آ تبادل ✔کانال ☄☄☄ داستان ها تو به آیدی مدیر ✔بفرستید 🌐
سلام به همه دوستان عزیز
من مهران ۳۵ سالمه
یه دختر عمو دارم به اسم مهری که حدود ۴۰ سالشه
مطلقه ویه پسر دانشجو داره…
***
این دختر عموم بعد از جدا شدن از شوهرش مشغول کار آرایشگری شد و وضع و اوضاع مالیش روبراه شد.
چند باری شنیده بودم که اگه کیس مناسبی گیرش بیاد شوهر میکنه.خلاصه ماجرا از اونجا شروع شد که از من خواست با وانت واسش یه گاز جابجا کنم ویه سری هم پارتیشن برای آرایشگاه وخلاصه چند باری من براش رفتم اساسیه جابجا کردم.
تا نوبت به جابجایی خود آرایشگاهش شد.مهری یه زن زیبا وتپل وسفید بود.
رفتم اساسیه آرایشگاه را براش طی دو مرحله بردم وتو راه آخر ازم خواست میز آرایگاهش را براش سرهم کنم ووصل کنم.تقریبا یه نیم ساعتی زمان برد که دستم بند شد تو این مدت اصلا حواسم به مهری نبود تا وصل شد دیدم یا یه ساپورت حنایی رنگ ویه تیشرت تنگ بدون روسری داره جمع وجور میکنه.یه دفعه کیرم راست شد تا اون هیکلو بخصوص کون گندشو تو اون ساپورت دیدم.
گفتم میزت آماده شده اومد وتشکر کرد وگفت مرسی زحمت کشیدی منم دلم نمیخواست زود از اونجا برم گفتم تا اینجام هر کاری داری بگو.
با کلی تعارف مشغول شدیم که تو این مدت منم به بهانه های مختلف خودمو بهش میمالوندم.اونم چیزی نمیگفت تا اومدیم آینه را وصل کنیم که به اون گفتم تو آینه را بچسبون به دیوار که من تنظیم کنم وپیچش کنم به دیوار.اونم روش به آینه وپشتش به من بود که بعد تنظیم کردنش به بهانه پیچ کردنش به دیوار اومدم پشت سرش وکیرمو چسبوندم به کونش یه دفعه از تو آیینه نگام کرد وگفت بد نگذره گفتم نه جاتون خالی.خندید وگفت پرو که منم از فرصت استفاده کردم وبیشتر بهش چسبیدم اونم کونشو به فشار داد عقب.منم سرسع پیچا را بستم واز پشت بغلش کردم و لب تو لب شدیم ویه دستم تو سینه هاش بود ومیمالوندم. انگار منتظر همین کار بود خودشو ول کرد تو دلم وآه و آخش سالن آرایشگاه را برداشته بود.دستمو بردم سمت کسش که یه دفعه حالم خراب شد آخه نواربهداشیش از رو ساپورتش وقتی دستمو گذاشتم رو کسش مشخص شد وخودشم گفت آره پریودم وخونریزیم هم زیاده اگه بخوای برات ساک میزنم تا بعد پریودیم بیای بکنیم.
قبول کردم وبهش گفتم حداقل لخت شو .لخت شد اما به خاطر پریودیش شورتشو در نیاورد وشروع کرد به خوردن کیرم.منم که تو آینه زوبروم داشتم کونشو میدیدم بهش گفتم از کون بهم بده اما قبول نکرد ولی با کلی چرب زبونی وبه شرط اینکه اگه درد داشت درش بیاری قبول کرد.اول رفت کس وکونشو شست بعد اومد بهش گفتم برو رو کاناپه ودمرو خوابید یه کم کونشو لیس زدم اما به خاطر پریودی بیشتر دلم نگرفت بخورم وبا واکس مو که تو آرایشگله بود کونشو چرب کردموبا انگشت هی میکردم تو کونش انصافا تنگ بود منم با حوصله یه پنج دقیقه ای گشادش کردم که خپدش چهار دست وپا شد رو کاناپه وبا یه دست لای کونشو باز کرد وگفت زود بکنم.
منم سر کیرمو چرب کردم وبا آرامش کردم سرشو توش ونگه داشتم.
از بس حشری شده بود هی میگفت بکنم زود که یه دفعه خودش کونشو داد سمت کیرم وهمشو خورد.معلوم بود درد داره اما خیلی حشری بود.
منم شروع کردم به کردنش بعد از چند دقیقه همین طور که چهار دست وپا بود گفتم بخواب رو کاناپه ومنم خوابیدم روش وشروع کردم به کردن کون تنگ مهری جونم.
داشتم میزدم توش که آبم داشت میومد ومهری هم فهمید و هی کونشو میداد بالا منم همه آبمو ریهتم تو کونش.بعد از چند دقیقه از روش بلند شدم واونم بلند شد که کاناپه ولای پاش پر از خون شده بود فقط خوب بود که کاناپش چرمی بود ومیشود پاکش کرد. الان نزدیک به دوساله که هفته ای دو تا سه بار شبا میرم تو ارایشگاه ومیکنمش.
البته تا میخوام برم پیشش واسم آرایش میکنه ولباس سکسی هم میپوشه.تو زمان پریودیش هم دو سه بار بهم کون میده.این چند وقتها هم ازم حامله شد که رفتیم دکتر وبچه را سقط کردم.
اگه بچه بزرگ نداشت واختلاف سنی نداشتیم باهاش ازدواج میکردم اما حالا فقط میکنمش.
نوشته: مهران
داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ
🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac
ه میام تو و خندید و پیاده شد.ریموتو که زدم و درا باز کردم
زهره اومد تو. درا دادم پایین که یه وقت شر نشه و چراغارا روشن کردم. رفتم پشت میز واسش بطری آبجوشو آوردم و بهش دادم. دیدم نشست رو صندلی جلوی میز. گفتم پاشو دیوونه. گفتم نترس وقت داریم و در قوطی را باز کرد. منم دیدم انگار واقعا میخواد اینجا بخوره نشستم لب میز و گفتم"کوفتت کن بریم"
خندید و قوطی را گذاشت دم دهنش و گف سلامتی خندم گرفت ولی فهمیدم تازه کاز نیست یه کم که از خوردنش گذشت اون قوطی را گرفت طرف من و گفت بیا توهم بخور
گفتم نمیخوام ببر واسه مهرداد
گفت زشته من بخورم تو نگاه کنی
گفتم طوری نیس
گفت بخور اون امشب قسمتش نیس.
منم یه لبخند زدم و گرفتم و باز کردم و نصف قوطی را یه دفعه خوردم. گوشام داغ شد و یه کم گلوم سوخت ولی به روی خودم نیوردم. زهره تا دید گفت تو دیگه چقدر خر خوری و یه قلوپ دیگه خورد. رفتم نشستم روی صندلی کنارش و گفتم زود تموم کن زیاد وقت نداریم اونم قوطی شو زد به قوطی من و گفت چشم سلامتی خودت بامرام و رفت بالا منم اون نصفه باقیمونده رو سر کشیدم و قوطی را گذاشتم رو میز زهره گوشی ش رو برداشت که آهنگ بزاره منم تکیه دادم به صندلی
آهنگ که پلی شد زهره یه قلوپ دیگه خورد و اونم تکیه به صندلی داد. یه کم که گذشت زهره گفت کاش مهرداد بود.من ناخودآگاه خندیدم و گفتم هوس شوهر کردی؟ گفت نه من همیشه با مهرداد میخوردم بعدم میرفتیم تو اتاق خواب
گفتم من که گفتم ببر با مهرداد بخور
گفت بیخیال امشب قسمت مهرداد نیس و سرش و گذاشت رو شونم و گوشی شو برداشت باهاش کار کنه.قبلا رابطه اینجوری داشتیم و این عادی بود ولی با خوردن قلوپ آخر بطری ش وقتی دوباره سرشو گذاشت رو شونم دستشو رو رونم حس کردم. بر گشتم که بهش بگم بریم تا شک نکردن که دیدم چشماش خمار شده گفتم اگه ببرمت که میفهمن گفت خو نبرم گفتم چشماتو ببند حالت خوب شه ده دقیقه دیگه میریم چشماشو که بست دستشو بیشتر تکون داد من اهمیت ندادم ولی دستشو به نزدیک کیرم رسوند. دستمو گذاشتم رو دستش نمیخواستم به مهرداد خیانت کنم اگر چه تاحالام زیاده روی کرده بودیم دیدم چشمامو باز کرد و با یه حالت ملتسمانه گفت هوس کردم توروخدا فقط امشب قول میدم بعد که رفتیم بیرون انگار نه انگار. هیچی نگفتم من حالم خوب بود ولی اون واقعا مست بود. هیجی نگفتم دیدم لبشو آورد جلو و گفت قربون پسرخاله م برم و لبشو گذاشت رو لبم. هنوز هنگ بودم ولی آبجو و لبهای زهره داشت کار خودشونو میکرد.یواش یواش منم تو لب همکاری میکردم که دیدم دسش از رو شلوار رو کیرمه. یه کم که مالید منم دیگه داغ شدم لبمو از لبش جدا کردم و گفتم بیا کف مغازه. یه کارتن پهن کردم و خوابید منم کنارش. دوباره لبامون تو هم جفت شد و دستش رفت رو کیرم.یه کم که لباشو خوردم اومدم پایین تر.گردن سفیدشو یه لیس زدم. یه آه کشید و گفت حواست هست دیگه گفتم نترس میک نمیزنم. شالشو در آوردم و مانتوشو که فقط با سوتین باشه و دوباره شروع کردم لیس زدن همینجور لیس میزدم و میرفتم پایین تر که رسیدم رو ممه هاش.بالای ممه هاشو لیس میزدم دوبازه میومدم رو گردنش.زهره فقط آه میکشید ولی نه اونقدر بلند که صداش بره بیرون. سوتین ش رو دادم بالا و سرمو دوباره بردم جلوی سینه های سفید و پرش.همینجور لیس میزدم که صدای آهش داره بلند تر شد. سر قهوه ای سینه شو گذاشتم دهنم و مالیدم به دندونم که متوجه شدم سرمو داره فشار میده به سینه ش پس ادامه دادم و آروم دستمو از لای کش شرت و شلوارش به کس خیسش رسوندم.موهای کسشو حس کردم ولی اونقدری نبود که اذیت کنه همینجوری میمالیدم و ممه هاش تو ده
و اون لبخند نازشو میدیدم و بیشتر دلم غش میرفت .
تا دو دقیقه برام خورد و دیگه طاقت نداشتم میخواستم بکنمش واسه همین بعد موهاشو گرفتم و سرشو بالا آوردم لباشو خوردم ، با دو دست پاهاشو گرفتم بلند کردم و با همون لباس که تنش بود کیرمو جا کردم تو کصش و آروم فشار دادم تو. همیشه دوست داشتم با همچین لباسی بکنمش . یه جیغ ریز زد و چشاش حلقه اشک زده بود انگار منو از شوهرش بیشتر میخواست . به آرزوم رسیده بودم و کیرم توی کص قشنگش بود.یکم نگه داشتم و بعد آروم شروع کردم به تلمبه زدن ، صداش داشت یواش یواش بلند میشد و رو کمرم آروم چنگ مینداخت و لب و تو لب بودیم و لحظه ای لباشو رو لبم برنمیداشت ، تلمبه ها رو تندتر کردم و میکوبیدم تو کصش و گه گاه ناله میکرد رو و خنده ی ریز میزد ، دوباره لباشو خوردم و محکم کیرمو میکوبوندم تو کصش و تا دو دیقه کوبیدم پشت سر هم ، بعد گذاشتمش پایین و دستشو گرفتم بردم تو اتاق انداختمش رو تخت دو نفره اونو داداشم ، به حالت داگی قرارش دادم و رفتم از تو کشوی کمد وازلین آوردم و مالوندم رو کونش و توشو مالوندم ، اونم آروم میگفت کیر میخوام کیرتو بکن داخل ، سر کیرمو گرفتم و آروم بردم داخل ، تنگ بود اما یواش یواش جا شد و اونم آروم آروم ناله میکرد ، یکم توی کونش عقب جلو کردم که باز شه وقتی گشاد شد شروع کردم عقب جلو کردن و تلمبه زدن ، با سرعت کم داشتم میکوبیدم توی کون خوش فرمش و اونم آه و ناله میکرد و لذت میبرد ، کمرم سفت بود و به این راحتیا ابم نمیومد و تا جایی که تونستم تلمبه زدم و اونم میگفت محمد عاشقتم دوست دارم از این به بعد بکنم تویی . تا پنج دیقع تلمبه میزدم که آرزو ارضا شد و دراز کشید رو تخت و منم دراز کشیدم روش و همون لحظه کیرمو کردم تو کسش و لبامو گذاشتم رو لباش و بازم شروع کردم به تلبمه زدن . سرعتمو زیاد کردم و اونم با یه حال خماری ناله میکرد و انگار جونی نداشت خودشو تکون بده و بعد یه دقیقه تلمبه زدن چشاش وا شد و جون گرفت و پاهای نازشو پشت کمرم قفل کرد. تلمبه هامو محکم کردم و هی میکوبیدم توی کصش و داشت جر میخورد و داد میزد میگفت منو بکننننن محمد منم عین تشنه های کص محکم تلمبه میزدم و بعد سه دیقه داشت ابم میومد و بهش گفتم داره میاد ولی پاهاشو محکم قفل کرد ، خواستم ازش جدا شدم که نذاشت و کل ابم ریخت تو کصش . دراز شدم تو بغلش و شروع کردیم به لب خوردن . بهش گفتم چرا این کارو کردی گفت که من میخوام پسرم از تو باشه نه داداش بیغیرتت .
بعد از اون هر دو روز یکبار که داداشم تمام وقت سر کار میبود ، وقتایی که پدر مادرمم خونه نبودن میرفتم میکردمش و وقتی هم بودن میبردمش بیرون تو ماشین میکردمش و بهونش هم این بود که میره بیرون پیش دوستاش.
الان ۵ ماه گذشته و جواب آزمایش حاملگیش اومده که دختره و داداشمم که هفته ای یه بار به زور میکردش هم تعجب کرده
امیدوارم خوشتون اومده باشه و تقریبا طولانی شد داستان .
مخلص شما جقیا
جوکر
نوشته: Joker
☺😉
داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ
🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac
شاید من سالها تو فیلم سوپر ها میدیدم…از پشت کیرم گذاشتم تو کسش اولین بار بود کیرم ی کس حس میکرد کسش اینقدر که داغ بود ابم بعد از ی دقیقه چنان اومد من همه رو ریختم تو راه پله خونشون هیچوقت باورم نمیشد به بدنی که چندین ماه واسش جق زدم رسیده باشم…بعدش من رفتم خونمون ساعت ۴صبح بود…اونم راه پله رو تمیز کرد رفت طبقه بالا.بعد از اون شاید ۷ سال باهم رابطه داشتیم و من هیچوقت ازش سیر نشدم و نمیشم حتی از شهر ما رفتن ولی بازم میرفتم پیشش…مهسا واقعا ی زن سکسی و حشری و وحشی بود…
الانم دوباره یادش افتادم واقعا کیرم سفت شد
نوشته: سعید
داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ
🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac
مشخص بود بار اولمه!
آروم آروم کیرشو میخوردم،اونم با موهام بازی میکرد
حدود یک دقیقه ای کیرشو خوردم که یهو بلند شد و گفت بخواب کف زمین
نمیدونستم میخواد چی کار کنه،ولی گفتم بذار تا هرجا میخواد پیش بره بره،اگر داشت خطرناک میشد بهش تذکر بودم
خوابیدم رو زمین و اونم شلوار تا مچ پایین کشیدمو کامل از پام دراورد و یه تف انداخت صاف رو سوراخ کونم!
کیرشو یکم اون دور و ور مالید و خواست دیگه فرو کنه
وقتی کیرش رفت تو احساس سوزش خیلی بدی داشتم
+آرمان یواش لطفا آرمان
اونم خداییش گوش داد و زیاد فرو نمیکرد
تقریبا سر کیرش میرفت تو و میومد بیرون
یواش یواش که کونم جا باز کرد بیشتر فرو میکرد و سرعتش رو بالاتر برده بود!
حس میکردم داره به جنون میرسه
از روی میز عسلی جلوی مبل چند تا دستمال کاغذی برداشت و کیرشو کشید بیرون و دستمال کاغذی هارو گرفت جلوی کیرش و آبشو خالی کرد توشون
اومدم بلند شم که مانع شد!
دستشو گذاشت رو کصم با سرعت زیاد میمالیدش
احساس داغی توی سرم کردم و یه جیغ تقریبا بلند کشیدمو…
.
توی بغلش خوابیده بودم و از کنارش بودن لذت میبردم
کونم هنوز درد میکرد
ولی به روش نیاوردم!
موهامو نوازش کرد و گفت:
-ببخشید اگه دردت اومد
+نه دردم نگرفت
-دورت بگردم عزیزم
+آرمان
-جانم؟
+میشه یه چیزی بگم؟
-بگو عزیزم اجازه نمیخواد که…
+خیلی دوست دارم
نوشته: آیلار
داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ
🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac
میشه یه چیزی بگم؟
1400/11/23
#دوست_پسر #عاشقی
ساعت تقرییا شیش بعد از ظهر بود و هوا داشت رو به غروب و تاریکی میرفت!
ترسیده بودم
به خودم دلداری دادم گفتم عوضش وقتی برم خونه قشنگ سه روز فقط استراحت میکنم…
باد سرد زمستونی یکم اذیتم میکرد
نشستم زیر یه درخت و سرمو کردم تو گوشی
اینستارو باز کردم و دیدم آرمان یه استوری گذاشته.
استوری مال سه دقیقه پیش بود
از جایی که من بودم دقیقا هفت کیلومتر فاصله داشت!
یهو صداش اومد؛
-آیلار!
+عه سلام آرمان خوبی؟
-سلام تو خوبی؟ بیا بالا
+مزاحمت نمیشم
-بیا هوا سرده
+باشه.
پیاده شد و ساکمو از دستم گرفت و گذاشت صندق عقب
نشستم تو ماشین و تا بخاریو یکم زیاد کرد آرامش خاصی بهم دست داد.
-با اتوبوس اومدی؟
+آره تهران خسته شده بودم
-چی کار میکنی مگه تهران؟
+چی کار کنم؟ دانشگاه دیگه
-حالا باز خدارو شکر من رسیدم،هوا داشت رو به تاریکی میرفت
+آره خدارو شکر،تو هم تازه اومدی؟
-منم آره
+یه چیزی بگم باورت میشه؟
-آره بگو
+من اولین بار بود با اتوبوس اومدم دهات
-من بچه بودم زیاد میومدم،پسر داییم با موتور میومد سر جاده دنبالم.
+حالا این دفعه قسمت بود تو منو بیاری
-انجام وظیفه بود…
خلاصه دم خونه پیادم کرد و من اول کتریو گذاشتم و بعدش لپ تاپمو روشن کردم و گذاشتم رو میز…
ولی هرکاری کردم نتونستم بخاریو روشن کنم.
نیم ساعت باهاش درگیر بودم ولی هیچ چی به هیچ چی
چیزی به ذهنم نرسید جز این که زنگ بزنم به آرمان!
اونم گفت باشه الان میام.
حدود پنج دیقه بعد صدای موتورش توی کوچه از پشت پنجره پیچید و صدای به هم خوردن درای آهنی بزرگ حیاط به هم تایید حضورش شد…
خلاصه اومد تو و با یه لبخند گفت:
-کوچولو نمیتونی بخاریو روشن کنی؟
صورتمو لوس کردم و گفتم:
+خب من بچم دیگه چی کار کنم؟
یه لحظه به خودم اومدم با خودم گفتم؛این چی بود دیگه من گفتم؟!
خودمو زدم به اون راه،اونم اهمیتی نداد…
خلاصه نمیدونم چی کار کرد که بخاری روشن شد
رفت رو پشت بوم لوله بخاریو چک کرد و اومد که خدافظی کنه گفتم وایسا یه چایی بخور بعد برو!
یکم جا خورد و موند…
خلاصه نشست و من با ذوق و شوق داشتم از دانشگاه تعریف میکردم و اونم خیلی عادی با یه لبخند داشت به حرفام گوش میکرد.
-آیلار من دیگه برم،مرسی بابت چیه؟
+خواهش میکنم؛دست تو هم درد نکنه تو زحمت افتادی
-راستی!
+جانم؟
-به کسی نگو من اینجا بودم،منم نمیگم،مردم این دهاتو که میشناسی،فقط بلدن حرف بزنن،جمعه هم خودم میبرمت،با اتوبوس نرو!
درو بست و رفت…
فکر کنم وقتشه دیگه اینو بگم:
من رو آرمان کراش داشتم،حدود یکسالی میشد
یه پسر همشهری،خوب،خوشتیپ،خوش اخلاق
ولی همین که تا خونه ما اومد،اگر کسی دیده باشتش هزار تا حرف واسمون در میارن…
حس خوبی داشتم،انگار یه چیزی تو وجودم از حضور آرمان اینجا خوشحال شد.
بغل بخاری نشستم و با لپ تاپم یه آهنگ پلی کردم و مشغول خوندن کتاب دختر مغول شدم…
متوجه نشدم کی لپ تاپو خاموش کردم و بالا سر کتاب خوابم برد
وقتی صبح بیدار شدم دیدم ساعت ده صبحه
با خودم گفتم کاش همیشه میشد اینجوری زندگی کرد
دور از فکر و خیال های شهر
دور از شیطنت و ها و سر صدا های خواهر کوچیکم
و غر زدن مامانم و نگاهای سنگین بابام…
توی همین فکر و خیال گوشیم زنگ خورد
وقتی دیدم آرمانه از خوشحالی بال دراوردم
صدامو صاف کردم و جواب دادم.
+سلام
-سلاملکم،خوبی شما؟
+مرسی شما خوبین؟
-خوابیده بودی؟
+تازه بیدار شدم
-میخواستم برم شهر،خرید نداری؟
+نه مرسی
-خودت کاری نداری؟
فهمیدم منظورش اینه که تو هم بیا بریم!
+چرا،بدم نمیومد یه دوری بزنم
-باشه پس حاضر شو میام دنبالت
+منتظرتم…
مثل موشک از جام پریدم
سریع مسواک زدم و لباس پوشیدم رفت
چیز هست باید درمان بشی
با شنیدن حرف مامانم تمام صحنه های فیلم سکسی مادر و پسر که دیده بودم از جلو چشمام گذشت و گفتم خوب مامان جونم حالا که سلامتی من مهمه و مامان مهربونی هستی میشه سوتینت هم در بیاری قشنگ این دو تا هلو خوشکلت که این همه سال ازم قایمش کردی خوب ببینم تحریک بشم زودتر ارضا بشم
زلیل شده یکم خجالت یکم شرم و حیا داشته باش من مامانتم یکم رو بهت دادم سری پرو شدی
بببخشید مامان خوب خودت گفتی باید خوب بشم
واقعا من با تو باید چیکار کنم باشه در میارم ولی این بار اول و اخر هست و حواست باشه اگر پرو بشی و از این جریان بابات یا هرکس دیگه متوجه بشه بلایی سرت میارم که درد بیضه هات کمترین دردت باشه
چشم چشم قول میدم ی قول مردونه همه چیز بین خودمون میمونه
خوب دیگه علی برگرد زودباش هنوز کامل برنگشته بودم که دیدم کیرم سیخ ترین حالت که تابحال داشته شده
علی زودباش دیگه تا خواهرت از مدرسه نیومده و آزمایشگاه تعطیل نشده رازی شدی سوتین هم در اوردم زلیل شده
سری برگشتم وای داشتم از هیجان زیاد پس میفتادم وای مامان چه سینه هات بزرگ و خوشکل هستن خدایی جون من چجوری دلت امد این همه سال قایمش بکنی که متوجه بزرگی و زیبایی سینه بشم
جوری بهم اخم کرد که از ترس نزدیک بود خودمو خراب کنم و گفت نگاش کن بی حیا چطور با دیدن مامانش سیخ کرده خجالتم والا خوب چیزی هست
مامان جون انگار همه چیز یادت رفته خوب باید سیخ میکردم تا ارضا بتونم بشم بعد هرکس دیگه ای هم جای من بود این سینه های درشتت میدید حتما سیخ میکرد
خفه شو پسر خیره سر زود باش کارت تمام کن
من که دیگه رگ پروییم باد کرده بود و حسابی حشرم بالازده بود مامان من که درد دارم و رومم نمیشه جلو شما جق بزنم ن ن نمیشه خودت برام
حرفمو یکدفعه قطع کرد و داد زد خدایا منو از دست این پسر بی شرف نجات بده و رفت از حمام بیرون
از داد مامانم ترسیدم و دوباره کیرم داشت میخوابید و داشتم به خودم فحش میدادم که چرا مامان را با حرفم ناراحت کردم که از حمام بره بیرون و از دیدن سینه های بلورینش محروم شدم که در حمام باز شد و دیدم مامان با ی روغن ماساژ تو دستش امد و نشست کنار پام و در روغن باز کرد ی مقداری زد به کیرم و شروع کرد آروم آروم مالیدن به سرعت نور دوباره کیرم سیخ شد اینقدر تو شهوتم غرق شده بودم و تو ابرها سیر میکردم که اصلا نفهمیدم چقدر زمان گذشت بود که با فشار بیشترین ابی که تا اون زمان از کیرم امده بود پاشید رو صورت و سینه مامانم
وای چیکار کردی اشغال کثیفم کردی اصلا میخوام بدون اخه پسر تو این همه آب را کجات نگه داشته بودی نگاه کن با این اب ده تا ظرف آزمایشگاه هم پر میشه
ترسیدم مامان عصبانی بشه سریع گفتم ببخشید بجون خودت دست خودم نبود یکدفعه فواره زد نتونستم خودمو کنترل کنم اصلا خودم تمیزش میکنم و سریع نشستم و دستم بردم سمت سینه هاش که اب منی را پاک کنم وای خدا چه نرم بود که یکدفعه مامان زد تو دستم دستت بکش کنار نمیخواد خودم ی مقدار از ابت برای آزمایشگاه برمی دارم خودمم تمیزش میکنم
بعدم بلند شد با دستمال ابمو از رو صورت و سینش پاک کرد گفت تا آزمایشگاه تعطیل نشده ببرم تحویل بدم بعد میام میرم حمام
ادامه دارد…
نوشته: موبان دختر آریایی
داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ
🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac
م اقا معلم
بخاطر اینکه شنیده بودم گناه داره و جلو دوستام کم نیارم فقط چندتا فیلم سکسی اونم گذرا دیده بودم اما الان قرار بود طبق قولی که به بچه ها داده بودم کامل و با دقت فیلم ها را ببینم تو دلم استرس عجیبی شکل گرفته بود و خودمو بخاطر زبونی که بدموقع حرفی به زبون اورده لعنت میکردم آخه خانواده ی مذهبی دارم بابام که نظامی هست و پیرو خط امام و مامانم که مداح و روضه خوان خانم هاست و با اینکه بدن اندام رو فرم و خوش استیلی داره همیشه حتی جلو من هم لباس باز و کوتاه و اندامی نمیپوشه کلا زن محجبه ای هست ی خواهر کوچیکم دارم که از همین سن کمم مامانم بیرون خونه با حجاب میبرتش خودمم نسبت به دوستام بلخره بیشتر به مسائل دینی و مذهبی اهمیت میدادم
با تمام استرسی که داشتم گوشیم را برداشتم ۱۰ فیلم ارسلان فرستاده بود که زیر هرکدام موضوع سکس و ی کوچولو نقل فیلم توضیح داده بود
هرلحظه استرس و هیجان بعد از دانلود هر فیلم تو وجودم بیشتر میشود و بلخره ۱۰ تا فیلم بلخره دانلود شد
پیش خودم گفتم خیلی سری و با دور تند فیلم ها را نگاه میکنم قدری که بد قولی نکرده باشم و جلو بچه ها کم نیارم
فیلم اول و دوم روماتیک و عاشقانه و احساسی بود که خیلی سری ردش کردم
فیلم سوم و چهارم لز همجنس گرایی خانم ها که سه تا زن کس همدیگه را میخوردن و میمالیدن و با دیلدو تو کس و کون همدیگه میکردن
فیلم پنجم و ششم گی بود که دو تا پسر نوجوان برای همدیگه ساک میزدن و بعد پسر کوچکتر دوست بزرگترش را از کون میکرد
اصلا حس خواستی به این فیلم ها نداشتم حتی از دیدنشون خسته هم شدم
فیلم هفتم خشن و زورگیری بود که یک مردی خانمی را بزور لخت کرد و بستش به تخت و وحشیانه زن را میکرد
فیلم هشتم میسترس و سیلو ارباب زن و برده مرد که ی زن ی قلاده سگ انداخته بود گردن ی مرد و با شلاقش میزد تو کون سگ بردش و با دیلدو کمری از کون کردش و اخر کار مرده را خوابند و شاشیش تو دهنش
فیلم نهم ی فیلم ضربدری بود که اول زن و شوهر باهم جلو همدیگه سکس کردن بعد هر مرد زنشو اورد برای دوستش و زن های همدیگه را جلو همدیگه کردن
فیلم دهم نوشته بود سکس با محارم مادر با پسرش
جرات باز کردن این یکی را نداشتم اخه یعنی چی چطور میشه که ی پسر با مادر خودش سکس کنه خدا لعنتت کنه ارسلان این چجور فیلمی هست فرستادی ندیده پاکش کردم اما ی حس خاص تو وجودم بود که میگفت حالا یکبار ببین چی میشه ببین چطور واقعا میشه ی پسر مادر خودشو بکنه نمیدونم شهوتم زیاد زده بود بالا که اینقدر تحریک شده بودم که رفتم فیلم را از سطله زباله گوشیم بازنشانی کردم و پلی کردم با شروع فیلم ی حس خیلی خیلی خاص را داشتم تجربه میکردم که تابحال تجربش نکرده بودم تو فیلم مادر از خرید امده بود و صدای پسرش میکنه که پسرم بیا مامانی خسته شده بیا یکم ماساژم بده پسره میاد و شروع میکنه به ماساژ دادن پاهای مامانش یواش یواش دستش میره رون مامانش نوازش دادن وقتی که با لبخند مامانش رو در رو میشه پروتر میشه و شروع به مالیدن کس و سینه مامانش میکنه و بعد که هردو حشری شدن مامانشو لخت میکنه و شروع میکنه به کردن مامانش
فیلم که تمام شد به خودم امدم دیدم دستم به کیرم هست و جق زدم شلوارم خیس شده اره ارضا شده بودم ی حس عجیب از شهوت را داشتم تجربه میکردم البته بعد ارضا شدنم ی حس عذاب وجدان داشتم که چرا با فیلم سکس مادر و پسر ارضا شدم
یک هفته مونده بود که یک ماه از قول و شرط بندی که کی کمتر جق میزنه مونده بود تو اون سه هفته هرکدام از فیلم های دیگه هم نگاه میکردم تو ذهنم فقط اون فیلم سکس مادر و پسرش بود و جای زن تو فیلم چ
ن خاطره سکسمو خوندین.
خدانگهدار
نوشته: سام_کونی
داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ
🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac
ماش کیرمو در اوردم براش بر خلاف تصورم ساک زن خیلی ماهری بود استادانه خوردنش برام کنترل نکردم تو دهنش ارضا شدم یکم لب و لوچه کج کرد اما تهش خورد ابمو گفت همین با خوردن؟گفتم واستا الان دوباره راست میشه بعد ده مین دوباره راست شد این بار بیست دقیقه سکس مفید کردیم و من براش پاهاش رو لیسیدم واقعا که جای اون پاهای ناز روی چشم من بود نه رو زمین . لبشو بوسیدم گفتم اصلا عذاب وجدان نداشته باش مهم اینه لذت بردیم گفت فرهاد بهم زیاد خیانت کرده اما هیچوقت زیر بار نمیره چندباری شنیدم با مریضاش یا منشیش سکس داره منم الان نجابت رو فدای انتقام کردم لطفا هم مجدد ازم نخواه سکس کنیم اگه حس کردم لازمه بهت میگم
منم تا امروز به تصمیمش احترام گذاشتم و انگار نه انگار که خانی اومده یا خانی رفته
نوشته: همایون
داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ
🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac
یدن.
نگاهم به آیینه جلوی خودمون افتاد که با هر تلمبه چطوری ممه های صبا عقب و جلو میشد و این صحنه انقدر تحریک کننده بود که همون جا داشتم ارضا میشدم.
کیرمو بیرون کشیدم و کردم تو کصش و بعد از ۲ یا ۳ تا تلمبه خودم رو چسبوندم بهش و کل آبم رو تو کصش خالی کردم
ببخشید طولانی بود شرمنده
نوشته: حامد
داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ
🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac
فت ببین باهام چیکار کردی…همش بیادت سیخ بوده …گفتم دایی خوب نیست اینجوری گفت عزیزم دست بزن بهش…وای دستم که بهش خورد …خیلی داغ بود…بدون این که بفهمم…داشتم میخوردمش…اونم هی میگفت…جووون اره ادامه بده …واییی خودشه…منم زبونمو از بالا به پایین میکشیدم رو کیرش با دست دیگم تخماشو ناز میکردم…یدفعه پاشد منو چرخوند خودش اومد روم…گفت به داییت اعتماد میکنی …گفتم باشه …می خوای چیکار کنی؟…لبامو زبون زد گفت تو فقط اروم باش می خوام باهم حال کنیم…همه جامو می خورد می مالوند…ناز میکرد انگار ابنبات میخورد…من هی می گفتم اخ…اوووف…وای خدا…اه…شلوارمو در اورد…کصمو که دید گفت اخ این مال داییشه…جون قورتش میدم…کصمو جوری میخورد انگار با اب شسته بودنش…داشتم غش میکردم از سر خوشی…برم گردوند سوراخ کونمو زبون میزد توش…میزد رو قمبلام…دوباره باز میکرد… انگشت میکرد میگفت دیگه مال منی…تا دیگه دردی رو حس نمی کردم…یکم شیر پاک کن ریخت وسط چاک باسنم کیرشو هل داد تو…یه اخ گنده گفتم داشت سوز میداد…اونم میگفت صبر کن عشقم …یکم دیگه صبر کن …تموم میشع دردش…گفتم دای درش بیار نمی خوام…داره میسوزه…پاره شدم…گفت قربونت برم…الان خوب میشه…یکم دیگه شیر پاکن زد یدفعه لیزتر شد همش رفت تووم…دیگه نفهمیدم ولی تلمبه میزد…صدا پیچیده بود تو اتاق بد با دستاش نوک سینه هامو می مالوند…نشسته بود رو باسنم تلمبه میزد خیلی باحال بود…یهو یه چنگ زد به موهام منو کشید سمت بالا…بلند بلند داد میزد…گفت تموم شدابم اومد…تمومشو ریخته بود تو کونم…کیرشو در اورد با دستمال خودمونو پاک کردیم من همونجا افتادم…دیگه پا نشودم…اونم اومد پیشم دراز کشید و گفت …مرسی دایی…فقط مال منی… 😍
نوشته: درسا
داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ
🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac
حس خوب گی
1400/11/15
#گی #خاطرات_نوجوانی
سلام من آرتا هستم و این اولین داستان منه. اگه نقصی چیزی داشت بگین درست میکنم حتما.
خب اسم من آرتا هستش و غرب تهران زندگی میکنم. داستان مال چند سال قبل کرونا هستش اون موقع دبیرستان بودم. یکی تو مدرسه بود به اسم اشکان که دیوونش شده بودم. روز و شب از ذهنم بیرون نمیرفت. من به دختر ها هم حس دارم ولی عاشق اشکان شده بودم. کم کم باهم رفیق شدیم و همه جا باهم بودیم. مدرسه،مهمونی،دور دورای دوران نوجوونی. اینم بگم من موقع 17 سالم و اشکان 16 سالش بود. واقعا زندگیم شده بود و به شدت دوس داشتم که براش بخورم. سرتون رو درد نمیارم با جزئیات. یه روز من واقعا دیگه حالم خوب نبود و نمیتونستم این وضع رو تحمل کنم. زنگ زدم به اشکان که بریم بیرون بچرخیم. یه کافه قرار گذاشتیم. من رسیدم و دیدم رفیقشو آورده. خیلی تو پرم خورد دوست داشتم اون روز تنها باشیم. یه چند ساعتی تو کافه بودیم. وقتی اومدیم بیرون دیگه شب شده بود. رفیقش رفت خونه و منو اشکان تنها شدیم.باهم قدم زدیم و رفتیم تو پارک نشستیم. یه پارک خیلی کوچیک بود که اون موقع خلوت خلوت بود. ما تو آلاچیق نشسته بودیم. بحث دوس دختر قبلیش اومد وسط و داشت میگفت آره اومده بود خونمونو برام ساک زد اصلا نمیدونی چه خوب بود. تموم جرعت خودمو جمع کردم و گفتم میشه منم برات ساک بزنم؟
چند ثانیه خشکش زد و داشت نگام میکرد. براش تعریف کردم که خیلی وقته این حس رو بهت دارم و میخوام برات بخورم. یکم منع و منع کرد و گفت آخه اینجا؟ گفتم تاریکه ما هم که تو آلاچیق نشستیم کسی نگا نمیکنه. گفت باشه. نشست سر جاش و من جلوش زانو زدم. صدا باز کردن کمربندش بهترین صدای عمرم بود حقیقتا. شرتش رو کشید پایین که دیدم یه کیر سفید حدود شونزده سانتی جلومه و من جلوش زانو زدم. چیزی که مدت طولانی آرزو داشتم بهش رسیده بودم.اولین بار بود که ساک میزدم ولی سعی کردم هرچی که تو فیلما دیده بودم پیاده کنم. از سرش شروع به لیسیدن کردم و بعد یه بیست ثانیه شروع به خوردنش کردم. صدای آه و اوه اشکان که داشت حال میکرد بعد صدا کمربندش دومین صدای خوب دنیا بود. موهامو گرفت تو دستش و محکم تو دهنم عقب جلو میکرد. تو حال خودم نبودم بهترین لحظه زندگیم بود انگار. جوری تند تند براش میخوردم که انگار قراره الان ازم بگیرنش. همینطوری تو دهنم عقب جلو میکرد و میگفت بخور آرتا بخورش. کیرمو تا ته بخور مگه همینو نمیخواستی؟تقربیا یه ربع براش ساک زدم که گفت آبم داره میاد. منم انگار اصلا نشنیدم و اینقدر ادامه دادم که کل آبش تو دهنم خالی شد. واقعا عالی بود طعمش از نظرم.
بلند شدیم و کنار هم یه سیگار کشیدیم. بهم نگا کرد و گفت آرتا این تازه اول راهه باهات کار زیاد دارم.
اگه عیبی ایرادی داشت داستان ببخشید بار اولم بود. دوست داشتین کامنت بذارین که بقیش هم بنویسم.
نوشته: آرتا
داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ
🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac
وقتی ۱۴ سالم بود
1400/11/15
#اولین_سکس #آنال #خاطرات_نوجوانی
سلام
من روژین هستم و الان ۲۵ سالمه
معمولا خاطرات سکس اونم واسه اولین بار باید بهترین خاطره زندگی هرکس باشه ولی واسه من اینجوری نبود
پدر و مادرم وقتی من خیلی کوچیک بودم جدا شدن و مادرم با یه مرد عیاش و بی شرف ازدواج کرد و از اون مرد ۲ تا بچه اوردحالا از این بخش ماجرا بگذریم ، وقتی من ۱۴ سالم بود پدر ناتنیم قمار بازی میکنه و تا خرخره میره زیر قرض و طلبکارشم یه مرد۵۰ ساله بود و شرط میذاره ک اگه تا اخر هفته قرضتو ندی باید دخترت و ب عقدم دربیاری ، این موضوع با مخالفت شدید مادرم رویرو میشه ولی در نهایت حرف حرف جمال خان ینی ناپدریم میشه و منو بزور ب عقد معاد درمیارن (معاد ۲تا دختر و یه پسر ۲۳ داشت ک پسرش جدا زندگی میکرد)بعد از عقد ب اصطلاح میریم سر خونه زندگیمون و تلخ ترین شب عمرم واسه من رقم میخوره ،
دوتا دختر سلیطه معاد ک من بزرگتر بودن میان و منو واسه باباشون اماده میکنن ، یه لباس خواب توری قرمز تنم میکنن موهامو درست میکنن و یه چیزایی از سکس بهم یاد میدن ک باباشون حسابی حال کنه
منم از ترس رنگم پریده بود و میخ زمین شده بودم ، این سلیطه ها رفتن بیرون و بعد چند دقیقه معاد اومد تو اتاق وقتی منو دید حسابی جا خورد ، شاید فکر نمیکرد یه بچه ۱۴ ساله انقد لوند و سکسی باشه
یه اندام خوب سینه های خوش فرم کون نه کوچیک نه بزرگ بدن سفید و صاف خلااااصه اب لب و لوچه معاد راه افتاد و اومد سمتم و بیشعور بدون معتلی لباسم و دراورد و خوابوندم روی تخت ، سینه هام و میخورد نوکش و گاز میگرفت دستشم روی کسم بود و بازی میداد منم فقط اروم اروم اشک میریختم
وقتی دید دارم گریه میکنم انگار حشری تر شد گفت گریه کنی بیشتر پارت میکنم اینو ک گفت دیگه هق هق گریه میکردم اونم میخندید و بیشتر باهام ور میرفت ، چند ثانیه بعد شلوارشو دراورد و کیر زشت و کوچیکشو میمالید بهم بایه خنده مسخره گفت اماده بکنمت ؟ منم فقط اشک میریختم ، سرکیرشو یکم تف زد گذاشت دم سوراخ کسم و فشار داد ، کسم انقد تنگ بود ک جیییغم رفت هوا اونم تا اخر کرد تو و پردمو زد و یکم بعد ابش اومد گرفت خوابید منم ب زور خودم بردم حموم و این ماجرا تموم شد
این اولین سکسم بود ولی باحالترینش برمیگرده به ۳ سال بعد از ازدواج منو معاد تو اون مدت هرجور شده با معاد کنار میومدم اونم دیگه رمقی برای سکس زیاد براش نمونده بوذ نهایت ماهی یبار اونم تو کمتراز ۵ دقیقه ابش میومد و تمام
یروز محسن ، پسر معاد ، اومده بود خونه پدرش ک بهمون سر بزنه معاد و دخترا خونه نبودن منم درد دلم وا شد و شروع کردم گریه کردن واسه محسن ک تورو خدا باباتو راضی کن طلاقم بده و این حرفا محسن خیلی پسر خوب و خوشگل و جذاب و البته منطقی هستش ک اونم از اول با عقد منو باباش خیلی سخت مخالف بود ، بعد یکم اشک و اه و ناله مریم دختر بزرگه ش اومد منم سریع خودمو جم و جور کردم نیم ساعت بعدم محسن رفت ،
شبش بهم پیام داد ک روژین جان مریم اومد نشد حرف بزنیم من هرطورشده کمکت میکنم از این ب بعدم خواستی با یکی حرف بزنی من همیشه هستم
منم خیالم راحت شد ک یکی هست و هوامو داره
چند روز بعد با معاد دعوای خیلی بدی کردم بطوری ک معاد دست روم بلند کرد و منو زد
منم با گریه از خونه اومدم بیرون و چون جایی نداشتم ک برم ب محسن زنگ زدم اونم خودشو رسوند و منو برد خونه خودش ،
تو راه فقط گریه میکردم وقتی رسیدیم یکم ارومتر شده بودم ولی رد خون هنوز روی صورتم بود
کلید و انداخت و در باز کرد و رفتیم تو
رفت یه دستمال تمیز اورد و صورت خونیم و پاک کرد ، تا حالا کسی ابنجوری هوامو نداشته بود وقتی نگاهش کردم فهمیدم چقدر جذاب و خو
سکس با زن همسایه
1400/11/15
#زن_همسایه #مرد_متاهل
سلام دوستان من اولین بار داستان سکس واقعی را مینویسم اگر غلط املایی داشت بخشید اسم من بهمن ۴۵سالم توی یک بن بست در اصفهان محله … مینشتیم که یکروز تو در خونه سر وصدا میومد امد بیرون دیدم دارند اسباب خاله میکنم خونه روبرویمان مستاجر جدید امده بود یک نگاه کردم و رفتم داخل بعد از دو سه روز زنم گفت که همسایه جدیده امد درخونه وگفت ابگرمکن خرابه منن گفتم شوهرم بلدهست آمد بهش میگم بیاد درستش کنه .با زنم کلنجار رفتم که چرا دردسر درست میکنی بگو برند تعمیرکار بیارند گفت اخه شوهرش راننده وانت بار میدان تره بار هستش صبح زود میره آخر شب میاد خرد و خسته واین زنم روز تنهاست و کسی ندارد حالا برو یک نگاش کن اگر نتونستی تعمیرکار میارند خلاصه با هزار مکافات ابزار برداشتم ورفتم دخونشان ساعت حدودا ۵بعدازظهر بود زنگ زدم یک صدا زنونه نرم گفت بله گفتم آمدم آبگرمکن را ببینم گفت الان میام وقتی در را وا کرد یک لحظه هنگ کردم چشم توچشم شوکه شدم که این خوشگل خانم تو این محل چکار میکنه یکدفعه صدام کرد گفت آقا بهمن شمایید منم که شوکه شده بودم گفتم با ت ته بته بله که فهمید دست وپا گم کرده ام گفت بفرماید شرمنده مزاحمات شدم گفتم اختیار دارین پس همسایه به چه دردی میخوره تو ودلم خوشحاب بودم ودنبال فرست که یک حالی به کیرم بدم گفتم شوهرتان چکاره هست و سیر تاپیازندگی را برای گفت و زیر نگاهی هم به اندامش میکردم مثل اینکه عروسک بود همه چیز ایده ال وکون خوبز هم داشت ولی از طرز برخوردش و لباس وچادری که سرش بود معلوم بود ولنگه باز هستش چون یک تی شرت تنش بود با یک شلوار استرج که همجاش پیدا بود از طرز چادر گرفتنش هیچی خلاصه رفتم سر آبگرمکن دیدم ازاین مخزنی هاست و برایش درست کردم وگفت زودخاموش میشه نمیتونم روشنش کنم بهش یاد دادم که کاشکی ۲ساعت طول میکشید چون قشنگ از پشت چسبیده بودم بهش و اون کون گندش به کیرم میخورد یه لحظه قشنگ راست کرده بودم که گفتم الان برمیگرده میزنه توگوشم ولی دیدم عقبتر میده کونش والکی از میپرسه شمعک خاموش شده چکار کنم من بیشتر بهش چسبیدم که کیرم قشنگ لای چاک کونش بود چادر وشلوار تا کرده بود تو کونش گفتم اینطور روشن میکنی یک لبخند زد وگفت دستت درد نکنه واقعا بلد نبودم ومن از پشت امد کنار که یه لحظه برگشت و کیر راست شده زیر شلوارم دید یه نگاه ملموس کردی گفت باید تلافی زحماتت رابکشم من موندم چکار کنم که گفت بیابریم اتاق کارت دارم تاپشت سرش راافتادم یک قری به کونش داد که فهمیدم کار تمامه و برگشت ویک چشمک زدبهم و من وارد تتاق شدم برگش ت و چادر را انداخت و اومد بغلم و گفت ابراهیم آقا ایجاهم برا کم میزاره تو جبرانش کن منم از خدا خواسته لختش کردم مثل برف بود بدون مو شاید دوباره چند لحظه توشوک بودم گفت خیلی سفیدم گفتم حوری بهشتی وافتادم به خوردن کوسش که صدایش بلند شد واز شهوت به خودش میپیچید بعد گفت بسه کیرت میخوام منم کیرم که راست راست بود از شورتم در اوردم گفت یاعلی مدد چقدر بزرگه گفتم فقط ۲۲سانته گفت از آقا ابراهیم ۱۵سانت بعد مثل کیر ندیده ها افتاد به جون کیرم همچین لیس میزد و سرش را مک میزد که نزدیک بود بپاشم تو صورتش اسمش از قلم افتاد افسانه بود گفتم
افسانه جون لنگات را بده بالا تا داد با سر کیر گذاشتم تو کوسش خودش را جمع جور کرد ولی امانش ندادم با یک حول تا ته کردم که یه جیغی کشید وگفت آتیش گرفتم و شروع به اه واوه کردن کرد من هم با چند عقب وجلو کل آبم را ریختم روی شکمش و پهلوش خوابیدم واونم گفت که بخاط اینکه اقا ابراهیم بهش نمیرسه .و برای همین از جای قبلی به اینجا امدیم که ا
نم بودم. زهرم منو داشت فشار میداد به خودش. اومدم سرمو بردارم برم پایینو بخورم که نذاشت و گفت همینقدر خوبه نردیک شدم بخوری آبم میاد بکن.منم که از خدا خواسته شلوارو شرتشو باهم دادم دادم پایین و رفتم بین پاهاش.کسش انقدر خیس بود که شرتش که خیس بود هیچ وسط روناشم خیس بود.کیرمو آروم مالیدم به دور کسش و یواش کردم تو. زهره یه آه کشید و چشماشو بسته بود کیرم که کامل رفت تو واقعا خودمم حال کردم.داِغ و لرج و نرم… چندتا تلمبه آروم زدم دیدم زهره از شدت شهوت لباشو گاز میگیره وزنمو انداختم روشو لباشو گذاشتم دهنم و شروع کردم به مکیدن و تلمبه زدن.زهره هر به چندثانیه یه آه تو دهنم میکشید و قطعا خیلی بیشتر از من داشت لذت میبرد. حدود دو سه دقیقه داشتم تلمبه میزدم که زهره پاهاشو دورم حلقه کرد و بهم فهموند تندتر…
پس منم سرعتمو زیاد کردم ولی لباشو تو دهنم نگه داشتم که بلند آه نکشه… داشتم با تموم بدنم و قدرتم محکم و سریع تلمبه میزدم که دیدم زهره سرشو تکون داد. کسش که کیرم توش بود منقبض شد و منم که اون موقع دیگه از رو ابرا تلمبه میزدم نزدیک بودم و محکم تر میزدم که زهره پاهاشو پشتم سفت کرد و یه جیغ تو دهنم کشید و پاهاشو انداخت رو زمین و نفساش آروم شد.
کیرم تو کسش بود. کسش ببض میزد اون آروم شد و من وحشی تر محکم تر تلمبه میزدم اون انگار نفسش بند اومده بود حدود ده تا تلمبه که زدم حس کردم همه وجودم داره میاد بیرون کیرمو درآوردم شروع کردم جق زدن
دوبار که دستمو تکون دادم آبم با فشار رو شکم زهره ریخت.بیحال افتادم کنارش دیدم چشماش بسته س. تازه متوجه چشمای بسته ش شدم. منم چشمامو بستم که دست انداخت رو سینه م و گفت" مرسی پسرخاله"
نوشته: مهدی سالار
داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ
🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac
مست تپل
1400/11/23
#دخترخاله #مستی
از خودم میگم یه پسر معمولی ۲۶سال م قدم حدود ۱۸۰ وزنم حدود ۸۰ یه مغازه کوچیک دارم که میتونم باهاش زندگی مجردی مو بگردونم
یه دختر خاله دارم به اسم زهره دوسال از من بزرگتره اندامش تو پره ممه های سفید ۸۵ و کون و رون تپل و گوشتی که الان شش ساله ازدواج کرده و رفته یه شهر حدود سی کیلومتری شهر ما و یه زندگی خوبی هم داره. ما از بچگی با هم بزرگ شدیم یه جورایی اون جای خواهر نداشتم بود و من جای داداش نداشتش بودم ولی چون من دوست دختر داشتم و زهره نامزد و بعدم ازدواج کرد اصلا به فکر سکس تو این سالها نبودیم.
یه روز که تو مغازه توی حال خودم بودم یه دوستام اومد پیشم بعد از سلام و احوال و شوخی های حوصله برش گفت یه رفیقام دوتا آبجو آورده داده بهم از ارمنستان و درجه یک. گفتم خو برو بیار. دست گذاشت رو کیرش و گفت بیا اینو بخور و خندید و رفت سمت ماشین و سوار شد کلا اینجور تعارف میکرد منم رفتم تو ماشین و با ریموت در مغازه را دادم پایین.ماشین روشن شد و آبجو ها باز حضرت قمیشی هم شروع به خوندن کردن.بعد از حدود نیم ساعت سه ربع اومدم دم مغازه که درا قفل کنم رفیقم گفت این قوطی ها را بنداز بره منم یه عکس واسه استوری انداختم و قوطی هارا داختیم دور.همون شب عکس شد استوری ریپلای دوستام که میگفتم تنها خور شروع شد.اما بین این ریپلای ها یکی نظرمو جلب کرد. زهره نوشته بود(من که هفته پیش عرق سگی خوردم همه جام سوخت) من اول جا خوردم اما بعدش براش نوشتم تو کی مشروب خور شدی؟ نوشت من و مهرداد(شوهرش) عادت داریم بعضی شبا باهم میخوریم دوتایی ولی عرق خوردنش واقعا اذیت میکنه اگرچه بعدش حال میده😉 منم روی تعارف گفتم این هفته اومدی خونه مامانت طلبت.اونم قلب و مرسی فرستاد و تمام.
چندروز بعد
پنجشنبه صبح تو اینستا پیام داد" آماده س"
نوشتم چی؟
نوشت همونی که قول دادی
نوشتم ببینم رفیقم داره اگه داشت میگیرم میدم ببری
نوشت دمت گرم مهربون
زنگ زدم رفیقم و با هزار خایه مالی راضی شد دوتا بده طرفای ظهر آورد و منم گذاشتم توی میز که شب ببرم به زهره بدم
شب که زهره اومده بود خاله م ماهم دعوت کرده بود که شام اونجا باشیم.
وقتی رفتم خونشون زهره خیلی عادی بود بعد سلام علیک متوجه شدم شوهرش نیست. سراغشو گرفتم گفت اون با دوستاش سانس استخر داشت صبح میاد.یه نگاه به دورش کرد و آروم پرسید آوردی؟ گفتم فاااک یادم رفت بعد شام میرم میارم . شامو که خوردیم خاله م و مامانم داشتم ظرف میشستن و زهره چای آورد.وقتی چای به من رسید گفت برو بیار منم چای رو برداشتم و گفتم باشه. بعد خوردن چای به بابام گفتم من میرم دم مغازه یه رفیقام امده پیام داده یه چی میخواد برم بهش بدم و بیام زهره تا شنید گفت من میام. پیام دادم الهه دوستم اونم گفت شوهرش نیس گفتم برم یه سرش بزنم داری میری منم ببر. منم گفتم باشه میرم پایین مننظرتم. وقتی نشستم تو ماشین و ماشینو روشن کردم پیش خودم گفتم لعنتی فک کن این و الهه مست کنن و بهم بالا برن و لبو… چه شود… تو همین فکرای شهوانی بودم که در باز شد و خانم نشست. گفتم زهره میبرمت خونه الهه بعد اینارا میارم البته اگه نمیخوایید با الهه بخورید اونم گفت نه خره الهه امشب شب جمعه داره مثل من و تو نیس که بریم مغازه بعدم تو ماشین بخوریم و میریم خونه.گفتم اینجا بخوریم؟؟؟ مگه با مهرداد نمیخوری؟گفتم نه بابا هوس کردم من سهممو میخورم سهم اونو میبرم. راه افتادیم و حدود ده دقیقه بعد دم مغازه بودم.همه همسایه هام رفته بودن و خیابونم خلوت بود. گفتمبشین میام گفت میگم اگه تو ماشین بخورم بگیرن چی؟ گفتم کی بگیزه؟ گفت گشت پرسیدم پس میبری خونت؟ گفت ن
سکس با زن داداشم آرزو
1400/11/23
#زن_داداش #خیانت #فانتزی
سلام داستان واقعی نیست اما میخوام واقعیش کنم ، اسمم رو تغییر میدم اما باقی اسم ها واقعیه ، داستان تقریبا کوتاه هست و صرفا برای جق سریع
امیدوارم زن داداش سکسی من اینو بخونه و بدونه خیلی تو کفشم
اینم بگم که نصف راهو رفتم و مونده یه سری نخ دادنش واسه نهایی شدن عملیات
من محمدم ۲۲ سالمه قد ۱۸۳ وزن ۸۲ و هیکلی و بر و روی خوبی دارم با پوست سبزه ، کیرمم ۱۵ سانته ، زن داداش خوشگلم اسمش آرزو هست ۲۵ سالشه و قد ۱۷۳ و حدودا ۶۵ وزنشه و کاملا پوستش سفید و چشای سبز خاکستری ، کون جمع و جوری داره و هرکی میدیدش میتونست باهاش فانتزی کردن بسازه
از اونجا که ما توی خونه دو طبقه زندگی میکنیم ، زن داداشم و داداشم پایین و من با پدر مادرم طبقه بالا زندگی میکنیم .
مدتی بود که آرزو خیلی راحت بود جلوم و حتی وقتی داداشم پیشمون بود باهام صحبت راحتی میکرد و از دوست پسر و اینا باهام حرف میزد ، همیشه باهم بازی میکنیم و لباسای کوتاه جلوم میپوشید و خیلی به حجاب اهمیت نمیداد ، وقتی دید که داداشم روی رفتاراش حساس نیست دیگه راحت میگشت و گاها شلوارک و آستین کوتاه میپوشید ( حتی فکرشم شقم میکنه از بس تو کفشم ) باهم خیلی راحت بودیم و حتی گاهی سر میذاشت رو شونم و واسم از خاطره ها تعریف میکرد جلو شوهرش و پدر مادرم
وقتایی هم که میخواستیم بریم مراسم عروسی توی تالار منو صدا میزد که برم لباسشو بررسی کنم و نظر بدم که خوبه یا نه . لباسایی که واسه مراسم عروسی میپوشید محششششررر بود ، کصصصص تمام به معنا بود ، همیشه شق میشدم وقتی میدیدمش واسه همین وقتی اسمشو روی زبونش میشنیدم هوام عوض میشد و دلم براش غش میرفت ، البته بگم که تقصیر داداش عزیز ولی بیغیرتمه که زنشو اینجور کص میکرد که منم تو کفش باشم اما آرزو جونم معلومه دوسم داره
با شوهرش رابطه ی خوبی نداشت واسه همین دنبال موقعیت بودم که مخش کنم
به هر حال یع روز که داداشم سرکار بود و پدر و مادرمم بیرون بودن، آرزو بهم زنگ زد که برم پیشش باهم یه دست پاسور بازی کنیم ( اینم بگم که خیلی حرفه ایه تو پاسور ) خلاصه وقتی رفتم داخل خونش ، چشام چارتا شد ، یه لباس یه دست کوتاه قرمز که فقط چهار بند انگشت کونشو میپوشوند و نصف سینه های انگوری خوشگلی بیرون بود ، پاهاش و رونش سفید بود و حتی یه تار مو روش نبود ، باهاش راحت بودم گفتم جووون چه دافی شدی خوشگله ، اونم خندید گفت منم بخاطر تو اینو تنم کردم عشقم . وقتی گفت عشقم تو هوا بودم ، با خودم گفته همین الان موقعشه باید تا تنور داغه بچسبم ، رفتم سمتش ، یکم جا خورد که دارم یهویی میرم سمتش اما امونش ندادم چیزی بگه و دست انداختم دور کمرش و شروع کردم به خوردن لبای همیشه ماتیک دار قرمزش ، اونم دیگه خودشو ول کرد و شروع کرد به خوردن و یه پا شو آورد بالا و با دستم پای لخت سکسی سفیدشو گرفتم تو دستام و میمالیدمش و فشار میدادم و کیرم آروم آروم داشت شق میشد .
انگشتمو از لای پاش رسوندم به کصش فهمیدم که شورتم نپوشیده و لاپاش خیس خیسه و عزیزدلم میخواسته همین امروز بهم بده که جرش بدم . لبامو از جدا کردم و زل زدم تو چشاش و بهش گفتم دوست دارم ، اونم یه لبخند شیطونی زد و بهم گفتم منم دوست دارم امیر ، نمیدونستم دیگه چیکار کنم که باهات حال کنم . کیرمو دید که شق شده از زیر شلوار . از اونجا که منم شورت نپوشیدم کامل از رو شلوار معلوم بود و شروع کرد به کندن شلوارم و کیرم شق افتاد جلو چشماش . نشست رو زانو و یه دست آورد روش و شروع کرد به خوردنش ، با ولع میخورد و منو به اوج میرسوند منم دست میبردم توی موهای نازش و گاهی با چشماش بالا رو نگاه میکرد
اولین سکس عمرم با مهسا
1400/11/23
#اولین_سکس #زن_شوهردار #زن_همسایه
سلام نمیخوام ز یاد سرتون درد بیارم.
سال ۹۰ بود طبق روال صبح بعد از بیدار شدن رفتم دم پنجره ولی اینبار ی چیزی دیدم که برق از سرم پرید ی زن تپل و خوردنی داشت با شلوارک و آستین حلقه ای لباس پهن میکرد…ما ده سال تو اون محل بودیم و همه میشناختم این خانواده تازه اومده بودن انگار
از اون روز کار من شده بود دید زدن چه روزها و چه شبها از رو پشت بوم و بعدش ی جق حسابی…اون موقع ۱۸ سالم بود…
گذشت بعد چند وقت دیدم ی دختر بچه از رو تراس همون خونه داره پا میده منم کرمم گرفت گفتم از ی جایی باید بع اون زن برسم که شده بود رویای من…
به هزار بدبختی به اون دختر بچه شماره دادم بعد چند تا اس ام اس و حرف متوجه شدم که اینجا خونه عمو این دختر و اون زن هم زن عموی اون…کارم شده بود هر روز حرف و تلفن این وسط ها زن عمو هم گوشی میگرفت حرف و صحبت متوجه شدم به به این خانم میخاره .بعد چند روز ساناز رفت و زن عمو سکسی و خوش هیکل که واستون حتما میگم از هیکلش تنها موند
ی بار که ساناز (دختر بچه)شارژ نداشت از تلفن خونه عموش بهم زنگ زده بود.
من ی بار که کرمم گرفته بود طبق روال داشتم دید میزدم کیرمم نبمه شق بود متوجه شدم مهسا (زن عمو) خونه تنهاست با ی بجه ۱ سالع خودش.زنگ زدم خونش گفتم سالم از ساناز خبر داری گفت چرا زنگ زدی اگه شوهرم بود چی گفتم متوجه شدم ماشینش نیست و تنهایی زتگ زدم. گفت نه خبر ندارم و دیگه زنگ نزن.منم بهش گفتم اگه کاری داری یا چیزی میخوایی بهم بگو شمارمم افتاد تو گوشیت سیو کن…
گذشت دیدم بعد چند روز از خونش زنگ زد ساناز هم که میرفت خونه خودشون دیگه گوشی دست نمیگرفت از ترس خانواده.جواب دادم دیدم به به مهسا خانم.گفت تولد داریم میشه بهت فلش بدم آهنگ بریزی اون موقع نه واتساپ بود نه تلگرام گفتم از پنجره پرت کن فلش واست میریزم .بعدش میزارم از زیر در داخل بگیر…
ابن کار کردم و تمام شد
شبش دوباره ساعت ۱۲ اینا بهم زنگ زد مثل اینکه چون شوهرش کارش سخت بود شبها زود میخوابید. زنگ زد تشکر و اینا منم کلی چرب زبونی بهش گفتم حالا شمارت چرا نمیدی بعدش بهم داد کلی قسم که زنگ نزم یا کسی متوحه نشه…کار ما شده، بود شبها تا دیر وقت بیدار بودن و اس ام اس. کم کم سر حرف باز شد دل زدم دریا بهش گفتم چقدر تو کفشم و واسه همین به ساناز شماره دادم تا بهش برسم ی جوری. مهسا ی زن متولد ۶۳ بود ولی خیلی هیکل سکسی داشت رون پای تپل ی کون گنده سینه ها سایز ۸۵ هرچی بگم کم گفتم از این بدن…کارمون شده بود شبها ی وقت هایی حرف و صحبت بیشتر اس ام اس دادن…تا ی شب بهش گفتم دوست دارم ببینمت اولش گفت میترسم و بیرون نمیام بهش گفتم نصف شب همه خوابن تو بیا تو راه پله خونت خونشون دو طبقه بود طبقه پایین پیر مرد و پیر زن بودن که صاحب خونه بودن زود میخوابیدن…بالاخره بعد چند بار قبول کرد شب بیاد راه پله ببینمش.ی بار اول اومد به اندازه ۱دقیقه حرف و صحبت تهش به زور بودسیدمش.دیگه کارمون شده بود حرف های سکسی اس ام اس های سکس اونم چون بیشتر تنها بود خونه.
گذشت تا چند شب دیگه گفتم و اومد اینبار از تیپش مشخص بود حمام بوده تا رسید لبش خوردم سینه هاش مالیدم ی دستم بردم سمت کسش کس نگو بگو طلا ی کس تپل اصلا ناب ناب یکم باهاش ور رفتم بهش گفتم واسم بخور جالب این بود درجا قبول کرد…
دلم نیومد از این سینه ها بگذرم و تموم شه دوباره همونجا سینه هاش خوردم (یادم چون بچه شیر میداد شیر داشت)بهش گفتم بندازم تو کست قبول کرد ی پیراهن خونگی بلند تنش بود وایییییییییییی وقتی پشت کرد که از پشت بزارم ی کون تپل گنده ی گودی کمر که آب ادم میاورد واقعا بدنش همونی بود
م دم در تا بیاد
خلاصه باهم رفتیم
عین این فیلما…
رفتیم باهم بستنی خوردیم تو اون سرما!
خنده از لبام نمیرفت
بیشتر از قبل عاشقش شده بودم…
.
تقریبا دیگه رسیده بودیم تهران و نزدیک خونه ما بودیم
قرار بود به خانوادم اینا بگم با اتوبوس اومدم،از ترمینالم با اسنپ اومدم!
سکوت بینمون رو دوست نداشتم
نه به دیروز،نه به امروز!
+آرمان؟
-بله؟
+یه چیزی میخوام بگم نمیدونم چجوری بگمش
-بگو راحت باش
+ببین تو اومدی خونه ما بخاریمو درست کردی،بعدش دوتایی باهم رفتیم شهر،الانم باهم برگشتیم تهران
-خب
+این به نظرت عادیه؟
-کجاش غیر عادیه؟
+آخه این رفتار به دوتا همشهری معمولی یا دوتا دوست ساده نمیخوره!
-خب یعنی چی؟
+میشه یه چیزی بگم؟
-بگو
+من راستیتش،من خب،من چیز من خب
-بگو دیگه
+من عاشقتم!
-شوخی میکنی آیلار؟
+نه اصلا
-یعنی تو واقعا منو دوست داری؟
+آره!
دستشو انداخت دور گردنم و کشید طرف خودش
وقتی بدنش تکیه گاه سرم شد آرامش خاصی بهم دست داد
انگار یه بچه که میدیش بغل مامانش!
وقتی خواست پیادم کنه یه جمله گفت؛
خیلی مراقب خودت باش،نمیدونم بدون تو چی کار کنم!
لبخندی رو لبام نقش بست و انگار دارم از دستش فرار میکنم دوییدم سمت در خونمون
پله هارو با سرعت میرفتم بالا…
وارد خونه شدم
+سلام مامان سلام بابا
-علیک سلام رسیدن بخیر
+عاقبتتون بخیر
سریع رفتم تو اتاقم دیدم آبجیم اونجاس:
+آیناز آبجی برو بیرون کار دارم
-چشم.
لباسامو عوض کردم و بهش پیام دادم
+عشقم رسیدی خونه؟
یه ربع بعد جواب داد
-آره عزیزم رسیدم،خوبی؟
+مرسی تو حالت خوبه؟
-آره عزیزم
+خدارو شکر
-فردا چی کاره ای؟
+نگران نباش برای تو وقت دارم
-پس،فردا ساعت چاهار میام دنبالت
+باشه عشقم،منتظرتم!
.
چند ماهی از رابطم با آرمان گذشت و نهایت شیطنتمون فقط لب گرفتن بود
نمیشد ازش فرار کنم؛وقتی باهاش بودم حرارت بدنم خیلی بالا بود
خودمونی بگم؛حشری میشدم!
خلاصه خانوادم چند شب رفتن شهرستان و خونمون خالی شد
دو دل بودم که به آرمان زنگ بزنم یا نه…
بالاخره موضوع رو بهش گفتم و اونم گفت اگر فکر میکنی مشکلی پیش نمیاد بیام!
خلاصه اومد و با سینی چایی دم در منتظرش بودم
از در وارد شد و یه بوسه کوچیک از لبام گرفت و یه چایی برداشت و نشست رو مبل
نشستم کنارش و بغلش کردم
بعد از این که چاییش تموم شد با دستش موهامو نوازش میکرد…
خواستم یکم اذیتش کنم
+آرمان
-جانم عزیزم؟
+یه خواستگار دارم
-خب
+خیلی پولداره،خیلی خوشتیپه،باباشم کار خونه داره،خانوادمم پسندیدنش
-خب تو بهش جواب منفی دادی یا مثبت؟
+گفتم من آرمانمو با یه دنیا هم عوض نمیکنم!
چند ثانیه به هم خیره شدیم و بعدش سریع لباشو گذاشت رو لبام
لباشو با ولع میبوسیدم و از حالتی که داشتم نهایت لذت رو میبردم
جفتمون وحشی شده بودیم
آرمان لباسای منو در میاورد و منم لباسای آرمانو
یهو آرمان رو مبل برگردوندتم و شلوارمو کشید پایین
از روی شرت یکم کصمو مالیدو بعدش شرتمو از پام دراورد
یکم باهاش ور رفت و یهو اون روی آرمان که خجالت توش معنی نمیداد خودشو نشون داد و گفت:
-این مال کیه؟
منم دیگه اهمیتی ندادم و گفتم
+همش مال توعه عزیزم
دهنشو سریع گذاشت رو کصمو مشغول خوردنش شد
حس عجیبی داشتم
اولین بار یکی داشت کصمو میخورد
نهایت لذت رو داشتم میبردم
یواش یواش صدای ناله هام بلند شد
اونم گه گاهی با دستش به کونم ضربه میزد و میگفت
جووون برام ناله کن،دوست دارم
حرفاش بیشتر حشریم میکرد
یهو ازش فاصله گرفتم و اومدم پایین مبل جلوش زانو زدم و دقیقا مثل جنده ها داشتم کمبربندشو باز میکردم!
کیرش افتاد بیرون
منم با یکم ترس و گرفتم تو دستم و خیلی آروم کردم تو دهنم
سرباز و پلیس
1400/11/22
چند سال پیش قصد سفر به یکی از شهرهای ایران داشتم. البته ضروری نبود. بیشتر تفریح بود.
از خونه زدم بیرون. ساعت ۹ صبح.
پیش به سوی به سمت ایستگاه قطار .
رفتم سوار مترو شدم . تهران که رسیدم . رفتم ایستگاه متروی میدان شوش پیاده شدم.
یه ماشین گرفتم تا ایستگاه قطار.
رفتم و نشستم داخل سالن ایستگاه. دیدم یه سرباز ارتش اومد و با کوله پشتی نشست کنارم .
بی مقدمه شروع کرد به صحبت .
اصل و نسب و خاطرات خدمت و سوابق و همه رو گفت .
تعجب کردم.
گفتم برم دستشویی شاید ولم کنه. دیدم اونم اونم . وای خدا چه کنم.
دیدم کیرش راست شده و معلومه. فهمیدم هوس کرده منو بکنه.
زود دستشویی کردم . اومدم بیرون. کنار در دستشویی منتظر موندم تا اومد.
گفتم کدوم مسیر و مقصد میری؟. گفت فلان.
هم مسیر بودیم اما هم مقصد نه.
خلاصه باهاش حرف زدم چند دقیقه.
رفتیم بعدش یه رانی خوردیم .
صبر کردیم وقت حرکت قطار ما شد.
از بلندگو صدا زد مسافرین سوار قطار شوید.
رفتیم. سوار شدیم
اما شماره بلیط ما توی یه کوپه نبود.
با مسافرین جا به جا کردیم و افتادیم پیش هم.
دو حشری کنار هم. اما بدبختی جا نداشتیم.
فکری به سرم زد. دستشویی.
اما باید سالن خلوت میشد. شبم نبود.
هرکاری کردم دیدم نمیشه. به سرباز گفتم بیا کارت دارم . بردمش کنار دستشویی و بهش گفتم: ایستگاه بعد پیاده شیم بریم بکن و بعدش دوباره برو خونه.
قبول کرد.
همونجا وا ایستادیم. قطار توقف کرد و پیاده شدیم.
گفت کجا بریم؟. گفتم جا نداری؟. گفت نه. گفتم بریم حموم . گفت گیر ندن؟. گفتم نه.
رفتیم. حموم هم با زحمت پیدا کردیم. از شانس کیری صاحب حموم اجازه نداد باهم بریم تو نمره.
داشتیم ول می چرخیدیم که یکی صدام زد.
دیدم یه پلیس .
گفتم بله . گفت کجا میخوای بری؟. گفتم کار دارم.
خلاصه سین جیم کرد. دیدم دستش تو صورتم کشید و گفت فهمیدی که.
فهمیدم میخواست بکنه .
گفتم خونه داری ؟. گفت ن پ؟.
گفتم بریم. من و سرباز و پلیس رفتیم .
البته شاید باور نکنید با ماشین گشت رفتیم. اما تنها خودش بود تو ماشین . سرباز کنارش نبود.
میترسیدم تله باشه.
خلاصه رفتیم و در باز کرد و رفتیم داخل.
دیدم کفش چند نفر دم در اتاقه. فهمیدم چند نفر داخلن. سرباز دقت نکرد . من فهمیدم.
خلاصه رفتیم داخل و دیدم چند اتاق هست . نشستیم رو هال.
پلیس اومد و بی مقدمه گفت لخت شید. گفتم من فقط مفعولم. گفت هر دو لخت شین.
لخت شدیم. دیدم اومد و گفت بخورین. دوتامونم بهش ساک زدیم.
بعدش رفت و کرم از روی اوپن آورد و زد به کیرش. گفت نوبت کدومتونه. گفتم من .
اومد تو همون حال ایستاده ، بدون اینکه بذاره برم دستشویی تمیز کنم کیرش کرد تو کونم.
تلمبه زد و با آه و ناله چند دقیقه ای آبش اومد و در آورد ریخت رو باسنم.
شلوارم پوشیدم . با تعجب دیدم سه پلیس از یکی از اتاقها اومدن بیرون .
ترسیدم . اما دیدم لباس در آوردن .
من نمی دونستم سرباز دو طرفه است . فکر میکردم فول تاپه.
دیدم اومدن من و سرباز کیراشون ساک زدیم .
بعدش هر سه شون یک یک من و سرباز رو کردن.
بعدش لباس پوشیدم و رفتم دست شویی . سرباز هم بعد من رفت.
پلیس ها هم لباس پوشیدن.
دیدم اونا یه جوری دارن می ترسن.
از سرباز نمی ترسیدن. از من می ترسیدن برم دردسر درست کنم واسه شون.
سرهنگ اومد و گفت موضوع همینجا می مونه ها. گفتم نترس سرهنگ دهنم قفله.
خلاصه بعدش یکیشون من و سرباز رو سوار ماشین گشت کرد و رسوند دم ایستگاه قطار.
این بار من سوار قطار به سمت تهران شدم و برگشتم .
سرباز رفت به مسیر قیلیش.
نوشته: سالار
داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ
🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac
هره مامانم تصور میکردم و حسابی تحریک میشدم ولی از ترس اینکه مسابقه را ببازم و آبروم جلو بچه ها بره با هر بدبختی که بود جلو جق زدنم را میگرفتم و هر روز که میگذشت تو بیضه هام درد احساس میکردم که ی شب از درد تخمام از خواب پریدم داد زدم وای تخم هام مامانم حراسون امد تو اتاقم چته چرا داد میزنی رنگم از ترس پرید چی چی چی هیچی علی به من دروغ نگو بخاطر هیچی اینجوری به خودت داری میپیچی و رنگت پریده بگو ببینم چه مرگته
با کلی خجالت اشاره کردم به تخمام اینجام خیلی درد میکنه علی چیکار کردی که درد نمیکنه من من من… هیچی بخدا
مامان ی قرص مسکن اورد بخور صبح هم بجای مدرسه میریم دکتر
صبح با کلی استرس و خجالت با مامان رفتیم دکتر
تو مطب دکتر تا میخواست نوبت ما بشه احساس میکردم تمام کسایی که اونجا هستین میدونن من بخاطر دیدن فیلم سکس پسر و مادر و تصور سکس با مادرم و ارضا نشدنم تخم درد گرفتم و دارن منو هو میکنن و میگن تف به تو بی غیرت دلم میخواست زمین دهن باز کنه و من برم تو زمین از شرمم چند بار خواستم بلند بشم از مطب بزنم بیرون که مامانم با اخم و چشماش بهم فهموند بشین سرجات بلخره عذاب تمام شد و نوبت ما شد رفتیم داخل اتاق دکتر
سلام اقای دکتر بیضه های پسرم چند روزی درد میکنه دکتر هرچی ازم پرسید چیکار کردی که درد میکنه هم شرمم میشد هم جرات گفتنش را اونم جلو مامانم نداشتم سرم انداختم پایین و از خجالت عرق میریختم دکتر بعد معاینه به مامانم گفت حدس میزنم دچار تراکم اسپرم تو بیضه هاش شده باید برای تشخیص دقیق مشکل پسرتون از ادرار و اسپرم هاش نمونه بگیرید و بدید آزمایشگاه تا بعد جواب آزمایش هاش نظر دقیق تری نقل بیماری پسرتون بگم فقط هرچی زودتر بهتر چون ممکنه خطرناک باشه اگر دیر متوجه بشیم
تا رسیدیم خونه مامانم ظرف آزمایشگاه داد دستم فرستادم تو حمام گفت زود نمونه اسپرمت را بریز توش خودمو زدم به نفهمی گفتم مامان جون یعنی باید چیکار کنم اصلا اسپرم چی هست
مامانم خیلی جدی و با عصبانیت گفت خدا زلیلت کنه یعنی تو نمیدونی چیکار باید کنی و اسپرم چی هست با ت پ ت پ گفتم نه مامان
عصبانی تر شد خدا منو از دست تو بکشه راحت بشم یعنی تو حمام خودتو ارضا کن اب منی را بریزی تو ظرف آزمایشگاه
سایه مامانم میدیدم که همین جوری پشت در حمام وایساده تو فکر رفتم چیکار کنم که صدای مامانم بلند شد علی کارت تمام شد
به خودم امدم دیدم مامانم بیخیال بشو نیست دل رو زدم به دریا و گفتم اخه من حتی تحریکم نشدم چطور ارضا بشم مامان گفت زود باش زلیل شده تا آزمایشگاه تعطیل نشده
اخه منی که حتی کیرم سیخ نشده چجوری ارضا بشم که هنوز ۵ دقیقه نگذشته بود که مامانم داد زد تمام نشد چیکار داری میکنی اینقدر طولش میدی گفتم مامان اخه اصلا بلند نمیشه چطور اخه ارضا بشم
عصبانی شد کر بودی دکتر گفت مشکلت دیر تشخیص بدن ممکنه خطرناک باشه چیکار کنم
خوب مامان جون درد دارم نمیتونم اونجام بمالم بلند بشه ناخداگاه از زبونم پرید خوب خودت ی کاری تحریک بشم
با عصبانیت داد زد خدا مرگم بده خجالتم نمیکشی من چیکار کنم بی حیا
خوب مامان جون مگر تقصیر منه یا دلم خواسته مریض بشم اینقدر درد بکشم
خدا لعنتت کنه پسر زد تو در گفت در را باز کن
وای خدای چی میدیدم هنگ کردم اولین بار بود مامانم را با سوتین میدیدم راحت سینه های سفید و سایز بزرگش تو سوتینش خودنمایی میکرد حس کردم کیرم داره بلند میشه سری برگشتم به سمت دیوار مامانم گفت چی شد چرا روت را کردی به دیوار اخه خجالت میکشم اولین بار مامانم بدون نفرین کردن خودش یا من خیلی مهربانه گفت اشکال نداره سلامتیت مهمترین
ماجراهای علی و مامانش (۱)
1400/11/22
#دنباله_دار #مامان #بیغیرتی
زنگ اخر معارف اسلامی دینی داشتیم معلمون گویا مریض شده بود و به جاش حاج اقا محمدی که مسئول عقیدتی و مذهبی مدرسه بود امد سر کلاس داشت از گناه و عذاب و عیب ها و نهایتا سوخته شدن تو جهنم بخاطر خود ارضایی میخوام میگفت که ارسلان طبق معمول خیلی گستاخانه بلند شد حاج آقا شما چندبار جق زدی و این عذاب ها و آتش جهنم که میگین سرتون آوردن کلاس از خنده رفت رو هوا بنده خدا حاج اقا سرخ و سفید شد و عرق شرم رو پیشونیش نقش بسته بود هرکدام از بچه ها ی تیکه مینداخت حسن با خنده حاج آقا با حوریا سکس کنیم بازم گناه خود ارضایی حساب میشه و جهنمی میشیم؟
سینا داد زد حاج آقا من زیاد جق زدم تا الان چقدر هیزوم برای سوزاندنم آماده کردن؟
یکدفعه ارسلان با صدای بلند گفت بچه ها ساکت اجازه بدید ی سوال مهم از حاج آقا بپرسم که بدرد همتون میخوره حاج آقا خدا وکیلی اصلا میشه این فیلم های سوپر به این قشنگی دید و جق نزد دوباره بچه ها از سوال ارسلان زدن زیر خنده
حاج اقا که مشخص بود از حرف بچه ها سخت ناراحت شده و بهم ریخته وسایل را جمع میکرد عمامش را سرش گذاشت و گفت اقای بی مزه اولا اصلا نباید این جور فیلم های مبتذل را نگاه کنید دوما اگرم شیطون گولتون زد و دیدید باید اینقدر اراده داشته باشید که خود ارضایی نکنید ارسلان دوباره تیکه بندازه که زنگ خورد و بچه ها از کلاس زدن بیرون
طبق معمول با ارسلان و سینا و حسن میرفتیم سمت خونه که یکدفعه سینا گفت این حاج اقا بنظرتون کس خول نی میگه میگه فیلم سوپرم دیدید جق نزنید اخه یکی نی بهش بگه کس خول ادم به عشق حال کردن و جق زدن فیلم سوپر میبینه داشتیم میخندید که یکدفعه ی فکری به ذهنم زد گفتم بچه ها پایه هستید که ی شرطی ببندیم ارسلان چه شرطی علی جون
گفتم به مدت یک ماه هرکدوممون بیشتر جق زد باید ۳ نفر دیگه که کمتر جق زدن را شام دعوت کنه
حسن گفت زرگی خوب معلومه تو بچه مذهبی برنده میشی
ارسلان ایده جالبی هست هرچند فکر کنم بازنده خودمم ولی حسن راست میگه علی جونم تو جمع ۴ نفر ما تو مذهبی تر از ما هستی و حتما برنده میشی و این عدالت نیست اما ی کاری میشه کرد من چندتا فیلم خفن با موضوع های مختلف از بهترین فیلم های که دیدم براتون میفرستم و قانون اینه باید کل فیلم ها را تو این مدت یک ماه ببینید حتی تو علی خان این جوری با دیدن فیلم ها مطمنم علی هم تحریک میشه و جق میزنه اینجوری مسابقه عادلانه هست
سینا اره فکر خوب و هیجان انگیزی کردی مثل همیشه من که موافقم فقط علی حواست باشه بعد یک ماه از کوچکترین صحنه های فیلم ازت سوال میکنیم وای بحالت ندیده باشی و بخوای کلاه سرمون بزاری
ارسلان با خنده گفت راست میگه علی جونم اصلا همین حالا هممون به رفاقتمون قسم بخورید که کسی دروغ نگه و فیلم ها نگاه کنیم و بعد یک ماه بگین چند بار جق زدید
حسن من که قول میدم سینا منم قول میدم ارسلان منم که میدونید رفاقتمون برام مهمترین چیز هست و دروغ نمیگم علی زود باش تو هم قول بده اخه اخه من برای خنده ی چیزی گفتم چرا شما جدی گرفتید بسه علی زود باش قول بده مسابقه جالبی هست نکنه میترسی ببازی و آبروت بره
نخیرم من عمرا از شما ۳ تا جقی ببازم باشه قول میدم به رفاقتمون
ارسلان : ایول پس من تا امشب براتون فیلم ها را میفرستم و از امشب به مدت یک ماه مسابقه بزرگ کمتر جق بزن برنده شو شروع میشه
با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم ارسلان فیلم ها را فرستاده بود و اخرش نوشته بود بچه خوشکل ۱۰ تا فیلم با موضوع های مختلف سکسی بفرستادم یادت نره نگاه کنی که بعد یک ماه ازت امتحان میگیریما
همینجور که خوابالو بودم نوشتم چش
کون دادنم به امین و رفیقاش
1400/11/22
#سکس_گروهی #گی #فورسام
سلام به همه بچههای شهوانی
اول خودمو معرفی کنم که سامی ۲۲ ساله با بدن سفید و کون خوش فرم که آرزوی هر فاعلی هست که این کونو بکنه.
این داستان برای ۲ سال پیش هست که من یه بکن داشتم به نام امین( همه اسمها مستعاره ) که تو همین شهوانی آشنا شده بودم
یروز که اوبم زده بود بالا به امین پیام دادم گفتم دارم میام پیشت ، رفتم اونجا رسیدم و وقتی رفتم تو دیدم چن نفرم اونجان که من یکم ضدحال خوردم که رفیقاش هستن خلاصه یکم نشستیم رفیقاش پاشدن رفتن. ما اونروز طبق معمول یه سکس خوب کردیمو قلیون کشیدیمو رفتم خونه. شبش پیام داد گفت یکی از رفیقام از تو خوشش اومده پایهای بیارمش منم که معتاد کیرش بودم بخاطرش قبول کردم البته دروغ نگم خودم خیلی دلم میخواست گروپ بزنم بعد چن روز یه قرار گذاشتیم که سه تایی سکس کنیم منم رفتم حموم و آماده اولین گروپ زندگیم شدم یه اسنپ گرفتم حرکت کردم سمت خونه امین تو راهم داشتیم چت میکردیم و هی از گاییدن کونم میگفت که یهویی گفت یکی دیگه از رفیقامم هست منم که دیگه تو راه بودم و شهوتم بهم غلبه کرده بود گفتم باشه اشکال نداره رفتم رسیدم اونجا وقتی درو باز کرد دیدم رفیقاش با شرت لش کردن روی مبل خیلی عادی باهام خوش و بش کردن و نشستم باهاشون قلیون کشیدم. که اسم یکیشون مهرداد بود اون یکی هم متین .تقریبا ۳۰ ساله بودن خدایی جفتشونم هیکل و قیافه خوبی داشتن ،بعداز قلیون کشیدن به امین گفتم بیا بریم اتاق کارت دارم بهش گفتم لباس توری زنونههاتو بیار میخوام براتون زنونه پوشی کنم قبلا هم برای امین کرده بودم خیلی حشری بودم میخواستم جندگی کنم براشون خلاصه پوشیدم رفتم تو اتاق تا منو دیدن برق از سرشون پرید رفتم بغل مهرداد نشستم و دستمو از روی شرت گذاشتم رو کیرشو مالیدم براش و متین تا این صحنه رو دید اومد نشست کنارم. جفتشون شروع کردن به مالیدن ،مهرداد مثل وحشیا لبمو میخورد سینههامو میمالید اینورم متین دستشو کرده بود تو شرتمو کونم چنگ میزد.شرت مهرداد کشیدم پایین و کیرشو درآوردم و شروع کردم به ساک زدن و کونمو کردم سمت متین اونم شروع کرد سوراخمو لیس زدن . کیراشون معمولی بود ۱۶_۱۷ ولی کلفت.همش تو فکرم بود که این کیرا بره تو کونم امین که تماشاگر این بود که کونیش بین رفیقاش داره مالیده میشه اومد بلندم کرد سوتین و شرتمو در آورد یکم لبامو خورد گفت زانو بزن برامون ساک بزن منم که منتظر این لحظه بودم وسط سه تا کیر کلفت آماده ساک زدن بودم نوبتی کیراشونو لیسیدم که امین گفت داگ استایل شو کونت بزارم رفت پشتمو به کیرش و سوراخ کونم کرم زد سر کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم و با یه فشار تا ته کرد تو کونم که بدجور سوختم متین کیرشو کرده بود دهنم تلمبه میزد صدام کل اتاقو پر کرده بود و مهرداد داده بود دستم حس خیلی خوبی داشتم که برای سه نفر جندگی میکردم که به نوبت جاهاشونو عوض میکردن حدودا یه ۴۰ دیقهای کون و دهنمو گاییدن که به امین گفتم آبتونو بپاچید رو صورتم سه تایی جلوم وایستادن و شروع کردن جلق زدن و نوبتی آبشونو رو صورتم خالی کردن و من تا جایی که تونستم آبشونو خوردم و رفتم یه دوش با مهرداد گرفتمو که باز تو حموم یکم منو مالید گفت برام ساک بزن زانو زدم شروع کردم به ساک زدن که بعد ۱۰ دیقه آبشو تو دهنم خالی کرد تا قطره آخرشو قورت دادم بعدش اومدم لباسمو پوشیدم متین و مهرداد خیلی ازم تشکر کردن و گفتن خیلی بهشون حال داده امین برام یه اسنپ گرفت و رفتم خونه. بعد این داستان چن باری با امین و مهرداد دوباره گروپ زدیم که متین نبود .این داستان کاملا واقعیه و بهترین سکسم بود.
مرسی از اینکه وقت گذاشتی
ساده، مهربان، پزشک
1400/11/22
#پزشک #زن_شوهردار #خیانت
کمی الکل گره گشای هر چیزی میتونه باشه ،ناراحتی ،دوری ، بی پولی یا حتی دکمه ی شلوار یکی از بهترین و نزدیک ترین دوست هات.
برف شدید و دورهمی های دوستانه بهترین فرصت برای کمی لب تر کردنه هرچند همه توان خوردن حجم زیاد الکل رو ندارن ، اما این ضعف باعث شد من به دست نیافتی و دورترین دختر دنیا برسم دختری که فرسنگ ها از هم دور بود و نگاه خواهرانه اش در مقابل نگاه های شهوت آلود من آزارم میداد.
مهلا پزشک دوست داشتنیه من که هیچگاه نمیتوانستم از تصوراتم بیرونش کنم حتی بعد از ازدواجش با مردی مهربان و دوست داشتنی .
موانع سر راه این تفکرات کمنبود رابطه ی من گلنوش ،دوست دختر ناز و وفادارم،یا حتی اختلاف سنی ده ساله ی منو مهلا،اما اکسیر نجات بخش این تفکرات و رقم زدنش فقط یک چهار حرف بود «الکل».
مستی و سر خوشی جای خودش را به تهوع و بی حال و خواب سنگین داد گلنوش که در عالم دیگر خواب و فرهاد به دنبال دارو و سرم برای مهلا بهترین فرصت زندگی ام را ساخت ، یا عمل یا حسرت . مهلای نیمه بیهوش زیباترین فرصت برای جاودانگی تفکراتم بود آرام و با خونسردی لباس کانوایی اش را در اوردم و بهشت پدیدار شد.سینه های خوش فرم و زیبا زیر سوتین مشکی ساتن . از قطحی آزاد شدم و چند دقیقه ایی بی وقفه سینه هایش را مکیدم اما خب بی مایه فتیر است.فتح الفتوح این صبر طولانی شصت سانت زیر سینه هایش بود دقیقا بین دو پا.
شلوار پارچه ایی و دکمه ی شلوار بیشترین همکاری رو برای کامروایی من کردن و من رو با بهترین صحنه ی زندگیم تنها گذاشتن،یک کس زیبا با کمی موی تازه رشد کرده،امانش ندادم لیس های پی در پی و ترشح فراوان من رو از تشنه تر میکرد اما فرصت همیشه کم است باید از این لحظه نهایت استفاده را میکردم .کیرم که دیگر از این راست تر و کشیده تر نمیشد رو داخل زیبا ترین سوراخ جهان کردم،تلمبه زدم و بعد از شش دقیقه ارضا شدم.صحنه ی جرم مرتب شد و مجرم از اتاق خواب متواری ،فرهاد رسید و همه چیز بعد از چند ساعت مجدد نرمال شد.
فردای ان روز سرکار به شدت مشغول بودم و دیدم مهلا به مغازه اومد ،چه توپ پری داشت ،حقم داشت.
گفت بشین باهات حرف دارم عین یک برده اطاعت شد و نشستم
+دیشب در حق دو زن خیانت کردی
_من؟!چرا؟!
+خودتو به اون راه نزن همایون فهمیدم داشتی سوتینم رو باز میکردی فک کردم فرهاده ولی وقتی داشت بهم سرم میزد گفت رفتم بیرون خریده سرم رو ترو خدا بهم نگو که اون اتفاقی که فکر میکنم افتاده!
_ افتاده.
+وای تو دیگه چه حیوونی هستی چطور تونستی من جای بزرگترین خواهرتم شوهر دارم تو زن داری چرا این جهنمو ساختی آشغال پست؟فرهاد بفهمه چه غلطی بکنم؟! زندگی دوتامون رو نابود میکنه
_بهش چیزی گفتی؟
+دیونه ام مگه؟!
_راز دار هم باشیم؟
+چاره دیگه ایی هم دارم؟!
_آروم باش من لذتی بردم که تا حالا تجربه ش نکردم اگه قراره رازدار باشیم چرا فقط یک راز؟بازم راز
+اصلا پشیمون نیستی این کارت تجاوزه اسمش
_بیا تکرارش کنیم قول میدم هر دو لذت ببریم
+همایون فرهاد و گلنوش چی؟
_اگه عزصه داشته باشن اونا هم میکنن باهم
+فرهاد با گلنوش سکس کنه ناراحت نمیشی؟!
_اگه بذار آزادانه مال من باشی میتونه بیاد رو تخت خودم بکنتش
+مرده و حرفش؟
_مرده و حرفش
اروم شد خیلی زیاد میشد از چشاش خوند گفتم بریم بالا یک گفت که چی بشه گفتم بریم راز درست کنیم.
دختری که با ادعای تجاوز اومد حالا در حال وا دادن برای سکس دیگه بود. بردمش بالا از با اکراه لخت شد ولی شد همون موهای کس همون سوتین همون شرت معلوم بود حموم نرفته اما همچنان تنش بودی شهوت میداد شهوت من رو از پاهاش بوسیدم و لیسیدم تا چش
دوست دختر نازم
1400/11/15
#دوست_دختر #ماساژ
سلام اسم من حامد هستش و قرار داستان اولین رابطه ام با صبا دوست دخترم رو براتون تعریف کنم.
من ۲۰ سالمه و دوست دخترم چند ماه از من کوچیکتر و ۱۹ سالشه.
صبا یه دختری قد کوتاه (۱۵۰) و وزن ۶۰ کیلو دختر توپر خوشگلی رو از خودش ارائه داده. سایز ۷۵ خوشفرمش یکی از چیزایی بود که وقتی اولین بار دیدیمش به چشم اومد.کون گرد و خوشفرمی داره و کص کلوچه ایش اونو یه دوست دختر کامل کرده.
من حامد با قد ۱۹۰ و وزن ۷۰ تقرییا لاغر ولی بخاطر باشگاه رفتنم سیکس پک دارم و این برای زدن مخ صبا کافی بود.
چند وقتی از شروع رابطه ما میگذشت و یه روز که مامان و بابای من رفتن شهرستان ختم یکی از اقوام من به صبا زنگ زدم و گفتم بیا پیش من.
یک ساعت بعدش تقریبا ساعت ۳ بعد از ظهر صبا اومد خونه ما و همون جلوی در برای خوشآمد گویی یه لب ریز ازش گرفتم اما پیشروی نکردم.
تابحال باهاش سکس نداشتم و نمیخواستم مجبوری باشه.
چند تا فیلم باهم دیدیم و ساعت ۹ شد .
زنگ زدم برامون پیتزا آوردن و شام رو خوردیم. صبا چون چند ساعت نشسته بود رو مبل قلنج کرده بود و داشت تلاش میکرد خودش قلنج خودش رو بشکونه که من گفتم صبا میخوای ماساژت بدم؟
گفت : مگه ماساژ بلدی؟
من : معلومه که بلدم چی فکر کردی صبر کن تخت ماساژ رو از پایین بیارم.
از پایین تخت ماساژ رو آوردم بالا و به صبا گفتم تا من میرم روغن ماساژ رو بیارم لباسات رو دربیار و رو تخت دراز بکش حوله هم تو اتاق من هست بردار.
روغن ماساژ رو آوردم و دیدم صبا مثل یه تیکه الماس که بهش نور بتابه داره میدرخشه.
کیرم رو زیر کش شلوارکم قایم کردم و شروع کردم به ماساژ دادن.
روغن رو میریختم روی کمر صبا و دستم رو به موازات بدنش از بالا به پایین میکشیدم و وقتی به برامدگی کونش میرسیدم صبر میکردم و برمیگشتم
کم کم دستم رو رسوندم به سینه هاش ولی نمیمالیدم و سعی میکردم حشریش کنم.
شروع کردم پاش رو ماساژ دادن و روغن رو میریختم رو پاش و دستم رو تا خود کصش میرسوندم ولی کاری نمیکردم کم کم حس کردم داره حساسیتش رو بدنش بیشتر میشه و ریتم نفس کشیدنش هم عوض شد.
گفتم : سارا میخوای کونت رو هم ماساژ بدم؟
با اشاره سر چشاشو بست و گفت آره
حوله رو از رو کونش برداشتم و از خوشگلی کونش آب دهنم رو قورت دادم
روغن رو ریختم رو کونش و سعی کردم سوراخ کونش رو کامل لیز کنم دستم رو روی کونش میکشیدم و انگشتم رو از روی سوراخش رد میکردم
هر سری که نزدیک سوراخش میشدم یه نفس ریز محکم میکشید و کونش رو تکون میداد
گفتم : صبا برگرد روی بدنت رو هم ماساژ بدم
وقتی برگشت تازه فهمیدم صبا چه فرشته ایه.
یه کص سفید و صورتی تمیز که هیچ چیز اضافه ای نداشت
ممه های ۷۵ خوشفرمی که تو دستام جولون میدادن روغن رو ریختم و شروع کردم فقط مالیدن روغن روی بدن صبا دیگه ماساژ نمیدادم رسما فقط آمادش میکردم که بکنمش.
صبا چشماش رو بسته بود و ریز داشت کصش رو میمالید
دستم رو روی ممه هاش گذاشتم و مالیدم و آروم آروم با انگشت اومدم سمت کصش و شروع کردم با انگشت روی کصش خط کشیدن
صبا فقط ناله میکرد و التماس که تروخدا بکن تروخدا بکن
شلوارکم رو دراوردم و روی تخت روی صبا دراز کشیدم
کیرم رو روی کصش تنظیم کردم و با یه فشار کلش رو تو صبا جا دادم
دادش رفت هوا و اشکش از گوشه چشمش پایین اومد ولی اهمیتی ندادم و شروع کردم تلمبه زدن وحشیانه
بعد ۵ دقیقه به حالت داگی رو مبل نشوندمش و کیرم و رو سوراخ کونش بازی دادم
خودش کیرم رو گرفت و گفت حامد بکنننن
کیرم رو تو سوراخش فشار دادم و چون لیز بود راحت رفت توش ولی صدای داد صبا خبر از درد میداد
شروع کردم تلمبه زدن و وحشیانه سارا رو گای
درسا و داییش..
1400/11/15
#فانتزی #تابو #دایی
سلام دوستان این داستان واقعی از خودمه…عیب و ایرادی داشت به بزرگیتون ببخشید قلم اولمه…
اسم من نداست…تقریبا از همون کوچیکی همه بهم توجه داشتند…پسرای فامیل تو هر فرستی بهم علامت میدادند…ولی خوب از اونجایی که به شدت از بابام و مامانم میترسم…ازشون دوری میکردم…ولی خوب همیشه در مورد سکس و اینجور مساعل خیلی چیزا میدونستم به لطف اینترنت…داستان از اونجا شروع میشه که.ما چهارشنبه که میشد میرفتیم خونه مادر جونم…تا جمعه…طبق معمول ما رفتیم خونه مادر جونم…من یه دایی دارم اسمش امیره۴سال از خودم بزرگتره… من ۱۷ سالمه قیافه ی خوبی دارم…بدنمم توپرتقریبا سکسی و نرمه…شب بود رسیدیم خونه مادر جونم یه راست بدون در زدن رفتم تو اتاق داییم…دایی تازه از حموم اومده بود…رفتم بغلش با جیغ گفتم …سلام دایی خوشگله …اونم سلام کرد گفت دایی دیر رسیدین…منتظرت بودم بیای تا بریم دور بزنیم…گفتم دایی خیلی خستم بخدا برم یه دوش بگیرم و تخت بخوابم…فردا بریم فقط گفته باشما…برا من باید کلی خوراکی بخری…گفت باشه دایی جون…جون بخواه…فقط کیه که بده 😂 با بالشت زدم تو سرش افتادم روش…دوتا زم تو سرش موهاشو ریختم بهم …دیدم دیگه کاری نمیکنه همینجوری ساکت داشت نگام میکرد…دستشو اورد بالا زد رو باسنم گفت ناقلا چیکار میکنی هر سری میبینمت خوشگل تر میشی…گفتم برو بابا من که تعقیری نکردم…همینجوری که روش بودم دیدم زیر یکم سفت شد یهو به خودم اومدم دیدم کامل رو کیرش نشستم…زود خودمو جمع کردم پاشدم از روش…لباسامو برداشتم رفتم حمام…دیگه سعی کردم بهش فکر نکنم بلاخره اون داییمه…شام خوردیم و من تو اتاق مخصوص خودم گرفتم خوابیدم…فرداش با ماشین داییم بعد صبحانه رفتیم بیرون…تو ماشین که نشستیم داییم تموم حواسش بهم بود برام اهنگ هایی که دوست داشتم میزاشت منم باهاشون خودمو تکون میدام…و میخوندم…رفتیم سی و سه پل خواجو…رفتیم خرید …پیتزا خوردیم…توراه برگشت زد کنار خیابون برام بستنی شکلاتی گرفت داد دستم …منم طبق عادت داشتم بستنیمو لیس میزدم…نگاش به من بود …سرشو مینداخت پایین ولی دوباره نگام میکرد…بستنیم تموم شده بود بعد یهوگفت اخ…گفتم چیشد گفت یه لحظه…دسشو کشید رو لبم گزاشت تو دهنش لیسش زد…یه جوری شدم داغ شدم …نا خودا گاه داشتم لب گرفتن باهاشو تصور میکردم…فهمید رفتیم جلو تر پیچید تو یه کچه تاریک و خلوت…ماشینو پارک کرد …می خواستم بپرسم چرا اومدیم اینجا…لبهاشو گذاشت رو لبام…کپ کرده بودم اون اولش اروم اروم میخورد بعد یکم جابجا شد مث قهطی زده ها لبا مو می خورد منم یکم بعدش همراهیش کردم…با دستاش سینه هامو می مالید …میاورد وسط پاهام چنگ میزد به رونام منم خوشم اومده بود حال میکردم…شهوتی شده بودم اونم شالمو داد عقب گردنمو مک میزد زبونشو می مالید همه جای گردنم…شرتم خیس شده بود…سرشو اورد کنار گوشم گفت خیلی می خوامت…اوفف چقدر نرمی …خوشبحال شوهرت…شب میای پیش من می خوابی…اگه نیای من میام…خندم گرفته بود از هول بودنش گفتم …زشتع دیگه کافیه…کسی میبینه…می خواست دکمه مانتومو باز کنه نزاشتم…گفتم عه داییی بسه بخدا دیر شده …ماشینو روشن کرد…روم نمیشد نگاش کنم…اون همش چشمش به من بود…ازش دوری میکردم…شانسم اخر شب زنگ زدن گفتن خالم زایمان کرده…همه ریختن تو ماشین من نرفتم داییم اونارو برد رسوند و خودش اومد خونه…من خواب و بیدار بودم دیدم در اتاقو باز کرد اومد تو…دو بار صدام کرد جواب ندادم…اومد کنارم خوابید منو گرفت تو بغلش اروم مو هامو ناز میکرد…چشمامو باز کردم…او حواسش به صورتم نبود…داشت اروم اروم به کیرش دست میکشید…وقتی فهمید بیدارم گفت…عشق دایی بیدارت کردم؟…گ
شگله و ارزو کردم کاش همچین ادمی سرراهم قرار میگرفت وزنش میشدم
از حرصش دیگه نتونست ادامه بده دستمال داد دستم خودش رفت بالکن و سیگار روشن کرد منم یه ابی ب دست و صورتم زدم و رفتم دنبالش از پشت نگاهش کردم چه هیکل جذابی داشت
چقد همچیش باب میل بود بی اختیار رفتم و از پشت بغلش کردم و وقتی ب خودمون اومدیم دیدیم تو بغل همدیگه تو بالکن واستادیم
صورتشو اورد نزدیک صورتم با اون لحن مردونش گفت اخه چجوری دلش اومده دست بزنه ب این صورت ماهت و لبش و چسبوند ب لبم
همینجوری داشتیم از هم لب میگرفتیم ک محسن یهودخودشو جدا کرد وگفت هرچیم ک باشه تو الان متاهلی درست نیست تا طلاقت صبر میکنم بعد مال خودم باش بیا اینجا باهم زندگی کنیم
حرفش ته دلمو قرص کرد ولی کس خیسم این حرفا حالیش نبود
ازش اجازه گرفتم ک برم دوش بگیرم
وقتی از حموم اومدم دیدم یکی از تیشرتاشو با یه شلوارش ک چهازتا من توش جا میشه و یه حوله برام گذاشته منم خودمو خشک کردم و اب موهامو گرفتم تیشرت و بدون شلوارو لباس زیر پوشیدم تو پذیرایی نبود رفتم تو اتاقش دیدم دراز کشیده رو تخت اهم اهمکردم و رفتم تو
از حق نگذریم چقد سکسی شده بودم
-بیام تو ؟
+حتما بیا
رفتم پیشش نشستم
-محسن ؟
+جون محسن
-میشه یبار دیگه …
بلند شد نشست ، چکار کنیم ؟ ببوسمت ؟
-فراتراز بوسیدن
خندید و لبشو چسبوند ب لبم ، لب میگرفتیم منم رفتم رو پاش نشستم و حالا بزرگی کیرشو رو کس بدون شرتم احساس میکردم
وااای چقد دلم میخواست اون کیر و
دستشو از پشت گذاشتم رو کونم و انگشتش و کردم تو سوراخ کونم و خودم بازی میدادم تو بغلش صدای نفساش بلند شده بود و معلوم بود اونم دیگه طاقت نداره
تیشرتمو دراوردم و خودم انداختم رو تخت اونم لباساشو دراورد ، واااای چه کیری
کیر نبود ک گرز رستم بود
کیر راستشو ک دیدم
-واااای محسن چقد بزرگههههه میخوامش
+پس بیا بخورش
۶۹ شدیم ، اون کس منو میخورد من کیر اونو
وای تو فضا بودم ک یهو یه لرزشی تو بدنم احساس کردم و ارضا شدم بدنم بی حس شد و محسن جمعم کرد و خوابوند رو تخت
+بابام تاحالا اینجوری ارضات نکرده بود ؟
-بابات اصلا تاحالا ارضام نکرده
+پس بریم واسه راند دوم ؟
-تا صبح پایتم تو فقط بکننننن منو
کیرشو گذاشت رو سوراخ کسم و بازی میداد با دستشم نوک سینم و گرفته بود اروم اروم فشار میداد
-محسن تنگه یهو نکنی تو
+نترس من کارمو بلدم
کیرشو با اب کسم خیس کرد سرش و کرد تو
یه جیغ ریز کشیدم و بیشتر کرد ، داد میزدم همشوووو بکن تو
همشو میخوام کیرتو میخوام
اونم حسابی حشری شد و همشو کرد تو
اروم اروم تلمبه میزد ک دوباره ابم اومد کیرشو دراورد گفتم حالا نوبت توعه ،
+پس برگرد
-کونم ؟؟؟
+نمیدی ؟؟
-درد داره
+من یجور میکنم دردت نیاد
با اکراه برگشتم و قمبل کردم
-ولی دردم اومد درش بیاریااااا
سرشو کرد تو جیییغ کشیدم ولی یه درد همراه با لذت بود
+درش بیارم ؟
-نهههه همشو بکن تو
+جووووووون
با یه فشار همشو کرد تو ، چهههه درد پارگی کشیدم من
حالا هرچقد میگفتم درش بیار مگه درمیورد تازه شروع کرد تلمبه زدن منم اروم اروم جیغ میکشیدم ک محسن پارم کردی محسن جرم دادی
اونم حشریتر میشد چند دقیقه تلمبه زد و ابش اومد و همرو ریخت تو کونم و کیرشو دراورد ، سریع رفت دستشویی خودشو تمیز کرد و اومد کمک منم کرد
شب و همونجا خوابیدم و این شد شروع ماجرای من و محسن.
نوشته: روژین
داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ
🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac
براهیم آقا زودتر بیاد خونه ولی بازم خسته وکوفته میاد ومن کمبود جنسی دارم .منم قول دادم که کمبودهایش جبران کنم و الان پنج بار تا حالا کردمش ولی ازکون نزاشته بکنمش بعد از دوسال از انجا رفتن ودیگر نویدمشان شرمنده طولانی بود . 💋
نوشته: بهمن
داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ
🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac
هم میپاشه و نمیتونید کنار هم باشید، پس ما به وجود هم احتیاج داریم و من در قبال خدماتی که میدم چندتا خواسته دارم، اول اینکه به پسرم رسیدگی بشه دوم اینکه منو گرسنه نزارید، سوم اینکه خونه رو بفروشید و خونه بزرگتری بخرید که مامانم بیاد پیشمون و تنها نباشه و آخر هم اینکه مامانم بویی از رابطتون نبره، و منم در قبالش اگه بچه دار شدید بچه تون رو با بیمه و حقوق خودم تامین میکنم،
حالا هم راحت باشید
(راوی)
نوشته: راوی
داسـْ͜ـᬼٞـ۪ٞتـْ͜ـᬼٞـ۪ٞانـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ ڪـْ͜ـᬼٞـ۪ٞده شـْ͜ـᬼٞـ۪ٞاخـْ͜ـᬼٞـ۪ٞ
🔜 @dastanhacac
🔜 @dastanhacac