وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت میشود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر میپردازیم. . ارتباط با ادمین کانال: @DivaneSaraAdmin . اینستاگرام: instagram.com/divanesara_
سال مهسا و انقلاب ملی ایران
#V 131
«بهاری دیگر آمده است آری
اما برای آن زمستانها که گذشت
نامی نیست»*
نویسنده مهمان: مهرداد محمدی- نوروز مهمترین باقیماندهی «ایرانی بودن» ایرانیها به عنوان یک ملت و بخشی مهم از هویت آنهاست. بعد از انقلاب ۵۷، ملیت خلاف اسلام نامیده شد و حکومت اسلامی از هر فرصتی برای شبیخون به ملت ایران و تبدیل آن به امتی بیدروپیکر و بنیادگرا، غفلت نکرد اما نتوانست نوروز را از ایرانیان بگیرد و بدیلهایی هم که ارائه داد، هیچ گاه پا نگرفت.
در شروع سال نو، خواه یا ناخواه، نگاهی به سالی که گذشت میاندازیم و برآیندی از آن بهدست میآوریم. سال ۱۴۰۱ حامل بزرگترین جنبش مردمی ضد کلیت و تمامیت ساختار موجود از آغاز حکومت اسلامی در ۴۴ سال گذشته بود. اگر مناسبتها و مناسک ملی بخشی از هویت تاریخی یک ملتاند لحظههایی هم در تاریخ هرکشوری هم وجود دارند که ملتی را از نو میسازند یا پایههای ملیت را محکمتر میکنند. «لحظهی مهسا»، وقتی بود که نشان داد چرا ایران یک ملت است و چطور ایرانیان به یکدیگر همبستهی تاریخی، اجتماعی و سیاسی شدهاند. احتمالا هر یک از ایرانیان میدانند در لحظهای که قتل حکومتی ژینا مهسا امینی اتفاق افتاد کجا بودند؛ در کافهای در تهران نشسته بودند یا از نمازجمعه در زاهدان برمیگشتند یا در کمپ پناهندگان در یونان برای زندگی تقلا میکردند.
علیرغم تمام حمایت و پوششهای جهانی از انقلاب مهسا، اتفاقی که در ۲۵ شهریور رخ داد و جنبشی که بعد از آن ایرانیان را درگیر کرد، کاملا ایرانی بود. قتل و گرفتن زندگی برای همهی انسانها در همه جای جهان شاید معنای مشترکی داشته باشد اما قتل مهسا امینی برای یک ایرانی در ساختار و بافتار خشونتی سیستماتیک و سرکوبی همهجانبه معنا شد. یک ایرانی حتی اگر ۴۰ سال از سرزمین خود دور مانده باشد، میداند که ماشین کشتاری که مهسا را کشت چگونه کار میکند و این قتل را در بستری میبیند که در آن کشتارهای ۶۰ و ۶۷، اوایل دهه ۷۰ تا کوی دانشگاه، جنبش سبز، دی ۹۶، آبان ۹۸ و شلیک عمدی به هواپیمای مسافربری قرار دارند.
برای یک غیرایرانی، شاید همینکه کسی به خاطر لباساش کشته میشود عجیب باشد و عجیبتر اینکه حجاب در کشوری اجباری است، اما با دیدن کشتهشدن یک زن بهدست گشت ارشاد، زن ایرانی با تجربه زیستهاش و با تاریخ سرکوب آزادی پوشش و بدناش میتواند بهراحتی خود را جای کسی تصور کند که کشته میشود. یک ایرانی این قتل را نه صرفا حادثهای دردناک، که تکهای از پازل جنایتهای یک سیستم میبیند و از طرف دیگر، مبارزهاش را هم در امتداد تاریخ خود صورتبندی و پیگیری میکند.
نام ژینا به معنای دقیق کلمه «رمزی» شد که راهپیمایی زنان در اسفند ۵۷، خودسوزی هما دارابی، قتلهای زنجیرهای، قتل ندا آقاسلطان، دختران خیابان انقلاب و همه رنجهای آزادیخواهانه ایرانیان را دربرگرفت. لحظهی مهسا، ملی بود شعار و موضوعیتی داشت که پیونددهنده ایران با جهان بود: زن، زندگی، آزادی! مساله زنان سالهاست که در دموکراتیکترین کشورها هم جدی گرفته میشود و مبارزهای جاری است، زندگی که بهطور بدیهی پیونددهنده موجودیتهاست و اهمیت و اولویت آزادی هم که بزرگترین دستاورد دنیای جدید است.
خلاصهی سالی که گذشت همان میشود که مادر ژینا نوشت: «نازم به سر زلف تو ای دختر ایران/ کز پرده برونرفت و بهمریخت جهانی»
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
شرح پریشانی ما
#V 130
ایمان آقایاری @Imraz6768 - نگارنده جسارت کرده و حکایتی به این شرح ساخته است:
«جمعی شبانه به خانهی فردی یورش برده، اعضای خانوادهاش را کشته، تمام اموالش را غارت و خودش را مضروب نموده و خانهاش را به آتش کشیده و گریختند. چندی بعد قاصدی سر رسید و به فردِ فلک زده گفت: خبر داری که سارقانِ اموال و قاتلانِ اعضای خانوادهات بر سر تقسیم غنایم با هم مشاجره کرده، چند تن در توطئهای دیگران را قال گذاشته و همهی اموال مسروقه را با خود بردهاند؟
فرد بخت برگشته که هنوز حیرانِ بلایی بود که بر سرش آمده، زاری کنان فریاد برآورد که: وامصیبتا! مرا دیگر طاقت چنین خبر تلخی نبود.»
طنز حکایت بالا هر چقدر هم که سرگیجه آور باشد به گردِ پای داستان «ابسورد» اما واقعیِ پایین نیز نمیرسد: اخیرا «کلیپی» در فضای مجازی منتشر شده که با جمع بندی سخنان «حاتم قادری» و «عابد توانچه» نتیجه میگیرد حملات شیمیایی صورت گرفته به مدارس و خوابگاههای دخترانه، از جانب طیفی از حاکمان، برای ضربه زدن به دیگر طیفها و مقامات جمهوری اسلامی طراحی شده است. این قبیل تحلیلها حاوی هشدارهای غیر قابل درکی هستند.
اولا برای مردمی که حکومت از هر دری به مال، جان و روانشان تعرض میکند چه اهمیتی دارد که کدام بخش از حاکمیت پیروز نهایی این صحنهسازیها است؟
ثانیا مگر نهاد و دستگاهی در این حکومت کارکرد مطلوبی داشته و یا ملجأی برای دادخواهی مردم بوده که باید از کودتای بخشی علیه بخش دیگر هراسان شد؟ ضمن اینکه این روایات طوری منعکس میشوند که گویی باید بیشتر نگران توطئهای علیه نظام بود تا توطئهی نظام علیه مردم.
ثالثا این قبیل تحلیلها مرجع شرارتها را نادیده میگیرند و با حوالهی آنها به دستهای پشت پرده از قضا به بازی ابهام آفرینی که حکومت بانی آن است دامن میزنند.
و اما باید از صاحبان چنین تحلیلها یا سازندگان چنین کلیپهایی منابع اطلاعاتشان را جویا شویم. در چنین مواردی، متهم کردن کلیت حکومت حائز توجیهاتی است. مثلا اینکه چطور در چنین فضای امنیتی سهمگینی که هر حرکت ریز و درشتی از جانب شهروندان زیر نظر قرار دارد گروهی بدون هماهنگی با دستگاههای حکومتی میتواند در سطحی وسیع اقداماتی مخرب صورت دهد؟ یا وقتی هیچ نهاد مستقلی برای رسیدگی در درون حکومت وجود ندارد و نهادهای بینالمللی نیز مجوز ورود نمییابند، چنین ظنی طبیعی است. اما وقتی ادعا کنیم نه تمام حکومت یا رأس آن و یا دستگاههای مرتبط با این موضوع، بلکه گروههایی خاص مرتکب اقدامات مذکور شدهاند، آنگاه باید منابع اخبار و مستندات مدعایمان را به میان آوریم؛ چرا که پا را از دایرهی حدس و از مرزهای متهم کردن حکومت بر حسب تجربیاتِ نقش بسته بر حافظهی جمعی، بیرون گذاشته و دعوی نوعی اشراف بر امور پشت پرده کردهایم.
استناد به سخنان مقامات نیز اساسا محلی از اعراب ندارد. چرا که در این فقره نیز همچون موارد پیشین، مقامات میتوانند همان «آتشنشانهای آتش افروز»ی باشند که پس از ایجاد بحران خود را در هیات قهرمان به محل حادثه میرسانند.
به باورم نسبت دادن این قبیل اقدامات به گروهی تندرو در درون حاکمیت، معنای سلب صفت تندرو برای کل رژیم را دارد و این بخشی از پروژهی خود خواستهی حکومت است. همچنین پیوند دادن آن به گروهی که میخواهد با ضربه زدن به بخشهایی خود را جایگزین حکومت فعلی کند، تا این لحظه نه ناظر به مستندات قابل اعتنا و نه مویدات نظری قابل تاملی است.
به گمانم بهتر است به جای چنین گمانه زنیهایی که بیشتر پیچیده کردن موضوعات ساده است، به این مسألهی فینفسه پیچیده بپردازیم که چطور میتوان خط بطلانی بر این تباهی کشید؛ و الّا چون و چرا در جوانب پروندههای عاملین این تباهی ما را در هزارتویی بیخروج و بیبازگشت میاندازد.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
برسد به دست اعضای ائتلاف
#A 416
آرمان امیری @armanparian - برای مطالعهی ادایی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
✍️ هر شخص یا جریانی که قصد دارد در راستای انقلاب «زن زندگی آزادی» گامی بردارد و خود را همراه با حرکت مردمی نشان دهد، باید روایتی از دلایل و پیشینهی رسیدن کشور به وضعیت فعلی ارائه دهد. به بیان سادهتر، یک گام از کلیگویی علیه نظام حاکم پیشتر رفته، و دقیقا توضیح دهد که کدام وجوه حقیقی و حقوقی رژیم فعلی کشور ما را به چنین وضعیتی کشانده است؟
✍️ تا همین لحظه اما، یک جریان انحرافی آشکار، اصل این اهداف بدیهی را زیر سوال برده و به نگرانی از بابت انحراف جنبش دامن زده است. البته در باب خطر «احتمال بازتولید استبداد» اختلاف نظر معناداری وجود ندارد و دستکم همهی افراد و گروهها در «سطح ادعا» هم که شده بر ضرورت دموکراسی تاکید دارند؛ انحرافی که به نظر میرود مورد تردید قرار گرفته، نقض اصل «برابری شهروندی»، و احتمال جایگزینی آن با سهمخواهیهای هویتطلبانه و فرقهگراییهای قومی است. یعنی سقوط از دامان یک حاکمیت «امتگرای شیعی»، به دامان مجموعهای ملوکالطوایفی از جنگهای بیپایان قومی و قبیلهای و عشیرهای، بر پایهی جدالهای فرقهای و مذهبی و نژادی.
✍️ اگر برخی مدعی هستند که شخصی چون «میرحسین موسوی» به دلیل سابقهی نخستوزیریاش باید پاسخگوی پرسشهایی در مورد دههی شصت باشد، یا برخی دیگر به درستی نسبت به طرح نام «پرویز ثابتی» واکنش نشان دادند، به طریق اولی مطرح شدن نام گروههای مسلح با سوابق شبهتروریستی نیز باید به همین اندازه و ای بسا دهها مرتبه بیشتر با حساسیت دنبال شود. چه سازمان مجاهدین خلق، چه گروههای مسلح کرد همچون دموکرات و کومله، سوابق بسیار کثیفی از جنگافروزی در کشور، ترور و قتلعام شهروندان داخلی و همکاری با جنایتکاران متجاوزی همچون صدام را در کارنامه دارند.
✍️ هیچ شخص یا گروهی این مشروعیت و حقانیت را ندارد که پیشاپیش بخواهد از جانب ملت بزرگ ایران به کسی وعدههای ویژه برای سهمخواهی در آیندهی کشور بدهد.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
پیام دقیق به ما رسیده است: خفه میکنیم*
#V 129
✍️ایمان آقایاری @Imraz6768 - داستان «مسمومیتهای سریالی» دختران یا همانطور که عدهای به درستی نام گذاری کردهاند «حملهی شیمیایی» به مدارس و خوابگاههای دخترانه، مانند بسیاری از پروندههای دیگر در جمهوری اسلامی با ابهامات بسیاری همراه است. هنوز به درستی نمیدانیم که این حملات از جانب کدام نهاد و با چه اهداف مشخصی پی ریزی شده و پیگیری میشوند. اگر به برآيند افکار عمومی آنچنان که در فضای مجازی بازتاب یافته اعتنا کنیم «کار کارِ خودشان است». احتمالا این بار هم حدس عمومی که مبتنی بر شناختی بی واسطه از حکومت است درست باشد.
جمهوری اسلامی در تمام حوزههای داخلی و خارجی به بن بست رسیده است. البته این مسالهی کاملا جدیدی نیست، اما به صحنه آمدن کثیری از مردم در داخل و خارجِ ایران با هدف مشخصِ پایان دادن به تمامیت وضع موجود و کوتاه نیامدن طرفین، مختصات جدیدی را پدید آورده است. این موقعیتِ خطیر، خطرات بیشتری را برای نظام به همراه دارد. از آغاز جنبش زن-زندگی-آزادی حکومت از اِعمالِ هیچ فشار و سرکوبی خودداری نکرده، اما علیرغم آرامتر شدن التهابات، هر دو طرفِ منازعه میدانند که این حتی «صلحِ مسلح» نیز نیست، بلکه وقفهای در میانهی نبرد است.
حال حکومتی که بیگانگی ذاتیاش با امرِ کفایت و کاردانی بر احدی پوشیده نیست و پایههای حکومتش همواره روی سلطه بر ذهن و بدن شهروندان استوار بوده چه ترفندی را باید در پیش بگیرد؟ کانونهای خیزش و اعتراض، به جز خیابان که فعلا کمابیش در تصرف قلدران جمهوری اسلامی است، کجاها بوده؟ شعارهای محوری چه دلالتهایی داشته؟ کدام اقشار پیش قراولان جنبش بودهاند؟
قتل مهسا امینی یا بهتر بگویم قربانی کردن مهسای ایران در پای «خدای دههی شصت» جرقهی آغاز اعتراضاتی بود که شعار زن-زندگی-آزادی را سرلوحه قرار داد و امروز جمهوری اسلامی دقیقا زن، زندگی و آزادی را آماج حملاتِ بی امان و مجددِ خود قرار داده است. با این اوصاف، اگرچه مستندات درخوری وجود ندارد اما بنا به دلایلی گمان میکنم که این حملات به صورت سازمان یافته و با چند هدف دنبال میشود:
اولا سرکوبهای شدید، گسترده و چند لایه در کنار فشارهای کمرشکن معیشتی، جامعه را به وضع بدی دچار کرده که جمهوری اسلامی میتواند با افزودن بر حجم مسائل و آوار آنها از جوانب دیگر بر سر مردم نوعی کرختی را بر جامعه تحمیل کند. ضمنا توجیهاتی را بر امنیتی کردن فضا بیفزاید.
دوم اینکه وقتی این فجایع از جانب نهادی نامرئی رقم میخورند بر ابهام و گنگی میافزایند و اگرچه مردم منشا شرارتها را میشناسند، اما چون بر خلاف سرکوبِ عریانِ خیابانی، حضور فیزیکیاش لمس نمیشود هم به آشفتگی در فضای ذهنی جامعه میانجامد و هم زبان دولتهای خارجی و نهادهای بینالمللی را در محکومیت دچار لکنت میکند.
سوم اینکه چنین اقداماتی حاوی پیامی ضمنی به داخل و خارج نیز هست؛ یعنی رونمایی از آنچه در صورت لزوم و در وقت مقتضی، در سطح وسیع و با شدت بیشتر انجام خواهد شد.
و در آخر اینکه فصل گرما در پیش است. بهار و تابستان میتواند برای جمهوری اسلامی همان زمستانی باشد که دیگران را به رسیدنش تهدید مینمود. از کاهش لباس تا افزایش محافل، از مطبوع شدنِ هوا برای گردِ هم آمدن در خیابان تا گردهماییهای دانشجویی، همواره برای حکومت جمهوری اسلامی تهدیداتی بالقوه بودهاند، چه رسد به حالا که مردم در معنای تام و تمامِ آن دیگر جانشان از دست این جانیان به لب رسیده است.
به نظر میرسد که جمهوری اسلامی وضعیت را به خوبی دریافته، نیک آگاه است که به سرحدّاتِ خود رسیده و نمیتواند به پیش رَوَد، هر گام به پس را نیز سقوط خود تلقی مینماید؛ بنابراين تقلا میکند بازی را در لب مرز ادامه دهد و این برزخ را _ که البته برای مردم به منزلهی زیستن در دوزخ است _ حفظ کند.
پانویس:
* برگرفته از سخنان هوشنگ گلشیری در مراسم محمد مختاری: «آنقدر عزا بر سرمان ریختهاند که فرصت زاری کردن نداریم، پیام دقیق به ما رسیده است: خفه میکنیم».
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
در ستایش شرم
#V 128
✍️ایمان آقایاری @Imraz6768 - امیرعبداللهیان وزیر امور خارجهی جمهوری اسلامی با مقایسهی حکومت پهلوی با رژیم نازی، مدعی شده که به وزرای امور خارجهی کشورهای اروپایی و آنتونیو گوترش گفته است: «آیا آلمانیها میپذیرند فرزند هیتلر امروز صدراعظم آلمان شود؟» این اظهارات سخیف از چند جهت قابل پاسخگویی است.
اولا سوال به لحاظ منطقِ اولیهی گفتگو دچار مشکل است. یعنی ایشان باید این سوال را از مردم آلمان بپرسد و نه دبیر کل سازمان ملل و یا وزرای دیگر کشورها. ثانیا احراز منصبی چون صدراعظمی چه دخلی به اصل و نسب فرد دارد؟ ایشان هنوز نمیداند که در جوامع مترقیِ جهان افراد بر حسبِ اعمالِ خودشان سنجیده میشوند و نه آبا و اجدادشان. ثالثا به فرض که مردم آلمان نپذیرند فرزند خیالیِ هیتلر صدراعظم شود، در نتیجهی این مقایسه باز هم به پاسخِ معقولی دربارهی ایران نمیرسیم، چون باید از مردم ایران بپرسیم که آیا میخواهند فرزندِ شاهِ پیشین بر مصدرِ امور بنشیند یا نه، و نه از دبیر کل سازمان ملل متحد.
صرف نظر از ایرادات فراوانِ مترتب بر اظهارات وزیری که به لحاظِ سطح سوادِ دیپلماتیک و آداب دانی روی وزرای پیشین را سفید کرده، بیان این نکته نیز خالی از لطف نیست که نمایندهی جمهوری اسلامی همچون برادرِ بزرگتر یعنی روسیهی پوتین، مخالفین خود را به نازیها و هیتلر تشبیه میکند. که البته هر شنوندهی عاقلی نیز هربار پس از شنیدن این سخنان از سرِ درد میخندد.
نمایندهی رژیمی که برای انکار هولوکاست تدارک کنفرانس میدهد، همواره علیه ملتهای مختلف شعار سر داده، بهائیان را به سبب دینشان مهدورالدم میداند، اقلیتهای جنسی و جنسیتی را بیمار و مجرم مینامد، بر حسبِ اصول و فروعِ دین و چارچوبهای ایدئولوژیک انسانها را گزینش و حتی قالبِ پوششِ افراد را نیز تعیین میکند، در نکوهش هیتلر سخن میرانَد. بیچاره هیتلر که حتی از هم کیشانِ خود نیز نصیبی جز بد و بیراه نمیبَرَد.
بنا به گزارش رسانهها آقای وزیر همچنین از «دهها هزار نفر» کشته شده توسط حکومت پهلوی سخن گفتهاند. با توجه به آمارهای حتی رسمی، یا باید (زبانم لال) وزیر جمهوری اسلامی را دروغگو خواند، یا تصور کرد که او مجموع مرگ و میرِ ثبت شده طی آن سالها را به پای حکومتِ وقت نوشته و یا نگران بود که مبادا بیان این ارقام ناشی از تمایلی ناخودآگاهانه به این ابعاد از قتلِ عام در ضمیرِ ایشان و حکومتِ متبوعشان باشد.
این سخنان در حالی بیان میشود که جمهوری اسلامی تنها در عرض چند ماهِ اخیر و در جریانِ جنبشِ «زن، زندگی، آزادی» نه تنها صدها نفر را کشته و مجروح کرده، چشمهای بازِ بسیاری را کور کرده، هزاران نفر را به زندان انداخته و انواع فشارها را بر جامعه تحمیل کرده، بلکه معترضین و همینطور خبرنگاران خارج از کشور را نیز تحت فشارها و تهدیدهای خود قرار داده است. تنها سخنی که رواست از جانب ایران به گوش مسوولان و نمایندگان کشورها و نهادهای بینالمللی برسد، سخنِ مردمِ دردمند ایران است که به هزار زبان گفتهاند و میگویند که این حکومت نمایندهی ما نیست، بلکه گروگانگیر ماست، به عواملش تریبون ندهید.
هاینریش بُل مینویسد: «بعد از هیتلر همهی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است. اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را میفهمیدیم و آن خیانت هیتلر به کلمات بود. خیلی از کلماتِ شریف، دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند، پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند. کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت». دقیقا در این روزها که ایران به مکانی تقریبا غیر قابلِ زیست تبدیل شده است و این از چشم هیچ باشنده و ایضا ناظری پنهان نیست، سخنان وزیر جمهوری اسلامی، جملاتِ بُل را به ذهن متبادر میسازد. آقای وزیر، جمهوری اسلامی در این مورد هم همچون هیتلر عمل کرد، به جانِ مفاهیم و کلمات نیز دستبرد زد؛ از این رو است که شما میتوانید چنین بی پروا بیهودهگویی کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
جنزدگان ابدی
#A 415
آرمان امیری @armanparian - «در ضمن، حافظ پير خراباتی را به زبان اصلی خواندن، لذتی دارد که مپرس».
* * *
شُکری، پسر یعقوب، چریک بود. از آن چریکهای پاکباخته و کارکشته. از آنها که خیلی زود میان همقطارانشان اسطوره شدند، حتی پیش از آنکه کشته شوند. انقلاب که شد اما، شکری به تردید افتاد. دچار «شک» شد. از آن شکها که از نظر تشکیلات مثل ویروس بود و باید با «انتقاد از خود» درمان میشد؛ اما نشد!
در روایتی که سیامک ایثاری از فرجام کار چریکهای انقلابی ارائه کرده، وجهی از تاریخ مبارزات و آموزههای چریکی به میان کشیده شده که من ندیدم به این شکل مورد توجه قرار بگیرد: بیگانگی آن نسل با تاریخ و جغرافیای زیستهشان!
مارکسیستهای ایرانی، چه چریک میشدند و چه نمیشدند، به پیروی از همتایان جهانیشان همواره مدعی دانش و فلسفهی تاریخی بودند. مارکس، اصلیترین بنیان نظریهاش را بر پایههای «ماتریالیسم تاریخی» بناکرده بود؛ اما ایثاری در داستان خودش تلنگری به این تصویر کلاسیک میزند که رد پای آن را میتوان در برخی مجادلات نظری در تاریخچهی مارکسیسم هم مشاهده کرد.
قهرمان داستان ایثاری به تمامی آموزههای تئوریک سازمان خودش مسلط است، اما به ناگاه متوجه میشود که هیچ نسبتی با شهر و جغرافیای زیستی خودش ندارد. شکری «به صورت سیستماتیک کل فلسفه و اقتصاد مارکسیستی را از بر بود، ولی وجه تسمیهی شهر زادگاهش را نمیدانست»! چراکه «از نظر تشکیلات اینجور مطالب ضرورتی نداشت». او اهل دزفول است و بعد از سالها مبارزه تازه سعی میکند با تاریخ شهر خودش بیشتر آشنا شود. در این سیر و سلوک، قهرمان ما هرچه در جغرافیا و تاریخ دزفول پیشتر میرود، بیشتر در مییابد که تاریخ و فرهنگ سرزمینش هیچ نسبتی با آموزههای کمونیستیاش ندارد.
اینکه از همان زمان طرح نظریات جناب مارکس، برخی خرده گرفتند که این روایتها با تاریخچه مشرقزمین سازگاری ندارد، اینکه حتی خود مارکس هم تایید کرد که نظریهاش صرفا مستند به تاریخ اروپاست، اینکه بعدها انگلس به این صرافت افتاد که در مورد تاریخ مشرقزمین بیشتر مطالعه کند و هرچه بیشتر خواند نظرش به موردی شگفتانگیز به نام «ایران» بیشتر جلب شد و حتی تلاش کرد فارسی یاد بگیرد تا در مورد تاریخ ایران بیشتر بخواند موضوع یادداشت من نیست. همهی اینها برای من همچنان از همان دریچهی رمانگونهای معنا و زیبایی خودش را حفظ میکنند که بیش از یک سال پیش در روایت سیامک ایثاری خواندم و امروز، البته در عین شگفتی، دوباره شاهد بروز و ظهورش هستم.
این روزها که تعابیر شگفتانگیزی همچون «مرزهای جعلی ایران»، یا بحث «ستمهای ملی» بر «ملل ایرانی» را میشنوم، احساس میکنم نسلی از همپالگیهای جناب شکری، سوار بر یک ماشین شگفتانگیز زمان، نیم قرن را طی کردهاند و به ناگاه به عصر جدید پرتاب شدهاند؛ اما بر خلاف شکری داستان ما، حتی در مواجهه با شگفتیهای جهان جدید هم هیچ شک و تردیدی در آن تصلب عقایدشان ایجاد نشده. شاید زیر بار سنگین اسفار زرّینی که حمل میکنند کمر خم کرده باشند، اما نه تنها گفتار و کلام و نسخههای اعجابآورشان هیچ نسبت و سنخیتی با جغرافیا و زیستبومشان ندارد، بلکه حتی بعید نیست همچنان وجه تسمیهی نام زادگاهشان را هم ندانند!
من همچنان فکر میکنم میشود آرمانخواهی نسلی از چریکهای دههی پنجاه را ستود، هرچند به فرجام شوم اعمالشان باور داشت. هنوز برای بسیاری از شخصیتهای پاکباختهی آن نسل علاقه و احترامی شخصی قائل هستم، هرچند از اوج کوتهبینیهایشان به وحشت میافتم. حتی این را هم میدانم که نیم قرن قبل از آن نسل سودازده، داستایفسکی فرجام کارشان را تصویر کرده بود و آنها هم «میتوانستند» بخوانند و یاد بگیرند، اما کوتاهی کردند چون بزرگانشان «هنر ایدهآلیستی» را تکفیر کرده بودند و فقط مجاز به مطالعهی «رئالیسم سوسیالیستی» بودند.
با این حال، حتی اگر بتوانیم همهی آن اشتباهات را با خوشدلی درک کنیم و حتی ببخشیم، از تکرار همان جنون در قرن اخیر دیگر نمیتوان به سادگی گذشت. اگر سودازدگان عصر داستایفسکی فقط «جنزدگان» بودند، نسل جدیدی که همان حماقتها را تکرار میکنند را باید «جنزدگان» ابدی خواند؛ و من هم به مانند داستایفسکی: «به ارابههایی که برای بشریت نان حمل میکنند اعتقادی ندارم. زیرا این گاریهای نانآور اگر حرکتشان بر اساس اخلاق استوار نباشد قسمت بزرگی از بشریت را در عین خونسردی با نانی که میآورند از لذت سیری محروم میکنند ... اگر احساس خودخواهی این دوستان بشریت را بیازارید حاضرند از سر انتقامجویی حقیر خود دنیا را از چهارسو به آتش بکشند».
* * *
تا یادم نرفته، جملهی آغازین این نوشته در مورد حافظ، بخشی از نامهی فردریش انگلس است خطاب به کارل مارکس!
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
تورم پایدار، احساس ناامنی و وضعیت طبیعی
#V 126
نویسندهی میهمان - سعید پایدارفرد @saeidpaidar : در این سالها با وجود تورم شدید و پایدار، سفرهی همهی ما کوچک شده، تفریحاتمان کم شده، دیگر نمیتوانیم سفر برویم، به پزشک مراجعه نمیکنیم، کسب و کارمان کساد شده و در یک کلام فقیرتر شدهایم. اما ماجرا به همین جا ختم نمیشود، تجربهی تورم شدید و طولانیمدت، آثار دیگری بر حیات اجتماعی-اخلاقی و سلامت روان مردم یک جامعه نیز خواهد گذاشت.
زندگی در وضعیت تورمی، به زبان ساده چنین است: شما تنها زمانی پیشرفت میکنید که درآمدتان بالاتر از تورم کالاهای ضروری (مسکن و پوشاک و خوراک و آموزش و...) باشد و زمانی ثبات اقتصادی را تجربه خواهید کرد که درآمدتان به اندازهی تورم کالاهای ضروری، افزایش یابد. در غیر از این دو حالت، شما هر سال فقیرتر از قبل خواهید شد، حتی اگر به همان میزان و بلکه بیشتر کار کنید، یعنی موقعیتی که اکثریت مطلق مردم در آن به سر میبرند.
وضعیت تورمی، ثبات را از بین میبرد، از ثبات اقتصادی و اجتماعی تا ثبات روانی. وقتی ثبات نباشد، پیشبینی و برنامهریزی مختل میشود و نبود این دو، یعنی زندگی در جهانی ناامن. امنیت (ثبات و امکان پیشبینی) آنقدر مهم است که تمام مظاهر تمدن انسانی، از جمله علم تجربی، حول آن شکل گرفته است. در واقع تلاش بشر در طول تاریخ برای گذار از زندگی ابتدایی (وضعیت طبیعی) به یکجانشینی، انقلاب کشاورزی، ایجاد امپراتوری، گسترش علوم تجربی، عقد پیمانهای جهانی و... از میل به ثبات (امنیت) نشأت گرفته است.
کلاین روانکاو بزرگ بریتانیایی میگوید که نوزاد انسان پس از تولد، با پیشفرضی تکاملی و مانند نوزاد دیگر حیوانات، جهان را مکانی ناامن و بیثبات تلقی میکند و به همین سبب هر اتفاقی برای او میتواند در حکم یک تروما باشد. کلاین این وضعیت را «پارانویید_اسکیزوئید» نامگذاری کرد و گذار از آن را در پس سالیان، منوط به حضور والدین خوب، امن و در دسترس میداند، والدینی که به کودک نشان دادهاند جهان و انسانها میتوانند امن و قابل اعتماد باشند. با این وجود همهی انسانها حتی اگر موفق به گذار از این موضع شده باشند، هنگام ناامنی به صورت موقت به آن بازمیگردند، تا وظیفهای که تکامل بر دوش آنها گذاشته است را انجام دهند، یعنی دفاع از خود به منظور بقا. تمام اختلالات روانی، به شکست در گذار از این موضع یا بازگشت طولانی مدت به آن در اثر ناامنی برمیگردد.
حال دوباره وضعیت تورمی را نظر بگیرید، وضعیتی که مشخصهی اصلی آن «احساس ناامنی» است. بهای زندگی در چنین وضعیتی به مدت طولانی، چیزی جز بازگشت به موضع پارانویید_اسکیزوئید نخواهد بود، موضعی که دفاع از خود به قصد بقا، بر هرچیزی مقدم است، از جمله بر اعتماد، صداقت، همدلی، مصالح جمعی و...، درست مانند انسان شکارچی در وضعیت طبیعی که زندگیاش معادل است با: شکار نشدن و شکار کردن.
بنابراین در وضعیت تورمی پایدار، منطقی و طبیعی است که هر فرد بیتوجه به مصالح جمعی، شخصا برای تأمین امنیت (حفظ ثبات) خود و خانوادهاش اقدام کند، با صف کشیدن برای خرید دلار، با ثبتنام برای خرید زبالههای ایرانخودرو، خرید زمین و در یک کلمه با دلالی (به عنوان تنها روش برای حفظ ثبات در زندگی شخصی). سرزنش انسانها برای چنین رفتاری همانقدر احمقانه است که سرزنش حیوانات یا انسانهای نخستین برای زندگی به شیوهی جنگ و گریز. زندگی در چنین شرایطی، یعنی نزاع برای بقا، نزدیک شدن تدریجی به وضعیت حیوانی و دور شدن از «مقام انسانیت».
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
قطعهای از پازلِ حکومتی نامتعارف
#V 126
✍️ایمان آقایاری - خانم معلم نیز عذرخواهی _ یا بخوانید اعتراف_ کرد. معلمی که برای شادی دانش آموزانش ترتیب همسرایی آهنگی را در سر کلاس داده بود، همچون هر فعال مدنی، فعال سیاسی، هنرمند، بازاری، دلال، معترضِ کف خیابان و خلاصه هر متهمی با هر اتهامی که به چنگ نیروهای امنیتیِ نظام میافتد، باید اعتراف کند تا شاید مورد رافت اسلامی قرار گرفته و دست از سرش بردارند.
حتما بسیاری از ما در مواجهه با چنین رویدادهایی از خود پرسیدهایم که چرا علیرغم اینکه این دست پروژههای نخ نما کارکردشان را از دست دادهاند و نتیجهای معقول به بار نمیآورند، رژیم همچنان اصرار بر ادامهی این مسیر دارد. به نظرم پاسخ به این پرسش مستلزم تجدیدنظر در پارهای از پیش فرضهاست.
امر معقول، آنچنان که در فهم عمومی ظاهر میشود در بسیاری از اعمال جمهوری اسلامی نمودی ندارد، چرا که امر نامعقول در اینجا کار میکند. و این به ماهیت غیر نرمال رژیم باز میگردد. دوگانههای دوست_دشمنِ خارجی، محبوب_مغضوبِ داخلی، سیستم شکنجه و اعتراف و مواردی از این دست، بر مبنای شکاف مفهومی جمهوری اسلامی با امر حکمرانی به معنای متعارف آن بنا شدهاند. حاکم، خوب یا بد مقتضیات را میسنجد و عملکردش بر حسب واقعیات است؛ لیکن رژیمهای نامتعارف واقعیات را به قامتِ امیالشان در میآورند.
در منطقِ عامِ حکومت، مصلحت عمومی کمابیش واجد جایگاهی است. به مخاطره افتادنِ زندگیِ افرادِ تحت حکومت میتواند خدشه به اصل حکومت وارد کند. حفظ قدرت مستلزم سَیّاسی و ملاحظات بسیاری است که مشاهده و پذیرش واقعیات و محاسبهی خیر و شر، تصمیمات را ایجاب میکند. اما زمانی که مبنای عمل، توهماتی باشد که بقایشان بقای حکومت است و دامنهی اِعمال آنها تا درون اتاق خواب شهروندان نیز گسترده است، نحوهی محاسبه نیز از اساس دگرگون میشود.
لذا باید جایگاه مباحثی چون شکنجه و اعترافگیری را در الهیات سیاسی جمهوری اسلامی جست. پیشتر در متن "پارادوکس عذاب آور وضعیت استثنایی" نوشته بودم که جمهوری اسلامی حتی جایگاه قاعده و استثنا را نیز کاملا عوض کرده است. این مسائل جملگی گواه آن است که ما با حکومتی ایدئولوژیک مواجهیم. اما مکرر باید گفت که مراد ما از ایدئولوژی نه مقولهای ذهنی بلکه منبع اقتداری عینی و ایمان به آن نه در معنای خلوص قلبی بلکه در حفظ وضعیت نابهنجارِ موجود است.
در چنین وضعی پروپاگاندا دیگر صرفا وسیلهای برای نیل به اهداف نیست، بلکه ضمنا خود تبدیل به غایت فی نفسه میشود. اخذ اعتراف فقط برای شکستنِ فردِ مُعترف یا اقناعِ مخاطب نیست، بلکه همچون مناسکی واجب است. چیزی شبیه به "گناه اصیل" که بدون غایت و لذت، بلکه صرفا به خاطر بار معصیت مرتکبش شوند؛ البته با ذکر این تفاوت که در اینجا این افعالِ موحِش، در بافتی معنادار با هم جفت و جور شدهاند. توبه و استغفار بر درگاه نظام، حتی اگر توبه کننده و توبه پذیر هر دو در دل به این مضحکهی دردناک بخندند، همچون عمودِ پوسیدهی این خیمهی فرسوده پابرجاست. هر حکومتی در کنار واقعیتها نمود و نمایشی نیز دارد، اما جمهوری اسلامی جز اینکه میخواهد باقی بماند، سراسر نمود است و در این نمایش تنها عناصر نمایشی است که واقعیت دارند؛ عناصری که به آن موجودیت و به وجودش استمرار میبخشند.
جمهوری اسلامی زمانی ماشین پروپاگاندایش را خاموش میکند یا نمایش اعترافگیریاش را خاتمه میدهد، که روابطش با تمامی کشورهای دنیا را به حالت کاملا عادی در آورد، که به اجباری بودن حجاب خاتمه دهد، که احکام قصاص اسلامی را کنار نهد، که به تحریم انواع تفریحات روزانهای که قریب به اتفاق مردم دنیا از آن برخوردارند پایان دهد و قس علی هذا. آیا کسی میداند که این روز چه روزی است؟
نباید به حرکات و سکنات حکومت جمهوری اسلامی به صورت مفرداتی بی ربط نگریست، بلکه باید آنها را در قالب یک کلیتِ به هم پیوسته نگاه کرد. تنها در این صورت میتوان به پیکربندی درستی از آنچه هست رسید. به قول مولانا در حکایت فیلی که در تاریکی لمسش میکردند:
در کف هرکس اگر شمعی بُدی / اختلاف از گفتشان بیرون شدی
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
پول که هَه!
#A 414
آرمان امیری @armanparian - چند تشکل صنفی منشوری از مطالبات خود را در ۱۲بند منتشر کردهاند. (از اینجا بخوانید) طبیعی است هر خوانندهای هم تمرکز اصلی خود را بر بررسی همین ۱۲ بند قرار دهد، اما اگر از من بپرسید کلیدیترین عبارت برای فهم ذهنیت نگارندگانش کجاست؟ به عباراتی در انتهای متن ارجاع میدهم که نوشته:
«از نظر ما مطالبات حداقلی فوق با توجه به وجود ثروتهای زیر زمینی بالقوه و بالفعل در کشور و ... به فوریت قابل تحقق و اجراست». تصویرش برای من این شکلی میشود که رفقای کمونیستمان همینجوری که یله داده و رویاهایشان برای نجات بشر از فقر و فلاکت را فهرست کرده و برنامه پشت برنامه ردیف میکردهاند، به محض دریافت هر پیشنهاد جدید نگاهی به هم میانداختهاند و در حال خلال کردن دندانها سری به نشانهی تصویب تکان داده و زیر لب میگفتهاند «پول که هَه»!
نیم قرن پیش، تصور اسلاف کمونیست رفقای ما این بود که به مصداق «گنج درهی جنی» در داستان جناب گلستان، چاههای نفت یک پول یامفتی است که همینجوری از زمین میجوشد، (که انصافا تا اینجای کار تحلیلشان چندان بیراه هم نبود) اما این شاه فلانفلانشده، پولها را یا میچاپد و خرج اعطینا کرده، یا دودستی تقدیم ارباب آمریکاییش میکند. به مدد تبلیغات هرمی و گلدکوئیستی رفقا، بخشی هم از خلایق مومن و دلپاک انقلابی باور کرده بودند که غروب به غروب باید یک پولی درب منزل تحویلشان میشد اما قطاعالطریق حکومتی همه را بین راه چپاول کردهاند.
همتباران روحانی رفقای کمونیست هم این حرفها به گوششان جالب آمد و اگرچه نتوانستند بر سر «توحیدی» بودن یا نبودن «جامعهی بیطبقه» به توافق برسند، دستکم بر سر ضرورت «آب و برق مجانی» به اتحاد رسیدند. اینکه چرا نتیجهی انقلابی با آن رویکردهای کمونیستی، به سرنوشت شوروی یا کرهی شمالی ختم نشد را باید در نیمهی غیرکمونیستی انقلاب جستجو کرد! البته در این زمانهی عمامهپرانی، بخشیدن سر سوزنی کردیت به این صنف دل شیر میخواهد، اما بنده، شرمسارانه در دادگاه تاریخ شهادت میدهم که: شانس آوردیم آخوند حداقل از کمونیست عاقلتر بود و ظرف همان ده سال اول که کفگیر به ته دیگ خورد فهمید که اقتصاد اینقدرها هم مال خر نیست و مملکت یک چیزهایی هم لازم دارد به نام جدول برنامهی بودجه! همتایان کمونیستشان همان زمانها برای حل بحرانهای مشابه نسخهی کم کردن ۵۰میلیون نفر از جمعیت را اجرایی میکردند!
این البته مال زمانی بود که هنوز دلارهای نفتی میجوشید و آخوند همچنان وقت داشت از روی شکمسیری بر ضرورتهای علم اقتصاد تبصرهی فقهی بزند. چند سال بعد که امپریالیسم جهانخوار بالاخره به فریادهای «مرگ بر این و مرگ بر آن» گوش داد و تصمیم گرفت روابط تماما سلطهجویانه و استعماریاش با امت اسلام را قطع کند، فوران دلارهای نفتی هم فروکش کرد و «اقتصاد اسلامی» به وضعیت پدر معتادی شبیه شد که فرش زیر پای زن و بچهاش را میفروشد تا خرج یک شبهاش را جور کند؛ اسمش را هم گذاشتند: مولّدسازی!
کمونیستهای منشوری ما اما همچنان معتقدند «پول که هَه»! حتما این بار آخوندها بالا کشیدهاند. البته که باز هم بخشی از ادعا بیراه نیست و بودجهی مملکت سوراخ سنبه زیاد دارد و فساد مالی هم که صدای همه را درآورده؛ اما این تعابیر صرفا پای منقل و روی همان مخدّه مشکلات اقتصادی کشور را توضیح میدهد؛ وگرنه یک نظر کوچک به طراز بودجه و ارقام حیرتانگیز یارانههایی که فقط و فقط در بخش انرژی مصرف میشوند نشان میدهد که بالاترین تصوری که میتوان برای مفاسد اقتصادی مملکت داشت را اگر ضرب در ده هم بکنیم، همین یک فقره کسری بودجه ناشی از یارانهی انرژی را هم جواب نمیدهد. باقی خرجتراشیهای رفقا پیشکش!
این روزها بازار پند و اندرزهای تاریخی و سخنرانی در ضرورت عبرت گرفتن از تجربهی ۵۷ بسیار داغ است. منشور رفقای کمونیست ما هم اوج پندآموزی تاریخیشان را عیان کرده:
- اولا «پول که هَه»!
- دویما اون شاه عقلش نمیرسید. دزد بود. همه رو خودش خورد.
- سیوما این آخوندا هم تکخوری کردن. چیزی به ملت نماسید.
- فلذا پیشنهاد میشود پول به عموم مردم داده بشود، بسیار هم زیاد!
بندهی کمترین اما به هرکسی که هنوز جای وعدهی «آب و برق مجانیاش» درد میکند پیشنهاد میکنم حتی اگر هم حوصلهی مطالعهی تاریخ جهان و سرنوشت کشورهایی که از «مالکیت شورایی» دم میزدند را ندارد، به نزدیکترین مرجع اقتصادخواندهی اطراف خودش مراجعه کند و نظرش را در باب بندهای سخاوتمندانهی منشوری که وعده افزایش حقوق کارمند و معلم و کارگر را در کنار ضرورت مصادرهی اموال دولت میدهد جویا شود.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
عدهکشی به جای سیاستورزی
#A 413
آرمان امیری @armanparian - نزدیک به ۳۰۰نفر از فعالین سیاسی کشور با امضای بیانیهای از راهکارهای پیشنهادی میرحسین موسوی برای گذار از وضعیت فعلی حمایت کردهاند. (از اینجا بخوانید) با توجه به علاقهای که به موضوع داشتم مشتاقانه به سراغ بیانیه رفتم و در درجه اول از متن آن شگفتزده شدم. بیاغراق نزدیک به ۱۰ بار پیاپی سعی کردم متن بیانیه را بخوانم اما چون متن نه فعل و فاعل درستی داشت و نه تکلیف نهاد و گزارهاش مشخص بود، اساسا امکان روخوانیاش هم وجود نداشت. دست آخر ناامید از فهم متن، صرفا کلیدواژههای اصلیاش را دنبال کردم و متوجه شدم بجز همان تیتر مطلب که اعلام حمایتی بود از بیانیهی میرحسین، عملا باقی متن اتلاف وقت و کاغذ بود؛ اما چون در بین امضاکنندگان، نام تعدادی از دوستان عزیز خودم هم وجود داشت، احساس کردم اینقدر ارزش دارد که در موردش چند سطری بنویسم و نقدی وارد کنم.
نخستین مشکل بیانیهی دوستان همان است که عملا هیچ چیزی نیست بجز یک تیتر و یک فهرست از امضا. در واقع سوال من از دوستان این است که چه شد که فکر کردند باید بیانیه بدهند؟ خب همینکه میرفتند پای خبر انتشار بیانیهی مهندس موسوی لایک میزدند یا آن را در صفحاتشان به اشتراک میگذاشتند ما از نظر مثبتشان مطلع میشدیم. (بر فرض که این اطلاع یک ارزش سیاسی یا حداقل خبری به حساب بیاید!) صدور این بیانیه قرار بود چه ارزش اضافهای به بیانیهی موسوی سوار کند؟
برای فهم بهتر این انتقاد، میتوان به سطور پایانی بیانیهی موسوی ارجاع داد. جایی که میرحسین صادقانه اعتراف کرده که برای اجرایی شدن پیشنهاداتش راهکار مشخصی ندارد و چنین راهکاری نیازمند خرد و هماندیشی جمعی است. پس میشد تصور کرد این فهرست چندصد نفره از عقلای سیاسی گرد هم جمع شدهاند تا آن جای خالی راهکار عملی را پر کنند. اما این متن شتابزده و نامفهوم، اگر معنای صریح و سادهی آن بیانیه را مخدوش و منحرف نکرده باشد، هیچ نکتهی جدیدی هم بدان اضافه نکرده است.
توقع دیگری که میشد از چنین بیانیهای داشت این بود که با بسط و گسترش روایت خلاصهسازی شدهی میرحسین، به انتقادات فراوانی که جامعه در مواجهه با موضعگیری ایشان داشته پاسخ بدهند. موسوی فردی است که از روز اول در انقلاب و نظام نقش داشته، سالها در بالاترین ردههای اجرایی بوده و همواره یکی از ارکان حکومت به شمار میآمده، جامعه حق دارد از ایشان بپرسد که اگر با تمام تفاسیر شما از انسداد فعلی موافق باشیم (که البته هستیم)، لطفا توضیح بدهید که چرا کار به اینجا کشیده شد؟
این صحبت من ابدا از آن جنس نیست که میگوید «میرحسین باید اول به خاطر گذشتهاش مجازات شود و بعدا داعیهی سیاسی کند». از نگاه من اشخاص و جریانهای سیاسی سرمایههای یک کشور هستند. اگر بتوانند از اشتباهاتشان درس بگیرند، برای سرنوشت کشور و جامعه بسیار مفید خواهند بود. اما اگر از بیانیهی خلاصهی موسوی این توقع نمیرفت، دستکم از «صدها» امضاکنندهای که ظاهرا جناح سیاسی حامیان ایشان را تشکیل میدهند توقع میرفت موضوع را کمی بازتر کنند و توضیح بدهند مشکل کار را در کجا دیدهاند؟ نسبتشان با انقلاب ۵۷ چیست؟ نسبتشان با رهبر کاریزماتیک آن انقلاب چیست؟ نسبتشان با حکومت مذهبی چیست؟ چرا پیشتر فکر میکردند با همین قانون میشود کشورداری کرد و حالا به این نتیجه رسیدهاند که نمیشود؟ اصلا منظورشان از ضرورت تغییر قانون چیست؟ کجای قانون را میخواهند عوض کنند؟
این بدیهیترین توقع از یک «جریان سیاسی» است که روایت خودش را از دلایل مشکلات فعلی مطرح کند تا تازه برسیم به سرفصل ارائهی راهکار. مگر میشود بدون توضیح دادن در مورد دلایل بحران، کسی مدعی ارائهی مسیر برونرفت از آن شود؟
بیانیهی شتابزدهی اخیر اما، به هیچ یک از این انتظارات پاسخی نمیدهد؛ چون از اساس کارکردش از جنس «تدبیر سیاسی» نیست. با احترام تمام به همهی بزرگواران و به ویژه دوستان خودم، این بیانیه صرفا یک جور «عدهکشی» سیاسی، آن هم به کلاسیکترین شیوهی خودش که صرفا متکی به افزایش عدد و رقم (چند صد نفر!!!) است و نه ارائهی تحلیل یا استدلال و برهانی که نشانگر سر سوزنی مزیت نسبت به باقی جریانات موجود باشد. تداومی واضح از سنت سیاسی شکستخوردهی اصلاحطلبان، که با همین رویکرد گعدهای و گلهای، اعتبار خود را از پشتوانهی میلیونی مردم تا سرحد افتضاح ۳درصدی تقلیل دادند.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
نقدی بر یادداشت آرمان امیری
#V 125
به دنبال انتشار یادداشت «هشداری نسبت به سیاستزدایی از امر سیاسی»، یکی از خوانندگان کانال زحمت کشیده و نقدی بر موارد مطرح شده در آن یادداشت نوشته است. نقد کامل ایشان را در پیوست همین پست میتوانید مطالعه بفرمایید. اینجا فقط به صورت خلاصه و فهرستوار به چند نکته از مواردی که در نقد ایشان ذکر شده پاسخ میدهم:
📍 برای مطالعهی کامل نقد ایشان میتوانید اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
✍️ پاسخ آرمان امیری:
بخش نخست انتقاد به این پرسش ختم میشود: «به چه دلیل نقطه عزیمت را بجای اعتصاب غذای میثمی، فعالیتهای سیاسی اعتراضی نگیریم؟»
نگارنده به خوبی متوجه شده که باید میان اصل حرکت اعتراضی با پیامدهای ناخواستهی آن تمایزگذاری کنیم. مشکل کنش میثمی اما همین است که نفس آن غیرسیاسی است و نه پیامدهای احتمالیاش. کنشهای دیگر (مثل راهپیمایی یا تشکیل گروه سیاسی) یورش بردن به اصل حق و هدف نهایی سیاست هستند؛ «قابل تعمیم» هستند بدین معنا که نه تنها هر شهروندی میتواند در کنار زیست روزمرهی خودش این اعمال را هم انجام دهد، بلکه اساسا هدف سیاست این است که همین کنشها تعمیم بیابند. اعتصاب غذا اما، نه تنها ناظر بر هیچ یک از حقوق اساسی نیست، بلکه نیازمند چریکهای ۲۴ساعتهای است که خود را وقف یک کنش بیربط به زندگی کنند.
در بخش دوم، نگارنده انتقاد کرده که «فرض درونی استدلال این است که آزادی زندانیان در هر حالتی همسان بوده و ارزش برابر دارد». باز هم یک انتقاد درست است، البته به کنش دکتر میثمی! من در همان یادداشت هم نوشتم که صرف آزادی زندانیان سیاسی، لزوما واجد معنا یا دستاورد سیاسی نیست. این پیشبینی اتفاقا حالا محقق شده و توقع میرود دکتر میثمی و دوستانشان را بیشتر به فکر فرو ببرد:
مانور تبلیغاتی حکومت، عیار سره از ناسره، یعنی مطالبه و کنش سیاسی را از نامطالبات غیرسیاسی و صرفا نمایشی مشخص کرد. گروهی از زندانیان آزاد شدند بدون اینکه سر سوزنی در وضعیت سیاسی کشور گشایش یا تحولی رخ دهد. ما فقط کنشی را میتوانیم سیاسی قلمداد کنیم که به این سادگی پوچ و بیمعنا نشود.
یک نکتهی دیگری که کنش میثمی را واجد تعبیر «معنازدایی از امر سیاسی» میکند آن است که بنابر صلاحدیدهای شخصی و طی یک ساز و کار ناشناخته تعیین هدف و مطالبه شده است. هیچ مخاطبی نمیفهمد چرا فلان زندانی باید آزاد شود؟ آیا این زندانی قربانی نقض قوانین حاضر شده؟ آیا این زندانی مطابق قوانین محکوم است، اما نفس این قوانین مورد اعتراض است؟ وقتی میگوییم مطالبهی سیاسی باید «معنادار» باشد، یعنی اینکه شفاف کنیم اصلا مشکل کار را کجا میبینیم؟ نه اینکه حرکتی انجام دهیم که بهترین مدافعاناش آن را «نمادین» قلمداد کنند و مثل رمانهای نمادگرا، فهم سویههایش به یک تصور گنگ و مهآلود از نارضایتی عمومی حواله داده شود.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
اجماع موثر؛ توفیقِ امروز و تضمینِ فردا
#V 124
✍️ ایمان آقایاری : از جورج واشنگتن اولین رئیسجمهور ایالات متحدهی آمریکا نقل شده که «ما باید بسیار مراقب رفتارمان باشیم، چون اعمال ما تبدیل به رویه خواهند شد.» بی گمان چنین بصیرتی همراه با پایبندی عملی به آن، در پس زمینهی تاریخی کشور آمریکا قابل رویت است. بیسبب نیست که «الکسی دوتوکویل» سجایایِ اخلاقیِ پدران بنیانگذار را از ارکان موفقیت دموکراسی آمریکا میداند.
جایگاه پدران بنیانگذار آمریکا به عنوان نیروهای موسسِ یک کشور، امری است منحصر به تاریخ آن سرزمین و نیت شبیه سازی ندارم. اما درک موقعیت تاریخی، تمرکز بر مصلحت عمومی، عملگرایی و اجماعِ معقول بر سرِ اصولِ حداقلی اما مطلوب، که بارها در رفتارِ این بنیانگذاران نمود مییابد، مدلی است آموختنی و کاربردی.
میتوان بر بستری از تفاوتها و تعارضات بر سر اصولِ یک ساختار اساسی توافق کرد؛ حتی اگر این تعارضات ناشی از «تبارهای سیاسی» باشد. در شرایطی که قرار نیست بر اشخاص یا جریانها توقف نماییم بلکه میخواهیم از یک وضع وحشتناک عبور کنیم، چنین اجماعی لازم است. و به نظر میرسد که فشارِ ناشی از عمومی شدنِ چنین مطالبهای این را به امری ناگزیر بدل میکند. لازم به ذکر است که این موضوع از بُعد سیاسی شباهتی با انقلاب ۵۷ نمییابد، چرا که در آن مقطع، نیروهای مختلفی با خمینی بیعت کردند، حال آنکه امروز بحثِ دعوت از افراد و جریانها برای اتخاذ رویههایی سالم در جهت اجماع بر سر اصولِ مشترک است.
هرچه در عرصهی سیاست و اجتماع به نقش ساختارها بها دهیم، نقش افراد و تصمیمات را _ آن هم در بزنگاهها _ نمیتوان نادیده انگاشت. اهمیت اجماع و کنشگریِ صحیح، هم در نیل به پیروزی و موفقیتِ امروز است و هم در آنچه تاسیس میشود و به یادگار میمانَد. برآیند کنشهای نیروهای موثر، بدل به الگوهایی برای آینده خواهد شد. به همین خاطر است که امروز از تجربهی انقلاب آمریکا یا جنبش ضد آپارتاید آفریقای جنوبی در سمتی سخن میگوییم و از انقلاب ۵۷ در سمتی دیگر. گرد و خاک ها که فرو نشست و کارها که به سرانجام رسید، باید دید که خروجیِ تصمیماتمان از ما چه ساختهاند؛ سرمشق، یا آینهی عبرت؟
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
«جمهوریت» نظام کی به پایان رسید؟
#N 064
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
کارتون بالا اثر «مانا نیستانی» است.
.
یادداشت وارده: انتخابات، خواست مردم و بحران نخبگان*
سخنی بی پرده با دکتر محمد فاضلی
نویسنده میهمان: علی آزاد
#V 103
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
یادداشت وارده: دقیقاً به چه چیزی رأی بدهیم؟
#V 102
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
کارتون بالا اثر «مهدی احمدیان» است.
.
یادداشت وارده:
سال مهسا و انقلاب ملی ایران
#V 131
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
شرح پریشانی ما
#V 130
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
برسد به دست اعضای ائتلاف
#A 416
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
پیام دقیق به ما رسیده است: خفه میکنیم*
#V 129
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
در ستایش شرم
#V 128
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#A 415
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
یادداشت وارده:
تورم پایدار، احساس ناامنی و وضعیت طبیعی
#V 126
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
قطعهای از پازلِ حکومتی نامتعارف
#V 126
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
پول که هَه!
#A 414
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
عدهکشی به جای سیاستورزی
#A 413
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
نقدی بر یادداشت آرمان امیری
#V 125
✍️ نویسنده: امیر محسنی
این یادداشت، در نقد یادداشت «هشداری نسبت به سیاستزدایی از امر سیاسی» نوشته شده است.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
«جمهوریت» نظام کی به پایان رسید؟
#N 064
امیرعلی نصرالهزاده @AmirA_N -بعد از اعلام رد صلاحیتها، برخی از اصلاحطلبان اینطور وانمود کردند که تیغ شورای نگهبان این بار از همیشه تیزتر بوده و «جمهوریت» با این اوضاع قربانی میشود. صراحت لهجه فائزه هاشمی همین شیوه نگاه را در یک جمله خلاصه میکند: «دوران جمهوری اسلامی تمام شده، و دوران حکومت اسلامی شروع میشود.»
در مقابل کسانی که تلاش میکنند از «پایان جمهوریت» هم بهانه جدیدی بتراشند برای ادامه بازی قدرتطلبی، من معتقدم جمهوریت نظام پیش از این پایان یافته بود. اگر بخواهم برایش زمان مشخصی پیدا کنم، بیشک آن لحظه را در آبان ۹۸ خواهم یافت.
پیش از آبان ۹۸ هم خونهای زیادی به زمین ریخته شده که قطعا کمرنگتر از خون شهدای آبان نبوده گرچه شاید هیچکدام از ما هیچگاه در «جمهوری»ای نزیسته باشیم که چنین بیپروا خون بریزد. اما جنایات آبان پرده جدیدی از چهره حاکمیت ایران برداشت:
تا پیش از آن عمده جریانهای اصولگرا و اصلاحطلب وانمود میکردند که مشکلات کشور همه ناشی از «حکمرانی» ناکارآمد است. در واقع هر بار که یکی از این جریانها به قدرت میرسید، جبهه مقابل بسیج میشد که ناکارآمدی و مشکلات را به گردن ندانمکاریها و مدیریت غیرتخصصی جناح رقیب بیندازد. کسی زیر بار مشکلات عمیق ساختاری جمهوری اسلامی نمیرفت و تعمدا بزرگترین تضادهای حکومتی نادیده گرفته میشد.
در آبان ۹۸ «جمهوری اسلامی» به ناگاه با نتیجه سالها تبلیغات خود روبرو شد. مردمی به خیابان آمده بودند که طبق روایت حکومتی دقیقا از همین «حکمرانی بد» به تنگ آمده بود. یعنی مشکلات معیشتی داشتند و جرقه اعتراضشان گرانی ناگهانی قیمت بنزین بود. عوارض و نارضایتیهایی که حتی آقای رئیسی هم بر آن صحه میگذارد. یعنی بدیهیترین مصداق «حکمرانی بد» کف خیابان بود.
اگر چنان روایتی درست بود، یکی از جناحهای سیاسی کشور باید ازین فرصت طلایی حداکثر استفاده را میکرد، سوار بر اعتراضات مردمی میشد و با موج بپاخاسته از کف خیابان تکلیف رقیب را یکسره میکرد. دقت کنیم اتفاقا میتوان مدعی شد که ترکیب جمعیتی هم پتانسیل چنین مصادرهای را داشت. جمعیت معترض رهبری ایدئولوژیک خاصی نداشت و مطالبات غیرمجاز هم نداشت. نه خواستار آزادی زندانیان سیاسی بود، نه میخواست کشف حجاب کند!
اما همین اعتراضهایی که طبق اصول حکومتی باید در چهارچوب مطالبات معقول طبقهبندی میشد به زودی به خونینترین اعتراض تاریخ جمهوری اسلامی بدل شد. مردمی که به خیابان آمده بودند خیلی زودتر از آن که کسی بتواند ازیشان سواری بگیرد، تکلیف جناحهای سیاسی را روشن کردند. مدعیان زنده بودن «جمهوری» باید پاسخ این سوال ساده را بدهند که چگونه مطالبات معیشتی و نارضایتی از قیمت بنزین به سردادن یکی از براندازانهترین شعارهای اعتراضات جمهوری اسلامی انجامیده است؟
پاسخ این سوال از نظر من ساده است. مردمی که به خیابان آمدند، خودشان میتوانستند دودوتا چهارتای لازم برای تحقق نیازهای معیشتیشان را بکنند. همانطور که از باقی شعارها هم معلوم بود، معترضین به خوبی میدانستند گرانی قیمت بنزین نتیجه نابخردی یک حکمران بد نبوده بلکه سر تا پای حاکمیت در این تصمیم و شرایطی که منجر به آن شده است مقصر است.
همه متوجه بودند چرا قیمت بنزین گران شده یا تحریمها چه تأثیری بر شرایطشان دارد. خودشان از همه جلوتر بودند در این که دلایل واقعی تحریم چیست و چرا حاکمان نمیخواهند تحریمها را رفع کنند. همه میفهمیدند همان کسی که مسلسل را به سوی آنها نشانه گرفته مستقیما مقصر گرانشدن قیمت بنزینیست که فردا باید با آن مسافرکشی کنند.
به علاوه، معترضین خیلی راحت درک کرده بودند علاج این مشکل کجاست. نکتهای که اصلاحطلبان با معلقبازی محیرالعقولی میخواهند هنوز آن را پنهان نگه دارند اما هر معترض آبانی به روشنی متوجه آن شده بود: حتی برای تحقق مطالبات تماما معیشتی، این جمهوری توان ارائه «نماینده»ای ندارد که بتواند مطالبات ما را محقق کند. پس مرگ جمهوریت را با فریاد «اصلاحطلب اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» اعلام کردند.
بعد از آبان 98 دیگر در یک «جمهوری» زندگی نمیکنیم. بدیهیترین نتیجه مستقیم زندگی در یک «جمهوری» باید آن باشد که بتوانیم نمایندگانی پیدا کنیم که سرنوشت نان شبمان را به میل خودمان تعیین کنند. اما چشم باز کردیم و دیدیم به جای شهروندان یک جمهوری، رعایای اربابانی هستیم که نان را هم به مصلحت خودشان تقسیم میکنند.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
یادداشت وارده: انتخابات، خواست مردم و بحران نخبگان*
سخنی بی پرده با دکتر محمد فاضلی
نویسنده میهمان: علی آزاد، (@aliawaazad)
۲۴ خرداد ماه ۱۴۰۰
برای مطالعه متن کامل یادداشت «اینجا» کلیک کرده و یا از گزینه instant view استفاده کنید.
چرا فاضلی؟
در این نوشته روی سخنام، بویژه، با دکتر محمد فاضلی ( پس از این فاضلی) است. چرا؟ به سه دلیل:
۱- اهمیت و نقشِ فرهیختگان و دانشآموختگان در سامان دهی افکار عمومی بویژه در فضای انتخاباتی
۲- فاضلی یک جامعه شناس و استاد دانشگاه است؛ در عین حال سمتهای مشاورهای در مرکز تحقیقات استراتژیک و یا پارهای از وزارتخانهها داشته و دارد؛ و نیز در پهنه دنیای مجازی حضوری موثر دارد؛ او تلاش میکند تا در زمینههای متنابه اجتماعی-سیاسی-فرهنگی به افکار عمومی یاری رساند و جامعه را به کنشِ مطلوب نظر خویش فراخوانَد.
۳- فاضلی بویژه در زمینهی انتخابات به مانند یک کنشگر سیاسی و فکری نقش ایفا میکند؛ او اینکار را در گذشته نیز (برای نمونه در ستاد دکتر معین سال ۸۴) انجام داده است.
فاضلی و عدم پایبندی او به مفاهیم کلیدی
آیا فاضلی میتواند به دلایلی که برای رای دادن به همتی برشمرده است، پایبند باشد؟ پاسخ منفی است. علت آن شاید این نیست که فاضلی نخواهد به مبانی اندیشگی خود پایبند باشد، بل مشکل کار در این است که درک فاضلی از مفاهیم کلیدی مورد نظر او دچار اشکال است. در ادامه به اختصار با مفاهیمی چون انتخابات، اصلاحطلبی، دمکراسی، شفافیت، اعتماد سازی، جامعه مدرن و مصداق آن از نظر فاضلی میپردازم.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام مجمع دیوانگان
.
یادداشت وارده: دقیقاً به چه چیزی رأی بدهیم؟
#V 102
نویسنده مهمان: علیرضا افشاری @@afshari1397 -برخی دوستان اصلاحطلب چنان سخن از رأی دادن میگویند که گویا همچون کبک سرِ خویش در برف فرو کردهاند و این همه پیام و تهدید برخی حاکمان، و بهویژه هموندانِ شورای نگاهبان را نمیبینند که اظهار میکنند در طی انتخابات هم میتوانند نامزدها را رد صلاحیت کنند! آن شورا چه کاری میبایست انجام میداد که نداد تا اصلاحطلبنمایانی را که خود میشناخت در پیِ رد صلاحیت منتخبانِ شما به شما بقبولاند، آنهم در سقف و اندازهی مشخصی در مشارکت؟!
حال بیایید و فرض کنیم ــ فرض محال که محال نیست ــ که هنوز قدرقدرتانی همچون هاشمی رفسنجانی زنده و در رأس قدرت هستند و مانعِ آن رفتار این شورا شده و حتا در برابرِ جابهجایی رأیها ــ همچون خوانده شدنِ آرای باطله و سفید به نامِ قدرتمندترین نامزد انتخابات، که کاری عُرف است ــ بایستند و نگذارند پس از انتخابات صندوقهایی باطل گردد و فرد مورد نظر این دوستان اصلاحطلب هم از صندوق خارج شد. آیا چنین فردی که یکدهم رییسجمهور کنونی هم توان اجرایی و سخنوری (اقناعسازیِ حکومت) و شجاعت ندارد ــ این یکی، از همان اعلام نکردنِ دزدانی که بانکهای ما را خالی کردند و بعد هم مابهالتفاوتِ برداشتشان از جیبِ ما مردمِ بدبخت پُر شد معلوم است ــ میتواند در تقابل با حاکمیت، «برجامی» دیگر به نتیجه برساند و فروشِ نفتی را برقرار کند تا اقتصاد ایران به جریان بیفتد و این ساختارِ مورد نقد دو سه صباح دیگری ادامه یابد؟! اندکی اندیشیدن هم خوب است. آنچه آشکارا به نظر میرسد بدتر شدن وضعیتِ بسیار دشوار کنونی است که نتیجهاش حفظ جمهوریتِ نظام نخواهد بود بلکه شورش ویرانگرانهی گرسنگان و درهم پیچیدنِ هر دو وجه نظام میشود، جدا از آنکه حاکمیت همچنان فرصت انداختنِ نابهسامانیها بر سرِ منتخبِ اکثریتِ مردم و منزه نشان دادنِ خود را خواهد داشت...
برخی از این دوستان هم به وجود دورانی تاریخی و سرنوشتساز (؟!) برای تعیین سومین رهبر نظام اشاره میکنند در حالی که چون روز روشن است که اگر نخواهند رئیسجمهور در آن دورهی انتقال قدرت نقشی داشته باشد، نقشی نخواهد داشت! همچنان که کل جریان اصلاحطلب - به اضافهی رئیسجمهور - نتوانست در برابر رد صلاحیت همهی نامزدهایش و این که اعضای شورای نگهبان، در مقام داوران انتخابات، رسماً هوادار یک نامزد هستند هیچ اقدام موثری انجام دهند. هنگامی که رئیسجمهورِ پُر رأی و توانمند و امنیتی چون روحانی نتواند از نامزدی معاون اولش در انتخابات دفاع کند و در تبلیغات انتخاباتی کاسهی همهی مشکلات کشور از صدر تا ذیل بر سر او میشکند و حتا توان گرفتن زمانی مناسب در تلویزیون رسمی کشور را ندارد، چرا این دوستان این توهم را دامن میزنند که در موضوع بسیار مهمتری چون تعیین رهبر فردی به مراتب ضعیفتر از او و دستچین شدهتر از او میتواند در موضوع بسیار مهم انتقال قدرت به رهبر بعدی مؤثر باشد؟!
اما به هر رو، همانگونه که میشود دید بخش اعظم اصلاحطلبان با شعارهایی که کارشان را توجیه کند در انتخابات شرکت خواهند کرد و اتفاقا این بد نیست تا وزن به ظاهر اصلاحطلبان و در واقع کارگزاران قدرت مشخص شود، اما خردمندانه است که اصلاحطلبان واقعی از این فرصت طلایی برای جبران از دست دادنِ اعتبارشان در پای روحانی بهره برده و ضمن ایستادن کنارِ کسانی که قصد دارند انتخاباتِ پیشِ رو را تبدیل به نقطهی عطفی در تاریخ انتخابات کشور کنند ــ و برای نخستین بار شمار گستردهای از مردمان با گرایشهای گوناگون را در بر میگیرد ــ به بازسازیِ گفتمانیِ خود بپردازند و با گرد هم آوردنِ نیروهای سالم و هزینهداده ــ ولو از جریانهای غیرقانونی، اما خشونتپرهیزِ درونِ کشور ــ رسماً کلیدِ تحولخواهی را بزنند و به مرحلهای بالا بروند نه آنکه با پیوستن به آن خیل سبب شوند تا این جریان به ورطهی بیاعتباری کامل بلغزد. میدانم توقعِ اعلامِ رسمی رأی ندادن ــ مانند آنچه احمدینژاد انجام داد ــ توقعی بزرگ از این دوستان است اما دستکم آب به آسیابِ این نمایشِ عریان نریزند که از نگاهِ ما مردم عادی تنها چشم برنداشتن از مقامها و موقعیتها و نه جمهوریخواهی تفسیر میشود که نشانهی دورویی و بردهی دیوِ دروغ بودن است.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام مجمع دیوانگان
.
یادداشت وارده: رییسی چه دارد که دیگران ندارند؟
#V 101
نویسنده مهمان: مهرداد محمدی @mehrdad89
۱- بررسی انتخاباتهای پسا ۸۸ نشان میدهد که تصمیمسازان سیاست در ایران از هر انتخاباتی یک درس حیاتی میگیرند و در دور بعد اجرا میکنند؛ از ۸۸ یاد گرفتند که مهندسی آرا کار طاقتفرسایی است و بهتر است هزینه محدودتری با رد صلاحیت بدهند. بنابر این شد هر کسی که احتمال دارد زیر میز بازی بزند، تایید صلاحیت نشود ولو اکبر هاشمی رفسنجانی استوانه دو دهه اول انقلاب باشد، کاری که در انتخابات سال ۹۲ و در میان حیرت عمومی که «مگر رفسنجانی را میشود رد صلاحیت کرد؟» کردند. احتمالا خود اکبر هاشمی با توجه به سوابق خود، بهتر از همه میدانست که چطور میشود. از انتخابات سال۹۲ آموختند که باید تکثر در کاندیداهای مطلوب را کاهش دهند و بر روی یک نفر سرمایهگذاری کنند. اتفاقی که در سال۹۶ با اجماعی دستوری بر روی ابراهیم رییسی به وقوع پیوست؛ به طوری که حتی محمدباقر قالیباف کنار کشانده شد. از ماهها پیش از انتخابات امسال میشد حدس زد که جناح اصلی حاکمیت، از انتخابات سال۹۶ این درس را گرفته که انتخابات نباید دوقطبی شود ولو مشارکت پایین باشد. مهم این است که گزینه مطلوب باید با رقبا و رفقایی وارد صحنه شود که امکان دوقطبیسازی منتفی شود؛ ایدهای که ابراهیم رییسی به صراحت در پاسخ به همتی و مهرعلیزاده گفت: «با شما که انتخابات دوقطبی نمیشود». یعنی اگر قرار بود انتخابات دو قطبی شود لاریجانی که ۱۲سال رییس مجلس بود تایید میشد نه شما یا علیرضا زاکانی، رییس پیشین بسیج دانشجویی!
۲- در این ۱۲سال که یک جناح حاکمیت پویایی استراتژیک داشته، جناح اصلاحطلب نظام بر مبنای ایده هراس از دیگری، جلو رفته است. البته در این دوره تلاش کردند که با خواندن دست جناح اصولگرا، ایده خود را به روزکنند و به جای نه به شخص، نه به مفهوم را پیگیری کنند و در همین راستا کمپین نه به رییسجمهور نظامی را راه انداختند، اما وقتی نتیجه تایید صلاحیتها آمد، دست رو شده خود را دیدند و دچار فروپاشی استراتژیک شدند. بعد از کمی تقلا و رودربایستی دیدند چارهای جز توسل به همان ایده انتخاب شخص بد در مقابل بدتر و رییسیهراسی نیست. البته این سوال ایجاد شد که اگر در منطق بد و بدتر، چرا نباید کارگزاران دولت روحانی که عاملان مستقیم اتفاقات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و در نهایت بزرگترین کشتار خیابانی بودند گزینه «بدتر» به حساب آیند؟ یا اصلاحطلبانی که حتی احساس وظیفه نکردند که راجع به هشت سال عملکرد دولت، چهار سال مجلس و چهار سال شورای شهر و شهرداری شهرهای بزرگ کوچکترین توضیحی بدهند!
۳- به نظر میرسد جناح اصلی حاکمیت علاوه بر تغییر استراتژی فرمی انتخابات، تغییری در گزینه مطلوب هم ایجاد کرده است. اصلاحطلبان را در همان دهه هفتاد به دلیل عدم صداقتی که هم با حاکمیت و هم مردم داشتند، قابل اطمینان ندانستند و از صحنه اصلی کنار گذاشتند. تجربه محمود احمدینژاد، حسن روحانی و حتی رقبای او در سال۹۲ به آنها این نکته را نشان داد، ویژگی مهم رییسجمهور این است که ویژگی نداشته باشد. نه شبیه محمود احمدینژاد باشد نه روحانی نه حتی قالیباف. گزینه مطلوب کسی است که نه جمله عجیبی راجع به حجاب گفته باشد، نه برجام، نه رابطه با آمریکا و سیاست خارجی، نه مسایل سیاسی داخلی و نه هیچ چیز دیگر. باید کاملاً لحن و جملات کنترل شده داشته باشد. همین نکته برتری ابراهیم رییسی بر دیگران است. اگر جستوجویی کنیم هیچ جمله خاصی از رییسی پیدا نمیکنیم که موضع عجیبی گرفته باشد و همه جا به کلیات بسنده کرده است. مثلاً وقتی راجع به برجام صحبت میکند میگوید باید اجرا بشود اما با این شروط، راجع به فیلترینگ میگوید فضای مجازی خوب است اما باید بهتر شود، راجع به آزادیهای اجتماعی، زنان و باقی محلهای نزاع هم به همین منطق که فلان چیز خوب است یا بد است، اکتفا میکند. کسانی بودند که بعد از دیدن مناظرات از ابراهیم رییسی انتقاد کردند که در پاسخ به سوالها صرفاً تکرارشان میکند و یک تبصره معمولی میزند که مهم است انجام بشود یا نشود و بعد توضیحاتی کلی میدهد. این افراد با استفهام انکاری میپرسیدند که رییسی چه دارد که باید رییسجمهور شود؟ که یعنی هیچی ندارد حتی یک جمله چالشی؛ اما دقیقاً پاسخ همین است که هیچی ندارد حتی یک جمله چالشی و در مقابل عملکردی دارد کاملاً مقبول حاکمیت در همه بزنگاههای بعد از انقلاب.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام مجمع دیوانگان
.