dastan_shabzadegan | Unsorted

Telegram-канал dastan_shabzadegan - داستان کده | رمان

196306

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Subscribe to a channel

داستان کده | رمان

ون
ب:سواری مفتی خوشت اومده
آ:دوشت دالم دوشت دالم
ب:قرمز شیطون
بعد از این که بدن خودش و اونو خشک کرد به تختش رفت و در حالی که آرتمیس سرش روی سینه و در آغوشش بود
پتو رو روی خودشون کشید تا بخوابن آرتمیس با آخرین جونی که داشت یه بوسه ریز از لبای بابک دزدید و بعد به خواب رفت
بابک که انتظار این حرکت رو نداشت بهش نگاه کرد و متوجه نشستن لبخند ریزی کنج لبش شد
آروم زمزمه کرد
ب:من با تو چیکار کنم دختر
و در حالی که آرتمیس از خستگی خیلی زود خوابش برده بود موهای سرشو نوازش میکرد می دونست این کارو دوست داره
ب:در آرامش بخواب رز سرخ من
رده های نور از لا به لای درز پرده دیوار می‌خزید و به درون اتاق پناه می‌برد
نوازش نور بر روی گونه و صورت بابک اون رو از خواب هفت پادشاه بیدار کرد
اولین بار بود که این قدر آروم و بدون کابوس خوابش میبرد
چشماش رو مالید و به دور اطراف نگاه کرد،یادش اومد که کجاست
گیس سرخ آرتمیس روی سینش رو دید و آرتمیسی که به بازو و آغوش اون پناه برده بود
آروم سرش رو نوازش کرد
سالار جفتشون هم که قبل از خودشون بیدار بود و سیخ آماده عملیات
بابک دستشو آروم از زیر سر دختر در آورد و لحاف رو کامل از روی تن برفیش کنار زد
منظره زیبایی بود
آرتمیس روی کمر خوابیده و کیرش راست و آماده
بابک فکری به ذهنش رسید
آروم بین پاهای دختر رفت و از رون دختر شروع کرد به بوسیدن تا به کیر و تخمای دختر رسید،مثل همیشه شیو و تمیز
آروم تنه کیر دختر رو بوسید تا به سرش رسید و لباش رو دورش حلقه کردو سرشو آروم پایین آورد تا چونش به تخمای دختر خورد
آروم و با ملایمت برا دختر ته حلقی میزد
سایزش کوچکتر خودش بود و کارو براش راحت میکرد
ناله های ریز ریز آرتمیس تو خوابش در اومده بود
بعضی وقت ها سرشو آروم همون طور که دوست داشت براش مک میزد
بعضی وقت ها هم کیر دختر رو با دستاش می‌مالید و تخماشو براش میخورد
آرتمیس کم کم از خواب بیدار شد و اولین صحنه توی خونه جدیدش
دیدن بابک بین پاهاش بود که داشت براش ساک میزد…
آ:هی خوشتیپ داری چیکار می‌کنی
ب:دارم پارتنرم رو خوشحال میکنم
و بعد برگشت به ساک زدنش همراه با مالیدن تخماش
آرتمیس که انتظار این لذت رو در صبح نداشت ناله ضعیف طولانی سر کشید و دستشو روی سر بابک گذاشت و به سمت کیرش فشار داد
آ:آههه…،سکس قبل از صبحانه،واقعا که آقای وی
ولی نیکی و پرسش،ادامه بده عزیزم،ساک بزن برام
بابک به ساک زدنش ادامه داد و از حرکات بدن و کیر دختر فهمید که نزدیک ارضا شدنشه برا همین کیر دختر رو از دهنش در آورد
آ:نه نه نه خیلی نزدیک بودم بزار آبم بیاد
ب:هه
بابک دستاشو انداخت پشت زانو دختر و پاهاش رو برد عقب
سوراخ خوشگل و صورتی دختر نمایان شد
با نگاه شیطنت آمیزی به آرتمیس نگاه کرد،آرتمیس هم همزمان که لب پایینش رو گاز می‌گرفت با تکون دادن سر بهش فهموند که ادامه بده
بابک برخلاف ساک زدن آهسته و عاشقانه،خشن و وحشی سوراخ دختر رو لیس میزد
آرتی دستشو جلو دهنش گرفته بود که صدای ناله هاش از بیرون شنیده نشه
بابک زبونش رو از کون دختر بیرون کشید و اونو تو یه حرکت ناگهانی برگردوند
آرتمیس که شوکه شده بود خندید
آ:یکی امروز خیلی بی طاقته
ب:نه که تو طاقتت تموم نشده
و سر کیرشو آروم دور سوراخ دختر کشید
نفس های دختر سنگین شده بود و ناله هاش طولانی تر
یه صدای ضعیف اومد چه بکن توش
بابک خم شد کنار گوش دختر
لاله گوشش رو مکید و گاز ریزی ازش گرفت
ب:نشنیدم چی گفتی؟
آ:منو بگا
ب:آفرین
سر کیرشو فشار داد به سوراخ دختر و بعد از چند ثانیه کیرش قفل کون دختر رو باز کرد و واردش شد
دختر ناله طولانی سر داد که با چپوندن سرش تو بالشت توسط پسر خفه شد
بابک بقیه کیرش رو هم تا ته فرستاد تو دختر
آ:جلو خودتو نگیر منو بکن و بریز توم
بابک هم نامردی نکرد و تلمبه هاشو بلافاصله شروع کرد
تکون خوردن کون نرم دختر پسر رو از خود بیخود میکرد
چندتا اسپنک محکم به دختر زد و موهاشو دور دستش پیچید و محکم تر دختر رو گایید
صدای در زدن جفتشون رو به خودشون آورد
ب:کیه؟
رابرت:ارباب رابرت هستم،صبحونه آمادس و خانوم منتظر شمان
آ:فک کنم باید…
بابک آرتمیس رو بلند کرد و بردش کنار در چسبوندش به دیوار و کیرشو فرستاد تو خونه ابدیش
ب:صدات در نیاد
و محکم و عمیق شروع کرد به تلمبه زدن
ب:چند دقیقه دیگه میایم رابرت
ر:چشم
بابک سرعت تلمبه هاشو بیشتر کرد و چند ثانیه ای تو همون پوزیشن دختر رو گایید
آرتمیس که نمی‌تونست دیگه تحمل کنه از بابک خواست محکم تر بگادش
آ:آره بکن،بکن منو،پارتنرت رو پاره کن،همه من مال توئه،بگا کونمو
بابک قدرت تلمبه هاشو بیشتر کرد و مطمئن بود صدا از بیرون شنیده میشه ولی تخمش هم نبود
قدرتی تو کون دختر تلمبه میزد تا دختر پاهاش شل شد و زیر کیر پسر آبش اومد،مثل همیشه بدون این که به کیرش دست بزنه
بابک کمی صبر کرد بعد آروم کیرشو کشید بی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس با همکاران فروشگاه

#همکار

سلام
مهرداد هستم
الان ۳۸سالمه
چند سال قبل در فروشگاه زنجیره ایی مشغول بکار بودم چندتا همکار دختر داشتم با یکیشون خیلی اوکی بودم بعد از مدتی یه همکار دختر به جمع ما اضافه شد قد بلند و پر و باسن خوش فرم همیشه شلوار لی جذب پا می‌کرد که برجستگی کس و کون خودشو به رخ می‌کشید
با فاطی که خیلی راحت بودم یه روز که از حجم کار زیاد خسته شده بودم و رفته بودم تو اتاق استراحت کنم دراز کشیده بودم و برق هم خاموش کرده بودم حس کردم یکی اومد بغلم و سرشو گذاشت روی دستم خوابید برای اولین بار بود اینجوری بهم نزدیک شده بود باهم شوخی میکردیم ولی اینجوری نیومده بود پیشم خلاصه کنارم خوابید منم بعد از مدتی دستمو آروم بردم تو شلوارش گزاشتم روی کصش ازروی شرت دیدم عکس العملی انجام نداد دستمو بردم زیر شرتش پشم داشت معلوم بود با کصش بازی کردم گفت بیا برات ساک بزنم گفتم نه فاطی نمیخواد گفت خوب بیا بکن تو کونم شلوارمو خودش در آورد و کیر من نیمه راست بود کمی باهاش ور رفت شق شد و با آب دهن خودش خوب خیسش کرد و آروم من گذاشتم روی کونش کون کوچیکی داشت یه ۵دقیقه گذشت که تلمبه زدم آبم اومد کارم که تموم شد گفتم فاطی من چشمم این دختره شیدا رو گرفته خوب چیزی هست گفت این جنده هست خوب گفتم چرا الان میگی گفت دوست نداشتم باهاش سکس کنی خلاصه. گفتم ردیف کن بکنمش آقا ردیفش کرد گفتم به شرطی میکنم که خودت باشی ۲به یک اولش گفت نه ولی قبول کرد همون تو محل کار یه روز ۵شنبه صبح زودتر آمدیم و رفتیم تو رختکن فاطی و شیدا که از قبل اوکی کرده بودن منم آماده لخت نشسته بودم روی صندلی که اومدن تو وای چه صحنه‌ ایی بود من قبلش تاخیری استفاده کرده بودم شیدا کمی خجالت می‌کشید فاطی گفت راحت باش اولش برام ساک زد فاطی هم اومد جلو سینه هاشو خوردم و بهش شیدا گفتم داگی شو من میکنمت تو کصت تو هم کص فاطی رو بخور که خوب از خجالت کس و کونش در اومدم
ببخشید اذیت شدید ولی این فروشگاه بودم خانمهای مشتری هم زیاد سکس کردم . که آخرش بگا رفتم
نوشته: محمد

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

بی داشتم . فضا یه جوری بود . دلم نمیخواست راجبم فکر بد کنه
اینجوری صحبتو باز کردم
مرسی که اومدی خیلی زحمتت دادم بابت باند
-: خواهش میکنم کاری نکردم همش وظیفه بود . بازم تولدت مبارک باشه.
+: خیلی ممنونم . اگه نبودی نمیتونستم از پس کارام بربیام
لبخندی زد
یهو شروع کردم به تعریف گذشته . خودم پیش دستی کردم که فکر بد راجبم نکنه . شاید اصلا فکر بدی هم نمیکرد
وقتی از گذشته گفتم یهو به گریه افتادم و بغضم نذاشت ادامه بدم . شهروز از جاش بلند شد و اومد کنارم نشست اروم بغلم کرد و دستشو روی گونه ام کشید تا اشکامو پاک کنه
باورم نمیشد شهروز داره این کارو برام میکنه . رویام بود این صحنه . منم ازاین فرصت استفاده کردم و بغلش کردمو گریه کردم
گردنش بوی خیلی خوبی میداد . گردنش بخاطر تماس صورتم باهاش خیس شد . دستشو آروم رو کمرم حرکت میداد نصیحتم میکرد . آروم منو از خودش جدا کرد صورتمو بین دو دستش گرفته بود و میگفت من چیزیو از دست ندادم و ارزشمند مو ازین حرفا
توجهم بیشتر روی صورتش بود تا حرفاش
دستاش گنده و گرم بود. صورتمو گرم کرد
حسابی خودمو براش لوس کردم با تعریف گذشته و بخوام بگم حسابی جواب بود . همینجوری که نصیحتم میکرد موهامو پشت گوشم داد و گونه مو بوسید. کاش زمان وایمیستاد . همیشه اولینا لذت بخش ترینن
بعد از این که این بوسه اتفاق افتاد دوباره همدیگرو بغل کردیم . دستمو گذاشته بودم روی رونش . له له میزدم که دستمو ببرم بالاتر . منم خواستم جواب بوسه شو بدم ولی از قصد قسمتی از گونه شو بوسیدم ک به لبش نزدیک بود
همین لحظه بود که دوباره صورتمو با دستاش قالب گرفت و لباشو گذاشت رو لبام . داغ و نرم و خیس . رو ابرا بودم
اروم شروع به خوردن لبام کرد . انگار دیگه جون نداشتم یواش یواش به عقب خم شدمو کامل رو مبل دراز کشیدم شهروز هم بدون اینکه لبامو ول کنه روم خیمه زده بود
چند لحظه ای به لب گرفتن گذشت . حسابی به نفس نفس افتاده بودم اروم از لبام رفت سمت گردنم . دوتامونم دیگه رد داده بودیم . شهروزی که چند دقیقه قبل میرقصید نبود . سرتا پا شهوت بود . گردنمو شروع به خوردن کرد . پاهامو دور کمرش حلقه کرده بودم حالا کاملا سفتی کیرشو حس میکردم
به خودم اومدم دیدم ناله های خفیف میکنم
همینطور که گردنمو میخورد شروع به باز کردن دکمه های کتم کرد کمکش کردم یکم وزنشو از روم برداشت کتمو در اوردم نگاه قیافش کردم عرق کرده بود و نفساش تند
حالا با یه سوتین کرمی جلوش بودم دامنم از پام دراورد
از جاش بلند شد و شلوارشو کشید پایین
منم پاهامو چسبونده بودم بهم و با دستام شکممو لمس میکردمو مشغول تماشای شهروز بودم که داشت لخت میشد
پاهای ورزشکاری و پشمالو و شرتی که داشت جر میخورد
دوباره روم خیمه زد این دفعه تن داغ جفتمون بهم برخورد کرد و حس و حال نگفتنی…نفسهای داغشو قربون صدقه های زیر لبیش . زبون گرمش که دور نوک سینم میکشید
مثل یه پسر بچه ی شیطون سینمو میخورد باورم نمیشد ک انگشتامو لای فرفری هایی که هرروز تو شرکت میدیدم کردمو نوازش میکنم یهو دستشو برد پایین و از روی شورتم شروع به مالیدن کرد. جامون خیلی سخت بود روی مبل اروم ب عقب هلش دادمو رفتیم تو اتاق خواب . روی تخت به پشت دراز کشیدم شهروزم کنارم دراز کشید به پهلو. همزمان ک سینمو میخورد کسمم میمالید . خیسی به اینور شورتم اومده بود .-:حسابی خیس شده قربونش برم.
شورتشو دراورد دستمو گرفتو گذاشت رو کیرش . زیاد بلند نبود ولی کلفت بود و تیره . باورم نمیشد واقعا . اروم بالا پایینش میکردم با کمال پررویی شروع کردم ب خوردنش . حسابی دلم این لحظه رو میخواست . نفسهای صدادار شهروز بیشتر حشریم میکرد و سرمو فشار میداد .اووف چه خوب میخوری . جا میشه تو دهنت؟ دوسش داری؟ این حرفایی بود که پشت هم میگفت. بعد از چند دقیقه ازم خواست دراز بکشم پاهامو از هم باز کرد سرشو برد بین پاهام شروع به لیسیدن کرد.
-:آخ آخ چه تپلیه . فدای تن و بدنت بشم من . لرزه به تنم افتاده بود لابیاهامو با لباش میگرفت و میکشید زبونشو توم میکرد و میچرخوند خیلی وارد بود قربون صدقم میرفتو میگفت همچین هلویی لای پاهات بود و من خبر نداشتم . روشو میبوسید و به سمت پایین زبون میکشید دیگه طاقتم تموم شده بود دلم میخواست کیرشو بکنه داخل. ازش خواستم .دوباره شورتمو پام کرد گفت دوست داره کنار بزنه اش و بکنه . کنارم دراز کشید یه پامو تو شکمم جمع کردم شورتمو کنار زد و آروم کیرشو وارد واژنم کرد .لحظه ای که وارد کصم کرد حس میکردم دارم لحظه به لحظه باز تر میشم لذت تمام وجودمو گرفته بود هی در میورد و دوباره واردش میکرد . شروع به تلنبه زدن کرد صدای برخورد بدنامون و جیرجیر تخت تو فضا پیچیده بود با صدای آزادانه ناله میکردم
چندتا پوزیشن عوض کردیم و حسابی لذت بردیم
با سرعت زیاد تلمبه میزد که یهو آبش با فشار زیاد توم خا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

همه چیز درباره‌ زنم

#خیانت #بیغیرتی #همسر

دوستان این داستان نیست و واقعیت هایی هست که راجب به زنم میگم و کاملا واقعیت داره و چیزهایی هستش که اتفاق افتاده . فقط من کسی رو زور یا اجبار نکردم مطالبی رو که میزارم بخونه و لطفا فحش ندین و تریپ افراد جنتلمن رو در نیارین و شمایی که تو این سایت هستین و داستان رو میخونین با هم فرقی نداریم .
خب بریم سراغ داستان
اسم مستعار زنم آیدا هستش تو دانشگاه باهم آشنا شدیم (ارشد) این اتفاقات همیشه تو ذهنم بوده و احتمال میدم یا بهتر بگیم مطمئنم زنم قبلا رابطه داشته.
۱-قبل ازدواج از یکی از دوستام که هم رشته ما بوده و تو دانشگاه زنم دوره کارشناسی هم کلاس بودن پرسیدم راجع به زنم و می گفت خونه پسرها می رفته
۲-قبل عقد از پشت لای لپ ها کونش میزاشتم هی میگفت کیرت رفت تو کونم منم مطمئن بودم نرفته احساس میکنم دنبال بهانه میگشت که بفهمم کون داده اونم بگه کیر خودت رفته تو کونم
۳-بعد عقد لاپایی میزدم که یه دفعه گریش گرفت و گفت وای کیرت رفت تو کوسم منی که اصلا چیزی احساس نکردم یه دستمال برداشت و آورد لای چاک کوسش و یه قطره خون روش بود گفت بیا اینم از خون
۴-اولین بار که کیرم رو دید گفت چرا کله کیرت اینجوریه (کله کیرم موشکیه ) گفتم تو از کجا میدونی باید چجوری باشه گفت نه همینجوری گفتم .الانه میگه عاشق کیر کله قارچیه
۵-یه چند بار قبل سکس که سرش رو پام و کیرم تو دستش بود داشت با انگشت و حلقه کردن دور کیرم اندازه کیرم رو میگرفت احساس کردم داره با اندازه یکی دیگه مقایسه اش میکنه
۶-موقع دانشگاه قبل ازدواج چند بار یه پرایدی میومدم دنبالش و میدیدم جلو میشینه بهش گفتم زیر بار نرفت و میگفت صندلی عقبش پر بوده مجبور بودم جلو بشینم
۷-یه بار که کاندوم نزاشته بودم قبل اینکه ابم بیاد کیرم رو درآوردم و گذاشتم دم سوراخش گفت تو نبری گفتم نه فقط میسابم دورش تا آبم بیاد همینجوری مشغول بودم که یه دفعه کیرم تا نصفه رفت تو که بعد از ۸ ثانیه ای فهمید و گفت کیرت رو کردی تو گفتم خودش رفت که گفت زود تمومش کن برای کیری که بار اولش باشه غیرطبیعی بود نه دردی نه چیزی حسابی جا خورد حتی خودمم
۸-بعد از اینکه اولین بار اتفاقی کیرم تو کونش رفت با اصرار زیاد و بخاطر تولدم به زور راضیش کردم که یبار دیگه از کون بده که گفتم به دهن بخواب تا بکنم که گفت نه نه اونجوری دردش بیشتره که باز هم عجیب بود که اگر بار اولش بوده از کجا میدونه اونجوری دردش بیشتره
۹-یبار که ایدی اینستاش رو رو گوشیم زده بودم یه روز تو پی ام هاش دیدم یکی پی ام داده که خواستگار قبلیش بود و کلی عشق در کرده بودن و حتی تو جملاتشون گفته بود اونی که تو میخوای نمیشه که نمیدونم ازش کوس خواسته بود یا میخواسته حاملش کنه که خانمم مخالفت کرده بود و ماه ها ادامه داشته
۱۰-جالب اینجاست که یه روز باچندتا از دوستامون جمع شده بودیم که یکی از دوستان گفت یه چیزی بگم شاخ در بیارید گفت زن یکی ازدوستان صمیمی شون با اون یکی دوستشون در ارتباطه میخواست نظر مارو بدون که چیکار کنه بره لوشون بده که ما گفتیم چیزی نگه گفت بینشون میگم که بدونن و تکرارش نکن احساس کردم طرف دوستم با زنم بوده جالبه یبار دوستی که میگه رو میخواست تو اینستا عکسی نشونم بده که دیدیم تو سرچش اولین پیج. پیج زنم بود و حتی همون دوستم تو شمال بودیم که دید تو پیج زنم هستم و گفت اه ناقلا تو پیج آیدا هستی که دیدم بلند شد رفت و زنم تو آشپزخونه بود شنیدم که داره بهش میگه آرام که اسم من هستش تو پیج اینستات هست که شکم رو خیلی بیشتر کرد. تازه یه چیز دیگه هم که بگم و عجیب بود این بود که راجب سکس حرف میزدیم گفت فلان کس که دوستم هستش دو دقیقه ای ارضا میشه و آبش میاد سوتی داد خودش هم نفهمید چی گفت .جالبه همین دوستم کله کیرش قارچیه و قبل ازدواج با زنم تو کلاس شبکه هم کلاس بودن و حتی تو داستانی که دوستم تعریف میکرد یه بار که گفت یه دختره رو که تو کلاسشون بوده نگفت چه کلاسی مخش رو زده و از کون کردتش و بعد از ازدواج هم از کوس کردتش به زنم میرسم
۱۱-یه روز که از سر کار اومدم رفتم دستشویی قشنگ بوی لوبریکانت میومد ژل روان کننده لوبریکانت که برای سکس گرفتم تیوپی هستش و قشنگ تو دستشویی بوش میاد هر موقع بعد سکس کیرم رو میشورم دقیقا همون بو رو میداد
۱۲-زنم حشرش بالاست جوری که به کوسش دست میزنم میگه نکن شورتم خیس میشم ولی کم باهام سکس میکنه
و احساس میکنم گشاد هم شده
نوشته: Azazaz

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

شد و نشست روی پاهام و لب هاش را گذاشت روی لب های من بدون هیچ حرکتی فقط لبش را بوسیدم. کم کم خودش را لخت کرد و به منم گفت لباست را دربیار و منم فقط شلوارم را درآوردم، یکم که با کیرم بازی کرد و شق شد، یکم وازلین زد بهش و آب دهنش هم ریخت روی کیرم و یکمی هم زد به کون خودش و خودش نشست روی کیرم. یکم از کیرم با سختی رفت توی کونش و خودش را پایین و بالا میکرد که کم کم جا باز کرد و بعدش درازکش خواب روی زمین، منم گذاشتم لای پاش و دیگه توی کون نکردم و آبم امد.
کل موندن من توی خونشون نیم ساعت بود و کل زمان کردن ما هم ده دقیقه شد. بعدها متوجه شدم که خیلی از مواقع خود ارضایی میکرده و با خیار یا هویج هم می کرده توی کون خودش البته با کمک دختر عموش که به عبارتی لز هم میکردن (نه در حد حرفه ای).
سه نکته:
1-مثل 99 درصد داستان های سکسی سایت، من نه از سایز کیر خودم نوشتم و نه از حجم کس و کون طرفم. به این دلیل که ارتباطی به موضوع نداره و مهمتر اینکه خودم هم خطکش را دیدم و هم از سانت باخبرم، پس نمیام مثل یه عده جقی کیر خودم را 20 سانت و… معرفی کنم و نه تا اون موقع کس و کون طرف را دیده بودم و تصورش هم نمیکردم چون اصلا توی اون سن اقلا من دنبال سکس با دختر نبودم.
2-این اتفاق چون بی مقدمه بود و اصلا در مورد سکس با طرفم بهش فکر نمی کردم، پس آب و تاب و دروغ بهش اضافه نکردم. این آب و تاب توی اتفاق های بعدی رخ میده که من تازه فهمیدم کجای کار هستم و طرفم چی میخواد.
3-خیلی از داستان ها ممکن هست خیلی طولانی نباشه، به این دلیل که دروغ داخلش اضافه نمی شه و برخلاف اکثر توهم ها قرار نیست مثلاً داستان با خواهری را بگم که هر روز بعد از مدرسه جلوی من میاد و میخوابه و منم تو فکر کون و کصش هستم، به عبارتی، توهم، توهم و دروغ میاره.
این اولین اتفاق سکسی من بود و بدون هیچ مقدمه ای رخ داد و سکس های ما از بعد سربازی من شروع شد که اگر این قسمت مورد پسند بود، نظر بدید تا ادامه بدم یا اگر توی نگارش مشکلی بود بازهم بگید تا اصلاح کنم.
نوشته: نامنظم

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نی بیا یه حالی هم به من بده تشنه ام لیدوکائین زد به کصشو کونش اول گفت ممه هامو مک بزن بعد کیرتو بزار لای ممه هام منم نشستم رو شکمش دیدم داره میمیره گفت نشین رو ریه هام تنگ نفس میشم چون خیلی لاغر و جسته کوچیکی داشت ۲دقیقه کردمش احساس کردم آبم میخواد بیاد گفتم آماده شو هنوز حس لیدوکائین اثر نکرده بود سرپا بود یهو از پشت کیرمو فشار دادم فک کردم کونشه بعد جیغ زد وای پردم بگا رفت منم حس شهوت داشتم هیچی حالیم نمیشد کشیدم عقب دیدم کیرم کلا شده خون ترسیدم پاکش کنم فوری کردم کونش متوجه نشه باز جیغ کشید آبم اومد دستو پام شروع کرد لرزیدن فشارم اومد پایین
بعد دوماه ۱۵میلیون جمع کردم دادم بهش که پردشو فوق تخصص بخیه بزنه اما هی پشیمان بودم که چرا نگاه نکردم مستقیم فشار دادم بخاطر نیم ساعت سکس ۲۰میلیون ضرر کردم
نوشته: امیر محمد بلندی

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اینکه دست به کیرم بزنم ارضا شدمو آبم اومد جلوی شرتم بدجوری خیس بود و حالا هم آبم ریخت تو شرتم چند دقیقه ای که گذشت دوباره کیرم سیخ شد اونقدر حشری بودم که با یکبار ارضا شدن آتش شهوتم فروکش نمیکرد کمی بعد حسین رفت روی تخت شیوا و کمی پاهاشو از هم باز کرد و خودشو لای پاهای شیوا جا داد و با دستش کیرشو گرفت و سرش رو گذاشت رو کس شیوا و کیرشو ، رو خط کس شیوا میکشید از بالای خط کسش تا زیر کسش مدام کیرشو میکشید حالا کاملا تابلو بود که شیوا بیداره و فقط چشمهاش رو هم هست من دیگه طاقت نیاوردم از دور نگاه کنم و آروم رفتم کنار تخت شیوا و دستمو بردم و کیر حسین رو تو دستم گرفتم با این کارمن حسین دستشو از رو کیرش برداشت و اونو در اختیار من گذاشت با دست چپم کیر حسین رو تو مشتم گرفته بودم و با دست راستم سینه شیوا رو سینه دیگه اش هم تو دست حسین بود ناخوداگاه خم شدم رو خواهرمو شروع به میک زدن سینه هاش کردم و بعد دستمو از رو سینه شیوا برداشتم و گذاشتم رو بالای کسش و موهای کسش رو لای انگشتام میگرفتمو و اروم باهاشون بازی میکردم حالا کیر حسین تو یه دستم و کس خواهرمم تو دست دیگه ام بود کمی بعد با دستم لای خط کس شیوا رو از هم باز کردم و کیر حسین رو روی ورودی کس شیوا گذاشتمو یکم هل دادم تو ، حالا سر کیر حسین در حد خیلی کمی وارد کس شیوا شده بود و همونجوری که کمی از سرکیر حسین فرو رفته بود برا کیر حسین جق میزدم حسین دیگه نتونست طاقت بیاره و حرکت من به اوج رسوندش و گفت داره میاد ، من سریع کیرش رو از کس شیوا در آوردم و سرش رو به بالای خط کس شیوا چسبوندم یهو آب حسین اومد رو بالای خط کس شیوا خالی شد ، بخاطر بالا بودن شهوت حسین کلی آب منی از کیرش ریخت رو کس شیوا و از لای خط کسش بسمت پایین جاری بود
کمی مکث کردم و بعد سر کیر حسین رو روی موهای بالای کس شیوا کشیدم و همزمان چند بار دستمو از انتها دور کیرش گرفتم و فشار دادم و بسمت سر کیرش کشیدم و وقتی اب کیرش کامل بیرون زد دستمو برداشتم
حسین همونجوری خودش رو روی شیوا رها کرده بود سریع دستمال آوردم و لای کس شیوا رو پاک کردم و به حسین اشاره کردم بریم حسین آروم گفت بزار یکم دیگه باهاش بکنم و بعد بریم و کمی بعد همونجوری که رو شیوا خوابیده بود دستش رو برد زیر بدنش و کیرش رو گذاشت رو کس شیوا و شروع به جلو و عقب کردن کیرش کرد چند دقیقه بعد برای بار دوم آبش اومد وبین شکم خودش و شیوا ریخت و بعد از چند لحظه از رو شیوا بلند شد جالب اینکه اب حسین رو سوراخ ناف شیوا ریخته بود و ناف شیوا پر اب منی شده بود دوباره شیوا رو تمیز کردم و با حسین رفتیم تو اتاق من و دراز شدیم من اروم خودمو کنار حسین کشوندم و دستمو بردم تو شلوار حسین و کیرش گرفتم تو مشتم ، دیگه بین من و حسین رودربایستی وجود نداشت انگار حسین هم دوست داشت من با کیرش بازی کنم چون هیچ حرکتی نکرد و اعتراضی نکرد
بدون اینکه با حسین حرفی بینمون رد و بدل بشه کیر حسین رو از شلوارش در اوردم و در حالیکه کاملا شق شده بود و تیک میزد انقدر مالیدم تا یکبار دیگه آبش تو دست من اومد و کامل روی دست من ریخت و کاملا دستم آغشته به آب حسین شده بود ، اما جالب اینکه من اصلا حالم بد یا چندش نداشتم و همچنان کیر حسین رو میمالیدم که حالا بخاطر ریختن آبش تو دست من شلق شلق صدا میداد اونقدر مالیدم که نمیدونم کی خوابم برد صبح که از خواب بیدار شدم خواهرم رفته بود سر کلاس حسین هم نبود ، اینکه حسین باز با شیوا کاری کرده بود یا نه رو چون خواب بودم نمیدونستم اما چیزی که محرز بود حالت پشیمونی و عذاب وجدان من بود که بدجوری حالمو بد کرده بود
تا مدتها من و شیوا سعی می کردیم چشم تو چشم نشیم و شدیدا از هم خجالت میکشیدیم ولی کم کم روابطون عادی شد
بین من و حسین هرگز در مورد اونشب حرفی رد و بدل نشد و طوری هر دو برخورد می کردیم انگار اون شب اصلا وجود نداشته من خیلی دوست داشتم یک بار دیگه حسین شیوا رو بکنه اما رابطه حسین با مامانم باعث شد که دیگه تکرار نشه تا حسین هم مامانمو و هم خواهرمو کرده باشه البته بر خلاف خواهرم که تنها یک بار بود مامانم هر چند روز یکبار با حسین رابطه داشت
نوشته: ش . م

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

شبی که دوستم خواهرمو کرد

#همکلاسی #مامان #خواهر

هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر بی جنبه باشم که ظرفیت دیدن چندتا فیلم سوپر رو هم نداشته باشم و تا این حد تحت تاثیر قرار بگیرم که حاضر باشم تمامی خط قرمزهایی رو ، که جزء اصول و قواعد اساسی هر پسری بود رو براحتی قربانی شهوتم کنم
بدتر اینکه ، حالا تو ذهنم چیزایی رو آرزو میکردم که قبلا شرمم میشد حتی بهشون فکر کنم ، چه برسه به اینکه به صورت جدی نقشه بکشم که چطور عملیشون کنم و حالا تو ذهنم داشتم فکر میکردم که …
ماجرا از مسافرت مامانم شروع شد ، مدتها بود که من منتظر فرصتی بودم که شرایط مساعد بشه تا حسین به قولی که بهم داده بود عمل کنه و چندتا فیلم سکسی بیاره با هم ببینم ، جالب اینکه برای دیدن این فیلمها من و حسین باید همکاری می کردیم چون هرکدوم نصف چیزی که مورد نیاز بود را داشتیم ما دستگاه پخش داشتیم ، ولی امکان تهیه فیلمهای آنچنانی را نداشتم و در مقابل حسین به اینجور فیلمها دسترسی داشت ، ولی به دلیل فقر مالی خانواده اش قادر به تهیه و خرید دستگاه پخش ویدیو نبودند ، چون برخلاف خانواده من که از خانواده های متمول و ساکن یکی از بهترین محلات بالای شهر بودیم حسین از یک خانواده پر جمعیت بود که پدرش یک کارگر ساده ساختمانی بود و دستمزدش بزور تکافوی سیر کردن شکم خانواده اشون رو میداد
من و حسین تو هنرستان با هم آشنا شدیم وبسرعت اونقدر صمیمی شدیم که بیشتر وقتمون رو با هم بودیم
شاید براتون مضحک باشه ولی من تا اون زمان که دیگه داشتم از هفده سالگی عبور میکردم و تو مرز 18 سالگی بودم حتی‌ یه تصویر سکسی هم ندیده بودم ولو در حد یه تصویر تبلیغاتی لباس زیر زنانه
ماجرا این بود که من یه بچه مثبت خونگی بودم که بشدت مامانم کنترلم میکرد و حتی دوستام رو هم اول مامانم باید تایید میکرد تا من اجازه داشته باشم باهاشون رفاقت کنم
در نتیجه همکلاسی هام هم منو جدی و تحویلم میگرفتن و کل دوستای صمیمم همه بچه های فامیل یا دوستای مامانم بودن که همه بدتر از خودم‌ بودن و فکر میکردن مامانشون زمانی که حامله شده شکر خورده
اما آشنا شدن من با حسین شاید بزرگترین اتفاق زندگیم تا اون زمان بود که کلا مسیر زندگی منو تغییر داد
نکته ایی که اون زمان نتونستم پاسخ منطقی براش پیدا کنم این بود که چطور مامانم در مورد حسین سخت گیری نکرد؟ که البته هنر حسین در نقش بازی کردن رو نمیشه ندید گرفت ، طوری که وقتی به پست مامانم میخورد بخوبی نقش یه بچه مثبت رو بازی میکرد، اما بعدها بود که به دلیل واقعیش پی بردم که اون چهره و ظاهر حسین که فوق العاده پسر خوش تیپ و خوش چهره ایی بود سبب شده بود مامانم همیشه بصورت ویژه ایی حسین رو تحویل بگیره و نکته عجیب و شگفت آوری رو که کشف کردم و باور نکردنی بود اینکه مامانم گلوش پیش حسین گیر کرده بود و عاشقش بود که این هم خودش خیلی عجیب بود
اوایلی که متوجه شدم باورش برام سخت بود چون مامان من زن جلف و هرجایی نبود و هیچوقت ندیده بودم در برخورد با جنس مخالف دست و دلش بلرزه و وقتی حسین صادقانه همه چیز رو بمن گفت و ازم پرسید که چیکار کنه ، من به حسین گفتم از نظر من هیچ مانعی نداره اگه مامانم خودش دوست داره میتونی باهاش باشی و حتی بخوابی و خود منم تا حد ممکن هواشون رو داشتم و سعی میکردم بیشتر مواقع تو خونه تنهاشون بزارم و مزاحم براشون نباشم تا با هم راحت باشن ، البته این کار من دو دلیل داشت اول اینکه حسین صادقانه مثل همیشه کل ماجرا رو با من در میون گذاشت و رفاقتشو بهم ثابت کرد و دوم سالها قبل یروز که دوست مامانم خونمون بود من ناخواسته صحبتهاشون رو میشنیدم که البته بیشترحرفهاشون اونموقع برام نامفهوم بود مامانم برا دوستش تعریف کرد که پدرم فوق العاده آدم سرد و از نظر جنسی ضعیف هست این در حالیه که خودش فوق العاده گرم مزاج و شهوتی هست و پدرم هر دو سه ماه یکبار که چند روزی میاد خونه کلا دو سه بار آمیزش میکنه اونم هر بار به دقیقه نکشیده ارضا میشه و فقط مامانمو بیشتر تحریک میکنه به همین خاطر روابطشون هم خیلی سرد شده ، حتی دوست مامانم بهش پیشنهاد کرد که یه شریک جنسی برای خودش پیدا کنه ولی مامانم گفت دوست نداره و البته از تبعاتش میترسه بهمین خاطر هم احساس میکردم که مامانم اگه با حسین هم براش نشه بسراغ یک نفر دیگه میره دستکم با حسین حاشیه درست نمیشد و تبعاتی نداشت برای هممون
بهرحال مادر بزرگم حالش بد شد و مامانم مجبور شد بره تهران و خواهر کوچیکم رو هم با خودش برد منتها من و شیوا خواهر دیگه ام که با من تفاوت سنی خیلی کمی داشت و اغلب کسایی که نمیشناختنمون تصور میکردن دوقلو هستیم خونه موندیم
بعد از رفتن مامانم به حسین اطلاع دادم که خونه اکی هست و اونم قرار شد فیلمها رو با خودش بیاره
حسین سه تا فیلم آورده بود که همه سکسی بودن و ما چند ساعتی میشد که فقط فیلمهای آنچنانی نگاه میکردیم دیدن فیلمها خ

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ان متوجه شدم صداهای آرومی که از اون طرف تخت می شنوم صدای گریه است. آهسته زمزمه کردم:
-«حالت خوبه؟»
صدای گریه اش بلند تر شد و گفت :
-« منو ببخش! ، خیلی متاسفم!»
من به سمتش رفتم و دستش رو توی دستم گرفتم. آهسته گفتم
-تقصیر من هم بود ، من باید کاری می کردم. نمی دونم چرا کاری نکردم.

من نمی دونم چرا اجازه دادم اون کار رو با من انجام بده.
بعد صداش کمی بلند تر شد و گفت:
من می دونم که مست بودم اما … اما…
من حرفش رو تکمیل کردم و گفتم:
اما تو هم اون سکس رو می خواستی! بهش نیاز داشتی!
و بعد از این حرف من، مثل اینکه سدی از بین رفته باشه، چند لحظه سکوت برقرار شد بعدش ته مونده گریه از صدای زنم حذف شد و با هیجان شروع به حرف زدن کرد:
-باورم نمیشه چی شد. اولش فکر کردم داریم با هم شوخی می کنیم. قلقلکم می داد. بعد از اون همه رقص و مستی یه کمی مالیدن و بوسیدن می تونست عادی باشه. اما هیچ وقت فکر نمی کردم تا اون حد پیش بره. از طرفی خیالم راحت بود و احساس امنیت می کردم چون می گفتم تو هستی و اگه اون بخواد غلط اضافی بکنه جلوشو میگیری. اما قبل اینکه بتونم بفهمم چی شده دیده لختم، خیسم و کیرش به کسم داره مالیده میشه. اونوقت دیگه خیلی دیر بود. من اونقدر خیس و تحریک شده بودم که نمی تونستم جلوی اینکه منو بکنه رو بگیرم. خدای من، چقدر آبش زیاد بود. کسم رو حسابی پر از منی کرد. با وجود اینکه شستمش همین حالا هم داره آبش از کسم بیرون می ریزه. تو چیکار می کردی؟ داشتی توی شورت من ارضا می شدی؟ وقتی بهرام داشت منو میکرد شهره هم داشت برات جق میزد درسته؟ یه صداهایی می شنیدم. از اینکه تماشا کنی که اون منو می کنه و توی کسم ارضا میشه هیجان زده بودی؟

فکر اینکه از کس همسرم همین الان، آب یه مرد دیگه داره بیرون میاد تحریک کننده تر از اون چیزی بود که میتونستم تصور کنم. چون نازنین به راحتی در موردش حرف زد به خودم جرات دادم که جوابش رو بدم. به صورت زیباش خیره شدم. چشمهاش باز بود و برق میزد و هیجان زده بود. من هم هیجان خاصی رو در دورنم احساس می کردم. به نظر می رسید از مرور دوباره اتفاقاتی که افتاده بود دوباره نازنین تحریک شده.
-« عزیزم! ، من مثل تو اون لحظه احساس ناتوانی می کردم. هیچ وقت فکر نمی کردم اینقدر پیش بره. گفتم خودت جلوشو می گیری. وقتی اون موفق شد شورتت رو در بیاره ، شهوت به هر دوتا مون غلبه کرد و اوضاع تغییر کرد. راستش رو بخواهی اون موقع شهره داشت کیرم رو می مالید و من همزمان دستم توی کسش بود. اما ناتوانی واقعی من به این دلیل بود که احساس کردم تو واقعاً اون لحظه دلت می خواد که اون تو رو بکنه. حدس زدم باید صبر کنم و ببینم کار تا کجا پیش میره. وقتی خودش رو روی کست کشید و کیرش رو فشار داد دیگه دیر شده بود. و من مسحور این صحنه شده بودم. با دیدن اینکه بهرام تو رو میکنه و همزمان شهره کیرم رو می ماله دیگه کنترلم رو از دست دادم. وقتی اون شروع به ارضا شدن و ریختن آبش توی کست کرد، مثل… مثل … هیچ چیزی دیگه ای برای من نبود . یه اتفاق خاص و عجیب بود.»
چند لحظه ای سکوت برقرار شد . بعد نازنین گفت:
-وقتی من فهمیدم اون قصد نداره وقتی ارضا شد خودش رو از تنم بیرون بکشه دیگه خیلی دیر شده بود. از فکر اینکه اون ممکنه منو حامله کنه خیلی بیشتر تحریک شدم. حتی بیشتر از اینکه بدونم تو و شهره دارید نگاه میکنید که چطور داره منو می کنه. با تمام وجودم می خواستم آبش رو داخلم بریزه. حالا هر پیامدی هم داشته باشه. وقتی احساس کردم کیرش داره توی کسم فواره میزنه و آبش رو اون ته میپاشه از حد تحملم فراتر بود. نتونستم طاقت بیارم. ارضا شدم و دوباره ارضا شدم .
برای یک دقیقه سکوتی برقرار شد. بعد در حالی که آروم تر شده بود پرسید
-پس تو منو می بخشی؟ من بهت خیانت کردم. قبلاً هرگز به چنین کاری فکر هم نکرده بود.
-البته. من خودم هم مقصرم. وقتی فرصتش رو داشتم باید جلو این کار رو می گرفتم. تو هم منو می بخشی؟
در این موقع اشک هاش سرازیر شد و منو توی آغوشش کشید. قبل از اینکه هر کدوم از ما بدونیم چه اتفاقی داره میفته همه لباسهامون رو درآوردیم و طوری عشق بازی کردیم که سالها نکرده بودیم. نازنین خیلی پر سرو صدا و زود ارضا شد. وقتی روی اون قرار گرفتم دیدیم کسش هنوز به دلیل عشق بازی با بهرام قرمز و ملتهب است. با دیدن این صحنه دیوانه شدم. وقتی کیرم توی کسش فرو رفت احساس کردم به دلیل سکس خشن با بهرام قدری گشاد شده. همینطور می تونستم احساس کنم داخل کسش بر اثر باقی مانده آب بهرام که اون تو ریخته شده هنوز کمی لزج هست. لذت این سکس برام غیر قابل تصور بود. بعد از مدت کوتاهی خیلی شدید ارضا شدم و آبم رو همون جا ریختم. در حالی که هر دو نفس نفس میزدیم مدتی توی بغل هم موندیم.
صبح روز بعد نازنین به داروخانه رفت و قر

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ینه هاش از شدت برانگیختگی سریع بالا پایین می رفت و تغییر رنگ داده بود و در صورتش ترس رو میشد دید.
اون الان نیاز داره که من دخالت کنم؟ اختیارش رو از دست داده؟ دیگه کنترلی رو رفتارش نداره؟
یک دفعه دیدم همانطور که به من خیره شده بود، چشمهاش گشاد شد و دوباره آه ه ه کشید. بعد احساس کردم گریه ش گرفت و لبش رو گزید. اون لحظه فهمیدم که حالا حداقل یکی از انگشتهای بهرام توی کس زنم فرو رفته.
نازنین نگاهش رو از من برگرداند و به زمین دوخت. بعد چشمهاش رو بست و سرش رو دوباره روی پشتی صندلی گذاشت و بدون مقاومت خودش رو به دست اون مرد سپرد.
میتونستم ببینم که بهرام کنترل کامل زنم رو بدست گرفته.
شاید اگه من مرد قوی تری بودم. میتونستم جلوی آنها بایستم و نمی تونم توضیح بدم چرا این کارو نکردم. شاید از اینکه زنم توی بغل مرد دیگری بود تحریک شده بودم. شاید وقتی شهره کیرم رو توی دستش گرفت عقلم رو از دست دادم. همه چیزی که میدونم اینه که من در حالی که زنی کیرم رو دستش گرفته بود و انگشت من توی کسش بود تماشا کردم که اون مرد چطور نجابت و وفاداری رو از زنم می گیره.
وقتی بهرام پاهای زنم رو بیشتر از هم باز کرد نازنین ناتوان از اینکه بتونه بیشتر در برابرش مقاومت کنه ناله ای سر داد. بعد بهرام پاهای نازنین رو کشید و او را چرخاند تا پشتش کاملاً روی صندلی عقب قرار گرفت. دوباره پاهاش رو کاملاً از با دستهاش از هم باز کرد و خودش رو روی نازنین کشید تا کیر بلندش روبروی کس خیس نازنین قرار بگیره. همانطور که من احمقانه نگاه می کردم صدای آه ه ه سکسی نازنین به گوشم رسید که نشونه این بود که کیر بهرام رو که لای لبهای کس خیسش مالیده می شه رو احساس کرده. نازنین دوباره سرش رو برگردوند و در حالی که کیر اون مرد رو در ورودی کسش احساس میکرد مستقیم به چشمهای من نگاه کرد. صورتش آرام و چشمهاش از شدت تحریک شدن شهلا شده بود. لبش کمی از هم باز و نفس نفس می زد.
آیا اون با نگاهش از من میخواست که دخالت کنم؟ اون لحظه میتونستم نجابت همسرم رو حفظ کنم؟اصلاً تمایل به اینکار داشتم؟
سعی کردم به چشمهاش نگاه نکنم و در عوض به کسش و کیر گنده ای که داشت داخلش فرو می رفت خیره بشم. کاملاً خودم رو در مقابل این صحنه ناتوان حس می کردم. در حدی که حتی صدایی هم از من در نیامد . در همین حال دیدم که کیر بهرام کم کم توی کس نازنین فرو رفت و ناپدید شد. صدای ناله بلند نازنین در ماشین پیچید. کیر بهرام الان داخل بدنش بود.
مثل یک صحنه آهسته از فیلم سینمایی دیدم که چطور لبهای کسش در اثر فشار کیر بهرام از هم باز شد وقتی که بهرام کیر کلفتش رو تا انتها توی کس همسرم فرو کرد. دیگه از این لحظه به بعد نازنین هیچ واکنش و مقاومتی در برابر بهرام نداشت.
بهرام کیرش رو کمی بیرون کشید و دوباره فرو کرد نازنین دوباره نالید و زانوهاش رو بالا آورد و پاهاش رو تا جایی که ممکن بود و صندلی ماشین بهش اجازه می داد از هم باز کرد.
دردی در سینه ام پیچید و انگار خونم یخ زد. تمام شد. زنم به پشت با پاهای باز شده از هم خوابیده بود و بهرام بین اون پاها کیر کلفتش رو تا آخر توی کس زنم فرو کرده بود.
تماشا می کردم چطور یه مرد دیگه زنم رو می کنه. چشمهام به سختی جاده را می دید.
توی کسش تلمبه های کوتاه و عمیق می زد و کیرش که به سختی دیده میشد از آب کس زنم در نوری که می درخشید. صدای کردن کس زنم در ماشین پیچیده بود.
تاپ تاپ تاپ تاپ
انگار من مسحور شده بودم. میدیدم چطور کمر یه مرد دیگه روی زنم بالا و پایین میره.
شهره سرش رو برگردونده بود و با دقت به اتفاقاتی که در صندلی عقب می افتاد نگاه می کرد. صورت اون هم از فرط تحریک شدن برق می زد. وقتی میدید شوهرش بین پاهای یه زن دیگه است و اونو می کنه. تمام مدت چشم نازنین وقتی داشت کرده میشد به من دوخته شده و ناله هاش بطور مداوم بلند تر و بلندتر می شد به تدریج و با هر ضربه.
روشن بود که شهره از صحنه ای که می دید لذت می برد چون برای مدتی فراموش کرد کیرم رو بماله. بهرام سرعت کردنش رو زیاد کرد و من فهمیدم به زودی ارضا میشه.
با وجود شرایط عجیبی که داشتیم در اون میان فکر اینکه ممکنه نازنین از بهرام حامله بشه از ذهنم گذشت. نازنین از قرص جلوگیری از حاملگی استفاده نمی کرد. از روی ضربه ها معلوم بود قصد نداره کیرش رو وقتی ارضا شد بیرون بکشه. مشخص بود می خواد ته کس نازنین ارضا بشه و آبش رو همون جا بریزه. نازنین هم که کاملاً کنترلش رو از دست داده خودش رو کاملاً به اون مرد تسلیم کرده بود. بهرام صورت نازنین رو به سمت خودش برگردوند و لبهاش رو بوسید. در اون لحظه همه احساس نازنین روی ضربه هایی که کیر اون مرد به بدنش وارد می کنه و اون رو به سمت یه ارگاسم کامل می کشوند متمرکز شده بود.
چیزی من رو از اینکه دخا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دادم شلوارم رو تا روی زانوهام به پایین بکشه. حالا براش مالوندن کیر لختم آسون تر شده بود. از پایین به بالا دستش رو روی اون می کشید و با نوکش بازی می کرد. از صندلی عقب صدای آهسته و مبهمی شنیده می شد. دوباره به آینه نگاه کردم و زنم رو در حالی دیدم که دامنش تا اونجا بالا رفته بود که شورت سفیدش کاملاْ دیده می شد. دستش رو کمر بهرام بود و به ظاهر در برابر پیشروی بهرام مقاومت می کرد. چند لحظه بعد معلوم شد که این مقاومت تاثیری نداره چون دوباره بهرام صورتش رو جلو آورد و درست جلوی چشمهام لبهای نازنین رو بوسید و بوسید.
مطمئن بودم کمی قبل از اینکه بهرام لای پاهاش رو لمس کنه نازنین فریاد بلندی میزنه و نمی گذاره بهرام کارش رو ادامه بده. اما با کمال تعجب این اتفاق نیافتاد. شاید الکل اون رو شل تر از اونی کرده بود که من فکر می کردم. در همین حال در صندلی جلو اتفاقی افتاد که توجه من رو از نازنین منحرف کرد. درست در کنار من شهره آهسته آهسته در حالی که تو چشمهام نگاه میکرد دامن پیراهنش رو به بالا کشید. دست راستم رو گرفت و اون رو روی پاهاش گذاشت. این همون کاری بود که شوهرش در صندلی عقب با نازنین انجام داده بود. شهره همونطور که کیرم رو توی دستهاش گرفته بود پاهاش رو بازتر کرد و دست مشتاقم رو بالاتر برد تا انگشتام شورت خیسش رو لمس کنه. خدای من! چه اتفاقی داره میافته؟ صداهای آهسته بیشتری از صندلی عقب به گوشم رسید و می شد حدس زد که اونجا کار قدری جلو تر رفته. در حالی که دستهام از روی شورت شهره کسش رو لمس می کرد به آینه نگاه کردم.
اونجا بهرام جلو چشمهام دونه دونه دکمه های شومیز نازنین رو باز کرد، سوتین اون رو بالا کشید تا دو تا سینه هاش کامل نمایان شدند. زن من، از شدت بی حال شدن دیگه مقاومت جدی در برابر کارهای بهرام نشون نمی داد، با ناله های ضعیفی که از دهانش خارج میشد بهش اجازه داد که جلوی چشمهای من نوک سینه هاش رو بماله تا سفت و برانگیخته بشن. نفس های نازنین عمیق شده بود و سینه اش با هر بار دم و بازدمش بالا و پایین میرفت.
رانندگی در این حال سخت ترین کار دنیا بود. وقتی این صحنه ها جلو چشمهام اتفاق می افتد در لاین کندرو تر اتوبان با سرعت کمتر از ماشین های دیگه حرکت می کردم و یک چشمم همچنان به جاده بود. یک دفعه متوجه شدم نازنین سرش رو بلند کرده و از داخل آینه به من خیره شده. چند لحظه ای نگاهمون به هم قفل شد. بعد اون چشمهاش رو بست و سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد.
به شهره نگاه کردم لبخند اون نشون میداد که کاملاً از اتفاقاتی که در صندلی عقب داره اتفاق میفته آگاه هست. بعد شهره کمرش رو بلند کرد و شورتش رو تا روی زانوهاش پایین کشید. دوباره پاهاش رو باز کرد ، دستم رو گرفت و این بار اون رو روی کس لخت و خیسش گذاشت. موهای کسش نرم و از آب شهوتش خیس بودند. لبهای کسش رو با دستم از هم باز کردم و سعی کردم کمی انگشت میانی خودم رو وارد اون شکاف کنم. شهره بلافاصله آههههی کشید و همزمان کیرم رو با دستش فشرد. بوی برانگیختگی کس شهره توی ماشین پیچیده بود و صدای انگشتهام که کس خیسش رو می مالید به راحتی در ماشین شنیده می شد و حتماً بهرام هم تا حالا متوجه این صدا شده بود. شهره آهسته آه می کشید. یک دقیقه دیگه دوباره به آینه نگاه کردم. به نظر می رسید اون پشت هم پیشرفت کارها به سطح جدیدی رسیده. پاهای نازنین حالا از هم باز شده و تمام رون خوشگل و شورتش رو به نمایش گذاشته بود. بهرام در حالی که دهانش روی نوک سینه های نازنین بود بین پاهاش رو می مالید. هنوز می تونستم در برابر کارهای بهرام مقاومت خفیفی رو از نازنین ببینم و گاهی با دستهاش سعی می کرد اون رو از خوردن سینه هاش باز بداره. اما مشخص بود که لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر تحریک می شه و بنابراین مقاومتش هم کمتر میشه.
با وجود اینکه نازنین خیلی تلاش می کرد که صدایی ازش به گوش من نرسه اما میتوانستم صدای ناله های آهسته اون رو بشنوم. شهره با مهارت با کیر من ور میرفت تا من رو در مرز ارضا شدن نگه داره اما ارضا نشم. پاهای شهره تا حد ممکن از هم باز بود و دو تا انگشتم توی کسش می چرخید و با یک انگشتم هم کلیتوریسش رو می مالیدم. با نگاه دوباره به آینه دیدم بهرام دامن نازنین تا روی شکمش بالا برده و پاهاش کاملاً لخت هست. بعد با بیچارگی دیدم دستش رو روی دو طرف شورت نازنین گرفته و ازش می خواد که کمی خودش رو بالا بگیره تا بتونه اون در بیاره. نازنین سرش رو به نشانه مخالفت تکون داد و شنیدم که با صدای بلند گفت: نه. دیگه بسه!
و دیدم با دستهاش سعی کرد دست بهرام رو از کمرش برداره. با این حرکت نازنین نفسی به راحتی کشیدم و خوشحال شدم. امیدوار بودم و انتظار داشتم که کار اون دو تا همین جا تموم بشه.
اما معلوم بود بهرام قصد ندار

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نیاز همسرم به سکس (۱)

#بیغیرتی #ترجمه

این نوشته بخش اول از ترجمه یک داستان خارجی ۵۰۰ صفحه ای است. اسامی شخصیتها و مکانها تغییر داده شده و برخی از اتفاقات و شخصیتهای فرعی داستان حذف شده اند. فقط در صورت استقبال خوانندگان در چند فصل ترجمه خواهد شد.
اون رو پنجشنبه من و همسرم نازنین به جشن نامزدی همکارم دعوت شده بودیم. در واقع یه پارتی با رقص و موزیک توی یه باغ زیبا بود که خیلی هم خوش گذشت. شهری که همکارم اونجا زندگی می کرد و مراسم نامزدی هم همونجا برگزار می شد سه ساعتی با تهران فاصله داشت. به جز ما شهره همکارم هم دعوت بود که قرار بود با شوهرش بهرام بیاد. رابطه من و شهره در شرکت همیشه خوب بود و نازنین همسرم رو هم می شناخت. هر دو ما، از مهندسین با سابقه و از سهامداران اصلی یک شرکت خصوصی با بیش از ۱۰۰ نفر پرسنل بودیم. در محل کار همیشه براش احترام قائل بودم و با وجود اینکه معمولاً در شرکت با همه بگو بخند داشت و لباس های راحت می پوشید هیچوقت فکر اینکه لمسش کنم از ذهنم هم نگذشته بود. چون با شهره خیلی خودمانی بودم قرار شد بجای دو تا ماشین چهار نفری با شاسی بلند جدید من که ۱۰ روز پیش خریده بودمش بریم. دو تا بچه هامون رو پیش پدر و مادر خودم گذاشته بودیم. من و همسرم هر دو تک فرزند هستیم و هم خانواده خودم و هم پدر و مادر نازنین که ساکن تهران هستند از اینکه هر چند وقت یکبار پذیرای نوه ها شون باشند استقبال می کنند. وضع مالی خانواده خودم و خانواده نازنین خوب بود. در همون شروع کارم پدرم مبلغ قابل توجهی بابت خرید سهام شرکت دوستش پرداخت کرده بود تا از نظر درآمد و کار دغدغه ای نداشته باشم. شهره و بهرام هنوز بچه دار نشده بودند و این موضوع باعث می شد که احساس کنم شهره گه گاهی به من حسادت می کنه. روز آفتابی زیبایی بود. هوا گرم و اواسط تابستان بود. ماشین جدید خصوصاٌ صندلی عقبش که شهره و همسرش اونجا نشسته بودن خیلی جادار و راحت بود و تقریباْ اولین مسیر طولانی بود با این ماشین می رفتم. این اولین بار بود که همسر شهره را می دیدم. مرد خوش هیکلی بود و به نظر ورزشکار می رسید. شهره می گفت که شوهرش توی کار واردات و صادرات هست و هر ماه چند روزی باید در دفتر ترکیه شرکتشون باشه. به تازگی هم اونجا یک ویلا خریده بودند. دخترها از من و بهرام اجازه گرفته بودن که در این روز آفتابی و گرم لباس راحت بپوشند. شهره یک پیراهن سبک تابستانی که دامنش تا روی زانو بود و نازنین دامن و شومیز پوشیده بود. موهای زیبا و بلند نازنین که به رنگ شرابی بود روی دوشش ریخته بود و در مسیر رفت که کنارم نشسته بود هر از گاهی نگاهش می کردم و از اینکه همسری به این زیبایی دارم لذت می بردم. بعد از ظهر به محل جشن رسیدیم. اونجا زیر درختان باغ میز های پذیرایی آماده شده بود. دی جی از بعد از ظهر تا دیر وقت شب در حال پخش موزیک هایی بود که ناخودآگاه آدم رو به سمت میدون وسط باغ که برای رقص مهمانها تدارک دیده شده بود می کشید. نازنین و شهره خیلی رقصیدند. من و بهرام هم تا حد ممکن اونها رو همراهی کردیم. چندین نوع نوشیدنی الکلی به ما تعارف شد که من با توجه به اینکه قصد داشتم شب رانندگی کنم تا برگردیم تهران لب نزدم. اما شهره به نازنین چندین بار تعارف کرد و اون هم هر دفعه بعد از اینکه با نگاه اجازه من رو می گرفت می نوشید. به این ترتیب، موقعی که مراسم در حال تمام شدن بود و ما بعد از خداحافظی به سمت ماشین می رفتیم، هر سه تا مسافرم حسابی مست بودند و با سرخوشی، با هر شوخی کوچکی قهقهه میزدند. نازنین به زحمت روی پاهاش راه می رفت و موقعی که من ماشین رو از پارک درآوردم و رفتم که سوارشون کنم یه دفعه شهره، نازنین رو که تلو تلو می خورد رو در صندلی عقب پیش شوهرش سوار کرد و بعد در جلو رو باز کرد و کنار من نشست.
من از این حرکت شهره یکه خوردم. دوست داشتم نازنین کنار خودم بشینه. اما چون به نظر می رسید که شهره کمتر از بهرام و نازنین مسته و بهتر میتونه بیدار بمونه و سه ساعت رانندگی در پیش داشتم به نظرم رسید همراه بهتری برای رانندگی در این شب تاریک هست.
با اون حال و روز نازنین انتظار داشتم به محض نشستن توی ماشین رو صندلی خوابش ببره. در یک ساعت اول سفر برگشت، گه گاه شهره با من صحبت می کرد. کم کم احساس کردم در حین صحبت به من نزدیک تر میشه و شونه اش رو به من میماله. وارد اتوبان شدیم و سرعتمون هم بیشتر شد در حالی که با سرعت در حال حرکت بودیم شهره یک دست رو روی شونه ام گذاشت و شروع به ماساژ دادنم کرد. آهسته و زمزمه وار از اینکه با وجود خستگی زحمت رسوندن اونها با من بود تشکر می کرد. بعد دست دیگرش رو احساس کردم که از بازوی راست تا روی پاهام رو نوازش کرد. من این رو به حساب مستی شهره گذاشتم و سعی کردم خودم رو بی تفاوت نشون بدم.
کمی نگران بودم شوهرش متوجه این رفتار غ

Читать полностью…

داستان کده | رمان

جا پره برف بود و همچنان هم داشت می‌بارید هنگامه بهم گفت دیدی حق با من بود که میگفتم برف میباره من شرط رو بردم گفتم آره عزیزم حق با تو بود هنگامه رفت که صبحونه رو آماده کنه منم رفتم دستشویی سرو صورتم رو شستم رفتم که با هنگامه صبحونه بخوریم حین صبحونه خوردن هنگامه گفت بهرام گفت جونم گفت بریم بیرون بچرخیم من چند تا عکس هم بندازم تو این هوا گفتم چشم هر چی تو دوست داشتی باشی میخوای اصلا بریم توچال اسکی هم میکنیم هنگامه هم خوشحال شد صبحونه رو خوردیم بعد جمع و جور کردن وسایلا رفتیم آماده بشیم کاپشن و دست کش بوت زمستونی هم پوشیدیم هنگامه یه جوراب ساق بلند مشکی پوشید با یه بوت سفید از خونه زدم بیرون رفتم که ماشین رو روشن کنم یه چند دیقه تو ماشین منتظر موندم تا هنگامه بیاد آمد سوار شد راه افتادیم سمت توچال بعد ۱ ساعت رسیدیم ماشین را یجا پارک کردیم رفتیم بالا به هنگامه گفتم اسنوبرد سوار میشی بگیرم گفت باشه رفتم از ایستگاه برای ۱ ساعت اجاره کنم ۱ ست اسنوبرد گرفتم رفتیم یه جای خوب شیب دار پیدا کردیم گفتم هنگامه اول ت امتحان کن هنگامه هم شروع کرد یه چند دیقه سوار شد بعد گفت بسه دیگه خودت سوار شو منم گرفتم چند دیقه سوار شدم ۱ ساعت شد بردم وسایل هارو تحویل ایستگاه دادم یه ۲ تا قهوه داغ هم خریدم با هنگامه میخوردیم می چرخیدیم هنگامه هم عکس مینداخت رفتیم سوار تله کابین هم شدیم بعد چند ساعت چرخیدن ساعت رفتیم تو یکی از رستوران های اون اطراف یه چیزی خوردیم ساعت از ۳ گذشت منو هنگامه هم دیگه راه افتادیم سمت ماشین سوار شدیم داشتیم برمیگشتیم تو راه چشم هنگامه خورد به کوه گفت بهرام یه لحظه واستا یه چند تا عکس هم بریم اونجا بندازم انداختم تو خاکی راه افتادم سمت اونجا هنوز همه چا پره برف بود رفتیم با ماشین بالای کوه ماشین رو پارک کردم پیاده شدیم البته اونجا نه کسی بود نه ماشینی خلوت بود فقط منو هنگامه بودیم هنگامه هم عکس تکی انداخت هم با هم عکس انداختیم بعد گذشت چند دیقه اونجا چرخیدن سوار ماشین شدیم دور و بر رو نگاه کردم ببینم کسی نباشه هنگامه گفت بهرام یخ زدم بخاریت رو روشن میکنی بخاری ماشین روشن کردم هنگامه داشت میگفت وای چقدر بیرون سرد بود یخ زدم منم گفتم بیا تو بغلم خودم تا گرمت بشه بغلش کردم شروع کردم مالیدن سینه هاش خوردن گردنش هنگامه هم می‌خندید هی مقاومت میکرد میگفت نکرد بهرام اینجا نه ممکنه یکی بیاد ببینه سرم چرخوندم از تو ماشین بیرون رو دیدم ببینم کسی نباشه یه چند ثانیه دور و اطراف رو زیر نظر گرفتم دیدم نه خبری نیست نه کسی هست نه کسی میاد بهش گفتم نه کسی میاد نه کسی هست بهونه نیار عزیزم بعد کلی کلنجار بالاخره قانع شد گفت باشه ولی سریع انجام بده بریم اینجا نمونیم گفتم چشم عزیزم نزدیکش شدم کلاه کاپشن و شالش رو زدم کنار دستم رو بردم لای موهاش خودم نزدیک صورتش کردم لبام رو گذاشتم رو لباش شروع کردم لب گرفتن بیرون صدای باد شدید میومد داخل ماشین گرم هوا داشت کم کم تاریک می‌شد فضای جالبی بود همینجوری لبای هنگامه رو میخوردم بعد چند دیقه زیپ کاپشنش رو باز کردم کشیدم تا پایین یه پیرهن یقه اسکی سفید پوشیده بود یقه اش رو کشیدم پایین شروع کردم گردنش رو خوردن یه چند دیقه ادامه دادم بعد پیرهنش رو دادم بالا یه سوتین مشکی تنش بود سینه هاش رو از تو سوتین درآوردم شروع کردم سفت مالیدن سینه هاش یکی رو می مالیدم یکی رو میخوردم هم خود سینه اش رو هم نوکش رو هنگامه هم یواش آه و ناله میکرد بعد از شکمش چند تا بوس کردم بعد رفتم سراغ بوت هاش دست کشیدم روش پای راستش رو آوردم دست انداختم زیپ بوتش رو باز کردم گذاشتم رو کفپوش ماشین شروع کردم مالیدن پاش پاچه شلوارش رو دادم بالا تا ساق پاش معلوم بشه از نوک پاش بوس کردم تا ساق پاش دماغم رو چسبوندم به نوک پاهاش شروع کردم بو کردن بوی عرق پا و جورابش می‌پیچید تو دماغم شروع کردم انگشتاش رو دونه دونه از کوچیکه لیس زدن از رو جوراب انگشتش رو کردم تو دهنم شروع کردم میک زدن مزه عرق پای گرمش تو دهنم می‌پیچید همینجوری انگشت هاش رو دونه به دونه ادامه دادم تا شصتش اونم کردم تو دهنم شروع کردم میک زدن بعد انگشتاش شروع کردم از کف پاش زبون کشیدن تا پاشنش بعد لیسیدن پاشنه اش رفتم سراغ روی پاش همون رو هم ادامه دادم تا ساق پاش بعد رفتم سراغ پای چپش اونم دست انداختم زیپ بوتش رو باز کردم گذاشتمش کنار اون یکی بوتش اونم از انگشتاش شروع کردم بعد اینکه دونه دونه لیس رفتم سراغ کف و پاشنه پاش بعد لیس زدن پای چپش شروع کردم در آوردن جوراباش از پاش دست انداختم پشت کش جورابش کشیدم درآوردن از ساق پاش کشیدم درآوردم پای راستش رو هم همینطور پاهای سکسی هنگامه با لاک های سفید انگشتای پاش بعد لامپ سقف ماشین داشت خودنمایی میکرد تو اون تاریکی فضا حالا نوبت پاهاش رسیدم جف

Читать полностью…

داستان کده | رمان

د شدیدی داشت می‌وزید به هنگامه گفتم تو برو در خونه رو باز کن من وسایل هارو میارم هنگامه هم سریع دوید رفت کلید انداخت درو باز کرد منم وسایل رو گرفتم سریع از پله ها رفتم بالا رفتیم داخل خونه رفتیم که آماده بشیم من کت شلوار مشکی پوشیدم هنگامه هم یکی از اون لباس مجلسی هایی رو که خرید بودیم یکیش سفید بودی یکیش مشکی گفتم مشکی رو بپوش اونم همین کار رو کرد بعدش شروع کرد موهاش رو بیگودی انداخت بعدش هم آرایش کنه بهش گفتم تو ماشین منتظرم گفت پس کادو رو هم بردار برداشتم بیرون کفشام رو هم پوشیدم بنداش رو هم بستم رفتم تو ماشین منتظر شدم تا هنگامه بیاد اینترنتم رو روشن کردم دیدم سهیل لوکیشن فرستاده لوکیشن کرج بود انداخته بود توی ویلاش تو کرج گوشیم رو گذاشتم رو هولدر ماشین به هنگام زنگ زدم گفتم هوا سرده قبل اینکه بیای کاپشن بردار مال منم بیار گفت باشه بعد چند دیدم هنگامه داره میاد پایین کاپشنش رو پوشیده بود لباس مشکیش رو هم زیرش بجای کفش پاشنه دار پوتین پوشیده بود کاپشن منم دستش بود درو باز کردم تا سوار بشه سوار شد چقدر خوشگل تر شده بود بهش گفتم عزیزم چقدر خوشگل شدی چیکار کردی لامصب نمیگی من جنبه این همه خوشگلی رو ندارم هنگامه خندید گفت بیا عزیزم اینم کاپشنت گفتم دستت درد نکنه گذاشتم پشت صندلیم بهم گفت خب لوکیشن گذاشت کجا باید بریم گفتم سهیل فرستاد کرج هست گفت لوکیشن رو داری گفتم آره سهیل فرستاده گوشیم رو گذاشتم رو هولدر ساعت ۴ بود راه افتادیم با وجود ترافیک یه ۱ ساعتی طول کشید تا برسیم از شهر کرج یکم دور شدیم کوچه ها رو رد کردیم تا رسیدم جلوی در باغ چند تا از بچه ها آمده بودن سهیل هم خودش جلو در بود ماشین رو پارک کردم با هنگامه با هم از ماشین پیاده شدیم قفل ماشین رو زدم کادو دست هنگامه بود سهیل تا منو دید کلی با هم سوال علیک کردیم منو بغل کرد گفت داداش خوشحالم آمدید به هنگامه هم گفت آبجی خوش آمدید بفرما داخل خانوما منتظرن هنگامه رفت داخل منو سهیل هم بیرون در با هم مشغول صحبت بودیم سهیل یه سیگار هم روشن کرد داشت می‌کشید مهمون ها بچه ها همینجوری با خانوماشون بچه هاش میومدن با هم سلام علیک میکردیم میرفتن داخل منو سهیل هم بعد نیم ساعت رفتیم داخل قبل اینکه بریم تو سالن منو سهیل چند تا از بچه ها شروع کردیم یه گوشه توی آلاچیق ته باغ توی باد سرما عرق میخوردیم قلیون می‌کشیدیم بعد نیم ساعت بساط رو جمع کردیم رفتیم داخل شروع کردیم به رقصیدن بچه ها تا موقعه ای که شام بیاد رقصیدن بعد ساعت ۱۱ با سهیل غذا هارو پخش کردیم همه شروع کردن با زن بچه هاشون غذا خوردن منو هنگامه هم پیش سهیل خانومش بودیم داشتیم غذا میخوردیم سهیل هم مدام به منو هنگامه بقیه میگفت همه غذا دارن همه چی خوبه کمی کسری نیست همه هم می‌گفتیم عالی شام خوردیم تا وسایل هارو جمع کنیم خداحافظی کنیم آماده بشیم بریم ساعت شد ۱۲:۳۰ به قدری خسته بودیم موقع برگشت که هنگامه تو ماشین خوابش برد تا بعد ۴۰ دیقه رسیدیم دم در خونه بیدارش کردم کمک کردم از ماشین پیدا بشه ماشین رو قفل کردم رفتیم سمت پله ها خواب آلود خواب آلود از پله ها جفتمون رفتیم بالا هنگامه کلید انداخت درو باز کردیم رفتیم داخل هنگامه رفت تو اتاق منم رفتم دستشویی بعد چند دیقه که از دستشویی امدم بیرون رفتم تو اتاق دیدم هنگامه با همون لباس هاش گرفته خوابیده رو تخت منم لباسام رو عوض کردم یه شلوار و زیر پیرهن دیگه از شدت خستگی منم افتادم رو تخت هیچ نفهمیدم چطوری صبح شد چشام باز شد ساعتم رو نگاه کردم دیدم ساعت ۹:۱۳ هست چرخیدم ببینم هنگامه هم بیدار شده دیدم نه هنوز خوابه رفتم دستشویی سر صورتم رو شستم برگشتم دوباره تو اتاق رفتم چشم خورد به پاهای هنگامه که هنوز جوراب های دیشب پاش بود رفتم سراغ پاهاش پاهاش به پهلو بود روی هم دستم رو کشیدم روی پاهاش همزمان دماغم رو هم نزدیک پاهاش کردم شروع کردم بو کشیدن جوراب هنگامه حسابی بوی عرق میداد شروع کردم پاشنه جورابش رو کفش رو انگشتاش رو بو کشیدن بو میکشیدم بوس میکردم پاهای هنگامه رو دست انداخت اول جوراب پای راستش رو درآوردم که روی پای چپش بود پشت بندش هم دست انداختم جوراب پای چپش رو هم در آوردم جوراباش مچی بود جوراباش رو انداختم اونور تخت دوباره خم شدم دماغم رو‌ نزدیک پاهاش کردیم دوباره شروع کردم بو کردن دست کشیدن روی پاهای هنگامه شروع کردم لیس زدن میک زدن پاشنه های پای کوچیک هنگامه که سایز پاش ۳۸ هست کل پاشنه پای کوچیکش رو دهنم جا کردم حسابی لیس میزدم دندون میکشیدم گاز میگرفتم پاشنه پای هنگامه رو بعد چند دیقه لیس زدن پاشنه پاش همینجوری زبونم رو پاشنه پاش حرکت دادم به سمت کف پای قوص دارش زبونم رو از بالا میکشیدم به تمام کف پاش همینجوری لیس میزدم بعد چند دیقه لیس زدن کف پای هنگامه رفتم سراغ انگشتاش اول از انگشت کو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ر این دلبری ها برا مخاطب اصلی این فیلم یعنی محسن بود ولی من برام اون لحظه دیگه مهم نبود و داشتم لذت کامل را از زنم میبرد.
بعدش رفتیم رو تخت خواب و تو چندین پوزیشن مختلف عاطی را کردم و به شدت موقع سکس اه و ناله شهوتناک میکرد و مدام میگفت جرم بده، کص زنتا جر بده. قربون کیر شوهرم برم که اینقدر خوب و خوش سایزه.
برام ابهام داشت مخاطب این حرف ها کیه ولی از اینکه مخاطبش محسن هم باشه بیشتر حشری میشدم.
بلاخره ارضا شدم و به خواست عاطی نشستم رو سینش و تمام ابم را ریختم رو صورتش ( که اینم به درخواست محسن بود) و فیلم را همون موقع فرستاد برای نگین و اومد تو بغلم و گفت حمید خیلی دوست دارم…
و تو بغل هم دیگه خوابمون برد.
با صدای عاطفه بیدار شدم که میگه بلند شو نگین هم فیلمشون را فرستاده. فایل را دانلود کرد و ویدیو را با اسمارت روی تلوزیون پخش کرد.
اون ها دوربین را کنار تخت رو پایه گزاشته بودند و یه سکس معمولی و اروم با هم دیگه داشتند و نگین هم همه جوره به محسن حال میداد و هیجان انگیز تر از همه این بود که محسن نگین را از کون هم کرد و برا منی که عاطفه خیلی سخت بهم کون میداد خیلی جذابیت داشت که اصلا به رو خودم نیاوردم ولی خیلی حشری شدم و رو کاناپه دوباره شروع به سکس کردیم.
وسط سکس بودیم که نگین به عاطفه زنگ زد و بعد از کلی تعریف از من و عاطفه گفت اگه اوکی باشید اخر این هفته بیایید شمال ویلای ما تا دیگه حضوری هم دیگه را ببینیم. گوشی رو اسپیکر بود و من وقتی این را شنیدم نفهمیدم چی شد و ابم را ریختم تو کص عاطفه…
ادامه دارد
در صورت حمایت
نوشته: نور تاریک

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

فیلم Bdsm صحنه دار :

Читать полностью…

داستان کده | رمان

لی کرد . دوتامون بی حال افتادیم . این بهترین شب عمرم بود
بعد از اون شب، چند بار دوباره سکس کردیم تو ماشین تو خونه خالی …
نوشته: سمیرا

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

حس خوب سمیرا

#عاشقی #همکار

نمیدونم چیشد که خواستم اینجا بنویسمش ولی لطفا قضاوتم نکنید بابتش
29 ساله هستم اسمم سمیراست . لیسانس حسابداری هستم سال 98 بود جدا شده بودم اونم از کسی که فقط ده ماه همسرم بود. علت جداییمون هم عوامل مختلفی بود که اینجا نمیگنجه بگم . ولی بخوام توی یه جمله بگم منو با هزارتا آرزو و یه تن دست خورده و هزارتا برچسب رها کرد و رفت
ماه ها فشار روحی رو تحمل کردم از همه طرف حتی مادرم
حالا یکسال از جداییم گذشته بود و موندن تو خونه جز بحث با مامانم و گشتن تو اینستا و سایت های سوپر چیزی برام نداشت . خیلی گشتم تا تونستم توی یه شرکتی کار پیدا کنم
یکم بد مسیر بود ولی برام مهم نبود . بعد از این که مشغول به کار شدم خیلی زندگی برام بهتر شد. توی شرکت دوستا و همکارای خوبی پیدا کرده بودم مثل سارا و مینو . یکی از همکاران اسمش شهروز بود و از روزی که وارد این شرکت شدم رفتار خیلی خوبی ازین فرد دیدم و انرژی مثبت و حس خوبی بهم میداد . چهره ی خوبی داشت قد متوسط سرشانه های نسبتا پهن و موهای یکم فرفری . چیزی که خیلی ازین فرد منو نسبت به خودش جذب میکرد ته ریشش بود . شاید خنده دار باشه ولی همین یه مورد شهروز منو خیلی تحریک میکرد. دلم میخواست یه بارم شده دست بکشم رو صورتش . شبا تو تصوراتم به این فکر میکردم که دارم بغلش میکنم و لحظه های عاشقونه ای دارم . انقدر با خودم این افکار رو هر شب مرور کردم که بهش علاقمند شده بودم . دلم میخواست یه بارم شده باهاش رابطه داشته باشم . منی که تشنه رابطه بودمو نمیتونستم به هیشکی اعتماد کنم تا نیازمو برطرف کنه . پارتنری هم نداشتم . نمیدونستم با چه بهونه ای و با چه ترفندی خودمو با شهروز تو موقعیتی قرار بدم که بیشتر بهم نزدیک بشه . فقط پیامک های کاری بینمون رد و بدل میشد
سه هفته ی دیگه تولدم بود و فکر میکردم موقعیت خوبیه تا یه مهمونی بگیرم . نمیدونستم اصلا جواب میده این روش یا نه . به سارا گفتم و استقبال کرد . نمیتونستم به همه همکارا بگم چون رابطه کاری فقط داشتیم نه بیشتر که بخوام تولدم دعوتشون کنم . فقط مینو و سارا و اگه قبول کنه شهروز …
خیلی استرس داشتم برای این کار . بالاخره آبان ماه رسید و من چندتا از دوستای صمیمیم رو هم دعوت کردم . شهروز هم قبول کرد که بیاد. مهمونی رو توی یه خونه باغ که خارج از شهر بود گرفتم. نمیدونم به جزئیات بپردازم یا نه . همه چیز رو آماده کرده بودم . غذا ، میوه ، کیک ، باند و…
و خودم … یه لباس کت و دامن سورمه ای انتخاب کرده بودم
ارایش لایت و موهامم فقط آزادانه پشتم رها کرده بودم
کم کم مهمونام رسیدن و همه چیز خوب و اوکی بود
رقصیدیم و حسابی خوش گذشت . شهروز هم به اصرار بچها رقصید توی کت و شلواری که پوشیده بود حسابی میدرخشید . خیلی خوشم میومد ازش . همه چیز به خوبیو و خوشی تموم شد کم کم مهمونا خدافظی میکردن ومیرفتن تقریبا همه رفته بودن ولی شهروز هنوز نیومده بود ک ازم خدافظی کنه . توی دلم یه استرسی بود که بی سابقه . مشغول جمع کردن وسایلا و ظرفها بودم که شهروز اومد سمتم و شروع به کمک کردن کرد . هی میگفتم ممنون جمع میکنم زحمتت میشه . ولی گوش نمی داد باهم وسایلارو داخل گذاشتیمو هرکاری که بود رو کردیم . نمیدونستم این موندنش و کمک کردنش رو پای این بذارم که اونم ازم خوشش میاد یا نه . ولی همین که این لحظه هارو پیشم بود برام رویا بود
تقریبا همه کارا تموم شد از شهروز تشکر کردم بابت همه چی یه چند دقیقه با هم تو حیاط حرف زدیم میخواست خدافظی کنه که یهو گفتم داره بارون میگیره رانندگی خطرناکه میخوای اینجا بمون . یهو انگار برق منو گرفت از گفتن این حرف
شهروز به آسمون نگاه کرد دستامو مشت کرده بودم ازین حرفم میخواستم برم تو زمین ولی حرف دلمو زدم
اولش شهروز گفت نمیخوام مزاحم باشم ولی وقتی گفتم مراحمی اینجا هم که همه چی هست .
شهروز: چرا میخوای اینجا بمونی؟ اگه برم میترسی؟
با یه لبخند بزرگ گفتم : نه نمیترسم کلا از تاریکی و این چیزا نمیترسم میمونم چون فرقی برام نداره برم خونه یا اینجا بمونم . داشتم مثل چی دروغ میگفتم . تو فکر این بودم که اگه قبول کنه به مامانم چی بگم
در کمال ناباوری قبول کرد و من نمیدونستم خوشحال باشم یا نه . از این بابت که بدون هماهنگی با خونه حالا مهمونمو نگه داشته بودم و از اون بدتر خودمم میخواستم بمونم
به خونه راهنمایش کردمو گفتم یه تماس بگیرم اونم با گفتن باشه ای رفت . ب مامانم زنگ زدم و موندن خونه یکی از دوستامو بهونه کردم از این بابت که حالش خوب نیست و میرم پیشش و نمیام خونه . نمیدونم چرا حس کردم فهمید دروغ میگم از تولد پرسید که گفتم همه چیز اوکی بود . قطع کردم و وارد خونه شدم . شهروز رو دیدم که روی مبل نشسته بود و سرش تو گوشی بود تا منو دید خاموشش کرد و گذاشت رو مبل رفتم رو به روش نشستم . نمیدونم چرا یه حس عجی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس ضربدری من و پسرعموم و زن هامون

#ضربدری

سلام من خیلی هیجان دارم که این داستان رو واسه شما مینویسم من مثل بقیه داستان ها خیلی زیاد با تیپو قیافه زنها رو نمیدم بریم اصل ماجرای ضربدری رو تعریف کنم من حدود ده ساله ازدواج کردم اسمم محسن و اسم زنم مریم تو این ده سال با هم خیلی سکس خوبی داشتیم با انواع پوزیشن ها که توسط فیلم‌های سکسی انجام دادیم من که دیگه این پوزیشن ها واسم تکراری شده بود خیلی تو سرم فک میکردم که اگه به جز کیر من کیر دیگه ای تو کس مریم باشه خیلی حشری میشدم وقتی با مریم سکس می کردم همیشه فکر سکس ضربدری بودم ترسی تو دلم بود نمیتونستم به مریم بگم یک نفر دیگه رو مخام باهاش سکس کنی خلاصه یروز با علی پسر عموم که اونم تازه ۵سال بود ازدواج کرده بود خونه ما دعوت بود دیدم خیلی با چشماش مریم قورت میده هی چش تو چش می‌شدیم دیدم الکی میخواد زنمو ازم بگیره منم از خدا خواسته زنشو دید میزدم خلاصه همین جوری داشتم توخیالم سکس ضربدری می‌کردم که علی ناگهان منو صدا زد محسن امشبو اینجا میخوابیم فردا باهم میریم ویلامون منم ناخواسته قبول کردم شاممونو خوردیم بعد شام قلیون چاق کردیم دیدم علی فیلم سکسی نگاه میکنه گوشیشو گرفتم دیدم سکس ضربدری هس اولش خجالت کشید گف داداش محسن خیلی حوس سکس سه نفری کردم منم گفتم خب چکار کنم زود یداستان سکسی ضربدری واسم باز کرد منم که ازقبل خونده بودم خودمو کوچه علی چپ میزدم داستانو خوندم کیرم زیر شلوارم راست شده بود علی هم همین طور به علی گفتم خب حالا چکار کنیم دیدم چش علی باز دنبال زنمه سرمو بردم در گوش علی بهش گفتم یواش زنمو قورت دادی اونم گف خب تو هم زن منو قورت بده خلاصه سر حرفو باز کردیم گفتم خب چطور زنا مونو راضی کنیم گفت اون بامن .کسکش نگو زنش خبر داره اونطرف زنمو راضی کرده من خبر ندارم دیر وقت بود داشتیم مخابیدیم منو زنم تو اتاق خودمون علی و زنش هم تو اتاق بغلی بودن چراغ ها خاموش بودن چراغ شب خاب روشن بود همه چی واضح دیده می‌شد من مریم تو بغلم کوفته بودم کیرم انقد شق کرده بود داش می‌میترکید دیدم مریم بهم گف مخای کیرتو بکنی تو کس مهتاب ی لحضه هنگ کردم گفتم مگه تو میزاری گف آره باید کیر علی هم تو کس من باشه قلبم داشت می‌لرزید گفتم باشه از اتاق بیرون رفتم دیدم علی با زنش داره سکس میکنه در اتاقو باز کردم گفتم خسته نباشی کمک نمخای گف چرا نمخام رفتم تو اتاق مریم هم پشت سرم اومد علی ازجاش پرید مریم رو بغل کردو لباشو مخوره منم افتادم بجون زنش مهتاب وای چه کس سفیدی داشت لباشو خوردمو رفتم سراغ کسش انقد خوردم آبش اومد علی هم داشت کس زنمو مخورد زنم خیلی آه وناله می‌کرد اونم آبش اومد تا حالا باخوردن من آبش نیومده بود کیرمو تا دسته کردم تو کس مهتاب خیلی تنگ بود یکم تلمبه زدم علی هم داشت تو کس زنم تلمبه میزد به علی گفتم مخای دو نفری بکنیم قبول کرد دراز کشیدم زنم اومد روم دراز کشید کیرم تا ته رفت تو کسش علی هم از عقب تا ته کرد تو کسش حالا تو کس زنم دو تا کیر بود زن علی هم خیلی دلش مخاس میگف نوبت من کی میرسه باهام لب میرفت مریم هم داشت وسطمون کیف می‌کرد خیلی حال خوبی بود بعد رفتیم سراغ مهتاب زن علی اونم که خیلی تنگ بود دوتایی کردیم تو کسش تلمبه میزدیم که ابمون اومد باهم رفتیم حموم دوش گرفتیم منم که خیلی حشری بودم بعد حموم گفتم علی میخوام با زنت بخوابم تو هم بامریم بخواب تا صبح مهتاب رو کردم دیگه ندیدم علی با مریم چکار کرد صبح که شد صبحانه رو خوردیم رفتیم ویلا دیگه پیش هم سکسی حرف میزدیمو می‌نشستیم تو ویلا هم باز ادامه داشت الان نزدیک چند ماهی میشه علی از زنش طلاق گرفته اومده با خواهر زنم لیلا ازدواج کرده یبار هم با خواهرزنم لیلا با علی سکس کردیم هر پنج شبه هم برنامه داریم …امید وارم لذت برده باشید این واقعیت بود مثل بقیه داستان ها دروغ نبود این داستان رو چهار نفری با هم نوشتیم
نوشته: محسن

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نگار (۱‍)

#دوست_دختر

مقدمه آشنایی با داستان سکسی:
قسمت های زیادی از این متن مربوط میشه به شیوه آشنایی من با شهوانی و دلیل نوشتنم و قسمت کمی مربوط به اولین اتفاق سکسی من میشه، دلیل این کم نوشتن در این خصوص را هم آخر مطلب نوشتم، ولی اتفاق های بعدی که مرتبط با شخصیت اولین دوست دخترم (نگار) هست، به صورت کامل تری نوشته خواهد شد.
یادم هست که اوایل که بحث خواندن داستان سکسی رواج داشت، من دوم دبیرستان بودم که یکی از بچه ها گوشی سونی اریکسون K750 داشت و می اورد توی مدرسه و یه نرم افزار پر از داستان سکسی روی این گوشی بود که زنگ های تفریح با چند نفر دور هم جمع میشدیم و میخوندیم. خودم هم گوشی حافظه دار نداشتم که این نرم افزار را بگیرم (سال 86). اکثر داستان ها هم سکس با محارم بود که این مورد توی اون دوران یه جورایی قفل بود و باورش هم سخت ولی فکر افراد را درگیر می کرد (الان هم اعلام می کنم که 99 درصد داستان های محارم دروغ و توهمی بیش برای نگارنده نیست).
مقدمه آشنایی با شهوانی:
چندین سال بعد با سایت شهوانی آشنا شدم و گاهاً داستان ها را میخوندم ولی خوب باور نمی کردم، دلیل عدم باورم این بود که عمده داستان ها در مورد محارم و آشنا بود ولی وقتی این داستان ها را میخوندم، توی ذهن خودم روی یکی از محارم یا آشناها فکر میکردم ولی نه تنها عملی نشد بلکه یک مورد تا حد دست درازی تا حد کم پیش رفتم که چیزی جز عذاب وجدان در بر نداشت و الان هم وقتی میاد تو ذهنم پشیمان میشم، پس راحت بگم نه به این داستان ها توجه کنید و نه فکر و اگر هم یه داستانی در عمل هم واقعی باشه باید گفت که زنی که بهش توی محارم تجاوز میشه، یک جنده بی صفتی بیش نیست (کسی که میده، همیشه بی صفت نیست ولی محرمی که میده هم جنده و هم بی صفت هست).
چرا می نویسم؟
تا قبل از نگارش اتفاقی (نه داستان) که در ادامه می نویسم، صرفاً به عنوان کاربر مهمان وارد این سایت می شدم و خیلی فکر کردم که آیا نیاز هست که من هم چیزی بنویسم یا نه؟ خیلی وقت ها که داستان های سایت را میخواندم و باتوجه به نظرات سابقی که افراد زیر داستان ها می نوشتند، منم در حین مطالعه داستان میگفتم کسی که داستان نوشته یه نوجوان یا بزرگسال جقی است و واقعاً هم جقی بود و این عبارت در تمام دیدگاه های داستان توسط دیگران ذکر می شد. وقتی یک جقی میاد و تراوشات قبل از جق خودش را مینویسه یک معنا بیشتر نداره و اونم این هست که عمده کاربران سایت فیک هستند. به همین دلیل گفتم خودم ثبت نام کنم و به عنوان کسی که اقلاً خودش میدونه داره واقعی مینویسه، بیام و اتفاقاتی که تا الان واسم رخ داده را بنویسم.
اولین اتفاق: ماجرای نگار
نکته: نگار اسم مستعاری هست که برای اولین دوست دخترم قرار دادم، پس در واقع این اسم واقعی نیست.
مدرسه ابتدایی من دو شیفت بود، شیفت اول دخترها بودن و شیفت دوم پسرها. وقتی ظهر میرفتم مدرسه، اول دخترها تعطیل می شدند. خودم چهارم ابتدایی بودم و با دختر هم قد خودم که اونم کلاس چهارم بود، توی همین تعویض شیفت دوست شدم (نه رفیق – دوستی هم در حدی بود که تو کوچه ها یه تعداد پسر و دختر دنبال هم میدویدیم). البته باید بگم که مدرسه توی محل بود و در زمان تعطیلی مدارس هم کلاً دختر و پسرهای هم سال با هم بازی میکردن پس از قبل هم میشناختم. این رفاقت کودکی (که بهترین نوع رفاقت بود) تا دبیرستان گذشت و هرچند مدارس عوض شد ولی آشنایی ما تغییری نکرد و وقتی سوم دبیرستان رفتم دیگه میشه گفت باهم رفیق شدیم (از دوستی یه پله بالا آمدیم) هرچند که رفاقت ما توی محل بین بچه ها زبانزد شده بود و همیشه باهم بودیم. این رابطه به همان شکل دوستی گذشت تا سال سوم دبیرستان.
سال سوم دبیرستان که بودم تازه سریال جومونگ پخش شده بود (سال 87) و البته بگم که سی دی این سریال زودتر از زمان پخش در تلویزیون بین مردم رد و بدل میشد. نگار به واسطه عموهای خودش این سی دی را هر موقع به دستش می رسید و میدید به منم میداد که منم ببینم. نحوه گرفتن هم اینجور بود که زمان هایی که سی دی دستش میامد به من زنگ میزد و منم فردا شبش ساعت 10 میرفتم توی کوچشون و اونم از خونه به بهانه های مختلف میامد بیرون و سی دی را به من می داد. یک بار که به من زنگ زد، گفت فردا شب بیا در خونه ما و در را باز می زارم بیا بالا (خانوادش رفته بودند شهر دیگه و اون شب نبودند و خودش هم بخاطر اینکه خونه عموش نزدیک بود و امتحان داره، نرفته بود). ساعتی که هماهنگ کرده بودیم رسید و منم رفتم توی خونشون. وقتی رفتم بالا، اولش خجالت می کشیدیم چون تا الان هیچ موقع تنها باهم نبودیم، کمی گذشت و دست همدیگه را گرفتیم و کم کم اومد بغلم (من تا اون موقع یا جق میزنیم یا نهایت یکی از پسرهای فامیل را میکردم و دست به دختر نزده بودم و تنها تصویر از کس، فیلم سوپر بود). وقتی آمد بغلم، بلند

Читать полностью…

داستان کده | رمان

پرده زنی طلبه ی تنگ و جوان

#بکارت

سلام به دوستان عزیز و گرامی
امیر هستم ۲۰سالمه از شهر قم دانشجوی رشته مهندسی عمران هستم از خودم بگم ۱۷۰قدمه وزنم ۶۰ وضع مالیم اصلا خوب نیست حتی دوچرخه هم ندارم من آدم بدبختی بنظر میرسم خب داستان رو شروع کنم ما مستاجریم خونمون نزدیک پایگاه بسیجه متاسفانه یا بدبختانه من دختر یا زن خیلی محجبه میبینم کیرم خیلی شق میشه میترکه .یه همسایه داریم آخونده مجرده ۲تا خواهرن یکیش ۳۹ساشه خیلی محجبه اس بچه ها بهش میگن خفاش یکیش ۱۹ سال اون هم خیلی باحجابه حوزوی هست .اینا هر روز از در خونه ما رد میشن من خیلی تو کفشونم یبار افتادم دنبالشون ببینم کجا میرن فک میکردم جنده ان اما اونجور نبود خیلی آدمهای خوبی هستن خلاصه من یروز از کنار مسجد رد میشدم دیدم نوشته تور زیارتی به مشهد مقدس زیرش نوشته بود خانم حسینی شمارش هم روبه روش بود آقا من خوشحال شدم تو دلم جیغ زدم رفتم خونه زودی بهش پیام دادم سلام احوالپرسی اینا یکم صحبت کرد خودمو بسیجی نشان دادم حدود ۳ساعت حرف زدیم بعد بلاکم کرد خیلی کیر شدم دوباره بعد یه هفته شماره خاهر بزرگش رو که اسمش عذرا بود پیدا کردم از روی بنر تبلیغاتی که زده بودن دور میدان برتی ثبت نام حوزه بازم خوشحال شدم رفتم بهش پیام دادم گفتم سلام خانم حسینی کلی عذر خواهی کردم و بهش گفتم من جوان مجردی هستم افتادم تو گناه شما کمکم کن اونم جواب داد این کار رو نکن باید زود ازدواج کنی منم گفتم خانم حسینی من اگه پول داشتم که انقدر بدبخت بیچاره نبودم برگشت بهم گفت خب بگرد خانم پیدا کن صیغه ساعتی انجام بده کاملا شرعی و هیچ گناهی نداره گفتم کسی نیست گفت باید بگردی گفتم شما خودت نمیتونی گفت من دخترم و ناراحت شد خلاصه بازم نا امید شدم سه جهار روز بعد دوباره پیام دادم بلاخره کلی التماس کردم تا راضی شد گفت مهریه میخام گفتم چقدر گفت یک میلیون تومان گفتم کی بریم گفت اول باید صیغه بشیم گفتم من بلدم بخونم گفت نمیشه گفت من همکارم یاخواهرمو میارم بخونه گفتم زشته گفت مشکلی نداره اونا فقط ۲۵۰تومان هزینه میگیرن به هیچی کاری ندارن گفت فردا خوبه گفتم باش آقا من داشتم از استرس میمردم چندبار زد به سرم کنسل کنم خیلی میترسیدم که یه موقه خفتم نکنه بلاخره فردا رسید رفتین تو خونه ای نزدیک خونه اونا خواهرش فاطمه هم اومده بود جفتشون با چادر و نقاب بودن
رفتین اول صیغه رو خوندن بعد پولشو گرفت من فکر میکردم اینا پر از سیبیلن اما رفتیم تو اتاق در رو قفل کردیم چادرشو از سرش در آورد گفت شروع کن منم خیلی خجالت میکشیدم شلوارمو در آوردم کیرم ۱۶سانته یهو زد بیرون عذرا یه نگاه کرد لبخند کوچیکی زد گفت بیا لباس منم در بیار خودش دراز کشید اول مانتوش باز کردم بعد تاپشو در آوردم واییییییییییی چی میدیدم دوتا ممه ناز صفر کیلومتر که روشن نشده بود نزدیک بود آبم بیاد
این هنوز روسریشو در نیاورده بود 😂😂اولین بارم بود تو واقعیت ممه به این زیبایی می دیدم شروع کردم خوردم هیچ مزه ای نداشت که بگی مزه کباب میده اما شهوت رو می‌برد رو ۱۰۰۰۰
شلوارشو یواش یواش کشیدم پایین یه شرت رنگین کمانی پوشیده بود عشق بود زودی تف زدم کیرم گفت وایساااااا اولش بخورش برام واقعیتش حالم بهم می‌خورد یذره خوردم آب لزجش اومد شور بود گفت کونمو بخور گفتم نمیتونم گفت اذیت نکن وقتی چیزیو قبول میکنی پاش وایسا یه ذره خوردم بو عن میداد گفتم نمیخورم گفتم فاطمه رو صدا بزن گفتم زشته لخت منو ببینه گفت نه صیغه میخونم گناه نباشه فاطمه اومد عذرا برامون صیغه خوند اونم لخت شد ممه خیلی زیبایی داشت یه دختر ۱۹ساله طلا بود واقعا عذرا کاندوم آورده بود کشید رو کیرم هی برام خورد میخواست آبم بیاد گفتم بسه اما گوش نکرد گفتم بخواب پاهاتو بده بالا گفت من باکره ام گفتم از پشت گفت درد
داره گفتم فقط میمالم گفت قول میدی گفتم قول یه کون تمیزی داشت بدون مو فک نکنم تا حالا چیزی رفته باشه داخلش من اولش مالیدم بعد حشری شدم تا ته کردم توش عذرا داشت میمرد از درد خودشو کشید عقب یهو کیرم پرید بیرون گفت خیلی درد داره همش داره میسوزه گفتم بزار دهنت گفت کاندوم در بیار یکم بمال رو کصم باز پاهاشو داد بالا منم مالیدم حشری شدم باز
کردم تو کونش محکم پاهاشو گرفتم خیلی کونش تنگ بود زیر ۱۰ثانیه آبم اومد عذرا داشت گریه میکرد کیرمو کشیدم بیرون یکم خونی شده شده اسفنکترش پاره شده بود عذرا نمیتونست تکان بخوره اومد رفت دستشویی هی ناله میکرد میگفت چه غلطی کردم کیرم خواب خواب بود یهو فاطمه خواهر کوچیکش رفت جلو در دستشویی گفت لیدوکائین بدم بهت گفت به نوار بهداشتی هم بیار اختیار مدفوع رو از دست دادم شرتمو هم بیار
فاطمه رو که دیدم باز کیرم سنگ شد گفتم حالا نوبت شماست گفت من نمیتونم منم بهش گفتم اگه ندی میرم گزارشتو میدم با پررویی گفت صیغه ایم هیچ غلطی نمیتونی بکنی بعد گفت اگه آروم میک

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یلی حال منو خراب کرد مخصوصا یکی از فیلمها که داستانی بود و در مورد دو همکلاسی بودن که این یکی وضعیت رو مساعد میکرد تا اون همکلاسیش بیاد خواهرشو بکنه و برادره نگاه میکرد و از کرده شدن خواهرش لذت میبرد
حین دیدن فیلم چقدر دلم میخواست جای پسره بودم و همش تو ذهنم تصور میکردم من اون پسره هستم و شیوا رو ردیف کردم حسین بکنه و تصورش هم منو به اوج لذت میرسوند
یهو تو ذهنم یه جرقه خورد و با خودم گفتم چرا عملیش نکنم فرصت به این خوبی داریم ، شهوت زیاد هم خیلی جسورم کرده بود و آروم بلند شدم رفتم در اتاق شیوا خواهرم که یه دختر 16 ساله فوق العاده زیبا بود ، دیدم حین درس خوندن خوابش برده و چراغ اتاق هم روشن مونده کنارش وایستادم و آروم چن بار صداش زدم دیدم خوابه
سریع برگشتم حالا نمیدونستم چطور به حسین بگم بهرحال هر طوری بود به حسین هم گفتم
قطعا اگه تو موقعیت دیگه ایی بود شاید حسین زیر بار نمیرفت ولی بدتر از من اونم اینقدر حشری بود که اگه یه خر رو هم بهش میدادن ازش نمی گذشت وای به اینکه یه دختر زیبا و خوش اندام مثل خواهر منو
البته حسین اول فکر کرد من میخوام امتحانش کنم ، ولی وقتی دید من کاملا جدی میگم کمی کلاس گذاشت اما خیلی زود راضی شد این کارو بکنه
برنامه هم این بود حسین بره اطاق شیوا ولی من بیرون از اتاق نگاه کنم که اگر یه موقع شیوا بیدار شد و اوضاع بهم ریخت مثلا من اطلاع نداشتم و برم یه جوری جمع کنم
با حسین بلند شدیم و راه افتادیم سمت اطاق شیوا تو راه حسین دستمو گرفت و منو نگه داشت و گفت داداش فکراتو کردی ؟ الان حشری هستی ولی زمانی که جق بزنی و آبت بیاد اوضاع فرق میکنه و ممکنه پشیمون بشی از چشم من نبینی ؟ دیدی خودت بزور منو مجبور کردی
گفتم دیگه دوست ندارم در این مورد بحثی کنیم من تصمیمو گرفتم و فقط برو انجامش بده
راه افتادیم و به در اطاق شیوا رسیدیم من در اطاق رو کامل باز کردمو و خودمو کشوندم تو تاریکی مسئله مثبت این بود که چراغ اطاق شیوا روشن بود حسین کنار تخت شیوا نشست و آروم دستشو گذاشت رو شکم شیوا و از روی لباس کمی مالید و بعد آروم تیشرت شیوا رو جمع کرد و حالا تا زیر سینه های خواهرم برهنه بود عجب بدن زیبا و تحریک کننده ایی داشت شیوا انگار قالبش گرفته بودن ، یه پوست فوق العاده سفید که مثل شیشه صاف بود و اثری از مو نداشت اینبار دستشو گذاشت رو شکم بدون پوشش و عریان شیوا زمانیکه دست حسین با شکم شیوا تماس گرفت شیوا یه تکون کوچیک خورد که باعث شد حسین سریع دستشو بکشه و چند لحظه هیچ کاری نکنه منم برا یه لحظه نزدیک بود قلبم از ترس وایسه و تمام شهوتم پرید و حتی میخواستم به حسین بگم بی خیال بشه و ادامه نده ، اما حسین بلند شد پیراهنشو در اورد و شلوا و شرتش رو رو هم با یک حرکت از پاش در آورد و حالا کاملا برهنه بود در حالیکه اونقدر حشری بود که کیرش کاملا سیخ بود اولین باری بود که کیر یک نفر دیگه رو میدیدم ، و بدجوری دوباره از دیدن کیر حسین حشری شدم
کونده عجب کیری هم داشت از کیر من خیلی بزرگتر و کلفت تر بود و هر چند لحظه سر کیرش یه تکون کوچیک میخورد موهای دور کیر و زیر شکم حسین اونقدر بلند بود که انگار هیچ وقت نزده بودشون بعد حسین خم شد و بدون اینکه نگران بیدار شدن شیوا باشه لباس شیوا رو تا زیر گلوش بالا زد
و سینه بندش رو هم مثل لباسش داد بالا یهو پستونای خواهرم تو دید افتاد ، سینه های شیوا خیلی درشت بودن دست کم برای یه دختر شونزده ، هفده ساله سایز سینه هاش خیلی بزرگ بود اما کاملا گرد بود در مقابل نوک سینه هاش خیلی کوچیک و اندازه یه قرص خیلی ریز بود
حسین خم شد رو خواهرم و چنگ زد به سینه هاش و بنوبت میذاشت تو دهنش و میک میزد و همزمان آروم دستشو برد تو شلوار شیوا و حالا دستش رو کس شیوا بود
چیزی که خیلی عجیب بود اینکه حسین کاملا بی خیال احتیاط شده بود و این در کنار تکونهای گاه و بی گاه شیوا منو به این نتیجه رسوند که شیوا بیداره و حسین اینو فهمیده کمی بعد حسین دستش رو در اورد و شرت و شلوار شیوا رو کشید پایین و از پاش در اورد حالا خواهرم تقریبا برهنه بود و من برای اولین بار بدن کاملا برهنه اشو میدیدم ، البته زیاد قبلا لخت دیده بودمش اما اینکه شرت پاش نباشه اولین بار بود ، چه استایل زیبایی داشت رونهای چاق و پری داشت که از رو لباس بچشم نمی اومد بالای کس شیوا‌ تپل و برجسته بود ولی موهای پر پشت و بلندی که رو کسش بود سطح کس شیوا رو پوشونده بود و از جاییکه من بودم غیر از یه کپه مو چیز دیگه ایی نمیشد دید حسین در حالیکه یه دستش به سینه شیوا بود با دست دیگه اش اول کمی رونهای شیوا رو مالید و بعد ددستشو گذاشت رو کس شیو و انگشت وسطش رو لای خط کس شیوا میکشید حالا دیگه صدای نفس نفس زدنهای شیوا رو میشنیدم و جالب اینکه سینه های شیوا هم کاملا شق و رق شده بود یهو من بدون

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ص اورژانسی پیشگیری خرید و خورد. نه من و نه نازنین بچه سوم نمی خواستیم مخصوصاً بچه ای که پدرش من نباشم. توی شرکت تقریباً هر روز شهره رو میدیدم اما اون دوباره در نقش همکار اداری ظاهر می شد و حتی اشاره کوچکی به ماجرای عجیبی که در ماشین من گذشته بود نمی کرد. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. یک هفته بعد نازنین به من گفت که شهره رو اتفاقی توی سوپر مارکت دیده و بعد از خرید با هم به یک کافی شاپ رفتند و با هم حرف زدند.
شهره میخواست بدونه بعد از اون ماجرا نازنین تونسته خودش رو جمع و جور کنه و با این موضوع کنار بیاد یا نه؟ وقتی نازنین در جواب این سوال سکوت کرد و چیزی نگفت شهره بهش گفت که نگران نباشه و این اتفاق همیشه یک راز باقی می مونه . بعد شهره شروع به تعریف چیزهایی عجیبی در مورد خودش و شوهرش کرد.
اول اینکه نازنین تنها زن شوهر داری نبوده که شوهرش اونو کرده. همینطور اولین زن شوهر داری هم نبوده که جلو شوهرش باهاش نزدیکی کرده. دوم اینکه همیشه شهره به شوهرش توی این کار کمک کرده و از این همکاری لذت می بره. هر چه بیشتر بهرام توی این کار موفق بشه شهره بیشتر عاشقش میشه. اینکه شهره در این ماجراجویی ها به مرد دیگه ای اجازه نمی داد توی کسش ارضا بشه. ظاهراً برنامه این زوج سکس ضربدری نبوده بلکه بهترین لذتشون موفقیت در تصاحب یک زن شوهردار هست. اینکه کاری کنند که یه همسر وفادار با اشتیاق با بهرام سکس کنه براشون یه موفقیت بود. ریختن اسپرم توی بدن همون زن شوهردار موفقیت بزرگ و ریختن آب بهرام ته کس زن جلوی چشم شوهرش بالاترین اوج لذت .
من و نازنین بدون اینکه بدونیم شهره و بهرام رو به اوج لذتشون رسونده بودیم.
نازنین به من گفت که شهره وقتی از هم جدا می شدند بهش گفته که دوست داره این تجربه تکرار بشه. بلافاصله به نازنین گفتم که فکر نمی کنم کار درستی باشه که این کار رو دوباره تکرار کنیم. و وقتی فهمیدم نازنین هم با من موافق هست و همین رو به شهره گفته نفسی به راحتی کشیدم. نه من و نه نازنین نمی خواستیم ازدواجمون آسیب ببینه. البته دلیل واقعی من این بود که من نمی خواستم نازنین به کیر کلفت شوهر شهره عادت کنه و دلش بخواد با اون هر چند وقت یکبار سکس داشته باشه. ما بارها و بارها در ذهنمون اون اتفاق رو مرور و در موردش صحبت کردیم و این خاطره به رابطه جنسی ما هیجان داد. اما هیچکدوممون تمایلی نداشتیم دوباره اون صحنه ها رو در عالم واقعیت ببینیم.
نوشته: بهروز

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

لت کنم باز می داشت. میدونستم یک مرد دیگه نزدیک بود آب کمرش رو توی رحم زنم خالی کنه اما هنوز قادر به مقاومت و جلوگیری از این کار نبودم. هر دو اونها به سرعت به ارگاسمشون نزدیک می شدند. تلمبه های بهرام سریعتر و سریعتر شد تا سرانجام ناله بلندی سر داد و خودش رو برای آخرین بار به کس نازنین فشرد و شروع به ریختن آب کمرش کرد. این کارش باعث شد زنم هم همزمان به ارگاسم برسه. زیر بهرام نازنین آه بلندی سر داد وقتی آب منی اون مرد به بدنش سرازیر شد. پاهاش به پشت کمر بهرام قفل شد و هنگامی که موج ارگاسم عضلاتش رو سفت کرد دستهاش کمر اون رو گرفت و هرچه بیشتر به خودش فشرد.
صورت شهره که راضی و خوشحال به نظر می رسید به سمت من برگشت. حرکت دستهاش رو همون طور که شورت نازنین دور کیرم پیچیده شده بود رو بیشتر و بیشتر کرد تا همزمان با همسرم من هم به ارگاسم رسیدم و وقتی آخرین موج ارضای زنم تموم شد تمام شورتش از آب منی من پوشیده شده بود. در اثر این ارگاسم شدید من ماشین به چپ و راست منحرف شد ولی به لطف خلوت بودن اتوبان اتفاقی برامون نیافتاد. تکون های ماشین باعث شد بهرام که خودش رو روی دستهاش نگه داشته بود روی سینه های لخت نازنین بیافته و از این حرکت صدای خنده یواش نازنین و بهرام توی ماشین پیچید. وقتی ماشین دوباره تحت کنترلم قرار گرفت برای مدتی سکوت در ماشین برقرار بود. بوی سکس به شدت در ماشین پیچیده بود. میتونستم صداهایی رو از صندلی عقب ماشین بشنوم. به سختی به خودم جرات دادم که به آینه نگاه کنم.
درست به موقع بود. بهرام در همین لحظه داشت کیرش رو از توی کس زنم بیرون می کشید. کس او باز مونده و می تونستم ببینم قدری در اثر آب دو تاشون خیس و در نور کمی که اونجا رو روشن می کرد می درخشه. بهرام روی لبه صندلی نشست اما نازنین از جاش تکون نخورد . با تنبلی و بی حالی حالی که هنوز پاهاش از هم باز بود چند دقیقه ای سر جاش موند. آب و رطوبت از کسش که باز و بسته میشد بیرون می اومد و روی چرم صندلی زیرش می ریخت. می تونستم صدای نامفهوم و نجواگونه نازنین رو بشنوم انگار که با خودش حرف می زد. انگار تازه متوجه اتفاقاتی که در اطرافش افتاده شده و چشمهاش از شدت شوک گشاد شده بود. کم کم صدای گریه آهسته شو شنیدم و دیدم اشک روی صورتش پدیدار شد. بهرام دستش رو دور شونه هاش گذاشت اما نازنین دستش رو پس زد. دستهاش رو دور دو تا زانوهاش پیچید و خودش رو بغل کرد و کنار در مچاله شد. ده دقیقه بعد هر دو شروع به پوشیدن لباس هاشون کردند.
در صندلی جلو شهره آب منی من رو از رو پاهام با شورت نازنین پاک کرد روی فرمون و داشبورد هم چند قطره منی من ریخته بود. شهره یک قطره بزرگ رو با انگشتش برداشت و بعد توی دهنش برد و اون لیسید. به سمت من چرخید و توی گوشم گفت:
-فکر میکنم همین الان یه چیزی رو توی وجودت کشف کردی که تا حالا نمی دونستی نه؟
من جوابی ندادم. بعدش شورتم رو از پام بالا کشید و کیرم رو داخلش جا داد. دوباره زیر گوشم گفت:
-تو واقعاً وقتی بهرام داشت نازنین رو می کرد و آبش ر توی کسش می ریخت تحریک شده بودی ، نه؟ می دونی بعضی مردها هستند که از اینکه ببینند زنشون توسط یه مرد دیگه داره کرده میشه لذت می برن؟ به اینها میگن بی غیرت. چه احساسی داره که بی غیرت باشی؟ اینکه بدونی آب منی یه مرد دیگه توی کس زنته و اسپرم هاش دارن توی رحمش شنا میکنند؟ اینکه اون اسپرمها زنت رو حامله کنند؟ اینکه بدونی زنت از اینکه یه مرد دیگه اونو با کیر بزرگش کرده لذت می بره؟
با کمال تعجب صحبت های شهره به جای اینکه منو عصبانی کنه یا حسادت کنم باعث شد که تحریک بشم. بعد از اون شهره کسش رو با چند تا دستمال کاغذی پاک کرد و دوباره شورتش رو پوشید دامن پیراهنش رو درست کرد به زیر خودش کشید و از پنجره به بیرون خیره شد. بقیه سفر مون در سکوت گذشت.
سر آخر به خونه شهره و بهرام رسیدیم و اونها پیاده شدند. هر دو تاشون اظهار امیدواری کردند که دوباره دور هم جمع بشیم. اما من فکر نمی کردم با اتفاقاتی که امشب افتاد چنین چیزی شدنی باشه. قبل از اینکه ما بریم شهره شورت پر از آب منی نازنین رو به دستش داد. با لبخند گفت:
-برای وضعی که اتفاق افتاد متاسفم اما خودت می دونی که شوهرت هم برای اینکه کار تا اونجا پیش رفت تقصیر داره.
ما در سکوت به سمت خانه رفتیم و وارد شدیم. بچه ها قرار بود تا فردا ظهر خونه پدر بزرگشون بمونن بنابراین ما تنها بودیم. اولش سعی کردیم طوری وانمود کنیم که هیچ اتفاقی نیفتاده ، که البته غیر ممکن بود. با اون بوی سکسی که میدادیم لازم بود هر دو مون دوش بگیریم. تا آثار گناهانمون پاک بشه! نازنین اول و بعد من رفتم دوش گرفتم. وقتی روی تخت خوابیدیم. من چراغ رو خاموش کردم و در تاریکی با چشمهای باز به تنفس آهسته همسرم گوش کردم. ناگه

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ه به این زودی تسلیم بشه. کنار من شهره سعی می کرد پاهاش رو هر چه بیشتر از هم باز کنه اما شورتش که روی زانوهاش بود مانع می شد. او به جلو خم شد و با کمی تلاش شورتش رو کامل در آورد و پاهاش رو تا آخر از هم باز کرد و با این کارش به من اجازه داد دسترسی کاملتری به همه جای کس خیسش داشته باشم.
عمیقاْ احساس می کردم که همین حالا باید ماشین رو کنار بزنم و پارک کنم. دیگه اجازه ندم شهره و بهرام کارشون رو ادامه بدن و زنم رو از دست این مرد نجات بدم. اما هیچ توقفگاهی در نزدیکی نبود و میدونستم توقف در اتوبان اون هم شب، کار خطرناکی هست. فهمیدم باید صبر کنم و ببینم کارها چطور پیش میره. روی رانندگی هم بیشتر تمرکز کنم.
انگشتهام حالا تا آخر توی کس شهره بود. دوباره توی آینه نگاه کردم و دیدم یک دست بهرام روی شورت نازنین هست و لبهاش روی لبهای اون قرار داره و با دست دیگش سینه های لختش رو می ماله. بعد از چیزی که در صندلی عقب احساس عجیبی به من دست داد. نگاهم از آینه برگردوندم و به جاده نگاه کردم. «کاملاً معلوم بود که شورت زنم کاملاً خیس هست»
بهرام از دیدن اینکه مقاومت نازنین کمتر شده لبخندی می زد. دوباره دستش رو دو طرف شورت نازنین گرفت و واضح شنیدم که بهش گفت خودت رو بلند کن. و این بار نازنین هر آنچه بهرام بهش گفت رو انجام داد و کونش رو از روی صندلی بلند کرد و بهرام سریع شورتش رو به زیر کشید.
همین که شورت نازنین از زیر کونش رد شد انگار که به خودش اومده باشه دوباره از این کارش پشیمون شد و با دستش سعی کرد نذاره شورتش رو پایین تر بره. اما بهرام توجهی نکرد و اون رو اول تا روی زانوهای نازنین پایین آورد و بعد پایین تر برد و کامل از پاش در آورد. حالا از کمر به پایین زنم لخت روی صندلی عقب کنار بهرام نشسته بود.
میتونستم لبخند پیروزی که روی لبهای بهرام نشسته بود رو ببینم. بعد اون دستش رو دراز کرد و پیروزمندانه ، مثل یک غنیمت جنگی شورت نازنین رو روی صندلی جلو و روی پاهای شهره انداخت.
شهره خنده ریزی کرد و به عقب برگشت. به نظر می رسید از اینکه شوهرش تونسته کارش رو با نازنین تا به اینجا پیش ببره احساس غرور می کنه. بعد با تعجب دیدم شهره شورت نازنین رو برداشت و اون رو دور کیرم من پیچید و به مالیدن اون ادامه داد. اینطور به نظر می رسید که هیچ مشکلی با کارهایی که شوهرش با زنم انجام میده نداره.
به نظر می رسید بهرام موفق شده نازنین رو تسلیم خودش کنه اما من هنوز امیدوار بودم همسر من اجازه نده اون بیشتر از این پیش بره. اون از این کارهای بهرام به نظرم گیج شده بود. نازنین اون پشت در حالی که به شدت برانگیخته و سینه هاش در معرض دید بود روی صندلی در کنار بهرام لم داده بود و دامنش تا روی شکمش بالا کشیده شده بود. و از کمر به پایین کاملاً لخت بود. در این زمان شوهر شهره شلوار و شورتش رو از پاهای خودش درآورد و با این کارش کیر خیلی بزرگ ، ضخیم و سفتش رو به نمایش گذاشت.
با دیدن این صحنه من آب دهنم رو قورت دادم و با خودم گفتم اگه همین الان کاری نکنم زنم رو با همین کیرش می کنه. اون در حالی که کیرش رو توی دستش گرفته بود به سمت نازنین رفت.
خوشبختانه دیدم زنم سرش را به شدت به علامت مخالفت تکون داد و واضح و بلند گفت:
= نه! بیشتر نه! نمی تونم این کار رو بکنم!
و بعد دو تا پاهای بلند و خوشگلش رو که از هم باز بود کاملاً به هم چسبوند. چشمهام بطور پیوسته با آینه دوخته شده بود تا ببینم در صندلی عقب چه اتفاقی میافته. خوشبختانه اتوبان خلوت و بود و معجزه شد که اتفاقی برامون نیافتاد. وقتی بهرام متوجه مقاومت نازنین شد دوباره مشغول بوسیدن لبها و مالیدن سینه و لای پاهاش شد. با توجه به صداهایی که از نازنین در می اومد به نظر می رسید که بهرام توی کارش موفق شده چون لحظه به لحظه مقاومت نازنین کمتر و کمتر می شد. وقتی مالش های شهره روی کیر من به نهایت رسید از آینه دیدم که بهرام هم داره سعی میکنه خودش رو به بین پاهای نازنین برسونه. بعد از چندین تلاش ناموفق سر آخر اون موفق شد که پاهای نازنین رو از هم باز کنه و دستش رو بطور کامل لای پاهاش ببره. اون موقع بود که من یک آه ه ه ه ه طولانی ولی آهسته از که معلوم بود ناخود آگاه از دهان نازنین خارج شده رو شنیدم و فهمیدم که انگشتهای بهرام بالاخره کسش رو لمس کرده. شهره هم حتماً این صدا رو شنیده بود. چون برگشت به عقب نگاهی انداخت و بعد از اینکه دید چه اتفاقی افتاده لبخند رضایت صورتش رو پر کرد. آه و ناله نازنین ادامه پیدا کرد و من دیدم چطور انگشتهای بهرام کس زنم رو همانطور که من کس شهره رو می مالیدم می ماله و وقتی شنیدم نازنین یک دفعه آه بلندی کشید حدس زدم بهرام کلیتوریسش رو پیدا کرده و داره به اونجا حال میده.
چشمهای نازنین دوباره توی آینه به من دوخته شد. س

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یر معمول شهره بشه و فکر ناجوری در مورد ما به سرش بزنه . بنابراین از آینه به صندلی عقب نگاه کردم. هوا کاملاْ تاریک بود اما نور چراغ وسط اتوبان قدری صندلی عقب رو روشن کرده بود. آینه رو تنظیم کردم تا دید بهتری داشته باشم. یک دفعه به قسمتی از اتوبان رسیدیم که چراغ ها پرنور تر بودند. وقتی دوباره به عقب نگاه کردم از چیزی که دیدم وحشت کردم. بهرام خودش رو به نازنین نزدیک کرده ، دستش رو روی شونه هاش انداخته همسرم رو که به نظر خواب می رسید در آغوش گرفته بود.
متوجه شدم دست شهره روی پام بی حرکت موند و بعد از یک دقیقه کم کم به سمت بالاتر رفت. من با تعجب به صورت شهره نگاه کردم و اون در پاسخ به نگاهم لبخندی زد و در حالی که مستقیم تو چشمهام نگاه می کرد شروع به مالیدن کیرم از روی شلوار کرد. هیچ صدایی از صندلی عقب شنیده نمی شد. با احساس گناه از این حرکت شهره به آینه نگاه کردم تا ببینم اون پشت چه خبره. بهرام زن خسته و خواب آلودم رو توی بغلش گرفته دستش در حال مالیدن پای نازنین بود. یک دفعه متوجه شدم نازنین از خواب پرید و دست بهرام رو خندکنان و آروم انگار که خجالت کشیده کنار زد و سعی کرد ازش فاصله بگیره. اما بهرام به این آسونی اهل کنار کشیدن نبود ، چند لحظه صبر کرد و دوباره دستش رو روی دامن و زانوی لخت نازنین کشید. زنم دوباره با خنده دستش رو پس زد اما دست بهرام این بار پهلوهاش رو غلغلک داد و پاهاش رو گرفت و این بار دستش رو داخل رونش کشید.
صدای خنده ریز ریز هر دوتاشون توی ماشین پیچیده بود . همینطور که بهرام نازنین رو قلقلک می داد و به این بهانه همه جاشو می مالید ، شهره هم دستش رو از روی شلوار روی کیرم می کشید و هر لحظه بیشتر و بیشتر تحریکم می کرد. به نظرم مسخره رسید که به شوخی بهرام با نازنین در حالی که شهره با من ور میرفت اعتراض کنم. اون دوتا بعد از اون پارتی و الکلی که خورده بودن فقط داشتند قدری شوخی و خنده می کردند. پس بی خیال شدم ، نگاهم رو به جاده برگردوندم و سعی کردم روی رانندگی تمرکز کنم. بعد از گذشت چند دقیقه دوباره به آینه نگاه کردم این بار دیدم توی اون تاریک و روشنایی بهرام سر نازنین رو به سمت خودش برگردانده و سعی می کنه لبهاش رو ببوسه. صدای نازنین رو شنیدم که خیلی آروم بهش میگه: بسه! نه!
و همزمان تلاش کرد به عقب هلش بده. من دوباره سعی کردم روی رانندگی تمرکز کنم و به آینه نگاه نکنم. به نظر نمی رسید شهره از اتفاق هایی که بین اون دوتا می افتاد بی خبر باشه. وقتی بهش نگاه کردم دوباره به من لبخند زد و محکم تر کیرم رو مالید. در این بین از اینکه نازنین در وضعیتی نبود که ببینه شهره داره برام چیکار میکنه خوشحال بودم. با عذاب وجدان دوباره به آینه نگاه کردم. متوجه شدم که مقاومت نازنین ضعیف شده و بهرام تقریباً موفق شده لبهای نازنین رو روی لبهای خودش قرار بده. سعی کردم برگردم به سمتشون و اعتراض کنم. اما بلافاصله شهره همینطور که همچنان کیرم رو مالش میداد با کشیدن من به سمت خودش لبهاش رو روی لبهای من گذاشت و منو محکم بوسید و اینطوری ساکتم کرد. ماشین من قدری از مسیرش منحرف شد. ماشین کناری بوق زد و من لاین عوض کردم و سرعتم رو کمتر کردم تا از من سبقت بگیره. خدای من. نزدیک بود اتفاقی برامون بافته. لازم بود بیشتر به رانندگی دقت کنم.
وقتی شهره متوجه نگرانی من شد چند دقیقه دست از مالش دادنم کشید هر چند دستش رو از اونجا برنداشت. چند کیلومتر با دقت رانندگی کردم و سخت تلاش کردم که تمام تمرکزم روی جاده باشه و اصلاْ در مورد اتفاقهایی که در صندلی عقب ممکنه در حال رخ دادن باشه فکر نکنم. اما دوباره نتونستم مقاومت کنم و به آینه نگاه کردم. با وحشت دیدم که بهرام موفق شده دامن نازنین رو بالا بکشه و با دستهاش بخش داخلی رونش رو نوازش کنه. اون سعی می کرد اعتراض ها ناخودآگاه نازنین رو که ضعیف و ضعیف تر می شد رو نادیده بگیره و کارش رو پیش ببره. صورت نازنین شاید به دلیل مستی و شاید به علت مالش های بهرام روی پوست لخت پاهاش خیلی برافروخته به نظر می رسید و دیگه نمی خندید. نزدیک بود که برگردم و جلو ادامه کار بهرام رو بگیرم که شهره جلوتر اومد ُ کمربندم رو باز کرد و زیپ شلوارم رو به پایین کشید. بعد دستش رو توی شلوارم برد و کیر لختم رو توی دستش گرفت. خم شد و توی گوشم گفت:
-ولشون کن! بگذار برای خودشون یه کمی خوش بگذرونن!
سعی کردم با کم کردن سرعت ماشین همچنان به حرکت در مسیر ادامه بدم. شهره هم محکم کیرم رو توی دستش گرفته بود و آهسته تکونش می داد. با مالش های اون هر بار پارچه شلوار به کیرم برخورد می کرد و تا حدی که دردناک شد. لازم بود قدری آزادتر بشم. شهره اینو فهمید. دستش رو روی دو طرف شلوارم گذاشت و من هم با بلند کردن خودم از روی صندلی بهش اجازه

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ت پاهاش رو گرفتم شروع کردم هم روی پاش هم کف پاش بوس کردن همینجوری بوس میکردم بعد پای چپش رو دوباره گرفتم بالا هنگامه هم داشت با پای راستش از رو شلوار کیرم رو میمالید منم دوباره از انگشت کوچیکه پای چپش شروع کردم انگشتش رو کردم تو دهنم شروع کردم میک زدن همینجوری ادامه دادم دونه به دونه لابه لای انگشت هاش رو لیس زدم تا شصت پاش اونم شروع کردم میک زدن بعد انگشتاش رفتم سراغ کف پاش زبون کشیدم تا پاشنه پاش پاشنه پاش رو کردم تو دهنم شروع میک زدن و لیس زدن گاز گرفتن بعدش رفتم سراغ پای راستش اونم مثل پای چپش از انگشتاش شروع کردم بعد کف و پاشنه پاش بعد لیس زدن جفت پاهاش دکمه های شلوارم رو باز کردم کیرم رو از تو شلوار درآوردم هنگامه هم پاهاش رو گذاشت دور کیرم شروع کرد مالیدن بعد چند دیقه مالیدن هنگامه پاهاش رو داد عقب نشت رو زانوهاش خم شد شروع کرد ساک زدن زبون می‌کشید رو کیرم و نوکش یه چند ثانیه زبون کشید بعد شروع کرد ساک زدن کیرم کرد تو دهنش تا نصفه کیرم رو می‌خورد خیلی خوب بود یه چند دیقه ساک زد بعد ساک زدن دوباره نزدیک هنگامه شدم شروع کردم دوباره لب گرفتن ازش لب میگرفتم سینه هاش رو می مالیدم بعد لب گرفتن هنگامه به کمر خوابیدم بود گفتم بچرخ به شکم خوابوندمش دست انداختم دکمه های شلوارش رو باز کردم شلوار و شرتش رو تا بالای رونش کشیدم پایین شروع کردم مالیدن ور رفتن با لپای کونش شروع کردم لیس زدن کصش و انگشت کردنش همینجوری لیس میزدم زبون میکشیدم زبونم تو کصش مینداختم هنگامه آه و ناله اش کل ماشین رو گرفته بود همینجوری چند دیقه کصش رو لیس زدم و مالیدم نشستم روی رون هنگامه کیرم رو تف زدم نزدیک کصش کردم آروم آروم هل دادم داخل شروع کردم تلمبه زدن از اونورم با دستام لپای کون هنگامه رو گرفته بودم میمالیدمشون یواش یواش سرعت تلمبه هامو بیشتر کردم هنگامه هم آه و ناله اش بیشتر شد بعد چند دیقه از رو رون های هنگامه بلند شدم به پهلو خوابیدم کنارش دوباره کیرم رو تف زدم کردم تو کصش شروع کردم تلمبه زدن همزمان هم سینه هاش رو میمالیدم هم گردنش رو میخوردم هم لبش رو همینجوری چند دقیقه گذشت دیدم داره آبم میاد کیرم رو درآوردم نزدیک پاهای هنگامه شدم آبم رو ریختم کف پاهاش بعد شروع کردم از هنگامه لب گرفتن بعد اینکه لب گرفتیم از تو داشبورد دستمال کاغذی چند تا آوردم هم پاهای هنگامه رو پاک کردم هم کیرم رو بعد اینکه با دستمال خودمون رو پاک کردیم شروع کردیم بالا کشیدن شلوارامون بستن دکمه ها هنگامه بعد بستن دکمه های شلوارش شروع کردن پوشیدن جورابش جفت جوراباش رو پاش کرد بعدم بوت هاش رو پاش کرد منم لامپ سقف ماشین رو خاموش کردم باورم نمیشد هوا چقدر تاریک شده بود اصلا حواسم به ساعت نبود چراغ جلو رو زدم ماشین رو روشن کردم سریع از اونجا گازش رو گرفتم رفتیم خب دوستان این بود از آخرین داستان من امیدوارم از داستان ها خوشتون امده ممنون که وقت گذاشتید برای داستان هام ببخشید اگه سراتون رو درد آوردم خداحافظ.
نوشته: بهرام

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

چیکش شروع کردم کل انگشتش رو کردم تو دهنم بعد چند دیقه میک زدن رفتم سراغ لای انگشتاش و بعدم انگشت کناری انگشت کوچیکش همینجوری انگشت های کوچیکش رو دونه به دونه هم خود انگشتاش هم لای انگشتاش رو لیس میزدم میک میزدم بعضی جاها انگشتاش رو ۲ تایی با هم میک میزدم همین که داشتم انگشتای پای هنگامه رو لیس میزدم بعد اینکه تمام انگشتاش رو لیس زدم رسیدم به شصتش دیدم هنگامه از خواب بیدار شده چشماش نیمه باز بود بعد چند ثانیه چشماش رو کامل باز کرد بعدش از حالت پهلو چرخید به کمر روبه روی من بلند شد همونطور نشسته تیکه داد به تخت پای راستش رو دراز کرد سمت من منم ادامه دادم به لیس زدن میک زدن شصتش کل شصتش رو کردم تو دهنم بعد اینکه کامل شصت پاش رو لیس زدن خم شده بودم کمرم رو صاف کردم هنگامه پای راستش رو برد عقب پای چپش رو دراز کرد سمت من منم پای چپش رو گرفتم ایندفعه از انگشتاش شروع کردم دوباره از انگشت کوچیکش شروع کردم کل انگشتش رو کردم تو دهنم همینجوری مثل پای راستش از خود انگشتاش شروع کردم لیس زدن میک زدن و همینطور لیس زدن لای انگشتاش تا رسیدم به شصتش مثل پای راستش شصتش رو همونجوری لیس زدن میک زدن بعد از انگشتاش رفتم پایین همینجوری زبون کشیدم کل کف پای راستش رو کل قوس کف پای راستش رو لیس زدم زبون کشیدم بعد رفتم سراغ پاشنه پاش مثل پای راستش کل پاشنه پای چپش رو کردم تو دهنم هم میک زدم هم لیس هم دندون می کشیدم بعد چند دقیقه لیسیدن پاشنه پای چپش جفت پای هنگام رو گرفتم گذاشتم روی شلوارم هنگامه اول از روی شلوار کیرم رو مالید بعدش شروع کردم شلوار شرتم رو درآوردم هنگامه شروع کرد مالیدن بالا پایین کردن مالیدن پاهاش روی کیرم همینجوری پاش رو می‌کشید روی کیرم بعد جفت پاهاش رو حلقه کرد دور کیرم برای فوتجاب شروع کرد بالا پایین کردن پاهاش برای فوتجاب بعد انجام چند دقیقه فوتجاب آبم اومد ریخت روی پاهای هنگامه من ولو شدم روی تخت هنگامه از روی میز کنار تخت دستمال کاغذی برداشت پاهاش رو پاک کرد بعد از رو تخت پاشد بره حموم منم بعد چند ثانیه از رو تخت پاشدم دوباره رفتن دستشویی بعد از آمدن هنگامه از حموم رفتیم صبحونه خوردیم رفتیم سرکار
دی ماه داشت تموم می‌شد و وارد بهمن می‌شدیم و هوا سرد تر می‌شد باد های شدید بارون و بعضی وقتا هم برف نم نم یا تگرگ چهارشنبه طبق معمول منو هنگامه سر کار بودیم مشغول آرایشگری از صبح بود بیرون داشت باد شدیدی می‌وزید منو هنگامه هنگامه با هم سر صبحونه شرط بستیم هنگامه میگفت به احتمال زیاد شب برف میباره و منم میگفتم نه بابا برف کجا بود به احتمال زیاد بارون میباره به احتمال خیلی کم اگرم برف بباره که نمی باره به احتمال زیاد یه برف سبک هست که زود هم آب میشه و میره با هم شرط شوخی شوخی با هم شرط بستیم ساعت ها گذشت شب شد و بر خلاف حرفی که زده بودم داشت برف می‌بارید اما برف سبکی بود هنگامه بهم گفت دیدی درست گفتم برف میباره منم بهش گفتم زیاد خوشحال نباش برف سبک هست تا چند ساعت دیگه آب میشه راستش منو هنگامه غروب مغازه رو چون دیگه هوا تاریک شده بود دیگه مشتری نداشتم بستیم هنگامه از بعد از ظهر تعطیل کرده بود رفته بود بالا تو خونه منم تا غروب واستادم دیدم خبری نیست هوا هم تاریکه مغازه رو ببندم دیگه میخواستم دیگه وسایل هارو جمع کنم که دیدم یه پیرمرد بدو بدو خودش رو رسوند درو باز کرد گفت وقت داری گفتم پدر جان دیگه دارم میبندم گفت مال من زیاد طول نمیشه گفتم باشه بشین آمد کلاهش رو برداشت گفتم فقط میخوام موهام رو کوتاه کنی یه شونه و قیچی برداشتم موهاش رو داشتم کوتا میکردم خانومم بهم زنگ زد تلفن رو برداشتم گفتم بله عزیزم گفت عزیزم کجایی بیا دیگه هوا تاریک شده گفتم یه مشتری آمده آخرای کارشه الان تموم میشه میام گفت باشه قطع کرد منم سریع موهای پیرمرد رو زدم گفتم پدر جان تموم شد پاشد بهم پول داد منم گفتم قابل نداره گفت بفرما گفتم پدر جان تو این هوا تنها میخوای بری کسی هست برسونت گفت آره ماشین دارم گفتم باشه پس خداحافظ ازم تشکر و خداحافظی کرد در مغازه رو باز کرد رفت منم همه وسایل هارو برداشتم جمع کردم چراغ هارو خاموش کردم کرکره هارو هم زدم قفل کردم از پله ها بالا رفتم کلید انداختم تا رفتم داخل خودم رو رسوندم به شوفاژ تا خودم گرم کنم بعد اینکه گرم شدم لباسام رو عوض کردم نشستم با هنگامه چایی خوردیم یه فیلم دیدیم شام خوردیم رفتیم که بخوابیم تو اتاقمون قبل خواب با هنگامه یه سکس فوق‌العاده کردیم و خوابیدیم
داستان: خواب بودم که شنیدم یه صدایی مدام بهم میگفت بهرام بهرام پاشو این ببین از خواب پاشدم گفتم چیه چیزی شده اتفاقی افتاده گفت بیرون رو ببین گفتم مگه بیرون چه اتفاقی افتاده از رو تخت بلند شدم رفتم نزدیک پنجره وای هم جا سفید بود مثل اینکه بارش دیشب کار خودش رو کرده بود همه

Читать полностью…

داستان کده | رمان

فوت فتیش من و هنگامه زمستون تو خونه

#فوت_فتیش

سلام به همه اسم من بهرام هست همون که داستان های
زنم با پوتین
فوت فتیش منو هنگامه تو روز بارونی
رو نوشتم
مقدمه: آبان ماه تموم شده بود اوایل دی ماه بودیم پنج‌شنبه بود من تو آرایشگاه نشسته بودم طبق معمول من اینور داشتم کار میکردم هنگامه هم اونور پرده دیدم تلفنم داره زنگ میخوره رفتم سمت میز ببینم کیه دیدم سهیل تلفن رو برداشتم سلام سهیل جان سهیل هم جواب داد احوالپرسی با هم کردیم جانم سهیل جان چیزی شدی سهیل داداش جمعه جایی که قرار نذارید گفتم چرا چطور گفت جمعه تولد خانومم هست با خانومت تشریف بیار گفتم به سلامتی داداش ایشالله ۱۲۰ سالگی سهیل قربونت داداش همچنین به خانومت هم بگو بقیه بچه ها هم گفتم قراره بیان گفتم کجا بیام فقط گفت لوکیشن ویلا رو برات میفرستم گفتم پس حله امری باشه گفت قربانت سلام برسون خداحافظ تلفن قطع کردم ظهر که رفتیم با هنگامه نهار بخوریم بهش گفتم سهیل زنگ زد گفت جمعه بیایید هنگامه گفت اتفاقا بریم گفتم پس حله دیگه میریم ساعت ۱۰ بود مغازه رو بستم البته هنگامه دیگه مشتری نداشت از غروب تعطیل کرده بود رفته بود خونه داشت استراحت می‌کرد منم تعطیل کردم مغازه رو بستم کرکره رو هم زدم رفتم از پله ها بالا
داستان: اون هایی که داستان های قبل رو خونده باشن میدونن خونه ام طبقه بالا مغازه ام بود رفتم بالا جفتمون کلید داشتیم کلید انداختم درو باز کردم رفتم داخل خونه صدای دوش حموم میومد دیدم هنگامه رفته حموم خودم رو رسوندم داخل اتاق لباسام رو در آوردم منم لخت شدم رفتم داخل که حموم رفتنمون رو ۲ تا ۱ کنیم تا در حموم رو باز کردم هنگامه منو دید بهم اشاره کرد بیام منم در حموم رو بستم رفتم نزدیک هنگامه زیر دوش دستام رو بردم پشت کمرش رو گرفتم اونم صورت من رو گرفت شروع کردیم از همدیگه زیر دوش لب گرفتن لبای هنگامه داشتم همینجوری میخوردم کیرم حسابی شق شده بود آمده بود بالا هنگامه دستاش رو از صورت من آورد پایین دستش رو برد پایین بدنم شروع کرد کیرم رو مالیدن بعد لب گرفتن من سرم رو آوردم پایین شروع کردم مالیدن خوردن سینه های هنگامه همزمان هنگامه هم داشت کیر منو میمالید بعد چند دیقه همینجوری از سینه هاش بوس کردم امدم پایین نشستم رو زانوم شروع کردم لیس زدن کص هنگامه با یه دستم لپای کونش رو میمالیدم با یه دست دیگم هم سینه هاش بعد چند دیقه کصلیسی به هنگامه گفتم بچرخ سمت دیوار دستات رو بزار رو دیوار تو همون حالت که دو زانو بودم دوباره کصلیسی کردم همزمان باهاش سوراخ کون لپای کونش رو هم لیس میزدم گاز میگرفتم میخوردم زبون مینداختم تو سوراخ هاش بعد از جام بلند شدم کیرم رو تف زدم یکم لای کصش مالیدم بالا پایین کردم بعد گذاشت آروم آروم تو کصش کصش تنگ فوقالعاده بود تا کیرم رفت تو هنگامه ناله ای کرد شروع کردم تلمبه زدن هنگامه هم ناله می‌کرد صدای ناله هنگامه دوش با هم قاطی شده بود پهلو هاش رو گرفته بودم داشتم تلمبه میزدم همزمان داشتم گردن و گوشش رو می بوسیدم و گاز میگرفتم بعد چند دیقه تلمبه زدن هنگامه هنگامه برگشت دستاش رو گذاشت روی سینه من که برم عقب بعد اینکه رفتم عقب هنگامه دو زانو شد کیرم گرفت شروع کرد زیر دوش برام ساک زدن یه دستش روی پهلوم بود با یه دستش هم ته کیرم رو گرفته بود داشت ساک میزد کیرم تا نصفه میزد میرفت بالا میومد پایین کیرم تا جایی که میتونست می‌خورد زبون می‌کشید همینطوری که ساک میزد کیرم رو می مالید بعد چند دیقه مالیدن تا بالاخره آبم امد پاشید روی سینه چونه هنگامه پاشد صورتش رو زیر دوش شست همین که هنگامه داشت بدنش رو لیف میزد منم سرم رو یه شامپو زدم تنم هم یه آب گرفتم امدم بیرون خودم خشک کردم داشتم لباسام رو می پوشیدم تو همون حین هم هنگامه از حموم آمد بیرون داشت موهاش رو با سشوار خشک میکرد شام خوردیم خوابیدیم اینم بگم هنگامه برای اینکه پاهاش یخ میکنه همیشه تو خونه جوراب پاش میکنه حتی وقتی میخوابه صبح پاشدم دیدم هنگامه زود تر از من پا شده داره صبحونه آماده میکنه رفتم دستشویی و سر صورتم رو شستم رفتم پایین یه بوس از همدیگه کردیم با هم صبحونه خوردیم در مورد کادو صحبت کردیم قرار شد بریم بازار تا هم هنگامه یه لباس برای جشن بگیره هم یه کادو صبحونه رو خوردیم ساعت ۱۰ بود آماده شدم رفتم پایین تا ماشین رو روشن کنم روشن کردم منتظر موندم تا هنگامه بیاد هوا بدجوری سرد بود داشت باد معمولی می‌وزید منتظر شدم تا هنگامه بیاد هنگامه یه شال مشکی سر کرده بود با یه سویشرت شلوار مشکی کتونی نشست تو ماشین راه افتادیم کلی تو بازار چرخیدیم هنگامه ۲ تا پیرهن مجلسی خرید واسه خودش برای لیلا زن سهیل هم یه لباس مجلسی به سلیقه خودش خرید کادو پیچش کردیم ساعت دیگه ۱ بود رفتیم توی یه رستوران یه غذایی خوردیم سوار ماشین شدیم راه افتادیم به سمت خونه تا آماده بشیم رسیدیم دم در خونه با

Читать полностью…

داستان کده | رمان

شد چند روزی به صورت ضبدری با هم دیگه به صورت مجازی ارتباط داشته باشیم و اگه همگی اوکی شدیم بریم برای مرحله بعد یا همون قرار حضوری.
همون شب رفتم تو پیوی نگین و بهش پیام دادم و شروع به صحبت کردن کردیم.
نگین یه زنه ۴۰ ساله با پوست سفید و قد ۱۶۵ بود و هیکل نسبتا خوبی داشت و چهره و پوست صورتش خیلی خوب بود و معلوم بود خیلی بهش میرسه.
زن متشخص و تحصیل کرده ای بود و از رابطه و سکس با شوهرش هم راضی بود ولی این فانتزی را از دوران مجردی داشته و الان هم خودش به شوهرش پیشنهاد این کار را داده بود و اولش هم راضی نمیشده تا اینکه عکس عاطفه را میبینه و دیگه دلش به عقلش غلبه میکنه.
اون شب به همون اشنایی گذشت و فردا سر کار هم بازم باهم چت کردیم و یکم کلیپ رد و بدل کردیم که دیدم یه عکس از انگشتای پا و دستش فرستاده با لاک سرمه ای و بهم پیام داد
ن. این رنگ به ناخن هام میاند؟
ح. بی نظیره. فکر نمیکردم پاهات به این خوشگلی و سکس باشه.
ن. چرا؟ فکر کردی فقط زن خودت پاهاش خوشگله که براش میلیسی
ح. مثل اینکه عاطی از علایق من زیاد براتون گفته.
ن. بله. منم علایق شوهرم را به اون گفتم تا راحت بتونه رامش کنه
ح. امان از دست شما زن ها که شیطون را هم درس میدین.
خلاصه چندتا دیگه عکس از خودش و پاهاش تو لباس ها و حالت های مختلف فرستاد که دیگه جوری شق کرده بودم که تو شرکت از پشت میزم نمیتونستم بلند بشم. با این که خیلی مودب و با شخصیت بود ولی تو شیطنت و عشوه گری استاد بود و عملا داشت منا تو دام خودش مینداخت.
ساعت ناهار بود و دیگه خیلی داغ شده بودم و تصمیم گرفتم زنگش بزنم.
دو تا بوق که خورد جواب داد و لحن و تن صداش دوباره باعث شد شق کنم و مجبور بشم برم تو ماشینم تا ابرو ریزی نشده. پشت تلفن حدود نیم ساعتی از هر دری باهم حرف زدیم و یکم دل دادیم و قلوه گرفتیم و دیگه باهم صمیمی و راحت شده بودیم که بهم گفت حمید میشه اگه اشکال نداره عکس کیرت را برام بفرستی خیلی دوست دارم ببینمش و هرچی به عاطفه گفتم بهم نداد و گفت از خودت بگیرم.
منم سریع پریدم تو دستشویی شرکت و شلوارم را کشیدم پایین و چندتا عکس از کیرم براش گرفتم و فرستادم.
خر کیر نیستم ولی نسبتا کیر خوب و دهن پر کنی دارم.
حدود ۱۷ سانته و نه کلفته و نه قلمی.
بعد از چند دقیقه که سین کرد پیام داد.
ن. وااااای حمید عجب کیری داری. عاطفه ازش تعریف میکرد ولی فکرش را نمیکردم همچین چیزی باشه
ح. حالا اونقدرا هم چیز خاصی نیست، شما لطف دارید. قابل شما را نداره
ن. حمید من حالا که دیدم همچین کیر خوبی داری دیگه بیخیال این رابطه نمیشم و هرجور شده باید تو را بدستت بیارم.
ح. ای جاااان. منم از شما خوشم اومده و کیر من را برا خودتون بدونید. راستی میشه منم عکس سینه و کص شما را ببینم.
انگار نگین منتظر این حرف من بود و سریع حدود ۱۰ تا عکس از همه جای بدنش برام فرستاد.
رنگ و مدل کصش خیلی عالی بود. یه کص رنگ جیگری با لبه های کوتاه و بیرون زده که معلوم بود خرج کصش هم خیلی میکنه و سینه هاش هم خیلی بزرگ بود طوری که باید با دو دست هر کدومش را میگرفتی و نوک سینه هاش هم همرنگ کصش بود و من هم دیگه نمیتونستم بیخیال این بدن بشم.
عصر برگشتم خونه و دیدم عاطی یه تیپ سکسی زده و سرش تو گوشیه و تا منا دید نیشش باز شد و فهمیدم اقا محسن هم دل زنه ما را برده که اینطوری براش لباس پوشیده و داره باهاش چت میکنه.
ح. سلام عاطفه خانم. مثل اینکه خیلی خوش میگزره
ع. سلام عشقم. خسته نباشی. بی تو هرگز ( زد زیر خنده)
اومد سمتم و پرید تو بغلم و یه لب محکم از هم دیگه گرفتیم.
ع. ببین برا عشقم چه تیپ سکسی زدم. اون لاک نارنجی هم که دوست داری را برات زدم.
ح. حالا این لباس ها را برا من پوشیدی یا اقا محسن.
ع. خب تو هم. نمیخواد غیرتی بشی، برا تو پوشیدم ولی خب اونم عکس میخواست براش فرستادم. ولی الان هوس کردم یه سکس توپ و داغ باهم دیگه بکنیم. قراره امروز از سکس هامون فیلم بگیریم و برا هم دیگه بفرستیم.
بیا گوشی منا بگیر و میخوام از همینجا شروع کنم.
عاطفه نشست جلوم و شروع کرد زیپ شلوارم را باز کرد و شلوارم را کشید پایین و داشتم تو صفحه گوشی یه هرزه تمام عیار را میدیدم که کیرم را دست گرفته و داره همه جاش را بوس میکنه و میلیسه. منم دیگه داغ شدم و کیفم را پرت کردم رو مبل.
یه دستم گوشی بود و با دستم دیگه کیر شق شدم را گرفتم و میمالیدم به چشم های خوشگلش و هر دفعه محکم میزدم تو لپاش که یکم قرمز شد و بعدش گزاشتم تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. هیچوقت عاطی نمیتونست تا ته کیرم را بخوره و میگفت کاش دو سانت کوتاه تر بود که تا ته برات بخورم.
عاطفه عاشق ساک زدنه و اونروز خیلی داغ شده بود و خیلی وقت بود همچین ساک ابدار و حرفه ای برام نزده بود.
مدام تو دوربین نگاه میکرد و با چشم و زبونش دلبری میکرد، البته که بیشت

Читать полностью…
Subscribe to a channel