.
تهران
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
از برج میلاد در میانه باختر
تا جنگل لویزان و برجهای ارتش در لویزان
در میانه خاور شهر.
پسین بازپسین روزِ شش ماهه نخست سال.
بدرود با تابستان.
درود بر پاییز.
پاییز! برای ایران خبرهای خوش بیاور، از شادی، آسایش، گشادگی روزگار و سربلندی.
#محمود_فاضلی_بیرجندی
/channel/dejnepesht4000
.
.
درنگی بر مسیر برافتادن شاهنشاهی پارت
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
- برگرفته از «تذکره اربیل».
بخش ۸. ص ۷۲ تا ۷۴.
و پارسهاکه خيال تصرف شاهنشاهی پارتها را در سر میپروردند، نیروی آنان را در چندين نبرد آزمودند. و واقع شـد که بار سنگين پیکارها به تدریج پارتها را بفرسود. و پارسها با مادها، بر آن حال واقف شدند و با [دو فرمانروای محلی] پيمان بستند، و در فصل بهار حملۀ سختی به پارتها كردند. و پارتها در محاصره افتادند و بشکستند، و شاهنشاهـی آنان تا ابد برافتاد.
ابتدا [چند شهر] سقوط كرد و سالی برنيامد كه همۀ سرزمينها را هم از دست دادند. و کار پارتها، هرچه کردند، عبث بود. روز آنها به سر رسيده بود و زمانه با آنان سر ناسازگاری داشت. پارسها همۀ سرزمينها و حتی پایتخت آنان [تیسپون] را تصرف كردند.
اما باز هم پسر كوچك اردوان [پنجم]، اَرشَك نام، از پارسها هر که را توانست، درعین بیرحمی، در تيسفون از دم تيغ گذراند. اما پارسها در همانجا درایستادند و پای فشردند تا سرانجام تيسفون را پايتخت امپراتوری خود ساختند.
و آن روز كه پادشاهی پارتها به سر رسيد، پسران ارشك قدرتمند بودند، و بيست و هفتمين روز ماه نيسان بود، و روز چهارشنبهای از سال ۵۳۵، از حکومت يونانیها.
ملاحظات:
۱. پیش از برافتادن پارتها نیروی بزرگی در بیرون شاهنشاهی، پیکر بسته.
پارتها از آن آگاه نبودند، یا چشم بر آن بسته بودند؟
آن نیروی بزرگ، نبردهای پراکنده میکند تا بنیه حکومت را ارزیابد و همزمان، آنان را بفرساید. پس با قوم بزرگ ماد و یکی دو فرمانروای کنارههای امپراتوری دست میدهد. جنگی بزرگ برپا میکنند و شاهنشاهی پارتها را فرو میآورند. در آغاز چندین شهر و سپس همه سرزمینهای فرمانروایی پارت به دست ساسانیان میآید. در انجام نبردها تیسپون هم از دست پارتها بیرون میرود.
۲. چنان که این کتاب نوشته، روز پارتها به سر رسیده بود و زمانه با آنان سر ناسازگاری داشت. این نکته ماورایی این بررسی تاریخی باستانی است.
۳. از این جا، چنان که در زمانهای دیگر هم دیده شده، یکی از فرزندان آخرین شاهنشاه کوتاه نمیآید. کاری که پس از برافتادن ساسانیان هم پسر یزدگرد سوم کرد. اما گزارش میگوید که با این همه، بازپسین زوری که یکی از پارتها زد هم بهری نداد و ساسانیان در تیسپون ماندند و نبرد کردند تا نشستگاه شاهی را هم از آن خویش کردند.
۴. در انجام سخن آمده که فرزندان ارشک در روز سقوط هم قدرتمند بودند. شاید تا آن عنصر ماورایی در نگاه به جهان را نیرومندتر گرداند.
بهره:
یکی عنصر ماورایی که پیوندی با راست جهان ندارد در این گزارش آمده است. شاید گزارشگر دیانتپیشه را باید تا چنین به دگرگشت روزگار بنگرد! این گزارش، جز آن یک پاره ماورایی، پله پله برافتادن شاهنشاهی پارتها را بازگفته است.
این گزارش، یکی از الگوهای شناختن تاریخ است.
دستگاههای بزرگ فرمانروایی از چه راههایی دیگر به فرجام میرسند؟
/channel/dejnepesht4000
.
برات ملایی
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بریده گزارشی بلند
هشتم شهریور ۱۳۰۶ در بیرجند زاده شد. چندی دکان حلبکاری و لحیم کاری باز کرد. ابزارهایی میساخت که شگفتی برمیانگیخت. گمان میکردند آن را مثلا از هندوستان آوردهاند.
سپس به بلیتفروشی برای اتوبوسها مشغول شد.
متفقین که به خاک ایران ریختند نان گران و کمیاب شد. برخی نانواها نان را برای قوای متفقین کنار میگذاشتند. برات ملایی یک بارخودش را از خول دکانی نانوایی پایین انداخته بود، در را از داخل باز کرده و نانها را میان مردم بخش کرده بود.
زمان غائله مصدق که شد به طرفداران امیر پیوسته بود. با بدخواهان امیر تعارف نداشت. غوغاییان از او حساب میبردند.
محمدرضا خان رخشانی، شهردار، به او کارهایی سپرد و چون دریافت که در اجرای وظایفش با احدی تعارف ندارد نگهبانی از درختها و چمنها را به او سپرد.
هر بامداد شماری از ساکنان آبادیهای کوه باغران با بار سبزی بر پشت خر، میآمدند تا بارها را در شهر بفروشند. خرهای آنان چمنها و کاکل درختهای نوکاشته را میخوردند. ملایی دستوری از شهردار گرفت که همه باید به مالهای خود پوزبند بزنند. این دستور بر سبزیفروشان باغران گران آمد.
شهرداری، موتورسیکلتی چوپا به او داد تا به سرکشی ساختوسازها برود. گاه که درمییافت شخص از روی نیاز و استیصال خلاف کرده تا سرپناهی برای خود فراهم آورد چشم میبست.
هر بار که امیر به بیرجند میآمدند در اکبریه در رکاب امیر بود. از آن جا هم عدهای با او کینه بستند. بدخواهانش پیوسته در فزونی بودند. جوی بر ضد او درست شده بود. کسی نمییارست سخنی از نیکی برات ملایی بیاورد.
از اهالی خیرآباد بود. انباردار دسته ابوالفضلی هم بود. به سابقهای که داشت، برای حلبهای نفت مصلی درپوش درست میکرد و هر یک را دو قران به سود دسته میفروخت. یک بار یکی از خویشاوندانش یکی از حلبها را از او خواسته بود. ملایی حساب خویشاوندی را کنار گذاشته و گفته بود: اینها مال حضرت عباس است. دو قران به صندوق مصلی بیندازید و یک تین بردارید.
نشد که لقمه غذایی حتی از نذریهای مصلی به خانه ببرد.
پس از هر مراسم، دوستانش را فرامیخواند تا بیدرنگ قالیها را به انبار مصلی ببرند. کسانی ایراد میگرفتند که اینهمه عجله چرا؟
میتوپید: بله، فردا که آفتاب برآید و قالیها آفتاب بخورد و خراب شود، من باید جواب حضرت عباس را بدهم.
زمستان ۱۳۵۶ زمان آخرین سفر امیر اسدالله علم به بیرجند بود. شبی حال امیر بسیار بد شد. فرماندار وقت، زندهیاد بیژن افراسیابی، از تهران درخواست طیاره کرد. اما فرودگاه بیرجند امکان نشست و پرواز شبانه نداشت.
در آن نیمه شب با تدبیر پدر من نگارنده، قرار شد که فرمانده پادگان سربازانی به فرودگاه بفرستد. دستههای شهر هم هر چه چراغ توری دارند به فرودگاه بفرستند. سربازان چراغ به دست، دو طرف باند بایستند. هواپیما بر زمین نشست و امیر را برد.
در آن شب زمستانه، مردی که شتابان در شهر گشت و از هر دسته چراغ توریها را گرفت و به فرودگاه رساند، برات ملایی بود.
سال ۱۳۵۷ که ورق زمانه برگشت زندگانی او هم برگشت. با تفنگ به خانهاش ریختند. به دادگاهش کشاندند. دلیر درایستاد که بر همان مرام هست که بوده.
گفت در میان شما کسانی میبینم که نشان شیروخورشید بر سینه خود خالکوبی کردهاند. یک عمر با ما رفیق دل بودهاند. اما آن نارفیقان، تا نسیم از سویی دیگر وزیده بود پوست انداخته و به انقلابیون پیوسته بودند.
ملایی از شهرداری بازنشسته شد. از مصلی هم راندندش. در خانه نشست. نوارهای روضه را گوش میکرد و میگریست.
از خانه که بیرون میرفت بیانگیزه، یکه و تنها میگشت. میدید که آنچه را با جان و دل نگهبانی کرده بود اکنون رها مانده و کسی به آن بهایی و ارجی نمیگذارد. او چمنهای شهر را میشناخت. برگ برگ درختها را میشناخت. میدانست که هر درخت چند ساله است و هر شاخه درختی کی رُسته. اما میانه او با چمنها و درختها دیگر آن میانه پیشین نبود. گویی دو دلداده قدیم از هم بریدهاند.
برات ملایی روز ۱۲ شهریور سال ۱۳۷۷ چشم از دنیایی بست که برای آبادان کردن و سرسبزداشتن آن عمری به جان کوشیده بود. روزنامه «آوای بیرجند» یادبودی انتشار داد و او را «مرد سبز بیرجند» خواند.
تا فضاهای سبز شهر بیرجند بر جا باشد، یاد و نام برات ملایی زنده خواهد ماند.
/channel/dejnepesht4000
.
معرفی کتاب
تاریخ سبئوس
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
سبئوس مورخ ارمنی برهه پسین عهد باستان است و این نام به سدههای دو تا هشت میلادی گفته شده.
برهه پسین عهد باستان روزگاری بود که دینی نو از سرزمینهای جنوب باختری امپراتوری پارس پیدا شد و در زمانی کوتاه سرنوشت دو امپراتوری پارس و روم را دیگرگونه کرد و مناسبات و موازنههای معمول دنیا را بر هم ریخت. زان پس تا حدود سه سده کتاب و سندی از رخدادها به دست نیامده و دنیای ما در تاریکیهایی فرو میرود، شکانگیز!
درست در همان تاریکیهای سیصد ساله است که تاریخ سبئوس نوشته شده است.
تاریخ سبئوس به زبان ارمنی نوشته شده. از زندگانی سبئوس آگاهی زیاد در دست نیست. اما کتابش خبرهای دست اول از رخدادهای آن روزگاران دارد. از بیرون آمدن فرزندان اسماعیل از شبه جزیره عربستان و پراکندن آنان در سرزمینهای دیگر. فرزندان اسماعیل، در آن روزگار به تازیانی گفته میشد که برای دینگستری از شبه جزیره عربستان بیرون ریختند.
سبئوس از پیداشدن پیامبر مسلمانان و هم از نبرد میان بازماندگان او بر سر جانشینی، گزارش داده است. تاریخ سبئوس به سال ۴۰ هجری و روزگار معاویه انجام یافته و آن زمانی است که به نوشته او پادشاه تازیان ـ معاویه ـ داماد پیامبر را در نبردها شکست داده و خود در دمشق فرمانروایی میکند. این کتاب جایی روبهروی پژوهشهای تازه در رخدادهای برهه پسین عهد باستان میایستد!
در تاریکیهای تاریخی ما چنین کتابی دارای ارج بیاندازه است که سال چهلم نوشته شده و از گزندها و کتابسوزیهای خاص تاریخ ما رهیده و به ما رسیده است!
سبئوس خبر داده که سپاهیانی از ارمنیها هم دوشادوش ایرانیان در برابر تازیان ایستادند.
هم از کشاکش میان بزرگان ارمنیان و پیوندهای آنان با اشراف پارسی خبرهایی داده که با سرنوشت ارمنستان بزرگ در برابر رزمندگان سرزنده تازیان پیوند دارد.
تاریخ سبئوس از درون نگاه سریانی و ترسایی به تاریخ نوشته شده و در رشته تاریخنگاری جایگاهی بلند میگیرد که با انبوه تاریخهای اسلامیان فاصله دارد.
تاریخ سبئوس در ۵۲ فصل نوشته شده و مطالب آن از نقل رخدادهای سیاسی و نظامی ایران از پادشاهی پیروز ساسانی تا پس از فروافتادن ساسانیان را در بر دارد. هم خبرهایی از مناسبات نیک و بد امیراتوریهای ایران و روم داده است.
تاریخ سبئوس نخستین بار سال ۱۸۵۱ م. برابر ۱۲۲۹ خورشیدی به زبان ارمنی قدیم یا گرابار در قسطنطنیه چاپ شد. تاکنون به زبانهای انگلیسی، روسی و فرانسه ترجمه و چاپ شده است.
این کتاب را من به فارسی گرداندهام و انتشارات ققنوس از سال ۱۳۹۶ تاکنون سه بار آن را با چاپ و صحافی پاکیزه به چاپ رسانده است.
(خواهندگان کتاب به خط تلفن 09303862237 پیامک بدهند.)
/channel/dejnepesht4000
.
به یاد دکتر محمد بهفروز
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
فردا، شنبه ۲۴ شهریور، در بیرجند مجلسی به یادبود مردی دانشمند برپاست. مردی که بیرجندی بود. ایرانی بود، دانشی بود و دانش را برای بزرگی و سربلندی ایران داشت.
دکتر محمد بهفروز سال ۱۳۱۴ در آبادی کوچک رجنوک زاده شده بود. دانشآموزی سرآمد بود که در درخش درس خواند. حکایتها داشت از سختی درسخواندن در زمستانها و پیاده رفتن به دبستانی در آبادیی دیگر.
برای درس به بیرجند آمده و در خیرآباد نشیمن کرده بود. محلهای که نشیم مردم آبادیهای خاور شهر است.
مراتب علمی را بی وقفه پیمود. برای درس دانشگاهی به امریکا اعزام شد. در دانشگاه ایندیانا درس خواند و به رسم همه ایراندوستان آن روزگار چون درس را به انجام آورد به میهن بازگشت.
در دانشگاه شیراز استاد شد. به آن روزگار هر کسی را به دانشگاه راه نبود و دانشگاه کانون دانش بود و بس!
از زمانی که باز میهن را به ناچار ترک کرد به امریکا شد.
دلی داشت در گرو ایران. تا بود در اندیشه خدمت به ایران بود. در بازپسین سفرش به ایران او را دیدم. دیدم که پس از آن که بیشینه زندگانی را در بیرون ایران گذرانده همچنان یکی ایرانی ناب مانده. ایرانیی که یاد و بوی زادگاهش را با خود داشت. از درخش و از رجنوک خاطرهها داشت.
دستی گشاده به نیکوکاری و دهش و بخشش داشت. از آن بخشندگی او یاد میکنند. اما نمیگویند چرا در ایران نبود تا از دنیای پهناور دانش او هم بهرهها به ایران و ایرانی میرساند!
به زاد پیر بود. و به دانش پیرتر بود و آزموده. گمان نداشتم که به همین زودیها بخواهم به یادبودش چیزی بنویسم. اما چون زمان دررسد نتوان با آن برآمد.
دکتر محمد بهفروز سالی است تا ما را و ایران را ترک کرده و رفته است. کاشکی در بیرجند بودم و در مجلس یادبودش در مسجد خیرآباد میگریستم. گریه بر این که چنین مردان مرد، از گستره زمین میروند و روزگار چنان گشته که کس بر جایشان بار نیاید.
نامش بلند باد.
به بلندای دانشها که داشت.
به بلندای مهرش به ایران.
/channel/dejnepesht4000
.
انوشهروان آذرباد مهر اسپندان
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
آذرباد مهر اسپندان، یا آذرباد پسر مهر اسپند، موبد دانشمند روزگار شاهنشاهی شاپور دوم، دهمین شاهنشاه ساسانی بود.
آذرباد را زیاد نشناختهایم. اندرزنامهای از او به ما مانده، دارای ۱۵۴ بند، در باره خوبزیستن و راستی ورزیدن. هم اندران بندها، سی روز ماه را برشمرده و گفته که در هر روز چه کاری کردن باید، و چه نکردن. دانشی کهن که تا سده پیش همچنان زیربنای کردار روز و شب ایرانیان بود. آن زیبایی و آسایش که یادش غبطه برمیانگیزد از همان دانشی بود که پشتوانه زندگانی ما بود. دریغا که آن را وانهادیم و فریفتاران، در برابرش باد به دست ما دادند.
جز اندرزها که گفته شد، پژوهشی در زندگی و دانش آذرباد مهر اسپندان شده که شاید تنها بررسی در این باره باشد که چاپ شده. کتابی است در ۲۰۵ برگ که انتشارات فروهر در تهران، سال ۱۳۷۹ چاپ کرده. استاد رهام اشه این کتاب را به یاری شهین سراج نوشتهاند.
کتاب چهار بخش دارد.
در بخش نخستین زمان و جای زندگانی آذرباد وارسیده شده.
در بخش دوم سخنان آذرباد گرد آورده شده، از کتابهای دیگر. در همین بخش اندرزهای آذرباد به پسرش آمده. اما ننوشتهاند که این اندرزها را سالها پیش استاد محمدتقی بهار به فارسی گردانیده و هم بسرودهاند.
بخش سوم پی آذرباد را از لابهلای منابع پارسیگ، عربی و فارسی بگرفته. در این بخش بسیاری از نسکهای کهن و هم کتابهای دوران پس از اسلام در ایران وارسی شده.
در چهارمین بخش، باز سخنانی از آذرباد به تازی و پارسی آمده.
کتاب کوچکی است. اما چون اندران بنگری از برگ و از خط نخست و از زبان پالوده و سودهاش پیداست که متنی است ارجمند، جز آنچه این سالها به نام کتاب به دست کتابخوانها میرسد!
از زندگانی آذرباد این اندازه دانسته است که چون کنستانتین، امپراتور روم، فرزانگانی را بهر گستراندن آیین ترسایی به ایران بفرستاد این آذرباد با دانش خود در برابر فرستادگان امپراتور ترسایان به سخن درایستاد و برتری آیین ایرانی زرتشت را بر آیین عیسوی بازنمود.
آن روز سرنوشت ما به یکی از گذرگاههای باریک رسیده بود، و میشد که آن فرزانگان ترسا بر آذرباد چیر آیند، و پس ایران به آیین ترسایان بگرود!
چنین تا خوابِ کُشتن آتش ایرانشهری از سر ترسایان بپرید.
از اندیشه آذرباد مهر اسپندان گفتنی است که او فرزانهای بود که آدمی را به کار و کوشش فرامیخواند و پایبندی به زندگانی را ارج مینهاد. داستان گفتاورد (مناظره) او با مانی، به روزگار ساسانیان، هم در همین کتاب آورده شده.
مانی آیین خود را بر دوری از دنیا استوار گردانده بود و پیروانش را به ویران کردن دنیا میخواند! آذرباد بر آن بود که دنیا جای کار و کوشش است و با کار توان دنیا را آبادان کرد. آن کس که به دنیا آمده بر گردن خویش دارد که زندگی دنیوی را نیک و درست بگذراند. زندگان را با مرگ کاری نیست. ستایش مرگ و بیارج شمردن زندگی، واروی خویشکاری آدمی در دنیاست.
آذرباد از پیروان فرزانه آیین ایرانی زرتشتی و از سرآمدان مغان بود. آنان که در دانشهای دینی، پزشکی، اخترماری، زمینپیمایی، فرمانرانی و جز آن دستدردست یکدیگر پایههای تمدن ایرانی را گذاشتند، و بداشتند.
او بر سان پیامبرش، آدمی را به آباد کردن جهان میخواند.
این راه درمان عرفانزدگی و صوفیمسلکی است که دوری از دنیا را ستوده و با این کژفهمی خود دنیای ایرانی را سربهسر ویران کرده است.
ما که از دبستان تا دانشگاه را به آموختن نام و احوال و پندارهای غربیان و شرقیان سپری میکنیم، شایسته است که یک چند واژه از آذرباد مهر اسپندان هم بیاموزیم.
اگر بهرهاش از انبوه فرزانگان باختری از ارسطو تا کانت و تا پسینیان آنان بیشتر نباشد، که هست، کمتر نخواهد بود.
کتابهای کهن، آذرباد مهر اسپندان را به سرنام انوشهروان خواندهاند. خوب است دلدادگان فکر و فلسفه مغربی بدانند که او را دانشمندی در تراز سنت اگوستین شناختهاند. درست آن است که گویم سنت آگوستین در دانش به تراز آذرباد ما رسیده بود.
و چه خوب بود اگر در درسهای دانشگاهی فلسفه و علوم سیاسی جایی برای فکر ایرانی و دانشمندان ارجمند ما باز میبود.
/channel/dejnepesht4000
.
به یاد ایرانیان جانباخته
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
سعید عثمان که امیر خراسان شد، از جیحون بگذشت و به بخارا آمد. پس به سمرقند و سغد رفت و حربهای بسیار کرد و پیروزی او را بود و از سمرقند سی هزار تن اسیر بگرفت و ببرد.
پادشاه بخارا زنی بود خاتون نام. کس فرستاد و او را گفت چون پیروز شدهای آن اسیران را باز ما فرست.
سعید گفت: اسیران با من باشند تا از جیحون بگذرم.
چون از جیحون بگذشت باز خاتون کس فرستاد و سعید پاسخ گفت که باش تا به مرو رسم.
چون به مرو رسید باز کس فرستاد. گفت تا به نیشابور رسم.
به نیشابور که رسید گفت تا به کوفه رسم و از آنجا به مدینه.
چون به مدینه رسید بفرمود تا کمرها و شمشیرهای آن اسیران بگشادند و هر چه با ایشان بود از زر و سیم و جامه دیبا همه بستدند و ایشان را گلیمها عوض دادند و به کشاورزی مشغولشان کردند.
آن اسیران ایرانی به غایت دلتنگ شدند و گفتند این مرد چه خواری ماند که با ما نکرد. چون در ننگ خواهیم هلاک شدن، باری به فایدهای هلاک شویم.
پس به سرای سعید اندر آمدند و درها بربستند و سعید را بکشتند و خویشتن نیز به کشتن دادند.
- تاریخ بخارا. ص ۵۲ تا ۵۷.
در ایران ما هر روز سالروز جان باختن شماری از هم میهنان است.
از سرای والی خراسان در مدینه تا بخارا یا سمرقند. از سینما رکس آبادان تا میدان ژاله تهران.
/channel/dejnepesht4000
.
از فرهنگ عامه
«خدمت»
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
رسمی قدیم بود، در بیرجند و آبادیهای پیرامون، که هر گاه پسری از دختری خواستگاری میکرد بایستی مدتی، معمولا در حدود یک سال، برای خانواده دختر کارهایی میکرد.
آن کارها را «خدمت کردن» میخواندند.
گفته میشد که فلان پسر دارد برای خانواده فلان کس «خدمت» میکند. مراد از این خبر آن بود که او دختری را از آن خانواده نامزد کرده است.
خدمت کردن راههای زیاد داشت.
آوردن آب با کوزه از کاریز برای خانواده دختر.
آوردن هیزم از صحرا.
جمعکردن توت از پای درختان توت.
بیلزدن کُرتها پیش از موسم کشت.
کمک به جوز رویی در فصل برداشت جوز.
آبیاری باغ و زمینهای خانواده.
آذوقه دادن به مالها.
و .... .
نمونههایی از «خدمت» بود.
آیینی از فرهنگ عامه و کاربرد قدیم واژه «خدمت».
این هر دو دیگر رواجی ندارد!
/channel/dejnepesht4000
.
.
.
انگور
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
کشت انگور [و ساختن فرآوردههای آن چونان کشمش و ... ] از برتر تولیدها و صادرات ایران بوده است.
شیراز و بوانات بهترین کشتزارهای انگور را داشت. جغرافیدانان بر آن بودند که انواع انگور شیراز چندان زیاد است که زندگانی یک تن کفاف نمیدهد تا همه آن انواع را بشناسد.
ـ کشاورزی و مناسبات ارضی ایران.
پتروشفسکی. ج یکم. برگ ۳۹۳.
/channel/dejnepesht4000
.
.
برگی از تاریخ معاصر
واجدان شرایط دریافت تلویزیون
۷ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
شرکت پارس الکتریک، چهل سال پیش، در دهم آذر سال ۱۳۶۲ سیاهه نامهای متقاضیان واجد شرایط دریافت تلویزیون را در سراسر ایران به ترتیب الفبایی منتشر کرده.
اما ننوشته آن شرایط چیست، و هر کس از چه راه و روش واجد شرایط تواند شد؟
روشن هم نکرده که چه دستگاهی یا چه کسانی واجدان شرایط دریافت تلویزیون را مشخص میکنند!
نامهای واجدان شرایط را از آگهی ستردم.
این است آگهی، با نحوه توزیع، همراه داشتن دفترچه بسیج اقتصادی، اوراق شناسایی، وجه نقد، و ... .
زندهیاد دکتر پرویز رجبی این دسته خبرها را زیر سرنام "در حاشیه تاریخ" در کتابهایش میآورد.
من این آگهی را برگی از متن تاریخ میشمارم.
پنداری ما خودمانیم آن سختجانان که شبهای هجر را گذراندهایم و هنوز زنده هستیم.
بیرون از گمان آن شاعر قدیم!
/channel/dejnepesht4000
.
.
سوم شهریور ۱۴۰۳
هر آن کاو شود کشته ز ایران سپاه
بهشت برینش بود جایگاه.
- شاهنامه فردوسی.
یاد جانسپاران ارتش ایران در شهریور ۱۳۲۰ گرامی باد.
عکس از دوست ارجمند جناب آقای علی الهجانی.
/channel/dejnepesht4000
.
.
.
ژست، خجسته، گجسته
۳۰ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ژست، در دهههای کنونی در گفتار و نوشتار پارسیزبانها زیاد آمده و میآید.
گویند: ژست خوب، یا ژست بد؛ و مراد از آن حالت و اطوار و حرکات و سکنات هر کس است. این واژه در زبانهای اروپایی هم به کار رود.
اما ژست واژه بیگانه نیست.
ژِست یا جِست در پارسی کهن بوده و بسیار بارها در گفتار و نوشتار ایرانیان به کار آمده است.
"هوژست" و "گوژست" دو کاربست این واژه است.
"هوژست" همان است که خجسته گوییم: فرخ و باآفرین.
"گوژست" را گجسته گوییم: نفریده، نفرینشده و شوم.
خجسته و گجسته در کارنامه اردشیر پاپکان و برخی دیگر از کتابهای پهلوی آمده است. در گفتار و نوشتار امروز فارسی هم کاربرد زیاد دارد.
- برداشته از
پانوشتهای حبیب نوبخت بر "تاج" نوشته جاحظ.
/channel/dejnepesht4000
.
.
صمیم تابستان
۲۶ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
«تابستان» از تابیدن و تابش است. زمانی که تابش آفتاب بیشترین زور خودش را میآورد.
بلوچهای مُکران به این فصل "هامین" گویند.
استاد بهرام فرهوشی در فرهنگ فارسی به پهلوی، برابر این واژه را تاپَستان و گرماک و هامین آوردهاند.
در فرهنگ پهلوی مکنزی هم تابستان و تابش و هامین به یک ماناک آمده است.
در پی آن بودم تا به فراخور این گرمای زیاد که تابستان امسال سرتاسر ایران گرامی را تافته، زبانزدی، خاطرهای یا نکتهای پیدا کنم.
چیزی شایا به دست نیامد.
استادی گفتند سخن از آتش و آذر بیاورم.
نیاوردم، که آتش سخنی دیگر است و گرما و تابستان سخنی دیگر.
تا در فرهنگ اصطلاحات نجومی به زبانزد «صمیم تابستان» رسیدم. در برابرش "قلبالاسد،" و سخن از زبان نظامی عروضی بود، در چهارمقاله.
بدان جا نگریستم.
نظامی، در گزارش دیدارش با ملک جبال، آورده است که ملک به پاداش سخنی شیرین و ناب که نظامی در ستایشش بسرود، بهرهبرداری از کان سربی را از همان روز تا عید گوسپندکُشان بدو بخشید و به او سپرد که عاملی بدان جا بفرستد تا از آن کان بهره بردارد و سود ببرد.
مینویسد:
" چنان کردم و اسحاق یهودی را بفرستادم. در صمیم تابستان بود و وقت کار. و گوهر بسیار میگداختند."
- مقالت دویم. ص ۵۳. تصحیح استاد قزوینی.
به جستوجوی ماناک «صمیم تابستان» در کتابهای لغت برآمدم. کتابهای قدیم چیزی نداشتند.
فرهنگ فارسی معین، آن را «میانه تابستان» نوشته.
دل چله بزرگ. آنگاه که گرما زور آورد.
همان قلبالاسد!
/channel/dejnepesht4000
.
.
نشان انفجارهای لبنان بر تاریخ آینده
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
انفجارهای پرشمار لبنان که زیانهای جانی و مالی بزرگ به بار آورد جای وارسی بسیار دارد. هر گاه بیشترین کوشش بر آن شود تا پیکربندی راستین هر رخداد دیده شود بهره چنان نگاهی بیش از هر کس به خود بیننده خواهد رسید.
به باور من، و برکنار از ارجگذاری سیاسی و دینی، در این رخدادهای تازه لبنان، دو دگرگشت بزرگ به دید آمد که نشان خودش را بر زندگانی مردم منطقه و دنیا و هم بر سیر تاریخ زد:
۱. انفجارهای لبنان نشان داد که همگان در همه سرزمینها، به یکباره پا به عصری دیگر نهادهایم. عصری که تا پیش از این نمونه آن را در فیلمهای سینمایی علمی ـ تخیلی دیده بودیم. در این روزها در لبنان، دنیا ناگاه دید که خود پا به همان دنیای علمی ـ تخیلی گذاشته است که تا یک روز پیش، تصاویرش را بر پرده سینما دیده بود و آن را به چیزی جز تخیل نمیانگاشت.
پندار علمی ـ تخیلی و سینمایی، از عصر یک روز در لبنان همانا عین واقعیت جهان شد. انفجارهای دو روزه در لبنان مفهوم پیکار، و هم مفهوم زندگی را دیگر کرد. آیندهای که آگاهانی امریکایی همانند آلوین تافلر چند دهه پیش در نوشتارهای خویش سخن از آن آورده بودند: زندگانی در عصر الکترونیک، نبردهای الکترونیک، هوش مصنوعی، و ...، همگی یکباره واقعیت جهان ما شد. فردا و آینده و تاریخ پیکرهای دیگر گرفت که هنوز سربهسر دیده نمیشود.
۲. آن کس که واقعیت جهان را نپذیرد، اگر در دنیا بماند هم جایگاهی پشت سر واقعیت جهان و دور از آن خواهد داشت. سخنان تازه رهبر حزبالله گواهی شد بر این که شاید او و پیروانش هم آهنگ آن دارند که دنیا را از منظری دیگر بیازمایند. این دیگرگشتی است نیکو که جایگاهی رو به واقعیت را مشخص میکند و بسا که آثارش زین پس بیشتر نمایان گردد.
بهره:
نبردهای الکترونیک، پیکره ارتش سنتی را از دُور بیرون میاندازد. دانش نوین بیش از پیش نشان خود را بر زندگانی بشر میزند. در چنین روزگاری زندان کردن آدمیان در جزیرههای آیینی که تا واقعیت جهان دورترین فاصله را دارد زندگی زندانیان، و اداره جزیرهها را بر زندانبانان دشوارتر میکند. باشندگان آن جزیرهها اگر باورمند بمانند رستههای جدید طالبان و داعش از دل آنان بیرون خواهد آمد. اگر باورمند نمانند هر روز به شمار بیشتر با هر ابزار و به هر روشی از آنجا خواهند گریخت. چیزی که میماند ویرانههایی است از سنتها و آیینهایی که هزاران سال راهنمای آدمی بود. اما با یکدندگی اندک کسانی ویران شد. شاید دستهای از باشندگان دنیای واقعی فردا که ناگاه در دنیای بیکرانه دانش ساکن شدهاند، سنتها و تاریخ را بیش از پیش ریشخند کنند.
/channel/dejnepesht4000
.
"تذکره اربیل"
چاپ دوم منتشر شد
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
از دیباچه مترجم بر چاپ دوم
چاپ نخست این ترجمه که سال ۱۳۹۰ انتشار یافت با استقبالی در میان اهل فرهنگ و اهل تاریخ روبهرو شد. استاد سیروس علینژاد در مقالهای در نشریه بخارا، از ترجمه و مترجم به مهر یاد کردند. برخی از استادان تاریخ باستان در کلاسهای خود این کتاب را به دانشجویان معرفی کردند.
متن کتاب برای چاپ دوم بازنگریسته شده تا مگر ترجمهای راستتر و کمعیبتر از کار درآید.
مترجم، چند سال پیش، در دیداری با دکتر تورج دریایی با نسخه انگلیسی این کتاب آشنا شد و پس بدین ترجمه دست زد. این نکته باید در چاپ نخست و با سپاس از ایشان آورده میشد. اما در گیرودار تهیه کتاب، سهوا، از قلم افتاد.
تذکره اربیل، زندگینامههایی است از بیست کشیش و مطران بزرگ مسیحی، که به نیمه دوم شاهنشاهی اشکانیان و نیمه نخست شاهنشاهی ساسانی میبودند. در این کتاب به آگاهیهای ارزنده از روابط شاهنشاهان ایران و امپراتوران روم میرسیم. هم کتابی است که در تاریخ ادیان ایران جایی والا میگیرد.
چیزی که در این کتاب ثبت شده و بیهمتاست گزارشی است از نبردی که میان اردوان پنجم و اردشیر پاپکان درگرفته و تومار اشکانیان را درنبشته است. تاریخ آن نبرد، به روز و ماه و سال در این کتاب آمده است.
تذکره اربیل یا وقایعنامه آربلا کتابی است که از دو و نیم هزاره گذشته تا به ما رسیده است. این مترجم، سربلند است که با دستمایه ناچیزش در زبان پارسی، کتابی بدین گرانسنگی را به جهان پهناور زبان پارسی ارمغان کرده است.
این گردانیده در مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی چاپ و منتشر شده. با طرح جلد و حروفچینی نو.
درودهای شیرین بر این مرکز و گردانندگانش باد.
/channel/dejnepesht4000
.
اندیشناکِ تختجمشیدیم
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
خبری در رسانهها پیچیده که تخت جمشید از رشد گلسنگها آسیب زیاد دیده است. برخی نوشتهاند خبرگزاری فرانسه این خبر را داده.
تخت جمشید یادمانی است از آن همه مردم دنیا که هنر و مهرازی ایرانی آن را به دنیا ارمغان داده.
دریغ است که ویران شود.
اندیشناکیم که ویران شود.
پیشتر هم خبر از فرونشست زمین در این جای بود.
نگاه میکنیم تا وزیر میراث و دست در کاران خود پایگاه تخت جمشید بگویند چه شده، و چه میخواهند بکنند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
بخشی از جاده هراز
پس از نخستین بارندگی شهریورماهی امسال.
عکس: صدرا رفیع.
/channel/dejnepesht4000
.
.
سگ
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
پیشکش به هم میهنانی ارجمند که تازه به «دژنپشت» پیوستهاند.
از میان هزاران جاندار گوناگون از چرنده، پرنده و خزنده، سگ اهلیترین است و دارای صفات بسیار پسندیده، و بیشتر و زودتر از هر جاندار با آدمی خو میگیرد. سگ که امروز در کوچه و خیابان و بیابان ایران رها و بی پناه میگردد، با دست و پا و چشم زخمی، از کشاکش روزگار چنین شده.
سگ، یار آدمی بوده و هست. در نزدایرانیان باستان حقوق سگ بسیار بوده و خود را مکلف میدانستهاند حقوق او را رعایت کنند.
مطالب در باره فضایل این جانور مهربان و وفادار بسیار است. این جا سخنی چند آورده میشود تا ارج او به یادها آورده شود. شاید آنان که سگ میآزارند دریابند چه گناهی از ایشان سر میزند:
۱. سگ در زبان پهلوی و در فرس هخامنشی «اسپک» است. نام آبادیهایی چون «اسپکه» در ایرانشهر، و «اسپاخ» در پیرامون بیرجند از همین واژه گرفته شده و ای بسا در زمانهایی که از آن بیخبریم این آبادیها جای پروردن سگهایی بوده. داروی گیاهی به نام «اسفخنگور/ اسپکانگور» هم که به زبان عرب «عنبالکلب» است، نام اسپک دارد، یعنی انگور سگان.
۲. در دین ایرانی همه جانوران سودمند مورد نوازش و مهر هستند. سگ برابر با اسپ و اشتر و گاو و گوسفند دانسته شده و به نگاهداری او فرمان داده شده است.
۳. گواه از دینکرد:
خداوند سگ باید در سرمای زمستان برای او جای گرم و آتش فراهم کند. اگر سگی بیمار شود خداوندش باید برایش بیطار بیاورد. مراقبت در زادوولد سگ از کارهای نیک است.
۴. گواه از اوستا. وندیداد:
یکی از پنج گناه بزرگ آن است که کسی به سگ استخوان درشت دهد که در گلویش گیر کند یا دندانش بشکند، یا خوراک داغ دهد که پوزهاش بسوزد، یا سگی را که تازه زاییده بزند یا بر او بخروشد.
گناه خوراک ندادن به سگ شکاری برابر است با گناه خوراک ندادن به مهمانی پارسا.
سزای کسی که سگ رمه را چنان بزند که جان بسپارد هشتصد تازیانه است. سزای کشتن سگ خانگی هفتصد، و سزای کشتن سگ شکاری پانصد تازیانه است.
اگر کسی سگ را بکشد روانش در روز پسین بنالد، و روان هیچکس به فریادش نرسد.
آفریدگار، سگ را غیرتمند بیافرید و هوشیار، با چیز کم خشنود است، زودرنج است، برای نگهبانی از دیگر چهارپایان میجنگد، بیدار و سبک خواب است، شبگرد است، و خان و مان خداوندش را نگاهبان است. خدمتگزار است و بیگانه آزار، بازیگوش است و چون کودکان میجهد.
۵. گواه از ارداویرافنامه:
در دوزخ مردی دیدم که ددان او را میدریدند. نان برایشان میریخت و نگاه نمیکردند و او را میدریدند. به من گفته شد که این مرد آن کس است که در زندگی خوراک از سگ دریغ میکرد و سگها را آزار میداد.
۶. گواه از سد در:
از فروتنان کسی فروتنتر از سگ نیست و نان دادن بدو ثواب دارد.
اگر سگی خفته دیدید آهسته گام بردارید تا بیدارش نکنید.
این بهری است از ارج سگ در نزد ایرانیان.
از اقوام دنیا، کسی اندازه ایرانیان به جانوران غمخواری نکرده است. مهربانی به جانداران، و به ویژه به سگ، رسم نیاکانی ماست.
ـ با بهره از «فرهنگ ایران باستان».
استاد ابراهیم پورداوود.
/channel/dejnepesht4000
.
درنگی بر بوداییگری در ایران و نیایشگاه «داش کَسَن»
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
میهن ارجمند ما به فرموده فردوسی چون باغی است خرمبهار. آبادان و به هزار رنگ و بوی.
یکی از آن رنگارنگیها در آیینهای گونهگونه هممیهنان ماست، و یکی از آیینها که کمتر سخن از آن آمده آیین بودایی است.
بوداییگری پنج شش سده پیش از زایش مسیح پیدا شد. تا سرزمینهای ایرانی هم دامن گسترد. اما در ایران پس از پدید آمدن آیین زرتشت آسیب بسیار دید. از زمان ساسانیان که زرتشتیگری آیین رسمی شد، بوداییگری هم به مانند دیگر آیینها سخت سرکوب شد. اوستا، فروردینیشت، زادهشدن مردی را آرزو میکند که در گفتوشنود بر بوداییان چیر آید.
با اینهمه، در خاوران ایران و به ویژه در سرزمینهای خراسانی پا داشت. هنوز هم در خراسان کهن هر چه به خاور برویم یادمانهای بوداییگری به دید میآید. نامدارترین آن، تندیسهای بامیان، که سالیانی پیش به فرمان فرمانروایان دیندار افغانستان توپباران شد.
با این همه، بوداییگری از روزگاران دیر تا کنون همچنان در میهن ما پای داشته، و آثار آن بر راه و روش زندگی ایرانیان کم نبوده و نیست.
ملاط نیرومند بودایی در داستان کهن سمک عیار، و امروز در سرودههای سهراب سپهری و در داستانهای شهرنوش پارسیپور در دست است و جای گفت و گو ندارد!
بوداییگری، ویژه در زندگانی مردم خاور ایران هنوز پرمایه است. من خود در سرزمینهای میانه خاوران ایران ـ در قاینات یا قهستان ـ در اندرون مایههای بوداییگری، و با آن، برآمده و زیستهام.
بیراه نیست که بگویم همه خاوریان ایران تا اندازههایی در باور و رفتار، تهمایه بودایی دارند، آشکار. بر آن سان که تهمایه زرتشتی دارند، آشکار.
اما باید یادآور شد که در سرزمینهای خاوری نگذاشتهاند که نشانی مادی از بوداییگری بر جای بماند. هر چه هست در معناست: در آیینها و باورها و رفتارها و ... .
اما در سوی دیگر ایران جاهایی یافت میشود که گواه رواج بوداییگری باشد. نامدارتر آن جاها «داش کَسَن» است در زنجان.
«داش کَسَن»، به ماناک سنگتراش، نام چند جای دیگر در نیمه باختری میهن گرامی هم هست. اما اینجا بر کناره زنجان، که نیایشگاهش خواندهاند، شگفت جایی است. شگفتا از رهاشدگی و بیسامانی آن گوهری که بیننده در لطف و صنع آن فرومیماند. آن هم در سرزمینی که هر یادمان خرافی را به زرآب میشویند.
میگویند که این بنای سنگی در دوره ارغون خان ساخته شده. اینجا را هم چونان بیشتر یادمانهای کهن به نام نیایشگاه میشناسند. به آن نیایشگاه اژدها هم گویند. از برجستهکاری نگاره اژدهایی پنج متری.
«داش کَسَن» پهنهای است چهارگوش، به درازای سد متر و پهنای پنجاه متر. بنایی شگرف است که چشم و دل بیننده را میگیرد. از نمونههای بیهمال در مهرازی (معماری) افسونگر ایرانی.
در زنجان نامدارتر یادمانهای قدیم، سلطانیه است. نزدیک سلطانیه به «داش کَسَن» میرسیم. راهش سنگلاخی است.
اما جایی است درخور دیدن، بازدیدن، بررسیدن و شگفتیدن!
/channel/dejnepesht4000
.
درمان بیماریها
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در ایران باستان بیماریها به سه راه درمان میشد:
۱. با سخن.
نیرو و سهش سخن را نتوان ندیده انگاشت. همان "کلمه" که سپس در دین یهود و در اسلام، والا شمرده شد:
انجیل یوحنا گوید: در ابتدا کلمه بود، و کلمه خدا بود.
و کتاب مسلمانان میگوید: کلمهالله هیالعلیا.
در ایران باستان نامهای اهورامزدا ارجی ویژه داشت. همه آن نامها در "روایات داراب هرمزدیار" آمده.
همان نامها سپس در اسلام، هزار نام الله شد و از آن هزار، یک کلمه "اسم اعظم" شد که آن را درمان هر درد و کلید هر در بسته شناسند.
کیومرث، نخستین انسان ایرانی، در گزارش شاهنامه برترین نام یزدان را میدانست و با خواندن آن یک کلمه به نبرد دیوها شد.
دنباله امروزی درمان با سخن، همانا گفتار درمانی است.
این روش رفته رفته به میان همگان آمد و دعانویسی و جادو و جنبل جایش را گرفت. با اینهمه نتوان ارج والای درمان با سخن یا کلمه را ندید.
۲. با کارد پزشکی.
کاردپزشکی را اکنون جراحی گوییم، و از دیرباز راهی آشنا در درمان برخی بیماریها بوده.
زایش رستم به راهنمایی سیمرغ، یکی نمونه کاردپزشکی بود.
رستم آن زمان که در خان هفتم، پهلوی دیو سپید را دریده و جگرش را بیرون کشیده تا با چکاندن خون آن در چشمان پادشاه و ایرانیان بندی دیو، بینایی ایشان را بازگرداند، کاردپزشکی کرده.
۳. با گیاه پزشکی.
گیاه پزشکی را اکنون به نام درمان با گیاهان دارویی شناسیم. داروهای جدید، دانش داروسازی و داروسازان، همه کشاله دانش گیاه پزشکی باستان است.
برزویه طبیب، مقدم اطبای پارس که کلیله و دمنه را از هند بیاورد هم به گزارش شاهنامه گیاه پزشکی آزموده بود. او گیاهانی پژمرده و رخشنده را از کوهستان گرد آورد و بسود تا داروی بیمرگی فراهم آورد.
هم در شاهنامه، به دوره پادشاهی خسروپرویز، گیاه پزشکی کاردان، آب انار را با تره جویبار بیامیخت و به زنی بیمار خوراند تا تب او فرونشست.
ـ برداشت از:
شاهنامه. تصحیح ژول مل.
چیم کُشتی. دوازده متن باستانی.
استاد بیژن غیبی.
/channel/dejnepesht4000
.
برگی از تاریخ معاصر
اشغال مشهد در شهریور ۱۳۲۰
و آمادگی پادگان بیرجند
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
متفقین سوم شهریور ۱۳۲۰ به ایران ریختند.
مشهد آماج حمله قشون اتحاد شوروی واقع شد.
طلوع آفتاب روز پنجم شهریور پانزده فروند طیاره روسی هنگ شهر نو را در مشهد بمباران کردند.
روز جمعه هفتم شهریور، عده زیادی از صاحبان منصب و سربازان قشون شوروی وارد مشهد شدند. شهر نو و شهربانی را متصرف شدند و نظامیان را خلع سلاح کردند. ادارت دولتی را هم گرفتند. دکانها بسته شد و موضوع نان فوقالعاده سخت و بینظمی در شهر سربار فجایع دیگر گردید.
در این روز و روزهای بعد هواپیماهای شوروی لاینقطع بر روی مشهد در پرواز بود و گاه به گاه اعلامیههایی بر روی شهر میریختند.
روز نهم شهریور قشون شوروی با قورخانه و موزیک و آذوقه وارد مشهد شدند. دستهای از لشکریان شوروی از راه سرخس به مشهد ریختند و عدهای از آنها یکراست به طرف عمارت استانداری رفتند و آن جا را محاصره کردند.
در آن روزهای خطیر اختلافی بین استاندار و فرمانده لشکر خراسان هم افتاد. در پی آن محتشمی، فرمانده لشکر، به طبس گریخت و بعدا سر از کرمان درآورد.
در آن احوال تنها پادگانی که در خراسان سر پا مانده بود پادگان بیرجند به فرماندهی سرهنگ وحدتی بود.
ستاد کل ارتش روز ششم شهریور تلگرافی خطاب به سرهنگ وحدتی زد و او را به فرمان شاه به فرماندهی لشکر مشهد برگمارد و از او خواست تا به فوریت خود را به مشهد برساند. او درنگ نکرد و خود را به مشهد رساند که در اشغال سربازان شوروی بود.
- فرمانروایان خراسان. چ دوم.
به قلم نگارنده.
کوتاه شده از ص ۴۱۵ و ۴۱۶.
نشر پایان.
/channel/dejnepesht4000
.
.
نوشدارو
هشتم شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
نوشدارو، با نام پهلوی«اَنهوش دارو»، داروی بیمرگی، رنگینه یا معجونی که ایرانیان باستان آن را درمان مرگ میشماردند و بر آن بودند که راه درمان زخمهای سخت است و هم هر کس از آن بخورد نمیرد.
در منابع برجا مانده از روزگار باستان جز از نام این دارو به میان نیامده و گزارشی در دست نمانده که این دارو را به کسی خوراندند و از مرگ رهید.
برترین جایی که نوشدارو گزارش شده، داستان رزم سهراب با رستم در شاهنامه، و گزیده آن چنین است:
به گودرز گفت آن زمان پهلوان
که ای گُرد با نام و روشنروان
پیامی ز من سوی کاووس بر
بگویش که ما را چه آمد به سر
از آن نوشدارو که در گنج توست
کجا خستگان را کند تندرست
به نزدیک من با یکی جام می
سزد گر فرستی هم اکنون ز پی.
بیامد سپهبد به کردار باد
به کاووس یکسر پیامش بداد.
بدو گفت کاووس کز پیلتن
که را بیشتر آب نزدیک من؟
ولیکن اگر داروی نوش من
دهم؛ زنده ماند یل پیلتن.
شود پشت رستم بهنیروتَرا
هلاک آورد بیگمانی مرا.
پادشاه ایران نگران است که اگر آن دارو را به رستم دهد، سهراب درمان شود. آنچه پس از آن فرادست آید چیزی است که او از رخداد آن بیمناکتر است: سهراب پشتیبان رستم شود و آن دو او را از پادشاهی بردارند.
دارو را نمیدهد، و سهراب از جهان میرود.
سخن آن رخداد بسیار دردناک به میان مردم هم آمده و از دیرباز زبانزد همگان شده است.
اما به راستی نوشدارو یا انوشدارو چه مادهای بوده، چه ترکیبی داشته، به چه راه و روش ساخته میشده، و ... ؟
در منابع کهن چیز زیادی از این باره دیده نشد. آنچه به دست آمد نوشتاری است کوتاه که در "بندهش" و "گزیدههای زاداسپرم" برجای مانده، برین سان:
در روز رستاخیز سوشیانس و یارانش ستایش یزدان کنند و پس گاو هدهیوش - یا هدایوش - را قربانی کنند. پیه آن گاو را با هوم سپید درآمیزند و داروی بیمرگی سازند و به مردم دهند تا همگان بخورند و جاودانه بیمرگ شوند.
گاو هدایوش هم زنده است و تا بدان روز در آخوری آهنین زیر نظارت گوبدشاه نگهداری میشود.
گاو هدایوش یکی از چند گاو استورههای ایرانی است. جز او گاو ایوکداد، گاو مرزیاب، گاو وَهجرگا هم در افسانههای ایرانی هستند و هر یک خویشکاری خود را دارد.
چنان که گفته شد از میان منابع ما که از گزندهای روزگاران رهیده، این شاید تنها جاهایی است که از ساختن نوشدارو و ترکیب مواد افسانهای آن سخن آمده است.
/channel/dejnepesht4000
.
.
شهریور
۴ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
شهریور، ماه ششم سال ایرانی است. ایرانیان باستان که به هر روز از ماه نامی داده بودند. روز چهارم هر ماه را هم شهریور خوانده و در این روز جشن شهریورگان را میگرفتند.
در منابعی که دیده شد چیزی از جزییات مراسم جشن شهریورگان نیامده.
نامهای روزهایی را که ایرانیان بر سی روز هر ماه داده بودند، ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده، و جز او مسعود سعد سلمان هم در دیوانش به رشته نظم کشیده. تاوانش را هم داده، که خود عمر را در زندان سر کرد، و دیوانش به روزگاران، از کتابهای ممنوع بود. بیهقی فرموده بود که بزه بزرگی است برترنشاندن عجم بر عرب!
اما، مسعود سعد در باره روز شهریور گوید:
ای تنت را ز نیکویی زیور
شُهره روزیست روز شهریور.
فردوسی هم در شاهنامه در این باره گوید:
ز شهریورت باد فتح و ظفر
بزرگی و تخت و کلاه و کمر.
شهریور واژه پارسی است. بنیاد این واژه در سنسکریت دو پاره دارد: «خشَترَ» و «وَییریَه».
«خشتر» در زبان فارسی شهر شده. به معنی کشور، شهر و داشتن نیروی پادشاهی و فرمانروایی.
«وَییریَه» پاره دوم شهریور، به معنی برگزیده و برتر است.
شهریور بر روی هم «پادشاهی برگزیده» باشد. این واژه در اوستا بارها آمده و مراد از آن فرمانروایی اهورامزداست بر آسمانها، که برترین فرمانروایی است.
زایش داراب، شاهنشاه کیانی، را هم در چهارم شهریور نوشتهاند.
شهریور یکی است از هفت امشاسپند، که جلوههای اهورامزدا یا یاوران او در گرداندن گیتی هستند.
نگاهی به سامان آنها خبر از پلههایی میدهد که بایست برای رسیدن به این شهریاری خوب و نیرومند پیموده شود:
شهریاری برگزیده ایرانی آن زمان به دست آید که آدمی با اندیشه و کردار نیک به راستی برسد. چون بدین پایگاه رسید به جاودانگی دست یافته و پس از آن است که شهریاری آرمانی ایرانی به دست آید.
شاید توان چنین دریافت که هر کس و ناکس را نرسد که بر تخت شهریاری نشیند. مگر که پلههای پیشین را پیموده و به نیکی و راستی دست یافته باشد که همانا جاودانگی است.
پس آنگاه او را رسد که شهریار شود.
امشاسپندان که شهریور یکی از آنهاست در گروتمان (عرش برین) بر تختهای زرین نشستهاند و هر یک به بخشی از کارهای گیتی میرسند. شهریور چونان سنجهای است در نزد اهورامزدا که به یاری او پاداش و مجازات درستکاران و بدکاران را تعیین میکند.
شهریور در آسمان نماد فرمانروایی یزدان است، و در زمین آن فرمانرواییی است که بر بدیها چیره شود و پناه درماندگان و تهیدستان باشد.
هماورد شهریور در نزد ایرانیان، «سَوروَه» است و او دیو فرمانرانی بد، ناآرامی و مستی است.
در این ماه، ایران و ایرانی در سده پیش دو بار آماج تازش دشمن شد و گزندها دید، بیرون از شمار. گویی سَوروَه بر شهریور چیر آمد!
نخست تازش اتحاد شوروی و انگلستان در شهریور ۱۳۲۰ و دوم تازش عراق در شهریور ۱۳۵۹.
شگفتا از سرزمینی که اندیشه فرمانروایی برتر را پرورانده، در ماهی که به این اندیشه والا اختصاص داده چنین دشمنکام شده است.
/channel/dejnepesht4000
.
.
از شاهنامه
پزشک
یکم شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در شاهنامه، قدیمترین سخن از پزشکی در داستان پادشاهی جمشید آمده.
به فرموده فردوسی کسی که پزشکی را بنیاد نهاده همانا پادشاه ایران است. اوست که پزشکی و راه درمان هر درد را پیدا کرده و درِ تندرستی و راهِ گزند را شناخته و به مردم شناسانده است.
این ارج و جای والا و دیرینه شاه و شاهنشاهی در ایران را میرساند.
پس در داستان گرفتاری ضحاک به ماران، نام پزشکان آمده است.
پزشکان فرزانه در پیشگاه ضحاک گرد آمدهاند و هر کس دانش خویش را به کار میبندد تا آن درد شگرف را درمان کنند و کس نمیتواند چارهای کند.
در آن زمان ابلیس به زی پزشکی فرزانه به پیشگاه میآید و وامینماید که راه درمان ضحاک را میشناسد. دنباله داستان را همگان دانند.
دیگر جا که شاهنامه یاد پزشک کرده در داستان هفت خان رستم است.
پزشکی فرزانه به رستم میآموزد که اگر جگر دیو سپید را از کالبدش بیرون کشد و سه قطره از خون جگرش را در چشم شاه کاووس و ایرانیان بندی دیو بچکاند همه بینایی خویش را بازخواهند یافت.
جای درنگ دارد که فردوسی، پزشک را به صفت فرزانه یاد کرده. فرزانگی، همان حکمت است.
/channel/dejnepesht4000
.
.
حسن ریش
۲۸ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
رسم بود که جارچیها در گذرهای اصلی شهر و در بازار میگشتند و خبرهایی را با صدای بلند به آگاهی همگان میرساندند. ده، بیست قدم راه میپیمودند، پس میایستادند و خبری را فریاد میزدند.
خبرها معمولا خبر روضهخوانی بود، یا درگذشت کسی، یا مجلس ختم. یا همچون سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ خبر سخنرانی یکی از نامداران سیاسی روز.
او جارچی نامدار بیرجند بود. ریشی گذاشته بود نسبتا بلند، و به همان ریش خود نامدار شده بود: حسن ریش.
مردمفریبیهای دریغناک آن سالها که اوج گرفت، حسن ریش دل به غوغاییان بست. دیگر بیش از هر زمان کار داشت. هر روز سخنرانیها بر پا بود. بر او بود که خبرهای هر مجلس را زودتر به آگاهی همگان برساند.
هر روز که روزنامه "آوای قاینات" در کاروانسرای (کَاروسِرا) صمدی چاپ میشد پشتهای روزنامه برمیداشت. در خیابانها میگشت و فریاد میزد که روزنامه تازه درآمده. برخی عنوانها را بلند میخواند، تا همه نسخهها را به فروش میرساند.
در آن برهه امیر اسدالله علم چندی به بیرجند آمده بودند. امیر یک روز از اکبریه به شهر آمدند. حسن ریش در فلکه راه را بر خودروی امیر بست و بلند آغاز شعرخوانی بر ضد امیر کرد.
امیر پیاده شدند. دست کردند تا اسکناسی به او بدهند. حسن ترسید که میخواهند اسلحه بکشند. شتابان گریخت. اما آقای کاوه پیاده شد و بلند فریاد کشید: "حسن بیا، بدبخت. آقا خواستند انعامی به تو بدهند."
امیر اسکناس را به آقای کاوه دادند تا بعد به او بدهد.
پاداشدادن به مخالفان، راه و رسم خاندانی امیر بود.
حسن ریش در آن برهه تَپهای (کتکهای) بیحساب هم خورد. میگویند کسی در بیرجند نبوده که اندازه او تَپ خورده باشد. در آن دعواهای روزمره که پیروان غوغا بر پا کرده داشتند حسن ریش در دسترس بود. کینهها بر سر او خالی میشد. چند روزی مزه زندان شهربانی را چشید. بیرون که آمد همان حسن ریش قبل بود.
بعدها حسن ریش بلندگویی دستی خرید و خبرهایش را از بلندگو میگفت. خود هم دیگر نا و نفس قدیم را نداشت و بلندگو درست در زمانی که باید به یاریش رسیده بود.
نام خانوادگیش خواجهباشی بود. زنی داشت و دارای فرزندانی شده بود. دخترش سکینه نام داشت و پسرش محمد. آن دو از خردسالی به تهران آمده بودند و چنین بود که در بیرجند گمان داشتند حسن فرزندی ندارد و اجاقش کور است. محمد، پسر حسن ریش دلداده سینما بود. او چند سال پیش درگذشت.
حسن ریش از مال دنیا بهرهای نداشت و روزگار بر او سخت میگذشت. حسن، هستی خود را بر سر رسیدن به سرابی درباخت که عامهفریبان به مردم وانمودند.
غلامرضا کاشانی، شهردار وقت، چون از سختی زندگانی او آگاه شد دستور داد یکی دو اتاق در قلعه ته ده را بازسازی کردند و به اختیارش گذاشتند.
حسن و زنش سالها در همان خانه قلعه ته ده بودند. روزگار غوغاها سپری شده بود. دولت حاکم، ظرف و امکان توسعه را فراهم میآورد. مملکت آرام شده و در مدار پیشرفت میگشت.
حسن ریش در قلعه ته ده ماند تا روزگارش به سر رسید و خود هم به خبرها پیوست. او آوای نیرومند و آشنای خبر بود. رونق بازارش وقتی بود که خبر از غوغاها و غوغاییان میداد. اما نمیدانست که سرچشمه خبرهایی که میدهد، و همان کسان که او را پر از خبر میکنند، خود خاستگاه و خمیرمایه بیچیزی، بی سرپناهی و درماندگی او و همانندانش در زندگانی هستند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
"یکی فیلسوفی نگهبان گنج"
۲۵ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بهری از زندگانی گشتاسپ، شاهنشاه کیانی، پیش از آن که بر تخت نشیند، در روم گذشته و او اندران سرزمین کارهایی کرده که گزارش آن در شاهنامه آمده است.
فردوسی در همان گزارش خبر داده که قیصر روم گنجی را بار پنج اُشتُر کرده تا برای کتایون به ایران بفرستد. فیلسوفی را هم به نگهبانی آن گنج برگمارده است:
ز دینار رومی شتروار، پنج
یکی فیلسوفی نگهبان گنج!
در سامان سیاسی و حکمرانی رومیان، نگهبانی از گنج را به فیلسوفی سپردهاند.
آن کس که سزاوار شناخته شده تا گنجی بدو سپرده شود، یکی فیلسوف بوده!
/channel/dejnepesht4000
.
.
دورهمایی کتابخوانی
این هفته:
تاریخچهای از فرمانداری و فرمانداران بیرجند
در نشست این هفته کانون کتاب خراسان جنوبی که ۲۴ امرداد برگزار میشود کتاب "تاریخچهای از فرمانداری و فرمانداران بیرجند" معرفی خواهد شد.
دکتر مهدی رضوی معرفی کتاب را بر عهده دارند.
در این کتاب، فرمانداران بیرجند از زمان بنیاد این نهاد تا سال ۱۴۰۰ معرفی شدهاند. گزارشی از زندگی و کارنامهای از هر یک از آنان هم آورده شده است.
فصل آغاز کتاب، تاریخچهای از بیرجند است که زندگانی این شهر را از زمانهای دیرین تا امروز روایت میکند. از زمانی که بِرجَند قصبهای بود تا به روزگار پیدایش شهر کنونی و گسترش آن از کوههای شِکَرُو تا کوهستان باغران (بَاغِرو).
با آنچه در این کتاب از راه و روش اداره شهر در زمان هر فرماندار آمده، بیراه نیست که "فرمانداران بیرجند" را دیباچه نظری و عملی حکمرانی در این خطه شناخت.
/channel/dejnepesht4000
.