از وقتی یادم میاد مامانم به بابام گوشزد میکرد مراقب غذاش باشه که قند و چربی خونش بالا نره، ورزش کنه، به سلامتیش اهمیت بده، چکاپ سالانهش رو پشت گوش نندازه. هرچی سنشون بالاتر رفت، مراقبتهای مامانمم بیشتر شد ولی اهمیت دادن بابام کمتر. شاید فکر میکرد مریضی و بیمارستان مال همسایهست و ما ته داستانمون همیشه هَپی اِندینگه. روزیکه پدرم حالش خیلی بد شد و مامانم رسوندش بیمارستان، پدرم نیومد دست مامانم رو ماچ کنه بگه تو درست میگفتی، حق با تو بود، من اشتباه کردم. سالها حرص و جوشخورد، تلاش کرد، مراقبت کرد ولی تهش از این و اون شنید لابد زنش مراقب تغذیهش نبوده. میخوام بگم مهم نیست شما چقدر نگران عزیزانتون باشید، مهم نیست چقدر بهشون گوشزد کنید مراقب خودشون باشن، مهم نیست چقدر عشق، زمان و علاقهتون رو خرج ادمهای مهم زندگیتون بکنید، شما درنهایت قراره از همه، حتی کسی که دوستش دارید بخاطر نگرانیهاتون حرف بشنوید و سرزنش بشید. پس آدمهارو رها کنید به حال خودشون، آدمهای رها، آدمهای خوشحالتریان، حتی اگر قراره سالهای کمتری کنارتون باشن.
Читать полностью…چه اون سال که هدیههای کوچیک و قشنگ ازش میگرفتم، چه الان که بزرگترین هدیهی کل دوران زندگیم رو بهم داده، این واقعیترین حسیه که همیشه داشتم و بهش باور دارم؛ اون «میخواد» که همهی توانش رو برام بذاره، و هیچی از این مهمتر نیست.
Читать полностью…یه آقایی توی توییتر نوشته بچهم یکسال پیش گفت دلش ps5 میخواد و من یکسال داشتم قانعش میکردم ps4 بهتره که بتونم امسال براش بخرم و حالا با وضع دلار همونم نتونستم بخرم و پیش بچه بدقول شدم. یه جوری قلبم واسه اون بچه گرفت که فکر نکنم حالا حالاها باز بشه. برای همین چیزاس که دوست دارم بمیرم ولی تا وقتی که از همه نظر ثروتمند نشدم بچهدار نشم که مجبور بشم بهش بگم برآورده کردن کوچکترین آرزوهات هم برام نشدنیه.
Читать полностью…یه دیالوگ تو مینی سریال Scenes from a Marriage هست که میگه « تمام ویژگیهای من که ازشون بدت میاد، یه آدم دیگه میتونست دقیقا بخاطر همین ویژگیها، من رو همینجوری که هستم دوست داشته باشه.»
Читать полностью…از این پست تقریبا سه سال میگذره و تا امروز بیش از بیست، سی تا فضای تجاری، اداری طراحی کردم و به اجرا رسوندم و راستش تا همین دیشب یادم رفته بود آرزوی سالیان دورم رو دارم زندگی میکنم. دنیا همیشه همینه، باید یه جا آرزوهات رو یادداشت کنی که وقتی سالها بعد بهش رسیدی بتونی بری سراغش و یادت بیاد آرزوهای امروزت رو مدیون رسیدن به کدوم آرزوی سالهای گذشتهتی.
Читать полностью…هربار یه ویدیو یا استوری از ژینا کلانتری میاد تو اکسپلور اینستام، یه دور از اول به حالش تاسف میخورم که اینقدر لوزر و بدون کاراکتر و بدون پرستیژه. آدمی که بدون شادمهر هیچ تعریف و مفهومی از خودش نداره و فقط چون عشق سابق یک ادم معروفه داره شناخته میشه.
Читать полностью…دارم وارد رژیم کتو میشم دوباره و خداشاهده مطمئنم از فردا سیوسه بار در روز بهم شکلات و شیرینی و ساندویچای خوشمزه تعارف میشه و من باید تو خودم بمیرم ولی حتی انگشت؟ خیر نمیزنم.
Читать полностью…یکی از طراحیهای جدیدم رو تو اینستا استوری کردم، تا یک روزش تموم نشده برید ببینید و الکی برام ذوق کنید :)))
Читать полностью…ازدواج اونقدر قوی و شدید و طوفانی بهت حمله میکنه و زیر پوستت خونه میکنه که اصلا دیگه درست یادم نمیاد تا یکسال پیش چطور شبهام رو به روز میرسوندم وقتی تو بغلش نمیخوابیدم و تو بغلش بیدار نمیشدم، چطور کل هفتهرو ازش دور بودم و به امید آخر هفته روزهام رو سپری میکردم، چطور به روزی چندساعت صحبتمون قانع میشدم و برمیگشتم به خونهای که اون توش نبود. چطور فقط «قسمتی» از زندگیم بود و نه «همهش؟»
Читать полностью…سردرد میگرنی به خودی خود سخته، ولی وقتی احساس تنهایی میکنی دیگه غیرقابل تحمل میشه.
Читать полностью…امروز اومده میگه ببین زیرچشامو فیلر زدم چقدر خوب شدم. متاسفانه انقدر قیافش ترسناکه متوجه ذرهای تغییر نشدم ولی چون دلش میشکنه تاییدش کردم :))
Читать полностью…پارسال یه همچین شبی با چشمهای خیس این متن رو نوشتم و با دلی لرزون پا تو فصل جدیدی گذاشتم که هیچ مطمئن نبودم قراره چقدر سخت یا آسون بگذره ولی به این اطمینان داشتم هزار بار هم به عقب برگردم قراره بیام و دوباره همینجا بایستم. این یکسال پر از هیجان، استرس، سختی و درعین حال لبالب از زیبایی و عشق بود و دیگه حتی روزهای قبل از این فصل رو به سختی میتونم به خاطر بیارم.
حالا میتونم با قلبی مطمئن بگم؛ یکسال کنار هم زیستنمون مبارکترین سال زندگیم بود.
من اینو چند روز پیش استوری کردم، یکیتون اومد ناشناس فرستاد برام که مفهومش چیه؟
بخوام ساده بگم یعنی هر اخلاقی یک روی مثبت داره که خوشایندمونه و یک روی منفی. مثلا اونیکه خیلی به همهی ویژگیهات توجه میکنه و حواسش حتی به کوچکترین تغییرات روحیت هست، پس قطعا خودش هم از اتفاقات کوچیک زودتر میرنجه و حساس تره. ما نمیتونیم این قسمت توجه ادمهارو دوست داشته باشیم و از قسمت دیگهش( زودرنج بودن اون ادم) ایراد بگیریم، چون قطعا اینا علت و معلول همن. اینا جدایی پذیر نیستن، جزیی از یک کل واحدن، همونطور که کیک خامهای خوشمزهس ولی قندت رو میبره بالا و تو با علم بر قندش دوستش داری و ازخوردنش لذت میبری.
راستش رو بخواید هیچی برام عاشقانهتر از دیدن بزرگ شدن و رشد کردن پسر کوچولویی که سالها قبل باهاش آشنا شدم و حالا تبدیل به مرد بزرگی شده نیست. قلبم رو ذوب میکنه .
Читать полностью…گاهی وقتها هم دنیا اینجوری غمگینت میکنه که یهو به خودت میای و میبینی شدی شبیه همون آدمی که چندسال پیش ازش فرار میکردی.
Читать полностью…دلم میخواست برگردم به یکسال پیش همین روزها و دختر کوچولوی آشفتهای رو که واسه هر هزارتومنیِ حقوقش برنامه میریخت و برای هرهزینهی غیرمنتظرهای غمگین میشد و شبها از فکر خرجهای تموم نشدنی عروسی خوابش نمیبرد رو محکم بغل کنم و بگم غصه نخور، یکسال دیگه همهی این دغدغهها برات بیمعنیه. دلم میخواست بغلش کنم و بگم تحملکن، روزهای روشن هنوز نرسیدن، شبهای تاریک خیلی زود تموم میشن، استرسها رفتنین، خورشید قراره طولانی بتابه، اونیکه دوستت داره قراره بیشتر از قبل عاشقت بشه.
بگم دیدی بالاخره صبوری جواب داد؟
بابام میگفت فقط پنج سال لازمه تا بفهمی آدمی که انتخاب کردی مناسب زندگیت هست یا نه. میگفت بدترین دعواها، سختترین شبها، غمگین ترین روزها، زخم زننده ترین بحثها و مهمترین تصمیمها مال پنج سال اول رابطهست. اگر ازش سالم عبور کنید و هنوز «عاشق» همدیگه باشید، احتمال اینکه سالهای بعد احساس کنی این آدمِ درست تو نیست خیلی کم میشه. میگفت حتی اگه احساس کردی اینجا دیگه ته خطه و نمیتونی یک روز دیگه هم دووم بیاری، تا آخرین روز پنجمین سال صبرکن. این روزا که به پنج سال سخت و نفسگیر و قشنگی که گذشت فکر میکنم، بیشتر از هروقت دیگهای یاد این حرفش میافتم و مطمئنتر میشم آخرین تکهی پازل زندگیم رو پنج سال پیش درست پیدا کردم.
Читать полностью…میخوام از امروز وعدههای غذاییمو بذارم اینستا که یه وقت چیت نکنم وسطش. اگه دیدید یه روز نذاشتم بیاید یقهمو بگیرید لطفا. با سپاس :)))
Читать полностью…امروز اونقدر خسته و آشفته و ازهم پاشیدهم که دلم میخواست چشمهام رو ببندم و برگردم به دورانی که تنها دغدغهم امتحان شیمی فردا بود.
Читать полностью…دلم موچی خوشمزه میخواد ولی به هر پیجی پیام میدم دست رد به سینهم میزنه و میگه امروزبرام نمیفرسته. دنیای بیرحم.
Читать полностью…کاش الان زمستون سال ۸۹ بود، داشتم اهنگ «وقتی منو داری، یا تو بغلم لمو دادی » تتلو رو گوش میدادم و نمونه سوالای ریاضیم رو جواب میدادم که واسه امتحان ترمم اماده بشم و به این فکر میکردم چقدر دیگه باید بگذره تا دیگه ادم بزرگ حساب بشم و جای این امتحانا لم بدم بغل یکی.
Читать полностью…فقط منم که وقتی میشنوم به کسی جز من میگه «چشم» حالم ناخوش میشه یا شما هم همینید؟
Читать полностью…بزرگترین بدی دیرحقوق گرفتن بعد از مستقل شدن خود مسئلهی بیپولی نیست، اونجائیه که مجبوری جلوی آدمها عزت نفست رو بشکنی و بهشون توضیح بدی تا گرفتن حقوقت صبرکنن. همونجا، همون لحظه، قلبت وسط بدنت مچاله میشه و دیگه به این راحتیا باز نمیشه.
Читать полностью…یه روزی که نمیدونم کیه ولی میدونم خیلی نزدیکه استعفا میدم و از محل کاری که دوستش داشتم ولی حقمو قرار نیست بده جوری میرم که برای یک لحظه بودن و کارکردنم لهله بزنن.
Читать полностью…