dastanhacac | Unsorted

Telegram-канал dastanhacac - داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

1406

آ تبادل ✔کانال ☄☄☄ داستان ها تو به آیدی مدیر ✔بفرستید 🌐

Subscribe to a channel

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

فت ببین باهام چیکار کردی…همش بیادت سیخ بوده …گفتم دایی خوب نیست اینجوری گفت عزیزم دست بزن بهش…وای دستم که بهش خورد …خیلی داغ بود…بدون این که بفهمم…داشتم میخوردمش…اونم هی میگفت…جووون اره ادامه بده …واییی خودشه…منم زبونمو از بالا به پایین میکشیدم رو کیرش با دست دیگم تخماشو ناز میکردم…یدفعه پاشد منو چرخوند خودش اومد روم…گفت به داییت اعتماد میکنی …گفتم باشه …می خوای چیکار کنی؟…لبامو زبون زد گفت تو فقط اروم باش می خوام باهم حال کنیم…همه جامو می خورد می مالوند…ناز میکرد انگار ابنبات میخورد…من هی می گفتم اخ…اوووف…وای خدا…اه…شلوارمو در اورد…کصمو که دید گفت اخ این مال داییشه…جون قورتش میدم…کصمو جوری میخورد انگار با اب شسته بودنش…داشتم غش میکردم از سر خوشی…برم گردوند سوراخ کونمو زبون میزد توش…میزد رو قمبلام…دوباره باز میکرد… انگشت میکرد میگفت دیگه مال منی…تا دیگه دردی رو حس نمی کردم…یکم شیر پاک کن ریخت وسط چاک باسنم کیرشو هل داد تو…یه اخ گنده گفتم داشت سوز میداد…اونم میگفت صبر کن عشقم …یکم دیگه صبر کن …تموم میشع دردش…گفتم دای درش بیار نمی خوام…داره میسوزه…پاره شدم…گفت قربونت برم…الان خوب میشه…یکم دیگه شیر پاکن زد یدفعه لیزتر شد همش رفت تووم…دیگه نفهمیدم ولی تلمبه میزد…صدا پیچیده بود تو اتاق بد با دستاش نوک سینه هامو می مالوند…نشسته بود رو باسنم تلمبه میزد خیلی باحال بود…یهو یه چنگ زد به موهام منو کشید سمت بالا…بلند بلند داد میزد…گفت تموم شدابم اومد…تمومشو ریخته بود تو کونم…کیرشو در اورد با دستمال خودمونو پاک کردیم من همونجا افتادم…دیگه پا نشودم…اونم اومد پیشم دراز کشید و گفت …مرسی دایی…فقط مال منی… 😍
نوشته: درسا




















داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ


🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

حس خوب گی
1400/11/15

#گی #خاطرات_نوجوانی

سلام من آرتا هستم و این اولین داستان منه. اگه نقصی چیزی داشت بگین درست میکنم حتما.
خب اسم من آرتا هستش و غرب تهران زندگی میکنم. داستان مال چند سال قبل کرونا هستش اون موقع دبیرستان بودم. یکی تو مدرسه بود به اسم اشکان که دیوونش شده بودم. روز و شب از ذهنم بیرون نمی‌رفت. من به دختر ها هم حس دارم ولی عاشق اشکان شده بودم. کم کم باهم رفیق شدیم و همه جا باهم بودیم. مدرسه،مهمونی،دور دورای دوران نوجوونی. اینم بگم من موقع 17 سالم و اشکان 16 سالش بود. واقعا زندگیم شده بود و به شدت دوس داشتم که براش بخورم. سرتون رو درد نمیارم با جزئیات. یه روز من واقعا دیگه حالم خوب نبود و نمیتونستم این وضع رو تحمل کنم. زنگ زدم به اشکان که بریم بیرون بچرخیم. یه کافه قرار گذاشتیم. من رسیدم و دیدم رفیقشو آورده. خیلی تو پرم خورد دوست داشتم اون روز تنها باشیم. یه چند ساعتی تو کافه بودیم. وقتی اومدیم بیرون دیگه شب شده بود. رفیقش رفت خونه و منو اشکان تنها شدیم.باهم قدم زدیم و رفتیم تو پارک نشستیم. یه پارک خیلی کوچیک بود که اون موقع خلوت خلوت بود. ما تو آلاچیق نشسته بودیم. بحث دوس دختر قبلیش اومد وسط و داشت میگفت آره اومده بود خونمونو برام ساک زد اصلا نمیدونی چه خوب بود. تموم جرعت خودمو جمع کردم و گفتم میشه منم برات ساک بزنم؟
چند ثانیه خشکش زد و داشت نگام می‌کرد. براش تعریف کردم که خیلی وقته این حس رو بهت دارم و میخوام برات بخورم. یکم منع و منع کرد و گفت آخه اینجا؟ گفتم تاریکه ما هم که تو آلاچیق نشستیم کسی نگا نمیکنه. گفت باشه. نشست سر جاش و من جلوش زانو زدم. صدا باز کردن کمربندش بهترین صدای عمرم بود حقیقتا. شرتش رو کشید پایین که دیدم یه کیر سفید حدود شونزده سانتی جلومه و من جلوش زانو زدم. چیزی که مدت طولانی آرزو داشتم بهش رسیده بودم.اولین بار بود که ساک میزدم ولی سعی کردم هرچی که تو فیلما دیده بودم پیاده کنم. از سرش شروع به لیسیدن کردم و بعد یه بیست ثانیه شروع به خوردنش کردم. صدای آه و اوه اشکان که داشت حال می‌کرد بعد صدا کمربندش دومین صدای خوب دنیا بود. موهامو گرفت تو دستش و محکم تو دهنم عقب جلو می‌کرد. تو حال خودم نبودم بهترین لحظه زندگیم بود انگار. جوری تند تند براش میخوردم که انگار قراره الان ازم بگیرنش. همینطوری تو دهنم عقب جلو می‌کرد و می‌گفت بخور آرتا بخورش. کیرمو تا ته بخور مگه همینو نمیخواستی؟تقربیا یه ربع براش ساک زدم که گفت آبم داره میاد. منم انگار اصلا نشنیدم و اینقدر ادامه دادم که کل آبش تو دهنم خالی شد. واقعا عالی بود طعمش از نظرم.
بلند شدیم و کنار هم یه سیگار کشیدیم. بهم نگا کرد و گفت آرتا این تازه اول راهه باهات کار زیاد دارم.
اگه عیبی ایرادی داشت داستان ببخشید بار اولم بود. دوست داشتین کامنت بذارین که بقیش هم بنویسم.
نوشته: آرتا









داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ


🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

وقتی ۱۴ سالم بود
1400/11/15

#اولین_سکس #آنال #خاطرات_نوجوانی

سلام
من روژین هستم و الان ۲۵ سالمه
معمولا خاطرات سکس اونم واسه اولین بار باید بهترین خاطره زندگی هرکس باشه ولی واسه من اینجوری نبود
پدر و مادرم وقتی من خیلی کوچیک بودم جدا شدن و مادرم با یه مرد عیاش و بی شرف ازدواج کرد و از اون مرد ۲ تا بچه اوردحالا از این بخش ماجرا بگذریم ، وقتی من ۱۴ سالم بود پدر ناتنیم قمار بازی میکنه و تا خرخره میره زیر قرض و طلبکارشم یه مرد۵۰ ساله بود و شرط میذاره ک اگه تا اخر هفته قرضتو ندی باید دخترت و ب عقدم دربیاری ، این موضوع با مخالفت شدید مادرم رویرو میشه ولی در نهایت حرف حرف جمال خان ینی ناپدریم میشه و منو بزور ب عقد معاد درمیارن (معاد ۲تا دختر و یه پسر ۲۳ داشت ک پسرش جدا زندگی میکرد)بعد از عقد ب اصطلاح میریم سر خونه زندگیمون و تلخ ترین شب عمرم واسه من رقم میخوره ،
دوتا دختر سلیطه معاد ک من بزرگتر بودن میان و منو واسه باباشون اماده میکنن ، یه لباس خواب توری قرمز تنم میکنن موهامو درست میکنن و یه چیزایی از سکس بهم یاد میدن ک باباشون حسابی حال کنه
منم از ترس رنگم پریده بود و میخ زمین شده بودم ، این سلیطه ها رفتن بیرون و بعد چند دقیقه معاد اومد تو اتاق وقتی منو دید حسابی جا خورد ، شاید فکر نمیکرد یه بچه ۱۴ ساله انقد لوند و سکسی باشه
یه اندام خوب سینه های خوش فرم کون نه کوچیک نه بزرگ بدن سفید و صاف خلااااصه اب لب و لوچه معاد راه افتاد و اومد سمتم و بیشعور بدون معتلی لباسم و دراورد و خوابوندم روی تخت ، سینه هام و میخورد نوکش و گاز میگرفت دستشم روی کسم بود و بازی میداد منم فقط اروم اروم اشک میریختم
وقتی دید دارم گریه میکنم انگار حشری تر شد گفت گریه کنی بیشتر پارت میکنم اینو ک گفت دیگه هق هق گریه میکردم اونم میخندید و بیشتر باهام ور میرفت ، چند ثانیه بعد شلوارشو دراورد و کیر زشت و کوچیکشو‌ میمالید بهم بایه خنده مسخره گفت اماده بکنمت ؟ منم فقط اشک میریختم ، سرکیرشو یکم تف زد گذاشت دم سوراخ کسم و فشار داد ، کسم انقد تنگ بود ک جیییغم رفت هوا اونم تا اخر کرد تو و پردمو زد و یکم بعد ابش اومد گرفت خوابید منم ب زور خودم بردم حموم و این ماجرا تموم شد
این اولین سکسم بود ولی باحالترینش برمیگرده به ۳ سال بعد از ازدواج منو معاد تو اون مدت هرجور شده با معاد کنار میومدم اونم دیگه رمقی برای سکس زیاد براش نمونده بوذ نهایت ماهی یبار اونم تو کمتراز ۵ دقیقه ابش میومد و تمام
یروز محسن ، پسر معاد ، اومده بود خونه پدرش ک بهمون سر بزنه معاد و دخترا خونه نبودن منم درد دلم وا شد و شروع کردم گریه کردن واسه محسن ک تورو خدا باباتو راضی کن طلاقم بده و این حرفا محسن خیلی پسر خوب و خوشگل و جذاب و البته منطقی هستش ک اونم از اول با عقد منو باباش خیلی سخت مخالف بود ، بعد یکم اشک و اه و ناله مریم دختر بزرگه ش اومد منم سریع خودمو جم و جور کردم نیم ساعت بعدم محسن رفت ،
شبش بهم پیام داد ک روژین جان مریم اومد نشد حرف بزنیم من هرطورشده کمکت میکنم از این ب بعدم خواستی با یکی حرف بزنی من همیشه هستم
منم خیالم راحت شد ک یکی هست و هوامو داره
چند روز بعد با معاد دعوای خیلی بدی کردم بطوری ک معاد دست روم بلند کرد و منو زد
منم با گریه از خونه اومدم بیرون و چون جایی نداشتم ک برم ب محسن زنگ زدم اونم خودشو رسوند و منو برد خونه خودش ،
تو راه فقط گریه میکردم وقتی رسیدیم یکم ارومتر شده بودم ولی رد خون هنوز روی صورتم بود
کلید و انداخت و در باز کرد و رفتیم تو
رفت یه دستمال تمیز اورد و صورت خونیم و پاک کرد ، تا حالا کسی ابنجوری هوامو نداشته بود وقتی نگاهش کردم فهمیدم چقدر جذاب و خو

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

سکس با زن همسایه
1400/11/15

#زن_همسایه #مرد_متاهل

سلام دوستان من اولین بار داستان سکس واقعی را مینویسم اگر غلط املایی داشت بخشید اسم من بهمن ۴۵سالم توی یک بن بست در اصفهان محله … مینشتیم که یکروز تو در خونه سر وصدا میومد امد بیرون دیدم دارند اسباب خاله میکنم خونه روبرویمان مستاجر جدید امده بود یک نگاه کردم و رفتم داخل بعد از دو سه روز زنم گفت که همسایه جدیده امد درخونه وگفت ابگرمکن خرابه منن گفتم شوهرم بلدهست آمد بهش میگم بیاد درستش کنه .با زنم کلنجار رفتم که چرا دردسر درست میکنی بگو برند تعمیرکار بیارند گفت اخه شوهرش راننده وانت بار میدان تره بار هستش صبح زود میره آخر شب میاد خرد و خسته واین زنم روز تنهاست و کسی ندارد حالا برو یک نگاش کن اگر نتونستی تعمیرکار میارند خلاصه با هزار مکافات ابزار برداشتم ورفتم دخونشان ساعت حدودا ۵بعدازظهر بود زنگ زدم یک صدا زنونه نرم گفت بله گفتم آمدم آبگرمکن را ببینم گفت الان میام وقتی در را وا کرد یک لحظه هنگ کردم چشم توچشم شوکه شدم که این خوشگل خانم تو این محل چکار میکنه یکدفعه صدام کرد گفت آقا بهمن شمایید منم که شوکه شده بودم گفتم با ت ته بته بله که فهمید دست وپا گم کرده ام گفت بفرماید شرمنده مزاحمات شدم گفتم اختیار دارین پس همسایه به چه دردی میخوره تو ودلم خوشحاب بودم ودنبال فرست که یک حالی به کیرم بدم گفتم شوهرتان چکاره هست و سیر تاپیازندگی را برای گفت و زیر نگاهی هم به اندامش میکردم مثل اینکه عروسک بود همه چیز ایده ال وکون خوبز هم داشت ولی از طرز برخوردش و لباس وچادری که سرش بود معلوم بود ولنگه باز هستش چون یک تی شرت تنش بود با یک شلوار استرج که همجاش پیدا بود از طرز چادر گرفتنش هیچی خلاصه رفتم سر آبگرمکن دیدم ازاین مخزنی هاست و برایش درست کردم وگفت زودخاموش میشه نمیتونم روشنش کنم بهش یاد دادم که کاشکی ۲ساعت طول میکشید چون قشنگ از پشت چسبیده بودم بهش و اون کون گندش به کیرم میخورد یه لحظه قشنگ راست کرده بودم که گفتم الان برمیگرده میزنه توگوشم ولی دیدم عقبتر میده کونش والکی از میپرسه شمعک خاموش شده چکار کنم من بیشتر بهش چسبیدم که کیرم قشنگ لای چاک کونش بود چادر وشلوار تا کرده بود تو کونش گفتم اینطور روشن میکنی یک لبخند زد وگفت دستت درد نکنه واقعا بلد نبودم ومن از پشت امد کنار که یه لحظه برگشت و کیر راست شده زیر شلوارم دید یه نگاه ملموس کردی گفت باید تلافی زحماتت رابکشم من موندم چکار کنم که گفت بیابریم اتاق کارت دارم تاپشت سرش راافتادم یک قری به کونش داد که فهمیدم کار تمامه و برگشت ویک چشمک زدبهم و من وارد تتاق شدم برگش ت و چادر را انداخت و اومد بغلم و گفت ابراهیم آقا ایجاهم برا کم میزاره تو جبرانش کن منم از خدا خواسته لختش کردم مثل برف بود بدون مو شاید دوباره چند لحظه توشوک بودم گفت خیلی سفیدم گفتم حوری بهشتی وافتادم به خوردن کوسش که صدایش بلند شد واز شهوت به خودش میپیچید بعد گفت بسه کیرت میخوام منم کیرم که راست راست بود از شورتم در اوردم گفت یاعلی مدد چقدر بزرگه گفتم فقط ۲۲سانته گفت از آقا ابراهیم ۱۵سانت بعد مثل کیر ندیده ها افتاد به جون کیرم همچین لیس میزد و سرش را مک میزد که نزدیک بود بپاشم تو صورتش اسمش از قلم افتاد افسانه بود گفتم
افسانه جون لنگات را بده بالا تا داد با سر کیر گذاشتم تو کوسش خودش را جمع جور کرد ولی امانش ندادم با یک حول تا ته کردم که یه جیغی کشید وگفت آتیش گرفتم و شروع به اه واوه کردن کرد من هم با چند عقب وجلو کل آبم را ریختم روی شکمش و پهلوش خوابیدم واونم گفت که بخاط اینکه اقا ابراهیم بهش نمیرسه .و برای همین از جای قبلی به اینجا امدیم که ا

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

تش بردم اونو هم درآوردم، آزاد شدن سینه هاش و اتصالشون به بدنم منو سر خوش تر می‌کرد، دوباره شروع کردم به دست کشیدن به بدنش اونم دستشو گذاشت روی کیرم، توی دستش راست راست بود، توی گوشم گفت میشه بخورمش؟ چشام چهارتا شد، گفتم مگه بلدی؟! گفت فقط میخوام تجربه کنم، منم استقبال کردم، کیرمو دستش گرفت و جلوش رو گذاشت توی دهنش و میمکید، فهمیدم بلد نیست بلندش کردم و ازش خواستم دستاشو به دیوار بزنه، ی تفی به کیرم زدم و گذاشتمش داخل و توی گوشش گفتم باز هم کاندوم نزدم و خندیدم و شروع کردم به هول دادن و بعد عقب و جلو کردن یک دقیقه ای توی اون پوزیشن تلمبه زدم که بریده بود و دادش دراومد ولی ول کن نبودم، دست و پاهاش توان ایستادن نداشتن و موقعی که ارضا شدیم افتاد زمین و کل فرش رو به گند کشیدیم،
رفتیم ی خورده دراز کشیدیم و بعدش تمیز کاری کردیم و بعد خوابیدم،
با صدای گوشیم از خواب پا شدم دیدم محموده جواب دادم گفت یادت نره بیای سراغم، تعجب کردم، بعد اینکه قطع شد نگاه ساعت کردم یک و نیم بود،
سریع لباسامو پوشیدم از اتاق زدم بیرون، فریبا رو صدا کردم که کنار بچش خواب بود خداحافظی کردم و زدم بیرون
محمود نشست توی ماشین که گوشیش زنگ خورد و بعد چندتا باشه باشه قطع کرد و گفت فریبا میگه حتما باید برا ناهار بیای اونجا، هرکاری کردم نشد بپیچونم
سر میز ناهارخوری بودیم و ناهار رو خوردیم که تشکر کردم که فریبا گفت ای بابا مسعود جان تو این همه زحمت میکشی ی ناهار بهت بدیم کار سختیه،
داشتم آب میشدم که گفت اتفاقا بعداظهر هم برات زحمت دارم، با این حرفش منو هم مجبور کرد که بمونم و چهره نحس محمود رو تحمل کنم
عصری محمود موند پیش بچه و منو فریبا راهی بازار شدیم و ی نوبت برا فردا عصر زد برا آرایشگاه و رفتیم ی سرویس خواب انتخاب کردیم و قرار شد بیایم که ببریم رفتیم ساندویچی و ساندوچمونو خوردیم و یکی هم برای محمود گرفت
ساعتای ده شب بود که رسیدیم خونه و به اسرار فریبا موندم برای نصب سرویس
وقتی ساندویچ محمود رو بهش داد محمود گفت خودت میدونی من غذای فست‌فود نمیخورم و با شکم گرسنه دراز کشید روی کاناپه و تلویزیون میدید
صدای گریه بچه میومد که محمود خودشو رسوند اتاقش و شروع کرد به بازی کردن با بچه
تختخواب تقریبا آماده بود که فریبا رفت که شیر بده بچه
با صدای واضح به محمود گفت شاید تا دیر وقت کار مسعود طول بکشه همینجا بخواب
وقتی بچه خوابید اومد توی اتاق گفتم کارم تمومه
گفت اتفاقا تازه کارت شروع شده و رو تختی رو انداخت و هولم داد روی تخت گفت امشب افتتاحیه تختخواب مونه
اینو گفت و رفت توی آشپزخونه و با ساندویچ اومد داخل و در رو قفل کرد
با دستش اشاره کرد به ساندویچ و گفت اینم از تغذیه زنگ تفریح و گذاشتش بالای دراور
هر کاری میکردم یواش صحبت کنه نمیشد و اسرار داشت محمود رو خرد کنه
لباساش رو درآورد و افتاد روی تختخواب
تا ساعت چهار بیدار بودیم و توی سکسمون داد میزد و صدای تخت رو در می‌آورد
ساعت هشت صبح با صدای بچه بلند شدیم
محمود رفته بود سر کار،محمود ظهر باهام تماس گرفت و
برای ناهار دعوت کرد اولش فکر کردم کار فریباست ولی گفت میخوام باهاتون صحبت کنم،
سر میز ناهارخوری بودیم که طوری نشست که منو فریبا جفت هم باشیم،
ناهار تقریبا تموم شده بود که صحبتاش شروع شد
م، باعث خوشحالیمه که تونستم شما دوتا رو به هم برسونم و برخلاف تصور شما این من بودم که شما رو توی موقعیت قرار دادم که به هم برسید، و اگه اینجوری نمیشد فریبا یا با کسی دیگه میوفتاد یا طلاق می‌گرفت که کار برای منو پسرم سخت میشد، و اگه من فریبا رو طلاق بدم عشق شما هم از

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

ظهر بود و گوشیم زنگ خورد که یکی از دوستام بود که گله از داداشم داشت که توی اداره گزارشش رو داده بود
سرم داشت سوت می‌کشید که هنوز دست از این کاراش بر نداشته و توی دلم میگفتم کاشکی مرده بود
پیام دادم فریبا گفتم به محمود بگو باید خودش بهم بگه
یک ساعت بعد ی فایل صوتی ديگه برام فرستاد
ف، آقا محمود من هرچی به مسعود میگم قبول نمیکنه که تو راضی هستی باید خودت بهش بگی
م، فریبا این بحث رو تموم کن
ف،باشه هر جور راحتی
م، باشه قهر نکن فردا توی مسیر اداره بهش میگم
.
پیام دادم فردا آماده باش که وقتی محمود رو رسوندم روز پر کاری خواهی داشت
نوشت قدمت روی چشم
.
فردا صبح ساعت هفت در خونه محمود رو سوار کردم و منتظر صحبتش شدم ولی هیچی نمی‌گفت و سکوت مطلق بینمون بود، وقتی رسیدیم جلو اداره عصاهاشو برداشت و پیاده شد و در رو بست میخواستم حرکت کنم که با پشت دست زد به شیشه و اشاره داد شیشه رو بدم پایین منم دادم پایین که گفت راستی هرچی فریبا میخواد براش انجام بده گفتم باشه و رفت،
توی مسیر چندتا فوشش دادم گفتم هرچی سرت بیاد حقته،
گوشی رو برداشتم و زنگ زدم فریبا و جواب داد، از صداش پیدا بود بیداره گفتم بیداری گفت از ساعت شش
گفتم نزدیکم
رسیدم، هنوز آیفون رو نزده بودم که در باز شد
توی هال با تاپ و شلوار خوابش که حجم کسش
داخلش پیدا بود به استقبالم اومد و خودشو تقدیمم کرد بعد از دست دادن منو به آشپزخونه برد و بهم صبحونه داد و ازم پرسید محمود چی گفت؟ که متنشو بازگو کردم گفت حالا راضی شدی گفتم خنک شدم
بعد صرف صبحونه هنوز روی میز بودم که از پشت سینه هاشو به سرم چسبوند و دستاشو از سینم آویزون کرد و گفت سیر شدی عزیزم؟
بوی عطر تنش دیوانه کننده بود، بیخیال بقیه چاییم شدم،
بلند شدم و بغلش کردم گفتم بریم اتاق گفت بریم
وارد اتاق شدم که تشک های روی هم بسته کاندوم کنار تشک و دستمال کاغذی کنارش و بوی خوشبو کننده اتاق گویای عطش فریبا بود
فرصت دراز کشیدن بهش ندادم و ی دستم دور کمر و ی دستمو زیر باسنش گذاشتم و کشوندمش روی رونم و لبامو چسبوندم به لباش، پاهاش رو دور کمرم عین بچه ها حلقه کرد و با جفت دستش صورتمو توی جهتی که می‌خواست قرار داد و وحشی تر از من لبامو می‌خورد، اتصال کیرم به شیار کس و کونش نیازمو بیشتر کرد گذاشتمش زمین و ازش خواستم خودشو لخت کنه و منم با سرعت بالا کامل لخت شدم و وقتی کامل لخت بودم اونم فقط سوتین تنش بود روی تشک افتاد و منتظر من شد افتادم مابین پاهاش و دستم رو سمت بسته کاندوما دراز کردم توی مسیر دستمو گرفت توی چشام نگاه کرد گفت امروز نمیخواد، منم از خدا خواسته پر دستم تف کردم و به کیرم مالیدم و گذاشتمش داخل، دلم نیومد لفتش بدم و تا جایی که تونستم دادم داخل که با آهی که کشید بهم میگفت تا همین قدر بسه، نگه داشتم و شروع کردم به عقب جلو کردن، دستاش رو بلند کرد و ازم خواست برم توی بغلش، خودمو انداختم بغلش و لبامون رو به هم گره زدیم، دست راستم توی دست چپش پنجه شده بود و دست چپم رو زیر سرش گذاشتم که بیاد بالا، سراپا شهوت بودیم و غرق لذت که در عرض چهار الی پنج دقیقه به ارگاسم رسیدیم و حجم آبمون تشک رو هم به گند کشید،
با دستمال خودمونو تمیز کردیم و تشک بالایی رو کنار زدیم و روی تشک زیری دراز کشیدیم،
در حال خوردن لبهای هم بودیم که فریبا ازم جدا شد و رفت توی هال و با گوشیش اومد
جفتمون از شکستن غرور محمود لذت می‌بردیم
تماس گرفت و گوشی رو روی بلندگو گذاشت، محمود جواب داد که فریبا گفت محمود به مسعود چی گفتی که ی ساعته دارم التماسش میکنم راضی نمیشه؟
محمود گفت مسعود الان کجاست؟
ف، الان ت

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

حالا دیگه نباید بینمون حیایی میبود، جفت دستاش رو از مچ گرفتم و به طرفین بردم ولی چشماش هنوز بسته بود، از سینه که خبری نبود باید لباشو میخوردم، دستام رو دو طرف صورتش گذاشتم و لبام رو روی لباش گذاشتم میدونستم اگه لب نخورده حداقل توی فیلم دیده،
کمی طول برد تا از بوسه گرفتن از لباش به خوردن لباش تغییر موضع دادم، با ضربه های کیرم به ته کوسش چشماش باز میشد و نالش بالا میومد
خواستم به حرفش بیارم که لبام رو برداشتم و گفتم فریبا اگه اذیتی درش بیارم گفت نه بزار فقط ضربه نزن، سریع گفتم راستی کاندوم ندارم؟ چشاشو باز کرد و با لبخندی گفت مشکلی نیست گفتم پس میریزم داخل، دیگه هیچی نگفت چون میخواست حس بگیره و من میخواستم تا ابد طول بکشه، دوباره لبامو گذاشتم رو لباش که این دفعه زودتر همراهی کرد و همراه با نفسهای تندش لبامو میمکید،
توی اوج بود نمیخواستم لذتشو ازش بگیرم، تلمبه هایی که میزدم رو تند کردم ولی به ته نمیزدم که اذیت نشه، دستاش رو روی کمرم گذاشت و روناش رو به رونام فشار میداد وکم کم داشت چنگم مینداخت، از دیدن حالاتش منم به عرش رسیدم و داشتم ارضا میشدم تمام بدنش به جنب و جوش افتاد و عین مرده از حرکت موند و منم دو سه تلمبه بعدش خالی شدم و چهار پنج تا دیگه تلمبه زدم و از حرکت وایسادم،
لباش هنوز توی دهنم بود که چشمام رو که از شدت لذت بسته بودم باز کردم چشمان زیبا و خوشحالش بهم میگفت به این رابطه پایبندم تا آخر عمر،
.
دوستان من راوی این داستانم جزئیات این داستان زائیده افکار خودمه ولی اصل داستان حقیقت داره و مربوط به یکی از آشنا هاست اگه دوست داشتید ادامه میدم
نوشته: راوی















داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ


🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

چوب خدا یا دست تقدیر
1400/10/27

#زن_داداش #عاشقی

سلام اسمم مسعود هست
داداش بزرگم یکی از انقلابیون بود و سیزده سال از من بزرگتر بود و افکارمون کاملاً متفاوت بود
بعد از جنگ جذب یکی از ادارات شهر شد و اونجا ادامه جاسوسیاش رو میداد و تیشه به ریشه همکاراش میزد
همسرش فریبا 10 سال از اون کوچیک تر بود و یک زن نجیب و خانواده دار و زیبا بود
بعد از چند سال صاحب یک بچه ناقص شدن که همه میگفتم این چوب خداست ولی اون بچه معصوم و بیگناه تقصیری نداشت
خیلی میونه خوبی نداشتیم تا اینکه یک روز خانمش زنگ زد و هراسون گفت که من خودمو به اتاق بیمارستان برسونم که لابلای حرفاش داداشمو اسم میبرد
رسیدم بیمارستان که داداشم توی وضعیت بدی بود و از پشت شیشه اتاقم عمل میدیدم که غرق خونه
فریبا آروم و قرار نداشت و منو هم بیشتر مضطرب می‌کرد
پذیرش ازمون گواهی میخواست که یکی از پاهاش رو قطع کنن و حتی فرصت فک کردن بهمون ندادن
تنها راه بند اومدن خونش همین بود
.
شب و روزهای بدی گذروندیم تا اینکه وضعش بهبود یافت و با یک پای از بن قطع شده به خونه اومد و وبال گردنمون شد
تعویض پانسمان و دستشویی و حمامش وظیفه من بود
پچ پچ هایی می‌شنیدم که به من نمیگفتن. بلاخره داداشم وا داد و با بغض و گریه گفتش که اعضای تناسلیش حسی نداره و کاری هم از دکترا ساخته نبوده
منم به تخمم نگرفتم و فکرم رفت سمت فریبا که نیاز جنسی اونو جنده میکنه پس باید میپاییدمش که جایی نره
شش ماه گذشته بود و داداش با عصا میتونست راه بره
ی روز صبح با من تماس گرفت و رفتم رسوندمش اداره و بر خلاف تصورش برگشتم خونش
فریبا و بچش خواب بودن با رفتن من بیدار شد وبعد دسشویی اومد توی پذیرایی و برام سماور رو روشن کرد و اومد روبروم نشست و شروع به حرف زدن کردیم که سماور جوش شد و ترتیب صبحانه ای داد و جفتمون رفتیم توی آشپزخونه و روی میز نشستیم
آشپزخونه چون کوچیک بود فقط دو طرف میز جای نشستن داشت که حالت Lداشت من گوشه ای از میز نشستم که فریبا مجبور بود گوشه ای می‌نشست که پاهامون نزدیک هم باشن
اومد و نشست من ی لقمه گذاشتم دهنم و شروع کردم به صحبت کردن
.
گفتم فریبا جان فک نکنی تو با این اتفاقی که برای داداشم افتاده تنهایی یا اینکه من براتون کم میزارم، هر چی میخوای از من بخواه، میدونی که دل خوشی از داداش ندارم و تو خیلی بیشتر از اون برام عزیزی
فاصله نزدیکمون به هم، فضا رو خیلی صمیمی تر کرده بود مخصوصا اینکه اینقدر یواش حرف میزدم که انگار دارم ی راز رو میگم،
نگاهم کرد و مظلومانه گفت مسعود جان ما که همه زحمت هامون گردن تو هست دیگه باید چکار کنی که نکردی؟
گفتم نه میدونم داداشم معلوله و شاید ناتوان باشه در مقابل نیازهاتون ولی من هستم اگه چیزی بخوای
همزمان با این حرفم برای اولین بار دستمو گذاشتم روی دستش که دست دیگشو گذاشت روی دستمو ازم بابت دلداریش و ابراز احساسات تشکر کرد
.
صبحانه تموم شد و برگشتم توی هال و ناراحت از اینکه پیشنهادمو متوجه نشده یا اگه شده قابل ندونسته داشتم به رفتن فکر میکردم که گوشی خونه زنگ خورد و فریبا جواب داد داداشم بود از گفته فریبا متوجه شدم پرسید که کی اونجاست که گفت هیشکی و در پایان فریبا گفت هر وقت خواستی بیای زنگ بزن مسعود بیاد سراغت و قطع کرد
از مکالمه فریبا دلگرم و امیدوار شدم،
چیزی نگذشته بود که فریبا گفت مسعود جان من حالم خوب نیست میرم استراحت کنم
حالش اینو نمی‌گفت ولی جهت اطمینان گفتم اگه احتیاجه ببرمت بیمارستان که گفت نه با استراحت خوب میشم
رفت توی اتاقی که بچه نبود
داشتم به حدف نزدیک میشدم
حالا دنبال ی بهانه بودن
بعد از ده دقیقه رفتم سمت اتاق خوابش و آهسته در زدم و صداش ز

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

ه ببینم قضیه چیه.
ساعت ۶ راه افتادم و نزدیک ۶ و نیم رسیدم در خونشون.
پیاده شدم و یه دستمالی به ماشین بکشم. ماشینم دنا پلاس بود با بخشی از ارثی که از پدرم رسیده بود خریده بودمش.
ده دقیقه به ۷ بهش پیام دادم من رسیدم، درست ساعت ۷ اومد پایین. اینبار چادر سر نکرده بود و یه تیپ باکلاس ولی سنگین داشت. تیپش سنشو چند سال کمتر کرده بود.
-سلام امیر جان
-سلام خانم وقت بخیر
یه نگاهی از سر تا پامو انداخت و گفت تیپت بد نیست، می تونی بنز برونی؟
-آره پشت فرمونش نشستم.
-ماشینتو ببند و بیا.
راه افتاد و منم پشت سرش رفتیم پارکینگ ، هیجان عجیبی منو گرفته بود از اینکه از پلن خبر نداشتم قلقلکم می اومد و حس خوبی بود.
رسیدیم و سوئیچو داد دستمو و گفت پشین مشت فرمون بریم.
تا بتونم تسلط پیدا کنم یکم طول کشید ولی سریع جمع و جورش کردم و زدیم بیرون.
-نمی پرسی کجا میریم؟
-مگه مهمونی نمیرید؟
-نمیرم. میریم
-منم مگه میام مهمونی؟
-تو شوهرمی
برگشتم نگاهش کردم و با تعحب پرسیدم مگه کجا میریم که شما رو نمیشناسن؟
-منو میشناسن، فقط باید بدونن که دیگه مجرد نیستم و یکی دوتاشون دست از سرم بردارن؟
-مگه دیگه مجرد نیستی؟
-نه دیگه، پس تو کی هستی؟
اینو گفت و بلند خندید و چیزی نگفت و چشمشو دوخت به بیرون.

-خب خانم من برم خونه خیلی دیر شد.
-کسی منتظرته؟
-آره خب مامانم احتمالا نخوابیده و منتظره تا برم خونه.
بازم دروغ گفتم چون یبار همون روز اول گفته بودم مجردم باید سوتی نمی دادم.
-آره برو، راستی اگه می تونی فردا ۸ بیا بریم یه جایی
-باشه خانم میام.
دور شدم و رفتم خونه زنم یکم پیگیر شد که تا این وقت شب کجا بودم منم گفتم عروسی یکی از بچه های دانشگاه بود دعوتم کرده بود.
-کدوم دوستته که نمی دونه متاهلی؟ چرا تنهایی دعوتت کرده؟
-عاطفه خسته ام سوال و جوابتو بذار برای فردا.

-رسیدی؟
-تا ده وقیقه دیگه میرسم.
-بیا بالا یکم وسایل هست کمک کنی
-باشه
طبقه ۲۰ رو توی آسانسور زدم و رسیدم جلوی در واحد، زنگ درو زدم و با فاصله چند ثانیه درو باز کرد.
-بیا تو امیر
وارد شدم و شوکه شدم،یه حوله تنی پوشیده بود و موهای لختش که خیس بود ریخته بود روی شونه هاش.
-ببخشید بیرون منتظر میمونم.
-وا مگه خودم نگفتم بیا تو
همچنان دم در ایستاده بودم که از حالت من خندش گرفت.
-چته پسر؟ جن دیدی؟
-نه آخه؟
-بیا بشین آماده بشم بریم
اینو گفت و رفت توی اتاق صدای سشوار بلند شد.
-امیر جان!
-بله خانم
-می تونی سرمو خشک کنی دستم خسته شد.
-چیکار کنم
-بیا اتاق بگم
تا وارد شدم شوک دوم بهم وارد شد ،حوله رو درآورده بود و کاملا لخت جلوی آینه ایستاده بود.
-خشکت نزنه بیا سشوارو بگیر و کمک کن موهامو خشک کن و زود حاضر شم.
مطمئن شده بودم با این کاراش چراغ سبز نشون میده ولی راستش بلد نبودم باید به علامت هاش چجوری جواب بدم، هم اختلاف طبقاتی حاکم بینمون و هم فاصله سنی زیادی که داشتیم باعث میشد نتونم درست فکر کنم.
از طرفی هم می ترسیدم همه اینا یجور نقشه باشه برای اینکه ظرفیت منو بسنجه. برای همین تصمیم گرفتم کاری نکنم.
-من اسمتونو نپرسیدم شما هم نگفتین.
-چه زود پرسیدی؟
خندید و شونه رو از دستم گرفت من سشوارو نگه داشتم خودش موهاشو شونه کرد.
-البته توی مهمونی فهمیدم اسمتون فرشته است ولی نمی دونم فرشته صداتون کنم یا چی؟
-فرشته صدام کن
-خوشحال میشم با اسم کوچیک صداتون کنم.
-مسافرت خارجی برم هستی همراهم باشی؟
-مسافرت خارجی؟ مثلا کجا
-من ماهی یبار میرم اروپا و چند روز کارایی دارم انجام میدم و بر می گردم.
-چرا با من؟
-چون بهت اعتماد کردم؟
-آخه مادرم تنها نمی تونه بمونه.
-ماد

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

وردم” یکی زد تو گوشم و پشت گردنمو گرفت کیرشو کرد تو دهنم و گفت “عادت میکنی. کاری میکنم از زنتم بهتر کیر بخوری.یه روز دوتاییتونو میذارم کنار هم نوبتی کیرمو ساک بزنید ببینم کدوم بهتر میخورید”
بعد بهم گفت “تی شرتتو دربیار ببینم” بهم گفت “جون خوب سفید و ظریفی، بیخود نیست زنت جنده شده” و خودش نشست رو مبل و انداختم پایین و در حالی که با یه دست کمرمو نگه داشته بود، با اون یکی دست سرمو گرفت گفت ساک بزن. یکم که خوردم بهم گفت “شلوارمو دربیار ببینم” شلوارش که تا نصفه پایین بودو به زور دراوردم و دوباره مشغول ساک زدن شدم. اونم همونطور سرمو گرفته بود و رو کیرش جابجام میکرد و اروم نوک سینه هامو میمالید. دست کشید به خایه هاش و بهم گفت “این خایه های بادکردمو میبینی؟ هرچی توشه رو تو دهن خودت و زنت خالی میکنم. شلوارتم دربیار میخوام کون سفیدتو ببینم” شلوارمو دراوردم و یکی محکم زد در کونم. بهم گفت “جون عجب کون ظریفی داری. مث زنا میمونه. از این به بعد کون ظریف بخوام تویی کون گنده بخوام زنته” و خوابوندم رو مبل. همونطور که واسش میخوردم کونمو از اون طرف گرفته بود و هی میمالید و میزد روش. یهو حس کردم شروع کرد لرزیدن و محکم سرمو گرفت. تا قطره اخر ابشو تو دهنم خالی کرد. خیلی مزه تلخ و بدی داشت. وقتی دید حالم به هم خورده خندید و گفت “چیه انتظار نداشتی ابمو بخوری؟” با حالت چندش سر تکون دادم که یعنی نه. کیر نیمه شق شدشو مالید به صورتم و گفت “از این به بعد ابمو یا میریزم دهن خودت یا زنت، حرومش نمیکنم”
لباسامونو پوشیدیم و منو دوباره رسوند اسکله و شمارشو بهم داد. موقع رفتن بهم گفت “بیناموس همین امشب زنگ میزنیا، وگرنه پیدات میکنم میکنمت” گفتم چشم و رفتم. دوست داشتم نوشینو ببرم پاساژی که مغازش بود خرید و بندازمش زیر کیرش ولی میترسیدم. وقتی رفتم تو اون مجموعه، پسر نوجوون سیاهه وقتی دید اومدم سریع اومد جلوم. گفتم اومدم دنبال خانومم. مث کفتار با اون دندونا کجش خندید و گفت “داره تو لباساشو عوض میکنه، یکم طول میکشه” سرمو انداختم پایین برم پیششون که اومد جلوم گفت نمیشه. گفتم “یعنی چی نمیشه؟ زنم اون توئه” گفت “اماکن به ما گیر میده اقا. ما از کجا بدونیم اون خانوم واقعا زنته؟” گفتم “اماکن گیر نمیده که مربی مرد زن منو میبره؟” با پررویی گفت “اقا حمود مدرک و مجوز داره، مشکلی داری میتونی بری شکایت کنی… نمیشه واسه من مسئولیت داره” دیدم حریف این تخم سگ نمیشم و بعد یکم بحث بیخیال شدم رفتم یکم قدم زدم تا زنم و اون حمود اومدن. گفتم خوش گذشت؟ زنم با یه لحن جنده طور گفت “اوهوممم… خیلی” به مرده گفتم “اقا دست شما درد نکنه، چقد تقدیم کنم؟” که خندید و گفت “مهمون ما باشید” گفتم “نفرمایید دست شما درد نکنه” و پولو بهش دادم. دیدم نوشین داره با شیطونی میخنده. اون که انگار پررو شده بود شمارشو داد به زنم و گفت “از این به بعد هرکاری تو جزیره داشتید باهام تماس بگیرید در خدمتتونم” نوشینم مث جنده ها خندید و گفت “حتما، حتما” و رفتیم. تو ۲۴ ساعت هم یه جورایی دیگه دستم واسه زنم رو شده بود، هم خودم کیر خورده بودم هم زنم داده بود. ماه عسلی از این شیرین تر نمیشد.
نوشته: cuckduck69











داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ


🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

م جق زدن. به اینجا که رسید ابم بی اختیار اومد. وقتی اینو دید خندید و گفت “جون اینقد حال میکنی با داستان کس دادنای من؟” من با خجالت گفتم “اره واقعیتش نمیدونم چرا واسم حشری کنندست” صورتمو با دستاش گرفت و گفت “اشکالی نداره عزیزم، منم جای تو بودم و همچین زنی داشتم با تصور سکسش خودارضایی میکردم”
فرداش که پاشدیم گیر داده بود که بریم تفریحات آبی. منم که سردرد داشتم و هنگور بودم بهش گفتم بریم ولی من اینطوریم. تو راه بهم گفت “اگه خسته ای برگرد هتل عزیزم، من خودم تنهایی میرم” منم گفتم “نه حداقل بریم تو رو سوار کنم بعد برمیگردم” وقتی رسیدیم اونجا یه پسره نوجوون جنوبی اومد جلومون گفت جت اسکی شاتل پاراسل همه چی دارم. نوشین هم شروع کرد باهاش صحبت کردن و رفتیم طرف کانکسشون. پسره گفت الان به حمود میگم بیاد. دیدم یه مرد سیاه عضلانی اومد بیرون. واقعا هیکلی و تراشیده بود بدنش، در حدی که منم تحریک شده بودم چه برسه به نوشین. اومد با صلابت باهامون دست داد و با همون حالت خشنش پرسید “نیم ساعت یا یک ساعت؟” تا من اومدم دهنمو باز کنم زنم با لبخند و عشوه گفت “یک ساعت” وقتی با اعتراض بهش نگاه کردم گفت “عزیزم خب دوست دارم حال میده دیگه. تو مگه نمیخوای بری هتل؟” گفتم باشه هرجور خودت میخوای. مرده زنمو برد تو کانکس لباسشو عوض کنه. واقعا دوست داشتم کرده شدن زنم توسط اون هیکل سیاه و سکسی رو ببینم. وقتی اومدن بیرون یه جلیقه بهش داد بپوشه که زنم بهش گفت این بندش بسته نمیشه. رفت جلو و بندشو گرفت و در حالی که دستشو گذاشته بود رو سینه های زنم واسش بست. من نزدیک بود ابم همونجا بیاد. واسه زنم که داشت میرفت تو اب سوار جت اسکی بشه دست تکون دادم و وقتی رفتن منم کم کم رفتم. کاش به این مرد سیاه و سکسی میداد زنم. شاید باورتون نشه ولی واقعا تو اون لحظه از خدا همچین چیزی خواستم.
رفتم بیرون از اون مجموعه تفریحات ابی. نزدیکش اسکله بود که فک کنم به خاطر گرمی هوا خیلی خبری نبود. نشستم رو یه نیمکت بزرگ و به فکر فرو رفتم. فکر این که الان اون مرد سیاهه با اون هیکل عضلانیش داره زنمو رو جت اسکی میکنه کیرمو کاملا شق کرده بود. یهو دیدم یه پسر خوشتیپ که فک کنم اونم جنوبی بود رو نیمکت روبرویی نشسته. یهو یه فکر شیطانی به ذهنم رسید و باخودم گفتم “بذار برم یکم شیطونی کنم. اینجا که کسی منو نمیشناسه، ما هم دو روز دیگه میریم” پسره خیلی سیاه نبود ولی یکم افتاب سوخته بود. باهاش بحثو باز کردم و سعی کردم رفیق شم. گفت مال جزیرست و سی و‌پنج سالشه و بوتیک داره. وسط مکالمه بحث ازدواج شد و گفتم زن گرفتم و یکی از عکسای لختی ای که زنم قبلا واسم فرستاده بودو بهش نشون دادم. گفتم چطوره؟ گفت “خیلی خوبه، خوش به حالت که همچین تیکه ای زنته” گفتم “به من نمیده، میگه کیرت کوچیکه. ولی خوب به مردای دیگه میده” با تعجب و خنده گفت “ای بابا، خیلی بده که” گفتم “نه راستش حال میده یه جورایی” خندید و گفت “رو زنت بی هستی؟” گفتم چی؟ گفت “بی. بیغیرت. دوست داری جلوت بکننش؟” گفتم “نمیدونم، یه جورایی. اخه خیلی سکسیه.” یهو دستمو گرفت گذاشت رو کیرش و گفت “از هیکلش واسم بگو” من که تا حالا یه کیر بزرگ تو دستم نبود یکم دستپاچه شدم. گفت “چیه یعنی میخوای بگی کیرمو نمیخوای؟” گفتم “راستش تا حالا امتحان نکردم” گفت “من به خاطر کارم مثل تو زیاد دیدم، از خودتون بهتر میشناسمتون. سخت نگیر. از رو شلوار بمالش و از زنت بگو” منم حقیقتش دوست داشتم امتحان کنم و رفتار بااعتمادبنفسش حشریم میکرد.
به دور و بر نگاه کردم و شروع کردم دزدکی کیرشو از رو شلوار مالیدن و گفتم “قدش ی

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

ازدواج با جنده ترین زن جهان (۲)
1400/10/27

#تحقیر #بیغیرتی #همسر


بعد از ظهر اون روز رفتیم خرید. بعدش برگشتیم خریدا رو گذاشتیم تو هتل و با زنم رفتیم دوچرخه سواری نزدیک ساحل. نوشین فقط یه شلوار استرچ پوشیده بود با یه پیرهن سفید و یه کلاه افتابگیر و حسابی داف شده بود. پسرای جوون که از کنارمون رد میشدن نمیتونستن چشم از اون کون گندش که دوطرف زین دوچرخه پهن شده بود بردارن. یه دفعه چندتا پسر نوجوون که معلوم بود شهرستانین و با اسپیکر اهنگ بلند گذاشته بودن از کنارمون رد شدن. یکیشون سوت زد و بلند گفت “عجب کونی داشت زنه” نوشین یه نگاه بهم کرد. من با عصبانیت داد زدم “بیشعور میام کونتو پاره میکنما” پسره در حالی که داشت با دوچرخه دور میشد گفت “برو بابا تو اگه بکن بودی ننت واست زن حامله نمیگرفت.” و با دوستاش خندیدن. راستش خیلی با این حرفش تحریک شدم، ولی خب همزمان حس بدی هم گرفتم که جلوی زنم کسی باهام اینطوری صحبت کرده بود. نوشین گفت “ولش کن عزیزم واقعا بیشعور بود” خلاصه حسابی دوچرخه سواری کردیم و همینطور نگاهای مردا و پسرا که از کنارمون رد میشدنو میدیدم و حال میکردم. حتی از نگاهای بد و با نفرت زنا به نوشینم حال میکردم. میدونستم زنم اونقد خوبه که بهش حسودیشون میشه و میترسن شوهراشونو بدزده. دوست داشتم فک کنم همه زنا میدونن من بیغیرتم و نوشین به هرکی دلش میخواد میده. خودم میدونم فکرای مریضی داشتم.
شبش از یه ساقی اشنا که داییم بهم معرفی کرده بود یه شیشه شراب گرون گرفتم و تو اتاق خوردیم. حسابی داغ شده بودیم و صورت نوشین گل انداخته بود که بهش گفتم “نوشین تو خیلی از گذشتت واسم نگفتی، حالا که ازدواج کردیم دیگه بگو” گفت “مثلا چی؟ هرچی میخوای بدونی بگو تا بگم” گفتم “مثلا اولین کسی که باهاش سکس کردی کی بود؟” با لبخند گفت “با داداش دوست دوران راهنماییم زهرا” با تعجب گفتم “واقعا؟ چجوری؟” گفت “ول کن سعید تو بی جنبه ای دوباره ناراحت میشی” گفتم “نه عزیزم این که مال گذشته بوده، همه چیو بگو واسم قول میدم ناراحت نشم” با خنده شیطون گفت “همه چیو؟ مطمئنی؟” گفتم “اره عزیزم، همه چیو با همه جزئیات” گفت باشه و انگار که خیلی از یاداوریش حال کرده باشه چشاشو بست و با لبخند گفت “اون روزا من زیاد میرفتم خونه زهرا اینا و خیلی باهاش جور بودم. نوشین و زهرا تو مدرسه معروف بودیم اصلا. داداشش مرتضی هم بعضی وقتا خونشون بود و من میدیدمش. راستش از همون اول که دیدمش حس کردم بهش علاقه دارم. دخترا تو اون سن زود عاشق میشن دیگه. مرتضی از ما چندسال بزرگتر بود. کشتی گیر بود و هیکل و صورت مردونه ای داشت. الان هروقت حسن یزدانی رو میبینم یاد اون میفتم” منم برای این که خودمو اوکی نشون بدم گفتم “پس حسابی خوشتیپ بوده”
با یکم تعجب خندید و گفت “اره خلاصه… یه روز که زهرام بهم گفته بود برم خونشون، وقتی رفتم مرتضی درو باز کرد و گفت “زهرا نیست، کلاس خیاطیه. ولی نیم ساعت دیگه میرسه فک کنم. بیا تو تا بیاد.” وقتی رفتم تو حس عجیبی داشتم، هم ترسیده بودم هم از تنها بودن با مرتضی حشری شده بودم. وقتی نشستم بهم گفت “نوشین تو دوست صمیمی زهرایی، میخواستم راجب یه چیزی باهات صحبت کنم” با خجالت گفتم “بفرمایید” گوشی زهرا رو دراورد و گفت “امروز صبح گوشی زهرا رو چک میکردم و این اس ام اسا رو دیدم. تو از اینا چیزی میدونی؟” گوشیو گرفتم و دیدم اس ام اسای زهراس به پسری که اون موقع باهاش حرف میزد. گفتم “نه به خدا، من خبر نداشتم” که گفت “جدی؟ چون تو این اس ام اس گفته به مامانم میگم میرم خونه نوشین اینا، نوشین و مامانشم هماهنگن” من که جا خورده بودم با لکنت گفتم “اخه… به خدا خودش ازم خواست” گفت “

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

من و مادرخانمم سیما


اسم من سعیده و اسم نامزدم شبنم و اسم مادرخانمم سیما عه. من 24 سالمه و شبنم 19 و سیما هم 40 سالشه.
حدود سه ماهه که نامزد کردیم.
خونه ما تهرانه و خونه پدری نامزدم لاهیجانه. من واسه دیدن نامزدم میرم لاهیجان و حداقل یه هفته خونه پدرخانمم میمونم.
نامزدم یه خواهر داره که 5 سال ازش کوچکتره و یه برادر داره که 5 سالشه. پدرخانمم صبا میره سر کار و شبا برمیگرده خونه. شبا من و نامزدم تو اتاق خواب میخوابیم و پدر خانم و مادرخانمم تو اتاق خواب طبقه بالا میخوابن.
سیما هیکل تپل و میزونی داره و تو خونه با تاپ و شلوارک میگرده.
این قضیه مربوط میشه به دو ماه پیش. وقتی که برای اولین بار رفته بودم خونه نامزدم. ساعت 4 عصر رسیدم خونه پدرخانمم. اون موقع خیلی موذب بودم. نامزدم بهم گفت که برم دوش بگیرم. آب حموم خونه پدرخانمم مشکل داره و فقط مادرخانمم و پدرخانمم از را انداختنش سر در میارن. یادم میاد لباسامو درآوردم و فقط شرت تنم بود و رفتم داخل حموم. آبو که باز کردم دیدم آب حموم قطعه. به نامزدم گفتم آب حموم قطعه و نامزدم هم گفت که سر درنمیاره و باید سیماجون بیاد آبگرمکن و شیرای حموم رو چک کنه تا آب بیاد. حموم خونه پدرخانمم طبقه بالا بغل اتاق خوابه. شبنم گفت که من میرم پایین و مامانم خودش درس میکنه. سیما آبگرمکنو درس کرد و گفت که باید بیام داخل حموم و شیرای آب گرم و سردو میزون کنم تا آبگرمکن روشن بمونه. همین که سیماجوووون اینو گفت کیرم شق شد. دیدم سیما جون با تاپ مشکی و شلوارک قرمز اومد داخل حموم. همین که اومد داخل چشام خیره شد به سینه هاش که انقد بزرگ و تپل بود که نصفش از بالای تاپ زده بود بیرون. کیرم با دیدن سینه های تپلش سیخ سیخ شد. من خودمو کشیدم سمت در حموم تا سیما کارشو تموم کنه. سیما جون روشو برگردوند و کونشو واسه من به نمایش گذاشت و به من گفت که عزیزم الان درستش میکنم. منم همه چیو از فراموش کرده بودم و فقط کون تپل سیماجوووووووووونو نگا میکردم که از بس که تپل بود داشت شلوارک سیما جونو پاره میکرد. کیییرم داشت شرتمو پاره میکرد. سیما جون شیرای آبو میزون کرد و همین که برگشت به من بگه درستش کرده چشش افتاد به کیرم که داشت سیما جونو صدا میزد. چشای سیما برق زد و سیما جون آروم آروم داشت از حموم خارج میشد. دوشمو گرفتم و اومدم بیرون. با شبنم و خواهرش رفتیم بیرون و چرخیدیم. اون شب فقط به بدن سکسی سیماجووووووون نگا میکردم که جلوی من راس و خم میشد. اون شب چون اولین شبی بود که من و شبنم پیش هم میخوابیدیم، هیچ کاری نکردیم. اون شب همه فکرم پیش سیما جون بود.
من عادت دارم هر صبح دوش بگیرم. شبنم و خواهرش نزدیکای ظهر از خواب بیدار میشن. و پدرخانممم ساعت هفت صبح از خونه میزنه بیرون. صبح ساعت هشت بیدار شدم و پاشدم برم حموم. لباسامو درآوردم و رفتم داخل حموم. شیر آب گرمو باز کردم و دیدم طبق معمول آب گرم حموم قطعه. آروم سیما جونو صدا زدم طوری که شبنم و خواهرش بیدار نشن. رفتم داخل حموم و منتظر شدم تا سیما جوووووون و تاپ مشکیش و شلوارک قرمز تنگش بیاد داخل حموم و بدنشو دید بزنم و بعد رفتنش جق بزنم.












داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ


🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

رو گرفتم دستم و بدنش رو با تمام وجودم بوییدم. یه بوسه ریز از هر کدوم از سینه‌هاش زدم و با زبونم آروم آروم اومدم پایین. یه آه خفیف کشید. نمیخواستم زیاد بهش فشار بیارم فقط میخواستم ارضاش کنم. فکر‌میکردم شاید آخرین باری باشه که طعم کسش رو میچشم. خودش هم باهام همراهی میکرد.
زبونم رو کشیدم روی کسش و چوچولش‌ رو مکیدم. انگشت وسطم رو کردم تو سوراخ کسش و با چند بار مکیدن چوچولش فهمیدم که ارضا شد.
دوباره پیشش دراز کشیدم.
-انگار‌ روزای خوبمون هیچوقت قرار نبود طولانی باشن. ماه دوم که پیشم بودی و داشتم معنی خوشبختی رو میچشیدم با دادن خبر سرطانت بهم دنیا رو سرم خراب شد. فکر نمیکردم جدی باشه. فکر میکردم خوب میشی. یادته؟ یادته چقدر امیدوار بودیم؟
گریه دیگه امونمو بریده بود و تبدیل به هق هق شده بود. از ته دل میخواستم داد بزنم و بگم تنهام نذار سوگل. ولی هردومون میدونستیم هیچ اثری نداره و رابطه فراعشق ما عمرش کوتاه بود. سوگل برگشت پیش پدر و مادرش و کار من شده بود هر روز رفتن پیشش و شب خوابیدن پیشش. تو همه‌ی جلسات دکترش سعی میکردم باشم و فقط میخواستم بمونه. بغض تو گلوم آزاد شد و دادم دراومد. عرق کل بدنم رو گرفته بود. چشمام میسوخت و هرچقدر دور و برم رو نگاه کردم سوگل رو ندیدم. مثل هر شب عکسش رو بغل کردم و فهمیدم دوباره شب خواب سوگل رو دیده بودم. دوست داشتم مکالمه‌مون تو خواب تا ابد ادامه داشت. دوست داشتم هیچوقت از خواب سوگل بیدار نمیشدم…
نوشته: تتیس













داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ


🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

اولین گی دوطرفه
1400/10/22

#گی

سلام
اسم من رامین ۲۵سالمه قدم ۱۷۵ لاغر وزنم ۶۸ پوستم برنزه کم مو
توی گروهای تل دنبال یه نفر بودم که بتونم یه سکس حرفه ای بزنیم
بالاخره یه نفر پیدا شد که پیام گذاشت ۲۳سالشه و دنباله زیر ۲۵برای رابطه دو طرفس،منم تا اون موقع دو طرفه نشده بودم ،گفتم بزار امتحان کنم،پیام دادم آشنا شدیم ،اسمش امیر حسین بود قد ۱۸۰ وزن ۸۰ پوست برنزه بهش گفتم من تا حالا ندادم اونم قبول کرد گفت اوکیه بات میشم،عکس همو گرفتیم و شماره آشنا شدیم حسابی ،قرار شد دو روز بعد سکس کنیم تو خونشون،من روز موعود رفتم بدنو سفید کردم و حسابی به خودم رسیدم را افتادم سمتش ،زنگ زدم گفتم دارم میام،رسیدم محلشون دوباره زنگ زدم ج نداد ،پیویش پیام گذاشتم بعد نیم ساعت گفت خواب بودم بیخیال ولش کن پشیمون شدم.
اعصابم خورد شد گفتم چرا گفت فقط دو طرفه اوکیم ،گفتم حله .گفت پس بیا رفتم ،به نظر خیلی آروم میومد تیپه شخصیتیش رفتیم اتاقش درو بست همو یکم بغل کردیم یه لب ریز ،گفت لخش شیم دوش بگیریم،لخت شدیم هم من و هم اون از دیدن بدن هم دیگه حال کردیم ،دوش گرفتیم و خودمونو خالی کردیم. اومدیم تو اتاق چراغو خاموش کرد تقریبا تاریک بود شروع کردیم لب گرفتن نزدیک نیم ساعت فقط لبو گردن همو خوردیم،بعد حالت ۶۹ شدیم برا هم ساک زدیم، تقریبا سایز هر دومون ۱۵بود،ولی اون تخماش خیلی کوچیک بود 😂،بعد به من گفت دمر بخواب یه بالش بزار زیر شکمت شروع کرد یه انگشتشو کرد توم بعد دوتا شد بعد شروع کرد خوردن سوراخم ،خیلی حال میداد رو ابرا بودم یکم که خورد کیرشو گذاشت دم سوراخم و یدفعه خواست فرو کنه نرفت دردم اومد ،بلد نبود بوکنه،گفتم اینجوری نیست بخواب بهت یاد بدم ،خوابید یکم با سوراخش ور رفتم و خوردم براش کیرمو چرب کردم و گذاشتم دم سوراخش آروم آروم هول دادم خیلی داغ بود یکم تلمبه زدم و همزمان گردنشو میخوردم آهو نالش بلند شده بود ،گفت بسه نوبت منه ، بازم من دراز کشیدم یاد گرفت چربش کردو آروم جا داد یکم تلمبه زد دیدم نفسش تند شد گفتم ابتو توم نریزی تا اینو گفتم کسکش ریخت ،بی حال شد دراز کشید رو زمین پاهاشو دادم بالا شرو کردم کردنش،چند تا پوزیشن عوض کردم داگی ،دمر ،آخرش ایستاده گفتم با دستت حالت هول دادن دیوار وایسا ،وایساد شروع کردم تلمبه زدن،گفت نریز توم ،از موهاش گرفتم آروم کشیدم سرشو برگردوند ازش لب بگیرم کل آبمو ریختم توش ،دوید تو حموم منم پشت سرش یه گرفتیمو لباس پوشیدیم .خدافظی کردم اومدم .
نوشته: ۷۶رامین










داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ


🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

درسا و داییش..
1400/11/15

#فانتزی #تابو #دایی

سلام دوستان این داستان واقعی از خودمه…عیب و ایرادی داشت به بزرگیتون ببخشید قلم اولمه…
اسم من نداست…تقریبا از همون کوچیکی همه بهم توجه داشتند…پسرای فامیل تو هر فرستی بهم علامت میدادند…ولی خوب از اونجایی که به شدت از بابام و مامانم میترسم…ازشون دوری میکردم…ولی خوب همیشه در مورد سکس و اینجور مساعل خیلی چیزا میدونستم به لطف اینترنت…داستان از اونجا شروع میشه که.ما چهارشنبه که میشد میرفتیم خونه مادر جونم…تا جمعه…طبق معمول ما رفتیم خونه مادر جونم…من یه دایی دارم اسمش امیره۴سال از خودم بزرگتره… من ۱۷ سالمه قیافه ی خوبی دارم…بدنمم توپرتقریبا سکسی و نرمه…شب بود رسیدیم خونه مادر جونم یه راست بدون در زدن رفتم تو اتاق داییم…دایی تازه از حموم اومده بود…رفتم بغلش با جیغ گفتم …سلام دایی خوشگله …اونم سلام کرد گفت دایی دیر رسیدین…منتظرت بودم بیای تا بریم دور بزنیم…گفتم دایی خیلی خستم بخدا برم یه دوش بگیرم و تخت بخوابم…فردا بریم فقط گفته باشما…برا من باید کلی خوراکی بخری…گفت باشه دایی جون…جون بخواه…فقط کیه که بده 😂 با بالشت زدم تو سرش افتادم روش…دوتا زم تو سرش موهاشو ریختم بهم …دیدم دیگه کاری نمیکنه همینجوری ساکت داشت نگام میکرد…دستشو اورد بالا زد رو باسنم گفت ناقلا چیکار میکنی هر سری میبینمت خوشگل تر میشی…گفتم برو بابا من که تعقیری نکردم…همینجوری که روش بودم دیدم زیر یکم سفت شد یهو به خودم اومدم دیدم کامل رو کیرش نشستم…زود خودمو جمع کردم پاشدم از روش…لباسامو برداشتم رفتم حمام…دیگه سعی کردم بهش فکر نکنم بلاخره اون داییمه…شام خوردیم و من تو اتاق مخصوص خودم گرفتم خوابیدم…فرداش با ماشین داییم بعد صبحانه رفتیم بیرون…تو ماشین که نشستیم داییم تموم حواسش بهم بود برام اهنگ هایی که دوست داشتم میزاشت منم باهاشون خودمو تکون میدام…و میخوندم…رفتیم سی و سه پل خواجو…رفتیم خرید …پیتزا خوردیم…توراه برگشت زد کنار خیابون برام بستنی شکلاتی گرفت داد دستم …منم طبق عادت داشتم بستنیمو لیس میزدم…نگاش به من بود …سرشو مینداخت پایین ولی دوباره نگام میکرد…بستنیم تموم شده بود بعد یهوگفت اخ…گفتم چیشد گفت یه لحظه…دسشو کشید رو لبم گزاشت تو دهنش لیسش زد…یه جوری شدم داغ شدم …نا خودا گاه داشتم لب گرفتن باهاشو تصور میکردم…فهمید رفتیم جلو تر پیچید تو یه کچه تاریک و خلوت…ماشینو پارک کرد …می خواستم بپرسم چرا اومدیم اینجا…لبهاشو گذاشت رو لبام…کپ کرده بودم اون اولش اروم اروم میخورد بعد یکم جابجا شد مث قهطی زده ها لبا مو می خورد منم یکم بعدش همراهیش کردم…با دستاش سینه هامو می مالید …میاورد وسط پاهام چنگ میزد به رونام منم خوشم اومده بود حال میکردم…شهوتی شده بودم اونم شالمو داد عقب گردنمو مک میزد زبونشو می مالید همه جای گردنم…‌شرتم خیس شده بود…سرشو اورد کنار گوشم گفت خیلی می خوامت…اوفف چقدر نرمی …خوشبحال شوهرت…شب میای پیش من می خوابی…اگه نیای من میام…خندم گرفته بود از هول بودنش گفتم …زشتع دیگه کافیه…کسی میبینه…می خواست دکمه مانتومو باز کنه نزاشتم…گفتم عه داییی بسه بخدا دیر شده …ماشینو روشن کرد…روم نمیشد نگاش کنم…اون همش چشمش به من بود…ازش دوری میکردم…شانسم اخر شب زنگ زدن گفتن خالم زایمان کرده…همه ریختن تو ماشین من نرفتم داییم اونارو برد رسوند و خودش اومد خونه…من خواب و بیدار بودم دیدم در اتاقو باز کرد اومد تو…دو بار صدام کرد جواب ندادم…اومد کنارم خوابید منو گرفت تو بغلش اروم مو هامو ناز میکرد…چشمامو باز کردم…او حواسش به صورتم نبود…داشت اروم اروم به کیرش دست میکشید…وقتی فهمید بیدارم گفت…عشق دایی بیدارت کردم؟…گ

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

شگله و ارزو کردم کاش همچین ادمی سرراهم قرار میگرفت و‌زنش میشدم
از حرصش دیگه نتونست ادامه بده دستمال داد دستم خودش رفت بالکن و سیگار روشن کرد منم یه ابی ب دست و صورتم زدم و رفتم دنبالش از پشت نگاهش کردم چه هیکل جذابی داشت
چقد همچیش باب میل بود بی اختیار رفتم و از پشت بغلش کردم و وقتی ب خودمون اومدیم دیدیم تو بغل همدیگه تو بالکن واستادیم
صورتشو اورد نزدیک صورتم با اون لحن مردونش گفت اخه چجوری دلش اومده دست بزنه ب این صورت ماهت و لبش و چسبوند ب لبم
همینجوری داشتیم از هم لب میگرفتیم ک محسن یهودخودشو جدا کرد و‌گفت هرچیم ک باشه تو الان متاهلی درست نیست تا طلاقت صبر میکنم بعد مال خودم باش بیا اینجا باهم زندگی کنیم
حرفش ته دلمو قرص کرد ولی کس خیسم این حرفا حالیش نبود
ازش اجازه گرفتم ک برم دوش بگیرم
وقتی از حموم اومدم دیدم یکی از تیشرتاشو با یه شلوارش ک چهازتا من توش جا میشه و یه حوله برام گذاشته منم خودمو خشک کردم و اب موهامو گرفتم تیشرت و بدون شلوارو لباس زیر پوشیدم تو پذیرایی نبود رفتم تو اتاقش دیدم دراز کشیده رو تخت اهم اهم‌کردم و رفتم تو
از حق نگذریم چقد سکسی شده بودم
-بیام تو ؟
+حتما بیا
رفتم پیشش نشستم
-محسن ؟
+جون محسن
-میشه یبار دیگه …
بلند شد نشست ، چکار کنیم ؟ ببوسمت ؟
-فراتراز بوسیدن
خندید و لبشو چسبوند ب لبم ، لب میگرفتیم منم رفتم رو پاش نشستم و حالا بزرگی کیرشو رو کس بدون شرتم احساس میکردم
وااای‌ چقد دلم میخواست اون کیر و
دستشو از پشت گذاشتم رو کونم و انگشتش و کردم تو سوراخ کونم و خودم بازی میدادم تو بغلش صدای نفساش بلند شده بود و معلوم بود اونم دیگه طاقت نداره
تیشرتمو دراوردم و خودم انداختم رو تخت اونم لباساشو دراورد ، واااای چه کیری
کیر نبود ک گرز رستم بود
کیر راستشو ک دیدم
-واااای محسن چقد بزرگههههه میخوامش
+پس بیا بخورش
۶۹ شدیم ، اون کس منو میخورد من کیر اونو
وای تو فضا بودم ک یهو یه لرزشی تو بدنم احساس کردم و ارضا شدم بدنم بی حس شد و محسن جمعم کرد و خوابوند‌ رو تخت
+بابام تاحالا اینجوری ارضات نکرده بود ؟
-بابات اصلا تاحالا ارضام نکرده
+پس بریم واسه راند دوم ؟
-تا صبح پایتم تو فقط بکننننن منو
کیرشو گذاشت رو سوراخ کسم و بازی میداد با دستشم نوک سینم و گرفته بود اروم اروم فشار میداد
-محسن تنگه یهو نکنی تو
+نترس من کارمو بلدم
کیرشو با اب کسم خیس کرد سرش و کرد تو
یه جیغ ریز کشیدم و بیشتر کرد ، داد میزدم همشوووو بکن تو
همشو میخوام کیرتو میخوام
اونم حسابی حشری شد و همشو کرد تو
اروم اروم تلمبه میزد ک دوباره ابم اومد کیرشو دراورد گفتم حالا نوبت توعه ،
+پس برگرد
-کونم ؟؟؟
+نمیدی ؟؟
-درد داره
+من یجور میکنم دردت نیاد
با اکراه برگشتم و قمبل کردم
-ولی دردم اومد درش بیاریااااا
سرشو کرد تو جیییغ کشیدم ولی یه درد همراه با لذت بود
+درش بیارم ؟
-نهههه همشو بکن تو
+جووووووون
با یه فشار همشو کرد تو ، چهههه درد پارگی کشیدم من
حالا هرچقد میگفتم درش بیار مگه درمیورد تازه شروع کرد تلمبه زدن منم اروم اروم جیغ میکشیدم ک محسن پارم کردی محسن جرم دادی
اونم حشریتر میشد چند دقیقه تلمبه زد و ابش اومد و همرو ریخت تو کونم و کیرشو دراورد ، سریع رفت دستشویی خودشو تمیز کرد و اومد کمک منم کرد
شب و همونجا خوابیدم و این شد شروع ماجرای من و محسن.
نوشته: روژین














داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ


🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

براهیم آقا زودتر بیاد خونه ولی بازم خسته وکوفته میاد ومن کمبود جنسی دارم .منم قول دادم که کمبودهایش جبران کنم و الان پنج بار تا حالا کردمش ولی ازکون نزاشته بکنمش بعد از دوسال از انجا رفتن ودیگر نویدمشان شرمنده طولانی بود . 💋
نوشته: بهمن













داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ


🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

هم میپاشه و نمی‌تونید کنار هم باشید، پس ما به وجود هم احتیاج داریم و من در قبال خدماتی که میدم چندتا خواسته دارم، اول اینکه به پسرم رسیدگی بشه دوم اینکه منو گرسنه نزارید، سوم اینکه خونه رو بفروشید و خونه بزرگتری بخرید که مامانم بیاد پیشمون و تنها نباشه و آخر هم اینکه مامانم بویی از رابطتون نبره، و منم در قبالش اگه بچه دار شدید بچه تون رو با بیمه و حقوق خودم تامین میکنم،
حالا هم راحت باشید
(راوی)
نوشته: راوی












داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ


🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

وی دستشوییه
م، من بهش فهموندم که مشکلی با این موضوع ندارم
ف، خوب الان که از دستشویی اومد بیرون لخت میشم میرم بغلش ببینم چی میشه
م، باشه، خبرشو بهم بده
فریبا تماس رو قطع کرد و جفتمون روده بر شدیم و من بغلش خوابم برد،
نیم ساعت بعد توی بغلم بلند شد و لباس پوشید و رفت بیرون،
باز خوابم گرفته بود که ساعتای ده ده و نیم بود که گوشی فریبا کنارم زنگ خورد، فریبا سریع اومد توی اتاق که مثلا من بیدار نشم ولی دیگه بيدار شده بودم، فریبا نگاه گوشی کرد و با خنده گفت محموده،قبل از اینکه جواب بده گفت چی بگم؟ گفتم بگو راضی شد و انجام دادیم و رفت
جواب داد و زد روی بلندگو
م، سلام چی شد مسعود کجاست؟
ف، محمود مسعود رفت ولی بلاخره راضیش کردم
م، خوب چی شد
ف، وقتی اومدی جزئیاتش رو بهت میگم ولی واقعا مرد تمامی بود
م، الان راضی شده تامینت کنه؟
ف، نمیدونم باید ببینم فردا چی پیش میاد
فریبا گوشی رو قطع کرد و قهقهه میزد
اومد کنارم و سرشو گذاشت روی بازوم، اینقدر فاصله نزدیک بود و فضا مهیا بود ناخواسته بوسش کردم که نگاهم کرد و اونم جواب بوسمو داد پرسیدم پسرت چطوره گفت داروش رو دادم خوابید گفتم سکس میخوای؟
گفت نه مگه اینکه تو بخوای گفتم نه منم میخوام برم خنده ای بلند کرد و گفت فکرشو نکن چون ناهار درست کردم
بعد ناهار ی ساعتی پیش هم بودیم و بعد رفتم سراغ محمود و آوردمش خونه که توی مسیر هیچ حرف خاصی بینمون رد و بدل نشد
عصر بود که فایل صوتی از فریبا اومد روی گوشیم که فریبا داشت داستان سکس کردن من و خودش رو به دروغ شرح میداد، چندتا استیکر خنده براش فرستادم
.
فردا صبح که پا شدم توی مسیر متوجه فایل صوتی دیگه ای از فریبا شدم که نصف شب فرستاده بود و زیرش نوشته بود فردا منتظرتم
.
گوشی رو به ضبط ماشین وصل کردم و فایل رو پلی کردم
ف، محمود تو هیچ کاری نمیخوای انجام بدی؟!
م، منظورت چیه؟ درمورد چی حرف میزنی؟
ف، برای رسیدن منو مسعود به هم رو میگم، تو نمیخوای قدمی برداری
م، فریبا مگه نگفتی با هم رابطه داشتید ديگه چی میخوای؟؟؟؟
ف، آخه امروز به زور وادارش کردم معلوم نیست فردا حاضر باشه تن به این کار بده یا نه
م، میخوای التماسش کنم با تو بخوابه؟!
ف، نه لازم نکرده ولی واقعا امروز از صورت آرایش نکردم و موهای زشتم خجالت کشیدم، تازه تختخواب هم نداشتیم معلوم نیست چه بلایی سر زانوهاش اومده
م، فریبا منو مسخره کردی، آخه اون موقع که من سالم بودم این همه بهم اهمیت نمیدادی، حالا چطور شده یادت افتاده آرایش کنی و تختخواب بخری؟
ف، چیه حسودیت میشه؟ درضمن تو ده سال از من بزرگتر بودی ولی مسعود سه سال ازم کوچیک تره معلومه اگه بهش نرسم میپره
م، حالا هم چرا به من میگی کارت که دست خودته برو هر کاری میخوای بکن
ف، میدونم کارت دست منه میخواستم اطلاع بدم
.
فریبا با این شیرین کارییاش داشت بیشتر رابطمونو شیرین می‌کرد
رسیدم در خونشون که محمود اومد و که برسونمش توی مسیر گفت بعد رسوندن من برو فریبا کارت داره پرسیدم نمیدونی چکارم داره؟ گفت نه،
توی دلم گفت آره جون خودت،
رسیدم خونه که طبق معمول صبحونه رو خوردیم و رفتیم اتاق خواب و با همون بوی خوش اتاق ازم پذیرایی کرد و بغلش کردم، انگار نیازمون به هم کم نمیشد، فقط میخواستم که تنوع باشه و طول بکشه بغلش کردم و بوسش میکردم و دست میکشیدم به بدنش اونم ی دستش رو روی کیرم گذاشت، اولین برخورد کیرم بود با دستش اونم روی شلوار، خوشم اومد از کارش، ی کم توی اون حالت همه خوردیم که ازش فاصله گرفتم و شروع کردم به لباس درآوردن اونم همین کار رو کرد، دوباره بهش چسبیدم، تنها شی بینمون سوتینش بود دستامو پش

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

چوب خدا یا دست تقدیر (۲)
1400/10/30

#زن_داداش #بیغیرتی


افتادم کنارش و شرمی اومد سراغم که عاقلانه نبود
یواش یواش شروع کردم به لباس پوشیدن،، فریبا هم همین کار رو می‌کرد،
داشتم به بیچارگی داداشم (محمود) فک میکردم
کیر کثیفمو توی شورتم جا دادم و بقیه لباسامو پوشیدم زدم بیرون،
مثل موجی ها سرمو گرفته بودم و خودمو فوش میدادم
سوار ماشین شدم راه افتادم به مقصد نامعلوم
گوشیم زنگ خورد، فریبا بود
نتونستم جواب بدم، بعد از چند بار که جواب ندادم پیام داد چی شد مسعود،
ی گوشه پارک کردم و پیام دادم که ببخشید هر چی پیش اومده رو فراموش کن،
اسرار داشت دلیلشو بدونه که گفتم عذاب وجدان گرفتم و نمیتونم ادامه بدم و خداحافظی کردم
محمود پشت بندش تماس گرفت گفت فریبا ناهار درست کرده برم مامان رو بردارم و بیام سراغ محمود که بریم خونش، منم پیچوندم و رفتم سراغش رسوندمش جلوی خونش و برگشتم
.
تا شب کلی پیام داد که توجیه کنه رابطمونو که واقعاً عذرش موجه بود ولی دلم آروم نمیشد
.
صبح از خواب بیدار شدم دو تا فایل صوتی به صورت زیپ برام از فریبا اومده بود
جمعه بود و محمود سر کار نمی‌رفت
بعد یک ساعت از خونه زدم بیرون و توی ماشین گوشی رو به ضبط ماشین وصل کردم و فایلا رو پلی کردم،
محتواش بحث بین فریبا و محمود بود و کیفیت آنچنانی نداشت مجبور شدم بمونم و گوش بدم
ف، محمود من نمیتونم باهات زندگی کنم
م، شوخیت گرفته
ف، نه جدی میگم نمیتونم تحمل کنم و اول جونیم نبود مردی کنارم رو تحمل کنم، ازت میخوام حقمو بهم بدی و طلاقم بدی
م، فریبا کی این تصمیم رو گرفتی، بهش فکر کردی من و بچمون چی میشیم
ف، مجبورم محمود
م، تحمل کن قول میدم خوب بشم
ف، محمود میدونی که نمیشی پس خودتو گول نزن
م، فریبا میدونی چی به سرم میاد؟ من نمیتونم دیگه زندگی داشته باشم
ف، گناه من چیه باید به پات بسوزم؟
م، ولی راهای دیگه هست برا راضی موندن هست
ف، اگه منظورت خودارضاییه میدونی که نمیتونم و حتی نمیتونم برم و با کسی رابطه نامشروع داشته باشم،
محمود با کمی بغض گفت ولی اگه من راضی باشم چی؟
ف، حتی اگه راضی باشی نمیشه آبروی خودمو خانوادمو ببرم
م، ولی میشه مخفیانه انجامش داد
ف، نه نمیشه هرکی باشه بعد چند وقت فاش میشه
فایل اول تموم شد و من در حال آتیش گرفتن بودن که فریبا داشت برا توجیه من غرور محمود رو میشکوند
سریع فایل دوم رو باز کردم
ف، نمیخوام آبروم بره طلاقم بده برم پی کارم
م، فریبا کی اینقدر بی رحم شدی، حداقل دلت برا پسرمون بسوزه
ف، نمیتونم محمود، واقعا نمیتونم
م، خوب اگه مشکلت فقط نبود رابطست من راضیم که با هرکی خواستی رابطه داشته باشی
ف، ولی اینجوری آبروی جفتمون میره، نمیخوام، مگه اینکه خودت کسی رو سراغ داشته باشی
م، فریبا من نمیتونم به غریبه ای بگم با زنم بخوابه
ف، حالا که نمیتونی به غریبه ای بگی به داداشت بگو
م، فریبا خجالت بکش دیگه
ف، چرا ا؟!
م، میدونی که نه من قبول میکنم نه مسعود
ف، چرا اونوقت؟!
م، خوب چونکه مسعود بچست و من قبول کنم اون قبول نمیکنه
ف، چطور وقتی این شش ماه بهش نیاز داشتی بچه نبود بعد برا من که شد بچست، درضمن همش سه سال ازم کوچیک تره
م، من که حاضر نیستم چنین کاری کنم
ف، خوب خودم بهش میگم، چون اگه اون جورتو نکشه باید طلاقم بدی
م، باشه بهش بگو ولی من دخالت نمیکنم
.
کیرم داشت میترکید از شنیدن صحبتشون ولی از این همه تحقير محمود داشتم فریبا رو فوش میدادم و در جواب بهش پیام دادم خیلی غلط کردی، همه چیز بینمون تمومه،
ولی داشتم به منطقی بودن رابطمون فکر میکردم و البته بدن بی نقص فریبا،
در جواب پیامم داشت توجیه و التماس میکرد که آهنم نرم شده بود ولی نه کاملاً که نزدیکای

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

دم گفت بیا داخل و رفتم سر پا بودم پرسیدم حالت خوبه گفت بهترم گفتم ولی قرمز شدی و نزدیک تشکش شدم و دست گذاشتم روی پیشونیش که واقعاً داغ بود البته از بس حشری بود
گفتم تب داری میخوای ببرمت دکتر گفت نه سردمه در رو ببندی خوب میشم
برگشتم نگاه در نیمه باز کردم پا شدم بستم و اومد کنارش
لبخندی بر لباش نشست گفت میخوای بمونی
با حرفش فک کردم دست رد به سینم زده ولی گفتم با این حالت کجا برم و دوباره دست گذاشتم روی پیشونیش گفتم ببین تب داری گفت نه دستای تو یخ زده
راست می‌گفت استرس داشتم لبمو گذاشتم رو پیشونیش گفتم ببین باز هم گرمه
گفت ی کم دراز بکشم خوب میشم
دست من از پیشونیش به موهاش رسیده بود و نوازش میکردم سرشو
،
به پهلو پشت به من شد و گفت ی کم استراحت میکنم، تو هم خودتو گرم کن
گفتم میتونم خودمو اینجا گرم کنم؟
گفت آره و خودشو کشوند اون طرف تشک
چراغ سبزش تمام چراغهای زندگیمو روشن کرد
گفتم پس منم کنارت ی کم استراحت کنم رفتم و پشت سرش روی تشکش که روی زمین بود دراز کشیدم و بهش چسبیدم، نمیتونستم عجله کنم آهسته دستمو گذاشتم روی پهلوش و گذاشتم روی شکمش
دستمو گرفت و برد بالا و کف دستمو بوسید و بویید
جفتمون احساساتی شده بودیم
سرمو گذاشتم توی موهای مشکیش و میبوییدم
یک دقیقه ای توی اون حالت بودیم ولی جفتمون بیشتر می‌خواستیم
دستمو زیر صورتش گذاشتم و شروع کردم به نوازش صورتش به محض اینکه دستم روی لباش میگذشت کف دستمو میبوسید
خیلی برام سخت بود دستمو روی بقیه بدنش بکشم
بزرگی کرد و پیش قدم شد و برگشت و تو صورتم با لبخندش نگاه کرد گفت گرم شدی؟ گفتم نه هنوز صورتشو آورد و گذاشت روی صورتم دست جفتمون حلقه شد دور هم و به هم چسبیدیم پای بالاییمو مابین پاهاش جا دادم بین روناش تکون میدادم، صورتمو بالا گرفتم و زیر گوشش رو میبوسیدم عینن همین کار رو اون برام انجام داد،
وقتش رسیده بود کاری انجام بدم پس دستمو پشتش حرکت دادم رو به پایین و رسوندم زیر لباس خونگی که تنش بود، اتصال دستم به لختی پهلوش سرعت حرکات جفتمون رو بیشتر کرد و صدای نفسهامون بیشتر شد، دست فریبا متقابلا به زیر تیشرتم رفت و پشتمو دست می‌کشید
بیشتر از این تحمل برای جفتمون سخت بود
بلند شدم تیشرتمو درآوردم و با حرکت دستم ازش خواستم بشینه، وقتی نشست دستام رو دور بلوزش گذاشتم و از تنش درآوردمش
نمیتونست توی چشام نگاه کنه سریع به پهلو شد و سرش رو پایین انداخت و دست به سینه موند
دیدن سوتین مشکیش توی بدن سفیدش شهوتمو بیشتر می‌کرد
دراز نکشیدم چون میدونستم توی این پوزیشن کاری از پیش نمیره،
درحالت نشسته یکی از پاهام رو گذاشتم اون سمت فریبا و به کمک خودش طاقبازش کردم
سنش ایجاب نمیکرد ازش لب بگیرم شاید چون ازم بزرگتر بود یا شاید چون ناموس خودم میدونستمش
صورتمو بردم و گذاشتم کنار صورتش و شروع کردم خوردن گردنش و رو به پایین میومدم زیاد لفتش ندادم و از سینه هاش گذشتمو آخه بوی شیر میداد تا نافش خودمو کشوندم پایین و دستمام رو دور کش شلوار و شورتش گذاشتم یکی از دستاش رو روی چشماش گذاشت و همراهیم کرد و کمرش رو داد بالا منتظر نموندم و آنی شورت و شلوارش رو تا زانو و بعد کامل درآوردم، بلند شدم شلوار لی و شورتم رو درآوردم سریع خودمو بین پاهاش جا دادم و کیرمو خیس کردم و گذاشتم جلوی کوسش،
ی شکم زائیده بود نمیشه گفت خیلی تعریفی بود ولی وقتی هول دادم داخل عین دخترا جفت دستاشو روی چشماش برداشت و گذاشت روی سینم که بیشتر ندم داخل،
ی دستش روی سینم موند و ی دستش رو دوباره گذاشت روی چشماش،
دستش رو از روی سینم پس زدم و دراز کشیدم روش ولی زیاد نمی‌دادم داخل،

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

رت یا زنت؟
-قبلا گفته بودم مجردم
برگشت به طرفم و چشماشو ریز کرد و نگاهم کرد. ناخوداگاه چشمن افتاد به سینش، تابحال سینه به این زیبایی ندیده بودم. نوکش علی رغم سنش رو بالا بود و هاله اطرافش قهوه ای کمرنگ بود.
-منو نگاه کن
یهو حواسم بهش جمع شد و گفتم ببخشید
-زن نداری؟
-نه ندارم.
دستمو گرفت و منو برد اتاق خواب،دستشو انداخت دور کمرمو و کمربندمو باز کرد و شلوارمو درآورد.
داشت منو وارد رابطه جنسی می کرد و حس می کرد اگه متاهل باشم باید سوتی بدم، اولش ایده مسخره ای به نظر می اومد ولی به محض اینکه به یاد عاطفه افتادم ناخوداگاه ماهیچه های بدنم منقبض شد و احساس لرز کردم.
انگار متوجه حالتم شده بود برای همین دست نگه داشت.
-اگه خودت دوست داری ادامه بده نمی خوام وادارت کنم به کاری که علاقه نداری.
اینبار بطور آشکار بدنشو ورانداز کردم یه مانکن واقعی بود، همه چی عالی بود اندام بی نقص، بدن معطر، موهای بلند و لَخت، هیچ چیزی مانع این نبود که نپذیرمش الا عشق عاطفه توی قلبم.
درسته زندگیمون خیلی ایده آل نبود و گاهی جر و بحث هم می کردیم ولی واقعا دوستش داشتم، به قدری که ارزششو داشته باشه بخاطرش خودمو براش نگه دارم.
کمربندمو بستم و گفتم ببخشید من باید برم.
-کجا میری؟
-میرم خونه
کمی مکث کردم و با جرات بیشتر ادامه دادم
-میرم پیش زنم، عاطفه
اینو گفتم و اومدم بیرون.
حس خوبی که بهم منتقل شد غیر قابل وصف بود.
امشب بچه اولمون به دنیا اومد و عاطفه توی بخش مراقبت های زنان خوابیده و منم توی ماشین منتظرم تا صبح بشه.
ممنون از وقت و نگاهتون
نوشته: پسر شجاع














داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ


🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

اسنپ و شانس من
1400/10/27

#خیانت #مرد_متاهل #تاکسی

سلام
امیرم و ۲۸ سال دارم، درسو تموم کردمو و نتونستم کار استتدامی پیدا کنم مشغول اسنپ شدم.
توی چند مدتی که اسنپ کار می کردم کیس هایی به تورم خورده بود ولی هیچ کدوم به سکس کامل نرسیده بود بیشتر لاس و چت و …
یه روز صبح کارمو شروع کرده بودم که یه مشتری رزرو کردم.رفتم دنبالش یه خانم ۳۵ ساله ای بود که چادری هم بود از قضا سوار شد و راه افتادم سمت مقصد، رسیدیم و بهم گفت من یکم خرید دارم و دوباره برمی گردم خونه می تونی منتظر باشی برم و بیام؟ منم دیدم به جای اینکه الکی چرخ بزنم تو خیابونا چند دقیقه منتظر می مونم گفتم اشکار نداره توی پارکینگ فروشگاه منتظر شما میشم.
بعد تقریبا ۲۰ دقیقه اومد با دستای پر از چند تا پلاستیک معلوم بود خسته شده چون نفس نفس میزد. سوار شد و قرار شد به خونه اش بر گردونمش.
خانمی قد بلند بود و چهره ای دوست داشتنی داشت. ولی یه ابهتی ته چهرش بود از اونایی که جرات نمی کنی باهاش سر صحبت باز کنی. همینجوری توی سایلنت مسیرو رفتیم تا رسیدیم مقصد که خونشون بود. یه مجتمع توی بالای شهر بهم گفت میشه زحمت چند تا از این پلاستیک ها رو بکشید خیلی سنگینن. البته اگه امکانش هست. منم نه نگفتم و دو سه تاشو برداشتم و با آسانسور رفتیم بالا. کلید انداخت و درو باز کرد و رفت تو.
-شرمنده اگه میشه بیاریدش تو
منم کفشامو در آوردم و رفتم تو،خونه بزرگی داشت از وسایل خونش معلوم بود وضعش توپه.
-می تونم رفع زحمت کنم.
-شماره کارت بدید تا کرایه رو تقدیم کنم خیلی زحمت دادم واقعا ببخشید
-خواهش می کنم کاری نکردم
شماره کارتو داشتم میدادم اونم همزمان توی موبایلش میزد که یهو تماس گرفته شد براش و بد دست اشاره کرد بشینم و خودش رفت تو اتاق تا صحبت کنه.
یکم بلد اومد حال اینبار چادرشو درآورده بود و با یه مانتوی سرمه ای بود.
اندامش از روی مانتو معلوم یود. شکم نداشت ولی باسنش برجسته و بزرگ بود. سایز سینشم اگه ۹۰ نمیشد حتما ۸۵ میشد.
-ببخشید معطل شدید دوستم بود باید جواب میدادم.
-خواهش می کنم اشکال نداره
-حالا که مزاحم وقتتون شدم بشینید یه قهوه بیارم تا تلافی محبتتون بشه.
خواستم بگم نه مزاحم نمیشم ولی منتظر جواب من نشد و رفت آشپزخونه
-زن و بچه داری؟
نمی دونم چرا ولی دروغ گفتم بهش که نه ندارم.
-پس تو هم مجردی
-بله متاسفانه
-دوس دخترم نداری؟
-بازم نه متاسفانه
-خوبه پس
با تعجب رو کردم و پرسیدم چرا خوبه؟
-هیچی چون مزاحم نداری توی زندگیت و یه جورایی آزادی
-بستگی داره چجور آدمی باشی من چون از تنهایی خوشم نمیاد برا همین دوست دارم یکی تو زندگیم باشه.
-دوس داری زیاد همو ببینیم؟
-متوجه منظورتون نشدم
-می خوای راننده من باشی و دیگه توی اسنپ کار نکنی؟
تا بیام جواب بدم خودش دوباره ادامه داد.
-هرچقدر توی اسنپ درمیاری دوبرابرشو میدم و خیلی هم لازم نیست کار کنی روزی یکی دوبار منو ببر جایی که میگم ، همین.
پیشنهاد خوبی بود و دلیل نداشت رد کنم برای همین با یکم مکث که نشانه فکر کردن باشه پیشنهادشو قبول کردم.
علی الحساب کرایه اون روزو پرداخت کرد و شماره منو گرفت و خداحافظی کردیم.

-سلام
از صداش شناختم
-سلام خانم، خوبین؟ در خدمتم بفرمایید
-اسمتو بهم نگفتی
-امیرم خانم
-شب می خوام برم یه جایی میای دنبالم؟
-بله خانم ساعت چند میگید بیام؟
-ساعت ۷ بیا مننظرتم
-چشم خانم حتما میام
-فقط امیر جان ۵ میلیون به حسابت میزنم قبل اینکه بیای دنبالم یه دست کت و شلوار بخر و بپوش و بیا.
-چرا خانم خودم لباس مناسب دارم
-باشه پس بهترین لباستو بپوش امشب
-چشم خانم
-فعلا
هم تعجب کرده بودم که چرا این خواسته رو ازم کرد هم هیجان داشتم ک

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

کم کوتاهه، ولی کون و سینه هاش خیلی گندن… کونش خیلی خیلی گندستا، جوری که تو هر شلواری بپوشه میفته بیرون” در حالی که داشت از مالیده شدن کیرش لذت میبرد گفت “حتما از این زنای کون کپلیه که یکم شکم پهلو هم داره نه؟” گفتم “اره دقیقا همینطوره. ولی اصلا چاق نشون نمیده، خیلی هیکل سکسی ای داره” با چشای خمارش در گوشم گفت “جون، پس دقیقا از همون زناییه که من دوست دارم. خوشگل و چشم درشتم هست؟” گفتم “خوشگله ولی چشماش اونقد درشت نیست” گفت “پس از اون چشای بیا منو بکن داره” گفتم “دقیقا” دستشو گذاشته بود پشت سرم رو نیمکت و در حالی که کیرشو میمالیدم با حالت قدرتمندی لم داده بود به سمت دریا گفت “از این گرایشت خبر داره؟” گفتم “مستقیم بهش نگفتم، ولی جوری که اون راحت میده فک کنم میدونه” گفت “نگران نباش، خودم میارمش تو راه. قشنگ کاری میکنم جلوت کیرمو تو کسش غیب کنه” گفتم “حتما… من که از خدامه” بلندم کرد و گفت “بیا بریم کارت دارم” منم بدون این که حرفی بزنم مثل یه سگ مطیع دنبالش راه افتادم. ماشینش تو پارکینگ کنار اسکله بود. یه بار وسط راه برگشت رو به من و جلوی عابرا گفت “بدو دیگه” که واقعا حس کردم ابروم رفت. ولی دوست داشتم باهام خشن برخورد کنه. رفت سوار ماشین شد و منم نشستم.
تو ماشین ازش پرسیدم “میشه بپرسم اندازه کیرت چقده؟” همونطور یه دستی فرمونو چسبید و دکمه شلوارشو باز کرد کیرشو انداخت بیرون و گفت “بیا خودت ببین” کیر بدی نداشت. از کیر مستخدم هتل کوچیکتر بود ولی از کیر کامی بزرگتر بود. گفتم ماشالا. گفت “واسه زنت مناسبه؟” گفتم عالیه اقا. گفت “دوست داری بدونی باهاش چیکار میکنم؟ اول میدم کیرمو با اون لبای بزرگ و حشریش ساک بزنه. قشنگ کیرمو جلوت مث یه جنده کثیف با صدا بخوره و تو هم نگاه کنی.اصلا باید پیشش بشینی تا خوردن کیرمو اموزش ببینی و‌ وقتی زنت نیست تو به جاش ارضام کنی. میتونی ازش اجازه بگیری اون موقع به تو هم بده کیرمو یه ساکی بزنی، ولی بعید میدونم بتونه از کیرم دل بکنه. تو نهایتش بتونی کون زنت و تخمای منو بلیسی. من کونشو واست جر میدم” من که حشری شده بودم و میخواستم حال کنه گفتم “تو رو خدا به زنم سخت نگیرید، یواش بکنیدش. با این کیری که شما دارید فک کنم جر بخوره واقعا” خندید و گفت “برنامم همینه. تنها لطفی که میتونم بهت بکنم اینه که وقتی دارم کسشو میکنم بیای لپای کونشو از هم وا کنی تا کمتر دردش بیاد… اگه پسر خوبی باشی مستقیم از کسش میکشم بیرون میدم تو بخوریش. خوبه؟” گفتم “عالیه، من تو خوابم همچین چیزی نمیدیدم” مثل دیوونه ها خندید و دستی به کیرش کشید و گفت “الان به خدمتت میرسم” و پاشو گذاشت رو گاز.
یه جا زیر یه درختی تو یه محلی که خونه های قدیمی داشت زد کنار و گفت “یالا بخورش” گفتم “من تا حالا کیر نخوردم، دوست ندارم راستش” که زد تخت سینم و یقمو محکم گرفت که جفت کردم. با لحن خشن گفت “یا امروز کیرمو میخوری یا میام دنبالت و به زن جندت میگم کیرمو خوردی و دوست داری بکنمش” من که ترسیده بودم و دیدم چاره ای هم ندارم گفتم “میشه حداقل بریم یه جایی که مثلا تو باشه؟ من تو ماشین راحت نیستم. خواهش میکنم” یه اخمی کرد و گفت باشه. رفتیم تو همون محل یه اتاق کوچیک پشت یه پاساژ دوطبقه. کیرشو از شلوارش کشید بیرون و زد پشتم. زانو زدم و کیرشو کردم تو دهنم. وای خدا خیلی سخت بود، اصلا به راحتی ای که نوشین کیرا رو میخورد نبود. مطمئن بودم این کیرش از اون پسره مستخدم هتل کوچیکتره، ولی نوشین صبح خیلی راحت کیر اونو میخورد. سرمو گرفت و گفت “درست بخور بیناموس وگرنه داغونت میکنم” گفتم “ببخشید خب تا حالا نخ

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

میدونی اگه مامان بابام بفهمن به زهرا کمک میکنی با پسر بره بیرون دیگه نمیذارن ارتباط داشته باشید؟” گفتم “به خدا من نمیخواستم، زهرا مجبورم کرد” بهم گفت “تو هم دوست پسر داری؟” گفتم “نه به خدا من دختر خوبیم” اومد از پشت بغلم کرد و شروع کرد مالیدن سینه هام. من خیلی تعجب کرده بودم و ترسیده بودم ولی نمیتونستم انگار کاری کنم. بهم گفت “چرا نداری؟ پستونای بزرگ و قشنگی داری که. ماشالا خیلی زود استخون ترکوندی… دوست داری اینطوری میمالم؟” هیچی نگفتم و فقط گذاشتم ادامه بده. مرتضی که انگار پرروتر شده بود گفت “ببین اگه میخوای خانوادم از نقش تو چیزی نفهمن باید امروز هرکاری میگم انجام بدی، به حساب اون زهرای عوضی هم بعدا میرسم” گفتم “باشه چشم، هرچی شما بگید قبوله اقا مرتضی، فقط خواهش میکنم به طاهره خانوم نگید” لبامو با اون لبای مردونش بوسید و گفت “پس زانو بزن جلوم ببینم”
من مث یه دختر حرف گوش کن زانو زدم جلوش و اونم شلوارشو کشید پایین. کیرش افتاد بیرون. من که تا اون سن فقط تو فیلم سوپرای بلوتوثی چندبار کیر دیده بودم خیلی تعجب کرده بودم. بهم گفت “بگیرش تو دستت ببینم” بدون این که حرفی بزنم کیرشو گرفتم. گفت “بزرگه؟ دوسش داری؟” با خجالت گفتم “بله، خیلی بزرگه” گفت بوسش کن. اروم بوسش کردم. بوی عجیبی میداد که یه جورایی دوسش داشتم. بعد چونمو گرفت و گفت “حالا دهن کوچولوتو باز کن و بذارش تو دهنت. بدو” منم همینکارو کردم. کیرش بزرگ بود و اون موقع تو دهنم جانمیشد. بهم هی میگفت چیکار کنم و ساک زدن کیرشو بهم یاد میداد، منم هرکاری میگفت قشنگ انجام میدادم. یکم بعد وقتی دید هی این پا اون پا میکنم بهم گفت “زانوت درد گرفته؟” گفتم اوهوم. گفت پاشو ببینم. دستمو گرفت و بردم اتاق بالای خونشون که وسایل قدیمیشونو نگه میداشتن. روانداز سفید مبلی که اونجا بودو برداشت و نشست رو مبل و رکابی تنش و شلوارکشو دراورد. به منم گفت همه لباسامو دربیارم. بعد نشوندم کنار خودش رو مبل و دستمو کشید رو سینش و بازوهاش و گفت “هیکلم چطوره؟ ورزشکاری دوست داری؟” من از خجالت سرخ شدم و هیچی نگفتم. دستی کشید به سینه های لختم و گفت “تو هم پستونای خوبی داری، ماشالا دیگه بزرگ شدی” و منو خم کرد رو کیرش تا واسش ساک بزنم. بعد شروع کرد مالیدن کونم و گفت “جون، تو بزرگ بشی چی میشی دیگه. چه کسی بشی. یادت باشه این کون واسه منه دیگه، هرموقع بخوام میای میکنمش”
یکم بعد برم گردوند و کیرشو گذاشت در کونم. یکم که فشار داد جوری دردم اومد که جیغ زدم. حس کردم نزدیکه بمیرم. با گریه میگفتم “تو رو خدا درش بیار اقا مرتضی، خواهش میکنم التماس میکنم. هرکاری بگی میکنم فقط درش بیار” مرتضی که انگار دلش به رحم اومده بود گفت “باشه خب، بیا کیرمو بخور تا ابم بیاد” و نشوندم جلوی پاش تا کیرشو ساک بزنم. کیرشو تمیز کردم و شروع کردم خوردن. همونطور که کیرشو میخوردم گوشیشو دراورد و ازم عکس گرفت و گفت “اگه زهرا یا هرکس دیگه ای بفهمه این عکستو تو محل پخش میکنم تا ابروت بره. اگه دختر خوبی باشی و هرهفته بیای اینجا باهم حال کنیم منم هواتو دارم” با ترس گفتم چشم و بازم کیرشو خوردم. یهو دیدم کیرش انگار تو دهنم بزرگتر شد و شروع کرد داغتر شدن و لرزیدن. ابش با فشار پاشید تو دهنم. من که نمیدونستم داره چی میشه و ترسیده بودم کیرشو کشیدم بیرون و بقیش ریخت رو صورت و سینه هام. خندید و گفت جون، از این بهتر نمیشد. از این به بعد دیگه جنده کوچولوی خودمی. هرهفته میای اینجا کیرمو میخوری. کونتم خودم افتتاح میکنم. نوشین که شروع کرده بود تعریف کردن منم کیرمو دراورده بودم و شروع کرده بود

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

ﻣﺴﺘﺎﺟﺮ ﻋﻤﻮ

ﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ .
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺶ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﻃﺮﻓﺎﯼ ﺍﺳﻼﻣﺸﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻻﻥ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺗﻬﺮﺍﻧﻪ ﺑﺮﯾﺎﻧﮏ . ﻣﺎ ﭘﯿﺶ ﻋﻤﻮﻡ ﺍﯾﻨﺎ ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻋﻤﻮﻡ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﯾﻪ ﺩﻭ ﻃﺒﻘﺶ ﺑﻐﻞ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﺎﺟﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﯿﻨﯿﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﯾﻪ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺟﻮﻭﻥ ﺑﻮﺩﻥ .
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﮕﻢ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺿﺎﺳﺖ ﻭﺩﺍﻧﺸﯿﺠﻮﯼ ﺣﺴﺎﺑﺪﺍﺭﯼ ﺗﺮﻡ 6 ﻫﺴﺘﻢ 21 ﺳﺎﻟﻤﻪ ﻗﺒﻼ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻢ ﺑﺎ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻫﯿﺎﻡ ﺳﮑﺲ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﻼﺻﻪ ﺟﻮﻧﻢ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﺑﮕﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺘﺎﺟﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﻭﻣﻨﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻋﻤﻮﻡ ﮐﻪ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺭﻭﺑﺮﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﯿﺶ ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻮﻡ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪﯾﻢ ﯾﺎ ﺑﺎﺯﯼ ﺳﻮﻧﯽ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻣﻮﻗﻊ ﻓﮑﺮﺷﻮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺳﮑﺲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﮐﻮﭼﻪ ﻓﺮﺵ ﻣﯿﺸﺴﺖ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﻗﺸﻨﮕﺸﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﺩﯾﺪ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﺳﮑﺲ ﺑﺎﺷﻢ ﺍﺻﻼ ﻓﮑﺮﺷﻢ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﻧﺒﻮﺩ
ﮔﺬﺷﺘﻮ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﺯﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺳﻮﺗﯿﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﺩﯾﺪﻣﺶ ﻭﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺩﯾﻒ ﻭ ﺳﮑﺴﯽ ﺑﻮﺩﺵ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻡ ﺩﺭ ﺑﺎﺷﻠﻮﺍﺭﮎ ﺩﯾﺪﻣﺶ ﻭﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﯼ ﺩﯾﺪﻡ ﺗﻮﺟﺶ ﺑﻪ ﻣﻨﻪ ﺣﺘﯽ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺧﻼﺻﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻮﻡ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻡ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﯾﮑﯽ 20 ﺗﻮﻣﻦ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎ ﮐﻠﯽ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺍﺯﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮔﻔﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺘﺎﺟﺮﺱ ﺍﺳﻤﺶ ﺍﻋﻈﻢ ﺑﻮﺩ 28 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﺧﻮﺷﮑﻞ ﺍﯾﻨﻢ ﺑﮕﻤﺎ ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻮﻡ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﻄﺎ ﻧﯿﺴﺘﺶ ﻭﻓﻘﻂ ﻭﺍﺳﻪ ﮐﻤﮏ ﭘﻮﻝ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺷﻤﺎﺭﺷﻮ ﺩﺍﺭﯼ ﻗﺎﯾﻤﮑﯽ ﻭﺭﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺷﺐ ﺑﺎ ﮐﻠﯽ ﻓﮑﺮﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ ﻭﮔﻔﺘﻢ ﺷﺎﻧﺴﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﮐﻠﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻼﺻﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﮕﻪ ﺑﻌﺪ ﮐﻠﯽ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﮔﻔﺘﻢ ﺭﺿﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭ ﺍﻭﻟﺶ ﻧﺎﺯ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﮐﻠﯽ ﮐﺲ ﻟﯿﺴﯽ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﺵ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﻬﺪ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻣﯿﺎﺩ .
ﺍﻗﺎ ﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﻭ ﺑﺎ ﮐﻠﯽ ﺍﺭﺯﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺟﻮﻥ ﺧﻼﺻﻪ ﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻭ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺖ 1 ﺷﺐ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﯿﺎ ﮐﻮﭼﻪ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﮐﻠﯽ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﻭ ﺗﺮﺱ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﯾﺪﻣﺶ ﮐﯿﺮﻣﻢ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺷﻖ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺧﺎﺻﯽ ﺗﻮ ﻟﺒﺎﺵ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻤﻮﻧﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺧﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﺬﻫﺒﯿﺎﺱ .
ﺻﺒﺢ ﻓﺮﺩﺍ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻼ ﺑﻪ ﻧﻔﻌﻢ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺗﻮ ﻣﻌﺪﻥ ﺗﻮﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﻫﺮ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﺤﯿﺎ ﺑﻮﺩ ﻭﺍﺳﻪ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﺭﺯﻭﻡ ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻣﮕﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﯿﺎﻡ ﭘﯿﺸﺖ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺩﺭ ﻭ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﮐﻮﭼﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺷﺐ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﯿﺎﺩ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﻧﺮﻓﺖ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪ ﺩﺭﻭ ﻭﺍﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻭﺍ ﮐﻨﻪ ﺧﻮﻡ ﻣﯿﺎﻡ ﻭﺍﯼ ﺟﺎﺗﻮﻥ ﺧﺎﻟﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭ ﯾﻬﻮ ﮐﻤﯽ ﻭﺍﺷﺪ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﺪ ﺟﻮﺭ ﻣﯿﺰﺩ ﺑﺪﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺮﺯﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮ ﻭﻟﯽ ﺷﻬﻮﺕ ﮐﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﮐﺮﺩ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺩﺭﻭ ﻭﺍﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺴﺘﻢ ﺣﺎﻻ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﻃﺮﻑ ﺍﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﺩﯾﺪﻣﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﺷﺐ ﺍﻣﺎﺩﻩ ﻣﯿﺸﺪ .
ﻭﺍﯼ ﯾﻪ ﺗﺎﭖ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﻮﺗﯿﻦ ﻭﻣﻮﻫﺎﯼ ﺯﺭﺩ ﻃﻼﯾﺸﻢ ﺑﻪ ﭼﺶ ﻣﯿﺰﺩ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺩﺍﻣﻦ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺑﯽ ﺭﻧﮓ ﺑﺎ ﺍﻇﻄﺮﺍﺏ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﯿﺸﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩ ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭﺍﯼ ﭼﻪ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﺧﺎﺻﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻤﻮ ﯾﻬﻮ ﭘﯿﺸﻮﻧﯿﺸﻮ ﺑﻮﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﻗﺮﺑﻮﻧﺶ ﺑﺸﻢ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻓﺶ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻨﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺍﺗﺎﻗﺸﻮﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻦ ﺷﺪﯼ ﻭ ﻣﻦ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭ ﭼﯿﺰﺍ ﻭ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﺷﮕﻠﯽ ﻭ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﮔﻮﺷﻢ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﺻﻼ ﺗﻮ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻣﺶ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﻭ ﺳﯿﻨﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺍﻧﻘﺪ ﺑﺎﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺟﺎ ﻣﯿﺸﺪ ﺍﻭﻟﺶ ﻧﻤﯿﺰﺍﺷﺖ ﻫﻮﻟﻢ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﮐﻠﯽ ﺳﺨﺘﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﻟﺒﺶ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺣﺸﺮﺵ ﺯﺩ ﺑﺎﻻ ﯾﻪ 10 ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺩﻭﺗﺎﺷﻢ ﺑﺎ ﺣﺮﺹ ﺧﺎﺻﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﺑﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺩﺍﻣﻦ ﻭﺍﯼ ﭼﻪ ﺳﺎﻕ ﻭ ﺭﻭﻥ ﺭﺩﯾﻔﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺍﻣﻨﺸﻮ ﺯﺩﻡ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺴﺶ ﮐﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ ﮐﻤﯽ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺷﻮﺭﺕ ﻟﯿﺲ ﺯﺩﻡ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﺭﺵ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺳﺮﯾﻊ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻡ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﻭﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﺎﮎ ﻧﺰﺩ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﭼﻨﺪﺷﺶ ﻣﯿﺸﻪ .
ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺷﻖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺩﻡ ﮐﻮﺳﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﮕﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﻓﺸﺎﺭ ﺳﺮﺵ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺟﻮﻧﻢ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﮐﺴﺶ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﺍﺳﻤﻮﻧﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺍﻍ ﺩﺍﻍ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﺵ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻠﻪ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺟﯿﻎ ﻧﺎﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ 5 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺎﺷﺪﻡ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺸﯿﻦ ﺭﻭﺵ ﺍﻭﻧﻢ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﭼﻪ ﮐﺴﻪ ﺭﺩﯾﻔﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﯽ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﻫﻮﺍ ﮐﯿﺮﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﻮﺵ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩﻣﺶ ﮐﻪ ﺍﺑﻤﻮ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﯾﺎ ﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﺸﻮ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮﺵ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺴﻮﺧﺘﻢ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﻨﻮ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺭﻭﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﭘﺎﺷﺪﻡ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﺮﻡ ﯾﻪ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻤﻮ ﺭﻓﺘﻢ .
ﺑﻌﺪ ﻫﺎ ﺑﺎﺯ ﭼﻨﺪ ﺳﺮﯼ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻌﺪﻥ ﻧﻤﯿﺮﻩ ﻣﺎﻡ ﺧﻮﻧﻤﻮﻧﻮ ﺑﺮﺩﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﺳﻢ ﻣﮑﺎﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺎﺩ .

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

داستان:
س کس گروهی من باشیرین و نگار

1396/4/10

دوره دانشجویی یه دوست دختر داشتم که خیلی پایم بود چندباری بهش خیانت کردم و مچمو گرفت وولی باز دوسم داشت و به پام مونده بود این دوست دخترم که از حالا به بعدشیرین صداش میکنم یه دوستی داشت به اسم نگار یه قدنسبتا کوتاه و توپربود با کمر باریکتراز هیکلش ویه کونی که من همیشه دوست داشتم جرش بدم خودشم خیلی لوند و جلف بود جوری که خیلی وقتاجلوی دوست دخترم کرم میریخت ولی چون خیلی بهش اعتماد داشت چیزی بهش نمیگفت منم چون خیلی مچمو گرفته بود دوست نداشتم دیگه اینجوری خورد بشه. رسید زمانی که نگارخونشو تحویل داده بودوازتنهایی خسته شده بودومیخواست بره خوابگاه پیش شیرین. شیرین هم خیلی وقتاپیش من بودومنم کلاتنهایی خونه میگرفتم واسه راحتی یه تخت دونفره داشتم که شب اول من وشیرین رفتیم اونجاوسکس کردیم وقتی که اومدم بیرون برم دستشویی نگاربم گفت شرتتوبرعکس پوشیدی ورفت تواتاقوشروع کردن باشیرین خندیدن که معلوم بود چی میگنودارن ازسایزکیرموطرزسکسم حرف میزنن اونشب گفت من میترسم توحال بخوابم اومدپیش ماخابید چندروزگزشت وکارش به جایی رسیدکه زمان سکس مانگاه میکردوتیکه مینداخت و چندباری هم التماس میکردمنوبازی بدین ازخدام بود که جرش بدم حشرم خیلی بالا میرفت وقتی میدیدم بااون قیافه ی خوشگل وحشریش مارونگاه میکنه وباکسش ورمیره دیگه خیلی باهم راحت شده بودیم که یه روز تودانشگاه زنگ زدوگفت شیرین امشب میخادامتحانت کنه گاف ندی اومدنوطبق معمول هرشب بعدشام وکسشعرگفتن رفتیم بخوابیم شیرین شروع کردمنولخت کردنوواسم ساک زدن نگارم اومد دستمالیم میکردوشیرین مثل هرشب مخالفت نکردو بعدالتماس نگارگفت اگه امیربخادمن حرفی ندارم منم بااینکه داشت ازشدت حشر میمردم ولی چون میدونستم دارم امتحان میشم گفتم نه عشق من شیرینه نه کس دیگه ای. شیرینم که انگاردنیاروبش دادن ا نگاراحساس ملکه بودن بهش دست داده بود 2/3 دفعه ای بیشترازهرشب ارضاشد من که داشتم دیوونه میشدم خلاصه گزشت وفرداشب رسید وقتی هردوازدانشگاه اومدن عجیب ارایش غلیظی کرده بودن وای توکونم عروسی بود شیرین همش میگفت سورپرایزدارم واست.وقتی رفتیم توتخت شیرین درکمال تعجب گفت نگارلخت شومنم بااینکه خایه هام باد کرده بود مخالفت کردم که شیرین گفت من خودم میخوام بهت یه حال اساسی بدم حالادیگه میدونم تغییرکردی. نگارولخت کردوبهش گفت زودباش جنده کیرامیرموبخور وایییییییییییییییییی لیای شیرین تودهنم بودو نگارکیرمومیخورد بعدشیرین گردنمو سینههامو لیس زدو رفت کنارنگار واییییییییییی انگارداشت بستنی میخورد بیشرف کیرموتاته میکردته حلقش شیرینم خایه هامومیخوردتوابرابودم بعدازکلی ساک زدن نگارومجبورکردبشینه روکیرم وایییییی وقتی اروم نشست روکیرم کیرم داشت میسوخت ازبس داغ بوداین کس بیشرف شروع کردبه تلمبه زدن وشیرین هم همش میگفت دیدی چه حالی بهت دادم داری دوتاکس میکنی حال کن جرش بده پاشدموبهشون گفتم سگی زانوبزنن چیزی که ارزوشوداشتم وایییییییییییییییییییییییییییییییییی وقتی زانوزدن انگارکل کل میکردن باهم هردوتا کونا روهمچین داده بودن بالا که روانی شده بودم باورم نمیشد شیرین باقدبلندوتقریبا لاغروکمرباریک وکون نسبتا گوشتی ونگارباهیکل توپرو کون نسبتاگنده تر دوتاهیکلی که رویام بودنو داشتم باهم میکردم اول شروع کردم از کس نگاروتلنبه زدن ودستمومیکردم توکس شیرین وسوراخ کونشوبازمیکردم بعدچندتاتلنبه زدن کیرمودراوردم وکردم توکون شیرینو این دفعه کون نگارواماده میکردم درعین ناباوری کون فوق العاده تنگی داشت خیلی خوشحال شدم چون دوست داشتم کون تنگ جربدم کیرکرم زدمو اروم گزاشتم دم سوراخ کون نگارواروم هل دادم شروع کردبه دادزدن وشیرین که انگارخیلی دوست داشت نگاروکونی کنه شروع کردبه مالیدن کس نگارو بوس کردن کونش اروم اروم کیرموفشاردادموکیرم بیشتربهش فشارمیومدومیسوخت وحال میکردم کم کم تلنبه زدنو شروع کردمانگارهمه ی دنیاروبم دادن به شرین گفتم بیاد توکمرنگارتا کون اونم جربدم کون دوطبقه جلوم بودوازاین کون به اون کون میکردم تلنبه هاموتوکون نگارزیاد کردموبافشارهرچه بیشترابموتاته ریختم توکونش جوری که دردش گرفت ودادزد شیرین خیلی ناراحت شده بود که ابموتوکون نگارخالی کردم. خلاصه اونشب خیلی حال دادو یک سال ونیم بعد اون داستان سه تایی هم خونه بودیم و انواع فانتزیها رو امتحان کردیم حتی چهارنفری هم س.ک.س کردیم که بعدا واستون مینویسم امیدوارم لذت برده باشین.


نوشته: امیر















داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ


🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

سوگل
1400/10/22

#لز #عاشقی

دسته گل توی دستم رو فشار دادم. نفس عمیق کشیدم و یه تقه به در زدم و وارد اتاقش شدم. با دیدنش مثل همیشه لبخند روی صورتم اومد‌ و زیباییش رو توی دلم تحسین میکردم. اونم متقابلا لبخند زد. گل هارو گذاشتم کنار تختش و خودمم نشستم کنارش روی تخت.
ماسک اکسیژنش‌ رو از روی صورتش برداشتم.
-سلام عزیزدلم. بهتری؟
لبخندش رو غلیظ تر کرد و با صدایی که به زور درمیومد گفت:
+بهترم.
دستاش رو که توی این یه سال نحیف تر شده بود رو توی دستم گرفتم و آروم بردم سمت صورتم. یه بوسه‌ی آروم از روی دستاش زدم و چشمامو بستم تا گریه‌م نگیره.
+فرشته؟
میدونستم صدام میزنه که بغضمو قورت بدم و گریه نکنم.
-میخوام پیشت دراز بکشم.
رو تختش جابجا شد و‌ واسم جا باز کرد.
سر هامونو به همدیگه تکیه دادیم و دستشو تو دستم قفل کردم.
-سوگل؟ یادته؟ اولین بار که همدیگرو دیدم؟
+مگه میشه یادم بره دیوونه.
-یادته چقدر خجالت میکشیدی ازم؟ یادته به زور گرفتم لباتو بوسیدم؟
یه قطره از چشمام جاری شد ولی انگار هر لحظه دوست داشتم خاطراتی رو که با سوگل داشتم رو مرور کنم.
انگار اونم حس منو داشت که سکوت کرد و گذاشت با مرور خاطراتمون خودم رو خالی کنم. چیزی که واضح بود این بود که رابطه‌ی من و سوگل‌ چیزی فراتر از هر حسی بود که میشد توصیف کرد. حتی فراتر از عشق. از لحظه ای که توی تولدم همراه دوستم اومده بود و دیدمش برق نگاهش منو گرفت. یادمه تا آخر مهمونی چشمم بهش بود و آخرشم با بهونه‌ی در رفتن زیپ دامنم و اینکه کمک میخوام کشوندمش توی اتاقم و یهو تکیه‌ش دادم به دیوار و لبامو با فشار چسبوندم به لباش و بوسیدم. طعم لباش یه تفاوت خاصی داشت. ظرافت و شیرینی که داشت وادارم میکرد بوسیدنش رو متوقف نکنم. چیزی که مسلمه اینه که ما رنگین کمونی ها همدیگه رو کم و بیش میتونیم تشخیص بدیم و درست حدس زده بودم که خودش هم بدش نمیومد که اونکارو تو اتاقم باهاش کردم.
به پهلو‌ شدم تا صورتش رو ببینم و گفتم:
-اتاقم رو یادته؟
صورت قشنگش قرمز شد و با سر تایید کرد.
سرم رو فرو کردم زیر پهلوش و خودمو مچاله کردم تو بغلش.
-تو واسم تعریف کن سوگل. میخوام امروز مرور‌ خاطراتمون رو از زبون تو بشنوم.
دستش رو آورد و موهام رو نوازش کرد.
+یادمه فردای تولدت به نگین گفته بودی هرجوری شده باید بیارتم خونه‌ی تو و خودش بره. نگین هم که هیچوقت به تو نه نمیگه. ازت پرسیدم پدر و مادرت کجان و تو فقط گفتی تنها زندگی‌ میکنی و‌ ازم خواستی بیام باهات زندگی کنم. اول از لحن جدی و دستوریت خوشم نیومد ولی تو دلم یه آشوبی افتاد که دلیلش رو نمیدونستم. نمیدونستم منم عاشقت شدم. پدر و مادر منم که مشکلی نداشتن و گفته بودی باید تو همون هفته جابجا شم پیشت و باهم زندگی کنیم.
اشک روی‌ گونه هامو پاک کرد و خواست ادامه که با دیدن حالم نتونست.
+فرشته؟ میخوای اینجوری تموم شه؟ مگه همیشه نمیگفتی بودنمون باهم چیزی بوده که لحظه به لحظه‌ش با ارزش بوده؟ پس بذار با هم یادآوریشون کنیم تا حسرت چیزیو نخوریم.
-پس بذار من بگم.
چشماشو به حالت پلک زدن تکون داد که نشون از تاییدش بود.
-بهم میگفتی خیلی مغرور و جدی ام و هیچکس رو نمیذارم زیاد نزدیکم بیاد. حتی نگین که علناً باهام لاس میزد و منو میخواست. چشم من دیگه فقط تو رو میدید سوگل. از لحظه ای که عطر تنت رو حس کردم دیگه هیچکس برام جذاب نبود.
چشماشو بسته بود و بهم گوش‌ میداد. دستامو بردم سمت کسش و آروم از زیر شلوار و شورتش مالیدمش. لبامو چسبوندم روی لباش و زود برداشتم. میدونستم زیاد نمیتونه نفس بکشه پس زیاد اذیتش نکردم. دکمه های ربدوشامبرش رو باز کردم و سینه های خوش‌فرمش

Читать полностью…

داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ

یه.همزمان با حرفاش دستم رو بوسید
ادامه دارد. …
نوشته: آرزو














داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ


🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac

Читать полностью…
Subscribe to a channel