حسابی جیبمو خالی کردم که دست پر برسم خدمتتون😅
خودم خییییلی ذوقشونو دارم 🥲
هنوز اینا نصف نصف چیزایی که گرفتم هم نمیشه
اینقده دونه دونشون دلبرن که نگم برات
برگردم خونه از همشون عکس میگیرم جدا جدا میذارم براتون 🫀🦋
#اکسسوری_زنانه #اکسسوری_شیک #محصول_جدید
https://www.instagram.com/reel/C3sdoPkMKk8/?igsh=ejR3cmI0MWZ3NjNs
ما جوانههای روی یک شاخه بودیم. برف بد موقع، شکوفههایمان را کور کرد.
#مریم_یعقوبی
@doumn
من اگر خدا بودم حتما تو را از بی کیفیت ترین پلاستیک موجود خلق میکردم، مبادا نیست شوی.
#مریم_یعقوبی
@dumn
من اغلب آدم خوشحالی نبودم، هرگز برای داشتن چیزی پافشاری نکردم. بارها برای دلخوشی دیگران از حق طبیعی خود گذشتم؛ در برابر زورگویی سکوت کردم و شهامتی برای پاسخ دادن نداشتم. اما محبوبم، گمان میکنم تو همانی هستی که باید برای داشتنش پافشاری کنم، خودخواه باشم و دیگر سکوت نکنم.
-محمدحسن زارع
@Saeede_Saeedi
سلام
کتاب ژیکان، فروش کتابهای چاپ اصلی و کلکسیونی، آفست؛ ارزانتر از هر جا.
اولویت سفارش با اولین واریزیه. رزرو کتاب تا ۶ ساعته و هفتهای دو بار ارسال داریم.
ارسال با تیپاکس انجام میشه و کتابها به اندازه مبلغشون بیمه میشن که یه وقت خدایی نکرده اتفاقی برای سفارشتون نیوفته.
آدرس کانال کتابفروشی:
@zhican_book
برای سفارش کتاب به این آیدی پیام بدید:
@zhican_books
رواج کتاب و کتابخوانی آرزوی ماست.❤️
تو تاریکی نشسته، زانوهاش تو بغلشه و نور کم گوشی به صورتش میتابه، انگشت اشارهش روی صفحه گوشی میلغزه و زیر لب یه چیزایی زمزمه میکنه.
نزدیکش میشینم و میگم: چی میخونی؟
نگاهم میکنه، راه گلوش رو با تک سرفهیی باز میکنه و میخونه: رفتار آدمها انعکاس برخورد خودت با آنهاست، انسان همانند آینه چیزی را بازتاب میکند که میبیند.
کلافه موهاش رو بالا میبنده، چراغو روشن میکنه و گوشیو خاموش!
داد میزنه: مزخرف کامله، چرت و پرته، اگه حقیقت داشت در جواب این همه عشقی که بهش دادم، حداقل یه دوستت دارم ناقابل بهم میگفت، نه اینکه بره!
#حدیث_عجم
@Delasachannel
مجمعالجزایر خاطراتم؛ آری من یه غم بزرگ هستم. غم بزرگی که حرکت میکند. نفس میکشد و میبارد!
#عرفان_موسوی
@Reyy_Raa
رو پشت بوم این آهنگو پلی میکنم، دستشو میکنه تو جیبش و دنبال سیگارش میگرده، رومو برمیگردونم سمت چراغای خونهها و صدام میزنه: سیگارای من کو؟ از تو کیف تو پیدا نشن یه وقت؟
تو تاریکی شب نگاهش میکنم و میگم: صدات نمیاد و دونه دونه سیگارا رو از لبه پشت بوم میندازم پایین.
مچ دستمو میگیره و میگه: ولی ضرر این آهنگا از سیگار بیشتره.
#مریم_یعقوبی
@doumn
حیفه که اینهمه زیبایی رو یه جا نبینید.
هنر همیشه قشنگه و دستایی که هنرمندن قشنگتر❤️
🌸
رومیزی/رانر
یه گوشه از خونه که باید بهار باشه...🌱
مشخصات:
در ابعاد دلخواه ساخته میشه
از الیاف طبیعی
رنگ ثابت و قابل شستشو
تور دورشم میتونید خودتون انتخاب کنید و هر ایده ی توی ذهنتون دارید رو بهم
بگید
برای سفارش بهم پیام بده😌🌼
@nooora74_sh
در کجای جهانی
در کدام فاصله
که نفس که میکشم
بوی تو میآید
در زمینی؟
در خاک؟
که هر چه میخورم مزهی تو میدهد
طعم گیسوانت
عطر لبانت
آشفتهام
جهانم را وارونه کردهای
ای عشق!
#امیر_رضا_طهماسبی
@zhican
دو روز است ذهنم در این فکر دارد آتش میگیرد؛ عاشقی که هنوز منتظر است معشوقش از سفر بازگردد.
#امیر_رضا_طهماسبی
#مهسا_امینی🖤
@zhican
مثل وضعیت یک خانه بعد از مهمانی خاموش، ساکت و تمام شدهام.
#سعیده_سعیدی
@Saeede_Saeedi
گمان میکنم خدا شبی بعد کابوسی وحشتناک، از خواب پریده است.
خسته و آشفته، چمدانش را جمع کرده، برای سفری طولانی و بیمقصد آماده شده و ما را بر روی طاقچهی خانهاش جا گذاشته است.
#الهام_ورمزیار
@Channel_Delzhin
چه تو خوابگاه چه تو کودکستان، همیشه یه دختری هست که یه گوشه بشینه و برای عشق گریه کنه.
#مریم_یعقوبی
@doumn
برای شهدای غواص عملیات والفجر ۸
. برای کسی که تا امروز هیچ نشونی ازش پیدا نشد و چشمایی که خیس موندن.
گاهی وقتا آدم دلش میخواد یه مشت خاک رو برداره و ببوسه و بعد یه پلک بزنه و عزیز از دست رفتهش رو کنارش ببینه.
عزیز از دست رفته، تولدت...❤️
لبخند هر کس رنگی دارد. سفید، خاکستری و بیروح، قرمز و هزاران رنگ دیگر. اما تو که میخندی آبی میتراود.
#امیر_رضا_طهماسبی
@zhican
حالمان شبیه است به «فرش قهری» که ناتمام قیچی شد؛ پر از نقش و طرح اما نامعلوم!
#سعیده_سعیدی
@Saeede_Saeedi
«نوشتن، باستانیترین دارو برای تمایل به جاودانگیست.»
اگر به نویسندگی علاقهمندید و دوست دارید خلاقیت و مهارت فنیتون در نوشتن رو ارتقا بدید با آیدی زیر در ارتباط باشید
@SaeedeSaeedi98
آموزشها در کارگاه آنلاین نویسندگی به صورت تعاملی و با ارتباط مستقیم با مدرس دوره (سعیده سعیدی) انجام میشه.
@Saeede_Saeedi
- وقتی میمیریم به چی تبدیل میشیم بابا؟
تو فکرم، ساچمهی فلزی رو کنار میذارم. دستی به موهای مشکی و سیم ظرفشویی مانندش میکشم و میگم: نفت پسرم، نفت! ما دایناسورهای منقرض نشدهی زمانهایم.
#مریم_یعقوبی
@doumn
🌸
مشخصات جا عینکی:
ساخته شده از الیاف طبیعی
نقاشی با دست و قابل شستشو
رنگ ثابت
در ابعاد دلخواه بند هم قابل تغییر است.
قیمت با احترام ۶۰ تومان
برای ثبت سفارش:
@nooora74_sh
تو ردیف دوم صندلیای به هم وصل شده میشینم و منتظر نوبتمم که یه زن و شوهر مسن میان تو سالن، همین که مرد رو میبینم یاد مکس تو انیمیشن مری و مکس میوفتم، همون کلاه، همون هیکل. خانومش یه پیرهن مخمل آبی نفتی با گلای قرمز پوشیده که لباس مخصوص یکی از روستاهای شهرمونه. آقا به زور راه میره و به خاطر اضافه وزنش با هر قدم یه بار به سمت راست و یه بار به سمت چپ خم میشه. از پذیرش صدای بگو مگوشون میاد و بعد منشی با چشمای کلافهش میگه: خانم لطفا آب زیاد بخور، برای سونوگرافی لازمه. بطری آبو برمیدارم و یکم ازش میخورم. اسم خانم رو میخونه سعادت مغانلو. قبل از این که خانم بلند بشه مکس سریع دست زنشو میگیره و راهنماییش میکنه سمت اتاق سونوگرافی که منشی زود مانعشون میشه که: حاج آقا شما نمیتونین برین داخل. خانمش با نگرانی نگاهش میکنه و آقای مکس غرغرکنان میگه: حاج خانم نمیتونه راحت راه بره. با رفتن خانمش برمیگرده سرجاش و کنار من میشینه. زیر لبش یه چیزایی زمزمه میکنه که واضح نیستن و مدام گردنشو خم میکنه تا بلکه از کنار ستون جلوش ببینه خانمش کی میاد.
یه عده قدم میزنن و آب میخورن. یه عده نگرانن و یه عده هم با شکمهایی که حامل بچهن بیحوصله نشستن. تا اینکه در اتاق خانم دکتر باز میشه و منشی میگه: سعادت خانم با شوهرشون کار داره، حاج آقا بیا جلو. شوهرش هم سریع راه میوفته و بلند بلند به ترکی میگه: بله جانیم بله گلدیم. تا میرسه دم در، خانمش میاد بیرون و دستشو میگیره و میان تو سالن. همه با خنده نشونشون میدن. یکی با مسخره و یکی هم با حسرت. خانمش میشینه و جواب سونوگرافی رو میده دست شوهرش. مرد میگه: والا من سواد ندارم که. برگه رو میده به من و میگه: جواب سعادت خانم رو میخونی قیزیم؟ باز میکنم و میگم: انگار مشکل خاصی ندارن ولی باید به متخصص نشون بدین. سعادت با گوشهی روسری سفید گلدار بلندش گوشهی چشمشو پاک میکنه و میگه: پس به پسرمون زنگ بزن بیاد دنبالمون. مرد میگه: عجله نداریم، من خیلی گرسنمه، توام رنگ به صورت نداری؛ بریم کباب بخوریم تا اینجا اومدیم دیگه.
بعد رفتنشون منشی میگه: اسم خانم فاطمه بود ولی شوهرش سعادت صداش میزد. شروع کرد به غر زدن درباره شلوغی و گرفتاری با این مریضا، منم یاد همه لحظههایی میوفتم که تک درخت صدام میکنی. خندم میگیره و میگم: چقدر تو جر زنی آخه، منو به اسم فروشگاهمون صدا میزنی که هیچوقت فراموشش نمیکنی؟
با نگاه پر از عقلت میگی: تک درخت جایی ریشه میندازه که خالی از امیده و خاکش هر گیاهی رو پس زده. حالا ببین چقدر ارزش داری برا جون ناامیدم.
منشی صدام میکنه و کسی کنارم نیست که کیفمو نگه داره؛ با یه لبخندی به یاد مکس و سعادت میرم تو. سردی دستگاه که به پوستم میخوره انگار یه شوک به مغزم میدن و نگاهم میمونه روی مانیتور و نوسان شکلای نامفهومی که فقط دکتر ازش سردرمیاره. با لبخند همیشگیم میپرسم: خانم دکتر مشکل مریض قبلی چی بود؟ بیتفاوت مکث میکنه و میگه: همون که اسمش فاطمه بود و شوهرش سعادت صداش میکرد و اصرار داشت که اسمش همینه و وقتمونو بهخاطر دفترچه و عدم تطابق اسمش گرفته بود؟ سری تکون میدم و میگه: چطور؟ از فکرای احمقانه و فضول بودنم خندم میگیره و میگم: هیچی! دکتر به دستیارش مشخصات کیستم رو میگه. لباسم رو مرتب میکنم و دکتر میگه: چند وقت یبار از این مریضا داریم که وقتمونو میگیرن!
دلم میخواد که بگم خانم دکتر نبودی سالن انتظار رو ببینی! اتاق، هوای بهار داشت و همه گل از نگاههای سردشون شکفته بود و هرکسی تو ذهنش داشت خاطرهی دور یا نزدیکی رو مرور میکرد اما دهنمو باز میکنم و میگم: خسته نباشید و میرم.
#مریم_یعقوبی
@doumn