دژنپشت، کتابخانه کهن سرزمین پارس به روزگار پارتها دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی نشانی در اینستاگرام: mahmudfazelibirjandi
روزنامه اطلاعات.
۲۶ فروردین ۲۵۳۷. برگ نخست.
گزارشی از آیین تشییع و خاکسپاری
امیر اسدالله علم
در زیر:
/channel/dejnepesht4000
.
پادشاه ایران در سه بزنگاه
۲۳ فروردین ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۱. از شاهنامه:
کاووسشاه، فریب اهریمن خورد و آهنگ سفر مازندران کرد. زال پیر دانا و دیگر بزرگان خردمندان او را از چنان سفری پرهیز دادند. پادشاه نپذیرفت و به مازندران رفت. دیری برنیامد که خود و سپاهیان گرفتار دیوان مازندران شدند.
آن گرفتاری و گرفتاریهای پس از آن، همه پیامد نشنیدن سخنان دلسوزان و خردمندان بود.
۲. هم از شاهنامه:
روزی که سهراب با سپاهیانش به ایران تاخت، کاووسشاه به جای نگرانی از سپاه مهاجمی که به مرز ایران رسیده، با رستم خشم گرفت. رستم دلگیر از دربار پادشاه بیرون شد تا به دیار خویش بازگردد. سران سپاه و بزرگان درماندند که جز رستم کسی نیست تا با آن یلی برآید که به ایران تاخته. در آن تنگنا گودرز سپهسالار به پادشاه رای زد و او را واداشت تا به رسم بزرگی و پادشاهی گردن بنهد. پادشاه پذیرفت، و ایران را از شکستی سهمگین رهانید.
۳. از بندهش:
چون اوشنر وزیر خردمند کاووسشاه کشته شد، دیوان ستیزهگر بر پادشاه دسترس یافتند و او را گمراه کردند تا به کارزار آسمان شد و پس سرنگون بر زمین افتاد و فره از او برفت.
وزیر خردمند که رفت، شاه و شاهی هم برفت!
انجام سخن:
هر گاه رایزنانی دانا و دلسوز در کنار فرمانروا بودهاند هم فرمانروایی او و هم سرنوشت میهن به راه نیکی و کامیابی رفته. فرمانروا به خردمندان روشنبین نیکرای نیاز دارد. بسا که درباریان سود خود را بنگرند و فرمانروا را گمراه کنند. تا چنان شود که با کاووس شاه شد.
/channel/dejnepesht4000
.
"اندر فرستادن فرستاده و ترتیب آن"
گفتار در آیین ایرانی دیپلماسی
۲۱ فروردین ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
فرستاده باید که نیکونام و نیکوروی و نیکوآواز باشد، و چون فرستادهای از بارگاهی به بارگاهی یا از تختگاهی به تختگاهی فرستند باید که از خاندانی اصیل باشد، یا از خاندانی اهل علم و پرهیزگار، یا از بزرگزادگان دولت که پدران او نام و شهرت داشته باشند، یا از کودکی در پیش تخت پادشاه بزرگ شده باشد و پاکیزهخوی و اهل تمیز گشته و آداب پادشاهان بیاموخته و در خدمت پادشاهان معروف شده و از فنون و دانش و هنرها بهره تمام یافته، و باید که مهیب و نیکوروی و نیکوسخن و چربزبان و حاضرجواب و بلندبالا و تمامزینت باشد، چنانکه در چشم مردمان آید؛ و نباید که فرستاده فرومایه و کوتاهبالا و کوسه و زشت و لنگ و پرسخن و یاوهگوی و بسیارخنده و عجول و بخیل و بدخو و دشنامگوی باشد، یا از بازاریان و دهقانان یا کسی باشد که پدرانش به زشتی و تباهی نامدارند.
و فرستاده باید که خوشسخن و باادب و بردبار و آهسته و نانده و فراخدل و بخشنده و بسیارخرج باشد و چیزی به چشمش درنیاید، و تنی چند از بزرگان و دانایان و بزرگزادگان همراهش باشند که اگر نیاز آید کاری توانند کرد و رای کسی را توانند گردانید، و باید که مالی بزرگ با او بفرستد تا به چیزی فرونماند.
که کار مملکت و پادشاه چون دریاست، بینهایت و بیحد.
- آدابالحرب والشجاعه.
فخرمدبر
ص ۱۴۲ و ۱۴۳.
انتشارات اقبال. ۱۳۴۶.
این بهری است از آنچه نیاکان ما آزموده بودند و در روابط با دولتهای دیگر به کار میبستند.
دریغا که هر آنچه آداب و تشریفات در دستگاه فرمانرانی ایرانی در طول تاریخ پیکر بسته بود، زیر نفوذ افکار وابسته به آرمانشهر خلقی و در پوشش عوامفریبانه سادهزیستی دور رانده شد و اهل سیاست در جهان، ایرانی را به رفتارهای مشتی ناسزایان شناختند.
/channel/dejnepesht4000
.
سرنوشت دستور
در اندیشه سیاسی ایرانی و انیرانی
۱۸ فروردین ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در ایران کهن به وزیر دستور گفتند و شاید کهنتر دستوران این سرزمین هوشنگ بود که جایگاه دستور را به نزد نیای خود کیومرث پادشاه داشت. پس از او شهرسپ را شناسیم، دستور تهمورث پادشاه. پس کندرو دستور ضحاک تازی بود. نامدارتر دستوران کهن ایران جاماسپ حکیم وزیر گشتاسپ پادشاه است که از گذشته و آینده جهان آگاه بود. در روزگار کهن نام پیران ویسه را هم در جایگاه دستور افراسیاب تورانی داریم که به فرمایش اوستای پاک، بدخواه ایران بود. به روزگار تاریخی شاید بزرگمهر نامدارتر دستوران بود. تا زمانه ساسانیان به فرجام آید دستوران خردمند یار شاهنشهان بودند، و پشتیبان مملکت و اهل مملکت.
از انجام ساسانیان تا به انجام قاجاران از دستوران خردمندی که جهان را به آسایش بسپرند کمتر نشانی هست.
دستگاه خلافت تازیان و سلطانهایی که به حکم ایشان سلطنت میکردند هر چند از ساسانیان الگو برمیداشت نتوانست راهی به سامان سیاسی ببرد و بر پای خویش استوار بایستد. وزیر را قربانی میکرد تا سلطان و دستگاه خلافت برجای بماند. چنین تا وزیرانی پرمایه از ابن فرات و جعفر برمکی تا خواجه نظام و تا وزیران آغامحمدشاه قاجار همگی راهی گور شدند تا داستان بیپایگی وزارت در این سرزمین پی ریخته شود و کس در پی آن برنیاید که در سرشت فرمانرانی بیگانه بر ایران بنگرد.
تا انجام ساسانیان که اندیشه سیاسی ایرانی این سرزمین را میرایانید دستور جایی بلند داشت و آسوده از جهان درمیگذشت. اندیشه و سازمان فرمانرانی ایرانی که رخت بربست وزیر دمی خوش نزیست. مگر در دوره ۵۳ ساله پس از قاجاران که فرمانروایی ایرانی از دریای اندیشه کهن مینوشید و وزیران نگران دسیسه دستگاه فرمانروایی نبودند. حتی آنکس که کوشید تا راه ترقی ایران را بربندد تا مگر قجران را از نو به قدرت برنشاند هم به محکمه برده شد و به رای قانون در باغ خودش محصور ماند تا از جهان درگذشت.
دستگاه فرمانرانی وقت بر راه و آیین کهن ایرانی میرفت و با او کین نتوخت.
تا پسین ۱۸ فروردین ۱۳۵۸ که راه و آیین ایرانی گم شد و وزیری ایرانی را به رای گمبودهنامی بکشتند که در حکومت نوپای آن روز هم کسی او را به حساب نمیآورد. گفتی شتابی در کار است تا رد و نشان امیر عباس هویدا هر چه زودتر از بسیط خاک برچیده شود.
پس از آن، قلمداران جهانوطن انیرانی افسار گسیختند و تا توانستند در نشریهها و کتابها بر او تاختند. شماری از آنان چون م. ب. نان و نام از او داشتند.
سالهای سال گذشت تا آشکار شد که او مردی راست و پاک بوده و آنچه را اکنونیان بر زبان دارند، در راه و آیین و کردار میداشته است. نخستوزیری که نماد سادهزیستی بود، بی آن که اهل دنیاگریزی باشد و از سر ریا به دنیا دشنام دهد. استاد مدارا بود. هفتهنامه توفیق را یاد داریم که دستمایهای نداشت، بهتر از او که ریشخندش کند و کیفرنبیند.
بوالفضل بیهقی گویی برای او هم نوشته بود:
گر قرمطی و جهود یا کافر بود
از تخت به دار برشدن منکر بود.
این وزیرکشی منکرتر و سختتاوانتر وزیرکشانها در نوشتاری بود که بهر سر ما برساختند. اندرزگویان گفته بودند آنگاه که بزرگان را بکشند راه بزرگی بربسته شود. ما شنیدیم و به گوش نسپردیم. آن سکوت یخبسته روزهای پسین فروردین ۱۳۵۸ و این امروز و دشواریهایش!
جهانا شگفتا که کردار توست!
/channel/dejnepesht4000
.
پروانه اعتمادی
و پدرش دکتر محمدحسین اعتمادی
در نوشتار زیر:
/channel/dejnepesht4000
.
نوشتار من در خبرگزاری ایبنا
۱۴ فروردین ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
🔰 کتابواره دل و جان را تباه میکند
www.ibna.ir/news/531611
/channel/dejnepesht4000
.
"موقع سیزدهبهدر شد ننه جون"
سرودهای از نشریه توفیق
به مناسبت جشن سیزدهبهدر
در زیر:
۱۳ نوروز ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
/channel/dejnepesht4000
.
پیشباز سیزدهبهدر
۱۲ نوروز ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
آگهی روزنامه کیهان
تاریخ ۷ فروردین ۱۳۲۸. ص ۲.
/channel/dejnepesht4000
.
نشر نوشتار من درمعرفی
"دفتر وجرکرد دینی"
در نشریه امرداد
این نشانی:
https://amordadnews.com/254520/
۱۱ نوروز ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
/channel/dejnepesht4000
.
وجرکرد دینی
معرفی متنی کهن از اندیشه ایرانی
گردانیده ایرج عنایتیزاده
انتشارات برسم
در نوشتار زیر.
۱۰ نوروز ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
/channel/dejnepesht4000
.
عکسی از آرامگاه خیام
نهم نوروز ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
گزارش دیدار نظامی سمرقندی با عمر خیام
در نوشتار زیر:
/channel/dejnepesht4000
.
سورگ
هفتم نوروز ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
سورگ از آبادیهای بسیار کهن پیرامون شهر بیرجند است. دیرینگی آن به روزگاران پیش از تاریخ میرسد.
در سورگ گویند که نام این آبادی به معنی سرزمین پرورش اسپهای شرقی است. سخنی که در محل بر سر زبانهاست و نشایدش نادیده گرفت.
برخی آگاهان زباندان گویند سورگ دو پاره است: سور به معنای شادی و پساوند اسمی گ به معنای جا و مکان، و سورگ را جا یا دژ شادی دانند. دیگر زباندانان نوشتهاند که سورگ واژهای است بسیط از زبان سنسکریت، با تلفظ سوَرگَ svarga، به معنی بهشت. نام تُوُرگ، پهلوان تورانی در شاهنامه را هم از یک خانواده دانند با سورگ.
شاید توان از اینجا پیوندی میان گفتار به این زبان، و پیروی مردم خطه خاوری ایران از آیین بودا را هم دریافت. دانیم که بوداییگری و باورهای بودایی در جان و دل اهالی این نیمه خاوری ایران تهنشین شده و تا هنوز هم مانده است، در رفتارها و در باورها. (سخن از این باره بماند به نوشتارهای دیگر).
سورگ را جای گبرها میگفتند و تا همین اواخر معروف بود که بگویند: «سورگیهای گبر». پیداست که خواندن مردمی به چنین نامی، از سرزنش و کنایه هم دور نیست! چنین هم بود، و سورگ از نامدارتر جاهای زرتشتینشین بیرجند بود، تا سده پیشین، تا پیش از آن که پاکسازی آیینی را از نو بگیرند!
سورگ دیوار به دیوار بهلگرد است. بهلگرد هم پهلگرد، پهلهگرد، به معنی دیار پهلوها یا پهلوانان است. و این دو با هم در همسایگی بهدان است. بهدان، که نامش بیدان یا بغدان بوده، به معنی جایگاه بغان، دیار شاهان یا خدایان. نامی همانند بغداد: خدا داد یا شاهداد، که امروز به میانرودان افتاده، به عراق.
بغان در رساله پهلوی «یادگار زریران» به پادشاه ایران گفته میشود: «شما بغان گر بپسندید ...». همانند بغدان یا بهدان در پیرامون همین بیرجند، آبادی بیدخت است، که بغدخت باشد: دخت خدا یا شاه؛ و کوهستان باغران، که بغران باشد: سرزمین و جای خدا یا شاه. (در باغران بلند و پرشکوه ما اندکی جُستهام و نوشتاری فرا آوردهام، که به زمانی دیگر انتشارش خواهم داد).
چنین تا این سه آبادی باستانی به روزگار ما رسیده که با هم سه پایگاه آبادی و آب و هوای بسیار خوش در خاور بیرجندند. میوهها و رُستنیها در این سه آبادی فراوان بود، و هست. نشود میوهای را پنداشت که در این سه آبادی نباشد. چنان بود که میگفتند در این سرزمین اگر بَجول (استخوان پای گوسپند) بر زمین افتد، گوسپندی خواهد رویید!
سرودهای هم بر سر زبانها بود. یک لنگه آن چنین:
«چهار جا هست که دم میزند ز بهشت
بهلگرد و سورگ و بهدان و چنشت».
این سروده لنگه دومی هم دارد، که نمیآورم.
در سورگ تپهای هست که به آن «کمر چهار دِه سورگ» گویند. دورتادور تپه سفالهای شکسته اشکانی یافت شده. شاید شکستن و ریختن آوندها کار تازشگران برین سرزمین بوده. داستانی که در تاریخ خراسان ناگفته نیست. بسیار مکرر است. و بس دردناک.
بالای تپه آن اندازه نیست که شود که سرایی یا کاخی بر آن بنهاد. این است که گمان میرود بنای فراز تپه نشیم کسانی نبوده. جایی آیینی بوده.
دانیم که در ایران باستان خانه خدا، خانه شاه، و دیگر جاهای آیینی را بر بلندی مینهادند. آیینهایی که گمان میرود بودایی بوده، یا آیینهای ایرانی کهنتر از زرتشتی. از اینجا باز به دیرینگی سورگ میرسیم! بسیار دیرینه است این بهشت ما!
در سده پیش چون فرمان از دولت رسید که هر کس نامی خانوادگی برگزیند بسیاری از باشندگان سورگ نامی برازندهتر ندیدند، و خود را سورگی خواندند.
آن باور دیرین به برازندگی نام سورگ از حوالی دهه ۱۳۶۰ خورشیدی رفتهرفته از میان بشد. کسانی نام سورگی خود را برگرداندند. به پنداری سست که نام روستا برازنده مردم شهرنشین نباشد! اما هستند هنوز کسانی که این نام زیبا و پرمعنای کهن را نگه داشتهاند:
سورگی: اهل سرزمین بهشت.
فردوسی را به یاد میآورم که فرمود:
«خوشا باد نوشین ایران زمین». و چه درست فرمود!
کنون باید گفت:
«خوشا باد نوشین سورگ»!
/channel/dejnepesht4000
.
گذری بر اندیشه ایرانی
به زادروز زرتشت
ششم نوروز ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ششم فروردین زادروز اشو زرتشت نامیده شده. پیامبر ایرانی ۳۷۶۳ سال پیش زاده شد و چون به پیامبری رسید دین را بر پادشاه زمان، گشتاسپ کیانی، برخواند. پادشاه، دین بپذیرفت و دین او دین ایرانیان شد.
بدین سالگرد فرخنده برخی از آموزشهای زرتشت را یادآوری میکنیم که از بنیادهای اندیشه ایرانی است و بازخوانی آن پاسخی است سزاوار به نیازی که ملت ایران به اندیشه راهنمای عمل دارد:
آیین زرتشت آیینی است گیتیانه که زندگانی و آبادان کردن جهان را ارج مینهد. اندیشه او به رستگاری فردی بسنده نکرده، و پیشرفت مادی و معنوی جهان را بزرگ میشمارد.
در گاتها آمده است که اهورامزدا جهان را نیک آفریده. با اینهمه انسان وظیفه دارد در بهبود و آبادانی آن بکوشد. برخلاف برخی ادیان و مکتبها که دنیاگریزی را ترویج میکنند، زرتشت جهان و زندگی آدمی در این جهان را فرصتی برای گستراندن نیکی میداند.
ویرانی، نشانه پیروزی اهریمن است. بر آدمی است تا با کشاورزی، جاری کردن آب و آبیاری، زمین را بارور کند. قناتها و نظام آبیاری کهن ایرانی از دستاوردهای تمدن زرتشتی است. بر پایه این آموزشها بود که کشاورزی در سرزمینهای ایرانی رونق گرفت و آدمی توانست در جای جای این سرزمین کمآب دوام آورد و تمدنی پی بریزد. دیده شده که هر زمان حکومتی بر ایران فرمانروا شده که دادگری و رعایت حقوق مردم را پشت گوش انداخته سرزمینهای ایرانی خشکیده است. نمونههای آن در تاریخ دراز این مملکت کم نیست. در دوره مغول، صفوی و قاجار کشت و کار ایرانیان خشکید و مردم آواره و گرسنه ماندند.
کار، عبادت است، و تنبلی و بیکاری گناه، زیرا به گسترش تباهی و ناتوانی میانجامد. کار فقط کشاورزی و پرورش دام نیست. کار، وظیفه دینی آدمی است. آن کس که کشت و کار میکند راستی را نیرومند میکند. کشت گندم نماد همکاری با اهورامزدا برای بارور کردن زمین است. آسیب رساندن به چهارپایان گناه شمرده میشود.
آتشکدهها مراکز آموزش این بنیادهای اندیشه ایرانی بود. موبدان در آتشکده به مردم کشاورزی و روشهای کشت و آبیاری میآموختند و خود هم در آن کارها دست داشتند.
آب، خاک، آتش و هوا، چهار عنصر بنیادین جهان پاک است، و آلوده کردن آن، گناه. همین است که از کارهایی چون دفن زباله در خاک، ریختن پلیدی در آب، یا سوزاندن چیزهای ناپاک پرهیز داده شده است.
انسان، مالک زمین نیست. نگهبان آن است. بدین روی بر آدمی است تا بر زمین کار کند. زمینی که رها بماند در رنج میافتد.
داد و دادگری لازمه پیشرفت است. پادشاه، نگهبان حقوق مردم و رفاه آنهاست. حکومت آرمانی، حکومتی است بر پایه داد و دادگری، خرد و خدمت به مردم. مردم، رعایای آن نیستند و حکومت بر عهده دارد تا به آسایش مردم برسد.
پادشاه نماینده اهورامزدا در زمین است و به همین روی او را ممکن نیست که با مردم و با سرزمین تحت فرمانروایی خود بدی کند. او باید پارسا، دانا و دادگر باشد. همین اندیشه سپس در دوران هخامنشیان و ساسانیان در اندیشه سیاسی ایرانی به نام «فرّه ایزدی» پیکربندی شد.
«فرّه ایزدی» همان خویشکاری هر کس از آدمیان و هم هر پادشاه است. آدمی تا بر راهی که باید برود و کاری را که باید بکند با «فرّه ایزدی» است. از آن دم که خویشکاری خود را پشت سر بگذارد و از راستی دست بکشد فره را از دست داده است.
موبدان، یا روحانیان، یاران پادشاهان در کار فرمانروایی هستند. با اینهمه گاتها از درآمیختهشدن دین و حکومت پرهیز داده تا مبادا دینگستری، بهانه و ابزار ستم بر مردم شود.
زادروز پیامآور راستی، کار، مهربانی و دادگری با مردم گرامی باد.
/channel/dejnepesht4000
.
نوروزانه
چهارم نوروز ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
اجرای ترانه نوروزی به زبان فارسی
در چین.
/channel/dejnepesht4000
.
نیایش نوروزی
(گردانیده آلمانی)
۳۰ اسفند ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ای نیرومندترین،
پیروزترین،
فرهمندترین،
نیکترین،
سودمندترین و درمانبخشترین؛
ستیهندگی را، ستیهندگی همه دشمنان را در هم شکن.
جهان ما را نو کن، مردان ایرانی را دلیری ببخشای، بدخواهان ایران را ناتوان بگردان، ایرانیان را آشتی و نیکی ببخشای و به خوبی و کامیابی برسان.
ـ برگرفته از بهرامیشت.
*《Nowruz-Gebet》*
*O der Mächtigste*
*Der Siegreichste*
*Der Erleuchtetste*
*Der beste*
*Das wohltuendste und therapeutischste*
*Brich die Sturheit, die Sturheit aller Feinde,*
*Erneuere unsere Welt,*
*Macht den iranischen Männern Mut*
*Irans Übelwollende außer Gefecht setzen*
*Gib den Iranern Frieden und Güte*
*Mögen Sie Gutes und Wohlstand erreichen.*
„Entnommen aus Bahram yasht. Avesta.
*Möge Nowruz Jamshidi ein glückverheißendes Fest sein!*
30. März 1403
نیایش نوروزی
امروز پس از انتشار در دژنپشت به مهر یکی از دوستان باشنده آلمان به زبان آلمانی گردانده شد.
با سپاس از این دوست، انتشار داده میشود، تا مگر دیگران هم بهری از نیایش کهن ایرانیان را بشناسند و بشناسانند. با امید این که ایراندوستان همت کنند و کتاب پاک ایرانیان را از نو به زبانهای اروپایی برگردانند.
/channel/dejnepesht4000
.
زن دیپلمات
۲۲ فروردین ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
تا سخن از زنان در شاهنامه شود، به یاد گردآفرید میافتند؛ آن زن پیکارگر پهلوان.
از میان زنان شاهنامه، سیندخت کسی دیگر است. زیانهای جنگ را و سودهای صلح و دوستی را میشناسد.
سیندخت، آن زن خردمند، جسور، برمنش و خوشسخن است که به رای خود راه جنگی را بست و خلقی را از هلاک برهانید، و شهری را از ویرانی.
سیندخت، زن مهراب بود، فرمانروای کابل. و مهراب از نبیرگان ضحاک بود. آن تازی ماردوش. و از زمان برافتادن ضحاک در کابلستان بودند، و خراجگزار امارت سیستان.
دانیم که زال، پسر سام جهان پهلوان، دل بر رودابه دختر سیندخت و مهراب باخته بود. سزاوار دستگاه پادشاهی منوچهر نبود که فرزند جهان پهلوانش با نبیره ضحاک تازی درپیوندد.
سام، رای شاه را در باره چنان پیوندی خواست، و شاه بدو گفت رای ما آن است که بیخ و بن ضحاکیان به دست تو برکنده شود.
پس به مهراب و کابلیان آگاهی آمد که شاه ایران، پهلوان بزرگش سام را مامور نابودی امارت کابل کرده. هم مهراب و هم دیگران میدانستند که سام و سپاه ایران، دمار از خاک کابل برخواهند آورد.
از این زمان دانایی و ورزیدگی دیپلماتیک سیندخت درخشیدن گرفت. او تنها و ناشناس به درگاه سام شد و با زبانی چنان روان و پرهیخته با جهان پهلوان سخن گفت که دل جنگجوی سام را نرم کرد. سخنانی که سیندخت خردمند به سام گفت در شاهنامه آمده. سخنانی که خواندنش بر بند بند جان مینشیند. دل را میلرزاند.
سام از منش و روشنایی آن زن شگفتید.
سیندخت در فرجام گفت:
من اینک اینجایم، در دسترس تو.
خواهی بکش، و خواهی ببند.
اما کابلیان نبایست تاوان گناه ناکرده بدهند.
سام زنی دید با رای و روشنروان. با رخی چون بهار، و به بالای سرو. سخنان و منش سیندخت چندان بر جهان پهلوان کار کرد که بدو گفت تو و مردم کابل شاداندل و تندرست بمانید و من به ارج زنی چون تو به جنگ کابل نمیشوم.
چنین پا در دم اژدها گذاشتن از زنی چون سیندخت برآید.
سیندخت در دم، نامه به مهراب کابلی کرد و خود از پی روانه شد.
دنباله داستان را هم باید از شاهنامه خواند. از بزرگیهای سام، و از رای و تدبیر سیندخت، زن دیپلمات، که جشن و شادی را بر جای جنگی نشاند که در آستانه برپاشدن بود، و از شکوه جشنی که بر پا شد، و از خردمندی شگرف سیندخت در رونمایی از رودابه، که عروس ایران شد.
زن شاهنامه، از این دست است. زنی که وقتی دنیا به آستانه جنگ و خونریختن رسیده، با رای روشن و کلام خردمندانه خود جشن و شادمانی را به ارمغان میآورد.
سخن از شایستگیهای ایران و ایرانیان لاف و گزاف نیست. بازگفتن استعدادی دیرینه و گرانمایه در انسانخویی است که در سایهسار پادشاهی ایرانی بالیده و تمدنی را بنیاد نهاده است.
امروز هم ایران چنین زنان و مردانی میخواهد. آزموده در ادب و آشنا با زبان مردم جهان، که آرزوی مرگ نکنند. راه مرگ را بربندند و زندگی و شادی به ارمغان آورند.
(نام مهراب، پدر رودابه، در این نوشتار به نادرست، محراب آمده بود. دوست گرانمایه آقای اردلان کوزهگر نگارنده را آگاهانیدند. سپاس از ایشان، و پوزش از پیشگاه فردوسی و ایران.)
/channel/dejnepesht4000
.
پروانه اعتمادی
و پدرش دکتر محمدحسین اعتمادی
بریده گزارشی بلند
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
امسال نوروز تازه برآمده بود که خبر رسید پروانه اعتمادی گذشته شد. به ساعتی که زمان خوشی و شادمانی بود بهتر بود تا سخنی از نیستی به میان نیاید. کنون که سیزده به در هم به شادی سرآمده شاید که از او سخنی بیاورم.
پروانه اعتمادی عبدلآبادی دختر محمدحسین اعتمادی بود، و محمدحسین اعتمادی فرزند محمد باقر خان اعتماد، ملاک سرشناسی در عبدلآباد مهولات از توابع تربت حیدریه. پدر زاده چهارم اسفند ۱۲۹۷ بود، و از نامداران دهههای ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۰ قاینات.
پدرش در بیرجند با امیر اسدالله علم و محمد علی منصف همدرس بود و رفاقتی میان آنان برپا شد که تا انجام زندگانی پایدار ماند.
محمدحسین اعتمادی از دانشگاه تهران دکترای پزشکی گرفت. چندی در بیرجند پزشک شهرداری بود. سال ۱۳۲۷ که بیمارستان علم بیرجند دایر شد، نخستین رییس بیمارستان شد. پس در تهران رییس بیمارستانهای فیروزآبادی و رازی شد. در دوره وزارت دکتر ریاحی، معاون وزارت بهداری شد. از دوره ۲۱ تا دوره ۲۴ مجلس شورای ملی با پشتیبانی امیر اسدالله علم نماینده قاین در مجلس بود.
از برههای که در بیرجند بود پزشک مخصوص سرکار نواب بیبی خدیجه علم شد. از دهه ۱۳۵۰ که سرکار بیبی خدیجه ناتوان و سالخورده شدند و ایشان را به تهران آوردند هم همچنان پزشک مخصوص ایشان بود.
حکومت پهلوی که به پایان رسید دکتر اعتمادی هم بازداشت شد. پنج ماه زندان بود تا آزادش کردند. پس از آن تا سالهای پسین عمر در چند مرکز صنعتی و دارویی کار کرد تا روز سوم نوروز سال ۱۳۷۰ در تهران درگذشت. پیکرش را در بهشت زهرا به خاک سپردند. در سوگش ابراهیم صهبا و ابراهیم صفوی سرودند.
صهبا گفت:
"پزشک خوب چو میرد، هزار تن میرد!"
دکتر اعتمادی شوخطبع بود. وقتی به معاینه بیمارانش میشتافت بیمار جان تازه مییافت. هر جا حاضر میشد شوخی و خنده یکسره برپا بود. با ابوالقاسم حالت، استاد طنزپردازی، دوستی داشت.
به پرورش فرزندانش توجه مخصوص میکرد تا هر یک را چنان بپرورد که شاید. همین بود که دخترش پروانه را به کلاس نقاشی استاد محمود تیمورپور فرستاد. سهراب سپهری هم از شاگردان آن کلاس بود. پروانه خانم به نزد چند استاد دیگر چون بهمن محصص هم رفت تا نقاشی آزموده شد که نام و نشانش تا بیرون ایران هم رفت. نمایشگاههایی در اروپا برگزار کرد. نشان آن که در نگارگری به زبانی رسیده که اروپاییان هم از دیدنش بهره برگیرند. با رویین پاکباز درپیوست و سپس جدا شد.
درس دانشگاه را رها کرد تا به جهان نگارگری خود برسد. روزگارش را در تنهایی سر میکرد. هنرمندی بود در جهان خودش.
پروانه اعتمادی ۵ اسفند ۱۳۲۶ در بیرجند زاده بود. روز یکم فروردین ۱۴۰۴ در تهران درگذشت. دو روز پیش از سیوچهارمین سالگشت درگذشت پدرش. پیکرش را در بهشت زهرا در خاک پدرش نهادند.
بهمن کیارستمی، مانی حقیقی و علی نایینی فیلمهایی از زندگی او ساختهاند.
پروانه اعتمادی شاگردانی بار آورد که هر یک نقاشی نامدار شد. او جایی و جاهی در نگارگری معاصر ایران داشت. با این همه، از اندیشه او در نگارگری چیزی نمینویسم. بماند به وقتی دیگر.
/channel/dejnepesht4000
.
چَمروش
مرغ نگهبان ایران و ایرانیان
۱۵ فروردین ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در بندهش بسیار نکتهها هست، از باورها و فرهنگ باستان ایران.
یکی از آن میان، باور به وجود مرغی است چَمروش نام، که هر گاه که انیرانیان برای زیانزدن به ایران بیایند، از فراز کوه البرز چونان که مرغان دانه برچینند، آن انیرانیان را برچیند و از میان بردارد.
گزارش امیدبخش بندهش از مرغ نگهبان ایران چنین است:
«از مرغان چمروش است که به اندازه همه مرغان میان آسمان و زمین اَرزد.
در باره چمروشمرغ گوید که به سر البرز کوه هر سه سال بسیاری از مردم سرزمینهای انیرانی گِرد آیند، برای رفتن به سرزمینهای ایرانی و زیان رسانیدن، کندن و نابود کردن جهان.
آن گاه بُرز ایزَد از ژرف دریا برآید. آن چمروش مرغ را برایستاند بر بالستِ آن کوه بلند [البرز]، تا برچیند آن همه مردم سرزمینهای انیران را، بدان گونه که مرغ دانه را.»
فرنبغ دادگی. بندهش.
گزارش مهرداد بهار.
تهران. توس. ۱۳۶۹. صص ۹۰ و ۱۰۲.
اندیشه وجود مرغی تناور و نیرومند بر فراز البرزکوه که خویشکاری او نگهبانی از ایران و برانداختن دشمنان ایران است، اندیشهای است که گمان میرود در یکی از ادوار سخت بییاوری و تنهایی ایرانیان پیریخته شده باشد. بدان روی که ایران و ایرانی در پویه تاریخ تنها و بیپناه نماند، ناامید نشود و خود را نبازد:
اگر به بزنگاهی رسیدهایم که نیرویی نمانده و یاوری هم نیست، باری نومید نباید شد که مرغی بس بزرگ و بس نیرومند داریم. در جایی دور از دسترس دشمنان، که آنان را سربهسر بیند و به زور بیکران خویش همه ایشان را یکان به یکان از میان بردارد.
/channel/dejnepesht4000
.
"موقع سیزدهبهدر شد ننهجون"
سرودهای قدیم به فرخندگی جشن سیزدهبهدر
۱۳ نوروز ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
موسم سیزدهبهدر آمد و از صبح سحر
مرد و زن، ماده و نر
آن یکی بقچه به سر
این یکی بچه به بر
هر کسی از طرفی راه سپر شد ننهجون
موقع سیزدهبهدر شد ننهجون
کاسبان گشته ز هر سو به سرِ سبزه قطار
خشکبار و ترهبار
یکور آجیل و آچار
یکطرف سیب و انار
یکطرف مرکز سیراب و جگر شد ننهجون
موقع سیزدهبهدر شد ننهجون
مادری گفت به دختر: چه قدر جنبیدی؟
بس که پا کوبیدی
با رضا رقصیدی
کج شدی لرزیدی
پای تا سر بدنت مثل فنر شد ننهجون
موقع سیزدهبهدر شد ننهجون
کُنج آن مزرعه دوشیزه بدمنظرهای
با کلاه برهای
با پز مسخرهای
زد به سبزه گرهی
وز خداوند طلبکار شوهر شد ننهجون
موقع سیزدهبهدر شد ننه جون
گفت پروانه به مادر که جوانی قابل
گشت بر من مایل
خواستم تا غافل
ببرم از او دل
لیک صد حیف که شمسی سرخر شد ننهجون
موقع سیزدهبهدر شد ننهجون
هرکجا گشت نمایان یکی از سیمبَران
عدهای چشمچران
شد به سویش نگران
آه از این نرهخران
هر پدر سوختهای اهل نظر شد ننهجون
موقع سیزدهبهدر شد ننهجون
دختری رفت بر مادر و با لحن شگفت
گفت هوشنگ خرفت
عاشق من شده سفت
دامنم بس که گرفت
عاقبت دامنم از دست به در شد ننهجون
موقع سیزدهبهدر شد ننهجون
خورد ماشین فلان مست به ماشین دگر
مبلغی دید ضرر
بچه خاله قمر
بهرش آورد خبر
که اتول فاقد گلگلیر و سپر شد ننهجون
موقع سیزدهبهدر شد ننهجون
داش علی روی چمن باده پی در پی زد
زن او هم میزد
دختر او هی زد
که مگر باده خوری نیز هنر شد ننهجون؟
موقع سیزدهبهدر شد ننهجون
دهن خویش جواد از سرمستی بگشاد
پی آواز افتاد
بس که هی زد فریاد
مادرش گفت: جواد!
بسه دیگر، بسه، گوش همه کر شد ننهجون
موقع سیزدهبهدر شد ننهجون
هر که هی با رفقا مِی زد و شد بادهپرست
از غم و غصه برست
وان که هشیار نشست
در بر جمعی مست
هی ز بدمستی آن عده پکر شد ننهجون
موقع سیزدهبهدر شد ننهجون.
- ابوالعینک.
- هفتهنامه توفیق.
شماره ۱۵ فروردین ۱۳۴۲.
/channel/dejnepesht4000
.
به پیشباز سیزدهبهدر
۱۲ نوروز ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
رقص آیینی، با دهل و سرنا
کاخ اکبریه، نشستگاه امیران قاینات
بیرجند.
فیلم: #حامد_نداف_مقدم
/channel/dejnepesht4000
.
سالروز تصویب قانون
تبدیل نام ماهها به پارسی
۱۱ نوروز ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
این نامهای ماههای هر سال که بهری از گفتار و نوشتار روزمره ما ایرانیان است هدیه سردارسپه به ماست.
روز ۱۱ فروردین در سال ۱۳۰۴ همزمان با دوره نخستوزیری رضا پهلوی، سردارسپه، قانون تبدیل نام ماههای ترکی و عربی به پارسی در مجلس شورای ملی به تصویب رسید.
از آن زمان نامهای زیبا و پرمعنای ایرانی بر ماههای سال نهاده شد و نامهای بیگانه ماهها از زبان ایرانیان برچیده شد.
سردار سپه با این گام نشان داد که هوای بازساختن فرهنگ و تمدن باستان ایران را در سر دارد. او با رشته کارهای تمدنی که از آن پس کرد ایران را قدم به قدم از گرداب دربهدری و فقر و بیماری و تباهی قاجاران بیرون کشید.
سردار سپه که سپس از آبان همان سال به موجب ماده واحده مجلس بر تخت پادشاهی ایران نشست رشته کارهایی زیربنایی به اجرا درآورد که به نام تمدن سازی و نوسازی ایران شناخته شد.
/channel/dejnepesht4000
.
«وجرکرد دینی»
گزارشی از متنی کهن
۱۰ نوروز ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
«وجرکرد دینی» به معنی فتواهای دینی، از متنهای پهلوی است. سرگذشتی دارد دردناک، چون سرگذشت ایرانیان قدیم! از کتابسوزیها جان به در برده. تا امروز هم کسی آن را به فارسی نیاورده بود. همت بلند آقای ایرج عنایتیزاده و نشر برسم در کار آمده تا این متن کهن به دست ما برسد. زندهیاد دکتر احمد تفضلی با دکتر ژاله آموزگار فصلی از وجرکرد را با عنوان «اسطوره زندگی زرتشت» در کتابی چاپ کرده بودند که خود از زندگی زرتشت نوشتهاند. پارهای رایمندان راستی و دیرینگی این کتاب را باور ندارند.
«وجرکرد دینی» از متنهای دینی است، همانند «شایست ناشایست». بایدها و نبایدهای دینی را برمیگوید، در ۱۰۳ فرگرد کوتاه.
کتاب با متن پهلوی، آوانویسی متن، برگردان فارسی با تعلیقات و واژهنامه ۵۳۵ برگ شده. کاری است که چاپ و نشر آن به روزگار ما ستودنی است.
از میانه ۱۰۳ فصل کتاب، چند فصل به نزدیک من بس خواندنی است. فصلهایی که ما را یکراست به دنیای اندیشه ایران کهن میبرد. آن دنیایی که بازگشتن به آن، راهی است آزموده که برای ما ایرانیان باقیمانده تا بر پای بایستیم.
یکی فصل «اسطوره زندگی زرتشت» که گزارشی است از زندگانی پیامبر. از بارداری مادرش تا زادهشدن و بالیدن و بزرگ شدنش. نگارنده کتاب، میدیوماه پسر آراسپی، آورده که چون ۲۳ ساله بوده زرتشت از مادر زاده شد. این یعنی که او شاهد زایش و زندگی زرتشت بوده، و این سخن، اگر راست باشد، بس است تا در این کتاب با ارجی دیگر بنگریم.
فصل دیگر «آیین نامهنگاری» است. چند دسته نامهنگاری را آورده. روشن کرده که در آغاز و در انجام نامه چه مینوشتند. برخی روشهایی را آورده که در نوشتن از هر موضوع داشتهاند، و هم واژگانی را که به کار میرفته.
دیگر فصلی است با عنوان «مادیگان سی روزه». نامهایی را بازگفته که ایرانیان بر روزهای ماه گذاشته بودند. میگوید که در هر روز چه کارها باید کردن، و نکردن. این دستورها پردهای از زندگانی ایرانیان را در برابر چشم میآورد. به سخنی دیگر بهری از اندیشه ایرانی باستان را بازمیخواند.
فصلی دیگر عنوان «نهش چیز گیتی» دارد. در این فصل جهاننگری باستان ایرانی در باره پیدایش جهان و دستهبندی پدیدهها در چند گزاره کوتاه گنجیده. دوستداران فلسفه شاید که در این فصل باریک بنگرند. این فصل در دینکرد ششم هم آمده. آقای سعید عریان هم ترجمهاش را در «متنهای پهلوی» چاپ کردهاند.
فصلی دارد با عنوان «صدویک نام ایزد» که نگاه ایرانی را به ایزد بازمیتاباند، و آنچه را ایرانی از ایزد میپنداشته و میخواسته. نوشتارهای همین فصل باید بعدها سرمشق دانشمندان دینی دیگر شده و از روی آن نامهای خدا را نوشته باشند. ارزشهایی که هر نام با خود دارد، اندازه فکر طراحان آن را روشن کند، و هم نیازهای پیروان را.
فصلی دیگر با عنوان «اندرز اوشنر دانا»، پرسش و پاسخی است با آن دانای کهن.
اوشنر، وزیر کاووسشاه بود و نامبردار به خردمندی. نامش در اوستا هم به دانایی و زیرکی آمده. کتابی هم مانده، با عنوان «اندرز اوشنر دانا». بندهش مینویسد که چون اوشنر کشته شد بخت کاووسشاه بر گشت.پرسش از اوشنر و پاسخ او در این کتاب، نشان است از خرد و جایگاه آن در ایران باستان.
دو فصل کوتاه دارد با عنوان
«در باره علمآموزی به فرزند» و
«درباره هیربدستان».
شاید که به این دو فصل کوتاه ببالیم. به روزگاری که تازیان در کار تازش بر ایران و روم بودند و دمی از کشتار نمیآسودند، ایرانیان دانشمند سرگرم پیکربندی دانش و نیاز به دانش بودند. بهری از این دو فصل کوتاه:
بر مردمان بهتر که فرزندان به دبیرستان فرستند تا به زینت خرد و دانش آراسته شوند، که به نیروی خرد همه چیز دنیا خوب شناسند و زشتکاری از درستکاری بازشناسند و به ایزدشناسی گروند.
بسیار واجب است که کودک از پنج ساله تا هفت ساله نزد هیربد دانای خردیار فرستاده شود و این فریضه بر پدران بسیار فرموده شده.
این چند گزاره بلندای اندیشه ایرانی است: پدر بایستی تا فرزند را به نزد معلم بفرستد، و فرزند را به دبیرستان فرستد تا به دانش آراسته شود و به نیروی خرد دنیا را خوب بشناسد.
و مگر امروز ملتهای قدرتمند و برتر جهان آنان نیستند که دنیا را خوب شناختهاند؟
خرده گرفتهاند که وجرکرد خبر از چندهمسری زرتشت داده. مگر چندهمسری چندان ناپسند است که بدین بهانه کتابی را وازنیم و نشناسانیم که از سرمایههای ملت ایران است؟
من دریافتهای دانشآموزانه خودم را نوشتم از این کتاب که از سرچشمههای اندیشه ایرانی است.
اندیشه ایرانی شاهراهی است، بیدستانداز. امروز بر ایرانی آشکار شده که بهتر راهی در پویه زندگانی، پیمودن همین راه آزموده است.
بادا که دانشیان ما باز هم از این متنهای باستانی را به فارسی امروز برگردانند.
/channel/dejnepesht4000
.
دیدار با خیام
نهم نوروز ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در سنه ست و خمسمایه (۵۰۶ قمری) به شهر بلخ، در کوی برده فروشان، در سرای امیر بوسعد جره، خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند، و من بدان خدمت پیوسته بودم.
در میان مجلس عشرت از حجهالحق عمر شنیدم که او گفت گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان میکند.
مرا این سخن مستحیل نمود و دانستم که چُنویی گزاف نگوید.
چون در سنه ثلثین (۵۳۰ قمری) به نشابور رسیدم چهار سال بود تا آن بزرگ، روی در نقاب خاک کشیده بود و عالم سفلی ازو یتیم مانده، و او را بر من حق استادی بود.
آدینه به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او بمن نماید.
مرا به گورستان حیره بیرون آورد، و بر دست چپ گشتم. در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده و درختان امرود و زردآلو سر از آن باغ بیرون کرده و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گُل پنهان شده بود.
مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ ازو شنیده بودم. گریه بر من افتاد که در بسیط عالم و اقطار رَبع مسکون او را هیچ جای نظیری نمیدیدم.
- چهارمقاله. ص ۶۳.
نظامی عروضی سمرقندی
تصحیح علامه قزوینی.
انتشارات اشراقی.
از روی نسخه مطبعه بریل هلند.
/channel/dejnepesht4000
.
نهم نوروز ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
#برف.
#شکوفه.
بامدادان در #نیشابور.
/channel/dejnepesht4000
.
به فرخی روز ششم ماه فروردین
ششم فروردین ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
روز ششم فروردین روزی است شگرف، و جایی والا دارد در اندیشه ایرانی. دانیم که ایرانیان روزهای ماهها را نام داده بودند. روز ششم هر ماه «خرداد روز» است و این خرداد روز، در ماه فروردین، چنان که گفته شد روزی است شگرف که شماری از رخدادهای شایای جهان اندرین روز شده است، یا خواهد شد. اینجا، سخنانی آورده شود کوتاه در باره روز خرداد از ماه فروردین.
در متنهای پهلوی رسالهای به یادگار مانده به نام «ماه فروردین، روز خرداد». رساله کوچکی است که ۴۷ بند دارد و هر بند یک تا دو خط. رساله کوچک اما بس پرباری است، سرشار مواد و ساختمایههای اساطیری.
در آغاز رساله پرسش اشو زرتشت آمده از اهورامزدا. پرسش همین است که چرا روز خرداد از ماه فروردین، از دیگر روزها بهتر و برتر و گرامیتر است.
بقیه رساله سراسر پاسخهای اهورهمزداست به این پرسش که روشن میکند در این روز چه رخدادهای پر ارجی شده و در آینده خواهد شد که مایه گرامی داشتن آن شده است.
نخستین بند پاسخ چنین است که اهورهمزدا گوید اندر این روز زرتشت سپیتمان را به جهانیان دادم.
سپس گوید که در این روز ایران و انیران پیدا شد. کیومرث پیدا شد، مشی و مشیانه پیدا شدند، هوشنگ پیشداد پیدا شد، تهمورث اهریمن را باره خود کرد، جمشید جهان را بیمرگ کرد و بیزمان، و مردم نوروز گرفتند از دیدن کردارهای جمشید، فریدون جهان را بخش کرد، برادران ایرج او را بکشتند، و منوچهر به کین ایرج برخاست.
برخی رخدادهای این روز در سخن اهورامزدا از دسته پیشگویی و خبر از آینده جهان است. میگوید:
در این روز سام، ضحاک را بکشد، بهرام ورجاوند پیدا شود، پشوتن از گنگ دژ برخیزد و به ایرانشهر آید و دین مزدیسنا روان کند، هزاره اوشیدر آغاز شود و خورشید به میان آسمان ده روز بازایستد، اهریمن و دیوان ناکار شوند و سر اهریمن را ببرند و زمین باز به ستارهپایه شود و همه جهان گرودمان شود. مردم همه سیر و خشنود شوند و آرزویی نماند و مردم همواره بیپتیاره و تا همیشه بیمرگ شوند.
این چکیدهای بود از خبرهای این روز پرارج در تاریخ فرهنگ ایرانی.
ابوریحان هم در بخشی از آثارالباقیه از این روز نوشته است. مینویسد:
این روز ششم فروردین را نوروز بزرگ گویند و روزی است بزرگ به نزد پارسیان. در نوشتار او آمده که در این روز کیخسرو به آسمان بر شد.
به روزگار ما هم مردم برخی شهرها و آبادیهای کوهستان زاگرس بر آنند که پادشاه کیخسرو در روز ششم فروردین از جایی در کوههای زاگرس به آسمان برشده. آنان هنوز این روز را گرامی دارند.
هم به گزارش ابوریحان در روز ششم نوروز سعادت را میان اهل زمین و آسمان بخش کنند. به زبانی این روز در فرهنگ باستان ایران روز سرنوشت یا روز قدر است و گمان میرود همین موضوعِ بخشکردن سعادت و اختصاص روزی به این کار، پس از آن در دینهای دیگر هم آورده شده است.
از این رساله پرمایه چند گردانیده فارسی در دست است. یکی گردانیدهای است که در دل کتاب «روایات داراب هرمزدیار» آمده. دیگر گردانیده استاد ملکالشعرا محمدتقی بهار است. سه دیگر گردانیده استاد سعید عریان است که در کتابی با عنوان «متنهای پهلوی» آمده است. گردانیده نو این متن کهن آن است که به قلم استاد بیژن غیبی در کتابی با عنوان «دوازده متن باستانی» چاپ شده و توضیحات و پانوشتهایی دارد که به کار دریافتن متن آید و، به همین روی، فراگیرتر از گردانیدههای پیشین است.
/channel/dejnepesht4000
.
دید و بازدیدهای نوروزی
پنجم نوروز ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
دید و بازدیدهای نوروزی بخشی است از آیین دید و بازدیدهای خانوادگی ایرانیان. خانواده ایرانی در طول سال به دیدار خویشان و دوستان میرود، و آنان هم بر خود میدانند تا به بازدید بروند.
این رسم پسندیده در نوروز، پرمایهتر میشود و چیزی نیست که آن را فقط در حدود مهربانیهای روزمره آدمیان با هم بشناسیم. این، یکی است از سازوکارهایی که ایرانی برای ماندن و ماندگاری خود در تاریخ آفریده است.
دانیم که یکی از راهها و روشهای استبداد، جدا کردن مردم از همدیگر است. همان چیزی که به آن «تفرقه بینداز و حکومت کن» گفتهاند.
استبداد دیرندهای که از سدهها پیش با فرمانروایی بیگانگان بر ایرانیان پاگرفت، برای پایندگی و ماندگاری خود تفرقهانداختن میان ایرانیان را پیشه کرد: از سلطه خونین و تباه امویان گرفته، تا تنبارگی و تباهکاری قاجاران. اینان بیگانگان بودند که بر ما فرمان راندند. خوشی مردم در نزد فرمانروای بیگانه معنا ندهد.
بدین روی هر چه در زندگی ایرانیان بنگریم سامانی دیده نشود. استبداد نگذاشته تا آرامش و نظامی در زندگانی ایرانی پا بگیرد. زندگانی ایرانی ریخت پراکنده داشته و بر همان ریخت ادامه یافته است. فرمانروایان گرم تاراج، و سرکوب برای دوام تاراجگری بودهاند، و مردم در پی نانی که شب سیاه ستم را با آن سر کنند.
اما مردم ایران هم تن به این خواسته استبداد نسپردهاند و جدا از هم نماندهاند. راه پیدا کردهاند و کارها کردهاند تا بمانند. یکی از راهها همین پیکربندی پیوندهای خویشاوندی است. راهی که ایرانی در پیش گرفته تا خود را در برابر هیولای بستناور استبداد اندرون میهن برجا بدارد.
در شبنشینیها و دیدوبازدیدها همه از احوال هم باخبر میشوند، نیازهای هم را میشناسند و به هم یاری میدهند و راه پیدا میکنند تا آن نیاز برآورده شود، هر کس امکاناتی را که دارد به دیگران میشناساند و آنان را خبردار میکند که اگر زمانی نیازی به این داشتهها آمد، از کسی دریغش نخواهد کرد. و ... .
دید و بازدیدهای خانوادگی در سراسر سال برپا داشته شده و در نوروز پرمایهتر شده. تا بدانجا که «وظیفه» شمرده میشود. این دیدوبازدیدها و اوجش که «وظیفه» است، همانا بهره آن اندیشه و روشی است که همبستگی همگانی را راه بقا و دوام در برابر استبداد دیده و شناخته است.
با این آیین و دیگر آیینهای فرهنگی از همین دست، ملت ایران در تاریخی دراز شکل گرفته، از گردبادهای بنیانکن گذشته و باقی مانده است. یکی از رازهای ماندگاری ایران همین آیینهاست. همین است که گفته شده، ایرانیان مهاجمان خونخوار را هم تربیت کرده و از آنان موجوداتی برآوردهاند، آشنا به خیم و خوی آدمی!
به روزگار کنونی که دررفتهای زندگی بس گران شده هم این سازوکار قدیم فکر ایرانی یعنی دیدوبازدیدها و شبنشینیها را نتوان بیارج شمرد. حتی اگر خشک و خالی هم برگزار شود آثار نیکو بر همبستگی مردم دارد. پیکره ملی را نیرومند و تناور میکند، تا این پیکره کهن بیشتر بماند، و برپا بماند، و شاداب بماند.
/channel/dejnepesht4000
.
آوردن پادشاه به ایران
یکم نوروز ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
پادشاهی کیکاووس بر ایران دوره گرفتاریهایی بود که شخص فرمانروا میآفرید و دستگاه حکومتی، ایران و ایرانیان را دچار داشت. کیکاووس مردی بود خودرای و به گفتار نیکخواهانی چون زال، گودرز و دیگر بزرگان خردمند نگاه نمیکرد. خود هر آنچه میخواست، میکرد و ایران را به گرداب میافکند. پس آنگاه نوبت رستم، پهلوانان و بزرگان میرسید تا گرهی را که فرمانروا با سبکسری بر کارهای مملکتی انداخته بود، به تدبیر یا به زور باز کنند.
گرههایی در دوره کیکاووس بر کار ایران افتاد کم نبود. از سفر به مازندران و گرفتاری به بند دیوان، سفر به هاماوران و گرفتاری به بند شاه هاماوران، سفر بر آسمان و فروافتادن بر زمین، خشم با رستم جهانپهلوان در روزی که سپاهی به فرماندهی جوانی ناشناس به ایران تاخته، تا داستان دردناک بدنامشدن شاهزاده سیاوش و دلگیری او از پدر و رفتنش به توران و کشتهشدنش، و ... .
احوالی پیش آمده بود که همگان دچار سرگردانی بودند و نگران فردای ایران!
تا شبی گودرز، سپهسالار ایران در خوابی سروش را دید که بدو خبر از کیخسرو داد.
پادشاه آینده ایران، که بیرون از ایران است.
کنون یکی بایست تا پای در راه نهد و پادشاه آینده را بیاورد. آن کس گیو است. گیو آزادگان، از تخمه اشراف جنگاوران.
بازآمدن سربلندی ایران در گرو آمدن پادشاهی شایسته به ایران بود، و کوشش گیو.
گودرز درنگ نکرد و فرزند را روانه کرد. در کار ایران، امروز و فردا نشاید.
گیو به سرزمینهای تورانی رفت. هفت سال بگشت و نشانی نیافت. هفت سالی که شاید زمانی نمادین بود از درازی جستوجو. هم نمادی از آن که یافتن پادشاه نیکاندیش خردمند، کاری آسان نیست.
تا روزی در مزغزاری مردی دید چون ماه با جامی در دستش و تاج شکوفه و گل بر سرش، که فر شاهنشاهی از او میتافت.
بدانست که او همان کیخسرو نویدیده است. نماز برد و بگفت که زمان آن شده تا به ایران آید و روزگار بهی را بازآورد.
پس به راه ایران رفتند. سختیهای بسیار را پشت سر گذاشتند. در راه رهایی ایران، دشواریهاست!
افراسیاب هم آگاه شده بود و لشکر از پی آنها فرستاد. اما نرسیدند. نباید میرسیدند، که راه رهایی ایران بربسته نشود!
به آب جیحون رسیدند. کیخسرو درنگ نکرد و همانند نیای خویش، فریدون که سواره از آب اروندرود گذشته بود، اسپ بر آب زد و بگذشت. گیو هم از پی از آب بگذشت.
در راه رهایی ایران، باید از خشکیها و از آبها گذشت!
آنان به ایران آمدند و به استخر پارس شدند. به نشستگاه شاهنشهان.
ایرانیان شادیها کردند. کیکاووس فرود آمد و کیخسرو را بر تخت نشاند. مروارید و یاقوت و زبرجد برافشاندند.
شاه نو در ایران بر تخت شاهنشاهی نشست.
دشمنان ایران را سرکوبید. به کین سیاوش، توران و تورانیان را مکافات داد. درد و گرفتاری را از ایران بزدود.
ایران از نو به سامان آمد و روزگار برخورداری و آسایش و رفاه ایرانیان باز آمد.
روزگار آب، فراوانی، شادی، پیشرفت.
/channel/dejnepesht4000