.
رضاشاه
۴ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
رضاشاه پهلوی روز چهارشنبه چهارم امرداد سال ۱۳۲۳ ساعتی پیش از برآمدن آفتاب در شهر ژوهانسبورگ افریقای جنوبی بر اثر ناخوشی قلب درگذشت.
یک روز بعد روزنامه اطلاعات چاپ تهران در بالای برگ نخست نوشت که گویا پادشاه پیشین ایران درگذشتهاند. اما دستگاههای رسمی این خبر را تایید نکردهاند.
روز هفتم امرداد ۱۳۲۳ اعلامیه دربار شاهنشاهی انتشار یافت و با تایید خبر درگذشت پادشاه پیشین، برنامههای سوکواری را به آگاهی همگان رساند. یکی از بندها سه ماه سوک همگانی بود.
رضاشاه بر پایه خبرهای رسمی به علت حمله قلبی درگذشت. اما از زبان برخی از کسان خانوادهاش آوردهاند که دل شکستهاش زندگانی او را به فرجام رساند.
پیکر رضاشاه را مومیایی کردند و در مسجد رفاعی قاهره در مصر به امانت به خاک سپردند. دررفت انتقال پیکر او از افریقای جنوبی تا مصر به حساب آن زمان پنج هزار پوند شد. در جایی دیده نشد که چرا پیکر شاه پیشین را چندین سال دیرتر به کشور بازآوردند؟ در زندگینامههایی که تاکنون نوشته شده هم پاسخی به این پرسش داده نشده.
سال ۱۳۲۹ که پیکر رضاشاه به ایران آورده شد جو مخالفت با رضاشاه هنوز چندان در کشور نیرومند بود که هم دولت وقت با این کار مخالف بود، هم بیشتری از رهبران اجتماعی و آخوندهای بزرگ.
محمدرضا شاه خود بر آن بود که پیکر پدرش را جایی در کاخ سعدآباد به خاک بسپارد که خود آنجا را بنیاد نهاده بود و بس دلبسته آنجا بود. برخی آخوندها رای دادند که بهتر است پیکر شاه فقید نزدیک آرامگاه یکی از امامان شیعه به خاک سپرده شود. این بود که دربار آهنگ خاکسپاری در مشهد داشت. اما آخوندهای مشهد مخالفت کردند و در این کار سراسر خراسان را هم با خود همداستان کردند. دیده و شنیده نشده که مجلس سوک یا یادبودی برای رضاشاه در استان خراسان گرفته باشند! کین واقعه رازآلود گوهرشاد هنوز در کار بود.
جای دیگر، شهر قم بود. اما آخوندهای قم هم به مخالفت درآمدند و زمانی را یاد آوردند که شاه فقید خود به زیارتگاه قم رفته و چند تن از آنان را به چوب بسته بود تا مانع ورود همسر و دخترانش به آنجا نشوند که بدون پوشش معمول زنان رفته بودند.
چنین شد که پیکر رضاشاه را نزدیک شاه عبدالعظیم در ری به خاک سپردند. سپس بنای آرامگاهی بر خاک او برآوردند که از آرامگاه ناپلئون در پاریس الهام گرفته بود. آن بنا را شیخ صادق خلخالی و شماری از یارانش در سال ۱۳۵۹ با صرف هزینه زیاد ویران کردند. امروز بر جای آن در ری حوزه علمیهای برپا کردهاند. پیکر مومیایی رضاشاه خرداد ماه ۱۳۹۷ در خاکبرداری همان حدود ناگاه پیدا شد. سپس مقامات رسمی آن را جایی به خاک سپردند و نگذاشتند کس از آنجا آگاه شود.
کتابی خواندنی که گزارشی از زندگی رضاشاه، خدمتها و کارهای بزرگش برای نوسازی ایران ویران شده به دست تبهکاران قاجاری، اخبار درگذشت او، و خاکسپاریش را به تفصیل ثبت کرده، کتابی است نایاب با عنوان «بازگشت»، در ۳۰۰ برگ که خبرهای اختصاصی و عکسهای نادیده دارد. «بازگشت» را محمدرضا خلیلی عراقی نوشته و همان سال ۱۳۲۹ به مناسبت چهلم خاکسپاری پیکر رضاشاه چاپ و منتشر کرده است.
پینوشت: دوستی که کپی کتاب «بازگشت» را از او خریدم سه نسخه کپی با جلد و صحافی مرتب از این کتاب دارد. ایشان از من خواست که شماره تماس او را برای آگاهی خواستاران کتاب بنویسم. این شماره مخصوص پیامک دادن است: 09303862237.
/channel/dejnepesht4000
.
.
.
تیر ماه پر تب و تاب ۱۳۲۵ در بیرجند
بریده گزارشی بلند
۲۹ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
تا تیر ماه به سر نرسیده جا دارد یادی کنیم از تیر ماه سال ۱۳۲۵ که با تب و تاب بر بیرجند و برخی از سرزمین های خاوری ایران گذشت. این گزارش را از مصاحبه با شماری از سالخوردگان تهیه کردهام. آنان همه نقش علمای بزرگ را در نگهداری تعادل اجتماعی میستودند.
چنان بود که در زاهدان جنازه کودک شش سالهای در یکی از گاراژها پیدا شد. سخنی بر زبانها انداختند که بهاییان او را کشته و پیکرش را در گاراژی انداختهاند. #محمود_فاضلی_بیرجندی/همان دستمایه تازش بر بهاییانی شد که در آن شهر بودوباش داشتند.
ناآرامی دامن گسترد و تا بیرجند هم کشیده شد. یک تن به نام ... در برابر دکانهای بهاییان در بازار بیرجند بنای دشنام دادن به آن جماعت گذاشت. #محمود_فاضلی_بیرجندی/ شهربانی او را باز داشت، و همان دستاویز تندروها شد تا در پیرامون ساختمان شهربانی گرد آیند و هشدار دهند که اگر آن یک تن آزاد نشود ساختمان هدف حمله خواهد شد.
رییس شهربانی دستور آزادی او را داد تا زیانی به جایی یا کسی وارد نشود. اما دیگر گزک به دست کسانی افتاده بود که همواره در پی این چیزها هستند.
رییس شهربانی در نزد عامه متهم شد که مسلمانی دلسوخته را دستگیر کرده و این یعنی که دلی با بهاییان داشته. بدین روی خود او و اداره متبوعش یعنی شهربانی، و هر اداره دیگر که از پشت شهربانی درآید همه دشمن اسلام هستند.
هیجانی در شهر افتاد و جمعیتهایی به حرکت درآمدند. بهاییان از شهر گریختند و به برخی آبادیها پناهیدند.
هیجانات و تظاهرات در شهر برقرار بود. ماموران شهربانی وارد کار شدند تا مگر ناآرامی را بخوابانند. #محمود_فاضلی_بیرجندی/ تا آن که دست به سلاح بردند. جوانی که شاگرد کارگاه آهنگری آقای ... بود به ضرب گلوله ماموران شهربانی کشته شد. کار سختتر شد.
آن جوان را "شهیدالشهدا" خواندند. تشییع جنازه مفصلی با سر و صدای زیاد از قبرستان خواجه خضر برای او بر پا کردند.
تب و تابی در شهر افتاده بود که ممکن بود هر دم آتشی بزرگ از دل آن زبانه بکشد. #محمود_فاضلی_بیرجندی/ کسی یارای گفت وگو با سردمداران هیجانات را نداشت و جو شهر جز تندی را نمیپذیرفت.
سران بهاییان به قوامالسلطنه، نخست وزیر وقت، نامه نوشتند و درخواست رسیدگی کردند. پاسخی از نخستوزیر نرسید.
در آن تنگی وقت ملک افضلی، رییس اداره ثبت احوال، دست به کار شد تا مگر یکی دو تن از آخوندهای شهر را به میانه رویدادها بکشاند. اما آنان هر یک پاسخی دادند که پیدا بود دوست نمیدارند در آن معرکه پا بگذارند. ملک افضلی نامه به فرماندار #محمود_فاضلی_بیرجندی/ وقت هم نوشت و درخواست رسیدگی کرد. فرماندار هم یا نتوانست کاری از پیش ببرد، یا نمیخواست در آن ماجرا رد و نشانی از خود بگذارد که رنگ آیینی بس غلیظی گرفته بود.
تا اعلامیهای به امضای سه آخوند بزرگ نامدار شهر انتشار یافت: حسن تهامی، محمد هادی هادوی، و محمدحسین آیتی. آن سه رهبر دینی به مردم نوشته بودند که "کلیه اغتشاشات انقلاب انگیز و مذاکرات هیجان آور حرام موکد، و حفظ آرامش عمومی بر هر مکلفی واجب است."
چنین بود که جایگاه ارجمند روحانیان قدیم کار خودش را کرد. مردم که سر از رای رهبران دینی نمیتافتند به این اعلامیه گردن نهادند. هیجانات فرونشست و آرامش به شهر بازگشت.
این گزارش، نمونهای است از رخدادهای تاریخ ما که درسها دارد بهر آموختن و اندوختن و کاربستن.
/channel/dejnepesht4000
.
.
تاسوعا و عاشورا در بیرجند قدیم
بریده از گزارشی بلند
۲۵ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
عزاداری دهه نخست محرم در بیرجند به مرکزیت حسینیه شوکتی و با پول موقوفه امیر شوکتالملک علم برگزار میشد. حسینیه شوکتی را از آغاز، امیر اسماعیل خان بنیاد نهاده بود تا جایگاه پرعظمت سوکواریهای محرم باشد. بعدها وقتی امیر شوکتالملک دوم آهنگ تاسیس مدرسه جدید کرد ساختمان حسینیه را جای مناسب مدرسه دید. چنین شد که بنای حسینیه از سالهای ۱۲۸۰ تا حدود ۱۳۵۰ خورشیدی محل مدرسه بود.
چند روز پیش از رسیدن ماه محرم عده زیادی از بزگرها از کشمو و آبادیهای پیرامون شهر به حسینیه شوکتی میآمدند تا سرپوش بسیار بزرگی را بر سقف حسینیه بکشند. سرپوش، پارچهای بود که در طول سال تا شده و در انبار حسینیه شوکتی نگهداری میشد.
انبار حسینیه بسیار بزرگ بود و لوازم و اثاث بسیار زیادی داشت. از قلیانهای مرصع تا لالهها و سماورهای بزرگ و کوچک، دیگها و لوازم مورد نیاز برگزاری عزاها و جشنهای بزرگ.
برخی از اثاث انبار حسینیه شوکتی که به کار دانشگاه میخورد در زمان تاسیس دانشگاه بیرجند در سال ۱۳۵۵ زیرنظر امیر اسدالله علم صورتمجلس شد و به شخص دکتر محمدحسن گنجی سپرده شد که به سمت ریاست دانشگاه برگمارده شد.
چادر سرپوش چندان بزرگ بود که روی صحن حسینیه را سرتاسر میپوشاند تا هر مجلس و حاضران آن را از باران و آفتاب و باد در امان بدارد. نقل میکنند که چادر، چند خروار وزن داشت. دهها تیر چوبی زیرش زده میشد تا چادر را نگه بدارد. تیرها هم در طول سال کنار دیوارها و روی زمین گذاشته بود. وقت موعود که میرسید هر یک از تیرها را به زور چند نفر به حال ایستاده در میآوردند. چندین نفر گوشههای سرپوش را با ریسمان از پشت بامها میگرفتند و میکشیدند تا صاف شود و بر فراز تیرها استوار شود.
در بیرجند قدیم دو دسته بود: دسته ته ده، و دسته خیرآباد.
دستهها روز تاسوعا مسیرهایی کوتاه را در محله خود میپیمودند و بیشتر در مسجد محل برنامه داشتند.
عاشورا که میشد هر یک از دو دسته به نوبت به حسینیه شوکتی درمیآمد. یک دور به دور حسینیه میگشت و سپس بیرون میرفت. زنان، غرفههای حسنیه را پر کرده بودند. در صحن هم شماری از مردم میایستادند.
امیر شوکتالملک اول و دوم تا بودند خود روز عاشورا پیاده و پابرهنه از اکبریه به شهر میآمدند و در مدخل حسینیه میایستادند. بعد از آن دو هم اسدالله خان به رسم آنان در ورودی حسینیه میایستاد و به یکایک کسانی که میآمدند خیرمقدم میگفت.
در دهه نخست محرم هر روز روضهخوانی در شوکتیه برپا بود و به همه مردم ناهار داده میشد.
امیر اسماعیل خان هم تا زنده بود عادت داشت که پیاده و پابرهنه از کلاته به شهر بیاید و جلوی در مطبخ شوکتیه بایستد. از باوری که به خدمت به دستگاه امام حسین داشت خود را ملزم داشت که هر مجمه غذایی که از مطبخ بیرون داده میشود حتما از دست او رد شود و پس به دست مردم برسد.
دستهها پس از چرخیدن به دور صحن حسینیه شوکتی بیرون میرفتند و در زمینی پهناور گرد میآمدند که پای مقبره حکیم نزاری بود.
بنای قدیم و کوچک مقبره حکیم در نزد عموم مردم منزلتی والا داشت. هر شب جمعه زنهایی به آن جا میرفتند و شمع روشن میکردند.
روز عاشورا دستهها در زمین پای مقبره جمع میشدند. عدهای قمهزن پیشاپیش هر دسته بودند که در فاصله حسینیه شوکتی تا پای مقبره با پشت قمه بر سرهای خود میکوبیدند. وقتی به زمین پای مقبره میرسیدند قمهها را از رو میکشیدند و بر سر میزدند. خون فواره میزد و بر کفنها میریخت. پهلو به پهلوی هر قمه زن دو تن حرکت میکردند که مراقب او باشند.
دنباله دسته هم کم کم میرسید. در میدانگاه پای مقبره علمها را زمین مینهادند و نوحه خوانی، سینه زنی و زنجیرزنی میکردند. در آن زمان قتلگاه بیرجند همین جا بود. پس از پایان مراسم هر دسته راه خود را میگرفت و به محله خودش میرفت....
امیران قاینات هر چه از اثاث و ابزارهای مفصل و گرانبها در انبار حسینیه شوکتی بود، همه را وقف کرده بودند. آن اثاث، سرپوش بزرگ صحن حسینیه، و حتی تیرکهایی که زیر سرپوش میزدند همه و همه از داراییهای مردم بیرجند بود......
/channel/dejnepesht4000
.
.
داستان چیرگی کوات، امپراتور پارس، بر هونها
۲۲ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۱۰. اندران سال کوات - قباد - امپراتور پارس بر شاه هونها چیر آمد، نام او زیلگیبی. آگاهی از این باره به جوستین امپراتور آمد، و چون پیشتر بسی ارمغانها به زیلگیبی داده بود و پیمانی با سوگند با او ببسته بود تا به دولت روم یاری رساند، سخت بر او گران آمد که زیلگیبی به امپراتور پارس گرویده است.
هم کوات، امپراتور پارس، زیلگیبی را فرمانبردار خویش کرده بود و هونها با بیست هزار سرباز به سپاهیان کوات پیوسته بودند، تا در نبرد با رومیان پشت پارسها را داشته باشند.
جوستین فرستادهای به نزد کوات، امپراتور پارسها، بفرستاد و او را از پیمانشکنی و نیرنگ زیلگیبی بیاگاهاند و هم پیغام دوستی بفرستاد. بدو گفت که زیلگیبی از رومیان پول بستانده تا به کین پارسها بکوشد، به آنان نارو بزند، و اندر آن دم که جنگ درگرفت به رومیان بپیوندد.
چنین بنبشت: "پس بایسته است که ما دو برادر راه دوستی بپیماییم و بازیچه این سگان نشویم."
امپراتور پارسها چون آگاه شد، از زیلگیبی بپرسید: "تو از رومیان ارمغان بستاندهای و دل به دشمنی با پارسها سپردهای؟"
زیلگیبی خستو شد و سخن راست بگفت. کوات، خشمگین شد و به گمان این که زیلگیبی از راه نیرنگ به نزدش آمده او را بکشت و همان شب بیشتری از سپاهیانش را هم از میان ببرد.
پس سپاهی بزرگ به برابر هونها بفرستاد، و آنان نمیدانستند که امپراتور پارس آن سپاهیان را بفرستاده، و پنداشتند که از کشوری دیگر بر هونها تاختهاند. از هونها هر کس که زنده مانده بود هم بگریخت.
پس کوات امپراتور بر آن شد تا بر سر آشتی گفتوگو کنند و این رای خویش را با لابرویوس، فرستاده ویژهاش، به آگاهی جوستین، امپراتور روم، رساند.
بریدهای از
"تاریخنامه جان مالالاس".
گردانیده من به فارسی که تازه چاپ و منتشر شده است.
/channel/dejnepesht4000
.
.
آنکه میهن دارد
آنکه میهن ندارد
۱۴ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
دکتر باستانی پاریزی مینویسد:
وقتی استخراج معدن مس سرچشمه را آغاز کردند دهات اطراف را خریدند، یا تصاحب کردند و ساکنان آنها را راندند.
پیرزنی در یکی از آن دهات، کلبهای چوبی داشت که رویش را با خار و خاشاک پوشانده بود. مس سرچشمه کلبه او را هم خرید.
پیرزن چند گوسفند و چهار درخت جوز پانصدساله هم داشت. پول آن را هم دادند و کرایه رفتن از آن ده تا رفسنجان را هم به پیرزن دادند.
در آخر کار مدیر معدن در حضور حسابدار و همکارانش از پیرزن پرسید:
مادرجان، از ما راضی هستی؟ به سلامت برو.
پیرزن سری جنباند و گفت: بله، پسرم راضی هستم. ولی نمیتوانم بروم.
سرش را به طرف تپهای برگرداند و گفت: از اینها که نمیشود دل بکنم.
مدیر معدن نگاه کرد. تپهای دیده میشد، سنگلاخی و بدقواره.
پیرزن گفت: اینجا خاک پدرم، مادرم، شوهرم، و خویشان من است. از اینجا به کجا بروم؟ این خاک نه فروختنی است، نه خریدنی. مگر اینها را میشود بردارم و با خودم ببرم؟
- از سیر تا پیاز.
ص ۱۵۲.
شنیده شده که کسانی از مدعیان صدرنشینی در این روزها به هماوردان خود با خوارداشت میهن گفتهاند: ایران شما!
جا دارد گفته شود آنکس که میهن ندارد، دنیایش در قیاس، کوچکتر است از دنیای چنین پیرزنی روستایی.
و یاد آور شود که امام محمد غزالی، از بلندای دانش دینی خود گفته بود آرزو دارم بر دانایی و بر دین پیرزنان بمیرم.
ایران، خانه همه ماست.
ارجمندتر و بزرگتر است از همه غوغاها و همه غوغاییان.
/channel/dejnepesht4000
.
.
مالیات گزاف و ستم بر خلق
۱۲ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
متوکل، خلیفه عباسی، در شکارگاهی میگشت. به کشتزاری رسید که هنوز نارس و سبز بود و زمان درو نشده بود.
بپرسید که پس چرا از من اجازه گرفته و مالیات و خراج از مردم گرفتهاید؟ با آن که هنوز غلات نارس است! مردم از کجا بیاورند که به ما خراج بپردازند؟
بدو پاسخ دادند که چنین شده و این رفتارها زیان فراوان به مردم رسانده. رعایا دسترنج خود را پیشفروش میکنند تا از پس پرداخت خراج برآیند. برخی هم چون از عهده پرداخت مالیات برنمیآیند وطن خود را رها و کوچ میکنند و از این رفتارها بسیار شاکی هستند.
- ابوریحان بیرونی.
آثارالباقیه. ص ۵۱.
/channel/dejnepesht4000
.
.
جشن تیرگان
۱۰ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
به روزگار فرمانروایی منوچهر، شاهنشاه پیشدادی ایران، تورانیان به ایران زمین ریختند و نبردی بر پا شد که دیری به درازا کشید و راه آشتی بربسته ماند.
در آن میانه ایرانیان و تورانیان بر آن نهادند تا یک تن تیری بیندازد و هر کجا فرود آید آنجا را مرز بشناسند.
از سپاه ایران یکی تیرانداز زبده بیرون آمد، نامش آرش. او بر بلندای کوه دماوند شد و تیری به سوی خاوران بینداخت. چون تیر بینداخت جانش از تن برفت و پیکرش بیجان بر زمین افتاد.
ایرانیان باستان باور داشتند که اهورامزدا، باد را فرمان داد تا تیر آرش را تا دورترین سرزمینها ببرد.
در هزارهای دیگر، چون حمدالله مستوفی تاریخ خودش - تاریخ گزیده - را نوشت چنین گزارش داد که آرش "به صنعت و ادویه" تیر انداخت.
چنین تا تیر بر کرانه آب جیحون فرود آمد و آنجا مرز شناخته شد.
آوردهاند که آن روز، دهم تیر ماه بود. برخی گفتهاند که سیزدهم روز از ماه تیر بود.
زان پس ایرانیان این روز را بزرگ داشته و جشن گرفتهاند.
جشن پیروزی بر انیرانیان.
جشن گشایش.
جشن فراوانی.
جشن آب و آبادانی.
جشن چیرگی تیشتر، فرشته آب بر اَپوش، دیو خشکی.
بزرگ باد این ایرانشهر آبادان خوشبوی ما با این فرهنگ دیرینه و شیرین و سپند.
بزرگ باد یاد آرش و همه جانسپاران راه بزرگی و سربلندی ایران.
/channel/dejnepesht4000
.
.
"محمد فریدونیان" و سینما فردوسی
سوم تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
نام "آقای فریدونیان" در بیرجند با نام سینما فردوسی درآمیخته بود.
محمد فریدونیان، زاده سوم تیر ۱۲۹۴ در قصبه "شهر" از توابع گناباد بود. برای خدمت در ژاندارمری به بیرجند آمده بود. همین جا بازنشست شد و پس از آن هم در بیرجند ماند. در ژاندارمری در رسته مخابرات کار میکرد و چون از آن سازمان بیرون آمد یکچند تعمیرگاه رادیو در کنار فلکه حکیم نزاری باز کرد.
سال ۱۳۳۹ سینما فردوسی را در کناره جنوب خاوری میدان ششم بهمن (امام خمینی کنونی) تاسیس کرد. برای این کار چند سالی دوید تا در انجام به خواست دلش رسید. سینما فردوسی نخستین سینما در بیرجند بود.
سینما را با گنجایش ۵۸۰ صندلی ساخت. در طبقه دوم ساختمان سینما منزلی برای خودش ساخت، و کنار ورودی سینما چند دربند دکان.
در یکی از آن دکانها ساندویچ عرضه میشد. تابلوی نئون "ساندویچ فرد" با خطنقاشی ویژهاش حس و حالی از تجددی را میپراکند که سینما و بنیانگذار تجددخواه آن در محیط خرافهزده ما درانداخته بود. آنجا شاید نخستین دکانی بود که ساندویچهایی عرضه میکرد با مواد جدید: سوسیس و کالباس و همبرگر؛ و نوشابههای گازدار: پپسی، کوکا، کانادا، فانتا، شوئپس، و ...
مگر ممکن است نسل ما و بزرگترهای ما عطر خوش ساندویچها و گاز نوشابههایی را از یاد ببرند که در دماغ و سر میپیچید. در ساندویچ فروشی کنار سینما فردوسی!
گاه صدای گفتار و موسیقی متن فیلمی را باز میگذاشتند که تا کرانههای میدان میرسید و مشتری ساندویچ، آن را با مزه اختصاصی گفتارهای فیلم سینمایی صرف میکرد.
فریدونیان مردی بود بلندبالا و لاغراندام. کلاهی دوره دار بر سر میگذاشت. دیدنش برای نسل ما عین وجود سینما فردوسی بود.
دو سه سال بعد سینمایی دیگر هم در بیرجند دایر شد به نام سینما پارس.
در باره سینما پارس و بنیانگذارش، محمدرضا مسینایی، گزارشی در دژنپشت منتشر کردهام.
پس از رخدادهای سال ۱۳۵۷ آقای فریدونیان را به دادگاه کشاندند و به اتهام اشاعه فساد محاکمه کردند. در نتیجه سینما، دکانهای کنار سینما، خانهای که نشیمن زن و فرزندانش بود، و دیگر اموال فریدونیان همه مصادره شد.
آن رخدادها را همه میدیدیم. آنقدر نابیوسیده بود که گفتی خلقی از دیدن و شنیدنش سحر شده بودند! مردان و زنان آزموده که برای ترقی ما خون دل خورده بودند تاوان خدمت میدادند. و ما همگان نظاره میکردیم! کاری از دست کسی ساخته نبود. اگر کسی آوای اعتراضی برمیآورد چرخهای هولناک انتقام از تجدد، او را هم له میکرد.
فریدونیان زان پس به مشهد کوچید و باز به بیرجند آمد. تا مدتی با دل شکسته به دور میدان امام قدم میزد تا سرانجام غم و غصه گناهان ناکرده او را در ۲۵ مهر ماه ۱۳۷۰ از پا درآورد.
سینما فردوسی که مال و ملک آقای فریدونیان بود، چند بار در دستان دیگران گشت؛ و هنوز به همان نام در همان جا دایر است. یادآور مردی که بنای فرهنگ شهر ما را چند طبقه بالاتر برد.
چند نسل از مردم بیرجند، دانشجویان، سربازان، و ... ساعتهایی را به خوشی در سینمایی سر کردهاند که برای بنیانگذارش مایه ناخوشی شد.
برای محمد فریدونیان.
/channel/dejnepesht4000
.
.
ایرانیترین توران
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بی کم و کاست ایرانیترین توران بود؛ توران شهریاری.
هر زمان و هر جا نشستی و انجمنی بر پا بود به راه ایران و همسو با ایران، سرودهای از او هم خوانده میشد. چند دهه بود که نامش همراه نام ورجاوند ایران میآمد.
گزارش زندگانیاش در دسترس است. چه سود از بازنوشتن آن!
این چند کلمه را مینویسم تا ارج بگزارم به کسی که سودایی نداشت جز ارج نهادن به ایران.
توران شهریاری جایی در دل تاریخ کهن این سرزمین پیدا کرده و اندران جا استوار ایستاده بود. چنان که هر چند بادهای سموم وزید از جا نجنبید.
سخنسرایی بود آگاه از تاریخ و فرهنگ ایران کهن. سخنانی میپرداخت که بر دل همگان مینشست، از دانایان تا تودگان.
اکنون بزرگی کارهایش و ورج جایگاهش بیشتر دیده میشود. اکنون که در زمانه نسلی دیجیتالی هستیم. نسلی که تاریخ ایران نخوانده و خواندن شاهنامه را بلد نیست. این دو بنیاد فرهنگ ما.
سخنسرا کم نداریم. همگان از خال لب یار و از ابروی کمانی او میسرایند، یا نادانسته در نکوهش دنیا و ستایش آسمانها و آرمانهایی کور داد سخن میدهند که زندگانی را بر باد داده و میدهد.
تنها او بود که برای ایران میسرود. برای زندگی و برای بودن در این دنیای خاکی.
کیست که بعد از او درفش ایران را در سخنسرایی بر دوش کشد؟
توران شهریاری.
۱۳۱۰ کرمان ـ ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ تهران.
/channel/dejnepesht4000
.
.
درنگی در کیستی ما
به مناسبت پایان بهار
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بهاری دیگر به فرجام آمد. هزاروچهارصد و سومین بهار از تاریخی که سرآغازش را هجرت پیامبر اسلام گرفتهاند.
جا دارد تا اندرین پایان خردادی دیگر و پایان بهاری دیگر، باز درنگی بر چیستی و کیستی خود بکنیم؛ با یادی از دو مناسبت که در دو سر تاریخ ما رخ داده، هر دو در همین خرداد ماه:
کشته شدن یزدگرد سوم ساسانی شاهنشاه ایران به سال ۳۱ از هجرت پیامبر اسلام در پایان عصر باستان، و کشتار آغامحمدخان قاجار در کرمان در دمدمههای روزگار نو. ۱۲۰۰ سالی پس از همان هجرت.
آنچه از مرگ یزدگرد پرداختهاند شگفت است. نوشتهاند که شاهنشاه ساسانی که شاهزاده هم بود، و بینوا بارنیامده بود، با جامه شاهی آراسته به گوهران در آسیابی خفت و آسیابان به دیدار او با آن بزرگی و شکوه، دل در زر و زیورش بست و او را بکشت.
از آن زمان که این داستان را پرداختهاند یکی نپرسید که چرا و چگونه ممکن است یکی شاه و شاهزاده آن دانایی و پروا را نداشته باشد که یکه و سرگردان پا به آسیابی ننهد و نخوابد، تا آسیابان به دیدن او با آن جامههای گرانبها، آهنگ کشتنش نکند؟
زندگانی ایرانیان از دویست سالی پیش از فروپاشی ساسانیان، تا سیصدسالی پس از آن در تاریکی فرورفته. پرسشها از آن برهه زیاد است، راه پرسش بسته و پاسخ ناگفتنی.
آیا در آن حدود نیم هزاره کسی پیدا نشده که خطی بر ورقی از کاغذ، سنگ، چوب، یا . . . بکشد و بنویسد که چه دیده و چه رخ داده؟ یا چنان خطهایی کشیده شده، و دیگرانی آن را از میان بردهاند؟
تاریخهایی که از پس آن برهه بر جا مانده، گذشته را یکسان گزارش میکند. فرق آنها با یکدیگر آنجاست که در کتابهای سدههای بعدی، خبرهای جدیدی آورده شده. اما در اخبار گذشته بازنگری نشده.
از گروه بازرگانان مغولان آگاهیم که به آهنگ معرفی کالاهای چینی و گستردن بازرگانی آمدند. اما به دستور فرماندار اترار کشته شدند. شنیدهایم که یک تن از آن کشتار گریخت و آگاهی به چنگیز رساند. پس، کوهابههای درندگان مغول به ایران سرازیر شد.
در برخی رخدادهای دیگر هم یک تن میماند و خبرها را میرساند، به اهل زمان خود و به آیندگان. آیندگانی که از کیکاووس تا چنگیز و تا امروز، دمی بر چندوچون شنیدهها درنگ نکردهاند.
کیکاووس اگر درنگ میکرد چندین بار او را هواها برنمیداشت تا سر از آسمان و مازندران و هاماوران درآورد. چنگیز اگر مرد درنگ بود به شنیدن گفتار مردی که از اترار گریخته سرسپردگان خود را وانمیداشت تا به ایران بریزند و بکشند و غارت کنند. و ما امروزیان اگر درنگ در کارها را بلد بودیم چندین ناکامیهای پیاپی نمیدیدیم.
خرداد ماه، سالگرد ورود آغامحمدخان قاجار است به کرمان، و چشم کشیدنهای او به شمار بیست هزار جفت.
شاهان قجری در ستمکاری و ایرانستیزی و انسانستیزی همانند نداشتهاند. اما راستی، چه کس اندران ساعت هولناک ماند و چشمهای کنده شده را شمرد، تا به بیست هزار جفت!
به داستان خو کردهایم. کنجکاوی نمیکنیم.
از کشتهشدن کوروش کبیر در خراسان، تا شکست سپاهیان پارس در نبرد قادسیه، تا کشته شدن ناصرالدین شاه به دست یکی ناشناس که نه شاه را میشناخت و نه کاربرد سلاح را میدانست، تا به برنامههای پرطرفدار رادیو بی. بی. سی. در شبهای پارینه .
اینها همه پیکر داستان دارد، و ما کیفی کردهایم از خواندن و شنیدنش.
از آن روزها و شبهای پارینه که پای رادیوی لندن گذشت هنوز کس نمییارد سخن از آیین کهن و راستین شاهنشاهی ایرانی بگوید که تنها آیین آزموده بود بهر رایانیدن سرزمین مادری.
آیین شاهنشاهی چیزی است سوای هر یک از شاهان، و سوای همه آنان! و سخن اندرین باره سخنی است فلسفی که از افلاطون آغازیده و در اندیشه فارابی و پس در تعلیمات شماری از فیلسوفان اسلامی آمده است. از آزمودههای نغز پیشینیان است.
این خوی آسایشجوی داستانپسند را پرورشی دیگر باید. تا داستان و اسطوره را هم جوری دیگر ببینیم و از آن بیاموزیم. در داستان نمانیم.
بهر نیکوشدن زندگانی باید کار کرد، کوشید، و عرق ریخت.
/channel/dejnepesht4000
.
.
گردانیده من از
"تاریخنامه جان مالالاس"
از روز ۲۶ خرداد در کتابفروشیها.
/channel/dejnepesht4000
.
.
مهر میهن
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
سخنی نو نیست که گفته شود زندگانی بر ایرانیان در خانه خودشان تنگ و سخت شده و سختیها شمار زیادی از ما را در خاور و باختر دنیا پراکنده است.
روزگار با ما بر سر کجی است. کجرفتاری چرخ با ما به نهایت رسیده است و باز هم درنگ ندارد.
با وصف همه اینها، ایران خانه چند هزار ساله همه ماست. جای خاندان و دوستان و همسایگان ماست. در این سرزمین زاده شدهایم. و هر کس از پدران و مادران و خویشاوندان ما که درگذشتهاند، ایشان همه را به خاک همین ایران سپردهایم. این ارج و ارز ایران را برای ما گرانتر میکند.
حکیمان قدیم گفتهاند نشانه وفا و دوام پیمان آدمی آن است که دل به دوستانش بسته دارد و شوق میهن در دل داشته باشد.
هم گفتهاند که نشان کمال آدمی است که دلبسته زادگاه خویش باشد.
و گفتهاند که آبادی و ترقی شهرها از میهندوستی است و اصیل آن کس است که شوق و مهر زادگاهش را در دل و در سر دارد.
ـ از: التنبیه و الاشراف. ص ۴۲ و ۴۳.
ابوالحسن مسعودی.
تاریخنگار سده سوم و چهارم.
به روزگار کنونی چنین برنهادهاند که برگزیدن راه آینده شخص و جمع، حقی همگانی است.
پایه اعمال آن حق، همان اصالت است که در مهر میهن بازنموده میشود. جز آن دیگر همه هیچ!
سخن زنده یاد اخوان ثالث را بازخوانیم:
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم.
یادش فراموش باد، هر آن که یاد ایران نکند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
قدیمترین قتل در جهان ایرانی
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در افسانه ایرانی آفرینش، نخستین بار که آدمی کشته شده شاهزاده سیامک، فرزند کیومرث شاهنشاه پیشدادی، است که خزروان دیو او را در نبردی میکشد.
این قدیمترین آدمکشی در افسانه و تاریخ ایران است.
در این آدمکشی دست دیوان در کار آمده، و نبرد دیوان با شاهپور سیامک، از حسادت آنان بر اوست.
این قدیمترین جنایت و قتل، جغرافیا دارد و جای وقوع آن معلوم است: در سرزمین ایران، نه در جایی ناشناخته، در خیال، یا در آرمانها.
جهان، هر آنکس و هر آنچه در جهان جای دارد واقعیت است.
کار ما آن است که واقع امر جهان را بشناسیم.
کار ما دست شستن از جهان نیست.
/channel/dejnepesht4000
.
.
همه نگاهها به "ایران"
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ایرانیان، قلمروشان دیار جبل است، از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمینیه و اران و بیلقان تا دربند که باب ابواب است، و ری و طبرستان، و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است، و هرات و مرو و دیگر سرزمینهای عجمان.
همه این ولایتها یک مملکت است، پادشاهش یکی است، و زبانش یکی.
معنی ایرانشهر، شهر نیکان است، که "ایر" به فارسی قدیم یعنی نیکی و برتری.
نبطیان گویند که این اقلیم را ایرانیان از روزگاران قدیم داشتهاند و از ایشان است.
- التنبیه والاشراف. ابوالحسن مسعودی.
امروز هم ایران، یک سرزمین است، مردمانش یکدل و همزبان.
اگر اندیشناک باشیم، اندیشناک ایران هستیم.
اگر به جایی بنگریم، فقط به ایران مینگریم.
اگر در دنیا چیزی به دوستداشتن بیارزد، ایران است.
ایران.
نماز میگزاریم به این نام پاک.
/channel/dejnepesht4000
.
.
گریه در ایران باستان
۵ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۱. به روزگاران باستان، سوک داشتن و گریستن، کاری بود که در سرزمینهای خشک و بیآب صورت میگرفت.
مردم و بیشتر از همه، زنها، میگریستند تا بر آناهیتا، ایزد آب، اثر بگذارند و او باران بر زمین ببارد و خشکی و خشکسال از میان برود.
۲. در آیین ایرانی و نزد ایرانیان باستان، گریه و گریستن بر درگذشتگان پسندیده شناخته نمیشد.
ایرانیان بر آن بودند که گریههای سوکواران رودخانهای میشود. هر گاه گریه و زاری بیش از اندازه شود آب آن رودخانه طغیان میکند و منشا زیان میگردد.
گریه و زاری به تندرستی زندگان زیان دارد و به آن کس که درگذشته هم سودی نمیرساند.
۳. باشندگان سرزمینهای خرم و پرآب به اندازه اهالی سرزمینهای خشک، آیین سوکواری ندارند و نمیگریند.
ـ از اسطوره تا تاریخ. ص ۲۶۶.
ـ شناخت اساطیر ایران. ص ۹۹.
/channel/dejnepesht4000
.
.
امرداد
سوم امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در فرهنگ باستان ایران امرداد همواره با خرداد یا هورتات آمده. خرداد و امرداد دو فرشته یا دو ایزدند و هر دو از امشاسپندان به شمارند. فرشتگان بزرگ به شمار هفت فرشته، که نمادهای یزداناند.
امشاسپندان در آیین ایرانی پلکانی دارند و جایهایی ویژه. ایرانی با پیمودن این پلکان یا درنوشتن این مراحل به کمال رسد.
امرداد به ماناک بیمرگی است یا جاودانگی. آن آرزوی دیرینه هر هستنده.
خرداد و امرداد نمادهای کمال و پایندگی هستند. اهورامزدا خوشی و کمال و جاودانگی را بدان کس بخشد که در زندگی راستی و درستی پیشه کند.
امرداد در گیتی نگاهبان گیاهان است. استرابو، تاریخنگار کهن رومی گزارش کرده که نیایشگاه امرداد را در آسیای کوچک دیده است.
روز سوم هر ماه امرداد روز است و بدین روی جشن امردادگان بر پا کنند.
دیو گرسنگی و دیو تشنگی از دشمنان خرداد و امرداد هستند.
گل چمبک که نوعی زنبق است گل ویژه امرداد است.
جهانبینی ایرانی میگوید که چون امرداد یا کمال به دست آید آدمی به جایی رسیده که پس از آن سزاوار شهریاری است.
به سخن دیگر شهریاری پس از آن فرادست آید که نیکی و نیکوکاری و نیکاندیشی به کمال پیموده شود.
بدین روی شهریاری ایرانی نتواند کانون بدی و بدخواهی باشد. شهریار ایرانی چون نیکویی و نیکاندیشی خود را فرانموده هرگز بیتوجه به سرنوشت مردم نخواهد بود.
این پارههای اندیشه باستان ایرانی نه داستان است و نه خرافه. اینها حاصل عرقریزان جانهای نیاکان بالیده ماست و آن چیزهایی است که در زیست خود در هزارهها به دست آورده و به یادگار گذاشتهاند تا ما راه را از چاه بازشناسیم.
امردادگان فرخ باد. فرختر باد.
/channel/dejnepesht4000
.
.
گذشته، پشتوانه امروز و آینده است
۲۸ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
هیچ چیز مانند گذشته ملتی، افراد آن ملت را به هم پیوند نمیدهد. مشاهده ما در عالم به ما میگوید که مللی هستند که چند زبان سخن میگویند، مانند ملت سویس. ولی ملتی نیست که چند تاریخ داشته باشد.
بنا بر این تاریخ، و وحدت تاریخ، برای هر ملت یکی از استوارترین و مطمئنترین وثیقههای وحدت ملی است و باید آن را حفظ کرد.
ـ داستانهای ایران قدیم.
میرزا حسن خان پیرنیا، مشیرالدوله.
چاپ مطبعه مجلس. ۱۳۰۷. ص ۱۶۴.
/channel/dejnepesht4000
.
.
.
گیو
بریده گزارشی بلند
۲۳ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
گیو، نام یکی از پهلوانان ایرانی است که فردوسی بس گرامیاش داشته و از او با فرنام «گیو آزادگان» یاد کرده است. گیو، در شاهنامه یکی از فرزندان گودرز، پهلوان بخرد ایران است و خواهر رستم را به زنی دارد.
نزدیک بیرجند آبادیی است به نام «گیو».
من با شماری از سالخوردگان و آگاهان محل گفتوگوها کردهام تا مگر چیزی را از این آبادی به دست آورم که نامی چنین شایا دارد.
یک تن از اهل محل در دوره تحصیل در دانشگاه فردوسی گزارشی نوشته در تاریخ و فرهنگ گیو. ایشان را یافتم. گفتند که خود نسخهای از آن را نگه نداشتهاند. شاید برآید که نسخهای را از کتابخانه دانشگاه فردوسی به دست آورم.
جز آن هر آنچه را از گیو به دست آوردم اگر کوتاه کنم چنین است:
آبادی گیو جای پهلوانان بوده است.
یکی از جنگهای ایران و توران در این سرزمین روی داده است. برخی میگویند این آبادی را خود گیو بنیاد کرده. برخی هم گویند که چون گودرز را آگاهی دادند که همسرش پسری به دنیا آورده به فرخی و شادانگی چنان خبری این آبادی را به نام پسر نوزاد خود بنیاد کرده و پس به نام او گیو نامیده.
میگویند که گیو از انگشتشمار آبادیهای ایران است که بر پایه نقشهای ساخته شده. پیکر آبادی ریخت شطرنجی دارد. قلعهای دارد که گرداگرد آن خندقی است و زمان بنای آن را به روزگارانی بس کهن میدانند.
سال ۱۳۱۹ زمین در گیو سخت بلرزید و آن بافتار کهن ویران شد. پس به فرمان امیر شوکتالملک علم، آبادی نوینی دورتر از ویرانهها بنیاد کردند. با گذرگاههای ۲۰ متری و ۱۲ متری. ویرانه قلعه کهن و خندق هنوز برجا بمانده. از گورهای کهن زیورها و مهمتر از آن جنگابزارها پیدا شده.
امیر دستور داد تا یکی از نخستین دبستانها را هم در گیو دایر کردند. چنین تا در گیو هر پیرمرد و پیرزنی هم خواندن و نوشتن میداند. کسی بیسواد نیست.
گیو، آبادان و پرآب بوده. کاریزی کهن داشت که نزدیک دو هزار هکتار زمین را آب میداد. حدود ده آسیای آب در این آبادی میگشته. نشانه فراوانی یورتاک (غلات).
پس از رخدادهای سال ۱۳۵۷ زمینهای امیر را در گیو مصادره کردند و هر چه کار و کشت بود فرومرد. آب فراوان گیو، کم شد. جوانترها از گیو رفتند و امروز در آبادی کهنی که یادمان پهلوانان ایرانی است کسی بنمانده، مگر شماری از سالخوردگان.
/channel/dejnepesht4000
.
.
مهربان
۱۸ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
"مهربان" واژهای است بس دیرینه که هزارههایی را درنوردیده و تا روزگار کنونی بمانده است.
امروز این واژه با رای مفتوح، به ریخت "مهرَبان" بر زبان رانده میشود و مراد از آن دوست، همدل، با آزرم و دلسپید است.
اگر به ریخت "مهرَبانی" گفته شود هم مراد از آن دوستی ورزیدن و دلسپیدی است.
اما این واژه دو پاره است:
مهر، که آیینی کهن ایرانی بود و از هند تا روم و افریقا را درنوردید، و هم نام ایزدی بود.
بان، به ماناک آن کس که میپاید و نگهبانی میکند.
این واژه بر روی هم به نگاهبان نیایشگاه مهر گفته میشد.
چون آیین ایرانی زرتشت بیامد زبانزدهایی از فرهنگ و آیینهای پیشین را به کار بست.
پس "مهربان" به نگاهبان آتشگاه یا آتشکده هم گفته شد.
کاربرد "مهربان" با گذشت روزگاران دیگر شد. آدمیان از نگاهبانان آتشکدهها خوشخویی دیده بودند و چنین شد که این واژه از آتشکده بیرون آمد و به هر آنکس گفته شد که دوستی و نیکی میورزد.
"مهربان" واژهای است دیرینه، و یاد از نیاکان خوشخوی و خوشنهاد ما دارد که در آتشکدهها کمربسته آیین ایرانی و پیروان آن بودهاند.
گرامی است این واژگان دیرنده که شکوه ایران کهن را از پارینه تا به امروز نگه داشته و با خود آورده است.
/channel/dejnepesht4000
.
.
پندنامه محمدعلی فروغی
هو
فرزند جان
سخن فراوان است و پند بسیار میتوان گفت. اما من پرگفتن خوش ندارم. حاصل علم و تجربه شصت ساله خود را برای تو و خواهر و برادرانت مینگارم.
بدان که هیچ پیشامدی هر اندازه بد به نظر آید بلیه و مصیبت حقیقی نیست و از آن آشفته نباید شد. مگر اینکه کاری بکنی که شرافت ذاتی تو را لکه دار کند و پیش نفس خود خجل گردی و خدا از آن راضی نباشد.
پس راست بگو. درست رفتار کن. حرص و طمع را کنار بگذار. کینهجویی و رشک و حسد به خود راه مده. بدخواه مردم مشو و هر قدر بتوانی به بندگان خدا دلسوز و مهربان باش. با دوستان مروت و با دشمنان مدارا کن. از مردمان بد بپرهیز. به اقبال روزگار غره مشو. در سوانح و حوادث صبر پیشه کن و همیشه به فضل خداوند امیدوار باش.
سعادت و شرافت در این احوال است، نه در جاه و مال. این سخنان را جدی بدان و یقین کن که اگر به این صفات متصف شدی خیر دنیا و آخرت با توست.
میرزا محمدعلی خان فروغی - ذکاالملک دوم.
۱۳ تیر ۱۲۵۴ - ۵ آذر ۱۳۲۱.
/channel/dejnepesht4000
.
.
فکر و زبان مردم ایران
۱۱ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
دیری است که آشفتگی و آشوبی سخت در فکر ایرانی افتاده و بنیه دانش او پیوسته کمتر میشود. چرا؟
یکی از دریافتهای خوب در باره علت این آشفتگی و آشوب رایی است که نود سال پیش داده شده، و آن چنین است:
"تا چندین سال پیش مردم مدتی وقت را صرف خواندن جامعالمقدمات و سیوطی و مغنی و مطول میکردند و اقلا معانی کلمهها را تا اندازهای یاد میگرفتند.
ولی امروز این بازار از گرمی افتاده و سخنان نیوتون و لایبنیتز جای آن را گرفته. حتی در کشورهای عرب زبان هم کسی فرصت نگریستن به آنها ندارد.
ریاضی، شیمی، فیزیک، طیاره و راهآهن برای ما وقتی نگذاشته که به این چیزها بپردازیم و چون سابق مدتی عربی بخوانیم و معنای کلمات را فراگرفته و درست به کار بریم.
وقتی کلمهها درست و در جای خود به کار نرفت و معنا و ریشه آن معلوم نبود، اشکال بسیار در مباحث علمی پدیدار خواهد شد."
- زبان ایران. ص ۴۵ و ۴۶.
ذبیح بهروز.
تهران. ۱۳۱۳.
/channel/dejnepesht4000
.
.
کافر و اهریمن
برگی از اندیشه سیاسی ایران باستان
۵ تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در گزارش شاهنامه زمانی که منوچهر، نوه فریدون، بر تخت شاهنشاهی ایران نشست راه و آیین فرمانروایی خویش را در برابر پهلوانان برگفت. در آن میان چنین گفت که:
"هر آن کس که در هفت کشور زمین
بگردد ز راه و بتابد ز دین
نماینده رنج درویش را
زبون داشتن مردم خویش را
برافراختن سر به بیشی و گنج
به درویش مردم، نمایند رنج"
پس یادآور شد که گر چنین کسان در میان فرمانروایان پیدا شوند:
"همه نزد من سر به سر کافرند
وز آهرمن بدکنش بدترند."
ـ شاهنامه. به کوشش مهدی قریب. ج ۱. ص ۷۷.
در اندیشه سیاسی ایران باستان، هر آن سودجویی که در پی سربرافراختن است و منافع میهن را نمیفهمد، کافر است و بدتر از اهریمن!
/channel/dejnepesht4000
.
.
تیر
یکم تیر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
"چارپایان خُرد و بزرگ و مردم، همه آرزومند دیدار تیشتر هستند، تا کی دوباره آن ستاره باشکوه سر بر زند و چشمههای آب روان شود، به ستبری شانههای اسبان." ـ اوستا. تیریشت.
چهارمین ماه سال به نام تیر یا تیشتر است که ستارهشناسان متاخر ایرانی آن را ستاره شعرای یمانی میشناسند.
ایرانیان به شعرای یمانی ارج مینهادند چندان که باور داشتند اهورامزدا او را نگاهبان دیگر ستارگان کرده است.
ستاره شعرای یمانی در ماه تیر، هر بامداد با شکوه تمام در آسمان خاور میدرخشد.
تیشتر را فرشته باران میشناسند و در نزد ایرانیان فرشته خوراکی و خوردنی است.
در اوستا، خورشید و ماه و تیشتر با هم آمده و یشتهای هر یک هم پشت سر یکدیگر است.
تیر یشت یکی از دلکشترین پارههای اوستاست. بهتر است تا هر ایرانی یک بار کتاب اوستا را برخواند و با دانش کهن ایرانی و آیین نیاکانی خود آشنا شود.
تیشتر در جهانشناسی ایرانی اسپ سپید زیبایی است، زرین گوش و با ساز و برگ زرین که به دریای کیهان فرورفت. در آنجا با اَپوش، دیو خشکسالی، رویارو شد. اپوش اسپی سیاه بود با گوش و دم سیاه و ترسناک.
تیشتر سه شبانه روز با اپوش بجنگید. اما از او بشکست. سپس اهورامزدا بدو یاری بخشید و باری دیگر به نبرد اپوش شد و پیروز آمد. تندر و آذرخشی که تیرماه در آسمان دیده میشود از پیکار تیشتر و اپوش است. ریزش باران در صحنههای پر از دلهره در فیلمهای سینما از همین افسانه کهن نبرد تیشتر و اپوش در خیال فیلمسازان پیکر بسته است.
با پیروزی تیشتر و شکست دیو خشکسالی، آبها به چراگاهها و به زمینهای کشاورزی روان شد. باد برخاست و ابرهای بارانزا را به هر سو ببرد تا بارانها بر هفت اقلیم زمین فروبارید. همه جور تخمها با آن باران بر زمین ریخت و سرآغاز رویش و رونق کشت و ورز شد.
هم ماه تیر یادآور نبرد افراسیاب تورانی با ایرانیان در زمان شاهنشاهی منوچهر پیشدادی است. در آن نبرد بر آن نهادند تا یکی ایرانی تیری بیندازد و جای فرودآمدن تیر مرز ایران و توران باشد. آرش، تیرانداز زبردست، بر چکاد دماوند شد و تیری به خاور انداخت که بر کران رود جیحون بر درختی نشست و آنجا را مرز شناختند. ایرانیان از آن روزگار سیزدهم تیر ماه را سالروز تیرانداختن آرش شناخته و به نام تیرگان جشن میگیرند.
افسانه تیشتر و نبردش با دیو خشکسالی گویای دیرینگی کمآبی در بوم ایران است.
جای درنگ و ستایش دارد که نیاکان ما این سرزمین کمآب را هزاران سال نگه داشتهاند.
این افسانهها و باورهای کهن ایرانی بنیادهای تمدنی ماست. از زمانی که از این فرهنگ دیرینه بالنده جدا شدیم مسیر زندگانی خود را گم کردیم. اگر مسیری برای سربلندی ما مانده باشد همچنان مسیر فرهنگ باستانی ایران است.
جز آن هر چه هست بازی و بازیگریهایی است تا ایرانی را در بند بدارند. سودش به جیب بندسازان و بندداران. فقر و درماندگی بهره ما، تا در گرفتاری و تباهی بمانیم و گشایش زندگانی فروبسته خود را از موهومات طلب کنیم.
/channel/dejnepesht4000
.
.
تاریخنامه جان مالالاس
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
گردانیده من از کتاب پر ارج تاریخنامه جان مالالاس از چاپ بیرون آمد.
این کتاب تاریخی همگانی است که در هجده بخش یا هجده کتاب گزارش رخدادهای جهان را از آفرینش تا سال ۵۶۵ ترسایی دربرمیگیرد که سال درگذشت جوستینین امپراتور روم است.
جان مالالاس خود در دیباچه کتابش نوشته است که این کار را بدان روی کرده تا گزارشی کوتاه از رخدادهای جهان را از زمان آدم تا به امپراتوری جوستینین به دست دهد.
او در بخشهای نخست تا نهم کتاب از تاریخ پارسها، یونانیان، رومیان، و دیگر ملتها یا قومها سخن رانده است. هم پارهای آگاهیها از آیین مانوی و مانویان داده که در شاهنشاهی ساسانی در سرزمین پارس سر برآورد.
جان مالالاس در نوشتن تاریخ پیرو الگویی در تاریخنگاری بود که تا میانه سده ششم ترسایی آزموده شده بود. به آن روزگار، جستارهای تاریخی همچون آغاز آفرینش، زمان درآمدن مسیح به پیکر آدمی، و اندازه عمر دنیا افکار همگان را بیش از پیش به خود میکشید و دستمایه کنجکاوی بود. در باره تاریخنامه جان مالالاس هم توان گفت که ساختمان و روش این کتاب پیرو بازپسین تاریخنامهنگاران پیش از خود بود.
از جان مالالاس، نگارنده این تاریخ آگاهی زیادی در دست نیست. از خود کتاب توان به این رسید که نام نویسنده جان بوده و او از باشندگان انتاکیه بوده است. malal واژهای است سریانی به ماناک سخنور یا سخنران، و نام مالالاس از همین واژه آمده است. تاریخنگاران پس از او نامش را جان سخنور، و جان انتاکی نبشتهاند.
جان مالالاس پیرامون سال ۴۹۰ ترسایی زاده شد. در انتاکیه درس خواند. انتاکیه تا بدان روزگار نشیم امپراتوران بود و هم پایگاهی بود که از آنجا جریان اطلاعات از کنستانتینوپل و سرزمینهای خاوری امپراتوری روم برقرار میگردید، و هم جایگاهی که هر نبرد با پارسها از آنجا سامان داده میشد.
مالالاس از انتاکیه به کنستانتینوپل شد، و آن زمان پس از آن بود که پارسها انتاکیه را گرفته بودند.
او تا انجام زندگیاش در دهه ۵۷۰ ترسایی در کنستانتینوپل بماند و کار دیوانی کرد.
تاریخنامه جان مالالاس را نشر سنگلج چاپ و منتشر کرده است.
کتاب از روز شنبه ۲۶ خرداد در کتابفروشیهای تهران در دسترس همگان است.
.
/channel/dejnepesht4000
.
.
کوچ نخبگان
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
چنان افتاد که در عهد فخرالدوله دیلمی بریدان خبر آوردند که هر بامداد سی چهل کس بر [بلندایی] میشوند و تا آفتاب زرد میباشند. اگر کس از ایشان بپرسد که به چه کار بر بلندا میشوید، گویند به تماشا.
فخرالدوله بفرمود تا ایشان را بیاوردند.
بپرسید که شما چه قوماید و به چه کار هر روز بر این بلندی میشوید؟
گفتند: به تماشا.
گفت: تماشا روزی، و دو روز، و ده روز باشد. مدتهاست که شما هر روز بر این کار میروید. راست بگویید.
گفتند: ملک ما را به جان زنهار دهد تا بگوییم.
فخرالدوله گفت: زنهارتان دادم، به جان و به تن و به مال.
پس بگفتند: ما قومی دبیرانیم، معطل و محروم مانده در فرمانروایی تو. و کسی ما را شغلی نمیفرماید.
و میشنویم که در خراسان پادشاهی آمده، محمود غزنوی نام، و اهل فضل است، و هر کس را در او هنری است و دانشی دارد خریداری میکند و ضایع نمیگذارد.
دل در او بستهایم و امید از این مملکت تو بریده.
هر روز بر اینجا میشویم و به دوستان در خراسان نامه مینویسیم و طلب یاری میکنیم تا به خراسان رویم، که صاحب عیالیم و درویش گشتهایم. به حکم ضرورت خان و مان میگذاریم تا به طلب شغل رو به غربت نهیم.
صاحب ابن عباد، وزیر فخرالدوله، گفت: این قوم را به من سپارید.
پس آنان را به خانه خودش برد و چندی که گذشت به فخرالدوله خبر داد که آنان را هر یکی اسبی و دستی جامه و نفقه بدادم. و از هر کس که در دیوان دو شغل داشت، یکی بستدم، و بدیشان دادم. چنان شد که همه را با شغلی و عملی به خانه خودش فرستادم.
فخرالدوله را خوش آمد و بپسندید و گفت: کاشکی آنچه امسال کردی به ده سال پیش از این کرده بودی تا ایشان را به مخالفان ما رغبت نیفتادی. و دیگر مردی را دو عمل و سه عمل نفرمایی تا عیش بر فرزانگان تنگ شود و عیبجویان گویند که در شهر و مملکت ما مرد بنمانده و حمل بر بیکفایتی ما کنند.
- سیاستنامه.
خواجه نظامالملک توسی.
کوتاه شده از ص ۲۲۷ تا ۲۲۹.
/channel/dejnepesht4000
.
.
مهندس حسین خان سپهری
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
حسین سپهری، ششمین فرزند محمدرضا خان سپهری ۱۲ آبان ۱۳۱۲ در بیرجند زاده شد.
در شوکتیه بیرجند، و دبیرستان البرز تهران درس خواند. سپس در رویال اگریکالچر کالج لندن و پلیتکنیک ردینگ بریتانیا درس کشاورزی خواند. درسی که قاینات خشک نیازمندش بود.
از انگلستان که برگشت به دولت پیوست، و به ترتیب در سازمان برنامه، استانداری خراسان، و وزارت کشاورزی خدمت کرد.
در وزارت کشاورزی به معاونت رسید و هشت سال ماند. همزمان نماینده وزارتخانه در شورای اقتصاد، شورای عالی اقتصاد و هیات دولت هم بود. در بیشتر طرحهای بنیادین توسعه ایران در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ نقشهای اصلی داشت.
مدیر اجرایی پروژه سد دز و هم مجموعه عظیم نیشکر هفت تپه بود که با همکاری موسسه آمریکایی عمران و منابع نیویورک به اجرا درآمد. پروژه سد سفید رود، پروژه دشت قزوین، و پروژه دشت مغان همه به مدیریت او اجرا شد. آبرسانی خوزستان، توسعه بسیاری از جادههای آسفالته کشور، توسعه فرودگاهها و صنعت هوایی کشور و احداث فرودگاه مهرآباد برخی از دیگر کارهای زیربنایی بود که با اداره مستقیم او به اجرا درآمد.
در مشهد که بود در عمران خراسان کوشید. جادههای مشهد ـ سرخس، مشهد ـ شاندیز، و برقرسانی به شماری از آبادیهای خراسان از دیگر کارهای اوست. در بیرجند هم نخستین بار او بود که ترتیبی داد تا جاده شهر تا خوسف به صورتی آبرومند کشیده شد.
مذاکره کننده ارشد و مسئول انعقاد قراردادهای متعدد با کشورهای اروپایی و آمریکا در زمینه راه سازی، سد سازی، و توسعه کشاورزی بود.
گفته بود که اساس مذاکرهها با دولتهای غربی، به پیروی از تدبیر کلان محمدرضا شاه، آن بود که مذاکره زودتر با بیشترین امتیازات به انجام برسد تا مردم ایران که سزاوار بهترین زندگانی هستند در آسایش بیشتر زندگی کنند.
در آن سالها با منیژه خانم، دختر محمد جعفر بهبهانیان، از مقامات ارشد وزارت دربار درپیوست. آن دو دارای دو دختر به نامهای سپیده و سودابه شدند.
سخت بر آن بود که فرزندانش ایرانی بار آیند و هم زبان فارسی را درست فرابگیرند. این مهم با جدیتی که داشت برآمد و فرزندانش هر دو خانمهایی ایرانی بار آمدهاند.
سال ۱۳۵۷ بیمار شد. برای معالجه به امریکا رفت. همان زمان ملکتاج خانم قوام، همسر امیر اسدالله علم، نگران از آنچه در ایران میگذشت پیغام فرستاد که خیال بازگشتن به ایران را از سر به در کند. ناچار در امریکا ماند. زندگانیاش در شهرک هِرندان در ویرجینیا واقع در حومه واشنگتن میگذشت.
یک بار توانست اجازه ورود به ایران بگیرد و سفری به میهن کرد. به مشهد و بیرجند هم رفت و دید که چیزی از یادمانهای روزگار قدیم و آن همه شکوه و آبادانی نمانده بود. دلگیر و غمین به امریکا بازگشت و پس تا فرجام زندگانی در آن سرزمین بود.
در سالهای اقامت در امریکا بنیاد مطالعات ایرانی با او هم گفتوگوها کرد که در مجموعه مصاحبههای تاریخ شفاهی بنیاد در دسترس است. در آن گفتوگوها خاطرات بسیاری را از کوششهای پردامنه به راه نوسازی ایران در دهه ۱۳۴۰ و نیمه نخست دهه ۱۳۵۰ بازگفته.
در راس آن از چپها نالیده که پیوسته در گوش مردم میخواندند که توسعه با بریدن کوهها و حفاریهای عظیم چیزی جز افسانه نیست، تمام این اقدامات حیله آمریکا و انگلیس است، و ماموران دولتی عاملان حیف و میل پول ایران هستند.
بهری را از وقت خودش صرف آن میکرد تا با مردمی سادهدل کوهستانها و دشتهای دورافتاده سخن بگوید و آنان را از مزایای اجرای طرحها آگاه گرداند.
حسین سپهری از قافلهسالاران توسعه و نوسازی ایران بود. توسعه و سیاست را میشناخت. اما به کارها از جایگاه مهندسی مینگریست، فارغ از اغراض سیاسی.
سختگیر و با پشتکار بود و در عین حال، خوش قلب. به دل نمیگرفت. دلی داشت سخت در گرو مهر ایران و ایرانی، و همواره نگران بیرجند.
شامگاه چهارشنبه شب ۱۲ اردیبهشت ماه امسال همسرش، دخترانش و تنی چند از خویشاوندان گرد بسترش بودند. دریغاگو که مردی چنو از بستر برنخیزد!
ساعت ۲۱/۳۰ آن شب دیریاز، قلبش از تپش بازایستاد. دور از ایران و دور از بیرجندی که تا بازپسین دم به مهر آن تپیده بود.
پیکرش را در گورستان واشنگتن به خاک سپردند. در سالن هتل ریتزکارتون واشنگتن یادبودی گرفتند که یادآور خودش بود:
موقر، باشکوه، پر از مهربانی، و مالامال بوی خاک عنبرنسیم ایران.
/channel/dejnepesht4000
.
.
میرزا مهدی خان منصف
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
درآمد: این نوشتار بریدهای از زندگانی میرزا مهدی خان منصف، یکی از سالخوردهترین اهالی بیرجند است که با حافظه بیدار و نیرومندش بسی خاطرهها از فرهنگ و تاریخ معاصر دارد.
سال ۱۳۰۹ در بیرجند زاده شد. پدرش میرزا محمدعلی خان منصف، برادر ساره خانم، یکی از همسران امیر شوکتالملک علم، به آن زمان در دبستان شوکتی معلم بود و سپس نه دوره نماینده بیرجند در مجلس شورای ملی شد. جد آنان میرزا مهدی خان مستوفی و برادرش میرزا قوشید خان از بزرگان و ملاکان عبدلآباد مهولات بودند.
مهدی منصف یکی از چهار فرزند پدرش بود. در دبستان شوکتیه درس خواند و سپس به تهران رفت و در دبیرستان شاهپور و سپس در کالج البرز درس خواند تا دیپلم گرفت. دامن درس را رها نکرد و به کالج سلطنتی انگلستان، و از آنجا به دانشگاه کالیفرنیا در امریکا رفت تا مدرک مهندسی کشاورزی گرفت. به ایران بازآمد.
سال ۱۳۳۵ بود و او ۲۶ ساله شده بود. سه سالی بود که کشور از غوغای شوم مدعیان وارهیده و بر مدار توسعه افتاده بود.
مهدی منصف به سمت رییس سازمان عمران سیستان وارد کار دولتی شد. از آنجا به استانداری خراسان رفت و چندی در سمت معاون امور اجتماعی استاندار و رییس سازمان عمران خدمت کرد. به وزارت آبادانی و مسکن منتقل شد. معاون بنگاه عمران کشور شد. چندی نماینده ایران در کنفرانس سازمان ملل در بانکوک بود. سپس مدیرکل امور عمومی وزارتخانه شد و تا سال ۱۳۵۱ در خدمت دولت ماند.
در آغاز دهه ۱۳۵۰ که امیر اسدالله علم طرح بزرگ عمران جزیره کیش را به تصویب شاهنشاه ایران رساند، اجرای آن را به محمود خان منصف، برادر مهدی خان سپرد. او شماری را از آشنایان متخصص به سازمان عمران کیش برد. یکی از آنان همین برادرش مهدی خان بود.
برادران منصف شرکتی به نام «مرکوری» تاسیس کردند که مجری طرح عمران کیش شد. آنان با پشتیبانی امیرِ دوراندیش، و با رای مساعد پادشاه، شبانهروز بر آن میکوشیدند تا جزیره گمنام کیش بر پایه طرح عمران، کانون بازرگانی و کسب و کار و گردشگری در دل خلیج فارس گردد.
اما چرخ بازیگر بازیهای دیگری در آستین داشت که بر تدبیر مدیران شرکت مرکوری میچربید. سال ۱۳۵۷ که آغاز شد امیر اسدالله علم درگذشت. با رفتن امیر بسیاری از کارها و کارکنان یتیم شدند. یکی از آن میانه طرح عمران جزیره کیش و مجریانش، برادران منصف!
در پایان ماه دوم از تابستان ۱۳۵۷ فاجعهای در آبادان رخ داد و در آتشسوزی سینمایی در آن شهر صدها تن سوختند. چند روز پس از آن دولت جمشید آموزگار سقوط کرد.
در آن برهه محمود خان منصف به اشاره نخستوزیر وقت ملزم شد از کشور خارج شود. آیا کسانی در اندرون حاکمیت از آنچه در پیش بود آگاهی داشتند؟
دیری برنیامد که مهدی خان منصف هم صلاح به ماندن در میهن ندید. با همسرش دو نفری راه را گرفتند و رفتند تا سر از امریکا در آوردند. آن دو فرزندی نداشتند و به همین روی سبکبارتر از دیگران پا به سفر نهادند.
طرح عمران کیش هم مانند دیگر کارهای مملکتی به محاق رفته بود که دگرگونی بزرگ سال ۱۳۵۷ فرارسید.
گردانندگان جدید مملکت، به طرح عمران کیش بدگمان بودند. طرح به حال خودش رها شد.
کیش جایگاهی را که میبایست نگرفت، و دیری برنیامد که امیرنشین دوبی آن جایگاه را به دست آورد و مرکز سرمایه و اشتغال و گردشگری در منطقه شد.
میرزا مهدی خان منصف زان پس در شهر لاس وگاس امریکا زندگی میکند. او همچنان یکی بیرجندی اصیل مانده است. سخنش با شوخیهای پرمایه درآمیخته است. شوخیهایش که مخاطب را از ته دل به خنده میآورد هم شوخی روزمره است، هم از جنس سخنان حکیمانه بزرگان قدیم.
هر بار که با بیرجندیها تلفنی گفتوگو میکند با لهجه خالص قدیم بیرجند سخن میگوید. چنان که اهالی امروز بسی از آن واژگان را به جا نمیآورند که او در زبان خود به کار میآورد. مهدی خان منصف واژگانی از لهجه بیرجند بر زبان خود دارد که در جای دیگر نتوان یافت.
او گنج زبان و فرهنگ بیرجند است. گنجی گرانبها که دور است از دسترس.
به فرموده ملکالشعرا:
دریغ از راه دور و رنج بسیار!
دیر بزیاد آن پیر گلرنگ ما.
/channel/dejnepesht4000
.
.
.
زنان شاهنامه
به گزارش استاد بهمن حمیدی
عصرگاه پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
تهران. خیابان حافظ. نبش ورشو. پلاک ۵۰۹.
گالری بهارین
شرکت در این نشست آزاد است.
/channel/dejnepesht4000
.
.
«خُرداد»
دوم خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در آیین باستانی ایرانی هفت فرشته نامیرای نیکوکار هستند که آنان را اَمشاسپندان خوانند. آنان در جایگاهی فرود از ایزدان نشینند.
یکی از آن هفت نامیرای نیکوکار «خُرداد» است.
خرداد در اوستا «هوروتات» به معنای کمال و تمام راستی و دور بودن از هر کاستی است و نام او همواره با امرداد آمده است.
ایرانیان باستان باور داشتند که یزدان پاک، خرداد و امرداد را بدان کس بخشد که پندار و گفتار و کردارش سراسر نیکی و راستی باشد.
یکی از یشتها در اوستا «خُردادیَشت» نامیده شده و روز ششم هر ماه هم «خردادروز» است. ایرانیان این روز را جشن میگرفتند. باور داشتند که زرتشت پیامبر ایرانی در روز خرداد از ماه فروردین به دنیا آمده و هم اندرین روز به پیامبری برگزیده شده است. هم بر آن بودند که گشتاسپ، شاهنشاه کیانی، در این روز فرخ، دین را از پیامبر ایران پذیرفته است.
از میان ایزدان، تیشتر و فروردین و باد، را همکاران «خُرداد»، و دیو گرسنگی و تشنگی را دشمنانش میشناختند.
ایرانیان باور داشتند که این هفت امشاسپند در گرودمان، که به زبان عربی عرش اعلا خوانده شده، بر تختهای زرین نشیمن دارند و هر یک از اینان پشتیبانان بخشی از آفرینش هستند. «خُرداد» فرشته نگهبان آب است و امرداد نگاهبانی گیاهان را در دست دارد. آدمی زیر نظر خود اهورامزداست.
گل خرداد، گل سوسن است.
اما سوای این که این داشتههای کهن را باورها و افسانهها دیده و شناختهایم، زمان آن است تا این داشتههای کهن خود را پیشینه و سرمایه فکر و اندیشه ایرانی بشناسیم.
جان هینلز که کتاب «شناخت اساطیر ایران» را نوشته، خبر داده است که مباحث فاضلانه بسیار در پیرامون اصل و منشا این «جلوهها» درگرفته است. او میگوید که اصل اینها هر چه باشد، مهم آرمانهای والا و اندیشه ژرفی است که در وجود هر یک از این فرشتگان نهفته است.
در باور ایرانیان کهن، نخستین این هفت نامیرای نیکوکار، بهمن است و او تجلی اندیشه نیک است. از پی او راستی آید، و جایگاه پس از آن همانا شهریاری نیک است.
ایرانی باور دارد که اندیشه نیک، آغازگاه راهی است که به شهریاری نیک خواهد رسید. نکتهای پرارج که در پیریزی دستگاههای فرمانروایی از دید به دور مانده است.
از پی آن درستی و کمال آیند و چون این راه پیموده شود، بیمرگی یا جاودانگی به دست خواهد آمد که فرجام برتر و آرمانی است.
«خُرداد» و دیگر تجلیات فکر کهن ایرانی نمادهایی است گیتیانه یا دنیوی که از کوشش ایرانیان در راه چیرهشدن بر طبیعت خبر میدهد. کوشش پردامنه و ژرفی که بخشی یا گامی از پیکربندی دستگاه جهانشناسی ایرانی است.
در این پیکربندی، گیتی، پایه و اساس شمرده شده و آدمی در اندرون وعدههای فرادنیوی نگه داشته نمیشود.
پژوهیدن در این باورها امروز هم یاور، راهنما و راهگشای ایرانی خواهد بود تا جایگاهی سزاوار خودش در دنیا بازیابد.
/channel/dejnepesht4000
.