ی که فرصت کردم کیرمو مالوندم.
همه چیز داشت خوب پیش میرفت که ایران بهم نگاه کرد و لبخند زد.مامان یه سری جمله میگفت و میخندید و ایران رو تهدید میکرد اما از نگاه ایران به من مشخص بود که انگار نمیشنوه حرفای مامانم رو و تمام حواسش به منه!به گوشه چشم بهم فهموند که دوربین ثابت روی پایه رو نگاه کنم منم از جام بلند شدم و رفتم سمت دوربین…دوربین داشت ضبط میکرد!مامان لیلام با بالاترین کیفیت نیمه لخت و قمبل کرده در حال ضبط شدن بود،خندید و یهو به مامان گفت:الان ادمت میکنم و شروع کرد به اسپنک زدن به کون مامان؛شق…شق…شق!و قائله رو ختم داد.
از هم جدا شدن و خندیدن،ایران گفت خب دیوونه اون عکس یدونه مثل همون همیشگی هاست دیگه گرفتم!
همون همیشگی ها؟!منظور ایران چی بود
مامان:آخه حالتم خوب نبود
ایران:حالا چک میکنم
ایران:خب آقا امیرحسین بیرون باش که دیگه ما کارا و عکس های زنونه داریم!
اصن نمیفهمیدم چی داره میشه!عکسای زنونه؟
پس چرا هیچوقت چیزی نمیدونستم!یعنی مامان لخت عکس میگیره؟این عکسا کجاست؟!
ذهنم پر از این سوال ها بود که صدای باز شدن در اومد!
در اتاق عکاسی توسط آقای زمان باز شد و مامانم رو نیمه برهنه دید و در زمان حال در حمام باز شد مامانم منو برهنه دید که غرق در خاطره بودم و انگار ساعت ها تو حموم بودم…
از حموم بیرون اومدم و خودمو خشک کردم،اگه براتون سواله که با ورود آقای زمان به اون اتاق چه اتفاقی افتاد فعلا باید منتظر بمونید!
مامان:دو ساعته که من اومدم و تو داخل حموم بودی چیکار میکنی اونجا اخه
من:هیچی داشتم فکر میکردم…
مامان:تو حموم خیلی نباید فکر کنی تهش پشیمون میشی
من:تیکه ننداز حالا داشتم خودمو میشستم
مامان:از شرتت که شستی انداختی سر طناب معلومه!از کی تا حالا تو شرت خودتو میشوری؟والا تا اونجایی که یادمه محل دم و دستگاه جنابعالی رو یا من میشستم یا ماشین
من:حالا این بار گفتم بشورم گیر نده دیگه
مامان:اگه اینجوری کار میکنی که خدا کنه هر روز بیاد
سرخ شدم با این حرفش و رسما و شرعا و عرفا خجالت کشیدم و مامان هم خیلی زود اینو فهمید و بحث رو عوض کرد اما خب باحال بود اینکه مامان داشت درباره اومدن آبم حرف میزد برای همین نمیخواستم بحث عوض بشه و با تموم خجالتم گفتم مگه واسه شما نمیاد؟
مامان نگاهم کرد و خندید گفت والا خیلی وقته نیومده اومد میگم سلام رسوندی!
مامان خیلی ریز و سوسکی هم جوابمو داد و هم مثل همیشه یه تیکه ای به بابام انداخت ولی این بار تیکش از نوع جنسی بود و از نوع ارضا نشدنش توسط بابام…
به هر حال جوابی نداشتم و بعد نگاه کردن به ساعت سریع لباس پوشیدم و رفتم بوتیک…
بوتیک برای یکی از دوستام بود که با ۱۷ سال سن خیلی خود ساخته بود و از جیب باباش این بوتیک رو زده بود و من هم هرزگاهی میرفتم اونجا کمکش که تنها نباشه.چند ساعتی اونجا بودیم که مامان زنگ زد و گفت امیرحسین کلید نبردی منم دارم میرم بیرون کجایی بیارم برات که گفتم بوتیک مبینم خواستی بری سر راهت برام بیار.
بوتیک شلوغ شده بود و پر از نوجوون های بود که عاشق ست کردن های لباس های لش و زاپ دار بودن و اونجا بهترین پاتوق برای پیدا کردن لباس هایی که میخواستن بود.هیچوقت یادم نمیره چهره ها و تعدادشون رو…دقیقا ۹ تا نوجوون که حشریت از تمام وجودشون مشخص بود و میشد بوی شهوت رو از چند فرسخی شون احساس کرد.از اونایی که تشنه کس هستند و به هیچکس رحم نمیکنن و فقط آماده اند چیزایی که تو پورن یاد گرفتن رو سر یکی خالی کنن!
مامان لیلا درست تو همون تایم اومد و در بوتیک رو باز کرد،نمیدونم چرا بیرون واینستاد و صدام کنه و خودش اومد.
همزمان با صدای برخورد کتونی هاش روی سرامیک کف مغازه و پخش شدن بوی عطر زنونش داخل بوتیک نگاه پسرا یکی یکی برمیگشت سمتش و دهنشون آب می افتد…اونایی که پرو تر بودن اما به بهونه جا به جا کردن کیر و خایه هاشون داخل شلوار کیرشون رو با نگاه به مامانم میمالوندن.شلوار لی مامان کوتاه تر از اونی بود که بتونه مچ پای سکسیش رو پنهون کنه و تنگی شلوارش رون هاشو درشت تر از همیشه نشون میداد.
اومد جلوم و سلام کرد و کلید رو گذاشت و گفت بابات میاد دنبالم میریم خرید شب باهم برمیگردیم،خواستم خداحافظی کنم که سریع تر بره که یهو مبین گفت سلام لیلا خانوم!خوبید؟خوش اومدید
هیچوقت اسم مامان هاتون رو به دوستاتون نفهمونید…
مامان:مرسی پسرم تو خوبی؟مبارک باشه عزیزم ببخش شیرینی نیاوردم ایشالا دفعه بعد
مبین:خواهش میکنم خاله جان بهتر بازم میایید میبینمتون
بعد کلی زبون بازی خداحافظی کردن بلاخره مامانم رفت و مغازه به حالت عادی برگشت ولی واقعا عصبی بودم و دوست داشتم همه اون پسرارو بگام تو همین افکار بودم که مبین دستشو کشید رو صورتم و آروم گفت: کیرم تو کس مامان لیلات!
شوخی اینجوری زیاد داشتیم اما لحن اینبار مبین با همیشه فرق داشت
مامانم برای منه (۱)
#زن_شوهردار #مامان
تلمبه هام محکم و محکم تر میشد و اون زیر سنگینی بدنم حتی توانی برای ناله کردن نداشت چه برسه به اینکه بخواد جلوی پسر پرانرژی و غرق در شهوتش رو بگیره تا تمام مرزها و تابو های مادر پسری شکسته نشه؛درست نمیدیدمش،عرق بدن هامون با هم ترکیب شده بود و لختی بدن هامون روحمون رو نوازش میکرد.با تموم وجود کیرمو داخل کس مامان عقب جلو میکردم و…
گند زدم! چند وقتیه که به طور عجیب تو خواب ارضا میشم و به طور عجیب تر هربار پارتنر من داخل رویاهام مامان لیلاست!
جمع کردن این گند کار سختی نیست اما شستن شورت بدون اینکه مامان دلیلش رو بفهمه کار محالیه،اونم برای پسری که بیست و یک ساله کار نکرده و همیشه همه چیز براش تامین بوده چه از لحاظ مالی چه از لحاظ کارهای شخصی!
آروم از رخت خواب بیدار شدم و به عکس مامان و بابا و خودم روی دیوار اتاقم نگاه کردم حتی تو اون شرایط که شرتم خیس آب بود هم پاهای لخت مامان تو قاب عکس منو چند ثانیه ای خیره نگه داشت…تو اون عکس هممون زیبا بودیم اما مامان همیشه از قانون دیگر بهره میبرد.اگر بخوام ساده تر بگم شما برای مقایسه همیشه مسی و رونالدو رو کنار میزارید چون اون ها دست نیافتنی و دیگر هستند،مامان هم در این خانواده کوچک همین نقش رو داشت.زنی که هیچوقت هیچکس نفهمید چرا با بابام ازدواج کرد البته که دلیلش مشخصه!پول…
به خونه یه سرکی کشیدم و متوجه شدم خداروشکر کسی خونه نیست و یه نفس عمیق کشیدم و رفتم حموم و دوش گرفتم و از شر کثیفی های شورت هم خلاص شدم؛خوابی که دیده بودم مدام تو سرم با کوچکترین جزئیات تکرار میشد و طبیعی بود که اگه کیرم دوباره بزرگ بشه.
به آینه قدی و بزرگ حمام نگاه میکردم و پسری رو میدیدم که هیچوقت متوجه نشدم از کی عاشق مامانش شد و پاسخ تمام سوالاتش در مامان خلاصه میشد؛برای من زنی زیبا بود که شبیه مامانم باشه،پورن استاری جذاب بود که شبیه ترین بدن به مامانو داشته باشه،اخلاق و چشم ها و طرز صحبتی جذاب بود که منو یاد مامانم بندازه!
به خودم نگاه میکردم پسرک بیست و یک ساله و پر از شهوتی که عامل اصلی شهوتش هرروز جلوی چشماش راه میره،نوازشش میکنه،باهاش حرف میزنه،بغلش میکنه و حتی میبوسدش…
ناخودآگاه دستم روی کیرم حرکت میکرد اما تو ذهنم خوابی که دیده بودم مرور نمیشد،برگشته بودم به دو سال قبل زمانی که اون عکس روی دیوار اتاق ثبت شد.
آتلیه اشک در سرسبز ترین خیابان تهران اون شب شاهد حضور یک خانواده سه نفره برای ثبت خاطرات بود؛من و بابا و البته مامان!مامان با چند دست لباس اومده بود تا داخل هرعکس متفاوت تر از عکس قبلی باشه تا بعدها تو فامیل کسی بعد دیدن عکسا نگه همش تکراریه که…
وارد شدیم و با یه استقبال گرم از جناب زمان و همسرشون رو به رو شدیم.جناب زمان مرد ۴۵ ساله مودب و خوشتیپی بودن که گویا سن براشون به جز یک عدد هیچ مفهوم دیگه ای نداشت و هنوز که هنوزه استوار و قرص و محکم ایستاده بودند و موهاشون رو از عقب بسته بودند،یه آدم واقعا درست که تک تک کلماتش به جونت میشینه و نگاه کردن بهش باعث میشه تو دلت بگی یعنی منم پیر بشم اینجوری میشم؟
و همسر دلرباشون ایران خانوم که مثل همیشه موهاشون رو رنگ کرده بودن و یکی در میون سفید و سیاه بود البته نه اینکه سیاه ها رنگ باشه!ایران سنی نداشت و ۴۰ سالش بود و این سن وقت سفید شدن مو نبود.ایران خودش موهاشو رنگ سفید میزد تا جذاب تر و شیطون تر از چیزی که بود به نظر برسه.
قدش از مامان کوتاه تر بود،اگه مامان ۱۷۵ بود ایران قدش تقریبا ۱۶۵ بود.چشم و ابروی مشکی و موهای کوتاه و البته نه خیلی پسرونه با یه عینک بزرگ که کاملا طلق بود و دلیلی جز زیباتر کردن این کوره شهوت نداشت.
چند سالی بود که برای عکاسی اینجا میومدیم،ایران دوست مامان بود و به واسطه مامان ما اینجا مشتری شده بودیم.
ایران:چه عجب لیلا بانو!میگفتید گاوی گوسفندی چیزی بکشیم
مامان:عزیز دلم این چه حرفیه ما که همیشه مزاحم هستیم
ایران:چطوری امیرحسین جان خوبی شیطون؟ماشالا بزرگ شدی
من:مرسی ممنونم شما خوب باشی ما هم خوبیم
ایران به جوابم خندید و آروم نزدیک صورتم کرد صورتشو و گفت:هنوزم شیطونی…
بعد این حرفا و حال احوال پرسی ها بابا و آقای زمان رفتن برای عکس های تکی و من و مامان و ایران هم رفتیم برای عکاس های تکی از من و مامان،حالا اینکه چرا من با بابا نرفتم داستانیه که مفصل…
ایران:اووو ببین خانوم چند دست هم لباس آورده
مامان:دیگه عزیزم کارت در اومده
بعد تنها شدن شدن راحت تر و صمیمی تر حرف میزدن،ایران نورهای مخصوص عکاسی رو روشن کرد و مامان گفت:کجا لباس عوض کنم؟!
ایران:خب معلومه همینجا…!
مامان یکم شوک شد و بهم نگاه کرد اما انگار روش نمیشد جلوی ایران بهم بگه برم بیرون و منم آدمی نبودم که بخوام این موقعیت رو از دست بدم و از جایی که نشسته بودم تکون نمیخوردم…
مامانم شالش رو
صش شروع کردم لیس زدن خوردن کصش زبون مینداختم تو میمالیدمش با انگشتم هم باهاش هم سوراخ کونش هم خود کصش ور میرفتم مهناز با دستش موهای منو سفت گرفته بود خودش هم داشت بلند آه و ناله میکرد حتی بینش ارضا هم شد بعد چند دیقه لیس زدن کصش من که به شکم خوابیده بودم چرخیدم و به کمر خوابیدم کیرم شده بود مثل سنگ سیخ سیخ مهناز نزدیک من شد کیرم رو با دستش گرفت داشت تو دستش کیرم رو فشار میداد میگفت جون یه سفت شده بعد خم شد صورتش رو نزدیک کیرم کرد اول شروع کرد زبون کشیدن روی کیرم همینجوری زبون میکشید از بالا تا پایین یه جوری زبون میکشید که قلقلکم میومد بعد رفت سراغ تخمام. تخمام رو هر کدوم یکی یکی نوبتی میکرد تو دهنش میک میزد بعد تخمام رفت دوباره سراغ کیرم کل سر کیرم رو کرد تو دهنش شروع کرد ساک زد وای حس فوق العاده ای داشت مهناز شروع کرد کل کیرم رو لیس زدن میرفت پایین میومد بالا بعد ساک زدن بلند شدم کیرم گذاشتم لای سینه هاش یه چند دیقه کیرم رو لای سینه هاش بالا پایین کردم بعد شروع کردم از مهناز لب گرفتن مهناز دستاش رو گذاشت رو سینم منو به کمر خوابوند بهش گفتم بچرخ ۶۹ بشیم اونم همین کار کرد پشتش رو کرد به من پای چپش رو گذاشت اون طرفم کون بزرگش طرف صورتم افتاد شروع کردم دوباره وحشیانه کصش رو خوردن اونم کیرم رو میخورد میرفت بالا و پایین و ساک عمقی میزد واقعا فوقالعاده بود منم هم کصش رو میخوردم هم سوراخ کونش رو انگشت میکردم هم با لپای کونش ور میرفتم چک میزدم یه چند دیقه ای تو این پوزیشن بودیم که به مهناز گفتم از رو من بلند شو داگی شو اونم از روی من کونش رو بلند کرد اومد کنارم داگی شد منم از زمین بلند شدم از همون بسته کاندومی که خریده بودم یکی برداشتم کشیدم رو کیرم رفتم سمت مهناز که قمبل کرده بود منم هم کیرم هم کص مهناز رو با همون روان کننده چرب کردم بعد کیرم رو گذاشتم رو کص مهناز و آروم آروم فشار دادم رفت تو بخاطر چرب بودن راحت رفت تو تا رفت تو کص مهناز یکم داخلش جمع شد منم شروع کردم آروم آروم تلمبه زدن کیرم بین دیوار های کصش مالیده میشد البته من بخاطر کاندوم زیاد متوجه نمیشدم شروع کردم تلمبه زدن ور رفتن و چک زدن به لپای کونش مهناز هم داشت آه و ناله میکرد و جون میگفت منم با شنیدن این حرفا هم حشری تر میشدم شدید تر تلمبه میزدم تو همون حالتی که رو زانوهام بودم داشتم تلمبه میزدم خم شدم رو کمر مهناز شروع کردم بوسیدن لب و گردنش مالیدن سینه هاش بعد چند دیقه پوزیشن رو عوض کردیم چون زانو هام هم خسته شده بود مهناز هم همینطور من نشستم مهناز هم امد نشست روم خودش با دستش کیرم رو گرفت تنظیم کرد تو کصش صورتش روبه روم بود خودش شروع کرد کونش رو روی کیرم بالا پایین کردن منم ازش لب میگرفتم لپای کونش رو میمالیدم چک میزدم بعد چند دیقه آبم امد بعد اینکه آبم امد از مهناز یه چند دیقه لب گرفتم بعد گفتم پاشو از روم بلند شد کاندوم رو درآوردم کیرم رو با دستمال پاک کردم دوباره یه کاندوم دیگه مهناز خندش گرفت گفتم اون سری که نشد اما نمیزارم ایندفعه مثل اون موقع بشه بعدم یبار چیه بابا اونم با خنده گفت باشه بریم اینو که گفتم برق از کلم پرید دیوونه شدم سریع کاندوم رو روی کیرم کشیدم دوباره افتادم به جون مهناز اونم حشری شده بود دوباره از هم چند دیقه لب گرفتیم منم سینه هاش رو خوردم دوباره همون کص و کون لیسی ها پاهای مهناز رو گرفته بودم بالا با دستم شروع کردم دوباره پاهاش رو یکی یکی لیس زدم بعد دوباره کیرم کص مهناز رو چرب کردم کیرم کرد تو کصش شروع کردم تلمبه زدن همینجوری که پاهاش رو گرفته بودم داشتم تلمبه میزدم پاهاش رو هم لیس میزدم از انگشتاش شروع کردم همه جای پاهاش رو از انگشتاش تا پاشنه پاهاش رو لیس زدم بعد لیس زدن پاهاش خم شدم رو مهناز دوباره شروع کردم خوردن مالیدن سینه هاش لب گرفتن ازش یه چند دیقه ای تو این پوزیشن بودیم یکم طول کشید تا آبم بیاد آبم امد ولو شدم رو مهناز ازش لب گرفتم بعد پاشدم مهناز رفت حموم منم کاندوم رو درآوردم رفتم تو دستشویی بعد اینکه از دستشویی امدم گفتم تا مهناز حموم هست بزار وسایلا هارو جمع کنم جاهارو انداختم مهناز هم بعد چند دیقه از حموم آمد بیرون موهاش رو خیس نکرده بود فقط بدنش رو آب زده بود خودش رو خشک کرد دیدم ساعت ۲ شب هست مهناز بعد اینکه خودش رو خشک کرد اما لباس نپوشید مثل من لخت امد تو تخت خواب جفتمون لخت همو بغل کردیم خوابیدیم صبح پاشدیم لباسامون رو پوشیدیم مهناز صبحونه رو آماده کرد خوردیم خونه رو تحویل یارو دادم با مهناز برگشتیم از این اتفاق یه ۱ سالی گذشت بالاخره با پولام کمک ننه بابام تونستم یه خونه اجاره کنم و از اون به بعد هر موقع اوکی میشد با مهناز میرفتیم اونجا و اون ۸ تا کاندومی که مونده بود رو هم استفاده کردیم بعدا تونستم با دخترش هم دوس
Читать полностью…بیاد یکبار و سریع انجام میدادیم همش تو فکر این بودم البته بعضی وقتا هم فوت فتیش میکردیم هم برام ساک میزد یا من سینه هاش رو میخوردم دنبال جایی بودم که بتونم با مهناز بریم اونجا و یه شب تا صبح یا هم سکس کنیم داشتم تو گوشیم میچرخیدم که دیدم تو اینستا نوشته دوست دارید طبیعت گردی کنید اما نمیدونید کجا برید یا خونه خوب مناسب پیدا کنید با ما تماس بگیرید فکر کردم اولش شاید فیک باشه گفتم بزار زنگ بزنم ضرر نداره که بعد ۲ تا بوق تلفن رو برداشت سلام علیک کردیم ازش شرایط رو پرسیدم یه خونه جنگلی تو شمال بهم معرفی کرد گفتم ۱ شب هم اجاره میدین کلی باهام صحبت کرد که ۱ شب چرا بیشتر نمیخوای بمونی پشیمون نمیشی از این حرفا گفتم نه فعلا فقط برای یه شب میخوام اونم گفت باشه گفت واسه کی میخوای گفتم پنجشنبه این هفته گفت فردا بهت آدرس میدم بیای هم خونه رو ببینی هم کلید هارو بگیری مم شبش با پدر و مادرم صحبت کردم گفتم بابا یه چند روز ماشین رو میدی احتیاج دارم بعد کلی صحبت راضی شدن بابام گفتم مواظب باش سریع هم رانندگی نکن منم گفتم چشم فردا راه افتادم رفتم سمت شمال رفتم دیدم یه مرد همونجا هست ماشین رو پارک کردم باهاش سلام علیک کردم رفتیم داخل خونه رو دیدیم خوب بود تمیز بود دقیقا مثل عکسش بود به توافق رسیدیم هزینه یه شب رو دادم ساعت ۸ صبح هم باید کلید رو تحویل میدادم صحبت کردیم کلید هارو گرفتم خداحافظی کردم سوار ماشین شدم همه این کار هارو چهارشنبه انجام دادم برگشتم مکانیکی با عباس آقا صحبت کردم گفتم عباس آقا پنجشنبه قراره برم جایی نمیتونم بیام گفتم که در جریان باشه بعد مکانیکی با ماشین راه افتادم سمت خونه شب بود رسیدم خونه البته بابام کارش سرویس داشت برای همین ماشین زیاد لازمش نمیشد از توی یه کانال تلگرامی هم یه بسته کاندوم و روان کننده سفارش داده بودم قرار بود صبح برسه دستم همه چی آماده بود برای فردا بجزء مهناز شب شروع کردم باهاش درمورد این قضیه صحبت کردن اونم اولش کلی مخالفت کرد که چرا بدون اینکه بهش بگم رفتم همه این کار هارو کردم الان به دخترش چی میخواد بگه فردا کجا میخواد بره بعد چند ساعت صحبت بالاخره مهناز رو راضی کردم که فردا بیاد قرار رو گذاشتیم فردا ساعت ۴ بعد ظهر خداحافظی کردیم شب گذشت صبح ساعت ۷ از خواب بیدار شدم صبحونه خوردم مامانم گفت مهران نمیخوای بری گفتی جایی کار داری گفتم مامان قراره ساعت ۴ راه بیوفتم برم نه الان حدود ۱ ساعت نیم گذشت دیدم تلفنم زنگ خورد پیک بود گفت بستتون رو آوردیم رفتم پایین تحویل گرفتم وقتی امدم بالا ننم کچلم کرد که این بسته چیه چی آورده بود پیک گفتم مال کسی قراره براش ببرم که بالاخره راضی شد رفتم تو اتاق درو بستم پشت در نشستم بسته رو باز کردم ببینم همونا هست یا نه دیدم درست همونایی هست که سفارش دادم با چسبی که تو اتاقم داشتم دوباره بهش چسب زدم در کارتنش رو بستم لباسام رو پوشیدم بسته رو برداشتم از مامانم خداحافظی کردم رفتم سوار ماشین شدم بسته رو هم گذاشتم تو داشبورد راه افتادم سمت مکانیکی عباس آقا منو تا دید گفت مگه نگفتی امروز میخوام برم جایی نمیتونم بیام بهش گفتم چرا ساعت ۴ هست نمیتونم بیکار بمونم که این ساعت تا ساعت ۳ کار کردم ناهارم رو تو کارگاه خوردم دیدم ساعت ۳ هست رفتم دست و صورتم رو شستم لباسام رو عوض کردم از عباس آقا خداحافظی کردم دوباره راه افتادم سمت خونه رفتم یه دوش گرفتم به خودم رسیدم ادکلن زدم دوباره رفتم نشستم تو ماشین به مهناز زنگ زدم گفتم دارم میام دنبالت ساعت ۴:۱۷ بود راه افتادم رسیدم سر کوچه مهناز یه نیم ساعت هم اونجا معطل شدم دیدم مهناز داره میاد با یه شال مانتو سفید شلوار مشکی و کتونی سفید با یه جوراب مچی سفید آمد سوار ماشین شد از لباش بوس کردم کلی قربون صدقش رفتم گفتم چقدر خوشگل شدی عزیزم اونم میخندید گفتم چی شد تونستی الیسا رو راضی کنی گفت آره راه افتادیم سمت شمال تو راه مهناز داشت با تلفن با الیسا صحبت میکرد میگفت خیالم راحت باشه دیگه بعد خداحافظی کرد تلفن قطع کرد ما هم بعد ۱ ساعت و نیم رسیدیم شمال با اینکه مسیر رو یادم بود اما بازم از لوکیشن استفاده کردیم تا رسیدیم ماشین رو پارک کردم من که یه کوله پشتی آورده بودم با قلیون یه بطری هم عرق با همون بسته که تو داشبورد بود مهناز هم ساک کوچیک با خودش آورده بود که توش ۲ دست مانتو و پیرهن شلوار بود ۳ تا هم شال وسایل هارو برداشتیم رفتیم کلید انداختم رفتیم داخل مهناز تا خونه رو دید گفت نه آفرین خوشم امد تمیز خوبه منم گفتم عزیزم من جای بد که نمیارمت مهناز گفت بعد اینکه وسایل هارو گذاشتی نشین پاشو بریم یه مقدار وسایل خوراکی بخریم گفتم خیلی خوب وسایل رو گذاشتیم از خونه آمدیم بیرون درو قفل کردم سوار ماشین شدیم با مهناز رفتیم که هم بیرون رو بچرخیم هم وسایل خور
Читать полностью…سکس با مهناز خانم دوست مادرم
#فوت_فتیش
سلام دوباره به همه اسم من مهران هست همون که داستان پاهای دوست مادرم مهناز خانم رو نوشتم دوستانی که داستان قبل رو خونده باشن آشنا هستن و میدونن جریان چیه سری قبل من با مهناز فوت فتیش رفتم و بعدا حتی تونستم باهاش سکس کنم هم با خودش هم بعدا با دختر که میگم براتون
مقدمه: قضیه از جایی شروع شد که من بعد خرداد رفتم خونه مهناز و اولین بار باهاش فوت فتیش کردم و اونجا بود که شروع رابطه بین منو مهناز بود من بار ها باهاش فوت فتیش کردم بعضی وقتا که از باشگاه یا مدرسه می آمد هر جا هر وقت که تو خونش اوضاع میزون بود و دخترش خونه نبود باهاش فوت فتیش میکردم البته نه همیشه اون روز هایی رو که بابت تمرین ریاضی میرفتم خونشون ۱ سال تموم من با مهناز فوت فتیش میکردم و حتی بعضی وقتی میخوابید رو تخت تا ماساژ بدم بدنش رو دیگه مهناز با من راحت بود و حتی موقع ماساژ لپای کونش رو هم از روی لباس میمالیدم اما واکنشی نشون نمیداد اما همیشه هر وقت میخواستم لای رون هاش رو بمالم خودش رو سفت میکردم و لای رون هاش رو جمع میکرد که یه وقت دستم به کصش نخوره که البته بعضی جاها هم دستم میخورد اما واکنشی نشون نمیداد من بعد اینکه ۱۷ سالم شد حسابی قد کشیدم به طوری که قدم ۱.۸۰ شده بود هیکلم دو برابر قبل شده بود ریشم حسابی پر پشت شده بود قیافه هیکلم مردونه شده بود و دیگه از حالت نوجوانی خارج شده بودم سعی میکردم همیشه یه وقت خالی هم واسه باشگاه بزارم تا هیکلم رو هم خوب کنم این تغییرات موقعه ای افتاده بود که مهناز با دخترش رفته بودن شهرستان و چند هفته ای کلاس ریاضی بین منو اون کنسل شده بود تمام این اتفاق ها تو مرداد داشت اتفاق می افتاد بعد چند هفته مهناز دخترش از شهرستان برگشتن شماره مهناز رو داشتم ولی فقط تو تلگرام در مورد این که کی ها بیام کلاس با هم صحبت میکردیم اطلاع میدادیم و حرف اضافی توش زده نمی شد بگذریم قرار شد دوشنبه برم پیش مهناز برای ریاضی رفتم وقتی مهناز منو بعد چند هفته دید که انقدر تغییر کرده بود میگفت مهران جان چقدر عوض شدی منم میگفتم چطور شدم خوب شدم رفتیم داخل اتاق مثل همیشه نشستیم روی صندلی راستش مهناز یک مقدار معضب شده بود از این ظاهر جدید من انگار نه انگار من همون پسری بودن که این همه مدت باهام ریاضی میکرد بعد گذشت چند روز دیگه مهناز هم به قیافه جدیدم عادت کرده بود و هر وقت میشد یا فوت فتیش انجام میدادیم یا ماساژ
داستان: یه روز بعد تمرین ریاضی تو خونه مهناز مهناز بهم گفت مهران پاشو بیا شونه هام بمال منم بلند شدم شونه هاش رو بمالم که مهناز بهم گفت نه الان نه مهران الیسا خونس ممکنه متوجه بشه هیچی دیگه اون روز گذشت بعد گذشت چند هفته یه روز کلاس افتاد برای پنجشنبه منم مثل همیشه با عباس آقا از قبلش هماهنگ کرده بودم بهش گفتم رفتم آماده شدم لباسام رو عوض کردم دست و صورتم رو شستم یه خوشبو کننده هم به خودم زدم راه افتادم سمت خونه مهناز از پله ها رفتم بالا زنگ خونه رو زدم بعد کمی مکث مهناز درو باز کرد بعد سلام علیک رفتم داخل متوجه شدم دخترش خونه نیست و وقتی پرسیدم تنها هستی گفت آره الیسا رفته خونه دوستش و منم فرصت رو غنیمت شمردم و دنبال یه راهی بودم که بتونم باهاش سکس کنم اما چجوری تو این فکر ها بودم بعد تمرین مهناز گفت مهران میای شونه هام رو بمالی از رو صندلی بلند شدم رفتم پشت صندلی مهناز شروع کردم شونه هاش رو مالیدن هی دنبال راهی بودم بتونم دست به سینه هاش بزنم طوری که ببینم جواب میده در حین ماساژ چند بار دستم رو که مثلا بی هوا باشه میزدم یا میمالیدم به سینه هاش میدیدم هر سری خودش رو جمع تر میکرد که دستم به سینه هاش نخوره منم دیدم بی فایده هست وسایلم رو جمع کردم از مهناز خداحافظی کردم برگشتم مکانیکی روز ها گذشت من میومدم کلاس های ریاضی و هیچ اتفاقی نمیافتاد و همه چی داشت عادی پیش میرفت تقریبا دیگه داشتم بیخیال سکس باهاش میشدم حتی دیگه فوت فتیش هم نمی کردیم یجورایی مثل اینکه دیگه مهناز میخواست رابطه بینمون دیگه سنگین باشه و فقط رابطه استاد و شاگردی باشه نه چیز دیگه همین یه ۲ هفته ای ادامه داشت تا یه روز کلاس افتاد پنجشنبه و دخترش هم خونه نبود ما رفتیم تو اتاق مشغول تمرین شدیم که دیدم مهناز گفت مهران کمرم از دیروزه گرفته یه ماساژی بهش میدی منم خوشحال از اینکه تونستم یه فرصت خوب گیر بیارم اما باید حواسم رو جمع میکردم که خرابش نکنم از دستم بپره مهناز با یه دستش رو کمرش رفت خوابید رو تخت منم شروع کردم از رو لباس مالیدن یه چند دیقه کمرش رو مالیدم همینجوری از شونه هاش شروع کردم دستاش رو مالیدم بعد مالیدن هر دوتا دستاش شروع کردم دوباره از شونه هاش مالیدن امدم پایین سمت قوص کمرش رفتم روی لپای کونش همینجوری مالیدم امدم پایین شروع کردم مالیدن رون هاش اول هم از پای چ
دوباره برمیگشت و یه بار دیگه کارشو تکرار میکرد. مخصوصا وقتی اون کون نرم و گرد و قلمبه رو حس میکردن دیگه نمیتونستن به این راحتی ازش بگذرن. تا اینکه اون دوتا پسره اومدن و دیگه همونجا موندن. یکیشون پشت خانمم چسبید و یکیشون کنارش ایستاد. چند تا قیمت پرسیدن و باهم حرف میزدن تا اینکه اون پسری که پشت خانمم بود اومد کنار من و اون یکی رفت پشت ملیکا. پسره آروم به من گفت شما قبلا هم از اینجا خرید کردید؟ جنسهاش خوبه؟
-از این یکی نه، ولی از اونای دیگه خرید کردیم و بد نیستن.
-راستش من و دوستم میخوایم واسه دوست دخترهامون هدیه بخریم. فکر کردیم لوازم آرایشی بگیریم. شما که تجربه دارید و خانمت هم هست، میشه یه راهنمایی و کمک کنید که چی خوبه بخریم؟
-آره، صبر کن بهش بگم.
چرخیدم به ملیکا گفتم که اینا میخوان هدیه بخرن که دیدم اون پسره داره با خانمم حرف میزنه و ملیکا گفت آره، ایشون گفت، مشکلی نیست، حالا چقدر میخواید هزینه کنید؟ جنس خوب میخواید یا معمولی؟
پسره که پشتش بود گفت خوب باشه، پولش مهم نیست.
-باشه فهمیدم.
-شما خانمی و بالاخره بهتر از ما میدونی خانمها از چی خوششون میاد. یه چیز خوب انتخاب کن.
خانمم و پسره مشغول دیدن و صحبت کردن شدن و پسره که چسبیده بود پشتش از همون پشت جنسها رو نشون میداد و میگفت این چطوره و این حرفها. اون یکی هم با من مشغول حرف زدن شد و گفت خوش به حالت که ازدواج کردی و راحت شدی. این دوست دخترهای ما که دهنمون رو سرویس کردن. خندیدیم و ادامه داد گفت جون داداش تا واسشون چیزی نخریم راه نمیدن… باور کن.
داشتیم می خندیدیم که به خانمم گفت میخوای بریم جلوتر هم جنسهاشون رو ببینیم؟
ملیکا: آره بریم، چرا که نه.
ملیکا افتاد جلو و پسره پشتش. من و اون یکی هم پشت اونا حرف میزدیم و میرفتیم. چند تا حجره رو یکی یکی رفتیم و هر دفعه یکیشون پشت خانمم بود و اون یکی با من حرف میزد و بیشتر در حال بگو بخند بودیم و از دوست دخترهاشون و چیزهای دیگه حرف میزدن. سعی میکرد با من گرم بگیرن که دوست بشیم و از طرفی حواسم پرت بشه و اون یکی از فرصت استفاده کنه و با کون خانمم حال کنه. ملیکا که یه شلوار نازک بدون شورت پوشیده بود، میدونستم توی این وضعیت چسبیدن به کون تپل و گرد و قلمبه ی نرمش چه حالی میده. جالب اینجا بود که ملیکا هم خیلی عادی رفتار میکرد و اصلا انگار نه انگار که میچسبن به کونش.
یه جا پسری که با من حرف میزد و اسمش نیما بود، بین من و خانمم قرار گرفته بود و گفت ماشالله خانمت خوش سلیقه ست ها. خیلی با وسواس انتخاب میکنه و چیزهای خوبی پیشنهاد میده. اون یکی که اسمش مهرشاد بود و خوشتیپ تر از نیما بود، پشت خانمم بود و انگار که به جای من اون شوهرش باشه و کامل پشت خانمم چسبیده بود و با هم درباره ی جنسها حرف میزدن. نیما چرخید سمت خانمم و گفت ملیکا خانم حالا اجباری هم نیست که حتما لوازم آرایش بگیریم. بریم لباس یا چیزهای تزئینی ببینیم؟
-باشه، هر جور دوست دارید. پس صبر کنید من خریدم رو بکنم بعد بریم.
مهرشاد اومد کنار من و نیما رفت پشت خانمم. مهرشاد گفت پس تا خانمت خرید میکنه میای بریم اون طرف لباس ببینیم؟ با این خوشتیپیت معلومه با سلیقه ای، بریم یه لباس توپ واسه من انتخاب کن.
-ای بابا تو که خودت خوشتیپی… باشه بریم.… ملیکا خرید کردی بیا سمت این راهرو که میره بازار لباس فروشها. پشت همین دیوار میشه.
-باشه عزیزم.
نیما: شما برید، من پیشش هستم تا خریدش تموم بشه.…
با مهرشاد رفتیم و چند تا حجره رو نگاه کردیم و چند تا لباس براش انتخاب کردم و گفتم به سن و سال شما میخوره.
آخه حدود ۲۴- ۲۵ سالشون میشد. حدود یه ربعی کارمون طول کشید و بعدش گفت ایول لباسهای خوبیه، صبر کن برم نیما رو هم بفرستم بیاد واسه اونم انتخاب کن تا خانمت خریدش تموم بشه و بیایم با هم این لباسها رو بخریم… رفت و منم سرگرم لباس دیدن بودم که تقریبا پنج شیش دقیقه بعد نیما اومد و با اونم مشغول انتخاب شدیم. پونزده بیست دقیقه بعدش مهرشاد و خانمم اومدن اون قسمت که ما بودیم و گفت هم واسه خودم خرید کردم هم واسه اینا. مهرشاد گفت این لباسها رو هم بگیریم بریم. گفتم پس دیگه با اجازه ما بریم سمت مترو.
مهرشاد: ما هم میایم مترو، حالا که رفیق شدیم صبر کنید باهم بریم. مهمون ما یه آبمیوه هم سر راه میخوریم. بابت زحمتی که کشیدید و وقتتون رو گرفتیم.
هر چی گفتیم نه نمیخواد، اسرار کردن و دیگه قبول کردیم. ملیکا هم واسه لباسشون نظر داد و خلاصه خرید کردن و رفتیم بیرون بازار. توی مسیر یکی یکی کنار خانمم یا پشتش حرکت میکردن و باهم حرف میزدن. یکیشونم با من حرف میزد و جلوی خانمم راه میرفتیم. خلاصه آبمیوه خوردیم و رفتیم داخل ایستگاه مترو. خیلی شلوغ بود و وقتی وارد واگن شدیم ملیکا رو انداختیم وسط و سینه به سینه ی خودم بود. یه د
کرد به ساک زدن. دستامو پشتم به هم فشار میدادم و داشتم لذت میبردم. برعکسش کردم داگی. کم کم شروع کردم یک انگشت دو انگشت. سکس اولمون از خونه اومده بود با یه چیزی خودشو گشاد کرده بود. کم کم کیرمو با کاندوم کردم توش. تلمبه رو شروع کردم. میگفت تا ته نکن. از قصد میکردم چون صداش بلند میشد خیلی حال میداد. اولین بار ریختم تو کاندوم. چندین بار خونه خالی شد و دعوتش کردم و باهم سکس داشتیم همیشه چه با ماشین بیرون بودیم یا چه تو خونه ابمو تا قطره اخر میخورد
یک بار باهم رفتیم استخر رفتیم سونا. درازش کردم شروع کردم ماساژ دادن کونش. انگشتش میکردم.
وقتی خلوت شد کیرمو دراوردم و شروع کرد برام ساک زدن. چند مین بعد تو دهنش ارضا شدم…
این هم یه کیس دیگه
کیس بعدی یک پسری بود که تورو شهوانی با هم آشنا شدیم. پسر خوبی بود. کیر قلمی کوچیکی داشت. هروقت حشری میشدیم میرفتم دنبالش توو یه تاریکی برا هم ساک میزدیم همو ارضا میکردیم. یک بار رفتم خونشون سافت دو نفره داشتیم اونم خوب بود. یک بار خونمون خالی شد گفتم بیا ورس رو تجربه کنیم. ۶۹ شدیم رو تخت شروع کردیم به ساک زدن برا هم. متاسفانه یا خوشبختانه جفتمون دیر ارضا بودیم. گفتم دراز بکش بیام روش بشینم. کاندوم کشیدم سر کیرش آروم آروم نشستم روش. برا اولین بار دخول رو داشتم تجربه میکردم. با اینکه کیر باریکی داشت ولی چند مین طول کشید تا کیرش بره تو کونم. کم کم بالا پایین کردم. چند مین همون پوز. اومدم پایین پاهامو دادم بالا تا دوباره بکنه. چندمین منو کرد. دست به کیرم میزد میگفتم نکن ارضا میشم. کمی درد داشتم ولی تجربه بدی نبود. کیرشو کشید بیرون نوبت من بود. من هم کم کم کردم تو کونش. اون قبلا بات بود و سخت نبود کیر کلفت من براش. شروع کردم. چندین پوزیشن همدیگه رو کردیم….
اینم به این
مدتی خوابگاهی بودم. یکیو تو هورنت گیر اوردم خیلی حشری بود. آخر هفته ک اتاق خالی شد گفتم بیاد. اوردمش خیلی خشن کردمش. خشن دوست داشت
خب
میرسیم به یکی از بهترین پسرهایی که من باهاش بودم. از من سه چهار سال کوچکتر بود. تو هورنت اشنا شدیم باهم. هرچند وقت یه بار میرم بیرون باهاش تو ماشین همدیگرو ارضا میکردیم. بدن بی مو و کیر بزرگ و به شدت زود ارضا. خیلی خوب ساک میزد برام وحشی. تنها پسری بود ک بهش حسداشتم و باهاش لب گرفتم. خیلی جور بودیم باهم. مثل سگ دنبال مکان بودیم که ورس داشته باشیم تا اینکه…
اکسش برگشت و اون برگشت به اکسش…
۴،۵ ماه باهم بودیم خییییلی حسخوبی میداد اون پسر
اونم به اون
و حالا زمان حاصر
دوست دختر دارم یک ساله. یک بار مکان نداشتیم. خونه اجاره کردیم رفتیم. میخواستیم برا اولین بار آنال رو تجربه کنیم. رو تخت بودیم و خیلی عاشقانه داشتیم بدن لخت همو نوازش میکردیم. اون با کیرم ور میرفت من با کصش. تو سکس با دختر چیزی ک خیلی حشریم میکنه اه و ناله طرفمه. تند تند رو کسش بالا پایین میکردم صداش رو هزار بود.
در گوشش گفتم وقتشه. لبه تخت دراز کشید و من رفتم پایین تخت. اروم اروم انگشتش میکردم با روان کننده و لیدوکایین. هروقت درد میکشید زبونمو میکردم توو کصش درد کم بکشه. یک انگشت شد سه انگشت. کاندومو کشیدم کم کم کیرمو گذاشتم رو سوراخش. اروم اروم وارد کردم. کمی درد داشت ولی قابل تحمل بود براش. کم کم کیرم تا آخر رفت. یه دستم رو سینش بود یکی دیگ با چوچول بازی میکرد تا کمتر درد بکشه. خییییلی سروصدا میکرد از حشری بودن و درد. داگی کردم و ۱۰ مین ادامه دادم. بعد ده مین دراوردم گفتم بیا ساک بزن. ساک زد و من ارضا شدم ریختم رو سینه هاش…
چند مین بعد به خودم اومدم و افتادم به جون کصش
مث سگ خوردمش تا ارضا شد
بعد ارضا شدنش دیدم ساعت ۴ صبحه
دیگه خوابیدیم…
این خلاصه ای از خاطرات جنسی واقعی یک بایسکشوال بود.
نوشته: بایسکشوال حشری
@dastan_shabzadegan
میکنیم.
گفتم: من غلط بکنم دیگه این طرفا بیام. برای هفت پشتم بسه.
دستام رو باز کردند. لباسامو پوشیدم. نمیتونستم خوب راه برم. اجازه خواستم یه آبی به صورتم بزنم. رفتم توی دستشویی صورتم رو شستم. آب کردم توی دهنم با خون و کثافت خالی شد. از خودم بدم اومد. سرم رو انداختم پایین و از اون خونه وحشت بیرون رفتم.
نوشته: امیرعلی
@dastan_shabzadegan
بهگا رفتنم توسط زهرا
#تجاوز #گی #عاشقی
امیرعلی هستم. ۴۱ ساله. این متن برخلاف دوتا خاطره قبلیم صرفاً یک داستانه. امیدوارم خوشتون بیاد.
مرداد سال گذشته یه روز رفته بودم اصفهان که از بازار شاهپور یه یدکی ماشین بخرم. بعد از کلی گشتن یدکی گیرم نیومد. حدود ۵ عصر کنار خیابون منتظر تاکسی بودم که برم ترمینال برگردم شهرمون. گرمای هوا آزاردهنده شده بود. انگار دودستی گلوم رو فشار میداد. یه تاکسی رسید. صندلی جلو پر بود؛ صندلی عقب هم دوتا خانم چادری نشسته بودند. منم کنار اونا سوار شدم.
وقتی تاکسی حرکت کرد دیدم خانم بغل دستم پاش رو طوری باز کرد که چسبید به رونم. نگاش کردم، دیدم عادی نشسته جلو رو نگاه میکنه. با خودم گفتم شاید جاش تنگ شده اذیت میشه. جمعتر نشستم و خودم رو به در ماشین چسبوندم. دیدم بیشتر بهم چسبید و اینبار وزن بدنش رو هم روی من انداخت. بازم نگاش کردم، خیلی عادی بود.
خداییش خوشم اومده بود. از اینکه احساس کردم عمدی اینکار رو میکنه کمکم داشتم راست میکردم.
زیاد نمیتونستم بدنش رو ورانداز کنم؛ فقط یه طرف صورتش رو که میدیدم سفید و تپل و خوشگل بود. گرمای تنش حشریم میکرد.
دلو زدم به دریا اول دست چپم رو گذاشتم روی پام و با پشت دست رونش رو لمس کردم. دیدم پاشو بیشتر بهم فشار داد. بعد آروم شروع کردم به مالش رونش. قبل از رسیدن به مقصد از کنار پارک ناژوان رد میشدیم، گفتم بذار امتحان کنم ببینم پیاده میشه؟ چون نمیدونستم مسافرای دیگه هم با اون خانم هستن یا نه، برای اینکه ضایعبازی در نیارم فقط خودمو حساب کردم و پیاده شدم؛ دیدم خانم هم پشت سرم پیاده شد. کنار خیابون وایسادم. تاکسی که رفت با لبخند ملیحی اومد سمتم. هم قد خودم بود. از زیر چادر سینههای بزرگش مشخص بود. دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت: سلام، خوبی؟
باهاش دست دادم و گفتم: مرسی! مثل اینکه توی تاکسی جاتون تنگ بود. خندید و گفت: وقتی یه آقایی خوشتیپ مثل شما رو ببینم جام تنگ میشه.
پیشنهاد دادم روی نیمکت توی پارک بشینیم. اول چند تا سوال از من کرد که چند سالته؟ چهکارهای؟ ازدواج کردی یا نه؟ وضعیت چطوره؟ و از اینجور سوالات. بعدشم از خودش گفت که اسمش زهراست و یکساله طلاق گرفته، یه پسر ۸ ساله داره که پیش باباشه. فقط هفتهای یه بار میاد میبینش. خودشم با پول مهریه و پساندازش یه آپارتمان کوچیک خریده و تنها زندگی میکنه.
گفت توی کارخونه ریسندگی از ۸ صبح تا ۴ عصر کار میکنه و الانم از سر کار برمیگرده.
توی صحبتاش مرتب ازم تعریف میکرد و میگفت: خوش به حال زنت! کاش مال من بودی! چه چشمای جذابی داری! گویا قصد داشت حشریم کنه. هر از گاهی هم نگاهی به کیرم میکرد که بیشتر تحریکم میشدم.
پرسید: اهل اصفهانی؟ گفتم: نه برای کاری اومدم شب برمیگردم. پیشنهاد داد زنگ بزنم زنم و یه بهانه بیارم و شب برم خونهش باهم خوش باشیم.
اولش شک کردم که چرا ندیده و نشناخته یه مرد غریبه رو به خونهش دعوت میکنه. ولی بعد با خودم گفتم بیچاره حتماً یه ساله سکس نداشته نیاز داره.
خلاصه خودمو قانع کردم و با زنم تماس گرفتم و گفتم یدکی رو پیدا نکردم، امشب مسافرخونه میمونم تا فردا ببینم چی میشه؟
گوشی رو که قطع کردم زهرا خندید و از بازو هلم داد و گفت: حالا خونه من شده مسافرخونه؟! گفتم: انتظار داشتی بگم دارم میرم خونه یه زن خوشگل تنها؟! با این حرفم کمی عشوهگری کرد و لپمو سریع بوسید. یه لحظه از این حرکتش توی پارک جا خوردم ولی چند نفری که اونجا بودن سرشون به کار خودشون بود.
زهرا گفت: پاشو که خیلی باهات کار دارم. امشب مال منی.
توی ذهنم انواع و اقسام پوزیشنها رو طراحی کردم که انجام بدم. خونهش نزدیک بود. پیاده راه افتادیم. توی مسیر یه عطاری دیدم چند متر که رد کردیم گفتم: زهرا خانم یه دقیقه زیر سایه درخت وایسا تا بیام. سریع رفتم داخل مغازه و پرسیدم قرص جنسی چی داری؟ چند نمونه گذاشت جلوم. از یکیش که قبلا امتحان کرده بودم دوتا خریدم؛ هم تأخیری بود هم کلفت کننده. کنار عطاری از سوپرمارکت دوتا آبمعدنی خریدم. یکی از قرصها رو همونجا بالا انداختم. یکی از آبمعدنیها رو دادم به زهرا. گفت: آخ که چقدر تشنهم بود.
نزدیک ساختمون که شدیم شمارهمو ازم گرفت و گفت: من زودتر میرم در رو باز میذارم. اگه کسی نبود بهت تک زنگ زدم بیا طبقه اول.
یکی دو دقیقه صبر کردم تک زد. سریع رفتم بالا. یه آپارتمان یه خوابه بود ولی معماری زیبایی داشت. فرش و مبلمانش هم درجه یک بود و با سلیقه چیده شده بود. روی مبل مقابل کولر لم دادم. زهرا از توی یخچال یه لیوان شربت پرتقال آورد بهم داد و رفت توی اتاق خواب. چند دقیقه بعد با یه تاپ صورتی و شلوار چسبون سفید اومد توی هال. وه که چه لعبتی بود! دلم میخواست همون لحظه بپرم بغلش کنم. محو تماشاش بودم که گفت: هی! نخوریم! به خودم اومدم. گفتم: خداییش خیلی خوشگلی! حوا
دختری که مسیر زندگیمو عوض کرد (۱)
#دوست_دختر
وسط بهمن ماه ۱۳۹۹ بود خیلی هوا سرد شد بود بعد از چند روز باریدن برف شدیداً هوا صاف شده بود از صبح خونه بودم دیگه مغزم نمیکشید فضای خونه رو تحمل کنم زنگ زدم به دوستم گفتم سعید آماده شو میام دنبالت بریم یه چرخی بزنیم.
از خونه زدم بیرون ساعت ۹ شب بود رفتم دنبال سعید سوارش کردم میخاستیم یه گلی بزنیم و بریم سمت شهرک غرب یه چرخی بزنیم پشت چراغ تجریش بودیم که سعید گفت مهراد بریم تا خونه داداشم ازش یکم شراب بگیریم تو این هوا میچسبه بعدش گل بکشیم.
رفتم سمت خونه علی داداش سعید که خودشم اومد پایین و با اصرار مارو برد بالا نشستیم حسابی شراب خوردیم با شکلات و داغ شدیم حسابی بعد یکم حرف زدن و خندیدن زدیم بیرون خونه علی داداش سعید توی علامه شمالی شهرک غرب بود از کوچشون که اومدیم بیرون سعید گفت مهراد من خیلی شراب خوردم یجا نگه دار هم گل و بپیچ هم اینکه شاید یهو من یه تگری بزنم ماشین کثیف نشه
چند تا کوچه بالاتر پیچیدم توی یه کوچه یه جا موندم و شروع کردم به پیپر کردن گل. چسبشو خیس کردم و پیچیدم داشتم میکوبید که یهو دیدم از دور دوتا دختر دارن میان با هم حرف میزننو میخندن و تلو تلو میخورن تا از کنار ماشین رد شدن دیدم به به یکیشون به طرز عجیبی زیبا و خواستنیه. سریع دور زدم رفتم کنارشون سلام کردم جوابمو داد.
+این وقته شب پیاده کجا داری میری؟
-کلانتری یا مفتش؟ با کلی خنده
+هیچکدوم عزیزم حالت خیلی خوبه نمیخوام اصلا بد فازت کنم شمارمو میزنی توی گوشیت اگه دوست داشتی بهم یه پی ام بدی؟
-رو دل نکنی یه وقت نشستی توی ماشینت میخوای شماره دکتر مملکتو ازش بگیری؟ پیاده شو مثل یه جنتلمن خواستتو بگو شاید فکرامو کردم
ماشین و زدم کنار پیاده شدم رفتم سمتش منو که دید گفت:
-ماشالا چقدر درازی پسرم
+آره چند سالی والیبال بازی میکردم دیگه خدا منو دراز آفریده با خنده. حالا شمارتو بهم میدی عزیزم؟
-توی این سرما جای اینکه بگی بیا برسونمت میگی شمارتو بده واقعاً که
+ای وای ببخشید من خیلی شراب خوردم پاک یادم رفت بفرمایید هرجا میری برسونمتون
اومدن نشستن بعد اینکه پرسیدم وقت دارید رفتم سمت یادگار جنوب که یه چرخی بزنیم. سعید ازشون پرسید که دود سیگار اذیتتون نمیکنه؟ که گفت اگه بوی گل شمارو اذیت نمیکنه بوی سیگارم مارو اذیت نمیکنه. منم گفتم به به گل داری گفت آره گفتم بذار تو جیبت من توی کوچه وایساده بودم پیپر بپیچیم که شمارو دیدمو رولو دادم دستش روشن کرد و چرخوندیم حسابی حالمون خوب بود که بهش گفتم من اسمم مهراده اینم دوستم سعید اونم گفت منم اسمم مهرناز دوستشم گفت الهامم. حسابی گرم صحبت بودیم و مهرناز از خودش میگفت که دکتر دارو سازم تازه ۵ و ماه هستش که درسم تموم شده و فیلیپین درس میخوندم تازه برگشتم ایران و…
الهام گفت منو میرسونید سرم درد میکنه گفتم کجاست خونتون گفت همون علامه شمالی رفتمو الهامو رسوندم یکم دیگه چرخیدیم ستایی که مهرناز گفت میشه منم برسونی خونه گفتم حتما کجا باید برسونمت گفت خونم آتی سازه ممنون بردم رسوندمش شمارشو گرفتم ازش یه زنگم زدم شمارمو داشته باشه پیج اینستاشم ازش گرفتمو فالو کردیم همو.
ساعت نزدیک ۲ بود سعید و رسوندم رفتم خونه یکم عکساشو نگاه کردم دیدم به به این مهرناز خانوم چه کون خفنی داره. هیکلش لاغر و کشیده با یه پوست سبزه و واقعا لوند و جذاب. اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم دیدم مهرناز داره بهم زنگ میزنه جواب دادم
-مهراد خوابی؟
+سلام جانم؟ نه دیگه بیدار شدم. چیزی شده ساعت چنده؟
-نه راستش خوابم نمیبره گفتم شاید بیدار باشی بگم بیای دنبالم
+نگاه کرد دیدم ساعت ۴:۱۰ صبح گفتم کجا بریم این ساعت؟
-اگه میای بیا یه کاری میکنیم
زدم بیرون از خونه ۲۰ دقیقه بعد رسیدم آتی ساز زنگ زدم بهش که گفت ماشین و توی محوطه پارک کن بیا بلوک … واحد…
رسیدم دیدم در نیمه بازه دوبار آروم زدم رو در که گفت بیا تو دیدم که لباس گشاد پوشیده یه پتو دورش پیچیده گفت تنها حوصلم سر رفت خواستم بیای باهم فیلم ببینیم من نشستم روی کاناپه جلو تلویزیون مهنازم رفت توی آشپزخونه بعد چند دقیقه با دوتا نسکافه اومد نشست کنارم
با اینکه خیلی دوسداشتم بکنمش ولی گفتم چون تازه آشنا شده بودیم بهتر بود خودمو بزنم به اون راه که نگه کس ندیدست و خوشش نیاد گفتم خلاصه این فیلیپین زندگی کرده و الآنم که من توی خونشم پس بهتره هول بازی در نیارم که خوشش بیاد از رفتارم.
فیلم میدیدمو نسکافه میخوردیم که یه لحظه دیدم مهرناز لیوان نسکافشو برگردوند روی شلوارم سریع پاشدم گفتم وای سوختم گفت ای وای ببخشید. سریع شلوارمو در آوردم ازم عذر خواهی کرد گفت الان شیرینش باعث میشه پات چسبناک بشه برو حموم منم الان شلوارتو میندازم توی لباس شویی تا تو بری یه آب به خودت بزنی منم برات حوله میارم.
زیر دوش بودم داشتم میشا
رم مسافرت و شش ماهی نیستم، گفت میرم پیش داداشم آمریکا، محمود خیلی ناراحت بود، سگ اخلاق شده بود، سمیرا هم اومده بود پیش ما. اما محمود از این هم می ترسید که شیدا دیگه پیداش نشه.
اما من که دنیا رو بهم داده بودند. چند وقتی با سمیرا درس می خوندیم و از چیزای مختلف می گفتیم، اما خب بالاخره یه روز هم در مورد اون روز صحبت کردیم، من به سمیرا گفتم که من چیزایی میدونم، اونم گفت آره منم فهمیدم و اون کارمون گناه بود و اشتباه. من گفتم اما ما می خواستیم بیشتر بشناسیم و کارمون برای کشف ناشناخته ها بود، بعد گفتم سمیرا، من تو رو خیلی دوست دارم، و می خوام برای من باشی.
گفت سینا ما به هم نامحرمیم، گفتم اما عشق محرم و نامحرم نمی فهمه، گفت سینا منم تو رو دوست دارم، اما…
بهش نگاه کردم، بعد بوسش کردم، سمیرا سرخ شد، بعد صورتش رو نوازش کردم، دیدم داره مقاومت میکنه، ادامه دادم و بعد لبش رو بوسیدم. سمیرا دیگه مقاومت نکرد، لبام رو بوسید، همدیگرو بغل کردیم، از روی لباس همدیگه رو مالیدیم، از روی شلوار روی کسش رو مالیدم، اونم کیر من رو می مالید، حس خیلی عجیبی داشتم، سمیرا هم خیلی سرخ شده بود، خواستم شلوارش رو در بیارم، نذاشت، روی همون وضعیت رفتم سراغ پستانهایش، بهشون دست کشیدم، خیلی نرم بودند، با مال من فرق داشتند، آوردم لباسش رو بالا، پستان هاش کوچک بودند، اما برای بار اول بود که پستان های یه دختر رو می دیدم، نوک پستان هاش رو مالیدم، بعد مک زدم، دیدم سمیرا خوشش اومد و مقاومت نکرد، کسش رو هم با دستم می مالیدم.
سمیرا دوباره مثل دفعه ی قبل ارضا شد، اما این بار برای من کاری نکرد.
من تا شب تو فکر سمیرا بودم، آخر رفتم حمام و جق زدم.
چند ماهی با سمیرا رابطه داشتیم، کسش رو نکردم، اما از کون می کردم. اوایل چون دردش میومد خیلی راضی نبود، اما شهوت من متقاعدش می کرد. یه دختر تازه بالغ با یه کون سفید و تنگ. کم کم وازلین هم استفاده می کردم تا سمیرا هم کمتر اذیت بشه، بعد از یه مدتی، اونم خوشش اومده بود، توی اون سن و سال، هر دو مون بی تجربه بودیم، ولی داشتیم با هم یاد می گرفتیم.
من دیگه همه ی فکر و ذکرم سمیرا بود، مدرسه رو به سختی تحمل می کردم تا برسم خونه و سمیرا رو ببینم، با هم قرار گذاشتیم که وقتی دیپلم گرفتیم، با هم ازدواج کنیم. محمود خیلی از من خوشش نمی اومد، برای همین گفتیم که اگه محمود مانع شد، فرار می کنیم.
یک شب که همه خونه بودیم، زنگ تلفن خورد، من گوشی رو برداشتم. شیدا بود، از آمریکا برگشته بود، با سمیرا حرف زد، دیدم سمیرا گرفته شد، گفتم چی شده؟ بغض کرد و گفت فردا میاد دنبالم، برم خونش.
چند ماه گذشت، دیگه فقط آخر هفته ها سمیرا رو می دیدم، رابطه مونم قطع شده بود.
یه آخر هفته با سمیرا قرار گذاشتیم که شنبه مدرسه نریم و بریم خونه.
من رفتم دنبال سمیرا، با هم رفتیم خونه، در رو که باز کردیم مثل دیوونه ها چسبیدیم به هم، لب گرفتیم، بعدش من سمیرا رو لخت کردم، پستان هاش رو خوردم، سمیرا هم کیرم رو دست گرفت و باهاش بازی کرد، همینطور داشتیم همدیگه رو غرق در بوسه می کردیم، من چسبیدم به سمیرا، کیرم رو روی کسش گذاشتم رو مالیدم، کسش خیس بود، گرم هم بود، کیرم روی کسش حرکت می کرد، هم کیر من داغ شده بود، هم کس سمیرا، چند دقیقه ادامه دادم، دیدم سمیرا لرزید و خودش رو انداخت تو بغل من، پاش رو هم محکم بست. یکم که گذشت، گفت بذار تو کونم، رفتیم توی اتاق خم شد، اینقدر حشر بودم که یه تف زدم به سر کیرم و کیرم رو بردم توی کونش، سمیرا دردش اومد و جیغ زد، گفت در بیار، در نیاوردم، گفتم صبر کن عادت می کنی، یکم که گذشت دیدم دیگه انگار حس درد نداره، ادامه دادم، یکی دو دقیقه روی کمرش خوابیده بودم و توی کونش تلمبه می زدم، آبم که اومد، ریختم روی کمر سمیرا. بعد منم افتادم کنارش، سمیرا هم خوابش برد. بعدش جمع و جور کردیم و سمیرا رفت مدرسه، چون شیدا ظهر می اومد دنبالش، به بدبختی بابای مدرسه راهش داده بود.
من اما رفتم توی پارک یه دوری زدم، بعد رفتم خونه.
بعد از این قضیه، چند وقتی سمیرا رو ندیدم، به هم زنگ می زدیم، اما حتی آخر هفته ها هم نمی اومد. دلم براش لک زده بود، از کتابفروشی محل، کلی کتابهای شعر از فروغ و شاملو و حافظ خریده بودم، هر روز می خوندم، بعضی وقتا از پشت تلفن برای سمیرا هم می خوندم.
باز یه شب، تلفن زنگ خورد، دیروقت بود، محمود و مهری خوابیده بودند، من داشتم شعر می خوندم، تلفن رو برداشتم، سمیرا بود، داشت گریه می کرد، گفتم چی شده؟ گریه اش بند نمی اومد، مهری بیدار شد، اومد کنار من، اونم گفت چی شده؟
سمیرا با گریه گفت که فرودگاه ام، داریم با شیدا می ریم آمریکا، الان هم رفته کارت پرواز بگیره، من فقط تونستم الان بهت زنگ بزنم. من پشت گوشی گریه ام گرفت، گفتم سمیرا کجا میری؟ پس من، محمود؟ دیدم صدای شیدا ا
برام خرید.
اما بعداً دیگه دوست نداشتم، می دیدم که با مامانم انگار خیلی صمیمیه، به اسم صداش میکنه، شبا بیشتر می مونه. حتی بعضی وقتا من که می خوابیدم، بازم می موند.
یه شب از خواب بیدار شدم، رفتم از یخچال آب بخورم، دیدم که مامانم روی کاناپه خوابیده، محمود هم روشه، داشتند لب می گرفتند، مهری گفت پاشو محمود، سینا میشنوه، اما محمود پا نشد، گفت نترس اون خوابه.
من ترسیده بودم، یکمم جا خوردم، برا همین خشکم زده بود، نمی فهمیدم چیکار می کنند، فکر کردم داره مامانم رو می زنه، اما مامانم می خندید.
بعد دستش رو کرد توی لباس مهری، پستان هاش رو دست گرفت، رفت پایین، شروع کرد به خوردن پستان هاش، دامنش رو زد بالا، از روی شرت، کس مامانم رو لیس زد، من نمی فهمیدم چیکار می کنه، اما میدونستم نباید به اونجا های کسی دست زد، پس چرا محمود به اونجا دست می زنه؟ می خوره؟ مگه اونجا کثیف نیست؟ نباید بشوریم؟
محمود ادامه می داد، مهری دیگه داشت ناله میکرد، از ناله ی مهری من دیگه ترسیدم، فکر کردم داره اذیت میشه، یهو بغضم ترکید و گریه کردم.
مهری فهمید، سریع خودش رو جمع کرد، محمود هم زود پاشد، اما وقتی اومد سمت من، محمود اونجاش باد کرده بود.
.
.
.
.
.
.
+چند ماه گذشت، خبر آوردند که علیرضا تو زندان لو رفته، هویتش فاش شده، بردندش اوین، سراغ تو رو می گیره. رفتم پیشش، گفتم علیرضا چیکار کنم؟
گفت برو پیش دوستام، آدرس محمود رو هم خود احمقش داد، خدا بیامرز.
رفتم سراغشون، گفتم کار ندارم، خونه درست ندارم، بچه کوچیک دارم، محمود بهم پول داد، گفت فعلاً سر کن تا یه کاری بکنم.
خونه ی حاج خانم خوب بود، اما دیگه روم نمیشد، آخه ازم اجاره نمی گرفت، بعدم درآمدی نداشت، باید میرفتم یه جای دیگه.
یه چند ماهی گذشت و خبری از محمود نبود، ملاقات بابات می رفتم، می گفت که برام سیگار بیار، لباس بیار، چی بیار، چی بیار.
من که کار نداشتم، دوباره رفتم پیش محمود، کار برام پیدا کرد، خونه هم برام گرفت، اوایل هم وسیله می گرفت، هم برای من و هم برای علیرضا، میگفتم زحمت می کشی، می گفت مهدی به گردن ما خیلی حق داره، اینا چیزی نیست.
.
.
.
.
.
.
.
محمود زن و بچه داشت، اما ارتباطش با خانمش انگار خوب نبود، یه دختر داشت، از من کوچیکتر. اما خیلی خوشگل بود، موهای بلند داشت، سفید برفی بود، چشماش آبی بود، به مامانش رفته بود.
سمیرا اگه با محمود میومد، اون روز بهشت من بود، با هم بازی میکردیم، مشق می نوشتیم، نقاشی می کردیم. سمیرا اولین عشق زندگیم شده بود.
یه روز که از مدرسه اومدم، سال ۶۷ بود، تازه مدارس شروع شده بود. رسیدم خونه، دیدم در بازه، خیلی ها بودند، مامانم داشت گریه می کرد، محمودم همین طور، دیدم عکس بابام رو قاب کردند و یه روبان سیاه دورش کشیدند. چند سالی بود که فهمیده بودم بابام زندانه و خارج نیست، اما گفتند تو مدرسه نگو.
سمیرا هم بود، گریه می کرد، منم رفتم کنارش نشستم و گریه کردم.
بابام با بقیه، فله ای اعدام شده بودند، بعدم برده بودند یه جایی پرت، دفنشون کرده بودند، خانواده ها که رفته بودند ملاقات، از چند ماه قبل ملاقات ها رو بسته بودند، اصرار که کرده بودند، ریخته بودند زده بودند شون و ردشون کرده بودند.
یه شب بارون گرفته بوده، مردم از کنار خاوران که رد شدند، دیدند که خیابون گٍل شده با خون، مردم ریخته بودند، دیده بودند سگا دست و پا از زمین کندند، همه خانواده ها فهمیده بودند و ریخته بودند سمت خاوران.
معلوم نبود کی به کیه، اما بعد از چند وقت خبرا از زندان میومد.
چند ماه بعدش، محمود و سمیرا اومدند خونه ی ما، چند ماهی بود که محمود از خانمش جدا شده بود، شیدا، وقتی میدیدمش همیشه یه جوری میشدم، خیلی شیک و خوشگل بود، همیشه آرایش می کرد، به خودش میرسید، بوی خیلی خوبی میداد، سیگار هم می کشید. خیلی برام خواستنی بود. اما با محمود نمیساخت، از خانواده های باکلاس تهرانی بود و محمود از دروازه غار بود، به هم نمی خوردند.
من با اینکه از محمود خوشم نمی اومد، اما از اینکه اومدند پیشمون خیلی خوشحال شدم، دیگه سمیرا همیشه پیشم بود.
مهری و محمود با هم عقد کرده بودند، اما هنوز به کسی نگفته بودند.
محمود که شبا خونه می اومد، مهری هم تا عصر مدرسه ی دو شیفته می رفت، من و سمیرا، بیشتر عصرا تنها تو خونه بودیم.
اون موقع من و سمیرا دوره ی نوجوانی مون بود، دیگه با سمیرا کارتن می دیدیم، درس می خوندیم، گاهی غذا میپختیم.
یه روز که تو خونه بودیم، داشتم با سمیرا بازی میکردم، یهو هلش دادم، سرش خورد به دیوار، خیلی گریه کرد، منم از ترس و غصه بوسش کردم، بعدم کلی سرش رو نوازش کردم. سمیرا آروم شد، اما من انگار یه چیزی تو وجودم زنده شد. انگار کیرم حساس شد، یه تکونی خورد، به سمیرا گفتم، بیا همدیگه رو قلقلک بدیم، هر کی زودتر بخنده باخته.
دیگه داشتیم قلقلک می
کونی رفیقام شدم
#خاطرات_جوانی #رفیق #گی
سلام من مجیدم ن۱۹سالمه
خاطره منو یکی از رفیقام به اسم ممد تو محلمون معمولا با هم بازی میکردیم ،خاطره برمیگرده به زمانی که16سالم بود ،تو اون دوران من چیز زیادی از سکس نمیدونستم
اون هی به هر بهونه ای منو انگشت میکرد ،منم بدم نمیومد
ولی خب این کارو بد میدونستم
تا اینکه یه روز گفت بیا بریم هم تو منو هم من تورو
رفتیم خلاصه از رو شلوار اون چسبوند به من،بعدش که نوبت من شد پیچوندی و رفت
این داستان گذشت تا اینکه17سالم شد
رسیدیم به فصل سرما ،ما طبق معمول اومده بودیم تو محل میچرخیدیم
اون روز منو ممد باهم تنها شده بودیم ساعت حدودی هشت بود و محل خلوت
به بهونه کلید پشتبوم رفتیم بالا پشتبوم
اونجا بود که موقع پایین اومدن اُبم زد بالا و گفتم ولش کن بزار همینجا بشینیم گرمه
تا اون موقع کلی فیلم سوپر دیده بودم و حسابی حرفه ای شده بودم تو تصور کردنش
فیلمو پلی کردم و شروع کردیم دیدن
که دیدم کیرش راست راست شد
درش آورده بود داشت جق میزد
منم که عاشق. این بودم که یه کیر رو برای اولین بار ساک بزنم
به سختی و خجالت زیاد گرفتم تو دستم
براش جق میزدم ،تا اینکه با خودم گفتم گور باباش هرچی بادا باد ،شروع کردم ساک زدن اونم هی میگفت نکن،نکن ما رفیقیم و زشته
بعد پنج دقیقه ساک زدن برای اولین بار تو عمرم
پاشدم و اروم نشستم رو کیرش
نوک کیرشو با سوراخم تنظیم کردم و سرشو دادم تو
وایی،انقدر درد داشت که حس کردم دارم از وسط جر میخورم
(هرکس میگه کون دادن لذت داره برای اولین بار واقعا داره گه میخوره،اولین بار جرررر میخوری)
قشنگ داشتم پاره میشدم
چند بار پریدم رو کیرش و بالا پایین کردم
بعد دیدم نمیتونم دووم بیارم و واقعا درد میکنه
پاشدم و براش جق زدم ،آبشو. آوردم و فرستادمش رفت
همین الآنم باهاش رفیقمو و بهش میدم ،
اگر دوست داشتید بگید بازم بنویسم چون در حال حاضر ۴تا بکن دارم که همشون رفیقامن
نوشته: مجید
@dastan_shabzadegan
ادامهی کون دادن امیر کونی
#خاطرات_نوجوانی #گی
...قسمت قبل
خب تا اینجا گفتم که چی شد کونی همسایمون شدم.
چند روز بعد این ماجرا با دوستامون قرار گذاشتیم که بریم فوتبال بازی کنیم.
وقتی رسیدیم دیدم که ۲تا از بچها با یه لبخند خاصی منو نگاه میکنن ولی پیش خودم گفتم که خب عادیه. یکم از بازی گذشت دیدم که این همسایم که تازه بهش کون داده بودم پیششونه و یواشکی با هم حرف میزنن و به من نگاه میکنن.
رفتم پیششون گفتم چی شده؟
گفت امیر شنیدم که کونی شدی!
من انگار برق از سرم پرید. باورم نمیشد این همسایمون انقدر راحت رفت به بقیه گفت که من کونیام.
انقدر ترسیدم که به ذهنم نرسید که انکار کنم بگم نه بابا این دروغ میگه.
گفتم من شرط باختم. همین! من کونی نیستم!
ولی حرفمو باور نکردن.
بعد بازی خواستم برم خونه که گفتن بیا بریم خونهی همون همسایم. منم میترسیدم اگر مخالفت کنم برن به همه بگن قبول کردم.
اونا اول رفتن تو خونه بعد چند دقیقه من رفتم.
دیدم هر۳تاشون لخت وایسادن کیرشونو میمالن.
من خشکم زد ولی بعد دستمو گرفتن اوردن توی خونه.
علی(همون همسایم) کیرشو داد دستم که براش بمالم و اون دوتا هم اومدن جلو و کیرشونو میمالیدن به من.
لختم کردن و تا اون ۲تا کیر کوچولومو دیدن شروع کردن خندیدن.
یکیشون گفت خب معلوم شد چرا کونی شدی.
یکم منو مالوندن بعد گفتم صبر کنین حداقل برم دستشویی.
رفتم دستشویی خودمو تمیز کنم.
از استرس و ترس و حشر میلرزیدم.
خودمو تمیز کردم و رفتم پیششون
درجا علی اومد زد در کونم گفت کونی عجله داریم. زود باش.
منم گفتم باشه و نشستم رو زانو شروع کردم به ساک زدن کیرش.
اون دوتای دیگه نشسته بودن رو مبل فقط مارو نگاه میکردن.
یکم ساک زدم خواستم فقط با ساک آبشو بیارم که منو نکنه. اما بعد چند دقیقه از دهنم بیرون کشید و منو برد توی اتاق خواب پدر مادرش و در رو بست.
من دراز کشیدم روی تخت و اون اومد روم. یه تف انداخت به سوراخم و کیرش بعد سرشو فشار داد رو سوراخم.
با اینکه همین چندروز پیش بهش کون داده بودم ولی تو سوراخم نمیرفت. یکم فشار داد بعد سرش رفت تو. اشک تو چشام جمع شد ولی فرار نکردم از زیرش. گفتم تورو خدا یکم یواش تر بکن. گفت خفشو کونی.
شروع کرد تلمبه زدن. کونم خیلی میسوخت و من فقط میتونستم ناله کنم. ادامه داد به گاییدن کونم و یکم بعد گفت میخوری یا بریزم تو کونت؟ منم پیش خودم گفتم همشون بخوان بریزن تو کونم که نمیشه برای همین گفتم میخورم.
منو برگردوند و شروع کرد به مالیدن کیرش جلوی صورتم. بعد چند ثانیه سرشو گذاشت تو دهنم و آبش رو خالی کرد.
منم خیلی اون لحظه حشری شده بودم برای همین کل آبشو خوردم.
بعد از اتاق رفت بیرون و نفر بعدی اومد.
اسمش احمد بود. اومد جلوم و من بدون اعتراض شروع کردم به ساک زدن. کیرش به کلفتی علی نبود و من توی ذهنم گفتم خداروشکر.
ادامه دادم به ساک زدن و احمد گفت جون چقدر خوب میخوری کونی. منم با این جملش هم حشری تر شدم و هم خجالت کشیدم.
یکم که ساک زدم حشرم بیشتر شد و کیرشو از دهنم درآوردم و خم شدم روی تخت. اونم لازم نداشت بهش بگم و خودش اومد پشتم و کیرشو تنظیم کرد با سوراخم و با یه فشار رفت تو.
شروع کرد تلمبه زدن تو کونم. صدای برخورد تنش به کونم تو اتاق پیچیده بود و منو حشری تر کرد.
این اولین کیری بود که دردم نمیآورد و فقط برام لذت داشت.
انگار رو ابرا بودم و فقط داشتم از کون دادن لذت میبردم و ناله میکردم. نزدیک بود آبم بیاد ولی از کونم کشید بیرون و آبشو تو دستمال خالی کرد.
میخواستم بگم تو رو خدا بیشتر منو بکن ولی روم نشد.
اونم از اتاق رفت بیرون و من تو همون پوزیشن موندم.
آرین که نفر سوم بود اومد تو اتاق و تا منو تو اون حالت دید تف زد به کیرش و درجا کرد تو کونم. کیرش از اون دوتا بزرگتر بود و واقعا دردم گرفت.
گفتم آخ یواشش. گفت باشه صبر کن آروم میشه کونی. چند ثانیه گذاشت کیرش تو کونم بمونه و بعد شروع کرد به کردن.
کم کم سرعتش رو بیشتر کرد و منو برگردوند و وایساده تلمبه میزد تو کونم.
سرمو بلند کردم دیدم اون دوتای دیگه دارن نگاهمون میکنن.
علی اومد جلو و خودم کیرش که دوباره راست شده بود رو کردم تو دهنم.
الان همزمان یک کیر تو کونم و یک کیر تو دهنم بود.
تو اوج لذت بودم و با تلمبه های محکم آرین احساس کردم آبم داره میاد و سریع دستمال گرفتم جلوی دول کوچولوم و آبمو توش خالی کردم و آرین هم کل آبشو ریخت تو کونم.
بعدش دیگه حشرم خوابید و دیگه کیر علی رو ساک نزدم.
رفتم دستشویی کونم که پر آب شده بود رو خالی کردم.
بعد از دستشویی اومدم بیرون علی گفت بیا بازم بکنمت گفتم خسته ام بعدا میام بکن و لباس پوشیدم رفتم خونه.
اومدم خونه و احساس گناه کردم که چرا انقدر راحت کون میدم و از خودم بدم اومد که فقط به درد کون دادن میخورم.
ولی یکم که گذشت با فکر کیراشون حشری شدم و باز دلم خواست کون بدم ولی جلوی خودمو گرفتم.
ولی ن
نه و من در حالی که لباسهام رو در میاوردم انقدر مست سکس بودم که به طرفش رفتم واز پشت بغلش کردم دست روی کیرش گذاشتم و پشت گردنش رو لیسیدم .حسام بی حرکت ایستاده بود وقتی دید میخوام کمربندش رو در بیارم به سمتم چرخید و محکم بغلم کرد
-میدونی بار اولیه که برای سکس میای سمتم ؟ همیشه با خودم میگم چرا هیچ وقت نمیای
-چون تو انقدر اومدی که وقتی برای اومدن من نگذاشتی
-نه بازم بکن این کارو .خیلی دوست دارم. حس میکنم بم نیاز داری. حس میکنم برات عزیزم .میدونی فقط زن محبت نمیخواد یا همه مردها مثل منند یا من دوست دارم بم محبت کنی بغلم کنی بگی دوستم داری
حسام راست میگفت .من خیلی کمش میگذاشتمو این کم گذاشتن از نخواستن نبود آگاهانه بود . شاید چون به علی زیاد محبت کرده بودم و نتیجه عکس گرفته بودم یا شاید جمله مشاور که بمن گفت آخر تو زنی و خیلی به سمت مرد بری اون از تو فراری میشه و میره تو نقش زن .تو زندگی نباید زن ومرد جاشون با هم عوض بشه
خودم روبالاکشیدم تو گوشش گفتم بخداتاحالا کسی رواندازه تو دوست نداشتم اگر نمیگم چون میخوام خودت بدونی
-نه بهم بگو بازم بگو بگو دوستت دارم
خودم رو بهش فشار دادم و زبونم روتو دهنش چرخوندم زبونمو میمکید و کرست و بعد شورت بندیم رو باز کرد.چشمام رو بستم تا هر چی بیشتر گرمای تنش رو حس کنم ورد دستای بزرگش رو روی تنم ردیابی کنم .چه تو تخت چه ایستاده عاشق این بود که پشت بهش باشم وبادستاش سینه ها وکسم روبماله وگردنم رو زبون بزنه وببوسه .انقدر این کارو کرده بود که خود منم بهش علاقمند شده بودم .الان کشیدم جلوی آینه قدی اتاق وتوگوشم گفت رویای جنده رو تو آینه ببین قراره انقدر بگامش که تا چند روز سکس نخواد. تو آینه خودم روکه بادستای حسام محصورشده بودم دیدم وکسم خیس تر شد .به سمتش چرخیدم وبوسیدمش
-جنده کی بودی تو
-جنده حسامم
-عشق کی بودی تو
دلم میخاس همینطور ادامه بده وسکس کنیم ولی ازم جدا شد و به سمت کنترل تلویزیون رف .اتاق حسام رو برای سکس شب جمعه بیشتر از همه جا دوست داشتم چون تلویزیون مستقیم روبه روی تخت بود و بالای تخت آینه سرتاسری بود و هر لحظه که میخواستم میتونستم گاییده شدنمو تو آینه ببینم .زیر روتختی رفتم ودستی به کس خیسم کشیدم .حسام صبورانه فیلم میگذاشت واز تو کشو کاندوم و دیلدو در مورد ولی تو دل من آشوبی بپا بود .فیلم زن و مردی رو نشون میداد که کنار استخر ایستاده لب می گرفتند .صدای اسپری تاخیری حسام توجهمو بش جلب کرد.چشمکی زد و گف برای ۵دقیقه داگی .رویا گوش کن خانمه چقدر راحت صداش رو آزاد میکنه چون طبیعته راحت داد میزنه و خودشو تخلیه میکنه
-بکنش خوبه کاری به طبیعت نداره
-یعنی من بدمیکنم؟ چنان بگامت رویا امشب که
-کی گف بد میکنی من کم صدا میکنم تو سکس ؟بعضی وقتا میگم سردرد نگیری از صدای بلند من
-زنونه ناله میکنی دوست دارم مثل این امشب عربده بزنی داد بزنی و بگی دوستت دارم محکم تر بگا فاک می
-فاک می کیر میخوام I want it
درحالیکه میخندید لخت زیر روتختی خزید بغلم کرد .سرم رو روی سینش گذاشتم و پیشونیم رو بوسید .انگشتش روی کسم رف و خیسیش صدای حرکت انگشتش روتوکسم بیشتر کرد .چشمام خمار شده بود.به سختی فیلم رو میدیدم که خانمه جلوی پای مرده نشست و کیرمو مکید تا آخر کیرشو کرد تو دهنش و مرده دم اسبی موهای خانم رو گرفته بود و تو دهنش تقه میزد .حسام نوازش موهام رو شروع کرده بود ومن نوک سینه ام روتودهنش گذاشتم .ناله هام بلند شد وحسام دوانگشتی توکسم تلمبه میزد .شصتش روی چوچولم بود و دو انگشتی زبری تو کسم رو نوازش میکرد .
-دیلدو بزارم ؟
-نه انگشتت
-پس پشتتو بکن که فیلمو ببینی
-نه میخوام تورو ببینم بوسیدمش
فیلم به جایی رسیده بود که آقاهه پاهای خانم رو توهواداده بود بالا ودوتا انگشت توکونش کرده بود وکسشو میلیسید .فکر اینکه حسام امروز میخاد کونمو بکنه یه لحظه از فضای سکس درم آورد .با اینکه وقتی روی شکمش مینشستم وکیرسواری میکردم نوک انگشت اشاره اش رو بزور تو کونم جا میداد و میگفت دوست دارم نازکی پوست بین کس وکونتو حس کنم و تو هر پوزیشن که میشد کونم رو انگشت میکرد و با اینکه چون کسم تنگ تر میشد ولی ترس از اینکه نخواد کونم بزاره یکم حال و هوای سکسیم رو کم میکرد. البته که دیگه مطمئن شده بودم بعد از انگشت کردن کونم قصد کردنشو نداره ولی الان که فیلم رو خودش انتخاب کرده بود با اینکه جزو ممنوعیتها بود نمیدونستم میخواد چکار کنه .منو چرخوند و پستونام رو دو دستی بغل کرد و کمرم رو بوسه بارون کرد .دوست داشتم بالای سرش دراز میکشیدم و ممه هام رو میمکید ولی نمیدونم چرا جرات و شهامت یا حتی شاید روش رو نداشتم که بگم .یه دستی سینه ام رو میمالید تو گوشم از خواستنم میگفت .اینکه دنیا رو بخاطر من میخواد .اینکه روزی هزاربار شکر میکنه که من زنشم وآخر بدستم آ
باز کرد و انداخت روی صندلی کنارش زیر اون نور شدید که بهش میخورد حالا سفیدی گردن و سرخی گونه هاش سکسی تر از همیشه نشونش میداد.موهای قهوه ای و بلندش که با یه حرکت کوچیک کشش رو درآورد تا داخل عکس ها موهاش باز باشه و حالا تا نزدیکی های قوس بالای کونش رسیده بود.
این قرار نبود پایان کار باشه!با باز شدن دونه دونه دکمه های مانتوش و پخش شدن صداش تو اون سالن کیر من داخل شلوار ذره ذره بزرگ تر میشد.
عین تماشای پرده ی سینما نشسته بودم و به تماشای قشنگ ترین فیلم جهان مشغول بودم.
یه شال سفید که در اومده بود یه مانتوی مشکی که داشت در میومد یه شلوار لی آبی روشن و یه کتونی سفید با جوراب سفید تمام موانعی بود که باید یکی یکی کنار میرفت تا مامان لیلا جلوی چشم های پسرش سفیدی بدنش رو به نمایش بزاره.
بعد درآوردن مانتوش یه نیم تنه آبی تنش بود که پایین شکمش رو کاملا نشون میداد.یه پوست صاف و یه شکم کوچیک،دلم میخواست همونجا همه پی متوقف بشه و ساعت ها به همون قسمت کوچیک شکمش نگاه کنم.
دستای مامان پایین تر رفت و دکمه شلوار لی رو باز کرد و همزمان پشتش رو به طرف من کرد نمیدونم شاید به خاطر اینکه متوجه شده بود که با چه ولعی دارم تماشاش میکنم برای همین خواست به خودم بیام و یا خودش خجالت کشید و خواست بهم نگاه نکنه ولی هرچی که بود عالی بود.
آروم آروم شلوارش رو پایین میکشید و هربار قسمت کوچکی از شرتش پیدا میشد و چی بهتر از این که پوست سفید مامان رو با یه شورت مشکی ببینی.
نیم تنه به خودی خود انتهای کمر مامان رو لخت در اختیار چشمام گذاشته بود همون قسمتی که بار ها تو رویام بعد بیرون کشیدن کیرم کل آبم رو روش خالی کرده بودم.کمر مامان که یه گودی کمر کوچیک داشت و همین کونش رو برجسته تر کرده بود و پهلوهای گوشتی مامان که جای دست بینظیری بود برای کردن مامان لیلا.
چقدر زیر نور روشن تر و جذاب تر شده بود بدنش!شلوارش پایین تر و پایین تر اومد تا بالاخره در اومد نگم براتون از زیبایی های این بدن…
پاهای کشیده و تو پر که از سفیدی زیاد میشد رگ های سبز زیر پوست رو داخل هر نقطه از پاهاش پیدا کرد و کون خوش فرمش که کاملا به شورت چسبیده بود.
لبه های بالای کونش به خاطر پایین اومدن شرت موقع درآوردن شلوار کاملا معلوم بود،دلم میخواست همون لحظه از پشت بهش بچسبم و تمام اون بدن رو با بوس و میک زدن سرخ کنم.
ایران:لیلا!زن تو چرا روز به روز سفید تر میشی
مامان بهش یه چشم غره رفت و گفت اینجا نباید یه رختکن داشته باشه؟
ایران:اون واسه غریبه هاست اینجا غریبه نیست که منو تو و امیرحسینیم
مامان:هرچی آدم اینجوری معذب زیر این نور لخت بشه
ایران:حالا برگرد از جلو هم ببینمت
مامان بی اعتنا به حرفش نیم تنه رو پشت به ما درآورد و دیگه کامل میشد کمرش رو هم دید…از اون کمر هایی که هر چقدر پایین تر میای پهن تر میشه و میشه ساعت ها روشن خوابید و یهو برگشت!
آب دهنم رو قورت دادم،مامان رو زیاد اینجوری ندیده بودم اما همون یکی دو بار هم که اینجوری تو خونه بود زیر همچین نور شدیدی نبود و همین کلی حشری ترم میکرد،سرمو آوردم پایین و از پاهاش شروع به نگاه کردنش کردم.پاهای قشنگی که تازه از جوراب دراومده بود و یکمی عرق کرده بود انگشت های کوچیک و لاک سفید خوردش پاهاش رو بی نقص تر میکرد و آروم آروم نگاهم بالاتر میرفت…قوزک و مچ پاش اونقدر تمیز بود و برق میزد که دوست داشتی ساعت ها بیفتی به جونشون و لیسشون بزنی!
خط ساق ها و رون های سفیدش رو دنبال کردم و نگاهم رو آروم آروم بالاتر میآوردم،با هر حرکت مامان رون های گوشتی پاش به لرزش می افتد درست مقابل چشمام داشتم لرزش یکی از بهترین گوشت های زندگیم رو میدیدم!مامان لیلام سکسی تر از همیشه شده بود و تنها مشکل همون دوتا پارچه جلوی ممه ها و کس و کونش بود که نمیذاشت این اثر هنری کامل بشه…ممه های مامان از همون زیر هم فریاد میزدن که چقدر زیبا هستند و چقدر خوردنی!بالای ممه هاش کاملا معلوم بود و باید به همون قناعت میکردم…
با مامان چشم تو چشم شدم،متوجه نگاه های سنگینم شده بود اما قبل اینکه حرفی بزنه؛چلیک!
ایران از مامان عکس گرفت!
مامان شوکه شد و گفت چه غلطی میکنی ولی ایران فقط میخندید!مامان بدون اینکه یادش باشه لخته رفت سمت ایران و شروع کردن به جون هم افتادن،مامان مدام میگفت واسه چی عکس گرفتی بیشعور و ایران میگفت دوست داشتم.
با هر حرکت مامان لرزش رون ها و بدنش و بالا و پایین شدن ممه هاش تو اون سوتین بیشتر میشد و نگه داشتن خودم سخت تر،ایران گردن مامان رو محکم گرفته بود زیر بغلش و نمیزاشت سرش بالا بیاد،مامان مجبور به خم شدن شده بود و کونش دقیقا جلوی من قمبل شده بود.
داشتن باهم میخندیدن و برای هم کری میخوندن اما من تمام حواسم صرفا برای تماشای کون و پاهای مامان صرف شده بود و تو اون حین چندبار
ت بشم با اون هم سکس کنم که بعدا براتون مینویسم خب این بود از داستان من امیدوارم خوشتون امده باشه خداحافظ.
نوشته: مهران
@dastan_shabzadegan
اکی بخریم اول رفتیم حسابی جنگل رو گشتن حسابی جنگل دریاچه رو چرخیدیم دیدیم یه ۲ ساعتی طول کشید بعد راه افتادیم سمت بازار مهناز دونه به دونه پاساژ ها بوتیک هارو میگشت چند تا مانتو شلوار شال هم خرید بعد گذشت ۲ ساعت ساعت دیگه ۹:۴۸ بود دیگه داشت ساعت ۱۰ میشد با مهناز رفتیم وسایل شام تنقلات رو هم خریدیم راه افتادیم سمت خونه تا برسیم ساعت شد ۱۰ مهناز با همون لباس های بیرون پاشد یه چی درست کنه بخوریم بعد نیم ساعت یه شام خوردیم نوبت قلیون عرق رسید البته بطری کامل نبود نصفه بود شروع کردم قلیون رو چاق کردن بعدش هم برای خودم هم برای مهناز عرق ریختم مهناز گفت نه من عرق نمیخورم گفتی حالا یکی دوتا لیوان اشکال نداره زورش کردم خورد ۲ لیوان خورد بعد دیگه براش نریختم خودم هم خوردم بطری رو تموم کردم قلیون هم از اینور سردرد شدیدی گرفتم قلیون رو دادم به مهناز کلم داغ داغ بود مهناز داشت قلیون میکشید دست انداختم پاهاش رو کشیدم سمتم پاهاش رو گرفتم بالا هنوز جوراب مچی های سفیدش پاش بود شروع کردم بو کردم چه بوی عرقی میداد شروع کردم جفت شصت پاش رو از رو جوراب لیس زدن بوی عرق جوراب بعد شصتاش شروع کردم از پای چپش همینجوری انگشتاش رو از روی جوراب یکی یکی لیس زدن تا انگشت کوچیکش همین رو ادامه تا انگشت کوچیکه پای راستش بعد انگشتاش شروع کردم زبون کشیدن لیس زدن کف و پاشنه پاهاش از رو جوراب بعد اینکه کامل لیس زدم شروع کردم با دندون جوراباش رو درآوردن پای چپش رو گذاشتم زمین پای راستش رو گرفته بودم از پاشنه پاش شروع کردم محکم گاز گرفتن لیس زدن مهناز هم میخندید جون میگفت حسابی پاشنه پاش رو میخوردم لیس میزدم بعد پاشنه اش رفتم سراغ کف پاش همینجوری زبون میکشیدم همه جای کف پاش از بالا تا پایین نرمی کف پاش رو با زبونم حس میکردم جفت پاهاش رو چسبونده بودم به هم داشتم کف پاش رو لیس میزدم زبون میکشیدم تا بعد چند دیقه لیسیدن کف جفت پاهاش رفتم سراغ انگشت هاش از انگشت کوچیک پای راستش شروع کردم میک زدن کل انگشتش رو تو دهنم جا دادم همینجوری شروع کردم دونه به دونه یک به یک انگشتاش رو لیس زدن میک زدن حتی لای انگشتاش رو مزه فوقالعاده عرق پاش تو دهنم بود همینجوری ادامه دادم تا رسیدم به شصت پلی راستش همینجوری میک زدم بعد شصت پای چپش رو بعد اینکه اونم میک زدم همینجوری از انگشت کناری شصت پای چپش شروع کردم مثل پای راستش دونه به دونه هم انگشتارو هم لای انگشتاش رو لیس زدم تا رسیدم به کوچیکه بعد اینکه کوچیکه رو هم لیس زدم پاشدم از جام قبل اینکه بلند بشم پاهای مهناز رو گذاشتم زمین پاشدم شلوار شرتم رو درآوردم پشت بندش تیشرتم رو هم درآوردم کامل لخت لخت بودم کیرم مثل سنگ سفت شده بود سیخ سیخ دوباره پاهای مهناز رو گرفتم به کیرم تف زدم البته با یه دستم به کیرم تف میزدم با یه دستم هم پاهای مهناز رو نگه داشته بودم پاهاش رو آوردم بالا نزدیک کیرم کردم کیرم رو گذاشت بین کف پاهاش شروع کردم پاهای فوتجاب وای اون کف پاهای نرم بزرگ مهناز روی کیرم کشیده میشد چه لذتی داشت بعد چند دیقه فوتجاب آبم آمد ریخت روی پاهای مهناز منم سریع کیرم رو کشیدم از بین پاهاش بیرون رفتم دستمال آوردم پاک کردم پاهاش رو گذاشت زمین رفتم سمت مهناز شروع کردم دوباره ازش لب گرفتن همینجوری ازش لب میگرفتم لبای بزرگ سکسیش رو میخوردم همزمان یه دستم پشت گردنش بود یه دستم هم روی گردنش همینجوری لباش رو خوردم ادامه تا رسیدم بوس کردن گونه هاش تا رسیدم به گردنش شروع کردم خوردن گردنش شروع کردم خوردن گردن مهناز همینجوری یه چند دیقه ادامه دادم بعد شروع کردم درآوردن تیشرت مهناز تا تیشرتش رو درآوردم سینه هاش داشت توی سوتینش خودنمایی میکرد بدون وقت تلف کردن رفتم سراغ سوتینش و اونم باز کردم سینه های بزرگ مهناز رو اولین بار بود داشتم میدیدم افتادم به جون سینه هاش تا تونستم با دستام فشارشون میدادم میخوردمشون همزمان که داشتم با دستم سینه راستش رو فشار میدادم از اونورم شروع کردم سینه های مهناز رو خوردن سینه های بزرگش که سفت ایستاده بودن نه آویزون کل سینه چپش رو تو دهنم جا کردم داشتم وحشیانه سینه نوکش رو میخوردم گاز میگرفتم همین کار رو هم با سینه راستش میکردم طوری اینکار رو انجام میدادم که ناله مهناز بلند شده بود داشت آه و ناله میکرد حتی یه جاهایی به من میگفت یواش مهران سینه ام رو کندی با هر بار گفتن این حرفاش من بیشتر حشری میشدم نزدیک ۲۰ دیقه مشغول خوردن سینه های مهناز بودم بعد چندین دیقه بالاخره از سینه هاش دست کشیدم دست انداختم دکمه های شلوارش رو باز کردم کشیدم کامل شلوارش رو از تنش درآوردم شرتش رو هم همینطور مهناز دیگه لخت لخت شده بود مثل خودم از پاهاش بوس کردم همینجوری بوس کردم تا رونش امدم بالا تا رسیدم به کصش بهترین لحظه بود افتادم به جون ک
Читать полностью…پش شروع کردم از رونش شروع کردم امدم پایین تا رسیدم به به پاهاش پاهای بزرگش رو گرفتم تو دستم شروع کردم کف پاش انگشتاش رو مالیدن میخواستم پاش رو لیس بزنم اما نکردم میخواستم فقط باهاش سکس کنم نه فوت فتیش از پاش شروع کردم دوباره آروم آروم رسیدم به رونش موقعه ای که داشتم رونش رو میمالیدم یه فکری زد به سرم یه دستم رو گذاشتم اینور رونش یه دستم هم اونور رونش که نزدیک کصش باشه بعد جفت دستام رو حین مالیدن رونش حرکت میدادم میآوردم بالا طوری که انگشتام موقع مالیدن بالای رونش قشنگ به کصش برخورد میکرد مالیده میشد بهش هر بار که این کار رو میکرد انگشتام میخورد به کصش مهناز خودش رو جمع میکرد بعد شروع کردم با هر دستم یکی از روناش رو مالیدن بعد گذشت چند ثانیه از مالیدن رونش دست راستم رو خیلی سریع نزدیک کصش کردم شروع کردم کصش رو از شلوار مالیدن مهناز هی میگفت مهران دستت رو بردار اما چون کمرش درد میکرد نمیتونست برگرده یا بلند بشه منم به حرفاش توجه نکردم شروع همینجوری کصش رو از شلوار مالیدن همینجوری که میمالیدم مهناز هم دیگه هیچی نمی گفت دیگه ساکت بود حرفی نمیزد بعد گذشت چند دیقه حس کردم شلوار مهناز خیس شد البته نه خیلی حالت نم پیدا کرده بود فهمیدم بدش نیومده منم دستم رو بردم سمت کمرش مانتوش رو زدم کنار دست انداختم شلوارش رو کشیدم پایین دیدم یه شرت سفید پاش تا شلوار شرت مهناز رو کشیدم پایین تا بالای زانوهاش مهناز با وجود کمر دردش ایندفعه از جاش بلند شد همونجوری که شرت شلوارش پایین بود پاشد چرخید سمت من یدونه کشیده خوابوند در گوشم گفت مهران چیکار داری میکنی عقلت رو مگه از دست دادی همین که مهناز داشت صحبت میکرد منم سریع شروع کردم ازش لب گرفتن سرش برد عقب گفت مهران حالیت نمیشه چی میگم چیکار داری میکنی منم بهش گفتم آخه مهناز من عاشقت خیلی دوست دارم تو خیلی خوشگل سکسی هستی همین که داشتم همین حرف هارو میزدم داشتم سینه های رو هم میمالیدم سعی میکردم لب گردنش رو بخورم اونم هی تقلا میکرد هی میگفت نکن نمیشه منو تو خیلی اختلاف سنی داریم از این چیزا منم بهش میگفتم مهم نیست هر چیم که باشه من عاشق هستم مهناز تا اینو گفتم دستم رو انداختم پشت گردنش صورتش رو نزدیک خودم کردم شروع کردم ازش لب گرفتن مهناز هم که دید تقلا بی فایده اس خودش نم نم رام شد شروع کرد باهام همکاری کردن شروع کردیم از هم لب گرفتن وای نمیدونید خوردن اون لباش چه لذتی داشت بعد چند دیقه لب گرفتن رفتم سراغ گردنش شروع کردم خوردن لیس زدن شروع کرد درآوردن مانتو تیشرتش سوتینش هم هم رنگ شرتش بود تا مهناز داشت پیرهن شلوارش رو در میآورد منم داشتم پیرهن شلوار شرتم رو در میآوردم مهناز هم شلوار شرتش رو که تا نصفه درآورده بودم رو خودش کامل درآورد من از رو تخت بلند شدم واستادم روبه رو مهناز مهناز هم با دستش کیرم رو گرفت تف انداخت روش شروع کرد اول یه چند ثانیه با دست مالیدن بعد شروع کرد ساک زد چقدر فوقالعاده ساک میزد خیلی حرفه ای کیرم رو ساک میزد زبون میکشید دارکوبی ساک میزد بعد چند دیقه ساک زد اول کیرم تو همون حالت که روبه رو مهناز بودم گذاشتم لای سینه هاش شروع کردم کیرم روی لای سینه هاش بالا پایین کردن خودم هم با دست خیلی محکم سینه هاش رو میمالیدم میخواستم پاهای مهناز رو بدم بالا اما چون کمرش درد میکرد پوزیشن رو عوض کردیم مهناز به شکم خوابید منم نشستم روی رونش پاهاش رو از هم باز کردم شروع کردم لیس زدن مالیدن کصش حسابی وحشیانه کصش رو میخوردم با لپای بزرگ کونش هم ور میرفتم چک میزدم بهشون همینجوری کصش رو میخوردم انگشت میکرد بعد بلند شدم کیرم رو حسابی تف مالی کردم گذاشت رو کص مهناز شروع کردم آروم آروم هل دادن کیرم داخل حس فوقالعاده ای برای منی بود که تا حالا کص نکرده بودم کص مهناز همچنان تنگ بود اما نه خیلی وقتی کیرم رو عقب جلو میکرد مالیدن شدن به دیواره های کصش رو حس میکرد شروع کردم همینجوری تلمبه زدن مالیدن لپای کونش چک زدن بهشون من همینجوری تلمبه میزدم مهناز هم داشت آه و ناله میکرد واقعن لحظه سکسی بود اون لحظه اما متاسفانه بعد چند دیقه خیلی زود آبم امد ریختم رو لپای کون مهناز پاشدم رفتم دستمال آوردم کون مهناز رو پاک کرد به مهناز گفتم موافقی یبار دیگه هم انجام بدیم که مهناز در جواب گفت نه الان نمیشه هر لحظه احتمال داره الیسا برگرده حسابی حالم گرفته شد که هم آبم زود آمد هم یبار بیشتر نتونستم با مهناز سکس با وجود اینکه حالم گرفته بود کمکش کردم سریع لباساش رو بپوشه منم پشت بندش سریع لباسام رو پوشیدم وسایلم رو جمع کردم خداحافظی کردم رفتم دیگه شب ها کارم شده بود با مهناز چت کردن حرف های عاشقانه سکسی رد و بدل کردن البته هر وقت بعد ها هر وقت میرفتم برای ریاضی دخترش بود نمیشد و وقتی هم که نبود از ترس اینکه یه وقت
Читать полностью…ستش به شونه و دست دیگه ش به بازوم بود. مهرشاد پشتش چسبیده بود و نیما هم کنار رونش. چهارتایی حرف میزدیم و ایستگاه توپ خونه جا باز شد ولی یه عده ای دوباره سوار شدن. توی همین حین و جابجاییها، مهرشاد اومد کنار خانمم و نیما رفت پشتش. دو سه تا ایستگاه دیگه هم توی همین وضع بودیم که مهرشاد شماره ی منو گرفت و تک زد. گفت فردا با دوست دخترهاشون میخوان برن سینما و ما رو هم دعوت کردن باهاشون بریم…
وقتی ملیکا وسط ما سه تا بود و از سه طرف بهش چسبیده بودیم، چشمهاش مست و خمار شده بود و صورتش اون معصومیت زمان سکس رو گرفته بود. خوب میشناختمش و معلوم بود حالش خیلی خرابه و شهوتش حسابی زده بالا. این همه مدت از صبح تا الان یه سره کیر به کونش مالیده بودن و لاش گذاشته بودن و چسبیده بودن بهش. حق داشت حالش خراب بشه. بالاخره اونا خدافظی کردن و رفتن. ما هم ایستگاه خودمون پیاده شدیم رفتیم خونه. به محض اینکه رسیدیم خونه، ملیکا لخت شد و افتاد روی تخت منم افتادم کنارش. با تمام خستگی ای که داشتیم خودش بغلم کرد و شروع کردیم به لب گرفتن. گفت امید کیر میخوام، کونمو بکن. بدجور حشری ام و کونم به خارش افتاده… لبخند زدم و گفتم تو جون بخواه عشقم. دمرش کردم و رفتم سراغ کونش. حسابی مالیدمش و تمامش رو خوردم و مکیدم و گاز گاز میکردم. صورتمو میمالیدم بهش و شروع کردم به لیس زدن لای کونش و سوراخش. آه و نالهش بلند شد و کونش رو بالا پایین میکرد. التماس میکرد امید بکن منو… بکن توش عشقم… کیرتو بکن توش قربونت برم… امید جان من بکن دیگه…
کیرمو توف زدم و کردم لای کونش. با یه فشار رفت توی سوراخش و خوابیدم روش. دستهامو بردم زیرش و همزمان کوس و سینه ش رو میمالیدم و گوش و گردنش رو میخوردم. به پشت گردنش و وسط کتفش حساسه و با گاز گاز کردن و خوردنش آه میکشید و به خودش میپیچید. زیاد طول نکشید و در نصف تایم همیشگی ارضا شد، گفت بلند شو.… قمبول کرد و گفت بازم کونمو بکن. کردم توش و گفت بکوب امید، جرم بده عشقم…
توی لحن حرف زدن و خواهش کردنش شهوت موج میزد و خیلی حالش خراب بود. سینه ش رو گذاشت زمین و خودش با دستهاش لپهای کونش رو از هم باز کرد و گفت تا تهش بکن… جوووون چه حالی میده امید. ووووییییییییی دیوونم میکنی با این کیرت. وااییییییی امید بکوب جان من.…
نمیدونم چقدر طول کشید ولی عرقم رو درآورده بود. انقدر کونش رو کردم تا آبم اومد و فشار دادم توی کونش. دمر شد و خوابیدم روش. نفس نفس میزدم و بوسش کردم گفتم ملیکا امروز خیلی حشری شده بودی. باعث شد منم خیلی بیشتر حال کنم. واقعا خیلی چسبید. کونش رو زیرم بالا پایین و سفت و شل کرد و گفت به منم خیلی حال داد.
-ولی حیف نذاشتی کونتو بیشتر بخورم. کوس خوشکل و خوشمزه ت رو هم که نخوردم.
دستشو آورد کنار صورتمو ناز کرد و گفت قربون شوهر مهربونم برم. امشب هر کاری دوست داری بکن. هر چی دوست داری بگو برات انجام میدم.
میخوام بعد از اینکه حسابی کوست رو خوردم بعدش کونتو هم به دل سیر بخورم و سرمو بذارم روش بخوابم.
لبخند زد و گفت پس بعد از ناهار، این کار رو بکن و یه چرت روی متکات بزن. دوباره کونش رو شل و سفت و بالا پایین کرد گفت متکای گوشتی دوست داری؟
کیرمو بهش فشار دادم و گفتم این گوشت و دمبه و پنبه ست. عشق منه.
داشتیم می خندیدیم که گفت برم غذا رو گرم کنم بخوریم.
-منم برم یه دوش بگیرم سرحال بشم.
-آره برو تا منم غذا رو بذارم روی اجاق و بیام یه دوش سریع بگیرم…
موقع ناهار خوردن گفت بچه های خوب و مهربونی بودن ، نه؟
-آره، سریع پسر خاله شدن.
-حالا میخوای چیکار کنی؟ فردا میریم سینما؟
-با اونها؟
-آره دیگه، دعوت کردن. البته هرچی خودت بگی…
ادامه دارد…
یه عکس که خیلی شبیه اندام خانمم هست براتون میذارم. اگه دوست دارید در موردش نظر بدید.
نوشته: امید بیخیال
ادامه...
@dastan_shabzadegan
من و همسر خوشگلم در مترو (2)
#مترو
...قسمت قبل
با سلام مجدد. همونطوری که در داستان قبل گفتم، تصمیم گرفتم اینبار که با خانمم رفتیم بازار، دوباره توی مترو ازش فاصله بگیرم ولی طوری باشه که بتونم حرکات و حالش رو ببینم. ببینم چطوره و بین چند تا مرد چه حس و حالی داره. اینجوری شد که شب پنجشنبه بعد از کلی مالیدن و حشری کردنش، در حالی که لب میگرفتیم و کوسش رو میمالیدم و آماده ی سکس بود، گفتم ملیکا فردا حال داری بریم بازار؟ میخوام واسه خودم شلوار بگیرم و یه چرخی هم بزنیم. اگه تو هم چیزی لازم داری بگیر.
با همون حال که با مالیدن کوسش آه میکشید گفت آره عشقم، بریم.
-پس زودتر حالمون رو کنیم و بخوابیم که صبح سرحال باشیم.
-آره عشقم، زودتر بکن که حالم خرابه.
رفتم لای پاهاش و کوس لیسی رو شروع کردم. کوسش خیلی خیس شده بود و بدجور داغ و حشری شده بود. واسه همین زودتر از همیشه ارضا شد. بلند شدم و کیر شقم رو بدون معطلی کردم توی کوس تنگ و آبدارش و تلمبه زدن رو شروع کردم. خوابیدم روش و لب و گردنش رو میخوردم و همچنان توی کوسش تلمبه میزدم. آه و ناله کنان قربون صدقهم میرفت و میگفت قربونت برم عشقم، تندش کن امید جونم، آههههه… وااایییییییی… بلند شو داگی بشم…
حالت گرفت و دوباره کردم توی کوسش. تلمبه میزدم و کونش رو میمالیدم و تکون میدادم. با ضربه هام کون تپل و قلمبه ش میلرزید و موج میخورد. از دیدنش کیف میکردم و با کوس تنگش حال میکردم. اینقدر گاییدمش تا ارضا شد و سینهش رو گذاشت روی تخت. چند تا دیگه زدم که گفت امید کونمو بکن. بکن توش که خیلی هوس کیر کرده.
از خدا خواسته سرمو کردم لای کونش و شروع کردم خوردن و لیس زدن تا سوراخ کونش با زبونم شل و باز شد. کیرمو توف زدم و توی همون حالتی که گرفته بود کردم توی کونش. مثل همیشه اول آروم تلمبه میزدم و یواش یواش سرعت رو زیاد کردم. دیگه داشتم شالاپ شولوپ میکوبیدم توی کونش. حسابی گاییدمش و غرق لذت بودم. واقعا هیچ وقت از گاییدن این کون فوق العاده سیر نمیشم و همیشه واسم بهترین لذت دنیاست. بالاخره آبم اومد و با چند تا فشار خالی کردم توی کونش و هلش دادم با هم دراز کشیدیم و بدون اینکه کیرم از کونش بیرون بیاد خوابیدم روش. یه کم که حالمون جا اومد بوسش کردم و خواستم از روش برم کنار و بخوابیم که گفت تکون نخور، همینجا بخواب.
-اذیت میشی ها.
-نه، فعلا بخواب که خوشم میاد زیرت باشم.
چند تا بوسش کردم که چشمهاش رو بست. نمیدونم چقدر وقت گذشت و هنوز روش خوابیده بودم که خوابم گرفت. کیرم خوابیده بود و از سوراخ کونش اومده بود بیرون و لای کون نرم و گرم و قلمبهش بود. آروم رفتم کنار و چرخوندمش به پهلو. از پشت بغلش کردم و دوباره کیرمو گذاشتم لای کونش خوابیدیم. صبح که بیدار شدیم اول رفتیم دوش گرفتیم و بعد صبحانه خوردیم. داشتیم حاضر می شدیم بریم بازار که ملیکا بازم همون سویشرت کرمی رنگ براقش رو پوشید با شلوار ستش رو. ولی زیرش شورت نپوشید و گفتم بدون شورت میخوای بیای؟
با لبخند گفت آره، میخوام کوس و کونم هوا بخوره… راه افتادیم و وقتی جلوم راه میرفت دیدم به خاطر شورت نپوشیدن، لرزش کونش بیشتر شده. تازه شلوارش رو هم کمی کشیده بود بالا و قسمت پایینش رفته بود لای کونش. منی که بیشتر از دو سال بود داشتم میکردمش با دیدنش حشری شدم وای به حال مردهای غریبه.
رفتیم مترو و اولش مثل هفته ی قبل، داخل واگن چندان شلوغ نبود ولی چند تا ایستگاه که گذشت یواش یواش شلوغ شد. دوتا پسر پشت سرمون بودن که دیگه کامل چسبیدن پشت ما. ملیکا یه دستش به گردن من بود و با دست دیگه میله رو گرفته بود و با هم آروم حرف میزدیم. اون پسرها هم گاهی با هم حرف میزدن و گاهی هم ساکت بودن. اونی که پشت خانمم بود کامل چسبیده بود بهش و از گوشه ی چشم زیر نظر داشتمش. ایستگاه توپخونه دیگه خیلی شلوغ شد. پسره که پشت ملیکا بود به من گفت من از این ایستگاه بدم میاد، همیشه شلوغه. نه داداش؟ گفتم ما دیگه عادت کردیم، چاره ای نیست. موقع پیاده شدن پشت سر ما اومدن و مثل اون پسری که هفته ی قبل دنبال ما افتاده بود، اون دوتا هم دنبال ما بودن و توی هر فرصتی می چسبیدن پشت خانمم. یه جایی شلوار خریدم و رفتیم داخل بازار کویتی ها. توی اون راهروهای باریک هر جایی که می ایستادیم، اون دوتا پسره یا افراد دیگه ای رد میشدن و خودشون رو میمالیدن یا میچسبوندن به کون خانمم. جلوی یه لوازم آرایشی ایستاده بودیم و هر دو آرنج هامون رو گذاشته بودیم روی پیشخون حجره. در حال حرف زدن با فروشنده و دیدن اجناسش بودیم که توی اون حالتی که ملیکا قرار گرفته بود و خم شده بود روی پیشخون، کون قلمبه ش قلمبه تر شده بود. اون دوتا پسره و مردهای دیگه رد میشدن و کیرشون رو میمالیدن به کونش یا بعضی ها یه کمی هم توقف میکردن و بیشتر به کونش میچسبیدن. هر کی میمالید و میدید واکنشی نشون نمیده
خاطرات یک بایسکشوال حشری
#دوست_دختر #بایسکشوال #گی
سلام
هدف از نوشتنم بخاطر اینه که فردا دوس دخترم میخواد بیاد خونمون الان تنهام میخوام تمامی تجربههای جنسیمو بنویسم سرم گرم شه جق نزنم😂😂😂
اسمم سهیله (مثلا)
الان ۲۵ سالمه
بایوسکشوال هستم (دوجنسگرا)
در این داستان همه نوع گرایش و همه نوع پوزی رو میشنوین پس تا ته بخون😂
یه پسر خیلی حشری که اینقدر حشریم در عذابم
دوست داشتم اتفاقات مهم زندگی جنسیم و اونایی که با جزییات یادمه رو بنویسم از اول بدون سانسور. چون کسی منو نمیشناسه که قضاوت کنه واقعیت رو مینویسم
خب
دوم دبیرستان بودم
یکی از همکلاسیهام که از ظاهر و رفتارش معلوم بود گی هست
یه روز پیام داد گفت که: یه چیزی میگم به کسی نگو یکی از بچهها دوس داره باهات رابطه داشته باشه ولی رووش نمیاد بگه بهت.
منم ک اوج نوجوانی بودم واقعا دوست داشتم امتحانش کنم. گفتم کیه هی میگفت بهت بعدا میگم حالا
گذشت یه روز آخر زنگ گفت که اسمشو رو کاغذ نوشتم بهت میدم. کاغذ و داد و سریع فرار کرد! کاغذ و باز کردم دیدم اسم خودشو نوشته بود روش نمیومد مستقیم بهم بگه. شب پیامش دادم صحبت کردیم باهم.
یک بار پشت مدرسه جای دنجی بود رفتیم. کاندوم گرفته بود که بات بشه. کاندوم رو زدم. بی تجربه بودم. هرچی کردم نرفت توو. گفت برات ساک میزنم. خیلی خوب ساک میزد اولین نفری بود که تونست منو با ساک زدن ارضا کنه. یه ربی کارمون طول کشید برگشتیم
چند وقت بعد خونسون اوکی شد. اولین تجربه هاردسکسم بود. لخت شدیم. کیرش هم سایز کیر خودم بود. همدیگه رو داشتیم میمالیدیم. اون کیر منو منم کیر و کون اونو. سفید سفید بود بدون مو. برای تجربه اولم خیلی هیجانی بود. ریز ریز زیر زبون صدامون در اومده بود. بعد من ول کردم اون ساک زدنو ادامه داد خیلی خوب بود
کاندومو باز کرد و کشید رو کیرم خودش داگ استایل شد گفت بکن
آدم آرومیم توو سکس با اینکه تجربه اولم بود میدونستم باید آروم آروم پیش برم تا درد نکشه. کم کم کیرمو وارد کونش کردم و شروع کردم به تلمبه زدن کم کم از داگاستایل خوابیدم رووش. حدود ۱۵ دقیقه طول کشید که میخواستم ارضا شم در اوردم ریختم تو دستمال شیره بدنم کشیده شد…
بعد ۵ مین ریکاوری گفت کیرتو بذار رو کونم تا منم جق بزنم. رووم نیومد براش ساک بزنم خودش جق زد ارضا شد…
این اولین خاطره سکس هارد منه
این قضیه گذشت و من با افراد انگشت شماری بودم (که زیاد هم یادم نمیاد😅) مثلا بیشتر سافت توو ماشین بود. پسری بود پول میگرفت برام ساک میزد.
دانشگاه بودم که با دختری آشنا شدم که سه سالی باهم بودیم و هرروز صبح به دلیل شرایط شغلی خانوادم خونمون بود. حال میداد خدایی. هیچوقت به هارد سکس راضی نشد چون پرده داشت و از کون هم درد میکشید. هزار هزار بار رو تخت عاشقانه همو ارضا کردیم. تو ماشین که دو برابر اون…
رابطم با اون کات شد… بعد مدتی تو دانشگاه یکی از دوستام گفت یکی از دخترای دانشگاه رو خیلی خوب بهم کون میده من فقط برا سکس باهاشم (کصکش نباید راز مردمو میگفت ولی دیگ گفت😒) تعریف میکرد که بسدت حشریه، به شدت خوش سکسه، به شدت پایس
دختره قیافه متوسط رو به پایین، قد کوتاه و تپل
منم با خودم کلنجار میرفتم که پیامش بدم یا نه. آخرش یه روز پیام دادم بهش. منو میشناخت. گفتم دوست دارم باهم اشنا بشیم. فرداش چارچوب رابطه ای که میخوام رو بهش گفتم که سکس فرند میخوام. اولش ناراحت شد بعد قبول کرد.
هیچ وقت فکر نمیکردم سکس چت بهم مزه بده تنها کسی بود که تو سکس چت باهاش ارضا میشدم. میگفتم فلان چیزو بکن تو کونت فیلم بده انجام میداد. خیلی خوب بود
یه روز رفتم دنبالش تو ماشین سافت داشته باشیم
اومد توو
موقع رانندگی دست گذاشتم رو پاهاش کم کم نوازشش کردم
دستمو بردم توو شورتش، ۲۵ دقیقه با کصش ور رفتم چون استرس فضای عمومی رو داشت ارضا نشد
جایی وایسادم ساک برام بزنه. شروع کرد. فوق العاده میخورد. با تمام وجودش دارکوبی میزد. منم دست بردم از پشت با کونش ور میرفتم. عالی ساک میزد. ۷،۸ مین ادامه داد یهو تو دهنش ارضا شدم. خیلی ارضا شدم چون خوب ساک میزد. ازش تشکر کردم گفتم به امید دیدار مجدد… که متاسفانه دیگه نشد سکس کنیم و من در حسرت کونش موندم…
خب دیگه چی یادم میاد🤔
اها
تو و شهوانی به یه پسری پیام دادم. بات بود. همسن خودم بود. خیلی خجالتی بود یه داستانی بود تا باهاش اوکی شم. بعد چند ماه بیرون همو دیدیم. فرداش گفتم بیا با ماشین بریم یه جا خلوت. هر هفته دو سه بار می رفتیم خارج شهر برام ساک میزد. منم بعضی وقتا جق میزدم براش. دوست داشتم براش ساک بزنم اما رووم نمیشد برا یه سی سی ساک بزنم. کیرش از من بزرگتر بود خوشگل بود. کیر من ۱۵.
یک روز بعد مدت ها خونه خالی شد 🕺 دعوتش کردم. اومد خیلی استرس داشت. اب دادم بهش کمی آرومش کردم. کم کم شروع کردیم. اول من لخت شدم. لبه تخت نشسته بود من سرپا بودم.کیرمو گذاشتم رو لباش شروع
سم پرت شد.
گفت: پاشو برو توی اتاق لباس راحتی بپوش. یه شلوارک گذاشتم روی تخت.
رفتم توی اتاق خواب. پیراهن و شلوارم رو زدم به گیره لباسی. کیرم راست شده بود. به زحمت توی شورت جاش دادم. شلوارک رو پوشیدم و با زیرپوش برگشتم توی هال.
زهرا با دیدن من شروع کرد ازم تعریف کردن و سرپا بغلم کرد و لبم رو بوسید ولی نذاشت بوسه طولانی بشه.
یه حوله داد دستم و گفت: تا یه دوش بگیری منم کارهای شام رو انجام بدم.
رفتم توی حمام. مشغول دوش گرفتن بودم که صدای گفتگو به گوشم رسید. با خودم گفتم شاید زهرا صدای گوشی رو روی بلندگو گذاشته داره با کسی حرف میزنه.
زیر دوش مشغول لیف زدن به کیرم بودم که یه دفعه در حمام باز شد. پشتم به در بود. فکر کردم زهراست. یه دفعه یه صدای مردونه کلفتی گفت: بهبه! آقا داماد داره خودشو تمیز میکنه!!! از وحشت نعره زدم. خواستم از حمام بیرون برم که مشت محکمی به گردنم کوبید و افتادم کف حمام. نفسم به سختی بالا میاومد. افتادم به التماس. غلط کردم. گوه خوردم. توروخدا بذار برم. من کاری نکردم. دیدم یه گردن کلفت دیگه هم اومد و گفت: علی آقا! باهاش چکار کنیم؟ همینجا بکشیمش تکه تکهش کنیم؟ علی گفت: نه آقا مجید! حیفه بدن به این سفیدی. کون به این تمیزی! از زمین بلندم کردن و با مشت و لگد و توسری لخت مادرزاد بردنم توی هال.
زبونم بند اومده بود. دیگه نمیتونستم حتی التماس هم بکنم. زهرا درحالی که با یه نیشخند روی لبش وایساده بود جلوی آشپزخونه بهم گفت: حالا دیگه به زن مردم نظر داری؟ با صدای ضعیفی گفتم: مگه نگفتی طلاق گرفتی؟
خودت دعوتم کردی. گفت: خفه شو لاشی! شوهر به این خوبی دارم به تو پا بدم؟
نمیدونستم کدوم یکی شوهرشه. یه لحظه علی از پشت سر یه روسری بست روی دهنم. خواستم روسری رو بکشم پایین مجید چنان لگدی به شکمم زد که نفسم بند اومد. دستام شل شد. دستام رو هم از پشت با یه پارچه دیگه بستند و دمر انداختنم روی فرش.
مجید گفت: عجب کونی داره لامصب! خودم ترتیبشو میدم. بعدش یه سیلی محکمی به کونم زد. قرصی که خورده بودم از یه طرف داشت کیرم رو شق میکرد از طرفی دیگه هم استرس و ترس و وحشت وجودم رو به هم ریخته بود.
دوتایی منو کشوندن توی اتاق خواب. در حالی که کنار تخت زانو زده بودم صورتم روی تخت بود. تشک بوی عرق بدن و اسپرم میداد. دوتاییشون لخت شدند. زهرا هم دوربین به دست اومد توی اتاق. مجید بهش گفت: طوری بگیر که صورت ما دوتا نیفته.
علی اومد روی تخت بالای سرم نشست دوتا پاش رو از دو طرف بدنم دراز کرد، شونههام رو محکم گرفت و کشید. طوری که صورتم اومد روی کیرش. یه کیر سیاه و کلفت که از دیدنش وحشت کردم. گفت: دهنت رو باز میکنم اگه بخوای داد بزنی یا چرت و پرت بگی سرت رو میبرم. روسری رو که باز کرد یه نفس عمیق کشیدم. بلافاصله کیرش رو چپوند توی دهنم. گفت: خوب ساک بزن. اگه گازش گرفتی میکشمت. به ناچار کیرش رو توی دهنم مک میزدم. خودش هم کیرش رو جلو عقب میکرد. وقتی به ته حلقم میخورد به تهوع میافتادم. مجید هم از پشت کرم زد به سوراخ کونم و سر کیرش رو گذاشت روش و فشار داد. چنان دردی کشیدم که بیاختیار با کیر توی دهنم زار زدم. علی مشت محکمی به سرم کوبید که گیج شدم. علی بازم فشار داد. سر کیرش رفت توی کونم. جر خوردم. شروع کرد به تلمبه زدن. داشتم میسوختم. تا حالا چنین دردی رو تجربه نکرده بودم. اشکام چکه چکه روی کیر علی میریخت.
چند دقیقه بعد علی و مجید جاشون رو با هم عوض کردند. این بار علی کیرش رو کرد توی کونم. با اینکه سوراخ کونم جر خورده و باز شده بود ولی سوزش و درد شدیدی توی کونم پخش شد که تا مغزم کشیده شد. اما بدتر از اون مجید کیر کثیف و خونیش رو کرد توی دهنم. اولش مقاومت کردم و دهنم رو باز نمیکردم ولی با مشت و سیلی مجبور به اطاعت شدم. حالم داشت از گوه و خون خودم به هم میخورد. توی دلم هزار تا فحش و ناسزا به خودم گفتم. هردو توی دهن و کونم ارضا شدند و آبشون رو خالی کردند. داشتم خفه میشدم.
دوتایی بیحال افتادند. منم ول شدم کنار تخت. اشک از چشمام جاری شده بود. نه نمیتونستم تکون بخورم نه حرف بزنم.
چند دقیقه بعد علی جیبهای شلوارم رو خالی کرد و رمز دوتا کارت بانکیم رو پرسید. گفتم: هرچی پول توی حسابامه مال خودتون ولی تورو خدا رهام کنید برم. دیگه تحمل ندارم. گفت: رمز رو بده اگه پول دندونگیری توی حسابت بود دیگه کاریت نداریم وگرنه باید زنگ بزنی دوستات واریز کنن. رمز رو دادم. مجید لباس پوشید و از خونه خارج شد. توی هر دوتا حسابم حدود پنجاه میلیون پول بود. کل حسابا رو خالی کردند. به همین راضی شدند. بعدشم علی گفت: لباساتو بپوش و گورتو گم کن. تمام شمارههای گوشیت رو داریم. اگه دست از پا خطا کنی فیلم کون دادنت رو برای همشون میفرستیم. سراغ خودت و زن و بچهت هم میاییم، اونا رو هم
شیدم توی راه آب یهو فکرم رفت به این سمت که انگار این دختره از عمد نسکافه رو ریخت روی من گفتم بذار تستش کنم حوله که آورد در حمومو کامل باز میکنم لخت وامیستم جلوش ببینم واکنشش چیه بهم تو همین فکرها بودم که یهو دیدم داره صدام میکنه(فکر کردن به این قضیه باعث شده بود یکم کیرم سفت شه)
درو باز کردم و لخت جلوش وایسادم یه نگاهی کردو گفت ای وای من حوله از دستش افتاد خندیدمو خم شدم حوله رو برداشتم ولی نپیچیدم دور کمرم شروع کردم به خشک کردن موهامو بدنم دیدم داره نگام میکنه گفتم ترسیدی؟ چشماشو ریز کرد گفت زر نزن خودتو خشک کن بیا توی اتاقم فقط بیا زود. منم سریع خودمو خشک کردم دوییدم توی اتاقش دیدم اه اه این مهرناز خانوم یه جنده درست حسابیه دو طرف تختش به دیوار آینه زده و کاملاً یه سکس روم درست کرده واسه خود. دستشو گرفتم بردمش روی تخت لباسشو در آوردم.
با دیدن سینه های ۸۰ و شرت سفید روی تنه برنزش کیرم حسابی راست شده بود لبشو یه گاز آروم گرفتم و رفت سراغ سینه هاش حسابی خوردمشون دیگه اصلا تو حال خودش نبود فقط صدای نفس زدناش میومد لبه شورتشو گرفتم که دیدم خودش کونشو بلند کرد از رو تخت تا راحت در بیارمش یه جوووووووونه کشدار گرفتمو شروع کردم به لیس زدنه چوچولاش انگشتمم کردم تو کصش حتی نزاشت به یه دقیقه برسه لیس زدن گفت لطفاً بکن توش تحمل ندارم.
کله کیرمو گذاشتم روی سوراخ کصش انقد خیس بود که با یه فشار تا ته جا شد توی کس داغ و آتیشیش جلو عقب میکردم و لبو گردنشو میمکیدم مهرنازم فقط زیرم ناله میکرد میگفت جرم داری میدی چقدر کیرتو دوست دارمممممم محکم بکن منو توله سگ منم قدرت تلمبه هامو بیشتر میکردم بهش گفتم جوووون کیرم خوب جرت میده؟ گفت آره. گفتم خوب میگاد کصتو؟ گفت دارم جررررررر میخورم مهراد. گفتم پس این کیرو بخور که بهتر بگامت سکسیه من.
دراز کشیدم روی تخت اومد لای پاهام نشست شروع کرد به خوردنه کیرم. عالی ساک میزد خیلی حرفه ای و با ریزه کاری با زبونش کیرمو توی دهنش لمس میکرد. ولی اصلاً به تخمام لیس نمیزد فقط با دست میمالوند برام تخمامو کیرمو پر تف می خورد و از توی آینه های کنار تخت خودشو نگاه میکرد که داره ساک میزنه و هر لحظه بیشتر شهوتی میشدیم بلندش کردم خوابوندمش به بغل خودمم از پشت چسبوندم بهش کیرمو کردم تو کصش سینشو گرفتم دستم میمالیدمو محکم میگاییدمش بعد چند دقیقه دیدم خودشو محکم فشار داد بهمو کصش خیس خیس شد شروع کرد به لرزیدن که یهو آب منم سرازیر شد تو کصش هردو بیحال افتادیم کنار هم چند دقیقه بعد آروم شروع کردم دست کشیدن روی پوست نرمش اونم خودشو جا کرد تو بغلم و چشماشو بست گفت مرسی از لذتی که بم دادی از فردا قراره کارایی و با من تجربه بکنی که دوستشون داری حتماً. منم یه بوس کوچولو گذاشتم روی بازوش
سقفو نگاه میکردمو با خودم مرور میکردم که چی گذشت از دیشب تا الان بهم ولی نمیدونستم که با این عروسک سکسی چی در انتظارمه…
اگه قلممو دوست داشتین و خوشتون اومد با لایک و کامنتاتون بهم بگید تا بقیه ماجرا هامو با این دختر حشری براتون بگم
نوشته: مهراد
@dastan_shabzadegan
ومد، گفت به محمود بگو دنبالمون نیاد فرودگاه، ما از گیت رد شدیم، دیگه دستش به ما نمی رسه.
گوشی رو گذاشت. من داشتم مثل ابر بهار اشک می ریختم، محمود هم حالا بیدار شده بود. گفتند چی شده؟ قضیه رو گفتم.
محمود داشت داد می زد و به زمین و زمان فحش می داد. لباس پوشید، به منم گفت بیا، رفتیم سمت فرودگاه، وقتی رسیدیم، هواپیما پریده بود.
شیدا چند ماهی بود که برنامه ریزی کرده بود، حتی یه نفر رو برده بود به جای محمود، تا پاسپورت سمیرا رو بگیره، سمیرا رو هم تهدید کرده بوده که اگه چیزی به ما بگه، خودش تنها میره و دیگه هم بر نمی گرده.
محمود بعد از این جریان خیلی عوض شد، هر شب مست میومد خونه، تریاکم می کشید.
هر روز تا ظهر خواب بود، با مهری دعوا میکرد، به منم میگفت تن لش.
یه شب که اومد، رفت توی اتاقشون، دیدم دارند با مهری حرف می زنند. مهری گفت تو مستی، ولم کن، محمود ول کن نبود، انگار داشت به مهری ور می رفت، مهری بازم گفت که محمود زشته، سینا میفهمه.
گفت خب بفهمه تن لش، بازم ور می رفت، شنیدم که مهری داره تقلا میکنه که از دستش در بره، محمود مهری رو زد، لباسش رو پاره کرده بود، مهری جیغ میزد، من رفتم داخل، دیدم داره به زور پستان های مهری رو می ماله.
مهری هم جیغ می زد. محمود من رو که دید، بیشتر عصبانی شد، حمله کرد سمتم. من دستش رو گرفتم و هلش دادم، محمود کمربندش رو در آورد و شروع کرد به زدن من و گفت تو کونی حالا من رو میخوای بزنی، مهری هم خودش رو جمع کرد و محمود رو حل داد کنار، محمود مهری رو هم زد و گفت جنده خانم حالا برای من آدم شده، من کمربندش رو از دستش کشیدم و هلش دادم به کنار. مست بود، عربده میزد، مهری رفت بیرون و همسایه ها رو خبر کرد، محمود دوباره اومد سمت من و با سیلی زد توی گوشم، بعد گردنم رو گرفت و فشار داد. داشت خفه ام می کرد که همسایه ها سر رسیدند و جدامون کردند. محمود همچنان فریاد می کرد، به مهری می گفت تقصیر تو جنده است. مردم بردنش بیرون. لباس و کلیدش رو هم برداشت. اون شب رفت و چند روزی پیداش نشد.
این جریان چند بار دیگه هم تکرار شد، هر بار محمود عذرخواهی می کرد و دوباره برمی گشت، دوباره دعوا و کتک کاری. بار آخر مهری رو جوری زد که سرش خورد به دیوار و شکاف برداشت، بازم ول نکرد و با کمربند زدش، منم دستش رو گرفتم، اما فایده نداشت، زورم بهش نمی رسید. رفتم یه چاقو از آشپزخانه آوردم و زدم توی دستش، دستش حسابی خون اومد، شروع کرد به فحش دادن و دنبال من کردن، منم در رفتم و دم در همسایه ها که صدا رو شنیده بودند، زنگ زده بودند به پلیس و خودشون من و محمود رو گرفتند.
پلیس که اومد، من و محمود رو بازداشت کرد، مهری رو هم بردند بیمارستان. فرداش، یکی از دایی هام اومد دادگاه و من رو با وثیقه آزاد کرد. محمود هم یکی از دوستاشو آورد بیرون.
مامانم ۱۰ روز بیمارستان بود. از محمود شکایت کرده بود. چند ماهی دستمون بند دادگاه بود، محمود اول با تهدید، بعد با التماس گفته بود رضایت بده، دادگاه برای من چون دفاع از خود بود و سابقه نداشتم، حکم شش ماه زد، اما زندان نرفتم، در صورت تکرار جرم، این شش ماه به حکم های بعدیم اضافه می شد.
مهری گفت طلاق بگیریم، تا رضایت بدم، طلاق گرفت، خونه رو هم از محمود گرفت.
سمیرا اوایل برام نامه می داد، عکس می فرستاد، حتی یکی دو بار هم زنگ زد، اما کم کم دیگه من رو فراموش کرد. من با خودم عهد کردم که برم آمریکا و با سمیرا ازدواج کنم.
نوشته: سینا
@dastan_shabzadegan
دادیم که من تو همون وضع، همه جاش رو می مالیدم، شکمش، پاهاش، رونش، خیلی حس خوبی بود، بعد عمداً دستم رو بردم سمت پاهاش، دست که زدم دیدم چیزی نیست.
سمیرا سرخ شد، گفت سینا زشته، اما من تعجب کردم، گفتم سمیرا تو چیزی نداری اونجات؟
گفت چرا، اما زشته نباید نشون بدم.
دستش رو گرفتم و بردم سمت کیرم، از رو شلوار کشیدم روی کیرم، گفتم ببین، سمیرا اولش خجالت کشید، اما بعدش تعجب کرد، گفت چرا از تو اینطوریه؟گفتم مگه از تو اینطوری نیست؟
گفتم من می خوام از تو رو دست بزنم، گفت باشه، اما چشمت رو ببند، بعد دستم رو کردم تو شرتش، یه چیز صاف بود، اما انگار یه چیزایی هم داشت، مثل مال من نبود. بعد سمیرا هم دستش رو کرد تو شرت من، دستش که خورد به کیرم، کیرم شروع کرد راست شدن، برام خیلی عجیب بود، این تجربه رو تا حالا نداشتم. سمیرا هم ترسیده بود، گفت چرا این بزرگ شد؟
گفتم نمیدونم سمیرا، اما تو دست میزنی حس خوبی میده، اونم همین رو گفت.
فرداش رفتیم کتاب فروشی، با هزار تا ترس، توی کتابا گشتیم، حتی نمی دونستیم باید دنبال چی بگردیم، یه بار معلم پرورشی تو مدرسه در مورد مسائل بلوغ، جسته گریخته گفته بود، یک بار هم تو کتاب علوم آمیزش جنسی رو خونده بودم.
پس گشتیم توی کتابهای علوم، یه چیزی در مورد بیماری های زنان پیدا کردم، من روم نمی شد این رو بدم به فروشنده، دادم به سمیرا، گفتم تو بده. من زودتر رفتم بیرون، فروشنده کتاب رو که دید، سمیرا رو یه نگاهی بهش کرد، گفت دختر خانم این مناسبت شما نیست، سمیرا گفت برای تحقیق درس علوم میخوام.
فروشنده گفت نمیشه، سمیرا اومد بیرون، فروشنده کتاب رو گذاشت سر جاش، من دوباره رفتم تو و گفتم فلان کتاب کجاست، و رفتم اون کتاب رو گذاشتم توی کیفم، اون یکی رو هم خریدم، تا فروشنده شک نکنه.
عصرا که خونه می رفتیم، با سمیرا در مورد ساختار کس و کون، در مورد مقاربت هم نوشته بود، کلمات کتاب رو توی دایره المعارف می گشتیم و چیزای جدیدی پیدا می کردیم. من یه بار گفتم سمیرا، باید ببینیم که بفهمیم دیگه، گفت خب چطوری؟ گفتم شرتت رو در بیار، با هزار اکراه در آورد، بعد من محو دیدن کسش شدم، یه تیکه گوشت صورتی، یه کمی مو بالای سرش، کیرم هم راست شد، گفت من که چیزی نمی بینم، رفتم یه آیینه آوردم و گرفتم جلوی کسش، بعد یکی یکی جاهای مختلف رو از روی کتاب می دیدیم و میگفتیم، لب ها، کلیتوریس، دهانه ی رحم، پیشابراه. منم دستم رو می کشیدم روی کس سمیرا و بهش می گفتم. سمیرا خیلی خوشش اومده بود، دیدم کسش خیس شد، منم هیجان زده بودم، یهو گفت که بالاش رو میشه بیشتر دست بکشی؟
من شروع کردم به مالیدن کسش، چند لحظه که مالیدم، دیدم سمیرا سرخ سرخ شد و پاهاش رو جمع کرد، دستم خیس شده بود. اولش ترسیدم، فکر کردم کار بدی کردم، اما بعد دیدم که سمیرا چشماش رو باز کرد و گفت که چه حس عجیبی داشت.
بعد گفت که منم می خوام از تو رو ببینم، منم با خجالت شرتم رو در آوردم، سمیرا خیلی تعجب کرد، گفت چقدر فرق داره با مال من، بعد همه جا رو وارسی کرد، دستش رو گرفت روی کلاه کیرم، ختنه رو قبلاً تو دایرهالمعارف پیدا کرده بودم، بهش گفتم اینجا خط ختنه است، بعد گفتم اینجا رو که میماله حس خوبی داره، سمیرا از روی کنجکاوی شروع کرد به زیر و رو کردن کیرم، بعد با دستش کیرم رو ماساژ می داد. یکم که گذشت، حس کردم که ضربانم به شدت بالا رفته، توی کیرم یه حس قوی رو تجربه کردم، انگار داشت می ترکید، همه ی نفسم رو حبس کردم، چشمام رو بستم و با تمام نیرو همه ی عضلاتم رو منقبض کردم. بعد انگار یه حس رهایی بهم دست داد، همه ی بدنم ول شد، تازه یاد سمیرا افتادم، دیدم دستش خیس شده از یه مایع لزج و داره به اکراه و با یه حال بد بهش نگاه می کنه، گفتم سمیرا، خیلی حس عجیبی بود، سمیرا گریه اش گرفت، ترسیده بود. من خودم رو جمع کردم، سمیرا رو هم بردم تو دستشویی، دستاش رو شستم، بعدم بهش یه چیزی دادم خورد، دیگه گریه نکرد.
اما دیگه تا شب با هم حرف نزدیم. حتی به هم دیگه نگاه هم نمی کردیم.
از اون شب به بعد، خیلی ارتباطاتمون کم شد، هم از ترس و هم از خجالت، سمیرا هم بیشتر خونه ی مامانش می موند. محمود تو این مدت تلاش کرده بود که دوباره به سمت شیدا برگرده، اما شیدا محل نمی گذاشت. محمود هم اخلاقش با مهری بد شده بود، خیلی دعوا می کردند، سمیرا هم دیگه رفته بود پیش شیدا، اما بعضی وقتا سر می زد، منم از سر اینکه اینا رو نبینم، می رفتم کتابخونه و تا دیروقت می موندم، که وقتی برگردم یا دعواهاشون رو کرده باشند، یا خواب باشند.
دیگه یک سالی گذشت، من دیگه یه چیزایی از سکس فهمیده بودم، و به یاد اون روز و سمیرا، توی حمام جق می زدم. سمیرا هم بعداً گفت که در مورد سکس و این چیزا از همکلاسیهایش که ازدواج کرده بودند چیزایی فهمیده بوده.
یه مدت بعدش، شیدا گفت که من می خوام ب
پاییز، سکوت، مریم (۲)
#دوست_دختر
...قسمت قبل
این قسمت : سمیرا
از وقتی چشم باز کردم، خونواده ی درست و درمونی دور خودم ندیدم، بابام، اسمی که برام همیشه یه مفهوم عجیب داشت، یه آدم با سبیل بلند، مهربون، خندون(آخه چند تا عکسی که ازش دیده بودم با خنده بود)، یه مرد واقعی. یه مبارز راه آزادی، یه الگو.
من بابام رو به یاد نمیارم، مامانم می گفت که توی دانشگاه با هم آشنا شده بودند.
+بابات سر نترسی داشت، حلقه ی دوستان داشت، تو خونه ی دانشجویی، با چند نفر دیگه زندگی می کردند، دانشجوی مهندسی، اهل شیراز، دانشگاه آریامهر. قیافه ی معمولی داشت، چشم و ابرو مشکی، موهای کم پشت، لاغر، با لهجه شیرازی. اما خیلی پر شور بود، حرف که می زد همه رو دور خودش جمع می کرد، برای خودش لیدر بود.
من(مامانم)، ریاضی میخوندم، نه اهل سیاست بودم نه اهل تفریح، خیلی درس میخوندم، تو پانسیون زندگی می کردیم، با دوستام. یه دوستام نامزد دوست بابات بود، به نامزدش گفته بود این مورد خوبیه برای مهدی، اسم بابات علیرضا بود، اما مهدی صداش می کردند، حتی وقتی گرفتنش با اسم تیمیش گرفته بودند، ما تا چند ماهی نمی دونستیم تکلیفش چیه.
خلاصه من دختر دهاتی، از ترکمن صحرا، یه پسر خوش سر زبون شیرازی عاشقم شده بود. ولم نمی کرد. منم خوشگل بودم، اما دنبال این چیزا نبودم. بالاخره بعد چند مدت قبول کردم و نامزد شدیم، یه سال قبل انقلاب بود. بابات درسش تموم بود، اما من سال اول بودم.
بعد انقلاب، یکی دو سالی اوضاع بد نبود، بابات سر پر بادی داشت، همش خونه تیمی بود. چند تا زن و خواهر تیمی داشت، چند تا خونه داشتند، من که سر در نمیارم، چند باری بهش گفتم تو کثافتی، به من خیانت میکنی، با فلانی و فلانی هستی.
می گفت اینا پوششه، ما در منش جمعی مون رابطه ی جنسی یه امر مقدسه، نمیشه با هر کسی رابطه داشت.
اما دروغ می گفت خدا بیامرز. چند بار خودم مچش رو گرفته بودم، یه بارم یه دخترا اومد من رو پیدا کرد، گفت ازش حامله ام. فکر کنم راست می گفت، اما بیچاره رو اعدام کردند.
انقلاب فرهنگی که شد دانشگاه ها رو بستند، تو رو هم سه ماهه حامله بودم، بابات دیگه خیلی کم خونه میومد، رفت برای خلقش بجنگه.
تو رو که به دنیا آوردم، پیداش شد، چند ماهی با هم بودیم، البته اونم میرفت و میومد، تو سه ماهت بود، گفت که دیگه تهران خطرناکه، جمع کردیم رفتیم ترکمن صحرا، این عکسا مال همون موقع است. اینکه بغل پدرته، تویی. بعد چند وقت ما رو گذاشت رو رفت. گفت خبرت می کنم.
من چند ماهی موندم، اما دیگه تحمل نداشتم، به دوستاش زنگ میزدم، خبر نداشتند، نامه هم نمی رسید، تو رو گذاشتم و اومدم تهران، رفتم پیش صاحب خونه قبلی ام، یه پیرزنی بود، گفت که مهدی سه ماه پیش اومد، وسایل رو بار کرد و رفت. وسیله ای که نداشتیم، اما کتاباش مهم بودند، پسر حاج خانومم چریک بود انگار، اما یادم نمیاد، تو سرشون بخوره، اقلیت و اکثریت و مجاهد و پیکار و کوفت و زهرمار، هر روز یه گروه جدید در میومد. پسره با بابات هم جناح نبود، اما پسر خوبی بود. گفت از بچه هاشون می پرسم، ببینم پیداش میکنم یا نه.
تو هم اگه جا نداری بیا همین جا بمون.
منم چند ماهی موندم، اما پیداش نشد، دیگه طاقت نیاوردم، اومدم تو رو آوردم پیش خودم.
چند وقتی خونه ی حاج خانم بودیم، زن خوبی بود، با هم می پختیم و می خوردیم، تو رو هم بزرگ می کردیم. پسرش هم نبود، اونم دستش بند چریک بازی بود، اونم گرفتند و اعدام کردند.
بعد یه مدت چند تا از دوستاش بهم نزدیک شدند، خبر آوردند و گفتند که گرفتندش، گوهردشته، رفتم ملاقات، گفتم علیرضا …، گفتند نداریم. گفتم مهدی …، گفتند تو کی هستی؟ گفتم اگه بگم زنشم که می گند شناسنامه ات کو؟ بابات لو میره. چیزی نگفتم، اومدم. اما حداقل پیداش کردم.
.
.
.
.
.
.
.
بچه که بودم، می گفتند بابات مهندسه، رفته خارج، زود برمیگرده. عکس که ازش کم بود، اما یه عمو محمود بود، که اوایل چند ماه یه بار می اومد خونه مون، همیشه دو تا نامه داشت، یکی برای مهری(من مامانم رو مهری صدا می کنم)، یکی هم برای من. یه اسباب بازی هم با نامه بود، که بابا از خارج فرستاده بود. اولش خارج بود، بعد شد آلمان، بعداً شد آمریکا، یه بار شد کانادا. بابا همیشه در گردش بود، اما ما رو پیش خودش نمی برد.
توی نامه هاش هم همیشه از استقامت و تحمل برام مینوشت، از راه آزادی و سختی هاش، چیزی نمی فهمیدم، اما فکر می کردم که حتماً چیزای مهمیه. فهمیدم که بابامم حتماً مهندس مهمیه و داره کار مهمی انجام می ده.
کم کم عمو محمود زیاد میومد خونمون، هفته ای یکی دو بار، مامانم معلم ابتدایی بود، منم میرفتم مهد کودک، ظهر ها که میومدم میدیدم که عمو محمود هست، اوایل دوست داشتم، برام همیشه یه چیزی می گرفت، باهام بازی می کرد، بهم شکلات می داد، می بردم پارک و بعضی وقتا هم کتاب فروشی. ماهی سیاه کوچولو رو اولین بار
گران نباشین بعد از این همه سال هنوزم به هر ۳تاشون کون میدم 😂
نوشته: امیر کونی
@dastan_shabzadegan
ورده .اینکه از وقتی من اومدم تو زندگیش رابطش با خدا ،با خودش وبابقیه خیلی بهتر از قبل شده .نپرسیده دیلدو روتوکسم فروکرد .دیلدو با کاندوم خاردار بود و ناله سکسی منو درآورد سرمو ب سمت تلویزیون گرف گف فیلمو ببینم .الان مرده یه بالشتک زیر کمر زنه گذاشته بود آروم توکسش تلمبه میزد .باشصت چوچول زنه رومیمالید وبادست دیگش کونشو انگشت میکرد. زنه یکم از زمین بلند شده بود و ناله های بلند میکرد و جیغ میزد .
-اینجوری کردمت برام جیغ بزن خیلی دوست دارم .ناله هات حالت تمنا داره انگار هنوز کم کردم برات .جیغ بزن بخصوص وقتی داری میلرزی و ارضا میشی
دست بردم سمت کیرش که پسم زد حرف گوش نمیدیا.
هر چقدر حسام توسکس صبور بود من عجول بودم .شاید چون با علی یاد گرفته بودم سریع تمومش کنم .بی حاشیه وحشی وار انقدر بگادم تا ارضا شم .انگار وقت کمه و باید به کارهای مهمتر رسید ولی حسام خیلی وقتا حرفای مهمو توسکس میزد .انقدر دست دست میکرد ومن که روم نمیشد ازش بخوام فقط تو دلم فحشش میدادم که یالا دیگه پس بگا
پشتم بهش بود وکس وکونم رو یه دست از جلو و یه دست از پشت میمالید. خودم سینه هام رو چنگ کردم و ناله بلندی کردم با جووون گفتن حسام چشمام روبستم وبسمتش چرخیدم و ممه ام رو تو دهنش فرو کردم و باز ناله کردم محکم بخور حسام گازم بگیر .بزار بفهمم میخوام به عشقم کس بدم .حسام دو دستی سینه هام رو تو دستاش گرفت و مکید بعد نوک دوتاش رو تو دهنش کرد نگاهی به فیلم کردم زن وسط دوتا مرد ایستاده بود و یکیشون لمبرهای کون زن رو میمالید و مردی که جلوش بود سرش رو روی بدن زن خم کرده بود و ممه های ریزش رو میمکید .
کلا از فاز سکس بیرون اومدن اشک تو چشمهام جمع شد حسام جون مادرت اینکارو با من نکن من نمیتونم
ادامه دارد …
نوشته: رویا
@dastan_shabzadegan
شب جمعه
#دنباله_دار
۴۰تا فیلم سکسی رو لپ تاپش ذخیره کرده بود برا شب جمعه ها. شب جمعه ها حتی اگه مهمونی یا باغ بودیم باید یه شماره رو انتخاب میکردم و بعد از دیدن فیلم که البته کامل نمیدیدیم چون نصفه که میشد مثل پیچک به هم میپیچیدیم،مثل فیلم حتی جزئیاتش سکس کنیم البته یه سری چیزها رو من ممنوع کرده بودم ولی حسام هیچ محدودیتی نداشت .عاشق شب جمعه ها بودم .نه بخاطر هیجان یا تنوعش.من یه زن لمسی و بغلی بودم .شاید از سکس بیشتر به خاطر محبت و توجهی که دریافت میکردم خوشم میومد .تو ازدواج اولم بغل یابوس همیشه مساوی باسکس بود .هروقت از علی میخواستم بخش لاسیدن سکسمون رو بیشتر کنه ب بهانه زیباییهای من ازش سرباز میزد و میگفت نمیتونم. شاید این یه عقده شده بود برای من .اینکه غیر از سکس برای شوهرت عزیز و خواستنی باشی .از مشاور کمک خواسته بودم و در جواب گفته بود ۹۰درصد مردای ایرانی همینند. بخصوص اصفهانیا که انرژی رو الکی هدر نمیدند و راهش اینه خودت بری سمتش ،ازش بخوای بالوندی کار رو جلو ببری ولی هربارلوندی من تهش یه سکس بود .از ۳شنبه که میشد دل تنگ شب جمعه میشدم .همین که حدود ۲۰دقیقه ای برای دیدن فیلم تو بغل حسام بودم و موهام رونوازش میکرد، همین کار غیرسکسیش چنان کسم روخیس میکرد که سکسای شب جمعه ما تا آخرش لوبریکانت نمیخواست با اینکه حسام همیشه ژلهای داغ کننده و افزایش لذت زنان رو روی کیر کلفتش میریخت تا بتونه تا نزدیک آخراش تو کسم جا بده .عاشق وحشی بودن و تنوعش تو سکس بودم .بعد از حدود ۴۰تا۵۰باری که منو گاییده بود فقط چند بار اونم به درخواست خودم و عشقم به داگی، یکنواخت گاییده بود .هردفعه یه چیز جدید توسکس رومیکرد حالا یایه لیسر ودیلدو چرخنده بود یا یه کاندوم فضایی یا ویبره روی کیرش.عاشقش شده بودم شاید اگه کسی ما رو از بیرون میدید فکر میکرد پولش باعث عشق منه ولی خیلی وقتها خودت میبینی زن بودن چقدر سخته.یه زن خیلی سوراخ داره که یه مرد باید بلد باشه و بتونه پرش کنه وحسام یا بلد بود یا از ترس از دست دادن من یاد گرفته بود یا شاید چون عاشقم بود برام کم نمیذاشت .همین دیروز تو اینستا دیدم که خانمه گفت همه مردها بلدند گل بخرن بلدند محبت کنند بلدند تو آغوش بگیرند اگر نمیکنند چون تو اون آدمی نیستی که بخواند براش هزینه کنند .رژرومحکم روی لبم کشیدم وتوذهنم اومد پس علی الکی میگف بلد نبوده ونمیدونسته ومن اولین زن توزندگیش بودم وتجربه نداشته …بااینکه ۷ماه از طلاقم میگذشت ولی ناخودآگاه هنوز علی وکاراش تو ذهنم میومد .ذهن من یه شیر وحشی بود که من هیچ کنترلی روش نداشتم .هر جا دلش میخاست میرفت هر نتیجه گیری میخاست میکرد .رویا میدونی علی چون مطمئن بود از عشقت به خودش تلاشی برای تو نمیکرد. اعترافی که خود علی چندین بار ب زبان آورده بود .باید برای یه مرد دست نیافتنی باشی .باید برای داشتنت تلاش کنه .موبایلم به صدا اومد و خوشحال از اینکه حسام رسیده و فکرهای علی تموم میشه سوار ماشینش شدم .حسام همیشه وقتی منو میدید بغل میکرد .کاری نداشت که کسی هس یا داره نگاهمون میکنه .دستش رو روی کمرم گذاشت و گفت هنوز خیسه که موهات سرما میخوری .رویا خیلی ممنونم که همیشه بخاطر من میری حموم اینکه اهمیت میدی به رابطمون ولی آرزو شده برام یه بار عرقی بکنمت لیس بزنم زیر بغل وکس عرقیت ببینم چه مزه ای داره .
-اه اه حسام حالمو بهم نزن
-امروز عرقتو در میارم بابا اینا باغند تا ۸شب وقت داریم ۳ساعت فقط سکس .امروز ۲تا سورپرایز برات دارم .
-چقدر خوب حسام عاشق این تنوعتم مرسی که برات مهمم
-اولیش اینه که خودم فیلمو انتخاب کردم
با مشت به بازوش کوبیدم و گفتم خیلی پررویی واون باخنده ادامه داد دومیش هم تو خونه نشونت میدم
-حتما اونم مثل اولیته
-امروز تا آخر فیلم دست به کیر من نمیزنیا
-ولی بجاش توتاآخر فیلم انگولکم کن
-رویا دوست داری ؟ حتی بیشتر از کیرم
-اولش اره بعضی وقتا زودتر و بیشتر منو تو اوج میبره ولی وقتی دارم میشم فقط کیر میخوام
-خوب چرا نمیگی؟ من باید علم غیب داشته باشم؟
-خوب زل میزنی تو چشمای آدم من روم نمیشه
-خوب چشمهام رو ببند یا خودت دستمو بزار لای کست
چراغ قرمز بود و دستش اومد روی کسم .بی اختیار به سمتش رفتم ازش لب گرفتم دکمه و زیپ شلوارم رو باز کردم و سرم رو روی پاش گذاشتم .دستش از شورتم گذشت و چوچولم رو فشار داد .از خیسی کسم خجالت میکشیدم .حسام یه جوووون کشدار گفت و ادامه داد حالا که زل نزدم بت بگو امروز چجوری بگامت
با صدای خمار و پر عشوه گفتم داگی یادت نره
هر چی تو داگی دوست داری من متنفرم داگی که میشی اصلا نگات میکنم آبم میاد اونوقت تو میخوای کون بزرگ و نرمت محکم به بدنم بخوره و ارضا نشم
-نمیدونم یه کاری کن ۱۰دقیقه داگی بگایی
-۱۰زیاده ۵کن یه فکری روش بکنم
حسام داشت چک میکرد کسی خونه نباشه رو در رو قفل ک