dejnepesht4000 | Unsorted

Telegram-канал dejnepesht4000 - دژنپشت

2128

دژنپشت، کتاب‌خانه کهن سرزمین پارس به روزگار پارت‌ها دهلیز نوشته‌های تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی نشانی در اینستاگرام: mahmudfazelibirjandi

Subscribe to a channel

دژنپشت

.

به یاد دکتر محمد بهفروز

۲۳ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


فردا، شنبه ۲۴ شهریور، در بیرجند مجلسی به یادبود مردی دانشمند برپاست. مردی که بیرجندی بود. ایرانی بود، دانشی بود و دانش را برای بزرگی و سربلندی ایران داشت.

دکتر محمد بهفروز سال ۱۳۱۴ در آبادی کوچک رجنوک زاده شده بود. دانش­‌آموزی سرآمد بود که در درخش درس خواند. حکایت‌ها داشت از سختی درس‌خواندن در زمستان‌ها و پیاده رفتن به دبستانی در آبادیی دیگر.

برای درس به بیرجند آمده و در خیرآباد نشیمن کرده بود. محله‌ای که نشیم مردم آبادی‌های خاور شهر است.

مراتب علمی را بی وقفه پیمود. برای درس دانشگاهی به امریکا اعزام شد. در دانشگاه ایندیانا درس خواند و به رسم همه ایران­دوستان آن روزگار چون درس را به انجام آورد به میهن بازگشت.
در دانشگاه شیراز استاد شد. به آن روزگار هر کسی را به دانشگاه راه نبود و دانشگاه کانون دانش بود و بس!

از زمانی که باز میهن را به ناچار ترک کرد به امریکا شد.
دلی داشت در گرو ایران. تا بود در اندیشه خدمت به ایران بود. در بازپسین سفرش به ایران او را دیدم. دیدم که پس از آن که بیشینه زندگانی را در بیرون ایران گذرانده همچنان یکی ایرانی ناب مانده. ایرانیی که یاد و بوی زادگاهش را با خود داشت. از درخش و از رجنوک خاطره‌ها داشت.

دستی گشاده­‌ به نیکوکاری و دهش و بخشش داشت. از آن بخشندگی او یاد می­‌کنند. اما نمی­‌گویند چرا در ایران نبود تا از دنیای پهناور دانش او هم بهره­‌ها به ایران و ایرانی می­‌رساند!

به زاد پیر بود. و به دانش پیرتر بود و آزموده. گمان نداشتم که به همین زودی­‌ها بخواهم به یادبودش چیزی بنویسم. اما چون زمان دررسد نتوان با آن برآمد.

دکتر محمد بهفروز سالی است تا ما را و ایران را ترک کرده و رفته است. کاشکی در بیرجند بودم و  در مجلس یادبودش در مسجد خیرآباد می­‌گریستم. گریه بر این که چنین مردان مرد، از گستره زمین می­‌روند و روزگار چنان گشته که کس بر جایشان بار نیاید.

نامش بلند باد.
به بلندای دانش­‌ها که داشت.
به بلندای مهرش به ایران.


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

انوشه‌روان آذرباد مهر اسپندان


۱۹ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


آذرباد مهر اسپندان، یا آذرباد پسر مهر اسپند، موبد دانشمند روزگار شاهنشاهی شاپور دوم، دهمین شاهنشاه ساسانی بود.
 
آذرباد را زیاد نشناخته‌ایم. اندرزنامه‌ای از او به ما مانده، دارای ۱۵۴ بند، در باره خوب‌زیستن و راستی ورزیدن. هم اندران بندها، سی روز ماه را برشمرده و گفته که در هر روز چه کاری کردن باید، و چه نکردن. دانشی کهن که تا سده پیش همچنان زیربنای کردار روز و شب ایرانیان بود. آن زیبایی و آسایش که یادش غبطه برمی‌انگیزد از همان دانشی بود که پشتوانه زندگانی ما بود. دریغا که آن را وانهادیم و فریفتاران، در برابرش باد به دست ما دادند.

جز اندرزها که گفته شد، پژوهشی در زندگی و دانش آذرباد مهر اسپندان شده که شاید تنها بررسی در این باره باشد که چاپ شده. کتابی است در ۲۰۵ برگ که انتشارات فروهر در تهران، سال ۱۳۷۹ چاپ کرده. استاد رهام اشه این کتاب را به یاری شهین سراج نوشته­‌اند.
 
کتاب چهار بخش دارد.
در بخش نخستین زمان و جای زندگانی آذرباد وارسیده شده.
در بخش دوم سخنان آذرباد گرد آورده شده، از کتاب­‌های دیگر. در همین بخش اندرزهای آذرباد به پسرش آمده. اما ننوشته­‌اند که این اندرزها را سال­‌ها پیش استاد محمدتقی بهار به فارسی گردانیده و هم بسروده­‌اند.
بخش سوم پی آذرباد را از لابه­‌لای منابع پارسیگ، عربی و فارسی بگرفته. در این بخش بسیاری از نسک­‌های کهن و هم کتاب­‌های دوران پس از اسلام در ایران وارسی شده.
در چهارمین بخش، باز سخنانی از آذرباد به تازی و پارسی آمده.
 
کتاب کوچکی است. اما چون اندران بنگری از برگ و از خط نخست و از زبان پالوده و سوده‌اش پیداست که متنی است ارجمند، جز آنچه این سال‌ها به نام کتاب به دست کتاب‌خوان‌ها می‌رسد!

از زندگانی آذرباد این اندازه دانسته است که چون کنستانتین، امپراتور روم، فرزانگانی را بهر گستراندن آیین ترسایی به ایران بفرستاد این آذرباد با دانش خود در برابر فرستادگان امپراتور ترسایان به سخن درایستاد و برتری آیین ایرانی زرتشت را بر آیین عیسوی بازنمود. 
آن روز سرنوشت ما به یکی از گذرگاه‌های باریک رسیده بود، و می‌شد که آن فرزانگان ترسا بر آذرباد چیر آیند، و پس ایران به آیین ترسایان بگرود!
چنین تا خوابِ کُشتن آتش ایرانشهری از سر ترسایان بپرید.

از اندیشه آذرباد مهر اسپندان گفتنی است که او فرزانه­‌ای بود که آدمی را به کار و کوشش فرامی­‌خواند و پای‌بندی به زندگانی را ارج می­‌نهاد. داستان گفتاورد (مناظره) او با مانی، به روزگار ساسانیان، هم در همین کتاب آورده شده.
مانی آیین خود را بر دوری از دنیا استوار گردانده بود و پیروانش را به ویران کردن دنیا می­‌خواند! آذرباد بر آن بود که دنیا جای کار و کوشش است و با کار توان دنیا را آبادان کرد. آن کس که به دنیا آمده بر گردن خویش دارد که زندگی دنیوی را نیک و درست بگذراند. زندگان را با مرگ کاری نیست. ستایش مرگ و بی­‌ارج شمردن زندگی، واروی خویشکاری آدمی در دنیاست.
 
آذرباد از پیروان فرزانه آیین ایرانی زرتشتی و از سرآمدان مغان بود. آنان که در دانش‌های دینی، پزشکی، اخترماری، زمین‌پیمایی، فرمانرانی و جز آن دست‌دردست یکدیگر پایه‌های تمدن ایرانی را گذاشتند، و بداشتند.
او بر سان پیامبرش، آدمی را به آباد کردن جهان می­‌خواند.
این راه درمان عرفان­‌زدگی و صوفی­‌مسلکی است که دوری از دنیا را ستوده و با این کژفهمی خود دنیای ایرانی را سربه‌سر ویران کرده­‌ است.
 
ما که از دبستان تا دانشگاه را به آموختن نام و احوال و پندارهای غربیان و شرقیان سپری می‌کنیم، شایسته است که یک چند واژه از آذرباد مهر اسپندان هم بیاموزیم.
اگر بهره­‌اش از انبوه فرزانگان باختری از ارسطو تا کانت و تا پسینیان آنان بیشتر نباشد، که هست، کمتر نخواهد بود. 

کتاب‌های کهن، آذرباد مهر اسپندان را به سرنام انوشه‌روان خوانده‌اند. خوب است دلدادگان فکر و فلسفه مغربی بدانند که او را دانشمندی در تراز سنت اگوستین شناخته­‌اند. درست آن است که گویم سنت آگوستین در دانش به تراز آذرباد ما رسیده بود.
و چه خوب بود اگر در درس­‌های دانشگاهی فلسفه و علوم سیاسی جایی برای فکر ایرانی و دانشمندان ارجمند ما باز می­‌بود.
 

/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

به یاد ایرانیان جان‌باخته


۱۷ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


سعید عثمان که امیر خراسان شد، از جیحون بگذشت و به بخارا آمد. پس به سمرقند و سغد رفت و حرب­‌های بسیار کرد و پیروزی او را بود و از سمرقند سی هزار تن اسیر بگرفت و ببرد.
پادشاه بخارا زنی بود خاتون نام. کس فرستاد و او را گفت چون پیروز شده­‌ای آن اسیران را باز ما فرست.
سعید گفت: اسیران با من باشند تا از جیحون بگذرم.
چون از جیحون بگذشت باز خاتون کس فرستاد و سعید پاسخ گفت که باش تا به مرو رسم.
چون به مرو رسید باز کس فرستاد. گفت تا به نیشابور رسم.
به نیشابور که رسید گفت تا به کوفه رسم و از آنجا به مدینه.
چون به مدینه رسید بفرمود تا کمرها و شمشیرهای آن اسیران بگشادند و هر چه با ایشان بود از زر و سیم و جامه دیبا همه بستدند و ایشان را گلیم­‌ها عوض دادند و به کشاورزی مشغولشان کردند.
آن اسیران ایرانی به غایت دلتنگ شدند و گفتند این مرد چه خواری ماند که با ما نکرد. چون در ننگ خواهیم هلاک شدن، باری به فایده­‌ای هلاک شویم.
پس به سرای سعید اندر آمدند و درها بربستند و سعید را بکشتند و خویشتن نیز به کشتن دادند.
 
- تاریخ بخارا. ص ۵۲ تا ۵۷.


در ایران ما هر روز سالروز جان باختن شماری از هم میهنان است.
از سرای والی خراسان در مدینه تا بخارا یا سمرقند. از سینما رکس آبادان تا میدان ژاله تهران.



/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.
از فرهنگ عامه


  «خدمت»
 

۱۳ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


رسمی قدیم بود، در بیرجند و آبادی‌های پیرامون، که هر گاه پسری از دختری خواستگاری می­‌کرد بایستی مدتی، معمولا در حدود یک سال، برای خانواده دختر کارهایی می­‌کرد.
آن کارها را «خدمت کردن» می­‌خواندند.
گفته می­‌شد که فلان پسر دارد برای خانواده فلان کس «خدمت» می­‌کند. مراد از این خبر آن بود که او دختری را از آن خانواده نامزد کرده است.
خدمت کردن راه­‌های زیاد داشت.
 
آوردن آب با کوزه­‌ از کاریز برای خانواده دختر.
آوردن هیزم از صحرا.
جمع‌کردن توت از پای درختان توت.
بیل‌زدن کُرت­‌ها پیش از موسم کشت.
کمک به جوز رویی در فصل برداشت جوز.
آبیاری باغ و زمین‌های خانواده.
آذوقه دادن به مال‌ها.
و .... .
 نمونه‌هایی از «خدمت» بود.


آیینی از فرهنگ عامه و کاربرد قدیم واژه «خدمت».
این هر دو دیگر رواجی ندارد!


/channel/dejnepesht4000
.
 

.

Читать полностью…

دژنپشت

.

انگور


۱۰ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


کشت انگور [و ساختن فرآورده­‌های آن چونان کشمش و ... ] از برتر تولیدها و صادرات ایران بوده است.
شیراز و بوانات بهترین کشتزارهای انگور را داشت. جغرافی­دانان بر آن بودند که انواع انگور شیراز چندان زیاد است که زندگانی یک تن کفاف نمی­‌دهد تا همه آن انواع را بشناسد.
 

ـ کشاورزی و مناسبات ارضی ایران.
پتروشفسکی.  ج یکم. برگ ۳۹۳.



/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.

برگی از تاریخ معاصر

واجدان شرایط دریافت تلویزیون


۷ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی



شرکت پارس الکتریک، چهل سال پیش، در دهم آذر سال ۱۳۶۲ سیاهه نام‌های متقاضیان واجد شرایط دریافت تلویزیون را در سراسر ایران به ترتیب الفبایی منتشر کرده.
اما ننوشته آن شرایط چیست، و هر کس از چه راه و روش واجد شرایط تواند شد؟
روشن هم نکرده که چه دستگاهی یا چه کسانی واجدان شرایط دریافت تلویزیون را مشخص می‌کنند!

نام‌های واجدان شرایط را از آگهی ستردم.
این است آگهی، با نحوه توزیع، همراه داشتن دفترچه بسیج اقتصادی، اوراق شناسایی، وجه نقد، و ... .



زنده‌یاد دکتر پرویز رجبی این دسته خبرها را زیر سرنام "در حاشیه تاریخ" در کتاب‌هایش می‌آورد.
من این آگهی را برگی از متن تاریخ می‌شمارم.
پنداری ما خودمانیم آن سخت‌جانان که شب‌های هجر را گذرانده‌ایم و هنوز زنده هستیم.
بیرون از گمان آن شاعر قدیم!


/channel/dejnepesht4000

.

Читать полностью…

دژنپشت

.
سوم شهریور ۱۴۰۳


هر آن کاو شود کشته ز ایران سپاه
بهشت برینش بود جایگاه.
- شاهنامه فردوسی.


یاد جان‌سپاران ارتش ایران در شهریور ۱۳۲۰ گرامی باد.




عکس از دوست ارجمند جناب آقای علی الهجانی.
/channel/dejnepesht4000

.

Читать полностью…

دژنپشت

 .
.
ژست، خجسته، گجسته
 

۳۰ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


ژست، در دهه­‌های کنونی در گفتار و نوشتار پارسی­‌زبان­‌ها زیاد آمده و می­‌آید.
گویند: ژست خوب، یا ژست بد؛ و مراد از آن حالت و اطوار و حرکات و سکنات هر کس است. این واژه در زبان­‌های اروپایی هم به کار رود.

اما ژست واژه بیگانه نیست.
ژِست یا جِست در پارسی کهن بوده و بسیار بارها در گفتار و نوشتار ایرانیان به کار آمده است.
"هوژست" و "گوژست" دو کاربست این واژه است.

"هوژست" همان است که خجسته گوییم: فرخ و باآفرین.
"گوژست" را گجسته گوییم: نفریده، نفرین‌شده و شوم.

خجسته و گجسته در کارنامه اردشیر پاپکان و برخی دیگر از کتاب­‌های پهلوی آمده است. در گفتار و نوشتار امروز فارسی هم کاربرد زیاد دارد.


- برداشته از
پانوشت‌های حبیب نوبخت بر "تاج" نوشته جاحظ.


/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.

صمیم تابستان


۲۶ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


«تابستان» از تابیدن و تابش است. زمانی که تابش آفتاب بیشترین زور خودش را می­‌آورد.
بلوچ­‌های مُکران به این فصل "هامین" گویند.

استاد بهرام فره­‌وشی در فرهنگ فارسی به پهلوی، برابر این واژه را تاپَستان و گرماک و هامین آورده­‌اند.
در فرهنگ پهلوی مکنزی هم تابستان و تابش و هامین به یک ماناک آمده است.
 
در پی آن بودم تا به فراخور این گرمای زیاد که تابستان امسال سرتاسر ایران گرامی را تافته، زبانزدی، خاطره­‌ای یا نکته‌ای پیدا کنم.
چیزی شایا به دست نیامد.
استادی گفتند سخن از آتش و آذر بیاورم.
نیاوردم، که آتش سخنی دیگر است و گرما و تابستان سخنی دیگر.
 
تا در فرهنگ اصطلاحات نجومی به زبانزد «صمیم تابستان» رسیدم. در برابرش "قلب‌الاسد،" و سخن از زبان نظامی عروضی بود، در چهارمقاله.
بدان جا نگریستم.

نظامی، در گزارش دیدارش با ملک جبال، آورده است که ملک به پاداش سخنی شیرین و ناب که نظامی در ستایشش بسرود، بهره­‌برداری از کان سربی را از همان روز تا عید گوسپندکُشان بدو بخشید و به او سپرد که عاملی بدان جا بفرستد تا از آن کان بهره بردارد و سود ببرد.

می­‌نویسد:
" چنان کردم و اسحاق یهودی را بفرستادم. در صمیم تابستان بود و وقت کار. و گوهر بسیار می­‌گداختند."   
- مقالت دویم. ص ۵۳. تصحیح استاد قزوینی.

به جست­‌وجوی ماناک «صمیم تابستان» در کتاب­‌های لغت برآمدم. کتاب­‌های قدیم چیزی نداشتند.
فرهنگ فارسی معین، آن را «میانه تابستان» نوشته­‌.
دل چله بزرگ. آنگاه که گرما زور آورد.
همان قلب‌الاسد!


/channel/dejnepesht4000

.

Читать полностью…

دژنپشت

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.

اسدالله سریع­‌السیر
بریده گزارشی بلند

۲۰ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


اسدالله سریع‌السیر سال­‌های ۱۳۱۰ گاراژ سریع­‌السیر را در حدود کاروانسرای گلشنی بیرجند بنیاد نهاد. مدتی بعد در حدود سال­های ۱۳۳۰ گاراژ را به محل جدیدش در کناره خیابان رود برد.

در باره نام خانوادگی سریع­‌السیر گفتنی است که در روزگاری که دستور انتخاب نام خانوادگی صادر شده بود ماموران اداره ثبت احوال از مشهد با خودروهای متعلق به آقا اسدالله به بیرجند آمده بودند. چون ماموران ثبت احوال به فاصله زمانی بسیار کوتاه­‌تر از حرکت معمول قافله­‌ها این مسیر را پیموده بودند، خود به ایشان پیش­نهاد می­‌دهند که شما بهتر است نام سریع­‌السیر اختیار کنید. او این رای را پذیرفت. این نام بر او گذاشته شد و نام خانوادگی خود و فرزندانش شد.

چندی بعد اسدالله سریع­‌السیر که بانی گاراژ بود به تهران رفت و گاراژ را به برادرش ولی الله سپرد. آقا ولی تا حدود سال ۱۳۵۹ گاراژ را اداره کرد تا در آن برهه آقا باقر عباس‌نیا پا به کار گاراژ گذاشت. او داماد آقای قوام، امام جمعه وقت تربت حیدریه، بود. اسد سریع­‌السیر هم داماد همان آقای قوام بود و عباس‌نیا باجناق او می­‌شد. 

عباس‌نیا به مرور گرداننده اصلی گاراژ شد. باقر عباس‌نیا را مردی با پشتکار زیاد وصف می‌کنند. جز کار گاراژداری، کارهای تجاری دیگر هم می‌کرد.
یکی از کارهای دیگرش که ارزش ثبت در تاریخ بیرجند دارد آن بود که دکانی در حاشیه خیابان رود و در جوار گاراژ باز کرد که دکان لوازم تحریر و کتاب فروشی بود. کتاب فروشی باقر عباس نیا شاید از نخستین کتاب فروشی­‌ها در بیرجند بوده باشد.

امروز تنها یادگار مجموعه باربری و مسافربری پر جنب و جوش سریع­السیر در بیرجند در دهه­‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۷۰ یک باربری به نام سریع­‌السیر است که در حدود پایانه بار و مسافربری بیرجند دایر است. بنای قدیم گاراژ در کنار خیابان رود، خالی و بی استفاده مانده است.

گزارش گاراژ سریع­‌السیر را نتوان بدون درج خبری از قهوه­‌خانه کنار آن به پایان برد که گوشه­‌ای از تاریخ را باز می­‌گوید:

در سمت راست ورودی گاراژ سریع­‌السیر قهوه­‌خانه­‌ای بود به نام دارنده­‌اش، غلام­حسین جلیلی. او قهوه­‌خانه را از آقای بیانی نامی گرفته بود. بیانی اصلا پاکستانی بود و سال­‌ها پیش قهوه­‌خانه را این جا باز کرده بود. قهوه­‌خانه جلیلی، پر رونق بود و از پاتوق­‌های عمده پیرها و جوانان بود. کم نبود اوقاتی که افسران و درجه­‌داران هم در آن دیده می­‌شدند. قهوه­‌خانه جلیلی در چند سال آخر حکومت پهلوی میز بیلیاردی هم آورد. میزی که نخستین و تنها جای بیلیارد برای همگان در بیرجند آن روزگار بود.

اسدالله سریع­‌السیر روز ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ زاده شد و ۳۲ سال پیش در بیستم امرداد ۱۳۷۱ درگذشت. او از پایه­‌گذاران ترابری نوین در بیرجند، زاهدان و تهران بود. رضاشاه که بر تخت نشست روزگار حمل و نقل با قافله، ارابه، قاطر، اُشتر و اسب به سر رسید. ایران وارد دنیای نوینی شد.
اسدالله سریع­‌السیر و همانندانش، هر یک به گوشه­‌ای از آن دنیای نوین سر و شکل بایسته را دادند.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

 .

تیسپون
 
۱۸ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

تیسپون  در زمان پارت‌ها آبادی بزرگی بود که شاهان پارتی زمستان را در این شهر می گذراندند. از آغاز سلسله ساسانی، شهر استخر پایتخت این سلسله بود تا انوشه‌روان تیسپون  را پایتخت کرد. دربار پر آوازه شاهنشاهان ساسانی در اینجا برپا شد. دانایان، منجمان و پزشکان گفته اند که شهری در سلامت و اعتدال و برتری آب و هوا به این شهر نمی‌رسد.

تیسپون  در پایان روزگار ساسانیان به دست تازیان تاراج شد. گزارشی از تاراج شهر و ثروت‌های بی‌حساب آن را ابن مسکویه آورده است: از سه هزار، هزار، هزار که از گنج بردند تا تاج و رخت خسرو و دیگر ثروت‌ها.
عرب‌ها بعدا تیسپون  را که گویا هفت شهر در کنار یکدیگر و بر کرانه دجله بود، مداین نامیدند.
حمزه اصفهانی نام یک شهر از آن شهرهای هفت گانه را آورده، نام سه شهر در مجمل‌التواریخ آمده ، لسترنج هم نام پنج شهر را آورده، و مستوفی هم نام هفت شهر را برشمرده است. البته که نام‌های شهرها در این منابع با هم فرق دارد. ریچارد فرای بدگمان است و می­‌نویسد که شاید هفت شهر نبوده و هفت را به پیروی از آیین کهن بر آن آبادی­‌ها داده­‌اند که بزرگی و خجستگی را برساند.

در سده دوم هجری، منصور خلیفه عباسی، چون خواست شهر بغداد را بنا نهد دست به ویران کردن تیسپون  زد تا سنگ و آجر آن را به کار ساختمان بغداد برد. اما معلوم شد که خرج ویرانی آن سازه­‌ها از خرج تهیه سنگ و آجر نو بیشتر است. پس دست از این کار بکشید. در سده چهارم، مداین شهر کوچک پر جمعیتی بود با بازارهای پر رونق.
اما در سده ششم چندان ویران شده بود که چون افضل الدین خاقانی شروانی بدان جا رسید از شدت تاثر و تاسف قصیده‌ای را با آن زبان حسرت بار، به جای «ره آورد دیدار» آن شهر سرود که ایرانیان، آن را از بر کردند:
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مداین را آیینه عبرت بین ... .
 
سال­‌ها پیش دکتر باستانی پاریزی کتاب اصول حکومت آتن را به فارسی ترجمه و چاپ کردند. ما با بنیادهای فرمانرانی در آتن باستان آشنا شده­‌ایم. اما هنوز گزارشی درست از تیسپون نداریم که خردمندان قدیم آن را شهر سلامت و اعتدال دنیا نامیده بودند.
تیسپون چگونه پایتختی بود؟
ایران از تیسپون بر چه راه و روش اداره می­‌شد؟

اکنون که دولت حمهوری اسلامی یاری می­‌دهد تا هر ساله چندین هزار تن از ایرانیان به زیارت عتبات عالیات در عراق بروند، چرا کسی از آن انبوه زایران گامی چند دورتر نمی­‌نهد تا سری از بقایای این شهر ارجمند تاریخی ایرانی هم بزند و خبری و عکسی از آن بیاورد؟

شهر سلامت و اعتدال دنیا را فراموش کرده‌ایم؟
 



برخی منابع برای آگاهی بیشتر:
تاریخ یعقوبی
مجمل‌التواریخ‌والقصص
سنی ملوک‌الارض
تجارب‌الامم
جغرافیای تاریخی لسترنج
جغرافیای استرابو.


/channel/dejnepesht4000

.

Читать полностью…

دژنپشت

.

توت

بریده گزارشی بلند

۱۵ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


توت میوه­‌ای است که هم تازه مصرف می­‌شود و هم کِشته آن. کِشته، نامی است که در خراسان بزرگ و سرزمین‌های تابع فرهنگ خراسان به میوه خشک‌شده گویند.
تاریخ پیدایش این دانه خوراکی به دست نیامد.  توت تا سده پیش بیشتر به کار پرورش کرم ابریشم می‌آمد. این بود که درختان توت بس تناور بود و عمر دراز کرده بود. به درازای ابریشم‌کشی!
از زمانی که صنعت ابریشم‌کشی بومی به هم خورد، جنبه خوراکی توت چیره گردید.

در این نوشتار در آغاز نام‌های انواع توت آورده می­‌شود و پس به سر سخنانی از توت می­‌شویم.

توت چَغوکی. توت ریزی بود.
شاتوت.
توت سیاه.
توت نُقلی. ریز بود و شیرین.
توت مقراضی. بندهای آن سفت بود و با تکاندن درخت کنده نمی­‌شد و برای چیدن آن مقراض به کار می­‌بردند. این توت کمتر یافت می­‌شد.
توت کابلی. از افغانستان آورده بودند.
توت خلج. از افغانستان آورده بودند.
توت پیوندی. بی­‌دانه بود و از دیگر توت­‌ها شیرین­‌تر.
توت کُخی. برای مصرف کرم­ ابریشم می­‌کاشتند. بر هم می­‌داد. اما کم می­‌داد. برگ­‌هایش خوراک کرم ابریشم بود.
توت شغالی. ریز و پر آب بود و کم­‌بار، و وقت تکاندن له می­‌شد.
توت چنشتی. این توت هم ریز بود.
خرما توت. توت درشتی بود پر شیره.
توت ژاپنی. جدید آورده شده و توتی است بلند و باریک و مزه­‌ای همچون مزه موز می­‌دهد. شاخه­‌هایش مانند بید مجنون آویزان می­‌شود و میوه آن در دسترس است.
 توت فرنگی. کمیاب بود و فقط در جاهایی به روش سنتی پرورش می‌یافت.

توت از بنا، هر جا و هر زمان کاشته شد فقط به درد خوراک کرم ابریشم می­‌خورد. برای این که میوه آن بر و بار درست بدهد حتما ترکه توت تازه رسته را پیوند می­‌زدند. توت در جاهای شهری کم­‌جان است و کم­‌گوشت. توت کوهستان و آبادی­‌های کوهستانی گوشت دارد و به کار تهیه کِشته آید.

کشته توت چند دسته می­‌شد. کشته­‌های سفید و درشت را جدا می­‌کردند تا به مقاصد ویژه چون تعارف دادن، مهمانی­‌های بزرگان و این قبیل مصارف برسد.
کشته توت قهوه­‌ای را برای مصرف خانگی نگه می­‌داشتند. دسته سوم کشته توت هم آنهایی بود که ریز و بی­‌گوشت بود. این کشته‌ها برای خوراک مال­‌ها به کار می­‌رفت.

کشته توت مصرف دیگری هم داشت. آن را می­‌کوبیدند تا آرد توت به دست آید. این خوراک زمستانی بود و برای بسیاری از مردم، خصوصا در زمان‌های خشکسال کار نان را می­‌کرد. کسانی هم بودند که به آرد توت هل و زنجبیل و بادیان می­‌زدند تا خوردنی خوشمزه و نیروبخشی به دست می­‌آمد.

کوبیدن توت و آرد کردن آن جای خاص و ابزار خاص داشت. در آبادی­‌هایی که توت زیاد به دست می­‌آمد، چون بهدان و خراشاد، در میدان آبادی هاون سنگی بزرگی نصب بود. دسته چوبی بزرگ و سنگینی داشت. هر کس از اهالی که توت زیاد کشته کرده بود و زمان آرد کردنش رسیده بود کشته توت­‌های خودش را می­‌آورد و در هاون بزرگ آبادی آرد می­‌کرد.

رسمی بود که پس از خوردن توت، دوغ بخورند. دوغ هم دوغ تُلُمی بود و به آن نعنا و چند گیاه دیگر می­‌زدند. معجونی می­‌شد، ممتاز در مزه و بو!

از توت شیره هم می­‌گرفتند. از شیره توت حلوا می­‌پختند. حلوای شیره توت با آرد و کنو (شاه­دانه) تفت داده می­‌شد.

یکی از کالاهایی که در بقالی­‌های قدیم حتما بود حلوای توت بود. خوردنی دلچسبی که مخصوصا دل بچه‌ها را می‌برد. هر کس به اندازه یکی دو قران می­‌خرید و می­‌خورد. از خوشمزه­‌ترین تنقلات بود. حلوای توت که دارای افزودنی­‌های بیشتر بود مصارف خانگی داشت و برای پذیرایی هم به کار می­‌آمد.

 /channel/dejnepesht4000

.

Читать полностью…

دژنپشت

 
.
یک نخست وزیر، هفت وزیر، و هجده معاون وزیر

11 امرداد 1403
#محمود_فاضلی_بیرجندی
 

در این روزها که رییس جدید جمهوری اسلامی سرگرم بررسی و برگزیدن وزیران کابینه خود است جا دارد نگاهی به تاریخ همروزگار بیندازیم تا بدانیم از زمان رویداد مشروطه­‌خواهی تا امروز چه کسانی از جتوب خراسان یا قاینات به وزارت و معاونت وزیر رسیده‌اند.

 
نخست­‌وزیر
تا سال 1357 برسد و حکومت پهلوی فرود آورده شود یک تن از این سرزمین به نخست‌وزیری رسید. او امیر اسدالله علم بود. علم از تیر ماه سال 1340 تا پایان 1341 نخست وزیر ایران بود. 
امیر /channel/dejnepesht4000 بازپسین رجال استخواندار قدیم بود که بر کرسی صدرات عظمی ایران نشستند. پس از او سررشته کار به دست فن­‌سالارانی افتاد که از رادمردی، رای روشن و عمل استوار رجال، کمتر بهره­‌ای داشتند.

 
وزیران
در آن برهه چهار تن از جنوب خراسان وزیر شدند.

نخستین آنان محمد تدین بود. تدین در دوره رضا شاه از سال 1305 تا 1306 به وزارت معارف رسید. در آغاز پادشاهی محمدرضا شاه در سال های 1320 تا 1321 هم وزیر خواربار و سپس وزیر کشور شد.

دومین تن، امیر ابراهیم علم - شوکت‌الملک دوم - بود.
امیر از سال 1317 وزیر پست و تلگراف در پادشاهی رضاشاه شد. در کابینه‌های دکتر احمد متین دفتری، رجب علی منصور و محمدعلی فروغی همان جایگاه را داشت تا در آذر 1320 از کار کناره گرفت.

سومین، سلمان اسدی بود که در کابینه قوام السلطنه وزیر کار شد. سلمان اسدی پسر محمدولی اسدی بود که در بیشتر دوره پادشاهی رضاشاه نایب تولیت آستانه رضوی بود.

چهارمین، امیر اسدالله علم بود.
او در پادشاهی محمدرضا شاه چند بار به وزارت رسید. در کابینه محمد ساعد وزیر کشور شد. در همان کابینه وزیر کشاورزی و سپس وزیر کار شد. سال 1334 در کابینه حسین علا وزیر کشور شد.

معاونان وزیر
در دوره پهلوی شش تن از جنوب خراسان به معاونت وزارت رسیدند.

نخستین، محسن هادوی، نوه آیت‌الله آقاشیخ هادی هادوی بود.
او به معاونت وزارت دارایی رسید و تا پایان روزگار پهلویان با تبحر خاص خود در آن منصب سخت و فنی ماند.

دیگر حسین سپهری، فرزند محمدرضا سپهری، صاحبکار مقتدر امیر شوکت­‌الملک علم بود. 
سال 1347 به معاونت وزارت کشاورزی رسید و تا پایان پهلویان در آن جایگاه ماند. حسین سپهری در آغاز امسال در واشنگتن درگذشت. گزارشی از احوال ایشان در دژنپشت آمده است.

سومین، جمال رضایی بود.
دکتر رضایی در دهه پایانی حکومت پهلوی معاون وزارت /channel/dejnepesht4000 علوم و آموزش عالی شد. سپس تاوان آن دوره را با زندان و مصادره داراییش داد. رضایی مردی دانشمند و استاد دانشگاه تهران بود. گزارشی از احوال دکتر رضایی در دژنپشت آمده است.

چهارمین، محمدحسن گنجی بود که در همان دوره معاون وزیر راه و ترابری شد. 
گنجی هم آزارهای بسیار دید و سپس زمانی که دریافتند مردی است دانشی و بی­‌زیان، آزادش گذاشتند. گزارشی از زندگانی دکتر گنجی در دژنپشت انتشار یافته است.
 
پنجمین، جمشید خزیمه بود.
او در برهه پسین فرمانروایی پهلویان معاون وزارت بازرگانی بود.  جمشید خزیمه فرزند امیر علی خان خزیمه بیشتر عمرش را در کارهای اداری گذرانده و بوروکراتی است از نسل دولتیانی که در روزگار پیشین بارآمدند تا امور دیوانی را بگردانند. اما بازی روزگار امان نداد.

ششمین، امیرحسین خزیمه بود.
او چندی معاون وزیر کشاورزی بود. دو دوره نماینده بیرجند در مجلس و سپس سناتور شد.

 
وزیران از سال 1357

از سال 1357 تا کنون سه تن از جنوب خراسان به وزارت رسیده اند.

نخستین آنان غلام حسین شکوهی بود.
او در /channel/dejnepesht4000  کابینه بازرگان به وزارت آموزش و پرورش رسید شکوهی درس‌خوانده اروپا بود.

دومین، کاظم خاوازی بود که در کابینه دوم حسن روحانی به وزارت جهاد کشاورزی رسید.
خاوازی در کارها با بروبالای فن­‌سالاران دیده شد.

سومین، اسماعیل خطیب بود که در کابینه ابراهیم رییسی وزیر اطلاعات شد. او زاده قاین است.


معاونان وزیر
در این برهه دوازده تن از جنوب خراسان به معاونت وزیر رسیده­‌اند. نام‌های ایشان:
 
ذبیح‌الله بازاری، معاون وزیر آموزش عالی و وزیر نیرو.
محمد ملاکی، معاون وزیر نیرو و نفت.
علی اصغر عمیدیان، معاون وزارت ارتباطات و فناوری.
محمد دیمه­‌ور، معاون وزارت آ. پ.
محمدرضا مجیدی، معاون وزیر کشور.
حمیدرضا جانباز، معاون وزیر نیرو.
طاهر موهبتی، معاون وزیر رفاه.
تقی نوربخش، معاون وزیر رفاه.
امیر امینی، معاون وزیر راه و شهرسازی.
محمدرضا بهزادیان، معاون وزیر کشور. از قاین.
ولی‌الله افخمی، معاون وزیر صمت. از فردوس.
علی‌اکبر سیاری، معاون وزیر آ. پ.


گزارش‌هایی از زندگانی برخی از این شخصیت­‌ها تهیه شده که در این دهلیز انتشار خواهد یافت.



 (یادآوری:
این نوشتار با یاری جناب آقای محمد راشدی تکمیل شد. با سپاس از ایشان.)


/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
.
معرفی کتاب


اندرز اوشنَر دانا


هشتم امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


«اندرز اوشنَر دانا» کتاب کوچکی است از متن­‌های بر جا مانده از دوران ساسانیان. از اندرزنامه‌ها که در آن روزگار نبشتن آن باب شده بود و شماری از آنان از کتابسوزی­‌ها جان به در برده و به دست ما رسیده است: همانند "اندرز آذرباد مهر اسپندان"، "اندرز خسرو قبادان (کواتان)"، و ... .

این اندرز اوشنَر دانا، اندرزنامه­‌ای است به نام اوشنر. و اوشنر، وزیر کی‌کاووس بود، دومین پادشاه از سلسله کیانیان، پسر کی کوات.
او از وزیران روزگار افسانه­‌ای ایران بود که نامش به یادگار بمانده. نام اوشنر را فردوسی در شاهنامه نیاورده. او نام وزیر تهمورث را آورده که شیدسپ بود یا شاید شهرسپ. (در باره شهرسپ یا شیدسپ نوشتاری در این دهلیز خواهم آورد).
 
از زندگی و احوال اوشنر، وزیر خردمند روزگار باستان آگاهی زیاد دیده نشده. دانسته است که او هم چونان بیشتر وزیران ایرانی بر دست فرمانروای زمان کشته شد.
این کتابچه که به نام او بمانده یادگار مردی است خردمند که شاگردش را در زندگی راه می­‌نماید.
کتاب، به قالب پرسش­‌های شاگردی است از اوشنر که استادش بوده، و در ۵۶ بند است. شاگرد می­‌پرسد و اوشنر دانا او را پاسخ می‌گوید. نیکی­‌ها و بدی­‌ها را برای شاگردش برمی­‌شمارد و گزارش می­‌کند.

پرسش‌ها همه در باره اخلاق و وظایف شخصی است. جای پرسش است که به آن روزگار هم همچون روزگار ما پرسشی جز از مساله­‌های شخصی در نظر پرسشگر نبوده است؟
امروز هم رساله­‌هایی که دانایان دین بهر راهنمایی ما می­‌نگارند پاسخ به پرسش­‌های بسیار ساده شخصی از احوال خصوصی آدمی است که شاید نیاز به پرسیدن آن نباشد. چیزهایی مانند پاکیزگی و آلودگی تن، و نیایش کردن با خدای چیزی نیست که کس نداند. آدمی نیاز دارد از دنیای بزرگی بداند که هر روز از بام تا شام با آن رویاروست و از آن کمتر آگاهی درست دارد.

اندرز اوشتر دانا همچون رساله­‌های عملیه امروز ما چندان چیزی از مسایل اجتماعی روشن نمی­‌کند. حال آن که گرداننده این کتاب کوچک کهن به نقل از استاد پورداوود از یشت­‌ها آورده­‌اند که کیکاووس اگر پادشاه هفت کشور بود از دانایی اوشنر بود که بدان جایگاه رسید.
نتوان پدیرفت که وزیری که دسترس بر هفت کشور داشته و بخش بزرگ­‌تر دنیای باستان به رای او می­‌گشته است چون به سخن  درآید فقط از اخلاق سخن بگوید و نیک و بد، و از جهانی که می‌دیده و می‌شناخته و هم از راه و روش اداره جهان یک کلام هم نگوید!
 مگر آن که بپذیریم که این کتابچه از دست ممیزان تاریخ گذشته و آنان هر آنچه را خود نیکو پنداشته­‌اند در آن برجا گذاشته­‌اند و جز آن نوشتارهای دیگر را از این کتاب پاک کرده­‌اند تا ما ندانیم آنچه را از نظر آنان نباید بدانیم!

با این خرده‌گیری بر سر آن نیستم تا ارج این دسته نوشتارهای کهن را ندیده انگارم. ارج‌های اجتماعی، تاریخی، فرهنگی، ادبی، و ... همین کتابچه بیش از آن است که به خرده‌ای از نظر بیفتد.
هر برگ همین کتابچه از بسی کتاب‌های قطور ارزنده‌تر است و خواندنی‌تر، و آموزنده‌تر.

چند پاره از این متن کهن را می آورم و چیزی از این باره نمی‌نویسم تا هر کس از خوانندگان چنان که خود می‌خواهد بدان راه یابد:

ـ آن یک کار که برای مردم فرخ‌ترین چیز، دانش و دهش است.
ـ دل دانا از دانایی و فرزانگی رنجه نبُوَد.
ـ به سه چیز، مرد، غم را شاید گواردن: سخن دانایان، دیدار دوستان، و می.
ـ چهار چیز مرد را زیان‌تر بود: بسیار خوردن می، ورنی به زنان، بسیار نرد کردن، و نخچیر بیش از اندازه کردن.
 
این کتاب کوچک کهن سال ۱۹۳۰ نزدیک یکصد سال پیش به انگلیسی گردانیده شده و چاپ و پراکنده شده است. پس به دوره پادشاهی رضاشاه که او خود به فرهنگ باستان ایران به مهر می‌نگریست، کسانی پیدا شدند که برخی نوشتارها را از روزگار پرارج باستان ما از نو بنویسند و به دسترس همگان آورند.
اندرز اوشنر دانا را استاد  زنده­‌یاد رشید یاسمی سال ۱۳۱۳ به فارسی امروزی گردانیده‌اند. من گردانیده دیگری دارم که ۶۰ سال بعد در ۱۳۷۳ به قلم ابراهیم میرزای ناظر به فارسی آورده شده و انتشارات هیرمند چاپش کرده است. از احوال این مرد زباندان روزگار خودمان هم آگاهی ندارم. بادا که زنده باشند و همچنان کتاب­‌های دیگر از نیاکان خردمندمان را برای ما به فارسی آورند.
 

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.

سگ

 ۲۲ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی



پیشکش به هم میهنانی ارجمند که تازه به «دژنپشت» پیوسته­‌اند.



از میان هزاران جاندار گوناگون از چرنده، پرنده و خزنده، سگ اهلی­‌ترین است و دارای صفات بسیار پسندیده، و بیشتر و زودتر از هر جاندار با آدمی خو می­‌گیرد. سگ که امروز در کوچه و خیابان و بیابان ایران رها و بی پناه می­‌گردد، با دست و پا و چشم زخمی، از کشاکش روزگار چنین شده.
سگ، یار آدمی بوده و هست. در نزدایرانیان باستان حقوق سگ بسیار بوده و خود را مکلف می­‌دانسته­‌اند حقوق او را رعایت کنند.
 
مطالب در باره فضایل این جانور مهربان و وفادار بسیار است. این جا سخنی چند آورده می­‌شود تا ارج او به یادها آورده شود. شاید آنان که سگ می­‌آزارند دریابند چه گناهی از ایشان سر می‌زند:
 
۱. سگ در زبان پهلوی و در فرس هخامنشی «اسپک» است. نام آبادی­‌هایی چون «اسپکه» در ایرانشهر، و «اسپاخ» در پیرامون بیرجند از همین واژه گرفته شده و ای بسا در زمان‌هایی که از آن بی­‌خبریم این آبادی­‌ها جای پروردن سگ­‌هایی بوده. داروی گیاهی به نام «اسفخنگور/ اسپک­‌انگور» هم که به زبان عرب «عنب­‌الکلب» است، نام اسپک دارد، یعنی انگور سگان.
 
۲. در دین ایرانی همه جانوران سودمند مورد نوازش و مهر هستند. سگ برابر با اسپ و اشتر و گاو و گوسفند دانسته شده و به نگاهداری او فرمان داده شده است.
 
۳. گواه از دینکرد:
خداوند سگ باید در سرمای زمستان برای او جای گرم و آتش فراهم کند. اگر سگی بیمار شود خداوندش باید برایش بیطار بیاورد. مراقبت در زادوولد سگ از کارهای نیک است.
 
۴. گواه از اوستا. وندیداد:
یکی از پنج گناه بزرگ آن است که کسی به سگ استخوان درشت دهد که در گلویش گیر کند یا دندانش بشکند، یا خوراک داغ دهد که پوزه­‌اش بسوزد، یا سگی را که تازه زاییده بزند یا بر او بخروشد.
 
گناه خوراک ندادن به سگ شکاری برابر است با گناه خوراک ندادن به مهمانی پارسا.
 
سزای کسی که سگ رمه را چنان بزند که جان بسپارد هشتصد تازیانه است. سزای کشتن سگ خانگی هفتصد، و سزای کشتن سگ شکاری پانصد تازیانه است.
 
اگر کسی سگ را بکشد روانش در روز پسین بنالد، و روان هیچکس به فریادش نرسد.
 
آفریدگار، سگ را غیرتمند بیافرید و هوشیار، با چیز کم خشنود است، زودرنج است، برای نگهبانی از دیگر چهارپایان می­‌جنگد، بیدار و سبک خواب است، شبگرد است، و خان و مان خداوندش را نگاهبان است. خدمتگزار است و بیگانه آزار، بازیگوش است و چون کودکان می­‌جهد.
 
۵. گواه از ارداویراف­‌نامه:
در دوزخ مردی دیدم که ددان او را می­‌دریدند. نان برایشان می­‌ریخت و نگاه نمی­‌کردند و او را می­‌دریدند. به من گفته شد که این مرد آن کس است که در زندگی خوراک از سگ دریغ می­‌کرد و سگ­‌ها را آزار می­‌داد.
 
۶. گواه از سد در:
از فروتنان کسی فروتن­‌تر از سگ نیست و نان دادن بدو ثواب دارد.
اگر سگی خفته دیدید آهسته گام بردارید تا بیدارش نکنید.
 
 
این بهری است از ارج سگ در نزد ایرانیان.
از اقوام دنیا، کسی اندازه ایرانیان به جانوران غمخواری نکرده است. مهربانی به جانداران، و به ویژه به سگ، رسم نیاکانی ماست.
 

ـ با بهره از «فرهنگ ایران باستان».
استاد ابراهیم پورداوود.


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

 .
درنگی بر بوداییگری در ایران و نیایشگاه «داش کَسَن»


۱۸ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

 
میهن ارجمند ما به فرموده فردوسی چون باغی است خرم‌بهار. آبادان و به هزار رنگ و بوی.
یکی از آن رنگارنگی‌ها در آیین‌های گونه‌گونه هم‌میهنان ماست، و یکی از آیین‌ها که کمتر سخن از آن آمده آیین بودایی است.

بوداییگری پنج شش سده پیش از زایش مسیح پیدا شد. تا سرزمین‌های ایرانی هم دامن گسترد. اما در ایران پس از پدید آمدن آیین زرتشت آسیب بسیار دید. از زمان ساسانیان که زرتشتیگری آیین رسمی شد، بوداییگری هم به مانند دیگر آیین­‌ها سخت سرکوب شد. اوستا، فروردین‌یشت، زاده‌شدن مردی را آرزو می‌کند که در گفت‌وشنود بر بوداییان چیر آید.

با این‌همه، در خاوران ایران و به ویژه در سرزمین­‌های خراسانی پا داشت. هنوز هم در خراسان کهن هر چه به خاور برویم یادمان­‌های بوداییگری به دید می­‌آید. نامدارترین آن، تندیس­‌های بامیان، که سالیانی پیش به فرمان فرمانروایان دیندار افغانستان توپ­‌باران شد.

با این همه، بوداییگری از روزگاران دیر تا کنون همچنان در میهن ما پای داشته، و آثار آن بر راه و روش زندگی ایرانیان کم نبوده و نیست.
ملاط نیرومند بودایی در داستان کهن سمک عیار، و امروز در سروده­‌های سهراب سپهری و در داستان­‌های شهرنوش پارسی­‌پور در دست است و جای گفت و گو ندارد!

بوداییگری، ویژه در زندگانی مردم خاور ایران هنوز پرمایه است. من خود در سرزمین­‌های میانه خاوران ایران ـ در قاینات یا قهستان ـ در اندرون مایه­‌های بوداییگری، و با آن، برآمده و زیسته­‌ام.
بیراه نیست که بگویم همه خاوریان ایران تا اندازه‌هایی در باور و رفتار، ته‌مایه بودایی دارند، آشکار. بر آن سان که ته‌مایه زرتشتی دارند، آشکار.

اما باید یادآور شد که در سرزمین­‌های خاوری نگذاشته­‌اند که نشانی مادی از بوداییگری بر جای بماند. هر چه هست در معناست: در آیین‌ها و باورها و رفتارها و ... .

اما در سوی دیگر ایران جاهایی یافت می‌شود که گواه رواج بوداییگری باشد. نامدارتر آن جاها «داش کَسَن» است در زنجان.

«داش کَسَن»، به ماناک سنگ‌تراش، نام چند جای دیگر در نیمه باختری میهن گرامی هم هست. اما اینجا بر کناره زنجان، که نیایشگاهش خوانده‌اند، شگفت جایی است. شگفتا از رهاشدگی و بی­‌سامانی آن گوهری که بیننده در لطف و صنع آن فرومی‌ماند. آن هم در سرزمینی که هر یادمان خرافی را به زرآب می­‌شویند.

می­‌گویند که این بنای سنگی در دوره ارغون خان ساخته شده. اینجا را هم چونان بیشتر یادمان­‌های کهن به نام نیایشگاه می­‌شناسند. به آن نیایشگاه اژدها هم گویند. از برجسته­‌کاری نگاره اژدهایی پنج متری.
«داش کَسَن» پهنه­‌ای است چهارگوش، به درازای سد متر و پهنای پنجاه متر. بنایی شگرف است که چشم و دل بیننده را می­‌گیرد. از نمونه­‌های بی‌همال در مهرازی (معماری) افسونگر ایرانی.

در زنجان نامدارتر یادمان­‌های قدیم، سلطانیه است. نزدیک سلطانیه به «داش کَسَن» می­‌رسیم. راهش سنگلاخی است.
اما جایی است درخور دیدن، بازدیدن، بررسیدن و شگفتیدن!

/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

درمان بیماری­‌ها


۱۵ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
 


در ایران باستان بیماری­‌ها به سه راه درمان می­‌شد:


۱. با سخن.
نیرو و سهش سخن را نتوان ندیده انگاشت. همان "کلمه" که سپس در دین یهود و در اسلام، والا شمرده شد:
انجیل یوحنا گوید: در ابتدا کلمه بود، و کلمه خدا بود.
و کتاب مسلمانان می‌گوید: کلمه‌الله هی‌العلیا.
در ایران باستان نام‌های اهورامزدا ارجی ویژه داشت. همه آن نام‌ها در "روایات داراب هرمزدیار" آمده.
همان نام‌ها سپس در اسلام، هزار نام الله شد و از آن هزار، یک کلمه "اسم اعظم" شد که آن را درمان هر درد و کلید هر در بسته شناسند.
کیومرث، نخستین انسان ایرانی، در گزارش شاهنامه برترین نام یزدان را می‌دانست و با خواندن آن یک کلمه به نبرد دیوها شد.
دنباله امروزی درمان با سخن، همانا گفتار درمانی است.
این روش رفته رفته به میان همگان آمد و دعانویسی و جادو و جنبل جایش را گرفت. با این‌همه نتوان ارج والای درمان با سخن یا کلمه را ندید.


۲. با کارد پزشکی.
کاردپزشکی را اکنون جراحی گوییم، و از دیرباز راهی آشنا در درمان برخی بیماری­‌ها بوده.
زایش رستم به راهنمایی سیمرغ، یکی نمونه کاردپزشکی بود.
رستم آن زمان که در خان هفتم، پهلوی دیو سپید را دریده و جگرش را بیرون کشیده تا با چکاندن خون آن در چشمان پادشاه و ایرانیان بندی دیو، بینایی ایشان را بازگرداند، کاردپزشکی کرده.


۳. با گیاه پزشکی.
گیاه پزشکی را اکنون به نام درمان با گیاهان دارویی شناسیم. داروهای جدید، دانش داروسازی و داروسازان، همه کشاله دانش گیاه پزشکی باستان است.
برزویه طبیب، مقدم اطبای پارس که کلیله و دمنه را از هند بیاورد هم به گزارش شاهنامه گیاه پزشکی آزموده بود. او گیاهانی پژمرده و رخشنده را از کوهستان گرد آورد و بسود تا داروی بی‌مرگی فراهم آورد.
هم در شاهنامه، به دوره پادشاهی خسروپرویز، گیاه پزشکی کاردان، آب انار را با تره جویبار بیامیخت و به زنی بیمار خوراند تا تب او فرونشست.


ـ برداشت از:
شاهنامه. تصحیح ژول مل.
چیم کُشتی. دوازده متن باستانی.
استاد بیژن غیبی.




/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

برگی از تاریخ معاصر


اشغال مشهد در شهریور ۱۳۲۰
و آمادگی پادگان بیرجند



۱۱ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


متفقین سوم شهریور ۱۳۲۰ به ایران ریختند.
مشهد آماج حمله قشون اتحاد شوروی واقع شد.
طلوع آفتاب روز پنجم شهریور پانزده فروند طیاره روسی هنگ شهر نو را در مشهد بمباران کردند.
روز جمعه هفتم شهریور، عده زیادی از صاحبان منصب و سربازان قشون شوروی وارد مشهد شدند. شهر نو و شهربانی را متصرف شدند و نظامیان را خلع سلاح کردند. ادارت دولتی را هم گرفتند. دکان‌ها بسته شد و موضوع نان فوق‌العاده سخت و بی­‌نظمی در شهر سربار فجایع دیگر گردید.
در این روز و روزهای بعد هواپیماهای شوروی لاینقطع بر روی مشهد در پرواز بود و گاه به گاه اعلامیه­‌هایی بر روی شهر می­‌ریختند.
روز نهم شهریور قشون شوروی با قورخانه و موزیک و آذوقه وارد مشهد شدند. دسته­‌ای از لشکریان شوروی از راه سرخس به مشهد ریختند و عده­‌ای از آن­ها یکراست به طرف عمارت استانداری رفتند و آن جا را محاصره کردند.
در آن روزهای خطیر اختلافی بین استاندار و فرمانده لشکر خراسان هم افتاد. در پی آن محتشمی، فرمانده لشکر، به طبس گریخت و بعدا سر از کرمان درآورد.  
در آن احوال تنها پادگانی که در خراسان سر پا مانده بود پادگان بیرجند به فرماندهی سرهنگ وحدتی بود.
ستاد کل ارتش روز ششم شهریور تلگرافی خطاب به سرهنگ وحدتی زد و او را به فرمان شاه به فرماندهی لشکر مشهد برگمارد و از او خواست تا به فوریت خود را به مشهد برساند. او درنگ نکرد و خود را به مشهد رساند که در اشغال سربازان شوروی بود.


- فرمانروایان خراسان. چ دوم.
به قلم نگارنده.
کوتاه شده از ص ۴۱۵ و ۴۱۶.
نشر پایان.


/channel/dejnepesht4000

.

Читать полностью…

دژنپشت

.


نوشدارو
 

هشتم شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


نوشدارو، با نام پهلوی«اَنهوش دارو»، داروی بی‌مرگی، رنگینه یا معجونی که ایرانیان باستان آن را درمان مرگ می­‌شماردند و بر آن بودند که راه درمان زخم­‌های سخت است و هم هر کس از آن بخورد نمیرد.
در منابع برجا مانده از روزگار باستان جز از نام این دارو به میان نیامده و گزارشی در دست نمانده که این دارو را به کسی خوراندند و از مرگ رهید.
 
برترین جایی که نوشدارو گزارش شده، داستان رزم سهراب با رستم در شاهنامه، و گزیده آن چنین است:
 
به گودرز گفت آن زمان پهلوان
که ای گُرد با نام و روشن­‌روان
پیامی ز من سوی کاووس بر
بگویش که ما را چه آمد به سر
از آن نوشدارو که در گنج توست
کجا خستگان را کند تن­درست
به نزدیک من با یکی جام می
سزد گر فرستی هم اکنون ز پی.
بیامد سپهبد به کردار باد
به کاووس یکسر پیامش بداد.
بدو گفت کاووس کز پیلتن
که را بیشتر آب نزدیک من؟
ولیکن اگر داروی نوش من
دهم؛ زنده ماند یل پیلتن.
شود پشت رستم به­‌نیروتَرا
هلاک آورد بی­‌گمانی مرا.
 
پادشاه ایران نگران است که اگر آن دارو را به رستم دهد، سهراب درمان شود. آنچه پس از آن فرادست آید چیزی است که او از رخداد آن بیم‌ناک­تر است: سهراب پشتیبان رستم شود و آن دو او را از پادشاهی بردارند.
دارو را نمی­‌دهد، و سهراب از جهان می­‌رود.

سخن آن رخداد بسیار دردناک به میان مردم هم آمده و از دیرباز زبانزد همگان شده است.
 


اما به راستی نوشدارو یا انوشدارو چه ماده­‌ای بوده، چه ترکیبی داشته، به چه راه و روش ساخته می­‌شده، و ... ؟

در منابع کهن چیز زیادی از این باره دیده نشد. آنچه به دست آمد نوشتاری است کوتاه که در "بندهش" و "گزیده­‌های زاداسپرم" برجای مانده، برین سان:

در روز رستاخیز سوشیانس و یارانش ستایش یزدان کنند و پس گاو هدهیوش - یا هدایوش - را قربانی کنند. پیه آن گاو را با هوم سپید درآمیزند و داروی بی­‌مرگی سازند و به مردم دهند تا همگان بخورند و جاودانه بی­‌مرگ شوند.
گاو هدایوش هم زنده است و تا بدان روز در آخوری آهنین زیر نظارت گوبدشاه نگه­‌داری می­‌شود.

گاو هدایوش یکی از چند گاو استوره­‌های ایرانی است. جز او گاو ایوکداد، گاو مرزیاب، گاو وَهجرگا هم در افسانه­‌های ایرانی هستند و هر یک خویشکاری خود را دارد.
 


چنان که گفته شد از میان منابع ما که از گزندهای روزگاران رهیده، این شاید تنها جاهایی است که از ساختن نوشدارو و ترکیب مواد افسانه‌ای آن سخن آمده است.


/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.


شهریور


۴ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
 

شهریور، ماه ششم سال ایرانی است. ایرانیان باستان که به هر روز از ماه نامی داده بودند. روز چهارم هر ماه را هم شهریور خوانده و در این روز جشن شهریورگان را می­‌گرفتند.
در منابعی که دیده شد چیزی از جزییات مراسم جشن­ شهریورگان نیامده.
نام­‌های روزهایی را که ایرانیان بر سی روز هر ماه داده بودند، ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده، و جز او مسعود سعد سلمان هم در دیوانش به رشته نظم کشیده. تاوانش را هم داده، که خود عمر را در زندان سر کرد، و دیوانش به روزگاران، از کتاب‌های ممنوع بود. بیهقی فرموده بود که بزه بزرگی است برترنشاندن عجم بر عرب!

اما، مسعود سعد در باره روز شهریور گوید:
ای تنت را ز نیکویی زیور
شُهره روزیست روز شهریور.
 
فردوسی هم در شاهنامه در این باره گوید:
ز شهریورت باد فتح و ظفر
بزرگی و تخت و کلاه و کمر.
 
 
شهریور واژه پارسی است. بنیاد این واژه در سنسکریت دو پاره دارد: «خشَترَ» و «وَییریَه».
«خشتر» در زبان فارسی شهر شده. به معنی کشور، شهر و داشتن نیروی پادشاهی و فرمانروایی.
«وَییریَه» پاره دوم شهریور، به معنی برگزیده و برتر است.

شهریور بر روی هم «پادشاهی برگزیده» باشد. این واژه در اوستا بارها آمده و مراد از آن فرمانروایی اهورامزداست بر آسمان‌ها، که برترین فرمانروایی است.
زایش داراب، شاهنشاه کیانی، را هم در چهارم شهریور نوشته‌اند.
 
شهریور یکی است از هفت امشاسپند، که جلوه­‌های اهورامزدا یا یاوران او در گرداندن گیتی هستند.
نگاهی به سامان آنها خبر از پله­‌هایی می­‌دهد که بایست برای رسیدن به این شهریاری خوب و نیرومند پیموده شود:
شهریاری برگزیده ایرانی آن زمان به دست آید که آدمی با اندیشه و کردار نیک به راستی برسد. چون بدین پایگاه رسید به جاودانگی دست یافته و پس از آن است که شهریاری آرمانی ایرانی به دست آید.

شاید توان چنین دریافت که هر کس و ناکس را نرسد که بر تخت شهریاری نشیند. مگر که پله­‌های پیشین را پیموده و به نیکی و راستی دست یافته باشد که همانا جاودانگی است.
پس آنگاه او را رسد که شهریار شود.
 
امشاسپندان که شهریور یکی از آنهاست در گروتمان (عرش برین) بر تخت­‌های زرین نشسته­‌اند و هر یک به بخشی از کارهای گیتی می­‌رسند. شهریور چونان سنجه­‌ای است در نزد اهورامزدا که به یاری او پاداش و مجازات درستکاران و بدکاران را تعیین می­‌کند.
 
شهریور در آسمان نماد فرمانروایی یزدان است، و در زمین آن فرمانرواییی است که بر بدی‌ها چیره شود و پناه درماندگان و تهیدستان باشد.
هماورد شهریور در نزد ایرانیان، «سَوروَه» است و او دیو فرمانرانی بد، ناآرامی و مستی است.



در این ماه، ایران و ایرانی در سده پیش دو بار آماج تازش دشمن شد و گزندها دید، بیرون از شمار. گویی سَوروَه بر شهریور چیر آمد!
نخست تازش اتحاد شوروی و انگلستان در شهریور ۱۳۲۰ و دوم تازش عراق در شهریور ۱۳۵۹.
شگفتا از سرزمینی که اندیشه­ فرمانروایی برتر را پرورانده، در ماهی که به این اندیشه والا اختصاص داده چنین دشمن‌کام شده است.


/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

 .
از شاهنامه


پزشک

یکم شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


در شاهنامه، قدیم­‌ترین سخن از پزشکی در داستان پادشاهی جمشید آمده.
به فرموده فردوسی کسی که پزشکی را بنیاد نهاده همانا پادشاه ایران است. اوست که پزشکی و راه درمان هر درد را پیدا کرده و درِ تندرستی و راهِ گزند را شناخته و به مردم شناسانده است.
این ارج و جای والا و دیرینه شاه و شاهنشاهی در ایران را می­‌رساند.

 
پس در داستان گرفتاری ضحاک به ماران، نام پزشکان آمده است.
پزشکان فرزانه در پیشگاه ضحاک گرد آمده­‌اند و هر کس دانش خویش را به کار می­‌بندد تا آن درد شگرف را درمان کنند و کس نمی­‌تواند چاره­‌ای کند.
در آن زمان ابلیس به زی پزشکی فرزانه به پیشگاه می­‌آید و وامی­‌نماید که راه درمان ضحاک را می­‌شناسد. دنباله داستان را همگان دانند.
 

دیگر جا که شاهنامه یاد پزشک کرده در داستان هفت خان رستم است.
پزشکی فرزانه به رستم می­‌آموزد که اگر جگر دیو سپید را از کالبدش بیرون کشد و سه قطره از خون جگرش را در چشم شاه کاووس و ایرانیان بندی دیو بچکاند همه بینایی خویش را بازخواهند یافت.
 


جای درنگ دارد که فردوسی، پزشک را به صفت فرزانه یاد کرده. فرزانگی، همان حکمت است.


/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.

حسن ریش


۲۸ امرداد ۱۴۰۳
 #محمود_فاضلی_بیرجندی
 

رسم بود که جارچی­‌ها در گذرهای اصلی شهر و در بازار می­‌گشتند و خبرهایی را با صدای بلند به آگاهی همگان می­‌رساندند. ده، بیست قدم راه می­‌پیمودند، پس می­‌ایستادند و خبری را فریاد می­‌زدند.  
خبرها معمولا خبر روضه­‌خوانی بود، یا درگذشت کسی، یا مجلس ختم. یا همچون سال­‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ خبر سخنرانی یکی از نامداران سیاسی روز.
 
او جارچی نامدار بیرجند بود. ریشی گذاشته بود نسبتا بلند، و به همان ریش خود نامدار شده بود: حسن ریش.
 
مردم­‌فریبی­‌های دریغ‌ناک آن سال‌ها که اوج گرفت، حسن ریش دل به غوغاییان بست. دیگر بیش از هر زمان کار داشت. هر روز سخنرانی‌ها بر پا بود. بر او بود که خبرهای هر مجلس را زودتر به آگاهی همگان برساند.    
 
هر روز که روزنامه  "آوای قاینات" در کاروانسرای (کَاروسِرا) صمدی چاپ می­‌شد پشته­‌ای روزنامه برمی‌داشت. در خیابان­‌ها می­‌گشت و فریاد می­‌زد که روزنامه تازه درآمده. برخی عنوان­‌ها را بلند می­‌خواند، تا همه نسخه­‌ها را به فروش می­‌رساند.
 
در آن برهه امیر اسدالله علم چندی به بیرجند آمده بودند. امیر یک روز از اکبریه به شهر آمدند. حسن ریش در فلکه راه را بر خودروی امیر بست و بلند آغاز شعرخوانی بر ضد امیر کرد.
امیر پیاده شدند. دست کردند تا اسکناسی به او بدهند. حسن ترسید که می­‌خواهند اسلحه بکشند. شتابان گریخت. اما آقای کاوه پیاده شد و بلند فریاد کشید: "حسن بیا، بدبخت. آقا خواستند انعامی به تو بدهند."
امیر اسکناس را به آقای کاوه دادند تا بعد به او بدهد.
پاداش‌دادن به مخالفان، راه و رسم خاندانی امیر بود.
 
حسن ریش در آن برهه تَپ­‌های (کتک­‌های)  بی­‌حساب هم خورد. می­‌گویند کسی در بیرجند نبوده که اندازه او تَپ خورده باشد. در آن دعواهای روزمره که پیروان غوغا بر پا کرده داشتند حسن ریش در دسترس بود. کینه­‌ها بر سر او خالی می­‌شد. چند روزی مزه زندان شهربانی را چشید. بیرون که آمد همان حسن ریش قبل بود.
 
بعدها حسن ریش بلندگویی دستی خرید و خبرهایش را از بلندگو می­‌گفت. خود هم دیگر نا و نفس قدیم را نداشت و بلندگو درست در زمانی که باید به یاریش رسیده بود.
 
نام خانوادگیش خواجه‌باشی بود. زنی داشت و دارای فرزندانی شده بود. دخترش سکینه نام داشت و پسرش محمد. آن دو از خردسالی به تهران آمده بودند و چنین بود که در بیرجند گمان داشتند حسن فرزندی ندارد و اجاقش کور است. محمد، پسر حسن ریش دلداده سینما بود. او چند سال پیش درگذشت.

حسن ریش از مال دنیا بهره­‌ای نداشت و روزگار بر او سخت می­‌گذشت. حسن، هستی خود را بر سر رسیدن به سراب­ی درباخت که عامه‌فریبان به مردم وانمودند.

غلامرضا کاشانی، شهردار وقت، چون از سختی زندگانی او آگاه شد دستور داد یکی دو اتاق در قلعه ته ده را بازسازی کردند و به اختیارش گذاشتند.
 
حسن و زنش سال­‌ها در همان خانه قلعه ته ده بودند. روزگار غوغاها سپری شده بود. دولت حاکم، ظرف و امکان توسعه را فراهم می­‌آورد. مملکت آرام شده و در مدار پیشرفت می‌گشت.  
 
حسن ریش در قلعه ته ده ماند تا روزگارش به سر رسید و خود هم به خبرها پیوست. او آوای نیرومند و آشنای خبر بود. رونق بازارش وقتی بود که خبر از غوغاها و غوغاییان می­‌داد. اما نمی­‌دانست که سرچشمه خبرهایی که می­‌دهد، و همان کسان که او را پر از خبر می­‌کنند، خود خاستگاه و خمیرمایه بی­‌چیزی، بی سرپناهی و درماندگی او و همانندانش در زندگانی هستند.
  
 /channel/dejnepesht4000

.

Читать полностью…

دژنپشت

.

"یکی فیلسوفی نگه‌بان گنج"

۲۵ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


بهری از زندگانی گشتاسپ، شاهنشاه کیانی، پیش از آن که بر تخت نشیند، در روم گذشته و او اندران سرزمین کارهایی کرده که گزارش آن در شاهنامه آمده است.

فردوسی در همان گزارش خبر داده که قیصر روم گنجی را بار پنج اُشتُر کرده تا برای کتایون به ایران بفرستد. فیلسوفی را هم به نگه‌بانی آن گنج برگمارده است:
ز دینار رومی شتروار، پنج
یکی فیلسوفی نگه‌بان گنج!

در سامان سیاسی و حکمرانی رومیان، نگه‌بانی از گنج را به فیلسوفی سپرده‌اند.
آن کس که سزاوار شناخته شده تا گنجی بدو سپرده شود، یکی فیلسوف بوده!

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.


دورهمایی کتاب‌خوانی
این هفته:
تاریخچه‌ای از فرمانداری و فرمانداران بیرجند



در نشست این هفته کانون کتاب خراسان جنوبی که ۲۴ امرداد برگزار می‌شود کتاب "تاریخچه‌ای از فرمانداری و فرمانداران بیرجند" معرفی خواهد شد.
دکتر مهدی رضوی معرفی کتاب را بر عهده دارند.

در این کتاب، فرمانداران بیرجند از زمان بنیاد این نهاد تا سال ۱۴۰۰ معرفی شده‌اند. گزارشی از زندگی و کارنامه‌ای از هر یک از آنان هم آورده شده است.
فصل آغاز کتاب، تاریخچه‌ای از بیرجند است که زندگانی این شهر را از زمان‌های دیرین تا امروز روایت می‌کند. از زمانی که بِرجَند قصبه‌ای بود تا به روزگار پیدایش شهر کنونی و گسترش آن از کوه‌های شِکَرُو تا کوهستان باغران (بَاغِرو).

با آنچه در این کتاب از راه و روش اداره شهر در زمان هر فرماندار آمده، بی‌راه نیست که "فرمانداران بیرجند" را دیباچه نظری و عملی حکمرانی در این خطه شناخت.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.

گبرآباد
بریده گزارشی بلند

  ۱۹ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
 
«گبر» معنایی از سر دشنام و خوارداشت دارد. این نام  به زرتشتیان ایران داده شده و هر کجا که آنان بودوباش داشته­‌اند را گبرآباد یا محله گبرها نامیده­‌اند تا این باشندگان کهن خانه پدری را خوار جلوه دهند!

چندان که این نگارنده گشته نام چند گبرآباد در تاریخ پیدا کرده

یکی در پیرامون شهر میمنه افغانستان قدیم بوده.
دیگر در کناره شهر اصفهان و سومین در کرمان بوده است. از این دو محله جلوتر چند کلمه آورده خواهد شد.  
گبرآباد چهارم در جانب باختر شهر بیرجند بوده. این گبرآباد شاید عمری درازتر از دیگر گبرآبادها کرده که هنوز از صفحه روزگار پاک نشده.

گبرآباد بیرجند محله کوچکی است در پای قلعه ته ده. در دست جنوبی قلعه. این محله اکنون سالیانی است که نشیمنگاه مهاجران شده و گشتی در آن نشان می­‌دهد که باشندگانش روزگار خوبی ندارند. به روزگار ریاست جمهوری محمد خاتمی بر روی زمین تنها گورستان این محله بوستانی ساختند!
 
نگارنده با فرماندار آن زمان بیرجند، محمدحسین توکلی، هم گفت­‌وگو کرده و در این باره از ایشان پرسیده است. آقای توکلی با آن که شهر را خوب می­‌شناخت و از مسایل اجتماعی و تاریخ بیرجند آگاه بود، بر زبان آورد که نام گبرآباد را نشنیده بوده و از اجرای طرحی به منظور نابودساختن بخشی از تاریخ بیرجند ابدا آگاهی نداشته است.  شهرداری بر پایه رای و فکری دیگر دست به آن تاریخ‌سوزی زده بود. 
 
نگارنده بر این دریغ می­‌خورد که پاره­‌ای از شهر بیرجند به بهانه ساختن بوستانی، آگاهانه و به عمد از میان برده شد. پاره­‌ای که محله کهن شهر، و ای بسا کهن­‌ترین محله شهر بوده، و می­‌شد که راهنمای مطالعه تاریخی بیرجند و رهانیدن آن از گمشدگی در روزگاران باشد.  

من خود در محله گبرآباد بیرجند گشته‌ام. با چند تن از باشندگان آن محله گفت­‌وگو کرده­‌ام و دیده­‌ام که آنان هم نمی­‌دانند که این چه نامی است. به علاوه، دیده شده که خیلی از باشندگان شهر بیرجند هم خبر از چنین محله­‌ای در شهر خود ندارند. نام آن را هم نشنیده­‌اند.
 
از جاهای دیگر گفته شد که یکی «محله گبرآباد» اصفهان بوده که تا به روزگار شاه عباس صفوی بر جای مانده است. در آن زمان، شاه صفوی شماری از ارمنیان را از جلفا به اصفهان کوچاند و برای جای دادن آنان در شهر، زرتشتیان را از محله گبرآباد به جاهای دیگر شهر کوچاند و کوی گبرآباد را در اختیار ارمنیان گذاشت!
 
دیگر آبادی زرتشتی­‌نشین به نام «گبر محله» در کرمان بوده. گبر محله کرمان در حمله افغان­‌ها تاراج شد. بناهای آن ویران شد و باشندگانش کشته شدند و آنان که از تیغ افغان جان به در بردند از خان­‌ومان خود گریختند و آواره شدند.
 
از این جاها در ایران کم نیست. سخن این است که آن محله­‌ها همه چند صد سال پیش از میان رفته­‌اند. فقط گبرآباد بیرجند بود که تا سده پیشین دایر و آبادان مانده بود و هنوز هم دست‌کم نام و پیکره آن برجاست.
 
علت بنیادینی که این گبرآباد از میان رفت تندخویی دینی اسماعیل خان، فرمانروای بیرجند در زمان پسین فرمانروایی قجران بود. او به روش شاهان زمانه خود کمر به پاکسازی دینی بست. زرتشتیان را از صفحه زندگانی این شهر برانداخت و با اهل سنت هم بیداد بسیار کرد. 
 
نگارنده چند جای دیگر در پیرامون بیرجند و هم در جاهایی از ایران شناسایی کرده که به همین نام هست. اما بهتر است نام­‌های آن جاهای گبری گفته نشود تا آنها را هم فضای سبز نکنند و سرانه فضای سبز در جنوب خراسان و هم در برخی از شهرهای دیگر گسترده­‌تر از این نشود!


 
برخی منابع:
فرهنگ جهانگیری.
تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس.
تاریخ زرتشتیان ایران.
تاریخچه فرمانداران بیرجند.

/channel/dejnepesht4000

.

Читать полностью…

دژنپشت

.
از شاهنامه

۱۶ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


- "نیاید به گیتی ز راه زِهِش"


این خبر سیمرغ است در باره زایش رستم.
می‌گوید از راه معمول زاده‌شدن، به گیتی نخواهد آمد.

سپس به زال و دیگران که بر بالین رودابه هستند می‌آموزد که پهلوی مادر را بشکافند تا بچه شیر بیرون آید.

خبری است از زایمان غیرطبیعی در روزگار باستان.
به آن "رستمینه" گفته شده.

زبانزد "سزارین"، از فرهنگ و زندگانی ما ایرانیان نیست. از تاریخ روم است. چنین زاده‌شدنی را برای ژولیوس سزار پرداخته‌اند.
آورده‌اند که او به خود می‌بالید که از راهی جز از همگان به گیتی درآمده.

به روزگار ما سنت و فرهنگ قدیم هدف تازش آنانی شده که سنت‌ستیزی را فخر خود می‌شمارند.
چنین، تا زایمان غیرطبیعی را هم می‌ستایند و زن را می‌نکوهند که زایمان طبیعی کند!
این نوخواهان، ... .


/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.

مشروطیت در سرزمین اندیشه‌های کهن سیاسی!

۱۴ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

در ایران و آیین ایرانی گفته شده که شهریاری یا فرمانروایی پس از آن به دست آید که آدمی به پختگی و کمال برسد.
شهریار در ایران آن کس است که نیکی، نیکوکاری و نیک­‌اندیشی را پشت سر گذاشته و در زندگانی به این جایگاه رسیده باشد که از او جز این سر نزند.
شهریار ایرانی نتواند بدکردار باشد و نگران زندگانی مردم نباشد.

هر بار در سالگرد صدور فرمان مشروطیت سخن‌ها به میان می‌آید از تباهکاری قبیله قجران، و رهیدن ایرانیان از بیداد آن فرمانروایان شوم.
اما سخن از این نمی‌آید که چه نیازی در کار آمد که به اندیشه کهن و سازنده ایرانی پشت کنیم و پا به راهی بگذاریم که بیگانگان رفته بودند؟

 /channel/dejnepesht4000

.

Читать полностью…

دژنپشت

.

ترور سیاسی
 

۱۰ امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


چون کاوه آهنگر خروشان و جوشان از درگاه ضحاک بیرون آمد جهان بر او انجمن شد.
کاوه با همگان رو به سوی فریدون نهادند و او را پادشاه خویش خواندند.

فریدون مادرش را بدرود گفت و با دو برادر آهنگ رفتن به نشستگاه شاهی ایران کرد.
شب در میانه راه فرود آمدند تا بیاسایند. خوالیگر، خوان بنهاد و خورش بیاورد و فریدون پس از خوردن و نوشیدن، رای خوابیدن کرد و در خانه­‌ای که در پای کوه بود خوابید.

در این زمان دو برادر که پیشرفت کار فریدون را می­‌دیدند در تاریکی شب از خانه بیرون شدند تا به راهی او را تباه کنند.
هر دو نهانی بر کوه برشدند، سنگی گران برکندند و از فراز کوه به سوی فریدون غلتاندند تا مگر او را در خواب بکشند.

فریدون از آواز غلتیدن سنگ بیدار شد و راه رسیدن سنگ گران را به افسون بربست. سنگ به او برنخورد و فریدون از کشته شدن وارهید.
پس از آن دیگر درنگ نکرد و کمر بست و به راه افتاد.
 
شاهنامه دیگر چیزی از این باره نیاورده، و فریدون هم دیگر چیزی به روی برادران نیاورد.
 


این شاید که گزارش قدیم­‌ترین ترور سیاسی در ایران باستان باشد.


شاهنامه.
به کوشش استاد مهدی قریب.
داستان پادشاهی ضحاک.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
.
فرمانروای نو در ایران

 
هفتم امرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

چون نوبت پادشاهی گرشاسپ به سر آمد، بودند کسانی که آهنگ نشستن بر تخت فرمانروایی ایران داشتند.
زال پیر دانا، پسرش رستم را به البرزکوه فرستاد تا کسی را بیاورد که می­‌دانست با او کار ایران راست خواهد آمد.
آن کس، قباد بود و زال او را «کی» نامید، یعنی نیکو و ناب. و پس نامش «کیقباد» شد.

چون کیقباد بر ایران پادشاه شد بر کران آب جیحون شهری بنیاد کرد و آن را نشستگاه خود کرد، و مرز را استوار کرد.
و کیقباد کشور را از بدان و بدخواهان نگه می­‌داشت. او دلبسته آبادانی بود. شهرها را سامان داد  و آبادی‌ها بنیاد کرد، و آبادانی بسیار کرد و مردم را به آبادان کردن واداشت.
تا ایرانیان از رنج­‌ها و غم­‌ها و تنگی­‌ها برآسودند.


/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…
Subscribe to a channel