ما زخمهای پدر و مادرهایمان را حمل میکنیم؛ بچههای ما زخمهای ما را ...
در روانِ ما اثرِ زخمهای نسلهای پیش از ما، باقی ماندهاست.
اما این به آن معنا نیست که ما قربانی این زخمها هستیم و کاری برایشان نمیتوانیم بکنیم. وقتی دستمان را با چاقو میبریم، "عامل" ایجاد زخم، چاقو است، اما "مسئول" رسیدگی به زخم، ما هستیم.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
عامدانه بهجای واژهی "درمان" از "رسیدگی" استفاده کردم.
لابد یک نفر دارد با شلاق، روزهای عمر مرا میزند که رم کرده و اینگونه با شتاب میگذرند ...
پرستو امیری
@engaarr
@engaarr
در اسطورههای یونانی ائورودیکه همسر اورفئوس، که با نوای چنگش زندگان و مرگان را مسحور میکرد، بر اثر مارگزیدگی جان سپرد، اما اورفئوس که عاشق او بود، به دنبال او به جهان زیرین که در تملک هادس خدای جهان مردگان بود، رفت و با نواختن چنگ، پرسفونه، همسر هادس را مجذوب کرد و پرسفونه به او اجازه داد تا ائورودیکه را از جهان زیرین بازگرداند، به شرط آنکه تا خروج از قلمرو هادس به چهرهٔ او نگاه نکند. اروفئوس که آنهمه دشواری را تحمل کرده بود این شرط ساده را پذیرفت، اما در آستانهی دروازه خروج از دنیای مردگان، اورفئوس از بیم اینکه ائورودیکه به دنبالش نرود، برگشت و وی را نگاه کرد و با زیر پا گذاشتن شرط، ائورودیکه برای همیشه به جهان زیرین بازگردانده شد و جدایی ابدی بین آنها افتاد.
عجیب نیست؟
عاشقی که برای بازگرداندن معشوق تمام سختیها را به جان میخرد و حتی پا به جهان مردگان میگذارد اما یک شرط کوچک را نمیتواند رعایت کند و بهخاطر یک خطای کوچک معشوق را از دست میدهد! نکند وسوسهای قویتر از وصل در میان بوده؟! میلی عظیم و ناهشیارانه به نرسیدن و جدایی.
نکند ما هرچقدر هم که عاشق باشیم میلِ جدایی در ما قویتر از وصال است؟ شاید برای روانِ عاشق، خاطرهای از تصویرِ معشوق، از خودِ واقعی معشوق دلچسبتر است!
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
وسواس میتواند پاسخی باشد به تجربهی حوادث تهدیدکنندهی زندگی و احساس ناامنی. گویی فرد به مدد آیینهای وسواسی تلاش میکند جهانش را کنترل و پیشبینیپذیر کرده و از بروز اتفاقات غیرمنتظرهی دیگر جلوگیری کند. آیینهای وسواسی جهان و اتفاقات آن را از پیش طراحی و برنامهریزی میکنند.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
@dourha_ensani
چرا نمیتوانیم تصمیم بگیریم؟
(چهار ویژگیِ تصمیمنگیرها!)
دکتر پرستو امیری
منبع: روزنامه خراسان
اغلب ما با اهمالکاری آشنا هستیم اما بیشتر آن را در مورد انجام کارها و فعالیتها شنیدهایم.
معمولا افراد نگران، کمالگراها و وسواسیها کارهایشان را به تعویق میاندازند. حتی آدم های معمولی هم از اهمالکاری شکایت دارند.
اما جالب است که بدانید اهمالکاری فقط در مورد انجام کارها نیست، بلکه افراد زیادی در “تصمیم گیری و انتخاب” اهمالکاری می کنند.
اما چه کسانی و چرا در تصمیمگیری اهمال کاری میکنند؟
این مساله دلایلی گوناگونی دارد، در این یادداشت کوتاه به چند علت شایع میپردازیم.
متن کامل یادداشت را در لینک زیر بخوانید؛ در سایت دورها:
http://dourha.ir/?p=528
یکزمانی یکجایی خوانده بودم که به ازای هر بیماری که روانشناسها درمان میکنند در واقع از خلق یک اثر هنری جلوگیری کردهاند؛ خوانده بودم که از میان همه گناهانِ روانشناسی، مهلکترین گناهها، نادیده گرفتن زیباییست. نمیدانم این اغراق لازم است یا نه؛ اما میدانم لازم است گاهی از این همه علمی نگاه کردن به انسانها فاصله بگیریم و فکر کنیم در درمان دنبال چه هستیم؟
بهواقع چه کسی تعیین میکند سلامت برای همگان یعنی چه؟ چه کسی این اجازه را میدهد که به نام درمان همه را شبیه هم کنیم؟
گاهی در کار با یک مراجع، این سوال را از خودم میپرسم که مبادا آنچه من، به واسطه نرمهای اجتماعی و مطالعات حرفهای، نرمال میدانم، در زندگی این فرد به هیچ کاری نیاید؟! مبادا به نام درمان به رنج کسی اضافه کنم؟! مبادا از خلق شدن و خلق کردن جلوگیری کنم؟!
من اما، همان سالها پیش به خودم قول داده بودم همیشه در چارچوبهای علمی و حرفهای پیش بروم اما در جایی که به تناقض برسم هرگز اجازه نخواهم داد این چارچوبها برایم فراتر از فردیت، آزادی، سرشت و ارزشِ انسانی و رنج انسانها قرار بگیرد.
دکتر پرستوامیری
متخصص روانشناسیسلامت
کانال تلگرامی @engaarr
یکی از مهمترین وظایف و در عین حال چالشهای ما در دنیای امروز، حل مساله و تصمیمگیریست.
ما، به نسبت پدربزرگها و مادربزرگهایمان، با گزینههای بسیار بیشتری در زندگیمان مواجه هستیم.
آنها به دلیل کم بودن گزینهها، خیلی زود تکلیفشان با زندگی، کار، ازدواج و غیره روشن میشد.
اما ما -خوشبختانه یا متاسفانه- گزینههای بسیار بیشتری داریم که هر یک از آنها با خود پیامدهایی به زندگی ما وارد میکنند. از انتخابهای کوچک مانند خرید لباس یا گوشی موبایل تا انتخابهای بزرگتر مانند رشتهی تحصیلی، انتخاب یا تغییر شغل، محل سکونت، ازدواج کردن یا نکردن، بچهدار شدن یا نشدن، مهاجرت کردن یا نکردن، بیرون آمدن یا نیامدن از رابطه و ...
به همهی این الزامات بیرونی، مشکلات درونی خودمان، از جمله افسردگی،
اضطرابها و ترسها، وسواسها و تردیدهای مزمن، کمالگرایی، عدم تحمل بلاتکلیفی و غیره را هم اضافه کنید تا ببینید چقدر کار سختتر و پیچیدهتر میشود.
اما، در عین این پیچیدگی، فراموش نکنیم که حل مساله و تصمیمگیری، مهارتهایی هستند که مانند هر مهارت دیگری، میتوان آنها را اصولی آموخت، تمرین کرد و در آنها ورزیده شد.
ورزیدگی در حل مساله و تصمیمگیری در دنیای امروز، یک مهارت ضروریست که علاوه بر کاهش دردسرها و مشکلات بعدی، زندگی ما را را ارزشمندتر و معنادارتر میکند.
در نهایت، کارگاه حل مساله و تصمیمگیری را با هدف تمرین و ورزیدگی در این مهارت مهم، و به امید حرکت در مسیر ارزشها در زندگی طراحی و برنامهریزی کردهام.
دکتر پرستوامیری
متخصص روانشناسی سلامت
@engaarr
@engaarr
@engaarr
@engaarr
دربارهی دورههای روانشناسی
دکتر پرستوامیری
متخصص روانشناسی سلامت
@engaarr
https://www.instagram.com/reel/Cq-x4-QsYNl/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
سرکوبیِ احساسات میتواند در حدی باشد که ارتباط فرد با مولفههای روانی و ذهنی هیجان قطع شود؛
اما بدن ...
بدن، زبان خودش را دارد؛
بدن داغ میشود، بدن یخ میزند، قلب تند و تند میتپد، دستها میلرزند، پاها سست میشوند، چشمها تار میبینند، گوشها گنگ میشنوند ...
بدن با تکهتکهی خودش میخواهد فریاد بزند و به یادمان بیاورد که، هرچند ما خشم، غم، ملال، ترس، دلتنگی، سوگ و اضطرابمان را، پس راندهایم اما، آنها، جایی در قلمرو بدن، وجود دارند و تلاش میکنند خودشان را ابراز کنند.
برای ارتباط با احساساتمان،
به تن رجوع کنیم.
تن را تجربه کنیم.
دکتر پرستوامیری
متخصص روانشناسی سلامت
@engaarr
@engaarr
@engaarr
تراژدیِ هیجانات بشر
دکتر پرستوامیری
دکترای تخصصی روانشناسیسلامت
@engaarr
حوالی قرن سیزدهم که جامعهی درباری قدرتمند شد و ارج یافت و بهخصوص حضور شوالیهها در دربارها، آدابِ خویشتنداری و بازداری هیجانات بیش از پیش اهمیت یافت. واژهی "نزاکت" (courtesy) از واژه "دربار" (court) مشتق شده است.
از این دوره بود که ابراز آشکار هیجانات و امیال مثبت (شادی، لذت، کامجویی) تقبیح، و بازداری هیجانی، احساس شرم و گناه تحسین شمرده شد. کلیسا نیز با این سیر، همداستان بود. این روند حتی مطابق با سیر سرمایهداری نیز بود. تاکید بر به تاخیر انداختن کامرواسازی و سرکوب لذت به نفعِ تلاش و کار و سازندگی بیشتر.
حال، در چند دهه اخیر، ما با نوعی دیگر از سرکوبی هیجانی مواجه هستیم؛ سرکوبی هیجانات منفی. اگر در قرون پیشین با صدای بلند خندیدن، نمایش لذت، ابراز هیجانات کامرواجویانه (مانند هیجانات جنسی) تقبیح میشد، در چند دههی اخیر موجی علیه هیجانات ناخوشایندی چون اضطراب، غم و خشم به راه افتاده است.
در واقع سرکوب هیجانات مثبت و کامرواجویی و بهجای آن تلاش و سختکوشی و تحمل رنج، تا زمان "تولید و تامین نیروی کار" به نفع نظام سرمایهداری بود. اکنون برای مصرف نیازمند آدمهاییست که به دنبال شادی و لذت و کامیابی هستند.
همزمان علومی مانند روانشناسی، در سیر تحول خود، خواسته و ناخواسته با این نظام (و البته نیازهایی که بر افراد جامعه تحمیل کرده است) همراه شده و نوید مداخلاتی را داد که قرار بود بشر را از "حال بد" به "حال خوب" هدایت کنند.
اینبار وقت آن بود که افراد موضوع سرکوبی را تغییر دهند. موضوع سرکوبی دیگر لذتطلبی، عطش جنسی، شادی و کامیابی نیست؛ اینبار موضوعِ تقبیح و سرکوبی، خشم، اضطراب، شرم، غم و سایر هیجانات ناخوشایند (!) است.
اما چشمانداز تراژدیک این است که گریزی از هیچکدام از هیجانات نیست. هیجانها چه خوشایند و چه ناخوشایند بهاییست که ما بابت مواجهه با واقعیت و اهمیت دادن به مسائل میپردازیم.
شاید وقت آن است که بشر به رویکردی پذیرنده در مورد تمام هیجاناتش برسد و با آنها آشتی کند.
@engaarr
@engaarr
کارگاه تنطیم هیجان برای چه کسانی مناسب است؟
افراد با مشکلاتی مانند:
افسردگی، اختلالات اضطرابی و استرس، بیقراری و ناامیدی مزمن، خشم و پرخاشگری،
افرادی که درگیر رفتارهای پرخوری، پرخوابی، اهمالکاری، دمدمی مزاج، رفتارهای اعتیادی و خودآسیبرسان هستند،
افراد با طرحوارههای رهاشدگی، نقص و شرم، کمالگرایی و ایثار،
افرادی که مشکلات مزمن عاطفی در روابط دارند و در رابطه بیشتر هیجانات آزاردهنده را تجربه میکنند،
افراد با علائم و دردهای مزمن بدنی که علل روانی دارند،
و افرادی که به دنبال رشد تواناییهای خود هستند،
میتوانند از تکنیکهای تنظیم هیجان بهرهمند شوند.
تمام حرف را ویکتور هوگو زد:
"مستی،
از گهواره شروع میشود."
من گمان میکنم،
مستیِ نوزاد در گهواره،
لذتی وحشی و طبیعیست،
ناب و تمام عیار،
تماما خودخواهانه،
بدون احساس گناه، بدون ترس،
و بدون حافظهای از مستیهایی که به خماری رسیدهاند.
بعد از آن مستیِ ناب،
هرچه مستی بود، جعلی بود و
سایهای بیجان از مستیِ گهواره ...
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
گوش کنید.
در نهایت باید یاد بگیریم، بدون اینکه درد بکشیم، به یاد بیاریم ...
پرستو امیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
کمالطلبی و ایدهآلگرایی، به عناد با خود، میل به آزار خود و تحقیر خود منجر میشود.
چون فرد مدام در حال مقایسهی وضعیت و خودِ فعلی (واقعی) با وضعیت و خودِ ایدهآل است و هرچقدر این فاصله بیشتر باشد، از خود واقعیاش بیشتر منزجر و متنفر شده و درصدد آزار و تخریب خود برمیآید.
این افراد از ارتباط با آدمها نیز میترسند، چون نگرانند که دیگران، متوجه خود واقعی آنها (که از نظر خودشان ناچیز و حقیر است) بشوند.
اهمالکاری، احساس بیکفایتی و ناتوانی از تبعات این وضعیت است.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
https://instagram.com/stories/dr.parastoo.amiri/3100212768166735506?igshid=NjZiM2M3MzIxNA==
بلدید قد و قامت رابطهها را اندازه بگیرید؟
پدربزرگ
پدربزرگم میرزا بود، اهالی به او اعتماد داشتند. پدرم تعریف میکرد، کسی اگر بچهاش مریض میشد یا مالش دزدیده میشد یا دعوا و مشکلی داشت، به او رجوع میکرد و با حرفی، دستنوشتهای، دعایی، خلاصه با اطمینان خاطری به سر زندگیاش بازمیگشت و اغلب از برکات این اعتماد و مراجعه برخوردار هم میشد.
مادرم تعریف میکرد: یکبار شیطنت کردم و از او پرسیدم برای آن دختری که میگفتند یکهو لال شده است چه دعایی نوشتید توی آن کاغذِ بسته؛ میگفت پدربزرگ گفت: نوشتم سارا حرف بزند، حرف بزند، حرف بزند؛ همین! پدربزرگ گفته بود: سارا فقط ترسیدهاست، چند روز بعد خودبهخود شروع به حرف زدن میکند. و کرده بود.
یا مثلا یک نفر فلان مالش را دزد برده بود و به پدربزرگ رجوع کرده بود، پدربزرگ گفته بود مالت و دزد مالت تا سه روز پیدا میشود؛ پیدا شده بود. چونکه به گوش دزد رسیده بود میرزا چه پیشبینیای کرده و از ترس لو رفتن، پیش از سه روز مال را گذاشته بود سر جایش.
میگفتند اگر زن و شوهری اختلاف داشتند میآمدند، پدربزرگ دعا و نصیحتی میکرد و آنها با این امید و نیت که دعا و حرف میرزا موثر است، همت میکردند به صلح و آشتی.
خلاصه، هرکس، نیتی که داشت، برکت و مشکلگشایی برمیگرفت و میرفت پیِ زندگیاش.
من آن روزها را ندیدم؛ به جایش این روزهای گمگشتگی آدمها را دیدهام. نمیدانم اعتمادی که به پدران و بزرگان بود، آنچه خیلیها امروز آنرا خرافه مینامند، جایش را به چه دادهاست؟
نمیدانم آیا الان آدمها، بیمارها، مالباختهها، زن و شوهرها و آدمهایی که گرهای به کارشان افتاده است، اعتمادی به جانشینهای منابع سنتی دارند یا نه؟ به دولتها؟ به سازمانها؟ به برندها؟ من نمیدانم جایی یا کسی هست که آدمهای گرفتار به آن رجوع کنند و با آرامش خاطر برگردند سرِ زندگیشان؟
پرستو امیری
ما در تجاربِ گذشتهمون، در ارتباط با آدمهای مهم زندگیمون، به برداشتی در مورد خودمون، آدمها و روابط رسیدیم که ممکنه برداشتِ دردناک و اغراقآمیزی در مورد زندگی باشه؛ مثل اینکه من دوستداشتنی نیستم، هیچکس قابل اعتماد نیست، روابط همیشه آسیبزنندهاند و من برای همیشه تنها خواهم ماند.
اما، در زندگی الانمون، آدمهای امن و قابل اعتماد، میتونن آسیبهای قبلیِ ما رو شفا ببخشند و ما در رابطه با اونها، به قرائتِ جدیدی از زندگی برسیم.
دکتر پرستوامیری
متخصص روانشناسی سلامت
@engaarr
@engaarr
@engaarr
کارگاه مهارت حل مساله و تصمیمگیری
۳ ساعت
دوشنبه ۲۵ اردیبهشت
از ساعت ۱۴ الی ۱۷
کارگاه به صورت آموزش، مشارکت و تمرین عملی، به شکل حضوری (در کلینیک دیبا در تبریز) آنلاین، و آفلاین (ارسال فایل ضبط شده جلسه) برگزار میشه.
برای اطلاعات بیشتر:
واتساپ و پیامک:
09365705171
و تلفن:
041 3330 0116
041 3333 4121
هرچقدر فرد تصویر غیرواقعبینانهای از خود (شخصیت خود، ظاهر خود، تواناییها و ضعفها و غیره) داشته باشد، بیشتر محتاج تایید و تحسین دیگران خواهد بود.
خودِ غیرواقعی، بسیار متزلزل و کاملا متکی بر نظرات دیگران است. به همین دلیل، کوچکترین نظری از سمت دیگری، ممکن است مخالفت، تحقیر، بیاحترامی و توهین، تلقی شود، و فرد را به شدت آشفته کند.
این آشفتگی ممکن است به شکل خشم، دلخوری، وحشت، بیقراری، اضطراب، یا حتی غم و افسردگی ابراز شود.
دکتر پرستوامیری
متخصص روانشناسی سلامت
@engaarr
@engaarr
@engaarr
.
دوستان کارگاه تنظیم هیجان به صورت حضوری، آنلاین و آفلاین (ضبط شده) برگزار میشه.
این کارگاه ۹ ساعته و در روزهای دوشنبه ۴ و ۱۱ و ۱۸ اردیبهشت، از ساعت ۱۵ الی ۱۸ برگزار میشه.
این کارگاه رو به کسانی که به دلیل پر بودن وقتهامون موفق به گرفتن وقت برای جلسات رواندرمانی نشدن و کسانی که توان پرداخت هزینههای جلسات درمان رو ندارن توصیه میکنم (هزینهای این کارگاه ۷۰ درصد از جلسات فردی کمتره).
برای اطلاعات بیشتر:
واتساپ و پیامک:
۰۹۳۶۵۷۰۵۱۷۱
و تلفن:
۰۴۱۳۳۳۰۰۱۱۶
۰۴۱۳۳۳۳۴۱۲۱
.
توضیحاتی دربارهی کارگاه تنظیم هیجان:
ما در طول روز هیجانهای مختلفی را تجربه میکنیم. بعضی از این هیجانات (مانند اضطراب، غم، خشم، ترس، ناامیدی، بیقراری و ...) ناخوشایند و آزاردهنده هستند.
هر یک از ما در طول زندگی تلاش زیادی کردهایم تا از شر این هیجانها خلاص شویم، اما خیلی وقتها نتیجهی عکس گرفتهایم و یا به خودمان و دیگران آسیب رساندهایم.
افرادی که به روانشناس مراجعه میکنند اغلب از همین هیجانها شکایت دارند. در واقع مشکلات هیجانی و تنظیم آن، یک مشکل مشترک در انواع اختلالات روانی و حتی در بین افراد عادیست.
تکنیکهای مبتنی بر تنظیم هیجان، تکنیکهای فراتشخیصی هستند که به افراد در تجربه و تنظیم هیجاناتشان به روشی سالم، کمک میکنند.
برای حفظ کیفیت و فعال بودن شرکتکنندهها، ظرفیت تمام کارگاهها محدوده (۱۰ الی ۱۵ نفر).
کارگاه به صورت آموزش، مشارکت و تمرین عملی برگزار میشه.
برای اطلاعات بیشتر:
واتساپ و پیامک:
09365705171
و تلفن:
041 3330 0116
041 3333 4121
در سال جدید، هر دوشنبه بعد از ظهر، در کلینیک تخصصی دیبا، با کارگاههای روانشناسی در خدمت خواهم بود.
جزئیات برگزاری هر کارگاه رو در روزهای آینده اعلام میکنم.
دکتر پرستو امیری
@engaarr
زمان
روی سکوی راهآهن نشسته بود، پاهایش را کنار هم جفت کرده بود و خیره شده بود به نوک کفشهایش. انگار که با نگاه کردن به کفشها و پاها بخواهد تمرکزش را بگذارد روی رفتن و جلوی هر وسوسهی دیگری را بگیرد.
آدمها با عجله از جلویش رد میشدند، اما سرش را بلند نمیکرد. در فضایی یک متر در یک متر با مرزهایی خیالی، از دنیای خارج جدا شده بود.
دستهی ساک چرمی قهوهای کوچکی که روی زانویش گذاشته بود را محکم توی انگشتهایش فشار داد، تمام آنچه لازم بود را توی ساک گذاشته بود.
فکر کرد: تمام آنچه لازم است! اما برای چه کاری لازم است؟
مدارک شناسایی؛ یک دست لباس اضافه که پارسال وقتی میخواست آنرا از بازارچهای ساحلی بخرد، مادر گفته بود جوان که بود شبیهاش را داشته است؛ دفترچه قدیمیِ یادداشتهای پدر با جلد چرمیِ خاکستری (که حتما خیلی دنبالش خواهد گشت و آخرش هم گم شدنش را ربط خواهد داد به حواسپرتی مادر)؛ روسری سبز ابریشمی و قلاب بافتنی مادر؛ یک تیلهی سربی که از بچگی همراهش بود و اصلا یادش نمیآمد از کجا آمدهاست؛ و ساعت مادربزرگ با بند فلزی طلایی؛ این تمام دارایی بود که در ساکش گذاشته بود و فکر میکرد که لازم است، اما برای چه، نمیدانست.
- اگر میخواست از گذشته فرار کند، چرا باید این خرت و پرتها را از گذشته، با وسواس انتخاب میکرد و با خودش میبرد؟
یک جایی خوانده بود؛ مگر نه اینکه آنچه از آن فرار میکنیم، میل بیشتری برای نزدیکی به آن داریم؟ مگر نه اینکه اشیا، بعد از مدتی خاصیتی فراتر از وجودشان به خود میگیرند؟ اشیا تبدیل به یادمان میشوند، شبکهای معانی در ذهن، که ما از طریق آنها انسجام خودمان را در طول زمان از گذشته تا آینده حفظ کنیم. اگر میخواست از واقعیت بِبُرد، نیاز داشت یک چیزهایی از واقعیت همراهش باشد و الا به طور کلی پرت میشد به عالم خیال و هپروت.
از فکری که به سرش زد، ترسید. فوری سرش را بالا گرفت و اطرافش را نگاه کرد، نباید خیلی غرق خودش میشد، لازم بود گاهی به جهان بیرون از خودش رجوع کند وگرنه دیوانگی سراغش میآمد.
انگشتهایش از فرط فشار، خشک شده و درد گرفته بودند، به سختی آنها را از هم و از دستهی ساک جدا کرد.
زیپ فلزی ساک را باز کرد، بدون نگاه کردن، دستش را درون آن چرخاند تا توانست ساعت مادربزرگ را پیدا کند. ساعت را درآورد، پاهایش را کمی جمع کرد تا ساک از روی پایش نیفتد و ساعت به مچ دستش بست. کمی به دستش شل بود. صفحهاش را نگاه کرد دید هنوز کار میکند. خیلی از این ساعت استفاده نکرده بود. بعد از فوت مادربزرگ تنها چندباری در مراسم رسمی به دستش بسته بودش. به صفحهی ظریف و سفید ساعت نگاه کرد، یادش آمد، یکبار که از مادربزرگ پرسیده بود چرا همیشه ساعت به مچش میبندد، مادربزرگ جواب داده بود: زمان، گاهی آنقدر کند و سنگین میگذرد که وزن گامهایش را همچون باری سنگین روی دوشهایت احساس میکنی. لحظهها انگار گلهی فیلها هستند که آرام میگذرند و تورا زیر پاهایشان له میکنند؛ گاهی هم آنقدر زود میگذرد که با هیچ قل و زنجیری نمیتوانی آنرا نگه داری. انگار لحظهها پروانههای کوچکِ بیتابی هستند که ناگاه پروزا میکنند و از دستانت میگریزند.
بعد هم ساعت را دور مچش چرخانده بود و گفته بود: ساعت به دستم میبندم تا گول زمان درون خودم را نخورم مادر جان.
اشک توی چشمهایش دوید. سریع چشمهایش را از ساعت برداشت و به نوک کفشهایش دوخت.
پرستو امیری
👆👆👆
ببینید استاد سخن سعدی، چقدر ظریف توصیف کردهاست:
شخصی همه شب بر سرِ بیمار گریست
چون روز آمد، بِمُرد و بیمار بزیست!
@engaarr
@engaarr
@engaarr
.
ملاقات با زخم، اشتهای روان ماست.
حضور درد و رنج، برای ما خوشایند است. و همنشینی با او آرزوست.
چرا که مرهم دلپذیر، همیشه و تنها، پس از رنج، نصیب شما شدهاست.
اما،
با زخمهای روانمان چه کار کنیم؟