.
اسدالله سریعالسیر
بریده گزارشی بلند
۲۰ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
اسدالله سریعالسیر سالهای ۱۳۱۰ گاراژ سریعالسیر را در حدود کاروانسرای گلشنی بیرجند بنیاد نهاد. مدتی بعد در حدود سالهای ۱۳۳۰ گاراژ را به محل جدیدش در کناره خیابان رود برد.
در باره نام خانوادگی سریعالسیر گفتنی است که در روزگاری که دستور انتخاب نام خانوادگی صادر شده بود ماموران اداره ثبت احوال از مشهد با خودروهای متعلق به آقا اسدالله به بیرجند آمده بودند. چون ماموران ثبت احوال به فاصله زمانی بسیار کوتاهتر از حرکت معمول قافلهها این مسیر را پیموده بودند، خود به ایشان پیشنهاد میدهند که شما بهتر است نام سریعالسیر اختیار کنید. او این رای را پذیرفت. این نام بر او گذاشته شد و نام خانوادگی خود و فرزندانش شد.
چندی بعد اسدالله سریعالسیر که بانی گاراژ بود به تهران رفت و گاراژ را به برادرش ولی الله سپرد. آقا ولی تا حدود سال ۱۳۵۹ گاراژ را اداره کرد تا در آن برهه آقا باقر عباسنیا پا به کار گاراژ گذاشت. او داماد آقای قوام، امام جمعه وقت تربت حیدریه، بود. اسد سریعالسیر هم داماد همان آقای قوام بود و عباسنیا باجناق او میشد.
عباسنیا به مرور گرداننده اصلی گاراژ شد. باقر عباسنیا را مردی با پشتکار زیاد وصف میکنند. جز کار گاراژداری، کارهای تجاری دیگر هم میکرد.
یکی از کارهای دیگرش که ارزش ثبت در تاریخ بیرجند دارد آن بود که دکانی در حاشیه خیابان رود و در جوار گاراژ باز کرد که دکان لوازم تحریر و کتاب فروشی بود. کتاب فروشی باقر عباس نیا شاید از نخستین کتاب فروشیها در بیرجند بوده باشد.
امروز تنها یادگار مجموعه باربری و مسافربری پر جنب و جوش سریعالسیر در بیرجند در دهههای ۱۳۳۰ تا ۱۳۷۰ یک باربری به نام سریعالسیر است که در حدود پایانه بار و مسافربری بیرجند دایر است. بنای قدیم گاراژ در کنار خیابان رود، خالی و بی استفاده مانده است.
گزارش گاراژ سریعالسیر را نتوان بدون درج خبری از قهوهخانه کنار آن به پایان برد که گوشهای از تاریخ را باز میگوید:
در سمت راست ورودی گاراژ سریعالسیر قهوهخانهای بود به نام دارندهاش، غلامحسین جلیلی. او قهوهخانه را از آقای بیانی نامی گرفته بود. بیانی اصلا پاکستانی بود و سالها پیش قهوهخانه را این جا باز کرده بود. قهوهخانه جلیلی، پر رونق بود و از پاتوقهای عمده پیرها و جوانان بود. کم نبود اوقاتی که افسران و درجهداران هم در آن دیده میشدند. قهوهخانه جلیلی در چند سال آخر حکومت پهلوی میز بیلیاردی هم آورد. میزی که نخستین و تنها جای بیلیارد برای همگان در بیرجند آن روزگار بود.
اسدالله سریعالسیر روز ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ زاده شد و ۳۲ سال پیش در بیستم امرداد ۱۳۷۱ درگذشت. او از پایهگذاران ترابری نوین در بیرجند، زاهدان و تهران بود. رضاشاه که بر تخت نشست روزگار حمل و نقل با قافله، ارابه، قاطر، اُشتر و اسب به سر رسید. ایران وارد دنیای نوینی شد.
اسدالله سریعالسیر و همانندانش، هر یک به گوشهای از آن دنیای نوین سر و شکل بایسته را دادند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
تیسپون
۱۸ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
تیسپون در زمان پارتها آبادی بزرگی بود که شاهان پارتی زمستان را در این شهر می گذراندند. از آغاز سلسله ساسانی، شهر استخر پایتخت این سلسله بود تا انوشهروان تیسپون را پایتخت کرد. دربار پر آوازه شاهنشاهان ساسانی در اینجا برپا شد. دانایان، منجمان و پزشکان گفته اند که شهری در سلامت و اعتدال و برتری آب و هوا به این شهر نمیرسد.
تیسپون در پایان روزگار ساسانیان به دست تازیان تاراج شد. گزارشی از تاراج شهر و ثروتهای بیحساب آن را ابن مسکویه آورده است: از سه هزار، هزار، هزار که از گنج بردند تا تاج و رخت خسرو و دیگر ثروتها.
عربها بعدا تیسپون را که گویا هفت شهر در کنار یکدیگر و بر کرانه دجله بود، مداین نامیدند.
حمزه اصفهانی نام یک شهر از آن شهرهای هفت گانه را آورده، نام سه شهر در مجملالتواریخ آمده ، لسترنج هم نام پنج شهر را آورده، و مستوفی هم نام هفت شهر را برشمرده است. البته که نامهای شهرها در این منابع با هم فرق دارد. ریچارد فرای بدگمان است و مینویسد که شاید هفت شهر نبوده و هفت را به پیروی از آیین کهن بر آن آبادیها دادهاند که بزرگی و خجستگی را برساند.
در سده دوم هجری، منصور خلیفه عباسی، چون خواست شهر بغداد را بنا نهد دست به ویران کردن تیسپون زد تا سنگ و آجر آن را به کار ساختمان بغداد برد. اما معلوم شد که خرج ویرانی آن سازهها از خرج تهیه سنگ و آجر نو بیشتر است. پس دست از این کار بکشید. در سده چهارم، مداین شهر کوچک پر جمعیتی بود با بازارهای پر رونق.
اما در سده ششم چندان ویران شده بود که چون افضل الدین خاقانی شروانی بدان جا رسید از شدت تاثر و تاسف قصیدهای را با آن زبان حسرت بار، به جای «ره آورد دیدار» آن شهر سرود که ایرانیان، آن را از بر کردند:
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مداین را آیینه عبرت بین ... .
سالها پیش دکتر باستانی پاریزی کتاب اصول حکومت آتن را به فارسی ترجمه و چاپ کردند. ما با بنیادهای فرمانرانی در آتن باستان آشنا شدهایم. اما هنوز گزارشی درست از تیسپون نداریم که خردمندان قدیم آن را شهر سلامت و اعتدال دنیا نامیده بودند.
تیسپون چگونه پایتختی بود؟
ایران از تیسپون بر چه راه و روش اداره میشد؟
اکنون که دولت حمهوری اسلامی یاری میدهد تا هر ساله چندین هزار تن از ایرانیان به زیارت عتبات عالیات در عراق بروند، چرا کسی از آن انبوه زایران گامی چند دورتر نمینهد تا سری از بقایای این شهر ارجمند تاریخی ایرانی هم بزند و خبری و عکسی از آن بیاورد؟
شهر سلامت و اعتدال دنیا را فراموش کردهایم؟
برخی منابع برای آگاهی بیشتر:
تاریخ یعقوبی
مجملالتواریخوالقصص
سنی ملوکالارض
تجاربالامم
جغرافیای تاریخی لسترنج
جغرافیای استرابو.
/channel/dejnepesht4000
.
.
توت
بریده گزارشی بلند
۱۵ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
توت میوهای است که هم تازه مصرف میشود و هم کِشته آن. کِشته، نامی است که در خراسان بزرگ و سرزمینهای تابع فرهنگ خراسان به میوه خشکشده گویند.
تاریخ پیدایش این دانه خوراکی به دست نیامد. توت تا سده پیش بیشتر به کار پرورش کرم ابریشم میآمد. این بود که درختان توت بس تناور بود و عمر دراز کرده بود. به درازای ابریشمکشی!
از زمانی که صنعت ابریشمکشی بومی به هم خورد، جنبه خوراکی توت چیره گردید.
در این نوشتار در آغاز نامهای انواع توت آورده میشود و پس به سر سخنانی از توت میشویم.
توت چَغوکی. توت ریزی بود.
شاتوت.
توت سیاه.
توت نُقلی. ریز بود و شیرین.
توت مقراضی. بندهای آن سفت بود و با تکاندن درخت کنده نمیشد و برای چیدن آن مقراض به کار میبردند. این توت کمتر یافت میشد.
توت کابلی. از افغانستان آورده بودند.
توت خلج. از افغانستان آورده بودند.
توت پیوندی. بیدانه بود و از دیگر توتها شیرینتر.
توت کُخی. برای مصرف کرم ابریشم میکاشتند. بر هم میداد. اما کم میداد. برگهایش خوراک کرم ابریشم بود.
توت شغالی. ریز و پر آب بود و کمبار، و وقت تکاندن له میشد.
توت چنشتی. این توت هم ریز بود.
خرما توت. توت درشتی بود پر شیره.
توت ژاپنی. جدید آورده شده و توتی است بلند و باریک و مزهای همچون مزه موز میدهد. شاخههایش مانند بید مجنون آویزان میشود و میوه آن در دسترس است.
توت فرنگی. کمیاب بود و فقط در جاهایی به روش سنتی پرورش مییافت.
توت از بنا، هر جا و هر زمان کاشته شد فقط به درد خوراک کرم ابریشم میخورد. برای این که میوه آن بر و بار درست بدهد حتما ترکه توت تازه رسته را پیوند میزدند. توت در جاهای شهری کمجان است و کمگوشت. توت کوهستان و آبادیهای کوهستانی گوشت دارد و به کار تهیه کِشته آید.
کشته توت چند دسته میشد. کشتههای سفید و درشت را جدا میکردند تا به مقاصد ویژه چون تعارف دادن، مهمانیهای بزرگان و این قبیل مصارف برسد.
کشته توت قهوهای را برای مصرف خانگی نگه میداشتند. دسته سوم کشته توت هم آنهایی بود که ریز و بیگوشت بود. این کشتهها برای خوراک مالها به کار میرفت.
کشته توت مصرف دیگری هم داشت. آن را میکوبیدند تا آرد توت به دست آید. این خوراک زمستانی بود و برای بسیاری از مردم، خصوصا در زمانهای خشکسال کار نان را میکرد. کسانی هم بودند که به آرد توت هل و زنجبیل و بادیان میزدند تا خوردنی خوشمزه و نیروبخشی به دست میآمد.
کوبیدن توت و آرد کردن آن جای خاص و ابزار خاص داشت. در آبادیهایی که توت زیاد به دست میآمد، چون بهدان و خراشاد، در میدان آبادی هاون سنگی بزرگی نصب بود. دسته چوبی بزرگ و سنگینی داشت. هر کس از اهالی که توت زیاد کشته کرده بود و زمان آرد کردنش رسیده بود کشته توتهای خودش را میآورد و در هاون بزرگ آبادی آرد میکرد.
رسمی بود که پس از خوردن توت، دوغ بخورند. دوغ هم دوغ تُلُمی بود و به آن نعنا و چند گیاه دیگر میزدند. معجونی میشد، ممتاز در مزه و بو!
از توت شیره هم میگرفتند. از شیره توت حلوا میپختند. حلوای شیره توت با آرد و کنو (شاهدانه) تفت داده میشد.
یکی از کالاهایی که در بقالیهای قدیم حتما بود حلوای توت بود. خوردنی دلچسبی که مخصوصا دل بچهها را میبرد. هر کس به اندازه یکی دو قران میخرید و میخورد. از خوشمزهترین تنقلات بود. حلوای توت که دارای افزودنیهای بیشتر بود مصارف خانگی داشت و برای پذیرایی هم به کار میآمد.
/channel/dejnepesht4000
.
.
یک نخست وزیر، هفت وزیر، و هجده معاون وزیر
11 امرداد 1403
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در این روزها که رییس جدید جمهوری اسلامی سرگرم بررسی و برگزیدن وزیران کابینه خود است جا دارد نگاهی به تاریخ همروزگار بیندازیم تا بدانیم از زمان رویداد مشروطهخواهی تا امروز چه کسانی از جتوب خراسان یا قاینات به وزارت و معاونت وزیر رسیدهاند.
نخستوزیر
تا سال 1357 برسد و حکومت پهلوی فرود آورده شود یک تن از این سرزمین به نخستوزیری رسید. او امیر اسدالله علم بود. علم از تیر ماه سال 1340 تا پایان 1341 نخست وزیر ایران بود.
امیر /channel/dejnepesht4000 بازپسین رجال استخواندار قدیم بود که بر کرسی صدرات عظمی ایران نشستند. پس از او سررشته کار به دست فنسالارانی افتاد که از رادمردی، رای روشن و عمل استوار رجال، کمتر بهرهای داشتند.
وزیران
در آن برهه چهار تن از جنوب خراسان وزیر شدند.
نخستین آنان محمد تدین بود. تدین در دوره رضا شاه از سال 1305 تا 1306 به وزارت معارف رسید. در آغاز پادشاهی محمدرضا شاه در سال های 1320 تا 1321 هم وزیر خواربار و سپس وزیر کشور شد.
دومین تن، امیر ابراهیم علم - شوکتالملک دوم - بود.
امیر از سال 1317 وزیر پست و تلگراف در پادشاهی رضاشاه شد. در کابینههای دکتر احمد متین دفتری، رجب علی منصور و محمدعلی فروغی همان جایگاه را داشت تا در آذر 1320 از کار کناره گرفت.
سومین، سلمان اسدی بود که در کابینه قوام السلطنه وزیر کار شد. سلمان اسدی پسر محمدولی اسدی بود که در بیشتر دوره پادشاهی رضاشاه نایب تولیت آستانه رضوی بود.
چهارمین، امیر اسدالله علم بود.
او در پادشاهی محمدرضا شاه چند بار به وزارت رسید. در کابینه محمد ساعد وزیر کشور شد. در همان کابینه وزیر کشاورزی و سپس وزیر کار شد. سال 1334 در کابینه حسین علا وزیر کشور شد.
معاونان وزیر
در دوره پهلوی شش تن از جنوب خراسان به معاونت وزارت رسیدند.
نخستین، محسن هادوی، نوه آیتالله آقاشیخ هادی هادوی بود.
او به معاونت وزارت دارایی رسید و تا پایان روزگار پهلویان با تبحر خاص خود در آن منصب سخت و فنی ماند.
دیگر حسین سپهری، فرزند محمدرضا سپهری، صاحبکار مقتدر امیر شوکتالملک علم بود.
سال 1347 به معاونت وزارت کشاورزی رسید و تا پایان پهلویان در آن جایگاه ماند. حسین سپهری در آغاز امسال در واشنگتن درگذشت. گزارشی از احوال ایشان در دژنپشت آمده است.
سومین، جمال رضایی بود.
دکتر رضایی در دهه پایانی حکومت پهلوی معاون وزارت /channel/dejnepesht4000 علوم و آموزش عالی شد. سپس تاوان آن دوره را با زندان و مصادره داراییش داد. رضایی مردی دانشمند و استاد دانشگاه تهران بود. گزارشی از احوال دکتر رضایی در دژنپشت آمده است.
چهارمین، محمدحسن گنجی بود که در همان دوره معاون وزیر راه و ترابری شد.
گنجی هم آزارهای بسیار دید و سپس زمانی که دریافتند مردی است دانشی و بیزیان، آزادش گذاشتند. گزارشی از زندگانی دکتر گنجی در دژنپشت انتشار یافته است.
پنجمین، جمشید خزیمه بود.
او در برهه پسین فرمانروایی پهلویان معاون وزارت بازرگانی بود. جمشید خزیمه فرزند امیر علی خان خزیمه بیشتر عمرش را در کارهای اداری گذرانده و بوروکراتی است از نسل دولتیانی که در روزگار پیشین بارآمدند تا امور دیوانی را بگردانند. اما بازی روزگار امان نداد.
ششمین، امیرحسین خزیمه بود.
او چندی معاون وزیر کشاورزی بود. دو دوره نماینده بیرجند در مجلس و سپس سناتور شد.
وزیران از سال 1357
از سال 1357 تا کنون سه تن از جنوب خراسان به وزارت رسیده اند.
نخستین آنان غلام حسین شکوهی بود.
او در /channel/dejnepesht4000 کابینه بازرگان به وزارت آموزش و پرورش رسید شکوهی درسخوانده اروپا بود.
دومین، کاظم خاوازی بود که در کابینه دوم حسن روحانی به وزارت جهاد کشاورزی رسید.
خاوازی در کارها با بروبالای فنسالاران دیده شد.
سومین، اسماعیل خطیب بود که در کابینه ابراهیم رییسی وزیر اطلاعات شد. او زاده قاین است.
معاونان وزیر
در این برهه دوازده تن از جنوب خراسان به معاونت وزیر رسیدهاند. نامهای ایشان:
ذبیحالله بازاری، معاون وزیر آموزش عالی و وزیر نیرو.
محمد ملاکی، معاون وزیر نیرو و نفت.
علی اصغر عمیدیان، معاون وزارت ارتباطات و فناوری.
محمد دیمهور، معاون وزارت آ. پ.
محمدرضا مجیدی، معاون وزیر کشور.
حمیدرضا جانباز، معاون وزیر نیرو.
طاهر موهبتی، معاون وزیر رفاه.
تقی نوربخش، معاون وزیر رفاه.
امیر امینی، معاون وزیر راه و شهرسازی.
محمدرضا بهزادیان، معاون وزیر کشور. از قاین.
ولیالله افخمی، معاون وزیر صمت. از فردوس.
علیاکبر سیاری، معاون وزیر آ. پ.
گزارشهایی از زندگانی برخی از این شخصیتها تهیه شده که در این دهلیز انتشار خواهد یافت.
(یادآوری:
این نوشتار با یاری جناب آقای محمد راشدی تکمیل شد. با سپاس از ایشان.)
/channel/dejnepesht4000
.
.
.
معرفی کتاب
اندرز اوشنَر دانا
هشتم امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
«اندرز اوشنَر دانا» کتاب کوچکی است از متنهای بر جا مانده از دوران ساسانیان. از اندرزنامهها که در آن روزگار نبشتن آن باب شده بود و شماری از آنان از کتابسوزیها جان به در برده و به دست ما رسیده است: همانند "اندرز آذرباد مهر اسپندان"، "اندرز خسرو قبادان (کواتان)"، و ... .
این اندرز اوشنَر دانا، اندرزنامهای است به نام اوشنر. و اوشنر، وزیر کیکاووس بود، دومین پادشاه از سلسله کیانیان، پسر کی کوات.
او از وزیران روزگار افسانهای ایران بود که نامش به یادگار بمانده. نام اوشنر را فردوسی در شاهنامه نیاورده. او نام وزیر تهمورث را آورده که شیدسپ بود یا شاید شهرسپ. (در باره شهرسپ یا شیدسپ نوشتاری در این دهلیز خواهم آورد).
از زندگی و احوال اوشنر، وزیر خردمند روزگار باستان آگاهی زیاد دیده نشده. دانسته است که او هم چونان بیشتر وزیران ایرانی بر دست فرمانروای زمان کشته شد.
این کتابچه که به نام او بمانده یادگار مردی است خردمند که شاگردش را در زندگی راه مینماید.
کتاب، به قالب پرسشهای شاگردی است از اوشنر که استادش بوده، و در ۵۶ بند است. شاگرد میپرسد و اوشنر دانا او را پاسخ میگوید. نیکیها و بدیها را برای شاگردش برمیشمارد و گزارش میکند.
پرسشها همه در باره اخلاق و وظایف شخصی است. جای پرسش است که به آن روزگار هم همچون روزگار ما پرسشی جز از مسالههای شخصی در نظر پرسشگر نبوده است؟
امروز هم رسالههایی که دانایان دین بهر راهنمایی ما مینگارند پاسخ به پرسشهای بسیار ساده شخصی از احوال خصوصی آدمی است که شاید نیاز به پرسیدن آن نباشد. چیزهایی مانند پاکیزگی و آلودگی تن، و نیایش کردن با خدای چیزی نیست که کس نداند. آدمی نیاز دارد از دنیای بزرگی بداند که هر روز از بام تا شام با آن رویاروست و از آن کمتر آگاهی درست دارد.
اندرز اوشتر دانا همچون رسالههای عملیه امروز ما چندان چیزی از مسایل اجتماعی روشن نمیکند. حال آن که گرداننده این کتاب کوچک کهن به نقل از استاد پورداوود از یشتها آوردهاند که کیکاووس اگر پادشاه هفت کشور بود از دانایی اوشنر بود که بدان جایگاه رسید.
نتوان پدیرفت که وزیری که دسترس بر هفت کشور داشته و بخش بزرگتر دنیای باستان به رای او میگشته است چون به سخن درآید فقط از اخلاق سخن بگوید و نیک و بد، و از جهانی که میدیده و میشناخته و هم از راه و روش اداره جهان یک کلام هم نگوید!
مگر آن که بپذیریم که این کتابچه از دست ممیزان تاریخ گذشته و آنان هر آنچه را خود نیکو پنداشتهاند در آن برجا گذاشتهاند و جز آن نوشتارهای دیگر را از این کتاب پاک کردهاند تا ما ندانیم آنچه را از نظر آنان نباید بدانیم!
با این خردهگیری بر سر آن نیستم تا ارج این دسته نوشتارهای کهن را ندیده انگارم. ارجهای اجتماعی، تاریخی، فرهنگی، ادبی، و ... همین کتابچه بیش از آن است که به خردهای از نظر بیفتد.
هر برگ همین کتابچه از بسی کتابهای قطور ارزندهتر است و خواندنیتر، و آموزندهتر.
چند پاره از این متن کهن را می آورم و چیزی از این باره نمینویسم تا هر کس از خوانندگان چنان که خود میخواهد بدان راه یابد:
ـ آن یک کار که برای مردم فرخترین چیز، دانش و دهش است.
ـ دل دانا از دانایی و فرزانگی رنجه نبُوَد.
ـ به سه چیز، مرد، غم را شاید گواردن: سخن دانایان، دیدار دوستان، و می.
ـ چهار چیز مرد را زیانتر بود: بسیار خوردن می، ورنی به زنان، بسیار نرد کردن، و نخچیر بیش از اندازه کردن.
این کتاب کوچک کهن سال ۱۹۳۰ نزدیک یکصد سال پیش به انگلیسی گردانیده شده و چاپ و پراکنده شده است. پس به دوره پادشاهی رضاشاه که او خود به فرهنگ باستان ایران به مهر مینگریست، کسانی پیدا شدند که برخی نوشتارها را از روزگار پرارج باستان ما از نو بنویسند و به دسترس همگان آورند.
اندرز اوشنر دانا را استاد زندهیاد رشید یاسمی سال ۱۳۱۳ به فارسی امروزی گردانیدهاند. من گردانیده دیگری دارم که ۶۰ سال بعد در ۱۳۷۳ به قلم ابراهیم میرزای ناظر به فارسی آورده شده و انتشارات هیرمند چاپش کرده است. از احوال این مرد زباندان روزگار خودمان هم آگاهی ندارم. بادا که زنده باشند و همچنان کتابهای دیگر از نیاکان خردمندمان را برای ما به فارسی آورند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
رضاشاه
۴ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
رضاشاه پهلوی روز چهارشنبه چهارم امرداد سال ۱۳۲۳ ساعتی پیش از برآمدن آفتاب در شهر ژوهانسبورگ افریقای جنوبی بر اثر ناخوشی قلب درگذشت.
یک روز بعد روزنامه اطلاعات چاپ تهران در بالای برگ نخست نوشت که گویا پادشاه پیشین ایران درگذشتهاند. اما دستگاههای رسمی این خبر را تایید نکردهاند.
روز هفتم امرداد ۱۳۲۳ اعلامیه دربار شاهنشاهی انتشار یافت و با تایید خبر درگذشت پادشاه پیشین، برنامههای سوکواری را به آگاهی همگان رساند. یکی از بندها سه ماه سوک همگانی بود.
رضاشاه بر پایه خبرهای رسمی به علت حمله قلبی درگذشت. اما از زبان برخی از کسان خانوادهاش آوردهاند که دل شکستهاش زندگانی او را به فرجام رساند.
پیکر رضاشاه را مومیایی کردند و در مسجد رفاعی قاهره در مصر به امانت به خاک سپردند. دررفت انتقال پیکر او از افریقای جنوبی تا مصر به حساب آن زمان پنج هزار پوند شد. در جایی دیده نشد که چرا پیکر شاه پیشین را چندین سال دیرتر به کشور بازآوردند؟ در زندگینامههایی که تاکنون نوشته شده هم پاسخی به این پرسش داده نشده.
سال ۱۳۲۹ که پیکر رضاشاه به ایران آورده شد جو مخالفت با رضاشاه هنوز چندان در کشور نیرومند بود که هم دولت وقت با این کار مخالف بود، هم بیشتری از رهبران اجتماعی و آخوندهای بزرگ.
محمدرضا شاه خود بر آن بود که پیکر پدرش را جایی در کاخ سعدآباد به خاک بسپارد که خود آنجا را بنیاد نهاده بود و بس دلبسته آنجا بود. برخی آخوندها رای دادند که بهتر است پیکر شاه فقید نزدیک آرامگاه یکی از امامان شیعه به خاک سپرده شود. این بود که دربار آهنگ خاکسپاری در مشهد داشت. اما آخوندهای مشهد مخالفت کردند و در این کار سراسر خراسان را هم با خود همداستان کردند. دیده و شنیده نشده که مجلس سوک یا یادبودی برای رضاشاه در استان خراسان گرفته باشند! کین واقعه رازآلود گوهرشاد هنوز در کار بود.
جای دیگر، شهر قم بود. اما آخوندهای قم هم به مخالفت درآمدند و زمانی را یاد آوردند که شاه فقید خود به زیارتگاه قم رفته و چند تن از آنان را به چوب بسته بود تا مانع ورود همسر و دخترانش به آنجا نشوند که بدون پوشش معمول زنان رفته بودند.
چنین شد که پیکر رضاشاه را نزدیک شاه عبدالعظیم در ری به خاک سپردند. سپس بنای آرامگاهی بر خاک او برآوردند که از آرامگاه ناپلئون در پاریس الهام گرفته بود. آن بنا را شیخ صادق خلخالی و شماری از یارانش در سال ۱۳۵۹ با صرف هزینه زیاد ویران کردند. امروز بر جای آن در ری حوزه علمیهای برپا کردهاند. پیکر مومیایی رضاشاه خرداد ماه ۱۳۹۷ در خاکبرداری همان حدود ناگاه پیدا شد. سپس مقامات رسمی آن را جایی به خاک سپردند و نگذاشتند کس از آنجا آگاه شود.
کتابی خواندنی که گزارشی از زندگی رضاشاه، خدمتها و کارهای بزرگش برای نوسازی ایران ویران شده به دست تبهکاران قاجاری، اخبار درگذشت او، و خاکسپاریش را به تفصیل ثبت کرده، کتابی است نایاب با عنوان «بازگشت»، در ۳۰۰ برگ که خبرهای اختصاصی و عکسهای نادیده دارد. «بازگشت» را محمدرضا خلیلی عراقی نوشته و همان سال ۱۳۲۹ به مناسبت چهلم خاکسپاری پیکر رضاشاه چاپ و منتشر کرده است.
پینوشت: دوستی که کپی کتاب «بازگشت» را از او خریدم سه نسخه کپی با جلد و صحافی مرتب از این کتاب دارد. ایشان از من خواست که شماره تماس او را برای آگاهی خواستاران کتاب بنویسم. این شماره مخصوص پیامک دادن است: 09303862237.
/channel/dejnepesht4000
.
.
.
تیر ماه پر تب و تاب ۱۳۲۵ در بیرجند
بریده گزارشی بلند
۲۹ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
تا تیر ماه به سر نرسیده جا دارد یادی کنیم از تیر ماه سال ۱۳۲۵ که با تب و تاب بر بیرجند و برخی از سرزمین های خاوری ایران گذشت. این گزارش را از مصاحبه با شماری از سالخوردگان تهیه کردهام. آنان همه نقش علمای بزرگ را در نگهداری تعادل اجتماعی میستودند.
چنان بود که در زاهدان جنازه کودک شش سالهای در یکی از گاراژها پیدا شد. سخنی بر زبانها انداختند که بهاییان او را کشته و پیکرش را در گاراژی انداختهاند. #محمود_فاضلی_بیرجندی/همان دستمایه تازش بر بهاییانی شد که در آن شهر بودوباش داشتند.
ناآرامی دامن گسترد و تا بیرجند هم کشیده شد. یک تن به نام ... در برابر دکانهای بهاییان در بازار بیرجند بنای دشنام دادن به آن جماعت گذاشت. #محمود_فاضلی_بیرجندی/ شهربانی او را باز داشت، و همان دستاویز تندروها شد تا در پیرامون ساختمان شهربانی گرد آیند و هشدار دهند که اگر آن یک تن آزاد نشود ساختمان هدف حمله خواهد شد.
رییس شهربانی دستور آزادی او را داد تا زیانی به جایی یا کسی وارد نشود. اما دیگر گزک به دست کسانی افتاده بود که همواره در پی این چیزها هستند.
رییس شهربانی در نزد عامه متهم شد که مسلمانی دلسوخته را دستگیر کرده و این یعنی که دلی با بهاییان داشته. بدین روی خود او و اداره متبوعش یعنی شهربانی، و هر اداره دیگر که از پشت شهربانی درآید همه دشمن اسلام هستند.
هیجانی در شهر افتاد و جمعیتهایی به حرکت درآمدند. بهاییان از شهر گریختند و به برخی آبادیها پناهیدند.
هیجانات و تظاهرات در شهر برقرار بود. ماموران شهربانی وارد کار شدند تا مگر ناآرامی را بخوابانند. #محمود_فاضلی_بیرجندی/ تا آن که دست به سلاح بردند. جوانی که شاگرد کارگاه آهنگری آقای ... بود به ضرب گلوله ماموران شهربانی کشته شد. کار سختتر شد.
آن جوان را "شهیدالشهدا" خواندند. تشییع جنازه مفصلی با سر و صدای زیاد از قبرستان خواجه خضر برای او بر پا کردند.
تب و تابی در شهر افتاده بود که ممکن بود هر دم آتشی بزرگ از دل آن زبانه بکشد. #محمود_فاضلی_بیرجندی/ کسی یارای گفت وگو با سردمداران هیجانات را نداشت و جو شهر جز تندی را نمیپذیرفت.
سران بهاییان به قوامالسلطنه، نخست وزیر وقت، نامه نوشتند و درخواست رسیدگی کردند. پاسخی از نخستوزیر نرسید.
در آن تنگی وقت ملک افضلی، رییس اداره ثبت احوال، دست به کار شد تا مگر یکی دو تن از آخوندهای شهر را به میانه رویدادها بکشاند. اما آنان هر یک پاسخی دادند که پیدا بود دوست نمیدارند در آن معرکه پا بگذارند. ملک افضلی نامه به فرماندار #محمود_فاضلی_بیرجندی/ وقت هم نوشت و درخواست رسیدگی کرد. فرماندار هم یا نتوانست کاری از پیش ببرد، یا نمیخواست در آن ماجرا رد و نشانی از خود بگذارد که رنگ آیینی بس غلیظی گرفته بود.
تا اعلامیهای به امضای سه آخوند بزرگ نامدار شهر انتشار یافت: حسن تهامی، محمد هادی هادوی، و محمدحسین آیتی. آن سه رهبر دینی به مردم نوشته بودند که "کلیه اغتشاشات انقلاب انگیز و مذاکرات هیجان آور حرام موکد، و حفظ آرامش عمومی بر هر مکلفی واجب است."
چنین بود که جایگاه ارجمند روحانیان قدیم کار خودش را کرد. مردم که سر از رای رهبران دینی نمیتافتند به این اعلامیه گردن نهادند. هیجانات فرونشست و آرامش به شهر بازگشت.
این گزارش، نمونهای است از رخدادهای تاریخ ما که درسها دارد بهر آموختن و اندوختن و کاربستن.
/channel/dejnepesht4000
.
.
تاسوعا و عاشورا در بیرجند قدیم
بریده از گزارشی بلند
۲۵ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
عزاداری دهه نخست محرم در بیرجند به مرکزیت حسینیه شوکتی و با پول موقوفه امیر شوکتالملک علم برگزار میشد. حسینیه شوکتی را از آغاز، امیر اسماعیل خان بنیاد نهاده بود تا جایگاه پرعظمت سوکواریهای محرم باشد. بعدها وقتی امیر شوکتالملک دوم آهنگ تاسیس مدرسه جدید کرد ساختمان حسینیه را جای مناسب مدرسه دید. چنین شد که بنای حسینیه از سالهای ۱۲۸۰ تا حدود ۱۳۵۰ خورشیدی محل مدرسه بود.
چند روز پیش از رسیدن ماه محرم عده زیادی از بزگرها از کشمو و آبادیهای پیرامون شهر به حسینیه شوکتی میآمدند تا سرپوش بسیار بزرگی را بر سقف حسینیه بکشند. سرپوش، پارچهای بود که در طول سال تا شده و در انبار حسینیه شوکتی نگهداری میشد.
انبار حسینیه بسیار بزرگ بود و لوازم و اثاث بسیار زیادی داشت. از قلیانهای مرصع تا لالهها و سماورهای بزرگ و کوچک، دیگها و لوازم مورد نیاز برگزاری عزاها و جشنهای بزرگ.
برخی از اثاث انبار حسینیه شوکتی که به کار دانشگاه میخورد در زمان تاسیس دانشگاه بیرجند در سال ۱۳۵۵ زیرنظر امیر اسدالله علم صورتمجلس شد و به شخص دکتر محمدحسن گنجی سپرده شد که به سمت ریاست دانشگاه برگمارده شد.
چادر سرپوش چندان بزرگ بود که روی صحن حسینیه را سرتاسر میپوشاند تا هر مجلس و حاضران آن را از باران و آفتاب و باد در امان بدارد. نقل میکنند که چادر، چند خروار وزن داشت. دهها تیر چوبی زیرش زده میشد تا چادر را نگه بدارد. تیرها هم در طول سال کنار دیوارها و روی زمین گذاشته بود. وقت موعود که میرسید هر یک از تیرها را به زور چند نفر به حال ایستاده در میآوردند. چندین نفر گوشههای سرپوش را با ریسمان از پشت بامها میگرفتند و میکشیدند تا صاف شود و بر فراز تیرها استوار شود.
در بیرجند قدیم دو دسته بود: دسته ته ده، و دسته خیرآباد.
دستهها روز تاسوعا مسیرهایی کوتاه را در محله خود میپیمودند و بیشتر در مسجد محل برنامه داشتند.
عاشورا که میشد هر یک از دو دسته به نوبت به حسینیه شوکتی درمیآمد. یک دور به دور حسینیه میگشت و سپس بیرون میرفت. زنان، غرفههای حسنیه را پر کرده بودند. در صحن هم شماری از مردم میایستادند.
امیر شوکتالملک اول و دوم تا بودند خود روز عاشورا پیاده و پابرهنه از اکبریه به شهر میآمدند و در مدخل حسینیه میایستادند. بعد از آن دو هم اسدالله خان به رسم آنان در ورودی حسینیه میایستاد و به یکایک کسانی که میآمدند خیرمقدم میگفت.
در دهه نخست محرم هر روز روضهخوانی در شوکتیه برپا بود و به همه مردم ناهار داده میشد.
امیر اسماعیل خان هم تا زنده بود عادت داشت که پیاده و پابرهنه از کلاته به شهر بیاید و جلوی در مطبخ شوکتیه بایستد. از باوری که به خدمت به دستگاه امام حسین داشت خود را ملزم داشت که هر مجمه غذایی که از مطبخ بیرون داده میشود حتما از دست او رد شود و پس به دست مردم برسد.
دستهها پس از چرخیدن به دور صحن حسینیه شوکتی بیرون میرفتند و در زمینی پهناور گرد میآمدند که پای مقبره حکیم نزاری بود.
بنای قدیم و کوچک مقبره حکیم در نزد عموم مردم منزلتی والا داشت. هر شب جمعه زنهایی به آن جا میرفتند و شمع روشن میکردند.
روز عاشورا دستهها در زمین پای مقبره جمع میشدند. عدهای قمهزن پیشاپیش هر دسته بودند که در فاصله حسینیه شوکتی تا پای مقبره با پشت قمه بر سرهای خود میکوبیدند. وقتی به زمین پای مقبره میرسیدند قمهها را از رو میکشیدند و بر سر میزدند. خون فواره میزد و بر کفنها میریخت. پهلو به پهلوی هر قمه زن دو تن حرکت میکردند که مراقب او باشند.
دنباله دسته هم کم کم میرسید. در میدانگاه پای مقبره علمها را زمین مینهادند و نوحه خوانی، سینه زنی و زنجیرزنی میکردند. در آن زمان قتلگاه بیرجند همین جا بود. پس از پایان مراسم هر دسته راه خود را میگرفت و به محله خودش میرفت....
امیران قاینات هر چه از اثاث و ابزارهای مفصل و گرانبها در انبار حسینیه شوکتی بود، همه را وقف کرده بودند. آن اثاث، سرپوش بزرگ صحن حسینیه، و حتی تیرکهایی که زیر سرپوش میزدند همه و همه از داراییهای مردم بیرجند بود......
/channel/dejnepesht4000
.
.
داستان چیرگی کوات، امپراتور پارس، بر هونها
۲۲ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۱۰. اندران سال کوات - قباد - امپراتور پارس بر شاه هونها چیر آمد، نام او زیلگیبی. آگاهی از این باره به جوستین امپراتور آمد، و چون پیشتر بسی ارمغانها به زیلگیبی داده بود و پیمانی با سوگند با او ببسته بود تا به دولت روم یاری رساند، سخت بر او گران آمد که زیلگیبی به امپراتور پارس گرویده است.
هم کوات، امپراتور پارس، زیلگیبی را فرمانبردار خویش کرده بود و هونها با بیست هزار سرباز به سپاهیان کوات پیوسته بودند، تا در نبرد با رومیان پشت پارسها را داشته باشند.
جوستین فرستادهای به نزد کوات، امپراتور پارسها، بفرستاد و او را از پیمانشکنی و نیرنگ زیلگیبی بیاگاهاند و هم پیغام دوستی بفرستاد. بدو گفت که زیلگیبی از رومیان پول بستانده تا به کین پارسها بکوشد، به آنان نارو بزند، و اندر آن دم که جنگ درگرفت به رومیان بپیوندد.
چنین بنبشت: "پس بایسته است که ما دو برادر راه دوستی بپیماییم و بازیچه این سگان نشویم."
امپراتور پارسها چون آگاه شد، از زیلگیبی بپرسید: "تو از رومیان ارمغان بستاندهای و دل به دشمنی با پارسها سپردهای؟"
زیلگیبی خستو شد و سخن راست بگفت. کوات، خشمگین شد و به گمان این که زیلگیبی از راه نیرنگ به نزدش آمده او را بکشت و همان شب بیشتری از سپاهیانش را هم از میان ببرد.
پس سپاهی بزرگ به برابر هونها بفرستاد، و آنان نمیدانستند که امپراتور پارس آن سپاهیان را بفرستاده، و پنداشتند که از کشوری دیگر بر هونها تاختهاند. از هونها هر کس که زنده مانده بود هم بگریخت.
پس کوات امپراتور بر آن شد تا بر سر آشتی گفتوگو کنند و این رای خویش را با لابرویوس، فرستاده ویژهاش، به آگاهی جوستین، امپراتور روم، رساند.
بریدهای از
"تاریخنامه جان مالالاس".
گردانیده من به فارسی که تازه چاپ و منتشر شده است.
/channel/dejnepesht4000
.
.
آنکه میهن دارد
آنکه میهن ندارد
۱۴ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
دکتر باستانی پاریزی مینویسد:
وقتی استخراج معدن مس سرچشمه را آغاز کردند دهات اطراف را خریدند، یا تصاحب کردند و ساکنان آنها را راندند.
پیرزنی در یکی از آن دهات، کلبهای چوبی داشت که رویش را با خار و خاشاک پوشانده بود. مس سرچشمه کلبه او را هم خرید.
پیرزن چند گوسفند و چهار درخت جوز پانصدساله هم داشت. پول آن را هم دادند و کرایه رفتن از آن ده تا رفسنجان را هم به پیرزن دادند.
در آخر کار مدیر معدن در حضور حسابدار و همکارانش از پیرزن پرسید:
مادرجان، از ما راضی هستی؟ به سلامت برو.
پیرزن سری جنباند و گفت: بله، پسرم راضی هستم. ولی نمیتوانم بروم.
سرش را به طرف تپهای برگرداند و گفت: از اینها که نمیشود دل بکنم.
مدیر معدن نگاه کرد. تپهای دیده میشد، سنگلاخی و بدقواره.
پیرزن گفت: اینجا خاک پدرم، مادرم، شوهرم، و خویشان من است. از اینجا به کجا بروم؟ این خاک نه فروختنی است، نه خریدنی. مگر اینها را میشود بردارم و با خودم ببرم؟
- از سیر تا پیاز.
ص ۱۵۲.
شنیده شده که کسانی از مدعیان صدرنشینی در این روزها به هماوردان خود با خوارداشت میهن گفتهاند: ایران شما!
جا دارد گفته شود آنکس که میهن ندارد، دنیایش در قیاس، کوچکتر است از دنیای چنین پیرزنی روستایی.
و یاد آور شود که امام محمد غزالی، از بلندای دانش دینی خود گفته بود آرزو دارم بر دانایی و بر دین پیرزنان بمیرم.
ایران، خانه همه ماست.
ارجمندتر و بزرگتر است از همه غوغاها و همه غوغاییان.
/channel/dejnepesht4000
.
.
مالیات گزاف و ستم بر خلق
۱۲ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
متوکل، خلیفه عباسی، در شکارگاهی میگشت. به کشتزاری رسید که هنوز نارس و سبز بود و زمان درو نشده بود.
بپرسید که پس چرا از من اجازه گرفته و مالیات و خراج از مردم گرفتهاید؟ با آن که هنوز غلات نارس است! مردم از کجا بیاورند که به ما خراج بپردازند؟
بدو پاسخ دادند که چنین شده و این رفتارها زیان فراوان به مردم رسانده. رعایا دسترنج خود را پیشفروش میکنند تا از پس پرداخت خراج برآیند. برخی هم چون از عهده پرداخت مالیات برنمیآیند وطن خود را رها و کوچ میکنند و از این رفتارها بسیار شاکی هستند.
- ابوریحان بیرونی.
آثارالباقیه. ص ۵۱.
/channel/dejnepesht4000
.
.
جشن تیرگان
۱۰ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
به روزگار فرمانروایی منوچهر، شاهنشاه پیشدادی ایران، تورانیان به ایران زمین ریختند و نبردی بر پا شد که دیری به درازا کشید و راه آشتی بربسته ماند.
در آن میانه ایرانیان و تورانیان بر آن نهادند تا یک تن تیری بیندازد و هر کجا فرود آید آنجا را مرز بشناسند.
از سپاه ایران یکی تیرانداز زبده بیرون آمد، نامش آرش. او بر بلندای کوه دماوند شد و تیری به سوی خاوران بینداخت. چون تیر بینداخت جانش از تن برفت و پیکرش بیجان بر زمین افتاد.
ایرانیان باستان باور داشتند که اهورامزدا، باد را فرمان داد تا تیر آرش را تا دورترین سرزمینها ببرد.
در هزارهای دیگر، چون حمدالله مستوفی تاریخ خودش - تاریخ گزیده - را نوشت چنین گزارش داد که آرش "به صنعت و ادویه" تیر انداخت.
چنین تا تیر بر کرانه آب جیحون فرود آمد و آنجا مرز شناخته شد.
آوردهاند که آن روز، دهم تیر ماه بود. برخی گفتهاند که سیزدهم روز از ماه تیر بود.
زان پس ایرانیان این روز را بزرگ داشته و جشن گرفتهاند.
جشن پیروزی بر انیرانیان.
جشن گشایش.
جشن فراوانی.
جشن آب و آبادانی.
جشن چیرگی تیشتر، فرشته آب بر اَپوش، دیو خشکی.
بزرگ باد این ایرانشهر آبادان خوشبوی ما با این فرهنگ دیرینه و شیرین و سپند.
بزرگ باد یاد آرش و همه جانسپاران راه بزرگی و سربلندی ایران.
/channel/dejnepesht4000
.
.
"محمد فریدونیان" و سینما فردوسی
سوم تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
نام "آقای فریدونیان" در بیرجند با نام سینما فردوسی درآمیخته بود.
محمد فریدونیان، زاده سوم تیر ۱۲۹۴ در قصبه "شهر" از توابع گناباد بود. برای خدمت در ژاندارمری به بیرجند آمده بود. همین جا بازنشست شد و پس از آن هم در بیرجند ماند. در ژاندارمری در رسته مخابرات کار میکرد و چون از آن سازمان بیرون آمد یکچند تعمیرگاه رادیو در کنار فلکه حکیم نزاری باز کرد.
سال ۱۳۳۹ سینما فردوسی را در کناره جنوب خاوری میدان ششم بهمن (امام خمینی کنونی) تاسیس کرد. برای این کار چند سالی دوید تا در انجام به خواست دلش رسید. سینما فردوسی نخستین سینما در بیرجند بود.
سینما را با گنجایش ۵۸۰ صندلی ساخت. در طبقه دوم ساختمان سینما منزلی برای خودش ساخت، و کنار ورودی سینما چند دربند دکان.
در یکی از آن دکانها ساندویچ عرضه میشد. تابلوی نئون "ساندویچ فرد" با خطنقاشی ویژهاش حس و حالی از تجددی را میپراکند که سینما و بنیانگذار تجددخواه آن در محیط خرافهزده ما درانداخته بود. آنجا شاید نخستین دکانی بود که ساندویچهایی عرضه میکرد با مواد جدید: سوسیس و کالباس و همبرگر؛ و نوشابههای گازدار: پپسی، کوکا، کانادا، فانتا، شوئپس، و ...
مگر ممکن است نسل ما و بزرگترهای ما عطر خوش ساندویچها و گاز نوشابههایی را از یاد ببرند که در دماغ و سر میپیچید. در ساندویچ فروشی کنار سینما فردوسی!
گاه صدای گفتار و موسیقی متن فیلمی را باز میگذاشتند که تا کرانههای میدان میرسید و مشتری ساندویچ، آن را با مزه اختصاصی گفتارهای فیلم سینمایی صرف میکرد.
فریدونیان مردی بود بلندبالا و لاغراندام. کلاهی دوره دار بر سر میگذاشت. دیدنش برای نسل ما عین وجود سینما فردوسی بود.
دو سه سال بعد سینمایی دیگر هم در بیرجند دایر شد به نام سینما پارس.
در باره سینما پارس و بنیانگذارش، محمدرضا مسینایی، گزارشی در دژنپشت منتشر کردهام.
پس از رخدادهای سال ۱۳۵۷ آقای فریدونیان را به دادگاه کشاندند و به اتهام اشاعه فساد محاکمه کردند. در نتیجه سینما، دکانهای کنار سینما، خانهای که نشیمن زن و فرزندانش بود، و دیگر اموال فریدونیان همه مصادره شد.
آن رخدادها را همه میدیدیم. آنقدر نابیوسیده بود که گفتی خلقی از دیدن و شنیدنش سحر شده بودند! مردان و زنان آزموده که برای ترقی ما خون دل خورده بودند تاوان خدمت میدادند. و ما همگان نظاره میکردیم! کاری از دست کسی ساخته نبود. اگر کسی آوای اعتراضی برمیآورد چرخهای هولناک انتقام از تجدد، او را هم له میکرد.
فریدونیان زان پس به مشهد کوچید و باز به بیرجند آمد. تا مدتی با دل شکسته به دور میدان امام قدم میزد تا سرانجام غم و غصه گناهان ناکرده او را در ۲۵ مهر ماه ۱۳۷۰ از پا درآورد.
سینما فردوسی که مال و ملک آقای فریدونیان بود، چند بار در دستان دیگران گشت؛ و هنوز به همان نام در همان جا دایر است. یادآور مردی که بنای فرهنگ شهر ما را چند طبقه بالاتر برد.
چند نسل از مردم بیرجند، دانشجویان، سربازان، و ... ساعتهایی را به خوشی در سینمایی سر کردهاند که برای بنیانگذارش مایه ناخوشی شد.
برای محمد فریدونیان.
/channel/dejnepesht4000
.
.
ایرانیترین توران
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بی کم و کاست ایرانیترین توران بود؛ توران شهریاری.
هر زمان و هر جا نشستی و انجمنی بر پا بود به راه ایران و همسو با ایران، سرودهای از او هم خوانده میشد. چند دهه بود که نامش همراه نام ورجاوند ایران میآمد.
گزارش زندگانیاش در دسترس است. چه سود از بازنوشتن آن!
این چند کلمه را مینویسم تا ارج بگزارم به کسی که سودایی نداشت جز ارج نهادن به ایران.
توران شهریاری جایی در دل تاریخ کهن این سرزمین پیدا کرده و اندران جا استوار ایستاده بود. چنان که هر چند بادهای سموم وزید از جا نجنبید.
سخنسرایی بود آگاه از تاریخ و فرهنگ ایران کهن. سخنانی میپرداخت که بر دل همگان مینشست، از دانایان تا تودگان.
اکنون بزرگی کارهایش و ورج جایگاهش بیشتر دیده میشود. اکنون که در زمانه نسلی دیجیتالی هستیم. نسلی که تاریخ ایران نخوانده و خواندن شاهنامه را بلد نیست. این دو بنیاد فرهنگ ما.
سخنسرا کم نداریم. همگان از خال لب یار و از ابروی کمانی او میسرایند، یا نادانسته در نکوهش دنیا و ستایش آسمانها و آرمانهایی کور داد سخن میدهند که زندگانی را بر باد داده و میدهد.
تنها او بود که برای ایران میسرود. برای زندگی و برای بودن در این دنیای خاکی.
کیست که بعد از او درفش ایران را در سخنسرایی بر دوش کشد؟
توران شهریاری.
۱۳۱۰ کرمان ـ ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ تهران.
/channel/dejnepesht4000
.
.
درنگی در کیستی ما
به مناسبت پایان بهار
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بهاری دیگر به فرجام آمد. هزاروچهارصد و سومین بهار از تاریخی که سرآغازش را هجرت پیامبر اسلام گرفتهاند.
جا دارد تا اندرین پایان خردادی دیگر و پایان بهاری دیگر، باز درنگی بر چیستی و کیستی خود بکنیم؛ با یادی از دو مناسبت که در دو سر تاریخ ما رخ داده، هر دو در همین خرداد ماه:
کشته شدن یزدگرد سوم ساسانی شاهنشاه ایران به سال ۳۱ از هجرت پیامبر اسلام در پایان عصر باستان، و کشتار آغامحمدخان قاجار در کرمان در دمدمههای روزگار نو. ۱۲۰۰ سالی پس از همان هجرت.
آنچه از مرگ یزدگرد پرداختهاند شگفت است. نوشتهاند که شاهنشاه ساسانی که شاهزاده هم بود، و بینوا بارنیامده بود، با جامه شاهی آراسته به گوهران در آسیابی خفت و آسیابان به دیدار او با آن بزرگی و شکوه، دل در زر و زیورش بست و او را بکشت.
از آن زمان که این داستان را پرداختهاند یکی نپرسید که چرا و چگونه ممکن است یکی شاه و شاهزاده آن دانایی و پروا را نداشته باشد که یکه و سرگردان پا به آسیابی ننهد و نخوابد، تا آسیابان به دیدن او با آن جامههای گرانبها، آهنگ کشتنش نکند؟
زندگانی ایرانیان از دویست سالی پیش از فروپاشی ساسانیان، تا سیصدسالی پس از آن در تاریکی فرورفته. پرسشها از آن برهه زیاد است، راه پرسش بسته و پاسخ ناگفتنی.
آیا در آن حدود نیم هزاره کسی پیدا نشده که خطی بر ورقی از کاغذ، سنگ، چوب، یا . . . بکشد و بنویسد که چه دیده و چه رخ داده؟ یا چنان خطهایی کشیده شده، و دیگرانی آن را از میان بردهاند؟
تاریخهایی که از پس آن برهه بر جا مانده، گذشته را یکسان گزارش میکند. فرق آنها با یکدیگر آنجاست که در کتابهای سدههای بعدی، خبرهای جدیدی آورده شده. اما در اخبار گذشته بازنگری نشده.
از گروه بازرگانان مغولان آگاهیم که به آهنگ معرفی کالاهای چینی و گستردن بازرگانی آمدند. اما به دستور فرماندار اترار کشته شدند. شنیدهایم که یک تن از آن کشتار گریخت و آگاهی به چنگیز رساند. پس، کوهابههای درندگان مغول به ایران سرازیر شد.
در برخی رخدادهای دیگر هم یک تن میماند و خبرها را میرساند، به اهل زمان خود و به آیندگان. آیندگانی که از کیکاووس تا چنگیز و تا امروز، دمی بر چندوچون شنیدهها درنگ نکردهاند.
کیکاووس اگر درنگ میکرد چندین بار او را هواها برنمیداشت تا سر از آسمان و مازندران و هاماوران درآورد. چنگیز اگر مرد درنگ بود به شنیدن گفتار مردی که از اترار گریخته سرسپردگان خود را وانمیداشت تا به ایران بریزند و بکشند و غارت کنند. و ما امروزیان اگر درنگ در کارها را بلد بودیم چندین ناکامیهای پیاپی نمیدیدیم.
خرداد ماه، سالگرد ورود آغامحمدخان قاجار است به کرمان، و چشم کشیدنهای او به شمار بیست هزار جفت.
شاهان قجری در ستمکاری و ایرانستیزی و انسانستیزی همانند نداشتهاند. اما راستی، چه کس اندران ساعت هولناک ماند و چشمهای کنده شده را شمرد، تا به بیست هزار جفت!
به داستان خو کردهایم. کنجکاوی نمیکنیم.
از کشتهشدن کوروش کبیر در خراسان، تا شکست سپاهیان پارس در نبرد قادسیه، تا کشته شدن ناصرالدین شاه به دست یکی ناشناس که نه شاه را میشناخت و نه کاربرد سلاح را میدانست، تا به برنامههای پرطرفدار رادیو بی. بی. سی. در شبهای پارینه .
اینها همه پیکر داستان دارد، و ما کیفی کردهایم از خواندن و شنیدنش.
از آن روزها و شبهای پارینه که پای رادیوی لندن گذشت هنوز کس نمییارد سخن از آیین کهن و راستین شاهنشاهی ایرانی بگوید که تنها آیین آزموده بود بهر رایانیدن سرزمین مادری.
آیین شاهنشاهی چیزی است سوای هر یک از شاهان، و سوای همه آنان! و سخن اندرین باره سخنی است فلسفی که از افلاطون آغازیده و در اندیشه فارابی و پس در تعلیمات شماری از فیلسوفان اسلامی آمده است. از آزمودههای نغز پیشینیان است.
این خوی آسایشجوی داستانپسند را پرورشی دیگر باید. تا داستان و اسطوره را هم جوری دیگر ببینیم و از آن بیاموزیم. در داستان نمانیم.
بهر نیکوشدن زندگانی باید کار کرد، کوشید، و عرق ریخت.
/channel/dejnepesht4000
.
.
گبرآباد
بریده گزارشی بلند
۱۹ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
«گبر» معنایی از سر دشنام و خوارداشت دارد. این نام به زرتشتیان ایران داده شده و هر کجا که آنان بودوباش داشتهاند را گبرآباد یا محله گبرها نامیدهاند تا این باشندگان کهن خانه پدری را خوار جلوه دهند!
چندان که این نگارنده گشته نام چند گبرآباد در تاریخ پیدا کرده
یکی در پیرامون شهر میمنه افغانستان قدیم بوده.
دیگر در کناره شهر اصفهان و سومین در کرمان بوده است. از این دو محله جلوتر چند کلمه آورده خواهد شد.
گبرآباد چهارم در جانب باختر شهر بیرجند بوده. این گبرآباد شاید عمری درازتر از دیگر گبرآبادها کرده که هنوز از صفحه روزگار پاک نشده.
گبرآباد بیرجند محله کوچکی است در پای قلعه ته ده. در دست جنوبی قلعه. این محله اکنون سالیانی است که نشیمنگاه مهاجران شده و گشتی در آن نشان میدهد که باشندگانش روزگار خوبی ندارند. به روزگار ریاست جمهوری محمد خاتمی بر روی زمین تنها گورستان این محله بوستانی ساختند!
نگارنده با فرماندار آن زمان بیرجند، محمدحسین توکلی، هم گفتوگو کرده و در این باره از ایشان پرسیده است. آقای توکلی با آن که شهر را خوب میشناخت و از مسایل اجتماعی و تاریخ بیرجند آگاه بود، بر زبان آورد که نام گبرآباد را نشنیده بوده و از اجرای طرحی به منظور نابودساختن بخشی از تاریخ بیرجند ابدا آگاهی نداشته است. شهرداری بر پایه رای و فکری دیگر دست به آن تاریخسوزی زده بود.
نگارنده بر این دریغ میخورد که پارهای از شهر بیرجند به بهانه ساختن بوستانی، آگاهانه و به عمد از میان برده شد. پارهای که محله کهن شهر، و ای بسا کهنترین محله شهر بوده، و میشد که راهنمای مطالعه تاریخی بیرجند و رهانیدن آن از گمشدگی در روزگاران باشد.
من خود در محله گبرآباد بیرجند گشتهام. با چند تن از باشندگان آن محله گفتوگو کردهام و دیدهام که آنان هم نمیدانند که این چه نامی است. به علاوه، دیده شده که خیلی از باشندگان شهر بیرجند هم خبر از چنین محلهای در شهر خود ندارند. نام آن را هم نشنیدهاند.
از جاهای دیگر گفته شد که یکی «محله گبرآباد» اصفهان بوده که تا به روزگار شاه عباس صفوی بر جای مانده است. در آن زمان، شاه صفوی شماری از ارمنیان را از جلفا به اصفهان کوچاند و برای جای دادن آنان در شهر، زرتشتیان را از محله گبرآباد به جاهای دیگر شهر کوچاند و کوی گبرآباد را در اختیار ارمنیان گذاشت!
دیگر آبادی زرتشتینشین به نام «گبر محله» در کرمان بوده. گبر محله کرمان در حمله افغانها تاراج شد. بناهای آن ویران شد و باشندگانش کشته شدند و آنان که از تیغ افغان جان به در بردند از خانومان خود گریختند و آواره شدند.
از این جاها در ایران کم نیست. سخن این است که آن محلهها همه چند صد سال پیش از میان رفتهاند. فقط گبرآباد بیرجند بود که تا سده پیشین دایر و آبادان مانده بود و هنوز هم دستکم نام و پیکره آن برجاست.
علت بنیادینی که این گبرآباد از میان رفت تندخویی دینی اسماعیل خان، فرمانروای بیرجند در زمان پسین فرمانروایی قجران بود. او به روش شاهان زمانه خود کمر به پاکسازی دینی بست. زرتشتیان را از صفحه زندگانی این شهر برانداخت و با اهل سنت هم بیداد بسیار کرد.
نگارنده چند جای دیگر در پیرامون بیرجند و هم در جاهایی از ایران شناسایی کرده که به همین نام هست. اما بهتر است نامهای آن جاهای گبری گفته نشود تا آنها را هم فضای سبز نکنند و سرانه فضای سبز در جنوب خراسان و هم در برخی از شهرهای دیگر گستردهتر از این نشود!
برخی منابع:
فرهنگ جهانگیری.
تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس.
تاریخ زرتشتیان ایران.
تاریخچه فرمانداران بیرجند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
از شاهنامه
۱۶ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
- "نیاید به گیتی ز راه زِهِش"
این خبر سیمرغ است در باره زایش رستم.
میگوید از راه معمول زادهشدن، به گیتی نخواهد آمد.
سپس به زال و دیگران که بر بالین رودابه هستند میآموزد که پهلوی مادر را بشکافند تا بچه شیر بیرون آید.
خبری است از زایمان غیرطبیعی در روزگار باستان.
به آن "رستمینه" گفته شده.
زبانزد "سزارین"، از فرهنگ و زندگانی ما ایرانیان نیست. از تاریخ روم است. چنین زادهشدنی را برای ژولیوس سزار پرداختهاند.
آوردهاند که او به خود میبالید که از راهی جز از همگان به گیتی درآمده.
به روزگار ما سنت و فرهنگ قدیم هدف تازش آنانی شده که سنتستیزی را فخر خود میشمارند.
چنین، تا زایمان غیرطبیعی را هم میستایند و زن را مینکوهند که زایمان طبیعی کند!
این نوخواهان، ... .
/channel/dejnepesht4000
.
.
مشروطیت در سرزمین اندیشههای کهن سیاسی!
۱۴ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در ایران و آیین ایرانی گفته شده که شهریاری یا فرمانروایی پس از آن به دست آید که آدمی به پختگی و کمال برسد.
شهریار در ایران آن کس است که نیکی، نیکوکاری و نیکاندیشی را پشت سر گذاشته و در زندگانی به این جایگاه رسیده باشد که از او جز این سر نزند.
شهریار ایرانی نتواند بدکردار باشد و نگران زندگانی مردم نباشد.
هر بار در سالگرد صدور فرمان مشروطیت سخنها به میان میآید از تباهکاری قبیله قجران، و رهیدن ایرانیان از بیداد آن فرمانروایان شوم.
اما سخن از این نمیآید که چه نیازی در کار آمد که به اندیشه کهن و سازنده ایرانی پشت کنیم و پا به راهی بگذاریم که بیگانگان رفته بودند؟
/channel/dejnepesht4000
.
.
ترور سیاسی
۱۰ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
چون کاوه آهنگر خروشان و جوشان از درگاه ضحاک بیرون آمد جهان بر او انجمن شد.
کاوه با همگان رو به سوی فریدون نهادند و او را پادشاه خویش خواندند.
فریدون مادرش را بدرود گفت و با دو برادر آهنگ رفتن به نشستگاه شاهی ایران کرد.
شب در میانه راه فرود آمدند تا بیاسایند. خوالیگر، خوان بنهاد و خورش بیاورد و فریدون پس از خوردن و نوشیدن، رای خوابیدن کرد و در خانهای که در پای کوه بود خوابید.
در این زمان دو برادر که پیشرفت کار فریدون را میدیدند در تاریکی شب از خانه بیرون شدند تا به راهی او را تباه کنند.
هر دو نهانی بر کوه برشدند، سنگی گران برکندند و از فراز کوه به سوی فریدون غلتاندند تا مگر او را در خواب بکشند.
فریدون از آواز غلتیدن سنگ بیدار شد و راه رسیدن سنگ گران را به افسون بربست. سنگ به او برنخورد و فریدون از کشته شدن وارهید.
پس از آن دیگر درنگ نکرد و کمر بست و به راه افتاد.
شاهنامه دیگر چیزی از این باره نیاورده، و فریدون هم دیگر چیزی به روی برادران نیاورد.
این شاید که گزارش قدیمترین ترور سیاسی در ایران باستان باشد.
شاهنامه.
به کوشش استاد مهدی قریب.
داستان پادشاهی ضحاک.
/channel/dejnepesht4000
.
.
.
فرمانروای نو در ایران
هفتم امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
چون نوبت پادشاهی گرشاسپ به سر آمد، بودند کسانی که آهنگ نشستن بر تخت فرمانروایی ایران داشتند.
زال پیر دانا، پسرش رستم را به البرزکوه فرستاد تا کسی را بیاورد که میدانست با او کار ایران راست خواهد آمد.
آن کس، قباد بود و زال او را «کی» نامید، یعنی نیکو و ناب. و پس نامش «کیقباد» شد.
چون کیقباد بر ایران پادشاه شد بر کران آب جیحون شهری بنیاد کرد و آن را نشستگاه خود کرد، و مرز را استوار کرد.
و کیقباد کشور را از بدان و بدخواهان نگه میداشت. او دلبسته آبادانی بود. شهرها را سامان داد و آبادیها بنیاد کرد، و آبادانی بسیار کرد و مردم را به آبادان کردن واداشت.
تا ایرانیان از رنجها و غمها و تنگیها برآسودند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
امرداد
سوم امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در فرهنگ باستان ایران امرداد همواره با خرداد یا هورتات آمده. خرداد و امرداد دو فرشته یا دو ایزدند و هر دو از امشاسپندان به شمارند. فرشتگان بزرگ به شمار هفت فرشته، که نمادهای یزداناند.
امشاسپندان در آیین ایرانی پلکانی دارند و جایهایی ویژه. ایرانی با پیمودن این پلکان یا درنوشتن این مراحل به کمال رسد.
امرداد به ماناک بیمرگی است یا جاودانگی. آن آرزوی دیرینه هر هستنده.
خرداد و امرداد نمادهای کمال و پایندگی هستند. اهورامزدا خوشی و کمال و جاودانگی را بدان کس بخشد که در زندگی راستی و درستی پیشه کند.
امرداد در گیتی نگاهبان گیاهان است. استرابو، تاریخنگار کهن رومی گزارش کرده که نیایشگاه امرداد را در آسیای کوچک دیده است.
روز سوم هر ماه امرداد روز است و بدین روی جشن امردادگان بر پا کنند.
دیو گرسنگی و دیو تشنگی از دشمنان خرداد و امرداد هستند.
گل چمبک که نوعی زنبق است گل ویژه امرداد است.
جهانبینی ایرانی میگوید که چون امرداد یا کمال به دست آید آدمی به جایی رسیده که پس از آن سزاوار شهریاری است.
به سخن دیگر شهریاری پس از آن فرادست آید که نیکی و نیکوکاری و نیکاندیشی به کمال پیموده شود.
بدین روی شهریاری ایرانی نتواند کانون بدی و بدخواهی باشد. شهریار ایرانی چون نیکویی و نیکاندیشی خود را فرانموده هرگز بیتوجه به سرنوشت مردم نخواهد بود.
این پارههای اندیشه باستان ایرانی نه داستان است و نه خرافه. اینها حاصل عرقریزان جانهای نیاکان بالیده ماست و آن چیزهایی است که در زیست خود در هزارهها به دست آورده و به یادگار گذاشتهاند تا ما راه را از چاه بازشناسیم.
امردادگان فرخ باد. فرختر باد.
/channel/dejnepesht4000
.
.
گذشته، پشتوانه امروز و آینده است
۲۸ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
هیچ چیز مانند گذشته ملتی، افراد آن ملت را به هم پیوند نمیدهد. مشاهده ما در عالم به ما میگوید که مللی هستند که چند زبان سخن میگویند، مانند ملت سویس. ولی ملتی نیست که چند تاریخ داشته باشد.
بنا بر این تاریخ، و وحدت تاریخ، برای هر ملت یکی از استوارترین و مطمئنترین وثیقههای وحدت ملی است و باید آن را حفظ کرد.
ـ داستانهای ایران قدیم.
میرزا حسن خان پیرنیا، مشیرالدوله.
چاپ مطبعه مجلس. ۱۳۰۷. ص ۱۶۴.
/channel/dejnepesht4000
.
.
.
گیو
بریده گزارشی بلند
۲۳ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
گیو، نام یکی از پهلوانان ایرانی است که فردوسی بس گرامیاش داشته و از او با فرنام «گیو آزادگان» یاد کرده است. گیو، در شاهنامه یکی از فرزندان گودرز، پهلوان بخرد ایران است و خواهر رستم را به زنی دارد.
نزدیک بیرجند آبادیی است به نام «گیو».
من با شماری از سالخوردگان و آگاهان محل گفتوگوها کردهام تا مگر چیزی را از این آبادی به دست آورم که نامی چنین شایا دارد.
یک تن از اهل محل در دوره تحصیل در دانشگاه فردوسی گزارشی نوشته در تاریخ و فرهنگ گیو. ایشان را یافتم. گفتند که خود نسخهای از آن را نگه نداشتهاند. شاید برآید که نسخهای را از کتابخانه دانشگاه فردوسی به دست آورم.
جز آن هر آنچه را از گیو به دست آوردم اگر کوتاه کنم چنین است:
آبادی گیو جای پهلوانان بوده است.
یکی از جنگهای ایران و توران در این سرزمین روی داده است. برخی میگویند این آبادی را خود گیو بنیاد کرده. برخی هم گویند که چون گودرز را آگاهی دادند که همسرش پسری به دنیا آورده به فرخی و شادانگی چنان خبری این آبادی را به نام پسر نوزاد خود بنیاد کرده و پس به نام او گیو نامیده.
میگویند که گیو از انگشتشمار آبادیهای ایران است که بر پایه نقشهای ساخته شده. پیکر آبادی ریخت شطرنجی دارد. قلعهای دارد که گرداگرد آن خندقی است و زمان بنای آن را به روزگارانی بس کهن میدانند.
سال ۱۳۱۹ زمین در گیو سخت بلرزید و آن بافتار کهن ویران شد. پس به فرمان امیر شوکتالملک علم، آبادی نوینی دورتر از ویرانهها بنیاد کردند. با گذرگاههای ۲۰ متری و ۱۲ متری. ویرانه قلعه کهن و خندق هنوز برجا بمانده. از گورهای کهن زیورها و مهمتر از آن جنگابزارها پیدا شده.
امیر دستور داد تا یکی از نخستین دبستانها را هم در گیو دایر کردند. چنین تا در گیو هر پیرمرد و پیرزنی هم خواندن و نوشتن میداند. کسی بیسواد نیست.
گیو، آبادان و پرآب بوده. کاریزی کهن داشت که نزدیک دو هزار هکتار زمین را آب میداد. حدود ده آسیای آب در این آبادی میگشته. نشانه فراوانی یورتاک (غلات).
پس از رخدادهای سال ۱۳۵۷ زمینهای امیر را در گیو مصادره کردند و هر چه کار و کشت بود فرومرد. آب فراوان گیو، کم شد. جوانترها از گیو رفتند و امروز در آبادی کهنی که یادمان پهلوانان ایرانی است کسی بنمانده، مگر شماری از سالخوردگان.
/channel/dejnepesht4000
.
.
مهربان
۱۸ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
"مهربان" واژهای است بس دیرینه که هزارههایی را درنوردیده و تا روزگار کنونی بمانده است.
امروز این واژه با رای مفتوح، به ریخت "مهرَبان" بر زبان رانده میشود و مراد از آن دوست، همدل، با آزرم و دلسپید است.
اگر به ریخت "مهرَبانی" گفته شود هم مراد از آن دوستی ورزیدن و دلسپیدی است.
اما این واژه دو پاره است:
مهر، که آیینی کهن ایرانی بود و از هند تا روم و افریقا را درنوردید، و هم نام ایزدی بود.
بان، به ماناک آن کس که میپاید و نگهبانی میکند.
این واژه بر روی هم به نگاهبان نیایشگاه مهر گفته میشد.
چون آیین ایرانی زرتشت بیامد زبانزدهایی از فرهنگ و آیینهای پیشین را به کار بست.
پس "مهربان" به نگاهبان آتشگاه یا آتشکده هم گفته شد.
کاربرد "مهربان" با گذشت روزگاران دیگر شد. آدمیان از نگاهبانان آتشکدهها خوشخویی دیده بودند و چنین شد که این واژه از آتشکده بیرون آمد و به هر آنکس گفته شد که دوستی و نیکی میورزد.
"مهربان" واژهای است دیرینه، و یاد از نیاکان خوشخوی و خوشنهاد ما دارد که در آتشکدهها کمربسته آیین ایرانی و پیروان آن بودهاند.
گرامی است این واژگان دیرنده که شکوه ایران کهن را از پارینه تا به امروز نگه داشته و با خود آورده است.
/channel/dejnepesht4000
.
.
پندنامه محمدعلی فروغی
هو
فرزند جان
سخن فراوان است و پند بسیار میتوان گفت. اما من پرگفتن خوش ندارم. حاصل علم و تجربه شصت ساله خود را برای تو و خواهر و برادرانت مینگارم.
بدان که هیچ پیشامدی هر اندازه بد به نظر آید بلیه و مصیبت حقیقی نیست و از آن آشفته نباید شد. مگر اینکه کاری بکنی که شرافت ذاتی تو را لکه دار کند و پیش نفس خود خجل گردی و خدا از آن راضی نباشد.
پس راست بگو. درست رفتار کن. حرص و طمع را کنار بگذار. کینهجویی و رشک و حسد به خود راه مده. بدخواه مردم مشو و هر قدر بتوانی به بندگان خدا دلسوز و مهربان باش. با دوستان مروت و با دشمنان مدارا کن. از مردمان بد بپرهیز. به اقبال روزگار غره مشو. در سوانح و حوادث صبر پیشه کن و همیشه به فضل خداوند امیدوار باش.
سعادت و شرافت در این احوال است، نه در جاه و مال. این سخنان را جدی بدان و یقین کن که اگر به این صفات متصف شدی خیر دنیا و آخرت با توست.
میرزا محمدعلی خان فروغی - ذکاالملک دوم.
۱۳ تیر ۱۲۵۴ - ۵ آذر ۱۳۲۱.
/channel/dejnepesht4000
.
.
فکر و زبان مردم ایران
۱۱ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
دیری است که آشفتگی و آشوبی سخت در فکر ایرانی افتاده و بنیه دانش او پیوسته کمتر میشود. چرا؟
یکی از دریافتهای خوب در باره علت این آشفتگی و آشوب رایی است که نود سال پیش داده شده، و آن چنین است:
"تا چندین سال پیش مردم مدتی وقت را صرف خواندن جامعالمقدمات و سیوطی و مغنی و مطول میکردند و اقلا معانی کلمهها را تا اندازهای یاد میگرفتند.
ولی امروز این بازار از گرمی افتاده و سخنان نیوتون و لایبنیتز جای آن را گرفته. حتی در کشورهای عرب زبان هم کسی فرصت نگریستن به آنها ندارد.
ریاضی، شیمی، فیزیک، طیاره و راهآهن برای ما وقتی نگذاشته که به این چیزها بپردازیم و چون سابق مدتی عربی بخوانیم و معنای کلمات را فراگرفته و درست به کار بریم.
وقتی کلمهها درست و در جای خود به کار نرفت و معنا و ریشه آن معلوم نبود، اشکال بسیار در مباحث علمی پدیدار خواهد شد."
- زبان ایران. ص ۴۵ و ۴۶.
ذبیح بهروز.
تهران. ۱۳۱۳.
/channel/dejnepesht4000
.
.
کافر و اهریمن
برگی از اندیشه سیاسی ایران باستان
۵ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در گزارش شاهنامه زمانی که منوچهر، نوه فریدون، بر تخت شاهنشاهی ایران نشست راه و آیین فرمانروایی خویش را در برابر پهلوانان برگفت. در آن میان چنین گفت که:
"هر آن کس که در هفت کشور زمین
بگردد ز راه و بتابد ز دین
نماینده رنج درویش را
زبون داشتن مردم خویش را
برافراختن سر به بیشی و گنج
به درویش مردم، نمایند رنج"
پس یادآور شد که گر چنین کسان در میان فرمانروایان پیدا شوند:
"همه نزد من سر به سر کافرند
وز آهرمن بدکنش بدترند."
ـ شاهنامه. به کوشش مهدی قریب. ج ۱. ص ۷۷.
در اندیشه سیاسی ایران باستان، هر آن سودجویی که در پی سربرافراختن است و منافع میهن را نمیفهمد، کافر است و بدتر از اهریمن!
/channel/dejnepesht4000
.
.
تیر
یکم تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
"چارپایان خُرد و بزرگ و مردم، همه آرزومند دیدار تیشتر هستند، تا کی دوباره آن ستاره باشکوه سر بر زند و چشمههای آب روان شود، به ستبری شانههای اسبان." ـ اوستا. تیریشت.
چهارمین ماه سال به نام تیر یا تیشتر است که ستارهشناسان متاخر ایرانی آن را ستاره شعرای یمانی میشناسند.
ایرانیان به شعرای یمانی ارج مینهادند چندان که باور داشتند اهورامزدا او را نگاهبان دیگر ستارگان کرده است.
ستاره شعرای یمانی در ماه تیر، هر بامداد با شکوه تمام در آسمان خاور میدرخشد.
تیشتر را فرشته باران میشناسند و در نزد ایرانیان فرشته خوراکی و خوردنی است.
در اوستا، خورشید و ماه و تیشتر با هم آمده و یشتهای هر یک هم پشت سر یکدیگر است.
تیر یشت یکی از دلکشترین پارههای اوستاست. بهتر است تا هر ایرانی یک بار کتاب اوستا را برخواند و با دانش کهن ایرانی و آیین نیاکانی خود آشنا شود.
تیشتر در جهانشناسی ایرانی اسپ سپید زیبایی است، زرین گوش و با ساز و برگ زرین که به دریای کیهان فرورفت. در آنجا با اَپوش، دیو خشکسالی، رویارو شد. اپوش اسپی سیاه بود با گوش و دم سیاه و ترسناک.
تیشتر سه شبانه روز با اپوش بجنگید. اما از او بشکست. سپس اهورامزدا بدو یاری بخشید و باری دیگر به نبرد اپوش شد و پیروز آمد. تندر و آذرخشی که تیرماه در آسمان دیده میشود از پیکار تیشتر و اپوش است. ریزش باران در صحنههای پر از دلهره در فیلمهای سینما از همین افسانه کهن نبرد تیشتر و اپوش در خیال فیلمسازان پیکر بسته است.
با پیروزی تیشتر و شکست دیو خشکسالی، آبها به چراگاهها و به زمینهای کشاورزی روان شد. باد برخاست و ابرهای بارانزا را به هر سو ببرد تا بارانها بر هفت اقلیم زمین فروبارید. همه جور تخمها با آن باران بر زمین ریخت و سرآغاز رویش و رونق کشت و ورز شد.
هم ماه تیر یادآور نبرد افراسیاب تورانی با ایرانیان در زمان شاهنشاهی منوچهر پیشدادی است. در آن نبرد بر آن نهادند تا یکی ایرانی تیری بیندازد و جای فرودآمدن تیر مرز ایران و توران باشد. آرش، تیرانداز زبردست، بر چکاد دماوند شد و تیری به خاور انداخت که بر کران رود جیحون بر درختی نشست و آنجا را مرز شناختند. ایرانیان از آن روزگار سیزدهم تیر ماه را سالروز تیرانداختن آرش شناخته و به نام تیرگان جشن میگیرند.
افسانه تیشتر و نبردش با دیو خشکسالی گویای دیرینگی کمآبی در بوم ایران است.
جای درنگ و ستایش دارد که نیاکان ما این سرزمین کمآب را هزاران سال نگه داشتهاند.
این افسانهها و باورهای کهن ایرانی بنیادهای تمدنی ماست. از زمانی که از این فرهنگ دیرینه بالنده جدا شدیم مسیر زندگانی خود را گم کردیم. اگر مسیری برای سربلندی ما مانده باشد همچنان مسیر فرهنگ باستانی ایران است.
جز آن هر چه هست بازی و بازیگریهایی است تا ایرانی را در بند بدارند. سودش به جیب بندسازان و بندداران. فقر و درماندگی بهره ما، تا در گرفتاری و تباهی بمانیم و گشایش زندگانی فروبسته خود را از موهومات طلب کنیم.
/channel/dejnepesht4000
.
.
تاریخنامه جان مالالاس
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
گردانیده من از کتاب پر ارج تاریخنامه جان مالالاس از چاپ بیرون آمد.
این کتاب تاریخی همگانی است که در هجده بخش یا هجده کتاب گزارش رخدادهای جهان را از آفرینش تا سال ۵۶۵ ترسایی دربرمیگیرد که سال درگذشت جوستینین امپراتور روم است.
جان مالالاس خود در دیباچه کتابش نوشته است که این کار را بدان روی کرده تا گزارشی کوتاه از رخدادهای جهان را از زمان آدم تا به امپراتوری جوستینین به دست دهد.
او در بخشهای نخست تا نهم کتاب از تاریخ پارسها، یونانیان، رومیان، و دیگر ملتها یا قومها سخن رانده است. هم پارهای آگاهیها از آیین مانوی و مانویان داده که در شاهنشاهی ساسانی در سرزمین پارس سر برآورد.
جان مالالاس در نوشتن تاریخ پیرو الگویی در تاریخنگاری بود که تا میانه سده ششم ترسایی آزموده شده بود. به آن روزگار، جستارهای تاریخی همچون آغاز آفرینش، زمان درآمدن مسیح به پیکر آدمی، و اندازه عمر دنیا افکار همگان را بیش از پیش به خود میکشید و دستمایه کنجکاوی بود. در باره تاریخنامه جان مالالاس هم توان گفت که ساختمان و روش این کتاب پیرو بازپسین تاریخنامهنگاران پیش از خود بود.
از جان مالالاس، نگارنده این تاریخ آگاهی زیادی در دست نیست. از خود کتاب توان به این رسید که نام نویسنده جان بوده و او از باشندگان انتاکیه بوده است. malal واژهای است سریانی به ماناک سخنور یا سخنران، و نام مالالاس از همین واژه آمده است. تاریخنگاران پس از او نامش را جان سخنور، و جان انتاکی نبشتهاند.
جان مالالاس پیرامون سال ۴۹۰ ترسایی زاده شد. در انتاکیه درس خواند. انتاکیه تا بدان روزگار نشیم امپراتوران بود و هم پایگاهی بود که از آنجا جریان اطلاعات از کنستانتینوپل و سرزمینهای خاوری امپراتوری روم برقرار میگردید، و هم جایگاهی که هر نبرد با پارسها از آنجا سامان داده میشد.
مالالاس از انتاکیه به کنستانتینوپل شد، و آن زمان پس از آن بود که پارسها انتاکیه را گرفته بودند.
او تا انجام زندگیاش در دهه ۵۷۰ ترسایی در کنستانتینوپل بماند و کار دیوانی کرد.
تاریخنامه جان مالالاس را نشر سنگلج چاپ و منتشر کرده است.
کتاب از روز شنبه ۲۶ خرداد در کتابفروشیهای تهران در دسترس همگان است.
.
/channel/dejnepesht4000
.