گفت: چون شب درآید،
شاد شوم که مرا خلوتی بُوَد بیتفرقه.
[تذکرة الأولیاء - ذکر فضیل عیاض]
@dialoguegram
دروغ، جماع، مرگ. هر کار دیگری غیر از این قدغن بود. در روزنامهها، در دیوارکوبها، پیاده و سواره با افسارگسیختگیِ تمام، ورای هرگونه تصوری، ورای مسخرگی و پوچی دروغ میگفتند. همه در این دروغ شرکت داشتند. چیزی نگذشت که در سرتاسر شهر اثری از حقیقت نماند.
[سلین - سفر به انتهای شب]
@dialoguegram
اوکئانوس (اقیانوس) خطاب به پرومته:
«و چون از شیرینزبانیِ دروغین بیبهرهام، راستیِ سخنم را میتوانی دریابی.»
[پرومته در زنجیر - اِشیل - ترجمهی شاهرخ مسکوب]
© Red Sparrow
© Alex Savidis
@dialoguegram
همواره یکی در وجود من، با تمام نیرو تلاش کرده است تا هیچکس نباشد.
[آلبر کامو - یادداشتها]
© Takahiro Bnw
@dialoguegram
بهنظرم باتوجه به جغرافیا و روزگاری که ما درش زندگی میکنیم بهکار بردن واژههایی نظیرِ چاپلوس، متملق، کاسهلیس و یا پاچهخوار برای توصیف این عمل شنیع و تهوعآور خیلی سانتیمانتال و یا ضعیفان. برای توصیفِ این عملِ رذیلانه باید از واژهیِ چرکِ «خایهمال» استفاده کرد که حق مطلب رو ادا کنه. خایهمالها موجوداتِ حقیر، پست و فرومایهای هستند و این صفتِ قبیح فقط در اشرف مخلوقات دیده میشه. بهنظرم اگر خدایی وجود داشته باشه بهطور قطع از این گونه موجودات دوپا متنفره، حتا کسانی که خایهمالی خودش رو میکنند.
Читать полностью…
هر چیزی، حتی دروغ هم، در خدمت حقیقت است. سایه، آفتاب را نفی نمیکند.
[گوستاو یانوش - گفتگو با کافکا]
© Photo: Bernard Gassiat
@dialoguegram
Ludovico Einaudi - Una Mattina [Live in Samarkand]
@dialoguegram
تنهایی، از معدود لذتهایی است که نمىتوانى با دیگری قسمتاش کنی.
[ساموئل بکت - در انتظار گودو]
© Photo: Rim Nur
@dialoguegram
مدتی باران و تاریکی را گوش کردم. چه لذتی دارد از فردای نیامده نترسیدن، گوش به باران دادن، چای درست کردن، پادشاه وقت خود بودن.
[شاهرخ مسکوب - روزها در راه]
© Photo: Abbas Kiarostami
@dialoguegram
به سکوت شبانهام
موریانهها
حسد میورزند
- عباس کیارستمی
@dialoguegram
چند سال پیش «سفر به انتهای شب» رو خونده بودم، و اگر در مورد بهترین کتابها ازم میپرسیدن حتماً اسمش رو به زبون میآوردم. (حتا یادمه اونموقع چقدر ناراحت شدم وقتی فهمیدم مترجمش «فرهاد غبرایی» چه عمر کوتاهی داشته.) اون کتاب نسخهی افست بود، چون سالها بود که بهصورت قانونی چاپ نمیشد. بهتازگی «نشر جامی» تجدید چاپش کرده و چون این نسخه کیفیت و حروفچینی بهتری نسبت به نسخههای زیرزمینی داشت خریدمش. (البته ایکاش در انتخاب جلد و ویراستاریِ کتاب سلیقهی بیشتری بهخرج میداد.) چندشب پیش که بیخوابی بهسرم زده بود یهدفعه نگاهم افتاد بهش و برداشتم و شروع کردم به خوندن، و عـجـب شـاهـکـاریه! بهنظرم خیلی مهمه که با چه حسوحالی و با چه درونیاتی با یک کتاب و یا فیلم ملاقات داشته باشید، و آدم حتماً باید دوباره بره سراغ فیلمهایی که تماشا کرده و کتابهایی که خونده. میدونید چرا؟ چون اونا همیشه همونایی هستن که بودن، اما امکان داره شما اون آدم سابق نباشید.
Читать полностью…
لحظاتی از زندگی «رودلف هُوس» فرماندهی اردوگاه آشویتس.
[The Zone of Interest (2023) - Jonathan Glazer]
@dialoguegram
اگر بهقدرِ کافی نشئه باشید، خورشید همیشه میتابد.
[متیو مککانهی - چراغسبزها]
@dialoguegram
به نظرم «راستین کوهل» در True Detective و «هیرایاما» در Perfect Days نمونههای درجهیکِ اگزیستانسیالیسم هستند. خیلیجالبه که محتوایِ فکری این دو شخصیت یکسانه. یعنی هر دو یک جهانبینیِ مشترک دارند، و فقط فرمِ اجراشون (با توجه به محیط زندگی و خلقوخویی که دارند) فرق میکنه.
Читать полностью…
[True Detective (Season 1) - Nic Pizzolatto]
@dialoguegram
احمقانه است فکر میکنیم خداوند وقتی صدای افکارمان را میشنود که او را به اسم صدا میزنیم و نه وقتی که مشغول افکار پلید روزمرهمان هستیم.
[استیو تولتز - جزء از کل]
© Sami Nykänen
@dialoguegram
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه تُست
فردا همه از خاک تو بر خواهد رُست
[خیام]
© Photo: Farhad Kolivand, Turkmen Sahra
@dialoguegram
در این مسافرت فقط خودم را خوب شناختم، چندین جا برایم پایش افتاد، اگر کمترین تملق یا چاپلوسی میکردم نانم توی روغن بود، ولی نتوانستم. برعکس، گندهگوزیهایِ بیجهت و با شکم گشنه استغنای طبع نشان دادم، دیدم مثل دیگران ساخته نشدهام.
[صادق هدایت - نامه به مجتبی مینوی]
@dialoguegram
«لودویکو اینائودی» چند سال پیش اومده بود ایران، تهران هم اجرا داشت. یک بچهمحلِ بامعرفت بهم خبر داد و من بلیت گرفتم و تنهایی رفتم کنسرتش.
اگر از من بپرسن: شگفتانگیزترین صدایی که تا الان شنیدی چی بوده؟ میگم: روی یکی از صندلیهای تالار وزارت کشور نشسته بودم و آقای اینائودی داشت این قطعه رو مینواخت.
در سینمای محله، آبنباتهای نعنایی میفروشند که رویشان نوشته شده: «روزی با من عروسی خواهید کرد؟»، «دوستم دارید؟» و پاسخها: «امشب»، «خیلی» و از این گونه حرفها. آدم آن را به زنی که کنارش است میدهد و او هم به همان شیوه پاسخ میدهد. زندگیهایی با همین ردوبدل کردن آبنباتها به هم پیوند میخورند.
[آلبر کامو - دفترچهها، ترجمهی پرویز شهدی]
© Photo: Hannes Caspar
@dialoguegram
مده از دست در پیری شراب ارغوانی را
شراب کهنه از دل میبرد یاد جوانی را
ندامت چون لبم را در ته دندان نفرساید؟
چو گل در خنده کردم صرف، ایام جوانی را
چه خونها میخورم در پرده دل تا نگه دارم
ز چشم سوزن نامحرم این زخم نهانی را
به عاشق میدهی تعلیم جان دادن، چه بیدردی!
چراغ صبح میداند طریق جان فشانی را
زبون کش نیستم چون باد صبح از پرتو همت
وگرنه یاد میدادم به شمع آتش زبانی را
به امیدی که چون باد بهار از در درون آیی
چو گل در دست خود داریم نقد زندگانی را
عجب دارم که بردارد به تن عذر مرا صائب
به جان آزردهام از خویشتن آن یار جانی را
@dialoguegram