سلام دوستان. براي بهبود سلامت جسمي،افزايش آگاهي و كيفيت زندگي , همراهي شما انرژي بخش است! 🌸لينك كانال. @Dralighaur مطب: مشهد.احمدآباد.سيمتري دوم.نبش ابوذر ٨ ۱- تلفن مطب : ٣٨٤٠٣٣٢۷ / ٠٥١ ۲- تلفن دریافت نوبت با پیام به شماره واتساپ: ۰۹۰۲۹۵۷۳۰۱۶
🍁 قسمت پانزدهم.یادی از سفر به کردستان.دکتر غیور
💗 آفتاب ملایمی در سراسر کوهستان هورامان و بر بالای رودخانه دو آب و رودهای اطراف آن تابیدن گرفته بود. هوای بهار همه جا را پر کرده و صدای آب ، نور آفتاب ، بوی فرا رسیدن سال نو عالی بنظر می رسید. در آن لحظات همه چیز شیرین و ملایم بود.
💝ساعت ۸ صبح شد و کار ما شروع گردید. در سینه کش یک تپه کوتاه ، میز و صندلی طبیب همراه با چادری که دیواره های آن رو به بالا کشیده شده بود ، بیمارستان ما را تشکیل می داد.
آرام آرام مراجعه افراد بیمار به درمانگاه شروع شد و با گذشت دو ساعت، آمار یا همان عدد بالای نسخه های دست ساز ، نشان می داد تعداد مراجعات از ۵۰ نفر گذشته است. نوشتن نسخه بر روی هر کاغذی که وجود داشت با ذکر یک شماره ، صورت می گرفت . ژیوار در کنار جعبه های دارو و داخل چادر نسخه بیماران را تحویل میداد.
ظهر شد و برای دو ساعت کار متوقف گردید. ژیوار و من نسبتا خسته شده بودیم. مراجعات زیاد بود و ازدحام مردم و بچه ها در اطراف چادر ، کار ما را سخت تر کرده بود.
بنظرم چشمانم تا ظهر حدود سیصد نفر را ملاقات کرده بود ولی آمار ویزیت بر مبنای نسخه ها کمی کمتر از صد نفر بود. سرم گیج میرفت و چشمانم دور خودش می چرخید . بنظرم کار کردن در وسط جمعیت و همهمه زیاد ، باعث سردرد و سرگیجه ام شده بود.
با خوردن مختصری غذا که شامل کنسرو ماهی و مقداری نان بود ، فورا بخواب رفتم و پس از دو ساعت بیدار شدم . ژیوار هنوز در خواب بود . نشان می داد او از من بیشتر خسته شده است. آرام او را تکان دادم. برخواست و فورا بفکر درست کردن چای افتاد. من هم کمی به اطراف نگاه کردم. درب تمام کارتن های دارو باز بود و نشان از فعالیت دائم ژیوار برای ساماندهی آنها می داد . چای را با هم خوردیم و مجددا در محلهای خود ساکن شدیم. من نشسته در پشت میز درمانگاه صحرایی درست در وسط تپه، خوشحال و خندان بودم و او هم در چادر کنار داروها لبخند میزد.
عصر نیز به تعداد ۵۰نفر به ما مراجعه کردند. مشکل عمده من ، ندانستن زبان کردی بود..ادامه دارد🌺✋
https://www.instagram.com/p/CcodQBAo734/?igshid=MDJmNzVkMjY=
🍁قسمت سیزدهم ،یادی از سفر به کردستان ؛ دکتر غیور
با اتمام نصب چادرها و ایجاد یک اردوگاه قشنگ،دیدن مادران و دخترانی که با بچه های خردسال به سمت اردوگاه در حرکت بودند ، ضربان قلب را افزایش میداد. بالاخره انتظار به پایان رسید و مادران خسته و درمانده همراه با فرزندانی درآغوش، آرام آرام به سمت چادرها حرکت کردند. بچه ها و دختران جوان سر از پا نمیشناختند و مردان از اینکه توانسته بودند خانواده شان را از بمباران شیمیایی صدام نجات دهند ، احساس غرورمیکردند. اشک شوق در چشمان من و ژیوار پدیدار شده بود . برای ما خستگی دیگر هیچ معنایی نداشت. هنوز خورشید از وسط آسمان نگذشته بود که تمامی مردم کرد دارای سرپناه شده بودند . نور شادی در چشمان گروه جهاد و راننده های هر دو تریلی نیز می درخشید. صحنه ای تکرار نشدنی در زندگی من شکل گرفته بود که وصف آن پس از گذشت سه دهه ، کامم را شیرین می نماید.
رسیدگی به خانواده هایی که در سرما روزها بصورت پیاده ازکوههای مرتفع و پر از برف کردستان عراق و ایران گذشته بودند تا خود را از رژیم منحوس کشورشان نجات دهند ، بسیار برایم لذت بخش بود. در چشمان زیبای آنها نیز نگاه تحسین آمیز موج می زد. نوبت به پخش خوراکی رسید. هر چادر یک کیسه آرد. حیرت انگیز بود. دیدن صحنه انتقال کیسه های آرد توسط مردان کرد به سمت چادرها ، بسیار دیدنی بود. حیف که در آن زمان تلفن همراه و دوربین در دسترس نبود وگرنه میشد در آن لحظات فیلمی بسیار زیبا از تلاش برای زندگی تهیه نمود. در بین ساکنین جدید چادرها ،خانواده هایی بودندکه مردان شان شهید شده بود و یا در بین راه روی مین رفته بودند. خانواده هایی هم از مرگ فرزندان و عزیزانشان بعلت سرمای کوهستان ، عزادار بودند. از طرف دیگر ،مردان بسیاری از خانواده بعنوان پیشمرگه در جبهه جنگ با صدام بودند و تعدادی هم بعلت مجروحیت شدید و رسیدن به مرز ایران ، برای مداوا و جراحی به سایر شهرهای کشورمان مثل ارومیه ، تبریز و حتی تهران منتقل گردیده و دور از خانواده شان بسرمی بردند. پس از اتمام اسکان مهاجرین ،دهها کارتن شیر خشک و چند جعبه دارو و صدها سرم تزریقی موجود در کامیونها ، تحویل من شد که با کمک مردم و ژیوار به شکاف کوهی که پشت چادر ما وجود داشت ، منتقل گردید. چادر ما که در جلوی شکاف کوه قرار داشت ، بعنوان درب انبار شیر خشک عمل میکرد و ما نیز از دو طرف به آن دسترسی داشتیم.اکنون نوبت به ما رسیده بود تااقدامات خودمان را شروع کنیم. ابتدا باید آمار کودکان و مادران شیرده را بدست می آوردیم. درآن بهبوهه برپایی چادرها، اینکار ممکن نبود..ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/CcmhNWcoG9B/?igshid=MDJmNzVkMjY=
🍁قسمت یازدهم ،یادی از سفر به کردستان ؛ دکتر غیور
💥✋در انتهای روز ، دوباره آرامش در این گلوگاه برقرار گردید. مدتی را در کنار سربازان و فرمانده آنان سپری کردم و با توجه به اینکه برای نهار هیچ چیز برای خوردن نداشتم ، مجددا مهمان سربازان شدم و آنان با پختن آش گرمی که داخل آن مقدار زیادی ماش و سیب زمینی وجود داشت ، مرا مهمان خود کردند .
با خوردن غذا انرژی مضاعفی در من پدیدار شد و پس از خداحافظی مجددا به چادر بازگشتم. هوا نسبتا گرم شدهبود و باران دیشب گلهای رنگارنگکوهستان اورامان را، تا حدودی بیدار کرده بود.
در آن لحظات ،گرسنگیام تمام شدهبود و همه چیز عالی عالی بنظر میرسید. از طرفی یازده روز از خروج من از شهر مشهد گذشته بود و من هیچ خبری از همسر و فرزندانم نداشتم . صادقانه بگویم چند روز بود که اصلاً به فکر آنها هم نبودم وبا گذشت ده روز از زمان دوری از خانواده ، تازه به یاد آنها افتاده بودم.
سمت عصر آمبولانس از راه رسید و داخل آن تا چشم کار میکرد وسیله چیده شده بود. با دیدن ژیوار و آمبولانس بسیار خوشحال شدم . دونفری شروع به تخلیه آن نمودیم. مجدداً چند جوان کرد عراقی به کمک ما آمدند و در تخلیه وسایل کمک زیادی نمودند.
با رسیدن وسایل جدید ، چادر بهداری به یک بیمارستان کوچک شبیه شده بود و دارایی های ما تنوع زیادی پیدا کرده بود . لوازم جراحی در حد عملهای کوچک و سرپایی ، دارو، غذا ، و از همه مهمتر تشک ابری برای خوابیدن راحت ، از جمله وسایل گرانبهایی بود که از طرف بیمارستان پاوه ارسال شده بود.
کنار چادر تعداد کمی مریض منتظر بودند تا کار ما تمام شود و عرض حال کنند . آنها را نیز ویزیت کردم و با به پایان رسیدن روز ، خود را برای شب نشینی در کوهستان سرسبز آماده نمودم. هوا سرد بود ولی لطافت خاصی به همراه داشت و بوی بهار در سرتاسر دره هورامان به مشام میرسید.
با کمک ژیوار وسایل و داروها را برای روز بعد دسته بندی کردم و ساعاتی بعد به خواب رفتم.
صبح روز بعد ، با صدای آواز پرندگان همراه با شنیدن صدای دانه های باران بر بام چادر ، از خواب بیدار شدم و به بیرون از چادر پای گذاشتم.
صحنه ای استثنایی اتفاق افتاده بود. بیرون از چادر، انعکاسی از نور بر روی سبزه ها همراه با صدای آب رودخانه و نغمه دلفریب پرندگان بازیگوش ، با تشکیل رنگین کمانی بزرگ و صحنه بی مثال را ایجاد کرده بود و نم نم باران لطافتی رویایی به هوای اورامان داده بود!....ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/CcG36bao4rY/?igshid=MDJmNzVkMjY=
🍁قسمت دهم ،یادی از سفر به کردستان ؛ دکتر غیور
صبح با بدنی کوفته ولی آرام در حالیکه خواب سیری به چشمانم راه یافته بود بیدار شدم و همراه با ژیوار خودم را آماده بکار نمودم. ابتدا از او خواستم تا هرچه زودتر به پاوه برود و مقداری دارو و غذا ،نان ، پتو و احتمالا تشک، پیک نیک خوراک پزی ، کاسه و قابلمه و قاشق و خلاصه آنچه برای زندگی در کوهستان صلاح می داند با خود بیاورد. ظاهراً مدت حضور ما در آنجا ، نمیتوانست مدت کوتاهی باشد. آن روز صبح هیچ چیز خوردنی بعنوان صبحانه در چادر وجود نداشت . ژیوار با آمبولانس به سمت پاوه حرکت کرد تا وسایل زندگی وغذا بیاورد.
دقایقی از رفتن او نگذشته بود که سربازی از طرف ستوان ژیکان به چادر آمد و مرا برای صبحانه به پاسگاه دعوت نمود. من هم با جان دل دعوت ایشان را پذیرفتم و به نزد آنها رفتم. صبحانه مشابه غذای روز گذشته ما شامل چای ، نان،مربای هویج و کره بود . با صرف صبحانه در کنار سربازان و ستوان ژیکان انرژی مضاعفی گرفتم و پس از خداحافظی راهی چادر خودمان شدم .
ساعتی گذشت و تعداد مراجعان لحظه به لحظه رو به افزایش گذاشت ولی مقدار داروی کمی در دسترس بود. کار را شروع کردم اما با توجه به نبودن ژیوار بعنوان مترجم ، از صحبتهای بیماران هیچ چیز را بجز همان دو کلمه که از قبل می دانستم یعنی: ایشیه بمعنای درد و زیگ بمعنای شکم، متوجه چیز دیگری نمیشدم. روی تکه کاغذی بفارسی نوشتم و آن را به کودکی دادم تا آن را به ستوان در پاسگاه برساند و در آن نیاز به کمک بعنوان مترجم را مطرح نمودم.
دقایقی بعد خود ستوان ژیکان به کمکم آمد . او در ابتدا بیماران را قطار کرد و بدینوسیله جلوی ازدحام آنها در مقابل چادر را گرفت. در آن لحظات احساس کردم ،بر خلاف روزهای قبل براحتی میتوانم نفس بکشم و گهگاه هم نگاهی به آسمان بیندازم. دوساعتی از حضور ایشان گذشت و داروهای من به بجز یک ورقه قرص سرماخوردگی بزرگسالان که آن را برای خودم تجویز کردم ، همگی به پایان رسید . ستوان هم به سمت پایگاه رفت و من نیز کار را تا بازگشت ژیوار تعطیل نمودم.
ابتدای جاده درست در محلی که سربازان راه آن را به سمت پاوه بسته بودند، تعداد زیادی از مردان کرد عراقی ایستاده و در حال چانه زنی برای اجازه عبور به سمت شهر پاوه بودند ولی ستوان و سربازانش مانع عبور و پخش شدن آنان در کوهها بودند . در ادامه با اعلام اینکه ظرف امروز و یا فردا کمکهای مردمی از سراسر ایران به آنها خواهد رسید، مردم راضی شدند تا به سمت خانواده های خود بروند و منتظر بمانند..ادامه دارد 🍁
https://www.instagram.com/p/Cbg0i7tImV5/?utm_medium=share_sheet
شعر. عطر خاطره ها
💝 علی زند وکیلی
بیا به افسانه ی من به خلوت خانه ی من بیا ببین چه کرده ای با دل دیوانه ی من
بیا ببین چه کرده ای با دل دیوانه ی من
به قصه ی فرشته ها دوباره بال و پر بده تو اوج عاشقانه ای به آسمان خبر بده
♪♪♫♫♪♪♯ به شهر بی خبر بگو به کوچه ها که میزنی تو را سکوت میکنم مرا صدا که میزنی ♪♪♫♫♪♪♯
با خیال تو رد شدم از شب تنهایی هر کجا که من بعد از این میرسم آنجایی
ساحلت منم مو به مو موج این دریایی میرسد به من تا ابد این همه زیبایی
بیا به دیوانگیم به خلوت خانگیم که تن دهد به شعله ات دوباره پروانگیم
چه عاشقانه میشود کنار تو زندگیم
@dralighur
🍁قسمت هفتم ،یادی از سفر به کردستان .دکتر غیور
💝
از ژیوار پرسیدم ، مسئول این منطقه کیست ؟ او با دست اشاره ای به چادر نظامی پایین تپه کرد و جواب داد : باید در مسیر به سمت آنها برویم و از آنها سوال کنیم.با طی دو کیلومتر دیگر و سرازیر شدن به سمت منطقه دوآب ، در مسیر جاده به تعدادی سرباز رسیدیم که از ما علت عبور و برگه تردد طلب می کردند.
پس از خوش و بش مختصر ، ستوان ژیکان فرمانده گروه نظامی نیز به کنار آمبولانس ما آمد و پس از سلام و احوالپرسی گرم ، اعلام کرد که ما برای جلوگیری از خروج مهاجرین به سمت پاوه دستور داریم و از صبح امروز تردد عراقی ها از منطقه دشت دوآب و عبور از این تنگراه ممنوع می باشد و مهاجران بایستی در همین منطقه متوقف شوند تا کمکهای استانداری از کرمانشاه و سپس کمکهای سایر مردم ایران به آنها برسد.
با رد و بدل شدن صحبتها ، ما هم تکلیف خودمان را دانستیم و پس از عبور از پاسگاه به منطقه باز و دشت سرسبزی رسیدیم که ساعتی قبل آن را از بالای کوه هورامان تماشا کرده بودیم. در کنار سنگی بزرگ و در سایه کوهی بزرگتر متوقف شدیم و در فرو رفتگی کوه اتراق کردیم تا صبحانه ای بخوریم.
من از راننده آمبولانس که به زبان فارسی تسلط کافی داشت، پرسیدم : فارسی از کجا بلد شده ای؟ ژیوار با تعجب به من نگاه کرد و گفت ، ما قبل از اینکه یک کرد لقب بگیریم یک ایرانی بوده و هستیم و من فارسی را از مدرسه فرا گرفته ام. صبحانه تمام شد و با هم به سمت دشت رفتیم . افراد بیشماری از سمت کردستان عراق و منطقه اربیل ، حلبچه و سلیمانیه با رها کردن تمام هستی خود ، به ایران فرار کرده و در دشت وسیع دوآب به صورت متراکم در گرمای کم سوی بهمن ماه ولو شده بودند. به نزدیک آنها رسیدیم .همگی با دیدن آمبولانس دست استمداد بلند کردند. فرزندان خود را به ما نشان می دادند و به زبان کردی از ما درخواستهایی داشتند. از ژیوار پرسیدم ، مردم کرد با نشان دادن بچه ها چه می گویند ؟ جواب داد ، میگویند این بچه ها سه روز است غذای کافی نخورده اند، تب دارند و مریض هستند. بعضی از مادران نیز کف پاهای خود را به ما نشان می دادند و اظهار درد و ناراحتی میکردند.
صحنه عجیبی بود ، من برای اولین بار در عمرم چنین صحنه ای را مشاهده میکردم. نه یک نفر و دو نفر بلکه صدها نفر در کل منطقه سرگردان و گرسنهبر روی زمینی که اکنون با طلوع آفتاب کمی گرم شده بود ، افتاده بودند. از راننده پرسیدم تجهیزات پزشکی چه داریم؟ ایشان جواب داد مقداری دارو ، یک چادر ، مقداری پلاستیک زیر انداز و چند پتو ، کمی آب و چند عدد نان ،کره و مربا و تمام .
..ادامه دارد✋
https://www.instagram.com/p/CbJbywEowdw/?utm_medium=share_sheet
متن آهنگ بوی عیدی
🌺🌺🌺🌺🌺💜
بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو
بوی یاس جانماز ترمه ی مادربزرگ
با اینا زمستون و سر میکنم با اینا خستگیم و در میکنم
شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب
با اینا زمستون و سر میکنم با اینا خستگیم و در میکنم
فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه
شوق یک خیز بلند از روی بته های نور
برق کفش جفت شده تو گنجه ها
با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم....💥💥💝💝💝💝
@Dralighaur
🍁قسمت پنجم ،یادی از سفر به کردستان .دکتر غیور
💝پس از خواب کوتاه ، به دفتر رییس بیمارستان پاوه بازگشتم. اولین جمله ای که من گفته شد، این بود که در بیمارستان جایی برای استراحت شبانه وجود ندارد و شما می توانید به منزل یکی از کردها در داخل شهر بروید.
با شنیدن این جمله ابتدا غرق در تعجب گردیدم ولی پس از مشاهده خنده اطرافیانم که از بچه های کرد پاوه بودند ، بالاخره آرام شدم و لحظاتی بعد همراه یکی از همان شیر مردان به سمت منزل ایشان رهسپار گردیدم.
دقایقی بعد ، من و کاک جلال پیاده به سمت منزلشان حرکت کردم. از اینکه در بین راه با سربلندی به هم محلی ها معرفی می شدم با احساس شکل گرفتن طعم شیرین خدمت در ذهنم ، لذتی بی پایان را تجربه می نمودم .با رسیدن به منزل ایشان، توسط همسر و سه فرزند کاک جلال ، استقبال خوبی از من انجام شد و پس از آن در اتاق بسیار تمیز و دوست داشتنی مهمانخانه منزل جای گرفتم.اواخر بهمن ماه بود و سال به روزهای نزدیک عید نزدیک شدهبود . هوا سرد بود و شبها نیز هوا در شهر کوهستانی پاوه به زیر صفر درجه میرسید.
اتاقم گرم نبود ولی با کمک پتوی اضافه و صرف شامی گرم در منزل این مرد مهربان ، بخواب عمیقی فرو رفتم.
صبح برای امکان استحمام سوال نمودم و از نبود نفت برای روشن کردن آبگرمکن مطلع شدم .از طرفی استحمام با آب سرد اصلا امکان پذیر نبود. با کمک صاحبخانه به بیمارستان رفتم و با دستور مدیریت ده لیتر نفت از سهمیه بیمارستان تحویل من گردید . پس از بازگشت به خانه ، آبگرمکن راه اندازی گردید و پس از استحمام راهی بیمارستان شدم. حیاط بیمارستان آنروز بسیار شلوغ تر شده بود.با هر تلاشی بود به بخش وارد شدم. محشر دیگری بر پا بود. آه ، ناله ، داد، فریاد وهمهمه مردم هراسناک بود. در راهروها به چند پزشک خارجی برخورد نمودم. پس از احوال پرسی اعلام شد در شب گذشته ، پزشکانی از کشورهای ژاپن و استرالیا از طریق پزشکان بدون مرز به بیمارستان پاوه رسیده اند.همان جا از طریق دفتربیمارستان اطلاع یافتم که گروه دیگری از کردهای سلیمانیه از طریق شهرستان مرزی نودشه وارد کشور عزیزمان شده اند و در کوهها سرگردان هستند و نیازی مبرم به پزشک دارند و از طرفی بیمارستان نیروی خاصی برای اعزام به مرز ندارد .از من سوال نمودند که با توجه به حضور جراح خارجی و عدم امکان اعزام آنان به مرز ، آیا من میتوانم قبول زحمت کنم و به استقبال بیماران کرد بروم ؟ من نیز با توجه به روحیه ای که دارم فورا موافقت خود را اعلام نمودم و ساعتی بعد بایک آمبولانس به سمت کوههای اورامان حرکت کردم...ادامه دارد💝
https://www.instagram.com/p/Ca33c-CIpw8/?utm_medium=share_sheet
💥قسمت سوم : یادی از سفر به کردستان برای کمک به کردهای سلیمانیه عراق . دکتر علی غیور، جراح عمومی ، مشهد
💝
دو روز گذشت . ساعت سه صبح مجددا تلفن منزل به صدا در آمد و من مجددا خودم را به پایگاه هوایی رساندم . ساعتی بعد همراه با چندین تن بار که بعنوان کمک به کردستان ارسال میشد ، سوار هواپیمای نظامی غول پیکری شدم.داخل شکم هواپیما پر از بار بود و صندلی به معنای واقعی آن وجود نداشت. توری هایی بعنوان صندلی از بدنه هواپیما بعنوان صندلی آویزان شده بود! روی یکی از آنها نشستم و دقایقی بعد چند نیروی نظامی دیگر با لباس مرتب وارد شدند و در کنار من جای گرفتند .فرمان حرکت داده شده بود و هواپیمای نظامی ، پس از دور گرفتن از روی باند به آسمان پرواز کرد.
باید بگویم ، مدتی بود مشهد را از آسمان تماشا نکرده بودم. شهر ، بسیار بزرگ شده بود ودر کوههای اطراف مشهد آثار ساختمان سازی به فراوانی مشاهده می گردید. هواپیمای غول پیکر سی ۱۳۰ ، پر از کالا از روی مشهد به آرامی گذشت و پس از دو ساعت پرواز پر سر و صدا به کرمانشاه رسید .
با رسیدن به مقصد، از اینکه دیگر لازم نبود تا به صدای غرش سهمگین موتور هواپیمای نظامی معروف به سی ۱۳۰ گوش دهم ، خوشحال بودم.
هواپیما پس از نشستن روی باند آرام گرفت و در کنارچند هواپیمای مشابه متوقف گردید . با خروج از هواپیما ، آمبولانس ارسالی از طرف دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه انتظار من را میکشید . راننده آمبولانس پس از خوش و بش به زبان کردی و فارسی مرا به سمت آمبولانس دعوت کرد و با هم به سمت مرکز بهداری در کرمانشاه حرکت کردیم .
💕با ورود به ستاد بهداری ، فورا محل خدمت من بیمارستان شهرستان پاوه اعلام گردید . پس از ساعتی استراحت همراه با راننده آمبولانس به سمت پاوه حرکت کردم. لحظات حرکت از کرمانشاه به سمت پاوه با تماشای خیابانهای شهر کرمانشاه آنهم در حوالی عید ، بسیار برایم لذت بخش بود .
با گذشتن از چندین خیابان ، آمبولانس آرام آرام از شهر خارج شد و وارد جاده کوهستانی پاوه گردید.
در طی مسیر ۱۲۰ کیلومتری کرمانشاه تا پاوه ، جاده ها بسیار حیرت انگیز بودند.
باید اعتراف کنم که من تا آن زمان چنین مسیرهای سخت و خطرناکی را حتی در خواب هم ندیده بودم.
.....ادامه دارد
💕
https://www.instagram.com/p/CatiyEOoD7_/?utm_medium=share_sheet
💥قسمت اول : یادی از سفر به کردستان برای کمک به کردهای سلیمانیه عراق . دکتر علی غیور، جراح عمومی ، مشهد
💚توضیح : بتازگی کتابی تحت عنوان " شازده حمام جلد پنجم ، در میان کردهای سلیمانیه " از نوشتارهای استاد دکتر محمد حسین پاپلی تهیه نمودم که در آن رنجهای مردم کردستان عراق در دوره زعامت صدام حسین ، و شرح حملات شیمیایی این رژیم منحوس و دیکتاتور به مردم مظلوم کرد ,در آن بخوبی به رشته تحریر در آمده بود. از آنجا که در آن تاریخ من نیز از سمت کردستان ایران برای کمکهای پزشکی به سمت آنها شتافته بودم ، این متن را نوشتم تا بدینسان تاریخچه رنج مردم کرد را بدست تاریخ بسپارم و خوانندگان عزیز را با گوشه ای از مشکلاتی که مردم کرد عراق ، برای کسب آزادی کشیدند آگاه سازم.
🌺
دم دمای عید سال ۱۳۶۹بود. آن سال ، در بهمن ماه هوای مشهد بسیار مطبوع شده بود و گلهای بهاری شروع به جوانه زدن کرده بودند.خبر های بسیاری هولناکی از کردستان عراق در اخبار به گوش می رسید. صدام پس از قبول آتش بس توسط ایران ، برای تسویه حساب با کردهای کشورخودش ، اقدام به بمباران شیمیایی کامل شهر حلبچه کرده و تمامی مردم و حتی حیوانات را قتل عام کرده بود.
هر روز بصورت فزاینده ای ، اخبار بمباران شیمیایی روستاها و مناطق کوهستانی عراق به گوش ما می رسید و خبر های ناگواری از فرار مردم بی پناه کردستان عراق به سمت ایران در روزنامه ها انتشار می یافت.
صبح یکی از روزهای نزدیک عید ، در بورد خبر رسانی بیمارستان قائم ، اطلاعیه ای از دانشگاه علوم پزشکی مشهد را دیدم که در آن برای اعزام پزشک عمومی و متخصص برای کمک به آوارگان کردستان عراق ، استمداد شده بود.
من در آن روزها بتازگی خبر مسرت بخش قبولی در امتحانات نهایی دستیاری جراحی عمومی را دریافت کرده بودم و بعنوان رزیدنت ارشد سال آخر جراحی عمومی در بخش جراحی بیمارستان کار میکردم واز نظر دانشگاه متخصص فارغ التحصیل در جراحی شناخته میشدم . روزی از روزها استاد فقید و مهربان جراحی جناب اقای دکتر مهدی ابطحی من را به دفتر گروه فرا خواندند و ضمن ابلاغ تبریک گروه اساتید، به من اظهار لطف نمودند و اعلام کردند که شما از هم اکنون متخصص و همکار ما هستید و با توجه به باقیماندن ۵ ماه از اتمام دوره چهار ساله جراحی ، شما میتوانید در بخش به آموزش سایر دانشجویان اقدام نموده و هر عملی را هم خودتان تشخیص میدهید انجام دهید .من از اینکه این استاد بزرگ و همکاران گرانقدرشان،دانشجویان را مثل فرزندان خود پرورش میدادند ،تشکر و سپاسگزاری فراوان نمودم و از اتاق ایشان خارج شدم..ادامه دارد 💕
https://www.instagram.com/p/Cal11peIvyl/?utm_medium=share_sheet
💝🌺تیغ جراح ، از قلب جراح فرمان میبرد و قلب جراح تحت امر احساس اوست و احساس جراحان بهبودی و شفای کامل و عاجل بیماران است و هیچ چیز دیگری نمیتواند این امر مهم را خدشه دار یا متوقف سازد.
💝تاریخچه جراحی در جهان :
جالینوس یا گالن GALEN اولین پزشکی است که در جهان اقدام به جراحی بر روی انسان نموده است .
☀️او اهل پرگامون یونان (برگامای کنونی در ترکیه) و متولد سال ۱۲۰ میلادی بود. وی پزشک هشتم از پزشکان باستان است که هریک پزشکی بی مثال و بسیار معروف در زمان خود بودهاند ولی در بین آنها جالینوس یا GALENİUS اولین فردی است که به جراحی اقدام نموده است.
💝نام هشت پزشک نخستین جهان : اول اسقلبیوس اول، دوم غورس، سوم مینس، چهارم برمانیدس، پنجم افلاطون، ششم اسقلبیوس دوم، هفتم بقراط دوم ، هشتم جالینوس است.
آنچه از احوال جالینوس معلوم و نزد خواص و عوام مشهور است آن است که وی هشتمین و آخرین طبیب بزرگ است و تا کنون نه تنها کسی به پایهٔ او در علم نرسید، بلکه هیچکس به مقام علمی او نزدیک نیز نگردید.
اسقلبیوس یا طبیب اول چنان محبوب مردم یونان شد که در قسم ها به او قسم یاد میکردند و هم اکنون نیز در سراسر جهان ، عصای اسقلبیوس که به دور آن ماری پیچیده شدهاست، نماد اصلی پزشکی و داروسازی شناخته میشود .
🍁✋ تاریخ شروع دوره نوین در جراحی :
با شروع دوره رنسانس در اروپا و با تلاش پزشکان فرانسوی در ابتدای قرن ۱۷ م. جراحی نوین پایهگذاری شد و از ابتدای قرن نوزدهم جراحی درمانی رو به کمال گذاشت و نبوغ جراحان در همهٔ قسمتهای بدن جلوه خاصی نمود و جراحی پیشرفتهای مهمی کرد . پس از آن با دو کشف اساسی یکی بیهوشی و دیگری ضدعفونی همه اعضای بدن انسان زیر تیغ جراحان قرار گرفت. دو جنگ جهانی اول و دوم کارهای عملی را بسرعت پیش برد. و بالاخره با پیدایی آنتیبیوتیکها در اواخر جنگ جهانی دوم و پیشرفتهای سریع بشر در زمینههای صنعتی و علمی، جراحی امروز ما گسترش فراوانی یافتهاست و از عمل های قلب و مغز و .. به پیوند اعضا مهم مثل قلب ، کلیه ، چشم رسیده است و بزودی نوبت به پیوند مغز نیز خواهد رسید..
شرح عکسها ،:
۱- پروفسور عدل پدر علم نوین جراحی در ایران
۲-دکتر سنادی زاده جراح اولین پیوند کلیه در ایران
۳-دکتر ملک حسینی جراح اولین پیوند کبد در ایران
۴- مجسمه بدون سر و عصای اسقلبیوس در موزه پرکامون ، برلین
۵-جالینوس یا پدر جراحی در جهان
۶- اسقلبیوس پزشک اول جهان
۷- سنگ نوشته همراه با عکس ابزارهای جراحی در دیواره ای در روم ✋
اینستاگرام دکتر غیور
https://www.instagram.com/p/CZRS5LALd93/?utm_medium=share_sheet
@dralighaur
مریم آن روزها بدستور مادرش روسری گلدار و تمیزی بر سر می انداخت و موقع بازی در روی پله ها مینشست و دستانش را روی پاهایش قلاب میکرد و به ما زل میزد. حتی به خط بازی هم که قبلاً خیلی دوست داشت ، دل نمیداد .خلاصه خیلی آرام شده بود. هرگز سرکوچه نمی آمد و سکوت غریبی پیدا کرده بود.
ما بچه های حیاط ، حدس میزدیم این آرامی او بی ارتباط با آمد و رفت آن زنان غریبه نیست. هر چه هم کنجکاومیشدیم ، چیزی از ماجرای عوض شدن سریع مریم نمیفهمیدم.
بالاخره رفت و آمد آن خانم ها نتیجه داد و رفت و آمد مردها هم به آن اضافه گردید .
روزی داخل حیاط و در بین ساکنین خانه ننه ، اعلام شد که مریم بزودی عروس میشود.پس از شنیدن آن خبر ، زنان خانه برایش کل کشیدند و هورا سر دادند و ماها هم که راز سکوت و سنگینی مریم را فهمیده بودیم با تلخند متحیرانه ای به آنها نگاه میکردیم. مریم هم از لای درب اتاقشان شاهد ماجرا بود و لحظات آن را در ذهنش ثبت میکرد.
بالاخره روز موعود فرا رسید ، مریم که ۹ سالش تمام شده بود و تازه به کلاس سوم راه یافته بود ،همیشه سوالاتش را از من میپرسید . آن روز رختهای نو پوشیده بود و آرام در کنار من و بچه ها نشست و گفت احتمالا این آخرین دیدار من با شماها خواهد بود و بناست بزودی به خانه بخت بروم.
نام شوهرم ممد آقاست و گاری دارد و داخل آن میوه های بازمانده از فروش مغازه میوه فروشی معروف به برادران اصغر اکبر را میفروشد و گاهی هم باقلی بار میزند.
قدش بلند است و موهایش فرفری است.
این بیشترین اطلاعاتی بود که مریم تا آن زمان از شوهر آینده اش کسب کرد ه بود.
💞 ما همگی در سن و سال مریم بودیم ، بجای اینکه چیزی بگیم ، فقط نگاهش کردیم! یکی پرسید؛ یعنی دیگر از اینجا باید بری؟ او هم بجای جواب فقط سرش را به سمت بالا و پایین تکان داد و دیگر چیزی نگفت. در آن لحظات در چشمان مریم از اینکه باید از همبازی هایش جدا شود غم عمیقی دیده میشد.
چند روز بعد ، بنظر میرسید که اتفاق مهمی در حال جریان است چرا که بسیاری از وسایل مثل قالیچه تمیز ، سماور زغالی نو ، سینی و استکان نعلبکی دست اول و کمی قند و نبات و قیسی از سمت اتاقهای سایر ساکنین خانه به سمت اتاق آنها روانه می گردید و ما بچه ها هم در این جابجایی ها دست به کمک سایرین بودیم.
به تازگی پارچه های پشت شیشه اتاق خانه مریم رنگ گلدار بنفش و نو بخود گرفته بود و بوی اتاق آنها بسیار خوشبو شده بود. ظاهراً داماد یک عطر برای عروس هدیه فرستاده بود.
یک روز داماد آمد . در دستش یک بسته گل پلاستیکی که دورش زرورق پیچیده شده بود ، قرار داشت و کمی میخندید .
راستش را بخواهید ، ما بچه ها نسبت به داماد بدون اینکه قبلا او را دیده باشیم ، با اینکه چهره آرامی داشت و مرد خوبی بنظر میرسید ، نفرت خاصی در دلمان احساس میکردیم و در جمع خودمان از لحظه ایکه ایشان به صحن حیاط پا گذاشت ، بلافاصله اخمهایمان توکشید و دلخوری مان بروز کرد.
البته الان که فکر میکنم ، اگر محمد آقا کمی زرنگی میکرد و از اول سعی می کرد که قبل از آمدن به سمت خانه مریم ، کمی خوردنی هم برای بچه ها تهیه کند ،بسرعت در دل ما جا باز میکرد، اما حیف که آن زمان این اتفاق نیفتاد وبهمین دلیل هنوز هم بین ما دلخوریها صاف نشده است.
🍁بهر حال روز موعود فرارسید و داماد و خانواده اش با یک دیس شیرینی زبان تازه و نقل و پارچه به اتاق والده مریم خانم رفتند و سایر ساکنین هم مثل مور و ملخ دور اتاق آنها جمع شدند و با سر دادن آواز و گفتن شولولو ، آغاز رسمی نامزدی مریم وممداقا را اعلام کردند و شیرینی ها را بین همه پخش کردند و بچه ها هم با طعم تازه شیرینی عروسی مریم کمی خوشحال شدند.
🌺
چند وقتی بود ممد آقا عصرهای پنجشنبه میومد و با خانواده مریم خانم شام میخورد وشب نشده بود میرفت چرا که اتاق خانواده مریم ، جا برای ماندن داماد نداشت و با تاریکی هوا همه جا نیز تاریک میگردید.
💞روزها از نامزدی محمد آقا و مریم میگذشت و مریم کلا دیگر از اتاقشون بیرون نمیومد و با اینکه تازه وارد کلاس سوم دبستان شده بود ، تو اتاق به کارهای مادرش میرسید و به دوخت و دوز پارچه های عروسیش و موارد لازم برای خونه داریش می پرداخت. انگار اصلا با ما بچه ها غریبه شده بود.
بین بچه ها و مریم چیزی در حد یه سلام و والسلام ، جریان داشت. خلاصه جو خیلی سنگین شده بود و همین باعث میشد که دلخوری ما هم از ممد آقا زیاد و زیادتر بشه بطوریکه وقتی میومد بچه ها همه کز میکردند و وقتی میخندید همه بچه ها فکر میکردیم یک گودزیلا داره به ما لبخند میزنه.
@dralighaur
✋🍁معرفی یک همکار خوب .
💝سرکار خانم دکتر مرضیه امیری ، جراح و متخصص جراحی زنان، زایمان و نازایی در آدرس جدید مطب خود مستقر شده و پذیرای بیماران محترم در رشته جراحی زنان و بیماریهای مرتبط با آنان هستند.
💥❤️ هموطنان و همشهریان محترم در مشهد می توانند پس از تماس تلفنی و دریافت نوبت ، به آدرس ذیل مراجعه نمایند.
✋💝🍁 مشهد ، بلوار بعثت ، بین بعثت 5 و 7 . جنب داروخانه خانم دکتر سعیدیان. ساختمان 92 . مطب سرکار خانم دکتر مرضیه امیری . استاد و متخصص جراحی زنان زایمان و نازایی 💥
✋🍁پیج اینستاگرام دکتر غیور:
https://www.instagram.com/p/CXNXvWUIUpq/?utm_medium=share_sheet
✋🍁کانال تلگرام دکتر غیور
@Dralighaur
عکس 1- بوسه بر موی سپید استاد، سرکار خانم دکتر پریدخت علوی کسی که مهربانی با بیماران را به من آموخت. 💝
2-بوسه بر گونه استاد مسلم جراحان ایران ، پروفسور ضیا حقی، که مظهر دقت و لطافت در جراحی اند و فرد موثری در آموزش جراحی به من و تعداد بیشماری از جراحان حاضر در کشور بوده و هستند.🌺
3- استاد بهمن مترجم ، استاد بزرگی که شجاعت در جراحی را در روحیه من آرام آرام ، تزریق نمودند و ساختند آنچه را که در قلب یک جراح باید ساخت.
☀️☀️☀️ عمر هر سه آنها خوش باد که خوش درخشیدند و خوب زیستند و تا توانستند جراحان متبحری تربیت نمودند.
💝🍁 یاد اساتید بزرگوار دیگرم ، استاد محمد توسلی ، مرحوم استاد احمد فرزاد ، مرحوم استاد دکتر مهدی ابطحی بزرگ، استاد قدرت الله مداح ، استاد محمد شکوهی ، استاد محمد کدخدایان ، استاد صمد قربانیان ، استاد دکتر ایرج افتخار شاهرودی ، مرحوم استاد امین الله ابراهیمی و..... استاد مسلم تشریح دکتر جمال الدین مستقیمی و تمامی کسانیکه نامی از آنها در یادها نیست ، همیشه در دلهای ما زنده باد . 🌺🌺🍁🍁❤️❤️
https://www.instagram.com/p/CWy3PpgoRqa/?utm_medium=share_sheet
🔴واکسیناسیون کرونا در کودکان ✋
هم اکنون بحث واکسیناسیون بچه ها و نوجوانان در جامعه ما داغ شده و توضیحات زیر نیز به همین منظور تهیه گردیده است.
🌺🍁 قابل ذکر است که ، واکسن فایزر فعلا تنها گزینه موجود برای واکسیناسیون کودکان ، برای گروه سنی دوازده تا هجده سال است و تنها واکسنی است که بطور مطلق و کامل تاییدیه سازمان بهداشت جهانی را دریافت کرده است.
💝🍁۲- واکسن سینوفارم چینی دارای تاییدیه سازمان بهداشت جهانی برای بزرگسالان است وبرای زنان باردار و مادران شیرده نیز مورد تایید قرار گرفته است . جنس این واکسن از جمله واکسن های ساخته شده با ویروس غیرفعال است که تقریبا هیچ عارضه ای ندارد اما با این حال ، واکسن سینوفارم چین صرفا در چین و امارات متحده عربی برای واکسیناسیون کودکان سه تا هفده سال تاییدیه لازم را دریافت داشته است .
☀️ نتایج بررسی ها و تحقیقات روی واکسن سینوفارم با اندک اطلاعات موجود و منتشر شده ، از ایمن و موثر بودن واکسن ها در گروه سنی کودکان حکایت می کند.
🍁👋 واکسن های غیرفعالی مثل سینوفارم ، قبلا در بیماری های عفونی دیگر مثل آنفلوانزا ، امتحان خود را به خوبی پس داده اند و نه تنها عارضه ای ندارند بلکه ایمنی نسبی قابل قبولی نیز ایجاد کرده و می کنند.
🍁💝✋نتیجه گیری : با توجه به لزوم واکسیناسیون حداکثری کل جامعه و از طرفی لزوم حتمی در بازگشایی مدارس و کنار هم قرار گرفتن دانش آموزان و دانشجویان در تمامی رده های سنی ، انجام واکسیناسیون کودکان و نوجوانان امر موجهی محسوب شده و به همین دلیل در دستور کار قرار گرفته است .
💜 نتیجه گیری نهایی :
واکسیناسیون کودکان و نوجوانان ، مشابه سایر واکسیناسیون های دوره ای قبلی، در این سنین ، بی ضرر بوده و مورد تایید سازمان بهداشت جهانی قرار گرفته است.
https://www.instagram.com/p/CUs63NwIyT-/?utm_medium=share_sheet
🍁یادی از سفربه کردستان .قسمت چهاردهم.دکتر غیور
❤️💗
صبح روز بعد مجددا با آواز پرندگان از خواب جستم. هوا بسیار عالی بود. تازه هوا روشن شده بود ولی هنوز آفتاب نزده بود. با نیم نگاهی به اطراف تمامی آوارگان کرد را که اکنون دارای سر پناهی شده بودند , مشاهده کردم. از اینکه پس از گذشتن چندین روز سخت و خطرناک ، شب گذشته را در محیطی نسبتا گرم و با پتوی کافی خوابیده بودند ، احساس شادی در وجودم شکل گرفته بود.
آن روز آنچه از اردوگاه بیشتر به مشام میرسید ، بوی نان تازه ای بود که مادران برای خانواده شأن پخته بودند و دل من هم برای دسترسی به نان تازه لک زده بود. هوا تاریک بود و امکان رفتن به سمت چادر ها کم بود.
دوباره وقت کار روزانه فرا رسیده بود و ژیوار مشغول تهیه آبجوش و چیدن سفره همه روزه شامل مربای هویج و نان و کره بود تا انرژی دوباره ای در رگهای ما تزریق کند.پس از صرف صبحانه ، هوا کاملا روشن شد و آفتاب زیبایی به چادر ما تابید. جوانان زیبای کرد همراه با خردسالان دور ما جمع شده بودند و ما را نظاره می کردند. درمانگاه هم نسبتا تکمیل شده بود .کار مهم آن روز تهیه آمار کودکان برای تحویل شیرخشک بود . تهیه آمار و تحویل شیر، نیاز به نیروی کمکی داشت .نظری به ذهنم رسید تا از ژیوار بخواهم بداخل چادر ها برود و از پناهندگان کمک بگیرد. نظرم را مطرح کردم. ژیوار فورا پذیرفت و دقایقی بعد از کنار من رفت و مرا در جمع تماشاگران کوچکوبزرگ تنها گذاشت. در آن لحظات ارتباط من با اطرافیان تنها با زبان اشاره امکان پذیر بود. خودم هم خنده ام گرفته بود. بعد از اینهمه تحصیل گنگ شده بودم. میخندیدم و با بچه های کرد با حرکات دست صحبت می کردم. ابتدا در حالی که دستم را به دهان نزدیک می کردم ، پرسیدم غذا خورده اید؟ آنها هم سرشان را تکان دادند که بله. پس از آن دستم را زیر سرم گذاشتم و با اشاره پرسیدم ، خوب خوابیده اید ؟ همگی با لبخندی که بر گونه های سرخ آنها نقش بسته بود ، با تکان دادن سر نظر مثبت خود را اعلام کردند. سپس گفتم ، ماما و با دست علامت کجاست را نشان دادم . بیشترشان با دست به سمتی از اردوگاه و چادرها اشاره کردند و منظورشان را رساندند. ساعتی گذشت و ژیوار بازگشت. او اطلاع داد که تعدادی از افراد حاضر در اردوگاه از افراد کارآزموده مراکز بهداشت استان سلیمانیه عراق هستند و بزودی به کمک ما خواهند آمد. از این گفته بسیار خوشحال شدم و با کمک او میزو صندلی کوچکی که برای کار از پاوه ارسال شده بود ، به بیرون چادر منتقل کردم و آماده ویزیت بیماران شدم.ساعت ۷/۵ صبح را نشان می داد....ادامه دارد🍁
https://www.instagram.com/p/CcoZ8BOoYn8/?igshid=MDJmNzVkMjY=
🍁قسمت دوازدهم ،یادی از سفر به کردستان ؛ دکتر غیور
در هوای حیرت انگیز نزدیک به بهار پس از صرف صبحانه در کنار هم نفس روزهای کار یعنی ژیوار ، تصمیم گرفتم تا سری به محل آوارگان کرد بزنم.
خوشبختانه شب گذشته دو کامیون بزرگ شامل تعداد زیادی چادر برای اسکان، مواد غذایی، و پتو به اردوگاه رسیده بود .ابتداخوش و بشی با رانندگان هر دو کامیون داشتم . آن دو ، از هلال احمر تهران یکسره به منطقه آمده و در گرمای فرح بخش آفتاب صبحگاهی در حال لذت بردن از هوای محیط بودند.
نگاهی به لیست محموله های هر دو کامیون انداختم ، حیرت آور بود. حدود پنجاه کارتن شیر خشک و دهها چادر بزرگ و صدها پتوی گرم در داخل لیست اجناس تریلی ها دیده میشد. در آن لحظات برق شادی در چشمان من و ژیوار تماشایی بود . لحظاتی از خود بیخود شده بودم. دوست داشتم دستان هر دو راننده را ببوسم.نا آرام شده بودم و بی وقفه بدور خودم می گشتم و اطراف و مردمانی را که چند شب در فضای باز همراه با کودکانشان سرگردان بودند را تماشا می کردم . از اینکه صبر به پایان رسیده بود سر از پا نمیشناختم.
ساعاتی بعد ، بچه های جهاد کرمانشاه و پاوه از راه رسیدند و شروع به مشخص کردن ، محل برپایی چادر ها نمودند. ابتدا خط کشی با گچ سفید برای مشخص نمودن محل اردوگاه آغاز شد .اول مسیر یک خیابان ده متری در وسط اردوگاه همراه با چند فرعی پنج متری متصل به این خیابان علامت گذاری گردید . آفتاب تا حدودی بالا آمده بود و مردان کرد گرداگرد ما حلقه زده بودند .بچه ها همچون همیشه تماشاگر لحظه به لحظه تلاش همه مردان بودند.در یک چشم بهم زدن تمامی وسایل تریلی ها تخلیه گردید و چادرها به صورت دست بدست به محلهای خط کشی شده رفت و مکان هر چادر نیز با یک ضربدر سفید مشخص گردید.
پس از آن خانواده های کرد به سمت چادرها حرکت کردند و با راهنمایی بچه های جهادسازندگی چادرها در محلهای مشخص شده قرار گرفت. من و ژیوار نیز برای کمک رساندن به آنها ، دهها بار به سمت محل برپایی چادرهای در رفت و آمد بودیم و در بلند کردن و جابجایی چادرها تا محلهای خط کشی شده و برپایی آنها تا توان داشتیم کمک نمودیم.
از خاطرات آن لحظات ناب و پر حرارت،اکنون در ذهنم بجز برپایی بیوقفه چادرها در دشت سرسبز دوآب ، شادی بی مثال مردمان کرد و فعالیت جمعی زنان و مردان و در نهایت هلهله بچه ها ، چیز دیگری نقش نبسته است.
هنوز ساعتی از ظهر نگذشته بود که صدها چادر زیبا با آرم سرخرنگ هلال احمر ،در دشت هورامان و در کنار رود دوآب سیروان و در کنار تپه های زیبای منطقه خودنمایی خود را آغاز نموده بودند.
..ادامه دارد 🍁
https://www.instagram.com/p/CcbI_SiLudb/?igshid=MDJmNzVkMjY=
🌺🍁 دوز چهارم واکسن کرونا برای چه کسانی مفید تشخیص داده شده است ؟
�سازمان بهداشت دارو غذا در آمریکا FDA ، تزریق دومین دُز یادآور را برای افراد زیر مفید اعلام کردند.
⭐💥
۱- تمامی افراد ۵۰ سال و بالاتر مجاز به تزریق دوز چهارم هستند.
۲- افرادی که نقص ایمنی دارند و تمام کسانی که تحت پیوند عضو قرار گرفتهاند، مجاز به دریافت دوز چهارم واکسن کووید ۱۹ هستند.
🌺✋
آیا چهارمین دز بعنوان یادآور برای همه لازم است؟
نتیجه مصونیت طبیعی یا واکسیناسیون کدامیک بهتر هستند.
از آنجا که هنوز دانشمندان نمیدانند واکسنهای کرونا دقیقا برای چه مدت قادر هستند از افراد در برابر ابتلا و بیماری شدید محافظت کنند و از طرفی مشخص شده است که آنتیبادیها نقش مهمی در پیشگیری از ابتلای علامتدار دارند، و تزریق واکسن حتی پس از کاهش سطح آنتیبادیها نیز به محافظت از فرد در برابر بیماری وخیم ادامه دهند ، تزریق دوز چهارم مفید اعلام شده است.
💚✋ خبر خوب این است که ؛ پزشکان و متخصصان بیماریهای عفونی میگویند افراد کاملاً واکسینه شدهای که به کرونا هم مبتلا شدهاند به دلیل مصونیت طبیعی که پس از ابتلا بهدست آوردهاند، حتی به یک دز یادآور نیز نیازی ندارند.
✋🍁
https://www.instagram.com/p/Cbvzw3zIG61/?utm_medium=share_sheet
🍁قسمت نهم ،یادی از سفر به کردستان .دکتر غیور
دو هفته ای از حضور من در کنار مهاجرین کرد عراق می گذشت و یک روز به نوروز و شروع سال جدید ١٣٧۱ باقی مانده بود. در طی این دو هفته ، بعلت حضور در کوهستان دوآب وعدم دسترسی به تلفن ، هیچ خبری از خانواده ام نداشتم . پس از کمی استراحت ،همراه با ژیوار برای کمی شب نشینی به سمت چادر سربازان و ستوان ژیکان بمعنی باران رفتم.افراد زیادی از مردم کرد بمناسبت سال جدید آتش بزرگی درست کرده بودند و کودکان آنها گرداگرد آن به شادی مشغول بودند. یک سرباز در جلوی پایگاه کشیک میداد تا مانع عبور افراد عراقی به سمت پاوه گردد. ستوان و سایر سربازان نیز مشغول صرف چای بودند و با آمدن ما از جای بلند شدند و ابراز خوشحالی نمودند. ظاهراً آنجا زندگی بخوبی جریان داشت. من کنار ستوان نشستم و به صحبت مشغول شدم. از ایشان در مورد آینده این مردم و اقدامات انجام شده و تصمیمات مسئولین سوال کردم. ایشان جواب داد ،تصمیم فرمانداری پاوه, برپایی یک اردوگاه بزرگ با تقسیم چادر و کمکرسانی به آنها تا اطلاع ثانوی است. ستوان نیز ادامه داد : فردا پس از تحویل سال جدید دو تریلی از طرف هلال احمر ایران شامل تعداد زیادی چادر،نان و مقداری غذای خشک و کمی هم دارو به منطقه خواهد رسید. با شنیدن این سخنان ناگهان در عالم خیال در آسمان به پرواز در آمدم و پس از دقایقی گشت و گذار خوشحال و خندان ، مجددا به سخنان ستوان گوش دادم. ظاهراً از سراسر ایران کمکهای داخلی و از بعضی از کشورهای خارجی نیز کمکهایی به سمت کردستان حرکت کرده بود و من از اینکه در اینجا تنها نیستم و با کمکهای ارسالی می توان به این مردم گریخته از خانه و دیار و ناتوان کمک رساند بسیار خوشحال بودم. زمان تاریکی شب نزدیک شده بود و ما برای خوابیدن به سمت چادر خودمان بازگشتیم. چندین جوان و کودک کنار چادر نشستهبودند و بامید اینکه غذا به آنها داده شود ، انتظار ما را می کشیدند. مختصر نان و مربایی که داشتیم را به آنها دادیم و آماده خواب و استر احت شدیم. آن شب هوا بسیارسرد شد و غرش ممتد کوهپایه نشان از نزدیکی بارش باران می داد. به بیرون از چادر آمدم تا وضعیت مهاجران کرد را بررسی کنم. کورسویی از چندفانوس در آن کوهستان وسیع ، دیده میشد. مردم همگی به زیر سنگها پناه برده بودند و مادران فرزندان خردسال خود را در سینه خود میفشردند. پوشش آنها بسیار مختصر بود .عده ای با پارچه هایی پاره پاره بعنوان رو انداز دور هم جمع شده بودند و تا می توانستند به یکدیگر مهربانی میکردند.خوردنی غالب آنان، نان خشک و مقداری میوهجات خشک شده بود..ادامه دارد🍁
https://www.instagram.com/p/CbZH61NI2vi/?utm_medium=share_sheet
🍁قسمت هشتم ،یادی از سفر به کردستان .دکتر غیور
💗
از ژیوار خواهش کردم که ابتدا مکانی را برای برپایی اورژانس مشخص کند . سپس لوازم را از آمبولانس خارج نماید و آماده کار باشد. او نیز بیدرنگ ، همان محل خوردن صبحانه را که سقف آن فرو رفتگی کوه و زمین آن بستر سرسبز کوهستان و نسبت به سایر مکانها شیب کمتری داشت ، پیشنهاد کرد .
دو نفری شروع به پهنکردن پلاستیک بسیار بزرگی که برای زیر انداز ارسال شده بود نمودیم و پس از آن چادربیمارستانی با آرم هلال احمر را بر پا کردیم. در این بین چندین نفر از کودکان کرد عراقی که در ابتدا به تماشای ما ایستاده بودند، آرام آرام به کمک ما آمدند و در آوردن وسایل از داخل آمبولانس و برپایی چادر به ما کمک شایانی نمودند. این کودکان ، جوانانی چابک و بسیار قوی و سریع بودند. کار برپایی که تمام شد پیک نیک را روشن کرده و با کمی آب که در آمبولانس داشتیم ، برای آنان چای درست کردیم و با هم نوشیدیم و بپاس زحمت آنها ، مقداری از نان و مربا و کره را بعنوان تشکر به آنها دادیم . کودکان با گرفتن خوراکی ها ، فورا از ما دور شدند و به سمت خانواده خود دویدند.
برای شروع بکار ، در داخل آمبولانس فقط یک صندلی تاشوی کوچک برای نشستن وجود داشت و آن هم مربوط به راننده بود . آن را بیرون از چادر گذاشتم و داروها را پشت سر خودم بصورت قطار قرار دادم. دقایقی نگذشته بود که سیل بیماران به سمت ما سرازیر گردید. درد مشترک تمام آنها گرسنگی ، سرمازدگی ، دل درد و اسهال ، سردرد و تب ناشی از سرماخوردگی و فرسودگی جسمی بود. درمان بیماران با قرص های ضد عفونی و ضد سرماخوردگی ، مسکن ها
وضد دردهای متعدد شروع گردید و با بازگشت این بیماران به سمت جمعیت ، سیل بی امان مراجعه کنندگان شدت گرفت و ازدحام زیادی گرداگرد ما بوقوع پیوست و آسمان در جلوی چشمان ما تاریک گردید بطوریکه در آن لحظات با توجه به وضعیت نشسته من و ژیوار و ایستاده بودن آنها، روز در جلوی ما به شب تبدیل شده بود و دیدن آسمان هرگز ممکن نبود.
چند ساعتی نگذشته بود که کار ما به پایان رسید و زمان به عصر نزدیک گردید. از ژیوار خواستم تا با زبان کردی پایان کار را اعلام کند و همه را به مراجعه برای فردا دعوت نماید. ... ادامه دارد 💝
https://www.instagram.com/p/CbQqxlKrPrz/?utm_medium=share_sheet
متن آهنگ بوی عیدی
🌺🌺🌺🌺🌺💜
بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو
بوی یاس جانماز ترمه ی مادربزرگ
با اینا زمستون و سر میکنم با اینا خستگیم و در میکنم
شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب
با اینا زمستون و سر میکنم با اینا خستگیم و در میکنم
فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه
شوق یک خیز بلند از روی بته های نور
برق کفش جفت شده تو گنجه ها
با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم....💥💥💝💝💝💝
@Dralighaur
🍁قسمت ششم ،یادی از سفر به کردستان .دکتر غیور
مسیر حرکت از پاوه به کوههای اورامان بسیار جالب ، حیرت انگیز ، و وحشت آور بود.وجودپرتگاههای بیشمار و عمیق و جاده های پیچ در پیچ ، لحظه به لحظه بر حیرتم می افزودبطوریکه با عبور از هر پیچ خطرناک و دیدن صدها متر پرتگاه کوهستانی فورا چشمهایم را می بستم . از طرفی ، کوهستان ها با نزدیک شدن موسم عید ، رو به سبزی گذاشته بودند و بادهای کوهستانی روحم را نوازش می دادند. در حین حرکت از راننده آمبولانس که نامش ژیواربمعنای زندگی بود، زمان رسیدن را پرسیدم. او مدت رایکساعت اعلام کرد و اضافه کرد که اکنون به نقطه ای خطرناک که در چند روز گذشته اتومبیلی از آنجا به دره پرت شده است ، رسیده ایم. با گذشت چند پیچ به آنجا رسیدیم . با کمال تعجب مشاهده کردم که از آن اتومبیل بجز یک قوطی چیز دیگری باقی نمانده است .ظاهراً تمام سرنشینان آن به آسمان پر کشیده بودند. بالاخره آمبولانس پس ازساعتی پر اضطراب ، در فاصله ۳۰ کیلومتری از شهر پاوه به منطقه ای با نام دو آب رسید .
همانطور که از نام منطقه پیداست ، دوآب از تلاقی دو رود بزرگ از سمت کوههای هورامانات و دیگری از سمت مریوان و دالاهوی کرمانشاه ، تشکیل شده و با بهم پیوستن ایندو، رود عظیم سیروان در منطقه دوآب پاوه شکل گرفته است . رود سیروان نیز پس از عبور از پیچ و خم های بسیار وارد عراق شده و بانام رود دیاله در عراق ادامه می یابد و در نهایت پشت سددربندیخان عراق آرام میگیرد.
باید اذعان کنم که ، شدت جریان آب در رود سیروان در منطقه دوآب پاوه ، بحدی است که اگر یک اتوبوس بداخل آن بیفتد ظرف سه ثانیه ناپدید و سپس منهدم میگردد.
بالاخره ساعت پر اضطراب گذشت و آمبولانس بر بلندای منطقه دوآب و رودخانه سیروان آرام گرفت. در آن زمان قلبم بشدت می تپید . دقایقی روی چمنزارنشستم و به افق خیره شدم .در لابلای کوهها مشخص بود که تعداد بیشماری از مردم کردستان عراق که بیشتر آنان را زنان و کودکان تشکیل میدادند، بصورت قطاری به سمت ما در حرکت هستند.
هوا در منطقه سرد بود و ظاهراً بارندگی از شب گذشته در بلندای کوههایی که به هورامان شهرت داشت، ادامه یافته بود.نگاه کاملی به منطقه انداختم و از راننده آمبولانس پرسیدم : بنظرم اینجا محلی است که ما باید باستقبال مردم آواره عراق برویم ؟ ژیوار سری تکان داد و گفت ، بله. ۳ کیلومتر جلوتر شهر کوچک نودشه قرار دارد ولی بعلت پر شدن تمامی مساجد و خانه ها آوارگان به سمت پاوه و سپس کرمانشاه در حرکت هستند ولی بعلت مسیر سی کیلومتری تا پاوه مطمئنا از پای در خواهند آمد... ادامه دارد 💝
https://www.instagram.com/p/CbBOIDVrSNZ/?utm_medium=share_sheet
💥قسمت چهارم : یادی از سفر به کردستان :دکتر علی غیور
💝
در تمامی مسیر کرمانشاه به پاوه ، جاده ها در بلندای یکصد متری کوهها و در کنار دره های بسیار عمیق ساخته شده بودند . راننده آمبولانس با سرعتی بسیار بالا و در حالیکه گاهی آواز هم میخواند بدون هیچ ترسی پیچ و خم جاده ها را براحتی طی میکرد .
در آن زمان بعلت هیجان شدید، قلبم با دیدن آنهمه پرتگاه و مناطق خطرناک بصورت یک مشت بسته در آمده بود و آماده سنکوپ بود .از طرفی چشمانم تا حداکثر درجه از حدقه بیرون زده بود. اکنون که پس از گذشت ۳ دهه در حال نوشتن این مطلب هستم ، مجددا قلبم بصورت یک مشت بسته در آمده است و ترس توام با حیرت تمام وجودم را فرا گرفته است.
بالاخره پس از ۲ ساعت هراس و اضطراب به پاوه رسیدم .
در بدو ورود ، پاوه را شهر زیبایی یافتم جاده ای از وسط آن می گذشت و کل شهر در دوطرف این جاده اصلی ، بر لبه کوهستان ساخته شده بود و خانه های شهر تا بالای کوه ادامه داشت و بنظر میرسید آخرین خانه را در آسمان ها ساخته اند.
راننده آمبولانس ، بالاخره مرا سالم به بیمارستان پاوه رساند. بیمارستان کوچک شهر مملو از بیماران کرد عراقی بود که بعلت حمله شیمیایی صدام به مناطق زندگی آنها و کشتار بی امان مردم ، از خانه و کاشانه خود پا به فرار گذاشته و با پای پیاده ، خود را از طریق کوهستانهابه ایران رسانده بودند. وضعیت بسیار ترحم بر انگیز بود.
تمام صحن حیاط بیمارستان را بیماران رنجور پوشانده بودند و تقریبا تمامی آنان ناله می کردند. سرمازدگی در انگشتان پا ، سوختگی های شیمیایی ، اختلال تنفسی و گرسنگی شدید در بین افرادی که خود را به ایران رسانده بودند ، صحنه های دلخراشی را ایجاد نموده بود. با ورود به بیمارستان به دفتر مدیریت رفتم و نامه خود را تحویل دادم و اعلام آمادگی برای کار نمودم.رییس بیمارستان ضمن خوشامد گویی اعلام نمود تا ابتدا به غذا خوری بروم و نهار را صرف کنم و منتظر باشم تا وضعیت را به من اعلام نمایند.
غذا خوری پرسنل بیمارستان در قسمت دیگری قرار گرفته بود و بهتر است بگویم خود حدیث دیگری داشت.
اول از همه غذایی نبود تا صرف شود. دوم جایی نبود تا بتوان در گوشه ای نشست چرا که تمام فضای آن با بیماران پر شده بود.
سوم ظرفی نبود تا بتوان از آن استفاده کرد. فقط بشکه ای استیل مخصوص چای بود که با لیوانهای قرمز پلاستیکی کنارش تزیین شده بود.
پس از صرف یک لیوان چای ، بعلت خستگی مفرط، در گوشه ای از راهرو ی بیمارستان بصورت خمیده به خواب رفتم و پس از دو ساعت خواب نیمه نشسته به اتاق رییس بیمارستان پاوه باز گشتم....ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/CayicGRomAn/?utm_medium=share_sheet
💥قسمت دوم : یادی از سفر به کردستان برای کمک به کردهای سلیمانیه عراق . دکتر علی غیور، جراح عمومی ، مشهد
💝
درلحظات حضور در دفتر گروه جراحی بیمارستان قائم و در مقابل استاد بزرگ جراحی جناب دکتر مهدی ابطحی ، در قلبم احساس غرور و در دهانم طعم شیرین به ثمر نشستن زحمات سالهای پر رنگ تحصیل را احساس می نمودم . در حالیکه قطره اشکی از شوق در گوشه چشمانم جمع شده بود در مقابل استاد تعظیم نمودم و وارد بخش جراحی شدم.
روزها می گذشت و من در بخش جراحی ۲ به خدمت مشغول بودم تا اینکه دیدن اطلاعیه استمداد از پزشکان برای اعزام به کردستان ، در دل من شوری خاص بر پا نمود و با توجه به تجربیات بیشماری که در امور پزشکی دفاع مقدس و جنگ عراق با ایران کسب کرده بودم ، حس کمک رسانی به این آسیب دیدگان در ذهنم شعله ور گردیده بود .
با گذشت چند روز و کلنجار رفتن با خودم و اینکه عید را کنار خانواده و دو فرزندم که به تازگی راه افتاده بودند بمانم یا داوطلبانه به منطقه کردستان اعزام شوم ، بالاخره تصمیم نهایی خودم را گرفتم و برای کسب اجازه به دفتر گروه جراحی بیمارستان ، نزد استاد ابطحی عزیزم باز گشتم و مطلب را خدمت ایشان ابراز نمودم. ایشان با مهربانی مثال زدنی خود و در حالیکه با زبان بدن مرا در اجرای این کار تشویق می نمودند برگه ای دال بر معرفی اینجانب به اداره کل بهداری در دستم گذاشتند و من هم با همان برگه یکراست به مدیریت بهداشت درمان مشهد واقع در خیابان دانشگاه چهارراه گلستان مراجعه نمودم و خدمت استاد دکتر میرحسینی متخصص عفونی که در آن زمان ریاست اداره بهداری خراسان را به عهده داشتند، رسیدم. ایشان پس از پذیرایی و استقبال گرمی که از من نمودند ، انتخاب این راه را به من تبریک گفتند و دستور صدور نامه ای برای اعزام به بهداری کرمانشاه را دادند.
دو روز بعد با نامه دانشگاه به ستاد اعزام مراجعه کردم و بنا گردید تا زمان آماده شدن پرواز کمک رسانی هواپیمای سئ ١٣٠ نیروی هوایی ارتش برای اعزام به کرمانشاه گوش به زنگ باشم.
با گذشت یک روز ، ساعت ۲ نیمه شب به من اطلاع داده شد تا خودم را به نیروی هوایی مشهد برسانم . منزل ما از مقصد بسیار فاصله داشت .
در همان نیمه شب ، چمدان آماده خودم را برداشتم و بآرامی بدون اینکه همسر و فرزندانم بیدار شوند ، از منزل خارج شدم .
در کنار خیابان اتومبیلی مرا تا مقصدی نزدیک رساند و با کرایه اتومبیل دوم خودم را به ستاد نیروی هوایی مشهد رساندم و پس از اعلام حضور ، منتظر نشستم . صبح نزدیک شده بود و هوا رو به روشنی نهاده بود ولی هنوز خبری از ساعت پرواز نبود. 💝✋....ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/CaoPlzHopgo/?utm_medium=share_sheet
🍁✋در ماه رمضان چه كساني نبايد روزه بگيرند ؟ 🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 سلام دوستان. از آنجا كه مكررا از طرف بيماران از اجازه روزه داري در ماه رمضان از پزشكان سوال ميشود ، متن زير در كانال تلگرام و اینستاگرام گذاشته شد تا با دسترسي به آن ، وضعيت روزه داري و بيماري مشخص گردد .
با سپاس بسيار؛. 🏖افراد زير به طور كلي از گرفتن روزه معاف ميشوند و كساني كه داراي اين بيماريها هستند به هيچوجه نبايستي روزه بگيرند ، چرا كه روزه و بي آبي طولاني باعث صدمه جبران ناپذير به بدن آنان خواهد شد.
١- ديابت از هر نوع و به هر ميزان
٢- فشارخون به هر ميزان كه نياز به مصرف دارو داشته باشد.
٣- سابقه سكته قلبي ويا عمل جراحي قلب
٤- سابقه بيماري مزمن كبدي ، كليوي ، قلبي و ريوي مثل هپاتيت ، نارسايي كليه و نفروپاتي ها ، نارسايي قلبي و آستم ريوي مزمن و موارد مزمن ديگر
٥- بيماران مبتلا به مشكلات روده اي شديد مثل كوليت خونريزي دهنده و يا سندروم روده تحريك پذير
٦- بيماران با ضعف بينايي بالا
٧- لاغري مفرط
٨- بيماران با عملهاي جراحي بزرگ مثل عمل كبد ، كيسه صفرا ، روده ، ريه و استخوان و بيماران پيوندي ( كليه ، كبد و قرنيه و ..) ٩- بيماران با سابقه طولاني ناراحتي معده يا زخم معده و اثني عشر و داراي يبوست شديد
١٠- بيماران روحي شديد كه تحت درمان داروهاي اعصاب هستند .
١١- بيماراني كه كليه سنگ ساز متعدد دارند.
١٢- مادران شيرده و زنان حامله و كودكان ريزجثه بخصوص دختران زير ١٥ سال كه وضع جسمي بسيار ضعيفي دارند .
١٣-بيماران صرعي ويا مبتلا به ميگرن طولاني و بيماران داراي افسردگي شديد
١٤-بيماران با سابقه سرگيجه مداوم و اختلالات تعادلي
١٥- بيماران سرطاني و تحت شيمي درماني
١٦- بيماران داراي ريفلاكس شديد معده به مري و مبتلا به فتق معده
١٧- بيماران داراي يك كليه
١٨- بيماران عمل شده هموروييد ( بواسير )
و يا فيشر مقعد و زخمهاي منفرد ركتوم كه از يبوست نيز رنج ميبرند.
١٩- بيماران با سابقه عمل روده و چسبندگي روده ها
٢٠-بيمارانيكه سابقه لخته شدن خون در بدن دارند و يا مصرف داروي ضد انعقاد دارند. -بيماران مبتلا به اختلالات خودايمني مثل روماتيسم مفصلي ، اسكلرودرمي ، بيماري بهجت و هر بيماري خودايمني و مزمن ديگر
٢٢- بيماران با سابقه ورم لوزالمعده ( پانکراتیت )
https://www.instagram.com/p/CaOGndbo5Nn/?utm_medium=share_sheet
یکی از روزها یه مطلب مهم بین مادرای خونه جریان یافت و اون این بود که قرار هست ممد آقا هم بیاد تو همین خونه زندگی کنه.! خبر سریعا بین بچه ها پیچید. از اینکه حیاط ننه دیگه اتاق خالی نداشت برای ما بچه ها سوال پیش اومده بود ؟ من یه روز عصر که کنار مامانم نشسته بودم ، بی مقدمه سرم رو از رو مشقهام بالا کردم و از مامانم پرسیدم ، مامان ،ممداقا و مریم کجای خونه میخوان زندگی کنند؟
مامان هم با تعجب به من نگاه کرد و گفت تو اتاق کنار مطبخ. من که تعجب کرده بودم گفتم ، اونجا که جای چوبها ی مطبخ هست و تازه خیلی هم کوچیک و پر از ساس هست. مامان جواب داد ، خوب خالیش میکنند و بعد از سفید مالی با آب آهک و زدن سم برای ساس که دست بر قضا همیشه تو خونه ننه و لای درز خشت ها لونه داشتند ، اتاق رو آماده میکنند ،بعد هم عروس داماد میرن اونجا.
دوباره پرسیدم ، مامان اونجا که فقط جای انداختن یک لحاف تشک بیشتر نیست، چطوری اینها میخوان سماورشون رو بگذارند؟ مامان جواب داد قراره براشون تختگاهی کوچیکی بزنند و سماور و ظرفها رو بگذارن اون بالا. مطبخ هم که همگانیه. تازه خونه مادر مریم هم که هست. بالاخره خدا کریمه و تمام
💞
روز عروسی ناگهان در خونه ننه زده شد و حدودا ۵نفر با یه طبق لباس و دو تا کفش داخل طبق ها و یه کاسه سپنج در حال دود شدن وارد خونه شدند و یکراست رفتن سراغ مریم و هل هله کنون دست اون رو تو دست ممد آقا گذاشتن و رو سرشون نقل ریختن. کار ماهم که اون وسط معلوم بود ؛ پریدن وسط آدما و جمع کردن نقلها.
❤️روز بعد محمد آقا دوباره اومد خونه پیش مریم ، همونطور که مریم کناری ایستاده بود و نگاهش میکرد ، هر چی کندهو تخته بود از اتاق کنار مطبخ خالی کرد و برد کنار حیاط و رویهم گذاشت.
بعد هم آب آهک درست کرد و زد به در و دیوار اتاقش و یک تختگاهی چوبی با کنده های توی حیاط ، داخل اتاق کوچیکه برپا کرد و ظرف یک روز خونه بختش رو آماده کرد. از اینکه تو دل بچه ها چی میگذشت نمیدونم ولی تو دل خودم این طوری بود که اصلا ممکن نیست تو اون اتاق کسی بتونه زندگی کنه.
دو روز بعد عصر جمعه بود . باز همون ۵تا آدم اومدند و هل هله و شادی دوباره ای راه افتاد. یه خروس هم از خروسهای ننه رو جلوی عروس داماد کشتند و عروس داماد با در اومدن از اتاق والده مریم به اتاق گوشه حیاط نقل مکان کردند و زندگی و بختشون رو شروع کردند. اتاقشون از انباری ، بسرعت نمای خونه عروس روگرفت. تازه فهمیدم پارچه هایی که مریم و مادرش در حال دوختن بودند برای چه کاری استفاده میشود.
ماه ها گذشت و دنبال نام مریم یک
" خانوم " هم اضافه شد.
سال بعد ما به کلاس پنجم پا گذاشتیم ولی مریم ترک تحصیل کرد و در جستجوی سرنوشت خود ، چند ماه بعد از پیش ما رفت و دیگر خبری از او نشد.
❤️❤️...پایان. دکتر علی غیور
@Dralighaur
🌺 عروسی در خانه مادر بزرگ ...✋.🍁...یک داستان واقعی..
💞آن سالها من سن زیادی نداشتم . تقریبا ده سالم بود.
.تقویم سال ۱۳۵۰ را نشان می داد و من تازه به کلاس چهارم دبستان پا گذاشته بودم.
ما در یک اتاق از هشت اتاق خانه مادر بزرگ که به او ننه میگفتیم زندگی میکردیم . بقیه اتاقها هم هرکدام یک خانواده دیگر را در خود جای داده بود. ننه هم در طبقه بالا زندگی میکرد.
چند روزی بود ، در خانه مادر بزرگ تحرکات نا آشنایی دیده می شد . گروهی خانم به اتاق والده مریم که یکی از مستاجرین ننه بود ، می آمدند و می رفتند و بیشتر توجهشان به مریم همبازی ما بود.
من هم مانند بقیه بچه های حیاط ننه ،گاهگاهی از طریق شیشه های اتاق سرکی بداخل اتاق والده مریم خانم میکشیدم تااز جریان مطلع شوم.
مریم در آن روزها خیلی خوشگل شده بود.
خیلی هم سنگین و باوقار صحبت میکرد و چند روزی بود که با ما کمتر بازی میکرد. ادامه در متن زیر..
@Dralighaur
🌺💝10نکته که در مورد کرونای امیکرون باید بدانید !
این روزها نوعی ابتلا به ویروس کرونا در جهان در حال شیوع است که به امیکرون کرونا معروف شده است !
🍁1-علائم سویه اومیکرون کووید خفیفتر از علائم ناشی از ابتلا به سویه دلتای کرونا بوده و فقط شامل خستگی و بیرمقی مفرط ، درد عضلانی خفیف، «خارش گلو» و سرفه خشک میباشد.
🍁2- این نوع ویروس ، افراد ۴۰ سال به پایین را مبتلا کرده و حدود ۸۰ درصد بیمارانِ از بین افراد واکسن نزده هستند.
🍁3- سرفه خشک، تب، تعریق شبانه و بدندرد شدید علامت این بیماری است.
🍁4-وضعیت افراد واکسینهشده بهمراتب بهتر است.
🍁5- سرایتپذیری در امیکرون بالاتر است و بهمین دلیل بهسرعت موارد بیشتری در بین اطرافیان خواهیم داشت.
🍁 6-نکته مهم، میزان بسیار پایین موارد بستری در ارتباط با اومیکرون گزارش شده است و درمان آن معمولا سرپایی است .
🍁7-تاکنون، هیچ مورد مرگی در ارتباط با این سویه جدید در جهان ثبت نشده است.
🍁7-تاکنون، فقط بهصورت بیماری خفیف بروز کرده است و خستگی شدید و سوزش گلو دو علامت شایع در ابتلای به امیکرون بودهاند.
🍁8-واکسنهای کنونی کرونا علیه سویه امیکرون هم موثر هستند .
🍁9-نوعی واکسن با نام Nuvaxovid برای اروپا مجوز تولید گرفته است.
🍁10-در حال حاضر، باز هم زدن ماسک در محیطهای عمومی بعنوان بهترین راه جلوگیری از ابتلا به این بیماری پیشنهاد می گردد .
خدانگهدار شما💥💗
https://www.instagram.com/p/CW9w994ISYq/?utm_medium=share_sheet
وقتی یک بیمار سخت خوب میشود، قلب جراح آرام میگیرد. 💝💝✋
بیمار عمل جراحی تیرویید، که بعلت بیماری شدید قلبی ،بصورت بیحسی موضعی عمل شده است.
https://www.instagram.com/p/CWy12UcIP3B/?utm_medium=share_sheet
🍁✋اعلام همزمان دو قرص موثر در درمان کرونا تا ۸۹درصد:
پس از تایید قرص مولنوپیراویر تولیدی شرکت MERC در درمان کرونا و تایید استفاده از آن در انگلستان ، شرکت داروسازی فایزر Pfaizer اعلام کرد که قرص ضد کرونای این شرکت نیز خطر ابتلا به کووید را تا ۸۹ درصد کاهش داده است و بزودی راهی بازار میشود.
https://www.instagram.com/p/CV6ExpIrhyC/?utm_medium=share_sheet