مگو مدح شاهان، چو نبود بجا
که ناچارش آخر بگویی هجا
چه لازم چو فردوسی آیی ز طوس
بغزنین و شه را کنی پایبوس؟!
بری سی چهل سال بیهوده رنج
که بر دامن افشاندت شاه گنج؟!
بخاری ز اندیشه عمری قفا
کش از وعده آخر نبینی وفا؟!
آذر بیگدلی
در مذمت شاهنامه خوانی:
به شه نامه خواندن مزن لاف تو
نظر کن در آثار اشراف تو
تو از رستم و طوس چندین مگوی
درین کوی بیهوده گویان مپوی
که مغ نامه خواندن نباشد هنر
علی نامه خواندن بود فخر و فر
ره پهلوانان مکن آرزوی
بپرهیز از راه بی دین روی
که کرامیان از حسد را چنین
کتابی نو انگیختند بعد از این
بماند ز تو یادگاری دراز
میان خلایق بدان عز و ناز
علی نامه و حمزه نامه بچند
بخوانند که این هست بس ناپسند
بفرمود فردوسی آن را زمان
که تصنیف کن تو کتابی چنان
ز شاهان پیشین سخن یاد کن
دل غمگنان را بدان شاد کن
بکن شاهنامه مرو را تو نام
به رغبت نمایند همه خاص و عام
عن مصبح بن هلقام، عن أبي بصير قال: سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول: أيما رجل من أصحابنا استعان به رجل من إخوانه في حاجة فلم يبالغ فيها بكل جهده، فقد خان الله ورسوله والمؤمنين. قال أبو بصير: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: ما تعني بقولك والمؤمنين؟ قال: من لدن أمير المؤمنين عليه السلام إلى آخرهم.
Читать полностью…عن أبي هارون المكفوف قال: قال لي أبو عبد الله عليه السلام: يا با هارون إن الله تبارك وتعالى آلى على نفسه أن لا يجاوره خائن قال: قلت: وما الخائن؟ قال: من ادخر عن مؤمن درهما أو حبس عنه شيئا من أمر الدنيا قال: قلت: أعوذ بالله من غضب الله، فقال: إن الله تبارك وتعالى آلى على نفسه أن لا يسكن جنته أصنافا ثلاثة: راد على الله عز وجل أوراد على إمام هدى أو من حبس حق امرئ مؤمن، قال: قلت: يعطيه من فضل ما يملك؟ قال: يعطيه من نفسه وروحه، فان بخل عليه بنفسه فليس منه إنما هوشرك شيطان.
قال الصدوق رضوان الله عليه: الاعطاء من النفس والروح إنما هو بذل الجاه له إذا احتاج إلى معاونته، وهو السعي له في حوائجه.
قال الصدوق رضوان الله عليه: الاعطاء من النفس والروح إنما هو بذل الجاه له إذا احتاج إلى معاونته، وهو السعي له في حوائجه.
الإمام الباقر عليه السلام:
أَثْقَلُ مَا يُوضَعُ فِي الْمِيزَانِ
يَوْمَ الْقِيَامَةِ
الصَّلَاةُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ.
قرب الاسناد
بلغ العلی بکماله
کشف الدجی بجماله
حسنت جمیع خصاله
صلوا علیه و آله
من نگویم بلکه سعدی گفته است
در دو مصرع حرفها بنهفته است
ز بیگانگان چشم زن کور باد
چو بیرون شد از خانه در گور باد
بپوشانش از چشم بیگانه روی
و گر نشنود چه زن آنگه چه شوی
زر شود مس از قبول کیمیا
تا چه با ما مهر مولا میکند
گرچه آشفته است اهل جنت است
هرکه بر حیدر تولا میکند
شیعیانت را تولا تام نیست
گرنه ز اعدایت تبرا میکند
آشفته شیرازی
نفرین مماناد بلند از همه سوییست
در لفظ کسی حرف بماناد نماندست
اهلی مطلب نعمت دنیا که درین عهد
فیضی بجز از لطف خدا داد نماندست
دل بر کرم آل علی بند که امید
جز بر کرم حیدر و اولاد نماندست
یارب بحق آل علی کز کرم و لطف
فریاد رسی کن که دگر زاد نماندست
اهلی شیرازی
در نعت سید المرسلین صلی الله علیه و آله
مارا چراغ دیده خیال محمدست
خرم دلی که مست وصال محمدست
هرگز نبسته سایه او نقش بر زمین
کی نقش بندد آنکه مثال محمدست
مرغی که نامه احدیت بما رساند
مرغ ضمیر وحی مقال محمدست
معراج قدر بین که در اوج هوای عرش
پرواز جبرییل به بال محمدست
نعلین اگرچه بر سر گردون زند هلال
در آرزوی صف نعال محمدست
فیض مسیح کز دم او مرده زنده شد
در گوش جان صدای بلال محمدست
حسن و جمال عالم اگر یافت آفتاب
یک ذره ز آفتاب جمال محمدست
هنگامه قیامت و غوغای رستخیز
حرفی ز شرح جاه و جلال محمدست
تعریف حور و خوبی جنت که میکنند
وصف جمال حسن مآل محمدست
جبریل اگرچه طوطی وحی است و عقل کل
درمانده در جواب و سوال محمدست
این حال بین که دم نزدند انبیا همه
در سر آن حدیث که حال محمدست
از مشک نافه بر دل خود داغ مینهد
یعنی خراب خوبی خال محمدست
دالیست تاج دولت دنیا و دین همه
وین دال بر کرامت آل محمدست
کسری که چون هلال بود طاق کسریش
از طاق ابروی چو هلال محمدست
قطب فلک که مرکز پرگار هستی است
یک نقطه از جنوب و شمال محمدست
کرد اختیار فقر و به فقر افتخار کرد
با آنکه گنج حق همه مال محمدست
مست کمال ساقی کوثر دو کون و او
با این کمال مست کمال محمدست
اثنا عشر که بحر کمالند هر یکی
سرچشمه شان محیط زلال محمدست
مهدی که از نهال وجود آخرین بر است
او نیز میوه یی ز نهال محمدست
هر کس که از نعیم بهشتش نواله ایست
آن بخششی ز خوان نوال محمدست
زد دیو نفس راهم و چشم شفاعتم
از مشرب فرشته خصال محمدست
هرکس بر آستان محبت سگ کسی است
اهلی سگ محمد و آل محمدست
اهلی شیرازی
اهلی ز رفیق بد تبرا میکن
از خلق ببر بحق تولا میکن
چون معرکه جهان بلا انگیزست
بنشین بکناری و تماشا میکن
اهلی
فقالت أم سعد: هنيئا لك يا سعد، قال: فقال لها رسول الله (صلى الله عليه وآله): يا أم سعد لا تحتمي على الله.
الكافي
شاه نجف که گوهر بحر عنایتست
چون بحر بیکران کرمش بی نهایتست
با هر نبی که بود بمعنی رفیق بود
سر نهان که میشنوی این حکایتست
بر دوش آفتاب رسالت نهاده پای
بنگر که پایه شرفش تا چه غایتست
او را رسد که پایه قدرش کند بلند
کش آفتاب سایه نشین زیر رایتست
مهر نگین مومن و ترساست مهر شاه
در سنگ خاره مهر علی را سرایتست
با شهسوار عرش بمعراج سر حق
آنکس که همعنان شده شاه ولایتست
خورشید در شرف به علوش کجا رسد
کو در نهاین شرف این در بدایتست
شاهان رعیت از ره قدرند و شاه اوست
شاهی که با رعیت خود در رعایتست
پیش غراش قصه رستم فسانه ایست
شهنامه از حکایت او یک روایتست
فرموده است شاه رسل آنکه در کلام
شرح نبوتش بتفاصیل آیتست
من شهر علم و شاه ولایت در منست
دریاب آنکه شهر قزین ولایتست
در سر این سخن دل نادان کجا رسد
کاین در گشاده بر دل صاحب درایتست
شاها نهان و فاش تویی شد سخن صریح
وصف ترا چه حاجت رمز و کنایتست
هرکس که باخت بهر تو جان مژده اش رسید
کآسوده شو که جنت جاوید جایتست
شیطان صفت کسی که نیارد سجود تو
در طوق لعنت ابدی زین جنایتست
جان مخالفت که کرامند زیست نیست
در زیر بار تن چو خر بی کرایتست
شیر حقی کیت نظر افتد به شیر چرخ
اورا نگاهی از سگ کویت کفایتست
خورشید با وجود تو عکسی در آینه است
هیچش وجود نیست که محض ارایتست
شاها سگ توام چه شکایت کنم ز چرخ
با شکر نعمت تو چه جای شکایتست
اهلی شکسته گر ز فلک شد چه غم بود
کو را ز مومیایی لطفت حمایتست
هرگز نبود از فلکش چشم التفات
اورا ز التفات تو چشم عنایتست
باشد که روز حشر شود رهنمای ما
نور محبتت که چراغ هدایتست
اهلی شیرازی
عن ابن مسكان، عن أبي بصير، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: أيما رجل من شيعتنا أتاه رجل من إخواننا فاستعان به في حاجة فلم يعنه وهو يقدر ابتلاه الله عز وجل بأن يقضي حوائج عدو من أعدائنا يعذبه الله عليه يوم القيامة .
المحاسن: إدريس بن الحسن، عن يونس مثله
عن فرات ابن أحنف، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: أيما مؤمن منع مؤمنا شيئا مما يحتاج إليه وهو يقدر عليه من عنده أو من عند غيره، أقامه الله عز وجل يوم القيامة مسودا وجهه، مزرقة عيناه، مغلولة يداه إلى عنقه، فيقال: هذا الخائن الذي خان الله ورسوله، ثم يؤمر به إلى النار.
صدق ابنُ رسول الله عليه السلام
إسماعيل بن جابر، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: سمعته يقول:
ما من مؤمن ضيع حقا إلا أعطى في باطل مثليه، وما من مؤمن يمتنع من معونة أخيه المسلم والسعي له في حوائجه قضيت أولم تقض إلا ابتلاه الله بالسعي في حاجة من يأثم عليه، ولا يؤجر به، وما من عبد يبخل بنفقة ينفقها فيما رضي الله إلا ابتلى أن ينفق أضعافها فيما يسخط الله.
⚠️ دحو الأرض ، روز ولادت حضرت عیسی « علی نبیّنا و آله و علیه السلام »
و تبریک گویی های بی اساس عوام و جهال ‼️
🔻تاریخ دقیق ولادت عیسی بن مریم علیهما السلام در نزد مسیحیان ، همواره محل نقاش و نزاع بوده است.
جدای از آنکه در اناجیل چهارگانه هیچ اشاره ای به تاریخ میلاد مسیح نشده و خود مسیحیان نیز معترفند که هیچ مصدر و سندی برای تاریخ ۲۵ دسامبر( تاریخ مشهور فعلی و ایام جشن کریسمس ) وجود ندارد ، وحتی در سال میلاد عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام نیز میان آنان اختلاف وجود دارد.
💠 اما فارغ از این مطلب ، نکته مهمآنست که اساسا تاریخ میلاد حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام در روایات شیعه و از لسان امام ثامن ضامن مولانا ابی الحسن الرضا علیه السلام بیان شده است و شب ۲۵ ذی القعدة که همان یوم دحو الأرض میباشد ، بعنوان تاریخ میلاد حضرت ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام و حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام ذکر شده است.
🔶 ابْنُ اَلْحُسَيْنِ عَنْ أَبِي طَاهِرِ بْنِ حَمْزَةَ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ اَلْوَشَّاءِ قَالَ: كُنْتُ مَعَ أَبِي وَ أَنَا غُلاَمٌ فَتَعَشَّيْنَا عِنْدَ اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ لَيْلَةَ خَمْسَةٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ ذِي اَلْقَعْدَةِ فَقَالَ لَهُ « لَيْلَةُ خَمْسَةٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ ذِي اَلْقَعْدَةِ وُلِدَ فِيهَا إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ وُلِدَ فِيهَا عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ فِيهَا دُحِيَتِ اَلْأَرْضُ مِنْ تَحْتِ اَلْكَعْبَةِ فَمَنْ صَامَ ذَلِكَ اَلْيَوْمَ كَانَ كَمَنْ صَامَ سِتِّينَ شَهْراً» .
🔹از حسن بن علىّ وشّاء روايت شده است كه گفت: من در زمان كودكى با پدرم در شب بيست و پنجم ذى القعده شام را نزد حضرت رضا عليه السّلام صرف كرديم، آن حضرت به پدرم فرمود: شب بيست و پنجم ذى القعده شبى است كه ابراهيم و عيسى بن مريم عليهما السّلام در آن شب متولّد شدهاند، و در آن شب زمين از زير كعبه گسترش يافته است، پس كسى كه روز آن را روزه بدارد، به مانند كسى است كه شصت ماه روزه داشته باشد.
من لا يحضره الفقيه ، صدوق رحمه الله ، ج ۲ ص ۸۹
ثواب الأعمال ، صدوق رحمه الله ، ج ۱ ص ۷۹
بحار الأنوار ، مجلسی رحمه الله ، ج ۹۴ ص ۱۲۲
منقول از
@alhejazi
فأبشروا ثم أبشروا! ما الذي تريدون؟ ألستم ترون أعداءكم يقتلون في معاصي الله، ويقتل بعضهم بعضا على الدنيا دونكم، وأنتم في بيوتكم آمنين في عزلة عنهم.
بحار
مگر فرمان دهی صاحب زمان را
که شمعی از تو افروزد جهان را
رسد صیت ظهورش تا ثریا
فرود آید مسیح از دیر مینا
بفرماید که برخیزند از خاک
هواداران وصل او طربناك
از این دجال طبعان وارهد دور
نماند کار و بار عالم این طور
بنای ظلم در دوران نماند
جهان زین بیشتر ویران نماند
شود تاریکی ظلم از جهان دور
نماند شمع بزم عدل بینور
ز آب عدل عالم را بشوید
به جای سبز گنج از خاک روید
به نقد خود ننازد محتشم پر
کند خود را چو درویشان تصور
جهان را رسم عشرت تازه گردد
نوای دین بلند آوازه گردد
وحشي بافقي
چه غم ز ضربهٔ طوفان عشق آشفته
چو نوح هست چه اندیشهات که دریاییست
حذر ز سطوت سلطان کجا بود درویش
تو را که همچو علی در زمانه مولاییست
ز هول روز حسابت نباشد اندیشه
گرت ز غیر تبرا بر او تولاییست
آشفته شیرازی
هر که باثنی عشر خود بامامت فزود
سبع مثانی چراهم نکند مستزاد
دولت این خاندان تا به ابد باقی است
طنطنه جم شکست کوکبه کیقباد
اهلی شیرازی
هر کرا کین غلامان علی در دل بود
گر برادر باشدم گویم گناه مادر است
گر ز روی مقبلی قنبر غلام شاه بود
من سگ آن بختیارم کو غلام قنبر است
اهلی شیرازی
در مدح شاه اسماعیل
ز دود ظلمت ظلم از حضور حضرت شاه
گرفت روی زمین آفتاب دولت شاه
کشیده سفره شاه است هر کجا بینی
پر است مشرق و مغرب ز خوان نعمت شاه
چو کاه چون نبرد باد لشکر اعدا
که کوه تاب ندارد شکوه شوکت شاه
ز دیده غایب اگر شد به دل بود حاضر
یکی است در دل مومن حضور و غیبت شاه
به سر شاه کجا عقل و فهم خلق رسد
بغیر شاه نداند کسی حقیقت شاه
ز تیغ فتح غلامان شاه روز غزا
گرفته اند دو عالم به یمن همت شاه
ز عدل شاه به موری نمیرود زوری
که ظلم و جور روانیست در طریقت شاه
فروغ شمع یقینش چراغ بالین شد
کسی که رفت ز عالم بدین و ملت شاه
اگر جهان همه آلوده گناه شوند
بس است قطره ابری ز عفو و رحمت شاه
اگرچه خصم به دوزخ رسیده است هنوز
چو دانه بر سر آتش طپد ز هیبت شاه
چه جای بیم منافق که کافر اندرچین
صلیب میبرد از بیم تیغ صولت شاه
جهان سراسر اگر طی کنی سری نبود
که گردنش نبود زیر بار منت شاه
هنوز عرش مرتب نبود کز ره قدر
ز عرش و فرش فزون بود قدر و رتبت شاه
عجب مدار که خورشید رفته باز آید
اگر اشاره کند باز دست قدرت شاه
به روحبخشی عیسی دمی عجب نبود
که مرده زنده شود از کمال حکمت شاه
اگرنه راه دهد سوی خویش مردم را
فرشته ره نبرد در حریم حرمت شاه
ز نور حیدر عالی است شاه اسماعیل
از آن چراغ جهان شد فروغ طلعت شاه
چه حاجتش به جحیم آنکه روی شاه ندید
همین بس است که سوزد ز داغ حضرت شاه
بهر که شاه نظر از سر غیوری کرد
بسوخت خرمن عمرش به برق غیرت شاه
بتخت و تاج دو عالم فرو نمی آید
سری که گشت مشرف به تاج عزت شاه
شناخت حق بیقین آنکه شاه را بشناخت
قرین حق بود آنکس که یافت قربت شاه
علم بر آرو بزن کوس خرمی ایدل
که دور جمله گذشت و رسید نوبت شاه
کسی ز نور محبت چراغ دل افروخت
که همچو شمع در آتش شد از محبت شاه
چه جای تخت سلیمان که عرش باد برد
در آن مقام که باشد سخن ز فسحت شاه
جهان ز ظلمت عصیان سیاه بود اما
دلیل راه شد آخر چراغ عصمت شاه
چه جای آنکه کند در ز قلعه خبیر
که کوه برکند از جای دست قدرت شاه
ز ذکر شاه دم از نور میزند صحبت
زهی سعادت آنکس که یافت صحبت شاه
چو آفتاب بیک روز رایت منصور
بمغرب از سوی مشرق برد عزیمت شاه
ز هر چه هست تبرا همی کند اهلی
که کرده است به مهر تو روی حضرت شاه
جهانیان همه ایمن ز دولت شاهند
که هست تا بقیامت دوام دولت شاه
اهلی
ترک افضل بهر مفضول از فضول نفس دان
در طریق حق مکن جز نور عصمت پیشوا
و آن ندانم هیچکس را از نبی چون بگذری
جز علی مرتضا را پادشاه اولیا
تا بدو دارم تولا با تبرایم ز غیر
چون نیابد بی تبرا از تولا دل صفا
ابن یمین
لا يقدح في المروة فعل السنن وإن استهجنها الناس ، كالكحل والحناء والحنك في بعض البلاد ، وإنّما العبرة بغير الراجح شرعا.
Читать полностью…