نظر خیلی نامحبوب: والدینی که مدام به بچههاشون القا میکنن باهوشن و با این ترفند سعی میکنن بچه رو به سمت درس و کار بیشتر هل بدن که برای خودشون به عنوان والدین موفق امتیاز جمع کنن، بزرگسالهای افسرده، سمی و کمالگرایی میسازن که همیشه تو ابری از توهم خودبزرگبینی غرقن و معمولا به حد مطلوبی از موفقیت مدنظرشون هم نمیرسن و این تضاد تا آخرین لحظه زندگی یقهشون رو ول نمیکنه.
Читать полностью…واقعا تاریخ تولد چیزی جز یه تاریخ ساده نیست و حتی جزو ویژگی های شخصیتی طرف هم حساب نمیشه، یه تاریخ سادهست مث تموم بقیه تاریخ های زندگی که به یادمون نمیسپریم
Читать полностью…من تولد هیچکدوم از دوستای صمیمیمو نمیدونم، هیچکدوم از دوستام حتی در واقع
بنظرم فتوای نادرستیه🤔
بیست و هفتسالگی اما همون سالی بود که مثل شروع داستانهای مارول فهمیدم قدرتهای ماورایی دارم و از یه دختر با زندگی پرنسسی تبدیل شدم به سوپر وُمنی که توی تخیلاتمم مطمئن نبودم روزی به این قدرت درونم ساخته بشه.بیست و هفت سالگی مطمئنم کرد والدینم حمایتگرتر و قویتر از تصورات دوران نوجوونیم بودن؛ دوتا آدم معمولی که همهی تلاششون رو میکردن پدرومادر معمولیای نباشن و پابهپای من بزرگ شدن، رشد کردن، یادگرفتن و یاد دادن که زندگی با آدمهای ضعیف چقدر بیرحمانه تا میکنه. بیست و هفت سالگی یادم داد روزهای زیادی از راه میرسن که میبینی عشق به تنهایی کار نمیکنه، که عشق ورزیدن سخت و نشدنی بنظر میاد، ولی بدون داشتنش دنیات خالی از هر معنایی میشه؛ که عاشق شدن مثل یه خط صافه ولی عاشق موندن پر از پیچیدگیهای درهم تنیده و ناتموم. که دنیا حول محور رویاهای ما نمیچرخه و قرار نیست به همهی رویاهای افسانهایت برسی، ولی میتونی لابلای تلاشهای بی وقفهت واسه زنده موندن، به خوشیهای شخصی و چشمکزنی دست پیدا کنی که آسمون شبهاتو روشن میکنن. بیست و هفت سالگی شروع اون قسمتی از داستان بود که هیچ نویسندهای درموردش حرف نمیزنه، هیچ شاعری واسش شعر نمیگه، هیچ موزیکیبراش ساخته نمیشه؛ ولی من میگم بهتون؛ "بزرگ شدن" شخصیترین افسانهایه که براتون رخ میده، هیچکس جز شما از شکوهش خبر نداره و هیچکس جز معشوقتون به اون راه ورود نداره.
Читать полностью…مامانم راس ساعتی که بهدنیا اومدم بهم زنگ زد تولدم رو تبریک گفت و مثل بچههای لوسی که چندساعته تو مهد تنها موندن و دلتنگ مامانشونن بغض کردم.
Читать полностью…امروز دلم میخواست یه دانشجوی ترم پنجی بودم که وسط هوای ابری پاییزی، بعد از کلاس تشکیل نشدهش میره کافه و پسری رو که یه هفتهس میشناسه دیت میکنه، رو میز کنار پنجره میشینه و بارون رو نگاه میکنه و ته دلش قنج میره از حس خوبی که به پسره داره و با چشمایی که مدام میخنده برمیگرده خونه و همهی سعیش رو میکنه کادوی کوچکش رو از مامانش مخفی کنه.
Читать полностью…امروز رفتم ناخنامو ژلیش سبز زدم، بعد داشتم عکسهایپارسال همین وقتارو نگاه میکردم و دیدم پارسالم همین رنگ رو ناخنام بوده :)))))) مثکه نزدیک تاریخ تولدم میشم مغزم آلارم میده برو خودتو تو رنگ سبز بِپلکون و بیا.
Читать полностью…زندگی چه بلده! چه شیوههای عجیبی برای غمگین کردنت پیدا میکنه. از هر داستانی پیچیدهتر. به مغز هیچ نویسندهای نمیرسه اینطور که زندگی هر بار راههای تازهای برای ازپاانداختنت پیدا میکنه. به عمرم چند بار شده که فکر کردم دیگه از این بدتر نمیشه، و شده. فکر کردم دیگه عجیبتر از این نمیشه و شده و غمگینتر از این نمیشم و شدم. چه موقعیتهایی که اگر بنویسم کسی باور نمیکنه و توان گفتنش رو هم ندارم. این همه تاریخ ادبیات، این همه تاریخ بشریت پر از غم و غصه و باز این غم بیاندازهی زندگی ناچیز کوچک بیاهمیت من که انگار تروتازه از خاک سربرآورده! نهال کوچک غمی تازه در جنگلی از غمهای چندین و چند ساله!
سلام نهال کوچک تازه! کمکت میکنم بزرگ شوی: با عشق، نفرت، اشک، لبخند، کلمه و عمری که نخواسته به پایت میریزم.
به قدری از این بهناز برگزیده که خیلیاتون هم فالو داریدش بدم میاد که بعید میدونم موجودِ ادایی دیگهای دراین سطح بتونه منو از خودش متنفر کنه.
Читать полностью…و درنهایت هیچی به اندازهی اینکه «تمام» توانت رو واسه یکی بذاری و «تمام» توانت اونقدری زور نداشته باشه که چشماش رو سر ذوق بیاره آدم رو پیر و خسته نمیکنه.
این روزا یه پیرزن هزارسالهم.
آزمایش کردن آدمها کار بدیه، دنیا به قدر کافی فرصت آزمایش داره، نیازی نیست برای آزمایش کسی تلاش کنیم، فقط باید کمی صبر کنیم. آزمایش کردن، اعتماد آدمها رو سلب میکنه، کسی که دیگران رو آزمایش میکنه درواقع خودش داره در آزمایش «اعتماد» شکست میخوره.
Читать полностью…پاره شدن واسه تایید طراحی یه طرف، استرس روزهای اجرا هم یه طرف. یه روز خشک میشم میافتم از این حجم از استرس کاری.
Читать полностью…غمگین میشم از گفتنش ولی این موزیک بازخوانی شادمهر که با هوش مصنوعی درست شده هزاران بار بهتر از آخرین موزیک خودشه.
Читать полностью…خب بنظرم منطقیه اگه توی شرایط حاد روی حمایتگر بودنت حساب نکنن. و با شناختی که ازت دارم تقریبا تمام جهان هستی برات بیاهمیته و حق دارن (استثنائا جز من )
Читать полностью…تو تمام این سالها اگر یه چیز رو درمورد نگهداشتن یا بیخیال شدن روابط یادگرفته باشم اینه که تحت هیچ شرایطی روی صمیمیت، رفاقت و علاقهی آدمهایی که روز تولدتون رو یادشون نمیمونه حساب نکنید. مهم نیست چقدر در دلتون اون آدم رو دوست داشته باشید یا بهش باور داشته باشید یا به حرفاش اعتماد دارید، اگر کوچکترین جزئیات از زندگی شما رو یادش نمیمونه( شما بخونید اون جزئیات اهمیتی براش نداره) خیلی آروم از دایرهی روابطتون خارجش کنید و بهتون قول میدم هیچی رو از دست نمیدید جز آدمی که تظاهر کردن رو خوب بلده.
Читать полностью…البته اینکه شوهر نازنازیم هی بهم توجه میکنه باعث میشه مثل همون بچههای لوس مهد بعداز پنج دقیقه برم دنبال بازیم و یادم بره بغض چی بود، خونه چی بود، مامان کجاست اصلا :)))
Читать полностью…از صبح که از خونه زدم بیرون دوست دارم به هر موجود زندهای که از کنارم رد میشه بگم امروز تولدمه.
Читать полностью…یه موقعیام هست که دلت میخواد از کلمات بابت گفتنشون عذرخواهی کنی، چونکه هربار با هزار سختی از دهنت بیرون میان ولی مخاطبت شبیه بچهای که نمیدونه طلا چیه و انگشتر مامانشو وسط بازی گم میکنه، کلمات تو رو بین نفهمیدنهاش گم میکنه و تو میمونی و افسردگی بعد از زدن حرفهایی که نباید به کلمه بدل میشدن.
Читать полностью…آرزوها فقط تو مغزی شکل میگیرن که امید به رسیدن جوونه داشته باشه تو دلش. و «امید» ساختنی نیست، تو فقط باید خودتو لایق اون اتفاق بدونی تا امیدِ داشتنش توی قلبت رخنه کنه. اگر آرزوی بزرگی داری، احتمالا تو اون فرد مناسبی هستی که -هنوز- نتونسته تو جایگاه
درستش بشینه.
طرف رو فقط بخاطر سفارش لاته دیروقت کنسل میکنه( شما سطح ادایی بودن رو ببین!) بعد انقدر به اداهاش مسلط نیست که بدونه توی دیت نباید کیفت رو بذاری روی میز و تلفظ صحیح اون نوشیدنی هم لاتهست و نه لته!
Читать полностью…یه جـوری تو قلبم
گم شو
که هیچکسی
دیـگه پیدات نکنه؛
آخه تو رو
هر کسی میــبینه
نمیشه یه عمری
نگات نکنه . . .
امروز ازون روزهاست که خیلی بد خواب موندم و قراره نیم ساعت دیرتر از شروع وقت اداری برسم شرکت ولی ذرهای استرس ندارم و این خیلی عجیبه.
Читать полностью…هر چقدر گل بخرم
گل بیارم
سبد سبد
رنگ و وارنگ
بچینم سر راهت؛
تو خودت باغ گلی، گل چی میگه
پیش تو که
حرفی نـداره . . .
پسر باغیرت اونی بود که میگفت «موهاتو بکن تو یقهتو ببند تاپ نپوش!» حالآ شده اونی که میگه «من جونمو میدم تو هرچی دلت میخواد بپوشی!»
Читать полностью…