doniaie_adabiat | Unsorted

Telegram-канал doniaie_adabiat - دنیای ادبیات

-

نقد و معرفی کتاب، مقاله ادبی، شعر ،نقد و نظر

Subscribe to a channel

دنیای ادبیات

حق دارید که نویسنده نشناسید، رضا خندان مهابادی، ،کیوان باژن و بکتاش آبتین، برای دفاع از حق بیان به حبس رفتند.
لابد رفتند که دلقکانی چون شما در تحمیق ملت بکوشند و پولهای میلیاردی به جیب بزنند. امروز زن و مرد و پیر و جوان رامبد را می شناسند اما این سه نویسنده بیکار در گوشه حبس را چه کسی می‌شناسد؟
#فریبا_عابدین_نژاد
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

رحلت استاد محمدرضا باطنی

.دکتر محمدرضا باطنی درگذشت. عاش سعیدا و مات سعیدا.

دولت جاوید یافت هر که نکونام زیست
کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را

وصف تو را گر کند ور نکند اهل فضل
حاجت مشاطه نیست روی دلارام را

دکتر باطنی نگاهی پویا و رویکردی معقول و معتدل و کاربردی و واقع‌بینانه به زبان فارسی داشت. تحولات و تغییرات زبان را به رسمیت می‌شناخت. زبان را متعلق به مردم می‌دانست. در تعیین درست و غلط به تداول لغات و اصطلاحات در زبان مردم اهمیت می‌داد. همچنین مخالف افراط در محاوره‌گرایی و شکسته‌نویسی بود. به ظرفیت و توانایی زبان فارسی عمیقا باور داشت. باور داشت که زبان فارسی در ساختن لغات و اصطلاحات علمی ناتوان نیست و«نارسایی» کنونی زبان فارسی در برابر هجوم مفاهیم و مقولات علمی و فناوری، به مرور زمان برطرف خواهد شد. باطنی زبان فارسی را نه در خطر بلکه در «بحران» می‌دید؛ بحرانی گذرا. تأکید تام داشت بر عنایت ویژه به آموزش زبان فارسی به‌خصوص در مدارس؛ اینکه باید معلم خوب تربیت کرد. کتاب درسی مناسب نوشت. او دشواری و اشکالات آموزش به کودکانی را که فارسی زبان مادری آنها نیست و وارد دبستان می‌شوند، قبول داشت اما راه حل را این نمی‌دانست که«در مدرسه ترکی یا کردی درس بدهند». به زبان‌های بومی و محلی احترام می‌گذاشت اما معتقد بود همۀ ایرانیان باید زبان فارسی را به‌عنوان زبان رسمی و رابط بیاموزند و «هیچ راه دیگری نیست». ایشان با اذعان به نارسایی خط فارسی طرفدار تغییر خط نبود. تغییر خط فارسی را نه عملی می‌دانست و نه به مصلحت. اما به اصلاح و سامان دادن خط فارسی و تدوین دستور خط فارسی اعتقاد داشت.

دربارۀ وحدت ملی هم نظرش این بود وقتی ملت و دولتی «صاحب پرستیژ» باشد اصلا اعضای ملت دلشان نمی‌خواهد به کشوری بیگانه بپیوندند. معتقد بود وحدت ملی از راه بسط آبادانی و گسترش رفاه عمومی و رفع تبعیض و ظلم و احقاق حقوق انسانی و آزادی مردم محقق می‌شود نه با اعمال زور. با اینهمه چون معتدل و واقع‌بین بود تحریکات سیاسی و «انگولک» دشمنان یکپارچگی ایران را هم در نظر داشت.

محمدرضا باطنی بی‌هیاهو به توسعه و مایه‌ورتر کردن زبان فارسی پرداخت. با درگذشت او زبان فارسی نگاهبانی برجسته را از دست داد. که رحمت بر آن تربت پاک باد.

/channel/n00re30yah

Читать полностью…

دنیای ادبیات

https://www.instagram.com/p/COxXPoAID9V/?igshid=1cew40w0x841s

Читать полностью…

دنیای ادبیات

به نام خدا
در سوک گلهای پرپر شده مدرسه سیدالشهدا⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘

گاهی پدر شدیم و پسر را گریستیم
گاهی پسر شدیم و پدر را گریستیم

هر روز و شب، درست چهل سال می‌شود
ساعات تلخ پخش خبر را گریستیم

هر دم به خون خویش فتادیم و ساختیم
هی قبر تازه کوه و کمر را، گریستیم

مادر شدیم و از پس هر زخم انفجار
هی چشم‌های مانده به در را گریستیم

در خون نشست روسری دختران‌مان
رخساره‌گان قرص قمر را گریستیم

بعد از تو روزگار همانی که بود، ماند
هر سال ما قضا و قدر را گریستیم

بعد از تو نیز مثل خودت عاصی عزیز!
«شب را گریستیم، سحر را گریستیم»
#ضیا_قاسمی
#افغانستان
@Raghse_vajeh

Читать полностью…

دنیای ادبیات

کفش‌ها ، نمادی گویا، ماندگار و غمناکند. کفش خونین، دنیایی هولناک‌تر، تیره و تارتر و حتی دلخراش‌تر از یک جسد متلاشی، به ذهن متبادر می‌کند. قصه‌ی دخترکی که خندان با موی بافته‌اش، رفت که بیاموزد، اندیشه‌ای که جا ماند از رفتن به سوی دنیایی بهتر، به سوی روشنی و آگاهی، دنیای آرزوها.....
صاحب کفش دیگر پوینده‌ی هیچ راهی نیست. راهش را به انسداد رساندند.
#فریبا_عابدین_نژاد
#هزاره
#افغانستان
#طالبان
#کودکان
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

‏اگر قرار بود کلمه ناموس را تجسم کنم ، انسانی می کشیدم که سرش حفره ای خالی دارد، دهانش به خشم باز است، و خنجری خون چکان در دست دارد.
فحش ناموسی، دعوای ناموسی، قتل ناموسی، همه خون‌آلود.
ناموس، نوعی مالکیت را تداعی می‌کند، کسی اموال فرد را مخدوش کرده، اما به جای دزد، فرد، مالش را آتش می‌زند. و فرد تنها، ابژه است، نه اختیار، نه میل و نه خواستش، جایی در نظر گرفته نمی‌شود.
#فریبا_عابدین_نژاد
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

مجلس ضربت زدن

بهرام بیضایی


من کجا هستم؟ حقیقت من کجاست؟ روزگاری ساکن شهری بودم؛ و اینک قرن‌هاست سرگشته‌ی بیابان خضر الیاسم!
شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! قلعه‌گیر و خندق‌گذار و معجزه‌سازم کردید! شاه مردان و شیر خدا گفتید! از زمینم به چهارم‌آسمان بردید! به خدایی رساندید! پدر خاک و خون خدا خواندید! در شهر علمم خواندید و از آن به درون نرفتید! شما با من چه کردید؟
وای بر آن‌که برده کند، و آن‌که بردگی خواهد! وای بر آن‌که نام و خون کسی را نان و آب خود کند! شما با من چه کردید؟ سوگند خوردید به فرق شکافته‌ی من برای رواج سکه‌های قلبتان! به ذوالفقار خون‌چکان برای کشتن روح زندگی! و اشک ریختید بر مظلومیت من تا ساده‌دلان را کیسه تهی کنید!
اى طبلى از شکم ساخته، قناعت به دیگران آموختید تا خود شکم بینبارى! اى رگ گردن بر آورده، گردن زدن آیین کردى، که گردنت نزنند! اى بالانشین، که حیا افکندى، دور نیست که افکنده شوى! و ای ستم بر، که در مظلومیّت خویش پنهانی، تا کی ثنای ستمگر؟ و تو ای سوار بر رهوار تو بر سینه و سر زدی اگر کسی می‌دید، تا رکابت گیرند و چون بر زین نشستی، بر پیادگان خندیدی!
اى زاده‌ی دروغ و بالیده در ریا، به شمار بارهایى که به نامم سوگند خوردى براى فریفتن خویش و دیگرى و من و خدا، به‌‌ همان شمار که دانستم و به رویت نیاوردم، شرمى از فردا کن که آینه روبه رویت گیرند. ذوالفقار این است، نه تیغ دو دم!
صبر کردم صبر، چون کسی که خار در چشم و استخوان در گلو دارد. به سالها!
آنها که خود را به من می‌بندند، کاش آزادم کنند از این بند! آنها که سوار بر مرکب روح ساده‌دلانند! آنها که لاف جنگ می‌زنند با دشمنان خیالی در دیارات خیال؛ و هرگز نجنگیدند با دشمن راستین که در نهاد خویش می‌پرورند برای جنگ با حقیقت!
شما با من چه‌ کردید؟ بزرگم کردید برای حذفم! راستی که من انسان بودم پیش از آن‌که به آسمان برین برانیدم! چنین است که صحنه‌ها از ابن_ملجم پر است و از علی خالی! شما دوستداران من با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟


مجلس ضربت زدن

بهرام بیضایی
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

اجرای سمفونی پنجم بتهوون با گیتار

@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

رقص کار، در روز کارگر.
اول ماه مه، روز جهانی کارگر گرامی.
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

رمان، زاده‌ی عصر مدرن، نتیجه‌ی بلوغ فکری انسان بود. رمان را نماینده‌ی چندصدایی، دموکراسی در اندیشه می‌دانند. زمانی که به خواندن رمان‌های متعدد، عادت می‌کنیم، از قضاوت یکسونگر، می‌پرهیزیم. تلاش می‌کنیم به درک درستی از شخصیت‌ها برسیم، رنج‌هایشان را درک کنیم و از زاویه دید دیگری به جهان بنگریم. خواندن رمان، مانند شنیدن و زیستن زندگی‌های متعدد است. رنج‌هایی که از آن ما نیستند، چشم ما را به جهان بازتر می‌کنند.
من عاشق ادبیاتم. ادبیات، داستان، وسعت دید ما را گسترش می‌دهد، بارها و بارها ما را به درون زندگی‌های متعدد پرتاب می‌کند و با رنج دیگران آشنا می‌سازد.
من معتقدم، نخواندن ادبیات، خطر بزرگی است برای جامعه ما.
ما تحمل یکدیگر، درک و همدلی و مهربانی واقعی بلد نیستیم، چون کتاب بخشی از زندگی جامعه‌ی ما نیست. قضاوت‌های سطحی، منفعت‌اندیشی و خامی، حاصل جامعه‌ی کتاب‌نخوان است.
#فریبا_عابدین_نژاد
#رمان
#ادبیات
#همدلی
#دموکراسی
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

خوش‌اقبال
(بخش دوم)

نویسنده: #آنتون_چخوف

«شما؟ مگر زن گرفته‌اید؟»

«همین امروز، دوست عزیز! همین‌که مراسمِ عقد تمام شد، یک‌راست پریدیم توی قطار. زیرا تبریک‌ها و تهنیت‌گویی‌ها شروع می‌شود و بارانی از سؤال‌های مختلف بر سر داماد می‌بارد».

پتر پترویچ خنده‌کنان می‌گوید: «به‌به! پس بی‌جهت نیست که این‌قدر شیک‌وپیک کرده‌اید».

«بله، حتی در تکمیلِ خودفریبی‌ام کلی هم عطر و گلاب به خودم پاشیده‌ام. نه تشویشی، نه دلهره‌ای، نه فکری. فقط احساسِ… احساسی که نمی‌دانم اسمش را چه بگذارم… مثلاً احساس نیک‌بختی؟ در همۀ عمرم این‌قدر خوش نبوده‌ام».

چشم‌هایش را می‌بندد و سر تکان می‌دهد و اضافه می‌کند: «بیش از حدِ تصورم خوش‌بخت هستم! آخر تصورش را بکنید، الآن که به واگن خودم برگردم، با موجودی روبه‌رو خواهم شد که کنار پنجره نشسته است و من را دوست می‌دارد. من باید به واگن خودم برگردم. آن‌جا یک کسی با بی‌صبری منتظر من است و دارد لذتِ دیدارم را مزه‌مزه می‌کند. لبخندش در انتظار من است. می‌روم کنارش می‌نشینم… پتر پترویچ اجازه بفرمایید شما را بغل کنم».

«خواهش می‌کنم».

دو دوست در میانِ خندۀ مسافرانِ واگن هم‌دیگر را به آغوش می‌کشند. سپس تازه‌دامادِ خوش‌بخت ادامه می‌دهد: «من آدمِ کوچک و بی‌قابلیتی هستم، ولی به‌نظرم می‌آید که هیچ حدومرزی ندارم… تمام دنیا را در آغوش می‌گیرم».

نشاط و سرخوشیِ این تازه‌دامادِ خوش‌بخت و شاداب به سایر مسافران واگن نیز سرایت می‌کند و خواب از چشم‌شان می‌رباید، و به‌زودی به‌جای یک شنونده، پنج شنونده پیدا می‌کند. مدام انگار که روی سوزن نشسته باشد، وول می‌خورد و آبِ دهانش را بیرون می‌پاشد و دست‌هایش را تکان می‌دهد و یک‌بند پُرگویی می‌کند. کافیست بخندد تا دیگران قهقهه بزنند. می‌گوید: «آقایان مهم آن است که آدم کمتر فکر کند! گور پدر تجزیه و تحلیل! اگر هوس داری مِی بخوری، بخور و در مضرات و فوایدش هم فلسفه‌بافی نکن. گور پدر هر چه فلسفه و روان‌شناسی».

در این هنگام بازرس قطار از کنار این عده می‌گذرد. تازه‌داماد خطاب به او می‌گوید: «آقای عزیز، به واگن شمارۀ ٢٠٩ که رسیدید، لطفاً به خانمی که روی کلاه خاکستری‌رنگش پرندۀ مصنوعی سنجاق شده است بگویید که من این‌جا هستم!»

«اطاعت می‌شود آقا، ولی قطارِ ما واگن شماره‌ی ٢٠٩ ندارد. ٢١٩ داریم».

«٢١٩ باشد، چه فرق می‌کند! به ایشان بگویید: شوهرتان صحیح و سالم است، نگرانش نباشید».

سپس سر را بین دست‌ها می‌گیرد و ناله‌وار با خودش می‌گوید: «شوهر؟ خانم؟ خیلی وقت است؟ از کی تا حالا؟ شوهر… هاهاها... آخر تو هم شدی شوهر؟! تو سزاوار آنی که شلاقت بزنند! تو ابلهی…»

یکی از مسافرها می‌گوید: «در عصر ما دیدن یک آدم خوش‌بخت جزو عجایب روزگار است، درست مثل آن است که انسان فیلِ سفید ببیند».

ایوان آلکسی‌یویچ که کفشِ پنجه‌باریک به پا دارد، پاهای بلندش را دراز می‌کند و می‌گوید: «شما صحیح می‌فرمایید، ولی تقصیر کیست؟ اگر خوش‌بخت نباشید کسی جز خودتان را مقصر ندانید! بله، پس خیال کرده‌اید که چی؟ انسان آفرینندۀ خوش‌بختیِ خود است. اگر بخواهید شما هم می‌توانید خوش‌بخت شوید، اما نمی‌خواهید، لجوجانه از خوش‌بختی دوری می‌کنید».

«این‌هم شد حرف؟ آخر چه‌جوری؟»

«خیلی ساده. طبیعت مقرر کرده است که هر انسانی باید در دورۀ معینی یک کسی را دوست داشته باشد. همین که این دوران شروع می‌شود، انسان باید با همۀ وجودش عشق بورزد. ولی شماها از فرمانِ طبیعت سرپیچی می‌کنید و همه‌اش چشم‌به‌راهِ یک چیزهایی هستید. و بعد... در قانون آمده که هر آدم سالم و معمولی باید ازدواج کند. انسان تا ازدواج نکند خوش‌بخت نمی‌شود. وقت مساعد که برسد باید ازدواج کرد، معطلی جایز نیست. ولی شماها که زن بگیر نیستید. انسان به‌جای فلسفه‌بافی باید از روی الگو پخت‌وپز کند! زنده باد الگو».

ادامه دارد...
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

سیمین دانشور؛ بزرگ‌بانوی ادبیات. اولین زنی است که نگاه زنانه را وارد داستان فارسی کرد، او زن را در داستان، از ابژه صرف بودن، تبدیل به سوژه کرد.
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

هیچکس به اسرار ازل پی نبرده و نخواهد برد و یا اصلاً اسراری نیست و اگر هست در زندگی ما تاثیری ندارد، مثلاً جهان چه محدث چه قدیم باشد آیا به چه درد ما خواهد خورد؟

چون من رفتم، جهان چه محدث چه قدیم


#ترانه‌های_خیام
#صادق_هدایت

@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

مردی حجاج را گفت دوش تو را به خواب چنان دیدم که اندر بهشتی! گفت: اگر خوابت راست باشد در آن جهان بیداد بیش از این جهان باشد!

#حکایات_عبید_زاکانی

"#حجاج_بن_یوسف حاکم سنگدل امویان"


@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

دوئت برای دو گربه ، Duetto buffo di due gatti منسوب به جواکینو روسینی آهنگساز ایتالیایی قرن نوزدهم ، یک قطعه نمایشی طنز مشهور است و معمولا در پایان کنسرت ها اجرا می شود. این بهترین اجرای این اثر است که تا به حال دیده‌ام .

سوپرانو :
‏Branislava Podrumac
تنور :
‏Ljubomir Popović
پیانیست :
‏Aleksandar Kolarević

به بهانه یادآوری کمک به گربه های گرسنه
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

دکتر باطنی و درس مادر

دکتر محمدرضا باطنی به همت بلند و آزادگی و رادمردی ستوده شده است. بر این گواهی شفیعی‌کدکنی بسیار کسان صحّه می‌گذارند:

«به عنوان یک شاهد و گواه، در تاریخ معاصر ایران، و بیشتر برای آیندگان و ثبت در تاریخ، می‌توانم گواهی دهم که دکتر باطنی یکی از مردان آزادۀ عصر ما و نسل ماست که با پارسایی و زهدی از نوع زهد عارفان تذکرةالاولیاء، بی‌اعتنا و سربلند از کنار تمام وسوسه‌های قدرت‌طلبی و جاذبه‌های حیات اداری و مادی و نان ‌به‌ نرخ ‌روز خوردن‌‌ها گذشت و این جایگاه اخلاقی‌اش، حتی، از جایگاه علمی و دانشگاهی‌اش ارزش بیشتری دارد و می‌دانم که او بعد از انقلاب درین راه رنجی درازدامن را با شکیبایی خویش آزموده است».

باطنی این عزت‌نفس و آبروداری و سربلندی را مرهون تربیت مادرش دانسته است. این حکایت عجیب را بخوانید:

«می‌پرسید چه کسانی روی من تأثیر گذاشته‌اند؟ بدون‌درنگ به شما جواب می‌دهم: اول از همه، مادرم. این زن بی‌سواد درعمل به من آموخت که چشم به مال دنیا ندوزم. به من آموخت که عزت نفس خود را با هیچ چیز معامله نکنم. به من آموخت که چطور صورتم را با سیلی سرخ نگه دارم ولی جلوی ناکسان گردن کج نکنم.

در خانه‌ای زندگی می‌کردیم که هر اتاقش در اجارۀ یک خانواده بود. یک شب، مادر چراغ خوراک پزی را روشن کرده بود و قابلمه‌ای هم روی آن غلغل می‌کرد. موقع شام، مادر سفره را پهن کرد، مقداری کنارۀ نان و نان خشکیده دوروبر سفره پهن کرد و سپس مکث کرد و به من و خواهرانم گفت: "بچه ها من و پدرتان آبرو داریم. به من قول بدهید که سرّ مرا فاش نکنید". و پس از آن که از سه بچه ۷ و ۹ و ۱۱ ساله قول گرفت، گفت: توی آن قابلمه هیچ غذایی نیست، فقط آب‌جوش است که غلغل می‌کند. من برای حفظ آبرو، جلوی همسایه ها این چراغ خوراک‌پزی را روشن کرده‌ام. نمی‌دانم ولی شاید پس از گذشت پنجاه سال مادرم اگر بشنود سرّ او را فاش کرده‌ام هنوز هم آزرده خاطر شود.» (گفتگوی مجدالدین کیوانی با دکتر باطنی، مترجم، ش۱۷ و ۱۸، بهار و تابستان۱۳۷۴،ص۱۹).

/channel/n00re30yah

Читать полностью…

دنیای ادبیات

اندر فواید فحش دادن ☝☝☝

Читать полностью…

دنیای ادبیات

متأسفانه ساعتی پیش جامعهٔ ادبی ایران دکتر محمدرضا باطنی را از دست داد.


عکس را مهرداد اسکویی از دکتر باطنی گرفته است.

#محمدرضا_باطنی
#دکتر_باطنی
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

در کنار جسد دخترک خردسال، کتاب کمپیوتر (کامپیوتر)صنف یازدهم(سال یازدهم) بود. روی جلد آن نوشته بود: «از معلم کمیا پرسیدم که عشق چیست؟ گفت که عشق عنصر است.»
#هزاره
#طالبان
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

دوستت دارم؛
مثل علاقه محسن رضایی به انتخابات!
اندازه سکوت عارف، طولانی و عجیب غریب!

دوستت دارم
اندازه وعده‌های روحانی
اندازه خواب ماندن‌هایش!
اندازه سوراخِ قول‌هایش

دوستت دارم
اندازه دیپلماسی ظریف،
به پهنای ماله‌!

دوستت دارم،
اندازه دروغ‌های احمدی‌نژاد!
اندازه تپه های عباس آباد!
اندازه پرونده‌های قالیباف
پرونده‌های قبل، پرونده‌های بعد،
اصلا اندازه خروجی کارخانه پاپکو، زونکن و پرونده!
اصلا اندازه ۴۰ سال وعده،
دوستت دارم!

دوستت دارم
اندازه رفیق‌های طبری و زمین‌های لواسون!
اندازه بورلی هیلز!
دور موتور پورشه بچه رییس!
اندازه لذت قدرت، لذت میز!

دوستت دارم؛
اندازه عمر جنتی،
اندازه خط فقر،
اندازه چسبندگی مسئولین، چسبندگی کرونا!

دوستت دارم
اندازه قدرت موشک‌هایمان!
اندازه شکم گرسنه کودک کار!
اندازه درد شرمندگی بابا!

دوستت دارم
اندازه اجبار جدایی،
اندازه ون‌های ارشاد!
بیشتر از درامدم!
بیشتر از کلمات کیهان،
بیشتر از عصبانیت شریعت‌مداری!

دوستت دارم،
بیشتر از تخیل رائفی‌پور،
بیشتر از ۶۶۶
بیشتر از برج فراماسونی!

دوستت دارم،
قد اجبار به مهاجرت،
اندازه فاصله‌مان تا کشور رویایی!
اندازه سختی زبان آلمانی،
مجار، فرانسوی، لهستانی!

اندازه زحمت آقازاده‌ها
برای پارو کردن برف‌های کانادا،
بعد پارو کردن پول‌های...
پوووف

من‌ اینجا چقدر تورا دوست دارم‌ و باز هیچ به هیچ!

"گالریل‌ گارسیا مارکز فیت شل سیلور استاین!
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

‏دانشجوهای دانشگاه تهران سال ۱۳۲۵ مجله‌ای داخلی به نام آیین دانشجویان درمی‌آوردند. دانشجوهای ادبیات در یک شماره‌‌اش تکیه‌کلام‌های استادهابشان را نوشته‌‌اند.
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

از معلمی، حاصل مادی نبرده‌ام، نه من و نه هیچ کس دیگری مگر آنکه از شرافت معلمی گذشته باشد و از سرزمین علم‌آموزی پا در وادی علم‌فروشی گذاشته باشد.
اما، در آموزاندن، لذتی فراتر از مادیات یافته‌ام. لذتی هم‌ارز مادری. رنجی آمیخته با دلخوشی، آرامشی که از کاری نیک، حاصل انسان می‌شود. هر ناخوشی و غمی را پشت در کلاس درس جا گذاشتم. معلمی برای من مراقبه‌ای از جنس عبادت است.
این انشای کوتاه برای آن نیست که روز معلم را به خودم تبریک بگویم، بیشتر برای آن است که که از شاگردان عزیزم، تشکر کنم که باعث وجود چنین حس سرخوشانه‌ای در من شدند.
#فریبا_عابدین_نژاد
#معلم

Читать полностью…

دنیای ادبیات

ترکیب سه هنر.....
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

روز جهانی رقص، خجسته.
موسیقی سیما بینا
رقصنده: شاهرخ مشکین قلم
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

خوش‌اقبال
(بخش سوم)

نویسنده: #آنتون_چخوف

مرد مسافر می‌پرسد: «شما می‌فرمایید که انسان خالق خوش‌بختیِ خود است؟ مرده‌شوی این خالق را ببرد که کلِ خوش‌بختی‌اش با یک دندان‌دردِ ساده یا به علت وجودِ یک مادر زنِ بدعنق به درک واصل می‌شود. الآن اگر قطارمان تصادف کند، مثل تصادفی که چند سال پیش در ایستگاهِ «کوکویوسکایا» رخ داده بود، مطمئن هستیم که تغییر عقیده خواهید داد و به قولِ معروف ترانۀ دیگری سر خواهید داد».

تازه‌داماد در مقامِ اعتراض جواب می‌دهد: «جفنگ می‌گویید! تصادف سالی یک دفعه اتفاق می‌افتد. من شخصاً از هیچ حادثه‌ای ترس و واهمه ندارم زیرا دلیلی برای وقوع حادثه نمی‌بینم. به‌ندرت اتفاق می‌افتد که دو قطار با هم تصادم کنند! تازه گور پدرش! حتی حرفش را هم نمی‌خواهم بشنوم. خوب آقایان انگار داریم به ایستگاه بعدی می‌رسیم».

پتر پترویچ می‌پرسد: «راستی، نفرمودید مقصدتان کجاست؟ به مسکو تشریف می‌برید یا به طرف‌های جنوب؟»

«منی که عازم شمال هستم، چه‌طور ممکن است از جنوب سر در بیاورم؟»

پترویچ گفت: «مسکو که شمال نیست!»

تازه‌داماد می‌گوید: «می‌دانم. ما هم که داریم به طرف پترزبورگ می‌رویم».

«اختیار دارید! داریم به مسکو می‌رویم».

تازه‌داماد حیران و سرگشته می‌پرسد: «به مسکو می‌رویم؟ عجیب است آقا!»

«بلیتتان تا کدام شهر است؟»

«پترزبورگ».

«در این صورت تبریک عرض می‌کنم، عوضی سوار شده‌اید!»

برای لحظه‌ای کوتاه سکوت حکم‌فرما می‌شود. تازه‌داماد برمی‌خیزد و نگاهِ عاری از هوشیاری‌اش را به اطرافیانِ خود می‌دوزد. پتر پترویچ به‌عنوانِ توضیح می‌گوید: «بله دوست عزیز، در ایستگاهِ بولوگویه، به‌جای قطارِ خودتان سوار قطار دیگری شده‌اید. از قرار معلوم بعد از دو‌ــ‌سه گیلاس کنیاک، تدبیر کردید قطاری را انتخاب کنید که در جهت عکسِ مقصدتان حرکت می‌کرده».

رنگ از رخسار تازه‌داماد می‌پرد. سرش را بینِ دست‌ها می‌گیرد، با بی‌حوصلگی در واگن قدم می‌زند و می‌گوید: «من آدم بدبختی هستم! حالا تکلیفم چیست؟ چه خاکی بر سر کنم؟»

مسافرهای واگن دلداری‌اش می‌دهند که «مهم نیست، برای خانم‌تان تلگرام بفرستید، خودتان هم به اولین ایستگاهی که می‌رسیم سعی کنید قطار سریع‌السیر بگیرید. به این ترتیب ممکن است به او برسید».

تازه‌داماد: «کدام قطار سریع‌السیر؟ پولم کجا بود؟ کیف پولم پیش زنم مانده».

مسافرها، خنده‌کنان و پچ‌پچ‌کنان، بینِ خودشان پولی جمع می‌کنند و آن را در اختیار تازه‌دامادِ خوش‌اقبال می‌گذارند.

پایان.
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

خوش‌اقبال
(بخش اول)

نویسنده: #آنتون_چخوف

قطارِ مسافربری از ایستگاهِ «بولوگویه» که در مسیر خطِ راه‌آهنِ «نیکولایوسکایا» قرار دارد، به‌حرکت در آمد. در یکی از واگن‌های درجه دو، که در آن استعمال دخانیات آزاد است ، پنج مسافر در گرگ‌ومیشِ غروب مشغول چُرت‌زدن هستند. آن‌ها دقایقی پیش غذای مختصری خورده، و اکنون به پشتیِ نیمکت‌ها یله داده و سعی دارند بخوابند. سکوت حکم‌فرما است. در باز می‌شود و اندامی بلند و چوب‌سان، با کلاهی سرخ و پالتوی شیک‌وپیکی که انسان را به یاد شخصیتی از اُپرا، یا از آثار «ژول ورن» می‌اندازد وارد واگن می‌شود. اندام، وسطِ واگن می‌ایستد، لحظه‌ای فِس‌فِس می‌کُنَد، چشم‌های نیمه‌بسته‌اش را مدتی دراز به نیمکت‌ها می‌دوزد و زیرِ لب مِن‌مِن‌کنان می‌گوید: «نه، این هم نیست! لعنت بر شیطان! کفر آدم در می‌آید».

یکی از مسافرها نگاهش را به اندامِ تازه‌وارد می‌دوزد، آن‌گاه با خوش‌حالی فریاد می‌زند: «ایوان آلکسی‌یویچ! شما هستید؟ چه‌عجب از این طرف‌ها؟!»

ایوان آلکسی‌یویچِ چوب‌سان یکه می‌خورد و نگاهِ عاری از هوشیاری‌اش را به مسافر می‌دوزد. او را به‌جای می‌آورد. دست‌هایش را از سرِ خوش‌حالی به‌هم می‌مالد و می‌گوید: «ها! پتر پترویچ! پارسال دوست امسال آشنا! خبر نداشتم که شما هم در این قطار تشریف دارید».

پترویچ می‌گوید: «حال‌واحوالتان چه‌طور است؟»

«ای، بدک نیستم، فقط اِشکالِ کارم این است که پدرجان واگنم را گم کرده‌ام، و منِ ابله هرچه زور می‌زنم نمی‌توانم پیدایش کنم. بنده مستحقِ آنم که شلاقم بزنند».

آن‌گاه ایوان آلکسی‌یویچ سرپا تاب می‌خورَد و زیرِ لب می‌خندد و اضافه می‌کند: «اتفاق است برادر، اتفاق! زنگِ دوم را که زدند، پیاده شدم تا با یک گیلاس کنیاک گلویی تر کنم، و البته تر کردم. بعد به خودم گفتم حالا که تا ایستگاهِ بعدی خیلی راه داریم، خوب است گیلاسِ دیگری هم بزنم. همین‌جور که داشتم فکر می‌کردم و می‌خوردم، یکهو زنگ سوم را هم زدند. مثل دیوانه‌ها دویدم و درحالی‌که قطار راه افتاده بود به یکی از واگن‌ها پریدم. حالا بفرمایید که بنده دیوانه نیستم؟»

پتر پترویچ گفت: «پیداست که کمی سرخوش و شنگول تشریف دارید. بفرمایید بنشینید؛ پهلوی بنده جا هست! افتخار بدهید! سرافرازمان کنید».

«نه، نه باید واگن خودم را پیدا کنم! خداحافظ».

«هوا تاریک است، می‌ترسم از واگن پرت شوید. فعلاً بفرمایید همین‌جا بنشینید، به ایستگاهِ بعدی که برسیم، واگن خودتان را پیدا می‌کنید. بفرمایید بنشینید».

ایوان آلکسی‌یویچ آه می‌کشد با تردید روبه‌روی پتر پترویچ می‌نشیند. پیداست که ناراحت و مشوش است، انگار که روی سوزن نشسته است. پتر پترویچ می‌پرسد: «عازم کجا هستید؟»

«من؟ عازمِ فضا! طوری قاطی کرده‌ام که خودم هم نمی‌دانم مقصدم کجاست. سرنوشت گوشم را گرفته و مرا می‌بَرَد، من هم دنبالش راه افتاده‌ام.  دوست عزیز تا حالا برایتان اتفاق نیفتاده با دیوانه‌های خوش‌بخت روبه‌رو شوید؟ نه؟ پس تماشایش کنید! خوش‌بخت‌ترین موجودِ فانی روبه‌روی شما نشسته است! بله! از قیافۀ من چیزی دستگیرتان نمی‌شود؟»

«چرا... پیدا است که… شما…»

«یک‌ذره حدس می‌زدم که قیافه‌ام در این لحظه باید حالت خیلی احمقانه‌ای داشته باشد! حیف آینه ندارم، وگرنه دَک‌وپوزۀ خودم را به‌سیری تماشا می‌کردم. آره پدرجان، حس می‌کنم که دارم به یک ابله مبدل می‌شوم. به شرفم قسم! تصورش را بفرمایید، بنده عازمِ سفرِ ماه‌عسل هستم. حالا باز هم می‌فرمایید که بنده دیوانه نیستم؟»

ادامه دارد...
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

ادبیات و رام کردن توفان ابتذال

سوزان سانتاگ زمانی در سخنرانی خود با عنوان وجدان کلمات نوشت:

«اگر ادبیات را دوست دارم برای آن است که ادبیات امتداد همدردی من با ضمیرهای دیگر، قلمروهای دیگر، آرزوهای دیگر، کلمات دیگر است ادبیات عین خودآگاهی است، تردید است و ندای وجدان. باریک بینی و نکته سنجی است. ادبیات علاوه براین ها آوازاست، بداهه است، جشن است، برکت است.»

ادبیات انباشتگی است، تجسم صورت آرمانی تکثر، چندگانگی و آمیختگی است. ذهنی را تصورکنید که میزبان اندیشه های تولستوی، داستایوفسکی، شولوخوف، مایاکوفسکی، چخوف، زامیاتن، سیرین، گنچارف، گوگول، پاسترناک و آخماتوا و صدها نویسنده دیگر باشد. درون او به تعبیر بارت به یک میدان شهر پرصدا تبدیل می شود. ادبیات تکثیر صداهای متفاوت و متناقض در فضای ذهنی ماست و کسی که بتواند تناقضات را درخود تاب بیاورد قطعاً ناسازگاری ها و تعارضات بیرون را هم تاب خواهد آورد. ادبیات عبارتست از ناهمگونی و تفاوت و آمیزش همه آنها و درنهایت تعلیق قضاوت در آدمی. آنکه عمیقاً ادبیات خوانده باشد از قضاوت می پرهیزد. و تعلیق قضاوت سرآغازی است برای انسان شدن و انسان ماندن.

حکایت ماندگار جبران خلیل جبران درباره دو زن فاحشه و مومن خود گویای ذهنی ادبی است. میگوید بردرگاه پنجره نشسته بودم دیدم زنی فاحشه ازاین ور خیابان و زنی مومن و پاکدامن ازآن سوی خیابان می آیند گفتم خدایا این زن مومن چقدر نجیب است و آن زن روسپی چقدر نانجیب. صدایی در سرم پیچید که فرزندم آن زن مومن مرا دردعاهای خویش می جوید و آن زن روسپی دردردهای خویش هردو بنده منند. ادبیات همین است تعلیق قضاوت به حکم وجدان. ادبیات تجسم بخشیدن به خرد است و مبارزه پیگیرش با عقل. ادبیات با رضایت سرکار دارد و نه حساب و کتاب. خرد ادبیات آنتی تز داشتن عقیده است و حمایت است ازژرف اندیشی

کار ادبیات غنابخشی به روح و انهدام حقیقت یکپارچه است و متلاشی کردن آن. ادبیات نه درپی حقیقت که درپی حقایق است تا با چیدن آنها درکنار هم ذهن را به موزاییکی از مفاهیم بدل کند. ادبیات کوششی است جانفرسا برای رهاندن ذهن و جان از تارهای ایدئولوژی. پرهیختن است از پیشداوری و تعلیق داوری است چرا که درادبیات راستین نه یک انسان که انسانها برروی زمین زندگی می کنند و نه فقط یک دین که ادیان و نه فقط یک زبان که هزاران زبان ازهستی سخن می گویند. یک ذهن ادبی ذهنی است بازو نه الزاماً پر. ذهنی است جسته از غلظت ایدئولوژی، رهیده ازبار پیشداوری و گریخته از چنگال منیت. ادبیات میکروکاسم طبیعت است. هماغوشی باداست با عطر رز. دفاع اززندگی های نزیسته است و به چالش طلبیدن فراموشی هستی و البته به تعبیر زیبای نویسنده روس آندره بلی ادبیات امکانی است برای رهایی روح. ادبیات به قول بلوک ورد مقدس است برای رام کردن هیولایی به نام زندگی و یا بهتر برای رام کردن توفان ابتذال.
#ادبیات_رهایی_سونتاگ_قربان_عباسی_..
برگرفته از کانال مرزوک
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

موزه پل گتی در آمریکا چندی پیش به مردم پیشنهاد کرد در دوران قرنطینه تابلوهای معروف را با ابتکار خود بازسازی کنند. این پیشنهاد با استقبال زیادی روبرو شد که چند نمونه دیدنی از آن را می بینید.
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

بودن، یا نبودن، مساله این است...
امروز سالروز تولد #ویلیام_شکسپیر شاعر و نمایش نامه نویس انگلیسی است.او در روز ۲۶ آوریل ۱۵۶۴ میلادی به دنیا آمد.


پرتره #شکسپیر اثر (Martin Droeshout) در سال ۱۶۲۳ میلادی

@Doniaie_adabiat

Читать полностью…

دنیای ادبیات

کتاب هرگز رهایم مکن از کازوئو ایشی گورو، در مورد انسان‌هایی است که به طور مصنوعی تولید می‌شوند تا بعدها از اعضای آن‌ها برای درمان استفاده شود .
در واقع کتاب به این مبحث به صورت اخلاقی می‌پردازد که آیا موجودی زنده را مانند کالا تولید کردن، عملی انسانی است؟ موجودی که در عقل و احساس تفاوتی با انسان ندارد اما در مرتبه‌ای پایین‌تر قرار دارد.
این کابوس در حال عملی شدن است. دانشمندان با اضافه کردن سلول‌های انسان به جنین میمون، موجودی خلق می‌کنند که جهت درمان آدم‌ها استفاده می‌شود.پیش‌بینی هولناک ایشی گورو و بسیاری هنرمندان دیگر که در این موضوع آثاری خلق کرده‌اند، به واقعیت می‌پیوندد. بدون آن که کسی به این عمل، اعتراضی داشته باشد.
#اخلاق
#جهان_فردا
#فریبا_عابدین_نژاد
@Doniaie_adabiat

Читать полностью…
Subscribe to a channel