میگن هیچ حال خوشی موندنی نیست، هیچ آدمی قرار نیست تا آخر دنیا عاشقانه پات بمونه، پایان خوش مال فیلماست، اما من راستش عین خیالمم نیست، من سهمم رو از زندگی عاشقانه با تو گرفتم، من اونقدر کنارت روزهای سیاه و سفید رو به شب رسوندم که میتونم هزار هزار صفحه رمان عاشقانه بنویسم، میتونم صدها ساعت سریال چند فصلی رو کارگردانی کنم، میتونم قصهگوی شبهای بلند بچهها بشم و اونقدر خاطره از رویاهایی که زندگی کردم بگم که تا صبح به درازا بکشه. من کنارت چیزی بیشتر از یک روایت عاشقانه رو تجربه کردم و مهم نیست تا کجای این مسیر دوستم داری، من تا آخرین ثانیهی حضورت، بی وقفه، بیتابانه و بیبهونه عاشقت خواهم بود.
Читать полностью…میگفت همینطور که بچهم داشت لگو درست میکرد پشتش رو دست کشیدم و بهش گفتم خیلی دوستت دارم. جواب داد اگه من نبودم و به جای من یه بچه دیگه داشتی الان اونو دوست داشتی. پس تو منو دوست نداری، بچه دوست داری.
این درست ترین تعریفی بود که از عشق والد به فرزند شنیدم؛ همینقدر بیقید و شرط و البته همینقدر هم فاقد هویت شخصی و ارزش.
شمام روزای قبل تولدتون کل سال رو مثل یه ریلز مرور میکنید تو ذهنتون یا فقط من با این مشکل مواجهم؟
Читать полностью…یه پروژهی مسکونی داریم که هرلحظهش داره چندسال پیرم میکنه. چقدر از طراحی مسکونی بدم میاد من.
Читать полностью…میگفت چرا واسه حفظ مصونیت رابطهای که برات ارزشمنده میخوای از همه چیزت بگذری؟ تا کی؟ تا کجا؟ اگر قراره با کوچکترین گزندها آسیب ببینه و بشکنه، پس اصلا اونقدرا هم ارزش نداره، از واقعیت فرار نکن. تلخ ولی درست فرمودن.
Читать полностью…https://www.instagram.com/reel/C838GLVMwXN/?igsh=NzB5YWJpcnFwdzRm
این ویدیو رو خیلی رندوم تو اینستا دیدم و یکبار دیگه مطمئن شدم دلم نمیخواد بچهدار بشم، مگر اینکه مطمئن باشم قرار نیست جلوش شرمنده بشم..
امشب توی مهمونی همه بهمون میگفتن چقدر زوج خوبی هستید، توروخدا هیچوقت ازدواج نکنید، منم به همهشون قول میدادم قرار نیست ازدواج کنیم خیالتون راحت :)))))
Читать полностью…آدمهایی که میتونن با فراغ بال اجازه بدن که بقیه براشون خرج کنن و هدیههای بیمناسبت زیاد بخرن، آدمهای آرومتر و خوشبختتریهستن.
Читать полностью…فهمیدم که نیازی به داد و بیداد نیست، اون کسی که میخواد صدات رو بشنوه، پچ پچ تو هم براش کافیه.
Читать полностью…این رو پذیرفتهم که یک قسمتی از روحم احتمالا برای همیشه مُرده و جای خالیش رو قرار نیست چیز دیگهای پر کنه. ظاهرسازی رو در بیرونی ترین لایهی پوستم اونقدر خوب انجام میدم که انگار آب از آب تکون نخورده، ولی یک جایی تو عمیق ترین قسمت ذهنم به سوگ نشستم و به لبههای ناهمگون و بریده شدهش نگاه میکنم.
Читать полностью…اون سالها که دوتا جوون دانشجوی آس و پاس بودیم، اون روزا که برای هر یه دیت سادهمون کلی حساب و کتاب میکردیم، اون وقتا که یه شاخه گل برام میخرید و ولیعصر رو تو هوای سرد پیاده متر میکردیم، اون روزا که غذای گرون انتخاب نمیکردیم که سخت نگذره، اون روزا که برام انگشتر برنجی سفارشی میخرید، تو همون روزا که هیچ نمیدونستیم آینده میخواد چطور رقم بخوره و ابهام همهی زندگیمونو گرفته بود، همه تو گوشم میخوندن پای این رابطه نمون، عشق که همه چیز نیست. اما من موندم و عشق برام همه چیز شد. حالا که برام دستهگلهای بزرگ میخره، حالا که قیمت هدیههاش چند ده میلیونیه، حالا که عجیبترین رستورانای شهر دیت میریم، حالا که شبها کنار هم تو خونمون میخوابیم، همهش به این فکر میکنم چقدر خوبه که عشقم به اون انگشتر برنجی، اون پیادهرویها، اون شاخهگلهای روبان پیچی، از هر حرف و نصیحت و پیشنهادی قویتر بود.
Читать полностью…بعد از ۲۷ سال تلاش مداوم برای نگهداشتن کاپ دختر قوی و مستقل ، ۲۸ سالگی بهم یاد داد چطور قوی نباشم، از درد فرار نکنم، کولهی سنگین قوی بودن رو بذارم زمین و به پاهای خستهم فرصت التیامبدم. که عیبی نداره یه وقتهایی بشکنم، به بنبست بخورم و باز کردن درهای بسته سنگین تر از توانم باشه، راه تاریک باشه و دستم خالی از نور باشه، دستم رو بذارم روی زانوهام ولی تنهایی بلند شدن غیرممکن باشه؛ میتونم روی عشق و کمک ادم های عزیز زندگیم حساب کنم و قوی نباشم و پرچم سفید به دست، خستگیم رو درکنم و آماده باشم واسه روزهایی که قوی بودن تنها راهیه که خوب بلدمش.
بیست و هشت سالگی شد نقطهای که بالاخره با ورژن ضعیف و شکنندهی خودم -کمی- آشتی کردم و یادگرفتم جای همهی اونهایی که کمتر از حقش دوستش داشتن، عاشقش باشم و نوازشش کنم. بیست و هشت سالگی همون سالیه که عشق تونست مرحم زخمهای نادیدنیم بشه و تا پای جون برای حفظش دویدم و تلاش کردم.
به افتخار سالی که میتونست مسیر زندگیم رو عوض کنه و قشنگی های زندگیم رو در کسری از ثانیه از هم بپاشونه ولی عشق، طناب محکمی شد برای حفظ همهی اونچه که با چنگ و دندون بدست آورده بودم.✨
دارم نظرات جالبی درموردش میخونم. ایردراپ عجیبیه، نه نیاز به ماین کردن داره نه تپ کردن، و درعین حال دارن عدد و رقم بالایی واسش تخمین میزنن( هر ۵۰۰۰ تا حدود ۶ میلیون) حالا ممکنه چرت باشه واقعا، ولی عضوش بشید، درهرحال چیزی از دست نمیدید.
Читать полностью…یه دختر بچهی بامزه با موهای فر و بلند رو آوردن سالن که موهاشو کوتاه کنه، بچه با ذوق میپرسه موهامو کوتاه کنم فرهاش میره و صاف میشه؟ جواب نه رو که شنید انگار پروانههای دلش مردن، رفت تو خودش. دلم سوخت برای بچهای که معیارهای زیباییِ والدینش از این سن بهش القا شده و فکر میکنه موهای فرش لایق دوست داشتن نیست.
Читать полностью…امروزم رو با این فکر شروع کردم که مگه چقدر قراره زندگی کنم که تو ۲۷ سالش فقط دوتا کشور رو رفتم دیدم؟ دیگه ازین ببعد همه هزینه ها واسه مسافرت جمع میشه.
Читать полностью…یکی امروز توییت زده بود مادرش با شیطنتهای بچهش خیلی ملایم و نایس برخورد میکنه ولی وقتی خودش بچه بوده ازین خبرا نبوده و تنبهیش میکرده. داشتم به این فکر میکردم دلیلی که اغلب پدربزرگ و مادربزرگا با نوههاشون خیلی مهربونترن و هواداریشون رو میکنن اینه که احساس میکنن یکبار دیگه بچهی خودشون به دنیا اومده و حالا میتونن کاستی های گذشته و اشتباهاتشون رو جبران کنن. انگار که همه چیز ریست شده و حالا میتونن دوباره مادر و پدر باشن، ولی از ورژن صبور و مهربون و با درکش.
Читать полностью…بنظرم اینکه خودت و دوستات همزمان پولدار باشید، لول خوشبختی زندگیتو چند مرحله ارتقا میده.
Читать полностью…دارم به این فکر میکنم هیچ چیزی بیشتر از دیده شدن آدمهای برونگرا رو به وجد نمیاره. چه توی رابطهی عاشقانه، چه توی اجتماع، چه توی خانواده.
Читать полностью…مامانم میگفت وقتی تورو باردار بودم، اصلا دلم نمیخواست تا لحظهی به دنیا اومدنت بدونم دختری یا پسر، به سونوگرافیست هربار میگفتم که نگه جنسیتت چیه که وقتی اومدی سوپرایز بشیم. احساس میکنم اون ۹ ماه، اولین و آخرین باری بود که یکی منو فقط بخاطر خودم، بدون درنظر گرفتن جنسیتم دوستم داشت.
Читать полностью…من نمیخواستم «به دیوار خوردم، بهم در بده» باشم برات. من میدونستم آسون نیست آدم دیوارهای زندگی یکی رو در کنه براش که بتونه رد شه ازش. تو خودت بین کلی دیوار گیر افتاده بودی. مگه زورت چقدر بیشتر از من بود جلوی دیوارایی که زندگی میساخت برامون؟ بهجاش «تو دیوارو مثل یه آغوش کن» میخواستم. میدونستم میتونی با دیوارا سهکنج درست کنی و بغل بگیری منو. میدونستم بلدی یه کار کنی دیوارا تنگم نیان. لهم نکنن. تو زور برداشتن دیوارا رو نداشتی ولی بغلت همهی خستگیهای دیوار کندنم رو میگرفت ازم.. اما تو منو با دستای خاکیم بین دیوارا تنها گذاشتی، چون از ساختن دری خسته شده بودی که توی مسیرمون نبود.
Читать полностью…