Hafez Nazeri - Existence Life (Rumi Symphony Project: Untold)
جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکین نفس گشت
صبای گرمرو عنبرفشان شد
تو گویی آب خضر و آب کوثر
ز هر سوی چمن جویی روان شد
چو گل در مهد آمد بلبل مست
به پیش مهد گل نعرهزنان شد
کجایی ساقیا درده شرابی
که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد
قفس بشکن کزین دام گلوگیر
اگر خواهی شدن اکنون توان شد
چه میجویی به نقد وقت خوش باش
چه میگوئی که این یک رفت و آن شد
یقین میدان که چون وقت اندر آید
تو را هم میبباید از میان شد
چو باز افتادی از ره ره ز سر گیر
که همره دور رفت و کاروان شد
بلایی ناگهان اندر پی ماست
دل عطار ازین غم ناگهان شد
#نوروز_پیروز 🍃
یک بار در چین یک نفر برای افزایش پروتئین شیر خشک ماده ای به آن اضافه می کرد که باعث نارسائی کلیه شیرخواران می شد، بلافاصله محصولاتش جمع و سران شرکت اعدام و اموالشان مصادره شدند. من از دوران کودکی خبر دارم که در پروسه رنگ زدن و مجددا استفاده کردن از چای فاسد یا تفاله های چای که در کاروانسرائی در بازار همدان مرسوم بود و چند بار شاهد ان بودم، موادی اضافه می کردند که موجب کوری مصرف کنندگان می شد. گویا چای دبش حتی باعثمرگ گیاهانی می شده که بجای کود از آن در اصفهان استفاده کرده بودند و برای خوراک حیوانات هم نامناسب تشخیص داده شده بوده، اما نگفته اند چه اختلالاتی ایجاد می کرده است. ولی جایزه این جنایت سه میلیارد دلار بدون محاکمه جنایتکارانی است که در دربار ملاعلیشاه رئیس بی شمار دزدان تهران جا خوش کرده اند. رژیم به سرعت از ملاسازی به دزدسالاری به جنایتکار سالاری تبدیل شده است. بیچاره ملت ایران که گرفتار بدخیم ترین موجودات ممکن شده اند و تن به چنین ننگی داده اند.
Читать полностью…سؤالی اساس اما مملو از اشتباهات برداشتی در باره وجود انسان. پرسش کننده هنوز هم فکر می کند ماهیتی بعنوانذهن عامل یا سبب ساز در وجود انسان ها حضور دارد که ایجاد کننده یا تعیین کننده ی رفتار و افکار است. در حالی که ذهن پدیده ناشی از به سطح باخبری رسیدن شبکه ی نهائی تصمیم گیری در بخش جانبی پشتی قشر حدقه ای پیشانی یا همان آگاهی است، که توانی فرگشتی برای ایجاد رفتارهای تطابقی فراتر از رفلکسی در حیوانات است. اعمال و افکار را این شبکه هدایت می کند و نه ماهیت دوگانه ای به نامذهن. دوماین که هنوز هم فکر می کند یک دوگانگی رون/مغز وجود دارد و بیماری ها و اختلالات رفتاری/احساسی/تفکری محصول روان متافیزیکی هستند. بجز در توهمات ناشی از نادانی اعصار گذشته، هیچ دوگانگی مادی/فرامادی در جهان منجمله در وجود انسانها نیست. اختلالات موسوم به سایکوسوماتیک ناشی از بدکاری واکنشی ناقلان وگیرنده های آنها، محصولات الکتریکی شبکه های مغز ناشی از تنش هائی است که از محرکات محیط زیستی سرچشمه گرفته اند و مغز نتوانسته راه حل تطابقی برای آنها پیدا کند. اما چون ابزار نشان دادن اوبژکتیو آنها در دسترس همگانی نیستند (در بسیاری از موارد با اف ام ار آی اختلال نشان داده شده) پس فرض گرفته شده که باید محصول سایک یا روانی متافیزیکی باشند. چنین فرضی باطل است. برای مثال معلوم شده که فلج سایکوسوماتیک بعلت بازدارنگی قشر سینگولیت قدامی حاوی احساس بیماریزا، روی عقده های قاعده ای است تا مجوز نهائی رفتار حرکتی را صادر نکنند. چون احساس خاص بیماری زائی در قشر سینگولیت ایجاد شده که ممانعت از رفتار حرکتی را ایجاد کند تا شاید ارامشی برای این احساس پیدا شود. علت الکترونیکی آن قفل شدن این شبکه ی احساسی است که ناشی از شکست ناقل عصبی بازدارنده گابا در از کار انداختن وادارندگی گلوتامیت است. با ترکیبات داروئی می توان این چرخه را از کار انداخت. اثر روان درمانی ها بعنوانمحرک حسی هم روی همین سیستم ها مؤثر واقع می شود.
Читать полностью…یکی از وظائف تخلیه های الکتریکی نورون های دوپامینی در سیستم تصمیم گیری مغز پیش بینی پاداش منتظره است، پاداشی که لذت ان را بیش از همه هسته اکومبنس و ستریاتوم تعیین می کنند. اگر در انجامتکلیفی انتظار پاداش کم باشد دوپامین کمتری آزاد می شود و برعکس. اگر حدس زده شود که پاداش زودتر بدست می اید دوپامین بیشتری آزاد می شود. تا پاداش ها دیررس تر باشند. مصرف الکل، کوکائین، مواد افیونی و آمفتامین ها و به مقدار کمتر سیگار با مکانیسم های متفاوت باعث افزایش آزاد شدن، کاهش متابولیسم، فعال شدن گیرنده ها و افزایش انتقال دوپامین در سیستم پاداشی مغز بخصوص هسته ی اکومبنس می شوند که احساس دریافت پاداش زودرس و بلافاصله ی کاذبی ایجاد می کنند که وهمی بوده، وجود ندارند و چونوجود خارجی ندارند هرگز بدست نمی آیند، اما عامل اعتیاد و تمامی عوارش مصرف این مواد و تباهی مغز و زندگی می شوند. در حالات وخیم اعتیاد به مواد به اصطلاح سخت و سنگین که به اعتیاد روانی ناشی از تغییر ساختار الکتروشیمیائی مغز تبدیل شده باشند، اغلب پاداش های قابل بدست آوری روزمره در مغز کنار زده می شوند و کوششی برای بدست اوری آنها در کوتاه مدت و بلند مدت انجامنمی شود و بدست اوری و مصرف این مواد به هدف ایجاد احساس کاذب پاداش بلافاصله جانشین واقعیت شده و کنترل مغز برای رسیدن به اهداف دیگر را در دست می گیرند. همین عامل توان زندگی مستقل و کنترل دار در سطح بسیار نازل را هم غیر ممکن می کند و تنها مشغله ی معتاد بدست اوری ماده ی مورد نظرش برای تحریک حداقلی این سیستم پاداشی است که مانند ترموستات بشدت پائین کشیده شده و با خوشی های معمولی تحریک نمی شود. هر چه اعتیدات طولانی تر باشند تغییرات ساختاری مغز در این سیستم عمیقتر و شانس بهبودی کاهش و فلاکت و بدبختی افزایش پیدا می کند.
Читать полностью…علیرغمتوهین های فاشیست های طرفدار رضا پهلوی، ما همدر واشننگتونشاهد همین رفتار رضا پهلوی بودیم که خیال خامی به سرش زده بود که انقلاب مهسا می تواند ملاها را جابجا کند و ملت ایران آغوش خود را برای پذیرش او باز کرده اند و احتیاج به هیچ کس دیگری برای نشستن بر تخت سلطنت کشور گل و بلبل ندارد. همان ایده ی غالب بر رهبران تاریخی ایران که عقل کل هستند و قادر متعال. دلیل دیگری برای خامی سیاسی او و مشاورانش.
Читать полностью…نوشته ای از دوستان در باره علی شریعتی بیدار کننده اژدهای نیمه مرده اسلامی، یادآور اژدهای یخ زده داستان مولوی
🔆 *علی شریعتی معروف به دکتر*
تنها دکتر به رسمیت شناخته شده در انقلاب اسلامی ایران. متولد ۱۳۱۲ در سبزوار،
تحصیل کرده در مشهد، کاشف ابوذر و فاطمه در پاریس،
بنیانگذار حسینیه ارشاد در تهران،
مبارز با حکومت در اروپا، متوفی در ساوتهمپتون انگلیس و دفن شده در زینبیه سوریه.
وی 44 سال زندگی کرد و به اندازه 440 سال با خرافه و خرافه پرستی جامعه ایران را به عقبماندگی دچار کرد.
یکی از صدها روستایی جهان سومی که پس از درس خواندن در پاریس به کشورشان برگشتند و پایهگذار استبداد شدند.
وی موفق شد دین را به یک اسلحه تبدیل کند تا با آن یک حکومتی که آزادی اجتماعی داشت و آزادی سیاسی نداشت را از میان ببرد و حکومتی ایجاد کند که نه آزادی سیاسی داشت و نه آزادی اجتماعی و بعدا همان اسلحه به دست دیکتاتوری غیرسلطنتی افتاد تا با آن شریعتی و بقیه از میان بروند.
کشفیات:
مانتو و روسری،
شربت شهادت،
مستضعف و مستکبر،
ابوذر و یاسر،
ایدئولوژی شیعی اسلامی ولایتمداری،
پدیده ارشاد که بعدا وزارت شد، ولایت،
سوسیالیزم شیعی،
جامعه بی طبقه توحیدی برای کشور غیر تولیدی، روش تبدیل فاطمه به سیمون دوبوار و ابوذر به چهگوارا.
مسوول روابط عمومی شیعه برای تبدیل مجموعهای از کالاهای کهنه به اشیایی که شیک به نظر میرسند. وی تصور میکرد جامعهشناس است و شاگرد ژرژ گورویچ.
تاثیرگذارترین روشنفکر تاریخ ایران که صدها هزار دانشجو را چند دهه از فکر کردن بی نیاز کرد!!
کارنامه:
نمره انشا ۲۰،
نمره تاریخ ۲،
جامعهشناسی ۵ ،
فن بیان۲۰،
تعلیمات مدنی ۴.۲۵، انضباط ۳،
وی با حداقل نمره دکترای ادبیات از فرانسه گرفت و بعنوان جامعهشناس شناخته میشود.
تشیع صفوی را به عنوان یک دین قابل تحمل و غیر مزاحم در زندگی ایرانیان تبدیل به تشیع علوی کرد تا ما هم یک ایدئولوژی خطرناک داشته باشیم.
ریاکاری و دورویی از همان زمان آغاز شد که دکتر شریعتی برای زنان ایرانی کتاب "فاطمه فاطمه است" را می نوشت ولی خودش و زنش در اروپا به روش غربی زندگی میکردند و تا آخر عمر،
زن و دخترانش بدون حجاب بودند!!
پوران شریعترضوی، همسر دکتر شریعتی گواه زندهی یکی از مهمترین رویدادهای فاجعهبار و سیاه تاریخ ایران بود.
همسر وی،
یعنی علی شریعتی،
تاثیری شگرف و " ویرانگر " بر تاریخ کشور ایران گذاشت.
شریعتی با هوش و فراست بالایی که داشت،
توانست دو ایدئولوژی نامتجانس و متضاد، یعنی اسلام و سوسیالیسم را ترکیب کرده و معجونی سمی به نام " مارکسیسم اسلامی " یا آنگونه که خودش دوست داشت بگوید،
" شیعهی علوی " را بسازد و با صدای گیرا و گفتار سِحر آمیزش،
آن را به جان و اندیشهی جوانان آرمانگرا و خام خیال دههی چهل و پنجاه ایران بریزد.
جوانانی سنتی و نیمه روستایی که به لطف انقلاب سفید شاه و ملت،
ناگهان و در کمتر از ده سال،
از دل دوران قرون وسطای قجری و رمل و اسطرلاب و دعانویسی و جنگیری و کفبینی و رَمالی و غسل در خزینهی پر از کثافت،
به دوران پیشرفتهای مدرنِ انتهای قرن بیستم پرتاب شده بودند.
در حالی که همین جوانانِ آرمانگرا، واپسگرایی مذهبی به ارث رسیده از خانوادههایشان را با خود از خانه به دانشگاه آورده بودند و تاب دیدنِ چهرهی در حال مدرن شدنِ جامعهی متوسط شهری در ایران را نداشتند.
اینها،
در دانشگاهها،
مسحور و مست اندیشههای مارکسیستی بودند که در آن روزها،
بازار داغی داشت و آش پخته شده و مسمومِ افکار علی شریعتی که در چنین آشفتهبازاری،
با تلفیق مارکسیسم با تعفن مذهب شیعهی صفوی،
آن را به دینی بهظاهر مدرن تبدیل میکرد،
خریدار و مشتاق بسیاری داشت.
نواندیشانِ آرمانگرای آنزمان، به باور خود،
برای متجدد بودن خویش، خود را پیرو این مکتبِ ساختگی نشان میدادند، هرچند اغلبشان، کوچکترین درکی از حقایق پشتپردهی افکار باطل شریعتی نداشتند.
شریعتی با خلق یک حسین آرمانخواهِ دروغین،
مکتبِ انقلابیاش را تبدیل به بستر ترویج ایدئولوژی خشونت و ترور در بین جوانان جامعه نمود.
ایدههای بهظاهر انقلابی او، در بین جوانان دههی چهل و پنجاه،
آرمانی شد تا در نهایت، شور انقلابی را بر شعور اجتماعی برتری داده و فضایی را رقم بزند که در بستر آن،
جامعهی ایران،
دست به یک خودکشی سیاسی بزند.
*پوران شریعترضوی،
با نوشتن کتابِ خاطرات زندگی سیاسیاش با علی شریعتی، تحت عنوان " *طرحی از یک زندگی " برخی از رازهای سر به مهر زندگی علی شریعتی را افشا کرده است.*
وی در نوشتههایش افشا کرده است که مرگ شریعتی،
هرگز کار حکومت شاه نبود، بلکه برای دامنزدن به نفرت نسل جوان آن روزگار از شاه،
لازم بود تا به دروغ،
" معلم شهید " ساخته شود.
«لیبرالیسم ــ جلسۀ بیستوششم (آخر)»
فایل شنیداری جلسۀ بیستوششم خوانش و شرح کتاب «لیبرالیسم»، اثر لودویگ فون میزس. با این جلسه بررسی لیبرالیسم بر اساس کتاب میزس به پایان میرسد.
فایل جلسات پیشین: جلسهٔ اول | جلسۀ دوم | جلسۀ سوم | جلسۀ چهارم | جلسۀ پنجم | جلسۀ ششم | جلسۀ هفتم | جلسۀ هشتم | جلسۀ نهم | جلسۀ دهم | جلسۀ یازهم | جلسۀ دوازدهم | جلسۀ سیزدهم | جلسۀ چهاردهم | جلسۀ پانزدهم | جلسۀ شانزدهم | جلسۀ هفدهم | جلسۀ هجدهم | جلسۀ نوزدهم | جلسۀ بیستم | جلسۀ بیستویکم | جلسۀ بیستودوم | جلسۀ بیستوسوم | جلسۀ بیستوچهارم | جلسۀ بیستوپنجم
برای پیگیری این گفتارها به صورت زنده، صفحۀ اینستاگرام بنده را دنبال کنید: آدرس صفحۀ اینستاگرام
#گفتار_لایو #لیبرالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
مکانیسم نورو-اندوکرین سرطانزائی و سکته ی مغزی/قلبی رژیم ملاها. قشر حدقه ای پیشانی، سینگولیت قدامی، امیگدال، سیستمپاداشی، هایپوتالاموس، هیپوفیز، غده فوق کلیه و سیستم سمپاتتیک/پاراسمپاتتیک با اثر بر احساسات و در نهایت بر متابولیسم و سیستم ایمنی ساختار تطابقی با محیط زیست هستند. در مواقع استرس حاد اما موقتی این سیستم بکار افتاده ودر نهایت از طریق سیستم سمپاتتیک فشار خون بالا رفته و سیستم فرار / قرار بکار می افتد و با ترشح کوتیکوستروئیدها بطور موقت توان برای مقابله با استرس افزایش می یابد که رویهم رفته مکانیسم دفاع موقتی مفیدی است. اما اگر استرس طولانی باشد و سیستم در فعالیت دائمی قرار بگیرد آمیگدال با فعل و انفعال دوجانبه با قشرجلوپیشانی و سینگولیت هایپوتالاموس را تحریک و در نتیجه عامل آزاد شدن کورتیکوتروپین بطور دائمی ترشح می شود که باعث ترشح ا سی تی اچ از هیپوفیز می شود که این ماده غده ی فوق کلیه را پرکار کرده ودائما کورتیکوستروئید زیاده از حد از بخش قشری آن آزاد می شود. در جوار آن سیستم سمپاتتیک هم فعال شده و در نهایت بخش دیگر غده ی فوق کلیه را برای ترشح دائمی آدرنالین فعال می کند. کورتیکوستروئیدها همراه با آدرنالین پوشش داخلی عروق را آسیب رسانده طوری که کلسترول و پلاکتها در آن رسوب کرده و تصلب شرائین زودرس و سکته های قلبی و مغزی ایجاد می کنند. کورتیکوستروئیدها باعث اختلال عمیق و چند سطحی هم در کارکرد سیستم ایمنی می شوند و باعث کمکاری یا بدکاری آن شده و شخص را مستعد عفونتهای ویروسی و باکتریائی و از همه مهمتر انواع سرطانها می کند. ترشح ادرنالین بیش از حد باعثبیماری فشار خون و بالارفتن قند خون از طریق کبد نیز می شود که شانس دیابت را زیادتر می کند. کورتیکوستروئیدها هم نه تنها باعث افزایش قند خون می شوند بلکه باعث آزاد شدن پروتئین ها از عضلات و تبدیل آنها به قند در کبد می شوند که ضعف عضلانی هم ایجاد می شود. که مکانیسم چندگانه ای برای ایجاد بیماری قند و فشار خون هستند که عوامل اصلی سکته ها می شوند. استرس مزمن با اثرات متابولیک فوق بعنوان عامل اپی ژنتیکی ساختار تلومرهای کروموزوم ها را بهم می زند که یکی از عوامل شناخته شده ی سرطانزائی است. متاسفانه معلوم شده تغییرات دائمی دیگری در بیان ژنتیکی هم ایجاد می شود که از طریق والدین تحت استرس مزمن به جنین منتقل شده و شانس ابتلا فرزندان را در تمامی عمر به این بیماری ها افزایش می دهند. هرچه زودتر از دست این فرقه ی نکبت بیماریزای روانی/جسمی نجات پیدا کنید نه تنها خودتان بلکه نسل های آینده را هم نجات داده اید.
Читать полностью…Will Power
چرا جنبش های اجتماعی موقتا خاموش می شوند؟ وقتی شخص یا گروهی تصمیم به انجام برنامه ای می گیرند، بعد از ارزیابی هزینه ها و نتایج برنامه توسط قشر حدقه ای پیشانی، دستور به شبکه هائی در قشر سینگولیت قدامی فرستاده می شود و در آن نورون ها بفعالیتی نسبتا طولانی در می آیند که بعلت ادامه ی تخلیه های الکتریکی ناشی از اتصالات بازگشتی جانبی نورون ها روی خودشان و نورون های دیگر است و اضطراری برای انجام برنامه ایجاد می شود تا این تخلیه های الکتریکی خاموش شوند. مجموعه ی این میدان های الکتریکی همان نیروی قصد است. این نیرو مانند هر نیروی دیگری با استفاده یا بلااستفاده گذاشتن، کم کم ضعیف شده و بالاخره فرو می نشیند. بنظر می رسد توزیع این نیرو در افراد اجتماعات مانند همه ی پدیده های پیچیده ی مغز توزیعی هذلولی داشته باشد. در مورد جنبش های اجتماعی متناوب ایران، از آن جا که حکومت نالایق و بی کفایت قادر به حل مسائل نیست، بعد از مدتی که از جنبش قبلی فرونشسته می گذرد، باز هم در مغز افراد اجتماع نیروی قصد برای براندازی یا تغییر وضع افزایش پیدا کرده و چرخه دو باره تکرار می شود. این چرخه های جنبش های اجتماعی عامل پیشرفت همه ی اجتماعات بوده و هست و حتی متناوبا در امریکا، فرانسه، انگلستان و بقیه کشورها با ملت های پویا مشاهده شده و عامل تجدید نظر در روابط اجتماعی می شود. از خاموشی موقتی این جنبش های نجات بخش نیاید ناامید شد، این ها مانند نیروی تکتانیک پلیت های زلزله هر چه دیرتر تخلیه شوند نیروی بیشتری خواهند داشت. به سیر زمانی اعتراضات دهه های اخیر توجه کنید، هر چه زمان می گذرد طول زمان اعتراضات بیشتر و قدرتمندتر می شوند تا ضربه نهائی بر پیکر نیمه مرده ی رژیم نکبت وارد شود.
پیام زیبای آقای حامد اسماعیلیون
حامد اسماعیلیون:
۴۴ سال پیش در این روزها هیچِ بزرگ از پلههای یک هواپیما دست در دست مهماندار فرانسوی پایین آمد تا سلسلهی ضحاکیان را پایه بگذارد. او سلانه سلانه از پلهها بیهیجان پایین میآمد و میدانست در سایهی خود داس بزرگی را پنهان کرده است که نماد بیواسطهی مرگ و نیستیست. او میآمد تا دشنه زیر گردن ایران بگذارد. ایران برای او جز مشتی خاک نبود که باید به پای شریعت زانو بزند. ایران برای او بیش از چند کوه و دریاچه و کویر نبود که به فضل الهی و با نفسِ حقِ نایب امام زمان سر به راه خواهد شد و قدم در راه اسلام خواهد گذاشت. عدهای از مردم او را خواسته بودند. دنیا بر آمدنِ او توافق کرده بود. چه میشد کرد؟ مترجمانِ سیّاس، ایدهی مهاتما گاندیِ ایران را به رسانههای غربی فروخته بودند و سکوتِ هیولاوش او که در نفسهای عمیق ترسآورش پنهان بود در برخی انگار رویای نجاتدهنده را زنده کرده بود. او نجاتدهنده نبود. او پیامبر دوران نبود. او تصویر مخدوشی در ماه نبود. او حتا پیرمرد وحشتانگیز روی اسکناسها هم نبود. او گورکنِ بیسواد و بیمایهای بود که بیل به دست به قول خودش برای آباد کردنِ گورستانها راهیِ ایران شده بود. حال بنگرید. اگر گورستانها آن روز در گوشه و کنار ایران دیده میشدند حال در هر آرامگاهی در دنیا گورِ یکی از قربانیانِ او و اخلافش پیداست. از سنندج تا تورنتو، از زاهدان تا لندن، از تهران تا پاریس، از تبریز تا بُن، از مشهد و اصفهان و شیراز تا لسآنجلس و آمستردام.
گفته بود قدرت نمیخواهم. خلایق گمان کرده بودند تنها رهبری معنوی را بر عهده میگیرد. اما آخوندها که در مجلس خبرگان بر تخت نشستند چنان قانون اساسیای نوشتند که او نه تنها رهبر ما ایرانیان شد، نه تنها قیم تمام شیعیان دنیا خوانده شد که او را رهبر مسلمین جهان خواندند. از روز نخست رو بازی کرده بود اما عدهای همچنان او را میستودند. او گفته بود بکشید. واضح و آشکار گفته بود بکشید اما انگار کسی نمیشنید. ابلهانی هم بعدها پیدا شدند تا انقلاب خمینی را خشونتپرهیزترین انقلاب معاصر بخوانند. بر هرکس لقبی گذاشت و دستور کشتن داد. گفت طاغوتیست و بکشید. گفت ساواکیست و بکشید. گفت کُردِ تجزیهطلب است و بکشید. گفت بهاییِ زندقه است و بکشید. گفت ترکمنِ تودهایست و بکشید. گفت زندانی سیاسیست و بکشید. گفت نویسندهی مُلحد است و بکشید. گفت شاعرِ کمونیست است و بکشید. گفت همجنسبازِ منحرف است و بکشید. گفت بکشید و بکشید و بکشید. گفت تیر خلاص بزنید و بزنید و بکشید.
بوی خون در هوا پیچید. بوی خون بعدها در بوی گازوئیل کامیونها، در دود کارخانهها و در عرقِ تن کارگری که مزدش را نمیگرفت پیچید. بوی خون ماند و ماندنی شد. او مُرده بود اما کرکسهایی که نام شهرشان را یدک میکشیدند چون اکبر رفسنجانی و علی خامنهای و احمد خمینی و بسیاری دیگر زنده مانده بودند تا مُردهریگِ راحلِ شرور را ابدیت ببخشند. پیش از مرگ، کلنگ بارگاه عظیم مدفن متعفنش را زمین زده بودند. پاسدارجماعت پیِ تکهلباسی از جنازهی او بود تا به چشم بکشد و کمی آنطرفتر والدینی بر گور گمشدهی جوان تازه خاک شدهی خود مویه میکردند. نوهای هم پس انداخته بود تا بعدها برایش زیارتنامه بنویسد و هر از گاهی به رفیق شکلاتیاش زنگ بزند که "هی رفیق! امروز صد نفر دیگر را هم کشتند. آیا وقتش نیست بیشتر از قبل از آقا حلالیت بطلبیم؟"
کشتن راز ماندگاری شد. سالها گذشته بود اما کشتن در خوی آنها باقی مانده بود. ممکن است قیافهی برخی گوریلهایِ بهمن ۵۷ را مشاطهگران به هیات میمونهای تزیینی درآورده باشند و ممکن است برخی گمان کرده باشند که دوران سازندگی و اصلاحات بر ما گذشته است اما کشتن همچنان حاکم بلامنازع دوران جدید باقی مانده بود. گور در گور. از خاوران تا مازندران، از خوزستان تا خراسان، از کردستان تا بلوچستان، از آذربایجان تا گلستان، شمال به جنوب، شرق به غرب. گور در گور مکرر شده بودیم. اما وقتی هزاران مادر، سرگردانِ گورستانها شدند، حلقهبهگوشانِ کشتار، مغرور از آن همه خون که بر دستانشان دلمه بسته است، عمارت سپاه پاسداران را بالا میآوردند. اطلاعاتیها همه بیزینسمن شده بودند. ماشین و خانه معامله میکردند و در فرنگ پیش از دشنهآجین کردنِ قربانی، قهوهی فرانسه مینوشیدند. سرداران، مشقِ تعمیقِ عمق استراتژیک میکردند. افسران لولهی تفنگشان را صیقل میدادند. آخوندها عمامهها را کوچکتر میکردند و نقد فیلم مینوشتند. همهچیز حکومتی شده بود. آخوند حکومتی، ارتشیِ حکومتی، سلاخ حکومتی، تروریست حکومتی، حوزهی حکومتی، فیلمساز حکومتی، نویسندهی حکومتی، هنرپیشهی حکومتی، فوتبالیست حکومتی، وزنهبردار حکومتی، کمدین حکومتی و مهاجر حکومتی. فرار میکردیم اما برخی همچنان میگفتیم نه، آنقدرها هم بد نیستند.
Obama Effect
بارها گفته شده که الگوهای اجتماعی در همه ی جوانب زندگی انسانها تأثیر گذارند. معلوم شده که این الگوها در ضریب آی کیو هم اثر می گذارند. در یک تحقیق روانشناسی قبل از اوباما ضریب آی کیوی گفتاری ۵۰۰ نفر را اندازه گیری کردند، سفید پوستان ۳۰٪ بهتر از سیاه پوستان ضریب آورده بودند. بعد از روی کار امدن اوباما با قدرت سخنوری و ضریب ذکاوتی بالا همین آزمایش تکرار شده است. این بار ضریب آی کیوی گفتاری سیاهان و سفیدان برابر شده بود. من مطمئن هستم نگاه و گوش کردن به اراجیف ملاها از رهبر گرفته به پائین برای مثال رئیسی و امثال زاکانی و احمدی نژاد، خلاصه همه ی سرکردگان رژیم در ۴۴ سال گذشته اثراتی منفی در ارزیابی ایرانیان از خودشان داشته که یکی از علل پائین رفتن ضریب آی کیو کریستالیزه ی متغیری است که باعث شده میانگین آی کیوی ایرانیان از ۹۳ قبل از شورش ۵۷ به ۷۵ برسد.
#مغز_اعصاب
#پادکست۱۶۴
🆔 گروه گفتگو خانه آگاهی
--------------------------------------------
🆔 کانال پادکست خانه آگاهی
--------------------------------------------
امیر عبدللهیان در کنفرانس حقوق بشر از اعتراض جهانیان به کشتن مهسا و تجاوزها و اعدام های تمام نشدنی صدها نفر دیگر در دنباله ی آن، گلایه کرده و گفته چرا به اسرائیل برای کشتار مردم غزه اعتراض نمی کنید، فقط به کشتن های ایرانیان بدست رژیم اعتراض دارید!!!! در همه ی جنایات در حال انجام خاورمیانه طی چهل و پنج سال گذشته دست های کثیف رژیم نکبت بطریقی دخالت داشته اند. از جنگ با عراق تا سوریه و شمال افریقا و یمن و مراکش و سودان و و و. اما بین اسرائیل و حماس جنگ نابرابر و احمقانه و جنایتکارانه ی دوطرفه ای برقرار است، که در آن هم دست های خون آلود ملا علی بخوبی دیده می شوند. اما اسرائیل نشان داده که بیش از همه کشورها به کشتن شهروندانش حساسیت دارد و شنیده نشده در اعتراضات سیاسی آن که بفراوانی برقرارند، برخلاف کشورهای دیگر خاورمیانه که به جان مردمشان پشیزی ارزش قائل نیستند، یک اسرائیلی را نیروهای امنیتی کشته باشند، اما رژیم ملاها بیش از هر رژیم دیگری بدون جنگ داخلی، دست به کشتار شهروندان ایرانی زده که همیشه درخواست های مشروعی داشته اند. کلا تعداد اعدامی های کشور از زمان شورش ۵۷ تا حال قابل مقایسه با هیچ کشوری نیست. حتی یک اعدام بجز جنایتکار نازی در اسرائیل شنیده نشده است (یا من خبر ندارم). لذا باید به این کله پوک که سخنگوی سیاست خارجی رژیم است فهماند که کشتار شهروندان حق طلب بمراتب جنایت کارانه تر از کشتار دشمنان در جنگهای همیشه احمقانه است، و اگر جان فلسطینی ها برای شما ارزش دارد چرا از انها حمایت نمی کنید و در بحبوحه ی جنایتی که خودتان افریدید آنها را گرسنه وتشنه بحال خود رها کرده اید. گویا همین برنامه را برای لبنانی ها نیز در سر دارید.
Читать полностью…ساده ترین شکلی که می توان شبکه ی واقع در بخش جانبی پشتی قشر جلوپیشانی در ایجاد حافظه ی کوتاه مدت، یا حافظه کار در دست یا ذهن را نشان داد، که ویژگی ایجاد پدیده ی آگاهی در فرگشت پیدا کرده است. آکسون های وارده ی خارجی (محرکات سه گانه خارجی، داخلی، ذهنی) به دندریت ها (خطوط عمودی پر رنگ) وارد می شوند. جسم های سلولی مثلث شکل نشان داده شده اند، و آکسون ها علاوه بر این که بازده شبکه را به محض شکل گیری (بعد از ۲۰-۱۰ هزارم ثانیه) بصورت یکمیدان الکتریکی به باخبری می رسانند، بطور بازگشتی هم روی دندریت های نورون های خودشان و دندریت های فعال بقیه شبکه بر می گردند و بطور بازگشتی وپژواکی نورون ها را تا حداکثر سه ثانیه فعال نگه می دارند تا وقتی که وارده های تازه ای وارد شوند. در این زمان بین نورونی های بازدارنده با استفاده از GABA اجازه نمی دهند شبکه بیش از چند لحظه فعال باقی بماند تا آماده پردازش لحظه های بعدی زندگی دائما متغیر باشد. در حافظه های میان مدت که انجامکار به ختمنرسیده نتیجه نهائی پردازش به قشر سینگولیت داده می شود که با شبکه ای این چنینی، اما با فعالیت های بلند مدت، انگیزه ی پایان کار را ایجاد می کند. سیستم الکترونی شگفت انگیز مغز. مشکل در توجیه تبدیل اینمیدان های الکتریکی به کیفیت یا کوالیای باخبری است که چون سابژکتیو هستند احتمالا محتاج علم جدیدی است یا هرگز روشن نمی شود.
Читать полностью…ادبیات ایران مملو از گفته های نغزی است که علیرغم احتیاج جامعه اغماض شده اند. به نصیحت های سعدی نگاه کنید. اصطلاح از هول حلیم افتاد تو دیگ را در مورد استراتژی رضا پهلوی با مستشاران فاشیستش را در انقلاب مهسا بخوبی شاهد بودیم. وقتی خمینی لعنتی شروع به شورش کرد از امریکا تا توده ای ها، ملی گراها، مذهبی ها، بازاری ها، حتی بالا شهری های تهران را هم صدا کرد، بعد یکی یکی آنها را از زیر چرخ های قطار له کرد که عاقبتش فلاکت کنونی شد. حماقت مطلق که تنها فایده اش برملا کردن ذات مخرب دین و ملاها و ضعف مطلق ایدئولوژی اسلامی شد که امیدواریم راهگشای روشنگری لازم برای پیشبرد جامعه ی سنتی عقب مانده شود. رضا پهلوی هنوز هیچ کاره نبود شروع به انداختن دیگران زیر چرخ های درشکه ای کرد که اسبی به آن وصل نشد بود و فقط دل خوش چند شعار بی معنی و صرفا دهن کجی کننده برای نکبت توسط مردم یعنی رضا شاه روحت شاد بود. این اتفاق را باید در خط سیر براندازی رژیم نکبت کاملا ادغام کرد و ائتلافات بعدی که باید بیشتر داخل کشور باشند و نمادی در خارج داشته باشند، بدون او پیش برده شوند. مردم هم باید خود را از رفتار همه ی به اصطلاح براندازان و منتظران به قدرت رسیدن به روز نگه دارند تا مانند ۵۷ به چاله یا چاه عمیقتری نیافتند. 
Читать полностью…در گفتمان های جامعه اصطلاح politically correct صحبت کردن هنگام انتقاد از یک جمع یا تفکری بکار برده می شود که بر اساس آن نباید دل نازک طرف را شکست. در امریکا شاخص ترین آن انتقاد از سیاه پوستان یا یهودیان است. من موافق چنین روشی نیستم. در صحبت دیروز در سایت پشت عینک دیگران در باره خرافات که بزودی منتشر می شود از من خواسته شد تا رعایت روانشناسی شکننده ی خرافاتی ها و دین باوران را بکنم، و به گفته دکتر کلمات سخیف بکار نبرم! ممکن است این نصیحت برای کسانی، بخصوص سیاست پیشگانی لازم باشد که در نظر دارند با گول زدن مردم منافعی بدست بیاورند، اما من هر چه هم تعمق کنم در صدد بدست آوری هیچ نفعی برای خودم نیستم و فقط در دنبال نیم قرن حرفه پزشکی اضطراری برای درمان شایعترین بیماری مغز یعنی نادانی احساس می کنم، و مانند درمان بیمارهای مغزی هیچ رودربایستی برای مطلع کردن بیمار ان از اختلال مغزیشان ندارم. اگر گفتارم خوشایند نیست شما را به خیر و ما را به سلامت.
Читать полностью…جلسه پرسش و پاسخ
با حضور
دکتر تقی کیمیایی اسدی
متخصص مغز و اعصاب و فوق تخصص طب تشخیص الکتریکی
تاریخ: ۱۱خرداد ۱۴۰۲
2023/June/01
مکان: دورهمی دانشگاهیان
/channel/+VspE72i8juNhM2Nk
پارانویا یا سوء ظن افراطی یکی از علائم اصلی بیماری های روانی است که در مواردی به جنون نوع اسکیزوفرنیا تبدیل می شود، اما خودش به تنهائی هم نوعی اختلال تفکری ناشی از اختلال در سیستم ارزیابی شرائط اجتماعی و روابط بین انسانها است که در قشر حدقه ای پیشانی مرکز انسانیت زای مغز فرایند می شود. فرایندی که باعث انسجام روابط اجتماعی و حس اعتماد بین افراد شده و لازمه ی زندگی موفقیت آمیز و ارامش اجتماعی است. موج انفجاری که شبکه بازوئی دست راست خامنه ای را از کار انداخت و او را تا حد مرگ مغزی کشاند، مطمئنا قشر حدقه ای پیشانی طرف راست او را هم از کار انداخته که محل این اریابی ها است و نتیجه اش پارانویای دژمن دژمن کردن و بی اعتمادی حتی به تاجبخشش یعنی رفسنجانی و در سطح کلان بین المللی شده است. تا این بیمار مغزی کرسی قدرت سیاسی را اشغال کرده وضع بدتر و بدتر هم خواهد شد.
Читать полностью…دوستی پرسیده چه کسی فیزیک وریاضیات را آفریده؟ یکی از ویژگی های قشر جلوپیشانی انسان برای فهم جهان جستجوی طرح های ثابت ومنطقی و مستدل و مقبول مخصوصا برای قشر نیش زننده ی سینگولیت قدامی است که ول کن معرکه برای پیدا کردن جواب در مغز بعضی از انسانها نیست. در قشر جلوپیشانی جواب به سوالاتی از قبیل خلقت، از کجا آمده ایم و به کجا می رویم و امثالهم برخاسته و همین ویژگی در زمان جهل علمی باعث اختراع ماوراء طبیعه، خدا و داستانهای فراوان خلقت و حتی افسانه های بعد از مرگ وتناسخ وکارما و بهشت وجهنم و روح و امثالهم شده است. قوانین فیزیکی روابط موجود در جهان بعد از شکل گرفتن آن هستند که متفکران جستجو گر بعد از رواج روش علمی در اروپا با مشاهده و ازمایش به آن ها پی برده اند. این که آب در صفر درجه یخ می زند و در صد درجه بخار می شود قبل از ترکیب هیدروژن و اکسیژن وجود نداشته و صفر و صد و سانتیگراد همدر طبیعت معنا ندارند و مخلوق مغز انسانها برای فهم رفتار آب هستند. در سینگولاریته ی قبل از بیگ بنگ هیچ قانونی هنوز پیدا نشده بوده چوندرجه ی حرارت بی نهایت و یک دستی هر چه در آن بوده که قابل ترکیب با همنبودهاند، مانع پیدایش ماتریال جدید می شده است. به این جهت است تا حال نه ریاضیات و نه قوانین فیزیکی ای یافت شده که بتوان وضع ان را شرح داد. ریاضی این زبان مشترک بین انسانها هم روش میانبر زدن منطقی مغز انسانها برای پی بردن قانع کننده به واقعیت (معمولا قبل از رسیدن تجربی به آن) وایجاد نظم ذهنی مقبول برای نزدیک شدن به حقایق دنیای فیزیکی است. بدون مغز انسان هیچ کدام معنی ندارند. در مغز ساختاری پیچیده برای ریاضی وجود دارد که در نیمکره ی غالب قرار دارد. ادراک کم و زیادی در مغز حیوانات ایجاد شده و برای انها قابل شناخت هستند. اما نظم اعداد و جمع و منها بطور سرشتی بدوناحتیاج به یادگیری و اموزش در شکنج زاویه ای، ضرب و تقسیم در نتیجه ی یادگیری در همین شکنج، که مرکز باسواد شدن است و منطق اکتساب شونده ی ریاضی عالی در قدامی ترین بخش قشر جلوپیشانی با تعلیم و تربیت و ضریب توان سرشتی قابل تعدیل انجام می گیرد. اگر محل ریاضی پایه ای اسیب ببیند توان ریاضی عالی هم از بین رفته و فرو می ریزد. عده ای با توهم باور دارند که خدا هم دارای ویژگی ریاضی دانی است و جهان را با فرمول ریاضی ساخته که اراجیف دیگری است که معلوم نیست بر چه اساسی خدائی را تعریف می کنند که نه تنها مخلوق اذهان ادمیان طی تاریخ بصور گوناگوندر فرهنگ ها بوده بلکه هیچ اثری از او نیست و تنها معدودی متوهم دچار اختلال مغزی آشکار مخصوصا صرع لوب گیجگاهی و سیستم لیمبیک ادعای رابطه ی مستقیم (موسی) یا با واسطه (محمد) با او داشته اند که هیچ شاهد و مدرک مقبولی برای قبول این ادعاها نیست و نبوده. شرح و قبول خدایان فراوان هندوها یا تثلیث پدر و پسر و روح القدس عیسویان و هزاران بت و موجود مقدس از ادعاهای موسائی ها و محمدی ها نیز دور از ذهن تر هستند.
Читать полностью…روانشناسی سگ های سلیگمن و استفاده از آن برای کنترل جوامع استبداد زده.
روانشناسی به نام سلیگمن سگ ها را در یک طرف قفس بزرگی گذاشت و به آنها شوک الکتریکی وارد کرد. سگ ها بلافاصله بطرف دیگر قفس می پریدند. بعد از چند بار تکرار مانعی برای پریدن به قفس اضافه کرد که اجازه نمی داد سگ ها بطرف دیگر بروند. بعد از چند بار شوک وبی نتیجه ماندن فرار، سگ ها ناامیدانه شوک ها را تحمل می کردند و سعی در پریدن نمی کردند. سلیگمن مانع را برداشت اما باز هم سگ ها شوک را تحمل می کردند و از جا تکاننمی خوردند. او حتی سگ ها را بطرف دیگر قفس برد تا به آنها نشان دهد که مانعی برای فرار از شوک نیست، اما رفتار سگ ها چنان ثابت و ناامید شده بود که باز هم شوک را تحمل می کردند اما تکاننمی خوردند. در جوامع استبداد زده وتحت ظلم مستبدان سعی در ایجاد چنین روحیه ی شکست خورده و ناامید در ساکنین سرکوب شده دارند، اما ذکاوت انسانها باید بیش از این باشد تا بتوانند ارزیابی کنند که هیچ مانع غیرقابل عبوری برای رهائی ده ها میلیون نفر در برابر مشتی اراذل و اوباش خود فروخته و مزدور وجود ندارد و این نباید مانع کوشش های بی پایان آنها برای رهائی از مشقت و شوک هائی شود که هر روز رژیم های بی کفایت با رفتار احمقانه به توده ی مردموارد می کنند. یعنی باید به این سردمداران با کله های تهی فهماند که نمی توانند برای همیشه بر آنها ظلم روا دارند و انتظار داشته باشند مانند سگ های سلیگمن با ناامیدی این شوک ها را تحمل کنند. انتقام های گزنده از عاملان این شوک ها به مردم روحیه برای فرار از این زندان های روانشناسی می دهند.
پیام زیبای آقای حامد اسماعیلیون
حامد اسماعیلیون:
۴۴ سال پیش در این روزها هیچِ بزرگ از پلههای یک هواپیما دست در دست مهماندار فرانسوی پایین آمد تا سلسلهی ضحاکیان را پایه بگذارد. او سلانه سلانه از پلهها بیهیجان پایین میآمد و میدانست در سایهی خود داس بزرگی را پنهان کرده است که نماد بیواسطهی مرگ و نیستیست. او میآمد تا دشنه زیر گردن ایران بگذارد. ایران برای او جز مشتی خاک نبود که باید به پای شریعت زانو بزند. ایران برای او بیش از چند کوه و دریاچه و کویر نبود که به فضل الهی و با نفسِ حقِ نایب امام زمان سر به راه خواهد شد و قدم در راه اسلام خواهد گذاشت. عدهای از مردم او را خواسته بودند. دنیا بر آمدنِ او توافق کرده بود. چه میشد کرد؟ مترجمانِ سیّاس، ایدهی مهاتما گاندیِ ایران را به رسانههای غربی فروخته بودند و سکوتِ هیولاوش او که در نفسهای عمیق ترسآورش پنهان بود در برخی انگار رویای نجاتدهنده را زنده کرده بود. او نجاتدهنده نبود. او پیامبر دوران نبود. او تصویر مخدوشی در ماه نبود. او حتا پیرمرد وحشتانگیز روی اسکناسها هم نبود. او گورکنِ بیسواد و بیمایهای بود که بیل به دست به قول خودش برای آباد کردنِ گورستانها راهیِ ایران شده بود. حال بنگرید. اگر گورستانها آن روز در گوشه و کنار ایران دیده میشدند حال در هر آرامگاهی در دنیا گورِ یکی از قربانیانِ او و اخلافش پیداست. از سنندج تا تورنتو، از زاهدان تا لندن، از تهران تا پاریس، از تبریز تا بُن، از مشهد و اصفهان و شیراز تا لسآنجلس و آمستردام.
گفته بود قدرت نمیخواهم. خلایق گمان کرده بودند تنها رهبری معنوی را بر عهده میگیرد. اما آخوندها که در مجلس خبرگان بر تخت نشستند چنان قانون اساسیای نوشتند که او نه تنها رهبر ما ایرانیان شد، نه تنها قیم تمام شیعیان دنیا خوانده شد که او را رهبر مسلمین جهان خواندند. از روز نخست رو بازی کرده بود اما عدهای همچنان او را میستودند. او گفته بود بکشید. واضح و آشکار گفته بود بکشید اما انگار کسی نمیشنید. ابلهانی هم بعدها پیدا شدند تا انقلاب خمینی را خشونتپرهیزترین انقلاب معاصر بخوانند. بر هرکس لقبی گذاشت و دستور کشتن داد. گفت طاغوتیست و بکشید. گفت ساواکیست و بکشید. گفت کُردِ تجزیهطلب است و بکشید. گفت بهاییِ زندقه است و بکشید. گفت ترکمنِ تودهایست و بکشید. گفت زندانی سیاسیست و بکشید. گفت نویسندهی مُلحد است و بکشید. گفت شاعرِ کمونیست است و بکشید. گفت همجنسبازِ منحرف است و بکشید. گفت بکشید و بکشید و بکشید. گفت تیر خلاص بزنید و بزنید و بکشید.
بوی خون در هوا پیچید. بوی خون بعدها در بوی گازوئیل کامیونها، در دود کارخانهها و در عرقِ تن کارگری که مزدش را نمیگرفت پیچید. بوی خون ماند و ماندنی شد. او مُرده بود اما کرکسهایی که نام شهرشان را یدک میکشیدند چون اکبر رفسنجانی و علی خامنهای و احمد خمینی و بسیاری دیگر زنده مانده بودند تا مُردهریگِ راحلِ شرور را ابدیت ببخشند. پیش از مرگ، کلنگ بارگاه عظیم مدفن متعفنش را زمین زده بودند. پاسدارجماعت پیِ تکهلباسی از جنازهی او بود تا به چشم بکشد و کمی آنطرفتر والدینی بر گور گمشدهی جوان تازه خاک شدهی خود مویه میکردند. نوهای هم پس انداخته بود تا بعدها برایش زیارتنامه بنویسد و هر از گاهی به رفیق شکلاتیاش زنگ بزند که "هی رفیق! امروز صد نفر دیگر را هم کشتند. آیا وقتش نیست بیشتر از قبل از آقا حلالیت بطلبیم؟"
کشتن راز ماندگاری شد. سالها گذشته بود اما کشتن در خوی آنها باقی مانده بود. ممکن است قیافهی برخی گوریلهایِ بهمن ۵۷ را مشاطهگران به هیات میمونهای تزیینی درآورده باشند و ممکن است برخی گمان کرده باشند که دوران سازندگی و اصلاحات بر ما گذشته است اما کشتن همچنان حاکم بلامنازع دوران جدید باقی مانده بود. گور در گور. از خاوران تا مازندران، از خوزستان تا خراسان، از کردستان تا بلوچستان، از آذربایجان تا گلستان، شمال به جنوب، شرق به غرب. گور در گور مکرر شده بودیم. اما وقتی هزاران مادر، سرگردانِ گورستانها شدند، حلقهبهگوشانِ کشتار، مغرور از آن همه خون که بر دستانشان دلمه بسته است، عمارت سپاه پاسداران را بالا میآوردند. اطلاعاتیها همه بیزینسمن شده بودند. ماشین و خانه معامله میکردند و در فرنگ پیش از دشنهآجین کردنِ قربانی، قهوهی فرانسه مینوشیدند. سرداران، مشقِ تعمیقِ عمق استراتژیک میکردند. افسران لولهی تفنگشان را صیقل میدادند. آخوندها عمامهها را کوچکتر میکردند و نقد فیلم مینوشتند. همهچیز حکومتی شده بود. آخوند حکومتی، ارتشیِ حکومتی، سلاخ حکومتی، تروریست حکومتی، حوزهی حکومتی، فیلمساز حکومتی، نویسندهی حکومتی، هنرپیشهی حکومتی، فوتبالیست حکومتی، وزنهبردار حکومتی، کمدین حکومتی و مهاجر حکومتی. فرار میکردیم اما برخی همچنان میگفتیم نه، آنقدرها هم بد نیستند.
کشته میشدیم اما برخی همچنان میگفتند از قصد نزدند، همینکه اعتراف کردند کار بزرگی بود. سلاخی میشدیم اما برخی میگفتند عبایش خوشرنگ است، کلیدش خوشتراش است، مثل آن یکی بوی مستراح نمیدهد.
۴۴ سال گذشت اما خونِ بسیارانی که در دههی شصت، در جنگ، در زندان، در دانشگاه، در جنگل، در هواپیما، در خیابان، در کوه و در دریا ریخته شده بود در خون مهسا دختری از سقز شکوفه کرد. زن، زندگی، آزادی چون گلبرگی سرخ بر عمامههای سیاه و درجههای طلایی سرداران روییده بود. دیگر کسی فریب نمیخورد. دیگر کسی نمیگفت نه، اصلاحشان خواهیم کرد. دیگر کسی نمیگفت منتظر نظریهی پزشکی قانونی بمانیم. دیگر کسی نمیگفت ممکن است دادگاهشان عادلانه باشد. همه میگفتند باید بروند. همه میگفتند به جان آمدهایم، باید بروند.
۴۴ سال گذشت اما در سال ۴۴ام دنیا زیر پای ایرانیان لرزید. ما همه میدانیم چه میخواهیم و همه میدانیم چه نمیخواهیم. ما بسیاری از اشتباهات را تکرار نخواهیم کرد اگر فقط به جنگیدن با دشمن مشترک فکر کنیم. امروز روز منازعه با یکدیگر نیست. ما ناگزیریم در کنار هم بایستیم. راه دیگری نداریم. با ناسزا و جنگیدن با یکدیگر به مقصود نمیرسیم. ما زیباترین بچههای جهان را در خاک گذاشتهایم و باید به آنها وفادار بمانیم. ما رقصندههای شورانگیز و صداهای پر از شور زندگی را به خاک سپردهایم و باید به مرگشان معنا ببخشیم.
اگر جمهوریخواهیم، اگر پادشاهیخواه، اگر از اقلیتها هستیم اگر از اقوام، اگر از مهاجرین هستیم و اگر از ماندگان در وطن، اگر راست و اگر چپ، اگر نویسنده اگر معلم، اگر هنرپیشه اگر ورزشکار، اگر متدین اگر بیخدا، همه نیک میدانیم که جمهوری اسلامی برای ما زمین سوختهای باقی گذاشته است و هزاران جنازه که در خاک کردهایم. بسیاری از اشتباهات گذشته تکرار نخواهد شد اگر منازعات سیاسی را به بعد از سرنگون کردن ماتَرَکِ ابلیس واگذاریم. انقلاب زن، زندگی و آزادی موج در موج خواهد بود. ترسها فرو ریخته است و درگیریهای بیدلیل فقط موجهای بعدی را به تاخیر میاندازد. در کنار هم بایستیم. خوفِ استبداد در آینده را از خود دور کنیم. ترسِ تجزیهی ایران را کنار بگذاریم. این ترسها واقعیت ندارند. خیلی حرفها داریم که بزنیم. از مشروطه تا امروز راه درازی آمدهایم و این سال، میتواند سالِ مهمی باشد تا بچههای ایران روزی در سایهی ایرانی آزاد، دموکراتیک و سکولار بزرگ شوند. بر سر حداقلها توافق کنیم و چالهی دفن این جنازهی پوسیده را بکنیم. تندیس پوشالی را بر زمین بیندازیم و ایران را در برابر اسلام سیاسی به پیروزی برسانیم. شدنیست. شدنیست و ما همه در یک قایق به سوی نور میرانیم. کنار هم بمانیم تا سال ۴۵ام به عنوان سال پایانیِ این حکومت منحوس در تاریخ بماند.