفتم نه چرا ناراحت بشم خودش دوست داره و همیشگی نیست گفت حالا که برای ما بد نشده رفتیم تو دیدم احسان و محمد نشستن روی مبل و منیر هم نوبتی براشون ساک میزنه و یه جوری تخمای محمد را میخورد که منم هوس کیر کردم و رفتم بغل دست زنم نشستم و کیر احسانو کردم دهنم و شروع کردم به ساک زدن و نگاه میکردم هر کاری منیر میکرد منم میکردم رضا هم میخواست منیرو بکنه که منیر گفت من دیگه نمیتونم بدم کس و کون نمونده برام بقیش برای فردا رضا هم گفت این کیر من بلند شده باید یه کاریش بکنی که منیر هم نامردی نکرد و گفت بکنیین تو کون امین من براتون ساک میزنم خیسش میکنم تا هلش بدین توی کون شوهرم من گفتم نه بابا نمیشه منیر گفت تو که میگفتی دوست داری بدی حالا وقتشه دیگه اون سه تا کونده هم ولی نکردن و گفتن راست میگه نوبتی بدین که اذیت نشین و خاطره خوبی براتون بمونه من هم که از اولش راضی بودم ولی داشتم ناز میکردم گفتم اول برم دستشویی و کونم را خالی کنم بیام رفتم تو دستشویی و شلنگ آب گرمو باز کردمو کردم تو کونم و قشنگ خودمو تمیز کردمو اومدم بیرون و رفتیم تو اتاق خواب محمد خوابید روی تخت و من هم داگی شدم و برای محمد ساک میزدم و رضا کیرشو فرستاد تو کونم منیر هم داشت کیر احسانو میمالد تا همین چند ساعت پیش قضیه برعکس بود من داشتم گاییده شدن زنمو نگاه میکردم ولی الان منیر داشت گاییده شدن شوهرشو میدید و به رضا میگفت بزن خواهرشو بگا که بفهمه کون دادن چقدر سخته و کون منو هر شب پاره نکنه خلاص اون سه که تازه 2 ساعت پیش ابشون اومده بود و کمرشون سفت بود حسابی کونمو پاره کردن تا آبشون بیاد و یکی یکی خالی کردن تو کونم دیگه اب منی بود که از کونم میریخت بیرون اینبار منیر برام دستمال اورد و آبها پاک کرد ما دو روز اونجا بودیم این سه تا به 700روش سامورایی ما زنو وشوهرو گاییدن ببخشید اگه طولانی شد
نوشته: امین
@dastan_shabzadegan
گاییدن من و زنم توی شمال
#شمال #همسر #بیغیرتی
سلام خدمت همه عزیزان دل من امین هستم و خانمم منیره من 40سالمه و منیره 35ساله هست ما حدودا15 سال هست که ازدواج کردیم یه پسره 13 ساله داریم و از زندگیمون هم راضی هستیم و تو این 15 سال چند باری نفر سوم اوردیم و یه حالی کردیم ولی زیاد نبوده تا اینکه امسال آخرای تابستون قرار شد بریم شمال ولی پسرم گفت که من کلاس دارم و نمیتونم بیام من هم گفتم پس تو برو خونه مادر بزرگت بمون ما یه چند روزی میریم و میایم 19شهریور من منیر راه افتادیم به سمت شمال من خودم شورت نپوشیدم و یه شلوار راحتی پوشیدم به منیر هم گفتم سوتین نبند و شرت هم نپوش که توی راه راحت باشیم در طول مسیر مدام منیره کیر من تو دستاش بود داشت برام میمالوندش من هم رون و کس لخت منیر را که شلوارشو تا زانو کشیده بود پایین نوازش میکرم و کلی با هم حال کردیم تا اینکه صبح رسیدیم قزوین و رفتیم تو کافه صبحانه خوردیم و به سمت اتوبان قزوین رشت به راه افتادیم من به منیره گفتم اینجا قزوینه مراقب خودت باش یه بار گیر اینها نیوفتی که کون نمیزارن برات منیرم جواب داد من که کس دارم درجه یک کسی کونمو نمیکنه ولی تو مراقب خودت باش منم گفتم من دوست دارم یه کیره بره توش ببینم چه طوریه که شما زنها اینقدر از کون دادن بدتون میاد منیر گفت انشاا… قسمتت بشه و خندید و همینجوری نرم نرم تو جاده میرفتیم و خوش بودیم که ظهر هم تو مسیر یه جا ایستادیم برای ناهار و بعد از نهار هم دوباره راه افتادیم به سوی تالش حدودا ساعت 5 رسیدیم به تالش یه ویلا کرایه کردیم وچمدونو را گذاشتیم داخل خونه منیر گفت بریم دریا و رفتیم لب ساحل منیر با همون لباسها که تنش بود(بدون سوتین و شورت) اومد داخل آب به محض خیس شدن لباسهاش تموم سینه و کس و کونش پیدا بود اما ساحل زیاد شلوغ نبود دوآقا را دیدم که از ساحل دورتر بودن به منیر گفتم بریم اون جلو پیش اون دوتا مرده گفت بریم کم کم رفتیم جلو در همین حال که میرفتیم من دستم روی کون منیر بود اون هم میگفت نکن زشته تابلو هست من گفتم تو که همه جات پیداست ادم شق میکنه برات دلم میخواد همین جا جلو همه بکنمت منیر گفت اگه بخوای بکنی که اینجا مشتری بکن زیاد هست گفتم خوب بده بهشون و حالشو ببر منیر خندید و گفت بریم و شروع کرد به دویدن تو اب من هم به دنبالش دیگه نزدیک اون دوتا مرد شده بودیم دیدیم که دوتا جوان 24الی25ساله هستند منومنیر هم با هم آب بازی میکردیم من هی کرم میریختم سر منیر و اون هی ناز وعشوه میومد اون تا مرد هم زیر چشمی منیرو دید میزدند من به منیر گفتم کار خودتو کردی این دوتا برات راست کردن میخوای بهشون بدی منیر گفت بدم نمیاد ولی اینا دو نفر هستند منو بیچاره میکنند من طاقت نمیارم گفتم خودتو دست کم نگیر تو میتونی گفت حالا چه طور سر حرفو باز کنیم گفتم من درستش میکنم نگران نباش اینایی که من میبینم بد جور رفتن تو نخت و منتظر یه اشاره هستند من دست منیر گرفتم رفتم چند قدمی اون دو تا جوون سلام و علیک کردم وسر صحبتو باز کردم که هوایی هستو و از کدم شهر اومدن و نسبتشون چیه یکیشون گفت من محمدم و دوستم احسانه و از تهران اومدیم منم خودم منیررا معرفی کردم و گفتم که ما هم زنو شوهریم این بار بدون بچه اومدیم شمال تا یه چند روزی راحت باشیمو یه حالی بکنیم من دیدم که ظاهرا بد بچه های نیستند به منیر گفتم تو اوکی با اینها که منیر هم بله را داد به منیر گفتم من تو را با اینها تنها میزارم دیگه خودت میدونی که چه طور به دامشون بندازی دیگه هوا هم داشت تاریک میشد و غروب شده بود من به محمد گفتم شما تا کی تو آب هستید گفت حالا که هستیم تا یه نیم ساعتی دیگه گفتم اگه اشکالی نداره منیر جون پیش شما باشه من برم در ماشنو قفل کنم بیام هوا تاریک شده میترسم کسی بره سراغ ماشین و منیر هم حالشو نداره بیاد دم ساحلو دوباره برگرده میگه من بمونم پیش محمد جون دیدم محمد چشماش برق زد و گفت نه بابا چه اشکالی داره من هستم در خدمتشون خودم کنارش هستم تا شما برید و بیاین من گفتم منیر جون بیا اینجا پیش محمد تا من برم در ماشینو قفل کنم یه نخ سیگار هم بکشم و بیام تو با بچه ها راحت باش تا من برگردم منیر گفت باشه عشقم برو وبیا من هم آروم آروم اومدم لب ساحل دیگه تقریبا کسی لب ساحل نبود یه نخ سیگار کشیدم و از دور به منیر و محمد و احسان نگاه میکردم یه الکی معطل کردم که منیر کار خودشو انجام بده و بعد راه افتادم به سمتشون وقتی رسیدم نزدیکشون دیدم منیر وسط احسان و محمد ایستاده و داره کیرشونو دست مالی میکنه من گفتم گفتم بد نگذره منیر هم گفت نه بابا بچهای با حالی هستند من با خنده گفتم خودشون یا چیزشون منیر هم گفت هر دوشون منم رفتم چسبیدم به منیر شروع کردم به مالیدن سینه های منیر محمد هم اون یکی سینه منیر رو گرفت تو دستش و باهاش بازی میکرد احسان هم اومد روبه روی منی
ولین بارم بود میخورم یخوردع ترش و ولع بود مزش نه بد بود نه خوب یخوردع که خوردم اونم نفس نفس زدنش شروع شد یخوردع هم عاح عاح میکرد ولی کم لباشو گاز میگرفت از پایین که داشتم میخورم میخوردم صورتشو میدیدم اونجوری که فکر میکردم مثل این فیلم سوپرا عاحو ناله نمیکرد منم همینجوری داشتم میخوردم یکدفعه گرفت سرمو فشار داد فهمیدم داره ارضا میشه منم شروع کردم تندتر خوردن چندتا عاح عاح کرد کمرشو بالا پایین کرد جوری که کسش تو دهنم بالا پایین بشه یخورده لرزید چندتا قطره آب ازش اومد شبیه آب خودمون پسرا بود یخوردع کم رنگتر بی حال افتاد رو تخت گفتم پس من چی برعکس شد خوابید جوری که کونش طرف من باشه گفتم هرکاری دوست داری بکن منم که دوساعت بود شق درد داشتم رفتم روش کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش هرچی فشار میدادم توش نمیرفت چندتا توف زدم فشار دادم دیدم بازم توش نمیره رفتم ازین روغن سرخ کردنیا تو یخچال آوردم ریختم فشار دادم دردش اومد ی چندتا فوش دادم ولی بازم توش نرفت یاده حرف یکی رفیقام افتادم میگفت باید انگشت کنی اول تا جا باز کنه منم کوچیکترن انگشتمو کردم توش یکدفعه ی جیغ بلند کشید دستمو فوری در آورد گفت علی بخدا خیلی درد داره طاقتشو ندارم منم دلم سوخت گفتم بیخیال نمیخام پاشو برو حموم نگاهم کرد دید قیافم توهمه گفت بیا لاپایی بکن تا بیای فقط من ارضا نشده باشم سرش روبرو من باشه دراز کشید رو تخت منم رفتم روش کیرمو گذاشتم لای پاش رو کسش همونجا ی ۶ دقیقه ۷ دقیقه بالا پایین کردم دیدم داره میاد ریختم رو شکمش این تنها تجربه جنسی زندگیم نبود ولی بهترینش بود با دختری که دوسش داری یچیز دیگست بعد اون جفتمون دوش گرفتیم شب رفتیم رستوران ازین آلاچیق ها داشت طبقه بالاش رفتیم دوتا چایی زدیم ی قلیونم کشیدم بعدش اسنپ گرفت رفتش اون آخرین باری بود که دیدمش یکماه بعدش گفت میخام بیام پیشت گفت فردا میام فرداش بهم گفت لوکیشن بده ساعت ۴ بعدظهر میام لوکیشنو دادم ساعت ۴ بعدظهر رفتم اونجایی که قرار بود بیاد دیدم نمیاد بهش زنگ زدم دیدم گوشیش خاموشه یمدت بعدش بهش زنگ زدم دیدم روشنه ولی روم قطع میکنه دوباره زنگ زدم دیدم مسدودم کرده اونشب تا ساعت ۱۰ شب منتظرش بودم دیدم نیومد رفتم خونه تا صبحش تنهایی کسی نبینه سیگار کشیدم یخورده هم گریه کردم فهمیدم باهام کات کرده فرداش شمارشو پاک کردم از همه جا پاکش کردم دیگه هیچ پیامی بهش ندادم
امیدوارم خوشتون اومده باشه تجربه یی شبیه من داشتین برام داستانشو بگین خوشحال میشم بخونم
پایان
نوشته: ali
@dastan_shabzadegan
دوستی با دختر شیرازی
#لاپایی #دوست_دختر #عاشقی
سلام
اولین داستانمه اگه بد نوشتم به بزرگی خودتون ببخشید
داستان نیست خاطره هست دوماه پیش برام اتفاق افتاده همش سکس نیست دنبال جق زدنی یا نخون یا برو آخراش ازونجایی که ۲ ساله تو شهوانی داستانهارو میخونم گفتم تعریف کنم اسمم علیه ۱۹ سالمه پارسال دیپلم گرفتم قدو وزنم عادیه یکم توپر و شونه هام پهن هستش چهارشونه هستم کلا قیافه و فیسمم که دوستام میگن اوکیه تقریبا 5ماه پیش همینجوری سروش نصب کردم پیام یکی از دوستام که اونجا فعال بود بدم حوصلم سر رفته بود تو ی گپی از کانال لینکدونی رفتم ساعتایی یک شب بود با ی پسری تو گپو رفیق شده بودم بعد همینجوری کس میگفتیم چندتا دخترم توش بود اسم یکیش مهسا بود اصل داد اینا فهمیدم برا شیرازه منم خونمون یکی از شهرستان های نزدیک شیرازه حالا نمیگم کدوم من بهش خیلی توجهی نکردم چون آدم دختربازی نیستم اصلا و قبل اینم رل نداشتم سعی میکنم بجایی تلف کردن وقتم برا دخترا به زندگی خودم برسم رو خودم وقت بزارم برا پیشرفت خودم تلاش کنم بعد تو گپه همینجوری جرعت حقیقت داشتیم بازی میکردیم نوبت عکس دادن رسید من دادم بقیه هم دادن این مهسا هم داد خوشگل بود ولی نه اونجوری که دلبخاتش بشم خلاصه چت کردیم اینا دیدم دختر خوبیه بعد از گپ لف داد همون شب (اینجوری که بعدش بهم میگفت چون بهش توجه نمیکردم به ی دختر دیگه توجه میکردم لف داد خودمم کرم داشتم البته برا اینکه حرس اینو در بیارم به بقیه دخترا توجه میکردم به این نمیکردم😂)منم رفتم پیویش گفتم چرا لف دادی اینا گفت حوصله گپ ندارم منم گفتم باشه دیگه پیامش ندادم قصدم رل زدن باهاش نبود ی دوستی ساده یا یکمی صمیمی میخواستم اما اگه نمیشدم برام مهم نبود اونم فرداش ی گپ زد لینکشو داد بمن گفت برام عضو بیار اینا منم گفتم باشه رفتم تو گپش ادمینم کرد ولی یدونه عضوم نیاوردم ولی منو ادمین گذاشت همینجوری گذشت چندروزی باهم خیلی صمیمی تر شدیم بعد من ی شغلی دارم که با لب تاپ هستش پول زیادی ازش در نمیارم بیشتر برا سرگرمی انجام میدم اسمشو نمیگم حالا ممکنه بعدا این تاپیکو بخونه خلاصه اونم بمن گفت میخام یاد بگیرمو اینا بیا خونمون از مامان بابام اجازه بگیرم بهم یاد بده منم گفتم بیخیال من روم نمیشه اونم هی اصرار میکرد مثل ای پسر مثبت ها تیپ بزن بیو منم گفتم روم نمیشه نمیام اونم گفت اوهوم باش دخترا قهر میکنن اینو زیاد میگن دیگه پیام بهم نداد منم دیگه بهش پیام ندادم هیچی بهش نگفتم سروشو دیلیت اکانت کردم از قبل پسر داداشمو آورده بودم تو گپش ادمین بود با گوشیش تو گپ بعضی شبا باهاش تو گپ چت میکردم تا گفت نخواستم کاری یادم بدی برگرد دوباره بیا سروش منم رفتم خودشو زد جا ی دختر اسمشو گذاشت زهرا اومد پیویم انتظار داشت من ندونم ولی پسر داداشم از قبل بهم گفته بود منم یجوری رفتار کردم انکار اصلا به دخترا پا نمیدم😂 بعدش گفت مهسام گفتم کسکش میدی دست من بازم بهم چت کردیم بازم از قبل صمیمیتر شدیم دیگه هرشب باهم چت میکردیم یشب پیامم نمیداد تا صبح دلشوره داشتم خوابم نمیبرد دیگه بعدش جفتمون سروشو پاک کردیم رفتیم تلگرام همینجوری باهاش چت میکردم میگذشت بعد یمدت ی حس خیلی تخمی داشتم قلبم یجوری میزد انگار همش اضطرابو استرس دارم یجور نامیزونی میزد منم نمیدونستم بخاطر چیه بعد که مهسا بهم پیام میداد ارومتر میشدم فهمیدم منه کسخل عاشق شدم نمیدونم اسمشو میشه عشق گذاشت یا چی ولی ی همچین حسی بهش داشتم و هروز از روز قبل قلبم تخمیتر میزد با خودم میگفتم این دختره دوست نداره بهش بگی میرینه بهت گفتم جهنمو ضرر فوقش نه میگه میفهمم نمیخادم دیگه کلا پیامش نمیدم تا فراموشش کنم بهش پیام دادم مال من میشی جواب داد داری کیرم میکنی گفتم نه بخدا جدیم دوست دارم اگه با من اوکی هستی بگو نیستی هم بگو تا بدونم حداقل تا یکساعتی همش داشت میگفت میدونم داری کیرم میکنی منم قسم فوش فلان که نه جدی دوست دارم آخرش پا داد بهم گفت از همون روز اول تو گپ که ویس و عکس دادم روم کراش سگی زده و منتظر بوده من اعتراف کنم میگفت بیا خونمون آموزش کارتو بده هم فقط بهونه بوده برا اینکه منو ببینه خلاصه رل زدیم و هرروز از روز قبل بیشتر بهم نزدیک میشدیم و راجب خیلی چیزا صحبت میکردیم یشب داشتم همزمان هم با مهسا چت میکردم هم فیلم سوپر میدیدم هم جق میزدم خلاصه خالی کردم بعد مهسا پیام داد چیکار میکنی گفتم هیچی جات خالی تازه جق زدم گفت کثافت با حرفایی من رفتی جق زدی گفتم نه فیلم سوپر دیدم گفت چجوری همزمان هم با من چت میکردی هم فیلم سوپر میدیدی گفتم دیدم دیگه که گفت رو من حس شهوتم داری گفتم آره زیاد یکدفعه ای باهام خیلی سرد شد میگفت اوهوم آها اعا فهمیدم قهر کرده از زیر زبونش کشیدم بیرون به هر بدبختی بود که چرا قهر کرده مگه وا میداد میگفت تو منو فقط بخاطر شهوت دوست داری منو واقعا ن