dokaloomharfehesab2 | Unsorted

Telegram-канал dokaloomharfehesab2 - 2kaloomharfehesab

127

دو کلام حرف حساب ادبیات / شعر / فلسفه /داستان کوتاه /معرفی کتاب اینستاگرام: @2kaloomharfehesab

Subscribe to a channel

2kaloomharfehesab

هر شش ماه یکبار اینجا پست می‌ذارم:)))
هر بار هم پست گذاشتم چهل پنجاه نفری لفت دادن.
الان وقتشه لفت بدین

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

-خوابهای آینده‌ام را دیده‌ام!
سال‌های بعدی‌ام را زیسته‌ام.
و این اضافگی
آزارم می‌دهد..

شهرام شیدایی

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

ژاک: سخت‌ترین قسمت غواصی، وقتیه که به انتهای آب می‌رسی
جوآنا: چرا؟
ژاک: برای بالا اومدن، باید یه دلیلِ خوب داشته باشی؛ و پیدا کردنِ یه دلیل خوب، کار خیلی سختیه...


🎬The Big Blue

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

ابتدا فكر ميكردم
شايد يک اتفاق ساده باشد،
تا اينكه بعد از او
هيچ اتفاق ديگری در من رخ نداد.

آنا گاوالدا

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

من از این بیماری که لذت خود را
در بودن در اجتماع جستجو کنم،
کاملا شفا یافته‌ام...

بلندیهای بادگیر
#امیلی_برونتە


@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

عجیب تنها هستیم
تا ابد تنها
و قرار بوده
همین باشد...


#چارلز_بوکوفسکی

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

احساس می‌کنم
در هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
می‌روید از زمین.


•شاملو

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

-نسیمی شعله را پَر می‌دهد. پرنده‌یی سپید از بالای سرمان می‌گذرد و در سیاهی فرو می‌رود.
می‌گوید:
«به چه کاری؟»
می‌گویم:
«تکرار.»
می‌گوید:
«دیگر چه؟»
می‌گویم:
«تکرار.»
می‌گوید:
«شب سردی است.»
می‌گویم:
«سرد.»
می‌گوید:
«شب تاریکی است.»
می‌گویم:
«تاریک.»
می‌گوید:
«پیش از این ماه می‌تابید.»
می‌گویم:
«می‌تابید؟»
می‌گوید:
«راه درازی بود.»
می‌گویم:
«آری.»
می‌گوید:
«امیدی نیست.»
می‌گویم:
«نیست.»
می‌گوید:
«خسته‌یی.»
می‌گویم:
«آری.»
می‌گوید:
«چه‌ بسیار گریسته‌یی.»
می‌گویم:
«آری.»
می‌گوید:
«چه به مهر، کسی را بی‌ثمر فریاد کرده‌یی.»
می‌گویم:
«آری، چه بی‌ثمر.»
می‌گوید:
«از سرمای نافذ گوری به خود لرزیده‌یی.»
می‌گویم:
«آری، لرزیده‌ام.»
می‌گوید:
«مردمان به نگاهی پر ترحم نگاهت کرده‌اند.»
می‌گویم:
«پر ترحم.»
می‌گوید:
«تو بریده‌یی. تو سقوط کرده‌یی. تو به ناپیدا سقوط می‌کنی.»
می‌گویم:
«می‌دانم. می‌دانم.»
می‌گوید:
«انگشت پر مهری اشک گونه‌ات را نخاهد سترد.»
می‌گویم:
«می‌دانم. می‌دانم.»
می‌گوید:
«لبی پیچیده در پرند بوسه به‌سویت نخاهد آمد.»
می‌گویم:
«می‌دانم. می‌دانم.»
می‌گوید:
«لبان تشنه‌ات را، جامی آب خنک تازه نخواهد کرد.»
می‌گویم:
«می‌دانم. می‌دانم.»
می‌گوید:
«تو به کشت خرمن نفرت رفته‌یی.»
می‌گویم:
«نفرت.»
می‌گوید:
«تو به کشت خرمن نابودی رفته‌یی.»
می‌گویم:
«نابودی.»
می‌گوید:
«نفرت و نابودی.»
می‌گویم:
«نفرت و نابودی.»
می‌گوید:
«اشک‌ت از گونه بر زباله‌ها خواهد ریخت.»
می‌گویم:
«نفرت و نابودی.»
می‌گوید:
«در سردیِ کشنده‌ی شهر شب، به‌دنبال تکّه استخانی خواهی بود.»
می‌گویم:
«نفرت و نابودی.»
می‌گوید:
«و درد، ای خدای نفرت!»
فریاد می‌زنم:
«خدایا! اگر من از آبی‌ام، پس چرا به آن باز نمی‌گردم؟ اگر از بادی‌ام، پس چرا به آن باز نمی‌گردم؟ اگر از آتشی‌ام، پس چرا به آن باز نمی‌گردم؟ اگر از خاکی‌ام، پس چرا به آن باز نمی‌گردم؟ آه، ای ابرهای تندگذر! ای تمامیِ جوی‌هایی که سبک به راه خیش می‌روید، ای ستیغ‌های بلند که چون میخ‌های زمین برجا نشسته‌یید، ای شادیِ دل‌ها! این گرمِ مدامی را که در رگ‌های من می‌دود، چاره کنید! دَوَرانِ جانم را چاره کنید! اگر از آبی‌ام، اگر از خاکی‌ام، اگر از آتشی‌ام و اگر از بادی‌ام، به آنم باز گردانید! ای مِهر! ای ماه! ای زمین! ای کشتزارهای بی‌نهایت! ای سرسبزیِ درختان! ای غایتِ درد! ای نهایتِ درد! ای بی‌نهایتِ درد! ای امیدِ بی‌فرجام! آیا من سایه‌یی‌ام که باید به جبری محتوم، در دل سیاهِ شبی، به فنا بروم؟ پس شب من کجا است؟ آیا من چکره‌یی‌ام که باید در دل دریایی فرود آیم؟ پس دریای من کجا است؟ این دژخیمِ سرمستِ زمان، بر من نمی‌نگرد. من،‌ چنین تلخ و تنها، بر این نطع نشسته‌ام و سر به آسمان سر به آسمان سر به آسمان سر به آسمان دارم و مردمان، خندان، به نظاره. پس تأمل چرا؟ پس تأمل چرا، ای خدای نفرت! از سنگ‌فرش خیابان‌ها و از دل دانه‌های سبز نبات، جوانه‌های نفرت می‌روید. از لبخند شیرین کودکان و از نگاه معصوم پیران، جوانه‌های نفرت می‌روید. از آوای شاد بلبلان و زوزه‌ی گرگان تنها، جوانه‌های نفرت می‌روید. من باید به نابودیِ دانه‌های سبز نبات و لبخند شیرین کودکان و نگاه معصوم پیران و آوای شاد بلبلان و زوزه‌ی گرگان تنها، بروم. من باید به سترگی باران، نفرت ببارم، ای خدای نفرت!»


[وصال در وادی هفتم: یک غزل غم‌ناک؛ #عباس_نعلبندیان ؛ فصل هفتاد و هشت
تلویزین ملّی ایران -کارگاهِ نمایش-؛ پاییز ۱۳۵۴]
@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

-توصیف افسردگی برای کسی که هرگز آنجا نبوده بسیار سخت است، چرا که افسردگی اندوه نیست. غم و اندوه را می‌شناسم. اندوه، گریه و احساس است. اما افسردگی یخ‌زدنِ احساس است. احساسات کاملاً تو خالی.

#جی_کی_رولینگ

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

-من از غمی که داشتم آواز خواندم..

#ویلیام_شکسپیر | شاه لیر

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

-و به یاد آورید
آن‌هایی که حتی
قفس‌شان را زیر سوال نبردند..


#لویی_آراگون

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

-چرا برای درد یک نفر دیگر اشک می‌ریزی؟ اشک‌هایت را نگه دار برای وقت ماتم خودت، وقتی تنها شدی! وقتی تنهایی خواست دلت را بشکند و کسی را نداشتی..

#داستایفسکی | بانوی میزبان
Photo: Brassai
@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

در نامه ات حالم را پرسیده بودی. توضیح حالم در قالب کلمات برایم دشوار شده است. اما به خودم قول داده ام حتما چیزی برایت بنویسم. برای تو که عاشق نامه هایی هنوز. احساس میکنم طوفان گرفته است. و من چتر کوچکی هستم. پسر بودن همینقدر دارد مرا ذره ذره از بین می‌برد. همه چیز را باید به تنهایی درست کنم. این "به تنهایی"، دارد مرا به مرور تبدیل به آدم کم حوصله و غمگین تری می‌کند. هر صبح تکه هایم را از روی تخت جمع میکنم. و شب که دوباره به تخت برمیگردم، مطمئن نیستم تمام خودم را با خودم آورده باشم. و دوباره و دوباره و دوباره. گیر افتاده ام، در نمی‌دانم کجا. عقب مانده ام، از نمی‌دانم چه کسی. ماهیِ قرمزِ تُنگِ هفت سینی که زمانش گذشته است، عید تمام شده است، و در رودخانه ای رهایش کرده اند. تنها. تا چشم کار می‌کند تنهای تنهای تنها. پسری که چند شب پیش روی پاهایت خوابانده بودی، خورده باقیمانده های من از جنگ های دیگری بود. از پیش تو که برمیگشتم، کاش سرم را با تمام هیولاهای درونش روی پاهایت جا گذاشته بودم. عرق خوردم که یادم برود، نرفت. سفر کردم که فراموشم شود، نشد‌. نوشتم که شاید تسکین پیدا کنم، بیهوده بود. نوشتن هیچگاه مرا آرام ترم نکرد. می‌خواهم داد بزنم. انقدر که صدایم بگیرد. بعد باز روی پاهایت بخوابم. و صبح روز بعد که بیدار میشوم، پنجره ای باشم، که رو به اتاق تو باز می‌شود.

•محمدرضا جعفری


@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

-دلم
پرتقال خونی وسط میدان جنگ
گردوی نارسی که دست را سیاه می‌کند
شاخه‌ای که پرندگان را رنج می‌دهد
دلم
باران دیوانه در پناه دو کوه..

#غلامرضا_بروسان

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

تنهایی پدیده ای ذهنی‌ است و به شکل نارضایتی از روابط با دیگران تجربه میشود؛ حالا یا به این علت که آن روابط بسیار محدود و کم است یا هم به این سبب که روابط فعلی آن صمیمیت و گرمایی را که باید ندارند.

تنهایی را نمیتوان با در نظر گرفتن تعداد آدمهای دور و بر فرد حدس زد بلکه باید دید معاشرتهای اجتماعی فرد تا چه اندازه نیازش را به برقراری ارتباط برآورده میکند؛ به عبارت دیگر تنهایی فرد را میتوان از آنجا حدس زد که تعاملهای اجتماعی اش چقدر برایش معنادار است.


📗فلسفه‌ی تنهایی
#لارس_اسوندسن

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

من هيچوقت امان نخواستم
حتا وقتى سبد آوازهايم
در دستهاشان پرپر می‌شد

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

-گاه در گرمای یک نیمروز تابستان آشنایی خودم را با هستی گم می‌کردم و گاه به‌هنگام پوست‌کندنِ یک سیب، مهر مادری و پیوند میان خود و بستگانم را به مسخره می‌گرفتم. چه آسان تنها می‌شدم. و چه تنهایی بی در و پیکری..

#سهراب_سپهری | هنوز در سفرم

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

و گفت: عبادت ده جزء است؛ نه جزء گریختن از خلق است و یك جزء خاموشی
@dokaloomharfehesab2
تذكرة الاولیاء
عطار

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

همیشه موج نهم تنهایی، قوی‌ترین موج، همان که از دورترین نقطه می‌آید، از دورترین جای دریا، همان است که تو را سرنگون می‌کند و از سرت می‌گذرد و تو را به اعماق می‌کشاند، و سپس ناگهان رهایت می‌کند، همان قدر که فرصت کنی تا به سطح آب بیایی، دست‌هایت را بالا ببری، بازوهایت را بگشایی و بکوشی تا به نخستین پر کاه بچسبی. تنها وسوسه‌ای که کسی هرگز نتوانسته است بر آن غالب شود: وسوسه‌ی امید...


📗پرندگان می‌روند در پرو می‌میرند
#رومن_گاری

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

عشق یعنی؛ بین او و دیگران از چند جهت باید فرق بگذاری:
«حدیثاً و شعوراً و اهتماماً»

اول: نوع کلامت با او فرق کند نسبت به کلامت با دیگران.
دوم: احساست به او منحصر به فرد باشد.
سوم: و مهم‌ترین‌شان، «توجه».


•نزار قبانی

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

-پرِ سفید یک کبوتر، چرخ‌زنان پایین می‌آید. جلو پایم می‌افتد. پر را برمی‌دارم، بو می‌کنم، بوی آزادی و بوی آسمان می‌دهد. بغض می‌کنم..

#علی_اشرف_درویشیان

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

عبور باید کرد
صدای باد می‌آید، عبور باید کرد
و من مسافرم ای بادهای هموار
مرا به وسعت تشکیل برگ‌ها ببرید
مرا به کودکی شورآب‌ها برسانید

#سهراب_سپهری

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

رنج او آنقدر طولانی شد
که اطرافیانش به آن عادت کردند
و از یاد بردند که
او سخت در عذاب است...

📗مرگ خوش
#آلبر_کامو

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

ژنرال نمی‌دانست با مرگ‌های رسوا چه کند و همان فرمان بزرگداشت را برای همه صادر کرد و آنها را شهیدانی اعلام کرد که در راه انجام وظیفه بر خاک افتاده‌اند. همه جنازه‌ها را در گورستان ملی بسیار باشکوهی دفن کردند و گفت: «ملت بی قهرمان، مانند خانه‌ای بدون در است!»

‏پاییز پدرسالار
‏مارکز

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

-«هل تفهم ما معنی
ان تنام و أنت تُردِّد:
یا ربّ أجعلنی أتجاوز هذه الأیّام؟»

-آیا می‌فهمی یعنی چه
که هنگام خواب با خودت تکرار کنی:
خدایِ من، کمک کن این روزها را پشت سر بگذارم؟


#ادهم_شرقاوی

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

-هزار رویا
در درونم آهسته می‌سوزد..


#آرتور_رمبو

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

@dokaloomharfehesab
منی که می بینی اینجا نشستم همه چیزم رو فروختم. نگاهم رو به سنگ فرش زمین فروختم تا چشم هام به هر کس و ناکسی نیفته. صدام رو به سکوت فروختم تا مبادا با کس دیگه ای هم صدا بشم. خورشیدم رو به سایه ی سردی فروختم تا دلم گرم بشه.
اما دلم...دلم گرون بود، خیلی گرون، اما اون رو هم ارزون فروختم، به تو! می گن چیزهای ارزون زود بی ارزش می شن، نه؟

@dokaloomharfehesab2
هنگامی که باران پیانو می نوازد / #روزبه_معین
@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

-از الفتِ رفیقان
با بیکسی بسازید

کس هم‌عنانِ ‌کس نیست
از مرگ امتحان شد..


#بیدل

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

بیشتر ترجیح می‌دادم یه کلاغ باشم.
اونا نگران دور شدن و کوچ کردن از پیش کسی یا چیزی نیستن، فقط میرن
اسباب نمی‌بندن، چمدون برنمی‌دارن
شاید به شکل یکی از اون‌ها برگردم.
قبلا چی و چه شکلی بودم؟
گمونم کلاغ بودم، بله.


ننگ بشری | #فیلیپ_راث

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…

2kaloomharfehesab

-از زندگی با مردم، از حرف زدن، عاجزم.
کاملاً در خود فرو رفته‌ام، به خودم فکر می‌کنم..
چیزی ندارم به کسی بگویم - هرگز، به هیچ کس.


#کافکا

@dokaloomharfehesab2

Читать полностью…
Subscribe to a channel