وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت میشود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر میپردازیم. . ارتباط با ادمین کانال: @DivaneSaraAdmin . اینستاگرام: instagram.com/divanesara_
✍️ نگاهی به شباهتهای «آئورا» اثر کارلوس فوئنتس با «بوفکور» صادق هدایت
#A 438
آرمان امیری @armanparian - رمان کوتاه (نوولای) «آئورا» را کارلوس فوئنتس در سال ۱۹۶۲ در مکزیک منتشر کرد و ترجمهی انگلیسی آن در سال ۱۹۶۵ به اروپا رسید. نخستین چاپ «بوف کور» هدایت به ۱۹۳۶ باز میگردد و در سال ۱۹۵۷ نیز نخستین ترجمهی آن به زبان انگلیسی منتشر شد. این یادداشت، تلاشی است برای مرور برخی تشابهات که میان این دو اثر ماندگار در تاریخ ادبیات جهان به چشم میخورد.
داستان آئورا با سه شخصیت آغاز میشود. ابتدا «فلیپه مونترو»، تاریخدان جوانی که با دیدن یک آگهی استخدام به خانهی «یورنته» میرود. سپس «کونسوئلو یورنته»، بانوی کهنسال خانه که از فلیپه میخواهد خاطرات شوهر مرحومش را ویرایش و برای انتشار آماده کند. و در نهایت «آئورا»، برادرزادهی جوان خانم کونسوئلو که فلیپه خیلی زود عاشقش میشود.
از این سه شخصیت حاضر، خیلی زود در مییابیم که آئورا به نوعی تحت کنترل عمهی خودش قرار دارد. در ابتدا تصور میشود که از طریق جادو به کنترل او درآمده (گهگاه هم گویا به وسیلهی همان جادو به شکل خرگوش در میآید) اما در نهایت میتوان دریافت که اساسا آئورا کسی نیست جز تجسدی از دوران جوانی خانم کونسوئلو؛ درست به همانگونه که فیلیپه نیز در نهایت به نسخهای دیگر از شوهر مرحوم او، ژنرال یورنته بدل میشود.
این شیوهی تبدیل شخصیتها، یا «اینهمانی» آنها، اصلیترین دستمایهای است که هدایت نیز در بوفکور به کار گرفته است به نحوی که رمان او، علیرغم داشتن شخصیتهای به ظاهر متعدد، در اغلب موارد تنها با سه شخصیت ساخته و پرداخته میشود:
نخست خود راوی است که در نهایت به «پیرمرد خنزرپنزری» بدل میشود؛ دوم همین پیرمرد قوزی است که بارها و در اشکال مختلف دیگری هم دیده میشود. یک بار به شکل عموی راوی که به قصد تجارت به خانهی او میآید: «عمویم پیرمردی بود قوزکرده، شالمهی هندی دور سرش بسته بود، عبای زرد پارهای روی دوشش بود و ...». اگر آن صدای خندهی خشک و کشداری که مو را به تن آدمی سیخ میکند را هم به این توصیفات اضافه کنیم، آنگاه در جایجای رمان شاهد تکرار همین تصویر خواهیم بود: سیمای پیرمرد گاریچی و قبرکن، پیرمرد خنزرپنزری، و حتی در موردی شوهرعمهی راوی دوم (در داستان گذشته) به همان شکل میخندد. در نهایت، و خیلی پیش از آنکه راوی دوم به پیرمرد خنزرپنزری تبدیل شود، این راوی نخست است که گمان میکند تصویر پیرمردی که عمویش است باید تصویر خودش باشد: «یک شباهت مضحکی با من داشت، مثل اینکه عکس من روی آینهی دق افتاده باشد».
از سوی دیگر، ما تصویر زن اثیری را داریم که ابتدا روی جلد قلمداد نقاشی شده، سپس در یک اتفاق عجیب از بالای رف دیده میشود و در نهایت به پای خود وارد خانهی راوی میشود و خودش را به او تسلیم میکند. به نظر میرسد این زن اثیری نیز که تصویرش از قرنها پیش روی یک گلدان راغه نقش بسته، به نوعی همان زن لکاته در روایت دوم باشد، که البته او هم شباهتی عجیب به مادر خودش (عمهی راوی) دارد و همچنین با برادر کوچکترش مثل سیبی هستند که از وسط دو نیم شدهاند و حتی عادتهایی مشابه (مکیدن انگشت) دارند.
در اینکه هر دو رمان، به شدت متکی بر ایدهی اینهمانی شخصیتها هستند جای تردیدی نیست، اما این ایده، متناسب با خاستگاه و فرهنگی که هر یک از این دو رمان در آن شکل گرفتهاند به شکلی متفاوت بروز پیدا میکند. در «آئورا»، متناسب با روح «رئالیسم جادویی» که سبک غالب اکثر نویسندگان همدورهی خودش بود، فوئنتس نیز برای توجیه تبدیل شخصیتها گوشهی چشمی به سازوکارهای جادویی دارد که در حرکات و مناسک کولنسوئلو میتوانیم آن را ببینیم.
برای خواندن ادامهی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
زندگی نرمال و دشمنان آن!
#A 437
آرمان امیری @armanparian - «پروسهای که برای تربیت یک کارگر و تبدیل او به نیروی انقلابی منضبط طی میشود، پیچیده، مشکل و طولانی است. تجربه ما نشان میدهد که کارگران، حتی کارگران جوان، با همه نارضائی خویش از وضعی که در آن به سر میبرند، رغبت چندانی به آموزشهای سیاسی از خود نشان نمیدهند ... ناآگاهی آنان موجب شده است تا به پذیرش فرهنگ مسلط جامعه تا حدی تمکین یابند. به ویژه کارگران جوان، حتی ساعات محدود بیکاری و اندوختههای حقیر خود را صرف تفریحات مبتذل خردهبورژوائی میکنند». (ضرورت مبارزهی مسلحانه و رد تئوری بقا / امیرپرویز پویان)
* * *
محمدرضا نیکفر، در یادداشت اخیر خود، تحلیل مفصلی از ریشهها و عوامل موثر در انقلاب ارائه داده تا بار دیگر با تکرار روایتی مارکسیستی از تاریخ معاصر ما، به جنگ روایتی برود که خود آن را «لیبرالیسم جبون» میخواند. بهانهی این یادداشت، صرفا یک بند مشخص از نوشتهی جناب نیکفر است که در آن آمده:
«قانون مفهوم مرکزی انقلاب مشروطیت است. قانونمداری این انقلاب ثمر نبخشید، چون به مفهوم حق مجهز نبود، حقوق شهروندان را مبنا نگذاشت و این اجازه را داد که قانون بدون حق مستقر شود و هیچگاه سامان استواری نیابد. انقلاب ۱۳۵۷، حقخواه بود. ایدهی حق از آغاز انقلاب رواج یافت و اکنون جایگاهی در مجموع استوار در گفتمان عمومی دارد».
شاید در پاسخ به این تعبیر عجیب از انقلاب مشروطه، کافی بود از آقای نیکفر بخواهیم که دستکم یک بار زحمت مطالعهی قانون اساسی مشروطه را به خودشان بدهند تا انبوه مواردی که ضامن مشارکت سیاسی و اجتماعی شهروندان و تضمین حقوق تجاری و اقتصادی آنان میشود را ببینند.
برای مثال، دومین اصل قانون اساسی مشروطه این است: «مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اھالی مملکت ایران است که در امور معاشی و سیاسی وطن خود مشارکت دارند».
اما به گمان من، ایراد کار در نخواندن قانون اساسی نیست، بلکه در خوانش و فهم خاص نیکفر و اندیشهی چپگرا از مفهوم «حق» است.
برای خواندن ادامهی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
ادبیات در برابر جعلیات!
#A 436
آرمان امیری @armanparian - بخشهایی از متن:
حکایت «قحطی بزرگ ایران» (سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸ خورشیدی) را تاریخنگاران به اشکال مختلفی ثبت کردهاند. فاجعهای که همزمان با جنگ جهانی نخست از راه رسید و به مرگ و میر گستردهای در کشور منجر شد. آمار تلفات دقیق آن فاجعه، درست به مانند شمار نفوس ایرانیان در آن زمان به درستی مشخص نیست. گویا رای غالب بین یک تا سه میلیون تلفات را تخمین میزند، اما همین ابهام سبب شده تا جعلیات حکومتی ما فرصت کند با اغراقهای عجیب و غریب، ابتدا شمار تلفات را با ارقام نجومی ۸ و ۹ میلیون برساند که در نسبت با جمعیت حدودا ۲۰میلیون نفری آن زمان، بیش از ۴۰درصد جمعیت کل کشور را تشکیل میدهد.
پس از آن هم طبیعتا گناه فاجعه باید به گردن متهم ردیف اول تمامی بدبختیهای معاصر کشور افتاد و کار پروپاگاندا به آنجا رسید که که ادعای «نسلکشی ایرانیان توسط انگلیس» را مطرح کنند. بهانهی هم ورود نظامیان خارجی (انگلیس و روس و عثمانی) به خاک ایران بوده است که تهیهی ارزاق آنها هم در مدت جنگ باید از منابع داخل ایران انجام میشد و بنابر ادعاهای حکومتی، این ارتشها اینقدر ارزاق مملکت ما را خریدند و خوردند که چیزی به مردم نرسید و قحطی آمد.
برای فهم مبنای سست این روایت کافی است بدانیم که تعداد سربازان انگلیسی در ایران به روایت اسناد این کشور حدود ۵۱هزار نفر برآورد شده است. تعداد سربازان روس حدود ۲۰هزار نفر بوده اما گویا در مقطعی تا ۸۰ هزار نفر هم بالا گرفته است. در نهایت بین ۵ تا ۲۵ هزار نفر هم سربازان عثمانی بودهاند که در مقاطعی وارد ایران شدهاند.
اگر تمامی آمارهای فوق را دست بالا حساب کنیم، در مجموع ۱۵۰ هزار نیروی خارجی وارد خاک ایران شدهاند. این تعداد، در مقایسه با جمعیت حدودا ۲۰ میلیون نفری ایران در آن زمان، معادل کمتر از ۱درصد افزایش نفوس است، یعنی باید بپذیریم که یک مملکتی با افزایش ۱درصدی در مصرف ارزاق دچار بحران قحطی و مرگ و میر گسترده شد!
برای مطالعهی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
دوگانهی کاذب شرق و غرب
#A 436
آرمان امیری @armanparian - بخشهایی از متن:
✍️ «یک جوان ایرانی به اسم جلال آلاحمد مقالهای در مجلهی تازهای دارد به عنوان «غربزدگی»، با نظریات عجیب و خواندنی. میفرستم که ملاحظه فرمایید و برایم پس بفرستید. تشنّج فکری در میان جوانان ما زیاد شده است و علامت خوبی است ولی متاسفانه بیشتر همان تشنّج است تا حرکت به طرف مقصد و مقصودی».
بخشی از نامهی محمدعلی جمالزاده به امیرمهدی بدیع،۲۸تیرماه ۱۳۴۱
✍️ «بعد از ۲۵۰۰ سال که ایرانی به جانب مغرب مینگرد وقت آن نیست که قطارش را به قافلهی چین و هند ببندیم. غربزدگی را شرقزدگی، آن هم شرقزدگی عوامفریبانی چون «Malraux» دارو و مرهم نیست و نیز با بتشکستن، خواه بتِ نادرشاه افشار باشد خواه آقای فروزانفر رفع بلا نمیشود کرد. چه سلطان محمود هم در سومناب بت زیاد شکست. وقت آن است که از برای آخرین بار مردگان را در گور کنیم و بدانیم که هرچند ماه یک بار نعش این مردگان را به میدان کشیدن تلف وقت است و تفرقهی فکر. وقت آن است که تمدّن را ارث پدری اروپائیانی که در تشنّج فترت و زوال افتاده و اصول اصلی تمدّن را فراموش کرده یا اصلا یاد نگرفتهاند ندانیم».
از پاسخ امیرمهدی بدیع ۳۱تیرماه۱۳۴۱
✍️ رویکردی که مهدی بدیع در دههی چهل در پیش گرفته بود (به ویژه در آن کتاب معروف «یونانیان و بربرها»)، درست به مانند مقدمهی توکلی طرقی، برای من یادآوری هستند از دیوارنگارهی معروف «مکتب آتن» که رافائل در قرن ۱۶ بر بخشی از اقامتگاه پاپ در واتیکان کشید. (تصویری که در اسلاید نخست دیده میشود)
رافائل در این دیوارنگاره، شماری از سرشناسترین متفکران تاریخ را در کنار یکدیگر قرار داده است، از سقراط و افلاطون و ارسطو و فیثاغورث، تا ابنرشد، ابنسینا و حتی زرتشت. نشانهای آشکار که دستکم اروپاییان نیز در بخشی از تاریخ خود، سیر اندیشه را محصولی جهانی و مشترک قلمداد میکردند که شرقی و غربی نداشت و هربخشی از جهان به اندازهی خود سهمی در تکامل تاریخچه و دستاوردهای بشری ایفا کرده بود.
برای مطالعهی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
احیاگران یک اسطوره
#A 435
آرمان امیری @armanparian - بخشهایی از متن:
✍️ مقایسهی شعر کسرایی با نمایشنامهی پوریا، نشان میدهد که کسرایی آشکارا از آن نمایشنامه وام گرفته و حتی در ساختار روایی شعرش نیز تحت تاثیر اثر پوریا قرار داشته است. برای مثال، پوریا، در مقدمهی نمایشنامهی خود، قصیدهای در ستایش زندگی سروده که در بخشی از آن میخوانیم: «آتشی باید روانها را برافروزد چو مهر». چطور میتوان چنین بیتی را خواند و به یاد بخش آغازین شعر کسرایی نیفتاد که: «زندگی را شعله باید برفروزنده».
✍️ اگر پوریا ناچار شد در قصیدهی آغازین خودش، با صراحت و به صورتی مستقیم بر ضرورت احیای روح میهندوستی ایرانیان تاکید کند، سیاوش کسرایی، با هنرمندی تمام، پیام این مقدمه را به درون اثر خودش کشاند.
✍️ پیام این لایهی بیرونی شعر آرش، ای بسا به مراتب مهمتر و صریحتر از خود شعر است. اگر شعر آرش، شاهکاری تکاندهنده از یک حماسهی مدرن است، قاب بیرونی آن، مانیفستی سیاسی است که به مخاطبش هشدار میدهد: «هر زمان در مسیر مجادلات سیاسی راه خودت را گم کردی و دچار تردید شدی، به ایران فکر کن! و مصلحت و دغدغهی ایران را چراغ راه خودت قرار ده».
برای مطالعهی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
فردوسی و مشروطیت شهریاری
#A 434
از مجموعهی #نظریه_تجدد_ایرانی
آرمان امیری @armanparian - بخشهایی از متن:
پرهام برای نهاد جهانپهلوانی مورد نظر خودش، کارکردها و ویژگیهای مفصلی بر میشمارد که مشروح آن را باید در مقالهی خودش خواند. چند موردش را من اگر به اختصار و در نسبت با نهاد شهریاری مرور کنم چنین است:
الف) پایگاه جهانپهلوانی از پایگاه شهریاری جداست و به همین علت است که جهانپهلوان هرگز خود را نامزد پادشاهی نمیبیند.
ب) جهانپهلوان مدافع کشور در برابر تجاوز بیگانه و آزمندان داخلی است.
ج) جهان پهلوان حافظ نهاد شهریاری به عنوان رمز وحدت ملی است و نه مدافع شخص پادشاه! او ممکن است حتی جان خود را برای نجات جان شاه به خطر اندازد (مثل ماجرای نجات کاووس) اما در برابر شخص او پرخاش و تندی و انتقاد کند.
د) جهان پهلوان مراقب اجرای حقوق و موازین شهریاری است و نظارت و مواظبت میکند که این موازین به جای آورده شوند.
برای مطالعهی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
شاهنامه و سکولاریسم
#A 433
از مجموعهی #نظریه_تجدد_ایرانی
آرمان امیری @armanparian - بخشهایی از متن:
✍️ چرا فردوسی چنین تصمیمی میگیرد؟ او در اکثر داستانهای خودش، به منابعی که مورد استفاده قرار داده وفادار باقی مانده است، و حتی اگر آنها را گسترش داده یا خلاصه کرده، اما به صورت معمول با رویکرد کلی آنها موافق باقی مانده است، ولی در مورد گشتاسپ تصمیم گرفته تا از او تصویری بسازد که (همانگونه که جلوتر اشاره خواهم کرد) اگر بگوییم نخستین سنگ بنای نابودی ایرانزمین را گذاشته، بیراهه نرفتهایم؟
✍️ با روی کار آمدن گشتاسپ و رسمیت دین زرتشت اما، بحرانهای بزرگی آغاز میشود. نخست، از جانب کشورهای خارجی که گشتاسپ قصد دارد مذهب جدید را به آنجا هم صادر کند. جنگهای ویرانگر بین ایران و توران و سپس چین کمترین پیامدهای خارجی این دین رسمی هستند. پس از آن، نوبت به تفرقه و جدال در داخل کشور میرسد. جایی که گشتاسپ به فرزندش اسفندیار دستور میدهد به سیستان رفته و رستم را «دستبسته» به پایتخت بیاورد، تنها به این بهانه که رستم حاضر نیست دین رسمی را بپذیرد!
✍️ بیشک همچنان هستند اندیشمندانی که اصرار دارند عناصر مذهبی را به عنوان بخشی از ارکان «هویت ایرانی» معرفی کنند؛ یا آنانکه در بازخوانی سنتهای ایرانشهری، (اغلب با تفاسیری تنگنظرانه از مفهوم «فره ایزدی») تجانس نهاد شهریاری و نهاد مذهب را یکی از ویژگیهای سنت ایرانشهری قلمداد کنند، اما به گمان من، برای چنین ادعا و روایتی، هر شاهد و مثال تاریخی هم که بتوان عرضه کرد، بدون شک نمیتوان به شاهنامه استناد کرد؛ الگوی سیاسی خردنامهی فردوسی به کل در تضاد با هرگونه مداخلهی دوجانبهی مذهب و سیاست در حریم یکدیگر قرار دارد.
برای مطالعهی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
آرمان امیری @armanparian - این فایل صوتی، قرائتی است از همان جستار در باب الگوی داستاننویسی کلاسیک ایران که متن کاملش را میتوانید از طریق این لینک بخوانید. از آنجا که ممکن است شنیدن نسخهی صوتی راحتتر و مقدورتر باشد این فایل را هم منتشر میکنم، اما باید یادآوری کنم به دلیل محدودیتهای زمانی جلسه، ناچار شدم از برخی بندهای جستار اصلی صرفنظر کنم و این احتمال وجود دارد که در این چشمپوشیها بخشی از ایده از بین رفته باشد. در نتیجه اگر علاقمند هستید میتوانید متن کاملتر را از طریق همان فایل پیدیاف دریافت کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
زمانی برای جبران اشتباهات تجزیهطلبی
#A 432
آرمان امیری @armanparian - سپتامبر سیاه ۱۹۷۰ در واقع یک جنگ داخلی بود میان دو گروه از نیروهای فلسطینی. تلاشی برای در دست گرفتن قدرت حاکم در کشوری که انگلستان آن را «فلسطین شرقی» میخواند. بخش بزرگی از «قیمومیت بریتانیا در فلسطین» که در شرق رود اردن قرار داشت و پس از آنکه توانست در سال ۱۹۴۶ استقلال خود را در سازمان ملل تصویب کند، نام همان رود، یعنی «اردن» را برای خود انتخاب کرد. این تغییر نام البته، هرگز مانع از آن نشد که اهالی فلسطین شرقی، خودشان را مالک و میراثدار بر حق فلسطین غربی بدانند. در نتیجه تا سال ۱۹۶۷، دستکم دو جنگ بزرگ برای بازپس گرفتن آنچه «باقیماندهی» سرزمین خود میدانستند به راه انداختند که البته هر دو را باختند.
در جریان جنگ داخلی ۱۹۷۰، یاسر عرفات و گروههای چریکی تحت امرش با ملکحسین، پادشاه فلسطین شرقی/اردن وارد نبردی خشن شدند که نتیجهی کار کشتاری گسترده از طرفین بود و به «سپتامبر سیاه» شهرت یافت. طبیعتا هر دو طرف جنگ و قربانیان را اهالی عرب/مسلمان سرزمینی که پیشتر فلسطین خوانده میشد تشکیل دادند، و البته هرقدر هم طرفین در جدال برای کسب قدرت در کرانهی شرقی اختلاف نظر داشتند، در رویای الحاق سرزمینهای دو طرف رود اردن مشترک بودند.
پس از جنگ داخلی، عرفات و هوادارانش مجبور شدند اردن را ترک کنند و بیشترشان به خاک سوریه پناه بردند. پس از آنکه ملک حسین از بحران داخلی آسوده شد، مجددا طرحی را به سازمان ملل ارائه داد تا بر مبنای آن کرانهی غربی رود اردن را هم به این کشور تحویل بدهند. او پس از شکست در جنگ ۱۹۶۸، ناچار شده بود که رسمیت اسرائیل را در مرزهای ۱۹۶۷ قبول کند و حالا امیدوار بود که اگر نتوانسته با جنگ کل اسرائیل را نابود کند و تمامی سرزمینهای غرب رودخانه را اشغال کند، دستکم از طریق دیپلماسی بخشهایی را که جزو مرز رسمی اسرائیل نبود به خاک خودش اضافه کند.
پیشنهاد ملک حسین، گسترش پادشاهی اردن به دو سوی رودخانه، با عنوان «پادشاهی متحدهی عربی» بود. پیشنهادی که باقی گروههای فلسطینی (که اغلب چپگرا بودند) هم با آن موافقت کردند، با این شرط که در این کشور جدید نظام پادشاهی به جمهوری تغییر کند! اما پیش از آنکه سازمان ملل بخواهد به این پیشنهاد واکنشی نشان دهد، عرفات بازی اتحاد را بر هم زد و با طرح ادغام فلسطین شرقی و غربی مخالفت کرد!
ادامهی یادداشت را از این لینک بخوانید و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
دیگر ملتی وجود نداشت!
#A 431
آرمان امیری @armanparian - این یادداشت، بیشتر کارکرد تکملهای بر یادداشت قبلی و طرح ادعای «جعلی بودن ملت فلسطین» را دارد. در واقع، در پاسخ به برخی تصاویر و کلیپهایی است که این مدت در فضای مجازی منتشر شده تا ادعا کند نه تنها ملت، بلکه حتی دولتی به نام فلسطین در تاریخ وجود داشته که اشغال شده. در این یادداشت، ضمن پاسخ دادن به برخی از این اسناد، شواهد و ارجاعات تاریخی دیگری نیز ارائه میشود که نشان میدهد جعلی بودن عنوان «ملت فلسطین» را نه تنها کشورهای عربی/اسلامی باور داشتند، بلکه حتی خود یاسر عرفات نیز به صراحت بدان تاکید کرده بود.
بخشهایی از متن یادداشت:
✍️ اینکه دیپلمات ارشدی در سطح «حسین موسویان» هم ادعای مشابهی را به استناد به چنین تصاویری مطرح کند، دیگر نمیتواند محصول یک شایعهی غیرموثق باشد. اگر نخواهیم اینقدر سادهنگر باشیم که یکی از کهنهکارترین دیپلماتهای کشور را به کل ناآشنا با تاریخچه روابط بینالملل قلمداد کنیم، ناچاریم بپذیریم که با یک شارلاتانیسم سازمانیافته مواجهیم که همچنان تلاش میکند نیم قرن پروپاگاندای دروغین رژیم حاکم را برای گمراه کردن ذهن ایرانیان در مورد واقعیت مسالهی فلسطین ادامه دهد.
✍️ فراتر از جناب موسویان که یک سیاستمدار است، جناب «مجید تفرشی»، که در چند سال اخیر و به پشتوانهی رسانههای حکومتی به سرعت برق و باد تا جایگاه «تاریخپژوه رسمی» ارتقای درجه یافتهاند نیز با انتشار یک کلیپ قدیمی از مصاحبهی «گلدا مایر»، دروغی مشابه را تکرار کرده است. (از توییتر ایشان بخوانید) اینبار هم مسالهی مهم این است که کسی دارد از یک «کلیپ برش خورده»، تفسیری «کاملا وارونه» ارائه میدهد، که سمت رسمی و رسانهای خودش را «تاریخپژوه» معرفی میکند! جناب «تاریخپژوه»، سندی را دستمایهی ادعای خودش قرار داده، که اتفاقا گلدامایر در جریان آن میخواست اثبات کند که اصلا دولت فلسطینی وجود نداشته!
✍️ همهی اینها یعنی، اگر عرفات و سازمان او نبودند، امروز احتمالا شاهد یک کشور اسرائیلی بودیم، در مرزهایی حدودا معادل همان مرزهای ۱۹۶۸. در کنار آن هم سرزمینهای اردن، مصر، لبنان و سوریه را داشتیم که شامل کرانه باختری هم میشدند. نه خبری از «ملت فلسطین» بود، نه آوارگان، نه جدالهای خونین تمامی این سالها و نه این مشکلی که به مرحلهای غامض و ای بسا لاینحل رسیده! اشعار درویش را هم میشد همچنان خواند، البته در رثای سرزمینی به نام فلسطین، که بخشی از خاک اردن شده بود، همانطور که پیشتر بخشی از خاک عثمانی بود.
برای خواندن متن کامل این یادداشت اینجا کلیک کنید و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
دیگر ملتی وجود نداشت!
#A 431
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
جعل ملتی به نام «فلسطین» و پیامدهای آن
#A 430
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
تراژدی میهندوستی
#A 429
از مجموعهی #نظریه_تجدد_ایرانی
آرمان امیری @armanparian - ابراهیم گلستان، در بخشی از نامهی معروفش به سیمین دانشور، گریزهای جسته و گریختهای هم به فردوسی میزند. ابتدا و به اختصار اشارهای به داستان ضحاک میکند. روایتی که پیشتر احمد شاملو هم ارائه داده بود و سپس انتقادی به اینکه چرا «کاوه» حکومت خلقی و تودهای تشکیل نداد! اما موضوع این یادداشت و انتقاد اصلی من به گلستان، شیوهی مواجههی تقلیلگرایانهی او با داستان رستم و سهراب است. جایی که مینویسد:
« ...قصهی رستم و سهراب هم که معروف حضورمان است که چگونه این جهانپهلوان سر پسرک هفدهساله را کلاه گذاشت و وقتی از دست او به زمین خورد او را فریفت اما هنگامی که خودش جوان ا پشت به خاک کرد بیدرنگ جگر بدبخت را سوراخ کرد...»
توضیح دادن جزییات دراماتیک یک اثر برای نویسندهای برجسته در ابعاد گلستان شاید کمی عجیب به نظر برسد. به همان میزان عجیب که از خود بپرسیم استاد، با آن همه تسلطی که به اساطیر یونان داشت و مدام چوبشان را بر سر شاهنامه میکوبید، کدام قهرمان اسطورهای را عاری از چنین عیب و نقصهای ظاهری میدید؟ و آیا چندوجهی بودن یک قهرمان و وجود ضعفهای انسانی او نشانهی ضعف اثر هنری است یا پختگی آن؟
در یادداشت قبلی اشاره کردم که به تاکید هگل، قهرمان تراژیک باید تجسم ناب یک ارزش مورد توافق باشد، به سطحی که در مورد این ارزش مثل یک «مجسمه» ثابت و تحولناپذیر به شمار آید؛ اما این بدان معنا نیست که همین شخصیت در باقی زمینهها هم همینقدر ناب باشد. هر شخصیتی، احتمالا فقط تجسم یک یا نهایتا چند ارزش قلمداد میشود و هیچ شخصیتی نمیتواند تمامی ارزشها را تا بدین سطح ناب و خالص در خود جمع کند. از تناقض ذاتی برخی ارزشها هم که چشمپوشی کنیم، چنین موجودی احتمالا باید خود خدا باشد، نه یک قهرمان داستانی!
برای خواندن ادامهی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
تراژدی آزادگی
#A 428
از مجموعهی #نظریه_تجدد_ایرانی
آرمان امیری @armanparian - از میان اندیشمندان پرشماری که در چیستی و اجزای تراژدی سخن گفتهاند، آرای هگل، از جالبترین و کارآمدترین الگوها است. در تفسیر خاص هگل از تراژدی، هر یک از قهرمانان تراژیک باید نماد و تجسمی از یک ارزش ناب و مطلق قلمداد شوند. او حتی از تعبیر «مجسمه» برای قهرمانانش استفاده میکند که هم آنها را بازتاب تام و تمام ارزشی که نمایندگی میکنند نشان میدهد، و هم حاکی از «ثابت بودن شخصیت» حول این ارزش بنیادین دارد. یعنی بر خلاف پیچیدگیهای کاراکتر مدرن، شخصیت تراژیک در مورد ارزشی که نمایندگیاش میکند مشمول عنصر «تحول» نخواهد شد. ناگفته نماند که هرچند جنس قهرمان تراژیک باید مثل یک الاهه در مورد ارزشی که نمایندگی میکند ناب و خالص باشد، اما در باقی زمینهها او کاملا میتواند موجودی ناقص باشد. (درست به مانند الاهههایی که هیچ کدام به تنهایی تمامی ویژگی یک خدای کامل را ندارند)
به باور هگل، «ذات اصلی تراژدی» بر این واقعیت مبتنی است که در هنگامهی تعارض میان ارزشهای ناب، هر کدام از طرفین توجیه خاص خودش را دارد که در جای خودش قابل تایید است. نتیجه آنکه هر دو طرف تراژدی در حیات اخلاقی خود محق هستند، اما دست تقدیر یا طبیعت امکان تحقق یا بقای همزمان طرفین را رد کرده است. در این مورد خاص البته عنصر «هامارتیا»، یا خطا یا قصور قهرمان تراژیک هم دخیل است که موضوع یادداشت بعدی است. در این یادداشت، همین بخش از ایدهی هگل کافی است که در نهایت، تراژدی، از تصادم میان دو ارزش ناب و مطلق، به شکل تقابل «تز و آنتیتز» حاصل میشود آنچه او «راه حل تراژیک» میخواند، صرفا نوعی سنتز یا همان نتیجهگیری نهایی است که بیرون از صحنهی نمایش (منظومهی حماسی) و در ذهن و قلب مخاطب امکان تحقق دارد. در واقع، خواننده، در برابر جدالی قرار میگیرد که هر دو طرف آن را به نوعی محق میداند، پس باید در خود بیندیشد که چرا کار به این فاجعه ختم شد؟ و اینکه احتمالا برای پرهیز از این تراژدی چه تدبیری باید در مورد ارزشهای مطلق خود به کار ببندیم؟
با این مقدمهی مختصر، اگر بخواهیم الگوی هگلی تراژدی را در تحلیل «نبرد رستم و اسفندیار» به کار ببندیم، اسفندیار را باید نمادی از تمامی ارزشهای دستگاه حاکمه قلمداد کنیم: او شاهزادهی ایرانزمین است و بنابر وعدهای که دریافت کرده، در صورت موفقیت در ماموریت بازداشت رستم به مقام شاهی خواهد رسید.
برای خواندن ادامهی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ یک توضیح مختصر در مورد مجموعهی #نظریه_تجدد_ایرانی
در مجموعهی «نظریهی تجدد ایرانی»، من ابتدا با نقد پروژهی جواد طباطبایی کار را شروع کردم، پس از آن به طرح مسالهی پروژهی خودم رسیدم که در یادداشت «نظریهای برای ایران بر پایهی ارزشهای جنبش زن، زندگی، آزادی» مطرح شد.
پس از «طرح مساله»، به مواردی از نظریهها یا دستکم تلاشهای قبلی اندیشمندان در حوزهای مشابه پرداختم که برای کلیت این پروژه کارکرد «پیشینهی پژوهش» داشتند. یادداشتهای « تجربهای در بازخوانی تجدد ایرانی» و «در حسرت رؤیای شیرین مشروطهی ایرانی» در همین بخش تعریف میشوند و بخشی از «پیشینهی پژوهش» به حساب میآیند.
پس از این مراحل، به بخش «چهارچوب نظری» این پروژه میرسیم. مجموعه یادداشتهایی که من در مورد «ادونیس» نوشتم (مانند یادداشت « نقطهی عطفی درخشان در چالش کهن و انسداد سنّت و تجدّد») و یا در آینده خواهم نوشت، همگی بخشی از تبیین چهارچوب پژوهشی است که در این پروژه به کار خواهم گرفت. اما کلیت این فرآیند تا رسیدن به شکل اجرایی پروژه بسیار طولانی مدت خواهد بود و از این نظر، پیگیری کلیت مساله تا این لحظه برای بسیاری از مخاطبان ممکن است گنگ و دشوار بوده باشد. لذا به صورت یک میانپرده، به بهانهی نقد و بررسی چند موضوع از شاهنامهی فردوسی، سه یادداشت منتشر خواهم کرد که نمونههایی از شکل نهایی این پروژه خواهند بود.
در واقع، در پایان این سه یادداشت که به شاهنامه اختصاص خواهند داشت متوجه میشویم که این پروژه چطور درصدد است که با جایگزین کردن الگوی «ایستا و پویا» به جای الگوی ناقص و نادقیق «سنّت و تجدّد»، عناصری از تاریخچهی سنّت و فرهنگ کشور را برای تدوین معانی و مفاهیم مدرن امروز، به ویژه با گوشهی چشمی به جنبش «زن زندگی آزادی» استخراج کند.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ نگاهی به شباهتهای «آئورا» اثر کارلوس فوئنتس با «بوفکور» صادق هدایت
#A 438
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
زندگی نرمال و دشمنان آن!
#A 437
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
ادبیات در برابر جعلیات!
#A 436
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
دوگانهی کاذب شرق و غرب
#A 436
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
احیاگران یک اسطوره
#A 435
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#A 434
برای مطالعهی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
شاهنامه و سکولاریسم
#A 433
برای مطالعهی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
آرمان امیری @armanparian - متن پیوست، جستاری است که در مراسم گرامیداشت سومین سال درگذشت «رهنورد زریاب» قرائت کردم. فرضیهای که اینجا طرح شده هنوز خام است، اما گمان میکنم در همین حد نیز ارزش طرح داشته باشد تا بتواند مورد نقد قرار گرفته و پختهتر شود.
فرضیهی جستار آن است که از منظر روایتشناسی، یک گونهی خاص از داستان قاب (Frame Story) وجود دارد که الگوی غالب در داستاننویسی مشرقزمین بوده و با همتایان غربی خودش به کل متفاوت است. هرچند این الگو در قرن چهارده میلادی از داستان هزار و یک شب به مغرب زمین هم راه پیدا کرد، اما در نهایت تمام مسیر تحول و بلوغ خودش را در مشرق (ایران) طی کرد و چنان به سنت روایی غالب بدل شد که از مرزهای ادبیات هم فراتر رفت و به حوزههایی همچون عرفان، اندیشه و تاریخنگاری نیز راه پیدا کرد.
بخش پایانی جستار، تلاشی است برای سنجش این مدل در یکی از رمانهای رهنورد زریاب، با این فرض ثانویه که اساسا نویسندگان مدرن افغانستان، برخلاف همتایان ایرانی، همچنان پیوندهای خود با این الگوی کلاسیک قصهگویی ایرانی را حفظ کردهاند.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
زمانی برای جبران اشتباهات تجزیهطلبی
#A 432
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
📍 بخشهایی از یک گفتگوی قدیمی با «گلدا مایر»، اولین نخستوزیر اسرائیل که در آن خانم مایر توضیح میدهد هرگز ملت یا دولتی به نام فلسطین وجود نداشته، اما این صراحت کلام ایشان از جانب بخشی از پروپاگاندای حکومتی، در معنای وارونه و به عنوان سندی برای اثبات وجود دولت فلسطین به کار گرفته شده است.
برای مطالعهی بیشتر به یادداشت: «دیگر ملتی وجود نداشت!» مراجعه کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
جعل ملتی به نام «فلسطین» و پیامدهای آن
#A 430
آرمان امیری @armanparian
✍️ اگر با رویکردی تاریخی به سراغ منطقه برویم، اکثر قریب به اتفاق کشورهای منطقه (بجز ایران و مصر) جعلی هستند و اغلب از متلاشی شدن امپراطوری عثمانی حاصل شدهاند که عمر آن به پایان جنگ جهانی اول باز میگردد. در چنین رویکردی اسرائیل نسبت به باقی کشورهای منطقه مورد متفاوتی به حساب نمیآید و البته فلسطینیها هم میتوانند به همان اندازهی باقی مردم منطقه امیدوار به تشکیل یک دولت مستقل باشند: وقتی هر روز یک کشور جدیدی ساخته میشود، چرا ما یکی نسازیم؟!
✍️ اما اگر بخواهیم با رویکرد حقوقی و با استناد به نظام رسمی حقوق بینالملل به سراغ مساله برویم، آنگاه نتایجی که به دست میآید، اصلا با پروپاگاندای «جعلی» خواندن اسرائیل سازگار نخواهد بود. پیشینهی معاصر اسرائیل هم به مانند باقی کشورهای حوزهی امپراطوری عثمانی، به حدود سال ۱۹۲۰ باز میگردد که تا زمان استقلال کامل، یک دوران «تحت قیمومیت» را سپری کرد. در نهایت، با خروج انگلیسیها، استقلال کامل اسرائیل در ۱۹۴۸ محقق شد و در ۱۹۴۹ نیز این کشور به عضویت سازمان ملل متحد درآمد.
✍️ بر خلاف تمامی این کشورها که همگی با یک تاریخچهی نسبتا مشابه از عثمانی جدا شدند و تقریبا در یک بازهی زمانی مشابه با کسب استقلال کامل به عضویت سازمان ملل درآمدند، کشور، یا دولت، یا حتی مفهومی به نام «ملت فلسطین»، ابدا در آن بازهی زمانی نه تنها رسمیت نداشت بلکه اصلا مطرح هم نبود!
✍️ سالها پیش یک مقالهی پژوهشی کامل با عنوان «یاسر عرفات، مخترع مفهوم ملت فلسطین» نوشتم. جزییات مقاله مفصل است و برای مطالعهی بیشتر میتوانید به همان مراجعه کنید. اینجا به اختصار به نتیجهگیری و موضوع اصلی مقاله اشاره میکنم که اساسا طرح عنوان مفهومی به نام «ملت فلسطین»، تنها در دههی ۸۰میلادی بود که به اصرار یاسر عرفات به ادبیات بینالمللی راه پیدا کرد.
برای خواندن متن کامل این یادداشت اینجا کلیک کنید و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
«حجاب شرعی در عصر پیامبر»، پژوهشی است به کوشش «امیرحسین ترکاشوند» که تلاش کرده وجوه مختلف این مسالهی چالشبرانگیز را در بستر سنت تاریخی دین اسلام مورد واکاوی قرار دهد. نتیجهی نهایی این پژوهش به رغم استنادات دقیق و گستردهی تاریخی، به دلایلی که میدانیم موفق به دریافت مجوز انتشار نشد و کتاب از سال ۱۳۹۰ (تا جایی که ما میدانیم، با رضایت نویسنده) در رسانههای مجازی منتشر شد.
اکنون یک گروه از فعالین، همت کرده و نسخهای صوتی و رایگان از کتاب تهیه کردهاند که اجرا و تدوین مناسبی دارد و میتواند مورد توجه علاقمندان به کتاب صوتی قرار گیرد. به درخواست خود این دوستان، این پیام را در کانال منتشر کردیم تا علاقمندان بتوانند به فایلهای این مجموعه دسترسی پیدا کنند. برای اینکار، کافی است به این کانال تلگرامی «@goyaast» مراجعه کرده و یا روی این لینک کلیک کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#A 429
از مجموعهی #نظریه_تجدد_ایرانی
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#A 428
از مجموعهی #نظریه_تجدد_ایرانی
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
.
نقطهی عطفی درخشان در چالش کهن و انسداد «سنّت و تجدّد»
#A 427
از مجموعهی #نظریه_تجدد_ایرانی
آرمان امیری @armanparian - شاید کمتر تعبیری به اندازهی «خرد» در شاهنامهی فردوسی مورد تاکید قرار گرفته باشد، به طرزی که برخی با عنوان «خردنامه» از این اثر یاد میکنند که تعبیر کاملا بجایی هم هست. از سوی دیگر، میدانید که «خردگرایی» از اصلیترین ارکان جهان مدرن و عصر روشنگری است که به همین تناسب نیز میتوان از آن با عنوان یکی از مبانی اصلی «تجددگرایی» یاد کرد. حال پرسش این است که آیا شاهنامه تشکیل دهندهی بخشی از سنّت فکری ایرانیان هست یا نه؟ آیا این عنصر خردگرایی بخشی از این سنّت به حساب نمیآید؟ آیا این به معنای تطابق سنّت ما با عناصر تجدّد است؟
پاسخ به این پرسشها زمانی دشوار میشود که به یاد بیاوریم انبوهی از عناصر یا گرایشهای «خردستیز» نیز در سنّت فرهنگی ما به چشم میخورند. کمترینش همان روایت معروف مولوی که میگفت:
پای استدلالیون چوبین بود
پای چوبین سخت بیتمکین بود
اما مساله به همین یک نمونه ختم نمیشود. در امثالوحکم سنّتی ما، تقریبا هیچ موضوعی را نمیتوان پیدا کرد که از جنبههایی کاملا متناقض مورد تاکید قرار نگرفته باشد. پس سنّت ما کدام است؟
علیرغم دیرپایی تلاش برای اندیشیدن در باب دوگانهی «سنّت و تجدّد»، متاسفانه هیچ یک از اندیشمندان ما به اصل این تناقضها نپرداختهاند، و یا اگر پرداختهاند نتوانستهاند به درستی مفهوم مورد نظر خود را با این سطح از تداخل و تناقض سازگار کنند. اگر از نمونههای شگفتانگیزی چشمپوشی کنیم که کل پروژهشان را بر پایهی نقد سنّت بنا کردهاند، بدون اینکه حتی به خود زحمت ارائهی یک سطر توضیح منسجم در مفهوم سنّت بدهند، دیگران نیز برای پیچیدن نسخهای کلان به اسم «سنّت» برای یک تاریخچهی عریض و طویل به صورت مداوم دست به گزینش و تقلیلگرایی زدهاند. هرکسی متناسب با منظور و پروژهاش بخشهایی از این تاریخ را گرفته و عناصر مورد نظر خودش را به عنوان «سنّت» معرفی کرده و در مقابل چشم بر انبوه نمونههای متناقض بسته است.
برای خواندن ادامهی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.