eslahi_koodakane | Unsorted

Telegram-канал eslahi_koodakane - خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

288

خانوم_اجازه_☝️ دنیایی‌از‌شعرها‌،‌ترانه‌ها‌و‌قصه‌های‌کودکانه همراه فایل های صوتی و تصویری تدریس ، تکلیف ، آزمون ، سرگرمی ، کاردستی ، نقاشی و... برای فرشته های کلاس اولی سعیده اصلاحی شاعر و نویسنده کودکان و نوجوانان معلم پایه اول_ مدرسه زمزم منطقه۱۵ تهران

Subscribe to a channel

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

جمعه دعا می کنیم
خدا خدا می کنیم
پر از امید و شوریم
منتظر ظهوریم
جمعه یه روز زیباست
روز ظهور مولاست(عج)


✍شاعر : #سعیده_اصلاحی
☘#سلام_روزبخیر عزیزدلم 😘
💖اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

💢#لالایی_امشب:
💢#لالایی_هندی

✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه:
🌀خرگوش و شیر


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه:
🌀قصه آهوها


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

🌀#کاردستی
🍁با برگ پاییزی


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

لالا گلدون شمعدونی
لالا نیلوفر آبی
بخواب آرووم در آغوشم
شبت تا صبح مهتابی


✍شاعر :#سعیده_اصلاحی
⭐️#شب_بخیر عزیزدلم 😘


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

✍#مسابقه_نویسندگی
☘ این هفته :
👈تکمیل یک داستان نیمه تمام
به دلخواه

🔹داستان نیمه تمام اول:
فصل پاییز از راه رسیده بود و باد سردی می وزید. درخت داشت آماده می شد تا با برگهایش خداحافظی کند. او ....

🔹داستان نیمه تمام دوم:

دوستم پرسید: حاضری با هم سری به ورزشگاه بزنیم؟ امروز دربی برگزار می شود.
خیلی دلم می خواست برای یکبار هم که شده برای دیدن مسابقه فوتبال به ورزشگاه بروم اما....


🌿هنرجویان خلاق و زیبا نگار
👈 ازتون دعوت می کنم بذای شرکت در مسابقه نویسندگی این هفته ، یکی از دو داستان بالا را انتخاب و تکمیل کنید. و در مسابقه نویسندگی این هفته شرکت کنید❤️

👈تا جمعه مهلت دارید و ما منتظر دریافت و مطالعه داستان های زیبا و خواندنی شما هستیم


❤️خیلی دوستتون دارم و
به حضور و وجودتون افتخار می کنم 😊

💢 #سعیده_اصلاحی
💢شاعر و نویسنده کودکان و نوجوانان
💢مربی و مدرس نویسندگی
💢مهرماه ۱۴٠۳


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه:
🌀خروس بی محل


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه:
🌀نهنگی به نام جیلی


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

🎀 #نویسنده_نوجوان ما👇
💝 باران جون رحمتی ❤️
💝کلاس پنجم
💝 شهر زیبای ملایر
💝 مهرماه ۱۴٠۳
❤️ مایه افتخار منی عزیزدلم 👌

✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

❇️#نویسنده_نوجوان ما 👇
❤️عسل جان صالحی❤️
☘استان یزد_شهر زیبای ابهر
☘مهرماه ۱۴٠۳


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

#لالایی_امشب
#لالایی_لالایی
لالا جنگل ، لالا برکه
لالا نیلوفر آبی


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه:
🌀روباه و سنجاب


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه:
🌀خانواده میمون کوچولو


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

📕#معرفی_کتاب
☘لاکی دوست پیدا می کند
✍مترجم : #هستی_سعادت
☘انتشارات : #نردبان
⭐️مهر ماه ۱۴٠۳

👌دوستاتون فراوون❤️

✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

کوچولوی ناز و شیطون
چشاشو بسته خوابه
گوش می کنه به قصه
قصه توی کتابه


✍شاعر :#سعیده_اصلاحی
⭐️#شب_بخیر عزیز دلم 😘


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه:
🌀خرگوش و شیر




روزگاری در یک جنگل زیبا یک شیر عصبانی و بداخلاق زندگی می کرد، او پادشاه جنگل بود و حیوانات زیادی را برای اینکه غذای خود را تامین کند کشته بود به همین دلیل همه ی حیوانات از او وحشت داشتند.



روزی حیوانات جلسه ای برگزار کردند تا راهکاری پیدا کنند تا از دست شیر بدجنس راحت شوند. یک خرگوش پیر که بسیار عاقل بود در آن جلسه راه حلی داد که همه حیوانات از آن استقبال کردند. همه حیوانات پیش شیر رفتند و به او گفتند که از بین خودشان هر روز یکی را انتخاب می کنند و به عنوان غذا نزد شیر میفرستند، شیر وقتی سخنان آنها را شنید موافقت کرد و بسیار خوشحال شد.

فردای آن روز خرگوش پیر تصمیم گرفت که به عنوان اولین طعمه نزد شیر برود. او خیلی دیر نزد شیر رفت و شیر از این کار او حسابی عصبانی شده بود و از خرگوش پرسید که چرا اینقدر دیر کرده است. خرگوش گفت که در راه به شیر دیگری رسیده و او مانع از آمدن او شده است. شیر به خرگوش گفت که حتما باید آن شیر دیگر را ببیند.

خرگوش و شیر راه افتادند، خرگوش او را به چاه عمیق و پرآبی برد و گفت که آن شیر در آنجا مخفی شده است، شیر به درون چاه نگاه کرد و تصویر خودش را در آب دید و فکر کرد که شیر دیگر را می بیند. او خیلی سریع برای از بین بردن شیر به درون چاه پرید از بین رفت.پس از آن همه حیوانات در جنگل به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند.

نتیجه ای که از این داستان می توان گرفت این است که همیشه عقل و خرد از قدرت قوی تر است.

✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه:
🌀قصه آهوها



یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود توی یک جنگل سبز چند تا آهو با بچه هایشان زندگی می کردند .بچه های عزیز هر وقت که آهو خانم برای بچه هایش غذا تهیه می کرد و می آورد که بین آنها تقسیم کند یکی از بچه هایش به نام دم قهوه ای میگفت : من بیشتر می خوام .آهو خانم می گفت : آخر عزیز دلم باید به اندازه ای که می توانی بخوری ، و برداری اگر بیشتر برداری نیمه خور و اسراف می شود .
ولی آهو کوچولو گوشش بدهکار نبود . یک روز که با برادرش د نبا ل رنگین کمان می گشت تا سر رنگین کمان را پیدا کند و بگیرد ، یک سبد میوه که شاید انسانها آنجا ، جا گذاشته بودند را دید که ریخته شده روی زمین .
طبق معمول از برادرش جلو زد و گفت: گنده ترین میوه مال من است و یک گلابی بزرگ را با پوزه خود (دهان ) به سمت خود کشید و یک گاز زد و سیر شد و آن را پرت کرد آن طرف . بقیه ی میوه ها را هم برای آهو خانم بردند.

حالا بشنوید از آهو خانم که داشت لانه اش را تمیز می کرد دید لاک پشت ها دارند یک پرستوی بیمار را می برند گفت : صبر کنید این پرستو دوست بچه های من است چه اتفاقی افتاده گفتند : او بیمار است و دکتر لاک پشتیان گفته : اگر گلابی بخورد مداوا خواهد شد.
آهو خانم گفت هر طور که شده برایش گلابی پیدا می کنیم لطفا?او را به لانه ی ما بیاورید.
بچه های آهو خانم آمدند هوا تاریک شده بود. آهو خانم سبد میوه را که دید گفت : توی میوه ها گلابی هم هست گفتند: نه ،آهو خانم گفت : پرستو اگر گلابی بخورد مداوا می شود .
دم قهوه ای ناراحت به خواب رفت در خواب گلابی را که نیمه خور کرده بود دید
که گریه میکند به او گفت چرا گریه می کنی ؟ گلابی جواب داد : تو مرا به دور انداختی در حالی که می توانستم مفید باشم و بعد این شعر را به دم قهوه ای یاد داد :
گلابی تمیزم همیشه روی میزم 🍐
اگر که خوردی مرا نصفه نخور عزیزم
خدا گفته به قرآن همان خدای رحمان
اسراف نکن تو جانا در راه دین بمانا

آهو کوچولو صبح زود بیدار شد و با برادرانش به جنگل رفت و به دنبال گلابی گشت . گلابی که نصفه خور کرده بود را پیدا کردند آن را در آب چشمه شستند و برای پرستو آوردند . وقتی پرستو گلابی را خورد نجات پیدا کرد و چشمانش را باز کرد و از آهو کوچولو تشکر کرد که جانش را نجات داده بود از آن به بعد دم قهوه ای دیگر اسراف نمی کرد و فریاد نمی زد زیاد می خواهم گنده می خواهم و حالا او می داند اسراف وهدر داد ن هر چیزی بد است و خدا اسراف کاران را دوست ندارد .
قصه ی ما به سر رسید اسراف کار به بهشت نرسید. 🥰


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

🌀#کاردستی
🍁با برگ پاییزی


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

شبیه غنچه هایی
عشق مامان ، بابایی
سلام به روی ماهت
که هدیه ی خدایی

✍شاعر : #سعیده_اصلاحی
☘#سلام_شب_بخیر عزیزدلم 😘

✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

⭐️#لالایی_امشب:
⭐️ لالا لالا باز شب رسید
خورشید خانوم پایین پرید...


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه:
🌀خروس بی محل



یکی بود یکی نبود ، در یک روستای سرسبز ، مردی زندگی می کرد که خروس کوچکی داشت . وقتی شب میشد ، مرد خروس را میگرفت و در لانه مرغ ها می گذاشت تا از چنگ روباه مکار در امان باشد .
مرد گفت : آه ، چقدر خسته ام . بهتره امشب زودتر بخوابم . بعدش به خانه اش رفت و خوابید . فردای آن روز ، خروس کوچک خیلی زود از خواب بیدار شد از لانه مرغ ها بیرون پرید و بر روی نرده های کنار اتاق مرد نشست .
بالهاشو بهمدیگه زد و سینه شو جلو آورد ، چشم هاشو بست و با تمام قدرت گفت : قوقولی قوقو – قوقولی قوقووووووو
مردکه از صدای بلند خروس بیدار شده بود با عصبانیت به خروس گفت : از این جا برو ای خروس بی محل
خروس وقتی عصبانیت مرد را دید تا می توانست تند تند از آن جا دور شد .
مرد وقتی که دید دیگه خوابش نمیبره با خودش گفت : بهتره که به مزرعه برم و اونجا کشاورزی کنم امان از دست این خروس ، من دیگه بیشتر از این نمی توانم بخوابم بیلش را برداشت و به طرف مزرعه به راه افتاد
شب بعد مرد خروس را در طویله گوسفندها گذاشت . با خود گفت : خیلی خسته ام ، یک خواب طولانی خستگی من را برطرف می کند . خروس باز هم صبح خیلی زود از خواب بیدار شد از طویله گوسفندها به بیرون آمد و روی نرده کنار خانه ی مرد نشست .بالهاشو به هم زد ، چشم هاشو را بست و با صدای بلندی شروع به خواندن کرد . قوقولی قوقوووووووو قوقولی قوقووووووووو
مرد باز هم با صدای خروس از خواب بیدار شد و با عصبانیت فریاد زد : از این جا برو ای خروس بی محل من از دست تو یک خواب راحت ندارم . خروس هم که خیلی ترسیده بود با قدرت هر چه تمام تر فرار کرد .
مرد به رختخواب رفت ، اما هر کاری کرد خوابش نبرد . تصمیم گرفت که به مزرعه بره و کشاورزی کنه . علف های هرز را هرس کنه و توت فرنگی ها را هم بچیند.
شب بعد خروس را در انبار علوفه گذاشت . با خودش گفت : خیلی خسته ام ، امشب دیگر با خیال راحت تا صبح می خوابم و از خروس بدصدا هم خبری نیست . باز هم صبح خیلی زود خروس از خواب بیدار شد و از پنجره انبار بیرون پرید .
روی نرده کنار خانه مرد نشست ، بالهاشو به هم زد ، چشم هاشو بست و شروع به خواندن کرد قوقولی قوقوووووووو قوقولی قوقوووووووو
مرد که این بار خیلی عصبانی تر از قبل شده بود تصمیم گرفت خروس را بفروشه
صبح زود خروسو به بازار برد و به کشاورزی دیگر که مرغ و خروس زیادی داشت فروخت .
آن شب مرد با خیال راحت تا ظهر فردا خوابید و دیگر خروسی نبود که او را صبح زود از خواب بیدار کند .و او بتواند ب مزرعه اش رسیدگی کند
مرد دیگر سراغ مزرعه اش نمی رفت . علف های هرز تمام مزرعه را فرا گرفته بودند ومزرعه تقریبا خشک شده بود آن سال مزرعه محصول خوبی نداد و مرد به خاطر زیاد خوابیدنش هیچ سودی نبرد. پس به مزرعه دیگر رفت و خروسش را پس گرفت و گفت چ خوب لود روزهایی که با صدای قوقولی قوقو تو بیدار میشدم
امسال که ضرر بزرگی کردم ولی با کمک تو دیگر هیچ وقت ضرر نخواهم کرد و همیشه کنار هم خواهیم بود


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه:
🌀نهنگی به نام جیلی


روزی روزگاری نهنگی در یک دریاچه ی کوچک نمکی زندگی می کرد که اسمش جیلی بود.

او تنها نهنگ آن منطقه بود و زندگی راحتی داشت و همین امر کمی او را غر غرو و ایرادگیر کرده بود.

یک سال تابستان هوا آن قدر گرم شد که آب دریاچه بسیار گرم شده بود. جیلی آن قدر به زندگی خوب عادت داشت که نمی توانست گرمای آب را تحمل کند.

یک روز ماهی کوچکی که بیشتر عمر خودش را در تنگ ماهی پسربچه ای سپری کرده بود به جیلی گفت: وقتی هوا گرم می شود آدم ها پنکه روشن می کنند و خودشان را خنک می کنند. از آن زمان به بعد جیلی نمی توانست به چیز دیگری غیر از ساخت پنکه فکر کند..

همه ی موجودات دریاچه به جیلی می گفتند: تو خیلی سخت می گیری، به زودی هوا خنک می شه. اما جیلی دست بردار نبود تا پنکه اش را بسازد. وقتی کار ساخت پنکه تمام شد جیلی آن را روشن کرد.

بیچاره بقیه ی ماهی ها؟

پنکه ی غول پیکر امواج بزرگ در آب ایجاد می کرد و این امواج به ساحل دریاچه می خورد و مقدار زیادی از آب دریاچه را خالی می کرد. حالا آب دریاچه بسیار کم شده بود و جیلی باید در آب کم زندگی می کرد.

همه ی ماهی های دریاچه با جیلی دعوا کردند و به او گفتند: تو خیلی بی صبر و خودخواهی.

اما جیلی از حرف های آن ها زیاد ناراحت نمی شد آن چه که بیشتر از همه جیلی را ناراحت می کرد آب کم دریاچه بود که تحمل گرما را سخت تر می کرد.

او دیگر خودش را برای مردن آماده کرده بود و از همه ی دوستانش خداحافظی کرد و از آن ها خواست تا او را ببخشند.

او به آن ها قول داد که اگر قرار باشد دوباره زندگی کند حتماً قوی تر باشد و سختی های زندگی را تحمل کند.

با همه ی این ها جیلی روزای سخت را پشت سر گذاشت و نجات پیدا کرد البته سختی های زیادی هم کشید. وقتی باران بارید دریاچه پر آب شد و هوا هم خنک شد. حالا وقتش بود که جیلی به قولش عمل کند و به همه نشان بدهد که او یاد گرفته که خیلی بی صبر و غرغرو و راحت طلب نباشد.

✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

✍#با_ما_نویسنده_شو
🌀#قصه_های_شما
🔰باغ آرزوها
✍نوشته : باران رحمتی عزیز ♥️

مامان غازی وبابا غازی چمدون هاشونو بستن وحاضر شدند تا به مسافرت بروند مامان غازی گفت :«بریم خونه ی مامانم اینا نزدیک برکه خیلی وقته فامیلامو ندیدم ».بابا غازی گفت«ولی من میگم برویم یه جای تازه جایی که تا به حال نرفتیم ».اینطوری بیشتر بهمون خوش میگذره ...اونا داشتن باهم صحبت می کردند که یکهو لاک پشت پیر دانا را دیدند که آرام آرام راه می رفت نزد او رفتند و از او کمک خواستند تا اگر جایی را می شناسد به آنها معرفی کند لاک پشت گفت:«شما درباره ی باغ آرزوها شندیده اید که سر سبز و بسیار زیبا است و کنار برکه ای تمیز است و شما می‌توانید فامیل هایتان راهم ببینید». در این لحظه صدای فریاد بچه غازی در آمد که گریه می کرد و میگفت:«یعنی من در آنجا دوستی پیدا نمی کنم »بابا غازی گفت:«چرا عزیزم دوستان خوبی پیدا میکنی ».چندساعت بعد آنها در باغ آرزوها مشغول بازی وصحبت با دوستان جدیدشان بودند وبچه غازی هم خیلی خوشحال بود.

✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

✍#با_ما_نویسنده_شو
🌀#قصه_های_شما:
🔰پسر کوچولو
✍نوشته : عسل صالحی عزیز ♥️


یک پسر کوچولویی بود به نام سام ،سام خیلی خانه را به هم می ریخت، وقتی از مدرسه می آمد، جوراب هایش را یک جا پرت می کرد، کیف مدرسه اش را روی مبل می انداخت، زمانی که می خواست، تکالیف مدرسه اش را انجام بدهد، کتاب ودفترهایش را روی زمین پهن می کرد، مدادش را که می تراشید، تراشیده های مدادش را روی فرش می ریخت، وقتی با ماشین های اسباب بازی یا بقیه ی عروسک هایش بازی می کرد، آنها را روی تختش و جلوی کمد لباسش رها می کرد و هیچ کدام را جمع نمی کرد، همیشه اتاقش شلوغ بود، خلاصه خیلی شلخته بود، مادرش مدام در حال تمیز کردن یا مرتب کردن خانه و اتاق سام بود، هر چی به سام می گفت : عزیزم خودت اتاقتو مرتب کن، لباس‌هات را جمع کن، سام به حرف مادرش گوش نمی داد و همان طور بی نظم بود.
🎾📝🎻💍🧦🧢👟🧣🎒🥁
یک روز دوست سام، حسین،درآخرین زنگ مدرسه به سام یک هدیه داد و از سام خواست کادوی هدیه را تا به خانه نرفته باز نکندو به سام گفت: مواظب باش چون شکستنی است. سام خیلی دلش می خواست بداند، حسین برایش چه هدیه ای خریده ولی از طرفی به او قول داده بود تا خانه کادو را باز نکند. و کادو را داخل کیف مدرسه اش گذاشت. وقتی مدرسه تعطیل شد، سام با خوشحالی و سریع به خانه رفت، اما در راه حسابی گرسنه اش شده بود وچون عادت داشت کیفش را روی مبل پرت کند، آن روز هم همین که از در وارد شدکیفش را پرت کرد و به آشپزخانه رفت وبعد از خوردن نهار، به یاد کادو افتاد، اما دید کیفش خیس شده است، باتعجب زیپ کیفش را باز کردوهدیه را درآورد ودید همه‌ی کتاب‌ها و کاغذ کادویش خیس شده، وقتی کادو را باز کرد، یک. گوی برفی خوشگل اما شکسته دید که آبش همه چیز را خیس کرده بود، سام خیلی ناراحت شد، مادرش که او را زیر نظر داشت گفت :اگر با انظباط بودی و کیفت را پرت نمی کردی گوی برفی الان سالم بود، حالا این چی بود؟ سام با ناراحتی گفت:حسین این هدیه را به من داد و جریان را برای مادرش تعریف کرد، هربار که گوی را کوک می‌کرد تا آهنگ بزند، یاد شکستن شیشه ی گوی می افتاد
سام تصمیم گرفت از آن به بعد شلختگی را کنار بگذارد.


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

فانوس ماه تو دستم
چقد قشنگه دنیا
برام بخون لالایی
برم به شهر رویا

✍شاعر : #سعیده_اصلاحی
⭐️#شب_بخیر عزیز دلم 😘


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه:
🌀روباه و سنجاب



یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود

یک روز سنجاب مشغول بازی بود که روباه را دید. سنجاب خیلی ترسید. پا به فرار گذاشت و روباه هم به دنبال او دوید. سنجاب به لاک پشت رسید و گفت: لاک پشت جان! وقتی کسی بخواهد تو را بگیرد، چه می کنی؟

لاک پشت گفت: فوری می روم توی لاکم! سنجاب گفت: آه! خوش به حالت! من که لاک ندارم. فقط چند قدم مانده بود که روباه به سنجاب برسد، سنجاب دوباره پا به فرار گذاشت. دوید و رسید به حلزون.

سنجاب از حلزون پرسید: حلزون جان! اگر کسی بخواهد تو را بگیرد،چه می کنی؟

گفت: می روم توی صدفم. سنجاب گفت: آه! خوش به حالت! من که صدف ندارم. و به سرعت از پیش حلزون رفت. در راه خارپشت را دید.

و گفت: خارپشت جان! تو نه لاک داری، نه صدف، بگو اگر کسی بخواهد تو را بگیرد، چه می کنی؟ خارپشت گفت: خودم را گرد می کنم و می شوم یک توپ پر از خار! سنجاب گفت: آه! خوش به حالت! تو خار داری. اما من نه خار دارم، نه لاک دارم نه صدف.

خارپشت گفت: اما تو لانه داری! لانه ای که فقط تو می توانی توی آن بروی! سنجاب با خوش حالی گفت: آه! راست گفتی خارپشت جان! من یک لانه دارم! سنجاب به سرعت از درخت بالا رفت و رسید به لانه اش. روباه بیچاره پایین درخت ماند و نتوانست سنجاب را بگیرد، چون او یک لانه داشت که هیچ کس جز خودش نمی توانست توی آن برود.


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه:
🌀خانواده میمون کوچولو


توی یک جنگل سبز، حیوانات زیادی زندگی می‌کردند. یکی از این روزا میمون کوچولوی قصه‌ی ما تک و تنها به جنگل سبز آمد. او هیچ کسی را نداشت. آدم‌ها پدر و مادرش را شکار کرده و به باغ وحش برده بودند. اما میمون کوچولو از دست آن‌ها فرار کرده بود. میمون کوچولوی قصه‌ی ما بسیار غمگین و ناراحت بود و تنهایی تو جنگل راه می‌رفت و می‌دید که بچه‌های حیوانات در کنار پدر و مادرشان هستند و همه با هم زندگی می‌کنند.
میمون کوچولو خیلی غصه می‌خورد و با خودش می‌گفت: کاش پدر و مادرم اسیر نشده بودند و الان همه در کنار هم بودیم. میمون ما زیر درختی نشست و یهو سه تا میمون کوچولو را دید که با هم بازی می‌کردند و پدر و مادرشون مواظبشون بودند. میمون کوچولو با چشم‌های پر از اشک به آن‌ها نگاه می‌کرد. مادر میمون‌ها او را دید و به طرفش رفت و گفت: میمون کوچولو چرا ناراحتی؟ چرا چشمات پر از اشکه؟ میمون کوچولو جواب داد: آخه بابا و مامانم را گرفتند و به باغ وحش بردند. حالا من تنهام.
 خانم میمون آقای میمون را صدا زد و گفت: این میمون کوچولو تنهاست. من دوست دارم او را به خانه‌مان بیارم تا با بچه‌های ما بازی کنه. تو با این کار موافقی؟ آقای میمون که پدر مهربانی بود با خوشرویی گفت: بله که موافقم؛ و به میمون کوچولو گفت: تو هم بیا با ما زندگی کن. ما سه تا بچه داریم و تو هم می‌شی بچه‌ی چهارم ما. اون وقت ما یه خانواده شش نفری می‌شیم. چهار تا بچه با یک بابا و یک مامان. میمون کوچولو خوشحال شد و گفت: چه خوب! باشه منم میام با شما زندگی می‌کنم و عضو خانواده شما می‌شم.
سه تا بچه میمون هم با دیدن میمون کوچولوی ما بسیار خوشحال شدند. آن‌ها میمون کوچولو را پیش خودشان بردند و به او آب و غذا دادند و وقتی میمون کوچولو سیر شد با آن‌ها بازی کرد و به خانه شان رفت. سه تا بچه میمون به او گفتند: خواهر کوچولو به خونه خودت خوش اومدی.
از آن روز به بعد میمون کوچولو در کنار خواهر و برادر‌ها و پدر و مادر جدیدش زندگی می‌کرد و خوشحال بود که صاحب یک خانواده شده است. او هر روز دعا می‌کرد که پدر و مادرش بتوانند از باغ وحش فرار کنند و پیش او برگردند.


✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

📒یک برش کتاب
👈توصیه هایی درباره:
🎈مهارت دوست یابی
☘پژوهشگر و گوینده: #سعیده_اصلاحی

✅#خانوم_اجازه_☝️
/channel/eslahi_koodakane

Читать полностью…

خانوم‌اجازه‌☝️‌کانال‌کودکانه‌های‌سعیده‌اصلاحی

#آدم_برفی

یادش به خیر سال های گذشته حسابی برف می بارید و شهرمون سفیدپوش می شد.
ان شالله تا زمستون سال بعد ،کرونا نابود بشه و ما بتونیم توی حیاط مدرسه با هم آدم برفی درست کنیم😘

#سعیده_اصلاحی
#شاعر_و_نویسنده_کودکان_و_نوجوانان
#معلم_فرشته_های_کلاس_اولی
#خانوم_اجازه_☝️

/channel/eslahi_koodakane
http://www.instagram.com/lili.avali
aparat.com/saeedeh_eslahiد

Читать полностью…
Subscribe to a channel