dralighaur | Unsorted

Telegram-канал dralighaur - كانال دكتر علي غيور دوزنده

5646

سلام دوستان. براي بهبود سلامت جسمي،افزايش آگاهي و كيفيت زندگي , همراهي شما انرژي بخش است! 🌸لينك كانال. @Dralighaur مطب: مشهد.احمدآباد.سيمتري دوم.نبش ابوذر ٨ ۱- تلفن مطب : ٣٨٤٠٣٣٢۷ / ٠٥١ ۲- تلفن دریافت نوبت با پیام به شماره واتساپ: ۰۹۰۲۹۵۷۳۰۱۶

Subscribe to a channel

كانال دكتر علي غيور دوزنده

ویزیت آنلاین بدون نیاز به حضور در مطب ؛
🏝🏖 سلام دوستان و هم میهنان. عزیز !
درصورت نیازبه #ویزیت #آنلاین در رابطه با تخصصهای زیر ، همه روزه #پیامک خود را از طریق #واتساپ به شماره مربوطه ارسال نمایید و پس از ارسال مدارک بیمار ، منتظر تماس تصویری پزشک خود باشید.
🏖 با آرزوی شادی و تندرستی .

۱-متخصص #جراحی عمومی؛
دکتر علی غیور با شماره واتساپ
0902 957 3016
۲-متخصص #پوست و #مو
آقای دکتر محمدرضا جمعه گی
با شماره واتساپ
0910 150 0136
۳-متخصص #اطفال و #نوزادان سرکار خانم دکتر افروز علی پور با شماره واتساپ
0902 957 3016
۴- متخصص #قلب و #عروق جناب آقای دکتر مهدی حسن زاده
با شماره واتساپ
0915 203 3837
۵-متخصص #جراحی عمومی جناب آقای دکتر غلامرضا زمانی با شماره واتساپ
0903 426 9832
۶-متخصص جراحی #کلیه و مجاری #ادراری جناب آقای دکتر پیام پیشنماز با واتساپ
0905 599 5630
۷- متخصص #اعصاب و #روان سرکار خانم دکتر مهناز عابدیان با شماره واتساپ
09911778066

🎀 ویزیت #آنلاین بصورت
همه روزه، حتی در روزهای تعطیل امکان پذیر است‌ !
🏝🏝
کانال پزشکی دکتر علی #غیور
@Dralighaur
🏝🏝

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁🌺تولید واکسن ضد سرطان در شرکت تولیدکننده فایزر برای مبارزه و جلوگیری از سرطان :💥
همانطور که شرکت بیو آن تک در دوران کرونا قول داده بود پس از تولید واکسن کرونای فایزر ، واکسن جلوگیری کننده و یا کاهنده ابتلا به سرطان را کامل خواهد کرد ، اکنون به قول خود دست یافته است و از واکسن جدید خود که با تکنولوژی استفاده از کروموزوم و m.RNA در هسته سلول های بدن ساخته شده است ، رونمایی نمود.
💥🌺
این واکسن ، ابتدا پس از آزمایش شدن و موفقیت در کوچک کردن تومورها در 17 موش از 20 موش مبتلا به سرطان ، بعنوان درمان جدید سرطانها به وسیله mRNA، وارد کارآزمایی انسانی شد و مجوز FDA را دریافت نمود.
🍁
در این نوع درمان سرطان، ازRNA پیامرسان استفاده میکند تا حمله ایمنی را علیه سلول های سرطانی آغاز کند. درمان به طور کامل تومورها را در بدن مبتلا ، چروکیده و کوچک میکند. این شرکت که قبلا تجربه واکسن فایزر را در جلوگیری از کووید 19 بدست آورده بود ، تست کرد که آیا mRNAمیتواند در درمان انواع متفاوت سرطان انسان استفاده شود یا نه؟
🌺✋

پژوهشگران در حین کار بررسی کردند که آیا واکسن های mRNA میتواند با دیگر درمان های ایمنی هم ترکیب شود یا خیر؟
در جواب مشخص شد که واکسن‌های جدید ، وقتی با مهار آغازگر مجدد و سایر داروهای ایمنی بعنوان (ایست بازرسی) ترکیب شود، نتایج شگفتی خواهند داشت.
💥💝
هدف از واکسن mRNA هشدار دادن و آماده سازی سیستم ایمنی است تا سلول های توموری در شکل های مختلف را جستجو کند و به آنها حمله نماید.
💥 این شرکت امیدوار است :
1-واکسن های mRNA شکل های مختلفی از سرطان را درمان کند.
2-از عود جلوگیری کند.
3-واحتمالا از برخی سرطان ها پیشگیری نماید.

شرکت بیوان- تک درمان های دیگری را در سرطان های پروستات، پستان , لوزالمعده و دیگر تومور های جامد تست کرده که نتایج قابل قبولی داشته است.

✋🍁توضیح:
☀️RNA:
یک مولکول طبیعی است که در سلول های ما یافت میشود و انواع مختلفی از RNA در بدن ما وجود دارند. این مولکول ها رمزهای مشخصی را حمل میکنند و به سلول های ما می گویند کدام پروتئین ها در چه زمانی ساخته شود.
برای تولید این واکسن رمزهای لازم از روی DNA رشته ای در هسته سلول، کپی برداری میشود وپس از ترکیب با واکسن شروع به اقدامات ایمنی سازی در بدن می نماید و در حین کار بدن خود انسان ، از سلول های خود بعنوان حامل واکسن استفاده می کند.
💥🌺💝موفقیت این واکسن در آزمایش های بیولوژیک و بالینی ، تمامی محققان را در کشف واکسنی علیه سرطان ، امیدوار نموده است. پایان
https://www.instagram.com/p/CjzRSI7IQaq/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁 خاطرات سفر به کردستان ، قسمت بیست و ششم
💝👋
کار روزمره شامل ویزیت بیماران ، زدن سرم به بیماران ضعیف، دادن دارو طبق روال هر روز ادامه یافت. نزدیک ظهر ژیوار با آمبولانس خودش را به ما رساند. خبر مسرت بخش سوم هم در راه بود. او همراه خود دو تن از پزشکان مشهدی را به اردوگاه آورده بود. با دیدن آن دو و آشنایی با آنها ، خوشحالی آن روز من نیز دو چندان شد.
در آن ساعت ستوان نیز در آنجا حضور داشت . طبق عادت خود با یک سلام نظامی بسیار محکم ! ورود دکتر جدید را خوشامد گفت و پس از گذشت مراسم معارفه ، عکس بالا به یادگار از ما گرفته شد که اکنون یکی از  دارایی های ارزشمند مرا از این سفر تکرار نشدنی ، تشکیل داده است.
با آمدن دوستان ، ساعت کار  به پایان خود نزدیک شد . پس از تعطیلی، همراه با همکاران جدیدم به چادر بهداری مراجعه کردیم ‌. ژیوار مقداری از داروهای درخواستی را از پاوه برای بیماران قلبی آورده بود. من این یار صدیق و با وفا را بطور کامل به دوستان جدید معرفی کردم و از زحمات بی‌وقفه وی در همراهی من از ابتدای تشکیل اردوگاه تشکر کافی نمودم .
پذیرایی ساده با چای و مربا از همکاران جدید انجام گردید و سپس همراه با آن دو ، گشتی در اردوگاه زده شد و شرایط کلی منطقه و وضعیت موجود برایشان تشریح گردید.
در ادامه با نشان دادن داروهای قلبی بیماران بنا شد، فردا  یکی از این همکاران جدید با کمک ژیوار آنها را به بیماران مشخص شده در لیست تحویل دهد.
این دوستان نیز ،با شنیدن خبر رسیدن نیروهای پاسدار صلح ، از اینکه بالاخره سازمان ملل و سایر کشورهای خارجی به کمک این مردم مظلوم آمده اند ، بسیار خوشحال گردیدند.
در پایان روز ، بازگشت به چادر، همراه با دو نان گرم اهدایی از طرف چادرنشینان کرد، شب ما را زینت بخشید و پس از صرف شامی ساده گفتگوی بین ما گل انداخت. از مشهد‌ و‌حال و هوای عید و ماه اول سال جویا شدم  .همکار جوانتر  از شلوغی سرسام آور روزهای نزدیک به عید و سرعت گرفتن همه چیز در روزهای پایانی سال ، ذکری به میان آورد. من نیز نظر خودم را چنین اعلام نمودم که ، بنظر من سال از دست رفتنی  را باید آرام آرام بویید تا تمام نشود چرا که آنچه رفت دیگر باز نمی گردد و انسان همیشه در این از دست رفتن هاست که قدر آنها را می داند.
اما افسوس که ما همیشه شتاب به پایان رساندن یک سال و رسیدن به سال بعد را داریم. ظاهراً بزرگ شدن و پشت سر گذاشتن سالهای زندگی ، به عادتی پنهان در ما تبدیل گردیده است و نمی توان با آن کاری کرد.  ساعت خواب شب فرا رسید. شروع باران نوید از صبح فردایی دل انگیز می داد...ادامه دارد⭐🌺
https://www.instagram.com/p/CfKEjBcLxGE/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁خاطرات سفر به کردستان. قسمت بیست و پنج.دکتر غیور
🌺👋
کار هر روز ما آرام آرام شروع شده بود. طبق روال نیروهای کرد عراقی هم به سمت درمانگاه آمدند و ستوان ژیکان نیز بصورت بی‌خبر و خارج از موقع ،سری به چادر ما زد. این حضور زود هنگام نشان از اتفاق مهمی داشت . ایشان در آن روز حامل خبری بسیار مهم برای ما بود. ستوان اعلام کرد که از طریق  ستاد مرکزی نیروهای مسلح اطلاع یافته است که در روز گذشته  توسط سازمان ملل متحد ، کل منطقه کردستان عراق ، بعنوان منطقه پرواز ممنوع اعلام شده و بزودی نیروهای پاسدار صلح سازمان ملل از کشورهای آلمان ، آمریکا و استرالیا و قسمتی هم از کشورهای اسکاندیناوی به کردستان عراق اعزام خواهند شد تا جلوی بمباران هوایی و ریختن بمبهای شیمیایی و کلا هر نوع بمباران دیگر را در منطقه کردستان عراق بگیرند.
این خبر بسیار بسیار مهم ، حیرت انگیز و مسرت بخش بود. با این اقدام ، دیگر هواپیماهای عراقی قادر به بمباران و یا ریختن بمب های شیمیایی بر سر مردم خودشان در ناحیه کردستان عراق نخواهند بود.
اگر چه با شناختی که از صدام و نیروهایش در زمان دفاع مقدس داشتم ، دلم آب نمی خورد و معتقد بودم که آنها هر کاری که از دستشان بر بیاید، بی وقفه انجام خواهند داد ! ولی از طرفی تضمین سازمان ملل و احتمال برخورد شدید با صدام کمی مایه دلگرمی شده‌ بود.
آن روز ستوان ژیکان خبر مهم دیگری نیز به همراه داشت و آن هم رسیدن اجناس کمکی از طرف کشورهای خارجی ظرف چند روز آینده بود. با اینکه در حال حاضر سی و یک سال از آن زمان می گذرد ،اکنون هر چه بنویسم  نشانگر وصف شادی وخوشحالی شدید من و ژیوار ، پس از  شنیدن دوخبر بالا ، نیست و نخواهد بود . بنظرم تصویر کردن آن لحظات ناب نگنجیدن در پوست قابل نوشتن و یا توصیف کردن نیست! 💝 نگاه تشکر امیز و بسیار عمیقی به ستوان کردم و از اینکه چنین خبری را به موقع به ما رسانده است ، سپاسگزاری نمودم. در آن لحظات همه چیز برای ما لذت بخش شده بود و طعم و مزه شیرین مخصوص لحظه های شادی ، در دهان و مغز من موج می زد . بنظرم با شنیدن این دو خبر مسرت بخش ، مجددا طعم شیرین زندگی و احساس عدم تنهایی به بدنم تزریق شده بود. پس از صرف چای در کنار ستوان و سایر نیروها ، کار روزانه شروع شد. ستوان ژیکان پس از رساندن خبرهای فوق العاده و بسیار خوشحال کننده بالا ، ساعتی در کنار ما ایستاد و ضمن صحبت با مراجعین و شرح کامل خبرهای خوش برای آنان ، مقداری هم برای نظم دادن به مراجعین به ما کمک نمود و دوباره به پاسگاه بازگشت.
احساس آن لحظات شادمان هرگز فراموش شدنی نیست...💝💥ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/CenFr9Mojm0/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁🌺خاطرات سفر به کردستان ، قسمت بیست و دو .
💝
با اجرای ابتکار در درمان دسته جمعی بیماران مشابه ،  به میز و صندلی خودم برگشتم و تعداد کمی بیمار معمول که باقی مانده بودند ، را ویزیت کردم . هنوز نیم ساعت نگذشته بود که کارم به پایان رسیده بود  و باصطلاح بیکار شده بودم.  کار تحویل دارو به جمعیت صد نفره بیماران دل درد نیز رو به اتمام بود. چشمان فاطمه و دوستش اوینار ، ژیوار و من از شادی برق می زد. ظاهراً توانسته بودیم با یک ابتکار ساده مشکلات خودمان و تعداد زیادی از بیماران را برطرف نماییم. آن روز دیگر خستگی هر روز همراهمان نبود.
دوباره فکر جدیدتری بسرم زد. با اضافه آوردن وقت ،تصمیم گرفتم تا در اردوگاه اعلام کنیم بیماران قلبی برای بررسی به درمانگاه مراجعه کنند.
از چهار نیروی جدید که دکتر ترلان اورده بود خواهش کردم که دو به دو به داخل اردوگاه بروند و بیماران قلبی و دارای فشارخون را شناسایی وبرای مراجعه در ساعت عصر ، به درمانگاه راهنمایی کنند.
عصر شد. حدود بیست بیمار به همراه نیروهای جدید که سه دختر و یک پسر بودند به محل میز معاینه مراجعه کردند. حال یک نفرشان بعلت بالا آمدن از تپه خوب نبود و رنگ لبانش به سیاهی می زد. از او خواهش کردم که بنشیند و استراحت کند. دقایقی بعد حالش بهتر شد. مقداری داروی قلبی به همراه داشت. توسط پرسنل افتخاری کرد عراقی از وضعیت قلبی او پرسیدم مشخص شد که از نارسایی شدید قلب رنج می برد . در ابتدا از اینکه با این وضع توانسته بود از مسیر کوهها فرار کند و خود را به کشور ایران برساند غرق در حیرت شدم .
در معاینه وضعیت قلبی او اصلا خوب نبود. صدای اضافی در قلبش شنیده میشد که نشانگر نارسایی دریچه ای و اختلال در پمپاژ قلب بود.  ژیوار را صدا زدم و از او خواستم تا ترتیب انتقال او را به بیمارستان پاوه بدهد. ژیوار زمان حرکت را فردا صبح ساعت ۸ اعلام نمود و قرار شد برای ترمیم داروهای کسری نیز اقدام نماید. در ادامه، ویزیت بقیه بیماران قلبی نیز انجام شد و لیستی از داروهای مورد نیاز آنها تهیه گردید و به ژیوار  تحویل داده شد.
آن روز به پایان رسید و در وقت‌های آزاد بدست آمده ، تمامی گروه به مرتب کردن محلهای کار خود اقدام نمودند.
دکتر ترلان هم رسید. بنا شد فردا نوبت دوم تقسیم شیر خشک در اردوگاه را با کمک نیروهای کمکی انجام دهد. از اینکه در آن روز با روش جدید همه بیماران راه افتاده بود ، خیالم راحت شده بود. نفس عمیقی کشیدم و از بالای تپه به رودخانه عظیم سیروان و شاخه های آن در  دوردست خیره شدم.
احساس بسیار خوبی داشتم و نفسم براحتی در رفت و آمد بود...ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/Cd_d21qr5k8/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🌺✋خاطرات سفر به کردستان. قسمت بیستم
💝
نزدیک غروب ویزیت بیماران تمام شد. فاطمه و اوینار خداحافظی کردند و رفتند. قرار شد فردا ساعت ده به محل چادر درمانگاه مراجعه کنند. فاطمه روسری داشت. از اوینار خواهش کردم با توجه باینکه اینجا ایران هست ، روز بعد با روسری محلی کردستان بیاید. قبول کرد ولبخندی زد و رفت. زمان مهمانی شبانه فرارسیده بود. بعلت بارندگی مکرر انروز هوا بشدت مرطوب بود و مسیر ها بیشتر گل آلود و باتلاقی شده بود. مسیر چادر بهداری تا ابتدای جاده و چادر نگهبانی پاسگاه، دویست متر بیشتر نبود ولی بارندگی بی امان آن روز راه رفتن را بسیار سخت کرده بود . بهر طریق از گوشه و کنار راه خودمان را با حداقل گل آلود شدن به چادر پاسگاه رساندیم. استشمام بوی آش گرم و پخت و پز از بیرون چادر ، لبخند را بر لبان من و ژیوار نشانده بود. انگار به سوی یک زندگی نرمال فرا خوانده شده ایم. با رسیدن به مقصد ، ستوان و سربازانش از ما استقبال نمودند. هدیه ما برای آنها دو عدد تن ماهی بود که تحویلشان شد . آن را بی چون و چرا پذیرفتند . سپس با نشستن ما بر روی تخت های سربازی ، پذیرایی با چای آتشی شروع شد و پس از ساعتی صحبت و پرس و سوال از احوالات یکدیگر لحظاتی به سکوت گذشت. ستوان ژیکان از فشار زیاد آوارگان برای رفتن به شهر پاوه  و همچنین از  رفت و آمد بعضی از آوارگان کرد از مسیر کوه به سمت این شهر دلخور بود .در ادامه من هم کمی از مشکلات کثرت بیماران و احتمال اتمام داروها صحبت کردم. در این لحظه ستوان خبری بسیار خوش را اعلام کرد و گفت ؛  فردا چندین کامیون حاوی لباس ، آبمعدنی ، مواد خوراکی و احتمالا دارو به سمت ما خواهد آمد. با شنیدن این خبر شیرینی این روز فراموش نشدنی کامل شد و با پهن شده سفره و خوردن‌ غذای گرم و سیب زمینی آتشی مورد علاقه من ، بنظرم رسید در هیچ کجای کره زمین دیگر  مشکلی وجود ندارد و همه مشکلات کره خاکی  به یکباره ناپدید شده اند!
💓بسیار شاد بودم، رها از گرسنگی و با انبانی از اخبار خوب و خوشایند از ستوان و سربازانش خداحافظی کردم و به سمت چادرمان آمدم. ساعت ۸/۵ شب بود.زمان خواب شبانه فرا رسیده بود. ابتدا صحبتهای معمولی من و ژیوار ادامه یافت تا اینکه خواب فرا رسید.صبح روز بعد ، چهچه پرندگان همراه با صدای جریان آب در رودخانه سیروان گوشهایمان را نوازش می داد.روزی دیگر فرا رسیده بود.دقایقی به صرف صبحانه و ساعتی به لذت بردن از آفتاب صبحگاهی کوههای هورامان گذشت. خستگی ما کاملا رفع شده بود. هوا بسیار لذت بخش می نمود. بوی دود و آتش همراه با طعم ناب طبخ نان تازه در سراسر اردوگاه پیچیده بود..
https://www.instagram.com/p/CdrLKWbo8Qc/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁یادی از سفر به کردستان ، قسمت هجدهم.
کارتنهای شیر خشک که طی دو روز گذشته مجددا به دستمان رسیده بود، به جلوی چادر منتقل گردید و با کمک ژیوار برای هر فرزند یک قوطی شیر خشک اختصاص داده شد.سپس نحوه استفاده از آن را بصورت جمعی و با درست کردن یک لیوان شیر به نمایش گذاشتیم . من به بعضی از مادران که از فرط کم غذایی بسیار لاغر شده بودند ، توصیه کردم تا خودشان نیز از این شیر خشک ها بخورند . ساعتی گذشت و مادران و بچه ها رفتند. ما ماندیم و کارتن های خالی.
با کمک ژیوار کارتن ها را  دسته بندی کردیم تا در موقع نیاز برای آتش استفاده کنیم .کمی استراحت کردیم. ساعتی نگذشته بود که یک بانوی کرد از داخل اردوگاه بدیدن ما آمد. او نام خود را ترلان و شغلش را دکتر دامپزشک معرفی کرد و گفت : من تازه به اردوگاه رسیده ام و برای هر کمکی که از دستم بر بیاید ، اعلام آمادگی می کنم.با دیدن ایشان در وهله اول متعجب شدم ولی لحظاتی بعد از ایشان استقبال کردم و با توجه به خستگی زیادی که پخش شیر خشک در ما ایجاد کرده بود، به ایشان پیشنهادات زیر را ارایه نمودم : اول آمارگیری از کودکان اردوگاه و بعد در صورت تمایل تقسیم شیر خشک مرحله دوم  و سپس کمک کردن در واکسیناسیون احتمالی بچه ها در مقابل دیفتری ، کزاز و حصبه و احتمالا فلج اطفال( البته در صورت رسیدن واکسن مورد نیاز از کرمانشاه ) .
دکتر ترلان بی چون و چرا از پیشنهاد ما استقبال کرد و گفت: فقط باید اعلام کنم که خانواده من از استرالیا در حال پرواز به ایران و تلاش برای انتقال من به سیدنی هستند و ممکنست زمانی محدود در خدمت اردوگاه باشم. با حرکت سر و با  نشان دادن علامت تصدیق با خواسته ایشان موافقت کردم و بنا شد تا هر لحظه ای که مایل هستند به ما کمک کنند و هر وقت که زمان رفتن رسید ، با ما خداحافظی کنند.
دکتر ترلان قدی بلند و ظاهری آراسته  داشت. چکمه های بلند به رنگ قهوه ای پوشیده بود و  در نگاه اول بانویی بسیار قوی و مصمم دیده میشد. مقداری کاغذ و قلم از ما تحویل گرفت وخداحافظی کرد و رفت. بیماران  زیادی کنار چادر ما جمع  شده بودند. نوعی اسهال در بین مراجعین شیوع پیدا کرده بود .ویزیت و درمان بیماران شروع شده بود و آرام آرام به تعداد آنها افزوده میشد. امکان تحویل داروی کامل برای همه وجود نداشت لذا بیماران دسته بندی شدند. آنان که حالشان خراب تر بود برای زدن سرم به گوشه ای هدایت گردیدند و بیماران سبک تر باتحویل دارو مرخص شدند.ژیوار در گوشه ای دیگر به تمامی بیماران روشهای جلوگیری از انتشار بیماری و نحوه شستن دستان با کمک خاک را گوشزد میکرد‌‌!. 🌺ادامه دارد✋
https://www.instagram.com/p/Cc7O9G4uzhp/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

قسمت هفتم ، سفری به کردستان.

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁یادی از سفر به کردستان .قسمت شانزدهم.دکتر غیور.
💗
کم کم با دقت در ویزیتهای بعدی متوجه شدم که بعضی از نقاط بدن در زبان کردی چه نامیده‌می‌شود! مثلاً بیماران با اشاره به شکم  می گفتند زیگ و ایشیه هم به معنای درد است. اکنون یک جمله کوتاه یاد گرفته بودم. پس از آن فورا جمله ترکیبی دوم را هم یاد گرفتم.
چیپام ایشیه یعنی پاهام درد میکند . 
دیلوم یعنی قلبم وتا جایی که یادم می اید، گلومس دیشینه هم معنای گلویم‌درد می کند، بود.
همینطور کلمات را شکسته بسته یاد می گرفتم و برای اینکه فراموش نکنم روی کاغذی در جلوی میز کارم یادداشت می کردم. گاهی برای استفاده کردن از آنها سری به کاغذ می زدم و باعث زدن  لبخند در  مراجعین میشدم. ❤️
خودم هم خوش بودم و آنها هم از اینکه من کلا پنج کلمه یاد گرفته بودم ، اظهار خوشحالی می کردند. آن روز عصر هم گذشت. حال و هوای اردوگاه کم کم به دستم آمده بود. هنوز خبری از نیروی کمکی پرسنل بهداشتی از بین مهاجرین کرد عراقی در کار نبود.
از ژیوار پرسیدم، چه باید کرد ؟ او پیشنهاد داد خودمان فردا ساعت کار را از ده صبح اعلام کنیم و قبل از شروع بکار برای تهیه آمار و دادن شیر خشک به کودکان ، به چادرها مراجعه می نماییم.نظر خوبی بود . فورا موافقت کردم و آن شب هم پس از گفتگو با یکدیگر و آشنا شدن بیشتر با خلق و روحیه یکدیگر با خوردن‌کمی نان و پنیر به آرامی به خوابی عمیق فرو رفتیم.
🌺
نیمه شب باران شدیدی شروع به بارش کرده بود. صدای مهیب کوهپایه و سپس ریزش هر چه شدید باران ، ما را از خواب انداخته بود. لحظه های عجیبی بود.
من چنین صداهایی را بجز در زمانی که تازه دیپلم گرفته بودم و در سن هجده سالگی همراه با یکی از دوستان هم محلی به روستای پدری ایشان با نام خانزود( در مجاورت غار مغان) سفر کردم ، نشنیده بودم.صدا چنان مهیب بود که گویی یک بمب بزرگ کنار گوش من شروع به ترکیدن کرده است. با شروع صدا از وسط کوهستان ، لحظاتی بعد موج صدا که بسیار سهمگین تر از شروع اولیه آن بود ، به گوش می رسید و با گذشت از کنار چادر ، قلبم را هم می لرزاند.
انعکاس صدا و گذر موج آن ، اثرات شدیدی بر آرامش محل اقامت ما می گذاشت بطوریکه من و ژیوار بیشتر لحظات آن شب را بصورت نشسته یکدیگر را تماشا میکردیم و از خواب راحت مثل شب‌های قبل خبری در راه نبود!...ادامه دارد،💗💗✋
https://www.instagram.com/p/Cc4YXYJID5b/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁یادی از سفربه کردستان .قسمت چهاردهم.دکتر غیور
❤️💗
صبح روز بعد مجددا با آواز پرندگان از خواب جستم‌. هوا بسیار عالی بود. تازه هوا روشن شده بود ولی هنوز آفتاب نزده بود. با نیم نگاهی به اطراف تمامی آوارگان کرد را که اکنون دارای سر پناهی شده بودند , مشاهده کردم.  از اینکه پس از گذشتن چندین روز سخت و خطرناک  ،  شب گذشته را در محیطی نسبتا گرم و با پتوی کافی خوابیده بودند ، احساس شادی در وجودم شکل گرفته بود.
آن روز آنچه از اردوگاه بیشتر به مشام میرسید ، بوی نان تازه ای بود که مادران برای خانواده شأن پخته بودند و دل من هم برای دسترسی به نان تازه لک زده بود. هوا تاریک بود و امکان رفتن به سمت چادر ها کم بود.
دوباره وقت کار روزانه فرا رسیده بود و ژیوار مشغول تهیه آبجوش و چیدن سفره همه روزه شامل مربای هویج و نان و کره بود تا انرژی دوباره ای در رگهای ما تزریق کند.پس از صرف صبحانه ، هوا کاملا روشن شد و آفتاب زیبایی به چادر ما تابید. جوانان زیبای کرد همراه با خردسالان دور ما جمع شده بودند و ما را نظاره می کردند. درمانگاه هم نسبتا تکمیل شده بود .کار مهم آن روز تهیه آمار کودکان برای تحویل شیرخشک بود . تهیه آمار و تحویل شیر، نیاز به نیروی کمکی داشت .نظری به ذهنم رسید تا از ژیوار بخواهم بداخل چادر ها برود و از پناهندگان کمک بگیرد. نظرم را مطرح کردم. ژیوار فورا پذیرفت و دقایقی بعد از کنار من رفت و مرا در جمع تماشاگران کوچک‌و‌بزرگ‌ تنها گذاشت. در آن لحظات ارتباط من با اطرافیان تنها با زبان اشاره امکان پذیر بود. خودم هم خنده ام گرفته بود. بعد از اینهمه تحصیل گنگ شده بودم. می‌خندیدم و با بچه های کرد با حرکات دست صحبت می کردم. ابتدا در حالی که دستم را به دهان نزدیک می کردم ،  پرسیدم غذا خورده اید؟ آنها هم سرشان را تکان دادند که بله. پس از آن دستم را زیر سرم  گذاشتم و با اشاره  پرسیدم ، خوب خوابیده اید ؟ همگی با لبخندی که بر گونه های سرخ آنها نقش بسته بود ، با تکان دادن سر نظر مثبت خود را اعلام کردند. سپس گفتم ، ماما و با دست علامت کجاست را نشان دادم . بیشترشان با دست به سمتی از اردوگاه و چادرها اشاره کردند و منظورشان را رساندند. ساعتی گذشت و ژیوار بازگشت. او اطلاع داد که تعدادی از افراد حاضر در اردوگاه از افراد کارآزموده مراکز بهداشت استان سلیمانیه عراق هستند و بزودی به کمک ما خواهند آمد. از این گفته بسیار خوشحال شدم و با کمک او میزو صندلی کوچکی که برای کار از پاوه ارسال شده بود ، به بیرون چادر منتقل کردم و آماده ویزیت بیماران شدم.ساعت ۷/۵ صبح را نشان می داد....ادامه دارد🍁
https://www.instagram.com/p/CcoZ8BOoYn8/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁قسمت دوازدهم ،یادی از سفر به کردستان ؛ دکتر غیور
  در هوای حیرت انگیز نزدیک به بهار  پس از صرف صبحانه در کنار هم نفس روزهای کار یعنی ژیوار ، تصمیم گرفتم تا سری به محل آوارگان کرد بزنم.
خوشبختانه شب گذشته دو کامیون بزرگ شامل تعداد زیادی  چادر برای اسکان،  مواد غذایی،  و پتو به اردوگاه رسیده بود .ابتداخوش و بشی با رانندگان هر دو کامیون داشتم . آن دو ، از هلال احمر تهران یکسره به منطقه آمده و در گرمای فرح بخش آفتاب صبحگاهی در حال لذت بردن از هوای محیط بودند.
نگاهی به لیست محموله های هر دو کامیون انداختم ، حیرت آور بود. حدود پنجاه کارتن شیر خشک و دهها چادر بزرگ و صدها پتوی گرم در داخل لیست اجناس تریلی ها دیده میشد. در آن لحظات  برق شادی در چشمان من و ژیوار تماشایی بود . لحظاتی از خود بیخود شده بودم. دوست داشتم دستان هر دو راننده را ببوسم.نا آرام شده بودم و بی وقفه بدور خودم می گشتم و اطراف و مردمانی را که چند شب در فضای باز همراه با کودکانشان سرگردان بودند را تماشا می کردم . از اینکه صبر  به پایان رسیده بود سر از پا نمی‌شناختم.
ساعاتی بعد ، بچه های جهاد کرمانشاه و پاوه از راه رسیدند و شروع به مشخص کردن ، محل برپایی چادر ها نمودند. ابتدا خط کشی با گچ سفید برای مشخص نمودن محل اردوگاه آغاز شد .اول مسیر یک خیابان ده متری در وسط اردوگاه همراه با چند فرعی پنج متری متصل به این خیابان علامت گذاری گردید . آفتاب تا حدودی بالا آمده بود و مردان کرد گرداگرد ما حلقه زده بودند .بچه ها همچون همیشه تماشاگر لحظه به لحظه تلاش همه مردان بودند.در یک چشم بهم زدن تمامی وسایل تریلی ها تخلیه گردید و چادرها به صورت دست بدست به محلهای خط کشی شده رفت و مکان هر چادر نیز با یک ضربدر سفید مشخص گردید.
پس از آن خانواده های کرد به سمت چادرها حرکت کردند و با راهنمایی بچه های جهادسازندگی چادرها در محلهای مشخص شده قرار گرفت. من و ژیوار نیز برای کمک رساندن به آنها ، دهها بار به سمت محل برپایی چادرهای در رفت و آمد بودیم و در  بلند کردن و جابجایی چادرها تا محلهای خط کشی شده و برپایی آنها تا توان داشتیم کمک نمودیم.
از خاطرات آن لحظات ناب و پر حرارت،اکنون در ذهنم بجز برپایی بیوقفه چادرها در دشت سرسبز دوآب ، شادی بی مثال مردمان کرد و فعالیت جمعی زنان و مردان  و در نهایت هلهله بچه ها ، چیز دیگری نقش نبسته است. 
هنوز ساعتی از ظهر نگذشته بود که صدها چادر زیبا با آرم سرخرنگ هلال احمر ،در دشت هورامان و در کنار رود دوآب سیروان و در کنار  تپه های زیبای  منطقه خودنمایی خود را آغاز نموده بودند.
..ادامه دارد 🍁
https://www.instagram.com/p/CcbI_SiLudb/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🌺🍁 دوز چهارم واکسن کرونا برای چه کسانی مفید تشخیص داده شده است  ؟
�سازمان بهداشت دارو غذا در آمریکا FDA  ، تزریق دومین دُز یادآور را برای افراد زیر مفید اعلام کردند.
⭐💥
۱- تمامی افراد ۵۰  سال و بالاتر مجاز به تزریق دوز چهارم هستند.

۲- افرادی که نقص ایمنی دارند و تمام کسانی که تحت پیوند عضو قرار گرفته‌اند، مجاز به دریافت دوز چهارم واکسن کووید ۱۹ هستند.

🌺✋
آیا چهارمین  دز بعنوان یادآور برای همه لازم است؟
نتیجه مصونیت طبیعی یا واکسیناسیون کدامیک بهتر هستند.

از آنجا که هنوز دانشمندان  نمی‌دانند واکسن‌های کرونا دقیقا برای چه مدت قادر هستند از افراد در برابر ابتلا و بیماری شدید محافظت کنند و از طرفی مشخص شده است که  آنتی‌بادی‌ها نقش مهمی در پیشگیری از ابتلای علامت‌دار دارند، و تزریق  واکسن‌ حتی پس از کاهش سطح آنتی‌بادی‌ها نیز به محافظت از فرد در برابر بیماری‌ وخیم ادامه دهند ، تزریق دوز چهارم مفید اعلام شده است.

💚✋ خبر خوب این است که ؛  پزشکان و متخصصان بیماری‌های عفونی می‌گویند افراد کاملاً واکسینه شده‌ای که به کرونا هم مبتلا شده‌اند به دلیل مصونیت طبیعی که پس از ابتلا به‌دست آورده‌اند، حتی به یک دز یادآور نیز نیازی ندارند.
✋🍁
https://www.instagram.com/p/Cbvzw3zIG61/?utm_medium=share_sheet

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁قسمت نهم ،یادی از سفر به کردستان .دکتر غیور
دو هفته ای از حضور من در کنار مهاجرین کرد عراق می گذشت و یک روز به نوروز و شروع سال جدید ١٣٧۱ باقی مانده بود. در طی این دو هفته ، بعلت حضور در کوهستان دوآب وعدم دسترسی به تلفن ، هیچ خبری از خانواده ام نداشتم . پس از کمی استراحت ،همراه با ژیوار برای کمی شب نشینی به سمت چادر سربازان و ستوان ژیکان بمعنی باران رفتم.افراد زیادی از مردم کرد بمناسبت سال جدید آتش بزرگی درست کرده بودند و کودکان آنها گرداگرد آن به شادی مشغول بودند. یک سرباز در جلوی پایگاه کشیک میداد تا مانع عبور افراد عراقی به سمت پاوه گردد. ستوان و سایر سربازان نیز مشغول صرف چای بودند و با آمدن ما از جای بلند شدند و ابراز خوشحالی نمودند. ظاهراً آنجا زندگی بخوبی جریان داشت. من کنار ستوان نشستم و به صحبت مشغول شدم. از ایشان در مورد آینده این مردم و اقدامات انجام شده و تصمیمات مسئولین سوال کردم. ایشان جواب داد ،تصمیم فرمانداری پاوه, برپایی یک اردوگاه بزرگ با تقسیم چادر و کمک‌رسانی به آنها تا اطلاع ثانوی است. ستوان نیز ادامه داد : فردا پس از تحویل سال جدید دو تریلی از طرف هلال احمر ایران شامل تعداد زیادی چادر،نان و مقداری غذای خشک و کمی هم دارو به منطقه خواهد رسید. با شنیدن این سخنان ناگهان در عالم خیال در آسمان به پرواز در آمدم و پس از دقایقی گشت و گذار خوشحال و خندان ، مجددا به سخنان ستوان گوش دادم. ظاهراً از سراسر ایران کمکهای داخلی و از بعضی از کشورهای خارجی نیز کمکهایی به سمت کردستان حرکت کرده بود و من از اینکه در اینجا تنها نیستم و با کمکهای ارسالی می توان به این مردم گریخته از خانه و دیار و ناتوان کمک رساند بسیار خوشحال بودم. زمان تاریکی شب نزدیک شده بود و ما برای خوابیدن به سمت چادر خودمان بازگشتیم. چندین جوان و کودک کنار چادر نشسته‌بودند و بامید اینکه غذا به آنها داده شود ، انتظار ما را می کشیدند. مختصر نان و مربایی که داشتیم را به آنها دادیم و آماده خواب و استر احت شدیم. آن شب هوا بسیارسرد شد و غرش ممتد کوهپایه نشان از نزدیکی بارش باران می داد. به بیرون از چادر آمدم تا وضعیت مهاجران کرد را بررسی کنم. کورسویی از چندفانوس‌ در آن کوهستان وسیع ، دیده میشد. مردم همگی به زیر سنگها پناه برده بودند و مادران فرزندان خردسال خود را در سینه خود می‌فشردند. پوشش آنها بسیار مختصر بود .عده ای با پارچه هایی پاره پاره بعنوان رو انداز دور هم جمع شده بودند و تا می توانستند به یکدیگر مهربانی میکردند.خوردنی غالب آنان، نان خشک و مقداری میوه‌جات خشک شده بود..ادامه دارد🍁
https://www.instagram.com/p/CbZH61NI2vi/?utm_medium=share_sheet

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁قسمت هشتم ،یادی از سفر به کردستان .دکتر غیور
💗
از ژیوار خواهش کردم که ابتدا مکانی را برای برپایی اورژانس مشخص کند . سپس لوازم را از آمبولانس خارج نماید و آماده کار باشد. او نیز بیدرنگ ، همان محل خوردن صبحانه را که سقف آن فرو رفتگی کوه و زمین آن بستر سرسبز کوهستان و نسبت به سایر مکانها شیب کمتری داشت ، پیشنهاد کرد .
دو نفری شروع به پهن‌کردن پلاستیک بسیار بزرگی که برای زیر انداز ارسال شده بود نمودیم و پس از آن چادربیمارستانی با آرم هلال احمر را بر پا کردیم. در این بین چندین نفر از کودکان کرد عراقی که در ابتدا به تماشای ما ایستاده بودند، آرام آرام به کمک ما آمدند و در آوردن وسایل از داخل آمبولانس و برپایی چادر به ما کمک شایانی نمودند. این کودکان ،  جوانانی چابک و بسیار قوی و سریع بودند. کار برپایی که تمام شد پیک نیک را روشن کرده و با کمی آب که در آمبولانس داشتیم ، برای آنان چای درست کردیم و با هم نوشیدیم و بپاس زحمت آنها ، مقداری از نان و مربا و کره  را بعنوان تشکر به آنها دادیم . کودکان با گرفتن خوراکی ها ، فورا  از ما دور شدند و  به سمت خانواده خود دویدند.
برای شروع بکار ، در داخل آمبولانس فقط یک صندلی تاشوی کوچک برای نشستن وجود داشت و آن هم مربوط به راننده بود . آن را بیرون از  چادر گذاشتم و داروها را پشت سر خودم بصورت قطار قرار دادم. دقایقی نگذشته بود که سیل بیماران به سمت ما سرازیر گردید. درد مشترک تمام آنها گرسنگی ، سرمازدگی ، دل درد و اسهال ، سردرد و تب ناشی از سرماخوردگی و فرسودگی جسمی بود. درمان بیماران با قرص های ضد عفونی و ضد سرماخوردگی ، مسکن ها 
وضد دردهای متعدد شروع گردید و با بازگشت این بیماران به سمت جمعیت  ، سیل بی امان مراجعه کنندگان شدت گرفت و ازدحام زیادی گرداگرد ما بوقوع پیوست و آسمان در جلوی چشمان ما تاریک گردید بطوریکه در آن لحظات  با توجه به وضعیت نشسته  من و ژیوار  و ایستاده بودن آنها، روز در جلوی ما به شب تبدیل شده بود و دیدن آسمان هرگز ممکن نبود.
چند ساعتی نگذشته بود که کار ما به پایان رسید و زمان به عصر نزدیک گردید. از ژیوار خواستم تا با زبان کردی پایان کار را اعلام کند و همه را به مراجعه برای فردا  دعوت نماید. ... ادامه دارد 💝
https://www.instagram.com/p/CbQqxlKrPrz/?utm_medium=share_sheet

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

متن آهنگ بوی عیدی
🌺🌺🌺🌺🌺💜
بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو
بوی یاس جانماز ترمه ی مادربزرگ
با اینا زمستون و سر میکنم با اینا خستگیم و در میکنم
شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب
با اینا زمستون و سر میکنم با اینا خستگیم و در میکنم

فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه
شوق یک خیز بلند از روی بته های نور
برق کفش جفت شده تو گنجه ها
با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم....💥💥💝💝💝💝
@Dralighaur

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

تست ریه  :

نفستان را نگه دارید تا توپ قرمز بچرخد تعداد دورها را چک کنید
2 دور : نرمال
5 دور : قوی
10 دور : عالی

🙏🏻 با آروزی صحت و سلامتی برای همه عزیزان


@golvazhea

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

✋🍁آفتاب در شهر. 
شعر از ؛ سیاوش کسرایی
💝👋💥

دیروز آفتاب
با بوسه و سلام

به هر بام و در ، دمید
دیروز آفتاب
پندار ابر را
با تیغ زر ، درید

دیروز آفتاب در شهر می گذشت
با گامش اشتیاق
با چشم او ، نوازش و لبخند
با دست او ، نیاز به پیوند
دلهای سرد را
گرمی نشاند و رفت
عطر امید را
هر سو کشاند و رفت

ای روشنای دیده و دلهای بی شمار
ای جان آفتاب
بار دگر ، ز روزن دلخستگان ، بتاب.

"سیاوش کسرایی"
https://www.instagram.com/p/CjthWBEoPsA/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

✋🌺خاطرات سفر به کردستان ، قسمت بیست و سه
✋🍁
مدتی بود که  اوضاع اردوگاه مهاجران وضعیت مناسبی پیدا کرده بود.
استشمام دود آتش ، بوی نان تازه ، همهمه بازی بچه ها ، رفت و آمد مردان ، دستهایی که دیگر خالی نیستند و لبخندهای زیبایی که بر گونه های سرخ مردمان کرد نقش بسته است ، صحنه هایی خلق کرده بود ،  که برای تمام عمرم ،  هرگز فراموش شدنی نبوده و نیست!
بتازگی اتفاقات جالب دیگری هم در درمانگاه کوهستانی ما اتفاق افتاده بود و آنهم مراجعه بیماران محلی از روستاهای اطراف مرز و شهرهای اطراف  کوهستان هورامان شامل نودشه ، نوسود و حتی از خود شهرستان پاوه بود. ظاهراً شهرت ما از داخل کوهستان به شهرها و روستاهای نزدیک اردوگاه مهاجران سرایت کرده بود و هر روز تعدادی از مردم محلی و گاها مرز نشین ، بیماران خود را به محل چادر بهداری می رساندند تا توسط من ویزیت شوند. لحظات بسیار شیرینی برایم در حال شکل گیری بود.
دیدن بیمارانی که به امید بهبودی از مسیر کوهها به نزد من می آمدند ، برایم بسیار خوشحال کننده و غرورآفرین بود. وقتی که آنها با صدای بلند مرا  دوکتور علی صدا می زدند در دهانم مزه شیرینی خاصی حس می کردم وقلبم مثل عاشقان، بی دلیل به تاپ تاپ می افتاد. از همه مهمتر ، حضور مردم و بیماران محلی ، با اهدای هدایایی ارزشمند توسط آنان که بعنوان تشکر از زحمات به ما هدیه می گردید ،  تغییری اساسی در سبد غذای من و ژیوار و در کنار ما ستوان ژیکان و سربازانش ایجاد کرده بود !
اهدای نان ، تخم مرغ محلی ، کره ، پنیر و  همه مهمتر مرغ و خروس زنده و گاها ذبح شده ، به زندگی کوهستانی من و ژیوار و بچه های پاسگاه دوآب هورامان ، رنگ و لعاب زیباتری بخشیده بود.
در یکی از شب نشینی های کنار پاسگاه مرزی ، به ستوان ژیکان گفتم ، تعداد اهدایی مرغ و خروس زنده دربعضی روزها به چند عدد می رسد و من از گرفتن آنها امتناع می کنم . ستوان با شنیدن این جمله ، ناگهان از جای خود پرید و پرسید ؛ چی؟ چه گفتید؟ من جا خوردم و گفتم نمی توانم همه هدایا را قبول کنم چون نگهداری مرغ و خروس آب و دانه می خواهد و من هم از پس آن بر نمی آیم. !
در آن لحظات ستوان در حالیکه با تعجب خود را جابجا میکرد ، نگاهی مستقیم به من انداخت و گفت ، قربان دوکتور! مگر ما مرده ایم که نتوانیم مرغ و خروس های اهدایی را نگهداری و تیمار کنیم. مگر این سربازها به چه دردی می خورند. با شنیدن این کلمات من و ژیوار خنده بلندی سر دادیم و قرار گذاشتیم از این به بعد با نهیبی که ستوان ژیکان به ما زد ، تمام هدایای ارسالی توسط مراجعین محلی منطقه را قبول کنیم!💝 ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/CeAOamPIaJi/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

👋🌺یادی از سفر به کردستان . قسمت بیست و چهار
💝
در آن شب استثنایی و در حضور ستوان ژیکان و سربازانش ، به شوخی  داستانی را که در شهرستانهای اطراف استان خراسان در رابطه با پاسگاههای ژاندارمری در جریان بود ، برایشان تعریف کردم و گفتم که در منطقه ما به پاسگاههای  ژاندارمری ، گاهی به شوخی پاسگاه ژاندارمرغی می گویند و من امروز متوجه دلیل آن شده ام .! سپس با لبخند اعلام کردم که ، احتمالا بزودی ما هم در کنار پاسگاه دوآب هورامان، یک ژاندارمرغی جدید تاسیس خواهیم کرد و با توجه به زایمان نوروزی گوسفندهای منطقه ، تعدادی بره و گوسفند هم به پایگاه اضافه می کنیم!
با گفتن این لطیفه خنده و شادی زاید الوصفی بین ما شکل گرفت و با خوردن آن شام بیاد ماندنی که شامل سوپ مرغ و نان تازه ، پیاز کوهی و‌سبزی های تازه روییده نوروزی کوهستان اورامان میشد ، شب ما به پایان رسید. لازم به ذکر است که این غذا توسط  سربازان پایگاه و  با کمک ستوان ژیکان و با مرغ اهدایی مردم محلی و نان تازه ارسالی از طرف آوارگان کرد عراقی و با جمع آوری سبزیجات تازه اطراف اردوگاه تهیه و تکمیل شده بود. چه بگویم ،آن شب پس از مدتها با یک شکم کاملا  سیر به خواب رفتم و با خواب دیدن اقلیم هفت پادشاه پریان صبح روز بعد خوشحال و سرحال بیدار شدم.خواب کافی در چادر آنهم پس از دهها روز متوالی حضور در کوهستان ، بسیار دلچسب و نعمتی پایان ناپذیر بود. از چادر خارج شدم. ژیوار زودتر از من بلند شده بود و در حال تهیه آبجوش برای تهیه چای بود.برای قدم زدن صبحگاهی ، گشتی در اردوگاه زدم . با رسیدن لوازم جدید به آوارگان کرد ، بیشتر چادرها دارای وسایل کافی زندگی برای پخت و پز و خواب و لباس کافی شده بودند.ظاهراً کمکهای مردمی و دولتی ایران
به راحتی به اردوگاه ما و سایر مناطق مشابه سرازیر شده بود. با وجود  تانکرهای متعدد آب آشامیدنی ،سرویس‌ها دستشویی متعدد ، تأسیس محلی برای گردهمایی مردم و ایجاد خیابانی عریض از ابتدا تا انتهای چادرها برای قدم زدن ، اردوگاه ما کم کم نمای یک شهرک را پیدا کرده بود. صبح کوهستان فرا رسیده‌بود . پس از صرف صبحانه جدید ، که با کمک مردم محلی از حالت تکراری مربای هویج و کره ، خارج شده و پنیر و گاها تخم مرغ آب پز هم به آن افزوده شده بود ،انرژی به بدنهای ما دوباره باز گشت .
پس از صبحانه ، ژیوار با لیستی از داروهای عمومی و داروهای مورد نیاز بیماران فشار خونی و داروی اختصاصی بیماران قلبی ، همراه با درخواستی از طرف من برای امکان ارسال واکسن ثلاث و یا واکسن فلج اطفال توسط بهداری پاوه به سمت این شهر حرکت کرد.... ادامه دارد....🌺🍁✋
https://www.instagram.com/p/CeSToyuI8cF/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🌺خاطرات سفر به کردستان ، قسمت بیست و یک🍁دکتر علی غیور
💜
مادران برای تولید نان در چندین محل آتش افروخته بودند و تحرک صبحگاهی در بین چادر ها نمایان بود. ظاهراً چند نفر از آنها ما را از راه دور در بالای تپه در حال تماشای اردوگاه دیده و به کمک فرزندانشان چندین نان تازه و گرم فرستاده بودند.  با گشاده رویی نان ها را پذیرفتم. در ابتدا از بوی خاص آن نان ها که با هیزم کوهی و ساج درست شده بود ، سر مست گردیدم. طاقت نگهداری نان برای نهار از من و ژیوار سلب شده بود. همانطور که رو به اردوگاه و در بالای تپه نشسته بودیم ، من و ژیوار هرکدام یک نان کامل را خوردیم . طعم آن نان فراموش نشدنی و آرامش پس از آن بیاد ماندنی بود. ساعت به ده صبح نزدیک شده بود. فاطمه و اوینار آمدند. چهار فرد داوطلب جدید هم با خودشان آورده بودند. فاطمه با انگلیسی شکسته بسته اعلام کرد که اینها نیروها ی بهداری سلیمانیه هستند و می‌خواهند در کار به ما کمک کنند. از آنها استقبال کردم. از امکان زدن سرم پرسیدم . همگی جواب مثبت دادند. ظاهراً کارو بارمان گرفته بود. اکنون بغیر از من و ژیوار ، شش نیروی بهداری و خانم دکترترلان را کنار خودمان داشتیم.
بیماران آرام آرام می آمدند. اسهال بعضی از آنها را ضعیف کرده بود. بیشتر این بیماران را بدست همان چهار نفر جدید سپردم . در ابتدا بر کارشان  نظارت کردم. همه آنها دوره دیده و وارد بودند. خیالم راحت شد به صندلی روی تپه بازگشتم و به ویزیت بیماران مشغول شدم.
مراجعات خیلی زیاد شده بود و امکان ویزیت تک نفره نبود. نوشتن یک نسخه برای هر بیمار علاوه بر مشقتی که برای من داشت برای فاطمه و اوینار که کارشان دادن نسخه ها بود ، مشکلاتی مضاعف داشت . فکری به ذهنم رسید تا بیماران را دسته بندی کنم . با ازدیاد غیر قابل کنترل بیماران دل درد ،  ابتدا بالای صندلی ویزیت رفتم و با دست به یکطرف اشاره کردم  وبه زبان کردی اعلام کردم  : هرکی زیگش ایشیه  یعنی دلش درد میکند ، به سمت راست برود. تقریبا قریب به اتفاق جمعیت به یک سو رفتند. سپس اعلام کردم ؛هرکس دچار زهیر یا اسهال هست به سمتی دیگر برود. بجز چند نفر بقیه  جمعیت به قسمتی دیگر رفتند. مشخص شد اکثر آنها در اردوگاه دچار بیماری عفونی روده ای شده اند.
با اشاره از فاطمه و اوینار خواستم تا خودشان را به من برسانند. با آمدن آنها خواهش کردم که جلوی صف بنشینند و به هر نفر از آنها  یک ورق مترونیدازول و یک ورق قرص هیوسین بدهند و اعلام نمایند تا داروها را روزی سه بار مصرف کنند.
در آن روز صف بیماران یکسان در حال دریافت دارو  بسیار دیدنی بود.... ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/Cdtbz9wridn/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🌺خاطرات سفر به کردستان ، قسمت نوزدهم. دکتر علی غیور
🍁💥
نزدیک ظهر بود و ساعت پایان کار فرا رسیده‌ بود. با توجه به بروز بیماری اسهال و تب در اردوگاه ، آمار بیماران زیادتر از روزهای قبل شده بود و لحظه به لحظه نیز به تعداد آنان افزوده می‌گردید، بطوری که دیگر امکان جواب دهی به تمام بیماران وجود نداشت.
زنگ استراحت ظهرگاهی زده شد و پرده های چادر به حالت اولیه بازگشت. من و ژیوار وازده و خسته از کار در باران  
صبحگاهی همراه با تحویل شیر خشک به کودکان و ویزیت زیاد بیماران ، در قسمتی از چادر ولو شده بودیم و ساعتی را بدون حرکت با هم صحبت می کردیم.
ابتدا با خوردن کمی چای رفع خستگی کردیم و با صرف نهار تکراری شامل کنسرو ماهی و نان بخواب رفتیم. عصر شد . برای کار عصرگاهی از چادر  خارج شدیم . بیماران زیادی در کنار تپه سرسبز مجاور ما و در محل ویزیت منتظر  بودند. دکتر ترلان هم آمده بود. با هم خوش و بشی کردیم. به زبان انگلیسی شرح داد که دو نیروی بیمارستانی از دختران اردوگاه برای کمک به درمانگاه اعلام آمادگی نموده اند. از گفته او بسیار خرسند وخوشحال شدم  و از وضع آنها جویا گردیدم. ترلان دو دختر جوان با سن حدود ۲۲ و ۲۵ را با خود آورده بود . ابتدا آنها را به من معرفی کرد. نام یکی از آنها فاطمه‌ و دیگری اوینار بود. نور اشتیاق به کمک ، در چشمان هر دوی آنها برق می زد. آنها را به نزدیک میز ویزیت فراخواندم و روی یک کاغذ نام دارویی را به انگلیسی نوشتم و از آنها خواستم تا آن را برایم بخوانند. هر دو درست تشخیص دادند و از همان لحظه محل کار آنها را مشخص کردم. کلا به زبان کردی صحبت میکردند و کمی هم انگلیسی بلد بودند. آمدن آنها برای من و ژیوار مثل یک معجزه می مانست .
💝⭐
ایندو برای صحبت کردن با بیماران مشکلی نداشتند . فاطمه برای کمک به ژیوار کنار کارتن داروها قرار گرفت. اوینار در کنار من ماند تا در ویزیت بیماران به من کمک کند. دکتر ترلان هم برای رسیدگی به وضع کودکان و بهداشت داخل اردوگاه به آنجا رفت. در همین اثنا مسئول پاسگاه مرزی سرکار ستوان ژیکان هم از دامنه تپه به سمت ما در حرکت بود . چاق سلامتی گرمی بین ما رد و بدل شد . ستوان پس از ساعتی ایستادن و مرتب کردن صف مراجعین ، مرا برای شام به چادر جلوی پاسگاه دعوت نمود . بلافاصله با خوشحالی تمام پذیرفتم.  ظاهراً امروز روز دیگری برای ما بود.
با آمدن دکتر ترلان ، رسیدن فاطمه و اوینار ، دعوت به غذای گرم در کنار فرمانده و سربازان و کمی هم شب نشینی ، طعم زندگی را برایم شیرین شده بود.
💝💝✋
...‌‌ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/CdcR00BIMfz/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁یادی از سفر به کردستان. قسمت هفدهم. دکترعلی غیور 🌺✋
ریزش باران تا صبح ادامه داشت . با روشن شدن هوا از چادر خارج شدم . اطراف ما تعداد زیادی جوی آب بصورت گل آلود روانه شده‌بود. هوا بسیار تمیز بود. بوی عطر سبزه و گل‌های کوهی تمام محیط را مسخر کرده بود. تعدادی از مردان هم در حال کندن آب راهه در اطراف چادرهایشان بودند تا آب کمتر به خانواده آنها صدمه وارد کند. آفتاب صبحگاهی خیلی ضعیف بود و ابرها اجازه خودنمایی به خورشید را نمی دادند. همه‌جا خیس و مرطوب بود. راه رفتن بسیار مشکل شده‌بود. ژیوار هم کم کم به من ملحق شد. از بلندی تپه نگاهی به اطراف انداختیم . در آن لحظات هر دو خوشحال بودیم .
همچون همیشه ، رسیدن به دبه های آب ، برای آماده سازی چای ، اولین مراجعه صبحگاهی ما را تشکیل می داد.
چای آماده شد و بازهم مربای هویج ، کره‌ و نان صبحانه ما را تشکیل می داد. عالی بود. اگر چه شیرینی مربای هویج کم کم به ترشی تبدیل شده بود ولی برای من بهترین خوردنی بود. چای هم حکم رساندن سوخت به یک ماشین خاموش را داشت. در آن لحظات یک نوشیدنی گرم ، سبب استارت و روشن شدن بدن و انرژی گرفتن می گردید.
مقدمات شروع صبح به پایان خود رسیده بود و ما آماده حرکت در بین چادرها شده بودیم. با باران شب گذشته ، اوضاع مسیر حرکت بسیار نابسامان شده بود. در بین چادرها آب جریان داشت و حرکت آسان را از ما سلب کرده بود . کودکان و بخصوص دخترکان دیگر نمی توانستند از چادر خود خارج شوند و همراه با تابش آفتاب به بازی بپردازند . در هر صورت خودمان را به چادرها رساندیم . همه در گوشه چادرها کز کرده بودند و در دامان مادرانشان به استراحت مشغول بودند.
من و ژیوار در بین چادرها حرکت می کردیم و ایشان با زبان کردی از آنها می خواست که هرکس بچه کوچک از پنج سال به پایین دارد به درمانگاه بیاید تا برای تغذیه بهتر ، به آنها شیر خشک بدهیم. ساعتی گذشت و اعلام ما دهان به دهان در کل اردوگاه پخش گردید. ما به چادرمان برگشتیم و مشغول مرتب کردن داروهای باقیمانده و لیست گرفتن از آنها شدیم. کسری ها را مشخص کردیم و همه اطلاعات را در دفتری ثبت نمودیم.
صدای همهمه مردم و زنانی که بچه در بغل داشتند در اطراف چادر ما بیشتر می شد. قرار شد تا نیم ساعت دیگر توزیع قوطی شیر خشک را شروع کنیم. کم‌کم فکر واکسیناسیون کودکان هم به ذهنم خطور کرده بود.
مادران دسته دسته همراه با کودکانشان در اطراف چادر بهداری جمع شده بودند. صحنه های بی بدیلی بود. صدای بازی های کودکانه و گاهی گریه کودکان خردسال در دشت سرسبز اورامان دیدنی و شنیدنی بود...ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/Cc7LjZwINBZ/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁قسمت هفتم ،یادی از سفر به کردستان .دکتر غیور
💝
از ژیوار پرسیدم ، مسئول این منطقه کیست ؟ او با دست اشاره ای به چادر نظامی پایین تپه کرد و جواب داد : باید در مسیر به سمت آنها برویم و از آنها سوال کنیم.با طی دو کیلومتر دیگر و سرازیر شدن به سمت منطقه دوآب ، در مسیر جاده به تعدادی سرباز رسیدیم که از ما علت عبور و برگه تردد طلب می کردند.
 پس از خوش و بش مختصر ، ستوان ژیکان فرمانده گروه نظامی نیز به کنار آمبولانس ما آمد و پس از سلام و احوالپرسی گرم ، اعلام کرد که ما برای جلوگیری از خروج مهاجرین  به سمت پاوه دستور داریم و از صبح امروز تردد عراقی ها از منطقه دشت دوآب و عبور از این تنگراه ممنوع می باشد و مهاجران بایستی در همین منطقه متوقف شوند تا کمکهای استانداری از کرمانشاه و سپس کمکهای سایر مردم ایران به آنها برسد.
با رد و بدل شدن صحبت‌ها ، ما هم تکلیف خودمان را دانستیم و پس از عبور از پاسگاه به منطقه باز و دشت سرسبزی رسیدیم که ساعتی قبل آن را از بالای کوه هورامان تماشا کرده بودیم. در کنار سنگی بزرگ و در سایه کوهی بزرگتر متوقف شدیم و در فرو رفتگی کوه اتراق کردیم تا صبحانه ای بخوریم.
من از  راننده آمبولانس که به زبان فارسی تسلط کافی داشت،  پرسیدم : فارسی از کجا بلد شده ای؟ ژیوار با تعجب به من نگاه کرد و گفت ، ما قبل از اینکه یک کرد لقب بگیریم یک ایرانی بوده و هستیم و من فارسی را از مدرسه فرا گرفته ام. صبحانه تمام شد و با هم به سمت دشت رفتیم . افراد بیشماری از سمت کردستان عراق و منطقه اربیل ، حلبچه و سلیمانیه با رها کردن تمام هستی خود ، به ایران فرار کرده و در  دشت وسیع دوآب به صورت متراکم در گرمای کم سوی بهمن ماه ولو شده بودند. به نزدیک آنها رسیدیم .همگی با دیدن آمبولانس دست استمداد بلند کردند. فرزندان خود را به ما نشان می دادند و به زبان کردی از ما درخواستهایی داشتند. از ژیوار پرسیدم ، مردم کرد با نشان دادن بچه ها چه می گویند ؟ جواب داد ، میگویند این بچه ها سه روز است غذای کافی نخورده اند، تب دارند و مریض هستند. بعضی از مادران نیز کف پاهای خود را به ما نشان می دادند و اظهار درد و ناراحتی میکردند.
صحنه عجیبی بود ، من برای اولین بار در عمرم چنین صحنه ای را مشاهده میکردم. نه یک نفر و دو نفر بلکه صدها نفر در کل منطقه سرگردان و گرسنه‌بر روی زمینی که اکنون با طلوع آفتاب کمی گرم شده بود ، افتاده بودند. از راننده پرسیدم تجهیزات پزشکی چه داریم؟ ایشان جواب داد مقداری دارو ، یک چادر ، مقداری پلاستیک زیر انداز و چند پتو ، کمی آب و چند عدد نان ،کره و مربا و تمام .
..ادامه دارد✋
https://www.instagram.com/p/CbJbywEowdw/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁 قسمت پانزدهم.یادی از سفر به کردستان.دکتر غیور
💗 آفتاب ملایمی در سراسر کوهستان هورامان و بر بالای  رودخانه دو آب و رودهای اطراف آن تابیدن گرفته بود. هوای بهار همه جا را پر کرده و صدای آب ، نور آفتاب ، بوی فرا رسیدن سال نو عالی بنظر می رسید. در آن لحظات همه چیز شیرین و ملایم بود.
💝ساعت ۸ صبح شد و کار ما شروع گردید. در سینه کش یک تپه کوتاه ، میز و صندلی طبیب همراه با چادری که دیواره های آن رو به بالا کشیده شده بود ، بیمارستان ما را تشکیل می داد. 
آرام آرام مراجعه افراد بیمار به درمانگاه شروع شد و با گذشت دو ساعت،  آمار یا همان عدد بالای نسخه های دست ساز ،  نشان می داد تعداد مراجعات از ۵۰ نفر گذشته است.  نوشتن نسخه بر روی هر کاغذی که وجود داشت با ذکر یک شماره ، صورت می گرفت . ژیوار در کنار جعبه های دارو و داخل چادر نسخه بیماران را تحویل میداد.
ظهر شد و برای دو ساعت کار متوقف گردید. ژیوار و من نسبتا خسته شده بودیم. مراجعات زیاد بود و ازدحام مردم و بچه ها در اطراف چادر ، کار ما را سخت تر کرده بود.
بنظرم چشمانم تا ظهر حدود سیصد نفر را ملاقات کرده بود ولی آمار ویزیت بر مبنای نسخه ها کمی کمتر از صد نفر بود. سرم گیج می‌رفت و چشمانم دور خودش می چرخید . بنظرم کار کردن در وسط جمعیت و همهمه زیاد  ، باعث سردرد و سرگیجه ام شده بود.
با خوردن مختصری غذا که شامل کنسرو ماهی و مقداری نان بود ، فورا بخواب رفتم و پس از دو ساعت بیدار شدم . ژیوار هنوز در خواب بود . نشان می داد او از من بیشتر خسته شده است. آرام او را تکان دادم. برخواست و فورا بفکر درست کردن چای افتاد. من هم کمی به اطراف نگاه کردم. درب تمام کارتن های دارو باز بود و نشان از فعالیت دائم ژیوار برای ساماندهی آنها می داد . چای را با هم خوردیم و مجددا در محلهای خود ساکن شدیم. من نشسته در پشت میز درمانگاه صحرایی درست در  وسط تپه،  خوشحال و خندان بودم و او هم در چادر کنار داروها لبخند میزد.
عصر نیز به تعداد ۵۰نفر به ما مراجعه کردند. مشکل عمده من ، ندانستن زبان کردی بود..ادامه دارد🌺✋
https://www.instagram.com/p/CcodQBAo734/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁قسمت سیزدهم ،یادی از سفر به کردستان ؛ دکتر غیور
با اتمام نصب چادرها و ایجاد یک اردوگاه قشنگ،دیدن مادران و دخترانی که با بچه های خردسال به سمت اردوگاه در حرکت بودند ، ضربان قلب را افزایش میداد. بالاخره انتظار به پایان رسید و مادران خسته و درمانده همراه با فرزندانی درآغوش، آرام آرام به سمت چادرها حرکت کردند. بچه ها و دختران جوان سر از پا نمی‌شناختند و مردان از اینکه توانسته بودند خانواده شان را از بمباران شیمیایی صدام نجات دهند ، احساس غرورمی‌کردند. اشک شوق در چشمان من و ژیوار پدیدار شده بود . برای ما خستگی دیگر هیچ معنایی نداشت. هنوز خورشید از وسط آسمان نگذشته بود که تمامی مردم کرد دارای سرپناه شده بودند . نور شادی در چشمان گروه جهاد و راننده های هر دو تریلی نیز می درخشید. صحنه ای تکرار نشدنی در زندگی من شکل گرفته بود که وصف آن پس از گذشت سه دهه ، کامم را شیرین می نماید.
رسیدگی به خانواده هایی که در سرما روزها بصورت پیاده ازکوههای مرتفع و پر از برف کردستان عراق و ایران  گذشته بودند تا خود را از رژیم منحوس کشورشان نجات دهند ، بسیار برایم لذت بخش بود. در چشمان زیبای آنها نیز نگاه تحسین آمیز موج می زد. نوبت به پخش خوراکی رسید. هر چادر یک کیسه آرد. حیرت انگیز بود. دیدن صحنه انتقال کیسه های آرد توسط مردان کرد به سمت چادرها ، بسیار دیدنی بود. حیف که در آن زمان تلفن همراه و دوربین در دسترس نبود وگرنه میشد در آن لحظات فیلمی بسیار زیبا از تلاش برای زندگی تهیه نمود. در بین ساکنین جدید چادرها ،خانواده هایی بودندکه مردان شان شهید شده بود و یا در بین راه روی مین رفته بودند. خانواده هایی هم از مرگ فرزندان و عزیزانشان بعلت سرمای کوهستان ، عزادار بودند. از طرف دیگر ،مردان بسیاری  از خانواده بعنوان پیشمرگه در جبهه جنگ با صدام بودند و تعدادی هم بعلت مجروحیت شدید و رسیدن به مرز ایران ، برای مداوا و جراحی به سایر شهرهای کشورمان مثل ارومیه ، تبریز و حتی تهران منتقل گردیده و دور از خانواده شان بسرمی بردند. پس از اتمام اسکان مهاجرین ،دهها کارتن شیر خشک و چند جعبه دارو و صدها سرم تزریقی موجود در کامیونها ، تحویل من شد که با کمک مردم و ژیوار به شکاف کوهی که پشت چادر ما وجود داشت ، منتقل گردید.  چادر ما که در جلوی شکاف کوه قرار داشت ، بعنوان درب انبار شیر خشک عمل می‌کرد و ما نیز از دو طرف به آن دسترسی داشتیم.اکنون نوبت به ما رسیده بود تااقدامات خودمان را شروع کنیم. ابتدا باید آمار کودکان و مادران شیرده را بدست می آوردیم. درآن بهبوهه برپایی چادرها، اینکار ممکن نبود..ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/CcmhNWcoG9B/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁قسمت یازدهم ،یادی از سفر به کردستان ؛ دکتر غیور
💥✋در انتهای روز ، دوباره آرامش در این گلوگاه برقرار گردید. مدتی را در کنار سربازان و فرمانده آنان سپری کردم و با توجه به اینکه برای  نهار هیچ چیز برای خوردن نداشتم ، مجددا مهمان سربازان شدم و آنان با پختن آش گرمی که داخل آن مقدار زیادی  ماش و سیب زمینی وجود داشت ، مرا مهمان خود کردند .
با خوردن غذا انرژی مضاعفی در من پدیدار شد و پس از خداحافظی مجددا به چادر بازگشتم. هوا نسبتا گرم شده‌بود و باران دیشب گل‌های رنگارنگ‌کوهستان اورامان  را،  تا حدودی بیدار کرده بود.
در آن لحظات ،گرسنگی‌ام تمام شده‌بود و همه چیز عالی عالی بنظر می‌رسید. از طرفی یازده روز از خروج من از شهر مشهد گذشته بود و من هیچ خبری از همسر و فرزندانم نداشتم   . صادقانه بگویم چند روز  بود که اصلاً به فکر آنها هم نبودم وبا گذشت ده روز از زمان دوری از خانواده ، تازه به یاد آنها افتاده بودم.
سمت عصر آمبولانس از راه رسید و داخل آن تا چشم کار میکرد وسیله چیده شده بود. با دیدن ژیوار و آمبولانس بسیار خوشحال شدم . دونفری شروع به تخلیه آن نمودیم. مجدداً چند جوان کرد عراقی به کمک ما آمدند و در تخلیه وسایل کمک زیادی نمودند.
با رسیدن وسایل جدید ، چادر بهداری به یک بیمارستان کوچک شبیه شده بود و دارایی های ما تنوع زیادی پیدا کرده بود . لوازم جراحی در حد عملهای کوچک و سرپایی ،  دارو،  غذا ، و از همه مهمتر تشک ابری برای خوابیدن راحت ، از جمله وسایل گرانبهایی بود که از طرف بیمارستان پاوه ارسال شده بود.
کنار چادر تعداد کمی مریض منتظر بودند تا کار ما تمام شود و عرض حال کنند . آنها را نیز ویزیت کردم و با به پایان رسیدن روز ، خود را برای شب نشینی در کوهستان سرسبز آماده نمودم. هوا سرد بود ولی لطافت خاصی به همراه داشت و بوی بهار در سرتاسر دره هورامان به مشام می‌رسید.
با کمک ژیوار وسایل و داروها را برای روز بعد دسته بندی کردم و ساعاتی بعد به خواب رفتم.
صبح روز بعد ، با صدای آواز پرندگان همراه با شنیدن صدای دانه های باران بر بام چادر ، از خواب بیدار شدم و به بیرون از چادر پای گذاشتم.
صحنه ای استثنایی اتفاق افتاده بود. بیرون از چادر، انعکاسی از نور بر روی سبزه ها همراه با صدای آب رودخانه و نغمه دلفریب پرندگان بازیگوش ، با تشکیل رنگین کمانی بزرگ‌ و صحنه بی مثال را ایجاد کرده بود و نم نم باران لطافتی رویایی به هوای اورامان داده بود!....ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/CcG36bao4rY/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁قسمت دهم ،یادی از سفر به کردستان ؛ دکتر غیور
صبح با بدنی کوفته ولی آرام در حالیکه خواب سیری به چشمانم راه یافته بود بیدار شدم و همراه با ژیوار خودم را آماده بکار نمودم. ابتدا از او خواستم تا هرچه زودتر به پاوه برود و مقداری دارو و غذا ،نان ،  پتو و احتمالا تشک، پیک نیک خوراک پزی ، کاسه و قابلمه و قاشق و خلاصه آنچه برای زندگی در کوهستان صلاح می داند با خود بیاورد. ظاهراً مدت حضور ما در آنجا ، نمی‌توانست مدت کوتاهی باشد. آن روز صبح هیچ چیز خوردنی بعنوان صبحانه در چادر وجود نداشت . ژیوار با آمبولانس به سمت پاوه حرکت کرد تا وسایل زندگی وغذا بیاورد. 
دقایقی از رفتن او نگذشته بود که سربازی از طرف ستوان ژیکان به چادر آمد و مرا برای صبحانه به پاسگاه دعوت نمود. من هم با جان‌ دل دعوت ایشان را پذیرفتم و به نزد آنها رفتم. صبحانه مشابه غذای روز گذشته ما شامل  چای ، نان،مربای هویج و کره بود . با صرف صبحانه در کنار سربازان و ستوان ژیکان انرژی مضاعفی گرفتم و پس از خداحافظی راهی چادر خودمان شدم .
ساعتی گذشت و تعداد مراجعان لحظه به لحظه رو به افزایش گذاشت ولی مقدار داروی کمی در دسترس بود. کار را شروع کردم اما با توجه به نبودن ژیوار بعنوان مترجم ، از صحبتهای  بیماران هیچ چیز را بجز همان دو کلمه که از قبل می دانستم یعنی: ایشیه بمعنای درد و زیگ بمعنای شکم، متوجه چیز دیگری نمی‌شدم. روی تکه کاغذی بفارسی نوشتم و آن را به کودکی دادم تا آن را به ستوان در پاسگاه برساند و در آن نیاز به کمک بعنوان مترجم را مطرح نمودم.
دقایقی  بعد خود ستوان ژیکان به کمکم آمد . او در  ابتدا بیماران را قطار کرد و بدینوسیله جلوی ازدحام آنها در مقابل چادر را گرفت. در آن لحظات  احساس کردم ،بر خلاف روزهای قبل براحتی می‌توانم نفس بکشم و گهگاه هم نگاهی به آسمان بیندازم. دوساعتی از حضور ایشان گذشت و داروهای من به بجز یک ورقه قرص سرماخوردگی بزرگسالان که آن را برای خودم تجویز کردم ، همگی به پایان رسید . ستوان هم به سمت پایگاه  رفت و من نیز کار را تا بازگشت ژیوار تعطیل نمودم.
ابتدای جاده درست در محلی که سربازان راه آن را به سمت پاوه بسته بودند، تعداد زیادی از مردان کرد عراقی ایستاده و در حال چانه زنی برای اجازه عبور به سمت شهر پاوه بودند ولی ستوان و سربازانش مانع عبور و پخش شدن آنان در کوهها بودند . در ادامه با  اعلام اینکه ظرف امروز و یا فردا کمکهای مردمی از سراسر ایران به آنها خواهد رسید، مردم راضی شدند تا به سمت خانواده های خود بروند و منتظر بمانند..ادامه دارد 🍁
https://www.instagram.com/p/Cbg0i7tImV5/?utm_medium=share_sheet

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

شعر. عطر خاطره ها
💝 علی زند وکیلی
بیا به افسانه ی من به خلوت خانه ی من بیا ببین چه کرده ای با دل دیوانه ی من
بیا ببین چه کرده ای با دل دیوانه ی من
به قصه ی فرشته ها دوباره بال و پر بده تو اوج عاشقانه ای به آسمان خبر بده
♪♪♫♫♪♪♯ به شهر بی خبر بگو به کوچه ها که میزنی تو را سکوت میکنم مرا صدا که میزنی ♪♪♫♫♪♪♯
با خیال تو رد شدم از شب تنهایی هر کجا که من بعد از این میرسم آنجایی
ساحلت منم مو به مو موج این دریایی میرسد به من تا ابد این همه زیبایی
بیا به دیوانگیم به خلوت خانگیم که تن دهد به شعله ات دوباره پروانگیم
چه عاشقانه میشود کنار تو زندگیم
@dralighur

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

🍁قسمت هفتم ،یادی از سفر به کردستان .دکتر غیور
💝
از ژیوار پرسیدم ، مسئول این منطقه کیست ؟ او با دست اشاره ای به چادر نظامی پایین تپه کرد و جواب داد : باید در مسیر به سمت آنها برویم و از آنها سوال کنیم.با طی دو کیلومتر دیگر و سرازیر شدن به سمت منطقه دوآب ، در مسیر جاده به تعدادی سرباز رسیدیم که از ما علت عبور و برگه تردد طلب می کردند.
 پس از خوش و بش مختصر ، ستوان ژیکان فرمانده گروه نظامی نیز به کنار آمبولانس ما آمد و پس از سلام و احوالپرسی گرم ، اعلام کرد که ما برای جلوگیری از خروج مهاجرین  به سمت پاوه دستور داریم و از صبح امروز تردد عراقی ها از منطقه دشت دوآب و عبور از این تنگراه ممنوع می باشد و مهاجران بایستی در همین منطقه متوقف شوند تا کمکهای استانداری از کرمانشاه و سپس کمکهای سایر مردم ایران به آنها برسد.
با رد و بدل شدن صحبت‌ها ، ما هم تکلیف خودمان را دانستیم و پس از عبور از پاسگاه به منطقه باز و دشت سرسبزی رسیدیم که ساعتی قبل آن را از بالای کوه هورامان تماشا کرده بودیم. در کنار سنگی بزرگ و در سایه کوهی بزرگتر متوقف شدیم و در فرو رفتگی کوه اتراق کردیم تا صبحانه ای بخوریم.
من از  راننده آمبولانس که به زبان فارسی تسلط کافی داشت،  پرسیدم : فارسی از کجا بلد شده ای؟ ژیوار با تعجب به من نگاه کرد و گفت ، ما قبل از اینکه یک کرد لقب بگیریم یک ایرانی بوده و هستیم و من فارسی را از مدرسه فرا گرفته ام. صبحانه تمام شد و با هم به سمت دشت رفتیم . افراد بیشماری از سمت کردستان عراق و منطقه اربیل ، حلبچه و سلیمانیه با رها کردن تمام هستی خود ، به ایران فرار کرده و در  دشت وسیع دوآب به صورت متراکم در گرمای کم سوی بهمن ماه ولو شده بودند. به نزدیک آنها رسیدیم .همگی با دیدن آمبولانس دست استمداد بلند کردند. فرزندان خود را به ما نشان می دادند و به زبان کردی از ما درخواستهایی داشتند. از ژیوار پرسیدم ، مردم کرد با نشان دادن بچه ها چه می گویند ؟ جواب داد ، میگویند این بچه ها سه روز است غذای کافی نخورده اند، تب دارند و مریض هستند. بعضی از مادران نیز کف پاهای خود را به ما نشان می دادند و اظهار درد و ناراحتی میکردند.
صحنه عجیبی بود ، من برای اولین بار در عمرم چنین صحنه ای را مشاهده میکردم. نه یک نفر و دو نفر بلکه صدها نفر در کل منطقه سرگردان و گرسنه‌بر روی زمینی که اکنون با طلوع آفتاب کمی گرم شده بود ، افتاده بودند. از راننده پرسیدم تجهیزات پزشکی چه داریم؟ ایشان جواب داد مقداری دارو ، یک چادر ، مقداری پلاستیک زیر انداز و چند پتو ، کمی آب و چند عدد نان ،کره و مربا و تمام .
..ادامه دارد✋
https://www.instagram.com/p/CbJbywEowdw/?utm_medium=share_sheet

Читать полностью…

كانال دكتر علي غيور دوزنده

متن آهنگ بوی عیدی
🌺🌺🌺🌺🌺💜
بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو
بوی یاس جانماز ترمه ی مادربزرگ
با اینا زمستون و سر میکنم با اینا خستگیم و در میکنم
شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب
با اینا زمستون و سر میکنم با اینا خستگیم و در میکنم

فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه
شوق یک خیز بلند از روی بته های نور
برق کفش جفت شده تو گنجه ها
با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم....💥💥💝💝💝💝
@Dralighaur

Читать полностью…
Subscribe to a channel