dejnepesht4000 | Unsorted

Telegram-канал dejnepesht4000 - دژنپشت

2128

دژنپشت، کتاب‌خانه کهن سرزمین پارس به روزگار پارت‌ها دهلیز نوشته‌های تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی نشانی در اینستاگرام: mahmudfazelibirjandi

Subscribe to a channel

دژنپشت

.

هدایت‌الله ناصح     
 
 
۲۷ اردی‌بهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


هدایت الله ناصح، زاده ۱۵ اسفند ۱۳۰۵ بیرجند، یکی از چهار فرزند میرزا محمد ناصح بود. دکترای پزشکی از دانشگاه فردوسی مشهد گرفت. وارد خدمت در ارتش شد که دلبستگی خاصی به آن داشت.
 
پزشکی هم می­‌کرد. اما مطب باز نکرد. همواره در خانه به بیماران می­‌رسید. درهای خانه­‌اش از اول وقت هر روز باز می­‌شد و تا پس از ساعت ۱۱ شب باز بود. از بامداد تا شامگاه رفت و آمد گرفتاران به خانه­‌اش قطع نمی­‌شد.  
 
مردی دارا بود که احترام فراوان داشت. حرمت و اعتبارش را خرج باز کردن گره از زندگانی گرفتاران می­‌کرد.
 
به شماری از تهیدستان ماهانه پول می­‌داد. رسمی داشت که در پیرامون خانه­‌اش پول­‌هایی زیر سنگ می­‌گذاشت. این کار را می­‌کرد تا اگر کسی هست که درخواست پول را بر خود نمی­‌پسندد، برود و پول را از زیر سنگ بردارد و خرج گرفتاری خود کند.  
 به سفر که می­‌رفت سفارش­‌های زیاد می­‌کرد که نوبت ماهانه کدام اشخاص رسیده، هر کس را چه قدر می­‌داده، و تاکید می­‌کرد که مبادا در پرداخت ماهانه آنان خللی افتد.
 
هر گاه برای سر زدن به املاکش به مختاران می­‌رفت عده زیادی به سرایش می­‌ریختند که می­‌دانستند خوراک سه وعده برای همه مهیاست.
 
از تنها همسرش، منصوره راثی، که دختر خالویش بود دارای فرزندی نشد. همسرش پشتیبان دکتر در نیکوکاری­‌های بی­‌پایانش بود. او طلا نمی­‌خرید. باور داشت که بهتر است پولش را به جای خرید طلا صرف رسیدگی به شمار بیشتری از مردم کند.
 
در دوره تصدی ریاست نظام وظیفه بسیار کوشید تا درماندگان و گرفتاران واقعی را از سربازی معاف کند. هر روز و هر شب عده­‌ای به منزلش می­‌رفتند که خواهش معاف کردن فرزندشان را داشتند. او با شمی که در شناخت دردهای انسان­‌ها داشت با آنان همراهی می­‌کرد.
 
پس از دگرگشت­‌های سال ۱۳۵۷ چندی تاوان پیشینه نظامی خودش و پیشینه پدرش را داد که از کارکنان دستگاه امارت بود. (گزارشی از زندگانی پدرش در دژنپشت آورده شده).
آزارهایی از غوغاییان دید تا اثبات کرد که نه پدرش لغزشی کرده و نه خود اهل خطا و نیرنگ بوده است.

امروز همگان شناخته‌اند که اهل لغزش و نیرنگ­‌ و ناراستی کیست. . . . .
 
زمانی شد که مقامات نظام وظیفه مرکز بر طرز کار کمیسیون نظام وظیفه بیرجند بدگمان شدند. شمار معاف­‌شدگان در بیرجند زیاد شده بود!  
مامورانی برای تحقیق روانه بیرجند شدند. به دفتر سرهنگ ناصح رفتند. با کبر و سختگیری از او خواستند که پرونده­‌های معاف­‌شدگان را بیاورد. یکی دو روز را به بررسی پرونده­‌ها گذراندند. به چیزی نرسیدند!
سرهنگ ناصح شمه­‌ای از دردها را برای ماموران بازگفت. گفت که فقرو تنگدستی در شماری از آبادی­ها بیداد می­کند. خانواده­‌هایی هستند که اگر تنها فرزندشان معاف نشود در فاصله مدت زمانی کوتاه چندین گدا و ولگرد و خلافکار وارد جامعه خواهند کرد. معاف­ کردن یک تن در این‌چنین جای و زمانی به معنای جلوگیری از بروز چندین دسته تخلف گسترده است.
به آنان گفت که موارد زیادی هست که کسی که به کمیسیون نظام وظیفه آمده پول برگشتن به زادبوم خودش را هم ندارد و من پول و خوراک به او می­دهم تا به آبادی خودش بازگردد.
مامورانی که از مرکز آمده بودند سرافکنده از بدگمانی خود به مرکز بازگشتند. برای اهالی مرکز بازگفتند که سرهنگ دکتر ناصح در این گوشه مملکت چراغی چنان فروزان از انسانیت برافروخته دارد.
 
در یکی از املاک شخصی خود در حجت­‌آباد در مسیر مزار کاهی اردوگاهی ساخت و آن را وقف آموزش و پرورش کرد. اردوگاه هنوز به نام «اردوگاه هدایت» برپاست.
 
سرهنگ دکتر هدایت الله ناصح روز ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۱ در بیرجند درگذشت.  پیکرش را در قبرستان بیرجند به خاک سپردند. تاریخ درگذشتش را بر سنگ آرامگاهش به خطا ۲۸ اردی‌بهشت نوشته­‌اند.


/channel/dejnepesht4000

.

Читать полностью…

دژنپشت

.
برگی از زندگانی خداوندگار ما، فردوسی

۲۵ اردی‌بهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

ابوالعباس احمد پسر اسحاق، القادربالله، چهاردهم خلیفگان عباسی بود. از سال ۳۸۱ تا ۴۲۲ فرمان براند، چهل و یک سال.
حمدالله مستوفی، در کتابش "تاریخ گزیده"، او را دارای درجه عالی در عدل و داد نوشته، و هم نوشته است که سخن‌سرا بود، شاعر.

و مستوفی در همین کتاب تاریخ خود، تاریخ گزیده، گزارشی داده از زندگانی فردوسی که آن را جایی دیگر ندیده‌ام.

چنان بوده که، به گزارش مستوفی، فردوسی به خلیفه پناهیده. به بغداد یا جایی دیگر، ننوشته. اما نوشته است که آگاهی از این باره به سلطان محمود رسیده.
پس در میان قادر خلیفه و سلطان محمود سبکتکین غزنوی بر سر فردوسی منافسات (همچشمی و رقابت) افتاد.

مستوفی می‌نویسد که خلیفه پشت فردوسی را رها نکرد.
سلطان محمود که از پشتیبانی خلیفه از فردوسی بر سر خشم آمده بود به خلیفه نوشت:
"گر فردوسی را به من نفرستی، بغداد به پی فیل بسپارم."

(کاش سلطان محمود چنین خدمتی شایان به ایران کرده بود!)

گزارش مستوفی چیزی بیش از این از سرگذشت فردوسی با خلیفه و سلطان نیاورده است. نمی‌دانیم خداوندگار ما و خداوندگار سخن پارسی پس از آن چه کرد و به کجا شد!

این چند خط به یاد فردوسی و به فرخی امروز آورده شد که ایرانیان همروزگار این روز را روز بزرگداشت فردوسی گرفته‌اند. و هم تا به یاد آورده شود که بزرگان در سختی‌ها سر کرده‌اند و دست از کار میهنی نکشیده‌اند.

نام فردوسی فرخ است.
فرخ‌ باد.
فرخ‌تر باد.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.

آیین ویژه سالروز بزرگداشت فردوسی
در خانه فرهنگ ارژنگ
۲۳ اردی‌بهشت ۱۴۰۳ - ساعت پنج پس از نیمروز
همراه با نقالی هفت‌خوان رستم


خانه فرهنگ ارژنگ در سالی که گذشته کلاس شاهنامه کودکان را برگزار کرده است. کودکان این کلاس سراسر متن حماسی هفت‌خوان رستم را از بر کرده‌اند.
یکی از بخش‌های آیین فردا نقالی هفت‌خوان رستم است که همین کودکان اجرا خواهند کرد.


اهتمام گردانندگان ارژنگ به آموزش شاهنامه به کودکان، از خدمات میهنی این کانون فرهنگی است.


"دژنپشت"، همگان را به شرکت در این برنامه فرامی‌خواند.
.
/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.

پاسارگاد.
آرامگاه کوروش
شاهنشاه ایران.












۱۹ اردی‌بهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

عکس: بلومبرگ فارسی.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
دیو

۱۲ اردی‌بهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

دیوها در زمانی از زندگانی ایرانیان، و برخی دیگر از مردم خاورزمین، جایی دارند.
امروز تا نام از دیو بیاید سخن­‌هایی گونه گونه در میان می­‌آید که این واژه دیو چه ماناک دارد، و بر آن کوشیده می­‌شود که معنایی نامادی برایش آورده شود، و پایسته شود که دیو در هستی نبوده و این چنین نامی سزاوار چیزی نیست، مگر ریشخند!
 
باید خودباختگی را یک سو نهیم و دیو را راست و درست بر همان سان که در افسانه آمده بپذیریم و بودنش را از پاره­‌های تاریخ فرهنگ خود بشناسیم. فرهنگ، چیزی نیست جز گروهه­‌ای از پندارها، افسانه­‌ها، باورها، آیین­‌ها، و ... که پشتوانه کردار آدمیان است.  

دیو در زندگانی ما بوده است. در کتاب­‌های کهن افسانه­‌های ایرانیان بسیار سخن­‌ها از دیوان آمده.
در شاهنامه، دیو از نخستین زمان پیدایش ایرانیان بوده، و همزاد ایرانیان بوده است. سیامک، فرزند کیومرث، نخستین پادشاه ایرانی، بر دست دیو کشته شده است و پس شاه به یاری نواده خودش هوشنگ به نبرد دیوان برخاسته و آنان را به تاوان خون فرزندش بشکسته است.

زان پس هم دیوان در داستان­‌های ایرانی جا دارند. دسته­‌ها و رسته­‌ها و طبقاتی دارند، و در جاهایی بودوباش دارند. هر رسته و هر طبقه دیوان کارهایی ویژه خود دارند. پیکر و ریخت دیوان هم فرق دارد و با کارهایی که می­‌کنند بستگی دارد. اهریمن و فرزندان او  هم یکی از دسته­‌های دیوان است.

در افسانه ایرانی، به زمانی می­‌رسیم که جایی به نام مازندران کانون بزرگ دیوان است. طبقات گوناگون دیوان اندر آنجا هستند و زندگانی گروهی آنان در آن کانون بزرگ چندان پیشرفت کرده تا دارای فرمانروایی از میان خود شده­‌اند. برخی از آنان نام­‌هایی دارند و آن نام­‌ها به آگاهی آدمی هم رسیده است. نام­‌هایی چون «پولاد غندی»، «ارژنگ دیو»، «دیوسپید»، «اکوان دیو»، «سنجه»، «بید» و «پولادوند».

دیو سپید، بزرگِ همه دیوان مازندران است و هموست که رستم به نبردش شتافته و پس از نبردی سهمناک و جانکاه او را از پای درآورده است. خون جگر دیوسپید، دارویی است که رستم از کارکردش آگاه است. او جگر دیو سپید را با خود به جایی می­‌آورد که کی­کاووس، پادشاه ایران و همراهانش اندران زندانی هستند. پس خون جگر دیو سپید را در چشمان آنان می­‌چکاند تا بینایی از نو به چشمان ایشان بازگردد. این­‌ها از کارکرد و آثار دیو است.

بازپسین دیو در شاهنامه، آن است که در بارگاه شاهنشاهی گشتاسپ سرگرم خبرچینی است. چون زرتشت پیامبر با گشتاسپ گفت­‌وگو می­‌کند تا دین خود را به پادشاه بشناساند، همین دیو خبر را به ارجاسپ، فرمانروای توران، می­‌برد. در سرای ارجاسپ، شماری از دیوان کمربسته برپای هستند.
این بازپسین دیدار با دیو در شاهنامه است. زان پس دیگر خبر و نشانی از دیوان به دست نمی­‌آید.
 
مغرب­‌زمینیان به هر داستان خود ارجی گذاشته­‌اند و نگذاشته­‌اند که بازیچه شود. فقط نگاهی به آن چیزی بیندازیم که از پژوهش و نگارش و جست­‌وجو و فیلم‌سازی در باره «دایناسور» کرده­‌اند. تا چنان که وجود او در روزگاران کهن پذیرفته شده.

دریغی دارد که کودک و نوجوان ایرانی امروز دایناسور و گودزیلا و دیجی­‌مون و بزرگ­‌پا و ... را که از افسانه­‌های مردمان دیگر سرزمین‌هاست خوب می­‌شناسد و با رسته­‌های آنان و کارهای هر رسته آشناست. اما نام دیو که بیاید سخن را برمی‌گردانیم تا مبادا فکر و خیال کودک و نوجوان ما آلوده و تباه شود!
 
ما هر آنچه را داریم خوار شمرده­‌ایم. اگر زمانی پژوهشگری باختری زمینی چیزی از جایگاه دیوان در تاریخ فرهنگ ایران بنویسد، پژوهشگرانی در میان ما پیدا خواهند شد که حکایت­‌ها از دیوان گردآورند و آرایی در پیرامون بود و وجود آنان بنویسند.

دیو، از دیرباز در دل فرهنگ ما جا داشته و تا همین چندی پیش هم سخنان و داستان­‌ها در باره دیو بر سر زبان­‌ها بود.
جای شگفتی دارد که چنین جستاری کرامند را پشت گوش انداخته­‌ایم.
.
/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
معرفی کتاب


"فرمانروایان خراسان
از آغاز قاجار تا پایان پهلوی"
 
۵ اردی‌بهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


بنیاد شهر آرمانی رضاشاه

نگارش کتاب "فرمانروایان خراسان از آغاز قاجار تا پایان پهلوی" مطالعه دور و درازی بود در تاریخ محلی خراسان، جستاری که همبسته تاریخ ملی است.
نگارنده کوشش بسیار کرد تا این تاریخ چندان که از این قلم ساخته بود از آفت گرایش و تعصب برکنار بماند، و خود برای ایران و منافع ایران به تاریخ بنگرد، نه بر پایه مکتب‌ها و شخصیت‌ها.

اکنون از میان مطالب کتاب پاره‌ای از تاریخ خراسان آورده می‌شود که ریشه‌هایش در تاریخ باستان ایران است، و ایرانی زمانی نیافته تا در پیرامون آن بیندیشد و راهی مناسب احوال و نیازهای خودش بیابد: جدا بودن فرمانروایی از دین، یا درآمیختگی آن دو!

دانسته است که رضاشاه پهلوی سخت بر آن بود که گشادوبست کارها را از دست دین‌یاران به در آورد و آنان را به درس و آموزش دین بازگرداند. یکی از کارهای او در این باره زمینه‌چینی‌هایی است که برای انتقال مرکزیت فرمانروایی خراسان کرد تا شهر مشهد مرکز دینی بماند و شهر کوچک فریمان در نزدیک مشهد مرکز اداری و حکومتی استان باشد.
چکیده خبرهای کتاب در این باره چنین است:

«يكی از آمال رضاشاه در خراسان تاسيس شهری نوين در حوالی مشهد بود تا مشهد به صورت مركز زيارتی بماند و مركز اداری و حكومتي خراسان در آن شهر نوين مستقر گردد. او برای اين منظور فريمان را در نظر گرفته بود.
فريمان تا قبل از آن ده كوچك اما خرم و با استعدادی بود. به فرمان شاه نقشه شهر نوين با عمارت‌های چند طبقه، خيابان‌كشی مناسب، بيمارستان و امكانات شهری تهيه شد. اجراي نقشه شهر آرمانی پادشاه، به عهده پاكروان [استاندار وقت خراسان] گذاشته شد . او گروهی را از متخصصان و مهندسان گرفته تا كارگر و بنا را به كار گرفت. اجرای فرمان شاهانه اقتضا می‌كرد كه سرعت عملی نشان داده شود. اين بود كه به نوشته شاهداني از آن دوره، اجرای كار رنگ خشونت هم گرفت. فرمانداران و بخشداران وشهرداران مامور تامين نيروی انساني و ملزومات و نيازمندی‌های تاسيس شهر حکومتی و اداری فريمان شدند .
از بعضی شهرهای مجاور كارگراني را می‌گرفتند و برای كار به فريمان می‌فرستادند. شاه دستور داده بود تا صاحبان حرف را از شهرهايی كه معروف به كانون صنعت و هنر بود همراه با خانواده‌هايشان راهی فريمان كنند تا شهر آرمانی او به بهترين و زيباترين صورت تاسيس شود.
در فريمان جنب‌وجوشی برپا شده بود و جمعيت آن هم پيوسته زيادتر می‌شد. اما واقعه سوم شهريور ۱۳۲۰، يورش متفقين به ايران و خروج رضاشاه از كشور همه كارهای شهر فريمان را متوقف كرد. جمعيتی كه از شهرهای ديگر به فريمان آورده شده بودند راه خود را گرفتند و به زادبوم‌های خود رفتند. روستاييان اطراف به آن جا ريختند و عمارات زيبايی را كه برای ادارات و مراكز دولتی يا برای ديگر مقصودهای امروزی ساخته شده بود اصطبل و مرغدانی و انبار علوفه و كاه كردند.»



فرمانروایان خراسان
از آغاز قاجار تا پایان پهلوی.
چ ۲. ۱۳۹۹. فشرده مطالب ص ۴۱۵ تا ۴۱۸.
نشر پایان.


- پی‌نوشت: نسخه‌های کتاب در بازار تمام شده و فقط چند نسخه نزد یکی از کتاب‌فروشان پیدا شده. خواستاران این کتاب به شماره ۰۹۳۰۳۸۶۲۲۳۷ پیام بدهند.


/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
#شاهنامه

شهر بیداد، قلعه آدمخواران


۴ اردی‌بهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


در داستان خاقان چین در شاهنامه، گزارشی آمده از شهر بیداد، یا قلعه بیداد. هر بار که بدین داستان رسیده ام سخت به شگفت آمده‌ام.

این شهر را رستم پس از جنگ هماون و در راه رفتن به خاوران در فاصله یک منزل پس از سُغد، یافته است.

شاهنامه می‌فرماید که
شهر بیداد، شهری باستانی بوده که تور، پسر فریدون، از سنگ و خشت و چوب و نی بنهاده است. فرمانروای شهر بیداد، کافور نام دارد و او ستمکاره‌ای است که کودکان و زنان زیباروی خوراک همه روز اویند. مردم شهر بیداد هم، همگی آدمخوارانند.

رستم پس از دیدار آن شهر، که جایگاه مردمان آدمخوار است، سپاهیانی به نبرد گسیل می‌کند تا آنجا را بگیرند و پس خود نیز به یاری می‌رسد.
سپاه ایرانی به فرماندهی رستم بر قلعه بیداد می‌تازند. کافور فرمانروا را از میان برمی‌دارند، و هم آن شهر را می‌گیرند که جایگاه آدمخواران بدکردار پلید است.
 
داستان شهر بیداد در شاهنامه کمتر نگاهی را گرفته است و کمتر سخنی از آن رفته است.
شهر آدمخواران که نام سزاوار بیداد دارد در پیرامون سُغد است، و سُغد در آن سرزمین‌هاست که به "ایران ویج" نامبردار است: خاستگاه کهن و راستین ایران.

باید دید که چرا در آن سرزمین که خاستگاه ایران بوده شهر آدمخواران بنیاد نهاده شده؟ ایرانی که در تاریخ دور و درازش، هر از گاه با بدترین بیداد و بیدادگرانی ستمکاره گرفتار شده است. گاه فرمانرانانی داشته آدمخوار! چونان آن مرد تازی: ضحاک.

آشنایی با شهر بیداد، آشنایی با گوشه‌ای مهم از تاریخ سیاست و حکومت در ایران ماست.
این آشنایی باید بدان انجامد تا بیشتر در کردار خود بیندیشیم؛ که هر چه هست در راه و آیین خود ماست.
                                                
اندکی درنگ اندر احوال خویشتن بد نیست.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
اردیبهشت - اردیبهشتگان

دوم اردیبهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


ای ناخوشی‌ها بگریزید!
ای مرگ بگریز!
ای دیوان بگریزید!
ای گرگ‌نژادان بگریزید!
ای بدنهادان و گزندرسانان دو پا بگریزید!
ای تب بگریز!
ای دروغزن بگریز!
ای آشوب و ناآرامی بگریز!

اردیبهشت، زیباترین امشاسپند را برای فر و فروغش با نمازی به بانگ بلند می‌ستاییم.
- اوستا. اردیبهشت یشت.



اردیبهشت، در اوستا "اشَوَهیشت" است.
اَشَه به معنای راستی، درستی، نیکی، قانون و پاکی.
وَهیشت یا بهشت، به معنی بهشت برتر.
معنی اردیبهشت بر روی هم بهترین راستی و نیکوکاری و راستی است.

مردم باستان ایران بر آن بوده‌اند که جهان بر دو پایه است. یکی اَشَه یا راستی و نظم. دوم دروغ و ناراستی.
آنان آتش را نماد اشه در زمین می‌شناخته‌اند.

اردیبهشت در عالم مینوی نماینده راستی و پاکی است و در گیتی نگاهبان آتش‌ها و نور و روشنایی است.

در یشت‌ها از کتاب اوستا، سومین یشت به نام "اردیبهشت یشت" آمده. دومین ماه بهار و سومین روز از هر ماه به نام اردیبهشت است. در این روز جشن اردیبهشتگان را می‌گرفته‌اند. گل مرزنگوش نماد اردیبهشت است.

ایرانیان بر آن بودند که فرشته اردیبهشت بیماری‌ها را به یاری خوراک‌ها و دواها درمان می‌کند و راستی را از دروغ بازمی‌نمایاند.

اردیبهشت، دومین از هفت اَمشاسپَند یا هفت فرشته است که یاران اهورامزدا در گرداندن کار جهان‌اند و اهورامزدا با او و بهمن در کار جهان رای می‌زند.
این هفت امشاسپند را زرتشت پیامبر بر جای ایزدان قدیم مردم آریایی نشاند.

از میان دیوان، ایندرا، دیو خشم و فریب و گمراه کردن، همستار/ حریف اردیبهشت است

باور ایرانیان باستان آن بود که ایزد آذر به همراهی اردیبهشت و بهمن به دیدار گشتاسپ، شاهنشاه کیانی، شدند تا آیین را بر او بنمایانند. از زمانی که گشتاسپ آیین زرتشت را پذیرفت، تاریخ ایران به راهی دیگر رفت و آیین فرمانروایی و زندگانی باشندگان سرزمین ایران دیگرگونه شد.

در آیین ایرانی برترین آرزوی هر کس آن است که با راستی و درستکاری خویش از زمره اَشَوان یا پاکان گردد.
آن کس که از اَشَه روی برگرداند پیرو دروغ و ناراستی خواهد بود.
چند نام پارسی، یکی اردشیر ـ اَرتَخشتر ـ هم از همین جاست. اردشیر معنای برترین فرمانروایی می‌دهد.

شاهنامه فردوسی در آفرین بر شاه کیخسرو،  اردیبهشت را به یاری خوانده است:
همه ساله اردیبهشت هژیر
نگهبان تو با هش و رای پیر.


با بهره از:
اوستا. ابراهیم پورداوود.
اوستا. جلیل دوستخواه.
آثارالباقیه. ابوریحان بیرونی.
پژوهشی در اساطیر ایران. مهرداد بهار.
.


/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
شهر - روستا - بیابان
نمایی از زندگانی کنونی ایرانی

۲۹ فروردین ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

میکاه از انبیای بنی اسراییل است. «کتاب میکاه نبی» در عهد عتیق آمده، و هفت باب دارد.
نوشته‌اند که میکاه به کوهستان تعلق خاطر داشت. بر اشراف شهرنشین و حتی بر ملاکان روستایی می‌تاخت که به شهرنشینی خو گرفته بودند.
ـ تاریخ اندیشه اجتماعی. ص ۱۶۳.

میکاه می‌گفت برای آن که یهوه قوم اسراییل را بازیابد، باید شهرها را ویران کرد. می‌گفت شهرها هستند که اسراییل را از سادگی و صفای بیابان دور داشته‌اند و ویرانی شهرها یهوه را خشنود می‌سازد! او چنین دیده بود که اورشلیم به توده‌های سنگ مبدل خواهد گردید.
ـ تورات. کتاب میکاه نبی. باب سوم.

از این دلدادگی قدیم قوم یهود به صفای بیابان نتیجه‌هایی توان گرفت!


اما تاریخ ایران و کتاب‌های ایرانی، حتی منابع دینی ایرانی و مشخصا کتاب اوستا چنین شخصیتی را نشان نداده است.
در ایران شهر و شهرسازی و شهرنشینی، رویاروی روستا و روستایی‌گری بوده، و هست.
بیهقی فرمانروایان بیدادگر را چنین نکوهیده که ایشان را «بیابان» پدر و مادر است.
شاهنشاهان ایران، چه شاهنشاهان افسانه‌ای و چه آنان که در تاریخ بیامده‌اند به شهرسازی ستوده شده‌اند.

رویارویی شهر و روستا در ایران از زمان مشروطیت تا کنون پیوسته تندتر شده است.
نمایندگان روستا پیوسته شهر، شهریان، آیین‌ها و دربایست‌های زندگانی شهری را بنکوهیده و آنان را برگشته از دین وانموده‌اند.

با این‌همه، شهر و زندگی شهری چندان ارجی در زندگانی ایرانی داشته که نام شهر از نام‌های ایرانیان شده: شهرزاد، شهربانو، شهریار، شهری.
حتی نام برخی از دین‌یاران هم پسوندی دارد که ایشان را به شهریت نسبت می‌دهد، و روستایی نبودن را یادآور می‌شود:
آیت‌الله ... خراسانی، آیت‌الله ... فراهانی، آیت‌الله سیستانی، و ...
کسی پیدا نشده که نام روستا بر پشت نام خود بگذارد.

این یک نما از پیکره زندگانی کنونی ماست.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
معرفی کتاب:

سَد دَر

۲۳ فروردین ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

پاره‌هایی از آن داراک بزرگ ایرانیان باستان که راه و آیین زندگانی و نگاه آدمی به هستی را ساخته، بر کاغذ یا بر سنگ بمانده. برخی از آنچه بر کاغذ بمانده چاپ شده. از آن میان، کتابی است به نام «سَد دَر» که گفتارهایی است در دین ایرانی.

«سد در» را پارسیان هند ۷۰۰ سال پیش چاپ کرده‌اند. از ارج والای آن بوده که گردآورنده کتاب «روایات داراب هرمزدیار»، نمونه دیگر این دست نامه‌های دینی، سخنانی از آن را به کتاب خود برده است. نمونه دیگرش «شایست، ناشایست» است به زبان پهلوی، که گردانیده پارسی آن هم در دسترس است.
«سد در» را چون نیک بنگری سراسر آموزش آداب و فرایض شخصی است.

امروز دیگر می‌دانیم که هر آنچه در میان آدمی و خدایش می‌گذرد، و باوری که هر کس دارد دستور برنمی‌دارد. نارواست و ناپذیرفته که کسی آدمی را به باوری وادارد یا از باوری بازش بدارد! اما گویا در سرزمین ما از روزگاران کهن کسانی پیدا شده‌اند و خود را در میان آدمی و خدای جای داده و حدود و مرزهای رابطه آدمی و خدایش را تعریف کرده‌اند! اگر پایه این چنین گستاخی‌ها را در روزگاران کهن نگذاشته بودند، بعدها چنین راهی باز نمی‌بود که کسانی به نام خدا، منش آدمی و آزادیش را نابود کنند!

«سد در» سوای احکام شخصی دینی، فرمان‌هایی در باره برخی مسایل اجتماعی هم دارد و این را باید فردادی/ امتیازی شناخت. اینک چند نمونه از این احکام که در باره زندگانی گروهی است:
«در سوم» در باره کار آزاد: هر کس باید در پی کار خویش باشد و از کار بی‌هوده دوری کند.
«در چهلم» پرهیز از بسیار کشتن جانداران: دستوری پرارج که باید آن را بر زمینه دانش و تاریخ کهن دید، و چیزی است جز سخنانی که چپگرایان به روزگار ما در میان آورده‌اند و دستاوردی نداشته جز آن که تخمه گونه‌های بی‌شمار جانداران تباه شده.
«در پنجاه‌ویکم»: کودک را باید به دبیرستان فرستادن تا چیزهای نیکو بیاموزد، از کارهای شایسته و ناشایسته آگاه شود، که سرمایه زندگی همین است.
«در هشتادوپنجم»: رای زدن با دانایان. می‌گوید که اسفندارمذ با منوچهر شاه دیدار کرد و بدو گفتا که کارد هر چند تیز باشد، از سوهان چاره نباشد.
«در نودوچهارم»: سفارش به نیکویی، و پاسداشتن آن کس که نیکویی کرده و پرهیز از ناسپاسی.

سود بزرگ این دسته کتاب‌ها آن است که همانندی‌های شگرف در آرای دینی به دید می‌آید. انگار رایمندان دین‌ها رساله‌های خود را از روی دست هم نوشته‌اند. (همانندی‌ها از بس که زیاد است، نتوان برشمرد. از تکلیف نماز سه‌گانه، تا خرده آداب برای عطسه، و ....)


«سد در» کتابی کهن است. زبانش ارجی دارد. ارج دیگرش آنجاست که پاره‌هایی از فکر و فرهنگ کهن ایرانی را بازمی‌نماید. ما که دماغ خویش را از آرای دانشمندان اروپا، امریکا و روسیه (دینی و غیردینی) انباشته‌ایم، زیان نخواهیم کرد اگر کتابی برخوانیم که از فکر ایرانی تراویده و در همین بوم و بر نوشته شده.

انتشارات دانشگاه تهران پارسال «سد در» را با تصحیحی دیگر چاپ و منتشر کرد. این نسخه قدیم «سد در» را سرگرد مراد اورنگ، یکی ارتشیِ آشنا با فرهنگ ایران باستان، در سده پیش همزمان روزگار نوزایی ایران، تصحیح و منتشر، و به دهشمندی افلاتون شاهرخ چاپ کرده. تاریخ و جای چاپ آن را ننوشته.

این یادداشت را نوشتم تا یکی از کتاب‌های کهن خودمان را به خوانندگان بشناسانم. خواستاران نسخه چاپی «سد در» پیامی به نگارنده بفرستند.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
آتشکده بُرزین مهر در نیشابور

۱۹ فروردین ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

دانیم که آتش در نزد ایرانیان کهن ارجی داشته است، برتر از دیگر داشته‌ها. و آتش را بخش‌بندی کرده‌اند و هر آتش ارزشی دیگر داشته. در پرستشگاه‌های خود آتش می‌نهاده و رو به آتش، با خدای راز و نیاز و نماز می‌کرده‌اند.
سه آتشگاه بزرگ ایران قدیم یکی بُرزین‌مهر بوده، به ماناک آتشی که در بُرزترین/ بلندترین جای است، در ریوند به نزدیک نیشابور ـ آتش دهقانان و کارگران، دوم آذرگُشنسپ، در شیز، نزدیک تکاب آذربایجان ـ آتشگاه شاهنشاهان و رزمیان ؛ و سوم آذرفرنبغ در کاریان فارس ـ آتش روحانیان.

نیاکان ما باور داشتند که این آتش‌ها را اهورامزدا برنشانده تا نگاهبانان زندگی ایرانیان باشند. روشن داشتن آن دیوان را تار و مار می‌کند تا زندگانی، پاک و به‌آیین و پیراسته بماند. اما سده‌هاست که این هر سه آتش بزرگ فرومرده. به باور استاد پورداوود، این آتشگاه‌های بزرگ تاریخی هم چون دیگر داشته‌های ایرانیان در تازش مغولان نابود شده.
در سال‌هایی پیش از ۱۳۵۷، نیرو و مَنِشی در کار آمده بود تا آتشگاه آذرگشنسپ، آتش شاهنشاهان و رزمیان ایران، را از نو بسازد. دیگرگشت روزگار نگذاشت تا آن منش به فرجام رسد.

از آن آتشگاه آذربرزین که به کوه‌های ریوند است، در پیرامون نیشابور، هم جز ویرانه‌هایی نمانده. کسی هم در پی بازساختن آن برنیامده. این آتشگاه به روزگار گشتاسپ شاه در این جای برپا شد. نام ریوند و آتش برزین‌مهر در زامیادیشت و خرده اوستا آمده است. رایمندان، آتش برزین مهر را از دو آتش دیگر ایران باستان کهنسال‌تر دانسته‌اند و بر آنند که به روزگار اشکانیان برپای داشته شد.

در بندهش سخنی دیگر خوانیم:
"آذر برزین تا به پادشاهی گشتاسپ کیانی به همان گونه در جهان می‌وزید و پاسبانی می‌کرد. چون زرتشت دین آورد، گشتاسپ شاه این آتش را اندر کوه ریوند برنشاند. آنجا را «پُشـته گشتاسپان» خوانند." (ص ۹۱).
بر پایه این گزارش، عمر آذر برزین‌مهر به پیش از روزگار تاریخی ایرانیان می‌رسد.

از عکس‌های این آتشگاه ورجاوند ما، پیداست که بنیاد آن ویران شده. گویا زمانی دلسوزانی پیدا شده و داربستی اندر زیر تاقی آن برپا داشته‌اند تا ویران‌تر نشود.

کو کسی، از خراسانیان یا دیگر ایرانیان، که برنامه گردش به ریوند را بر پای دارد، شماری از دوستداران تاریخ را بدان سو برد و آنان را با این جای والای قدیم آشنا گرداند؟

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
سید محمدعلی عندلیب

۱۸ فروردین ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


از روزهای آخر سال ۱۳۹۶ تا نوروز شد، بیشتر در بستر بود. او که روزگارانی را با ناکامی‌ها سر کرده و زبان به شکایت نگشوده بود، اینک از دست زمانه و از نامردمی‌های برخی کسان می‌نالید. 
نیمروز ۱۸ فروردین ۱۳۹۷ که آوای اذان در شهر برخاست بازپسین دم را بر زد، و از شهر و از دنیا رفت.

سید محمدعلی عندلیب مقدم، فرزند آسیدحسین پامنبری بود. نام پدر از تشریفات روضه‌خوانی بیرجند گرفته شده بود. پدرش از خرداد ۱۳۰۴ که قانون سجل احوال به اجرا درآمد، نام عندلیب مقدم را برگزید که همچنان از حرفه‌اش برگرفته بود: او مردی بود خوش‌آواز.    
آسیدحسین سال ۱۳۵۶ درگذشته بود. جو مملکت آرام بود. اما مجلس چهلم درگذشتش در مسجد آیتی، نخستین جاها بود که سخن از انقلاب به میان آمد.

آسیدحسین شعر هم می‌سرود. شعری به گویش بیرجندی در باره اوضاع سیاسی و اجتماعی زمانه سروده و آن را در نشریه «تجدید نوای قاینات» چاپ کرده بود. کنایه‌ها و باریک‌بینی‌هایش در خاطر سالخوردگان مانده، و برخی را گرد آورده‌ام. آن مایه که آقا سیدحسین در سرودن به گویش بیرجندی داشت بعدها به یکی از نوه‌هایش، سعید عندلیب، رسید. او پاره‌ای سروده‌های بومی دارد که از درونمایه ادبی و شور بومی، آثاری است ماندگار.

آسیدحسین دو پسر داشت: سید محمدعلی و سیدحسن.
سیدمحمدعلی ششم امرداد ۱۳۰۵ در بیرجند زاده شد. ببالید تا جوانی شد روضه‌خوان و چون پدرش بذله‌گو، با سری پر از سوداهای سیاسی. جوانیش همزمان بود با غائله امرداد ۱۳۳۲. همراه جریان‌هایی شد که آن را مبارزه با ستم و ستمگران می‌شناخت.

بی‌بی زهرا، دختر آیت‌الله محمدباقر آیتی، را به همسری گرفت. زان پس در امور سیاسی همراه برادر زنش آیت‌الله شیخ محمدحسین آیتی می‌رفت. کاروانداری هم می‌کرد. در عراق بارها به دیدار آیت‌الله خمینی رفت. گاه همراهانی هم می‌برد. تا آیت‌الله پرهیزش داد که چندان آشکارا همگروه به دیدارش نشوند.
بیانیه‌های جبهه ملی به دستش می‌رسید و در پراکندن محرمانه آن می‌کوشید.
از سال ۱۳۵۶ که تندبادهای تغییر وزیدن گرفت، از پیشتازان بود. نوارهای سخنرانی آیت‌الله خمینی به دستش می‌رسید. آن را تکثیر و به خاصانی می‌داد.
پهلوی که برافتاد، باز از پیشتازان بود. از نخستین رییس جمهوری پشتیبانی کرد. اما رییس جمهوری به رویارویی با روحانیان افتاد و از کشور گریخت. پس نوبت تصفیه حساب با پشتیبانانش رسید.
عندلیب و دو پسرش محاکمه شدند. خود و پسرش سعید، زندانی شدند. حکم خلع جامه روحانیتش دادند. پس آنان را به کاشمر و یزد تبعید کردند. روزها بر او و خانواده‌اش تاریک‌تر از شب شد. تا دوره تبعید سر آمد و به بیرجند بازگشتند.
حکم به منع روضه‌خواندنش داده بودند. اما مردم او را چونان گذشته به روضه-های خانگی خود می‌خواندند. اگر به مجالس عمومی هم دعوتش می‌کردند پرهیزی نداشت و بر منبر می‌شد. او به روضه و عزای خاندان پیامبر باوری داشت، استوارتر از آن که گرداب‌های روزگاران گزندی بر آن بزند.  

تا آیت‌الله خامنه‌ای، رییس وقت جمهوری اسلامی، سفری به بیرجند کردند. رییس جمهوری از دوره تبعید به بیرجند با اهالی و آخوندهای برجسته آشنا بود. اکنون که به شهر خاطره‌های قدیم بازآمده بود سراغ شماری از یاران آن زمان را گرفت. یکی همین سید محمدعلی عندلیب.
رییس جمهوری به شگفت آمده بود که یکی چون عندلیب خلع لباس شده. گفته بود در زمان تبعید من، ایشان و پدرشان بهترین مجالس مذهبی شهر را برپا می‌داشتند.  

اما "چرخ شعبده‌باز" هنوز "هزار بازی طرفه‌تر" داشت. سال ۱۳۶۶ پلیس عربستان بدگمان شد که ایرانیان آهنگ خرابکاری دارند. به روی زایران آتش گشود و در آن رخداد سیدمهدی عندلیب جان باخت. روزگاری بَتَر از زهر آمد. اما آن روزها و آن "شب‌های هجر" هم گذشت. آقای عندلیب، در بیرجند بود، با چهره همیشه خندان.

سالیانی که برآمد همسرش تاب از کف داد. او سختی‌های بسیار کشید. شویَش و پسرش زندانی، تبعید و محروم از حقوق اجتماعی شده بودند. پسر دیگرش در غربت جغرافیا و دیانت کشته شد. خانواده‌های خودش و پسرانش پاشیده بود. از آن سختی‌ها، جان مهربانش از کالبد برفت.  

عندلیب، خانه‌نشین شد. با خانه‌نشینی او شهر و مردم از انوار وجود آخوندی خداترس محروم ماندند که دین و دنیایش در هر برهه به درد مردم زادگاهش می‌خورد. زادگاهی که تا بود دل از آن برنکند.
تا نیمروز ۱۸ فروردین ۱۳۹۷ که چون آوای اذان برخاست بازپسین دم را بر زد، و از شهر و از دنیا رفت.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
حسین لوتی

نهم نوروز ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

در باختر شهر بیرجند، در دهنه دره رِکات، کلاته‌ای بود به نام «کلاته لوتی‌ها». هر کس در کلاته لوتی‌ها هنری داشت. از نوازندگی تا پایکوبی و دست‌افشانی. 

در کلاته لوتی‌ها مردی بود به نام حسین لوتی. نوازنده سرنا بود. کسانی که سرنا زدن حسین لوتی را به یاد دارند نقل می‌کنند که یک نفس تا مدتی بسیار زیاد در سرنا می‌دمید و می‌دمید و می‌دمید. همزمان انگشتان کشیده‌اش چست و چابک بر روی سرنا از این سو به آن سو می‌دوید و آوای شادمانی برمی‌آورد.

حسین لوتی دو پسر داشت و یک دختر. از پسرانش یکی شیرعلی بود. شیرعلی با سرنای پدرش دُهُل می‌زد. پسر دیگر، نادعلی بود. آوای سُرنای حسین لوتی و دهل شیرعلی که برمی‌خاست، نادعلی به رقص برمی‌آمد. رقصی بی‌مانند!
دختر حسین لوتی هم همراه پدر و پسرها می‌آمد. نامش شیرین بود و او هم با تن و پیکر نازک زنانه‌اش می‌رقصید، به نهایت زیبایی و برازندگی. 
هر بار که شیرین می‌رقصید، دور خودش می‌چرخید، دست‌افشان می‌نشست و کمر باریکش را نرم‌نرمک، چابک و نازک تاب می‌داد و پیچان برمی‌خاست، گفتی همنوا با حرکت ستارگان و کهکشان‌ها می‌چرخد و می‌رقصد. مجلس به رقص درمی‌آمد، دنیا به رقص درمی‌آمد، و شادمانگی به آسمان هفتم می‌رسید.

هر زمان که بزرگان شهر جشنی داشتند، حسین لوتی را فرامی‌خواندند. او با دو پسرش، و با دخترش شیرین می‌آمد. رسیدن او به هر مجلسی به معنای آن بود که زندگی و شادی از نو آغاز شود. #محمود_فاضلی_بیرجندی

هر زمان که امیر شوکت‌الملک هم جشنی داشتند، یا مهمان ویژه داخلی و خارجی داشتند، قاصد امیر به کلاته لوتی‌ها می‌رفت و حسین لوتی را به اکبریه فرامی‌خواند. حسین لوتی هم با دو پسر و دخترش سر می‌رسید. بساطش را در محوطه باغ اکبربه بر پا می‌کرد. جشن و مهمانی امیر رنگ و جلایی آسمانی می‌گرفت.
نمایندگان کشورهای خارجی در میهمانی امیر در بیرجند میهمانان بزمی ویژه می‌شدند که مانندش را ندیده بودند!

سال ۱۳۱۷ که ولی‌عهد وقت، محمدرضا پهلوی، با فوزیه دختر مَلِکِ مصر پیوند زناشویی بست در همه جای ایران جشن و شادمانی برپا کردند. در بیرجند شهرداری خیابان‌های شهر را رنگ‌آمیزی کرد و آذین بست. 
حسین لوتی و فرزندانش هم به دعوت شهرداری به شهر آمدند و تا یک هفته در خیابان رود بساط جشن و پایکوبی بر پا داشتند. سکویی بلند با داربست چوبی در محل بازار قدیم ساخته بودند. حسین لوتی خودش به بالای سکو می‌رفت و سرنا می‌زد. شیرعلی، پای سکو دهل می‌زد. نادعلی و شیرین می‌رقصیدند. عده‌ای از بزگرهای زینی هم آمده بودند. تا آوای سرنا بلند می‌شد همگی با نادعلی و شیرین به رقص برمی‌خاستند.
مدرسه‌ها که تعطیل می‌شد دانش‌آموزان دبستانی و دبیرستانی هم خودشان را به رود می‌رساندند و بیشتر آنها به رقص و شادی می‌پیوستند.
جشن و شادمانی مردمی بود. در تمام ساعت‌هایی از هر روز که حسین لوتی و فرزندانش می‌زدند و می‌رقصیدند، بسیاری از مردم شهر هم گرد می‌آمدند و گرم تماشا و خوشی بودند.
رقص بود و شادمانی و خوشی. روزگار بی‌غمی بود. #محمود_فاضلی_بیرجندی
گفتی زمانه پادشاهی جمشیدشاه پیشدادی از نو در ایران پیدا شده. گفتی جمشیدشاه به بیرجند آمده. به همه شهرهای ایران آمده ... .

در این روزهای نوروز، یاد حسین لوتی گرامی باد.
یاد شیرعلی.
یاد نادعلی.
یاد شیرین... .

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
معرفی دوباره:
 "تاریخ"
نوشته تئوفیلاکت سیموکاتا


۵ نوروز ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
 
"تاریخ"، کتابی است نوشته تئوفیلاکت سیموکاتا تاریخ­نگار باستانی روم خاوری که گزارش‌های گیرا از پاره‌ای از رخدادهای نظامی و سیاسی در سه مملکت بزرگ آن زمان، یونان و روم و شاهنشاهی پارس، در میانه سال‌های ۵۷۲ تا ۶۰۲ میلادی دارد.

گزارش تئوفیلاکت از برآمدن بهرام چوبین، لرزاندن شاهنشاهی پارس بر دست او، و پاگیری دیگرباره شاهنشاهی قانونی پارس، پس از برچیدن او، از پاره‌های ارزنده کتاب است که به قلم تاریخنگاری یونانی بر جای مانده و چیزی است جز آنچه ما خود از آن رخداد می‌دانیم.

بیرون آمدن بهرام چوبین بر شاهنشاهی ساسانی از رخدادهایی است که هنوز هم جای درنگ دارد.
آیا تازش عرب به ایران و رسیدن امپراتوری ورجاوند پارس‌ها به فرجامی چنان دریغناک، از آن کشاکش در اندرون فرمانروایی ایران سرچشمه گرفت؟

خواندن این کتاب آشنایی دیگری است با آن برهه تاریخ ایران به قلم تاریخ‌نگاری بزرگ، که انیرانی است.


گردانیده پارسی این کتاب ارجمند تاریخ باستان، چند سال پیش به قلم این نگارنده به ایران گرامی و تاریخ‌دوستان پیش‌کش شده بود.
نشر سده در آذرماه گذشته چاپ سوم کتاب را چاپ و منتشر کرد.
این ترجمه خودم را به دوستداران تاریخ باستان یاداوری می‌کنم.

تلفن ناشر:   ۶۶۸۶۲۱۴۳ - ۰۲۱

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
.
در بلندی و شکوه نوروز
 
دوم نوروز ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

 
نوروز آیین باززایی و نوشدن است و با افسانه­­‌های باززایی پیوند دارد.

نیاکان ما باور داشتند که پیش از پایان سال خان­‌ومان خویش را پاکیزه کنند. خانه تکانی نمادی از نوشدن است و همراهی با نوروز.

باور داشتند که در ساعت گشتن سال در سرای‌شان نان باشد. پر بودن صندوق نان نماد فراوانی در سرای بود، و دوری از ناداری و گرسنگی.

باور داشتند که در ساعت گشتن سال در سرای خود سَرسُوزی داشته باشند و چشم به سبزه بیندازند. سرسوزی نماد بارآوری و خرمی و برکت است.

باور داشتند که در ساعت گشتن سال کاسه یا آوندی پر آب در برابر خویش داشته باشند که نماد زندگانی و برکت و بارآوری است.

باور داشتند که بزرگ به کوچک عیدی بدهد. این نمادی است از آن که بزرگ بر سر آن است که کوچک را در پناه خود بدارد و نگذارد که ناداری به پیرامونش بیاید.

باور داشتند که با نوشدن سال به دیدار هم بروند. این نمادی است از همبستگی و نگه­‌داشتن پشت هم. مبادا کسی در میان خاندان­‌ها تنها بماند و دچار تنگنایی باشد.
 
با همین چند نکته یادآور شود که نوروز همانند دیگر آیین­‌های نیاکانی ما همسو با پاسداشت ارج انسان است. ما با همین آیین­‌ها چند هزار سال مانده­‌ایم.
چندی سخنی لغو را از زبان بزرگان دین پراکندند که هر روز که گناه نشود، روز عید است.
با این اداهای شبه‌دینی بر جان آیین پاک و ورجاوند نوروز افتادند.

اما نوروز ماند. آیین چند هزار ساله­‌ای که همجهت گردش کیهان و بازآفرینی ماناک زایش و آفرینش است اگر از زخم تیشه این مشتی تاریک‌اندیشان از میان می­‌رفت، سده­‌ها پیش از میان رفته بود و به روزگار ما نمی­‌ماند.

ایران و ایرانی با همین آیین­‌ها و شادی­‌های دیرنده مانده، و خواهد ماند.
نوروز را چون هزاره­‌های پیشین، استوار جشن می­‌گیریم.

نوروزتان پیروز
هر روزتان نوروز

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

سرهنگ دکتر هدایت‌الله ناصح
۱۳۰۵ - ۱۳۸۱ بیرجند.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
معرفی کتاب

"تاریخ پادشاهان و پیامبران"


#محمود_فاضلی_بیرجندی
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

«سنی ملوک الارض و الانبیا» از آن روی کتابی یگانه است که پادشاهان و جای و ارج ایشان را در تاریخ خود برتر از دیگر تاریخ سازان آورده است.
نویسنده این تاریخ، حمزه اصفهانی، حدود سال  ۲۷۰ در سپاهان بزاد و بیشتر در همان شهر ببود تا سال ۳۵۰ یا ۳۶۰ در همان شهر درگذشت.

از حمزه همین یک کتاب مانده. چند کتاب دیگر هم داشته که نابود شده است. کتاب­‌کُشان و نابودکردن آگاهانه کتاب و دانش در این سرزمین خود داستانی است پر آب چشم.

حمزه، تاریخنگاری است دانشمند که کتاب­های بسیاری از پیشینیانش را خوانده. ویژه که از هشت کتاب نام آورده که آن را خوانده و پس با سنجیدن نوشته­‌ها و آرای آن هشت کتاب، تاریخ خودش را نوشته. آن هشت کتاب هم در کتاب­‌کُشان­‌ها از میان برده شده­‌اند.

حمزه از اندک تاریخ­نگارانی است که به مدت فرمانروایی پادشاهان باریک نگریسته و دانسته که پس از هر پادشاه تا دیگری چند روز یا چند ماه فاصله افتاده، و کسی در نوشتن تاریخ بدان زمان­ها ننگریسته.

نخستین نمونه را چنین آورده که پس از درگذشت کیومرث ، پدر آدمیان در نگاه ایرانی، جهان به مدت یکصد و هفتاد سال بی پادشاه ماند تا آن که نوه او هوشنگ، پادشاه شد. همین نکته را شَوَند گوناگونی نوشتارهای مورخان می­‌داند.  

حمزه در کتابش پس از گزارش پادشاهان ایران، تاریخ پادشاهان روم، یونان، قبط، اسراییلیان، لخم و عراق عرب، شام، حمیر، و کِنده را گزارده و گفته است که رَبع مسکون در میان هفت قوم بزرگ تقسیم شده که این‌ها هستند: چین، هند، سودان، بربر، روم، ترک، و آریان.
 
تاریخ سال­‌های پادشاهان ایران، نخستین بخش سنی ملوک الارض است. او در این فصل تاریخ ایران را در چهار سلسله گزارده است: پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان.

پیشدادیان در این کتاب با کیومرث، نخستین آدم روی زمین، آغاز شده­‌اند. در انجام کیانیان خبر از فرمانروایی ۱۴ ساله اسکندر داده. او را یکی انیرانی شناسانده که به ایران تاخت و دارا را بکشت و زشتکاری کرد و خون بریخت. می­‌نویسد که اسکندر در ایران ۱۲ شهر بساخت و همه را اسکندریه بنامید.

در خبرهای پیشدادیان و کیانیان چیزی از حماسه­‌ها و سرگذشت­‌های پهلوانان نیاورده که بخش بزرگ و دلپذیر تاریخ باستان است. او تاریخ باستان را برکنار از افسانه­‌ها دیده است.

آورده است که از دوره اشکانیان هنوز کتاب­هایی در دست مردم است. نام چند کتاب را هم آورده که آن هم دیگر در دسترس نیست!

همه سال­‌های پادشاهان ایران، از کیومرث تا یزدگرد سوم را 4071 سال و 10 ماه و 9 روز نوشته است که در آن مدت 60 تن پادشاهی کرده­اند. دشوار توان با این اندازه­‌گیری کنار آمد!

خبر از کتاب «صور ملوک بنی ساسان» داده که در آن چهره و جامه و تاج هر یک را نقاشی کرده بودند. این کتاب هم نیست.

گزارش­‌هایی از خدای نامه آورده و سپس درازای عمر جهان را از کتاب اوستا نقل کرده که ۱۲ هزار سال است. داستان آفرینش ایرانی را هم آورده که با کیومرث و گاو آغاز می­‌شود و به مشی و مشیانه و زاد و رود آدمیان در جهان می­‌رسد.
 
در فصلی از کتابش نوروزها را برشمرده که هر سال با چه روزی از هفته و ماه همزمان بوده و این کار را تا سال ۳۵۰ آورده است.

در فصلی نام­‌های امرای خراسان را از ابومسلم تا عبدالملک نوح سامانی آورده است. در پس آن نام­‌های امرای طبرستان را از حسن زید تا حسن بویه برشمرده است.
نوشته است که اگر تاریخ امرای همین دو سرزمین را آورده بدان روی بوده که بزرگداشتی کند از مردان خراسان و طبرستان که در برابر خلیفگان اشغالگر بنی‌امیه بایستادند.  
 
با دانشمندان یهودی، یونانی و زرتشتیان ایرانی تماس داشت و از دانش آنان بهره می­‌گرفت. او اسیری یونانی را پیدا کرده بود و از او در باره تاریخ بیزانس پرسش­‌ها می­‌کرد و یکی مترجم عربی­‌دان که یونانی می­‌دانست سخنان مرد یونانی را برای حمزه به عربی برمی­‌گرداند.

حمزه تاریخش را به زبان عربی نوشته. دکتر جعفر شعار این کتاب ارزمند را فارسی کرده­‌اند و بنیاد فرهنگ ایران سال ۱۳۴۶ چاپش کرده است. پس، دیگر چاپ نشده و همین است که در سخن‌ها و مطالعات، کمتر از چنین منبعی گرانسنگ یاد می‌شود.

داستان زندگانی حمزه که دور از تعصب و در جست­‌وجوی دانش گذشت و هم کتابش که مالامال مهر ایران است، یکی الگو برای روزگار ماست.

/channel/dejnepesht4000

.
 

Читать полностью…

دژنپشت

.
.

به ارج و به یاد کوروش نیکنام

محمود فاضلی بیرجندی
بامداد ۲۱ اردی‌بهشت ۱۴۰۳



درین نیمه‌شبان، خبر گذشته‌شدن دکتر کوروش نیکنام جای زیبایی اردی‌بهشت و گوارایی باران و خرمی بهار را به تلخی و تاریکی سپرد.

کوروش نیکنام را از زمانی که نماینده مجلس بود می‌شناختم. راه رسیدن به او همیشه باز بود. دانشی از آیین ایرانی و دیگرگشت‌های تلخ و شیرین میهن داشت.
موبدی بود دانا که درس علوم جدید را هم خوانده بود و دنیا را می‌شناخت. برای پرسش‌های تاریخی و فرهنگی و زبانی، پاسخ داشت. نیک‌رفتار بود و به‌آیین.

از زمانی که به فرانسه شده بود هم راه‌های پیوند با خویش را باز نگه داشته بود.
دریغ که در ایران نبود، و دریغ که دیگر در جهان نیست!

نامش و یادش زنده بماناد.


/channel/dejnepesht4000

.

Читать полностью…

دژنپشت

.
ریواس.
البرزکوه.


۱۴ اردی‌بهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی



چهل سال پس از آن که گیومرث درگذشت، ریواس، پانزده برگ، از زمین رَستند. یکی به دیگری پیوسته، هم‌بالا.
میان دو از ایشان فرّه برآمد.
سپس هر دو از پیکر گیاهی به پیکر آدمی گشتند. و اکنون هم آدمی مانند درختی فراز رُسته است.

- بندهش.
گزارش استاد مهرداد بهار.
در باره چگونگی مردمان. ص ۸۱.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.

رواج روستا و روستایی‌گری در ایران

۸ اردی‌بهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


هر بار که مهاجمانی به سرزمین‌های ایرانی ریخته و این سرزمین‌ها را اشغال کرده‌اند، کشاورزی و انواع حرفه‌ها و تولیدها از میان رفته است.
مردمی که سال‌ها و سده‌ها با کشت و برز و اشتغال به پیشه‌ها در این سامان به سر برده می‌بردند بیکار و مستاصل می‌شدند. آنان در بیکاری و سرگردانی ناگزیر بودند جزیه و مالیات هم به فرمانروایان جدید بپردازند.
ویرانی تولید، کشاورزی و پیشه‌ها پیش‌درآمد برچیده‌شدن راه و روش زندگانی قدیم بود. این سختی‌ها عرصه زندگانی را تنگ‌تر می‌کرد و شماری را به خیال کوچ می‌انداخت. دارندگان دانش، حرفه و هنر پی‌درپی زادبوم خود را ترک می‌کردند.
حاصل این وضع اضمحلال کار و تولید و ناتوان‌شدن زندگانی شهری بود که رواج روستایی‌گری و فرهنگ و روش‌های زندگانی روستایی در سوی دیگر آن قرار داشت.
راه و آیینی از زندگانی که با خوی مهاجمان سازگار بود و گسترش آن کار استقرار را بر ایشان آسان می‌کرد. مهاجم از بیابانی یا از کوهستان آمده بود، شهر را نمی‌شناخت و از آن گریزان بود.
اشغال ایران، نفس شهرها را گرفت و همزمان با آن زندگانی ایرانی را به دامان روستا بازگرداند. این است که پس از تازش‌ها به ایران، هر خیزش و جنبشی بر پا شده رنگ و جلوه روستایی داشته، و خاستگاه شهری نداشته است. شهر از نا و نفس افتاده بود.
می‌دانیم که دولت ساسانی پایه در شهرها داشت و شاهان ساسانی همانند شاهان پیشدادی و کیانی، شهرساز بودند.
بدین روی فرهنگ ایرانی در شهرها زاد و رود کرده و بنیاد شهری داشت. اما چون بیگانه بادیه‌نشین یا کوهی به ایران ریخت از آن جا که با مفهوم و  روش زندگی شهری بیگانه بود، و هم از آن جا که هر جای آبادان پر از دارایی و خواسته را دستخوش تاراج کرد، شهرها رو به نابودی رفت و روستا و روستایی‌گری گسترده شد.

این مسیر بارها پیموده شده.
هر بار روستا پیش تاخته و شهر را در ایران پس رانده است.
.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
معرفی کتاب

فرمانروایان خراسان
از آغاز قاجار تا پایان پهلوی

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

شهر بیداد، قلعه آدمخواران

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
در باره گزندی که به ایرانشهر آمد


۳۱ فروردین ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی


از آن پس هیون و (دیگر مردمان) به بس‌شمار و بس‌درفش به ایرانشهر بتازند.
این ایرانشهر خوشبوی آبادان را ویران کنند و بس دوده آزادان را بیاشوبند.
بس بدی و ستم به مردمان ایرانشهر کنند.
بس خانه ها را کَنَند، آشوبند و گیرند.

تا ایزدان بخشش کنند.  


- بندهش. ص ۱۴۱.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
امیر اسدالله علم

۲۵ فروردین ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

امیر اسدالله علم، فرزند امیر شوکت‌الملک دوم، فرزند امیر علم سوم، ۲۵ فروردین سال ۱۳۵۷ از سرطان خون در امریکا درگذشت. آرامگاهش در آستانه رضوی است. 

از زندگانیش دو تَن کتاب‌هایی نوشته‌اند، انباشته از بدگویی، دشمنی و کین، که ارزش یادآوردن ندارد. دکتر عباس میلانی هم در دل کتاب نامداران ایران اشاره‌هایی آورده‌اند. اگر داوری دکتر میلانی را نپذیریم، گزارش ایشان سرشار غرض و مرض نیست. 

منبع برتر شناختنش هفت مجلد یادداشت‌های روزانه اوست. (نسخه چاپ کتاب‌سرا را من بازخوانی کرده‌ام، با توضیحات و پانوشت‌هایی؛ با پروانه همسرش ملکتاج خانم.)

در یادداشت‌هایش مردی است یکرنگ و پردل، ایران‌دوست و آشنا به امور دنیا. در گزارش کردارهایش، و حتی کامه‌گزاری‌هایش، پرده‌پوشی نکرده. دور مانده از سجاده آب کشیدن و مردم‌فریبی: این رسم آشنای ترقی‌ساز!

از یادداشت‌هایش پیداست که شاه مهمات سیاست داخلی، خارجی، نفت، و دیگر امور ویژه را بدو می‌سپرده.
دشنامش می‌دهند که گوش به فرمان شاه بود. اما دوستدار ایران بود، و شاه را هم برای ایران می‌خواست. 
مهر میهن بد است؟ مهر ایران‌ستیزان خوب؟

زاده یکم امرداد ۱۲۹۸ بود، در بیرجند. در دستگاه امارت ببالید. خوی بزرگان گرفت، و ادب فرمانروایی آموخت. به مکتب‌خانه و هم به مدرسه شوکتیه شد که پدرش بنیان گذاشته بود، و پس در دانشسرای کشاورزی کرج درس خواند. با شعر و ادب فارسی و عربی و قرآن آشنا بود. انگلیسی و عربی می‌دانست. به فرمان رضاشاه با ملکتاج قوام درپیوست. دختر امیر فارس.

پس از پدر، دستگاه گسترده امارت قاینات را می‌گرداند. به میانجی صاحبکارانش: محمدرضا سپهری، مرتضی جانباز و محمدحسن اعلم. کارکنانش را به نام می‌شناخت، از صاحب‌منصب تا بَزگَر. به جشن و سوک همه می‌رفت. به گویش محل سخن می‌گفت. در اوج قدرت که وزیر دربار بود و مشغول به امور بزرگ مملکتی و جهانی، هر بار که با بیرجند تماس می‌گرفت سفارش می‌کرد که مبادا جیره پیرمردی کور فراموش شود که از بازنشستگان امارت بود.
به بیرجند که می‌آمد پیاده بی‌محافظ در شهر می‌گشت. خودرویش را خود می‌راند. یک بار که خودروی نویی را به فرودگاه بردند بر آن ننشست. در فرودگاه ماند تا خودروی خودش را آوردند که نسبتا کهنه بود.

سال ۱۳۳۲، از همه آنانی گذشت که از بی‌رسمی با او و خاندانش در گردهمایی‌های هواداران آن عوام‌فریب بزرگ، کوتاه نیامدند! برخی را استخدام کرد. خویشتندار بود و دیروزشان را به رو نیاورد. چند تن از طرفدارانش، کسی را که به زنش دشنام داده بود سخت آزردند و خونین به بیرجند بردند. او را نگه داشت و درمانش کرد. غوغاییان، همین خبر را دستاویز کرده و بر او می‌تازند! نمی‌گویند که او خود خبر را نوشته؛ تا سخن از رادمردیش نیاید!

همچنان که نمی‌گذارند سرنوشت صدها رقبه ملک وقفی او و پدرانش در بیرجند، قاینات، خراسان، تهران، سیستان و بلوچستان، و فارس، و محل صرف درآمدهای هنگفت آن معلوم شود. محرم هر سال در عزاداری حسینیه شوکتی می‌ایستاد. نمی‌گویند، تا او را بی‌دین وانمایند.

پولی به بانک سپرده بود برای اعزام دانش‌آموزان مستعد بیرجندی به خارج. پول را تباه کردند. زمین‌های پدرش را وقف تاسیس دانشگاهی در بیرجند کرد. دانشگاه بزرگ بیرجند برپاست، بی نام پدرش. 

در دزاشیب تهران در مِلک پدرش سرایی ساده داشت. بدون دیوارهای سر به فلک کشیده. بدون درها و پنجره‌های ضد گلوله. بدون ماموران پلیس که در کنار سرایش کشیک دهند. نگران خود نبود.
در سرایش برای نوه‌هایش، به رسم بیرجند قدیم، کلوخی درست می‌کرد تا مهر زادگاهش را در دل آنان بپروراند.
سرایش را گرفتند و اکنون مرکز ستاره‌شناسی است!
کدام ستاره را آنجا توان شناخت؟

روزی که درگذشت خراسان به هم برآمد. همه در سوکواری بر هم پیشی می‌جُستند. اما تا چهلمش برسد زمانه از لونی دیگر شد. آخوندی تن نداد که در شوکتیه بیرجند برایش مرثیه بخواند. آنان تا دیروز همه جیره‌خوارش بودند.
دکتر گنجی میکروفون برداشت و پرسید: کسی نیست که حتی روضه امام حسین هم بخواند؟ آقای ف. برخاست و روضه خواند. ورق روزگار که برگشت او را هم محاکمه کردند. 

از درگذشت امیر ده ماه برآمد که پهلویان برافتادند. پس، سخنی بر سر زبان‌ها افتاد که اگر امیر بود، پهلوی می‌ماند!
همزمان با افتادن پهلوی، سلسله امارت قاینات هم برافتاد.
تو گفتی که بهرام هرگز نبود!


نوشتن از امیر اسدالله علم دشوار است. دور از مصلحت‌اندیشی، دور از کین یا مهر.
و کاری است بر زمین مانده... .

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
آقا مسیح، پایان رمضان، و ماه نو

#محمود_فاضلی_بیرجندی
۲۲ فروردین  ۱۴۰۳

کنون که سخن‌ها بر سر پایان ماه رمضان می‌رود، برگی را از تاریخ قدیم بازمی‌گویم. از مجتهدی به نام آقامسیح. در دُرُخش.

غروب روز آخر ماه رمضانی در سالی از آغاز سده پیشین، شماری از اهالی جلو سرای آقامسیح زیر درخت پشه‌خو، گرد آمده بودند. هر کس در باره ماه نو سخنی می‌گفت.
آقا مسیح هم گوش می‌کرد.
نوجوانی از کوچه می‌گذشت. صدای بزرگ‌ترها را شنید که هر کس در باره ماه نو چیزی می‌گوید. پیش رفت و به مردان جمع سلام داد.
به آقامسیح هم سلام داد و رو به او گفت:
آقا، من ماه را دیدم.
جمع حاضر خاموش ماندند.
آقامسیح، بر خلاف برخی ملاها خود را برتر از دیگر مردم نمی‌شناخت که به کسی اجازه سخن گفتن ندهد.
با شنیدن سخن پسرک، به او احترام کرد تا باز هم سخن بگوید.
با او سرگرم گفت و گو شد. در باره ماه نو پرسید، از سمتی که ماه را دیده، از اندازه و شکل ماه، و چند پرسش دیگر.
حاضران خاموش، به پرسش‌های آقا مسیح و پاسخ‌های پسرک گوش می‌دادند.
پرسش و پاسخ تمام شد و آقا مسیح رو به حاضران کرد و گفت:
امروز روز آخر رمضان بوده. فردا عید است.

جمع حاضر پراکندند. هر کس به خانه رفت تا پایان رمضان را به اهل خانه خبر دهد.



آقامسیح مجتهد و قاضی خوشنام درخش و درمیان بود. با کشاورزی و تجارت گذران می کرد و بر خلاف برخی آخوندهای دیگر دستش به مال وقف آلوده نبود.
بخشنده بود، و اهل گذشت و رحمدل. شاید بدین روی او را مسیح می‌خواندند. در دعواهای خانوادگی یا ملکی همه به رای او گردن می‌نهادند. در دعواهای خانوادگی می‌کوشید تا آشتی برقرار کند. محضر ازدواج و طلاق داشت. تنها محضری که در آن جز ازدواج ثبت نشد! پیش‌نماز بود و هم طرف اعتماد مردم. درد و دعوای مردم را گرفتاری خود می شمرد.

از او پسری به یادگار ماند که در فرهنگ بیرجند و تهران معلمی کرد. برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. به استادی دانشگاه رسید، و همان جا درگذشت.
و دختری، که تقیدی سخت به اصول دین داشت. حتی یک روز، نماز بامدادیش قضا نشد. اخلاقش الگو بود. و با این‌همه، پیشگام شنیدن موسیقی کلاسیک غرب بود. یکی از نخستین واکمن‌هایی را داشت که در فرانسه به بازار آمده بود. رمان‌های معروف دنیا را می‌خواند و از ادبیات جهان سخن می گفت.

این نگارنده چندی در کار تهیه زندگی نامه‌ای از آن آخوند روشن بین درخشی بوده. دانسته که آقامسیح حدود سال ۱۳۲۰ درگذشته است. اهالی برای آن آخوند نیکونهاد به خرج خود آرامگاهی در کنار راه پیو ساختند.

یاد بزرگان، بزرگ باد. یاد آقا مسیح.
مدتهاست، مدتهاست که جای این جنس مجتهد خالی است.

(پی‌نوشت یکم: آشکار است که عمل به رای، در دوره استقرار دولت مرکزی کاری پسندیده نیست. از بازگفتن هر بهر تاریخ جز سربلندی ایران را نمی‌جویم.
پی‌نوشت دوم: این نوشتار پیش‌تر هم در این دهلیز منتشر شده است.)

/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.
بازمانده آتشکده بُرزین مهر. نیشابور

/channel/dejnepesht4000

Читать полностью…

دژنپشت

.
سروده‌ای قدیم به فرخندگی جشن سیزده به در

۱۳ نوروز ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی



موقع سیزده به در شد ننه‌جون
 
موسم سیزده به در آمد و از صبح سحر
مرد و زن، ماده و نر
آن یکی بقچه به سر
این یکی بچه به بر
هر کسی از طرفی راه سپر شد ننه‌جون
موقع سیزده به در شد ننه‌جون

کاسبان گشته ز هر سو به سرِ سبزه قطار
خشکبار و تره‌بار
یک‌ور آجیل و آچار
یک‌طرف سیب و انار
یک‌طرف مرکز سیراب و جگر شد ننه‌جون
موقع سیزده به در شد ننه‌جون

مادری گفت به دختر: چه قدر جنبیدی؟
بس که پا کوبیدی
با رضا رقصیدی
کج شدی لرزیدی
پای تا سر بدنت مثل فنر شد ننه‌جون
موقع سیزده به در شد ننه‌جون

کُنج آن مزرعه دوشیزه بدمنظره‌ای
با کلاه بره‌ای
با پز مسخره‌ای
زد به سبزه گرهی
وز خداوند طلبکار شوهر شد ننه‌جون
موقع سیزده به در شد ننه جون

گفت پروانه به مادر که جوانی قابل
گشت بر من مایل
خواستم تا غافل
ببرم از او دل
لیک صد حیف که شمسی سرخر شد ننه‌جون
موقع سیزده به در شد ننه‌جون

هرکجا گشت نمایان یکی از سیمبَران
عده‌ای چشم‌چران
شد به سویش نگران
آه از این نره‌خران
هر پدر سوخته‌ای اهل نظر شد ننه‌جون
موقع سیزده به در شد ننه‌جون

دختری رفت بر مادر و با لحن شگفت
گفت هوشنگ خرفت
عاشق من شده سفت
دامنم بس که گرفت
عاقبت دامنم از دست به در شد ننه‌جون
موقع سیزده به در شد ننه‌جون

خورد ماشین فلان مست به ماشین دگر
مبلغی دید ضرر
بچه خاله قمر
بهرش آورد خبر
که اتول فاقد گلگلیر و سپر شد ننه‌جون
موقع سیزده به در شد ننه‌جون

داش علی روی چمن باده پی در پی زد
زن او هم می‌زد
دختر او هی زد
که مگر باده خوری نیز هنر شد ننه‌جون؟
موقع سیزده به در شد ننه‌جون

دهن خویش جواد از سرمستی بگشاد
پی آواز افتاد
بس که هی زد فریاد
مادرش گفت: جواد!
بسه دیگر، بسه، گوش همه کر شد ننه‌جون
موقع سیزده به در شد ننه‌جون

هر که هی با رفقا مِی زد و شد باده‌پرست
از غم و غصه برست
وان که هشیار نشست
در بر جمعی مست
هی ز بدمستی آن عده پکر شد ننه‌جون
موقع سیزده به در شد ننه‌جون.



- ابوالعینک.
- هفته‌نامه توفیق.
شماره ۱۵ فروردین ۱۳۴۲.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
به فرخندگی زادروز اشو زرتشت
درنگی بر ایران، آیین ایرانی، آینده ایران

ششم نوروز ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
 
در روزی که به زادروز زرتشت، پیامبر ایرانی، نامبردار شده جا دارد که سخنانی درباره فرهنگ ایرانی به میان گذاشته شود. با این یادآوری که نگارنده بر سر آن نیست که آوازه‌گری (تبلیغ) برای آیین کند.

ایرانیان تا پیش از درآمدن آیین اسلام، بر دین زرتشت بوده‌اند. درست نمی‌دانیم که در آن روزگاران چه کوشش‌ها و چه بالش‌های فرهنگی و علمی شده است. آن چه در تاریخ سیاسی بمانده، می‌گوید که ایرانیان سرزمین‌های پهناوری را می‌رایانیده‌اند، از رود سند تا رود نیل.
نتوان پذیرفت که چنان دستگاه فرمانروایی بی‌بهره از دانش‌ها و بی آدمیانی دانشی، هوتخشی (صنعتکار)، هنرمند، برزگر، کارگر و ... برپا شده و بمانده است. این کوشش‌ها از فرمانروایی تا کارگری بر بستر دین زرتشتی روییده و پا داشته است.
در چنان گِردَکی (محیطی) بوده‌اند کسانی که بر همان بستر اندیشیده، خیال پرورده و دستاوردهای خود را بنبشته‌اند.

پس از درآمدن اسلام به ایران زرتشتیان به نگاهداری ابرماندهای روزگاران پیشین کوشیدند. اما هرچه گذشت، به شمار و به نیرو کاهیدند و داشته‌های کهن هم با گذر زمان از میان رفت.

آنچه امروز از آیین کهن ایرانی داریم جز اوستا و دیگر کتاب‌هایی نیست که به زبان اوستایی یا زبان پهلوی بمانده و آن همه هم بیشتر در اندرون دین زرتشتی جا می‌گیرد. پذیرفتنی نیست که مردمانی که نیمه‌ای از دنیا را به دست داشته‌اند یک برگ هم ننوشته‌ باشند، در هوتخشی، پزشکی، شناختن آتش، آب، خاک، هوا و هر آنچه اندران میانه است. پس بیشتر داشته‌های ما را از میان برده‌اند.

شاید که بپذیریم دین ایرانی هم به روزگاری که بر سرزمین‌های ایرانی چیره بوده، ریستک‌هایی (فرقه‌هایی) داشته و هر ریستک، رایمندان (صاحبان نظر) و باورمندانی داشته است. یک نمونه که از آن ریستک‌ها به دست این نگارنده آمده، در پیشگفتار دکتر رقیه بهزادی بر گردانیده فارسی "شایست ناشایست" است.
ایشان از "سه حوزه فقهی پذیرفته قانونی" به دوران ساسانیان سخن رانده‌اند. دکتر بهزادی یادی از نبرد اسفندیار با رستم هم کرده و آنجا نام از "آیین هوشنگ" آورده‌اند.
هم نگارنده دریافته که زرتشتیان امروز ایران، باورمندان دو ریستک بزرگ "تک بُنی" و "دو بُنی" هستند.
این‌ها بنیادهای اندیشه ایرانی است.

چنددستگی‌های فکری، آغازگر پیشرفت است. بشود که زمانی گوناگونگی دستاوردهای رایمندان و باورمندان آیین ایرانی، آیین‌های ایرانی را وارسیم و به اندرونه آن راهی باز کنیم. به آگاهیدن از آن چنددستگی‌ها و گوناگونگی‌ها نیازمندیم تا بر پایه آن راهی به آینده بکشیم، و آن را بگسترانیم. زیرا شوند (علت) این همه دست‌اندازها و برشدن‌ها و فروافتادن‌های پیاپی، دور افتادن ما از بنیادهای هستی خویش در همین یک دو سده کنونی بوده است:
- از تباه شدن این سرزمین بر دست فرمانروایان تباهکار قاجار
- از گسست ناچار از آن دوره و پرتاب شدن به آینده ناشناخته که به جنبش مشروطه‌خواهی نامبردار شد.

نگارنده با اندک نگاه‌هایی که در فکر و فرهنگ کهن ایران کرده دریافته که بازگشتن به سرچشمه‌های ایرانیت، یگانه راه بازآوردن آبرو، و به فرموده فردوسی "بر سرنهادن کلاه مِهی" است.
آن سرچشمه‌ها، ابرماندهای باستانی ماست:
از کتاب اوستا تا دینکرد و بندهش و شاهنامه و متن‌های اوستایی و پهلوی، نظام فرمانروایی آزموده ایرانی، سنگ‌نگاره‌ها و مهرازی (معماری) شگرف ایرانی و ... و هر آنچه ما را با گذشته خویش آشنا کند.

تا انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر شوروی الگو باشد، تا قانون را از روی دست بلژیکی‌ها بنویسیم، تا در دانشگاه تاریخ اندیشه مغرب زمین و ... درس دهیم، تا مشق مدرسه بچگکان ایرانی نگارش زندگی‌نامه ناپلئون باشد، تا دین ایرانی و کتاب آن را نشناسیم و سخن از آن را خدانشناسی پنداریم، و تا "ناسزایان" را بزرگ بداریم و "از ایشان امید بِهی" بداریم؛ "سرِ مایه خویش" را گم کرده خواهیم داشت، و مار در آستین خواهیم پرورد.
مردمی نبوده که به ابرماندهای خویش پشت کند و روی رستگاری ببیند.

ششم فروردین زادروز زرتشت، پیامبر ایرانی، گرامی باد. بسیار گرامی باد.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
دکتر اسدالله زمانی‌پور

سوم نوروز ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی

زمان زمانی‌پور مردی بود از اهالی مود. آزموده در ملاکی و کشاورزی و هم در قالی‌بافی. برادرزاده سعدی بود. آن نقاش و طراح نامدار فرش در جنوب خراسان.

یک جفت قالیچه بافت آقای سعدی را به محمدرضا خان سپهری هدیه داده بود. همان جفت قالیچه در آبان ۱۳۰۹ که رضاشاه به بیرجند آمد برترین هدیه شناخته شد و امیر آن را به شاه پیشکش کرد. نقل می‌کنند که شاه از دیدن آن قالیچه‌ها در شگفت مانده بود و تا نشان سعدی را بر کتیبه فرش ندید باور نکرد که بیرجند چنین قالی‌بافانی دارد هنرمند، که کوس برابری با کاشان می‌زنند.

آقای زمانی جان و جهانش با کار بر زمین سرشته بود. آنچه او از خاک به عمل می‌آورد چیزی دیگر بود. یک بار خربزه‌هایش را به گاراژ مود برده بود. شوفرها از آن خربزه‌ها چشیده بودند و عاشق آن شده بودند. همان شد که آقای زمانی را کشاورزی دیگرگونه می‌شناختند. او بر پایه آنچه از کارهای دیگرگونه خودش دانسته بود به فرزندانش سفارش می‌کرد کار یاد بگیرند و به مدرسه نروند که مدرسه جان آدمی را تباه می‌کند!

روز دوم نوروز سال ۱۳۲۸ فرزندی دیگر در خانواده‌اش به دنیا آمد. او را اسدالله نامید. این فرزند هم بر راه و آیین پدر می‌رفت تا کار یاد بگیرد. به دبستان نرفت. اما از درسی غیررسمی که شب‌ها در نزد برادر و خواهرش آموخته بود چندان پیش رفت که او را در دبستان مود به کلاس پنجم فرستادند. 
درس خواند تا دیپلمه طبیعی گرفت و سپس از دانشگاه تهران لیسانس گرفت. دانشگاه تهران مخارج ادامه تحصیلش را داد و راهی امریکا شد. از دانشگاه میشیگان دکترای ترویج و توسعه روستایی گرفت.

به ایران که بازآمد دنیای ایرانی از لونی دیگر شده بود. دانشگاه تعطیل بود. وقتی دانشگاه از سر نو دایر شد به استخدام دانشگاه بیرجند درآمد. سی سال درس داد.   
او درس و علم روز را با رفتار و منش بومی و فرهنگ نیاکان ایرانی خویش به دانشجویش می‌داد. چنین تا استادی شد نام‌آور. یکی بیرجندی فروتن و خوش‌خلق که بر علوم روز چیره بود.

همزمان با پروردن دانشجویانش، کاری دیگر را در دست گرفته بود و آن گردآوردن پاره‌هایی از تاریخ و فرهنگ محل بود.
چون از کار دانشگاهی برآسود به سر آن نوشتارها رفت و دست به کار تالیف و تدوین شد. چند کتاب فراهم آورد و آنها را یک به یک به چاپ سپرد. کتاب‌هایی که دکتر زمانی در تاریخ سیاسی قاینات نوشته و هم آنچه در جغرافیا و تاریخ مود و هریوند نوشته از کتاب‌های پر فروش چند دهه کنونی در جنوب خراسان بوده است.

برخی جاها از نوشتارهای ایشان با نگاه مینوی سرشته است. با دکتر زمانی در باره محتوای کتاب‌ها و هم بر سر نگاه آسمانی ایشان به تاریخ سیاسی قاینات و برخی خبرها از امیران، گفت‌وگوهایی و پرسش‌هایی کرده‌ام. دکتر زمانی چنان که برمی‌آمد باور دارند که در دنیا چیزی مینوی نیست.
نوشتارها و خبرهای مینوی که به کتاب‌های ایشان راه یافته شنیده‌ها و یافته‌هایی است از پیران قدیم که آن را بی دستبردی در نگاه و اندرونه آن، در کتاب‌های خود گنجانده‌اند.

دکتر اسدالله زمانی به سخن که درآید وارد دنیاها خاطرات قدیم می‌شود که یا خود دیده و آزموده یا از پیشینیان شنیده و درست و با راستکاری گرد آورده است. اگر به آگاهی‌های نابی که دکتر زمانی از تاریخ سیاسی گردآورده بنگریم پیدا خواهد شد که این مرد یک تنه چه کوشش‌های بزرگی کرده و چه مایه آگاهی تاریخی را از فراموشی رهانیده است. 

سر سال و ماه نو چه چیز بهتر از آن که یکی از استادان کهنسال خودمان را بزرگ بداریم. به احترام دکتر زمانی از جا برمی‌خیزم و کلاه از سر برمی‌دارم.
دیر بزیاد آن بزرگوار خداوند.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
نوروزانه.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…
Subscribe to a channel