eshraghoerfan | Unsorted

Telegram-канал eshraghoerfan - اشـراق و عـرفـان

94

﷽ هـمـه نـورهـا پرتـوِ نـورِ اوست

Subscribe to a channel

اشـراق و عـرفـان

ابوسعید ابوالخیر چه نگاهی به اسلام دارد؟


ابوالفرج ابن جوزی، دانشمندِ حنبلی‌ مذهبِ قرن ششم، در کتاب «تلبیس ابلیس» (به معنایِ تزویرِ شیطان) که در نقد و ردّ عقاید فیلسوفان و صوفیان به عربی نگاشته است، داستانی از شیخ ابوسعید ابوالخیر، عارفِ قرنِ چهار و پنج هجری، ذکر می‌کند و آن را دیدگاهی به غایت خطا و معیوب می‌داند:
وقال أحمد الغزالي دخل يهودي إِلَى أبي سَعِيد بْن أبي الخير الصوفي فقال له أريد أن أسلم عَلَى يديك فَقَالَ لا ترد فاجتمع الناس وقالوا يا شيخ تمنعه من الإسلام فَقَالَ لَهُ تريد بلا بد قَالَ نعم قَالَ لَهُ برئت من نفسك ومالك قَالَ نعم قَالَ هَذَا الإسلام عندي احملوه الآن إِلَى الشيخ أبي حامد يعلم لالا المنافقين يعني لا إله إلا اللَّه قلت وهذا الكلام أظهر عيبا من أن يعاب فإنه فِي غاية القبح[تلبیس ابلیس، دارالفکر للطباعة والنشر، بیروت، لبنان، الطبعة‌الاولی،۱۴۲۱قمری]

«احمد غزالی گفته است مردی یهودی نزد ابوسعید ابوالخیرِ صوفی آمد و به او گفت می‌خواهم به دست تو مسلمان شوم. [بوسعید] گفت: از دین خود بازمگرد. مردم گرد آمدند و گفتند: ای شیخ! او را از اسلام بازمی‌داری؟ [آنگاه، ابوسعید] به او گفت: به‌ناگزیر می‌خواهی مسلمان شوی؟ گفت: آری. [بوسعید] گفت: آیا از جان و مال خویش بَری[بَرکنده و وارسته] شده‌ای؟ گفت: آری. [بوسعید] گفت: ‌این در نگاه من، همان اسلام است. هم‌اکنون این مرد را نزد شیخ ابو‌حامد ببرید تا «لالا»ی منافقان را بیاموزد. یعنی لاإله‌إلاالله»

ابن‌جوزی پس از نقل این داستان می‌گوید: «این سخن معیوب‌تر از آن است که نیاز به نقد داشته باشد، چرا که در نهایت قباحت است.»

حکایت، بسیار ژرف است. بوسعید تلقی خود را از حقیقتِ مسلمانی درمیان می‌گذارد: رهیدن از بندِ جان و مال. سلامت و عافیت از گزندِ «خودپرستی» و «داشته‌پرستی». عبور از «خود» به «حق» و از «داشتن» به «بودن». می‌گوید اصل این است که دین تو را به این وضع وجودی برساند و اگر رسیده‌ای، دیگر تبدیل دین و اسم و رسم‌ها اهمیت چندانی ندارند. وقتی مردِ یهودی اذعان کرد که به چنین حالی دست یافته است و توانسته دربندِ خود و دارایی‌هایش نباشد، بوسعید به همین بسنده می‌کند و او را مسلمان می‌داند و می‌گوید برای تعلیمِ «لالای منافقان» او نزد فلان شیخ ببرید.

منظور بوسعید از «لالای منافقان» چنان که ابن‌جوزی آورده، همان اقرار به شهادتین است. اما چرا از نظرِ بوسعید اقرار به شهادتین، لالای منافقان است؟ لالایی، کلماتی نامفهوم است که به زبان تکرار می‌کنند تا کودک بخوابد. کلماتی که لقلقه‌ی زبان شده و جز برای خوابیدن، غایتی ندارد. بوسعید هوشمندانه اشاره می‌کند که شهادتین، وردِ زبانِ منافقان هم هست و آنها با ادای شهادتین، که برایشان حُکم لالایی را دارد، تظاهر به مسلمانی می‌کنند. حقیقت اسلام، ادا و اظهارِ کلماتی نیست که منافقان نیز هماره زیر لب دارند. بلکه حقیقتِ اسلام، همانِ تحوّل باطنی است که با عبور از «خودمحوری» به «حق‌محوری» حاصل می‌آید. بوسعید می‌گوید برای آنکه دریابی حقیقتاً مسلمان هستی از خود بپرس: آیا از جان و مال خود، وارستگی یافته‌ام؟

ـ ۱ ـ
@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

تفسیر آیۀ ۷ و ۸ سورۀ زلزله


گفت قاضی عزّالدّین[۱] سلام می‌رساند و هَمواره ثنای شما و حَمدِ شما می‌گوید. فرمود که:

هر که از ما کُند به نیکی یاد
یادش اَندر جهان به نیکی باد[۲]

اگر کسی در حقِّ کسی نیک گوید، آن خیر و نیکی به وی عاید می‌شود. و در حقیقت، آن ثَنا و حَمد به خود می‌گوید. نظیرِ آن، چنان باشد که کسی گِردِ خانۀ خود گُلستان و رَیحان کارَد، هر باری که نَظر کند گُل و رَیحان بیند، او دایماً در بهشت باشد. چون خو کرد به خیر گفتنِ مردمان، چون به خیرِ یکی مشغول شد، آن کس محبوبِ وی شد. و چون از وی‌اش یاد آید، محبوب را یاد آورده باشد. و یاد آوردنِ محبوب، گُل و گُلستان است و رَوْح[۳] و راحت است. و چون بَدِ یکی گفت، آن کس در نظرِ او مَبغوض[۴] شد. چون از او یاد کند و خیالِ او پیش آید، چُنان است که مار یا کژدُم یا خار و خاشاک در نظرِ او پیش آمد.

اکنون چون می‌توانی که شب و روز، گُل و گُلستان بینی و ریاضِ اِرَم[۵] بینی، چرا در میانِ خارستان و مارستان گردی؟ همه را دوست دار تا همیشه در گُل و گُلستان باشی. و چون همه را دشمن داری، خیالِ دشمنان در نظر می‌آید، چنان است که شب و روز در خارستان و مارستان می‌گردی.

پس اولیا که همه را دوست می‌دارند و نیک می‌بینند، آن را برای غیر نمی‌کنند، برای خود کاری می‌کنند، تا مَبادا که خیالی مَکروه و مَبغوض در نظرِ ایشان آید. چون ذِکرِ مردمان و خیالِ مردمان در این دُنیا لابُدّ و ناگزیر است، پس جَهد کردند که در یادِ ایشان و ذکرِ ایشان همه محبوب و مَطلوب آید تا کراهتِ مَبغوض، مُشوِّشِ راهِ ایشان نگردد.

پس هرچه می‌کنی در حقِّ خَلق، و ذکرِ ایشان به خیر و شرّ، آن جُمله به تو عاید می‌شود. و از این می‌فرماید حق تعالی: مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ اَسَاءَ فَعَلَیْهَا[۶]. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرَاًّ یَرَهُ[۷].


فیه ما فیه
مولانــا ـ متن ۲۷۹


➖➖➖➖➖➖➖➖


[۱] حواشی استاد فروزانفر: مراد مولانا ظاهراً قاضی عزّالدّین محمّد رازی است مقتول در ۶۵۴ یا ۶۵۶ که از بزرگان روم و وزیر عزالدین کیکاوس بن کیخسرو بود و بنا به روایت افلاکی به جهت مولانا مسجدی در قونه بنا نهاد و به استدعاءِ وی در اجلاسی که به مناسبت اتمام بناء آن مسجد برپا شده بود مولانا وعظ و تذکیر فرمود و اگرچه در آغاز بر سماع انکاری عظیم داشت ولی سرانجام از آن انکار دست کشید و به صدق تمام مرید شد.

[۲] شاعر این بیت یافت نشد.

[۳] آرامش و راحتی.

[۴] مورد بغض و خشم واقع شده.

[۵] شرح استاد کریم زمانی: باغ‌های اِرَم. و اِرَم بنا به قولی از اقوال مفسران و راویان نام شهر عاد بوده که به بهشت شدّاد معروف است. گفته‌اند که شدّاد پسر عاد، شهری افسانه‌ای و بس مصفّا با کاخ‌هایی مجلّل به تقلید از بهشت موعود برپا کرد. محلّ این باغ در نزدیکی عَدَن در کشور یمن بوده است. باید به تفاسیر مفصّل قرآن کریم در ذیل لفظِ اِرَم رجوع کرد. به هر حال در اینجا ریاضِ اِرَم نماد گُلزار و بهشتی است روحانی که بر اثر کردار نیک در باطن نکوکاران برپا می‌شود.

اگر عالَم همه پُرخار باشد
دلِ عاشقْ همه گُلزار باشد
(بیت اوّل غزل ۶۶۲ مولانا)

[۶] بخشی از آیۀ ۴۶ سورۀ فصّلت: هر که کار شایسته کند به سود اوست، و هر که بدی کند به زیان اوست.

[۷] آیۀ ۷ و ۸ سورۀ زلزله: پس هر که به اندازه‌ی ذره‌ای نیکی کند آن را ببیند، و هر که به اندازه‌ی ذره‌ای بدی کند آن را ببیند.


@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

«وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلَالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ»

ترجمه:
تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند - از روی اطاعت یا اکراه - و همچنین سایه‌هایشان، هر صبح و شام برای خدا سجده می‌کنند. رعد ۱۵


«سایه ها را برای تیرگی نگسترده اند، بلکه سایه ها نردبانِ تو برای معرفتِ خدای تعالی هستند، تو سایۀ خدایی و او سرانجام تو را به سوی خویش بازپس می کشد. او در تو، به خود سجده می کند.»


محیی الدین
ابن عربی
@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

کفر حقیقی و اسلام مجازی


عین‌القضات همدانی در «تمهیدات» آورده است که ابوسعید در نامه‌ای از ابن‌سینا طلب راهنمایی کرد و ابن سینا در پاسخ به او گفت: «ألدُخُولُ فِی الکُفْر الحَقیقیِّ وَالخُرُوجُ مِنَ الإِسْلامِ المجازِی»؛ یعنی به کُفر حقیقی در آمدن و اسلام مجازی را ترک گفتن.

محققانی بر این باورند که این مکاتبات به احتمال قوی میان ابن‌سینا و شخصی به نام وزیرالامین ابوسعید همدانی رخ داده و نه ابوسعید ابوالخیر. (داستان ملاقات و مکاتبات بوعلی و بوسعید: نقد مآخذ، فتح الله مجتبایی؛ نیز مقدمه‌ی استاد شفیعی کدکنی بر اسرارالتوحید)

عین‌القضات می‌نویسد: «اما من می‌گویم که شیخ ابوسعید هنوز این کلمات را نچشیده بود؛ اگر چشیده بودی همچنانکه بوعلی و دیگران که مطعون بیگانگان آمدند، او نیز مطعون و سنگسار بودی در میان خلق، اما صدهزار جان این مدعی فدای آن شخص باد که چه پرده‌دری کرده است و چه نشان داده است راه بی‌راهی را!» (عین القضات همدانی ـ تمهیدات)

می‌گوید اگر بوسعید پیام ابن‌سینا را به حقیقت دریافته بود، او هم از نظر عمومِ مسلمانان مطرود می‌شد. سخنِ ابن‌سینا و توجه ویژه‌ای که عارفی چون عین‌القضات به آن نشان می‌دهد در خور تأمل است.

«ورود در کفر حقیقی و خروج از اسلام مجازی» پیش از ابن‌سینا، بر زبان حلاج جاری شده است:
«ستر الله عنک ظاهر الشریعة و کشف لک حقیقة الکفر. فإن ظاهر الشریعة کفرٌ خفیٌّ و حقیقة‌ الکفر معرفة جلیة» (سیر آعلام‌النبلاء ـ ذهبی)؛ یعنی:
«خدا ظاهرِ شریعت را از تو فراپوشَد و حقیقتِ کفر را بر تو آشکار کند. چرا که ظاهر شریعت، کفرِ نهان است و حقیقتِ کفر، معرفت آشکار.»

شاید بتوان چنین گفت که اسلام مجازی آن است که تو خود را واصل و راه‌یافته بدانی و عقیده به خدا جایِ جستجوی خدا بنشانی. کفر حقیقی آن است که در هیچ تصویری از خدا متوقف نشوی و همه‌وقت در طلبِ آن معنایِ صورت‌گریز باشی. دریابی که خدا بزرگ‌تر از آن است که محدود به تصاویر برساخته‌ی تو شود و مراقب باشی عقیده‌پرست و صورت‌ پرست نگردی. از اسلام مجازی که عقیده‌ مبناست بیرون بیا و به کفرِ حقیقی که طلب‌ محور است داخل شو. از هر تصویر مقطوعی از دین و خدا که تو را ایستا می‌کند، عبور کنی و در پیِ معنایی که تنها در طلب مُدام و گشودگی مجذوبانه تجربه می‌شود، درآیی.

عین‌القضات می‌گوید برای وصول به ایمانِ حقیقی باید از ایمان رایج و متداول، عبور کنی:
«در نگر تا به کفر اول [جهل مادرزاد] بینا گردی. پس راه رو! تا ایمان عموم به دست آوری. پس جان کَن! تا به کفر ثانی [شک در ایمان عموم] بینا گردی. پس طلب کن به جد! تا ایمان خصوص را بیابی. پس از این اگر دولتی باشی به کفرِ ثالث [مرحله فنا] در نهاد خود بینا شوی». (نامه‌ها، ج۱: ۴۷۹؛ به نقل از مقاله‌ی بسیار خواندنی یاسرمیردامادی: «آسان-آسان به کافری نتوان رفت: کفر از دیدگاه عین‌القضات همدانی»)

می‌توان با نظر به دیگر اشارت‌های عارفان دریافت که آن اسلام که تو را از «خود» نرهاند، بلکه به داشته‌‌‌ی از داشته‌های تو و در نتیجه به تقویت هویت دروغین تو بینجامد، اسلام مجازی است. اغلب مُتدیّنان، به خود کافر نشده‌اند تا به خدا مؤمن شوند. از نظرِ عارفان آنکه نتوانسته از «خود محوری» به «حق‌ محوری» عبور کند، هنوز بت‌پرست است:

«خداپرستی آن است که خودپرستی رها کنی.»
(شمس تبریزی ـ مقالات)

«تا از خودپرستی فارغ نشوی، خداپرست نتوانی بودن.»
(عین‌القضات همدانی، تمهیدات)

از این‌روست که می‌گویند حقیقتِ اسلام، وارهیدن از «خودمحوری» است و چه بسیارند آنان که «کافرِ برون و مسلمانِ اندرون»‌اند. نامِ کفر دارند و حقیقتِ مسلمانی:
«جماعتی مسلمان‌برونانِ کافراندرون، مرا دعوت کردند. عُذر‌ها گفتم. می‌رفتم در کلیسا. کافران بودندی دوستان من، کافرِ برون، مسلمانِ ‌اندرون.»
(شمس تبریزی ـ مقالات)

در تلقی عارفان، اسلام حقیقی آن است که تو را به تکاپوی معنا و طلبِ دوستِ سرمدی برانگیزد و برای تو روزنه‌گشا باشد و نه روزنه‌پوش:
«اصل دین ای بنده، روزن کردن است»

(مثنوی ـ مولانا)

آن اسلام که در چشم تو «مقصد» است، مجازی است و آن اسلام که در چشمِ تو «راه» است، حقیقی. سنایی می‌گفت:

به‌ هرچ از راه دور افتی
چه کفر آن حرف و چه ایمان
به‌ هرچ از دوست وا مانی
چه زشت آن نقش و چه زیبا

عارفان به ما گوش‌زد می‌کنند مبادا گرفتارِ خودمحوری پوشیده‌ای در لباسی غلط‌انداز شویم. از ما می‌خواهند تا به نام خدا، خودپرستی نکنیم و به جای جستجوی بی‌ملاحظۀ حقیقت، در پیِ تحکیم هویت خود و برتری‌طلبی هویتی نباشیم.

چنان‌که «جان هیک»(فیلسوف دین و نظریه پرداز تکثرگرایی دینی) می‌گوید، تحول از «خودمحوری» به «حق‌محوری»، غایت مشترکِ تمامی دین‌هاست.


صدیق قطبی

@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

قاعدۀ پانزدهم:
خدا هر لحظه در حال کامل کردنِ ماست، چه از درون و چه از بیرون. هر کدام ما اثرِ هنریِ ناتمامی است. هر حادثه‌ای که تجربه می‌کنیم، هر مخاطره‌ای که پشت سر می‌گذاریم، برای رفع نواقصمان طرح‌ریزی شده است. پروردگار به کمبودهایمان جداگانه می‌پردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است.


ملت عشق
الیف شافاک
@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

معنای مؤمن

سید مرتضی جزایری

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

گر تو با بد بد کنی
پس فرق چیست...؟!


سوگل مشایخی

@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

۴۹۷ ـ شیخ صلاح الدّین فریدون القونیویّ، المعروف بزرکوب، رحمه اللّٰه تعالی

نفحات الأنس
جامی


وی در بدایتِ حال مریدِ سیّد برهان‌الدّین محقّق ترمذی بود. روزی خدمتِ مولانا از حوالی زرکوبان می‌گذشت. از آوازِ ضربِ ایشان حالی در وی ظاهر شد و به چرخ درآمد. شیخ صلاح الدّین به الهام از دکّان بیرون آمد و سر در قدمِ مولانا نهاد. خدمتِ مولانا وی را برگرفت و نوازش بسیار کرد. از وقتِ نماز پیشین تا نمازِ دیگر خدمت مولانا در سماع بود، و این غزل فرمود:

یکی گنجی پدید آمد در این دکّان زرکوبی
زهی صورت زهی معنی! زهی خوبی زهی خوبی!

شیخ صلاح الدّین فرمود تا دکّان را یغما کردند، و از دو کَوْن آزاد شد و در صحبتِ مولانا روانه شد. خدمتِ مولانا همان عشقبازی که با شیخ شمس الدّین داشت، با وی پیش گرفت و مدّتِ ده سال با وی مؤانست و مصاحبت داشت.
روزی از خدمتِ مولانا سؤال کردند که: «عارف کیست؟» گفت: «آن که از سرّ تو سخن گوید و تو خاموش باشی، و آن چنان مرد صلاح الدّین است.»
و چون سلطان وَلَد به درجۀ بلوغ رسید خدمتِ مولانا دختر شیخ صلاح الدّین را به جهت وی خطبه کرد، و چلبی عارف از آن دختر بود. و خدمتِ شیخ صلاح الدّین در قونیّه مدفون است در جوارِ مولانا بهاءالدّین، قدّس اللّٰه تعالی روحهما.


@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

انسان رنجها و سختی های آغازِ کار برایش آسان نمی گردد مگر آنکه چشمش بر پایان بوده و شَرَف غایت را بداند.


فتوحات مکّیه
ابن عربی
@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

«الدُّنیا مَلْعُونَةٌ مَلْعُونٌ ما فِیَها إلَّا ذِکْرُ اللّٰهِ تَعَالیٰ»


هدفِ لعنتِ خدای آمد
دُنیی و هرچه هست در دنیا

غیرِ ذکرِ خدا که صاحبِ ذکر
در دوعالم به رحمت است اولیٰ


چهل حدیث
جامی
@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

«دعوت دوست»


نوشته: محیی الدین ابن عربی
ترجمه: دکتر الهی قمشه ای

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

عَلَيْكُمْ بِدِينِ الْعَجَائِز


«به دینِ پیرزنان درآیید!»، سخنی رایج در سنتِ عرفانی ماست که اغلب به پیامبر اسلام منسوب می‌کنند....

«اهلِ معرفت را این بس کودکانه نماید که چون معرفت به کمال رسید وا دینِ پیرزنان برابر بُوَد. و از اینجا بُوَد که بِدین العجائز خود را بر دیده‌ی عارفان جلوه دهد. عموم علما پندارند که عَلَیکم بِدین العجائز خطاب است با عوام. و اهلِ معرفت را محقّق است که چون عارف به کمالِ معرفت رسید، دین او وا دینِ پیرزنان گردد و با کودکان کُتّاب یکی بُوَد. و سَلَف این چنین گفته‌اند که دینُنا دین‌ُ العجائز و صِبیانُ المَکاتِب.
همانا برادر اعزّ را در خاطر آید که کمالِ معرفت چگونه برابر بُوَد با عقیدتِ پیرزنان و کودکان. و هرگز تقلید چون متساوی بُود با حقیقتِ معرفت؟ و این اعتراضی است موجّه...
اکنون بدان ای دوستِ عزیز که چون مرد فراخ‌حوصله [حوصله: چینه‌دان، تاب و تحمل] گردد، بداند که هر چه او می‌داند به نسبت با آنچه باید دانست هیچ نیست، پس خود را مَزیدی نداند [برتر نداند] و نشناسد بر کودکانِ کُتّاب [مکتب]. و اگر زیادتی دانَد در خود، آن زیادت محو گردد در نظرِ او.»(از نامه‌های عین‌القضات؛ به نقل از: خاصیتِ آینگی، گزیده‌ی آثار عین‌القضات، به کوشش نجیب مایل هروی)

عین‌القضات می‌گوید دینِ پیرزنان، دینی فروتنانه است که از نخوت‌های علمی و اوهام فخرآور فاضلانه، عاری است. موقعیتی است که آدمی در کمالِ دانایی به آن می‌رسد و نه در آغاز آن. در کمال دانایی که می‌فهمد فضل و فضیلت چندانی بر دیگران نداند و جز حیرت کردن در برابر خدا و کائنات، کار دیگری نمی‌تواند. عجوز از «عجز» است. نقطه‌ای که فرد به عجزِ معرفتی خود وقوف پیدا می‌کند و این آگاهی به فروتنی و خاک‌نهادی او منجر می‌شود. فروتنی معرفتی و وقوف بر عجزِ خویش، می‌تواند ما را به صفای رویارویی کودکانه با هستی نزدیک کند. عَلَيْكُمْ بِدِينِ الْعَجَائِز یعنی «جُز که حیرانی نباشَد کارِ دین». یعنی مگذار دانایی، نگاهت را از درخششِ حیرت، محروم کند.

آنچه می‌دانی به قدرِ قطره‌ای است
جُز که حیرت در رهِ او، چاره چیست؟

مولانا هم عجز و دینداری به شیوه پیرزنان را با مفهومِ کلیدی «حیرت» گره زده و معنا می‌کند. حیرتی که قوْت و رزقِ سالکان است:

خُرَّم آن کین عَجْز و حیرت قوتِ اوست
در دو عالَم خُفته اَنْدَر ظِلِّ دوست


هم در آخِر عَجْزِ خود را او بِدید
مُرده شُد «دینِ عِجایِز» را گُزید

(مثنوی ـ مولانا)


صدیق قطبی

@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

إنّی خُصصتُ بسرٍّ لیس یعلمه
الاّ انا والّذی فی الشّرع نتبعُهُ

ذاک النّبیُ رسول الله خیرُ فتی
للّه نـتبـعُهُ فیـما یُشــرعُــهُ


من به رازی اختصاص یافتم که آن را
جُز من و آن کس که در شرع او را پیروی می کنم، نمی داند.

او پیامبر و رسولِ خداست صلی الله علیه و سلم که بهترینِ جوانمردان است،
او را برای خدا در آنچه از شرع که مقرّر داشته، پیروی می کنم.


فتوحات مکّیه
ابن عربی
@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

شیخ محیی الدین عربی در کتابِ «الدرُّ المَکنون و الجوهرُ المَصون فی علمِ الحروف» گوید:
«امام علی علیه السلام علمِ حروف را از رسولِ خدا صلی الله علیه و آله به ارث بُرد و به آن با فرموده اش اشاره کرد که؛ "من شهرِ علمم و علی درِ آن، پس هر که علم خواهد باید از در وارد شود" و به تحقیق علمِ اولین و آخرین را به ارث بُرد و من ندیدم در اجتماعشان داناتر از او. و او اول کسی است که مربع صد در صد را در اسلام وضع کرد و جِفر جامع را در اسرارِ حروف تصنیف کرد. در اوست آنچه که بر اولین گذشت و آنچه بر آخرین خواهد گذشت و در اوست اسمِ اَعظمِ الهی و تاجِ آدم و خاتمِ سلیمان و حجابِ آصف.»


هزار و یک نکته
علامه حسن زاده آملی
نکته ۸۲۱
@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

در بیان پیچیدگی وجود انسان و تضاد نیروهای درونی او


در آدمی بسیار چیزهاست، موش است و مُرغ است. باری مرغ قفص را بالا می‌برد و باز موش به زیر می‌کشد و صد هزار وحوش مختلف در آدمی. مگر آن‌جا روند که موش، موشی بگذارد و مرغ، مرغی بگذارد و همه یک شوند، زیرا که مطلوب نه بالاست و نه زیر. چون مطلوب ظاهر شود نه بالا پَرَد و نه زیر. یکی چیزی گم کرده است، چپ می‌جوید و راست می‌جوید و پیش می‌جوید و پس می‌جوید. چون آن چیز را یافت، نه بالا جوید و نه زیر، نه چپ جوید و نه راست، نه پیش جوید و نه پس، جمع شود. پس در روزِ قیامت همه یک نظر شوند و یک زبان و یک گوش و یک هوش. همچنان که دَه کس را باغی یا دُکّانی به شرکت باشد، سخن‌شان یک باشد و غم‌شان یک باشد، و مشغولی‌شان به یک چیز باشد، چون مطلوب یک کَس است. پس در روز قیامت چون همه را کار به حق افتاد، همه یک شوند. به این معنی، هر کسی در دنیا به کاری مشغول است: یکی در مِحنَتِ زن، یکی در مال، یکی در کسب، یکی در علم. همه را معتَقَد آن است که درمانِ من و ذوقِ من و خوشی من و راحتِ من در آن است و آن رَحمتِ حق است. چون در آن‌جا می‌رود و می‌جوید، نمی‌یابد، بازمی‌گردد و چون ساعتی مکث می‌کند، می‌گوید: آن ذوق و رَحمت جُستنی است، مگر نیک نَجُستم؟ باز بجویم و چون باز می‌جوید، نمی‌یابد. همچنین ناگاهی رحمت روی نماید بی‌حجاب، بعد از آن داند که راه آن نبود. امّا حق تعالی را بندگان‌اند که پیش از قیامت چنان‌اند و می‌بینند. آخِر عَلی کرَّمَ اللهُ وَجْهَهُ می‌فرماید: لَوْ کُشِفَ الْغِطاءُ مَا اْزْدَدْتُ یَقِیْنا[۱]. یعنی چون قالب را برگیرند و قیامت ظاهر شود، یقینِ من زیادت نشود. نظیرش چنان باشد که قومی در شبِ تاریک، در خانه‌ای رو به هر جانب کرده‌اند و نماز می‌کنند. چون روز شود، همه از آن بازگردند. امّا آن را که رو به قبله بوده است در شب، چه بازگردد؟ چون همه به سوی او می‌گردند، پس آن بندگان همه در این شب، روی به وی دارند و از غیر، روی گردانیده‌اند، پس در حَقِّ ایشان قیامت حاضر است.


فیه ما فیه
مولانــا ـ متن ۳۲


➖➖➖➖➖➖➖➖


[۱] اگر همه پرده‌های غیب کنار رود، اندکی بر یقینم افزوده نگردد.


@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

سکانس فیلم:
روشن تر از خاموشی

پاسخ ملاصدرا در خصوص پیامبر ایران باستان، زرتشت!

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

نقل است که شبی نماز همی کرد، آوازی شنود که هان بوالحسن! خواهی که آنچه از تو می‌دانم با خَلق بگویم تا سنگسارت کنند؟
شیخ گفت: ای بار خدایا!
خواهی تا آنچه از رحمت تو می‌دانم و از کرَم تو می‌بینم با خَلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟
آواز آمد: نه از تو نه از من.


ابوالحسن خرقانی
تذکرة الاولیاء
عطار
@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

و إلی هذا العلم ـ علم الافراد ـ کان یُشیر علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب زین العابدین علیهم الصّلوة و السّلام بقوله:


یا رُبَّ جوهرِ علمٍ لَو اَبوحُ به
لَقِیْلَ لِی أنتَ مِمّن یَعْبدُ الوَثَنا


وَ لاَستحلّ رجالٌ مسلمونَ دَمِی
یَرونَ أقبحَ ما یأتونه حَسَنا


«به این علم ـ علم الافراد ـ اشاره می کرده علی بن حسین بن علی بن ابی طالب زین العابدین ـ علیهم الصلاة و السّلام ـ با این گفتارش:

چه بسا جوهرِ علمی که اگر آن را آشکار بسازم مرا متهم می دارند که از بت پرستانم

و مردان مسلمان خونم را حلال می شمارند و زشت ترین چیزی را که به جای می آورند، نیکو می پندارند.»


فتوحات مکّیه
ابن عربی
@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

«لُعِنَ عَبْدُ الدُّنْیا لُعِنَ عَبْدُ الدِّرْهَم»


گرچه هست آفتابِ رحمتِ حق
شــــامل ذرّه ذرّۀ عــــالَم

باد از آن دور بندۀ دنیا
باد از آن دور بندۀ درهم


چهل حدیث
جامی
@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

اندر بلای سخت پدید آید
فضل و بزرگمردی و سالاری

رودکی

دکتر الهی قمشه ای

@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

حیرانی


تا آب شدم سَراب دیدم خود را
دریا گشتم حُباب دیدم خود را


آگاه شدم غفلت خود را دیدم
بیدار شدم به خواب دیدم خود را

(منسوب به ابوسعید ابوالخیر)

حیرت عارفان ناشی از بی‌کرانگی، فهم‌ناپذیری و جلوه‌گری‌های موج‌آسای عشق است. حیرت فلسفی اگر ناشی از تعارض داده‌های عقلی باشد،‌ حیرت عرفانی محصول رنگ رنگیِ‌ واردات قلبی است. جهل از بُعد ناشی می‌شود و حیرت از قُرب. جهل قبل از مواجهه است و حیرت پس از مواجهه. جهل زمانی است که از اساس تجربه‌ای روی نداده و مواجهه‌ای صورت نگرفته است اما حیرت، شوریدگی و سرگشتگی،‌ میوه‌ی چهره‌نُمایی و نقاب‌افکنی معشوق است. حیرت، درماندگی روحِ عارف است در فهم احوال خود و در فهم جلوه‌های ناهمسوی معشوق. حیرت، محصولِ رودررویی وجودِ کرانمند با امر بیکران است.

حیرت ویژگی روحی است که جهان را پر از راز می‌بیند. از هر گوشه‌ی هستی،‌ تراویدن رمز و رازهای شگفت را تجربه می‌کند. حیرت شانه به شانه‌ی راز می‌روید و می‌بالد. هر چه تجربه‌، رازآمیزتر، حیرت‌افکن‌تر. در جهان راززدایی شده، البته رُستن‌گاهی برای حیرت و تحیر هم باقی نخواهد ماند.

حیرت گرچه قرین دل‌آشوبه و بی‌قراری‌هاست اما برای عارفان،‌ سخت خواستنی و مطبوع است. شاید مهم‌ترین ارمغان حیرت آن باشد که فرد را از تلخی «ملال» می‌رهاند. وجودِ متحیر که در افسونِ پر رمز و راز هستیِ شناور است، سرزنده و با طراوت است. ملول و دلزده و بی‌رمق نمی‌شود. شاید از این‌روست که در منابع عرفانی گاه به پیامبر -ص- و گاه به برخی عارفان نسبت داده‌اند که از خدا می‌خواسته‌اند تا بر حیرت‌شان بیفزاید. آمده است که ابوبکر شبلی می‌گفت: «یا دلیل المتحیرین زِدْنى تحیراً؛ ای ره‌نمای حیرت‌زدگان، بر حیرتم بیفزا.»
(کشف المحجوب،‌ ابوبکر هجویری)

ابوالحسن خرقانی درباره‌ی حیرت گفته است: «تحیر چون مرغى بود که از مأواىِ خود بشود به طلب چینه، و چینه نیابد و دیگر باره راهِ مأوى نداند.»
(تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری)

بخش عمده‌ای از اسباب و زمینه‌های حیرت عارفانه به بی‌تابی‌های روح عارف باز می‌گردد. حیرت در کشش‌ها و چشش‌های وقت به وقت و رنگ به رنگ که گاه به حدّ ناهمسویی و ضدیت هم می‌رسد. در شعرهای زیر که از غزلیات دریاییِ مولانا نقل شده است، این حیرت عرفانی و درماندگی قوای ادراکی در برابر تجربه‌ی امر متعالی و بیکران و نیز تحیر ناشی از احوال برق‌آسا و رنگ رنگ و پر کشاکش روح را می‌توان دید.


مرا گویی کِرایی؟ من چه دانم
چُنین مَجنون چرایی؟ من چه دانم


مرا گویی بِدین زاری که هستی
به عشقَم چون بَرآیی؟ من چه دانم


مَنَم در موجِ دریاهایِ عشقَت
مرا گویی کجایی؟ من چه دانم


مرا گویی به قُربانگاهِ جان‌ها
نمی تَرسی که آیی؟ من چه دانم


مرا گویی اگر کُشته‌یْ خدایی
چه داری از خدایی؟ من چه دانم


مرا گویی چه می‌جویی دِگَر تو
وَرایِ روشنایی؟ من چه دانم


مرا گویی تو را با این قَفَص چیست
اگر مُرغِ هوایی؟ من چه دانم

(غزلیات ـ مولانا)


من این ایوانِ نُه تو را‌
نمی‌دانم،‌ نمی‌دانم
من این نَقّاشِ جادو را‌
نمی‌دانم،‌ نمی‌دانم


مرا گوید مَرو هر سو،
تو اُستادی، بیا این سو
که من آن سویِ‌ بی‌سو را‌
نمی‌دانم،‌ نمی‌دانم


هَمی گیرد گَریبانم،‌
همی‌دارد پَریشانم
من این خوشْ خویِ بَدخو را‌
نمی‌دانم،‌ نمی‌دانم

(غزلیات ـ مولانا)


چه کَسَم من چه کَسَم من
که بَسی وَسوَسه‌مَندم
گَهْ از آن سویْ کَشَندم
گَهْ ازین سویْ کَشَندم


نَفَسی آتشِ سوزان
نَفَسی سیلِ گُریزان
زِچه اَصلَم زِچه فَصلَم
به چه بازار خَرَندم؟


نَفَسی فوقِ طِباقَم
نَفَسی شام و عِراقَم
نَفَسی غَرقِ فِراقَم
نَفَسی رازِ تو رَندم


نَفَسی هَمرَهِ ماهَم
نَفَسی مَستِ اِلهَم
نَفَسی یوسُفِ چاهَم
نَفَسی جُمله گَزَندم


نَفَسی رَهْ­زن و غولَم
نَفَسی تُند و مَلولَم
نَفَسی زین دو بُرونَم
که بر آن بام بُلندم

(غزلیات ـ مولانا)


صدیق قطبی

@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

ای خالق زیبایی...
یا جَمِیلَ الصُنعِ!

@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

اشکال ما در ندانستن نیست، بلکه در دانستن و اشتباه دانستن است. جهل و عدم آگاهی انسان به خاطر چیزهایی نیست که نمی داند، بلکه به خاطر چیزهایی است که می داند و اشتباه میداند.
و این اشتباه دانستن به خاطر آن است که وسیلۀ "دانستن" پندار است. اگر دانسته های ما بوسیله "قالب" حاصل شده باشد، نه تنها دانایی نیست، نه تنها موجب آگاهی ما نمی شود، بلکه جهل ما را متورّم می سازد.


آگاهی
محمد جعفر مصفا

@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

قاعدۀ چهاردهم:
به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو. بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو. نگران این نباش که زندگی‌ات زیر و رو شود. از کجا معلوم زیرِ زندگی‌ات بهتر از رویش نباشد.


ملت عشق
الیف شافاک
@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

عارف از دیدگاه جناب ابن سینا


حکیم ابن سینا در نَمَطِ نهم اشارات خود، تعریفِ عارف را چنین می‌گوید:

آنکه از تنعم دنیا، رو گردانده‌است «زاهد» نامیده می‌شود. آنکه بر انجام عبادات از قبیل نماز و روزه و غیره مواظبت دارد به نام «عابد» خوانده می‌شود؛ و آنکه ضمیر خود را از توجه به غیر حق باز داشته و متوجه عالَمِ قُدس کرده تا نورِ حق بدان بتابد به نام «عارف» شناخته می‌شود. البته گاهی دوتا از این عناوین یا هر سه در یک نفر جمع می‌شود. 

از نظر بوعلی سینا عارف، حق ـ خدا ـ را می‌خواهد نه برای چیزی غیر حق، و هیچ چیزی را بر معرفت حق ترجیح نمی‌دهد، و عبادتش برای حق، تنها به خاطر این است که او شایسته عبادت است، و بدان جهت است که عبادت رابطه‌ای است شریف، فی حد ذاته نه به خاطر میل و طمع در چیزی یا ترس از چیزی.

پس، هدف و انگیزۀ عارف در عبادت، دو چیز است:

یکی شایستگی ذاتی معبود، برای عبادت
«مثل ستایش یک گل، بخاطر زیبایی آن».

و دیگری، شایستگی خودِ عملِ عبادت «یعنی شرافت و حسن ذاتی عمل عبادت».


از سخنان علی است ـ در نهج البلاغه خطبۀ ۲۲۰ ـ که می‌گوید:

«خِرَد خویش را زنده ساخته و نفسِ خویش را میرانده‌ است، تا در وجودش درشت‌ها نازک، و غلیظ‌ها لطیف گشته و نوری درخشان در قلبش مانند برق جهیده‌است. آن نور، راهش را آشکار و او را سالکِ راه ساخته و درها یکی پس از دیگری او را به پیش رانده‌ است تا آخرین در که آنجا سلامت است و آخرین منزل که بارانداز اقامت است. آنجا قرارگاه امن و راحت است. پاهایش همراه با آرامشِ بدنش استوار است. همه این‌ها به موجب این است که قلبِ خود را به کار گرفته و پروردگار خویش را راضی ساخته‌است.»


@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

و گفت: «عشق او درآمد و هر چه دونِ او بود، برداشت و از مادون اثر نگذاشت تا یگانه ماند، چنان که خود یگانه است».


بایزید بسطامی
تذکرة الاولیاء
عطار
@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

بلاهت، شرط رستگاری است؟


نوعی از «بلاهت» در نظر مولانا ارجمند است و ضرورتِ رستگاری. می‌گفت اغلبِ رستگاران به این نوع از بلاهت دچارند. مولانا از پیامبر نقل می‌کرد که اغلبِ اهل بهشت، ابلهند.

اما بلاهتِ ارجمند و رهایی‌بخش کدام است؟
مولانا توضیح می‌دهد که چه نوع بلاهتی مدنظر دارد. می‌گوید کنعان، پسر نوح، حاضر نبود به کم‌مایگیِ زیرکی‌های خود اعتراف کند و به نیرویی فراتر از خویش دل بسپارد و خود را به خدا تفویض کند. او می‌خواست نجات را با توسل به نیروهای محدود خود تحصیل کند. زیرکی او را از دل سپردن بازمی‌داشت. زیرکی او را به توانمندی‌های ناچیز خویش می‌فریفت. می‌پنداشت می‌تواند با توسل و اتکا به زیرکی خود از طوفان بازرهد. در تلقی مولانا، زیرکی بود که کنعان را از رستگاری راه زد. او را بازداشت تا دل به خدا بسپارد و ضرورتِ فیض حق را در نیل به سعادت باور کند. به تلقی مولانا رستگاری در گرو تفویض و خودسپاری است. خود را به خدا سپردن و «عشقِ حق» را ناخدای کشتی زندگی کردن:


هَمچو کَنعان سَر زِ کَشتی وا مَکَش
که غُرورَش داد نَفس زیرَکَش


که برآیم برسر کوه مشید
مِنَّت نوحم چرا باید کَشید؟


چون رَمی از مِنَّتَش ای بی‌رَشَد
که خدا هم مِنَّتِ او می کَشَد؟


چون نباشد مِنَّتَش بر جانِ ما
چون که شُکرو مِنَّتَش گوید خدا؟


توچه دانی ای غَراره‌یْ پُر حَسَد
مِنَّت او را خدا هم می‌کَشَد


کاشْکی او آشنا ناموختی
تا طَمَع در نوح و کَشتی دوختی


کاش چون طِفل از حِیَل جاهِل بُدی
تا چو طِفلان چَنگ در مادر زدی

(مثنوی ـ مولانا)

مولانا می‌گوید کنعان گمان می‌کرد کوهِ فکر او خیلی بلند است و کشتی نوح پست و حقیر. توصیه مولانا این است که به بلندی فکر خود دلگرم مباش. موج‌های دریای روح آنقدر مهیب‌اند که بلندای هیچ کوهی امن و چاره نیست. باید دل به نوح سپرد.


موج‌هایِ تیزِ دریاهایِ روح
هست صد چندان که بُد طوفانِ نوح


لیکْ اَنْدَر چَشمِ کَنْعان مویْ رُست
نوح و کَشتی را بِهِشت و کوه جُست

(مثنوی ـ مولانا)

هَمچو کَنْعان سویِ هر کوهی مَرو
از نُبی لا عاصِمَ الْیَوْمَ شِنو


می‌نِمایَد پَست این کَشتی زِ بَند
می‌نِمایَد کوهِ فِکْرَت بَس بُلند


پَست مَنْگَر هان و هان این پَست را
بِنْگَر آن فَضْلِ حَقِ پیوست را


در عُلُوِّ کوهِ فِکْرَت کَم نِگَر
که یکی موجَش کُند زیر و زَبَر

(مثنوی ـ مولانا)

مولانا می‌گفت کنعان هر چه بیشتر به خویش می‌پیچید، هر چه بیشتر دست و پا می‌زد و جانب کوهِ زیرکی می‌دوید بیشتر از خدا و نجات دور می‌شد:


هَمچو کَنْعانْ کو زِ نَنگِ نوح رفت
بر فَرازِ قُلّهٔ آن کوهِ زَفْت


هرچه اَفْزون‌تَر هَمی‌جست او خَلاص
سویِ کُهْ می‌شُد جُداتَر از مَناص

(مثنوی ـ مولانا)

تمام آنچه مولانا در وصف احوال کنعان می‌گفت وصف احوالی زیرکی است.

به نظر می‌رسد بلاهتی که مولانا می‌ستود و آن را در برابر زیرکی می‌نشاند نه زودباوری است، نه ساد‌ه‌لوحی و نه اطاعت کور. بلاهت مدنظر او آن حال و روحیه‌ای است که به آدمی توان واسپاری خود را به «عشق و حیرت» عطا می‌کند.

بلاهت در نظر مولانا، امکان فرارفتن از قوای محدود خود را با بال و پرِ «عشق و حیرت» فراهم می‌سازد. زیرکی، سفت و سنگین و ناپذیرا می‌کند و ابلهی سبک و رهیده‌بال. زیرکی در خود پیچیدن است و ابلهی از خود بیرون آمدن. بلاهت است که ما را قادر می‌سازد خود را به سمت «توی ابدی» برتاپ کنیم. ابلهان قادرند خود را به خدا تفویض کنند.


داند او کو نیک بَخت و مَحْرَم است
زیرکی زِابْلیس و عشق از آدم است


زیرکی سبّاحی آمد در بِحار
کَم رَهَد غَرق است و او پایانِ کار


هِل سِباحَت را رَها کُن کِبْر و کین
نیست جَیحون نیست جو دریاست این


وان گَهان دریای ژَرفِ بی پَناه
دَر رُبایَد هفت دریا را چو کاه


عشق چون کَشتی بُوَد بهر خَواص
کَم بُوَد آفَت بُوَد اغْلَب خَلاص


زیرکی بِفروش و حیرانی بِخَر
زیرکی ظَنّ است و حیرانی نَظَر


اَکْثَر اَهلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهْ ای پِسَر
بَهرِ این گفته‌ست سُلْطانُ الْبَشَر


زیرکی چون کِبْر و بادْانگیز توست
اَبْلَهی شو تا بِمانَد دل دُرُست


اَبْلَهی نه کو به مَسْخَرگی دو توست
اَبْلَهی کو والِه و حیرانِ هوست

(مثنوی ـ مولانا)

حاصل سخن مولانا این است که رستگاری با پناه جستن کنعان‌وار به کوهِ زیرکی و فکر خویش به دست نمی‌آید. رستگاری «موهبتی آن‌سویی» است و مستلزم آنکه با تفویض دل به خدا از او طلب هدایت و رستگاری کنیم.

می‌گفت تا زمانی که از کنعانی خود سرمستی حرف‌های من را نخواهی پذیرفت. با این حال امیدوارم که کنعان نباشی و سخنان مرا دریابی:


گَر تو کَنْعانی نداری باوَرَم
گَر دو صد چندین نَصیحَت پَروَرَم


لیک می‌گویم حَدیثِ خوش‌پِی‌یی
بر امیدِ آن که تو کَنْعان نه‌یی

(مثنوی ـ مولانا)

«زیرکی جستجوی رستگاری است با اتکا به نبوغِ خویش و ابلهی طلبِ رستگاری است در پرتو عشقِ به خدا.»


صدیق قطبی

@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

«عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ»


چون تو بابی آن مَدینه‌یْ عِلْم را
چون شُعاعی آفتابِ حِلْم را


باز باش ای بابْ بر جویای باب
تا رَسَد از تو قُشور اَنْدر لُباب


باز باش ای بابِ رَحمَت تا اَبَد
بارگاهِ ما لَهُ کُفْوًا اَحَد


مولانــا
@EshraghoErfan

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان

ای گناه آمرزِ مشتی پُرگناه
هم زِ تو، سوی تو آوردَم پناه

از لقای خود دلم پُر نور کُن
از غرورِ این جهانم دور کُن

رحمتی کُن بر منِ آشفته کار
از خداوندی به بخشش درگُذار

در دمِ آخر که خواهم آمدَن
چشم اُمّیدم به تو‌خواهد بُدن

شومی و بی شرمی ما درگُذار
کرده ی ما پیشِ چشمِ ما مَیار


شعر: عطار نیشابوری
خوانش: ساعد باقری

Читать полностью…

اشـراق و عـرفـان


مردانِ خدا پردهٔ
پندار دریدَند
یعنی همه جا غیرِ
خدا یار ندیدَند


هر دست که دادند
از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند
همان نکته شنیدَند


یک طایفه را بهرِ
مُکافات سرشتند
یک سلسله را بهرِ
مُلاقات گُزیدَند


یک فرقه به عِشرت
در کاشانه گُشادَند
یک زُمره به حَسرت
سرِ انگشت گَزیدَند


جَمعی به درِ پیرِ
خرابات خرابند
قومی به برِ شیخِ
مُناجات مُریدَند


یک جمع نکوشیده
رسیدند به مقصد
یک قوم دویدَند و
به مَقصد نرسیدند


فریاد که در
رهگذرِ آدمِ خاکی
بس دانه فشاندَند
و بسی دام تَنیدَند


هِمت طلب از باطنِ
پیرانِ سحَرخیز
زیرا که یکی را زِ
دو عالَم طلبیدند


زنهار مزَن دست
به دامانِ گروهی
کز حَق بِبُریدند و
به باطِل گرویدَند


چون خَلق درآیند
به بازارِ حقیقت
ترسم نفروشند
مَتاعی که خریدند


کوتاه نظر غافل
از آن سروِ بلند است
کاین جامه به اندازهٔ
هر کس نَبُریدَند


مُرغانِ نظربازِ
سبک‌سیر، فروغی
از دامگهِ خاک
بر افلاک پریدَند


فروغی بسطامی

@EshraghoErfan

Читать полностью…
Subscribe to a channel