.
گردانیده من از
"تاریخنامه جان مالالاس"
از روز ۲۶ خرداد در کتابفروشیها.
/channel/dejnepesht4000
.
.
مهر میهن
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
سخنی نو نیست که گفته شود زندگانی بر ایرانیان در خانه خودشان تنگ و سخت شده و سختیها شمار زیادی از ما را در خاور و باختر دنیا پراکنده است.
روزگار با ما بر سر کجی است. کجرفتاری چرخ با ما به نهایت رسیده است و باز هم درنگ ندارد.
با وصف همه اینها، ایران خانه چند هزار ساله همه ماست. جای خاندان و دوستان و همسایگان ماست. در این سرزمین زاده شدهایم. و هر کس از پدران و مادران و خویشاوندان ما که درگذشتهاند، ایشان همه را به خاک همین ایران سپردهایم. این ارج و ارز ایران را برای ما گرانتر میکند.
حکیمان قدیم گفتهاند نشانه وفا و دوام پیمان آدمی آن است که دل به دوستانش بسته دارد و شوق میهن در دل داشته باشد.
هم گفتهاند که نشان کمال آدمی است که دلبسته زادگاه خویش باشد.
و گفتهاند که آبادی و ترقی شهرها از میهندوستی است و اصیل آن کس است که شوق و مهر زادگاهش را در دل و در سر دارد.
ـ از: التنبیه و الاشراف. ص ۴۲ و ۴۳.
ابوالحسن مسعودی.
تاریخنگار سده سوم و چهارم.
به روزگار کنونی چنین برنهادهاند که برگزیدن راه آینده شخص و جمع، حقی همگانی است.
پایه اعمال آن حق، همان اصالت است که در مهر میهن بازنموده میشود. جز آن دیگر همه هیچ!
سخن زنده یاد اخوان ثالث را بازخوانیم:
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم.
یادش فراموش باد، هر آن که یاد ایران نکند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
قدیمترین قتل در جهان ایرانی
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در افسانه ایرانی آفرینش، نخستین بار که آدمی کشته شده شاهزاده سیامک، فرزند کیومرث شاهنشاه پیشدادی، است که خزروان دیو او را در نبردی میکشد.
این قدیمترین آدمکشی در افسانه و تاریخ ایران است.
در این آدمکشی دست دیوان در کار آمده، و نبرد دیوان با شاهپور سیامک، از حسادت آنان بر اوست.
این قدیمترین جنایت و قتل، جغرافیا دارد و جای وقوع آن معلوم است: در سرزمین ایران، نه در جایی ناشناخته، در خیال، یا در آرمانها.
جهان، هر آنکس و هر آنچه در جهان جای دارد واقعیت است.
کار ما آن است که واقع امر جهان را بشناسیم.
کار ما دست شستن از جهان نیست.
/channel/dejnepesht4000
.
.
همه نگاهها به "ایران"
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ایرانیان، قلمروشان دیار جبل است، از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمینیه و اران و بیلقان تا دربند که باب ابواب است، و ری و طبرستان، و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است، و هرات و مرو و دیگر سرزمینهای عجمان.
همه این ولایتها یک مملکت است، پادشاهش یکی است، و زبانش یکی.
معنی ایرانشهر، شهر نیکان است، که "ایر" به فارسی قدیم یعنی نیکی و برتری.
نبطیان گویند که این اقلیم را ایرانیان از روزگاران قدیم داشتهاند و از ایشان است.
- التنبیه والاشراف. ابوالحسن مسعودی.
امروز هم ایران، یک سرزمین است، مردمانش یکدل و همزبان.
اگر اندیشناک باشیم، اندیشناک ایران هستیم.
اگر به جایی بنگریم، فقط به ایران مینگریم.
اگر در دنیا چیزی به دوستداشتن بیارزد، ایران است.
ایران.
نماز میگزاریم به این نام پاک.
/channel/dejnepesht4000
.
.
گریه در ایران باستان
۵ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۱. به روزگاران باستان، سوک داشتن و گریستن، کاری بود که در سرزمینهای خشک و بیآب صورت میگرفت.
مردم و بیشتر از همه، زنها، میگریستند تا بر آناهیتا، ایزد آب، اثر بگذارند و او باران بر زمین ببارد و خشکی و خشکسال از میان برود.
۲. در آیین ایرانی و نزد ایرانیان باستان، گریه و گریستن بر درگذشتگان پسندیده شناخته نمیشد.
ایرانیان بر آن بودند که گریههای سوکواران رودخانهای میشود. هر گاه گریه و زاری بیش از اندازه شود آب آن رودخانه طغیان میکند و منشا زیان میگردد.
گریه و زاری به تندرستی زندگان زیان دارد و به آن کس که درگذشته هم سودی نمیرساند.
۳. باشندگان سرزمینهای خرم و پرآب به اندازه اهالی سرزمینهای خشک، آیین سوکواری ندارند و نمیگریند.
ـ از اسطوره تا تاریخ. ص ۲۶۶.
ـ شناخت اساطیر ایران. ص ۹۹.
/channel/dejnepesht4000
.
.
مُغکشان در ایران
به گزارش مورخی یونانی
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
اردشیر از دوستداران دین مُغان و یکی از آن کسان بود که برای اجرای آیین مُغان پیشگام میشدند.
در حکومت او طبقهی روحانیان مغ به قدرت و سلطهی بسیار بسیار زیادی دست یافتند. این طبقه قبلاً در طول تاریخ درازدامن خود در برهههایی قدرت و اعتبار به دست آورده بود، اما هرگز تا بدانروز به چنان جایگاه بلندی نرسیده و آنمایه از امتیازها و مصونیتها را کسب نکرده بود و فقط در پارهای از امور رسمی موقعی داشت، که آنهم بهمراتب پایینتر از حدود برخورداریِ کنونیِ ایشان ( به روزگار پادشاهی اردشیر) بود.
نمونهی دیگر (از گذشته دور) داریوش بود که چون کمبوجیه، پسر کوروش، وفات یافت و بردیا حکومت را به زیر کشید به پشتگرمیِ پشتیبانانی که داشت از کشتن بردیا و عدهی زیادِ طرفداران سیاسی و دینی او پروا نکرد و بهانهاش آن بود که مُغان شایستهی نشستن بر تخت امپراتوری نیستند. آنان گذشته از آنکه دست به عمل ناپسند آدمکشی زدند، سرِ آن داشتند تا یاد و خاطرهی خود را ماندگار کنند، و نتیجه آن شد که بعد از به زیرکشیدن حکومت کمبوجیه جشنی بر پا کردند و آن را «مغکشان» نامیدند. در آن جشن به رسم شکرگزاری قربانیهاییهایی هم کردند.
با وصف این، در روزگار ما، مُغ کسی است که همه از او حساب میبرند و طرفِ احترام عموم قرار دارد، همهی امور دولتی مطابق نظر مغان و بر پایهی فتاوای آنان صورت میپذیرد، و ممکن نیست که خواهانِ مناقشه یا دعوا، فرد باشد یا جمع، بدون کسب رأی آنان به مقصود خود دست یابد. یعنی در نزد پارسها کاری معتبر و صحیح شمرده نمیشود، مگر آنکه به تأیید یکی از مُغان رسیده باشد.
(خواستاران این منبع ناب تاریخ باستان به شماره 09303862237 پیام بفرستند.)
تواریخ
نوشته آگاثیاس
ترجمه محمود فاضلی بیرجندی
تهران. نشر لاهیتا. ۱۴۰۰.
/channel/dejnepesht4000
.
.
هدایتالله ناصح
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
هدایت الله ناصح، زاده ۱۵ اسفند ۱۳۰۵ بیرجند، یکی از چهار فرزند میرزا محمد ناصح بود. دکترای پزشکی از دانشگاه فردوسی مشهد گرفت. وارد خدمت در ارتش شد که دلبستگی خاصی به آن داشت.
پزشکی هم میکرد. اما مطب باز نکرد. همواره در خانه به بیماران میرسید. درهای خانهاش از اول وقت هر روز باز میشد و تا پس از ساعت ۱۱ شب باز بود. از بامداد تا شامگاه رفت و آمد گرفتاران به خانهاش قطع نمیشد.
مردی دارا بود که احترام فراوان داشت. حرمت و اعتبارش را خرج باز کردن گره از زندگانی گرفتاران میکرد.
به شماری از تهیدستان ماهانه پول میداد. رسمی داشت که در پیرامون خانهاش پولهایی زیر سنگ میگذاشت. این کار را میکرد تا اگر کسی هست که درخواست پول را بر خود نمیپسندد، برود و پول را از زیر سنگ بردارد و خرج گرفتاری خود کند.
به سفر که میرفت سفارشهای زیاد میکرد که نوبت ماهانه کدام اشخاص رسیده، هر کس را چه قدر میداده، و تاکید میکرد که مبادا در پرداخت ماهانه آنان خللی افتد.
هر گاه برای سر زدن به املاکش به مختاران میرفت عده زیادی به سرایش میریختند که میدانستند خوراک سه وعده برای همه مهیاست.
از تنها همسرش، منصوره راثی، که دختر خالویش بود دارای فرزندی نشد. همسرش پشتیبان دکتر در نیکوکاریهای بیپایانش بود. او طلا نمیخرید. باور داشت که بهتر است پولش را به جای خرید طلا صرف رسیدگی به شمار بیشتری از مردم کند.
در دوره تصدی ریاست نظام وظیفه بسیار کوشید تا درماندگان و گرفتاران واقعی را از سربازی معاف کند. هر روز و هر شب عدهای به منزلش میرفتند که خواهش معاف کردن فرزندشان را داشتند. او با شمی که در شناخت دردهای انسانها داشت با آنان همراهی میکرد.
پس از دگرگشتهای سال ۱۳۵۷ چندی تاوان پیشینه نظامی خودش و پیشینه پدرش را داد که از کارکنان دستگاه امارت بود. (گزارشی از زندگانی پدرش در دژنپشت آورده شده).
آزارهایی از غوغاییان دید تا اثبات کرد که نه پدرش لغزشی کرده و نه خود اهل خطا و نیرنگ بوده است.
امروز همگان شناختهاند که اهل لغزش و نیرنگ و ناراستی کیست. . . . .
زمانی شد که مقامات نظام وظیفه مرکز بر طرز کار کمیسیون نظام وظیفه بیرجند بدگمان شدند. شمار معافشدگان در بیرجند زیاد شده بود!
مامورانی برای تحقیق روانه بیرجند شدند. به دفتر سرهنگ ناصح رفتند. با کبر و سختگیری از او خواستند که پروندههای معافشدگان را بیاورد. یکی دو روز را به بررسی پروندهها گذراندند. به چیزی نرسیدند!
سرهنگ ناصح شمهای از دردها را برای ماموران بازگفت. گفت که فقرو تنگدستی در شماری از آبادیها بیداد میکند. خانوادههایی هستند که اگر تنها فرزندشان معاف نشود در فاصله مدت زمانی کوتاه چندین گدا و ولگرد و خلافکار وارد جامعه خواهند کرد. معاف کردن یک تن در اینچنین جای و زمانی به معنای جلوگیری از بروز چندین دسته تخلف گسترده است.
به آنان گفت که موارد زیادی هست که کسی که به کمیسیون نظام وظیفه آمده پول برگشتن به زادبوم خودش را هم ندارد و من پول و خوراک به او میدهم تا به آبادی خودش بازگردد.
مامورانی که از مرکز آمده بودند سرافکنده از بدگمانی خود به مرکز بازگشتند. برای اهالی مرکز بازگفتند که سرهنگ دکتر ناصح در این گوشه مملکت چراغی چنان فروزان از انسانیت برافروخته دارد.
در یکی از املاک شخصی خود در حجتآباد در مسیر مزار کاهی اردوگاهی ساخت و آن را وقف آموزش و پرورش کرد. اردوگاه هنوز به نام «اردوگاه هدایت» برپاست.
سرهنگ دکتر هدایت الله ناصح روز ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۱ در بیرجند درگذشت. پیکرش را در قبرستان بیرجند به خاک سپردند. تاریخ درگذشتش را بر سنگ آرامگاهش به خطا ۲۸ اردیبهشت نوشتهاند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
برگی از زندگانی خداوندگار ما، فردوسی
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ابوالعباس احمد پسر اسحاق، القادربالله، چهاردهم خلیفگان عباسی بود. از سال ۳۸۱ تا ۴۲۲ فرمان براند، چهل و یک سال.
حمدالله مستوفی، در کتابش "تاریخ گزیده"، او را دارای درجه عالی در عدل و داد نوشته، و هم نوشته است که سخنسرا بود، شاعر.
و مستوفی در همین کتاب تاریخ خود، تاریخ گزیده، گزارشی داده از زندگانی فردوسی که آن را جایی دیگر ندیدهام.
چنان بوده که، به گزارش مستوفی، فردوسی به خلیفه پناهیده. به بغداد یا جایی دیگر، ننوشته. اما نوشته است که آگاهی از این باره به سلطان محمود رسیده.
پس در میان قادر خلیفه و سلطان محمود سبکتکین غزنوی بر سر فردوسی منافسات (همچشمی و رقابت) افتاد.
مستوفی مینویسد که خلیفه پشت فردوسی را رها نکرد.
سلطان محمود که از پشتیبانی خلیفه از فردوسی بر سر خشم آمده بود به خلیفه نوشت:
"گر فردوسی را به من نفرستی، بغداد به پی فیل بسپارم."
(کاش سلطان محمود چنین خدمتی شایان به ایران کرده بود!)
گزارش مستوفی چیزی بیش از این از سرگذشت فردوسی با خلیفه و سلطان نیاورده است. نمیدانیم خداوندگار ما و خداوندگار سخن پارسی پس از آن چه کرد و به کجا شد!
این چند خط به یاد فردوسی و به فرخی امروز آورده شد که ایرانیان همروزگار این روز را روز بزرگداشت فردوسی گرفتهاند. و هم تا به یاد آورده شود که بزرگان در سختیها سر کردهاند و دست از کار میهنی نکشیدهاند.
نام فردوسی فرخ است.
فرخ باد.
فرختر باد.
/channel/dejnepesht4000
.
.
آیین ویژه سالروز بزرگداشت فردوسی
در خانه فرهنگ ارژنگ
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ساعت پنج پس از نیمروز
همراه با نقالی هفتخوان رستم
خانه فرهنگ ارژنگ در سالی که گذشته کلاس شاهنامه کودکان را برگزار کرده است. کودکان این کلاس سراسر متن حماسی هفتخوان رستم را از بر کردهاند.
یکی از بخشهای آیین فردا نقالی هفتخوان رستم است که همین کودکان اجرا خواهند کرد.
اهتمام گردانندگان ارژنگ به آموزش شاهنامه به کودکان، از خدمات میهنی این کانون فرهنگی است.
"دژنپشت"، همگان را به شرکت در این برنامه فرامیخواند.
.
/channel/dejnepesht4000
.
.
پاسارگاد.
آرامگاه کوروش
شاهنشاه ایران.
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
عکس: بلومبرگ فارسی.
/channel/dejnepesht4000
.
.
دیو
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
دیوها در زمانی از زندگانی ایرانیان، و برخی دیگر از مردم خاورزمین، جایی دارند.
امروز تا نام از دیو بیاید سخنهایی گونه گونه در میان میآید که این واژه دیو چه ماناک دارد، و بر آن کوشیده میشود که معنایی نامادی برایش آورده شود، و پایسته شود که دیو در هستی نبوده و این چنین نامی سزاوار چیزی نیست، مگر ریشخند!
باید خودباختگی را یک سو نهیم و دیو را راست و درست بر همان سان که در افسانه آمده بپذیریم و بودنش را از پارههای تاریخ فرهنگ خود بشناسیم. فرهنگ، چیزی نیست جز گروههای از پندارها، افسانهها، باورها، آیینها، و ... که پشتوانه کردار آدمیان است.
دیو در زندگانی ما بوده است. در کتابهای کهن افسانههای ایرانیان بسیار سخنها از دیوان آمده.
در شاهنامه، دیو از نخستین زمان پیدایش ایرانیان بوده، و همزاد ایرانیان بوده است. سیامک، فرزند کیومرث، نخستین پادشاه ایرانی، بر دست دیو کشته شده است و پس شاه به یاری نواده خودش هوشنگ به نبرد دیوان برخاسته و آنان را به تاوان خون فرزندش بشکسته است.
زان پس هم دیوان در داستانهای ایرانی جا دارند. دستهها و رستهها و طبقاتی دارند، و در جاهایی بودوباش دارند. هر رسته و هر طبقه دیوان کارهایی ویژه خود دارند. پیکر و ریخت دیوان هم فرق دارد و با کارهایی که میکنند بستگی دارد. اهریمن و فرزندان او هم یکی از دستههای دیوان است.
در افسانه ایرانی، به زمانی میرسیم که جایی به نام مازندران کانون بزرگ دیوان است. طبقات گوناگون دیوان اندر آنجا هستند و زندگانی گروهی آنان در آن کانون بزرگ چندان پیشرفت کرده تا دارای فرمانروایی از میان خود شدهاند. برخی از آنان نامهایی دارند و آن نامها به آگاهی آدمی هم رسیده است. نامهایی چون «پولاد غندی»، «ارژنگ دیو»، «دیوسپید»، «اکوان دیو»، «سنجه»، «بید» و «پولادوند».
دیو سپید، بزرگِ همه دیوان مازندران است و هموست که رستم به نبردش شتافته و پس از نبردی سهمناک و جانکاه او را از پای درآورده است. خون جگر دیوسپید، دارویی است که رستم از کارکردش آگاه است. او جگر دیو سپید را با خود به جایی میآورد که کیکاووس، پادشاه ایران و همراهانش اندران زندانی هستند. پس خون جگر دیو سپید را در چشمان آنان میچکاند تا بینایی از نو به چشمان ایشان بازگردد. اینها از کارکرد و آثار دیو است.
بازپسین دیو در شاهنامه، آن است که در بارگاه شاهنشاهی گشتاسپ سرگرم خبرچینی است. چون زرتشت پیامبر با گشتاسپ گفتوگو میکند تا دین خود را به پادشاه بشناساند، همین دیو خبر را به ارجاسپ، فرمانروای توران، میبرد. در سرای ارجاسپ، شماری از دیوان کمربسته برپای هستند.
این بازپسین دیدار با دیو در شاهنامه است. زان پس دیگر خبر و نشانی از دیوان به دست نمیآید.
مغربزمینیان به هر داستان خود ارجی گذاشتهاند و نگذاشتهاند که بازیچه شود. فقط نگاهی به آن چیزی بیندازیم که از پژوهش و نگارش و جستوجو و فیلمسازی در باره «دایناسور» کردهاند. تا چنان که وجود او در روزگاران کهن پذیرفته شده.
دریغی دارد که کودک و نوجوان ایرانی امروز دایناسور و گودزیلا و دیجیمون و بزرگپا و ... را که از افسانههای مردمان دیگر سرزمینهاست خوب میشناسد و با رستههای آنان و کارهای هر رسته آشناست. اما نام دیو که بیاید سخن را برمیگردانیم تا مبادا فکر و خیال کودک و نوجوان ما آلوده و تباه شود!
ما هر آنچه را داریم خوار شمردهایم. اگر زمانی پژوهشگری باختری زمینی چیزی از جایگاه دیوان در تاریخ فرهنگ ایران بنویسد، پژوهشگرانی در میان ما پیدا خواهند شد که حکایتها از دیوان گردآورند و آرایی در پیرامون بود و وجود آنان بنویسند.
دیو، از دیرباز در دل فرهنگ ما جا داشته و تا همین چندی پیش هم سخنان و داستانها در باره دیو بر سر زبانها بود.
جای شگفتی دارد که چنین جستاری کرامند را پشت گوش انداختهایم.
.
/channel/dejnepesht4000
.
.
معرفی کتاب
"فرمانروایان خراسان
از آغاز قاجار تا پایان پهلوی"
۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بنیاد شهر آرمانی رضاشاه
نگارش کتاب "فرمانروایان خراسان از آغاز قاجار تا پایان پهلوی" مطالعه دور و درازی بود در تاریخ محلی خراسان، جستاری که همبسته تاریخ ملی است.
نگارنده کوشش بسیار کرد تا این تاریخ چندان که از این قلم ساخته بود از آفت گرایش و تعصب برکنار بماند، و خود برای ایران و منافع ایران به تاریخ بنگرد، نه بر پایه مکتبها و شخصیتها.
اکنون از میان مطالب کتاب پارهای از تاریخ خراسان آورده میشود که ریشههایش در تاریخ باستان ایران است، و ایرانی زمانی نیافته تا در پیرامون آن بیندیشد و راهی مناسب احوال و نیازهای خودش بیابد: جدا بودن فرمانروایی از دین، یا درآمیختگی آن دو!
دانسته است که رضاشاه پهلوی سخت بر آن بود که گشادوبست کارها را از دست دینیاران به در آورد و آنان را به درس و آموزش دین بازگرداند. یکی از کارهای او در این باره زمینهچینیهایی است که برای انتقال مرکزیت فرمانروایی خراسان کرد تا شهر مشهد مرکز دینی بماند و شهر کوچک فریمان در نزدیک مشهد مرکز اداری و حکومتی استان باشد.
چکیده خبرهای کتاب در این باره چنین است:
«يكی از آمال رضاشاه در خراسان تاسيس شهری نوين در حوالی مشهد بود تا مشهد به صورت مركز زيارتی بماند و مركز اداری و حكومتي خراسان در آن شهر نوين مستقر گردد. او برای اين منظور فريمان را در نظر گرفته بود.
فريمان تا قبل از آن ده كوچك اما خرم و با استعدادی بود. به فرمان شاه نقشه شهر نوين با عمارتهای چند طبقه، خيابانكشی مناسب، بيمارستان و امكانات شهری تهيه شد. اجراي نقشه شهر آرمانی پادشاه، به عهده پاكروان [استاندار وقت خراسان] گذاشته شد . او گروهی را از متخصصان و مهندسان گرفته تا كارگر و بنا را به كار گرفت. اجرای فرمان شاهانه اقتضا میكرد كه سرعت عملی نشان داده شود. اين بود كه به نوشته شاهداني از آن دوره، اجرای كار رنگ خشونت هم گرفت. فرمانداران و بخشداران وشهرداران مامور تامين نيروی انساني و ملزومات و نيازمندیهای تاسيس شهر حکومتی و اداری فريمان شدند .
از بعضی شهرهای مجاور كارگراني را میگرفتند و برای كار به فريمان میفرستادند. شاه دستور داده بود تا صاحبان حرف را از شهرهايی كه معروف به كانون صنعت و هنر بود همراه با خانوادههايشان راهی فريمان كنند تا شهر آرمانی او به بهترين و زيباترين صورت تاسيس شود.
در فريمان جنبوجوشی برپا شده بود و جمعيت آن هم پيوسته زيادتر میشد. اما واقعه سوم شهريور ۱۳۲۰، يورش متفقين به ايران و خروج رضاشاه از كشور همه كارهای شهر فريمان را متوقف كرد. جمعيتی كه از شهرهای ديگر به فريمان آورده شده بودند راه خود را گرفتند و به زادبومهای خود رفتند. روستاييان اطراف به آن جا ريختند و عمارات زيبايی را كه برای ادارات و مراكز دولتی يا برای ديگر مقصودهای امروزی ساخته شده بود اصطبل و مرغدانی و انبار علوفه و كاه كردند.»
فرمانروایان خراسان
از آغاز قاجار تا پایان پهلوی.
چ ۲. ۱۳۹۹. فشرده مطالب ص ۴۱۵ تا ۴۱۸.
نشر پایان.
- پینوشت: نسخههای کتاب در بازار تمام شده و فقط چند نسخه نزد یکی از کتابفروشان پیدا شده. خواستاران این کتاب به شماره ۰۹۳۰۳۸۶۲۲۳۷ پیام بدهند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
#شاهنامه
شهر بیداد، قلعه آدمخواران
۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در داستان خاقان چین در شاهنامه، گزارشی آمده از شهر بیداد، یا قلعه بیداد. هر بار که بدین داستان رسیده ام سخت به شگفت آمدهام.
این شهر را رستم پس از جنگ هماون و در راه رفتن به خاوران در فاصله یک منزل پس از سُغد، یافته است.
شاهنامه میفرماید که
شهر بیداد، شهری باستانی بوده که تور، پسر فریدون، از سنگ و خشت و چوب و نی بنهاده است. فرمانروای شهر بیداد، کافور نام دارد و او ستمکارهای است که کودکان و زنان زیباروی خوراک همه روز اویند. مردم شهر بیداد هم، همگی آدمخوارانند.
رستم پس از دیدار آن شهر، که جایگاه مردمان آدمخوار است، سپاهیانی به نبرد گسیل میکند تا آنجا را بگیرند و پس خود نیز به یاری میرسد.
سپاه ایرانی به فرماندهی رستم بر قلعه بیداد میتازند. کافور فرمانروا را از میان برمیدارند، و هم آن شهر را میگیرند که جایگاه آدمخواران بدکردار پلید است.
داستان شهر بیداد در شاهنامه کمتر نگاهی را گرفته است و کمتر سخنی از آن رفته است.
شهر آدمخواران که نام سزاوار بیداد دارد در پیرامون سُغد است، و سُغد در آن سرزمینهاست که به "ایران ویج" نامبردار است: خاستگاه کهن و راستین ایران.
باید دید که چرا در آن سرزمین که خاستگاه ایران بوده شهر آدمخواران بنیاد نهاده شده؟ ایرانی که در تاریخ دور و درازش، هر از گاه با بدترین بیداد و بیدادگرانی ستمکاره گرفتار شده است. گاه فرمانرانانی داشته آدمخوار! چونان آن مرد تازی: ضحاک.
آشنایی با شهر بیداد، آشنایی با گوشهای مهم از تاریخ سیاست و حکومت در ایران ماست.
این آشنایی باید بدان انجامد تا بیشتر در کردار خود بیندیشیم؛ که هر چه هست در راه و آیین خود ماست.
اندکی درنگ اندر احوال خویشتن بد نیست.
/channel/dejnepesht4000
.
.
اردیبهشت - اردیبهشتگان
دوم اردیبهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ای ناخوشیها بگریزید!
ای مرگ بگریز!
ای دیوان بگریزید!
ای گرگنژادان بگریزید!
ای بدنهادان و گزندرسانان دو پا بگریزید!
ای تب بگریز!
ای دروغزن بگریز!
ای آشوب و ناآرامی بگریز!
اردیبهشت، زیباترین امشاسپند را برای فر و فروغش با نمازی به بانگ بلند میستاییم.
- اوستا. اردیبهشت یشت.
اردیبهشت، در اوستا "اشَوَهیشت" است.
اَشَه به معنای راستی، درستی، نیکی، قانون و پاکی.
وَهیشت یا بهشت، به معنی بهشت برتر.
معنی اردیبهشت بر روی هم بهترین راستی و نیکوکاری و راستی است.
مردم باستان ایران بر آن بودهاند که جهان بر دو پایه است. یکی اَشَه یا راستی و نظم. دوم دروغ و ناراستی.
آنان آتش را نماد اشه در زمین میشناختهاند.
اردیبهشت در عالم مینوی نماینده راستی و پاکی است و در گیتی نگاهبان آتشها و نور و روشنایی است.
در یشتها از کتاب اوستا، سومین یشت به نام "اردیبهشت یشت" آمده. دومین ماه بهار و سومین روز از هر ماه به نام اردیبهشت است. در این روز جشن اردیبهشتگان را میگرفتهاند. گل مرزنگوش نماد اردیبهشت است.
ایرانیان بر آن بودند که فرشته اردیبهشت بیماریها را به یاری خوراکها و دواها درمان میکند و راستی را از دروغ بازمینمایاند.
اردیبهشت، دومین از هفت اَمشاسپَند یا هفت فرشته است که یاران اهورامزدا در گرداندن کار جهاناند و اهورامزدا با او و بهمن در کار جهان رای میزند.
این هفت امشاسپند را زرتشت پیامبر بر جای ایزدان قدیم مردم آریایی نشاند.
از میان دیوان، ایندرا، دیو خشم و فریب و گمراه کردن، همستار/ حریف اردیبهشت است
باور ایرانیان باستان آن بود که ایزد آذر به همراهی اردیبهشت و بهمن به دیدار گشتاسپ، شاهنشاه کیانی، شدند تا آیین را بر او بنمایانند. از زمانی که گشتاسپ آیین زرتشت را پذیرفت، تاریخ ایران به راهی دیگر رفت و آیین فرمانروایی و زندگانی باشندگان سرزمین ایران دیگرگونه شد.
در آیین ایرانی برترین آرزوی هر کس آن است که با راستی و درستکاری خویش از زمره اَشَوان یا پاکان گردد.
آن کس که از اَشَه روی برگرداند پیرو دروغ و ناراستی خواهد بود.
چند نام پارسی، یکی اردشیر ـ اَرتَخشتر ـ هم از همین جاست. اردشیر معنای برترین فرمانروایی میدهد.
شاهنامه فردوسی در آفرین بر شاه کیخسرو، اردیبهشت را به یاری خوانده است:
همه ساله اردیبهشت هژیر
نگهبان تو با هش و رای پیر.
با بهره از:
اوستا. ابراهیم پورداوود.
اوستا. جلیل دوستخواه.
آثارالباقیه. ابوریحان بیرونی.
پژوهشی در اساطیر ایران. مهرداد بهار.
.
/channel/dejnepesht4000
.
.
شهر - روستا - بیابان
نمایی از زندگانی کنونی ایرانی
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
میکاه از انبیای بنی اسراییل است. «کتاب میکاه نبی» در عهد عتیق آمده، و هفت باب دارد.
نوشتهاند که میکاه به کوهستان تعلق خاطر داشت. بر اشراف شهرنشین و حتی بر ملاکان روستایی میتاخت که به شهرنشینی خو گرفته بودند.
ـ تاریخ اندیشه اجتماعی. ص ۱۶۳.
میکاه میگفت برای آن که یهوه قوم اسراییل را بازیابد، باید شهرها را ویران کرد. میگفت شهرها هستند که اسراییل را از سادگی و صفای بیابان دور داشتهاند و ویرانی شهرها یهوه را خشنود میسازد! او چنین دیده بود که اورشلیم به تودههای سنگ مبدل خواهد گردید.
ـ تورات. کتاب میکاه نبی. باب سوم.
از این دلدادگی قدیم قوم یهود به صفای بیابان نتیجههایی توان گرفت!
اما تاریخ ایران و کتابهای ایرانی، حتی منابع دینی ایرانی و مشخصا کتاب اوستا چنین شخصیتی را نشان نداده است.
در ایران شهر و شهرسازی و شهرنشینی، رویاروی روستا و روستاییگری بوده، و هست.
بیهقی فرمانروایان بیدادگر را چنین نکوهیده که ایشان را «بیابان» پدر و مادر است.
شاهنشاهان ایران، چه شاهنشاهان افسانهای و چه آنان که در تاریخ بیامدهاند به شهرسازی ستوده شدهاند.
رویارویی شهر و روستا در ایران از زمان مشروطیت تا کنون پیوسته تندتر شده است.
نمایندگان روستا پیوسته شهر، شهریان، آیینها و دربایستهای زندگانی شهری را بنکوهیده و آنان را برگشته از دین وانمودهاند.
با اینهمه، شهر و زندگی شهری چندان ارجی در زندگانی ایرانی داشته که نام شهر از نامهای ایرانیان شده: شهرزاد، شهربانو، شهریار، شهری.
حتی نام برخی از دینیاران هم پسوندی دارد که ایشان را به شهریت نسبت میدهد، و روستایی نبودن را یادآور میشود:
آیتالله ... خراسانی، آیتالله ... فراهانی، آیتالله سیستانی، و ...
کسی پیدا نشده که نام روستا بر پشت نام خود بگذارد.
این یک نما از پیکره زندگانی کنونی ماست.
/channel/dejnepesht4000
.
.
کوچ نخبگان
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
چنان افتاد که در عهد فخرالدوله دیلمی بریدان خبر آوردند که هر بامداد سی چهل کس بر [بلندایی] میشوند و تا آفتاب زرد میباشند. اگر کس از ایشان بپرسد که به چه کار بر بلندا میشوید، گویند به تماشا.
فخرالدوله بفرمود تا ایشان را بیاوردند.
بپرسید که شما چه قوماید و به چه کار هر روز بر این بلندی میشوید؟
گفتند: به تماشا.
گفت: تماشا روزی، و دو روز، و ده روز باشد. مدتهاست که شما هر روز بر این کار میروید. راست بگویید.
گفتند: ملک ما را به جان زنهار دهد تا بگوییم.
فخرالدوله گفت: زنهارتان دادم، به جان و به تن و به مال.
پس بگفتند: ما قومی دبیرانیم، معطل و محروم مانده در فرمانروایی تو. و کسی ما را شغلی نمیفرماید.
و میشنویم که در خراسان پادشاهی آمده، محمود غزنوی نام، و اهل فضل است، و هر کس را در او هنری است و دانشی دارد خریداری میکند و ضایع نمیگذارد.
دل در او بستهایم و امید از این مملکت تو بریده.
هر روز بر اینجا میشویم و به دوستان در خراسان نامه مینویسیم و طلب یاری میکنیم تا به خراسان رویم، که صاحب عیالیم و درویش گشتهایم. به حکم ضرورت خان و مان میگذاریم تا به طلب شغل رو به غربت نهیم.
صاحب ابن عباد، وزیر فخرالدوله، گفت: این قوم را به من سپارید.
پس آنان را به خانه خودش برد و چندی که گذشت به فخرالدوله خبر داد که آنان را هر یکی اسبی و دستی جامه و نفقه بدادم. و از هر کس که در دیوان دو شغل داشت، یکی بستدم، و بدیشان دادم. چنان شد که همه را با شغلی و عملی به خانه خودش فرستادم.
فخرالدوله را خوش آمد و بپسندید و گفت: کاشکی آنچه امسال کردی به ده سال پیش از این کرده بودی تا ایشان را به مخالفان ما رغبت نیفتادی. و دیگر مردی را دو عمل و سه عمل نفرمایی تا عیش بر فرزانگان تنگ شود و عیبجویان گویند که در شهر و مملکت ما مرد بنمانده و حمل بر بیکفایتی ما کنند.
- سیاستنامه.
خواجه نظامالملک توسی.
کوتاه شده از ص ۲۲۷ تا ۲۲۹.
/channel/dejnepesht4000
.
.
مهندس حسین خان سپهری
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
حسین سپهری، ششمین فرزند محمدرضا خان سپهری ۱۲ آبان ۱۳۱۲ در بیرجند زاده شد.
در شوکتیه بیرجند، و دبیرستان البرز تهران درس خواند. سپس در رویال اگریکالچر کالج لندن و پلیتکنیک ردینگ بریتانیا درس کشاورزی خواند. درسی که قاینات خشک نیازمندش بود.
از انگلستان که برگشت به دولت پیوست، و به ترتیب در سازمان برنامه، استانداری خراسان، و وزارت کشاورزی خدمت کرد.
در وزارت کشاورزی به معاونت رسید و هشت سال ماند. همزمان نماینده وزارتخانه در شورای اقتصاد، شورای عالی اقتصاد و هیات دولت هم بود. در بیشتر طرحهای بنیادین توسعه ایران در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ نقشهای اصلی داشت.
مدیر اجرایی پروژه سد دز و هم مجموعه عظیم نیشکر هفت تپه بود که با همکاری موسسه آمریکایی عمران و منابع نیویورک به اجرا درآمد. پروژه سد سفید رود، پروژه دشت قزوین، و پروژه دشت مغان همه به مدیریت او اجرا شد. آبرسانی خوزستان، توسعه بسیاری از جادههای آسفالته کشور، توسعه فرودگاهها و صنعت هوایی کشور و احداث فرودگاه مهرآباد برخی از دیگر کارهای زیربنایی بود که با اداره مستقیم او به اجرا درآمد.
در مشهد که بود در عمران خراسان کوشید. جادههای مشهد ـ سرخس، مشهد ـ شاندیز، و برقرسانی به شماری از آبادیهای خراسان از دیگر کارهای اوست. در بیرجند هم نخستین بار او بود که ترتیبی داد تا جاده شهر تا خوسف به صورتی آبرومند کشیده شد.
مذاکره کننده ارشد و مسئول انعقاد قراردادهای متعدد با کشورهای اروپایی و آمریکا در زمینه راه سازی، سد سازی، و توسعه کشاورزی بود.
گفته بود که اساس مذاکرهها با دولتهای غربی، به پیروی از تدبیر کلان محمدرضا شاه، آن بود که مذاکره زودتر با بیشترین امتیازات به انجام برسد تا مردم ایران که سزاوار بهترین زندگانی هستند در آسایش بیشتر زندگی کنند.
در آن سالها با منیژه خانم، دختر محمد جعفر بهبهانیان، از مقامات ارشد وزارت دربار درپیوست. آن دو دارای دو دختر به نامهای سپیده و سودابه شدند.
سخت بر آن بود که فرزندانش ایرانی بار آیند و هم زبان فارسی را درست فرابگیرند. این مهم با جدیتی که داشت برآمد و فرزندانش هر دو خانمهایی ایرانی بار آمدهاند.
سال ۱۳۵۷ بیمار شد. برای معالجه به امریکا رفت. همان زمان ملکتاج خانم قوام، همسر امیر اسدالله علم، نگران از آنچه در ایران میگذشت پیغام فرستاد که خیال بازگشتن به ایران را از سر به در کند. ناچار در امریکا ماند. زندگانیاش در شهرک هِرندان در ویرجینیا واقع در حومه واشنگتن میگذشت.
یک بار توانست اجازه ورود به ایران بگیرد و سفری به میهن کرد. به مشهد و بیرجند هم رفت و دید که چیزی از یادمانهای روزگار قدیم و آن همه شکوه و آبادانی نمانده بود. دلگیر و غمین به امریکا بازگشت و پس تا فرجام زندگانی در آن سرزمین بود.
در سالهای اقامت در امریکا بنیاد مطالعات ایرانی با او هم گفتوگوها کرد که در مجموعه مصاحبههای تاریخ شفاهی بنیاد در دسترس است. در آن گفتوگوها خاطرات بسیاری را از کوششهای پردامنه به راه نوسازی ایران در دهه ۱۳۴۰ و نیمه نخست دهه ۱۳۵۰ بازگفته.
در راس آن از چپها نالیده که پیوسته در گوش مردم میخواندند که توسعه با بریدن کوهها و حفاریهای عظیم چیزی جز افسانه نیست، تمام این اقدامات حیله آمریکا و انگلیس است، و ماموران دولتی عاملان حیف و میل پول ایران هستند.
بهری را از وقت خودش صرف آن میکرد تا با مردمی سادهدل کوهستانها و دشتهای دورافتاده سخن بگوید و آنان را از مزایای اجرای طرحها آگاه گرداند.
حسین سپهری از قافلهسالاران توسعه و نوسازی ایران بود. توسعه و سیاست را میشناخت. اما به کارها از جایگاه مهندسی مینگریست، فارغ از اغراض سیاسی.
سختگیر و با پشتکار بود و در عین حال، خوش قلب. به دل نمیگرفت. دلی داشت سخت در گرو مهر ایران و ایرانی، و همواره نگران بیرجند.
شامگاه چهارشنبه شب ۱۲ اردیبهشت ماه امسال همسرش، دخترانش و تنی چند از خویشاوندان گرد بسترش بودند. دریغاگو که مردی چنو از بستر برنخیزد!
ساعت ۲۱/۳۰ آن شب دیریاز، قلبش از تپش بازایستاد. دور از ایران و دور از بیرجندی که تا بازپسین دم به مهر آن تپیده بود.
پیکرش را در گورستان واشنگتن به خاک سپردند. در سالن هتل ریتزکارتون واشنگتن یادبودی گرفتند که یادآور خودش بود:
موقر، باشکوه، پر از مهربانی، و مالامال بوی خاک عنبرنسیم ایران.
/channel/dejnepesht4000
.
.
میرزا مهدی خان منصف
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
درآمد: این نوشتار بریدهای از زندگانی میرزا مهدی خان منصف، یکی از سالخوردهترین اهالی بیرجند است که با حافظه بیدار و نیرومندش بسی خاطرهها از فرهنگ و تاریخ معاصر دارد.
سال ۱۳۰۹ در بیرجند زاده شد. پدرش میرزا محمدعلی خان منصف، برادر ساره خانم، یکی از همسران امیر شوکتالملک علم، به آن زمان در دبستان شوکتی معلم بود و سپس نه دوره نماینده بیرجند در مجلس شورای ملی شد. جد آنان میرزا مهدی خان مستوفی و برادرش میرزا قوشید خان از بزرگان و ملاکان عبدلآباد مهولات بودند.
مهدی منصف یکی از چهار فرزند پدرش بود. در دبستان شوکتیه درس خواند و سپس به تهران رفت و در دبیرستان شاهپور و سپس در کالج البرز درس خواند تا دیپلم گرفت. دامن درس را رها نکرد و به کالج سلطنتی انگلستان، و از آنجا به دانشگاه کالیفرنیا در امریکا رفت تا مدرک مهندسی کشاورزی گرفت. به ایران بازآمد.
سال ۱۳۳۵ بود و او ۲۶ ساله شده بود. سه سالی بود که کشور از غوغای شوم مدعیان وارهیده و بر مدار توسعه افتاده بود.
مهدی منصف به سمت رییس سازمان عمران سیستان وارد کار دولتی شد. از آنجا به استانداری خراسان رفت و چندی در سمت معاون امور اجتماعی استاندار و رییس سازمان عمران خدمت کرد. به وزارت آبادانی و مسکن منتقل شد. معاون بنگاه عمران کشور شد. چندی نماینده ایران در کنفرانس سازمان ملل در بانکوک بود. سپس مدیرکل امور عمومی وزارتخانه شد و تا سال ۱۳۵۱ در خدمت دولت ماند.
در آغاز دهه ۱۳۵۰ که امیر اسدالله علم طرح بزرگ عمران جزیره کیش را به تصویب شاهنشاه ایران رساند، اجرای آن را به محمود خان منصف، برادر مهدی خان سپرد. او شماری را از آشنایان متخصص به سازمان عمران کیش برد. یکی از آنان همین برادرش مهدی خان بود.
برادران منصف شرکتی به نام «مرکوری» تاسیس کردند که مجری طرح عمران کیش شد. آنان با پشتیبانی امیرِ دوراندیش، و با رای مساعد پادشاه، شبانهروز بر آن میکوشیدند تا جزیره گمنام کیش بر پایه طرح عمران، کانون بازرگانی و کسب و کار و گردشگری در دل خلیج فارس گردد.
اما چرخ بازیگر بازیهای دیگری در آستین داشت که بر تدبیر مدیران شرکت مرکوری میچربید. سال ۱۳۵۷ که آغاز شد امیر اسدالله علم درگذشت. با رفتن امیر بسیاری از کارها و کارکنان یتیم شدند. یکی از آن میانه طرح عمران جزیره کیش و مجریانش، برادران منصف!
در پایان ماه دوم از تابستان ۱۳۵۷ فاجعهای در آبادان رخ داد و در آتشسوزی سینمایی در آن شهر صدها تن سوختند. چند روز پس از آن دولت جمشید آموزگار سقوط کرد.
در آن برهه محمود خان منصف به اشاره نخستوزیر وقت ملزم شد از کشور خارج شود. آیا کسانی در اندرون حاکمیت از آنچه در پیش بود آگاهی داشتند؟
دیری برنیامد که مهدی خان منصف هم صلاح به ماندن در میهن ندید. با همسرش دو نفری راه را گرفتند و رفتند تا سر از امریکا در آوردند. آن دو فرزندی نداشتند و به همین روی سبکبارتر از دیگران پا به سفر نهادند.
طرح عمران کیش هم مانند دیگر کارهای مملکتی به محاق رفته بود که دگرگونی بزرگ سال ۱۳۵۷ فرارسید.
گردانندگان جدید مملکت، به طرح عمران کیش بدگمان بودند. طرح به حال خودش رها شد.
کیش جایگاهی را که میبایست نگرفت، و دیری برنیامد که امیرنشین دوبی آن جایگاه را به دست آورد و مرکز سرمایه و اشتغال و گردشگری در منطقه شد.
میرزا مهدی خان منصف زان پس در شهر لاس وگاس امریکا زندگی میکند. او همچنان یکی بیرجندی اصیل مانده است. سخنش با شوخیهای پرمایه درآمیخته است. شوخیهایش که مخاطب را از ته دل به خنده میآورد هم شوخی روزمره است، هم از جنس سخنان حکیمانه بزرگان قدیم.
هر بار که با بیرجندیها تلفنی گفتوگو میکند با لهجه خالص قدیم بیرجند سخن میگوید. چنان که اهالی امروز بسی از آن واژگان را به جا نمیآورند که او در زبان خود به کار میآورد. مهدی خان منصف واژگانی از لهجه بیرجند بر زبان خود دارد که در جای دیگر نتوان یافت.
او گنج زبان و فرهنگ بیرجند است. گنجی گرانبها که دور است از دسترس.
به فرموده ملکالشعرا:
دریغ از راه دور و رنج بسیار!
دیر بزیاد آن پیر گلرنگ ما.
/channel/dejnepesht4000
.
.
.
زنان شاهنامه
به گزارش استاد بهمن حمیدی
عصرگاه پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
تهران. خیابان حافظ. نبش ورشو. پلاک ۵۰۹.
گالری بهارین
شرکت در این نشست آزاد است.
/channel/dejnepesht4000
.
.
«خُرداد»
دوم خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در آیین باستانی ایرانی هفت فرشته نامیرای نیکوکار هستند که آنان را اَمشاسپندان خوانند. آنان در جایگاهی فرود از ایزدان نشینند.
یکی از آن هفت نامیرای نیکوکار «خُرداد» است.
خرداد در اوستا «هوروتات» به معنای کمال و تمام راستی و دور بودن از هر کاستی است و نام او همواره با امرداد آمده است.
ایرانیان باستان باور داشتند که یزدان پاک، خرداد و امرداد را بدان کس بخشد که پندار و گفتار و کردارش سراسر نیکی و راستی باشد.
یکی از یشتها در اوستا «خُردادیَشت» نامیده شده و روز ششم هر ماه هم «خردادروز» است. ایرانیان این روز را جشن میگرفتند. باور داشتند که زرتشت پیامبر ایرانی در روز خرداد از ماه فروردین به دنیا آمده و هم اندرین روز به پیامبری برگزیده شده است. هم بر آن بودند که گشتاسپ، شاهنشاه کیانی، در این روز فرخ، دین را از پیامبر ایران پذیرفته است.
از میان ایزدان، تیشتر و فروردین و باد، را همکاران «خُرداد»، و دیو گرسنگی و تشنگی را دشمنانش میشناختند.
ایرانیان باور داشتند که این هفت امشاسپند در گرودمان، که به زبان عربی عرش اعلا خوانده شده، بر تختهای زرین نشیمن دارند و هر یک از اینان پشتیبانان بخشی از آفرینش هستند. «خُرداد» فرشته نگهبان آب است و امرداد نگاهبانی گیاهان را در دست دارد. آدمی زیر نظر خود اهورامزداست.
گل خرداد، گل سوسن است.
اما سوای این که این داشتههای کهن را باورها و افسانهها دیده و شناختهایم، زمان آن است تا این داشتههای کهن خود را پیشینه و سرمایه فکر و اندیشه ایرانی بشناسیم.
جان هینلز که کتاب «شناخت اساطیر ایران» را نوشته، خبر داده است که مباحث فاضلانه بسیار در پیرامون اصل و منشا این «جلوهها» درگرفته است. او میگوید که اصل اینها هر چه باشد، مهم آرمانهای والا و اندیشه ژرفی است که در وجود هر یک از این فرشتگان نهفته است.
در باور ایرانیان کهن، نخستین این هفت نامیرای نیکوکار، بهمن است و او تجلی اندیشه نیک است. از پی او راستی آید، و جایگاه پس از آن همانا شهریاری نیک است.
ایرانی باور دارد که اندیشه نیک، آغازگاه راهی است که به شهریاری نیک خواهد رسید. نکتهای پرارج که در پیریزی دستگاههای فرمانروایی از دید به دور مانده است.
از پی آن درستی و کمال آیند و چون این راه پیموده شود، بیمرگی یا جاودانگی به دست خواهد آمد که فرجام برتر و آرمانی است.
«خُرداد» و دیگر تجلیات فکر کهن ایرانی نمادهایی است گیتیانه یا دنیوی که از کوشش ایرانیان در راه چیرهشدن بر طبیعت خبر میدهد. کوشش پردامنه و ژرفی که بخشی یا گامی از پیکربندی دستگاه جهانشناسی ایرانی است.
در این پیکربندی، گیتی، پایه و اساس شمرده شده و آدمی در اندرون وعدههای فرادنیوی نگه داشته نمیشود.
پژوهیدن در این باورها امروز هم یاور، راهنما و راهگشای ایرانی خواهد بود تا جایگاهی سزاوار خودش در دنیا بازیابد.
/channel/dejnepesht4000
.
.
معرفی کتاب
"تاریخ پادشاهان و پیامبران"
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
«سنی ملوک الارض و الانبیا» از آن روی کتابی یگانه است که پادشاهان و جای و ارج ایشان را در تاریخ خود برتر از دیگر تاریخ سازان آورده است.
نویسنده این تاریخ، حمزه اصفهانی، حدود سال ۲۷۰ در سپاهان بزاد و بیشتر در همان شهر ببود تا سال ۳۵۰ یا ۳۶۰ در همان شهر درگذشت.
از حمزه همین یک کتاب مانده. چند کتاب دیگر هم داشته که نابود شده است. کتابکُشان و نابودکردن آگاهانه کتاب و دانش در این سرزمین خود داستانی است پر آب چشم.
حمزه، تاریخنگاری است دانشمند که کتابهای بسیاری از پیشینیانش را خوانده. ویژه که از هشت کتاب نام آورده که آن را خوانده و پس با سنجیدن نوشتهها و آرای آن هشت کتاب، تاریخ خودش را نوشته. آن هشت کتاب هم در کتابکُشانها از میان برده شدهاند.
حمزه از اندک تاریخنگارانی است که به مدت فرمانروایی پادشاهان باریک نگریسته و دانسته که پس از هر پادشاه تا دیگری چند روز یا چند ماه فاصله افتاده، و کسی در نوشتن تاریخ بدان زمانها ننگریسته.
نخستین نمونه را چنین آورده که پس از درگذشت کیومرث ، پدر آدمیان در نگاه ایرانی، جهان به مدت یکصد و هفتاد سال بی پادشاه ماند تا آن که نوه او هوشنگ، پادشاه شد. همین نکته را شَوَند گوناگونی نوشتارهای مورخان میداند.
حمزه در کتابش پس از گزارش پادشاهان ایران، تاریخ پادشاهان روم، یونان، قبط، اسراییلیان، لخم و عراق عرب، شام، حمیر، و کِنده را گزارده و گفته است که رَبع مسکون در میان هفت قوم بزرگ تقسیم شده که اینها هستند: چین، هند، سودان، بربر، روم، ترک، و آریان.
تاریخ سالهای پادشاهان ایران، نخستین بخش سنی ملوک الارض است. او در این فصل تاریخ ایران را در چهار سلسله گزارده است: پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان.
پیشدادیان در این کتاب با کیومرث، نخستین آدم روی زمین، آغاز شدهاند. در انجام کیانیان خبر از فرمانروایی ۱۴ ساله اسکندر داده. او را یکی انیرانی شناسانده که به ایران تاخت و دارا را بکشت و زشتکاری کرد و خون بریخت. مینویسد که اسکندر در ایران ۱۲ شهر بساخت و همه را اسکندریه بنامید.
در خبرهای پیشدادیان و کیانیان چیزی از حماسهها و سرگذشتهای پهلوانان نیاورده که بخش بزرگ و دلپذیر تاریخ باستان است. او تاریخ باستان را برکنار از افسانهها دیده است.
آورده است که از دوره اشکانیان هنوز کتابهایی در دست مردم است. نام چند کتاب را هم آورده که آن هم دیگر در دسترس نیست!
همه سالهای پادشاهان ایران، از کیومرث تا یزدگرد سوم را 4071 سال و 10 ماه و 9 روز نوشته است که در آن مدت 60 تن پادشاهی کردهاند. دشوار توان با این اندازهگیری کنار آمد!
خبر از کتاب «صور ملوک بنی ساسان» داده که در آن چهره و جامه و تاج هر یک را نقاشی کرده بودند. این کتاب هم نیست.
گزارشهایی از خدای نامه آورده و سپس درازای عمر جهان را از کتاب اوستا نقل کرده که ۱۲ هزار سال است. داستان آفرینش ایرانی را هم آورده که با کیومرث و گاو آغاز میشود و به مشی و مشیانه و زاد و رود آدمیان در جهان میرسد.
در فصلی از کتابش نوروزها را برشمرده که هر سال با چه روزی از هفته و ماه همزمان بوده و این کار را تا سال ۳۵۰ آورده است.
در فصلی نامهای امرای خراسان را از ابومسلم تا عبدالملک نوح سامانی آورده است. در پس آن نامهای امرای طبرستان را از حسن زید تا حسن بویه برشمرده است.
نوشته است که اگر تاریخ امرای همین دو سرزمین را آورده بدان روی بوده که بزرگداشتی کند از مردان خراسان و طبرستان که در برابر خلیفگان اشغالگر بنیامیه بایستادند.
با دانشمندان یهودی، یونانی و زرتشتیان ایرانی تماس داشت و از دانش آنان بهره میگرفت. او اسیری یونانی را پیدا کرده بود و از او در باره تاریخ بیزانس پرسشها میکرد و یکی مترجم عربیدان که یونانی میدانست سخنان مرد یونانی را برای حمزه به عربی برمیگرداند.
حمزه تاریخش را به زبان عربی نوشته. دکتر جعفر شعار این کتاب ارزمند را فارسی کردهاند و بنیاد فرهنگ ایران سال ۱۳۴۶ چاپش کرده است. پس، دیگر چاپ نشده و همین است که در سخنها و مطالعات، کمتر از چنین منبعی گرانسنگ یاد میشود.
داستان زندگانی حمزه که دور از تعصب و در جستوجوی دانش گذشت و هم کتابش که مالامال مهر ایران است، یکی الگو برای روزگار ماست.
/channel/dejnepesht4000
.
.
.
به ارج و به یاد کوروش نیکنام
محمود فاضلی بیرجندی
بامداد ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
درین نیمهشبان، خبر گذشتهشدن دکتر کوروش نیکنام جای زیبایی اردیبهشت و گوارایی باران و خرمی بهار را به تلخی و تاریکی سپرد.
کوروش نیکنام را از زمانی که نماینده مجلس بود میشناختم. راه رسیدن به او همیشه باز بود. دانشی از آیین ایرانی و دیگرگشتهای تلخ و شیرین میهن داشت.
موبدی بود دانا که درس علوم جدید را هم خوانده بود و دنیا را میشناخت. برای پرسشهای تاریخی و فرهنگی و زبانی، پاسخ داشت. نیکرفتار بود و بهآیین.
از زمانی که به فرانسه شده بود هم راههای پیوند با خویش را باز نگه داشته بود.
دریغ که در ایران نبود، و دریغ که دیگر در جهان نیست!
نامش و یادش زنده بماناد.
/channel/dejnepesht4000
.
.
ریواس.
البرزکوه.
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
چهل سال پس از آن که گیومرث درگذشت، ریواس، پانزده برگ، از زمین رَستند. یکی به دیگری پیوسته، همبالا.
میان دو از ایشان فرّه برآمد.
سپس هر دو از پیکر گیاهی به پیکر آدمی گشتند. و اکنون هم آدمی مانند درختی فراز رُسته است.
- بندهش.
گزارش استاد مهرداد بهار.
در باره چگونگی مردمان. ص ۸۱.
/channel/dejnepesht4000
.
.
رواج روستا و روستاییگری در ایران
۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
هر بار که مهاجمانی به سرزمینهای ایرانی ریخته و این سرزمینها را اشغال کردهاند، کشاورزی و انواع حرفهها و تولیدها از میان رفته است.
مردمی که سالها و سدهها با کشت و برز و اشتغال به پیشهها در این سامان به سر برده میبردند بیکار و مستاصل میشدند. آنان در بیکاری و سرگردانی ناگزیر بودند جزیه و مالیات هم به فرمانروایان جدید بپردازند.
ویرانی تولید، کشاورزی و پیشهها پیشدرآمد برچیدهشدن راه و روش زندگانی قدیم بود. این سختیها عرصه زندگانی را تنگتر میکرد و شماری را به خیال کوچ میانداخت. دارندگان دانش، حرفه و هنر پیدرپی زادبوم خود را ترک میکردند.
حاصل این وضع اضمحلال کار و تولید و ناتوانشدن زندگانی شهری بود که رواج روستاییگری و فرهنگ و روشهای زندگانی روستایی در سوی دیگر آن قرار داشت.
راه و آیینی از زندگانی که با خوی مهاجمان سازگار بود و گسترش آن کار استقرار را بر ایشان آسان میکرد. مهاجم از بیابانی یا از کوهستان آمده بود، شهر را نمیشناخت و از آن گریزان بود.
اشغال ایران، نفس شهرها را گرفت و همزمان با آن زندگانی ایرانی را به دامان روستا بازگرداند. این است که پس از تازشها به ایران، هر خیزش و جنبشی بر پا شده رنگ و جلوه روستایی داشته، و خاستگاه شهری نداشته است. شهر از نا و نفس افتاده بود.
میدانیم که دولت ساسانی پایه در شهرها داشت و شاهان ساسانی همانند شاهان پیشدادی و کیانی، شهرساز بودند.
بدین روی فرهنگ ایرانی در شهرها زاد و رود کرده و بنیاد شهری داشت. اما چون بیگانه بادیهنشین یا کوهی به ایران ریخت از آن جا که با مفهوم و روش زندگی شهری بیگانه بود، و هم از آن جا که هر جای آبادان پر از دارایی و خواسته را دستخوش تاراج کرد، شهرها رو به نابودی رفت و روستا و روستاییگری گسترده شد.
این مسیر بارها پیموده شده.
هر بار روستا پیش تاخته و شهر را در ایران پس رانده است.
.
/channel/dejnepesht4000
.
.
در باره گزندی که به ایرانشهر آمد
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
از آن پس هیون و (دیگر مردمان) به بسشمار و بسدرفش به ایرانشهر بتازند.
این ایرانشهر خوشبوی آبادان را ویران کنند و بس دوده آزادان را بیاشوبند.
بس بدی و ستم به مردمان ایرانشهر کنند.
بس خانه ها را کَنَند، آشوبند و گیرند.
تا ایزدان بخشش کنند.
- بندهش. ص ۱۴۱.
/channel/dejnepesht4000
.
.
امیر اسدالله علم
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
امیر اسدالله علم، فرزند امیر شوکتالملک دوم، فرزند امیر علم سوم، ۲۵ فروردین سال ۱۳۵۷ از سرطان خون در امریکا درگذشت. آرامگاهش در آستانه رضوی است.
از زندگانیش دو تَن کتابهایی نوشتهاند، انباشته از بدگویی، دشمنی و کین، که ارزش یادآوردن ندارد. دکتر عباس میلانی هم در دل کتاب نامداران ایران اشارههایی آوردهاند. اگر داوری دکتر میلانی را نپذیریم، گزارش ایشان سرشار غرض و مرض نیست.
منبع برتر شناختنش هفت مجلد یادداشتهای روزانه اوست. (نسخه چاپ کتابسرا را من بازخوانی کردهام، با توضیحات و پانوشتهایی؛ با پروانه همسرش ملکتاج خانم.)
در یادداشتهایش مردی است یکرنگ و پردل، ایراندوست و آشنا به امور دنیا. در گزارش کردارهایش، و حتی کامهگزاریهایش، پردهپوشی نکرده. دور مانده از سجاده آب کشیدن و مردمفریبی: این رسم آشنای ترقیساز!
از یادداشتهایش پیداست که شاه مهمات سیاست داخلی، خارجی، نفت، و دیگر امور ویژه را بدو میسپرده.
دشنامش میدهند که گوش به فرمان شاه بود. اما دوستدار ایران بود، و شاه را هم برای ایران میخواست.
مهر میهن بد است؟ مهر ایرانستیزان خوب؟
زاده یکم امرداد ۱۲۹۸ بود، در بیرجند. در دستگاه امارت ببالید. خوی بزرگان گرفت، و ادب فرمانروایی آموخت. به مکتبخانه و هم به مدرسه شوکتیه شد که پدرش بنیان گذاشته بود، و پس در دانشسرای کشاورزی کرج درس خواند. با شعر و ادب فارسی و عربی و قرآن آشنا بود. انگلیسی و عربی میدانست. به فرمان رضاشاه با ملکتاج قوام درپیوست. دختر امیر فارس.
پس از پدر، دستگاه گسترده امارت قاینات را میگرداند. به میانجی صاحبکارانش: محمدرضا سپهری، مرتضی جانباز و محمدحسن اعلم. کارکنانش را به نام میشناخت، از صاحبمنصب تا بَزگَر. به جشن و سوک همه میرفت. به گویش محل سخن میگفت. در اوج قدرت که وزیر دربار بود و مشغول به امور بزرگ مملکتی و جهانی، هر بار که با بیرجند تماس میگرفت سفارش میکرد که مبادا جیره پیرمردی کور فراموش شود که از بازنشستگان امارت بود.
به بیرجند که میآمد پیاده بیمحافظ در شهر میگشت. خودرویش را خود میراند. یک بار که خودروی نویی را به فرودگاه بردند بر آن ننشست. در فرودگاه ماند تا خودروی خودش را آوردند که نسبتا کهنه بود.
سال ۱۳۳۲، از همه آنانی گذشت که از بیرسمی با او و خاندانش در گردهماییهای هواداران آن عوامفریب بزرگ، کوتاه نیامدند! برخی را استخدام کرد. خویشتندار بود و دیروزشان را به رو نیاورد. چند تن از طرفدارانش، کسی را که به زنش دشنام داده بود سخت آزردند و خونین به بیرجند بردند. او را نگه داشت و درمانش کرد. غوغاییان، همین خبر را دستاویز کرده و بر او میتازند! نمیگویند که او خود خبر را نوشته؛ تا سخن از رادمردیش نیاید!
همچنان که نمیگذارند سرنوشت صدها رقبه ملک وقفی او و پدرانش در بیرجند، قاینات، خراسان، تهران، سیستان و بلوچستان، و فارس، و محل صرف درآمدهای هنگفت آن معلوم شود. محرم هر سال در عزاداری حسینیه شوکتی میایستاد. نمیگویند، تا او را بیدین وانمایند.
پولی به بانک سپرده بود برای اعزام دانشآموزان مستعد بیرجندی به خارج. پول را تباه کردند. زمینهای پدرش را وقف تاسیس دانشگاهی در بیرجند کرد. دانشگاه بزرگ بیرجند برپاست، بی نام پدرش.
در دزاشیب تهران در مِلک پدرش سرایی ساده داشت. بدون دیوارهای سر به فلک کشیده. بدون درها و پنجرههای ضد گلوله. بدون ماموران پلیس که در کنار سرایش کشیک دهند. نگران خود نبود.
در سرایش برای نوههایش، به رسم بیرجند قدیم، کلوخی درست میکرد تا مهر زادگاهش را در دل آنان بپروراند.
سرایش را گرفتند و اکنون مرکز ستارهشناسی است!
کدام ستاره را آنجا توان شناخت؟
روزی که درگذشت خراسان به هم برآمد. همه در سوکواری بر هم پیشی میجُستند. اما تا چهلمش برسد زمانه از لونی دیگر شد. آخوندی تن نداد که در شوکتیه بیرجند برایش مرثیه بخواند. آنان تا دیروز همه جیرهخوارش بودند.
دکتر گنجی میکروفون برداشت و پرسید: کسی نیست که حتی روضه امام حسین هم بخواند؟ آقای ف. برخاست و روضه خواند. ورق روزگار که برگشت او را هم محاکمه کردند.
از درگذشت امیر ده ماه برآمد که پهلویان برافتادند. پس، سخنی بر سر زبانها افتاد که اگر امیر بود، پهلوی میماند!
همزمان با افتادن پهلوی، سلسله امارت قاینات هم برافتاد.
تو گفتی که بهرام هرگز نبود!
نوشتن از امیر اسدالله علم دشوار است. دور از مصلحتاندیشی، دور از کین یا مهر.
و کاری است بر زمین مانده... .
/channel/dejnepesht4000
.