آدمها با دو روش ناسالم از خودشان دربرابر دردهای روانی/عاطفیِ روابط محافظت میکنند؛
بعضیها دکمهی احساساتشان را خاموش میکنند! از دیگران دور میشوند؛ هیچ کمکی را قبول نمیکنند؛ از هر موقعیت عاطفی و احساسی فرار میکنند؛ بیش از حد مستقلاند و مانند یک ربات عمل میکنند.
این افراد اغلب از احساس پوچی و ملال، احساس خالی بودن، و علائم جسمی شکایت دارند.
گروه دوم، تلاش میکنند فعالانه با هیجانات منفی مقابله کنند؛ آنها به فعالیتهایی مثل مصرف مواد و الکل، پرخوری، سکس زیاد، کار زیاد، ورزش زیاد، قمار، بازیهای کامپیوتری، تماشای بیش از حد فیلم و سریال و خیالپردازی بیش از اندازه، روی میآورند.
این رفتارها در لحظه باعث ایجاد تسکین یا حواسپرتی میشوند اما در دراز مدت کار را بدتر میکنند.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
(شما از کدام گروه هستید؟ یکی از این دو یا روشهای سالمتری دارید؟)
@engaarr
در اسطورهها آمده است که مردگان برای وارد شدن به جهان زیرین (جهان هادس) باید از پنج رود عبور کنند.
اولینِ آنها رود استیکوس (نفرت) است که مرز بین جهان زندگان و جهان زیرین (مردگان) است، و آخرینِ آنها رودِ لته است به معنای فراموشی!
مردگان در آخرین مرحله باید از آب رودخانهی لته بنوشند، تا زندگی گذشتهی خود را فراموش کنند و برای همیشه وارد جهان زیرین شوند.
@engaarr
@engaarr
هنوز بعد از بیست سال اولین جملهی کتاب #نامه_به_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد از #اوریانا_فالاچی را در خاطرم دارم؛ هستی. به قطرهای از زندگی میمانی که از "هیچ" چکیده شده باشد.
نمیدانم با ذهن نوجوانم چه دریافتی از این جمله داشتهام که همچنان آنقدر، به قوت در روان من باقی مانده است. اولین استنباطهای مبهم من از زندگی! نه که حالا به استنباط واضحی دست یافته باشم. نه؛ حالا در بزرگسالی، صرفا بهجز آن جمله، هزاران جمله و تجربهی متحیرکنندهی دیگر در ذهنم منتظرند به امید آنکه روزی، تبدیل شوند به یک کل منسجم و معمای زندگی را برای من حل کنند.
این روزها، که پایان، قریبالوقوع است و مرگ، خودش را برداشته و آورده گذاشته درست جلوی چشمهای ما، بیشتر به زندگی فکر میکنم -شاید فکر کردن به زندگی، نوعی از چسبیدن به آن باشد.-
مبادا پیش از رسیدن به ساحل مرگ، در این دمی که به نام زندگی فرصت عبور دارم، "هیچ" از دریای زندگی نفهمیده باشم!
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
این ویدیوی زیبا را حتما با صدا ببینید؛ لحظهی تولد/ تقلای زندگی و ساحل مرگ.
👇
.https://www.instagram.com/p/CUHFdQ9lOPY/?utm_medium=copy_link
اعتماد
جیسون در هر امری، رای قاطعی داشت. همیشه میگفت: به خودم بیش از هر چیز و هر کسی اعتماد دارم، چرا باید در مورد چیزی که باور دارم تردید کنم؟
تردید را بازیِ آدمهای مسئولیتناپذیر میدانست. نه اینکه خودش تردید را تجربه نکرده باشد، برعکس پیش از رسیدن به یک رایِ قاطع، باید تکلیف تردیدها را در مورد آن موضوع خاص، مشخص میکرد. اما سرانجام به نتیجهای که خودش به آن رسیده بود اعتمادِ نفوذناپذیری داشت.
مارگارت همسرِ جیسون بود که در طی بیست و چندسال زندگی مشترک با جیسون تقریبا در هیچ موضوعی، هیچ رائی نداشت. در واقع اصلا نیاز نبود مارگاریت نظری داشته باشد. او تنها در یک مورد نظر قاطعی داشت و آن اعتماد تمام و کمال به جیسون بود.
جیسون بهتر از هرکسی میداند کار درست و غلط کدام است. این جملهای بود که همیشه مارگارت میگفت.
مارگارت یادش نمیآمد قبل از جیسون چطور تصمیمگیری میکرد. اما آن روزهای بیست و چندسال پیش که جیسون را در کافهای محلی میدید را خوب به خاطر داشت.
جیسون مرد جوان لاغر اندامی بود که توی یک شرکت در همان خیابان کافه، حسابدار بود. همیشه راس ساعت مشخصی میآمد، در صندلی مشخصی مینشست، نوشیدنی مشخصی سفارش میداد و بعد از دقایق مشخصی، پول نوشیدنی و انعام را روی میز میگذاشت و میرفت.
آن روزها مارگارت دختر خجالتی و سربهزیری بود که در دانشگاه نقاشی میخواند و عصرها در کافهی محلی کار میکرد. شغلی که دوستش برای او پیدا کرده بود و گفته بود برایش مناسب است. به ندرت پیش میآمد مارگارت با کسی حرفی بزند. در واقع کافه هم کافه محلی و خلوتی بود. مشتری میآمد مارگارت مطابق آنچه بهش گفته شده بود، میرفت سفارش را میگرفت و به بارتندر میداد.
اوضاع خوب بود مگر آنکه مشتری تازه واردی بپرسد کدام نوشیدنی را پیشنهاد میکنید؟ همین سوال کافی بود که برای لحظاتی مارگارت را از پا بیندازد. هربار بدو بدو میرفت و با لبهای لرزان از بارتندر میپرسید ما کدام نوشیدنی را پیشنهاد میکنیم؟
در زمانهای بیکاری پشت پیشخوان تصویر مشتریها را در کاغذهای کاهی نقاشی میکرد. اما هرگز یک تصویر را به پایان نمیرساند. همیشه وسطهای کار در مورد خوب یا بودن کارش تردید میکرد، مضطرب میشد و کاغذ را پاره میکرد و دور میانداخت.
مارگارت دختر خوش برو رویی بود. احتمالا به خاطر چهره شیرین و خجالتیاش که زیر چتریهای کمپشتِ موهای تیرهاش پیدا بود که چندباری پسرهایی که به کافه میآمدند تلاش کرده بودند با او ارتباط برقرار کنند، اما بعد از چند تلاش، به نظرشان مارگارت دختر بیحال و حوصلهای میآمد و اورا رها میکردند. او در هر آشنایی تازهای دست و پایش را گم میکرد. صورتش قرمز و کک و مک روی گونهاش بیشتر نمایان میشد. انگشتهایش در هم گره میخورد، لب پایینش میلرزید و گوشهی چشمش میپرید. وضعیت دردناک و خجالتآوری بود برای مارگارت.
اما درست یادش نمیآمد که چه شد که یک روز جیسون، جوان قدبلند و لاغر اندام، با فکی چهارگوش و بینی عقابی و موهایی که به دقت به عقب شانه شده بودند و اتفاقا اصلا به فرم چهرهاش نمیآمدند، آمد جلو و خیلی جدی و بدون ذرهای تردید گفت شما دارید با نقاشی عمرتان را تلف میکنید، انگشتهای شما اصلا مناسب نقاشی کشیدن نیست. شما باید کوزهگری کنید. من شما را به کارگاه کوزهگری یکی از آشنایانم میبرم.
کمتر از سه ماه بعد مارگارت همسر جیسون بود و در یک کارگاه کوزهگری کار میکرد.
بعد از آن، در تمام این بیست و چند سال زندگی، این جیسون بود که تصمیم گرفته بود کی بچهدار شوند، کی اتوموبیلشان یا خانهشان را عوض کنند، بچهها کدام مدرسه بروند، چمنهای حیاط چه موقع زده شود، شیروانی سقف کی تعمیر شود، با کی رفت و آمد کنند و هزار و یک تصمیم دیگر.
مارگارت راضی بود. مدتها بود هیچ اضطرابی را تجربه نکرده بود، لب پایینش نلرزیده و کک مکهایش نمایان نشده بود. واگذاری مسئولیت تصمیمگیریها به جیسون بهترین -و احتمالا آخرین- تصمیم واقعی او بود و او با وجود پیامدهای ناخوشایند برخی تصمیمات جیسون، همچنان معتقد بود که جیسون بهتر از هرکسی میداند کار درست و غلط کدام است. جیسون هم راضی بود، بالاخره یک نفر در زندگیاش بود که بیتردید به او اعتماد داشت و انصافا تصمیمات جیسون را موبهمو و بی نقص اجرا میکرد. میشد گفت آنها واقعا عاشق و از آن مهمتر، مکمل یکدیگر بودند. پایهی عشق آن دو کاملا بر اساس اعتمادِ نفوذناپذیر و اطاعتِ بی چون و چرا بود.
در واقع مارگارت آنقدر به جیسون اعتماد داشت و مطیعِ رای او بود که اگر روزی جیسون از خودش متنفر میشد مارگارت هم از او متنفر میشد.
پرستو امیری
رفیقِ روزهای خوبِ خودتون نباشید؛
تو روزهای بدتون هم با خودتون رفیق بمونید.
پرستو امیری
@engaarr
@engaarr
معمولا از مراجعانم دو مورد را میپرسم؛
در خانوادهی شما
چه کسی و با چه معیاری موفق محسوب میشود؟
و چه کسی و با چه معیاری شکستخورده؟
این دو سوال اطلاعات زیادی دربارهی فضای خانوادگی، تشویقها، تحسینها، تنبیهها و سرزنشها میدهد.
(شما به این دو سوال فکر کنید؛ آیا ارتباطی بین پاسخها و الگوهای رفتاری/فکری/احساسی فعلیتان میبینید؟)
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
.
دکتر عباسی، استاد فلسفه، تصحیح کردند که:
به جای استدلال، از کلمهی عقل باید استفاده بشه در اینجا.
ما پنج منبع مهم شناخت داریم که یکی اش عقل است. استدلال منبع مستقلی نیست. استدلال داده های این منابع را پردازش می کنه. به این معنا که از مقدماتی به نتایجی میرسد.
عقل، بردهی هیجان است ...
.
✅️ کارگاه نیروی التیامبخش نوشتن برای چه کسانی مناسب است:
مردان! شاید باورتان نشود اما ما تاکید داریم مردان از این کارگاه بهره بیشتری خواهند برد، از این جهت که کمتر تمایل به حرف زدن، درد دل کردن و ابراز احساسات دارند؛ نوشتن راه امنتری برای مردان است!
کسانی که یک مصیبت تلخ و دردناک را پشت سر گذاشتهاند.
کسانی که یک سوگ حل نشده یا پیچیده را تجربه کردهاند.
کسانی که شکست عاطفی را تجربه کردهاند.
کسانی که در تنظیم احساساتشان مشکل دارند و اغلب از این بُعد آسیب میبینند.
اگر در حال حاضر، در میانهی یک حادثهی دلخراش هستید؛ مثل دست و پنجه نرم کردن با یک بیماری، طلاق، زندگی با شرایط دشوار محیطی و ...
کسانی که بیش از حد راجع به اتفاقات گذشته نشخوار ذهنی میکنند یا مدام نسبت به آینده نگرانی میبافند.
دکتر پرستو امیری
متخصص روانشناسی سلامت/ رواندرمانگر
@engaarr
@engaarr
عزیزِ جان!
نمیتوانی منتظر شوی تا زخمهایت خوب شوند، بعد زندگی کنی. زندگی منتظر تو نمیماند!
بعضی زخمها هرگز خوب نمیشوند، بعضیهایشان التیام مییابند، بعضی فراموش میشوند و جایِ بعضی از آنها برای همیشه با تو باقی خواهد ماند.
اما تو تنها نیستی؛ تو تنها کسی نیستی که زخمی شدهای. هیچ انسانی در هیچجای تاریخ نبودهست که زخمی نشده باشد و درد نکشیده باشد و رنج نکشیده باشد.
همه یکجایی رهاشدهاند، یک جایی خیانت دیدهاند، یکجایی مورد ظلم بودهاند، یکجایی آسیب دیدهاند، یکجایی نادیده گرفته شدهاند، یک جایی زیرپا له شدهاند. همه، زخمیاند. زخمهای تو زخمِ "انسان بودنِ" توست. میلیاردها انسان، پیش و پس از تو، با این زخمها زیستهاند و خواهند زیست.
بهجای تلاش برای فرار از زخمها، بهجای جا ماندن، گیر کردن و درگیر شدن با زخمها، بهجای نکوهشِ زندگی، زخمهایت را بهعنوان بخش ارزشمندی از وجودِ خودت بپذیر و
به پیش برو.
گذر زمان، رشد کردن و ارزشمند زندگی کردن، زخمهای تو را التیام خواهند داد.
زخمهایت را ببخش و اجازه بده خاکِ حاصلخیزی باشند برای رشد تو، اجازه بده جای زخمهایت محل رویش بالهای پروازت باشند.
زخمهایت را عزیز بدار و با "ارزشمند زندگی کردن" بر آنها مرهم بگذار.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
اینکه از هر نظام فکری، یک تکهای که دوست دارید را بردارید و به زخمِ یک گوشه از زندگیتان بزنید، باعث میشود نتوانید به یک معنای انسجامبخش برای زندگی برسید و برای خودتان یک جهانبینی قابل اتکا بسازید.
در نتیجه، در بزنگاههای مسیر زندگی، سردرگم و مضطرب میشوید.
جهانبینی و معنای زندگی، کلانترین باوریست که انسان برای خود میسازد، و این کلانباور، باید بتواند لحظهلحظهی زیستن او، وجوه مختلف زندگی و عملکردش را هدایت کرده و انسجام ببخشد.
درست مانند نخ تسبیح که دانههای آن را بههم متصل نگه میدارد.
(پ.ن: مدتی پیش در منزل یکی از دوستانم، با ترکیب عجیبی از عود هندی، دریمکچر، مجسمهی کوچکی از بودا، یک تسبیح بزرگ چوبی افریقایی، موسیقی مدیتیشن چینی و ... مواجه شدم؛ و البته رفته بودم برای پختن غذای نذری به او کمک کنم!)
پرستو امیری
@engaarr
@engaarr
کمالگراها در حوزه درونروانی نیز به دنبال بینقص بودن هستند.
آنها سادهترین تجارب انسانی را نقص پنداشته و بابت آنها خودشان را تحت فشار قرار میدهند:
نباید افکار منفی داشته باشم.
نباید ناراحت، مضطرب یا خشمگین باشم.
نباید هیچ رفتار بدی داشته باشم.
کمالگراها مدام گوش بهزنگاند و کوچکترین نشانهی کامل و بیعیب نبودنِ احساسات، افکار و رفتار خود را فورا متوجه میشوند.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
عشق به سرنوشت خویشتن
برای دوره زیادی این مفهوم را اینطور در مییافتم که مسیر خودت را در زندگی انتخاب کنی، برای آن بکوشی و پذیرای هزینههای آن باشی. هر چه آید خوش آید. مهم این است که به خواستههای خودت وفادار باشی و در راه آن از چیزی فرو نگذاری. مانند قهرمانی، حتی بینام و نشان و در خلوت وجودی خود، اتفاقات و رویدادهای زندگیات را رقم بزنی. گویی سکان کشتی زندگیات را به دست بگیری و به رغم ابر و باد نامساعد جهان پیش بروی. خطوط اشتیاق و امیالت را با سماجت و لجاجت بر دفتر هستی نقاشی کنی حتی اگر نقشی از درد و ناکامی به جا بگذاری. اما هر چه گذشت از زاویه دیگری مفهوم عشق به سرنوشت خویشتن به رویم گشوده شد. در برداشت اولی با سر به روشنی میاندیشی و دل در راه آن قوی میداری. در برداشت دومی با دل و دلایل گنگ آن راه میبری و مقام سر صرفا فرمانبری است. اینطور خودمحورانه به جنگ جهان نمیروی، به فراخوانی جهان گوش میدهی. اینطور خود حجاب خویشتنی و باید از میان برخیزی. از قلمرو آشنای خود فراتر روی و جان و تن به غرابت جهان و دیگران دهی. میل تو در مقابل جهان نیست که وفادارانه آن را بپایی تا رخداد نهایی را رقم بزنی. رخداد، میل تو را در جهان رقم میزند و البته نابهنگام. اینجا دیگر عرصه پاکبازی و جانبازی است وقتی نامه ناخوانده سرنوشت قلب ناخودآگاهت را هدف میگیرد. همچون عشق که ویران و بیخودت میکند ولی جوانه دیگری در نهادت میزند. همچون تمنای بیمحابای آزادی که در نهانت میدمد و به ماجراها میکشاند. همچون هزاران نیرنگ سرنوشت که پنهان در پس پرده برای هوشربایی به دنبال هستند. اگر ایمان بیاوری لمحه غریب دیگری نمیتواند تو را فرا بخواند مگر در اعماق وجودت با آن آشنا باشی.
@ravankavi1939
روزی در آخر، از خودمان خواهیم پرسید:
آیا حقیقتا، در این زندگی، باری -پرمعنا- متناسب با قد و اندازهی خودم تحمل کردم؟
برای آن روز، پاسخی فراهم کنیم.
پرستو امیری
@engaarr
@engaarr
انگار زندگی داره دیر میشه.
احتیاج اصالت انسان را از بین میبرد.
هرچقدر فرد به دیگران وابستهتر و محتاجتر باشد، به ناچار بیشتر به آنها اجازهی تسلط میدهد و از خود واقعیش دور میشود.
به همین دلیل همیشه در مراجعانم به مقدار سالمی از استقلال تاکید میکنم.
مستقل بودن (از لحاظ فکری، عاطفی، مالی، رفتاری و غیره)، در فضای روابط، به شما فرصتِ آزادی عمل و حرکت -بر اساس نیازها و خواستههای خودتان- میدهد.
پرستو امیری
@engaarr
@engaarr
.
این دوره از اواخر مهرماه،
به صورت حضوری،
در تبریز، کلینیک تخصصی دیبا،
برگزار خواهد شد.
برای اطلاعات بیشتر،
تلگرام، واتساپ و پیامک:
۰۹۳۶۵۷۰۵۱۷۱
(ظرفیت ۱۰ نفر)
بارها دیدهام که شکاکترین و ماتریالیستترین آدمها، در مواجهه با مرگ و سوگ، حتی برای مدت کوتاهی هم که شده، به خرافه پناه بردهاند.
انسانِ مدرن در برابر مرگ، حقیقتا دستبسته و بیپناه است.
پرستو امیری
@engaarr
@engaarr
.
انگار حقیقتا برای دوام آوردن در این جهان، به مقداری خودفریبی نیاز داریم.
@engaarr
@engaarr
عکس را در تکیه معاونالملک کرمانشاه ثبت کردهام.
نکند فکر کردن و غرق شدن در مفاهیم عمیقی مثل "معنای زندگی" ، راهیست برای فرار از وظایف و تکالیفِ ساده اما اساسی زندگی.
هرزمان غرق این مسائل شدید، از خودتان بپرسید: احیانا لیستی از کارهای سادهی انجام نداده و اهمالکاری شده ندارم؟!
پرستو امیری
@engaarr
@engaarr
حضورِ یک آدم کمالگرا -بینقصگرا- در اطرافتان کافی است تا مدام در تمام کارها به شما حسِ بد بودن یا ناکافی بودن بدهد.
در مرحله اول بدانید که هرگز نمیتوانید یک کمالگرا را از خودتان راضی کنید -کمالگرا خودش هم نمیتواند خودش را راضی کند!- ؛ و در مرحلهی دوم، خودتان را با مقیاس و استانداردهای آدم کمالگرا نسنجید، بلکه استانداردها و اهدافِ خودتان را بسازید، آنها را دنبال کنید و خودتان را نسبت به آنها ارزیابی کنید.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
وسواس میتواند پاسخی باشد به تجربهی حوادث تهدیدکنندهی زندگی و احساس ناامنی. گویی فرد به مدد آیینهای وسواسی تلاش میکند جهانش را کنترل و پیشبینیپذیر کرده و از بروز اتفاقات غیرمنتظرهی دیگر جلوگیری کند. آیینهای وسواسی جهان و اتفاقات آن را از پیش طراحی و برنامهریزی میکنند.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
دیوید هیوم میگوید: استدلال بردهی هیجان است.
استدلال نمیتواند به ما بگوید که "چه میخواهیم"؛ بلکه تنها میتواند بگوید "چگونه به آن خواسته دست یابیم".
دوباره و دوباره به این نظر بازمیگردم که انسان موجودی عاطفیست؛ انسان، تصمیمات و رفتارها و امیالش را بر اساس عواطف و هیجانات شکل داده است و بعد برای آنها دلایل منطقی میتراشد تا بتواند به آنچه میخواهد (برخاسته از هیجان و عاطفه) دست یابد.
دکتر پرستوامیری
متخصص روانشناسیسلامت
@engaarr
@engaarr
@engaarr
استاد شین
آقای شین، استاد درس فلسفه عقلی-تجربی بود. استاد بدعنق و سختگیری، که دو نوع واکنش متفاوت در دانشجویان برمیانگیخت؛ تحسین و ترس.
عادات عجیبی هم داشت. مثلا هرگز امتحان نمیگرفت؛ بلکه بر اساس نظر و برداشت خودش به دانشجوها نمره میداد.
البته که خیلیها شاکی و معترض میشدند، چراکه اغلب نمرات بسیار پایینتر از میانگین سایر اساتید بود. اما در عین حال همه ته دلشان میدانستند نمراتش منصفانهست!
حتی دو سه باری، چندنفر از دانشجویان بر سر اعتراضشان ایستادگی کرده بودند و استاد شین گفته بود از آنها امتحان میگیرم به شرطی که هر نمرهای گرفتند، بپذیرند. و تقریبا تمام دفعات نمرات امتحانی دانشجویان، کمتر از نمره اولیهشان بود! حتی آنها که درس را حسابی خوانده بودند.
استاد شین، یک عادت دیگر هم داشت و آن این بود که موقع توضیح یک مطلب، هر سه چهار جمله یکبار از مخاطبش میپرسید: درسته؟ و بهطرز گنگ و کنجکاوانهای، زُل میزد توی چشم مخاطب.
یک روز دانشجوها داشتند در بوفه دانشکده راجع به این اخلاق استاد شین حرف میزدند.
بعضیها نظرشان این بود که او به گفتههای خودش اعتماد ندارد و با این سوال دنبال تایید مخاطب است و بعضیها گمان میکردند استاد شین، به مخاطبش اعتماد ندارد؛ عدهای هم میگفتند این، فقط یک عادت است، مثل تمام عادتهای عجیب استاد شین.
یکی از دانشجوها اما فکر میکرد استاد شین از "فهمیدهنشدن" وحشت دارد. البته که حرفش را توی دلش نگه داشت.
پرستو امیری
در جهانی که فیلم باربی، تبدیل به نوعی جنبش اجتماعیِ -صورتی- میشه و به راحتی در تعداد زیادی از آدمها، نوعی هویت جمعی شکل میده،
با من از آزادی اراده حرف نزنید.
پرستو امیری
@engaarr
اغلب به مراجعانم نوشتن را به عنوان یک روش التیامبخشِ فکری/هیجانی پیشنهاد میکنم و اغلب هم نتایج شگفتانگیزی را دیدهام.
اما این نوع نوشتن -که به آن نوشتن ابرازی میگوییم- اصول و آداب خودش را دارد که اگر رعایت نشود نه تنها بیفایده خواهد بود بلکه ممکن است به روشی برای نشخوار بیپایان افکار تبدیل شده و آسیبرسان هم باشد.
دکتر سامان نونهال را از دوره دکتری میشناسم. پژوهشگر و مترجمی توانمند و حرفهای که چندسالی هم هست در حوزه نوشتنِ ابرازی تفکر و تحقیق میکند و کتابی با عنوان این کارگاه -نیروی التیامبخش نوشتن- نیز ترجمه کرده است.
این کارگاه را با همکاری ایشان و با هدف آموزش و تمرین نوشتنِ ابرازی طراحی کرده و برگزار میکنم و امید دارم گام مفیدی باشد برای جستجوگران سلامتِ روان.
کارگاه به صورت آنلاین در گوگلمیت برگزار میشود.
برای حفظ کیفیت و فرصت تمرین گروهی، ظرفیت محدود است.
زمان دقیق بعد از تکمیل ظرفیت و با هماهنگی تمام اعضا، تعیین خواهد شد.
جلسهی اول را در خدمت دکتر نونهال خواهیم بود و جلسات بعدی را من برگزار خواهم کرد.
دکتر پرستو امیری
@engaarr
هرچقدر حجم نیازی که در رابطه رد و بدل میشود بیشتر باشد، احتمال ناکامی و برآورده نشدن آن هم بیشتر میشود؛ در نتیجه احتمال اینکه از سمت پدر و مادر، همسر و دوست صمیمیتان احساس ناکامی کنید بسیار بیشتر از همکار، استاد، یا دوست دورتان است.
اینبار که به ذهنتان آمد که فلان همکار یا استادم من را بیشتر از همسر یا والدینم درک میکند این حقیقت را به یاد بیاورید که نیاز و توقعی که شما در ارتباط با این آدمها دارید قابل قیاس با حجم و اندازهی آنچه که در روابط بسیار نزدیک رد و بدل میشود نیست.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
@engaarr
مادر بودن میتونه ترکیب شگفتآوری از شفقت و بیرحمی باشه؛ از ترس و جسارت.
این ویدیو رو امروز گرفتم.
گربهی مادری که پرید توی درز دیوار برای شکار کبوتر و در نهایت ...
.
.
مادرم میگه: نمیدونم دلم شاد باشه برای اون بچههای گرسنهش، یا غمگین باشه برای اون کبوتر بینوا؟
تا آخر ببینید و بهم بگید شما با دیدن این ویدیو چه احساسی داشتید؟ مشتاقانه میخونم. 👇👇👇
https://www.instagram.com/reel/CupM5kIslrC/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
آدم گرسنهای که خودش را با هله هوله سیر کند نمیرود دنبال غذای سالم. گرسنگی روانی را با مصرف و خرید و روابط سطحی، سیر نکنیم؛ نترسیم از گرسنه ماندن، از بیلذتی، از بیمعنایی. اتفاقا این گرسنگی، سائق مهمی برای جستجوی غذای سالم برای روان خواهد بود؛ در این وضعیت است که میتوانیم بهجای لذتهای زودگذر و الکی سیرکنندهی مضر، بگردیم و آن لذت و رضایت و معنای واقعی را پیدا کنیم.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
در ارتباط با فردِ خودشیفته:
همیشه
شما مقصر هستید.
شما مسئولِ مشکلات رابطه هستید.
شما کاری میکنید که او عصبانی شود.
شما نمیتوانید او را بفهمید و درک کنید.
شما بلد نیستید چطور رفتار کنید.
شما همیشه خرابکاری میکنید.
شما ناکافی هستید.
اگر نیازهایتان را بیان کنید، پر توقع و بهانهگیر و نقنقو هستید.
اهداف، ارزشها و علائقتان مسخره و پیشِ پا افتادهاست.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
همهی ما، تا پایان عمر دیون خود را -حتی به صورت معوقه- از شادی، رنج، اشک، خنده، ترس، شجاعت، لذت، نفرت، حقارت، دلدادگی، سوگ، اشتیاق، دلسردی، هرزگی، امید، یاس، عشق، گناه، ذلت، سرافرازی و غیره، حتما و یقینا، به جهان خواهیم پرداخت.
این، حقِ زندگی بر گردن ماست و تا نستاند، اجازه ترخیص نخواهد داد.
پرستو امیری
@engaarr
@engaarr
این تابلو، یکی از اشیاءِ خاطرهانگیز و عجیب زندگیِ من است. هربار در منزل خالهی مادرم دقیقههای طولانی میخکوبش میشدم.