https://www.instagram.com/p/C6vJl5OtCqq/?igsh=MWR4NnplN2ZldjdoeA==
از اولینباری که در رنج بودیم و گریه کردیم و مادر فورا مارا در آغوش گرفت، تغذیه کرد و از رنج نجاتمان داد، ما به نجاتدهنده ایمان آوردیم.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
@engaarr
استرس مزمن و طولانی مدت به فرسودگی روانی و جسمانی -چیزی شبیه افسردگی- ختم میشود؛ گویی بدن و روان، از مبارزهای دراز مدت خسته شدهاند.
این رو گوش کنید، در مورد نکتهی بالا:
https://www.instagram.com/reel/C6MruBPNfXB/?igsh=MmExbWJ3OWNlcjZ1
سد راه هیجاناتِ ناخوشایند نشوید؛
در هستیِ آنها مراخله نکنید؛
گاهی اجازه دهید تمام و کمال، وجود شما را فرابگیرد؛
آرامبخشی نکنید؛
به خودتان این فرصت را بدهید که در زندگی عمیقترین غمها، ترسها، خشمها و هر هیجان دیگری را، هرچند ناخوشایند، هرچند توفنده، تجربه کرده باشید.
تماشاگر خودتان و طوفانی باشید که در حال عبور از شماست.
فقط بدانید، ملتفت باشید که چه اتفاقی دارد میافتد؛ یک تماشاگر آگاه.
سخت خواهد گذشت، بسیار سخت. بسیار وسوسه خواهید شد که پناه بگیرید؛ بسیار وسوسه خواهید شد که فرار کنید؛
اما اگر آگاهانه تن بسپارید، تجربهی بیرون آمدن از طوفان، از عمیقترین تجارب زندگیتان خواهد شد.
دکتر پرستو امیری
@engaarr
@engaarr
فایل صوتی
دلبستگی اضطرابی یا دوسوگرا:
تمنای عشق و رابطه
دکتر پرستوامیری
@engaarr
در کودکی:
والدین این افراد عموما بیثبات و پیشبینیناپذیر بودهاند.
گاهی خیلی درگیر نیازهای کودک میشدند و گاهی به نیازهاش بیتوجهی کردهاند.
به همین دلیل کودک مدام در این اضطراب به سر میبرده که آیا عشق و توجه و محبت به من داده میشه یا نه.
و این اضطراب رو با خودش به روابط بزرگسالی آورده.
در بررگسالی:
این افراد وقتی توی رابطه هستند تمام فکرشون درگیر رابطهست و با تمام شدن رابطه، خلا و پوچی عمیقی رو احساس میکنند.
جدایی و تنهایی رو نمیتونند تحمل کنند، در این حالت، یا غرق خیالپردازی راجع به بازگشت به رابطه میشن و یا فورا وارد رابطهی دیگهای میشن و این داستان دردناک رو برای خودشون تکرار میکنند.
@engaarr
در کودکی:
والدین این افراد عموما بیثبات و پیشبینیناپذیر بودن.
گاهی خیلی درگیر نیازهای کودک میشدن و گاهی به نیازهاش بیتوجهی میکردن.
به همین دلیل کودک در این اضطراب به سر میبرده که آیا عشق و توجه و محبت به من داده میشه یا نه.
و این اضطراب رو با خودش به روابط بزرگسالی آورده.
در بزرگسالی:
این افراد وقتی توی رابطه هستند تمام فکرشون درگیر رابطهست و با تمام شدن رابطه، خلا و پوچی عمیقی رو احساس میکنن.
جدایی و تنهایی رو نمیتونن تحمل کنن، در این حالت، یا غرق خیالپردازی راجع به بازگشت به رابطه میشن و یا فورا وارد رابطهی دیگهای میشن و این داستان دردناک رو برای خودشون تکرار میکنن.
دکتر پرستو امیری
@engaarr
ویدیو رو باصدا ببینید.👇👇👇
https://www.instagram.com/reel/C6VtxXMtbyH/?igsh=OWs5aG0xM3E4c3M3
در ضرورت شوخطبعی در عصر ظلمت؛نوشتهای از خالد کیشتانی نویسنده عراقی
@engaarr
شوخطبعی بیش از همه در تاریکترین ساعات یک ملت مورد نیاز است، چرا که در چنین مواقعیست که مردم رفته رفته ایمان به خود را از دست میدهند، تسلیم ناامیدی میشوند و به مرداب اندوه و افسردگی فرو میغلتند.
در این لحظات زندگی بیمعنی به نظر میرسد و وطن همانند تار عنکبوت است. مردم ارتباط خود با همشهریانشان را از دست میدهند و در نهایت بیکسی و تنهایی خود را میپذیرند و اراده برای مقاومت و ایستادن در کنار یکدیگر از بین میرود.
شوخ طبعی بهترین درمان برای چنین بیماریهاییست. خنده آدم را از مالیخولیا و رخوت دور میکند. شوخی سیاسی که توسط فردی گفته میشود، شهروندان را دوباره با یکدیگر پیوند میدهد. افراد، دیگر تنها نیستند. دیگرانی هستند که نظرات آنها را به اشتراک گذاشتهاند.
ما در رنج و امید مشترک هستیم. خنده یک برادری جمعیست. آدم در تنهایی نمیخندد.
@engaarr
.
.
قدیمترها، دسترسی و حق انتخاب کمتر بود و آدمها در تمام امور زندگی، از جمله روابط و ازدواج، دیدگاهشان بیشتر روی تعمیر و ساختن و اصلاح کردن بود تا تعویض و دور انداختن؛ در روزگار ما اما، آنقدر دسترسی و حق انتخاب زیاد شده است و آنقدر فرهنگِ مصرف و تعویض، جهانبینی ما را تحت تسلط خود درآورده است که آدمهای امروزی ترجیح میدهند تنبلوار و مصرفکنندهوار، رابطه را هم مانند یک کالای مصرفی نگاه کرده و هر زمان که دچار نقص و خرابی و اشکال شد، بهجای اصلاح، تعمیر و ساختن، آنرا دور انداخته و به راحتی جایگزین کنند.
دکتر پرستوامیری
متخصص روانشناسیسلامت
@engaarr
@engaarr
@engaarr
گاهی هم تمامِ آنچه باید یاد بگیریم تحملِ دوسوگرایی است؛ اینکه بپذیریم ما عشق و نفرت را درکنارهم -باهم- در رابطه با یک فرد تجربه میکنیم و این تعارضیست اجتنابناپذیر در روابط صمیمانه؛ چرا که تمام کامیابی و ناکامی ما در بستر صمیمیت اتفاق میافتد. باید یاد بگیریم این دوسوگرایی را تحمل کنیم و براساسِ تجاربِ هیجانی و احساسیِ لحظهای، رفتار و تصمیمگیری نکنیم.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
انسان،
حتی خردورزترین انسان،
بسیار بیشتر از آنکه تصور کند، تحت سلطهی مقتدرانهی هیجان و احساس است.
در خردمندانهترین تصمیمات انسان، بیش از منطق و تفکر، ردپای قاطع احساسات وجود دارد، حتی اگر مشاهده نشود.
برای رام کردن اسبِ سرکشِ و وحشی احساس، انسان به مهارتی آگاهانه و ظریف به نام تنظیم هیجان نیاز دارد، که به او کمک کند تا بتواند اضطرابها، افسردگیها، بیحوصلگیها، خشمها و ناامیدیهایش را از وجودش دور کرده، خود را تسکین دهد و آرام کند.
این مهارت به انسان کمک میکند ظرفیت لذت بردنش را افزایش داده و با توان بیشتری ناملایمات زندگی را پشتسر بگذارد.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
.
"دوست داشتن خودتون" نباید فقط یه جملهی قشنگ روی یه کاغذِ چسبونده شده به آینه اتاقتون باشه!
دوست داشتن خودتون رو به خودتون ثابت کنید.
همونطور که وقتی کسی میگه دوستتون داره انتظار دارید با رفتار محبتآمیزش، با مراقبتهاش، با وقت گذاشتنهاش، با حمایت کردنهاش، با صبوریش، با پذیرشش، با بخشش، با درکش و با رفتارش، در عمل به شما نشون بده که دوستتون داره، خودتون هم در عمل باید خودتون رو دوست داشته باشید، نه فقط در کلام.
پرستو امیری
@engaarr
@engaarr
آقای دامپزشک
استلا نشسته بود نوک صندلی چرمی، زانوهایش را جفت کرده بود، انگشتهای گرهخوردهاش را روی پاهایش گذاشته بود و با حیرت به دستهای ماهر آقای دامپزشک، که مشغول جراحی یک سگ بود، نگاه میکرد.
دستها همیشه برایش عضو خیرهکنندهای بودند. دستهای آدمها، انگشتهایشان و حرکاتشان در خاطرش میماند.
انگشتهای آقای دامپزشک کشیده و استخوانی بودند و ترکیب عجیبی از ظرافت و قدرت را همزمان در آنها میشد دید.
استلا انگار که با حرکت دستهای آقای دامپزشک هیپنوتیزم شده باشد، پرت شد به اولین روزی که با بچهگربهای در دست آمده بود به کلینیک دامپزشکی.
بعد از ظهر شلوغی بود و کلینیک پر بود از آدمها و حیوانات خانگی مریض.
آقای دامپزشک، دستیاران و سرپرستهای حیوانات، در تکاپو بودند.
استلا به عنوان یک غریبهی تازهوارد کمی معذب بود و درحالی که بچهگربهاش را به سینهش چسبانده بود، هیاهوی کلینیک و رفت و آمد خستگی ناپذیر آقای دامپزشک از این حیوان به آن حیوان را تماشا میکرد.
آقای دامپزشک، قدبلند بود و لاغراندام، با چشمهای ریز، نافذ و جدی. لباس کاری به تن داشت که لکه لکه روی آن رد خون تازه و ترشحات دیده میشد.
در همان حین که داشت آن نمایش هیجانانگیز زنده را تماشا میکرد، آقای دامپزشک در حین رسیدگی به حیوانی دیگر، پرسیده بود که مشکلش چیست و استلا گفته بود: میخوام واکسنهاشو بزنید لطفا.
چند دقیقه بعد آقای دامپزشک صدایش کرده بود که فورا بچهگربه را روی تخت بگذارد تا واکسنش را بزنند. بچهگربه ناآرام و پرخاشگر بود. آقای دامپزشک گفته بود گردنش را محکم نگه دارد و وقتی استلا گفته بود که دلش نمیآید، با جدیتی آمیخته به کمی خشونت گفت: اگر محکم نگهش ندارید نمیتونم واکسنش رو بزنم.
استلا محکم گردن گربه را گرفت و آقای دامپزشک در چند ثانیه سوزن را وارد ران گربه کرد و فورا بیرون کشید، زیر لب به سلامتی گفت و بدون کوچکترین مکثی، رفت سراغ بیمار بعدی که یک توله سگ بود.
همانشب استلا به دوستش گفته بود: این بهترین دامپزشکیه که میشه تو این شهر پیدا کرد.
استلا معتقد بود جدیت، انضباط و کمی خشونت در کار، از آدمها یک حرفهای میسازد. نمیتوانست به کسانی که در کارهای جدی، زبان مهربانانهای دارند اعتماد کند. در عوض با اطمینان کارها را به آدمهای سختگیر و جدی میسپرد.
همیشه به اطرافیانش میگفت: اینروزها زیادی روی مهارتهای کلامی تاکید میشه، مشتریمداری خلاصه شده توی زبونبازی! اما آدمها رو نه با زبان، که با دستهاشون باید قضاوت کرد.
در مورد آقای دامپزشک، این باور استلا به مرور تایید شد. بعدترها زمانی که گربهاش به یک بیماری سخت و مزمن دچار شده بود و استلا از نظر فکری و عاطفی پریشان و آشفته بود، هیچکدام از حرفهای مهربانانه و آرامبخش اطرافیان فکرش آرام نکرده بود، بجز زمانی که آقای دامپزشک با لحن جدی گفته بود: نترسید، من هستم. هر اتفاقی بیفته من هستم ... و در تمام لحظات آن دوران، با سرسختی، دقت و جدیت در کنارش بود.
در همانروزهای سخت، استلا در دفتر روزنویسش نوشته بود:
حقیقتا حضورِ دیگری، تحملِ آدم را برای کشیدن بار زندگی افزون میکند. میگویند رنج کشیدن سخت است و تنهایی رنج کشیدن، سختتر. در لحظاتِ گرفتاری باید به چیزی، چنگ زد؛ چیزی راسخ، محکم و قابل اعتماد.
پرستو امیری
/channel/mashgh_dastannevisi
.
در نبرد بین زندگی و مرگ، هربار زندگی میبره، مرگ با پوزخند به قهقهههای پیروزمندانهی زندگی نگاه میکنه.
حتی که اگه هزاران بار هم زندگی ببره، توی بازی نهایی، برنده مرگه.
اما این حقیقت نباید باعث بشه که تو بازی مرگ و زندگی، ما روی مرگ شرط ببندیم.
پرستو امیری
@engaarr
@engaarr
.
اغلب به مراجعانم نوشتن را به عنوان یک روش التیامبخشِ فکری/هیجانی پیشنهاد میکنم و اغلب هم نتایج شگفتانگیزی را دیدهام.
اما این نوع نوشتن اصول و آداب خودش را دارد که اگر رعایت نشود نه تنها بیفایده خواهد بود بلکه ممکن است به روشی برای نشخوار بیپایان افکار تبدیل شده و آسیبرسان هم باشد.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
چرا داستانِ روابط عاشقانهی بعضیها تکراریست؟
چرا بعضیها مدام دچار شکست عاطفی میشوند؟
نقطهی آسیبپذیری ما در روابط عاطفی کجاست؟
کدام رفتارهای ما در روابط عاطفی آسیبزننده و دردسرسازند؟
پس از جدایی چه کارهایی باید انجام داد و چه کارهایی نباید انجام داد؟
چطور در روابط عاطفی از خودمان مراقبت کنیم؟
چطور در روابط آینده از شکست عاطفی پیشگیری کنیم؟
.
.
کارگاه تسکین سوگ عاطفی در حال ثبتنام است.
۰۹۳۶۵۷۰۵۱۷۱
این دوره به صورت آنلاین در گوگل میت برگزار میشود.
۵ جلسهی ۲ ساعته در تاریخ:
۲۱،۲۵،۲۸ خرداد
۱،۴ تیرماه
ساعت ۱۹ الی ۲۱
هزینهی دورهی ۱۰ ساعته
۱ میلیون و ۵۰۰ هزار با امکان پرداخت در ۳ نوبت.
اسلایدها و فایل صوتی جلسات در اختیار شرکتکنندگان قرار خواهد گرفت.
فایل صوتی
دلبستگی اجتنابی:
سردی عاطفی و ترس از صمیمیت
دکتر پرستوامیری
@engaarr
.
کدوم پدر و مادرهای فرزندهایی با دلبستگی اجتنابی پرورش میدن؟
پدر و مادرهایی که خودشون دلبستگی اجتنابی دارند، ابراز عاطفی ندارد و نیازهای عاطفی بچهها رو نادیده میگیرند.
پدر و مادرهایی که برای موفقیت، دستاورد، استقلال و قوی بودن خیلی اهمیت قائلند.
پدر و مادرهایی که بیشتر از عشق و محبت نامشروط، تحسین و افتخار مشروط به بچههاشون دادند. و بیشتر مشوق و حامی بودن تا صمیمی و بامحبت.
پدر و مادرهایی که به صورت پیشبینی ناپذیر و آشفته نیازهای عاطفی بچه رو پاسخ دادند.
بچهها در چنین محیطهایی، با آزمون و خطا یاد میگیرن که برای مراقبت از خودشون، عواطف و احساساتشون رو نادیده بگیرن و سرکوب کنن، در نتیجه به مرور به آدمهایی اغلب موفق از نظر حرفهای اما سرد، خشک و فاصلهبگیر از نظر عاطفی تبدیل میشن.
.
.
(بخش اول، دلبستگی مضطرب دوسوگرا رو قبلا گذاشتم.)
@engaarr
ویدیو👇
https://www.instagram.com/reel/C6eeU2otLP5/?igsh=MXVoMDBneDM4aHlycg==
سلام دوستان گرامی
وقت همگی بخیر
ممنون میشم در این نظرسنجی برای برگزاری کارگاههای آنلاین به ما کمک کنید. 🙏🍀
سلام
این متن رو چندین مرتبه بخونید.
و هدیهش کنید به تمام کسانی که با شما در رنج و امید مشترک هستند ...
برای من درمانگری فقط یک شغل نیست، یهجورایی به معنای زندگیم پیوند خورده.
مربی بودن، راهنما بودن، التیام دادن به رنج آدمها، مراقبت کردن از آدمها و موثر بودن در زندگی اونها، ارزشهایی هستند که به لحظههای زندگی من معنا میبخشند.
من درمانگرم و داستانم در زندگی، داستانِ مراقبته.
روز روانشناس رو خدمت اساتید، همکاران و دانشجویان عزیز تبریک عرض میکنم.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
کارگاه لحظهها با طعم عواطف برای چه کسانی مناسب است؟
افراد با مشکلاتی مانند:
افسردگی، اختلالات اضطرابی و استرس، بیقراری و ناامیدی مزمن، خشم و پرخاشگری،
افرادی که درگیر رفتارهای پرخوری، پرخوابی، اهمالکاری، دمدمی مزاج، رفتارهای اعتیادی و خودآسیبرسان هستند،
افراد با طرحوارههای رهاشدگی، نقص و شرم، کمالگرایی و ایثار،
افرادی که مشکلات مزمن عاطفی در روابط دارند و در رابطه بیشتر هیجانات آزاردهنده را تجربه میکنند،
افراد با علائم و دردهای مزمن بدنی که علل روانی دارند،
و افرادی که به دنبال رشد تواناییهای خود و تجربهی زندگی غنی و معنادار هستند،
میتوانند از تکنیکهای تنظیم هیجان بهرهمند شوند.
اطلاعات بیشتر، پیامک، واتساپ و تلگرام:
۰۹۳۶۵۷۰۵۱۷۱
نبودن
سه هفته از مرگ "او" گذشته بود و ناتالی در منزلش میزبان دوستان نزدیکی بود که در این مدت برای آنکه در این دوران رنج و سوگ تنها نباشد - یا شاید برای آنکه خدا را شاکر باشند که هنوز نوبت آنها نشده- مدام به ملاقات او میآمدند.
در سکوت عصرگاهی چای مینوشیدند و لابهلای آن برای برقراری ارتباط با یکدیگر و ابراز غمشان، نفس عمیق یا آهی میکشیدند.
اینجور لحظات همیشه این لوئیس بود که با بیملاحظهگی شیطنتآمیزی با گفتن یک جملهی نامربوط، سکوت را میشکست. همه سرزنشش میکردند و در عینحال، ته دلشان خوشحال بودند که وضعیت معذبکننده را بر هم میزند.
اینبار هم لوئیس با صدای نسبت بلند و بانشاطی گفت: شاید بد نباشه همگی این آخر هفته به سفر بریم.
و بعد بدون توجه به نگاه سرزنشگر دوستانش، ادامه داد: این روزا هوا خیلی وسوسهانگیزه!
شارلوت که استعداد شگرفی در دادن معانی بحرانی به هر وضعیتی داشت، فنجانش را در نعلبکی گذاشت و در حینی که آن را روی میز سُر میداد، با کنایه گفت: آره خیلی وسوسهانگیزه! بهخصوص که الان فصل سیلابهای خطرناک هم هست و فقط یه آدم کمعقل میتونه بزنه به جاده.
ناتالی، بیحوصله بلند شد و گفت: دیروز عصر کیک پختم، از کیکهایی که "اون" دوست داشت، میارم که با چایی بخوریم.
و بدون آنکه منتظر تعارف یا تشکر باشد رفت به سمت آشپزخانه.
الینور نگاه چپی به شارلوت و لوئیس کرد و به دنبال ناتالی رفت توی آشپزخانه.
ناتالی، عین آدمی که گمشده و گیج و تندتند راه میرود، داشت تندتند نصفهکیکی را برش میزد و در بشقاب بزرگی میچید. الینور کارد را از دستش گرفت و گفت: ولش کن حالا، بیا بشین اینجا.
ناتالی، پیداشده، بی هیچ حرفی از دستورش تبعیت کرد و هر دو پشت میز گرد کوچکی در وسط آشپزخانه نشستند.
الینور عجیبترین و در عین حال پیشوپا افتادهترین سوال مخصوص چنین موقعیتی را پرسید: اوضاعت چطوره؟
ناتالی در حالی که به انگشتهای گرهخوردهش روی میز نگاه میکرد جواب داد: نمیدونم!
آنچه در درون داشت را نمیتوانست به جملات تبدیل کند.
زبان عاجز از توصیف بسیاری از تجارب انسانیست. بخش زیادی از انسان هرگز به کلام در نمیآید یا اگر درآید عقیم و ناقص است. کلام دست مییازد و تنها بخشِ کوچکی از تجربهی زیسته را به چنگ میآورد. انسان تلاش میکند به آنچه تجربه میکند جامهی کلام بپوشاند، اما قبای کلام به تنِ تجربه کوچک است و همیشه گوشههای از آن بیرون میماند.
با این حال، ناتالی ادامه داد: راستش دیگه دلتنگ نیستم، غمگین هم نیستم، بهجاش یه حس سردرگمکننده و ترسناک دارم. میدونی من و "اون" خیلی وقتها بهخاطر شرایط زندگی و سفر، ماهها دور میشدیم از هم.
اینروزها خیلی به این موضوع فکر میکنم که من میتونم "دوری" و "جدایی" رو حتی به اندازهی یه عمر تحمل کنم، اما "نبودن" یه چیز دیگهست. نمیتونم با این حس عجیب کنار بیام که اون هیچجایی در این جهان نیست!
موقع گفتن جملهی آخر سرش را چرخاند و با چشمانش اطراف را نگاه کرد، گویی میخواست با یک نگاه، جهان را نظاره کند، جهانی که "او" در هیچجای آن نبود.
با حالتی حیرتزده و کلافه ادامه داد: میدونی "اون" هیچجا نیست و هرگز نخواهد بود. مرگ با هر جدایی دیگهای فرق داره. وقتی بیرونم، "اون" تو خونه نیست! وقتی تو اتاقم "اون" تو سالن نیست! وقتی خوابم، "اون" سرجاش نخوابیده!
با نگاهی التماسآمیز به الینور نگاه کرد و گفت: میفهمی چی میگم؟
انگار التماس کند که: خواهش میکنم بفهم چی میگم.
برای آنکه احساس دیوانگی نکند، نیاز داشت حداقل یک نفر در این جهان بفهمد که چه میگوید.
پرستو امیری
/channel/mashgh_dastannevisi
خانهی سوگزده وضعیت عجیب، منگ و متزلزلی دارد؛ درست مانند آدمهای سوگوار که دارند تلاش میکنند با فقدان یک نفر در زندگیشان کنار بیایند، خانه هم انگار دارد تلاش میکند با فقدان کنار بیاید و این فقط چیزی مربوط به اعضای سوگوار خانه نیست؛ خود خانه، کفپوشها، فرشها، مبلمان، و تمام اشیایی که بهنوعی با موجود از دست رفته در ارتباط بودند، باید با وضعیت جدیدشان در فقدان، سازگاری پیدا کنند.
چیزی، برای همیشه، در خانهای که فقدان یکی از اعضا را تجربه کردهاست، تغییر میکند. تغییری به بازگشتناپذیری خود مرگ.
پرستو امیری
@engaarr
@engaarr
آیینهای سنتی، رشتههای اتصال ما به یکدیگر، به طبیعت و به هستی هستند.
بدون آنها، "ما" معنایی نداریم، نهایتا ازدحامی از انسانهای تنها و منفرد هستیم بی هیچ جای پای سفتی در این هستی. آیینها، ما را حولِ معانی اصیل و باشکوه فراهم میآورند.
دیروز یکی از مراجعانم در خارج از کشور میگفت: چون اینجا تنهایی نوروز را جشن میگیریم حس و حالِ غریبی دارد، خیلی متفاوت از وقتی است که کل شهر در تکاپو باشند.
آیینها و روزهای خاصِ نامگذاری شده، پاسخگوی نیاز تعهد و تعلق داشتن به یک کلِ بزرگتر، به یک "قبیله" ، هستند. و این حسِ تعلق، تعهد و معنای جمعی، مفاهیمی بودهاند که در طی هزاران سال ما را از عظیمترین ترسهای وجودی محافظت کردهاند.
نوروز، باشکوهترین و پرمعناترین آیین ما ایرانیهاست؛ آیینی ملی و فراتر از قومیت، زبان و مذهب؛ آیینی که در جزییاتش پیوندیاست بین انسان با انسان و انسان با طبیعت و هستی.
نوروز را جدی بگیریم، هرچند دلمان چندان خوش نباشد. روانِ فردی و جمعیِ ما بیش از آنکه تصورش را بکنیم به آیینهای سنتی نیازمند است.
نوروز را تبریک عرض میکنم.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr