دژنپشت، کتابخانه کهن سرزمین پارس به روزگار پارتها دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی نشانی در اینستاگرام: mahmudfazelibirjandi
.
مدیریت آب
و شبکه بزرگ و فنی آبیاری در ایران باستان
۲۹ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
به این زمانه که اداره آب در ایران ناکام شده و کمبود آب و دیو خشکسالی میهن و مردم را در چنبره خود گرفته جا دارد یادی شود از مدیریت آب در ایران باستان که زمینهای پهناور خشک را در میانرودان آباد کرد. نوشتار زیر از این باره سخن میگوید:
ایرانیان از روزگاران کهن، شاید از هفت سده پیش از ساسانیان و تا انجام آن سلسله، در کشاورزی و آبیاری زمینها کارهای شگرف کرده بودند. آنان از روی آزمودگی پی به نهاد سرزمین میانرودان برده و دریافته بودند که آن سرزمین شیبی از شمال به جنوب و از باختر به خاور دارد. دریافته بودند که هر بار آب در این سرزمین برآید زمینهای بسیاری به زیر آب رفته و کشت و برز و زمینهای بارور نابود میشود.
به روزگار ساسانیان چون تیسپون، نشستگاه شاهنشاهی، در آن سرزمین بود بندها و آبراههها یا کالهای زیادی کشیده بودند که شبکه آبیاری بزرگ و پیچیدهای بود که، به نوشته دانایان روزگار، چنان شبکه آبیاری در دنیا دیده نشده است.
چنان بود که در زمان برآمدن آب، آن را به زمینهای خشک برگرداند تا هم جلو زیانهای آن گرفته شود و هم زمینهای خشک سیراب و بارور شود. ریزگان آن شبکه بزرگ آبیاری که دستاورد فکر مهندسی، ریاضی و ستارهشناسی ایرانیان بود نیاز به نوشتن کتابی دارد.
آنچه از آن شبکه بزرگ و فنی آبیاری گفتنی است یکی این که نهری بزرگ ساخته بودند که در خاور میانرودان و موازی دجله از زیر تکریت آغاز میشد و پس از پیمودن مسیری بلند به شاخاب پارس میریخت.
هم به فرمان شاپور، شاهنشاه ساسانی، کالی بزرگ کندند که زیادی آب در مسیر هیت تا شاخاب پارس به آن میریخت و در انجام به شاخاب پارس میپیوست. شاهنشاه فرموده بود تا در کران کال، دزها و پادگانهایی ساخته بودند و سربازانی در آن نشیمن داشتند تا هر بار که قومهای وحشی آهنگ تاخت و تاز به سرزمینهای ایرانی کنند جلو ایشان بایستند.
هم هر ماه که آب دریای پارس برمیآمد و آب رودها را پس میزد، آن کال و آن شبکه آبیاری نمیگذاشت که آب رودها سر برود و کشت و برزها نابود شود.
ماموران اداره آبیاری دولت ساسانی از حساب گردش ماه آگاه بودند و میدانستند که چه زمان فشار آب را در جویها و در پشت بندها مهار کنند تا به کشتزارها نریزد و زیانکاری نکند.
چرخاب و دولاب از ابزارهایی بود که ماموران آبیاری دولت ایران ساخته بودند.
ایرانیان در آن دوران جابهجای سرزمین میانرودان را نامگذاری هم کرده بودند. هنوز هم نامهای پارسی ایرانی شهرها، رستاکها، رودها و نهرها برجاست. نام اروند، دجله یا تیگریس، که تیزرو و شتابان است از همین نامهاست. نهروان که نهربان، نگهدارنده نهر است هم یکی دیگر از این دسته نامهاست. شهر آبادان را هم از آغاز اُوپاتان نامیده بودند که اُوبانان، نگهبانان آب است.
شبکه بزرگ و شگرف آبیاری ایرانیان در میانرودان از زمان انجام ساسانیان و تازش عربها از میان رفت. پس از آن دیگر نه کسی و نه دولتی پیدا شد که آرامشی بیابد و در پی نوسازی آن شبکه آبیاری برآید. آنچه به نام هورها در جنوب باختری ایران تا عراق است زمینهایی است که روزگارانی با شبکه آبیاری فنی ایرانیان گردانده میشد و کانون پیدایش تمدن شد.
ـ با بهره از:
ایرانویج. بهرام فرهوشی.
دوازده مقاله تاریخی. محمدعلی امام شوشتری.
/channel/dejnepesht4000
.
نگاه ایرانی در مطالعه شاهنامه
گذری بر داستان داستانها
۲۶ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
"داستان داستانها" کتابی است نایاب. دور است که توان در بازار کتاب به دستش آورد. من نسخهای را از کتابخانهای گرفتم و خواندم و بهتر دیدم تا چند خط در باره این کتاب بنویسم تا بماند.
یکی نام کتاب است که دستاورد نگاه نویسنده است. او بر رزم رستم و اسفندیار چنین نامی نهاده، درخور؛ که راستی هم داستان داستانهاست. وقتی این داستان به آخر برسد خواننده در آن بلندای اندیشه و درد و شور و دریغ درمیماند. درمیماند که چرا چنین شد؟ دیگر پس از خواندن چنین داستانی چه چیزی ارزش خواندن دارد!
یکی نگاه نویسنده است به این داستان. آقای اسلامی ندوشن چیزهایی باریکتر از مو در حالات و سخنان و کردارهای اشخاص داستان دیده و بازگو کرده که شگفتآور است. من که چند بار این داستان را دور کردهام به یکی از این دست نکته های باریکتر از مو برنخورده بودم. نمونه، شرحی است که از منش بهمن اسفندیار برگفته و چهر او را نقش زده است. من بهمن را در نوشتار آقای اسلامی ندوشن دیدم.
کتاب از این باریکنگریها بسیار دارد و این فقط نمونهای بود. در فصلی که اشخاص داستان را بررسیده، یکایک آنان را در برابر خواننده مجسم میکند که آنها را خوب بشناسد.
یکی هم فصلهایی از کتاب است که مربوط به شناختن آن چیزهایی است که نویسنده آن را تیرههای فکری نامیده: تیره فکر رستمی. تیره فکر اسفندیاری و تیره فکر گشتاسپی. در هر یک از این پارهها همان چیزی را که تیره فکر نامیده خوب وارسیده، تا چنان که خواننده تواند هر یک از این سه منش را خوب بشناسد. بماند که در بررسیدن تیره گشتاسپی آن روشنا و استواری را ندارد که در دو تیره دیگر پیداست. گمان کنم یکی از این بوده که نویسنده نتوانسته در مرام و منش پادشاهی درست بیندیشد و دچار دستاندازهای فکری شده. یکی هم آن که کتاب، نخست در سال ۱۳۵۱ چاپ شده. توان دریافت که نویسنده دل زده که تیره فکر یک پادشاه را به آسودگی و آسانی دیگر تیرهها وارسد و پیش خودش نگران نباشد که نوشتارش به جایی برخورد! گو که حاکمیت وقت کاری به این کارها نداشت و همان بود که صاحبان اندیشه بالیدند و نویسندگان و صاحبنظران از هر مرام پیدا شدند. اما راستی را که آنچه نویسنده در بررسی تیره فکر رستمی و اسفندیاری نوشته روشن است و آموزنده و راهگشا در مطالعه این داستان.
یکی هم آن که نویسنده پا به بررسیدن پارهای مسایل گذاشته که بیتعارف، چیزی از آن باره نداشته است. نمونه، سخنانش در باره راز رویینتنی اسفندیار است. دانیم که اسفندیار در گزارش اوستا از دست زرتشت، پیامبر ایرانی، انار گرفته و خورده و از این راه رویینتن شده. اما این کتاب در چونی و چرایی پیوند انار با رویینتنی سخنی روشن نیاورده. من پیشتر در این باره جستوجوهایی کرده بودم و به این فصل که رسیدم آن را با شوری دوچندان خواندم تا مگر به بهرهای برسم. اما نرسیدم به آنچه میخواستم: انار چه میوهای است و در استورههای ما چه جایگاهی داشته که خورنده آن رویینتن شده. از شماری از آنان که هنوز هستند و با افسانههای قدیم آشنایی دارند هم پرسوجوهایی کردهام. چیزی روشن نشده.
باز از همین دست است جاودانگی پشوتن، برادر خردمند اسفندیار. او هم از دست پیامبر ایرانی شیر خورد و جاودانه شد. شیر چه پیوندی با جاودانگی دارد؟ بسا که پاسخ این دو پرسش ساده و در دسترس باشد. اما من به آن نرسیدهام.
و انجام سخن این که آقای اسلامی ندوشن بارها گوشههایی از این داستان را با داستانهای قدیم یونانی برسنجیده و همانندیهای آن را نشان داده. اما چیزی که بهتر از آن آشنایی ایشان با افسانههای باخترزمینیان است، آن است که قلمرو سخنش در اندرون فرهنگ ایرانی است و از افکار جهانوطنی و انیرانی برکنار مانده. اسلامی ندوشن در برههای نامدار شده بود که جهانوطنی و اشتغال به مکتبهای انیرانی سربلندی میآورد. هر کس نوشتار یا گفتارش را با سخنی از مارکسیستها یا با تورات و انجیل یا ... میآراست تا معتبر شود. چیزی که امروز دانستهایم اسباب فروافتادن ما در چالههای تاریخی شد.
اسلامی ندوشن از این کجیها و کجفکریها برکنار مانده و بر موضوع کارش ایرانی نگریسته و در کارش ایرانی مانده است. همین نگاه او و نوشتارش در نزد من ارجی ویژه دارد که در پی ایران و ایرانیت میگردم.
.
داستان داستانها
رستم و اسفندیار در شاهنامه.
محمدعلی اسلامی ندوشن.
چ سوم. ۳۰۴ برگ.
تهران. دستان. ۱۳۶۹.
/channel/dejnepesht4000
.
او سرباز نبود.
پادشاه ایران بود.
پروا نکنید.
دل کنید و بگویید:
شاپور ساسانی، پادشاه ایران.
راست آن است که از راست گفتن نترسیم.
سربازی، امپراتوری را به زانو درنیاورده. پادشاه ایران، امپراتور روم را به زانو درآورد.
شاه، پادشاه، شاهنشاه؛ سرنامهایی است که روزگاران ایران را ساخته.
شاه در ایران، جانشین خداست، و نماینده او. ایران هزارههایی با این دستگاه اندیشگی ایرانی برجای بود.
گفتنش نه شرم دارد، نه ترس.
تاریخ ما تاریخ شاهنشهان است، و تاریخ را نتوان دیگر کرد.
همان شاهنشهان که عمری گفته شد ستمگاره بودند و دزد. اما هر بیگانهای که الگو شد، پاک بود و راست؟
امروز زمانش رسیده که همگی دل کُنند، همراه تاریخ شوند، و دل از بندهای اهریمنی برکَنَند.
راست، استوار و دلیر.
او سرباز نبود.
پادشاه ایران بود.
پادشاه آزادگان.
ایران سرزمین آزادگان بود، و هست.
و همین است معنای این نام پاک:
ایران، ایرها= بزرگان، رادان، آزادگان.
۲۴ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
/channel/dejnepesht4000
.
ارج و منزلت ما ایرانیان در دوره قاجار
۲۱ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
رییس راهآهن ماورای خزر روسیه این هفته با اتومبیل از راه قوچان وارد مشهد شده است. میگویند که دولت روس خیال دارد در بخارا راهآهنی احداث نماید که چهل فرسنگ امتداد دارد.
لهذا رییس فوقالذکر برای جلب عملهجات به ایران آمده است.
روزنامه نوبهار. سال دوم. ص ۴۸. ۲۵ خرداد ۱۲۹۳.
/channel/dejnepesht4000
💯 یه قدم تا دنیایی متفاوت فاصله داری؛ آمادهای وارد جمع خاص ما بشی؟ 🚀✨
با انتخاب کلید موردنظر، به جامعه دوستداران دانش، هنر و فلسفه بپیوندید.
این پست تبلیغاتی نیست، برای پیشرفت و رشد شماست، مجموعه ای از بهترین ها.
.
سیلاب در تابستان بیرجند
۱۵ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
شهر بیرجند از سیلابهای بزرگ حکایتها در سینه دارد. یکی از سیلهای بزرگ که به شهر زد و ویرانی به بار آورد و چند جان را بستاند در سال ۱۲۹۳ و در تیر ماه بود.
تیرماه امسال صدویازدهمین سالگرد آن سیل و تلفشدن چند تن از اهالی است. چند خبر را از آن سیل بزرگ یکجا کرده و گزارشی کوتاه از آن میآورم.
فرمان امیر اسدالله علم در اواخر دهه ۱۳۳۰ در کار آمد و شهرداری بیرجند مسیر جریان سیل را در اوایل دهه ۱۳۴۰ برگرداند تا جان و مال مردم به زنهار آمد.
این است گزارش کوتاه سیل در تابستان ۱۲۹۳. قدیمتر گزارشی که از سیلهای بیرجند به دست آوردهام همین است. از ۱۱۱ سال پیش:
سال ۱۲۹۳ از روز آخر ماه خرداد پس از باران شدیدی که در بیرجند بارید، سیل به شهر زد. مسیری که به نام رود شناخته میشد تا ۱۲ ساعت بسته بود. چنان که نمیشد از آب رود گذشت. همزمان هوای شهر هم بسیار گرم و تفته شد.
روز پنجم تیر مردم و مقامات در کار بررسی خسارتهای زیاد سیل بودند. از مود خبر رسید که در آن آبادی هم سیل آمده و خسارت زیاد زده است.
در آن احوال شب هفتم تیر ماه باز سیلی بزرگ از نو به شهر آمد. فردای آن شب، روزنامه رعد چاپ تهران در باره سیل بیرجند نوشت:
دیشب در بیرجند سیل عظیمی آمد. در رودخانه به واسطه بودن بار از قبیل پشم و روغن و نبات و غیره تمام را سیل برده، چهار نفر را هم آب برده، ولی بعضی مجروح از آب بیرون آمدهاند. چند رشته قنات را منهدم، چند خرمن گندم و جو را به کلی برده، به هر زمینی که حاصل داشته رسیده، تمام را برده است.
روز هفتم تیر هم باز در شهر سیل آمد و پس از سیل هم هوا رعد و برقی بود.
- گزارشهای محرمانه کنسولگری انگلستان.
- روزنامه رعد. سال ۵. شماره ۹۲. هفتم تیر ۱۲۹۳.
تفصیل سیلهایی که بارها به جان و مال اهالی بیرجند و توابع زیانها زده، کتابچهای شده و امید است جداگانه به چاپ برسد.
/channel/dejnepesht4000
.
مهر میهن
۱۲ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ایران خانه چند هزار ساله همه ماست. در این خانه زاده شدهایم. و هر کس از پدران و مادران و خویشاوندان ما که درگذشتهاند، همه را به خاک همین خانه سپردهایم. این ارج و ارز ایران را برای ما گرانتر میکند.
سه پاره سخن آورده شود در دوستی خانه نیاکانی که میهن باشد، از زبان حکیمان قدیم:
۱. حکیمان قدیم گفتهاند نشانه وفا و دوام پیمان آدمی آن است که دل به دوستانش بسته دارد و شوق میهن در دل داشته باشد.
۲. هم گفتهاند که نشان کمال آدمی است که دلبسته زادگاه خویش باشد.
۳. و گفتهاند که آبادی و ترقی شهرها از میهندوستی است و اصیل آن کس است که شوق و مهر زادگاهش را در دل و در سر دارد.
ـ التنبیه والاشراف. ص ۴۲ و ۴۳.
ابوالحسن مسعودی.
تاریخنگار سده سوم و چهارم.
/channel/dejnepesht4000
.
باوفا ای خاک ایران
این آهنگ حدود یکصدسال پیش، به روزگار اشغال ایران، سروده و ساخته شده و بانو ملوک ضرابی آن را خوانده.
آهنگی است یادآور سختیهایی که ایران و ایرانی از روس و انگلیس کشید.
اکنون کیانوش میرجعفری آن را بازخوانده تا یاد سختیها و پایداری ایران را زنده بدارد.
۱۰ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
/channel/dejnepesht4000
.
افسانهها و گیتیشناسی ایرانی
۵ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بهرام گور نام یکی از پادشاهان ساسانی است. این نامی است که از دل فرهنگ ایرانی برآمده. ایرانی پادشاه خود را به نام جانوری نامیده که آن پادشاه دوستش میداشته. آن مردم که نام جانداری را بر پادشاه خود نهادهاند همان مردمی هستند که نام برخی دیگر از جانداران را بر خود هم نهادهاند:
شیر، گرگ، گراز، ببر، شاهین، و بیش از همه اسپ.
شیران و شیری و شیرو از نامهای قدیم است و جدید.
گرگ به ریخت گرگین نام پسران است، و هم با پساوند «یا» نام خانوادگی: گرگی.
ببری هم نام پسران است و هم نام خانوادگی. شاهین، هم نام است و هم نام خانوادگی.
اسپ از دیرباز با ریختهای گوناگون نام مردان و زنان بوده: گشتاسپ، تهماسپ، مهبانو گشسپ، جاماسپ، زرسپ، لهراسپ، شهرسپ، و ... این همه نام آدمی با اسپ به ما گوید که ایرانیان با اسپ همزیست بودهاند، چونان که با همدیگر. فخر مدبر در کتاب سترگ آداب الحرب والشجاعه از صد رقم اسپ یاد کرده که آن هم گواه همزیستی ایرانی و اسپ است، به روزگاران.
هم ایرانیان مرغی را میانجی خود و آسمان پنداشتهاند، خردمند که در سختیها به دادشان میرسید و او را سیمرغ نامیده بودند.
و پنداشته بودند که مرغی دیگر، مرغی خردمند دیگر، کتاب اوستا را از بر دارد. آن مرغ را بوف نامیده بودند و نام سغدی او «جغد» نامی است که فراگیر شده. بعدها دشمنان ایران جغد را شوم خواندند تا پیوند او را با دل آیین و فرهنگ ایرانی بزدایند.
و هم پنداشته بودند که مرغی دیگر نامش چمروش بر بالست البرزکوه نشیمن دارد و نگاهبان ایران است از دستاندازی دشمن. چنان که هر بار دشمنی آهنگ سرزمینهای ایرانی کند، چمروش آن دشمن را به منقار گیرد و به جایی دوردست افکند تا ایران و ایرانی به زنهار بماند.
روزگارانی گذشت تا زمان و زمانه به ما رسید. وقتی فرزندان این آب و خاک آهنگ ساختن خودرویی کردند رسوب داستانهای کهن از همزیستی ایرانی با اسپ کار خودش را کرد. خودروی ایرانی را پیکان نامیدند و نشان ویژهاش را اسپی کردند که گردونهای را میکشید. پس از آن هم خودروهای ساخت ایران را ژیان و شاهین نامیدند. چند دهه بعد هم که باز خودرویی دیگر ساختند همان انگاره کهن کار خودش را کرد و خودروی جدید هم سمند نام گرفت.
گفتی فرزندان این بر و بوم همچنان خود را در ته ته وجودشان در کنار جانداران میبینند و همراه بر یکی از آنها.
اینجاست که کار، اثر و ارزش افسانههای کهن پیدا شود. ملتی که افسانه دارد، راهنما دارد. همان افسانهها راه او را در گذار روزگاران باز کند. ملتی که هزاران سال زیسته و برای هر کنج و کنار زندگی معنا و مفهوم خلق کرده است. اینجا فرق این چنین ملتی با آن کسان دیده میشود که بیچیزند و ساز و نوایی ندارند.
افسانه کار میکند و ما را راه میبرد.
ایرانی از آغاز آفرینش به گیتی و هر آنچه در آن است به مهر نگریسته. دل به سرزمینش بسته تا چنین پیوندها با جاندار و بیجانش برقرار کرده. همه چیز را شناخته. یکی گواه شناخت گیتی در نزد ایرانی همین که خود را به نام جانداران نامیده.
اینها از نیرومندی ایران است. به پشتوانه چنین پیوندها با دل گیتی است که ایران و ایرانی پای داشته و مانده است.
نشود که ایران را به کم شمرد.
روزان سیاه ما از زمانی سر زد که از این فرهنگ بریدیم. هر گاه به این پایگاه استوار بازگردیم آرامش و گشایش به ما بازخواهد گشت و به راه سربلندی خواهیم افتاد.
/channel/dejnepesht4000
.
صاحبمنصبان ناسزاوار
و میهندوستان خاموش
۲۸ خرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
وقتی افتـاد فتــنهای در شـــام
هر کس از گوشهای فرا رفتند
روســـتازادگان دانشـــمند
به وزیری پادشـــا رفتــند
پســران وزیر ناقصعقل
به گدایی به روستـا رفتــند.
این سروده سعدی شیرازی گزارش از روزگاری سخت در سرزمین شام میدهد. روزگار فتنه.
بسا که شاعر ما نام "شام" را در این شعر به استعاره آورده تا نام راستین آن سرزمین را بپوشاند و خود را از خشم فرمانروایی ستمکار بازخرد. زورگویان، نَقل هر سخن از احوال زمانه را که جز در ستایش ایشان باشد برنتابند، آن را دشمنی با خویش شناسند و مکافات دهند.
این سخن نغز سعدی گزارش زمانهای است که چون سختی و درشتی چیره شده هر کس از اهالی قدرت که تا بدان روز از امتیازات بیحساب برخوردار بودند، راه خود را گرفته و رفته است. فرمانروا تنها و بییاور مانده و کار بر او سخت آمده است. پسران مردی ناقصعقل که به ناروا بر کرسی وزارت نشسته بود و باید در آن هنگامه به کار آیند، هم ترک پایتخت کرده و به روستاها رفتهاند.
(در آن زمان هنوز پسران وزیر، که آقازادگان زمانه خود بودهاند، با خارج آشنا نبوده و در کشورهای خارجی کوشک و سراهای اشرافی نمیخریدند تا در سختیها بدان جا بگریزند!)
در همان زمانه سخت که کار بر مملکت تنگ آمده روستازادگانی دانشمند هم در آن مملکت بودهاند که چون از آشفتن سررشته کارها آگاه شدهاند روانه پایتخت شدهاند تا به یاری مام میهن برسند.
آن دستگاه فرمانروایی که سعدی گزارشش را داده، در همان هنگامه هم دستکم این قابلیت را داشته که از شایستگیهای عناصر دلسوز و میهنپرست بهره برگیرد: دانشمندانی از پیرامون کشور آمدهاند و بر کرسی وزیری پادشاه نشستهاند.
اگر، اگر حکومتها و حاکمان یک دَم بگذارند، و کار مملکت را حق انحصاری خویش نپندارند، کارها به دست خردمندان میهندوست راه افتد و گرهها باز شود.
/channel/dejnepesht4000
.
بنالد همی بلبل از شاخ سَرو
چو دُراج، زیر گُلان با تَذَرو
که از شهر ایران برآمد خروش
همی خاک تیره برآمد به جوش.
شاهنامه
داستان سیاوش.
۲۳ خرداد ۱۴۰۴
/channel/dejnepesht4000
.
تیر
۲۲ خرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
تیر را معنیها کردهاند. فخرالدین حسن انجو شیرازی در "فرهنگ جهانگیری" نوشته است که تیر ۲۴ معنی دارد. چند معنی اینهاست:
یکی آن که نام ماه چهارم گاهشماری ایرانیان است و هم نام روز سیزدهم از نامهای روزها در نزد ایرانیان باستان. هم نام تیشتر است، از ایزدان ایرانی و او را ایزد باران شناسیم، و ایزد نان و آب و روزی. این نامها تا امروز هم برقرار است. تیر نام یکی از ستارههاست در دانش ستارهشناسی ایرانی، که به تازی عطاردش خوانند. به پایه هر سازه، به تنگنا و به ارج و مرتبه تیر گویند. به بهر و حصه از هر چیز تیر گفته میشد. به آذرخش یا صاعقه، به شکوفه خرما و هم به نرگس، تیر گویند. گذشتن و سپری شدن را تیرشدن گویند، و اوج درد را تیر کشیدن.
برتر از همه این معنیها، تیر نام ابزاری بود در جنگهای باستان که همراه با کمان میآمد. در جنگ و جنگابزارهای نوین هم واژه تیر بمانده و شناخته است. همین کاربرد جنگی تیر بیش از هر کاربرد و معنای دیگرش در دل ایرانیان ماندگار شده. از آن که ایرانی، روزگارانش را در نبردها سر کرده.
دانیم که از روزگار باستان تیرهایی نامدار شد و به افسانههای ما راه یافت. نامدارتر آن، تیر آرش بود که مرز ایران و توران را از نو شناساند و داستانش در دلهای ایرانیان مانده.
تیر نامدار دیگر جز آن تیر رستم بود. سخنش بر سر زبانها بود که هر کجا تیر رستم در کار آید نه بر مرده، بر زنده باید گریست.
در گزارش "شاهنامه" از نبرد شاهزاده اسفندیار رویینتن با رستم پهلوان، نام دو تیر دیگر از زبان شاهزاده به میان آورده شده، و بدان نازیده است: پیکان لهراسبی و تیر گشتاسبی.
انجام آن نبرد هم به تیری رقم خورد از چوب گز، که به راهنمایی سیمرغ بر چشم اسفندیار نشست.
در دوران تاریخی، شاید نامدارتر تیرها، تیر مودودی باشد و آن تیر سلطان مودود غزنوی بود، فرزند سطان مسعود.
نوشتهاند تیر مودودی چندان زور داشت و چنان درست به هدف مینشست که دشمنان چون میشنیدند مودود به جنگ آمده خود را میباختند که میدانستند مودود چون دست به تیر ببرد، کسی را زنده نگذارد. فخر مدبر در کتاب سترگ "آدابالحرب و الشجاعه" تیر مودودی را بهتر از هر کس شناسانده، با سرگذشتها از برخی نبردها.
برخی سرایندگان پارسیگوی و شماری از آن کسان که قصههای عامیانه نوشتهاند هم تیر مودودی را ستودهاند.
هم در روزگار تاریخی ما تیرانداختن هنری شد، در رزم. در رزمهای نو تکتیرانداز ارجی دیگر داشت و هنوز هم دارد.
شاید از همان باور به تیر و زمینههای داستانی قدیم آن بود که به روزگار ما چون ایرانیان خواستند خودرویی بسازند آن را پیکان نامیدند و نشان رسمی آن را تیری گذاشتند که کالسکهای بر آن روان بود: به نشان شتاب زیاد، چونان تیر!
دریغا آن پیکان ایرانی. مدعیان گفتند که ما را صنعت مونتاژی نشاید. چنین تا بازپسین پیکان ایرانی که نامدار شد و آبروی ما بود، گرفتار آن نادانان پرمدعا شد و از حرکت بازماند. دستاورد بزرگ ایرانی به روزگار نو. چیزی که همسنگ تیرها بود به روزگاران نبردها.
مبادا که نام تیرهای ما از تیر آسمان ما تا تیر آرش و تیر رستمی و پیکان لهراسپی و تیر گشتاسپی و تیر مودودی که برآمد روزگاران نبردها بود، تا پیکان ایرانی که دستاورد روزگار نو بود، از یادها برود.
فخرالدین حسن انجو شیرازی در "فرهنگ جهانگیری" نوشته است که تیر ۲۴ معنی دارد.
هر معنی آن بهری است از فرهنگ ایران.
/channel/dejnepesht4000
.
ستایش بازار آزاد در اندیشه ایرانی
آبادانی جهان به بازرگان است
۱۷ خرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بازرگانی صناعتی نیست که آن را پیشه مطلق توان گفتن، و لکن چون حقیقت بنگری رسوم او رسوم پیشهوران است و زیرکان گویند اصل بازرگانی بر جهل نهادهاند، و فرع آن بر عقل.
چنان که گفتهاند: اگر نه بیخردانندی، جهان تباه شدی، و مقصود آن است که هر که او به طمع فزونیِ یک درم از شرق به غرب شود، و از غرب به شرق؛ و به کوه و به دریا، تن و خواسته را بر مخاطره نهد و از دزد و ناایمنی راه باک ندارد، به مردمان غرب نعمت شرق رساند، و به مردمان شرق نعمت غرب رساند، ناچار آبادانی جهان به او باشد . این (کس) جز بازرگان نباشد.
- قابوسنامه. ص ۱۶۶.
تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی.
/channel/dejnepesht4000
.
آرمانشهر رضاشاه
درکتاب
فرمانروایان خراسان
از آغاز قاجار تا پایان پهلوی
در نوشتار زیر ⬇️
/channel/dejnepesht4000
.
.
آلاخون والاخون
۱۱ خرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در گفتار روزمره خود بارها آلاخون والاخون را به کار میبندیم و از آن سرگردانی، آوارگی و سردرگمی را مراد داریم.
فرهنگ فارسی معین در باره این زبانزد مینویسد: مصدر است و به معنی از خانومان خود دور افتادن، بی سر و سامان گردیدن، در به در شدن.
اما یوزف مارکوارت مینویسد که آلخون و والخون نام دو قوم از اقوام هپتالی است.
بر پایه رای مارکوارت، هپتالیان که همان هونها باشند ۴۳ قوم بودهاند، و آلخون و والخون دو قوم از آن ۴۳ قوم.
دانیم که به روزگار پادشاهی انوشهروان، آن پادشاه ساسانی هونها را گوشمال سخت داد و از بخشهایی از خاک ایران براند که بگرفته بودند.
این را هم دانیم که نام هپتالیان در روزگاران در زبان فارسی بگشت و دیگرگونه شد. هپتالی، اَبدالی گفته شد، و نامدارتر ابدالیها کسی بود که بنیاد حکومتی در سرزمینهای خاوری ایران بنهاد که تا باختر هند را هم در بر داشت. ابدالی نامدار دیگر یکی از سرداران نادرشاه بود که هم نام درانی داشت و پس از نادر رخدادهایی از سر خراسان و خراسانیان گذراند.
جا دارد که تاریخ هونها، هپتالیان یا ابدالیها را بیشتر وارسیم و از نو بخوانیم، بهر آشنایی بهتر با خود و سرزمین خود.
در سرزمینی که دهها قوم تازشگر از باختر و خاور بر آن تاختهاند، چه شد که نام این دو قوم خاوری، نشان و نمایانگر آوارگی و سردرگمی شد؟
ـ ایرانشهر در جغرافیای بطلمیوس
یوزف مارکوارت
ترجمه دکتر مریم میراحمدی
تهران. طهوری. چ یکم.
/channel/dejnepesht4000
.
دوازده آب - دزداب - زاهدان
۲۷ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در تاریخ همروزگار، تا پیش از رضاشاه پهلوی آبادی کوچکی که در شمال بلوچستان بود نام دزداب داشت.
خاطراتی پرداخته بودند که اینجا چشمه کوچکی بوده که دزدان و راهزنان در کنارش دمی میآسودند. در برخی کتابها هم که دیده شده سخنی روشن در باره علت این نامگذاری نیاوردهاند.
رضاشاه، پاییز ۱۳۰۹ سفری دور و دراز به سرزمینهای نیمه خاوری ایران کرد. در خبرهای آن سفر آمده است که نام این آبادی پس از سفر رضاشاه و به فرمان او برداشته شد و زان پس زاهدان نامیده شد.
در بررسی خبرهای محلی خاوران نکتهای یافته شد که روشن میکند نام این آبادی دزداب نبوده و دوزاب بوده، که در گذر زمان و با گشتن بر زبانها به این ریخت درآمده. هم روشن میکند که چرا چنین نامی بر این آبادی نهاده شده بود. خبر را روزنامه رعد نوشته که مدیر و گرداننده آن دانشمند نادرهای چون آقاسیدضیا طباطبایی بود.
این است خبر:
دوزاب مخفف دوازده آب، و اسم یکی از قصبات بلوچستان ایران است که در حال حاضر به واسطه ناامنی خراب و غیرمزروع میباشد.
با اینکه از آب رودخانه دوازده رشته کاریز مخروبه دارد، فعلاً به ملاحظه اینکه راهآهن بلوچستان انگلیس در آنجا ختم میشود اهمیتی پیدا کرده.
روزنامه رعد. یکشنبه یکم شهریور ۱۲۹۸.
این نکتهای تاریخی و جغرافیایی است که به کار اهل تاریخ و هم اهل جغرافیا آید.
/channel/dejnepesht4000
.
نگاه ایرانی در مطالعه شاهنامه
گذری بر " داستان داستانها"
در نوشتار زیر ⬇️
/channel/dejnepesht4000
.
شاهنامه و پژوهشهای تازه
چاپ سوم به بازار کتاب آمد
۲۲ تیر ۱۴۰۴
بریدهای از کتاب
چنانچه محتوا و ساختمان شاهنامه با كتابهای تاريخی پيش از آن مقايسه شود متوجه فرق بزرگی خواهيم شد كه میان شاهنامه با همه آن آثار به چشم میخورد.
شاهنامه روایتگر تبارنامههای مشترك پيامبران با پادشاهان ايران نیست. پادشاهی در شاهنامه سر بهسر، سرشت ايرانی دارد. اين اثر حماسی، كتابی است در تاريخ سلسلههای حكومتگر، و زنجیره نسبهای ايرانیان ميراثی است كه در سرتاسر این کتاب گسسته نمیشود و پادشاهان ايرانی از روزگاران اساطيری - تاريخی تا به اسكندر و تا ساسانيان و پايان ناگوار آنان به دست عرب، بیوقفه بر ايران حكومت میکنند.
شاهنامه و پژوهشهای تازه
ترجمه با بازنگری محمود فاضلی بیرجندی
نشر پایان.
چاپ سوم. ۱۴۰۴.
/channel/dejnepesht4000
.
جنگلها و تمدنها
۲۰ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ویل دورانت در فصلی از کتاب چندین مجلدی خود که سرنام "تاریخ تمدن" دارد علل نابودشدن تمدنها را بررسیده.
نوشته است:
"کشور بزرگی مغلوب نمیشود، مگر که از داخل رو به فساد بگذارد."
پس آن چیزهایی را بازگفته که تمدنها را نابود کرده، و در آغاز آن نوشته است:
"قطع جنگلها و استفاده بد از زمینها."
تاریخ تمدن. ج ۲. ص ۷۳۳.
اینک باز تابستان رسیده!
و ماییم و تمدن ایرانی!
/channel/dejnepesht4000
.
ایران؛
قصه داس و گندمزار
و دلهای امیدوار به صبح فردا ...
با آواز دختر ایران.
۱۷ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
/channel/dejnepesht4000
.
درفش ایران
۱۵ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
درفش، نماد موجودیت هر مردم بوده و هست.
در شاهنامه درفش کاویانی، درفش سپاه ایران است. درفشی که نخستین بار کاوه آهنگر آن را بر سر نیزه کرد و آن چرمی بود که آهنگران در زمان کار بر پاهای خود میبستند. چون فریدون بر ضحاک تازی پیروز آمد آن درفش را به یادگار آن پیروزی نگه داشت. درفش کاویانی درفش روزگار فریدونی شد و زان پس هم ایرانیان آن را نگه داشتند. در تاریخ آمده است که هر چه گذشت چیزی گرانبها بر آن بستند تا چنان شد که درفش کاویانی، درفشی شد گرانبها، آراسته به زر و زیوران، که آن را در نبردها میبردند، آن را خجسته میشناختند و نشان امید و پیروزی ایرانیان شد.
در هنگامههای نبردها سپاهیانی از هر سرزمین به سپاه بزرگ ایران میپیوستند. آن سپاهیان محلی هر یک با درفش خود میآمدند. درفشی که نماد آن بخش از ایرانیان بود.
برخی از درفشها در شاهنامه با این نشانها و به این نامها آمده است:
اژدهاپیکر درفش درفش رستم
پیلپیکر درفش درفش توس سپهبَد
خورشیدپیکر درفش درفش فریبرز کاووس
ماهپیکر درفش درفش گستهم
گرگپیکر درفش درفش زنگه شاوران
ببر پیکر درفش درفش شیدوش
گراز پیکر درفش درفش گرازه
گاومیشپیکر درفش درفش فرهاد
شیر پیکر درفش درفش گودرز کشواد
پلنگپیکر درفش درفش ریونیز
آهوپیکر درفش درفش نستوه
غُرمپیکر درفش درفش بهرام
گرگپیکر درفش درفش گیو
پرستارپیکر درفش درفش بیژن
در شاه نامه دستکم دو بار سخن از درفشهای سپاهیان ایران به میان میآید. یکی زمانی است که ایرانیان در برابر سپاهی رده کشیدهاند که سهراب جوان سپهسالار آن است و به آهنگ دیدار پدر به ایران آمده. دوم در پیشاپیش نبرد فرود سیاوش.
درفشهای ایرانیان در آن هر دو نبرد به همین نامها و نشانهها دیده میشود.
این درفشها، انگاره آن یا رنگ آن، احوال هر بخش ایرانیان را نشان میداد و بسا که نماد آرزوها و نشان نیازهای ایشان بود. با این همه، نشان ایستادگی یکپارچه همه ایرانیان در راه دفاع از ایران بود. یگانگی و یکدلی ارجمندی که از دل گوناگونی برآمده بود.
چنین بود که درفش نماد وجود ایران بود. آن را چون جان میداشتند و در نبردها بر آن میکوشیدند تا اگر جانها برود، درفش ایران برافراشته بماند.
یادآوری: آگاهان به یاد دارند که تا همین چندی پیش هر گاه درفشی رنگ میباخت و فرسوده میشد آن را با ارج و بزرگی فرو میآوردند. با احترام تا میزدند و در ظرفی گذاشته و به انباری میبردند. چندی نگه میداشتند و سپس با دیگر درفشهای فرسوده به جایی دور میبردند و با احترام به خاک میسپردند.
/channel/dejnepesht4000
.
درنگی بر چندوچون درگرفتن جنگها در دنیای ایرانی
۱۱ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
وارسی کوتاه چند نبرد در روزگاران افسانهای و تاریخی ما نشان میدهد که نبردها در دنیای ایرانی زمانی درگرفته که خردمندان کنار زده شدهاند، و سررشته اوضاع به دست آنانی افتده که سود خود و دسته خود را میبینند و نیکخواهی ملی ندارند.
چند نمونه:
۱. در نبرد سهراب با رستم، زند رزم، مردی خردمند که همراه سهراب آمده بود تا پدرش را به او بشناساند، کشته شد. دست و بال دو مامور مخفی افراسیاب بازتر شد که آمده بودند تا نگذارند پسر، پدرش را بشناسد.
نبرد درگرفت.
۲. در نبرد اسفندیار با رستم، رای رستم جهاندیده خردمند و هم رای پشوتن، برادر خردمند اسفندیار، و خواهشگری مکرر او به پرهیز از جنگ، بر دل اسفندیار کار نکرد.
نبرد درگرفت.
۳. در انجام شاهنشاهی ساسانی به رشته نبردهایی میرسیم که گفته میشود سرچشمه افتادن فرمانروایی ساسانیان شد. کتابها در باره فرجام ساسانیان نوشتهاند و هم بسی سخنها در باره آن رفته.
اگر فرمانروایی ساسانیان در نبردهایی به فرجام آمده باشد و گزارشها در باره آن را راست بپنداریم، چنان نوشتهاند که رستم فرخزاد، فرمانده نبرد واپسین، به دیدن آرایش دشمن و اندازه سپاه خود، به دربار تیسپون گزارش داد که نبرد را روا نمیشمارد.
اما دستهایی در دربار در کار آمد و شاهنشاه ساسانی را واداشتند تا دستور نبرد به فرمانده داد.
نبرد درگرفت.
اینک جا دارد پرسشی در میان گذاشته شود:
چرا هر بار که مقامات میخواهند بر سر آینده مردم و میهن رای زنند، کس پروای شنیدن سخن و رای خردمندان دلسوز نکرده است؟
چنین دانیم که درگرفتن جنگها در دنیای ایرانی بیشتر از روی چیرگی شور و غوغا بوده است، نه از نیاز یا به فرمان خرد!
درایستادن در برابر دستاندازان بر خاک میهن و سرکوفتن ایشان حکایتی دیگر است.
استادی برایم نوشته بودند:
از فره اردشیر بابکان درخواستهام با ایزدان و امشاسپندان رای زند تا ایران را از گزندها نگه بدارند.
/channel/dejnepesht4000
.
آنکه میهن دارد
۷ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
وقتی استخراج معدن مس سرچشمه را آغاز کردند دهات اطراف را خریدند، یا تصاحب کردند و ساکنان آنها را راندند.
پیرزنی در یکی از آن دهات، کلبهای چوبی داشت که رویش را با خار و خاشاک پوشانده بود. مس سرچشمه کلبه او را هم خرید.
پیرزن چند گوسفند و چهار درخت جوز پانصدساله هم داشت. پول آن را هم دادند و کرایه رفتن از آن ده تا رفسنجان را هم به پیرزن دادند.
در آخر کار مدیر معدن در حضور حسابدار و همکارانش از پیرزن پرسید:
مادرجان، از ما راضی هستی؟ به سلامت برو.
پیرزن سری جنباند و گفت: بله، پسرم راضی هستم. ولی نمیتوانم بروم.
سرش را به طرف تپهای برگرداند و گفت: از اینها که نمیشود دل بکنم.
مدیر معدن نگاه کرد. تپهای دیده میشد، سنگلاخی و بدقواره.
پیرزن گفت: اینجا خاک پدرم، مادرم، شوهرم، و خویشان من است. از اینجا به کجا بروم؟ این خاک نه فروختنی است، نه خریدنی. مگر اینها را میشود بردارم و با خودم ببرم؟
- از سیر تا پیاز. ص ۱۵۲.
باستانی پاریزی.
/channel/dejnepesht4000
.
.
دلنگران میهن
دوم تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
روزی که اسفندیار به آهنگ جنگ با رستم به زابلستان شد، رستم با پدرش زال رای زد تا از جنگ با شاهزاده جوان بپرهیزد.
سخن نغز زال به رستم آن بود که سفارش کرد تا به هر راهی که شده در جنگ را بربندد. با دادن مال و خواسته. با میهمان کردن پسر پادشاه به سرای خویش. با هر راهی که شده!
چرا؟
چون اگر جنگ درگیرد، دستکم یکی از فرجامهای آن کشتهشدن رستم بر دست اسفندیار خواهد بود!
فرجام دیگر آن که رستم اسفندیار را بکشد.
اما نگرانی زال چیزی دیگر است، بزرگتر از این هر دو:
زال جنگ را و پس از جنگ را میبیند.
میداند که اگر جنگ درگیرد آب و خاک و سرزمینش بر باد خواهد رفت. و آن بزرگترِ دردها خواهد بود.
به رستم میگوید:
به دست جوانی چو اسفندیار
اگر تو شوی کشته در کارزار
نماند به زابلستان آب و خاک
بلندی برین بوم گردد مغاک.
زال، نگران میهن است.
بر اوست که تا بتواند راه جنگ را بربندد.
او خوب آگاه است که آدمیان همه رفتنیاند.
آنچه باید بماند میهن است.
آنچه باید بماند میهن است.
میهن.
این خاک.
این خانه نیاکانی.
این گرامیتر از جان.
/channel/dejnepesht4000
.
تاریخچهای از جنگها در تهران
۲۴ خرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
پهنه طهران در تمام جریانهای سیاسی عهد باستان تابع ری بوده و به شهر ری اتصال داشته است. محل اصلی و باستانی شهر طهران محله های عودلاجان، چال میدان، بازار و سنگلج بوده است.
به روزگار شاهنشاهان ساسانی خاندان نامدار مهران در طهران پیدا شدند که ارج و اعتباری داشتند. مُغان زرتشتی در زمان ساسانیان تشویق شدند و اردشیر بابکان بزرگ مُغان را مرتبه بلند دولتی داد. ری کانون بزرگ زرتشتیان شد و بزرگ مغان - مَسمغان - بدین شهر نشیم داشت.
قدیمترین جنگ و کشتار در ری و طهران در زمان پس از ساسانیان ثبت شده. مردم ری و طهران پس از استیلای عرب، در هر فرصت شورش میکردند و سرداری از خلیفه به سرکوب و کشتار ایشان میآمد.
محمود غزنوی در ری کشتاری کرد و گروههایی را از اهل ری تبعید کرد، کتابخانه ری را بسوخت و صد بار کتاب ببرد. فاجعهای به آن دردناکی فقط مغولان بر ری آوردند.
دی ماه سال ۵۷۲ خورشیدی سلطان طغرل سلجوقی با قتلغ اینانج در خوار ری جنگیدند. نخست، طغرل پیروز شد. جنگ، باری دیگر درگرفت تا طغرل کشته شد و پیکرش را تا سه روز در چهار بازار ری بر دار بگذاشتند.
مغولان که به ری و طهران آمدند چنان ستم و کشتار و غارتی کردند که تا بدان روز گوشی نشنید و چشمی ندید. به ری و طهران چنان ضربتی وارد آمد که دیگر اعتبار پیشین را به دست نیاورد.
ری و طهران در سده هشتم باری دیگر به دست تیمور به خاک وخون کشیده شد.
در انجام کار صفویان، اشرف افغان به طهران آمد و محاصره کرد و جنگی میان او و قوای تهماسب دوم شد. اشرف، تهران را بگرفت. پس به شمال طهران رفت و در امامه کشتاری کرد.
نادرشاه افشار در میانه جنگها یک بار در طهران خیمه زد و چندی بماند.
برتر رخدادهای پس از آن در طهران آن بود که آغامحمد قاجار به سال ۱۱۶۵ خورشیدی طهران را نشستگاه خود کرد و زان پس طهران نشستگاه شاهان ایران شد. برتری ری از آن پس از میان رفت.
طهران از آغاز سده چهاردهم که رضاشاه پهلوی بر تخت نشست رو به توسعه نهاد. شهری نوین شد و تا انجام سلسله پهلوی در آرامش و ترقی بود. از آن زمان نام شهر را به ریخت تهران نوشتند.
در دهه ۱۳۶۰ حکومت عراق، تهران را با موشک زد. چندین بار هواپیمای جنگی بر سر تهران فرستاد و بمب بر شهر ریخت و کشتار کرد.
- با بهره از «تهران در گذشته و حال»
دکتر حسین کریمان
دانشگاه ملی ایران. ۲۵۳۵ شاهنشاهی
/channel/dejnepesht4000
.
زهی کبوتر سپید آشتی
کجاست روزگار صلح و ایمنی
شکفته مرز و باغ دلگشای او
کجاست عهد راستی و مردمی
فروغ عشق و تابش ضیای او
کجاست دور یاری و برابری
حیات جاودانی و صفای او
فنای جنگ خواهم از خدا که شد
بقای خلق بسته در فنای او
زهی کبوتر سپید آشتی
که دل برد سرود جانفزای او
رسید وقت آنکه جغد جنگ را
جدا کنند سر به پیش پای او
بهار طبع من شگفته شد، چو من
مدیح صلح گفتم و ثنای او
برین چکامه آفرین کند کسی
که پارسی شناسد و بهای او
بدین قصیده برگذشت شعر من
ز بن درید و از اماصحای او
شد اقتدا به اوستاد دامغان
«فغان از این غراب بین و وای او»
بریدهای از قصیده "جغد جنگ"
سروده استاد محمدتقی بهار - ملکالشعرا
بامداد آدینه ۲۳ خرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
/channel/dejnepesht4000
.
دکتر جمال رضایی
بریده از گزارشی بلند
۱۹ خرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۱۹ خرداد به سال ۱۳۸۰ ایران، زبان فارسی و فرهنگ ایران یکی از فرزندان شایسته و نیک خود را از دست داد. او کسی نبود مگر دکتر جمال رضایی.
زاده شهریور ۱۳۰۵ بود، در بیرجند. جدش صندوقدار دستگاه علم بود، و فرزندانش را به نام جدشان به «اولاده صندوقدار» میشناختند.
در بیرجند و مشهد و تهران درس خواند تا دکترای زبان و ادبیات فارسی گرفت. کتیبه سنگی «کال جنگال» را او شناسایی کرد. دکتر صادق کیا آن را خواند و معلوم شد که از دوره پارتهاست. از سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۳۹ استاد زبان فارسی و معاون دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی در مشهد بود.
پس به تهران آمد. تدریس و تحقیق کرد. سرپرست موسسه زبانهای خارجی، سرپرست امور اداری دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، و معاون دانشکده شد. چندی رییس گروه آموزش فرهنگ و زبانهای باستانی بود و بازپسین سمتش معاونت دانشگاه تهران و معاونت وزارت علوم و آموزش عالی بود.
در میان یاران و دوستان امیر اسدالله علم بود. در آن زمانه که ایران سرشار از دانشمندان تراز یکم بود دکتر رضایی جایی و جاهی در میان آن دانشیان گزیده هم داشت. مردی متنفذ شده بود. نفوذ و جایگاهش صرف کمک به عموم میشد. نگران خودش نبود.
زمانی حزب رستاخیز به رای پادشاه در کشور تاسیس شد. حزب، برای کسب وجاهت، از حضور برخی شخصیتهای صاحب نام بهره میگرفت. پیوستن کسانی چون دکتر جمال رضایی به حزب، هم از سر همراهی با جریان حاکم بود، هم از سر آن باوری راستین که به آیین شهریاری ایرانی داشت. آیینی که بزرگانی چون دکتر ذبیحاله صفا و محمدعلی امام شوشتری دست به نگارش اندیشهها و نگرههای آن زدند تا پیکره نوشتاری آن در دسترس آید.
سال ۱۳۵۷ که تندبادها وزیدن گرفت، تاوان سختی بهر اندیشهورزی در راه میهن داد. خبر اخراج او و جمع استادانی نامدار از دانشگاه تهران روز ۲۹ اسفند آن سال در روزنامه اطلاعات انتشار یافت. زندگی را پس از آن در تنگناهایی گذراند که برازنده دانشی مردی چونان او نبود. . . . .
رنجهای گران را تاب آورد تا بهر گذران زندگی تن به کارهایی داد، فرود از ارج خویش. یکی از سرودههایش در همان سالها سخنی است رسا از دلتنگیهای جانکاه او. از آن که زندگانی را در بهار بر او پاییزی کردند:
«هر دم اندوهی گران، هر لحظه رنجی جانشکار
آید از نو نزد من بهر مبارکباد من
قصه کوته، جان فشاندم سالها در راه علم
عشق ورزیدم به ایران، کشور فرخار من
لیک جز اندوه و حرمان، جز مرارت هر چه بود
حاصل آن گشت، آذر ماه در خرداد من.»
در دوره خانهنشینی اجباری هم بیکار ننشست. دست در کار گردآوردن موادی از فرهنگ، زبان و تاریخ زادگاهش شد. چند کتاب نوشت. اما ناگاه آوای جرس برخاست، بار بربست و به راه جاودانگی شتافت. نماند تا انتشار کتابهایش را ببیند تا مگر بهری از آن اندوهان بزرگش کاسته شود.
«واژه نامه گویش بیرجند» و «بیرجند نامه» از کتابهای اوست. این کتابها گویش بیرجندی و هم گوشه و کنارهایی از تاریخ و فرهنگ بیرجند را ثبت کرده و آن را از نابودی رهانیده است. جا دارد دکتر رضایی را رهاننده گویش بیرجند از فراموشی و نابودی بشناسیم و نامش را بر جای آن امتاندیشانی بر هر کوی و برزن دیارمان بگذاریم که نه دیار میشناسند، نه میهن!
سازمان یونسکو برای ثبت گویشهای مردم دنیا خرجها میکند. دکتر رضایی چنان کاری بزرگ را در بیرجند یک تنه به انجام آورد.
روز ۱۹ خرداد ماه ۱۳۸۰ حدود ۷۵ سال داشت که در تهران درگذشت. در تنگنا و ناکامی. پیکرش در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
دکتر بهزاد اندوهجردی در مقدمه بر «بیرجندنامه» شعری را آورده، سزاوار دکتر جمال رضایی:
شیر را بر گردن اَر زنجیر بود
بر همه زنجیرسازان میر بود.
دکتر جمال رضایی هنوز «میر» است.
میر ادب پارسی،
میر آزادگی،
میر بر زنجیرسازان. . . !
/channel/dejnepesht4000
.
آرمانشهر رضاشاه
۱۶ خرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در زمان گردآوری مواد و مدارک این کتاب دریافتم که رضاشاه پهلوی در دل همه کارهای دیگری که میکرد تا سرزمینی در لای و لجن مانده را پاکیزه و مرتب و سربلند گرداند، سخت بر آن هم بود تا شهری آرمانی را پی بریزد. شهری که جلوهگاه خواستنها و نخواستنهای ایرانیان باشد.
یکی از کارهای او در این باره زمینهچینیهایی است که برای انتقال مرکزیت فرمانروایی خراسان کرد تا شهر مشهد مرکز دینی بماند و شهر فریمان در نزدیک مشهد مرکز اداری و حکومتی استان گردد.
چکیده آنچه در این باره به دست آمد و در کتاب آورده شد چنین است:
«يكی از آمال رضاشاه در خراسان تاسيس شهری نوين در حوالی مشهد بود تا مشهد به صورت مركز زيارتی بماند و مركز اداری و حكومتي خراسان در آن شهر نوين مستقر گردد. او برای اين منظور فريمان را در نظر گرفته بود.
فريمان تا قبل از آن ده كوچك اما خرم و با استعدادی بود. به فرمان شاه نقشه شهر نوين با عمارتهای چند طبقه، خيابانكشی مناسب، بيمارستان و امكانات شهری تهيه شد. اجراي نقشه شهر آرمانی پادشاه، به عهده پاكروان [استاندار وقت خراسان] گذاشته شد . او گروهی را از متخصصان و مهندسان گرفته تا كارگر و بنا را به كار گرفت. اجرای فرمان شاهانه اقتضا میكرد كه سرعت عملی نشان داده شود. اين بود كه به نوشته شاهداني از آن دوره، اجرای كار رنگ خشونت هم گرفت. فرمانداران و بخشداران وشهرداران مامور تامين نيروی انساني و ملزومات و نيازمندیهای تاسيس شهر حکومتی و اداری فريمان شدند .
از بعضی شهرهای مجاور كارگراني را میگرفتند و برای كار به فريمان میفرستادند. شاه دستور داده بود تا صاحبان حرف را از شهرهايی كه معروف به كانون صنعت و هنر بود همراه با خانوادههايشان راهی فريمان كنند تا شهر آرمانی او به بهترين و زيباترين صورت تاسيس شود.
در فريمان جنبوجوشی برپا شده بود و جمعيت آن هم پيوسته زيادتر میشد. اما واقعه سوم شهريور ۱۳۲۰، يورش متفقين به ايران و خروج رضاشاه از كشور همه كارهای شهر فريمان را متوقف كرد. جمعيتی كه از شهرهای ديگر به فريمان آورده شده بودند راه خود را گرفتند و به زادبومهای خود رفتند. روستاييان اطراف به آن جا ريختند و عمارات زيبايی را كه برای ادارات و مراكز دولتی يا برای ديگر مقصودهای امروزی ساخته شده بود اصطبل و مرغدانی و انبار علوفه و كاه كردند.»
فرمانروایان خراسان
از آغاز قاجار تا پایان پهلوی.
چ ۲. ۱۳۹۹. فشرده مطالب از ص ۴۱۵ تا ۴۱۸.
نشر پایان.
- پینوشت: کتاب نایاب است.
خواستاران کتاب خصوصا به شماره ۰۹۳۰۳۸۶۲۲۳۷ پیام بدهند.
/channel/dejnepesht4000
.
سخنی از قضاوت و مجازات
در ایران باستان
۱۳ خرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
از آگاهیهای پراکنده که در این باره در دست داریم، دانسته میشود که در ایران باستان، بر آن بودند که اگر کسی کار بدی کرده، باید کارهای خوبش را هم درنظر گرفت.
حکم شخص پادشاه بر همه قاضیان روا بود و رای پادشاه بالاترین و آخرین رای قضایی بود.
داریوش یکم درباره یک قاضی که محکوم به اعدام شده بود، حکم کرد که او را از دار به زیر آرند و گفت که این قاضی خدماتی نیکو هم کرده است.
اردشیر بابکان با قاضیانی که خلاف حق رای میدادند، بسیار سختگیری میکرد.
برای کسی که نخستین بار جنایتی کرده بود، حکم اعدام صادر نمیشد و پادشاه هم برای نخستین ارتکاب جنایت حکم اعدام نمیداد.
- تاریخ ایران قبل از اسلام
حسن پیرنیا
ص. ۱۲۴.
/channel/dejnepesht4000
.
تابلو نقاشی
محمدشاه قاجار
و صدراعظم او حاج میرزا آقاسی
دهلیز "خوشنویسی قدما" عکس این تابلو را منتشر کرده. نام نگارگر آن را ننوشته.
این را نوشته است که تابلو در موزه متروپولیتن نیویورک نگهداری میشود.
بد نیست نگارگران امروز ما به این تابلوها بازنگرند و سنت ارجمند و گرانقدر نقاشی ایرانی را دستمایه کنند.
۱۱ خرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
/channel/dejnepesht4000