زندگی من پر است از تنوع، هیچ وقت به هیچ چیز نخواهم رسید.خوب می دانم هیچ کس اینجا نیست، نه من نه هیچ کس دیگر، اما بهتر است بعضی چیز ها ناگفته بماند، پس چیزی نمی گویم.
"ساموئل بکت"
@dayeremina
ما ، زمان اندکی داریم
برای جوانی و زیبایی؛
دنیا، تو میتوانی بی ما بمانی.
ما بردگان تولدیم
پروانهگانی که هرگز زیبا نبودهاند،
مرده در پیلهی زمان.
پیر پائولو پازولینی
@dayeremina
▪️هیولاها واقعا وجود دارند ولی تعدادشان کمتر از آن است که خطری داشته باشند. خطرناکتر از آنها آدمهای عادیاند، کارمندهایی که حاضرند بدون آنکه سوالی بپرسند باور کنند و دست به کار شوند.
پریمو لوی
@dayeremina
▪️ امروزه نقاشی جهان را تصویر نمی کند ، بل معنا می کند . پالت رنگ ، خود انتقال دهنده و حاویِ ارزشهاست که مثل واج های زبانی ، می تواند بینهایت با هم ترکیب شود و هر بار ارزشی دیگر را کشف کند ، یا گزاره ای دیگر را . خود ، موضوع خویشتن می تواند بود . تاش رنگی راتکو ، حضورِ فردی و استقلال یافته ی تاشِ قرمز را اعلام می کند .
این رویکرد به نظر نوعی بی خیالی می آید . اگر چنین باشد ، تمامیِ موسیقیِ جهان نوعی بی خیالی است .
مثلا باخ . اما درامایِ خط و رنگ ، این بار دیگر در پناهِ داستان یا یک واقعه عرضه نمی شود ، بل خودِ رگ حاملِ عنصرِ دراماست و از این رو حاملِ معنای حساسیت نسبت به ذاتِ جهان . رنگ ، اصلی از جهان است . چنان که صدا ، اصلی از جهان است .
محمد رضا اصلانی
Paul klee painting / winter
@dayeremina
انسان صادق در یک روز به چهل حال درآید ، منافق چهل سال در یک حال بماند .
#جنید_بغدادی
@dayeremina
فقر معاصر ما مثل شیشه شفاف و مثل هوا نامرئی است. فقر ما صفهای یککیلومتری، تنه زدنهای مدام، مقامهای رسمی بدخواه، تأخیر بیدلیل قطارها، قطع جریان آب به دلیل بروز فاجعه یا کمآبی، تعطیل شدن نامنتظر یک مغازه، همسایهٔ عصبانی، روزنامههای دروغگو، تلویزیونی که به جای پخش رویدادهای ورزشی سخنرانیهای چندساعته پخش میکند، عضو شدن اجباری در حزب ، ماشین لباسشوییِ خرابِ خریداریشده از فروشگاهی دولتی است که اجناسش را به دلار میفروشد، زندگی یکنواختِ خالی از امید، شهرهای تاریخی رو به زوال، خالی شدن شهرستانها و مسموم شدن آب رودخانههاست. فقر ما موهبت حکومتی توتالیتر است که در سایهٔ لطفش زندگی میکنیم.
محشر_صغرا
#تادائوش_کونویتسکی
Photo , Robert Frank
@dayeremina
جوانانِ امروز نمیدانند که تا ۲۰ سال پیش، دیدن فیلمهای ارزشمند چه «دستاورد» بزرگی محسوب میشد .
برنامۀ «هنر هفتم» دستاویزِ رسیدن به روشنفکریِ سینمایی در دهۀ ۷۰ بود.
یکبار قرار شد که مجموعه فیلمهای برادران تاویانی پخش شود. همه برای عقب نماندن از قافلۀ «فیلمدوستی» تا دم سحر پای تلویزیون بودند و فردا صبحش چشمها کاسۀ خون بود. ولی چه افتخاری بود که تماشای «کائوس»، «شب سنلورنزو» و «پدرسالار» از کیسۀ کسی نرفته است. تا اینکه شب امتحان ثلث سوم جبر، اکثر رفقا خواب ماندند و فقط پژمان توانست «سنمیکله یک خروس داشت» را ببیند، و باعث رشک یک مدرسه بشود. طفلکی خودش هم باورش نمیشد که دیدن فیلمی که چندان هم از آن سردرنیاورده بود، تا این حد باعث سرافرازیاش بشود. آن فیلم را دیگر هیچکدام از بچههای مدرسه ندیدند، و رکورد دیدنش همچنان در دست پژمان است.
آه که چه مغبون و سرشکسته بودیم که «سنمیکله یک خروس داشت» را ندیده بودیم، و چه سعادتمند بود پژمان، که «سنمیکله یک خروس داشت» را دیده بود. دیگر خودش هم به این تفاوت ایمان آورده بود و گاهی در بحثهای فیلمی میگفت:
“البته نمونۀ مشابه این صحنه تو فیلم «سنمیکله یک خروس داشت» هم وجود داره”...
“جدی میگی پژی؟!”
و پژمان با لبخندی پیروزمندانه سرش را تکان میداد و میگفت:
“آره. ولی خوب، فایده نداره من براتون تعریف کنم. این از اون فیلمهاییه که باس ببینین. یه تجربۀ بصریِ نابه...”
میزان حسرت ما به پژمان تا حدی بود که وقتی یک لشکر تجدیدی در خرداد آورد، در مقام دلجویی به او گفتیم:
“اشکال نداره پژی جون. به جاش تو «سنمیکله یک خروس داشت» رو دیدی...”
مدتی پیش دوست مشترکی تماس گرفت و گفت که مادر پژمان فوت کرده و بعد از این همه سال، فرصتی است هم برای تازه کردن دیدارها و هم سرسلامتی دادن به رفیق قدیمی. رفتیم و دیدهبوسی و بعد هم داخل مسجد و مراسم. گویا بچهها آنجا هم گفته بودند:
“پژی جون، تسلیت. چه میشه کرد. در عوض تو «سنمیکله یک خروس داشت» رو دیدی...”
@dayeremina
شرّ مثل تاریکی است . تا ابدالآباد کش میآید . و خیر مثل برق است ،
غلبهای بر تاریکی است ، دیری نمیپاید
خیر فناپذیر است.
محشر_صغرا
#تادائوش_کونویتسکی
@dayeremina
... چنگیز، متوجه بخارا شد ... و معارف شهر بخارا، به نزدیک چنگیزخان رفتند و چنگیزخان ... در اندرون آمد، و در مسجد جامع راند و در پیش مقصوره بایستاد... چنگیزخان پرسید که «سرای سلطان است؟» گفتند: «خانه یزدان است.» او نیز از اسب فرو آمد و بردو سه پایه منبر برآمد و فرمود که صحرا از علف خالی است؛ اسبان را شکم پر کنند. انبارها که در شهر بود گشاده کردند و غله میکشیدند و صنادیق مصاحف به میان صحن مسجد میآوردند و مصاحف را در دست و پای می انداخت و صندوقها را آخور اسبان میساخت و کاسات نبیذ پیاپی کرده و مغنیات شهری را حاضر آورده تا سماع و رقص میکردند و مغولان، بر اصول غنای خویش، آوازها برکشیده. و ائمه و مشایخ و سادات و مجتهدان عصر بر طویله آخورسالاران به محافظت ستوران قیام نموده و امتثال حکم آن قوم را التزام کرده.
بعد از یک دو ساعت چنگیزخان بر عزیمت مراجعت با بارگاه برخاست و جماعتی که آنجا بودند روان می شدند و اوراق قرآن در میان قاذورات لگدکوب اقدام و قوایم گشته، در این حالت، امیرامام جلالالدین علی بن الحسن الرندی، که مقدم و مقتدای سادات ماوراءالنهر بود و در زهد و ورع مشارالیه، روی به امام رکنالدین امامزاده، که از افاضل علمای عالم بود، طیب الله مرقدهما، آورد و گفت: «مولانا، چه حالت است؟ اینکه می بینم، به بیداری است یارب یا به خواب؟» مولانا امامزاده گفت: «خاموش باش، باد بینیازی خداوند است که میوزد. سامان سخن گفتن نیست.»
چنگیزخان در بخارا
تاریخ جهانگشای جوینی
@dayeremina
براى آزادى لازم نيست آسمان و زمين را بخريد،
تنها خودتان را نفروشيد...
#نلسون_ماندلا
@dayeremina
بر روی لینک زیر رفته و برای شنیدن آواها بر تصویر هر پرنده کلیک نمایید:
Ocells de riu
"سلول های رودخانه"
https://coneixelriu.museudelter.cat/ocells.php
@dayeremina
"نامیدن" یعنی نابودکردنِ بیواسطگیِ چیزها
و منجمدکردنشان در یک مفهوم.
با نامیدن
دیگر چیزها یک چیزِ منحصربهفرد نیستند.
و بهعنوان هستنده از میان میروند.
موریس بلانشو
@dayeremina
یوهان سباستیان باخ(۱۶۸۵-۱۷۵۰)
( Adajio ) از اُراتوریویِ عیدپاک.
Easter Oratorio (Oster_Oratorium) BWV249
این اثر باخ نخستین بار در سال ۱۷۲۵ در کلیسای سن توماس شهر لایپزیک و در روز عید پاک اجرا شد.
اُراتوریو در حقیقت اُپرایی است بدونِ میزانسن.اُراتوریو به شکل کنسرتی در کلیساهای بزرگ یا سالنهای کنسرت اجرا میشود.این قطعه آوازی و ۱۱ قسمت اصلی دارد .
این موومان بدون آواز و با سرعتی آهسته است..در ابتدا و ۴ میزان(قطعه در متر 3/4 و کاراکتر آداجیو است) سازهای زهی زمینه سازی یک ورودِ زیبا برای ساز اُبوا را انجام میدهند.تُنالیته اصلیِ اُراتوریو در رِماژور و این آداجیوی شگفت انگیز در سی مینور طراحی شده است.ابوا اینجا به مانند یک خواننده این آریای(آواز) زیبا را میخواند.
فروید میگوید: "تمدن از آنجا آغاز شد که انسان به جای سنگ، کلمه پرتاب کرد".
انگار انسان متمدن فهمیده بود سنگها به اندازه کافی دردناک نیستند و دیگر پاسخگوی پرخاشگری او نخواهند بود.
کلمات متنوعتر از سنگها بودند، میشد قبل از پرت کردن، انتخاب کرد که چقدر دردآور یا ویرانگر باشند. از سنگها میشد گریخت اما از کلمات نه. درد سنگها و کبودیشان فقط تا چند روز باقی میماندند اما کلمات میتوانستند تا آخر عمر همراه روز و شب و خواب و بیداری باشند .
@dayeremina
" نقاش جوانی که نمی تواند خود را از تأثیر نسل های گذشته رهایی بخشد، در حال کندن قبر خود است."
#هانری_ماتیس
@dayeremina
بیا ای تکسوارِ جادهی نور
جدا کن بندها، از دست و پامان
بتاب ای چشمهی خورشیدِ خونرنگ
رها کن زین شب تیره، رهامان
بیا ای جوهرِ آزادمردی
به خون صحرایِ آزادی بپوشان
به شبگیرانِ در زنجیر، امّیدی
به هر دریای دلمرده چو طوفان
@dayeremina
بیخود و بیجهت روزها را به شب میرسانیم و شکر قادر بیهمتا را بجا میآوریم!
فصلها و سالها میآیند و میروند و اگرچه ما با آنها کاری نداریم مثل این است که آنها با ما خیلی کارها دارند!
#صادق_هدایت
@dayeremina
معیاری که نشان می دهد که فرد یک امپراطور است یا یک گدا این است :
اگر در آینده سیر می کنی
گدایی بیش نیستی
و اگر در اکنون و همین جا
سیر می کنی ، تو یک امپراطوری .
#اوشو
Peinture de Gerhard Richter
@dayeremina
"بیماری منتهی به مرگ"
سورن کیرکگور
نومیدیْ بیماری منتهی به مرگ است. به معنای تحتاللفظی کوچکترین امکانی وجود ندارد که کسی از این بیماری بمیرد یا این بیماری به مرگ جسمانی ختم شود. بهعکس، عذاب نومیدی دقیقاً در همین ناتوانی از مردن است. از این قرار، نومیدی وجوه اشتراک بیشتری دارد با وضعیت شخصی که دچار بیماری مرگآوری است آنگاه که با سکرات مرگ دست و پنجه نرم میکند و بااینحال نمیتواند بمیرد. با این حساب، مبتلا بودن به بیماریای «منتهی» به مرگ ناتوانی از مردن است ولی نه آنگونه که گویی امیدِ زندگی هست؛ نه، آنچه مایۀ یأس است این است که حتی واپسین امید، یعنی مرگ، هم در کار نیست. وقتی مرگ بزرگترین خطر است، به زندگی امید میبندیم؛ اما زمانی که میآموزیم خطری را که حتی بزرگتر از این است بشناسیم، امیدمان به مرگ است. وقتی خطر به حدی بزرگ است که به مرگ امید میبندیم، آنگاه نومیدی عبارت است از اینکه امیدی نداریم حتی به اینکه بتوانیم بمیریم.
@dayeremina
ما برای اینکه حرف خود را به این کشور بفهمانیم، به گفتن بیش از سه کلمه نیاز نداریم. این سه کلمه، کلمات بزرگی نیستند. برای گفتنشان نیازی به دایره لغات وسیع ندارید. برای درک آنها نیازی به پیچیدگیهای فلسفی نیست. فقط سه کلمه کوچک و سادهاند. اما همین کلمات به جهانیان نشان میدهد که منظور ما چیست و ما مصمم هستیم درباره بیعدالتی نژادی چه کنیم.
نخستین آن سه، کلمه ”همه“ است. ما ”بعضی“ از حقوقمان را نمیخواهیم. ما خواستار چند حق پراکنده و دستچینشده در اینجا و آنجا نیستیم. ما ”همه" حقوقمان را میخواهیم.
کلمه بعدی ”همینجا“ است. بعضی مردم هستند که میگویند ما باید به آفریقا برگردیم، و گروهی هم هستند که به سیاهپوستان جنوب میگویند «جنوب را ترک کنید. اینجا نمیتوانید آزاد باشید، پس از اینجا بروید.» اما آنجا در میسیسیپی، جورجیا و کارولینای جنوبی ما چیز دیگری میگوییم. ما "همه" حقوقمان را میخواهیم و "همه" حقوقمان را "همینجا" در آلاباما و میسیسیپی و کارولینای جنوبی میخواهیم.
و اما کلمه سوم. کلمه سوم ”همین حالا“ است. ما حاضر نیستیم برای گرفتن حقوقمان ۱۰۰ سال دیگر صبر کنیم. ما نمیخواهیم برای به دست آوردن حقوقمان بر اساس قانون اساسی همین کشور و حکومت خدا، ۵۰ سال دیگر منتظر بمانیم. نه؛ ما حاضر نیستیم دیگربار ۲۵ سال برای گرفتن حقوقمان صبر کنیم. زمزمههایی به گوشمان میرسد که میگویند «آهستهتر.» صداهایی به گوش میرسد که به ما میگوید «خونسرد باشید.» تنها پاسخ ما این است که ما برای مدتی طولانی آهسته پیش رفتیم و خونسردی پیشه کردیم. اما اگر بیش از این به خونسردی ادامه بدهیم عاقبت کارمان به یخزدگی خواهد کشید.
ما باید پیش برویم و بگوییم. حرف ما به این کشور این است: ما "همه" حقوقمان را میخواهیم. آنها را "همینجا" میخواهیم. نه یک سال بعد. نه حتی یک هفته بعد. بلکه حقوقمان را "همین حالا" میخواهیم. تمام حرف ما همین است.
مارتین لوتر کینگ، رهبر جنبش حقوق مدنی و برابری نژادی در امریکا، ۱۷ جون ۱۹۶۶
@dayeremina
دیروزها آزادی را گم کردیم ..
امروز دوست داشتن ها را گم کردیم ..
من از فردا بیم دارم که انسانیت را گم خواهیم کرد ....
#محمود_درویش
@dayeremina
رابطه من با ايران رابطه آدمي است که از مادرش دلخور است. نميتواند از مادرش ببرد چون شديداً به او وابسته و در ضمن ازش دلخور است. حالا چيز بيشتري نگويم. مانند "توماس مان" وطن من فرهنگ ايران است اگرچه خيلي از جنبههايش را نميپسندم. ولي در آن زندگي ميکنم. و در دورهاي که در فرنگ هستم بيشتر از دورهاي که در ايران بودم در فرهنگ ايران بسر ميبرم.
#شاهرخ_مسکوب
@dayeremina