ebtehaj_hoshang | Unsorted

Telegram-канал ebtehaj_hoshang - سایه

-

اشعار و دکلمه های استاد هوشنگ ابتهاج ارتباط با ادمین @DDK_org

Subscribe to a channel

سایه

جرعە بە جرعە میدهم شعر بە نوش دلبرم
دل کە نکرد اثر بە او، شعر مگر اثر کند

Читать полностью…

سایه

دیدی که رسوا شد دلم
علیرضا قربانی
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

ارغوان

شاخه‌ی هم‌خون جدامانده‌ی من

آسمان تو چه رنگ‌ست امروز؟

آفتابی‌ست هوا
یا گرفته‌ست هنوز؟

من درین گوشه
که از دنیا بیرون‌ست

آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست

آنچه میبینم
دیوار است

آه
این سخت سیاه
آنچنان نزدیک‌ست
که چو برمی‌کشم از سینه نفس
نفسم را برمی‌گرداند

ره چنان بسته
که پرواز نگه
در همین یک قدمی می‌ماند

کور سویی ز چراغی رنجور
قصه‌پرداز شب ظلمانی‌ست

نفسم می‌گیرد
که هوا هم اینجا زندانی‌ست

هرچه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است

آفتابی هرگز
گوشه‌ی چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نیانداخته است

اندرین گوشه‌ی خاموش فراموش شده

کز دم سردش هر شمعی خاموش شده

یاد رنگینی در خاطر من
گریه می‌انگیزد

ارغوانم آنجاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد می‌گرید

چون دل من که چنین خون‌آلود
هر دم از دیده فرو می‌ریزد

ارغوان

این چه رازی‌ست که هربار بهار
با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است‌؟

اینچنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می‌افزاید

ارغوان

پنجه‌ی خونین زمین

دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده‌ی خورشید بپرس

کِی برین دره غم می‌گذرند؟

ارغوان

خوشه‌ی خون

بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره‌ی باز سحر
غلغله می‌آغازند

جان گلرنگ مرا

بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر

آه بشتاب

که هم‌پروازان
نگران غم هم‌پروازند

ارغوان

بیرق گلگون بهار

تو برافراشته باش

شعر خون‌بار منی

یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش

تو بخوان نغمه ناخوانده‌ی من

ارغوان
شاخه‌ی هم‌خون جدامانده‌ی من”
#هوشنگ_ابتهاج

@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

سلام خدمت دوستان عریز
انتقاد یا پیشنهادی داشتین ،خوشحال میشم در میان بگذارید

@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

کو پای آن که باز به کوی شما رسم
آنجا مگر به یری باد صبا رسم

جایی که قاصدان سحر راه گم کنند
من مانده در غروب بیابان کجا رسم

در راه عشق او چه سواران که پی شدند
آنگاه من ، پیاده ی بی دست و پا رسم ؟

بانگ غمم که رفتم و سر کوفتم به کوه
دیگر اگر به گوش رسم چون صدا رسم

اندوه نامرادی اسکندرم کشد
چون خضر اگر به چشمه ی آب بقا رسم

گفتم ز فیض جام شما کام ما رواست
باور نداشتم که بدین ناروا رسم

درد برهنگان جهانم به ره کشید
هرگز نخواستم که به اسب و قبا رسم

می آمدم که در شب این دل گرفتگان
6چون باد صبح با نفس دلگشا رسم

بنمایمت که در دل تنگم چه ناله هاست
چون نای اگر به همنفسی آشنا رسم

مردم در این خیال و هنوزم امید هست
کآخر به دیده بوسی آن دل ربا رسم

یکی شب چراغ صاعقه گیرم به راه صبح
وانگاه همچو رعد به بانگ رسا رسم

چون سایه گرچه در شب تاریک گم شدم
در روشنای روز ز هر سو فرا رسم

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

.
ای
شادی
آزادی
ای شادی آزادی
روزی که تو بازآیی
با این دل غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد؟
غم هامان سنگین است
دل هایمان خونین است
از سر تا پامان خون می بارد

ما سر تا پا زخمی
ما سر تا پا خونین
ما سر تا پا دردیم
ما این دل عاشق را
در راه تو آماج بلا کردیم
وقتی که زبان از لب می ترسید

وقتی که قلم از کاغذ شک داشت
حتی حتی حافظه از
وحشت در خواب سخن گفتن می آشفت
ما نام تو را در دل
چون نقشی بر یاقوت
می کندیم...

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

‏ز کدام رَه رسیدی؟
ز کدام در گذشتی؟

که ندیده دیده ناگَه
به درون دل فِتادی؟

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

خداوندا دلی دریا به من ده
در او عشقی نهنگ آسا به من ده

حریفان را بس آمد قطره ای چند
بگردان جام و آن دریا به من ده

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

.
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد

تنه ای بر در این خانه‌ی تنها زد و رفت

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

ذوق نشاط را می و ساقی بهانه بود

افسوس آن جوانی شادی گسار کو ...؟

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

شاهد سرمدی تویی
وین دل سالخوردِ من

عشق هزار ساله را
بر تو گواه می‌کند ....

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می‌گرید ...

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

باز آی دلبـــرا! که دلم بی قـرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست

در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست

ساقی به دست باش که این مستِ می‌پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست

سیـری مبـــــاد سوخته ی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمهٔ شیرین گوار توست

بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست!

ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست ...

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

زبس که بال زد دلم به سینه در هوای تو

اگر دهـان گشودمی، کبـوتری در آمدی

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

بیا نگارا بیا ، بیا در آغوش ِ من
بزن ز می آتشم ، ببر دل و هوش ِ من
ز زلف وا کن گره که مست و آشفته به
بریز این مشک را بریز بر دوش ِ من !

ازین کمند ِ بلند به گردن ِ من ببند
بکش به هر سو مرا چو شیر ِ سر در کمند
به ناز بر من بتاز ، به غمزه کارم بساز
به ناله ی من برقص به گریه ی من بخند !

بخند و گیسو ز ناز بریز بر شانه ها
سبک به هر سو بپر ، بپر چو پروانه ها
به عشوه دامان ِ خویش برون کش از دست ِ من
مرا به دنبال ِ خویش دوان چو دیوانه ها !

ز عشوه ها تازه کم به سر جنون ِ مرا
به ناله افکن دل ِ چو ارغنون ِ مرا
چو لب نهم بر لبت لبم به دندان بگیر
لبم به دندان بگیر بنوش خون ِ مرا !

گهی به قهرم بسوز چو شمع ِ آتش پرست
گهی در آغوش ِ من بپیچ چون مار ِ مست
به بوسه ای زهرناک از آن لبم کن هلاک
سرم سیاهی گرفت بمان که رفتم ز دست !

بیا و بنشین بیا گل ِ خرامان ِ من
سر ِ گران از شراب بنه به دامان ِ من
دمی در آغوش ِ من بخواب شیرین ، بخواب
پرید خوش از سرم مپرس سامان ِ من !

بریز پر بریز ز باده جام ِ مرا
برآر امشب برآر به ننگ نام ِ مرا
سپیده بر می دمد به ناله های خروس
شب ِ سبک سایه رفت نداده کام ِ مرا ...

ببوس آری ببوس لب ِ مرا نوش کن
مرا بدین چشم و لب خراب و مدهوش کن
تو هم چو بردی ز دست مرا بدین چشم ِ مست
برو ز نزدیک ِ من ، مرا فراموش کن !

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

این صبر که من می‌کنم افشردن جان است
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

ای غم ای همدم دست از سر دل بردار
ای شادی یک دم مرهم به دلم بگذار
دل جای شادی ست از غم شده ام بیزار
ای غم بیرون رو این خانه به او بسپار
با این خانه ی تنگ
با این پاره ی سنگ
با این دل چه کنم
این آلوده ی رنگ
دلا
قول مرا چرا شکستی
پَر نزدی به گِل نشستی
پَر نزدی
تو دریا بودی
ز چه رو چون مردابی
ای دریا تا کی
ز نسیمی بی تابی
دل به دریا بزن در شبِ طوفان
تا به کی سر زدن بر درِ زندان
تا کِی تنهایی
برخیز و پرگشا
در آسمان رها
تا کوی ناکجا
کوی بی نشان
کوی آشنا
ای غم ای همدم دست از سر دل بردار
ای شادی یک دم مرهم به دلم بگذار
دل جای شادی ست از غم شده ام بیزار
ای غم بیرون رو این خانه به او بسپار
ای دل زین غمها تنها غم او بگذار
علیرضا افتخاری
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

آسمان تو چه رنگ است امروز؟

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

زیباترین منظرهٔ عالم .. .

@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

آن آب رفته باز نیاید به جوی خشک
با چشم تر ز تشنگی یاسمن بگو

سرو شکسته نقش دل ما بر آب زد
این ماجرا به اینه ی دل شکن بگو

آن سرخ و سبز سایه بنفش و کبود شد
سرو سیاه من ز غروب چمن بگو...


شعر و دکلمه: #هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

پرنده می‌داند
که باد بی نفس است
و باغ تصویری ست
پرنده در قفس خویش
خواب می‌بیند...

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

چه مبارک است این غم ♥

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

دل چون توان بریدن ازو مشکل است این
آهن که نیست جان من آخر دل است این

من می شناسم این دل مجنون خویش را
 پندش دگر مگوی که بی حاصل است این 

جز بند نیست چاره ی دیوانه و حکیم
پندش دهد هنوز ، عجب عاقل است این

گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست
ای وای بر من و دل من ، قاتل است این

 منت چرا نهیم که بر خاک پای یار 
جانی نثار کردم و ناقابل است این

اشک مرا بدید و بخندید مدعی
عیبش مکن که از دل ما غافل است این

پندم دهد که سایه درین غم صبور باش
در بحر غرقه ام من و بر ساحل است این

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

ز چشمی که چون چشمه آرزو
پر آشوب و افسونگر و دل رباست
به سوی من آید نگاهی ز دور
نگاهی که با جان من آشناست

تو گویی که بر پشت برق نگاه
نشانیده امواج شوق و امید
که باز این دل مرده جانی گرفت
سرآسیمه گردید و در خون تپید

نگاهی سبک بال تر از نسیم
روان بخش و جان پرور و دل فروز
برآرد ز خاکستر عشق من
شراری که گرم است و روشن هنوز

یکی نغمه جوشد هماغوش ناز
در آن پرفسون چشم راز آشیان
تو گویی نهفته ست در آن دو چشم
نواهای خاموش سرگشتگان

ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
به سویم فرستاده آید نگاه
تو گویی که آن نغمه موسیقی ست
که خاموش مانده ست از دیرگاه

از آن دور این یار بیگانه کیست؟
که دزدیده در روی من بنگرد
چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
که بر روی زرد چمن بنگرد

به سوی من آید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه آرزوست
قدم می نهم پیش اندیشناک
خدایا چه می بینم این چشم اوست

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

بده ساقی آن می که هستم هنوز
همان عاشق می پرستم هنوز

به مستی که جان در سر می کنم
همه عمر در پای خم طی کنم

بیا ساقی آن می که چون گل کند
همه باغ پر بانگ بلبل کند

به من ده که چون گل بخواهم شکفت
که راز شکفتن نشاید نهفت

بیا ساقی آن می که چنگ صبوح
بدین مایه سر کرد آواز روح

به من ده که اسب سخن زین کنم
سرود کهن را نو آیین کنم

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

زعشقت بند بند این دل دیوانه می لرزد!


خرابم می کنی اما خرابی با تو می ارزد


#هوشنگ_ابتهاج

@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

گر سوختنم باید، افروختنم باید
ای عشق بزن در من، کز شعله نپرهیزم

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

نگاه کن
هنوز آن بلنددور
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز...

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…

سایه

چه‌خوش افسانه می‌گویی به افسون‌های خاموشی
مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی

ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم
که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی

می از جام مودّت نوش و در کار محبّت کوش
به مستی بی‌خمارست این می نوشین اگر نوشی

سخن‌ها داشتم دور از فریب چشم غمازت
چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف در گوشی

نمی‌سنجد و می رنجند ازین زیبا سخن سایه
بیا تا گم کنم خود را به خلوت‌های خاموشی

#هوشنگ_ابتهاج
@ebtehaj_hoshang

Читать полностью…
Subscribe to a channel