وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت میشود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر میپردازیم. . ارتباط با ادمین کانال: @DivaneSaraAdmin . اینستاگرام: instagram.com/divanesara_
انتخابات ۱۴۰۳، فرصت تبدیل جنبش اعتراضی به جریان سیاسی
#A 443
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
📍 یادداشت وارده:
دوستانِ اصلاحطلبِ سابق، محافظهکار شدنتان را تبریک میگویم!
#V 134
نویسندهی میهمان: علیرضا افشاری
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
دو گزینه برای سنجش هزینه و فایدهی مشارکت انتخاباتی
#A 443
آرمان امیری @armanparian - سالها پیش، (در جریان انتخابات مجلس هشتم) مصطفی تاجزاده در یک سخنرانی انتخاباتی میگفت که: اگر بین دو نامزد انتخاباتی، چیزی در حد یک اپسیلون هم اختلاف وجود داشته باشد، من رای میدهم. چون رای دادن که هزینه ندارد. اما یک اپسیلون دستاورد هم خودش غنیمت است.
اصل منطق آقای تاجزاده درست بود اما احتمالا خودشان هم بعدها متوجه مصداق اشتباه آن شدند که دست از مشارکتهای انتخاباتی کشیدند. آن اصل درست این بود که تنها عامل تعیینکننده در یک تصمیم سیاسی، صرفا کفهی ترازوی هزینه و فایده است: اگر یک سر سوزن هم احساس کردید که دستاورد یا فایدهی عملی به هزینههایش میچربد، حتما انجامش بدهید. اما مصداق اشتباه ماجرا این بود که گمان میکرد تنها هزینهی مشارکت انتخاباتی، کبود شدن انگشتان از مرکب رای است!
در مورد اینکه در گذشته چقدر اشتباه کردیم یا اصلا نکردیم و حق داشتیم بحث زیاد است. اینجا فقط میخواهم به انتخابات پیش رو بپردازم و از زاویهی نگاه خودم، دو مورد از «هزینهها»ی ترازوی انتخاباتی را یادآوری کنم:
حد فاصل انتخابات ۱۴۰۰، تا انتخابات اخیر، کشور درگیر اعتراضات گستردهای شد که میدانیم. هزینهی این اعتراضات برای جامعه بسیار سنگین بود. (به تعداد قربانیانش، کشتهها، مجروحان، زندانیها، خانوادههایشان و ...) اما میتوان گفت که دستاوردهایی هم داشت. (این را اگر خودتان در خیابان نمیبینید، دستکم میتوانید از زنان جامعه بپرسید) سنجش هزینه و فایدهی جنبش موضوع این یادداشت این نیست. موضوع این یادداشت، گام بعدی است:
اگر در انتخابات ۱۴۰۳، مشارکت عمومی نسبت به انتخابات ۱۴۰۰، به صورت «معناداری» افزایش پیدا کند، فضای سیاسی ما در معرض دو پیامد قرار میگیرد که یکی قطعی و فوری است و دیگری احتمالی و معطوف به آینده:
پیامد نخست این است که بیبرو برگرد، در تاریخ ثبت خواهد شد که نتیجهی سرکوب خونین حکومتی، افزایش اقبال به مشارکت انتخاباتی و پذیرش بازی نظام حاکم بود. طبیعتا حکومت هم حق دارد مستند به چنین دستاوردی مدعی شود بحران ناشی از نارضایتی و مطالبات جنبش زنزندگیآزادی را پشت سر گذاشته و با افزایش مشارکت، حتی نسبت به عملکرد خشن خودش در مواجهه با معترضان از جامعه رای اعتماد مجدد گرفته است! مسوولیت مستقیم چنین پیامدی را من متوجه تمامی کسانی میدانم که در این انتخابات شرکت میکنند.
پیامد دوم قطعی نیست، اما همچنان محتمل است: با جلب اقبال مجدد عمومی، حکومت ممکن است اعتماد به نفس بیشتری برای سرکوب مطالبهی آزادی پوشش زنان به دست بیاورد و همین اندک روزنهی باقیمانده را که بخش بزرگی از زنان با هزینه و مقاومت خود حفظ کردهاند ببندد. تصور شخصی من این است که احتمال چنین پیامدی، اتفاقا با پیروزی اصلاحطلبان بسیار هم بیشتر خواهد شد چون به خوبی در خاطر داریم که هر بار اصلاحطلبان یک پیروزی انتخاباتی به دست آوردند، حکومت بلافاصله یک پاسخ همراه با سرکوب به جامعه داده است. در نتیجه، مسوولیت وقوع چنین پیامدی نیز میتوان متوجه رای دهندگان، و به ویژه اصلاحطلبان دانست.
همچنان برخی اصلاحطلبان ممکن است تصور کنند که مشارکت و پیروزی احتمالیشان چنان دستاوردهای ارزشمندی به دنبال خواهد داشت که حتی به پرداخت این دو هزینه هم میارزد. در این صورت منطقی است که مشارکت کنند، اما پیشاپیش باید بدانند که ما آنها را با چه متر و معیاری قضاوت خواهیم کرد؛ و مهمتر اینکه، توجیه همیشگی و تکراری «اگر ما نبودیم بدتر میشد»، اینبار پیشاپیش از دست اصلاحطلبان خارج شده است؛ چون در این چند سالی که به کل در عرصهی سیاسی و اجتماعی غایب بودند، جامعه خودش توانست با هزینهی خودش اندک دستاوردهایی ملموس برای زنان به همراه بیاورد و اگر این اندک دستاوردها در حضور اصلاحطلبان از بین برود مشخص است که مسوولیتش با آنهاست.
حتی میتوان این هشدار را هم داد که برباد رفتن این دستاوردها، مسوولیتی است حتی به مراتب سنگینتر از اجباری شدن حجاب در ابتدای انقلاب، چرا که اولا آنبار مردم برای آزادی حجابشان هزینهای نداده بودند، در ثانی، اصلاحطلبان میتوانند مدعی شوند که بیاطلاع بودند یا فضای متفاوتی بود و یا اکثریت جامعه چنان مجذوب گفتمان انقلاب اسلامی شده بود که با آن تصمیم همراه بود و چه و چه و چه.
این بار اما جای هیچ عذر و بهانهای باقی نیست. همه میدانیم وضعیت تا پیش از انتخابات ۱۴۰۳ چه بوده، و حتی نسبت به آن هشدار هم دادهایم، پس پیامد هرگونه بدتر شدن اوضاع از مبداء انتخابات پیش رو بیهیچ تردیدی متوجه کسانی است که گمان میکنند مداخلهشان قرار است به بهبود وضعیت بینجامد.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ گفتار کوتاهی در باب «چیستی وطن» و اشاره به دو پرسش:
نخست آنکه آیا ما میتوانیم انسانها را به صورت مجرد و مستقل از وطنهایشان متصور شویم؟
دیگری اینکه آیا میتوانیم از منافع و امنیت ملی به گونهای سخن بگوییم که در تضاد با رفاه، رضایت، امنیت و منافع شهروندان قرار داشته باشد؟
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ با توجه به اینکه این یادداشت، نقدی بوده است بر مباحثی که دکتر محدثی گیلوایی منتشر کردهاند، ایشان نیز در کانال تلگرامی خودشان پاسخ مفصلی منتشر کردهاند که میتوانید از این لینک و در کانال خودشان مطالعه کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#A 443
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
آنارکوفاشیسمِ شیعی، اسم رمزی برای نابودی ایران!
#A 442
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ نگاهی به نوولای «در اهمیت مرگ بیمورد آقای بادیاری»
غلبهی فلسفه بر رمان
#A 441
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ نگاهی به نوولای «قطعهی نایاب برای تعمیر ریشتراش»
رهاش کن بره رییس!
#A 440
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
ریشههای تاریخی یک شخصیت ماندگار
#A 439
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ نگاهی به شباهتهای «آئورا» اثر کارلوس فوئنتس با «بوفکور» صادق هدایت
#A 438
آرمان امیری @armanparian - رمان کوتاه (نوولای) «آئورا» را کارلوس فوئنتس در سال ۱۹۶۲ در مکزیک منتشر کرد و ترجمهی انگلیسی آن در سال ۱۹۶۵ به اروپا رسید. نخستین چاپ «بوف کور» هدایت به ۱۹۳۶ باز میگردد و در سال ۱۹۵۷ نیز نخستین ترجمهی آن به زبان انگلیسی منتشر شد. این یادداشت، تلاشی است برای مرور برخی تشابهات که میان این دو اثر ماندگار در تاریخ ادبیات جهان به چشم میخورد.
داستان آئورا با سه شخصیت آغاز میشود. ابتدا «فلیپه مونترو»، تاریخدان جوانی که با دیدن یک آگهی استخدام به خانهی «یورنته» میرود. سپس «کونسوئلو یورنته»، بانوی کهنسال خانه که از فلیپه میخواهد خاطرات شوهر مرحومش را ویرایش و برای انتشار آماده کند. و در نهایت «آئورا»، برادرزادهی جوان خانم کونسوئلو که فلیپه خیلی زود عاشقش میشود.
از این سه شخصیت حاضر، خیلی زود در مییابیم که آئورا به نوعی تحت کنترل عمهی خودش قرار دارد. در ابتدا تصور میشود که از طریق جادو به کنترل او درآمده (گهگاه هم گویا به وسیلهی همان جادو به شکل خرگوش در میآید) اما در نهایت میتوان دریافت که اساسا آئورا کسی نیست جز تجسدی از دوران جوانی خانم کونسوئلو؛ درست به همانگونه که فیلیپه نیز در نهایت به نسخهای دیگر از شوهر مرحوم او، ژنرال یورنته بدل میشود.
این شیوهی تبدیل شخصیتها، یا «اینهمانی» آنها، اصلیترین دستمایهای است که هدایت نیز در بوفکور به کار گرفته است به نحوی که رمان او، علیرغم داشتن شخصیتهای به ظاهر متعدد، در اغلب موارد تنها با سه شخصیت ساخته و پرداخته میشود:
نخست خود راوی است که در نهایت به «پیرمرد خنزرپنزری» بدل میشود؛ دوم همین پیرمرد قوزی است که بارها و در اشکال مختلف دیگری هم دیده میشود. یک بار به شکل عموی راوی که به قصد تجارت به خانهی او میآید: «عمویم پیرمردی بود قوزکرده، شالمهی هندی دور سرش بسته بود، عبای زرد پارهای روی دوشش بود و ...». اگر آن صدای خندهی خشک و کشداری که مو را به تن آدمی سیخ میکند را هم به این توصیفات اضافه کنیم، آنگاه در جایجای رمان شاهد تکرار همین تصویر خواهیم بود: سیمای پیرمرد گاریچی و قبرکن، پیرمرد خنزرپنزری، و حتی در موردی شوهرعمهی راوی دوم (در داستان گذشته) به همان شکل میخندد. در نهایت، و خیلی پیش از آنکه راوی دوم به پیرمرد خنزرپنزری تبدیل شود، این راوی نخست است که گمان میکند تصویر پیرمردی که عمویش است باید تصویر خودش باشد: «یک شباهت مضحکی با من داشت، مثل اینکه عکس من روی آینهی دق افتاده باشد».
از سوی دیگر، ما تصویر زن اثیری را داریم که ابتدا روی جلد قلمداد نقاشی شده، سپس در یک اتفاق عجیب از بالای رف دیده میشود و در نهایت به پای خود وارد خانهی راوی میشود و خودش را به او تسلیم میکند. به نظر میرسد این زن اثیری نیز که تصویرش از قرنها پیش روی یک گلدان راغه نقش بسته، به نوعی همان زن لکاته در روایت دوم باشد، که البته او هم شباهتی عجیب به مادر خودش (عمهی راوی) دارد و همچنین با برادر کوچکترش مثل سیبی هستند که از وسط دو نیم شدهاند و حتی عادتهایی مشابه (مکیدن انگشت) دارند.
در اینکه هر دو رمان، به شدت متکی بر ایدهی اینهمانی شخصیتها هستند جای تردیدی نیست، اما این ایده، متناسب با خاستگاه و فرهنگی که هر یک از این دو رمان در آن شکل گرفتهاند به شکلی متفاوت بروز پیدا میکند. در «آئورا»، متناسب با روح «رئالیسم جادویی» که سبک غالب اکثر نویسندگان همدورهی خودش بود، فوئنتس نیز برای توجیه تبدیل شخصیتها گوشهی چشمی به سازوکارهای جادویی دارد که در حرکات و مناسک کولنسوئلو میتوانیم آن را ببینیم.
برای خواندن ادامهی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
زندگی نرمال و دشمنان آن!
#A 437
آرمان امیری @armanparian - «پروسهای که برای تربیت یک کارگر و تبدیل او به نیروی انقلابی منضبط طی میشود، پیچیده، مشکل و طولانی است. تجربه ما نشان میدهد که کارگران، حتی کارگران جوان، با همه نارضائی خویش از وضعی که در آن به سر میبرند، رغبت چندانی به آموزشهای سیاسی از خود نشان نمیدهند ... ناآگاهی آنان موجب شده است تا به پذیرش فرهنگ مسلط جامعه تا حدی تمکین یابند. به ویژه کارگران جوان، حتی ساعات محدود بیکاری و اندوختههای حقیر خود را صرف تفریحات مبتذل خردهبورژوائی میکنند». (ضرورت مبارزهی مسلحانه و رد تئوری بقا / امیرپرویز پویان)
* * *
محمدرضا نیکفر، در یادداشت اخیر خود، تحلیل مفصلی از ریشهها و عوامل موثر در انقلاب ارائه داده تا بار دیگر با تکرار روایتی مارکسیستی از تاریخ معاصر ما، به جنگ روایتی برود که خود آن را «لیبرالیسم جبون» میخواند. بهانهی این یادداشت، صرفا یک بند مشخص از نوشتهی جناب نیکفر است که در آن آمده:
«قانون مفهوم مرکزی انقلاب مشروطیت است. قانونمداری این انقلاب ثمر نبخشید، چون به مفهوم حق مجهز نبود، حقوق شهروندان را مبنا نگذاشت و این اجازه را داد که قانون بدون حق مستقر شود و هیچگاه سامان استواری نیابد. انقلاب ۱۳۵۷، حقخواه بود. ایدهی حق از آغاز انقلاب رواج یافت و اکنون جایگاهی در مجموع استوار در گفتمان عمومی دارد».
شاید در پاسخ به این تعبیر عجیب از انقلاب مشروطه، کافی بود از آقای نیکفر بخواهیم که دستکم یک بار زحمت مطالعهی قانون اساسی مشروطه را به خودشان بدهند تا انبوه مواردی که ضامن مشارکت سیاسی و اجتماعی شهروندان و تضمین حقوق تجاری و اقتصادی آنان میشود را ببینند.
برای مثال، دومین اصل قانون اساسی مشروطه این است: «مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اھالی مملکت ایران است که در امور معاشی و سیاسی وطن خود مشارکت دارند».
اما به گمان من، ایراد کار در نخواندن قانون اساسی نیست، بلکه در خوانش و فهم خاص نیکفر و اندیشهی چپگرا از مفهوم «حق» است.
برای خواندن ادامهی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
ادبیات در برابر جعلیات!
#A 436
آرمان امیری @armanparian - بخشهایی از متن:
حکایت «قحطی بزرگ ایران» (سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸ خورشیدی) را تاریخنگاران به اشکال مختلفی ثبت کردهاند. فاجعهای که همزمان با جنگ جهانی نخست از راه رسید و به مرگ و میر گستردهای در کشور منجر شد. آمار تلفات دقیق آن فاجعه، درست به مانند شمار نفوس ایرانیان در آن زمان به درستی مشخص نیست. گویا رای غالب بین یک تا سه میلیون تلفات را تخمین میزند، اما همین ابهام سبب شده تا جعلیات حکومتی ما فرصت کند با اغراقهای عجیب و غریب، ابتدا شمار تلفات را با ارقام نجومی ۸ و ۹ میلیون برساند که در نسبت با جمعیت حدودا ۲۰میلیون نفری آن زمان، بیش از ۴۰درصد جمعیت کل کشور را تشکیل میدهد.
پس از آن هم طبیعتا گناه فاجعه باید به گردن متهم ردیف اول تمامی بدبختیهای معاصر کشور افتاد و کار پروپاگاندا به آنجا رسید که که ادعای «نسلکشی ایرانیان توسط انگلیس» را مطرح کنند. بهانهی هم ورود نظامیان خارجی (انگلیس و روس و عثمانی) به خاک ایران بوده است که تهیهی ارزاق آنها هم در مدت جنگ باید از منابع داخل ایران انجام میشد و بنابر ادعاهای حکومتی، این ارتشها اینقدر ارزاق مملکت ما را خریدند و خوردند که چیزی به مردم نرسید و قحطی آمد.
برای فهم مبنای سست این روایت کافی است بدانیم که تعداد سربازان انگلیسی در ایران به روایت اسناد این کشور حدود ۵۱هزار نفر برآورد شده است. تعداد سربازان روس حدود ۲۰هزار نفر بوده اما گویا در مقطعی تا ۸۰ هزار نفر هم بالا گرفته است. در نهایت بین ۵ تا ۲۵ هزار نفر هم سربازان عثمانی بودهاند که در مقاطعی وارد ایران شدهاند.
اگر تمامی آمارهای فوق را دست بالا حساب کنیم، در مجموع ۱۵۰ هزار نیروی خارجی وارد خاک ایران شدهاند. این تعداد، در مقایسه با جمعیت حدودا ۲۰ میلیون نفری ایران در آن زمان، معادل کمتر از ۱درصد افزایش نفوس است، یعنی باید بپذیریم که یک مملکتی با افزایش ۱درصدی در مصرف ارزاق دچار بحران قحطی و مرگ و میر گسترده شد!
برای مطالعهی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
دوگانهی کاذب شرق و غرب
#A 436
آرمان امیری @armanparian - بخشهایی از متن:
✍️ «یک جوان ایرانی به اسم جلال آلاحمد مقالهای در مجلهی تازهای دارد به عنوان «غربزدگی»، با نظریات عجیب و خواندنی. میفرستم که ملاحظه فرمایید و برایم پس بفرستید. تشنّج فکری در میان جوانان ما زیاد شده است و علامت خوبی است ولی متاسفانه بیشتر همان تشنّج است تا حرکت به طرف مقصد و مقصودی».
بخشی از نامهی محمدعلی جمالزاده به امیرمهدی بدیع،۲۸تیرماه ۱۳۴۱
✍️ «بعد از ۲۵۰۰ سال که ایرانی به جانب مغرب مینگرد وقت آن نیست که قطارش را به قافلهی چین و هند ببندیم. غربزدگی را شرقزدگی، آن هم شرقزدگی عوامفریبانی چون «Malraux» دارو و مرهم نیست و نیز با بتشکستن، خواه بتِ نادرشاه افشار باشد خواه آقای فروزانفر رفع بلا نمیشود کرد. چه سلطان محمود هم در سومناب بت زیاد شکست. وقت آن است که از برای آخرین بار مردگان را در گور کنیم و بدانیم که هرچند ماه یک بار نعش این مردگان را به میدان کشیدن تلف وقت است و تفرقهی فکر. وقت آن است که تمدّن را ارث پدری اروپائیانی که در تشنّج فترت و زوال افتاده و اصول اصلی تمدّن را فراموش کرده یا اصلا یاد نگرفتهاند ندانیم».
از پاسخ امیرمهدی بدیع ۳۱تیرماه۱۳۴۱
✍️ رویکردی که مهدی بدیع در دههی چهل در پیش گرفته بود (به ویژه در آن کتاب معروف «یونانیان و بربرها»)، درست به مانند مقدمهی توکلی طرقی، برای من یادآوری هستند از دیوارنگارهی معروف «مکتب آتن» که رافائل در قرن ۱۶ بر بخشی از اقامتگاه پاپ در واتیکان کشید. (تصویری که در اسلاید نخست دیده میشود)
رافائل در این دیوارنگاره، شماری از سرشناسترین متفکران تاریخ را در کنار یکدیگر قرار داده است، از سقراط و افلاطون و ارسطو و فیثاغورث، تا ابنرشد، ابنسینا و حتی زرتشت. نشانهای آشکار که دستکم اروپاییان نیز در بخشی از تاریخ خود، سیر اندیشه را محصولی جهانی و مشترک قلمداد میکردند که شرقی و غربی نداشت و هربخشی از جهان به اندازهی خود سهمی در تکامل تاریخچه و دستاوردهای بشری ایفا کرده بود.
برای مطالعهی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
احیاگران یک اسطوره
#A 435
آرمان امیری @armanparian - بخشهایی از متن:
✍️ مقایسهی شعر کسرایی با نمایشنامهی پوریا، نشان میدهد که کسرایی آشکارا از آن نمایشنامه وام گرفته و حتی در ساختار روایی شعرش نیز تحت تاثیر اثر پوریا قرار داشته است. برای مثال، پوریا، در مقدمهی نمایشنامهی خود، قصیدهای در ستایش زندگی سروده که در بخشی از آن میخوانیم: «آتشی باید روانها را برافروزد چو مهر». چطور میتوان چنین بیتی را خواند و به یاد بخش آغازین شعر کسرایی نیفتاد که: «زندگی را شعله باید برفروزنده».
✍️ اگر پوریا ناچار شد در قصیدهی آغازین خودش، با صراحت و به صورتی مستقیم بر ضرورت احیای روح میهندوستی ایرانیان تاکید کند، سیاوش کسرایی، با هنرمندی تمام، پیام این مقدمه را به درون اثر خودش کشاند.
✍️ پیام این لایهی بیرونی شعر آرش، ای بسا به مراتب مهمتر و صریحتر از خود شعر است. اگر شعر آرش، شاهکاری تکاندهنده از یک حماسهی مدرن است، قاب بیرونی آن، مانیفستی سیاسی است که به مخاطبش هشدار میدهد: «هر زمان در مسیر مجادلات سیاسی راه خودت را گم کردی و دچار تردید شدی، به ایران فکر کن! و مصلحت و دغدغهی ایران را چراغ راه خودت قرار ده».
برای مطالعهی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
📍 یادداشت وارده:
دوستانِ اصلاحطلبِ سابق، محافظهکار شدنتان را تبریک میگویم!
#V 134
✍️ نویسندهی میهمان: علیرضا افشاری @afshari1397 - به عنوان کنشگری مدنی از هر تلاشی برای بهبود وضعیت کشور استقبال میکنم و در آن مشارکت خواهم داشت و از این رو خط قرمزی به عنوانِ تأیید نظام سیاسی موجود ندارم؛ چرا که در حوزهی کنشگریِ مثلاً محیطزیستی یا میراثی اگر محیطی حفاظتشده یا بنایی تاریخی نابود گشت دیگر امکانِ بازگشت وجود ندارد، در نتیجه برای حفظ آنها گاه ناگزیر از ارتباط گرفتن با همین مدیرانِ دولتیِ بعضاً سودجو یا نالایق هستیم. اما آیا در انتخاباتِ ریاستجمهوریِ پیشِ رو امیدی به بهبود وجود دارد؟
آنچه آشکار است در موضوعهای کلان حکومتی مانند سیاست خارجی یا توجه به خواستهای برجستهی مردمی، که برخی از آنها در اعتراضهای مردمی نمایان شد، یا مبارزه با فساد و انحلال سازمانهای بزرگ اقتصادیِ حکومتی، که در دورهای انقلابی و به جهتِ اسلامی کردن سازوکارهای اقتصادی شکل گرفتند اما اکنون که کل حکومت و دولت بر مبنای نگاهی اسلامی اداره میشود وجودشان بلاموضوع است، یا یکی شدنِ ارتش و سپاه و برچیده شدن فعالیتهای اقتصادیِ نیروهای مسلح... امکان تغییری وجود ندارد.
اصلِ نقدِ من به اصلاحطلبان هم به همین موضوع برمیگردد. اگر آنها خود را دارای وجهه و اعتباری مردمی میدانند که حضورشان برای حفظ نظام یا پایداریِ ایران مفید است چرا برای حضورشان شرایطی را نگذاشتند و مثلاً در همین زمینههای یادشده تعهد یا دستکم چراغ سبزی را از نظام نگرفتهاند تا اگر توانستند بر مسند ریاستجمهوری تکیه دهند بتوانند مصدر تغییری در شیوهی ادارهی حکومت شوند؟ حتا دکتر محمد مصدق هم در مجلس شورای ملی برای پذیرش جایگاه نخستوزیری شرایطی را گذاشت تا بتواند مسؤولیتی را بپذیرد که به اندازهاش ــ ولو تا حدودی ــ اختیار داشته باشد.
جای شگفتی دارد سیاسیونی باتجربه چون آنان، آنهم پس از دیدنِ دورههای ریاستجمهوریِ بزرگترانی چون خاتمی و روحانی، بخواهند برای در اختیار گرفتن منصبِ ریاستجمهوریای بجنگند که در آن جایگاه توانِ تغییرِ هیچ سیاستِ کلانی را ندارند. طبیعی است که در چنین شرایطی مردم گمان کنند که آنها تنها برای نفع شخصی و گرفتن مقامهایی، و مهمتر از آن بقای خود در چهارچوبِ نظام، است که وارد عرصهی انتخابات شدهاند.
وگرنه برای من دیدگاههای قومگرایانهی نامزدِ مورد حمایتِ ایشان در جایگاه دوم قرار دارد و بدیهی است که در میانِ آن جریان، اگر او آدم صادق و باهوشی باشد و اصلاحطلبان هم حداقل این بینش را داشته باشند که نخست باید ایرانی باشد تا آنان بتوانند در آن پُست و مقامی داشته باشند، این دیدگاهها به شدت تقلیل خواهد یافت و حتا میتواند چنان تهدیدی به فرصتِ تغییر دیدگاهِ پیروانِ چنان فکری بینجامد، چرا که برای ادارهی کشوری چون ایران نیاز به زبانی ملی است ــ جدا از پیشینهی غنیِ زبان فارسی که خزانهی تاریخ و ادب و فرهنگِ مشترکِ همهی اقواممان است ــ و نیاز به مرکزی فرماندهی و تمرکز. نقدی هم اگر بر مرکزگرایی وارد باشد جامع نبودنِ آن در این سالهاست (از فرزندانِ همهی کشور در آن باشند) و ناشایستهسالاریاش (بهترینهای کشور در آن باشند)، وگرنه به قول پیامبر؛ «هرگاه سه نفر همسفر شدند، از ميان خود يك نفر را به سالارى انتخاب كنند».
دومین نقد بزرگ بر این جریان نداشتن برنامهای برای تغییر است. البته خودشان نیک میدانند که اگر چنین برنامهای را بخواهند تدوین کنند ــ جدا از آن که میتواند همان برنامههای گذشته باشد چرا که هیچ پیشرفتی در گذشته نداشتهاند! ــ زیر ضرباتِ حامیانِ هستهی اصلی حکومت قرار خواهند گرفت چرا که راهی جز نقدِ روشهای پیش از این انجامشده بهدستِ مثلاً رییسجمهورِ پیشین نخواهند داشت.
برای خواندن ادامه این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
یک جوابیهی ناقابل!
آرمان امیری @armanparian - کانال تلگرامی "جامعهی نو"، در مطلبی با عنوان "افسانههای انتخاباتی"، واکنشی به یادداشت پیشین من (اینجا) نشان دادهاند. متن یادداشت دوستان را حتما بخوانید تا اگر من بد فهمیدهام، شما درستتر بخوانید و نقد عزیزان را بهتر متوجه شوید. اینجا من فقط به دو نکته اشاره میکنم:
نخست اینکه نگارش در فضای اینترنتی نزدیک به ربعقرن در کشور ما سابقه دارد و به مرور یک فرهنگ عرفی هم برای خودش ایجاد کرده است. برای مثال، هروقت در مطلبی به یادداشت یا مطلبی دیگر ارجاع میدهیم، میتوانیم، یا ای بسا باید که لینک آن مطلب را هم در اختیار خوانندگان قرار دهیم. البته این فرهنگ ارجاع و ذکر منبع مختص عصر ارتباطات جدید نیست. این را انسان خردمند، حتی چند هزار سال قبل از اختراع کامپیوتر هم یاد گرفته بود و انواع و اقسام آداب و شیوههای اجرایی و آکادمیک را هم برایش طراحی کرده بود. شاید حضرات چنین ارجاعی را کسر شأن خودشان قلمداد میکنند، یا ممکن است کسی تصور کند نگراناند که عیار استدلالهایشان یارای منطق یادداشت مورد نقد را نداشته باشد؛ اما برای من اهمیت رعایت این فرهنگ، بیش از هرچیز در احترام به شعور مخاطب و قدرت سنجش و قضاوت اوست..
نکته دوم اینکه به شخصه خیلی علاقه داشتم که به نقد عزیزان پاسخی مربوط بدهم و از استدلالهای قبلی خودم دفاع کنم. اما متاسفانه هرچه بیشتر خواندم، کمتر فهمیدم عزیزان چه میگویند. بعد دقت کردم که آخر ایراد متن کجاست که من از درک پیامش عاجزم؟ به مرور متوجه شدم دوستان به دلایلی، واژگان را در معنایی غلط به کار بردهاند، و با چسباندن افعالی غلط به انتهای جملات، محصولی "غلط اندر غلط" از معنا تولید کردهاند!
برای مثال، نگارندگان مدعی شدانده میخواهند تکلیف چند «افسانه» را روشن کنند که «هم رسانههای خارجی و هم خرده روشنفکرهای داخلی آنها را پرو بال میدهند». سپس در توضیح اولین «افسانه» آوردهاند: «اولینش این است که اصلاحطلبان دنبال قدرت وپست و مقام هستند».
هرکس معنای «افسانه» را بداند، توقع دارد که ادامهی متن به ذکر استدلالهایی در باب کذب بودن ادعای طرح شده اختصاص داشته باشد؛ اما به طرز عجیبی، در ادامه میبینیم که نگارندگان با تایید اصل این مطلب، صرفا تلاش میکنند که توضیح دهند سیاست نباید عرصهی نیتخوانی باشد و نصیحتهای مفیدی میکنند که ما باید در نهایت به نتایج عملمان بیندیشیم و نه قصد و غرض عاملان سیاسی. من هم کاملا با این نصایح مشفقانه موافقم؛ تنها مشکلم فعلا این است که گویا نگارندگان نمیدانند وقتی گزارهای را «افسانه» خواندند، بعدش نباید آن را تایید کنند! بلکه باید ردش کنند. واژهی مناسب برای مقصود فعلیشان میتوانست چیزی باشد شبیه «کلیشه»، یا مثلا «عارضهی فهم سیاسی» تا بتوان به کمک آن معیارهای غلط در ذهن خواننده را اصلاح کرد؛ «افسانه» اولین ویژگیش واقعیت نداشتن است!
اوضاع در سطرهای بعدی به مراتب وخیمتر هم میشود. مثلا میخوانیم: «افسانه دوم چسبیدن به نیمی از حقیقت است». احتمالا منظور نگارندگان از «افسانه» در این مورد خاص چیزی شبیه «مغالطه» بوده است!
در مورد سوم، «افسانه» در توصیف یک «عمل ناصواب» به مانند «اتهام زدن» به کار رفته است: «افسانه سوم، چسباندن تلویحی این اتهام است که اصلاح طلبان فکر میکنند نامزدشان حتما رای میآورد».
و اگر فکر میکنید این اوج شاهکار نگارش عزیزان بوده است، بد نیست بند بعدی را بخوانید:
«افسانه چهارم مشارکت بدون قید و شرط مردم (تبلیغات مهوع حکومت) به خاطر عشق به بد عملترین دولت نیم قرن اخیر بعد از دولت احمدینزاد است و یا قهر همیشگی و بی باوری کف جامعه با انتخابات (تبلیغات مسموم رسانههایدبیگانه و قیمهای مردم کف جامعه و ولگردهای شبکه مجازی)، که هردو از بادهواساخته میشوند».
از آنجا که در مملکت ما «همهچیزمان باید به همهچیزمان بیاید»، نگارندگان چنین متنی «شورای سردبیری» هستند و سوابق بسیار درخشانی از انتصاب در سمت مدیریت روزنامههای پرشمار اصلاحطلب در کارنامه دارند که انشاءالله با پیروزی جناب دکتر پزشکیان دوباره بساطشان به راه بیفتد و به عرصهی خدمت به فرهنگ و سیاست جامعه بازگردند. طبیعتا بندهی یکلاقبا هم از هفت دولت آزاد و به لطف این سطح از شایستهسالاری، کاملا بیکار و بیدرآمد هستم و خواهم ماند. با این حال، جهت رشد و تعالی فرهنگ نگارش و یادداشتنویسی، حاضر هستم از جیب خودم یک میلیون تومان پاداش تعیین کنم برای اولین خوانندهی بزرگواری که بتواند تشخیص بدهد معنای این عبارت ۵۴ کلمهای چه بود و آیا عزیزان «شورای سردبیری» بالاخره موفق شدند در مطلبی با عنوان «افسانههای انتخاباتی» حداقل یک بار واژهی «افسانه» را درست به کار ببرند یا خیر؟
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#A 443
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
سخنرانی جناب آقای آرمان امیری مسئول سازمان نویسندگان و هنرمندان جبهه ملی ایران
روز جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ از ساعت ۱۸ مراسم دیدار سال نو با حضور اعضای شورای مرکزی، هواداران، اعضای سازمانها و احزاب جبهه ملی ایران برگزار شد.
در این جلسه رهبران احزاب ملی، جوامع مدنی، شخصیتهای سیاسی و دوستداران جبهه ملی ایران حضور داشتند.
کمیته رسانه جبهه ملی ایران گزارش بخش سوم سخنرانی جناب آقای آرمان امیری مسئول سازمان نویسندگان و هنرمندان جبهه ملی ایران در مراسم دیدار سال نو جبهه ملی ایران ۱۴۰۳ را تقدیم اعضا و هواداران جبهه ملی ایران می کند.
روابط عمومی جبهه ملی ایران – کمیته رسانه
اردیبهشتماه ۱۴۰۳
https://www.youtube.com/watch?v=bVuRzAYoSRo
📘کوروش، ایرانیان و کابوسِ تکخداباوری!
✍🏻#آرمان_امیری (پیج)
چه میشد، اگر خدایِ فلسفه همچنان خداییتر از خدای ابراهیم میبود، خدایی که هیچ همتایی را کنار خود تاب نیاورد، فرزندش عیسی همه آنهایی، که او را دوست نداشتند، به جهنم فرستاد تا آنجا سوزانده شوند؟ چه با خود دارد آن خدایی، که خدایگانی را نمیپذیرد و از شهامتِ باشکوهِ دوستیِ ناب با همتایان و گوناگونیِ پایانناپذیرشان هیچ در خود ندارد؟ (هیدگر، جلد ۹۷، ص. ۴۰۹) خدایی، که همچون خدای یگانه هیچ خدایی را در کنار خود تاب نمیآورد، بیرون از خدایگانی است؛ خدا نیست، بلکه تنها یک اهریمن است؛ الگوی همه دیکتاتورهایِ انساننما. (هیدگر، جلد ۹۹، ص. ۱۱۷).
آنارکوفاشیسمِ شیعی، اسم رمزی برای نابودی ایران!
#A 442
آرمان امیری @armanparian - برای خواندن متن کامل این یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید. برشهایی از متن یادداشت:
✍️ این برای نخستین بار است که من با تعبیری مواجه شدهام که وضعیت را از دریچهی ذهن یکی از اعضای «داخل حلقهی قدرت» توضیح میدهد و تا حدودی مشخص میکند چرا آنچه به عقل تمامی ناظران بیرونی غیرمنطقی میآید، در منطق نظام متفاوت است و از دستور خارج نمیشود: «آنارکوفاشیسم شیعی». این تعبیر عجیب را بهروز افخمی در گفتگوی اخیر خود با موسی غنینژاد به کار برده است و تلاش کرده مبانی نظری و مقاصد و رویههای آن را تشریح کند. (متن کامل این گفتگو را میتوانید از کانال تلگرامی دکتر غنینژاد بخوانید)
✍️ نخست اینکه آنارکوفاشیسمِ شیعی ضددولت است. این ضدیتش با دولت ممکن است در یک خوانش سطحی و ترجمهای به «نولیبرالیسم» تفسیر شود اما تنها چیزی که در این مدل شاهدش نیستیم آزادسازی یا تلاش برای تقویت بازار رقابتی است. کاملا برعکس، در این اندیشه، تلاش میشود تا منابع ثروت هرچه بیشتر از دایرهی نفوذ دولت خارج شود تا از دسترس اغیار دور مانده و به صورت انحصاری در اختیار کانونهای فرقه قرار گیرد. در واقع، آنارکوفاشیسم شیعی دولت را مثله میکند تا اعضا و حلقههایش بتوانند تکههای آن را چپاول کنند.
✍️ دوم آنکه آنارکوفاشیسمِ شیعی ضد ملت است. یعنی به ملت، در معنایی که ما میشناسیم باور ندارد، بلکه هموطنان خودش را در اعضای شبکهای میبیند که ممکن است در هرکجای جهان حضور داشته باشند. گاه این تمایل خود را با اشاراتی صریح مطرح میکند و دم از «هلال شیعی» میزند، و گاه تلاش میکند تا مثل شبکههای فراماسونری آن را در بستههای رمزگذاریشدهی دیگری جایگذاری کند و کلیدواژگانی رسمیتر همچون «منافع ملی» را به گروگان بگیرد، که در نهایت هیچ نیستند جز منافع اعضای فرقهای که با مرزبندیهای دولتملتهای شناخته شده سازگاری ندارد.
از ترکیب دو گزارهی قبلی در مییابیم که این آنارکوفاشیسمِ شیعی، ضد دولت/ملت است. دلیل نفرتش از «انقلاب مشروطه» را هم باید با همین گرایش ذاتیاش فهمید. مشروطهی ایرانی، نقطهی عطفی در تکامل نسخهی مدرن دولت-ملت ایرانی بود. اگر حکومت ناچار است در روایت رسمی، نفرتش از این نقطهی عطف را با برکشیدن مشروطهستیزانی چون «شیخفضلالله نوری» به نمایش بگذارد، بهروز افخمی با صراحتی عریانتر افسوس وضعیت ملوکالطوایفی پیشامشروطه را میخورد و از نفس تشکیل دولت متمرکز مدرن ابراز انزجار میکند.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ نگاهی به نوولای «در اهمیت مرگ بیمورد آقای بادیاری»
غلبهی فلسفه بر رمان
#A 441
آرمان امیری @armanparian - تصور کنید برای رصد کردن داخل یک گوی فلزی غولپیکر، دوربینی مجهز به پروژکتور را به یک کابل فنری آویزان کرده و از سوراخی در بالای گوی آن را به درون پرتاب میکنیم. تصاویری دوّار و گذرایی که از دوربین به ما میرسد، شبیه خط روایی ویژهای است که در نوولای «مرگ بادیاری» با آن مواجه میشویم.
«میلاد روشنی پایان»، در روایت نوولای خودش از یک نظرگاه سیال استفاده کرده. نظرگاه داستان او دانای کل است؛ اما این دانای کل، اغلب به شکل «محدود به ذهن» اعمال میشود و به صورت مداوم میان شخصیتها در نوسان است. همین نوسان است که به نظرگاه اصلی شکلی سیال داده و با توجه به اینکه روایت دانای کل، امکان پیشروی و پسروی مداوم در زمان را هم دارد، عملا خواننده را دچار احساسی از غوطهوری میکند. مثل همان دوربینی که با کابل فنری خودش مدام بالا و پایین میرود، میچرخد، وارونه میشود، اینسو و آنسو میرود و اینقدر تصاویر پراکنده از داخل گوی بزرگ فلزی به ما میدهد تا در نهایت ما فهمی کامل از آن به دست بیاوریم.
نتیجهی نهایی چنین شیوهای، بسیار مستعد بدل شدن به یک داستان سختخوان و گیجکننده است اما ظرافت کار روشنیپایان در همین است که او توانسته علیرغم سبک روایتی که در پیش گرفته، متنی بسیار گیرا و روان پدید بیاورد. کشش متن چنان بالاست که خواننده را به دنبال خود میکشد. تودرتویی روایت شخصیتها نیز چنان با ظرافت تنظیم شده که علیرغم تمامی درهمریختگیهای زمانی و مکانی، خواننده بتواند بینیاز از بازگشت به عقبهای پیاپی قطعات پراکندهی پازل داستان را کنار هم قرار دهد. اندکی ادویهی طنز و شوخطبعی هم به ایجاد این کشش و روانی متن کمک کرده است. در پایانبندی این یادداشت میخواهم در مورد اینکه چرا با چنین شیوهای از روایت مواجه هستیم گمانهزنی کنم، اما پیش از آن به برخی جزییات دیگر بپردازم، مثل همین کارکرد طنز اثر.
داستان «مرگ بادیاری» تصاویر خشن کم ندارد و اتفاقا با جزییات تکاندهندهای هم تصویرشان میکند. این سطح از خشونت به گمان وجه ممیزهای است که در برخی آثار چند سال اخیر بیشتر به چشم میآید؛ البته برای طرح این ادعا که تصویرسازی از خشونت عریان، به یک ویژگی مشترک و رایج در داستانهای اخیر بدل شده نیازمند شواهد بیشتری هستم که ترجیح میدهم به موقعیت دیگری موکولش کنم، اما در مورد خاص «مرگ بادیاری»، این خشونت عریان، چنان با رنگ و بویی از طنز و شوخطبعی تعدیل شده که خواننده میتواند تکاندهندهترین توصیفات را نیز با همان ضربآهنگ سریع داستان بخواند و دچار سکته نشود.
به عنوان نمونه، در صحنهای کوهیار مشغول شستوشوی جسد پدرش است، آن هم در شرایطی که چند روزی است از مرگ پدر گذشته و جسدش در حال متلاشی شدن است. ترکیب عشق و علاقهی عمیق کوهیار به پدرش با وضعیت مشمئزکنندهای که اقدامات او به همراه دارد موقعیت پارادوکسیکالی را به وجود آورده که فقط شوخطبعی راوی به هضم آن کمک میکند: «بادیاری عمیقا خوشحال بود از اینکه کوهیار کار پرزحمت حمام بردن را کنار گذاشته. بدن شکننده و فاسدش را ضعیفتر از آن میدید که این کار پرآسیب را تحمل کند. این درست همان چیزی بود که کوهیار هم به آن پی برده بود. وقتی در آخرین حمام دست کفآلودش را روی گونههای پدرش کشید و تمام ضخامت گوشت گندیدهی صورت پدر همراه بخشی از لب بالا و عضلات دور چشم او غلفتی کنده شد».
نمیتوانم بگویم لحن رها و بازیگوش نویسنده به کل کراهت تصاویر را از بین برده، اما به عنوان خوانندهای که به هیچ وجه تحمل مواجهه با خشونت در آثار هنری را ندارد میتوانم بگویم که نویسنده در اینجا موفق شده با همین حربه، خشونت را چنان در دل روایت جاگذاری کند که گویی عضوی ساده و بدیهی از پیکرهی کلی متن است؛ هدفی که به نظر میرسد، با منطق نهایی اثر نیز سازگار است و در نهایت به تصویر کلانتری از تداوم و بازتولید خشونت در دل یک تاریخ ختم میشود.
برای خواندن ادامهی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ نگاهی به نوولای «قطعهی نایاب برای تعمیر ریشتراش»
رهاش کن بره رییس!
#A 440
آرمان امیری @armanparian - نخستین شوک را همان جملهی آغازین کتاب به من وارد کرد: «به روز اولی فکر میکند که...». نویسنده زمان حال استمراری را برای روایت داستان انتخاب کرده و این انتخاب بسیار دشواری است. به صورت معمول، چنین زمانی برای یکسانسازی زمان روایت با زمان داستان به کار میرود. یعنی سرعت روایت حوادث با سرعت وقوع آنها برابری میکند. سینا دادخواه هم بجز یک مورد استثنا (یعنی خلاصه کردن یک گفتگوی ۲۰دقیقهای) به چنین هدفی پایبند باقی مانده و در نهایت، بازهی زمانی که داستان اصلی این نوولا در آن سپری میشود، با تقریب خوبی همان زمانی است که خواننده نیاز دارد تا این ۱۰۰ صفحه را بخواند.
اگر با یک درام مواجه باشیم، تساوی سرعت روایت با وقوع حوادث طبیعی است. در چنین مواردی نویسنده (کارگردان) میتواند چالش «کشش» را با استفاده از تصویر یا حرکت جبران کند. در داستان اما، حفظ کشش چالش به مراتب دشوارتری است و اغلب نویسنده ناچار است به پس و پیش رفتنهای زمانی متوسل شود؛ کاری که نوولای «قطعهی نایاب...» به بهترین وجه انجام میدهد و به اثری فشرده با چگالی بالایی از اطلاعات بدل میشود. به همان میزان که زمین گذاشتن کتاب بسیار دشوار است، بعید است خوانندهای بتواند بدون وقفههای مداوم و مواردی از بازگشت به عقب کتاب را به پایان برساند.
این حجم از اطلاعات فشرده، محصول فعالیت ذهنی قهرمان داستان است؛ یعنی با انتخاب نظرگاه محدود به ذهن شخصیت اصلی (فرزام) پیوند خورده است. از همان سطر نخست میدانیم که او «فکر میکند» یا به قول معروف: فکری شده است. اتفاقی افتاده و ذهنش را پریشان کرده. قراری با خواهرزادهاش (بردیا) گذاشته تا تکلیف مساله را با او روشن کند، اما تا به محل گفتگو برسند، ذهنش پرآشوب است؛ به این فکر میکند که مساله از کجا شروع شد؟ به اینکه چطور باید آن را طرح کند؟ واکنش بردیا چیست؟ یا اینکه خودش باید چه تصمیمی بگیرد؟
هم عصبانی است، هم ترسیده؛ غافلگیر شده و نگران است. اینها را میتوان از بیان مستقیم دغدغههایش هم فهمید، اما مهمتر این است که چنین درونمایهای با فرم روایت هم تناسب داشته باشد. از ذهنی که تحت تمامی این فشارها قرار دارد انتظاری جز این هم نمیتوان داشت و این دوّمین «ویژگی ساختاری» رمان است که ما میتوانیم در تناسب فرم روایت با درونمایهی اثر ببینیم. (به مورد اولش بعدا میپردازم)
چنین تناسبی، هرچند در سراسر اثر (به ویژه نیمهی نخست آن) کاملا چشمگیر است، اما در برخی صحنهها به شکل متفاوتی پررنگ میشود؛ نمونهاش جایی که «مهگل» از راه میرسد و با خبر جدیدی فرزام را بیش از پیش غافلگیر میکند. اینبار روایت دیگر فشرده و پراکنده نیست، عملا محو و گنگ میشود:
«میبیند و نمیبیند. میبوید و نمیبوید. میچشد و نمیچشد. اما تا منتهای مورمور حضور مهگل را لمس میکند. چنانکه دخترک میگوید، درمانهای معمول افاقه نکردهاند و پرتو چند وقت پیش مجبور شده یکی از آن دو را تخلیه کند. قبل از جراحی، از مهگل و بردیا خواسته که... بردیا و مهگل به آپارتمانش رفتهاند که ...». (سهنقطهها از خود متن است)
با همین فرم روایی است که ما حس میکنیم فرزام انگار در حال بیهوش شدن است و اصلا ذهنش یاری نمیکند هرآنچه میشنود را درست تجزیه و تحلیل کند و دلیل اصلی حوادث قبلی را به صورت کامل به هم ربط بدهد.
همهی اینها را گفتم تا یادآوری کنم برخی تکنیکها به صورت مجرد هم جالب و وسوسهانگیز هستند؛ مثل فشردن اطلاعات یا روایتهای پراکنده که خواننده را ناچار میکند مانند قطعات گمشدهی پازل هرکدام را دنبال کرده و به مرور کنار هم قرار دهد تا تصویر آشکار شود؛ اما این تکنیک، اگر با توجیهی از منطق پیرنگ اثر تکمیل نشود در سطح یک بازیگوشی ادبی باقی میماند. (مثل نوازندهای که تصمیم بگیرد فقط با نوتهای زوج یک سمفونی بسازد!) در نوولای سینا دادخواه اما، این روایت فرمی، هم محصول اقتضای درونمایه است و هم به صورت متقابل به آن شکل میدهد. همین در همتنیدگی متقابل است که اثر را ارزشمند میکند.
برای خواندن ادامهی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ ریشههای تاریخی یک شخصیت ماندگار
#A 439
آرمان امیری @armanparian - ادبیات مدرن فارسی، کمتر توانسته شخصیتی ماندگار خلق کند که از قالب تنگ داستانی خودش بیرون بزند و راهی ادبیات و فرهنگ عامه و حتی رسمی بشود. چنین شخصیتهایی را ما اغلب در ادبیات حماسی و اسطورهای سراغ داریم و یا موارد پراکندهای در ادبیات میانه همچون «ملانصرالدین»؛ همین حقیقت شاید بتواند بخشی از بزرگی کار ایرج پزشکزاد در خلق شخصیت «داییجان ناپلئون» را نشان دهد.
زوج ماندگار «داییجان ناپلئون – مشقاسم»، بیشک به شدت تحت تاثیر زوج کلاسیک «دنکیشوت-سانچو پانزا» در شاهکار سروانتس هستند، اما اگر پزشکزاد میخواست فقط با نسخهای ترجمهای از دنکیشوت شخصیت خودش را خلق کند، قطعا نتیجهی کار تا بدین حد برای مخاطب ایرانی ملموس و آشنا از آب در نمیآمد.
برای چنین اقتباس هنرمندانهای، پزشکزاد نمیتوانست فقط به نبوغ هنری خودش متکی باقی بماند. او نیازمند دستمایهای بومی بود پروردهی فکر و سنت جامعهی ایرانی، تا آمادگی پذیرش این ردای جدید را داشته باشد؛ یعنی شخصیتی که نطفههای آن پیشتر شکل گرفته و به مرور در بستر فرهنگی جامعهی ایرانی چنان رشد کرده باشد که به محاسن و حتی رذایل اخلاقی جامعه آغشته شود. پزشکزاد چنین فرمولی را در یک تیپ تکرار شوند از انقلابیون مشروطه پیدا کرد!
در یکی از دیالوگهای ماندگارش، پزشکزاد از زبان آقاجان به داییجان کنایه میزند که «حالا دیگه قزاقهای کلنل لیاخوف هم از مجاهدین مشروطه شدند»!
با همین کنایهی گذرا ما خیلی زود در مییابیم که داییجان در خیالات خود نسبت به کارنامه و جایگاهش فقط دچار اغراق و زیادهگویی نشده، بلکه به مرور زمان نقش تاریخی خودش در دوران مشروطه را نیز تغییر داده و به قول معروف: صف عوض کرده است.
این «صف عوض کردن»، در جامعهای که شتاب حوادث سیاسیاش عمر دولتها را چنان کوتاه کرده بود که «اَصبحتُ امیراً و امسیتُ اسیراً» بیشک امری آشنا و شناخته شده بوده است؛ با این حال، تدارک دیدن یک مصداق مدرن از این روایت کهن، کاری دشوار بود که تنها به مدد چند تجربه به نسخهی تکاملیافتهی خود رسید. مسیری که به گمان من با داستانی از محمدعلی جمالزاده آغاز شد.
داستان «قلتشندیوان» را جمالزاده در سال ۱۳۲۵ نوشت و نقش منفی داستانش را به همان شخصیت اصلی سپرد که تاریخچهی بدکرداریهایش به دوران مشروطه باز میگشت. به روایت راوی داستان، جناب «افراسیابخان قلتشندیوان» در اوایل جنبش «چون درست معلوم نبود که ترازو از چه طرفی خواهد چربید و کدام دسته خواهند برد، لهذا جناب خان بدون آنکه رو نشان بدهد هر روز از منزلش دو سینی خوراک چرب و نرم برای مستبدین به میدان توپخانه و دو سینی دیگر برای مشروطهطلبان و سربازان ملی به مسجد سپهسالار میفرستاد. همینکه استبداد صغیر شروع شد بدون یک دقیقه تردید از فرق تا قدم غرق سلاح شد و تفنگ و رندل را به دوش نوکرهایش انداخت و خودش را با طمطراق هرچه تمامتر جلوی آنها افتاده به باغ شاه رفت».
اینجا قلتشن یک کاری هم میکند که به نظر میرسد در تنظیم نوع روایت کتاب جمالزاده نقش مهمی داشته: «همانوقت بود که با همهی آشنایی و سابقهای که با پدرم داشت حق نان و نمک و همسایگی را زیر پا نهاده و خانهشاگرد خرسال ما را گرفته و به قزاقخانه برد و به دست قساوت قاسمخان قزاق سپرد».
به این موضوع بر میگردیم اما اصل ماجرا اینکه «همین جلاد ابد و ازل، همینکه دید باز آفتاب استبداد رو به زوال است و مجاهدین و بختیاریها دارند به پایتخت نزدیک میشوند فورا موزر به کمر بست و کلاه مجاهدی بر سر خود و بستگانش گذاشت و به آواز زندهباد مشروطهی ایران چهار نعله از طهران بیرون جسته به استقبال سپاه مظفر ملی به طرف مهرآباد روان گردید».
خلاصه آنکه «مانند فرفرهی کودکان که مدام به وزش باد میچرخد و یکایک پرههای خود را از مقابل باد میگذارند قلتشندیوان هم امروز مشروطه بود و فردا مستبد میشد».
برای خواندن ادامهی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینهی INSTANT VIEW استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ نگاهی به شباهتهای «آئورا» اثر کارلوس فوئنتس با «بوفکور» صادق هدایت
#A 438
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ نگاهی به شباهتهای «آئورا» اثر کارلوس فوئنتس با «بوفکور» صادق هدایت
#A 438
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
زندگی نرمال و دشمنان آن!
#A 437
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
ادبیات در برابر جعلیات!
#A 436
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
دوگانهی کاذب شرق و غرب
#A 436
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
احیاگران یک اسطوره
#A 435
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.