dejnepesht4000 | Unsorted

Telegram-канал dejnepesht4000 - دژنپشت

2128

دژنپشت، کتاب‌خانه کهن سرزمین پارس به روزگار پارت‌ها دهلیز نوشته‌های تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی نشانی در اینستاگرام: mahmudfazelibirjandi

Subscribe to a channel

دژنپشت

.

به بزرگداشت ۲۱ آذر
روز نجات آذربایجان



۲۱ آذر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


به روزگار گذشته و تا پیش از سال ۱۳۵۷ دو دسته جشن در کشور برپا می­‌شد.

یک دسته جشن­‌های حکومتی بود که در مناسبت­‌هایی چون زادروز محمدرضاشاه، رضاشاه و برخی از دیگر سران حکومت برگزار می­‌شد. متولی این جشن­‌ها خود دستگاه حاکمه بود.

دسته دیگر جشن­‌های مذهبی بود، در مناسبت­‌هایی چون غدیرخم، روز پانزدهم شعبان و ....
آن جشن­‌ها به آهنگ برکشیدن آیین شیعه و گستراندنش برپا می‌شد. شیعیان سیاسی در لوای برپا کردن جشن‌های اعتقادی بر آن بودند تا گزینه شادمانی جمعی در برابر شادمانی دستوری برپا بدارند و با این کار پیام بیزاری از حکومت شاهنشاهی را به مخاطبان خویش برسانند.

سوای این دو دسته جشن­‌ها، جشنی ویژه در هر سال یک بار برپا می­‌شد و آن جشن روز ۲۱ آذر بود که نام غرورانگیز «روز نجات آذربایجان» بر آن نهاده بودند.

جشن روز ۲۱ آذر از دسته­‌بندی‌های بالا برکنار  مانده و به معنای راستین خود جشنی ملی بود. دست حکومت در آن جشن هم آشکار بود. در عین حال، شیعیان سیاسی هم به سود و صلاح خود نمی‌دیدند که چنان جشنی را نفی کنند که بزرگداشت یکپارچگی ایران بود.

روز ۲۱ آذر تا سال ۱۳۵۷ گرامی داشته می­‌شد. پس از آن خطایی در کار آمد. در جریان کین‌خواهی از حکومت محمدرضا شاه، نجات آذربایجان از چنگال بیگانه پرستان با کارنامه شخص شاه یکی انگاشته شد. زان پس چنین مناسبتی مقدس، به عمد، از نظرها افتاد.

چیزی که ماند آن بود که خیانت و جنایت آن کسان که همکار متجاوزان به میهن بودند از خاطره­‌ها و نظرها دور شد. و هم خاطره‌های پرارج فداکاری به راه میهن دیگر بازگو نشد.


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

سوریه اسدی، و ایران صفوی


۱۸ آذر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


فروافتادن حکومت‌ها ناگهانی روی نمی‌دهد. رفتنی‌ها مدت‌ها پیش از برافتادن خود مرده‌اند و برافتاده‌اند.
امروز که خبرها از برافتادن حکومت اسدیان در سرزمین سریانیان می‌رسد در شگفت نشده‌ام. تاریخ از این برافتادن‌ها کم ندیده و کم بازگو نکرده. شگفتی آنجاست که کس تاریخ نمی‌خواند. همواره آوای مشتی غوغاییان بلند است.

از چند روز پیش که برافتادن حکومت اسدیان در سوریه آشکار شده بود پیاپی فرجام دردناک صفویان در ایران عزیز خود ما در برابر چشمم می‌آمد.
صفویان از آغاز، خود را قدسی وانمودند و نزدیک بود که هر یک قدیسی شوند، جداگانه. اما در انجام کارشان مشتی از هم‌میهنان از استان خاوری کشور بیرون تاختند و سرنوشت آن حکومت قدسی را در چند روز درنبشتند. مهاجمان بر صفویان هم مانند مهاجمان بر اسدیان بودند. آنان در برابر سپاهیان صفوی و اسدی، نه ابزار جنگی درستی داشتند و نه رزم آزموده بودند. اما صفویان و اسدیان هر دو سازوبرگ رزم داشتند و مردان آزموده رزم.
نه صفویان دانستند که نتوان پشت به جنگ ابزار داد، نه اسدیان. و هر دو چون باد، بر باد رفتند.

محمدهاشم آصف کتابی نوشته با عنوان رستم‌التواریخ و در آن از فرجام روزگار صفویان نوشته. کتابی خواندنی که هر مرد حکومتگر باید کنار دست داشته باشد. داستان بر باد رفتن حکومتی پرمدعا که چون ساعت نحسی رسید نه دست غیب به یاریش آمد و نه قورخانه و قشونش کاری از پیش برد. شخص واحد که همه نظریه‌ها و تاریخ را وازند و به فرموده فردوسی جز خویشتن چیزی در جهان نبیند، در بالست قدرت هم مرده است و برافتاده. آن دم که دست همه کس از محیط حکمرانی کوتاه شد، کار به انجام خود رسیده. خلاء، تولید خلاء می‌کند.

در ایران صفوی تا افغانان به درون پایتخت نریخته بودند آش نذری می‌پختند و استخاره می‌گرفتند تا کی یاری از عالم غیب فرا برسد. در سوریه اسدی هم تا همین دیشب هر آنچه جز خواست فرمانروا بود دروغ خوانده می‌شد.
در دستگاه‌های همانند صفوی و اسدی همه چیز دروغ است، مگر خواسته فرمانروا. و برافتادن را همه می‌بینند و می‌دانند مگر شخص فرمانروا!

جناب آقای اسد، چیز شگفتی روی نداده.
ساده بود. می‌دانستیم. یارا نداشتیم بگوییم... .


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

هشتاد سال بی امیر شوکت‌الملک علم
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۱۴ آذر ۱۴۰۳


نیمه شب چهاردهم آذر ۱۳۲۳ درهای سرای حاج غلامحسین قنادان را زدند. آقای قنادان در را که باز کرد دید که چند تن از نوکران کلاته سرکار هستند. سراسیمه و آشفته آمده بودند و درخواستند که دکان را باز کند و مقدار بسیار زیاد قند و چای و تنباکو و سیگار و چندین قلم دیگر برداشت کردند و شتابان رفتند. آقای قنادان پرسید که این خریدها در نیمه شب چراست و آنان فقط گفتند که امیر درگذشته‌اند!


جنگ دوم جهانی برپا بود و قشون شوروی و انگلستان به ایران ریخته بودند. آنان در بیرجند هم بودند. امیر جز نگرانی‌های معمول حکومتی، نگران کمبود نان در قلمرو خودش هم بود. با تدبیرهای زیاد ترتیبی داده بود که کمبود نان برطرف شده و مردم نفسی به آسایش می‌کشیدند. اما چندی بود که نفس خودش راست نمی‌شد. ورمی در پیکرش افتاده بود که او را چاق نشان می‌داد. اول پاییز ۱۳۲۳ از راه زاهدان سفری به تهران کرد تا هم به کارها در مرکز برسد و هم با اطبا دیداری کند. ورمی در پاهایش پیدا شد. دکتر امیراعلم، دکتر قاسم غنی و دکتر لقمان‌الدوله او را دیدند و گفتند که ناخوشی از قلب است. گفتند که باید به خارجه برود.
جنگ بود و راه اروپا بسته. امیر بهتر دید که به هندوستان برود. به بیرجند که برگشت تهیه سفر دید. دامادش که فرماندار کل سیستان و بلوچستان بود برایش تذکره سیاسی صادر کرد. اما دیر شده بود!


در آن شب شهر به هم برآمد. روز سر نزده بود که در پیرامون اکبریه ولوله بود. حاج حسین ع. شبانه آمده و پیکر امیر را در کلاته شست‌وشو داده بود. اینک پیکر امیر را بر دوش انبوه مردم تا شهر آوردند و در مدرسه شوکتیه گذاشتند. بازاری‌ها خودشان بازار را بستند و دسته‌های عزاداری از محله‌های شهر به طرف مدرسه شوکتیه حرکت کردند. مردم بر سر زنان و سوکوار در مدرسه گرد آمده بودند. پیکر امیر را پس از احترامات رسمی بر ماشینی گذاشتند و ماشین راه مشهد را پیش گرفت. چند ماشین دیگر هم پشت سر به راه افتاد.

پیکر امیر را پس از احترامات رسمی با حضور مقامات لشکری و کشوری در صفه ویژه خاندان امارت قاینات در آستانه رضوی به خاک سپردند.

- امیر شوکت‌الملک علم مدرسه شوکتیه را تاسیس کرد.
- ترتیب لوله‌کشی آب شهر را داد.
- یکی از نخستین زمین‌های تنیس ایران را در منظریه ساخت.
- نخستین خط تلفن را در بیرجند کشید که از نخستین خطوط تلفنی ایران بود.
- سه زمین فوتبال ساخت و پول داد تا توپ و لباس ورزشی خریدند و نوجوانان و جوانان را تشویق به ورزش کرد.
- با تاسیس شرکت شرق قالیبافی را رونق داد تا چنان شد که از هر کوچه آوای قالیبافان بلند شد.
- نوانخانه ساخت تا سرپناه بینوایان و یتیمان باشد.
-شهرداری تاسیس کرد.
- و ... .
- و در شب همان روزی که کلنگ ساختمان بیمارستان شهر را بر زمین زد خود از دنیا رفت.

محمدحسین شهریار، شاعر نامی که خبر شد، مرثیه بلندی سرود و در آن گفت:
امسال بیرجند بی تو ندارد بهار، امیر
مرغان به غیر گریه ندارند کار، امیر... .

روز ۱۴ آذر امسال، بیرجند و قاینات هشتادمین سال بی‌بهار را پشت سر می‌گذارد. از درد نبودن امیر، مرغان هم گریستند. هنوز هم مرغان می‌گریند... .



/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

معرفی کتاب:
شاهنامه نوبخت

۹ آذر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


کمتر گفته شده که پس از شاهنامه و پس از فردوسی، شاهنامه‌سرایی روشی و مکتبی در شعر فارسی شد. کم نبودند آنان که تاریخ جهان یا تاریخ دوره‌ای را به نظم درآوردند و بر آن نام شاهنامه نهادند. از این دست است شاهنامه هاتفی جامی که سراینده آن جنگ‌های شاه اسماعیل را بازگو کرده است. یا شاهنامه نادری که محمدعلی توسی در آن زندگی و پادشاهی نادرشاه افشار را به نظم بیان کرده است.

تازه‌تر کتاب‌ها در این راه، شاهنامه‌ای بود که حبیب‌الله نوبخت به دوره رضاشاه سرود. نوبخت بر سر آن بود که در شاهنامه خودش تاریخ ایران را از برافتادن ساسانیان تا به روزگار رضاشاهی به نظم درآورد.

حبیب‌الله نوبخت زاده سال ۱۲۷۴ و درگذشته ۱۳۵۶ دانشمندی تاریخدان، زبان‌دان، و هم نویسنده و سیاستمداری تراز اول بود. جز شاهنامه‌ای که در تاریخ ایران سرود، چندین کتاب دیگر بر جا گذاشت که هر یک گواه دانش بیکران او در تاریخ و فرهنگ و دین است. تفسیری بر قرآن هم نوشت. او خود دارای فلسفه و جهان‌نگریی است که آن را فازلیسم نام داده و در کتابی آن را شرح داده است. نوبخت، کتاب تاج جاحظ را هم به فارسی درآورده. او چندین زبان زنده و کهن را نیک می‌دانست و در ترجمه تاج چیرگی خود را بر زبان‌ها و تاریخ فرهنگ جهان آشکار گردانده است.

اما بخت با نوبخت یار نبود. او در زمانه جنگ دوم جهانی دانش خود را عرضه کرد. بیدرنگ هدف تازش‌ها قرار گرفت. جرمش آن بود که به رضاشاه دشنام نمی‌داد و با او و نگاهش به تاریخ معاصر ایران همدلی نشان داد. چنین تا توفیدند و نوبخت را از عرصه راندند که دلبسته آلمان است. آن هم در سرزمینی که هر میان‌مایه غربی یا روسی بت می‌شود.

سرنوشت شاهنامه نوبخت چونان سرنوشت سراینده آن شد. افزون بر آن که نگذاشتند نامی از آن دانشمند کم‌مانند بر جا بماند، نوشته‌هایش را گم کردند.

شاهنامه نوبخت بدین ریخت پیکربندی شده است:
جلد نخست: هرمزان
جلد دوم: اسپهبدان
جلد سوم: ابومسلم
جلد چهارم: برمکیان
جلد پنجم: جنگ نرشخ
جلد ششم: خرمیان و کرمتیان ـ بابک خرم دین و سلیمان کرندی
جلد هفتم: از رویگران تا پادشاه سوفی (اسماعیل صفوی)
جلد هشتم: از دودمان شاهنشاهان سوفی تا شاهنشاه پهلوی


حبیب‌الله نوبخت، شاهنامه‌اش را با خط خودش نگاشته و تزیین کرده و برخی صفحه‌های آن را هم خود تذهیب کرده است.
ویژگی شاهنامه نوبخت این است که سراینده پژوهشگر آن، بسیاری از یافته‌های و نکته‌های ناگفته و جالب تاریخی را بدان افزوده است که در  کتاب‌های دیگر دیده نمی‌شود. 

دستنوشته شاهنامه نوبخت پس از درگذشت او گم شد و تا سال ۱۳۹۴ ردی از آن پیدا نشد. در آن سال با پیگیری محمدرضا فولادخواه پیدا شد. انتشارات آرمانخواه فتوکپی دستنوشته را خرید و سال ۱۳۹۶ همان دستنوشته را در پنج جلد گالینگور منتشر کرد. 

اکنون انتشارات سمرقند انتشار شاهنامه نوبخت را زیر نظر دکتر هوشنگ طالع در دست گرفته و نخستین مجلد آن را چاپ و منتشر کرده است. مجلدهای دیگر هم به ترتیب به بازار کتاب خواهد آمد.
شاهنامه نوبخت، دانش کم‌مانند تاریخی و جهان‌نگری حبیب‌الله نوبخت جای وارسیدن و شناخت دارد.

/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

فلسفه‌ای از تاریخ در ایران:
از کیان به ماکیان!


۷ آذر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


نوبت ز کیان به ماکیان افتادست
بازی شگرفی به‌میان افتادست

شاید که سپهر سفله رقصد ز نشاط
شمشیرزدن به دف‌زنان افتادست.
- حزین لاهیجی


حزین لاهیجی در سده دوازدهم می‌بود. او جز شاعری، دانشمندی بود با نگاهی مخصوص خود به جهان. در نگاه او آمده بود که بیش از دوازده سده برآمده و کار از شاهنشاهان کیانی به کسانی افتاده که در چشم او ماکیان‌هایی بیش نمی‌آمدند. می‌دید که دیگر از کیان نشانی بنمانده.
چنین بود که نوشت، کنون شاید که سپهر هم از شادمانی این شکسته‌شدن ایرانیان به رقص درآید.
همان سپهر که زمانی با شاهنشاه ما بر سر مهر بود، و زمانی دگر با شاهنشاه ما می‌پیوست.
پیش‌تر در این باره نوشته بودم.
در این نشانی:
/channel/dejnepesht4000/1111

اندیشه ایرانی را بنگر که چون دریابد سپهر با شاهنشاهان ایرانی دلی خوش ندارد و به مهر نمی‌گردد، بیدرنگ و بی‌تعارف، رک و راست سپهر را سفله می‌خواند.



/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.
به مناسبت درآمدن استانداری دیگر به خراسان جنوبی

گذری بر تاریخ سیاسی معاصر قاینات

دوم آذر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


این استان که به نام خراسان جنوبی نامبردار شده نام قاینات داشت و پیش‌تر به نام قهستان بود. به دوره قاجار که هر کس پیشکشی پرمایه‌تر به شاهان عیاش و فرومایه قجری می‌داد فرمانروای خودکامه سرزمینی می‌شد، این سرزمین قاینات چندی در دست مردی شایسته و خداترس بود به نام امیر ابراهیم علم ـ شوکت‌الملک دوم ـ و دانیم که او این سرزمین را مانند جان می‌دانست و به ترقی آن و آسایش و سربلندی مردمش می‌کوشید.

امارت قاینات از سال ۱۲۸۲ بزرگ شد که امیر شوکت‌الملک فرمانروای قاینات شدند. امیر تا سال ۱۳۰۰ به جز دو سه دوره کوتاه، فرمانروای قاینات بودند. سیاست و حکومت در قاینات را نتوان درست شناخت تا با ساختمان دستگاه فرمانروایی آن آشنا نشویم. ساختمانی که در راس آن امیر بود. پس از او یک صاحبکار بود که در زمان‌هایی نایب‌الحکومه هم بود. نایب‌الحکومه یا صاحبکار، ده‌ها زیر مجموعه دیوانی و مالی داشت. تا پیش از آن که رضاشاه به پادشاهی برسد امارت قاینات قشونی داشت که سپس در ارتش ملی ادغام شد. در هر ولایت و روستا نایب‌الحکومه‌هایی بودند. زمین‌های پهناور کشاورزی - از خصوصی و وقفی امیر و خاندان امیر - هر یک متولی مخصوصی داشت.

امارت قاینات در تاریخ خود از زمان مشروطیت تا ۱۳۵۷ چهار نایب‌الحکومه یا صاحبکار داشت:

۱. امیر شوکت الملک در آغاز فرمانروایی خود محمدولی خان اسدی را به سمت مستوفی و صاحبکار خود برگماردند. اسدی تا سال ۱۳۰۰ در آن جایگاه بود. او عقل منفصل امیر بود. مردی که سرشت آفریننده او پیوسته چهره زندگی و حکمرانی را نو می‌گرداند. اسدی سپس نماینده سیستان در مجلس شد و از بیرجند رفت. سپس نایب تولیت آستانه رضوی شد و تا سال ۱۳۱۴ در آن جایگاه بماند.

۲. پس سررشته کارهای امارت قاینات به دست محمدرضا خان سپهری آمد. سپهری، امارت قاینات را دستگاه بزرگی کرد که ۲۴ ساعت شبانه روز و هفت روز هفته دایر بود. دستگاه دیپلماسی خارجی آن میزبان رجال و سفیران و کنسول‌ها و بازرگانان بزرگ خارجی و داخلی بود. دستگاه اداری و حکومتی آن، امارت پهناور قاینات را در امن و امان می‌گرداند. صدها خانوار در هزاران هکتار زمین کشاورزی کار می‌کردند. کارگاه‌های قالی بافی دایر بود. بازار بزرگ بیرجند که هر بخش آن جای دسته‌ای از پیشه وران و تولیدکنندگان بود سرشار رونق بود. بیرجند بندرگاهی تجاری بود که صاحبان کالا و پیشه از هند و روسیه و اروپا بدین جا آمدوشد داشتند. آقای سپهری از سال ۱۳۳۰ به رای امیر از کار کناره گرفت. غوغاییان دموکراسی‌خواه! در آن سال‌ها کشور را غرق آشوب کرده بودند و بیرجند را هم برآشفته داشتند.
امیر اسدالله علم، اسدالله میرزا، پسر ارشد سپهری ، را نامزد صاحبکاری امارت قاینات کردند. او یک سالی بیشتر در آن جایگاه بنماند و به تهران رفت.

۳. از آن پس مرتضی خان جانباز صاحبکار دستگاه علم شد. دوره کار و دیگرگشت‌های بنیادین مملکت بود و در بیرجند هم کارهای نوین با همت امیر رونق یافت. کارخانه قند اسدآباد باز شد و هکتارها زمین زیر کشت رفت. چاه‌های عمیق و موتورهای برقی، شیوه دیرین کشاورزی را دیگرگون کرد. آقای جانباز به گستردن کشاورزی همت گمارد. امیرنشین قاینات سراسر کارگاهی بود که در هر کجای آن کار بود و کار.
از آغاز دهه ۱۳۵۰ که اقتصاد و سیاست ایران به وادیی دیگر افتاد. امیر ناخوش بودند و پیوسته در کار درمان خود، و کمتر وقت رسیدگی به امپراتوری قاینات را داشتند. افولی که در کشور نمایان شده بود در بیرجند هم پیدا شد. جانباز سخت می‌کوشید تا رخنه‌هایی را که در کارها می‌آمد بربندد. اما زمانه از لونی دیگر شده بود. جانباز سال ۱۳۵۴ از کارها کناره گرفت.

۴. از آن پس محمدحسن اعلم صاحبکار دستگاه علم شد. آقای اعلم کار و کارنامه‌ای داشت که شاید هنوز زود باشد در باره آن سخنی رانده شود. امیر اسدالله علم در آغاز سال ۱۳۵۷  به بیماری سرطان خون وفات یافتند. دوره آقای اعلم هم در همان سال به سر رسید. کاخ‌های امارت قاینات خالی شد. کارکنان بی‌شمار دستگاه امارت پراکنده شدند. دیگر حتی کسی نماند که جیره گندم یا جیره نقدی آقایان ... را بدهد. هر کس بر منبری سرگرم دشنام گویی به دستگاه علم شدند. اسناد و دیوان‌ها گم شد.

این سرزمین که بر آن نام خراسان جنوبی داده‌اند، سرزمین سیاست و حکومت است. امری که بدون اندیشه راست نیاید، و آن هم نیازمند مردانی سزاوار است؛ اندیشمند، سیاست‌دان و کاردان. همه این‌ها در اینجا بوده، به کمال و تمام.


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.
معرفی کتاب
تاریخنامه یوحنا سکوپای نیکیو
در نوشتار زیر.

/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.
قاجاران، و حق مالکیت بر تن زنان ایران!

۲۹ آبان ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


تا ماه آبان به سر نرسیده جا دارد یادی کنیم از آبان سال ۱۳۰۴ که مجلس شورای ملی به فرمانروایی قاجاران پایان داد.
به‌ویژه، یادی از موضوع مالکیت بر تن و پیکر زنان ایران که در دوره قجران به اوج رسید.


نوشته‌اند، در منابع زیاد، که به روزگار قجر، "مردم از ترس شاهان قاجار و خوانین محلی دست نشانده قاجاران، دخترهای خود را نمی‌گذاشتند از خانه بیرون شوند. والدین بهتر می‌دیدند جگرگوشه‌های خود را به وسایلی بدشکل کنند تا از نظر بیفتند.
یکی از جهانگردان در آن برهه در سفرنامه خود نوشته است که خود شاهد بوده که چهره دختر زیبایی را با تیزاب سوزانده بودند تا از طمع بزرگان در امان بماند."

- زندگی و زمانه پورداوود.
ص ۱۷۷ و ۱۷۸.



/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.
.
ایران و اسپانیا


۲۴ آبان ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

به این روز از آبا‌ن‌ماه امسال که روز کتاب‌گردی نام گرفته جا دارد کتاب پر ارجی را به یاد کتابخوانان و اهل فرهنگ آورم که روابط ایران را با اسپانیا از عصر باستان، از زمان آلن‌ها و مانویان؛ تا ورود اسلامیان به اسپانیا بررسیده است.
عنوانش: ایران در اسپانیای مسلمان.

این یکی از پژوهش‌های دکتر شجاع الدین شفا است. استادی فرزانه‌ای که دریای دانش خویش را به یاری دستگاه حکومت شاهنشاهی گذاشته بود و جاه و بزرگی او استوار مانده؛ تا چندان که دُشگویان پرده‌در هم نیارسته بودند بر میدانگاه بزرگی او بتازند.

دکتر شفا ایراندوستی سرآمد بود که در منابع و متون نظر می کرد تا اسناد را پشتوانه مهر خویش به ایران کند و سخن از روی تعصب نراند.

دکتر شفا رد ایران را در اسپانیا گرفته و به بسی نتیجه‌های سزاوار رسیده. حتی بر آن است که نام اسپانیا همان کلمه اصفهان است که تغییر و تبدیل یافته: اسپهان/ اسپانیا. (ض ۱۹۸). طارق، را که فرمانده اسلامیان بود و از تنگه جنوب باختری اسپانیا وارد آن خاک شد، مردی همدانی دانسته (ص ۱۹۶). و از این مایه دانستنی‌ها کم ندارد که خواننده را تکان می‌دهد.

شفا رد ایران و فرهنگ و سنت های ایرانی را در زبان، نوشیدنی ها، حکومتگری، پزشکی، ریاضیات، معماری، موسیقی، ادبیات، هنرهای دستی، تاریخ نگاری، کشاورزی، آبیاری، دریانوردی، بازرگانی، و آشپزی اسپانیا گرفته و همه این‌ها را با گواهان استوار نوشته است.
خواننده از گستردگی پژوهش تکان می‌خورد و باز از آنچه می‌خواند به شگفت می‌آید که مایه و ملاط فرهنگ ایرانی چه اندازه‌ها دارد و تا کجاها را تواند درنوردد!

کتاب در آغاز به فرانسه چاپ و منتشر شده و سپس به ترجمه دکتر مهدی سمسار فارسی شده. خبر دارم که گردانیده آقای سمسار پریشان بوده و قابل انتشار نبوده است.
دست توانای استاد بی‌ادعا و فرزین ما، جناب بهمن حمیدی، در کار آمده تا ترجمه کتاب به نگارش روان و پاکیزه‌ای رسیده که انتشارات گستره آن را سال ۱۳۸۵ در تهران چاپ کرده است.

گمان کنم بد نباشد این کتاب را باز بخوانیم تا جایگاه کهن دو مملکت و دو مردم را بهتر و بیشتر بشناسیم و هم دامنه آثار گسترده تمدن و فرهنگ ایرانی را بر اسپانیا دریابیم.
ایران کهن سرچشمه‌ای جوشان از دانش و معرفت بود. هنوز هم بازگشتن به کران آن سرچشمه راه آسایش و سربلندی ملتی است که بیش از یک سده شده تا در خاور و باختر عالم در پی خویش می‌گردد.


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.
سپهر

۲۲ آبان ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی



به سر بر همی گشت گردان سپهر
شده رام با آفریدون به مهر
ـ شاهنامه. پادشاهی ضحاک.

بپیوست با شاه ایران سپهر
بر آزادگان بر، بگسترد مهر.    
ـ شاهنامه. داستان بیژن و منیژه

برین نیز بگذشت چندی سپهر
همی رفت با شاه ایران، به مهر.
- شاهنامه. پادشاهی انوشه‌روان.


سپهر در فرهنگ‌ها به معنی آسمان آمده. آسمان فلک است و بدان سبب که گردش دارد آن را آسمان خوانده‌اند: مانند آس.

در اندیشه ایران باستان، آسمان را مقدس داشتند و چون در گردش پیوسته بود، همسویی آن گردش را با آدمی نشان بلندی بختش می‌شمردند.
چنین تا در شاهنامه آسمان با دو شاهنشاه بزرگ روزگار افسانه، و یک شاهنشاه روزگار تاریخی همسوی و همداستان است.
یکی فریدون که آسمان با او بر سر مهر است. دیگر کیخسرو که آسمان بدو پیوسته است. سوم، انوشه‌روان است که آسمان با او به مهر می‌رود.

اما آن زمان که سپهر یا آسمان همراه کس نباشد روز و روزگارش به بدی می‌گراید. نمونه این سخن شاه نوذر است:

برین نیز بگذشت چندی سپهر
نه با نوذر آرام بودش، نه مهر.
- شاهنامه. پادشاهی نوذر.

نوذر بر دست تورانیان کشته شد و روز خوشی ایران به سر رسید. دوره شاهنشاهی او و پس از آن دوره تباهی و تیره‌روزی است.
این از بنیادهای اندیشه باستان ایران است که کار را همسو با آسمان می‌کردند. این پندار و اندیشه کهن تا همین اواخر بر این ریخت ماندگار بود که پیش از دست یازیدن به کارهای مهم زندگی سعد و نحس زمان را برمی‌رسیدند.
این بنیاد اندیشه کهن چونان دیگر داشته‌های ما در برابر دیگرگشت‌های وارداتی تاب نیاورد. در آغاز که با باختر و فکر باختری برخوردیم، آن را خرافه و زشت شمردیم و پس آن را به کلی از عرصه زندگانی وازدیم.


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

آتشگاه ری
یا تپه میل.
بنگرید به نوشتار زیر.

/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

درنگی بر چندوچون برپا شدن جنگ‌ها در دنیای ایرانی



۱۷ آبان ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


وارسی کوتاه چند نبرد در روزگار افسانه و تاریخ ما نشان می‌دهد که نبردها در دنیای ایرانی زمانی درگرفته که خردمندان کنار زده شده‌اند، و سررشته اوضاع به دست آنانی آمده که سود خود و دسته خود را می‌بینند و نیکخواهی ملی ندارند.

چند نمونه‌:
۱. در نبرد سهراب با رستم، زند رزم، مردی خردمند که همراه سهراب آمده بود تا پدرش را به او بشناساند، کشته شد. دست و بال دو مامور مخفی افراسیاب بازتر شد که آمده بودند تا نگذارند پسر، پدرش را بشناسد. نبرد درگرفت.

۲. در نبرد اسفندیار با رستم، رای رستم جهاندیده خردمند و هم رای پشوتن، برادر خردمند اسفندیار، و خواهشگری مکرر او به پرهیز از جنگ، بر دل اسفندیار کار نکرد و نبرد درگرفت.

۳. در تاریخ، به نبردهایی می‌رسیم که گفته می‌شود فرمانروایی ساسانیان را به فرجام رساند. کتاب‌ها در باره فرجام ساسانیان نوشته‌اند و هم بسی سخن‌ها در باره آن رفته.
اگر فرمانروایی ساسانیان در نبردهایی به فرجام آمده باشد و این گزارش را راست بپنداریم، چنان نوشته‌اند که رستم فرخزاد، فرمانده نبرد واپسین، به دیدن آرایش دشمن و اندازه سپاه خود، به دربار تیسپون گزارش داد که نبرد را روا نمی‌شمارد. اما دست‌هایی در دربار در کار آمد و شاهنشاه ساسانی را واداشتند تا دستور نبرد به فرمانده داد.


اینک جا دارد پرسشی در میان گذاشته شود:
چرا هر بار که مقامات می‌خواهند بر سر آینده مردم و میهن رای زنند، کس پروای سخن و رای خردمندان دلسوزان نکرده و سخن آنان را نشنیده است؟
دانیم که جنگ‌ها کمتر به رای و آهنگ درست درگرفته و بیشتر آنچه دیده شده چیرگی شور و غوغا بر خرد بوده.
شاید، و سزاوار است که این درس آویزه گوش شود. درسی که از عصر افسانه تا روزگار تاریخی پیوسته بازگو شده و به چشم‌ها و گوش‌هایی که باید نیامده است.

استادی برایم نوشته بودند: از فره اردشیر بابکان درخواسته‌ام با ایزدان و امشاسپندان رای زند تا ایران را از گزندها نگه بدارند.


اگر به این زمان باز هم خرد ایرانی چیره نیاید ما اهالی امروز، درس آیندگان خواهیم شد!


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

کتاب و کتاب‌خوانی

۱۳ آبان ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


این روزها دو کتاب به دستم رسید که تازه نیست، اما شگفتی آورد:
«مرشد و مارگریتا» نوشته میخاییل بولگاکف.
«انسان در جست­‌وجوی معنی»، نوشته ویکتور فرانکل.

هر دو را داشته­‌ام. هر دو چندین بار چاپ شده و خوانندگان فارسی آن هزاران تن شده­‌اند.
اما شگفتی آن که:
در باره مرشد و مارگریتا نوشته­‌اند: رمانی است شگفت­‌انگیز، از درخشان­‌ترین آثار ادبی روسیه که به کتاب­‌های کلاسیک پهلو می­‌زند.
در باره انسان در جست­‌وجوی معنی هم نوشته­‌اند: یکی از بزرگ­‌ترین کتاب­‌های عصر ماست.

ستایش­‌هایی از این دست که این کتاب، کتاب شگفت­‌انگیزی است یا از بزرگ­‌ترین کتاب­هاست؛ مردمی را نشان می­‌دهد که تا بدان روز به کتابی پر ارج برنخورده و به محض دیدن این کتاب سر از پا نشناخته و چنین ستایش­‌هایی از آن کرده‌اند.
 
اما چه کتابی باید بتواند من ایرانی را با زمینه­‌ای چند هزار ساله که در نوشتن آثار جهانی ادبی و فرهنگی دارم، به چنین ستایش­‌هایی وادارد؟
اصلا بزرگ­‌ترین کتاب عصر در زبان فارسی و در نزد فارسی­‌زبان­‌ها چه کتابی است؟
همین کتاب­‌ها که باختریان بزرگش شمرده­‌اند؟

کدام کتاب است که بتواند بر کفه ترازوی دانش و خرد به پای «تاریخ بیهقی» برسد، با «کلیله و دمنه» هموزن باشد، همسنگ «اشعار رودکی» باشد، با «تاریخ بلعمی»، با «بوستان» و «گلستان» سعدی یا با هر یک از صدها دیوان شعر شاعران فارسی برابری کند؟
از کتاب­‌هایی تمدن­‌ساز چون «شاهنامه» و «اوستا» و «بندهش» و ... نام نمی­‌برم تا سپس خودم را سرزنش نکنم که چنین معامله­‌نادان هستم!
 
پرسشی است که چرا برخی از ما می­‌پندارند هر آنچه را باختریان گفتند و نوشتند باید در نزد ما هم همان حُکمی را داشته باشد که برای آنان داشته؟
اگر باختریان در کشاکش با استالین و اتحاد شوروی خواسته­‌اند هر آنچه را بر ضد او نوشته شده بزرگ وانمایند، چرا من هم باید کتاب­‌های مناسبتی آنان را درخشان و بزرگ بپندارم. گیریم که باختر، در نبرد با شوروی بر او چیره آمد. من در آن میانه چرا باید فرهنگ و تمدن خویش را کنار بنهم؟

کدام اهل کتابی «مروج­‌الذهب» ابوالحسن مسعودی را زمین می­‌گذارد تا کتاب­‌های بزرگ! و درخشان و جهانی! باختریان را بخواند؟
این چه بیماریی است که بر پیکر فکری ما افتاده است؟
 
در نمایشگاه­‌های کتاب و محفل­‌های کتاب­خوانی هم دیگر کسی یادش نمی­‌آید که در زبان فارسی چه کتاب­‌هایی داریم. کسی نمی­‌داند که تا همین چندی پیش کلیله و دمنه و آثار سعدی کتاب­‌هایی بود که هر کس در آغاز سوادآموزی باید می­‌خواند و از بر می­‌کرد تا سوادش بنیاد بگیرد.

نگارنده نمی­‌خواهد ارج فرهنگ­‌ها و فکرهای دیگران را وازند. البته که باید اهل دنیا و افکار ایشان را بشناسیم، و آن از راه ترجمه آثار ایشان شدنی است. اما نه اینچنین که خود را در دامان باختر بیندازیم و هر آنچه باختریان در باره کتاب­‌های دیگر مردم دنیا گفتند هم همان باور رسمی ما بشود.

تا در باختر به یکی از اهل سرزمین کُره جایزه دهند ما هم او را بزرگ بشناسیم و در پی او برویم. مگر خود با دنیا تماس نداریم؟ چرا کسی کتاب­‌هایی از مردمان دیگر کشورها نمی­‌آورد؟

در همین سده پیش نبود که استادانی چون علامه قزوینی و پورداوود و همانندان ایشان مدت­‌ها در کتاب­خانه­‌های باختر یا هند می­‌بودند و پیوسته از کتاب­‌های آنان یا از آثاری که از ما در نزد ایشان بود عکس می­‌گرفتند و برای ما می­‌فرستادند. استاد علی‌اصغر حکمت وقتی در هند بودند چه کارهای فرهنگی کردند!
سفیران و رایزنان فرهنگی کنونی بر روی هم یک هزارم ایشان کرده‌اند؟

ما کتاب­‌های زیادی داریم که نخوانده­‌ایم، و باید بخوانیم. این شوق و ذوق به کتاب­‌های میان مایه و بلکه سبک مایه اروپایی و روسی و امریکایی و بزرگ پنداشتن آن نشان فضل نیست. از دستپاچگی است.
نشان به همین نشان که با آن همه کتاب­‌ها که از باختریان و به ویژه از تراوشات خاص مکتب­‌داران خاوری! خواندیم این شدیم که هستیم. 


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

بلوچ

۸ آبان ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

هر از گاهی خبرهایی ناگوار از بلوچستان می‌آید. در پی آن اهریمنان میدان تاخت‌وتاز را به روی خود گشاده می‌یابند و آواهای شوم سر می‌دهند.
بلوچ از روزگاران کهن یک تن از خانواده بزرگ ایران بوده، به روز شادی و به روز نبرد.

فردوسی از بلوچ چنین گزارش داده است:
چون کیخسرو برای نبرد بزرگ با افراسیاب تورانی سپاه آراست همه مردمان و قوم­‌ها به سپاهش پیوستند. یکی از آنان قوم­‌ بلوچ­ بود، که با فرمانده خود اشکش، از تخمه قباد، آماده جنگ شدند.


سپاهی ز گردان کوچ و بلوچ
سگالیده، جنگنده مانند قوچ
کس اندر جهان پشت ایشان ندید
برهنه، یک انگشت ایشان ندید
درفشی برآورده پیکرپلنگ
همی از درفشش ببارید جنگ
نگه کرد کیخسرو از پشت پیل
زده آن سپه را رده بر دو میل
پسند آمدش سخت، و کرد آفرین
بدان بخت بیدار و فرخ زمین.

- شاهنامه. داستان جنگ بزرگ کیخسرو.
 
بلوچ به روز جنگ، با درفش پلنگ­‌پیکر در سپاه ایران آماده کارزار بوده است. سراپا جامه نبرد پوشیده، چنان که بر اندازه یک انگشت از پیکرش، بی رزم‌جامه نماند.

فردوسی فرموده است که، کس اندر جهان پشت بلوچ را ندیده است.
این عضو دلاور و پاک‌زاد خانواده ایران ما.
به بلوچ می‌بالیم.
سربلندیم ازو.


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

زنده باد زندگی

 

۵ آبان ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


این سرزمین که سرای دیرینه ماست و ایران نامیده شده، به معنای سرزمین رادان و راستان و نیکان، نام از خوی و خیم پاک نیاکان ما دارد که اندرین جای می­‌بودند. این خانه نیاکانی برای ما بس بسیار گرامی است و هر پاره­‌اش را به جان دوست داریم.  
 
نیاکان ما به بهای جان، این سرزمین را بداشتند. آن کس که در آبادانی می­‌زید و هر آنچه را بخواهد در دسترس دارد، کی تواند دریابد که زیستن و تاب آوردن در کوه و کویر و سرزمین­‌های خشک چیست؟
 
ما هزاران ذرع را زیرِ زمین­‌های خشک کنده­‌ایم تا به آب برسیم، و آن را به زیستگاه­‌های خویش آورده­‌ایم تا زنده بمانیم. تا زندگی را بر پا بداریم.
آتش را کشف کرده­‌ایم که زندگانی را جان و جهانی دیگر بخشیده.
شهر ساخته­‌ایم. برای زندگانی راه و روش و آداب و رسوم بر پا داشته­‌ایم تا معنا بگیرد و دلپذیر گردد.
کارها را دسته­‌بندی کرده­‌ایم.
ابزارهایی ساخته­‌ایم. ابزار کار و ابزار جنگ؛ تا هر گاه دد و دشمن بر ما بتازد خود را از او به زنهار بداریم.
کتاب نوشته­‌ایم تا دانش را به فرزندانمان برسانیم.
سپیده­‌دم از دیدن برآمدن آفتاب به شور آمده­‌ایم. شعر سروده­‌ایم.
کتاب­خانه­‌هایی درست کرده­‌ایم و آنچه را از جهان دریافته­‌ایم اندران گرد آورده­‌ایم.
جانداران را اهلی کرده­‌ایم. موی و پشم رشته­‌ایم. نخ تابیده­‌ایم. جامه بافته و آن را بر تن کرده­‌ایم. چندین جور پای­‌افزارها دوخته­‌ایم، درخور سرما و گرما.
تا زندگی زیبا شود. و شده.
 
گیاهان و جانداران را وارسیده­‌ایم تا با بهره از آن هر درِ گزند به زندگی را بربندیم.
هر پاره از آسمان و ستارگان و اجرام فلکی را شناخته­‌ایم و بر هر یک آنان به مهر خود و به زبان خود نامی نهاده­‌ایم.
دانش­‌ها پی ریخته­‌ایم، از شناختن زمین و آب و هوا و آتش.
 
هر گاه دشمنی بر سرزمین ما تاخته درایستاده­‌ایم. خوشی و آسایش را وازده­‌ایم تا دنیایی را که به بهای جان بنیاد نهاده­‌ایم به دست دشمن نیفتد. رستم در میان ما ببالیده که سرآمد هزاران سردار و رزم­‌سازان سرزمین ما بوده. و چون زمانه او به سر رسیده راه و آیین او را گرامی داشته­‌ایم تا الگوی درایستادن باشد. درایستادن در برابر آن کس که ما را زنده و شادان نتواند دید.
راه و روشی شایسته اداره زندگانی خود پی ریخته­‌ایم که اندیشه و نظام شاهنشاهی ایرانی بوده. با آن روش شایسته هزاران سال این سرزمین را راه برده­‌ایم و بنیاد تمدن نهاده­‌ایم.
 
می­‌شد چون برخی مردم ددمنش بر همسایه بتازیم و مال و خواسته او را به خویش کنیم و چندی بی غم جهان سر کنیم. اما بر این راه نرفته­‌ایم، که دور از رادی و راستی بوده. رادی و راستی از کردار نیاکان ما پیدا شده.
 
چنین است که به زندگانی مهر می­‌ورزیم. از سنگ و درخت و آتش و آب و سگ رمه و گاو و گوسپند تا به نیزه، کارد، نی، قلم و قلم­تراش، دیگ آشپزخانه و کاسه و بشقاب، پلاس و قالی تا کامپیوتر، هواپیما، رادار و سامانه دفاعی.
همه این­ها را دوست داریم. این­ها را یا ساخته­‌ایم، یا از جایی دیگر خریده­‌ایم و به سرای خود آورده­‌ایم.
همه این­ها مال ماست. نمی­‌گذاریم لکی بر اسباب­‌هایی بیفتد که در سرای خود داریم.
هر چه داریم را دوست داریم.
نمی­‌خواهیم که کاردی یا نیزه­‌ای بشکند که از سنگ تراشیده­‌ایم. نمی­‌خواهیم بشنویم دشمنی بر ما تاخته و سامانه راداری ما را شکسته یا دیوار پایگاه نظامی ما را فروریخته.
دریغ است اسباب­‌هایی که در سرای خود داریم بشکند و خراب شود.
تکه­‌های شکسته اسباب­‌های خود را به تعمیرکاران داده­‌ایم تا از نو درست کنند.
 
چنین تا هزاران سال در سرزمینی پای داشته­‌ایم که کمتر با ما بر سر مهر بوده، اما بر جای بی­‌مهری گیتی به خود، دلبستگی به زندگی را جادار کرده­‌ایم.
 
زندگی ما دسترنج هزاران ساله نیاکان ماست. بدان ارج می­‌نهیم.
جنگ­‌ستا نبوده­‌ایم و نه­‌ایم؛ و نه مرگ­‌ستا.
کو؟ کی؟ کجا از ایران آوایی جز درود و مهر به زندگی و به آدمی برخاسته است؟
 زنده باد پایکوبی، جشن، شادی، شادخواری، دوستی، آرامش و آسایش.
زنده باد زندگی.


- بریده "طرحی از تاریخ ایران"
در دست نگارش.


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

ستمکاره خونریز کجاست؟


۲۰ آذر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


هر بار که فرمانروایی ستمکاره خونریز برافتد پرسشی به میان می‌آید که او اکنون کجاست و چه می‌کند؟

فردوسی، در شاهنامه، چنین فرموده:

روزی که ضحاک گریخته، فریدون به کاخ ضحاک درآمده و از دختران جمشیدشاه که همزیست فرمانروای ستمکاره بودند جویای او می‌شود. می‌گوید:
بباید شما را کنون گفت راست
که آن بی‌بها اژدهافش کجاست؟

دو خوبروی دهان باز می‌کنند و نهانگاه ستمکاره را بر او آشکار می‌گردانند:

بگفتند کاو سوی هندوستان
بشد تا کند بند جادوستان
ببرد سر بی‌گناهان هزار
هراسان شدست از بد روزگار
کجا گفته بودش یکی پیشبین
که پردخت کی گردد از تو زمین.
که آید که گیرد سر تخت تو
چگونه فرو پژمرد بخت تو.

دلش زان زده‌فال، پر آتشست
همه زندگانی برو ناخوشست.
همی خون دام و دد و مرد و زن
بریزد کند در یکی آبزن.

مگر کاو سرو تن بشوید به خون
شود فال اخترشناسان نگون. 

ـ شاهنامه. پادشاهی ضحاک تازی.
نسخه مهدی قریب. ص ۳۶.

زمانی پیش‌تر، پیشگویان به فرمانروای ستمکاره گفته بودند که گر تن در خون بشوید طالع شومش بخواهد گشت. پس اکنون به هندوستان شده تا مردمی بیشتر بکشد، خون ایشان را در آوندی بریزد و تن در آن آوند پرخون بشوید، تا مگر از دست آنکس برهد که گفته بودند روزی خواهد آمد و سرنگونش خواهد کرد.
ستمکاره هنوز هوای فرمانروایی در سر دارد. با واقع جهان کنار نمی‌آید. ناخشنودی خلقان را نمی‌بیند و آن را ریشخند می‌کند.
می‌کوشد تا آینده خویش را به راهنمایی پیشگویان، بازسازی کند. اما او پیش‌تر خون‌ها ریخته بی‌حساب؛ و چنین است که دیگر سنت قدیم شست‌وشوی تن در خون، کار نمی‌کند.


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

زادروز استاد احمد تفضلی

۱۶ آذر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


استاد احمد تفضلی، سال ۱۳۱۶ در ۱۶ آذر زاده شد. سرگذشت او از آغاز تا فرجام گفته و نوشته شده. چیزی که به زادروزش بایست تکرار شود، یادآوردن جایگاه ارزنده او در تاریخ فرهنگ ایران است.
دکتر تفضلی دانشی گسترده در فرهنگ و زبان‌های باستانی داشت و می‌شد که سال‌های سال آن را بیاموزاند، و راه بنماید. او از نسل دانشمندانی بود که بزرگانی چون ابراهیم پورداوود را پشت سر داشتند. نمونه آن زبانزد کهن بود که می‌گویند پشتش به کوه است!

سخن از فرهنگ باستان ایران که می‌گوییم نباید پنداشته شود که چند سنگ‌نبشته را می‌بینیم یا استخوان‌های مردگان را می‌ستاییم. فرهنگ باستان ایران یعنی آن گردایه‌ای از دانش‌ها که آدمی را در سرزمین‌هایی به پهناوری ایران در درازای چند هزار سال راه برد و سربلند داشت.
فرهنگ باستان ما در نزد تفضلی، دستمایه‌ای گرانبار برای پیشرفت ایران در تاریخ بود.

مام میهن بهره‌ای را که می‌شد از داشتن چنین فرزندی شایسته نبرد.
سال ۱۳۷۵ یک سال کم داشت تا ۶۰ ساله شود. روز ۲۴ دی ماه آن سال در تهران گذشته شد.

کتاب‌هایش زنده است.


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.


سالگرد درگذشت مادر قاینات

۱۲ آذر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بریده گزارشی بلند


روزنامه بهار چاپ مشهد و روزنامه اطلاعات چاپ تهران در شماره‌های ۱۲ و ۱۳ آذر ۱۳۰۹  خبر دادند:
والده آقای امیر شوکت‌الملک علم در نتیجه کسالت چند روزه در سن ۷۵ سالگی به رحمت ایزدی پیوسته و عموم اهالی از این قضیه متالم، بازار و دکاکین و مدارس به پاس خدمات معارفی آن مرحومه تعطیل، و در مدرسه شوکتیه مشغول عزاداری شده‌اند. جنازه با تشییع شایانی  به سمت مشهد حرکت داده شد و در غرفه اختصاصی خاندان علم در بقعه رضوی به خاک سپرده شد. از امروز تا عصر پنج‌شنبه مجلس ترحیم در آستانه منعقد خواهد بود.

مادر ابراهیم خان علم، به نام هاجر خانم، دختر یکی از دهقانان هریوند بود که به همسری پدر امیر، میر علم خان سوم درآمده بود. تبار اشرافی نداشت. اما زنی بود سخت دانا و سرد و گرم چشیده که این پسرش، ابراهیم خان علم، حتی کارهای بزرگ حکومتی را بی رای او نمی‌کرد. او زمینه کامیابی و بزرگی شوکت‌الملک دوم بود.

از شگفتی‌های روزگار یکی این بود که بانو هاجر علم درست چند روز پس از پایان سفر رضاشاه به بیرجند و زمانی درگذشت که پسرش امیر شوکت‌الملک، در زمره ملتزمان رکاب پادشاه، تازه به تهران رسیده بود. 

در آن زمان بدیع‌الزمان سری، سخن‌سرای نامدار، مرثیه‌ای برای والده امیر سرود. او را "مادر قاینات" خواند، و نوشت که مام دهر چنو کم زاید.

کنسولیار انگلستان در بیرجند هم به دولت متبوع خویش نوشت:
او زنی بخشنده بود که از بینوایان دستگیری می‌کرد و اکنون همه روستاها سوگوار اویند.

به مناسبت درگذشت والده امیر مجلس ختمی روز ۱۶ آذر ماه آن سال در تهران برپا شد. به نوشته روزنامه اطلاعات هیات دولت، رجال، نمایندگان مجلس و طبقات محترمین در مسجد سپهسالار در مجلس ختم شرکت کرده بودند. 

امیر چون خبردار شد که مادرش درگذشته غم مادر را در دل خورد و چیزی بروز نداد. او باید در تهران می‌ماند. پس خصوصا نامه به بیرجند به محمدعلی خان منصف نوشت و خواست تا مبادا مردم به عزای او سوکواری کنند، و اگر جشن و شادی دارند آن را عقب نیندازند. هم بفرمود تا به مدت ۵۰ هفته شب‌های آدینه به فقرا و مستمندان خوراک بدهند.

رضاشاه چندین روز بعد از پیرامونیان خود شنید که مادر امیر  درگذشته‌اند. امیر را به حضور خواند و شگفتید که غمی چندان بزرگ را در دل خورده است. پس امیر را مرخص کرد و امیر زمستان آن سال به بیرجند بازآمد.


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

معرفی کتاب:
شاهنامه نوبخت
در نوشتار زیر.
/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.

به یاد بانو ناز علم


۴ آذر ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


چون نیست، ز هر چه هست چون باد به دست
چون هست، ز هر چه نیست نقصان و شکست
انگار که هر چه هست، در عالم نیست
پندار که هر چه نیست، در عالم هست.
- خیام


بانو ناز علم دومین فرزند امیر اسدالله علم بود. امیر سال ۱۳۱۸ به فرمان رضاشاه با دختر ابراهیم خان قوام شیرازی ـ قوام‌الملک ـ درپیوست. در آن زمان امیر اسدالله علم دانشجوی رشته کشاورزی دانشگاه تهران در کرج بود.

سال ۱۳۲۱ درس امیر به انجام آمد و با همسر روانه بیرجند شد. نزدیک دو سالی برآمد که امیر ابراهیم علم ـ شوکت‌الملک دوم ـ درگذشتند.

زان پس جایگاه بزرگی چون امارت قاینات به امیر جوان رسید. امیر در بیرجند می‌بود. صاحبکاری آزموده چون محمدرضا خان سپهری داشت که گشادوبست سیاست و اداره سرزمین پهناور قاینات با دستان قدرتمند او در زمانه پرآشوب دومین جنگ جهانی هم جای نگرانی نداشت.

اسفند سال ۱۳۲۳ سه ماه از درگذشت امیر شوکت‌الملک برآمده بود که امیر و همسرشان دارای نخستین فرزند شدند. او را رودابه نامیدند.

نزدیک سه سال دیگر که برآمد، در اسفند سال ۱۳۲۶ دارای دختر دیگری شدند که او را ناز نامیدند.

هر دو دختر امیر، در بیرجند و در دل دستگاه امارت زاده شدند. اما آنان هر دو خیم و خوی مادری را گرفتند. مادرشان ملکتاج خانم قوام زنی بود با خیم و خوی اشرافیت ریشه‌دار فارس که محیط بیرجند را چندان برنمی‌تافت.

امیر سال ۱۳۲۶ به فرمان شاه، فرماندار کل سیستان و بلوچستان شد. از بیرجند رفت. پس از آن هم به تهران رفت و در کابینه‌های آن زمان چند بار وزیر کشور، کشاورزی و کار شد.

امیر اسدالله علم یادداشت‌های روزانه‌ای از خود به یادگار گذاشت. یادداشت‌ها از انجام دهه ۱۳۷۰ و تا آغاز دهه ۱۳۸۰ یک‌به‌یک در هفت مجلد با ویراستاری من در انتشارات کتابسرا به چاپ رسید.

در آن یادداشت‌ها چندین جای از همسر و دخترانش یاد کرده‌. چند بار از مهمانی در منزل دخترش، خانم ناز، به نیکی یاد کرده و دستپخت دختر را ستوده‌.

شب اول ژانویه در دی ماه سال ۱۳۴۶ در ایتالیا از اوقات تلخی ناز خانم نوشته که به تعبیر امیر «شب سختی گذشت.»
در یادداشت ۱۳ بهمن ۱۳۴۷ سربسته از بیماری همسر ناز خانم نوشته.
در ۲۴ تیر ۱۳۴۹ خبر از ماجراجویانی داده که بر سر آن بودند تا ناز خانم را از نزدیک سرای امیر بربایند. نوشته‌ است، خواستند او را بربایند و سپس باج بگیرند، یا درخواست آزادی زندانیان را به میان بکشند.
امیر بسیاری چیزها می‌دانست. نامیدن آدم‌ربایان ناکام به «ماجراجو» جای ستایش دارد!

جز این خبری جاندار از دختر دوم امیر در یادداشت‌ها نیامده.

ناز علم دو بار ازدواج کرد. همسر دومش والاگهر شهرام پهلوی، فرزند شاهدخت اشرف پهلوی بود. آن دو از پس فراز و فرودهای روزگار به اسپانیا رفته بودند. پسری داشتند که او را امیر نامیده بودند. امیر پهلوی در انگلستان برآمد. او موسیقیدان و استادی نامدار در نوازندگی پیانو است.

ناز علم را خانمی آرام وصف می‌کنند. به وارون خواهر بزرگش، رودابه خانم، اهل معاشرت نبود. چون مادرش دلبسته ورزش و مطالعه بود. در زندگانی لب به نوشیدن نزد. اهل بازی‌های اشراف هم نبود. می‌گویند در گذر زندگانی گوشه‌گیر شده بود.

ناز علم از چندی پیش به بیماری ریه دچار بود. مهرماه امسال او را به بیمارستانی در شهر مادرید بردند. اما بیماری سرانجام ساعت سه بامداد روز آدینه ۲۷ مهر ماه ۱۴۰۳ جانش را بستاند. پیکرش را در مادرید به خاک سپردند.

ناز علم بازپسین یادگار امیر اسدالله علم، بازپسین یادگار امیر شوکت‌الملک و روزگار پر از شکوه و جلال و بزرگی دستگاه فرمانروایی امارت قاینات بود.




/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.
معرفی کتاب

تاریخنامه یوحنا سکوپای نیکیو

یکم آذر  ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


از میان کتاب‌هایی که به فارسی درآورده‌ام این کتاب تاریخنامه یوحنا سکوپای نیکیو هم در دلم جایی دیگر دارد، و هم بهر گرداندن آن کوشش بسیار بیشتر کرده‌ام.
این کتاب را یکی تاریخنگار قبطی نوشته. قبطیان  در سرزمینی که پارس‌ها بدان نام بوم قبطیان داده بودند: گیپتوس‌بوم. مصر امروز.

نگارنده این تاریخنامه از شهر نیکیو بوده که امروز آن را پشاتی خوانند.
او خبرها و احوالی را از مردمان و سرزمین‌های روزگار خودش نوشته. در آن میان چیزی که بهر ایرانی ارج والا دارد آنی است که از سرزمین و مردم پارس نوشته است. ویژه، گزارش اوست از لشکرکشی کمبوجیه به سرزمین قبطیان و آنچه در آن لشکرکشی بر قبطیان و سرزمین ایشان رفته.
ما هر چه از آن لشکرکشی داریم آنی است که خود نوشته‌ایم و بیشتر از روی دست اروپاییان است.
اکنون منبعی کهن در دسترس فارسی زبان‌ها آمده که لشکرکشی کمبوجیه به سرزمین قبطیان را از نگاه یکی از باشندگان خود آن سرزمین بخوانیم و بدانیم.
این یکی از امتیازهای زیاد این کتاب است.

گردانیده فارسی را دو بار نوشته‌ام.
نخست آن که به فارسی درآورده شد.
دوم زمانی بود که به آن رسیدم تا زبان فارسی گردانیده‌ام را بپالایم و واژگان جز پارسی را از آن بزدایم.
در انجام، یک بار هم گردانیده‌ام را با نسخه عربی کتاب برسنجیدم.
چنین تا با رنج زیاد و صرف زمانی دراز گزارشی دیگر به دست آمد از این تاریخنامه که سربه‌سر فارسی است. اما نه آن چنان زبانی فارسی که کس اندر نیابد.
استقبال خوانندگان گواه است.
کتاب را انتشارات برسم چاپ و پخش کرد. سال ۱۴۰۰.

اگر خواستار نسخه‌ای از این کتاب تاریخ باستان هستید به این شماره پیام بدهید: ۰۹۳۰۳۸۶۲۲۳۷


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

آفرینِ رستم به میش کوهی

۳۰ آبان ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


خان دوم از هفت خان رستم، خان تشنگی است. رستم و رخش هر چه راه می‌سپرند آب نمی‌یابند و از تشنگی جان به لب می‌شوند.
در آن سخت‌ترین دم، غُرمی (میش کوهی یا قوچی) از برابر رستم می‌گذرد. رستم می‌داند که آن غرم به کنار آبی خواهد رفت. بی نا و نفس، از پی او روان می‌شود، تا به چشمه‌ای می‌رسد. رستم و رخش هر دو آب می‌نوشند و جان تازه می‌یابند. پس رستم به آن غرم دعا می‌کند:

بر آن غُرم‌بَر، آفرین کرد چند
که از چرخ گردان مبادَت گزند
گیا بر در و دشت تو سبز باد
مباد از تو هرگز دل یوز شاد
تو را هر که یازَد به تیر و کمان
شکسته‌کمان باد و تیره‌گمان.

ـ شاهنامه. تصحیح مهدی قریب.
ج نخست. ص ۱۶۷.


دعایی ناب، زیبا، خواندنی و به یادسپردنی!
تا بدانیم که شود که آدمی، نیکخواه جانوران و درختان و کوه و دشت و دمن هم باشد، و دعای نیک بگویدشان.

- یادداشت درس شاهنامه در پیشگاه استاد بهمن حمیدی.
۲۷ آبان ۱۴۰۳.

/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

ابراهیم پورداوود


۲۶ آبان ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


جهــانا بپـــروردیش در کُنــار
وزان پس ندادی به جان زینهار
نهانی، ندانم تو را دوست کیست
بدین آشکارت بباید گریست.         
ـ فردوسی. شاهنامه.

«پگاه یک‌شنبه ۲۶ آبان ۱۳۴۷ خدمتگزار استاد پورداوود به من تلفن کرد که استاد سخت بیمار است. باران تندی می‌بارید. خود را به شتاب به بالینش رساندم. استاد شب‌ها در کتابخانه خود بر نیم تختی می‌خفت. همچنان پرشکوه در میان کتاب‌ها بر تخت خفته بود و کتابی گشوده در کنارش بود. دستش را به دست گرفتم. هنوز گرم بود. ولی دیگر زندگانی در آن نبود. شب هنگام دوبار برخاسته بود. چراغ افروخته و کتاب خوانده بود و سپس آرام چشم از جهان فروبسته بود.»

این گزارش بازپسین دم زندگی استاد ابراهیم پورداوود است، سپید‌دمان ۲۶ آبان سال ۱۳۴۷، چنان که دکتر بهرام فره‌وشی گزارش کرده‌اند.

ساعتی برنیامد که فرستنده سیار تلویزیون ملی ایران به همراه سرلشکر دکتر سعادتمند و سپهبد یزدان‌پناه و شماری از مقامات کشوری و لشکری در سرای استاد بودند. پیکر استاد را از سرایش تا سر کوچه با مارش عزای گارد شاهنشاهی بدرقه کردند تا به زادگاهش رشت ببرند.
خبر درگذشت استاد را خبرگزاری‌ها مخابره کردند و رادیوها و تلویزیون‌ها در بسیاری از کشورها پخش کردند. مجلس‌های یادبود در آلمان، فرانسه، هند، پاکستان و چندین کشور دیگر برگزار شد. اما در ایران کین‌توزی دینی کار خودش را کرد:
در همان ساعت‌های نخست بر آن نهادند که دکتر مهاجرانی، واعظ نامدار، در مجلس یادبود استاد سخنرانی کند. او عذر خواست، و چندی بعد آشکار گرداند که آقای محیط طباطبایی او را از سخنرانی در یادبود منع کرده و گفته است که چون پورداوود گرایش به دین زرتشتی دارد این کار گناه است. با این همه آخوند جوانی به نام غلامرضا جمشیدی کاشمری در مجلس یادبود شکوهمند استاد در مدرسه عالی سپهسالار سخنانی راند که مجلس را یکی کلاس درس تاریخ و فرهنگ ایران کرد.
هنوز بزرگان کم‌مانند ایران بودند و به آن مجلس آمده بودند. استاد سید حسن تقی‌زاده که پیر و نیم پیکرش فلج شده بود به یاری دوستانش بر صندلی چرخدار خودش را به مجلس رساند و بر فقدان پورداوود گریست. تقی‌زاده به خبرنگاری گفت: گویا امروز ایران در سهمگین‌ترین میدان نبرد با وحشی‌ترین دشمنان خود سردار لایقی را از دست داده است.

روزی که پیکر استاد پورداوود را به رشت بردند استاندار گیلان عزای عمومی در استان اعلام کرد. مسافتی نزدیک ده کیلومتر در جاده رشت به تهران مملو از مردمی بود که به بازپسین بدرود استاد آمده بودند.
پیکر استاد را جایی به خاک سپردند که پیش‌تر مدرسه‌اش بود و همان جا هنوز آرامگاه اوست. اگر چند دیگر کمتر کسی از استاد یاد می‌آورد. استانداری هم نیست که ارج پورداوود را بشناسد و به جای آورد!

گفته‌اند که آدمیان به فرمانروایان خود همانندند. پورداوود یکی مرد دورانساز بود، چونان فرمانروای زمانه‌اش رضاشاه.
رضاشاه ایران را از فلاکت و نکبت و پسماندگی قاجارها بیرون کشید، و پورداوود با ترجمه اوستا به زبان امروز فرهنگ کهن ایرانی را زنده گرداند تا ایرانی در زندگانی نوین خود به سرچشمه‌های فکر کهن خویش دسترس داشته باشد. ابراهیم پورداوود راه نوزایی فکر و فرهنگ ایران را گشود.
این معنا را استاد علامه قزوینی هم نوشته‌اند:
خوشبختانه از این به بعد عموم ایرانیان می‌توانند مستقیم و بی آن که از کتاب‌های مستشرقین بهره بگیرند کتابی را بخوانند که قرن‌ها تا پیش از برآمدن اسلام در سراسر ایران یگانه کتاب آسمانی بود و جز تورات و انجیل و مهابهاراتا از قدیم‌ترین کتبی است که بشر نوشته است، و از اوضاع و رسوم و اخلاق و مواعظ و حکم زندگی و فلسفه عالی و باورهای دینی و روایات و قصص تاریخی و اساطیر نیاکان خود اطلاع به هم رسانند.

نوشته‌های استاد پورداوود به جز گردانیده فارسی اوستا هم بسیار است.
در باره ایشان مقاله‌هایی نوشته‌اند. بهتر منبع آشنایی با زندگانی پربرکت استاد نوشتار بلند یکی از شاگردان ایشان است. کتابی که سال ۱۳۷۲ به نام «زمان و زندگی استاد پورداوود» چاپ و منتشر شد. 

پورداوود از آن دسته ایرانیانی است که اگر هر روز بزرگداشتش را بر پا کنیم حقش ادا نخواهد شد.
نام ابراهیم پورداوود نام زندگی و سربلندی ایران و ایرانی است.
نماز باد به نام ابراهیم پورداوود.


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.
در باره گزندی که به ایرانشهر آمد!


۲۳ آبان ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


"چون گشتاسپ‌شاه سی سال شاهی کرد هزاره به سر رسید.
پس هزاره چهارم آغاز شد....
در همان هزاره چهارم شاهی به بهمن اسفندیاران رسید، ایرانشهر ویران شد. ایرانیان به دست خود نابود شدند. و از تخمه شاهی کس نماند."
- بندهش. برگ ۱۴۰.


جانگزاست، این گزاره که:
"ایرانیان به دست خود نابود شدند!"... .
 

/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.
آتشگاه ری

#محمود_فاضلی_بیرجندی
۲۰ آبان ۱۴۰۳

در جنوب خاوری شهر ری یکی دیگر از بازمانده‌های روزگاران کهن ایران بر جا مانده. بنایی که از دور به دید مسافران ورامین و شهرهای جنوب خاوری تهران می‌آید.

سازه ای که جز دو دیوار کلفت نیست که روبه روی هم ایستاده. بالای هر دو تاقی دارد. بین دو دیوار حدود سه متری فاصله است. بلندی هر دیوار چهار تا پنج متر است. دو سازه شگفت.
اما شگفت تر از دیوارها، جایگاهی سرپوشیده است در زیر آن. جایی پهناور که امروز بدان سالن گویند. سالنی بهر چه؟ اگر آن دیوارهای بالایی بازمانده یا ویرانه آتشگاه باشد این سالن بزرگ بهر پذیرایی مهمانان و نیایشگران بوده؟

دریغا که آن جای بزرگ یا سالن، پر شده از سر ستونها و برخی ساخته‌های بس هنرمندانه دیگر که امروزه چون تلی از چیزهای بیهوده بر روی هم ریخته شده است. همگی از جنس ساروج.
در میان آن پاره‌های ساروجی زیبا یکی نیم تنه ماهی تناور افتاده بود. چنان هنرمندانه ریخته شده که شگفتی می‌آورد و ستایش.
این سالن بزرگ از جانب باختری به دالانی سرپوشیده می‌رسد که از زیر دو دیوار بالایی کشیده شده. دالانی که یک آدم ایستاده از آن بگذرد، با پهنایی که دو تن آسوده از بر هم بگذرند.
مردم محل به این تپه و بناهایی که بر آن برآورده شده آتشگاه ری می‌گویند.
اداره میراث فرهنگی تابلویی بر کناره تپه گذاشته و نام آن را تپه میل گذاشته. نامی که به بنا پیوندی ندارد. کدام میل؟

بنا در تاریخ ۱۱ یهمن ۱۳۳۴ در فهرست آثار ملی کشور ثبت شده. نزدیک ۷۰ سال است که هویت آن رسمی و ثبت شده. اما در باره آن کاوشی نشده. اگر شده هم به بایگانی سپرده شده.

استاد ابراهیم پورداوود نوشته‌اند:
ری در قدیم از شهرهای بسیار مقدس شمرده می‌شد و مرکز روحانیت زرتشتی ایران بوده است. موبد موبدان در ری می‌بود. (مقدمه بر گات‌ها. ص ۲۵ و ۲۶).

من این چند خط را چند سال پیش نوشته‌ام. پس از دیداری که از آتشگاه ری کردم.
امروز این نوشتار را بدین جا آوردم تا به یاد دوستداران ایران بیاورم، و هم به مدیران گردش‌های شهری؛ تا بلکه دیدار از این نیایشگاه شکوهمند را در سیاهه گردش‌ها بگذارند. دیداری که ماندگی از تن گردشگر درآورد.

/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.
.
نگران آب و خاک میهن


۱۹ آبان ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


روزی که اسفندیار به آهنگ جنگ با رستم به زابلستان شد، رستم با پدرش زال رای زد تا از چه راهی از جنگ با شاهزاده جوان بپرهیزد.
سخن­­‌ها اندر میانه برفت.
یکی از سخنان نغز زال، آن بود که به پسر سفارش کرد تا به هر راهی که شده در جنگ را بربندد. چرا؟
چون اگر جنگ درگیرد، دست‌کم یکی از فرجام­‌های آن چنین خواهد بود که رستم بر دست اسفندیار کشته شود!
فرجام دیگر آن که رستم اسفندیار را بکشد.
اما نگرانی زال چیزی دیگر است. جنگ‌ را و پس از جنگ را می‌بیند. خوب آگاه است که رستم نیرومند است و جهان‌پهلوان. زرادخانه او سرشار جنگ‌ابزار است و گنج‌ها پر از دارایی.
اما سفارش به پرهیز از جنگ می‌کند.
می‌داند که اگر جنگ درگیرد آب و خاک سرزمینش بر باد خواهد رفت. و آن بزرگ‌ترِ دردها خواهد بود.
به رستم می‌گوید:

«به دست جوانی چو اسفندیار
اگر تو شوی کشته در کارزار
نماند به زابلستان آب و خاک
بلندی برین بوم گردد مغاک


زال، غم آب و خاک سرزمینش را هم دارد.
غم جان ساکنان سرزمینش را.
بر اوست که تا بتواند راه جنگ را بربندد.
مردم برای زندگی به دنیا آمده‌اند.
نیامده‌اند تا کشته شوند.



/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.
ایران و انتخابات امریکا


۱۵ آبان ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


انتخابات امریکا به ما ربط دارد.
رخدادهای عصر افسانه در سرزمین توران هم به ما ربط داشت، و دارد.

در بقالی سر کوچه سخنی در ریشخند این امر بزرگ در زندگانی امروز دنیا شنیده نمی‌شود. اما شگفتا که یکی آقای صاحب‌منصب بر زبان رانده که انتخابات امریکا به ما ربط ندارد!

انتخابات امریکا جز آن که رخداد خبری بزرگی است، به ما ایرانیان هم ربط دارد. ربطش هم اندازه دارد.
دریافتن آن اندازه بس مهم است.
آن اندازه، خلاصه است و موجز:
ارج و ربط هر رخداد، هر جای و هر کس به اندازه پیوندش با ایران و منافع ایران است.
ایران و منافع ایران، سنجه داوری است.
اگر ارج و جاه ایران در کار باشد!


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

"فرمانروایی" در اندیشه و عمل ایرانی


۱۰ آبان ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
 


ایران از روزگاران کهن، سرزمین فرمانروایی بوده است.
در شاهنامه، و هم در شماری از دیگر کتاب‌های کهن ایرانی، نخستین انسان کیومرث است و همو نخستین کدخدای جهان است. یعنی که سیاست و حکومت در ایران از نخستین انسان و از آغاز آفرینش سرچشمه گرفته. سرچشمه‌ای که چندین هزار سال با بهره از پشتوانه نظری گرانبار ایرانیان جاری مانده و چونان آبی روشن بدویده است.+

سزاوار است گفته شود که فرمانروایی، در اوستا به چندین ریخت آمده، و آن همه نشان گوناگونی مفهوم و امر فرمانروایی در اندیشه ایرانی است.
این ریخت­‌ها می­‌گوید که ایران از دیرباز سرزمین فرمانروایی بوده، ایرانی به روزگاران کار فرمانروایی، کشورداری و جهانداری کرده و اندر پیرامون این کار سترگ بسیار اندیشیده است.
این واژگان چنین است:

فرمانده
فرمانده کار نیک
فرماندهی از بالا
فرماندهی کردن
فرمان دینی
فرمان راندن
فرمانروا
فرمانروایی
فرمانروایی بد
فرمانروایی بلند
فرمانروایی دلخواه
فرمانروایی کردن
فرمانروایی کردن خودکامه
فرمانروایی کشور
فرمانروایی نیرومند
فرمانروای خوب
فرمانروای ستمگر
فرمانروای شهر
فرمانروای کشور
فرمانروای نیرومند
فرمان سخت دادن
فرمان فرستادن
فرمان یکنواخت
فرمایشی
فرمودن

این واژگان که در فارسی کنونی چندپاره دارد در زبان اوستا هر کدام یک واژه است. گواهان دیرینگی سیاست و حکومت در ایران.

ما چنانکه این گروهه واژگان حکومتی را داریم، باید دسته‌ای از مردم خود می‌داشتیم که پشت در پشت در کار فرمانروایی باشند و سررشته کار فرمانروایی ایران را همواره در دستان شایسته خود بدارند.
این واژگان را توان بازمانده روزگار آن‌چنان دسته ای شمرد که مدت‌هاست چون بسی از دیگر داشته‌های ما از میان برده شده.

بشود که چنان دسته‌ای از نو بر زمین آبادان اندیشه ایرانی بروید و این ایران بس گرامی چون گذشته سربلند و دارا و شکوهمند گردد.


فر ایران را می­‌ستاییم.


+ پی‌نوشت: فردوسی فرمود:
که این آب روشن بخواهد دوید!

 
/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

به یاد شاهانگی کوروش بزرگ

۷ آبان ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


روز هفتم آبان سالگرد آزادی یهودیان بابل به فرمان کوروش، شاهنشاه هخامنشی، است.
نبوکدنصر فرمانروای بابل مردم یهود را بندی کرده و به بابل آورده بود. کوروش پس از گشودن بابل همه بندیان یهود را آزاد کرد. آوندهای زرین و سیمین یهودیان را که نبوکدنصر از نیایشگاه­های یهودیان برداشته بود به آنان بازپس داد. پول و ابزار سفر به یهودیان داد تا به اورشلیم برگردند.
با مردمی که پیروان دین­‌های دیگر بودند هم بر آیین خودشان رفتار کرد و آنان را آزاد گذاشت و یاری داد تا نیایشگاه­های خود را از نو بسازند.
نام کوروش در تورات در شمار پیامبران نجات بخش بشر آمده است.

«ایرانویج». دکتر بهرام فره­‌وشی.
برگرفته از ص ۴۵ تا ۶۳.
 

روز بزرگداشت کوروش شاید که روز بازخواندن تاریخ او شود تا راه و آیین کوروشی در دل‌ها زنده گردد. نه آن که زمان تجدید مرزبندی­‌ها  و کینه‌ورزی­‌ها باشد، به وارون اندیشه و منش او.

زمانی است تا راه و آیین کهن شاهنشاهی ایرانی را با اجزای اندیشه و فرهنگ غنی و آزموده آن از نو بشناسیم. راه و آیینی که چند هزار سال سرزمین‌های پهناور ایرانی را سربلند راه برد.
این بهتر داروی درماندگی‌ها و سرگشتگی­‌هاست، در دنیایی که به نام جهان‌وطنی و جهانی‌شدن می­‌کوشند تا بنیادهای فرهنگ­‌های کهن ملی را بپاشند.


/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.

دربندسر

دیداری از این آبادی کوچک کوهستانی شمال تهران.
فراز دل کوه‌های البرز.
دمی نفس کشیدن دور از هوای آلوده تهران

دوست عزیزم که با هم به گردش در این آبادی رفتیم گفت حسین مکی زمانی در همین آبادی می‌بوده.
به این سال‌ها هم تاریخنگاری بس گرامی اینجا را نشیم خود کرده دارند.
مردی بر خلاف آن هم‌میهن، دور از غوغا و دلسوز ایران.


#محمود_فاضلی_بیرجندی
۴ آبان ۱۴۰۳



/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…
Subscribe to a channel