everything94 | Unsorted

Telegram-канал everything94 - چركنويس

217

Subscribe to a channel

چركنويس

بعضی آدم‌ها را نمی‌شود داشت. فقط می‌شود يک‌ جورِ خاصی دوستشان داشت.
بعضی آدم‌ها اصلاً برای اين نيستند که برای تو باشند يا تو برای آن‌ها. اصلاً به آخرش فکر نمی‌کنی.
آنها برای اينند که دوستشان بداری! آن‌هم نه دوست داشتن معمولی نه حتّی عشق. يک جور خاصی دوست داشتن که اصلاً هم کم نيست.
اين آدم‌ها حتّی وقتی که ديگر نيستند هم در کنج دلت تا ابد يه جور خاص دوست داشته خواهند شد.
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

حیاط خانه‌ی ما یک درخت چنار دارد که سالیانِ دورِ گذشته بعد از ظهرها زیر سایه‌اش صندلی می‌زدم و کتاب می‌خواندم. در واقع بیشتر ادای کتاب خواندن را در می‌آوردم. کتاب دست گرفتن بهانه‌ای بود که زیر سایه‌ی درخت بشینم تا نور آفتاب را که از لای برگ‌ها به زمین می‌تابید و نقشِ برگ خلق می‌کرد، تماشا کنم. باد هم می‌وزید و نقش برگ‌ها را روی زمین می‌رقصاند و ورق‌های کتاب را به هم می‌ریخت. عادت خوبی بود. برای یک ساعت خودم را به دست باد و آفتاب و سایه و نسیان می‌سپردم. بعد هم جمع می‌کردم و می‌رفتم داخل خانه و خلاص. یکی دو سال عادت روزانه‌ام همین سکون موقتی و دلچسب بود. اما از یک جایی به بعد چرخش روزگار سریع‌تر شد و عادت زیر درخت‌نشینی از برنامه‌ی روزانه‌ام حذف شد. چند سال ازش دور افتادم اما هر بار که از پنجره به درخت نگاه می‌کردم یاد آن یک ساعت‌های دلچسب می‌افتادم. هزار بار بعد از آن صندلی بردم و گذاشتم زیر درخت. آفتاب بود، کتاب بود، نقش برگ‌ها بود، باد هم بود. اما حال خوشَش نبود. انگار که آن حال و هوا فقط ما آن سالیان دورِ گذشته باشد. چقدر بد است که آدم پای درخت‌اش باشد اما آن درخت دیگر درخت سابق نباشد.

زمان قدیم‌تر، دو نفر هم‌دانشگاهی داشتم که یار غار سینما رفتن هم بودیم. کلاس‌های شجاعی و تائیدی و الخ را یکی در میان می‌پیچاندیم تا به جایش برویم سینما. ژانر فیلم هم مهم نبود. از فیلم‌ها درخشان بگیرید تا فیلم‌هایی که روح مرحوم حاتمی و هیچکاک را در گور می‌لرزاندند. ساعت سانس هم مهم نبود. مثلا فیلم کلاه‌قرمزی را ساعت دو شب در سینما آزادی تماشا کردیم. یک بار هم سه سانس پشت سر هم یکی از فیلم‌های جمشید آریا را نگاه کردیم. هر سه بار هم جمشید پوز دشمن را به خاک مالاند. به هر حال مهم فیلم نبود. مهم حال و روزِ خوش‌مان بود. مهم چیپس مزمز بود و سالن خنک سینما و بعد از آن هم آب‌طالبی و زر زر کردن‌های لاینقطع ما سه نفر و خندیدن به هر ترک دیواری. سفر آخری که آمدم ایران هر دو نفرشان را پیدا کردم. قرار گذاشتیم دو سه تا سانس پشت سر هم برویم و اتفاقات گذشته را تکرار کنیم. رفتیم و نشد. با این‌که مزه‌ی آن سالیان دور زیر زبانم بود. آن دو یاغی هم کنارم بودند. اما این دو یاغی، آن دو یاغی مورد نظر دیگر نبودند و من همان دو یاغی خودم را می‌خواستم. در واقع من هر سه یاغی آن سالیان دور را می‌خواستم. اما ما هم مثل درخت چنارمان در سال‌های دور جا مانده بودیم. چقدر بد است که باشی اما نباشی.

هزار مثال این شکلی توی سرم دارم. کسانی و چیزهایی که گذشته‌ی درخشانی باهاشان داشتم اما حالا هستند اما دیگر نمی‌درخشند. یا برای من دیگر نمی‌درخشند. انگار که این درخشش فقط برای آن زمان‌ها درست کار کند. مثل کبریتی که بکشی و روشن شود و بعد هم خلاص. چند کبریت این طوری آتش زدم؟ خدا می‌داند. همیشه تلاش مذبوحانه کردم تا دوباره شرایط را برگردانم به درخشش سابق. اما نشد. مگر می‌شود یک کبریت را دوبار آتش زد؟ آن سایه‌ی دلچسب و درخت مال آن سال‌ها بود. حالا درخت هست اما یک چیزی که نمی‌دانم چیست، فرق کرده است. ما ماندیم خاطره‌ی شیرینی که برای هم تعریفش می‌کنیم و لبخند می‌زنیم و دلمان برای خودِ گذشته‌مان تنگ می‌شود.

اما باید منطقی باشم. منِ این لحظه، خاطره‌ی شیرین دست‌نیافتنی آینده‌ام. الان من هزار کبریت آتش‌نزده توی دستم دارم. کبر‌یت‌هایی که دانه به دانه روشن می‌کنم و لذت‌شان را می‌برم. درخت‌های جدید. سکانس‌های جدید. باید با خودم به صلح برسم. انقضا یکی از ارکان زندگی است. زندگی‌ام مثل جویدن آدامس است. شیرینی‌اش دائمی نیست. دو ساعت بعد آدامس هست اما شیرینی‌اش تمام شده و تبدیل شده به یک خیال شیرین. اما مگر آدامس‌های جهانم تمام شده‌اند؟ نچ. آدامس و کبریت فراوان وجود دارد. من باید با فکر احیا نشدن گذشته‌ها به صلح برسم. آن‌چه تمام شده، تمام شده. شب‌بخیر.
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

النضج مؤلم و التغيير مؤلم..!
ولكن ليس هناك ما هو أشد إيلاماً من بقاءك عالقاً في "موقعٍ" لا تنتمي إليه..!

«پخته شدن دردناک و تغییر کردن دردناک..!
اما هیچ چیز از ماندنت در "جایگاهی" که در شأن تو نباشد، دردناک‌تر نیست...»

@everything94

Читать полностью…

چركنويس

یکی از دردناک‌ترین خصیصه‌های غالب خانواده‌های ایرانی اینه که به فرزندشون معنای عشق بی قید و شرط ”unconditional love” رو یاد نمی‌دن. تو هیچ وقت به خاطر خودت دوست داشته نمی‌شی. بلکه همیشه یک سری استانداردها رو باید پر کنی تا دوست داشته بشی. نمره‌هات خوب باشه. نقش دختر محجوب یا پسرِ کاری رو به خوبی ایفا کنی. ویژه باشی...
نتیجه‌ش می‌شه اینکه اون والدِ متوقع حتی اگر هزاران کیلومتر ازش دور شده باشی هم ته ذهنت رسوب می‌کنه و یه جا در نقش پارتنرت ظاهر می‌شه یه جا در نقش رئیست، دوستت، راننده تاکسی و... که همیشه و مدام تلاش می‌کنی راضی نگهشون داری. چون ‏می‌ترسی اگر مطابق میل و ایده‌آل‌های اونا نباشی دیگه دوستت نداشته باشن و ترک بشی.
در کنار هیچ آدمی احساس امنیت نمی‌کنی و در نهایت این فشار خردت می‌کنه.

💬 @everything94

Читать полностью…

چركنويس

۵ کلمه‌ای که بهتر است از دایره‌ی لغات خود حذف کنیم
۱. فقط:
کلمه‌ی «فقط» معمولا برای پر کردن جاهای خالی یا تاکید در جمله می‌آید.
اگر از این کلمه بسیار در جملات خود استفاده می‌کنید نشان‌دهنده‌ی ضعف در اعتماد به نفس شماست.
۲. اما:
ما می‌دانیم هر جایی که «اما» بیاید، جمله‌ی قبلی خود را نفی می‌کند. استفاده بیش از حد این کلمه، قدرت مدیریت ما را زیر سوال می‌برد
۳. باید:
استفاده‌ی این کلمه، اثر گذاری حرف‌های ما را تا حد زیادی کاهش می‌دهد.
۴. همیشه:
استفاده از کلمه‌ی «همیشه»، حرف‌های ما را از اعتبار می‌اندازد. ما باید برای اعتماد کردن افراد جامعه به خود، نشان دهیم که واقع بین‌ هستیم و استفاده از کلمات مطلق این واقع ‌بینی را به خطر میاندازد.

۵. نمی‌توانم:
اگر در جواب کاری که از شما در خواست شده و راضی به انجام دادن آن نیستید بهتر است این کلمه را با صدای بلند بیان کنید؛ ولی اگر این کلمه در جایگاهی گفته شود که نشان‌دهنده‌ی ضعف و ناتوانی شما، در انجام اموری باشد نیاز دارید که فوری آن را از دایره‌ی لغات خود حذف کنید.
👉 @everything94

Читать полностью…

چركنويس

ماجرا خیلی ساده بود، من فقط رفتم تا عطر بخرم
آقای فروشنده بدون اینکه سوالی بپرسد رفت و شیشه ی عطری آورد.
هنوز سلام هم نکرده بودم که یک ژست فرانسوی گرفت و گفت..
ce parfum est costume pour vous
یعنی این عطر خیلی به شما می آید!
.
بو کردم و دیدم بله همان قبلی ست.
.
گفتم نه اشتباه میکنید این عطر اصلا به من نمی آید!
لطفا عوضش کنید. شیرین باشد و خنک!
با تعجب رفت و عطر دیگری آورد و بدون اینکه بو کنم گفتم همین خوب است.
موقع رفتن گفت ببخشید: اما سلیقه ی همراهتون بهتر بود، عطر قبلی رو میگم.
خندیدم و زدم بیرون.
درست میگفت بنده ی خدا... اما آن عطر قبلی به من نه! به تو می آمد.
به تو می آمد وقتی سرت را روی سینه ام ول میکردی و....
اصلا ولش کن من فقط آمده بودم این عطر را عوض کنم.
مثل چند روز قبل که مدل موهایم را عوض کردم!
یا هفته ی پیش که نحوه ی خندیدنم را!
یا ماه قبل که طرز نگاه کردنم را!
من...
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

کاش می شد
از بوها،
از صداها،
از جای خالی آدم ها؛
برای روزهای دلتنگی عکس گرفت.
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

اگه می خوای طعمه‌ی کلاهبردارا نشی
این چند پیامو بخون
و برای عزیزانت بفرست
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

‍ سی عدد بچه سنجاب شیرخوار کنار همدیگه‌اند که قاچاقچیها دونه دونه تنه درختای بلوط رو باز کردن و کشیدنشون بیرون تا تو بازار به عنوان حیوون خونگی بفروشن. این در حالیه که سنجاب آنقدر بداخلاق و بدقلقه که به ندرت می‌شه باش ارتباط گرفت به عنوان حیوون خونگی.در نهایت همه اینا از سوتغذیه و افسردگی می‌میرن. سنجاب ایرانی حیوون بومی زاگرس و ضامن حیات جنگلهای زاگرس و تمام اکوسیستم منطقه هست. سنجاب با پنهان کردن میوه‌های بلوط در پایان تابستان عامل اصلی رشد دوباره جنگل‌های بلوطه.
سنجاب حیوون خونگی نیست. نخرید و نگذارید بخرن.
دندونای سنجاب بدون رژیم غذایی اصلیش و جویدن به سرعت رشد می‌کنن و هرچندماه باید کشیده بشن.
سنجابی که می‌خرین همیشه از شما متنفر خواهد بود و در تمام ساعات زندگیش با رنج و استرس زیاد زجر میکشه
شکار و قاچاق سنجاب در کنار سوزاندن جنگل‌ها برای زغال، چرای بی‌رویه‌ی دام، سیاست‌های کلان آبی، سدسازی، جاده‌سازی و معدن‌کاوی بدون مطالعه از عوامل نابودی جنگل‌های زاگرس هستن.
با این رویه ایلام، شمال خوزستان، چهارمحال و... به‌زودی منبع جدید ریزگرد و غیرقابل سکونت خواهند بود
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

اجداد من از سرشناسان قوم بختیاری بودند تا همین پنجاه سال پیش اگر افتاب‌نزده پیاده از ابتدای زمینهای کشاورزی‌شون کسی راه می افتاد  احتمالا حوالی ظهر به انتهای آنها می رسید که البته قوانین مربوط به اصلاحات ارضی و حذف نیروی کار و تغییر جامعه و حذف تعمدی آنها از سیستم اداری کم‌کم عاملی برای کمرنگ شدنشان شد و اکنون خیلی هنر کنیم بتونیم اجازه‌ی اسنخدام در یک اداره نصیبمون بشه...که اگر گزینش لج کنه اونم میسر نمیشه ..
طبیعتا اون زمان بواسطه قدرتی که داشتند ؛ کارهایی انجام داده‌اند؛ جنگ‌هایی کرده‌اند ؛ ادم هایی کشته‌اند و ادم‌های‌شان کشته شده ...
کما اینکه مزار تعدادی از انها در جوار شاه‌عبدالعظیم واقع شده که درجنگهای مشروطه کشته شدند ..
امروز در گروهها و گردهم‌آیی‌ها و غیره و غیره گاهی چنان تقبیح می‌شوند که گمان می‌کنی دیو دو‌سر بوده‌اند
‌‌و در محافلی نیز چنان تمدیح می‌شوند که گویی پیامبرانی بوده‌اند برای روی زمین ..
اما انچه من از پدر شنیده‌ام و در تاریخ‌نگاری‌های کم‌غرض خوانده‌ام ترکیبی از همه چیز است ..
یعنی پیروزی و شکست باهم
خوبی‌ و بدی با هم
دارایی نداری باهم
زندان و آزادی با هم
حال این وسط دو نگاه  و دو گفتار عمیقا ناراحتم می‌کنه ...
اولی همونی که بیش از حد ستایشگره و در برابر واقع‌نگری‌ها موضع سخت می‌گیره
دوم همونی که گذشتگان مرا متهم به ستمگری محض؛ وحشی‌گری ؛ جلب حمایت خارجی و...غیره می‌کنه...

می‌خوام بگم ؛ هویت یک نخ نامرئی یک دیوار شیشه‌ای یک رشته‌ی اتصال نادیدنی در میان انسانهاست ...
و تو که با هر نیتی اعم از جلب توجه ؛ کینه‌ی قدیمی ؛ خودتحقیری ؛ کسب وجهه‌ی اجتماعی و...پرچم اهانت به یک هویت حالا هر هویتی  (‌مثلا ادمخواران جنگل‌های امازون ) را بالا می‌بری .. یک‌لحظه فکر کن  و کنش‌های اجتماعی خودت رو در برابر تمام رویدادهای روز مرور کن..
که اینکار چه سودی برای بشریت دارد ؟؟!
گرسنه‌ای را سیر می‌کند ؟
سرمازده‌ای را می‌پوشاند ؟
کار برای بیکاران ایجاد می‌کند؟
آزادی زنان و مردان و اندیشه‌ها را بدنبال دارد ؟
قطعا نه ...
که بی‌ازارتر و بی‌صاحب‌تر از وطن نیست.
و تو به آن لگد می‌زنی و خرسندی ..
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

آدم ها آنقدر ها که جدی می‌نویسند خشک و عبوس نیستند، آنقدر ها که بذله گویی میکنند شاد و خندان نیستند، آنقدر ها که در نوشته ها قربان صدقه هم میروند دل بسته نیستند، آنقدر ها که شکایت میکنند ناراضی نیستند.
آدم ها به آن شدتی که سرود ای ایران را میخوانند وطن دوست نیستند، به آن حرارتی که سینه امام حسین را میزنند، مذهبی نیستند، آنقدر ها که کتاب میخرند کتابخوان نیستند، آنقدر ها که پرده دری میکنند بی حیا نیستند.
آدم ها انقدرها که پرت و پلا میگویند کم شعور نیستند، انقدرها که حرف‌های زیبا میزنند پاک و منزه نیستند، آنقدر ها که دشمنانشان میگویند پلید نیستند، آنقدر ها که دوستانشان تعریف میکنند دوست داشتنی نیستند. کار دارد شناختن آدم ها، به این آسانیها نیست.
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

"در تماس با فرد بیمار"

هوش کلامی بالا:
سلام، بهتری، اگه کاری داشتی در خدمتم، نگران نباش، خداحافظ

فاقد هوش کلامی:
سلام، خوبی؟ چه خبر؟ چی بهتون میدن؟ داروهات چیه؟ پرستاران برخوردشان چطوره؟ چه خبر؟ از کجا گرفتی؟ راستی از فلانی خبر داری؟ دیگه چه خبر؟ راستی فلانی هم مرد! چه خبر؟ چه خبر...
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

‏بدترین حسی که یک جامعه ناسالم به افراد جامعه می‌دهد، حس خشم بدون دلیل در مقابل افراد عادی جامعه است
به فضای مجازی نگاهی بیندازید و ببینید چگونه همه‌ی ما در یک حالت خشم و پرخاشگری بدون دلیل، گویی که پدر کشته‌ی هم هستیم به سر می‌بریم
نگاهی دقیق‌تر به دنیای واقعی هم به همینگونه است.
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

می‌دانی وطن چیست؟
وطن یعنی اینکه نباید همه‌ی این اتفاق‌ها می‌افتاد.
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

قرنی که بر ما گذشت...
"زندگی صد سال اولش سخته".
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

حرف زدن همیشه به نظر ساده میاد
انگار آسون ترین کاریه که میشه انجام داد
ولی در واقعه سخت ترین کار ممکنه
چون تو با حرفی که میزنی شاید یه زندگی رو نجات بدی
شاید باعث دوستی بین چند نفر بشی
شاید بتونی دلی و به دست بیاری...
شایدم برعکس
باعث دشمنی بشی
باعث دل شکستن کسی که دوسش داری بشی
باعث نفرت و خودخوری کسی از خودش بشی
شاید و شاید و شاید...
پس لطفا قبل حرف زدن،تاکید میکنم قبل حرف زدن
دو دوتا چهارتا کنید چون وقتی دلی میشکنه
صدای شکستنشو هیچ کس نمیشنوه و تا سالها
و حتی برای همیشه خوب نمیشه و
هر وقت نگاش کنی تازه اس...
🍭 @everything94

Читать полностью…

چركنويس

دقت کرده‌اید که آدم‌های بی‌خیال اغلب به هدف‌شان می‌رسند؟ دقت کرده‌اید که گاهی اوقات، هنگامی که بی‌خیال چیزی می‌شوید، همه چیز خودش جفت‌و‌جور می‌شود؟ آن‌ها می‌گویند بی‌خیال، نه برای همه چیز در زندگی، بلکه برای چیزهای بی‌اهمیت. آن‌ها دغدغه‌های‌شان را برای چیزهایی نگه می‌دارند که واقعا اهمیت دارند. ‌اساسا، ما در مورد دغدغه‌هایی که حاضریم داشته باشیم، بسیار گزینشی‌تر عمل می‌کنیم. این چیزی است که «پختگی» می‌نامیم.
پختگی وقتی رخ می‌دهد که فرد یاد می‌گیرد که فقط دغدغه‌های چیزهای ارزشمند را داشته باشد. یافتن چیزی مهم و معنادار در زندگی، شاید بهترین روش برای استفاده از زمان و انرژی باشد؛ چون اگر آن چیز معنی‌دار را نیابید، دغدغه‌های‌تان به سمت اهداف بی‌معنی و پوچ منحرف می‌شوند.
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

یه نشانه بلوغ اینه که بدون انزجار بپذیریم یه کتاب، فیلم، پادکست، روش یادگیری، مسیر پیشرفت، تعریف موفقیت، رشته تحصیلی، ورزش، شغل، و ... اگه مدل و سلیقه و انتخاب من نیست، الزاماً چیز بدی نیست.
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

از خوردن بستنی قیفی تو خیابون خجالت نکش؛ از اینکه وقتی دست فروشی رو میبینی و چیزی که دوست داری چشمتو گرفته خجالت نکش، وایسا و بخرش. از اینکه دوست داری متفاوت لباس بپوشی و سبک سلیقه ات شبیه بقیه نیست خجالت نکش. از اینکه دوست نداری با یه سری از آدما هر جایی بری و نقش بازی کنی خجالت نکش.
از بلند بلند خندیدن، از سلفی گرفتن، از کنار گذاشتن آدمایی که دیگه باهاشون خوش نمیگذره، از بلاک کردن و آنفالو کردن آدمای منفی زندگیت؛ خجالت نکش، تو وقتی زیبایی که شبیه خودت باشی. تو یه بار تویی این دنیایی پس توی ورژن خودت بهترین باش.
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

یک پوستر زنبور عسل در دیوار مرکز علوم فضایی ناسا آویزان است که میگه:
بدن آیرودینامیکی زنبورها برای پرواز مناسب نیست، اما خوب است که زنبور از آن اطلاعی ندارد.
در قانون فیزیک، قانون آیرودینامیکی یعنی که عرض بال‌ها برای نگه داشتن بدن عظیم او در حال پرواز بسیار کوچک است، اما زنبور از فیزیک یا منطق اون چیزی نمی‌دونه و هنوز پرواز میکنه.
نتیجه: این کاریه که همه ما می تونیم انجام بدیم پرواز کنیم و در هر زمانی قبل از هر سختی و تحت هر شرایطی علی رغم زخم زبان و سختی ها، پیروز بشیم.
بنابراین با من بحث نکنید و پرواز کنید برید یجایی از دنیا و از زندگی لذت ببرید

🧐 😮 @everything94

Читать полностью…

چركنويس

📌اگه داری روزای سختی رو‌ می گذرونی و با خودت میگی "کاش اصلا نبودم"  حتما این رو بخون!

جو‌ نوچی (Joe Nucci) از تراپیست های مطرح آمریکا میگه، توی زندگی به موقعیت هایی بر می خوریم که باعث میشن با خودمون بگیم کاش اصلا نبودیم...

💭نوچی میگه اگه توی یه اتاق تاریک گیر بیفتید و بخواید راه برید، قطعا هی به موانع مختلفی برخورد می کنی و آسیب می‌بینی و با خودت میگی کاش اصلا اینجا نبودم...

📌درحالی که این هیچ کمکی به موقعیتی که داری نمیکنه، شما خواه ناخواه توی اون اتاق گیر کردید، راه حل اینه که چراغ رو روشن کنی، یا از دوستت بخوای چراغ قوه روشن کنه یا حتی از اونی که زمانی توی همچین اتاقی بوده راهنمایی بخوای.

📌اون موقع تو همچنان توی همون اتاقی اما دیگه آسیب نمی‌بینی حتی میدونی باید چیکار کنی، دفه بعدی که توی همچین موقعیتی بودی، میدونم چقدر میتونه تاریک و ناراحت کننده باشه اما می‌خوام بدونی طرز فکر کاش نبودم هیچ کمکی بهت نمیکنه بلکه فقط باعث میشه شرایط بهت بیشتر ضربه بزنه.

📌چراغی روشن کن یا از یه دوست یا راهنما کمک بگیر، تو واقعا نمی‌خوای وجود نداشته باشی تو فقط می‌خوای اوضاع کمی بهتر بشه.
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

"‏أحيانًا
لا نريد الشفاء
لأن الألم هو الرابط الأخير لما فقدناه"

بعضی موقع‌ها،
خودمون دوست نداریم حالمون خوب شه؛
چون «درد»، آخرین حلقه‌ی اتصالمون به چیزیه که از دست دادیم.

@everything94

Читать полностью…

چركنويس

۹۵ درصد قتل‌ها، در پی درگیری‌های کوتاه و ناگهانی لفظی صورت می‌گیرد:

"چرا ماشینت را جلوی در ما پارک کردی؟"، "بوی قورمه‌سبزی واحد شما در کل ساختمان پیچیده"، "آینه ماشینت به آینه ماشین من خورد"، "حواست کجاست؟ به من تنه زدی" و ... .

ما - تقریباً همه ما ، مهارتی به نام "کنترل خشم" نداریم. بی‌هیچ تعارفی، سر همین یک مورد هم ممکن است روزی، ناخواسته، قاتل یا مقتول شویم.

عجالتاً همین نکته را به یاد داشته باشیم و تمرین کنیم: هرگاه خشمگین شدیم، یا با فرد خشمگینی مواجه شدیم، دقایقی را صبر و سکوت کنیم. حتی بعضی‌ها می‌گویند تا 100 بشمارید.

عصبانیت، مانند رگباری است که زود می‌آید و زود می‌گذرد. آن مدت کوتاه را باید مدیریت کنیم و از حالا برای خودمان تعریف کنیم که اگر در موقعیت خشم قرار گرفتیم، چه کاری خواهیم کرد؟

@everything94

Читать полностью…

چركنويس

"کارم ز دور چرخ به سامان نمی رسد
خون شد دلم ز درد و به درمان نمی رسد
با خاک راه راست شدم همچو باد و
باز تا آبروی می رسدم نان نمی رسد"

کسی نمی داند «ابر رند همه ایام» پس از چه حادثه و یا در چه سن و در چه شرایط روحی و عاطفی این غزل را سروده است اما هر چه بوده غم جانکاه و سنگینی بر سینه او سنگینی می کرده است:
«کارم ز دور چرخ به سامان نمی رسد.
خون شد دلم ز درد و به درمان نمی رسد»
سنگینی و حزن حاکم بر این غزل از تک تک مصراع و ابیات سرریز می شود.

حافظ، انگار خسته از تلخی ها و ناملایمات ایام در  خلوت و تنهایی خود بر بالای کوه و صخره ای نشسته و بر این «جهان پیر بی بنیاد» نظاره می کند و  آه می کشد و می گوید:
«سیرم ز جان خود به دل راستان ولی.
بیچاره را چه چاره چو فرمان نمی رسد»

شاید به غم مردمان روزگار خود می اندیشده است. شاید خسته از جمود و تنگ نظری ها، فغان سر داده است. شاید در راه عاشقی ملامت شنیده است و شاید از زندگی سیر..
و شایدهای بسیار ...
ولی هر چه بوده حال خوبی نبوده است
مثل حال و روز این روزهای ما...
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

من واقعا نمی‌فهمم که چرا وقتی یکی به شما توهین می‌کند، یا بد جوابتان را می‌دهد، یا تحقیرتان می کند یا آن‌طور که انتظار دارید به شما احترام نمی‌گذارد، این شما هستید که ناراحت می‌شوید؟
بابا جانِ‌من! از کوزه همان برون تراوَد که در اوست.
رفتارِ هر کس متناسبِ شخصیتش است.
وقتی گفتار یا رفتارِ یکی زشت یا بی‌ادبانه است، او دارَد شخصیتش را به نمایش می‌گذارد؛ شما چرا به خودتان می‌گیرید و بیخود ناراحت و خشمگین می‌شوید، خودخوری می‌کنید، به‌هم میریزید، نآارام و آشوب می‌شوید و در صدد یک جواب محکم‌تر برمی‌آیید؟
اوست که دارد بی‌شعوری‌اش را به نمایش می‌گذارد، شما چرا حِرص می‌خورید و به هم میریزید، و تلاش می‌کنید شبیهِ او رفتار کنید؟
هر وقت در این‌جور موقعیت‌ها‌ قرار گرفتید، به یادِ این نکته بیفتید. قول می‌دهم آبی است بر آتش.
در این مواقع، فقط ساکت و نظاره‌گر بمانید و حتی در این لحظات می‌توانید این رُباعیِ شیخ بهایی را با خودتان زمزمه کنید تا آرام‌تر شوید:
آن کس که بَدَم گفت، بدی سیرتِ اوست
وان کس که مرا گفت نِکو خود نیکوست
حالِ متکلم از کلامش پیداست!

@everything94

Читать полностью…

چركنويس

لامصب هوای پاییز یه جوریه که انگار داری توی یک پیاده روی شلوغ وسط شهر اشعار راه میری. از کنار کلمات و تعابیر شاعرانه رد میشی و گاهی تنت به تن شعری بر خورد میکنه و گَرد بیت یا مصرعی میشینه رو شونه‌ی خیالت.
خورشیدی که تا همین چند روز پیش با تمام وجود، هر چی گرما داشت، رو سر ملت خالی می‌کرد، با قیافه‌ای خجالتی میاد تو آسمون!
و اون وقتایی که توی سایه یه ریزه سردت میشه، میای زیر نورش و اونم خیلی ملایم یه دستی به سرت می‌کشه…
یه جورایی شبیه اینه که ناظم سخت‌گیر مدرسه‌ت رو یه روز تو پارک ببینی که دست خانومش رو گرفته و بهت لبخند میزنه!!
ولی اوج تبرّج پاییز جای دیگه‌س!
لاکردار هر نسیمی که میاد، یا هر بویی که به دماغت میخوره، بغلت میکنه و می‌بره وسط تشک نرم خاطرات قدیمت و چند ثانیه‌ای فارغ از حال، بهت ور میره و حالتو خوب می‌کنه!
بوی برگهای آتشین، بوی بارون،
بوی مدرسه، بوی نارنگی، بوی کیف مدرسه و کتاب دفترای توش،
بوی کله کچل، لباس آفتاب خورده همکلاسیت،
بوی ساندویچ پلاستیک پیچ و مچاله نون و پنیر ته کیف، بوی پاک‌کن عطری بغل دستیت که هی میکشه رو دفترش و هی با دستش ذره‌های پاک کن رو از رو دفترش می‌پاشه اینور اونور…
و یه بوی نامرد!!
بویی که توی راه برگشتن به خونه، از پنجره آشپزخونه یه خونه می‌زد تو خیابون… پیاز داغ پر ادویه، قرمه‌سبزی، عطر پلو، ماکارونی یا هرچی! یا اگه مثل من بداقبال بودید و چلوکبابی دقیقا بین خونه و مدرسه‌تون بود، بوی مدهوش کننده چلوکباب پُر از کَره، که زانوهای آدمو سست میکرد!!
پاییز دوباره اومده و عشوه‌گریهاشو شروع کرده… و من یک بار دیگه این فرصت رو دارم که قبل از مرگم، پاییز دیگه‌ای رو در آغوش بگیرم و عاشقی کنم.
الهی زندگیهاتون پر از نور محبت و عطر خوشبختی باشه🌸🌸🌸
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

@everything94
من هرگز دخترم را از هراس قضاوت‌ها، تغییر نخواهم داد،
هرگز دخترم را قربانی حرف‌های بی‌ پایه و اساس مردم نخواهم کرد
هرگز نخواهم گفت اینگونه نباش تا دنیا و آدم‌ها از تو راضی باشند

نخواهم گفت رنگ‌های دلبرانه نپوش عطرهای دلبرانه نزن، کارهای دلبرانه نکن.

من دخترم را آن‌قدر جسور بار خواهم آورد که برای آرزوهایش در انتظار تشویق نباشد

من دخترم را از محبت و عشق سیراب خواهم کرد تا هر بی سر و پایی توان سرک کشیدن به قلب و ذهن ارزشمند او را نداشته‌باشد.

به دخترم خواهم گفت که دوست داشتن، شرطی نیست، که عشق، شرطی نیست
که هرجور و در هر شرایطی که باشد؛ دوستش دارم

که تا پای جان مراقبش هستم و هوایش را دارم. خواهم گفت که آدم هرچقدر هم که حواسش باشد، بازهم گاهی اشتباه می‌کند

خواهم گفت او همیشه عزیزترینِ من است و هر اشتباهی هم اگر کرد، با هم درستش می‌کنیم.

خواهم گفت اشکالی ندارد گاهی هم مغرور باشد و مهربانی‌اش را از آدم‌ها دریغ کند، که مهربان بودن‌ خوب است، اما تا جایی که به هویت و ارزشمندی‌اش آسیب نزند.

من نسخه‌ی عمومیِ هیچ جامعه‌ای را برای دخترکم نخواهم پیچید

اجازه خواهم داد خودش باشد، خودش تصمیم بگیرد و خودش رفتارهای خودش را قضاوت یا اصلاح کند.
که بدون ترس و اضطراب، زیر نگاه امن من از حال و هوای شیرین دخترانگی‌اش لذت ببرد.

من باور دارم که کنترل کردن‌های بیش از حد، نتایج معکوس می‌دهد

امر و نهی، قدرت اراده و تصمیم را می‌گیرد و سرزنش، اعتماد و خودباوری را نابود می‌کند.

من باور دارم که عقاب‌ها را "رهایی" و "خودباوری" بلندپرواز و جسور کرده

من باور دارم که قناری‌ها از شدت در قفس ماندن است که از پرواز می‌ترسند.
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

برای کفشی که همیشه پاهات رو میزنه، فرقی نمی‌کنه تو راهت رو درست رفته باشی یا اشتباه؛
هر مسیری رو باهاش همقدم بشی باز هم دست آخر به تاول‌های پات میرسی.
آدما هم به کفش‌ها بی‌شباهت نیستن؛ کفشی که همیشه پات رو میزنه و آدمی که همیشه آزارت میده، هیچ وقت نخواهد فهمید تو چه درد و رنجی رو تحمل کردی، تا باهاش همقدم باشی …
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

چرا خیلی از مردم اطلاعات زیادی نسبت به تاریخ یکصد سال اخیر و معاصر ندارند؟؟
@everything94
بسیاری از مردم به‌ تقریب می‌دانند که سلجوقیان پس از غزنویان آمدند و خوارزمشاهیان پس از سلجوقیان،
اما من دانشجویانی را دیده‌ام که نمی‌دانستند نهضت ملی نفت در زمان رضا شاه بود یا محمدرضا شاه.

ایرانیان، قطعه‌هایی از تاریخ را هزار بار شنیده‌اند و می‌دانند،
اما تمایلی به شنیدن مهم‌ترین بخش‌‌های تاریخ معاصرشان ندارند.

نام تمام جنگ‌های صدر اسلام و مسیر کاروان عاشورا و نام بسیاری از خلفای عباسی و اموی را می‌دانند
ولی اگر از آنان بپرسند که استبداد صغیر مربوط به چه دوره‌ای است و چرا آن را «صغیر» می‌نامند، مات و مبهوت به پرسش‌گر نگاه می‌کنند.

آیا در صد و بیست سال گذشته،
یک ایرانی را می‌توانید پیدا کنید که یک بار برای میرزا یوسف‌خان مستشار الدوله اشک ریخته باشد؟
نه! چرا؟
چون ایرانی نمی‌داند او کیست.

او کسی بود که با نوشتن «رسالۀ یوسفی» و «یک کلمه»، می‌خواست قانون را جایگزین سلطنت مطلقۀ ناصری کند و به همین جرم ماه‌ها در سیاه چال قجری، کتک خورد.

شکنجه‌گر او موظف بود که او را با کتابش کتک بزند.
آنقدر کتاب «یک کلمه» را بر سر میرزا یوسف کوبید که کور شد و در همان حال در گوشۀ زندان، در نهایت غربت و مظلومیت درگذشت.

از این روضه‌های جانسوز در تاریخ ما کم نیست.
کسی می‌داند محمدعلی شاه، روزنامه‌نگارانی همچون صوراسرافیل و ملک المتکلمین را چرا و چگونه کشت؟

آن دو را همراه قاضی ارداقی، آنقدر در باغ شاه و در جلو چشم شاه، شکنجه کردند که وقتی مُردند،
شکنجه‌گران خوشحال شدند؛ چون دیگر توان و نیرویی برای ادامۀ شکنجه
نداشتند.

به گمان من عاشورای تاریخ معاصر ایران، دوم تیر است؛ روزی که بهترین فرزندان این سرزمین زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها، کلمۀ مشروطه و عدالت‌خانه و آزادی را فریاد کشیدند.

آن روز محمدعلی شاه فرو ریخت؛
چون باورش نمی‌شد که چند جوان فُکلی این همه بر سر مرام و عقیدۀ خود پایداری کنند.

ایرانیان از شیخ فضل الله نوری بیش از این نمی‌دانند که نام یکی از بزرگ‌راه‌های تهران است،
و از جنس اختلافات او با روشنفکران و
آخوند خراسانی(رهبر معنوی مشروطه) در بی‌خبری محض به سر می‌برند.

ایرانی نمی‌تواند دربارۀ حکومت محمدرضا شاه پهلوی که آن را برانداخت،
بر پایۀ منابع و آگاهی‌های مستند، چند دقیقه سخن بگوید؛
اما از حرمسرای یزید و حیله‌های معاویه بی‌خبر نیست.

آیا جماعت ایرانی دربارۀ ستارخان و علت لشکرکشی او از تبریز به تهران،
بیشتر می‌داند یا دربارۀ قیام مختار؟
@everything94
چند ایرانی را می‌شناسید که نام تیمورتاش و علی‌اکبر داور را شنیده باشد؟
و چند ایرانی را می‌شناسید که نام خواجه نظام الملک طوسی را نشنیده‌ باشد؟

کسی که نمی‌داند علی‌اکبر داور کیست،
نخواهد دانست که دادرسی در ایران چه مسیری را طی کرده است و ما در کجا توقف کردیم.

کسی که زندگی تیمورتاش را نداند،
از کجا بداند که رضاشاه چگونه پادشاهی بود و رژیم پهلوی چگونه شکل گرفت؟

کسی که دربارۀ حکمرانان کشورش در دورۀ تاریخ معاصر، مهم‌ترین اطلاعات را نداشته باشد، چه درکی از «تحول» و «تغییر» و «آینده» دارد؟

چرا بازديدكنندگان از «خانۀ مشروطيت» در تبريز به اندازۀ زائران يكي از امامزاده‌های كاشان نيست؟

آيا مردم ايران مي‌دانند چرا انگليسی‌ها رضاشاه را تبعيد كردند؟

آيا كسی مي‌داند چرا
ناصر الدين شاه مخالف تدريس جغرافيای بين الملل در دارالفنون بود؟

اين دانستنی‌ها برای ما به اندازۀ باران برای باغ لازم است

مدرسه به معنای امروزین آن، به همت میرزا حسن رشدیه و کسانی همچون میرزا نصر الله ملک المتکلمین در ایران پا به عرصۀ وجود گذاشت.

پیش از او و هم‌فکرانش، فرزندان ایران در مکتب‌هانه‌ها «الف دو زَبَر اَن، دو زیر اِن، دو پیش اُن» می‌خواندند.

او برای اینکه علوم جدید را جزء مواد درسی مدارس ایران کند، خون دلی خورد که شرح آن بگذار تا وقت
دگر.
قبر او در یکی از قبرستان‌های قم است.

نوروز امسال برای زیارت قبر او به آنجا رفتم.
هر چه گشتم قبرش را نیافتم.
هیچ کس هم نام او را نشنيده بود و نشانی قبرش را نمی‌دانست.
در همان قبرستان،یک مرد عامی ولی صاحب کرامات دفن است.
می‌گویند او بدون آنکه سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، آیات قرآن را در هر متنی که می‌دید، می‌شناخت. بر مزار او مقبره‌ای ساخته‌اند و مردم نیز گروه‌گروه به زیارتش می‌روند.

اگر آشنایی با تاریخ دور، سرمایۀ علمی است، آگاهی از تاریخ نزدیک، سرمایۀ ملی است.
آلزایمر ملی، این سرمایۀ سرنوشت‌ساز را بر باد داده‌ است.
کتاب‌های درسی و رسانه‌ها به‌ویژه‌ صداوسیما سهم بسیاری در گسترش این بیماری خطرناک داشته‌اند.
تاریخ بدانیم
@everything94

Читать полностью…

چركنويس

امروز جمعه بود. ساعت هفت غروب، بعد از دوازده ساعت کار کردن مداوم، کامپیوترم را خاموش کردم و با احتیاط مثل زائری که ضریح امام‌زاده را ترک می‌کند، عقب عقب از آن دور شدم. تصمیم داشتم چای و کلوچه بخورم و نیم ساعت باقیمانده از فیلمی را که جمعه‌ی قبل شروع کرده بودم، ببینم و تمامش کنم. هنوز نطفه‌ی این رویا توی سرم منعقد نشده بود که موبایلم دلینگ صدا داد. ایمیل گرفتم از فلان کارفرمای الدنگ به این مضمون که «فلانی! فلان کار را روز دوشنبه می‌خواهیم. بجنب و تمامش کن». همین دلینگ و دو خط ایمیل گند زد به لحظات ملکوتیِ دمِ غروب. مجبور شدم رویای مورد نظر را سقط کنم و کامپیوتر را دوباره روشن کردم و بسم‌الله گویان شروع کردم به کار کردن و فحش دادن.

تراکتورها هم شب‌ها موتورشان را خاموش می‌کنند و می‌خوابند. اما من وضعیتم از تراکتورهای رومانیایی هم وخیم‌تر است. همیشه متصلم به جهان بیرون. جهان کار و اخبار و کوفت و زهر مار. اگر صد و پنجاه سال پیش در اسفراین دلاکی می‌کردم این مشکلات را نداشتم. بعد از این‌که کمر چرک آخرین مشتری بوگندو را کیسه می‌کشیدم، در حمام را می‌بستم و برمی‌گشتم خانه پیش مادر بچه‌ها و هاشم و عصمت. بی‌هیچ اتصالی به آن حمام و جهان پیرامون. کلا وسعت نگرانی‌ام محدود می‌شد به محدوده‌ی شنوایی و بینایی‌ام. هر چیزی خارج آن محدوده، مشکل من نبود. اما حالا وسعت نگرانی‌ام بیکران است. همه‌ی خبر‌ها و دلهره‌ها به صورت عصاره توی تلفن و کامپیوترم جا گرفته‌اند. الان از اعتصاب دلاک‌های اسفراین خبر دارم. از مردن گربه‌ی هانیه توسلی. از زندگی خصوصی زن سابق ترامپ. از قیمت دلار و گوجه فرنگی. از صدای آژیر در غرب تهران بزرگ. رانش زمین و مدفون شدن صد نفر در اندونزی. بدتر از آن از آینده هم خبر دارم. این‌که مثلا دوشنبه‌ی آینده قرار است کارفرما ما را دو شقه کند. یا ممکن است دوباره ترامپ بشود رئیس‌جمهور. همیشه متصلم.  مثل گناهکاری که گردنش را با سیم بکسل بسته باشند به ضریح.

خلاصه امیدوارم یک روز آدم فضایی‌ها حمله کنند بهمان و همه‌ی دکل‌های مخابراتی را بپکانند و سیستم اطلاعات‌مان را ببرند به صد سال پیش و این سیم بکسل را پاره کنند.‌ من را بفرستند اسفراین تا کمر چرک بمالم و دورترین خبرها برگردد به در رفتن لگن آقای سمسارزاده که دو کوچه بالاتر خراطی دارد، حین جابجا کردن گونی برنج. زندگی با مسئولیت محدود.
@everything94

Читать полностью…
Subscribe to a channel