💎 مسلمان شدن جوان مسیحی - اروپایی که چهار انجیل را کامل خوانده بود، اما حقیقت را در دین اسلام یافت.
We Love The Prophet muhammad
=========================
تدوینگر عزیز : برادر M.R.V
#فتوحات_اسلامی
🌹نور دلِ
✨مؤمنین بُوَد در صلوات
🌹اندوخته ی
✨یقین بُوَد در صلوات
🌹تأکید کنند
✨اولیا بر این ذکر
🌹زیرا که
✨اصول دین بُوَد در صلوات
🌺 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌺
ღ💠ღ
💚 امیرالمومنین علی علیه السلام از نگاه جرجی زیدان مسیحی، نویسنده و محقق تاریخ :
🔆 داستان زهد و پرهیزگاری علی (ع) محتاج به ذکر نیست و هرکس آنرا میداند. علی (ع) مرد آزاده ای بود، در قول و فکر و عمل جز آزادگی و مردانگی چیزی نمیدانست. از حیله و مکر و تزویر بویی نبرده بود و هدفش اسلام، راستی و درستی بود و فقط به حق و حقیقت توجه داشت... در زمستان سرد با پیرهنی نازک راه میرفت و میلرزید. موقعی یک درهم خرما خرید و توی عبایش ریخته به منزل برد، مردم گفتند اجازه بده ما خرماها را بیاوریم، فرمودند من پدر خانواده ام و باید خودم خوراک آنها را به خانه ببرم ... همینکه سپاهیان را به جنگ میفرستاد به آنان دستور میداد مردم بی آزار و کودکان و زنان را معترض نشوند..
📗منبع: تاریخ تمدن اسلام، نوشته جرجی زیدان، جلد 4 صفحه 677 _ 678
========================
#عالم_به_فدایت
#سیره_اهل_بیت
http://antizandiq.blog.ir
🔴 پرسش هایی مهم از آتئیست ها: در این کلیپ دیدنی، چالش هایی برای آتئیست ها مطرح و نشان داده میشودکه آنها مجهز به کوله باری از مغلطات هستند !
=========================
🔆 کلیپ را مشاهده و با دوستان و اعضای خانوادتان به اشتراک بگذارید.
🔆 نظر پروفسور مارکوس اِبرلین، استاد شیمی در دانشگاه کامپیناس و عضو آکادمی ملی علوم برزیل، در مورد طراحی هوشمند
========================
مترجم گرامی؛ بانو الهام، تدوینگر گرامی؛ بانو بهاره
#دانشمندان_خداباور
✅ پروفسور لیدی گرینفیلد استاد دانشگاه لینکلن آکسفورد و رئیس سابق انجمن سلطنتی:
✍ بسیار ننگین و شرم آور است اگر جوانان فکر کنند که برای دانشمند بودن لازم است آتئیست باشید ! فیزیکدان هایی مانند استیون هاوکینک که ادعا میکنند خدا در آفرینش جهان نقشی ندارد، مانند گروهک طالبان رفتار میکنند !
It would be very great shame if young people think that to be a scientist you must be an atheist .... Physicists like Professor Stephen Hawking who claim God has no place in the creation of the Universe are behaving like the Taliban in trying to shut down freedom of discussion
🌐 https://goo.gl/rHcQNz
========================
#دانشمندان_خداباور #نقد_آتئیسم
#قناری_خاموش
قسمت 22
چیزی نگفتم و فقط گریه ام شدید تر شد. گریه ای که بالاخره بعد از کلی بغض قورت دادن، آمده بود و فقط هم بابا می توانست تمامش کند.
- مت... اس... فم...
طوفان سمیعی کلافه در جایش جا به جا شد و دست را محکم در مو هایش فرو برد و کشید.
- خانم ایزدیار؟ می شه تمومش کنی؟ گریه ات داره آزارم می ده!
گریه ام قصد بند آمدن نداشت. این دردی که در قلبم بود، انگار قرار نبود با این اشک ها عقب بکشد. طوفان این بار با کلافگی و تحکم بیشتری دستور داد:
- گریه نکن لطفاً!
تمام تلاشم را کردم که اشک هایم دیگر پایین نریزد ولی آن ها که دیگر تحت لوای من نبودند، بی اجازه می آمدند و بی اجازه هم می رفتند. یک مشت اشک سرکش و لعنتی اند!
طوفان سمیعی کنترلش را از دست داد و با عصبانیت مشتش را روی میز کوبید و آمرانه گفت: «بسه دیگه، گریه نکن رامش!»
لبم را به دندان گرفتم و با چشم هایی خیس به چشم هایش زل زدم که کلافه دستی در مو هایش کشید و زیر لب لا الا... گفت و رویش را به سمت دیگری برگرداند. بغضم را قورت دادم و با دستمالی که از جیب کوچک کیفم برداشتم، آرام اشک هایم را پاک کردم. صدایم را صاف کردم ولی صدایم باز هم گرفته و خش دار بود:
- متاسفم که ناراحتتون کردم.
بد اخلاق نگاهم کرد و جواب داد:
- تاسف تو اعصاب خورده شده ی من رو خوب نمی کنه. نمی دونم این چه مدلشه؟ شما زنا تا یه چیزی بر وفق مرادتون نباشه، زرتی می زنید زیر گریه. این که نشد زندگی!
دستمال را باز به صورتم کشید و آرام گفتم: «دیروز یکی از موکلام پیشم درد و دل کرد، حالم از همون موقع بد بود. شما هم که گفتین نتیجه ی دادگاه این طوری شده، کنترلم رو از دست دادم.»
به صندلی اش تکیه داد و دست هایش بغل گرفت و خیره ام شد.
- تو با این روحیه ی لطیف چطور وکیل شدی؟
- همیشه که این طوری نیست. بعضی مواقع به هم می ریزم.
- باشه، به هر حال تو اصلاً به درد وکالت نمی خوری.
از این همه رک بودنش خندیدم.
- ممنون واقعا!
شانه ای بالا انداخت.
- حقیقته.
- نمی خواید بگید چی شد دادگاه؟ چی گفتن؟ چرا حرفاتون رد شد؟
دوباره آن شانه های پهنش را بالا انداخت.
- رد کردن دیگه.
دندان هایم را از حرص روی هم فشردم و گفتم: «می شه این قدر شونه بالا نندازید؟»
- پس چی کار کنم؟
عصبانی و متحرص نگاهش کردم و دندان هایم را روی هم ساییدم. انگار با عصبانی کردنم تفریح می کرد که با دیدن قیافه ی خشمگینم، خنده ی کوتاهی کرد و گفت: «حرص نخور حالا!»
با تاسف سرم را برایش تکان دادم.
- نه به اون آه و نالت، نه به این چهچه زدنت. تو تکلیفت با خودتم مشخص نیست.
شوخی رفت و نگاهش جدی شد و لحنش سرد و بی انعطاف.
- قرار نشد طعنه بزنی!
جا خوردم و هول کرده در صدد جبران آمدم.
- نه، خب من فقط...
وسط حرفم پرید و با تحکم ادامه داد:
- تو فقط اشتباه کردی!
جوابش را ندادم و با اخم نگاهش کردم. واقعاً که در بی جنبگی رو دست نداشت و همچنین موقعیت نشناس بود و بد حال آدم را می گرفت.
تکیه اش را از صندلی اش گرفت و کمی به سمتم خم شد.
- خب حالا این چیزا رو بهت نگفتم که این طور بدعنق شی.
به قیافه اش نگاه کردم. چیزی در ظاهرش پیدا نبود، ولی می دانستم که چه روز سختی را گذرانده و حالا در حال تظاهر است، لااقل خط تیره ی دور چشم هایش که این را می گفت.
زبان روی لبم کشیدم و دو دستم را روی میز گذاشتم.
- کوبیدن هم دیگه بسه، بگو دلیل دادگاه چی بود؟
آهی خسته کشید و با پوزخند جواب داد:
- بدبختی که شاخ و دم نداره، مثله بختک افتاده روی زندگی من و ول کن هم نیست.
ادامه دارد...
نویسنده : نگین صحرا گرد
﷽
📜نَبِّئْعِبَادِيأَنِّيأَنَاالْغَفُورُالرَّحِيمُ(حجر/49)
(اى پيامبر) به بندگانم خبر ده كه همانا من بسيار بخشنده و مهربانم.
════┅┄
➢نکات تفسیری آیه مبارکه
❶ #رحمت_الهى، بزرگترين وبهترين پيام است. «نبّىء» (نبأ به خبر مهم گفته ميشود)
❷ #گنهكاران نيز بنده خدا هستند. «عبادى»
❸در #لطف_او شك و ترديدي به خود نباید راه داد. «انّى انا»
❹ #بخشندگي_او همراه با لطف و #مهرباني است، نهتنها ميبخشد لطف هم ميكند.«الغفور الرحيم»
❺ #بخشش و لطف الهي، عميق وپى درپى است. «غفور رحيم» (قالب غفور و رحيم، نشانه عمق و تكرار است)
📓تفسیر_نور_سوره_حجر
▀▀▀▀▀▀▀
﷽
🌎#علم_معصوم #پیشگویی_مرگ_سفید
➢ #کرونا
#امامعلي(علیهالسلام):
«بين يدي القائم موتٌ أَحمرُ وموتٌ أَبيضُ ، وجرادٌ في حينهِ وجرادٌ في غير حينهِ كأَلوانِ الدمِ، فأمّا الموتُ الأحمرُ فالسيفُ وأَمّا الموتُ الأبيضُ فالطاعونُ»
📑«نزديك زمان قائم عليهالسلام دو نوع مرگ رخ خواهد داد مرگسرخ و مرگسفيد و ملخهائي كه بهرنگ خون بوده و گاهوبيگاه آشكار شوند امّا مرگ سرخ, شمشير است و #مرگ_سفيد #طاعون»
📓ارشاد مفيد جلد2ص372
📓غيبت طوسي صفحه277
http://lib.eshia.ir/27035/2/372
➢پیشگویيهاي اهلبیت (علیهمالسلام) درحال تحقق هستند حال در دورهاي کوئید 19 مصداق آن باشد و در دورهای کوئید 29 و یا اصلاً طاعوني مدرنتر...
▀▀▀▀▀▀▀
﷽
🌎 #ادیان/ #زرتشت
🔥طریقه رستگاري و بهشتيشدن یک زرتشتي:
➢📑9 شب باید با «ادرار گاو» سر و بدنش را غسل دهد!
📓باورها و آدابدینیزرتشتیان
═══┅┄
➢📑به مادر و خواهرش تجاوز جنسي کند!
📓ابوریحان بیرونی، آثار الباقیه، صفحه 300
═══┅┄
➢📑در آستانه مرگ، سگي بر بالینش بیاید و «سگدید» شود!
📓اوستا صفحه 754
═══┅┄
←➢📑کفاره تجاوزات و گناهانش اولاً «کشتن دههزار مورچه» و «دههزار لاکپشت» است
📓وندیداد ،ج3 ص1429-1430
═══┅┄
➢📑دوماً خواهرش یا دخترش را تسلیم موبدان زرتشتی کند تا هر تجاوزي که دلشان خواست بر سر دختر آورند!!
📓اوستا،وندیداد،ج3ص1433فرگرد14
═══┅┄
✍🏻کدام عاقل اینگونه احکامي حیواني را بهعنوان دین خدا ميپذیرد؟!
▀▀▀▀▀▀▀
﷽
🌎 #تنظیمات_ظریف
➢جهان واقعاً با ظرافت تنظیم شده است و مدرک آن، حیات ماست. جهان با همان میزانِ تمامِ تاریخ، درحال انبساط است، و نه با میزاني متفاوت؛ قوانین گرانش و تمام شکلهاي انرژي که در جهان وجود دارند, اگر بهاندازهي ناچیزي از آنچه که واقعاً هستند، متفاوت ميبودند ما اصلأ وجود نميداشتیم!
➢از یکسو نرخ انبساط کیهاني، همان مقداريست که در آغاز جهان -بیگبنگ- بوده است؛ از سوي دیگر مقدار کليِ تمامِ شکلهاي ماده و انرژي که در آن زمان وجود داشتهاند هماکنون وجود دارد: تشعشعات، نوترینوها، ماده عادي، ماده تاریک، پادماده و انرژي تاریک.
➢اگر جهان براي انبساطش ماده و انرژي بیش از حد ميداشت در یك مقطعِ کوتاه متلاشي ميشد؛ و اگر کم ميداشت, حتي پیش از امکانِ تشکیلِ اتمها، به دستِ نیستي سپرده ميشد! با این وجود جهان نه فروریخت و نه عاجز از تشکیل اتمها بود؛ بلکه تا الان -13.8 میلیارد سال پس از بیگبنگ- این 2 طرفِ معادله، در "تعادل کامل" برقرار هستند.
🌐Forbes
https://www.forbes.com/sites/startswithabang/2019/12/19/the-universe-really-is-fine-tuned-and-our-existence-is-the-proof/amp/
▀▀▀▀▀▀▀
﷽
🌎 #مقایسه_مسلمان_و_آتئیست 7
📽تفاوت بنیادین در جهانبینيها
➢فرجام و عاقبت یك آتئیست!
➢فرجام و عاقبت یك مسلمان!
←حتماً ببینید
▀▀▀▀▀▀▀
﷽
💥تنظیمشدگي عالم و #ثوابت_بنیادین:
𖣐It Takes 26 Fundamental Constants To Give Us Our Universe But They Still Don't Give Everything. Our Universe is an intricate amazing place
↯ 26. ثابت اساسي کیهاني لازم است تا این جهان را براي ما مهیا کند، اگرچه هنوز باز همهچیز را شکل نميبخشد(ثوابت بیشتري لازمند). جهان ما مکاني ظریف و شگفتآور است .این ثوابت عبارتند از:
1. ثابت الکترومغناطیس
2. ثابت نیروی هستهای قوی که پروتون و نوترون ها را کنار هم نگه میدارد
3 تا 17. ثابت بنیادین برای 15ذره در مدل استاندارد (شش کوارک، 6 لپتون، 2 ذره حامل نیروی هستهای ضعیف و بوزون هیگز, دارای جرم نزدیک صفر)
18 تا 21. ثابت ترکیب کوارکها (اجزای سازنده نوترونها و پروتونها)
22 تا 25. پارامترهای مربوط به ترکیب نوترینوها که چهار پارامتر ثابت و تنظیم شده است
26. ثابت کیهاني گسترش جهان، با ثابت تنظیمشده یک در 10 بهتوان 120
🌐FORBES
https://www.forbes.com/sites/ethansiegel/2015/08/22/it-takes-26-fundamental-constants-to-give-us-our-universe-but-they-still-dont-give-everything/
🔬
▀▀▀▀▀▀▀
🚩#زن_دوم
#قسمت_بیستم
با امضایی که زدیم رسمأ و شرعأ همسر آرشام شدم بغض عجیبی تو گلوم گیر کرده بود و به هیج وجه نمیترکید.
نه لباس سفید تنم بود نه خانوادم باهام بودن نه حتی،میتونستم بگم اینارو بیخیال بلاخره من با عشقم ازدواج کردم.
اون همه اینارو حل میکنه اون پشتمه اون میشه تکیه گاهم اون غم و غصه و هام رو از بین میبره..
با صدای آرشام نگاه لرزونم و بهش دوختم که با صدای بم و یخیش گفت:
_زود باش بریم چیه سه ساعت زل زدی به دیوار نکنه منتظری عشقت بیاد دونبالت؟
و با پوزخندی خیره شد بهم چشمهام از وقاحت کلامش،گرد شد چجوری میتونست بهم تهمت بزنه اونم وقتی تازه
عقد کرده بودیم چجوری،راحت میتونست دل منو بشکنه وقتی،همه شکستن و رد شدن من که کاری بهش نداشتم.
بلاخره بغضی که تو گلوم بود شکست با صدای،لرزونی لب زدم:
_نمیدونم چرا هر کی به من میرسه دوست داره خودشه یجوری خالی کنه.
تو هم هر،جور که دوست داری فکر کن من نمیتونم افکار یکی دیگرو نسبت به
خودم عوض کنم.
نمیدونم چرا یهو وحشی شد که بدون توجه به آدم هایی که تو محضر بودن و خیره شده بودن به ما اومد سمتم و فکم و تو
دستش گرفت که آخی گفتم باعث شد بیشتر فشارش بده از لای دندونای قفل
شدش گفت:
_چی میگی برا خودت فک کردی از امروز به بعد روی خوش،زندگی رو میبینی؟سخت در اشتباهی شاید اول میخواستم برات جشن بگیرم و بزارم عادی زندگی کنی.
با چشمهای اشکیم زل زدم تو چشماش و جوری که خودمم دلم برای مظلومیتم سوخت گفتم:
_آرشام درد داره ول کن..
کمی تو چشمهام خیره شد و فکم ول. با شنیدن صدای بلند و خشنی که میگفت:
_آرشام میکشمت.
سرم و چرخوندم که.
با دیدن پدر و مادر آرشام و بنفشه ویه خانوم غریبه که مات و مبهوت بهمون خیره شده بودن با
تعجب بهشون نگاه کردم.
که با صدای عربده ای دوباره نگاهمو به سمت صدا دادم، یه پسر با قد و اندام بلند و چهره ای شرقی داشت.
آرشام و کتک میزد و آرشام عجیب بود
که هیچ عکسل العملی نشون نمیداد با مشتی که به آرشام زد .
وقتی دیدم همه تو بهت هستن بهشون به پسره نزدیک شدم و با صدای لرزونی گفتم:
_آقا ولش کن کشتیش.ولش کن شوهرم و کشتی.
با جیغی که زدم پسره دست از زدن آرشام برداشت و بهم خیره شد یجور عجیبی بهم نگاه میکرد.
نمیدونم چرا چشماش انقدر واسم آشنا بود با صدای مادر آرشام نگاهمو به آرشام دوختم تا خواستم سمتش برم
بنفشه رفت پیشش با بغض به صحنه روبروم خیره شدم
بنفشه داشت به آرشام شکایت میکرد و ارشام نازش و میخرید و نوازشش میکرد.
و سعی میکرد آرومش کنه بی توجه به منی که برا دفاع ازش اومده بودم داشت
بنفشه رو دلداری میداد قطره اشکی که از گوشه ی چشمم چکید رو پاک کردم و
لبخند غمگینی به صحنه ی روبروم زدم
من باید همیشه باید با دیدن همچین صحنه هایی که میبینم کنار بیام اون دوتا عاشق همن
من فقط مانعی بینشون شدم. من فقط یه اضافیم بین همه یه روزی میرم یه
روزی که همه شاد شدن من میرم اون روز میرم تا شادتر از همیشه باشن. نگاه
غمگینمو از آرشام و بنفشه گرفتم و که
چهره ی گر گرفته و عصبی پسره ی غریبه رو دیدم جوری نگاهمو بهش دوختم
که با چشمهای سرخش بهم خیره شد بادیدن خونی که از بینیش داشت میومد نمیدونم چرا یهو حس عجیبی تو وجودم نشست.
ادامه داره....
⚜ پارت37
#رمان آنلاین " شماره معکوس "
-یادت رفته چقدر آزارم دادی؟من که یادم نرفته. حالا نوبت منه که اذیتت کنم.
-باشه اما اینو بدون قبل از اینکه بتونی چیزی به آرشام ثابت کنی، کاری میکنم که عمو با یک تیر خلاصت کنه.
-اوه اوه ترسیدم ها.
-اینا رو بیخیال بگو ببینم چیکار کردین؟ حساب این پسره رو رسیدین؟
-نه بابا این مرتیکه از اون هفت خطاست.
با نیشخند گفتم: پس عمو یک حال اساسی بهتون میده.
-داده.
-واقعا؟ چجوری زدتون؟
-نزد فقط گفت زمینه رو برای تو آماده کنیم.
با استرس گفتم: حالا چی میشه؟
-هیچی فقط تو چندتا صحنه ی عاشقانه میسازی من و کریم هم فیلم میگیرم.
و میفرستیم برای آرشام.
و دوباره شروع کرد به قهقهه زدن.
دیگه نذاشتم به چرت و پرت گفتنش ادامه بده و گوشی رو قطع کردم.این احمق هیچ وقت آدم نمیشد.
از ماشین پیاده شدم و به سمت باشگاه رفتم. از سعید نمیترسیدم میدونستم فقط میخواد اذیتم کنه. اما از اون کریم مارموز چیزی بعید نیست.اگه جدی جدی بخواد فیلمی بگیره و بعدا برای آرشام بفرسته،خونم حلاله....
کنار گالری نقاشی ایستاده بودم. معلوم نیست این دختره ی بدبخت رو از کجا پیدا کردن تا من از گالری نقاشیش استفاده کنم. یک عصای الکی دستم گرفته بودم تا مثلا بهش ثابت کنم که آره من باهات تصادف کردم.
این پارک هم نزدیک ترین پارک به عمارت آرین بود. و طبق گفته های سعید رادمان هر روز میومد اینجا تا قدم بزنه. ایش چندش...
دوست داشتم زودتر سر و کله اش پیدا بشه چون تا یک ساعت دیگه کلاس های باشگاهم شروع میشد و باید حتما میرفتم.
" شماره معکوس "
به قلم خانم مرضیه اخوان نژاد
⚜ پارت 39
#رمان آنلاین " شماره معکوس "
بیشتر از یک ربع تو پذیرایی منتظرش نشسته بودم و خبری ازش نشد.
کلافه میخواستم از خونه بزنم بیرون که سر و کله اش پیدا شد. به احترامش از جام بلند شدم و گفتم: سلام عمو.
-سلام.
-گفتین باهام کار دارین.
-آره فردا شب باید بریم بوشهر.
-بوشهر چرا؟
-برای انتقال شمش ها.
-من لازمه بیام؟
با اخم نگاهم کرد و گفت: آرشام که نیست یک نفر نباید وردست من باشه؟
-خوب به این آرین چی بگم؟
-بگو باید بریم یک مسافرت. عیبی که نداره.
-باشه. فقط من الان باید برم تا الان هم خیلی دیر شده.
-باشه برو خداحافظ.
-خداحافظ.
از خونه بیرون رفتم. سعید جلوی در ایستاده بود و با لبخند مرموزی نگاهم کرد. به سمتش رفتم و گفتم: به سلامتی دیونه شدی؟
-نه. فقط خیلی مراقب آرشام باش.
-چرا؟
-چون قراره وقتی از سفر برمیگرده یک حال اساسی بهت بده.
با خشم گفتم: سعید بهت گفته بودم این موضوع شوخیش هم جالب نیست.
-یادت رفته باعث شدی من و نازی از هم جدا بشیم؟ اگه یادت رفته بذار یادآوری کنم. من خیر سرم رفته بودم دستشویی ولی جنابعالی زمانی که گوشیم زنگ خورد گوشی رو جواب دادی و پیش نازی خودت رو دوست دختر من معرفی کردی.
" شماره معکوس "
به قلم خانم مرضیه اخوان نژاد
⚜ پارت 40
#رمان آنلاین " شماره معکوس "
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: آخه نازی اصلا به دردت نمیخورد.
-خوب به نظر من آرشام هم اصلا به دردت نمیخوره.
-سعید...
-بیخیال حرف زدن درباره اش بی فایده است.
-میشه منو برسونی سر قرار؟خیلی دیرم شده.
-باشه بیا بریم.
به سمت سانتافه ی مشکی رنگش رفتم و سوار شدم. خودش هم پشت فرمون نشست و راه افتاد. باید امروز به رادمان میگفتم که قراره یک مدت برم مسافرت. ولی خوب چه بهانه ایی بیارم؟
یادمه درباره ی شغل بابام بهش حقیقت رو گفتم. گفتم که تو کار صنایع دستیه. خوب میتونم یک بهونه ی خیلی خوب بیارم. میتونم بگم بابا تو شیراز. غرفه گرفته برای فروش صنایع دستی که ساخته منم باید باهاش برم.
فقط امیدوارم باور کنه.
**
خسته و کوفته وارد خونه شدم. عمو طبق معمول در حال روزنامه خوندن بود. به سمتش رفتم و گفتم: سلام.
سر بلند کرد و با اخم گفت: نگاهی به ساعت بنداز. ساعت یازده ی شب بیرون از خونه چه غلطی میکنی؟
-باشگاه طول کشید. بعدش هم مجبور شدم با مترو بیام که خوب طول میکشه دیگه.
-دیگه حق نداری اینقدر دیر بیای. اتفاقی برات بیفته جوابی ندارم که به آرشام بدم.
-عمو من اگه تا ساعت سه نصف شب هم بیرون باشم آرشام چیزی نمیگه.
-وقتی آرشام هست هر غلطی که دوست داری بکن وقتی نیست هیچ حقی نداری.
نفسم رو فوت کردم و از جام بلند شدم و گفتم: باشه عمو جون اگه با من کاری نیست برم بخوابم.
-فردا راس ساعت هفت بیداری ها.
" شماره معکوس "
به قلم خانم مرضیه اخوان نژاد
🔆 نظر کریگ کانسیداین، محقق ایرلندی - آمریکایی و عضو هیئت علمی در دانشگاه رایس آمریکا، درباره آموزه های ضد نژاد پرستی پیامبر اکرم (ص) :
♡ من مسلمان نیستم اما باید بگویم به شدت تحت تاثیر مبارزه حضرت محمد (ص) قرار گرفتم و همه باید از رفتار ایشان الگوبرداری کنیم ♡
We Love The Prophet muhammad
=========================
این کلیپ زیبا را مشاهده و به دوستان و اعضای خانوادتان هدیه بدهید.
کاری از کارگروه دروغ ها و خرافات ملحدین، ترجمه و تدوین: برادر M.R.V
#عالم_به_فدایت
✅ تقریر منطقی برهان نیاز از براهین اثبات وجود خدا
🔹 پاسخگوی بزرگوار : جناب مجتبی دریس، نویسنده و پژوهشگر دینی
=========================
🏷 امکان مشاهده از طریق یوتیوب
https://youtu.be/tf_GRH9Tz6k
🏷 امکان مشاهده از طریق آپارات
https://www.aparat.com/v/TtxIR
🌐
📝📝 نکات خواندنی از کارن آرمسترانگ، تاریخدان مشهور غرب و فارغ التحصیل دانشگاه آکسفورد انگلستان راجع به قرآن و اسلام :
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✍ ایشان در کتابش میفرماید:
اکثر منتقدین اسلام، بیشتر به آیه هایی از قرآن اتکا میکنند که در آنها به جنگ و انتقام گیری توجه گردیده و میتواند به راحتی، روحیه ی افراطی گرایی را در خواننده ی خود تقویت نماید. آنها اغلب این را #نادیده میگیرند که در کتاب های #مسیح و #موسی نیز میتوان عباراتی حاکی از همین خشونت را پیدا کرد. در تورات، مردم اسرائیل بارها به خراب کردن نمادهای مذهبی قوم کنعان Cannanites و بیرون راندن آنان از سرزمین مقدس و عدم انعقاد هر گونه پیمان نامه ای با آنان توصیه شده اند.
گروه به خصوصی از افراطیون یهودی همین آیه ها را برای بیرون راندن فلسطینی ها از سرزمین هایشان و مخالفت با طرح صلح خاورمیانه به کار میبرند. تقریبا همه ی کسانی که یهودیت را میشناسند، میدانند که استفاده از این آیات و تفسیر آنها بر این معانی، کاری غیر اصولی است. اگرچه مسیح همیشه چهره ای صلح طلب معرفی شده است، اما در انجیل نیز آیه های بسیاری وجود دارد که به تهاجم و نبرد تشویق میکند.
✍ حتی در یک مورد #مسیح_میگوید: من نه برای صلح، بلکه برای ستیز آمده ام. ولی #هیچ_کس این آیه ها را در کشتار هشت هزار مسلمان بوسنیایی به دست مسیحیان صربستان مورد استفاده قرار نداد. در آن زمان #هیچ_کس مسیحیت را ذاتا خطرناک و متجاوزگر قلمداد ننمود. زیرا اطلاعات مردم به قدری در مورد این دین بالا بود که هیچ کس اجازه ی چنین ادعایی را به خود نمیداد.
بیشتر مردم غرب آنچنان از اسلام #بی_اطلاع هستند که به هیچ وجه نمیتوانند در داوری های خود، نظری منطقی و صحیح ابراز نمایند. با این وجود، در این روزهای تاریک، اگرچه تلاش برای ادراک اسلام و غرب محکوم به شکست است، گاهی نیز جرقه هایی از امید و خوش باوری نیز درخشیده است. برای مثال، اظهار نظرهای رئیس جمهور آمریکا و نخست وزیر انگلستان در مورد جدا بودن راه اسلام از افراطیون و تروریست ها، نمونه ای از این نظریات میباشد.
آنها با حضور در مساجد مسلمانان و بزرگ شمردن اعتقادات و سمت های مسلمانان، آنان را مطمئن ساختند که حمله به افغانستان، به هیچ وجه حمله به دنیای اسلام نبوده و آنان از #صلح_طلبی دین اسلام، کاملا مطمئن میباشند. این اظهارنظرها در حالی صورت گرفت که ده سال قبل، در زمان سلمان رشدی، هیچ سیاستمداری حاضر به طرح چنین مساله ای نبود.
✍ دیگر اکثریت مردم پی برده اند که نمی توانند نسبت به مسائل دنیای اسلام و داشتن اطلاعات و فهم بیشتر از این دین، بی تفاوت بمانند. فروش قرآن و کتاب های مربوط به اسلام، از جمله کتاب خود من در آمریکا و اروپا، سرسام آور بالا رفت. در حالی که در دوازده سال پیش، تعداد کمی از مردم چنین احساسی داشتند. اکنون اکثر مردم #اشتیاق فوق العاده ای نسبت به داشتن اطلاعات در مورد قرآن، محمد، و اسلام از خود نشان میدهند...
📗 منبع: زندگانی محمد (ص)، نوشته کارن آرمسترانگ، ترجمه کیانوش حشمتی، صفحه ۶ اسکن از کتاب:
🌐 https://uupload.ir/files/y26b_img_20210114_214626_457.jpg
🏷 شیخ الرئیس ابن سینا (ره) ، فراتر از باور و اعتقاد/در مقام اثبات وحی، معجزات الهی و دفاع از قرآن و پیامبر عظیم الشان اسلام (ص)
[ bit.ly/35wvuq5 ]
❃ برای مطالعه این مقاله نفیس instant view را در پایین پست لمس کنید.
🚩#زن_دوم
#قسمت_بیستویک
با دیدن خونی که داشت از دماغش میومد حالم یجور عجیبی شد
بدون اینکه اراده ای از خودم
داشته باشم سریع به طرف میزی که منشی،
که سمت چپ دفتر بود رفتم و چند دستمال کاغذی برداشتم و به طرف
پسر غریبه رفتم بدون اینکه توجهی
به بقیه کنم با نگرانی که نمیدونم از کجا بود رو به پسره گفتم:
_دماغت داره خون میاد؟حالت خوبه ؟
و با نگرانی بدون اینکه بدونم دارم چیکار میکنم دستمال و به دماغش نزدیک کردم
ولی با برخورد دستمال به بینیش ابروهاشو تو هم کشید که
سریع دستم و کشیدم و گفتم:
_چیشد درد میکنه؟نکنه شکسته؟
وقتی با نگرانی نگاهمو بهش دوختم دیدم به طرز عجیبی،بهم خیره شده نمیدونم چرا چهره ی خشنش یه آرامش،
خاصی به میداد با صدای بنفشه نگاهمو بهش دوختم که گفت:
_خوبه والا یه ساعتم نزاشتی از عقدت بگذره شروع کردی به لاس زدن با …
با صدای آرشام با بهت بهش خیره شدم.
_خفو شو بنفشه.
با دادی که آرشام سر بنفشه زد همه بهت زده بهش خیره شدن که آرشام با صدای
خشدار و عصبانی گفت:
_نیازی نیست چرت و پرت سر هم کنی از امروز به بعد فرشته هم زن منه ناموس منه نمیخوام هیج حرف بی
ربطی یا لقب زشتی بهش بدین همون احترامی که به بنفشه میزارین به فرشته هم میزارین.
همگی تو سکوت با بهت خیره شده بودن به آرشام با صدای مادر آرشام نگاهمو بهش دوختم که گفت:
_ببخشید دخترم بجای اینکه برات جشن بگیریم و بهترین عروسی و برات بگیریم
مجبور شدین تو محضر عقد کنین بدون جشن و ..
بنفشه پرید وسط حرفش و گفت:
_وا مامان جون همینکه آرشام عقدش کرده از سرشم زیاده دختره ی خرا..
با کشیده ای که آرشام بهش زد بنفشه حرفش نصفه موند و با چشمهای گرد شده و اشکی خیره شده بود به آرشام.
_دفعه ی آخرت باشه همچین حرفی میزنی.
و بدون اینکه توجهی به بنفشه بکنه اومد سمتم دستم و تو دستش گرفت و رو به بقیه گفت:
_قرار بریم خونه ی جدیدمون شماهم اگه خواستین بیاین برای امشب.
و بدون توجه به نگاه های متعجب و بهت زده بقیه دستم و گرفت و دونبال خودش کشید.
با خونسردی ارومی داشت رانندگی میکرد.نمیدونم چرا بعد دعوا و کشیده ای
که به بنفشه زد الان انقدر آروم بود هرکی جای اون بود الان عصبانی بود و یا حتی،کلافه.
ولی ارشام بیخیال داشت رانندگی میکرد نمیدونم تا کی بهش،خیره بودم که با صداش نگاهمو بهش دوختم.
_واسه خودت خیالبافی نکن من بنفشه رو بخاطر تو نزدم بخاطر خودم زدم دوست ندارم فردا پس فردا همه جا بگن آرشام رفته یه زن خراب گرفته،پس،بهتره مراقب رفتارت باشی.
ادامه داره....
⚜ پارت38
#رمان آنلاین " شماره معکوس "
و این جور که به نظر میرسید باید با مترو برم.
داشتم تابلو های نقاشی رو نگاه میکردم که چشمم بهش خورد. پس بالاخره سر و کله اش پیدا شد. داشت منو نگاه میکرد.خودم رو با بهار دختری که صاحب اصلی این گالری بود مشغول صحبت نشون دادم که صداشو از نزدیکیم شنیدم: سلام.
به سمتش برگشتم و جوری وانمود کردم که انگار نمیشناسمش. اونم آشناییت داد.
خواستم کوله ام رو بردارم که برام برداشت و گفت: جایی میرین من برسونمتون.
از تعارف تیکه پاره کردن بیزار بودم اما بالاخره قانعش کردم که خودم با مترو میرم. تا جلوی ایستگاه مترو پا به پام اومد و از هر دری حرف زد. جالب بود برام که اینقدر راحت داشت گول میخورد.کم مونده بود خودش رو جلوم لو بده. از طرفی نمیتونستم باور کنم که این بتونه کار های خطرناک مثل قتل و از این قبیل کارها بکنه.
وقتی سوار مترو شدم، دستی برام تکون داد و از ایستگاه بیرون رفت. نفس راحتی کشیدم. زیاد هم سخت نبود اما همه اش حس میکردم آرشام داره نگاهم میکنه. نمیدونم چرا اینقدر از این بشر میترسم.
***
روزها از پی هم میگذشتن و من و رادمان هر روز به یک بهانه ی جدید همدیگه رو میدیدیم. نقشه تقریبا خوب داشت پیش میرفت و رادمان بهم اعتماد کرده بود. بهم گفت که خودش و پدرش خلافکار اند. و این یعنی یک گام بزرگ.
تنها چیزی که آزارم میداد این بود که حس میکردم رادمان عاشقم شده. رادمان از نظر اخلاقی کلا با آرشام یک دنیای متفاوت بود. آرشام که از نظر من یک حیون صفت بود.
رو به روی تلویزیون روی کاناپه نشسته بودم. چند دقیقه ی دیگه باید میرفتم سر قرار با رادمان اما عمو گفت کار مهمی باهام داره.
" شماره معکوس "
به قلم خانم مرضیه اخوان نژاد
﷽
از امامصادق عليهالسلام سؤال کردم: چرا #فاطمه (سلاماللهعليها) #زهرا لقب گرفت؟ حضرت فرمود: «زیرا هنگامي که براي عبادت در محراب ميايستاد نور او براي اهل آسمان ميدرخشيد همانطوري که نور ستارگان براي اهل زمين ميدرخشد.»
📓بحارالانوار ج:43 ص:12
http://lib.eshia.ir/11008/43/12
════┅┄
➢آنچه دانشگاه ایندیاناي آمریکا در مدحِ حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) مينویسد:
Fatimah Bint Muhammad
Fatimah, was given the title of "az-Zahraa" which means "the Resplendent One". That was because of her beaming face which seemed to radiate light. It is said that when she stood for Prayer, the mihrab would reflect the light of her countenance
"فاطمه ملقب به «زهرا» بهمعناي "درخشنده، نوراني" بودهاست. بهدلیلاینکه چهره او نوراني و درخشان بهنظر ميرسیده است. گفته شدهاست هنگامي که به عبادت ميایستاده، مکانِ عبادت، از نور چهرهاش روشن ميشده است."
🎓دانشگاهایندیانا(ایالاتمتحده)
🌐http://www.iupui.edu/~msaiupui/fatimah.html
﷽
📽سفري به دنیاي #سلول
← #تصادفی_نیست......
For more than half a century it has been accepted that new genetic information is mostly derived from random‚ error-based’ events. Now it is recognized that errors cannot explain genetic novelty and complexity. Empirical evidence establishes the crucial role of non-random genetic content editors such as viruses and RNA-networks to..
➢افزون از نیمقرن پذیرفته شده بود که اطلاعات ژنتیکي جدید عمدتاً از اتفاقات تصادفي، با منشاء خطا حاصل شدهاند
➢اکنون ثابت شده است که خطا نميتواند پیدایش و پیچیدگي ژنتیکي را توجیه کند.
➢شواهد تجربي اثباتکننده نقشِ ضروري ویرایشگرهاي ژنتیکي غیرتصادفي مانند ویروسها و شبکههاي RNA ميباشند، تا پیدایشِ ژنتیکي، کنترلِ تنظیمِ پیچیدگي، حاملهاي ارثي، هویتِ ژنتیکي، امنیت، فضاي توالي جدید، تکاملِ ارگانیسمهاي پیچیده و انتقالاتِ تکاملي را ایجاد کنند.
🌐Nature
https://www.nature.com/naturecareers/events/event/57615
▀▀▀▀▀▀▀
﷽
🌎 #تولدی_دوباره
📽اسقف اعظم Anne Holmes با سابقه 25ساله در کلیساهاي آمریکا پس از شنیدن و بررسي قرآن، مسلمان شد حتي به قیمت خلع لباس و جایگاه خود در کلیسا...
وي چندسال پیش در مراسم فوت و سوگواري مادرش، آواي قرآن اسلام را ميشنود
او ميگوید: "قرآن با چنان شیوایي و قدرتي بر جانم نشست که تصوّر نميکردم چیزي غیراز کلام پرودگار باشد"
🌐http://www.cnn.com/2009/US/04/02/muslim.minister.defrocked/
وَرَأَيْتَالنَّاسَيَدْخُلُونَفِيدِينِاللَّهِأَفْوَاجاً
➢و ببیني مردم دستهدسته در دين خدا وارد مىشوند.(النصر/2)
#صدقاللهالعليالعظیم💥
▀▀▀▀▀▀▀
﷽
🌎تأثیر #نگرش و #افکار بر #رفتار
«اجْتَنِبُوا كَثيرا مِنَ الظَّنِّ»(حجرات/12)
➢«از بسياري #گمان_ها بپرهيزيد»
رسولاللهصلياللهعلیهوآله:إنّمَاالْأعمٰالُبِالنّيٰات
➢«هر عملي در گرو #نیت آن است»
📓بحارالأنوار جلد84 صفحه381
http://lib.eshia.ir/11008/84/381
═════┅┄
🔬تأیید روانشناسي بر تعالیمِ اسلام💥
Your Thoughts Become Your Reality. mind is very powerful. the way you think about yourself turns into your reality. The Link Between Thoughts, Feelings And Behavior. thoughts are a catalyst for self-perpetuating cycles. What you think directly influences how you feel and behave
➢افکارِ شما واقعیّاتِ شما خواهند شد. ذهنِ انسان بسیار قدرتمند است؛ نحوهي تفکرِ او مبدّل به واقعیّات او ميشوند. میانِ افکار، احساسات و رفتار ارتباط وجود دارد. افکارِ انسان یك کاتالیزور براي چرخههاي [رفتاري] پایدار هستند. تفکّرِ شما مستقیماً بر احساس و رفتارِ شما تأثیرگذار است.
🌐https://www.forbes.com/sites/amymorin/2016/06/15/this-is-how-your-thoughts-become-your-reality/
▀▀▀▀▀▀▀
﷽
❂در حقیقت چه کسي #ایرانیان را مسلمان کردهاست؟
➢ #امامعلي_علیهالسلام نامه پیامبر را بر اهل یمن (که آن زمان تحت حاکمیت ایران بوده است) ميخواند «فَأَسلَمَت هَمدَان جَمِيعاً» تمام همْدان اسلام ميآورند. حضرت، اين خبر را در نامهاي براي پيامبر فرستاد و رسولخدا سجده کردند و سر را بلند کرده، فرمودند «السلام علي هِمْدان السلام علي همدان»
📜فَصلّى بِنَا عَلِيٌّ رَضِيَ الله عَنْهُ وَصَفّنا صَفّا وَاحدًا ثُمّ تَقَدّمَ بَيْنَ أَيْدِينَا فَقَرَأ علَيهِمْ كِتَابَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلّم فَأَسْلَمَتْ هَمْدَانُ جَمِيعًا فَكَتَبَ عَلِيّ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ إلَى رَسُولِ الله صَلّى الله عَلَيْهِ وَسَلّم بِإِسْلَامهِمْ فَلَمّا قَرَأ رَسُولُ اللهِ صلّى الله عَلَيه وَسلّمَ الْكِتابَ خَرَّ سَاجِدًا ثُمّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَال السّلَامُ عَلَى هَمْدَانَ السّلَامُ عَلَى هَمْدَان
[حدیث صحیح]
📓السنن الكبرى ج2 ص516
http://lib.efatwa.ir/42094/2/516
📓البدايةوالنهاية ج7ص394
http://lib.efatwa.ir/40021/7/394
ایرانيام مسلمان، با یك نگاهِ حــــــیدر
هستم به هر دو عالم، من در پناه حیدر
▀▀▀▀▀▀▀
#قناری_خاموش
قسمت 21
در بدون در زدن باز شد و ندیده توانستم حس بزنم که رزاست. با بی حوصلگی چشم هایم را نیمه باز کردم. با دیدن حالم، نوچ نوچی کرد و جایی که چند دقیقه قبل زن نشسته بود را اشغال کرد.
- باز پکری که؟
آهی کشیدم. دلم به اندازه ی تمام غم های دنیا پر بود و حوصله ی حرف زدن نداشتم. رزا که سکوتم را دید، اصرار بیشتری نکرد و تنها گفت: «این خانمه آخریش بود. می تونی بری خونه.»
سری تکان دادم و رزا از اتاق بیرون رفت. بلند شدم و با قدم هایی آهسته به سمت پنجره رفتم و به رو به رویم نگاه کردم. به شهر خاکستری ام!
چند دقیقه ای همان طور خیره به رو به رو و در فکر بودم و بعد به سمت کمد رفتم و کیفم را برداشتم و سمت در رفتم. بعد از یک خداحافظی بی حال و حوصله با رزا از دفتر بیرون آمدم.
آن قدر در افکارم غرق بودم که نفهمیدم چگونه به خانه بازگشتم.
تمام مدت در خانه ساکت یک گوشه نشسته و در فکر بودم. کسی سوالی نکرد که چه شده؟ همه این حالم را درک می کردند و با آن آشنا بودند.
شب موقع خواب تمام تلاشم را کردم که قطره ی اشکی بریزم ولی نشد و با بغضی که راه نفس کشیدنم را بسته بود، به خواب رفتم، خوابی که آکنده از کابوس گریه های آن زن بود.
صبح با حال بدی بیدار شدم، تمام تنم درد می کرد و گرمم بود. با کسلی از جا بلند شدم و به سمت سرویس رفتم. با دیدن گونه های گلگون و تب دار و چشم های خمارم، تصمیم گرفتم به دفتر نروم و تنها به ملاقات طوفان سمیعی بروم و اصلاً هم به ندای درونم و غرغر هایش گوش ندادم که چرا فقط به ملاقات طوفان سمیعی می روم؟
آبی به دست و صورتم زده. و از سرویس بیرون آمدم. مانتو و شلوار رسمی و سرمه ای رنگی به تن کردم و بعد از برداشتن کیفم، با حالی نظار از اتاق بیرون زدم.
کسی در خانه نبود وگرنه حتماً جلویم را می گرفتند و نمی گذاشتند با این حال جایی بروم. تا به زندان مرکزی برسم، صد بار از شدت سر درد مُردم و زنده شدم. بعد از انجام کار ها، در اتاق ملاقات خصوصی منتظر طوفان نشستم. سرم را روی میز گذاشتم و چشم هایم را بستم تا شاید سر دردم کم تر شود.
صدای در آمد و بعد قدم هایی که با ریتمی منظم روی زمین کوبیده می شدند و مرا به خلسه ای رویا گونه می برد. کرخت سر بلند کردم و به طوفانی که متعجب نگاهم می کرد، چشم دوختم. طوفان با همان تعجب روی صندلی نشست و پرسید:
- رو به راه نیستی؟
بی حال دستی به پیشانی ام کشیدم و جواب دادم:
- سرم یکم درد می کنه، چیزی نیست.
بعد از کمی مکث پرسیدم:
- من نتونستم نتیجه ی دادگاه رو بگیرم؟ به تو ابلاغ نشد؟
این را که گفتم، چهره اش رنگ باخت و دیدم که تمام تلاشش را می کند تا خونسرد به نظر برسد و همه ی این حالت ها چیزی خوبی را نمی گفتند.
سرش را پایین انداخت و جواب داد:
- هیچی!
قلبم ناله ای کرد، با صورتی در هم از شدت درد، دستم را به سرم گرفتم و ناله وار پرسیدم:
- هیچی ؟ این یعنی چی؟
شانه ای بابا انداخت و بی تفاوت گفت: «یعنی این که اون حرفام تاثیری تو پرونده نداشتن. چند روز دیگه حکم اعدامم میاد!»
درد لعنتی به اوج خودش رسیده بود و تمام سعی ام را می کردم که از شدت درد زار نزنم. با صدایی که بغض در آن بیداد می کرد، پرسیدم:
- یعنی چی؟ چرا هیچ تاثیری نداشت؟
به جای جواب دادن، با تعجب و شگفتی کمی به سمتم خم شد و پرسید:
- داری گریه می کنی؟
همان لحظه قطره ی اشکی از چشمم چکید و به سرعت پاکش کردم. با لجاجتی کودکانه بغضم را قورت دادم.
- نه، کی گفته؟
انگشتت را به سمت صورتم گرفت و مبهوت گفت: «همین الان داشتی گریه می کردی.»
- نه، گریه نمی کردم. چون سرم درد می کنه، از چشمام اشک میاد.
سرزنش گر گفت: «با این حال بدت مگه محبور بودی بیای؟»
به زور نفس لرزانی کشیدم و با صدایی تکه تکه از شدت بغض گفتم: «معذرت... می خوام... که... که... نتون... ستم...»
بغضم با صدا ترکید و مجال حرف زدن را گرفت. مبهوت و شوکه با چشم هایی از حدقه در آمده نگاهم کرد. گریه ام که شدید تر شد، انگار به خودش آمد که دستی به صورتش کشید و با هول از جا بلند شد.
- چی شد خانم ایزدیار؟ ای بابا چرا گریه می کنی؟
ادامه دارد...
نویسنده : نگین صحرا گرد
✍ دکتر آراسموس داروین (پدربزرگ چارلز رابرت داروین) میگوید:
🔅 ای بیخدای احمق ! آیا رقص بی نظم و سرگیجه آور اتم ها به این سو و آن سو میتوانست جهانی چنین شگفت انگیز و پر از حکمت و هماهنگی ایجاد کند !؟
📗مقدمه چارلز داروین بر ترجمه کتاب Life of Erasmus Darwin اثر ارنست کراوس، ص 43-44.
🌐 http://darwin-online.org.uk/content/frameset?pageseq=56&itemID=F1319&viewtype=side
#نقد_آتئیسم #دانشمندان_خداباور
#بازنشر